سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط abedi

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

بازنگرى تاريخ انبياء در قرآن (2)

بازديد: 137
بازنگرى تاريخ انبياء در قرآن (2)

محمد باقر بهبودى
سيره لوط (ع)

قرآن مى گويد:
(ولوطاً اذ قال لقومه انّكم لتأتون الفاحشة ما سبقكم بها من أحد من العالمين)
عنكبوت/28
لوط به قوم خود گفت: شما به ارتكاب فاحشه اى دست زده ايد كه هيچ قومى پيش از شما بدان دست نزد.
درمورد اين فاحشه زشت، اساطيرى وارد شده است كه براين اساس كه شيطان براى آنان مجسم شد وكار زشت لواط را به آنان تعليم داد. ولى اين اسطوره مخالف قرآن است كه گفت:
(انه يراكم هو و قبيله من حيث لاترونهم) اعراف/127
شيطان و همرديفان او شما را مى بينند ازآن جا كه شما آنان را نمى بينيد.
علاوه براين كه تجسم نمى تواند وجود مادى داشته باشد كه لمس و مباشرت را ايجاب كند، بلكه بايد گفت: شيطان درعالم خواب با همه ملتها مواجه مى شود واين كار زشت را ترويج مى كند، ولى تا آن زمان هيچ ملتى به دعوت شيطان پاسخ مثبت نداده بود و اين مردم بد سيرت بودند كه براى اولين بار مرتكب اين كفران عظيم شدند و سزاى خود را ديدند.
2. عذابى كه برقوم لوط نازل شد، يكى از سنگهاى عظيم آسمانى بود كه دركنار شهرهاى آنان فرود آمد و با لرزشى مهيب، سرزمين آنان را زير و رو كرد. وچون اين سنگ عظيم از آسمان سوم يعنى آستروئيدهايى كه درفضاى بين مريخ و مشترى مى چرخند فرود آمده بود، در اثر جاذبه و فشار حركت، سنگريزه هاى فراوانى با خود آورد كه بعد از زيرو رو شدن سرزمين آنان، برسر فراريان فروريخت و همگان را نابود ساخت: (امطرنا عليهم حجارة من سجّيل)
3. فاحشه، يعنى عريان شدن نامحرم در برابر نامحرم.
(واذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آباءنا والله أمرنا بها قل إن اللّه لايأمر بالفحشاء أتقولون على اللّه ما تعلمون) اعراف/28
وچون مشركان براى طواف كعبه عريان شوند وبرآنان اعتراض شود، گويند ما پدران خود را براين روال ديديم كه درلباس گنه آلود طواف نمى كردند وخدا چنين فرموده است. بگو خداوند به عريان شدن امر نمى دهد. آيا به خدا دروغ مى بنديد؟
واين كه قرآن مجيد در باره قوم لوط مى گويد:
(أتأتون الفاحشة و أنتم تبصرون. ائنّكم لتأتون الرجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم تجهلون) نمل/55ـ56
آيا مرتكب فحشا مى شويد وتماشا مى كنيد؟ آيا با مردان به شهوت مى گذرانيد نه با نسوان. شما مردمى جاهل پيشه ايد.
بدين منظور است كه آنان درمجالس عمومى خود لخت و عور مى شدند واين جرمى بود وراى جرم عظيم تر آنان كه لواط باشد و لذا به صورت مجزا مطرح شده است. گويا منظور آيه قرآن كه مى گويد: (وتأتون فى ناديكم المنكر) (عنكبوت/29) همين عمل زشت باشد، وچه بسا كه در اثر بى آزرمى و فساد وتباهى دسته جمعى عمل لواط را مرتكب مى شده اند.
4. مسئله ديگرى كه در زندگى لوط مطرح شده، اين است كه فرشتگان عذاب مأمور بودند كه اگر چهار نوبت ازحضرت لوط، مذمت آن قوم را بشنوند، برنامه عذاب را اجرا كنند و گرنه از عذاب آنان منصرف شوند. واين نيز افسانه يهوديان است، زيرا همين فرشتگان عذاب، پيش از آن به خدمت ابراهيم رسيدند و ولادت اسحاق را بشارت دادند، و موقعى كه ابراهيم با آنان جدل كرد كه چرا براين قوم، عذاب دمار و استيصال نازل مى كنيد؟ همين فرشتگان گفتند:
(يا إبراهيم أعرض عن هذا انّه قد جاء امرربّك وانّهم آتيهم عذاب غيرمردود) هود/76

يوسف صديق (ع)

1. رؤياى خورشيد و ماه و ستاره، يك صحنه واحد بوده است نه اين كه به نوبت، اول خورشيد، سپس ماه و بعد يازده ستاره ديده شده باشند، و يابه عكس. ازنظر علم تعبير، خورشيد به پادشاه، فرعون، قيصر و رئيس جمهور تعبير مى شود وماه به نخست وزير و صدراعظم. وستاره به وزير. استاندار و كاردار. اين تعبير، در كتابهاى علمى قاطعيت دارد. گويا تعبير غلط مشهور به وسيله يهوديان صدر اول شايع شده و درتفسيرات تورات و سايركتابها به عنوان يك واقعيت تلقى گشته است.
وبه همين جهت در تواريخ اسلامى مشاهده مى كنيم كه فرزندان يعقوب را دوازده تن دانسته اند. شش تن فرزندان ليا و راحيل و شش تن ديگر از كنيزان زر خريد. نام شش تن فرزندان ليا و راحيل بدون ترديد وبالاتفاق، عبارت از شمعون، لاوى، يهودا و روبيل كه مادر آنان ليا است و يوسف و بنيامين است كه مادر آن دو راحيل است، ولى درنام آن شش تن ديگر، اختلافات زيادى ديده مى شود واين اختلاف، گواه عدم تحقيق است. تصور مى رود كه چون يهوديان، خورشيد را به يعقوب وماه را به (ليا) و يازده ستاره را به فرزندان يعقوب، تعبير كرده اند، ناچار شده اند كه بر فرزندان يعقوب شش تن ديگر بيفزايند، تا رقم دوازده كامل شود.
2. رؤياى يوسف براساس نص قرآن به اين صورت بوده است:
(انّى رأيت أحد عشر كوكباً و الشمس و القمر رأيتهم لى ساجدين)
من يازده ستاره ديدم با خورشيد وماه، ديدم كه آنان براى من سجده كردند.
اين رؤيا از دو قسمت كاملاً مجزا تشكيل شده است و لذا قرآن مجيد كلمه رؤيت را تكرار مى كند.
رؤياى اول: (ستاره، ماه، خورشيد دركنار هم و با هم كه ازنظر تعبير علمى، يوسف خودش را دركنار شاه و صدراعظم و يازده وزير، احساس كرده است كه صورت كابينه دولت را درحضور شاه مجسم مى كند و لازمه اين رؤيا آن است كه يوسف هم وزير باشد، در حد وزيران.
رؤياى دوم جماعت بسيارى از بشر كه براى يوسف سجده مى كنند، جز آن كه اين جمعيت درعالم خواب شناخته و معلوم نبوده اند، تا به صور مشخص خود ديده شوند، بلكه ازحاضران دربارى بوده اند كه براى حفظ مقام مافوق به سجده افتادند. حال اين حاضران، خدمه باشند و يا كارمندان، فرقى نمى كند.
قرآن مجيد به اين نكته صراحت كامل داده است ولذا مى گويد: (رأيتهم) وضمير جمع مذكر غايب مى آورد و در وصف آنان مى گويد: (ساجدين) كه بازهم عنوان جمع مذكر دارد، از دسته عاقلان بشرى. وبه همين جهت درآيات آخر اين سوره مى گويد:
(ورفع أبويه على العرش و خرّوا له سجّداً و قال يا أبت هذا تأويل رؤياى من قبل قد جعلها ربى حقا)
به اين معنى كه چون به خاطر يوسف، شاه و صدراعظم و ساير وزيران درجلسه پذيرايى يعقوب حاضر مى شوند و يوسف، پدر ومادر خود را بر تخت وزارت كنار خود مى نشاند، همه حاضران و استقبال كنندگان وخادمان به خاطر احترام و بزرگداشت مقام يوسف ناجى مصر، به سجده مى افتند. ويوسف درگوش پدر زمزمه مى كند كه پدرجان اين صحنه خارجى، همان صورت رؤياى من است كه اينك به حقيقت پيوسته است.
دراين آيه كه خواب تعبير شده يوسف منعكس شده است، باز مى بينيم (خرّوا له سجّداً) با ضمير جمع مذكر غايب عنوان شده است واين خود صراحت كامل دارد كه ستارگان و خورشيد وماه، دركنار يوسف به سجده نيفتاده اند، بلكه جماعت انبوهى كه يوسف آنان را نمى شناخته و به عنوان رجّاله تلقى مى شدند، درعالم خواب، براى او سجده كرده اند، وگرنه بايد عبارت قرآن به اين صورت نازل شده باشد: (رأيتها لى ساجدات)، تا قانون صرف و نحو عربى رعايت شده باشد.
3. يعقوب، پس از استماع خواب يوسف، به او اطلاع نمى دهد كه تعبير آن چيست، بلكه مى گويد تو خودت بعدها از تعبير اين خوابت با خبر خواهى شد، زيرا نسل ما از پدرم ابراهيم و اسماعيل و اسحاق گرفته تا من و تو و فرزند زادگان من، همه پيامبران خداييم وبايد اشارات وحى را دريابيم، ولذا يوسف به پدرش مى گويد:
(يا ابت هذا تأويل رؤياى من قبل قد جعلها ربّى حقّاً)
اى پدر، اين است مآل خواب پيشين من كه به اين صورت به حقيقت پيوسته است. درآن مجلس، يعقوب فقط به پدرش يوسف اشاره مى كند ومى گويد كه (وكذلك يجتبيك ربّك); يعنى همانند صورت اين رؤيا، خداوند، كار تو را سامان مى دهد و از تعبير خواب، با خبرت مى سازد و نعمت نبوت را برتو تمام مى كند، آن چنان كه بر پدرانت تمام كرده است. اگر يعقوب، تعبير خواب را با فرزندش يوسف درميان مى نهاد، قهراً مورد سؤال واقع مى شد كه چگونه و چسان. ودرآن صورت بايد يوسف هم به اضطراب و واهمه دچار مى شد، چنان كه پدرش يعقوب دچار شد، زيرا مى دانست تعبير اين خواب، بدون حوادث غيرمنتظره، صورت حقيقت نخواهد يافت. وباز به خاطر همين تعبير شگرف و مژده عزت و سلطنت است كه يعقوب سفارش مى كند كه خواب خود را براى برادرانت نقل مكن كه قهراً درصدد آزار تو برمى آيند ولااقل خواب تو را فاش مى سازند ومايه تمسخر قرار مى دهند.
4. پس ازاين خواب، يعقوب به فرزندش يوسف علاقه مفرطى نشان مى دهد واين بيش ترمايه حسادت برادرانش را فراهم مى سازد. موقعى كه تصميم به دوركردن يوسف از منطقه كنعان مى گيرند وبرادر خود را همراه مى برند، درنيمه راه ويا درموقع رسيدن به چاه تصميم مى گيرند كه او را به چاه نيندازند، بلكه او را به ته چاه بفرستند كه چاه بسيار عميق است واگر او را به چاه بيندازند، كشته شدن او قطعى خواهد بود، درصورتى كه حاضر نبودند به دست خود او را بكشند.
ولذا قرآن مجيد مى گويد: وچون يوسف را بردند و اتفاق كردند او را در يك چاه بگذارند: (فلمّا ذهبوا به واجمعوا أن يجعلوه فى غيابت الجبّ) درحالى كه از كنكاش و توطئه قبلى به صورت ديگرى تعبير مى كند و مى گويد:
(قال قائل منهم لاتقتلوا يوسف وألقوه فى غيابت الجبّ يلتقطه بعض السيارة إن كنتم فاعلين)
ييك تن از آنان گفت: يوسف را نكشيد و دريك چاه بيفكنيد تا كاروانيان او را به عنوان كودك (سرراهى) ببرند، اگر شما به دوركردن يوسف اصرار داريد
البته بهانه تشنگى ازيك طرف و سبكى وزن يوسف از طرف ديگر مى توانست حيله آنان را روبراه كند.
5. قرآن مجيد مى گويد:
(وأوحينا اليه لتنبّئهم بأمرهم هذا وهم لايشعرون)
ما به يوسف اشارت كرديم كه روزى بيايد كه ماجرا را با آنان درميان نهى و آنان ندانند كه تو خود همان يوسفى.
چنان كه مكرّر گفته شد وابتداى سوره گواهى داد، ارتباط انبياء بنى اسرائيل، بيش تر به وسيله خواب صورت مى گرفته است. اين وحى هم بايد به صورت خواب، ودرچاه قريه سيلون از قراى كنعان بوده باشد.
هنگامى كه يوسف دستور اين خواب واين وحى را با برادرانش درميان نهاد، ناچار شد ترتيبى بدهد كه برادرانش را ازاين كار زشت برادركشى باخبر سازد، ولى به صورتى كه او را نشناسند. لذا نوشته اند كه در روز مهمانى شهر مصر، تابلوهاى متعددى به صورت قطعات فيلم از صحنه هاى آن روز، درمعرض تماشاى آنان گذاشت كه قيافه آن روزشان كاملاً با قيافه روز مهمانى برابر بود، و برادران يوسف وحشت كردند كه مبادا مايه سوءظن عزيز را فراهم كرده باشند.
نكته ديگرى كه دراين آيه ديده مى شود، قيد (وهم لايشعرون) است كه نبايد خود را معرفى كند واين يك دستور قطعى بود، ولذا از مصر به پدرش يعقوب اطلاع نمى دهد، كه اگر اطلاع مى داد، قهراً برادرانش نيز بى خبر نمى ماندند.
6. قرآن مجيد، درپايان فصل اول مى گويد:
(وكذلك مكّنّا ليوسف فى الأرض ولنعلّمه من تأويل الاحاديث)
به اين صورت ما به يوسف قدرت وتمكن داديم و بدين خاطر كه او را از مآل خوابها با خبر سازيم.
(كذلك) اشاره به ماجراى چاه رفتن و فروخته شدن و انتقال به مصر است، كه راه را براى قدرت و عظمت و ارتباط با سران حكومت باز كند و درضمن با اسرارخواب كه سررشته دريافت وحى است آشنا گردد، البته رنج فكر كردن و خصوصاً تاريكى چاه كه گويا شب و روز انسان درعالم رؤيا است و بيش تر به فكر رؤيا و اسرار آن مى پردازد تا به مسائل دنياى خارج، كاملاً يوسف را آماده مقام نبوت كرد
از اين رو گفت: (ولنعلّمه) تا به او بياموزيم. وآموختن جز با دريافت قواعد و ضوابط، مفهوم صحيحى پيدا نخواهد كرد. البته به خاطر داريم كه يعقوب هم به او گفت:
(ويعلّمك من تأويل الأحاديث) چرا كه احاديث، جمع احدوثه است واحدوثه به معناى خبر و اطلاع جديدى است كه برسرزبانها بيفتد و رواج پيدا كند.
7. هنگامى كه برادران يوسف، ناله كنان به پدر مى گويند يوسف را گرگ خورده است، پدرش مى گويد: (بل سوّلت لكم أنفسكم أمراً فصبر جميل) بل براى اضراب است. يعنى چنين نيست كه شما ادعا مى كنيد. يوسف را گرگ نخورده است، شما صحنه سازى كرده ايد تا او را از من دور كنيد ومن بايد صبر جميلى پيشه سازم وخدا يار است.
علت اين پاسخ تند و سرد، همان است كه يعقوب از خواب يوسف مطلع شده بود و يقين داشت كه وحى خدا دروغ نخواهد بود و يوسف زنده مى ماند تا نبوت و سلطنت را با هم جمع كند.
8. در روايات اسلامى آمده است كه برادران يوسف به كمين نشستند وچون قافله اى را به سوى چاه روان ديدند، خود را به سر چاه رساندند وادعا كردند اين كودكى كه از چاه درآورده ايد، برده ماست، و سرانجام او را فروختند.
درست روشن نيست كه اين داستان را از قرآن برداشت كرده اند، ويا از تورات گرفته اند. درهر صورت اين داستان با متن قرآن مخالف است، زيرا قرآن مى گويد:
(وجاءت سيّارة فأرسلوا واردهم فأدلى دلوه قال يا بشرى هذا غلام و أسرّوه بضاعة) يعنى يوسف را به صورت كالا پنهان كردند تا مسافران باخبر نشوند، ودر دنباله همين آيه مى گويد:
(وشروه بثمن بخس دراهم معدودة) كه به صراحت روشن مى كند كه همين كاروانيان، يوسف را به مصر برده اند و چون سند بردگى نداشته اند، ناچار با قيمت كم او را فروخته اند وچون مى ترسيده اند كه متهم به دزدى شوند، هرچه زودتر حاضر به فروش شده وناچار با قيمت اندك او را فروخته اند، و به همين جهت بود كه گفت: (كانوا فيه من الزاهدين)
9. مسئله خاطرخواهى زليخا وجمله (لقد همّت به وهمّ بها) باعث شده است كه براى براءت دامن يوسف، توجيهات زيادى پرداخته شود.
به نظر نويسنده، موقعى كه زليخا خود را به يوسف عرضه كرد وگفت: (هيت لك) و يوسف با پاسخ سرد و كوبنده ومنطق استوار خود به زليخا پاسخ ردّ داد، زليخا از راه ديگرى به اغواى يوسف پرداخت، تا توانست نظر او را جلب كند. درواقع زليخا نيز مسحور جوانمردى و عفاف وپاكدامنى يوسف شد و تصميم گرفت از شوهر خود طلاق بگيرد تا يوسف حاضر به ازدواج شود وهمين مسأله ازدواج بود كه يوسف را به خانم علاقمند كرد و هردو خواهان يكديگر شدند ولذا گفت: (همّت به وهمّ بها). اگر اهتمام زليخا به صورت فحشا بود كه يوسف پاسخ لازم را به زليخا داده بود. وحتى با اشاره به شوهرش (انّه ربى) او را تهديد كرده بود و ديگر معنى نداشت كه قرآن بگويد: (ولقد همّت به). علت اين كه خداوند، با ارائه برهان، مانع ادامه اين صحنه شد، آن است كه:
اولاً، شوهرخانم يعنى عزيز مصر، وارد منزل شده بود و در راه ورود به اطاق خانم بود، واگر عزيز مصر، خانم را با آن حالت مى ديد كه با يوسف خلوت مغازله دارد، اتهام او درنظر عزيز قطعى مى شد.
ثانياً، ازدواج با خانمى كه حاضر به فساد باشد، برانبياء روا نيست، زيرا چنين خانمى عصمت و تضمينى ندارد كه بعدها چه كند وچه نكند.
درهرصورت مسئله اهتمام، غير از عرضه فحشا است ولذا با قيد سوگند، تجديد مطلع شده است و گرنه اهتمام به ارتكاب فحشاء آن هم با مادرخوانده خود كه شوهر دارد، از سايرين نيز بعيد است تا چه رسد به پيامبران.
10. قرآن مجيد مى گويد: (لولا أن رأى برهان ربّه). باز پاى رؤيت درميان است، نه الهام ويا وسيله ديگر. واين مى رساند كه صورت اين ماجرا به گونه باطنى بريوسف نمايان شد و يوسف دانست كه اين اهتمام و همت، ناروا بوده و مورد رضاى خدا نيست، لذا فوراً و بى درنگ به طرف درب خروجى فرار كرد و زليخا از پشت سر پيراهن او را كشيده پاره شد و شوهر خانم در آستانه در نمايان گشت.
دراين ارائه برهان و صورت برهانى آن رواياتى رسيده است كه با هم ناهمساز مى باشند وعلاوه بر اختلاف كه خود دليل عدم تحقيق است، سند صحيحى نيز ندارند. پس اصرارى نخواهد بود كه حتماً به روايات رسيده اعتماد شود. درهر صورت، يوسف باطن كار خود و زليخا را به عيان با چشم خود مجسم ديد كه فوراً پا به فرار نهاد، تا از شرّ آن خلاصى يابد.
11. هنگامى كه خانم زليخا مجلس انسى ترتيب مى دهد وخانمهاى دربارى را دعوت مى كند تاموقعيت خودش را با يوسف براى آنان مجسم كند. پس از اظهارات آن زنان كه (ما هذا بشراً ان هذا الاّ ملك كريم) خانم زليخا مى گويد:
(فذلكنّ الذى لمتنّنى فيه ولقد راودته عن نفسه فاستعصم… ) يوسف/32
اين كلمه (استعصام) ازباب استفعال است وماده اصلى آن عصمت است. اگر سين استفعال براى طلب باشد، يعنى من با اين جوان مراوده كردم وخواهان كام شدم، ولى او طالب عصمت شد وبا راندن من و عقب كشيدن خود، عصمت خود را حفظ كرد. و اگر سين استفعال براى شماره و عدّ باشد، مانند: استكبر و استنوق الجمل واستعظم، يعنى من خواهان كام شدم و او خود را ازاين گونه كارها معصوم شمرد وحاضر نشد خواهش مرا برآورده سازد.
درهرصورت زليخا اعتراف مى كند كه يوسف عصمت داشته است، واين خود مى رساند كه هيچ گونه گرايشى ازجانب يوسف ظاهر نشده است كه عفت و عصمت او را لكه دار سازد، تا چه رسد به برخى افسانه هاى تاريخى كه در اطراف مسئله پرداخته اند واين كه قرآن مجيد مى گويد:
(كذلك لنصرف عنه السوء والفحشاء); ما اين برهان الهى را به او ارائه داديم تا بدى و فحشا را از او بگردانيم، نه آن است كه درهمان مجلس عازم سوء و فحشاء شده باشد، بلكه اگر برهان الهى رؤيت نمى شد، وسوسه زليخا دريوسف كارگر مى شد و قول مساعد مى داد كه در صورت برداشته شدن موانع از سوى زليخا، با او ازدواج كند واين خود مايه سوء و فحشاء بود، زيرا ازدواج با زناكاران حرام است.
12. موقعى كه يوسف با برادرش بنيامين در سرپرستى عمه خود بودند، يعقوب، پيامى به خواهرش فرستاد و تقاضا كرد كه يوسف و بنيامين را كه بزرگ شده اند و تا حدى از مادر بى نياز، به او برگرداند. عمه اش به خاطر علاقه مفرطى كه به يوسف پيدا كرده بود، حاضر نمى شد او را ازخود دور كند و نزد برادرش يعقوب بفرستد، از اين رو برنامه اى درست كرد و درحضور فاميل و خاندان واعقاب ابراهيم، يوسف و برادرش بنيامين را به همراه كاروان، نزد برادرش يعقوب اعزام كرد، ولى پس از ساعتى دوان دوان درپى قافله روان شد كه ميراث پدرم اسحاق و يادگارى او گم شده است ونكند آن را يوسف يا بنيامين دزديده باشند و سرانجام يادگارى پدرش اسحاق را از جامه دان يوسف خارج كردند، ولذا به رسم شريعت ابراهيم كه دزد را بايد به صاحب مال تحويل دهند تا به عنوان برده به خدمتگزارى او مشغول باشد، عمه يوسف با اين نقشه ماهرانه كه خود ترتيب آن را داده بود، يوسف را چند سالى نزد خود نگه داشت و چون وفات كرد، يوسف و بنيامين هر دو نزد پدر بازگشتند.
13. هنگامى كه يوسف درمصر به مقام عزت رسيد و تقسيم ارزاق را عهده دار بود، برادرانش نيز از كنعان آمدند تا مطابق جيره بندى، سهم خود را دريافت كنند. دراين سفر، يوسف تصميم گرفت كه برادر تنى خود را درمصر نگه دارد. لذا ازهمان برنامه عمه اش الگو گرفت وجام سلطنتى را در بار گندم بنيامين پنهان كرد، وچون مأمورين كاخ متوجه شدند كه جام سلطنتى مفقود شده است، تصور كردند كه اين دزدى كار همان چند تن مسافر كنعانى است كه دركاخ يوسف پذيرايى شده اند ولذا به تعقيب قافله شتافتند وفرياد زدند (ايتها العير انّكم لسارقون) وچون برادران يوسف را به خشم آوردند، برادران يوسف گفتند، هركس دزدى كرده باشد، بايد برده صاحب مال باشد. شريعت ما در قضاوت همين است. وچون جام سلطنتى پس ازكاوش و جست و جو، از بار بنيامين بيرون آمد، برطبق گفت وگوى قبلى بنيامين را به بردگى گرفتند و درمصر نگه داشتند:
(كذلك كدنا ليوسف ماكان ليأخذ أخاه فى دين الملك إلاّ ان يشاء اللّه)
به اين صورت ما براى يوسف چاره انديشيديم تا بتواند برادرش را نزد خود نگه دارد.
يوسف براساس دين پادشاه و قانون مصر، نمى توانست برادرش را به زور و جبر نزد خود نگه دارد. سخنان برادران يوسف كه گفتند:
(ان يسرق فقد سرق أخ له من قبل)، به همان داستان دزدى يوسف و برنامه عمه اش اشاره دارد. وعكس العمل يوسف كه درباره برادرانش مى گويد:
(فأسرّها يوسف فى نفسه و لم يبدها لهم قال أنتم شرّ مكانا واللّه أعلم بما تصفون); يعنى يوسف اين تهمت برادرانش را در دل گرفت و به ظاهر چيزى نگفت، امّا در دل گفت: شما بدتر از هر دزد غدّارى هستيد و خدا مى داند آن نسبت دزدى كه به يوسف مى دهيد، واقعيت ندارد، چنان كه دزدى امروز بنيامين نيز حقيقت ندارد.
داستان يوسف صديق، نكته هاى جالب وآموزنده بسيار دارد. دراين زمينه به كتاب (يوسف صديق) اثر نويسنده مراجعه كنيد.

ايوب (ع)

1. قرآن مجيد مى گويد:
(وانزلنا اليك الكتاب بالحقّ مصدّقاً لما بين يديه من الكتاب و مهيمناً عليه فاحكم بينهم بما أنزل اللّه و لاتتّبع أهواءهم عمّا جاءك من الحق) مائده/48
خداوند قرآن را برايت فرستاد به حق و درستى كه تورات و انجيل را تصديق مى كند و برهر كتابى نگهبان و رقيب است. پس درميان امتها به حقايق نازل شده الهى قضاوت و داورى كن وازانكار انحرافى امتها پيروى مكن كه تو را ازحقايق نازل شده، باز خواهد داشت.
اين آيه كريمه تأكيد مى كند كه اگر ميان قرآن، با تورات و انجيل وساير كتابهاى آسمانى اختلاف باشد، آن اختلاف، دراثر افكار خود ساخته ملتها برتورات و انجيل تحميل شده است وقرآن مى تواند اشتباهات آنان را اصلاح كند وانحرافات تورات وانجيل موجود را بر ملا سازد. بنابراين داستانهاى تورات وانجيل، بويژه آنچه در تواريخ اسلامى منعكس شده ومربوط به اسناد وكتابهاى چهارده قرن پيش است، نمى تواند به كلى نادرست باشد.
اصل كلّى يادشده درهمه مسائل تاريخى حاكميت دارد، از جمله در زندگى ايوب عليه السلام كه نوشته اند، شيطان گفت، خدايا اين ايوب كه اين قدر شاكر و سپاسگزار است به خاطر نعمتهاى وافرى است كه به او عنايت كرده اى، وبه خاطر فرزندان برومندى است كه به او بخشيده اى، وبه خاطر سلامتى و نيروى جسمى است كه ازآن برخوردار است. اگر مرا برمال و جان و فرزندان او تسلط دهى و فرشتگان نگهبان را از سرراه من دور كنى، خواهى ديد كه سپاسگزارى نخواهد كرد. و سرانجام شيطان دراين شرط ومقاوله منكوب شد وبا آن كه ضايعات فراوان برجان ومال و فرزندان ايوب وارد كرد، ايوب همانند پيش، سپاسگزار حق باقى ماند و شكايت نكرد:
(انّا وجدناه صابراً نعم العبد انّه اوّاب) ص/41ـ44 
2. قرآن مجيد، ضايعات جانى ايوب را به اين صورت گواهى مى كند كه مى گويد:
(واذكر عبدنا أيّوب إذ نادى ربّه انّى مسّنى الشيطان بنصب وعذاب)
برخى تسلط شيطان را برجان ايوب، مخالف شرع ومنطق تصور كرده اند، درحالى كه تسلط، نص صريح قرآن است وقرآن مجيد به شيطان وعده مى دهد و رخصت عنايت مى كند:
(… وأجلب عليهم بخيلك ورجلك و شاركهم فى الاموال و الاولاد) اسراء/64
واين سواره و پياده شيطان كه مى توانند درخون بشر شناور باشند (يجرى من ابن آدم مجرى الدم) ومى توانند در نطفه فرزندان بشر شركت كنند و يا دراموال آنان تصرف نمايند و به آتش بكشند، غير از ميكروبها و ويروسهاى عفونت زا، چيز ديگرى نيستند.
ولذا قرآن مجيد مى گويد:
(وما كان له عليهم من سلطان الا لنعلم من يؤمن بالاخرة ممّن هو منها فى شك)
سبأ/20 
ييعنى برنامه تسلط شيطان براى آزمايش بشر است كه تا چه حد دعوت شيطان را اجابت مى كند وتا چه اندازه به دعوت رحمان وقع و ارج مى نهد. اگر خداوند اجازه نفرمايد و رخصت ندهد، شيطان نمى تواند از سواره و پياده خود سود ببرد، چرا كه خداوند مى گويد:
(له معقّبات من بين يديه ومن خلفه يحفظونه من امراللّه) رعد/11
ييعنى هر فردى از افراد بشر، چند تن فرشته نگهبان دارد كه از پيش و پس او همانند اسكورت درحركت هستند، تا او را از بلايا محافظ باشند:
(وهو القاهر فوق عباده ويرسل عليكم حفظة) انعام/61 
3. شفاى از مرض جذام به اين صورت كه ايوب دعا كرد وگفت
(ربّ إنّى مسّنى الضرّ وأنت أرحم الراحمين) انبياء/83
واين دعا هنگامى بود كه همسرش با وسوسه شيطان به او تهمت زد كه اين بلاى خانمانسوز در اثر فلان جرم است كه مرتكب شده اى و ايوب را دل به درد آمد و گفت: اگر خداوند، براءت مرا ازاين تهمت مدلل سازد، حد شرعى اين تهمت را برتو خواهم نواخت و در تعقيب اين موضوع از خدا درخواست كرد كه او را شفا بخشد و خدا به اوگفت:
(اركض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب)
ايوب با پاى خود بر زمين كوبيد و زمين فرو رفت و چشمه آب حيات، سرد و خنك و گوارا آشكار شد و ايوب ازآن آب حيات قدرى نوشيد كه اندرون او ترميم يابد و درآن چشمه حمام كرد تا زخمهاى بدن او شفا يابد و سلولها به حالت طبيعى جوانى بازگردد. و طبيعى است كه ايوب پيامبر، عمر دوباره گرفته باشد وجوانى را از سرگرفته باشد، چرا كه خاصيت آب حيات بيش ازاين است.
4. قرآن مجيد، به صراحت ضايعات نسل ايوب را مطرح نمى كند، ولى مى گويد:
(ووهبنا له أهله ومثلهم معهم رحمة منّا و ذكرى لأولى الألباب) ص/41
از اين آيه معلوم مى شود كه فرزندان ايوب دراثر بيمارى عفونى از دنيا رفته اند و پس از تجديد حيات وجوانى ايوب، دوباره نطفه همان فرزندان، درصلب ايوب قرار گرفته و تجديد حيات كرده اند وازمادر متولد شده اند، به اضافه چند فرزند ديگر كه درجوانى دوم او به او عطا شده اند. 8 شرح بيش تر اين موضوع را دركتاب (رجعت) اثراين نويسنده ملاحظه كنيد.

شعيب (ع)

1. ظاهر آيه كريمه قرآن كه مى گويد: (وإلى مدين أخاهم شعيباً) گواهى مى كند كه (مدين) نام قبيله اى است مانند (وإلى عاد أخاهم هوداً) ومانند (وإلى ثمود أخاهم صالحاً) به اين معنى كه از قوم نوح و يا ساير اقوام و ملل خانواده اى به نام عاد، به منطقه ارم هجرت مى كنند و بعد از اين يك قرن و دو قرن، قوم عاد، متشكل مى شود.
وبه همين صورت خانواده اى به نام ثمود به منطقه وادى القرى مهاجرت مى كنند و پس از چند قرن، قوم ثمود، متشكل مى شود. به همين صورت خانواده اى به نام مدين از كنار درياى سرخ عبور مى كنند و چون جنگل انبوهى درآن جا مشاهده مى كنند، با بارانهاى شديد دائمى و نسيم دريايى، آن جا را براى زندگى انتخاب كرده، ساكن مى شوند. قرآن ازاين جنگل به نام (ايكه) ياد مى كند ومى گويد:
(كذّب أصحاب الأيكة المرسلين. إذ قال لهم شعيب ألا تتّقون) (شعراء/176ـ177) وچون مى بينند كه نياز به آب شيرين دارند، چاهى حفر مى كنند كه قرآن ازآن به نام (ماء مدين) (قصص/23) ياد مى كند. و پس از مدتى كه نسل خانواده انبوه مى شود، به نام قوم مدين مشهور مى شوند و از همين روست كه قرآن مجيد مى گويد: (واذكروا إذ كنتم قليلاً فكثّركم) (اعراف/48) وبعدها سرزمين مسكونى آنان به نام شهر مدين باقى مى ماند: (واصحاب مدين) (حج/44) (ولمّا توجّه تلقاء مدين) (قصص/22) (ثاوياً فى اهل مدين) (قصص/45) 
2. شهر مدين در مسير قافله هاى تاجران قرارداشت وآن مردم با كم فروشى ازيك سو و بى ارزش جلوه دادن كالاى ديگران از سوى ديگر واحياناً راهزنى و اختلاس اموال مردم بيگانه، فساد و تباهى مى كردند، واگر مسافران را ازمردم مؤمن تشخيص مى دادند، به آزار آنان مى پرداختند.
شعيب به آنان گفت: (اى مردم خدا را بپرستيد ودست از پرستش بتها برداريد. اينك با ابلاغ رسالت من، آئين روشن و معقولى از جانب خدايتان به شما هديه مى شود. بر اساس اين آيين الهى، پيمانه را پركنيد و ترازو را ميزان كنيد وكالاى مردم را بى ارزش جلوه ندهيد و ارزان نخريد و سرزمين شما كه با خير و خوبى وصلاح قرين است، آن را به فساد و تباهى نكشيد و مردم مؤمن را به خاطر صلاح و عفت تهديد مكنيد وآزار مدهيد و از فرجام كار مفسدان بترسيد كه مانند قوم نوح و قوم هود و قوم صالح به عذاب الهى دچار شويد. بويژه از سرنوشت قوم لوط كه شما با آنان درفساد و راهزنى هماهنگ شده ايد، و حتى ازنظر تاريخ يعنى از نظر زمان ومكان با آنان فاصله چندانى نداريد) (اعراف/84ـ85) ازاين رو مراقب اعمال خود باشيد و دست از تباهى در اموال و پرستش بتها برداريد كه عذاب قوم لوط بر شما نازل نشود.
عذابى كه بر قوم صالح و قوم لوط نازل شد، يك سنگ آسمانى بود كه با غرشى مهيب برسرآنان نازل شده بود، و لذا قوم شعيب گفتند:
(فأسقط علينا كسفاً من السماء ان كنت من الصادقين) شعراء/188
اگر راست مى گويى، سنگى از آسمان برسر ما فرو انداز.
3. قرآن مجيد درسوره اعراف مى گويد:
(فأخذتهم الرجفة فأصبحوا فى دارهم جاثمين) اعراف/91، عنكبوت/37
باز درسوره هود مى گويد:
(واخذت الذين ظلموا الصيحة فأصبحوا فى ديارهم جاثمين) هود/95
اين مانند عذاب قوم لوط و عذاب قوم صالح است كه شرح آن گذشت و چگونگى آن چنين است كه سنگى از آسمان فرو افتد كه غرشى عظيم ايجاد كند و زمين منطقه را به شدت بلرزاند. مردم با وحشت صدا، خرد خود را ازكف بدهند ومبهوت شوند و سقف و ديوار خانه ها برسرآنان فرو افتد و فرصت نيابند كه فرار كنند، جز آن كه براى فرار، برسر زانو برخاسته باشند و سقف برسر آنان فروريخته باشد واين است معنى (جاثمين) به زانو درآمدگان.
4. محل فروافتادن اين سنگ، داخل جنگل بود ودراثر آتش گرفتن جنگل، آتشى عظيم با دودى غليظ و سياه برسر شهر سايه افكن شد و بارانى ازخاشاك و خاكستر برسرآنان فرو باريد. اين گونه عذاب، شباهت كاملى دارد با عذاب دوزخ كه به تعبير قرآن (عذاب يوم عظيم) 9 است. قرآن مجيد درباره عذاب دوزخ مى گويد
(إنّا أعتدنا للظالمين ناراً أحاط بهم سرادقها) كهف/29
ونيز مى گويد: (إنّها عليهم مؤصدة. فى عمد ممدّة) (همزه/8ـ9) كه در كره دوزخ، مانند سياره زهره، گازها به آسمان متصاعد مى شود وتا به جو بالا نرسد، مشتعل نمى گردد وگويا آتش رامانند خيمه اى سياه برسركره زهره طناب كشيده اند و سايبان كرده اند. قرآن مجيد اين نكته را در سوره شعراء يادآور مى شود:
(كذّب أصحاب الأيكة المرسلين. إذ قال لهم شعيب ألاتتّقون… أوفوا الكيل ولاتكونوا من المخسرين. وزنوا بالقسطاس المستقيم. ولاتبخسوا الناس أشياءهم… )
تا آن جا كه مى گويد:
(فأسقط علينا كسفاً من السماء إن كنت من الصادقين… فكذّبوه فأخذهم عذاب يوم الظلّة إنّه كان عذاب يوم عظيم) شعراء/176ـ189
عذاب يوم الظلّة، نام آن عذابى نيست كه بر قوم مدين سايه افكند، بلكه مانند آن عذابى است كه قرآن مجيد گفته است:
(وأصحاب الشمال ما أصحاب الشمال. فى سموم و حميم. و ظلّ من يحموم. لابارد و لاكريم) واقعه/41ـ44
ونيز گفته است:
(لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل) زمر/16
بنابراين اصحاب أيكه، همان اصحاب مدين مى باشند، نه آن كه شعيب بردوقوم و دوملت مبعوث شده باشد، اول، قوم مدين كه با عذاب صيحه و رجفه هلاك شدند، ودوم، اصحاب ايكه كه با آتش جنگل هلاكت رسيدند.
5. شعيب به اهل مدين گفت: كم فروشى نكنيد وكالاى مردم را معيوب نشماريد كه ارزان بخريد. سپس گفت:
(بقية اللّه خيرلكم إن كنتم مؤمنين)
منظور ازاين بقيه الهى، بركت است. به اين معنى كه اگر شما مؤمن باشيد، خداوند به همان سود اندك وبهره ده درصد و پنج درصد، بركت مى دهد كه براى نيازهاى شما باقى بماند. اگر شما ايمان نداشته باشيد، خداوند، شما را به درد و مرض و آفت مبتلا مى كند كه سودهاى كلان نيز نمى تواند نيازهاى شما را برآورده سازد وهماره بايد درآمد خود را بى جا و بى مورد خرج كنيد ورنجى را هم به جان بخريد. آنچه درعرف مسلمين مشهور شده است و مى گويند: (خداوند بركت بدهد)، همين معنى از آن منظور است، زيرا بركت، يعنى بجا ماندن، مانند آبى كه از سيل و باران دركوهها جمع مى شود و عرب آن را بركه مى نامند.

پي‌نوشت‌ها:

* اين نوشتار، نخستين بخش از متن درسهايى است كه در دانشگاه تربيت مدرس القاء شده و سپس توسط استاد بهبودى به نگارش درآمده است. بخش دوم آن نيز در شماره آينده خواهد آمد.
1. بحارالانوار، 12/ 44 ـ 47.
2. مجمع البيان طبرسى، 4/ 325; بحارالانوار،12/ 18; تاريخ طبرى،1/ 236; تفسير قمى / 194.
3. به جلد 12بحارالانوار ص 4 و 5 مراجعه شود.
4. بقره/ 140 ، ابراهيم / 39.
5. صافات / 101 ـ 112.
6. بحارالانوار، 12/ 152 و 147.
7. تاريخ الخميس، 1/ 98.
8. بحارالانوار،12/ 372 نقل از ثعلبى.
9. انعام / 15 ، اعراف / 59 ، يونس / 15 ، نحل / 94 ، شعراء / 135 و 156 ، زمر / 13 ، احقاف / 21.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 8:52 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

آراي كلامي و تفسيري اباضيه

بازديد: 131
آراي كلامي و تفسيري اباضيه

محمد بهرامي

در بسيارى از متون كهن تاريخى و فرقه شناسى، اباضيه به عنوان يكى از فرقه هاى خوارج به شمار آمده اند، ولى پيشوايان فكرى اباضيه براى خارج ساختن فرقه خويش از انزوا و تنفرى كه دامنگير خوارج شده است مى كوشند تا اباضيه را از شمار فرقه هاى خوارج خارج سازند و نام خوارج را تنها زيبنده فرقه هايى تندرو چون ازارقه و نجديه و صفريه بشناسانند.
آنها در توجيه اين كه فرقه نويسان ومورخان، اباضيه را ازخوارج به شمار آورده اند مى گويند، اطلاق نام خوارج بر اباضيان بر اثر سهل انگارى مورخان و فرقه نويسان است; زيرا اباضيه از دشمنان سياسى بنى اميه و بنى العباس به شمار مى آمدند و امامت و خلافت را تنها سزاوار بنى اميه و بنى العباس و علويان يا قريش نمى دانستند و معتقد بودند هر مسلمان صالحى مى تواند امام وخليفه شود و ازآن جهت اباضيه با فرقه هاى تندرويى كه به راستى نام خوارج زيبنده آنهاست متحد و هم عقيده تلقى شدند.
اما به نظر مى رسد تلاش پيشوايان اباضيه براى تطهير فرقه خويش، چندان كارساز نباشد، زيرا تاريخ به خاطر سپرده است كه:
ييك. مخالفان تحكيم نيز مانند ازارقه با مردم بدرفتارى مى كردند و ريختن خون كسانى را كه با حكميت موافق بودند جايز مى دانستند، چنان كه (محكمة الاولى) عبدالله بن خبّاب بن ارت وهمسرش را به جرم دوستى على(ع) و پذيرش حكميت به فجيع ترين شكل به قتل رساندند.1 بنابراين اگر نام خوارج، زيبنده ازارقه و صفريه باشد زيبنده (المحكمة الاولى) كه اباضيه از آن جمله اند نيز هست.
دو. چگونه اباضيه خود را از خوارج نمى دانند، با اين كه آنها محكمة الاولى را تأييد مى كنند كه على(ع) را كافر مى خواندند، و ابن ملجم را تمجيد و ستايش مى كردند، واين مخالف روايات فراوانى است كه در صحاح اهل سنت درباره مناقب على(ع) وارد شده و منافقان را دشمن على(ع) معرفى كرده است، مانند اين دو روايت:
قال رسول الله (ص): انه لايحبّك الا مؤمن و لايبغضك الا منافق.2
قال رسول اللّه(ص): لايحبّ علياً منافق و لايبغضه مؤمن.3 
همين دشمنى با على(ع) و كافر خواندن وى و تمجيد از ابن ملجم، بسنده است كه اباضيه را در شمار خوارج بدانيم.
سه. واژه (خوارج) اين گونه نيست كه سالهاى پس از شورش مخالفان حكميّت شكل گرفته باشد، تا شامل مخالفان حكميت نشود، بلكه دلايل گوناگون روايى و تاريخى نشان مى دهد كه اين واژه بارها در مورد منكران حكميت و برگزار كنندگان (محكمة الاولى) كه اباضيه طرفدار آن هستند، به كار رفته است.
حضرت على(ع) فرموده است:
(لاتقاتلوا الخوارج بعدى، فليس من طلب الحق فأخطأه كمن طلب الباطل فأدركه.)4
پس از من با خوارج به جنگ نپردازيد، زيرا حكم حق جويان به خطا رفته با باطل طلبان به قدرت رسيده فرق مى كند.
على(ع) دراين عبارت، عنوان خوارج را به مخالفان حكميت اطلاق كرده است.
ابن عباس صحابى معروف و نماينده ويژه على(ع) در مذاكره باخوارج مى گويد:
(زمانى كه خوارج خروج كردند خدمت امام(ع) رسيدم. امام(ع) فرمود: برو با آنان مذاكره كن، و من بهترين جامه هاى يمنى را پوشيدم و نزد خوارج رفتم… ) 5
و در سند و طريق ديگرى از او روايت شده كه گفت: وقتى خوارج شورش كردند و عزلت گزيدند به آنها گفتم: مگر پيامبر يوم الحديبيه با مشركان صلح نكرد… 6
جالب است كه (يحيى معمر) رواياتى را كه تطبيق بر خوارج شده است ساخته شيعه مى داند، در صورتى كه بيش تر اين روايات در صحيح مسلم و سنن نسائى و سنن ابوداود و مسند احمد آمده است و راويان روايات نيز از شيعيان نيستند.7
اباضيان ادعا كرده اند كه اين روايات درباره كسانى است كه از پرداخت زكات خوددارى كرده اند و نه درباره خوارج و مخالفان حكميت. درحالى كه بيان روايات و توضيحاتى كه درآنها آمده است و قراين موجود در آنها، ربطى به گريزندگان از زكات ندارد و تنها بر خوارج تطبيق مى كند.
نمونه اى از آن روايات، روايت معروف به (مروق) است كه وقتى پيامبر(ص) مشغول تقسيم غنائم بود (ذو الخويصره) گفت: اى رسول خدا به عدالت رفتار كن. پيامبر فرمود: اگر من عدالت نكنم پس چه كسى عدالت مى كند؟ عمر گفت: اى پيامبر اجازه ده تا او را بكشم. پيامبر فرمود: اجازه نمى دهم، او اصحابى دارد كه نماز شما در برابر نماز آنها و روزه شما در برابر روزه آنها ناچيز است. از دين خارج مى شوند، مانند خارج شدن تير از كمان… 8


ديدگاههاى كلامى ـ قرآنى اباضيه

1. درباره اسماء و صفات خداوند
اباضيه اسماء و صفات خداوند را توقيفى مى دانند9 و در بحث عينيت صفات با ذات خداوند، براين باورند كه صفات خداوند، عين ذات او هستند و منفك از ذات، يا قائم به ذات، يا مستقل از ذات نيستند.
على يحيى معمر و ثمينى از نويسندگان اباضيه مى گويند: اباضيه در باب صفات الهى چونان ماتريديه و معتزله معتقد به عينيت صفات خداوند با ذات او مى باشند. 10
و حارثى عمانى مى نويسد:
(مذهب اباضيه آن است كه صفات ذاتى خداوند عين ذات اوست و ابن عربى اندلسى نيز در اين امر با اباضيه موافق است و مى گويد: بين ديدگاه كسانى كه مى گويند صفات خداوند غير ذات اوست، با ديدگاه يهود كه خداوند را فقير مى دانند، هيچ تفاوتى وجود ندارد.) 11
محمد بن يوسف اطفيش، مفسر اباضيه كه گويا به كتاب فتوحات مكيه ابن عربى بسيار توجه دارد و او را شيخ اكبر اباضيه مى خواند، پس از آوردن سخن او در عينيت صفات خداوند با ذات او و اشكال وى به اشاعره، ديدگاه او را مى پذيرد و درجاى جاى تفسير خود از آن ياد مى كند و آن را ديدگاه ميانه بين نفى صفات از خداوند و زايد بودن صفات و نياز خداوند به آنها مى خواند. 12
دراين اصل، اباضيه و معتزله و ماتريديه با اماميه هم عقيده اند، ولى اهل سنت عينيت صفات و ذات بارى تعالى را نمى پذيرند.


بى همانندى خداوند

اباضيه براين باورند كه خداوند به هيچ موجودى شبيه نيست. به همين جهت تمام آياتى را كه توهم انگيز تشبيه خداوند است تأويل مى كنند، مانند واژه (استواء) كه به استيلا تأويل كرده اند، و (يد) كه آن را به معناى قدرت و مانند آن دانسته اند. 13
(اصل اول اباضيه منزه دانستن بارى تعالى از همانندى با آفريده ها است… بنابراين هر آيه اى كه موهم تشبيه باشد، ايمان به آن و اعتقاد به اينكه از سوى خداوند نازل شده واجب است، ولى اين گونه آيات، بايستى با كمك سياق و آيات محكم ديگر تأويل شوند.)14


نمونه اى از تأويلهاى اباضيه

اطفيش نويسنده تيسير التفسير، ذيل آيه شريفه (أو لم يروا انّا خلقنا لهم ممّا عملت أيدينا أنعاماً) (يس /71) كه به ظاهر خداوند را به موجودى داراى اندام جسمانى تشبيه كرده است مى نويسد:
(نسبت آفرينش به يد (ايدينا) استعاره اى تمثيلى است و يد به معناى قدرت يا متكلم است. و لغت و شرع وكاربرد كلمه يد بر درستى اين معنى دلالت دارد، چنانكه در (يد اللّه) و (خلقت بيديّ) يد به همين معنى است.) 15


* رؤيت خداوند

از نگاه اباضيه نتيجه منزه دانستن خداوند از همانندى آفريده ها، ديده نشدن خدا در دنيا و آخرت است. ذيل آيه شريفه (فقالوا أرنا الله جهرة فأخذتهم الصاعقة بظلمهم) مى نويسد:
(اعتقاد به رؤيت خداوند، نتيجه تشبيه خداوند به مخلوقات است و چون خداوند به مخلوقات شباهت نمى رساند، بنابراين در آخرت ديده نمى شود، چنانكه در دنيا ديده نمى شود.) 16
حارثى عمانى اباضى درباره آيه (لاتدركه الأبصار وهو يدرك الأبصار) و (لن ترانى) مى نويسد:
(اين آيات اقتضاى ابديت دارد و رؤيت خداوند را در دنيا و آخرت نفى مى كند. و رواياتى نيز كه دلالت بر امكان رؤيت خداوند دارد، جملگى در زمره روايات آحاد هستند و بايد تأويل شوند، تا با قرآن سازگار گردند. و افزون براين، پذيرش روايات و اعتقاد به رؤيت خداوند، جهت داشتن و رنگ داشتن خداوند را در پى دارد.)17
صالح بن احمد صوافى نويسنده ديگر اباضى، در ردّ ادلّه قائلان به امكان رؤيت خداوند و تأويل آياتى كه به ظاهر بر رؤيت خداوند دلالت دارند، مى نويسد:
(آيه (وجوه يومئذ ناضرة. الى ربها ناظرة) (قيامت/ 22 - 23) دلالت بر رؤيت خداوند ندارد، زيرا:
1. نظر در لغت غير از رؤيت است و به همين جهت مى توان گفت: (نظرت الى الهلال فلم أره)، ولى نمى توان گفت: (رأيته فلم أره). بنابراين اطلاق نظر بر رؤيت، مجازى است ونياز به قرينه دارد، و در مورد آيه شريفه قرينه اى وجود ندارد و عدول از معناى حقيقى نظر، به معناى مجازى آن نيز خلاف ظاهر است.
2. سياق آيه شريفه دلالت دارد كه مراد از (ناظرة) انتظار رحمت خداوند است.
3. نظر به معناى انتظار دركلام عرب بسيار به كار مى رود مانند:
فان يك صدر هذا اليوم ولّى فان غدا لناظره قريب) 18
احمد بن حمد خليلى يكى از دانشمندان بزرگ اباضيه كه كتابهاى بسيارى در باره انديشه هاى كلامى و قرآنى اباضيه نوشته نيز رؤيت با چشم را نفى كرده است. 19
درباره آيه شريفه (ربّ أرنى أنظر إليك) كسانى كه معتقد به امكان رؤيت خداوند هستند مى گويند، اين درخواست موسى(ع) از دو حال خارج نيست:
1. موسى جاهل به عدم رؤيت بوده است!
2. به رغم آن كه مى دانسته رؤيت خدا ممكن نيست، بازهم آن را درخواست كرده است!
اين هر دو فرض در حق موسى(ع) بى معنى است، بنابراين موسى(ع) امكان رؤيت خدا را باور داشته است.
به اعتقاد (خليلى) اين آيه شريفه دلالت بر امكان رؤيت ندارد، چه اينكه موسى(ع) نيز محال بودن رؤيت خداوند را مى دانسته است و درخواست او فقط براى آن بود كه گروهى از بنى اسرائيل، ايمان خود را متوقف بر رؤيت كرده بودند و موسى(ع) مى خواست آنها خود پاسخ خداوند را بشنوند.
(فقد سألوا موسى أكبر من ذلك فقالوا أرنا الله جهرة) نساء/ 153
بنى اسرائيل ازموسى درخواستى شگفت تر نيز داشتند، گفتند خدا را آشكارا به ما بنمايان.
(واذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة فأخذتكم الصاعقة و أنتم تنظرون) بقره/ 55
يياد بياوريد آن روز را كه به موسى گفتيد، ما هرگز ايمان نمى آوريم، مگر خدا را آشكار ببينيم! پس آن گاه صاعقه شما را فرا گرفت و شما خود نظاره گر بوديد. 20
اين آيات نشان مى دهد كه درخواست موسى، در حقيقت، درخواست بنى اسرائيل بوده است و او براى دريافت پاسخ الهى آن را مطرح كرده است.
اباضيه براى اثبات محال بودن رؤيت خدا به دليلهاى عقلى و نقلى چندى تمسك كرده اند:


دليل عقلى

خداوند پيش از آفرينش موجودات وجود داشت و ذات و صفات او دراين مدت دگرگون نشده است، بنابراين ممكن نيست كه خداوند به صفات مخلوقات خود درآيد.


دليلهاى نقلى
الف. آيات

1. (لاتدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار) انعام/ 103
2. (قال ربّ أرنى أنظر إليك قال لن ترانى) اعراف/ 143
3. (وماكان لبشر أن يكلّمه اللّه إلاّ وحياً أو من وراء حجاب) شورى/ 51
4. (يسألك أهل الكتاب أن تنزّل عليهم كتاباً من السماء فقد سألوا موسى أكبر من ذلك فقالوا أرنا الله جهرة فأخذتهم الصاعقة بظلمهم) نساء/ 153
5. (و قال الذين لايرجون لقاءنا لولا أنزل علينا الملائكة أو نرى ربّنا لقد استكبروا فى أنفسهم و عتوا عتوّاً كبيراً) فرقان/ 21
6. (يوم يرون الملائكة لابشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجراً محجوراً) فرقان/ 22
7. (أم تريدون أن تسئلوا رسولكم كما سئل موسى من قبل و من يتبدّل الكفر بالايمان فقد ضلّ سواء السبيل) بقره/ 108)

ب. روايات

1. بخارى و مسلم و جز آن دو، از ابوموسى اشعرى، از پيامبر(ص) روايتى نقل كرده اند كه دلالت صريح بر عدم امكان رؤيت خداوند دارد، زيرا ميان خداوند و بهشتيان رداى كبرياء قرار دارد و كبرياء صفتى از صفات ذاتى خداست.21
(يحيى معمر اباضى) مى گويد: درمسأله رؤيت، دو ديدگاه افراطى و يك ديدگاه ميانه و معتدل وجود دارد. ديدگاه افراطى آن چنان زياده روى مى كند كه نتيجه اش همانندى خداوند با اجسام است، و ديدگاه ديگر آن چنان تفريط مى كنند كه حتى رؤيت به معناى كمال علم به خداوند را كه براساس حس ششم حاصل مى گردد نفى مى كنند. و در ميان اين دو ديدگاه، اعتقاد اباضيه است، آنها كه از اعتداليان به شمار مى آيند و منكر رؤيت به معناى كمال علم به خداوند كه اشاعره آن را باور دارند نيستند. 22
گفتنى است كه برخى چون (ضراربن عمرو) و (حفص الفرد) و (سفيان بن سحبان) معتقدند كه خداوند براى بندگان در معاد، حس ششم مى آفريند و آنها با آن حس خداوند را درك مى كنند، ولى اين ادعا هيچ دليلى ندارد.
اباضيه در اين باور - جدا از اعتقاد به پيدايش حس ششم براى انسانها در قيامت - هم عقيده با معتزله و اماميه هستند، ولى اطفيش، يكى از مفسران اين فرقه عبارتى دارد كه به نظر مى رسد، خواسته است نوعى تعريض به انديشه اماميه در باب رؤيت داشته باشد، و آن اين است كه مى گويد، رؤيت خداوند محال است، حتى رؤيت قلبى، زيرا اين رؤيت نيز چگونگى داشتن و تشبيه خداوند را در پى دارد!
گويا نگاه اين مفسر در اين سخن به كلام اميرالمؤمنين(ع) است كه فرمود:
(ما رأته العيون و لكن رأته القلوب بحقائق الايمان.) 23
اطفيش، در فهم اين كلام، كوتاه آمده و يا تعارض ذهنى او با انشاء كننده اين سخن، مانع از درك ژرفاى كلام شده است، چه اين كه منظور از رؤيت قلبى، ايمان و اطمينان و دريافت معرفتى است و نه آنچه به تشبيه يا تجسيم مى انجامد و نه حتى حسّ ششم!


* حدوث قرآن

ييكى از مباحث پيچيده و توان سوز علم كلام، بحث حدوث و قدم قرآن است. اين بحث ارتباط تنگاتنگى با بحث كلام خدا و دو ديدگاه معروف آن، يعنى كلام نفسى و لفظى دارد، تا آنجا كه معتقدان به كلام نفسى، قديم بودن قرآن را باور دارند و معتقدان به كلام لفظى حدوث قرآن را مى پذيرند.
ولى در ميان عالمان اباضى دو انديشه متفاوت وجود دارد. گروهى از آنان مانند اطفيش در تيسير التفسير24 و خليلى25 و ثمينى26 معتقد به نادرستى كلام نفسى هستند و نظر اشاعره در زمينه قدم قرآن را ـ برابر قاعده ـ نپذيرفته اند. 
ولى برخى ديگر از نويسندگان فرقه اباضى مانند دكتر عبدالحليم رجب27 و على يحيى معمر28 با نوعى ترديد و تسامح به مسأله حدوث قرآن نگريسته و تلاش كرده اند تا قديم بودن قرآن را با نقل قول از پيشينيان اباضى تقويت كنند و يا دست كم بحث را لفظى و بى اهميت جلوه دهند و اختلافات مذهبى و مشاجرات كلامى را دراين زمينه غيرضرورى معرفى نمايند.
نتيجه اين كه حدوث قرآن را نمى توان چنانكه برخى ادعا كرده اند، از اعتقادات اصولى و قطعى فرقه اباضيه به شمار آورد.


* نبوت

1. اباضيه كتاب داشتن و شريعت داشتن را شرط نبوت نبيّ نمى دانند و مى گويند: امكان دارد پيامبرى براى تبليغ شريعت يا كتاب پيامبران پيش از خود مبعوث شود، مانند بسيارى از انبياى بنى اسرائيل. 29
2. اباضيه پيامبران را معصوم مى خوانند و معتقدند: پيامبران، گناه كبيره و صغيره پيش از نبوت و پس از نبوت انجام نمى دهند و در توجيه ظاهر برخى از آيات كه به پيامبرى از پيامبران نسبت گناه مى دهد مانند (وعصى آدم ربّه فغوى) مى گويند: آنچه خداوند به بعضى از پيامبران به عنوان گناه نسبت مى دهد از سنخ گناهان ما نيست، بلكه در حدّ مكروه وجايز و مرجوح و نسيان و تأويل است (حسنات الابرار سيّئات المقرّبين.) 30
و محمد اطفيش در تفسير آيه شريفه (ليجعل ما يلقى الشيطان فتنة للذين فى قلوبهم مرض و القاسية قلوبهم) و ردّ افسانه غرانيق مى نويسد:
(اولاً: اين حديث را بيهقى و عياضى ضعيف دانسته اند.
ثانياً: اين جمله (تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهنّ لترجى) را پيامبر يا به عمد گفته است يا از روى سهو و غفلت، و يا شيطان به اجبار آن را بر زبان پيامبر جارى ساخته است!
اگر پيامبر اين جمله را به عمد گفته باشد، گرفتار شرك شده است! و با فلسفه بعثت انبياء ناسازگار است، زيرا پيامبران براى نابودى شرك و از بين بردن بتها مبعوث شده اند، نه تمجيد از آنها.
و اگر پيامبر اين جمله را از روى غفلت يا درحال خواب فرموده است، مردم ديگر نمى توانند به او اعتماد كنند، درحالى كه خداوند مى فرمايد: (لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه)، (انّا نحن نزّلنا الذكر و انّا له لحافظون). و اجبار پيامبر از سوى شيطان براى گفتن اين جمله نيز درست نمى نمايد، زيرا شيطان بر غير پيامبران قدرت ندارد، چه رسد بر پيامبران. (إنّ عبادى ليس لك عليهم سلطان).
بنابراين، اين جمله را شيطان گفته است، نه پيامبر.) 31


* امامت و خلافت

اباضيه با استناد به برخى آيات قرآن، انسان را در زندگى اجتماعى نيازمند امام و خليفه مى دانند.
تيسير التفسير ذيل آيه شريفه (يا داود انا جعلناك خليفة فى الأرض) مى نويسد:
(چنانكه ابن عربى گفته است، اين آيه دلالت بر نياز زمين به خليفه دارد.) 32
و در ذيل آيه شريفه (ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله… ) مى نويسد:
(اين آيه دلالت بر وجوب امامت دارد. و هر آيه اى كه اقامه عدل و دين را واجب مى شمارد، همان آيه دلالت بر وجوب امامت دارد.) 33
چنانكه پيداست، اين عقيده اباضيه، تعارض كامل با شعار نخستين خوارج دارد، چه اينكه آنان در آغاز با شعار (لا حكم إلاّ للّه) درصدد نفى نياز جامعه به حكمران و حاكمان بشرى داشتند و مى گفتند (با وجود قرآن، نياز به امام نداريم). 34 هر چند بعدها ناگزير شدند كه براى سامان دهى به كارهاى خود، كسى را به عنوان رهبر برگزينند.
اطفيش مى نويسد:
(خوارج و برخى از معتزله ـ كه ديدگاهشان درست تر مى نمايد ـ نصب امام را بر مردم واجب نمى دانند، ولى برخى از آنها به هنگام فتنه، حكم به وجود انتخاب امام كرده اند… ولى حق اين است كه نصب امام، هرگاه امكان داشته باشد، واجب است، زيرا دين با وجود امام و مديريت او باقى مى ماند و با وجود امام از تعدى به اموال و جانها و ناموس مسلمانان جلوگيرى مى شود، و آنچه مقدمه واجب است، خود واجب خواهد بود، پس نصب امام از سوى مردم واجب است و امام بايستى يك نفر باشد تااختلاف رخ ننمايد.35 
يحيى معمر ادعا مى كند خاستگاه اصلى ديدگاه اباضيه در مسأله خلافت، سخنان جابربن زيد ازدى است، زيرا او معتقد بود: خلافت مهم ترين نياز يا نهاد دولت اسلامى است و بالاترين قدرت بر اجراى قوانين و دستورات الهى است. 36
اباضيه خلافت ابوبكر و عمر را مى پذيرند و دوران خلافت آنها را از بهترين دورانها به شمار مى آورند. و آيه شريفه (قل للمخلّفين من الأعراب ستدعون إلى قوم أولى بأس شديد) (فتح/ 15) را درباره ابوبكر و عمر، دليلى بر صحت خلافت آن دو مى دانند.
صاحب تيسير التفسير مى نويسد:
(اين آيه دليل صحت خلافت ابوبكر و عمر است، زيرا خداوند به كسانى كه از آنها اطاعت و فرمانبردارى كنند وعده بهشت داده، و به كسانى كه مخالفت آن دو را بكنند وعده دوزخ داده است.) 37
اما اين آيه هرگز دلالتى بر موضوع مورد نظر نويسنده تيسير التفسير ندارد، زيرا اين آيه درباره جنگهايى است كه مسلمانان به دعوت پيامبر با قبيله هوازن و ثقيف و مردم روم داشتند كه جنگ موته و تبوك باشد; يعنى زمان و شأن نزول آيه، مانع از تطبيق آن بر مبارزه ابوبكر با اصحاب ردّه است.38
خلافت عثمان از ديدگاه اباضيه، خلافت ناشايست و غيرقابل دفاع است و بر پايه اعتقاد آنان رفتار عثمان را در دوره خلافت نمى توان از روى مصلحت دانست و آن را توجيه كرد.39
اباضيه درباره على(ع) معتقدند كه او از ياران خاصّ پيامبر بود و در تمام جنگها همراه رسول اكرم جنگيد و در پى رياست و مقام نبود. 40 از سوى مردم براى خلافت برگزيده شد و تا زمانى كه حكميت را نپذيرفته بود، مشكلى نداشت.
اطفيش براى اثبات حقانيت خلافت خلفاى اربعه به آيه (وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنّهم فى الأرض… ) استناد كرده است، 41 هر چند او هم مانند خوارج، پذيرش حكميّت را ناسازگار با مقام امامت و خلافت مى داند.
به رغم همه تلاشهاى اباضيه براى جداسازى فرقه خود از گروه خوارج، آنان نتوانسته اند همسويى خود را با خوارج درباره على(ع) پنهان كنند، چه اين كه در كتابهاى خود تلاش كرده اند تا (ابن ملجم) را به عنوان قاتل على(ع) تبرئه كنند و عمل او را ناشى از يك خطا يا اجتهاد قلمداد كنند كه به خاطر انتقام كشتگان نهروان صورت گرفته است!42
نويسنده تيسير التفسير ذيل آيه شريفه (ذلك بأنّهم استحبّوا الحياة الدنيا على الآخرة و أنّ الله لايهدى القوم الكافرين) مى نويسد:
اين هشت تن از نخستين كسانى بودند كه اسلام آوردند: پيامبر، ابوبكر، خبّاب، صهيب، بلال، عمار، ياسر و سميه. و اولين كسى كه كافر شد ابوجهل يا ابولهب بود.43
دراين عبارت تلاشى گويا براى حذف نام على(ع) از زمره نخستين مسلمانان ديده مى شود.


* حكم مرتكب كبيره

ييكى ديگر از اصول اباضيه كفر مرتكب كبيره است. اباضيه كفر را بر دو قسم مى كنند: كفر نعمت و كفر شرك. و گناهكاران راكافر به كفر نعمت معرفى مى كنند و از ديدگاه خوارج كه مشرك بودن هر گناهكار را باور داشتند، تبرى مى جويند.44


* حبط اعمال

اين اصل يكى ديگر از اصول فرقه اباضيه را تشكيل مى دهد. براساس اين اصل، اباضيه مانند خوارج و معتزله مى گويند:
(فاسقى كه بدون توبه بميرد براى هميشه داخل در جهنم مى شود و تمام ثواب اعمال گذشته او با همين يك گناه از بين مى رود.) 45 
دليل اباضيه بر اين ديدگاه، آيات ذيل است:
1. (يا أيّها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول ولاتبطلوا أعمالكم) محمد/ 33
اطفيش در تفسير خود مى نويسد:
(اين آيه دليل ما و معتزله بر حبط اعمال است واين كه گناهان كبيره و اصرار به گناه صغيره موجب حبط اعمال خوب است، هر چند اعمال خوب به اندازه ستارگان باشد و آيه شريفه (فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره). و آيه (و من يعمل مثقال ذرّة شرّاً يره) در مورد كسانى است كه اعمال خوب آنها حبط نشده يا گناهان آنها با توبه محو نشده باشد.) 46
2. (ولاتجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض أن تحبط اعمالكم و انتم لاتشعرون)
حجرات / 2
اين آيه را دليل آن دانسته اند كه گناهان كبيره موجب حبط كارهاى نيك هستند، چنانكه شرك، چنين است. 47 
3. (بلى من كسب سّيئة و أحاطت به خطيئته فأولئك أصحاب النّار هم فيها خالدون) بقره/ 8


* خلود فاسق

فرقه هايى چون وعيديه، خوارج، زيديه و بكريه معتقد به خلود مشرك و مرتكب كبيره در آتش هستند.48 و اباضيه نيز مانند آنها و بلكه با شدت بيش ترى مشرك و مرتكب كبيره و صغيره را مخلد در آتش مى دانند و مى گويند: مشرك براى هميشه در جهنم مى ماند، زيرا اصل در خلود دوام است و غير مشركان مانند گناهكاران تنها در صورتى كه دليلى وجود داشته باشد، براى مدتى به نسبت طولانى در جهنم خواهند ماند و سپس از آنجا خارج مى شوند و گرنه براى هميشه در جهنم مى مانند. 49
آيات مورد استفاده اباضيه براى اثبات خلود فاسق در دوزخ بدين قرار است:
1. (ان الله لايغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء) نساء/ 116
2. (انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثمّ يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم) نساء/ 17
3. (وليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر أحدهم الموت قال إنّى تبت الآن و لا الذين يموتون وهم كفار اولئك أعتدنا لهم عذاباً اليماً) نساء/ 18
4. (و من يقتل مؤمناً متعمّداً فجزاؤه جهنم خالداً فيها) نساء/ 93
5. (و من يعص الله و رسوله فانّ له نار جهنم خالدين فيها) جن / 23
6. (والذين لايدعون مع الله الهاً آخر و لايقتلون النفس التى حرّم الله الا بالحق و لايزنون و من يفعل ذلك يلق أثاماً. يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد فيه مهاناً) 50
اما اماميه و بسيارى از معتزله و اشاعره گناهكار را مخلد در آتش نمى دانند، حتى اگر گناه او كبيره باشد.
شيخ طوسى مى گويد: عذاب مرتكب كبيره هميشگى نيست، زيرا اولاً، ايمان مرتكب كبيره او را مستحق ثواب مى كند. و ثانياً، خلود مرتكب كبيره در آتش ازنگاه عقلا قبيح است.
علامه حلى در شرح ديدگاه شيخ طوسى مى نويسد:
(حق اين است كه عذاب مرتكب كبيره دائمى نيست واو مخلد در آتش نمى باشد. چه اين كه آيه شريفه (فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره) دلالت دارد كه مرتكب كبيره به جهت ايمانش مستحق ثواب است.) 51


* شفاعت پيامبر

ييكى ديگر از اصول فرقه اباضيه مسأله شفاعت است. آنها مانند ديگر فرق اسلامى اصل شفاعت را پذيرفته اند، اما معتقدند كه (مرتكب كبيره اى كه اصرار بر گناه داشته و بدون توبه از دنيا رفته است، سزاوار شفاعت پيامبر نيست و تنها كسانى مستحق شفاعت پيامبرند كه گناه صغيره انجام داده اند، يا گناه كبيره انجام داده و آن را فراموش كرده اند و سپس بدون توبه از دنيا رفته اند.) 52
آيات مورد استناد اباضيه در موضوع شفاعت چنين است:
1. (وما للظالمين من حميم و لاشفيع يطاع) غافر/ 18
2. (و لايشفعون إلاّ لمن ارتضى) انبياء/ 28
3. (واتّقوا يوماً لاتجزى نفس عن نفس شيئاً و لايقبل منها شفاعة) بقره/ 48
و رواياتى همانند روايات زير:
سخن پيامبر خطاب به عشيره اش: لاأغنى عنكم من الله شيئاً يا عباس و يا صفيّة و يا فاطمة … لايأتينّى الناس باعمالهم و تأتونى بانسابكم.
سخن جابربن زيد: والله ما لاهل الكبائر شفاعة، لأنّ الله أوعد لأهل الكبائر النار فى كتابه. 53


اباضيه و اهل بيت(ع)

اباضيان از فرزندان فاطمه(ع) به نيكى ياد مى كند و آنها را از جهت نسب، اشرف عرب مى دانند54 و فاطمه(ع) را با استدلال به روايات، از مريم برتر مى خوانند:
قال حسن: أربعة نسوة سادات نساء عالم هنّ مريم و آسية بنت مزاحم و خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت محمد(ص) و أفضلهنّ عالماً فاطمة. 55
ويحيى معمر، دانشمند اباضى، قيام امام حسين(ع) را انقلابى بر ضدّ فساد، رشوه خوارى و ظلم مى خواند و آن را برابر روش اسلام و ارزشهاى اسلامى معرفى مى كند56 و مفسران اباضيه از سخنان و روايات معصومين(ع) بصورت گسترده در تفسير و تبيين آيات قرآن سود مى برند، ولى آنها را معصوم نمى دانند ومراد از اهل بيت را درآيه (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت) (احزاب/ 33) به استناد سياق آيه، همسران پيامبر دانسته اند.57
اطفيش مفسر معروف اباضيه نيز در جلد دوازدهم تيسير التفسير، صفحه256 روايتى از پيامبر در باره شش طايفه از ملعونين عالم آورده است، يك مورد آن به يزيد بن معاويه كه به اعتقاد او قاتل امام حسن(ع) بوده، تطبيق مى كند و يزيد را از كسانى مى خواند كه خداوند و پيامبران او را لعن مى كنند.


مسالك الدين

اين مسأله دومين اصل از اصول اجتماعى اباضيه است. اباضيان براساس اين اصل، چهار مرحله را ترسيم كرده اند:
1. ظهور; يعنى جامعه اى مستقل و اسلامى با فرمانروا و حاكم عادل.
2. دفاع; يعنى جامعه اى غيراسلامى و وابسته، با حكمرانى فاسق. در اين صورت بايستى مردم قيام كنند و حكمران را امر به معروف و نهى از منكر كنند و اگر اثر نداشت تنها در صورتى كه ترس از فتنه اى بزرگ تر و ضررهاى كلان بر مسلمانان پيش نيايد، بايد بر او بشورند.58
3. شراء; يعنى اگر انقلاب امكان نداشت، عده اى كه كمتر از چهل نفر نباشند، به جنگ چريكى عليه حكومت بپردازند و تا زمان پيروزى به شهر و خانه خويش بازنگردند، چنانكه خداوند مى فرمايد:
(و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد) بقره/ 207
4. كتمان; يعنى در صورتى كه مؤمنان اباضيه نتوانستند دفاع يا جنگ كنند، بايستى در حكومت و مناصب و پستهاى دولتى مشاركت نكنند.


مناسبات انديشه اباضيه و معتزله

برخى محققان، خاستگاه افكار و اعتقادات اباضيه را باورهاى معتزله دانسته اند و براين باورند كه اباضيه بيش ترين گرايش را به معتزله نشان داده اند، اما تحقيق در انديشه هاى كلامى تفسيرى اباضيه و مقايسه آن با سخنان معتزليان نشان مى دهد كه اختلافات كلامى اباضيه با معتزله فراوان است و حتى تعريفها و نفرينهاى آنان به يكديگر. براى نمودن گوشه اى ازاين دو انديشى نگاهى داريم به اختلافات اباضيه و معتزله در تيسير التفسير كه از جمله منابع قرآنى مورد توجه آنان است:59
1. معتزله معتقد به وجوب انجام شايسته ترين كار بر خداوند هستند، ولى اباضيه آن را باور ندارند.
2. معتزله تفويض را باور دارند، اما اباضيه به آن اعتقاد ندارند.60
3. اباضيه خدا را آگاه از همه چيز حتى پيش از وقوع آنها مى دانند، ولى معتزله آن را نمى پذيرند.61
4. معتزله، وقوع فعل را از سوى خدا با عدم اراده او باور دارند، بر خلاف اباضيه.62
5. معتزله مى گويند نبى بايد بينا باشد، ولى اباضيه اين شرط را لازم نمى دانند.63
6. معتزله خداوند را خالق گمراهى مى دانند، بر خلاف اباضيه. 64
7. معتزله براين باورند كه خداوند، واجب است مصلحت بندگان را در نظر گيرد، ولى اباضيه مى گويندلازم نيست.65
8. معتزله غرض در افعال الهى را باور دارند، ولى اباضيه به آن اعتقاد ندارند.66
9. معتزله براين اعتقادند كه نبى ممكن است قبل از بعثت مرتكب كبيره شده باشد، ولى اباضيه جايز نمى دانند.67
10. معتزله، قبول توبه را بر خداوند واجب مى شمارند و اباضيه واجب نمى شمارند. 68
11. معتزله، نصب امام را بر خدا واجب مى دانند، ولى اباضيه واجب نمى شناسند.69
12. معتزله اعتقاد دارند كه بنده در ايمان آوردنش به خدا مستقل است، ولى اباضيه معتقدند كه مستقل نيست.70
13. معتزله مى گويند هركس معصيت وگناه را مستند به خدا كند كافر است، ولى اباضيه چنين كسى را كافر نمى دانند.71 
14. معتزله هرچيز را پيش از حكم شرع حلال مى دانند، ولى اباضيه نمى دانند. 72
15. معتزله حسن و قبح عقلى را باور دارند، ولى اباضيه منكر آن هستند.73 
16. معتزله، ملائكه را برتر از پيامبران معرفى مى كنند، ولى اباضيه افضل نمى شناسند.74
17. معتزله، منكر كرامت اولياء هستند، ولى اباضيه آن را باور دارند.75 و….
با وجود اين اختلافات، اباضيه و معتزله در برخى باورها هم عقيده اند، مانند عينيت صفات خدا با ذات او، كلام لفظى، حدوث قرآن، ديده نشدن خدا. بنابراين، نمى توان ادعا كرد اباضيه معتزلى مسلكند، يا تمايل زيادى به انديشه هاى معتزله دارند.


مناسبات فكرى اباضيه و اشاعره

مهم ترين اختلاف ميان اباضيه و اشاعره در مسأله صفات خداوند و عينيت آنها با ذات خداوند است.76 اباضيه بر خلاف اشاعر، هر صفتى را كه دلالت بر تجسيم يا تشبيه دارد، تأويل مى كنند و آن را از متشابهات قرآن مى خوانند.
و مسائل ديگر اختلافى ميان اباضيه و اشاعره عبارتند از عصمت پيامبران، كلام نفسى، حدوث قرآن، تعريف ايمان و…


روش تفسيرى اباضيه

مفسران اباضيه همانند ساير مفسران از دو روش تفسير به مأثور و تفسير عقلى استفاده كرده اند.


تفسير به مأثور

تفسير قرآن به كمك آيات قرآن، روايات پيامبر(ص) و اهل بيت، و يا سخن صحابه و تابعان، چنانكه اهل سنت مى گويند تفسير مأثور ناميده مى شود. در تفاسير اباضيه بيش ترين عنايت به اين روش تفسيرى شده است. اين روش خود شاخه هايى دارد:


1. تفسير قرآن به قرآن

اين شيوه از نگاه اباضيه بهترين شيوه تفسيرى است. 77 اطفيش در جاى جاى تفسير خود (تيسير التفسير) جمله (القرآن يفسّر بعضه بعضاً) را تكرار مى كند.78 از نگاه او تفسير قرآن به هر مطلب درستى كه با ظاهر آيه ناسازگار باشد، يا دليل به همراه نداشته باشد، صحيح نمى نمايد.79 
وى در اين شيوه تفسيرى از مبيّنات براى تفسير مجملات، از خاص در تفسير عام، و از محكمات در تبيين متشابهات سود برده است.


* تبيين مجملات به وسيله مبينات

درآيه شريفه (الحمدلله ربّ العالمين) واژه عالمين مجمل است و از آيه 23 و 24 سوره شعراء براى فهم آن استفاده شده است: (قال فرعون و ما ربّ العالمين. قال ربّ السموات و الأرض و ما بينهما) 
با تكيه به اين روش مى توان دريافت كه منظور از عالمين، آسمانها و زمين است و نه جن و انس و يا ملائكه و… چنانكه برخى احتمال داده اند. 80
واژه (كلمات) درآيه 37 سوره بقره مجمل است:
(فتلقّى آدم من ربّه كلمات فتاب عليه إنّه هو التوّاب الرحيم… ) بقره/ 37
سپس آدم از پروردگارش كلماتى دريافت داشت و با آنها توبه كرد وخداوند توبه او را پذيرفت چرا كه خداوند توبه پذير و مهربان است.
اباضيه براى تبيين اجمال آيه يادشده از آيه 23 سوره اعراف سود جسته اند:
(ربنا ظلمنا أنفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكوننّ من الخاسرين)
گفتند پروردگارا ! ما به خويشتن ستم كرديم! و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود.81

* تفسير عام به خاص

(و ان خفتم ألاّتقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع) (نساء/ 3)
و اگر مى ترسيد كه (در ازدواج) با دختران يتيم عدالت را رعايت نكنيد (از ازدواج با آنها چشم پوشى كنيد و )با زنان پاك (ديگر) ازدواج كنيد، دو يا سه يا چهار همسر.
(والمحصنات من النساء الا ما ملكت ايمانكم) نساء/ 24
و زنان شوهردار (بر شما حرام) مگر آنها را كه (از راه اسارت) مالك شده ايد، از نگاه اباضيه اين دو آيه عام هستند و ممنوعيت ازدواج با دو خواهر را نمى فهمانند، بنابراين بايد با آيه 23 سوره نساء تخصيص زده شوند كه مى گويد:
(وأن تجمعوا بين الاختين)
(ونيز حرام است بر شما) كه دو خواهر را همزمان به همسرى خود درآوريد.82

* تفسير قرآن در پرتو سياق آيات

نويسنده (تيسير التفسير) در راستاى عقيده اباضيه مبنى بر جاودانگى گناهكار در جهنم، واژه (سيئه) در آيه شريفه زير را به كمك سياق (وعملوا الصالحات)، اعمّ از شرك و غيرشرك مانند گناه كبيره و صغيره مى داند و مى گويد، دليلى وجود ندارد كه سيئه را اختصاص به شرك دهيم. او در پايان مى نويسد:
(اباضيه اجماع دارند بر اينكه اصرار بر گناه موجب حبط اعمال است. 83 
(بلى من كسب سيّئة و أحاطت به خطيئته فاولئك أصحاب النار هم فيها خالدون) 
بقره/ 81
آرى كسانى كه كسب گناه كنند و آثار گناه، سراسر وجودشان را بپوشاند، آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود.
ثمينى، نويسنده معالم الدين، از سياق آيه (الى ربّها ناظرة… ) به عنوان قرينه براى معناى آيه استفاده مى كند او مى گويد از اينكه سياق آيه، مؤمنين را بشارت به نعيم آخرت مى دهد، در مى يابيم كه نظر به معناى انتظار است، نه رؤيت.84

* تفسير قرآن با استفاده از قراءات

در تفسير آيه (ومن حيث خرجت فولّ… لئلاّ يكون للنّاس عليكم حجّة إلا الذين ظلموا منهم) (بقره/ 150) نويسنده هميان الزاد، استثناء در آيه را منقطع مى خواند و براى اثبات سخن خود به قراءت زيدبن على(ع) استدلال مى كند. قراءت زيد به فتح همزه (ألا) و تخفيف لام بود و اين كلمه درمورد استفتاح و تنبيه به كارمى رود. 85

* تفسير متشابهات با محكمات

مى گويند: آيه شريفه (وجوه يومئذ ناضرة. الى ربها ناظرة) (قيامت/ 24ـ23) بايستى به كمك آيه محكم (لاتدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار) (انعام/ 103) تفسير گردد.86 همه آياتى كه به ظاهر، دلالت برجسمانيت خداوند دارند، در شمار متشابهات قرآن قرار مى گيرند و هر كس كه اين دسته از آيات را بدون توجه به محكمات و به همان ظاهرشان تفسير كند، مشرك و در مواردى فاسق است. 87
در راستاى اين باور، نويسنده (الحق الدامغ) آيه شريفه (وجوه يومئذ ناضرة. الى ربها ناظرة) را به معناى ظاهرى نمى گيرد و آيه را دليل بر امكان رؤيت خداوند نمى داند. او مى گويد: (نظر) اعم از رؤيت است، چنانكه گفته مى شود: (نظرت الى كذا فلم أره) و در آيه شريفه نظر به معناى انتظار است، مانند آيه (هل ينظرون إلا يأتيهم الله فى ظلل من الغمام و الملائكة) (بقره/ 210) (ماينظرون الا صيحة واحدة) .88


2. تفسير قرآن با سنت پيامبر

دومين منبع تفسير قرآن، سنت نبوى است و در نگاه اباضيه تفسير قرآن در پرتو روايات، يكى از شيوه هاى معتبر تفسيرى به شمار مى آيد. 89 چه اين كه پيامبر(ص) داناترين فرد به مقاصد تنزيل و مسالك تأويل بود كه اگر چنين نبود و پيامبر(ص) بااين امور آشنايى نداشت، خداوند بيان قرآن را بر عهده پيامبر نمى نهاد. (وانزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل اليهم) 90
اعتبار سنت نبوى در تفسير قرآن، باعث نشده است كه اباضيه از دشواريهاى بهره گيرى از سنت غافل شوند و وجود روايات جعلى و اسرائيلى را در لا به لاى احاديث ناديده گيرند، بلكه آنها از يك سو هر روايتى را با عقل سازگار نباشد مورد استناد قرار نداده اند و از سوى ديگر در اصل به روايات با ديده تأمل سندى و دلالى مى نگرند.91 مانند روايات مربوط به افسانه غرانيق 92 كه آنها را خلاف ضرورتهاى عقل و صريح آيات قرآن دانسته اند. و يا رواياتى در باب سعادت و شقاوت كه آنها را به دليل مخالفت با روايات متواتر، ضعيف شمرده اند. و همچنين روايات مربوط به داستان آدم و حوا كه بخشى از آنها را مربوط به باورهاى نفوذى اهل كتاب خوانده اند.93


3. تفسير قرآن با روايات اهل بيت(ع)

تفسير قرآن به كمك روايات اهل بيت(ع) در تفسير اباضيه از منزلت ويژه اى برخوردار است. آنان درمواردى از سخنان اهل بيت(ع) بدون هيچ گونه انكارى سود برده اند و در برخى موارد حديث را نقد كرده اند. 94
در تفسير اباضيه گاه از روايت امام حسن(ع) در تأييد محتواى آيه و تبيين هرچه بهتر آيه استفاده مى شود. براى نمونه نويسنده تيسير التفسير در ذيل آيه شريفه (يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كلّ مسجد) مى نويسد:
سنت نيز مانند آيه شريفه دلالت بر اهميت لباس در نماز دارد. از حسن بن على روايت شده كه هرگاه آماده نماز مى شد، بهترين لباسهاى خود را مى پوشيد. پس به او گفته شد: اى پسر رسول خدا چرا چنين مى كنى؟ او گفت: خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد. ازاين رو براى پروردگارم خود را آراسته مى سازم و خداوند مى فرمايد: (خذوا زينتكم عند كلّ مسجد). 95 در تفاسير مربوط به اباضيه، تفسير آيات به يارى روايات امام باقر(ع) 96 و امام صادق(ع) 97 ديده مى شود.


4. تفسير قرآن با سخنان صحابه و تابعان

به اعتقاد اباضيه، تفسير قرآن به وسيله روايات صحابه، خود از اقسام تفسير روايى به شمار مى آيد، زيرا براى صحابه بر خلاف ديگران اين امكان وجود داشت كه از پيامبر به طور مستقيم استفاده كنند و مشكلات و سؤالات تفسيرى و اعتقادى خود را با پيامبر مطرح كنند. به همين جهت آنچه صحابه به پيامبر نسبت مى دهند حجت و درخور اعتماد و اطمينان است، و آنچه به پيامبر نسبت نمى دهند، اگر همگى بر آن نظريه تفسيرى اتفاق دارند، اجماع آنها معتبر است و اگر تنها برخى از صحابه نظريه اى را بيان كنند، سخن ايشان در حكم حديث مرفوع است. 98
تفسير صحابه نسبت به تفسير تابعان و ديگر مفسران از اعتبار و حجّيت بيش ترى برخوردار است، زيرا آنها در تفسير قرآن، بيش تر به آنچه از پيامبر آموخته بودند اعتماد مى كردند. ازاين ميان تفسير ابن عباس نسبت به ساير صحابه در نظر اباضيه از اتقان و استحكام بيش ترى برخوردار است. 99
به هر حال ارزش تفسيرى آراى تابعان، در نظر ايشان پس از مرتبه صحابه است.


تفسير عقلى

يكى از زمينه هاى كاربرد عقل در تفاسير اباضيه شناسايى متشابهات قرآنى و عرضه آنها به محكمات است. براى نمونه حارثى عمانى اباضى مى نويسد:
(رؤيت خداوند امكان ندارد، زيرا امكان رؤيت، اثبات جهت و رنگ براى خداوند را در پى دارد و چون خداوند، جهت و رنگ ندارد، پس رؤيت امكان ندارد، و آياتى كه دلالت بر امكان رؤيت يا ظهور در رؤيت دارند، بايد به وسيله محكمات تفسير شوند.
همچنين آيه (على العرش استوى) و (لتصنع على عينى) كه بايد در پرتو آيه شريفه (ليس كمثله شيئ) تفسير شوند.) 100

بهره گيرى از عقل براى برداشتن تعارض

دومين استفاده مفسران اباضيه از عقل در رفع ناسازگارى ميان آيات با يكديگر يا ميان آيات و روايات مى باشد.
براى نمونه آيه زير، دلالت دارد كه دوزخيان نابينا و كر و لال محشور مى شوند:
(و نحشرهم يوم القيامة على وجوههم عميا و بكماً و صمّاً) (اسراء/ 97)
و از سوى ديگر برخى ديگر از آيات، دلالت بر بينايى، شنوايى و سخنگويى دوزخيان دارند، مانند آيات زير:
(و رأى المجرمون النار) كهف/ 53
(سمعوا لها تغيّظاً) فرقان/ 12
(تجادل عن نفسها) نحل/ 161
اباضيه براى برداشتن ناسازگارى اين دو دسته از آيات به توجيهات عقلى رو آورده اند، از جمله اينكه هر يك از اين تعبيرها به مرحله خاصى از صحنه هاى قيامت و دوزخ مربوط است و نه به يك مرحله. 101
آنان در ايجاد همسازى ميان آيات و روايات نيز از عقل كمك گرفته اند. از جمله ميان آيه (ولاتزر وازرة وزر اخرى) و روايت نبوى (من سنّ سنّة سيّئة فعليه وزرها و وزر من عمل بها الى يوم القيامة) گفته اند: منظور اين است كه گناه اضلال ديگران بر عهده گمراه كننده است، نه اينكه گناه گمراه شده بر عهده گمراه كننده باشد.102


تفسير لغوى

ييكى ديگر از روشهاى تفسيرى كه در تفاسير اباضيه بسيار مورد استفاده قرار گرفته است تفسير لغوى آيات است. دراين روش، مفسر با سودبردن از اشعار جاهلى به معناى آيات مى انديشد. 103
براى نمونه اطفيش در تفسير آيه شريفه (او يأخذهم على تخوّف) (نحل/ 47) تخوّف را به تنقّص معنى مى كند و مى گويد: عمر درحالى كه بر منبر بود از مخاطبانش پرسيد، مراد از تخوّف چيست؟ عالمى از قبيله هذيل گفت: تخوّف در زبان ما به معناى تنقّص است. عمر گفت: آيا اين معنى را شاعران نيز مى دانند؟ شيخ هذيل گفت: بله شاعر ما ابوكبير اين گونه شتر خود را توصيف مى كند:
تخوّف الرحل منها تامكا قردا كما تخوّف عوداً نبعة السفن
عمر گفت، شما به ديوان خودتان در تفسير قرآن اعتماد كنيد تا گمراه نشويد. شيخ هذيلى گفت: ديوان ما چيست؟ عمر گفت: شعر جاهلى، زيرا در آن تفسير قرآن نهفته است! 104


تفسيرهاى نادرست، از ديدگاه اباضيه

تفسير متصوّفه كه باطن قرآن را به منزله روح براى ظاهر قرآن مى دانند، از نظر مفسران اباضى، مطرود و نادرست است. 105
از ديگر روشهاى تفسيرى نادرست از نظر اباضيه، تفسير ظاهرگرايان است، زيرا در نظر اباضيان، زمانى مى توان ظواهر آيات را مورد استناد قرار داد كه دليلى بر خلاف آن اقامه نشده باشد. 106
چنانكه در معناى (ثم استوى على العرش) براى (استواء) معناى ظاهرى آن را نمى پذيرند107 و يا در آيه (يدالله فوق ايديهم) يد را در معناى ظاهر آن نمى دانند. 108


ناسخ و منسوخ از ديد اباضيان

ناسخ و منسوخ يكى از مباحث توان سوز علوم قرآنى است و اباضيان نيز مانند ساير فرقه ها علاقه بيش ترى به اين بحث نسبت به ساير مباحث علوم قرآنى از خود نشان داده اند. 109 آنها رخداد نسخ در قرآن را باور دارند و نسخ را سه قسم مى دانند:
1. نسخ تلاوت و حكم; مانند نسخ برخى از آيات سوره احزاب، زيرا معتقدند كه سوره احزاب از جهت شمار آيات، مانند سوره بقره بود و تلاوت و حكم بخشى از آن آيات، نسخ گرديد. 110
2. نسخ تلاوت; مانند نسخ (الشيخ و الشيخة اذا زنيا فارجموهما… ) عمر گفت: ما اين آيه را قراءت مى كرديم و مورد عمل قرار مى داديم، اما قراءت آن از سوره احزاب نسخ گرديد. هر چند حكم آن برجا است.
3. نسخ حكم; مانند عده وفات كه در آغاز به مدت يك سال بود، ولى آن حكم نسخ گرديد و عده وفات به چهارماه و ده روز تقليل يافت. 111


شرايط نسخ از نظر (تيسير التفسير)

كتاب (تيسير التفسير) به عنوان يكى از كتابهاى تفسير معتبر اباضيه و نماينده انديشه آنان براى تحقق نسخ، چند شرط را ياد كرده است.
يك. ناسازگارى بين دليل ناسخ و منسوخ، به گونه اى كه امكان عمل به هر دو و جمع ميان آنها ميسر نباشد. مثل عده وفات در آيه 240 سوره بقره كه به وسيله آيه 234 همان سوره نسخ شده است. ومانند حكم وصيت كه با آيه ارث نسخ گرديده است. 112
دو. دومين شرط رخداد نسخ از نگاه اباضيه آن است كه ناسخ و منسوخ، هر دو، امر يا به اصطلاح آنها حكم باشد، نه خبر، زيرا در اخبار نسخ رخ نمى دهد، مگر آن كه مراد حقيقى از اخبار، فرمان و حكم باشد. چنانكه در آيه شريفه (فإن يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مأتين)، موضوع در شكل جمله خبرى آمده است، ولى مفاد آن امر به اين است كه اگر بيست نفر مؤمن بوديد، وظيفه داريد در مقابل دويست نفر مقاومت كنيد و چون مفاد آيه انشائى بوده قابليت نسخ داشته و با آيه: (الآن خفّف الله عنكم) نسخ شده است. 113
سه. ضرورت نزول ناسخ پس از منسوخ به نظر آنان از شرايط نسخ است و اما اين كه حتماً بايد به آيه منسوخ عمل شده باشد تا نسخ پذيرفته شود، اباضيه اين شرط را لازم نمى دانند و براين باورند كه نسخ پيش از عمل به منسوخ نيز درست است. 114


نسخ قرآن به وسيله قرآن يا روايات

اباضيان معتقدند كه برخى آيات قرآن ممكن است به وسيله برخى ديگر نسخ شود و علاوه بر آن ممكن است به وسيله برخى روايات معتبر يا اجماع نيز نسخ گردد.
از نگاه آنان، معتبرترين نسخ، نسخ آيه اى از قرآن به وسيله آيه اى ديگر از قرآن است، ولى اجماع را نيز به عنوان يك ناسخ معتبر پذيرفته اند، چنانكه ذيل آيه شريفه (فإذا انسلخ الأشهر الحرم) آورده اند كه برخى مفسران ادعا كرده اند، براساس اجماع، قتال در اين ماهها جايز است و اين اجماع، ناسخ آيه است، ولى در ردّ اين نظريه اظهار داشته اند: اگر اجماعى به واقع وجود داشت ناسخ آيه مى توانست قراربگيرد، ولى اجماع بر جواز قتال در ماههاى رجب، ذوالقعده، ذوالحجّه و محرّم وجود ندارد.115
و اما نسخ آيات به وسيله روايات ازنظر اباضيه چندان مورد اتفاق نيست، چنانكه نويسنده قاموس الشريعه مى نويسد:
(نسخ قرآن با سنت به نظر اكثر اصحاب ما جايز است… اما برخى از اباضيه نسخ قرآن با سنت را جايز ندانسته اند.) 116

محكم و متشابه

به نظر عالمان اباضى، آيات محكم، آياتى هستند كه از اجمال و التباس مصونند و در برابر آنها آيات متشابه، آيات مجمل و چند احتمالى هستند.117
السعدى، يكى ديگر از بزرگان اباضيه، پس از بيان چندين نظريه درباره محكم ومتشابه مى نويسد:
(محكم به نظر ما آيه اى است كه حكم آن معلق به ظاهرش مى باشد و دو احتمال مختلف و يا بيش تر در آن راه ندارد، مانند آيات: (لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفواً احد) و (ليس كمثله شيئ) و (ما خلقت الجنّ و الانس إلاّ ليعبدون))118
مفسران اباضى در تلاوت آيه شريفه (وما يعلم تأويله الا الله و الراسخون فى العلم يقولون آمنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذّكّر إلاّ اولوا الالباب) پس از (الا الله) وقف كرده اند و (واو) را در (و الراسخون) استينافى مى گيرند. آنها مى گويند، تأويل متشابهات را تنها خدا مى داند و راسخان در علم از تأويل آنها بى اطلاع هستند.119
خليلى نويسنده تفسير (جواهر التفسير) مى نويسد:
(بايستى پس از كلمه الله، وقف كرد و واو پس از اين كلمه را استينافى دانست، نه عاطفه.) 120


اعجاز قرآن

(ثمينى) قرآن را معجزه بزرگ و جاودان پيامبر مى خواند و مى گويد تمام مسلمانان، قرآن را به عنوان معجزه پيامبر مى شناسند، اما در وجوه اعجاز قرآن با يكديگر اختلاف نظر دارند. گروهى مانند معتزله اسلوب و نظم خاص قرآن را معجزه مى دانند و عده اى فصاحت و بلاغت را و برخى مجموع بلاغت و اسلوب و نظم را از وجوه اعجاز قرآن به شمار مى آورند.
(صرفه) كه يكى از وجوه اعجاز قرآن خوانده شده و نخستين بار از سوى نظّام معتزلى مطرح شده است، به نظر معالم الدين در شمار وجوه اعجاز قرآن قرار نمى گيرد. 121
خليلى مفسر بزرگ اباضيه، اعجاز قرآن را به دليل عقل و نقل و تاريخ، از امور ثابت و مسلّم مى خواند. 122


وجوه اعجاز قرآن

1. اعجاز بيانى. (خليلى) ذيل اين عنوان به بحث درباره موضوعات زير مى پردازد:
1. الفاظ و معانى قرآن از اسرار اعجاز بيانى است.
2. ناتوانى عرب از طعن در قرآن و معارضه با آن.
3. دلايل اعجاز در تعبيرات قرآن.
4. آنچه بلاغت قرآن را از ساير نوشته ها متمايز مى سازد. 123
2. اعجاز تشريعى. قوانين و دستورات قرآن در زمينه هاى اقتصادى، سياسى، اجتماعى و… به گونه اى دقيق، شفاف و علمى هستند كه هيچ يك از قوانين بشرى در خور مقايسه با آنها نيست.
(جواهر القرآن) پس از بيان اعجاز تشريعى به ذكر نمونه هايى از آن، مانند جايگاه زن در اسلام، نيكى به والدين و برخورد اسلامى با مجرمان پرداخته است. 124
3. اخبار از غيب; مانند اخبار قرآن از غلبه روم بر ايران كه در آغاز سوره روم مطرح شده است. 125
4. اعجاز ائتلافى. مقصود نويسنده ازاين عنوان همان سازگارى آيات قرآن با يكديگر و عدم ناسازگارى آيات با هم است. او مى گويد هر چند قرآن طى 23 سال نازل شده است، اما هيچ گونه ناسازگارى ميان اين آيات ديده نمى شود و آيات در نهايت ارتباط و ائتلاف مى باشند. 126
5. اعجاز علمى. (خليلى) مى نويسد:
(قرآن كتاب هدايت و دعوت و زندگى است، نه كتابى كه نكته هاى دقيق پزشكى يا هيئت و نجوم و… را بيان كنند. اما با اين وجود، برخى ازمسايل و دستاوردهاى علمى جديد در قرآن وجود دارد.) 127


تناسب آيات و سوره ها

گروهى از مفسران و قرآن پژوهان، آيات قرآن و سوره ها را در ارتباط با يكديگر نمى بيند، آنها مى گويند، قرآن طى 23 سال نازل شده است و آياتى كه كنار هم قرار گرفته اند و يا سوره هايى كه پى در پى آمده اند، پيام خاصى را علاوه بر مفاد خود آيات جست وجو نمى كنند.
شوكانى از جمله مفسرانى است كه ميان آيات تناسبى نمى بيند.
مفسرانى چون فخررازى، محمد عبده، رشيد رضا آيات را مرتبط با هم مى دانند.
مفسران اباضى مانند ابواسحاق اطفيش و خليلى نيز از اين گروه به شمار مى آيند و معتقدند كه ارتباط و تناسب ميان آيات قابل انكار نيست. 128


ديدگاههاى فقهى ـ قرآنى اباضيه

در فقه اباضيه، قرآن، سنت و اجماع از دلايل احكام به شمار مى آيند و سخن مجتهد در مسايل فقهى برگرفته ازاين منابع است129 و در صورت مخالفت فتواى مجتهد با يكى از اين سه منبع، فتواى او ارزش و اعتبار شرعى ندارد. 130
نويسنده هميان الزاد، يكى ديگراز منابع فقه اباضيه را قياس مى خواند. او در تفسير آيه شريفه (فان تنازعتم فى شيئ فردّوه الى الله و الرسول) مى نويسد:
لازمه استفاده حكم از خدا و رسول، اين نيست كه آن حكم در صريح قرآن و سنت آمده باشد، بلكه اگر از راه قياس هم توانستيم حكمى قرآنى يا روايى را به دست آوريم، غرض حاصل است و حجّت خواهد بود. بدين جهت احكام بر چهار قسمند:
1. حكم به قرآن (اطيعوا الله) 2. حكم به سنت (اطيعوا الرسول) 3. حكم به قياس (فان تنازعتم فى شيئ… ) 4. حكم به اجماع (و اولى الامر منكم). چنانكه فخررازى مى گويد، اولى الامر مجموع اهل حلّ و عقد مى باشند.


 حكم طهارت

اباضيه طهارت به آب را پس از تخلى واجب مى دانند، ولى طهارت با سنگ را قبول ندارند و دليلشان سبب نزول آيه 108 توبه است: (فيه رجال يحبّون أن يتطهّروا و اللّه يحبّ المطّهّرين).
در سبب نزول اين آيه آمده است كه از جمعيت انصار سؤال شد كه شما به هنگام وضوء و تخلى چه مى كنيد؟ انصار گفتند، اى رسول خدا ما پس از تخلى سه بار با سنگ تطهير مى كنيم و پس از آن از آب براى طهارت استفاده مى كنيم. 131
پس از اين بود كه آيه شريفه در مدح انصار نازل شد و اين مدح، دلالت بر وجوب طهارت با آب دارد. 132 زيرا آنها افزون بر استفاده از سنگ در طهارت از آب نيز استفاده مى كردند.


 حكم وضو

دومين مسأله اختلافى ميان اباضيه وبرخى از مذاهب فقهى مانند مالكيه، در حكم وضو و مسح بر كفش است. اباضيه مسح بر كفش را جايز نمى دانند و نماز با چنين وضويى را صحيح نمى دانند، 133 زيرا به اعتقاد آنان آيه وضو تنها بر جواز مسح بر پا دلالت دارد نه بر كفش.
(يا ايها الذين آمنوا إذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا وجوهكم و أيديكم الى المرافق وامسحوا برؤوسكم و أرجلكم إلى الكعبين) مائده/ 6
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه به نماز مى ايستيد، صورت و دستها را تا آرنج بشوييد و سر و پاها را تا مفصل مسح كنيد.


 حكم نماز

1. اباضيه قنوت وهم چنين گفتن (آمين) را در نماز، موجب بطلان آن مى خوانند و به دلايل زير استناد مى جويند.
1. (وقوموا لله قانتين).
2. سخن پيامبر: (صلاتنا هذه لايصلح فيها شيئ من كلام الآدميّين).
3. ديدگاه احمد; او معتقد بود كسى كه نماز با قنوت بخواند ازهواى نفس خود پيروى مى كند.
4. ابن عمر نماز با قنوت نمى خواند.
5. روايت شده كه آغاز با قنوت بدعت است.134


 حكم ازدواج

اباضيه ازدواج مرد مؤمن با زن زناكار و همچنين ازدواج زن مؤمن با مرد زناكار را جايز نمى دانند، با استناد به آيه:
(الزانى لاينكح الا زانية او مشركة و الزانية لاينكحها الا زان او مشرك) 135
به اعتقاد اباضيه ميان زناكارى كه توبه كند با زناكارى كه توبه نكرده، فرقى نيست.


 حكم كشيدن سيگار

كشيدن سيگار در فقه اباضيه ازمحرمات به شمار مى آيد، زيرا سيگار 136 از خبائث است و خبائث برابر اين آيه حرام است:
(ويحرّم عليهم الخبائث) اعراف/ 157
علاوه براين كه استعمال دخانيات، هم زيان آور است وهم باعث ضايع ساختن مال، واين هر دو حرام است. 137


 حكم شهادت و گواهى

فقهاء اباضيه وجود دو شاهد را براى مدعى لازم مى دانند، و يك شاهد و يمين را براى اثبات مدعاى او كافى نمى دانند، زيرا آيات زير بر ضرورت دو شاهد تأكيد دارد:
(واستشهدوا شهيدين من رجالكم) بقره/ 282
دو نفر از مردان خود را شاهد بگيريد.
(واستشهدوا ذوى عدل منكم) طلاق/ 2
دو مرد عادل ازخودتان گواه گيريد.
آن دسته از رواياتى كه با ديدگاه اباضيه ناسازگار است، از نگاه آنها يا صحيح نيست، و يا اگر صحيح باشد بايستى تأويل گردد. 138


پی نوشت‌ها:

1. مسعودى، مروج الذهب، 3/ 191; اندلسى، احمد، العقد الفريد، 2/ 390.
2. سنن ترمذى، كتاب مناقب حديث 3669; سنن نسائى كتاب الايمان و شرائعه حديث 4932 و 4936; سنن ابن ماجه، المقدمه حديث 111; مسند احمد، كتاب مسند العشرة المبشرين بالجنة، حديث 607 و 693 و 1010.
3. سنن ترمذى، كتاب المناقب، حديث 3651.
4. معتزلى، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، 5/ 78; مجلسى، محمد بــاقر، بحــارالانوار، 33/ 434; حرعاملى، وسائل الشيعه، 15/ 83.
5. سنن ابن داود، كتاب اللباس، حديث 3519.
6. مسند احمد، مسند بنى هاشم، حديث 2672.
7. نيشابورى، صحيح مسلم، كتاب زكات، حديث 1762، 1763، 1764، 1765; سنن نسائى كتاب زكات، حديث 2531 و كتاب تحريم الدم، حديث 4032; سنن ابى داود، كتاب سنت، حديث 4136; مسند احمد، كتاب مسند المكثرين، حديث 10585، 10837، 10855، 11112، 11150، 11186، 11195، 11221، 11268، 11270.
8. صحيح بخارى ، كتاب الادب، حديث 5697.
9. اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 1/ 60; العقل، ناصر، الخوارج / 90 - 91.
10. يحيى معمر، على، الاباضية بين الفرق الاسلامية، (عمان - 1406 ) 1/ 295; الثمينى، عبدالعزيز، معالم الدين 1/ 216.
11. الحارثى العمانى الاباضى، حميد، العقود الفضيه فى اصول الاباضية، 285.
12. اطفيش، محمد، تيسير التفسير 7/ 312 ، 7/ 72، 4/264.
13. طعيمة، صابر، الاباضية عقيدة و مذهباً/ 97.
14. يحيى معمر، على، الاباضية فى موكب التاريخ، 60.
15. اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 11/ 78.
16. همان/ 2453.
17. الحارث العمانى الاباضى، حميد، العقود الفضية/ 287.
18. الصوافى، جابر، الامام جابربن زيد العمانى، عمان/ 238.
19. خليلى، احمد بن حمد، الحق الدامغ/ 25 و 40.
20. همان/ 34; همو، تمهيد قواعد الايمان، 1/ 177 - 180.
21. همو، الحق الدامغ/ 90.
22. يحيى معمر، على، الاباضية بين الفرق الاسلامية، 1/ 291.
23. نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، 582.
24. اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 1/ 81.
25. خليلى، احمد بن محمد، تمهيد قواعد الايمان، 2/ 6 - 7.
26. الثمينى، عبدالعزيز، معالم الدين، 2/ 14 - 15.
27. عبدالحليم رجب، محمد، الاباضية فى مصر و المغرب، 70 - 71.
28. خليلى، احمد بن محمد، الحق الدامغ/ 116 - 117.
29. اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 8/ 67.
30. همان، 8/ 250 و 6/ 76 ; جواهر التفسير، 3/ 127.
31. همان، 8/ 438 - 439.
32. همان، 11/ 193.
33. همان، 12/ 294.
34. معتزلى، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، 7/ 307.
35. اطفيش، محمد، تيسيرالتفسير، 12/ 294 و 295.
36. يحيى معمر، على، الاباضية فى موكب التاريخ/ 63.
37. اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 5/ 27; هميان الزاد الى دارالمعاد، 13/ 470.
38. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، 3/ 398.
39. اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 4/ 377 - 378.
40. حارثى عمانى، العقود الفضية / 36.
41. اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 2/ 320 و 8/ 119.
42. حارثى عمانى، العقود الفضية / 41 - 42.
43. اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 7/ 10.
44. اندلسى، ابن حزم، الفصل بين الملل و الاهواء و النحل، بيروت، دارالمعرفة، 3/ 229; حارثى عمانى، العقود الفضية / 288.
45. حارثى عمانى، العقود الفضية / 285 ; فخررازى، محمد بن عمر، التفسير الكبير، 3/ 144; معتزلى، قاضى عبدالجبار، شرح الاصول الخمسة / 623.
46. اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 12/ 268.
47. همان، 12/ 356.
48. حسينى، هاشم، توضيح المراد فى شرح تجريد الاعتقاد/ 828.
49. اطفيش، تيسير التفسير، 1/ 613، خليلى، الحق الدامغ / 191.
50. حارثى عمانى، العقود الفضية، 285 - 286; اطفيش، محمد يوسف، ازالة الاعتراض عن محقى آل عياض، مقدمه; خليلى، الحق الدامغ / 202 - 223.
51. شيخ طوسى، كشف المراد، 414 ـ 415.
52. حارثى عمانى، العقود الفضية، 286 و خليلى، جواهر التفسير، 3/ 265 ; العقل، ناصر، الخوارج / 97.
53. اطفيش، تيسير التفسير، 1/ 71 و حارثى عمانى، العقود الفضية/ 286.
54. اطفيش، تيسير التفسير، 2/ 24.
55. همان 2/ 64.
56. يحيى معمر، على، الاباضية بين الفرق الاسلامى 1/ 181.
57. اطفيش، تيسير التفسير، 10/ 255.
58. يحيى معمر، على، الاباضية بين الفرق الاسلامى، 1/ 53 - 54.
59. اطفيش، محمد، 1/ 415 و 4 / 385 و الثمينى، عبدالعزيز، معالم الدين، 1/ 286.
60. همان 4/ 328 و 5/ 271 و 6/ 501 ، 9/ 142.
61. همان، 6/ 9 ، 9/ 162.
62. همان، 6/ 105.
63. همان، 6/ 17.
64. همان، 6/ 444.
65. همان، 7/ 690.
66. همان، 8/ 292 ، 12/ 280.
67. همان، 8/ 251.
68. همان، 11/ 458.
69. همان، 12/ 294.
70. همان، 11/ 412.
71. همان، 12/ 21.
72. همان، 1/ 46.
73. همان، 7/ 166 و 4/ 44.
74. همان، 2/ 280.
75. همان، 2/ 56.
76. همان، 7/ 27 و 8/ 134.
77. همان، 12/ 494 ;خليلى، احمد بن حمد، جواهر التفسير، 1/ 20 و 220.
78. همان، 4/ 27 ; 291 ; 12/ 112.
79. همان، 6/ 510.
80. خليلى، احمد بن حمد، 1/ 220.
81. همان، 3/ 137; اطفيش، محمد تيسير التفسير، 3/ 137; الهوارى، هود بن محكم، كتاب الله العزيز، 1/ 100.
82. اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 2/ 297.
83. همان، 1/ 113.
84. الثمينى، عبدالعزيز، معالم الدين، 2/ 33.
85. اطفيش، محمد، هميان الزاد، 2/ 398.
86. همان، 4/ 13.
87. همان، 2/ 8 - 10.
88. خليلى، احمد بن حمد، الحق الدامغ، 42.
89. اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 7/ 87.
90. خليلى، احمد بن حمد، جواهر التفسير، 1/ 20 و 3/ 131.
91. همان، 1/ 20.
92. اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 8/ 438.
93. همان، 6/ 37 - 41.
94. همان، 12/ 12 - 13 ; 8/ 171.
95. همان، 4/ 49.
96. همان، 2/ 67.
97. همان، 2/ 247.
98. خليلى، احمد بن حمد، جواهر التفسير، 1/ 21.
99. همان، 1/ 24.
100. حارثى عمانى، العقود الفضية/ 287.
101. اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 7/ 297.
102. همان، 12/ 559.
103. خليلى، احمد بن حمد، جواهر القرآن، 1/ 26.
104. اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 6/ 516.
105. همان، 9/ 332.
106. همان، 12/ 6 و 7/ 105.
107. همان، 4/ 82.
108. همان، 2/ 9.
109. اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 7/ 90.
110. خليلى، احمد بن حمد، تمهيد قواعد الايمان، 1/ 115 - 116.
111. همان، 1/ 115.
112. اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 1/ 384.
113. همان، 5/ 249 ; السعدى، قاموس الشريعة، 3/ 100 ; اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 4/ 403 - 404.
114. اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 1/ 383 و 264.
115. همان ، 4/ 438.
116. السعدى، قاموس الشريعة، 3/ 102 ، 103.
117. اطفيش، محمد، هميان الزاد، 4/ 14.
118. السعدى، قاموس الشريعة، 3/ 70.
119. الهوارى، هود بن محكم، تفسير كتاب الله العزيز، 1/ 268 پاورقى; اطفيش، محمد، هميان الزاد، 4/ 19 و 21.
120. خليلى، احمد بن حمد، جواهر التفسير.
121. الثمينى، عبدالعزيز، معالم الدين، 2/ 69 - 70.
122. خليلى، احمد بن حمد، جواهر التفسير، 1/ 51.
123. همان، 1/ 59.
124. همان، 1/ 80 - 99.
125. همان، 1/ 121.
126. همان، 1/ 134.
127. همان، 1/ 140 و 142.
128. همان، 1/ 170.
129. اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 1/ 81.
130. همان، 1/ 327.
131. همان، 5/ 158.
132. حارثى عمانى، العقود الفضية/ 290.
133. خليلى، احمد بن حمد، تمهيد قواعد الايمان، 3/ 280.
134. حارثى عمانى، العقود الفضية / 291 - 292.
135. همان/ 293; اطفيش، محمد، تيسير التفسير، 9/ 66.
136. رشيد رضا، محمد، تفسير المنار، 6/ 181.
137. حارثى عمانى، العقود الفضية / 294 - 295.
138. همان/ 294.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 8:48 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

گرايش علمى در تفاسير معاصر

بازديد: 165
گرايش علمى در تفاسير معاصر

موسى حسينى

گرايشها و سبكهاى گونه گون ونوين تفسيرى كه دراين قرن پديده آمده و جريانهاى مختلفى كه درعرصه فهم و تفسير قرآن رخ نموده است, چهره اين قرن را درمقايسه با قرنهاى پيشين برتر ساخته است.
ازآن جمه گرايش اصلاحى وگرايش علمى را مى توان نام برد كه هريك بر بخش گسترده اى از تلاشهاى تفسيرى سايه افكنده و درحقيقت, جهت اصلى گرايشهاى تفسيرى را دراين قرن شكل داده است.
اين نوشتار, برآن است تا درحدّ توان به بررسى گرايش علمى در تفسيرهاى قرن چهارده بپردازد و در كنار آن به بحثهايى چون: سير تاريخى گرايش علمى, ابعاد, گستره آن و ديدگاههاى موافق ومخالف اشاره داشته باشد, بدان اميد كه سرآغازى باشد براى تحقيقات و پژوهشهايى گسترده تر و ژرف تر.

مفهوم تفسير علمى

تفسير علمى, شيوه اى است كه درآن آيات براساس داده هاى علمى تبيين مى شوند, همان گونه كه در تفاسير مأثور در پرتو روايات و در تفسير عقلى بر مبناى مقدمات عقلى به تفسير آيات مى پردازند.
دراين روش چند نكته ديده مى شود:
1. تكيه زياد بر يافته هاى علمى ومعيار قرار دادن آنها در فهم معناى آيات
2. برابر سازى 
3. بى توجهى به نشانه هاى كلامى و سياقى اسباب نزول
4. زمينه سازى براى التقاط و تفسير مادى آيات
(البته دو ويژگى اخير مربوط به بيش تر تفسيرهاى علمى است ونه همه آنها)

ريشه هاى تاريخى گرايش علمى در تفسير

با اين كه گرايش علمى در تفسير قرآن ويژگى قرن چهارده است; امّا ريشه هاى ظريف و نمودهاى كم رنگ ترى ازآن را در تفاسير قرون گذشته مى توان يافت.
درميان مفسران اهل سنت از فخرالدين رازى (م: 606 هـ.) مى توان ياد كرد. اين واقعيت را هم نويسندگان عامّه گفته اند1 وهم تحقيقات عينى نشان مى دهد والبته پيش از او, غزالى(م: 505 هـ.) دركتاب جواهرالقرآن به آياتى اشاره مى كند كه از نظر او فهم آنها نيازمند يادگيرى دانشهاى گوناگونى چون هيئت, نجوم, طب و غيره است واين سخن وى را اگر به معنى نظريه تفسير علمى ارزيابى كنيم, بى گمان خود غزالى موفق به پياده كردن چنين شيوه اى نشده است, بلكه پس از يك قرن, فخررازى در تفسير مفاتيح الغيب, روش پيشنهادى غزالى را به كار بسته است.2
پس از فخررازى اين گرايش دربرخى تفسيرهاى اهل سنت كه به گونه اى متأثر از فخررازى بوده اند, به صورت محدود ترى ادامه يافت كه ازآن جمله است: تفسير نيشابورى(م: 728 هـ.) به نام غرائب القرآن و رغائب الفرقان3 و تفسير بيضاوى (م: 791 هـ.) به نام انوار التّنزيل و اسرار التّأويل4, تفسير آلوسى (م: 1217هـ.) به نام روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم و سبع المثانى5.
اين تفسيرها هريك به تفسير علم گرايانه برخى از آيات دست زده اند. افزون بر اينان, افراد ديگرى مانند ابن ابى الفضل المرسى(م: 655 هـ.) , بدرالدين زركشى (م: 794 هـ.) وجلال الدين سيوطى (م: 911 هـ.) در شمار كسانى كه گرايش علمى داشته اند, ياد شده اند;6 امّا اين افراد را نمى توان از علم گرايان در صحنه تفسير به شمار آورد, زيرا آنچه آنان گفته اند چيزى جزاين نيست كه قرآن دربردارنده همه دانشهاست واين سخن دليل بر گرايش علمى نمى تواند باشد; چه اين كه پيش از ايشان بعضى صحابه نيز اين سخن را گفته اند7 وكسى تاكنون صحابه را در شمار علم گرايان ندانسته است.
پس از روح المعانى و در آغاز قرن چهارده, گرايش علمى در تفسير قرآن شتاب بيش ترى پيدا كرد و افرادى چون محمد بن احمد الاسكندرانى(م: 1306 هـ.) در تفسير كشف الاسرار النورانيّة القرآنية, كواكبى(م: 1320 هـ.) دركتاب طبائع الاستبداد و مصارع الاستعباد, محمد عبده (م: 1325 هـ.) در تفسير جزء عمّ و طنطاوى (م: 1358هـ.) در تفسير جواهر القرآن, هريك به شكلى با نگاهى علمى به آيات قرآن نگريسته اند. آشكارترين نمونه تفسير علمى آيات قرآن, تفسير اسكندرانى و طنطاوى است كه با اندك تفاوتى سعى كرده اند فهم آيات را در پرتو علوم تجربى و يافته هاى بشرى بازيابند.
پس از طنطاوى و بازتابهاى مثبت ومنفى كه شيوه او برانگيخت, جريان علمى در تفسيرهاى معروف اهل سنّت تا اندازه اى فرو نشست; امّا از جهت ديگر در بين متخصصان دانشهاى طبيعى, آنان كه به آيات از نگاه تخصّص مى نگريستند, گسترش فزون ترى يافت. هم اكنون كتابهاى بسيارى در زمينه هاى گوناگون وجود دارد كه آيات را به گونه علمى تفسير كرده اند والبته اين حركت آميخته با زياده روى است.

ردّيابى تفسير علمى در تفاسير شيعه

نخستين نمودهاى تفسير علمى مفسران شيعى را در تفسير شيخ طوسى (م: 460 هـ.) به نام التبيان مى توان شاهد بود. دراين تفسير كه مهم ترين تفسير شيعى تا زمان خود و يكى از تفسيرهاى مهم وجامع شيعه تاكنون است, برخى از آيات هرچند به گونه محدود مورد بحث علمى قرار گرفته اند. به عنوان نمونه ذيل آيه 21 سوره بقره : (الّذى جعل لكم الأرض فراشاً و السّماء بناءً) (بقره / 21) شيخ در تفسير تبيان مى نويسد:
(آيا فراش بودن زمين, كه به معنى گسترده بودن آن است با كروى بودن زمين ناسازگارى دارد يا نه؟)
به دنبال طرح اين پرسش, دليلهاى كسانى را كه قائل به ناسازگارى بوده اند نقل و سپس نقد كرده وبه اين نتيجه رسيده است كه:
(تصور برگرفته از مفهوم فراش درست است و با كروى بودن زمين كه در علم هيئت مطرح است منافات ندارد.) 8
وهمچنين ذيل آيه 29 همين سوره: (ثمّ استوى الى السّماء فسوّيهنّ سبع سموات) (بقره /29) اين تصور را به بحث مى گيرد كه (سماوات سبع) همان افلاك است, چنانكه در علم هيئت آن روز مطرح بوده است.9
اين گونه بحثها مى نمايد كه شيخ الطّائفه بر آن بوده است تا ميان آيات قرآن و داده هاى علمى زمان خودش بسنجد و گاه هماهنگى پديد آورد, هرچند اصرار ندارد كه حتماً آيات همان چيزى را بگويند كه هيئت آن روز مى گفته است.
پس از شيخ تا قرن يازدهم; يعنى درحدود شش قرن, گرايش علمى در ميان مفسران مفروف شيعه نمودى نداشته است. چنانكه در تفسير مجمع البيان و ابوالفتوح و تفسير گازر, از تفاسير قرن شش و هشت, مى توان اين نكته را به دست آورد.
در قرن يازدهم با تفسير ملاصدرا به نام تفسير القرآن الكريم, گرايش علمى در زمينه تفسير آيات جان تازه مى گيرد. اين تفسير, با اين كه در برگيرنده همه قرآن نيست, بلكه تنها به قسمتهاى آغاز و انجام قرآن پرداخته و ذيل آياتى كه زمينه بحث علمى را دارد, بحثهايى را مطرح كرده است, مثلاً ذيل آيات 22 و 29 سوره بقره و 38 و 39 سوره يس, صدرالمتألهين مباحثى از علم هيئت, مثل كروى بودن زمين و افلاك نه گانه و…را مطرح كرده و با سبك استدلالى به نقد و ارزيابى پرداخته است.
پس از ملا صدرا تا چندى گرايش علمى در تفسيرهاى معروف شيعه مثل شبّر, صافى فيض كاشانى, كنز الدّقائق و … ديده نمى شود; امّا در قرن چهارده, با رشد حركت تفسيرى جريان علم گرايى نيز در صحنه تفسير راه مى يابد. بيش ترتفسيرهاى معروف اين قرن مانند: الميزان, الفرقان, الكاشف, البصائر, تفسير آقا مصطفى خمينى, پرتوى از قرآن, نمونه, نوين, من هدى القرآن و … در تفسير آيات و بازيابى مفاهيم قرآنى نيم نگاهى به يافته ها و دستاوردهاى علم داشته اند. البته اين بدان معنى نيست كه مفسّر گرايش علمى را به عنوان سبك مورد اعتبار پذيرفته باشد, بلكه درموادرى با آن مخالفت نيز كرده است 10 و تنها در تفسير برخى آيات با استناد به پاره اى از حقايق ثابت شده علمى, نظريه اى را برترى داده ويا احتمال جديدى را مطرح ساخته است.
اين موضوع را مى توان ذيل آيات 22 و 29 سوره بقره, 38 و 39 يس, 33 انبياء, 54 اعراف, 14 و 16 حجر, 12 فصّلت, 5 يونس, 47 ذاريات وآيات همانند ديگر شاهد بود كه هريك از اين مفسران ذيل اين آيات, گاه زمينه تأييد يا ردّ برخى احتمالهاى تفسيرى قرار دهند.
بحث گسترده دراين زمينه و آوردن نمونه هايى از تفسير علمى در تفسيرهاى قرن چهارده را به مقاله اى ديگر وامى نهيم و در اين جا با ياد كرد سه نكته مطلب را پى مى گيريم:

1. آيات محورى, در تفسير علمى قرآن

از بررسى آيات محورى, در تفسير علمى قرآن به دست مى آيد كه محور عمده اين گرايش تفسيرى, آياتى بوده اند كه درحوزه علم هيئت ونجوم قرار داشته اند و بقيه آيات بويژه آياتى كه در ادوار اخير مورد تفسير علمى قرار گرفته اند وخارج از مقوله علم هيئت بوده اند, حجم كم ترى را به خود اختصاص داده اند.

2. مقايسه گرايش علمى در تفاسير اماميه واهل سنت

سنجش بين تفسيرهاى اماميه واهل سنت در قرن چهارده نشان مى دهد كه گرايش علمى در تفسيرهاى شيعه معتدل تر و همراه با احتياط بيش ترى بوده است, برخلاف تفسيرهاى اهل سنت كه درمواردى مثل تفسير اسكندرانى و طنطاوى جريان علم گرايى, گاه به صورت زياده از اندازه ديده مى شود.

3. ميزان روى آوردن كارشناسان دانشها به تفسير علمى قرآن

نگاه علمى به آيات در ميان كارشناسان دانشهاى گوناگون كه عنوان مفسّر نداشته اند وبا اين حال به تفسير برخى آيات مربوط به حوزه تخصص خود پرداخته اند, در شيعه, محدود بوده است و افراد انگشت شمارى مانند مهندس بازرگان به سبك علمى به سراغ تفسير آيات رفته اند, امّا در ميان اهل سنت اين حركت شتاب و گسترش زيادى داشته است.

گونه هاى بهره گيرى از علوم در تفسير

1. بهره گيرى از دانش بشرى, به منظور تأييد محتواى آيات, يكى از وجوه استفاده از تفسير علمى است.
موارد بسيارى وجود دارد كه مفسّر يا نويسنده, يافته هاى علمى را براى تأييد آنچه آيات بدان تصريح دارد, به كار گرفته است بى آن كه بخواهد با دريافتهاى علمى, ابهامى را بزدايد.
ازاين گونه موارد مى توان به نقش آب در پيدايش حيات (وجعلنا من الماء كلّ شئ حيّ . انبياء /30), زوجيت درموجودات (ومن كلّ شئ خلقنا زوجين لعلّكم تذكّرون . الذاريات /49), مراحل رشد جنين (ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طين. ثمّ جعلناه نطفة فى قرار مكين. ثمّ خلقنا النّطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فكسونا العظام لحماً ثمّ أنشأناه خلقاً آخر… مؤمنون /12 ـ 14), نقش بادها در پيدايش ابر و باران (واللّه الّذى أرسل الرّياح فتثير سحاباً فسقناه الى بلد ميّت. فاطر /9 وهمچنين آيات : نور /43, روم /48, اعراف /57), هدايت درونى موجودات(قال ربّنا الّذى اعطى كلّ شئ خلقه ثمّ هدى. طه/ 50), نقش كوهها در استوار نگهداشتن زمين (وجعلنا فى الأرض رواسى ان تميد بكم. انبياء /31) و موضوعهاى ديگرى كه امروز در پرتو يافته هاى علمى جزئيات بيش ترى از آن آشكار شده است.
2. كشف راز و رمزهاى بيانى قرآن
در تفسيرهاى قرون پيشين اعجاز قرآن را بيش تر در زمينه فصاحت و بلاغت آيات بررسى مى كردند, امّا در قرن اخير در پرتو يافته هاى علمى ثابت شده است كه بيانهاى قرآن ظرافتها و نكته هاى دقيقى دارد; به عنوان نمونه:
قرآن در وصف ماه تعبير به نور مى كند, در حالى كه درمورد خورشيد كلمه سراج را به كار مى برد: (وجعل القمر فيهن نوراً و جعل الشّمس سراجاً. نوح /16)
ييا مثلاً راهيابى در شب را به وسيله نور ستاره نشان مى دهد: (وبالنّجم هم يهتدون. نحل/16), در حالى كه سيّارات هم داراى روشنايى اند, اين تعبيرها همه از آن روست كه نشان مى دهد نور خورشيد و ستارگان با نور ماه و سيارات متفاوت است. نور ستارگان, چنانكه علم ثابت كرده است, ازخود آنها برمى فروزد, در حالى كه نور ماه بازتابى ازنور خورشيد است و تعبيرهاى متفاوت بالا ناشى از يك واقعيت عينى است.14
درمورد حركت بادها به (تصريف) تعبير مى كند: (و تصريف الرّياح. جاثيه /5) كه به معنى گرداندن و چرخاندن است واين دقيق ترين بيان براى تصوير حركت بادها ست, چنانكه علم هواشناسى مى گويد.15
همانند كردن ايمان آوردن كافران به بالا رفتن در آسمان: (ومن يرد أن يضلّه يجعل صدره ضيّقاً حرجاً كأنّما يصّعد فى السّماء . انعام / 125),كه در گذشته براساس يك احساس روانى از دشوارى بالارفتن در آسمان, تفسير مى شد, امّا امروز در پرتو يافته هاى علمى معلوم شده است كه چون جو بالاى زمين رقيق است و قرار گرفتن درآن, عمل تنفس را سخت مى كند, چنين تشبيهى صورت گرفته است.17
تبديل پوست براى استمرار عذاب كافران :(كلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب. نساء/ 56) دقيقاً بدين لحاظ صورت مى گيرد كه اعصاب انتقال دهنده درد در قسمت پوست قرار دارد و در قسمتهاى پايين عضلات احساس درد ضعيف است. از اين رو تجديد پوست, سبب استمرار عذاب مى شود.17
از همين موارد است خطهاى سرانگشتان: (بلى قادرين على أن نسوّى بنانه. قيامت /4) براى نشان دادن قدرت, كه فلسفه آن, چنانكه علم ثابت كرده , دقّت و ظرافت خاصى است كه دراين عضو وجود دارد.18 و ترتيب اعضاء سمع, بصر و افئدة براى بيان اهميت ويژه هريك19 و سوگند به جايگاه ستارگان: (فلااقسم بمواقع النّجوم. واقعة /75) به لحاظ اهميت آنها درحفظ توازن 20 و موارد بى شمار ديگرى كه بيانهاى قرآن از دقيق ترين رازهاى طبيعت پرده برداشته است.
3. بهره گيرى از دانشها در تفسير و تبيين آيات
ازاين بخش مى توان به موارد ذيل اشاره كرد, بى آن كه در صدد نقد و ارزيابى درستى و نادرستى آنها باشيم.
1. (اللّه الّذى رفع السّماوات بغير عمد ترونها) رعد /2
برداشت مفسران پيشين اين بود كه آسمان بدون ستون برافراشته شده است واگر هم (ترونها) را صفت براى (عمد) مى گرفتند, مى گفتند مقصود از ستونهاى نامرئى قدرت خداست. اما پس از كشف قانون جاذبه, برخى از مفسران و نويسندگان, جمله (بغير عمد ترونها) را به جاذبه موجود بين زمين وخورشيد تفسيركردند و باور داشتند كه مقصود خداوند از جمله فوق, جاذبه نامرئى است كه بين كرات وجود دارد.22
2. (والسّماء بنيناها بأيد وانّا لموسعون) ذاريات / 47
در گذشته كلمه (موسعون) را به معنى گشايش در رزق و روزى ويا به معنى قدرت مى گرفتند, چنانكه طبرسى مى نويسد:
(اى قادرون على خلق ما هو اعظم منها عن ابن عباس و قيل معناه وانّا لموسعون الرّزق على الخلق بالمطر… )23
ولى پس از مطرح شدن ديدگاه گسترش فضا و تجربياتى كه دراين زمينه از راه تغيير طيف نورى صورت گرفت ديدگاه بالا ثابت گرديد, امروزه برخى مفسران كلمه (موسعون) را به گسترش فضا تفسير كرده اند 24 
3. (افلايرون انّا نأتى الأرض ننقصها من اطرافها) انبياء /44 ورعد /41 
برداشت بيش تر ازاين آيه تاكنون اين بوده است كه مقصود خراب كردن سرزمينها و برافتادن امّتهاست ودربرخى موارد نيز به مرگ علما و دانشمندان تفسير شده است.25 امّا برخى از نويسندگان آيه بالا را به جدا شدن ماه از زمين تفسير كرده اند, گواين كه مقصود از (اطراف), قمر است و مراد از (نقص), جدا كردن.
كواكبى دراين زمينه مى نويسد:
(وحقّقوا انّ القمر منشق من الأرض والقرآن يقول: انّا نأتى الأرض ننقصها من اطرافها) 26
آياتى كه بدين گونه با معيار يافته هاى علمى تفسير و شرح شده, بسيارند كه به چند مورد ديگر اشاره مى كنيم:
لواقح در (ارسلنا الرّياح لواقح. حجر / 22)به تلقيح دونوع الكتريسته مثبت و منفى در ابر اشاره كرده است 27 و درآيه (والأرض بعد ذلك دحاها. نازعات /30) به پيدايش قاره ها28 و درآيه(لاتنفذون الاّ بسلطان. رحمن /33) به علم و تكنولوژى 29 و در آيه (واخرجت الأرض اثقالها. زلزال /2) به گاز و بنزين 30 نظر افكنده است.

جريان زياده روى و ميانه روى در تفسير علمى

جريان گرايش علمى در تفسير آيات را مى توان به دو گروه تقسيم كرد:
1. جريان زياده روى
2. جريان ميانه روى
درجريان زياده روى دو ويژگى وجود دارد:
1. اين كه يافته ها و ديدگاههاى علمى قطعى ومسلّم فرض مى شود.
2. برابر كردن آيات برآنها و تفسير آيات در پرتو ديدگاههاى علمى به صورت جزمى صورت مى گيرد.
درجريان ميانه روى:
1.يافته هاى علمى همه قطعى و دگرگون ناپذير تلقى نمى شود, بلكه سعى براين است كه بين حقايق علمى و ديدگاههاى علمى جدايى افكنده شود.
2. در تفسير علمى آيات, به طور معمول جنبه احتمال واحتياط در نظر گرفته شده است.
از نمونه هاى تفسير ميانه رو, مى توان تفسير آيه (وانّا لموسعون) (ذاريات /47) را نام برد كه علامه طباطبائى ذيل آن آورده است:
(ومن المحتمل أن يكون (موسعون) من أوسع النفقة, اى كثرها فيكون المراد توسعة خلق السّماء كما تميل اليه الابحاث الرّياضية اليوم.) 31
احتمال دارد كه كلمه (موسعون)از قبيل (اوسع النفقة) باشد كه به معنى افزايش است و مقصود توسعه و افزايش آفرينش آسمان باشد, چنانكه مباحث علمى امروز به آن گرايش دارند.
همانند همين بيان را تفسير نمونه دارد, چنانكه پيش از اين, ازآن ياد كرديم.
نمونه ديگر تفسير آيه (وترى الجبال تحسبها جامدة وهى تمرّ مرّ السّحاب) (نمل /88) است كه بعضى از مفسران آن را به حركت كوهها در قيامت تفسيركرده اند, 32 اما گروهى ديگر آيه بالا را جزء معجزه هاى علمى قرآن دانسته اند كه نشان دهنده حركت زمين است. 33
نمونه ديگر تفسير آيه (والشّمس تجرى لمستقر لها ) (يس /38) است كه در گذشته مفسران به حركت ظاهرى روزانه يا فصلى خورشيد تفسير مى كردند;34 امّا امروزه در پرتو يافته هاى علمى آن را به حركت خورشيد به سوى نقطه معينى كه ستاره (وگا) درآن قرار دارد تفسير كرده اند. 35
واز همين نمونه ها مى توان تفسير آيه (من بين فرث و دم لبناً خالصاً ) (نحل/66) را نام برد كه مفسران قديم (بين) را ميانه فيزيكى مى گرفتند. به عنوان نمونه كشاف مى نويسد:
(اى يخلق اللّه اللّبن وسيطاً بين الفرث والدّم يكتنفانه و بينه و بينهما برزخ من قدرة اللّه لايبغى احدهما عليه بلون و لاطعم و لارائحة.) 36
امّا در اثر پيشرفت علم وشناخت چگونگى پيدايش شير, امروزه مفسران به ميانه رتبى تفسير مى كنند; يعنى در ظاهر , ويژگيهايى در حد ميانه سرگين و خون را داراست. 37
اين گونه تفسيرها چنانكه ياد شده همراه با گونه اى دورانديشى و ميانه روى است, درحالى كه در بخشى ديگر از تفسيرهاى علمى شاهد, زياده روى و بى باكى و سهل انگارى هستيم, مانند نمونه هاى زير:
1. تفسير (طير) در سوره فيل, به پشه يا مگس كه حامل ميكروب بيمارى است.38
2. تفسير (دابّة) درآيه (اخرجنا لهم دابّة من الأرض) (نحل /82) به قمرهاى مصنوعى. 39
3. تفسير(غثاء أحوى) در آيه (فجعله غثاء أحوى) (اعلى/5) به ذغال سنگ.40
4. تفسير (رواسى) در آيه (جعل فيها رواسى) (رعد /3) به زمينهاى خشك. 41
5. تفسير (نفس واحدة) در آيه (هو الّذى خلقكم من نفس واحدة) (اعراف/ 189) به پروتون. 42
6. تفسير (لوح محفوظ) در آيه (بل هو قرآن مجيد, فى لوح محفوظ) (البروج / 21 ـ 22) به اتر. 43
نمونه آشكار اين گرايش افراطى را مى توان در تفسير احمدخان هندى (تفسير القرآن و هوالهدى والفرقان) ديد. تلاشهاى اين شخص درجهت توجيه مادى گرايانه معجزه هاى انبياء و يا واقعيتهاى مجردى چون ملائكه و جنّ, چيزى جز خودباختگى در برابر تئوريهاى علمى نيست. 44

گستره گرايش علمى در تفاسير قرن چهارده

همزمانى تدوين تفسير در قرن چهارده با پيشرفتهاى علمى بشر در زمينه دانشهاى طبيعى و انسانى به طور طبيعى سبب شده است كه ردّ پاى اين دانشها در كار تفسير و انديشه هاى تفسيرى نيز ديده شود.
دراين ميان, علوم طبيعى مانند: نجوم, فيزيك, شيمى, طب, زمين شناسى و گياه شناسى و… بيش تر مورد توجه و استشهاد و استناد قرار گرفته است و پس از آن ديدگاههاى علوم انسانى را مى توان در لابه لاى آراى تفسيرى شاهد بود, مانند مباحث جامعه شناسى , روان شناسى و…
دانشهاى طبيعى و انسانى با اين كه هر دو درصدد كشف و شناسايى قانونها و ناموسهاى حاكم بر پديده هاى طبيعى و انسانى اند, از يك جهت تفاوت اساسى دارند كه اين تفاوت برمى گردد به موضوع تحقيق و كاوش اين دو رشته يعنى طبيعت و انسان.
پيچيدگى رفتار انسان چه در شكل فردى و چه در شكل اجتماعى و پيوستگيهاى موجود درآن, با عوامل بسيار مادى و معنوى, علم امروز را كه با روش تجربه به سراغ تحقيق مى رود, دچار اين مشكل كرده است كه نتواند زواياى گوناگون اثرگذارى و اثرپذيريهاى انسانى را كاملاً شناسايى و درك كند. ازاين روى, چه در سطح رفتار فردى و چه در سطح رفتار اجتماعى, توانا به روشن گرى قانون به صورت قطعى وهمه جانبه نيست.
درحالى كه پديده هاى طبيعى به لحاظ يك سويه بودن و شايستگى تجربه پذيرى بيش تر آن, بستر قوانين قطعى را فراهم مى كند و دانشهاى طبيعى را در مرحله بالايى از ثبات و پايدارى قرار داده است.
اين است كه دانشهاى طبيعى حضور بيش ترى در تفسير آيات تكوينى و آفاقى قرآن داشته اند و علوم انسانى در مرتبه پايين ترى مورد استفاده قرار گرفته اند, با اين حال همان گونه كه دربهره گيرى از علوم طبيعى ما شاهد زياده روى و ميانه روى مفسران هستيم, مانند همين حركت زياده روى و ميانه روى را در زمينه بهره گيرى از علوم انسانى مى توانيم شاهد باشيم.
در تفسير ميانه رو, ديدگاههاى علمى بر آيات تحميل نمى شوند, بلكه تنها مى توانند راهگشاى كشف ديدگاه قرآن باشند. مثلاً در جامعه شناسى, مباحثى چون رابطه انسان وجامعه, جبر اجتماعى, عوامل دگرديسى جامعه, نمادهاى اجمتاعى و… مطرح است و گروهى كوشيده اند آيات قرآن را در باره مسائل و موضوعهاى ياد شده توضيح داده ونظر خاص قرآن را دريابند. 45 همين طور در روان شناسى, موضوعهايى چون وجدان, غرائز, عواطف, شخصيت, يادگيرى, انگيزه ها و… مورد تحقيق قرار گرفته است. آيات قرآن كه تا چندى پيش نسبت به محورهاى فوق ساكت به نظر مى رسيد, در گرايش علمى تفسير, بازفهمى وبازنگرى مى شود و ديدگاه قرآن توضيح داده مى شود.46
چنانكه پيداست حضور علم در اين نوع گرايش تفسيرى, محدود وكنترل شده وهمراه با دورانديشى است.
امّا درجريان زياده روى گرايش علمى, قضيه به گونه ديگرى است. دراين جريان ديدگاههاى خاصى محور و اصل فرض مى شود و آيات براساس آن توجيه و تفسير مى گردند, همان گونه كه دربخش دانشهاى طبيعى چنين جريانى آميخته با جزم گرايى بود, در دانشهاى انسانى نيز جزم گرايى برآن حاكم است. اين درحالى است كه در دانشهاى انسانى همان گونه كه اشاره شد, قوانين و ديدگاهها هيچ گاه قطعى و ترديد ناپذير نبوده اند!
نتيجه چنين گرايش افراطى, تحريف باورهاى دينى و تحميل فرضيه هاى ناپايدار بر آيات وحى است كه مانند آن را در انديشه هاى التقاطى مى توان شاهد بود.

ديدگاه وحى در باره تفسير علمى

پيش ازاين كه به بررسى ديدگاهها و دليلهاى موافقان و مخالفان درباره تفسير علمى قرآن بپردازيم, شايسته است بدانيم كه آيات قرآن به تفسير علمى نگاه مثبت دارد يا منفى.
براى فهم ديدگاه قرآن دو راه در پيش رو داريم:
1.بررسى آياتى كه درباره علم از زواياى گوناگون سخن گفته است.
2. شناخت ويژگيهاى وحى در بعد بيانى و فهم منطق و زبان وحى واين كه آيا ويژگيهاى زبانى و بيانى وحى به ما اجازه مى دهند كه از ابزارى چون علم براى تفسير آن بهره گيريم يا آن كه تفسير وحى فقط ازخود وحى برمى آيد ويا بايد در نهايت به سنت منتهى گردد؟
راه اوّل راه روشن و هموارى است, پيچ وخمها و سنگلاخهاى بحثهاى كلامى جديد را ندارد. آيات هم تا حدودى روشن و راهگشايند; امّا اين كاستى را شايد داشته باشد كه ما را به يك شناخت دقيق از تفسيرپذيرى وحى به وسيله علوم طبيعى وانسانى نرساند, بلكه به اعتبار و حجت بودن كلى علم منتهى شود وبه بعد يابندگى علمى وآگاهى بسنده كند, مانند آنچه درباره عقل و حجت بودن آن گفته شده است. ازاين روى,ممكن است با وجود ديدگاه قرآن نسبت به علم و حتّى اعتبار زيربناى آن درساختار فكرى و عملى انسان, نقش تفسيرگرى و يابندگى آن را در خصوص مفاهيم وحى و آيات الهى به رسميت نشناسد, چنانكه درمورد عقل, كلى بودن اعتبار حجت بودن آن را مى پذيرد, امّا در رسيدن به فلسفه احكام يا شناخت مسير كليّ حيات بشر معتبر نمى داند و بايستگى برانگيختن انبياء و فرستادن رسولان را يادآور مى شود.
پس براى رسيدن به نتيجه, پيمودن راه دوّم بايسته است وبايد ديد كه زبان وحى و بيان قرآن چگونه است, آيا با زبان علم همخوان است يا نه؟ اگر همخوانى و يكسانى وجود داشته باشد, مى توان يكى را با ديگرى شرح داد و ابهامهاى هريك را (كه دراين جا مقصود وحى است) به كمك ديگرى رفع كرد؟
دراين موضوع, آراى گوناگونى رخ نموده است كه برخى سابقه تاريخى در تفكر مسلمانان دارد و برخى ديگر در مباحث كلامى مغرب زمين و مسيحيت مطرح شده وچندى است كه در گفت وگوهاى كلامى ما راه يافته است كه نگاهى به آنها خواهيم داشت.
اين نكته شايان ياد است كه آنچه در غرب به عنوان زبان دين مطرح شده, مقصودشان تورات و انجيل است وچه بسا داورى آنان, داورى ميان علم و تورات و انجيل به حساب آيد, نه داورى ميان علم و وحى!

الف. نظريه پوزتيويسم منطقى

ييكى از ديدگاههاى معروف كه تا مدّتى در صحنه انديشه كلامى غرب, رايج بود, نظريه پوزتيويسم منطقى درمقوله زبان است. براساس اين ديدگاه, گزاره ها و قضايايى كه حسّاً تحقيق پذير نيستند, معنى ندارند واز همين جا نتيجه گرفته اند كه قضاياى متافيزيك, اخلاق و الهيات هيچ كدام قضاياى واقعى نيستند, بلكه همانند قضيه اند, يعنى از هرگونه دلالت معرفت بخش خالى اند ودر نتيجه نه راستند و نه دروغ, بلكه تنها بيان و ابزار ذوق و سليقه واحساسات ذهنى هستند 47
ييكى از نتيجه هاى اين ديدگاه, اين است كه زبان وحى و زبان دين, فاقد جنبه معرفت بخشى است و زمانى كه وحى به بشر القاء مى شود, هيچ گونه آگاهى و شناختى از موضوعها و پديده ها به او نمى دهد و تنها بيانگر احساس و ديدگاه است, مثل اين كه بگوييم از فلان غذا لذّت مى بريم و از فلان شخص متنفريم.
براساس اين ديدگاه, وحى و علم هيچ گونه نقطه برخورد واشتراك با هم ندارند; زيرا گزاره هاى علمى چنانكه درآينده از آن بحث مى كنيم وخود اين ديدگاه هم به آن پاى بند است, گزاره هاى واقعى ومعرفت بخش است واين بدان معناست كه قضاياى وحيانى و قضاياى علمى از دو سنخ جداى از يكديگر هستند ودر نتيجه نمى توانند ناظر به يكديگر و شرح دهنده هم باشند.
اين نظريه از نظر منطق و مبنا, نارسا و بى اعتبار است; زيرا معيار ارزيابى گزاره ها را درمعنى دار بودن و معنى دار نبودن و تجربه پذير و تجربه ناپذير بودن آنها مى داند, درحالى كه تجربه به خاطر محدوديت كاربردى كه دارد نمى تواند معيار مطلق در تشخيص قضايا قرار گيرد; چه اين كه خود اين قضيه, تجربه پذير نيست و اگر قرار باشد تحقيق پذيرى تجربى, قضيه اى را معنى دار كند, خود اين نظريه جزء قضاياى خالى از معنى خواهد شد و در نتيجه هيچ گونه شناختى از واقعيت به ما نخواهد داد!
اين نظريه, به خاطر همين اشكال مبنايى , حتّى بعد از اصلاحاتى كه درآن صورت گرفت, نتوانست پذيرش لازم را پيدا كند وامروزه از صحنه ديدگاههاى علمى كنار رفته است و به قول ديويد و. هاملين به گذشته تعلق دارد48
افزون براين, بر فرض كه بپذيريم تجربه معيار معنى بخش درگزاره هاست, پذيرش اين كه همه قضاياى وحيانى تجربه ناپذيرند, سخن بى اساس است; زيرا موارد بى شمارى وجود دارد كه موضوع گزاره هاى دينى پديده هاى تجربى هستند و مى توانند با تحقيق تجربى ارزيابى شوند. آسمان, زمين, خورشيد, ماه, گياهان, ابرها, مراحل رشد جنين و… از موضوعاتى هستند كه وحى از آن سخن گفته است و مى تواند در معرض ردّ و اثبات تجربى قرار گيرد. اگر در مسيحيت يا آيين يهود, كاستيهايى وجود دارد, هيچ دليلى ندارد كه اسلام را هم محكوم به آن كنيم.

ب. ديدگاه تحليل زبانى متون دينى

ديدگاه ديگرى كه امروزه مطرح است و طرفدارانى زياد دارد, ديدگاه تحليل زبانى است. محتواى اين ديدگاه را چنانكه گفته اند, دراين جمله مى توان بيان كرد: از معنى يك گزاره نپرس, كاركرد آن را درياب. 49
براساس اين ديدگاه گزاره هاى دينى مانند گزاره هاى علمى معنى دارند, امّا كاركردها هريك با ديگرى تفاوت دارد.
صاحبان اين نظريه معتقدند كه گزاره هاى علمى و دينى هريك كارهاى خاص خود را دارند و بايد براساس همين كارها و نقشى كه بر عهده دارند مورد داورى قرار گيرند و نه به لحاظ راست و دروغ شان. 50 حال در اين كه اين كارها چيست, ديدگاههاى گونه گون وجود دارد:
برخى بر اين باورند:
(گزاره هاى دينى اعلام تعهد در برابر يك شيوه زندگى است. يا شيوه هايى براى شركت جستن دريك مشى و سلوك عملى.) 51
برخى مى گويند:
(مفاهيم دينى دربرآوردن هدفهاى اجتماعى چون زمينه سازى براى نظامهاى ارزشى و به هم پيوستگى اجتماعى, نقش دارند.) 52
گروه ديگرى نيز براين باورند كه زبان دينى از بازتاب پرستش برخاسته و درخدمت به بارآوردن پرستش است. 53
همه اين ديدگاهها دراين نقطه مشتركند كه دين نقش ارزشمندى ايفا مى كند, بى آن كه احكامى راجع به واقعيت صادر كند.54
اين نظريه هرچند گزاره هاى دينى را معنى دار فرض مى كند, امّا نقش معرفت بخش آن را انكار مى كند و در نتيجه خط فاصلى به وجود مى آورد بين زمينه هاى كاربرد زبان دين و زبان علم (البته اين نظريه برآن نيست كه گزاره هاى علمى را معرفت بخش بداند, بلكه درآن جا هم قائل به وسيله بودن ديدگاههاى علمى است; امّا به هرحال بين دو گونه گزاره ها جدايى مى افكند و هريك را نسبت به ديگرى بى ارتباط مى داند). اين ديدگاه نيز مانند ديدگاه پيشين به تفسير ناپذيرى وحى به وسيله علم منتهى مى شود, زيرا هيچ وجه اشتراكى بين دو زبان نيست, تا هريك ديگرى را شرح دهد.
دو اشكال عمده دراين ديدگاه وجود دارد:
1.به نظارت برخى گزاره هاى دينى به واقعيت و نقش حكايت گرى و معرفت بخشى آن توجه نكرده است در صورتى كه بخش زيادى از گزاره هاى وحيانى دست كم در قرآن از واقع حكايت مى كند و به واقعيت نظر دارد.
2. اين ديدگاه براين تصور غلط مبتنى است كه اگر گزاره اى ارزشى شد, نمى تواند گزارشى باشد و به عكس! درحالى كه گزاره ها مى تواند معناهاى گونه گون داشته باشند, يعنى يك گزاره گزارشى مى تواند معناى ارزشى داشته باشد و يك گزاره ارزشى حكايت گر ضمنى يك واقعيت باشد.
خوشبختانه در فرهنگ قرآن اين حقيقت به طور كامل آشكار است. هيچ آيه معرفتى نيست كه پيام اخلاقى و ارزشى نداشته باشد و هيچ آيه ارزشى نيست كه حكايت گر واقعيتى نباشد بايدها و هستها با يكديگر آميخته اند. شگفت است كه با اين همه آيات معرفت بخش, برخى بازگويان آراى كلاميان مغرب زمين 55 از جدايى مطلق حوزه هاى دين و علم, سخن مى گويند و زبان دين را زبان تعهّد و تقديس و زبان علم را زبان تحليل و توصيف قلمداد مى كنند!
درقرآن, هم زبان پرستش به كار رفته است و هم زبان گزارش. آن جا كه از خدا سخن مى گويد, زبان پرستش است وآن گاه كه از طبيعت و پديده هاى طبيعى و آفرينش سخن مى گويد, زبان گزارش است.
اگر در صدد توجيه اين دو نظريه برآييم, ممكن است بگوييم مقصود نظريه پردازان اين دو نظريه, از گزاره هاى دينى, گزاره هايى است كه موضوع آن خدا و جهان آخرت و ملائكه و غيب و… باشد كه مسائل فوق طبيعى و به دور از دسترس تجربه است, آن گاه برخى به اشتباه عنوان را گسترش داده اند و گزاره هاى دينى را به طور مطلق مورد حكم شمرده اند, مانند آنچه كه درمورد تمثيلى بودن يا نمادين بودن زبان دين گفته مى شود كه مقصود متفكران غربى, چنانكه از مثالهايشان برمى آيد56 قضاياى مربوط به خدا و صفات خداست, امّا برخى نويسندگان فارسى زبان به طور كلى زبان دين را سمبليك دانسته اند. 57 اگر چنين توجيهى را نپذيريم, باطل بودن اين ديدگاهها درمورد گزاره هاى وحيانى, بويژه در فرهنگ قرآن, ترديد ناپذير است.

ج. تفسير علمى, از دريچه عرفى بودن زبان دين

ديدگاه سومى كه درمورد زبان وحى به طور كلى و زبان قرآن به طور ويژه مطرح است, عرفى بودن زبان است. اين ديدگاه از ديرباز ميان انديشه وران مسلمان مطرح بوده است و به همين جهت موضوع و محور بحث اين ديدگاه زبان قرآن است, ولى ملاكى كه عرضه مى كنند و دليلهايى كه ارائه كرده اند موضوع را با مطلق زبان وحى مرتبط مى سازد.
ييكى از قوى ترين سخنانى كه دراين موضوع نقل شده, جمله اى است كه شاطبى در الموافقات دارد. وى مى گويد:
(قرآن براساس فهم اعراب زمان نزول, نازل شده است پس در تفسير آن نبايد از حدود فهم آنان فراتر رفت.) 58
اين ديدگاه در بستر تاريخ بويژه در دوران اخير طرفدارانى زياد پيدا كرده است. 59 يكى از اين متفكران دراين زمينه مى نويسد: 
(وماارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه ليبيّن لهم) اين آيه افقهاى بسيارى در زمينه نبوت باز مى كند. يكى آن كه هر پيامبرى كه فرستاده مى شود (چنانكه بيش تر مفسران براين باورند) به زبان قوم خودش يعنى به سبك و روش فكرى آنان كه سازگار با درجه آگاهى عقلى و استدلالى آنان باشد, فرستاده مى شود, چه اين كه (لسان قوم) درآيه عبارت ازيك حالت ذهنى و محتواى فكرى و نفسى است, نه تنها صداها و لغت و واژگان.) 60
در مسيحيت نيز بر مبناى وحيانى نبودن عبارات كتابهاى مقدّس اين مسأله تا حدودى مطرح شده است, چنانكه ايان باربور مى نويسد:
(در يكى از اجلاسيه هاى واتيكان در سال 1943 گفته شد كه كتاب مقدّس از شيوه بيان و تعبيرات خاص اقوام باستان استفاده مى كند و مفسران جديد بايد در تتبعات خويش كاملاً روحيه آن روزگاران دور دست را با كمك تحقيقات تاريخى, باستان شناسى, قوم شناسى و ساير علوم استدراك نمايند, تا دقيقاً پى ببرند وجوه تعبيرات كه نويسندگان هريك از اسفار يا اناجيل درنگارش خويش به كار برده اند فى الواقع چه معنى دارد.) 61
به هرحال اين ديدگاه, مجال تدبّر و انديشه دارد و با توجه به بيانهاى گوناگونى كه در شرح اين ديدگاه به كار رفته است مى توان در كشف مقصود گويندگان آن احتمالهاى بسيارى را در نظر گرفت كه برخى مورد پذيرش و بعضى غيرقابل پذيرش است. اكنون اين احتمالها را به اجمال مورد توجه قرار مى دهيم:
1. احتمال دارد عرفى بودن زبان وحى در قرآن به اين معنا باشد كه زبان وحى, زبان مردمى است كه پيامبر از بين آنان برانگيخته شده است. اگر عربى است عربى و اگر عبرى است عبرى و… اگر اين احتمال مورد نظر باشد كه بعيد است, بايد گفت ديدگاه بالا نه تنها خردمندانه است كه ناگزير بايد چنين باشد, زيرا ممكن نيست پيامبرى كه مبلّغ وحى است با مردمى كه مخاطب اويند, ولى زبان او را نمى شناسند, ارتباط برقرار كند.
2. احتمال دارد كه مقصود از عرفى بودن وحى, سازگارى با قواعد و ويژگيهاى كاربردى زبانى است كه اهل آن لغت دارند, يعنى اگر يك زبان از عناصرى چون حقيقت, مجاز, كنايه, تشبيه, تمثيل, استعاره و… برخوردار است, زبان وحى نيز از همان عناصر استفاده مى كند اين گونه نيست كه زبان وحى همه اش حقيقت باشد يا همه اش مجاز يا استعاره, بلكه به مقتضاى طبيعت زبان به كار گرفته شده, از هر عنصرى درآن وجود دارد.
اين سخن نيز سخنى درستى است و سبك بيانى قرآن گواه درستى آن است و در تورات وانجيل نيز اين واقعيت وجود دارد, هرچند به دليل رهيافت تغيير و تحريف درآن وبه خاطر مفاهيم و انگارهاى ناسازگار با عقل و منطق كه بدانها بسته شده است, امروز تلاش مى شود از راه يك بعدى كردن زبان آنها, توجيهى خردمندانه براى آن دست و پا كنند!
3. احتمال دارد عرفى بودن زبان وحى, از لحاظ فهم و درجه درك مردم عصر نزول, در شيوه بيانى قرآن باشد. بنابراين احتمال مفاهيم, اصطلاحات و تعبيرات و به طور كلى زبان وحى براساس فهم و شعور مردمى كه در عصر نزول وحى بوده اند, معنى دار است و شكل مى گيرد و به بيان روشن تر زبان وحى, زبان مردم زمان نزول است وفراتر از درك و تصورى كه آنان داشته اند, پيام و سخنى ندارد.
دراين ديدگاه, اگر سازگارى وحى با فهم مردم عصر نزول بدان معنى باشد كه مردم آن زمان مى توانسته اند از تعبيرات وحى تصور روشنى داشته باشند و مطالب وحى, مبهم ونامفهوم براى آنان نبوده است, سخن درستى است وامّا اگر عنوان يادشده را اين گونه تفسير كنيم كه فهم آنان ازوحى معيار نهايى براى تفسير وحى است وهمه آنچه وحى ارائه كرده, همان است كه آنان مى فهميده اند, بايد گفت اين سخن, مخاطبان وحى و همگامى آن را با نسلهاى آينده, محدود مى سازد و استمرار حيات مفاهيم ومعارف وحى را زير سؤال مى برد, بويژه با توجه به اين كه نياز و فهم نسلهاى بشرى رو به فزونى و تكامل است و بسنده كردن نسلهاى پسين به فهم و درك نسلهاى پيشين به معناى ايستا نگاهداشتن آنان خواهد بود. اگر كسانى به ايستايى فهم قرآن باورمند شوند, بايد ديد اين كلام امام صادق(ع) را چگونه تحليل مى كنند كه فرمود:
(قرآن براى يك زمان يا براى يك نسل يا جامعه خاص نيست, بلكه در همان زمان نو است و براى هر گروه تا روز قيامت تازه و با طراوت است.) 62
چگونه مى توان قالب خاصى از فهم را براى محتواى وحى قرار داد در صورتى كه به فرموده پيامبراكرم(ص):
(فربّ حامل فقه الى من هو أفقه منه .) 63
چه بسا فردى نكته اى علمى را به كسى رساند و ابلاغ كند كه درك و فهم او ژرف تر از فرد نخست است.
4. احتمال دارد كه عرفى بودن زبان وحى, يعنى اين كه وحى براساس انگارها وفهم ظاهرى و نخست انسانها سخن مى گويد.
چنانكه نويسنده اى دراين زمينه نوشته است: 
(و اگر چيزى را سبز مى بينى قرآن آن را سبز توصيف مى كند واگر قرمز مى بينى قرمز مى گويد… و هرگز نمى گويد قرمزى و سبزى در ذات اشياء نيست, بلكه به منبع تابش نور بستگى دارد.) 64
براى شرح بيش تر اين موضوع دو نمونه از تفسير الميزان مى آوريم كه به نظر مى رسد, علامه به اين مطلب اشاره دارد .
ايشان در آيه 31 سوره يوسف درموضوع تشبيه زقوم به سرهاى شياطين مى نويسد:
(و تشبيه ثمرة الزّقوم برؤس الشياطين بعناية ان الاوهام العامية تصور الشّيطان فى أقبح صورة كما تصوّر الملك فى أحسن صورة واجملها…. )65
تشبيه ميوه زقوم به سرهاى شياطين ازآن باب است كه پندارهاى عاميانه شيطان را در زشت ترين شكل تصور مى كنند, چنانكه فرشته را در نيكوترين و زيباترين چهره ترسيم مى كنند.
درآيه 38 سوره يس مى فرمايد:
(و من هنا لايبعد ان يقال فى قوله تعالى: (والشّمس تجرى لمستقرّلها) ان المراد بقوله (تجرى) الاشارة الى ما يعطيه ظاهر الحس من حركتها اليومية و الفصليّة و السنويّة وهى حالها بالنّسبة الينا… ) 66
براين اساس دور نيست گفته شود كه واژه (تجرى) درآيه مباركه: (والشّمس تجرى لمستقرّلها) اشاره به آن چيزى است كه به ظاهر احساس مى شود و حركتهاى روزانه و فصلى و ساليانه خورشيدرا نشان مى دهد واين وضعيت خورشيد است نسبت به ما.
اين ديدگاه برخلاف ظاهر خردمندانه آن از پاسخ گفتن به اين پرسش ناتوان است كه دراين صورت وحى قرآنى با واقعيت, چه رابطه اى خواهد داشت؟ آيا در فرض ناسازگارى باورهاى آن با واقع, واقعيت را مى پذيرد يا ردّ مى كند؟ بدون ترديد سخن گفتن براساس يك سرى انگارهاى ابتدايى وخلاف واقع, هيچ گاه با تأييد واقعيت وملاحظه آن سازگارى ندارد, بلكه اين عمل درحقيقت صحه گذاشتن برآن انگارها و باطل دانستن واقعيتهاست, آن گاه آيا قرآن با فاصله گرفتن از واقعيتها مى تواند به هدفهاى هدايت گرى خود دست يابد؟ وآيا دراين صورت با ويژگيهاى چون: (وانّه لكتاب عزيز. لايأتيه الباطل من بين يديه ولامن خلفه) (فصلّت/ 41 ـ 42)و (انّه لقول فصل. وما هو بالهزل) (الطّارق/13 ـ 14) سازگار خواهد بود؟
اگر عرفى بودن زبان وحى به يكى از دو معنى اول يا دوم باشد, روشن است كه زبان وحى و زبان علم هماهنگى كامل خواهند داشت; زيرا عنصر حقيقت گرايى و واقع نگرى در زبان وحى ابزار بيانى واحدى را در زمينه هاى مشترك علم و دين فراهم مى كند و مى تواند ديدگاهها را ناظر به يكديگر قرار دهد وامّا اگر عرفى بودن به معنى سوم وياچهارم باشد, دراين صورت زبان وحى از نگاه به واقعيتهاى نهايى كه حوزه به كارگيرى زبان علم است, فاصله خواهد داشت و در نتيجه منجر به نوعى رويارويى علم و وحى خواهد شد! ولى مهم اين است كه به دليلهاى عقلى و نقلى در اصل چنين برداشتهايى از ريشه و اساس غير منطقى است.

د. ديدگاه ژرف گرايى

نظريه چهارم كه در قلمرو زبان وحى مطرح است و در برابر ديدگاه سوم قرار دارد, ديدگاه ژرف گرايى است. بر مبناى اين نظريه بيان قرآن محدود به سطح واحدى از درك و شعور بشر نيست, بلكه در همه سطحهاى ممكن جريان دارد و با زبان هر عصرى ونسلى سخن مى گويد, بى آن كه دچار ناسازگارى و ناهماهنگى شود. در نتيجه از اين واقعيت بيانهاى بسيار, ولى نزديك به هم ارائه شده است. بعضى مى گويند شكل بيان قرآن كلى و مبهم است و در نتيجه معانى بسيار و تفسيرهاى گونه گونى را بر مى تابد, به نظر اينان:
(يكى از خصوصيات اين زبان ـ زبان امى و قومى ـ آن است كه كلمات و اصطلاحات و تعبيرات آن مفهوم كلى و تعريف ناشده دارد.) 67
گروه ديگرى مى گويند شيوه بيان قرآن الهام گرانه است, يعنى كلمه در يك معنى به كار مى رود; امّا معانى بسيارى ازآن برداشت مى شود. 68 
گروهى مانند علامه طباطبائى, بر اين باورند كه چگونگى دلالت واژگان در قرآن طولى است, يعنى يك واژه بر معانى بسيارى به حسب مراتب فهم انسانها به گونه مطابقى دلالت دارد. 69 مبناى اين ديدگاه علامه شايد مطلبى باشد كه ايشان در زمينه وضع الفاظ مطرح مى كند. ايشان درمقدمه تفسير الميزان مى نويسد:
(وضع الفاظ به لحاظ هدف است, يعنى به كارگيرى يك لفظ دريك معنى ازآن جهت صورت مى گيرد كه آنچه ازمعنى مقصود است, بيان گردد, امّا شكل عينى و تجسم يافته مفهوم, دخالتى در وضع لفظ ندارد. بنابراين, واژه چراغ در هر معنى كه نشان دهنده روشنايى باشد, به كار مى رود, چه به صورت چراغهاى ابتدايى باشد, يا الكتريكى يا غير مادى.)
براساس اين ديدگاه, بيان قرآن بيان زنده و پويايى خواهد بود, زيرا با هر انديشه برگرفته از واقعيت سازگارى وهماهنگى دارد و محدود به سطح خاص, يا فكر خاص نيست.
وبه همين جهت زبان علم كه گرايش به واقعيت يابى و واقعيت نمايى دارد مى تواند تماس تفسيرگرايانه اى با وحى داشته باشد.
ييك نكته دراين جا وجود دارد كه مربوط مى شود به ماهيت زبان علم. آيا زبان علم همان گونه كه فرض شده زبان واقع گرايانه است يا خير؟ واگر هست, آيا تمام سطحها و زواياى واقعيت را نشان مى دهد يا بخشى از آن را. به نظر مى رسد براى نتيجه گيرى نهايى دراين موضوع نگاهى گذرا به ديدگاههاى موجود درباره زبان علم بايسته است.

ميزان واقع گرايى و واقع نمايى زبان علم

علم, آگاهى و شناخت است. علم تجربى آگاهيها واطلاعاتى است كه از راه آزمايش و تجربه حاصل مى آيد. زبان علم قالبهايى است كه آگاهيهاى به دست آمده, درآن ريخته مى شود و درمعرض داورى قرار مى گيرد. به اين ترتيب زبان علم همان ديدگاهها و قانونهاى علمى است; امّا در قامت واژه ها و اصطلاحات.
درباره نظريه هاى علمى واين كه ماهيت آنها چيست, چهار ديدگاه وجود دارد:
1. مفاهيم و نظريه ها, ملخّص داده ها و تسهيل و تعبيه روانى براى رده بندى مشاهدات است. 70
اين ديدگاه نقش ذهن را به طور كلى درماهيت نظريه انكار مى كند و براى شكل خلاصه شده و نظم يافته ديدگاهها برابر خارجى باور ندارد, امّا از آن جهت كه ديدگاهها را فشرده اى از اطلاعات خام مى داند, ناگزير واقعى بودن آن را بايد بپذيرد.
2. نظريه ها عبارتند از شيوه و شگردهاى استنتاج. 71
برپايه اين ديدگاه, نظريه جنبه حكايت گرى از واقع ندارد, بلكه آزمايش گر, جهت سامان دادن نتيجه هاى تجربه هاى خود ازآن بهره مى جويد.
3. نظريه ها, فراافكنده ذهن بر هيولاى بى شكل داده هاى حسى است. 72
اين ديدگاه نقش بيش ترى براى ذهن, درماهيت ديدگاهها باور دارد و بدين جهت در انكار واقع نگرى نظريه ها, باديدگاه دوم مشترك است.
4. نظريه, برخوردار از واقعيت است و ريشه در روابط عينى متن طبيعت دارد. 73
در اين تعريف, نظريه بازنمود واقعيت است و مفاهيم به كار رفته درآن ريشه در واقعيت دارد.
اين مبنا ذهن را بر كنار ازنوعى دخالت درسامان دادن اطلاعات نمى داند, امّا اين دخالت در حدّى نيست كه مفاهيم سازمان يافته و پيوسته با هم را از نگاه به واقعيت وحكايت گرى ازآن جدا گرداند.
گويا تحليلهاى انجام گرفته از سوى صاحب نظران علم و فلسفه درجهت اثبات و تأييد ديدگاه اخير است. 74
ما دراين جا از بحث گسترده درباره اين ديدگاه چشم مى پوشيم و تنها به اين نكته توجه مى دهيم كه اگر اين ديدگاه و حتى اگر ديدگاه نخست مورد پذيرش قرار گيرد, زبان علم, زبان واقع گرا خواهد بود واين چيزى است كه ما را درداورى به نفع علم يارى مى دهد و سبب مى شود تا علم براى تفسير متون دينى, منبعى درخور اعتماد شناخته شود.
امّا اين داورى, داورى نهايى نيست; زيرا درست است كه دراين صورت وحى و علم هر دو سوداى حكايت گرى از واقع ونقش معرفت بخشى نسبت به آن دارند, امّا دو گونه معرفت كه ارائه مى شود در سطح همسان و برابر قرار ندارد. علم تجربى, به خاطر محدود بودنى كه در روشهاى خود دارد, هيچ گاه واقعيت را به صورت تام و كامل نشان نخواهد داد و ازهمين روى, راه شناخت بيش تر و آگاهى يافتن از زواياى ديگر واقعيت, هميشه بازخواهد بود و در نتيجه ديدگاههاى علمى كه حتّى پس از فراوانى استقراء و تجربه به شكل قانون عرضه مى شود, همواره درمعرض تغيير و تبديل ويا اصلاح قرار دارد. 75 واين بدان معنى است كه(هرگز صحّت هيچ نظريه علمى را نمى توان با يقين كامل به اثبات رساند… )76 وباب احتمال هميشه باز مى ماند. با اين حال, آيا مى توان با بخشى از واقعيت, همه واقعيت را كه وحى ازآن سخن مى گويد, تفسير كرد؟ بگذريم از اين كه افزون بر وجود عنصر احتمال و جزمى نبودن در علم, در تطبيق مفاهيم دين بر يافته هاى علمى نيز يقين و جزم وجود ندارد و اين چيزى است كه در بخش دليلهاى مخالفان تفسير علمى ازآن سخن خواهيم گفت.

ديدگاه موافقان و مخالفان تفسير علمى

جداى ازآنچه درباره ويژگى زبان وحى گفتيم, موافقان ومخالفان تفسير علمى نيز, دليلهايى براى ثابت كردن سخن خود ارائه كرده اند كه دراين جا به اجمال ازآن سخن مى گوييم.

دليلهاى باورمندان به تفسير علمى

آنانى كه به تفسير علمى به عنوان روشى مناسب براى بازيابى فهم بخشى از معارف وحى مى نگرند, يكى از آن دليلهايى كه مى آورند, جامع بودن قرآن است و بر اين باورند كه آيه كريمه: (ما فرّطنا فى الكتاب من شئ) (انعام /38) بيانگر جامع بودن قرآن نسبت به همه حقايقى است كه در جهان هست. 77 بخشى ازآن حقايق همان چيزهايى است كه به وسيله علم كشف و شناسايى مى شود پس علم مى تواند در فهم آن بخش از قرآن كه با علم بستر يكسانى دارد, يارى رساند.
اين دليل مى تواند مورد نقد قرارگيرد, زيرا:
اولاً,جامع بودن قرآن به عنوان كتاب هدايت به ناچار به معنى مشتمل بودن آن بر همه چيز نيست, بلكه آنچه جامع بودن قرآن را معنى دار مى كند, وجود تمام عناصر هدايت بخش در قرآن است ونه وجود هر ديدگاه علمى (هرچند ناپيوسته به هدايت و تربيت انسان)
ثانياً, يافته هاى علمى برخلاف آنچه در ابتدا تصور مى شود, همه حقيقت مسلّم و قطعى نيستند, بلكه ديدگاههاى علمى, چنانكه پيش از اين گفتيم آميخته با احتمال و ترديد است.
ثالثاً, بنابراين بر فرض كه جامع بودن قرآن را با همان معنى گسترده آن بپذيريم, اين مطلب هيچ گاه تجويزكننده تفسير وحى به وسيله علم نمى شود. تكيه بر نظريه هاى علمى براى تفسير متن دينى, نياز به اجازه دارد.
دليل ديگرى كه موافقان تفسير علمى ارائه كرده اند, نقش تفسير علمى در فهم بهتر قرآن است. 78 اين دليل در صورتى درست است كه ما دو پيش فرض قطعى و اثبات شده داشته باشيم: يكى قطعى بودن داده ها و يافته هاى علمى و ديگر قطعى بودن يا دست كم, مطمئن بودن به انطباق آيات برآنها.
امّا آيا مى توان چنين پيش فرضهايى را پذيرفت؟ مطالعه كتابهايى كه به عنوان تفسير علمى برخى ازآيات نوشته شده اند, باطل بودن هرگونه جزم انديشى به صورت كلى را در فرضهاى يادشده اثبات مى كند.
دليل ديگرى كه آورده اند, اثرگذارى مثبت تفسير علمى در تبليغ اسلام است. يكى از طرفداران تفسير علمى دراين زمينه نوشته است:
(نشر اين حقايق واثبات اعجاز علمى قرآن اثر خاصى در مبارزه عليه الحاد و تثبيت عقيده ايمان در دلها و گسترش دعوت اسلامى دارد.) 79
وى بر اين باور است:
(وانّ الاعجاز العلمى هو السّبيل لتبليغ الدّعوة الاسلاميّة لغير العرب.)
دراين دليل, افزون بر آن كه خلط بين تفسير علمى و اعجاز علمى قرآن شده است, زيرا اعجاز علمى درموردى است كه آيه از واقعيتى خبر داده است كه گذشتگان با آن كه مى فهميدند از اثبات آن ناتوان بودند, امّا دراين توجيه, يك روى سكه ملاحظه نشده است وآن اين كه گاه نظريه هاى علمى در طول زمان باطل مى شود و باطل شدن آن دسته از نظريه ها كه در تفسير به كار گرفته شده, نه تنها مايه فزونى ايمان نمى شود كه سبب تزلزل و ترديد مى گردد.
از ديگر دليلهايى كه براى تأييد تفسير علمى آورده اند, نقش تفسير علمى در ترويج علم و در نتيجه خدمت به مسلمانان و پيشرفت آنان است. اين مطلب چيزى است كه طنطاوى در تفسيرش برآن تكيه مى كند.
اين هدف, هرچند مقدس است امّا راه رسيدن به آن, تفسير علمى نيست. تفسير علمى به لحاظ ضعفهاى بنيادى كه درآن وجود دارد, لطمه ها و شبهه هايى كه به همراه دارد, بيش تر از دستاوردهايى است كه ازآن انتظار داريم.

دليلهاى مخالفان تفسير علمى

مخالفان تفسير علمى به دليلهاى چند تمسّك كرده اند:
1. هدف قرآن اعتقادى است ونه علمى, بنابراين نبايد از زاويه علمى به آن نگاه كرد. 80 اين سخن, نمى تواند دليل بر باطل بودن روش علمى در تفسير قرآن باشد; زيرا اعتقادى بودن رسالت قرآن به معناى نفى علمى بودن آيات تكوينى و انفسى آن نيست.
و تفسير علمى در صدد فرانمايى معناى چنين آياتى است.
2. تفسير علمى به ناسازگارى علم و دين منتهى خواهد شد. 81 يعنى تفسير كردن آيات وحى براساس ديدگاههاى علمى كه همواره در معرض باطل شدن و يا تعديل قرار دارند, آياتى را كه پيش از اين تفسير علمى شده اند در ناسازگارى با ديدگاههاى جديد علمى قرار مى دهد واين به ناسازگارى علم و وحى مى انجامد!
3. حقايق قرآنى قطعى است و داده هاى علم غير قطعى.
سيد قطب دراين زمينه مى نويسد:
(حقايق قرآنى حقايق نهايى قطعى و مطلق هستند; امّا آنچه بحثهاى بشرى به آن رسيده است هرچند از ابزار پيچيده استفاده كرده اند, لكن حقايق غيرقطعى و غير نهايى بوده و بستگى به ميزان تجربه دارند و صحيح نيست كه حقايق قرآنى را به حقايق غيرنهايى (آنچه از راه علم بشرى به دست آمده است) مشروط بكنيم.) 82
دراين ديدگاه اصل حمل يك حقيقت مطلق بر يك مطلب مقيّد و جزئى جداى از پيامدهاى آن, امرى نادرست دانسته شده است. اين نظريه را مى توان چنين شرح داد كه قرآن تجلى علم الهى است و بنابر رسالتش كه آخرين سخن درباره واقعيتهاى انسان, طبيعت و رابطه انسان با خدا و طبيعت است, خاصيت كلّى نگرى و ژرفا بينى دارد. قرآن برآن است كه هستى را با تمام حدود وگستردگى آن نشان دهد.
درحالى كه علم هميشه پديده را به صورت جزئى بريده از ديگران و گسسته از گذشته و آينده نشان مى دهد واين امر گرچه به معنى ناسازگارى علم و وحى نيست; امّا نارسايى علم در تفسير وحى را مى رساند.
4. تفسير علمى محدود است و نمى توان آن را به عنوان يك روش دركلّ آيات الهى ملاحظه كرد; زيرا بستر چنين روشى آيات مربوط به طبيعت و پاره اى از مسائل مربوط به انسان است در صورتى كه روش تفسيرى مى بايد دركلّ آيات يا دست كم در بيش تر آيات راهگشا باشد.
5. مهم ترين دليلى كه بر ردّ تفسير علمى ارائه شده است, تأويل گرائى اين روش است. دراين شيوه تفسيرى گاه گونه اى تأويل گرايى افسارگسيخته ديده مى شود كه فراتر از قواعد زبان عربى نيز پيش مى رود. علامه طباطبائى دراين باره آورده است:
(تمام سخن اين است كه آنچه طرفداران تفسير علمى بر روشهاى پيشينيان ايراد كرده اند, مبنى برآن كه آن روشها برابرسازى آيات است و نه تفسير آن, بر روش خود آنان نيز وارد است, اگر چه باور دارند كه اين روش بهترين روش تفسيرى است.) 83
(يعنى; هرگروهى به اقتضاى روش و مبنايى كه دارد, سعى داشته تا مفاهيم روشن و بى ابهام را بر مصاديق معينى برابر سازد ودر نتيجه در دام تأويل و تطبيق افتاده اند.) 84

نگاه پايانى

همان گونه كه ياد شد تفسير علمى در دو ميدان زياده روى و ميانه روى رخ نموده است, برخى تفاسير بى حدّ و مرز, فرضيه هاى علمى را دستمايه تفسير و تأويل و توجيه آيات قرار داده اند و بعضى با تدبّر و نكته سنجى گام درميدان علوم تجربى وبهره گيرى از آنها در تفسير نهاده اند.
در تفسير اعتدالى بين ديدگاههاى علمى و حقايق علمى جدايى افكنده و سعى برآن بوده تا از تفسير آيات بر مبناى فرضيه هاى لرزان پرهيز شود و تنها حقايق علمى پايدار, معيار تفسير قرار گيرد.
بيش تر اشكالها و ضعفهايى كه براى تفسير علمى, بيان شده است در حقيقت, ناظر به قسم نخست, يعنى تفسير بر اساس ديدگاههاى غير قطعى است; زيرا اين روش است كه آتش ناسازگارى علم و دين را دامن مى زند و امّا قسم دوم كه برمبناى حقايق قطعى و مسلم به تفسير آيات مى پردازد; اين نارسايى را به همراه ندارد, چرا كه حقيقت در خدمت تفسير حقيقت قرا مى گيرد وامّا محدوديتهايى كه براى اين گونه تفسير علمى نيز ياد شده است آن را به كلى از اعتبار نمى اندازد.
در تفسير علمى, بنا بر تفسير كلّ آيات به شيوه علمى نيست, بلكه تنها در حدود آياتى تفسير علمى صورت مى گيرد كه ميدان حضور علوم تجربى باشد.
پس مى توان گفت تفسير علمى درحدود پديده هاى طبيعى و با حقايق قطعى و به اثبات رسيده, روش كارآمد و سزاوارى است و مى تواند زمينه هاى تدبّر و تفكّر وحق جوييها را در پيش ديد جويندگان آيات الهى و ژرف كاوان راه حق قرار دهد.


پی نوشت‌ها:

1. احمد عمر ابوحجر, التفسير العلمى للقرآن فى الميزان/ 145
2. مفاتيح الغيب ذيل آيات 22 , 29 , 164 سوره بقره و آيه 54 سوره اعراف.
3. ذهبى, محمد حسين, التفسير والمفسرون, 1/ 326
4. همان / 300.
5. همان/ 358.
6. احمد عمر ابوحجر, التّفسير العلمى للقرآن / 156 تا 165.
7. زركشى, بدرالدين, البرهان فى علوم القرآن, 1/ 154.
8. طوسى, محمد بن حسن, التّبيان , 1/ 102.
9. همان / 125.
10. محمد جواد مغنيه, الكاشف, 1/ 38
11. يوسف مروه, العلوم الطبعيّة فى القرآن /76
12. عبداللّه شحاته, تفسيرالآيات الكونية /16; كارم السيد غنيم, الاشارات العلميه فى القرآن الكريم بين الدّراسة والتّطبيق /14; حكيمى, الشيخ محمد رضا, القرآن والعلوم الكونيّة /10.
13. محمد محمود اسماعيل, الاشارات العلمية فى الآيات الكونيّة فى القرآن الكريم /7.
14. حنفى, احمد, التّفسير العلمى للآيات الكونيّة فى القرآن / 38 ـ 41; تفسير نمونه ذيل آيه 5 سوره يونس 8/ 226
15. بازرگان, مهدى, باد و باران در قرآن.
16. احمد عمر ابوحجر, التفسير العلمى للقرآن فى الميزان / 468; تفسير نمونه, 5/ 435.
17. عبدالعزيز اسماعيل, الاسلام والطبّ الحديث / 66.
18. احمد عمر ابوحجر, التّفسير العلمى للقرآن فى الميزان / 470.
19. همان / 472.
20. الشيخ محمد رضا الحكيمى, القرآن و العلوم الكونيّة / 71
21. طبرسى, مجمع البيان, 5 ـ 6 / 421; زمخشرى , كشاف, 2/ 512; ابوالفتوح رازى, تفسير ابوالفتوح, 3/ 172 (قطع رحلى).
22. تفسير نمونه, 10/ 111; مراغى, الدّروس الدّينيّة/ 61 ـ 62; وحيد الدّين خان, الاسلام يتحدّى / 212 به بعد.
23. مجمع البيان, 9 ـ 10 / 242; كشاف, 4/ 404; ابوالفتوح, 5/ 155.
24. تفسير نمونه, 22/ 373; الميزان, 18/ 382; روح المعانى, 27 ـ 28 / 17.
25. مجمع البيان, 7 ـ 8 / 79; كشاف, 3/ 119; ابوالفتوح, 13/ 229 ( چاپ بنياد پژوهشهاى اسلامى); الميزان, 14/ 219; نمونه, 13/ 416.
26. كواكبى, طبائع الاستبداد و مصارع الاستعباد/ 43 تا 46 به نقل از التّفسير العلمى للقرآن فى الميزان /190
27. الشيخ محمد رضا الحكيمى, القرآن و العلوم الكونيّة / 31.
28. وحيد الدين خان, الاسلام يتحدّى /224 ـ 225.
29. عبدالغنى خطيب, اضواء من القرآن على الانسان / 250 به بعد.
30. مطابقة الاختراعات العصرية / 27 به نقل از: التّفسير العلمى للقرآن فى الميزان / 446.
31. الميزان, 18 / 382.
32. همان, 15/ 401 ـ 403.
33. مكارم شيرازى, ناصر, تفسير نمونه, 15/ 568.
34. كشاف, 4/ 16; مجمع البيان, 7 ـ 8/ 663.
35. الميزان, 17 / 89; نمونه, 18/ 382.
36. كشاف, 2/ 615; مجمع البيان, 5 ـ 6/ 572.
37. نمونه, 11/ 291; التّفسير العلمى للقرآن فى الميزان/ 467.
38. محمد عبده, تفسيرجزء عمّ/ 158.
39. عبدالرزاق نوفل, القرآن و العلم الحديث/ 212.
40. همان / 84 ـ 86.
41. الاستاذ حنفى احمد, التفسير العلمى للآيات الكونية فى القرآن / 398.
42. عبدالرزاق نوفل, القرآن والعلم الحديث/ 155.
43. الشّيخ احمد محى الدين العجوز, معالم القرآن فى عوالم الاكوان/ 135.
44. به عنوان نمونه مراجعه به تفسير نامبرده ذيل آيات 51 , 61 و 74 سوره بقره.
45. محمد جعفر نجفى علمى, برداشتى ازجامعه و سنن اجتماعى در قرآن; الدّكتور زهير الاعرجى, النظرية الاجتماعيّة فى القرآن الكريم; الدّكتور محمد التومى, المجتمع الانسانى فى القرآن الكريم.
46. دكتر محمد عثمان نجاتى, قرآن و روان شناسى, ترجمه عباس عرب.
47. ايان باربور, علم و دين, ترجمه بهاء الدين خرمشاهى, مركز نشر دانشگاهى, تهران / 279.
48. ديويد و . مفاملين, تاريخ معرفت شناسى, مترجم شاپور اعتماد / 121.
49. ايان باربور, علم و دين / 282.
50. همان/ 283.
51. همان.
52. همان.
53. همان/ 274.
54. همان/ 283.
55. فراستخواه, مقصود, بيّنات, سال اوّل, شماره 2. (قرآن را تنها با زبان ايمان مى توان خواند)
56. جاه هيك, فلسفه دين, ترجمه بهرام راد ويراسته بهاء الدين خرمشاهى / 171 تا 179.
57. محمدى, مجيد, آسيب شناسى دينى / 183.
58. شاطبى, الموافقات, 2/ 71.
59. الشرقاوى, عفت, قضايا انسانيّة فى أعمال المفسرين / 92;امين الخولى, التفسير , تدرّجه و تطوره/ 49 تا 65; قرآن و كتابهاى علمى, فضل اللّه شهيدى / 5; بهاء الدين خرمشاهى, بينات, سال دوّم , ش 5 (بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن كريم) / 95.
60. غالب حسن, مجلّة الفكر الجديد, دارالسلام لندن / 124.
61. ايان باربور,علم و دين / 125.
62. شيخ صدوق, عيون اخبار الرّضا(ع) 1/ 87.
63. حرانى, تحف العقول /45.
64. فضل اللّه شهيدى, قرآن و كتابهاى علمى / 5.
65. طباطبائى, محمد حسين, الميزان 17 / 104.
66. همان/ 90.
67. قرآن و كتابهاى علمى / 37.
68. فضل اللّه , سيد محمدحسين,رسالة القرآن, شماره التاسع سال 1413.
69. طباطبائى, محمد حسين, الميزان 3/ 64.
70. ايان باربور, علم و دين /198
71. همان / 199.
72. همان / 201.
73. همان / 204.
74. همان / 207.
75. همان / 210.
76. همان / 121.
77. احمد عمر ابوحجر, التفسير العلمى للقرآن فى الميزان/ 103.
78. المحجرى, دكتر يحيى سعيد , آيات قرآنيّة فى مشكاة العلم/ 11
79. عبدالرزاق نوفل, القرآن والعلم الحديث / 9.
80. شلتوت, محمود, التفسير القرآن الكريم, الاجزاء العشرة الاولى / 13
81. الشرقاوى, عفّت, قضايا انسانيّة فى أعمال المفسرين /92.
82. سيد قطب, فى ظلال القرآن, 2/ 96.
83. طباطبائى, محمد حسين, الميزان, 1/ 8.
84. همان / 9.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 8:46 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تفسير (المنير) در نگاه نقد و بررسى

بازديد: 183
تفسير (المنير) در نگاه نقد و بررسى

محمد على رضايى كرمانى

دانش تفسير در بين ديگر دانشهاى اسلامى, جايگاه ويژه اى دارد وازهمان آغاز مسلمانان, به گونه جدى بدان پرداخته و نگريسته اند; زيرا تفسير, فهم وكشف بهترين سخنها; يعنى سخن الهى است.
نخستين مفسر قرآن, پيامبر(ص) و دومين مفسر درعالم اسلامى, على(ع) است وبعد ازآن, صحابه وتابعين با نقل روايات پيامبر(ص) وديگر معصومان(ع) وذكر ديدگاه خويش, علم تفسير را گسترش داده و نوشته هاى فراوانى را دراين باره تدوين كرده اند.
دامنه تفسير با انگيزه فهم قرآن, روز به روز گسترده تر گرديده به گونه اى كه اكنون چندين مجلّد, كه تنها اسامى تفاسير و مؤلفان آنان را, كه از اواخر قرن اوّل تا به اكنون به تفسير قرآن و تدوين درباره آن پرداخته اند, به اين مهم اختصاص دارد, همچون طبقات المفسرين سيوطى, داوودى, أدرنه, معجم المفسرين عادل نويهض و… 
از تفاسير جديدى كه چندى است منتشر شده و در دسترس قرار گرفته است, تفسير (المنير فى العقيدة والشريعة والمنهج) تأليف مفسر و قرآن پژوه معــاصر, دكتر وهبه زحيـلى است. اين تفسير در 16 مجلد (32 جزء) به شكل وزيرى, براى نخستين بار در سال 1411 هـ.ق. با همكارى دارالفكر المعاصر بيروت و دارالفـكر دمشق, به گونـه اى زيبـــا و جذاب,
چاپ ومنتشر شده است. شايان ذكر است كه درايران به سال 1372 در مراسم كتاب سال, ازاين تفسير به عنوان كتاب سال جهانى نيز تقدير به عمل آمد.

درباره مفسر و انگيزه تدوين تفسير

دكتر وهبه زحيلى, رئيس گروه فقه مذاهب اسلامى در دانشگاه دمشق است كه بيش تر نوشته هاى ايشان اختصاص به فقه و اصول فقه دارد, همچون:(اصول الفقه الاسلامى) و (الفقه الاسلامى و ادلّته) 2 وگويا (تفسير المنير) تنها تحقيق و پژوهش ايشان درباره قرآن وعلوم قرآن است.
ايشان درباره انگيزه خود از نگارش تفسير (المنير) مى نويسد:
(چون من نياز شديدى را ميان گروههاى گوناگون مردم, از زن ومرد كه از نظر فرهنگى در حدّ متوسطى هستند, احساس كردم وبه اين نتيجه رسيدم كه مردم علاقه دارند محتواى كتاب الهى را بدانند وبراين عقيده اند كه از مهم ترين چيزهايى كه در پيشگاه پروردگار از انسان مورد پرسش قرار مى گيرد, قرآن كريم است, چه اين كه اگر فرد مسلمان به قرآن عمل كرد, حجّت براى وى و در صورت عمل نكردن, حجّت عليه اوست, برآن شدم تفسيرى براى پاسخ گويى به نيازهاى آنان بنويسم.
… من به بيان مستقيم معناى آيه اهتمام ورزيدم, به گونه اى كه هرگاه انسان بخواهد يك آيه ويا تفسير آن را بخواند, مقصود ازآن آيه در ذهن او نقش ببندد. اين نخستين گام در موفقيت تفسير است, زيرا مهم اين است كه انسان مضمون آيه را به عنوان كلّ پيوسته و ناگسسته بفهمد و سپس چگونگى پيوند آيه را به ما قبل و مابعدش, درك كند چون آيات قرآن, هدف و غرض مشخصى را دنبال مى كنند, ومن اين شيوه را در تفسير (المنير) انتخاب كردم…. و زمانى كه من در دبى رئيس دانشكده شريعت و قانون در دانشگاه امارات بودم و زن وفرزندى با من نبود, مدّت پنج سال با فراغ بال درآن جا درنگ كردم به برخى كارهاى علمى پرداختم وهمه اين فرصت پنج ساله را تابستان و زمستان به كار اين تفسير اشتغال داشتم و دوسال هم در دمشق, به چاپ و نشر آن پرداختم كه هفت سال كار مى شود.) 3
هرچند در صفحه هاى آينده ما به بررسى تفسير و ويژگيهاى آن مى پردازيم, ولى در همين جا لازم است يادآور شويم كه ايشان دراين انگيزه خود و به كاربستن آن در شيوه تفسيرى خود به مقدار زيادى موفق بوده است.

معرفى اجمالى تفسير

دكتر وهبه زحيلى در آغاز, درمقدمه اى كوتاه (7صفحه) به انگيزه خود از تدوين اين تفسير, شيوه تفسير ومنابع و مآخذ آن مى پردازد. آن گاه برابر شيوه معمول بيشتر مفسران كه در آغاز تفسير, برخى از مباحث علوم قرآنى را يادآور مى شوند, به بحث و بررسى مختصر درباره بعضى از آن مباحث مى پردازد كه حدود 35 صفحه را دربرمى گيرد. مباحث علوم قرآنى مطرح شده دراين بخش بدين ترتيب است: تعريف قرآن, اسامى قرآن, كيفيت نزول, مكى و مدنى, اول ما نزل, آخر ما نزل, جمع قرآن در زمان رسول اللّه(ص), در زمان ابوبكر و عثمان, رسم الخط عثمانى, قراءات هفتگانه و سبعة احرف, اعجاز قرآن و وجوه آن, عربيت قرآن, ترجمه قرآن, حروف مقطعه, تشبيه, استعاره, كنايه, تعريض ومجاز درقرآن.
ايشان به اختصار درباره هريك از گزاره هاى يادشده مطالبى رامطرح و ديدگاه خود را درباره آن بيان داشته است. مثلاً در بحث مكى و مدنى, معيار زمان را در تعريف آن لحاظ كرده است, يعنى آيات نازل شده پيش از هجرت را مكى و آيات نازل شده پس از هجرت را مدنى شمرده, يا در بحث ترتيب سوره هاى قرآن, ديدگاه توقيفى بودن ترتيب سور را پذيرفته است.
ييادآورى: درشمار زيادى از تفاسير, در ذيل برخى از آيات, مباحث عمده علوم قرآنى آورده شده, كه اين تفسير نيز همين شيوه را پيش گرفته است, مثلاً در ذيل آيه 7 سوره آل عمران 4 (ج 3/ 149) درباره محكم و متشابه نكاتى ياد شده است ويا در ذيل آيه 106 سوره بقره 5 (ج 1/ 258) درباره (ناسخ ومنسوخ) سخن به ميان آمده است, ازاين روى مباحث مهم علوم قرآنى به اختصار در مقدمه تفسير و در ضمن تفسير آيات قرآنى مطرح شده است كه براى دستيابى و اطلاع ازموارد عنوان شده, رجوع به جلد شانزده تفسير كه دربردارنده فهرست موضوعات قرآن و تفسير است, ضرورى مى نمايد.
پس از مقدمه تفسير ومباحث علوم قرآنى, تفسير آيات آغاز گرديده واز ابتداى قرآن تا پايان آن به ترتيب سوره ها, هر سوره به چندين بخش تقسيم گرديده و نكته هاى گوناگون تفسيرى آن مطرح شده است.
وهمان طورى كه پيش از اين يادآور شديم, تفسير در 32 جزء و 16 جلد تدوين شده, ازاين روى از تفاسير كبير به شمار مى آيد, نه تفسير وسيط و وجيز. 6 جلد شانزده تفسير (جزء 31 و 32) فهرست موضوعات مطرح شده درآيات قرآن و تفسير را دربردارد كه براى بسيار كارآمد و مفيد است.

شيوه تفسير و روش آن

دكتر زحيلى درآغاز تمامى سوره ها, ابتدا مضامين هر سوره را به كوتاهى بيان كرده است ودرصورتى كه سوره اى به جز نام مشهور, داراى اسامى ديگرى باشد, زير عنوان (اسامى سوره) مطالبى را بيان داشته, سپس فضيلت سوره و روايات وارده در عظمت شأن و قراءت سوره را يادآور شده و سازگارى سوره مورد بحث را با سوره قبل ازآن, با عنوان (مناسبتها لما قبلها) يا مانند آن, مورد بررسى قرار داده است.
وى, هر سوره اى را همچون ديگر مفسران, به چند بخش تقسيم كرده وبراى هر بخش ازآيات, موارد گوناگونى را بيان كرده كه تمامى آن موارد در راستاى تفسير وكشف و پرده بردارى ازآيات قرآن است واين شيوه در سرتاسر تفسير و در تمامى بخشهاى گوناگون آيات, پياده شده است, بدين ترتيب:
اعراب, بلاغت, مفردات لغوى, نامگذارى, سبب نزول, تناسب آيات, تفسير و بيان, احكام آيات و فقه كاربردى و…
همچنين به تناسب بخشهاى گوناگون آيات يك سوره, برخى ازموارد فوق همچون سبب نزول, ذكر شده ومباحث ديگرى با عناوين جديد همچون مسائل فقهى, پرتوى از تاريخ و… آورده شده است.
اينك به اختصار درباره هريك از عناوين بالا كه در سرتاسر تفسير ديده مى شود ودرحقيقت شيوه اصلى مفسر در فهم و تفسير آيات است, مطالبى را يادآور مى شويم.
الف. اعراب آيات: مفسر هر سوره اى را به چند بخش ازآيات تقسيم كرده و درآغاز زير عنوان (الاعراب) كلمه ها وجمله هايى را كه درآيه, وجه اعرابى آنها مشكل بوده يا داراى چند وجه است, بيان كرده است, ازاين روى فقط نقش كلمه و يا جمله را در آيات يادآور شده كه در فارسى اصطلاحاً (تركيب) ناميده مى شود, ولى درباره خود كلمه (تجزيه آن) درموارد محدودى مطالبى را آورده است, زيرا علم صرف و لغت ومفردات به اين مهم اختصاص دارد و لزومى ندارد در تفسير به آن پرداخته شود, مثلاً (الذين) موصول است ويا (لو) شرطى داريم يا نه, ضرورتى براى يادكرد آن وجود ندارد.
اين بخش (اعراب آيات) درتمامى تفسير, بدون استثناء, پس از يادآورى هربخش از آيات آورده شده است.
مأخذ و منبع مفسّر در اين بخش (البيان فى غريب اعراب القرآن) ابوالبركات ابن الانبارى است. ولى از تفسير قرطبى وكشاف زمخشرى و ديگر تفاسير هم سود جسته است. 7
درواقع اين بخش از تفسير كه دربرگيرنده تمامى آيات قرآن است, خود يك دوره كامل اعراب قرآن بوده و بخش زيادى از تفسير را به خود اختصاص داده است.
ب. بلاغت آيات: اين بخش, پس از فصل اعراب آيات آورده شده و در سرتاسر تفسير ديده مى شود و در زير عنوان بلاغت, مصاديق موضوعها ومباحثى كه در علوم بلاغت (معانى, بيان و بديع) مطرح شده با آيات قرآنى تطبيق گرديده است, مثلاً درباره آيه دوّم سوره بقره چنين آمده است: (ذلك الكتاب) ذلك اسم اشاره دور است كه به جاى اسم اشاره نزديك آمده و علت آن بلند مرتبگى قرآن است.
(هدى للمتقين) مجاز مرسل است, زيرا كه هدايت به قرآن نسبت داده شده, ولى درحقيقت هادى خداوند است و…
فصل (بلاغت) در زير هر بخش ازآيات, بيانگر اعجاز بيانى قرآنى بوده و بسيار مفيد و سودمند است وخواننده را از رجوع به تفاسير ادبى بى نياز مى كند.
مأخذ ومنبع اين بخش از تفسير, (صفوة التفاسير) صابونى, كشاف زمخشرى, بحر المحيط ابوحيان, والجامع لاحكام القرآن قرطبى است كه گاهى مفسّر نيز با درايت خويش پاره اى ازموارد را برترى داده و درحقيقت ديدگاه خويش را بيان كرده است 8
ج. لغات آيات: سومين بخشى كه در سرتاسر تفسير نيز ديده مى شود, فصل شرح لغات آيات است. دراين فصل, كلماتى از قرآن, اعم از اسم و فعل و حرف, كه نياز به شرح كوتاهى داشته, آورده شده وبه توضيح آن پرداخته است.
اين فصل از تفسير نيز بسيار سودمند است, زيرا خواننده پيش از ورود در تفسير آيات, با مفردات و شرح لغات آن آشنا مى گردد و سپس به مطالعه تفسير آيات مى پردازد و در حقيقت اين فصل خود يك دوره تفسير وجيز قرآن است, همچون تفسير جلالين و يا شبّر.
مآخذ ومنابع مفسر دراين بخش (شرح لغات آيات) آن گونه كه ازمقدمه تفسير پيداست, تفسير كشاف زمخشرى وبحرالمحيط ابوحيان بوده است 9, ودرموارد اندكى درپاورقى, مفردات راغب اصفهانى را نيز به عنوان مأخذ يادآور شده است. 10
د. تفسير آيات: اين بخش از تفسير كه درحقيقت قلب تفسير وبيان كننده مراد و مقصود از آيات است نيز, بدون استثناء در سرتاسر تفسير در ذيل هر بخشى از آيات, آورده شده است.
دراين بخش مفسّر, به طور معمول با حذف زوائد واختلافهاى تفسيرى به شرح و تفسير آيات پرداخته وفهم آيات را براى خواننده آسان ومراد كلام الهى را تا حدّ توان ممكن ساخته است.
براى فهم آيات دراين بخش, از شيوه تفسير قرآن به قرآن و از روايات استمداد جسته است كه با سيرى در جلدهاى گوناگون تفسير, اين نكته به خوبى روشن مى گردد.
هـ. خلاصه احكام آيات و كاربرد آن در زندگى: در سرتاسر تفسير بحثى با عنوان (فقه الحياة والاحكام) آورده شده است كه در زير هربخش ازآيات, بدون استثناء آورده شده و در اين بخش, برداشت ازآيات با توجه به نكته هاى تفسيرى آن دسته بندى شده و درهمه موارد با شماره گذارى مسلسل, آن نكته ها بيان شده است وبيش تر احكام وضعى و تكليفى برگرفته ازآيات وهمچنين نكته هاى عقيدتى واخلاقى دراين بخش به چشم مى خورد.
اين بخش از تفسير, پس از فصل تفسير آيات درمرتبه دوم از اهميت قرار دارد ودرحقيقت برگرفته از تفسير آيات است وخواننده را با پيام قرآن و روح آن آشنا مى سازد.
در تفاسير قديمى, چنين مدخلى ديده نمى شود, هرچند دربرخى ازآنها مطالبى كه دربردارنده مباحث يادشده است گاهى ديده مى شود. شايد بتوان گفت كه يكى از ويژگيهاى برجسته اين تفسير همين بخش (فقه الحياة والاحكام) است كه پس از هرچند آيه ديده مى شود. ولى شايان ذكر است كه مطالب اين بخش با فصل تفسير آيات درهم شده اند وگاه تكرار, ولى در واقع دراين بخش نويسنده از زاويه اى ديگر, با تقسيم بندى مناسب, به آيات و تفسير آن نگريسته است.
و. اسباب نزول آيه يا آيات: آيات قرآن در رابطه با سبب نزول دو گروهند. برخى از آيات بدون سبب خاص نازل گرديده و برخى ديگر با توجه به يك سبب و قضيه خاص نازل شده اند كه درمرتبه اول آن آيات اشاره به آن سبب دارد, هرچند سبب نزول خاص, مخصص حكم آيه نيست و درموارد همانند آن, قابل تطبيق وجارى است. ازاين روى, دكتر وهبه زحيلى درمواردى كه آيات داراى شأن نزول مشخصى بوده, زير عنوان (سبب النزول) روايات گوناگونى را كه دراين باره وارد گرديده به اختصار بيان كرده وبرخى را بر برخى ديگر برترى داده است, هرچند در پاره اى ازموارد, راه درست را نپيموده است, مثلاً درباره سوره دهر, آيه (8 و 9) تمامى مفسران اماميه و برخى از دانشمندان اهل سنت, شأن نزول آن را درباره على و فاطمه وحسنين(ع) و فضه مى دانند, ولى ايشان ضمن نقل اين قضيه واستناد آن به مفسران واهل تفسير, اين شأن نزول را صحيح نمى داند. 11
دراين بخش, منابع ومآخذ مفسّر, با توجه به آنچه كه درمقدمه آمده است 12 وهمچنين آن گونه كه درجلدهاى گوناگون تفسير نيز به آن اشاره شده است, اسباب النزول واحدى و تفسير درالمنثور سيوطى و تفسير خازن است. 13 هرچند گاهى به تفاسير وجوامع حديثى مشهور ديگر نيز رجوع شده است, مانند تفسير طبرى وصحيح بخاري… 14
همچنين وى, درهر مورد مأخذ و مرجعى كه از آن نقل كرده, و در هنگام نقل روايات اسباب نزول, سلسله سند و راوى وصحابى نقل كننده وحاضر درجريان واقعه را يادآور مى شود.
دكتر وهبه زحيلى درباره بحث (اسباب نزول) در تفسيرخود مى نويسد:
(من دراين تفسير كوشيده ام تا شأن نزولهايى را كه صحيح نيست, ذكر نكنم. همچنين ازميان برخى اسرائيليات و سخنانى كه از بنى اسرائيل از طريق كتابهاى كعب الاحبار و وهب بن منبه دركتابهاى ما وارد شده و فرهنگ بعضى ازمسلمانها متأثر از آن شده است وتصور كرده اند كه اينها از پيامبر(ص) است, ولى روشن شده كه اين گونه مطالب, از بنى اسرائيل است, پرهيز نموده ام وهر مطلبى را كه غيرصحيح بوده ذكر نكرده ام… ) 15
ز. تناسب آيات: تناسب آيات و سور, يكى ازمباحث مهم علوم قرآنى است كه درآن به نوع پيوند آيات و سور پرداخته مى شود. برخى ازمفسّران به موضوع تناسب آيات و سوره ها اهتمام فراوان داشته و توانسته اند بدين وسيله برخى از ابهامهاى تفسيرى را كشف و شرحى براى پاره اى از پرسشهاى قرآنى, بيابند.
دكتر وهبه زحيلى در تفسير خود, درآغاز هر سوره اى ارتباط آن سوره را با سوره پيشين يادآور شده است, ازاين روى توانسته است به پاره اى از نكته هاى تفسيرى ازاين زاويه دست يابد.
ييادآورى: تناسب سور ه هاعموماً براى مفسرانى بيشتر داراى اهميت است كه ديدگاه توقيفى بودن ترتيب سور را پذيرفته اند و نويسنده ازاين جمله است.16
درباره تناسب آيات نيز ايشان غافل نبوده و دربرخى مواضع آيات كه تناسب آن مشهود وآشكار بوده است فصلى را با عنوان (المناسبة) به اين مهم, اختصاص داده وبه اختصار مطالب مفيدى را يادآور شده است; ذكر اين نكته خالى از فائده نيست كه تناسب آيات وفهم ارتباط آيات با يكديگر, ناگفته هاى فراوانى را در قرآن هويدا مى سازد كه جز ازاين راه از راه ديگر, فهم آن ممكن نيست, ازاين روى تناسب آيات بيش تر از تناسب سور در فهم آيات كاربرد دارد. 17

گرايش تفسير

مراد از گرايش هر تفسيرى, يعنى اين كه مفسّر بيش تر به چه مباحث و موضوعاتى در قرآن, توجه كرده ويا كدام دسته از موضوعات قرآنى را به شرح بيان داشته و فرعها و دليلهاى آن را يادآور شده است; ازاين رو به نظر مى رسد تفسير المنير داراى گرايش فقهى است, وشايد اين زمينه راتحصيل و تدريس مفسّر درباره فقه مذاهب به وجود آورده است, در زير بحث (آيات الاحكام) به شرح آراى فقهى مذاهب أربعه به چشم مى خورد وبه يادكرد دليلها و ردّ پاره اى از ديدگاههاى فقهى پرداخته شده است; به عنوان مثال در جزء دوم تفسير كه حدود چهارصد صفحه است واختصاص به تفسير سوره بقره (آيات 142 ـ 252) دارد, مطالب فقهى زير به چشم مى خورد: تحويل قبله, سعى بين صفا و مروه, خوردنيهاى حلال وحرام, ميته واحكام آن, قصاص, وصيّت, روزه و احكام آن, حجّ واحكام آن, شراب وقمار ومراحل تحريم آن, حكم ايلاء, عدّه مطلّقه واحكام طلاق, رضاع واحكام آن, نفقه اولاد و…
هرچند سوره بقره دربردارنده آيات فراوان فقهى است, ولى مفسّر در ذيل آيات اين سوره به تفصيل مباحث ياد شده را مطرح كرده واختلاف مذاهب اربعه را بيان كرده است, هرچند متأسفانه به فقه ديگر مذاهب همچون اماميه كه داراى فقه غنى و استوار و پويا ومتكى به روايات معصومان(ع) است, يا هيچ اشاره نشده ويا بسيار اندك و درموارد محدودى, ديدگاه فقهى شيعه بيان شده است.
همچنين بخش (فقه الحياة والاحكام) كه در سراسر تفسير بدون استثنا وجود دارد. دربردارنده برداشت ازآيات واحكام آن (وضعيّه و تكليفيه) است كه خود نشانگر توجه مفسّر به برداشتهاى فقهى از آيات است.

منابع تفسير

درمقدمه تفسير و پاورقى جلدهاى گوناگون تفسير, منابع ومآخذ تفسير به چشم مى خورد كه در استفاده مفسّر ازآنها در يك سطح نيست ودر واقع به سه دسته تقسيم مى شوند. منابع دسته اول كه بسيار ازآنها استفاده شده است, مثل تفسير قرطبى, فخررازى و… منابع دسته دوّم و سوّم كه كم تر ازآنها سود جسته است.
اينك به اختصار منابع ومآخذ تفسير را دراين جا يادآور مى شويم:
1. تفاسيرگوناگون: مانند تفسير قرطبى, رازى, ابن كثير, كشاف, طبرى, بحرالمحيط, المنار, آلوسى, بغوى, غرائب القرآن, بيضاوى, خازن, نسفى, درالمنثور, جواهر طنطاوى, تفسير شيخ شلتوت و صفوة التفاسير صابونى, ازاين ميان پنج تفسير (قرطبى, رازى, ابن كثير, كشّاف و طبرى) بيش ترمورد توجه بوده است.
هرچند درمقدمه تفسير وجاى جاى تفسير و پاورقيها اين نكته به چشم نمى خورد, ولى دكتر وهبه زحيلى در گفت و گويى يادآور شده است كه از (مجمع البيان) شيخ طبرسى و (تفسيرالميزان) علامه طباطبايى استفاده جسته و براى تدوين تفسير بدانها مراجعه مى كرده است.18
2. صحاح سته, مسند احمد بن حنبل و برخى ديگر از معاجم حديثى: شايد برخى تفسير المنير را تفسيرى روايى بدانند, زيرا ايشان به روايات نبوى و نقلهاى صحابه و تابعين بسيار استناد كرده وفهم آيات را گاهى ازاين راه فراهم ساخته است, ازاين روى به منابع مختلف حديثى, همچون صحاح سته ومسند احمد بن حنبل وبرخى ديگر ازمعاجم مشهور اهل سنّت مراجعه كرده است هرچند متأسفانه دراين زمينه هم, بسيار نادر به روايات اهل البيت(ع) تمسّك جسته و در موارد اندك و بسيار محدودى به جوامع حديثى شيعه رجوع كرده است.
3. احكام القرآن جصّاص وابن العربى: در بررسى آيات بسيارى كه اشاره به مسائل فقهى دارند, ازكتاب (احكام القرآن) جصّاص و(احكام القرآن) ابن العربى كه درحقيقت تفسير فقهى آيات و شرح آيات الاحكام هستند, سود جسته و در تدوين مباحث فقهى ازاين دو كتاب, بسيار استفاده شده است.
4. كتابهاى علوم قرآنى واعراب ولغت قرآن: همچون الاتقان سيوطى, البرهان زركشى, المصاحف سجستانى, النشر ابن جزرى, مفردات راغب اصفهانى, البيان فى غريب اعراب القرآن ابن الانبارى و…
گويا در تدوين تفسير المنير به منابع ومآخذ متعدد و گوناگون تفسيرى وحديثى به شكل گسترده رجوع نشده, زيرا همان گونه كه مفسر درمقدمه تفسير يادآور شده, هدف از تفسير خود را رساندن پيام قرآن به علاقمندان با حذف زوائد واختلافهاى تفسيرى مطرح كرده, ازاين روى, به منابع گوناگون كم مراجعه شده است.

برتريهاى تفسير

تفسير (المنير) از برتريهاى شايان توجهى برخوردار است ازاين روى سبب گرديده دربين ديگر تفاسير در پاره اى از جنبه ها درخشش ويژه اى داشته باشد و پس از نشر در كم تر از پنج سال, پنج بار تجديد چاپ گردد.
اينك به برخى از ويژگيها و برجستگيهاى تفسير اشاره مى شود:
الف. آوردن عناوين براى بخشهاى گوناگون آيات: مفسّر در تمامى تفسير, از آغاز قرآن تا پايان آن, آيات را به بخشهاى گوناگون ومناسب تقسيم نموده وبراى هرچند آيه, يك عنوان تعيين كرده است تاخواننده در آغاز, نماى كلى آيات را در پيش روى داشته باشد و بتواند تفسير ومعانى آيات را درذهن خود ترسيم كند.
به عنوان مثال آيات آغازين سوره بقره (ازآيه 1 تا 20) اين عناوين را دارند:
1 ـ 5 صفات المؤمنين وجزاء المتقين. 6 ـ 7 صفات الكافرين. 8 ـ 16 صفات المنافقين. 17 ـ 20 ايراد الامثال للمنافقين. 19
در تفسيرهاى قديمى اين عنوان بندى براى بخشهاى گوناگون آيات قرآنى به چشم نمى خورد و دربيش تر تفاسير جديد نيز وجود ندارد, ولى تفسير المنير اين ويژگى برجسته را دارد و ذكر عناوين بخشهاى گوناگون آيات دريك جا وبه گونه فهرست بخشهاى آيات و عناوين آن, خود كتابى مستقل و سودمند خواهد بود. 20
ب. فصل بندى وباب بندى مطالب: روشمند بودن هركتاب وفصل بندى آن انگيزه و شوق مطالعه را درخواننده ايجاد مى كند و تفسيرهاى قرآن نيز به عنوان كتاب جامع ازاين قاعده مستثنى نيستند. در تفسيرهاى قديمى اين موضوع رعايت نگرديده, ولى در تفسيرهاى جديد سعى شده است كه مباحث تفسيرى در قالب بابها و فصلهاى جداگانه مطرح گردد. تفسير(المنير) دراين شيوه نيز يكى ازموفق ترين تفسيرها است زيرا كه در ذيل هرچند آيه, فصلهاى گوناگونى را با عناوين مشخص, طرح كرده تا خواننده نيازخود را در هرفصل وعنوان مشخصى بجويد. وهمان گونه كه در صفحات گذشته يادآور شديم عناوين و فصلها وبابهاى آغاز هر سوره وهر بخش ازآيات بدين ترتيب است:
سورة… مناسبتها لما قبلها, ما اشتملت عليه هذه السّورة, فضلها, مدنيّتها, مكيّتها, تسميتها, الاعراب, البلاغة, المفردات اللغوية, سبب النّزول, المناسبة, التفسير والبيان, فقه الحياة والاحكام و…
هرچند اين شيوه در بين تفسيرها سابقه طولانى دارد ولى بدين شكل وبه گونه اى گسترده, ويژه تفاسير جديد شيعه و اهل سنت است, مثلاً اين گونه فصل بندى را در تفسير مجمع البيان شيخ المفسرين طبرسى مى بينيم كه درخور ستايش و تقدير است ودر بين تفاسير قديمى كم نظير وشايد بى نظير باشد. هرچند درآن, همه مطالب ومباحث تفسيرى با عناوين مشخصى, بيان نشده است. 21
ج. چند تفسير وكتاب دريك تفسير: چون اين تفسير مطالب گوناگونى را كه درحوزه علم تفسير قرار مى گيرد, فصل بندى وبا عناوين معين, بيان كرده است, سبب گرديده تا چند تفسير و كتاب را در درون خود جاى دهد, مطالبى كه در سرتاسر تفسير ذيل عنوان (الاعراب) آورده, درصورت جمع آورى دريك كتاب, يك دوره (اعراب القرآن) تقريباً جامع خواهد بود, همچنين مطالب ذيل عنوان (البلاغة) يك مجموعه مفيد وسودمند بلاغت قرآن و تفسير بلاغى ومطالب (المفردات اللغوية), تفسيرى وجيز, همچون تفسير جلالين وشبّر ومطالب ذيل عنوان (فضل السّورة) كتابى حاوى (فضائل القرآن) را تشكيل خواهد داد و…
د. حذف نظريات گوناگون تفسيرى: مفسّر درمقدمه يادآور شده است كه اختلافهاى تفسيرى را كم تر يادآور شده است تا خواننده در پذيرش راه درست ودرك حقايق قرآنى سرگردان نماند واين بسيار شايسته است; زيرا ياد برخى ازاختلافها, درتفسير برخى ازآيات, ايجاد شبهه مى كند و رسالت تفسير كه كشف و پرده بردارى ازحقايق است پوشيده مى ماند وخود, حجاب فهم آيات مى گردد, هرچند درمباحث فقهى آيات, اختلاف مذاهب اربعه, به گونه اى گسترده بيان شده است.
اين تفسير, با رسالت رساندن پيام قرآن به علاقه مندانى كه به شكل گسترده پى گير مطالب تخصصى تفسير و ديدگاههاى گوناگون نيستند, تدوين شده است.
هـ. خلاصه احكام آيات وكاربرد آن در زندگى 22: درسرتاسر اين تفسير, عنوان (فقه الحياة أوالاحكام) به چشم مى خورد كه در ذيل هربخش ازآيات وجود دارد و درآن, آنچه كه از آيات قرآن با توجه به نكته هاى تفسيرى آن برداشت شده, بيان كرده است و تقريباً درهمه موارد به گونه اى دسته بندى شده وبا شماره مسلسل, احكام تكليفيه, وضعيه, مسائل عقيدتى, اخلاقى و… كه درآيات بدانها اشاره شده آمده است. اين بخش از تفسير, كه بدون استثناء در ذيل هربخش ازآيات آمده است, بسيارمفيد و سودمند بوده و درحقيقت پيام قرآن دراين تفسير, بيش تر در همين بخش خلاصه مى شود.
در تفسيرهاى قديمى چنين فصلى در ذيل آيات ديده نمى شود, هرچند ممكن است مطالب اين فصل در لابه لاى نكته هاى تفسيرى آمده باشد ودر تفسيرهاى جديد كه شيوه تفسير درآنها غالباً آوردن فصلهاى جداگانه است, اين فصل (برداشت ازآيات واحكام آن)كم تر به چشم مى خورد; ازاين روى از برجستگيهاى آشكار اين تفسير, مطالب اين فصل از تفسير است كه بخش زيادى را نيز به خود اختصاص داده است.
و. نثر روان وخوشخوان تفسير: چون مفسّر يادآورشده كه اين تفسير را براى گروههاى گوناگون مردم كه از نظر فرهنگى درحدّ متوسطى هستند نوشته است ازاين روى با نثر عربى روان و رسا ونه با نثرى ادبى و فنى به تدوين اين تفسير پرداخته ازاين رو محتوا را فداى واژگان وپيچيدگيهاى فنى نكرده است; بدين جهت نثر اين تفسير براى هر علاقه مند به قرآن كه تا اندازه اى با ادبيات عرب آشنا باشد قابل استفاده است.
همچنين چاپ زيبا و منقح و تقريباً بى اشتباه تفسير به ضميمه نثر روان آن, هرعلاقمند به فرهنگ قرآنى را مجذوب خود مى سازد.

پاره اى از كاستيهاى تفسير

با مطالعه و درنگ در تفسير, برخى ازكمبودها وكاستيها به چشم مى خورد كه برخى از آنها را دراينجا يادآور مى شويم:
الف. يادنكردن منابع ومآخذ در پانوشت ها: روشن است كه در تدوين اين تفسير از منابع ومآخذى استفاده شده كه درمقدمه تفسير بدانها اشاره گرديده است وما در فصلى جداگانه درهمين مقاله به آن اشاره كرديم, ولى كم وبيش در تدوين تمامى كتابها مرسوم است كه در استفاده ازهرمنبع ومأخذى درجاى جاى كتاب, نام آن منبع, باويژگيهايى كه دارد, آورده مى شود, تا خواننده درصورت نياز به شرح ويا تحقيق, بدان مأخذ رجوع كند, درحالى كه اين شيوه در تفسير المنير مورد غفلت واقع شده, لذا پانوشتهاى تفسير بسيار اندك به نظر مى رسد.
دراين جا برخى از مواردى كه در جلد يكم (جزء 1 و 2) مأخذ آن بدون يادكرد جلد وصفحه وباب, آورده شده ويا اقوال گوناگون از صحابه و تابعين وديگران بدون مأخذ آمده است, فهرست گونه يادآور مى شويم: مجلد اوّل (جزء /1), صفحه هاى 128 , 204 , 205 , 206 , 210 , 211 , 212 , 242 , 243 , 260 , 261 , 269 , 279 , 308 , 309 , 310 , 315 , 317 , 322 , 324 و در (جزء /2) صفحه هاى 6 , 13 , 14 , 20 , 42 , 48 , 74 , 103 , 112 , 113 , 151 , 169 , 177 , 184 , 190 , 191 , 195 , 211 , 227 , 234 , 242 , 245 و…
اين كمبود و كاستى در سرتاسر تفسير, ديده مى شود كه اميد است درچاپهاى بعدى جبران گردد.
ب. عدم استفاده از روايات ومعارف اهل البيت(ع): از ديگر كمبودها وكاستيهاى تفسير, استفاده نكردن از روايات اهل البيت(ع) ومعارف بازگو شده توسط آن بزرگواران است, زيرا آن حضرات نمونه آشكار (فاسئلوا أهل الذّكر) بوده و شمارى ازآيات قرآن, تفسيراً و تأويلاً وتنزيلاً در شأن آنان وارد شده است ولى متأسفانه در تفسير المنير بسيار اندك سخنان ومطالب تفسيرى از أهل البيت به چشم مى خورد.
نيز با توجه به جلد شانزدهم تفسير (جزء 31 و 32) كه شامل فهرست موضوعى قرآن و تفسير است, در ذيل عناوين [امام] على, فاطمه بنت النّبيّ(ع) و [امام] حسن(ع) مطالب محدودى در قالب روايات مطرح شده كه حجم تمامى آن درسرتاسر تفسير, كمتر از پنج صفحه است. همچنين برخى از شأن نزولهاى معتبر درباره اهل البيت(ع) پذيرفته نشده, مثلاً در سوره دهر, شأن نزول مشهور آن صحيح دانسته نشده است. 23
ج. استفاده نكردن از تفسيرها وجوامع حديثى وكتابهاى شيعه: درمقدمه تفسير به هيچيك از تفسيرها وجوامع حديثى شيعه اشاره اى نشده وبه عنوان مأخذ ومرجع تدوين تفسيرمورد استفاده قرار نگرفته است. همچنين نگارنده با بررسى بيش تر جلدهاى تفسير, با نام كتاب و تفسيرى از اماميه برخورد نكردم تا آن را حمل بر استفاده مفسّر ازمآخذ شيعى كنم 24 هرچند مفسر خود در گفت وگوى يادشده يادآور شده كه به تفسير مجمع البيان شيخ طبرسى والميزان علامه طباطبايى رجوع كرده ولى درمقدمه تفسير چنين مطلبى وجود ندارد وهمچنين در صورت نقل واستفاده ازآنها درپانوشت ها هم ظاهراً چنين مطلبى به چشم نمى خورد ولى به هرحال در صورت استفاده سزاوار بود در مقدمه ويا پانوشت ها يادآور مى شد.
همچنين در يادكردن ازمآخذ روايات فقط به صحاح سته, مسند احمد بن حنبل وديگر جوامع حديثى اهل سنت بسنده گرديده وازكتابهاى حديثى شيعه, درهيچ موردى, مطلبى نقل نشده ويا در صورت نقل, مأخذ آن بيان نگرديده است, درحالى كه رجال شيعه واماميه چه در زمينه تفسير وچه در زمينه نقل وشرح حديث شهره آفاق بوده ونزد اهل سنّت نيز توثيق ويا تمجيد گرديده اند, همچون ثقة الاسلام كلينى, شيخ مفيد, شيخ طوسى, شيخ طبرسى, سيد بن طاووس, علامه حلى, علامه طباطبايى و…

فهرست موضوعى تفسير

جلد شانزدهم تفسير (جزء 31 و 32) ويژه فهرست موضوعى قرآن و تفسير است وسرتاسر آن عناوين گوناگون را در بردارد كه در قرآن و تفسير به آن اشاراتى شده است, بدين گونه كه موضوعها با ذكر جلد و صفحه در ديگر مجلدات تفسير مشخص شده است, همچون, آدم, آيه, أب, ابراهيم, حجاب, محكم, محمد(ص), يمين, يوسف, يونس و…
هرچند اين فهرست بسياركارآمد ومفيد بوده وبه شرح, عناوين گوناگون را بيان داشته است, ولى دربرخى از موارد روش مند و قانون مند نبوده وكاستيها وكمبودهايى درآن به چشم مى خورد. اينك به برخى ازآن موارد اشاره مى شود.
الف. دوفهرست دريك فهرست: در واقع اين فهرست, هم فهرست موضوعى آيات قرآن وهم فهرست موضوعى تفسير است وچون همان گونه كه پيش ازاين يادآور شديم مفسّر براى هربخش ازآيات, عنوانى مشخص كرده, همان عناوين را به شكل فهرست موضوعى آيات قرآن دانسته وبا فهرست تفسير تلفيق كرده و در قالب يك فهرست براساس حروف الفبا, رديف كرده است; ازاين روى درموارد بسيارى ذيل يك عنوان كه شماره صفحه وجلد آمده, بعد از رجوع فقط به آيه اى از قرآن برمى خوريم كه موضوع آن مثلاً حضرت آدم(ع) است, ولى نكته هاى تفسيرى درآن وجود ندارد. مثلاً در ذيل عنوان آدم(ع) به چنين عبارتى برمى خوريم: (استخلافه فى الأرض 1/ 122 ومابعدها) ولى در جلد 1 / 122, ازآيه 30 تا 33 ذكر گرديده 25 وچون اين آيات درباره جانشين خداوند در زمين است, لذا عنوان (استخلافه فى الأرض) براى اين چهار آيه مشخص شده است هرچند پس ازآن نكته هاى عام تفسيرى در موارد بسيارى به چشم مى خورد, ولى در برخى از موارد درباره موضوع آيه وآيات, بحث موضوعى عنوان كرده و در پاره اى ازموارد تنها نكته هاى تفسيرى آمده وبحث موضوعى خاص نيامده است.
به نظرمى رسد صحيح و دقيق چنين بود كه دو فهرست جداگانه براى اين تفسير نوشته مى شد, يكى فهرست موضوعات آيات قرآن وديگرى فهرست موضوعها ومطالب تفسير, هرچند فهرست موضوعهاى آيات قرآن, درگذشته توسط دانشمندان و قرآن پژوهان به شيوه هاى گوناگون نوشته شده و منتشر گرديده است, 26 ازاين روى درهم آميختن اين دو فهرست نيكو به نظر نمى رسد, زيرا بيشتر فهرستهاى تفسيرى, فهرست موضوعى تفسير را در بردارد وفهرست موضوعى قرآن را دربرنمى گيرند.
ب. فهرست شدن موضوعها ومطالب بسيار مختصر: بيشتر عناوين ياد شده درفهرست, درجلدهاى گوناگون تفسير, به گونه اى مختصر مطالبى درباره آنان به چشم مى خورد از چند سطر تجاوز نمى كنند ودر موارد گوناگونى, يك سطر يا دو سطر ويا يك روايت كوتاه ديده مى شود, هرچند ذكر اين مباحث وفهرست شدن آن خالى از فايده نيست ولى بهتر است در فهرست موضوعى تفسير, نشانه هاى اختصارى وضع شود و در برابر هريك از موضوعها ومباحث زير مجموعه آن در فهرست گذارده شود تا خواننده پس از كندوكاو و بررسى ويافتن عنوان وموضوع, متوجه گردد در تفسير به چه ميزان درباره مثلاً ثمره صبر مطلب آورده شده است, دوسطر ويا دو صفحه, تا از رجوع به تفسير, حجم اطلاعات داده شده در تفسير را محاسبه و درهنگام نياز مراجعه كند. مثلاً درمورد (ثمره صبر) در ج 1/ 163 (دوسطر) مطلب وجود دارد.
ج. ذكر عناوين فرعى غيرضرور: درفهرست موضوعى قرآن و تفسير, عناوينى به چشم مى خورد كه عنوان فرعى است و در واقع در ذيل عناوين ديگر جاى مى گيرد و در برخى ازموارد بر فرض درستى به شكل عنوان مستقل, مباحث زير مجموعه آن به گونه اى ناقص مطرح شده و بسيار محدود شماره جلدها و شماره صفحه ها آورده شده است, به عنوان مثال عنوانهاى: (كفايه) , (قبول) , (اباق) , (ابتغاء) , (اتكاء) , (اثبات) , (احكام) , استخفاف) و (استدلال) و… به گونه مستقل وبه عنوان مدخل اصلى ذكر گرديده ودر ذيل آن عناوين فرعى محدودى ديده مى شود درحالى كه عناوين اصلى ومهمى همچون (بيت المعمور) , (بيت العزّة) , (هابيل) , (قابيل) , (حبط عمل) , (قسط) و… فهرست نشده, وحال آن كه در سرتاسر تفسير مطالب فراوانى درباره عناوين و موضوعات ياد شده, آمده است.
د. فهرست نشدن اعلام يادشده در تفسير: درفهرست, اعلام و اشخاص گوناگونى كه درآيات قرآنى ويا درتفسير, چه به عنوان تأويل وچه به عنوان تنزيل ازآنان ياد شده, ديده مى شوند, مانند: فرعون, ابولهب, ابوجهل… وهمچون يعقوب و يوسف و يونس و… ولى برخى از اعلام كه در تفسير مطالبى درباره آنان وارد شده دراين فهرست ديده نمى شود ازاين روى خواننده پس ازمراجعه به فهرست و نديدن نام آنان, تصور مى كند كه در جلدهاى گوناگون تفسير از اين افرادى يادى نگرديده ودرباره آنان مطلبى آورده نشده است, درحالى كه چنين نيست, مثلاً درباره اعلام ذيل در تفسير مطالبى به چشم مى خورد ولى در فهرست (جزء 31 و 32) اين اعلام وجود ندارد: وليد بن عقبه (ج 26/ 226). عبداللّه بن امّ مكتوم (ج 30/ 61), بخت النّصر (ج 15/ 24), بنيامين بن يعقوب (ج 13/ 16), هابيل وقابيل(ج 6/ 153) و…
هـ. ارجاع نكردن در عناوين همانند و مرتبط: رسم براين است كه براى جلوگيرى از تكرار, درمواردى, عنوانى را به عنوان مرتبط با آن ويا بحثى را به بحث مشابه ومربوط به آن, ارجاع مى دهند تا هم عناوين ومطالب به گونه اى گسترده مطرح گردد وهم تكرار نشود, ولى در فهرست موضوعى تفسير تنها درموارد اندكى ارجاع به عناوين مرتبط وهمانند صورت پذيرفته است; مثلاً درذيل عنوان (معاد) فقط يك مورد مأخذ وجود دارد (ج 23) وحال آن كه در سرتاسر تفسير و درآيات فراوانى از قرآن, بحث معاد ديده مى شود, ازاين روى ضرورى بود كه (معاد) را به (قيامت) كه به گونه اى گسترده مطالب زيرمجموعه آن را آورده است, ارجاع مى داد (معاد - قيامت) ويا فهرست مطالب اعجاز قرآن را در تفسير, در ذيل عناوين (اعجاز) , (معجز) و (قرآن) آورده است درحالى كه درست اين است كه زير يك عنوان, تمام مطالب اعجاز قرآن كه در جلدهاى گوناگون آورده شده, فهرست گردد; مثلاً ذيل عنوان (قرآن) و در دو مورد ديگر (اعجاز و معجزه) به قرآن ارجاع داده شود: اعجاز قرآن, معجزه قرآن. افزون براين كمبود (ارجاع ندادن) مطالب اعجاز قرآن به سه بخش تقسيم گرديده و هر بخشى در ذيل هريك از عناوين (قرآن, اعجاز ومعجزه) فهرست شده است وفهرست كامل (اعجاز قرآن) در زير هيچ يك از سه عنوان نيامده است.
همچنين مثلاً عنوان (اهل البيت) آورده نشده, ولى عنوان (آل البيت) درفهرست به چشم مى خورد كه سزاوار بود عنوان (اهل البيت) آورده مى شد وبه (آل البيت) ارجاع مى گرديد وعنوان (يهود) وجود ندارد تا به (بنى اسرائيل) ارجاع داده شود و…
درپايان, ياد اين نكته ضرورى مى نمايد كه هرچند كمبودهايى دراين تفسير ديده مى شود كه دراين مقال به برخى ازآنها اشاره گرديد, ولى بعضى از ويژگيهاى برجسته اين تفسير سبب گرديده تا در عمر كوتاه خود, چندين بار چاپ شود وعلاقه مندان به فرهنگ قرآنى را مشتاق به مطالعه و تفحص و تورّق آن گرداند.
اميد است مفسّر محترم جناب دكتر وهبه زحيلى, با زدودن كاستيها, چاپ صحيح وكاملترى را درآينده به جامعه اسلامى عرضه بدارد. ان شاء اللّه.


پی نوشت‌ها:

1. اين مقاله در هشتمين كنفرانس بين المللى وحدت اسلامى كه در مردادماه سال 1374 در تهران برگزار گرديده بود, ارائه گرديد.
2. اصول الفقه الاسلامى, در دو جلد و (الفقه الاسلامى وادلّته) در هشت جلد چاپ ومنتشر شده است.
3. فصنامه بيّنات, شماره 2, مصاحبه با دكتر وهبه زحيلى, تفسير المنير/ مقدمه.
4. (هو الّذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ امّ الكتاب واخر متشابهات…)
5. (ماننسخ من آية أو ننسها نأت بخير أ منها و مثلها)
6. برخى ازمفسران, سه تفسير براى قرآن كريم نگاشته اند كه براساس حجم آن, تفسير كبير, وسيط و وجيز ناميده شده است, ولى هركدام ازاين تفاسير نيز داراى يك نام مشخصى بوده است, مانند سه تفسير مرحوم ملامحسن فيض كاشانى كه با عناوين (صافى, اصفى و مصفّى) نامگذارى شده است.
7. تفسيرالمنير1/ 72 , پاورقى.
8. همان , پاورقى.
9. همان.
10. همان, 1/ 61.
11. همان, 29/ 287.
12. همان, 1/ 10. مقدمه
13. فصلنامه بيّنات, شماره 2, مصاحبه با دكتر وهبه زحيلى, ص 117.
14. تفسيرالمنير 2/ 211, 227.
15. فصلنامه بيّنات, شماره 2, مصاحبه با دكتر وهبه زحيلى, ص 116.
16. تفسيرالمنير 1/ 23.
17. تفسير(الميزان) مرحوم علامه طباطبايى در بين تفاسير, دراين بحث بسيار ممتاز است, ايشان به موضوع سياق آيات بسيار توجه كرده ودرموارد فراوانى, عبارات (والسياق يؤيده) و (السّياق ينافيه) به چشم مى خورد كه ازاين راه توانسته نكته هاى ظريفى را درآيات, آشكار سازد و روشن است كه بحث سياق آيات با موضوع تناسب آيات, تداخل مفهومى و اشتراك محتوايى دارند.
18. فصلنامه بيّنات, شماره 2/ 113.
19. درتمام تفسير, درهربخش ازآيات, درآغاز عنوان موضوعى آيات مشخص گرديده, سپس خود آيات درج شده است نه شماره آيات.
20. پيشنهاد مى شود, درچاپ برخى ازقرآنها درپايان ويا درحاشيه قرآن, عناوين موضوعى آيات ازآغاز تا پايان قرآن, مشخص گردد و قرآن كريم با اين فهرست كه مفصّل هم نخواهد, منتشر گردد تا زمينه تدبّر در آيات قرآنى فراهم شود, به نظر مى رسد اين فهرست كمتر ازصد صفحه را دربرگيرد.
21. تفسيرالمنير نيز مطالبى را كه مهم مى دانسته عنوان بندى نموده است, مثلاً در ذيل هربخشى از آيات, عنوان (القراءة) و (الحجّة على القراءة) كه در تفسير مجمع البيان به چشم مى خورد و درآن نويسنده به اختلاف قراء پرداخته و دليل قراءات را بيان كرده است, دراين تفسير وجود ندارد.
22. عنوان (خلاصه احكام آيات و كاربرد آن در زندگى) ترجمه اى آزاد از عنوان (فقه الحياة أو الاحكام) با توجه به مطالب زيرمجموعه اين عنوان است.
23. تفسير المنير 29/ 287.
24. در تفسير, يك مورد ديده شده است.
25. (واذ قال ربّك للملائكة انّى جاعل فى الأرض خليفة قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدّماء و…)
26. همچون: تفصيل الآيات ژول لابوم (مستشرق فرانسوى), و تفصيل آيات القرآن الكريم محمد فؤاد عبدالباقى, كشف المطالب اعتماد السّلطنة و تفصيل الآيات, كيكاوس ملك منصور, طبقات الآيات خليل صبرى, فهرست المطالب دكتر محمود راميار و فرهنگ موضوعى قرآن مجيد كامران فانى و بهاء الدين خرمشاهى و…
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 8:44 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

منزلت و كاربرد عقل در چهار تفسير سده اخير

بازديد: 215
منزلت و كاربرد عقل در چهار تفسير سده اخير

عليرضا عقيلى

اگر برآن باشيم كه چند مشخّصه عمده براى تفاسير قرن چهارده برشماريم, به يقين يكى از آنها را بايد در تكيه بر عقل درعلم وكاربرد آن دوجست وجو كنيم.
ميزان اعتبار و تأثير عقل, درفهم كلام الهى ودرك وتفسير متون دينى, از ديرباز درمحافل علمى ومباحث فقهى وكلامى مطرح بوده است وتاريخ فهم معارف دين, شاهد افراطها و تفريطها و زمانى هم شاهد داوريهايى به اعتدال بوده است.
روى آورى به عقل واعتماد برآن همانند احتياط ودقّت در به كارگيرى آن, دليلهايى از قرآن و روايات داشته و دارد واين محققان هستند كه گاه با تمايل بيشتر به قطب خردگرايى, احتياط را فروهشته وبارى سنگين تر از توان را بردوش عقل تحميل كرده اند ويا با لغزيدن به دامان احتياط, جسارت بهره گيرى ازخود را به كلى از دست داده ويكسره راه تقليد را در پيش گرفته اند والبته هستند دراين ميان, آنان كه مسير تدبّر و تفسير را در حدّ اعتدال ميان تعقّل و تعبّد پيموده اند وسعى داشته اند تا حريم وحرمت هريك را به جا آورند وقدر هريك را آن گونه كه بايد بشناند. زيرا از يك سو ملاك ارجمندى انسان را, خرد وانديشه او ومحور تكليف و پاداش آدمى را عقل او دانسته اند.
و ازسوى ديگر محاسبه هاى گمانى وگاه معادله هاى عقلى را, ناتوان ازدرك ژرفاى وحى وتماميّت رازها وحكمتهاى نظام تشريع شمرده اند.
هيچ كس نمى تواند انكار كند كه از جمله واژه ها ومفاهيم محورى آيات قرآن, واژه عقل, فكر, شعور, نظر, علم, تذكر, تدبّر, تفقّه و… هستند كه در هيئتهاى گونه گون به كار رفته اند و قرآن با بيانها و روشنگريهاى خاص خود, همواره درصدد واداشتن مردم به تعقل وتفكر و تدبّر بوده است كه از آن جمله موارد ذيل هستند:
(ويريكم آياته لعلّكم تعقلون) بقره/73
(كذلك يبيّن اللّه لكم الآيات لعلّكم تتفكّرون) بقره/219
(ويبيّن آياته للنّاس لعلّهم يتذّكرون) بقره/221
(انظر كيف نصّرف الآيات لعلّهم يفقهون) انعام/65
(كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبّروا آياته) ص/29
از سوى ديگر, مرز ميان تعقّل و پندار, وفاصله ميان شعور واحساس وبه اصطلاح تمايز ميان علم وجهل مركب, هميشه روشن نيست وچه بسيار پندارهايى كه دريافت عقلى شناخته مى شوند وچه بسا احساسهايى كه شعور و ادراك منطق تلقّى شده اند واين زمينه ها هشدارى است به رهپويان معرفت دينى و تفسيرگران متون آسمانى كه مبادا رأى ونظر شخصى خود را به جاى حكم عقل سليم, بركتاب آسمانى تحميل كنند! ومبادا پندار را جامه علم و يقين بپوشاند! ومبادا كلام را درحدّ ادراكهاى نادرست آدمى تنزّل دهند!
اين دغدغه ها, نگرانيهاى بجايى است كه بى توجهى به آن مى تواند به انحراف عقيدتى وعملى و گاه تحريف معنوى پيام وحى بينجامد. وبا اين حال نمى توان به دليل وجود چنين نگرانيهايى, اصالت و ارزش عقل را كه پايه ايمان ومعرفت و تكليف است ناديده گرفت.
اكنون دراين پژوهش, برآنيم تا رويارويى مفسّران قرن اخير را با مقوله عقل و كاربرد آن در تفسير قرآن, مورد نگرش قرار دهيم وازآن جا كه بررسى گسترده همه تفاسير اين قرن از فرصت اين مقاله بيرون است, دراين مرحله به بررسى چهارتفسير (الميزان, المنار, الفرقان وفى ظلال القرآن) كه هر يك نمايان گر نوعى انديشه هستند, بسنده مى كنيم.
ازآن جا كه شخصيت علمى و پايگاه فكرى مفسّر, تأثير بى چون و چرايى در جهت گيرى تفسيرى وى دارد, چنين مى نمايد كه نويسنده تفسير الميزان, علامه سيدمحمد حسين طباطبايى با برخوردارى ازآگاهيهاى ژرف فلسفى, به گونه اى افراطى از عقل وبرداشتهاى عقلى و فلسفى درتفسير قرآن بهره جسته باشد, ولى واقع گرايى وى مانع از اين گرايش افراطى بوده است. او با اين كه اعتقاد داشت:
(اين ستمى بس گران است كه دين الهى از فلسفه الهى, جدا پنداشته شود, مگر نه اين است كه پيامبران الهى به فرمان خدا, مأموريت يافتند تا جامعه هاى بشرى را به سوى نيكبختى راستين رهبرى كنند ومگر سعادت حقيقى بشر, جز دستيابى انسان به حقيقت معارف وشناختها درپرتو بكارگيرى ابزار شناخت وادراك است كه خداوند دراختيار او قرار داده است… آيا براى انسان چاره اى جز به دست آوردن اين معارف از راه استدلال واقامه برهان وجود دارد!… پس چگونه ممكن است كه پيامبران الهى, مردم را برخلاف سرشت و نهاد وفطرتشان به شنيدن و پذيرفتن بدون دليل فراخوانند! وازآنان بخواهند كه جز راه استدلال واقامه برهان را بپويند.)1
بااين حال علامه, همواره دركار تفسير تلاش دارد, تا مباحث فلسفى و اصطلاحات فنى و پيش فرضهاى علمى خود را با تفسير آيات درهم نياميزد, بلكه دركار تفسير ملاكهاى بايسته را به كارگيرد وآن جا كه طرح نكته اى فلسفى يا اجتماعى ويا سياسى و… لازم مى نمايد, جداى از تفسير آيات, فصلى ويژه را براى آن بگشايد ومرز مباحث بيرونى را از پژوهش تفسيرى جدا سازد.
ارزشى كه به هرحال علامه براى عقل و انديشه باور دارد, تنها پايه فلسفى و برهانى ندارد, بلكه ريشه درمتن معارف قرآن دارد. او مى نويسد:
(اين قرآن است كه خود شايسته ترين گواه ما است, درآنجا كه جوامع انسانى را به معارف مبدأ ومعاد وكليات معارف الهى دعوت مى كند, ازآنان جز دليل وحجّت نمى پذيرد وجز جهل وتقليد را نكوهش نمى كند.) 2
علامه در توضيح و روشن ساختن آيه: (انّ هذا القرآن يهدى للّتى هى أقوم) (اسراء/9) مى نويسد:
(خداوند دركتاب عزيز خود, اين انديشه درست ارجمند را كه بدان دعوت كرده, خود مشخص نفرموده است وآن را به فهم مردم, براساس انديشه فطرى آنان, محوّل ساخته است. اگر دركتاب الهى پى جويى شود وآيه هاى آن مورد تدبّر قرار گيرد,خواهيم ديد كه افزون بر سيصد آيه دربردارنده دعوت مردم به تفكر و تذكر و تعقّل است. درهيچ موردى خداوند بندگانش را به اطاعت كوركورانه وبدون فهم درست, دستور نداده است.)3

آزادانديشى عقلى و تعبّد مكتبى

با آن همه ارزشى كه علامه براى عقل باور داشت, هرگز از تعبّد مكتبى و پايبندى به اصول و فروع شريعت, به بهانه گرايشهاى عقلى, فاصله نمى گرفت, بلكه بر اين باور بود كه ميان عقل سليم وحكم شريعت, هرگز ناهمگونى و ناهمسازى نيست.
الميزان, خود دراين باره تصريح دارد:
(گرچه كتاب و سنّت, انسان را به گسترش بهره گيرى از روشهاى عقلى درست فراخوانده اند, ولى از پيروى آنچه با كتاب و سنّت قطعى مخالفت دارد, بازداشته اند; زيرا كتاب و سنّت قطعى از نمونه هايى هستند كه عقل به صراحت, حقانيت وصداقت آنها را امضا كرده است واين ناشدنى است كه بار ديگر عقل بر باطل بودن آن اقامه برهان كند.)4

تمايز منطق عقل ازمنطق احساس

ييكى از لغزشهاى مهم خردگرايى, تشخيص ندادن حكم عقل سليم ومنطق تعقّلى از تمايلات نفسانى ومنطق احساسى است. زيرا درهردوصورت, ندايى از درون, انسان را به عمل وحركت فرا مى خواند وچيزى را بايسته وخوب يا ناشايست وزشت مى شمرد, ولى خاستگاه اين نداها و داوريها در درون انسان هميشه يك خاستگاه نيست, بلكه زمانى اين نداها از عقل برمى خيزد و روزگارى از دل وهوس واحساس.
الميزان, در بحثى به عنوان (منطق تعقل و منطق احساس) به ضرورت مرزبندى و جداسازى اين دومنطق اشاره دارد ومى نويسد:
(منطق احساس بر پايه منابع دنيوى استوار است و آن گاه به سوى عمل انگيزش مى كند كه همراه با بهره اى مادى باشد وچنانچه اين گونه منافع را شاهد نباشد, آتش اشتهايش فرو مى نشيند و فرمان وانگيزشى ندارد… امّا منطق عقل برپايه پيروى ازحقّ استوار است وهرجا حقّ را بيابد بدان فرمان مى دهد, چه با منافع مادى همراه باشد يا نباشد… ) 5

جدايى حكم عقل از آراى شخصى

ازديگر نگرانيهاى عمده قرآن پژوهان, درآميختن تفسير با رأى ونظر شخصى است, چه اين كه روايات چندى نيز اين هشدار را داده اند, چنانكه از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است:
(اكثر ماأخاف على امّتى من بعدى رجل يناول القرآن يضعه على غير مواضعه.) 6
بيشترين خطرى كه پس از من متوجه امّتم مى باشد, اين است كه كسانى قرآن را به گونه اى نادرست تفسير كنند وآن را درجايگاه خودش قرار ندهند.
زمانى كه سخن از تفسير عقلى به ميان مى آيد ويا عقل به عنوان يك داور در فهم كلام الهى معرفى مى شود, اين نگرانى رخ مى نمايد كه مبادا دراين فرايند, قرآن دگرگونه معنا شود وهركس به ميزان عقل و درك خود, به داورى بنشيند و كوتاهى انديشه ها به تحريف قرآن بينجامد و تفسير به رأى صورت گيرد.
الميزان پس از يادكرد اين دسته از روايات وهشدارها, براى نماياندن اين واقعيت كه پرهيز از تفسير به رأى نيازمند فروغلتيدن در حديث گرايى تنها نيست, مى نويسد:
(در سخن رسول خدا كه فرمود: (من فسّرالقرآن برأيه) ,رأى عبارت است از اعتقاد براساس مجموعه اى از تلاشها وچه بسا به نظر و رأى براساس هوا و استحسان نظر داشته باشد, چنانكه اضافه شدن (رأى) به ضمير, در تعبير (برأيه) مى فهماند كه هرگونه تلاش و نگرش در تفسير قرآن مورد نهى نيست ولازمه پرهيز از تفسير به رأى, پيروى بى چون و چرا از روايات ـ چنانكه اهل حديث مى گويند ـ نيست; زيرا منحصر دانستن فهم قرآن به روايات, با آيات بسيارى مخالفت دارد, آن آياتى كه قرآن را روشن وروشنگر دانسته وامر به تدبّر درآن كرده است, افزون براين با روايات زيادى هم كه ملاك درستى و نادرستى روايات را خود قرآن دانسته, ناهماهنگ است.) 7

توازن در بهره ورى از عقل وحديث

الميزان, به دنبال ارائه بحثى روايى درباره امكان رسيدن انسانها به معارف قرآنى و در پرده نبودن مفاهيم قرآن از انديشه بشرى مى نويسد:
(در برابر اين دسته از روايات, روايات ديگرى هستند كه خلاف آن را مى فهمانند, مانند حديثى كه در تفسير عياشى از جابر نقل شده است كه امام صادق(ع) فرمود: همانا قرآن بطنى دارد وآن بطن را جنبه آشكارى است و سپس فرمود: اى جابر! هيچ چيز به اندازه عقل آدميان از فهم كلام وحى دورنيست; زيرا يك آيه ممكن است آغاز آن درباره يك چيزنازل شده باشد و وسطش درباره چيزى و پايان آن درباره مقوله اى ديگر, قرآن سخن پيوسته اى است كه به وجوه گوناگون بازمى گردد…
جمع بين اين دودسته روايات به اين است كه بايد در تفسير قرآن از راه روا و پذيرفته وارد شد ونه هرراهى, ودرجاى خود روشن است كه استمداد ازقرآن براى فهم قرآن, راه مجاز و بايسته اى است والبته اين بهره گيرى نياز به تمرين و آموزش ازمكتب پيامبر واهل بيت دارد. زيرا در پرتو تعاليم آن ها است كه ذوق وتوان لازم به دست مى آيد ومى توان گام در وادى تفسير نهاد.) 8

عقل, ابزار فهم وحى ونه جايگزين آن

الميزان ذيل بحثى فلسفى به بررسى نسبت عقل و وحى پرداخته واين پرسش را مطرح مى كند كه انسان با وجود برخوردارى ازعقل واين كه عقلش او را به پيروى ازحقّ واعتقاد وعمل بر پايه آن فرا مى خواند, آيا بازهم نيازى به بعثت پيامبران دارد؟ يا اين كه عقل مى تواند جاى گزين وجود انبيا وبرنامه هاى آنها باشد؟
الميزان درپاسخ مى نويسد:
(آن عقل كه آدمى را به حقّ و فضيلت دعوت مى كند, عقل عملى است كه به نيكى وزشتى حكم مى كند, نه عقل نظرى كه حقايق اشياء را درك مى كند, عقل عملى مقدمات حكم خود را از احساسات درونى دريافت مى كند واحساساتى كه درنخستين مراحل زندگى براى انسان شكل مى گيرد, قواى شهوى و غضبى است, امّا قدرت نطق و تعقّل وادراك كه توان قدسى است, درمرحله هاى نخست تنها به صورت يك استعداد و توان نهفته است كه خروج آن ازمرحله استعداد صرف به مرحله فعليت صحيح, نيازمند تربيت است, بدين جهت هرگاه فرد يا جامعه اى, تربيت درست را ازدست بدهد, به سرعت راه وحشى گرى را درپيش مى گيرد, با اين كه عقل و فطرت درنهاد آنان به صورت استعداد وجود داشته است!
اين است كه انسان هرگز بى نياز از امدادها وهدايتهاى وحى نيست واين كمكهاى وحى است كه عقل را يارى مى دهد وكمال مى بخشد.) 9
ارزش عقل در تفسير (المنار)
شيخ محمد عبده و رشيدرضا, تدوين گران تفسيرالمنار, به دليل مواضع اصلاح طلبانه اجتماعى و سياسى و رويارويى با فرهنگ غرب, به هرحال تمايلات خردگرايى وعلم گرايى داشته اند, والبته درپژوهشهاى اصلاح طلبان اهل سنّت به طور معمول جنبه علم گرايى برجنبه عقل گرايى فزونى دارد, زيرا آنان با آن كه بايستگى تعقل و درك دين را پذيرفته اند, به دليل سلفى گرى و پيروى از انديشه هاى حديث گرا و باورهاى ابن تيميه ومكتب اشاعره, ناگزير به توقفهايى نيز بوده اند.

همبستگى عقل ودين

انديشه عبده به عنوان شالوده شكل گيرى (المنار) در ميدان نظر و نظريه پردازى دركتاب (رسالة التوحيد) چنين انعكاس يافته است:
(قرآن نه تنها به ما مى آموزد كه چه چيزهايى را مى توانيم وبايد درباره خدا بدانيم, بلكه دراثبات آنچه مى آموزد دليل و برهان مى آورد وهيچ گاه ازما نمى خواهد كه گفته هاى آن را به صرف آن كه فرموده خداست, بپذيريم. قرآن نه تنها آموزشهاى خويش را اعلام مى كند, بلكه از ديدگاههاى مخالفان خود نيز گزارش مى دهد وبادليل وحجّت آنها را ردّ مى كند و عقل را مخاطب قرار مى دهد وفكر را به تلاش برمى انگيزد. قرآن نخستين كتاب مقدّسى است كه اززبان پيامبر خدا, برادرى وهمبستگى عقل و دين را به شيوه اى آشكار و تأويل ناپذير اعلام مى دارد.)10
عبده با اين كه تقليد را مايه عقب ماندگى مى داند وتلاش مى كند كه تعقّل و تفقّه را براى هر مسلمان, بايسته معرفى كند, به اين نكته نيز اشاره دارد كه عقل وفهم همه مردم براى شناخت خدا و زندگى آن جهان به يك اندازه نيست, بلكه تنها گروهى اندك از آنان ازكمال عقل و روش بينى بهره مندند. 11

نياز عقل به راهنماى الهى

عبده معتقد است كه بشر به طور عام, به راهنمايى مرشدان الهى, كه همان پيامبران باشند, مى تواند به حقايق خداشناسى ومعاد شناسى آگاه شود و پيامبران درحكم نشانه هاى راهى هستند كه بشر به سوى نيكبختى و رستگارى مى پيمايد, با اين همه عبده تصريح دارد كه گفتن اين سخنان به معناى آن نيست كه عقل يكسره دراختيار دين قرار گيرد, بلكه مقصود اين است كه عقل, پس از تصديق رسالت پيامبر, بايد همه فرموده ها وآورده هاى او را بپذيرد, هرچند نتواند به كنه وحقيقت برخى ازآنها پى برد; ولى اگر در آنها چيزى از ناشدنيها و محالات عقل يافت, مانند سخنى كه برجمع بين نقيضين يا ضدّين در يك موضوع و در يك لحظه دلالت كند, الزامى ندارد كه آن را بپذيرد, بلكه بايد اين احتمال را بدهد كه آنچه مراد است معنايى جز معناى ظاهرى است. 12

اسلام, دين عقل و برهان

(محمد رشيد رضا) نيز درمنش فكرى و بينش عقلى راه استاد را پيموده است و در تفسير المنار ذيل اين عنوان: (بيان انّ الاسلام دين الفطرة السليمة والعقل والفكر و العلم والحكمة والبرهان والحجّة والضّمير والوجدان والحرية و الاستقلال) مى نويسد:
(روزگارى بر بشر گذشت كه ازدين مطالبى نياموختند ونشناختند, جز مجموعه مطالبى كه خارج از محيط عقل بود. تا آن كه خداوند, پيامبراكرم(ص) را برانگيخت… پيامبر براى مردم روشن ساخت كه دين الهى ودين اسلام, دين فطرت, عقل, فكر, علم, حكمت, برهان, حجّت, وجدان, آزادگى و استقلال است وهيچ كس حق ندارد بر روح و عقل ووجدان انسانها چيرگى پيدا كند.) 13
وى در ادامه همين نوشته يادآور شده است كه اگر اسلام با ساير اديان سنجيده شود و قرآن با ساير كتابهاى مقدّس سنجيده شود, آشكارمى گردد كه درساير كتابهاى آسمانى واژه عقل يا آنچه به معناى اين غريزه بشرى كه مايه برترى انسان برساير موجودات است, ديده نمى شود ولى در قرآن است كه تعقّل, تفكّر, تدبّر, بارها وبارها ياد گرديده و مورد ترغيب و تحريص قرار گرفته است. تاآن جا كه عقل وتلاشهاى عقلى و فكرى در قرآن بيش از پنجاه مرتبه, يادشده است. چه اين كه تفكر, سرآغاز رشد بشرى است و برترى ملّتها بريكديگر, در گرو برترى فكر وانديشه و شعور آنان است, در روزگارى كه تقليد و پيروى از نياكان, آزادى انديشه واستقلال عقلى مهجور بودند, اسلام به وسيله قرآن, اين مهجوريت را ازميان برد و بشر را ازاين بردگى رهانيد وملّتهاى غربى آزادى انديشه را از مسلمانان آموختند, ولى دريغ كه مسلمانان خود منش آزادگى و آزادانديشى عقلى را فرو هشتند وخود را از آن بى بهره ساختند!14
سوگمندانه, رشيدرضا درادامه اين سخنان زيبا ودلنشين, اتّهامهاى زشت ونادرستى را بر شيعه وارد مى سازد كه ساخته و پرداخته ذهن خود اوست.
وى دربيان اين كه تقليد كوركورانه مايه عقب ماندگى وانحراف است, براى نشان دادن يكى از نمونه هاى تقليد بى منطق مى نويسد:
(وكان اشدّها فساداً للدّين, الدّعوة الى اتّباع الائمة المعصومين, الّذين لايسئلون عن الدّليل… ) 15
دين ستيزترين جريان تقليد گرا, جريانى است كه مردم را به پيروى از پيشوايان معصوم فرا مى خواند, پيشوايانى كه هرچه بگويند پذيرفته است ونياز به اقامه دليل ندارند وكسى ازآنان دليل وحجّت نمى طلبد!
رشيدرضا, توجه نكرده است كه معناى عصمت امامان, پذيرش بى دليل سخنان آنان ويا بى دليل بودن گفته هاى ايشان نيست, بلكه به عكس نشان دهنده آن است كه بى گمان مطالب و معارف و بيانهاى آنان داراى دليل و برهان قاطع است وامكان ندارد درارائه سخن استوار ومستدل ومستند به وحى, اشتباه كرده باشند و نتوانند دليلهاى بايسته را ارائه دهند.
چگونه ممكن است كه شيعه, ترويج دهنده تقليد كوركورانه باشد, درحالى كه امام باقر(ع), پيشواى پنجمين شيعه مى فرمايد:
(اذا حدّثتكم بشىء فاسألونى عنه من كتاب اللّه… ) 16
هرگاه براى شما حديث و مطلبى گفتم, دليل قرآنى آن را, ازمن بپرسيد وبخواهيد.

پرهيز از تقليد درفهم قرآن

رشيدرضا ذيل آيه : (افلايتدبرون القرآن ولوكان من عند غيراللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً)(نساء/82) مى نويسد:
(… حاصل معناى آيه اين است كه انديشه و درنگ در قرآن, مايه هدايت است, وازآيه استفاده مى شود كه تدبّر در قرآن بر هر مكلّفى واجب است و ويژه مجتهدان نيست, تنها شرط مطالعه قرآن و تدبّر درآن, شناخت كلمه ها واسلوب قرآنى است.
ازاين آيه نيز استفاده مى شود كه نبايد در فهم قرآن, راه تقليد را پيمود, بلكه بايد استقلال درفهم داشت, چه اين كه تنها از راه اين استقلال عقلى وفكرى است كه تدبّر صورت مى گيرد وبه همين دليل تقليد درفهم قرآن, نادرست است.) 17
درادامه همين مطلب, رشيد رضا يادآور شده است كه منظور او از نفى تقليد اين نيست كه همه مردم مى توانند همسان مالك و شافعى به استنباط احكام بپردازند, بلكه منظور اين است كه هرمسلمانى بايد به سهم خويش وبه ميزان درك وفهم ونياز خود به تأمّل و تدبّر در قرآن اهتمام داشته باشد. 18
لازم به ياد است كه هرچند المنار, درمجموع, بر پايه آموزه ها و انديشه هاى عبده وبه قلم و تقرير و استنباط رشيدرضا شكل گرفته است, امّا ميان آن دو از نظر تفكّر, دگرسانى وجود دارد كه توجه به آن, در تحليل مطالب تفسيرالمنار و انتساب مطالب آن به هريك مى تواند مؤثر باشد وآن عبارت است از گرايش افراطى رشيدرضا به سلفيگرى وباورهاى حديث گرايانه وهابيّت كه جنبه هاى تعقّلى و برهانى درآن متروك مى باشد وبه همين دليل است كه ناخودآگاه تمايلات علم گرايى و عقل گرايى تجربى دراين گونه تفاسير, بر عقل گرايى فلسفى ترجيح داده مى شود. ونيز به همين دليل است كه ناسازگارى رشيد رضا با باورهاى شيعه, سخت تر از عبده است. 19 بلكه بايد گفت كه عبده داراى ويژگيهايى از اين دست بوده است:
1. به ارزشهاى اعتزالى و شيعى, در اصلاح انديشه دينى وجانبدارى از عقل, بويژه براى مبارزه با خرافات وجمودهاى عاميانه وتاريك انديشانه, باور داشت.
2. ازهمين روى گرايش عقلى انتقادى او بر گرايشهاى سلفى و وهّابى برترى داشت.
3. وازهمين رهگذر, انديشه بازگشايى باب اجتهاد را به ويژه درمسايل اجتماعى ترويج مى كرد.
4. درزمينه جبر واختيار, قائل به اختيارى بود كه بتواند پايه قبول وايجاب مسؤوليت اجتماعى و اصلاحگرى باشد. 20

بازتاب روش عقلى در (المنار)

بازتابهاى روش عقلگراى عبده را در موارد زير مى توان ديد:
1. تمايل به پژوهش در زمينه هاى كاربردى وپرهيز از فرورفتن در مباحث نظرى.
2. عدول ازمعناى ظاهر آيه آن گاه كه در ظاهر با حكم عقل هماهنگ نباشد.
3. حفظ عموم وشمول وظهور آيه, آنجا كه تخصيص يا تفسير آن به فرد يا مورد خاصى, كاربرد عملى و نتيجه گيرى اخلاقى واجتماعى آيه را محدود مى سازد.
4. دورى ازمباحث ادبى محض و بهره جويى اندك از شعرها و دستورهاى صرفى ونحوى.
5. بيان روشن در رساندن مفاهيم تفسيرى و پرهيز از تأليف وطرح آراى ناهمگون و حيرت افزا.

(عقل), درتفسيرالفرقان

(الفرقان فى تفسيرالقرآن) تاليف دكتر محمد صادقى, ازجمله تفاسير شيعى است كه سبك نوشتارى و تفسيرى خاصى را دنبال كرده است. ازجمله ويژگيهاى آن اين است كه گنجايش مفهومى آيات را نسبت به همه معنى ها و احتمالهاى پذيرفتنى و سازگار با قوانين ادبى و بلاغى, فراگير مى داند.
نويسنده اين تفسير ذيل آيه: (كلوا وارعوا انعامكم انّ فى ذلك لآيات لاولى النّهى) (طه/54) مى نويسد:
(النّهى) جمع (النّهية) كه عبارت است از عقلى كه بازدارنده ازهمه بديها و زشتيها است, ازاين رو در تعبيرهاى قرآنى (اولى العقول) نيامده است, چرا كه عقل ممكن است آسيب ديده وناقص باشد وتوان تشخيص وبازدارندگى نداشته باشد… آيات الهى براى كسانى است كه داراى عقل كارآمد وبازدارنده ازهوا وهوس باشند. پس عقل راستين آن است كه خداى رحمان به وسيله آن پرستش شود ومايه دستيابى به بهشت باشد, امّا آنچه درمعاويه يا هرانسان طغيان گرى وجود دارد (نكراء) و شيطنت است ودرخدمت هواى نفس.) 21

عقل ايمانى, عقل علمى, عقل فلسفى

تفسير الفرقان ذيل آيه: (وتلك الأمثال نضربها للناس ما يعقلها الاّ العالمون)(عنكبوت/43) در تبيين اين حقيقت كه چگونه تعقّل وادراك آيات الهى, تنها ازآن عالمان و آگاهان است ودرپاسخ اين پرسش نهفته كه پس مردمان عامى و فاقد آگاهى چه بهره و نصيبى خواهند داشت, سعى مى كند كه سه نوع عقل, تصوير نمايد:
1. عقل ايمانى 2. عقل علمى 3. عقل مجرد كه مى توان ازآن به عقل فلسفى تعبير كرد.
وى مى نويسد:
(عالم دراين آيه, همان مؤمنان هستند, چنانكه دربرخى آيات, ناآگاهان, كافر معرفى شده اند; زيرا ايمان به خداوند حجابها را از جلوى بينش انسان برمى دارد وآنان كه بينش نافذ و بى پرده داشته باشند, مى توانند آيات الهى را بفهمند. چنانكه دانشمندان علوم تجربى نيز مى توانند اهل تعقّل و ادراك باشند, بلى اگر اينان, اهل ايمان نيز باشند, توان فزونترى خواهند داشت واگر ايمان نداشته باشند, به خاطر برخوردارى ازعلم, اگر در پى راه يافتن باشند, راه را خواهند جست, زيرا دانش, به خودى خود, راه هدايت است, به شرط آن كه با پستى آميخته نشود.
عقل آزاد, هرطور كه باشد, مى تواند مثلهاى قرآنى را دريابد; بنابراين عقل ايمانى, عقل علمى وتجربى و عقل مجرّد, سه شريك همراه در ادراك مثلهاى قرآنى هستند و فهم بيان الهى ويژه عقل ايمانى ومؤمنان نيست, چه اين كه اگر به آنان اختصاص داشت, پيامهاى قرآن به كارغيرمؤمنان نمى آمد وسبب هدايت آنان به دين نمى شد.) 22

رابطه روياروى (عقل) و (وحى)

الفرقان معتقد است عقل براى شناخت درست, ناگزير است ازوحى, مايه وروشنايى بگيرد و از سوى ديگر وحى نيز براى جاى گرفتن درفكر وروح آدميان, نيازمند عقل است.
وى مى نويسد:
(تلاوت گران آيات قرآن, بايد درپرتو فروغ آن به انديشه بنشيند, زيرا قرآن, خاستگاه ومحور تفكّر است. بنابراين انديشه درباره زندگى اين جهان, بدون بهره گيرى از آيات قرآن, ره به جايى نمى برد, چنانكه جمود بر قرائت قرآن, بدون انديشه درآن سودى نمى بخشد, پس ناگزير بايد تعقّل انسانى با شعور وحى درهم آميزد با حفظ اصالت وحى, واين است كه قرآن, عقل انسان را به سوى حركت فكرى پيوسته درباره شئون دنيا و آخرت, بسيج مى كند و تهييج مى نمايد.) 23
مفسّران كه درمسير تعبّد و تعهّد دينى به تفسير و تبيين آيات وحى روى آورده اند, همواره نگران آن بوده اند كه درفهم كلام الهى, گرفتار كاستى شوند و پيش فرضها و خواسته ها و گرايشهاى خويش را به عنوان عقل بر قرآن تحميل كنند. اين نكته سبب شده است كه (الفرقان) نيز برآن انگشت نهاده, تصريح كند كه:
(عقل در رويارويى با وحى, جز وفا و صفا نقشى ندارد, صفا در فهم وحى و وفا در تفهيم آن, امّا اين كه عقل بخواهد رأيى برابر يا برتر داشته باشد, نه و هزار بار نه!
اين سخن به معناى تهديد انديشه ومحدود كردن آن نيست, بلكه تعيين كردن قلمرو اوج و فرود آن است. معارضه و درگيرى عقل با وحى يا چيرگى عقل بر وحى, خود عقلانى نيست. عقل ازيك سو با مرزهاى افراط روبرو است واز سوى ديگر تفريط! افراطش آن است كه به تعارض با وحى برخيزد و تفريطش به اين است كه به جمود و تعطيلى كشيده شود.) 24

(عقل) در پرتو نگاه (فى ظلال القرآن)

با اين كه بستر شكل گيرى تفسير فى ظلال از نظر اجتماعى, سياسى وفرهنگى, با تفسير المنار فاصله چندانى نداشته است, امّا خطوط عقلگرايى درآن دو از يكديگر متمايز است, به گونه اى كه درديدگاههاى (سيد قطب) انتقادهاى صريحى به نوع عقلگرايى المنار و عبده شده است.
درتحليل اين تمايز و تفاوت مى توان گفت كه, عقلگرايى تفسيرالمنار, پاسخى به جمود انديشه و بى تحرّكى و تقليد گرايى تفسيرى نسل قبل ازآن بوده است وچه بسا اگر سيد قطب درآن مقطع اجتماعى به تدوين تفسير روى مى آورد, او نيز ناگزير بود, پاى عقل را چون عبده دركار فهم و تفسير قرآن به ميان كشد. امّا زمانى كه سيد قطب به تدوين فى ظلال پرداخته است, درحقيقت نگران بازتابهاى عقلگرايى المنار درنسل روشنفكر عرب است. نسلى كه ممكن است در تفسير وتوجيه عقلى دين, حتّى در سطح المنار بسنده نكنند و مرزهاى توهّم و تعقّل را درهم آميزند!
اين است كه فى ظلال, رسالت خود مى بيند تا محدوديتهاى بيشترى براى حضور عقل دركار تفسير وحى قايل شود.

انتقاد ازمكتب عقلى عبده

چنانكه گفتيم, سيد قطب درمواردى چند به صراحت از روش عقل گرايى عبده انتقاد كرده است, ازآن جمله مى نويسد:
(ناگزيريم دراينجا به روش مكتب استاد شيخ محمد عبده اشاره كنيم كه از فلسفه غرب, يعنى فلسفه دكارت تاثير پذيرفته بوده وهمين سبب شده است تا درمسايل عقيدتى, ارزش زيادى براى عقل قايل شود. درحالى كه حقّ اين است كه همراه با براهين عقلى وعلمى, از دليل روشن فطرى نيز بهره جوييم, زيرا ازاين راه مى توان به برنامه هاى اسلام راه يافت.) 25
سيد قطب ازاين كه (عبده) جهاد اسلامى را تنها جهاد دفاعى دانسته و ديدگاه همنشينى مسالمت آميز با كافران را مطرح ساخته, سخت انتقاد كرده است وآن را معلول غرب گرايى شمرده است.

عقل ومسائل خارق العاده

(سيد قطب) براين عقيده است كه مفسّر در رويارويى با آياتى كه درآنها رخدادهاى خارق العاده واعجازى مطرح شده است, نبايد تلاش كند كه آن رخدادها را با توجيه هاى عقلى وعلمى وعبارات عقل پسند وعلم پسند, تفسير كند.
ازآن جمله مى توان به نقد وى بر عبده در تفسير سوره فيل توجه كرد. زيرا (عبده) در تفسير اين سوره, تلاش كرده است تا نابودى اصحاب فيل و سپاه ابرهه را به وسيله بيمارى حصبه و وآبله بداند و با استناد به برخى احتمالات, بر اين باور است كه (ابابيل) حشرات كوچكى بوده اند كه ميكروب بيمارى حصبه و وبا را به سپاه ابرهه منتقل كرده و سبب شدند تا اين گروه, درمدّت كوتاهى, پوست بدنشان از شدّت بيمارى فروريزد.
سيد قطب در پاسخ اين تلاش عبده مى نويسد:
(گمان نمى رود كه اين تلاشها ثمرى داشته باشد; زيرا هجوم حشرات حامل بيمارى بر سپاه ابرهه ونابود ساختن و بر زمين افكندن آنان چونان برگهاى خشكيده, اهميت و خارق العاده بودن آن كم تر از فروافكندن سنگها نيست, بلكه اين دو ازنظر خارق العاده بودن يكسان هستند و هر دو نشان از قدرت الهى دارند, با اين حال براى بشر ناآشنا هستند.
سنتهاى الهى فقط همانها نيستند كه انسانها آنها را شناخته اند و تجربه كرده اند, بلكه جز آنها سنتهاى ديگرى نيز هستند. وبه اين دليل وقتى با سنتهاى جديد و قوانين برتر روبه رو مى شويم, ازتحليل و درك و پذيرش آن ناتوان نمى مانيم ودر صورتى كه نص وخبرى كه خبر خارق العاده اى را مى رساند درست باشد, درتأويل و توجيه آن تلاش نخواهيم كرد.26
البته جالب است كه خود (سيد قطب) به عوامل عقل گرايى مكتب عبده توجه دارد و به ريشه يابى آن پرداخته ومعتقد است كه چند عامل عمده, سبب شده تا عبده به مكتب عقلى گرايش نشان دهد.
1. رواج خرافه پردازى در بال و پردادن به امور خارق العاده واحساس لزوم مبارزه با اين خرافه پردازيها.
2. رهيابى گسترده روايات اسرائيلى دركار تفسير كه بخشى مهمى ازآن درزمينه پردازى امور خارق العاده بود.

3. تمايل به روح علم گرايى حاكم برآن عصر.

وى معتقد است كه روش عبده بر دو شاگردش, محمد رشيدرضا و عبدالقادر مغربى, سخت اثر گذاشته و آنها نيز ازاين مكتب پيروى كرده اند وتلاش آنان براين بوده است تا خوارق عادات ومعجزات را با آنچه به اصطلاح (معقول) مى نامند تأويل كنند و تا آن جا كه امكان داشته است از پذيرش امور غيبى ونامأنوس خوددارى كنند. 27

عقل, شاگرد دين و نه فرمانرواى برآن

(سيد قطب) در چند مورد از تفسير خود به تفصيل درباره وظيفه عقل دربرابر وحى ونقش عقل درايمان و شيوه بهره گيرى ازآن سخن گفته است, آنچه ازمجموع سخنان وى به دست مى آيد, اين است كه عقل در عين مقبوليت و ارجمندى, دربرابر وحى ودين, چون شاگردى است كه بايد فرابگيردو بينديشد تا سخن آموزگار وحى را بفهمد, نه اين كه از موضع استاد برمعارف وحى بنگرد و برآن حكم نمايد. او مى نويسد:
(وظيفه عقل اين است كه آنچه را پيامبران آورده اند, دريافت كند… رسالت الهى پيامبران, عقل را مخاطب قرار داده تا آن را بيدار كند وبه راه درست انديشيدن رهنمون گردد, نه اين كه عقل برصحّت يا بطلان دين حكم نمايد و بخشى را ردّ وبخشى را قبول كند!
هرگاه نص دليل دينى, ثابت باشد, حكم همان است و عقل بايد آن را بپذيرد و اطاعت كند چه برايش مأنوس باشد وچه مأنوس نباشد. 28

ابطال ناپذيرى (نص) با (عقل)

(فى ظلال القرآن) تصريح دارد كه مدلول واقعى وصحيح نص, با حكم عقل, ابطال پذير نيست; زيرا نص ازجانب خداست وعقل, خدا نيست كه بر درستى يا نادرستى آن حكم كند وچيزى را كه سوى خداوند آمده است ردّ يا قبول نمايد! دراين زمينه افراطها و تفريطهايى صورت گرفته است, ولى راه درست وميانه همان است كه ما بيان كرده ايم. 29
(فى ظلال) تفسير قرآن با پيش فهمهاى عقلى را نيز منكر است ومى نويسد:
(راه درست اين نيست كه قرآن را با پيش فهمها و پيش فرضهاى عقلى تفسير كنيم, چه آن پيش فرضها ازخود عقل باشد, مثل مقولات (منطقى) يا از دريافتهاى محدود و تجربه هاى ناقص علمى! راه درست اين است كه عقل, نص را به درستى فراگيرد. وقوانين آن را بشناسد, اين مطمئن تر از دريافتهاى خود عقل است, اين مسير راست تر از خود عقل مى باشد.) 30

ارزش وجايگاه اصلى عقل

با همه آنچه ياد شد, سيد قطب, عقل گريز و عقل ستيز نبوده است, بلكه بيشترين نگرانى او ازحركتهاى افراطى بوده است وبا اين حال نگرانى خود از عقل ستيزى را نيز پنهان نداشته ونوشته است:
(قصد ما ازآنچه گفته شد, اين نبود كه از ارزش عقل بكاهيم ونقش آن را در زندگى انسان كم اهميت جلوه دهيم… عقل جولانگاهى وسيع دارد و پس از آن كه روش درست استدلال و تفكر مطمئن را از وحى گرفت, مى تواند متون دينى را بر شرايط گوناگون زندگى انسان تطبيق نمايد.) 31

ميزان دخالت عقل در فهم قرآن

(فى ظلال القرآن) ذيل آيه (انّا كنّا نقعد مقاعد للسّمع… ) پرسشهايى را درباره اين آيه مطرح كرده ودرپاسخ مى گويد: اين گونه پرسشها چيزهايى هستند كه قرآن از پرداختن به آنها خوددارى كرده است و براى ما پى بردن به ريزه كارى اين امور كه مثلاً نگهبانان قلمرو غيب چه كسانى هستند و چه شكل و شرايطى دارند, اهمّيتى ندارد زيرا قرآن درباره آنها سكوت كرده است و هم مرجع و منبعى ديگر براى فهم آن امور نداريم. سپس مى نويسد:
(بهترين روش براى فهم قرآن و تفسير آن, اين است كه انسان همه تصورات پيشين را از ذهن خود بزدايد وبا ذهن و فكرى پالوده از باورهاى تصورى يا عقلى واحساسى به سراغ فهم قرآن برود. بلى دراين ميان براى عقل بشر مجال گسترده اى وجود دارد كه به كشف افقهاى ناشناخته بپردازد واسلام هم او را دراين راه يارى مى دهد, امّا دراين ميان, فضاهايى نيز هستند كه از قلمرو حضور و ادراك عقل فراترند وچه بسا عقل به درك و كشف آنها نيازى هم نداشته باشد, وزندگى او درمجال اين دنيا بر دانستن آن گونه مسائل استوار نباشد…
آنان كه به هدايت الهى, ره يافته اند, به امورى كه برتر از شأن ونياز اعتقادى و عملى آنان است نمى پردازند و به همان اندازه كه خداوند برايشان بازگفته بسنده مى كنند و تلاشهاى عقلى خود را دركشف و فهم مطالبى به كار مى گيرند كه مربوط به زندگى اين دنيايى است و نتيجه اى دارد.
وامّا اين راه نايافتگان هستند كه با انديشه هاى محدود خود به ادراك ذات نامحدود پروردگار سعى مى ورزند وتلاش مى كنند تا حقايق غيبى را از راهى جزكتاب آسمانى دريابند, كه ازآن جمله فلاسفه هستند.) 31
ازمجموع آراى (سيد قطب) نوعى تعادل گرايى در نگرش او به عقل ديده مى شود, هرچند اين تعادل, يك تعادل دقيق ومطلق به حساب نيايد, بلكه گرايش آن به سلفى گرى بيشتر باشد, چه اين كه دراصول سلفيان, تقديم شرع بر عقل و پرهيز از تأويلهاى كلامى, از عناصر مهم فكرى و عملى آنان به شمار مى آيد واين اصول در انديشه سيد قطب نيز ديده مى شود.


پی نوشت‌ها:

1. طباطبايى, محمد حسين, على و الفلسفة الالهيّة, 11 و 12.
2. همان.
3. طباطبايى, محمد حسين, الميزان فى تفسيرالقرآن, تهران, دارالكتب الاسلاميّة, 5/254.
4. همان, 5/ 258.
5. همان, 4/112.
6. همان, 3/75.
7. همان, 3/76.
8. همان, 3/87.
9. همان, 2/148.
10. عنايت, حميد, سيرى در انديشه سياسى عرب, تهران, اميركبير, 131.
11. ر.ك: عبده, محمد, رسالة التوحيد, 90 ـ 93.
12. همان, به نقل از سيرى در انديشه سياسى عرب.
13. رشيدرضا, محمد, تفسيرالمنار, بيروت دارالمعرفة, 11/244.
14. همان.
15. همان.
16. طباطبايى, محمد حسين, الميزان, 3/87.
17. رشيدرضا, محمد, تفسيرالمنار, 5/286.
18. همان, 5/297.
19. ر.ك: خرمشاهى, بهاء الدين, تفسير وتفاسير جديد, تهران, انتشارات كيهان, 26.
20. همان / 78.
21. صادقى, محمد, الفرقان فى تفسيرالقرآن, 20/67.
22. همان.
23. همان, 2/309.
24. همان, 7/39.
25. قطب, سيد, فى ظلال القرآن, بيروت, دار الشروق, 3/1588.
26. همان, 6/3976.
27. همان, 6/3978.
28. همان, 2/806.
29. همان, 2/807.
30. همان.
31. همان, 2/808.
32. همان, 6/3730.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 8:41 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 68

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس