سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط abedi

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

ملاك ارزش گذارى افعال

بازديد: 122
ملاك ارزش گذارى افعال

سيد حسين هاشمى

ازجمله پرسشهاى مهم در فلسفه اخلاق، اين است كه ملاك خوبى و بدى افعال انسان چيست و بر چه اساسى كارى زشت و ناپسند و كارى ديگر، خوب و پسنديده شناخته مى شود؟
به بيان ديگر، همه انسانها درباره رفتار و اعمال خود و ديگران داورى مى كنند، پاره اى از افعال را نيك و پاره ديگر را بد مى نامند، چنان كه انسانها را گاه نيك و گاه بد مى شمارند.
آنچه در اين نوشته مورد ارزيابى قرار خواهد گرفت، اين است كه بدانيم انسانها با چه ميزان و معيارى دست به اين قضاوتها مى زنند و خوب و بد افعال انسان و يا انسانهاى اخلاقى و غيراخلاقى را از يكديگر بازمى شناسند؟
آيا افراد و جوامع گوناگون، معيار و ملاك يگانه اى براى ارزيابى افعال خوب و بد دارند و يا اين كه معيار و ملاك يگانه اى را نمى توان جست، بدان دليل كه خوب و بد اخلاقى افعــال، در حوزه يك معــيار نمى گنجد و تابع خواسته ها، ميلها و عواطف افراد است (احساس گرايى). و يا بدان جهت كه ارزشها برآيند خواست و پذيرش جوامع گوناگون و عرف عامه است (اخلاق پوزيتيويستى). و يا بدان روى كه ارزشهاى اخلاقى دريافتنى هستند نه تـوصيـفى (شهود گرايى). به هـر حــال اين پرسش، نظريه هاى گونه گونى را به وجود آورده است كه هر يك به گونه اى درصدد تبيين و پاسخگويى برآمده اند.
ييكى از عوامل مهم تنوع ديدگاهها در اين بحث، پيش فرضها و باورهاى هستى شناسانه فلاسفه اخلاق است و ما بى آن كه مجال پردازش به اين موضوع را داشته باشيم، همّت خويش را به طرح مهم ترين آرا و بررسى همنوايى يا ناهمسازى آنها با آيات قرآن، معطوف خواهيم داشت.


نظريه هاى فاقد ملاك قانونمند

بخشى از آراء و نظريه ها در باره مفاهيم اخلاقى مبتنى بر تعريف ناپذير بودن نيك و بد در قلمرو اخلاق هستند كه در نتيجه از ديدگاه آنان، معيارى قانونمند براى ارزيابى افعال اخلاقى وجود ندارد. زيرا اگر مفهومى قابل تعريف نباشد، نمى توان معيار و ميزانى براى آن جست وجو كرد. اين نظريه ها عبارتند از:


1. شهودگرايى

برخى از فلاسفه اخلاق دريافت خصوصيات اخلاقى افعال را بر پايه ادراك و شهود شخصى استوار مى دانند و بر اين باورند كه حقايق اخلاقى را تنها از راه شهود مى توان دريافت و ديگر امور اخلاقى اگر چنان كه بايد لحاظ شوند، بديهى و بى نياز از توضيح خواهند بود.1
جى. اى . مور كه از بزرگ ترين فلاسفه شهودگرا است و رويكرد به شهودگرايى در قرن حاضر از اثر او با نام (مبناى اخلاق) آغاز مى گردد، بر اين عقيده است كه خوب، تعريف ناپذير، شهودى و بديهى است. او مى نويسد:
(اگر از من پرسيده شود كه خوب كدام است، در جواب خواهم گفت كه خوب، خوب است و اين غايت مطلبى است كه مى توان گفت و اگر از من سئوال شود كه خوب را چگونه بايد تعريف كرد، پاسخ من اين خواهد بود كه خوب قابل تعريف نيست و اين همه سخنى است كه در اين باره مى توانم بگويم.) 2


2. حس گرايى

برخى از فلاسفه اخلاق، معتقد به وجود حس اخلاقى در انسان هستند و مى گويند آدمى همان گونه كه حس بينايى، چشايى، شنوايى و… دارد و به وسيله آنها اَعراض را درك مى كند، حس باطنى و اخلاقى نيز دارد كه به وسيله آن خصوصيت اخلاقى افعال را احساس مى كند.
اين دسته از فيلسوفان به طرفداران حسّ اخلاقى(moral sonese) شناخته مى شوند. صاحبان اين ديدگاه حس اخلاقى را در انسان غريزى مى دانند و نه اكتسابى، و به همين علت حس اخلاقى را مخصوص گروه ويژه اى نمى دانند، بلكه معتقدند در هر انسانى، چنين حسى وجود دارد، هر چند حس اخلاقى همچون ديگر حواس، مانند بينايى، شنوايى و… و نيز ملكات نفس انسانى، داراى شدت و ضعف است. 3
در تبيين اوصاف و خصوصيات حس اخلاقى، ميان طرفداران اين نظريه اختلاف است، بعضى آن را نيروى شعور مخصوص، پاره اى آن را نيروى عقل و دسته ديگر از آن با نام وجدان ياد مى كنند، چنان كه در مدركات و محسوسات با اين حس نيز وفاق رأى وجود ندارد كه آيا كليات و جزئيات خير و شر به وسيله اين حس درك مى شود و يا تنها كليات، مانند خير بودن راستگويى و شربودن دروغگويى و… با حس اخلاقى قابل درك هستند.
براساس اين نظريه نيز خوبى و بدى دريافتى درونى و محدوديت ناپذير است و هر كسى آن را تشخيص مى دهد و براى خود او ادراكش معتبر است.
افلاطون و رواقيون از جمله طرفداران اين نظريه شمرده شده اند.
برخى محققان معاصر، كانت را نيز در شمار معتقدان به حس اخلاقى دانسته اند، زيرا او معتقد به وجود وجدان اخلاقى در انسان است.


3. احساس گرايى

احساس گرايى به نظريه اى گفته مى شود كه منكر نقش اطلاع رسانى در احكام و مفاهيم اخلاقى است و كاركرد احكام و مفاهيم اخلاقى را تنها ابراز تأثير يا گرايش و يا ابراز گرايش گوينده و ايجاد انگيزش همانند در مخاطب مى دانند; مثلاً وقتى انسان با حادثه دلخراشى روبرو مى شود متأثر مى شود، اين حالت تأثر خود را به يكى از دو صورت مى تواند بروز دهد; يكى با گفتن (واى) و ديگرى با گفتن جمله: (چه حادثه بدى). و يا اگر شاهد لطف و جوانمردى كسى باشد، دچار نوعى گشادگى و سرور مى شود واين حالت خوشحالى را به صورت (به به) و يا گفتن جمله (چه رفتار خوبى) ابراز مى نمايد، بدين صورت مفاهيم اخلاقى چونان اصوات نحوى، ناشى از تأثير مستقيم حوادث بيرونى است و بيانگر و ابراز دهنده احساس انسان، آير و استيونس از جمله فلاسفه احساس گرا هستند. 4


4. وظيفه گرايى عمل نگر

ييكى ديگر از نظريه هاى فاقد معيار قانونمند، نظريه اى است كه از آن به عنوان وظيفه گرايى عمل نگر ياد مى شود. اين نظريه هيچ معيارى براى درستى و يا نادرستى افعال ارائه نمى دهد و مى گويد در هر موقعيتى، خود شخص بايد درست را از نادرست بازشناسد و اين كار را با دقت در اوضاع و احوال پيرامونى خود و شناخت واقعيتهايى كه در آن به سر مى برد، مى تواند انجام دهد. بنابراين نظريه، از آنجا كه موقعيتها و شرايط همواره متغيرند، نمى توان براى خوبى و بدى كارها، قانونى عام و فراگير ارائه داد.5


كنش اخلاقى در نگاه حكماى اسلامى

بررسى ملاك ارزشيابى اخلاقى افعال در نگرش قرآنى، مى طلبد كه مفهوم واژه (اخلاق) را در اصطلاح عالمان اخلاق اسلامى بدانيم. زيرا برداشتهاى گونه گونى از اين كلمه شده است.
اخلاق واژه عربى و صيغه جمع است. مفرد آن خُلق است. خُلق در لغت عربى به معناى: خوى، سرشت و ملكه نفسانى آمده است. جوهرى در صحاح اللغة آورده است: (خَلق و خُلُق يعنى سجيه و سرشت). 6 
در اصطلاح علماى اخلاق مسلمان، اخلاق عبارت است از ملكه نفسانى كه بر اثر تكرار يك عمل به وجود مى آيد، اگر آن ملكه به دنبال تكرار فعل نيك، حاصل آمده باشد، (خلق حسن) ناميده مى شود و اگر برآمده از عادت بر عمل باشد (خلق رذيل) است.
فارابى در توضيح اخلاق گفته است:
(اخلاق، محصول عادت است و دليل آن اين است كه اصحاب سياسات، كسانى را از نيكان به حساب مى آورند كه عادت بر كارهاى خوب را فراگيرند و كارهاى خوب را عادت خود قرار دهند.) 7 
خواجه طوسى مى نويسد:
(خُلق، ملكه اى است كه باعث مى شود به آسانى فعلى از نفس صادر شود، بى احتياج تفكرى و رويتى، و در حكمت نظرى روشن شده است كه از كيفيات نفسانى آنچه سريع الزوال باشد، حال خوانند.)8 
فخررازى در تفسير كبير، خُلق را اين گونه تعريف كرده است:
(خُلق ملكه اى نفسانى است كه بر اثر آن انجام كارهاى نيك آسان مى گردد، بايد دانست كه انجام فعل خير چيزى و سهولت انجام آن چيز ديگر است، پس آن حالتى كه بر اثر آن، كار خير به آسانى انجام مى گيرد، خُلق ناميده مى شود.) 9 
استاد شهيد مطهرى با در نظر داشت همين مفهوم اخلاق (كه وى آن را ديدگاه علماى قديم اخلاق مى نامد) انسان اخلاقى را چنين تعريف مى كند:
(از نظر علماى قديم، آدم تربيت شده آدمى است كه آنچه فضيلت ناميده مى شود در او به صورت خوى و ملكه درآمده باشد… و مادامى كه يك فضيلت به صورت ملكه در نيامده باشد يا به طبيعت ثانوى انسان، بدل نشده باشد، حال است نه فضيلت… مثل اين كه در قدماى علماى اخلاق، ترديدى در اين جهت نبوده كه صفات و ملكات فاضله را بايد به صورت نوعى عادت درآورد.) 10 
در فلسفه يونان نيز اخلاق، ملكه نفسانى شمرده شده است، چنانكه ارسطو بر اين باور بود: فضائل اخلاقى نتيجه عادتها يا ملكات نفس است. ما استعدادهايى را به ارث مى بريم كه به خودى خود خنثى و بى طرف است. و تربيت و عادت است كه شخصيت ما را مى سازد… پس هر فضيلتى يك عادت شكل يافته است. 11


مفهوم فعل اخلاقى در فلسفه غرب

اخلاق در اصطلاح فلاسفه جديد غرب، غير از مفهومى است كه فيلسوفان و عالمان اخلاق مسلمان و يا فلاسفه يونان از آن اراده كرده اند، در عرف و اصطلاح فيلسوفان كنونى غرب، اخلاق يعنى افعالى كه از انسان صادر مى شود و شايسته مدح و تحسين است و يا به ديگر سخن، خوب و درست است. توضيح اين كه افعال از نظر تعلق اراده و عدم آن بر دو گونه است، بخشى از افعال، بدون اراده انسان صادر مى شود، مانند نفس كشيدن، ضربان قلب، جريان خون و… اين دسته از افعال آدمى، مورد داورى قرار نمى گيرند، نه كسى آنها را مى ستايد و نه سرزنش و نكوهش مى كند. اگر هم درپاره اى موارد اين گونه افعال، خوب و يا بد شناخته شوند، مقصود ارزشگذارى اخلاقى نيست.
دسته ديگر از افعال انسان، پس از تفكر و انديشه و با اختيار و انتخاب انسان انجام مى شود، اين گروه از افعال است كه در معرض قضاوت و داورى اخلاقى است و ستايش يا نكوهش مى شود، چنانچه عملى ارزشمند شناخته شد، عمل اخلاقى، و اگر عارى از ارزش بود، غيراخلاقى گفته مى شود. به عبارت ديگر اين گروه از افعال آدمى اگر در بردارنده صفت خوبى باشد عمل اخلاقى، و اگر دربردارنده صفت بدى بود عمل ضد اخلاقى، و اگر داراى هيچ يك از دو صفت نبود، عمل غيراخلاقى به شمار مى آيد.
فعل اخلاقى در فلسفه غرب، تنها نظر به صدور افعال دارد و كارى به خاستگاه آن و نيت و ملكه بودن فعل ندارد.
ژان ژاك روسو (1778-1712م) در كتاب (اميل) يكى از امورى را كه بايد در تربيت و پرورش اخلاقى انسانها مورد توجه قرار بگيرد، اين گونه بيان مى كند:
(تنها عادتى كه بايد بگذارند كودك پيدا كند، اين است كه به هيچ چيز عادت نكند… او را طورى بار بياورند كه هميشه مسلط بر نفس خويش باشد و به محض اين كه صاحب اراده گرديد همه چيز را به دلخواه خود انجام دهد.) 12
كانت (1724-1804م) مى گويد: انسان اخلاقى انسانى است مختار و آزاد كه هيچ قيد و بند و تمايلى بر اراده او ندارد، زيرا تنها چنين انسانى مسئول رفتار خويش است، نه آن كسى كه عمل را تحت تأثير ميل و يا عادت انجام مى دهد. 13 
چنين به نظر مى رسد كه اين گونه ديدگاه درباره اخلاق و عادتها با نظريه حكماى اسلامى كه اخلاق را متكى به ملكه دانسته اند، نوعى رويارويى و تضاد دارد، ولى احتمال مى رود كه اين دو نظريه چندان ناظر به يكديگر نباشند و دو نگاه باشند از دو زاويه گوناگون.
علاوه بر اين، كسانى كه اخلاق را از نوع ملكه و عادات رسوخ يافته در نفس دانسته اند، خود يادآور شده اند كه عادتها بر دو گونه اند: (عادات فعلى) و (عادات انفعالى).
عادتهاى انفعالى، عادتهايى هستند كه بر اثر يك عامل بيرونى به وجود مى آيند، همچون عادت به (الكل) كه انسان را اسير خويش مى كند و نيروى اراده و اختيار شخص را ضعيف مى سازد و بدين خاطر، چنين عادتهايى، نكوهيده و غيراخلاقى هستند. اما عادتهاى فعلى، عادتهايى هستند كه بر اثر تكرار يك عمل اختيارى و اخلاقى در انسان به وجود مى آيند. از جمله آثار رفتارهاى نيك كه به صورت عادت درآمده و در نفس رسوخ يافته، اين است كه فاعل را در برابر عوامل بازدارنده از عمل خير، مقاومت مى بخشد. و نيز بر اثر تكرار و ممارست، آن عمل را به شيوه بهتر انجام مى دهد; مثل شجاعت كه ملكه و سجيه نفسانى است، و همچنين ملكه سخاوت و عفت و… 14 
آيا مى توان ادعا كرد كه سخاوت، خدمت به نيازمندان و كمك به محرومان، هرگاه به صورت يك عادت و ملكه درآمده باشد، ارزش اخلاقى ندارد و شايسته ستايش نيست، هرچند آن عادت خود نتيجه ممارست و تكرار افعال اختيارى باشد!


ملاك رفتار اخلاقى در فلسفه غرب

براى دستيابى به ملاك و معيار ارزشيابى افعال اخلاقى، بررسى يكايك ديدگاهها و نظريه ها دراين مجال ميسور نيست، از اين رو بايد نظريه هاى اخلاقى را در طبقه بندى مشخصى بر اساس قرابت و همسويى آنها مورد ارزيابى قرار داد.
ييكى از طبقه بندى هايى كه براى ديدگاههاى اخلاقى فلاسفه غرب مى توان برشمرد چنين است:
1. انگيزه گرايان.
2. وظيفه (عمل) گرايان.
3. نتيجه (غايت) گرايان.


1. انگيزه گرايى

نظريه اى انگيزه گرا و يا معتقد به اصالت انگيزه شناخته مى شود كه درستى ونادرستى، خوبى و بدى يك فعل را وابسته به انگيزه و نيتى بداند كه انجام دهنده عمل داشته است.
درميان فلاسفه انگيزه گراى غرب، نظريه اخلاقى كانت از آن جهت كه بر اراده و انگيزه تأكيد ورزيده است، از ساير ديدگاههاى اخلاقى غرب همسويى بيش ترى با تفكر اخلاقى اسلامى دارد، اين تقارب و همسويى با در نظر گرفتن دو نكته برجسته تر مى گردد، نخست، نقش و جايگاه مهم نيت درهر دو بينش اخلاقى. دوم، اين كه ارادى بودن عمل هماره همراه با عقلانيت آن است، پافشارى كانت بر ارادى بودن عمل به مفهوم رعايت عقلانيت در عمل اخلاقى است، از همين رو برخى از پژوهشگران، نظريه اخلاقى او را در زمره عقل گرايان قرار داده اند.


كاستيهاى انگيزه گرايى

گذشته از جنبه هاى مثبت نظريه كانت، دو كاستى مهم در اين ديدگاه وجود دارد كه قابل چشم پوشى نيست:
اشكال نخست اين است كه حركت براسـاس وظيفه و به حكم تكليف، گـاه آدمى را دچار تحير مى كند و آن زمانى است كه انسان با دو تكليف ناهمساز روبه رو شود، مانند اين كه كسى به ديگرى وعده مى دهد راز وى را نگاه دارد، سپس شخص ديگرى از او در باره همان چيز حقيقت را جويا مى گردد. دراين ميان فرد، در برابر دو تكليف ناسازگار واقع مى شود(تكليف رازدارى و تكليف راستگويى) كه انجام هر دو نيز ممكن نيست.
كاستى ديگر و مهم تر، يكجانبه نگرى نظريه كانت است، چه اين كه منحصر كردن ارزش كارها در انگيزه و اراده فاعل و ناديده انگاشتن نتايج و آثار آن بر خلاف عرف زندگى بشرى و عقلانيت زندگى است. عقل آدمى حكم مى كند كه در انجام يك عمل، آثار و پى آيندهاى آن را نيز از نظر دور نداشته باشد. شايد از همين رو با تمام اصرار كانت بر جايگاه انحصارى انگيزه در ارزش افعال، گاه به طور غيرمستقيم و از سر ناگزيرى نتايج اعمال را نيز دربرآورد ارزش كارها دخالت داده است. مانند آنجا كه مى گويد:
(…پس به زودى آگاه مى شوم كه درحالى كه مى توانم دروغگويى را بخواهم، به هيچ وجه نمى توانم بخواهم كه دروغگويى يك قانون كلى باشد، زيرا با چنين قانونى هيچ وعده اى هرگز وجود نخواهد داشت، چون بيهوده خواهد بود كه درباره كارهاى آينده خود به كسانى نيت خويش را اظهار نمايم كه اين ادعا را باور نخواهند كرد. يا اگر عجولانه آن را باور كنند با من معامله به مثل خواهند كرد). 15
كانت در جمله: (با من معامله به مثل خواهند كرد) آشكارا به نتايج عمل توجه نشان داده و اين با تأكيد وى بر انگيزه گرايى انحصارى سازگار نيست. 16


2. وظيفه گرايى

وظيفه گرايى به نظريه اى گفته مى شود كه براساس آن، درستى و نادرستى، ارزشى و غيرارزشى بودن افعال نه به انگيزه و نيت فاعل و نه به نتيجه و آثار آن كه به خود عمل بستگى دارد. كسانى چون و . د . راس (W.D. Ross) و ا . س . اوينگ (A.C.Ewing) و هـ . پريچارد (H. Prichard) و برخى ديگر از فلاسفه غرب بر اين باورند كه خوبى و بدى و درستى ونادرستى عمل به اين است كه عمل از چه نوع بوده است. مانند اين كه وفاى به عهد درست و صواب وخوب است. دستگيرى از بينوايان خوب و درست است و نيز راستگويى ارزش اخلاقى دارد، نه از جهت انگيزه فاعل و يا آثار و نتايج هريك، بلكه از آن جهت كه نفس اين كارها درست و خوب است، چه اين كه فاعل و انجام دهنده كارهاى ياد شده انگيزه و اراده خير داشته باشد يا نه، و نيز بدون نظر به آثار و پيامدهاى راستگويى، وفاى به عهد و… اين امور، نيك و مستحسن است. 17 
اساس مشكلات نظريه اصالت وظيفه اين است كه چگونه مى توان ثابت كرد كه عمل معينى اخلاقاً خوب و يا بد است و به ديگر سخن اگراين نظريه نتواند معيارى براى خوب و بد بودن افعال ارائه كند، دچار نوعى ابهام و دور خواهد شد (عمل خوب آن است كه خوب باشد) براى رهيدن از اين مشكل است كه عمل نگرها در جست وجوى معيار خوبى و بدى افعال گفته اند: معيار وجود دارد، ولى نه يك قاعده و دستور معين، بلكه آن معيار، مركب از مجموعه قواعدى است مانند راستگويى، وفاى به عهد و… كه اين قواعد را،هنماى عمل انسان در موقعيتهاى ويژه هستند.
در اينجا گذشته از اشكالى كه بر پشتوانه تعيين قواعد مشخص پيش مى آيد، اين اشكال مطرح مى شود كه نمى توان قاعده اى را سراغ گرفت كه هيچ استثنا نداشته باشد و با قواعد ديگر هرگز در تعارض نباشد، مانند تعارض قاعده: (هرگز نبايد دروغ گفت) با قاعده (لزوم حفظ مصالح ديگران)!
عمل گرايان تاكنون توفيق نيافته اند مجموعه اى از قواعد غيرمتعارض و استثنا ناپذير را بيابند و آنها را به عنوان معيارى براى خوبى و بدى افعال معرفى كنند. به اين ترتيب نظريه وظيفه گرايى به فرجامى مى رسد كه ويليام فرانكنا مى گويد:
(وظيفه گرايى مانند (راس) نمى تواند هيچ ملاكى عرضه كند كه به وسيله آن بگوييم وظايف در نگاه نخست كدامند، به عبارت ديگر در تعيين آنچه از لحاظ اخلاقى، درست يا نادرست است، هميشه بايد ديد چه ملاحظاتى را بايد به حساب آورد، دست كم بايد در جست وجوى چنين ملاكى بكوشيم.) 18 
مشكل ديگر وظيفه گرايى ناديده انگاشتن پيامدهاى عمل و نيز انگيزه هاى فاعل در انجام دادن كار است، با اين كه بى گمان نمى توان كار كسى را كه از روى عمد و قصد به كسى شليك كرده و او را كشته است، با كسى كه از روى خطا تيرى را رها كرده و از باب اتفاق به انسانى اصابت كرده و موجب مرگ او شده است، مساوى دانست و هر دو را به يك اندازه سرزنش و نكوهش كرد و يا اين كه اگر راست گفتن سبب شود كه بر اثر آن جان انسان بى گناهى به خطر افتد، نمى توان گفت، بدون ملاحظه عواقب و آثار آن، چون نفس عمل راستگويى خوب است پس بايد راست گفت، هر چند آثار بسيار بدى بر آن مترتب گردد.


3. نتيجه گرايى

از جمله ديدگاهها و نظريات اخلاقى نظريه نتيجه گرايى است; نظريه اى كه درستى يا نادرستى همه كارها را وابسته به آثار و نتايج آنها مى داند، اين نظريه شامل دو گروه مى شود:
الف. كسانى كه نتيجه ارزشى را (لذت) دانسته اند.
ب. آنان كه نتيجه ارزشى را (خير) شمرده اند.
بنابر نظريه نخست، درستى يا نادرستى يك عمل، بسته به اين است كه نتيجه عمل خوش آيند و لذت بخش باشد، يا نتيجه آزار دهنده و دردآور! امّا براساس نظريه دوم، خوبى نبايد با (لذت) يگانه پنداشته شود و بدى با (الم)، بلكه هر كدام امرى جداگانه است، چنانكه در سيب سرخ، سيب و سرخى هر يك امرى جداگانه اند. اين نظريه را جى . اى . مور، باور داشت و مى گفت درستى يا نادرستى يك عمل به اندازه خوبى يا بدى كه آن عمل حاصل مى كند بستگى دارد. 19 
لازم به ياد است كه نتيجه گرايان شاخه لذت به دسته هايى چون (خودگرايى) و (سودگرايى) تقسيم مى شوند. نتيجه گرايان شاخه (خير) مشكلى كه دارند، تعيين مفهوم و ملاك خير است.

3/1. لذت گرايى

گروهى از فيلسوفان اخلاق، معيار خوبى و بدى افعال را ميزان لذت آورى و الم زايى افعال، قرار داده اند، عمل خوب آن است كه نسبت به هر فعل ممكن ديگر، بيش ترين لذت و كم ترين رنج را به بار آورد. براين اساس اگر انسان ميان چندين عمل قرار گيرد كه بايد يكى را برگزيند، وظيفه اخلاقى او ايجاب مى كند، عملى را برگزيند كه در بردارنده بيش ترين لذت ـ هم از نظر كيفيت و هم از نظر كمّيت ـ باشد.
لذت گرايان براين نكته توافق دارند كه لذت فاعل در حسن و قبح و خوبى و بدى عمل تأثير دارد، اما اين كه لذت و رنج ديگران هم ملاك خوبى و بدى افعال باشد، مورد اختلاف آنان واقع شده است. آنان كه لذت فاعل را تمام ملاك ارزشمندى و خوبى فعل قلمداد كرده اند، (خودگرا) ناميده شده اند و كسانى كه جامعه انسانى را ملاك خوبى يك عمل دانسته اند، (سودگرا) نام گرفته اند و دسته سوم نيز لذت فاعل و گروهى از انسانها را معيار ارزش عمل برشمرده اند، در تعيين اين گروه كه لذت آنها در ميزان ارزش عمل دخالت دارد نيز اختلافى است كه به اختلاف در پيش فرضها، گرايشهاى سياسى، فلسفى ، مذهبى و… برمى گردد.
از اين رو برخى گروه معيار را (گروه هم نژاد) دانسته اند كه (ناسيوناليست) نام مى گيرند. و برخى نيز طبقه معين را (ماركسيستها) و بعضى نيز گروه شايسته تر و قوى تر را (ماكياوليستها) و برخى نيز گروههاى ديگر را.

3/1/1. خودگرايى

اپيكور (342-307 ق . م) فيلسوف يونانى از بزرگ ترين مناديان نظريه خودگرايى اخلاقى است. او مى گفت:
(لذت، آغاز و انجام زندگى سعادتمندانه است.) 20 
باز همو در كتابى با نام (هدف زندگى) مى نويسد:
(اگر من لذتهاى چشايى و لذتهاى عشق و لذتهاى بينايى و شنوايى را كنار بگذارم، ديگر نمى دانم خوبى را چگونه تصور كنم.)
و در جاى ديگر مى نويسد:
(سرآغاز و سرچشمه همه خوبيها لذت شكم است.)
اپيكور به لذتهاى روحى نيز قائل است و آنها را از يك نظر بر لذتهاى جسمى ترجيح مى دهد به اين سبب كه در لذتهاى جسمى، رنجها آغشته با لذّت است. لذت پيراسته از رنج در لذتهاى جسمى وجود ندارد، با اين كه در لذتهاى روحى مى توان از اين آلام پرهيز كرد، بدين گونه كه ما مى توانيم به جاى انديشيدن درباره رنج، به انديشه درباره خوشى بپردازيم. ولى لذت روحى اپيكور، در فرجام به همان لذت جسمى باز مى گردد.
اپيكور گرايش شديدى به گريز از الم پيدا كرد، با اين كه لذت شكم را سرآغاز همه خوبيها مى دانست و در صورتى كه خوردن مايه بيمارى و درد شود، نان خشك را توصيه مى كرد.
او بر همين اساس، لذت ناشى از پول، قدرت و شهرت را بى ارزش مى داند، زيرا كه رنج و اضطراب و بى قرارى برآمده از اين امور، از لذت آنها بيش تر است، همچنان كه عشق و لذت جنسى را نيز لذتى مى داند كه رنجهاى پى آيند آن، به مراتب بيش ازمقدار لذتى است كه از عمل جنسى حاصل مى شود. پس انسان بايد لذت جنسى را نيز ترك گويد. 21 
از ميان فيلسوفان جديد، كسى كه به اين انديشه اخلاقى متمايل است، توماس هابز (Thomas hobbes) (1587-1679م) انگليسى است. (هابز) حب ذات را ريشه تمام عواطف خيرخواهانه انسانى مى شمارد و مى گويد:
(هيچ كارى را نمى بايد گفت خوب و خير است، مگر به همان اندازه كه براى كننده كار لذت آور باشد. و همچنين هيچ كارى را نمى توان شر گفت، مگر به همان مقدار كه رنج و الم آور باشد.)
او مى گويد كسى كه بر بيچارگان شفقت و دلسوزى مى كند به سبب رنجى است كه گمان مى كند اگر به او مهربانى نكند بدان گرفتار خواهد آمد، چون تصور مى كند روزى همان بيچارگى به خود او روى مى كند. در يك سخن، به نظر هابز، انسان، خود خالق ارزشهاست و سود و زيان و لذت او ميزان ارزشيابى افعال و امور است. 22 
(وقتى چيزى هدف ميل باشد آن را خوب مى دانيم و وقتى هدف نفرت قرار بگيرد بد مى ناميم.) 23


نقد نظريه خودگرايى

1. اگر تمايل افراد و لذت و رنج آنها معيار خوب و بد باشد، در حقيقت نمى توان معيارى براى خوب و بد پيدا كرد، زيرا هر كسى براى خود معيار و ملاك خاصى دارد كه در خور تعميم به ديگران نيست.
2. نظريه خودگرايى و لذت جويى فردى، جامعه انسانى را به ناهمسازى و ناسازگارى بى پايان وا مى دارد. چه اينكه هر فرد بى توجه به منافع ديگران، تنها درصدد تأمين لذت خويش است.
3. جانمايه نظريه خود محورى، ترغيب انسانها به خود خواهى و نفى نوعدوستى و ايثار است.
4. بر پايه اين نظريه كسانى كه به دفاع از مصالح و منافع مردم فداكارى مى كنند، كارى اخلاقى و ارزشى نكرده اند، ولى كسانى كه مصالح اجتماع و ديگران را فداى منافع خود مى كنند، مردمان بافضيلت و اخلاقى شمرده مى شوند.

3/1/2. سود گرايى

برخى از فيلسوفان لذت گرا، معتقدند كه ملاك خوبى و بدى كارها، لذت شخصى نيست، بلكه عمل خوب آن است كه نه تنها بيش ترين لذت را براى بيش ترين افراد انسانى به بار آورد، بلكه بايد تمام موجوداتى كه به نوعى داراى احساس لذت و رنج و الم هستند و در ارتباط با عمل ما قرار دارند سنجيده شوند، اصولى كه اين نظريه بر آن استوار است اينها هستند.
1. بيش ترين لذت از نظر زمان.
2. بيش ترين لذت از نظر فراگيرى نسبت به افراد.
3. بهترين لذت از نظر كيفيت.
از جمله فيلسوفان كه اين نظريه اخلاقى را تبيين و گزينش كرده اند مى توان ازاين سه نفر نام برد: جرمى بنتام (Jeremy Bentham) انگليسى (1748-1832م) و جان استوارت ميل (John Stvart Mill) انگليسى (1806-1873م) و هانرى سجويك.
(سجويك) مى گويد:
(لذت تنها چيزى است كه ارزش ذاتى دارد، هرگاه ما بين دسته اى از افعال مخير شويم، ملاك انتخاب ما لذت آورى هريك از آنها خواهد بود، عقل ما فرمان مى دهد كه ازميان آن افعال، همان را كه لذت بزرگ تر و بيش ترى مى آورد انتخاب كنيم… و نيز به هنگام انتخاب افعال، آينده را نيز در نظر بگيريم. همان گونه كه لذت فعلى را در نظر مى گيريم و بايد لذت ديگر مردمان از آن عمل را نيز در چشم انداز خود داشته باشيم، همان سان كه لذت خود را در نظر داشته ايم. زيرا وقتى با ديد وسيع بنگريم، خواهيم دريافت كه لذت كسى بر لذت كس ديگر اولويت و ترجيح ندارد، از اين روى خردمندانه است كه شخص، همان گونه كه لذت خودش را از افعال در نظر مى گيرد، ديگران را نيز ناديده نگيرد.) 24 
(بنتام) كمّيت لذت يك عمل را سبب برترى آن نسبت به افعال ديگر مى داند، ولى (ميل) ويژگى ديگرى را نيز سبب برترى لذت فعلى بر افعال ديگر مى داند و آن عبارت است از شرافت يك لذت بر ديگر لذتها، او مى گويد لذتها همان گونه كه از نظر كميت اختلاف دارند، از نظر شرافت نيز متفاوتند. (ميل) در پاسخ به اين پرسش كه چگونه مى توان شرافت يك لذت بر لذت ديگر را به دست آورد، مى گويد:
(ما مى بينيم كه يك انسان زيرك محروم از لذتهاى جسمى هرگز نمى خواهد كه كودن و نافهم باشد و برخوردار از لذتهاى جسمى، هر چند كه آن لذت جسمى بيش ترين درجه لذت را داشته باشد.)


نقد نظريه سودگرايى

نظريه سودگرايى هر چند نسبت به (خودگرايى) بهره بيش ترى از اخلاق و فضيلت را دارا است، ولى دچار خلأهاى جبران ناپذير است:
1. بر مبناى اين ديدگاه، يك عمل، زمانى نيك است كه نسبت به همه اعمال و شرايط ديگر لذت بخش باشد و اين مقايسه اگر به طور كامل بخواهد صورت گيرد، كارى است مشكل و يا ناممكن.
2. توجه به منافع اكثريت هميشه كارى ممكن نيست، زيرا بسيارى از اعمال انسان مى تواند براى نسلهاى بعد زيان آور به حساب آيد. مثلاً: بهره بردارى از معادن هر چند به نفع و سود نسل و يا نسلهاى فعلى است و آنها از اين كار لذت مى برند، اما همين كار به طور قطع به ضرر نسلهاى آينده است. اگر ميزان، لذت و سود همه انسانها باشد، بايد از استخراج معادن پرهيز شود!
3. اگر ميزان نيك و بد رفتار كردارها لذت و رنج عمومى باشد در بسيارى از موارد نمى توان عملى را خوب يا بد گفت، زيرا سليقه ها و طبيعتهاى مردم، مختلف و ناهمگون است.
4. نگاه (سودگرايى) منحصر ساختن ارزشها در لذت جويى است واين مايه حقير شمردن منزلت انسانى است. 25 هر چند اين اشكال در نظريه (جان استوارت ميل) تا اندازه اى كه ميان لذتها از نظر شرافت تفاوت مى گذارد، كاهش مى يابد، چه اين كه او گفته است:
(انسان زيستن با بدحالى، بهتر از خوك بودن و با لذت زندگى كردن است، و سقراط بودن و محروم زيستن، بهتر از ابله بودن و با لذت زيستن است.) 26


جامع نگرى اخلاق دينى

در نگرش اسلامى هيچ يك از معيارهاى يادشده به تنهايى نمى تواند پايه ارزشيابى افعال آدمى و حسن اخلاقى قرارگيرد و عمل اخلاقى را از غير اخلاقى بازشناساند، ارزشگذارى رفتار و اعمال انسان درنگاه دين بر سه پايه استوار است، انگيزه عمل (جنبه فاعلى)، ذات عمل (جنبه فعلى) و آثار و پى آيندهاى عمل (جنبه غائى). با درنظر داشتن اين سه عامل است كه گاه فعلى از زاويه نيت و انگيزه و ارتباط آن با نفس و روح انجام دهنده كار، متصف به (خوبى) مى شود، ولى از ناحيه آثار فردى يا اجتماعى و يا از جهت اين كه اصل عمل، شايسته اتصاف به حسن نيست، (ناپسند) شمرده مى شود و نيز در مواردى كه حسن فعلى و غائى هر دو و يا يكى موجود باشد، ولى حسن فاعلى وجود نداشته باشد و با انگيزه خير صورت نگرفته باشد، عمل متصف به (نيك) نمى شود.


تأثير انگيزه و نيت در ارزش عمل از نظر اسلام

اسلام به انگيزه و نيت انسان در كارها چنان ارج نهاده است كه ممكن است گمان رود تنها شرط ارزشيابى و درستى و نادرستى عمل، چگونگى نيت است، در حديثى از رسول اكرم(ص) آمده است:
(انما الاعمال بالنيات.)
بى گمان كردار انسانها در گرو نيت آنهاست. 27 
در حديث ديگر از آن حضرت نقل شده است:
(… لكل امرء ما نوي… )
براى هر كس همان است كه قصد كرده است. 28 
حديث ديگرى، بود و نبود عمل را در گرو نيت و انگيزه عمل دانسته است:
(لا عمل الاّ بنية.)
هيچ عملى بدون نيت پذيرفته نيست. 29 
در سوره مباركه بقره خداوند دو گروه از مردمان را نام مى برد كه بخشى از مال خود را به مستمندان مى بخشند، انگيزه و نيت يكى از آن دو گروه از اين بخشش، جلب رضايت مردم و خوشايند انسانهاست، و انگيزه گروه ديگر رضايت و خوشنودى پروردگار است. سپس به ارزيابى كار اين دو گروه مى پردازد و انفاق گروه نخستين را به توده اى ازخاك، همانند مى كند كه بر روى سنگ صافى قرار دارد و با بارش باران فرو مى لغزد و چون بنگرى چيزى بر سنگ نمانده است. اما كار گروه دوم را به بوستانى تشبيه مى كند كه بر پشته اى ازخاك غرس شده و بر اثر بارش باران اندك يا فزون، محصول دو چندان مى دهد!
(يا ايها الذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الأذى كالذى ينفق ماله رئاء الناس و لايؤمن باللّه و اليوم الآخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فأصابه وابل فتركه صلداً لايقدرون على شيئ ممّاكسبوا و اللّه لايهدى القوم الكافرين. و مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات اللّه و تثبيتاً من انفسهم كمثل جنّة بربوة اصابها وابل فآتت اكلها ضعفين…) بقره/ 264ـ265
اى اهل ايمان! صدقه خود را با منت و آزار، بى ثمر نسازيد، مانند آن كس كه مال خويش را به خاطر مردم انفاق مى كند و به خدا و روز واپسين باور ندارد. مَثَل او مَثَل كوه خارا است كه بروى آن قشرى ازخاك را به صورت بوستان پرورده باشد كه اگر باران دانه درشتى بر آن ببارد، قشر خاك را فرو بلغزاند و غير تخت سنگ صاف باقى نگذارد و از آنچه هزينه كرده است چيزى بدست نياورند. خداوند ناسپاسان را هدايت نمى كند.
و اما مثل آنان كه مال خويش را در راه رضاى خداوند مى بخشند مثل بوستانى است بر سر پشته هاى خاكى در صحرا كه باران دانه درشتى بر آن ببارد و حاصل خود را دو چندان بپردازد… 
چنانكه پيداست دراين دو آيه شريفه يك كار از سوى دو شخص،مورد بررسى قرار گرفته است كه تنها در يك جهت با هم تفاوت داشته است و آن انگيزه فاعل فعل است. همان تفاوت، سبب ارزشمندى يكى و بى ارزش بودن ديگرى شده است.
در سوره دهر، هنگام حكايت حال بهشتيان، دسته اى از بهشتيان با نام و صفت ابرار ياد شده اند و به دنبال آن خداوند به بيان كارها و اعمالى مى پردازد كه (ابرار) در دنيا انجام داده و در پرتو آن به نعمتهاى جاويد بهشتى دست يافته اند، آن كارها عبارتند از: وفاى به نذر، پروا از روز واپسين، رسيدگى به مسكينان، يتيمان و اسيران.
قرآن ضمن برشمردن اين كارهاى ستوده، به انگيزه و نيت نيكان از انجام اين افعال مى پردازد و مى گويد: نيكان تمام اين كارها را تنها براى رضايت خداوند انجام داده اند و نه هيچ چيز ديگر!
تبيين اين ويژگى و انگشت نهادن بر آن، بيانگر اين است كه حتى كارهايى چون وفا به نذر و عهد و دستگيرى از مسكينان و يتيمان كه در عرف بشرى نيك و ستوده است در نگرش قرآنى، زمانى ارزش واقعى و ملكوتى دارد كه برخاسته از نيت و انگيزه الهى باشد.
(انّ الأبرار يشربون من كأس كان مزاجها كافورا. عيناً يشرب بها عباداللّه يفجّرونها تفجيراً. يوفون بالنذر و يخافون يوماً كان شرّه مستطيراً. و يطعمون الطعام على حبّه مسكيناً و يتيماً و اسيراً.إنّما نطعمكم لوجه اللّه لانريد منكم جزاءاً و لا شكوراً)
دهر/ 10- 5


نقش نتايج عمل، در ارزشى دينى آن

قرآن، علاوه بر تأثير نيّت در ارزشگذارى كردار، براى نتايج عمل نيز نقشى ويژه قائل است، به گونه اى كه هرگاه عملى در بردارنده مصالح شخصى و عمومى باشد، خوب و پسنديده است. و هرگاه زيانهاى فردى و اجتماعى در پى داشته باشد، نكوهيده است، هر چند انگيزه فاعل در انجام آن كار، خير باشد و يا ذات عمل نيك باشد، چنانكه راستگويى مفسده زا قبيح است.
قرآن كريم در آيه 108 سوره انعام، مسلمانان را از ناسزا گفتن به بتهاى مشركان نهى مى كند و مى گويد:
(و لاتسبّوا الذين يدعون من دون اللّه فيسبّوا اللّه عدواً بغيرعلم…)
به معبود كسانى كه غير خدا را مى خوانند دشنام ندهيد، مبادا آنها (نيز) از روى (ظلم و) جهل خدا را دشنام دهند…
دشنام گفتن به بتان بى هيچ ترديدى مى تواند به انگيزه صحيح باشد و چون بت، يك دروغ گمراه كننده است، شكستن ارج دروغين آن نيز خوب است، با اين همه خداوند، مسلمانان را از دشنام دادن به مقدسات دشمنان برحذر داشته است. چيزى كه سبب نهى خدا از اين عمل گرديده، نتيجه عمل است.
در آيه 104 سوره بقره، خداوند به مؤمنان مى فرمايد، پيامبر را با كلمه (راعنا) مورد گفت وگو قرار ندهيد:
(يا ايها الذين آمنوا لاتقولوا راعنا و قولوا انظرنا و اسمعوا و للكافرين عذاب اليم)
اى اهل ايمان! درخطاب خود به رسول، (راعنا) مگوييد، بلكه به جاى آن بگوييد (انظرنا). اين فرمان الهى را بشنويد و براى كافران عذاب دردناك آماده است.
مسلمانان از اين واژه خير قصد نيك نداشتند و به كارگيرى اين كلمه نيز هيچ قبح و زشتى نداشت اما وقتى يهوديان آن را دستاويز براى دشنام و تمسخر پيامبر(ص)قرار مى دادند، اين پيامد نكوهيده سبب گرديد تا خداوند مؤمنان را از اين گفتار باز دارد.
سيد قطب در تشريح اصل (سد ذرايع) كه يكى از اصول فقهى اهل سنت است و به مفهوم دقت و تأمل در فرآيند كارها در استنباط حكم فقهى كارهاى فاقد نصّ است، مى گويد: علت اين كه پيامبر(ص) در زمان حيات خويش با منافقانى كه به ظاهر در شمار اصحاب قرار گرفته بودند نجنگيد، يكى اين بود كه كشتن منافقان سبب مى شد كه كافران از آن به عنوان حربه تبليغى عليه پيامبر(ص) استفاده كنند و بگويند: او اصحاب و ياران خود را مى كشد، و با اين سخن،راه اسلام آوردن ديگران را سدّ كنند. 30 
دهها نمونه ديگر از آيات و روايات و سيره پيامبر و معصومان(ع) نشان مى دهد كه آثار اجتماعى و فردى افعال در برآورد ارزش آنها داراى نقش است. نمى توان كارى را بدون در نظر داشتن فرآيندهاى آن، نيك و خوب دانست.
اهتمام به نقش نيّت و غايت در حسن و قبح افعال آدميان در نگاه قرآن به معناى ناديده گرفتن حسن ذات فعل (حسن فعلى) نيست; قرآن علاوه بر حسن فاعلى و غائى به حسن فعلى كنشهاى انسان نيز توجه كرده و آن را شرط توصيف فعل به حسن اخلاقى دانسته است. از اين رو، رفتارهايى كه از دو جنبه فاعلى و نتيجه اى نيك باشد، بدون حسن فعلى، فعل اخلاقى شمرده نمى شود، مانند (سرقت) كه اگر به انگيزه دستگيرى از مستمندان انجام شود و به مصرف فقيران نيز برسد، عملى ارزشى و اخلاقى نيست، چون اصل عمل از آن سبب كه تجاوز و ستم به حق ديگران مى باشد نكوهيده و ضد اخلاقى است، اين درحالى است كه اگر فعلى مانند راستگويى داراى حسن فعلى باشد، ولى به انگيزه اى ناروا مورد استفاده قرار گيرد و يا در نتيجه راستگويى جان انسان بى گناهى به خطر افتد، عملى غيراخلاقى خواهد بود.
كوتاه سخن اين كه در نگرش قرآنى، افعالى اخلاقى و ارزشى به حساب مى آيد كه هر سه شرط يادشده را دارا باشد، با نبود هريك از سه خصوصيت يادشده، عمل، غيراخلاقى و يا ضداخلاقى قلمداد مى شود.
نكته اى كه باقى مى ماند و جانمايه بحث را تشكيل مى دهد اين است كه در اسلام و قرآن چه ملاك و مقياسى وجود دارد كه به وسيله آن بتوان حسن سه جانبه فعل را كشف كرد و آن را فعل اخلاقى و جز آن را فعل غيراخلاقى و يا ضداخلاقى دانست.


ملاك ارزشيابى اخلاقى افعال در قرآن

تبيين ملاك ارزشيابى اخلاقى از نظر قرآن، با يادكرد چند مطلب ممكن است.
الف. بداهت مفاهيم بنيادين اخلاق در نگاه قرآن
براساس آموزه هاى وحيانى قرآن، هر انسانى با فطرت و سرشت نخستين خويش، مى تواند خوب و بد افعال را از يكديگر باز شناسد، در سوره مباركه شمس آمده است:
(و نفس و ما سوّاها. فألهمها فجورها و تقواها)
سوگند به جان آدمى و آنچه جان او را سامان بخشيد و فجور و پرهيزكارى را بدو شناساند.
قرآن پژوهان، الهام فجور و تقوا را، معرفت فطرى خوب و بد افعال تفسيركرده اند.
شيخ طوسى (385-460هـ) به نقل از ابن عباس، مجاهد، قتاده، ضحاك و سفيان مى نويسد: (عرّفها طريق الفجور و التقوي… ) يعنى راه فجور و تقوا را به نفس انسان آموخت. و در پايان خود نيز همين معنى را بر مى گزيند. 31
در روايتى كه از امام محمد باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) در تفسير اين آيه وارد شده است فرموده اند:
(بيّن لها ما تأتى و ما تترك.)32
رفتارهاى بايسته و نبايسته را به نفس انسان بيان داشت.
بر پايه همين باور است كه در قرآن، پاره اى از كارهاى غيراخلاقى، دور از عقل و خرد طبيعى و ذاتى انسانها معرفى شده است.
(أتأمرون الناس بالبرّ و تنسون انفسكم و أنتم تتلون الكتاب أفلاتعقلون) بقره/ 44
آيا مردم را به كارهاى نيك فرمان مى دهيد و خود را از ياد مى بريد، با اين كه كتاب خدا را مى خوانيد! آيا عقل و خرد خود را به كار نمى بريد!
از تعبير (افلاتعقلون) استفاده مى شود كه قرآن، خرد طبيعى و فطرى انسان را براى درك و دريافت ناپسندى برخى افعال بسنده مى داند، مانند اين كه بداند فرمان دادن ديگران به كارهاى نيك و اقدام نكردن خود به آن نيكيها، كارى ناشايست است.
ب. ارائه ملاكهاى فرانفسى
قرآن با اين كه تشخيص خوب و بد افعال را فطرى انسانها مى داند، ولى هرگز به اين مقدار بسنده نكرده و معيار و ملاك فرانفسى براى ارزشيابى اخلاقى افعال آدميان ارائه كرده است، كه اگر چنين نمى كرد، نظريه اخلاقى قرآن نيز در شمار نظريه هاى فاقد معيار همچون حس گرايى، احساس گرايى و… قرار مى گرفت.
قرآن تمامى افعال انسان را به دو گروه (صالح) و (فاسد) تقسيم كرده است:
(الذين يفسدون فى الارض و لايصلحون) شعراء/ 152
آنان كه در زمين فساد مى كنند و عمل صالح انجام نمى دهند
(… واللّه يعلم المفسد من المصلح…) بقره/ 220
خداوند مفسدان را از مصلحان باز مى شناسد.
(و أصلح و لاتتّبع سبيل المفسدين)
وايشان را اصلاح كن و راه فساد پيشگان را پى مگير.
(ان اللّه لايصلح عمل المفسدين)
خداوند، كردار فساد پيشگان را اصلاح نمى كند.
در همه اين آيه ها (صالح) عنوانى فراگير براى همه رفتارهاى ارزشى و اخلاقى، و فاسد، عنوان كلى براى همه رفتارهاى غيرارزشى است. شاهد بر اين مدعا، آيه ديگر از قرآن است كه در آن كسانى كه عمل صالح انجام مى دهند، برترين مردمان به حساب آمده اند:
(انّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خيرالبريّة) بينة/ 7
مؤمنانى كه كارهاى شايسته انجام مى دهند برترين انسانها هستند.
پيداست كه اگر عملى ارزشى وجود مى داشت كه زير عنوان (عمل صالح) نمى توانست قرار بگيرد، خداوند، صفت (برترين) مردمان را به اين گروه نمى داد.
با الهام از همين نگرش قرآنى، دانشوران مسلمان حتى در عرصه عرفان اسلامى، انسانها را به تناسب عملكرد آنها به دو گروه (صالح) و (غيرصالح) تقسيم كرده اند. مولوى مى گويد:
صالح و طالح به صورت مشتبه * * * ديده بگشــا تــا تو گردى منتبه
وحافظ گفته است:
صالح و طالح متـاع خويش نمودند * * * تـا چه قبول افتـد و چه در نظـر آيد
بدين سان تبيين مفهوم عمل صالح، نقش كليدى در فهم و معرفت ارزش شناختى اخلاقى دارد، كه با شناخت آن، ملاك ارزشيابى افعال اخلاقى در نظرگاه قرآن به دست مى آيد.


راه شناخت عمل صالح

شناخت عمل صالح به يكى از دو راه ممكن است:
1. شناخت عمل فاسد، زيرا كه صلاح، ضدّ فساد است و (تعرف الاشياء بأضدادها).
2. دريافت مفهوم صلاح در فرهنگ قرآنى.
مفهوم فساد: بيش تر اهل لغت در تفسير و معنى شناسى دو واژه قرآنى صلاح و فساد دچار تعريف دورى شده اند; در تعريف صلاح گفته اند، آنچه كه ضد فساد است و در تعريف فساد، بازهم گفته اند، فساد يعنى ضد صلاح، از اين ميان راغب در (المفردات) معنايى واضح و درخور فهم از فساد نشان داده و گفته است:
فساد، خروج شيئ از مرز اعتدال است، خواه اين خروج زياد باشد يا اندك. و ضد فساد، صلاح است.
بر اساس اين تعريف، عمل فاسد يعنى عمل خارج از مرز اعتدال، و عمل صالح، يعنى عمل متعادل. 33
مفهوم عمل صالح: با اين كه رفتارهاى ستوده و اخلاقى انسانها در قرآن هماره با پسوند صالح ياد شده است، ولى تصويرى شفاف و روشن از عمل صالح به ميان نيامده است و قيدى براى توضيح آن در هيچ آيه اى ديده نمى شود. راز اين اطلاق را نويسنده تفسيرالمنار به هنگام تفسير آيه بيست و پنجم سوره مباركه بقره چنين توضيح مى دهد:
(در اين ميان همچون ديگر آيات قرآن، عمل صالح مطلق آورده شده است، زيرا عمل صالح را به صورت اجمال، همه مردمان مى شناسند، گويى خداوند مى گويد: عمل صالح درنزد همه آدميان شناخته شده است، زيرا در نهاد آدمى نيرويى به وديعت گذارده شده است كه خير و شر را از يكديگر باز مى شناسد، امّا آنها كه در شناخت خوب و بد دچار انحراف مى گردند، به جهت عوامل بيرونى است كه بر آنها عارض مى گردد و ايشان را از جاده اعتدال فطرى خارج مى كند.)34
مفهوم سخن صاحب المنار اين است كه عمل صالح، يعنى رفتار متعادل كه با فطرت معتدل آدمى سازگار است، همين معنى را به گونه واضح و روشن، فارابى در تعريف عمل صالح مى آورد:
(عمل صالح عملى است كه در حد اعتدال باشد، زيرا افراط، هم براى روان زيان آور است وهم براى جسد.)35
نتيجه دو مقدمه يادشده اين است كه انسان براساس فطرت نخستين خويش، خوب و بد افعال را مى شناسد و از همين رهگذر، عمل صالح كه عنوانى جامع براى همه رفتارهاى ارزشى است، در نفس و ضمير انسانها شناخته شده و بى نياز از تعريف است. عمل صالح در عرف قرآنى و عمل عادلانه در عرف بشرى رابطه اين همانى دارد و اين باور انديشمندان مسلمان كه تمام انسانها بر حسن عدل اتفاق نظر دارند، مؤيد اين معنى است.


حسن ذاتى عدل

با همه اختلاف متكلمان و فيلسوفان مسلمان در فروع مسأله حسن و قبح عقلى، آنان بر حسن عدل و قبح ظلم اتفاق نظر دارند، چه كسانى كه به حسن و قبح ذاتى افعال قائلند و قضيه (العدل حسن و الظلم قبيح) را جزء قضاياى برهانى مى دانند، مانند محقق لاهيجى و حكيم سبزوارى، و چه آنها كه حسن و قبح را از قضاياى مشهوره مبتنى بر بناى عقلا مى شمارند، مانند بوعلى سينا، خواجه نصيرالدين طوسى، قطب الدين رازى و محقق اصفهانى، و چه آن دسته از دانشورانى كه حسن و قبح را امرى اعتبارى و مبتنى بر تمايل و خواست انسانها مى دانند; چونان علامه طباطبايى.
محقق لاهيجى در پاسخ برخى از فلاسفه كه قضيه (العدل حسن) و الظلم قبيح را از مقبولات عامه و براساس مصالح و مفاسد مى دانند، مى نويسد:
(ضرورى بودن حسن عدل و قبح ظلم و توقف نداشتن آن به نظر و فكر، آن چنان روشن است كه انكار آن مكابره محض است و سزاوار پاسخ نيست… و اعتبار مصلحت و مفسده در احكام يادشده با ضرورى بودن آن منافات ندارد، چه اين كه يك قضيه مى تواند از جهتى در شمار يقينيات باشد و از جهت ديگر داخل در مقبولات… )36 
بوعلى سينا در كتاب (النجاة) در بيان فرق قضاياى مشهوره و قضاياى فطرى، قضيه (العدل حسن) را جزء مشهورات مى داند و نه فطريات، با اين حال مى گويد، حسن عدل نزد تمام عقلاى عالم ثابت است و اختصاص به گروه خاصى از انسانها ندارد. 37 
محقق اصفهانى مى نويسد:
(انسان به قطع و بداهت و نيز ارتكاز در مى يابد كه عدل، موجب انتظام جامعه و ظلم، مايه متلاشى شدن آن است. به علاوه آدمى خود افعال و آثار خود را دوست مى دارد و محبوب مى شمارد، و اين حب، حب غريزى است، از سوى ديگر هر مصلحتى مطلوب انسان و هر مفسده اى مورد نفرت طبع آدمى است و در نتيجه عدل و ظلم به لحاظ پيامدها و عواقبى كه دارند و نيز به لحاظ حب آدمى به خويش و تمايل او به جلب مصالح و منافع و گريز از مفاسد و مضار، نزد همه عقلا محكوم به حسن و قبح هستند.) 38 
علامه طباطبايى با اين كه حسن و قبح عقلى را از امور اجتماعى و ناشى از تمايل و تنافر طبع انسان به اشياء مى داند، با اين حال حسن عدالت را ثابت و جاودانه مى داند و آن را معيارارزشيابى تمامى افعال اخلاقى چه درحوزه اخلاق فردى وچه اخلاق اجتماعى مى شمارد، همچنانكه آن را معيار درستى باورهاى دينى نيز دانسته مى نويسد:
(عدالت در اعتقاد اين است كه به آنچه كه حق است ايمان آورى، و عدالت در عمل فردى آن است كه كارى بكنى كه مايه سعادت باشد و كارى كه مايه بدبختى است انجام ندهى، و عدالت در بين مردم اين است كه هركس را درجاى خود كه به حكم عقل، شرع و يا عرف مستحق آن است قرار دهى، نيكوكار را به خاطر احسانش احسان كنى و بدكار را به خاطر بدى او عقاب كنى و حق مظلوم را از ظالم بستانى و در اجراى قانونى تبعيض قائل نشوى.
از اينجا روشن مى گردد كه عدالت هميشه مساوى با حسن و ملازم آن است، چون ما براى حسن معنايى جز (آنچه طبع بدان ميل مى كند و جذب مى گردد) قائل نيستيم و قراردادن هر چيز در جايى كه سزاوار آن است، از آن جهت كه در جاى خود قرار گرفته چيزى است كه انسان متمايل به آن است و به خوبى آن اعتراف دارد و اگر گاه گاهى خلاف آن را مرتكب شود، عذرخواهى مى كند و حتى دو نفر از افراد انسان در آن اختلاف نمى كنند، هر چند كه مردم در مصداق آن با هم اختلاف دارند.) 39


عدل، بنياد سازواره اخلاق دينى

حكما و انديشمندان اسلامى براى استوار ساختن بناى ارزشهاى دينى و اخلاقى بر بنيادى مستحكم، تلاشى پى گير داشته اند، تا بتوانند افعال اخلاقى را از نظرگاه دين و بر مسلك عقل گرايان، نظام و سازواره اى منطقى ببخشند و در اين راستا، عدل را تنها مفهومى يافته اند كه مى تواند سنگ زيرين اين بنا را تشكيل دهد و معيارى جامع براى افعال اخلاقى به شمار آيد، چنان كه ظلم را به عنوان نقطه مقابل عدل، معيار ضدّ ارزشها تشخيص داده اند.
(راغب اصفهانى) كه از پيش كسوتان پژوهش نظام مند مفاهيم واژگان قرآن است و برخى وى را پايه گذار اين اسلوب در پژوهشهاى قرآنى مى شمارند، در كتاب (مفردات) عدل را در فرهنگ قرآنى از يك سو مفهومى فراگير مى داند كه بسيارى از مفاهيم ارزشى ديگر به آن بازمى گردد و از سوى ديگر تصريح مى كند كه عدل به صورت (مطلق) هرگز از (حسن) جدا نيست، هرجا عدل باشد، حسن هم هست. اما در مصاديق عدل (عدل مقيد) و رفتارهايى كه به عنوان ثانوى عدل شناخته مى شوند، ممكن است (حسن) به شمار نيايند; مانند (راست گفتن مفسده انگيز) كه با از دست دادن حسن غائى از (مفهوم مطلق عدل) خارج مى شود. او مى نويسد:
(عدل دوگونه است: يكى (عدل مطلق) كه به حكم عقل، اقتضاى حسن را دارد و در هيچ عصر و زمانى حسن آن منسوخ نمى گردد و هرگز مصداق ظلم قرار نمى گيرد، مانند احسان در برابر احسان و مانند آزار نرساندن به كسى كه تو را نيازرده است. دوم، امورى است كه عقل، عدل بودن آن را به تنهايى در نمى يابد، بلكه به وسيله شرع شناخته مى شود، مانند قصاص، ارش، ديه، و مصادره اموال مرتد. اين قسم از عدالت قابل نسخ است.) 40 
چنان كه پيداست، راغب، حسن بسيارى از رفتارها و كارهايى را كه بخشى از آن جزء مسائل حقوقى و فقهى است، در گرو (عدل) بودن آن مى داند، يعنى از آن سبب حسن هستند كه عدل شمرده مى شوند. جز آن كه گاه عدل بودن و حسن كارى را عقل به تنهايى درمى يابد و گاه به كمك و راهنمايى شرع.
نتيجه سخن راغب اين مى شود كه در نظام اخلاقى اسلام، عدل، اساس و پايه رفتارهاى نيك است، هرگاه كارى عادلانه باشد حَسَن است و اگر نباشد، حسن نيست.
(محقق اصفهانى) نيز در بيان ذاتى بودن حسن و قبح عقلى مى نويسد:
(مقصود از حسن ذاتى يك عمل اين است كه متصف شدن آن عمل به نيكى، نياز به واسطه و دليل اتصاف و عروض ندارد و مقصود از غيرذاتى بودن حسن براى فعلى، اين است كه در عارض شدن حسن برآن كار، واسطه لازم باشد، مانند راستگويى، زيرا راست گفتن، وقتى متصف به نيكى و درستى مى شود كه در مجموع، مصداق عدل واقع شود. پس عدل خود معيار نيكى كارهاى ديگر است و واسطه عارض شدن حسن بر مصداقهاى خاص مى باشد.) 41 
ييكى از محققان معاصر به شيوه اى ديگر كوشيده است تا شالوده اى براى ارزشهاى اخلاقى جست وجو كند تا در پرتو آن بتواند به افعال و رفتارهاى ارزشى نظام و سامان بخشد. او مى نويسد:
(همان گونه كه در حكمت نظرى بايد يك رشته قضاياى بديهى و خود معيار باشد كه انديشه هاى نظرى به وسيله آنها تحصيل شود، همچنين در حكمت عملى نيز بايد يك رشته قضاياى خود معيار باشد كه كليد حل ديگر مسايل حكمت عملى شمرده شود… از نظر ما قضاياى مربوط به حسن و قبح، از قضاياى خود معيار و بديهى اولى است… انسان به حسن و عدل و مشتقات آن و قبح ظلم و فروع آن اذعان پيدا مى كند وهرگز در تحصيل اذعان به اين دو قضيه نياز به ملاحظه مسائل بيرونى از قبيل مصالح و مفاسد اجتماعى ندارد.) 42


عدل، محور ارزشهاى اخلاقى در قرآن

جست وجو در نصوص و متون دينى نيز بيانگر آن است كه عدل، نقش بنيادين و محورى در ارزشيابى افعال انسانها دارد; آفريدگار هستى عادل است و به عدالت فرمان مى دهد، هستى بر پايه عدل استوار است، نظام روابط انسانى از درون خانواده تا عرصه اجتماع با معيار عدل سنجش و ارزشگذارى مى شود، زيرا كه رفتار با خويشان و بستگان، طلاق، نكاح و پرداخت نفقه و مهريه همسران بايد با ميزان عدل سازگار باشد، چنان كه رهبرى دينى و سياسى، قضاوت و داورى، شهادت و گواهى در امور اجتماعى، اگر از عنصر عدل به دور باشند فاقد ارزش اند و داد و ستدهاى اقتصادى افراد جامعه اگر بر پايه عدل استوار نباشند، نكوهيده و غيراخلاقى هستند.
عدالت در نظام ارزشى اسلام، نه تنها رفتار اجتماعى انسانها در روابط درون دينى را محك مى زند كه معيار ارزشيابى رفتار شهرى در روابط فرادينى نيز به شمار مى رود.
اكنون نمونه هايى از متون اسلامى را كه به جايگاه محورى عدل در كليت عرصه هاى يادشده صراحت دارد مى آوريم:

1. عدل الهى

(شهد اللّه انّه لااله الاّ هو و الملائكة و اولوا العلم قائماً بالقسط) آل عمران/ 17
خداوند، فرشتگان و صاحبان دانش، گواهى دادند كه خدايى جز او نيست; همو كه برپادارنده عدل و قسط است.
(لقد أرسلنا رسلنا بالبيّنات و أنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط) حديد/ 26
بى شك، رسولان خود را با دلايل روشنى فرستاديم و با آنان كتاب و ميزان فرو فرستاديم، تا مردمان به عدل و داد به پا خيزند.
(انّ اللّه يأمر بالعدل و الاحسان…) نحل/ 90
خداوند به عدل و نيكى فرمان مى دهد.

2. عدل اجتماعى
عدل درخانواده

(يا ايّها الذين آمنوا كونوا قوّامين بالقسط شهداء للّه و لو على انفسكم أو الوالدين و الأقربين إن يكن غنيّاً او فقيراً فاللّه أولى بهما فلاتتّبعوا الهوى أن تعدلوا…) نساء/ 135
اى مؤمنان! كاملاً به عدالت قيام كنيد، براى خدا شهادت دهيد، اگر چه به زيان خود شما، پدر، مادر يا نزديكان شما باشد، اگر آنها فقير يا غنى باشند، خداوند سزاوارتر است به آنها [كه حمايت كند]. از هوى و هوس پيروى مكنيد تا از مسير عدالت منحرف نشويد!
(و اذا قلتم فاعدلوا و لوكان ذا قربى) انعام/ 153
هرگاه سخن مى گوييد، پس عدالت را رعايت كنيد، حتى اگر درباره نزديكان شما باشد.
(و إن خفتم أن لاتقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع و إن خفتم أن لاتعدلوا فواحدة…) نساء/ 3
واگر مى ترسيد كه هنگام ازدواج با دختران يتيم، عدالت را رعايت نكنيد، با زنان پاك ديگر ازدواج كنيد با دو، سه، يا چهار زن ديگر، و اگر مى ترسيد كه عدالت را در ميان همسران رعايت نكنيد، تنها يك همسر بگيريد.
عدل در رهبرى
(و اذ ابتلى ابراهيم ربّه بكلمات فأتمّهنّ قال انّى جاعلك للناس اماماً قال و من ذرّيتّى قال لاينال عهدى الظالمين) بقره/ 124
به خاطر آور كه خداوند، ابراهيم را با كلمات خويش آزمود و چون ابراهيم از اين آزمون پيروز برآمد، پروردگارش فرمود تو را مقام پيشوايى مى دهم، گفت: از نسل و دودمانم نيز امامانى برگزين! فرمود: عهد و پيمان من (امامت)، ستمگران را نرسد.
عدالت در حكميت و داورى
(انّ اللّه يأمركم ان تؤدّوا الأمانات إلى أهلها و إذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل) نساء / 58
خداوند به شما مؤمنان فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبانشان برگردانيد و چون در ميان مردم به داورى بنشينيد به عدالت داورى كنيد.
(واذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل) نساء/ 57
و هرگاه ميان مردم به قضاوت نشستيد به عدالت فرمان دهيد.
عدل در شهادت و گواهى
(يا ايها الذين آمنوا شهادة بينكم إذا حضر أحدكم الموت حين الوصيّة اثنان ذوا عدل منكم) مائده/ 106
اى اهل ايمان، آن گاه كه يكى از شما را مرگ فرا مى رسد، بايد وصيت او در حضور دو تن از عدالت پيشگان شما صورت بگيرد.


تعادل و عدالت در روابط اقتصادى

(ولاتجعل يدك مغلولة الى عنقك و لاتبسطها كلّ البسط فتقعد ملوماً محسوراً) اسراء/ 29
هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن و ترك انفاق نكن و بيش از حد نيز دست خود را مگشاى تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرومانى (اين آيه لزوم رعايت تعادل در امر انفاق را مى رساند.)
(واوفوا الكيل اذا كلتم وزنوا بالقسطاس المستقيم…) اسراء/ 35
و هنگامى كه پيمانه مى كنيد، حق پيمانه را ادا كنيد و با ترازوى درست بكشيد… (اين آيه اشاره به لزوم عدالت در مناسبات اقتصادى دارد).


عدالت در روابط اجتماعى برون دينى

(لاينهيكم اللّه عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم أن تبرّوهم و تقسطوا إليهم إنّ اللّه يحبّ المقسطين) ممتحنه/7
خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در امر دين پيكار نكرده اند و شما را از خانه هايتان بيرون نرانده اند نهى نمى كند، چون خداوند، عدالت پيشگان را دوست دارد.
با الهام از همين آيات و ديگر آيات و رواياتى كه مجال ذكر آن نيست، يكى از قرآن پژوهان معاصر مى نويسد:
(بايد دانست كه موضوع عدالت از مهم ترين موضوعها در تمامى مراحل شريعت، طريقت وحقيقت است. همه كارهاى نيك و حسن خلق وخوى مطلوب و رأى و نظر درست به عدالت بر مى گردد…) 43


رابطه عدالت و عبوديت

پرسشى كه در فرجام اين بحث رخ مى نمايد، اين است كه چرا درنظام ارزشى دين، عدل، نقش محورى و كليدى در ميان مفاهيم ارزشى را به خود گرفته و معيار افعال اخلاقى به حساب آمده است. پاسخ اين پرسش با توجه به يك آيه از قرآن كريم به خوبى روشن مى گردد.
درآيه 76 سوره مباركه نحل، قرآن، انسانها را به دو گروه تقسيم كرده و دو فرد از افراد انسانى را به عنوان نماينده از دو گروه و طيف انسانها در برابر هم قرارداده است و از نظر تبادل قابليتها و ارزشها با يكديگر سنجيده است. يكى از آن دو نفر با عنوان (أبكم) و ديگرى با عنوان (آمر به عدل) و (رهرو در صراط مستقيم) كرده است:
(ضرب اللّه مثلاً رجلين أحدهما أبكم لايقدر على شيئ و هو كَلّ على موليه أينما يوجّهه لايأت بخير هل يستوى هو و من يأمر بالعدل وهو على صراط مستقيم)
نحل/ 76
خداوند مثلى آورده است، دو مرد كه يكى از آنها ناشنوا و لال است و بر هيچ كارى توان ندارد و سربار مولاى خويش است، چون او را پى كارى فرستد، خيرى از او برنيايد! آيا چنين كسى برابر است با آن كسى كه به عدل و درستى فرا مى خواند و خود بر راه مستقيم گام مى نهد!
دراين آيه چند نكته شايان دقت است:
الف. واژه (أبكم).
ب. تقابل أبكم و آمر به عدل.
ج. نسبت عدل و حركت به صراط مستقيم.
د. معنى و مصداق صراط مستقيم در فرهنگ قرآنى.
طبرسى در مجمع البيان، راغب در مفردات و ابن اثير در نهايه مى نويسند: أبكم كسى است كه از مادر، لال زاده شده باشد كه نه قدرت بر فهميدن دارد و نه توان فهماندن. 44 
علامه طباطبايى در توضيح (ابكم) مى نويسد:
(أبكم كسى است كه فاقد تمام فعليتها و مزيتهايى است كه انسان مى تواند آنها را از راه گوش كه وسيع ترين حس از ميان حواس پنجگانه از نظر كاربرد است، به دست آورد.
انسان به وسيله گوش خود مى تواند از اخبار گذشته آگاهى پيدا كند، از رويدادهايى كه با چشم نمى شود ديد، آگاهى حاصل كند و نيز به وسيله گوش مى تواند بر آنچه در درون انسانهاست راه يابد و علوم و صنايع را فراگيرد و به وسيله گوش مى تواند معانى بلند و دقيق را كه القاء مى شود دريابد. و ابكم انسانى است كه از درك تمامى اينها محروم است، جز اندكى از آنها كه با چشم قابل درك است. آن هم به كمك اشاره. با اين وصف، انسان ابكم كه سمبل يك بخش از انسانها است، انسانى است كه فاقد زمينه هاى رشد و تعالى و ره سپردن به كمالات انسانى است، او انسان در جا زده اى است كه هيچ گونه اميد پيشرفت و ترقى براى او نمى رود وبه ديگر سخن، ازمسير اصلى خلقت و فطرت بيرون است.) 45


آمربه عدل كيست؟

در اين باره نيز علامه طباطبايى(ره) آورده است:
(قرآن اين انسان را با وصفى ستوده است كه آخرين درجه خير و كمال براى انسان غيرابكم است كه خود را به آن كمال آراسته و در صدد آن برآمده است تا بر قامت ديگران نيز بپوشاند و آن (صفت) عدل است كه عبارت است از پايبندى به حد وسط اعمال و پرهيز از افراط و تفريط. پس آمر به عدل، هرگاه به حقيقت صورت بگيرد لازمه آن اين است كه صلاح از نفس انسان سرچشمه گرفته و بر اعمال وكردار او پرتو افكنده و در تمام منش و كردار خود پايبند به عدل باشد. پس از اين مرحله است كه شخص مى خواهد اين ويژگى در رفتار عادلانه بر كردار و اعمال ديگر انسانها نيز گسترش يابد، لذا ديگران را به رعايت عدل فرمان مى دهد. و عدل نيز چنانكه پيش تر گفتيم، مطلق پرهيز از افراط و تفريط است، يعنى عمل صالح، اعم از عدل در رعيت است.) 46 
آلوسى در روح المعانى با الهام از اين آيه مباركه، انسان آمربه عدل را اين گونه وصف مى كند:
(انسان بليغ، زيرك، صاحب انديشه و رشد، كه به مهمات ديگران توجه مى كند و آنان را به عدالت كه جامع فضائل است فرا مى خواند.) 47


صراط مستقيم چيست؟

صراط مستقيم يعنى راهى بدون كژى كه نزديك ترين راه به مقصود و مطلوب است.
قرآن كريم خود صراط مستقيم را دو چيز معرفى كرده است:


1. دين اسلامى

(قل انّنى هدانى ربّى الى صراط مستقيم ديناً قيماً ملّة ابراهيم حنيفاً وما أنا من المشركين) انعام / 161
بگو به يقين مى دانم كه خداوند مرا به راه راست رهنمون شده است; دينى پا بر جا، همان كيش ابراهيم… درحال اعتدال و استقامت.


2. عبوديت خداوند

(وانّ اللّه ربّى و ربّكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم) مريم/ 36
بى گمان خداى جهان پروردگار من و شما است، پس او را بپرستيد كه پرستش او همان راه راست است.
عبوديت و ديندارى هرچند از نظر مفهومى دو چيز هستند، اما ازنظر مصاديق بيرونى يك مصداق دارند، چه اين كه پيروى از دين همان عبوديت، و عبوديت همان پيروى از دين است. بدين ترتيب نتيجه مفاد آيه مباركه در ترسيم چهره انسان عادل اين مى شود كه انسان عادل كسى است كه در مسير عبوديت و بندگى خداوند كه همان مسير كمال آدمى است، ره مى سپرد.
تمامى كسانى كه عدالت را معيار ارزش افعال اخلاقى دانسته اند همين كاركرد را براى (عدل) در چشم انداز خويش داشته اند. خواجه نصيرالدين طوسى مى نويسد:
(… عدالت هيئت نفسانى بود كه از او صادر شود تمسك به ناموس الهى، چه مقدّر مقادير و معيّن اوضاع و اوساط ناموس الهى باشد، پس صاحب عدالت را به هيچ نوع، مضادّت و مخالفت صاحب ناموس حق در طبيعت نيايد، بل همگى همت او به موافقت ومعاونت و متابعت او مصروف بود.) 48
افلاطون از پيوند عبوديت و عدالت اين گونه سخن گفته است:
(چون عدالت حاصل آيد نور قوا و اجزاى نفس بر يكديگر درخشد، چه عدالت مستلزم همه فضائل بود، سپس نفس بر اداى فعل خاص خود بر فاضل ترين وجهى كه ممكن بود قادر شود و اين حال، غايت قرب انسان بود از اللّه تعالى.) 49 
اثبات اين مطلب را اگر در قالب قضيه منطقى در آوريم اين گونه مى شود:
انسان عادل، كسى است كه در صراط مستقيم است. صراط مستقيم، همان عبوديت خداوند است. پس انسان عادل كسى است كه در مسير عبوديت خداوند است.


ظلم درونمايه افعال غيراخلاقى

ظلم در فرهنگ وحى مفهوم وسيع و شاملى دارد كه تمام ضد ارزشها را در برمى گيرد از رفتارهاى ضد اخلاقى در روابط اجتماعى و روابط انسان با آفريدگار هستى، از اين روى همان سان كه عدل، معيار افعال اخلاقى است، ظلم، درونمايه افعال ضد ارزشى و غيراخلاقى است، براى نماياندن ديدگاه قرآن به نمونه هايى از آيات كه گستره و شمول ظلم را به عنوان ضد ارزش در سه ساحت اخلاق فردى، اخلاق اجتماعى و اخلاق دينى بيان مى كند، اشاره مى كنيم:
در فرهنگ قرآن ظلم انسان در حق خويشتن خويش دانسته شده و گناه، ظلم به خود او معرفى شده است.
(بل اتبع الذين ظلموا اهوائهم بغيرعلم) روم/ 29
ظالمان، پيروى هواهاى نفسانى خويش كردند و ناآگاهانه گام نهادند.
(و ما ظلمناهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون)
ما به ايشان ستم نكرديم، آنها خود با گناهان به خود ستم كردند.


ظلم در قلمرو روابط خانوادگى

خداوند دراين آيات پس از توصيه به رعايت حقوق همسران فرموده است:
(تلك حدود اللّه فلاتعتدوها و من يتعدّ حدود اللّه فاولئك هم الظالمون) بقره/ 229
آنچه ياد شده، حدود و قوانين الهى است، پس از آنها تجاوز نكنيد، چه اين كه متجاوز به قوانين الهى، همان ظالمان و سيه كارانند.
ظلم در مصاديق اجتماعى و سياسى
(ان الذين توفّيهم الملائكة ظالمى أنفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنّا مستضعفين فى الارض قالوا ألم تكن ارض اللّه واسعة فتهاجروا فيها فاولئك مأويهم جهنّم و ساءت مصيراً) نساء/ 97
به يقين كسانى كه فرشتگان جان آنان را بستانند در حالى كه بر جان خويش ستم روا داشته اند، به آنان مى گويند: آيا سرزين خدا پهناور نبود كه هجرت كنيد؟! جاى اين ستمكاران دوزخ است و بدجايگاهى است.
دراين آيه، هجرت از سرزمين كفر به فضاى سالم و معنوى كه موضوعى اجتماعى و سياسى است به عنوان يك شرك و كفر به خدا ظلم است: عمل صحيح و عادلانه معرفى شده به گونه اى كه ترك آن، گناه و ظلم به حساب آمده است.
ظلم در قلمرو عقيده و بينش
(… و الكافرون هم الظالمون) بقره/ 254
كافران، نمونه روشن و بارز ستم كارانند.
(… انّ الشرك لظلم عظيم) لقمان/ 13
شرك ورزى ستمى بزرگ است.
در اين آيات، كجرويهاى فكرى و عقيدتى، ظلم معرفى شده است.


پی نوشت‌ها:

1. جوادى، محسن، مسأله بايد و هست، چاپ اول، قم، انتشارات دفترتبليغات اسلامى، 1375، 55
2. وارنوك، جان، فلسفه اخلاق در قرن حاضر، ترجمه: صادق لاريجانى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1362، 9.
3. ملكيان، مصطفى، جزوه فلسفه اخلاق، 19.
4. جوادى، محسن، مسأله بايد و هست، 60ـ61.
5. فرانكنا، ويليام كى، فلسفه اخلاق، ترجمه هادى صادقى، چاپ اول، قم، مؤسسه انتشاراتى طه، 1376 هـ.76.
6. جوهرى، اسمعيل، صحاح اللغة، ذيل ماده، خلق.
7. فارابى، محمد، رسالة التنبيه، ص 9 به نقل از: سجادى، دكتر سيد جعفر، فرهنگ معارف اسلامى، 2/ 354.
8. طوسى، نصيرالدين، اخلاق ناصرى، تصحيح: مجتبى مينوى و عليرضا حيدرى، چاپ سوم، تهران، انتشارات خوارزمى، 1364، 143.
9. فخررازى، محمدبن عمر، التفسير الكبير، (مفاتيح الغيب) چاپ سوم، بى جا، بى تا، ، 30/81.
10. مطهرى، مرتضى، تعليم و تربيت، چاپ هشتم، تهران، انتشارات الزهرا، 1365، 50ـ 48.
11. چند نفر از استادان فلسفه انگليس، فلسفه يا پژوهش حقيقت، ترجمه: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى، چاپ سوم، تهران، انتشارات حكمت، 1370هـ، 114.
12. روسو، ژان ژاك، اميل ، آموزش و پرورش، ترجمه: منوچهر كيا، تهران، انتشارات دريا، 1349، 62.
13. فروغى، محمد على، سير حكمت در اروپـا، چاپ اول، تهـران، انتشــارات زوار، 1344، 2/ 249.
14. مطهرى، مرتضى، تعليم و تربيت، 50.
15. ريچارد پاپكين، آروم استرول، كليات فلسفه، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوى، چاپ سوم، تهران، انتشارات حكمت، 64 ـ 55.
16. همان، 63.
17. همان، 71.
18. فلسفه اخلاق فرانكنا،فلسفه اخلاق، ترجمه هادى صادقى، 70.
19. ريچارد پاپكين، كليات فلسفه، 71
20. راسل، برتراند، تاريخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دريابندرى، چاپ پنجم، تهران، انتشارات پرواز، 1365، 1/ 353.
21. همان، 1/ 354 - 353.
22. سير حكمت در اروپا (با تلخيص) 2/ 111.
23. تاريخ فلسفه غرب، 2/ 759.
24. امين، احمد، الاخلاق، بيروت، دارالكتاب العربى، 1969، 98.
25. همان، 101 - 100.
26. فروغى، محمد على، سير حكمت در اروپا، 2/ 144.
27. الحر العاملى، محمد، وسائل الشيعه الى تحصيل الشريعة، تحقيق: عبدالرحيم الربانى الشيرازى، چاپ پنجم، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1403. 1983م، 1/ 34.
28 ـ 29. همان، 1/ 35 - 33.
29. سيد قطب، عدالت اجتماعى در اسلام، 272.
31. طوسى، محمد، التبيان فى تفسيرالقرآن، بيروت داراحياء التراث العربى، 10/ 358.
32. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، تحقيق و تصحيح: سيد هاشم رسولى محلاتى، تهران، مكتبة العلمية الاسلامية، بى تا، 5/ 496.
33. راغب الاصفهانى، حسين بن محمد، المفردات فى غريب القرآن، ذيل ماده فساد.
34. رشيد رضا، محمد، تفسير المنار، دوم، بيروت، دارالفكر، بى تا، 1/ 231.
35. الفاخورى،حنا، الجر، خليل، تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه: عبدالمحمد آيتى، چاپ دوم، تهران، كتاب زمان، 1358، 2/ 433.
36. سبحانى، جعفر، حسن و قبح عقلى يا پايه هاى اخلاق جاويدان، چاپ دوم، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1370 هـ.
37. همان، 52.
38. لاريجانى، صادق، جزوه فلسفه اخلاق، (با تلخيص) 75.
39. الميزان فى تفسيرالقرآن، 12/ 331.
40. راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، ماده عدل.
41. كمپانى اصفهانى، محمد حسين، نهاية الدراية فى شرح الكفاية، اصفهان، انتشـارات مهدوى، 2/ 127.
42. حسن و قبح عقلى يا پايه هاى اخلاق جاويدان، 64.
43. مصطفوى، سيد حسن، التحقيق فى كلمات القرآن، ماده عدل.
44. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، تحقيق و تصحيح، سيد هاشم رسولى محلاتى، تهران، مكتبة العلمية الاسلامية. 3/ 374.
45.طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسيرالقرآن، 12/ 302.
46. همان، 12/ 302.
47. آلوسى بغدادى، محمود، روح المعانى فى تفسيرالقرآن العظيم و السبع المثانى، چاپ چهارم، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1405 هـ 1987 م، 14/ 197.
48. اخلاق ناصرى، 143.
49. همان، 143.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 8:58 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

الزام در تكاليف اخلاقي*

بازديد: 175
الزام در تكاليف اخلاقي*

نوشتار حاضر به تحليل و داورى درباره الزامهاى اخلاقى و ديدگاه قرآن در اين رابطه مى پردازد و به صورت مشخص و فشرده محورهاى چندى را به بحث مى نشيند:
1. آيا قرآن به عنصر الزام به عنوان يك عنصر ضرورى در نظام اخلاقى اش مى نگرد يا خير؟
2. وجه تمايز الزام اخلاقى از ديگر الزامها در نگاه قرآن چيست؟
3. آيا الزام و اختيار با هم سازگار و هماهنگ اند يا نه؟
4. ملاك يا ملاكهاى الزام در يك فعل اخلاقى چيست؟
5. منشأ و سرچشمه الزام كدام است؟
6. و سرانجام راهبردهاى الزام از نگاه قرآن چيست؟
نخست بايد دانست كه در حوزه اخلاق، بسيارى از بايدها و نبايدها از وضوح و روشنى برخوردار بوده و با اندك انديشه و درنگ قابل درك هستند. گرچه در بخش ديگر ازاين درجه از وضوح و روشنى برخوردار نبوده و در مقام اثبات صحت و استوارى خويش، نيازمند اقامه دليل و ارائه برهان است، ولى چنين نياز و ضرورتى مانع از اين دعوى نيست كه اساس الزام اخلاقى چه در گونه بديهى و وضوح مند آن و يا به گونه نظرى، اصلى ترديدناپذير و بى نياز از برهان و دليل است، از آن رو كه در نهاد گزاره هاى اخلاقى نوعى الزام و بايستگى وجود دارد و چشم فروبستن براين ويژگى، باورمندى به خلع گزاره از هويت اخلاقى خويش را در پى خواهد داشت.
عبداللّه درّاز در كتاب گرانسنگ (دستور الاخلاق فى القرآن الكريم) مى نويسد:
(هر مذهب اخلاقى كه شايستگى بهره مندى ازنام اخلاق را داشته باشد، بر عنصر الزام بنيان نهاده شده است. از اين رو الزام، قاعده اى اساسى و عنصرى مركزى است كه نظام اخلاقى با عناصر ساختواره اى آن برگرد آن چرخيده و نبود و ناپيدايى آن به منزله اضمحلال جوهر حكمت عملى است.)1
قرآن كريم در راستاى طرح پيام اخلاقى خويش و در حوزه تبيين اخلاق هنجارى، گزاره هايى را ارائه كرده است كه در نگاه فيلسوفانه و متأملانه به ساختار واژگانى آنها، عناصر و اصطلاحات گوناگونى به عنوان نمود الزام در آنها ديده مى شود:
(انّ اللّه يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغي… ) نحل/ 90
(تعاونوا على البرّ و التقوى و لاتعاونوا على الاثم و العدوان و اتقوا اللّه إنّ اللّه شديد العقاب ) مائده/ 2
(يا ايها الذين آمنوا لاتأكلوا أموالكم بينكم بالباطل إلاّ ان تكون تجارة عن تراض منكم…) نساء/ 29
براين اساس پيوند الزام با بسيارى از تكاليف حوزه رفتار آدمى بويژه آنجا كه سخن از مسؤوليت و تحقق عدالت در پرتو آن در ميان است، امرى مشهود مى نمايد و اگر چند و چونى و ترديد و ابهامى هست كه تشكيكات فلسفى را در پى دارد، در مراد و مقصود از الزام و چيستى آن است.
برخى مكاتب اخلاقى بر پايه تصويرى كه از مفاهيم اخلاقى ارائه مى دهند، تعريف پذيرى دقيق مفاهيم اخلاقى را امرى ناممكن دانسته اند. دور نمى نمايد كه شهودگرايان را دراين زمره به شمار آوريم، هر چند كه برخى از باورمندان به نظريه شهودگرايى در حوزه تبيين فلسفى اخلاق با جداسازى مفاهيم اخلاقى و بازگرداندن آن به يك مفهوم محورى به نوعى به تعريف و تبيين اين مفاهيم پرداخته اند. (مور) از فيلسوفان شهودگرا ميان مفهوم (خوب) و ديگر مفاهيم اخلاقى تمايز قائل شده و خوبى را مفهومى تعريف بردار نمى داند، هر چند مفاهيمى چون الزام، وظيفه و صحيح را بر پايه خوبى تعريف پذير مى داند.2
گونه اى از تقرير نظريه فلسفى امر گرايى، الزامات اخلاقى را بسان اوامر و نواهى مرسوم بشرى در زندگى روزمره تلقى نموده و آن را به نوعى ابراز و اظهار خواست و تمايل درونى يعنى همان طلب، تفسير كرده اند. 3 
نديم الجسر در كتاب (القرآن فى التربية الاسلامى) الزام را نوعى پذيرش باورهاى دينى و پايبندى عملى به آن بويژه در حوزه ارزشهاى دينى مى شمارد.4
همين گونه همپاى نوعى دشوارى و پيچيدگى درمعناى دقيق الزام اخلاقى، تمايز و تشخيص الزامهاى اخلاقى در زمره ديگر بايدهاى روزمره زندگى دشوار مى نمايد.
گروهى براين باورند كه تفاوت الزام اخلاقى و حقوقى با ديگر الزامها دراين است كه چنانچه متعلق الزامها، فعل اختيارى و ارادى انسان باشد، الزام اخلاقى و يا حقوقى است. در غير اين صورت الزام اخلاقى و حقوقى نخواهد بود.5 و در ادامه، در مقام تبيين تفاوت ميان الزام حقوقى و اخلاقى ابراز داشته اند كه تفاوت ميان الزام اخلاقى و حقوقى، در اعتبار و عدم اعتبار نيت است، بدين معنى كه الزام اخلاقى در جهت رساندن مكلف به غايت اخلاقى خويش نيازمند نيت است، ولى در الزامهاى حقوقى تنها رسيدن به غايت، هدف اصلى و مقصود بالذات است و نيت، شرط تحقق اين منظور نيست، هر چند همراهى نيت با فرايند عمل حقوقى مى تواند مايه تبديل آن به رفتارى ارزشى گردد.6
تأمل در بسيارى از آيات قرآن نشاندهنده اين واقعيت است كه تفاوت ميان الزام اخلاقى و ديگر الزامها اعم از طبيعى، حقوقى و … در دو ناحيه عمده است:


1. نوع و ماهيت غايت و هدف

در تمامى حكمها و تكليفها نوعى غايت كه علت اساسى الزام به حكم بوده و اساس رفتار را بنيان مى نهد قابل تصور بوده بلكه قطعى به نظر مى آيد، هر چند تكليفها و الزامها در نوع و ماهيت غايت با يكديگر تفاوت دارند. غايت در الزامات اخلاقى كمال مطلوب آدمى است كه همان كمال علوى است، ولى غايت در الزامهاى ديگر از جمله الزامهاى حقوقى، از سنخ مطلوب مادى و غيرمعنوى است، و به ديگر بيان، مطلوبى دنيوى است كه در مرتبه خويش مى تواند ارزشى نيز باشد. آياتى از قرآن كريم نمايانگر اين واقعيت است كه كمال مطلوب آدمى غايت الزامات ارزشى است.
(يا أيها الناس اعبدوا ربّكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلّكم تتّقون) 
بقره/ 21
(و أنفقوا فى سبيل اللّه و لاتلقوا بايديكم الى التهلكة و أحسنوا إنّ اللّه يحبّ المحسنين) بقره/ 194
(يا أيها الذين آمنوا لايسخر قوم من قوم… و لاتلمزوا انفسكم و لاتنابزوا بالالقاب… و من لم يتب فاولئك هم الظالمون) حجرات/ 11
(يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدّموا بين يدى نجويكم صدقة ذلك خير لكم و أطهر… ) مجادله/ 12


2. نقش اراده و اختيار

در بينش قرآن، نبود عنصر اراده، اختيار و انتخاب، مايه رهايى الزامهاى اخلاقى از پيامد مجازات و عقوبت بوده درحالى كه الزامهاى غيراخلاقى بويژه حقوقى، حتى در مورد خطا يا اجبار و يا سهو، همراه با مجازات و پيامدهاى متناسب با خود بوده و تنها تحقق آن هر چند با نبود اراده و اختيار، ناگزير پيامدهايى دارد.
(و من قتل مؤمناً خطأً فتحرير رقبة مؤمنة و دية مسلّمة الى أهله… ) نساء/ 92
درحالى كه آياتى ديگر از قرآن، رفتارهاى اخلاقى را بسته به ميزان توانايى و استعدادهاى وجودى انسان مى داند.
(فاتقوا اللّه مااستطعتم و اسمعوا و أطيعوا و أنفقوا خيراً لأنفسكم و من يوق شحّ نفسه فاولئك هم المفلحون) تغابن/ 16


همسازى الزام با اراده و اختيار

در نگاه نخستين، همسازى الزام اخلاقى با اصلى ترين عنصر فعل اخلاقى يعنى آزادى و اختيار، امرى ناممكن به نظر مى رسد و از همين رو بوده است كه انديشوران بسيارى همپاى يادآورى اين ناهمسازى درصدد چاره و رفع تعارض برآمده اند. اتكينسون معتقد است مسؤوليت اخلاقى درگرو آزادى عمل است و در فرايند رفتار اجبارى و بدور از اختيار، مسؤوليتى انتظار نخواهد رفت.7
كانت درمقام چاره جويى و رفع اين مشكل بر اين باور است كه چون در تكاليف اخلاقى،الزام، محصول عقل آدمى است و عقل از شؤون وجودى انسان بوده، با اراده و آزادى وى ناسازگار نبوده است، بلكه نتيجه عقلانيت و تفكر او در زمينه رفتارهاى اخلاقى بوده، هر چند الزامهايى كه به نوعى فرا وجودى بوده و از بيرون عالم وجودى انسان بر او عرضه شده باشند ارزش اخلاقى ندارند و نشانى از رفتارهاى اخلاقى را با خود به همراه نخواهند داشت.
بدين رو آنچه حكم به الزام مى كند عقل آدمى بوده كه بايستگى فعل را در متن اختيار آدمى رقم مى زند.8
آنچه به چاره پذيرى مشكل يادشده مدد مى رساند، فهم دقيق اين نكته است كه افعال و رفتارهاى آدمى برخاسته از اختيار و اراده تكوينى و وجودْ خواستى وى بوده كه بخشى از سرشت و جزء جداناشدنى حقيقت وجودى وى مى باشد، در حالى كه الزام فهم شده از ماهيت گزاره هاى اخلاقى و نهفته در رفتارهاى ارزشى، برخاسته از تشريع و اعتبار است كه اختيار وجودْ خواستى و تكوينى آدمى را نفى نمى كند، بلكه مى توان پيوسته با شرايط و عوامل تعيين كننده با آن همسو و يا ناهمسو باشد.
(مور) فيلسوف شهودگراى انگليسى همپاى تقسيم افعال آدمى به ارادى و غيرارادى، حاكميت اختيار تكوينى بر حوزه رفتار را يادآور شده و مى نويسد:
(بسيارى از رفتارهاى آدمى در دايره شمول اراده و محكوم به اختيار اوست و از همين رو است كه انتخاب پيشينى و قبل از تحقق عمل، مى تواند امكان رخداد و يا انجام ندادن عمل را براى آدمى ممكن سازد.) 9
همين گونه وى معتقد است در مواردى بسيار، اگر آدمى به گونه اى متفاوت گزينش مى كرد، ممكن بود به نحوى متفاوت نيز عمل كند، هرچند بر اين باور باشيم كه هرگز نمى توانيم به نحو متفاوتى انتخاب كنيم. 10
علامه جعفرى در اين رابطه براين باور است كه عالى ترين عنصر عمل اختيارى، اقدام و عمل شخصيت است كه نمايانگر آن است كه تأثير ديگر امور ـ مقتضى، شرط، عامل هدفگيرى ـ به جبر و ناگزيرى كامل نمى انجامد. بدين رو در افعال اختيارى نيز عامل و انگيزه ود يگر عوامل ضرورت مى يابد، ولى با تحقق و پيدايى اين امور، كار اجبارى و ناگزير نمى گردد و در اصل، همان عمل و اقدام شخصيت كه از ذات آن برخاسته، نمايانگر اختيارى بودن آن است.11
بى ترديد هر اقدامى را كه با حاكميت شخصيت آدمى بر دو سويه مثبت و منفى عمل صادرگردد، مى توان تحقق يافته براساس اراده آزاد دانست. افزون براين چنانچه اين حاكميت و سلطه با در نظر داشت خير و نيكى جامه تحقق به عمل بپوشاند، فعل اختيارى همپاى مسؤوليت بردارى از ارزش نيز برخوردار خواهد شد. بدين رو هر اندازه كه حاكميت و سلطه شخصيت بر دو سويه مثبت و منفى عمل، كارآمدتر صورت پذيرد، آن عمل از آزادى برخوردار است، همان گونه كه هدفمندى بيش تر آن بر اساس خير و نيكى اختيار توسعه پذيرترى را به همراه خواهد آورد. 12 
در بينش معرفتى قرآن كريم، الزامى بودن تكاليف اخلاقى نه تنها اختيارى و ارادى بودن آن را نفى نمى كند، بلكه بايستگى اخلاقى افعال كه دستاورد مراتب شخصيتى آدمى است، تأثيرى مستقيم در اختيارى بودن آن افعال دارد.
برپايه چنين باورى به هر ميزان كه شخصيت آدمى از مراتب آگاهى فزون ترى نسبت به پيشنيازها، اهداف و مصالح امور زندگى برخوردار باشد، دايره اختيار و اراده وى در انجام امور توسعه بيش ترى خواهد داشت و بر همين اساس بوده است كه اديان الهى و تعاليم آسمانى به زواياى شخصيت و عناصر تأثيرگذارنده بر آن اهميت داده و بر ظهور و جلوه آن تأكيد ورزيده اند.
(يا ايها الذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لمايحييكم و اعلموا أنّ اللّه يحول بين المرء و قلبه) انفال/ 24
و بر همين اساس است كه برخى معتقدند:
(همواره در شخصيت انسان، گونه اى از نيروى تجدد و دگرگونى وجود دارد كه با بروز و ظهور عواملى مناسب به فعاليت افتاده و نتايجى را حتى در حيطه هاى بس بزرگ اجتماعى موجب گشته است. اين پديده را در دانش روانشناسى، انقلاب روانى مى ناميم كه پديده اى استثنايى نيست و تاريخ بشرى از شخصيت هايى كه به جهت انقلاب روانى كارهاى بسيار بزرگى را انجام داده و حتى موجب دگرگونى جامعه خود گشته اند، خاطرات فراوان ثبت كرده است.) 13


معيار الزام اخلاقى

بحث پيرامون شناخت و تبيين ملاك و معيار در الزامهاى اخلاقى هماره در زمره مباحث دراز دامن و ناهمگون در فلسفه اخلاق بوده است و فيلسوفان اخلاق هريك به نوعى و برپايه ديدگاه فلسفى خويش در حوزه مفاهيم ارزشى و الزامى اخلاق در صدد ارائه معيارى جهت بازشناخت بايستگى و الزام در رفتار بوده اند.
برخى شهودگرايان در فلسفه اخلاق براين باورند كه هيچ دليلى براين نيست كه عملى كه وظيفه آدمى است به راستى وظيفه اوست، جز باور به اين حقيقت كه آن عمل وظيفه اوست… بررسى نتايج افعال از منظر خوبى و يا سعادت و نيز عرضه دلايلى براى انجام فعل و يا تحريك نسبت به آن كارى بيهوده است. تنها كارى كه مى توان بدان اقدام كرد اين است كه به پرسشگر بگويند تا حد ممكن و به دقت و وضوح تمام ملاحظه كند كه عمل چيست؟ آن گاه وى خواهد ديد كه آيا آن عمل وظيفه او هست يا نه؟14
پوشيده نيست كه شهودى دانستن مفاهيم اخلاقى در واقع محصور ساختن اين مفاهيم در هاله اى از ابهام و بيرون كردن آن از حوزه تحقيق است. چگونه و براساس كدامين معيار به درستى يا نادرستى دعوى شهودى مى توان گواهى داد و برآن پاى فشرد.
برخى از انديشمندان مذهبى ارزش ذاتى و درون خاستى فضليت را سرچشمه اتصاف فضيلتها به بايستگى و الزام دانسته اند و براين باورند كه فضيلت به طبيعت خود محرك و عامل است و آدمى را بر مى انگيزد تا بدان عمل كند.15 از همين گروه مى توان به آن دسته از اصوليان و متكلمان اشاره كرد كه با اعتقاد به ذاتى بودن حسن و قبح، وجوب و الزام را 16 صورتى مجازى و شبه حقيقى از حسن عقلى دانسته اند.17
از جمله امورى كه نه چندان اندك در قرآن مورد توجه بوده است، نقش و تأثير اعمال در شكل گيرى شخصيت و سعادتمندى انسان است و چه بسا برهمين اساس بوده است كه مفسران با الهام از آيات، از تأثير اعمال در تكوّن شخصيت فرد سخن گفته و آدمى را ساخته افعال و كردار او دانسته اند، به گونه اى كه اين انديشه قوت مى گيرد كه شاكله انسان برآيند سير و سلوك وى، و هويتش نقش گرفته از كرده هاى اوست.
علامه طباطبايى در مقام بازشناخت پيام تفسيرى آيه شريفه (كلا بل ران على قلوبهم ماكانوا يكسبون) (مطففين/ 14) مفاد اين آيه را نمايانگر اين حقيقت مى داند كه اعمال بد و زشت، داراى صورتهايى هستند كه نفس آدمى را به آنها مصور و منقوش مى كند و مانع از درك حقيقت توسط نفس مى شود. 18 ايشان در فرازهايى ديگر از مضامين تفسيرى اثرخويش در توضيح مفاد برخى آيات كه اشاره به حصول گونه اى از معرفت در زمينه تقوا و مجاهدتهاى درونى و انجام تكاليف اخلاقى دارد، يادآور اين نكته مى شود كه تقوا از راه بازگرداندن اعتدال فطرى طبع آدمى باعث مى شود كه خواستها و گرايشهاى او تعالى يافته و احكام عملى بهتر و كامل ترى صادر نمايد. اعمال ارزشى با تأثيرگذارى بر روحيه و منش فرد، موجب پيدايش ادراكات عملى ويژه اى مى شوند كه در فرجام، فلاح و رستگارى را براى او به ارمغان خواهند آورد. كارهاى شايسته، حافظ اخلاق نيك و اخلاق نيك در پى آورنده معارف حقيقى و دانشهاى سودمند و انديشه هاى درست خواهند بود.19
براين اساس گزاف نخواهد بود كه از منظر قرآن، نقش و تأثير مصالح و مفاسد و نتايج و بازتابهاى افعال را در بايستگى و الزامى بودن اعمال، نقشى محورى دانسته و آثار و نتايجى كه تعالى وجودى و تكامل شخصيتى را براى انسان به ارمغان مى آورد معيار الزام موجود در عمل بدانيم.
(يا ايّها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلّكم تتّقون) بقره/ 183
(يا ايّها الذين آمنوا كونوا قوّامين للّه شهداء بالقسط و لايجرمنّكم شنآن قوم على ان لاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوي… ) مائده/ 8
(ان اللّه يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى يعظكم لعلّكم تذكّرون) نحل/ 90
(يا ايها الذين آمنوا إنّما الخمر و الميسر و الأنصاب و الأزلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلّكم تفلحون) مائده/ 90
اين آيات، همپاى تشريع و اعلام الزام در تكاليف اخلاقى در دو سويه بايدها و نبايدها، از آثار پيامدها و نتايج اعمال در مسير تعالى و سعادت انسان به عنوان مبنا و ملاك آن الزام، سخن به ميان آورده و برآن تأكيد ورزيده است.


خاستگاه الزام

به موازات اين بحث، بحث ديگرى نيز رخ مى نمايد كه سر چشمه الزام چيست و نيروى الزام كننده كيست؟ هر چند همانندى هايى در دو مقام به ذهن خطور مى كند، ولى در نخستين بخش، سخن از فلسفه و چرايى الزام و در دومين بحث، سخن از نيرويى است كه آدمى را به تكاليفى كه داراى مصلحت است ملزم مى سازد.
برگسن فيلسوف فرانسوى در اثر خويش (دو سرچشمه اخلاق و دين) دو نيروى فشار اجتماعى و گرايش پرجاذبه درونى انسانهاى ممتازى را كه از يارى خداوند مدد مى گيرند، اساس الزامات اخلاقى دانسته و مى نويسد:
(هنگامى كه اخلاق عامه مردم ازنوعى فشار يك حركت اجتماعى نشأت مى گيرد، اخلاق انسانهاى ممتاز جامعه را مى يابيم كه خود اشتياق به ارزشهاى متعالى است. اين اخلاق كه بر بال محبت ابداع كنندگان و نخبگان استوار است، تنها براى تعديل و توجيه سلوك و رفتار يك فرد بر وجهى كه بهتر از اخلاق عامه مردم باشد به ميدان نيامده است، بلكه فرد ممتاز جامعه به منظور تعديل اخلاق اجتماعى و جذب جامعه به سمت و سوى ارزشها و كمالات و در نهايت رهبرى اجتماعى، اجتماع را به اخلاقى كه خود انتزاع كرده است ملزم مى كند).20
پوشيده نماند كه ديدگاه برگسن، افزون بر استوارسازى پايه هاى نسبى گروى در اخلاق، به نوعى زمينه هاى سقوط و انحطاط در اخلاق را نيز فراهم مى آورد. وى نيروى فشار جامعه را سرچشمه اخلاق دانسته و در عين حال براين باور است كه الگوى اخلاقى جامعه هر روز براساس عادتها تغيير كرده، چونان فرايند تلاش زنبور عسل و مورچگان كه براساس غريزه انجام مى پذيرد و اين همان پيمودن راه اجتماع است كه همواره وفاى به واجب ناميده مى شود. اگر لحظه اى در برابر حركت اجتماع مقاومت كنيم يا بخواهيم از خط سير آن عدول كنيم، به توانمندى نيروى قهرآميز زندگى اجتماعى به سمت و سوى همان حركت و مسير اجتماع با فشار و بى درنگ باز خواهيم گشت.
باور چنين نظريه اى برخلاف واقعيتى است كه در تعاليم اديان يادآورى شده و آدميان را به پيامدهاى آن هشدار داده اند. سنت ها و عادات جوامع همواره و در همه جا، متعالى، سازنده، كمال آفرين و در عين حال كلى و فراگير نبوده است، بلكه انسان ژرف انديش در بستر تاريخ و با مطالعه در منابع كهن دين، سير دگرگونى جامعه هايى را مى بيند كه به دليل انحطاط اخلاقى دستخوش نابودى و فنا گشته اند. انحطاطى كه خود برخاسته از دنباله روى از عادتهاى فاسد اجتماعى و سنتهاى ناپذيرفتنى گروهى بوده است.
(و تلك القرى أهلكناهم لما ظلموا و جعلنا لمهلكم موعداً) كهف/ 59
(قالوا انّا وجدنا آباءنا على أمّة و إنّا على آثارهم مقتدون) زخرف/22
افزون بر تمامى آنچه ياد شد، بر پايه چنين ديدگاهى الزام و اخلاق دو سويه ناسازگار با يكديگر خواهند بود. در اين ديدگاه الزام از فشار قهرآميز اجتماع نشأت گرفته و به طور طبيعى در مسير هدايت خلق وخوى انسانها به سمت و سوى عادات اجتماعى توان هر گونه اراده و آزادى را از او سلب مى كند و به ديگر سخن هرگاه آدمى در برابر جريان قهرآميز عادات اجتماعى قرار گيرد، بى آن كه تاب پايدارى در برابر آن را داشته باشد جز تسليم و انقياد چاره اى نداشته و آن را پذيرا خواهد گشت و اين خود قراءت ديگرى است از جبر، و نبود اختيار در برابر سير عادات اجتماعى. دكتر درّاز در مقام انتقاد بر چنين تفكرى مى نويسد:
(در ديدگاه برگسن، فاجعه آميزتر از همه، ناسازگارى دو اصطلاح الزام و اخلاق است كه به صورت آشكار رخ مى نمايد. هرگاه الزام از قهر شبه غريزى فشار عادتهاى اجتماعى نشأت گيرد، اخلاق بى معنى بوده و چنانچه درجامعه اى حاكميت اخلاق مشهود باشد، ديگر فشار عادتها ناپيدا خواهد بود.)21
قرآن كريم در مجال تشريع، الزام اخلاقى را بر پايه اراده مكلف استوار دانسته و مكلف را تنها به عاقبت و نتيجه تكليف آگاه مى كند و بس:
(إن أحسنتم أحسنتم لانفسكم و إن أسأتم فلها) اسراء/ 7
(من عمل صالحاً فلنفسه و من أساء فعليها) فصلت/ 46
(كلّ امرئ بماكسب رهين) طور/ 21
بسيارى از صاحب نظران اسلامى عقل را سرچشمه الزامات اخلاقى مى شمارند، تا بدان پايه كه برخى بر اين باورند كه اين ديدگاه نه تنها مورد اتفاق همه مى باشد، بلكه قرآن نيز با آن موافق است.22
شيخ نديم الجسر مى نويسد:
(از بديهيات است كه الزام به كمك عقل در محيط اخلاق وارد مى شود. عقل استوانه الزام و نخستين راه آن است. خداوند در قرآن به روشنى بيان كرده كه انسان را آفريده است تا او را عبادت كند و مورد آزمون الهى قرار گيرد. اجبارى در دين نيست و اوامر و نواهى را در راستاى راهنمونى انسان بيان كرده است، از اين رو اكتفاى عقل به درستى قضاياى عقلى ومبادى و احكام، نخستين نوع از انواع الزام است.)23
توجه بدين نكته نيز بايسته است كه كسانى كه عقل را سرچشمه الزامات اخلاقى مى دانند، مقصودشان عقل عملى است كه اخلاق را نيز در بر مى گيرد. گروهى ديگر براين باورند كه خداوند در ضمير آدمى نيرويى به نام وجدان آفريده است كه تكاليف اخلاقى را از درون به وى مى نماياند.
علامه جعفرى مى نويسد:
(وجدان، راهنماى مطمئن، قاضى دادگر، بارقه الهى، عامل شخصيت عالى انسان و... است.)24
ژان ژاك روسو بيان مى دارد:
(وجدان را مى توان عامل فعال روح تصور كرد كه هنگام مواجهه با دو راهى به انسان مى گويد كه بايد راهى را برگزيند كه با قانون اخلاقى مطابقت داشته باشد.)25 
همين گونه منتسكيو معتقد است:
(هميشه قضايا را پيش از اخذ تصميم به محكمه وجدان تسليم نماييد. وجدان راهنماى بى مانند و قاضى بى طرفى است.) 26
مفسران و انديشوران اسلامى در سرشت آدمى از نيرويى يادكرده اند كه در ترديدها و ابهامها هدايت گر انسان بوده و راه حقيقت را به وى خواهد نمود.
علامه طباطبايى در تفسير آيه شريفه (وجعلناهم أئمّة يهدون بأمرنا و أوحينا إليهم فعل الخيرات… )(انبياء/73) مى نويسد:
(خداوند نفرموده است: (وأوحينا اليهم أن افعلوا الخيرات)، در اين صورت تكليف به فعل خير تكليف تشريعى خواهد بود، بلكه فرموده است: (وأوحينا اليهم فعل الخيرات… ) بدين معنى كه ما انجام خير را به قلب مردمان الهام كرده ايم تا ايشان در انجام آن از قلب خود دستور گيرند.)27
قرآن كريم از آگاهى فطرى انسان بر نفس خويش خبر مى دهد:
(بل الانسان على نفسه بصيرة. و لو ألقى معاذيره) قيامت/ 13-14
(ألم نجعل له عينين. و لساناً و شفتين. و هديناه النجدين. فلااقتحم العقبة) بلد/ 11- 8
(و نفس و ما سوّيها. فألهمها فجورها و تقويها. قد أفلح من زكّيها. و قد خاب من دسّيها) شمس/ 11 - 7
همين گونه قرآن، اين خاستگاه درونى را نيروى بازدارنده در سركشى ها برمى شمارد:
(لااقسم بيوم القيامة. و لااقسم بالنفس اللوامة…) قيامت/2ـ1 
(و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجنّ و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم أعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون) 
اعراف/179
قرآن، همپاى يادكرد راهنمونى عقل و وجدان در مسير الزامات اخلاقى از عنصرى ديگر به عنوان پشتوانه اخلاق و بايستگى در آن سخن گفته است. وحى از سويى احكام و دستورات عقل را تأييد كرده و بر انجام آن تأكيد مى ورزد و از ديگر سو عقل را در زمينه اى از رهنمودهاى ارزشى قرار مى دهد، تا در احكام خويش چشم بسته و مغلوب هواى نفس نباشد.
(عقل در آغازين مرحله زندگى با تجربيات اندك به تنهايى از درك خير و شر و شناخت فضايل و رذايل اخلاقى عاجز است، بدين سان دين و شريعت آسمانى با وحى بر پيامبران، تحديد و تعيين مرزهاى ميان فضيلت و رذيلت را عهده دار مى شود. خداوند، آخرين كتاب خود را بر پيامبر خاتم و برگزيده خويش بدين جهت فرو فرستاد كه با پرورش و تكامل بخشيدن به عقل، توان درك و شناخت حقيقت را به وجود آورد و درجهت فهم حكمت، عقل را آماده كند.)28
(تكاد تميّز من الغيظ كلّما ألقى فيها فوج سألهم خزنتها ألم يأتكم نذير. قالوا بلى قد جاءنا نذير فكذّبنا و قلنا ما نزّل اللّه من شىء إن أنتم الاّ فى ضلال كبير. و قالوا لوكنّا نسمع أو نعقل ماكنّا فى أصحاب السعير…) ملك/ 8 - 10


راهبردهاى الزام اخلاقى از منظر قرآن

فيلسوفان اخلاق هر يك با تكيه بر مرام فلسفى خويش در زمينه راهبردهاى اخلاقى و پاسخ به پرسش چگونگى الزام جامعه به رعايت اخلاق، مطالبى بيان داشته اند:
عاطفه گرايان در راستاى ملزم ساختن جامعه به تكاليف اخلاقى، تقويت حس محبت، بشر دوستى و ايثار نسبت به ديگران را طرح كرده اند و بر لزوم محو زمينه نفرت و ستيز درجامعه پاى فشرده اند.
سقراط وهم انديشان با او براين باورند كه راهكارهاى عملى اخلاق با آموزش و دانا ساختن هر چه فزون تر مردمان به دست مى آيد. براين اساس، اخلاق، پيامد دانش و آگاهى مردمان است.
ارسطو همپاى باور به تأثير دانش بر تقويت اراده و نداى وجدان تأكيد ورزيده كه در پرتو رهايى آن از جاذبه هاى گوناگون ظهور و بروز يابد.
گروهى نيز پرورش حس زيبايى را زمينه ساز تعالى و رشد مكارم اخلاق و ترويج مفاهيم ارزشى مى دانند.29
قرآن به عنوان راهنماى سعادت بشر، بخشى درخور توجه از آموزه هاى خويش را به چگونگى تحقق الزامات اخلاقى و برپايى حس تكليف معطوف داشته است و با تأييد پاره اى از راهبردهاى مرامهاى بشرى، زمينه هايى ديگر را نيز بر شمرده است:


فرجام اخروى

ذكر عاقبت شوم و فرجام ناميمون بدكرداران و سعادت بى پايان و بهره مندى زوال ناپذير از نعيم اخروى نيك كرداران، گوشه اى از تلاش عملى پيام وحى است در زمينه ملزم ساختن آدمى به عمل به تكليف اخلاقى خويش و تحقق بايسته هاى ارزشى:
(و كلّ انسان ألزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيامة كتاباً يلقاه منشوراً) اسراء/ 13
(لئن اقمتم الصلاة و آتيتم الزكوة و آمنتم برسلى و عزّرتموهم و أقرضتم اللّه قرضاً حسناً لأكفّرنّ عنكم سيّئاتكم و لأدخلنّكم جنّات تجرى من تحتها الأنهار فمن كفر بعد ذلك منكم فقد ضلّ سواء السبيل) مائده/ 12
(من قتل نفساً بغير نفس أو فساد فى الأرض فكأنّما قتل الناس جميعاً و من أحياها فكأنّما أحيى الناس جميعاً) مائده/32
قرآن، همپاى يادآورى پيامدهاى اخروى گرايش يا رويگردانى از اخلاق، به برخى نتايج اين جهانى رعايت و يا ترك اخلاق پرداخته است، تا با توسل به آن، زمينه را براى تحقق الزام درونى به مبانى ارزشى فراهم سازد:
(انما جزاء الذين يحاربون اللّه و رسوله و يسعون فى الأرض فساداً أن يقتّلوا او يصلّبوا أو تقطّع أيديهم و أرجلهم من خلاف أن ينفوا من الارض ذلك لهم خزى فى الدنيا و لهم فى الآخرة عذاب عظيم) مائده/ 33
آنچه گفته شد، در زمينه اى نتيجه بخش خواهد بود كه گرايش درونى انسان به خطاكارى، در پرتو معرفت و شناخت ضد ارزشها سست گردد و خود را از درون ملزم به رعايت مبانى اخلاق ببيند.
(يا أيّها الذين آمنوا لايسخر قوم من قوم عسى أن يكونوا خيراً منهم و لا نساء من نساء عسى أن يكنّ خيراً منهنّ و لاتلمزوا أنفسكم و لاتنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان ومن لم يتب فاولئك هم الظالمون) حجرات/ 11


نظارت فراگير الهى

از منظر قرآن، اخلاقى زيستن و پايبندى به ارزشها در گرو تقوا، و تحصيل تقوا در گرو باور به خدا و ايمان به اوست، و ايمان خود زاييده توجه و تذكار آدمى و رهايى او از غفلت و بى خبرى است. غفلت ازحق، اساس تيره بختى انسان و تباه كارى اوست. از اين رو توجه به حضور فراگير حق و نظارت هماره او بر گستره رفتار، زمينه تخلق به اخلاق و پايبندى به الزامات رفتارى را فراهم آورده و احساسهاى خفته آدمى را برانگيخته و تقويت خواهد كرد.
(وما تكون فى شأن و ماتتلوا منه من قرآن و لاتعملون من عمل إلا كنّا عليكم شهوداً إذ تفيضون فيه و ما يعزب عن ربّك من مثقال ذرّة فى الأرض و لا فى السماء و لا أصغر من ذلك و لا أكبر إلاّ فى كتاب مبين) يونس/ 61
(ولقد خلقنا الانسان و نعلم ماتوسوس به نفسه و نحن أقرب اليه من حبل الوريد) ق/ 16
(يعلم خائنة الأعين و ما تخفى الصدور) غافر/19
باور به نظارت فراگير و بى واسطه الهى بر اعمال، افزون بر انگيزش احساس اخلاقى نهفته آدمى به تقويت حضور خداوند در صفحه ذهن آدمى مى انجامد و به ناگزير تمايل وجودى وى را به خداوند افزايش داده و مبانى ايمان را استوار خواهد كرد و از آنجا كه موطن اخلاق، نفس است و نه جسم، و اخلاق از صفات نفس است و نه جسم، گستره آن نيز آگاهيهاى وجودى آدمى بوده و اخلاق به منزله تابعى از ميزان معرفت وجودى وى خواهد بود بويژه آن هنگام كه با احساس درونى وى نيز آميخته گردد.


تحريك عواطف

در حوزه مباحث فلسفى اخلاق، گروهى سخت براين باورند كه گزاره هاى اخلاقى ابرازگر احساسات درونى اند و واژه هاى اخلاقى جهت گيرى هاى موافق يا مخالف را ابراز مى كنند و در حقيقت گزاره هاى اخلاقى از واقعيتى بيرونى خبر نمى دهند، بلكه گزاره هايى هستند انشائى كه نمايانگر تنفّر و يا اشتياق درونى گوينده بوده و همپاى آن تنفر و يا اشتياق مخاطب را نيز بر مى انگيزند و بر همين اساس پيوند مستحكم ميان اخلاق و عمل برقرار مى گردد.
پوشيده نماند كه تأكيد بيش از اندازه بر احساسى بودن قلمرو اخلاق، زمينه را براى تفكر و گفت وگوى عقلانى برسر احكام اخلاقى محدود ساخته و شايد بر پايه چنين محدوديت و نقصى بوده است كه گروهى از فيلسوفان اخلاق با انتقاد از نظريه احساس گرايى رو به توصيه گرايى در اخلاق آورده اند. اين مجال بى آن كه ناظر به گفت وگوهاى حوزه فرااخلاق و گزينش نظريه اى در آن ميان باشد، براين مهم تأكيد دارد كه حوزه اخلاق و الزامات درونى آدمى با احساس و عواطف وى پيوندى استوار داشته و همپاى باور به عقلانيت و استدلال پذيرى گزاره هاى اخلاقى در حوزه فرااخلاق، به تأثير عواطف گوينده اخلاق و شنونده آن در حوزه اخلاق هنجارى تأكيد دارد.
قرآن هر چند در تعاليم خويش، احساسات و عواطف را سر چشمه الزامات اخلاقى ندانسته و آن را به عنوان ميزان و معيارى درجهت جداسازى تكاليف الزامى از غيرالزامى نيز نمى شناساند، ولى با اين حال، تحريك عواطف انسانى را در مسير سلوك عملى انسانها به سوى نيك كردارى و پرهيز از رذايل در نظر گرفته و برآن اصرار ورزيده است:
(يا أيها الناس اتقوا ربّكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءً و اتقوا اللّه الذى تساءلون به و الأرحام إنّ اللّه كان عليكم رقيباً) نساء/ 1
(يا أيها الناس انّا خلقناكم من ذكر و أنثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا إنّ أكرمكم عنداللّه اتقاكم…) حجرات/13
احساس اخلاقى به نوعى مسؤوليت اخلاقى را به دنبال مى آورد. كسى كه مى فهمد عملش نازيبا بوده، احساس ترسى از آن ندارد، اما آن كه متوجه مى شود عملش غيراخلاقى بوده احساس زنده مسؤوليت و گناه مى كند و اضطراب وجودى او را فرامى گيرد كه در نهايت به پشيمانى مى انجامد. انگيزش چنين احساسى، درونى و تنها بر پايه باور به موجودى قدرتمند، آگاه بر كنه احوال آدمى و توانمند بر مجازات و پاداش دهى توجيه پذير است.


پی نوشت‌ها:

* اين مقاله از سوى آقاى سيد محمد حسين مبلغ، فيش بردارى و تنظيم شده و توسط يكى از اعضاى تحريريه فصلنامه تدوين و بازنويسى شده است.
1. درّاز، عبداللّه، دستور الاخلاق فى القرآن، ترجمه به عربى عبدالصبور شاهين، بيروت، دارالبحوث العلمية / 21.
2. وارنوك، جان، فلسفه اخلاق در قرن حاضر، ترجمه صادق لاريجانى/ 11.
3. جوادى، محسن، مسأله بايد و هست/ 57.
4. نديم الجسر، القرآن فى التربية الاسلامى / 102.
5. مصباح، محمد تقى، دروس فلسفه اخلاق، انتشارات اطلاعات، 26.
6. همان.
7. اتكينسون، آر، اف، فلسفه اخلاق، ترجمه سهراب علوى نيا، مركز ترجمه و نشر كتاب/ 191.
8. درّاز، عبدالله، دستور الاخلاق فى القرآن/ 99.
9. مور، جورج ادوارد، اخلاق، ترجمه اسماعيل سعادت/ 5.
10. همان.
11. جعفرى، محمد تقى، بررسى و نقد ديدگاه هيوم در چهار مسأله فلسفى / 28.
12. همان/ 71.
13. همان/ 76.
14. وارنوك، جان، فلسفه اخلاق در قرن حاضر/ 13.
15. درّاز، عبدالله، دستورالاخلاق فى القرآن/ 21.
16. مطهرى، مرتضى، فلسفه اخلاق، ص 63.
17. كمپانى، محمد حسين، نهاية الدراية، 2/ 3.
18. طباطبايى، محمدحسين، الميزان، 1/ 373.
19. همان/ 380.
20. برگسن، هنرى، دو سرچشمه اخلاق و دين، ترجمه حسن حبيبى/ 65.
21. همان.
22. درّاز، عبدالله، دستورالاخلاق فى القرآن/ 26.
23. نديم الجسر، القرآن فى التربية الاسلامية/ 104.
24. جعفرى، محمد تقى، وجدان/ 180.
25. همان/ 187.
26. همان.
27. مطهرى، مرتضى، فلسفه اخلاق / 179.
28. عويضه، كامل محمد، مذهب اخلاقى ابن مسكويه / 238.
29. مطهرى، مرتضى، فلسفه اخلاق / 53.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 8:57 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

كتابشناسي علوم قرآن

بازديد: 151
كتابشناسي علوم قرآن

محمد علي هاشم زاده

1. آثار الحنابلة فى علوم القرآن، (عربى) سعود بن عبداللّه الفنيسان، سنى، اسكندريه: مطابع مكتب المصرى الحديث، 333ص.
2. آراء حول القرآن (عربى) سيد على فانى اصفهانى، شيعه، بيروت: دارالهادى، چاپ اول، 1411ق، 216 ص; و نيز قم: 172ص.
3. آشنائى با قرآن (فارسى) وزارت آموزش و پرورش، تهران: وزارت آموزش و پرورش، 197ص، و نيز تهران: سازمان تبليغات اسلامى، 1370ش، 134 ص.
4. آشنائى با علوم قرآن (فارسى) سيد محمد رادمنش، شيعه، تهران: نشر جامى، چاپ اول، 1370ش، 255ص; و نيز تهران: انتشارات رسالت قلم، چاپ دوم 1372ش، 271ص (با اضافات).
5. آشنائى با علوم قرآن (فارسى) على اصغر حلبى، شيعه، تهران: انتشارات اساطير، چاپ اول، 1369ش، 278ص.
6. آشنايى با علوم قرآن (فارسى) جواد محدثى، شيعه، قم: دفتر تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1375 ش، 136ص.
7. آشنايى با قرآن (فارسى) واحد آموزش عقيدتى، سپاه، تهران: شركت چاپ و نشر ايران ش، 204ص ـ آشنايى.
8. آموزش علوم قرآن (فارسى) محمدهادى معرفت، شيعه، مترجم: ابومحمد وكيلى، تهران: سازمان تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1371 به بعد (تاكنون سه جلد) عنوان اصلى (عربى): التمهيد فى علوم القرآن.
9. آموزش مجموعه اى از علوم قرآنى (فارسى) على صحبت لو، شيعه، تبريز: انتشارات احرار، چاپ اول، 1375ش، 168ص.
10. آنچه بايد از قرآن بدانيم (فارسى) عبدالرحمن انصارى، شيعه، قم: چاپخانه نهضت، 1371ش، 159 ص.
11. ابجد العلوم (عربى) صديق بن حسن القنوجى، م 1307 ق، دمشق، وزارة الثقافة 1988 م، 3جلد.
12. الاتقان فى علوم القرآن (عربى) جلال الدين عبدالرحمن سيوطى، 849 ـ 911، سنى شافعى، بيروت، دمشق: دار ابن كثير، چاپ اول، 1414ق، 2جلد، 1299 ص، تحقيق مصطفى ديب البغاء، بيروت: دارالكتب العلمية، 1407ق، 429 « 454 ص، بيروت: دارمكتبة الهلال، 2جلد در يك مجلد، 200« 208 ص و…. الاتقان يكى از كتب مهم و جامع علوم قرآنى و مهم ترين منبع پس از البرهان زركشى است.
13. الاحسان فى علوم القرآن (عربى) محمدبن احمد بن سعيد حنفى، م 930.
14. الارتباط بين اللغة و الدين (عربى) كامل جميل ولويل، امارات: مؤسّسة المنار، چاپ اول، 1410 ق، 272ص.
15. ارشاد الرحمن… (عربى) عطيه الاجهورى، م 1190ق.
16. اسماء القرآن الكريم فى القرآن (عربى) خمساوى احمد خمساوى، سنى، مصر: دارالتحرير، كتاب الجمهورية، 220 ص.
17. الايجاز و البيان فى علوم القرآن (عربى) محمدصادق قمحاوى، سنى، قاهره، عالم الفكر، 1980م، 2 جلد، 207 « 135 ص.
18. بازگشت به قرآن (فارسى) مهدى بازرگان، شيعه، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360 ش، 152 ص.
19. بحارالانوار (عربى) محمدباقر مجلسى، شيعه، م 1110ق. اگر چه اين كتاب روائى است، ولى 2جلد آن يعنى جلدهاى 89 و 90 از چاپ بيروت و 92 و 93 از چاپ ايران، پيرامون مباحث علوم قرآن است.
20. با قرآن بهتر آشنا شويم (فارسى) شمس الدين ربيعى، شيعه، تهران: انتشارات فقيه، 1361 ش، 220 ص.
21. بحث جديد عن القرآن (عربى) محمد صبيح، سنى، بيروت: دارالشروق، 1403، 270 ص، عراق، مطابع الطنانى، 206 ص.
22. بحثى درباره علوم قرآن (فارسى) عفيف عبدالفتاح طباره، سنى، ترجمه به فارسى: حبيب اللّه مرزوقى شميرانى، قم: انتشارات علامه، 156 ص.
23. بحثى در ترتيب آيات و سور (فارسى) ايرج گلجانى امير خيز، شيعه، پايان نامه كارشناسى ارشد دانشكده الهيات دانشگاه تهران، 283 ص.
24. بحوث حول علوم القرآن الكريم (عربى) محمدجواد سعيدى نجفى، شيعه، نجف: مطبعة الآداب، 1975م، 347ص.
25. بحوث فى تاريخ القرآن و علومه (عربى) سيد ابوالفضل ميرمحمدى، شيعه، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1400ق، 357ص.
26. بحوث فى القرآن الكريم (عربى) عبدالجبار شرارة، شيعه، قم; مؤسّسة النشر الاسلامى، چاپ اول، 1416ق، 170ص.
27. براعة الاستهلال فى فواتح القصائد و السور (عربى) محمد بدرى عبدالجليل، بيروت: المكتب الاسلامى، 1405ق، 269ص.
28. بررسى خصوصيات آيات و سور مكى و مدنى (فارسى) عبدالله جوان ملكوتى، شيعه، پايان نامه كارشناسى ارشد دانشكده الهيات دانشگاه تهران، 1369ش، 291 ص.
29.البرهان فى علوم القرآن (عربى) احمد بن ابراهيم بن زبير ثقفى، تونس، جامعة الزيتون، 1408ق، 335 ص.
30. البرهان فى علوم القرآن (عربى) محمد بن عبداللّه بدرالدين زركشى، 745 ـ 794، سنى، بيروت: دارالفكر، 1408ق، 4جلد; بيروت: دارالمعرفة، چاپ دوم، 1391ق، تحقيق: محمدابوالفضل ابراهيم; بيروت: دارالمعرفة، چاپ اول، 1410ق [ اين چاپ با چاپ ديگر دارالمعرفة كه ذكر شده متفاوت است و بر همه چاپها برترى دارد] با تحقيق آقايان يوسف مرعشلى ـ جمال ذهبى و ابراهيم كردى. تحقيق اين چاپ بسيار سودمند و در ذيل هر علم از انواع علوم قرآنى كتابهاى مربوط به آن موضوع معرفى گرديده است; از اين رو يك كتابشناسى قرآنى نيز به شمار مى آيد.
31. البرهان فى علوم القرآن، على بن ابراهيم سعيد حوفى، م 430، اگر چه بسيارى از جمله زرقانى در مناهل العرفان، معرفت در التمهيد و… اين اثر را به عنوان كتاب علوم قرآنى نام برده اند، ولى گويا اين اثر تفسير است نه علوم قرآن به معنى مصطلح و مشهور. و علوم قرآن در آن عصر به معناى مصطلح كنونى نبوده است.
32. بصائر ذوى التمييز فى لطائف الكتاب العزيز (عربى) محمدبن يعقوب فيروزآبادى، م 817ق، قاهره: وزارت اوقاف 1986م (مباحث علوم قرآن دراين اثر فراوان بحث شده است).
33. بغية الواصل الى معرفة الفواصل (فواصل الآى) سليمان بن عبدالقوى حنبلى، م 716ق.
34. بواد غير ذى زرع (عربى) على صالح ابوجمال، مؤسسة الهداية، چاپ اول، 1415ق، 190 ص.
35. بيان در علوم و مسائل كلى قرآن (فارسى) سيد ابوالقاسم خوئى، 1317 ـ 1413ق، شيعه، مترجم: محمد صادق نجمى ـ هاشم هاشم زاده هريسى، قم: مجمع ذخائر اسلامى، 1360ش، 10 جلد; خوى: دانشگاه آزاد اسلامى، چاپ اول، 1375ش، 2 جلد، 880 ص. (عنوان اصلى عربى: البيان فى تفسير القرآن: اين اثر به عنوان مقدمه تفسير مؤلف بوده كه متأسفانه تنها تفسير سوره حمد آن انجام يافته و بقيه آن انجام نگرديده).
36. البيان فى انواع علوم القرآن (عربى) محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد، م 413ق.
37. البيان فى تفسيرالقرآن (عربى) سيد ابوالقاسم خوئى، 1317 ـ 1413 ق، شيعه، بيروت: دارالزهراء، 1408ق، قم: انوار الهدى، چاپ هشتم، 1401، 557ص. (اين اثر اگر چه عنوان تفسير قرآن دارد، ولى جز تفسير سوره حمد بقيه آن علوم قرآن است كه مقدمه تفسير مؤلف بوده است).
38. البيان فى علوم القرآن للناشئة (عربى) محمد عمر الحاجى، سنى، دمشق: دارالنور، چاپ اول، 1416ق، 3 جلد.
39. بينات الفريد، شرح تفسير نعمانى، (عربى) حسن فريد گلپايگانى، شيعه، تهران: افست مروى، 1399ق، 342ص.
40. پايه اساسى شناخت قرآن (فارسى) عبدالفتاح طباره، سنى، ترجه به فارسى: محمد رسول دريائى، تهران: رسالت قلم، 1361ش، 168 ص.
41. پرسش و پاسخهايى در شناخت تاريخ و علوم قرآنى (فارسى) مجيد معارف، شيعه، تهران: انتشارات كوير، چاپ اول، 1376 ش، 293ص.
42. پژوهشى پيرامون آخرين كتاب الهى (فارسى) رجبعلى مظلومى، شيعه، تهران: نشر آفاق، 1401 ق، 5 جلد در 2 مجلد.
43. پژوهشى پيرامون نزول قرآن بر هفت حرف (فارسى) سيد رضا مؤدب، شيعه، پايان نامه دكترى، دانشكده الهيات دانشگاه تهران، 1376ق، 343 ص.
44. پژوهشى درباره شناخت آيات و سور (فارسى) عبدالهادى فقهى زاده، شيعه، پايان نامه كارشناسى ارشد دانشگاه تربيت مدرس تهران، 1372 ش، 235 ص.
45. پژوهشى درباره قرآن و پيامبر (فارسى) فخرالدين حجازى، شيعه، تهران: انتشارات آثار بعثت، 1353 ش، 359 ص.
46. پژوهشى درعلوم قرآن (فارسى) حبيب اللّه احمدى، شيعه، قم: دفترانتشارات اسلامى، چاپ اول، 1376 ش، 312 ص.
47. پژوهشى در نظم قرآن (فارسى) عبدالهادى فقهى زاده، شيعه، تهران: نشر جهاد دانشگاهى، چاپ اول، 1374 ش، 190ص. اين اثر همان عنوان پژوهشى درباره شناخت آيات و سور (پايان نامه مؤلف ) است.
48. پژوهشى نو درباره قرآن كريم (فارسى) سيد جعفر مرتضى عاملى، شيعه، مترجم: محمد سپهرى، تهران: شوراى هماهنگى سازمان تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1374ش، 364 ص، عنوان اصلى: حقائق هامة حول القرآن الكريم، ترجمه ديگر با عنوان: حقايقى مهم پيرامون قرآن، از سيد حسن اسلامى به چاپ رسيده است.
49. پيرامون قرآن و عهدين (فارسى) مرتضى باقريان همايونشهرى، شيعه، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1371ش، 228 ص.
50. تأملات قرآنية (بحث منهجى فى علوم القرآن الكريم) (عربى) موسى ابراهيم ابراهيم، سنى، عمان (اردن) دار عمار 1409، 226 ص.
51. تاريخ و علوم قرآن (فارسى) ارشد ارشاد، سنى، تهران: نشر احسان، 1368ش، 60ص.
52. تاريخ و علوم قرآن (فارسى) سيد ابوالفضل ميرمحمدى زرندى، شيعه، قم: انتشارات اسلامى (جامعه مدرسين)، 1363ش، 408 ص. و نيز همان ناشر 1375ش، 368 ص (با اضافات). اين اثر با عنوان بحوث فى تاريخ القرآن و علومه نيز با شماره 25 گذشت.
53. تاريخ و علوم قرآن، (فارسى) على حجتى كرمانى، شيعه، تهران: بنياد قرآن، 1360ش، 189 ص.
54. التبيان فى علوم القرآن (عربى) كامل موسى، على دحروج، سنى، بيروت: داربيروت المحروسة، 1412ق، 376ص.
55. التبيان فى علوم القرآن (عربى) محمد على صابونى، سنى، دمشق: دارالقلم، 1408ق، 315ص و بيروت: عالم الكتب، 1405 ق، 239ص.
56. التبيان لبعض المباحث المتعلقة بالقرآن على طريق الاتقان (عربى) طاهر الجزائرى الدمشقى، 1268 ـ 1338ق، حلب: مكتب المطبوعات الاسلامية، چاپ سوم، 1412ق، 356ص.
57. التجويد و علوم القرآن (عربى) عبدالبديع صقر، سنى، قاهره: مكتبة وهبة، 1410 ق، 115 ص.
58. تحفة الاحباب فى بيان آى القرآن و سورة المكى و المدنى و غيرها (عربى) حيدرقلى بن محمد معروف به سردار كابلى.
59. تحقيق درباره وحى و قرآن (فارسى) محمد عزت دروزه، سنى، ترجمه به فارسى: محمد على لسانى فشاركى، تهران: مركز نشر انقلاب، 1401ق، 88ص.
60. ترتيب سور القرآن (عربى) جلال الدين عبدالرحمن سيوطى، 849 ـ 911ق، سنى، بيروت: دار و مكتبة الهلال، 1986م، 184ص، تحقيق سيد جميل.
61. ترجمه الاتقان فى علوم القرآن (فارسى) جلال الدين عبدالرحمن سيوطى، 849 ـ 911ق، سنى، مترجم از عربى سيد مهدى حائرى قزوينى، تهران: انتشارات اميركبير، 1363ش و نيز 1376 ش، 687 « 651 ص، عنوان اصلى الاتقان…، ترجمه ديگر با عنوان دائرة المعارف قرآن.
* ترجمه التمهيد فى علوم القرآن ـــــــ آموزش علوم قرآن
62. ترجمه، توضيح و تعليق پنج مبحث از كتاب مناهل العرفان فى علوم القرآن زرقانى، (فارسى)، مترجم: محسن آرمين، پايان نامه كارشناسى ارشد دانشكده الهيات دانشگاه تهران، 1373ش، 147ص (مترجم ترجمه تمام مناهل العرفان را آماده چاپ دارد).
63. ترجمه الحروف المقطعة فى القرآن الكريم (فارسى) عبدالجبار حمد شراره، مترجم: محسن علايى، پايان نامه كارشناسى ارشد دانشكده الهيات دانشگاه تهران، 1374 ش، 215 ص.
66 ـ 64. ترجمه، نقد و تحقيق كتاب مقدمتان فى علوم القرآن (مؤلف مقدمه اول نامعلوم و مقدمه دوم عبدالحق بن ابى بكربن عطيه مى باشد) اين اثر در سه بخش توسط سه نفر از دانشجويان دانشگاه تربيت مدرس تهران و عنوان پايان نامه كارشناسى ارشد آنان انجام پذيرفته كه عبارتند از 1. مجيد معارف، 1364 ش، 394 ص، 2. عبدالوهاب شاهرودى، 1366 ش، 264ص، 3. سيد محمد مهدى حاجى سيد ابوترابى، 1365ش، 342ص.
69 ـ 67. ترجمه و تحقيق تناسق الدرر فى تناسب السور (فارسى) جلال الدين عبدالرحمن سيوطى، سنى، مترجم سيد كاظم طبائى، پايان نامه كارشناسى ارشد دانشكده الهيات دانشگاه تهران، 167ص
ترجمه و تحقيق قسمتى از كتاب الاتقان فى علوم القرآن سيوطى (فارسى) مترجم: اسماعيل شجاعى استبرق، پايان نامه كارشناسى ارشد دانشكده الهيات دانشگاه، تهران، 1354 ش، 112ص.
و نوع 43 تا 47 آن توسط سيد حسين شيخ الاسلام، 207 ص; و نوع 60 تا 69 توسط اسرافيل حضرى، 1355ش، 172ص.
70. التعبير الفنى فى القرآن (عربى) بكرى شيخ امين، سنى، بيروت، قاهره: دارالشروق، 1393 ق، 312 ص.
71. التعريف بالقرآن و الحديث (عربى) محمد الزفزاف، سنى، قاهره: 285ص، نيز كويت، مكتبة الفلاح، 1399 ق، 280ص.
72. تفسير الصراط المستقيم (عربى) سيد حسين بروجردى، تهران: انتشارات صدر، 447 ص.
73. تلخيص التمهيد فى علوم القرآن (عربى) محمد هادى معرفت، شيعه، قم: مركز مديريت حوزه علميه، 1369ش، قم: دفتر انتشارات اسلامى (جامعه مدرسين). دو جلد منتشر شده تلخيص 6 مجلّد اصل التمهيد مى باشد.
74. التمهيد فى علوم القرآن (عربى) محمدهادى معرفت، متولد 1350ق، دفترانتشارات اسلامى (جامعه مدرسين).اين اثر تاكنون 6 مجلد آن منتشر گرديده و اثرى جامع در علوم قرآن به شمار مى آيد (ترجمه اين اثر با عنوان آموزش علوم قرآن گذشت).
75. تناسب آيات (فارسى) محمدهادى معرفت، شيعه (ترجمه بخشى از التمهيد، توسط آقاى عزت اللّه مولائى نيا همدانى) قم: بنياد معارف اسلامى، 1373 ش، 212 ص.
76. تناسب آيات و سور (فارسى) معصومه كفاشان، شيعه، پايان نامه كارشناسى ارشد دانشگاه آزاد اسلامى، نجف آباد، 1372ش، 199 ص.
77. تناسق الدرر فى تناسب السور، (عربى) جلال الدين عبدالرحمن سيوطى، سنى، دمشق، عالم التراث، 1404ق، 154ص. تحقيق عبدالله محمد الدرويش (ترجمه آن نيز گذشت).
78. تهذيب ترتيب الاتقان فى علوم القرآن، (عربى) جلال الدين عبدالرحمن سيوطى، 849 ـ 911 ق، سنى، رياض: دارالهجرة، چاپ اول، 1412ق، 828ص، تنظيم از محمد بن عمربن سالم بازمول.
79. جلاء الاذهان فى علوم القرآن، معين الدين محمد، لكهنو، 1292 ق، 150 ص.
80. جلوه اى از فروغ قرآن (فارسى) سيد مهدى حسينى نژاد (حسينى نورى)، شيعه، تهران: انتشارات پزشكيان نژاد، چاپ اول، 1375 ش، 173 ص.
81. الجمان فى علوم القرآن (عربى) محيى الدين عبدالرحمن رمضان، سنى، بيروت: دارالبشير، چاپ اول، 1416 ق، 146ص.
82. جواهر البيان فى تناسب سور القرآن (عربى) عبداللّه بن محمد الصديقى الغمارى، سنى، بيروت: عالم الكتب، 1406 ق، 166 ص.
83. چهره زيباى قرآن، پژوهشى پيرامون تناسب آيات (فارسى) عباس همامى، شيعه، اصفهان: انتشارات بصائر، چاپ اول، 1375 ق، 174ص.
84. الحاوى فى علوم القرآن (عربى) محمد بن مرزبان محولى، م 309. ( ابن نديم گويد 27 جزء است) همچنان كه گذشت شايد مراد غيرعلوم قرآن مصطلح باشد.
85. الحروف المقطعة فى القرآن الكريم(عربى) عبدالجبار حمد شراره، شيعه، قم: مكتب الاعلام الاسلامى، 1414 ق، 95 ص.
86. الحروف النورانية فى فواتح السور القرآنية (عربى) عبدالقادر محمد منصور، سنى، حلب: دارالعرفان ـ دمشق: دارالالباب، چاپ اول، 1417 ق، 190 ص.
87. حقائق حول القرآن للاطفال و الفتيان (عربى) محمد رجب، قاهره: دارالصحوة، 1407ق، 55 ص.
88. حقائق هامّة حول القرآن الكريم (عربى) سيد جعفر مرتضى عاملى، شيعه، قم: مؤسسة النشر الاسلامى، 1410ق، 477ص.
89. حقايقى مهم پيرامون قرآن كريم (فارسى) سيد جعفر مرتضى عاملى، شيعه، مترجم: سيد حسن اسلامى، قم: دفتر نشر اسلامى (جامعه مدرسين)، 1371 ش، 323ص(عنوان اصلى، عنوان پيشين است) (مترجم ديگر محمد سپهرى با عنوان پژوهشى نو… گذشت).
90. الحيدة او المناظرة الكبرى (عربى) عبدالعزيزبن مسلم كنانى، مكى، بيروت: دارالفتح 1403 ق، 176ص. عنوان چاپ ديگر: الحيدة و الاعتذار فى الرد على من قال بخلق القرآن، تحقيق: على بن ناصر فقيهى، مدينة: الجامعية الاسلامية، 1412 ق، 99ص.
91. خصائص القرآن الكريم (عربى) فهد بن سليمان رومى، سنى، رياض، چاپ چهارم، 1409ق، 252ص.
92. خلاصه الاتقان فى علوم القرآن (فارسى) جلال الدين سيوطى، 849 ـ 911 ق، مختصركننده: صلاح الدين ارقه دان، مترجم از عربى: محمود رضا افتخارزاده، قم: دفترنشر معارف اسلامى، چاپ اول، 1373ش (عنوان اصلى مختصر الاتقان).
93. خمسة عشر قرناً مع القرآن الكريم (عربى) عبدالخالق سيد ابورابيه، سنى، قاهره: دارالشعب، 207 ص.
94. دائرة المعارف قرآن (ترجمه الاتقان) (فارسى) جلال الدين عبدالرحمن سيوطى، مترجم: محمدجعفر اسلامى، تهران، بنياد علوم اسلامى، چاپ اول، 1363 ش، 668 ص (تنها برابر با جلد اول الاتقان منتشر (يا ترجمه) شده، ترجمه كامل آن توسط سيد مهدى حائرى قزوينى گذشت).
95. دانستنيهايى از قرآن (فارسى) محمد مظفرى، قم: چاپخانه علميه، 1410ق، 246 ص.
96. دانستنيهايى از قرآن ويژه نوجوانان(فارسى) مصطفى اسرار، شيعه، تهران: نشر قو، 1375ش، 200 ص.
97. دانستنيهاى قرآن (فارسى) مصطفى اسرار، شيعه، قم: انتشارات فلق، 1372ش، 249 ص.
98. دانستنيهايى پيرامون قرآن مجيد (فارسى) سيد مهدى شمس الدين، شيعه، قم: انتشارات قدس، چاپ اول، 1373 ش، 222ص.
99. درآمدى بر علوم قرآن (فارسى) محمد رضا صالحى كرمانى، شيعه، تهران: جهاد دانشگاهى، 1369 ش، 282ص.
100. دراسات حول القرآن (عربى) بدران ابوالعينين بدران، اسكندريه: مؤسسه شباب الجامعة، 112 ص.
101. دراسات حول القرآن و السنة (عربى) شعبان محمد اسماعيل، سنى: قاهره: مكتبة النهضة المصرية، چاپ اول، 1407ق، 548ص.
102. دراسات فى علوم القرآن (عربى) محمد بكر اسماعيل، سنى، قاهره: دارالمنار، چاپ اول، 1411ق، 419ص.
103. دراسات فى علوم القرآن الكريم (عربى) فهد بن عبدالرحمن سليمان رومى، سنى، رياض: مكتبة التوبة، چاپ اول، 1413 ق، 203 ص.
104. دراسات فى القرآن الكريم (عربى) على محمد على دخيل، شيعه، بيروت: دارالمرتضى، 1406 ق، 119 ص.
105. دراسات فى القرآن الكريم (عربى) محمدابراهيم حفناوى، سنى، قاهره: دارالحديث، 485ص.
106. دراسات فى القرآن و الحديث (عربى) يوسف خليف، سنى، قاهره: مكتبة غريب، 262ص.
107. دراسات قرآنية (عربى) محمد قطب، سنى، بيروت: دارالشروق، چاپ دوم، 1400ق، 508 ص.
108. دراسات قرآنية (عربى) عبدالسلام شريف، سنى، ليبى: دارالجماهيرية، چاپ اول، 1990م، 144ص.
109. [درباره] شناخت قرآن (فارسى) محمد على گرامى، قم: انتشارات روح، چاپ چهارم، 156 ص.
110. درسهائى پيرامون شناخت قرآن(فارسى) محمود رجبى ـ محمود عراقى، على اكبر مير سپاه، قم: مؤسسه در راه حق، 1361ش، 119.
111. دروس حول نزول القرآن(عربى) يداللّه دوزدوزانى، شيعه، قم: انتشارات سيد الشهداء، چاپ اول، 1413ق، 120ص.
112. روائع البيان فى علوم القرآن (عربى) صابر حسن ابوسليمان، سنى، بيروت، دمشق: المكتب الاسلامى، چاپ اول، 1408 ق، 157ص.
113. روح البيان در علوم قرآن (فارسى) هدايت اللّه روحانى، شيعه، تهران: كتابفروشى مرتضوى، 211ص.
114. روش برداشت از قرآن (فارسى) شهيد سيد محمد حسينى بهشتى، شهادت 1360ش، تهران: انتشارات سيد جمال، 56ص.
115. زبدة الاتقان فى علوم القرآن (عربى) محمد بن علوى بن عباس مالكى، سنى، قاهره: دارالانسان، چاپ اول، 1401 ق، 170ص.
116. سرّ البيان فى علم القرآن (فارسى) حسن بيگلرى، شيعه، تهران: كتابخانه سنائى، چاپ ششم، 1366 ش، 316ص.
117. سيرى در علوم قرآن (فارسى) يعقوب جعفرى، شيعه، تهران ـ قم: انتشارات اسوه، چاپ اول، 1373 ش، 400ص.
118. السيوطى و جهوده فى علوم القرآن(عربى) عبدالحليم هاشم شريف، سنى، قاهره: انتشارات صدرا، 1412ق، 335 ص.
119. شرح حديث انزل القرآن على سبعة احرف (عربى) عبدالحليم ابن تيميه، سنى، قاهر، 1323ص.
120. شرح العلامة المخللاتى المسمى بالقول الوجيز فى فواصل الكتاب العزيز (عربى) رضوان بن محمد بن سليمان مخللاتى، 1250 ـ 1311ق، شافعى، مدينه: مطابع الرشيد، (وزارة الاعلام)، چاپ اول، 1412ق، 425ص. تحقيق: على بن ابراهيم موسى.
121. شناخت سوره هاى قرآن (فارسى) هاشم هاشم زاده هريسى، شيعه، تهران: كتابخانه صدر، 1373 ش، 637ص.
122. شناخت قرآن (فارسى) محمدصادق نجمى ـ هاشم هاشم زاده هريسى، چاپ اول، 1361ش. اين اثر تلخيص و بازنويسى مجدد ترجمه البيان آيت الله خوئى است كه توسط همين آقايان انجام پذيرفته است.
123. شناخت قرآن (فارسى) سيد على كمالى دزفولى، شيعه، تهران: انتشارات فجر، 1364ش، 660 ص.
124. شناخت قرآن از زبان قرآن (فارسى) مسيح مهاجرى، شيعه، تهران: انتشارات اوج، 1360ش، 133ص.
125. شناخت نامهاى قرآن (فارسى) محمدحسين شريفى، شيعه، قم: نمايشگاه و نشر كتاب، 1362 ش، 152ص.
126. شناخت ويژگيهاى قرآن (فارسى) محمد خامه يار، شيعه، قم: مؤلف، چاپ اول، 1375ش، 117ص.
127. شناختى از قرآن (فارسى) احمدقاضى زاهدى گلپايگانى، شيعه، قم: دارالقرآن، 1363ش، 184ص.
128. عجائب علوم القرآن (عربى) جمال الدين ابوالفرج ابن الجوزى، 508 ـ 597ق، سنى، قاهره: الزهراء للاعلام العربى، چاپ اول، 1407ق، 318 ص.
129. عجائب علوم القرآن (عربى) محمد بن قاسم يسار الانبارى نجومى 328ق، (شايد اين اثر،علوم قرآن به معنى مصطلح كنونى نباشد).
130. عظمة القرآن (عربى) عبدالقادر عطا 1921 ـ 1983ق، سنى، بيروت: دارالكتب العلمية، 194ص.
131. علوم القرآن(عربى) رشدى عليان ـ قحطان عبدالرحمن الدورى ـ كاظم فتحى الراوى، سنى، بغداد: دارالكتب، 224ص.
132. علوم القرآن سيد شمس الدين افغانى، سنى، لاهور: المكتبة الاشرفية، 288ص.
133. علوم قرآن (فارسى) محمدباقر سعيدى روشن، متولد 1340ش، شيعه، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)، چاپ اول، 1377، 344ص.
134. علوم القرآن (عربى) عبداللّه محمودشحاته، سنى، قاهره، مكتبة النهضة الشرق، چاپ سوم، 1985م، 418ص.
135. علوم القرآن (عربى) سيد محمد باقر حكيم، شيعه، تهران: مجمع علمى اسلامى، 1403 ق، 325 ص و نيز قم: مجمع الفكر الاسلامى، چاپ سوم، 1417ق، (با اضافات) 544ص.
136. علوم القرآن (فارسى) محمد على گرامى، شيعه، قم: انتشارات احسن الحديث، چاپ اول، 1376ش.
137. علوم القرآن (عربى) عبدالفتاح ابوسنه، بيروت: دارالشروق، چاپ اول، 1416 ق، 167ص.
138. علوم القرآن (عربى) فضل حسن عباس ـ محمد شحاته ـ ابوالحسن احمد فريد صالح، سنى، عمان: معهد القضاء الشرعى و… چاپ اول، 1413ق، 319ص.
139. علوم القرآن (عربى) محمد جواد جلال، چاپ بصره.
140. علوم القرآن(اردو) محمد تقى عثمانى، سنى، كراچى، مكتبة دارالعلوم، 1412ق، 510 ص.
141. علوم القرآن (انگليسى) احمد دنيفر، رياض: الدار العلمية للكتاب الاسلامى، 200ص.
142. علوم قرآن در تفسير الميزان (فارسى) عباس فضلى، شيعه، پايان نامه كارشناسى ارشد دانشكده الهيات دانشگاه تهران، 1375ش، 208 ص.
143. علوم القرآن در مجمع البيان (فارسى) فاطمه شرعياتى، شيعه، پايان نامه كارشناسى ارشد دانشگاه قم، 1376ش، 172ص.
144. علوم القرآن الكريم (عربى) نورالدين عتر، سنى، دمشق: دارالخير، 271ص.
145. علوم القرآن عند المفسرين (عربى) جمعى از نويسندگان، گردآورنده: مركز فرهنگ و معارف قرآن، قم: دفترتبليغات اسلامى، چاپ اول، 1375ش، 3 جلد (از آنجا كه بيشتر مفسران در مقدمه تفاسير خود مباحث علوم قرآن را ذكر كرده اند، مركز فرهنگ و معارف قرآن از ميان بيش از 200 دوره تفسير موجود در كتابخانه اين مركز، پنجاه و پنج دوره آن را گزينش و مقدمه هاى آنها را پس از دسته بندى و نظام دهى به صورتى كارآمد تهيه كرده كه درنوع خود بسى ارزشمند است).
146. علوم القرآن، مدخل الى تفسير القرآن و بيان اعجازه… (عربى) عدنان محمد زرزور، سنى، دمشق ـ بيروت: المكتب الاسلامى، چاپ اول، 1401ق، 460ص.
147. علوم القرآن و الحديث (عربى) احمد محمد على داود، سنى، عمان: دارالبشير، 1984م، 264ص.
148. علوم قرآن و فهرست منابع آن (فارسى) سيد عبدالوهاب طالقانى، شيعه، قم: دارالقرآن الكريم، چاپ اول، 1361ش، 428ص.
149. علوم قرآن يا تفسير موضوعى (فارسى) مرتضى حائرى يزدى ـ مهدى حائرى تهرانى، شيعه، قم: مؤسسه دين و دانش، 1363ش، 153ص.
* علوم قرآن ـــــ درآمدى بر علوم قرآن، صالحى كرمانى.
150. الفرقان جمع القرآن و تدوينه و… (عربى) محمد عبداللطيف بن الخطيب، سنى، بيروت: دارالكتب العلمية، 245ص.
151. فن الاختزال فى القرآن(حروف مقطعه) (عربى) سليم الجبابى، سنى، دمشق: چاپ اول، 1994م، 302 ص.
152. فنون الافنان فى عجائب علوم القرآن (عربى) عبدالرحمن على بن الجوزى، م 597ق، سنى، بيروت: دارالبشائر الاسلاميه، چاپ اول، 1408ق، 567ص، تحقيق حسن ضياء الدين عتر; نيز قاهره: مكتبة ابن سينا، 1408ق، 288ص، تحقيق محمد ابراهيم سليم; نيز قاهره: الزهراء للاعلام العربى، چاپ اول، 1407، 318 ص با عنوان عجائب علوم القرآن، تحقيق عبدالفتاح عاشور.
153. الفوائد الجميلة على الآيات الجليلة (عربى) حسين بن على بن طلحة الرجراجى، سنى، ليبى، جامعه سبها، چاپ اول، 1994م، 613ص.
154. فواتح سور و حروف مقطعه قرآنى ـ تحقيقى در فواتح… (فارسى) فرانك جلالى كوشكى، شيعه، پايان نامه كارشناسى ارشد دانشگاه آزاد اسلامى تهران، 1372ش، 74ص.
155. فى رحاب القرآن الكريم (عربى) محمد سالم محيسن، سنى، بيروت: دارالجبل، 1409، قاهره: مكتبة الكليات الازهرية، 1400ق، 527 « 341 ص.
156. فى صحبة الاسلام و القرآن (عربى) عون الشريف قاسم، سنى، بيروت: دارالقلم، چاپ دوم، 1399 ق، 144ص.
157. فى علوم القرآن (عربى) عبدالمجيد محمود، سنى، قاهره: دارالبيان، چاپ اول، 1975م، 80ص.
158. فى علوم القرآن، دراسات و محاضرات (عربى) محمد عبدالسلام كفافى ـ عبداللّه الشريف، سنى، بيروت: دارالنهضة العربية، 363 ص.
159. قدمى در شناخت قرآن (فارسى) مهدى معينيان، شيعه، تهران: بنياد قرآن، چاپ اول، 1364 سنى، 239ص.
160. قرآن از ديدگاه قرآن (فارسى) على محمد رستگارى، شيعه، پايان نامه كارشناسى ارشد دانشگاه آزاد اسلامى نجف آباد، 1372 ش، 249ص.
161. القرآن انواره، آثاره، اوصافه،… (عربى) محمد محمود صواف، سنى، بيروت: مؤسسة الرسالة، چاپ چهارم، 1404ق، 123ص.
162. قرآن بهار دلها (فارسى) مؤسسه فرهنگى قدر ولايت، تهران: مؤسسه فرهنگى قدر ولايت، چاپ اول، 1375ش، 144ص.
163. القرآن الحكيم، اعجازه و بلاغته و علومه (عربى) صالحه عبدالحليم شرف الدين، كويت: مطابع كويت، 1406 ق، 221ص.
164. القرآن الكريم رؤية منهجيّة جديدة لمباحث القرآن (عربى) صلاح الدين بسيونى رسلان، سنى، قاهره: مكتبة نهضة الشرق، 1985م، 309 ص.
165. قرآن در اسلام (فارسى) سيد محمد حسين طباطبائى، 1281 ـ 1360 ش، شيعه، قم: دفترانتشارات اسلامى، 1361ش، 176 ص. تهران: بنياد علوم اسلامى، 1361 ش، 200ص; تهران: دارالكتب الاسلامية، 1353ش. 277 ص و…. اين اثر ارزشمند به چندين زبان ديگر ترجمه گرديده از جمله اندونزيايى، مترجم و ناشر: تهران سازمان تبليغات اسلامى، 144ص; فرانسوى، همان مترجم و ناشر. 125ص; عربى: القرآن فى الاسلام،مترجم: سيد احمد حسينى، تهران: سازمان تبليغات اسلامى، 1404ق، 224ص; كردى: تهران: سازمان تبليغات اسلامى، 1361ش، 162ص، و…
166. قرآن در اسلام(فارسى) يوسف مرحبا، شيعه، تهران: انتشارات بنياد شهيد، 1361 ش، 107ص.
167. قرآن در قرآن(فارسى) مجتبى محمودى، شيعه، قم: دفتر نشر اسلامى (جامعه مدرسين)، 1367ش، 128ص.
168. قرآن را چگونه بخوانيم (فارسى) محمد ارغون، مترجم از عربى: حامد فولادوند، تهران: عطائى، 1362ش، 77ص.
169. قرآن شناخت (فارسى) بهاء الدين خرمشاهى، شيعه، تهران: انتشارات طرح نو، چاپ اول، 1374ش، 363ص.
170. قرآن شناسى (فارسى) محمد تقى مصباح، شيعه، تحقيق و نگارش محمود رجبى، قم: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، چاپ اول، 1376 ش، 272ص.
171. قرآن شناسى براى جوانان(فارسى) نعمت اللّه قاضى (شكيب)، تهران: انتشارات كومش، چاپ اول، 1375 ش، 120ص.
172. قرآن شناسى (دايرةالمعارف قرآن كريم) سيد محمد باقر صدر، شيعه، گردآورنده: حسن سعيد، تهران: گنجينه قرآن، 84 ص.
173. القرآن علومه و تاريخه(عربى) محمدرضا حكيمى، متولد 1358ق، شيعه، دارالقبس، 103ص.
174. القرآن الكريم، تاريخيته و لغته (عربى) سيد عبدالغفار، سنى، مصر دار المعرفة الجامعية، 1996م، 246ص.
175. القرآن الكريم و روايات المدرستين (عربى) سيد مرتضى عسكرى، شيعه، قم: شركت توحيد، المجمع العلمى الاسلامى، چاپ اول، ج 1، 1415ق، ج 2، 1417ق، 325 + 729ص.
176. القرآن ماذا تعرف عنه (عربى) مجيد مسلماوى، شيعه، بغداد: مطبعة الجامعة، 1399ق، 215ص.
177. القرآن المجيد، تنزيله و اسلوبه و… (عربى) محمد عزة دروزة، سنى، بيروت: المكتبة العصرية، 302ص.
178. القرآن، نظمه، جمعه، ترتيبه (عربى) عبدالكريم الخطيب، سنى، قاهره: دارالفكر العربى، 1972م، 239ص.
179. قرآن و حكومت جهانى اسلام (فارسى) حسن فضائلى، 164ص.
180. القرآن و الكتاب (عربى) حداد.
181. قضايا فى علوم القرآن (عربى) سيد احمد عبدالغفار، سنى، اسكندريه: دارالمعرفة الجامعة، 1992م، 351ص.
182. قضايا قرآنية فى الموسوعة البريطانية (عربى) فضل حسن عباس، سنى، عمان (اردن): دارالبشير، چاپ اول، 1408ق، 283ص.
183. قطوف من رياض القرآن (عربى) منصور محمد منصور، سنى، قاهره: مطبعة الامانة، 1405ق، 381ص.
* القول الوجيز فى فواصل الكتاب العزيز ـــــــــ شرح العلامة المخللاتي…
184. كتاب المرشد الوجيز، الى علوم تتعلق بالكتاب العزيز(عربى) شهاب الدين عبدالرحمن ابراهيم معروف بابى شامه مقدسى، م 665ق، سنى، بيروت: دارصادر، 1395ق، 288ص، تحقيق طيار التى قولاج.
185. الكتاب و القرآن قراءة معاصرة (عربى) محمد شحرور، سنى، دمشق: الاهالى، چاپ اول، 1990م، ششم، 1994م، 822ص. اين اثر كه برخى مباحث علوم قرآنى همچون نامهاى قرآن، انزال و تنزيل، اعجاز، تأويل، قصص و… را با نگرشى جديد ومخالف با برخى نظريات سابق مطرح كرده، بيش از ده نقد برآن نگارش يافته كه برخى از آنها عبارتند از:
1. الفرقان و القرآن قراءة اسلامية معاصرة… (عربى) خالد عبدالرحمن العك، سنى، دمشق: دارالحكمة، چاپ دوم، 1416ق، 787ص.
2. تهافت القراءة المعاصرة (عربى) منير محمد طاهر الشواف، سنى [دمشق]: الشواف للنشر و الدراسات، چاپ اول، 1993م، 627ص.
3. القراءة المعاصرة للقرآن فى الميزان (عربى) احمد عمران، سنى دارالنفائس، چاپ اول، 1415ق، 528ص.
4. بيضة الديك، نقد لغوى لكتاب (الكتاب و القرآن) (عربى) يوسف الصيداوى، سنى، مطبعة التعاونية، 264ص.
5. حقيقة القراءة المعاصرة، مجرد تنجيم (عربى) سليم الجابى، سنى، دمشق: مطبعة نضر، چاپ اول، 1993م، 3 جلد.
6. ذاك رد؟!! عن قراءة معاصرة للكتاب و القرآن (عربى) نشأة ظبيان، سنى، دمشق: دارقتيبة، چاپ اول، 1412ق، 143ص.
186. كيف تحفظ القرآن (عربى) محمد الحبش، سنى، بيروت: دارالخير، چاپ اول، 1407 ق، 164ص.
187. كيف نتأدب مع المصحف، كتابه…، محمدرجب فرجانى، سنى، دارالاعتصام، 238ص.
188. گامى در راه شناسائى قرآن (فارسى) مير خليل سيد نقوى، شيعه، تهران: انتشارات هدى، 1363 ش، 298ص.
189. گامى در سوى شناخت سور مكى و مدنى(فارسى) ناهيد مشائى، شيعه، پايان نامه كارشناسى ارشد دانشگاه تربيت مدرس تهران، 1372ش، 238ص.
190. لطائف البيان فى احكام و علوم القرآن (عربى) صابر غانم المنكوت، م 1945م، سنى، قاهره: مكتبة مدبولى، 366ص.
191. لغة القرآن، قاموس القرآن الكريم (عربى) احمد مختار عمر، سنى، كويت: مؤسسة الكويت، 1414ق، 261ص.
192. مباحث علوم قرآنى در الميزان (فارسى) اصغر زاهدى تير، شيعه، پايان نامه كارشناسى ارشد دانشگاه آزاد اسلامى كرج، 1374 ش، 402ص.
193 مباحث فى علوم القرآن (عربى) صبحى صالح، سنى، بيروت: دارالعلم للملايين، چاپ هفدهم، 1988م، 381ص; و نيز قم: نشر رضى (افست).
194. مباحث فى علوم القرآن (عربى) مناع قطان، سنى، بيروت: مؤسسة الرسالة، چاپ هشتم، 1401ق، 398ص; و نيز قاهره: مكتبة وهبة، چاپ هشتم، 1401ق.
195. مباحثى در علوم قرآن (فارسى) صبحى صالح، سنى، مترجم از عربى: محمد على لسانى فشاركى، تهران: بنياد علوم اسلامى، چاپ اول، 1361ش، 254ص. عنوان اصلى مباحث فى علوم القرآن; ترجمه بخشى از آن با عنوان پژوهشى در باره قرآن و وحى، ترجمه محمد مجتهد شبسترى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1362ش، 176ص.
196. المجتبى فى علوم تتعلق بالقرآن(عربى) عبدالرحمن بن جوزى، م 597ق، خطى، دارالكتب المصرية (مناهل العرفان 1/ 25) (كتاب ديگر مؤلف، فنون الافنان فى عجائب علوم القرآن است كه با شماره 105 گذشت).
197. محاضرات فى علوم القرآن (عربى) نورالدين عتر، سنى، دمشق: مطبعة الداورى، 1407ق، 231ص.
198. مختصر الاتقان فى علوم القرآن(عربى) جلال الدين عبدالرحمن سيوطى، سنى، بيروت: دارالنفائس، چاپ سوم، 1410ق، 197ص، مختصر كننده: صلاح الدين ارقه دان (ترجمه فارسى آن نيز با عنوان خلاصة الاتقان گذشت).
199. مدخل الى تفسير القرآن و علومه (عربى) عدنان محمد زرزور، سنى، دمشق: دارالقلم; بيروت: الدار الشامية، چاپ اول، 1416ق. 295ص.
200. المدخل الى علوم القرآن و العلوم الاسلامية (عربى) محمد امين فرشوخ، سنى، بيروت: دارالفكر العربى، چاپ اول، 1990م، 248ص.
201. المدخل الى القرآن الكريم(عربى) انور جندى، سنى، قاهره: دارالاعتصام، 254ص.
202. مدخل التفسير (عربى) محمدفاضل لنكرانى، شيعه، تهران: مطبعة حيدرى، چاپ اول، 1396ق، 300ص.
203. المدخل لدراسة القرآن الكريم (عربى) محمد محمد ابوشهبه، سنى، بيروت: دارالجيل، چاپ دوم، 1412ق، 425ص.
204. مذكرة علوم القرآن (عربى) احمد احمد على، مصر 1370ق.
205. مرشد الخلان الى معرفة عدّ آى القرآن(عربى) عبدالرزاق على ابراهيم موسى، سنى، بيروت: مكتبة العصريه، چاپ اول، 1409ق، 254ص.
* المرشد الوجيز الى علوم تتعلق بالكتاب العزيز ـــــــــ كتاب المرشد الوجيز.
206. معجزه بزرگ، پژوهشى در علوم قرآنى (فارسى) محمد ابوزهره، سنى، مترجم از عربى: محمود ذبيحى، مشهد: بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، چاپ اول، 1370ش، 828ص. عنوان اصلى: معجزة الكبرى القرآن.
207. معجزة الكبرى القرآن (عربى) محمد ابوزهره، سنى، بيروت: دارالفكر العربى، 614ص.
208. معرفة القرآن فى تفسير الميزان (عربى) سيد محمد حسين طباطبايى، شيعه، گردآورنده سيد حميد محمودزاده حسينى، قم: انتشارات اسماعيليان، چاپ اول، 1374ش، 235ص.
209. مع القرآن الكريم فى تاريخه و… (عربى) شعبان محمداسماعيل، سنى، دارالاتحاد العربى، 551ص.
210. مفهوم النص، دراسة فى علوم القرآن(عربى) نصر حامد ابوزيد، سنى، مصر: الهيئة المصرية العامة، 1990م، 359 ; و نيز بيروت: المركز الثقافى العربى، 1990م، 319 ص.
211. مقدمتان فى علوم القرآن(عربى) مقدمه اول از مؤلف نامعلوم و مقدمه دوم از ابن عطيه است، قاهره: مكتبة الخانجى، 320ص.
212. مقدمه آشنايى با قرآن(فارسى) كاظم كاظم زاده، شيعه، تهران: انتشارات اقبال، 1360ش، 88ص.
213. المنار فى علوم القرآن (عربى) محمد على حسن، سنى، عمان: دار الارقم، چاپ اول، 1983م، 165ص.
214. مناهج (معارج) العرفان فى علوم القرآن، سيد احمد حسين امروى، م 1328.
215. مناهل العرفان فى علوم القرآن (عربى) محمد عبدالعظيم زرقانى، بيروت: دارالكتب العلمية، 1416ق، 2جلد ـ 485 « 485 ص. تحقيق احمد شمس الدين، قاهره: داراحياء الكتب: 483 « 452ص. اين كتابها بارها در بيروت و سوريه و مصر به چاپ رسيده است.
216. من روائع القرآن (عربى) محمد سعيد رمضان البوطى، سنى، دمشق: مكتبة الفارابى، چاپ سوم.
217. من علوم القرآن (عربى) فؤاد على رضا، بيروت: دار اقرأ، چاپ اول، 1402ق، 239ص.
218. من علوم القرآن (عربى) عبدالفتاح قاضى، سنى، قاهره: مكتبة الكليات الازهرية، 1396ق، 112ص.
219. من علوم القرآن و تحليل نصوصه (عربى) عبدالقادر حسن، سنى، قطر(دوحه): دار قطرى بن الفجائة، 1987م، 227ص.
220. من فيض القرآن (عربى) ابراهيم على ابوالخشب، سنى، قاهره: مكتبة الانجلو المصرية، 1985م، 124ص.
221. منهج الفرقــان فى علوم القرآن (عربى) محمد على، سنى، (منــاهل العرفـان 1/ 35).
222. موجز البيان فى مباحث القرآن (عربى) كمال الدين الطائى، بغداد، مطبعة سلمان الاعظمى، 1391ق، 184ص.
223. موجز علوم القرآن (عربى) داود العطار، متولد 1930، سنى، بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1399ق، 200ص; و نيز تهران: مؤسسه بعثت ـ مؤسسة القرآن الكريم، چاپ دوم 1403ق، 200ص.
224. مورد الظمآن فى علوم القرآن (عربى) صابر حسن محمد ابوسليمان، سنى، بمبئى: الدار السلفية، چاپ اول، 1404ق، 246ص.
225. الميسّر فى علوم القرآن (عربى) عبدالرسول الغفار، شيعه، بيروت: دار و مكتبة الرسول الاكرم، چاپ اول، 1415ق، 272ص.
226. نامه هدايت، مقدمه اى بر آشنايى با قرآن (فارسى) محمد مهدى ركنى، شيعه، مشهد: آستان قدس رضوى: 1363 ش، 351ص.
227. النبأ العظيم، نظرات جديدة فى القرآن (عربى) محمد عبداللّه دراز، سنى، كويت: دارالقلم، چاپ دوم، 1390ق، 216ص.
228. نبذ من مقاصد الكتاب العزيز (عربى) عبدالعزيز بن عبدالسلام السلمى، سنى، دمشق: مكتبة الغزالى، چاپ اول، 1416ق، 144ص.
229. نزول القرآن على سبعة احرف (عربى) مناع قطان، سنى، قاهره: مكتبة وهبة، چاپ اول، 1411ق، 123ص.
230. النص، السلطة، الحقيقة (عربى) نصر حامد ابوزيد، سنى، بيروت: دارالبيضاء ـ المركز الثقافى العربى، چاپ اول، 1995م، 287ص.
231. النص القرآنى امام اشكالية البنية و القراءة (عربى) طيب تيزينى، سنى، دمشق: دارالينابيع، 1997م، 443ص.
232. نظرات فى القرآن (عربى) محمد غزالى، سنى، قاهره: مؤسسة الخانجى، چاپ اول، 1377ق، 276ص.
233. نفحات من علوم القرآن (عربى) محمد احمد معبد، سنى، مدينه: مكتبة طيبه، چاپ اول، 1406ق، 184ص.
234. نكت الانتصار لنقل القرآن (عربى) محمد بن طيب بن محمد ابوبكر باقلانى، 403ق، اسكندريه: منشأة المعارف، 1971م، 445ص.
235. نگاهى به علوم قرآنى (فارسى) محمدباقر ملكى ميانجى، شيعه، م 1377ش، قم: نشر خرّم، 197ص. به اهتمام على ملكى ميانجى، اين اثر ترجمه مقدمه تفسير مناهج البيان و… از مؤلف مى باشد كه از سوى على نقى خدايارى ترجمه گرديده است.
236. الواضح فى علوم القرآن (عربى) مصطفى ديب البغا ـ محيى الدين ديب، سنى، دمشق: دارالكلم الطيب ـ دارالعلوم الانسانية، چاپ اول، 1417ق، 336 ص.
237. الوجيز فى علوم القرآن (عربى) وضاح الخطيب، سنى، دمشق: دارالنابغة، 126ص.
238. الوحى و القرآن (عربى) عبدالحميد ابراهيم سرحان، قاهره: الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1993م، 165ص.
239. الوحى و القرآن(عربى) محمد حسين ذهبى، سنى، قاهره: مكتبة وهبة، چاپ اول، 1406ق، 161ص.
240. ويژگيهايى از قرآن مجيد (فارسى) شكراللّه جهان مهين، شيعه، تهران: انتشارات برهان، 136ص.
241. الهادى فيما يحتاجه التفسير من المبادى (عربى) هادى كاشف الغطاء، متولد 1373ق، نجف: مطبعة الآداب، چاپ اول، 1989م، 257ص.
242. الهدف من نزول القرآن و آثاره على منهجه فى التغيير (عربى) سيد محمدباقر حكيم، شيعه، قم: مؤسسه امام حسين(ع) 1412ق، 163ص.
243. هدى الفرقان فى علوم القرآن (عربى) غازى عناية، سنى، بيروت: عالم الكتب، چاپ اول، 1416ق، 4 جلد در 2 مجلد، 319 « 277 « 360 « 352ص.
244. هفده گفتار در علوم قرآنى (فارسى) ابوالفتوح رازى ـ ملامحسن فيض كاشانى ـ محمد جواد بلاغى، شيعه، تهران: انتشارات بدر، چاپ اول، 1370 ش، 402 ص. اين اثر گردآمده مقدمه كتابهاى: تفسير صافى، محجة البيضاء، تفسير آلاء الرحمن و تفسير روض الجنان است كه توسط سيد حسين حسينى ترجمه و تهيه گرديده است.
245. درسنامه علوم قرآنى (فارسى) حسين جوان آراسته، شيعه، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1377 ش.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 8:56 منتشر شده است
نظرات(0)

معيار تمايز مفاهيم اخلاقي از غير اخلاقي

بازديد: 107
معيار تمايز مفاهيم اخلاقي از غير اخلاقي

سيد موسى صدر

فيلسوفان اخلاق، مفاهيم اخلاقى را به دو دسته تقسيم كرده اند، مفاهيم ارزشى مانند مفهوم خوب و بد، و مفاهيم الزامى يا تكليفى مثل بايد و نبايد، صواب و خطا و وظيفه. ترديدى نيست كه برخى ازاين مفاهيم كاربرد دوگانه دارند هم در گزاره هاى اخلاقى به كار مى روند و هم در گزاره هاى غيراخلاقى; مانند: راست گفتن خوب است. خيانت بد است. اين كتاب خوب است. آن مداد بد است. كه در دومثال نخست كاربرد اخلاقى دارند و در مثالهاى بعدى كاربرد غيراخلاقى. يا در رابطه با مفاهيم الزامى گاه مى گوييم: بايد امانتدارى كرد. نبايد ستم كرد. و گاهى مى گوييم بايد نماز خواند. بايد غذا خورد. نبايد سم نوشيد. در مثالهاى نخست، بايد و نبايد اخلاقى تلقى مى شوند و درمثالهاى ديگر غيراخلاقى.
اكنون به فرض آن كه تقسيم يادشده درست باشد، سؤال اين است كه تفاوت مفاهيم اخلاقى و غيراخلاقى در چيست؟ با چه معيارى مى توان فهميد كه واژه هاى خوب و بد يا بايد و نبايد در يك گزاره، اخلاقى هستند و در گزاره ديگر غيراخلاقى؟
از آن رو كه واژه هاى مشترك در گفتار تعيين مفهومى پيدا مى كنند، طبيعتاً اين بحث از راه بررسى گزاره ها دنبال خواهد شد، اما نتيجه اى كه ازآن به دست مى آيد، علاوه بر تشخيص مفاهيم اخلاقى از غيراخلاقى يا به تعبير ديگر جنبه هاى اخلاقى واژه ها از جنبه هاى غيراخلاقى آن، در نهايت، طبيعت و ماهيت مفاهيم اخلاقى را نيز روشن خواهد كرد. دراين زمينه سه احتمال منطقى وجود دارد كه برخى به عنوان يك نظريه مطرح هستند:
1. تفاوت در نهاد گزاره هاست.
2. تفاوت در طبيعت مفاهيم است.
3. تفاوت ناشى از هر دو جنبه است.
اينك به بررسى اجمالى اين احتمالات مى پردازيم.
1. نخستين نظريه در اين زمينه آن است كه نهاد گزاره در مفاهيم اخلاقى، فعل و رفتار انسان است (منظور، فعل اختيارى است) ولى در مفاهيم غيراخلاقى نهاد اشياء و پديده هاى ديگر. 1 بنابراين هرگاه خوب و بد يا بايد و نبايد به رفتار انسان نسبت داده شود، مانند (امانتدارى خوب است. خيانت بد است. بايد احسان كرد… ) دراين صورت مفاهيم يادشده اخلاقى هستند يا كاربرد اخلاقى دارند. واگر به غير رفتار نسبت داده شود، مانند (اين كتاب خوب است. آن مداد بد است) مفاهيم به كار رفته غيراخلاقى اند. اين نظريه از چند جهت ممكن است مورد استفاده قرار گيرد. نخست اين كه معيار يادشده نمى تواند مرزهاى مجموعه مفاهيم اخلاقى را نشان دهد، زيرا مفاهيم الزامى (بايد و نبايد) چه در اخلاق و چه در حقوق، هميشه به فعل انسان نسبت داده مى شود، مانند اين كه گفته مى شود: بايد احسان كنى. بايد اجاره خانه را بپردازى).
پس اگر اين معيار درست باشد، بايد در بخشى از مفاهيم اخلاقى يعنى مفاهيم ارزشى تطبيق شود.
دوم اين كه اين نظريه حتى درمفاهيم ارزشى نيز فراگير نيست، زيرا ارزشگذارى هاى اخلاقى منحصر در گزاره هاى با نهاد رفتار نيستند، بلكه گزاره هاى با نهاد شخص و شى ء (صفات و ملكات نفسانى) را نيز در بر مى گيرد. نمونه هاى آن هم در گفت وگوهاى عرفى وهم در قرآن فراوان اند، مانند اين گزاره هاى عرفى: او شخص خوبى است. بخل بد است. همچنين آيه هايى مانند: (انّ شرّ الدّوابّ عنداللّه الصّمّ البكم الذين لايعقلون) (انفال/22) (وحسن اولئك رفيقاً) (نساء/69) (و لباس التقوى ذلك خير) (اعراف/26)
بنابراين، اين نظريه ازيك سو جامع نيست و از سوى ديگر مانع نيست.
2. نظريه ديگر اين است كه نهاد در گزاره هاى اخلاقى همراه با عنوانهايى مانند عدل و ظلم است و به تعبير ديگر احكام اخلاقى ذاتاً به عنوانهاى ياد شده تعلق مى گيرند، اما درگزاره هاى غيراخلاقى، هر نهاد با عنوان اولى خود مورد حكم قرار مى گيرد. بنابراين رفتن، خوردن، خوابيدن و… وقتى با همين عنوانهاى اولى شان مورد حكم يا قضاوت قرار مى گيرند، مفاهيم به كار رفته غيراخلاقى هستند، اما اگر به عنوان عدل، ظلم و… در گزاره قرار گيرند، مفاهيم مستند به آنها اخلاقى به شمار مى آيند. 2 
اين نظريه نيز ضعفهاى آشكارى دارد. نخست آن كه آيا عنوانهاى يادشده خود اخلاقى هستند يا غيراخلاقى؟ اگر اخلاقى هستند، اخلاقى بودنشان چگونه احراز مى شود؟ با اسناد مفاهيم خوب و بد يا بايد و نبايد، اخلاقى مى گردند يا در ذاتشان ويژگى هست كه باعث اخلاقى شدن مفاهيم نسبت داده شده به آنها مى شود؟
احتمال نخست، مستلزم دور است و احتمال دوم، خود مورد بحث است كه درآينده خواهد آمد.
دوم آن كه اين نظريه نيز در مورد انسان و ملكات نفسانى قابل تطبيق نيست، زيرا چگونه مى توان عنوانهاى يادشده را بر شخص يا صفت نفسانى تطبيق كرد؟
سوم آن كه اگر مقصود از عناوين يادشده، دو عنوان عدل و ظلم باشد، چنانكه برخى معتقدند كه تمام رفتارهاى انسان سرانجام به يكى از اين دو عنوان بر مى گردد، دراين صورت موضوع قراردادن آنها براى مفاهيم اخلاقى اشكال منطقى در پى دارد، زيرا وقتى گفته مى شود: ظلم بد است، با توجه به آن كه مفهوم ظلم، ربودن حق از حقدار است، و از سوى ديگر اين حق از نگاه عقل عملى چيزى است كه انجام دادنش خوب است، نتيجه اين مى شود كه گزاره (ظلم بد است) به گزاره (كار بد، بد است) برمى گردد; يعنى قضيه بشرط محمول. 3 
3. نظريه سوم در باب تفكيك مفاهيم اخلاقى از غيراخلاقى كه مانند نظريات پيشين، ناظر به نهاد گزاره هاست، براين پايه استوار است كه موضوع در گزاره هاى اخلاقى انسان و منش اوست، اما در گزاره هاى غيراخلاقى موضوع چيزى ديگر است.
ويليام كى فرانكنا در اين زمينه مى گويد:
(خوب و بد تلقى شدن امور تا اندازه اى به اختلاف متعلقات آنها بستگى دارد، بيش تر چيزهايى كه از نظر اخلاقى ممكن است خوب يا بد باشند، عبارتند از: اشخاص، گروهها، ويژگيهاى منش، ملكات، احساسات، انگيزه ها و اغراض (به ديگر سخن: اشخاص، گروهها و عناصر شخصيت). از سوى ديگر ممكن است هر چيز ديگر از نظر غيراخلاقى خوب يا بد باشد; مثلاً اعيان خارجى مانند اتومبيلها و نقاشيها، تجربه ها، مانند لذت و درد، معرفت و آزادى يا شكلهاى حكومت، مانند دموكراسى. درمورد بيش تر اين چيزها معنى ندارد كه آنها را از نظر اخلاقى خوب يا بد بدانيم مگر آن كه مقصود ما اين باشد كه دنبال كردن اين چيزها از نظر اخلاقى درست يا نادرست است.) 4 
اين نظريه گاه به شكل ديگرى نيز تقرير شده است و آن اين كه تفاوت مفاهيم اخلاقى و غيراخلاقى، ناشى از نوع ديد است. اگر ديدگاه ما نسبت به ارزشگذارى ها و قضاوتها اخلاقى بود (اخلاقى بودن ديدگاه برابر اين نظريه به اين است كه در ارتباط با انسان و منش او باشد و در مقام پرسش از يك داورى به آن تعليل شود) گزاره ها و مفاهيم به كار رفته در آن اخلاقى هستند و گر نه اخلاقى نيستند. 5 
اين نظر از آن رو كه نهاد گزاره هاى اخلاقى را فراتر از فعل و رفتار انسان مى داند، كاملاً درست و واقعى مى نمايد، زيرا چنانكه در نقد نظريات پيشين گفته شد، ذات انسان و صفات و ملكات نفسانى او نيز مشمول ارزشگذارى اخلاقى قرار مى گيرند، اما از سوى ديگر اين كاستى را دارد كه در مقوله رفتار، قادر بر تفكيك مفاهيم اخلاقى از غيراخلاقى نيست، چون مفاهيم ارزشى و الزامى گاه به معنايى جز محتواى اخلاقى شان به رفتار نسبت داده مى شوند، مثل: تشنه بايد آب بخورد، دارو خوردن براى مريض خوب است. بنابراين بايد در جست وجوى ويژگى ديگرى باشيم كه بتواند كامل كننده اين نظريه باشد و جنبه هاى اخلاقى و غيراخلاقى مفاهيم را به صورت دقيق تر نشان دهد.
برخى نظريه ها به اين امر متمايلند يا از آنها چنين استنباط مى شود كه راز تفاوت مفاهيم اخلاقى و غيراخلاقى در طبيعت مفاهيم است، مفاهيم اخلاقى ويژگى دارند كه مفاهيم غيراخلاقى ندارند.
همه نظريه هايى كه درباب ماهيت مفاهيم اخلاقى مطرح هستند به گونه اى به همين نكته اشاره دارند. در بررسى اين نظريه ها ما با دومسئله روبرو هستيم. يك، آن كه اين نظريه ها تئوريهاى درستى در مورد مفاهيم اخلاقى هستند يا نه؟ و ديگر آن كه آيا براساس آنها مى توان جنبه هاى اخلاقى و غيراخلاقى واژه هاى خوب و بد، بايد و نبايد را تشخيص داد يا خير؟ با اين نگاه، اينك به بررسى فشرده اين نظريه ها مى پردازيم.


1. شهودگرايى

اين نظريه به صورت كلى براين باور استوار است كه همه مفاهيم اخلاقى از نظر تعريف به يك يا دو مفهوم بر مى گردند و آن مفهوم نيز حكايتگر صفت يا كيفيت بسيط و غيرطبيعى هر چيز است كه چون بسيط است غيرقابل تعريف بوده و فقط از راه شهود درك مى شود. 6 برخى از طرفداران اين نظريه مانند جورج ادوارد مور آن مفهوم بسيط را مفهوم خوب مى داند و برخى ديگر مانند پريكارد و دويدراس مفهوم بايد را نيز بسيط مى دانند، چنانكه دسته دوم نيز برخى متعلق آن كيفيت بسيط را خود فعل خارجى مى دانند و بعضى ديگر نوع فعل يا قواعد كلى افعال.
اين نظريه درباب مفاهيم اخلاقى مورد انتقادات چندى قرار گرفته است:
نخست آن كه اين نظريه از آن جا كه مفاهيم اخلاقى را به يك يا دو مفهوم بازمى گرداند و آن مفهوم مرجع را نيز تعريف ناشدنى مى داند، درحقيقت هيچ بيانى از ماهيت مفاهيم اخلاقى ارائه نمى كند.
دوم آن كه براساس اين نظريه كيفيت اخلاقى كه در يك چيز نهفته است، چيزى جدا و بى ارتباط با ديگر ويژگيهاى آن تلقى مى شود، حال آن كه به طور بديهى مى يابيم كه خوبى يك امر بسته به ساير خصوصيات آن است.
سوم آن كه بر پايه اين نظريه هيچ راهى براى اثبات درستى و نادرستى احكام اخلاقى وجود نخواهد داشت، حال آن كه نزد عرف چنين نيست. گذشته از آن كه ارجاع مفاهيم متعدد و ناهمسنخ به يكديگر، علاوه بر آن كه در گفت وگوها معمول نيست ـ چه آن كه انشاء و اخبار هر يك جاى خود را دارد ـ بنابر برخى ديدگاهها محدود شدن كاربرد مفاهيم اخلاقى را نيز در پى دارد، زيرا اگر همه مفاهيم اخلاقى به مفهوم (بايد) بازگردد، نتيجه طبيعى آن اين خواهد بود كه مفاهيم اخلاقى منحصر در مقوله رفتار هستند، حال آن كه چنين نيست. همه اين اشكالات نشان مى دهد كه نظريه شهودگرايى نظريه اى مناسب براى بيان مفاهيم اخلاقى نيست.


2. عقل گرايى

اجمال اين نظريه چنين است كه مفاهيم اخلاقى از خصوصيت ويژه اى در نهاد گزاره هاى اخلاقى حكايت مى كند كه عقل آن را دريافته يا به آن حكم مى كند، اما در مقام بسط و تشريح اين نظريه، تقريرهاى گوناگونى وجود دارد.


تقرير نخست

بنابر يك تقرير، مفاهيم ارزشى اخلاقى (خوب و بد) نمايان گر سازگارى و ناسازگارى فعل با هدف مطلوب اند، و مفاهيم الزامى نشان دهنده رابطه ضرورى بين فعل و هدف مطلوب هستند. بنابراين مفاهيم اخلاقى نشانه هاى دو واقعيت جدا از انسان در رابطه با فعل و هدف هستند; يعنى سازگارى و ناسازگارى و ضرورت بر پايه قياس. متن زير گوياى اين نظريه است:
(پس نظر ما در بين اين نظريه هاى چهارگانه كه مى پذيريم، همين است; يعنى نتيجه با آنچه در مفهوم بايد و نبايد گفتيم يكى مى شود. گفتيم (راست بايد گفت) يعنى بين راست گفتن و هدف مطلوب ما ضرورت بالقياس است، پس ضرورت دارد. (خوب است) يعنى بين راست گفتن و هدف مطلوب ما ملايمت و تناسب وجود دارد. پس بازگشت اين مفهوم به همان مفهوم بايد و نبايد مى شود.) 7 
اين نظريه ممكن است اين گونه مورد انتقاد قرار گيرد كه اگر ماهيت خوب و بد اخلاقى، سازگارى و ناسازگارى فعل با هدف مطلوب باشد، كاربرد آنها بايد در چنين مواردى منحصر باشد، حال آن كه به بداهت مى بينيم مفاهيم خوب و بد با همان جنبه اخلاقى شان در مورد اشخاص و اشياء (ملكات و صفات نفسانى) نيز به كار مى روند، در صورتى كه در اين زمينه ها نه فعلى هست و نه سازگارى آن با هدف مطلوب.
از سوى ديگر، اگر بايد اخلاقى در ماهيت خود، حكايتگر رابطه ضرورى بين فعل وهدف مطلوب است، پس در تمام مواردى كه چنين رابطه اى وجود دارد، از جمله در بايدهاى حقوقى و ضرورتهاى غريزى، بايد (بايدها) اخلاقى باشند، حال آن كه چنين نيست. گذشته از آن كه به وجدان مى يابيم كه معناى خوب در گزاره (اين تابلو خوب است) و (عدالت خوب است) تا حدودى يكسان است. اين نشان مى دهد كه مفهوم خوب يا بد، حكايتگر چيزى در شيئ نيست و گرنه بايد آنچه در دومثال بالا حكايت شده، يك چيز مى بود كه به طور قطع چنين نيست.
علاوه بر همه اينها آيا مى توان اين پرسش را مطرح ساخت كه (آيا هر آنچه سازوار با هدف مطلوب است خوب است يا نه؟) اگر مى توان، چنانكه حق هم همين است، در آن صورت بايد نتيجه گرفت كه خوبى معادل سازوارى با هدف مطلوب نيست وگرنه پاسخ پرسش يادشده يا به اين صورت مى بود: خوب، خوب است. و يا بدين گونه: خوب، خوب نيست. كه هر دو صورت نامعقول است، زيرا يا تكرار است ويا تناقض.


تقرير دوم

بيان ديگر از نظريه عقل گرايى اين است كه مفاهيم ارزشى (خوب و بد) حاكى از سازوارى و ناسازوارى فعل با نفس يا قواى وجودى اوست و مفاهيم الزامى انعكاس عقلى از رابطه ضرورى بين قواى وجودى و فعل آنهاست كه بين انسان و فعل مورد نظرش اعتبار شده است.
اين تقرير از نظر نتيجه چندان تفاوتى با تقرير پيشين ندارد، اما از نظر چگونگى اين فرق را دارد كه در بيان نخست، مفاهيم ارزشى و الزامى حقيقى هستند از قبيل معقولات ثانيه فلسفى، اما در تقرير دوم هر دو نوع اعتبارى و بر پايه انسان استوار هستند.
برخى گمان كرده اند كه مرحوم علامه طباطبايى در اصول فلسفه قائل به چنين نظريه اى است 8، زيرا ايشان چنين نوشته اند:
(چنانكه از بيان گذشته روشن شد، انسان در نخستين بارِ به كار انداختن قواى فعاله خود، نسبت ضرورت و وجوب (بايد) را ميان خود و ميان صورت احساس خود كه به نتيجه عمل تطبيق مى نمايد، مى گذارد و حال آن كه اين نسبت به حسب حقيقت در ميان قواى فعاله وحركات حقيقى صادره از آنها جاى دارد. پس نسبت نام برده اعتبارى خواهد بود.)
و درجاى ديگر مى نويسد:
(پس مى توان گفت كه خوبى و بدى كه در يك خاصه طبيعى است، ملائمت و موافقت يا عدم ملائمت و موافقت وى با قوه مدركه مى باشد. ازاين بيان نتيجه گرفته مى شود كه خوب و بد (حسن و قبح در افعال) دروصفت اعتبارى مى باشند.) 9 
گرچه انتساب اين نظريه به عنوان يك رأى درباب مفاهيم اخلاقى به علامه جاى تأمل دارد، زيرا ايشان درهمان اصول فلسفه به اجمال بين دو نوع وجوب و دو نوع خوب و بد تفاوت مى گذارد و يكى را صفت فعل در مرحله صدور از فاعل مى داند كه جنبه عمومى دارد، و ديگرى را صفت فعل فى نفسه مى شمارد كه جنبه خصوصى دارد. و آنچه درباب مفاهيم اخلاقى مورد بحث است، قسم دوم است نه اول، كه در حقيقت تبيين رابطه وجودى بين انسان و فعل اوست. و از اين رو ايشان در تفسير الميزان، مفاهيم ارزشى را به سازگارى و ناسازگارى با هدف تعريف مى كند; يعنى همانند نظريه نخست. 10 
اما به رغم اين مطلب با فرض درستى انتساب، علاوه بر برخى اشكالات نظريه پيشين كه براين نظريه نيز وارد است، در خصوص اين تقرير تأملات چندى هست:
نخست آن كه هر ملايمت و منافرتى صفت اخلاقى نمى تواند داشته باشد، چنانكه در رويكردهاى غريزى مى بينيم (نوشيدن تشنه، غذا خوردن گرسنه، تمايل به جنس مخالف و… ). در هيچ يك ازاين موارد، حكم به خوب و بد يا بايد و نبايد، حكم اخلاقى نيست.
ديگر آن كه گستره احكام اخلاقى تنها فعل نيست تا از رابطه آن با نفس سخن بگوييم.
و سوم آن كه اين نظريه همچون نظريه نخست، اصل حكم و خاستگاه آن را در هم آميخته است. سازگارى و ناسازگارى با نفس يا هدف مطلوب، مى تواند منشأ و انگيزه تحسين و تقبيح اخلاقى باشد نه نفس حسن و قبح و گرنه همان تكرار و تناقض كه در نظريه پيشين آمد دراين جا نيز خواهد آمد. پس فرق است بين ماهيت حكم و منشأ پيدايش آن. بنا بر اين، اين تقرير نيز ماهيت مفاهيم اخلاقى را به گونه اى پذيرفتنى روشن نمى سازد.


تقرير سوم

تقرير سوم از عقل گرايى در اين بيان خلاصه مى شود كه نفس فعل بدون توجه به رابطه آن با نفس يا چيز ديگر، داراى چگونگى خاصى است كه عقل آن را درك مى كند و واژه هاى خوب و بد شكل بيانى همان كيفيت است. شهيد صدر دراين باره مى نويسد:
(فإنّ الحسن والقبح معنى ماينبغى ان يقع و مالاينبغى كأمرين واقعيّين تكوينيّين من دون جاعل.)
و درجاى ديگر مى نويسد:
(انها قضايا واقعية دور العقل فيها دور المدرك الكاشف على حدّ القضايا النظرية الأخرى.) 11 
اين بيان تا اندازه اى از اين نظر كه مفاهيم خوب و بد را بيانگر واقعيتهاى جدا از انسان در ذات فعل مى داند، همانند نظريه شهودگراست، با اين تفاوت كه ازنظر شهودگرا كيفيت ويژه اى در ذات فعل به عنوان يك واقعيت خارجى وجود دارد و با شهود درك مى شود، اما دراين نظريه آن واقعيت در ظرف واقع و نه خارج كه محدودتر از ظرف واقع است، وجود دارد و با عقل درك مى شود.
اشكالات چندى براين نظريه وارد است.
نخست، آن كه اين نظريه به عنوان يك ديدگاه فراگير در رابطه با همه مفاهيم اخلاقى مطرح نيست، بلكه فقط به تبيين مفاهيم ارزشى مى پردازد و مفاهيم الزامى در ابهام باقى مى مانند.
دوم، آن كه اين نظريه همچون نظريه شهودگرايى براين پيش فرض نادرست استوار است كه فعل، هويتى جدا از انسان دارد و مى تواند با قطع نظر از رابطه اش با انسان، صفات و كيفياتى داشته باشد، حال آن كه فعل اساساً ماهيت ابزارى و وسيله اى براى انسان دارد و هرگونه حكم مرتبط با جنبه معنوى آن بايد با درنظر گرفتن رابطه و نقش آن نسبت به انسان از نظر تأمين مصالح و مفاسد سنجيده شود. ذاتى بودن حسن و قبح كه براى بعض عناوين مانند عدل و ظلم گرفته اند، بدين معنى نيست كه در ذات اين عنوانها جدا از رابطه شان با انسان، صفتى به نام حسن و قبح وجود دارد، بلكه بدين معنى است كه اين امور ذاتاً داراى مصالح ومفاسد براى بشر است، برخلاف ساير عناوين كه چنين نيستند و به لحاظ مصالح و مفاسد ذاتى، مدح و ذم انسان را باعث مى گردند. حاجى در منظومه همچون ساير منطقيان به اين نكته اشاره دارد:
كمثل ما عمّت به المصالح * * * كالعدل جيّد و جور يقبح 12 
دليل برآن كه افعال جدا ازمصالح ومفاسد يا امور ديگرى ازاين دست، صفت و كيفيت خاص شهودى يا عقلى ندارند، علاوه بر سخن ابن سينا كه گفته است انسان، لوخلّى و طبعه، حكم به عدل و قبح ظلم نمى كند، 13 رجوع به ملاكهاى بيرونى براى تعيين اهمّ در هنگام تزاحم است.اين كه ما براى گزينش در هنگام تزاحم دو ارزش مثل راستى و امانتدارى به مصالح ومفاسد يا مسائل ديگر مراجعه مى كنيم، بهترين دليل بر خالى بودن ذات فعل از كيفيت خاص است.
سوم، آن كه اين نظريه ناسازگار با آيه كريمه زير است كه درآن (بدى) به طرز تلقى جامعه نسبت داده شده است و نه خود شيئ: (و إذا بشّر أحدهم بالأنثى ظلّ وجهه مسودّاً وهو كظيم. يتوارى من القوم من سوء ما بشّربه أيمسكه على هون أم يدسّه فى التراب ألا ساء ما يحكمون) (نحل/ 58 ـ 59). چنانكه ملاحظه مى شود، بدى تولد دختر يك امر اجتماعى درجامعه عرب بوده است و نه يك امر واقعى ذاتى.
علاوه بر همه اينها اگر در واقع ماهيت حسن و قبح اخلاقى سزاوار بودن و سزاوار نبودن فعل براى وقوع و تحقق است، لازمه اش اين خواهد بود كه ما در گزاره هاى با نهاد شخص و شيئ (ملكات و صفات نفسانى) حسن و قبح اخلاقى نداريم كه نادرستى اين روشن است و بارها گذشت.
گذشته از اين همه شايد اين اشكال را نسبت به همه نظريات عقلگرا بتوان مطرح كرد كه خوب و بدهاى اخلاقى از نظر كاربرد، فراتر از حسن و قبح عقلى هستند واين واقعيتى است كه هم تجربه وهم سخنان منطقيان آن را تأييد مى كند. خواجه نصيرالدين طوسى در شرح اشارات به پيروى از ابن سينا مى نويسد:
(و منها بعض الاخلاق و الانفعالات المقتضية لها، كقولنا الذبّ عن الحرم واجب و ايذاء الحيوان لا لغرض قبيح.) 14 
و دراساس الاقتباس نيز بر همين نكته تأكيد دارد آن جا كه مى گويد: 
(مشهورات حقيقى مطلق، چنانكه عدل حسن است و ظلم قبيح است، واين حكم به حسب مصالح جمهور يا به سبب عادات فاضله و اخلاق جميله كه در نفوس راسخ باشد، يا به سبب قوتى از قوتهاى نفس ناطقه غير عقلى مانند رقّت يا حميّت يا حياء يا غيرآن مقبول بود نزد همه كس… ) 15


3. نظريه امرالهى

اين نظريه كه از ديرباز در تاريخ انديشه كلامى مسلمانان مطرح بوده است و در تفكر فلسفى ـ اخلاقى غرب نيز طرفدارانى دارد، براين پايه استوار است كه خوب و بد اخلاقى ناشى ازامر و نهى خداوند است. هر عملى كه خدا به آن دستور دهد، خوب و هر عملى كه خدا از آن باز دارد، بد است. 16 به اين ترتيب خوب و بدهاى اخلاقى طبيعت ويژه اى دارند كه از يك سو جعلى است و از سوى ديگر شرعى، در مقابل عقلگراها كه براى آن واقعيت مستقل عينى قائل اند كه به وسيله عقل درك مى شود. 17 
گرچه نظريه امرالهى وجه ديگرى نيز دارد و آن اين كه امر و نهى خاستگاه و پايه خوب و بد يا حسن و قبح است نه معادل مفهومى آن، اما تقرير نخست نيز در كتابهاى فلسفه اخلاق ديده مى شود و ما براساس همين تبيين سخن مى گوييم.
اين نظريه كه در كلام اسلامى توسط اشاعره ابراز شد، از جهات چندى مورد نقد و ايراد قرار گرفته است و دركتابهاى كلامى مثل شرح تجريد، اشكالات آن آمده است، 18 كه دراين جا برخى از آنها را يادآور مى شويم.
نخست، آن كه براساس اين نظريه دائره اخلاق و قضاوتهاى اخلاقى محدود به متدينان خواهد شد، زيرا براى كسانى كه به خدا اعتقاد ندارند و امر و نهى خدا براى شان مطرح نيست، حكم اخلاقى ممكن نخواهد بود، حال آن كه نادرستى اين مطلب روشن است; چه آن كه مقوله اخلاق و داوريهاى اخلاقى با انسان به عنوان آن كه انسان است، پيوند مى يابند; چه ديندار باشد، چه بى دين.
دوم، آن كه با تبيينى كه اين نظريه از خوب و بد اخلاقى ارائه مى دهد و آن را وابسته به امر و نهى شارع مى سازد، بايد گفت آن جا كه چنين امر و نهيى زمينه نداشته باشد; يعنى ازمقوله رفتار نباشد، ارزشگذارى اخلاقى نبايد صورت گيرد، حال آن كه چنين نيست، چنانكه بارها گفته شد وخود قرآن نيز تأييد كرده است.
سوم، آن كه پرسش آزاد و اين كه آيا هر چه متعلق امر الهى قرار گرفت خوب است يا نه؟ ثابت مى كند كه مفهوم خوب و بد اخلاقى با مأمور به و منهى عنه يكى نيستند و گرنه همان اشكال تكرار يا تناقض پيش خواهد آمد.


4. نظريه تجربى

قدر جامع همه نظرياتى كه به عنوان نظريات تجربى يا طبيعى درباب مفاهيم اخلاقى (البته درخصوص مفاهيم ارزشى) از آن ياد مى شود، اين نكته است كه در همه اين نظريات، مفاهيم خوب و بد به پديده هاى طبيعى (زيست شناختى، جامعه شناختى، روانى و…) تعريف مى شود، گوآن كه براين باورند كه خوب اخلاقى فرانماى پديده يا چگونگى اى است در روان يا جامعه يا سير تاريخى انسان كه فعل مورد حكم، منشأ آن گرديده است. به عنوان مثال در نظريه لذت گرا، خوبى به معناى لذت تلقى مى شود كه يك امر روانى است وكار خوب از نظر اخلاقى كارى است كه موجب پيدايش چنين حالتى در انسان گردد. 19 
اگر همه اين نظريات را با درنظر گرفتن همان قدرجامع آنها به عنوان يك نظريه با شكلهاى گوناگون درنظر بگيريم، ازنظر انتقاداتى كه ممكن است برآن وارد شود، همانند نظريه امر الهى است; يعنى اشكالات محدوديت نگرى در گزاره هاى اخلاقى و پرسش آزاد براين ديدگاه نيز وارد است.
واقعيت اين است كه اين ديدگاه همچون نظريه امر الهى براى تبيين ملاك ارزش اخلاقى مناسب تر به نظر مى رسد تا تعريف مفاهيم اخلاق، وگرنه بديهى است كه دايره كاربرد مفاهيم خود و بد، بسى گسترده تر از آن پديده هايى است كه در اين نظريه ها معادل خوب و بد قرار داده شد ه است.
تا اين جا نظريات مطرح شده درباب طبيعت مفاهيم اخلاقى براين پايه استوار بودند كه مفاهيم اخلاقى جنبه توصيفى و حكايتگرى دارند و اما در اين كه آن حكايت شده چيست، اختلاف بود. در كنار اين نظريه ها، دو نظريه ديگر وجود دارد كه اساساً جنبه حكايتگرى مفاهيم اخلاق را انكار مى كنند و معتقدند كه احكام اخلاقى يعنى گزاره هاى حاوى مفاهيم اخلاقى، كاركرد ويژه دارند نه آن كه از صفت يا كيفيت ويژه حكايت كنند. اينك به توضيح برخى ازاين نظريه ها مى پردازيم.


1. نظريه توصيه گرا

چكيده اين نظريه اين است كه احكام اخلاقى ماهيت اخبارى ندارند يا اگر دارند مربوط به جنبه اخلاقى بودنشان نيست، آنچه يك حكم اخلاقى را از احكام ديگر جدا مى سازد جنبه هدايتگرى و توصيه اى آن است. حكم اخلاقى راهنماى عمل است. وقتى گفته مى شود: اين كار خوب است يا بايد انجام داد، درحقيقت شيوه عمل و روش گزينش ارائه مى شود. احكام اخلاقى در اين زمينه مانند اوامر هستند، با اين تفاوت كه حكم اخلاقى خاصيت كليت پذيرى دارد و قابل تعميم برخود شخص و در شرايط مشابه است، بر خلاف اوامر. 20 
اين نظريه كه از نظريه هاى به نسبت متأخر در رابطه با مفاهيم واحكام اخلاقى در فلسفه اخلاق است، از طرف مخالفان مورد انتقادات شديد قرارگرفته و آن را براى بيان ماهيت مفاهيم و احكام اخلاقى بسنده ندانسته اند. از جمله گفته اند، مفاهيم اخلاقى تنها جنبه هدايتگرى ندارند، بلكه كاركردهاى گونه گون ديگر چون توصيف، تجويز، ستايش و… دارند.
ييا آن كه اخلاقى بودن و هدايتگرى لازم و ملزوم نيستند، زيرا احكام حقوقى نيز چنين ويژگى دارد و درست از همين رو گزاره هاى داراى الزامهاى حقوقى از گزاره هاى داراى الزام اخلاقى جدايى پذير نيستند.
گذشته از آن كه گزاره هاى ارزشى با نهاد شخص و شىء (ملكات نفسانى) براساس اين نظريه قابل توجيه نيستند، زيرا بحث هدايتگرى و توصيه تنها در مقوله رفتار، معنى دارد.


2. نظريه احساس گرا (Emotivism)

اين نظريه كه بسان نظريه پيش بركاركرد احكام اخلاقى تكيه دارد و مفاهيم اخلاقى را فاقد جنبه حكايتگرى مى داند، به دو شكل جداگانه تبيين شده است. در يك تقرير، احكام اخلاقى يعنى گزاره هايى كه حاوى مفاهيم اخلاقى هستند، تنها بيان عواطف اند و همانند الفاظى كه يكباره ادا مى شوند، مانند (اف). در تقرير ديگر، احكام اخلاقى ابرازكننده احساس و طرز تلقى ياگرايش گوينده و برانگيزنده احساس همانند در شنونده است.21
تبيين نخست اين نظريه بدين جهت مورد استفاده قرار گرفته است كه اخلاق را مقوله اى خرد ستيز قلمداد مى كند، زيرا اگر احكام اخلاقى تنها بيان احساس گوينده باشند، ديگر نمى توان به يارى عقل، درستى و نادرستى آنها را ثابت كرد، چه هر كسى حق دارد احساس خود را داشته باشد و بيان كند.
علاوه براين، شايد از اين جهت نيز مورد اشكال قرار گيرد كه بنا بر فرض يادشده پس از آن كه مفاهيم خوب و بد هيچ گونه خصوصيتى را جز ابراز احساس موافق يا مخالف ايجاد نمى كنند، چه تفاوتى بين احكام اخلاقى وساير احكام ابرازكننده احساس مثل انزجار، اشمئزاز و عشق وجود دارد؟
تبيين دوم، اين گونه مورد اعتراض قرارگرفته است كه جامع و مانع نيست، زيرا از يك سو ابراز احساس همراه با تحريك شنونده، ويژه احكام اخلاقى نيست; يعنى اخلاقى بودن، چنين ويژگى را به دنبال ندارد، بلكه با وسائل و ابزارهاى ديگرى نيز مى توان چنين كارى را انجام داد. و از سوى ديگر واژه هاى اخلاقى چه ارزشى چه الزامى، هميشه همراه با ابراز احساس نيستند، بلكه مى توانند برهنه از احساس و عواطف خاص بيان گردند.
آنچه نسبت به اين دو نظريه گفته شد، تنها برخى از اشكالات و انتقاداتى بود كه نسبت به آنها وارد شد، يا ممكن است وارد باشد. اشكالات ديگرى نيز هست كه جهت اختصار از آن صرف نظر شده است.
تاكنون ازمجموع نظريه هاى مربوط به طبيعت مفاهيم اخلاقى چنين نتيجه مى گيريم كه هيچ يك از آنها به لحاظ ضعفها و كاستيهايى كه دارند، از جمله جامع نبودن نسبت به تمام گزاره هاى اخلاقى و عدم مانعيت نسبت به مفاهيم الزامى غيراخلاقى، نظريه قابل پذيرش در تبيين ماهيت اخلاقى نيستند؟ چه رسد كه براساس آنها معيارى براى تفكيك كاربردهاى واژه هاى اخلاقى ارائه كنيم.
دراين جا احتمال ديگرى را مى توان مطرح كرد كه تا حدودى نسبت به نظريه هاى گذشته معقول تر به نظر مى رسد. براساس اين احتمال، مفاهيم ارزشى و الزامى هر يك ويژگى خاص خود را دارند، مفاهيم ارزشى جنبه حكايتگرى دارند، اما نه از يك صفت يا كيفيت طبيعى يا عقلى در خود شيئ، بلكه از فعل و عمل نسبت به آن. ومفاهيم الزامى نيز اعتبارى هستند، اما گزاره هاى دربردارنده آنها بر پايه گزاره هاى ارزشى شكل مى گيرد. توضيح اين نظريه در ضمن چند امر، ممكن است.
1. از كاربردهاى گونه گون مفاهيم خوب و بد در زمينه هاى اخلاقى و غيراخلاقى اين نتيجه به دست مى آيد كه مى توان به جاى آنها مفاهيم روشن تر و معين ترى را جايگزين كرد; مثلاً وقتى گفته مى شود: غذا خوردن براى گرسنه خوب است، مى توان به جاى واژه خوب، كلمه مناسب، مفيد، ملائم طبع و… را قرار داد و به راحتى مقصود را مى رساند، بى آن كه نكته اى فروگذار شده باشد.
اما گاهى جايگزين كردن كلمه ديگرى به جاى واژه خوب يا بد، ممكن يا دست كم معمول و متعارف نيست; مثلاً وقتى مى گوييم: او آدم خوبى است، يا در قرآن مى خوانيم: (واللّه خير و أبقى) (طه/73) يا (انّ شرّ الدّوابّ عند اللّه الصّمّ البكم…) (انفال/22) يا (و لعبد مؤمن خير من مشرك) (بقره/221) و دراين مثالها هيچ واژه اى كه بتواند كاركرد واژه خوب و بد يا معادلهاى عربى آن را به طور كامل داشته باشد، نداريم و نمى شود واژه ديگرى را جايگزين آن كرد.
از اين مطلب چنين استنباط مى شود كه واژه هاى خوب و بد، كاركردى حقيقى و ويژه دارند و نيز كاركردى مجازى كه ويژه آنها نيست و در واقع به صورت مسامحى از آنها استفاده مى شود، چون واژه هاى محدودتر و مشخص تر در آن زمينه وجود دارد.
با تأمل در مثالهاى يادشده روشن مى گردد كه كاركرد اختصاصى در گزاره هايى است كه درآن ستايش و نكوهش انجام مى گيرد و كاركرد غيراختصاصى در گزاره هاى ديگر است، پس مى توان گفت، كلمات خوب و بد، كاركرد طبيعى شان ستايش و نكوهش است.
2. ستايش و نكوهش، خود يك فعل هستند، نهايت فعل گفتارى. كلمات و واژه هايى كه با آنها اين عمل صورت مى گيرد، خود داراى معنى و محكى در شيئ ستوده و نكوهيده نيستند (اين مطلب با آن جا كه كلمات توصيفى بار ارزشى دارند اشتباه نشود. ممكن است در آنجا محكى باشند، اما نه از جهت ارزشى بودن، بلكه از جهت توصيفى بودن، مثل : او فردى با تقواست، بلكه فقط ابزار و وسائل هستند كه با آنها عمل ستايش و نكوهش صورت مى گيرد، مانند كلمات آفرين، به به، نعم، بئس، ساء. و هيچ يك از اين كلمات جداى از فعل گفتارى كه با آنها انجام مى گيرد، معناى ويژه ندارد، تنها اصل فعل است كه معنى دارد. واژه هاى خوب و بد نيز با توجه به مطلب نخست ازاين گونه اند، تفاوتشان با سايركلمات مدح و ذم در اين است كه با كلمه ربط به كار مى رود. پس وضع اين گونه كلمات براى اين است كه عملى با آنها صورت گيرد نه آن كه حكايتگر چيزى باشند.
3. واژه هاى خوب و بد در اثر كاربرد در عمل خاص، يعنى ستايش و نكوهش، به تدريج به جهت همراهى و رابطه فعل و ابزارى، جنبه حكايتگرى پيدا كرده اند كه محكى آن همان فعل ستايش و نكوهش يا اعتقاد به آن است. بدين لحاظ هرگاه در جمله خبرى گفته شود:الف نزد او خوب است، كلمه خوب دلالت دارد كه الف نزد او مورد ستايش است، يا به تعبير ديگر او از الف ستايش مى كند، يا به ستايش پذيرى الف باور دارد.
دراين جا به طورمعمول انگيزه ستايش و مفهوم خوب در هم آميخته مى شود. ممكن است درمثال بالا، الف به لحاظ مفيد بودن يا هر امر ديگرى مورد ستايش باشد، اما لفظ خوب معادل مفيد بودن نيست، بلكه تنها عمل يا اعتقاد به ستايش را نسبت به آن نشان مى دهد. بنابراين كلمات خوب و بد اگر چه در گزاره هاى انشائى (ستايش و نكوهش) معناى خاصى ندارند، اما در گزاره خبرى به لحاظ نكته اى كه يادشد، معنى دار هستند، ولى نه معنايى در شيئ، بلكه معنايى نسبت به شيئ (عمل يا اعتقاد به ستايش و نكوهش).
4. اگر اخلاق را قواعد كلى رفتار بدانيم و ارزشگذارى را نسبت به كليت آن به حساب آوريم، در اين صورت بدون ترديد ارزشگذارى جنبه جمعى و غيرشخصى دارد، چه جمع كوچك مثل يك قوم يا ملت و چه بزرگ مثل انسانها، زيرا كليت قاعده، معنايى جز فراگيرى درباور و عمل نسبت به آن ندارد، خواه شالوده اين فراگيرى مصالح و مفاسد عمومى باشد يا غرائز و عواطف يا هم احساس بودن انسانها در برخى جنبه هاى متعالى، چنانكه شهيد مطهرى مى گويد. 22 
در نتيجه به كار بردن يك گزاره اخلاقى از سوى يك فرد، بى ترديد يك گزاره خبرى است كه از عمل و توافق همگانى بر ستايش و نكوهش شيئ مورد نظر حكايت مى كند و نه يك گزاره انشائى. پس وقتى مى گوييم: الف، اخلاقاً خوب است. اين بدان معنى است كه الف در نظر يك جمع (گروه، قوم، ملت، همه انسانها) ستوده است يا مورد ستايش است.
از مطالب سه گانه اى كه گذشت، چنين نتيجه مى گيريم كه مفاهيم خوب و بد در كاربرد اخلاقى شان حكايت از يك عمل يا باور فرافردى در رابطه با شيئ مورد حكم دارند كه همان ستايش و نكوهش يا اعتقاد به آن است، برخلاف كاربرد غيراخلاقى كه در ماهيت خود جنبه شخصى دارد، مثل: اين گل، خوب است.
اين نظريه درباره مفاهيم ارزشى از چند جهت پذيرفتنى به نظر مى رسد. يكى آن كه از تمام اشكالات و ضعفهاى ديدگاههاى گذشته به دور است و هيچ يك از آن انتقادات براين نظريه وارد نيست. ديگر آن كه اين نظريه قدرت توجيه گرى نسبت به قابليت حمل گسترده مفاهيم خوب و بد بر مقولات گونه گون و گاه ناهمساز را دارد. سوم، كاربردهاى متبادل و متقابل مفاهيم ياد شده با كلمات مدح و ذم در قرآن است كه نشان مى دهد خير و شر يا حسن و سوء، نه صفات حكايتگر از يك امر عينى در فعل، بلكه مفاهيم برآمده از خود مدح و ذم هستند. به آيات زير بنگريد:
نعم الثواب، حسن الثواب، نعمّا يعظكم به، الموعظة الحسنة، نعم اجر العاملين، لهم اجراً حسناً، ساء ما يعملون، ينهون عن السوء، ساء مثلاً، مثل السوء، بئس المهاد، شرّ مكاناً، لايتناهون عن منكر فعلوه، بئس ماكانوا يفعلون، فنعم عقبى الدار، و لهم سوء الدار، و موارد ديگرى ازاين دست.
در همه اين موارد رابطه تساوى يا تقابل بين يك فعل ستايشى يا نكوهشى با يك واژه از واژه هاى حسن، سوء، شر و منكر كه از مفاهيم اخلاقى شمرده مى شوند، برقرار است واين نشان مى دهد كه مى توان يكى را به جاى ديگرى يا در برابر ديگرى به كار برد; يعنى آن كه مفاد هر دو يكى است و تفاوتشان از ناحيه فعل و برآيند فعل است.
5. بايد و نبايد به طور كلى بيانگر دو نوع رابطه است، رابطه ضرورت و رابطه امتناع. واين رابطه در دو زمينه مطرح است. يكى اشياء و ديگر افعال (مقصود افعال اختيارى است). رابطه ضرورت و امتناع در مورد اشياء، دو واقعيت هستند از سنخ معقولات ثانيه فلسفى وكاربرد واژه هاى بايد و نبايد درمورد آنها كه به نوعى جنبه انشائى دارند، كاربرد مجازى است. گزاره ها درمورد چنين رابطه هايى حقيقتاً خبرى هستند (آب در صد درجه بايد تبديل به بخار شود) در واقع معادل اين جمله است كه (آب درصد درجه حتماً تبديل به بخار مى شود).
اما ضرورت و امتناع در زمينه افعال، دو واقعيت نيستند، بلكه دو فرض و اعتبارند كه قائم به ذهن اعتبار كننده هستند. حال انسان چگونه و با چه الگويى چنين فرض و اعتبارى را انجام مى دهد، آيا از ضرورتهاى عينى صورت برمى گيرد يا از راه ديگر، مسئله جداگانه اى است. آنچه مسلم است اين است كه واقعيت اين رابطه يك واقعيت ذهنى و فرضى است كه اعتبار كننده بر مبناى ملاكهاى خاصى آن را جعل و انشاء مى كند.
با توجه به اين مطلب، اگر به موارد كاربرد الزامهاى اعتبارى توجه كنيم، مى بينيم از نظر تعليل بر دو گونه اند، گاه بايد و نبايد به گونه مستقيم مستند به يك امر عينى همانند مصلحت و مفسده هستند; مثلاً بايد مقررات راهنمايى را مراعات كرد، بايد زكات داد … وگاهى اين بايدها و نبايدها در درجه نخست برخاسته از نفس خوب بودن و بد بودن عمل است، اگر چه در درجه پس از آن و در هنگام تحليل به يك امر عينى بر مى گردد; مثلاً گفته مى شود: ستم نبايد كرد، چون ستم بد است. راست بايد گفت، چون راستى خوب است. و يا در قرآن مى خوانيم:
(و لاتصعّر خدّك للناس و لاتمش فى الارض مرحا انّ اللّه لايحبّ كلّ مختال فخور. واقصد فى مشيك واغضض من صوتك إنّ أنكر الأصوات لصوت الحمير) لقمان/ 18 ـ 19
ازاين گونه موارد كه در گفت وگوهاى عرفى فراوان است، شايد بتوان اين نتيجه را گرفت كه بايد و نبايد اخلاقى از نظر پايه بر ارزشهاى اخلاقى استوارند و از همين جهت ضامن اجرايى جز همان ستايش و نكوهش ندارند، بر خلاف ساير بايدها و نبايدها كه يا انعكاسى از يك ضرورت عينى هستند و يا بر يك ملاك عينى تكيه دارند.
از همين جا روشن مى شود كه كسانى كه بايد و نبايد اخلاقى را به ضرورت عينى و فلسفى تحليل كرده اند، دو نوع بايد و نبايد يا منشأ پيدايش الزام و خاستگاه حكم به آن را در هم آميخته اند. آنچه علامه در اصول فلسفه مطرح كرده است در واقع بيان چگونگى پيدايش مفهوم بايد و نبايد اعتبارى است كه ايشان معتقدند اين گونه الزامها همان ضرورتهاى عينى هستند، اما اين كه مبناى آنها هنگام حكم چيست، مطلب ديگرى است كه ربطى به مسئله يادشده ندارد.


نتيجه بحث

آنچه در آغاز به دنبال آن بوديم، معيار تفكيك كاربردهاى اخلاقى مفاهيم خوب و بد و بايد و نبايد ازكاربردهاى غيراخلاقى آن بود. بررسى ماهيت اين مفاهيم در واقع وسيله اى بود براى رسيدن به همين مقصود. اكنون آيا مى شود تنها با نظريه اخير كه به نحوى تقويت شد، معيارى در اين جهت به دست آورد؟
واقعيت اين است كه گرچه در مقام ثبوت به گونه اى تفاوت مفاهيم اخلاقى از غير اخلاقى روشن گرديد، اما در مقام اثبات شايد نتوان در تشخيص آن به تنهايى بر ماهيت مفاهيم تكيه كرد، بويژه در مفاهيم ارزشى كه جاى ستايش جمعى در مقوله هاى غيراخلاقى وجود دارد.
بنابراين بايد به موضوع گزاره هاى اخلاقى نيز به عنوان يك عنصر توجه شود وهمان گونه كه پيش تر ياد شد، موضوع در گزاره هاى اخلاقى، انسان و شئون اوست به عنوان يك موجود درحال شدن. بنا بر اين گزاره اى كه داراى اين دو خصوصيت باشد، موضوعش انسان يا امرى مربوط به انسان باشد و حكمش از جنس ستايش و نكوهش با مبناى عام، مفاهيم به كار رفته در چنين گزاره اى، مفاهيم اخلاقى به حساب مى آيند و گرنه اخلاقى نيستند.


عينيت و ذهنيت مفاهيم اخلاقى

عينى بودن و ذهنى بودن مفاهيم، معانى چندى دارد يا دست كم برداشتهاى گوناگونى ممكن است نسبت به آن وجود داشته باشد. گاه عينيت معادل خارجيت گرفته مى شود بدين معنى كه مفاهيم عينى مفاهيمى هستند كه در خارج تحقق دارند و برابر عينى براى آنها موجود است. در مقابل، مفاهيم ذهنى مفاهيمى هستند كه درخارج مصداق ندارند.
گاه عينى بودن، برابر (متعلق خارج بودن) تلقى مى شود; يعنى مفهوم عينى مفهومى است كه به خارج تعلق دارد، خواه مصداق خارجى داشته باشد يا منشأ انتزاع خارجى. كه براين اساس، معقولات ثانيه فلسفى نيز مفاهيم عينى به حساب مى آيند.
گاهى عينى بودن، معادل (ما بازاء داشتن) قرار داده مى شود و ذهنى بودن معادل (ما بازاء نداشتن). برابر اين تعريف، مفاهيمى كه ما بازاء نفسانى دارند نيز جزء مفاهيم عينى قلمداد مى شوند و مفاهيم ذهنى در انشائيات منحصر مى شوند.
با توجه به آنچه گفته شد، يكى از پرسشهايى كه در رابطه بامفاهيم اخلاقى مطرح است، اين است كه اين مفاهيم عينى هستند يا ذهنى؟
گرچه نخست به نظر مى رسد كه پرسش يادشده تنها درباره مفاهيم ارزشى (خوب و بد) مطرح باشد، اما حق اين است كه اين پرسش در رابطه با مفاهيم الزامى نيز قابل طرح است، زيرا برخى ديدگاهها ضرورتهاى اخلاقى را به گونه اى به ضرورتهاى بالغير يا بالقياس تفسير مى كردند.
و اين بدان معناست كه بنابر بعضى تعريفها مفاهيم بايد و نبايد دست كم مفاهيم عينى هستند. ديدگاههاى گوناگونى كه درباب ماهيت مفاهيم اخلاقى مطرحند و دراين نوشتار به صورت گذرا از زاويه خاص مورد بررسى قرار گرفته اند، در رابطه با عينيت و ذهنيت مفاهيم، نتيجه روشنى دارند كه در كتابهاى فلسفه اخلاق آمده است.
دراين مختصر به پرسش يادشده از زاويه ديدگاه اخير كه به گونه اى تقويت شد مى پردازيم. براين اساس، از آنچه در بخش نخست اين نوشتار آمد، تا حدودى اين نكته به دست مى آيد كه مفاهيم ارزشى (خوب و بد) بنابريك اعتبار به لحاظ همه برداشتها عينى هستند و بنابر اعتبار ديگر به لحاظ برخى از آنها.
اگر خوب و بد را حكايتگر ستايش و نكوهش جمعى و همگانى بدانيم ; يعنى به عنوان يك فعل تلقى كنيم، دراين صورت مفاهيم يادشده بنا بر تمام تعريفها عينى هستند، چه آن كه عمل ستايش ونكوهش يك واقعيت خارجى است، گرچه بالقوه فرض شود.
ولى اگر محكيّ مفاهيم خوب و بد را نه خود فعل ستايش ونكوهش، بلكه باور به آن بدانيم، بدين گونه كه چيزى محكوم به خوب بودن باشد كه باور همگانى نسبت به ستايش پذيرى آن وجود دارد، دراين فرض، تنها با دو تعريف اخير از عينيت و ذهنيت، مفاهيم ارزشى عينى هستند، ولى با تعريف نخست ذهنى خواهند بود، زيرا باور به اين كه فلان چيز ستودنى يا نكوهيدنى است، واقعيت خارجى ندارد، اگر چه منشأ خارجى براى آن هست.
و اما مفاهيم الزامى (بايد و نبايد) هيچ گونه واقعيت خارجى به معناى نخست ندارند، بلكه فرض و اعتبارند. بنابراين اگر به نفس اعتبارى بودنشان نگاه شود به طور قطع ذهنى هستند، اما اگر به لحاظ ملاك ملاحظه شوند، بنابر اين كه مبتنى بر عمل ستايش و نكوهش عام بدانيم يا بر اعتقاد به آن، فرق مى كند در صورت اول عينى و در صورت دوم ذهنى خواهند بود. مسئله اى كه دراين جا به ذهن مى رسد اين است كه اگر مفاهيم اخلاقى ذهنى باشند، آيا در اين صورت، اخلاق يك مقوله خرد ستيز است؟ آيا ممكن است درستى و نادرستى احكام اخلاقى را با معيارهاى عقلى تبيين كرد يا خير؟
واقعيت اين است كه فرض يك شالوده عام و جمعى براى احكام اخلاقى و بيرون كردن آن از دائره ابراز احساس يا عقيده شخص، به فرض آن كه از نظر ماهيت امرى ذهنى باشد، با اين حال يك امر خردساز به شمار خواهد آمد و نه خردستيز. زيرا ملاكهاى يك عمل يا توافق جمعى قابل عرضه بر عقل و داورى آن است. و اين همان چيزى است كه منطقيان در مورد قضاياى مشهوره گفته اند. اينان با آن كه براى قضاياى مشهوره مبنايى جز شهرت و توافق عملى يا قولى عمومى قائل نيستند، با اين حال آنها را قابل صدق و كذب مى دانند. 23
برخى بين اين دو عقيده ناسازگارى ديده و پنداشته اند كه نوعى تناقض بين گفته هاى منطقيان وجود دارد، 24 حال آن كه چنين نيست، زيرا مقصود از صدق و كذب پذيربودن قضايا، صدق و كذب آنها براساس ملاكهايى است كه در پى توافق عمومى وجود دارد و نه انطباق مفاهيم با ما بازاء خارجى. و از همين رو منطقيان، قضايايى همانند: بايد راست گفت، نبايد ستم كرد، و مانند آنها را نيز قابل صدق و كذب مى دانند، حال آن كه چنين گزاره هايى هرگز ما بازاء ندارند و جزء انشائيات هستند.


تعداد مفاهيم اخلاقى و تفاوتهاى آنها

همان گونه كه پيش تر ياد شد، مفاهيم اخلاقى كه در فلسفه اخلاق از آنها نام برده مى شود، هفت مفهوم اند (اگر چه در عمل، بيش تر دو مفهوم مورد بحث قرار مى گيرد: خوب و بد).
دو مفهوم ارزشى (خوب و بد) و پنج مفهوم الزامى (صواب وخطا، بايد و نبايد و وظيفه). ظاهراً مبناى اين تفكيك و تقسيم، استقراء است; يعنى از بررسى گفتارهاى اخلاقى به اين نتيجه رسيده اند كه مفاهيم داراى كاربرد اساسى در گزاره هاى اخلاقى همين هفت مفهوم هستند. از آن جا كه اين استقراء و تقسيم، از سوى فلاسفه اخلاق غرب صورت گرفته است و در فرهنگ ما به اين شكل مطرح نبوده است، براى ما اين امكان هست كه مفاهيم اخلاقى را از زاويه يادشده مورد بازبينى قرار دهيم تا درستى و نادرستى تقسيم يادشده آشكار گردد.


مفاهيم ارزشى

شايد اين مطلب صحيح باشد كه مفاهيم به طور كلى ازنظر كاربرد ارزشى سه دسته اند: 1. توصيفى محض 2. ارزشى محض 3. توصيفى ـ ارزشى.
دسته نخست، مفاهيمى هستند كه تنها صفت يا حالت و كيفيتى را در چيزى بيان مى كنند و نشان مى دهند، بى آن كه هيچ گونه جنبه ارزشگذارى داشته باشد، مانند: اين كتاب قطور است، آن مداد كوتاه است و…
دسته دوم، مفاهيمى هستند كه تنها براى ارزشگذارى و طبقه بندى اشياء و اشخاص و امور از نظر مثبت و منفى وضع شده اند و جنبه توصيفى ندارند، يا دست كم از اين جهت اختلاف است، مانند: مفاهيم خوب و بد.
دسته سوم، مفاهيمى هستند كه هر دو نوع كاربرد را دارند; يعنى در عين آن كه فرانمايى دارند، بار ارزشى نيز به خود مى گيرند، مانند: او انسان عادلى است. او رقيق القلب است و….
آنچه در فلسفه اخلاق به عنوان مفاهيم ارزشى شناخته مى شود، همان دسته دوم است كه جنبه ارزشگذارى و طبقه بندى محض دارد، اما دسته اول و سوم از محل بحث بيرون هستند، زيرا دسته نخست ارزشى نيستند و دسته سوم خود در طبقه بندى نهايى از مفاهيم دسته دوم قرار مى گيرند و ارزشگذارى به وسيله آنها صورت نهايى ندارد; مانند: انسان عادل خوب است و… .
از آنچه گذشت، روشن مى شود كه مفاهيم ارزشى در فلسفه اخلاق، يك سلسله مفاهيم انتزاعى كلى هستند كه داورى انسان را نسبت به امور، اشياء و اشخاص ازنظر مثبت و منفى مى نماياند. به تعبير ديگر سه ويژگى وجود دارد كه مفاهيم ارزشى بايد از آن برخوردار باشد. 1. عام ترين و كلى ترين مفهوم باشد 2. ناظر به جنبه مثبت و منفى باشد 3. جنبه انسانى داشته باشد; يعنى ارزشگذارى به لحاظ انسان و در سنجش با او صورت گيرد.
اگر اين سخن درست باشد، شايد بتوان گفت كه در فرهنگ و گفت وگوهاى فارسى، مفاهيم ارزشى با ويژگيهاى يادشده غير از دو مفهوم خوب و بد نداريم، زيرا تمام مفاهيم ارزشى كه در مقام طبقه بندى از لحاظ مثبت و منفى به كار مى روند، نسبت به اين دو مفهوم از نظر معنايى يا كاربردى محدوديت دارند ودر نهايت، زير مجموعه يكى از آن دو قرار مى گيرند.
و اما در قرآن، اگر از مفاهيم توصيفى ـ ارزشى كه بيش ترين بخش زبان اخلاقى قرآن را تشكيل مى دهد صرف نظر كنيم، مفاهيم ارزشى محض، دو دسته اند:
1. مفاهيمى كه نمايانگر اخلاق دينى اند و ارزشگذارى در آنها به لحاظ رابطه انسان با خدا صورت مى گيرد، مانند مفاهيم ذنب، اثم، خطيئه، جرم ، صالح و… 25 
2. مفاهيمى كه جنبه عمومى دارند و ويژه يك بخش از رفتار انسان نيستند.
دسته نخست از آن رو كه ويژگى سوم مفاهيم ارزشى را ندارند، به طور طبيعى از محل بحث بيرون هستند، اما دسته دوم همان مفاهيمى هستند كه در فلسفه اخلاق به آنها مفاهيم ارزشى اطلاق مى شود.
در يك بررسى اجمالى كه در آيات صورت گرفت، اين نتيجه به دست آمد كه سه جفت مفاهيم در مقام ارزشگذارى به كار رفته است: خير و شر، حسن و سوء (در قرآن حسن در برابر سوء به كار رفته و نه قبح) و تا اندازه اى معروف و منكر. آنچه گفته شد تا اندازه اى بدين روست كه اين دو مفهوم، بيش تر براى ارزشگذارى رفتار به كار مى روند، بر خلاف چهار مفهوم ديگر كه عام و فراگيرند.
از آن جا كه اين مفاهيم به رغم تفاوتهاى لفظى و اشتقاقى، يك ماهيت دارند و به همين لحاظ كاربردهاى متبادل دارند و هر جفت جايگزين جفت ديگر مى شود، شايد بتوان گفت كه در واقع مفاهيم ارزشى قرآن نيز دو مفهوم بيش تر نيستند كه واژه هاى مترادف دارند و همه را مى توان به خوب و بد ترجمه كرد.


مفاهيم الزامى

تقسيم بندى رايج چنين مى نمايد كه مفاهيم الزامى كه در گزاره هاى اخلاقى به كار مى روند پنج مفهوم هستند: خطا و صواب (Right _ Wrong) بايد و نبايد (Oughtto - Oughtnotto) وظيفه (Duty).
ولى با توجه به مطلب زير، تا اندازه اى اين شمارش درخور درنگ و تأمل است.
مفاهيم الزامى دو ويژگى دارند، نخست آن كه ويژه مقوله رفتار هستند و ديگر آن كه جنبه تحريكى دارند; يعنى خود مفهوم، حكايتگر نوعى الزام است. براين اساس مفاهيم (بايد و نبايد و وظيفه) بدون ترديد، مفاهيم الزامى هستند، زيرا هر دو ويژگى را دارند، با اين تفاوت كه (بايد ونبايد) نمايانگر الزام ابتدايى است، اما (وظيفه) نمايانگر الزامى پس از الزام ديگر. ولى مفاهيم (صواب و خطا) يا معادلهاى فارسى آن يعنى (درست و نادرست) به رغم كاربرد انحصارى آن در رفتار، جنبه تحريكى ندارند; يعنى گزاره (اين كار خطاست) به هيچ روى حكايتگر الزام نيست. درست مانند آن كه گفته شود: اين كار بد است، بلكه آنچه دراصل در آن به كار مى رود، نوعى ارزشگذارى است، اما نه از نوع ارزشگذارى مفاهيم (خوب و بد)، بلكه ارزشگذارى تطبيقى. به اين بيان كه درستى و نادرستى كار، نيازمند يك معيار پيشين در رابطه با عمل است كه براساس آن سنجيده شود، مانند: راست و دروغ يا حق و باطل كه با معيار واقع، پديده هاى گفتارى يا اشياء را مى سنجيم. در اصل كلمه صواب و خطا نيز معنايى جز اصابت با همان معيار يا عدم اصابت با آن ندارد. و چون اين دو مفهوم يا معادلهاى فارسى 
آن كاربرد اخلاقى دارند، برخلاف مفاهيم حق و باطل يا راست و دروغ، در نتيجه معيارى كه بايد رفتار با آن سنجيده شود ناگزير حكم اخلاقى خواهد بود، چه آن كه آن حكم، بايد و نبايد باشد يا وظيفه. پس درستى كار يعنى آن كه آن كار برابر الزام اخلاقى صورت گرفته است، يا به تعبير ديگر يعنى كارى كه بايد صورت مى گرفت و همين گونه مفهوم نادرستى.
بنابراين مفاهيم صواب و خطا در حقيقت در مرحله نسبت سنجى فعل اخلاقى با الزامى اخلاقى، انتزاع مى شوند; يعنى در واقع از نوع مفاهيم ارزشى هستند، با اين تفاوت كه مفاهيم خوب و بد از نقطه نظر مثبت و منفى طبقه بندى مى شوند، ولى مفاهيم صواب و خطا از نظر برابرى و نابرابرى با حكم اخلاقى.
بنابراين شايد بتوانيم مفاهيم اخلاقى را به سه دسته تقسيم كنيم:
1. مفاهيم ارزشى (خوب و بد).
2. مفاهيم الزامى (بايد و نبايد، وظيفه).
3. مفاهيم ارزشى مرتبط با الزام (صواب و خطا يا درست و نادرست).
چنانكه شايد درست باشد كه به جاى مفاهيم صواب وخطا، مفهوم (سزاوار) را كه نشان دهنده نوعى الزام خفيف است، جايگزين كنيم كه دراين صورت شمار مفاهيم اخلاقى از آنچه گفته مى شود، بيش تر خواهد شد.


پی نوشت‌ها:

1. مصباح يزدى، محمدتقى، فلسفه اخلاق/ 46.
2. بروجردى، آقا حسين، نهاية الاصول/ 416 ; مصباح يزدى، محمدتقى، فلسفه اخلاق / 13.
3. صدر، محمد باقر، بحوث فى علم الاصول، 4/ 41.
4. فرانكنا، ويليام كى، فلسفه اخلاق، ترجمه: هادى صادقى / 138.
5. همان/ 230 ـ 236.
6. وارنوك، جان، فلسفه اخلاق، ترجمه: صادق لاريجانى / 6 ; جان هرمن رندل و جاسترس باكلر، درآمدى به فلسفه، ترجمه : اميرجلال الدين اعلم / 234 ; آر . م، هير، فلسفه اخلاق، كيهان انديشه، شماره 52.
7. مصباح يزدى، محمدتقى، فلسفه اخلاق / 39.
8. لاريجانى، صادق، فلسفه اخلاق/ 20 ـ 46 و 82 ـ 84.
9. طباطبائى، محمدحسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، 2/ 198 ـ 200.
10. طباطبائى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 5/ 9 ـ 11.
11. صدر، محمد باقر، بحوث فى علم الاصول، 4/ 66.
12. سبزوارى، ملاهادى، شرح منظومه، 1/ 338; طوسى، خواجه نصيرالدين، اساس الاقتباس، به نقل از تعليقه براساس الاقتباس، 1/ 264.
13. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، 1/ 220.
14. طوسى، خواجه نصيرالدين، شرح الاشارات و التنبيهات، 1/ 221.
15. طوسى، خواجه نصيرالدين، به نقل از تعليقه بر اساس الاقتباس، 1/ 264.
16. رازى، فخرالدين محمد بن عمربن حسين، المحصول فى علم اصول الفقه، 1/ 24; علامه حلى، كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد / 302.
17. حائرى، كاظم، مباحث الاصول / 512.
18. علامه حلى، كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، تصحيح حسن حسن زاده آملى / 303.
19. اتكينسون، آر. اف، درآمدى به فلسفه اخلاق، ترجمه: سهراب علوى نيا/ 110; فرانكنا، ويليام كى، فلسفه اخلاق / 205.
20. وارنوك، جان، فلسفه اخلاق در قرن حاضر، ترجمه: صادق لاريجانى / 41; هير، فلسفه اخلاق، كيهان انديشه شماره 52.
21. فرانكنا، ويليام كى، فلسفه اخلاق، ترجمه: هادى صادقى / 220 ; وارنوك، جان، فلسفه اخلاق، ترجمه صادق لاريجانى / 33 ; هير، فلسفه اخلاق، كيهان انديشه، شماره 52.
22. مطهرى، مرتضى، نقدى بر ماركسيسم/ 208.
23. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، 1/ 220 ; دانشنامه علائى / 13 و 53 ; تعليقه بر اساس الاقتباس، 1/ 264.
24. لاريجانى، صادق، حكماى اسلامى و قضاياى اخلاقى.
25. ايزوتسو، توشيهيكو، ساختمان معنايى مفاهيم اخلاقى ـ دينى در قرآن، ترجمه: دكتر فريدون بدره اى / 304. 
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 8:55 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

نقدى بر بازنگرى تاريخ انبياء

بازديد: 117
نقدى بر بازنگرى تاريخ انبياء

عليرضا عطار

در شماره پيشين فصلنامه پژوهشهاى قرآنى مقاله اى به چاپ رسيد كه نويسنده آن با انگيزه بازنگرى در تاريخ انبياء (عليهم السلام) مطالبى را در حاشيه تاريخ برخى پيامبران الهى بيان كرده بود. در اين نوشتار برآنيم از دريچه نقد بر آن نگريسته و به بحث درباره بخشهايى از آن مقاله بپردازيم.
نويسنده با اينكه در ابتدا تصريح مى كند:
(البته قرآن مجيد به زبان عربى روشن نازل شده است و اگر كسى به قواعد علمى و نكات قرآن به گونه اى دقيق و عميق بينديشد و از مشعل هدايت اهل بيت (عليهم السلام) پرتو بگيرد، مى تواند با معارف قرآن آشنا گردد.)
ولى چنانكه خواهيم ديد، ايشان در برخى موارد، خود، اين مشعل را فرونهاده و در وادى كاوشهاى تفسيرى به ورطه هاى خوفناك تفسير به رأى و قول بلاعلم در افتاده است.
در قسمت بررسى تاريخ آدم(ع) چنين آمده است:
(شيطان مى دانست كه اگر آدم و حوا از درخت گندم بخورند نيازمند تخليه مى شوند، و پرده حجابى كه عورت آنان را مستور كرده است گسيخته مى شود و از هر جهت شايستگى خلود در بهشت را از دست مى دهند. از اين رو با سابقه و دريافتى كه از جهاز هاضمه بشر داشت و اثر گندم را مى دانست، دست به كار وسوسه و فريب شد… اين فريب خوردن گواهـى مى كند كه آدم از تمام از تمام حقائق هستى مطلع نبود و در اثر يك تسويل شيطانى تصور كرد كه با خوردن يك ميوه مى تواند به فرشته تبديل شود و حتى از شناخت شرمگاه خود و خم و پيچ احشاء و امعاء خود نيز بى خبر بود. و اين تأييد مى كند كه عرضه اسماء همان عرضه اسماء انبياء و اولياء بوده است و نه همه آگاهيها و رموز هستى.)
در اين عبارت به چند موضوع تصريح شده است:
1. درخت ممنوعه گندم بوده. 2. گندم تنها خوردنى آن بهشت بوده و يا اينكه تخليه منحصر به خوردن گندم بوده. 3. اطلاع نداشتن آدم(ع) از تمام حقائق هستى حتى امعاء و احشاء خويش.
اينك مى پرسيم: با اينكه در قرآن به خصوصيت شجره ممنوعه تصريح نشده و روايات وارده در اين باب نيز مختلف است در برخى تصريح به گندم و بعضى به انگور و دسته اى به حسد و… شده، برگزيدن گندم بطور قطع از اين بيان به چه دليل است؟
نويسنده يكى از دلائل عدم امكان درنگ آدم و حوا در بهشت را لزوم تخليه بسبب خوردن گندم دانسته، حال آن كه اين امر تنها از طريق خوردن گندم عارض انسان نمى شود، مگر اينكه گفته شود در آن بهشت، خوردنى فقط به گندم منحصر بوده كه اين نيز نادرست است. بويژه كه قرآن تصريح مى كند: (كلا منها رغداً حيث شئتما)
در عبارتى كه نقل كرديم، فريب خوردن آدم(ع) را مستند به عدم آگاهى وى از تمام حقائق هستى حتى امعاء و احشاء ش نموده، در صورتى كه خود ايشان در صفحه 287 سطر 24 تصريح مى كند:
(… آدم را آفريد و همه پديده هاى عالم وجود را به او شناسانيد و از جمله نام انبياء، اولياء و شهيدان و صديقان را… به او معرفى كرد.)
گذشته از اينكه حكمت منع الهى از نزديكى به شجره ممنوعه در علم الهى است و لزومى ندارد درجايى از عالم وجود ثبت شده باشد تا اينكه با اطلاع آدم(ع) بر حقائق هستى ناسازگار باشد. شيطان ادعا كرد كه اين حكمت را مى داند و به آدم(ع) گوشزد كرد و وى را با قسمهاى مؤكد خويش گمراه ساخت.
نويسنده در خصوص بهشتى كه آدم(ع) و حوا در آن مى زيسته اند چنين بيان داشته:
(… اين جايگاه برين همان كره عظيمى بوده است كه بالاتر و دورتر از كره مريخ در مدارى به گرد خورشيد مى چرخيده است و اينك سنگپاره هاى آن در همان مسير به گردش ادامه مى دهند.) صفحه 292
نخستين پرسشى كه دراين خصوص براى هر خواننده اى مطرح مى شود، دليل بر اين مدعا است. ايشان در صفحه بعد چنين آورده است:
(… اما اگر اين جايگاه را از دست بدهيد، گرسنگى و بى جامگى و تشنگى و تفت و تابش خورشيد به سراغ شما خواهد آمد.) صفحه 293
با اين كه در عبارت قبلى تصريح بر گردش اين جايگاه برين بر مدار خورشيد شده و طبيعتاً همچون زمين بايد مورد تابش خورشيد باشد. در عبارت بعدى چنانكه ملاحظه مى شود اين جايگاه را از تفت و تابش خورشيد مصون دانسته است! اگر مراد اين است كه در آن جايگاه به دليل دورى از خورشيد، شعاع نور خورشيد و گرمى حاصل از آن بسيار كم رنگ است، بنابراين شايسته سكونت هيچ جنبنده يا دست كم انسان و بسيارى از حيوانات نمى باشد. و اگر مقصود اين است كه در آنجا تابش خورشيد، ملايم و موافق طبع انسان است، در زمين نيز در برخى از مناطق چنين مى باشد، پس اين ويژگى نمى تواند مزيتى براى آن جايگاه باشد كه از دست دادنش تهديدى براى آدم(ع) باشد. بنابراين چگونه ما مى توانيم بهشت آدم(ع) را بطور قطع به نقطه اى اختصاص دهيم كه گذشته از اينكه فرضيه هاى علمى نجومى كه گويا مستند اين ادعا هستند، جز گمان نتيجه اى نمى دهد و هرگز به علم نمى رسد، در درون خويش نيز دچار تناقض است؟
افزون بر اينكه اينها حقائقى هستند كه جز با اخبار قرآن كريم يا روايات قطعى غيرمتعارض به كنه و واقعيت آن نمى توان رسيد.
نويسنده در مورد طرد شيطان و مهلت خواستن وى چنين مى نويسد:
(… خداوند به وى گفت از اين جايگاه برين دور شو كه حق ندارى دراين جا كبرورزي… شيطان تقاضاى مهلت كرد و گفت: (أنظرنى الى يوم يبعثون) تا روز رستاخيز بشر به من مهلت بده تا دراين جايگاه برين بمانم و خداوند به او گفت: مهلت دارى اما تا روزى معيّن… و منظور خداى عزوجل از روز معيّن، روزى بود كه هبوط همگان از آن جايگاه برين صورت بگيرد كه آدم و حوا و نسل بشر و شيطان با ذريه او همگان به كره زمين نقل مكان دهند.) صفحه 292
در اين قسمت به چند مطلب اشاره شده است:
الف. شيطان از ساكنان همان بهشتى بوده كه آدم(ع) درآن مى زيسته.
ب. شيطان براى ادامه سكونت در آن جايگاه مهلت خواسته است.
ج: (يوم الوقت المعلوم) كه انتهاى مهلت شيطان ازجانب خداوند متعال است، روز هبوط آدم از بهشت بوده است.
د. طرد شيطان، هبوط وى از آن جايگاه و استقرارش در اين كره خاك مى باشد.
اكنون مى گوييم: آيه: (قلنا للملائكة اسجدوا لآدم) شيطان را فردى از ملائكه شمرده است، با اينكه در آيه ديگر تصريح به جن بودن وى مى كند: (كان من الجن… ) و ظاهر اين دلالت دارد كه وى همراه ملائكه در مقام قرب، مشغول عبادت حق تعالى بوده كه فردى ادعايى از ملائكه بيان شده است و مولى على(ع) نيز در نهج البلاغه بدين معنى تصريح فرموده است:
(… و كان قد عبدالله ستة آلاف سنة لايدرى أ من سنى الدنيا أم من سنى الآخرة… ماكان اللّه سبحانه ليدخل الجنة بشراً بأمر اخرج به منها ملكاً. ان حكمه فى اهل السماء و اهل الارض لواحد… ) (خطبه 234 كه برخى آن را خطبه قاصعه خوانده اند)
… شيطان، شش هزار سال بود كه خدا را عبادت مى كرد كه مشخص نيست از سالهاى دنيا يا آخرت است… خداوند سبحان بشرى را بواسطه امرى (تكبر) داخل بهشت نمى كند كه بواسطه آن فرشته اى را از آن خارج كرده است. به درستى كه حكم او درباره اهل آسمان و زمين يكى است.
در همين جا بود كه حكم خداوند به سجده بر آدم صادر شد و پس از سرپيچى شيطان ازاين امر، از آن مقام و جايگاه قرب رانده شد و پس از مهلت خواستن وى تا (يوم الوقت المعلوم) مهلت داده شد و سپس خداوند متعال آدم را در بهشت سكنى داد.
و بدينها نيز در نهج البلاغه تصريح شده است:
(… فقال سبحانه: اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابليس… فاعطاه اليه النظرة استحقاقاً للسخطة و استتماماً للبلية و انجازاً للعدة فقال: انك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم، ثم اسكن سبحانه آدم داراً أرغد فيها عيشه… ثم بسط اللّه له فى توبته… و وعده المرد الى جنّته…) (خطبه اول، نهج البلاغه)
… پس خداوند سبحان فرمود براى آدم سجده كنيد. آن گاه جز شيطان تمام ملائكه سجده كردند… پس خداوند او را مهلت فرمود براى اينكه امتحان و آزمايش تمام شود و وعده به انتها برسد. پس فرمود تو از مهلت داده شد گانى تا روز وقت مشخص. سپس خداوند سبحان، آدم را در مكانى كه وسائل زندگانيش گسترده بود سكنى داد… سپس خداوند سبحان براى آدم زمينه بازگشت و توبه اش را فراهم آورد… و به او وعده داد كه به بهشتش بازگرداند… 
دراين عبارت تصريح شده كه سكونت آدم(ع) در بهشت پس از سرپيچى شيطان و مهلت خواستن او و پاسخ الهى دائر بر مهلت وى تا روز معلوم بوده است و نيز از ظاهر كلام استفاده مى شود، بهشتى كه آدم(ع) در آن مى زيسته موجود است و دوباره در آن سكنى خواهد گزيد.
از آنچه تاكنون آورديم مطالب زير آشكار مى شود:
الف. شيطان از ساكنان بهشت آدم(ع) نبوده و از آن جايگاه طرد نشده است، چون دليلى نداريم براينكه خلقت جايگاه برين ادعايى نويسنده كه كره اى از كرات بوده و تمام كرات ديگر قبل از ايام عبادت شيطان بوقوع پيوسته، تا چه رسد به اينكه او را از ساكنان آن مكان بدانيم، چنانكه روشن شد مسائل مربوط به استنكاف شيطان از سجده بر آدم(ع) و طرد وى، پيش از سكونت آدم(ع) در بهشت بوقوع پيوسته است و دليلى هم نداريم براينكه شيطان پس از سكونت آدم(ع) در بهشت نيز بدانجا منتقل شده است.
ب: مهلت خواستن شيطان براى ادامه سكونت در آن جايگاه نبوده، چنانكه نويسنده ادعا كرده است، چون سكونتى نبوده تا براى ادامه آن، مهلت خواسته باشد.
ج: (يوم الوقت المعلوم) كه انتهاى مهلت شيطان ذكر شده روز هبوط آدم(ع) از بهشت نبوده، بلكه اين تعيين پيش از سكونت آدم(ع) در آن جايگاه انجام گرفته است. در قرآن كريم شيطان از جنّيان شمرده شده: (كان من الجنّ) و در سوره جنّ از قول پريان آمده است:
(وانا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرساً شديداً و شهباً. و انا كنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الآن يجد له شهاباً رصداً)
از اين آيات شريفه استفاده مى شود كه گستره جولان پريان تا حدود آسمانها كه جايگاه فرشتگان است امتداد مى يابد تا آنجا كه مى توانند از اخبار عالم بالا مطلع شده و بدان دست يابند. بنابراين شيطان نيز كه به تصريح قرآن كريم يكى از آنها است، چنين فضايى را در حيطه تركتازى خويش در اختيار دارد و محدود به اين كره خاكى نيست.
بنابراين انتقال شيطان از كره اى دورتر از مريخ (كه جايگاه برين به ادعاى نويسنده بوده) به سوى كره زمين، نمى تواند درست باشد، زيرا بنابر آنچه بيان شد، انتقالى اين چنين در مورد وى انجام نگرفته . و اگر در برخى روايات تصريح به انتقال وى به زمين شده است، مقصود كره زمين نبايد باشد، بلكه زمين در برابر آسمان است كه تمام اين كرات و عالم ماده را شامل مى شود، چنانكه در آيات و روايات، زمين به عنوان نمادى از عالم ماده در مقابل عالم بالا به كار رفته است و خصوصيتى براى كره زمين نمى باشد:
(الذى خلق السموات و الارض و ما بينهما فى ستّة ايام)
كسى كه آسمانها و زمين و آنچه را كه بين آن دو هست در شش روز آفريد.
بنابراين بايد مراد از طرد وى، رانده شدن از مقام قربى كه وراى عالم ماده است باشد كه در آنجا همراه ملائكه ساليان دراز مشغول عبادت بوده، نه تقاضاى ادامه سكونت در جايگاه برين (چنانكه نويسنده ادعا كرده بود).
از همه اينها كه بگذريم بنابر ادعاى نويسنده اگر انسانى در غيركره زمين زندگى كند، از شر وسوسه هاى شيطان بايد در امان باشد!
نويسنده در مورد چگونگى پيدايش نسل اوليه بشر چنين بيان داشته:
(پس از هبوط نطفه هاى بشرى و همراه شدن آب حيات و ساير شرايط بهشتى بود كه نسل بشر در سراسر كره زمين منتشر گشت و آن روايات و اساطيرى كه درباب تكثير نسل بشر وارد شده است و مى گويد: براى اولين فرزند آدم، حوريه بهشتى از آسمان آمد و دومين فرزند او را با يك زن جنّى به نكاح درآورند، مخالف قرآن است كه مى گويد: ما براى نسل بشر ازجنس خود آنان همسر و جفت آفريديم… تمام اين توهمات به علت جمود فكرى و نرسيدن به عمق آيات قرآنى حاصل شده است: قرآن مجيد به صراحت مى گويد: (قال اهبطوا بعضكم لبعض عدوّ و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين) (اعراف / 25 - 24) خداوند به آدم و حوّا و به نسل بشر گفت: شما همگان به زمين فرود شويد… خداوند عزت نطفه هاى انسانى را دركره بهشتى آفريد و پرورش داد.) (صفحه 292 - 293)
و در همين ارتباط با صراحتى بيش تر در بررسى تاريخ نوح(ع) چنين آمده است:
(در سوره نوح آيه 18 به صراحت از زبان نوح(ع) ياد مى كند كه به امت خود گفت: (والله أنبتكم من الارض نباتاً… ) اين صراحت بخاطر آن بود كه امت نوح(ع) مى دانستند اجداد آنها مانند نبات از زمين روييده اند و اين خود گواهى مى كند كه نسل آن زمان از طبقات اوليه بشر بوده اند كه نطفه هاى آنان به همراه آب حيات بهشتى به زمين نازل شده تار و پود وجودشان بر روى بستر زمين پرورش يافته است) (صفحه 297)
ايشان ازدواج اولين فرزند آدم را با حوريه بهشتى كه در برخى روايات آمده اساطير خوانده و اين مطلب را مخالف با قرآن نيز دانسته است. اكنون، عرض مى كنيم: نظريه شما هم درمورد پيدايش نسل اوليه بشر مخالف با قرآن كريم است كه انسانها را بوجود آمده از زن و مرد مى داند:
(فلينظر الانسان ممّ خلق. خلق من ماء دافق. يخرج من بين الصلب و الترائب)
پس نمى شود انسانهاى زيادى قبل از نوح(ع) به صورت روييدن از زمين به وجود آمده باشند و اگر در برخى از آيات به روييدن تعبير شده، چنانكه نويسنده بدان تصريح و براى اثبات نظريه خويش به آن استناد جسته است و يا در مورد (هبوط) لفظ جمع (اهبطوا) استعمال شده، نمى تواند مستندى براى نظريه ايشان باشد. زيرا اين آيات و آيه هاى همانند آن، برخى معركه آراء مفسران است و برخى توجيه هاى پذيرفتنى نيز ارائه شده كه مخالفتى با ساير آيات ندارد ولزومى ندارد نظريه اى ابراز شود كه اولاً حداكثر ظنى است وثانياً مستند به سنت نيست و ثالثاً با ديگر آيات قرآن نيز مخالف است.
و اما اينكه ازدواج اولين فرزند آدم با حوريه بهشتى مخالف با قرآن است كه مى فرمايد براى نسل بشر از جنس خود آنان همسر و جفت آفريديم، پذيرفته نيست. چون نقض يك يا دو مورد در مورد مطلقات و عمومات در قرآن كريم و روايات ضررى بدانها نمى رساند، زيرا وقوع آن در قرآن مجيد از مسلّمات است. مانند وجود حضرت آدم(ع) وعيسى(ع) از غير زن و مرد با اينكه قرآن كريم تصريح دارد:
(انا خلقناكم من ذكر و انثى) يا (فلينظر الانسان ممّ خلق. خلق من ماء دافق. يخرج من بين الصلب و الترائب) (طارق/5ـ7)
نويسنده سپس چنين ادامه مى دهد:
(… نسل بشر را از كره بهشت بيرون ريخت تا در كره زمين ديرى بپايند و لحظه ها و روزها و ماهها و سالها با شيطان دست و پنجه نرم كنند: انسان گناه كند و خدا او را ببخشد بى آن كه مستوجب آتش شود طاعت بجا آورد ويك قدم به بهشت و رضوان الهى نزديك شود و چون مرتكب خطا شود باز به قهقرا بازگردد و بالاخره در فراز و نشيب زندگى سرد و گرم روزگار ببيند و قدر نعمت و عافيت بشناسد و دوست و دشمن را تميز دهد باشد كه پس از سالها عمر و زندگى شايستگى بهشت را تحصيل كند.) (صفحه 294)
و نيز در همين ارتباط (مسئله جهنم) در بررسى تاريخ (شعيب(ع)) در ترسيم نزول عذاب بر قوم وى كه به ادعاى ايشان فرود سنگى آسمانى بوده است چنين آمده است:
(محل فرو افتادن اين سنگ داخل جنگل بود و در اثر آتش گرفتن جنگل آتشى عظيم با دودى غليظ و سياه بر سر شهر سايه افكن شد و بارانى از خاشاك و خاكستر بر سر آنان فرو باريد اين گونه عذاب شباهت كاملى دارد با عذاب دوزخ كه به تعبير قرآن (عذاب يوم عظيم) است. قرآن مجيد درباره عذاب دوزخ مى گويد:
(انا اعتدنا للظالمين ناراً احاط بهم سرادقها) و نيز مى گويد: (انها عليهم مؤصدة فى عمد ممدّدة) كه در دوزخ مانند سياره زهره گازها به آسمان متصاعد مى شود و تا به جو بالا نرسد مشتعل نمى گردد و گويا آتش را مانند ضميمه اى سياه بر سر كره زهره طناب كشيده اند و سايبان كرده اند… ) (صفحه 348)
وقتى اين اظهارات را با عبارت پيشين كنار هم بگذاريم بويژه جمله: (بى آن كه مستوجب آتش شود) بوى توجيه جهنم و عذاب گناهكاران در وى به آن گونه كه معمول و معروف است استشمام مى شود، ولى ما به لحاظ اجمال كلى عبارت قضاوتى نداريم و خوانندگان را به دقت در جملات آن توصيه مى كنيم.
نويسنده در قسمت (هابيل و قابيل) چنين بيان داشته است:
(… بايد دانست كه كلمه (ابنى آدم) دلالت ندارد كه اين دو تن بايد از صلب آدم ابوالبشر و شكم حوا همسرش به دنيا آمده باشند، زيرا كلمه آدم و فرزندان آدم به عنوان نسل آدم تلقى مى شوند نه فرزندان صلبى او. قرآن مجيد در هفت مورد كلمه (بنى آدم) را ذكر مى كند و بدون ترديد فرزندان صلبى او را منظور نمى دارد…) (صفحه 294)
يك. ايشان با اينكه خود پيش تر تصريح كرد: (امت نوح(ع) مى دانستند اجداد آنها مانند نبات از زمين روييده اند) وپيدايش نسل اوليه بشر را بدين گونه توجيه كرد، چگونه مى تواند كلمه (بنى آدم) را به عنوان نسل آدم در قرآن كريم و روايات وارده معنى كند؟ چون طبق نظريه ايشان، انسانهاى كنونى از نسل انسانهاى روييده شده از زمين هستند نه آدم(ع) ابوالبشر، يعنى آدم(ع) بنا به ايده ايشان (ابوالبشر) نمى باشد. و چاره اى ندارد جز آن كه توجيهى ديگر براى اين كلمه (بنى آدم) كه در آيات و روايات آمده است خلق نمايد. چون تنها در روايات استعمال نشده تا بتوان با حربه (اسطوره) كه بارها ايشان از آن استفاده مى كند آنها را از صحنه حذف كرد!
دو: در چند مورد كه قرآن كريم با بكاربردن كلمه: (بنى آدم) نسل آدم(ع) را اراده كرده منظور امرى فراگير بوده كه تمام انسانها را شامل مى شده است و گرنه در موارد چندى كه حكايات اقوام پيشين و يا برخى افراد را نقل مى كند و موضوع خصوصيتى دارد از اين كلمه (بنى آدم) استفاده نمى كند با اينكه همه از فرزندان آدم هستند. پس ما نمى توانيم (ابنى آدم) را قياس به (بنى آدم) كنيم و بگوييم در آنجا هم مراد فرزندان غيرصلبى او هستند. گذشته از استهجان معنوى كه درجمله بنابراين معنى به وجود مى آيد كه از شأن قرآن كريم به دور است.
در قسمت بررسى تاريخ ابراهيم خليل(ع) چنين آمده است:
(… از پيامبران پس از ابراهيم هيچ يك بر قوم خود نفرين نكرد و اگر نفرين كرد مانند يونس بن متى بى اثر ماند، بلكه همه آنان به سيره ابراهيم و آهنگ خاصى كه در نشر توحيد در پيش گرفت اقتدا كردند و راه مهاجرت در پيش گرفتند… ) (صفحه 325)
اين ادعا (نفرين نكردن پيامبران پس از ابراهيم) عجيب است چون لوط(ع) كه معاصر ابراهيم(ع) بوده ظاهراً آيين شريعتى جداگانه نداشته و بر شريعت ابراهيم(ع) بوده چون قرآن كريم تصريح دارد: (فآمن له لوط) (عنكبوت/ 26) پس ازاين كه قومش گفتند: اگر تو از راست گفتارانى بگو تا خدا بر ما عذاب نازل كند. گفت: (رب انصرنى على القوم المفسدين) و سپس قرآن كريم چگونگى آمدن ملائكه را جهت نابودى قوم لوط بيان مى كند.
و همچنين قرآن مجيد چگونگى نفرين موسى(ع) فرعونيان را چنين نقل مى كند:
(وقال موسى ربنا انك آتيت فرعون و ملأه زينة و اموالاً فى الحيوة الدنيا ربنا ليضلوا عن سبيلك ربنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم فلايؤمنوا حتى يروا العذاب الأليم) يونس/ 88
و درمورد يونس(ع) نيز نفرينش بى اثر نماند، بلكه عذاب نازل شد، ولى پس از ايمان آوردن قومش عذاب نازل شده برطرف گرديد، چنانكه قرآن كريم به صراحت براين امر دلالت دارد:
(فلولا كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا و متعناهم الى حين) يونس/ 98
در بررسى سيره لوط(ع) چنين آمده است:
(… در مورد اين فاحشه زشت، اساطيرى وارد شده است براين اساس كه شيطان براى آنان مجسم شد وكار زشت لواط را به آنان تعليم داد. ولى اين اسطوره مخالف قرآن است كه گفت: (انه يراكم هو و قبيله من حيث لاترونهم) (اعراف/ 127)
شيطان وهمرديفان او شما را مى بينند از آن جا كه شما آنان را نمى بينيد.
علاوه بر اينكه تجسم نمى تواند وجود مادى داشته باشد كه لمس و مباشرت را ايجاب كند بلكه بايد گفت: شيطان در عالم خواب با همه ملتها مواجه مى شود و اين كار زشت را ترويج مى كند ولى تا آن زمان هيچ ملتى به دعوت شيطان پاسخ مثبت نداده بود و اين مردم بد سيرت بودند كه براى اولين بار مرتكب اين كفران عظيم شدند) (صفحه 334)
چنانكه پيش ازاين يادآور شديم برخى مطالبى را كه قرآن كريم به گونه عام بيان كرده و در قالب جمله هاى خبريه يا به صورت ديگر به ترتيب موضوعها و احكام بار شده بر آنها ارائه نموده، با در نظر گرفتن حال عمومى موضوع مى باشد واين منافاتى ندارد با اتفاقاتى كه گاه بر خلاف اين سيره متعارف اتفاق مى افتد، چنانكه قرآن مجيد با اينكه در آيه يادشده تصريح به ديده نشدن شيطان توسط انسان دارد درمورد آدم(ع) مى فرمايد شيطان آدم را با قسمهايى كه خورد اغوا كرد. مگر گفته شود آن نيز در خواب بوده است!
و نمونه هاى زيادى براى آن مى توان يافت: قرآن كريم مى فرمايد: (ولاتعلم نفس بأيّ ارض تموت) حال آن كه بسيارى از اولياء ازمحل دفن خويش و بلكه ديگران خبر داده اند. بنابراين آشكار شدن شيطان براى قوم لوط(ع) منافاتى با آيه شريفه ندارد. واينكه ايشان اظهار داشته: ( تجسم نمى تواند وجود مادى داشته باشد كه لمس و مباشرت را ايجاب كند) اولاً، كيفيت وجودى شيطان براى ما ناشناخته است واينكه آيا او مى تواند در قالبى مادى ظاهر شود؟ و ثانياً، چنانكه انسان رؤياهاى مختلفى را هنگام خواب سير مى كند و تمام اتفاقاتى كه در بيدارى برايش مى افتد در خواب نيز مى بيند و هيچ متوجه جسم بودن يا نبودن خود و اشيائى كه با آنها برخورد مى كند در آن هنگام نيست ومانند بيدارى از آنها متوحش يا متلذذ مى شود وچه بسا آثارى را در بيدارى از آنها مى بيند. بنابر اين ممكن است ظاهر شدن شيطان براى قوم لوط و تعليم لواط اين چنين بوده است. لذا بدون تحقيق همه جانبه و رسيدن به نتيجه اى قطعى نمى توان روايتى را با حربه اسطوره بودن كنار زد و حكم به مجعول بودن آن كرد.
سپس نويسنده چنين ادامه مى دهد:
(عذابى كه بر قوم لوط نازل شد، يكى از سنگهاى عظيم آسمانى بود كه در كنار شهرهاى آنان فرود آمد و با لرزشى مهيب سرزمين آنان را زير و رو كرد. و چون اين سنگ عظيم از آسمان سوم يعنى آستروئيدهايى كه در فضاى بين مريخ و مشترى مى چرخند فرود آمده بود، در اثر جاذبه و فشار حركت سنگريزه هاى فراوانى با خود آورد كه بعد از زير و رو شدن سرزمين آنان بر سر فراريان فرو ريخت و همگان را نابود ساخت: (امطرنا عليهم حجارة من سجيل… ) (صفحه 334)
قرآن كريم عذاب قوم لوط را چنين بيان مى كند:
(فاخذتهم الصيحة مشرقين. فجعلنا عاليها سافلها و أمطرنا عليهم حجارة من سجيل. ان فى ذلك لآيات للمتوسّمين) حجر 73 - 75
پس آنها را صبحگاهان صيحه اى در گرفت. پس زبرين آن را زيرين قرارداديم و بر آنها سنگ از (سجيل) بارانديم. بدرستى كه در اين براى پندگيرندگان هر آيه نشانه هايى است.
درآيه شريفه به سه مورد عذاب اشاره شده است: 
صيحه (ندائى مهيب) ، زير و رو نمودن، باريدن سنگ كل (سجيل) بنا بر قولى در معناى اين لفظ. گويا نويسنده براى جمع بين اين سه عذاب، مجبور به خلق چنين داستانى شده است، ولى اين تفسير از جنبه هاى مختلف داراى اشكال است:
ايشان ادعا كرده كه (سجيل) سنگريزه هاى فراوانى بود كه بر سر فراريان فرو ريخت. قرآن كريم تعبير (عاليها سافلها) دارى يعنى زير و روى كامل. با اين وجود آيا معقول است كسى بماند تا اينكه در هنگام فرار با سنگريزه به قتل برسد!
همچنين تصريح كرده كه سنگى عظيم از آسمان در كنار شهرهاى آنان فرود آمد كه بوسيله لرزش آن سرزمين آنان زير و رو گرديد. حتماً چنين سنگى بايد به حجم كوهى باشد و به صدها تن وزن آن برسد تا بتواند كه سرزمين وسيعى را زير و رو كند. و اگر چنين است چگونه قرآن كريم اشاره اى بدان نكرده در صورتى كه مى تواند آيه اى بزرگ از آيات الهى و پندى براى مردم باشد و در ذيل همين آيات، دو مرتبه لفظ (آيه) تكرار شده به صورت مفرد و جمع، و اين خلاف روش قرآن كريم است كه چنين آيه بزرگى در آن مكان موجود باشد وبدان اشاره نداشته باشد و قرآن مجيد خود تصريح دارد كه شما روز و شب بر آن وادى مى گذريد: (وانكم لتمرّون عليهم مصبحين و بالليل أفلاتعقلون) 
و با آن كه آن وادى گذرگاه بوده به تصريح قرآن، ولى در هيچ تاريخى وجود چنين سنگى آسمانى نقل نشده است. گذشته از اينكه چنين حكايتى كه پديد آمده از ذهن نويسنده و گويا براساس برخى فرضيه هاى نجومى است و مستند به صريح قرآن كريم يا احاديث قطعى يا علم نمى باشد، چگونه تفسيرى قطعى براى آيات شريفه قرآن مجيد مى شود وآيا تفسير به رأى كه به شدت مورد نهى قرار گرفته جز اين است؟
در قسمت بررسى تاريخ (ايوب) چنين آمده است:
(… قرآن مجيد به شيطان وعده مى دهد و رخصت عنايت مى كند:
(واجلب عليهم بخيلك و رجلك و شاركهم فى الاموال و الاولاد) (اسراء/ 64)
واين سواره و پياده شيطان كه مى توانند در خون بشر شناور باشند (يجرى من ابن آدم مجرى الدم) و مى توانند در نطفه فرزندان بشر شركت كنند و يا در اموال آنان تصرف نمايند و به آتش بكشند، غير از ميكروبها و ويروسهاى عفونت زا چيز ديگرى نيستند… ) (صفحه 345)
اينكه فى الجمله ادعا كنيم در برخى از روايات، بويژه رواياتى كه در باب طهارت و نجاست و درمورد پاكيزگى انسان وارد شده است، مراد از شيطان، ميكروبها و ويروسهاى عفونت زا باشد، شايد دور از واقعيت نباشد. و اما اينكه در تفسير آيه شريفه يادشده مطلقاً اعوان و انصار شيطان را كه در كار اغواء بشر او را يارى مى كنند، منحصر به ميكروبها و ويروسهاى عفونت زا بدانيم، يكى ديگر از نظريه هاى غريبى است كه ايشان عنوان كرده است. چه آن كه خود قرآن كريم تصريح دارد:
(انه يراكم هو و قبيله من حيث لاترونهم)
به درستى كه او و قبيله اش از آنجايى كه شما آنها را نمى بينيد، شما را مى بينند.
در اين آيه شريفه قبيله شيطان نيز مانند خود وى از امور غيرمربوط به عالم شهود خوانده شده اند واگر مراد ميكروبها باشند كه مربوط به همين عالم اند و با چشم (مسلح يا غيرمسلح) نيز ديده مى شوند.
تفصيل قبيله شيطان كه طبق اين آيه شريفه از جنس خود او مى باشند در آن آيه ديگر بعنوان پياده و سواره بيان شده است. و گذشته از اينها سياق آيه شريفه (اجلب عليهم… ) و آيات قبل و بعد آن كه درمورد اغواى بشر است، خود ادعاى نويسنده را مردود مى شمارد،. چه آن كه اغوا وسوسه اى است كه در نفس انسانها تأثير گذارده و افكار آنها را در اختيار مى گيرد و به جهت دلخواه سوق مى دهد. و گستره عمل ميكروبها و ويروسهاى عفونت زا به جسم انسان محدود شده و ارتباط مستقيم با جبنه نفسانى و روحانى وى ندارد.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 8:54 منتشر شده است
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 68

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس