سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط abedi

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

ديه زن از منظر قرآن و فمينيسم

بازديد: 109
ديه زن از منظر قرآن و فمينيسم

 

محمد بهرامى

فمينيسم يا زن گرايى به عنوان حركت و جنبشى فكرى و اجتماعى كه اهميتى بسزا دارد و انديشمندان بسيارى را به خود مشغول ساخته است, در دهه هاى اخير شدّت و شتاب بيشترى يافته و انديشمندان مسلمان را به چالش كشيده و موضعگيرى هاى مثبت يا منفى را از سوى ايشان موجب شده است. چنان كه تعامل ها و تقابل هاى نظرى و عملى اين نهضت با انديشه هاى اسلامى حوزه هايى نو در پژوهشها و كنكاشهاى اسلامى و قرآنى پديد آورده است.
از جمله مهم ترين مباحث حقوقى كه در اين ميان شايسته است نگاهى تطبيقى بدان بيفكنيم, مسأله ديه زن و نابرابرى آن با ديه مرد است كه اين نوشتار در صدد پرداختن بدان است.
اينك درآغاز ناگزير از تعريف اصطلاح فمينيسم و آوردن تاريخچه اى به اجمال از پيدايش و رويكردهاى آن هستيم و پس از آن به اصل موضوع مى پردازيم.
واژه فرانسوى (Feminism) در لغت به (اعتقاد به تساوى حقوق زن و مرد) (زن باورى) و (نهضت آزادى زنان) ترجمه شده است.1 در اصطلاح, فمينيسم تعريفهاى بسيارى دارد و نمى توان با توجه به تعدد ديدها و افق ها تعريف واحدى از آن عرضه داشت كه مورد پذيرش جنبشهاى مختلف فمينيستى قرار گيرد. از اين رو عده اى بر باور خود از تعريفهاى فمينيسم, بهترين تعريف را برگزيده مى گويند:
(فمينيسم در بهترين معناى آن يعنى علاقه بسيار به رفاه زنان و بهبود شرايط زندگى آنان از طريق فعاليتهاى اجتماعى گوناگون.)2
در برابر, گروهى كه تعريف فمينيسم را روشن و بديهى نمى دانند و يك تعريف جمعى از اين اصطلاح را ناممكن مى خوانند به تعريفى پايه اى و مورد پذيرش بسيارى از فمينيست ها بسنده مى كنند و از آوردن قيود اختلافى در تعريف اجتناب مى نمايند.
روزاليندد دلمار در تعريف پايه اى فمينيسم مى گويد:
(دست كم مى توان گفت فمينيست كسى است كه معتقد باشد زنان به دليل جنسيت گرفتار تبعيض هستند, نيازهايى مشخص دارند كه ناديده و ارضا نشده مى ماند, كه لازمه ارضاى اين نيازها تغييرى اساسى در نظام اجتماعى, اقتصادى و سياسى است.)3
اصطلاح فمينيسم در قرن نوزدهم بر نهضت زنان در فرانسه اطلاق شده و اين اصطلاح در سال 1848 ميلادى به نام نهضت (سينكا) در امريكا معرفى شد.

خاستگاه جنبش فمينيستى

فرودستى زنان و جنس دوم دانستن آنها از گذشته اى دور از باورهاى مسلم مردان بود. در آثار افلاطون, ارسطو و متفكران قرون وسطى شواهد بسيارى بر عقب ماندگى زنان وجود دارد. در كتاب مقدس نيز آياتى است كه منشأ استبداد بر زنان و زن ستيزى درجامعه مسيحى شناخته مى شود و كليسا به عنوان متولى دين بر اساس همين آيات, زنان را انسان نمى شناخت و از فعاليت و تبليغ عليه زنان حمايت مى كرد.
فلاسفه قرن شانزدهم و هفدهم و … نيز همگام با پيشينيان در قدرت خردورزى زنان شك داشتند و ويژگيهاى خاص زنان را عامل اصلى در فرودستى آنان به شمار مى آوردند.
براى نمونه فرويد, مازوخيسم (آزارخواهى) را از ويژگى هاى زنان مى دانست و براى اثبات باور خويش دلايل و شواهد بسيارى ارائه مى كرد. براين اساس فرويد زنان را پيوسته دچار خود كمتربينى و حسادت مى خواند و فرودستى زنان را ناشى از آناتومى خاص آنها مى خواند.4
بلاك استون, ژان ژاك روسو, امانوئل كانت, جان لاك و بسيارى ديگر از فلاسفه نيز در آثار خود زنان را موجوداتى فروتر از مردان و محروم از حقوق قانونى نشان مى دادند.
روسو در جزوه آموزشى خود از تفاوتهاى ميان جنس مرد و زن دفاع كرد و زنان را از هر جهت وابسته به مردان نشان مى داد. به اعتقاد او زنان, ويژگيهاى شهروندى يعنى عقل, نيرو و خودمختارى ندارند و خصلتهاى طبيعى آنها مانند عاطفى بودن, ضعف و اطاعت پذيرى, از آنها موجوداتى ناتوان و وابسته به مردان مى سازد.
در نگاه روسو هر چند مرد و زن براى يكديگر آفريده شده اند, اما وابستگى آنان به يكديگر همسان نيست. زن براى لذت بردن مرد آفريده شده, ولى مرد هم براى لذت بردن و هم تأمين نيازمندى هاى زن خلق شده است.5
تئوريزه كردن گسترده فرودستى زنان نسبت به مردان در قرن شانزدهم و هفدهم و تأثير آن در شكل گيرى حقوق بشر فرانسه به گونه اى كه مردسالارى آشكارا بر اعلاميه حقوق بشر حاكم است و از برابرى زن و مرد در آن هيچ سخنى نرفته است, زمينه ساز حركتها و فعاليتهاى علمى و اجتماعى در راستاى تأمين حقوق زنان گرديد و فلاسفه بزرگى در دفاع از برابرى حقوق زن و مرد و نقد طرفداران فرودستى زنان, كتاب و مقاله نوشتند. از آن جمله گروهى با الهام از مكتب حقوق طبيعى زنان را از جهت انسانى نه جنسى بشر دانستند و زنان را مانند مردان به هدايت خويش توانا معرفى كردند.
مرى ولستن كرافت در سال 1792 ميلادى دركتاب (استيفاى حقوق زنان) كه درست سه سال پس از اعلاميه حقوق بشر فرانسه انتشار يافت. تفاوت نژادى و جنسى و طبقاتى ميان زنان و مردان را منكر شد و تفاوتهاى مشهود اجتماعى را زاييده محيط دانست.6
محيط اجتماعى و تباهى جامعه در نگاه اين گروه از مدافعان حقوق برابر زن و مرد, زنان را به گونه اى بارآورده كه هدف آنها در خدمت مردان بودن است و براى زدودن اين تلقى بايستى جامعه را اصلاح كرد و به زنان نشان داد كه آنان نيز در فكر و عملِ عقلايى مانند مردان هستند.
جان استوارت ميل نيز در مقاله (تحت انقياد درآوردن زنان) زن ستيزى جامعه و انديشمندان هم عصر خويش را به باد انتقاد گرفت و مانند اگوست كنت نظريه برابرى زنان و مردان را در قلمرو حقوق فردى خواستار شد.7
موجى كه فلاسفه طرفدار حقوق زن به راه انداختند و حمايت گسترده زنان از ايشان پيروان فرودستى زنان را در موضع انفعال قرار داد, به گونه اى كه در اواخر قرن هفدهم براى نخستين بار كليسا ناگزير شد در برابر افكار عمومى و مخالفت مجامع علمى سر تعظيم فرود آورد و زنان را انسان معرفى كند; اما انسانهايى كه در برابر آنان مردانى قرار دارند كه انسان تر هستند و از حقوق بيشترى برخوردارند.8
در سالهاى آغازين قرن بيستم در سال 1918 زنان از حق رأى برخوردار شدند و در سال 1948 نظريه برابرى زن و مرد در اعلاميه حقوق بشر سازمان ملل جاى گرفت.

امواج فمينيسم

جنبش فمينيستى از آغاز شكل گيرى تاكنون در قالب سه موج مطرح شده است:
درموج اول كه از اوايل قرن نوزدهم تا پس از جنگ جهانى اول ادامه داشت بيشترين توجه فمينيست ها دستيابى زنان به حقوق مدنى و سياسى برابر و برخوردارى زنان ازحق رأى بود. اما در چگونگى اصلاح و برطرف كردن گرفتاريهاى زنان با يكديگر اختلاف داشتند.
موج دوم نسبت به موج اول, گرايش تندترى داشت و فمينيست هاى اين موج, خواستار برابرى كامل زن و مرد در تمامى حوزه هاى اجتماعى, روانى و فرهنگى بودند.
جداسازى روابط جنسى از توليد مثل, آزادى كامل زنان در امور جنسى, كاهش ازدواج و زاد و ولد, افزايش طلاق, تصاحب پستهاى سياسى و اقتصادى بالا, از اهداف اصلى فمينيست هاى موج دوم شناخته مى شود.
موج سوم كه از اوايل 90 ميلادى آغـاز شده عصر نزول و افول حركتهـاى تند فمينيستى دهه هـاى گذشتـه است در اين موج كـاستى ها و زياده روى در جنبشهـاى فمينيستى شنـاسـايى شده و به خـانواده بيش از دهه هاى گذشته اهميت داده شده است.9

نگرش هاى فمينيستى

گرايشهاى فمينيستى بسيارى در ميان هواداران اين جنبش وجود دارد, اما چهار گرايش فمينيستى كه از جهت بنيادى با يكديگر قابل جمع نيستند عبارتند از:
1. ليبرال فمينيسم
2. ماركسيسم سنتى
3. راديكال فمينيسم
4. سوسيال فمينيسم
تمامى اين چهار نگرش فرودستى زنان را باور دارند و زنان را درجامعه جنس دوم مى بينند, اما در دلايل فرودستى زنان و راه رسيدن به آزادى با يكديگر اختلاف دارند. دلايل هريك از اين چهار نگرش را در پى مى آوريم:
1. جريان ليبرال فمينيسم, فرودستى زنان و سلطه مردان بر زنان را نتيجه محروميت زنان از دستيابى به امكانات برابر بامردان مى داند و معتقد است زنان در قدرت تعقل, مانند مردان هستند و بايستى حقوقى چون مردان داشته باشند.
ليبرال فمينيست ها در قرن هيجدهم براى اثبات برابرى حقوق زن و مرد كوشيدند, در قرن نوزدهم برابرى زن و مرد را به عنوان قانون و تحت لواى قانونى خواستار شدند و در اوائل قرن بيستم اصلاحات گوناگون اجتماعى را براى تضمين حقوق و امكانات مساوى هر دو جنس از دولت مطالبه كردند.
2. ماركسيست هاى فمينيست, تابعيت و وابستگى زن در جامعه سرمايه دارى را امرى بديهى و اجتناب ناپذير مى دانند و آن را گونه اى از ستم بر زنان قلمداد مى كنند. به باور اين عده سلطه يادشده و محكوميت جنس مؤنث انديشه اى است كه سرمايه دارى از آن حمايت مى كند و براى از ميان بردن اين ناهنجارى اجتماعى بايستى با انقلابى فرهنگى كه تغيير شكل اقتصاد را نيز به همراه داشته باشد ريشه هاى سرمايه دارى را به عنوان خاستگاه ستم قطع نمود.
3. راديكال فمينيست ها كه در اواخر دهه 60 مطرح شدند متعهد به افشاگرى و ريشه كنى علل اصلى قانونمند ستم كشى ويژه زنان شدند. در نگاه اين گروه, علت تابعيت زنان, زيست گونگى آنها نيست, بلكه علت مردان هستند. مردان به جهت كنترل ناتوانى هاى جنسى و زايشى زنان بر آنان اعمال سلطه مى كنند و زنان در برابر اين سلطه هيچ راهى جز كنترل و دستكارى طبيعت خويش ندارد.
4. سوسيال فمينيست ها سلطه مردان را بخشى از اقتصاد جامعه مى دانند; شكل اقتصاد جامعه مسائلى مانند باردارى و زايمان را در پى دارد. و براى رفع سلطه مردان بايستى شكل اقتصاد را تغيير داد.10

جنبش فمينيستى در ايران

در سده اخير, بحث برابرى و همسانى حقوق زن و مرد در زمينه هاى مختلف اجتماعى, سياسى, خانواده و... از بزرگ ترين چالشهاى پديد آمده در جامعه ايران است. گروهى برابرى و تساوى حقوق زن و مرد را برنمى تابند و عده اى سخن از برابرى حقوق مى گويند و براى زنان ايرانى همان حقوق همجنسان آنها را در غرب طلب مى كنند. به باور اين جمع, مواد قانونى كه در دوران مشروطه حق رأى زنان را مردود مى كند پذيرفتنى نيست و بايستى زنان مانند مردان حق رأى داشته باشند.
در دوران مشروطيت و پيش از سلطنت رضا پهلوى بارها خانمها (صديقه دولت آبادى) و (محترم اسكندرى) به جرم مخالفت با قانون و تحريك و تشويق زنان به دفاع از حقوقى برابر با مردان, بازداشت و زندان شدند.
در عصر سلطنت پهلوى اول, مباحث حقوق زن شكل جديدى به خود گرفت و رضا خان همگام و همراه با مدافعان حقوق زن و ناسازگار با دين و مراجع دينى كشف حجاب را اجبارى كرد و بزرگ ترين خدمت را به فمينيست هاى اسلامى و غيراسلامى انجام داد. هر چند در دوران سلطنت رضاشاه خانم ها (جميله صديقى) و (شوكت روستا) از فعالان پيك نسوان به زياده خواهى محكوم و بازداشت شدند.11
در دوره سلطنت پهلوى دوم حركتها و فعاليتهاى اجتماعى به منظور احقاق حقوق زنان انسجام بيشترى يافت و سازمانهاى مختلف زنان شكل گرفت; اين سازمانها بيشتر با نوعى سازش و مدارا با حكومت در راستاى حق رأى زنان فعاليت مى كردند. از جمله اين سازمانها شوراى زنان خواسته هاى خود را به شرح زير به اطلاع شاه رساندند:
ممنوعيت چند همسرى و ازدواج موقت, اصلاح قوانين مربوط به وضعيت كودكان و طلاق, از ميان بردن تمام محدوديتها و نابرابرى ها بين زنان و مردان بر اساس قانون مدنى, اعطاى حق رأى به زنان در انتخابات مجلس شورا و سنا, اختصاص فرصتهاى يكسان به زنان براى مشاغل دولتى و...
نتيجه فعاليتهاى گسترده سازمانهاى مختلف زنان در دوره يادشده تصويب يك سرى قوانين به نفع زنان و برخوردارى آنها از حق رأى, حق قضاوت و... بود.12
پيروزى انقلاب اسلامى و تغيير برخى از قوانين به جاى مانده از زمان حكومت پهلوى و تصويب مجموعه اى از احكام و قوانين شرعى مانند احكام و قوانين خانواده, ازدواج و طلاق, قوانين قصاص و ديه, محدوديتهاى شغلى براى زنان و..., فمينيست هاى اسلامى و غيراسلامى را آشفته ساخت و آنها را به رويارويى و مخالفت با اين سرى قوانين واداشت.
فمينيست هاى مسلمان بيشتر به سوى آيات و رواياتى رفتند كه سازگار با باورهاى آنها باشد و مواضع آنها را در برابر مخالفان تقويت و تأييد كند; اين گروه افزون بر اين, به برداشتهاى فقهى متعارف و رايج اعتراض داشتند و آنها را نتيجه اجتهاد مردانه مى ديدند و با اشكالات متعدد به زعم خويش پايه هاى قوانين و احكام زن ستيز در جمهورى اسلامى را سست و نابود مى كردند.
از جمله قوانينى كه بيشترين هجمه ها به آن صورت گرفت قانون ديه و اختلاف ديه زنان با مردان است. هر چند در طول تاريخ فقه اشكالاتى به مسأله ديه زنان شده است, اما در هيچ برهه اى به اندازه عصر حاضر به ديه زنان اشكال و ايراد نشده است. بر اين اساس در نوشتار پيش رو كه با هدف نقد و بررسى اشكالات وارده بر ديه زنان سامان يافته است, نخست, اصل مسأله ديه زنان را در آيات قرآن و روايات به بررسى مى نشينيم و پس از آن به طرح اشكالاتى كه فمينيست هاى مسلمان و يا به عبارتى طرفداران برابرى حقوق زن و مرد بر ديه زنان دارند مى پردازيم و در پايان از اشكالات پاسخ مى گوييم.

ديه در آيات قرآن

در دو آيه از آيات قرآن ديه آمده است:
1. (و ما كان لمؤمن أن يقتل مؤمناً إلاّ خطأً و من قتل مؤمناً خطأً فتحرير رقبة مؤمنة و دية مسلّمة إلى أهله إلاّ أن يصّدّقوا فان كان من قوم عدوّ لكم و هو مؤمن فتحرير رقبة مؤمنة و إن كان من قوم بينكم و بينهم ميثاق فدية مسلّمة إلى أهله و تحرير رقبة مؤمنة فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين توبة من الله و كان الله عليماً حكيماً) نساء/92
هيچ فرد با ايمانى مجاز نيست كه مؤمنى را به قتل برساند, مگر اين كه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سرزند; و (در عين حال) كسى كه مؤمنى را از روى خطا به قتل رساند بايد يك برده مؤمن را آزاد كند و خونبهايى به كسان او بپردازد; مگر اينكه آنها خونبها را ببخشند. و اگر مقتول, از گروهى باشد كه دشمنان شما هستند (و كافرند) ولى مقتول با ايمان بود, (تنها) بايد يك برده مؤمن را آزاد كند (و پرداختن خونبها لازم نيست). و اگر جمعيتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است, بايد خونبهاى او را به كسان او بپردازد, و يك مؤمن برده (نيز) آزاد كند. و آن كسى كه دسترسى(به آزاد كردن برده) ندارد, دو ماه پى در پى روزه بگيرد. اين يك (يك نوع تخفيف) توبه الهى است و خداوند دانا و حكيم است.
اين آيه شريفه به قاعده اشتراك زنان با مردان در احكام به صراحت دلالت بر وجوب ديه در قتل غيرعمد زنان دارد.
2. (يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى الحرّ بالحرّ و العبد بالعبد و الأنثى بالأنثى فمن عفى له من أخيه شىء فاتباع بالمعروف و أداء اليه باحسان ذلك تخفيف من ربّكم و رحمة فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب أليم) بقره/178
اى افرادى كه ايمان آورده ايد! حكم قصاص درمورد كشتگان, بر شما نوشته شده است: آزاد در برابر آزاد, و برده در برابر برده, و زن در برابر زن, پس اگر كسى از سوى برادر دينى خود چيزى به او بخشيده شود, (و حكم قصاص او تبديل به خونبها گردد) بايد از راه پسنديده پيروى كند. (و صاحب خون, حال پرداخت كننده ديه را در نظر بگيرد) و او [= قاتل] نيز به نيكى ديه را (به ولى مقتول) بپردازد (و در آن مسامحه نكند) اين, تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما! و كسى كه پس از آن تجاوز كند, عذاب دردناكى خواهد داشت.
اين آيه شريفه كه درباره احكام قتل عمد است به حكم اشتراك احكام ميان زنان و مردان, دلالت بر ديه در قتل زنان دارد.
بسيارى از مفسران اهل سنت ديه را به عنوان يك گزينه در قتل عمد از اين آيه استفاده كرده اند. چه اينكه (فمن عفى له من أخيه شىء فاتباع بالمعروف و أداء اليه باحسان) دلالت بر وجود يك (عافى) و يك (معفوّ عنه) دارد و چون در مورد بحث قاتل داريم و وليّ دم, بنابراين, يكى عفو كننده است و ديگرى عفو شده, و از آن رو كه عفو اسقاط حق است و در قتل عمدى ولى دم صاحب حق است, نتيجه مى گيريم وليّ دم عفو كننده است و قاتل عفو شده, و بر اساس آيه (فاتباع بالمعروف) بايستى قاتل به ولى مقتول چيزى بپردازد و چون در قتل, چيزى جز ديه بر قاتل واجب نيست, نتيجه مى گيريم آنچه بر قاتل واجب است ديه است.13
در بسيارى از تفاسير شيعه مانند تفسير (روض الجنان و روح الجنان) 14, (مجمع البيان)15, (منهج الصادقين)16, (التبيان)17, و (الميزان)18 نيز ديه به عنوان يكى از دو گزينه در قتل عمد معرفى شده و مستند مفسران همين آيه شريفه است.
در فقه شيعه و اهل سنت نيز آيه شريفه در شمار ادله وجوب ديه آمده است; مانند (زبدة البيان) اثر محقق اردبيلى19, و برخى از كتب ديگر20, و مانند (الأمّ) اثر شافعى21, (المجموع) اثر محيى الدين نووى و... 22
نتيجه آن كه دو آيه شريفه به اتفاق همه مفسران و فقها وجوب ديه در قتل عمد و قتل خطايى مردان را مى رساند و به قاعده اشتراك زنان و مردان در احكام, دو آيه يادشده وجوب ديه در قتل خطايى زنان و قتل عمد زنان را اثبات مى نمايد. چنان كه فقها و مفسران نيز بر اساس همين قاعده بر وجوب ديه در قتل زنان و مردان حكم مى كنند.

ديه زن در روايات

در منابع روايى شيعه روايات بسيارى كه در حد تواتر و يا دست كم استفاضه است ديه زنان را در قتل نفس, نصف ديه مردان مى داند:
1. و عن على بن ابراهيم, عن محمد بن عيسى, عن يونس بن عبدالله بن مسكان, عن ابى عبدالله(ع) قال: (اذا قتلت المرأة رجلاً قتلت به, و اذا قتل الرجل المرأة, فان أرادوا القود أدّوا فضل دية الرجل على دية المرأة و أقادوه بها, و إن لم يفعلوا قبلوا الدية, دية المرأة كاملة, و دية المرأة نصف دية الرجل.)23
2. و عنه, عن ابيه, عن ابن ابى عمير, عن حماد, عن الحلبى عن ابى عبدالله(ع) قال: (فى الرجل يقتل المرأة متعمّداً فأراد أهل المرأة أن يقتلوه, قال: ذاك لهم إذا أدّوا إلى أهله نصف الدية, و إن قبلوا الدية فلهم نصف دية الرجل, و ان قتلت المرأة الرجل قتلت به ليس لهم الاّ نفسها…)24
در سند وسائل الشيعه و كافى (حماد) آمده است, اما در سند تهذيب الاحكام ذكر نشده است.
3. و عن محمد بن يحيى, عن احمد بن محمد بن على بن الحكم, عن على بن ابى حمزة, عن ابى بصير, قال سألت اباعبدالله(ع) عن الجراحات, الى ان قال: و قال: (إن قتل رجل امرأته عمداً فأراد أهل المرأة أن يقتلوا الرجل ردّوا الى اهل الرجل نصف الدية و قتلوه…)25
در سند وسائل الشيعة و كافى (محمد بن يحيى) به عنوان اولين راوى ذكر شده, اما درسند تهذيب الاحكام اين راوى نيامده است.
4. و عنه, عن احمد, عن الحسن بن محبوب, عن ابى ولاد, عن ابى مريم, عن ابى جعفر(ع) قال: أتى رسول الله(ص) برجل قد ضرب امرأة حاملاً بعمود الفسطاط فقتلها, فخيّر رسول الله(ص) أولياءها أن يأخذوا الدية خمسة آلاف درهم و غرّة وصيف او وصيفة للذى فى بطنها, أو يدفعوا إلى أولياء القاتل خمسة آلاف و يقتلوه.)26
5. و باسناده عن الحسين بن سعيد, عن احمد بن عبدالله, عن ابان عن ابى مريم, قال: سألت اباجعفر(ع) عن جراحة المرأة قال: فقال: على النصف من جراحة الرجل فمادونها, قلت: فامرأة قتلت رجلاً, قال: يقتلونها, قلت فرجل قتل امرأة قال: إن شاؤوا قتلوا و أعطوا نصف الدية.)27
6. و عنه, عن القاسم بن عروة, عن ابى العباس و غيره, عن ابى عبدالله(ع) قال: (إن قتل رجل امرأة خيّر اولياء المرأة, ان شاؤوا ان يقتلوا الرجل و يغرموا نصف الدية لورثته, و إن شاؤوا أن يأخذوا نصف الدية.)28
افزون بر اين روايات, روايات بسيار ديگرى در ابواب گوناگون قصاص و ديات بر نصف بودن ديه زن دلالت دارد و فقها از آن روايات در اثبات ديه زنان سود برده اند. براى نمونه مواردى از ديدگاه هاى فقيهان شيعه را مى آوريم.

ديه زن در فقه شيعه

در فقه شيعه, ديه زن نصف ديه مرد است. شيخ صدوق در (المقنع)29, شيخ مفيد در (المقنعة)30, شريف مرتضى در (الانتصار)31, شيخ طوسى در (الخلاف) و (المبسوط)32, ابن ادريس در (السرائر)33, على بن محمد القمى در (جامع الخلاف و الوفاق)34, علامه حلى در (قواعد الأحكام), (تحرير الأحكام) و (تبصرة المتعلمين)35, فخر المحقّقين در (ايضاح الفوائد)36, محقق اردبيلى در (مجمع الفائدة)37, محمد حسن نجفى در (جواهر الكلام)38, آية اللّه سيد خوانسارى در (جامع المدارك)39 آية الله خويى در (مبانى تكملة المنهاج)40, امام خمينى در تحريرالوسيلة41, از جمله فقهايى هستند كه ديه زن را نصف ديه مرد مى دانند.
از اين ميان براى نمونه شيخ صدوق مى نويسد:
(إن قتل رجل امرأة متعمّداً فان شاء أولياءها قتلوه و أدّوا الى اوليائه نصف الدية و إلا اخذوا خمسة آلاف درهم.)42
شيخ مفيد نيز در المقنعة مى نويسد:
(و اذا قتل الرجل امرأة عمداً فاختار اوليائها الدية, كان على القاتل إن رضى بذلك أن يؤدى إليهم خمسين من الابل ان كان من أربابها, أو خمسمأة دينار, أو خمسة آلاف درهم جياداً, لأنّ دية الأنثى على النصف من دية الذكر.)43
از ميان فقهاى شيعه گروهى نصف بودن ديه زن را اجماعى مى خوانند و بعضى مدعى اجماع تمام فقهاى شيعه و اهل سنت هستند.
براى نمونه شيخ طوسى, على بن محمد القمى و صاحب جواهر در شمار فقيهانى هستند كه نصف بودن ديه زن را اجماعى شيعه و اهل سنت مى دانند44. صاحب جواهر مى نويسد:
(و كيف كان فلاخلاف و لااشكال نصاً و فتوى فى أنّ (دية المرأة) الحرّة المسلمة صغيرة كانت أو كبيرة, عاقلة أو مجنونة, سليمة الأعضاء أو غير سليمتها, على النصف من جميع الاجناس المذكورة فى العمد و شبهه و الخطأ, بل الاجماع بقسميه عليه بل المحكيّ منهما مستفيض أو متواتر كالنصوص, بل هو كذلك من المسلمين كافة.)45

ديه زن در فقه اهل سنت

در تمام مذاهب فقهى اهل سنت يعنى فقه شافعى, مالكى, حنبلى, حنفى نيز ديه زن نصف ديه مرد است به گونه اى كه شافعى مى نويسد:
(لم أعلم مخالفاً من أهل العلم قديماً و لاحديثاً فى أنّ دية المرأة نصف دية الرجل و ذلك خمسون من الابل.)46
فقهاى اهل سنت نيز مانند فقيهان شيعه, براى اثبات نصف بودن ديه زن به رواياتى از پيامبر(ص), على(ع), عمر, عثمان, ابن عمر و زيد بن ثابت استدلال مى كنند. معاذبن جبل از پيامبر روايت مى كند كه پيامبر فرمود:
(دية المرأة نصف دية الرجل.)
ابن ابى شيبه از عمر و بيهقى از على(ع) روايت مى كنند كه گفته اند ديه زن نصف ديه مرد است. 47
در نتيجه همه فقهاى شيعه و اهل سنت غير از اصمّ و ابن عطيه ـ از فقهاى اهل سنت ـ ديه زن را نصف دين مرد مى دانند. با اين تفاوت كه در نگاه فقهاى شيعه اگر مردى به عمد زنى را به قتل رساند, خانواده مقتول در صورتى مى تواند قاتل را قصاص كند كه نصف ديه كامل را به خانواده قاتل بپردازد (چنان كه تمامى روايات اين نوشتار ناظر به همين حكم است). اما فقهاى اهل سنت مى گويند در چنين موردى خانواده مقتول مخيّر است قصاص كند يا ديه بگيرد و اگر قصاص را انتخاب كند لازم نيست به خانواده قاتل نصف ديه كامل را بپردازد.
شريف مرتضى مى نويسد:
(و ممّا انفردت به الامامية: ان الرجل اذا قتل المرأة عمداً و اختار أولياءها الدية كان على القاتل أن يؤدّيها اليهم و هى نصف دية الرجل, فان اختار الأولياء القود و قتل الرجل بها كان لهم ذلك على أن يؤدّوا إلى ورثة الرجل المقتول نصف الدية, و لايجوز لهم أن يقتلوه الا على هذا الشرط. خالف باقى الفقهاء فى ذلك و لم يوجبوا على من قتل الرجل بالمرأة شيئاً من الدية.)48

انديشه هاى طرفداران برابرى ديه زن و مرد

نابرابرى ديه زن با مرد در نگاه حاميان برابرى حقوق زن و مرد, نشان از زن ستيزى, جنسيت گرايى, ناقص الخلقه و نيمه شهروند و نيمه انسانى بودن زن دارد.
براى نمونه در مقاله (فمينيسم اسلامى) ماده, 300 و 301 قانون مجازات اسلامى ـ كه ديه زن مسلمان در قتل عمد و غيرعمد و ديه اعضا را نصف مرد معرفى مى كند ـ در شمار قوانينى قرار گرفته كه زن را نصف مرد جلوه مى دهد.49
در كتاب (فمينيسم و دمكراسى) نيز مى گويد بسيارى از مواد قانون قصاص, نقص در آفرينش و جنس دوم بودن زن را درپى دارد.50
بر اين اساس, اين گروه خواستار قراءت جديدى از ديه زن در اسلام هستند و بر اين باورند كه با تفسير متفاوتى از آيات و روايات مى توان به برابرى حقوق زن و مرد رسيد و تصور زن ستيزى و فرودستى زنان در اسلام را ازميان برد.
در اين راستا گروهى از سردلسوزى و به گمان خود زدودن تصور زن ستيزى از اسلام, به بحث و بررسى ديه زنان نشسته و از جهات گوناگون, نصف بودن ديه زن را نادرست خوانده و اشكالات چندى بر ديدگاه فقها وارد آورده اند.
از جمله اشكالاتى كه بر ديه زنان شده است ادعاى ناسازگارى ميان نصف بودن ديه زن ـ كه برگرفته از روايات است ـ با ظواهر آيات قرآن است.
هر چند در اين اشكال, نتيجه ناسازگارى ميان آيات و روايت ذكر نشده است. اما به نظر مى رسد كسانى كه دم از ناسازگارى روايات با آيات مى زنند در پى آن هستند كه با استدلال به احاديثى كه روايات ناسازگار با قرآن را بى ارزش و زخرف و باطل معرفى مى كند روايات ديه را به دليل ناهمخوانى با آيات نامعتبر جلوه دهند و در نتيجه تساوى زن و مرد را در ديه نتيجه بگيرند.

نقد و بررسى اشكال بر ديه زنان

در اين اشكال روايت ديه ناسازگار و مخالف با آيات قرآن معرفى شده است. اما نشان داده نشده چه آياتى از قرآن ناسازگار با رواياتى است كه ديه زن را نصف ديه مرد نشان مى دهد.
بنابراين در نقد و بررسى اين اشكال, نخست بايد آيات مخالف را شناخت و پس از آن به قضاوت درباره سازگارى و ناسازگارى آيات با روايات نشست. در اينكه منظور از آياتى كه روايات ديه با آنها ناسازگارند كدام هستند, سه احتمال وجود دارد:
ييك. مراد آياتى هستند كه زن و مرد را در ماهيت انسانى مانند هم نشان مى دهد و تفاوتى ميان مرد و زن نمى گذارد. زن از جهت روحى و جسمى از همان حقيقت و گوهرى آفريده شده كه مرد از آن گوهر شكل گرفته است. و ازجهت تكامل گرايى, قرب به خدا, عبوديت خدا, ثواب و عقاب, تكاليف و… نيز زن ومرد مانند يكديگرند; از اين جمله آيات زير را مى توان يادكرد:
(و الله خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم جعلكم أزواجاً) فاطر/11
(يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءً) نساء/1
(هوالذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن اليها) اعراف/189
(و من آياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجاً لتسكنوا اليها) روم/21
(فاطر السموات و الأرض جعل لكم من أنفسكم أزواجاً) شورى/11
همچنين آيه هاى احزاب/ 35, نساء/124, نحل/97, توبه/72, بقره/183, مائده/38, آل عمران/195, شورى/49, و…
بنابراين احتمال, ناسازگارى تنها در صورتى رخ مى دهد كه روايات ديه بر خلاف آيات دلالت بر نيمه انسانى و نيمه شهروند بودن زن داشته باشد و اين دلالت آن گاه است كه فلسفه تشريع ديه زن و نصف بودن آن, تفاوت ماهوى ميان زنان و مردان باشد. در صورتى كه فلسفه تشريع اصل ديه و به تبع آن تفاوت ديه زن و مرد, مى تواند جبران خسارات مادى و اقتصادى باشد كه بر خانواده مقتول وارد مى آيد, چنان كه بسيارى از مفسران و فقيهان شيعه و سنى گفته اند. و از آن جهت كه در اسلام, مرد مسؤول هزينه هاى زندگى است و بايستى تمام هزينه هاى خانواده را تأمين كند و زن دراين راستا هيچ وظيفه اى ندارد و كمكهاى او به بهبود وضعيت اقتصادى خانواده از باب تبرع, هبه و يا صدقه است, بنابراين طبيعى است كه خسارات مادى خانواده با كشته شدن مرد خانواده, بيش از زيان اقتصادى است كه خانواده از جهت كشته شدن مادر مى بينند.
ثانياً: در برخى موارد مقدار ديه نشان مى دهد كه معيار تعيين مقدار ديه منابع اقتصادى است كه با كشته شدن فرد از ميان مى رود.
براى نمونه مقدار ديه عبد در ارتباط با بازده اقتصادى و قيمتى است كه عبد به هنر و حرفه خود دارد. به همين جهت است كه فقها, ديه مشخصى براى عبد قرار نداده اند و ديه او را تا حدّ ديه حرّ در نوسان مى دانند. ديه عبدى كه درآمد و سودآورى بيشترى براى مولا دارد بيش از ديه عبدى است كه از درآمد كمترى برخوردار است.
افزون بر اين اگر هم ظاهر روايات ديه زن, دلالت بر نيمه انسانى و جنس دوم بودن زن داشته باشد, بايستى به قرينه آيات از اين ظاهر رفع يد كرد و روايات را به گونه اى فهميد كه ناسازگارى رخ ندهد.
دو. احتمال ديگر آن است كه مراد از آيات ناسازگار با روايات ديه زن, آيات ديه است كه در تشريع قانون ديه قيدى نياورده است: 
1. (و ماكان لمؤمن أن يقتل مؤمناً إلاّ خطأً و من قتل مؤمناً خطأً فتحرير رقبة مؤمنة و دية مسلّمة الى أهله) نساء/92
2. (يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى الحرّ بالحرّ و العبد بالعبد و الأنثى بالأنثى فمن عفى له من أخيه شىء فاتباع بالمعروف و أداء اليه باحسان) بقره/178
اين احتمال نيزمانند احتمال نخست نادرست است, زيرا از اين دو آيه كه اولى درمورد ديه در قتل خطايى است و ديگرى در مورد ديه در قتل عمد, هيچ يك با روايات ديه زن ناسازگار نيست; چه اينكه اولاً: هر دو آيه تنها دلالت بر وجوب ديه در قتل عمد و خطا دارد و درمورد مقدار ديه زن و مرد, عبد و حرّ, مسلمان و ذمى و… ساكت است بنابراين هيچ گونه ناسازگارى با روايات نصف بودن ديه زن كه بيانگر مقدار ديه زن است ندارد. چنان كه اين آيات با رواياتى كه مقدار ديه عبد و اهل كتاب و… را بيان مى كند ناسازگارى ندارد.
ديگر اينكه به فرض آن كه از اطلاق اين آيات, تساوى ديه زن و مرد را استفاده كنيم بازهم ميان آيات و روايات ناسازگارى اصطلاحى رخ نمى دهد; زيرا ناسازگارى اصطلاحى كه روايات مخالف با آيات را زخرف و باطل سازد در جايى است كه نسبت ميان آيات با روايت يا روايات, نسبت ناسازگارى كلى يعنى تباين يا عموم من وجه باشد وجمع عرفى ميان دو دليل متعارض امكان پذير نباشد, نه نسبت تخصيص و يا تقييد; در صورتى كه در مورد بحث, نسبت آيات ديه با رواياتى كه ديه زن را نصف ديه مرد مى خواند, رابطه مطلق و مقيد است, آيات, مطلق است, و روايات, اين آيات را مقيد مى كند.
سه. احتمال ديگر آن است كه مراد از آيات ناسازگار, آيات قصاص باشد:
(يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى) بقره/178
(و كتبنا عليهم فيها أنّ النفس بالنفس) مائده/45
(و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً) اسراء/33
(و جزاء سيئة سيئة مثلها) شورى/40
(فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل مااعتدى عليكم) بقره/194
اين آيات, دلالت بر جواز قصاص مرد در برابر زن دارد و روايات ديه زن, قصاص مرد را بسته به پرداخت نصف ديه از سوى خانواده مقتول به خانواده قاتل كرده است. بنابراين ميان اين آيات با روايات ناسازگارى است و روايات با اين ناسازگارى از اعتبار مى افتد.
اين احتمال نيز مانند دو احتمال پيشين نادرست است, چه اينكه ناسازگارى روايات ديه با آيات قصاص نيز به گونه تباين يا عموم من وجه نيست, بلكه ميان آن دو نسبت مطلق و مقيد است و روايات آيات را مقيّد مى كند, بدين معنى كه قيد توضيحى آيات قصاص به شمار مى آيد; يعنى قصاص مرد به زن در جايى جايز است كه نصف ديه به خانواده قاتل پرداخت شود.

اشكالى ديگر

يكى ديگر از اشكالاتى كه بر مقدار ديه زنان شده است, امضايى دانستن ديه و جواز چون و چرا در احكام امضايى است. بر اساس اين اشكال, چهار گزاره را مى توان نتيجه گرفت:
1. ديه حكم امضايى است. 
2. چون و چرا در احكام امضايى روا مى باشد.
3. مقدار ديه در قرآن و سنت متواتره نيامده است.
4. نصف بودن ديه زنان مبدأ بشرى دارد و خلفا حكم به تنصيف كرده اند.

بنا بر آنچه گذشت, قانونگذار در مساوى دانستن ديه زنان با مردان مانع شرعى ندارد و مى تواند به خواسته مردم در تغيير مقدار ديه توجه كند و ديه زنان را با مردان برابر معرفى كند, عباراتى در اين زمينه مى آوريم:
(ديه حكم تأسيسى اسلام نيست, بلكه سنت اقتصادى اجتماعى امضا شده است.)51
(ديه چون امضايى است نسبت آن به خدا اولاً مجازى و ثانياً ظاهرى است.)52
(تغيير سنتها و و چون و چرا در احكام امضايى دين اسلام با توجه به اصول اساسى دين مجاز است.)53
(به اين ترتيب نابرابرى زن و مرد در قصاص(و اينكه مرد قاتل در صورتى در برابر زن مقتول قصاص مى شود كه خانواده زن نصف ديه كامل را به مرد بپردازد) حكم تأسيسى و تعبدى محض اسلام نيست و قانونگذار ما براى تصويب برابرى با مانع شرعى (تأسيسى بودن و تعبدى محض خواندن) مواجه نيست.)54
(حدود ـ به معناى فقهى خاص آن ـ حقيقتى حكم الله است, زيرا در قرآن و سنت متواتر به خدا منتسب شده است, اما مقدار ديه زن و مرد چنين نيست.)55
(ديه زنان به اين صورت حكم مسلم اسلام نيست; اين حكم مبدأ بشرى دارد و خلفاى اسلامى آن را صادركرده اند, اگر ديه را جبران خسارت محسوب كنيم مى توانيم بگوييم خلفاى اسلامى خسارتهاى زنان را با توجه به اوضاع زمان و مكان كمتر برآورد مى كرده اند, و اين برآورد بى ارتباط با ساير قوانين مدنى و جزايى آن دوره نبوده است, ولى امروزه با گذشت زمان و ضرورت تغيير در قوانين, خود به خود برابرى حاصل شده است. زنى كه درخارج خانه شاغل است و هزينه خانواده بر دوش اوست همان زن نفقه گير خانه دار گذشته نيست.
زن امروز چون خودش به خواستگارى مى رود يا با توافق ازدواج مى كند ـ نه مثل گذشته كه ازدواج با رضايت يك طرف انجام مى شد ـ مهريه نقدى ندارد يا خيلى كمتر مهريه مى گيرد. بنابراين تعادل حقوقى بر هم خورده است. تعادل مادى و امكانات مالى زوجه به هم مى خورد. دراين صورت ديه زن با مرد برابر مى شود, زيرا زنان مثل مردان كار مى كنند و مثل آنها مسؤوليت هاى زندگى خانوادگى را به دوش دارند و نان آور خانواده اند.)
(پس برابرى زن و مرد در قصاص, نظريه خلاف شرعى نيست, قانونگذار ايرانى براى تصويب برابرى, حكم را پيش رو ندارد و اين مسئله مانع او نيست.)56
(قانونگذار ما براى تصويب برابرى, با مانع شرعى (تأسيسى بودن و لذا تعبدى محض خواندن) مواجه نيست).57

نقد و بررسى اشكال

چنان كه گفته شد اشكال از چند ادعا شكل گرفته است, بنابراين شايسته است در نقد و بررسى اشكال, هر ادعا به صورت جداگانه به بحث گذاشته شود. هر چند قسمتهايى از اشكال بر قسمتهايى ديگر بنيان گذاشته شده و با تخريب برخى قسمتها برخى ديگر از اعتبار مى افتد.

نقد ادعاى نخست

در جاى جاى اشكال, نويسنده محترم از حكم تأسيسى و حكم امضايى نام مى برد و ديه را از احكام امضايى مى داند; در صورتى كه چند نكته مطرح است:
ييك. وجوب ديه در آيات و روايات, ظهور در تأسيسى بودن دارد و امضايى بودن آن نياز به دليل دارد.
دو. تقسيم احكام به تأسيسى و امضايى درباره احكام است و ديه حكم نيست تا بتوانيم آن را از احكام امضايى بخوانيم; چنان كه نماز و روزه و… حكم نيستند, بلكه متعلق حكم مى باشند. حكم, وجوب پرداخت ديه, وجوب نماز و وجوب صوم است.
سه. وقتى مى توان ديه را در شمار احكام امضايى آورد كه پيش از آيات و روايات, ديه به عنوان يك سنت فراگير و همگانى يا دست كم سنت غالب مطرح باشد,58 در صورتى كه پيش از اسلام زندگى قبيله اى بود و در زندگى قبيله اى هر فرد قبيله و طائفه جزئى از كل قبيله به شمار مى آمد و پرداخت كننده ديه و دريافت كننده آن قبيله بود, بنابراين ديه در جناياتى كه ميان افراد يك قبيله رخ مى داد مطرح نبود, چنان كه خانواده شخصى كه بر او جنايت رفته بود در جنايات درون قبيله اى حق انتقام از جانى را نداشتند و به طرد جانى از ميان قبيله راضى بودند. در ميان افراد و قبيله نيز اصل بر انتقام بود و هر گزينه ديگرى نشان از ضعف قبيله جنايت ديده داشت به گونه اى كه دريافت ديه مذمت مى شد, هر چند در مواردى از قبيله جانى ديه دريافت مى شد.
چهار. بر فرض آن كه ديه حكم باشد و به عنوان يك سنت فراگير و غالب باشد باز هم نمى توان ديه را از احكام امضايى به شمار آورد, زيرا احكامى كه در شرايع پيش از اسلام آمده است از احكام انشائى خوانده مى شود نه احكام امضايى;59 و ديه از مواردى است كه در شريعت موسى(ع) و عيسى(ع) آمده است.60
پنج. اگر ديه را از احكام امضايى به شمار آوريم و ادعا كنيم شارع مقدس همان ديه اى را كه پيش از اسلام رواج داشته امضا كرده است دراين صورت ناگزيريم فلسفه ديه در اسلام را همان فلسفه ديه در عصر جاهليت بدانيم, در صورتى كه اشكال كننده فلسفه ديه را جبران خسارتهاى اقتصادى مى داند و اشكال خود را بر اساس همين فلسفه سامان داده است, نه فلسفه ديه در عصر جاهليت كه ديه در برابر شخصيت, مقام, نژاد, جنسيت و… شخص جنايت ديده بود.
براى نمونه ديه افراد قبيله بنى النضير برابر ديه ديگر قبايل بود, و ديه افراد قبيله بنى الاسد بن رزن دو برابر ديه قبيله بنى الديل تعيين مى شد.61 ديه كشته هاى قبيله بنى نضير دو برابر كشته هاى بنى قريظه معين شده بود,62 چنان كه برخى از اسناد و مدارك تاريخى نشان مى دهد ديه پيامبر ده برابر و يا سه برابر ديه سايرين بود,63 ديه رئيس يك قبيله برابر و يا كمتر و گاه چند برابر افراد عادى قبايل ديگر بود و ديه زنان برخى از قبيله ها از ديه مردان ديگر قبيله ها بيشتر بود….

نقد ادعاى دوم

بر اين ادعا كه در احكام امضايى چند و چون روا خواهد بود نيز نقدهايى وارد است; از جمله:
يك. چند و چون در احكام امضايى مانند احكام تأسيسى نادرست است و نمى توان به بهانه امضايى بودن حكم خواستار تغيير حكم شد, به ويژه كه ديه و مقدار ديه در آيات و سنت متواتر ثابت است و به باور اشكال كننده احكامى كه در سنت متواتر آمده است حكم الله است و غيرقابل چند و چون.
دو. نويسنده به باور خود امضايى بودن ديه را اثبات كرده است و اگر چند و چون در احكام امضايى صحيح باشد مى توان در ديه به عنوان يك حكم امضايى چند و چون كرد, اما آنچه نويسنده در پى آن است برابر ساختن ديه زنان با مردان و چند و چون در مقدار ديه زنان است, نه چند و چون در خود ديه و انتخاب گزينه ديگرى جز ديه. و اگر نويسنده مقدار ديه را امضايى مى داند هيچ مدرك و سند تاريخى بر تأييد نظريه نويسنده و اين كه مقدار ديه زنان در پيش از اسلام پنجاه شتر بوده وجود ندارد; چنان كه در نوشته هاى نويسنده نيز شاهد و قرينه اى كه مقدار دين زن را پيش از اسلام پنجاه شتر بداند وجود ندارد.
بنابراين بر فرض آن كه ديه را امضايى بدانيم64 و مقدار ديه مردان را نيز امضايى بدانيم,65 اما مقدار ديه زنان را نمى توان امضايى دانست, زيرا هيچ سند تاريخى نشان نمى دهد كه ديه زنان پيش از اسلام پنجاه شتر بوده است و يا ديه زنان نصف يا يك سوم يا يك چهارم و يا… ديه مردان بوده است, بلكه در مواردى ديه زن يك قبيله چند برابر ديه مرد قبيله ديگر بوده است.
سه. اگر چند و چون در احكام امضايى روا باشد و مقدار ديه زنان نيز امضايى باشد باز هم نمى توان گزينه ديگرى غير از ديه و غير از پنجاه شتر در ديه زنان را به عنوان حكم شرعى بيان داشت, زيرا انتخاب هر گزينه و حكم جديدى نياز به دليل امضا دارد و دليل امضا محدود است به كتاب, سنت, عقل و اجماع.
كتاب, سنت واجماع نمى تواند امضاء برابرى ديه زنان با مردان باشد, چه اينكه دلالت بر نابرابرى ديه زنان با مردان دارد.
عقل نيز با توجه به اين كه نفقه بر ذمه مرد است و مرد بايستى تمام هزينه هاى خانواده خود را تأمين كند و زن هيچ مسؤوليتى از نظر شارع در تأمين هزينه هاى خانواده ندارد و از آن سو زنان مهريه دارند و مهريه دَيْن مرد به زن است, حكم به برابرى ديه زنان با مردان نمى كند, به ويژه با اين فرض كه فلسفه تشريع ديه تأمين و جبران خسارتهاى اقتصادى خانواده جنايت ديده باشد.
بنابراين اگر بخواهيم برابرى ديه زن و مرد را حكم عقل بدانيم و به قاعده (كلّما حكم به العقل حكم به الشرع) به حكم برابرى ديه زن و مرد صورت شرعى بدهيم, بايستى نخست وجوب نفقه و مهريه را از ذمه مرد برداريم.
چهار. اگر تغييرات و اصطلاحات شارع در سنتها و مستقلات عقليه پيش از اسلام تأثيرگذار نباشد, ناگزيريم بسيارى از احكام حتى عباديات را امضايى بدانيم و به جواز چون و چرا در آنها حكم كنيم, در صورتى كه به نظر نمى رسد اشكال كننده اين پيامدها را بپذيرد و در پى آن باشد.

نقد ادعاى سوم

بر ادعاى سوم نيز دو اشكال وارد است:
ييك. به باور برخى از مفسران و فقها مقدار ديه در آيات قرآن آمده است به ويژه با فرض امضايى بودن ديه و مقدار ديه مردان. افزون بر اين رواياتى كه بيانگر مقدار ديه در قتل عمد و شبه عمد و خطا و جراحات و… هستند به اندازه اى فراوان هستند كه مى توان آنها را متواتر ناميد, به گونه اى كه بررسى سند تك تك اين روايات ضرورى به نظر نمى رسد.
دو. چند و چون بسيارى از احكام شرعى در آيات قرآن نيامده است و رواياتى كه نشان دهنده كيفيت و كميت اين احكام است در حد تواتر نيست. آيا نيامدن اين گونه احكام در قرآن و سنت متواتره, مجوز چند و چون در آن احكام است؟! براى نمونه برخى از اعمال حج در سنت متواتره نيامده است; آيا نيامدن اين احكام, چند و چون در شكل حج و احكام آن را مجاز مى كند؟!

نقد ادعاى چهارم

در نقد ادعاى چهارم نيز مواردى را مى توان ذكر كرد:
ييك. مقدار ديه زنان مبدأ بشرى ندارد و حكم خلفا نيست, بلكه مدلول روايات بسيار زيادى است كه از امامان معصوم(ع) رسيده است, چنان كه در همين نوشتار برخى از آن روايات را آورديم.
دو. به فرض آن كه مقدار ديه زنان بر اساس داورى وحكم خلفا باشد در اين صورت, نويسنده محترم ناگزير از امضايى خواندن ديه, مجازدانستن چون و چرا در احكام امضايى و… نبود, زيرا آنچه خلفا بيان داشته اند از نظر شرعى اصلاً حكم نيست و مانع شرعى براى قانونگذار به شمار نمى آيد تا بخواهيم با امضايى خواندن ديه منع شرعى را از ميان برداريم.
سه. مقايسه زن امروز با زن ديروز در اشكال نويسنده نشان مى دهد كه نويسنده مى خواهد بگويد زنى را كه در گذشته پنجاه شتر ديه او بوده, زن امروزى نيست, بنابراين ديه زن امروزى پنجاه شتر نمى باشد. اگر مقصود نويسنده چنين چيزى است, نيازى به اين همه مقدمه چينى نبود; او مى توانست از ابتدا ادعا كند مقدار ديه زن نصف مرد است, اما براى زن ديروز نه زن امروز كه قابل مقايسه با زن ديروز نيست.
چهار. تمام زنان امروز, شاغل نيستند و بسيارى از زنان مسلمان, خانه دارند. افزون بر اين, بر فرض آن كه تمام زنان شاغل باشند و يا مهريه نگيرند, اما اين حكم شرعى را عوض نمى كند; در شرع اسلام نفقه زن و خانواده اش بر عهده مرد است و مهريه نيز دَيْن است بر ذمه مرد, و او مى تواند هر زمان خواست درخواست مهريه كند و با حمايت قانون مهريه اش را دريافت دارد.

 

پی نوشت‌ها:

1. باطنى, محمدرضا, فرهنگ معاصر, واژه فمينيسم.
2. ديويد سن, نيكلاس, نقايص نظريه فمينيسم به نقل ازنگاهى به فمينيسم,57.
3. هاشمى ركاوندى, مجتبى, مقدمه اى بر روان شناسى زن با نگرش علمى و اسلامى, قم, انتشارات شفق,29.
4. هايد, ژان, روان شناسى زنان, ترجمه بهزاد رحمتى, تهران, نشر لادن, 15.
5. ويلفورد, ريك, فمينيسم, بولتن فمينيسم, ترجمه م. قائد,30.
6. موسوى, معصومه, تاريخچه مختصر نظريه هاى فمينيستى, بولتن فمينيسم,12.
7. همان,11.
8. هاشمى ركاوندى, مجتبى, مقدمه اى بر روان شناسى زن با نگرش علمى و اسلامى,32.
9. ويلفورد, ريك, فمينيسم, بولتن فمينيسم, ترجمه م. قائد,31.
10. جك, آليون, چهار تلقى از فمينيسم, بولتن فمينيسم, ترجمه س. اميرى,21.
11. پايدار, پروين, زنان و عصر ملى گرايى درايران, جنس دوم, ترجمه فرخ قره داغى, 5/111.
12. همان, 5/118; كار, مهرانگيز, حقوق سياسى زنان ايران,13 ـ 14.
13. فخررازى, التفسير الكبير, 5/56.
14. خزاعى نيشابورى, حسين, روض الجنان و روح الجنان, مشهد, بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى, 2/329.
15. طبرسى, فضل بن حسن, مجمع البيان,بيروت, داراحياء التراث, 1/264.
16. كاشانى, ملافتح الله, منهج الصادقين, تهران, اسلاميه, 1/401.
17. شيخ طوسى, التبيان, قم, دفترتبليغات اسلامى, 2/100.
18. طباطبايى, محمدحسين, الميزان, تهران, دارالكتب الاسلاميه, 1/441.
19. محقق اردبيلى, زبدة البيان, 668.
20. از جمله: روحانى, محمدصادق, فقه الصادق, 26/10.
21. شافعى, الأمّ, 6ـ9ـ10و7/337.
22. نووى, محيى الدين, المجموع.
23. حرّ عاملى, وسـائل الشيعة, 29/81, روايت 35201; كلينى, محمـدبن يعقوب, الكـافى, 7/298, روايت 1; شيخ طوسى, تهذيب الاحكام, 10/180, روايت 2.
24. حرّ عاملى, وسائل الشيعة, 29/81, حديث 35202; طوسى, تهذيب الاحكام 10/180, حديث 1.
25. كلينى, الكافى, 7/298, حديث 3 ; شيخ طوسى, تهذيب الاحكام, 10/180, حديث 3; حرّ عاملى, وسائل الشيعة, 29/81, حديث 35203.
26. حرّ عاملى, وسائل الشيعه, 29/81, حديث 35204; كلينى, الكافى, 7/300, روايت 9; طوسى, تهذيب الاحكام, 10/181, روايت 5.
27. شيخ طوسى, تهذيب الاحكام 10/180, حديث 7;حرّ عاملى, وسائل الشيعة, 29/82 حديث 35207.
28. همان ,10/180, حديث 8; همان, 29/82, حديث 35208.
29. شيخ صدوق, المقنع,515.
30. شيخ مفيد, المقنعه,731.
31. شريف مرتضى, الانتصار.
32. شيخ طوسى, الخلاف, 5/245; المبسوط, 7/148.
33. ابن ادريس, السرائر, 3/305 و 389.
34. قمى, على بن محمد, جامع الخلاف و الوفاق, 564.
35. حلى, حسن بن مطهر, قواعد الاحكام, 3/322 و 668 و تحرير الاحكام 2/277 و تبصرة المتعلمين,256.
36. فخر المحققين, ايضاح الفوائد, 4/682.
37. محقق اردبيلى, احمد, مجمع الفائدة, 3/452.
38. نجفى, محمد حسن, جواهر الكلام, 42/32 ـ 33.
39. خوانسارى, احمد, جامع المدارك, 7/198.
40. خويى, ابوالقاسم, مبانى تكلمة المنهاج, 2/34.
41. خمينى, روح الله, تحريرالوسيلة, مبحث ديات.
42. شيخ صدوق, المقنع, 515.
43. شيخ مفيد, المقنعة,739.
44. شيخ طوسى, المبسوط, 7/148.
45. نجفى, محمدحسن, جواهر الكلام, 42/32 ـ 33.
46. شافعى, الأمّ, 4/114; نووى, محيى الدين, 19/54.
47. نووى, محيى الدين, 19/52.
48. شريف مرتضى, الانتصار,539 ـ 545.
49. عبادى, شيرين, جنس دوم, نگرش سنت و مدرنيته به برابرى زن و مرد, 2/32.
50. توحيدى, نيره, فمينيسم و دموكراسى,6.
51. خون بهاى زنان; چرا نابرابر, مجله زنان, شماره 35, صفحه36.
52. زن مقتول از مرد قاتل هم كمتر است, همان, شماره 39, صفحه23.
53. خون بهاى زنان; چرا نابرابر, همان,شماره 37, صفحه36.
54. زن مقتول از مرد قاتل هم كمتر است, همان, شماره 39, صفحه24.
55. همان, شماره 39, صفحه24.
56. همان, شماره 39, صفحه23.
57. همان, شماره 39, صفحه24.
58. مظفر, محمدرضـا, اصول فقه, 1/227; كـاظمى خراسـانى, محمد على, فوائد الاصول, 4/386.
59. خمينى, مصطفى, خيارات, 2/66.
60. عوض ادريس, ديه, 79ـ80.
61. انصارى, ابن هشام, سيرة النبى, 4/851.
62. همان, 2/406.
63. طبرسى, اعلام الورى بأعلام الهدى, 1/146.
64. ابن كثير, السيرة النبوية, 1/175; طبرسى, إعلام الورى بأعلام الهدى, 1/146; طبرى, محمدبن جرير, تاريخ طبرى, 2/4.
65. حلى, على, العدد القوية,137; ابن كثير, البداية و النهاية, 2/161.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 15 خرداد 1394 ساعت: 15:43 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ديدگاه قرآن در باره مشاركت سياسي زنان

بازديد: 75
ديدگاه قرآن در باره مشاركت سياسي زنان

 

موسي حسيني

يكى از پرسشهايى كه درباره زن مطرح شده, اين است كه آيا زن از نظر اسلام حق مشاركت سياسى دارد يا خير؟
اين پرسش كه يك پرسش حقوقى است مى تواند در حوزه كلان فقه اسلامى و با توجه به ادله و منابع گوناگون فقهى مورد بحث و بررسى قرار گرفته و بدان پاسخ داده شود, اما در اين نوشتار مى كوشيم پرسش يادشده را تنها در پرتو آيات قرآن پاسخ بگوييم تا از اين طريق هم ديدگاه ويژه قرآن به دست آيد و هم زمينه اى فراهم آيد براى نقد و عرضه مفاد روايات يا دليلهاى فقهى ديگر بر قرآن.

مشاركت سياسى زن

مقصود از اين عنوان, سهم گرفتن در تعيين سرنوشت سياسى و حضور در عرصه هاى گوناگون حاكميت و قدرت است كه تقريباً در حوزه هاى زيرمحدود مى شود:
1. نهاد قانونگذارى.
2. نهاد قضايى.
3. نهاد مديريت اجرايى.
4. انتخابات و همه پرسى به عنوان راهكار اعمال حق و حضور مردم در عرصه هاى مختلف.
5. نظارت و كنترل بر مواضع و رفتار حكومت.
6. نقد و تلاش در جهت تغيير يا اصلاح سياستهاى حكومت
7. شركت در احزاب و تشكلهاى سياسى يا ايجاد آنها.
خلاصه, حضور و ايفاى نقش در تمام مراحل شكل گيرى, برنامه ريزى و تصميم گيرى, اجرايى و مديريت و استمرار صلاحمند حكومت و حاكميت.
بنابراين پرسش از حق مشاركت سياسى زنان بر مى گردد به حق حضور و اعمال نظر در زمينه ها ومراكز يادشده. اكنون بايد ديد قرآن در اين موضوع چه ديدگاهى دارد.
مجموعه آياتى كه به صورت صريح يا ضمنى به مسئله مشاركت زنان در عرصه هاى گوناگون قدرت و حكومت ارتباط پيدا مى كند, به دو دسته تقسيم مى شوند; دسته نخست آياتى كه به تصريح يا تلويح نظر مثبت دارند و مى توان از آنها حق مشاركت را اثبات كرد, و دسته ديگر آياتى كه به گونه اى از آنها بوى مخالفت مى آيد و يا مطابق برخى برداشتهاى تفسيرى حق مشاركت نداشتن زنان را مى رسانند.

آيات موافق با مشاركت سياسى زنان

براى اثبـات حق مشاركت سياسى زنان به چند دسته از آيات مى توان استناد جست:
1. نخستين مورد از آيات قرآن كه بيانگر صلاحيت و شايستگى و همچنين حق زنان در سهم گيرى و ايفاى نقش در زمينه امور سياسى و قدرت و حاكميت است, آيات مربوط به ملكه سبا مى باشد كه در سوره نمل از آيه 23 تا 44 مطرح شده است. در اين آيات, خداوند از زن هوشمند و بادرايتى سخن مى گويد كه بر سرزمينى حكومت مى كند و با دعوت حضرت سليمان از كيش شرك به دين توحيد رو مى آورد و اسلام مى آورد.
اينكه خداوند از ميان صحنه هاى گوناگون زندگى سليمان صحنه ارتباط او با ملكه سبا را مطرح كرده و از سخنان ملكه سبا نيز جملاتى را نقل مى كند كه نشانه عقل و هوشمندى بالاى اوست و بعد داستان را بدون هيچ گونه نقد يا كنايه و تعريضى به پايان مى برد, همه بيانگر نگاه مثبت قرآن به نقش و جايگاه ملكه سبا است و نشان مى دهد كه زن از ديدگاه قرآن مى تواند در بالاترين موقعيت سياسى قرار گيرد.
اگر چنانچه زن صلاحيت چنين كار و مسئوليتى را نمى داشت يا در آيين و شريعت الهى نمى توانست به چنان موقعيتى برسد, برابر روش معمول قرآن كريم كه موارد باطل و ناسازگار با ديدگاه خود را نقد مى كند, بايد به صورت صريح يا اشاره بدان مى پرداخت, حال آن كه اصل طرح اين داستان و نحوه پردازش آن, همه نشانه تأييد و سازگارى آن با ديدگاه وحى است.
ييكى از فقيهان مفسّر معاصر در اين زمينه مى نويسد:
(قرآن زن را در چهره ملكه سبا همچون انسانى براى ما ترسيم مى كند كه از عقل و خرد برخوردار است و تسليم عواطف و احساسات خودش نيست, زيرا مسؤوليت او توانسته است به وى پختگى و كمال تجربه و قوت عقل و انديشه ببخشد, به گونه اى كه تا سطح حكومت و فرمانروايى بر مردان پيش برود; مردانى كه در او شخصيت توانا و خردمندى را كه بر اداره شؤون و امور اجتماعى توانمند بود, مى ديدند.)1
2. بيعت زنان با پيامبراكرم(ص) كه در آيه 12 سوره ممتحنه آمده دليل ديگرى است بر نگاه مثبت قرآن به مشاركت سياسى زنان:
(يا ايها النبيّ اذا جاء ك المؤمنات يبايعنك على أن لايشركن بالله شيئاً و لايسرقن و لايزنين و لايقتلن أولادهنّ و لايأتين ببهتان يفترينه بين أيديهنّ و أرجلهنّ و لايعصينك فى معروف فبايعهنّ و استغفرلهنّ الله إنّ الله غفور رحيم) ممتحنه/12
اى پيامبر, هرگاه زنان مؤمن نزد تو آيند كه با تو بيعت كنند بر اين شرط كه چيزى را با خدا شريك ندانند و دزدى و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و دروغى را كه در دست و بال خود ساخته و پرداخته باشند پيش نيارند و در هيچ كار پسنديده اى نافرمانى نكنند, پس با آنها بيعت كن و براى ايشان از خدا آمرزش بخواه كه خدا آمرزنده و مهربان است.
دراين آيه كريمه خداوند به پيامبر دستور مى دهد كه اگر زنان با ايمان نزد تو براى بيعت و اعلام وفادارى به پيام تو و اطاعت از فرمان تو آمدند, از آنان بيعت بگير. از آنجا كه (بيعت) در فرهنگ اعراب زمان نزول قرآن به معناى پيمان وفادارى به كسى و اعلام اطاعت و فرمان بردارى از او بوده است, همانند پديده (انتخاب) در فرهنگ سياسى امروز كه زمينه مشروعيت سياسى حكومت و فرمانبرى مردم از آن را فراهم مى كند, بنابراين آيه كريمه به صراحت, سهم داشتن زنان را در امرى كه نقش تعيين كننده در سرنوشت سياسى جامعه و رابطه دوسويه فرماندهى و فرمانبرى حكومت و مردم دارد, تأييد مى كند و پيامبر را به عنوان حاكم و فرمانرواى دينى و سياسى جامعه وادار به پذيرش آن مى سازد.
3. يكى از عرصه هاى قدرت و حاكميت, عرصه قانونگذارى است كه به صورت مجلس شورا بخشى از مشاركت مردم را در تعيين سرنوشت اجتماعى شان به نمايش مى گذارد. گرچه قرآن راجع به شيوه قانونگذارى در دستگاه حكومت, روش خاصى ارائه نمى كند, اما در رابطه با شورا و مشورت به صورت كلى (چه در قانونگذارى و چه در زمينه هاى ديگر) دو آيه معروف دارد; (و أمرهم شورى بينهم) (شورى/38) و (و شاورهم فى الأمر)(آل عمران/159) كه در آيه نخست يكى از ويژگيهاى برجسته مؤمنان بيان مى شود, و در آيه دوم به پيامبر دستور مى دهد كه با مؤمنان مشورت كند, و بدين گونه سنت شورا را به ايشان مى آموزد.
از سوى ديگر ترديدى نيست كه در هر دو آيه مقصود از مؤمنان, زنان و مردان مؤمن هستند, اين بدان معنى است كه روش شورا در هر زمان و زمينه اى كه به كار گرفته شود, زن و مرد هر دو حق شركت و ا ظهار نظر در آن را دارند.
به اين ترتيب قرآن نه تنها در عرصه قانونگذارى بلكه در تمام زمينه هايى كه عنصر مشورت به عنوان راهكار تصميم گيرى يا برنامه ريزى استفاده مى شود به زن حق مشاركت و سهم گرفتن در ايفاى نقش مى دهد و با اين نظر, صلاحيت و شايستگى زن را نيز به صورت ضمنى تأييد مى كند.
4. آنچه در رابطه با نگاه قرآن به مشاركت زن در عرصه قانونگذارى مطرح شد, عيناً در بخش ديگرى از حاكميت يعنى قضاوت و دستگاه قضايى نيز قابل تطبيق است; آيات قرآن درباره قضاوت و داورى و حلّ و فصل دعاوى بسيار كلى و فراگير هستند و هيچ گونه جنسيتى در آنها لحاظ نشده است:
(إنّ الله يأمركم أن تؤدّوا الأمانات إلى أهلها و إذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل)نساء/58
خدا به شما فرمان مى دهد كه سپرده ها را به صاحبان آنها ردّ كنيد و چون ميان مردم داورى مى كنيد, به عدالت داورى كنيد.
(و من لم يحكم بما أنزل الله فاولئك هم الظالمون)مائده/45
و كسانى كه بر طبق آنچه خدا نازل كرده داورى نكنند, پس آنان ستمگرانند.
(و إن حكمت فاحكم بينهم بالقسط إنّ الله يحبّ المقسطين)مائده/42
واگر داورى كردى پس به عدالت ميان شان حكم كن كه خداوند دادگران را دوست مى دارد.
در تمام اين آيات آنچه كه بر آن تأكيد شده است داورى بر اساس حق و عدل است, اما اينكه داورى كننده چه كسى باشد; زن باشد يا مرد, هيچ اشاره اى ندارد.
بنابراين از ديدگاه قرآن هر كسى كه صلاحيت داورى دارد, يعنى حق و عدل را تشخيص مى دهد و بدان پايبند است, مى تواند در نهاد قضا و داورى سهم داشته باشد; خواه زن باشد يا مرد.
5. بخش عمده اى از مشاركت سياسى در قالب نظارت و كنترل بر مواضع و رفتار حكومت و نقد آن يا تلاش در تأثيرگذارى و تغيير آن تجلى مى كند كه امروزه اين كار را جامعه مدنى يا احزاب, مطبوعات و حلقه هاى واسط بين مردم و حكومت به عهده مى گيرند.
قرآن كريم بحث نظارت و تأثيرگذارى را در حوزه عام جامعه; يعنى در رابطه فرد با فرد, فرد با حكومت و يا برعكس, و با تعبير امر به معروف و نهى از منكر مطرح مى كند, و آن را يكى از مسؤوليتهاى مهم و اساسى جامعه اسلامى مى شمارد:
(كنتم خير أمة أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر…)آل عمران/110
شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم پديدار شده ايد, به كار پسنديده فرمان مى دهيد و از كار ناپسند بازمى داريد.
(ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر…)آل عمران/104
و بايد از ميان شما گروهى[مردم را] به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارند و از زشتى باز دارند.
با توجه به گستره مفاهيم (معروف) و (منكر) در فرهنگ قرآنى كه هرگونه گفتار و رفتار مثبت و منفى را در بر مى گيرد و با توجه به تأكيدى كه قرآن در انجام رسالت نظارت و اصلاح اجتماعى در قالب امر به معروف و نهى ازمنكر دارد, به شأن و جايگاه و همچنين دامنه فعاليتهاى كنترل و اصلاح اجتماعى به طور كلى و حوزه حكومت و قدرت به طور ويژه پى مى بريم.
از سوى ديگر قرآن كريم وظيفه كنترل و اصلاح اجتماعى را در تمام حوزه هاى آن, مسؤوليت همگانى و عمومى مردم مى داند و در برخى موارد حتى تصريح دارد كه زن و مرد در انجام اين رسالت و مسؤوليت, سهم مساوى دارند:
(و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر…)توبه/71
و مردان و زنان با ايمان دوستان يكديگرند كه به كارهاى پسنديده وا مى دارند و از كارهاى ناپسند بازمى دارند….
بنابراين قرآن نه تنها سهم گرفتن زن در اين بخش از فعاليتهاى سياسى را حق وى مى داند, بلكه بالاتر از آن وظيفه و تكليف او مى داند كه اين رسالت را به دوش بگيرد و طبعاً هرگونه حركتى را كه مقدمه انجام بهينه اين رسالت باشد, مانند تشكيل حزب, انجمن يا شركت در آنهاو… امرى لازم و بايسته مى شمارد.
6. برخى از انديشمندان مسلمان براى اثبات حق مشاركت سياسى زن به صورت عام و حق و صلاحيت او به طور ويژه براى رياست جمهورى يا حاكميت در عالى ترين مقام حكومت و قدرت, به آياتى استدلال كرده اند كه بيانگر سلطه و ولايت انسانها برخودشان است. بر پايه اين استدلال, آياتى چون: (و ماكان لمؤمن و لامؤمنة إذا قضى الله و رسوله أمراً أن يكون لهم الخيرة من أمرهم…)(احزاب/36) و (النبيّ أولى بالمؤمنين من أنفسهم…) (احزاب/6) دلالت بر اين مطلب دارند كه در غياب پيامبر يا حكم خدا و پيامبر, مؤمنان خود اختيار دار كار خود هستند.
از سوى ديگر برگزيدن يا برگزيده شدن زن در يك پست و مقام حاكميت از مصاديق حق اختيار و انتخاب است كه در غياب پيامبر يا حكم شرعى مردم از آن برخوردارند.
و از جهت سوم, دليلى شرعى كه بتواند حكم ناسازگار با اين انتخاب را ثابت كند نيز نداريم, درنتيجه هم مردم مى توانند زن را به عنوان عنصرى از عناصر دستگاه حكومت انتخاب كنند و هم زن حق انتخاب شدن دارد.
يكى از فقيهان نوانديش معاصر در اين زمينه مى نويسد:
(در رابطه با مسئله مورد بحث; يعنى صلاحيت و شايستگى زن براى حاكميت مى گوييم: مفهوم آيه كريمه (وماكان لمؤمن و لامؤمنة إذا قضى الله و رسوله أمراً أن يكون لهم الخيرة من أمرهم) ـ بعد از آن كه ثابت شد كه دليل معتبرى بر عدم شايستگى (مشروعيت) حكومت (حاكميت) زن و به عهده گرفتن قدرت نخست در دولت و همچنين مسؤوليتها و پستهاى مديريتى ديگر وجود نداردـ جواز تصدّى پست رياست جمهورى توسط زن را مى رساند, زيرا در اين موضوع حكمى از سوى خداوند تشريع نشده است. با همين بيان مى توان دلالت آيه: (النبيّ اولى بالمؤمنين من انفسهم) را نيز بر مطلب مورد نظر تبيين كرد, زيرا آيه كريمه مى گويد مؤمنان در زمينه هايى كه پيامبر يا امام معصوم وجود ندارد, خود اختياردار امور خود هستند, اما با بودن پيامبر يا معصوم, آنان سزاوارترند. و با توجه به اينكه در زمان غيبت, ولايت و حاكميت معصوم به دليل در دسترس نبودن منتفى است, به حكم آيه كريمه انسانها اختيار امور خويش را دارند [كه چه كسى را انتخاب كنند يا انتخاب شوند].)2

آيات مخالف با مشاركت سياسى زن

در برابر آياتى كه مطرح شد, آيات ديگرى هستند كه ممكن است به عنوان آيات مخالف به آنها استدلال شود. در اينجا به بررسى اين آيات مى پردازيم:
1. (الرجال قوّامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا من أموالهم)نساء/34
مردان سرپرست زنانند به دليل آن كه خدا برخى از ايشان را بر برخى برترى داده و[نيز] به دليل آن كه از اموال شان خرج مى كنند.
برخى از مفسران براين باورند كه اين آيه كريمه به دليل عموميت علتى كه در آن ذكر شده قواميّت مردان بر زنان را به طور كلى در همه امور اجتماعى از قبيل حكومت, قضا, دفاع و… اثبات مى كند, بنابراين درتمام امور يادشده, اين مردانند كه صلاحيت قيام و انجام كارها را دارند و نه زنان. علامه طباطبايى مى نويسد:
(و عموم هذه العلة يعطى أن الحكم المبنيّ عليها أعنى قوله (الرجال قوّامون على النساء) غيرمقصور على الأزواج… بل الحكم مجعول لقبيل الرجال على قبيل النساء من الجهات العامة التى ترتبط بها حياة القبيلين جميعاً… كجهتى الحكومة و القضاء… و كذا الدفاع الحربي… كل ذلك ممّا يقوم به الرجال على النساء, و على هذا فقوله: الرجال قوّامون على النساء. ذواطلاق تامّ.)3
اين استدلال چنان كه پيداست برپايه اين پيش فرض است كه مقصود از (رجال) و (نساء) گروه مردان و گروه زنان است و نه شوهران و همسران. اما اين مطلب قابل نقد است, زيرا علتى كه در آيه براى قواميت بيان شده مركب از دو مؤلفه است; فضيلت و انفاق. جزء نخست گرچه به تنهايى عام است, اما با توجه به جزء ديگر كه مسئله (انفاق) است, دائره آن محدود به گروه خاصى از مردان مى شود كه شوهران باشند, زيرا انفاق مرد به زن به عنوان زن, تنها در محدوده روابط زناشويى و همسرى است, چنان كه يكى از مفسران معاصر مى نويسد:
(از نظر ما مسئله اين گونه نيست, بلكه آيه كريمه اختصاص به دائره همسرى فقط دارد, زيرا… تنها حالتى كه بر مرد به عنوان مرد واجب است كه به زن به عنوان زن انفاق كند, حالت زوجيت و همسرى است; چون وقتى به پدر نگاه مى كنيم مى بينيم بر او واجب است كه بر فرزندانش انفاق كند بدون اينكه دراينجا مسئله جنسيت مطرح باشد. بنابر اين بر پدر واجب است كه بر دخترش به عنوان اينكه دختر اوست انفاق كند, نه به لحاظ جنسيت و زن بودنش. و همين گونه وقتى به مقوله ولايت و حاكميت مى نگريم مى بينيم ولايت تنها بر زنان نيست; مثلاً ولايت پيامبر بر مردان و زنان هر دو است و همچنين ولايت امام و ولايت فقيه بر مردان و زنان است. پس ما حالتى كه در آن مرد بودن و زن بودن ويژگى داشته باشد نداريم, مگر حالت همسرى.)4
بنابراين آيه كريمه دلالتى بر ناشايستگى يا منع شرعى راجع به حاكميت زن به عنوان برجسته ترين نمونه مشاركت سياسى ندارد, زيرا منافاتى نيست بين آن كه زن در خانواده و در محدوده مديريت و قواميت مرد باشد, اما در بيرون از چهارچوب خانواده مديريت و سلطه اجرايى, تقنينى يا قضايى بر همسر خويش داشته باشد.
(بنابر اين لازمه رياست كسى در دولت يا هرگونه تشكيلات اين نيست كه نتواند تحت سلطه اى ديگر از نوع ديگر قرارگيرد.)5
2. (ولهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف و للرجال عليهن درجة)بقره/228
مى توان تصور كرد كه آيه يادشده نوعى برترى و تقدم مردان بر زنان را در عرصه حيات اجتماعى ثابت مى كند و اين بدان معنى است كه هرگاه در يكى از زمينه هاى زندگى اجتماعى, مثل سياست, مردان و زنان هر دو بتوانند حضور داشته باشند مردان مقدم بر زنان هستند و زنان حق حضور و ايفاى نقش ندارند.
برخى از اين نيز فراتر رفته اند و(درجه) را به معناى برترى وجودى و كمالى گرفته اند كه دراين صورت آيه نقص و ناشايستگى وجودى و عقلانى زن در برابر مرد را مى رساند.6
اما واقعيت اين است كه (درجة) در آيه يادشده نه به معناى برترى وجودى است و نه به معناى برترى حقوقى به معناى عام, بلكه به يك سلسله اختيارات اشاره دارد كه مرد به عنوان مدير خانواده از آن برخوردار است.
زيرا; اولاً آيه در مقام بيان حقوق است و نه فضايل وجودى, بنابراين (درجه) نمى تواند به معناى برترى وجودى باشد.
و ثانياً آيه در مقام بيان حقوق دوسويه و متقابل زن و شوهر در خانواده است و نه زنان و مردان به صورت كلى, زيرا زن و مرد جدا از خانواده, حقوقى نسبت به يكديگر ندارند تا در آن زمينه برترى براى مردان قائل شويم. بنابراين آيه يادشده درحقيقت بيان ديگرى ازهمان قواميّت مرد بر زن درخانواده است كه نوعى مديريت و سلطه ادارى در خانواده را براى مرد اثبات مى كند كه اين تنها چيزى است كه در حقوق متقابل مرد و زن, مرد به صورت ويژه از آن برخوردار است و به همين دليل بعضى گفته اند مقصود از (درجه) حق طلاق است كه تنها مرد از آن برخوردار است:
(أعتقد أنّ الدرجة هنا الطلاق, هذا الحق للرجل و ليس للمرأة.)7
(هذه الدرجة فى التشريع ليست إلاّ بعض الحقوق الزوجية التى ينفرد بها الرجل, وفى مقدمتها حق الطلاق, و ليست درجة بالمعنى الانسانى, بل هى درجة فى الجانب الاجرائى فى قضية حركة الواقع الذى يقتضيه البيت الزوجى.)8
3. (أو من ينشّأ فى الحلية و هو فى الخصام غيرمبين)زخرف/18
گفته شده است كه اين آيه بيانگر دو نقطه ضعف اساسى در طبيعت زن است كه اين ضعفها مى تواند مانع از برخى فعاليتهاى سياسى شود; يكى گرايش به زينت آلات و آرايش, و ديگر, ضعف منطق در مقام جدال و مخاصمه. اين دو ويژگى پرده از يك حقيقت در روح و روان زن بر مى دارد كه عبارت است از احساسى بودن:
(و انّما ذكر هذين النعتين لانّ المرأة بالطبع أقوى عاطفة و شفقة و أضعف تعقلاً بالقياس الى الرجل, و هو بالعكس, ومن أوضح مظاهر قوة عواطفها تعلّقها الشديد بالحلية والزينة و ضعفها فى تقرير الحجة المبنى على قوة التعقل.)9
و ازآنجا كه فعاليتهاى سياسى نيازمند عقلانيت و حسابگرى است, بنابراين زن , شايستگى مشاركت و سهم گرفتن در امور سياسى جامعه را ندارد.
اين استدلال از چند جهت قابل نقد است:

يك. بر فرض درستى استدلال, دليل از دو جهت اخصّ از مدعاست, زيرا هم بر همه زنان قابل تطبيق نيست, چه اينكه برخى از آنان از عقلانيت بالايى برخوردارند, و هم در مورد همه فعاليتهاى سياسى صدق نمى كند, زيرا زمينه هاى گوناگون مشاركت سياسى همه مثل رياست جمهورى يا رهبرى نيستند.
دو. اين استدلال از بنياد نادرست است, زيرا قرآن بينش و تصور اعراب جاهلى را نسبت به زن بيان مى كند و نه طبيعت واقعى وى را, از اين رو برخى گفته اند بيان قرآن اقناعى است و نه برهانى.10
ييا اگر بيان قرآن ناظر به واقع است از واقعيت زن در جامعه و نظام تربيتى عرب حكايت مى كند, نه از زن به عنوان يك انسان فراتاريخى و جدا از فرهنگ و وضعيت اجتماعى.
(إنّ الآية الكريمة بعيدة جداً عن أن تكون من شواهد الدعوى فى المسئلة, فهى تتضمّن وصف الأنثى بانّها مخلوق ينشّأ فى الرفق و النعمة ـ بحسب العرف العام السائد ـ و هو لاينهض بالحجة فى مقام الخصام فى العرف السائد بحسب النهج التربوى عند العرب آنذاك, فالآية تعبّر عن واقع محدود بالنسبة الى المرأة العربية الجاهلية ناشئ من منهج تربوى للمرأة الجاهلية, و من نظرة جاهلية الى قيمة المرأة المعنوية.)11
بنابراين آيه كريمه در صدد بيان واقعيت وجودى زن و ضعفها و كاستيهاى روحى او نيست تا بر اساس آن ناشايستگى زن را در مشاركت سياسى نتيجه بگيريم, يا دست كم ازاين جهت مبهم است, يعنى نمى شود به صورت قطعى تعيين كرد كه قرآن نگاه به واقعيت وجودى زن دارد يا به وضعيت خارجى او درجامعه و فرهنگ عرب, يا به تصور و برداشت عرب از زن. آيات موافق كه پيش از اين مطرح شد مى تواند برداشت دوم را تأييد كند.
4. (و قرن فى بيوتكن و لاتبرّجن تبرّج الجاهلية الاولى)احزاب/33
گاهى از آيه فوق ضرورت خانه نشينى زن استفاده مى شود12 كه اگر اين برداشت درست باشد مى تواند دليلى بر نفى مشاركت سياسى زن شمرده شود, زيرا هرگونه فعاليت و مشاركت سياسى بدون بيرون آمدن ازخانه و حضور در مجامع و مراكز فعاليت, ناممكن يا دشوار است و اين با برداشت يادشده ناسازگار مى باشد.
اين تلقى از جهات گوناگون نادرست است, زيرا اولاً اين آيه راجع به همسران پيامبر اكرم(ص) است و ديگر زنان مسلمان را در بر نمى گيرد, يعنى مقام و موقعيت ويژه پيامبر اكرم(ص) موجب يك سلسله ملاحظات ويژه راجع به اطرافيان ازجمله همسران آن حضرت مى شود كه درمورد ساير مسلمانان ضرورتى ندارد.
ثانياً بر فرض كه شامل همه زنان مسلمان باشد, معناى آيه, خانه نشينى مطلق و بيرون نيـامدن از خانه نيست, بلكه به معنـاى تجوّل و آمد و شد بى دليل و توأم با سبكى و عدم متانت است, چنان كه دنباله آيه (و لاتبرّجن تبرّج الجاهلية الاولى) نشان مى دهد.
شاهد اين برداشت, اولاً, تاريخ و عينيت زندگى همسران پيامبر و زنان مسلمان است كه نه تنها از خانه بيرون مى آمدند, بلكه در فعاليتهاى جهادى و اقتصادى نيز مشاركت مى كردند.
و ثانياً, آيات امر به معروف و نهى از منكر كه مسؤوليت عمومى را بر دوش همه مسلمانان, زن يا مرد مى گذارد, با توجه به گستره معروفها و منكرها و شيوه هاى متنوع و گوناگون آنها مى طلبد كه زنان ومردان در صحنه ها و مراكز و مجامع مختلف حضور داشته باشند, واين مى تواند گواه براين مطلب باشد كه خانه نشينى براى زن مسلمان ضرورت نيست, بلكه گاهى نقطه مقابل آن ضرورت مى يابد.
و ثالثاً آيات حجاب مثل: (قل للمؤمنين يغضّوا من أبصارهم و يحفظوا فروجهم… و قل للمؤمنات يغضضن من أبصارهنّ و يحفظن فروجهنّ و لايبدين زينتهنّ إلاّ ما ظهر منها و ليضربن بخمرهنّ على جيوبهنّ…)(نور/31) گرچه به مدلول مطابقى لزوم پوشش و پوشاندن بدن زن و ناروايى التذاذ از آن را مى رساند, اما به مدلول التزامى دلالت بر جواز حضور در عرصه هاى گوناگون زندگى دارد, زيرا اگر نشستن درخانه و بيرون نيامدن واجب بود نيازى به غضّ بصر و پوشش بدن نبود.
اين امور و شواهد ديگرى ازاين دست, همه گواه اين حقيقت اند كه آيه (و قرن فى بيوتكن…) به معناى تشريع حكم خانه نشينى زن نيست و بايد آن را به گونه اى تفسيركرد كه با ساير آيات و آموزه هاى قرآن سازگار باشد.

نتيجه سخن

آنچه از آيات قرآن تاكنون مطرح شد, مجموعه دلايل قرآنى است كه براى اثبات يا نفى حق مشاركت سياسى زن ارائه شده يا مى توان ارائه كرد. از كنارهم نهادن دليلهاى موافق و مخالف به اين نتيجه مى رسيم كه آيات دسته دوم يا در اصل ارتباطى به مقوله مشاركت ندارد و يا اينكه دلالت بر نفى حق و صلاحيت زن ندارد, بر عكس آيات دسته نخست كه بعضى صريح در اثبات حق و صلاحيت ايفاى نقش سياسى زن بودند و برخى ظهور آشكار در اين زمينه داشتند.
اين سخن بدان معنى است كه از ديدگاه قرآن زن همانند مرد بدون هيچ گونه تفاوتى مى تواند در سرنوشت سياسى دخيل باشد و در دستگاه حاكميت و قدرت سهم داشته باشد و در اين زمينه هيچ مانعى وجود ندارد.
اما با اين همه نكته اى ديگر در اينجا مطرح است كه بررسى ديدگاه قرآن درباره آن مى تواند نتيجه يادشده را اندكى متعادل يا حتى دگرگون سازد و آن اينكه قرآن در ساختار جامعه و در رابطه زن و مرد, براى خانواده نقش و اهميت فراوانى قائل است و درحقيقت بسيارى ازتشريعات مربوط به حقوق و مسؤوليتهاى زن و مرد ـ اگر نگوييم همه آنها ـ با توجه به محدوديت نهاد خانواده و جايگاه آن و پاسداشت كيان آن, صورت گرفته است; آياتى كه تشويق به ازدواج مى كند; مانند آيه هاى زير:
(وأنكحوا الأيامى منكم و الصالحين من عبادكم و إمائكم إن يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله و الله واسع عليم)نور/32
(و إذا طلقتم النساء فبلغن أجلهنّ فلاتعضلوهنّ أن ينكحن أزواجهنّ إذا تراضوا بينهم بالمعروف ذلك يوعظ به من كان منكم يؤمن بالله و اليوم الآخر ذلكم أزكى لكم و أطهر…) بقره/232
ييا آياتى كه طلاق را نكوهش كرده و براى نشوز زن و مرد راه حل ارائه مى كند; مانند آيه هاى34, 35 و 128 سوره نساء.
همچنين آياتى كه براى تحكيم پيوند زناشويى, عواطف بين زن و شوهر را آيت الهى و نماد دخالت و عنايت خداوند به اين رابطه معرفى مى كند:
(و من آياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّة و رحمة إنّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكّرون)(روم/21) و براى حفظ و تداوم آن به (معاشرت برپايه معروف) دستور مى دهد, كه همه و همه نشان از اهميت و جايگاه كانون خانواده در نگاه قرآن دارد.
اين حقيقت ما را به يك نكته مهم رهنمون است و آن اينكه حقوق و وظائف تعيين شده براى زن و شوهر در قرآن, بايد در پرتو محوريت خانواده تعريف و تبيين شود, يعنى اين حقوق و مسؤوليتها بايد چنان فهم شود كه به تقويت و تحكيم نهاد خانواده بينجامد و نه سست شدن يا فروپاشى آن.
بر اين اساس حق مشاركت سياسى يا حضور زن در عرصه قدرت و حاكميت در سطوح مختلف آن, مانند ساير حقوق وى, تا آنجا مطلوبيت و مشروعيت قرآنى دارد كه ناسازگار با شؤون خانواده يا موقعيت زن در خانواده نباشد, و به عبارت ديگر شايد بتوان گفت حفظ كانون خانواده حدّ و مرز حقوق سياسى و اجتماعى زن تلقى مى شود, چنان كه درمورد مرد نيز اين حكم جارى است.

 

پی نوشت‌ها:

1. فضل الله, سيد محمدحسين, شخصية المرأة القرآنية, المنطلق, شماره 60, ربيع الثانى 1410 , 7.
2. شمس الدين, محمد مهدى, اهلية المرأة لتولّى السلطة, 150.
3. طباطبايى, سيد محمدحسين, الميزان, 4.
4. فضل الله, سيد محمدحسين, قرائة جديدة لفقه المرأة الحقوقى,24
5. شمس الدين, محمدمهدى, اهلية المرأة لتولّى السلطة,68.
6. عقاد, عباس محمود, المرأة فى القرآن, 7 ـ 14.
7. الأمين, سيد محمدحسن, وضع المرأة الحقوقى بين الثابت و المتغير, 37.
8. فضل الله, محمدحسين, قرائة جديدة لفقه المرأة الحقوقى, 25; ر.ك: نيز: رشيد رضا, محمد, المنار, 2/380; ندوات علمية حول الشريعة الاسلامية و حقوق الانسان فى الاسلام, الدكتور معروف الدوالبى, 139.
9. طباطبايى, سيدمحمدحسين, الميزان, 18/90.
10. ابن عاشور, محمدطاهر, التحرير و التنوير, 25/181.
11. شمس الدين, محمدمهدى, اهلية المرأة لتولّى السلطة,74.
12. ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 4/747.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 15 خرداد 1394 ساعت: 15:42 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

زن در نگاه قرآن و در فرهنگ زمان نزول

بازديد: 149
زن در نگاه قرآن و در فرهنگ زمان نزول

 

حسن حكيم باشى
بخش نخست

فرهنگى كه بر جامعه عرب عصر نزول حاكم بود فرهنگى به غايت منحط بود, بويژه زن كه چنان زبون شمرده مى شد كه در زندگى اجتماعى ارزشى براى وى, جز آن كه بازيچه مرد باشد نمى ديدند. هيچ بهره اى از ميراث و حق رأى نداشت و حسابى براى او بازنمى كردند. سپس اسلام آمد; دستان وى را گرفت و او را تا سرحد جايگاه انسانى والايش و همپايه مرد در عرصه بلند انسانيت بالا برد, و براى او در همه عرصه هاى زندگى ارزش قائل شد, و با اين كار سخت با آداب عرب جاهلى درگير شد. با اين همه اينك گفته مى شود كه اسلام در خوار شمردن شأن زن, از عادات و رسوم جاهلى تأثير پذيرفته است. اين نوشتار نگاهى است گذرا به جايگاه ارزشمند زن كه در پرتو تلاشهاى اسلام بدان دست يافته است.

زن و منزلت او در قرآن

قرآن مى فرمايد: 
(للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب ممّا اكتسبن)
مردان را از آنچه به دست آورده اند بهره اى است, و زنان را از آنچه به دست آورده اند بهره اى.
(و لهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف)
بقره / 228
براى زنان است برابر آنچه بر ايشان است به نيكى.
قرآن, آن گاه كه از انسان ـ كه در حقيقتِ آن زن و مردى در كار نيست ـ سخن مى گويد, تنها از ذات انسان سخن مى گويد كه زن و مرد در آن يكسان هستند. و آن گاه كه از مقام انسان و برترى او بر بسيارى از آفريده ها سخن مى گويد 1 و از امانتهايى كه به انسان سپرده شده است 2 و از روح خدا كه در او دميده شده است 3 و آن گاه كه خداوند خود را در آفرينش اين انسان مبارك مى شمرد 4 در همه اين موارد, از حقيقت بلند انسانى سخن مى گويد كه زن و مرد بدون هيچ فرقى در آن مشتركند; آن گاه كه مى گويد:
(ليس للانسان إلاّ ما سعى) نجم / 39 
ييا مى گويد: (إنّ أكرمكم عند الله أتقاكم) حجرات / 13
و در تعبير هايى از اين دست فرقى ميان ميان زن و مرد قائل نيست. 
(إنّى لا أضيع عمل عامل منكم من ذكر أوأنثى بعضكم من بعض) آل عمران / 195
همانا من عمل هيچ عمل كننده اى از شما را ضايع نمى سازدم, چه زن و چه مرد, بعضى از بعضى ديگرند.
هيچ تفاوتى در ويژگيهاى ذاتى انسانى و در تلاش در رسيدن به مراتب كمال نيست.
(إنّ المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات و القانتين و القانتات و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابرات و الخاشعين و الخاشعات و المتصدّقين و المتصدّقات و الصائمين و الصائمات و الحافظين فروجهم و الحافظات و الذاكرين الله كثيراً والذاكرات أعدّ الله لهم مغفرة و أجرا عظيما) احزاب / 35
همچنين آيه (يا ايها الناس إنّا خلقناكم من ذكر و أنثى) (حجرات / 3) دليلى قاطع بر هم سنگ بودن زن با مرد در اصل نژاد بشرى است كه اين اصل در گذر نسلهاى پى در پى محفوظ و پايدار خواهد بود.
آرى ويژگيهاى نفسانى و عقلانى نيز هست كه اين دو جنس را در آفرينش ذاتى جدا ساخته و تفاوتهايى را در تقسيم وظايفى كه هر يك در عرصه زندگى بر عهده دارد ايجاب كرده است; تقسيمى عادلانه و متناسب با امكانات و توانمندى هاى هر يك از دو جنس, و عدالتى فراگير در عرصه تكليف و اختيارات. اكنون نگاهى خواهيم داشت به اين تفاوتها كه از مقام حكمت حضرت حق در عرصه آفرينش و تدبير سرچشمه گرفته است.

مردان, يك درجه برتر از زنان; (و للرجال عليهنّ درجة)

درنگى كوتاه در اينجا لازم است, قرآن مردان را يك درجه برزنان برترى داده است! آيا اين به معناى كاستن از ارزش زن است,يا آن كه مرد از كمالى برخوردار است كه زن از آن بهره ندارد, يا آن كه نه اين است و نه آن, بلكه اين به نظرهماهنگى با نهاد و طبيعتى است كه مرد و زن را بر آن سرشته اند. داده هاى آفرينشى و ذاتى مرد با زن تفاوت دارد, چنان كه طبيعت زنانه نازك و لطيف او با طبيعت سخت و زمخت مرد تفاوت دارد. امير مؤمنان نيز فرمود: (المرأة ريحانة, ليست بقهرمانة); (زن گل است, او قهرمان نيست.) 5 نرمى طبع و لطافت خوى زن, او را در برخورد با رويدادها زود رنج مى سازد; بر خلاف مرد كه بردبارتر و پايدارتر است.
بنابراين زن در حقوق و بهره هاى انسانى هم سنگ مرد است, (و لهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف) (بقره/228). اين همسانى در اصل آفرينش است تا براى مرد همسرى از جنس خود او باشد و با هميارى يكديگر زندگى زناشويى را اداره كنند. پس او نيز از حقوق مشترك همسان برخوردار است و اين همان همانندى و برابرى است كه عقل آن را مى پذيرد و باور دارد. اما سهمى كه مرد در اين مسير مشترك بر دوش دارد سنگين تر و دشوارتر است, جدا از وظيفه سرپرستى و رسيدگى كه بار او را در چرخه زندگى سنگين تر نيز مى كند. اين همان چيزى است كه تفاوت در حقوق زناشويى و يك درجه امتياز براى مرد را موجب گشته است (و للرجال عليهنّ درجة). اين تفاوت ذاتى و امكاناتى نقش مرد را در خانواده نقش قوّاميت قرار داده است: 
(الرجال قوّامون على النساء بمافضّل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا من أموالهم)نساء/34
خانواده نخستين بنياد و نهاد زندگى بشرى است و نقطه آغازى است كه در همه مراحل اين مسير تأثير دارد و تا شكل گيرى و بالندگى عنصر انسان به عنوان برترين عنصر جهان وجود برپايه اسلام ادامه دارد. وقتى بنيادهايى كم اهميت تر و كم ارزش تر مانند بنيادهاى مالى و صنعتى و تجارى و مانند آن, به طور معمول به كسانى كه افزون بر استعدادهاى ذاتى مديريت و سرپرستى, تخصص علمى و سابقه عملى در رشته مربوطه دارند سپرده مى شود, رعايت اين مهم در بنياد خانواده كه به توليد و رشد ارزشمندترين عنصر وجود يعنى انسان مى پردازد سزاوارتر است.
آنچه گفته شد, هم با برنامه و روش الهى سازگار است و هم با فطرت و استعدادهاى خداداد جسمانى و عقلانى جهت انجام وظايف مربوط به اين دو ساحت, و هم با اصل عدالت در تقسيم وظايف دو ركن خانواده, و هم با رعايت عدالت در واگذارى تكاليف متناسب با فطرت و استعدادهاى جداگانه هر يك.
آنچه نخست بايد پذيرفت اين است كه مرد و زن هر دو آفريده خدا هستند و خداوند در حق هيچ آفريده اى ستم روا نمى دارد, او هر كسى را براى كارى ساخته و امكانات لازم براى حسن انجام آن كار به او بخشيده است بر اين اساس كلى خداوند مردم را از مرد و زن آفريده, تا اين بنياد را بنا نهند.
از جمله وظايف زن, باردارى و زايمان و شيردادن و نگهدارى از ثمره زندگى زناشويى را مقرر كرده است. اينها وظايف بزرگ و با اهميتى هستند كه هرگز اندك و آسان نيستند و جز با آمادگى بدنى و ادراكى ژرف در كيان وجودى زن قابل تحقق نيستند. اكنون شايسته است كه فراهم آوردن نيازهاى ضرورى و وظيفه پشتيبانى نيز بر عهده نيم ديگر ـ مرد ـ باشد تا زن بتواند وظيفه دشوار خود را با فراغت خاطر به انجام رساند, و وظيفه نداشته باشد هم باردارى و زايمان و شيردهى و نگهدارى فرزند را برعهده گيرد و هم كاركند; بيدار خوابى شبانه و رنج روزانه را براى تأمين پشتيبانى خود و فرزندش با هم تحمل كند. بنابر اين عادلانه است كه به مرد ويژگى هايى مربوط به جسم و اعصاب و انديشه و روان ببخشد كه تكاليف خود را كه آنها هم مهم هستند, به انجام رساند. اين كار درست است (و خداى تو بر هيچ كس ستم روا نمى دارد).
اينجاست كه زن از جمله ويژگيها به عاطفه و مهربانى و دلسوزى و واكنش و پاسخگويى سريع در برابر خواسته هاى كودك مجهز شده بى آن كه نياز به آگاهى يا انديشه پيشين داشته باشد. زيرا نيازهاى اساسى به طور كلى گاه مجالى براى درنگ و تأمل و ترجيح جانب عقل نمى گذارند. بلكه بايد به گونه ناخواسته و قهرى برآورده شوند; و با انگيزه درونى و نه بيرونى.و نوعاً خوشايندتر و مطلوب تر آن است كه با پاسخگويى سريع و آرامش بخشى همراه باشد هر چند با دشوارى و فداكارى انجام شود. (صنع الله الذى أتقن كلّ شىء); (كار خداست كه هر چيزى را استوار ساخته است).
سيد قطب مى نويسد: 
(اين ويژگيها سطحى نيستند, بلكه ريشه در بافت جسمى و سلسله اعصاب و انديشه و روان زن دارند. به تعبير دانشمندان بزرگ متخصص, اين ويژگيها ريشه در هر سلول او دارند, زيرا در نخستين سلولى كه جنين از شكافتن و تكثير آن پديد آمده ريشه داشته است.)6
همچنين مرد از جمله ويژگيها به سرسختى و پايدارى و واكنش و پاسخگويى باحوصله و تأمل و درنگ و بهره ورى از انديشه و آگاهى پيش از هر تصميم و پاسخگويى مجهز شده, زيرا همه كاركردهاى او از آغاز حيات و مبارزه تنازع بقا يكسره نيازمند اين ويژگيهاست7 مرد نيز همانند زن, اين صفات ريشه در اعماق وجود او دارند. ويژگيهاى يادشده مرد را توانمندتر براى وظيفه سرپرستى ومناسب تر در اين ميدان قرار مى دهند ـ چنان كه وظيفه نفقه كه يكى از وظايف ويژه اوست, او را به نوبه خود سزاوارتر براى سرپرستى قرار مى دهد.
اين دو عنصرى هستند كه متن قرآن يادآور شده و سرپرستى مرد بر زن را در جامعه اسلامى مقرر داشته است. و اين به دليل استعدادها و قابليت هاى وجودى مرد از يك سو و تكاليف و وظايف ويژه او از سوى ديگر است. كه در نتيجه مرتبه وى را يك درجه بالاتر نسبت به زن قرار داده است.
سيد قطب مى نويسد: 
(اين موضوعات, مسائل فطرى هستند; خطيرتر از آن كه گرايشهاى انسانها در آنها حكمفرما باشند. و خطيرتر از آن كه بر عهده آنها گذاشته شود تا در آن به بيراهه بروند. هرگاه در دوران جاهلى كهن يا جاهليت هاى نوپيدا اين گونه امور را انسان خود به عهده گرفته و به دلخواه خود عمل كرده. حيات او و ويژگيهاى انسانى اش به سختى با تهديد روبرو شده است.
شايد از دلائل فطرى حاكميت اين اصل در باره انسان ـ با آن كه آن را باور ندارند و به رسميت نمى شناسند ـ انحراف و تباهى و دگرديسى و فروپاشى است كه زندگى بشرى با آن روبروست, و خطر نابودى و انقراض است كه هرگاه با اين اصل مخالفت شده بشريت را تهديد كرده و در نتيجه بنياد سرپرستى خانواده متزلزل شده يا از مسير اصلى و فطرى خود منحرف شده است.
نيز شايد از جمله دلايل آن,تمايل فطرى خود زن به وجود اين سرپرستى در خانواده است. تا آنجا كه در همزيستى با مردى كه به وظايف مهم سرپرستى نمى پردازد و به دليل نداشتن مهارتهاى لازم اين وظيفه را به او ـ همسرش ـ مى سپارد, احساس محروميت و كمبود و اضطراب و ناخوشبختى مى كند. اين واقعيتى است كه حتى زنان غوطه ور در تاريكى انحرافات نيز باور دارند.
همچنين شايد به همين دليل, كودكانى كه در خانواده هاى بى بهره از سرپرستى پدر به هر دليل ـ مانند ضعف شخصيت پدر در برابر سيطره مادر, يا نداشتن پدر, يا تولد نامشروع ـ پرورش مى يابند كمتر تعادل دارند و بسيار اندك است كه دچار پريشانى در روان و اعصاب يا اخلاق و رفتار نباشد. اين همه از جمله دلايل حاكميت اصل خانواده در ساختار بشرى هستند, هرچند بشر خود آن را نپذيرفته, به انكار و ردّ آن بپردازد.)8
در نتيجه آنچه گذشت در مى يابيم كه يك پله برترى مرد بر زن, نظر به سرپرستى مرد بر خانواده دارد و اين سرپرستى به ويژگيهاى وجودى مرد و وظايفى كه عرف زندگى زناشويى بر عهده او مى گذارد باز مى گردد. اكنون دوباره آيه را مرور مى كنيم: 
(الرجال قوّامون على النساء بمافضّل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا من أموالهم)نساء/34
مردان بر زنان قوام هستند به دليل آنچه خدا برخى از ايشان را بر برخى برترى داده است ـ به گونه تكوينى ـ و به دليل آنچه از اموال خود انفاق مى كند ـ بر اساس وظايف خانوادگى ـ .
شيخ محمد عبده مى نويسد: 
(اما اين آيه (و للرجال عليهن درجة) يك چيز را بر مرد و چند چيز را بر زن واجب مى سازد; زيرا درجه در اين آيه همان درجه رياست و حفاظت بر مصالح خانواده است كه با آيه (الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا من أموالهم) تفسير و تبيين شده است, پس زندگى زناشويى نوعى زندگى اجتماعى است و مصالح آن جز با وجود يك رئيس مطاع تأمين نمى شود. و در اين ميان مرد به اين رياست سزاوارتر است, زيرا او آگاه تر نسبت به مصالح است و بر اجراى آن با نيرو و امكان مالى توانمندتر است. به همين دليل در برابر پشتيبانى از زن و نفقه از او بازخواست مى شود.)9
علامه طباطبايى نيز واژه (معروف) را در آيه مباركه, رفتارى دانسته كه مردم بر اساس فطرت اصلى شان مى پسندند و با آن آشنا هستند. چنان كه يك درجه برترى داشتن مرد بر زن نيز به دليل استعدادهاى فطرى و نيروها و شايستگى ها و كاركردهاى زندگى اجتماعى در نظر آنان پسنديده و يادآشناست. علامه اين مطلب را بر اساس اصولى استوار شرح داده است.10

برترى پسران بر دختران

برخى گفته اند در قرآن تعبيرات بسيارى است كه اشاره به ارزش پسران و برترى آنان بر دختران دارد و اين نشانگر تأثيرپذيرى قرآن از فضاى عرب جاهلى دارد كه دختران را از ترس ننگ زنده به گور مى كردند: 
(و إذا بشّر أحدهم بالأنثى ظلّ وجهه مسوداً و هو كظيم. يتوارى من القوم من سوء ما بشّر به أيمسكه على هون أم يدسّه فى التراب ألا ساء مايحكمون) نحل/58ـ59
و آن گاه كه يكى از ايشان را مژده تولد دخترى مى دادند چهره اش سياه مى شد و به غايت خشمناك. از شرم اين مژده از مردمان پنهان مى شد ـ و در انديشه ـ كه آيا او را با خوارى نگاه دارد يا درخاكش پنهان سازد. هان چه زشت است آنچه مى كنند.
چنان كه مى بينيم قرآن در اين آيه آنان را بر اين انديشه جاهلى زشت مى شمارد و به جهت تفاوتى كه ميان پسران و دختران نهادند, به سخت ترين شكل سرزنش و توبيخ مى كند.
ولى با اين حال گاه در مواردى مى بينيم تا اندازه اى با ايشان سرسازش دارد; عرب مى پنداشت برخى از فرشتگان مؤنث اند و دختران خداى سبحان هستند. در اين زمينه مى گويد: 
(فاستفتهم ألربّك البنات و لهم البنون. أم خلقنا الملائكة إناثاً و هم شاهدون. ألا إنّهم من إفكهم ليقولون. ولد الله و إنّهم لكاذبون. أصطفى البنات على البنين. مالكم كيف تحكمون.أفلاتذكرون) صافات/150 ـ 155
در آيات يادشده رسوايى را از دو جهت مى داند; يكى اينكه برخى از فرشتگان را مؤنث پنداشته اند. ديگر اينكه آنان را دختران خدا و از صلب او دانسته اند. در اينجا هم نوا با عرب كه دختر را خوار مى شمردند مى پرسد: چگونه دختران را بر پسران برگزيد: 
(ألكم الذكر وله الأنثى. تلك إذا قسمة ضيزى)
آيا پسران از آن شماست و دختران از آن او, اين تقسيمى ستمكارانه و ناعادلانه است.
يا مى گويد: 
(أم اتخذ ممّا يخلق بنات و أصفيكم بالبنين. و إذا بشّر أحدهم بما ضرب للرحمان مثلاً ظلّ وجهه مسودّاً و هو كظيم. أو من ينشّؤا فى الحلية و هو فى الخصام غيرمبين) زخرف/16ـ18
آيا از آفريده هاى خود دختران را بر مى گزيند و شما را به پسران اختصاص مى دهد. و هرگاه يكى از ايشان به آنچه خود براى خدا مثال زده مژده داده مى شود چهره اش سياه گشته خشمناك مى شود. آيا آن كس كه در زيور نشو ونما يافته و در جدال ناروشن بين است؟
دراين آيه تفاوت ميان مرد و زن را برخاسته از سرشت آنها مى داند كه زن با انگيزه فطرت زنانه اش به زيورها گرايش بيشترى دارد تا واقعيتها. و از سوى ديگر طبعى نازك دارد كه در برابر رويدادها پايدار نيست و زود واكنش نشان مى دهد. او چنان كه سرشته و پرورده است رويارويى سختيهاى زندگى را بر نمى تابد و گشودن مشكلات پيچيده را نمى تواند. ظرافت و ناتوانى را با هم جمع كرده, به عكس مرد كه از سرسختى و نيروى اراده برخوردار است. از اينجاست كه آيه در ادامه, پندار آنان را درباره فرشتگان كه دختر هستند ناپسند شمرده مى گويد:
(و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن إناثاً أشهدوا خلقهم ستكتب شهادتهم و يسألون)زخرف/19
قرآن از فرشتگان با صفت مذكر ياد مى كند:
(و إذ قال ربّك للملائكة إنى جاعل فى الأرض خليفة… اسجدوا لآدم فسجدوا…)بقره/30ـ34
همه اين ضميرها ضمير جمع مذكر است. و همچنين است در ديگر آيات قرآن11 و به همين دليل با توبيخى گزنده مى گويد:
(أفأصفاكم ربّكم بالبنين واتخذ من الملائكة إناثاً إنّكم لتقولون قولا عظيماً)اسراء/40
اگر چيزى از اين همه استفاده شود تنها اندك شمردن ارزش مؤنث است كه عادت عرب بر آن بود, اما آيا قرآن نيز با آنان در اين همنوا شده است.
در هيچ يك از اين تعبيرات گزنده و سرزنشگر, نكوهشى يا خرده اى بر خود زن نيست ـ نه به تصريح و نه اشارت ـ بلكه همانا سرزنش بر عرب است كه چنين نگرش نادرستى درباره فرشتگان داشتند كه انسانهاى مؤنث دختران خدايند.
(ايشان از سر دروغ پردازى شان مى گويند خدا فرزند آورده و فرزندان او دخترند)(صافات/150) و اين چنين (فرشتگان را دختر نام مى نهند) كه نشان از نابخردى و نهايت ناآگاهى شان از پس پرده غيب دارد. (اين است دار و ندارشان از علم, و ايشان تنها گمانه مى زنند.)
آنچه نابخردى اينان را مى نماياند آن است كه چيزى را به خدا نسبت مى دهند كه براى خود نمى پسندند. جنس برتر را براى خود قرار داده اند و آن را كه زشت است ـ در پندارشان ـ براى خدا گذاشته اند, كه اين نامگذارى و تقسيمى ناعادلانه است; حتى در تاريكيهاى پندار و خيال.
پس آنچه در آيه نكوهش مى شود اين تقسيم ناعادلانه در فرض آنان است كه در آن هيچ تأييد و ارزشداورى براى اين برترى خيالى يا اقرار به اينكه در واقع نيز چنين است وجود ندارد. اين هرگز هم داستانى با ايشان نيست, بلكه فرافكنى آشكار بر پايه اصول جدل در گفتمان است.
اما تعبير از ملائكه با صيغه جمع مؤنث سالم (با الف و تاء) در آيه هاى (والنازعات غرقا. و الناشطات نشطاً. و السابحات سبحاً. فالسابقات سبقا. فالمدبّرات أمراً)(نازعات/1ـ5) و آيه هاى (والمرسلات عرفا… فالملقيات ذكراً)(مرسلات/1ـ5) و آيه (له معقّبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من أمرالله)(رعد/11) بنابر اينكه آيه هاى يادشده درباره ملائكه باشند كه وظايف يادشده را بر عهده دارند, دليل آن اين است كه يادشدگان, گروه هاى فرشتگان هستند, نه افرادى از فرشتگان. پس چنان كه جماعت را به صورت (جماعات) جمع مى بنديم, گروه نازعه نيز جمع آن نازعات مى شود, و همچنين ديگر كلمات جمع درآيه هاى يادشده, مانند شخصيت كه جمع آن شخصيات است, و چنان نيست كه هر كلمه اى كه با الف و تاء جمع بسته مى شود مؤنث باشد, بلكه هر اسم مفرد كه بيش از سه حرف داشته باشد ـ در مصدر به صورت قياسى و در ديگر كلمات به صورت سماعى ـ با الف و تاء جمع بسته مى شود; مانند تعريفات و امتيازات. و از كلمات سماعى مانند: سماوات و سرادقات و سجلاّت و…. به همين دليل در ادامه ضمير مذكر براى معقّبات آورده فرمود: (يحفظونه من أمرالله) كه دليل بر همين حقيقت است.
البته در اينجا ابومسلم محمد بن بحراصفهانى ـ بنابر نقل فخررازى ـ سخنى دارد كه در آن ترجيح مى دهد صفات يادشده درباره فرشتگان نباشند. 12

سهم مرد, دوبرابر زن; (للذكر مثل حظّ الأنثيين)

از جمله موضوعات بحث برانگيز درباره نگرش اسلام به زن, مسأله تنصيف ارث اوست كه چه بسا جدال سختى در كنگره هاى بين المللى و جهانى مربوط به موضوع زن برانگيخته است. و از جمله مسائل مورد توافق نمايندگان كشورهاى اسلامى با معارضان اين بود كه اسلام در برابر نظامهاى گذشته و برخى از نظامهاى قبيله اى كه زن را يكسره محروم از ارث مى دانسته اند براى زن حق ارث را به رسميت شناخته, و سپس به همين اندازه توافق درباره ارث زن قانع شده اند و از مقدار ارث وى و نقطه نظرات تفصيلى اسلام دراين باره چشم پوشيده اند.
اما اسلام به عنوان دين جاودانه و فرانگر و فراگير الهى سخن آخر را گفته و جاى معامله بر سر اين قانون روشن و قاطع و هميشگى نگذاشته است. و ما هرگونه توافقى را كه اندكى عقب نشينى از معيارهاى اسلامى باشد سازشكارى و عقب نشينى در برابر تهاجمات دشمن نادان مى دانيم كه نشان از ضعف و سستى شكننده خواهد داشت.
در فضايى كه اسلام براى زندگى اجتماعى در سطح خُرد ـ خانواده ـ يا كلان ترسيم مى كند وظايف مرد سنگين تر و مسئوليت او فراگيرتر است, و اين به دليل توانايى و نگرش گسترده تر اوست كه در شرايط طبيعى سهم او را از ميراث بيشتر مى سازد.
خداى متعال نخست رسم هاى جاهلى را كه زن را از ميراث محروم مى كرد به يك سو افكند: 
(للرجال نصيب ممّا ترك الوالدان و الأقربون و للنساء نصيب ممّا ترك الوالدان و الأقربون ممّا قلّ منه أو أكثر نصيباً مفروضاً)نساء/7
مردان را از آنچه پدر و مادر و خويشان برجا نهاده اند سهمى است, و زنان را از آنچه والدين و خويشان گذاشته اند ـ كم يا زياد ـ سهمى است, سهمى تعيين شده.
و بدين گونه عادتى جاهلى را در ضمير فرزندان جزيرة العرب بلكه در مراكز بين المللى حاكم در بيشتر نقاط جهان متمدن آن روز حكمفرما بود ملغى مى كند.
از ابن عباس روايت شده كه وقتى اين آيه فرود آمد بر جماعت جاهلى سنگين آمد. پس آهسته با يكديگر مى گفتند در اين باب سخن نگوييد شايد پيامبر(ص) آن را فراموش كند, يا به پيشنهاد ما آن را تغيير دهد. آن گاه برخى از ايشان نزد پيامبر آمده گفتند: چگونه دختر را سهمى از ارث مى دهى حال آن كه او بر اسب سوار نشده و جنگ نكرده است. خود ايشان نيز به زنان و به پسران خردسال نيز ارث نمى دادند, مگر به آن كسى كه سوارى و نبرد را مى توانست.13 در مرحله بعد نوبت به تعيين سهم الارث براى زن مى رسد: 
(يوصيكم الله فى أولادكم للذكر مثل حظّ الأنثيين)نساء/11
خداوند شما را سفارش مى كند درباره فرزندان تان, پسر به اندازه دو دختر سهم دارد.
اينك اين خداوند است كه توصيه مى كند و تقسيم مى كند, كه همه مقررات و آيينها از سوى اوست و همگان ريزترين دستورات زندگى را از او فرا مى گيرند. و اين دين است. اگر مردمى همه امور زندگى را از خدا فرانگيرند ديندار نخواهند بود. و اگر چيزى ازاين گونه امور كوچك يا بزرگ را از منبع ديگرى فراگيرند اسلام نياورده اند, بلكه همان جاهليتى است كه اسلام آمده تا آن را از زندگى مردم ريشه كن كند.
پس نمى توان گفت ما براى خود و فرزندان خود راهى بر مى گزينيم و ما به مصالح خويش آشناتريم, زيرا چنين سخنى ـ افزون بر اينكه نادرست است ـ وقاحت و سركشى و برترى جويى در برابر خداوند است و پندارى است كه جز از نادان وقيح سر نمى زند. بنابراين مسأله معامله بر سر يك جنس نيست, بلكه مسأله توزان و تعادل وظايف مرد و زن در عرصه خانواده و نظام اجتماعى اسلامى است, زيرا مرد آن گاه كه همسرى برمى گزيند تكفّل او و فرزندانى كه از او دارد به هر صورت بر او تكليف مى شود, با آن كه زن از اين تكاليف معاف است… زن چه پيش از ازدواج و بعد از آن, خود عهده دار امور خود بوده باشد يا مرد ديگرى, نفقه شوهر و فرزندان در هر حال بر عهده اونيست. مرد, دست كم در نظام خانوادگى و نظام اجتماعى ترسيم شده از سوى اسلام دو برابر زن مسؤوليت و وظيفه دارد.
اينجاست كه عدالت در تعادل بين بهره و كاركرد با اين توزيع حكيمانه برقرار است. و تا آن گاه كه زندگى ما در سايه اسلام بر اساس اين انديشه متعالى ترسيم شده باشد تقسيم, بر اساس مرزبندى خداوندى است كه او را به رسميت مى شناسيم و رهبرى او را مى پذيريم. و هر چون و چرا در برابر اين روش از سويى نابخردى و از سوى ديگر بى ادبى در برابر خداوند است. همچنين در نگرش ما ـ به عنوان مسلمان ـ متزلزل كردن ساختار اجتماع و خانواده و سرانجام زندگى را در پى دارد. همچنين وضعيت آزاردهنده اى كه ديگر جوامع تجربه كرده و مى كنند بهترين شاهد بر اعتدال نظام يادشده و انسجام آن با فطرت انسان و كاركرد او در زندگى است.

تلاشهايى سست بنياد

امروزه با تلاشهايى روبرو هستيم كه در پى انحراف از روش فهم متن بر اساس شيوه استنباط از قرآن, سستى از سر و روى آنها مى بارد. از جمله اينكه: دستور قرآن درباره ارث زن با تعبير توصيه است: (يوصيكم الله فى أولادكم للذكر مثل حظّ الأنثيين)(نساء/11) و توصيه يعنى ترغيب دركارى و نه الزام نسبت به آن. و چه بسا شرايط زمان آن روز, اين نابرابرى را كه در آن عصر بدان سفارش شده اقتضا مى كرده است. و اين يعنى حكم يادشده حتمى و واجب و جاودانه و مطلق نخواهد بود.
گفته اند: اما امروزه كه شرايط تغيير كرده و اوضاع محيط و اجتماع دگرگون شده اين نابرابرى زمينه اى ندارد و متناسب با وضعيت متفاوت امروز نيست. بويژه كه دستورى واجب نبوده بلكه مطلوب بوده و اگر آن روز مناسب ترين گزينه بوده اما اكنون چنين نيست.
ديگرى مى گويد, به فرض آن كه واجب بوده اكنون مجالى براى تداوم ندارد, چرا كه احكام شرع ـ آن دسته كه متغير هستند ـ در گرو شرايط و زمان خود و مصالحى هستند كه دراين مورد ايجاب مى كرد و اكنون نمى كند.
گوينده اين سخن, احكام شرع را دو نوع مى داند; ثابت و متغير. احكام (ثابت) آنها هستند كه شارع به گونه گسترده و هميشگى مقرر كرده و بر پايه مصالح ثابت كه هرگز و در هيچ شرايطى تغيير نمى پذيرند استوارند; مانند عبادات, اما درمعاملات و قوانين انتظامى كه مصالح روزمره و تحول پذير در صحنه زندگى در آنها رعايت شود اين گونه نيست, بلكه اين دسته احكام, اصول كلى آن ثابت و جزئيات و تفاصيل آن در گرو شرايط روز است كه در صورت لزوم با رعايت تحفظ بر آن اصول كلى مى توان در آن دست برد.
بايد گفت: پندار نخست به صراحت با نص قرآن ناسازگار است; زيرا آيه هاى ارث در آغاز با تعبير (ايصاء) (سفارش) آمده اما با تعبيراتى پايان مى يابد كه آنچه را كه سفارش شده واجب تخلف ناپذير مى سازد: 
(وصية من الله و الله عليم حكيم. تلك حدود الله و من يطع الله و رسوله يدخله جنات… و ذلك الفوز العظيم… و من يعص الله و رسوله و يتعدّ حدوده يدخله ناراً خالداً فيها و له عذاب مهين) نساء/11ـ14
اين سفارشى است از سوى خداوند و خداوند دانا و با حكمت است. اين حدود الهى است و هر كه خدا و پيامبرش را فرمان برد او را در بهشتهايى داخل مى كند كه… و اين است رستگارى بزرگ. و هر كه خدا و پيامبرش را نافرمانى كند و از حدود او درگذرد او را در آتشى برد كه در آن جاودانه است و عذابى خوار كننده خواهد داشت.
بنابراين, اين وصيت خداوند, جاى تخلف در آن نيست, زيرا حدود الهى را مشخص مى سازد كه هر كه از آن درگذرد (او را در آتش خواهد انداخت و عذابى خواركننده خواهد داشت) كه همان سقوط ازمرحله كرامت انسانى تا حد خوارى رسوا كننده است. آيا پس از چنين تأكيدى كه در ماده قانون ارث آمده, هيچ انديشمندى ياراى به بازى گرفتن نص قرآن را دارد, چرا مگر هوش و حواس خود را از دست داده باشد.
آنچه اين پندار ناروا را رسواتر مى كند اين است كه واژه (ايصاء) با همه مشتقاتش در قرآن به معناى الزام آمده است.14
ابن منظور مى نويسد: 
(سخن خداوند: (يوصيكم الله فى أولادكم) يعنى واجب مى كند بر شما, زيرا وصيت خداوند تنها واجب مى تواند باشد. و دليل آن اين آيه است: (قل تعالوا أتل ما حرّم ربّكم عليكم أن لاتشركوا به شيئاً و بالوالدين إحساناً و لاتقتلوا أولادكم من إملاق نحن نرزقكم و إيّاهم و لاتقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و لاتقتلوا النفس التى حرّم الله إلاّ بالحق ذلكم وصّاكم به)(انعام/151)
و روشن است كه دستوراتى كه در اين آيه ها آمده واجبات حتمى هستند.)15
و اما پندار اخير نيز اساسى نخواهد داشت, با توجه به اين واقعيت كه اصل در تشريع, جاودانگى و فراگيرى است كه از عموم خطاب و اطلاق آن نسبت به نسلها و وضعيتها و دورانها فهميده مى شود و اين قاعده اى كلى در علم اصول است. و اين روايت كه (حلال محمد حلال الى يوم القيامة, و حرامه حرام الى يوم القيامة) اشاره به همين حقيقت دارد. چرا مگر آن كه در موردى با دليلى خاص ثابت شود كه حكمى كه پيامبر(ص) صادر كرده به جهت مصلحتى بوده كه در آن زمان سياست اداره امور و كشوردارى آن را ايجاب مى كرده, كه در آن صورت, آن حكم, ويژه همان شرايط خواهد بود و عموميت نخواهد داشت. ولى اين نيازمند دليل قطعى است. افزون بر اينكه تنها در احكامى كه بر اساس سياست نبوى صادر شده ممكن است, نه در واجباتى كه در قرآن بدانها تصريح شده, چرا كه آنچه در قرآن از واجبات و احكام آمده به اجماع امت و اتفاق سخن همه عالمان تا ابد ثابت و ماندگار است.
بنابراين هر كه در درون خود باور دارد كه قرآن سخنى آسمانى است كه از سوى خداوند فرود آمده و آنچه از احكام و واجبات در آن است از سوى خداى تعالى براى همه بشر در طول تاريخ فرض شده, جاى حديث نفس به دلخواه ندارد, بلى اگر كسى اين باور را ندارد و اينها را احكامى برخاسته از انديشه بشرى و زمينى پيامبر(ص) مى داند كه به صلاحديد آن روز آنها را ساخته و پرداخته است ـ پناه بر خدا ـ گرچه به ظاهر به خداوند نسبت داده ـ چنان كه اين بيخردان مى گويند ـ پس هر چه مى خواهند از اين ياوه هاى بى پايان بگويند كه ما را با ايشان سخنى نيست و (ايشان را در طغيان شان سرگردان و حيران وا مى نهيم.)

زن در ميدان شهادت

خداوند مى فرمايد:
(واستشهدوا شهيدين من رجالكم فإن لم يكونا رجلين فرجل و امرأتان ممّن ترضون من الشهداء أن تضلّ إحداهما فتذكّر إحداهما الأخرى) بقره/282
و دو شاهد مرد بگيريد, و اگر دو مرد نبود يك مرد و دو زن از كسانى كه مورد رضايت و اطمينان است برگزينيد تا اگر يكى فراموش كرد ديگرى به يادش آورد.
گواهى يك مرد با گواهى دو زن معادل دانسته شده است, علت آن چيست؟
آنچه در آيه به عنوان علت ذكر شده اين است كه يكى از آن دو چه بسا در آن وظيفه كه بر دوش دارد هنگام اداى شهادت راه را گم كند, پس آن ديگرى آنچه از ياد برده به او يادآور شود. پس شهادت دو زن با يادآورى يكى نسبت به ديگرى به منزله شهادت يك مرد است. و اين به دليل آن است كه زن در آنچه به خود او مربوط مى شود و براى او به عنوان يك زن اهميت چندانى ندارد بيشتر در معرض فراموش كردن است. چه بسا جزئيات و ويژگيهاى واقعه اى را كه شاهد بوده بويژه اگر فاصله افتاده باشد نتوانسته باشد ثبت و ضبط كند. پس هر يك از دو زن شاهد, نسبت به ديگرى نقش يادآورى را ايفا مى كند, و بدين گونه با تلفيق دو شهادت با يكديگر و همكارى و تعامل دو حافظه يك شهادت كامل خواهيم داشت, و اين چيزى است كه در گواهى مردان پذيرفته نيست; گواهى آنان اگر ويژگيهاى متفاوت داشته باشد ـ حتى در جزئيات ـ پذيرفته نيست و به همين دليل مى توان براى حصول اطمينان جداگانه از آنان شهادت خواست.
شيخ محمدعبده مى نويسد: 
(خداى تعالى شهادت دو زن را يك شهادت به حساب آورده, پس اگر يكى چيزى را فرو گذار كند; چنان كه فراموش كند يا خطا كند ديگرى يادآور مى شود و شهادت او بدين گونه كامل مى شود, و قاضى مى تواند بلكه بايد شاهد ديگر را احضار كند و شهادت هر يك را جزئى از شهادت به حساب آورد, واين واجب است گر چه قضات در اثربى اطلاعى آن را اجرا نمى كند.
اما قاضى با مردان نمى تواند چنين معامله كند, بلكه بايد آنها را از يكديگر جدا كند, و اگر يكى از دو شاهد كوتاهى كند يا فراموش كرده باشد ديگرى نمى تواند به او يادآورى كند, همچنين اگر نكته اى از جزئيات را كه در روشن شدن حقيقت دخالت دارد فروگذار كند شهادت او به تنهايى كافى و قابل اعتنا نيست و شهادت آن ديگرى نيز حتى اگر آن نكته جزئى را بيان كرده باشد كافى نيست.)16
درباره علت اين ناهمگونى گفته اند, اهتمام به امور مالى و دادوستدها از شؤون زن نيست, و به همين دليل حافظه او دراين گونه مسائل ضعيف است. اما در امور خانه كه با آن سروكار دارد خوش حافظه تر از مرد است. و اين طبيعت بشر است ـ چه زن و چه مرد ـ كه حافظه شان درباره مسائلى كه براى ايشان اهميت دارد و با آن زياد سروكار دارند قوى باشد.
اين منافات ندارد با اينكه زنان غيرمسلمان امروزه با فعاليتهاى اقتصادى سروكار داشته باشند, زيرا درصد آنان اندك است. و احكام همگانى دائرمدار وضعيت معمول و روال طبيعى است.
آرى زن بيشترين اهتمام را نسبت به آنچه به خود او و شؤون زنانگى و جلوه هاى زندگى باز مى گردد دارد, ولى نسبت به ديگر مسائل آن اهتمام ندارد. و در نتيجه كارايى حافظه و ديگر قواى عقلانى و جسمانى اش ـ در اين زمينه رشد و توانمندى مى يابد و به همين نسبت در زمينه هاى ديگر رو به سستى و كاستى مى نهد.17
اين بررسى ژرف نگرانه وضعيت روانى زن است كه در آيه ديگرى اين گونه آمده: (أو من ينشّؤا فى الحلية و هو فى الخصام غيرمبين) (زخرف/18)
واين از دقيق ترين تعبيرات روان شناسانه درباره زن است كه او كمال خويش را در جمال خود مى بيند و جمال خويش را در جلوه زيورآلات مى بيند, و در طلا و نقره و سنگهاى گران قيمت. و به همين رو در ورطه هاى زندگى و برخوردها حيران مى ماند و مجال بر او تنگ مى شود به گونه اى كه نمى تواند آنچه در درون احساس مى كند منتقل كند يا در گفتن آن دچار لكنت و اضطراب مى شود.
اينجاست كه دين راه را براى او باز كرده و در مسائل ويژه امور زنان مانند ـ تولد و باردارى و حيض و مانند آن ـ كه به مردان ارتباطى نمى يابد به شهادت زنان بسنده كرده است.
سيد قطب در تفسير آيه اين گونه مى نويسد: 
(مردان را براى شهادت فرا خوانده زيرا آنها به طور معمول در يك جامعه اسلامى متعادل, با كارها سروكار دارند; جامعه اى كه در آن زن نياز ندارد تا براى زيستن كار كند و جنبه مادرانه و زنانه خود و وظيفه مهم خود را يعنى پاسدارى از گرانبهاترين لايه هاى انسانى كه همانا تربيت فرزندان نسل آينده است, در برابر چند لقمه يا اندك كارمزد به هدر دهد; چنان كه در جامعه واژگونه و منحرف امروز كه در آن زندگى مى كنيم از آن ناگزير است.
اما چرا دو زن; صريح آيه جايى براى حدس و گمان نمى گذارد, متن قانونگذار, روشن و دقيق و مستند است: 
(اگر يكى از ايشان اشتباه كند ديگرى او را يادآور شود.)
اشتباه (ضلال) يادشده در آيه دلايل گوناگونى مى تواند داشته باشد; گاه برخاسته از كم اطلاعى زن از موضوع مورد تعامل است كه در نتيجه از ظرائف و جوانب آن, آن گونه كه در صورت لزوم بخواهد گواهى دقيق دهد آگاهى ندارد. پس ديگرى در به خاطر آوردن جوانب موضوع با او هميارى مى كند. گاه اشتباه از طبيعت منفعلانه زن نشأت مى گيرد; زيرا او به اقتضاى رسالت مادرى اش سرعت در پاسخگويى و واكنش را در حد بالا در برابر خواسته ها و نيازهاى كودك دارد به گونه اى سريع و زنده و بدون تأمل و انديشيدن… و اين طبيعت درباره او تجزيه نمى پذيرد; او يك شخصيت دارد و اين طبيعت يك زن معمولى است. حال آن كه شهادت درباره تعامل ها نيازمند پيراستگى از انفعال و درنگ درباره رويدادهاست بدون آن كه تأثير و القائات است و بودن دو زن اين تضمين را خواهد داشت كه اگر يكى ـ در اثر واكنش سريع بلغزد ديگرى او را يادآور شود و در نتيجه او به اصل موضوع بازگردد.)18
راز در اين همه مشكل به يادسپارى زن است كه به طبيعت زنانه اش باز مى گردد. شيخ طبرسى مى گويد: زيرا فراموشى در زنان بيشتر است تا مردان, البته در اين گونه امور كه به شؤون خانواده و تربيت كودكان ارتباط نمى يابد.19

نكته اى ادبى در آيه

پرسشى در اينجا مطرح است كه تكرار كلمه (احداهما) به چه منظور است, آيا كفايت نمى كرد گفته شود (أن تضلّ إحداهما فتذكّرها الأخرى)؟
بايد گفت با توجه به محتواى آيه اين تعبير رسا نبوده است, زيرا اين گونه تعبير كردن معناى آن چنين خواهد شد: اگر يكى از آن دو زن شاهد, چيزى از آنچه در خاطر داشت فراموش كرد آن ديگرى بدو يادآور مى شود, حال آن كه منظور آيه اين نيست, بلكه مراد اين است كه آنها هر دو در معرض اشتباه و فراموشى هستند, پس هر يك متمّم و مكمّل نقص شهادت ديگرى است. و با اين تعامل و همكارى در گواهى و تكميل شهادت هر يك با شهادت ديگرى يك شهادت كامل به دست مى آيد, در برابر شهادت مرد كه به تنهايى كامل است, و از اين رو لازم بوده كه كلمه (احداهما) تكرار شود, تا اين معنى رسانده شود.20
طبرسى دليل ديگرى از وزير اديب, حسين بن على مغربى نقل مى كند كه معناى آيه چنين است: كه اگر يكى از دو شهادت كه از يكى از آن دو صادر شده به بيراهه رفت, آن ديگرى او را بدان يادآور شود. پس (احديهما)ى اولى نفى يكى از دو شهادت و (احديهما)ى دوم; يعنى يكى از آن دو زن. بنابراين آيه اين گونه معنى مى شود: مبادا يكى از دو شهادت گم شود; يعنى با فراموشى از بين برود, پس يكى از آن دو زن, ديگرى را يادآور شود. و بدين گونه تكرار در لفظ نشده است.
شيخ طبرسى مؤيدى براى اين وجه آورده كه فراموش كردن گواهى, ضلال ناميده نمى شود و به آن كه شهادت را فراموش كرده ضالّ گفته نمى شود, زيرا ضلال به معناى گم شدن است و زن كه گم نمى شود, بلكه درباره گواهى گفته مى شود: ضلّت; و آن هنگامى است كه گم شده باشد, چنان كه در آيه اى فرموده است: (قالوا ضلّوا عنّا) (اعراف/37) يعنى از نزد ما گم شدند.21 و مانند آن است (لايضلّ ربى و لاينسى) (طه/52); يعنى خداى من نه گم مى كند و نه فراموش مى كند.22
ولى زمخشرى آيه را طبق ظاهر آن تفسير كرده و گفته است: (أن تضلّ احداهما) يعنى يكى از آن دو براى گواهى دادن راه را نيابد, بدين گونه كه آن را فراموش كند, مانند آن كه مى گفتيد: (راه را گم كرد) يعنى بدان راه نبرد.23 پس ضلال در اينجا به معناى راه نبردن است. و اما اينكه فرمود: (ضلّوا عنّا) يعنى از نزد ما رفتند و ما ايشان را از دست داديم; پس نمى توانند عذاب را از ما باز دارند و پرستش هامان تباه شده است.24 و اما اين آيه كه (لايضلّ ربّى) يعنى خداى من چيزى را از دست نمى دهد و چيزى از او غايب نمى شود.25
راغب اصفهانى نيز (ضلال) را در آيه مورد بحث به معناى نسيان تفسير كرده است.

زن در ميدان قضاوت

قضاوت به عنوان يك منصب رسمى براى حل مخاصمات در نظام قضايى اسلام, كه بسيار خطير و مسؤوليتى بزرگ است شايسته تصدى زن ـ كه شخصيتى با انگيزش و واكنش سريع دارد ـ نيست, همانند ديگر مسؤوليت هاى خطير مربوط به ولايت عامه ولى امر مسلمين.
فقها همگى دراين سخن اتفاق دارند كه قضاوت از شؤون ولايت كبراى امام المسلمين است,26 و هر مسؤوليتى كه از جمله اين شؤون باشد در قانون اسلام قابل واگذارى به زن نيست واو نمى تواند بارگران آن را بر دوش كشد. پيامبر(ص) كار قومى كه حكمرانى شان را به زنى سپرده بودند (منظور ايشان فارسيان بودند)27 ناپسند شمرد و ايشان را به نارستگارى بيم داده فرمود:
(لن يفلح قوم ولّوا أمرهم امرأة.)28
همچنين پيامبر(ص) سفارشهايى به على(ع) كرد از جمله درباره زنان فرمود:
(مسؤول كار قضاوت نمى شود.) 29
در روايتى از امام باقر عليه السلام است:
(زن مسؤول قضاوت و فرمانروايى نمى شود.)30
دليل عمده در اين زمينه اجماع فقها بوده كه هيچ كس در آن مخالفت نكرده است.
براى اين حكم به اين آيه قرآن استناد كرده اند كه وضعيت زنان را به نازپروردگى و نازك خاطرى و نداشتن صلابت متناسب با منصب داورى توصيف كرده است: (أو من ينشّؤا فى الحلية و هو فى الخصام غيرمبين)(زخرف/18) او به دليل نرم طبعى و نازك انديشى زود از خود واكنش نشان مى دهد و به مهربانى و دلسوزى بيشتر مى گرايد تا دورانديشى و درست انديشى. وبه همين دليل اميرمؤمنان در نامه خود به فرزندانش امام حسن عليهما السلام فرمود: 
(ولاتمّلك المرأة من أمرها ماجاوز نفسها, فإنّ المرأة ريحانة و ليست بقهرمانة.)31
زن را در قلمرو فراتر از شؤون خودش زمامدار امورش مگردان. همانا زن گل است و نه قهرمان.
اين سخن امام عليه السلام اشاره به همان لطافت طبع زن دارد كه به دليل آن نمى تواند در مقام حل و فصل خصومتها سخت و استوار باشد. اين بحث جوانب ديگرى دارد كه در بررسى هاى فقهى به شكل گسترده يادآور شده ايم.

تنبيه بدنى زن; (واضربوهنّ)

خداى تعالى فرمود:
(واللاتى تخافون نشوزهنّ فعظوهنّ واهجروهنّ فى المضاجع و اضربوهنّ فإن أطعنكم فلاتبغوا عليهنّ سبيلاً)نساء/34
گفته اند كه دراين آيه نيز تحقير زن ديده مى شود, به گونه اى متناسب با عهد جاهلى كه زن جايگاهى خرد و پست داشته است.
ولى با اندك تأمل در كتب تفسير و سيره و سخنان فقها در اين باره روشن مى شود كه چنين نيست; زن در دوران جاهليت در سطحى بسيار پايين قرار داشت و اسلام, آمد كه دست او را گرفته تا بالاترين مراحل والاى انسانى شايسته اش بالا برد. اما آيا اين دگرگونى اساسى به گونه ناگهانى و بدون چاره انديشى و مقدمه چينى ممكن بود يا نياز به زمان و سير تدريجى داشت, تا اين خشونت پررنگ را به ملايمت و مهربانى نرم بدل سازد; كارى كه پيمودن مسير دشوار آن, اندكى همراهى با قوم را ايجاب مى كرد تا آگاه سازى آنها ممكن شود يا زمينه هاى آگاهى در آنها ايجاد شود و بتوانند به فطرتهاى اصل انسانى خويش بازگشت كنند.
اين چنين اسلام در آغاز كار, نسبت به برخى از رسوم ايشان ـ كه سخت بر آنها حكمفرما بود ـ با ايشان همنوا شد, و در مسير اين همراهى و همنوايى, دميدن ساز ملايمت و خشونت گريزى را در خاطر ايشان آغاز كرد. تا دلهاشان رام گردد و راه درست را دريابند. تا خود, اندك اندك زشتكارى هايى كه پيش از آن به دنبال خود مى كشيدشان دست بدارند.
اين سياست و تدبير را اسلام درباره بسيارى ديگر از رسوم جاهلى كه تنها بر عرب نيز حكم فرما نبود در پيش گرفت كه ريشه كن كردن آنها نيازمند فرصت و زمانى كوتاه مدت يا دراز مدت و چاره انديشى هاى اساسى براى اين منظور بود. در اين مقوله مى توان مسأله برده دارى را به عنوان نمونه ذكر كرد كه در آغاز با آن همراه شد, زيرا بر جهان آن روز حكم فرما بود و برده كالاى تجارى با اهميتى به حساب مى آمد كه رويارويى با آن بدون تمهيد مقدمات لازم ممكن نبود, اما اسلام در برابر آن ايستاد, ولى نه به گونه علنى و صريح, بلكه با خاستگاه هاى فراقومى آن مبارزه كرد و راه هاى مشروعيت آن را بست, به جز راه قدرت يافتن بر محاربان در ميدان جنگ را ـ كه تنها شركت كنندگان در نبرد بر ضد اسلام را شامل مى شد ـ نه ديگران و نه زنان و كودكان و سالخوردگان را, و به گونه قاطع هر گونه امكان برده گيرى را منسوخ كرد. آن گاه افزون بر اين راه را براى آزادسازى برده هاى موجود به شكلهاى گوناگون بازگذاشت كه درجاى خود به تفصيل آمده است.
اتخاذ چنين روش و تدبيرى براى ريشه كن كردن عادتهاى حكمفرماى جاهلى را ما در اصطلاح, نسخ تمهيدى زمان بندى شده ناميده ايم. نسخى كه زمينه هاى آن در صدر اسلام و در عهد پيامبر فراهم شده است.
مسأله قواميت مرد بر زن نيز در محدوده عام كه شامل زدن شديد دردآور زن شود از جمله همين مسائل است. بنابر اين اگر چه در قرآن آمده ولى از سوى آورنده شريعت به گونه اى تفسير شده كه تعديل آن را در آن زمان و ريشه كن ساختن آن را در درازمدت موجب شود.
اولاً, زدن در آيه به گونه غير مبرّح تفسير شده; يعنى زدنى كه سخت دردآور نباشد كه در واقع زدن نيست, بلكه دست كشيدنى است با ظرافت ويژه. و از همين رو مقيد شده كه با تازيانه و چوب و وسيله ديگر نباشد, مگر چوب نازك سواك كه انسان با آن مسواك مى زند. اين در واقع دلالت آيه را خنثى مى كند و حق تنبيه بدنى و آزار رسانى زن از سوى مرد را يكسره نفى مى كند.
ابن جرير از عكرمه نقل كرده ـ ذيل آيه ـ كه پيامبر(ص) فرمود: (اگر شما را در انجام كار نيك نافرمانى كردند بزنيدشان; ولى زدن غيرمبرّح) و همين روايت را به نقل از حجاج نيز آورده با اين افزونى كه غيرمبرّح را به غيرمؤثر تفسير كرده, يعنى زدنى كه تأثيرى در تغيير رنگ پوست بدن حتى به اندازه سرخ شدن نداشته باشد.
عطا مى گويد به ابن عباس گفتم: زدن غيرمبرّح چگونه است, گفت با چوب مسواك و مانند آن.32
قتاده مى گويد زدن غيرمبرّح آن است كه شين آور و معيوب كننده نباشد.
به همين دليل شيخ ابوجعفر طوسى مى گويد: اما زدن, بى هيچ خلافى در آن بايد زدن غيرمبرّح باشد.33
امام باقرعليه السلام فرمود: (با چوب مسواك بايد باشد.)34
قاضى ابن براج طرابلسى(م481) مى نويسد: 
(اما زدن ـ در آيه ـ زدن به منظور تأديب است, چنان كه كودكان را بركار خطا مى زنند, نبايد زدن مبرّح يا مزمن يا مُدمى باشد و بايد برجاهاى مختلف بدن تقسيم شود و از صورت پرهيز شود و علاوه بر اين با چوب مسواك باشد و برخى ـ از فقهاى عامه ـ گفته اند با دستمال پيچيده شده يا دِرّه باشد و نه با چوب يا تازيانه.)35
(مبرّح) به معناى سخت و دردآور است و (مزمن) يعنى معيوب كننده و ناقص كننده و (مُدمى) يعنى آنچه باعث پيدا شدن خون در سطح پوست شود, حتى به صورت خراشيده شدن. (دِرّه) نيز نوعى تازيانه پارچه اى است كه دردآور نبوده و مانند دستمال پيچيده شده است. 
در جاى ديگر مى گويد: 
(اگر زن بر مرد نشوز كرد جايز است از او در بستر و در سخن گفتن دورى كند و او را بزند, نه بدان اندازه و نه زدن دردآور, و از زدن بر صورتش بپرهيزد و سخن گفتن با او را بيش از سه روز ترك نكند.)36
در فقه الرضا(ع) آمده است: (زدن بامسواك و مانند آن به ملايمت و آرامى.) 37
در جامع الاخبار صدوق از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود: 
(در شگفتم از كسى كه همسر خود را مى زند حال آن كه خود به زدن شايسته تر است. زنان خود را با چوب نزنيد كه قصاص دارد, ولى با گرسنگى و برهنگى بزنيد تا در دنيا و آخرت آسوده باشيد.) 
و در حديث ديگرى فرمود: 
(سفارش مرا درباره زنان خود پاس بداريد تا از سختى حسابرسى رهايى يابيد, و هركه سفارش مرا پاس ندارد, چه سخت است وضع او در پيشگاه خداوند.)38
اين حديث صراحت دارد كه منظور از زدن در آيه تأديب است, ولى نه با عصا و تازيانه -چنان كه با چهارپايان رفتار مى شود- بلكه با ايجاد محدوديت در خوراك و پوشاك و مانند اينها, و اين با روش تعديل در زندگى سازگارتر است.
ثانياً, سفارشهاى اكيد نسبت به زن و پاسداشت حرمت او و جانبدارى از او با بذل توجه و مهربانى و رأفت و رحمت و به دور از خشونت و شدت و حتى سختگيرى درباره اشتباهات و كوتاهى هاى او. در نامه اميرمؤمنان (ع) به فرزندش امام حسن (ع) آمده است: 
(فإنّ المرأة ريحانة و ليست بقهرمانة, و لاتعد بكرامتها نفسها…)39
پس همانا زن گل است و نه قهرمان, و كرامت او را از خود او مگذران.
ييعنى او را گرامى بدار و از واسطه كردن ديگرى نزد تو ناگزيرش مساز, بايد حرمت خود او نزد تو شفاعتش كند و نه ديگرى.
كلينى نيز چنين روايت كرده است: 
(چشم او را با پوشش خود بپوش, و او را در كنف حجاب خود بگير, و با او چنان مكن كه خيال شفاعت از ديگران نزد تو را داشته باشد.)40
نيز كلينى از امام صادق(ع) نقل مى كند كه از جمله حقوق زن بر شوهر فرمود: (اگر نادانى كرد بر او ببخشد) و فرمود: زنى نزد امام باقر (ع) بود كه ايشان را مى آزرد و حضرت بر اومى بخشيد).41 
و در وصيت امام على(ع) به فرزندش, محمد حنفيه مانند وصيّت به امام حسين (ع) آمده است با اين افزونى: (با او در هر حال مدارا كن و خوش رفتار باش, تا عيش تو صاف گردد.) 42
ثالثاً, از زدن زنان چنان به سختى نهى و منع شده است كه تخلف كننده را از دايره نيكان امت بيرون شمرده جزء شرار الناس مى شمارد. چنان كه در حديث آمده كه زنان بسيارى از همسران اصحاب پيامبر(ص) گرد خانه هاى خانواده پيامبر به شكايت از همسرانشان كه زدن آنان را مجاز مى دانستند آمدند, پيامبر فرمود, اينان نيكان شما نيستند.43 
ابن سعد و بيهقى از امّ كلثوم دختر ابى بكر نقل كرده اند كه مردان از زدن همسران نهى شده بودند, پس از آنان به پيامبر (ص) شكايت بردند, پيامبر زدن ايشان را اجازه داد, ولى افزود كه (نيكان شما هرگز نخواهند زد).44
و در روايت ابن ماجه آمده است, پيامبر(ص) روزى صبح كرد و فرمود: 
(هفتاد زن گرد خاندان پيامبر جمع شده اند كه همگى شكايت از شوهر خود دارند, پس ـ بدانيد كه ـ ايشان را نيكان خود نمى يابيد.)45
عبد الرزاق از عايشه از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود: 
(آيا شرم نمى كند از شما آن كه همسر خود را مى زند آن گونه كه برده را مى زنند, در اول روز او را مى زند و در پايان روز با او همخوابه مى شود.)46
عايشه گفت: 
(هيچ گاه پيامبر (ص) خدمتكارى يا زنى را حتى با دست نزد.)47
از هيچ يك از امامان معصوم عليهم السلام يا صحابه اخيار يا تابعان نيك رفتار نقل نشده كه با همسران خود تندى كنند, چه رسد به زدن و سيلى نواختن, بلكه روش آنان, گذشت و بخشش بود; چنان كه امام صادق(ع) از پدرش امام باقر(ع) نقل فرموده است.
امام صادق (ع) نيز يونس بن عمار را به احسان به همسرش سفارش فرمود. او پرسيد احسان چيست ؟ فرمود: (خطايش را ببخش).48
و در حديث آمده (ضعف ايشان را با سكوت درمان كنيد.) 49, و در نقل ديگرى: بپوشانيد.
نيز مى گويد پيامبر (ص) فرمود: (جبرئيل چنان درباره زن مرا توصيه كرد كه گمان كردم جز به دليل گناهى آشكار نمى توان او را طلاق داد.50
صدوق با سند خود از امام صادق(ع) نقل مى كند كه فرمود: (خداى رحمت كند بنده اى را كه ميانه خود و همسرش را نيكو كند. زيرا خداى عزوجل ناصيه اش را در اختيار شوهر قرار داده و او را قيّم بر او دانسته است.)51 كه منظور از احسان در حديث پيشين گذشت. و ناصيه موى جلو پيشانى است كه در اينجا كنايه از عنان اختيار است.
قاضى ابن برّاج قواميت را در اينجا بر پاداشتن حقوق واجب زن بر مرد تفسير كرده و گفته است: (الرجال قوّامون على النساء) (نساء/ 34); يعنى مردان پاداران حقوقى هستند كه زنان بر ايشان دارند.
و معناى آيه (و عاشرو هنّ بالمعروف) نيز همين است كه با آيه ديگر تأكيد شده:
(ولهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف) بقره/ 228 
ابن برّاج مى گويد: 
(يعنى هريك از آن دو بر ديگرى به همان اندازه حق دارد كه ديگرى بر او دارد. و هر دو حق بر هر دو واجب است.)52
همچنين پيامبر(ص) كسى را كه حقوق همسر خود را ضايع كند و جانب او را رعايت نكند نفرين كرده, فرمود: (ملعون ملعون من ضيّع من يعول.) 53
و در حديث ديگرى فرمود: (همين گناه بس كه مردى عيال خود را تباه سازد.) 54
و نيز فرمود: (بهترين شما كسى است كه براى خانواده اش بهترين باشد و من بهترين هستم از ميان شما براى خانواده ام.) 55
همچنين روايت زير را ترمذى آورده و صحيحه دانسته و نسائى و ابن ماجه از عمروبن احوص نقل كرده اند كه در حجةالوداع همراه پيامبر بود, پس آن حضرت ايستاد و خطبه خواند و از جمله فرمود: 
(درباره زنان سفارش به نيكى كنيد, زيرا نزد شما عوان هستند, بيش از اين را نمى توانيد, مگر آن كه فاحشه اى آشكار آورند, كه در آن صورت در بسترها از ايشان دورى كنيد و آنان را بزنيد; زدنى غير آزار دهنده.)56
عوان نزد شما هستند, يعنى عمرى پيش شما گذرانده و تازگى جوانى را نزد شما از دست داده اند.
و فرمود: ( هركه همسرى مى گيرد بايد او را گرامى بدارد.)57
و فرمود: (هركه مارا بسيار دور مى دارد زنان را بسيار دوست بدارد.)58
و در نوادر راوندى آمده است كه پيامبر فرمود: 
(به ما اهل بيت هفت چيز داده شده كه به هيچ كس پيش از ما داده نشده بود) 59و از آن جمله دوست داشتن زنان را بر شمرد.
و در همان كتاب است كه پيامبر فرمود: (هرچه ايمان بنده افزون شود محبّت او نسبت به زنان افزون مى شود.)60
و منظور از محبّت در اين گونه احاديث, دلسوزى و خوش رفتارى و مهرورزى و پاسداشت كرامت اوست در مرتبه والاى انسانى كه دارد. و هرگز و هيچ گاه نظر به جانب شهوت نيست.
در حديث است كه (حولاء) نزد پيامبر(ص) آمد و از حق مرد بر زن و حق زن بر مرد پرسيد, تا آنجا كه گفت چه حقى زنان بر مردان دارند ؟ پيامبر(ص) فرمود: 
(برادرم جبرئيل مرا خبر داد, و پيوسته سفارش مى كرد درباره زنان, تا آنجا كه گمان پيدا كردم مرد حق ندارد به همسرش افّ بگويد. و گفت: اى محمد, بپرهيزيد خداى عزّوجل را درباره زنان, ايشان اسير دست شما هستند, آنها را بر اساس پيمان و امانت خدا گرفته ايد. تا آنجا كه گفت: پس بر آنان دلسوزى كنيد و دل ايشان را آرام بداريد تا با شما باشند, و اكراه و اجبارشان نكنيد و بر سرخشمشان مياوريد.)61
شيخ صدوق در دو كتاب خود (علل الشرايع)و (امالى) از امير مؤمنان (ع) نقل كرده كه فرمود:
(در هر حال با ايشان مدارا كنيد و با آنان نيكو سخن بگوييد, باشد كه ايشان نيكو عمل كنند.)62
امام صادق (ع)از پدرش نقل كرد:
(هر كه زنى مى گيرد بايد گرامى اش بدارد, پس همانا همسر هر كدام از شما لعبتى است, هركه گرفت نبايد او را ضايع گرداند.)63
اينك برايند اين همه روايات فراوان چنين مى شود:
زن ارزش انسانى والايى دارد كه مرد بايد آن را پاس بدارد و خوار و رسوايش نسازد و نيكو با او رفتار كند و خود را با او دو شريك هماورد در اداره امور زندگى بداند, مسؤوليتها را عادلانه تقسيم كند, او را بر هيچ كارى اكراه نكند, از او خاطر خواهى و جانبدارى كند و با نرمى و مدارا با او همزيستى كند, چرا كه او گل است و نه قهرمان. اگر از او لغزشى ديد بر آن چشم بپوشد و اگر ناسازگارى و ستيز از او احساس كرد با او نيكو مدارا كند تا خاطر نازك و زودرنج او را به دست آورد. 
درشتى و تندى با او نكنيد كه ايشان براى شما خاضع اند. پس بر ايشان دلسوز باشيد و دلهاشان را ـ از هر چيزى ـ پاك بخواهيد, تا با شما و در كنار شما باشند, و اكراه شان نكنيد و بر سرخشمشان مياوريد ـ كه در روايت پيامبر گذشت ـ.
در هر حال با ايشان مدارا كنيد و با ايشان نيكو سخن بگوييد تا نيكو عمل كنند ـ چنان كه در سخن امام امير المؤمنين (ع) گذشت ـ.
هر كه همسرى بر مى گزيند بايد گرامى اش بدارد, كه او لعبتى است, هر كه بر گرفتش مبادكه تباهش سازد ـ چنان كه امام صادق(ع) فرمود ـ.
اما زدن به طور كلى منع شده مگر آن كه موجب درد و عيب نباشده و بهتر آن است كه اگر قصد تأديب است با سخت گيرى در نفقه باشد نه زدن با دست و يا عصا. سزاوارتر از اين نيز البته ترك زدن است, به پيروى از پيامبر اكرم و امامان معصوم ـ درود بر ايشان ـ كه خداوند مى فرمايد: 
(لقد كان لكم فى رسول الله أسوة حسنة لمن كان يرجو الله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا) احزاب / 21
براى شما پيامبر الگويى نيكو بود, براى آن كس كه اميد به خدا و روز واپسين دارد و خدا را بسيار ياد مى كند.
و هركه اين الگو را واگذارد, پيرو پيامبر اسلام نخواهد بود. 
(قل إن كنتم تحبّون الله فاتّبعونى يحببكم الله) آل عمران / 31
و بهترين شما, بهترين هستند براى همسرانشان, پيامبر بهترين مردم بود براى همسران خود.
بدانيد هركه همسر خودرا بزند يا سيلى بر او بنوازد, خود شايسته تر است براى زدن و سيلى و از نيكان امّت نيست, بلكه چه بسا از بدان ايشان ـ پناه بر خدا ـ خواهد بود.
دليل اين مطلب آن است كه اگر زن كارى انجام دهد شايد احساس بر او غلبه كرده باشد, كه او زود به هيجان مى آيد, اما مرد چرا عنان خود را با احساساتى زود گذر رها كند و تسليم خرد رشد يافته نباشد, پس او سزاوارتر است براى تنبيه و تأديب. به هر حال چنين كسى ديگر از اخيار امت كه با روش والاى اسلامى تربيت يافته اند نخواهد بود. 
در نتيجه ظاهر بى قيد و شرط آيه نسخ شده است به گونه زمينه چينى. و آنچه آن را نسخ كرده سفارشهاى اكيد درباره زن و جانبدارى و پاسدارى از كرامت اوست و نيز ممنوعيت زدن او با همه شيوه ها جز شيوه اى كه در واقع زدن نيست, بلكه به توجه و علاقمندى شبيه تر است تا زدن دردآور. و پيامبر و بزرگان امت كه همواره به پيروى از ايشان دستور داده شده ايم چنين كرده اند.
بنابر اين دستاويز كردن ظاهر آيه, گرفتن ظاهرى منسوخ است و مخالفتى صريح با نهى پيامبر و سفارشهاى رسا و گوياى آن حضرت و امامان پس از او.

 

پی نوشت‌ها:

1. سوره اسراء, آيه 70.
2. سوره احزاب, آيه 72.
3. سوره سجده, آيه 9.
4. سوره مؤمنون, آيه 14.
5. سيد رضى, نهج البلاغة, نامه 31.
6. سيد قطب, فى ظلال القرآن, 5 / 58-59.
7. ميانگين حجم مغز در مردان 1480 سانتيمتر مكعب و در زنان 1300 سانتيمتر مكعب, و وزن مغز مرد 1360 گرم و مغز زن 1210 گرم است, كه اين ميانگين, معدّل همه بشر در جهان است. (كتاب الحيوان للدراسة الجامعية,صفحه 388)
8.سيد قطب, فى ظلال القرآن, 2 / 356 -360 ونيز: الانسان بين المادية و الاسلام, محمد قطب.
9. رشيد رضا, تفسير المنار, 2 / 380 و 5 / 67.
10. طباطبايى, محمد حسين, الميزان فى تفسير القرآن, 2 / 243 و 273-291.
11. كه مواردى از اين دست را يادآور خواهيم شد.
12. فخر رازى, محمد بن عمر, تفسير مفاتيح الغيب, 31 / 29 -31.
13. طبرى, ابن جرير, تفسير طبرى, 4 / 185. 
14. بنگريد به: بقره / 132, شورى / 13, انعام / 151-152, نساء/ 131, احقاف / 15.
15. ابن منظور, لسان العرب.
16. رشيد رضا, تفسير المنار, 3 / 125.
17. همان, 3 / 124.
18. سيد قطب, فى ظلال القرآن, مجلد اول, 493; با اندك تصرف.
19. مراجعه كنيد به: طبرسى, مجمع البيان, 1 / 398; قاسمى, محاسن التأويل, 1 / 135.
20. مراجعه كنيد به: رشيد رضا, تفسير المنار, 3 / 123.
21. طبرسى, فضل بن حسن, مجمع البيان, 2 / 398.
22. سوره طه, آيه 52. اين آيه را ظاهراً شيخ محمد عبده به عنوان مؤيد طبرسى آورده است.
23. زمخشرى, محمد بن عمر, تفسير الكاشف, 1 / 326.
24. فضل بن حسن, مجمع البيان, 416/4.
25. همان, 7 / 13.
26. شهيد اول مى نويسد: قضاوت, ولايتى است شرعى از سوى امام نسبت به داورى در مصالح عمومى مردم. (الدروس الشرعيه, 168)
27. زيرا حكمرانى خود را به زنى با نام پوراندخت كه دختر خسرو پرويز بود سپرده بودند.
28. بخارى, صحيح البخارى, 3/90; نسائى, سنن, سنن, 8/227.
29. صدوق, محمدبن على ابن بابويه, من لايحضره الفقيه, 4/263.
30. مجلسى, محمدباقر, بحارالأنوار, 100/254; حديث 1.
31. سيد رضى, نهج البلاغه, نامه شماره 31.
32. طبرى, ابن جرير, جامع البيان فى تأويل آى القرآن, 5/44; سيوطى, جلال الدين, الدر المنثور, 2/522.
33. و اين بدان معنى است كه چنين تفسيرى (ضرب غيرمبرّح) مورد اجماع فقها مى باشد.
34. طوسى, محمدبن حسن, تفسير التبيان, 3/191.
35. ابن براج, المهذب, 2/264.
36. همان, 2/231.
37. مجلسى, محمدباقر, بحارالأنوار, 101/58, حديث 7.
38.همان, 100/249, حديث 38 به نقل از جامع الأخبار, چاپ نجف, 157ـ 158.
39. سيدرضى, نهج البلاغه, نامه 31, صفحه 405 (چاپ صبحى صالح).
40. كلينى, محمدبن يعقوب, الكافى, 5/510, حديث 3.
41. همان, حديث 1.
42. سيد رضى, نهج البلاغه, نامه 31.
43. سيوطى, جلال الدين, الدرّ المنثور, 2/523.
44. همان.
45. سنن ابن ماجه, 1/612, حديث 2010.
46. سيوطى, جلال الدين, الدر المنثور, 2/523.
47. ابن ماجه, سنن, 1/612. حديث 2009.
48. حديث 4.
49. مجلسى, محمدباقر, بحارالأنوار, 100/251, حديث 48. به نقل از امالى شيخ, 2/197.
50. حديث 6.
51. صدوق, محمدبن على ابن بابويه, من لايحضره الفقيه, 3/281, حديث 1338.
52. ابن براج, المهذّب, 2/225.
53. صدوق, محمدبن على ابن بابويه, من لايحضره الفقيه, 3/103, حديث 417.
54. قاضى نعمان, دعائم الاسلام, 2/193, حديث 699.
55. صدوق, محمدبن على ابن بابويه, من لايحضره الفقيه, 3/362 و 281; حرّ عاملى, وسائل الشيعه, 20/168 ـ 171.
56. سيوطى, جلال الدين, الدر المنثور, 2/523.
57. نورى, ميرزا حسين, مستدرك الوسائل, 14/250, حديث 2.
58. همان, 14/227, حديث20.
59. راوندى, قطب الدين, نوادر, 15.
60. همان, 12.
61. قاضى نعمان, دعائم الاسلام, 2/216, حديث 799; نورى, ميرزا حسين, مستدرك الوسائل, 14/252.
62. مجلسى, محمدباقر, بحارالأنوار, 100/223, حديث 1.
63. همان, 100/224, حديث 5.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 15 خرداد 1394 ساعت: 15:41 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

فلسفه مردانه بودن گفتمان قرآني

بازديد: 113
فلسفه مردانه بودن گفتمان قرآني

 

سيد موسي صدر

گفتمان قرآن, چنان كه ديده مى شود گفتمان مردانه است به اين معنى كه هم موضوع سخن و هم روى سخن با مردان است. البته اين بدان معنى نيست كه خداوند هرگز از زنان يا با زنان سخن نگفته است, چرا كه در موارد ديگرى هم از زنان سخن گفته (از جمله مريم, مادر موسى, همسر نوح, همسر لوط, همسر فرعون) و هم با زنان (مانند آيات 30 تا 34 سوره احزاب كه خداوند به طور مستقيم همسران پيامبر اكرم(ص) را مورد خطاب و طرف سخن قرار مى دهد) بلكه مقصود اين است كه معمول در وحى الهى, توجه به مردان و مسائل مربوط به آنان است, گرچه درمواردى استثنا وجود دارد. چنان كه قاعده اين است كه سخن درباره مردان بالغ و عاقل است, اما گاه درباره كودكان و يتيمان نيز سخن مى گويد.
در تأييد ادعاى يادشده مى توان از سوره نور ياد كرد كه به جز آيه 30 ـ 31 در تمام آيات روى سخن با مردان مؤمن است, چنان كه نشانه هاى كلامى قبل و بعد هر آيه نشان مى دهد, اما همين كه مى خواهد حكم ويژه زنان را بيان كند ناگهان لحن خطاب تبديل به غيبت مى شود:
(و القواعد من النساء اللاتى لايرجون نكاحاً فليس عليهنّ جناح أن يضعن ثيابهنّ غير متبرّجات بزينة و أن يستعففن خير لهنّ و الله سميع عليم) نور/60
اين نشان مى دهد كه زنان در حال سخن گفتن از رويارويى و خطاب مستقيم كنار گذاشته شده اند و روى سخن با مردان است. در حالى كه در هيچ جاى قرآن ديده نمى شود كه خطاب به زن حكمى را بيان كند و بعد راجع به مردان, خطاب تبديل به غيبت شود.
همين گونه در زمينه خواسته ها و اميال, وقتى به پاداشهاى اخروى نگاه مى كنيم آنجا كه قرآن از نعمتهاى بهشت به تفصيل سخن مى گويد, تقريباً در تمام موارد از چيزهايى نام مى برد كه مطابق با خواسته ها و تمايلات مردان است و تنها براى آنان جاذبه دارد:
(فيهنّ قاصرات الطرف لم يطمثهنّ إنس قبلهم و لاجانّ… كأنّهن الياقوت و المرجان) رحمن/56 ـ 58
در آن [باغها دلبرانى] فروهشته نگاه هستند كه دست هيچ انس و جنى پيش از ايشان به آنها نرسيده است… گويى كه آنها ياقوت و مرجانند.
(فيهنّ خيرات حسان… حور مقصورات فى الخيام… لم يطمثهنّ إنس قبلهم و لا جانّ…) رحمن/70 ـ 74
در آنجا [زنانى] نيك خوى و نيكو رويند… حورانى پرده نشين در [دل خيمه ها]… دست هيچ انس و جنى پيش از ايشان به آنها نرسيده است.
(و فرش مرفوعة. إنّا أنشاناهنّ إنشاءً. فجعلناهنّ أبكاراً. عربا أتراباً) واقعه/34 ـ 37
و همخوابگانى بالابلند. ما آنان را پديد آورديم پديد آوردنى! و ايشان را دوشيزه گردانيده ايم; شوى دوست همسال.
(إنّ للمتقين مفازاً. حدائق و أعناباً. و كواعب أتراباً) نبأ/31 ـ 33
مسلماً پرهيزگاران را رستگارى است: باغچه ها و تاكستانها و دخترانى همسال با سينه هاى برجسته.
اين تعبيرات نشانگر آن است كه در پاداشهاى اخروى نيز به خواسته ها و اميال مردان بيشتر توجه شده و زنان ناديده گرفته شده اند.

فلسفه مردانه بودن گفتمان قرآنى

حال با توجه به اين واقعيت و همچنين اين حقيقت كه تبعيض از سوى خداوند روا نيست, يعنى معقول نيست كه زن و مرد از شرايط برابر برخوردار باشند, اما خداوند جانب مردان را گرفته باشد, اين پرسش قابل طرح است كه چرا گفتمان قرآن مردانه است؟ چرا قرآن همواره با مردان و درباره مردان سخن مى گويد; آيا زن شايسته سخن گفتن نيست يا مسائل و موضوعات مربوط به زن و همچنين خواسته ها و تمايلات او مهم نمى باشد كه قرآن هميشه از او روبر مى گرداند و همچون سوم شخص با او برخورد مى كند؟ يا زن شايسته است و خواسته هاى او اهميت دارد, اما علت ديگرى باعث مى شود كه با زن كمتر سخن گفته شود و به زن كمتر پرداخته شود؟ كه اگر چنين است آن علت يا عامل چيست؟
حقيقت اين است كه همان موارد اندكى كه خداوند با زنان سخن مى گويد, خود دليل بر اين است كه زن شايسته سخن گفتن خداوند و طرف خطاب قرار گرفتن او هست, چنان كه پرداختن به برخى زنان مثل مريم يا همسر فرعون يا ملكه سبا بويژه با نگاه تحسين و تكريم, شاهد اين مطلب است كه نگاه خداوند به زن نگاه منفى نيست; يعنى به او به عنوان موجود پست و حقير نمى نگرد, بلكه گاه حتى به عنوان الگو و سرمشق براى مردان معرفى مى شود:
(ضرب الله مثلاً للذين آمنوا امرأة فرعون إذ قالت ربّ ابن لى عندك بيتاً فى الجنّة و نجّنى من فرعون و عمله و نجّنى من القوم الظالمين. و مريم ابنة عمران التى أحصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدّقت بكلمات ربّها و كتبه و كانت من القانتين) تحريم/11ـ12
چنان كه آيات متعددى كه بر ارزش صالحان و عمل صالح و پاداش اخروى آنان به صورت كلى تأكيد دارد, مانند:
(فاستجاب لهم ربّهم أنّى لاأضيع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثى)آل عمران/195
(و من يعمل من الصالحات من ذكر أو أنثى و هو مؤمن فأولئك يدخلون الجنّة و لايظلمون نقيراً)نساء/124
نشان مى دهد كه خواسته ها و تمايلات زنان نيز همچون مردان مورد توجه و عنايت خداوند است.
پس اين احتمال كه زن شايستگى مرد را ندارد و خداوند از او رو برگردانده و به او توجه ندارد, سخنى بى ارزش است و نمى تواند فلسفه مردانه بودن گفتمان قرآن باشد, ناگزير بايد علت و فلسفه ديگرى جست; علتى كه با همه آيات وحى سازگار باشد. در اين نوشتار مى كوشيم اين علت يا فلسفه را بيابيم و تبيين كنيم. پيش از آن كه به احتمالات يا نظريات مطرح شده در اين زمينه بپردازيم به چند نكته به عنوان مدخل بحث اشاره مى كنيم.
1. آنچه ما را وا مى دارد تا گفتمان قرآن را گفتمان مردانه قلمداد كنيم, مذكر آمدن كلمات و واژه هاست كه به طور عمده در چهار مقوله قرار دارد:
ييك. فعل ها (آمنوا, كفروا, قال, يعلمون و… )
دو. صفات (المتقين, الطائفين, القائمين, التائبون, الطيّبين و… )
سه. موصول ها (الذى, الذين… )
چهار. ضماير و اشارات (هو, هما, هم, انت, انتم… )
قاعده اوليه در اين كلمات اين است كه بيانگر جنس مذكر باشد و به گروه مردان يا به تعبير بهتر جنس نر اشاره كند, مگر آن كه نشانه قطعى بر فراگيرى نسبت به مذكر و مؤنث باشد.1 البته در كنار اينها, واژه هايى نيز هست كه به لحاظ مفهومى عموميت و شمول نسبت به جنس مذكر و مؤنث دارد و هر دو گروه را در بر مى گيرد; مانند برخى موصولات (من, ما) يا واژه هايى مثل: الناس, الانسان; كه دراين گونه واژه ها جنسيت نقشى در مفهوم ندارد.
2. از مجموعه تعبيرات و واژه هاى مذكر در قرآن, دو مورد را بايد از حوزه بحث اين نوشتار بيرون بدانيم; يكى آنجا كه آوردن تعبير مذكر, حكايت گر جنسيت نيست, بلكه تنها امرى قراردادى است; مانند واژه هايى كه درمورد خداوند يا فرشتگان به كار مى رود و يا اينكه جنبه لفظى كلمه مورد نظر است; مثل:
(و لقد خلقنا الانسان و نعلم ماتوسوس به نفسه و نحن أقرب إليه من حبل الوريد) 
ق/16
كه ضماير مذكر (نفسه) و (اليه) بخاطر مذكر بودن لفظ (انسان) آمده است. يا: (ذلك الكتاب لاريب فيه)(بقره/2) كه تذكير ضمير (فيه) نظر به رعايت جنبه لفظ (الكتاب) دارد و يا (و لقد كنتم تمنّون الموت من قبل أن تلقوه فقد رأيتموه و أنتم تنظرون)(آل عمران/143) كه ضماير مربوط به (الموت) براى رعايت لفظ, مذكر آمده است. و همين طور در مورد صفاتى كه به خاطر رعايت جنبه لفظى موصوف, مذكر مى آيد; مثل: (إنّكم لفى قول مختلف)(ذاريات/8) كه صفت (مختلف) به لحاظ مذكر لفظى بودن واژه (قول) مذكر آمده است.
دومين مورد كه بايد از حوزه بحث حاضر بيرون شمرده شود آنجا است كه شأن نزول يك آيه يا يك مجموعه از آيات, مرد يا مردان بوده است. در چنين موردى طبيعى است كه آيات نازل شده با خطاب و لحن مذكر سخن خواهد گفت و روش ديگرى جز اين, معقول نيست. اين مورد نيز مانند مورد پيشين ربطى به ادعاى اين نوشتار يعنى مردانه بودن گفتمان قرآن ندارد. زيرا مقصود از ادعاى يادشده مواردى است كه سخن گفتن با مردان يا درباره مردان يك پديده اختيارى بوده و مى توانسته با زنان يا درباره زنان باشد.
به دو مورد يادشده خطابات خداوند به پيامبر را نيز بايد بيفزاييم كه اين موقعيت نيز امر طبيعى و قهرى است و احتمال آن كه مذكر آمدن تعبيرات به منظور ارزش دهى باشد نمى رود.
3. بيشتر آيات قرآن همچون شيوه سخن گفتن انسانها, داراى يك جمله اصلى و چند جمله فرعى مى باشند كه از نظر معنى يا ارجاع ضماير و اشارات تابع جمله اصلى هستند, در چنين وضعيتى بين نهاد جمله اصلى و گزاره هاى جملات فرعى رابطه دوسويه توضيحى و تبيينى وجود دارد; ازيك سو ابهام گزاره ها از نظر ارجاع يا ارتباط, با نهاد جمله اصلى از بين مى رود, و از سوى ديگر ابهام در گستره مفهوم و مقصود از نهاد, با نوع گزاره ها زدوده مى شود. البته پايه و اساس دراين توضيح دوسويه, تناسب يا پيوند منطقى بين نهاد و ماهيت گزاره هاست. به عنوان مثال وقتى مى خوانيم: (يا ايها الذين آمنوا إذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و أيديكم الى المرافق و امسحوا برؤوسكم… و إن كنتم جنباً فاطّهّروا)(مائده/6) نمى دانيم كه مقصود از (الذين آمنوا) تنها مردان مؤمن است يا زنان را نيز در بر مى گيرد. اما وقتى كه جمله بعدى, يعنى (و إن كنتم مرضى أو على سفر أو جاء أحد منكم من الغائط أو لامستم النساء فلم تجدوا ماءً فتيمّموا) را مى بينيم, به لحاظ تركيب (لامستم النساء) مى فهميم كه نهاد گزاره اصلى از نظر مفهومى تنها مردان را شامل مى شود.
عين همين بيان را در موارد ديگر نيز با اندكى دقت مى توان داشت; وقتى حضرت شعيب خطاب به قومش مى فرمايد: (يا قوم اعبدوا الله ما لكم من إله غيره قد جائتكم بيّنة من ربّكم)(اعراف/85) نمى دانيم كه مخاطب حضرت شعيب مردان بوده اند يا مردان و زنان, اما وقتى جمله بعد را مى بينيم: (فأوفوا الكيل و الميزان و لاتبخسوا الناس أشياءهم و لاتفسدوا فى الأرض بعد إصلاحها) يا آيه بعد را مى بينيم: (و لاتقعدوا بكلّ صراط توعدون و تصدّون عن سبيل الله… ) با توجه به پيوستگى معنوى آيات, از يك سو مى فهميم كه نهاد همه گزاره هاى يادشده همان (قوم) در جمله اصلى است, پس تمـام گزاره ها به او بر مى گردد, و از سوى ديگر گزاره (إوفوا الكيل… )و (ولاتقعدوا بكلّ صراط) مى رساند كه مخاطبان مستقيم حضرت شعيب مردان قوم بوده اند, زيرا ايشان بودند كه خريد و فروش مى كردند ياعمليات ايذائى براى مؤمنـان ايجاد مى كردند.
اين توضيح و تبيين دوسويه بر پايه پيوند معنوى و تناسب منطقى و عرفى جملات و گزاره ها كه در زبان شناسى امروز به ابهام زدايى بر مبناى بافت زبانى يا هم بافت از آن ياد مى شود,2 مى تواند در سطح كلان و فراتر از يك واژه يعنى در سطح جريان شناسى نيز كاربرد داشته باشد; مثلاً اگر بخواهيم بدانيم بنى اسرائيل كه در قرآن از ايشان اين همه سخن رفته و گفتار و رفتارشان گزارش شده است مردان شان مقصودند يا زنان شان; بزرگان شان منظور هستند يا كودكان شان; مى توانيم با تحليل گفتار و رفتارهاى آنان تعيين كنيم كه كدام يك مورد نظر هستند, و همين طور در مورد مشركان عصر پيامبراكرم و يا منافقان و …. كه دراين زمينه به گونه تطبيقى سخن خواهيم گفت.
4. بحث حاضر يك بحث تنها زبانى است كه به چگونگى سخن گفتن خداوند با انسان نظر دارد, و نه بحث كلامى يا اخلاقى بر پايه اينكه آيا ارزشها و كمالات, ويژه مردان است يا فراتر از زنان و مردان. شكى نيست كه محتواى آيات; چه در زمينه باورها و چه در زمينه ارزشها ,چنان كه بعضى ها فرموده اند3, اختصاص به مردان ندارد, اما سخن در اين است كه چرا اين معارف و ارزشهاى همگانى در خطاب به مردان القا شده است و در مواردى جانب مردان مورد توجه قرار گرفته است؟

نظريات و ديدگاه ها

در پاسخ به اين پرسش كه چرا گفتمان قرآن مردانه است, ديدگاه هاى چندى وجود دارد يا مى تواند داشته باشد كه برخى از آنها جنبه زبان شناختى دارد و برخى ديگر جنبه انسان شناختى يا جامعه شناختى.

ديدگاه نخست

ييك احتمال اين است كه گفته شود واژه ها و كلمات مذكر در آيات, از نظر مفهوم, فراگيرتر از مذكر و مؤنث هستند و مصداق هاى هر دو گروه را در بر مى گيرند. به تعبير ديگر مذكر و مؤنث بودن مصاديق, نقش تعيين كننده و نهايى در شكل واژه ها ندارد; واژه مذكر, شامل مؤنث مى شود و بر عكس, مانند برخى موصولات (من, ما) و برخى صيغه هاى جمع مكسّر كه جنسيت در اصل مفهوم شان جنسيت نهفته نيست.
نادرستى اين احتمال آشكار است; زيرا اولاً لغوبودن نشانه هاى مذكر و مؤنث در زبان عربى را در پى دارد و باعث مى شود كه وضع اين نشانه ها امرى بيهوده باشد, حال آن كه چنين نيست. و ثانياً اگر چنين احتمالى درست باشد بايد واژه هاى مؤنث نيز به جاى مذكر به كار روند, در حالى كه چنين كاربردى نه درباره مذكر تنها و نه مذكر و مؤنث با هم, در زبان عربى معمول نيست.

ديدگاه دوم

نظريه ديگر دراين زمينه كه نظريه اى معروف و مطرح است, اين است كه واژه ها چه مذكر و چه مؤنث, هر يك مفهوم خاص خود را دارد, مذكر حكايت از جنس نرينه مى كند و مؤنث حكايت از جنس مادينه, اما درمقام كاربرد, آن گاه كه از جمع مختلط از زن و مرد حكايت يا خطاب مى شود, جانب مردان تغليب و ترجيح داده شده و واژه مذكر به كار مى رود.
(برخى از آيات ظاهراً فقط مردان را مورد خطاب قرار مى دهد, اين امر از باب تغليب; يعنى غلبه در بيان و سخن است, مانند آيات اول سوره مؤمنون كه صفات افراد مؤمن را بدين گونه بيان مى كند: (قد أفلح المؤمنون… ) گرچه اين جملات تماماً مذكر هستند, ولى بين مذكر و مؤنث مشترك مى باشند.)4 
اين نظريه چند ويژگى دارد; يكى اينكه بر اساس اين نظريه مفهوم واژه تغيير نمى كند, بلكه در مقصود و منظور آن تعميم داده مى شود. ديگر اينكه اين نظريه تنها كاربرد واژه هاى مذكر را در جمع مختلط يا اجتماع زن و مرد توجيه مى كند. سوم اينكه بر مبناى اين نظريه كاربرد واژه هاى مذكر براى مؤنث, مجاز است و نه حقيقت; زيرا تغليب نوعى مجاز شمرده مى شود; چنان كه زركشى در البرهان مى نويسد:
(جميع باب التغليب من المجاز, لانّ اللفظ لم يستعمل فيما وضع له, ألاترى أنّ القانتين موضوع للذكور الموصوفين بهذا الوصف, فاطلاقه على الذكور و الاناث على غير ما وضع له, و قس على هذا جميع الأمثلة السابقة.)5
راجع به اينكه فلسفه تغليب چيست دو برداشت وجود دارد:
بعضى گفته اند كه طبيعت زبان عربى مرد محور است. پس تغليب مذكر بر مؤنث, در حقيقت ويژگى و مقتضاى ذاتى زبان عربى است.6
برخى ديگر بر اين باورند كه تغليب در گفتار, پديده مربوط به محاوره است, يعنى هرگاه زبان, زبان محاوره بود تغليب در آن صورت مى گيرد, نه آن كه طبيعت زبان اقتضاى چنين چيزى را داشته باشد. و چون قرآن زبانش, زبان محاوره است, به طور طبيعى در زبان قرآن نيز تغليب وجود دارد.
(اگر تعبيرات قرآنى به صورت مذكر آمده است, بر اساس فرهنگ محاوره مى باشد, نه بر اساس ادبيات كتابى.)7
اين نظريه به رغم آن كه نظريه شناخته شده و نسبتاً پذيرفته شده اى در حوزه زبان قرآن است, اما با سه مشكل اساسى روياروست.
ييكى اينكه اين نظريه به پرسش (چرا گفتمان قرآن مردانه است؟) دقيقاً پاسخ نمى گويد, بلكه پرسش را يك گام عقب تر مى برد و اين سؤال را مطرح مى كند كه چرا طبيعت زبان عربى مرد محور شده است؟ يا چرا در زبان محاوره جانب مرد بر زن غلبه داده مى شود؟ بديهى است كه تغليب در زبان عربى يا در محاوره پديده اى بدون علت نيست. پاسخ به پرسش فوق در گرو كشف اين علت خواهد بود.
ديگر اينكه اين نظريه بر فرض آن كه درست باشد تنها بخشى از مشكل را حل مى كند كه عبارت است از سخن گفتن با مردان; اما محورهاى ديگر مانند سخن گفتن درباره مردان كه در گزارشهاى تاريخى قرآن مطرح است يا توجه به خواسته ها و اميال مردان در پاداشهاى اخروى با اين نظريه قابل توجيه نيست; زيرا در اين موارد روى سخن با مردان نيست تا فرضيه تغليب مطرح گردد.
بعضى, از ايراد اخير اين گونه پاسخ داده اند كه در پاداشهاى اخروى قرآن از تعبير (ازواج) يا (حورالعين) استفاده كرده است و اين تعبير هم براى مردان كاربرد دارد و هم براى زنان, پس هم مردان بهشتى داراى همسرند و هم زنان بهشتى داراى شوهر: (همان گونه كه مرد, زوج زن است, زن نيز زوج مرد است.)8 
ييكى از قرآن پژوهان نوانديش مى نويسد:
(همه اهل بهشت, از زن و مرد, همسرانى از حور عين دارند; يعنى حور عين نيز مذكر و مؤنث هستند. پس مردان, حور عين مؤنث و زنان, حور عين مذكر دارند و اين آيه كه (وارد بهشت مى شوند) براى زن و مرد است و (همسران تان) نيز خطاب به هر دو; پس زن وضعيتى همانند مرد دارد, و هرگاه سخن از بهشت است واژه همسران به كار مى رود, نه زنان يا زن, يا مرد يا مردان.)9
اما با اين همه پاسخ يادشده ره به جايى نمى برد; زيرا گرچه كلماتى چون (ازواج) يا (حورالعين) از نظر مفهوم شامل مرد و زن مى شود, اما در آيات قبل و بعد ازاين واژه ها نشانه ها و شواهدى وجود دارد كه نشان مى دهد مقصود زنان هستند و نه مردان, مثلاً در سوره رحمن آمده است:
(حور مقصورات فى الخيام. فبأى آلاء ربّكما تكذبّان. لم يطمثهنّ إنس قبلهم و لاجانّ…)الرحمن/72 ـ 74
تعبير (لم يطمثهن) كه كنايه از دوشيزگى است دليل بر اين است كه مقصود از (حور) زنان است و نه مردان, و همين طور در سوره واقعه آمده است:
(و حور عين. كأمثال اللؤلؤ المكنون)واقعه/22 ـ 23
گذشته از آن كه توصيف به (مرواريد درون صدف) با زنان تناسب دارد تا مردان, از آنجا كه اين نعمت براى دسته (سابقون) بيان شده, و در مقابل براى (اصحاب اليمين) مى گويد:
(و فرش مرفوعة. إنّا أنشأناهنّ إنشاءً. فجعلناهنّ أبكاراً. عرباً أتراباً)واقعة/34 ـ 37
و اين تعبير صريح در مادينه بودن است, از قرينه مقابله مى فهميم كه منظور از (حورعين) در دسته نخست نيز زنان هستند و نه مردان.
و همچنين در مورد واژه (ازواج) در سوره آل عمران آمده است:
(قل أؤنبئكم بخير من ذلكم للذين اتقوا عند ربّهم جنّات تجرى من تحتها الأنهار خالدين فيها و أزواج مطهّرة و رضوان من الله… ) آل عمران/15
تعبير (بخير من ذلكم) نشان مى دهد كه نعمتهاى مطرح شده در آيه, با چيزهاى ديگرى مقايسه شده اند. وقتى به آيه پيش از آن نگاه مى كنيم مى خوانيم:
(زين للناس حبّ الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و الخيل المسوّمة و الأنعام و الحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا…) آل عمران/14
از تعبير (من النساء) فهميده مى شود كه اولاً مراد از (الناس) مردان بوده اند, و ثانياً مقصود از (ازواج) در آيه بعد كه در برابر (نساء) دراين آيه قرار گرفته, زنان هستند و نه مردان.
پس پاسخ يادشده درست نيست, گرچه البته اين بدان معنى نيست كه در بهشت براى زنان خواسته ها شان ميسر نيست, چه اينكه آياتى وجود دارد كه به صورت كلى از فراهم بودن خواسته هاى بهشتيان سخن گفته است, بلكه هدف اثبات اين نكته بود كه مقصود از (ازواج) يا (حور عين) مردان نيستند, بلكه تنها زنان اند.
مشكل سومى كه اين نظريه با آن روبرو است اين است كه تغليب معمولاً نشانه شرافت جانب غالب بر جانب مغلوب است; مثل تغليب متكلم بر مخاطب, يا مخاطب بر غائب, يا عاقل بر غيرعاقل, يا اكثر بر اقل. زركشى مى گويد:
(الغالب من التغليب ان يراعى الأشرف, كما سبق, و لذا قالوا فى تثنية الاب و الام: ابوان, و فى تثنية المشرق و المغرب: المشرقين, لأن الشرق دالّ على الوجود, و الغرب دالّ على العدم, و الوجود لامحالة أشرف…)10
پس آنها كه ديدگاه تغليب را در قرآن پذيرفته اند ناگزيرند اين نكته را نيز بپذيرند كه خداوند به طور ضمنى شرافت مرد بر زن را تأييد كرده است و به هر دو جنس يكسان نمى نگرد. و اين چيزى است كه گمان نمى رود كسى بپذيرد, چنان كه با آيات نيز سازگار نيست.
علاوه بر اشكالات يادشده ايرادهاى ديگرى نيز بر اين نظريه وارد مى شود كه در اينجا جهت اختصار تنها به دو مورد اشاره مى كنيم; يكى اينكه لازمه اين نظريه اين است كه بيشتر تعبيرات قرآن مجاز باشد; زيرا بيشتر كلمات و تعبيرات مذكر است, و از سوى ديگر تغليب نيز نوعى مجاز شمرده مى شود.
ديگر اينكه اين نظريه نمى تواند به اين پرسش پاسخ دهد كه: اگر تغليب, ضرورى بوده است (يا از آن جهت كه خاصيت زبان عربى است يا از آن رو كه زبان قرآن, زبان محاوره است) پس چرا گاهى خداوند از تغليب بهره نمى گيرد و از زنان نيز به صورت تفصيلى و مبسوط نام مى برد, مانند:
(إن ّالمسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات و القانتين و القانتات و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابرات و الخاشعين والخاشعات و المتصدّقين و المتصدّقات و الصائمين و الصائمات و الحافظين فروجهم و الحافظات…) احزاب/35

ديدگاه سوم

نظريه تغليب به گونه ديگر نيز قابل تبيين است و آن اينكه زبان قرآن, زبان محاوره است و در محاوره جانب مردان بيشتر مورد توجه قرار مى گيرد تا زنان و به همين جهت روى سخن هم با مردان مى شود.
تفاوت اين تبيين با تبيين پيشين اين است كه در آن برداشت, تغليب در حوزه تعبير و لفظ مطرح مى شد, اما دراين برداشت, تغليب در ذهن و عنايت ذهنى فرض مى شود; يعنى محور توجه و سپس سخن, مردان قرار مى گيرند و نه زنان.
اين برداشت و تبيين نيز با همان چالشهاى تبيين پيشين روبرو است; زيرا از يك سو پرسش را يك گام عقب تر مى برد; يعنى مى توان پرسيد كه چرا مردم در محاوره به مردان بيشتر توجه نشان مى دهند تا زنان؟ و از سوى ديگر يك بخش از مشكل را حل مى كند و نه همه بخشها و ابعاد آن را.

ديدگاه چهارم

نظريه ديگرى كه درخور طرح است, اين است كه جامعه عرب در عصر نزول جامعه اى مرد سالار بوده است كه تنها به مردان وامور مربوط به آنها اهميت مى داد و براى زن جايگاهى قائل نبود و چون قرآن با چنين جامعه اى مواجه است; جامعه اى كه همه چيز از مرد و براى اوست, ناگزير گفتمان قرآن نيز مردانه و مردسالارانه شده است.
در اين نظريه دو نقطه درخور انتقاد ديده مى شود. نخست آن كه بر فرض آن كه جامعه عرب عصر نزول, جامعه اى مرد سالار بوده است و بر فرض آن كه سخن گفتن قرآن با چنين جامعه اى خطاب به مردان و حتى تخصيص پاداشهاى اخروى به آنان را در پى داشته باشد, اما اين باعث نمى شود كه وقتى قرآن از تاريخ سخن مى گويد و از امتها و جوامع غير عرب گزارش مى كند, بازهم مردان را مورد توجه قرار دهد, در حالى كه داستانهاى تاريخى قرآن بر اساس نوع رفتار و گفتارى كه براى شخصيتهاى آن نقل مى كند, بيشتر سخن از مردان است. مگر اينكه گفته شود كه جامعه هاى ديگر نيز مردسالار بوده اند, كه در اين صورت البته ايراد يادشده وارد نخواهد بود, اما با اشكال ديگرى روبرو هستيم كه به عنوان نقطه ضعف ديگر اين نظريه تلقى مى شود; و آن اينكه آنچه از وحى الهى توقع مى رود مبارزه عليه پديده مردسالارى و تخطئه اين سنت است نه تأييد و پيروى از آن, در حالى كه اگر گفتمان مردانه قرآن معلول پديده مردسالارى باشد, اين به معناى تأييد ضمنى و صحه گذاشتن بر آن است و گمان نمى رود بتوان به اين سخن پايبند شد.

ديدگاه پنجم

پنجمين نظريه اين است كه مردانه بودن گفتمان قرآن, معلول حضور فعال مردان در صحنه زندگى اجتماعى است, به اين معنى كه از آغاز تاريخ تا زمان نزول قرآن, حتى تاكنون, زندگى اجتماعى در ابعاد مختلف اقتصادى, نظامى, ادارى, فرهنگى, با تلاش و تكاپوى مردان شكل مى گرفته است. (كه البته اين خود معلول توانايى ها و استعدادهاى فيزيكى و روانى مردان است) و زنان در اين زمينه نقش برجسته و چشمگيرى نداشته اند. در چنين وضعيتى طبيعى است كه وقتى قرآن از صحنه هاى زندگى بشر در گذشته گزارش مى كند, محور سخن او جلوه هاى زندگى مردان باشد. يا وقتى به رويدادهاى زمان نزول مى پردازد, روى سخن با كسى باشد كه ميدان دار زندگى اجتماعى است.
اين نظريه درحقيقت دو ادعا را در درون خود دارد:
الف. بر خلاف نظريه تغليب كه روى سخن را با مردان و زنان مى دانست, اين نظريه مدعى است كه سخن خداوند در ابتدا متوجه مردان است, اگر چه مضامين آن اختصاص به مردان ندارد.
ب. علت و فلسفه اين توجه و رويكرد به مردان در سخن, غلبه وجودى مردان در صحنه اجتماعى و حضور فعال آنان در عرصه جامعه است.
راجع به مدعاى نخست مى توان به شواهد چندى استناد جست:
ييك. مذكر بودن كلمات و واژه ها طبق قاعده زبان عربى بيانگر و حكايتگر جنس نرينه است, مگر در موارد استثنايى كه پيش از اين اشاره شد. بنابراين فراگير بودن معنى و مقصود كلمات نياز به دليل دارد و نه اختصاص به جنس مذكر. از سوى ديگر آنچه به عنوان دليل تعميم بيان شده كه عبارت است از اشتراك تكاليف و ارزشها نيز نمى تواند فراگيرى را ثابت كند, چون اگر اين اشتراك مستند به خود اين آيات باشد مصادره به مطلوب است و اگر مستند به آيات عام باشد مثل: (أنّى لاأضيع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثى) يا (من عمل صالحاً من ذكر أو أنثى و هو مؤمن…)
در اين صورت نياز به تعميم معنايى در واژه ها نيست, بلكه مى توان مخاطب و مقصود در سخن را مردان دانست, اما با توجه به همين آيات, تكاليف و ارزشها را شامل مردان و زنان تلقى كرد.
دو. مضامين آيات از نظر ساختارى بر اساس چهارمحور شكل گرفته است.
ـ يك سلسله حقايق راجع به خدا, انسان و جهان.
ـ يك سلسله تكاليف براى انسانها.
ـ گزارش واكنش انسانها در برابر حقايق و تكاليف ارائه شده از طريق وحى, چه به صورت مثبت; مانند ايمان به حقايق و پيروى از تكاليف, و چه به صورت منفى; مثل كفر و انكار حقايق و عصيان نسبت به بايدها و نبايدها.
ـ گزارش چگونگى برخورد خداوند با انسانهاى مؤمن و مطيع, يا كافر و عاصى, چه به صورت تهديد و چه به صورت تشويق.
دو محور اخير, بخش عمده آيات را به خود اختصاص داده است, چنان كه موضوع سخن در هر دو محور نيز يكى است; زيرا همان انسانى كه در برابر حقايق و تكاليف دين رفتار مثبت يا منفى از خود نشان مى دهد همان انسان مورد تشويق يا تهديد الهى قرار مى گيرد.
اگر به فهرست گفتار, رفتار, انديشه و عواطف كه خداوند از دو گروه مؤمنان و كافران نقل مى كند بنگريم مى بينيم عنصر اصلى در اين گفتارها و رفتارها مردان بوده اند و نه زنان, چنان كه تاريخ نيز همين واقعيت را تأييد مى كند; يعنى اين مردان بوده اند كه بعضى عليه پيامبران مى جنگيدند و بعض ديگر براى دفاع از آنان. عده اى براى تضعيف دين خدا اموال شان را هزينه مى كردند و عده ديگر براى تثبيت آن. برخى به خاطر خداپرستى آواره بيابانها و صحراها مى شدند (اصحاب كهف) يا زن و فرزندشان مورد شكنجه و آزار قرار مى گرفت (بنى اسرائيل در مصر) و برخى ديگر به خاطر پرسش بت از هيچ تلاشى دريغ نمى كردند. بعضى براى خدا همه روابط شان را با مشركان قطع مى كردند و بعضى ديگر براى حفظ دنيا شان ارتباط سرى با آنان برقرار مى ساختند, مانند منافقان مدينه وهمين طور ساير موارد.
سه. برخى آيات با توجه به نشانه هاى لفظى, سياقى يا معنوى اختصاص به مردان دارد; مثل آيات مربوط به جهاد يا آيات مربوط به زنان كه سفارشهايى است به مردان راجع به زنان:
(يسألونك عن المحيض قل هو أذى فاعتزلوا النساء فى المحيض)بقره/222
(الطلاق مرّتان فإمساك بمعروف أو تسريح بإحسان و لايحلّ لكم أن تأخذوا ممّا آتيتموهنّ شيئاً)بقره/229
(و إن أردتم أن تسترضعوا أولادكم… )بقره/233
(و لاجناح عليكم فيما عرّضتم به من خطبة النساء) بقره/235
و ده ها آيه ديگر كه همه با خطاب به مردان, احكامى را راجع به زنان تشريع مى كند. از سوى ديگر پيوند سياقى و بافت استوارى كه بين اين آيات و آيات تشريعى ديگر وجود دارد, اقتضا مى كند كه مخاطب را در همه آيات مردان بگيريم, و گرنه انسجام آيات بلكه جملات يك آيه از بين خواهد رفت; به عنوان نمونه در آيه 223 سوره بقره آمده است:
(نساؤكم حرث لكم فأتوا حرثكم أنّى شئتم…)
روشن است كه خطاب دراين آيه متوجه مردان است. و به دنبال آن در آيه بعد مى فرمايد:
(و لاتجعلوا الله عرضة لأيمانكم أن تبرّوا و تتّقوا و تصلحوا بين الناس)
گرچه حكم اين آيه شامل مردان و زنان است, اما واضح است كه به قرينه سياق و پيوستگى خطاب, سخن متوجه مردان مى باشد.
از همه واضح تر آيه 221 سوره بقره است كه مى فرمايد:
(و لاتنكحوا المشركات حتّى يؤمنّ و لأمة مؤمنة خير من مشركة و لوأعجبتكم و لاتنكحوا المشركين حتى يؤمنوا و لعبد مؤمن خير من مشرك و لوأعجبكم… )
در اين آيه خطاب نخست به قرينه (مشركات) ويژه مردان است, به خاطر پيوستگى جملات ناگزيريم خطاب دوم را نيز متوجه مردان بدانيم و گرنه پيوند دو جمله در يك آيه از بين مى رود.
اين واقعيت را مى توان حتى در مورد آياتى كه گمان مى شود خطاب عام است نيز جارى دانست; مثلاً آيات قصاص و آيات صوم كه با تعبير (يا ايها الذين آمنوا) شروع مى شود, در ميان مجموعه آياتى قرار گرفته است كه قبل و بعدشان مربوط به مردان است (بقره/177ـ187). اگر وحدت و انسجام گفتارى را بخواهيم حفظ كنيم چاره اى جز اين نيست كه اين آيات را خطاب به مردان بدانيم, اگر چه حكم آنها اختصاص به مردان ندارد.
اين نشانه ها و نشانه هاى ديگرى از اين دست بيانگر اين واقعيت است كه روى سخن و موضوع سخن چه در آيات مربوط به تاريخ و چه در آيات تشريع با مردان و مربوط به آنان است, اگر چه به لحاظ مدرك اختصاص به مردان ندارد و تمام انسانها را در بر مى گيرد.
و اما مدعاى دوم اين نظريه كه فلسفه محوريت مردان در گفتمان قرآن را حضور فعال و چشمگير آنان در صحنه هاى زندگى اجتماعى مى داند نيز نكاتى را درباره آن مى توان خاطرنشان ساخت.
1. پيش ازهر چيز, تاريخ خود بهترين گواه بر حضور و ظهور مردان درجامعه و زندگى اجتماعى است. اگر به تاريخ جوامع گوناگون, بويژه جامعه عرب عصر نزول قرآن مراجعه كنيم به وضوح مى بينيم كه سقف زندگى اجتماعى در تمام زواياى آن بر پايه فعاليتهاى مردان استوار بوده است. البته اين به معناى حذف و ناديده گرفتن زن در برخى زمانها يا زمينه ها نيست, بلكه توجه به اين واقعيت است كه نقش زن در عرصه هاى اجتماعى در گذشته تاريخ, درخور مقايسه با نقش و حضور فعالانه مردان نيست.
جنگ و دفاع, اقتصاد و تأمين معيشت, سياست و مديريت جامعه, فرهنگ و ادب و… زمينه هايى هستند كه تقريباً مردان به طور كامل ميدان دار آنها بوده اند و طبيعى است كه اين حضور در سخن و بيان تأثير بگذارد.
2. اگر بپذيريم كه گزارشهاى قرآن از رفتار و گفتار مؤمنان, كافران, منافقان اهل كتاب و… چه در گذشته هاى دور و چه در عصر نزول قرآن به لحاظ سنخ گفتارها و رفتارها مربوط به مردان است, مى توانيم از نوع و ماهيت آن كارها اين واقعيت را به دست آوريم كه مردان بيش از زنان در برخورد با دين خدا و پيامبران چه به صورت مثبت و چه به صورت منفى خود را نشان داده اند, و در دفاع يا جنگ در برابر پيامبران سهم چشمگيرتر و فعال ترى داشته اند. به تعبير ديگر نوع كارها نشانه حضور و فعال بودن مردان در صحنه هاى اجتماعى است و قرآن در حقيقت, همين حضور و از سويى برخورد خداوند با آن را گزارش مى كند.
3. نكته سوم در تأييد اين نظريه, نوع توصيه ها و سفارشهايى است كه قرآن كريم و سنت پيامبراكرم(ص) به مردان راجع به زنان كرده است. از مجموع مطالب استفاده مى شود كه مرد يك عنصر اجرايى و كارپرداز نسبت به زنان است. و نقش او درجامعه, نقش عامل و مجرى برنامه هاست; امرى كه نشانه حضور و فعاليت درصحنه زندگى اجتماعى است. به عنوان نمونه به آيات آغازين سوره نساء بنگريد; از آيه دوم تا آيه ششم كه مسائل اجرايى را مطرح كرده است خطاب به مردان است:
(و آتوا اليتامى أموالهم و لاتتبدّلوا الخبيث بالطيّب و لاتأكلوا أموالهم إلى أموالكم… و إن خفتم ألاّتقسطوا فى اليتامى فانكحوا ماطاب لكم من النساء… و آتوا النساء صدقاتهن نحلة… و لاتؤتوا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قياماً و ارزقوهم فيها و اكسوهم… و ابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشداً فادفعوا اليهم أموالهم و لاتأكلوها إسرافاً و بداراً… )
اما وقتى در آيه هفتم بحث حقوقى مى شود لحن سخن تغيير مى كند و ديگر خطاب به مردان نيست:
(للرجال نصيب ممّا ترك الوالدان و الأقربون و للنساء نصيب ممّا ترك الوالدان و الأقربون مما قلّ منه أو كثر نصيباً مفروضاً) نساء/7
سپس در آيات بعدى چون دوباره بحث اجرايى مى شود روى سخن به سوى مردان باز مى گردد:
(و إذا حضر القسمة اولوا القربى و اليتامى و المساكين فارزقوهم منه… )
اين روش كه در همه آيات مربوط به زنان اعمال شده است (مگر موارد بسيار اندك) نشان دهنده اين واقعيت است كه مرد به لحاظ ويژگيهاى جسمى و روانى اش حضور بيشترى در عرصه هاى اجرايى و عملى زندگى دارد تا زنان, يا دست كم تا زمان نزول قرآن چنين بوده است. بنابراين خطاب قرآن به مردان گرچه وظايفى را بر دوش آنان قرار مى دهد, اما از نوع اين وظايف مى توان فهميد كه پايه و اساس اين مسؤوليت بخشى يك واقعيت تاريخى و طبيعى است كه عبارت است از فعال بودن در عرصه زندگى اجتماعى.
4. نكته آخر اينكه شايد خالى از لطف نباشد كه در داستان آدم(ع) وقتى خداوند آدم را از شيطان برحذر مى دارد مى فرمايد:
(فقلنا يا آدم إنّ هذا عدوّ لك و لزوجك فلايخرجنّكما من الجنّة فتشقى)(طه/117) يعنى در آغاز ,خروج از بهشت را به آدم و همسرش نسبت مى دهد (لايخرجنّكما), اما نتيجه خروج را كه مشقت و به سختى افتادن است تنها به آدم نسبت مى دهد(فتشقى). اين مى تواند نشان دهنده اين واقعيت باشد كه مسؤول و عهده دار اصلى چرخه زندگى مادى در زمين كه حضور و ظهور درصحنه را در پى دارد, مردان هستند. بگذريم از اينكه تعليم اسماء كه كنايه از تسلط علمى بر جهان و در نتيجه سلطه عملى بيشتر بر آن است, تنها به آدم نسبت داده شده و نه آدم و همسرش.
اينها و امور ديگرى ازاين دست مى تواند بيانگر و تأييد كننده اين نظريه باشد كه مردان بيش از زنان در عرصه اجتماعى حضور داشته وفعال بوده اند (دست كم تا زمان نزول قرآن) و همين موجب آن شده كه گفتمان قرآن مردانه شود; يعنى موضوع و محور و مخاطب سخنش چه در گذشته و چه در زمان نزول مردان باشند و ربطى به شايستگى ذاتى مرد و ناشايستگى زن ندارد.
البته در اينجا يك پرسش باقى مى ماند كه گرچه در گذشته به اجمال پاسخ داده شد, اما در اينجا نياز به توضيح بيشتر دارد و آن اينكه آنچه تاكنون بيان شد تنها دو محور از محورهاى گفتمان مردانه قرآن را توجيه مى كند كه عبارت است از سخن گفتن درباره مردان و سخن گفتن با مردان, يعنى از بحث گذشته به اين نتيجه رسيديم كه حضور مردان در صحنه اجتماعى در گذشته و زمان نزول آيات, باعث محور قرار گرفتن مرد در گزارشها و مخاطب قرار گرفتن او در خطابها گرديده است; اما چه ضرورتى داشته است كه در پاداشها نيز خواسته هاى مردان مدّنظر قرار گيرد و نعمتهاى بهشت همه براى مردان باشد؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت كه پاداش اخروى چه به لحاظ نوع و چه به لحاظ عامل بهره مند, تابع و نتيجه عملكرد دنيوى است; يعنى هر كس هر چه كرده است پاداش مى گيرد. بنابراين اگر بپذيريم كه مردان در دنيا حضور بيشتر و چشمگيرترى در صحنه عمل و زندگى داشته و بازيگر نقش اول در اين زمينه بوده اند, طبيعى است كه وقتى از پاداش عمل سخن به ميان مى آيد توجه به مردان بيشتر صورت بگيرد تا زنان. اينكه گفتيم بيشتر, براى اينكه پاداشهاى اخروى به صورت كلى و اجمالى براى زنان نيز بيان گرديده است مانند:
(أنّى لااضيع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثى بعضكم من بعض) آل عمران/195 
آنچه گفته شد تنها درباره نعمتهايى است كه به صورت عينى و جزئى براى مردان مطرح شده است.
شاهد بر مطلب يادشده اين است كه نه تنها پاداشهاى اخروى بلكه كيفرهاى اخروى نيز براى مردان مطرح گرديده و آياتى كه از عذابها و شكنجه هاى جهنم سخن مى گويد همه خطاب به مردان است, اين نشان مى دهد كه توجه به مردان در بيان پاداشها نه به خاطر جانبدارى يا ارزش دهى به مردان, بلكه بر اساس عينيت و واقعيت فعال بودن آنان در عرصه هاى زندگى ـ چه به صورت مثبت چه به صورت منفى ـ بوده است. اين واقعيت را مى توان به تعبير ديگرى نيز بيان كرد و آن اينكه طبق بيان قرآن, انسانها در قبال وحى به سه گروه مؤمن, كافر و منافق تقسيم مى شوند. از سوى ديگر كافران و منافقان به لحاظ نوع كارها و سخنانى كه از آنان گزارش شده مردان بوده اند , از اين رو كيفرهاى اخروى كه مطرح مى شود خطاب به آنان است. از سوى ديگر, از مؤمنان نيز نيمه مذكر مورد توجه قرار مى گيرد و نعمتهايى كه مطلوب آنان است بيان مى شود تا نتيجه عمل را به رخ گروه مقابل يعنى كافران و منافقان بكشد.
براى تأييد اين واقعيت كه شيوه قرآن در تبيين رفتار انسانها بر پايه مقايسه و رويارو قراردادن گروه ها و به تصوير كشيدن رفتارهاى متفاوت آنان و پيامدها دنيوى و اخروى آن رفتار, استوار مى باشد, نياز به جست وجوى زياد نيست, كافى است كه به آيات تاريخى و آيات پاداشها و كيفرها مراجعه كنيم, خواهيم ديد كه تقريباً در تمام موارد, رويارويى گروه هاى گوناگون انسانها درنظر گرفته شده است; به عنوان نمونه مراجعه كنيد به آيات: 2 ـ 20 سوره بقره, 11 ـ 28 سوره طور, 6 ـ 12 سوره ملك, 19 ـ 37 سوره حاقه, 41 ـ 50 سوره مرسلات, 22 ـ 36 سوره نبأ, 37 ـ 41 سوره نازعات, 7 ـ 31 سوره مطففين, 7 ـ 13 سوره انشقاق, 2 ـ 16 سوره غاشيه.

سخن آخر

در پايان سه نكته را مى توان يادآورشد:
1. حضور طبيعى مردان در صحنه هاى زندگى اجتماعى كه نظريه اخير بر آن تأكيد دارد, با پديده مردسالارى تفاوت دارد; زيرا در پديده مردسالارى حاكميت و سلطه مرد بر زن و مظلوميت و محروميت زن در برابر مرد مطرح است, حال آن كه در بحث حضور مرد در صحنه هاى زندگى, سخن در كليت كار و فعاليت مردان در جامعه و براى جامعه است, چه ارتباطى با زنان داشته باشد; مانند فراهم آوردن هزينه هاى خانواده, يا نداشته باشد; مانند جنگ و دفاع.
بنابراين توجه به حضور فعال مرد در گفتمان قرآنى نه تنها پديده منفى نيست, بلكه به معناى درك واقعيت و دخالت دادن آن در نظام گفت وگو يا تصميم است, چنان كه اين به معناى نفى شايستگى ذاتى زن در رويارويى گفتارى با خداوند نيز نيست, همان گونه كه گزارش حضور برخى زنان در صحنه هاى اجتماعى مثل ملكه سبا يا همسر فرعون يا زنان مصر در داستان يوسف, مؤيد اين واقعيت است.
2. از برخى آيات چنين استفاده مى شود كه زن ابزار و وسيله اى است براى آرامش و راحتى مرد:
(و من آياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجاً لتسكنوا اليها) روم/21
(و هو الذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن إليها)اعراف/159
از آنجا كه قرآن راجع به مرد چنين سخن نگفته است, مطلب يادشده دستاويزى شده است براى نقد و منفى جلوه دادن ديدگاه قرآن نسبت به زن و اينكه زن شخصيتى برابر با مرد ندارد, بلكه ابزارى است براى آسايش او.
اگر نظريه اخير در باب گفتمان مردانه قرآن را بپذيريم ديگر مجالى براى چنين انتقادى باقى نخواهد ماند; زيرا بر اساس اين نظريه واقعيت حضور اقتضا كرده است كه سخن با مردان باشد, و طبيعى است كه در چنين وضعيتى وقتى سخن از نقش زن در خانواده به ميان آيد, بيش از هر چيز نقش زن براى مرد مخاطب مطرح مى شود كه طرف سخن است و اگر چنانچه وضعيت به عكس بود, يعنى زن طرف سخن مى بود و از نقش مرد در خانواده سخن به ميان مى آمد, لحن سخن نيز بر عكس مى شد; يعنى آن گاه خداوند مى فرمود كه از جنس گوهرشما زنان, مردان را آفريديم تا مايه آرامش شما باشند. بنابراين نه اين حالت, نشانه ابزار بودن مرد براى زن است و نه حالت پيشين نشانه ابزارى بودن زن براى مرد, بلكه مقتضاى حال خطاب را بايد در نظر گرفت.
3. از بخشهاى گذشته به اين نتيجه رسيديم كه از آغاز تاريخ (تا آنجا كه داستانهاى تاريخى قرآن نشان مى دهد) تا زمان نزول قرآن, مردان حضور برجسته در زندگى اجتماعى داشته اند و خيمه زندگى اجتماعى بر پايه فعاليت آنان استوار بوده است و از همين رو در حوزه هدايت و ضلالت نيز نقش اول را داشته اند, اكنون پرسش اين است كه آيا اين حضور انحصارى مرد يك واقعيت تاريخى است و مى تواند در آينده تغيير كند و بايد تغيير كند; يا اينكه استمرار تاريخى اين پديده را دليل بر طبيعى بودن و حق بودن آن بگيريم و اگر چنانچه آينده اين حضور را به نفع زن كم رنگ كند به عنوان انحراف تلقى كنيم و در برابر آن ايستادگى نماييم؟
قرآن در اين زمينه سخن صريحى ندارد يا نويسنده نتوانست بيابد, اما از برخى آيات به تلويح استفاده مى شود كه در آينده زندگى اجتماعى بشر, زنان در برخى زمينه ها مثل زمينه انديشه و سخن حضور برابر با مردان خواهند داشت:
(و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و يطيعون الله و رسوله اولئك سيرحمهم الله إنّ الله عزيز حكيم) توبه/71

 

پی نوشت‌ها:

1. سيوطى, الاتقان فى علوم القرآن, 3ـ4/58.
2. جورج بول, نگاهى به زبان (يك بررسى زبان شناختى), ترجمه نسرين حيدرى,146.
3. جوادى آملى, عبدالله, زن در آينه جلال و جمال,تهران, مركز نشر فرهنگى رجاء, 69.
4. وكيلى, الهه, نگرش تطبيقى زن در آينه قرآن, زردشت, يهود و مسيحيت, تهران, سازمان تبليغات اسلامى, 81.
5. زركشى, البرهان فى علوم القرآن, بيروت, دار المعرفه, 3/379.
6. ابوزيد, نصرحامد, دوائر الخوف قرائة فى خطاب المرأة, بيروت, المركز الثقافى العربى, 30ـ31.
7. جوادى آملى, عبد الله, زن در آينه جلال و جمال,80.
8. همان,99.
9. شحرور, محمد, الكتاب و القرآن قرائة معاصرة, بيروت, شركة المطبوعات للتوزيع و النشر, 232.
10. زركشى, البرهان فى علوم القرآن, بيروت, دار المعرفه, 3/379.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 15 خرداد 1394 ساعت: 15:39 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

گفت و گو با آيت الله دكتر محمد صادقى مولف تفسير الفرقان

بازديد: 103
گفت و گو با آيت الله دكتر محمد صادقى مولف تفسير الفرقان



نخستين پرسش اين است كه منظور از قوّاميّت در آيه (الرجال قوّامون على النساء) چيست؟ و در جوامع كنونى كه شرايط اجتماعى زن و مرد نسبت به گذشته تغيير كرده است, چگونه مى توان پيام آيه و فرايندهاى آن را در جامعه و روابط مرد و زن در خانواده جارى ساخت؟

استاد دكتر صادقى: (الرجال قوّامون على النساء بما فضّل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا من أموالهم…). (قوّام) مبالغه (قائم) است و (قائم على الشىء) پاسدار آن چيز است. بنابراين معناى لغوى ـ معرفتى ـ قرآنيِ (الرجال قوّامون على النساء) اين است كه مردان پاسداران زنانند. زيرا هم نيروى جسمانى مردان بيشتر است و هم توان مالى آنان فزون تر, از اين رو قرآن براى بيان اين معنى فرموده است: (بما فضّل الله بعضهم على بعض) و نفـرمـوده است: (بمـا فضّلهم الله عليهـم), فضيلت مرد بر زن اصلاً اينجا مطرح نيست. از آيات ديگر استفاده مى كنيم كه همان طور كه مردان نسبت به زنان وظايفى دارند, زنان نيز نسبت به مردان وظايفى دارند. در سوره بقره مى فرمايد: (و لهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف). بلى پس از آن مى فرمايد: (و للرجال عليهنّ درجة), ولى منظور از درجه در اين آيه, فضيلت و شرافت نيست, بلكه منظور اين است كه مردان در اين تعهد و پــاسـدارى, اولويت و وظيفه بيشترى دارند. و اين فقط در بعد مادى است و نظر به بنيه جسمانى و بنيه مالى دارد.
(بمافضّل الله بعضهم على بعض) بيان كننده برترى و رجحانى متقابل و دوبعدى است, توانهاى برترى در مردان هست كه در زنان نيست و نيز توانهاى ويژه اى در زنان هست كه در مردان كمتر دارند. نظير اين معنى را در آيه (والمؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر) مى توان جست وجو كرد, زيرا هر كس ـ زن يا مرد ـ كه عقل, علم, معرفت, عقيده, مال و حال بيشترى دارد بر آن كسى كه كمتر دارد ولايت دارد. ولايت به معناى كمك كردن است. چون ولايت فاعلى داريم و ولايت مفعولى. ولايت فاعلى, والى است. ولايت مفعولى, مولّى عليه است. ولايت فاعلى براى مسلمانى است كه از نظر نيروى عقلى, علمى, مالى و قدرت بدنى توانمندتر است و ولايت مفعولى از آن كسى است كه توان كمترى در اين زمينه ها دارد و قاصر يا مقصر است.
بنابراين, اين ولايت دو طرفه است. (والمؤمنون والمؤمنات بعضهم أولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر). نمى گويد كه مطلق مردان مؤمن بر مطلق زنان مؤمن ولايت دارند, بلكه اين معنى را مى رساند كه مرد مؤمن بر مرد مؤمن, زن مؤمن بر زن مؤمن, مرد مؤمن بر زن مؤمن, زن مؤمن بر مرد مؤمن ولايت دارند. اين فضيلت به معناى شرافت عندالله نيست بلكه به معناى توانمندى و رجحان در مرحله كاركرد وعمل است, هر كس قدرت بيشترى دارد, وظيفه پاسدارى بيشترى نسبت به ديگرى خواهد داشت; آن ديگرى چه زن باشد يا مرد باشد, همسر و فرزند خودش باشد يا ديگرى!
اكنون اين سؤال مطرح است كه آيا مردان كه قوّامون على النساء هستند, زنان (قوّامات) نيستند؟ در پاسخ بايد گفت قائم بودن و قوّام بودن حاصل و نتيجه و لازمه توانمندى و قدرت است; هركس قدرتش بيشتر است پاسدارى اش از ديگرى بيشتر است. و از آنجا كه معمولاً نيروى بدنى و مالى مردان زيادتر از زنان است پاسدارى آنان از زنان قوى تر است. زنان نيز به مقتضاى آيه (فالصالحات قانتات حافظات للغيب) پاسدارى دارند نسبت به خودشان و هم نسبت به مردان, منتها هر كه بامش بيش برفش بيشتر; پاسدارى مردان نسبت به زنان قوى تر و بيشتر است, به دليل آن كه قدرت بيشتر دارند و به زنان بايد نفقه بدهند. 
بنابراين مردان به دليل برترى در امور مالى و قدرت بدنى قوّام هستند و زنان بر خودشان و برآبرو و زندگى مردان قائم هستند, ولى مردان قوّام هستند, يعنى قيامشان و پاسدارى شان بيشتر است.

آيا گستره (قوّاميت) مردان براى زنان محدود به خانواده است يا شامل كل جامعه مى شود؟

استاد دكتر صادقى: اوّلى نزديك تر به حق است; براى اينكه كل مردان در قبال همه زنان وظيفه پاسدارى ندارند. چه اينكه (بما أنفقوا من أموالهم) گواهى مى دهد كه مردان به كل زنان نفقه نمى دهند; پس نسبت به كل هم مسؤوليت ويژه ندارند و نسبت به كل (قوّام) نيستند. نتيجه اينكه واژه (الرجال) ناظر به شوهران است و (النساء) همسران شان. بلى اين خود بحثى است كه آيا كل مردان نسبت به كل زنان پاسدارى دارند يا ندارند. اين نفى و اثباتش مربوط است به بحثى ديگر و دليلى ديگر. ولى اين آيه مربوط به شوهران است, به دليل آن كه مى فرمايد: (و بما أنفقوا من اموالهم).
آنچه گفته شد در فضيلت مادى است و گرنه در فضيلت معنوى معيار (إنّ أكرمكم عندالله أتقيكم) است. هر كه تقواى علمى اخلاقى و معرفتى بيشترى دارد, او اكرم است, زن باشد يا مرد, سياه يا سفيد. بلى فضيلت هاى دنيوى مانند قدرت عقلى, علمى, مالى و بدنى بيشتر, بار را سنگين تر مى كند و سنگين تر بودن بار, دليل بر فضيلت معنوى نيست.

آيا مى توان آيه را دليل بر برترى انديشه و عقل نيز دانست.

استاد دكتر صادقى: آيه دو معيار را ذكر مى كند: (بما فضّل الله بعضهم على بعض) و (و بما أنفقوا من أموالهم) چون يك معيار مادى است بنابراين فضيلت هم فضيلت مادى است, ذكر خاص بعد از عام است. پس عام نيز مربوط به جهات مادى است و همين جهات مادى موجب قوّاميت شده است.

اينكه طلاق به اختيار مرد وانهاده شده است, آيا يك امتياز براى مردان نخواهد بود؟

استاد دكتر صادقى: از آيه سوره بقره مى شود اين معنى را استفاده كرد (و لهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف و للرجال عليهنّ درجة). اين درجه فقط طلاق است كه طلاق دهنده مرد است, كه اين طلاق گاهى واجب است و گاهى حرام است و گاهى رجحان دارد; در صورتى كه استمرار زوجيت و همسرى يك زن و مرد باعث پيدايش عسر و حرج در يكى از نواميس خمسه; ناموس اقتصادى, ناموس عقلى, عِرضى, جانى و مالي… شود طلاق واجب است. هر چند خود زن و مرد به استمرار زوجيت راضى باشند. خداوند مى فرمايد: (ان ظنّا أن لايقيما حدود الله) چون نكاح امر شرعى است; اين امر شرعى بايد در زمينه و در شرايط شرعى انجام شود و استمرار يابد. بنابراين استمرار زناشويى بايد بر اساس شرع باشد. هرجا كه زن و مرد نمى خواهند يا نمى توانند قيود شرعى را رعايت كنند جدا شدن واجب است. و اين كار به دست حاكم شرع است كه على رغم خواست آن دو طلاق مى دهد.
اما اين سؤال پيش مى آيد كه چرا اصولاً قرآن طلاق را به دست مرد سپرده است؟ در پاسخ بايد گفت كه در موارد ياد شده, دلايلى وجود دارد:
1. زن زودتر از مرد تحت تأثير شرايط قرار مى گيرد و سريع تر تصميم به طلاق مى گيرد.
2. مرد پرداخت كننده مهريه است و چون مهريه و نفقه را مى پردازد, در تصميم گيرى براى طلاق تأمل بيشترى خواهد داشت.
زن به جهت آن كه گيرنده مهريه و نفقه است و تأثر پذيرتر است به آستانه طلاق نزديك تر است. ولى مرد در هر سه بعد از آستانه طلاق دورتراست. از اين جهت: (الطلاق بيد من أخذ بالساق) و لكن نه به عنوان استبداد. مرد نيز بى جهت نمى تواند طلاق بدهد, چون اصولاً عقد نكاح, عقد لازم است. در عقد لازم, هم ايجاباً و هم سلباً طرفينى است. همان طور كه در عقد لازم, زن و مرد هر دو بايد موافق باشند در انفصال و به هم خوردن آن نيز هر دو بايد موافق باشند.

اگر مردى بدون رضايت زن, او را طلاق داد, آيا طلاق واقع مى شود يا خير؟

استاد دكتر صادقى: طبق ادله طلاق واقع مى شود, اما اين عمل حرام است. اين طلاق حرام است; زيرا تخلف از لزوم عقد است, منتها تخلف از لزوم عقد در اموال موجب بطلان است, اما در طلاق ـ طبق ادله ـ موجب بطلان نيست, بنابراين بينابين است; اگر مرد بدون الزام شرعى و بدون حرج و عسر طلاق بدهد اين طلاق حرام است, ولى باطل نيست.

اگر مرد به دليلى قادر به انفاق نباشد و يا درجامعه اى زن و مرد ناگزير باشند كار كنند تا بتوانند هزينه هاى زندگى مشترك را تأمين نمايند, در اين صورت آيا باز هم مرد (قوّام) خواهد بود؟

استاد دكتر صادقى: قواميت در بعد مالى سقوط مى كند, ولى در ابعاد ديگر باقى است. در بُعد قدرت بدنى, در بعد قدرت نگهبانى و نگهدارى از خانواده همچنان مسؤوليت متوجه مرد است, هر چند در بعد مالى ممكن است زن قوّام بشود. بدين جهت تعبير قرآن (بعضهم على بعض) است و (بما فضّلهم الله عليهنّ) نيست.
وانگهى در سوره بقره فرموده است: (و لهنّ مثل الذى عليهنّ). روايتى ذيل اين آيه داريم كه قابل قبول نيست. در آن روايت آمده است كه زنى به پيغمبراكرم(ص) عرض كرد كه زن تا چه اندازه بر گردن مرد حق دارد؟ حضرت فرمود كه: زن يك صدم مرد حق ندارد! اين قابل قبول نيست, زيرا مخالف نص قرآن است (و لهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف); يعنى حقوق زن بر مرد مانند حقوق مرد بر زن است (و للرجال لهنّ درجة) كه درجه طلاق است; آن هم طلاق با شرائط. بنابراين در زمينه هاى مختلف اين قوّاميت مختلف است; گاه كم مى شود, گاه كمتر مى شود, گاه زياد مى شود, اما با در نظر گرفتن نوع موارد و وضع اكثريت, به طور طبيعى مردان دراين امور از قواميّت بيشترى برخوردارند. ولى اين رجحان احياناً از بين مى رود, نظيرش در باب تعدّد ازواج كه در آيه ديگر مى خوانيم: (فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و فرادى و ثلاث و رباع وإن خفتم ألاّتعدلوا فواحدة)
ييادم مى آيد, براى آيت الله كاشانى(ره) چند سؤال از ايالت ميشيگان آمريكا آمده بود; از جمله سؤالى كه ايشان پاسخ آن را به من واگذار كردند, سؤال اين بود كه اگر در جامعه اى تعداد زنان و مردان برابر بودند, آيا باز هم تعدّد زوجات مجاز است و مى شود چهار زن گرفت؟ من جواب دادم قرآن فرموده: (وإن خفتم ألاّتعدلوا فواحدة). اين لاتعدلوا كه قيد است متعلق آن ذكر نشده. مطلق است; يعنى هرگونه بى عدالتى كه پيش آيد تعدّد زوجات ممنوع است; بى عدالتى در حق مردان يا در حق زنان; ظلم به افراد يا به اجتماع, كه ظلم به اجتماع مهم تر نيز هست, بلكه ما از اطلاق (فإن خفتم ألاّتعدلوا فواحدة أو ما ملكت ايمانكم) مى فهميم كه اگر نسبت به يك زن هم نتوانيم دراين زمينه به عدالت رفتار كنيم (ماملكت ايمانكم) هست كه يا كنيز است يا عزوبت, آنچه كه به دست داريد و مى توانيد به عدالت رفتار كنيد و اگر كنيز هم نتواند بگيرد و نباشد بايد عزوبت را انتخاب كنيد. اگر روى آيات قرآن آن گونه كه دلالت دارد تأمل كنيم در هيچ موردى دچار مشكل نخواهيم شد.

آيا مى توان ادعا كرد كه احكام قرآن در زمينه زنان, ناظر به نيازها و شرايط زمان نزول بوده است. و در ساير زمانها, متناسب با شرايط و مقتضيات بايد قوانين ديگرى را پذيرفت؟

استاد دكتر صادقى: معناى اين سؤال اين است كه قرآن از نظر احكام خلود ندارد, وما طبق ادله قرآنى ـ ادله درونى و برونى قرآنى و اسلامى ـ براى كل احكام عقلى و فرعى و اصلى قرآن معتقد به خلود و ابديت هستيم. بنابراين اگر كسى بگويد قرآن ناظر به نيازهاى زمان نزول بوده است, مى گوييم آيا بعد از زمان نزول قرآن حاكم است يا نه؟ اگر حاكم نيست بر خلاف ابديت و خلود قرآن است, و برخلاف اين باور است كه قرآن آخرين حكم الهى است, و اگر خلود دارد خلود به اين معنى است كه درست است قرآن در آن زمان, زمينه ها و ظرفيتهاى موجود را در نظر گرفته است, ولى اين منافاتى ندارد كه زمينه و شرايط ساير زمانها را تا روز قيامت نيز در نظر گرفته باشد.
بلى برخى ازاحكام, خاص آن زمان بوده است; مانند احكام عبد و كنيز, چنان كه بعضى از احكام قرآن هم مربوط به آينده است. بنابراين در قرآن مثلثى از احكام وجود دارد; يك ضلع, احكام خاص آن زمان, چون موضوع آن فقط در آن زمان بوده است; بخش دوم مربوط به آينده كه در آن زمان اصلاً نبوده و نمونه هايى از آن را خواهم گفت, و بخش سوم, احكام شرعى تكليفى كه مربوط به همه زمانها مى باشد; مثلاً از (أوفوا بالعقود) استفاده مى كنيم كه همه پيمانهاى طرفينى كه بر مبناى ايمان بسته شده باشد ـ به استناد آيه (يا ايها الذين آمنوا) ـ از نظر قرآن مورد امضاء است.
اكنون سؤال مى كنيم آيا بيمه در آن زمان بوده يا نه, از (أوفوا بالعقود) مى توان استفاده كرد; الف و لام (العقود) براى استغراق است و كلمه جمع است; همه پيمانها در طول زمان و عرض زمين, از زمان نزول اين آيه تا قيامت, امضا شده هستند, اين گونه نيست كه همه احكام قرآن ويژه زمان نزول باشند, بلكه احكام محورى قرآن, خالد هستند. خلود و جاودانگى و ابديت و جهان شمول بودن قرآن در طول زمان و مكان است, به اين معنى كه همه احكام تكليفى ربّانى كه مربوط به همه مكلفان است در قرآن بيان شده است.

آيه (واللاتى تخافون نشوزهنّ فعظوهنّ و اهجروهنّ فى المضاجع و اضربوهنّ) كه زدن زن را تجويز كرده است براى برخى سؤال برانگيز است كه آيا حكم به زدن زن در اين آيه با كرامت زن سازگار است؟

استاد دكتر صادقى: بايد گفت مع الأسف روى آيات درست دقت نشده است. اگر روى آيات درست دقت شود اين شبهات رخ نمى دهد. براى توضيح بايد نخست چند نكته را روشن ساخت:
ييك. قرآن درباره نشوز دو آيه دارد. يكى (و إن امرأة خافت من بعلها نشوزاً) و ديگر (واللاتى تخافون نشوزهنّ) كه نشوز هم از طرف زن است و هم از طرف مرد.
دو. در امر به معروف و نهى از منكر, زن انسان نزديك تر است تا زن همسايه يا ديگران (قوا أنفسكم و أهليكم ناراً…) اول خودتان, بعد طايفه نزديك, بعد ديگران.
سه. واژه تخافون در آيه (واللاتى تخافون نشوزهنّ) معمولاً غلط معنى شده است; به اين گونه كه برخى گمان كرده اند كه اگر مرد ترسيد كه زن نشوز و نافرمانى پيدا كند مى تواند به مضمون آيه عمل كند, درحالى كه معناى آيه ترس از نشوز نيست, بلكه نشوزى است كه بيم دهنده و خطرناك باشد; به تعبير ديگر نشوز بر دو گونه است; نشوز گذرا و مقطعى كه پيامدهاى خطرناك ناموسى و اخلاقى و اجتماعى ندارد. اين گونه نشوز قابل تحمل است و مورد و مصداق آيه نيست, بلكه بايد آن را تحمل كرد, و به موعظه و نهى از منكر اكتفا كرد. نوع دومِ نشوز, تخلف زن در زندگى زناشويى است كه از نظر عقيدتى, اخلاقى, جنسى, ناموسى, مالى و اجتماعى مخيف و ويرانگر باشد كه اگر زندگى ادامه يابد ويرانى به وجود آيد. چنين نشوزى بايد نهى از منكر شود, اينجا جاى امر به معروف است نه سكوت.
در اينجا بايد مراتب امر به معروف و نهى از منكر نيز رعايت شود. (والمؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر) نزديك ترين حق, حق زن و شوهر است. پس بايد زن را امر به معروف كرد. اولين مرحله امر به معروف موعظه كردن است كه در سه مرحله بايد انجام شود; اگر موعظه و نصيحت و تعليم داده شد و زن از روى عناد توجه نكرد معلوم مى شود كه او تصميم ويرانگرى گرفته است; در اينجا مى فرمايد: (واهجروهنّ فى المضاجع) يعنى در خوابگاهى كه مى خوابيد به او پشت كنيد تا شخصيت او را خرد كنيد, اين همان نهى از منكر است كه با موعظه آغاز مى شود. (ادع الى سبيل ربّك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى أحسن), (ولتكن منكم امّة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر…) كه در نهى از بايد ابتدا دعوت به خير كرد ,سپس اگر موعظه اثر نكرد چهره در هم كشيد و اعراض كرد; اين اعراض در اينجا چنين بيان شده: (واهجروهنّ فى المضاجع), بدون آزاررسانى يا سخن گفتن با هم در بستر بخوابيد, ولى پشت به او, اين كار شخصيت او را خرد مى كند تا از نشوزِ مخيفِ ويرانگر دست بردارد. اگر اين روش نيز اثر نكرد (واضربوهنّ). مگر در باب امر به معروف و نهى از منكر, تنبيه بدنى در كار نيست, ا گر كسى اصرار دارد كسى را بكشد بايد او را ادب كرد و حتى با زدن هم شده او را بازداشت. در اينجا هم اگر اصرار دارد كه منكرى انجام دهد و موعظه و بى محلى اثر نكرد و فرض اين است كه چنين منكرى ويرانگر زندگى است آيا نبايد از آن جلوگيرى كرد.
قرآن در چنين مرحله اى مى گويد: (واضربوهنّ), اما در روايت گفته شده (ضرباً غيرمبرح) يعنى زدنى كه زخمى و كبود نكند. هر يك از مرحله اول يا دوم يا سوم اگر اثر كرد به همان مرحله اكتفا شود; اگر مرحله سوم نهى از منكر اثر كرد (فان أطعنكم فلاتبغوا عليهنّ سبيلاً) پس از آن مخاطب آيه عوض مى شود; تا اينجا مخاطب آيه مردان بودند; كه بايد چنين كنند سپس چنان كنند, در زندگى بدون آن كه كسى مطلع شود به طور خصوصى موعظه كنند و… اما اكنون اگر اين نشوز و تخلف به اندازه اى ناهنجار و ويرانگر بود كه هيچ يك از اين مراحل سه گانه درونى (درون خانواده اى) اثر نكرد, روى خطاب عوض مى شود و به مؤمنان ديگر خطاب مى كند: (وإن خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكماً من أهله و حكماً من أهلها…) تا آنجا كه امكان دارد نبايد بگذاريد از يكديگر جدا شوند, ولى اگر مى ترسيد, (فابعثوا حكماً من أهله و حكماً من أهلها) و سپس مرحله بعدى طلاق است, يا انطلاق, كه اگر زن زناكار باشد و دست از زنا برندارد و اين مراحل نيز اثر نكند بدون طلاق منفصل مى شود; زيرا (الزانى لاينكح الاّ زانية أو مشركة و الزانية لاينكحها إلاّ زان أو مشرك و حرّم ذلك على المؤمنين)
اين آيه (واضربوهنّ) را بعضى اشتباه معنى مى كنند, در سفرى كه به آلمان براى معالجه رفته بودم, برخى از زنان از شخصى كه نماينده يكى از مراجع در آلمان بود درباره آيه (واضربوهنّ) پرسيده بودند; ايشان گفته بود يعنى آنها را ازخانه بيرون كنيد و به سفر برويد, كه من گفتم اينجا ضرب به معناى سفر نيست و قياس با (إذا ضربتم فى الأرض) نمى شود.
اما اينكه زدن زن تحقير او باشد بايد توجه داشت كه تحقيرى كه در پشت كردن است چه بسا از تحقيرى كه در زدن است كمتر نباشد. وانگهى در باب امر به معروف و نهى از منكر بايد اين مراحل طى شود; چه درمحدوده زندگى زناشويى وچه در بيرون. اگر مردى يا زنى را كه نشوز او مخيف است رها كنند و به حال خود بگذارند, همه اجتماع كه نقطه آغاز آن خانواده است ناهنجار مى شود. در نقطه آغاز بايد نابهنجارى را از زندگى زناشويى برطرف كرد, با همين مراحل سه گانه.

آيا نشوز از سوى مرد نيز ممكن است تحقق يابد؟

استاد دكتر صادقى: بلى در آيه ديگرى فرموده است: (وإن امرأة خافت من بعلها نشوزاً أو إعراضاً فلاجناح عليهما أن يصلحا بينهما و الصلح خير…)(نساء/128) اگر زن در زندگى خانوادگى از سوى مرد نشوز يا اعراض يا تخلف در هر يك از نواميس پنج گانه ديد, در اينجا (فلاجناح عليهما أن يصلحا بينهما… )عبارت قبلى عوض شده و خطاب ديگر متوجه زن نيست, زيرا او قدرت آنچنانى ندارد كه با مرد مقابله كند. اينكه فرموده (لاجناح) معناى آن اين نيست كه گناه ندارد, بلكه واجب است ميان آن دو صلح دهند, مانند (لاجناح) در آيه (إنّ الصفا و المروة من شعائر الله فمن حجّ البيت أو اعتمر فلاجناح عليه أن يطّوّف بهما…) كه در آنجا هم طواف ميان صفا و مروه واجب است, و اينكه گناه ندارد, به جهت آن است كه چون بتها را روى اين دو بلندى گذاشته بودند مسلمانان گمان مى كردند سعى صفا و مروه گناه دارد, پس آيه گناه خيالى را نفى مى كند. در اينجا نيز در جهت صلح بين زن و شوهر بايد تلاش شود, دو حَكَم با هم كمك و جدّيت كنند كه صلح دهند اگر اثر نكرد, نوبت به طلاق مى رسد و گاه طلاق واجب نيز مى شود.

آيا همين مراحل امر به معروف براى ادب كردن مردى كه (نشوز) دارد, از سوى زن لازم است اجرا شود؟

استاد دكتر صادقى: اين سه مرحله يا از عهده زن خارج است يا در توان اوست; اگر مى تواند بايد انجام بدهد; راه اصلاح موعظه است; اول زن, مرد را موعظه كند, بعد مثلاً بگوييم در رختخواب به عنوان اعتراض رو از مرد برگرداند. در مرحله بعد ـ اگر مى تواند ـ يك سيلى هم به مرد بزند و اگر نتوانست كمك بگيرد; چه اينكه انسان در انجام هر كار خير وقتى به تنهايى نتواند آن را عملى سازد, بايد كمك بگيرد. بنابراين زن ومرد در تخلف و نشوز يكسان هستند, اما همان گونه كه گفته شد معمولاً زن توان كلى براى اين كار ندارد, بنابراين آيه درباره مرد تصريح دارد و درباره زن اجمال دارد, كه البته اجمال نيست, جمال است, زيرا با وضع زن مطابقت دارد….

برخى گفته اند در بيان احكام از سوى قرآن سياست گام به گام اتخاذ شده است و قرآن در بيان ا حكامى كه حقوق زن را به او باز مى گرداند روند رو به رشد و سير تحولى داشته است, و پيروى از قرآن نيز به اين است كه اين روند همواره حفظ شود و اين سياست ادامه پيدا كند. به نظر حضرت عالى خط مشى قرآن در اين زمينه چگونه است.

استاد دكتر صادقى: احكام قرآن چند گونه است; در برخى از احكام, سياست گام به گام طى شده و در برخى احكام, سياست يك گام از اول تا به آخر به صورت يكسان هست. معناى سياست گام به گام نيز اين نيست كه وحيانى و غيروحيانى درهم آميخته شود, بلكه فقط تا زمانى كه پيامبر حيات داشت. پس از پيامبر نمى شود گامهايى فراتر و بر مبناى غيروحى برداشته شود, كه اين دليل بر نقصان اسلام است. بلى در برخى احكام, سياست گام به گام وحيانى در عرض 23 سالى كه پيامبر بود وجود دارد; نمونه هاى آن بسيار است, از جمله حرمت شراب كه درباره آن پنج آيه در قرآن وجود دارد, و 48 آيه در قرآن درباره حرمت اثم است, اثم هر چيزى است كه عاقبت وخيم دارد. شراب مستى آور است و مستى وخيم ترين عاقبت را به دنبال دارد. ازآغاز اسلام و بلكه از آغاز همه اديان, مستى و نوشيدن شراب حرام بوده است, در آيات مكى و در آيات مدنى حرمت شراب مطرح است; منتها در آيات مدنى به صورت سياست گام به گام اين حرمت بالاتر رفته, ولى در آيات مكى در حدّ پايين ترى است. مثلاً در سوره نحل آيه 67 فرموده (و من ثمرات النخيل و الأعناب تتخذون منه سكراً و رزقاً حسناً) در اين آيه فقط گفته است شما از خرما و انگور سكر مى گيريد كه مسكر است و نيز رزق حسن مى گيريد. با بيان اين جمله فقط همين اندازه مى فهماند كه سكر (مسكر) رزق حسن نيست, اما اينكه چه اندازه (سيّء) است; اشاره نشده.
در آيه ديگرى از سوره نساء مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا لاتقربوا الصلاة و أنتم سكارى) كه گام دوم است. كه حركت مستى را بيشتر كرده تا آنجا كه جلو بزرگ ترين واجبات (نماز) را مى گيرد. اين چنين حرامى, حرمت آن بسيار در حدّ بالاست. پله سوم در سوره بقره است: (يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما إثم كبير) قبل از اين اثم بود; اكنون اثم كبير شد. و سرانجام آيه بعدى در سوره مائده است: (إنما الخمر و الميسر و الأنصاب و الأزلام رجس من عمل الشيطان). همه اين آيات در جهت بيان حرمت شراب مشترك اند و اختلاف در جهات افزونى است. ولى حرمت در همه تاريخ اسلام از آغاز تا آخر وحى ثابت است.
همچنين در ازدواج با زنان مشرك و زنان اهل كتاب نيز چنين سياستى ديده مى شود كه همه اينها براى رعايت حال جامعه بوده است, يا در مسأله بردگى كه اسلام با سياست گام به گام آن را برداشت. كمال و خلود وحى خدا و ابديت وحيانيت قرآن در اين است كه بگوييم اگر سياست گام به گام در بعضى احكام وجود داشته فقط در زمان وحى بوده است و پس از آن احكام عوض نمى شود, موضوعات عوض مى شوند. مثلاً شرط و مشارطه (شرط بندى) مالى در همه جا حرام است, مگر در چهارچيز; تيراندازى, شنا, دويدن و… و در جهت تشويق نسبت به آن هم فرمود: (و أعدّوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل) مصداق و ابزار ندارد اين كارها در گذشته تير و كمان بود ولى امروزه نمونه هاى نوپيدا دارد. بنابراين سياست گام به گام را نه به طور كلى نفى مى كنيم و نه به طور كلى اثبات مى كنيم, بلكه سياست گام به گام در چهارچوب وحى.

آيا پيامبر در بيان احكام الهى, صرفاً يك پيام آور است يا در آن احكام, متناسب با مقتضيات و فهم و نياز و زبان مخاطبان تغييرهايى ايجاد مى كند؟

استاد دكتر صادقى: آيات متعددى داريم كه حكم فقط در اختيار خداست و به پيامبر هم محوّل نشده است. پيامبر حاكم نشده, بلكه پيام آور حكم است (واتل ماأوحى اليك من كتاب ربّك لامبدّل لكلماته و لن تجد من دونه ملتحداً). هم (ملتحد) ربّانى غير از (الله) نيست, هم (ملتحد) احكامى غير از قرآن نيست. حتى پيغمبر با عقل خودش كه فوق كل عقول است منهاى وحى نمى تواند حكم كند; حكم فقط از آن خداست; پيغمبر فقط نامه رسان است; اگر نامه رسانى يك كلمه در نامه تغيير دهد, امانتدار به حساب نمى آيد. سنت پيغمبر هم سنت وحيانى است. سنت, وحى عقلانى و وحى ربانى است. همان طور كه قرآن وحى ربّ است سنت هم وحى دوم است. منتها فرق بين اين دو اين است كه قرآن, هم در لفظ هم در معنى وحى است, ولى سنت در معنى وحى است و در لفظ, وحى نيست. به هر حال قرآن اصل, و سنت فرع است. و روايت هيچ گاه ناسخ قرآن نيست. اگر صدها هزار روايت داشته باشيم كه يك آيه از قرآن را نسخ كند, قابل قبول نيست.

آيا در اخصوص حكام و قوانينى كه قرآن درباره زنان وضع كرده است, سياست گام به گام رعايت شده يا نه و اگر هست دليل آن چيست؟

استاد دكتر صادقى: بايد گفت سياست بيان تدريجى در بيان احكام مربوط به زنان رعايت شده است. اولاً ما سوره اى به نام رجال نداريم, ولى سورة النساء داريم, زيرا به زنان ظلم زيادى شده است, اسلام از مكه تا مدينه در همه احكام مربوط به زنان براى آنان احترام قائل شده و در حقوق, برابرى بين مرد و زن قائل شده است, و احترامى كه قرآن به زنان داشته در هيچ ملت و هيچ تاريخى از سوى هيچ آيين مترقّى ديده نمى شود. امروزه مى خواهند زنان را بر مردان مقدّم بدارند, و در عصر عرب جاهلى زنان را مانند حيوان مى دانستند. قرآن, زن را نه حيوان مى داند و نه مقدّم بر مردان. در شرف و فضيلت, زن و مرد مشمول اين آيه هستند: (إنّ أكرمكم عند الله أتقيكم), و در بعد توان جسمى احكامى متناسب با وضعيت زن مقرر شده است.
بنابراين سياست گام به گام وحيانى قرآن تا آخرين مرحله مدنى اين است كه حق زنان را آن چنان كه حق و شايسته و عدالت است به آنها بدهد. در قرآن هيچ اشاره اى نداريم كه زن, چون زن است مورد اهانت قرار گيرد و ضعيف شمرده شود, يا مرد, چون مرد است محترم و قوى دانسته شود, بلكه به عكس; فرموده: (والمؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض) و بسيارى از آيه ها كليت دارد مانند (يا ايها الذين آمنوا) كه شامل مرد و زن است. و اينكه از لفظ مذكر استفاده شده به خاطر آن است كه لفظ مذكر بر مذكر تنها و بر مجموع مذكر و مؤنث و بر خدا ـ كه نه مذكر و نه مؤنث است ـ و بر ملائكه اطلاق مى شود, ولى لغت مؤنث نه براى خدا و نه براى ملائكه و نه براى مرد و نه براى هر دو استعمال نمى شود.

برخى به دليل همين واژگان مذكر و نيز به دليل تفاوتى كه در احكام زنان و مردان در قرآن ديده اند نتيجه گرفته اند كه روح آموزه ها و احكام قرآن, مردانه است و جانب مردان را ترجيح داده است, آيا اين برداشت درست است؟

استاد دكتر صادقى: ما با بررسى آياتى كه مخصوص مردان است و آياتى كه مخصوص زنان است و آيات مشترك, در مى يابيم كه روح كلى حاكم بر قرآن اين است كه احترام زن در بُعد زن بودن و در بُعد انسان بودن مانند احترام مرد است, بدون هيچ گونه فرقى. مثلاً صديقه طاهره (سلام الله عليها) از ابراهيم (عليه السلام) مقدم است با اينكه بيش از 18 سال نداشت, به دليل آيه تطهير و اذهاب رجس كه طهارت در بعد ايجابى اهل بيت محمدى را كه چهارده نفر هستند و از جمله زهرا (سلام الله عليها )را شامل مى شود. همان گونه كه پيامبر اسلام (ص) از ابراهيم(ع) معصوم تر است زهرا(س) هم معصوم تر و بالاتر است. زن بودن موجب منقصت نيست. در قرآن نام آسيه (و امرأة فرعون) جلوتر از نام مريم آمده است, زيرا مى خواهد برساند كه مادر پيغمبر بودن چندان مطرح نيست, بلكه معيار, عظمت شخصيت است.

حكمت نابرابرى زن و مرد در ارث از نظر قرآن چيست؟

استاد دكتر صادقى: آقايان مى گويند ارث زن, نصف مرد است و فقط از ساختمان, اين برخلاف نص قرآن است. بلكه بعضى ازموارد ارث زن كمتر از مرد است, بعضى موارد برابر است و بعضى موارد كمتر. دختر از پسر ارثش كمتر است در صورتى كه دختر و پسر ابوينى باشند. اگر ابى باشند يا امى, برابرند, طبق نص آيات ارث. اگر خواهر و برادر پدرى باشند يا مادرى باشند ارثشان برابر است. و لكن اگر ابوينى باشند ارث دختر نصف پسر است.
و همچنين مادر و پدر كه از فرزند ارث مى برند; در يك صورت مساوى مى برند: (و لأبويه لكلّ واحد منهما السدس) پدر و مادر هر دو يك ششم مى برند (ان كان له ولد فان لم يكن له ولد فلأمّه الثلث) مادر دو برابر مى برد. پس زن بعضى وقتها دوبرابر, بعضى وقتها يكسان مى برد و بعضى وقتها كمتر. زن از شوهر نصف مى برد (يك هشتم يا يك چهارم) و شوهر از زن تمام مى برد (يك چهارم يا يك دوم) اين نصف بردن موضوع صحبت است كه فتوى مى دهند كه اين نصف را هم كه مى برد اگر يك همسر است نصف, و اگر دو همسر داردكمتر است و سه تا كمتر است, و اين نصف را فقط از ساختمان مى برد. از سوى ديگر قبلاً در آغاز اسلام ساختمان كم بود, همه زمينها زراعتى بوده, بنابراين زن هيچ نمى برد.
جواب اين است كه اولاً ما ترك مرد همه را شامل مى شود. زن از كل ما ترك مرد چه زمين, چه منقول, چه غيرمنقول ارث مى برد. دراين زمينه شش رأى داريم كه دو سه رأى آن موافق با قرآن است و دو سه رأى آن مخالف با قرآن است.
بنابراين رأى صحيح قرآن اين است كه زن نصف مرد ارث مى برد. حال سؤال اين است كه آيا زن ضعيف تر است از نظر مالى يا مرد؟ طبعاً زن ضعيف تر است, پس چرا مرد دوبرابر مى برد و زن يك برابر؟ پاسخ اين است كه از نقطه نظر تأمين نفقه مرد نوعاً نفقه دهنده است; مهريه را مرد مى دهد, پس مرد كلاً دهنده است; پيرمرد باشد يا پدر باشد يا شوهر باشد يا پسر باشد دهنده است. زن, همسر باشد يا دختر باشد يا مادر باشد گيرنده است. آيا حقِّ دهنده بيشتر است يا حق گيرنده.و آن نصف را هم كه زن مى گيرد نوعاً احتياج ندارد, ولى مرد نوعاً دهنده است آن دو برابر را كه مى گيرد نوعاً احتياج دارد.
اكنون سؤال دومى مطرح است و آن اين است كه اگر موردى پيدا شد استثنائاً كه زن خيلى محتاج بود و مرد نيازمند نبود, يا زن خيلى محتاج بود ولى فرزندان محتاج نبودند چه بايد كرد؟ پاسخ اين است كه اين ثلثى كه خداوند مقرر كرده براى جبران آن كمبودهايى است كه نسبت به وارث وجود دارد, اگر انسان زنى دارد كه اين زن هيچ از خود ندارد; اگر مرد بميرد ازاين خانه بايد برود, مرد كل ثلثش را به اين زن مى دهد, علاوه بر آن يك چهارم. اصل قاعده عمومى دوبرابر بودن مرد است نسبت به زن , و درموارد خاص كمبودها با وصيت جبران مى شود. بنابراين اسلام هرگز براى زن نقصان ايجاد نكرده بلكه رجحان ايجاد كرده است. اگر همه خصوصيات را در نظر بگيريم مى بينيم هيچ نقطه نظر تاريكى نسبت به زن نداشته است.

در برخى از موارد, به دلايلى زن تأمين كننده هزينه زندگى خانواده است. در اين گونه موارد چه تمهيدى انديشيده شده است؟

استاد دكتر صادقى: ارث, دو بعد دارد; يكى بعد اصلى و يك بعد حاشيه اى و تبصره اى; در بعد اصلى, قانون كلى همان دوبرابر بودن مرد نسبت به زن است, و در بعد حاشيه اى متفاوت است. در هر جا كه نياز زن بيشتر باشد از ثلث تأمين خواهد شد و كاركرد و نقش ثلث همين تبصره بودن است. كمبودهايى كه احياناً براى بعضى از ورثه ايجاد مى شود با وصيت جبران مى شود. كه البته وصيت در جايى است كه ماترك, گنجايش وصيت را داشته باشد. لذا فرموده است: (كتب عليكم إذا حضر أحدكم الموت ان ترك خيراً الوصية…) و نفرمود (ان ترك مالاً) اما در كليت تاريخ اسلام و تاريخ بشر نوعاً مردها دهنده هستند چون بنيه مالى آنها بيشتر است و شركت شان در اجتماعات محدود نيست, اما زنان به لحاظ عفاف و باردارى و خانه دارى و ديگر شؤون زنانگى شان بيشتر در خانه بايد باشند ومردان بيشتر در بيرون خانه; حال اگر گروهى از اين اصل تخلف كنند مانند اروپائيان, مطلب ديگرى است; ما بر مبناى ضوابط اسلامى بحث مى كنيم. بنابر ضوابط عاليه اسلام مرد نوعاً دهنده است, و اگر مرد فقير باشد و زن دهنده, اين استثنا خواهد بود.

در بسيارى از مكتبها و آيينها نسبت به زن ظالمانه عمل شده و نگاه شده است, آيا نگاه اسلام و قرآن به زن در سنجش با ديگر مكتبها چگونه ارزيابى مى شود؟

استاد دكتر صادقى: با زن سه گونه برخورد شده است:
1. برخوردهاى افراطى; 2. برخوردهاى تفريطى; 3. برخورد منهايى.
اسلام برخورد منهاى افراط و تفريط دارد; زن را نه بالاتر از مرد قرار مى دهد و نه پايين تر. بلى روايات جعلى نقل شده و فتاوايى بر مبناى آنها داده شده است. مثلاً مى گويند زن هرگز حق ندارد ازخانه بيرون برود, مگر با اجازه شوهر. به چه دليل؟ بلى حق ندارد بيرون برود; بيرون رفتنى كه منافى با نواميس زن باشد; اما كارهايى مانند نماز خواندن, مجلس رفتن و… يا واجب است; يا حرام است و يا جايز. اگر واجب است مرد جلو واجب را نمى تواند بگيرد, اگر جلسه معارف اسلامى است و هيچ گونه انحرافى در آن نيست, بايد برود. چنان كه اگر جلسه اى است كه رفتن به آن گمراه كننده است و از بعضى جهات حرام است, رفتن به آن جلسه يا مجلس, هم براى مرد حرام است و هم براى زن, و هر يك بايد ديگرى را از آن منع كند.
من كتابى نوشته ام با نام (غوص فى البحار) كه 180 كتاب از منابع شيعى و سنى را در آن نقد كرده ام. گاه دريك باب ده ها حديث وارد شده و همه نادرست. مثلاً در باب مشارب (آشاميدنى ها) به عنوان نمونه, در وسائل الشيعه يك باب دارد كه شامل 50 حديث است; در همه اين احاديث راوى مى گويد از امام سؤال كرديم اگر كسى به كسى كه مى داند شراب مى سازد, انگور بفروشد, درست است يا نه؟ امام پاسخ مى دهد بلى درست است. و حديث موثق و صحيح است. در آخر سر يك حديث ضعيف مرسل دارد كه مى فرمايد: (لا, لقوله تعالى و لاتعاونوا على الاثم و العدوان). اكنون كدام را بايد بپذيريم, يا مثلاً در بحارالانوار در باب (رد شمس) بيست حديث دارد كه كلاً نادرست است. مى گويد براى على(ع) ردّشمس شد, وعلت آورده شده كه چون او در زمين شوره زار بود و نماز خواندن در آنجا پسنديده نبود و على(ع) در وقت عصر آنجا بود, نماز عصر را نخوانده بود! مگر در زمين شوره زار نماز خواندن حرام است؟ اين خلاف منطق است. وانگهى اگر على(ع) نماز نخوانده مقصر بود يا قاصر؟ ما حتى صلوة الغرقى داريم, پس نماز در هيچ شرايطى نبايد قضا شود. اگر بر اساس اين احاديث, على(ع) عمداً نماز نخوانده باشد شايسته تكريم است؟ آيا مگر خورشيد مى تواند برگردد, آيا اگر به فرض محال خورشيد برگشت مگر زمان نيز بر مى گردد؟ در آن صورت على(ع) هم بايد نماز ادا بخواند و هم قضا. علاوه براينكه با برگشتن خورشيد, سه نماز ديگر در طلوع و غروب و ميانه آن واجب است. كه ما در آن كتاب ده اشكال براين موضوع كرده ايم. به سليمان(ع) هم نسبت مى دهند كه فرمود: (ردّوها عليّ) كه اين ضمير (ها) به اسبان بر مى گردد نه به خورشيد.
و براى احاديثى كه جعل مى شود سند هم مى سازند و گاهى سندهاى صحيح و محكم.

آيا معيار در پذيرش و بررسى اين گونه سندها چيست؟

استاد دكتر صادقى: راه آن عرضه بر كتاب الله است. نياز به رجال هم بسيار كم پيدا مى شود; زيرا يك حديث, يا موافق با قرآن است يا مخالف با قرآن; اگر موافق باشد مى پذيريم; ازهر كه مى خواهد باشد, و اگر مخالف است از سلمان هم نمى پذيريم. اگر نه مخالف است و نه موافق, بايد گفت (لاتقف ماليس لك به علم).

در برخى از متون يا مكتبها از زن با تعبير (جنس دوم) ياد مى شود, آيا مى توان گفت از نگاه قرآن نيز زن به دليل ضعف در برخى از جوانب و يا تأخر در آفرينش جنس دوم به حساب مى آيد؟

استاد دكتر صادقى: در قرآن كريم نسبت به حوا فرموده است (و خلق منها زوجها) ولى اين دليل بر افضليت مرد نيست. پيامبر اكرم از ماده اوليه آفريده شد, ولى آن ماده اوليه برتر از پيامبر نيست. در آيه 7 سوره مى فرمايد: (و كان عرشه على الماء) كه اين (ماء) ماده اوليه آفرينش است و همه ارواح از آن خلق شده اند. اكنون آيا ماده مهم تر است يا ارواح؟ همچنين پيامبر ما آخرين پيامبر است ولى بالاتر از همه پيامبران پيش از خود است. پس اوليت و آخريت زمانى مطرح نيست, و اينكه زن از مرد آفريده شده دليل بر افضل بودن مرد نيست.

دليل آن كه همه نعمتهاى بهشتى كه از قرآن يادشده براى مردان است چيست؟

استاد دكتر صادقى: اين گونه نيست; در قرآن مى فرمايد: (و لهم فيها أرواح مطهرة) كه سخن درباره همه اهل بهشت است و ضمير (هُم) هم به زنان و هم به مردان بر مى گردد. چنان كه گفته شد, ضميرهاى مذكر سه گونه استعمال دارد; مذكر و مؤنث با هم, نه مذكر و نه مؤنث مانند (هو) درباره خداوند, و مذكر تنها درباره مرد.
همچنين در قرآن نيازهاى زنان ذكر شده و در سوره نساء به ويژه بيشتر درباره زنان سخن گفته است. ولى خطاب, گاهى به خصوص زن است و گاهى به خصوص مرد و زمانى به هر دو. وقتى تكليف مشترك باشد خطاب به هر دو است, گاه خطاب به خصوص مرد است, مانند: (إذا طلّقتم النساء فطلّقوهنّ…) گاهى به مرد سفارش زن را مى كند; اگر مخاطب مرد است نسبت به خود او و زن است, پس در احترام خطابى قرآن و خطاب قرآن, تفوقى نيست و مخاطب بودن مطرح نيست.

چرا قرآن در همه جا با مرد سخن مى گويد و هرگز زن را مورد خطاب قرار نداده است, جز در يك مورد كه همسران پيامبر (نساء النبى) مخاطب هستند.

استاد دكتر صادقى: مخاطب بودن مهم نيست, شيطان هم در قرآن مخاطب است, اينكه خطاب به مردان بيشتر كرده از باب اهميت بيشتر مردان نيست, بلكه چون نيروى آنان بيشتر است و اين نيروى بيشتر قواميت مى آورد خطاب را متوجه او كرده, و به مناسبت موقعيت و اهميت و حكم و وظيفه اى كه دارد خطاب بر دوش اوست. ولى درتكليف و بيان همه يكسان هستند (و لهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف). و آنچه به صورت غيابى آمده براى هر دو مى باشد.

چرا همسران بهشتى به تعداد فراوان, تنها براى مرد است و زن از اين نعمت محروم شده است.

استاد دكتر صادقى: زيرا اولاً اصولاً اشتهاى مرد نسبت به زن بيشتر است, و ثانياً (و لهم فيها أزواج مطهرة) هم مرد و هم زن را شامل مى شود. مگر اينكه اين گونه سؤال شود: چرا مرد مى تواند در بهشت ازواج مطهره داشته باشد, ولى زن يك زوج دارد. اين سؤال, چند جواب دارد; يك: در هيچ جا از قرآن نصى نداريم كه زن, نمى تواند پس از شوهرى شوهر ديگر داشته باشد, وانگهى اين زنان كه قاصرات الطرف هستند مخصوص مردان اند. ولى از نظر دنيوى مرد نسبت به تعدد ازواج رغبت زياد دارد نه زن. زن هر چه باشد اگر نيازى مادى و نيازهاى ديگرش تأمين شود و مرد او صددرصد مطابق ميل او باشد هرگز تمناى ازدواج با مرد ديگرى را ندارد, ولى مرد اين گونه نيست. بنابراين اگر زنى بخواهد در بهشت چند شوهر همسان داشته باشد مى تواند, ولى نمى خواهد. مثل اينكه در انجيل برنابا آمده كه در بهشت حسد نيست. آنجا همه واقعيتها روشن است. مثال مى زند: اگر بچه دوساله اى چشمش به لباس مرد بزرگسالى افتاد آيا حسد مى برد؟ هرگز! زيرا مى داند آن لباس براى او مناسب نيست, بنابراين اگر واقعيت و حكمت و مصلحت صددرصد جلوه كند ديگر حسدى نيست. بنابراين در بهشت جاى حسد نيست و كسى كه در مقام پايين قرار دارد نسبت به كسى كه مقام بالاتر دارد, حسد نمى ورزد, و آن كه بالاتر است تكبر نمى كند, (فيها ما تشتهيه الانفس), تكليفها بدون تكلّف است.

آيا مى توان گفت در بهشت اصولاً لذت جسمانى در كار نيست و همه لذتها روحانى است.

استاد دكتر صادقى: در آنجا لذت بالاتر است و جنت جسمانى و روحانى هست. (و جنا الجنّتين دان) روايتى هست كه در آن مى پرسد آيا در بهشت لذت جسمانى هم هست; امام مى فرمايد: چرا نباشد؟ اگر دو نفر در كارى شريك هستند چگونه يكى را محروم كنند; روح و عقل و بدن, همه شريك هستند و هر كدام جزا دارند, جزاى روحانى, جزاى بدنى و جزاى عقلانى.

با تشكر فراوان از اينكه در اين گفت وگو شركت فرموديد و به پرسشهاى ما پاسخ گفتيد.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 15 خرداد 1394 ساعت: 15:38 منتشر شده است
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 68

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس