سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط abedi

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

گفت و گو با آیة الله معرفت

بازديد: 239
گفت و گو با آیة الله معرفت



پژوهشهای قرآنی: به عنوان نخستین سؤال بفرمایید كه آیا فهم قرآن ممكن است یا نه و در فرض امكان ، معیار فهم معانی چیست و آنچه از معانی فهمیده می شود، بر چه اساسی دارای ارزش و اعتبار است؟

استاد معرفت: بحث معنی داشتن الفاظ و معیار آن یكی از مباحث مهمی است كه البته طرح كنندگان این بحث آن را روی مسائل دینی پیاده می كنند، ولی بحث جنبه عمومی دارد. این سؤال را مطرح می كنند كه اساساً جملات و تعابیر و الفاظ بر اساس چه معیاری افاده معنی می كند؟ یعنی این الفاظ كه به صورت جمله ها و تركیبهای كلامی القا می شود، آیا واقعاً افادهٌ معنی می كند یا اینكه این معنی را ما به آنها می دهیم؟ اگر لفظ مفید معنی است روی چه معیاری افادهٌ این معنی را می كند و این معنی مفاد این لفظ است؟ تو می گویی من این گونه می فهمم. این فهم توست، دیگری به گونهٌ دیگر می فهمد و فهم افراد نسبت به الفاظ و تعابیر، منوط به خود آنهاست.
وقتی این بیان در حوزهٌ دین قرار گرفت چنین نتیجه می دهد كه فقها، مفسرین، دین شناسان از ابتدا تاكنون آنچه از احادیث و كتاب و سنت فهمیده اند، فهم خودشان است، نه اینكه واقعاً این متون آن معانی را افاده كرده بـاشند، و چون لفظ دلیل و معیـاری ندارد
كه این معنـی را افــاده كنـد پس استفاده این معانی به نحوهٌ دركِ خود این اشخاص بستگی دارد و برای خود آنها حجّت است و ممكن است ما به گونه ای دیگر و با ابزارهایی كه در اختیار داریم حتی به نحو احسن و اكمل بفهمیم. پس اینكه فلان آیه را طبرسی(ره) این طور معنی كرده خوب كرده باشد، یا علامه حلی از فلان روایت فلان حكم شرعی را فهمیده ما تخطئه اش نمی كنیم، اما برای ما چه ارزشی دارد؟
این مسئله به اینجا ختم نمی شود، چون اینها مقدمه است برای هدفی بالاتر، یعنی تشكیك در فهم هایی كه راجع به دین شده است آن وقت آنچه كه تا به حال علمای دین به مردم ارائه دادند همه زیر سؤال می رود. آن وقت یك جوان كه ذهن پاك و ساده ای دارد، همین كه او را نسبت به آنچه كه هست بدبین كنند یا لااقل ایجاد شكّ برایش بكنند كافی است. و آن گاه راه باز می شود برای اینكه هر چه را بخواهند به عنوان دین ارائه بدهند یا اصلاً حتی چیزی را هم ارائه ندهند، چون هدف تشكیك در آنچه تا بحال ارائه شده است می باشد.
البته طرح این گونه مسائل در حوزه های دینی دیگر مثلاً در حوزهٌ مسیحیت یا غیرمسیحیت شاید جا داشته باشد، چون آنها آنچه واقعاً در آیین مسیحیت یا یهودیت مطرح است ارائه نمی دادند، بلكه چیزهایی را كه برداشت خودشان بوده ارائه می دادند و می گفتند تورات این را می گوید، و لذا قرآن به اینها می گوید شما چرا این كار را می كنید «قل فأتوا بالتوراة» چرا خود تورات را ارائه نمی دهید؛ اینها برداشت های شخصی خودتان است. اینها اعمال غرض می كردند، یعنی نه اینكه واقعاً برداشت شان اختلاف داشت، اصلاً آنچه را می خواستند پنهان می داشتند، آنچه را كه به صلاح آنها بود می گفتند، حقیقت صریح را بیان نمی كردند. این شیوه و این روش تا كنون هم ادامه دارد و رؤسای ادیان در جهان همین شیوه را دارند و لذا كتب اصیل آنها پیش خودشان محفوظ است و آنچه كه ارائه می دهند یك سری ترجمه ها و برداشتها و شرح و توضیح هاست، اما آنچه اصل است نشان نمی دهند.
اما در حوزه اسلامی كه حقایق دینی و منابع دینی اصیل و دست نخورده دین در اختیار همگان است این حرف جا ندارد، چون معیار صحّت و سقم اینها خود كتاب و سنت است كه در اختیار همه است، پس زمینه طرح این گونه سؤالات در حوزه دینی وجود ندارد.
اكنون می پردازیم به اصل بحث. اصل بحث این است كه معیار در معنی داشتن كلمات و الفاظ چیست؟ و بر اساس چه معیاری این الفاظ این معانی را افاده می كند؟ كار به فهم شخص نداریم. این آقایان می خواهند بگویند هیچ معیاری وجود ندارد، این تو هستی كه به این الفاظ و عبارات این معنی را می دهی نه اینكه از آنها دریافت می داری. ما می خواهیم بگوییم این گونه نیست بلكه معیار دارد. آن معیار چیست؟ بر اساس چه ضابطه ای ما از الفاظ و كلمات و جمل و تراكیب، این معانی را می فهمیم. جوابش یك كلمه است؛ معیار وضع است. چون الفاظ و كلمات و تعابیر، همگی با قراردادهای اجتماعی افاده معانی می كنند، زیرا از روز نخست انسان احساس كرد باید به صورت گروهی زندگی كند و زندگی گروهی و اجتماعی متوقف بر امكان تفهیم و تفهّم و تبادل افكار است، یعنی باید انسانها وقتی گرد هم می آیند تا به كمك یكدیگر نیازهای یكدیگر را برآورده كنند بتوانند این خواسته های خود را به دیگران تفهیم كنند و خواسته های دیگران را بفهمند، پس این تبادل، لازمهٌ ضروری زندگی اجتماعی است.
در اینجا بشر برای امكان تبادل مفاهیم به سراغ یك اختراع رفت و آن اختراع الفاظ است، یعنی الفاظ و لغات از اختراعات خود بشر است و برای هر مفهومی یك لفظ و اسم (به معنای عامّ) وضع كرد، هر مفهومی را یك اسمی برایش گذاشت، نام یعنی نشانه؛ لفظ هم یعنی صوت. یعنی قرار گذاشتند كه ما وقتی كه فلان مفهوم را می خواهیم تفهیم كنیم این صدای خاص باید داده شود، مثلاً اگر كسی مفهوم جسم سیال (آب) را می خواهد به طرف بگوید، می گویند این صدا را؛ مثلاً آب یا ماء را كه یك نوع صوتی است ابراز كند، این نشانه است كه این معنی و مفهوم را اراده كرده است. به طور قراردادی روی تمام مفاهیمی كه مورد نیازشان بوده الفاظی را وضع كردند، یعنی برای هر مفهومی یك نشانه ای قراردادند كه این نشانه لفظ و اسم اوست.
پس اینكه الفاظ ـ یعنی این اصوات خاص ـ این معانی خاص را می فهمانند، منشأ آن وضع است یعنی قرارداد است. و لذا این كه گفته می شود دلالت الفاظ بر معانی ذاتی است به عقیده من هیچ عاقلی چنین حرفی نزده است، گرچه در اصول مطرح است، اما این شایسته اصولی ها نیست. این را باید ببریم پیش ادبا، آنها چیز دیگری می خواهند بگویند؛ آنها می خواهند بگویند تناسب است بین اصواتی كه بالمواضعه (با وضع قراردادی) به عنوان نشانه ها برای مفاهیم قرار دادند و بین آن مفاهیم. منظور آنها چیزی غیر از این نیست و گرنه دلالت الفاظ، یعنی این اصوات خاص، بر مفاهیم، یعنی معانی خاص، بالوضع است لاغیر، و این ابداع خود بشر است. منتهی شرط آن علم به وضع است، یعنی اگر بخواهید از این معنی این مفهوم را بفهمید باید عالم به وضع باشید.
در كنار این شرط، مقرراتی هم عقلا در همه زبانها به طور قراردادی مقرر كرده اند كه در علم اصول اینها را اصول لفظیه می گویند و جزء شرایط فهم معانی یا تفهیم معانی است، مانند اصالة الحقیقه، اصل عدم قرینه، اصالة الظهور و… اینها اصول عقلایی هستند و در تمام زبانها رعایت می شوند. مثلاً اگر كسی گفت: من امروز در بیشه با یك شیر برخورد كردم، شما می خواهید از این استفاده بكنید كه او در جنگل یك شیر كه حیوان كذایی است دیده است، احتمال نمی دهید كه مرادش از بیشه انبوه مردم باشد و منظورش از شیر یك دلاوری باشد، گرچه این احتمال هست، اما شما بر اساس اصالة الحقیقه می گویید این شیر بوده است، یعنی این معنی را تحمیل می كنید به او كه این معنی مفاد لفظ است، یا بنابر اصالة عدم القرینه یا عدم سهو و نسیان. اگر این اصول در كنار وضع نباشد باز افاده و استفاده ازمعانی امكان ندارد.
بنابر این چنین نیست كه ما معانی را بر این الفاظ تحمیل كرده باشیم و فهم هر كس از لفظ، فهم خودش باشد و به دیگری ربطی نداشته باشد، نه! بلكه اگر كسی عاقل باشد و عالم به وضع باشد و این اصول و مقررات را رعایت كرده باشد، چیزی را می فهمد كه همه كس می فهمند؛ این طبق اصول مقرره عقلائیه است. پس الفاظ اساساً بالمواضعه و به طور قراردادی برای افاده معانی است و همه اینها نشانه است و این اصول باید رعایت بشود. بنابراین الفاظ افاده معانی می كنند و معیار آن وضع است و شرایطش هم علم به وضع و امكان اجرای اصول مقرره است، یعنی اگر شما در شرایطی بودید كه نتوانستید اصالة الحقیقه را جاری كنید نمی توانید از آن اصول استفاده كنید، و باز در این صورت هم نمی شود از لفظ استفاده كرد، لذا این اصول مقرره هم امكان اجرای آنها شرط است.
از آنچه گفتیم روشن می شود كه همه چیز معیار دارد و ضابطه مند است، و اگر اختلافی رخ بدهد ناشی از این است كه شما در اجرای مقررات كوتاهی كرده اید؛ یكی دقیقاً عالم به وضع است دیگری چنین نیست، پس این مربوط نیست به اینكه لفظ برای افاده معانی معیار ندارد، بلكه اساساً زندگی بشر و جامعه بشریت از روز نخست روی همین مبنا پایه گذاری شده است كه الفاظ معانی را طبق ضوابط افاده كند.

آیا آنچه به عنوان اصول افاده معنی در الفاظ گفته شد از قبیل وضع و آگاهی از وضع و اصول مقرره لفظیه و امكان اجرای آنها، در قرآن نیز رعایت شده است، یا آن كه قرآن زبانی مخصوص به خود دارد؟

استاد معرفت: قرآن تصریح می كند «و ما أرسلنا من رسول الاّ بلسان قومه لعلّهم یتذكّرون» هر پیغمبری را به زبان خود مردمش فرستادیم، تا اینكه اینها متذكر شوند، عمل كنند، بپذیرند. بلسان قومه، یعنی هر پیغمبری مبعوث شده است تا طبق مقررات همان زبان بامردمش سخن بگوید، یعنی دقیقاً پیغمبران موظف هستند كه با مردم همان گونه سخن بگویند كه مقررات آنها اقتضا می كند و گرنه نقض غرض است، چون اگر بخواهد زبان خاص داشته باشد یك مقررات خاص داشته باشد در آن صورت لعلّهم یتذكرون نتیجه نمی دهد. پس پیامبران وظیفه اولی شان این است كه به زبان قوم و مقررات و اصولی كه در آن جامعه و محیط حاكم است آشنایی كامل داشته باشند تا بتوانند مفاهیمی را كه از جانب خدا آورده اند به مردم تفهیم كنند تا مردم بفهمند و طبق آن عمل كنند، پس اینكه گفته شود زبان دین، زبان خاص است و قابل فهم نیست، بر خلاف تصریح و برخلاف حكمت است.
فرض كنید وقتی كه یك انسانی جمله ای نوشت بر چه اساس حرفهای او را معنی و ترجمه می كنید، بر اساس اینكه آدم عاقلی است، هوشیار است، توجه كرده و مخصوصاً اگر گوینده این كلام حكیم باشد؛ حكیم بهتر و بیشتر این اصول را رعایت می كند، چون می خواهد به هدفش برسد.
بنابر این اینكه از بعضی شنیده می شود كه زبان دین برای همه كس قابل فهم نیست حرف بسیار غلطی است؛ زبان دین زبان عرف عام است. نه فقط اسلام، بلكه همه ادیان الهی، همه پیامبران آمدند تا با مردم به زبان خود آنها سخن بگویند. و اگر در روایت آمده است: «انّما یعرف القرآن من خوطب به» یعنی خود مردم، چون قرآن با كسانی سخن گفته است كه سخن را می فهمند. پس زبان دین، زبانی است قابل فهم. معیاری كه برای فهم زبان دین است همان معیاری است كه در زبان عرف عام مطرح است نه به گونه دیگر .

چرا مفسرین در بعضی از آیات اختلاف دارند یا فقها در بعضی از استنباطات با یكدیگر تفاوت دارند؟

استاد معرفت: اینكه مفسرین در بعضی از آیات اختلاف دارند، یا فقها در بعضی از استنباطات، این یك امر طبیعی است چون در همه علوم و دانشها انتظار نمی رود كه درنظریات علمی همه دانشمندان در هر رشته یكسان باشند، طبعاً اختلاف نظر در همه دانشها هست، در علوم ریاضی هم كه ضابطه مندترین علوم است اختلاف نظر هست، و نمی توان گفت: چون اختلاف نظر دارند در نتیجه حقیقتی در بین نیست و حقیقت نسبی است و این فهم های خاص خود اینهاست كه ربطی به دین ندارد. فقها و مفسرین كارشناسان فهم دین هستند، ولی «انزل من السماء ماء فسالت أودیة بقدرها… » هر كس استعدادش بیشتر باشد و ابزاری كه برای فهم قرآن یا حدیث در اختیار دارد بیشتر و قوی تر و محكم تر باشد بهتر و عمیق تر استفاده می كند، و این اختلاف منشأش این نیست كه ما یك حقیقتی ثابت نداریم و در نتیجه حقیقت نسبی است.
باید در نظر داشته باشیم كه شیعه مخطئه است، مخطئه منطقش این است كه حقیقت یكی است، در رسیدن به این حقیقت گاهی اختلاف می شود و لذا ممكن است در اثر اختلاف یكی به حقیقت رسیده و یكی نرسیده باشد و گاهی ممكن است هیچ كدام به حقیقت نرسیده باشند. این مصوّبه هستند كه می گویند هر كس طبق فهمش كه فهمید حقیقت همان است، ولی گمان ندارم حتی اهل سنت هم این حرف را زده باشند، چون كسانی كه اینها را می گویند این حرفها را در حوزه دین پیاده می كنند و در حوزه های دیگر پیاده نمی كنند.
نتیجه می گیریم كه اساساً در علوم بشری اینكه گفته شود آنچه را كه سابقین و گذشتگان فهمیدند معلول شرایط زمان آنها بوده و برای ما بی ارزش است، بنابراین اساساً فهم معنی ضابطه ندارد، یا حقایقی در میان نیست، حرفی بی اساس است. به قول یكی از دانشمندان اروپا می گوید، اینكه شما می گویید زبان دین قابل فهم نیست، پس این انبیا در طول تاریخ این همه زحمت كشیدند و مردم را هدایت كردند آیا همه اینها دروغ بوده؟! این همه پیامبران زحمت كشیدند راه ها را نشان دادند مردم را هدایت كردند آیا اینها همه دروغ بوده؟ هرگز نمی توان پذیرفت. نتیجه آنچه گفته شد این است كه در مطرح كردن این گونه مطالب باید مقداری تعمّق شود و اساساً معیارها نشان داده شود. اگر ضابطه های تفهیم و تفهّم روشن شد وضعیت مسائل دینی هم روشن می شود.

آیا زبان قرآن، زبان خاص به خود اوست یا نه، و اگر قرآن به زبان عرف سخن گفته است آیا این عرف عام است یا عرف خاص؟

استاد معرفت: برخی گفته اند زبان قرآن و شریعت، زبان عرف خاص است، یعنی قرآن و شریعت، خودشان زبان خاص خودشان را دارند و آن معیارهایی كه برای فهم معانی در عرف عام به كار می رود دربارهٌ قرآن و دربارهٌ شریعت به كار نمی رود، و بعد نتیجه می گیرند كه این مفاهیمی را كه علما، اعم از متكلمین یا فقها، چه در اصول معارف و چه در فروع احكام از دین تلقّی كرده اند اینها مفاهیمی است كه خودشان تحمیل كرده اند و معلول شرایط خودشان است و نمی تواند برای دیگران حجّت باشد، هر كس بالأخره از دین یك قرائتی دارد كه برای خودش ارزش دارد اما برای دیگران چه ارزش دارد.
در پاسخ این گونه افراد باید عرض كنم، زبان دین و مخصوصاً زبان قرآن كه بخشی از دین و عمده ترین متن در میان نصوص دینی است زبان عرف عام است، چرا؟ به جهت اینكه اساساً شرایع و ادیان و كتب آسمانی اینها مخاطبشان مردمند «و ما ارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه لعلّهم یتذكرون» ما هر پیغمبری را و هر شریعتی را به زبان همان ملتش، قومش فرستادیم، تا اینكه اینها متنبّه شوند. خوب مقصود از بلسان قومه یعنی چه؟ یعنی با همان شیوه های كلامی كه در عرف آن پیغمبر متداول و رایج است، طبق همان شیوه ها ما دین را بر آنها عرضه كردیم، یعنی ما یك شیوه خاصی را نداشتیم تا دین برای آنها نامفهوم باشد، بلكه به زبانی كه خود آنها آشنا هستند با آنها سخن گفتیم، چون هدف این است كه آنها متنبه شوند، و اگر آنها زبان دین برایشان اجنبی باشد هدف كه تنبّه آنهاست حاصل نمی شود. و اساساً شخص حكیم، وقتی هدفی دارد باید راهی را كه انتخاب می كند متناسب با هدفش باشد. اگر شریعتی را كه فرستاده برای تنبّه و تذكّر و اندرز ملتها یعنی تودهٌ مردم است، بنابر اصول حكمت باید زبانش به گونه ای باشد كه تودهٌ مردم برایشان قابل درك باشد.
در نتیجه زبان قرآن زبان عرف عام است؛ یعنی همان گونه كه كلمات و جمل و تعابیر در بین آن گروه متداول است و تفهیم و تفهّم صورت می گیرد، به همین گونه دین و قرآن عرضه شده است. این معنای «و ما أرسلنا من رسول الاّ بلسان قومه» است.
اما نكته این است كه ما وقتی می گوییم زبان دین و قرآن زبان عرف عام است، نفی این را نمی كند كه قرآن خودش اصطلاحاتی مخصوص خودش داشته باشد؛ ما نمی خواهیم بگوییم اساساً شریعت و قرآن، اصطلاحات خاص ندارد. این را نفی نمی كنیم؛ در عین حال كه قرآن زبانش زبان عرف است ولی در عین حال اصطلاحات خاص هم دارد، و در علم اصول گفته می شود كه ما حقیقت شرعیه داریم، چون هر صنفی هر حرفه ای، عرف خاص و اصطلاحات خاص دارد، اما خود این اصطلاحات از همان عرف عامّ گرفته شده منتهی با دست كاری، و لذا همین عرف خاص باز بیرون از عرف عام نیست، اما مقداری دست كاری شده است. مثال روشنش تعابیر صلات، زكات، حج و مانند اینهاست؛ این تعابیر از عرف عامّ گرفته شده است و همان معانی عرف عامّ را هم اكنون حفظ كرده، منتهی قیود و شروطی بر آن اضافه كرده اند، بیش از این نیست، اما همین قیود و شروط این را به عرف خاص تبدیل می كنند. لذا هیچ منافاتی ندارد كه ما زبان قرآن و شریعت را چون مخاطب آن توده مرد مند زبان عرف عامّ بدانیم و در عین حال مصطلحات شرعیه یا حتی مصطلحات قرآنیه قائل بشویم كه از خود عرف گرفته شده است.
همچنین باید توجه داشت كه در این گونه موارد نیاز به استیضاح دارد، یعنی همین عرف عامّ وقتی كه مواجه می شود با این مصطلحات خاص، جا دارد كه از پیغمبر بپرسد كه مقصود چیست؟ مثلاً: «یا ایها الذین اعبدوا ربّكم الذی خلقكم و الذین من قبلكم لعلّكم تتقون» خوب این خیلی كلام ساده و طبق موازین عرف عامّ با مردم سخن گفته، این جای بحث نیست، عرف عامّ هم زود این را می فهمد و تلقی می كند و ترتیب اثر هم می دهد، اما وقتی می گوید: «ولله علی الناس حجّ البیت» همین عرف عامّ می فهمد كه این حجّ البیت مطلق زیارة البیت و قصد البیت نیست، این را می فهمد و حسّ می كند، در اینجا مراجعه می كند به پیغمبر كه كیف الحجّ؟ پیغمبر می گوید، خذوا عنی مناسككم، و سپس توضیح می دهد برایشان؛ می گوید «كتب علیكم الصیام كما كتب علی الذین من قبلكم» در اینجا عرف، صوم را می داند معنایش امساك است، اما خصوصیاتش را نمی داند، از پیغمبر می پرسد و او بیان می كند. لذا در عین حال كه این الفاظ پیش عرف عامّ واجد مفهوم است، اما عرف عام این احساس را دارد كه یك دست كاری شده و لذا می رود سراغ همین كم و زیادها كه در این عرف عام انجام شده است. بنابراین آنچه كه ما بدست آورده ایم این است كه زبان قرآن و شریعت، زبان عرف عام است و منافاتی ندارد كه اصطلاح خاصّ هم داشته باشد.
نكته ای كه جای بحث دارد این است كه در ورای این مفاهیمی كه از این الفاظ فهمیده می شود آیا منظوری پشت سر اینها هست یا نه؟ این یك نكته ای است كه خود پیغمبر از روی اول متوجه این نكته بود و خواست امتش را متوجه بكند كه خوب قرآن بر شما عرضه شد و به عنوان پند و اندرز، بسیاری از مطالب را برای شما گفت، شما هم فهمیدید، اما این تنها ظاهر سطحی این تعابیر است، ولی قرآن ورای این ظاهر یك باطنی هم دارد، یعنی همین قرآن كریم كه شما می بینید، داستانها، قصص، پند، اندرز، مطالب اصول، فروع و معارف را مطرح كرده كه در سطح ظاهر قابل فهم است، اما در ورای این سطح ظاهری پیامهایی هست كه هدف اصلی قرآن را تشكیل می دهد، شما باید بروید دنبال آن پیام ها و آنها را به دست آورید، نباید به این ظاهر لفظ اكتفا بكنید.
این نكته را حضرت از روز اول توجه داشت و امت اسلامی را به این نكته توجه داد كه روی قرآن دقت و تدبّر كنند «أفلایتدبّرون القرآن أم علی قلوب اقفالها» چرا با آن كه قرآن عربی بود و به زبان خودشان بود می گوید «ام علی قلوب اقفالها» اینها كه ترجمه و تعابیر قرآن را قطعاً می فهمیدند، پس معنای این كه علی قلوب اقفالها این است كه پیامهایی كه در درون اینهاست درك نمی كردند، پیامبر می خواهد بگوید اینها را باید درك بكنید، مسئله این است، و اساساً سرّ جاودانگی قرآن در همین پیامهای نهفته در دل آیات است نه در ظاهر سطحی آیات.
ما می دانیم كه این قرآنی كه در دست ماست یكباره نازل نشده بلكه آیه آیه، سوره سوره، یا چند آیه چند آیه، به مناسبتهای مختلف و در پیش آمدهای مختلف و به عنوان چاره مقطعی برای آن حادثه نازل شده است، حادثه ای واقع می شد، مشكله ای ایجاد می شد، آیاتی می آمد و رفع مشكل می كرد، خوب این یك علاج مقطعی است؛ اگر به همین بسنده می شد قرآن امروزه مرده بود پس این شأن نزول ها و مناسبتهایی كه ایجاب كرده آیاتی نازل بشود و معنی و مفهوم آیه را همین شأن نزول ها روشن می كند، نمی تواند مقصود اصلی قرآن باشد، چون اگر این باشد مثل نسخه ای است كه یك طبیب برای یك مریض می نویسد، حتی این نسخه را خود این مریض برای هفته بعد نمی تواند عمل كند چه رسد به دیگران، چون علاج مقطعی است، كه در بسیاری از آیات این گونه است.

آیا ارتباطی بین این بحث و مسأله ظهر و بطن وجود دارد یا نه، و اساساً معنای اینكه قرآن دارای ظهر و بطن است در حقیقت چیست؟

استاد معرفت: ببینید راجع به این فرمایش پیغمبراكرم كه «ما فی القرآن آیة الاّ و لها ظهر و بطن» ابوبصیر از امام باقر(ع) سؤال می كند كه مقصود پیغمبر چیست؟ امام باقر(ع) می فرماید: ظهره تنزیله، یعنی معنای ظهر یعنی ظاهر، معنای ظاهری قرآن یعنی آنچه كه بر حسب ظهور الفاظ و تعابیر قرآن به دست می آید. این همان است كه مطابق شأن نزول ها است، بیش از این نیست. بطنه تأویله، یعنی آن پیام نهفته در دل آیه، تأویل آن است، یعنی آیه را باید ارجاع بدهید، یعنی این خصوصیتی كه آیه را در برگرفته ـ به اصطلاح، خصوصیت مكتنفه ـ اینها را باید كنار گذاشت تا ببینیم از دل آیه چه بیرون می آید كه مقصود آیه و هدف آن است، و لذا امام باقر(ع) می فرماید اگر قرآن به همین اندازه بسنده شده بود كه به ظاهرش و به شأن نزول ها كفایت می شد امروزه مرده بود. ولی این قرآن زنده و جاوید است و برای همه و در همه جا و برای همیشه هست. این مربوط می شود به همان بطن، یعنی به همان پیامهای نهفته در درون آیات قرآن كه ضامن بقاء و خلود و جاودانگی قرآن است و گرنه آن قرآن مرده بود.
عجیب این است كه حضرت تشبیه می فرماید كه (یجری كما تجری الشمس و القمر)؛ این یك تشبیه بسیار ظریف و دقیقی است، چون خود پیغمبر می فرماید كه (لاتفنی عجایبه و لاتبلی غرایبه) عجایب یعنی شگفتی ها، یعنی هر چه در قرآن تعمق و غور شود شگفتی ها بیشتر می شود، یعنی یك بهجتی به انسان رخ می دهد كه می بیند چیز نویی و حرف تازه ای به دست می آید. و لاتبلی غرایبه؛ غرایب یعنی نوآوری ها؛ یعنی چیزهایی كه قرآن آورده همیشه نو است و هیچ گاه كهنه نمی شود.
امام باقر(ع) تشبیه به شمس و قمر كرده است؛ آفتاب چند میلیون سال عمر كرده، اما هر روز كه طلوع می كند تازه است، این خورشیدی كه امروز طلوع كرد همان درخشندگی و همان شكوفایی و طراوت را كه دیروز داشت امروز هم دارد، یعنی دیروز نو بود، امروز هم نو است، فردا هم نو است، و برای همیشه نو است. قرآن هم چنین ویژگی دارد؛ پیامهای قرآن به گونه ای تنظیم شده است كه برای همیشه دستورالعمل تازه است، جامعه انسانی و جامعه اسلامی در هر حادثه و پیش آمدی اگر به قرآن و به آیه مربوطه رجوع كنند خیال می كنند این آیه برای همین حالا و برای همین حادثه نازل شده است، این یكی از عجایب و ویژگیهای قرآن است.
پس ببینید كه پیامبر از روز اول مردم را به این نكته متوجه كرد كه قرآن پیام دارد و در دل این آیات كه بر اساس این مناسبات نازل شده است پیامهای جاویدی نهفته است، آنها را باید به دست آورد و حقیقت قرآن را همان پیامها تشكیل می دهد. مثالهای بسیاری دراین زمینه هست؛ حضرت می فرماید: «ما من آیة الاّ و لها ظهر و بطن». یعنی تمام آیات این پیام را در بردارند.
از جمله مثالها فرمایش حضرت موسی(ع) است كه به عنوان شكرانه نعمت عرض كرد: «ربّ بما أنعمت علی فلن أكون ظهیراً للمجرمین». همین آیه را شما دقت بكنید حضرت موسی از لحاظ بنیه جسمانی قوی و نیرومند بود، جوانی بود برومند و قوی هم از لحاظ اندام و هم از لحاظ ساختار بنیه، دلیلش همین است كه آن قبطی را بنابر نقل قرآن «فوكزه موسی فقضی علیه». گویا این انگشتها آهن است و این بازو مثل پتك آهنگری است كه وقتی این كار را كرد آن قبطی در دم مرد. این خیلی قدرت است و خود موسی هم تعجب كرد كه چگونه مرد. از لحاظ معنوی «آتاه الله العلم و الحكمة و النبوة». علم، حكمت و نبوت، نیروهای معنوی است. موسی(ع) آراسته به این نعمت های فوق العاده است؛ چه نیروی جسمانی و چه معنوی. حال می خواهد شكرانه نعمت كند، شكرگزاری نعمت های الهی تنها این نیست كه بگویی الحمدلله، موسی مؤدب است به آداب الهی و نبوت؛ او می داند شكرگزاری یعنی چه، می داند كه این نعمت ها را در مورد خودش و بجا مصرف كردن شكر است، اگر این نعمت را در غیر موردش مصرف كند كفران نعمت است.
فرض كنید حكومت اسلامی نعمت بزرگی است كه خدا ارزانی كرده است شكرانه این نعمت این است كه این قدرت را برای سركوبی یكدیگر به كار نبریم، این كفران نعمت است و آن را از ما می گیرد، این نعمت را داده كه در مقابل دشمن یكی بشویم و داعیه اسلام باشیم برای جهانیان، نه آن كه این نیرو را برای كوبیدن شخصیت یكدیگر و پامال كردن یكدیگر به كار ببریم.
پس شكرانه یك نعمت این است كه در مورد خودش به كار گرفته شود. اكنون این مطلب را موسی می داند، می گوید: «ربّ بما أنعمت علی فلن أكون ظهیراً للمجرمین»، یعنی در مقابل این نعمت ها كه به من ارزانی كرده ای به شكرانه این نعمت ها تعهد می دهم كه این نیروها را در اختیار تبهكاران قرار ندهم. این نیروی قدرت، فكر و اندیشه را در اختیار ظالم قرار ندهم تا از آن سوء استفاده كند، بلكه دقیقاً در راه خیر و صلاح و سعادت جامعه به كار ببرم. تا اینجا ظهر آیه است.
حال اگر ما به همین اندازه بسنده كنیم در واقع قرآن به عنوان یك كتاب تاریخی حكایتی از موسی و گفتار او و نحوه شكرانه او برای ما گزارش داده و به تعبیری كه گفته شده گزاره های دینی تاریخی است، یعنی مخصوص همان مقطع زمانی است، و تاریخ یعنی حكایت مردگان. در صورتی كه قرآن دستور العملی برای زندگان است نه مردگان.
پس منظور از نقل این قصه یك پیام است، یعنی خود این داستان كه خداوند این مطلب را از موسی نقل كرده دارای یك پیام است و آن این است كه: ای دانشمندان و صاحب نظران و اندیشمندان، ای صاحبان علم، صنعت و اندیشه های والا كه متنعم به این نعمت های الهی شده اید مبادا این علوم و دست آوردهای علمی و فكری تان را در اختیار مستكبرین جهان قرار بدهید. ای كسی كه هسته را شكافتی و توانستی این نیروی خارق العاده را از دل این هسته بیرون كشی، چرا با آن بمب ساخته ای و در اختیار آمریكا قراردادی تا آن را بر سرمردم ژاپن بریزد.
پس این آیه این پیام را به همه دانشمندان جهان دارد و بطن قرآن كه به دنبالش می گردیم، یعنی همین پیام. و اینكه فرموده ان للقرآن ظهراً و بطناً، ما من آیة الاّ و لها ظهر و بطن، بطن یعنی پیام های نهفته در دل آیات.
بنابراین ما منكر نیستیم كه زبان قرآن زبان عرف عامّ است، در عین حال عرف خاصّ هم دارد، اما اینكه اهدافی ورای این ظواهر نهفته است كه حقیقت قرآن و شریعت را تشكیل می دهد این مطلبی اساسی است كه نباید نادیده گرفته شود، و اساساً اینكه بطن قرآن را هیچ كس جز معصومین نمی فهمد صحیح نیست و هیچ دلیلی ندارد.

مراد از اینكه تأویل را جز خدا و راسخون فی العلم نمی دانند چیست؟

استاد معرفت: در خود قرآن به علمای یهود می گوید «و الراسخون منهم فی العلم». راسخ در علم یعنی علمای راستین و اصیل، در برابر عالمان پوشالی، یعنی كسی كه عالم است و علم او اصالت دارد و استوار است، چنین كسی راسخ در علم است. علامه طباطبایی راسخ در علم است. و امام صادق(ع) كه فرموده ما راسخون فی العلم هستیم، یعنی فرد اتمّ و اكمل راسخ فی العلم، پیغمبر است و عترت او. اما انحصار نیست. كسانی كه انحصار را می گویند و فهمیدن بطن قرآن را مخصوص ائمه معصوم می دانند می خواهند شانه خالی كنند، چون توان و قدرت براینكه پیام های قرآن را به دست بیاورند ندارند. وقتی معلوماتشان از قرآن در حدّ ترجمه است از كجا می توانند از بطن آیات پیام هایش را بیرون بكشند. وقتی نمی تواند می گوید مخصوص ائمه(ع) است.
بنابر این علم به حقایق قرآن، بابش برای هیچ كس بسته نیست، اینكه قرآن برای همه است معنایش همین است، یعنی برای رسیدن به حقایق قرآن راه برای همه باز است.
در كتاب التفسیر والمفسرون بحثی را مطرح كرده ایم و آنجا نوشتیم كه امامان معصوم نقش كلیدی داشتند، نیامدند برای ما قرآن را تفسیر و تأویل كنند، بلكه آمده اند راه و روش تفسیر و تأویل را به ما یاد بدهند. پس ما در سایه رهنمود امام باقر(ع) و امام صادق(ع) می توانیم به حقایق قرآن راه پیدا بكنیم. اصلاً راه و روش اینكه ما به تفسیر مشكلات قرآن پی ببریم در بطون آیات نهفته است، راه به دست آوردن و راز آن را ائمه به ما ارائه داده اند و آنها معلم ما هستند. این واقعاً جفا است كه ما بیكار بنشینیم و برای تفسیر آیه ببینیم امام صادق(ع) در تفسیر این آیه چه فرموده است. این شانه از زیر بار وظیفه خالی كردن است و سدّ باب فهم قرآن بر روی مردم و حتی دانشمندان است.

آیا راه یافتن به بطن، ضابطه مند است یا نه؟ و اگر ضابطه مند است اساس و معیار آن چیست؟

استاد معرفت: این سؤال خیلی مهمی است چون آنچه كه تا كنون در جامعه ما مطرح بوده این است كه قرآن در مقابل ظهر، بطنی دارد، اما كسی در صدد تفسیر و تبیین بطن بر نیامده است، و این مسأله كه بطن چیست و راه یافتن به بطن چگونه است همان طور به حال خود رها شده و برای اینكه خودشان را از این سؤالها نجات دهند گفتند، قرآن دارای بطن است و آن بطن را جز معصومین نمی فهمند، در صورتی كه ما می گوییم حقیقت قرآن و پیام اصلی قرآن بطن است و قرآن هم برای همه است، پس باید امكان دسترسی به این حقیقت برای همه باشد.
اینكه ما بگوییم راه رسیدن به بطون آیات و بیرون كشیدن پیامهای قرآنی از دل آیات، بسته است، خلاف آن چیزی است كه پیغمبر دستور داده است و خلاف آن چیزی است كه خود قرآن تبیین كرده است، لذا باید راه برای رسیدن به حقایق قرآن برای همه باز باشد، اما این به این معنی نیست كه هر كس بدون مقدمه بتواند به حقایق قرآن دست پیدا كند؛ راه باز است، اما دارای مقدمات و شرایطی است كه باید فراهم گردد، اگر فراهم كردن این شرایط برای كسی مقدور نبود معنایش این بود كه باب علم منسد است، مثل اینكه كفایه را صاحب كفایه برای همه نوشته، اما برای فهم كفایه یك سری مقدمات مورد نیاز است و كسی جلو كسی را نگرفته است، هركس می تواند آن مقدمات را طی كند تا برسد به فهم كتاب كفایه.
این مسئله روشن است. تفسیر نیز ضابطه دارد، چون تفسیر رفع ابهام از مشكلات در آیات است و خود این ضابطه مند است و روی یك مبانی و تمهیدات خاصی است كه باید مفسر اینها را فراهم كرده باشد تا بتواند این كار را انجام دهد.
اكنون سؤال در این است كه تأویل، مشكل تر است یا تفسیر، كدام مهم ترند، كدام خطرناك ترند؟ قطعاً تأویل مشكل تر و مهم تر و خطرناك تر است، زیرا اگر تفسیر ضابطه دارد چگونه ممكن است تأویل ضابطه نداشته باشد، رسیدن به ظهر قرآن ضوابطی دارد؛ آیا برای رسیدن به بطن قرآن ضابطه ای نیست؟ اساساً در جهان هستی چه در عالم تكوین و چه تشریع، هیچ چیزی بی ضابطه نیست، اما ما هستیم كه بی ضابطه حركت می كنیم و گر نه همه چیز ضابطه مند است، پس باید دنبال آن ضابطه ها گشت و اگر روی آن ضابطه ها حركت بكنیم به هدف و مقصود اصلی می رسیم و گرنه سرگردان هستیم.
حال من به عنوان مقدمه این جهت می گویم یك اختلافی است بین آقای خویی و علامه در مسئله تفسیر به رأی. اولاً تفسیر به رأی را معنی كنیم. تفسیر به رأی دو گونه است؛ یكی تحمیل رأی، یعنی انسان رأی و مسلكی داشته باشد و سپس به سراغ قرآن برود، ببیند آیا می شود آیه ای را پیدا كرد كه آن نظریه را تأیید كند یا نه، بعد آیه ای را پیدا می كند و تلاش می كند كاری كند كه نظریه خود را تأیید كند. در واقع به دنبال این نیست كه آیه این را می گوید یا نه، بلكه دنبال این است كه آیه ای را پیدا كند كه پشتوانه نظریه او باشد؛ در واقع رأی خود را بر قرآن تحمیل می كند، حال حق باشد یا باطل، حتی اگر نظریه خیر هم باشد، اما می داند آیه این را نمی خواهد بگوید، او به گونه ای آیه را با نظریه خوب خودش تطبیق می دهد؛ این تفسیر به رأی است، این همان است كه در روایات می گوید: ما آمن بی من فسّر القرآن برأیه. اینها كسانی هستند كه آراء خود را می خواهند بر قرآن تحمیل كنند.
نوع دوم به گونه دیگر است، تك روی است، تك روی یعنی اینكه فقط با اتكا به فهم شخصی خودش به سراغ آیه می رود، یعنی كاری ندارد به اینكه مثلاً روایاتی در این زمینه هست یا نیست، مفسرین بزرگ و صحابه در این باره چه گفته اند یا نگفته اند، تنها به فهم شخصی خودش تكیه می كند و آیه را معنی می كند. روایاتی كه می گوید: من فسّر القرآن برأیه فأصاب فقد أخطأ، شامل این نوع تفسیر به رأی می شود، یعنی اگر این شخص تك روی كرده در تفسیر و تنها با تكیه بر فهم شخصی خودش آیه را معنی كرده این احیاناً ممكن است درست هم رفته باشد یعنی آیه را درست فهمیده باشد، اما حضرت می فرماید: فقد اخطأ، چون راه را اشتباه كرده، از راه نرفته است. این مثل كسی است كه بی گدار به آب بزند و احیاناً از آب بگذرد، چنین كاری خطرش زیاد است، یك درصد به راه صواب می رسد چون تك روی كرده است.
پس چه باید كرد كه تك روی نشود؟ اینجا ضوابطی برای تفسیر هست كه باید رعایت شود؛ اگر طبق آن ضوابط قرآن تفسیر شود تفسیر به رأی نیست، اما اگر بر خلاف آن ضوابط تفسیر شود تفسیر به رأی است. بزرگان ضوابطش را شمرده اند؛ باید از علوم ادبی، تاریخ، اقوال مفسرین سلف، مخصوصاً صحابه و تابعین، روایات معصومین و آیات دیگری كه به گونه ای به این آیه مربوط می شود آگاه باشید. این شرایط را ذكر می كنند و اضافه می كنند كه حتی باید مقداری منطق و فلسفه و مقداری مسائل علمی را بدانید. اینها را بزرگان همه گفته اند.
راغب اصفهانی ده شرط برای مفسر مطرح كرده كه باید همه این شرایط رعایت شود تا اینكه این تفسیر، تفسیر به رأی نباشد. شرط دهم او جالب است، می گوید عنایت ربانی، یعنی یك مفسر باید عنایت ربانی را هم برای خودش كسب كند. می گوید اگر از جانب حق تعالی بر تو افاضه نشود و مشمول عنایت او نگردی محال است به حقایق قرآن عنایت پیدا كنی، و آیه «لایمسّه الاّ المطهّرون» را مطرح می كند و سپس می گوید اگر باطنت آلوده و تیره است دیگر امید اینكه به حقایق قرآن دست پیدا كنی نداشته باش، باید باطنت پاك باشد، آلوده و تیره نباشد، آن وقت صلاحیت و شایستگی برای تفسیر قرآن داری.
بعد خود ایشان توضیح می دهد كه عنایت ربانی چگونه كسب می شود؛ می گوید خیلی آسان است، و در عین آسانی خیلی هم مشكل است: بالعلم و العمل بما علمت. اگر به آنچه از شرع مقدس می دانید عمل كنید این عنایت شامل شما می شود، یعنی عالم با عمل باش، منظور از عالم با عمل این است كه هر كس هر مقدار كه می داند عمل كند. ایشان می گوید می خواهی از حق تعالی بر شما افاضه شود به آنچه می دانی عمل كن و لذا اینكه انسان خودش را تطهیر كند و آماده افاضه حق شود كاری است ممكن و دشوار.
در اینجا راغب اصفهانی تمسّك می كند به یكی از خطبه های حضرت امیر(ع) كه برای فهم قرآن شرط هایی ذكر می كند، و از عجائب این است كه جلال الدین سیوطی وقتی كه این شرایط را از راغب اصفهانی نقل می كند با آن كه در كتاب الاتقان بنایش بر این نیست كه در مسائل از خودش نظر دهد و فقط نقل می كند؛ جمّاع است اما بحّاث نیست، اینجا كه می رسد چند صفحه روی شرط دهم مانور می دهد و می گوید این عمده ترین شرط برای مفسّر است.
از جمله ضوابطی كه در تفسیر شرط است، این است كه مقررات كلامی را رعایت كند؛ كلام یعنی ادبیات عرب و همین طور اصول عامه و اصول لفظیه كه برای فهم معانی باید رعایت شود، و لذا آقای خویی وقتی كه می خواهد برای تفسیر به رأی نظر دهد می گوید نباید تك روی كرد؛ باید تمام این اصول و قواعد را رعایت كرد و اصول مقررهٌ عقلائیه را كه متكلمین در فهم معانی و مقاصد شرط كرده اند و مقرر داشته اند دقیقاً باید یك مفسر رعایت كند.
علامه طباطبایی می فرماید اعمال اصول مقرره عقلائیه كه در باب محاورات شرط است، در تفسیر كاربرد ندارد، و اگر كسی در تفسیر بخواهد این اصول و قواعد مقررهٌ عقلائیه در باب محاورات را اعمال كند تفسیر به رأی كرده است.
علامه در نقطه مقابل آقای خویی قرار دارد، آقای خویی می گوید اگر می خواهی تفسیر تو تفسیر به رأی نباشد این اصول مقرره عقلائیه در باب محاورات را باید دقیقاً رعایت كنی، علامه می گوید اگر در تفسیر به سراغ این اصول عقلائیه بروی تفسیر به رأی كرده ای، اینها در تفسیر كاربرد ندارد.
این مسئله برای بنده مدتی بغرنج شده كه بر حسب ظاهر، آقای خویی درست می گوید، علامه چرا این سخن را گفته است. همین «التفسیر و المفسرون» را مدتها قبل از چاپ تدریس می كردم، وقتی كه فرمایش آقای خویی را نوشتم، فرمایش علامه را نوشتم، در پاورقی نوشتم كه باید دقت شود. هر چه فكر كردم نتوانستم فرمایش علامه را هضم كنم كه چرا حرفش با حرف آقای خویی برخورد می كند، بیش از ده سال روی این موضوع كار كردم تا روشن شد و فهمیدم علامه درست می گوید. اتفاقاً آقای خویی هم در سخنان خود به راه حل مسأله اشاره دارد كه عرض می كنم.
ببینید تفسیر كجاست؟ تفسیر در جایی است كه شما با یك مشكل در آیه بر خورد می كنید، در اینجا شما نمی خواهید ترجمه كنید، این اصول مقرره عقلائیه برای ترجمه است، و لذا ایشان قیاس می كند به باب اقاریر و وصایا، اینها مربوط به ترجمه الفاظ است، ولی تفسیر، ترجمه نیست؛ تفسیر رفع مشكل است. شما اگر در آیه ای با مشكل برخورد كردید این مشكل شما را اصول عقلائیه نمی تواند حل كند، زیرا كاربرد ندارد، و اگر به سراغ این اصول بروید آن وقت این مشكل را كه باید با ضوابط دیگری حل می كردید، با وسایلی كه كاربرد ندارد حل كردید، تفسیر به رأی كرده اید كه حق نداشتید این كار را بكنید. علامه می گوید بهترین راه و وسیله برای فهم مشكلات قرآن رجوع به خود قرآن است. حضرت امیر(ع) می فرماید، القرآن ینطق بعضه ببعض، یعنی اگر با آیه ای مواجه شدید كه گویا و ناطق و رسا نبود سراغ آیه دیگر بروید، آن آیه این آیه را به نطق می آورد. «القرآن ینطقه بعضه ببعض» یا «یشهد بعضه علی بعض» این هم فرمایش حضرت امیر است كه در چند جای نهج البلاغه تكرار شده است. 
از باب نمونه خداوند در قرآن می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما یحییكم» یعنی ای مسلمانان اجابت كنید، یعنی شما مسلمانید اما گوشتان بدهكار فرامین الهی نیست، این آیه می گوید شما كه مسلمانید پس باید بدانید اسلام چه می گوید و به آن عمل كنید، و اتفاقاً می گوید ما چیز دشواری را برای شما نمی گوییم، دستورات ما موجب می شود كه شما احساس لذت در زندگی كنید، اصلاً احساس حیات وقتی است كه انسان در زندگی خود درستكار باشد، اگر انسان یك پولی را با دغل بازی و كلاه برداری به دست آورد واقعاً در دلش احساس شرم می كند كه این پول را از حلقوم یتیم بیرون كشیدم و دارم می خورم، این هرگز برای او گوارا و لذت بخش نیست. اذا دعاكم یحییكم یعنی یجعلكم تغذون الحیات، یعنی انسانی كه به فرامین شرع عمل نمی كند یك مرده است، حیات انسان در او نیست، پس تا اینجا آیه روشن است.
بعد آیه ادامه می دهد: «واعلموا» این تهدید است یعنی اگر عمل به فرامین نكردید شما را تهدید می كنیم: «و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه». تهدید دوم «و أنهم الیه یحشرون» خداوند دو تهدید برای چنین افرادی كه گوششان خریدار شرع نیست دارد؛ یكی اینكه خدا حائل می شود بین انسان و خودش؛ دوم در روز قیامت از او حساب می كشند. تهدید دوم روشن است، عمده تهدید اول است كه یعنی چه «و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه»، اینجا می رویم به سراغ همان اصول مقرره، بر اساس اصالت الحقیقه جبر لازم می آید، زیرا می گوید خدا حائل می شود و این تفسیر آیه نیست، قلب یكی از اصطلاحات قرآنی است و به معنای حقیقت انسانیت است كه در این كالبد نهفته است. یحول یعنی چه؟ اینجا یك مفسّر آگاه به سراغ آیه دیگر می رود كه می تواند این آیه را روشن كند
«ولاتكونوا كالذین نسوا الله فأنساهم أنفسهم»
مبادا مثل كسانی باشید كه خدا را فراموش كردند كه شدیدترین عقوبتی كه دچار شدند این بود كه خود را فراموش كردند.
بالاترین عقوبت جامعه ای كه خدا در آن حضور نداشته باشد این است كه در آن جامعه انسانیت خود را فراموش می كنند، چون انسانیت یعنی عزت و بزرگواری، در زندگی جامعه یا فردی كه خدا وجود ندارد دست به هر نوع تبهكاری زده می شود، مسئله عزت، شرافت، كرامت و عطوفت انسانی به دست فراموشی سپرده می شود. هدف پركردن شكم و تأمین زندگی مجلل است، گرچه از راه دروغ و خیانت و غشّ باشد.
«و لاتكونوا كالذین نسوا الله فأنساهم انفسهم» یعنی كسانی كه انسانیت را فراموش كردند، جامعه آنها اصلاً جامعه انسانیت نیست؛ جامعه ای است آلوده به بی اعتمادی. اكنون با كمك آن آیه این آیه روشن می شود، این تفسیر آیه است، قسمت اول آیه فقط نیازمند ترجمه بود چون مشكله وجود نداشت، ولی قسمت دوم آیه مشكل است و این مشكل را نمی شود با اصالة الحقیقة و اصالت عدم القرینة حل كرد و اگر به سراغ این اصول رفتی به بیراهه رفته ای. این سخن علامه فرمایش خیلی دقیقی است.
پس به این نتیجه می رسیم كه تفسیر ضابطه مند است، ضوابطی دارد كه باید به دقت رعایت شود و گرنه تفسیر شما تفسیر به رأی خواهد بود.

وجه شبه این استعاره ها و تشبیه ها را از چه راهی می توان فهمید؛ و آیا عرف در این گونه موارد می تواند مرجع باشد؟

استاد معرفت: اینها از استعاره هایی است كه مخصوص خود قرآن است و در لغت عرب نبوده و از استعارات خاص خود قرآن است كه از خود قرآن باید فهمیده شود. قطعاً استعاره و تشبیه است اما مشكل در وجه شبه است، یك مفسر باید وجه شبه را با تلاش و تأمل در قرآن به دست آورد.

شرایط و ضوابط تأویل چیست، و برای تأویل چه كارهایی باید صورت پذیرد؟

استاد معرفت: همان گونه كه تفسیر ضوابطی دارد و یك مفسر باید آن ضوابط را رعایت كند تا تفسیر او تفسیر مقبولی باشد و تفسیر به رأی نباشد، تأویل هم همین گونه است و ضوابطی دارد. چنین نیست كه هر چیزی كه خلاف ظاهر قرآن است كسی بتواند بگوید این بطن آیه است. این ضوابط چند چیز است؛ اولاً: اگر یك آیه مطلبی را متضمن است بعد ما می بینیم كه این آیه مكتنفاتی دارد، یعنی جنبه های خاصی این آیه را فرا گرفته، باید طبق قانون سبر و تقسیم هر یك از این خصوصیات را با هدف آیه بسنجیم كه كدام یك از این خصوصیات در هدف آیه دخالت دارد و كدام یك دخالت ندارد و این كار، كار مشكلی است.
مسئله سبر و تقسیم همان روشی است كه در فقه هم كاربرد دارد و علت مستنبطه از همین راه به دست می آید، مثلاً اگر شارع گفته: الخمر حرام، فقیه می خواهد ببیند آنچه كه موضوعیت برای حرمت دارد عنوان خمر است یا چیز دیگری است، سراغ همین قاعده سبر و تقسیم می رود و می گوید، خمر خصوصیات چندی دارد؛ یكی اینكه جسم سیال است، دیگر اینكه رنگش ارغوانی است، و سوم اینكه متخذ از عنب است، و دیگر اینكه مسكر است. خوب فرض كنیم چهار خصوصیت در خمر هست، شارع هم فقط گفته خمر حرام است و چیز دیگری نگفته است. اما خصوصیت سیال بودن قطعاً دخالت در حكم ندارد، چون هر مایعی سیال است. و اما اینكه رنگش ارغوانی است، شربت آبلیمو هم ارغوانی است. اگر متخذ از عنب بودن مدخلیت دارد شیره انگور هم متخذ از عنب است. می ماند مسكریت. در اینجا فقیه پی می برد كه ملاك حكم به حرمت، مسكریت بوده است. اكنون یك فقیه اگر این كار انجام داد ـ كه كار هركسی نیست ـ در اینجا عنوان را كه در لسان شرع آمده است عوض می كند، به جای اینكه بگوید: الخمر حرام، می گوید: كلّ مسكر حرام. این سبر و تقسیم، یك قانون عقلایی است، اما به این آسانی هم نیست.
حال همین قانون برای به دست آوردن بطن قرآن باید به كار گرفته شود. در همان آیه «فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون» شأن نزولش این است كه عرب در نبوت پیغمبر اسلام تشكیك می كرد؛ تشكیكش این بود كه تو از خود ما هستی اگر بناست خدا رسولی بفرستد باید از آنجا بیاید، تو كه از اینجا و از میان ما هستی. یكی از تشكیكهاشان این بود. خداوند می خواهد اینها را قانع كند، در جواب می فرماید: «و ما أرسلنا من قبلك من رسول الاّ رجالاً نوحی الیهم» یعنی ما قبل از این هم پیغمبرانی را فرستادیم كه انسان و بشر بودند، باور ندارید، «فاسئلوا اهل الذكر»، یعنی از اهل كتاب بپرسید؛ یهودی ها كه در همسایگی شما هستند و شما آنها را قبول دارید، اینها اهل كتاب و دین هستند، از اینها بپرسید كه پیامبران شما قبلاً چه كسانی و چگونه بودند؟ پس این تشكیك كه چگونه ممكن است یك بشر كه ازخود انسانهاست رسول و پیام آور باشد، با یك سؤال برطرف می شود.
این آیه مكتنف به خصوصیاتی است، یكی از آن خصوصیاتش این است كه مورد سؤال، تشكیك در نبوت است و آن هم خصوص اینكه بشر می تواند پیامبر شود یا نه؟ خصوصیت دوم این است كه مخاطب این آیه مشركین اند، یعنی این آیه روی سخن را با مشركین قرارداده. خصوصیت سوم «فاسئلوا اهل الذكر» یعنی اهل كتاب، و مقصود همان یهودی ها بودند.
حال، این قانون سبر و تقسیم در اینجا پیش می آید و می گوید آیا در این آیه كه خداوند به مشركین خطاب كرده و آنان را مخاطب قرارداده، مشرك بودن خصوصیت دارد، یعنی چون اینها مشرك بودند خداوند این سخنان را به آنها گفته، یا چون جاهل بودند؟ قطعاً مشرك بودن هیچ دخلی به مسئله ندارد، اینها راجع به نبوت شك داشتند و جاهل بودند، این شك و جهل اینها موضوعیت دارد نه مشرك بودن شان.
موضوع بعدی این است كه مورد شك وسؤال در این رابطه بوده كه آیا بشر می تواند پیامبر باشد یا نه؟ بی گمان این شك موضوعیت ندارد، در همه معارف و احكام اگر شك پیدا شد باید پرسید. این آیه می گوید از اهل كتاب باید پرسید، آیا اهل كتاب بودن خصوصیت دارد؟ عقل می گوید یهودی بودن شرط نیست، اهل كتاب بودن خصوصیت ندارد، آنچه اهمیت دارد علم و دانایی آنها نسبت به این مسئله ای است كه اینها جاهل بودند.
اكنون از این آیه می فهمیم كه: كلّ من یجهل شیئاً یجب علیه ان یراجع عالماً. پس در واقع فاسئلوا مخاطبش مطلق جهّال است و مسئله نبوت هم مطرح نیست، مطلق مسائل دینی نیازمند سؤال است، یهودی بودن هم مطرح نیست، مطلق عالم بودن مطرح است. حال این آیه از محدودهٌ آن خصوصیات كه آیه در موقع نزول در بین آنها قرار گرفته بود رها می شود و در افقهایی وسیع و برای همیشه قرار می گیرد. و لذا امروز شما از یك مجتهد صاحب رساله می پرسید به چه دلیل شما در رساله نوشتید: یجب علی العامی تقلید المجتهد؟ فوراً می گوید: لقوله تعالی: «فاسئلوا اهل الذكر»، دقیقاً این آیه امروز كاربرد دارد، دیروز كاربرد داشت، فردا هم كاربرد دارد.
این است كه ضامن خلود و جاودانگی بطن قرآن است نه ظهرش و گرنه در این زمان، آن مشركین و یهود كه رفته اند، آن تشكیك هم كه از بین رفته است، به قول امام باقر: اذن لمات القرآن بموته، پس اینكه می فرماید: یجری كما تجری الشمس و القمر، یعنی همان گونه كه خورشید همیشه نو است دستورات قرآن هم همیشه نو است. اما حقیقت قرآن بطنش هست، پس كار به دست آوردن بطن این است كه شما طبق قانون سبر و تقسیم، اولاً این خصوصیات مكتنفه به این آیه را دقیقاً بررسی كنید، و سپس یك یك این خصوصیات را با هدف آیه بسنجید ببینید دخالت دارد یا ندارد، و باید به طور قطع به دست آید كه دخالت دارد یا ندارد، آن گاه آن خصوصیاتی را كه دخالت دارد محوری قرار دهیم كه آیه بر محور آن می چرخد. این شرط اساسی است برای به دست آوردن بطن.
فهمیدن بطن شرط دیگری هم دارد و آن این است كه این بطن را كه استخراج كردید یعنی این مفهوم عام و برداشت كلی را وقتی به دست آوردید با آن ظهری كه وجود داشت در تضاد نباشد. در واقع همان ظهر است، اما افقش گسترده شده، و لذا خیلی از بطنهاست كه وقتی گفته می شود گمان می شود ظهر است، و وقتی آن را بر خود آیه عرضه می كنیم می بینیم آیه همان را دارد می گوید، یعنی چیزی نیست كه تحمیل بر آیه باشد، در واقع آن سطحی نگری كنار گذاشته شده و به عمق نگریسته شده. و اینكه حضرت اصرار داشت بر اینكه ما من آیة الاّ و لها ظهر و بطن، همین را می خواست كه امتش سطحی نگر نباشند، «أفلایتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها» همین را می گوید؛ فهمیدن ظاهر قرآن كه قفل ندارد، قفل این است كه اینها روی آیات دقت نمی كردند تا آن اهداف كلی را به دست آورند. لذا این كار، یكی از شرایط اساسی به دست آوردن بطن است، و پس از به دست آمدن بطن، انسان می بیند واقعاً آیه بر این دلالت می كرد، اما ما توجه نداشتیم.
حال بر اساس همین دو معیار، وقتی به سراغ این تأویلاتی كه بسیاری از عرفا و صوفیه نسبت به آیات قرآن مرتكب شده اند می رویم می بینیم كه چه خطاهای بزرگی كرده اند و بدون اینكه هیچ ضابطه ای را ارائه دهند دست به تأویل زده اند. اگر بپرسیم این تأویل را روی چه ضابطه ای و كدام مبنا و قاعده و معیار می گویید بطن آیه است؟ به ما جواب می دهند كه ذوق ما اقتضا كرده. ذوق یك امر شخصی است، معیار و ضابطه نیست؛ البته ذوق برخاسته از حكمت حساب دیگری دارد، ولی با كمال معذرت ما این آقایان را جزء حكما نمی دانیم، این دسته از عرفا و صوفیه نباید مخلوط با حكما شوند. می گوییم ذوق كه ملاك نمی شود، می گوید در قلب من اشراق شد و افاضات رحمانی بر قلب من از جانب خداوند شده است. می گوییم روی چه معیاری بر تو اشراق شده؟ می گوید، چه داند آن كه اشتر می چراند.
در یكی از گفت و گوها از من سؤال كردند كه تفسیر عرفانی مبنایش چیست؟ چون انواع تفاسیر و مبانی تفسیری هر گروه را نوشته بودم، در پاسخ گفتم اصلاً خود عرفان آیا مبنا دارد كه شما می پرسید تفسیر عرفانی روی چه مبنایی است. وقتی كه مبنای یك دسته مسائل، ذوق است و اشراق، یعنی فاقد ضابطه و مبنا است. 
مثلاً محی الدین بن عربی یك تفسیر عرفانی دارد كه خودش آن را نوشته است. شیخ محمد عبده در تفسیر سوره حمد به این كتاب حمله می كندكه این كتاب پر است ازكذب، و بعید است از ساحت شیخ اكبر كه این مطالب ناموزون و ناهمگون را نوشته باشد. در جواب عبده نوشته ایم این تفسیر گوشه ای است از آنچه در فتوحات است، در همان جلد اول فتوحات، ذیل آیه «ان الذین كفروا سواء علیهم…» می گوید ان الذین كفروا یعنی ستروا، زیرا كافر ندای فطرت خودش را پوشانده است. ان الذین كفروا یعنی ان الذین ستروا حبّی و عشقی، كسانی كه عشق و محبت مرا در دل پنهان داشتند، «سواء علیهم» یعنی اینها از بس كه غرق در محبت و عشق من هستند گوششان بدهكار تو نیست، اینها اصلاً نمی فهمند تو چه می گویی، «ختم الله علی قلوبهم…» مُهر محبت من بر دلهای اینها زده شده كه هیچ سخنی جز من و محبت من در قلب آنها راه پیدا نمی كند، حتی سخن تو ای پیامبر، زیرا ختم ربوبی بر دل آنها خورده است، «و لهم عذاب عظیم» یعنی اینان از دست تو پیغمبر در رنج هستند، تو می روی سراغ آنها و مزاحم آنها می شوی.
این از چیزهایی است كه در فتوحات مكیه پر است و این مرد گاهی خیلی زیبا سخن می گوید، اما گاهی حرفهای عجیبی می گوید كه می گویند از شطحیات ابن عربی بوده است. علی أی حال، تأویل اگر حساب و كتاب نداشته باشد كار به اینجا می كشد. در نتیجه همان گونه كه تفسیر ضابطه دارد تأویل هم ضابطه دارد، همان گونه كه فهم ظاهری قواعد و مقررات دارد بطن آیه هم قواعد و مقرراتی دارد.

مراد از اصطلاح تأویل در خود قرآن چیست و قرآن این اصطلاح را در چه معنایی به كار برده است؟

استاد معرفت: واژه تأویل از لحاظ كاربردی چهار معنی دارد كه سه معنای آن در قرآن مطرح شده، آن سه معنی عبارتند از:
1. تقریب و توجیه متشابهات، مانند آیه «منه آیات محكمات… هنّ امّ الكتاب و أخر متشابهات». تشابه گاهی در كلام و قول و سخن است. این تأویل، تأویل متشابه كلامی است. گاهی تأویل در عمل است؛ مانند آیه «سأنبئك بتأویل ما لم تستطع علیه صبراً»، چون آن استاد و راهنمای حضرت موسی كارهایی شبهه انگیز انجام می داد تعجب موسی را برانگیخته بود، موسی از او سؤال كرد چه می كنی؟ گفت تأویل این عمل متشابه را به تو می گویم.
معنای دیگر تأویل كه در قرآن به كار رفته به معنای تعبیر خواب و رؤیا است كه هشت بار در سوره یوسف به كار رفته است، از جمله: «هذا تأویل رؤیای من قبل».
معنای سوم كه تأویل در قرآن به كار رفته به معنای عاقبت الأمر است «ذلك خیر و احسن تأویلاً» یعنی عاقبتش بهتر است، یا «هل ینظرون الاّ تأویله» این به معنای عاقبت امر است.
معنای چهارم تأویل به معنای بطن قرآن است. تأویل به این معنی در قرآن به كار نرفته و در اصطلاح روایات است. آن روایت امام باقر(ع) ظهر و بطن را معنی كرد كه ظهره تنزیله و بطنه تأویله، پس تأویل به معنای بطن در روایات آمده است. آنچه بحث ماست تأویل به معنای بطن و تأویل به معنای توجیه متشابه است و می خواهیم فرق این دو را بفهمیم. تأویل به معنای بطن یعنی ارجاع دادن این لفظ ازاین خصوصیات مكتنفه (دربرگیرنده) به یك مفهوم عامّ و در افق گسترده، اما تأویل متشابه به معنای توجیه متشابه است. توجیه یعنی بیان وجه صحیح و از ریشه وجه گرفته شده، و توجیه آیه متشابه یعنی حركت دادن آیه به سوی وجه صحیح، نه وجه باطل، كه معنای این دو تأویل نیز با هم فرق دارد.

فرق تفسیر، با تأویل به معنای توجیه متشابه چیست؟

استاد معرفت: فرق بین تأویل و تفسیر به معنای بطن این بود كه تفسیر، توضیح مشكلاتی است كه در ظهر آیه رخ می دهد، اما تأویل، برداشتهای كلی است كه از بطن آیه برداشته می شود. اما فرق بین تفسیر و تأویل به این معنای دوم این است كه تفسیر یعنی رفع الابهام عن اللفظ المشكل، اما تأویل، مخصوص آیات متشابه است. آیات متشابه دو خصوصیت را با هم دارد و آن این كه هم فهم آنها مشكل است یعنی ابهام دارد و هم شبهه انگیز است، اصلاً متشابه از ریشه شبه گرفته شده است. متشابه در این آیه غیر از متشابه ای است كه در سوره زمر آیه 23 آمده است: «كتاباً متشابها». متشابه در آنجا از شِبه به معنای همانند گرفته شده، یعنی همه آیات قرآن یكنواخت است، همه در سطح بالا قرار دارد. اما متشابه در اینجا از شبهه است، یعنی آیات متشابهات دو تا مشكل دارد؛ اول ابهام، و دیگر شبهه انگیز بودن. و لذا مفسر فقط كارش این است كه رفع مشكل می كند یعنی رفع ابهام می كند، اما تأویل گر دو كار انجام می دهد؛ هم رفع ابهام می كند و هم دفع شبهه می كند. البته این دو كار را با هم انجام می دهد، یعنی با تفسیر كردن صحیح آیه و توجیه درست آیه هم ابهامش را برداشته و هم شبهه را دفع كرده است. و لذا تفسیر در واقع رفع است، اما تأویل رفع و دفع است. بنابر این، از نسب اربع بین تفسیر و تأویل، عام وخاص است؛ تأویل اخصّ و تفسیر اعمّ است، چون كلّ تأویل تفسیرٌ مع زیادة، یعنی همان كار تفسیر را می كند با چیزی اضافه. و لیس كلّ تفسیر تأویلاً. در نتیجه تأویل نوعی از تفسیر است. و از این روست كه مفسرین، همه آیات قرآن چه محكمات چه متشابهات را تفسیر كرده اند، اما نسبت به آیات متشابهات، همان تفسیرشان تأویل نیز هست.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 15 خرداد 1394 ساعت: 11:07 منتشر شده است
نظرات(0)

تأویل در منظر دیدگاه ها و اندیشه ها

بازديد: 205
تأویل در منظر دیدگاه ها و اندیشه ها

 

سید ابراهیم سجادی

تأویل پذیری آیات وحی از دیرباز در شمار مباحث جدّی قرآن پژوهان و اصحاب تفسیر بوده است، و از زاویه ای بازتر می توان گفت كه تأویل پذیری متون مقدس و كتب آسمانی حتی پیش از میلاد مسیح برای كسانی چون فیلون (20 ق م - 40 م) فیلسوف یهودی مطرح بوده است.1
چنان كه در حوزهٌ سنتی تفسیر «كتاب مقدس» از تعابیری چون . «بطن» و «معنای ناپیدا» و «معنای آشكار و قابل فهم متون دینی» 2 و نیز «تعدد معانی3 وحی» كه جزء مسائل تأویل به حساب می آیند، سخن رفته است.
در این زمینه سود نبورگ (1688 ـ 1772 م) دانشمند و عارف سوئدی می نویسد.
«همچون سه آسمان. اعلی، میانی و سفلی، سه تأویل از كلام كتاب مقدس وجود دارد. معنای قدسی، معنوی و طبیعی. معنای طبیعی همان معنای ظاهری است (كه به آن معنای ادبی متن می گوییم). معنای معنوی مفهوم و معنای باطن متن است كه درك آن كاری است دشوار، اما ممكن. معنای قدسی فهم باطنِ باطن است كه درك آن برای ما آدمیان فانی ناممكن است، هر چند كه در معنای طبیعی حضور دارد.»4
باروخ اسپینوزا، عارف خردگرای یهودی (1632 - 1677 م) دشواری فهم معنای كتاب مقدس را باور ندارد و می نویسد.
«هرگاه معنای كتاب مقدس پژوهش باشد، پس مردم عادی كه مجال و دانش چنین كنكاشی را ندارند، از درك آن بی بهره خواهند ماند و دنباله رو تأویل فیلسوفان و متألهان خواهند شد، و این به اقتدار زمینی این دو گروه می انجامد!
معنای متون مقدس ساده است و هر كس می تواند آن را در یابد و هر كس این حق و قدرت را دارد كه خود داوری كند و قاعده های دینی را برای خویشتن تأویل و روشن نماید.»5
به رغم تفاوت دیدگاه های یادشده، این باور مشترك میان مفسران سنتی اهل كتاب وجود دارد كه متون دینی ارائه دهنده واقعیتها هستند و حقایقی را بازگو می نمایند، ولی تأویل گران وابسته به پوزیتیویسم منطقی و نظریه تحلیل زبانی در قرن بیستم به مخالفت با این باور پرداخته آموزه های دینی را فاقد ویژگی حكایت از واقع معرفی كردند.
با فعّال شدن اصحاب «حلقه وین» (انجمن علمی - فلسفی متعلق به دهه 1930) و مطرح شدن اصل «تحقیق پذیری» تمام جملات متافیزیك، اخلاق و الهیات، فاقد معنی، دلالت حقیقی و نظارت بر واقع معرفی گردید، زیرا طبق اصل یادشده تنها گزاره های تجربی كه با تجربه حسّی تحقیق پذیر باشند معنی دارند، 6 بنابراین گزاره های دینی مهمل و بی معنی هستند، نه صادق می باشند و نه كاذب7، چنین قضایایی مانند خنده نقش بیانی دارند نه ارجاعی، و یا تعبیرهایی هستند خطابی برای واداشتن یاز بازداشتن از كاری یا چیزی.8
به نظر تحلیلگران زبانی نیز گزاره های دینی، نظر به واقع و حكایت از ماورای خود نمی كنند، و به همین دلیل نه صادق هستند و نه كاذب9 ولی وظیفه واداشتن به شیوه زندگی خاصی را بر عهده دارند.10
اینها نگرشها و نگاه هایی بود دربارهٌ تأویل كتابهای آسمانی كه به عنوان نمونه یاد كردیم و اما در خصوص قرآن، موضوع بسیار مجال تحقیق و پژوهش دارد و سخنان بسیاری در حوزهٌ تفسیر و تأویل بیان شده است.
قرآن، خود نخستین منبع و توجه دهنده به مسأله تأویل است.
«بل كذّبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یأتهم تأویله» یونس / 39
«و ما یعلم تأویله الاّ الله و الراسخون فی العلم…» آل عمران/7
در این آیه از «تأویل و «آگاهان به تأویل» سخن به میان آورده است.
از سوی دیگر پیامبر(ص) و اهل بیت و مفسران صحابی، به وجود تأویل برای قرآن و ضرورت دستیابی به آن تصریح كرده اند؛ چنان كه از پیامبر(ص) درباره ابن عباس این سخن نقل شده است.
«اللهم فقّهه فی الدین و علّمه التأویل.»11
پرودگارا فهم عمیق دین و دانش تأویل را به او ارزانی دار.
امام باقر(ع) فرمود.
«انّ رسول الله أفضل الراسخین، فقد علم جمیع ما أنزل علیه من التأویل و التنزیل.»12
همانا رسول خدا از تمام راسخان در علم با فضیلت تر است، زیرا تمام آنچه را كه بر او نازل شده بود از تأویل و تنزیل می دانست.
ابن عباس می گفت. من در شمار كسانی قراردارم كه به تأویل قرآن آگاهی دارند.13
متونی از این دست كه رسوخ علم را به عنوان عامل دستیابی به تأویل قرآن می شناساند، این پیام را نیز دارد كه بایستی به دانش در خور و پایدار دست یافت و بدین وسیله راه بهره گیری از تأویل بایسته را هموار ساخت و گرنه سقوط انسانها در دام برداشت ناروا و تأویل باطل از وحی كه از سوی گمراهان صورت می گیرد، حتمی خواهد بود. این هشدار از متن قرآن نیز قابل استفاده است؛ آنجا كه فرموده است.
«فأمّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله الاّ الله و الراسخون فی العلم…» آل عمران/12
پس آنها كه در دلشان میل به باطل است از پی متشابه می روند تا با تأویل آن فتنه پدید آورند، در صورتی كه تأویل آن را جز خدا و راسخان در علم نمی دانند.
همه روایاتی كه از تعدّد لایه های معنایی پنهان و یا نیمه پنهان سخن می گویند، در حقیقت یادآور این سفارش نیز هستند كه نباید به معنای ظاهری و ادبی آیات بسنده كرد و گرنه محرومیت از بخش عمده هدایتهای وحی و نیز دریافت دقیق مراد الهی، اجتناب ناپذیر خواهد بود! در این رابطه سخن عارف بزرگوار «سید حیدر آملی» شایان توجه است.
«قرآن حكم الهی است كه بر پیامبران و مردم نازل شده است تا به تمام احكام و اسرار آن قیام كنند… پس هرگاه كسی به بعضی از آن، یعنی تفسیر، بسنده كرد و از تأویل دست كشید، امكان دارد آنچه كه استنباط كرده است با آنچه وانهاده و از آن غفلت كرده مخالف و ناهمساز باشد… بنابراین بر همه لازم است كه به تفسیر و تأویل و تأویل تأویل بپردازند، تا به نهایت بطون هفتگانه برسند و نگذارند صدمه ای به واجب برسد.»14

 

گرایشها در حوزه تأویل قرآن

دستاورد تلاشهای پیگیر مفسران و علاقمندان به علوم قرآنی در طول قرنها در زمینه تأویل و مسائل پیرامونی آن، میراثی قرآنی را به وجود آورده است كه تعدّد و تضارب آرا در آن از یك سو چشم گیر می نماید و از سوی دیگر مایه حیرت در گزینش و ترجیح یك نظر بر سایر انظار. چنان كه مثلاً در تعریف تأویل گفته اند.
1. «تأویل اشاره قدسی معارف سبحانی است كه از پردهٌ عبارت برای سالكان آشكار می شود و از چشمه سار غیب بر قلب عارفان فرو می ریزد.» 15
2. «معنای تأویل این است كه مدلول الفاظ شرع از معانی حقیقی عدول داده شده و متوجه معانی مجازی گردد.»16
3. «توضیح آیات محكم را تفسیر، و تفسیر آیات متشابه را تأویل می نامند.»17
4. «تأویل عبارت است از منصرف ساختن آیه با روش استنباط، به سوی معنای احتمالی كه با آیه پیش از آن و بعد از آن و نیز كتاب و سنت سازگار باشد.»18
پژوهشگر با دیدن این تعریفها (كه تنها بخشی از تعریفهای موجود در زمینه تأویل را تشكیل می دهند) با دریافتها و تلقّیهای چندگانه و متفاوتی رو به رو می شود.
بدین ترتیب پیش از پرداختن به بحث پیرامون حقیقت تأویل كه هدف اصلی این نوشته به حساب می آید، تلاشی هر چند ابتدایی و گذرا در جهت دسته بندی منطقی دیدگاه ها و كشف راز و رمز اختلافات در زمینه تأویل، كاری بایسته می نماید، تا بدین وسیله هم نحله های تأویلی شناسایی شود و هم بستری مناسب برای اظهار نظر نهایی فراهم آید.
بی تردید در كنار گرایشهای كلامی، نگاه معنی شناسانه به قرآن كه عنوان تنزیل و تأویل و ظهر و بطن در روایات یادآور ضرورت توجه به آن است، در پیدایش اختلاف و تعدد دیدگاه ها دربارهٌ تأویل نقش اساسی و عمده ای را داشته است، این روایت نبوی «ما انزل الله آیة الاّ و لها ظهر و بطن»19 كه امام باقر(ع) در توضیح آن می فرماید. «ظهره تنزیله و بطنه تأویله» 20 یكی از روایاتی است كه مفسران را واداشته تا درباره چگونگی معنای آیات قرآن به اظهار نظر بپردازند و دراین باره كه آیا قرآن جز معنای ادبی بار معنایی دیگری هم دارد یا نه، به گفت و گو بنشینند.
در این بحث كهن و دراز دامن، شیعه، اسماعیلیه و عرفا وجود لایه های معنایی ناپیدا را برای هر آیه پذیرفته و دستیابی بدانها را از منظر لفظ، تأویل نامیده اند و این در حقیقت باورمندی آنان به «بطون قرآن» را می رساند.
آلوسی در تفسیر روح المعانی می نویسد.
«برای كسی كه سرمایه ای اندك از عقل، و اندك بهره ای از ایمان داشته باشد، شایسته نیست كه وجود «بطون» قرآن را انكار كند، بطونی كه مبدأ فیاض، آنها را بر دلهای كسانی از بندگان خود اگر بخواهد افاضه می كند.»21
جلال الدین بلخی نیز می گوید.
«حرف قرآن را بدان كه ظاهری است * * * زیر ظاهر باطن بس قاهری است
زیر آن باطن یكی بطن سوم * * * كه در او گردد خردها جمله گم
بطن چارم از نبی خود كس ندید * * * جز خدای بی نظیر و بی ندید
ظاهر قرآن چو شخص آدمی است * * * كه نقوشش ظاهر وجانش خفی است22»
بر اساس این دیدگاه كلی، این قضاوت درست می نماید كه.
«از تمایز ظاهر و باطن به تمایز تفسیر و تأویل می رسیم.»23
دربرابر آن، نظریه ای متن گرایانه وجود دارد كه جز معنای ادبی كه از دلالت وضعی و قراردادی به دست می آید، معنای دیگری برای آیات نمی شناسد.
طرفداران این نظریه - كه برخی از آنان شرایط تأویل صحیح را سازگاری آن با وضع لغت، استعمال عرف و عادت صاحب شریعت دانسته اند و تأویل خارج از این چارچوب را باطل شمرده اند24 ناگزیرند كه اعتقاد به «بطون» قرآن و روایات بطن را توجیه كنند.
ابن تیمیه می گوید روایتی را كه قرآن را دارای هفت بطن می داند، كسی از اهل علم روایت ننموده و در هیچ كتاب روایی به چشم نمی خورد، تنها حسن بصری روایت. «انّ لكلّ آیة ظهراً و بطناً و حدّاً و مطلعاً» را به صورت «موقوف» و «مرسل» نقل كرده است.25 قاضی عبدالجبار معتزلی بر این باور پای می فشارد كه اعتقاد به تأویل در كنار تنزیل، و باطن در كنار ظاهر، جزء معتقدات باطنیه است و به این دلیل كه «دلالت كلام قراردادی است و گوینده حكیم از سخن بدون قرینه بایستی ظاهر آن را اراده نماید و گرنه منظور او اشتباه انداختن، در نادانی نگه داشتن و سرانجام كاری زشت خواهد بود» ادعای ظهر و بطن و تنزیل و تأویل را برای قرآن بی اساس و ناسازگار با حقیقت می داند.26
ذهبی با این كه اعتقاد به «بطن» را از عقاید شیعه امامیه می داند، روایت «بطون» قرآن را پذیرفتنی می شناسد، البته با این توجیه كه مراد از بطن، احتمالی است كه لفظ آیه بر آن دلالت دارد.27
ابوزهره می گوید شاید مراد از «بطن» در روایت، حقایق هستی و روان انسانی و معانی دیگری باشد كه دلالت متن بر آن در سایه رشد عقلانی و علمی بشر تحقق می یابد و نه آنچه كه شیعه ادعا دارد.28
به هر حال نزد بیشتر حامیان این نظر، تأویل در حوزه محكم و متشابه قابل مطالعه است و حقیقت آن معنای خلاف ظاهر است كه با كمك آیات محكم و عقل، قابل درك می باشد.29
بدین ترتیب، افراد و گروه های كلامی دست اندركار تأویل به دو گروه عمده تقسیم می شوند؛ دسته ای تأویل را در متن و قالبهای لفظی جست وجو كرده و دلالت وضعی و راهكارهای عقلانی را مسیر دستیابی به معنای تأویلی می دانند، و گروهی تأویل را حقیقت دور از متن و معانی مورد دلالت آن دانسته و برای كشف آن بیشتر به غیب و امدادهای غیبی چشم دوخته اند و راهنمایی و كارآیی متن را برای دستیابی به آن ناچیز می انگارند.

نگرشهای متن گرایانه به تأویل

هر كدام از دو گرایش یادشده گروه ها و نحله های تأویلی را پوشش می دهد كه در كنار مبنای مشترك متن انگاری و فرامتن نگری، هر نحله ای ویژگیهای خود را نیز دارد، به همین دلیل توصیف فشرده نحله های تأویلی ضروری می نماید.

معتزله و تأویل

در حوزه علوم قرآن چنین می نماید كه معتزله نخستین گروه كلامی هستند كه به ضابطه مندی تأویل قرآن اندیشیده و به صورت روشن مسائلی چون حقیقت تأویل، بخش تأویل پذیر قرآن، شرایط تأویل و… را به بحث گرفته اند و در مطالعات خود بر دو ویژگی كاربرد عقل در فهم تأویل و اصرار بر انحصار مراد و مقصود خداوند به آن دسته معانی كه با دلالت الفاظ بر اساس قواعد زبان عربی قابل استفاده اند، پافشاری دارند.
معتزله در آغاز به بحث در باره بطون پرداخته و آن را جزء باورهای باطنیه قلمداد كرده اند، استدلال معتزله در این باره نوعی از متن گرایی افراطی را به تصویر می كشد.
قاضی عبدالجبار، معتقدان به ظاهر و باطن و تنزیل و تأویل قرآن را مخاطب قرارداده، می گوید. آیا ظاهر قرآن بر باطن پنداری شما دلالت دارد یا نه؟ اگر دلالت ظاهر را انكار كنید در حقیقت قرآن را بیهوده پنداشته اید و اگر آن را بپذیرید، این با ادعای شما ناسازگار است.30
معتزله پس از انكار معانی ناپیدا و بیرون از دلالت الفاظ برای قرآن، آیات را به دو دسته محكم و متشابه تقسیم نموده و بر اساس این تقسیم به بیان حقیقت تأویل پرداخته اند.
قاسم الرس (م 246) نخستین كسی است كه ضمن تصریح به ارتباط اصول عقلی با مسأله محكم و متشابه اظهار می دارد. اصل كتاب را محكم تشكیل می دهد كه اختلافی در مورد آن وجود ندارد و بین تأویل و تنزیلش دوگانگی و ناسازگاری دیده نمی شود، و فرع كتاب را متشابه تشكیل می دهد كه بایستی به اصل كتاب كه اهل تأویل در مورد آن اختلاف ندارند برگردد.31
محكمات از نگاه معتزله ظهرهایی دارند، در آغاز ممكن است در اثر پراكندگی آیات ]هر باب[ در سراسر قرآن، ظهور آیات محكم جلب توجه ننماید، ولی پس از شناسایی و چینش آنها در كنار هم، بی تردید خود را نشان می دهند. و آگاهان به اصول و قواعد زبان عربی بدون تأمّل (و تأویل) به مراد الهی از آنها پی می برند.32
از نگاه معتزله فهم آیات محكم بستگی به آشنایی با زبان عربی دارد. بر این اساس در حوزه تفسیر محكمات بین علما و اهل لغت تمایز و رجحانی نباید وجود داشته باشد و بایستی همه در درك معانی آیات، شأنی همسان داشته باشند. «والزانیة و الزانی فاجلدوا كلّ واحد منهما مأة جلدة»، «حرّمت علیكم امّهاتكم… » و «ولاتقتلوا النفس التی حرّم الله الاّ بالحق… »33
اما آیات متشابه در دلالت بر مراد الهی خود كفا نبوده بلكه نیاز به عقل و آیات محكم دارند،34 ولی هرگاه چهار عنصر شناخت زبان عربی، دلایل عقلی، تشخیص هریك از متشابهات و محكمات در دسترس باشد، هر كسی شایستگی پرداختن به تأویل قرآن را دارد، قاضی در این زمینه می گوید.
این كه تأویل متشابه را تنها خدا و پیامبر(ص) می دانند، نادرستی آن روشن است، زیرا پیامبر(ص) به وسیله دلائل عقلی، لغت و محكم و متشابه به تأویل قرآن می پرداخت و این ابزار بی تردید در دست رس عالمان نیز قرار دارد.35
در میان چهار عنصر یادشده كه نگاه همزمان بدانها تأویل متشابه را نتیجه می دهد، دلالت عقل نقش كلیدی تری دارد، زیرا از نگاه معتزله خطابهای شرع از نظر معنی سه دسته اند.
1. خطابهای متعلق به احكام شرع كه در تبیین آنها خرد نقشی ندارد.
2. سخنانی كه محتوای آنها در نبود بیان شرع، از طریق عقل نیز قابل درك است، بنابراین عقل و شرع در بیان آن محتوا نقش همسان دارند، مانند قابل رؤیت نبودن خداوند و بسیاری از مسائل «وعید».
3. معانی كه جز با عقل قابل درك نمی باشد مثل توحید و عدل، زیرا از آیات «لیس كمثله شیء» ، «لایظلم ربّك احداً» و «قل هو الله احد» نمی توان به واقعیت توحید، نبود تشابه ]بین خداوند و اشیاء[ و عدالت خداوند پی برد، درك حقانیت سخنان خداوند در این موارد آن گاه میسر است كه از پیش، شناخت این امور دستگیر انسان شده باشد.36
بنابراین در فهم دو دسته از آیات قرآن كه ارتباط به حوزه متشابهات دارد، در یكی نقش عقل صددرصد و در دیگری پنجاه درصد می باشد، به همین دلیل از نگاه معتزله دست یافتن به تفسیر - كه حمل متشابه بر محكم و شناخت آن دو از محورهای بنیادین آن است - بر شناخت زبان عربی… و شناخت توحید، عدل، صفات الهی و افعال الهی توقف دارد، و نارواست كه كسی تنها به دلیل آشنایی با زبان عربی یا علم نحو و یا سنت، دست به تفسیر قرآن بزند. مفسر باید بتواند متشابهات را به محكمات برگرداند، مثلاً در توانش باشد كه بین آیه «لیس كمثله شیء» (شوری/11) و آیه «قل هو الله احد» و نیز بین آیه «و ماخلقت الجنّ و الانس الاّ لیعبدون» (ذاریات/59) و آیه «ولقد ذرأنا لجهنّم كثیراً من الجنّ و الانس» (اعراف/179) جمع كند و مراد الهی را از آنها بازشناسد.37
از نگاه معتزله آیه اول با بیان كنایی ]یعنی انكار همانندی بین اشیاء و مثل خداوند كه ناهمانندی خداوند و دیگر اشیاء را نیز در پی دارد[ كه گویایی آن از تصریح به مطلب بیشتر است، اثبات توحید می نماید، و در آیه دوم منظور خداوند بیان حال كافران است كه در اثر چسبیدن به كفر و اشتغال به كار جهنمیان به گونه ای عمل می كنند كه گویا برای جهنم آفریده شده اند.38
بنابراین در پرتو اصل توحید و اصل آزادی و اختیار و توجه به كنایه، تشبیه و آیات محكم، زمینه تأویل دو آیه یادشده فراهم می آید.
با توجه به مطالب این فصل هر تعریف و نگاه تأویلی كه در راستای فهم متشابهات از عقل سود می جوید، می تواند در حوزه نظریه معتزله قرار گیرد.

تأویل در نگاه اهل سنت

واژه «اهل سنت» برای اولین بار در اوایل عصر حاكمیت عباسیان همزمان با رواج مذهب معتزله به كار گرفته شد و مقصود از آن كسانی بودند كه به كتاب و سنت پای بندی نشان می دادند، در برابر نام معتزله كه نامی بود برای طرفداران خرد و استدلال عقلی.39
بنابراین، ظاهرگرایی و خردگرایی مبنای اصطكاك و برخورد معتزله و اهل سنت و عامل رویارویی این دو گروه در باب تأویل به حساب می آید.
اهل سنت به رغم اتفاق نظر نسبی در این كه معنای تفسیر و تأویل مرتبط به محكم و متشابه است،40 در باب تأویل به دو گروه سنتی و خردگرا تقسیم شدند.
شخصیتهایی مانند زركشی، غزالی و فخررازی، معنای اصطلاحی تأویل را عبارت می دانند از. منصرف نمودن كلام از معنای ظاهر به معنای محتمل و مرجوحی كه دلیلی پذیرفتنی آن را تأیید كند.41
در نگاه سنت گرایان، تأویل، ارتباط وثیقی با محكم و متشابه دارد، چنانكه احمد بن حنبل می گوید. 
«محكم خودكفاست و نیازی به بیان ندارد، و متشابه آن است كه بایستی بیان داشته باشد.»
شافعی نیز گفته است.
«محكم آن است كه تنها یك تأویل می پذیرد، ولی برای متشابه احتمال چندین تأویل وجود دارد.»42
شاطبی می نویسد.
«حلال و حرام آشكار، محكم است، و آنچه بین این دو است متشابه می باشد. منسوخ، ظاهر، مجمل، عام و مطلق، قبل از آشنایی با بیانشان مشمول معنای متشابه اند، و ناسخ، مؤوّل، مبین، مخصّص ومقید، مصادیق محكم را تشكیل می دهند.»43
زركشی می نویسد.
«تأویل در دو حوزه فروع و اصول زمینه دارد، كه تأویل فروع، اتفاقی است، اما تأویل اصول، مثل عقاید و اصول دیانات و صفات باری مورد اختلاف میان سه مذهب است.
مذهب اول، مذهب اهل تشبیه است؛ آنان تأویل اصول را نمی پذیرند، بلكه بر ظاهر آنها تحفظ دارند.
مذهب دوم كه «ابن برهان» آن را دیدگاه سلف دانسته است - اصل وجود تأویل را برای اصول می پذیرد، ولی با تأكید بر انكار تشبیه و تعطیل، بر اساس آیه «و مایعلم تأویله الاّ الله» از دست یازیدن به تأویل آنها دوری می جوید.
مذهب سوم، مذهب اهل تأویل است.»44
صبحی صالح نیز مذهب دوم را مذهب سلف می داند،45 شاطبی نیز این نسبت را مطابق با واقع و سازگار با ظاهر قرآن می شمارد، با افزودن این استدلال كه سخن گفتن درباره امری كه انسان به آن احاطه علمی ندارد نادانی است، و از سوی دیگر به معانی این دسته از متون دینی تكلیفی تعلق نمی گیرد.46
ابوالحسن اشعری در میدان گریز از تأویل آیات گرفتار تشبیه شده است، چنان كه می گوید.
«اقرار می كنیم خداوند بر عرش خود تكیه كرده همان گونه كه در قرآن فرموده «الرحمن علی العرش استوی». خداوند وجه دارد همان گونه كه در قرآن گفته. «و یبقی وجه ربّك ذوالجلال و الاكرام». خداوند دو دست دارد همان طور كه در قرآن گفته. «خلقت بیدی». ما به همهٌ اینها معتقدیم، ولی چگونگی آنها را نمی دانیم.»47
در نظر اشعری و همانندهای او مانع اصلی در تأویل آیات مربوط به ذات و صفات این است كه استعمال الفاظ در این موارد، استعمال حقیقی است و نمی توان آنها را حمل بر مجاز كرد، و به همین دلیل است كه «ابن عربی» در ردّ این باور گفته است.
«در این زمان، چیزی كه در خور توجّه است و ضرر فراگیر دارد، مسأله تظاهر بعضی از بدعتگذاران منتسب به حدیث و فقه است كه به ظاهر آیات متشابه درمورد اسماء و صفات الهی چسبیده اند و از منصرف ساختن آن از معنای توهم انگیز تشبیه و تجسیم به معنای دیگر امتناع دارند، این عدّه با پندار تمسّك به كتاب و پیشه نمودن روش سلف صالح، تأویل این آیات را بر خلاف ظاهر آنها بر اساس دلیل، كاری زشت و مخالفت با صحابه و تابعان می دانند، بدین ترتیب آنها گمراه شده و تعداد زیادی را به گمراهی كشانده اند. و با این رویكرد، گمراه نمی شوند، مگر آنان كه كوتاه فهم و كم نورند.»48

تأویل در نظر سلفیان

ابن تیمیه كه پیشوای سلفیان به شمار می آید، این را كه اهل سنت از تأویل آیات مربوط به ذات و صفات الهی اجتناب دارند، تهمتی می داند كه منشأ آن مخالفت پیشگامان اهل سنت با دیدگاه تأویلی جهمیه و معتزله بوده است. 49
ابن تیمیه می گوید، چگونه این نسبت را بپذیریم و حال آن كه امام اهل سنت احمد بن حنبل خود به تأویل متشابهات پرداخت تا نادرستی تأویلات جهمیه را آشكار نماید، و كسی بر او خرده نگرفت كه معنای متشابهات را جز خدا كسی نمی داند!50
ابن تیمیه درباره تعریف رایج از تأویل، یعنی «منصرف نمودن لفظ از احتمال راجح به احتمال مرجوح» می گوید.
این اصطلاحی است كه دست كم در طول سه قرن صدر اسلام به كار نرفته است و نمی تواند واژه تأویل در آیه 7 آل عمران بدین معنی باشد.51
وی كلام الهی را به دو بخش قابل تقسیم می داند.
1. كلام انشائی 2. كلام اخباری. منظور از كلام انشائی فرمانهایی است كه در قرآن آمده است و پیامبر در مقام تأویل آن فرمانها اعمالی را انجام داده كه مسلمانان دریافته اند شیوهٌ اطاعت از آن فرمانها چیست. و اما كلام اخباری مانند آیاتی است كه از وقوع قیامت، بهشت، دوزخ و… خبر داده است كه اصل رخداد آنها قطعی است، ولی چگونگی آن برای ما روشن نیست.
«آنچه را كه قرآن از امور یادشده خبر داده است كسی جز خداوند، وقت، مقدار و صفت آن را نمی داند… این حقایق به گونه ای كه هستند تأویل اخبار الهی می باشند.»52
آیات صفات الهی در دسته بندی ابن تیمیه در دایره اخبار قرار می گیرد و به اعتقاد وی معانی آنها درك شدنی است، ولی چگونگی آنها در متن واقع نامعلوم است.53
ابن قیم و شاگردش ابن كثیر نیز با ابن تیمیه هم عقیده اند.54
صبری متولی در یك جمع بندی تفاوت تفسیر و تأویل و دیدگاه سنتی های از اهل سنت و ابن تیمیه و پیروانش (مانند ابن قیم و ابن كثیر) را در باب تأویل این گونه بازگو می كند.
از نظر ابن تیمیه و شاگردانش تفسیر اختصاص به محكم و بُعد اول متشابه یعنی شناخت خبر دارد، ولی تأویل مربوط است به بُعد دوم متشابه، یعنی شناخت «مخبر به»55، ولی سنتی های اهل سنت، شناخت مفهوم خبر را تأویل می نامند.56

تجربه گرایان و تأویل

با پیشرفت دانشهای تجربی مانند طبیعت شناسی و انسان شناسی، آشنایان با این علوم در جهان اسلام كه تماسی با حوزه علوم قرآن داشته اند، چنین برداشت كرده اند كه تأویل آیات قرآن با هستی شناسی و انسان شناسی تجربی در ارتباط است.
ابوزهره با اشاره به همین مطلب می نویسد.
«باطن(قرآن) اشارات هدایتگرانه ای است به حقایق «وجودی» و «روانی» كه خردها به درك آنها نایل می گردند و دانشمندان با بصیرت بدانها دست می یابند.»57
از طرفداران این گرایش، كسی كه موفق به ارائه نظریه ای كامل شده است دكتر مهندس محمد شحرور، نویسنده كتاب پر سر و صدای «الكتاب و القرآن قراءة معاصرة» است كه با حوصله به تمام پرسشهای مربوط به باب تأویل، برپایهٌ دانش تجربی پاسخ گفته و تلاش كرده است تا واژه های. ظهر و بطن، محكم و متشابه، تأویل و تنزیل و آگاهان به تأویل را با همین گرایش مورد مطالعه قرار دهد.
شحرور كه تأویل را عبارت می داند از. «قانون عقلی نظری یا حقیقت خارجی محسوس كه آیه به آن منتهی می شود»58 می گوید.
در آیه هفت سوره آل عمران «منه آیات محكمات… و أخر متشابهات» كتاب به دو بخش تقسیم شده است؛ محكم كه نام دیگر آن «امّ الكتاب» است شامل آیات احكام می شود كه محتوای آن را قواعد رفتار انسان و «حلال و حرام» یعنی عبادات، معاملات و اخلاق تشكیل می دهد.59 آیات مربوط به این بخش كه رسالت پیامبر(ص) را مطرح می كند،60 تنها «ظهر» دارد و فاقد «بطون» ناپیدا می باشد.61
در كنار آیات محكم، آیات «تفصیل كتاب» و آیات متشابه قرار دارند، آیات تفصیل به دو بخش تقسیم می شوند؛ دسته ای عنوانهای كلیدی چون محكم، متشابه، عربی بودن… را توضیح می دهد؛ چون آیه یونس/37 و یوسف/111 و هود/1 و انعام/14؛ دسته دیگر، اشاره به پراكندگی آیات محكم دارد؛ مانند آیه «كتاب أحكمت آیاته ثمّ فصّلت»(هود/1)62
متشابهات دو مصداق دارند كه عبارتند از «سبع مثانی» یعنی حروف مقطعه ای كه آیه ای جداگانه شمارش می شوند، مانند. الم، المص، كهیعص، یس، طه، طسم و حم.63
مصداق دوم متشابه كه «قرآن عظیم» نام دارد همه آیاتش متشابه و دارای تأویل است، زیرا سیاق آیات. «و ما كان هذا القرآن أن یفتری من دون الله… بل كذّبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یأتهم تأویله» (یونس/ 39 و 37)، از قرآن و محتوای آن كه هنوز تأویلش نیامده؛ سخن می گوید و در آیه هفتم سوره آل عمران، یادآوری شده است كه مربوط به متشابه می باشد.64
به هر حال متشابه كه مساوی با «نبوت» به معنی خبردادن است، حكایت از مجموع قوانین حاكم بر طبیعت، انسان و تاریخ دارد65 كه واقعیتهایی خارجی و قابل درك و لمس هستند 66 و به همین دلیل در آیه «و اذا تتلی علیهم آیاتنا بینات قال الذین كفروا للحقّ لمّا جاءهم هذا سحر مبین»(احقاف/7) آیات بینات كه همان قرآن است67 توصیف به حق شده و از سوی اعراب به عنوان سحر تلقی شده است، زیرا سحر عبارت است از مشاهده پدیده ای، بدون درك قوانین حاكم بر آن، و عربها به الفاظ قرآن گوش فرا می دادند بدون این كه (قوانین ناپیدا و) محتوای آن را درك كنند، با اشاره به همین قوانین ناپیدا پیامبر(ص) فرمود «انزل القرآن علی سبعة أحرف، لكلّ حرف منها ظهر و بطن».68
برای مردم زمان نزول قرآن، قسمت عمده آن حقایق ناشناخته و اموری غیبی شمرده می شد69 كه تنها خداوند بر آنها آگاه بود و حتی پیامبر(ص) به تمام آنها آگاهی نداشت وگرنه شریك خداوند به حساب می آمد، البته در رابطه با چنین شناختی.70
قوانین و طرحهای مشمول نصوص ثابت قرآن در گذر زمان به تدریج به تناسب بهره مندی دانشمندان از دانشهای مربوطه، نخست در عالم تعقل به صورت نظری كشف می شود و سرانجام به صورت محسوس در می آید، از باب نمونه در آیه «كلّ فی فلك یسبحون» (انبیاء/33)، «فلك» در زبان عربی به معنای «دایره» است پس هر چیزی در هستی و طبیعت، در ضمن افلاك، یعنی به صورت غیرمستقیم در حركت است و این چیزی است كه ما اكنون آن را می دانیم و قرآن آن را چهارده قرن پیش در عالم معقولات تعریف و توصیف كرده بود و اینك در حوزه معقول و محسوس شناسایی شده است.71
بدین ترتیب تأویل به صورت تدریجی و مرحله به مرحله تا روز قیامت تداوم می یابد، و در آن روز تأویل همه آیات به پایان خود می رسد و همه آیات قرآن تبدیل به «بصائر» می شود.72 دست اندركاران تأویل تا روز قیامت، مجموعه بزرگانی از دانشمندان (فلاسفه، كیهان شناسان، تاریخ دانان، طبیعت شناسان و... ) هستند جز فقیهان كه جزء راسخان در علم نمی باشند، چون آنها آگاه به امّ الكتاب و آیات الاحكام هستند، و محكمات، تأویل ندارند.73
به هر حال، تلاش شحرور، تلاش طاقت فرسا و گسترده ای است كه در شكل گیری آن سنت و عرف مسلمین نادیده گرفته شده و زیربنای آن را دیدگاه های زبان شناختی در زبان عربی تشكیل می دهد كه با استفاده از ذو وجوه بودن قرآن، بر آن تحمیل می گردند.
این كه شحرور همه قرآن را متشابه و دارای تأویل74 می داند شاید پذیرفتنی باشد، اما این كه قرآن را مساوی با نبوت و نبوت را ویژهٌ گزاره های خبری می داند75، نه با عرف قرآن سازگاری دارد و نه با عرف مسلمین كه هر دو تمام آیات را همراه با آیات الاحكام، قرآن می نامند. علاوه بر این خود قرآن گزارشی را نقل می كند كه پیامبر(ص) در قیامت از مهجوریت قرآن در میان امت به خداوند شكایت می برد.
«وقال الرسول یا ربّ إنّ قومی اتخذوا هذا القرآن مهجوراً» (فرقان/30) متروك ماندن با آیات احكام و اخلاق سازگارتر است، پس این گونه آیات را خود قرآن با صراحت، قرآن می نامد.

معتقدان به تأویل در فراسوی متن

دومین گرایش عمده در باب تأویل، گرایشی است كه برای تأویل آیات و فهم بطون قرآن در فضایی خارج از قالب الفاظ به جست و جو می پردازد.
به كارگیری واژه «بطن» در این نگرش از آن جهت است كه تماس آنها با لفظ، تماسی ناپیدا و فهم ناشدنی برای نوع انسانها می باشد.
شاخصه های عمدهٌ این گرایش عبارتند از.
1. جست وجوی معنای تأویل در خارج از حوزه دلالت قراردادی الفاظ.
2. اعتقاد به این كه رابطه لفظ با تأویل از نوع رابطه مثال با ممثّل است.
3. تأویل، همان بطن است.

اسماعیلیه و تأویل

اسماعیلیه با تكیه بر این اصل مورد باورشان كه تمام آنچه كه قابل حسّ است دارای باطنی است كه نقش روح را دارد، الفاظ وحی را نیز دارای بطن و تأویل می شناسند.
آنها معتقدند كه اگر خداوند درقرآن فرموده است «و من كلّ شیء خلقنا زوجین» (ذاریات/49) واژه شیء در این آیه شامل الفاظ تنزیل نیز می شود، بنابراین تنزیل نیز دارای باطنی است.76
از نگاه اسماعیلیه باطن كه همان تأویل می باشد77 روح مشترك تمام ادیان و شرایع و عامل وحدت و رستگاری انسانها به حساب می آید. ناصر خسرو می نویسد.
«كتابهای خدا همه قرآن، و الفاظ آنها كه عنوان مَثَل و رمز را دارد با اختلاف قرین می باشند و به همین دلیل عمل مردم كه نمود عینی پایبندی به پیام لفظ و تنزیل است مختلف می باشد، ولی تأویل و معانی شرایع رسولان چون روح (در مقابل) جسد، یكی می باشد، خداوند هم فرمان به عمل داده و هم فرمان به علم و درك معانی، اگر این دو جمع شد مردم را دیندار گویند.»78
درباره تأویل شریعت پیامبر اسلام نیز ناصر خسرو می نویسد.
«هركه شریعت رسول را بی علم تأویل بپذیرد، آن كس درِ بهشت را بسته یافته باشد. و هر كه كار به دانش كند درِ بهشت بر وی گشاده شود، چنان كه خدای تعالی گفت. «و سیق الذین اتقوا ربهم الی الجنة زمراً حتی إذا جاؤها و فتحت ابوابها»79 پس رستگاری نفس اندر باطن كتاب و شریعت است.»80
«شریعت ناطق از ظاهر بر شك و اختلاف است و خردمندان را دشوار آید بر پذیرفتن آن و لیكن چون بر حقایق آن برسد از راه تأویل و معانی او بداند نفس عاقل، مر آن را بپذیرد و به راحت برسد، «هذا البلد الأمین» مثل است بر «اساس» كه بدو امن افتد مر خردمند را از شك و شبهت ظاهر. و هر كه از تأویل او ماند، او اندر راه اختلاف و شبهت افتد. وهر كه به تأویل او رسید از اختلاف ظاهر رسته است.»81
همو در مقام تعریف تأویل می گوید.
«تأویل باز بردن سخن به اول او، و اول همه موجودات ابداع است كه به عقل متحد است، و مؤید همه رسولان عقل است.»82
«ناطق تنزیل را آورده است كه همه رمز و اشارت و مثل است، و رسیدن به معنی جز از راه تأویل اساس نیست.»83
در دانش كلامی اسماعیلیه در عالم روحانی و عالم انسانی سلسله مراتبی وجود دارد كه راه انتقال و نزول پیام الهی به حساب می آید.
عقل، نفس، حدّ (اسرافیل)، فتح (میكائیل) و خیال (جبرئیل)، سلسله مراتب عالم علوی را تشكیل می دهند و علم دریافتی از خداوند را به مراتب پایین تر از خود منتقل می نمایند.
ناطق(رسول)، اساس(وحی)، امام، باب و حجت، مهم ترین اركان عالم انسانی را تشكیل می دهند و دست اندركاران دریافت و ابلاغ پیام وحی می باشند.84
اسماعیلیه در میدان تأویل، بیشتر آیات را مثال و رمز سلسله مراتب عالم علوی و انسانی و نقش های ویژه عناصر آن دو می دانند بدون این كه دلیلی پذیرفتنی ارائه دهند. از باب نمونه، جعفربن منصور ذیل آیه «هل ینظرون إلاّ أن یأتیهم الله فی ظلل من الغمام»(بقره/210) می گوید.
«خداوند خودش را در هفتاد هیكل برای دوستان خود آشكار می سازد و این هفتاد نفر همان امامان و حجج و ابواب و دعات هستند.»85

عارفان و مقوله تأویل

عارفان چون اسماعیلیه بر رمزی بودن الفاظ قرآن تأكید دارند و فهم ظاهر و باطن و پرداختن به تأویل و تفسیر را واجب می شمارند.86
حلّ مشكلات متشابهات كه نزد بسیاری از مفسران، حقیقت تأویل را تشكیل می دهد، در بخش تفسیر ظواهر در شمار دلمشغولی های عارف نیز شمرده می شود.
«سید حیدرآملی» ضمن پذیرش این مطلب كه حفظ ظواهر متشابهات به تشبیه، تعطیل، تجسیم، كفر و زندقه می انجامد، دستیابی به مراد واقعی خداوند از متشابهات را نیز تأویل می نامد و از میان تعریفهای اهل ظاهر برای تأویل، این تعریف را می پسندد.
«تأویل عبارت است از توفیق و تطبیق بین محكمات و متشابهات براساس قانون عقل و شرع.»87
این اظهار نظر كه به معنای پذیرش مجاز و حمل متشابه بر محكم است با دیدگاه ملاصدرا88 و ابن عربی ناسازگار است كه مجاز بودن متشابهات را نمی پذیرند.
ابن عربی می گوید.
«تأویل متشابهات كه جز خدا آن را نمی داند، از دانشهای پنهان در كلمات است و عارف نمی تواند نسبت به آن شناخت قطعی حاصل نماید مگر با تعلیم الهی.»89
ابن عربی حتی در فرضی كه خداوند یكی از دو وجه متشابه را به بنده اش آموزش دهد نیز روا نمی داند كه احتمال دیگر نادیده گرفته شود90 و متشابه به محكم تبدیل گردد، و این باور حكایت از رسوخ عقیده اهل سنت (اشاعره) در باطن امثال او دارد كه با حفظ ظاهر آیات ذات و صفات الهی تنها نسبت به كیفیت آن اظهار بی اطلاعی می نمایند.
اما در زمینه تأویل عارفانه، عارفان نوعاً با تكیه بر روایت «ظهر و بطن» به تعریف و تبیین حقیقت تأویل پرداخته، در پی این هستند كه از تك تك بطون هفتگانه قرآن پرده بردارند!
تلقی غالب در عالم عرفان این است كه تأویل قرآن در حقیقت تحصیل معرفت نسبت به هستی آفاقی و فرا قرآنی است كه با اشاره قرآن و تعلیم الهی عینیت پیدا می نماید.
ابن عربی می گوید.
«من از قول پیامبر(ص). «ما نزل من القرآن آیة إلاّ و له ظهر و بطن» فهمیدم كه همانا ظهر همان تفسیر، و بطن تأویل است.»91
عارف بر این باور است كه قرآن با تمام مفرداتش نظر به هستی دارد كه مظهر و تجلی گاه حق تعالی می باشد و كشف پیوند میان كلمات و حروف قرآن و كلمات و حروف هستی واقعیت تأویلی است كه عارف با تعلیم الهی بدان می رسد، این باور در تعریف تأویل از دید عارفان به وضوح دیده می شود.
گنابادی می نویسد.
«تأویل قرآن عبارت است از ارجاع آن به مصادیق روحانی یا عبارت است از نفس آن مصادیق كه به دلیل گذر قرآن بر آن مصادیق در هنگام نزول، صدقش بر آنها ارجاع نامیده شده است.»92
سید حیدر آملی نیز می نویسد.
«تأویل نزد ارباب طریقت عبارت است از تطبیق بین دو كتاب یعنی كتاب قرآنی جمعی و حروف و كلمات و آیاتش، و كتاب آفاقی تفصیلی و حروف، كلمات و آیات آن.»93

بطون هفتگانه در نگاه عارفان

پایه و اساس عرفا در باب تأویل روایت معروف نبوی است كه قرآن را دارای بطون هفتگانه می داند، بر همین پایه عارف می كوشد كه تك تك این بطون را بشناسد و بشناساند، البته دستاورد این كنكاش عارفانه اظهاراتی است كه با هم تفاوت اساسی دارند. اظهارات زیر از این جلمه است.
1. مراد روایت این است كه هر كلمه قرآن، هفت معنی دارد به تناسب استعداد دسته های هفتگانه اهل ایمان، یعنی مسلمانان، مؤمنان، موقنان، ذوی العقول، اولوا الالباب، اولی النهی و راسخان در علم. تعدّد معانی بدین دلیل منظور شده كه نسبت به هیچ یك از دسته های هفتگانه كوتاهی نشده باشد.94
دیگری می نویسد.
مراد ازمعانی هفتگانه علوم ذیل است كه در اختیار اهلش قرار می گیرد.
1. علم توحید، تجرید، فنا و بقاء.
2. علم ذات، صفات و افعال الهی.
3. علم نبوت، رسالت و ولایت.
4. علم وحی، الهام و كشف.
5. علم مبدأ، معاد، حشر و نشر.
6. علم اخلاق، سیاست، تهذیب و تأدیب.
7. علم آفاق و انفس و تطبیق بین آن دو.
هر طائفه از طوائف هفتگانه هم دانش ویژه خود را و هم دانش طائفه پایین تر از خود را می داند، ولی پایینی ها دانش رتبه های بالا را نمی دانند، پس عارف راسخ در علم، علاوه بر دانش ویژه خود دانش دیگر طوائف را نیز در اختیار دارد.95
در اظهار نظر دیگری می خوانیم.
صفات الهی كه از نظر جزئیات نامتناهی است باید به هفت صفت اصلی (ائمة الاسماء) برگردد كه عبارت است از.
«حی»، «عالم»، «مرید»، «متكلم»، «قادر»، «جواد» و «مقسط».
اسماء الهی منطبق بر عالم، و عالم، منطبق بر نفس انسان، و هر دو منطبق با قرآن است، و پیامبر(ص) چون آگاه به تمام اشیاء بوده و همه را آن چنان كه هستند مشاهده می كرد، فرمود. «إنّ للقرآن ظهراً و بطناً و لبطنه بطناً الی سبعة أبطن.»96
بازگشتگاه همهٌ هستی به هفت صفت اصلی خداوند است.
امام خمینی نیز در این زمینه می نویسد.
«تمام آیات شریفه با تحریف بلكه با تحریفات بسیار به حسب منازل و مراحلی كه از حضرت اسماء تا اخیره عالم شهادت و ملك طی نموده در دسترس بشر گذاشته شده.
و عدد مراتب تحریف، مطابق با عدد مراتب بطون قرآن است، طابق النعل بالنعل، الاّ آن كه تحریف، تنزّل از عالم غیب مطلق به شهادت مطلقه است به حسب مراتب عوالم. و بطون، رجوع از شهادت مطلقه به غیب مطلقه است،… و سالك الی الله به هر مرتبه از مراتب بطون كه نائل شد، از یك مرتبه تحریف، تخلّص پیدا كند، تا به بطون مطلق كه بطن سابع است به حسب مراتب كلیه كه رسید از تحریف مطلقاً متخلص شود.»97
قدر مشترك بین دیدگاه های یادشده و دیگر دیدگاه ها كه به دلیل رعایت اختصار از آوردن آنها خودداری می شود این است كه معانی قرآن و بطون، دارای مراتبی است و پیامبر به تمامی آن مراتب آگاهی داشت.
ملاصدرا ضمن یادآوری این كه بطن همان تأویل است و قرآن دارای مراتب می باشد، می نویسد.
«تردیدی نیست در این كه كلام خدا پیش از نزولش به عالم امر كه لوح محفوظ است و پیش از نزولش به عالم آسمان دنیا كه لوح محو و اثبات و عالم خلق و تقدیر است؛ دارای مرتبه ای است كه تنها نبی(ص) كه برخوردار از مقام وحدت، تجریده شده از كونین، نائل آمده به مقام «قاب قوسین او ادنی» و گذشته از دو عالم خلق و امر است به درك آن موفق می گردد.»98
ابن عربی نیز در همین رابطه می نویسد.
«پیامبر(ص) در معراج كه از خود غایب و مجذوب و محصور به خدا شده بود، معارف قرآن را شهود كرد و به همین دلیل قرآن نازل شده «ذكر» نام گرفته و پیامبر(ص) را به یاد مشاهداتش در معراج می اندازد.»99
اما سایر اهل ایمان از نظر عرفا تنها با ریاضت و تقواورزی می توانند زمینه نزول باران علم لدنّی را در زمین قلب خود فراهم آورند، تقوایی كه علاوه بر ترك محرمات و عمل به واجبات، دوری از لذتهای حلال جز در حدّ ضرورت نیز از پایه های آن است.100
ملاصدرا در این رابطه می نویسد.
«كوتاه سخن این كه قرآن دارای درجاتی است و هر درجه ای حاملان و حافظانی دارد كه پس از طهارت از حدث و حدوث و پاكی از علایق مكانی و امكانی، آن را مس می نمایند. ظاهرگرایان قشری، تنها معانی قشری را درك می كنند، اما روح قرآن و مغز و درون آن تنها از سوی «اولوا الالباب» قابل درك است؛ البته نه با علومی كه از راه تعلّم و تفكّر به دست می آید بلكه با علوم لدنّی. باید متوجه بود كه باب وحی مسدود شده ولی باب الهام بر اساس نیاز مردم همچنان باز است.»101
سلسله جنبان این تفكر، ابن عربی است كه در جای جای «الفتوحات المكیة» به دستیابی عرفا به تأویل و بطون قرآن از طریق الهام وعلم لدنّی اصرار می ورزد.102

تأویل در نگرش «المیزان»

علامه طباطبایی، صاحب تفسیر المیزان با دیدگاه های شناخته شده قدما و متأخران كه تأویل را عبارت می دانند از. محصّل معنی، مفهوم كلام، معنای مخالف ظاهر كلام، مفاهیم التزامی كلام و واقعیتهای خارجی، به مخالفت برخاسته103 و برای ارائه نظریه خود، نخست به فراهم سازی بستری با عنوان «عرف قرآن در باب تأویل» پرداخته كه در آن تمامی آیاتی را كه مشتمل بر واژه تأویل است به دقت مورد مطالعه قرار داده و این چنین نتیجه گرفته است.
«آنچه از آیاتی كه لفظ تأویل در آنها وارد است… به دست می آید این است كه تأویل از قبیل معنای مدلول لفظ… اگر چه خلاف ظاهر باشد، نیست… 
بلكه در مورد خوابها (در قصه یوسف) تأویل خواب حقیقتی است خارجی كه در حالت خاصی برای بیننده خواب جلوه می كند، همچنین در قصه موسی(ع) و خضر(ع) تأویلی كه خضر(ع)اظهار می كند، حقیقتی است كه كارهایی كه انجام داده از آن سرچشمه می گیرد و خود به گونه ای تأویل خود را به همراه دارد و در آیه ای كه به درستی «كیل» و «وزن» امر می كند (اسراء/35) تأویل آن حقیقت و مصلحتی است عمومی كه این فرمان تكیه بر آن دارد و به نحوی تحقق دهنده اوست و در آیه ردّ نزاع به خدا و رسول(نساء/59) نیز به همین قرار است.
بنابراین تأویل هر چیز حقیقتی است كه آن چیز از آن سرچشمه می گیرد و آن چیز به گونه ای تحقق دهنده و حامل و نشانه اوست.»104
علامه پس از استنباط عرف قرآن و نگاه معنی شناسانه به واژه تأویل كه در آیات متعدد آمده ولی اشاره به تأویل خود قرآن ندارد، به بیان دیدگاهش درباره تأویل خود قرآن كه در آیه «و ما یعلم تأویله الاّ الله… »(آل عمران/7) و آیه «بل كذّبوا بمالم یحیطوا بعلمه و لمایأتهم تأویله» (یونس/39) و آیه «هل ینظرون الاّ تأویله یوم یأتی تأویله یقول الذین نسوه من قبل قدجاءت رسل ربّنا بالحق» (اعراف/53) مطرح است پرداخته، می نویسد.
«این معنی (تأویل هر چیزی حقیقتی است كه آن چیز از آن سرچشمه می گیرد… ) در قرآن مجید نیز جاری است، زیرا این كتاب مقدس از یك رشته حقایق و معنویات سرچشمه می گیرد كه از قید ماده و جسمانیت آزاد و از مرحله حسّ و محسوس بالاتر و از قالب الفاظ و عبارات كه دستاورد زندگی مادی ماست بسی گسترده است.»105
علامه در مقام توضیح بیشتر دیدگاه خویش، اثبات و توضیح سه مطلب را مهم می شمارد كه عبارت است از.
1. قرآن در لوح محفوظ 2. نزول دفعی قرآن بر قلب پیامبر(ص) 3. قرآن در قالب الفاظ.
علامه برای اثبات مطلب اول و سوم به آیه های گوناگونی استدلال می كند كه به رغم تفاوت در میزان گویایی، در دلالت بر مدّعای او اشتراك دارند. روشن ترین آیه هایی كه بر ادعای وی گواهی دارند، آیه های زیر هستند.
1) «حم. و الكتاب المبین. انا جعلناه قرآناً عربیاً لعلكم تعقلون. و إنّه فی أمّ الكتاب لدینا لعلی حكیم» (زخرف/4ـ1) زیرا ظهور دارند كه كتاب مبینی وجود داشته كه عربیت و قابلیت خواندن بر آن عارض شده تا زمینه تعقل بشر درباره آن فراهم گردد و نیز می رساند كه موقع وجودش در «امّ الكتاب»، «علی حكیم» بود، یعنی نه فصولی داشته (حكیم) و نه خرد بشری می توانسته به درك آن نائل گردد (علی).
2) «فلاأقسم بمواقع النجوم. و إنّه لقسم لوتعلمون عظیم. إنّه لقرآن كریم. فی كتاب مكنون. لایمسّه إلاّ المطهّرون» (واقعه/79ـ75) چون ظهور دارد دراین كه قرآن در «كتاب مكنون» جایگاهی دارد كه تماس با آن جز برای بندگان پاك خداوند میسر نمی باشد.
از «كتاب مكنون» در سوره زخرف/4 به «امّ الكتاب»، و در سوره بروج/32 به لوح محفوظ تعبیر شده است.106
همان گونه كه گذشت از نگاه علامه حقیقت موجود در لوح محفوظ، در كنار نزول تدریجی در قالب الفاظ، نزولی دفعی نیز داشته است و آیه های «انا انزلناه فی لیلة القدر» (قدر/1)، «والكتاب المبین. إنّا أنزلناه فی لیلة مباركة» (دخان/3ـ2)، «شهر رمضان الذی أنزل فیه القرآن» (بقره/185) دلالت دارد براین كه حقیقت كتاب مبین در یك زمان یكباره بر قلب پیامبران(ص) نازل شده است،107 و این از واژه «انزل» به دست می آید كه به معنای فرودآمدن دفعی می باشد، در مقابل واژه «تنزیل» كه نزول تدریجی را می رساند.
قرآن كه به صورت تدریجی نازل شده و یك واحد را تشكیل داده است، از نگاه علامه به سه بخش قابل تقسیم است.
1. آیاتی كه درباره خداوند، انسان و نقش فرشتگان، آسمانها، زمین، گیاهان و حیوانات در پیدایش و بقاء انسان و حركت اجباری او به سوی قیامت و… سخن می گویند.
2. آیات تشریع كه احكام و قوانین قابل اجرا را به بحث می گیرند.
3. آیات فلسفه تشریع كه از تأمین سعادت انسان در پرتو اجرای قوانین سخن می گویند.108
تمام این بخشها به حقیقت موجود در لوح محفوظ بر می گردد كه نسبت قرآن نازل با آن، نسبت لباس با متلبس، مثال با حقیقت و مثل با غرض مورد نظر است.109
مقصود از تأویل قرآن و آیات آن، همان حقیقت تجزیه نشده موجود در لوح محفوظ می باشد، از این رو علامه در تعریف تأویل می نویسد.
«إنّ الحقّ فی تفسیر التأویل، أنّه الحقیقة الواقعیة الّتی تستند الیها البیانات القرآنیة، من حكم او موعظة او حكمة، و انّه لیس من قبیل المفاهیم المدلول علیها بالألفاظ، بل هی من الامور العینیة المتعالیة من أن یحیط بها شبكات الألفاظ، و انّما قیدها الله بقید الألفاظ لتقریبها من أذهاننا بعض التقریب، فهی كالأمثال تضرب لیقرّب بها المقاصد و توضح بحسب ما یناسب فهم السامع.»110
در نگاه واقع بینانه تأویل عبارت است ازحقیقت فرا دلالتی كه بیانهای قرآن اعمّ از حكم، موعظه و حكمت ]واقعیتهای انفسی و آفاقی و آخرتی[ به آن مستند می شوند. تأویل به این معنی كه برای تمام آیات، اعمّ از محكم و متشابه وجود دارد، از سنخ مفاهیم مورد دلالت الفاظ نیست بلكه امور خارجی و بلند مرتبه ای است كه شبكه الفاظ نمی تواند آنها را فراگیرد، ولی خداوند آنها را در بند الفاظ كشیده تا به صورت نسبی به ذهن ما نزدیك سازد، پس الفاظ حكم مثلهایی را دارد كه به قصد نزدیك نمودن مقاصد و توضیح آنها به تناسب درك شنونده، زده می شوند.

رابطه تأویل با متشابهات

علامه بیش از ده دیدگاه را دربارهٌ محكم و متشابه نقل كرده و همه را ناپذیرفتنی دانسته و سپس به تبیین نظرگاه خود پرداخته است.
«متشابه بدین معنی است كه آیه دلالت كند بر معنای تردید پذیری كه منشأ تردید در آن لفظ نیست، تا از راه های شناخته شده نزد زبان دانان، مانند ارجاع عام به خاص و مطلق به مقید و … قابل حلّ باشد، بلكه تردید ناشی از این است كه معنای آیه ناسازگار است با معنای آیه دیگری كه محكم است و نگاه تبیین كننده به متشابه دارد.»111
از نظر علامه متشابه مطلق وجود ندارد بلكه محكم و متشابه بودن، امری نسبی است و چه بسا كه آیه ای نسبت به كسی محكم و نسبت به دیگری متشابه باشد.112
و نیز ممكن است آیه ای ازآیات قرآن از یك جهت محكم و از جهت دیگر متشابه بوده و در نتیجه نسبت به آیه ای محكم و نسبت به آیه دیگر متشابه باشد. و ما در قرآن متشابه به تمام معنی و به طور مطلق نداریم.113
علامه پس از نادرست شمردن تأویل نامیدن ارجاع متشابه به محكم و نیز سخنانی كه دربارهٌ فلسفه وجود تشابه در قرآن گفته شده است، می نویسد.
«والذی ینبغی أن یقال انّ وجود المتشابه فی القرآن ضروری ناش عن وجود التأویل الموجب لتفسیر بعضه بعضاً.»114
سخن شایسته در باب فلسفه متشابه این است كه وجود متشابه در قرآن، ضرورتی است كه از وجود تأویل منشأ می گیرد و این تفسیر بعضی قرآن با بعض دیگر آن را بایسته می سازد.
علامه در مجالی دیگر می نویسد. «و هذا المعنی أعنی اختلاف الأفهام و عموم أمر الهدایة مع ما عرفت من وجود التأویل للقرآن، هو الموجب أن یساق البیانات مساق الأمثال، و هو أن یتّخذ ما یعرفه الانسان و یعهده ذهنه من المعانی، فیبین به مالایعرفه لمناسبة ما بینهما.»115
این معنی یعنی اختلاف دركها از یك سو و همگانی بودن امر هدایت از سوی دیگر و وجود تأویل برای قرآن، سبب شده است كه بیانات قرآن شكل تمثیلی به خود بگیرد و در پرتو تعابیر و مفاهیمی آشنا حقایقی ناشناخته برای او تبیین شود.
یكی از آیات كه به روشنی منظور علامه را توضیح می دهد آیه ذیل است.
«أنزل من السماء ماءاً فسالت أودیة بقدرها فاحتمل السیل زبداً رابیا و ممّا یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة أو متاع زبد مثله كذلك یضرب الله الحق و الباطل فأمّا الزبد فیذهب جفاء و أمّا ما ینفع الناس فیمكث فی الأرض» رعد/17
خدا از آسمان آبی می فرستد پس بسترهای طبیعی هر یك به تناسب ظرفیت خود سیلی راه می اندازد كه كف زیادی بر روی خود دارد، چنین كفی در فلزات كه برای ساختن زیورآلات و سایر وسایل زندگی مذاب می گردد نیز پیدا می شود، خداوند این گونه برای حق و باطل مثل می آورد؛ اما كف از میان می رود، و تنها آنچه برای مردم سودمند است در زمین باقی می ماند.
علامه در توضیح این مثل می گوید فعل و سخن خداوند كه محتوای واقعی و حقیقی آنها با امور زوال پذیر همراه می شود زیر پوشش حكم این مثل قرار می گیرد، این مثل آیه متشابه است كه با معنای حقیقی و مقصود از آن، معنای نادرست و نامطلوبی نیز به دلیل مأنوس بودن با ذهنها همراه می شود، حق دیگری آمده حق مخفی شده را آشكار و باطل روی آن را از بین می برد.
معارف حق به آبی پیراسته از قید و بند چند و چون می ماند كه خدا از آسمان فرو می فرستد تا به تناسب ظرفیت الفاظ در آنها جای گیرد، این مرادهای ثابت و استقرار یافته در قالب الفاظ، مثلهایی هستند كه به معانی رها و آزاد ازحدّ و اندازه اشاره دارند.
از سوی دیگر، معانی محدود شده چون بر ذهنهای گوناگون می گذرند در پوشش معانی كف گونه و ناخواسته قرار می گیرند، زیرا ذهنها به دلیل دراختیار داشتن معانی مأنوس و محسوس، در معانی فرود آمده و به طور عمده در معانی مربوط به معارف و مصالح احكام، دگرگونی ها و تغییراتی به وجود می آورد. 
از نظر علامه، برای زدایش آلایشهای مزبور، راهی جز این وجود ندارد كه ممثّل و معنای مراد در قالب مثالهای چندی بیان شود تا به شكلی دوسویه ویژگی های ناخواسته و كف گونه را از یكدیگر بزدایند و با كمك هم مراد الهی را آشكار سازند. بر این اساس وجود متشابهات در قرآن و زایل نمودن تشابه در آیه ای با احكام مزبور موجود در آیه دیگر، امری ضروری و ناگزیر است.116

رابطه بطن و تأویل

رابطه بطن و تأویل از نظر علامه در نگاه نخست مبهم می نماید، زیرا تعبیر. «تأویل امر خارجی مخصوصی است كه نسبت آن با كلام، چونان ممثّل با مثل و باطن با ظاهر است»117 و «تأویل در عرف قرآن حقیقتی است كه حكم، خبر و هر ظاهر دیگری بر آن تكیه دارد، از نوع تكیه ظاهر بر باطن و مثل بر ممثل»118 ، گویای این است كه تأویل همان بطن است كه روایات «بطون» از آن سخن می گوید.
ولی در مقام ردّ این نظریه كه تأویل عبارت است از لایه های معنایی ناپیدایی كه در پس لایه ظاهری هستند می نویسد.
«تردیدی نیست در این كه آیات قرآن معانی ترتب یافته به صورت طولی دارد، ولی این معانی مورد دلالت الفاظ است و شنونده متناسب با قدرت فهمش از طریق لفظ به آنها پی می برد، و این بر خلاف سخن خداوند است كه می فرماید. تأویل را جز خدا نمی داند.»119
این سخن علامه تصریح دارد كه بطون و معانی ناپیدا نمی تواند تأویل آیات باشد.
تأمّلی در سخنان علامه این نتیجه را به دست می دهد كه بر خلاف نوعی همگونی كه از واژهٌ «بطن» و «تأویل» به ذهن می آید، علامه برای آن دو تفاوتهای اساسی قائل است، هر چند در ابعادی نیز با هم شباهت دارند؛ از جمله.
1. نسبت هر دو با كلام، نسبت باطن با ظاهر است.120
2. شبكه الفاظ نمی تواند احاطه بر تأویل و بطن داشته باشد، ازاین رو بیانات قرآن نسبت به بطون جنبه مثل خواهد داشت.121 تا مقاصد حقیقی را كه معارف عالیه هستند توضیح دهد.122
3. دلبستگی به ماده و مادیات و مظاهر فریبندهٌ آن مانع درك تأویل و بطن است123 و كلید دست یابی به تأویل، طهارت نفس است.124
با همه این مشتركات، تأویل و باطن از دیدگاه علامه یكی نیستند بلكه مربوط به دو جهان هستند، زیرا قرآن دارای دو مرتبه پیش از نزول و پس از نزول است؛ در مرتبه نخست دور از تفصیل و تقطیع، دسترسی فهم بشری است، ولی در مقام دوم قالب لفظی دارد و قابل تأمّل و تعقّل است.125
معارف قرآن در «لوح محفوظ» و «كتاب مكنون» در برابر معارف قرآن پس از نزول، چون روح در برابر جسد و متمثّل در برابر مثال است.126

دست یابی به تأویل

علامه با صراحت اعلام می دارد.
«تأویل قرآن حقیقت یا حقائقی است كه در امّ الكتاب نزد خداوند است و از مختصات جهان غیب می باشد.»127
ادعای علامه بر این فرض استوار است كه جمله «و مایعلم تأویله الاّ الله» جداگانه و بی ارتباط به قسمت بعدی آیه یعنی جمله «والراسخون فی العلم یقولون آمنا به كلّ من عند ربّنا» و «واو» در «والراسخون» استینافیه باشد و نه عاطفه.128 و دیگر این كه ضمیر «تأویله» به كتاب برگردد و نه به «ما»ی موصول در كلمه «ماتشابه منه»؛ چه آن كه تنها با قطعی بودن این پیش فرض ها اختصاصی بودن آگاهی به تأویل تمام قرآن به خداوند منطقی می نماید، كه قطعی بودن این پیش فرض ها جای تأمّل دارد!
درجای دیگر… می فرماید.
«فلاأقسم بمواقع النجوم. و إنّه لقسم لوتعلمون عظیم. إنّه لقرآن كریم. فی كتاب مكنون. لایمسّه الا المطهّرون» واقعه/79ـ75
چنان كه پیداست این آیات برای قرآن دو مقام اثبات می كند؛ مقام كتاب مكنون كه از مسّ كننده مصون است؛ و مقام تنزیل كه برای مردم قابل فهم می باشد.
چیزی كه از این آیات… استفاده می شود، استثنای «إلاّ المطهّرون» است كه به مقتضای آن كسانی می توانند به حقیقت تأویل قرآن برسند و این اثبات با نفی استفاده شده از آیه 7 آل عمران منافات ندارد، زیرا كنار هم نهادن دو آیه استقلال و تبعیت را نتیجه می دهد؛ یعنی… كسی جز خداوند این حقایق را نخواهد دانست مگر با اذن او و تعلیم او.
به دلالت این آیات و با انضمام آیه «انّما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهّركم تطهیراً» (احزاب/33)، كه به موجب اخبار متواتره در حق اهل بیت پیامبر نازل شده، پیامبر و خاندان رسالت از پاك شدگان و به تأویل قرآن عالمند.»129
به رغم باور به این كه دسترسی به تأویل برای كسی جز رسول و خاندان رسالت میسر نیست، علامه راه دستیابی به تأویل را همگانی دانسته و در پی كشف و ارائه آن است. به نظر علامه خداوند از مؤمنان خواسته است كه به تأویل و علم به كتابش راه پیدا نمایند، البته با استفاده از طهارت و پاكیزگی كه هدف نهایی تشریع دین به حساب می آید، خداوند می فرماید.
«مایرید الله لیجعل علیكم فی الدین من حرج و لكن یرید لیطهّركم» مائده/7
خداوند نمی خواهد در دین امر دشواری بر ضرر شما قرار دهد، ولی می خواهد شما را به پاكیزگی برساند.
طهارت نفس كه به معنای ثبات در اراده و عقیده به معارف حق است130، با خودشناسی انسان از راه رشد علمی و عملی به دست می آید، و با اینكه فراخوانی به طهارت، عمومی است، تنها افرادی معدود به قله طهارت راه یافته اند.131

پی نوشت‌ها:

1. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله آدم در یهودیت، 1/175.
2. احمدی، بابك، ساختار و تأویل متن، تهران، نشر مركز، 1375، 2/697.
3. همان، 2/508.
4. همان، 2/503.
5. همان.
6. ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، مركز نشر دانشگاهی، 1362،152.
7. آلفرد جونزآیر، زبان، حقیقت و منطق، ترجمه منوچهر بزرگمهر، انتشارات پنگوئن، 1374، 160 ـ 167 و 19.
8. ایان باربور، علم و دین، 279.
9. زمانی، امیرعباس علی، زبان دین، دفترتبلیغات اسلامی، 1375 ، 162.
10. همان،164 و ایان باربور، علم و دین /283.
11. احمد بن حنبل، مسند احمد، بیروت، دارصادر، 1/266 و 314.
12. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، 98/81.
13. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تأویل القرآن، دار الكتب العلمیة، 3/183.
14. آملی، سید حیدر، تفسیر المحیط الأعظم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،1/ 346 ـ 345.
15. آلوسی، محمود، روح المعانی، داراحیاء التراث العربی، 1/4.
16. ابن رشد، فصل المقـال، ترجمه جعفر سجادی، تهران، 1358، به نقل از ساختار تأویل متن، 2/504.
17. یوسف خلیف، دراسات فی القرآن و الحدیث، قاهره، مكتبة غریب،75.
18. زركشی، محمد بن عبدالله، البرهان فی علوم القرآن، بیروت، دارالمعرفة، 2/286.
19. سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، منشورات رضی، 4/225.
20. فیض كاشانی، تفسیر الصافی، 1/29.
21. آلوسی، محمود بن عمر، روح المعانی، 1/7.
22. مولانا، جلال الدین محمد بلخی، مثنوی، دفتر سوم، م 4245.
23. احمدی، بابك، ساختار تأویل متن، 2/504.
24. زركشی، بدرالدین محمد، البحر المحیط فی اصول الفقه، وزارت اوقاف كویت، 3/363.
25. ابن تیمیه، التفسیر الكبیر، دارالكتب العلمیة، 2/41.
26. معتزلی، قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، الشركة العربیة للطباعة و النشر، 16/363.
27. ذهبی، محمد حسین، التفسیر و المفسرون، داراحیاء التراث العربی، 2/30 و 32.
28. ابوزهرة، المعجزة الكبری القرآن، دارالفكر العربی، 578.
29. ابوزید، نصرحامد، الاتجاه العقلی فی التفسیر، المركز الثقافی العربی، 65؛ طباطبایی، محمد حسین، قرآن در اسلام، دارالكتب الاسلامیة، 55.
30. معتزلی، قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، 16/363.
31. قاسم الرسّ، رسائل العدل و التوحید، تحقیق محمد عمار، دارالهلال، 1971، 1/97، به نقل از الاتجاه العقلی فی التفسیر، 165.
32. معتزلی، قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، 16/395 و 375.
33. همان، 16/361.
34. همان، 16/379 و 360.
35. همان، 16/380.
36. همو، متشابه القرآن، دارالتراث، 36 ـ 35، به نقل از الاتجاه العقلی فی التفسیر، 184.
37. همو، شرح الاصول الخمسة، مكتبة وهبة، 5/606 به نقل از الاتجاه العقلی فی التفسیر،165.
38. ر ك. زمخشری، تفسیر الكشاف، ذیل همان آیات.
39. حسن ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام، مكتبة النهضة المصریة، 1963 م، 2/162.
40. صبری المتولی، منهج اهل السنة فی تفسیر القرآن الكریم، دارالثقافة للنشر و التوزیع، 1986م ، 48.
41. زركشی، محمد بن عبدالله، البحر المحیط فی اصول الفقه، 3/437.
42. رشید رضا، محمد، تفسیر المنار، دارالمعرفة، 3/190.
43. شــاطبی، ابـراهیم بن موسـی، الموافقـات فـی اصول الشـریعة، بیـروت، دارالكتـب العلمیـة، 4 ـ 3/63.
44. زركشی، محمد بن عبدالله، البحر المحیط فی اصول الفقه، 3/440 ـ 439.
45. صبحی صالح، مباحث علوم القرآن، دارالعلم للملایین، 284.
46. شاطبی، ابراهیم بن موسی، الموافقات، 4ـ3 / 70.
47. الابانة عن اصول الدیانة، به نقل از. مجتهد شبستری، محمد، هرمنوتیك كتاب و سنت، 1375 ، 101.
48. ابن عربی، محی الدین، رحمة من الرحمن فی تفسیر الاشارات القرآن، مطبعة نضر، 1410 هـ، 1/404.
49. ابن تیمیه، تفسیر سوره اخلاص، به نقل از المنار، 3/188 ـ 187.
50. رشید رضا، محمد، المنار، 3/188.
51. همان.
52. ابن تیمیه، التفسیر الكبیر، 2/96.
53. رشیدرضا، محمد،المنار، 3/195.
54. ابن كثیر، تفسیر القرآن، دارالمعرفة، 1/355.
55. صبری المتولی، منهج اهل السنة فی تفسیر القرآن الكریم، 48.
56. همان، 51.
57. محمد ابوزهرة، المعجزة الكبری القرآن ، 578.
58. محمد شحرور، الكتاب و القرآن قرآة معاصرة، دمشق، الاهالی للطباعة، 194.
59. همان، 55.
60. همان ، 54.
61. همان، 82.
62. همان ، 115.
63. همان ، 97.
64. همان ، 58 و 74.
65. همان ، 54.
66. همان ،84.
67. همان ، 82.
68. همان .
69. همان ، 56.
70. همان ، 191.
71. همان ، 286.
72. همان ، 84.
73. همان ، 192 ـ 191.
74. همان، 74.
75. همان ، 54.
76. مغربی، نعمان بن محمد، تأویل دعائم الاسلام، دارالمعارف، مصر، 28، به نقل از محمد كاظم شاكر، روشهای تأویل قرآن، دفترتبلیغات اسلامی، 1376 ، 220.
77. ناصر خسرو، وجه دین،66 ـ 65.
78. همان، 54 ـ 61.
79. همان، 30.
80. همان، 67.
81. همان، 81 و 82.
82. همو، جامع الحكمتین، تصحیح هـ . كربن، م معین، تهران، 1363 ، 116.
83. همو، وجه دین، 180.
84. مراجعه شود به روشهای تأویل قرآن، محمد كاظم شاكر، 216 ـ 206.
85. جعفربن منصور، كتاب الكشف، دارالفكر العربی، 102، به نقل از روشهای تأویل قرآن ، 261.
86. ابن تیمیة و موقفه من التأویل ، 141، به نقل از روشهای تأویل قرآن، 66؛ آلوسی، روح المعانی، 1/7.
87. آملی، سید حیدر، تفسیر المحیط الأعظم، 1/238 ـ 240.
88. ملاصدرا، مفاتیح الغیب، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی،82.
89. ابن عربی، رحمة من الرحمن، 1/413.
90. همان، 1/414؛ همو، الفتوحات المكیة، داراحیاء التراث العربی، 3/542 و 4/430.
91. همو، تفسیر القرآن الكریم، به اهتمام مصطفی راغب، تهران، ناصرخسرو، 5 ـ 4.
92. گنابادی، سلطان محمد، بیان السعادة، مؤسسه اعلمی، بیروت، 1408 هـ، 1/13.
93. آملی، سید حیدر، تفسیر المحیط الاعظم، 1/240.
94. ابن عربی، محی الدین، الفتوحات المكیة، داراحیاء التراث العربی، 2/448 و 4/90.
95. آملی، سیدحیدر، تفسیر المحیط الاعظم، 1/306 ـ 305.
96. همان، 1/335.
97. امام خمینی، آداب الصلاة، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 182 ـ 181.
98. ملاصدرا، مفاتیح الغیب، به اهتمام محمد خواجوی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 39.
99. الفتوحات المكیة، داراحیاء التراث العربی، 1/56.
100. آملی، سید حیدر، تفسیر المحیط الاعظم، 1/288 ـ 277.
101. ملا صدرا، مفاتیح الغیب، به اهتمام محمد خواجوی، انتشارات مولی، 189.
102. ابن عربی، الفتوحات المكیة، به اهتمام عثمان یحیی، المكتبة العربیة، قاهره، 1395 هـ، 4/265 و 267 و 269 و 273 ـ 271 و 1/279 و 238 و همین عنوان، دار احیاء التراث العربی، 2/504 و 1/187 ـ 188.
103. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، مؤسسه اعلمی، 3/49 ـ 44؛ همو، قرآن در اسلام، تهران، دارالكتب الاسلامیة، 1303 ، 58 ـ 54.
104. همو، قرآن در اسلام، 62 ـ 58؛ المیزان فی تفسیر القرآن، 3/26 ـ 24 و ذیل آیات مربوطه.
105. همو، قرآن در اسلام، 64.
106. همو، المیزان فی تفسیر القرآن، 2/18 ـ 16.
107. همان.
108. همان.
109. همان، 3/41.
110. همان، 3/42.
111. همان، 3/41.
112. همو، قرآن در اسلام، 52.
113. همو، المیزان فی تفسیر القرآن، 3/64.
114. همان، 3/58 ـ 56.
115. همان، 3/64 ـ 58.
116. همان، 3/46.
117. همان، 8/135.
118. همان، 3/44 و 48.
119. همان، 3/46 و 8/135.
120. همو، قرآن در اسلام، 42 ـ 36.
121. همو، المیزان فی تفسیر القرآن، 3/49.
122. همو، قرآن در اسلام، 37.
123. همو، المیزان فی تفسیر القرآن، 3/58.
124. همان، 3/53؛ قرآن در اسلام، 66.
125. همو، المیزان فی تفسیر القرآن، 3/54.
126.همان.
127. همو، قرآن در اسلام، 35 تا 42.
128. همو، المیزان فی تفسیر القرآن 3/64.
129. همو، قرآن در اسلام، 65 ـ 67.
130. همو، المیزان فی تفسیر القرآن، 3/55.
131. همان، 3/59 ـ 58.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 15 خرداد 1394 ساعت: 11:05 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

بازنگری در حقیقت تأویل

بازديد: 151
بازنگری در حقیقت تأویل

 

سید ابراهیم سجادی

تأویل، برابر تعریفهای مختلفی كه از آن ارائه شده است و دیدگاه های گوناگونی كه دربارۀ آن وجود دارد خلاصه می شود در اسماء و صفات الهی یا واقعیتهای غیبی دور از دسترس انسان و یا خبرهای علمی قابل مطالعه در وجود انسان و متن طبیعت. این دیدگاه ها افزون بر ناسازگاری كه با یكدیگر دارند، با لغت، عرف قرآن و سنت نیز نمی سازند و هیچ گرهی از مشكل زندگی فردی و اجتماعی انسان نمی گشایند، در صورتی كه هدایتگری و گویایی از بارزترین صفات قرآن است كه هم تنزیل و هم تأویل را نیز در بر می گیرد.
از سوی دیگر انسان در مسیر زندگی هر روز بیش از گذشته خود را گرفتار حیرت و سردرگمی احساس نموده و با سؤالهای جدیدتر و جدی تر رو به رو می بیند. و از سویی قرآن دست كم در حوزه معارف و رابطۀ انسان با خدا، رابطه انسان با انسان، رابطه انسان با خودش و رابطه انسان با طبیعت، توان روشنگری و پاسخگویی لازم را دارد: «ونزّلنا علیك الكتاب تبیاناً لكلّ شیئ» (نحل/89)
در روایتی از امام صادق(ع) آمده است:
«ما من امر یختلف فیه اثنان، الاّ و له اصل فی كتاب الله، لكن لاتبلغه عقول الرجال.»1
هیچ امری وجود ندارد كه دو انسان درمورد آن اختلاف ورزند و برای آن اصلی در قرآن وجود نداشته باشد، ولی خرد مردان به درك آن نایل نمی گردد.
و نیز فرموده است:
«انّ الله لم یجعله لزمان دون زمان و لناس دون ناس، فهو فی كلّ زمان جدید، و عند كلّ قوم غضّ الی یوم القیامة.»2
همانا خداوند قرآن را برای زمان معین و قوم خاصی قرار نداده است، پس در هر زمان جدید و تازه است و نزد هر قومی تا روز قیامت با طراوت و شكوفاست.
بی تردید چنین غنایی را تنها در تنزیل یعنی قالبهای لفظی و معانی قراردادی كه هر دو محدود و تنوع ناپذیر هستند، نباید جست و جو كرد، بلكه باید به سراغ بطون رفت3 كه در سنت، مرادف تأویل و دارای ژرفای بی نهایت و باطن عمیق شناخته شده است.4
بنابراین با آن كه برای تعریف های موجود تأویل ارزش قائلیم و آنها را در مسیر یافتن تعریف دقیق و كاربردی تر آموزنده و سودمند می دانیم، ولی باید بپذیریم كه بازیابی معنای تأویل همچنان یك نیاز است و بسنده كردن به آنچه گفته شده به معنای نادیده گرفتن پرسشهای اساسی است كه غنای قرآن را به عنوان كتاب همیشه زنده و حیات آفرین، پذیرفته و در پی یافتن دیدگاه قرآن در رابطه با رخدادهای جدید می باشد!

 

منابع معنی شناسی تأویل

ادبیات و واژگان قرآن پیش از هویت قرآنی هویت عربی داشته و با معانی و كاربرد شناخته شده در گفتمانها مورد بهره برداری قرار می گرفته اند. پس از انتخاب زبان عربی به عنوان قالب معارف و معانی وحیانی ناآشنا با ذهن بشر، سنخیت و تناسب بین معنای پیشین و جدید در هر واژه، مبنای تفهیم و تفاهم بین قرآن و محیط نزول آن قرارگرفت وخود قرآن با توصیف زبان عربی به صفت مبین «لسان عربی مبین» (نحل/103)، اطمینان داد كه مقاصد الهی در قالب زبان عربی قابل فهم است.
بر این اساس، زبان عربی جزء منابع و ابزارهای فهم معارف قرآن قرار می گیرد؛ ابن عباس می گفت:
«شعر دیوان عرب است، پس اگر حرفی از قرآن برای ما مخفی ماند، به قصد دستیابی به معنای آن، به شعر مراجعه می كنیم.»5 و 6
از سوی دیگر از آنجا كه قرآن نور مبین (نساء/174) و تبیاناً لكلّ شیء (نحل/89) است، بنابراین قرآن، خود منبع فهم قرآن است.
همچنین از آن رو كه پیامبر وظیفه و رسالت تفسیر و توضیح معانی وحی و تبیین آیات را بر عهده دارد «یعلّمهم الكتاب و الحكمة»(جمعه/2) «و انزلنا الیك الذكر لتبین للناس ما نزل الیهم»(نحل/44)، بنابراین سنت نیز منبع مطالعه تأویل شمرده می شود.
برابر آنچه گذشت منابع اصلی یا تنها منابع معنی شناسی تأویل و كشف واقعیت آن، لغت و عرف اصیل عرب، عرف و بیان خود قرآن و آموزه های سنت است.

تأویل در لغت

پیش از بررسی معانی تأویل در لغت باید دانست كه برخی از منابع لغت، ذیل واژه تأویل و برخی دیگر از واژه ها همانند یك دائرة المعارف هر توضیح و تفسیری را با قطع نظر ازاینكه توسط چه كسی و در چه زمانی صورت گرفته گرد هم آورده اند، كه بدون تردید مراجعه به چنین كتبی نه تنها به ابهام زدایی نمی انجامد كه تاریكی فزون تری را نیز در پی دارد؛ از باب نمونه:
در تاج العروس، معنای مورد اراده الهی در متشابهات و نیز معنای مقصود و مخالف ظاهر لفظ را از معانی واژه تأویل می شناسد.7 وابن اثیر در «النهایة»8 معنای دوم را تنها معنای تأویل می داند، حال آن كه این معانی ریشه در لغت نداشته تنها مورد تسالم متأخرین می باشند9 و به اعتقاد ابن تیمیه معنای دوم از اصطلاحات نوپیدا پس از قرن سوم است.10
بنابراین وقتی از مرجعیت لغت در فهم تأویل سخن گفته می شود مقصود لغت عربی اصیل و پیراسته از آلایشهای ناشی از آمیزش قومیتها و اصطلاحگذاری های جدید است، كه بطور عمده در لغت های كهن مانند «صحاح اللغة» و «معجم مقاییس اللغة»دیده می شود، چه آن كه جوهری خود را ملزم می دید كه معنای واژه ها را ازگویشهای اصیل عربی استخراج نماید،11 و به همین منظور به سیر و سفر می پرداخت و با عربهای اصیل در دیارشان به گفت و گو می نشست و به گشت و گذار در سرزمین قبایل «ربیعه» و «مضر» می پرداخت.12 احمد بن فارس نیز خود را متعهد می دانست كه واژگان عربی را بر اساس مطالعه زبان عربی اصیل توضیح دهد.13
از نگاه معنی شناسان اصالت گرا «تأویل» در عصر نزول به معنای تلاش برای یافتن اصل یك چیز با شناختن فرجام آن آمده است، چنان كه گاه به معنای خود آن چیزی است كه تأویل گر در پی شناخت آن است:
«اول: اصلان ابتداء الامر و انتهاؤه.»14
«تأویل الكلام، هو عاقبته و ما یؤول الیه.»15
«التأویل، المرجع و المصیر.»16
«أوّل الحكم الی اهله: أی أرجعه و ردّه الیهم.»17
«التأویل من الأول، ای الرجوع الی الاصل، و منه الموئل: الموضع الذی یرجع الیه، و ذلك هو ردّ الشئ الی الغایة المرادة منه علماً كان او فعلاً.… و الأول السیاسة التی تراعی مآلها.»18
«و التأویل تفسیر ما یؤول الیه الشیء.»19
دقتهای معنی شناختی علمای لغت در باب واژه تأویل، در حوزه پژوهشهای قرآنی بازتاب داشته و توانسته مفسرانی را تحت تأثیر قرار دهد، از جمله ابوعلی جبائی تأویل اصطلاحی را به معنای عاقبت و فرجام امور دانسته است 20 و دیگری می نویسد:
«قرآن دو تأویل دارد، تأویل مبدأ و تأویل معاد و خود حجتی است در وسط آن دو؛ تأویل مبدأ منبعی است كه قرآن با اصل و فصولش ـ اعم از احكام و گزارشها ـ برگرفته از آن است، و واقعیت تأویل معاد را خبرهایی تشكیل می دهند كه در متن قرآن جلب توجه می كنند.»21
علامه طباطبایی می نویسد:
«التأویل هو المصلحة الواقعیة التی ینشأ منها الحكم ثم تترتب علی العمل.»22
و دیگری می نویسد:
«تأویل، پویش ذهنی خردمندانه ای است كه در پی شناخت ریشه ای به اصل یك چیز بازگردد یا برای رسیدن به هدف یك چیز، تدبیری در پیش گیرد.»23
در عبارتهایی كه خواندیم با نگاه به لغت، تأویل را تفسیر و توضیح كرده اند و برداشت خود را بازگو كرده اند.

همخوانی لغت با عرف قرآن

واژه تأویل هفده بار در قرآن به كار رفته است كه از این میان در سه مورد (آل عمران/7، اعراف/53 و یونس/39) به طور قطع و در دو مورد (یوسف/6 و 109) به یك احتمال، معنای اصطلاحی آن اراده شده است.
اما در سایر موارد، نگاه به معانی شناخته شده و در خور فهم اعراب آن زمان دارد و در پی این نیست كه برای قرآن علاوه بر معنای آشكار و همه كس فهم، معنای عمیق تری را اثبات نماید، علامه طباطبایی بااستناد به همین آیات، بابی را با عنوان «تأویل در عرف قرآن» می گشاید.24 آیاتی كه عرف قرآن را در این باره تشكیل می دهند عبارتند از:
1. «فان تنازعتم فی شیء فردّوه الی الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر ذلك خیر و أحسن تأویلاً» نساء/59
پس اگر در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر(ص) بازگردانید؛ اگر به خدا و روز رستاخیر ایمان دارید! این برای شما بهتر و عاقبت و پایانش نیكوتر است.
2. «و أوفوا الكیل اذا كلتم و زنوا بالقسطاس المستقیم ذلك خیر و أحسن تأویلاً» اسراء/35
و هنگامی كه پیمانه می كنید حق پیمانه را ادا نمایید و با ترازوی درست وزن كنید، این برای شما بهتر و عاقبتش نیكوتر است.
3. «سأنبّئك بتأویل مالم تستطع علیه صبراً» كهف/78
بزودی تأویل آنچه را كه نتوانستی در برابر آن صبركنی، به تو خبر می دهم.
4. «ذلك تأویل مالم تسطع علیه صبراً» كهف/82
این بود تأویل كارهایی كه نتوانستی در برابر آنها شكیبایی ورزی.
توجه به موضوع گزاره در دو آیه نخست كه همراه است با تكرار كلمه خیر، تردیدی باقی نمی گذارد در اینكه تأویل در این موارد عاقبت كار است كه قرآن به قصد ایجاد انگیزه قوی تر بر حُسن آن تأكید می نماید.
در سوره یوسف شش بار این واژه به معنای رؤیا آمده است كه شهودی است روحی و غیرارادی. شخص خواب بیننده هیچ گاه انتظار وقوع آن را در خارج با همان كیفیت و كمیت رؤیایی ندارد، به همین دلیل در پی تعبیر كننده می رود تا به بازنگری رؤیای او پرداخته و واقعیت و حقیقت آن را تعریف نماید. بنابراین می توان گفت در سوره یوسف مقصود از تأویل رؤیا اصل و حقیقتی است كه با قالب تمثیلی و نمادین شهود می گردد.
در آیات سوره كهف، مراد و معنای تأویل به وضوح بیان شده است، نكته مبهم نوع رابطه و نسبت بین ظاهر كارهای حضرت خضر و معنای تبیین شده از سوی ایشان می باشد. مجموع پاسخ و پرسش مطرح شده در داستان همراهی موسی(ع) با خضر(ع) گواهی می دهد كه سبب شگفتی، سؤال و اعتراض حضرت موسی(ع) بی اطلاعی او از هدف اقدامات حضرت خضر بوده است! به همین دلیل هنگامی كه شنید سوراخ كردن كشتی به قصد جلوگیری ازمصادره آن از سوی پادشاه، كشتن نوجوان به منظور دفاع از پدر ومادر با ایمان او و برپاداشتن دیوار برای فراهم نمودن زمینه دسترسی دو یتیم به گنج باقی مانده از پدر شایسته شان بوده است؛ هدف اقدامات یاد شده را فهمید و دیگر هیچ سؤالی نكرد. بنابراین واژه تأویل در این داستان به معنای غایت و نتیجه كار است كه در مقام تصور، نقش سبب را دارد.
در مجموع، عرف قرآن با لغت كمال همزبانی را دارد. گویا چنین همخوانی سبب شده كه مفسرانی در گذشته و حال پیرامون این آیات به گونه ای سخن بگویند كه مطالعه كننده را به یاد سخنان اهل لغت می اندازد؛ طبرسی ذیل آیه «… احسن تأویلاً»(نساء/59) می نویسد:
«أی أحمد عاقبة، عن قتادة و سدی و ابن زید قالوا: لأنّ التأویل من آل یؤول، اذا رجع، و المآل المرجع، و العاقبة سمّی تأویلاً لانّه مآل الامر.»25
یعنی پایان ستوده تری دارد، این سخن قتاده، سدی و ابن زید است، آنها در مقام توضیح و بیان علت این معنی گفته اند: چون تأویل برگرفته از «آل یؤول» است كه به معنای بازگشتن است، و مآل، بازگشتگاه است. همچنین عاقبت را تأویل نامیده اند، زیرا مآل و سرانجام كار است. علامه طباطبایی می نویسد:
«تأویل در عرف قرآن حقیقت یك چیز است كه آن را در بردارد، به سوی آن بر می گردد و بر آن استوار است؛ همانند تأویل رؤیا كه تعبیر آن است، و تأویل حكم كه ملاك آن می باشد، و تأویل كار كه مصلحت و غایت حقیقی آن را تشكیل می دهد، و تأویل رویداد كه علت واقعی آن است.»26
مفسرانی نیز وجود دارند كه در پرتو لغت و عرف قرآن، تأویل اصطلاحی را معنی نموده و در این زمینه از چارچوب لغت قدم فراتر ننهاده اند، از باب نمونه:
قتاده كه واژه «تأویلاً» در آیه «… أحسن تأویلاً» را با استناد به معنای لغوی تأویل، به عاقبت و فرجام بازگردانده است، تأویل در آیه «هل ینظرون الاّ تأویله» (اعراف/53) را كه نگاه به تأویل قرآن دارد نیز به معنای عاقبت و فرجام می داند.27
شیخ طوسی نیز با یادآوری این دو نكته كه تأویل در اصل به معنای مرجع و بازگشتگاه و مصیر و نتیجه است28 و نتیجه كه «مآل» گفته می شود به این دلیل است كه گویا هر چیز، اول از نتیجه و غایت جدا می شود و سپس به سوی آن بازمی گردد29؛ می نویسد:
«تأویل الرؤیا تفسیر ما یؤول الیه معناه، و تأویل كلّ شیء تفسیر ما یؤول الیه معنی الكلام.»30
تعریفی كه شیخ برای تأویل برگزیده به عنوان قضیه كلی مطرح می كند، چیزی غیر از سخن جوهری در صحاح اللغة نیست كه پیش از این گذشت.

حقیقت تأویل در سنت

سنت كه غنی ترین و اطمینان بخش ترین منبع شناخت تأویل است، برای شكافتن و شناساندن مفاهیم قرآنی علاوه بر تنزیل و تأویل، از اصطلاحات دیگری چون: حرف، ظهر، بطن، حدّ، مطلع، عبارت، اشارت، لطائف وحقایق نیز سود می برد كه جز واژه «حرف» همگی یادآور معنای پیدا و ناپیدای كلمات و آیات قرآن هستند و در حقیقت كمك كار واژه تنزیل و تأویل به حساب می آیند.
اینك برای به دست آوردن معنای تأویل و اثبات هم معنایی اصطلاحات یادشده با تأویل در نگاه سنّت، مروری بر چند روایت داریم.
امام باقر(ع) می فرماید:
«انّ الله علّم نبیه التنزیل و التأویل.»31
پیامبر فرمود:
«ما انزل الله آیة الاّ و لها ظهر و بطن.»32
و نیز فرمود:
«… و ما فیه حرف الاّ و له حدّ، و لكلّ حدّ مطلع.»33
در روایتی ازامام صادق(ع) آمده است:
«كتاب الله علی اربعة اشیاء؛ العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقایق، فالعبارة للعوام، و الاشارة للخواص، و اللطائف للاولیاء، و الحقایق للانبیاء.»34
فضیل بن یسار می گوید: از امام باقر(ع) پیرامون روایت «ما من القرآن آیة الاّ و لها ظهر و بطن، و ما فیه حرف الاّ و له حدّ و لكلّ حدّ مطلع» پرسیدم كه مقصود از ظهر و بطن چیست، حضرت فرمود:
«ظهره تنزیله و بطنه تأویله.»35
از امام علی(ع) نیز روایت شده است:
«ما من آیة الاّ و لها أربعة معان؛ ظاهر و باطن وحدّ و مطلع، فالظاهر التلاوة، و الباطن الفهم، و الحدّ هو احكام الحلال و الحرام، و المطلع هو مراد الله بها.»36
برای «حدّ» و «مطلع» تفاسیری ارائه شده كه اساسی ترین آنها عبارتند از:
1. حدّ معنای عمیق است و مطلع سرآغازی است كه وسیله شناخت و دستیابی به عمق معنی شمرده می شود.37
2. معنای «مطلع» همخوان با معنای تأویل، و معنای «حدّ» همانند معنای تنزیل و ظهر است؛38 با این توضیح كه هر كلمه و گزاره قرآنی یك معنای جزئی، تعین یافته و محدود دارد و درعین حال مشتمل بر حقیقت كلی قابل تجرید از خصوصیات نیز هست كه ملاك حكم به حساب می آید.39
معنی اگر مستقل در نظر گرفته شود «حدّ» است، و مطلع بطنی است كه متصل به معنی و زاینده آن می باشد.40
در لغت، مطّلع و مطلع به معنای جایگاه بلند و مشرفی است كه جهت كسب آگاهی مورد استفاده قرار می گیرد،41 بدون تردید چنین معنی كمال سازگاری را با احتمال دو و سه و روایتی دارد كه مطلع را فلسفه تشریع می شمارد.
بدین ترتیب تمام واژه های مورد بحث در حقیقت به تنزیل و تأویل بر می گردند كه اولی نقش راه ورود به دوم را بازی می كند، البته بعد از معنی شناسی ابتدایی كه همان تفسیر است. ابوطالب ثعلبی می گوید:
«تفسیر، بیان معنای قراردادی لفظ ـ اعم از حقیقت و مجاز ـ است، و تأویل، تفسیر باطن لفظ. تأویل از حقیقت مراد خبر می دهد و تفسیر درباره دلیل و راهنمای مراد سخن می گوید.»42

ویژگیهای تأویل از نگاه سنت

پس از نگاه معنی شناسانه به اصطلاحات هم معنی با تأویل و تنزیل، با نگاه به آنچه در تعریف تأویل و اصطلاحات همانند آمده است، مهم ترین ویژگیهای تأویل را ازنگاه سنّت بر می شماریم:

الف. تعلیم پذیری

سنت، تأویل را قابل آموزش و فهم آن را نه تنها برای پیامبر(ص) معصومین و شاگردان ممتاز ایشان كه برای افراد عادی نیز ممكن و مقدور می شناسد.
در روایت ابوصباح ازامام صادق(ع) آمده است:
«علّم نبیه التنزیل و التأویل.»43
علی(ع) فرمود:
«مانزلت آیة فی كتاب الله… الاّ و قد اقرأنی ایاه رسول الله و علّمنی تأویله.» 44
و نیز به امام حسن(ع) فرمود:
«انی ابتدأتك بتعلیم كتاب الله و تأویله.»45
میثم تمّار به ابن عباس می گوید: هر چه می خواهی از تفسیر قرآن بپرس كه من تنزیل قرآن را بر امیرالمؤمنین تلاوت كردم و ایشان تأویل را به آموخت.46
پیامبر(ص) به علی فرمود:
«أنت منی تؤدّی عنی و تبرئ ذمّتی و تبلّغ عنی رسالتی! قال یا رسول الله أو لم تبلغ الرسالة؟ قال بلی و لكن تعلّم الناس من بعدی من تأویل القرآن مالم یعلموا، و تخبرهم.»47
تعلیم پذیری تأویل و نیز انتساب آن به قرآن حكایت از این دارد كه بین تأویل و لفظ، پیوند و رابطه ای وجود دارد كه منشأ دلالت و هدایت الفاظ به حساب می آید و این مورد گواهی سنت نیز هست؛ سنت در راستای تأكید بر غنای قرآن تصریح دارد كه تمام تعالیم قرآن از گذرگاه دلالت به دست می آید. امام صادق(ع) در روایتی می فرماید:
«من آنچه در آسمان و زمین و بهشت و دوزخ و گذشته وآینده بوده می دانم و این همه را از كتاب خدا دانسته ام.»48
و در روایت دیگری فرمود:
«هیچ چیزی نیست كه در آن دوكس اختلاف داشته باشد جز آن كه اصلی دركتاب خدا دارد.»
و امام باقر(ع) فرمود:
«هر چه این امت بدان نیاز داشته باشند تا روز رستاخیز، خدا در كتابش آن را نازل كرده و برای پیامبرش بیان فرموده است.»49
چنان كه مقتضای مبین بودن و بینات بودن قرآن این است كه نسبت به معانی ناپیدا و باطن نیز روشنگر و آشكار كننده باشد.

ب. هویت كاربردی

سنت تأویل را راهنمای انسان می شناسد و كارآیی آن را در حوزه فكر و عمل انسان مورد تأكید قرار می دهد. از جمله در روایتی از پیامبر(ص) در كتب معتبر شیعه و سنی آمده است:
ابوسعید می گوید: همراه پیامبر(ص) درحركت بودیم كه پاپوش آن حضرت پاره شد، علی(ع) نشست كه آن را بدوزد، پیامبر(ص) مقداری راه رفت، آن گاه فرمود:
«إنّ منكم من یقاتل علی تأویل القرآن، كما قاتلت علی تنزیله.»
همانا برخی از شما براساس تأویل قرآن می جنگد، همان گونه كه من بر مبنای تنزیل آن جنگیدم.
با شنیدن این سخن، گروهی از جمله ابوبكر و عمر به داشتن چنین شرافتی دل بستند؛ ابوبكر گفت: آن كس من هستم؟ پیامبر(ص) فرمود خیر! عمر گفت: آن كس من هستم؟ حضرت پاسخ منفی داد و افزود:
«و لكن خاصف النعل»؛ ولی او كسی است كه پاپوش را می دوزد.
پیامبر مقصودش علی(ع) بود، پس ما به سوی او شتافتیم و به او بشارت دادیم، ولی او سرش را بلند نكرد، گویا این سخن را در گذشته از رسول خدا شنیده بود.50
با استناد به این روایت، عمار یاسر در جنگ صفّین در برابر عمروعاص این شعار را می داد:
«نحن ضربناكم علی تنزیله * * * والیوم نضربكم علی تأویله»51
ما در گذشته با شما بر اساس تنزیل قرآن جنگیدیم و امروز بر اساس تأویل آن با شما مبارزه می كنیم.
چنین برداشتی از تأویل، نه با بایگانی بودن تأویل در لوح محفوظ به دور از دسترسی انسانهای غیرمعصوم سازگار است و نه با اختصاص آن به آیات اسماء و صفات.

ج. ژرفای پایان ناپذیر

عمق و ژرفای بی پایان، یكی دیگر از ویژگیهای تأویل و بطن است كه سنت از آن سخن می گوید، با داشتن چنین ویژگی، شكوفایی همواره و پاسخگویی به نیازهای جدید، در هرزمان، برای قرآن قابل اثبات است.
امام صادق(ع) می فرماید:
«فهو فی كلّ زمان جدید و عند كلّ قوم غضّ الی یوم القیامة.»52
پیامبر(ص) دربارۀ این ویژگی می فرماید:
«ظاهره انیق و باطنه عمیق… لاتحصی عجائبه و لاتبلی غرائبه.»53
قرآن ظاهر زیبا و باطن عمیق دارد، شگفتیهای آن شمرده نمی شود و آموزه های ناشناخته آن فرسوده نمی شود.
امام علی(ع) می فرماید:
«ان القرآن ظاهره انیق، و باطنه عمیق، لاتفنی عجائبه، و لاتنقضی غرائبه.»54
همانا قرآن ظاهر زیبا و باطن ژرفی دارد كه شگفتیهای آن فنا نمی پذیرد و ناگفته ها و ناشناخته های آن پایان نمی گیرد.
فضیل بن یسار می گوید: از امام باقر(ع) دربارۀ معنای ظهر و بطن در روایت «ما من القرآن آیة الاّ و لها ظهر و بطن… »سؤال كردم؟ امام در جواب فرمود:
«ظهره تنزیله و بطنه تأویله، منه ما قد مضی و منه مالم یكن یجری كما یجری الشمس و القمر.»55
درگفتاری از امام صادق(ع) آمده است:
«ان للقرآن تأویلاً فمنه ما قد جاء و منه لم یجئ، فاذا وقع التأویل فی زمان امام من الائمة، عرفه امام ذلك الوقت.»56
در كنار جریان تدریجی، سنت از تنوع و تعدّد مخاطبان كه پیامد دیگر ژرفای تأویل است نیز نام می برد كه مخاطبان عبارتند از: توده مردم كه با الفاظ و عبارتها تماس دارند، خواص كه به اشاره های قرآن پی می برند، اولیاء كه لطایف را می فهمند و انبیاء كه به حقایق قرآن دسترسی دارند. «كتاب الله علی اربعة اشیاء؛ العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقایق، فالعبارة للعوام، و الاشارة للخواص، و اللطائف للاولیاء، و الحقایق للانبیاء.»57

د. قرآن شمولی

سنت تمام بخشهای قرآن را دارای تأویل دانسته و با سه گزاره: قرآن، حروف هفتگانه و هرآیۀ قرآن تأویل دارد؛ حوزه وجود تأویل را كلّ دایره وجود قرآن می شناسد:
پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود:
«تعلّم الناس من تأویل القرآن مالم یعلموا…»58
و نیز فرمود:
«اعطیت القرآن علی سبعة احرف، لكلّ حرف منها ظهر و بطن.»59
«انزل القرآن علی سبعة احرف، لكلّ آیة منها ظهر و بطن.»60
«ان القرآن انزل علی سبعة احرف… و لكلّ حرف حدّ و مطلع.»61
«نزل القرآن علی سبعة احرف؛ امر، و زجر، و ترغیب، و ترهیب، و جدل، و قصص، و مثل.»62
علی(ع) می فرماید:
«… و ما من حرف الاّ و له تأویل.»63
از سؤال فضیل درباره روایت «ما من القرآن آیة الاّ و لها ظهر و بطن» و جواب امام باقر(ع) كه فرمود: «ظهره تنزیله و بطنه تأویله»64 به وضوح استفاده می شود كه تمام آیات قرآن تأویل دارد.
با اندك تأمّلی این نتیجه گیری تردید ناپذیر می نماید كه تك تك آیات قرآن تأویل دارد و در هیچ بخش از اقسام هفتگانه بیان قرآن بار معنایی آن در معنای ادبی و آشكار متن خلاصه نمی شود، و نیز این احتمال را معقول نشان می دهد كه درحقیقت مقصود از تأویل قرآن و تأویل هر حرف از حروف هفتگانه آن، تأویل آیات باشد و نه چیزی جداگانه و ناساز با تأویل آیات.

هـ . تفكیك پذیری از تنزیل

سنّت، به رغم این كه تأویل و تنزیل را دو مقوله علوم قرآنی و در خدمت فهم كلام الهی می داند، بر تفكیك پذیری و دوگانگی آن دو نیز تأكید ورزیده و این ویژگی را درحوزه دلالت و تحقق هر كدام قابل مطالعه می داند. گاهی تنزیل حوزه دلالتی گسترده تر از حوزه دلالت تأویل دارد، به عنوان مثال، آیه تطهیر كه مشتمل بر واژه «اهل بیت» است با تنزیل خود می تواند آل عقیل و آل عباس… را در برگیرد65، ولی سنت (روایتی ازامام باقر(ع)) می گوید:
«فكان علی والحسن و الحسین و فاطمة تأویل هذه الآیة، فأخذ رسول الله(ص) بید علی و فاطمة و الحسن و الحسین(علیهم السلام) فأدخلهم تحت الكساء فی بیت امّ سلمة.»66
امام موسی بن جعفر(ع) در رابطه با آیه مباهله «فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم وانفسنا و انفسكم ثمّ نبتهل … »(آل عمران/61) می فرماید:
«و لم یدّع احد انّه ادخل النبی(ص) تحت الكساء عند مباهلة النصاری الاّ علی بن ابی طالب و فاطمة و الحسن و الحسین، فكان تأویل قوله «ابنائنا» الحسن و الحسین، و «نسائنا» فاطمة، و «انفسنا» علی بن ابی طالب(ع).»67
هیچ كس نگفته كه پیامبر(ص) هنگام مباهله با نصاری جز علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) كس دیگری را هم وارد «كساء» نمود، بنابراین تأویل «ابنائنا» حسن و حسین، «نسائنا» فاطمه و«انفسنا» علی بن ابی طالب است.
گاهی تأویل از منظر سنت، نوعی تعمیم و توسعۀ تنزیل به حساب می آید و در پرتو آن، آیه از شمول و فراگیری بیشتری برخوردار می گردد. نمونه آن در آیه زیر دیده می شود:
«من قتل نفساً بغیر نفس او فساد فی الارض فكانّما قتل الناس جمیعاً ومن أحیاها فكانّما أحیا الناس جمیعاً» مائده/32
هركه انسانی را بدون ارتكاب قتل یا فساد در روی زمین بكشد چنان است كه گویی همۀ انسانها را كشته، و هر كه انسانی را از مرگ رهایی بخشد چنان است كه گویی همه مردم را زنده كرده است.
علی(ع) می فرماید:
احیاء در این آیه، دارای تأویلی است كه با ظاهرش نمی خواند و آن هدایت است، زیرا هدایت، حیات ابدی است وهر كه را خدا زنده بنامد هرگز نمی میرد، بلكه او را از سرای محنت به خانه آسایش انتقال می دهد.68
در راستای فهم هر چه بهتر گفتار امام علی(ع)، روایت حمران و روایت احمد سیاری شایسته دقت و مطالعه است:
حمران بن اعین می گوید از امام صادق(ع) پیرامون آیه «من قتل نفساً… »سؤال كردم و گفتم: «فمن احیاها» یعنی چه؟ امام فرمود:
یعنی آن را از غرق شدن، سوختن، چنگ حیوانات درنده و دشمن نجات دهد.
آن گاه امام(ع) لب از سخن فرو بست، سپس به من نگاه كرد و فرمود:
تأویل بزرگ تر و درخور توجه تر آیه این است كه كسی به سوی خدا فرا خوانده شود و اجابت كند.69
احمد بن محمد سیاری می گوید از امام صادق(ع) پیرامون آیه «… ومن احیاها…» پرسیده شد، امام(ع) فرمود: كسی كه انسانی را از سوختن و غرق شدن نجات می دهد! عرض كردم: ما روایتی را از جابر دراختیار داریم كه در آن پدر شما فرموده است: كسی كه انسانی را از گمراهی به راه هدایت بكشد! امام فرمود: آن معنی جزء تأویل آیه است.70
در مواردی تفاوت تأویل و تنزیل اوج بیشتر گرفته و به مرز تضاد و ناسازگاری جدی می رسد و سنت این گونه موارد را با عنوان مغایرت تأویل با تنزیل به تحقیق می نشیند. علی(ع) می فرماید:
«ممّا تأویله غیرتنزیله: قال «و انزل لكم من الأنعام ثمانیة ازواج» (زمر/6) و قال «و انزلنا الحدید فیه بأس شدید»(حدید/25) ، فانزال ذلك خلقه.»71
از موارد مغایرت تأویل با تنزیل، این است كه خداوند می فرماید: «خداوند برای شما هشت جفت از چهارپایان فرو فرستاد» و می فرماید: «آهن را نازل كردیم كه در آن نیروی شدید است» پس نازل كردن چهارپایان و آهن، آفرینش آنهاست.
نمونه دیگری كه علی(ع) برای این نوع جداسازی ارائه می دهد سخن حضرت ابراهیم است كه خداوند آن را در قرآن نقل می كند: «انّی ذاهب الی ربّی»(صافات/99)، امام می فرماید:
«انّ تأویله غیرتنزیله.»72
رفتن ابراهیم(ع) به سوی پروردگارش بدین معنی است كه عبادت خود را به سمت و سوی خدا انجام داده، نمی بینی كه تأویل این سخن غیر از تنزیل آن است.
حوزه دومی كه در آن تفكیك تأویل از تنزیل قابل مطالعه می باشد، زمان تحقق و عینیت آن دو درخارج است كه در سنت، چهار گونه برای آن تصور شده است: تأویل نهفته در تنزیل، تأویل پیشی گرفته از تنزیل، تأویل همراه تنزیل و تأویل پس از تنزیل. و در گفتاری از امام علی(ع) هر یك در قالب مثالی، توضیح داده شده است:
اما آنچه كه تأویلش در متن تنزیل نهفته است، تمام آیات محكمی است كه از حرمت چیزی از امور شناخته شده در روزگار عرب سخن می گوید، تأویل این آیات در تنزیل آنها گنجانده شده و به تفسیری بیش از تأویل درمورد آنها نیاز نیست. نمونه آن سخن خداوند درباره تحریم است كه می فرماید: «مادران، دختران و خواهران تان بر شما حرام شده اند… » و درمورد اعلام حلیت فرموده است: «حلال شده است برای شما شكار دریایی و طعام به دست آمده از آن»… 73
امام(ع) برای توضیح قسم دوم می فرماید: مقصود، آن دسته آیاتی است كه درباره رخدادها و حوادث پیشینه دار ومورد سكوت وحی و پیامبر(ص) سخن می گوید، «ظهار» یكی از نمونه ها است كه به رغم جا افتادگی و رواج آن بین اعراب، تنها پس از هجرت و در پی ظهار اوس بن صامت، قرآن درباره آن سخن گفت.
امام برای مورد سوم، آیه «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقین» (توبه/119) را مطرح نموده می فرماید: پس هر كه این تنزیل را از رسول خدا شنید نیازمند آن است كه «صادقین» را بشناسد.
نمونه دیگر قصه اصحاب كهف است كه در آن تأویل به صورت واضح و مشروح در متن قرآن نقل شده است.
اما آنچه تأویلش پس از تنزیلش قرار دارد اموری است كه خداوند از وقوع آنها در آینده به پیامبر(ص) خبر داده است، از قبیل امور مربوط به قاسطین، مارقین، خوارج، گزارش قیامت، رجعت، و صفات قیامت.74
خلاصه سخن این كه تفكیك پذیری تأویل ازتنزیل، از آموزه های مسلم سنت است و ممكن است این سخن علی(ع) «علّمنی تأویلها و تفسیرها»75 نیز اشاره به جدایی مقوله تأویل از تنزیل داشته باشد و در پی این باشد كه تعلیم پذیری آن دو را جزء ضرورتهای حوزه قرآن پژوهی معرفی نماید!

تعریف تأویل

پس از مطالعه لغت، عرف قرآن و سنت در راستای فهم حقیقت تأویل، تأیید این ادّعا واقع بینانه می نماید كه دیدگاه های تأویل شناسانۀ رایج، بعضی ناكارآمد و ناتوان از توسعه كاربرد و هدایت قرآن است و برخی با سه منبع یادشده برای مطالعه و شناخت تأویل همخوانی لازم را ندارد، از این رو تلاش فكری جهت شناسایی و تعریف بهتر تأویل همچنان یك نیاز است. در راستای پاسخ به این نیاز می توان گفت:
تأویل، حقایقی است مورد اراده الهی، بی نهایت ژرف، فراحسی، هدایتگر و نهفته در قالب واژه ها و آیات قرآن كه درك همه جانبه و یا نسبی آنها بستگی دارد به تدبیر معنی شناسانه سازگار با ساختار بیانی انحصاری قرآن و شایستگی های ویژه عقلی، علمی و روحی مفسّر.
جهت گویایی و وضوح بیشتر این تعریف، ناگزیریم از اینكه عناوین حقیقت مراد الهی، تأویل پذیری قرآن، فهم تأویل و مهارت تأویل شناسی را بار دیگر به مطالعه بنشینیم:
تردیدی نیست در اینكه حقایق قرآنی در دو حوزه گزارشها و تشریع قابل مطالعه می باشد. اخبار و گزارشهای هستی شناختی كه عمده ترین حوزه های آنها عبارتند از خداشناسی، درك مجردات، طبیعت شناسی، انسان شناسی و آخرت شناسی، بخش عمده حجم قرآن را به خود اختصاص داده و در پی این است كه انسان را به واقعیتهای نامحدود و متنوع هستی آشنا سازد و بدین وسیله زمینه تكامل معرفتی وی را فراهم آورد.
در بخش تشریع ـ اعم از مقررات اجتماعی، دستورات اخلاقی و احكام عبادی ـ قرآن از تأثیر و تأثّر شگرفی سخن می گوید كه تكامل معرفتی همراه با رستگاری جاودانه و یا كوری و كری همراه با زیان جبران ناپذیر و ابدی انسان از نمود و جلوه های عمده آن است، به عبارت دیگر از بایدها و نبایدهایی سخن می گوید كه توجه و بی توجهی انسان در قبال آنها تا بی نهایت آثار مثبت و منفی در پی دارد.
قرآن كمترین ادعایش این است كه در هر دو بخش گزارشها و تشریع، چیزی ناگفته باقی نگذاشته است و در قالب متنی محدود، بار معنایی نامحدود را همراه خود دارد: «و نزّلنا علیك الكتاب تبیاناً لكلّ شیئ و هدی و رحمة و بشری للمسلمین»(نحل/89)
و ما این كتاب را بر تو نازل كردیم كه بیانگر همه چیز و مایه هدایت، رحمت و بشارت برای مسلمین است.
به رغم بی پایانی هستی و بازتاب مثبت و منفی برخورد انسان با تعالیم الهی، تمام آنچه در حوزه گزارشها و تشریع می گنجد مراد الهی می باشد و تفاوت اساسی میان كلام خداوند و كلام انسان در این است كه انسان به بسیاری از جوانب و آثار محتوای سخنش بی توجه است، ولی خداوند كه آگاه به همه چیز می باشد عنایت و مشیتش به تمام زوایا و پیآمدهای معنی تعلق می گیرد و امكان ندارد كه زاویه ای و یا اثری جزء مراد الهی نباشد. مراد الهی با چنین عمق و گستره ای در هر واژه و آیه حقیقت تأویل را تشكیل می دهد.
تفسیر واژه تأویل به حقیقت مراد الهی سخن جدیدی نیست و در روایات و گفتار مفسران پیشین و معاصر به گونه ای مورد توجه بوده است. وقتی پیامبر(ص) فرمود: «ایها الناس من كنت مولاه فهذا علی(ع) مولاه» مردی پرسید: تأویل این سخن چیست؟ پیامبر(ص) فرمود: «من كنت نبیه فهذا علی امیره»76
علی(ع) در پاسخ زندیقی كه از اختلاف آیاتی چون: «الله یتوفّی الأنفس حین موتها» (زمر/42) «یتوفیكم ملك الموت» (سجده/11) ، «توفّته رسلنا» (انعام/61) و «إنّ الذین توفّیهم الملائكة»(نساء/97) ، پرسیده بود؛ فرمود: اینك از تأویل آیات مورد سؤالت خبر می دهم. سپس امام ضمن تأكید بر این كه میراندن به صورت مستقیم توسط خداوند صورت نمی گیرد بلكه دست اندركاران گرفتن جان، فرشتگانند كه رسولان خداوند و در فرمان ملك الموت می باشند، فرمود:
فرشته مرگ كمك كارانی دارد از فرشتگان رحمت و عذاب كه به امر او بسیج می شوند و كار آنها كار او به حساب می آید. بنابراین كار آنها كار ملك موت و كار او كار خداوند است، چون او جان را می گیرد به دست كسی كه می خواهد… و كار امینان او كار خود اوست، زیرا آن فرشتگان خواستی جز خواست خداوند ندارند.77
بی تردید در این دو روایت، واژه تأویل در مورد حقیقت مراد پیامبر(ص) و خداوند به كار رفته است. روشن تر از این، سخن امام صادق(ع) است كه در باب تأویلهای نبایسته می فرماید:
تنها عامل هلاكت مردم در مورد آیات متشابه این است كه آنها به معنای آن دست نیافته و حقیقت آن را نشناخته از پیش خود تأویلی برای آن ارائه دادند.78
ابن زید یكی از مفسّران، ذیل آیه «یوم یأتی تأویله» و «لایعلم تأویله الاّ الله» تأویل را به حقیقت تفسیر می كند.79
ابوطالب ثعلبی می گوید:
«فالتأویل إخبار عن حقیقة المراد، و التفسیر اخبار عن دلیل المراد.»80
فخررازی در راستای توضیح آیه «بل كذّبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یأتهم تأویله» (یونس/39)، و اینكه چرا كافران به تكذیب قرآن دست زدند، می نویسد:
«چون قرآن را مشتمل بر اموری یافتند كه حقیقت و حكمت آنها را نمی دانستند، ناگزیر به تكذیب قرآن پرداختند. حاصل اینكه آن گروه چون اسرار الهی را نمی دانستند و امور را بر اساس یافته های مأنوس عالم محسوسات تحلیل می كردند بدون اینكه در پی فلسفه و تأویل آنها باشند در وادی تكذیب و جهالت سقوط كردند، پس جمله «بل كذبوا بما… » اشاره به ناآشنایی آنها به این امور دارد و جمله «و لما یأتهم… » اشاره دارد به این كه سختكوشانه دنبال شناخت آن اسرار راه نیفتادند.»81
مفسّر دیگری می نویسد:
«تأویل عبارت است از بارگرداندن چیزی به سرچشمه و حقیقتش با مقایسه نص دیگری كه دلالت روشن تری بر مطلوب دارد، بر اساس تفسیری كه در آن تناسب لفظ با معنی رعایت شده باشد.»82
متونی كه به مطالعه گرفته شد، همه دستیابی به حقیقت مراد الهی از آیات را گمشده دست اندركاران تأویل می شناسد، با این تفاوت كه برخی تأویل را تعبیر دیگری از حقیقت مراد الهی می داند و بعضی تأویل را عبارت می داند از تلاشی كه به درك حقیقت می انجامد.

فلسفه تأویل در قرآن

به هر حال در تأویل، فهم ظاهر و تفسیر تنزیل كه نگاهی است موردی و همچنین نگاه فراموردی هر دو ضروری می باشد؛ ضرورتی كه توجیه آن ضرورت دیگری را تشكیل می دهد!
تردیدی نیست در اینكه قرآن با ظاهر و قالبی نه چندان گسترده، آیات قابل شمارش و واژه های محدود، پیرامون حقایق نامحدود عینی و تحقق یافتنی، با انسان كه درك و شناختش عمدتاً در زندان محسوسات گرفتار است به گفت وگو می نشیند تا افق دید و درك او را تا بی نهایت توسعه دهد!
بنابراین، تعهد قرآن به كوتاه گویی و نیز اسارت انسان در كمند محسوسات، دو مشكل اساسی بیان حقایق نامأنوس و نامحدود در قرآن می باشد.
جهت تأمین مصونیت تبیین معارف وحی از گزند این دو مشكل، اصل «چند كنشی واژه ها و آیات» مبنای توضیح حقیقت مراد الهی در قرآن شناخته شده است، به این معنی كه هر واژه و آیه قرآن به تعداد آیات و كلماتی كه با آنها پیوند معنایی دارد، از چند كاركرد و كنش برخوردار است و قدرت تبیین دارد.
هدف ازاین سخن، بازگو كردن نظریه «انسجام گروی» نیست كه با معنی و كاربردهای خاصی در بحث ملاك «معنی داری» مطرح است و بستر توجیه و تصدیق یك گزاره در مجموعه گزاره های با هم سازگار، به حساب می آید،83 بلكه غرض یادآوری این مطلب است كه در سیستم نظام واره معارف قرآن و رابطه تلازم بین آنها، نقش متقابل واژه ها و آیات در تبیین معنای یكدیگر نیز قابل اثبات می نماید كه سهم درخور توجهی در فهم حقیقت مراد الهی دارد.
سیستم چند كنشی در توضیح مراد الهی، نخست در خود قرآن و سپس در تحقیقات پژوهشگران حوزه معارف قرآن ـ مسلمان یا غیرمسلمان ـ قابل مطالعه می باشد.
مفسران مسلمان بیشتر درمقام تفسیر صفت متشابه و مثانی در آیه «الله نزّل أحسن الحدیث كتاباً متشابهاً مثانی تقشعرّ منه جلود الذین یخشون ربّهم» (زمر/23) به یادآوری این سیستم پرداخته اند:
سعید بن جبیر در رابطه با صفت «متشابهاً» می گوید:
«یفسّر بعضه بعضاً و یدلّ بعضه علی بعض.»
ابن عباس در توضیح «مثانی» می گوید:
«یشبه بعضه بعضاً و یرد بعضه الی بعض.»84
علامه طباطبایی در مقام توضیح واژه «مثانی» می نویسد:
«مثانی جمع «مثنیه» به معنای متمایل است، چون بعضی از آیات به بعض دیگر توجه دارد و به سوی آن بازمی گردد، از راه توضیح و تفسیر بعضی با بعض دیگر.»85
استاد جوادی آملی می نویسد:
«سراسر قرآن مثانی است، یعنی به هم منعطفند و گرایش دارند و یكدیگر را روشن می كنند، به یكدیگر تكیه می كنند و به یكدیگر پناهنده می شوند، و این نشانه انسجام كامل قرآن است.»86
در كنار قرآن، زنده ترین گواه بر حقانیت مطلب مورد بحث، این سخن علی(ع) نخستین مفسّر معصوم پس از پیامبر(ص) است كه می فرماید:
«یشهد بعضه علی بعض و ینطق بعضه ببعض.»87
بعضی از قرآن گواه برخی دیگر است و پاره ای از قرآن با بعض دیگر آن، زبان به سخن می گشاید.
تلاوت دوره ای و ختم قرآن ـ كه در گفتار و سیره معصومان بر آن تأكید شده است ـ گواه دیگری است بر ضرورت توجه به برنامه بیانی یادشده.
بین پژوهشگران غیرمسلمان نیز دانشمندان چندی به مطالعه این ویژگی قرآن پرداخته و آن را به عنوان بسترمطالعه موضوعی دیدگاه های قرآن در زمینه های مختلف شناخته اند88 كه از همه روشن تر، «ایزوتسو» به این ویژگی قرآن توجه داشته است. او برای فهم یك واژه كلیدی مطالعه موردی را ناكارآمد دانسته و كشف و مطالعه تمام حوزه ها و مجموعه های مربوطه را لازم می شمارد:
«معنی شناسی قرآن به صورت عمده به این مسأله سروكار دارد كه از دیدگاه این كتاب آسمانی جهان هستی چگونه ساخته شده و اجزاء سازنده عمده جهان چه چیزهایی است و ارتباط آنها با یكدیگر از چه قرار است. و بدین معنی گونه ای از وجودشناسی می شود ـ یك وجود شناسی عینی و ملموس و بالنده… ـ در نخستین نظر این عمل كاری بسیار سهل می نماید؛ ممكن است كسی چنان بیندیشد كه همۀ كاری كه باید صورت بگیرد عبارت از آن است كه از كل واژگان و كلمات قرآن، همه كلمات مهم را كه به تصورات و مفاهیم مهمّی همچون الله، اسلام، نبی، امام، كافر و نظایر این ها ارتباط دارد جدا كند و معنایی را كه هر یك از این كلمات در متن قرآن دارد مورد تحقیق و ملاحظه قرار دهد، ولی این كار در واقع چندان ساده نیست، چه این كلمات یا تصورات در قرآن هر یك تنها و منعزل از كلمات دیگر به كار نرفته، بلكه با ارتباط نزدیك به یكدیگر مورد استعمال قرارگرفته اند و معنای محسوس و ملموس خود را دقیقاً از مجموع دستگاه ارتباطاتی كه با هم دارند به دست می آورند، به عبارت دیگر این كلمات میان خود گروه های گوناگون بزرگ و كوچك می سازند كه این گروه ها نیز بار دیگر از راه های مختلف با هم پیوند پیدا می كنند و سرانجام یك كلّ سازمان دار و یك شبكه بسیار پیچیده یا در هم پیوستگی های تصوری از آنها فراهم می آید و آنچه درحقیقت برای منظور خاص ما اهمیت دارد همین نوع نظام و دستگاه تصوری است كه بیش از مفاهیم و تصورات منفرد و جدا از یكدیگر در قرآن به كار می رود. در تجزیه و تحلیل تصورات كلیدی فردی كه در قرآن می یابیم هرگز نباید روابط متعددی را كه هر یك از آنها با یكدیگر در كلّ دستگاه دارد، از نظر دور داریم.»89
بنابراین، ویژگی چند كنشی بودن واژه ها و آیات به گونه ای مورد قبول تمام پژوهشگران معارف قرآنی بوده و بسنده نمودن به فهم موردی و گسسته، از سوی آنان ناروا قلمداد شده است. در این رابطه دو بخش از سخنان علامه خواندنی است:
«آنچه كه بر اساس قواعد علوم مربوطه از یك آیه به دست می آید، بدون توجه و تدبّر در تمام آیات ذی ربط، برای روشن شدن مراد از آن كافی نیست.»90
«این از شگفتیهای قرآن است كه آیه ای از آیات آن امكان ندارد كه به تنهایی به مطلبی راهنمایی نكند و معنایی را نتیجه ندهد، هرگاه آیه ای ضمیمه آیه مناسبی شود، حقیقتی تازه را ارائه می دهد، و آن گاه آیه سوم آن حقیقت را گواهی می كند…»91
از باب نمونه واژه تقوا كه در آیات به گونه ای متنوع به كار رفته است با آیات و واژه های زیادی پیوند مفهومی دارد و در هر حوزه ای بعد جدیدی از حقیقت مورد اراده الهی را می نمایاند و به شناخت عمیق تر و همه جانبه تری نیز نایل می گردد، و پس از كشف رابطه متقابل تبیینی بین تقوا و یكی از واژه های دیگر، مثلاً «صبر» به منظور آشنایی با زوایای دیگر تقوا می توان به مطالعه كلمات و آیاتی كه پیوند معنایی با صبر دارد روی آورد و….
بدین ترتیب به بركت ساختار و سیستم ویژه قرآن، هم زمینه دستیابی به حقیقت مراد الهی از هر عنوان و آیه ای فراهم آمده و هم به دلیل اسارت انسان به دام محسوسات به او فرصت داده شده تا با مطالعه ظواهر پیونده خورده به زمان، مكان، سبب نزول و سیاق كه دلایلی حسّی هستند به تنزیل و نمود و حقیقت پی ببرد سپس آن را راهی برای ورود به لایه و لایه های دیگری ازحقیقت مراد الهی قرار دهد.
با توجه به آنچه توضیح داده شد، بازگرداندن فهمهای ابتدایی و موردی به حقیقت مراد الهی ضرورتی است برخاسته از ساختار بیانی ویژه قرآن ـ كه بر اساس تفهیم معانی بسیار ژرف و یا نامتناهی با واژه ها و تركیب های محدود و مأنوس استوار می باشد ـ ، این نوع ارجاع و بازگرداندن، نه تنها در جمع عرفی به معنای مصطلح خلاصه نمی شود كه گستره آن به مراتب بیشتر از وسعت كلّ آیات و واژه های قرآن است؛ به این دلیل كه یك واژه ممكن است در رابطه با فهم معنای كلمه و یا عناوین عدیده ای نقش روشن گری داشته و بارها مورد بهره گیری قرار گیرد و با هر تعاملی درك عمیق تری از حقیقت را به ارمغان آورد!

فهم تأویل؛ ممكن اما دشوار

با پذیرش این ادّعا كه قرآن با گویایی اعجاز آمیز خود برای هدایت انسان آمده است، انكار فهم تأویل از سوی انسان غیرمعصوم به معنای انكار گویایی قرآن نسبت به بخش عمده معانی وحی و محرومیت انسانها از هدایت آن بخش است92 كه سخنی توجیه ناپذیر می نماید.
علاوه بر نكته ای كه گذشت، مبنای قرآنی و روایی كه برای اختصاص علم تأویل به خدا و یا خدا و معصوم ارائه شده نیز ثبات و استحكام لازم را ندارد، زیرا اساس استدلال قرآنی ادعای یاد شده این آیه است: «و ما یعلم تأویله الاّ الله و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به» (آل عمران/7)، با این تلقی كه «واو» در «والراسخون» برای آغاز سخن است و نه عطف و ربط، تا آگاهی راسخان در علم را همچون آگاهی خداوند به تأویل اثبات نماید، و «استینافیه» دانستن «واو» به معنای پذیرش انحصار دانش تأویل به خداوند است.
این استدلال بدان دلیل ناپذیرفتنی است كه در نظام گفتاری عرب، «واو» حقیقت در جمع و ربط دو نهاد است. عرف، معنای حقیقی را منظور گوینده می داند، مگر اینكه با ضمیمه نمودن دلیل و قرینه ای مراد دیگری را درنظر گیرد، و در اینجا دلیلی وجود ندارد كه عدول از اصل حقیقت را ثابت كند.93 بلكه بر عكس، صفت رسوخ و استقرار علمی دانشمندان «والراسخون فی العلم» و نیز دغدغه خاطر آنها در مقام فهم تأویل «ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا» با تلاش تأویل شناسانه آنان سازگارتر است94 و می تواند دلیل دیگری باشد برای امكان فهم تأویل برای دانشمندان.
از سوی دیگر جمهور صحابه «واو» را رابط دانسته اند؛95 مجاهد می گوید: راسخان در علم آگاه به تأویلند و در عین حال می گویند: ما به محكم و متشابه قرآن ایمان داریم، ابن عباس نیز به این دیدگاه باور داشته می گفت: من از آگاهان به تأویل قرآن هستم.96
روایاتی كه از سوی عده ای از مفسران به عنوان دلیل محرومیت انسانها از فهم تأویل مطرح شده است نیز گذشته از اینكه اثبات ادّعا نمی تواند،97 تنها نگاه به تأویل متشابهات دارد و نه تمام قرآن، به همین جهت سیوطی پس ازنقل آنها می گوید:
«فهذه الاحادیث و الآثار تدلّ علی أنّ المتشابه ممّا لایعلمه الاّ الله، و ان الخوض فیه مذموم.»98
آیه «وما یعلم تأویله الاّ الله و الراسخون فی العلم» نیز به دلیل نزدیك بودن ضمیر «تأویله» با كلمه «ماتشابه منه» ظهورش در تأویل متشابهات بیشتر است تا تأویل تمام آیات. بنابراین مبنای انكار فهم تأویل، دایره تنگ تری پیدا می كند و براساس آن باید سؤال را این گونه مطرح كرد كه آیا جز خداوند یا خداوند و معصومین كسی تأویل متشابهات را می داند یا نه؟
در میان پاسخهایی كه از این سؤال داده شده نیز نظر معتقدان به فهم تأویل خردمندانه تر است، ابن عباس در این خصوص می گوید:
«در قرآن آیات متشابهی هست كه گذر زمان آنها را تفسیر می كند.»99
مجاهد می گوید:
«محكمات آیاتی هستند كه از حلال و حرام سخن می گویند و جز آنها متشابهات است كه بعضی برخی دیگر را تصدیق می كنند.»100
راغب در مفردات، متشابهات را از نظر معنی به سه دسته تقسیم می كند:
1. متشابهاتی كه راهی برای شناخت آنها وجود ندارد.
2. متشابهاتی كه شناخت آنها برای انسان ممكن است.
3. متشابهاتی كه فهم آنها برای بعضی از راسخان در علم ممكن است.
حقیقت این است كه نه قرآن و سنت با صراحت تأویل قرآن را ناروا می شمارد و نه مفسران (جز تعدادی) از این تفكر حمایت می نمایند و از همه مهم تر، در مجموعه ای از روایات از امكان تأویل با وضوح بیشتر سخن رفته است.
روایاتی از این دست بر سه نكته اساسی تكیه دارند:
1. نخستین ادعای این روایات این است كه راسخان در علم، تأویل را می دانند؛ بر اساس روایت ابی بصیر امام صادق(ع) می فرماید:
«نحن الراسخون فی العلم فنحن نعلم تأویله.»101
برید بن معاویه می گوید: امام باقر(ع) در جواب سؤالم از آیه «وما یعلم تأویله الاّ الله والراسخون فی العلم» فرمود:
مقصود این است كه تأویل تمام قرآن را جز خداوند و راسخان در علم نمی دانند، پس رسول خدا از همه راسخان در علم برتر است كه خداوند به او تنزیل و تأویل را آموخت.102
بر اساس این روایات و نیز این قاعده كه «جمع همراه با الف و لام، فراگیری را می رساند» سخن امام صادق(ع) كه ما راسخان در علم هستیم از باب جری و تطبیق خواهد بود، و ادعای ابن عباس كه من از راسخان در علم هستم و تأویل قرآن را می دانم پذیرفتنی خواهد بود103، و راز دعای پیامبر(ص) در حق ابن عباس كه خدایا او را فقیه در دین كن و تأویل را بدو بیاموز 104،و سخن امام باقر(ع) كه فرمود: خدای جابر را رحمت كند، او بدان مرتبه از فهم رسید كه تأویل آیه «ان الذی فرض علیك القرآن لرادّك الی معاد» (قصص/85) را می دانست105، روشن خواهد شد.
2. نكتۀ دوم مورد تأكید این گونه روایات، تفاوت معصوم و غیرمعصوم در فهم تأویل است؛ بدین معنی كه شناخت معصوم، فراگیر، یقینی و عمیق است و شناخت غیرمعصوم این ویژگیها را ندارد.
امام باقر(ع) می فرماید:
«مایستطیع أحد أن یدّعی أنّه جمع القرآن كلّه ظاهره و باطنه غیر الاوصیاء.»106
غیر از اوصیا كسی نمی تواند بگوید من همه قرآن، ظاهر و باطن آن را در اختیار دارم.
در روایتی دیگر می فرماید:
«و اوصیائه من بعده یعلمونه كلّه.»107
جانشینان پیامبر پس از او همه تأویل قرآن را می دانند.
امام حسن(ع) می فرماید:
«ولانتظنّی تأویله بل نتبّع حقایقه فأطیعونا.»108
ما با گمان به تأویل آن (قرآن) نمی پردازیم، بلكه حقایق آن را پی می گیریم، پس، از ما اطاعت كنید.
علی(ع) می فرماید:
«فوالله انّی لأعلم بالقران و تأویله من كلّ مدّع علمه.»109
به خدا سوگند كه من از تمام كسانی كه مدّعی دانش قرآن هستند به قرآن و تأویل آن آگاه ترم.
3. نكته سومی كه سنت بر آن اصرار دارد توجه به عامل دشواری فهم تأویل است كه به ساختار و تنوّع بیان قرآن باز می گردد.
امام باقر(ع) می فرماید:
«و القرآن له خاصّ و عامّ و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه، فالراسخون فی العلم یعلمونه.»110
جابر می گوید: امام باقر در پاسخ دو سؤال در دو زمان از تفسیر قرآن دو جواب متفاوت به من داد، وقتی تفاوت دو جواب را مطرح كردم، امام(ع) فرمود:
ای جابر! قرآن بطنی دارد و بطن هم بطنی، و نیز ظهری دارد، و ظهر هم ظهری. جابر! چیزی چون تفسیر قرآن با خرد مردان فاصله ندارد، همانا اول آیه درباره چیزی و آخر آن درباره چیزی است، و با این حال، سخن به هم پیوسته ای است كه به شكل های گوناگون در می آید.111
مروری بر این روایات و نكات مورد تأكید آنها تردیدی باقی نمی گذارد در این كه دستیابی به تأویل، امری ممكن است و دشواری فهم آن راه حل معقول دارد!

راهكارهای دستیابی به تأویل

تعلیم پذیری جزء شاخص های تردید ناپذیر تأویل به حساب می آید و با توجه به اینكه تأویل در خدمت فهم معانی از قالب الفاظ است و نیز تمام مردم به فهم آن معانی فراخوانده شده اند، ابزار فهم هم باید در دسترس انسانها باشد و گرنه تعلیم قرآن ممكن نخواهد بود! علامه در مقام بیان تبیین نقش پیامبر(ص) به عنوان آموزگار قرآن می نویسد:
«شأن پیامبر(ص) در این مقام، تنها و تنها تعلیم كتاب است… و نمی توان گفت تعلیم عبارت از ارشاد به فهم مطالبی است كه بدون تعلیم فهمیدنش محال باشد، برای اینكه تعلیم آسان كردن راه و نزدیك كردن مقصد است نه ایجاد كردن راه و آفریدن مقصد…، و این آن حقیقتی است كه آیه «وانزلنا الیك الذكر لتبین للناس ما نزل الیهم»(نحل/44) و آیه «و یعلمهم الكتاب و الحكمة» (جمعه/2) بر آن دلالت دارد.
به حكم این آیات، پیامبر(ص) تنها چیزی را بیان می كرده كه خود كتاب بر آن دلالت می كند و دستیابی بر آن برای بشر ممكن است و خداوند خواسته با كلام خود آن را به بشر بفهماند، نه چیزهایی را كه بشر راهی به سوی فهم آنها ندارد.»112
با توجه به سیستم چند كنشی، ساختار ویژه و هدفمندی قرآن و نیز وجود تنزیل كه پاسخی است به نیاز انسان به تبیین وحی و تلاشهای معصومان(ع) در جهت غنای دانش تأویل، اصول و راهكارهای كارآمد در جهت كشف حقیقت مراد الهی به دو بخش دانشها و توصیه های عملی قابل تقسیم است:

الف. دانشهای كارآمد

قرآن پیوسته از مخاطبان خود انتظار دارد كه پیرامون مفاهیم آسمانی بیندیشند و از جانبی تعقّل را مشروط به داشتن علم می داند «و مایعقلها الاّ العالمون» (یوسف/44). سنت نیز همسو با قرآن، علت ناتوانی انسان را در رابطه با فهم قرآن ناشی از ضعف آگاهی و نبود رسوخ علمی در او می داند.
در روایت معلّی بن خنیس امام صادق(ع) می فرماید:
«قرآن، مثالهایی است برای آگاهان و نه غیر آنها و برای قومی كه به تلاوت شایسته آن می پردازند؛ آنان كه مؤمن و عارف به قرآن هستند، اما برای غیر آنها دشوار و از دسترس دلهای آنها چه دور است.»113
و به همین دلیل پیامبر(ص) فرمود:
«چیزی چون تفسیر قرآن از درك قبلی انسانها دور نیست… مردم در آگاهی به قرآن اشتراك ندارند و قادر به تأویل آن نیستند مگر از مرز و دروازه ای كه خدا تعیین نموده است.»
اكنون به تعریف دانشهایی كه نقش آشكار در فهم قرآن دارند می پردازیم و آن گاه توضیحی درباره رسوخ علمی خواهیم داشت.

1. تجربیات فكری فرهنگی بشری

شناخت تجربیات بشری بی تردید به مفسّر كمك می رساند تا با آمادگی بیشتر به استفتاء و اقع بینانه از قرآن و ارزیابی جواب آن بپردازد! شهید صدر در این رابطه می نویسد:
«رسالت تفسیر موضوعی در هر مرحله ای و در هر عصری این است كه تمام میراث فرهنگی بشر، افكار روز و موضوعات و مقوله هایی را كه مفسّر به عنوان یك فرد بشری در ذهن و فكر خود انباشته است بردارد و در پیشگاه قرآن… قرار دهد تا داوری كند و درمان ارائه دهد… .
بنابراین با تفسیر موضوعی قرآن به دنیای خارج و واقع پیوند می خورد… این گونه تفسیر از واقعیت خارجی آغاز می شود و به قرآن خاتمه می یابد… تا مفسّر در پرتو آن جهت گیری های الهی و آسمانی را در خصوص آن واقعیت خارجی تعیین كند… بدین گونه قرآن توانایی قیم بودن، باز دهی و بخشش نو و دائم و توانایی نوآوری و ابداع خواهد داشت.»114
سخن ابن عباس: «ان للقرآن متشابهات یفسّرها الزمن» 115 نیز اشاره به دخالت واقعیت و جهان بیرون در تفسیر دارد.

2. آگاهی از علوم قرآنی

دانشهای علوم قرآنی كارآمد در كشف حقیقت مراد الهی كه در روایت زیر و مانند آن دیده می شود، خود به دو بخش منقول و قابل استنباط تقسیم پذیر است:
امام صادق(ع) به روایت اسماعیل بن جابر می فرماید:
«بدانید خدایتان رحمت كند، كسی كه از كتاب خدا ناسخ را از منسوخ، خاص را از عام، محكم را از متشابه، احكام جایز را از احكام حتمی و مكّی را از مدنی تشخیص نمی دهد، و از اسباب نزول آیات، كلمات و جملات مبهم قرآن، علم قضا و قدر كه در آن هست و آنچه باید تقدیم و یا تأخیر شود ناآگاه است و آیات روشن را از عمیق، ظاهر را از باطن، ابتدا را از انتها، سؤال را از جواب، قطع را از وصل و مستثنی را از مستثنی منه و آنچه را صفت است برای گذشته از آنچه صفت است برای آینده، مؤكّد را از مفصّل و عزیمت را از رخصت باز نمی شناسد و مواضع واجبات و احكام را مخلوط می كند، معنای حلال و حرام را نمی داند، الفاظ پیوسته، الفاظ مربوط به ماقبل و الفاظ مربوط به بعد را نمی شناسد؛ چنین كسی عالم به قرآن و اهل قرآن نیست.»116
در این روایت در كنار دانش اسباب نزول و ناسخ و منسوخ كه از راه نقل به دست می آید، دانشها و آگاهی های مقدماتی مطرح شده اند كه به طور عمده به ساختار قرآن و شبكه ارتباط مفاهیم واژه ها و آیات آن مربوط می شوند. پیوستگیها و از هم گسستگی هایی كه این روایات بدان اشاره دارد می تواند توضیحی باشد برای صفت «مثانی» و جمله «یفسّر بعضه بعضاً» كه در سخن امام علی(ع) آمده است.
امام صادق(ع) در راستای تبیین نقش دانستنیهای علوم قرآنی در فهم حقیقت مراد الهی می فرماید:
«المتشابه ما اشتبه علی جاهله.»117
متشابه آن است كه ناآگاه از آن را در اشتباه می اندازد.
اما پس از شناخت متشابه و محكم، زمینه اشتباه از بین می رود و راه حقیقت یابی فراهم می گردد، ازاین رو امام می فرماید:
«من ردّ متشابه القرآن الی محكمه فقد هدی الی صراط مستقیم.»118
كسی كه متشابه را به محكم برگرداند، به راه مستقیم رهنمون می شود.

3. رسوخ علمی

رسوخ علمی به عنوان عامل تأثیرگذار در فهم تأویل، در سنت و تحلیل مفسّران به مطالعه گرفته شده و حقیقت، حوزه، عوامل و موانع آن توضیح داده می شود.
در روایاتی از پیامبر و معصومان ویژگی هایی برای راسخان شمرده شده است از جمله:
سوگندشان درست، زبانشان راستگو، قلبشان مستقیم، شكمشان و عورتشان عفیف است.119 حسّ آنها لطیف، ذهن آنها صافی، تشخیص آنان درست120 و در علم ایشان اختلافی نیست.121
در روایتی امام كاظم فرمود:
هر كه از خدا نیندیشد از او نترسیده، و هر كه از او نیندیشیده دل بر شناختی استوار نبسته است؛ شناختی كه آن را ببیند و حقیقت آن را در درون خود بیابد، و هیچ كس چنین نیست جز آن كه گفتار او كردارش را تصدیق كند و پنهان و آشكارش موافق باشد.122 علامه طباطبایی می گوید:
«این روایت بهترین توضیح برای رسوخ در علم است، زیرا هر امری تا مورد تعقّل درست قرار نگیرد راه احتمالات در مورد آن بسته نمی شود و دل همچنان مضطرب باقی می ماند، هرگاه تعقّل به كمال خود رسید قلب با آن گره می خورد و انسان با هواپرستی مخالفت آن امر را نمی كند، بر این اساس آنچه در ضمیرش هست در اعضایش نمود پیدا می كند… »123
زركشی در مقام بیان شرایط فهم حقیقت وحی می نویسد:
«فهم معانی وحی را به صورت حقیقی… به دست نمی آورد كسی كه قلبش در دام بدعت، اصرار بر معصیت، تكبّر، هوای نفس و علاقه به دنیا اسیر باشد و یا ایمان ضعیف و ناپایدار داشته باشد، یا به سخن مفسّران ظاهرگرا اعتماد بورزد، یا به تصوراتش تكیه نماید. اینها همه موانعی هستند كه یكی قوی تر از دیگری است.»124
بدین ترتیب رسوخ علمی در حوزه حقیقت شناسی مطرح است و عمده ترین موانع آن را تصورات بشری، ساختار شخصیت روحی و پیروی از هوای نفس تشكیل می دهد.
با توجه به چنین موانعی، علامه كلید فهم تأویل وحی را الهام گیری از خود قرآن و طهارت روحی می شناسد كه با خودشناسی برخاسته از رشد علمی و عملی به دست می آید. از نگاه علامه زمینه شناخت حقایق هستی را عبادت، و زمینه عبادت را عمل به مقررات اجتماعی فراهم می آورد؛ به این دلیل كه هر عمل شایسته ای همان گونه كه دستاورد دانشی برخاسته از عقیده قلبی مناسب است كسب آگاهی مناسب و استقرار آن در نفس را نیز به دنبال دارد، بر این اساس، عمل صالح، رشد علمی و اعتقادی می آورد، و رشد علمی و عقیدتی یعنی رهایی از شكّ، تردید، توهّم و خیالات.125

ب. توصیه های عملی

عمل به مقررات وحیانی و تكالیف عبادی همان گونه كه كاربردی درخور توجه در جهت پیش گیری از تأثیرگذاری اندیشه های نادرست بشری وهوای نفس بر عمل تأویل دارد، آزادی خرد و عقل را نیز به ارمغان می آورد؛ البته با شكستن قفس پولادین توهّم، خیالات، تصورات و هواهای نفس!
عقل رها از تخیلات و تصوّرات باطل كه در قرآن از آن تعبیر به «لبّ» 126 شده است، مهم ترین ابزار فهم تأویل است و جمله «ومایذّكر إلاّ اولوا الالباب» پس از جمله «ومایعلم تأویله الاّ الله و الراسخون فی العلم» می تواند گویای نقش خرد آزاد در تأویل آیات باشد.
خرد آزاد، وقتی پیام ظاهری آیه و واژه را دریافت می كند همزمان به دو ویژگی سازگاری وناسازگاری آن با سایر مفاهیم و تصوّرات و نیز به پرتوهای نورانی و روشنایی بخش كه از آن برخاسته و سایر مفاهیم قرآنی را نشانه گرفته توجه دارد، این راز كاربرد خرد آزاد را در تأویل تشكیل می دهد. بنابراین عمل به مقررات و تكالیف عبادی با دو كاربرد هماهنگ در خدمت فهم تأویل قرار می گیرد.
راهكار دوم قابل توصیه در باب تأویل، تلاوت بایسته قرآن است كه درخود قرآن و سنت بدان اشاره شده است. مرور پیوسته با ترتیل (یعنی همراه با تعقّل و توقّف) و به صورت دوره ای بر آیات، زمینه ساز این است كه خرد انسان به توضیحات تكمیلی پراكنده در سراسر قرآن برای ظاهر هر آیه و واژه به اندازه توان پی برد و به نتیجه گیری نهایی توفیق یابد. سخن امام صادق(ع) در روایت معلّی «انّما القرآن امثال لقوم یعلمون دون غیرهم، و لقوم یتلونه حقّ تلاوته، و هم الذین یؤمنون به و یعرفونه… »، به نحوی اشاره به تأویل و فهم قرآن دارد.
ابن مسعود، ذیل آیه «یتلونه حقّ تلاوته» (بقره/121)، می گوید:
«ولایتأوّل منه شیئاً غیر تأویله.»127
جز تأویل راستین قرآن برای آن تأویل نتراشد.
امام صادق(ع) نیز ذیل این آیه می فرماید:
«یرتّلون آیاته و یتفقّهون به.»128
آیات آن را با ترتیل بخواند و آن را وسیله تفقّه (فهم عمیق) قرار دهد.
به هر حال با توجه به ویژگی «مثانی» در قرآن، تلاوت دوره ای آن همراه با تفقه و ترتیل، راهكارهای دیگری است برای فهم تأویل.
راهكار سوم كه ضرورت توجه بدان محسوس تر است، مطالعه آثار، روایات و گفتار اهل بیت(ع) است كه با تصدیق خود قرآن و تأكید فزاینده پیامبر(ص) از كمال طهارت روحی كه كلید فهم است «لایمسّه الاّ المطهّرون» (واقعه/81)، برخوردار بوده اند، و بر اساس فرموده خود آنها سرچشمۀ عمل، گفتار و رفتار آنان قرآن می باشد.
علی(ع) در پاسخ این سؤال كه چیزی از وحی نزد شما هست یا نه؟ فرمود:
«لا والذی فلق الحبّة و برأ النسمة، إلاّ أن یعطی الله عبداً فهما فی كتابه.»129
نه قسم به كسی كه دانه را شكافته و مردم را آفریده است، مگر خداوند فهم قرآن را به بنده ای عطا كند.
علامه طباطبایی می نویسد:
«كمترین معنای این حدیث این است كه سرچشمه معارف شگفت انگیز بجا مانده از علی(ع) كه خردها را دهشت زده می كند، قرآن است.»130
امام باقر(ع) می فرماید:
«اذا حدثتكم بشیئ فاسئلونی عن كتاب الله.»131
هرگاه حدیثی را برای شما باز گفتم منشأ قرآنی آن را از من سؤال كنید.
بدون تردید در كلام اهل بیت(ع)، هم حقیقت مراد الهی و تأویل قابل جست وجو است و هم دستیابی به راه ها و اصول حقیقت یابی در قرآن.

پی نوشت‌ها:

1. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، داراحیاء التراث العربی، 89/100.
2. همان، 2/280.
3. صدر، محمدباقر، سنتهای اجتماعی و فلسفه تاریخ در مكتب قرآن، ترجمه حسین منوچهری، 52.
4. سید رضی؛ نهج البلاغه، خطبه 18.
5. العطار، احمد عبدالغفور، مقدمة الصحاح، دارالعلم للملایین، 28.
6. همان.
7. زبیدی، تاج العروس، داراحیاء التراث العربی، 7/315.
8. ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، 1/80.
9. صادقی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن، انتشارات فرهنگ اسلامی، 1408، 5/32.
10. رشید رضا، المنار، دارالمعرفة، 3/181.
11. العطار، احمد عبدالغفور، مقدمة الصحاح، 114.
12. همان، 108.
13. همان، 88.
14. احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، واژه أول.
15. همان.
16. ابن منظور، لسان العرب، واژه أول.
17. معجم مقایس اللغة، واژه أول.
18. اصفهانی، راغب، مفردات، واژه اول.
19. جوهری، اسماعیل بن حماد، صحاح اللغة، ماده اول.
20. رضی، شریف، حقائق التأویل، مؤسسة البعثة، 1406، 128.
21. صادقی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن، 11/162.
22. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، 4/428.
23. ابوزید، نصرحامد، مفهوم النص، مركز الثقافی العربی، 1998م، بیروت، 230.
24. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 13/376 و نیز قرآن در اسلام، دارالكتب الاسلامیة، 62.
25. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، داراحیاء التراث العربی، 2/65.
26. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 13/347.
27. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، دارالفكر، 1403، 3/471.
28. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، مكتب الاعلام الاسلامی، 2/399.
29. همان، 3/237.
30. همان، 6/148.
31. عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر (معروف به تفسیر عیاشی) المكتبة العلمیة الاسلامیة، 1/29.
32. هندی، متقی، كنزالعمال، مؤسسة الرسالة، 1/550.
33. صفار، محمد بن حسن، بصائرالدرجات، 216.
34. فیض كاشانی، محسن، تفسیر الصافی، مؤسسه اعلمی للمطبوعات، بیروت، 1/31.
35. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، 89/98.
36. فیض كاشانی، تفسیر الصافی، 1/31.
37. ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، داراحیاء التراث العربی، 2/354.
38. فیض كاشانی، تفسیر الصافی، 1/29.
39. اصفهانی، محمد حسین، مجد البیان فی تفسیر القرآن، مؤسسة البعثة، 1/64.
40. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 3/74.
41. معجم مقاییس اللغة، واژه طلع.
42. سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، منشورات الشریف الرضی، 4/192.
43. عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر، 1/29.
44. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، 10/125.
45. سید رضی، نهج البلاغة، خطبه 31.
46. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، 42/128.
47. همان، 89/91.
48. همان، 89/86.
49. همان، 89/100.
50. نیشابوری، حاكم، المستدرك علی الصحیحین، دارالمعرفة بیروت، 4/90.
51. طه حسین، علی و بنوه، دارالمعارف، 77.
52. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، 2/280.
53. كلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافی، 2/598.
54. سید رضی، نهج البلاغة، خطبه 133.
55. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، 89/97.
56. صفار قمی، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، جزء 4 باب 7.
57. تفسیر الصافی، 1/31.
58. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، 89/91.
59. آمدی، الاحكام فی اصول الاحكام، 1/287.
60. زركشی، محمد بن عبدالله، البرهان فی علوم القرآن، نوع 33.
61. فیض كاشانی، تفسیر الصافی، 1/59.
62. همان.
63. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، وزارت ارشاد اسلامی، 33/155.
64. همان، 89/98.
65. عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر، 1/177.
66. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، 35/211.
67. همان، 89/241.
68. همان، 90/117.
69. فیض كاشانی، تفسیر الصافی، 1/439.
70. نوری، میرزا حسین، مستدرك الوسائل، مؤسسه آل البیت، 12/238.
71. بحرانی، سید هاشم، البرهان، 4/68.
72. بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم، ذیل آیه 99 صافات.
73. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، 90/69.
74. همان، 90/71ـ78.
75. عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر، 1/14.
76. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، 42/194.
77. طبرسی، الاحتجاج، 247.
78. بحارالانوار، 90/3.
79. سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، 4/192.
80. اصفهانی، محمد حسین، مجد البیان، 87.
81. فخررازی، التفسیر الكبیر، 18 ـ 17/98.
82. فضل الله، محمد حسین، من وحی القرآن، دارالزهراء، بیروت، 5/148.
83. فصلنامه كتاب نقد، مؤسسه فرهنگی اندیشه معاصر، سال دوم، شماره 5 و 6/135.
84. سیوطی، جلال الدین، الدرّ المنثور، 7/221.
85. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 17/256.
86. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی، 1/129.
87. نهج البلاغة، خطبه 133.
88. رك: فصلنامه پژوهشهای قرآنی، سال دوم، شماره 7ـ 8/141.
89. توشیهیكو ایزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، 5.
90. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، 3/76.
91. همان، 2/314.
92. فضل الله، محمد حسین، من وحی القرآن، 5/145.
93. سید رضی، حقائق التأویل، 5/133. همچنین زمخشری در كشّاف، 1/138 و زركشی در البرهان، 2/73 و طبرسی در مجمع البیان 2/410 «واو» را عاطفه گرفته اند.
94. همان، 147.
95. رشیدرضا، المنار، 3/183.
96. اندلسی، عبدالحق بن غالب، المحرر الوجیز فی تفسیر الكتاب العزیز، 3/21.
97. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، 3/50.
98. سیوطی، جلال الدین، الاتقان، 3/9.
99. صادقی، محمد، الفرقان، 5/28.
100. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تأویل آی القرآن، 3/174.
101. بحرانی، سید هاشم، البرهان، 1/271.
102. عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، 1/187.
103. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، 3/70.
104. احمد بن حنبل، مسند احمد، 1/266، 314، 328 ، 335.
105. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، 2/147.
106. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، 89/98.
107. همان، 89/92.
108. حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، 13/144.
109. عاملی، ابوالحسن بن محمد طاهر، مرآة الانوار (مقدمه تفسیر برهان)، 16.
110. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، 89/92.
111. فیض كاشانی، تفسیر صافی، 1/29.
112. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 3/85.
113. حرّ عاملی، وسائل الشیعة، 18/141.
114. صدر، محمدباقر، سنتهای اجتماعی و فلسفه تاریخ در مكتب قرآن، ترجمه حسین منوچهری، 50.
115. صادقی، محمد، تفسیر الفرقان، 5/28.
116. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، 90/3.
117. عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر، 1/162.
118. صدوق، محمد بن علی ابن بابویه، عیون اخبار الرضا(ع)، به نقل از المیزان، 3/68.
119. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 2/151.
120. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج، 253.
121. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، 3/70.
122. كلینی، محمد بن یعقوب، الكافی، 1/14.
123. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، 3/70.
124. زركشی، محمد بن عبدالله، البرهان فی علوم القرآن، 2/181.
125. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، 3/58و 65 و 66.
126. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، 3/372.
127. سیوطی، جلال الدین، الدرّ المنثور، 1/272.
128. بحرانی، هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، 1/147.
129. فیض كاشانی، تفسیر صافی، 1/31.
130. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، 3/71.
131. كلینی، محمد بن یعقوب، الكافی، 5/300.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 15 خرداد 1394 ساعت: 11:03 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

راز و رمز ژرفای قرآن

بازديد: 105
راز و رمز ژرفای قرآن

 

سید موسی صدر

یكی از ویژگیهای ممتاز و منحصر به فرد قرآن كریم عمق و ژرفای شگفت آور آن است. از این واقعیت در متون روایی به بطن یا بطون تعبیر شده است: «انّ للقرآن ظهراً و بطناً و لبطنه بطناً الی سبعة ابطن»1، «ظاهره انیق و باطنه عمیق»2.
تاریخ نشان داده است كه راز جاودانگی و ماندگاری قرآن در جاری زمان و تازگی و طراوت همیشگی آن برای افكار و اندیشه های بشر، همین عمق و ژرفای آن است كه همچون دریایی بی كران، غواصان فكر و فهم را در خود می پذیرد و هیچ گاه به نقطه پایان نمی رساند.
آنچه به عنوان یك پرسش برای انسان مطرح می شود این است كه خاستگاه این عمق و ژرفا و راز این كه قرآن دارای بطون و جامعیت معنایی ویژه ای می باشد چیست؟ آیا محتوای قرآن حقایق چند لایه و دارای مراتب است، یا چگونگی سخن گفتن او از چنان ویژگی برخوردار است كه بدان جامعیت و فراگیری خاصی می بخشد؟ به تعبیر دیگر، آیا بطون به لحاظ مدلول است، یا به لحاظ دلالت؟
طبیعی است كه هر یك از این دو پاسخ، پیامدهای بس مهم و متفاوتی در فرایند فهم و تفسیر قرآن پدید می آورد كه در جریان بحث آشكار خواهد شد. در این نوشتار می كوشیم دیدگاه هایی را كه به گونه ای به این پرسش نظر دارند بررسی كنیم.
دیـدگاه هــایی كه در این زمینه می توان از تعبیرات و متون مختلف به دست آورد، به طور كلی به دو گروه تقسیم می شوند: 1. دیدگاه های مدلول گرا 2. دیدگاه های دلالت گرا. در هریك از این دو گروه، گرایشهای متفاوتی وجود دارد؛ مثلاً در گروه نخست، برخی از زاویه كلامی به این موضوع نگریسته اند و برخی دیگر از جنبهٌ عرفانی، حال آن كه در گروه دوم، گرایشها و زاویه های دید، بیشتر تفسیری و روایی هستند.

 

دیدگاه های مدلول گرا

1. بعضی براین باورند كه قرآن، تجلّی و جلوه گاه اسم اعظم الهی است و چون اسم اعظم، یك واقعیت جامع و محیط است، پس قرآن نیز مشتمل بر حقایق چندگانه و دربردارنده همه حقایقی است كه در حیطهٌ اسم اعظم است. امام خمینی در این زمینه می نویسد:
«و كتاب نازل به او نیز از مرتبهٌ غیب به تجلی اسم اعظم نازل شده، و از این جهت از برای این كتاب شریف احدیت جمع و تفصیل است و از «جوامع كلم» است.»3
ایشان در جای دیگری می نویسد:
«بدان كه نكته آن تفخیم مقام حق تعالی به مبدئیت تنزیل این كتاب شریف است و شاید این جمعیت برای جمعیت اسمائیه باشد و اشاره به آن باشد كه حق تعالی به جمیع شئون اسمائیه و صفاتیه، مبدء از برای این كتاب شریف است، و از این جهت این كتاب شریف، صورت احدیت جمع جمیع اسماء و صفات و معرف مقام مقدس حق به تمام شئون و تجلیات است. و به عبارت دیگر، این صحیفه نورانیه صورت «اسم اعظم» است.»4
این نظریه گذشته از آن كه بر پایه یك مبنای مبهم و اختلافی یعنی «اسم اعظم» استوار است، مستند به دلیل روشن قرآنی یا روایی نیست، بلكه تنها در حدّ یك شهود و تجربه باطنی مطرح می باشد.
برخی به گونه دیگری این نظریه را تبیین كرده اند، در این تبیین بر اصل تجلّی خداوند در قرآن تكیه شده است؛ اینها معتقدند كه از برخی تعبیرات معصومین راجع به قرآن استفاده می شود كه خداوند در قرآن ظهور و تجلی كرده است، چنان كه در برخی تعبیرات، قرآن را حبل ممدود الهی می داند كه از خداوند تا انسان كشیده شده است. با توجه به تشابه تجلّی با تجلّی كننده و با توجه به امتداد ریسمان از انسان تا خدا می توان استفاده كرد كه حقایق قرآن، دارای مراتب و بطون متعدد است.
«قرآن تجلی گاه خدای سبحان است «فتجلّی لهم سبحانه فی كتابه من غیر أن یكونوا رأوه» و چون خدایی كه در این كتاب تجلّی كرده و در عین اینكه بالاست (سبح اسم ربك الاعلی) نزدیك است (و هو معكم اینما كنتم) (و اذا سألك عبادی عنّی فانّی قریب) تجلی او یعنی قرآن كریم نیز با اینكه بعید است قریب، و درعین حال كه عالی است دانی خواهد بود… . قرآن كریم حبل ممدود الهی است كه مراتب فراوان دارد. انسانها نیز بر اساس مراتب گوناگون طهارت دل، از مراتب متنوّع قرآن بهره های متفاوت دارند.»5
این نظریه گرچه روشن و قابل فهم است، اما بعید به نظر می رسد كه بتوان آن را از دلایل یادشده استفاده كرد، زیرا تعبیر نخست (فتجلّی لهم سبحانه فی كتابه من غیر أن یكونوا رأوه) به معنای آن است كه خداوند، خودش را از طریق قرآن برای بشر نشان داده و معرفی كرده است، چه به صورت مستقیم از طریق بیان اسماء و صفات، و چه به صورت غیرمستقیم از طریق بیان حقایق و دستورات كه نشان دهنده ذات و حیات اراده و حكمت و… است. و از این مطلب ملازمه بین تجلّی و تجلّی كننده در عمق و ژرفا استفاده نمی شود.
چنان كه تعبیر دوم (حبل ممدود… ) بیانگر جنبهٌ هدایتگری قرآن به سوی كمال است و معنای آن این است كه خداوند این راه را كه راه تكامل و تعالی انسان است فرا روی او قرار داده، كه اگر حقایق آن را باور داشته باشد و به دستوراتش عمل كند از حضیض زندگانی دنیا اوج می گیرد و به درجهٌ حیات طیبه و مقام قرب الهی نائل می شود. پیامد این سخن آن نیست كه آن حقایق یا دستورات، دارای لایه های چندگانه و در طول هم باشند.
2. نظریهٌ دیگر در این زمینه خاستگاه بطون و رمز عمق و ژرفای قرآن را كلام الله بودن آن می داند. بر اساس این دیدگاه، چون قرآن كلام خداوند است و كلام او صفت اوست، با توجه به بی نهایت بودن صفت خداوند نتیجه می گیریم كه محتوای كلام او نیز حدّ و حصری ندارد و فهمهای متعددی را بر می تابد.
زركشی در البرهان از كسی نقل می كند كه گفته است:
«لو أعطی العبد بكلّ حرف من القرآن الف فهم لم یبلغ نهایة ما أودعه الله فی آیة من كتابه، لأنّه كلام الله، و كلامه صفته، و كما انّه لیس للّه نهایة فكذلك لانهایة لفهم كلامه، و انّما یفهم كلّ بمقدار مایفتح علیه.»6
اگر به بنده در برابر هر حرف از حروف قرآن، هزار فهم داده شود، به نهایت آنچه خداوند در یك آیه از كتابش به ودیعت نهاده است نخواهد رسید، زیرا قرآن كلام خداوند است و كلام خدا صفت اوست، و چنان كه برای خدا نهایتی نیست برای فهم كلام او نیز نهایتی نمی باشد؛ تنها هر كس به اندازهٌ آنچه كه بر او گشوده می شود می فهمد.
این نظریه در ماهیت خود همانند نظریه نخست است، جز آن كه در دیدگاه اول قرآن به همهٌ صفات خداوند نسبت داده شده است، اما در این نظریه تنها به صفت متكلّم بودن او نسبت داده شده است.
بعضی به عنوان نقد بر این نظریه گفته اند كه بنابر این تصور، قرآن دریایی عمیق از اسرار و رموز خواهد بود كه برای بشر قابل فهم نیست:
«هكذا أدّی التوحید بین القرآن و بین الصفات الالهیة ـ صفة الكلام ـ الی تحویل النصّ الی بحر من الأسرار و العلوم لایكاد العقل الإنسانی یلتقط منها سوی بعض السوانح السطحیة.»7
بدین گونه یكی دانستن قرآن و صفات الهی ـ صفت كلام ـ بدانجا می انجامد كه قرآن را دریایی از رازها و دانشها بدانیم كه اندیشه بشری جز در اندازه های سطحی و ظاهری بدان دست نخواهد یافت.
چه این نقد را بپذیریم و چه نپذیریم، ولی این نكته در نظریه یادشده درخور تأمل است كه كلام الهی صفت ذات نیست، بلكه صفت فعل است (كلامه فعله). در نتیجه سعه و ضیق آن بستگی به چیز دیگری پیدا می كند، مثل رزق كه از سوی خداوند نامحدود است، اما در عینیت خارجی به لحاظ محدودیت موجودات، حدود مشخصی پیدا می كند. در مورد بحث نیز از آغاز كه كلام الهی در قالب الفاظ و كلمات ریخته شده ناگزیر حدود و تنگی الفاظ بر آن تأثیر خواهد گذاشت، مگر اینكه گفته شود كیفیت بكارگیری الفاظ در قرآن به گونه ای است كه محدودیت آنها را خنثی می كند، كه البته این سخن درستی است، اما به نظریهٌ دیگری باز می گردد كه رمز بطون را چگونگی دلالت می داند و در آینده از آن بحث خواهیم كرد.
3. دیدگاه سوم در رابطه با منشأ و خاستگاه بطون این است كه قرآن تعبیر لفظی از وجود است، و چون وجود، دارای مراتب و درجات چندگانه و متفاوت است قرآن نیز مراتب و درجات معنایی چندی می یابد:
«و انطلاقاً من الموازاة بین القرآن و الوجود، یصبح القرآن هو الدّال اللغوی او التعبیر اللفظی و الرقمی عن كلّ مراتب الوجود و مستویاته، او لنقل یصبح القرآن هو الرمز الدّال، و الوجود هو المدلول المرموز الیه.»8
این سخن به تعبیر دیگری نیز بیان شده است و آن اینكه كلام الهی در ابتدای صدور، به تناسب ذات متكلم ازهر گونه تعین و تقیدی آزاد است، ولی از آنجا كه چنین كلامی قابل دریافت برای موجودات نیست آن را ازمرحله اطلاق تنزّل داده و در پرده های گوناگون پوشانیده است، تا رسیده به مرحله لفظ و صوت؛ پس كلام لفظی خداوند كه همان قرآن است مرحلهٌ نازلهٌ كلام الهی است، و چون كلام از مرحلهٌ اطلاق تا مرحلهٌ تقید به لفظ، ماهیت آن یكی است پس تمام مراحل گذشته در آن نهفته است، در نتیجه قرآن همه مراتب و مراحل نزول كلام را كه همان موجودات گوناگون است در خود دارد:
گنابادی در تفسیر بیان السعادة می نویسد:
«بدان كه قرآن سخن خداوند است كه در نخستین ظهورش رها از هرگونه تعینات امكانی بود… و چون آسمان و زمین و آنچه در آن دو هست تاب شنیدن كلامی بدین وصف نداشت، خداوند آن را از اطلاقش فرو آورد و در پس پرده ها و حجابهای تعینات نفس قرارش داد، و بدین گونه عقول، مصادیق قرآن قرار گرفتند. و سپس تنزلش داد و در پرده های تعینات نفس قرارداد، و بدین گونه نفوس از مصادیق قرآن شمرده شدند. و پس از آن نازلش كرد و در پس حجابهای تعینات كمّی نوری قرارش داد، و در نتیجه عالم مثال با مراتب متفاوتش از مصادیق قرآن شدند. پس تنزّل داد و آن را در پس حجابهای تعینات طبیعی قرارداد و بدین سان اجسام طبیعی از مصادیق قرآن شدند. سپس آن را به پایین ترین مراتب وجود تنزل داد و پوشش صوت و حروف و كتابت و نقوش برآن پوشاند تا گوشها و دیده ها تاب شنیدن و دیدن آن را داشته باشند، پس در نتیجه حروف و نقوش، مصداق قرآن شدند.
و چون كه تمام مراتب وجود، مصادیق قرآن هستند، قرآن بیانگر همه چیز شد و هیچ تر و خشكی را نتوان یافت مگر اینكه در او وجود دارد.
هرگاه این نكته را فهمیدی بدان كه مصادیق محسوس طبیعی ظهرهای قرآن، و مصادیق روحانی بطن های او هستند.»9
این نظریه با هر دو تعبیر و تقریر خود در پی ارتباط دادن مراحل وجود به قرآن با واسطه گری عنوان كلام الهی است، به همین دلیل اثبات آن بر پایهٌ چند نكته استوار است:
یكی آن كه قرآن، مثل موجودات تكوینی، پدیده آمده از كلمهٌ «كن» باشد.
و دیگر آن كه این كلمه یك كلمهٌ واحده باشد كه مبدأ تمام هستی شده است و گرنه اگر به كلمات چند معتقد شدیم كه با بعضی موجودات تكوینی و با بعض دیگر موجودات تشریعی یعنی احكام و دستورات پدید آمده است، در این صورت سنخیت ماهوی بین قرآن (با تمام محتوایش، از حقایق و دستورات) و عالم تكوین وجود نخواهد داشت، بلكه تنها می توان انطباق تشریع با تكوین را نتیجه گرفت.
و سوم اینكه وجود مراتب گوناگون و در طول هم داشته باشد.
و چهارم اینكه مقصود از بطون كه در روایات مطرح شده همین مراتب طولی وجود باشد.
بر فرض آن كه مقدمات سه گانه نخست را بپذیریم، اما مقدمه چهارم جای بسی تأمل است، زیرا بطون مطرح شده در روایات بر موجودات مرحله طبیعی تطبیق شده است چنان كه خواهد آمد؛ این خود نشان می دهد كه مقدمات پیشین نیز درست نیستند.
4. از برخی تعبیرات چنین استفاده می شود كه راز بطون و ژرفای قرآن ارتباط قرآن با علم الهی است؛ زیرا این دیدگاه از یك سو قرآن بیانگر علم خداوند است و از سوی دیگر علم خداوند جامع و فراگیر است، نتیجه این می شود كه قرآن از نظر محتوا جامعیت و گستردگی خاصی متناسب با علم خداوند داشته باشد.
«و بما انّ مصدر الوحی ربّانی یعلو علی التاریخ و الزمان و المكان، فهو یستشرف الحقیقة من عل، بل هو الحقّ و كلّ ما سواه فی عالم الزمان و المكان محتاج الیه، لذلك كان الوحی أرقی منزلة و له الأولویة أمام العقل و الواقع، مادام الكلی أعظم و أشمل من الجزئی.»10
از آنجا كه مبدأ وحی، واقعیتی است فراتر از تاریخ و زمان و مكان، پس وحی بر حقیقت اشراف دارد، بلكه تنها او حق است و هرچیزی جز او در زمان و مكان، نیازمند اوست. و به همین دلیل وحی همواره از جایگاهی والا برخوردار است و در برابر عقل و واقع دارای اولویت و تقدّم است، تا آن هنگام كه «كلی» بزرگ تر و فراگیرتر از «جزئی» باشد.
این دلیل گرچه خود گزارهٌ درستی است، ولی در طول یكدیگر بودن حقایق قرآن را همانند معلومات خداوند اثبات نمی كند. می توان هر دو مقدمه را پذیرفت، اما بر این باور بود كه آن حقایق در عرض هم هستند و نه در طول یكدیگر، در حالی كه در مفهوم «بطون» نوعی طولیت و داشتن سلسله مراتب وجود دارد.
چهار نظریه ای كه تاكنون به صورت فشرده مطرح شد در یك جهت با هم مشتركند و آن ارتباط دادن محتوای قرآن به خداوند است؛ بعضی از این نظریه ها قرآن را مرتبط به اسم اعظم می دانست، و بعض دیگر مرتبط به كلام الهی، و دستهٌ سوم از زاویهٌ ارتباط قرآن با علم الهی به عمق و ژرفای قرآن می نگریست.
بر اساس همین نقطهٌ اشتراك می توان نتیجه گرفت كه روش و راهكار فهم بطون قرآن از نگاه این نظریات، روش خاصی است؛ و آن عبارت است از تصفیه و تزكیه روحی و نفسانی. هرگاه كه معانی چند لایه قرآن برخاسته از صفات و اسماء الهی باشد طبیعی است كه راه انحصاری دست یافتن به آن چیزی جز سلوك روحی و اتصاف به اسماء و صفات الهی نخواهد بود. این بدان معنی است كه كارایی عقل استدلالی در فهم و كشف بطون، ناچیز یا دست كم بسیار اندك است، و این نتیجه ای است كه صاحبان برخی از نظریات بدان تصریح كرده اند، از جمله امام خمینی در این زمینه می نویسد:
«و عدد مراتب تحریف، مطابق با عدد مراتب بطون قرآن است، طابق النعل بالنعل، الاّ آن كه تحریف، تنزّل از غیب مطلق به شهادت مطلقه است به حسب مراتب عوالم، و بطون، رجوع از شهادت مطلقه به غیب مطلق است؛ پس مبدء تحریف و مبدء بطون متعاكس است، و سالك الی الله به هر مرتبهٌ از مراتب بطون كه نائل شد از یك مرتبه تحریف تخلص پیدا كند تا به بطون مطلق كه بطن سابع است به حسب مراتب كلیه كه رسید از تحریف مطلقاً متخلص شود.» 11
مفسّر دیگری می نویسد:
«تردیدی نیست كه برای هر موجودی از موجودات، وجودهای گوناگونی در عالم الفاظ و عالم ذهن و عالم مثال و عالم حقایق با اختلاف مراتب و درجاتش از لحاظ قوت و ضعف و سعه و ضیق هست. و در محل خود به اثبات رسیده است كه هر عالمی مرتبط با عوالم دیگر، و پوسته ای است نسبت به آنچه كه در آن پنهان است، و برای هر وجودی آثاری است در عالم خودش، و برای هر اثر، ملاك و اثر و حكمت ها و مصالح بی شماری وجود دارد. پس هر كس نفسش پاك گردید و تیزهوشی اش كامل شد، ذهنش از عالمی به عالم دیگر، از مناسبتی به مناسبت دیگر، از ملزوم به لازم و از مؤثر به اثر و از اثر به اثر دیگر منتقل می شود. پس كسی كه خداوند فهم كتابش را به او ارزانی داشته است، از ظاهر كتاب به لبابش می رسد و از آنجا به دقائق آن، و از دقایق به حقایق اش، تا برسد به درجه ای كه هیچ چیز بر او پوشیده نماند و بر حقایق اشیاء در عوالم شان احاطه پیدا كند.»12
پیش از آن كه این بخش را به پایان ببریم این نكته شایان ذكر است كه برخی ازمفسران مانند علامه طباطبایی دربارهٌ تأویل قرآن دیدگاه ویژه ای دارند كه با برخی از نظریات گذشته بی شباهت نیست. ایشان معتقد است كه قرآن نازل تكیه بر یك حقیقت یا یك سلسله حقایق عینی دارد كه خارج از حوزهٌ مفاهیم و مدالیل بوده و در لوح محفوظ قرار دارد و در واقع مرحله اجمال و احكام قرآن به شمار می آید كه بدان لحاظ قرآن نزول دفعی پیدا كرده است. ممكن است تصور شود كه این اجمال واحكام قرآن در لوح محفوظ، خاستگاه پیدایش بطون و لایه های معنایی برای قرآن شده است، ولی این تصور نادرست است، زیرا علامه خود بین تأویل و بطون، تفكیك قائل می شود، تأویل را از سنخ واقعیتهای عینی می داند و بطون را از مقولهٌ مفاهیم و معانی ذهنی، چنان كه می فرماید: 
«و بالجملة فالمحصل من الآیات الشریفة أنّ وراء ما نقرأ و نعقله من القرآن امراً هو من القرآن بمنزلة الروح من الجسد و المتمثل من المثال ـ و هو الذی یسمّیه تعالی بالكتاب الحكیم ـ و هو الذی تعتمد و تتّكی علیه معارف القرآن المنزل و مضامینه، و لیس من سنخ الالفاظ المفرّقة المقطعة و لا المعانی المدلول علیها بهما، و هذا بعینه هو التأویل المذكور فی الآیات المشتملة علیه لانطباق اوصافه و نعوته علیه و بذلك یظهر حقیقة معنی التأویل، و یظهر سبب امتناع التأویل عن أن تمسّه الأفهام العادیة و النفوس غیرالمطهّرة… »13
خلاصه آنچه از آیات شریفه فهمیده می شود این است كه در پس آنچه ما از قرآن می خوانیم و درك می كنیم، واقعیت دیگری است كه نسبت به قرآن به منزلهٌ روح نسبت به جسد و متمثل نسبت به مثال است… و این همان چیزی است كه خداوند متعال آن را كتاب حكیم می نامد… همان چیزی كه معارف نازل شدهٌ قرآن برآن تكیه دارد و از سنخ الفاظ پراكنده و همچنین از سنخ معانی كه مدلول الفاظ است نمی باشد، و این همان تأویل است كه در آیات از آن یاد شده است، چه اینكه ویژگیهای مطرح شده برای تأویل بر آن منطبق است. بدین ترتیب حقیقت معنای تأویل آشكار می شود و روشن می شود كه چرا فهمهای عادی و نفسهای پاك نشده از دسترسی به آن عاجزند.
اگر بر آنچه گذشت بیفزاییم كه ایشان بطون را از سنخ معانی و مفاهیم ذهنی می داند ـ چنان كه پس از این خواهد آمد ـ نكته یادشده اثبات خواهد شد. بنابراین نمی توان علامه را به لحاظ دیدگاه خاصی كه راجع به تأویل دارد، جزء مدلول گرایان در رابطه با بطون دانست.

دیدگاه های دلالت گرا

در این بخش از نظریاتی سخن می گو ییم كه راز تعدد و ژرفی را نه در درون معانی بلكه در لفظ یا كیفیت كاربرد آن می داند و از آنجا كه برخی نظریات ناظر به ویژگی لفظ است و نه دلالت آن، بنابراین عنوان یادشده همراه با اندكی مسامحه خواهد بود.
1. برخی بر این باورند كه قرآن با همین الفاظ و كلمات در لوح محفوظ قراردارد، ولی كلمات و الفاظ در لوح محفوظ از چنان عظمتی برخوردارند كه معانی بی نهایت را در خود جا داده اند؛ پس الفاظ قرآن به لحاظ این ویژگی بار معنایی چندی پیدا می كند.
«و ذكر بعضهم أنّ أحرف القرآن فی اللوح المحفوظ، كلّ حرف منها بقدر جبل قاف، و أنّ تحت كلّ حرف معان لایحیط بها إلا الله عزّوجلّ.»14
این نظریه بر تصور عامیانه ای از لوح محفوظ استوار است، گو آن كه پنداشته شده كه لوح محفوظ مثل صفحهٌ كاغذی است كه قرآن در آن نوشته شده است، حال آن كه اگر چنین باشد بدیهی ترین اشكالی كه بر آن وارد خواهد بود ناسازگاری آیات ناسخ و منسوخ و معقول نبودن جمع آن دو در لوح محفوظ است، چگونه ممكن است كه خداوند یك سلسله آیاتی را نوشته باشد و در كنار آن آیات دیگری كه ناسخ آن است نیز آورده باشد.
«اگر آنچه از وحی به صورت پراكنده نازل شده، همه در امّ الكتاب و لوح محفوظ جمع است چنان كه گفته است «فی كتاب مكنون. لایمسّه الاّ المطهرون» پس نزول آیات ثبت شده در لوح محفوظ و سپس نسخ آنها از قرآن موجود، این ابدیت موهوم را نفی می كند، پس باید آیاتی را كه بر این مطلب دلالت می كند به گونه ای عمیق تر فهمید و برای مفسر قدیم امكان جمع بین این دو مقوله (یعنی وجود لفظی قرآن در لوح محفوظ و نسخ برخی از آیات) امكان ندارد.»15
علامه نیز در این زمینه می نویسد:
«منظور این نیست كه قرآن نزد خدای تعالی پیش از این به همین صورتی كه اكنون بین دو جلد قرار دارد نوشته شده بوده و آیات و سوره هایش مرتب بوده، آن گاه به تدریج بر رسول خدا(ص) نازل شد تا به تدریج بر مردمش بخواند. همان گونه كه یك معلم هر روز یك صفحه و یك فصل از یك كتاب را با رعایت استعداد دانش آموز برای او می خواند، زیرا فرق است بین اینكه یك آموزگار كتابی را قسمت قسمت به دانش آموز القاء كند و بین آن كه قرآن قسمت قسمت بر رسول اكرم(ص) نازل شده باشد، زیرا نازل شدن هر قسمت از آیات، بسته به وقوع حادثه ای مناسب با آن قسمت است، و در مسأله دانش آموز و آموزگار چنین چیزی نیست و اسباب خارجی دخالتی در درس روز به روز آنان ندارد.
و به همین جهت ممكن است همهٌ قسمتها را كه در زمانهای مختلف باید تدریس شود یكجا جمع نموده در یك زمان همه را به یك دانش آموز پر استعداد درس داد، ولی ممكن نیست كه امثال آیهٌ «فاعف عنهم واصفح» با آیهٌ «قاتلوا الذین یلونكم من الكفّار» كه یكی دستور عفو می دهد و دیگری دستور جنگ، یك مرتبه بر آن جناب نازل شود، و همچنین آیات مربوط به وقایع مانند آیهٌ «قد سمع الله قول التی تجادلك فی زوجها».»16
بنابراین، این تصور كه لوح محفوظ صفحه ای است كه در آن قرآن با همین كلمات و الفاظ در آن نوشته شده پنداری نادرست است، بلكه لوح محفوظ یا به معنای علم الهی است چنان كه بعضی گفته اند:
«انّما ذكروا بان المقصود منه (الكتاب المبین) اللوح المحفوظ، و معنی ذلك انّ كلّ شیء ممّا هو موجود او سیوجد وما حدث و سیحدث هو فی اللوح المحفوظ، ای فی العلم الالهی الازلی، فما من رطب و لایابس الاّ و قد ثبت فی العلم الالهی الازلی و ان لاشیء یغیب عن علمه سبحانه… »17
و یا به معنای آن وجه ثابت این جهان طبیعت است كه حقایق قرآن به شكل سنتها و واقعیتهای عینی در آن وجود دارد، و در هر دو صورت وجود لفظی و كتبی قرآن منتفی است.
2. نظریهٌ دوم در این زمینه راز بطون و ژرفای قرآن را در چگونگی وضع الفاظ می داند. بر اساس این دیدگاه، هر معنی یك حقیقت و روح دارد و یك سلسله قالبها و صورتها. الفاظ برای روح و حقیقت معنی وضع شده است نه برای قالبها و صورتها. و چون این حقیقت و روح بر قالبها و صورتهای چندگانه طولی و عرضی تطبیق می شود و گونه ای اتحاد بین حقیقت و قالب وجود دارد، در نتیجه برای یك لفظ مصداق ها و افراد متعدد معنایی پدید می آید. در متن زیر این نظریه با دو مثال تبیین شده است، مرحوم فیض كاشانی می نویسد:
«برای هر معنایی از معانی یك حقیقت و روح وجود دارد، و یك قالب و صورت. و گاهی یك حقیقت، صورتها و قالبهای چندی دارد. الفاظ تنها برای حقایق و روح معانی وضع شده اند، و از آنجا كه آن حقایق در قالبها وجود دارند و میان آنها نوعی اتحاد وجود دارد، الفاظ در مورد قالبها به نحو حقیقت استعمال می شود. مثلاً لفظ قلم وضع شده است برای ابزاری كه به وسیله آن صورتها و شكلها در صفحه كشیده می شود، بدون اینكه ویژگی چوب بودن یا آهن بودن و… در آن دخالت داشته باشد، و همچنین بدون اینكه جسم بودن در آن نقش داشته باشد، یا اینكه نقش و شكل محسوس باشد یا معقول، صفحه ازكاغذ باشد یا چوب، بلكه تنها همین كه نقش در آن كشیده می شود كافی است. این حقیقت و روح لوح و صفحه است، پس اگر در هستی چیزی باشد كه به وسیله آن علوم در صفحهٌ دلها نوشته شود سزاوارتر است كه قلم نامیده شود…
و همچنین است لفظ ترازو؛ مثلاً این واژه وضع شده برای ابزاری كه به وسیله آن كمیتها اندازه گیری یا سنجیده می شود و این یك معنی است كه روح و حقیقت آن لفظ شمرده می شود و صورتها و قالبهای مختلفی دارد كه بعضی جسمانی و بعضی روحانی است… و تو هرگاه به عالم روح راه یابی و روحانی گردی، درهای ملكوت به روی تو گشوده شود… هیچ چیز در عالم حس نیست مگر اینكه مثال و صورت است برای یك امر روحانی در عالم ملكوت، كه روح و حقیقت محض آن است…
و از آنجا كه مردم به اندازهٌ فهمها و مقامات شان سخن می گویند پس آنچه كه خطاب به همه شده است باید برای همه در آن بهره ای باشد. بنابر این اهل ظاهر جز معانی ظاهری و قشری را درك نمی كنند… و اما روح و حقیقت معانی را درك نمی كنند مگر صاحبان خرد و اندیشه.»18
این نظریه چنان كه از متن یادشده فهمیده می شود، از یك سو بر تجرّد و توسعه ذاتی معنی استوار است، و از سوی دیگر بر نوعی طولیت بین عالم شهادت و عالم غیب كه موجب پدید آمدن مصادیق و نمونه های چندگانه طولی برای معنی می شود.
آنچه در رابطه با این نظریه مطرح است دو چیز است؛ نخست اینكه در این نظریه تركیب كلمات و الفاظ هیچ نقشی در پدیدآمدن بطون ندارد چه اینكه خود لفظ به تنهایی قابلیت گسترش و شمول را دارد. و دیگر آن كه اگر این نظریه درست باشد، بطون داشتن ویژه قرآن نخواهد بود، بلكه هر كلامی را در بر می گیرد چه كلام الهی باشد چه بشری، زیرا ویژگی توسعه افقی یا عمودی در ذات معنی و چگونگی وضع لفظ قرار دارد. نتیجه دوم قطعاً نادرست است، زیرا واقعیت نشان داده است كه عمق و ژرفایی كه از آن به بطون تعبیر می شود مخصوص قرآن است و نمونهٌ دیگری در تاریخ سراغ نداریم كه از چنین ویژگی برخوردار باشد.
و اما مطلب نخست نیز قابل تأمل است، زیرا چگونگی به كارگیری كلمات و جمله بندی بی تأثیر در ایجاد فضای باز معنایی نیست، چنان كه از نمونه ها یا تعبیراتی كه در برخی روایات برای تبیین و توضیح بطون آمده است استفاده می شود. به عنوان نمونه: 
«یا جابر ان للقرآن بطناً، و للبطن بطناً، و له ظهر، و للظهر ظهر، یا جابر لیس شیئ أبعد من عقول الرجال من تفسیر القرآن، ان الآیة یكون اولّها فی شیئ و آخرها فی شیئ، وهو كلام متصل متصرف علی وجوه.»19
3. دیدگاه سوم در رابطه با خاستگاه بطون در قرآن شبیه دیدگاه دوم است، یعنی بر كلیت و عمومیت معنی تكیه دارد، با این تفاوت كه در این نظریه عمومیت و كلیت تنها به لفظ استناد داده نشده، بلكه از همهٌ آیه چه لفظ و چه تركیب استفاده شده است. تفاوت دیگر این كه در این نظریه طولیت كه به گونه ای در مفهوم بطن نهفته است نه در امتداد عالم غیب و شهادت، بلكه چهارچوب زمان و گذر آن مورد نظر قرار گرفته یا دست كم از جهت نخست سخنی به میان نیامده است؛ به این متن بنگرید:
«علما برای تأویل، معنای دیگری نیز گفته اند كه عبارت است از معنای ثانوی آیه كه به حسب ذات آیه در آن ظهور ندارد و به كمك دلیل خارجی بدان دست می یابیم و به همین جهت از آن به بطن تعبیر می شود،چنان كه از معنای اول به ظهر تعبیر می كنند. و گفته می شود تفسیر هرآیه ظهر آن و تأویلش بطن آن به شمار می آید. تأویل به این معنای دوم شامل تمام آیات قرآن می شود، چنان كه در حدیث آمده است: در قرآن آیه ای نیست مگر اینكه ظهری دارد و بطنی… یعنی آیه مورد نزولی دارد كه از مدلول نخست آیه كشف می كند و از آن به سبب نزول تعبیر می شود… و یك مفهوم عام و ثابت و ابدی دارد كه درون آیه است و شامل همه مكلفین می شود تا ابد، كه این عموم بطن و تأویل آیه است و جز راسخان در علم كسی بدان دست نمی یابد. و اگر چنین عموم و مفهوم عام و همیشگی نبود آیه از بین می رفت.»20
این دیدگاه كه در حقیقت، بطون را به چگونگی دلالت ارتباط می دهد و گویا چنان كه از متن فهمیده می شود مقصود از دلالت هم دلالت تضمنی است چنان كه تعبیر «تنطوی علیه الآیة» این را می رساند، مؤیداتی از متون روایی نیز دارد، به عنوان نمونه:
«عن حمران بن أعین قال سألت أباجعفر(ع) عن ظهر القرآن و بطنه فقال: ظهره الذی نزل فیهم القرآن، و بطنه الذین عملوا بأعمالهم، یجری فیهم ما نزل فی اولئك.»
حمران بن اعین می گوید از امام باقر(ع) دربارهٌ ظهر و بطن قرآن پرسیدم، فرمود: منظور از ظاهر قرآن كسانی هستند كه قرآن دربارهٌ آنان نازل شده و منظور از بطن آن آیندگانی هستند كه عمل همان كسان را انجام می دهند و قرآن شامل آنان می شود.
«عن فضیل بن یسار قال سألت أباجعفر(ع) عن هذه الروایة: ما من القرآن آیة إلاّ و لها ظهر و بطن. فقال: ظهره تنزیله، و بطنه تأویله، منه ما قد مضی و منه مالم یكن، یجری كما یجری الشمس و القمر. كلّما جاء تأویل شیئ منه یكون علی الأموات كما یكون علی الأحیاء. قال الله: و ما یعلم تأویله الاّ الله و الراسخون فی العلم، نحن نعلمه.»21
از فضیل بن یسار روایت شده است كه گفت: از امام باقر(ع) درباره این روایت «هیچ آیه ای در قرآن نیست مگر اینكه ظهری دارد و بطنی» پرسیدم. فرمود: ظهر قرآن همان چیزی است كه در مورد آن نازل شده است و بطنش آن چیزی كه او را شامل می شود؛ برخی از آنها گذشته است و برخی دیگر نیامده است. قرآن همچون گردش خورشید و ماه در جریان است، هرگاه تأویل قرآن زمینه یابد بر مردگان چنان تطبیق می شود كه بر زندگان. خداوند فرمود: «تأویل او را نداند جز خدا و راسخان در علم و ما تأویلش را می دانیم.»
«فی تفسیر العیاشی عن الفضیل بن یسار قال: سألت اباجعفر(ع) عن هذه الروایة: ما فی القرآن آیة الاّ و لها ظهر و بطن، و ما فیه حرف الاّ و له حدّ و لكلّ حدّ مطلع، ما یعنی بقوله ظهر و بطن؟ قال: ظهره تنزیله، و بطنه تأویله، منه ما مضی و منه مالم یكن بعد، یجری كما یجری الشمس و القمر، كلّما جاء منه شیئ وقع… »22
در تفسیر عیاشی از فضیل بن یسار روایت شده كه گفت: من از حضرت ابی جعفر(ع)از معنای این روایت پرسیدم، فرمود: هیچ آیه ای در قرآن نیست مگر اینكه ظاهری و باطنی دارد، و هیچ حرفی نیست مگر آنكه حدّ و مرزی دارد، و برای هر حدّی سرآغاز و مطلعی است. پرسیدم منظور رسول خدا(ص) از ظاهر و باطن قرآن چیست؟ فرمود: منظور از ظاهر قرآن الفاظ نازل شده آن است، و منظور از باطن قرآن معانی الفاظ است، كه بعضی از آن معانی رخ داده و بعضی پس از این رخ می دهد، و قرآن با گردش و جریان خورشید و ماه جریان دارد، هر رویدادی در زمان خود رخ می دهد.
«و فیه (تفسیر العیاشی) ایضاً عنه(ع) فی حدیث قال: و لو أنّ الآیة إذا نزلت فی قوم ثم مات اولئك القوم ماتت الآیة، لما بقی من القرآن شیئ، و لكن القرآن یجری أوّله علی آخره مادامت السموات و الأرض، و لكل قوم آیة یتلونها هم منها من خیر او شرّ.»23
همان حضرت در حدیثی فرمود: اگر بنا بود آیه ای كه دربارهٌ مردمی نازل شده با مردن آن مردم از بین برود چیزی از قرآن باقی نمی ماند، ولی قرآن به گونه ای است كه در اولش (یعنی عصر نزولش) و آخرش (یعنی اعصار بعدش) جاری است تا زمانی كه آسمان و زمین برجاست و برای هر قومی آیه ای است كه تلاوتش می كنند، حال آیه یا از خیر آنان خبر می دهد و یا از شرّشان.
با این همه شاید درست نباشد كه دلالت آیه بر بطون را تنها از نوع دلالت تضمنی بدانیم و معیار طولیت را تنها در بعد امتداد و توالی زمان در نظر بگیریم، چه اینكه در برخی موارد معنی هایی در مقولهٌ بطون قرار گرفته است كه نه به گونهٌ دلالت تضمنی است و نه طولیت زمانی دارد؛ مانند روایت زیر:
«عن فضیل بن یسار قال قلت لابی جعفر(ع) قول الله عزوجل فی كتابه «و من أحیاها فكانّما أحیی الناس جمیعاً» قال(ع): من حرق او غرق. قلت و من أخرجها من ضلال الی هدی؟ قال(ع) ذلك تأویلها الأعظم.»24
از فضیل بن یسار روایت شده است كه گفت: از امام باقر(ع) راجع به آیهٌ «و من احیاها فكانّما احیی الناس جمیعاً» پرسیدم. فرمود: مراد، نجات از سوختن یا غرق شدن است. گفتم كسی كه از گمراهی به هدایت رهنمون شود چگونه؟ فرمود: این تأویل اعظم آیه است.
با توجه به اینكه تأویل در اصطلاح روایات همان بطن آیه است چنان كه بارها به كار رفته است، نتیجه می گیریم كه مضمون یادشده یعنی هدایت كردن، بطنی از بطون آیه است، حال آن كه دلالت آیه بر آن نمی تواند تضمنی باشد و طولیت زمانی هم در اینجا مطر ح نیست.
4. از برخی تعبیرات چنین استفاده می شود كه بطون و ژرفای آیات برخاسته از دلالتهای التزامی است كه در هر آیه وجود دارد، یعنی آیه یك مدلول مطابقی دارد كه ظهر نامیده می شود و یك سلسله مدلولهای التزامی طولی دارد كه از آن به بطون تعبیر می شود و در برخی روایات، اشارات، لطائف و حقایق نامیده شده است.
«مفسران اختلاف كرده اند در اینكه ارتباط این معانی باطنی با لفظ چگونه است؛ چون بی تردید در عرض واحد نمی توانند مراد از لفظ باشند و گرنه باید یك لفظ در چند معنی استعمال شده باشد، و این به دلیلی كه در جای خود بیان شده است جایز نیست، پس ناگزیر این معانی باید در طول هم قرار گیرند و در طول هم منظور باشند. در اینجا برخی گفته اند، این معانی لوازم معنای لفظ هستند، منتها لوازم طولی و مترتب بر یكدیگر، به گونه ای كه لفظ یك معنای مطابقی دارد كه برای آن معنی لازمی هست و برای آن لازم، لازم دیگر و همین گونه… »25
و مفسری دیگر گفته است:
«ظاهر قرآن عبارت است از معنای مطابقی كه بر اساس قانون ادبی از لفظ استفاده می شود ،حال چه به صورت صریح یا ظاهر محكم و استوار. و باطن قرآن عبارت است از اشاره، لطیفه و حقیقت… پس معانی باطنی عبارت است از یك سلسله اشارات و سپس لطائف و پس از آن حقایقی كه همه از معنای ظاهری سرچشمه می گیرند… بنابر این اشارات چیزی نیست مگر اشاره های معنایی گسترده آیه برای كسی كه خداوند به او شرح صدر عنایت فرموده است، و همچنین لطائف چیزی جز معانی برخاسته از اشارات نیست كه در درجات گوناگون یكی پس از دیگری قرار دارند.»26
5. برخی با تكیه منشأ بودن دلالت در پیدایش بطون، گسترهٌ آن را به مدلولات التزامی پنهان محدود كرده اند و مدلولهای التزامی آشكار را از مقولهٌ ظهر قرآن دانسته اند:
«گویا مراد از ظهر قرآن، مدلول مطابقی و التزامی است كه از ظاهر قرآن همه می فهمند، و مقصود از باطن قرآن، مدلولات التزامی پنهان و اشارات و لطائف و دقائق آن است، وهمچنین آنچه كه از ظاهر به كمك عموم علت یا قوی تر بودن ملاك یا ویژگیهای كلمات و حروف یا به یاری علم حساب و جمل به دست می آید. از هر یك ازاین راه ها می توان علوم و دانشهای فراوانی را از آیات استفاده كرد كه بطون قرآن شمرده می شوند، چنان كه در روایت آمده است كه قرآن ظهری دارد و بطنی، و برای بطنش بطن دیگر دارد تا هفت بطن… »27
هم در این نظریه و هم در دیدگاه پیشین، معیار بطون یا به تعبیر دیگر در طول یكدیگر بودن معانی، در دلالتهای التزامی لحاظ شده است، یعنی چون دلالتهای التزامی یكی پس از دیگری قرار دارند یا به عبارت دیگر یكی از درون دیگری برمی خیزد، از این رو تعبیر بطون بر آنها صادق است.
6. آخرین نظریه در زمینه خاستگاه بطون، نظریه علامه طباطبایی است؛ ایشان بر این باور است كه اولاً بطون از مقوله معانی و مفاهیم ذهنی هستند كه از دلالت لفظ پدید می آیند، و ثانیاً دلالت لفظ بر این معانی دلالت مطابقی است و نه تضمنی و التزامی، و ثالثاً این معانی مطابقی در طول هم قرار دارند، یا به تعبیر بهتر از پس یكدیگر طلوع می كنند. ایشان می نویسد:
«مطلب نهم اینكه قرآن دارای مراتب گوناگون از معنی است كه هر یك در طول دیگری است، بدون آن كه همه در عرض هم باشند تا استعمال لفظ در بیشتر از یك معنی یا مجاز لازم آید. و همچنین این معانی از قبیل لوازم چندگانه یك ملزوم نیز نیستند، بلكه اینها معانی مطابقی هستند كه لفظ بر هر یك به گونه مطابقی و به فراخور فهم ها دلالت می كند.»28
علامه در جای دیگری برای جداسازی تأویل از بطن می نویسد:
«و اما قول سوم اشكالش این است كه مشتمل بودن قرآن بر معانی مترتب بر یكدیگر به گونه ای كه بعضی بالاتر از بعض دیگر و برخی در لایه زیرین برخی دیگر قرار داشته باشند، از اموری است كه هیچ كس نمی تواند انكار كند، مگر اینكه از نعمت تدبیر و تعمّق محروم باشد. اما این نكته هست كه همه این معانی ـ بویژه اگر آنها را لوازم معنی بدانیم ـ مدلولهای لفظ اند كه به حسب میزان توانایی و ضعف شنوندهٌ متدبر تفاوت دارند و این چیزی است كه با سخن خداوند در مورد تأویل كه فرمود: وما یعلم تأویله الاّ الله، سازگار نیست.»29
این دو متن در آن سه نكته كه پیشتر یاد شد صراحت كامل دارد. اما یك مسئله در این جا مبهم است و آن اینكه معیار طولیت معانی كه همان معیار صدق عنوان بطون بر معانی متعدد است، چیست؟
ظاهر سخن علامه این است كه معیار پیدایش طولیت در معانی، اندازهٌ ظرفیت ذهن و درك انسان است، یعنی این محدودیت درك بشر است كه یك نوع امتداد و دوری و نزدیكی بین معانی نسبت به لفظ ایجاد می كند. تعبیراتی مانند «بحسب مراتب الافهام» یا «مدالیل مختلفة من الانفهام و ذكاء السامع المتدبر و بلادته» گویای این حقیقت است. بر این اساس بطون در حقیقت، فرایند دلالت آیه ومراتب فهمهاست. آیه بر معانی چندی دلالت می كند كه بین آنها طولیت نیست، بلكه به لحاظ واقع در عرض یكدیگرند، اما میزان گسترده یا بسته بودن ذهنها و فهمها به این معانی چندگانه نوعی طولیت می بخشد و به تعبیر دیگر محدودیت ذهن باعث می شود كه معانی یكی پس از دیگری در ذهن آشكار شود.
اما احتمال دیگری نیز در كلام علامه است و آن اینكه معانی متعدد كه از دلالت آیه پدید می آیند در ذات آنها نوعی طولیت و امتداد وجود دارد، چنان كه این احتمال نیز وجود دارد كه ایشان از باب ضرورت و اینكه استعمال یك لفظ در چند معنای هم عرض جایز نیست به این مطلب پای بندشده باشد. ولی در هر دو صورت باید به این نكته توجه داشت كه طولیت در ظرف ذهن است، همانند طولیت بین معقولات اولیه و ثانیه، و نه در خارج، چنان كه در نظریات مدلول گرا مطرح بود. همچنین اگر احتمال اخیر درست باشد ازنظر مبنا قابل بحث است، چنان كه بعضی از اندیشمندان می نویسد:
«ممكن است برخی استعمال لفظ واحد در بیش از یك معنی را روا ندانند، و بر این اساس ارادهٌ چند مطلب از یك لفظ قرآنی در نظر آنان صحیح نباشد، لیكن باید توجه داشت كه… امتناع متوهم یا بر اثر محدودیت ظرفیت لفظ است یا مضبوط ظرفیت مستمع و مخاطب و یا محدودیت علم و ارادهٌ متكلم. و قسمت مهم آنچه در آن مبحث بر فرض تمامیت آن مطرح شده به محدودیت علم و ارادهٌ متكلم بر می گردد، نه مخاطب؛ پس اگر متكلم و مرید، خداوند سبحان بود كه هیچ محدودیتی از جهت علم یا اراده ندارد، محذوری در اراده كردن چند مطلب از یك آیه و چند معنی از یك لفظ وجود ندارد.»30
تا اینجا گذر سریعی بود بر برخی دیدگاه ها كه راز عمق و ژرفای قرآن را در لفظ یا نحوهٌ دلالت آن بر معنی می دانستند، حال چه از نوع دلالت التزامی و چه از نوع دلالت مطابقی جز اینكه اگر از نوع دلالت التزامی باشد طولیت و امتداد معانی به لحاظ كیفیت خود دلالت خواهد بود، و اما اگر به گونه دلالت مطابقی باشد باید برای طولیت معانی معیار دیگری علاوه بر دلالت جست وجو كرد.
آنچه كه مهم است این است كه پیامد این نظریات در فهم بطون كاملاً متفاوت با پیامد نظریات مدلول گرا است؛ اگر در آنجا دست یابی به بطون و معانی متعدد قرآن فقط به طور عمده از طریق تزكیه نفسانی و اتصاف با اسماء و صفات الهی ممكن بود و عقل استدلالی یا تدبر هیچ نقشی نداشت و یا خیلی نقش محدودی بازی می كرد، در این دسته از نظریات كاملاً نتیجه بر عكس است، یعنی تدبّر و تفكر در آیات و جمع بندی مضامین نقش اول را دارد و تزكیه نقش دوم را، زیرا معانی متعدد، واقعیتهای جداگانه ای نیستند كه با اتحاد وجودی بتوان بدانها رسید، بلكه همه دستاورد ذهن و ادراك اند، از این رو هر چه با تدبّر و تحلیل بیشتر بپردازیم به معانی بیشتری دست می یابیم، اما اینكه گفتن و اظهار كردن آنها به صورت قطعی درست است یا باید به صورت احتمالات مطرح شود مسئله دیگری است، ولی در مجموع این فضا برای فعالیت عقل و اندیشه ایجاد می شود كه از راه تفكر و تحلیل به ژرفای آیات فرو رود و از آنها بهره مند گردد.
علامه طباطبایی پس از جدادانستن تأویل از بطن و تأكید بر نقش تیزهوشی و كند ذهنی در رسیدن به بطون می نویسد:
«فإنّ المعارف الاسلامیة و المسائل الدقیقة لایختلف فیها الأذهان من حیث التقوی و طهارة النفس، بل من حیث الحدّة و عدمها، و ان كانت التقوی و طهارة النفس معینین فی فهم المعارف الطاهرة الالهیة، و لكن ذلك لیس علی نحو الدوران و العلّیة كما هو ظاهر قوله: و ما یعلم تأویله الاّ الله».
در معارف بلند و مسائل دقیق، تفاوت ذهنها از نظر تقوا و طهارت نفس نیست، بلكه به لحاظ تیزی و كودنی تفاوت پیدا می كنند، اگر چه تقوا و طهارت نفس در فهم معارف پاك الهی كمك می كنند، اما نه به گونهٌ علیت؛ چنان كه در سخن خدا آمده است: و تأویل او را جز خدا نمی داند.
نكتهٌ اساسی كه در اینجا وجود دارد توجه به عواملی است كه بستر این تدبّر و تفكر را فراهم می كنند، ممكن است عوامل چندی در این زمینه نقش داشته باشند، اما مهم ترین عنصر در مؤثر افتادن تدبّر و تفكر برای دست یافتن به بطون و ژرفای آیات، آشنایی با فرهنگ خاص قرآن است. مقصود ما در اینجا فرهنگ لفظی واژگان قرآن نیست، بلكه مراد فرهنگ معنایی و محتوایی آیات است. واقعیت این است كه قرآن دارای نظام خاص محتوایی است به گونه ای كه واقعیت های گوناگون به صورت شبكه ای با یكدیگر مرتبط و پیوستگی یافته است، چنان كه اگر یك آیه بر یك معنی دلالت كند به لحاظ ارتباط شبكه ای كه بین آن معنی و معانی دیگر وجود دارد چند معنای دیگر نیز در حوزهٌ دلالت آیه قرار می گیرد. شاید مثالی كه علامه طباطبایی برای بطون قرآن آورده است در توضیح این مطلب راهگشا باشد؛ ایشان می نویسد:
«خدای متعال در كلام خود می فرماید: «واعبدوا الله و لاتشركوا به شیئاً» (نساء / 36) … و ظاهر این كلام نهی از پرستش معمولی بتهاست، چنان كه می فرماید: «واجتنبوا الرجس من الأوثان» (حج / 30) … ولی با تأمّل و تحلیل معلوم می شود كه پرستش بتها برای این ممنوع است كه خضوع و فروتنی در برابر غیرخدا است و بت بودن معبود نیز خصوصیتی ندارد، چنان كه خدای متعال اطاعت شیطان را عبادت او شمرده می فرماید: «ألم أعهد إلیكم یا بنی آدم أن لاتعبدوا الشیطان» (یس / 60) … و با تحلیلی دیگر معلوم می شود كه در اطاعت و گردن گذاری انسان، میان خود و غیر فرقی نیست، و چنان كه از غیر نباید اطاعت كرد از خواستهای نفس در برابر خدای متعال نباید پیروی نمود، چنان كه خدای متعال اشاره می كند: «أفرأیت من اتّخذ الهه هواه» (جاثیه/ 23)…
و با تحلیل دقیق تری معلوم می شود كه اصلاً نباید به غیر خدای متعال التفات داشت و از وی غفلت نمود، زیرا توجه به غیر خدا همان استقلال دادن به او و خضوع و كوچكی نشان دادن در برابر اوست، و این ایمان، روح عبادت و پرستش می باشد. خدای متعال می فرماید: «و لقد ذرأنا لجهنّم كثیراً من الجنّ و الإنس» ـ تا آنجا كه می فرماید: «اولئك هم الغافلون» (اعراف/ 179)… چنان كه ملاحظه می شود از آیه كریمه: «و لاتشركوا به شیئاً». ابتدا فهمیده می شود اینكه نباید بتها را پرستش نمود، و با نظری وسیع تر اینكه انسان از دیگران به غیر اذن خدا پرستش نكند، و با نظری وسیع تر از آن اینكه انسان حتی از دلخواه خود نباید پیروی كند، و با نظر وسیع تر از آن اینكه نباید از خدا غفلت كرد و به غیر او التفات داشت. همین ترتیب یعنی ظهور یك معنای ساده ابتدایی از آیه و ظهور معنای وسیع تری به دنبال آن و همچنین ظهور و پیدایش معنایی در زیر معنایی در سرتاسر قرآن مجید جاری است، و با تدبّر دراین معانی معنای حدیث معروف از پیامبراكرم(ص) كه مأثور و در كتب حدیث و تفسیر نقل شده است: ان للقرآن ظهراً و بطناً و لبطنه بطناً الی سبعة ابطن»روشن می شود.»32
ازاین متن به نسبت طولانی كاملاً آشكار می شود كه چگونه ارتباط محتوایی آیات و پیوستگی معانی با یكدیگر زمینه ساز انتقال از یك معنی به معنای دیگر و در نتیجه گسترش یافتن دلالت آیه می شود؛ اگر عبادت در فرهنگ قرآن با شیطان و هوای نفس نسبت نمی داشت چگونه می توانستیم شرك را از پرستش بتها به پیروی از شیطان و هوای نفس تعمیم بدهیم. اگر غفلت و بی توجهی به خدا به لحاظ تأثیری كه در سرنوشت و فرجام انسان دارد (لقد ذرأنا لجهنم… اولئك هم الغافلون) روح شرك و لبّ اطاعت و پیروی از غیرخدا شمرده نمی شد، چگونه می توانستیم مفهوم شرك را از اطاعت غیرخدا به توجه به غیرخدا توسعه بدهیم و به معنای جدید دست بیابیم، و به همین ترتیب در سایر موارد و زمینه ها. این گفتار را با سخن یكی دیگر از مفسران به پایان می رسانیم كه به گونهٌ روشن و دلنشینی مطلب یاد شده را توضیح داده است:
«پس معانی باطنی عبارت اند از یك سلسله اشارات، و سپس لطائف و پس از آن حقائق كه همه از معانی ظاهر سرچشمه می گیرند؛ اما برای كسی كه خداوند شرح صدر به او عنایت فرموده و قلبش با قرآن زندگی كرده و در نتیجه قرآن در قلبش نشسته و همنشین وحی قرآنی شده است.
بنابر این اشارات چیزی نیست مگر همان نشانه های معنایی گسترده برای كسی كه شرح صدر یافته است. و همچنین لطائف نیست مگر همان چیزی كه از اشاره ها به دست می آید به صورت پله هایی یكی پس از دیگری برای كسانی كه با نردبان دوراندیشی و نازكی خیال و گشادگی سینه پله های آن را می پیمایند. پس رها سازی آیه از تنگنای شأن نزول، بطن نخست آن شمرده می شود… همچنین آزاد كردن آیه از معانی محدودی كه ذهنها بدان مأنوس اند بطن دوم، و توسعه دادن و عمق بخشیدن آیه و توضیح دادن آن به كمك آیه های همانندش جزء بطن سوم، و جدا كردن آیه از قرائن قبل و بعدش و همچنین امور و متعلقات فرعی دیگر جزء بطن چهارم، و همین گونه است تا بطون دیگر، با رعایت دلالت لفظی به عنوان مبنا و درنظر داشتن حجتها و دلیلهای قرآنی دیگر به عنوان ابزارهای توسعه و آزادسازی.»33

پی نوشت‌ها:

1. فیض كاشانی، تفسیر الصافی، 1، مقدمه 8/ 59.
2. نهج البلاغة، صبحی صالح، خطبهٌ 18.
3. امام خمینی، آداب الصلوة، 310.
4. همان، 320 و نیز رك: البرهان فی علوم القرآن، 1/ 98.
5. جوادی آملی، عبدالله، تسنیم، 2/ 148 ـ 150.
6. زركشی، محمد بن عبدالله، البرهان فی علوم القرآن، 1/ 102.
7. نصر حامد ابوزید، مفهوم النص ، 255.
8. همو، فلسفة التأویل، 260.
9. جنابذی، بیان السعادة، 1/ 13 و نیز رك: فلسفة التأویل، 286.
10. ظاهرة الیسار الاسلامی ، 65 به نقل از مفهوم النص، 75 ـ 76.
11. امام خمینی، آداب الصلوة ، 181 ـ 182.
12. نهاوندی، محمد، نفحات الرحمن، 1/28.
13. طباطبایی، سیدمحمد حسین، المیزان، 3/54.
14. البرهان فی علوم القرآن، 1/ 323.
15. نصر حامد ابوزید، مفهوم النص، 131.
16. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، 3/ 54. 17. معرفت، هادی، قضایا اسلامیة، العدد السابع، 56 و نیز رك: التمهید، 3/ 28 ـ 29.
18. فیض كاشانی، تفسیرالصافی، جلد اول، مقدمه 4/31.
19. مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، 92 /91.
20. معرفت، هادی، التمهید، 3/28 ـ 29.
21. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 3/73.
22. همان، 3/ 72.
23. همان.
24. همان.
25. همان، 3/41 و 44 ـ 45.
26. صادقی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن، 1/51 ـ 52.
27. نهاوندی، محمد، نفحات الرحمن، 1/28.
28. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 3/ 64 ـ 65.
29. همان، 48.
30. جوادی آملی، عبدالله، تسنیم، 1/129 ـ 30.
31. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 3/48.
32. همو، قرآن در اسلام، 33 ـ 36.
33. صادقی، محمد، الفرقان، 1/ 51 ـ 52.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 15 خرداد 1394 ساعت: 10:57 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

وحی از نگاه مولوی

بازديد: 227
وحی از نگاه مولوی

 

علی اصغر رجبی

اگر چه هدف این تحقیق نقد و بررسی دیدگاه های قرآنی مولوی در مثنوی معنوی است، اما پیش از آن به این مسأله می پردازیم كه اصولاً قرآن از دیدگاه مولوی چگونه كتابی است؛ یعنی پیش از آن كه ببینیم مثنوی دربارهٌ موضوعات قرآنی چه می گوید، بدانیم كه دربارهٌ خود قرآن چه نظری دارد؛ گرچه قرآن و موضوعات در ارتباط با آن مانند وحی، فرشته وحی، پیامبر اكرم(ص)، معجزات پیامبر، اعجاز قرآن، تحدی قرآن و… كه در این فصل به بررسی آن می پردازیم، هر یك به تنهایی می تواند موضوعی قرآنی تلقی شود، اما از آنجا كه این موارد به نحوی در شناساندن خود قرآن از دیدگاه مولوی راهگشا هستند، در اینجا بطور جداگانه مطرح شده اند.

 

معنای وحی

همان گونه كه در لغت آمده است «وحی» به معنای القاء معنی در دیگری است كه این القاء از راه های گوناگونی مانند: ایماء و اشاره، كتابت، سخن پنهانی و… امكان پذیر است. زمخشری در اساس البلاغةمی نویسد:
«و ح ی ـ اوحی الیه و اومی بمعنی، و وحیتُ الیه و أوحیت اذا كلّمته بما تخفیه عن غیره.»1
در «المصباح المنیر» آمده است:
«الوحی: الاشارة و الرسالة و الكتابة و كل ما ألقیته الی غیرك لیعلمه (وحی) كیف كان… »2
در «مختار الصحاح» نیز می نویسد:
«و ح ی ـ (الوحی) الكتاب، و جمعه (وُحِی) مثل حَلی و حُلِی، و هو ایضاً الاشارة و الكتابة و الرسالة و الالهام و الكلام الخفی و كلّ ما القیته الی غیرك.»3
همین معنای لغوی را برخی در استعمال قرآن نیز مورد نظر دانسته اند. مثلاً در سورهٌ مریم ضمن نقل قصهٌ زكریا می فرماید:
«فخرج علی قومه من المحراب فأوحی الیهم أن سبّحوا بكرةً و عشیاً» (مریم/11)
«راغب اصفهانی» در مفردات می نویسد:
«… و قد یكون بصوت مجرد عن التركیب و باشارة ببعض الجوارح، و بالكتابة، و قد حمل علی ذلك قوله تعالی عن زكریا (فخرج علی قومه من المحراب فأوحی الیهم أن سبّحوا بكرة و عشیاً)، فقد قیل رمز، و قیل اعتبار، و قیل كتب.»4
و در مجمع البیان در این رابطه آمده است:
«(فأوحی الیهم) ای أشار الیهم و أوحی بیده، و قیل كتب لهم فی الأرض، عن مجاهد.»5
مولوی در دفتر اول مثنوی بیت 1461 به زیبایی دربارهٌ وحی سخن می گوید كه این بیان را می توان با معنای لغوی وحی منطبق دانست:
پس محل وحی گردد گوش جان * * * وحی چه بود گفتنی از حس نهان
در جایی دیگر نیز مولوی دربارهٌ وحی سخن می گوید كه گرچه گویا وحی به پیامبران است، اما به نظر می رسد كه بیشتر معنای لغوی وحی مورد نظر باشد:
بهر این دنیاست مرسل رابطه * * * مؤمنان را ز آنك هست او واسطه
هر دل ار سامع بدی وحی نهان * * * حرف و صوتی كی بدی اندر جهان
چرا كه اگر منظور وحی الهی باشد، لازمه اش نیازنداشتن به حرف و صوت نیست، چون مردم برای ارتباط با هم به آن نیازمندند.

انواع وحی

قرآن كریم كلمهٌ وحی را در موارد مختلف و متفاوتی به كار برده است كه این موارد در مثنوی نیز دیده می شود:

الف. وحی به جمادات و حیوانات

ـ در روز قیامت زمین بواسطه وحی الهی به سخن آمده و اخبار خود را بازگو می كند: «یومئذ تحدّث أخبارها. بأنّ ربّك أوحی لها» (زلزال /4 و5)
ـ زنبور عسل به وحی الهی از گلها عسل می سازد: «و أوحی ربّك الی النّحل أن اتّخذی من الجبال بیوتاً و من الشجر و ممّا یعرشون» (نحل/68)
مولوی نیز می گوید:
آنچ حق آموخت مر زنبور را * * * آن نباشد شیر را و گور را
خانه ها سازد پر از حلوای تر * * * حق برو آن علم را بگشاد در
(دفتر1/بیت 1009)
هر كه باشد قوت او نور جلال * * * چون نزاید از لبش سحر حلال
هر كه چون زنبور وحی استش نفل * * * چون نباشد خانهٌ او پر عسل
(دفتر6/بیت 2925)
ـ در جریان هابیل و قابیل، وقتی قابیل در می ماند كه با جنازهٌ خون آلود هابیل چه كند، خداوند زاغی را كه از الهام حق بهره مند است می فرستد تا به او بیاموزد كه چگونه جنازهٌ برادرش را در خاك مدفون كند:
«فبعث الله غراباً یبحث فی الأرض لیریه كیف یواری سوأة أخیه… »(مائده/31)
مولوی می گوید:
دید زاغی زاغ مرده در دهان * * * برگرفته تیز می آید چنان
از هوا زیر آمد و شد او بفن * * * از پی تعلیم او را گور كن
پس به چنگال از زمین انگیخت كرد * * * زود زاغ مرده را در گور كرد
دفن كردش پس بپوشیدش به خاك * * * زاغ از الهام حق بد علم ناك
(دفتر4/بیت 1304)

ب. وحی به معنای الهام

القاء معنی در قلب انسان نیز وحی گفته شده است. البته لازم نیست پیامبر باشد و یا القا كننده هم پروردگار باشد، زیرا الهام به غیر پیامبر و یا وسوسهٌ شیاطین در دل دوستان شان نیز وحی نامیده شده است. مولوی نیز این دو را از یك مقوله می داند:
همچنانكه وسوسه و وحی ألست * * * هر دو معقولند لیكن فرق هست
هر دو دلالان بازار ضمیر * * * رختها را می ستایند ای امیر
در مورد وحی به غیر پیامبر در قرآن كریم می خوانیم:
«واذ أوحیت الی الحواریین ان آمنوا بی و برسولی… »(مائده/111)
«و أوحینا الی امّ موسی أن أرضعیه فاذا خفت علیه فألقیه فی الیمّ و لاتخافی و لاتحزنی إنّا رادّوه الیك و جاعلوه من المرسلین» (قصص/7) 
«إذ اوحینا الی امّك ما یوحی أن اقذفیه فی التابوت فاقذفیه فی الیمّ… »(طه/38 ـ 39)
مولوی نیز در جریان تولد حضرت موسی(ع) آمدن وحی بر مادر او را به روشنی بیان می كند. 
وحی آمد سوی زن زان با خبر * * * كی ز اصل آن خلیل است این پسر
عصمت یا نار كونی بارداً * * * لاتكون النار حرّاً شارداً
زن به وحی انداخت او را در شرر * * * بر تن موسی نكرد آتش اثر
(دفتر 3/بیت 953)
باز وحی آمد كه در آبش فكن * * * روی در امید دار و مو مكن
در فكن در نیلش و كن اعتماد * * * من تو را باوی رسانم رو سپید
(دفتر 3/بیت 959)
در این بیت آخر به زیبایی به فقراتی از آیه سورهٌ قصص اشاره شده است كه با كمی تسامح می توان آن را ترجمهٌ آیه دانست: «باز وحی آمد كه درآبش فكن» در مقابل «و أوحینا… فألقیه فی الیمّ»، «روی در امید دار و مو مكن» در مقابل «ولاتخافی و لاتخزنی» چرا كه «خوف» كه به معنای انتظار بدی داشتن از روی نشانه ای خیالی و یا علمی است،6 در مقابل آن «رجاء» و یا همان امید است كه مولوی به آن اشاره دارد و «مو كندن» نیز تجلّی حزن و اندوه و عزاداری برای مادر فرزند از دست داده است. و «انا رادّوه الیك» در برابر «من تو را با وی رسانم» و «جاعلوه من المرسلین» در مقابل «رو سپید».
همین طور در قرآن از القاء زشتی ها از سوی شیاطین در قلب انسان نیز با «وحی» تعبیر شده است. مانند: «و كذلك جعلنا لكلّ نبی عدواً شیاطین الانس و الجنّ یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غروراً» (انعام/112) و یا «و إنّ الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوكم…» (انعام/121) و این همان بخش از وحی است كه مولوی از آن با عنوان «وسوسه» البته با استفاده از قرآن كریم یاد می كند:
«فوسوس لهما الشیطان» (اعراف/20) و یا «فوسوس الیه الشیطان» (طه/120) و یا «من شرّالوسواس الخنّاس»(ناس/4) به جز این نمونه های قرآنی كه كه از كاربرد وحی در غیر پیامبر ذكر شد، در جای جای مثنوی از مواردی یاد شده است كه خداوند با غیر پیامبر ارتباط برقرار كرده است و نشان دهندهٌ این است كه وحی بدین معنی ویژهٌ پیامبران نیست؛ مانند كشف راز شاهزادهٌ چین كه در دفتر ششم مثنوی ذكر شده است:
بعد بسیاری تفحّص در مسیر * * * كشف كرد آن راز را شیخی بصیر
نه از طریق گوش بل از وحی هوش * * * راز ها بد پیش او بی روی پوش
(دفتر 6/ بیت 3787)
و یا ندا آمدن سوی حلیمه و عبدالمطلب در داستان كودكی پیامبر(ص)، و یا جریان شهادت طفلی به رسالت پیامبراكرم به تعلیم پروردگار:
این كیت آموخت ای طفل صغیر * * * كی زبانت گشت در طفلی جریر
گفت حق آموخت آنگه جبرئیل * * * در بیان با جبرئیلم من رسیل
(دفتر 3/بیت 3220)

ج. وحی به پیامبران

مهم ترین قسمت وحی آن است كه مربوط به پیامبران است؛ آن نیروی مرموزی كه پیامبر داراست و با آن می تواند كلام الهی را شنود كند، و همان است كه با مسائل مادی سنجیدنی و فهمیدنی نیست:
خاصه ای خواجه قیاس حس دون * * * اندر آن وحیی كه هست از حدّ فزون
(دفتر 1/ بیت 3394)
اینجاست كه دیگر قابل شرح و درك نیست و قلم كه بدینجا می رسد برخود می شكافد:
بعد از این گر شرح گویم ابلهی است * * * ز آنك شرح این ورای آگهی است
ور بگویم عقلها را بركند * * * ور نویسم بس قلمها بشكند
(دفتر 2/ بیت 1775)
این همای بلند پرواز، صیدی نیست كه در دام هر كس و ناكسی شكار آید و هر بی سرو پایی آرزوی داشتن آن را بكند:
«و اذا جائتهم آیة قالوا لن نؤمن حتّی نؤتی مثل ما اوتی رسل الله الله أعلم حیث یجعل رسالته…»(انعام/124)
مولوی نیز می گوید:
مال او باید كه كسبی می كند * * * نادری باشد كه گنجی بر زند
مصطفایی كو كه جسمش جان بود * * * تا كه رحمن علم القرآن بود
اهل تن را جمله علم بالقلم * * * واسطه افراشت در بذل كرم
هر حریصی هست محروم ای پسر * * * چون حریصان تك مرو آهسته تر
مولوی روح وحی را بالاترین و در عین حال پنهان ترین مرتبه وجود می داند:
جسم ظاهر روح مخفی آمدست * * * جسم همچون آستین جان همچو دست
باز عقل از روح مخفی تر بود * * * حس به سوی روح زوتر ره برد
جنبشی بینی بدانی زنده است * * * این ندانی كه ز عقل آگنده است
تا كه جنبشهای موزون سر كند * * * جنبش مس را به دانش زر كند
ز آن مناسب آمدن افعال دست * * * فهم آید مرتو را كه عقل هست
روح وحی از عقل پنهان تر بود * * * ز آنك او غیب است او ز آن سر بود 
عقل احمد از كسی پنهان نشد * * * روح وحیش مدرَك هر جان نشد
روح وحیی را مناسبهاست نیز * * * در نیابد عقل كآن آمد عزیز
(دفتر 2/بیت 3253)
پس اگر چه پیامبر به ظاهر بشری است مانند دیگر انسانها، اما همین خصوصیت داشتن وحی او را غیرقابل مقایسه با دیگران كرده است: «قل انّما انا بشر مثلكم یوحی الی… »(كهف/110)
مولوی با استفاده از همین آیه تمثیل جالبی در ارتباط با وحی و نبوت آورده است:
هر كسی را گربدی آن چشم و زور * * * كوگرفتی زآفتاب چرخ نور
هیچ ماه و اختری حاجت نبود * * * كه بدی بر آفتابی چون شهود
ماه می گوید به خاك و ابر و فی * * * من بشر من مثلكم یوحی الی
چون شما تاریك بودم در نهاد * * * وحی خورشیدم چنین نوری بداد
ظلمتی دارم به نسبت با شموس * * * نور دارم بهر ظلمات نفوس
ز آن ضعیفم تا تو تابی آوری * * * كه نه مرد آفتاب انوری
(دفتر 1/ بیت 3657)
پس تنها نگریستن به ظاهر پیامبران و مقایسه آنها با دیگران كه: «… ما هذا إلاّ بشر مثلكم یأكل ممّا تأكلون منه و یشرب ممّا تشربون» (مؤمنون/33) كاری بس ناصواب است.
گفته اینك ما بشر ایشان بشر * * * ما و ایشان بسته خوابیم و خور
(دفتر 1/ بیت 226)
عجیب این است كه «انما أنا بشر مثلكم» قول حقّ است و «ما هذا الاّ بشر مثلكم» قول باطل. و این بخاطر آن است كه در اولی «یوحی الی» ملحوظ است. پس هر چه هست در همین «یوحی الی» است.
آدمی دیدست باقی گوشت و پوست * * * هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست
كوه را غرقه كند یك خم زِنَم * * * چشم هم چون باز باشد سوی یم
چون به دریا راه شد از جان خم * * * خم با جیحون برآرد اشتلم
ز آن سبب قل گفتهٌ دریا بود * * * هر چه نطق احمدی گویا بود
گفتهٌ او جمله درّ بحر بوذ * * * كه دلش را بود در دریا نفوذ
(دفتر 6/بیت 812)

حاصل وحی

حال كه وحی را شناختیم، می خواهیم بدانیم كه حاصل و ثمرهٌ وحی چیست. مولوی این سؤال را مطرح می كند و به اجمال بدان پاسخ می گوید و كسی را كه این نیروی فوق العاده را دارد واصل به همهٌ خواسته ها می داند. چگونه است كه یك زنبور حقیر چون وحی الهی بر او بتابد جهان را پر از شمع و عسل می كند، پس این انسان كه اشرف مخلوقات است اگر وحی الهی را در دل خود بیابد با جهان چه خواهد كرد:
شاه پرسیدش كه باری وحی چیست * * * یا چه حاصل دارد آن كس كو نبی است
گفت خودآن چیست كش حاصل نشد * * * یا چه دولت ماند كو واصل نشد
گیرم این وحی نبی گنجور نیست * * * هم كم از وحی دل زنبور نیست
چونك اوحی الرب الی النحل آمدست * * * خانه وحیش پر از حلوا شدست
او بـه نـور وحـی حـق عـز ّو جلّ * * * كرد عالم را پر از شمع و عسل
این كه كرمناست و بالا می رود * * * وحیش از زنبور كمتر كی بود
(دفتر 5/ بیت 1226)
اما در جواب تفصیلی به این سؤال كه «حاصل وحی چیست؟» با توجه به مثنوی به مواردی می توان اشاره كرد:

الف. پیشه ها و حرفه ها

اولین ثمره ای كه برای وحی می توان در نظر گرفت، آن است كه در زندگی مادی انسان مفید فایده است. همهٌ علوم و فنون و پیشه هایی كه انسان در اختیار دارد، ریشه در وحی الهی دارند و از آنجا سرچشمه گرفته اند. عقل انسان آنها را از وحی فرا گرفته و سپس به آنها چیزهایی افزوده آنها را كامل تر كرده است.
این نجوم و طبّ وحی انبیاست * * * عقل و حسّ را سوی بی سوره كجاست
عقل جزوی عقل استخراج نیست * * * جز پذیرای فن و محتاج نیست
قابل تعلیم و فهم است این خرد * * * لیك صاحب وحی تعلیمش دهد
جمله حرفتها یقین از وحی بود * * * اول او لیك عقل آن را فزود
(دفتر4/بیت 1294)
و سپس به عنوان مثال به جریان هابیل و قابیل اشاره می كند كه «گوركنی» با همهٌ سادگی با فهم و اندیشه قابیل حاصل نشد و خداوند كلاغی را برای تعلیم این حرفه به او فرستاد: «فبعث الله غراباً یبحث فی الأرض لیریه كیف یواری سوأة أخیه» (مائده/31)
كندن گوری كه كمتر پیشه بود * * * كی ز فكر و حیله و اندیشه بود
گر بدی این فهم مر قابیل را * * * كی نهادی بر سر او هابیل را
كی كجا غایب كنم این كشته را * * * این به خون و خاك در آغشته را
دید زاغی زاغ مرده در دهان * * * برگرفته تیز می آید چنان
از هـوا زیر آمد و شـد او بـه فـنّ * * * از پی تعلیم او را گوركن 
(دفتر4/بیت 1301)
در قرآن كریم نیز در مورد حضرت داود(ع) آمده است: «و علّمناه صنعة لبوس لكم لتحصنكم من بأسكم فهل أنتم شاكرون» (انبیاء/80)
در تفسیر مجمع البیان ذیل این آیه آمده است:
«(و علّمناه صنعة لبوس لكم) ای علّمناه كیف یصنع الدرع، قال قتادة، اوّل من صنع الدرع داود(ع)… »7
در احادیث هم به این مطلب اشاره شده است، مثلاً: «عن رسول الله(ص): علّم الله تعالی آدم الف حرفة من الحرف، و قال له: قل لولدك و ذرّیتك: ان لم تصبروا فاطلبوا الدنیا بهذه الحرف… »8

ب. تعلیم

دیگر دستاورد وحی علم است؛ البته نه علمی كه از فكر و اندیشه و نقل و… حاصل می شود كه آن ظنّی بیش نیست، كه «إنّ الظن لایغنی من الحقّ شیئاً» (یونس/36) و گاهی حاملان آن تحقیر می شوند «كمثل الحمار یحمل اسفاراً» بلكه علمی كه بی واسطه از منبع علم و عالم علی الاطلاق می رسد كه علم واقعی و پایدار همان است.
همچو طفلان جمله تان دامن سوار * * * گوشهٌ دامن گرفته اسب وار
از حق إنّ الظنّ لایغنی رسید * * * مركب ظنّ بر فلكها كی دوید
(دفتر1/بیت 3441)
گفت ایزد یحمل اسفاره * * * بار باشد علم كان نبود ز هو
علم كآن نبود زهو بی واسطه * * * آن نپاید همچو رنگ ماشطه
(دفتر1/ بیت 3448)
پس یكی از كارهای پیامبر این است كه از آن نور علمی كه بر قلبش تابیده است، بر دیگران هم بتاباند و آنها را از ضلالت و گمراهی برهاند: «هو الذی بعث فی الامّیین رسولاً منهم یتلو علیهم آیاته و یزكّیهم و یعلّمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفی ضلال مبین» (جمعه/2). حال اگر كسی بخواهد با وجود چنین علم ناب، از آن رویگردان شده و در پرتو وهم و ظن خود حركت كند، مانند كسی است كه از نور خورشید روی برتافته و در پرتو نور لحظه ای برق راه می پوید؛ همان تمثیلی كه خداوند در سورهٌ بقره دربارهٌ منافقین به كار برده است: «یكاد البرق یخطف أبصارهم كلّما أضاء لهم مشوا فیه و إذا أظلم علیهم قاموا… »(بقره/20)
خود نبینی تو دلیل ای جاه جو * * * ور ببینی رو بگردانی ازو
كه سفر كردم درین ره شصت میل * * * مر مرا گمراه گوید این دلیل
گر نهم من گوش سوی این شگفت * * * زامر او راهم زسر باید گرفت
من در ین ره عمر خود كردم گرو * * * هر چه باداباد ای خواجه برو
راه كردی لیك در ظنّ چو برق * * * عشر آن ره كن پی وحی چو شرق
ظنّ لایغنی من الحقّ خوانده ای * * * وز چنان برقی ز شرقی مانده ای
(دفتر 6/ بیت 4100)
در تمثیلی دیگر مولوی وحی را به آب در دریا و ابر، و فكر و اندیشه را به آب در ناودان تشبیه كرده است.
آسمان شو ابر شو باران ببار * * * ناودان بارش كند نبود بكار
آب اندر ناودان عاریتی است * * * آب اندر ابر و دریا فطرتی است
فكر و اندیشه ست مثل ناودان * * * وحی و مكشوف است ابر و آسمان
آب باران باغ صد رنگ آورد * * * ناودان همسایه در جنگ آورد
پس اگر می خواهی جان تو از گمراهی و سردرگمی رهایی یابد، این پنبه ظنّ و وهم را كمتر در گوش جان خود بفشار تا جان را از سرچشمه وحی الهی سیراب كنی. كه این كار طبق آیات قرآن با تقوای الهی امكان پذیر است. «یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لكم فرقاناً»(انفال/29) یعنی با تقوای الهی نور و توفیقی در دل می یابی كه با آن می توانی بین حق و باطل فرق گذاشته آنها را از هم تمیز دهی.9
گر نخواهی در تردد هوش جان * * * كم فشار این پنبه اندر گوش جان
تا كنی فهم آن معماهاش را * * * تا كنی ادراك رمز و فاش را
(دفتر اول/بیت 1459)
این همان نوری است كه با داشتن آن دیگر نیازی به تعلیم و كتاب دیگری ندارد.
كاش چون طفل از حیل جاهل بدی * * * تا چو طفلان چنگ در مادر زدی
یا به علم نقل كم بودی ملی * * * علم وحی دل ربودی از ولی
با چنین نوری چو پیش آری كتاب * * * جان وحی آسای تو آرد عتاب
(دفتر4/بیت 1415) 
«… و اتقوا الله و یعلّمكم الله… »(بقره/282) «وهر چه قدرت تقوا گسترده تر شود راه های رشد فكری و كشف و تفصیل اصول و فروع احكام بازتر می شود»10 و این همان معنایی است كه در روایات نیز بدان اشاره شده است:
«الامام الصادق(ع): لیس العلم بالتعلم، انما هو نور یقع فی قلب من یرید الله تبارك و تعالی أن یهدیه، فان اردت العلم فاطلب اولاً من نفسك حقیقة العبودیة، و اطلب العلم باستعماله، و استفهم الله یفهمك».11
البته برخی از مفسرین این برداشت را از آیه نمی پذیرند، گرچه آن را سخن درستی می دانند.12

ج. تزكیه

دیگر دستاورد وحی، تزكیه است. منظور ما در اینجا از تزكیه شامل مفاهیم مختلفی است كه در قرآن با عبارات گوناگون استعمال شده است؛ مانند خروج از ظلمات بسوی نور كه در آیات مختلفی به كار رفته است. مانند:
«… كتاب انزلناه الیك لتخرج الناس من الظلمات الی النور…» (ابراهیم/1)
«و لقد أرسلنا موسی بآیاتنا أن أخرج قومك من الظلمات الی النور… »(ابراهیم/5)
«… قد جاءكم من الله نور و كتاب مبین. یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور… »(مائده/16)
«الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور… »(بقره/257)
انسان بدون دستگیری وحی الهی نمی تواند از ظلمات خارج شده به سوی نور الهی به پرواز درآید.
نفس اگر چه زیرك است و خرده دان * * * قبله اش دنیاست او را مرده دان
آب وحی حق بدین مرده رسید * * * شد زخاك مرده ای زنده پدید
تا نیاید وحی تو غره مباش * * * تو بدآن گلگونه ای طال بقاش
بانگ و صیتی جو كه آن خامل نشد * * * تاب خورشیدی كه آن آفل نشد
(دفتر4/بیت 1656)
و یا آزادی از بند جهان ماده، دوری از طاغوتها و رهایی از غل و زنجیرهایی كه انسان خود را بدان گرفتار كرده است:
«و لقد بعثنا فی كلّ أمّة رسولاً أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت» (نحل/36)
«الذین یتّبعون الرسول النبی الأمّی… و یضع عنهم إصرهم و الأغلال التی كانت علیهم… »(اعراف/157) 
مثنوی نیز می گوید:
دائماً محبوس عقلش در صُوَر * * * از قفص اندر قفص دارد گذر
منفذش نه از قفص سوی علا * * * در قفصها می رود از جابه جا
در نُبی ان استطعتم فانفذوا * * * این سخن با جنّ و انس آمد زهو
گفت منفذ نیست از گردونتان * * * جز به سلطان و به وحی آسمان

د. عصمت

دستاورد دیگر وحی كه مولوی بدان اشاره می كند «عصمت» است. عصمتی كه در بحث نبوت مورد توجه قرار گرفته است از سه جهت متفاوت می باشد كه قرآن به آنها اشاره دارد.
عصمت در تلقی وحی الهی، عصمت در تبلیغ و رساندن وحی به مردم و عصمت از گناه و اشتباه در عمل. طبق استدلال علامه طباطبایی، از آیه شریفه 213 سورهٌ بقره می توان برای عصمت انبیا در تلقی و تبلیغ وحی استفاده كرد: «كان الناس امّة واحدة فبعث الله النبیین مبشّرین و منذرین و أنزل معهم الكتاب بالحقّ لیحكم بین الناس فیما اختلفوا فیه… »چرا كه خداوند انبیا را مبعوث كرده است تا آنها را به سوی اعتقاد و عمل صحیح رهنمون شوند. پس غرض خداوند از بعثت این بوده است، و چون خداوند در انجام شؤون خود به گمراهی و خطا نمی رود كه «لایضلّ ربی و لاینسی»(طه/52) پس لازم است آنچه را كه او اراده كرده است از تفهیم معارف دین به انبیا و رساندن انبیا این معارف را به مردم كاملاً محقّق شود و لازمهٌ آن پاك بودن انبیا از هر گونه خطا و اشتباه در تلقّی و رساندن وحی می باشد. 13
مولوی نیز به این معنی اشاره دارد:
گر دو حرف صدق گویی ای فلان * * * گفت تیره در تبع گردد روان
این نخواندی كالكلام ای مستهام * * * فی شجون جرّه جرّ الكلام
هین مشو شارع در آن حرف رشد * * * كی سخن زو مر سخن را می كشد
نیست در ضبطت چو بگشادی دهان * * * ز پی صافی شود تیره روان
آنك معصوم ره وحی خداست * * * چون همه صاف است بگشاید رواست
زآنك ماینطق رسول بالهوی * * * كی هوا زاید ز معصوم خدا
(دفتر6/بیت 1597)
«عالم الغیب فلایظهر علی غیبه أحداً. الاّ من ارتضی من رسول فانّه یسلك من بین یدیه و من خلفه رصداً. لیعلم أن قد أبلغوا رسالات ربّهم و أحاط بما لدیهم و أحصی كلّ شیئ عدداً» (جن/28ـ26)
«و ما نتنزّل الاّ بامر ربّك له ما بین أیدینا و ما خلفنا و ما بین ذلك و ماكان ربّك نسیاً»14 (مریم/64)
پیداست كه با این همه حساسیت كه خداوند تبارك و تعالی در ابلاغ بی كم و كاست پیام خود به مردم دارد، دیگر هیچ جای خطا و اشتباه بویژه خطای عمدی در ابلاغ وحی برای پیامبر باقی نمی ماند، چرا كه با محافظت و مراقبت و حتی انتقام الهی مواجه خواهد شد:
«ولو تقوّل علینا بعض الأقاویل. لأخذنا منه بالیمین. ثمّ لقطعنا منه الوتین. فما منكم من أحد عنه حاجزین»(حاقه/47)
پس از آنجا كه خروس خوش خوان وحی الهی تا پایان با عزت و كرامت به تبلیغ وحی الهی می پردازد از هرگونه خطا و اشتباه در این راه منزه است.
اصل ما را حق پی بانگ نماز * * * داد هدیه آدمی را در جهاز
گر به ناهنگام سهوی مان رود * * * در اذان آن مقتل ما می شود
گفت ناهنگام حی علی فلاح * * * خون ما را می كند خوار و مباح
آنك معصوم آمد و پاك از غلط * * * آن خروس جان وحی آمد فقط
(دفتر3/بیت 3334)
گذشته از عصمت در تلقی و تبلیغ وحی، آیات فراوانی دلالت بر عصمت مطلق انبیا دارند؛ مانند: «اولئك الذین هدی الله فبهدیهم اقتده» (انعام/90)، «و من یهد الله فما له من مضلّ»(زمر/37)، «من یهد الله فهو المهتد» (كهف/17)، «ومن یطع الله و الرسول فاولئك مع الذین أنعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئك رفیقاً» (نساء/68) در كنار آیات «اهدنا الصراط المستقیم. صراط الذین أنعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم و لا الضالین» (حمد/7ـ6)، «و ما أرسلنا من رسول الاّ لیطاع باذن الله» (نساء/64) و «رسلاً مبشّرین و منذرین لئلاّیكون للناس علی الله حجّة بعد الرسل»(نساء/164) 15
مولوی نیز می گوید:
آن كه از حق یابد او وحی و جواب * * * هرچه فرماید بود عین صواب
(دفتر1/بیت 225)
و این دوری از خطا و سهو چیزی است كه حتی مؤمنان نیز در پرتو وحی الهی به درجاتی می توانند بدان دست یابند.
لوح محفوظ است او را پیشوا * * * از چه محفوظ است محفوظ از خطا
نه نجوم است ونه رمل است ونه خواب * * * وحی حق و الله اعلم بالصواب
از پی روپوش عامه در بیان * * * وحی دل گویند آن را صوفیان
وحی دل گیرش كه منظرگاه اوست * * * چون خطا باشد چون دل آگاه اوست
مؤمنا ینظر بنور الله شدی * * * ازخطا و سهو ایمن آمدی
(دفتر4/بیت 1851)

هـ. هدایت

كسی كه از موهبت وحی الهی برخوردار می شود مسئولیت هدایت و رهبری و روشنی بخشیدن به دیگران نیز بر دوش او می آید:
خوانده مزّمّل نبی را زین سبب * * * كه برون آی از گلیم ای بوالهرب
سرمكش اندر گلیم و رو مپوش * * * كه جهان جسمی است سرگردان تو هوش
هین مشو پنهان ز ننگ مدعی * * * كه تو داری شمع وحی شعشعی
هین قم اللیل كه شمعی ای همام * * * شمع اندر شب بود اندر قیام
بی فروغت روز روشن هم شب است * * * بی پناهت شیر اسیر ارنب است
طبیبان طبیعت از راه گرفتن نبض و نگریستن در بول و… به بیماریهای جسم پی می برند، ولی پیامبران كه طبیبان روح هستند با كمك وحی الهی به معالجه حالات روحانی انسان می پردازند:
آن طبیبان طبیعت دیگرند * * * كه به دل از راه نبضی بنگرند
ما به دل بی واسطه خوش بنگریم * * * كز فراست ما به عالی منظریم
آن طبیبان غذایند و ثمار * * * جان حیوانی بدیشان استوار
ما طبیبان مفاهیم و مقال * * * ملهم ما پرتو نور جلال
كین چنین فعلی تو را نافع بود * * * وان چنان فعلی زره قاطع بود
این چنین قولی تو را پیش آورد * * * وان چنان قولی تو را نیش آورد
آن طبیبان را بود بوی دلیل * * * وین دلیل ما بود وحی جلیل
دستمزدی می نخواهیم از كسی * * * دستمزد ما رسد از مَقدِسی
(دفتر3/بیت 2701)
اصولاً كسی كه می خواهد دیگران را هدایت كند باید خود هدایت شده باشد، آن كه می خواهد به دیگران نور بدهد باید خود نورانی باشد، فاقد شیء كه معطی شیء نمی تواند باشد. «أو من كان میتاً فأحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس كمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها كذلك زین للكافرین ماكانوا یعملون» (انعام/122)
«من یهد الله فهو المهتدی و من یضلل فأولئك هم الخاسرون» (اعراف/178)
«… لو هدینا الله لهدیناكم… »(ابراهیم/21)
«… أفمن یهدی الی الحقّ أحقّ أن یتّبع أمّن لایهدّی إلاّ أن یهدی فما لكم كیف تحكمون»(یونس/35)
مولوی نیز می گوید:
نیست چیره چون تو را چیره كند * * * نور ندهد مر تو را تیره كند
چون ورا نوری نبود اندر قران * * * نور كی یابند از وی دیگران
(دفتر1/بیت 2266)
و یا می گوید:
نجم اندر ریگ و دریا رهنماست * * * چشم اندر نجم نه كو مقتداست
چشم را باروی او می دار جفت * * * گرد منگیزان ز راه بحث و گفت
زآنك گردد نجم پنهان زان غبار * * * چشم بهتر از زبان باعثار
تا بگوید او كه وحی استش شعار * * * كان نشاید گرد و ننگیزد غبار
چون شد آدم مظهر وحی و وداد * * * ناطقهٌ او علّم الاسما گشاد
(دفتر6/بیت 2644)
پس فقط در پرتو وحی الهی هدایت صحیح ممكن است و اگر كلامی بدون تبعیت از وحی الهی باشد پس حتماً از هوای نفس نشأت گرفته است.
منطقی كز وحی نبود از هواست * * * همچو خاكی در هوا و در هباست
گر نماید خواجه را این دم غلط * * * ز اول و النجم برخوان چند خط
تا كه ما ینطق محمد عن هوی * * * ان هو الاّ بوحی احتوی
البته بهره برداری و هدایت یافتن توسط وحی نیز خود مطلبی است كه هر كس بدان دست نمی یابد و اُذُن واعیه می خواهد تا آن را دریابد:
یا كلام بنده ای كان جزء اوست * * * در رود در گوش او كو وحی جوست
اذن مؤمن وحی ما را واعی است * * * آن چنان گوشی قرین داعی است
همچنان كه گوش طفل از گفت مام * * * پرشود ناطق شود او در كلام
ور نباشد طفل را گوش رشد * * * گفتِ مادر نشنود گنگی شود
دائماً هر كرّ اصلی گنگ بود * * * ناطق آن كس شد كه از مادر شنود
(دفتر4/بیت 3035)
«لنجعلها لكم تذكرة و تعیها أذن واعیة» (حاقه/13)
مولوی به این مطلب از منظر دیگری نیز می نگرد؛ یعنی حال كه برای استفاده از وحی گوش وحی جو و اذن واعیه لازم است، پس وقتی خداوند بر پیامبران، وحی می فرستد معلوم می شود كه چنین گوشهای غیب گیری نیز در بین مردم وجود دارد:
گر نبودی گوشهای غیب گیر * * * وحی ناوردی ز گردون یك بشیر
ور نبودی دیدهای صنع بین * * * نه فلك گشتی نه خندیدی زمین
آن دم لولاك این باشد كه كار * * * از برای چشم تیز است و نظار
(دفتر6/بیت 1659)

فرشته وحی

در پایان این بخش كه در مورد وحی بود، اشاره ای نیز به جبرئیل، فرشته وحی و جایگاه او از دیدگاه مولوی می كنیم.

الف. شخصیت جبرئیل

از جبرئیل به عنوان فرشته وحی و بزرگ ترین ملك الهی با عنوانهای مختلف در مثنوی یاد شده است. در دفتر پنجم از زبان خاك، علت برتری جبرئیل را بر دیگر فرشتگان بیان می كند.
بهر آن لطفی كه حقت برگزید * * * كرد بر تو علم لوح كلّ پدید
تا ملایك را معلّم آمدی * * * دایماً با حق مكلّم آمدی
كه سفیر انبیا خواهی بدن * * * تو حیات جان وحیی نی بدن
بر سرافیلت فضیلت بود از آن * * * كو حیات تن بود تو آنِ جان
بانگ صورش نشأت تنها بود * * * نفع تور نشو دل یكتا بود
جان جان تن حیات دل بود * * * پس زدادش دادِ تو فاضل بود
باز میكاییل رزق تن دهد * * * سعی تو رزق دل روشن دهد
او بداد كیل پركردست ذیل * * * داد رزق تو نمی گنجد به كیل
هم ز عزراییل با قهر و عَطَب * * * تو بهی چون سبق رحمت بر غضب
(دفتر5/بیت 1563)
برتری و كرامتی كه مولوی برای جبرئیل در اینجا ذكر می كند شاید برگرفته از آیات سورهٌ تكویر باشد كه:
«إنّه لقول كریم. ذی قوّة عند ذی العرش مكین. مطاع ثمّ أمین» (تكویر/19 ـ 21)
در جای دیگر او را با عنوان روح القدس می خواند (بیت 3700 ـ دفتر سوم) كه باز برگرفته از آیات قرآن است:
«قل نزّله روح القدس من ربّك بالحقّ…» (حشر/23)
«وآتینا عیسی بن مریم البینات و أیدناه بروح القدس» (بقره/ 87 ـ 253)
«اذ أیدتك بروح القدس تكلّم الناس فی المهد وكهلاً» (مائده/110)
و نیز در مواردی جبرئیل را با صفات رحمت (دفتر2/بیت 1896) و مؤتمن (دفتر5/بیت 2720) می ستاید. در بعضی موارد لفظ جبرئیل را به عنوان تمثیلی از روح ملكوتی استفاده می كند.
وین بشر هم زامتحان قسمت شدند * * * آدمی شكلند و سه امت شدند
یك گُرُه مستغرق مطلق شدند * * * همچو عیسی با ملك ملحق شدند
نقشْ آدمْ لیك معنی جبرئیل * * * رسته از خشم و هوا و قال و قیل
از ریاضت رسته وز زهد و جهاد * * * گوئیا از آدمی او خود نزاد
قسم دیگر با خران ملحق شدند * * * خشم محض و شهوت مطلق شدند
وصف جبریلی در ایشان بود رفت * * * تنگ بود آن خانه و آن وصف زفت
(دفتر 4/بیت 1505)

ب. جبرئیل و پیامبر

جبرئیل كه عظمت و وصف او گذشت، تاب بزرگی روح پیامبر را ندارد و در جایگاه او نمی تواند قدم گذارد.
عقل چون جبریل گوید احمدا * * * گر یكی گامی نهم سوزد مرا
تو مرا بگذار زین پس پیش ران * * * حد من این بود ای سلطان جان
در جای دیگر كه از مراتب روح صحبت می كند نیز به این مطلب اشاره دارد:
جان ز ریش و سبلت تن فارغ است * * * لیك تن بی جان بود مردار و پست
بارنامهٌ روح حیوانی است این * * * پیشتر رو روح انسانی ببین
بگذر از انسان و هم از قال و قیل * * * تا لب دریای جان جبرئیل
بعد از آنت جان احمد لب گزد * * * جبرئیل از بیم تو واپس خزد
گوید ارآیم به قدر یك كمان * * * من بسوی تو بسوزم در زمان
این معنایی است كه از روایات گرفته شده است، اما پیامبر با این عظمت كه رتبه او به مراتب از جبرئیل افزون است، چگونه است كه با دیدن جبرئیل مدهوش می شود. جریانی كه در تاریخ آمده و مرحوم طبرسی نیز در ذیل آیه «و هو بالافق الأعلی» از سورهٌ نجم آورده است:
«قالوا إنّ جبرائیل كان یأتی النبی(ص) فی صورة الآدمیین، فسأله النبی(ص) ان یریه نفسه علی صورته التی خلق علیها، فأراه نفسه مرّتین، مرّة فی الأرض و مرّة فی السماء، أمّا فی الارض ففی الأفق الأعلی، و ذلك أنّ محمداً(ص) كان بحراء، فطلع له جبرائیل(ع) من المشرق، فسدّ الأفق الی المغرب، فخرّ النبی(ص) مغشّیاً علیه، فنزل جبرائیل(ع) فی صورة الآدمیین فضمّه الی نفسه و هو قوله (ثم دنا فتدلّی).»16
همین جریان را مولوی ذكر می كند و برای اینكه عظمت پیامبر زیر سؤال نرود گناه آن را به گردن حسّ ضعیف انسان می اندازد:
مصطفی می گفت پیش جبرئیل * * * كه چنان كه صورت توست ای خلیل
مر مرا بنما تو محسوس آشكار * * * تا ببینم مر تو را نظاره وار
گفت نتوانی و طاقت نَبْوَدت * * * حسّ ضعیف است وتنك سخت آیدت
گفت بنما تا ببیند این جسد * * * تا چه حدّ حس نازك است و بی مدد
(دفتر4/بیت 3755)
چون پیامبر(ص) اصرار ورزید، جبرئیل خود را به او می نمایاند و حضرتش مدهوش می شود:
چونك كرد الحاح بنمود اندكی * * * هیبتی كه كُه شود زو مندكی
شهپری بگرفته شرق و غرب را * * * از مهابت گشت بی هش مصطفی
چون ز بیم و ترس بیهوشش بدید * * * جبرئیل آمد در آغوشش كشید
آن مهابت قسمت بیگانگان * * * وین تجمش دوستان را رایگان
(دفتر4/بیت 3768)
و سپس در توجیه این بیهوش شدن به فرق میان جسم و روح پیامبر می پردازد كه:
اندر احمد آن حسی كو غارب است * * * خفته این دم زیر خاك یثرب است
و آن عظیم الخلق او كان صفدر است * * * بی تغیر مقعد صدق اندر است
(دفتر4/بیت 3800) 
آن گاه برای اشاره به عظمت پیامبر در مقابل جبرئیل به جریان معراج اشاره می كند:
احمد ار بگشاید آن پر جلیل * * * تا ابد بیهوش ماند جبرئیل چون گذشت احمد ز سدره مرصدش * * * وز مقام جبرئیل و از حدش
گفت او را هین بپر اندر پیم * * * گفت رو رو من حریف تو نیم
باز گفت او را بیا ای پرده سوز * * * من به او ج خود نرفتستم هنوز
گفت بیرون زین حد ای خوش فرّ من * * * گر زنم پری بسوزد پرّ من
(دفتر4/بیت 3800)
اما به نظر می رسد با همهٌ این توجیه ها بیهوش شدن پیامبر در مقابل جبرئیل در شأن عظمت آن حضرت نباشد. در روایتی زراره از امام صادق(ع) علت بیهوشی پیامبر را هنگام نزول وحی سؤال می كند:
«قلت لأبی عبدالله(ع) جعلت فداك، الغشیة التی كانت تصیب رسول الله(ص) اذ انزل علیه الوحی؟ قال: فقال ذلك اذا لم یكن بینه و بین الله أحد، ذاك إذا تجلّی الله له، قال: ثمّ قال: تلك النبوة یا زرارة، و أقبل یتخشّع.»17
آری، فقط هنگام تجلی بی واسطه الهی، مدهوشی پیامبر توجیه پذیر است، و نه مشاهدهٌ جبرئیل كه بی اجازه بر پیامبر وارد نمی شد و در حضور پیامبر مانند بندگان متواضعانه می نشست.
در همین رابطه داستان دیگری نیز در مثنوی نقل شده است كه بی شك عظمت و عصمت پیامبر(ص) از آن منزه است و آن این است كه چون مدتی وحی از پیامبر قطع شد، پیامبر در هجران جبرئیل چندین بار قصد كرد كه خود را از بالای كوه به زیر افكند كه هر بار جبرئیل ظاهر می شد و او را از این كار بازمی داشت!
مصطفی را هجر چون بفراختی * * * خویش را از كوه می انداختی
تا بگفتی جبرئیلش هین مكن * * * كه تو را بس دولت است از امر كن
مصطفی ساكن شدی ز انداختن * * * باز هجران آوریدی تاختن
باز خود را سرنگون از كوه او * * * می فكندی از غم و اندوه او
باز خود پیدا شدی آن جبرئیل * * * كه مكن این ای تو شاه بی بدیل
همچنین می بود تا كشف حجاب * * * تا بیابید آن گهر را او ز جیب
(دفتر5/بیت 3535)
و سپس در یك بیت ظاهراً به توجیه این عمل پیامبر می پردازد كه:
بهر هر محنت چو خود را می كشند * * * اصل محنتهاست این، چونش كشند
اصل و پایه این داستان، روایاتی است كه از طریق اهل سنت و بیشتر از سوی عایشه نقل شده است.18
و گاهی این حزن و هراس و تصمیم به خودكشی(!) در جریان اولین مرتبه نزول وحی بر پیامبر نقل شده است.19
طبق این نقل، زبان حال گفت وگوی پیامبر با جبرئیل را می توان این گونه بیان كرد:
آنقدر دیر آمدی ای نیك خو * * * كه شدم مشتاق آن روی نكو
گفت جبریل ار تو مشتاق آمدی * * * من چه گویم كز غمت دل خون بدی
سوختم از هجر روی چون مهت * * * باز شاید تا ببوسم درگهت
لیك چاره كی بدی جز انتظار * * * عبد مأمورم مرا معذور دار
گر نباشد امر از سلطان جان * * * كی رسم در پیش تو ای دلستان20 

پی نوشت‌ها:

1. زمخشری، جار الله، اساس البلاغة، بیروت، دار المعرفة، 494.
2. فیومی، احمدبن محمد، المصباح المنیر، قم، مؤسسة الهجرة، 1414 هـ . ق، 652.
3. رازی، محمد بن ابی بكر، مختار الصحاح، لبنان، مكتبة لبنان، 1992، 297.
4. راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، قم، اسماعیلیان، 552.
5. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، بیروت، دار احیاء التراث العربی،6 ـ 5/ 652.
6. ر . ك: راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 161.
7. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان ، 8 ـ 7/ 79.
8. ری شهری، محمد، میزان الحكمة، قم، دارالحدیث، 1375، 3 / 2077 ـ حدیث 13827 ـ به نقل از كنز العمال.
9. ر . ك: راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، 392.
10. طالقانی، محمود، پرتوی از قرآن، شركت سهامی انتشار، 1362، 2 / 271.
11. ری شهری، محمد، میزان الحكمة، قم، دارالحدیث، 1375، 2/ 2102 ـ حدیث 14101.
12. ر . ك: طباطبایی، محمد حسین ، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، اسماعیلیان، 2/435.
13. ر . ك: همان، 2/ 134.
14. همان.
15. همان.
16. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 1412، 9/ 221.
17. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء،1402، 18 /256.
18. بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوة، بیروت، دارالكتب العلمیة، 1405، 2/138.
19. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، بیروت، دارالكتب العلمیة، 1408، 1/ 531.
20. ابیات از این حقیر و ترجمه گونه ای از نقل مرحوم طبرسی می باشد.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 15 خرداد 1394 ساعت: 10:46 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 68

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس