1. شهودگرايى

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

ملاك ارزش گذارى افعال

بازديد: 121
ملاك ارزش گذارى افعال

سيد حسين هاشمى

ازجمله پرسشهاى مهم در فلسفه اخلاق، اين است كه ملاك خوبى و بدى افعال انسان چيست و بر چه اساسى كارى زشت و ناپسند و كارى ديگر، خوب و پسنديده شناخته مى شود؟
به بيان ديگر، همه انسانها درباره رفتار و اعمال خود و ديگران داورى مى كنند، پاره اى از افعال را نيك و پاره ديگر را بد مى نامند، چنان كه انسانها را گاه نيك و گاه بد مى شمارند.
آنچه در اين نوشته مورد ارزيابى قرار خواهد گرفت، اين است كه بدانيم انسانها با چه ميزان و معيارى دست به اين قضاوتها مى زنند و خوب و بد افعال انسان و يا انسانهاى اخلاقى و غيراخلاقى را از يكديگر بازمى شناسند؟
آيا افراد و جوامع گوناگون، معيار و ملاك يگانه اى براى ارزيابى افعال خوب و بد دارند و يا اين كه معيار و ملاك يگانه اى را نمى توان جست، بدان دليل كه خوب و بد اخلاقى افعــال، در حوزه يك معــيار نمى گنجد و تابع خواسته ها، ميلها و عواطف افراد است (احساس گرايى). و يا بدان جهت كه ارزشها برآيند خواست و پذيرش جوامع گوناگون و عرف عامه است (اخلاق پوزيتيويستى). و يا بدان روى كه ارزشهاى اخلاقى دريافتنى هستند نه تـوصيـفى (شهود گرايى). به هـر حــال اين پرسش، نظريه هاى گونه گونى را به وجود آورده است كه هر يك به گونه اى درصدد تبيين و پاسخگويى برآمده اند.
ييكى از عوامل مهم تنوع ديدگاهها در اين بحث، پيش فرضها و باورهاى هستى شناسانه فلاسفه اخلاق است و ما بى آن كه مجال پردازش به اين موضوع را داشته باشيم، همّت خويش را به طرح مهم ترين آرا و بررسى همنوايى يا ناهمسازى آنها با آيات قرآن، معطوف خواهيم داشت.


نظريه هاى فاقد ملاك قانونمند

بخشى از آراء و نظريه ها در باره مفاهيم اخلاقى مبتنى بر تعريف ناپذير بودن نيك و بد در قلمرو اخلاق هستند كه در نتيجه از ديدگاه آنان، معيارى قانونمند براى ارزيابى افعال اخلاقى وجود ندارد. زيرا اگر مفهومى قابل تعريف نباشد، نمى توان معيار و ميزانى براى آن جست وجو كرد. اين نظريه ها عبارتند از:


1. شهودگرايى

برخى از فلاسفه اخلاق دريافت خصوصيات اخلاقى افعال را بر پايه ادراك و شهود شخصى استوار مى دانند و بر اين باورند كه حقايق اخلاقى را تنها از راه شهود مى توان دريافت و ديگر امور اخلاقى اگر چنان كه بايد لحاظ شوند، بديهى و بى نياز از توضيح خواهند بود.1
جى. اى . مور كه از بزرگ ترين فلاسفه شهودگرا است و رويكرد به شهودگرايى در قرن حاضر از اثر او با نام (مبناى اخلاق) آغاز مى گردد، بر اين عقيده است كه خوب، تعريف ناپذير، شهودى و بديهى است. او مى نويسد:
(اگر از من پرسيده شود كه خوب كدام است، در جواب خواهم گفت كه خوب، خوب است و اين غايت مطلبى است كه مى توان گفت و اگر از من سئوال شود كه خوب را چگونه بايد تعريف كرد، پاسخ من اين خواهد بود كه خوب قابل تعريف نيست و اين همه سخنى است كه در اين باره مى توانم بگويم.) 2


2. حس گرايى

برخى از فلاسفه اخلاق، معتقد به وجود حس اخلاقى در انسان هستند و مى گويند آدمى همان گونه كه حس بينايى، چشايى، شنوايى و… دارد و به وسيله آنها اَعراض را درك مى كند، حس باطنى و اخلاقى نيز دارد كه به وسيله آن خصوصيت اخلاقى افعال را احساس مى كند.
اين دسته از فيلسوفان به طرفداران حسّ اخلاقى(moral sonese) شناخته مى شوند. صاحبان اين ديدگاه حس اخلاقى را در انسان غريزى مى دانند و نه اكتسابى، و به همين علت حس اخلاقى را مخصوص گروه ويژه اى نمى دانند، بلكه معتقدند در هر انسانى، چنين حسى وجود دارد، هر چند حس اخلاقى همچون ديگر حواس، مانند بينايى، شنوايى و… و نيز ملكات نفس انسانى، داراى شدت و ضعف است. 3
در تبيين اوصاف و خصوصيات حس اخلاقى، ميان طرفداران اين نظريه اختلاف است، بعضى آن را نيروى شعور مخصوص، پاره اى آن را نيروى عقل و دسته ديگر از آن با نام وجدان ياد مى كنند، چنان كه در مدركات و محسوسات با اين حس نيز وفاق رأى وجود ندارد كه آيا كليات و جزئيات خير و شر به وسيله اين حس درك مى شود و يا تنها كليات، مانند خير بودن راستگويى و شربودن دروغگويى و… با حس اخلاقى قابل درك هستند.
براساس اين نظريه نيز خوبى و بدى دريافتى درونى و محدوديت ناپذير است و هر كسى آن را تشخيص مى دهد و براى خود او ادراكش معتبر است.
افلاطون و رواقيون از جمله طرفداران اين نظريه شمرده شده اند.
برخى محققان معاصر، كانت را نيز در شمار معتقدان به حس اخلاقى دانسته اند، زيرا او معتقد به وجود وجدان اخلاقى در انسان است.


3. احساس گرايى

احساس گرايى به نظريه اى گفته مى شود كه منكر نقش اطلاع رسانى در احكام و مفاهيم اخلاقى است و كاركرد احكام و مفاهيم اخلاقى را تنها ابراز تأثير يا گرايش و يا ابراز گرايش گوينده و ايجاد انگيزش همانند در مخاطب مى دانند; مثلاً وقتى انسان با حادثه دلخراشى روبرو مى شود متأثر مى شود، اين حالت تأثر خود را به يكى از دو صورت مى تواند بروز دهد; يكى با گفتن (واى) و ديگرى با گفتن جمله: (چه حادثه بدى). و يا اگر شاهد لطف و جوانمردى كسى باشد، دچار نوعى گشادگى و سرور مى شود واين حالت خوشحالى را به صورت (به به) و يا گفتن جمله (چه رفتار خوبى) ابراز مى نمايد، بدين صورت مفاهيم اخلاقى چونان اصوات نحوى، ناشى از تأثير مستقيم حوادث بيرونى است و بيانگر و ابراز دهنده احساس انسان، آير و استيونس از جمله فلاسفه احساس گرا هستند. 4


4. وظيفه گرايى عمل نگر

ييكى ديگر از نظريه هاى فاقد معيار قانونمند، نظريه اى است كه از آن به عنوان وظيفه گرايى عمل نگر ياد مى شود. اين نظريه هيچ معيارى براى درستى و يا نادرستى افعال ارائه نمى دهد و مى گويد در هر موقعيتى، خود شخص بايد درست را از نادرست بازشناسد و اين كار را با دقت در اوضاع و احوال پيرامونى خود و شناخت واقعيتهايى كه در آن به سر مى برد، مى تواند انجام دهد. بنابراين نظريه، از آنجا كه موقعيتها و شرايط همواره متغيرند، نمى توان براى خوبى و بدى كارها، قانونى عام و فراگير ارائه داد.5


كنش اخلاقى در نگاه حكماى اسلامى

بررسى ملاك ارزشيابى اخلاقى افعال در نگرش قرآنى، مى طلبد كه مفهوم واژه (اخلاق) را در اصطلاح عالمان اخلاق اسلامى بدانيم. زيرا برداشتهاى گونه گونى از اين كلمه شده است.
اخلاق واژه عربى و صيغه جمع است. مفرد آن خُلق است. خُلق در لغت عربى به معناى: خوى، سرشت و ملكه نفسانى آمده است. جوهرى در صحاح اللغة آورده است: (خَلق و خُلُق يعنى سجيه و سرشت). 6 
در اصطلاح علماى اخلاق مسلمان، اخلاق عبارت است از ملكه نفسانى كه بر اثر تكرار يك عمل به وجود مى آيد، اگر آن ملكه به دنبال تكرار فعل نيك، حاصل آمده باشد، (خلق حسن) ناميده مى شود و اگر برآمده از عادت بر عمل باشد (خلق رذيل) است.
فارابى در توضيح اخلاق گفته است:
(اخلاق، محصول عادت است و دليل آن اين است كه اصحاب سياسات، كسانى را از نيكان به حساب مى آورند كه عادت بر كارهاى خوب را فراگيرند و كارهاى خوب را عادت خود قرار دهند.) 7 
خواجه طوسى مى نويسد:
(خُلق، ملكه اى است كه باعث مى شود به آسانى فعلى از نفس صادر شود، بى احتياج تفكرى و رويتى، و در حكمت نظرى روشن شده است كه از كيفيات نفسانى آنچه سريع الزوال باشد، حال خوانند.)8 
فخررازى در تفسير كبير، خُلق را اين گونه تعريف كرده است:
(خُلق ملكه اى نفسانى است كه بر اثر آن انجام كارهاى نيك آسان مى گردد، بايد دانست كه انجام فعل خير چيزى و سهولت انجام آن چيز ديگر است، پس آن حالتى كه بر اثر آن، كار خير به آسانى انجام مى گيرد، خُلق ناميده مى شود.) 9 
استاد شهيد مطهرى با در نظر داشت همين مفهوم اخلاق (كه وى آن را ديدگاه علماى قديم اخلاق مى نامد) انسان اخلاقى را چنين تعريف مى كند:
(از نظر علماى قديم، آدم تربيت شده آدمى است كه آنچه فضيلت ناميده مى شود در او به صورت خوى و ملكه درآمده باشد… و مادامى كه يك فضيلت به صورت ملكه در نيامده باشد يا به طبيعت ثانوى انسان، بدل نشده باشد، حال است نه فضيلت… مثل اين كه در قدماى علماى اخلاق، ترديدى در اين جهت نبوده كه صفات و ملكات فاضله را بايد به صورت نوعى عادت درآورد.) 10 
در فلسفه يونان نيز اخلاق، ملكه نفسانى شمرده شده است، چنانكه ارسطو بر اين باور بود: فضائل اخلاقى نتيجه عادتها يا ملكات نفس است. ما استعدادهايى را به ارث مى بريم كه به خودى خود خنثى و بى طرف است. و تربيت و عادت است كه شخصيت ما را مى سازد… پس هر فضيلتى يك عادت شكل يافته است. 11


مفهوم فعل اخلاقى در فلسفه غرب

اخلاق در اصطلاح فلاسفه جديد غرب، غير از مفهومى است كه فيلسوفان و عالمان اخلاق مسلمان و يا فلاسفه يونان از آن اراده كرده اند، در عرف و اصطلاح فيلسوفان كنونى غرب، اخلاق يعنى افعالى كه از انسان صادر مى شود و شايسته مدح و تحسين است و يا به ديگر سخن، خوب و درست است. توضيح اين كه افعال از نظر تعلق اراده و عدم آن بر دو گونه است، بخشى از افعال، بدون اراده انسان صادر مى شود، مانند نفس كشيدن، ضربان قلب، جريان خون و… اين دسته از افعال آدمى، مورد داورى قرار نمى گيرند، نه كسى آنها را مى ستايد و نه سرزنش و نكوهش مى كند. اگر هم درپاره اى موارد اين گونه افعال، خوب و يا بد شناخته شوند، مقصود ارزشگذارى اخلاقى نيست.
دسته ديگر از افعال انسان، پس از تفكر و انديشه و با اختيار و انتخاب انسان انجام مى شود، اين گروه از افعال است كه در معرض قضاوت و داورى اخلاقى است و ستايش يا نكوهش مى شود، چنانچه عملى ارزشمند شناخته شد، عمل اخلاقى، و اگر عارى از ارزش بود، غيراخلاقى گفته مى شود. به عبارت ديگر اين گروه از افعال آدمى اگر در بردارنده صفت خوبى باشد عمل اخلاقى، و اگر دربردارنده صفت بدى بود عمل ضد اخلاقى، و اگر داراى هيچ يك از دو صفت نبود، عمل غيراخلاقى به شمار مى آيد.
فعل اخلاقى در فلسفه غرب، تنها نظر به صدور افعال دارد و كارى به خاستگاه آن و نيت و ملكه بودن فعل ندارد.
ژان ژاك روسو (1778-1712م) در كتاب (اميل) يكى از امورى را كه بايد در تربيت و پرورش اخلاقى انسانها مورد توجه قرار بگيرد، اين گونه بيان مى كند:
(تنها عادتى كه بايد بگذارند كودك پيدا كند، اين است كه به هيچ چيز عادت نكند… او را طورى بار بياورند كه هميشه مسلط بر نفس خويش باشد و به محض اين كه صاحب اراده گرديد همه چيز را به دلخواه خود انجام دهد.) 12
كانت (1724-1804م) مى گويد: انسان اخلاقى انسانى است مختار و آزاد كه هيچ قيد و بند و تمايلى بر اراده او ندارد، زيرا تنها چنين انسانى مسئول رفتار خويش است، نه آن كسى كه عمل را تحت تأثير ميل و يا عادت انجام مى دهد. 13 
چنين به نظر مى رسد كه اين گونه ديدگاه درباره اخلاق و عادتها با نظريه حكماى اسلامى كه اخلاق را متكى به ملكه دانسته اند، نوعى رويارويى و تضاد دارد، ولى احتمال مى رود كه اين دو نظريه چندان ناظر به يكديگر نباشند و دو نگاه باشند از دو زاويه گوناگون.
علاوه بر اين، كسانى كه اخلاق را از نوع ملكه و عادات رسوخ يافته در نفس دانسته اند، خود يادآور شده اند كه عادتها بر دو گونه اند: (عادات فعلى) و (عادات انفعالى).
عادتهاى انفعالى، عادتهايى هستند كه بر اثر يك عامل بيرونى به وجود مى آيند، همچون عادت به (الكل) كه انسان را اسير خويش مى كند و نيروى اراده و اختيار شخص را ضعيف مى سازد و بدين خاطر، چنين عادتهايى، نكوهيده و غيراخلاقى هستند. اما عادتهاى فعلى، عادتهايى هستند كه بر اثر تكرار يك عمل اختيارى و اخلاقى در انسان به وجود مى آيند. از جمله آثار رفتارهاى نيك كه به صورت عادت درآمده و در نفس رسوخ يافته، اين است كه فاعل را در برابر عوامل بازدارنده از عمل خير، مقاومت مى بخشد. و نيز بر اثر تكرار و ممارست، آن عمل را به شيوه بهتر انجام مى دهد; مثل شجاعت كه ملكه و سجيه نفسانى است، و همچنين ملكه سخاوت و عفت و… 14 
آيا مى توان ادعا كرد كه سخاوت، خدمت به نيازمندان و كمك به محرومان، هرگاه به صورت يك عادت و ملكه درآمده باشد، ارزش اخلاقى ندارد و شايسته ستايش نيست، هرچند آن عادت خود نتيجه ممارست و تكرار افعال اختيارى باشد!


ملاك رفتار اخلاقى در فلسفه غرب

براى دستيابى به ملاك و معيار ارزشيابى افعال اخلاقى، بررسى يكايك ديدگاهها و نظريه ها دراين مجال ميسور نيست، از اين رو بايد نظريه هاى اخلاقى را در طبقه بندى مشخصى بر اساس قرابت و همسويى آنها مورد ارزيابى قرار داد.
ييكى از طبقه بندى هايى كه براى ديدگاههاى اخلاقى فلاسفه غرب مى توان برشمرد چنين است:
1. انگيزه گرايان.
2. وظيفه (عمل) گرايان.
3. نتيجه (غايت) گرايان.


1. انگيزه گرايى

نظريه اى انگيزه گرا و يا معتقد به اصالت انگيزه شناخته مى شود كه درستى ونادرستى، خوبى و بدى يك فعل را وابسته به انگيزه و نيتى بداند كه انجام دهنده عمل داشته است.
درميان فلاسفه انگيزه گراى غرب، نظريه اخلاقى كانت از آن جهت كه بر اراده و انگيزه تأكيد ورزيده است، از ساير ديدگاههاى اخلاقى غرب همسويى بيش ترى با تفكر اخلاقى اسلامى دارد، اين تقارب و همسويى با در نظر گرفتن دو نكته برجسته تر مى گردد، نخست، نقش و جايگاه مهم نيت درهر دو بينش اخلاقى. دوم، اين كه ارادى بودن عمل هماره همراه با عقلانيت آن است، پافشارى كانت بر ارادى بودن عمل به مفهوم رعايت عقلانيت در عمل اخلاقى است، از همين رو برخى از پژوهشگران، نظريه اخلاقى او را در زمره عقل گرايان قرار داده اند.


كاستيهاى انگيزه گرايى

گذشته از جنبه هاى مثبت نظريه كانت، دو كاستى مهم در اين ديدگاه وجود دارد كه قابل چشم پوشى نيست:
اشكال نخست اين است كه حركت براسـاس وظيفه و به حكم تكليف، گـاه آدمى را دچار تحير مى كند و آن زمانى است كه انسان با دو تكليف ناهمساز روبه رو شود، مانند اين كه كسى به ديگرى وعده مى دهد راز وى را نگاه دارد، سپس شخص ديگرى از او در باره همان چيز حقيقت را جويا مى گردد. دراين ميان فرد، در برابر دو تكليف ناسازگار واقع مى شود(تكليف رازدارى و تكليف راستگويى) كه انجام هر دو نيز ممكن نيست.
كاستى ديگر و مهم تر، يكجانبه نگرى نظريه كانت است، چه اين كه منحصر كردن ارزش كارها در انگيزه و اراده فاعل و ناديده انگاشتن نتايج و آثار آن بر خلاف عرف زندگى بشرى و عقلانيت زندگى است. عقل آدمى حكم مى كند كه در انجام يك عمل، آثار و پى آيندهاى آن را نيز از نظر دور نداشته باشد. شايد از همين رو با تمام اصرار كانت بر جايگاه انحصارى انگيزه در ارزش افعال، گاه به طور غيرمستقيم و از سر ناگزيرى نتايج اعمال را نيز دربرآورد ارزش كارها دخالت داده است. مانند آنجا كه مى گويد:
(…پس به زودى آگاه مى شوم كه درحالى كه مى توانم دروغگويى را بخواهم، به هيچ وجه نمى توانم بخواهم كه دروغگويى يك قانون كلى باشد، زيرا با چنين قانونى هيچ وعده اى هرگز وجود نخواهد داشت، چون بيهوده خواهد بود كه درباره كارهاى آينده خود به كسانى نيت خويش را اظهار نمايم كه اين ادعا را باور نخواهند كرد. يا اگر عجولانه آن را باور كنند با من معامله به مثل خواهند كرد). 15
كانت در جمله: (با من معامله به مثل خواهند كرد) آشكارا به نتايج عمل توجه نشان داده و اين با تأكيد وى بر انگيزه گرايى انحصارى سازگار نيست. 16


2. وظيفه گرايى

وظيفه گرايى به نظريه اى گفته مى شود كه براساس آن، درستى و نادرستى، ارزشى و غيرارزشى بودن افعال نه به انگيزه و نيت فاعل و نه به نتيجه و آثار آن كه به خود عمل بستگى دارد. كسانى چون و . د . راس (W.D. Ross) و ا . س . اوينگ (A.C.Ewing) و هـ . پريچارد (H. Prichard) و برخى ديگر از فلاسفه غرب بر اين باورند كه خوبى و بدى و درستى ونادرستى عمل به اين است كه عمل از چه نوع بوده است. مانند اين كه وفاى به عهد درست و صواب وخوب است. دستگيرى از بينوايان خوب و درست است و نيز راستگويى ارزش اخلاقى دارد، نه از جهت انگيزه فاعل و يا آثار و نتايج هريك، بلكه از آن جهت كه نفس اين كارها درست و خوب است، چه اين كه فاعل و انجام دهنده كارهاى ياد شده انگيزه و اراده خير داشته باشد يا نه، و نيز بدون نظر به آثار و پيامدهاى راستگويى، وفاى به عهد و… اين امور، نيك و مستحسن است. 17 
اساس مشكلات نظريه اصالت وظيفه اين است كه چگونه مى توان ثابت كرد كه عمل معينى اخلاقاً خوب و يا بد است و به ديگر سخن اگراين نظريه نتواند معيارى براى خوب و بد بودن افعال ارائه كند، دچار نوعى ابهام و دور خواهد شد (عمل خوب آن است كه خوب باشد) براى رهيدن از اين مشكل است كه عمل نگرها در جست وجوى معيار خوبى و بدى افعال گفته اند: معيار وجود دارد، ولى نه يك قاعده و دستور معين، بلكه آن معيار، مركب از مجموعه قواعدى است مانند راستگويى، وفاى به عهد و… كه اين قواعد را،هنماى عمل انسان در موقعيتهاى ويژه هستند.
در اينجا گذشته از اشكالى كه بر پشتوانه تعيين قواعد مشخص پيش مى آيد، اين اشكال مطرح مى شود كه نمى توان قاعده اى را سراغ گرفت كه هيچ استثنا نداشته باشد و با قواعد ديگر هرگز در تعارض نباشد، مانند تعارض قاعده: (هرگز نبايد دروغ گفت) با قاعده (لزوم حفظ مصالح ديگران)!
عمل گرايان تاكنون توفيق نيافته اند مجموعه اى از قواعد غيرمتعارض و استثنا ناپذير را بيابند و آنها را به عنوان معيارى براى خوبى و بدى افعال معرفى كنند. به اين ترتيب نظريه وظيفه گرايى به فرجامى مى رسد كه ويليام فرانكنا مى گويد:
(وظيفه گرايى مانند (راس) نمى تواند هيچ ملاكى عرضه كند كه به وسيله آن بگوييم وظايف در نگاه نخست كدامند، به عبارت ديگر در تعيين آنچه از لحاظ اخلاقى، درست يا نادرست است، هميشه بايد ديد چه ملاحظاتى را بايد به حساب آورد، دست كم بايد در جست وجوى چنين ملاكى بكوشيم.) 18 
مشكل ديگر وظيفه گرايى ناديده انگاشتن پيامدهاى عمل و نيز انگيزه هاى فاعل در انجام دادن كار است، با اين كه بى گمان نمى توان كار كسى را كه از روى عمد و قصد به كسى شليك كرده و او را كشته است، با كسى كه از روى خطا تيرى را رها كرده و از باب اتفاق به انسانى اصابت كرده و موجب مرگ او شده است، مساوى دانست و هر دو را به يك اندازه سرزنش و نكوهش كرد و يا اين كه اگر راست گفتن سبب شود كه بر اثر آن جان انسان بى گناهى به خطر افتد، نمى توان گفت، بدون ملاحظه عواقب و آثار آن، چون نفس عمل راستگويى خوب است پس بايد راست گفت، هر چند آثار بسيار بدى بر آن مترتب گردد.


3. نتيجه گرايى

از جمله ديدگاهها و نظريات اخلاقى نظريه نتيجه گرايى است; نظريه اى كه درستى يا نادرستى همه كارها را وابسته به آثار و نتايج آنها مى داند، اين نظريه شامل دو گروه مى شود:
الف. كسانى كه نتيجه ارزشى را (لذت) دانسته اند.
ب. آنان كه نتيجه ارزشى را (خير) شمرده اند.
بنابر نظريه نخست، درستى يا نادرستى يك عمل، بسته به اين است كه نتيجه عمل خوش آيند و لذت بخش باشد، يا نتيجه آزار دهنده و دردآور! امّا براساس نظريه دوم، خوبى نبايد با (لذت) يگانه پنداشته شود و بدى با (الم)، بلكه هر كدام امرى جداگانه است، چنانكه در سيب سرخ، سيب و سرخى هر يك امرى جداگانه اند. اين نظريه را جى . اى . مور، باور داشت و مى گفت درستى يا نادرستى يك عمل به اندازه خوبى يا بدى كه آن عمل حاصل مى كند بستگى دارد. 19 
لازم به ياد است كه نتيجه گرايان شاخه لذت به دسته هايى چون (خودگرايى) و (سودگرايى) تقسيم مى شوند. نتيجه گرايان شاخه (خير) مشكلى كه دارند، تعيين مفهوم و ملاك خير است.

3/1. لذت گرايى

گروهى از فيلسوفان اخلاق، معيار خوبى و بدى افعال را ميزان لذت آورى و الم زايى افعال، قرار داده اند، عمل خوب آن است كه نسبت به هر فعل ممكن ديگر، بيش ترين لذت و كم ترين رنج را به بار آورد. براين اساس اگر انسان ميان چندين عمل قرار گيرد كه بايد يكى را برگزيند، وظيفه اخلاقى او ايجاب مى كند، عملى را برگزيند كه در بردارنده بيش ترين لذت ـ هم از نظر كيفيت و هم از نظر كمّيت ـ باشد.
لذت گرايان براين نكته توافق دارند كه لذت فاعل در حسن و قبح و خوبى و بدى عمل تأثير دارد، اما اين كه لذت و رنج ديگران هم ملاك خوبى و بدى افعال باشد، مورد اختلاف آنان واقع شده است. آنان كه لذت فاعل را تمام ملاك ارزشمندى و خوبى فعل قلمداد كرده اند، (خودگرا) ناميده شده اند و كسانى كه جامعه انسانى را ملاك خوبى يك عمل دانسته اند، (سودگرا) نام گرفته اند و دسته سوم نيز لذت فاعل و گروهى از انسانها را معيار ارزش عمل برشمرده اند، در تعيين اين گروه كه لذت آنها در ميزان ارزش عمل دخالت دارد نيز اختلافى است كه به اختلاف در پيش فرضها، گرايشهاى سياسى، فلسفى ، مذهبى و… برمى گردد.
از اين رو برخى گروه معيار را (گروه هم نژاد) دانسته اند كه (ناسيوناليست) نام مى گيرند. و برخى نيز طبقه معين را (ماركسيستها) و بعضى نيز گروه شايسته تر و قوى تر را (ماكياوليستها) و برخى نيز گروههاى ديگر را.

3/1/1. خودگرايى

اپيكور (342-307 ق . م) فيلسوف يونانى از بزرگ ترين مناديان نظريه خودگرايى اخلاقى است. او مى گفت:
(لذت، آغاز و انجام زندگى سعادتمندانه است.) 20 
باز همو در كتابى با نام (هدف زندگى) مى نويسد:
(اگر من لذتهاى چشايى و لذتهاى عشق و لذتهاى بينايى و شنوايى را كنار بگذارم، ديگر نمى دانم خوبى را چگونه تصور كنم.)
و در جاى ديگر مى نويسد:
(سرآغاز و سرچشمه همه خوبيها لذت شكم است.)
اپيكور به لذتهاى روحى نيز قائل است و آنها را از يك نظر بر لذتهاى جسمى ترجيح مى دهد به اين سبب كه در لذتهاى جسمى، رنجها آغشته با لذّت است. لذت پيراسته از رنج در لذتهاى جسمى وجود ندارد، با اين كه در لذتهاى روحى مى توان از اين آلام پرهيز كرد، بدين گونه كه ما مى توانيم به جاى انديشيدن درباره رنج، به انديشه درباره خوشى بپردازيم. ولى لذت روحى اپيكور، در فرجام به همان لذت جسمى باز مى گردد.
اپيكور گرايش شديدى به گريز از الم پيدا كرد، با اين كه لذت شكم را سرآغاز همه خوبيها مى دانست و در صورتى كه خوردن مايه بيمارى و درد شود، نان خشك را توصيه مى كرد.
او بر همين اساس، لذت ناشى از پول، قدرت و شهرت را بى ارزش مى داند، زيرا كه رنج و اضطراب و بى قرارى برآمده از اين امور، از لذت آنها بيش تر است، همچنان كه عشق و لذت جنسى را نيز لذتى مى داند كه رنجهاى پى آيند آن، به مراتب بيش ازمقدار لذتى است كه از عمل جنسى حاصل مى شود. پس انسان بايد لذت جنسى را نيز ترك گويد. 21 
از ميان فيلسوفان جديد، كسى كه به اين انديشه اخلاقى متمايل است، توماس هابز (Thomas hobbes) (1587-1679م) انگليسى است. (هابز) حب ذات را ريشه تمام عواطف خيرخواهانه انسانى مى شمارد و مى گويد:
(هيچ كارى را نمى بايد گفت خوب و خير است، مگر به همان اندازه كه براى كننده كار لذت آور باشد. و همچنين هيچ كارى را نمى توان شر گفت، مگر به همان مقدار كه رنج و الم آور باشد.)
او مى گويد كسى كه بر بيچارگان شفقت و دلسوزى مى كند به سبب رنجى است كه گمان مى كند اگر به او مهربانى نكند بدان گرفتار خواهد آمد، چون تصور مى كند روزى همان بيچارگى به خود او روى مى كند. در يك سخن، به نظر هابز، انسان، خود خالق ارزشهاست و سود و زيان و لذت او ميزان ارزشيابى افعال و امور است. 22 
(وقتى چيزى هدف ميل باشد آن را خوب مى دانيم و وقتى هدف نفرت قرار بگيرد بد مى ناميم.) 23


نقد نظريه خودگرايى

1. اگر تمايل افراد و لذت و رنج آنها معيار خوب و بد باشد، در حقيقت نمى توان معيارى براى خوب و بد پيدا كرد، زيرا هر كسى براى خود معيار و ملاك خاصى دارد كه در خور تعميم به ديگران نيست.
2. نظريه خودگرايى و لذت جويى فردى، جامعه انسانى را به ناهمسازى و ناسازگارى بى پايان وا مى دارد. چه اينكه هر فرد بى توجه به منافع ديگران، تنها درصدد تأمين لذت خويش است.
3. جانمايه نظريه خود محورى، ترغيب انسانها به خود خواهى و نفى نوعدوستى و ايثار است.
4. بر پايه اين نظريه كسانى كه به دفاع از مصالح و منافع مردم فداكارى مى كنند، كارى اخلاقى و ارزشى نكرده اند، ولى كسانى كه مصالح اجتماع و ديگران را فداى منافع خود مى كنند، مردمان بافضيلت و اخلاقى شمرده مى شوند.

3/1/2. سود گرايى

برخى از فيلسوفان لذت گرا، معتقدند كه ملاك خوبى و بدى كارها، لذت شخصى نيست، بلكه عمل خوب آن است كه نه تنها بيش ترين لذت را براى بيش ترين افراد انسانى به بار آورد، بلكه بايد تمام موجوداتى كه به نوعى داراى احساس لذت و رنج و الم هستند و در ارتباط با عمل ما قرار دارند سنجيده شوند، اصولى كه اين نظريه بر آن استوار است اينها هستند.
1. بيش ترين لذت از نظر زمان.
2. بيش ترين لذت از نظر فراگيرى نسبت به افراد.
3. بهترين لذت از نظر كيفيت.
از جمله فيلسوفان كه اين نظريه اخلاقى را تبيين و گزينش كرده اند مى توان ازاين سه نفر نام برد: جرمى بنتام (Jeremy Bentham) انگليسى (1748-1832م) و جان استوارت ميل (John Stvart Mill) انگليسى (1806-1873م) و هانرى سجويك.
(سجويك) مى گويد:
(لذت تنها چيزى است كه ارزش ذاتى دارد، هرگاه ما بين دسته اى از افعال مخير شويم، ملاك انتخاب ما لذت آورى هريك از آنها خواهد بود، عقل ما فرمان مى دهد كه ازميان آن افعال، همان را كه لذت بزرگ تر و بيش ترى مى آورد انتخاب كنيم… و نيز به هنگام انتخاب افعال، آينده را نيز در نظر بگيريم. همان گونه كه لذت فعلى را در نظر مى گيريم و بايد لذت ديگر مردمان از آن عمل را نيز در چشم انداز خود داشته باشيم، همان سان كه لذت خود را در نظر داشته ايم. زيرا وقتى با ديد وسيع بنگريم، خواهيم دريافت كه لذت كسى بر لذت كس ديگر اولويت و ترجيح ندارد، از اين روى خردمندانه است كه شخص، همان گونه كه لذت خودش را از افعال در نظر مى گيرد، ديگران را نيز ناديده نگيرد.) 24 
(بنتام) كمّيت لذت يك عمل را سبب برترى آن نسبت به افعال ديگر مى داند، ولى (ميل) ويژگى ديگرى را نيز سبب برترى لذت فعلى بر افعال ديگر مى داند و آن عبارت است از شرافت يك لذت بر ديگر لذتها، او مى گويد لذتها همان گونه كه از نظر كميت اختلاف دارند، از نظر شرافت نيز متفاوتند. (ميل) در پاسخ به اين پرسش كه چگونه مى توان شرافت يك لذت بر لذت ديگر را به دست آورد، مى گويد:
(ما مى بينيم كه يك انسان زيرك محروم از لذتهاى جسمى هرگز نمى خواهد كه كودن و نافهم باشد و برخوردار از لذتهاى جسمى، هر چند كه آن لذت جسمى بيش ترين درجه لذت را داشته باشد.)


نقد نظريه سودگرايى

نظريه سودگرايى هر چند نسبت به (خودگرايى) بهره بيش ترى از اخلاق و فضيلت را دارا است، ولى دچار خلأهاى جبران ناپذير است:
1. بر مبناى اين ديدگاه، يك عمل، زمانى نيك است كه نسبت به همه اعمال و شرايط ديگر لذت بخش باشد و اين مقايسه اگر به طور كامل بخواهد صورت گيرد، كارى است مشكل و يا ناممكن.
2. توجه به منافع اكثريت هميشه كارى ممكن نيست، زيرا بسيارى از اعمال انسان مى تواند براى نسلهاى بعد زيان آور به حساب آيد. مثلاً: بهره بردارى از معادن هر چند به نفع و سود نسل و يا نسلهاى فعلى است و آنها از اين كار لذت مى برند، اما همين كار به طور قطع به ضرر نسلهاى آينده است. اگر ميزان، لذت و سود همه انسانها باشد، بايد از استخراج معادن پرهيز شود!
3. اگر ميزان نيك و بد رفتار كردارها لذت و رنج عمومى باشد در بسيارى از موارد نمى توان عملى را خوب يا بد گفت، زيرا سليقه ها و طبيعتهاى مردم، مختلف و ناهمگون است.
4. نگاه (سودگرايى) منحصر ساختن ارزشها در لذت جويى است واين مايه حقير شمردن منزلت انسانى است. 25 هر چند اين اشكال در نظريه (جان استوارت ميل) تا اندازه اى كه ميان لذتها از نظر شرافت تفاوت مى گذارد، كاهش مى يابد، چه اين كه او گفته است:
(انسان زيستن با بدحالى، بهتر از خوك بودن و با لذت زندگى كردن است، و سقراط بودن و محروم زيستن، بهتر از ابله بودن و با لذت زيستن است.) 26


جامع نگرى اخلاق دينى

در نگرش اسلامى هيچ يك از معيارهاى يادشده به تنهايى نمى تواند پايه ارزشيابى افعال آدمى و حسن اخلاقى قرارگيرد و عمل اخلاقى را از غير اخلاقى بازشناساند، ارزشگذارى رفتار و اعمال انسان درنگاه دين بر سه پايه استوار است، انگيزه عمل (جنبه فاعلى)، ذات عمل (جنبه فعلى) و آثار و پى آيندهاى عمل (جنبه غائى). با درنظر داشتن اين سه عامل است كه گاه فعلى از زاويه نيت و انگيزه و ارتباط آن با نفس و روح انجام دهنده كار، متصف به (خوبى) مى شود، ولى از ناحيه آثار فردى يا اجتماعى و يا از جهت اين كه اصل عمل، شايسته اتصاف به حسن نيست، (ناپسند) شمرده مى شود و نيز در مواردى كه حسن فعلى و غائى هر دو و يا يكى موجود باشد، ولى حسن فاعلى وجود نداشته باشد و با انگيزه خير صورت نگرفته باشد، عمل متصف به (نيك) نمى شود.


تأثير انگيزه و نيت در ارزش عمل از نظر اسلام

اسلام به انگيزه و نيت انسان در كارها چنان ارج نهاده است كه ممكن است گمان رود تنها شرط ارزشيابى و درستى و نادرستى عمل، چگونگى نيت است، در حديثى از رسول اكرم(ص) آمده است:
(انما الاعمال بالنيات.)
بى گمان كردار انسانها در گرو نيت آنهاست. 27 
در حديث ديگر از آن حضرت نقل شده است:
(… لكل امرء ما نوي… )
براى هر كس همان است كه قصد كرده است. 28 
حديث ديگرى، بود و نبود عمل را در گرو نيت و انگيزه عمل دانسته است:
(لا عمل الاّ بنية.)
هيچ عملى بدون نيت پذيرفته نيست. 29 
در سوره مباركه بقره خداوند دو گروه از مردمان را نام مى برد كه بخشى از مال خود را به مستمندان مى بخشند، انگيزه و نيت يكى از آن دو گروه از اين بخشش، جلب رضايت مردم و خوشايند انسانهاست، و انگيزه گروه ديگر رضايت و خوشنودى پروردگار است. سپس به ارزيابى كار اين دو گروه مى پردازد و انفاق گروه نخستين را به توده اى ازخاك، همانند مى كند كه بر روى سنگ صافى قرار دارد و با بارش باران فرو مى لغزد و چون بنگرى چيزى بر سنگ نمانده است. اما كار گروه دوم را به بوستانى تشبيه مى كند كه بر پشته اى ازخاك غرس شده و بر اثر بارش باران اندك يا فزون، محصول دو چندان مى دهد!
(يا ايها الذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الأذى كالذى ينفق ماله رئاء الناس و لايؤمن باللّه و اليوم الآخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فأصابه وابل فتركه صلداً لايقدرون على شيئ ممّاكسبوا و اللّه لايهدى القوم الكافرين. و مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات اللّه و تثبيتاً من انفسهم كمثل جنّة بربوة اصابها وابل فآتت اكلها ضعفين…) بقره/ 264ـ265
اى اهل ايمان! صدقه خود را با منت و آزار، بى ثمر نسازيد، مانند آن كس كه مال خويش را به خاطر مردم انفاق مى كند و به خدا و روز واپسين باور ندارد. مَثَل او مَثَل كوه خارا است كه بروى آن قشرى ازخاك را به صورت بوستان پرورده باشد كه اگر باران دانه درشتى بر آن ببارد، قشر خاك را فرو بلغزاند و غير تخت سنگ صاف باقى نگذارد و از آنچه هزينه كرده است چيزى بدست نياورند. خداوند ناسپاسان را هدايت نمى كند.
و اما مثل آنان كه مال خويش را در راه رضاى خداوند مى بخشند مثل بوستانى است بر سر پشته هاى خاكى در صحرا كه باران دانه درشتى بر آن ببارد و حاصل خود را دو چندان بپردازد… 
چنانكه پيداست دراين دو آيه شريفه يك كار از سوى دو شخص،مورد بررسى قرار گرفته است كه تنها در يك جهت با هم تفاوت داشته است و آن انگيزه فاعل فعل است. همان تفاوت، سبب ارزشمندى يكى و بى ارزش بودن ديگرى شده است.
در سوره دهر، هنگام حكايت حال بهشتيان، دسته اى از بهشتيان با نام و صفت ابرار ياد شده اند و به دنبال آن خداوند به بيان كارها و اعمالى مى پردازد كه (ابرار) در دنيا انجام داده و در پرتو آن به نعمتهاى جاويد بهشتى دست يافته اند، آن كارها عبارتند از: وفاى به نذر، پروا از روز واپسين، رسيدگى به مسكينان، يتيمان و اسيران.
قرآن ضمن برشمردن اين كارهاى ستوده، به انگيزه و نيت نيكان از انجام اين افعال مى پردازد و مى گويد: نيكان تمام اين كارها را تنها براى رضايت خداوند انجام داده اند و نه هيچ چيز ديگر!
تبيين اين ويژگى و انگشت نهادن بر آن، بيانگر اين است كه حتى كارهايى چون وفا به نذر و عهد و دستگيرى از مسكينان و يتيمان كه در عرف بشرى نيك و ستوده است در نگرش قرآنى، زمانى ارزش واقعى و ملكوتى دارد كه برخاسته از نيت و انگيزه الهى باشد.
(انّ الأبرار يشربون من كأس كان مزاجها كافورا. عيناً يشرب بها عباداللّه يفجّرونها تفجيراً. يوفون بالنذر و يخافون يوماً كان شرّه مستطيراً. و يطعمون الطعام على حبّه مسكيناً و يتيماً و اسيراً.إنّما نطعمكم لوجه اللّه لانريد منكم جزاءاً و لا شكوراً)
دهر/ 10- 5


نقش نتايج عمل، در ارزشى دينى آن

قرآن، علاوه بر تأثير نيّت در ارزشگذارى كردار، براى نتايج عمل نيز نقشى ويژه قائل است، به گونه اى كه هرگاه عملى در بردارنده مصالح شخصى و عمومى باشد، خوب و پسنديده است. و هرگاه زيانهاى فردى و اجتماعى در پى داشته باشد، نكوهيده است، هر چند انگيزه فاعل در انجام آن كار، خير باشد و يا ذات عمل نيك باشد، چنانكه راستگويى مفسده زا قبيح است.
قرآن كريم در آيه 108 سوره انعام، مسلمانان را از ناسزا گفتن به بتهاى مشركان نهى مى كند و مى گويد:
(و لاتسبّوا الذين يدعون من دون اللّه فيسبّوا اللّه عدواً بغيرعلم…)
به معبود كسانى كه غير خدا را مى خوانند دشنام ندهيد، مبادا آنها (نيز) از روى (ظلم و) جهل خدا را دشنام دهند…
دشنام گفتن به بتان بى هيچ ترديدى مى تواند به انگيزه صحيح باشد و چون بت، يك دروغ گمراه كننده است، شكستن ارج دروغين آن نيز خوب است، با اين همه خداوند، مسلمانان را از دشنام دادن به مقدسات دشمنان برحذر داشته است. چيزى كه سبب نهى خدا از اين عمل گرديده، نتيجه عمل است.
در آيه 104 سوره بقره، خداوند به مؤمنان مى فرمايد، پيامبر را با كلمه (راعنا) مورد گفت وگو قرار ندهيد:
(يا ايها الذين آمنوا لاتقولوا راعنا و قولوا انظرنا و اسمعوا و للكافرين عذاب اليم)
اى اهل ايمان! درخطاب خود به رسول، (راعنا) مگوييد، بلكه به جاى آن بگوييد (انظرنا). اين فرمان الهى را بشنويد و براى كافران عذاب دردناك آماده است.
مسلمانان از اين واژه خير قصد نيك نداشتند و به كارگيرى اين كلمه نيز هيچ قبح و زشتى نداشت اما وقتى يهوديان آن را دستاويز براى دشنام و تمسخر پيامبر(ص)قرار مى دادند، اين پيامد نكوهيده سبب گرديد تا خداوند مؤمنان را از اين گفتار باز دارد.
سيد قطب در تشريح اصل (سد ذرايع) كه يكى از اصول فقهى اهل سنت است و به مفهوم دقت و تأمل در فرآيند كارها در استنباط حكم فقهى كارهاى فاقد نصّ است، مى گويد: علت اين كه پيامبر(ص) در زمان حيات خويش با منافقانى كه به ظاهر در شمار اصحاب قرار گرفته بودند نجنگيد، يكى اين بود كه كشتن منافقان سبب مى شد كه كافران از آن به عنوان حربه تبليغى عليه پيامبر(ص) استفاده كنند و بگويند: او اصحاب و ياران خود را مى كشد، و با اين سخن،راه اسلام آوردن ديگران را سدّ كنند. 30 
دهها نمونه ديگر از آيات و روايات و سيره پيامبر و معصومان(ع) نشان مى دهد كه آثار اجتماعى و فردى افعال در برآورد ارزش آنها داراى نقش است. نمى توان كارى را بدون در نظر داشتن فرآيندهاى آن، نيك و خوب دانست.
اهتمام به نقش نيّت و غايت در حسن و قبح افعال آدميان در نگاه قرآن به معناى ناديده گرفتن حسن ذات فعل (حسن فعلى) نيست; قرآن علاوه بر حسن فاعلى و غائى به حسن فعلى كنشهاى انسان نيز توجه كرده و آن را شرط توصيف فعل به حسن اخلاقى دانسته است. از اين رو، رفتارهايى كه از دو جنبه فاعلى و نتيجه اى نيك باشد، بدون حسن فعلى، فعل اخلاقى شمرده نمى شود، مانند (سرقت) كه اگر به انگيزه دستگيرى از مستمندان انجام شود و به مصرف فقيران نيز برسد، عملى ارزشى و اخلاقى نيست، چون اصل عمل از آن سبب كه تجاوز و ستم به حق ديگران مى باشد نكوهيده و ضد اخلاقى است، اين درحالى است كه اگر فعلى مانند راستگويى داراى حسن فعلى باشد، ولى به انگيزه اى ناروا مورد استفاده قرار گيرد و يا در نتيجه راستگويى جان انسان بى گناهى به خطر افتد، عملى غيراخلاقى خواهد بود.
كوتاه سخن اين كه در نگرش قرآنى، افعالى اخلاقى و ارزشى به حساب مى آيد كه هر سه شرط يادشده را دارا باشد، با نبود هريك از سه خصوصيت يادشده، عمل، غيراخلاقى و يا ضداخلاقى قلمداد مى شود.
نكته اى كه باقى مى ماند و جانمايه بحث را تشكيل مى دهد اين است كه در اسلام و قرآن چه ملاك و مقياسى وجود دارد كه به وسيله آن بتوان حسن سه جانبه فعل را كشف كرد و آن را فعل اخلاقى و جز آن را فعل غيراخلاقى و يا ضداخلاقى دانست.


ملاك ارزشيابى اخلاقى افعال در قرآن

تبيين ملاك ارزشيابى اخلاقى از نظر قرآن، با يادكرد چند مطلب ممكن است.
الف. بداهت مفاهيم بنيادين اخلاق در نگاه قرآن
براساس آموزه هاى وحيانى قرآن، هر انسانى با فطرت و سرشت نخستين خويش، مى تواند خوب و بد افعال را از يكديگر باز شناسد، در سوره مباركه شمس آمده است:
(و نفس و ما سوّاها. فألهمها فجورها و تقواها)
سوگند به جان آدمى و آنچه جان او را سامان بخشيد و فجور و پرهيزكارى را بدو شناساند.
قرآن پژوهان، الهام فجور و تقوا را، معرفت فطرى خوب و بد افعال تفسيركرده اند.
شيخ طوسى (385-460هـ) به نقل از ابن عباس، مجاهد، قتاده، ضحاك و سفيان مى نويسد: (عرّفها طريق الفجور و التقوي… ) يعنى راه فجور و تقوا را به نفس انسان آموخت. و در پايان خود نيز همين معنى را بر مى گزيند. 31
در روايتى كه از امام محمد باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) در تفسير اين آيه وارد شده است فرموده اند:
(بيّن لها ما تأتى و ما تترك.)32
رفتارهاى بايسته و نبايسته را به نفس انسان بيان داشت.
بر پايه همين باور است كه در قرآن، پاره اى از كارهاى غيراخلاقى، دور از عقل و خرد طبيعى و ذاتى انسانها معرفى شده است.
(أتأمرون الناس بالبرّ و تنسون انفسكم و أنتم تتلون الكتاب أفلاتعقلون) بقره/ 44
آيا مردم را به كارهاى نيك فرمان مى دهيد و خود را از ياد مى بريد، با اين كه كتاب خدا را مى خوانيد! آيا عقل و خرد خود را به كار نمى بريد!
از تعبير (افلاتعقلون) استفاده مى شود كه قرآن، خرد طبيعى و فطرى انسان را براى درك و دريافت ناپسندى برخى افعال بسنده مى داند، مانند اين كه بداند فرمان دادن ديگران به كارهاى نيك و اقدام نكردن خود به آن نيكيها، كارى ناشايست است.
ب. ارائه ملاكهاى فرانفسى
قرآن با اين كه تشخيص خوب و بد افعال را فطرى انسانها مى داند، ولى هرگز به اين مقدار بسنده نكرده و معيار و ملاك فرانفسى براى ارزشيابى اخلاقى افعال آدميان ارائه كرده است، كه اگر چنين نمى كرد، نظريه اخلاقى قرآن نيز در شمار نظريه هاى فاقد معيار همچون حس گرايى، احساس گرايى و… قرار مى گرفت.
قرآن تمامى افعال انسان را به دو گروه (صالح) و (فاسد) تقسيم كرده است:
(الذين يفسدون فى الارض و لايصلحون) شعراء/ 152
آنان كه در زمين فساد مى كنند و عمل صالح انجام نمى دهند
(… واللّه يعلم المفسد من المصلح…) بقره/ 220
خداوند مفسدان را از مصلحان باز مى شناسد.
(و أصلح و لاتتّبع سبيل المفسدين)
وايشان را اصلاح كن و راه فساد پيشگان را پى مگير.
(ان اللّه لايصلح عمل المفسدين)
خداوند، كردار فساد پيشگان را اصلاح نمى كند.
در همه اين آيه ها (صالح) عنوانى فراگير براى همه رفتارهاى ارزشى و اخلاقى، و فاسد، عنوان كلى براى همه رفتارهاى غيرارزشى است. شاهد بر اين مدعا، آيه ديگر از قرآن است كه در آن كسانى كه عمل صالح انجام مى دهند، برترين مردمان به حساب آمده اند:
(انّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خيرالبريّة) بينة/ 7
مؤمنانى كه كارهاى شايسته انجام مى دهند برترين انسانها هستند.
پيداست كه اگر عملى ارزشى وجود مى داشت كه زير عنوان (عمل صالح) نمى توانست قرار بگيرد، خداوند، صفت (برترين) مردمان را به اين گروه نمى داد.
با الهام از همين نگرش قرآنى، دانشوران مسلمان حتى در عرصه عرفان اسلامى، انسانها را به تناسب عملكرد آنها به دو گروه (صالح) و (غيرصالح) تقسيم كرده اند. مولوى مى گويد:
صالح و طالح به صورت مشتبه * * * ديده بگشــا تــا تو گردى منتبه
وحافظ گفته است:
صالح و طالح متـاع خويش نمودند * * * تـا چه قبول افتـد و چه در نظـر آيد
بدين سان تبيين مفهوم عمل صالح، نقش كليدى در فهم و معرفت ارزش شناختى اخلاقى دارد، كه با شناخت آن، ملاك ارزشيابى افعال اخلاقى در نظرگاه قرآن به دست مى آيد.


راه شناخت عمل صالح

شناخت عمل صالح به يكى از دو راه ممكن است:
1. شناخت عمل فاسد، زيرا كه صلاح، ضدّ فساد است و (تعرف الاشياء بأضدادها).
2. دريافت مفهوم صلاح در فرهنگ قرآنى.
مفهوم فساد: بيش تر اهل لغت در تفسير و معنى شناسى دو واژه قرآنى صلاح و فساد دچار تعريف دورى شده اند; در تعريف صلاح گفته اند، آنچه كه ضد فساد است و در تعريف فساد، بازهم گفته اند، فساد يعنى ضد صلاح، از اين ميان راغب در (المفردات) معنايى واضح و درخور فهم از فساد نشان داده و گفته است:
فساد، خروج شيئ از مرز اعتدال است، خواه اين خروج زياد باشد يا اندك. و ضد فساد، صلاح است.
بر اساس اين تعريف، عمل فاسد يعنى عمل خارج از مرز اعتدال، و عمل صالح، يعنى عمل متعادل. 33
مفهوم عمل صالح: با اين كه رفتارهاى ستوده و اخلاقى انسانها در قرآن هماره با پسوند صالح ياد شده است، ولى تصويرى شفاف و روشن از عمل صالح به ميان نيامده است و قيدى براى توضيح آن در هيچ آيه اى ديده نمى شود. راز اين اطلاق را نويسنده تفسيرالمنار به هنگام تفسير آيه بيست و پنجم سوره مباركه بقره چنين توضيح مى دهد:
(در اين ميان همچون ديگر آيات قرآن، عمل صالح مطلق آورده شده است، زيرا عمل صالح را به صورت اجمال، همه مردمان مى شناسند، گويى خداوند مى گويد: عمل صالح درنزد همه آدميان شناخته شده است، زيرا در نهاد آدمى نيرويى به وديعت گذارده شده است كه خير و شر را از يكديگر باز مى شناسد، امّا آنها كه در شناخت خوب و بد دچار انحراف مى گردند، به جهت عوامل بيرونى است كه بر آنها عارض مى گردد و ايشان را از جاده اعتدال فطرى خارج مى كند.)34
مفهوم سخن صاحب المنار اين است كه عمل صالح، يعنى رفتار متعادل كه با فطرت معتدل آدمى سازگار است، همين معنى را به گونه واضح و روشن، فارابى در تعريف عمل صالح مى آورد:
(عمل صالح عملى است كه در حد اعتدال باشد، زيرا افراط، هم براى روان زيان آور است وهم براى جسد.)35
نتيجه دو مقدمه يادشده اين است كه انسان براساس فطرت نخستين خويش، خوب و بد افعال را مى شناسد و از همين رهگذر، عمل صالح كه عنوانى جامع براى همه رفتارهاى ارزشى است، در نفس و ضمير انسانها شناخته شده و بى نياز از تعريف است. عمل صالح در عرف قرآنى و عمل عادلانه در عرف بشرى رابطه اين همانى دارد و اين باور انديشمندان مسلمان كه تمام انسانها بر حسن عدل اتفاق نظر دارند، مؤيد اين معنى است.


حسن ذاتى عدل

با همه اختلاف متكلمان و فيلسوفان مسلمان در فروع مسأله حسن و قبح عقلى، آنان بر حسن عدل و قبح ظلم اتفاق نظر دارند، چه كسانى كه به حسن و قبح ذاتى افعال قائلند و قضيه (العدل حسن و الظلم قبيح) را جزء قضاياى برهانى مى دانند، مانند محقق لاهيجى و حكيم سبزوارى، و چه آنها كه حسن و قبح را از قضاياى مشهوره مبتنى بر بناى عقلا مى شمارند، مانند بوعلى سينا، خواجه نصيرالدين طوسى، قطب الدين رازى و محقق اصفهانى، و چه آن دسته از دانشورانى كه حسن و قبح را امرى اعتبارى و مبتنى بر تمايل و خواست انسانها مى دانند; چونان علامه طباطبايى.
محقق لاهيجى در پاسخ برخى از فلاسفه كه قضيه (العدل حسن) و الظلم قبيح را از مقبولات عامه و براساس مصالح و مفاسد مى دانند، مى نويسد:
(ضرورى بودن حسن عدل و قبح ظلم و توقف نداشتن آن به نظر و فكر، آن چنان روشن است كه انكار آن مكابره محض است و سزاوار پاسخ نيست… و اعتبار مصلحت و مفسده در احكام يادشده با ضرورى بودن آن منافات ندارد، چه اين كه يك قضيه مى تواند از جهتى در شمار يقينيات باشد و از جهت ديگر داخل در مقبولات… )36 
بوعلى سينا در كتاب (النجاة) در بيان فرق قضاياى مشهوره و قضاياى فطرى، قضيه (العدل حسن) را جزء مشهورات مى داند و نه فطريات، با اين حال مى گويد، حسن عدل نزد تمام عقلاى عالم ثابت است و اختصاص به گروه خاصى از انسانها ندارد. 37 
محقق اصفهانى مى نويسد:
(انسان به قطع و بداهت و نيز ارتكاز در مى يابد كه عدل، موجب انتظام جامعه و ظلم، مايه متلاشى شدن آن است. به علاوه آدمى خود افعال و آثار خود را دوست مى دارد و محبوب مى شمارد، و اين حب، حب غريزى است، از سوى ديگر هر مصلحتى مطلوب انسان و هر مفسده اى مورد نفرت طبع آدمى است و در نتيجه عدل و ظلم به لحاظ پيامدها و عواقبى كه دارند و نيز به لحاظ حب آدمى به خويش و تمايل او به جلب مصالح و منافع و گريز از مفاسد و مضار، نزد همه عقلا محكوم به حسن و قبح هستند.) 38 
علامه طباطبايى با اين كه حسن و قبح عقلى را از امور اجتماعى و ناشى از تمايل و تنافر طبع انسان به اشياء مى داند، با اين حال حسن عدالت را ثابت و جاودانه مى داند و آن را معيارارزشيابى تمامى افعال اخلاقى چه درحوزه اخلاق فردى وچه اخلاق اجتماعى مى شمارد، همچنانكه آن را معيار درستى باورهاى دينى نيز دانسته مى نويسد:
(عدالت در اعتقاد اين است كه به آنچه كه حق است ايمان آورى، و عدالت در عمل فردى آن است كه كارى بكنى كه مايه سعادت باشد و كارى كه مايه بدبختى است انجام ندهى، و عدالت در بين مردم اين است كه هركس را درجاى خود كه به حكم عقل، شرع و يا عرف مستحق آن است قرار دهى، نيكوكار را به خاطر احسانش احسان كنى و بدكار را به خاطر بدى او عقاب كنى و حق مظلوم را از ظالم بستانى و در اجراى قانونى تبعيض قائل نشوى.
از اينجا روشن مى گردد كه عدالت هميشه مساوى با حسن و ملازم آن است، چون ما براى حسن معنايى جز (آنچه طبع بدان ميل مى كند و جذب مى گردد) قائل نيستيم و قراردادن هر چيز در جايى كه سزاوار آن است، از آن جهت كه در جاى خود قرار گرفته چيزى است كه انسان متمايل به آن است و به خوبى آن اعتراف دارد و اگر گاه گاهى خلاف آن را مرتكب شود، عذرخواهى مى كند و حتى دو نفر از افراد انسان در آن اختلاف نمى كنند، هر چند كه مردم در مصداق آن با هم اختلاف دارند.) 39


عدل، بنياد سازواره اخلاق دينى

حكما و انديشمندان اسلامى براى استوار ساختن بناى ارزشهاى دينى و اخلاقى بر بنيادى مستحكم، تلاشى پى گير داشته اند، تا بتوانند افعال اخلاقى را از نظرگاه دين و بر مسلك عقل گرايان، نظام و سازواره اى منطقى ببخشند و در اين راستا، عدل را تنها مفهومى يافته اند كه مى تواند سنگ زيرين اين بنا را تشكيل دهد و معيارى جامع براى افعال اخلاقى به شمار آيد، چنان كه ظلم را به عنوان نقطه مقابل عدل، معيار ضدّ ارزشها تشخيص داده اند.
(راغب اصفهانى) كه از پيش كسوتان پژوهش نظام مند مفاهيم واژگان قرآن است و برخى وى را پايه گذار اين اسلوب در پژوهشهاى قرآنى مى شمارند، در كتاب (مفردات) عدل را در فرهنگ قرآنى از يك سو مفهومى فراگير مى داند كه بسيارى از مفاهيم ارزشى ديگر به آن بازمى گردد و از سوى ديگر تصريح مى كند كه عدل به صورت (مطلق) هرگز از (حسن) جدا نيست، هرجا عدل باشد، حسن هم هست. اما در مصاديق عدل (عدل مقيد) و رفتارهايى كه به عنوان ثانوى عدل شناخته مى شوند، ممكن است (حسن) به شمار نيايند; مانند (راست گفتن مفسده انگيز) كه با از دست دادن حسن غائى از (مفهوم مطلق عدل) خارج مى شود. او مى نويسد:
(عدل دوگونه است: يكى (عدل مطلق) كه به حكم عقل، اقتضاى حسن را دارد و در هيچ عصر و زمانى حسن آن منسوخ نمى گردد و هرگز مصداق ظلم قرار نمى گيرد، مانند احسان در برابر احسان و مانند آزار نرساندن به كسى كه تو را نيازرده است. دوم، امورى است كه عقل، عدل بودن آن را به تنهايى در نمى يابد، بلكه به وسيله شرع شناخته مى شود، مانند قصاص، ارش، ديه، و مصادره اموال مرتد. اين قسم از عدالت قابل نسخ است.) 40 
چنان كه پيداست، راغب، حسن بسيارى از رفتارها و كارهايى را كه بخشى از آن جزء مسائل حقوقى و فقهى است، در گرو (عدل) بودن آن مى داند، يعنى از آن سبب حسن هستند كه عدل شمرده مى شوند. جز آن كه گاه عدل بودن و حسن كارى را عقل به تنهايى درمى يابد و گاه به كمك و راهنمايى شرع.
نتيجه سخن راغب اين مى شود كه در نظام اخلاقى اسلام، عدل، اساس و پايه رفتارهاى نيك است، هرگاه كارى عادلانه باشد حَسَن است و اگر نباشد، حسن نيست.
(محقق اصفهانى) نيز در بيان ذاتى بودن حسن و قبح عقلى مى نويسد:
(مقصود از حسن ذاتى يك عمل اين است كه متصف شدن آن عمل به نيكى، نياز به واسطه و دليل اتصاف و عروض ندارد و مقصود از غيرذاتى بودن حسن براى فعلى، اين است كه در عارض شدن حسن برآن كار، واسطه لازم باشد، مانند راستگويى، زيرا راست گفتن، وقتى متصف به نيكى و درستى مى شود كه در مجموع، مصداق عدل واقع شود. پس عدل خود معيار نيكى كارهاى ديگر است و واسطه عارض شدن حسن بر مصداقهاى خاص مى باشد.) 41 
ييكى از محققان معاصر به شيوه اى ديگر كوشيده است تا شالوده اى براى ارزشهاى اخلاقى جست وجو كند تا در پرتو آن بتواند به افعال و رفتارهاى ارزشى نظام و سامان بخشد. او مى نويسد:
(همان گونه كه در حكمت نظرى بايد يك رشته قضاياى بديهى و خود معيار باشد كه انديشه هاى نظرى به وسيله آنها تحصيل شود، همچنين در حكمت عملى نيز بايد يك رشته قضاياى خود معيار باشد كه كليد حل ديگر مسايل حكمت عملى شمرده شود… از نظر ما قضاياى مربوط به حسن و قبح، از قضاياى خود معيار و بديهى اولى است… انسان به حسن و عدل و مشتقات آن و قبح ظلم و فروع آن اذعان پيدا مى كند وهرگز در تحصيل اذعان به اين دو قضيه نياز به ملاحظه مسائل بيرونى از قبيل مصالح و مفاسد اجتماعى ندارد.) 42


عدل، محور ارزشهاى اخلاقى در قرآن

جست وجو در نصوص و متون دينى نيز بيانگر آن است كه عدل، نقش بنيادين و محورى در ارزشيابى افعال انسانها دارد; آفريدگار هستى عادل است و به عدالت فرمان مى دهد، هستى بر پايه عدل استوار است، نظام روابط انسانى از درون خانواده تا عرصه اجتماع با معيار عدل سنجش و ارزشگذارى مى شود، زيرا كه رفتار با خويشان و بستگان، طلاق، نكاح و پرداخت نفقه و مهريه همسران بايد با ميزان عدل سازگار باشد، چنان كه رهبرى دينى و سياسى، قضاوت و داورى، شهادت و گواهى در امور اجتماعى، اگر از عنصر عدل به دور باشند فاقد ارزش اند و داد و ستدهاى اقتصادى افراد جامعه اگر بر پايه عدل استوار نباشند، نكوهيده و غيراخلاقى هستند.
عدالت در نظام ارزشى اسلام، نه تنها رفتار اجتماعى انسانها در روابط درون دينى را محك مى زند كه معيار ارزشيابى رفتار شهرى در روابط فرادينى نيز به شمار مى رود.
اكنون نمونه هايى از متون اسلامى را كه به جايگاه محورى عدل در كليت عرصه هاى يادشده صراحت دارد مى آوريم:

1. عدل الهى

(شهد اللّه انّه لااله الاّ هو و الملائكة و اولوا العلم قائماً بالقسط) آل عمران/ 17
خداوند، فرشتگان و صاحبان دانش، گواهى دادند كه خدايى جز او نيست; همو كه برپادارنده عدل و قسط است.
(لقد أرسلنا رسلنا بالبيّنات و أنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط) حديد/ 26
بى شك، رسولان خود را با دلايل روشنى فرستاديم و با آنان كتاب و ميزان فرو فرستاديم، تا مردمان به عدل و داد به پا خيزند.
(انّ اللّه يأمر بالعدل و الاحسان…) نحل/ 90
خداوند به عدل و نيكى فرمان مى دهد.

2. عدل اجتماعى
عدل درخانواده

(يا ايّها الذين آمنوا كونوا قوّامين بالقسط شهداء للّه و لو على انفسكم أو الوالدين و الأقربين إن يكن غنيّاً او فقيراً فاللّه أولى بهما فلاتتّبعوا الهوى أن تعدلوا…) نساء/ 135
اى مؤمنان! كاملاً به عدالت قيام كنيد، براى خدا شهادت دهيد، اگر چه به زيان خود شما، پدر، مادر يا نزديكان شما باشد، اگر آنها فقير يا غنى باشند، خداوند سزاوارتر است به آنها [كه حمايت كند]. از هوى و هوس پيروى مكنيد تا از مسير عدالت منحرف نشويد!
(و اذا قلتم فاعدلوا و لوكان ذا قربى) انعام/ 153
هرگاه سخن مى گوييد، پس عدالت را رعايت كنيد، حتى اگر درباره نزديكان شما باشد.
(و إن خفتم أن لاتقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع و إن خفتم أن لاتعدلوا فواحدة…) نساء/ 3
واگر مى ترسيد كه هنگام ازدواج با دختران يتيم، عدالت را رعايت نكنيد، با زنان پاك ديگر ازدواج كنيد با دو، سه، يا چهار زن ديگر، و اگر مى ترسيد كه عدالت را در ميان همسران رعايت نكنيد، تنها يك همسر بگيريد.
عدل در رهبرى
(و اذ ابتلى ابراهيم ربّه بكلمات فأتمّهنّ قال انّى جاعلك للناس اماماً قال و من ذرّيتّى قال لاينال عهدى الظالمين) بقره/ 124
به خاطر آور كه خداوند، ابراهيم را با كلمات خويش آزمود و چون ابراهيم از اين آزمون پيروز برآمد، پروردگارش فرمود تو را مقام پيشوايى مى دهم، گفت: از نسل و دودمانم نيز امامانى برگزين! فرمود: عهد و پيمان من (امامت)، ستمگران را نرسد.
عدالت در حكميت و داورى
(انّ اللّه يأمركم ان تؤدّوا الأمانات إلى أهلها و إذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل) نساء / 58
خداوند به شما مؤمنان فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبانشان برگردانيد و چون در ميان مردم به داورى بنشينيد به عدالت داورى كنيد.
(واذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل) نساء/ 57
و هرگاه ميان مردم به قضاوت نشستيد به عدالت فرمان دهيد.
عدل در شهادت و گواهى
(يا ايها الذين آمنوا شهادة بينكم إذا حضر أحدكم الموت حين الوصيّة اثنان ذوا عدل منكم) مائده/ 106
اى اهل ايمان، آن گاه كه يكى از شما را مرگ فرا مى رسد، بايد وصيت او در حضور دو تن از عدالت پيشگان شما صورت بگيرد.


تعادل و عدالت در روابط اقتصادى

(ولاتجعل يدك مغلولة الى عنقك و لاتبسطها كلّ البسط فتقعد ملوماً محسوراً) اسراء/ 29
هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن و ترك انفاق نكن و بيش از حد نيز دست خود را مگشاى تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرومانى (اين آيه لزوم رعايت تعادل در امر انفاق را مى رساند.)
(واوفوا الكيل اذا كلتم وزنوا بالقسطاس المستقيم…) اسراء/ 35
و هنگامى كه پيمانه مى كنيد، حق پيمانه را ادا كنيد و با ترازوى درست بكشيد… (اين آيه اشاره به لزوم عدالت در مناسبات اقتصادى دارد).


عدالت در روابط اجتماعى برون دينى

(لاينهيكم اللّه عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم أن تبرّوهم و تقسطوا إليهم إنّ اللّه يحبّ المقسطين) ممتحنه/7
خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در امر دين پيكار نكرده اند و شما را از خانه هايتان بيرون نرانده اند نهى نمى كند، چون خداوند، عدالت پيشگان را دوست دارد.
با الهام از همين آيات و ديگر آيات و رواياتى كه مجال ذكر آن نيست، يكى از قرآن پژوهان معاصر مى نويسد:
(بايد دانست كه موضوع عدالت از مهم ترين موضوعها در تمامى مراحل شريعت، طريقت وحقيقت است. همه كارهاى نيك و حسن خلق وخوى مطلوب و رأى و نظر درست به عدالت بر مى گردد…) 43


رابطه عدالت و عبوديت

پرسشى كه در فرجام اين بحث رخ مى نمايد، اين است كه چرا درنظام ارزشى دين، عدل، نقش محورى و كليدى در ميان مفاهيم ارزشى را به خود گرفته و معيار افعال اخلاقى به حساب آمده است. پاسخ اين پرسش با توجه به يك آيه از قرآن كريم به خوبى روشن مى گردد.
درآيه 76 سوره مباركه نحل، قرآن، انسانها را به دو گروه تقسيم كرده و دو فرد از افراد انسانى را به عنوان نماينده از دو گروه و طيف انسانها در برابر هم قرارداده است و از نظر تبادل قابليتها و ارزشها با يكديگر سنجيده است. يكى از آن دو نفر با عنوان (أبكم) و ديگرى با عنوان (آمر به عدل) و (رهرو در صراط مستقيم) كرده است:
(ضرب اللّه مثلاً رجلين أحدهما أبكم لايقدر على شيئ و هو كَلّ على موليه أينما يوجّهه لايأت بخير هل يستوى هو و من يأمر بالعدل وهو على صراط مستقيم)
نحل/ 76
خداوند مثلى آورده است، دو مرد كه يكى از آنها ناشنوا و لال است و بر هيچ كارى توان ندارد و سربار مولاى خويش است، چون او را پى كارى فرستد، خيرى از او برنيايد! آيا چنين كسى برابر است با آن كسى كه به عدل و درستى فرا مى خواند و خود بر راه مستقيم گام مى نهد!
دراين آيه چند نكته شايان دقت است:
الف. واژه (أبكم).
ب. تقابل أبكم و آمر به عدل.
ج. نسبت عدل و حركت به صراط مستقيم.
د. معنى و مصداق صراط مستقيم در فرهنگ قرآنى.
طبرسى در مجمع البيان، راغب در مفردات و ابن اثير در نهايه مى نويسند: أبكم كسى است كه از مادر، لال زاده شده باشد كه نه قدرت بر فهميدن دارد و نه توان فهماندن. 44 
علامه طباطبايى در توضيح (ابكم) مى نويسد:
(أبكم كسى است كه فاقد تمام فعليتها و مزيتهايى است كه انسان مى تواند آنها را از راه گوش كه وسيع ترين حس از ميان حواس پنجگانه از نظر كاربرد است، به دست آورد.
انسان به وسيله گوش خود مى تواند از اخبار گذشته آگاهى پيدا كند، از رويدادهايى كه با چشم نمى شود ديد، آگاهى حاصل كند و نيز به وسيله گوش مى تواند بر آنچه در درون انسانهاست راه يابد و علوم و صنايع را فراگيرد و به وسيله گوش مى تواند معانى بلند و دقيق را كه القاء مى شود دريابد. و ابكم انسانى است كه از درك تمامى اينها محروم است، جز اندكى از آنها كه با چشم قابل درك است. آن هم به كمك اشاره. با اين وصف، انسان ابكم كه سمبل يك بخش از انسانها است، انسانى است كه فاقد زمينه هاى رشد و تعالى و ره سپردن به كمالات انسانى است، او انسان در جا زده اى است كه هيچ گونه اميد پيشرفت و ترقى براى او نمى رود وبه ديگر سخن، ازمسير اصلى خلقت و فطرت بيرون است.) 45


آمربه عدل كيست؟

در اين باره نيز علامه طباطبايى(ره) آورده است:
(قرآن اين انسان را با وصفى ستوده است كه آخرين درجه خير و كمال براى انسان غيرابكم است كه خود را به آن كمال آراسته و در صدد آن برآمده است تا بر قامت ديگران نيز بپوشاند و آن (صفت) عدل است كه عبارت است از پايبندى به حد وسط اعمال و پرهيز از افراط و تفريط. پس آمر به عدل، هرگاه به حقيقت صورت بگيرد لازمه آن اين است كه صلاح از نفس انسان سرچشمه گرفته و بر اعمال وكردار او پرتو افكنده و در تمام منش و كردار خود پايبند به عدل باشد. پس از اين مرحله است كه شخص مى خواهد اين ويژگى در رفتار عادلانه بر كردار و اعمال ديگر انسانها نيز گسترش يابد، لذا ديگران را به رعايت عدل فرمان مى دهد. و عدل نيز چنانكه پيش تر گفتيم، مطلق پرهيز از افراط و تفريط است، يعنى عمل صالح، اعم از عدل در رعيت است.) 46 
آلوسى در روح المعانى با الهام از اين آيه مباركه، انسان آمربه عدل را اين گونه وصف مى كند:
(انسان بليغ، زيرك، صاحب انديشه و رشد، كه به مهمات ديگران توجه مى كند و آنان را به عدالت كه جامع فضائل است فرا مى خواند.) 47


صراط مستقيم چيست؟

صراط مستقيم يعنى راهى بدون كژى كه نزديك ترين راه به مقصود و مطلوب است.
قرآن كريم خود صراط مستقيم را دو چيز معرفى كرده است:


1. دين اسلامى

(قل انّنى هدانى ربّى الى صراط مستقيم ديناً قيماً ملّة ابراهيم حنيفاً وما أنا من المشركين) انعام / 161
بگو به يقين مى دانم كه خداوند مرا به راه راست رهنمون شده است; دينى پا بر جا، همان كيش ابراهيم… درحال اعتدال و استقامت.


2. عبوديت خداوند

(وانّ اللّه ربّى و ربّكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم) مريم/ 36
بى گمان خداى جهان پروردگار من و شما است، پس او را بپرستيد كه پرستش او همان راه راست است.
عبوديت و ديندارى هرچند از نظر مفهومى دو چيز هستند، اما ازنظر مصاديق بيرونى يك مصداق دارند، چه اين كه پيروى از دين همان عبوديت، و عبوديت همان پيروى از دين است. بدين ترتيب نتيجه مفاد آيه مباركه در ترسيم چهره انسان عادل اين مى شود كه انسان عادل كسى است كه در مسير عبوديت و بندگى خداوند كه همان مسير كمال آدمى است، ره مى سپرد.
تمامى كسانى كه عدالت را معيار ارزش افعال اخلاقى دانسته اند همين كاركرد را براى (عدل) در چشم انداز خويش داشته اند. خواجه نصيرالدين طوسى مى نويسد:
(… عدالت هيئت نفسانى بود كه از او صادر شود تمسك به ناموس الهى، چه مقدّر مقادير و معيّن اوضاع و اوساط ناموس الهى باشد، پس صاحب عدالت را به هيچ نوع، مضادّت و مخالفت صاحب ناموس حق در طبيعت نيايد، بل همگى همت او به موافقت ومعاونت و متابعت او مصروف بود.) 48
افلاطون از پيوند عبوديت و عدالت اين گونه سخن گفته است:
(چون عدالت حاصل آيد نور قوا و اجزاى نفس بر يكديگر درخشد، چه عدالت مستلزم همه فضائل بود، سپس نفس بر اداى فعل خاص خود بر فاضل ترين وجهى كه ممكن بود قادر شود و اين حال، غايت قرب انسان بود از اللّه تعالى.) 49 
اثبات اين مطلب را اگر در قالب قضيه منطقى در آوريم اين گونه مى شود:
انسان عادل، كسى است كه در صراط مستقيم است. صراط مستقيم، همان عبوديت خداوند است. پس انسان عادل كسى است كه در مسير عبوديت خداوند است.


ظلم درونمايه افعال غيراخلاقى

ظلم در فرهنگ وحى مفهوم وسيع و شاملى دارد كه تمام ضد ارزشها را در برمى گيرد از رفتارهاى ضد اخلاقى در روابط اجتماعى و روابط انسان با آفريدگار هستى، از اين روى همان سان كه عدل، معيار افعال اخلاقى است، ظلم، درونمايه افعال ضد ارزشى و غيراخلاقى است، براى نماياندن ديدگاه قرآن به نمونه هايى از آيات كه گستره و شمول ظلم را به عنوان ضد ارزش در سه ساحت اخلاق فردى، اخلاق اجتماعى و اخلاق دينى بيان مى كند، اشاره مى كنيم:
در فرهنگ قرآن ظلم انسان در حق خويشتن خويش دانسته شده و گناه، ظلم به خود او معرفى شده است.
(بل اتبع الذين ظلموا اهوائهم بغيرعلم) روم/ 29
ظالمان، پيروى هواهاى نفسانى خويش كردند و ناآگاهانه گام نهادند.
(و ما ظلمناهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون)
ما به ايشان ستم نكرديم، آنها خود با گناهان به خود ستم كردند.


ظلم در قلمرو روابط خانوادگى

خداوند دراين آيات پس از توصيه به رعايت حقوق همسران فرموده است:
(تلك حدود اللّه فلاتعتدوها و من يتعدّ حدود اللّه فاولئك هم الظالمون) بقره/ 229
آنچه ياد شده، حدود و قوانين الهى است، پس از آنها تجاوز نكنيد، چه اين كه متجاوز به قوانين الهى، همان ظالمان و سيه كارانند.
ظلم در مصاديق اجتماعى و سياسى
(ان الذين توفّيهم الملائكة ظالمى أنفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنّا مستضعفين فى الارض قالوا ألم تكن ارض اللّه واسعة فتهاجروا فيها فاولئك مأويهم جهنّم و ساءت مصيراً) نساء/ 97
به يقين كسانى كه فرشتگان جان آنان را بستانند در حالى كه بر جان خويش ستم روا داشته اند، به آنان مى گويند: آيا سرزين خدا پهناور نبود كه هجرت كنيد؟! جاى اين ستمكاران دوزخ است و بدجايگاهى است.
دراين آيه، هجرت از سرزمين كفر به فضاى سالم و معنوى كه موضوعى اجتماعى و سياسى است به عنوان يك شرك و كفر به خدا ظلم است: عمل صحيح و عادلانه معرفى شده به گونه اى كه ترك آن، گناه و ظلم به حساب آمده است.
ظلم در قلمرو عقيده و بينش
(… و الكافرون هم الظالمون) بقره/ 254
كافران، نمونه روشن و بارز ستم كارانند.
(… انّ الشرك لظلم عظيم) لقمان/ 13
شرك ورزى ستمى بزرگ است.
در اين آيات، كجرويهاى فكرى و عقيدتى، ظلم معرفى شده است.


پی نوشت‌ها:

1. جوادى، محسن، مسأله بايد و هست، چاپ اول، قم، انتشارات دفترتبليغات اسلامى، 1375، 55
2. وارنوك، جان، فلسفه اخلاق در قرن حاضر، ترجمه: صادق لاريجانى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1362، 9.
3. ملكيان، مصطفى، جزوه فلسفه اخلاق، 19.
4. جوادى، محسن، مسأله بايد و هست، 60ـ61.
5. فرانكنا، ويليام كى، فلسفه اخلاق، ترجمه هادى صادقى، چاپ اول، قم، مؤسسه انتشاراتى طه، 1376 هـ.76.
6. جوهرى، اسمعيل، صحاح اللغة، ذيل ماده، خلق.
7. فارابى، محمد، رسالة التنبيه، ص 9 به نقل از: سجادى، دكتر سيد جعفر، فرهنگ معارف اسلامى، 2/ 354.
8. طوسى، نصيرالدين، اخلاق ناصرى، تصحيح: مجتبى مينوى و عليرضا حيدرى، چاپ سوم، تهران، انتشارات خوارزمى، 1364، 143.
9. فخررازى، محمدبن عمر، التفسير الكبير، (مفاتيح الغيب) چاپ سوم، بى جا، بى تا، ، 30/81.
10. مطهرى، مرتضى، تعليم و تربيت، چاپ هشتم، تهران، انتشارات الزهرا، 1365، 50ـ 48.
11. چند نفر از استادان فلسفه انگليس، فلسفه يا پژوهش حقيقت، ترجمه: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى، چاپ سوم، تهران، انتشارات حكمت، 1370هـ، 114.
12. روسو، ژان ژاك، اميل ، آموزش و پرورش، ترجمه: منوچهر كيا، تهران، انتشارات دريا، 1349، 62.
13. فروغى، محمد على، سير حكمت در اروپـا، چاپ اول، تهـران، انتشــارات زوار، 1344، 2/ 249.
14. مطهرى، مرتضى، تعليم و تربيت، 50.
15. ريچارد پاپكين، آروم استرول، كليات فلسفه، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوى، چاپ سوم، تهران، انتشارات حكمت، 64 ـ 55.
16. همان، 63.
17. همان، 71.
18. فلسفه اخلاق فرانكنا،فلسفه اخلاق، ترجمه هادى صادقى، 70.
19. ريچارد پاپكين، كليات فلسفه، 71
20. راسل، برتراند، تاريخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دريابندرى، چاپ پنجم، تهران، انتشارات پرواز، 1365، 1/ 353.
21. همان، 1/ 354 - 353.
22. سير حكمت در اروپا (با تلخيص) 2/ 111.
23. تاريخ فلسفه غرب، 2/ 759.
24. امين، احمد، الاخلاق، بيروت، دارالكتاب العربى، 1969، 98.
25. همان، 101 - 100.
26. فروغى، محمد على، سير حكمت در اروپا، 2/ 144.
27. الحر العاملى، محمد، وسائل الشيعه الى تحصيل الشريعة، تحقيق: عبدالرحيم الربانى الشيرازى، چاپ پنجم، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1403. 1983م، 1/ 34.
28 ـ 29. همان، 1/ 35 - 33.
29. سيد قطب، عدالت اجتماعى در اسلام، 272.
31. طوسى، محمد، التبيان فى تفسيرالقرآن، بيروت داراحياء التراث العربى، 10/ 358.
32. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، تحقيق و تصحيح: سيد هاشم رسولى محلاتى، تهران، مكتبة العلمية الاسلامية، بى تا، 5/ 496.
33. راغب الاصفهانى، حسين بن محمد، المفردات فى غريب القرآن، ذيل ماده فساد.
34. رشيد رضا، محمد، تفسير المنار، دوم، بيروت، دارالفكر، بى تا، 1/ 231.
35. الفاخورى،حنا، الجر، خليل، تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه: عبدالمحمد آيتى، چاپ دوم، تهران، كتاب زمان، 1358، 2/ 433.
36. سبحانى، جعفر، حسن و قبح عقلى يا پايه هاى اخلاق جاويدان، چاپ دوم، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1370 هـ.
37. همان، 52.
38. لاريجانى، صادق، جزوه فلسفه اخلاق، (با تلخيص) 75.
39. الميزان فى تفسيرالقرآن، 12/ 331.
40. راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، ماده عدل.
41. كمپانى اصفهانى، محمد حسين، نهاية الدراية فى شرح الكفاية، اصفهان، انتشـارات مهدوى، 2/ 127.
42. حسن و قبح عقلى يا پايه هاى اخلاق جاويدان، 64.
43. مصطفوى، سيد حسن، التحقيق فى كلمات القرآن، ماده عدل.
44. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، تحقيق و تصحيح، سيد هاشم رسولى محلاتى، تهران، مكتبة العلمية الاسلامية. 3/ 374.
45.طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسيرالقرآن، 12/ 302.
46. همان، 12/ 302.
47. آلوسى بغدادى، محمود، روح المعانى فى تفسيرالقرآن العظيم و السبع المثانى، چاپ چهارم، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1405 هـ 1987 م، 14/ 197.
48. اخلاق ناصرى، 143.
49. همان، 143.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 8:58 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

معيار تمايز مفاهيم اخلاقي از غير اخلاقي

بازديد: 107
معيار تمايز مفاهيم اخلاقي از غير اخلاقي

سيد موسى صدر

فيلسوفان اخلاق، مفاهيم اخلاقى را به دو دسته تقسيم كرده اند، مفاهيم ارزشى مانند مفهوم خوب و بد، و مفاهيم الزامى يا تكليفى مثل بايد و نبايد، صواب و خطا و وظيفه. ترديدى نيست كه برخى ازاين مفاهيم كاربرد دوگانه دارند هم در گزاره هاى اخلاقى به كار مى روند و هم در گزاره هاى غيراخلاقى; مانند: راست گفتن خوب است. خيانت بد است. اين كتاب خوب است. آن مداد بد است. كه در دومثال نخست كاربرد اخلاقى دارند و در مثالهاى بعدى كاربرد غيراخلاقى. يا در رابطه با مفاهيم الزامى گاه مى گوييم: بايد امانتدارى كرد. نبايد ستم كرد. و گاهى مى گوييم بايد نماز خواند. بايد غذا خورد. نبايد سم نوشيد. در مثالهاى نخست، بايد و نبايد اخلاقى تلقى مى شوند و درمثالهاى ديگر غيراخلاقى.
اكنون به فرض آن كه تقسيم يادشده درست باشد، سؤال اين است كه تفاوت مفاهيم اخلاقى و غيراخلاقى در چيست؟ با چه معيارى مى توان فهميد كه واژه هاى خوب و بد يا بايد و نبايد در يك گزاره، اخلاقى هستند و در گزاره ديگر غيراخلاقى؟
از آن رو كه واژه هاى مشترك در گفتار تعيين مفهومى پيدا مى كنند، طبيعتاً اين بحث از راه بررسى گزاره ها دنبال خواهد شد، اما نتيجه اى كه ازآن به دست مى آيد، علاوه بر تشخيص مفاهيم اخلاقى از غيراخلاقى يا به تعبير ديگر جنبه هاى اخلاقى واژه ها از جنبه هاى غيراخلاقى آن، در نهايت، طبيعت و ماهيت مفاهيم اخلاقى را نيز روشن خواهد كرد. دراين زمينه سه احتمال منطقى وجود دارد كه برخى به عنوان يك نظريه مطرح هستند:
1. تفاوت در نهاد گزاره هاست.
2. تفاوت در طبيعت مفاهيم است.
3. تفاوت ناشى از هر دو جنبه است.
اينك به بررسى اجمالى اين احتمالات مى پردازيم.
1. نخستين نظريه در اين زمينه آن است كه نهاد گزاره در مفاهيم اخلاقى، فعل و رفتار انسان است (منظور، فعل اختيارى است) ولى در مفاهيم غيراخلاقى نهاد اشياء و پديده هاى ديگر. 1 بنابراين هرگاه خوب و بد يا بايد و نبايد به رفتار انسان نسبت داده شود، مانند (امانتدارى خوب است. خيانت بد است. بايد احسان كرد… ) دراين صورت مفاهيم يادشده اخلاقى هستند يا كاربرد اخلاقى دارند. واگر به غير رفتار نسبت داده شود، مانند (اين كتاب خوب است. آن مداد بد است) مفاهيم به كار رفته غيراخلاقى اند. اين نظريه از چند جهت ممكن است مورد استفاده قرار گيرد. نخست اين كه معيار يادشده نمى تواند مرزهاى مجموعه مفاهيم اخلاقى را نشان دهد، زيرا مفاهيم الزامى (بايد و نبايد) چه در اخلاق و چه در حقوق، هميشه به فعل انسان نسبت داده مى شود، مانند اين كه گفته مى شود: بايد احسان كنى. بايد اجاره خانه را بپردازى).
پس اگر اين معيار درست باشد، بايد در بخشى از مفاهيم اخلاقى يعنى مفاهيم ارزشى تطبيق شود.
دوم اين كه اين نظريه حتى درمفاهيم ارزشى نيز فراگير نيست، زيرا ارزشگذارى هاى اخلاقى منحصر در گزاره هاى با نهاد رفتار نيستند، بلكه گزاره هاى با نهاد شخص و شى ء (صفات و ملكات نفسانى) را نيز در بر مى گيرد. نمونه هاى آن هم در گفت وگوهاى عرفى وهم در قرآن فراوان اند، مانند اين گزاره هاى عرفى: او شخص خوبى است. بخل بد است. همچنين آيه هايى مانند: (انّ شرّ الدّوابّ عنداللّه الصّمّ البكم الذين لايعقلون) (انفال/22) (وحسن اولئك رفيقاً) (نساء/69) (و لباس التقوى ذلك خير) (اعراف/26)
بنابراين، اين نظريه ازيك سو جامع نيست و از سوى ديگر مانع نيست.
2. نظريه ديگر اين است كه نهاد در گزاره هاى اخلاقى همراه با عنوانهايى مانند عدل و ظلم است و به تعبير ديگر احكام اخلاقى ذاتاً به عنوانهاى ياد شده تعلق مى گيرند، اما درگزاره هاى غيراخلاقى، هر نهاد با عنوان اولى خود مورد حكم قرار مى گيرد. بنابراين رفتن، خوردن، خوابيدن و… وقتى با همين عنوانهاى اولى شان مورد حكم يا قضاوت قرار مى گيرند، مفاهيم به كار رفته غيراخلاقى هستند، اما اگر به عنوان عدل، ظلم و… در گزاره قرار گيرند، مفاهيم مستند به آنها اخلاقى به شمار مى آيند. 2 
اين نظريه نيز ضعفهاى آشكارى دارد. نخست آن كه آيا عنوانهاى يادشده خود اخلاقى هستند يا غيراخلاقى؟ اگر اخلاقى هستند، اخلاقى بودنشان چگونه احراز مى شود؟ با اسناد مفاهيم خوب و بد يا بايد و نبايد، اخلاقى مى گردند يا در ذاتشان ويژگى هست كه باعث اخلاقى شدن مفاهيم نسبت داده شده به آنها مى شود؟
احتمال نخست، مستلزم دور است و احتمال دوم، خود مورد بحث است كه درآينده خواهد آمد.
دوم آن كه اين نظريه نيز در مورد انسان و ملكات نفسانى قابل تطبيق نيست، زيرا چگونه مى توان عنوانهاى يادشده را بر شخص يا صفت نفسانى تطبيق كرد؟
سوم آن كه اگر مقصود از عناوين يادشده، دو عنوان عدل و ظلم باشد، چنانكه برخى معتقدند كه تمام رفتارهاى انسان سرانجام به يكى از اين دو عنوان بر مى گردد، دراين صورت موضوع قراردادن آنها براى مفاهيم اخلاقى اشكال منطقى در پى دارد، زيرا وقتى گفته مى شود: ظلم بد است، با توجه به آن كه مفهوم ظلم، ربودن حق از حقدار است، و از سوى ديگر اين حق از نگاه عقل عملى چيزى است كه انجام دادنش خوب است، نتيجه اين مى شود كه گزاره (ظلم بد است) به گزاره (كار بد، بد است) برمى گردد; يعنى قضيه بشرط محمول. 3 
3. نظريه سوم در باب تفكيك مفاهيم اخلاقى از غيراخلاقى كه مانند نظريات پيشين، ناظر به نهاد گزاره هاست، براين پايه استوار است كه موضوع در گزاره هاى اخلاقى انسان و منش اوست، اما در گزاره هاى غيراخلاقى موضوع چيزى ديگر است.
ويليام كى فرانكنا در اين زمينه مى گويد:
(خوب و بد تلقى شدن امور تا اندازه اى به اختلاف متعلقات آنها بستگى دارد، بيش تر چيزهايى كه از نظر اخلاقى ممكن است خوب يا بد باشند، عبارتند از: اشخاص، گروهها، ويژگيهاى منش، ملكات، احساسات، انگيزه ها و اغراض (به ديگر سخن: اشخاص، گروهها و عناصر شخصيت). از سوى ديگر ممكن است هر چيز ديگر از نظر غيراخلاقى خوب يا بد باشد; مثلاً اعيان خارجى مانند اتومبيلها و نقاشيها، تجربه ها، مانند لذت و درد، معرفت و آزادى يا شكلهاى حكومت، مانند دموكراسى. درمورد بيش تر اين چيزها معنى ندارد كه آنها را از نظر اخلاقى خوب يا بد بدانيم مگر آن كه مقصود ما اين باشد كه دنبال كردن اين چيزها از نظر اخلاقى درست يا نادرست است.) 4 
اين نظريه گاه به شكل ديگرى نيز تقرير شده است و آن اين كه تفاوت مفاهيم اخلاقى و غيراخلاقى، ناشى از نوع ديد است. اگر ديدگاه ما نسبت به ارزشگذارى ها و قضاوتها اخلاقى بود (اخلاقى بودن ديدگاه برابر اين نظريه به اين است كه در ارتباط با انسان و منش او باشد و در مقام پرسش از يك داورى به آن تعليل شود) گزاره ها و مفاهيم به كار رفته در آن اخلاقى هستند و گر نه اخلاقى نيستند. 5 
اين نظر از آن رو كه نهاد گزاره هاى اخلاقى را فراتر از فعل و رفتار انسان مى داند، كاملاً درست و واقعى مى نمايد، زيرا چنانكه در نقد نظريات پيشين گفته شد، ذات انسان و صفات و ملكات نفسانى او نيز مشمول ارزشگذارى اخلاقى قرار مى گيرند، اما از سوى ديگر اين كاستى را دارد كه در مقوله رفتار، قادر بر تفكيك مفاهيم اخلاقى از غيراخلاقى نيست، چون مفاهيم ارزشى و الزامى گاه به معنايى جز محتواى اخلاقى شان به رفتار نسبت داده مى شوند، مثل: تشنه بايد آب بخورد، دارو خوردن براى مريض خوب است. بنابراين بايد در جست وجوى ويژگى ديگرى باشيم كه بتواند كامل كننده اين نظريه باشد و جنبه هاى اخلاقى و غيراخلاقى مفاهيم را به صورت دقيق تر نشان دهد.
برخى نظريه ها به اين امر متمايلند يا از آنها چنين استنباط مى شود كه راز تفاوت مفاهيم اخلاقى و غيراخلاقى در طبيعت مفاهيم است، مفاهيم اخلاقى ويژگى دارند كه مفاهيم غيراخلاقى ندارند.
همه نظريه هايى كه درباب ماهيت مفاهيم اخلاقى مطرح هستند به گونه اى به همين نكته اشاره دارند. در بررسى اين نظريه ها ما با دومسئله روبرو هستيم. يك، آن كه اين نظريه ها تئوريهاى درستى در مورد مفاهيم اخلاقى هستند يا نه؟ و ديگر آن كه آيا براساس آنها مى توان جنبه هاى اخلاقى و غيراخلاقى واژه هاى خوب و بد، بايد و نبايد را تشخيص داد يا خير؟ با اين نگاه، اينك به بررسى فشرده اين نظريه ها مى پردازيم.


1. شهودگرايى

اين نظريه به صورت كلى براين باور استوار است كه همه مفاهيم اخلاقى از نظر تعريف به يك يا دو مفهوم بر مى گردند و آن مفهوم نيز حكايتگر صفت يا كيفيت بسيط و غيرطبيعى هر چيز است كه چون بسيط است غيرقابل تعريف بوده و فقط از راه شهود درك مى شود. 6 برخى از طرفداران اين نظريه مانند جورج ادوارد مور آن مفهوم بسيط را مفهوم خوب مى داند و برخى ديگر مانند پريكارد و دويدراس مفهوم بايد را نيز بسيط مى دانند، چنانكه دسته دوم نيز برخى متعلق آن كيفيت بسيط را خود فعل خارجى مى دانند و بعضى ديگر نوع فعل يا قواعد كلى افعال.
اين نظريه درباب مفاهيم اخلاقى مورد انتقادات چندى قرار گرفته است:
نخست آن كه اين نظريه از آن جا كه مفاهيم اخلاقى را به يك يا دو مفهوم بازمى گرداند و آن مفهوم مرجع را نيز تعريف ناشدنى مى داند، درحقيقت هيچ بيانى از ماهيت مفاهيم اخلاقى ارائه نمى كند.
دوم آن كه براساس اين نظريه كيفيت اخلاقى كه در يك چيز نهفته است، چيزى جدا و بى ارتباط با ديگر ويژگيهاى آن تلقى مى شود، حال آن كه به طور بديهى مى يابيم كه خوبى يك امر بسته به ساير خصوصيات آن است.
سوم آن كه بر پايه اين نظريه هيچ راهى براى اثبات درستى و نادرستى احكام اخلاقى وجود نخواهد داشت، حال آن كه نزد عرف چنين نيست. گذشته از آن كه ارجاع مفاهيم متعدد و ناهمسنخ به يكديگر، علاوه بر آن كه در گفت وگوها معمول نيست ـ چه آن كه انشاء و اخبار هر يك جاى خود را دارد ـ بنابر برخى ديدگاهها محدود شدن كاربرد مفاهيم اخلاقى را نيز در پى دارد، زيرا اگر همه مفاهيم اخلاقى به مفهوم (بايد) بازگردد، نتيجه طبيعى آن اين خواهد بود كه مفاهيم اخلاقى منحصر در مقوله رفتار هستند، حال آن كه چنين نيست. همه اين اشكالات نشان مى دهد كه نظريه شهودگرايى نظريه اى مناسب براى بيان مفاهيم اخلاقى نيست.


2. عقل گرايى

اجمال اين نظريه چنين است كه مفاهيم اخلاقى از خصوصيت ويژه اى در نهاد گزاره هاى اخلاقى حكايت مى كند كه عقل آن را دريافته يا به آن حكم مى كند، اما در مقام بسط و تشريح اين نظريه، تقريرهاى گوناگونى وجود دارد.


تقرير نخست

بنابر يك تقرير، مفاهيم ارزشى اخلاقى (خوب و بد) نمايان گر سازگارى و ناسازگارى فعل با هدف مطلوب اند، و مفاهيم الزامى نشان دهنده رابطه ضرورى بين فعل و هدف مطلوب هستند. بنابراين مفاهيم اخلاقى نشانه هاى دو واقعيت جدا از انسان در رابطه با فعل و هدف هستند; يعنى سازگارى و ناسازگارى و ضرورت بر پايه قياس. متن زير گوياى اين نظريه است:
(پس نظر ما در بين اين نظريه هاى چهارگانه كه مى پذيريم، همين است; يعنى نتيجه با آنچه در مفهوم بايد و نبايد گفتيم يكى مى شود. گفتيم (راست بايد گفت) يعنى بين راست گفتن و هدف مطلوب ما ضرورت بالقياس است، پس ضرورت دارد. (خوب است) يعنى بين راست گفتن و هدف مطلوب ما ملايمت و تناسب وجود دارد. پس بازگشت اين مفهوم به همان مفهوم بايد و نبايد مى شود.) 7 
اين نظريه ممكن است اين گونه مورد انتقاد قرار گيرد كه اگر ماهيت خوب و بد اخلاقى، سازگارى و ناسازگارى فعل با هدف مطلوب باشد، كاربرد آنها بايد در چنين مواردى منحصر باشد، حال آن كه به بداهت مى بينيم مفاهيم خوب و بد با همان جنبه اخلاقى شان در مورد اشخاص و اشياء (ملكات و صفات نفسانى) نيز به كار مى روند، در صورتى كه در اين زمينه ها نه فعلى هست و نه سازگارى آن با هدف مطلوب.
از سوى ديگر، اگر بايد اخلاقى در ماهيت خود، حكايتگر رابطه ضرورى بين فعل وهدف مطلوب است، پس در تمام مواردى كه چنين رابطه اى وجود دارد، از جمله در بايدهاى حقوقى و ضرورتهاى غريزى، بايد (بايدها) اخلاقى باشند، حال آن كه چنين نيست. گذشته از آن كه به وجدان مى يابيم كه معناى خوب در گزاره (اين تابلو خوب است) و (عدالت خوب است) تا حدودى يكسان است. اين نشان مى دهد كه مفهوم خوب يا بد، حكايتگر چيزى در شيئ نيست و گرنه بايد آنچه در دومثال بالا حكايت شده، يك چيز مى بود كه به طور قطع چنين نيست.
علاوه بر همه اينها آيا مى توان اين پرسش را مطرح ساخت كه (آيا هر آنچه سازوار با هدف مطلوب است خوب است يا نه؟) اگر مى توان، چنانكه حق هم همين است، در آن صورت بايد نتيجه گرفت كه خوبى معادل سازوارى با هدف مطلوب نيست وگرنه پاسخ پرسش يادشده يا به اين صورت مى بود: خوب، خوب است. و يا بدين گونه: خوب، خوب نيست. كه هر دو صورت نامعقول است، زيرا يا تكرار است ويا تناقض.


تقرير دوم

بيان ديگر از نظريه عقل گرايى اين است كه مفاهيم ارزشى (خوب و بد) حاكى از سازوارى و ناسازوارى فعل با نفس يا قواى وجودى اوست و مفاهيم الزامى انعكاس عقلى از رابطه ضرورى بين قواى وجودى و فعل آنهاست كه بين انسان و فعل مورد نظرش اعتبار شده است.
اين تقرير از نظر نتيجه چندان تفاوتى با تقرير پيشين ندارد، اما از نظر چگونگى اين فرق را دارد كه در بيان نخست، مفاهيم ارزشى و الزامى حقيقى هستند از قبيل معقولات ثانيه فلسفى، اما در تقرير دوم هر دو نوع اعتبارى و بر پايه انسان استوار هستند.
برخى گمان كرده اند كه مرحوم علامه طباطبايى در اصول فلسفه قائل به چنين نظريه اى است 8، زيرا ايشان چنين نوشته اند:
(چنانكه از بيان گذشته روشن شد، انسان در نخستين بارِ به كار انداختن قواى فعاله خود، نسبت ضرورت و وجوب (بايد) را ميان خود و ميان صورت احساس خود كه به نتيجه عمل تطبيق مى نمايد، مى گذارد و حال آن كه اين نسبت به حسب حقيقت در ميان قواى فعاله وحركات حقيقى صادره از آنها جاى دارد. پس نسبت نام برده اعتبارى خواهد بود.)
و درجاى ديگر مى نويسد:
(پس مى توان گفت كه خوبى و بدى كه در يك خاصه طبيعى است، ملائمت و موافقت يا عدم ملائمت و موافقت وى با قوه مدركه مى باشد. ازاين بيان نتيجه گرفته مى شود كه خوب و بد (حسن و قبح در افعال) دروصفت اعتبارى مى باشند.) 9 
گرچه انتساب اين نظريه به عنوان يك رأى درباب مفاهيم اخلاقى به علامه جاى تأمل دارد، زيرا ايشان درهمان اصول فلسفه به اجمال بين دو نوع وجوب و دو نوع خوب و بد تفاوت مى گذارد و يكى را صفت فعل در مرحله صدور از فاعل مى داند كه جنبه عمومى دارد، و ديگرى را صفت فعل فى نفسه مى شمارد كه جنبه خصوصى دارد. و آنچه درباب مفاهيم اخلاقى مورد بحث است، قسم دوم است نه اول، كه در حقيقت تبيين رابطه وجودى بين انسان و فعل اوست. و از اين رو ايشان در تفسير الميزان، مفاهيم ارزشى را به سازگارى و ناسازگارى با هدف تعريف مى كند; يعنى همانند نظريه نخست. 10 
اما به رغم اين مطلب با فرض درستى انتساب، علاوه بر برخى اشكالات نظريه پيشين كه براين نظريه نيز وارد است، در خصوص اين تقرير تأملات چندى هست:
نخست آن كه هر ملايمت و منافرتى صفت اخلاقى نمى تواند داشته باشد، چنانكه در رويكردهاى غريزى مى بينيم (نوشيدن تشنه، غذا خوردن گرسنه، تمايل به جنس مخالف و… ). در هيچ يك ازاين موارد، حكم به خوب و بد يا بايد و نبايد، حكم اخلاقى نيست.
ديگر آن كه گستره احكام اخلاقى تنها فعل نيست تا از رابطه آن با نفس سخن بگوييم.
و سوم آن كه اين نظريه همچون نظريه نخست، اصل حكم و خاستگاه آن را در هم آميخته است. سازگارى و ناسازگارى با نفس يا هدف مطلوب، مى تواند منشأ و انگيزه تحسين و تقبيح اخلاقى باشد نه نفس حسن و قبح و گرنه همان تكرار و تناقض كه در نظريه پيشين آمد دراين جا نيز خواهد آمد. پس فرق است بين ماهيت حكم و منشأ پيدايش آن. بنا بر اين، اين تقرير نيز ماهيت مفاهيم اخلاقى را به گونه اى پذيرفتنى روشن نمى سازد.


تقرير سوم

تقرير سوم از عقل گرايى در اين بيان خلاصه مى شود كه نفس فعل بدون توجه به رابطه آن با نفس يا چيز ديگر، داراى چگونگى خاصى است كه عقل آن را درك مى كند و واژه هاى خوب و بد شكل بيانى همان كيفيت است. شهيد صدر دراين باره مى نويسد:
(فإنّ الحسن والقبح معنى ماينبغى ان يقع و مالاينبغى كأمرين واقعيّين تكوينيّين من دون جاعل.)
و درجاى ديگر مى نويسد:
(انها قضايا واقعية دور العقل فيها دور المدرك الكاشف على حدّ القضايا النظرية الأخرى.) 11 
اين بيان تا اندازه اى از اين نظر كه مفاهيم خوب و بد را بيانگر واقعيتهاى جدا از انسان در ذات فعل مى داند، همانند نظريه شهودگراست، با اين تفاوت كه ازنظر شهودگرا كيفيت ويژه اى در ذات فعل به عنوان يك واقعيت خارجى وجود دارد و با شهود درك مى شود، اما دراين نظريه آن واقعيت در ظرف واقع و نه خارج كه محدودتر از ظرف واقع است، وجود دارد و با عقل درك مى شود.
اشكالات چندى براين نظريه وارد است.
نخست، آن كه اين نظريه به عنوان يك ديدگاه فراگير در رابطه با همه مفاهيم اخلاقى مطرح نيست، بلكه فقط به تبيين مفاهيم ارزشى مى پردازد و مفاهيم الزامى در ابهام باقى مى مانند.
دوم، آن كه اين نظريه همچون نظريه شهودگرايى براين پيش فرض نادرست استوار است كه فعل، هويتى جدا از انسان دارد و مى تواند با قطع نظر از رابطه اش با انسان، صفات و كيفياتى داشته باشد، حال آن كه فعل اساساً ماهيت ابزارى و وسيله اى براى انسان دارد و هرگونه حكم مرتبط با جنبه معنوى آن بايد با درنظر گرفتن رابطه و نقش آن نسبت به انسان از نظر تأمين مصالح و مفاسد سنجيده شود. ذاتى بودن حسن و قبح كه براى بعض عناوين مانند عدل و ظلم گرفته اند، بدين معنى نيست كه در ذات اين عنوانها جدا از رابطه شان با انسان، صفتى به نام حسن و قبح وجود دارد، بلكه بدين معنى است كه اين امور ذاتاً داراى مصالح ومفاسد براى بشر است، برخلاف ساير عناوين كه چنين نيستند و به لحاظ مصالح و مفاسد ذاتى، مدح و ذم انسان را باعث مى گردند. حاجى در منظومه همچون ساير منطقيان به اين نكته اشاره دارد:
كمثل ما عمّت به المصالح * * * كالعدل جيّد و جور يقبح 12 
دليل برآن كه افعال جدا ازمصالح ومفاسد يا امور ديگرى ازاين دست، صفت و كيفيت خاص شهودى يا عقلى ندارند، علاوه بر سخن ابن سينا كه گفته است انسان، لوخلّى و طبعه، حكم به عدل و قبح ظلم نمى كند، 13 رجوع به ملاكهاى بيرونى براى تعيين اهمّ در هنگام تزاحم است.اين كه ما براى گزينش در هنگام تزاحم دو ارزش مثل راستى و امانتدارى به مصالح ومفاسد يا مسائل ديگر مراجعه مى كنيم، بهترين دليل بر خالى بودن ذات فعل از كيفيت خاص است.
سوم، آن كه اين نظريه ناسازگار با آيه كريمه زير است كه درآن (بدى) به طرز تلقى جامعه نسبت داده شده است و نه خود شيئ: (و إذا بشّر أحدهم بالأنثى ظلّ وجهه مسودّاً وهو كظيم. يتوارى من القوم من سوء ما بشّربه أيمسكه على هون أم يدسّه فى التراب ألا ساء ما يحكمون) (نحل/ 58 ـ 59). چنانكه ملاحظه مى شود، بدى تولد دختر يك امر اجتماعى درجامعه عرب بوده است و نه يك امر واقعى ذاتى.
علاوه بر همه اينها اگر در واقع ماهيت حسن و قبح اخلاقى سزاوار بودن و سزاوار نبودن فعل براى وقوع و تحقق است، لازمه اش اين خواهد بود كه ما در گزاره هاى با نهاد شخص و شيئ (ملكات و صفات نفسانى) حسن و قبح اخلاقى نداريم كه نادرستى اين روشن است و بارها گذشت.
گذشته از اين همه شايد اين اشكال را نسبت به همه نظريات عقلگرا بتوان مطرح كرد كه خوب و بدهاى اخلاقى از نظر كاربرد، فراتر از حسن و قبح عقلى هستند واين واقعيتى است كه هم تجربه وهم سخنان منطقيان آن را تأييد مى كند. خواجه نصيرالدين طوسى در شرح اشارات به پيروى از ابن سينا مى نويسد:
(و منها بعض الاخلاق و الانفعالات المقتضية لها، كقولنا الذبّ عن الحرم واجب و ايذاء الحيوان لا لغرض قبيح.) 14 
و دراساس الاقتباس نيز بر همين نكته تأكيد دارد آن جا كه مى گويد: 
(مشهورات حقيقى مطلق، چنانكه عدل حسن است و ظلم قبيح است، واين حكم به حسب مصالح جمهور يا به سبب عادات فاضله و اخلاق جميله كه در نفوس راسخ باشد، يا به سبب قوتى از قوتهاى نفس ناطقه غير عقلى مانند رقّت يا حميّت يا حياء يا غيرآن مقبول بود نزد همه كس… ) 15


3. نظريه امرالهى

اين نظريه كه از ديرباز در تاريخ انديشه كلامى مسلمانان مطرح بوده است و در تفكر فلسفى ـ اخلاقى غرب نيز طرفدارانى دارد، براين پايه استوار است كه خوب و بد اخلاقى ناشى ازامر و نهى خداوند است. هر عملى كه خدا به آن دستور دهد، خوب و هر عملى كه خدا از آن باز دارد، بد است. 16 به اين ترتيب خوب و بدهاى اخلاقى طبيعت ويژه اى دارند كه از يك سو جعلى است و از سوى ديگر شرعى، در مقابل عقلگراها كه براى آن واقعيت مستقل عينى قائل اند كه به وسيله عقل درك مى شود. 17 
گرچه نظريه امرالهى وجه ديگرى نيز دارد و آن اين كه امر و نهى خاستگاه و پايه خوب و بد يا حسن و قبح است نه معادل مفهومى آن، اما تقرير نخست نيز در كتابهاى فلسفه اخلاق ديده مى شود و ما براساس همين تبيين سخن مى گوييم.
اين نظريه كه در كلام اسلامى توسط اشاعره ابراز شد، از جهات چندى مورد نقد و ايراد قرار گرفته است و دركتابهاى كلامى مثل شرح تجريد، اشكالات آن آمده است، 18 كه دراين جا برخى از آنها را يادآور مى شويم.
نخست، آن كه براساس اين نظريه دائره اخلاق و قضاوتهاى اخلاقى محدود به متدينان خواهد شد، زيرا براى كسانى كه به خدا اعتقاد ندارند و امر و نهى خدا براى شان مطرح نيست، حكم اخلاقى ممكن نخواهد بود، حال آن كه نادرستى اين مطلب روشن است; چه آن كه مقوله اخلاق و داوريهاى اخلاقى با انسان به عنوان آن كه انسان است، پيوند مى يابند; چه ديندار باشد، چه بى دين.
دوم، آن كه با تبيينى كه اين نظريه از خوب و بد اخلاقى ارائه مى دهد و آن را وابسته به امر و نهى شارع مى سازد، بايد گفت آن جا كه چنين امر و نهيى زمينه نداشته باشد; يعنى ازمقوله رفتار نباشد، ارزشگذارى اخلاقى نبايد صورت گيرد، حال آن كه چنين نيست، چنانكه بارها گفته شد وخود قرآن نيز تأييد كرده است.
سوم، آن كه پرسش آزاد و اين كه آيا هر چه متعلق امر الهى قرار گرفت خوب است يا نه؟ ثابت مى كند كه مفهوم خوب و بد اخلاقى با مأمور به و منهى عنه يكى نيستند و گرنه همان اشكال تكرار يا تناقض پيش خواهد آمد.


4. نظريه تجربى

قدر جامع همه نظرياتى كه به عنوان نظريات تجربى يا طبيعى درباب مفاهيم اخلاقى (البته درخصوص مفاهيم ارزشى) از آن ياد مى شود، اين نكته است كه در همه اين نظريات، مفاهيم خوب و بد به پديده هاى طبيعى (زيست شناختى، جامعه شناختى، روانى و…) تعريف مى شود، گوآن كه براين باورند كه خوب اخلاقى فرانماى پديده يا چگونگى اى است در روان يا جامعه يا سير تاريخى انسان كه فعل مورد حكم، منشأ آن گرديده است. به عنوان مثال در نظريه لذت گرا، خوبى به معناى لذت تلقى مى شود كه يك امر روانى است وكار خوب از نظر اخلاقى كارى است كه موجب پيدايش چنين حالتى در انسان گردد. 19 
اگر همه اين نظريات را با درنظر گرفتن همان قدرجامع آنها به عنوان يك نظريه با شكلهاى گوناگون درنظر بگيريم، ازنظر انتقاداتى كه ممكن است برآن وارد شود، همانند نظريه امر الهى است; يعنى اشكالات محدوديت نگرى در گزاره هاى اخلاقى و پرسش آزاد براين ديدگاه نيز وارد است.
واقعيت اين است كه اين ديدگاه همچون نظريه امر الهى براى تبيين ملاك ارزش اخلاقى مناسب تر به نظر مى رسد تا تعريف مفاهيم اخلاق، وگرنه بديهى است كه دايره كاربرد مفاهيم خود و بد، بسى گسترده تر از آن پديده هايى است كه در اين نظريه ها معادل خوب و بد قرار داده شد ه است.
تا اين جا نظريات مطرح شده درباب طبيعت مفاهيم اخلاقى براين پايه استوار بودند كه مفاهيم اخلاقى جنبه توصيفى و حكايتگرى دارند و اما در اين كه آن حكايت شده چيست، اختلاف بود. در كنار اين نظريه ها، دو نظريه ديگر وجود دارد كه اساساً جنبه حكايتگرى مفاهيم اخلاق را انكار مى كنند و معتقدند كه احكام اخلاقى يعنى گزاره هاى حاوى مفاهيم اخلاقى، كاركرد ويژه دارند نه آن كه از صفت يا كيفيت ويژه حكايت كنند. اينك به توضيح برخى ازاين نظريه ها مى پردازيم.


1. نظريه توصيه گرا

چكيده اين نظريه اين است كه احكام اخلاقى ماهيت اخبارى ندارند يا اگر دارند مربوط به جنبه اخلاقى بودنشان نيست، آنچه يك حكم اخلاقى را از احكام ديگر جدا مى سازد جنبه هدايتگرى و توصيه اى آن است. حكم اخلاقى راهنماى عمل است. وقتى گفته مى شود: اين كار خوب است يا بايد انجام داد، درحقيقت شيوه عمل و روش گزينش ارائه مى شود. احكام اخلاقى در اين زمينه مانند اوامر هستند، با اين تفاوت كه حكم اخلاقى خاصيت كليت پذيرى دارد و قابل تعميم برخود شخص و در شرايط مشابه است، بر خلاف اوامر. 20 
اين نظريه كه از نظريه هاى به نسبت متأخر در رابطه با مفاهيم واحكام اخلاقى در فلسفه اخلاق است، از طرف مخالفان مورد انتقادات شديد قرارگرفته و آن را براى بيان ماهيت مفاهيم و احكام اخلاقى بسنده ندانسته اند. از جمله گفته اند، مفاهيم اخلاقى تنها جنبه هدايتگرى ندارند، بلكه كاركردهاى گونه گون ديگر چون توصيف، تجويز، ستايش و… دارند.
ييا آن كه اخلاقى بودن و هدايتگرى لازم و ملزوم نيستند، زيرا احكام حقوقى نيز چنين ويژگى دارد و درست از همين رو گزاره هاى داراى الزامهاى حقوقى از گزاره هاى داراى الزام اخلاقى جدايى پذير نيستند.
گذشته از آن كه گزاره هاى ارزشى با نهاد شخص و شىء (ملكات نفسانى) براساس اين نظريه قابل توجيه نيستند، زيرا بحث هدايتگرى و توصيه تنها در مقوله رفتار، معنى دارد.


2. نظريه احساس گرا (Emotivism)

اين نظريه كه بسان نظريه پيش بركاركرد احكام اخلاقى تكيه دارد و مفاهيم اخلاقى را فاقد جنبه حكايتگرى مى داند، به دو شكل جداگانه تبيين شده است. در يك تقرير، احكام اخلاقى يعنى گزاره هايى كه حاوى مفاهيم اخلاقى هستند، تنها بيان عواطف اند و همانند الفاظى كه يكباره ادا مى شوند، مانند (اف). در تقرير ديگر، احكام اخلاقى ابرازكننده احساس و طرز تلقى ياگرايش گوينده و برانگيزنده احساس همانند در شنونده است.21
تبيين نخست اين نظريه بدين جهت مورد استفاده قرار گرفته است كه اخلاق را مقوله اى خرد ستيز قلمداد مى كند، زيرا اگر احكام اخلاقى تنها بيان احساس گوينده باشند، ديگر نمى توان به يارى عقل، درستى و نادرستى آنها را ثابت كرد، چه هر كسى حق دارد احساس خود را داشته باشد و بيان كند.
علاوه براين، شايد از اين جهت نيز مورد اشكال قرار گيرد كه بنا بر فرض يادشده پس از آن كه مفاهيم خوب و بد هيچ گونه خصوصيتى را جز ابراز احساس موافق يا مخالف ايجاد نمى كنند، چه تفاوتى بين احكام اخلاقى وساير احكام ابرازكننده احساس مثل انزجار، اشمئزاز و عشق وجود دارد؟
تبيين دوم، اين گونه مورد اعتراض قرارگرفته است كه جامع و مانع نيست، زيرا از يك سو ابراز احساس همراه با تحريك شنونده، ويژه احكام اخلاقى نيست; يعنى اخلاقى بودن، چنين ويژگى را به دنبال ندارد، بلكه با وسائل و ابزارهاى ديگرى نيز مى توان چنين كارى را انجام داد. و از سوى ديگر واژه هاى اخلاقى چه ارزشى چه الزامى، هميشه همراه با ابراز احساس نيستند، بلكه مى توانند برهنه از احساس و عواطف خاص بيان گردند.
آنچه نسبت به اين دو نظريه گفته شد، تنها برخى از اشكالات و انتقاداتى بود كه نسبت به آنها وارد شد، يا ممكن است وارد باشد. اشكالات ديگرى نيز هست كه جهت اختصار از آن صرف نظر شده است.
تاكنون ازمجموع نظريه هاى مربوط به طبيعت مفاهيم اخلاقى چنين نتيجه مى گيريم كه هيچ يك از آنها به لحاظ ضعفها و كاستيهايى كه دارند، از جمله جامع نبودن نسبت به تمام گزاره هاى اخلاقى و عدم مانعيت نسبت به مفاهيم الزامى غيراخلاقى، نظريه قابل پذيرش در تبيين ماهيت اخلاقى نيستند؟ چه رسد كه براساس آنها معيارى براى تفكيك كاربردهاى واژه هاى اخلاقى ارائه كنيم.
دراين جا احتمال ديگرى را مى توان مطرح كرد كه تا حدودى نسبت به نظريه هاى گذشته معقول تر به نظر مى رسد. براساس اين احتمال، مفاهيم ارزشى و الزامى هر يك ويژگى خاص خود را دارند، مفاهيم ارزشى جنبه حكايتگرى دارند، اما نه از يك صفت يا كيفيت طبيعى يا عقلى در خود شيئ، بلكه از فعل و عمل نسبت به آن. ومفاهيم الزامى نيز اعتبارى هستند، اما گزاره هاى دربردارنده آنها بر پايه گزاره هاى ارزشى شكل مى گيرد. توضيح اين نظريه در ضمن چند امر، ممكن است.
1. از كاربردهاى گونه گون مفاهيم خوب و بد در زمينه هاى اخلاقى و غيراخلاقى اين نتيجه به دست مى آيد كه مى توان به جاى آنها مفاهيم روشن تر و معين ترى را جايگزين كرد; مثلاً وقتى گفته مى شود: غذا خوردن براى گرسنه خوب است، مى توان به جاى واژه خوب، كلمه مناسب، مفيد، ملائم طبع و… را قرار داد و به راحتى مقصود را مى رساند، بى آن كه نكته اى فروگذار شده باشد.
اما گاهى جايگزين كردن كلمه ديگرى به جاى واژه خوب يا بد، ممكن يا دست كم معمول و متعارف نيست; مثلاً وقتى مى گوييم: او آدم خوبى است، يا در قرآن مى خوانيم: (واللّه خير و أبقى) (طه/73) يا (انّ شرّ الدّوابّ عند اللّه الصّمّ البكم…) (انفال/22) يا (و لعبد مؤمن خير من مشرك) (بقره/221) و دراين مثالها هيچ واژه اى كه بتواند كاركرد واژه خوب و بد يا معادلهاى عربى آن را به طور كامل داشته باشد، نداريم و نمى شود واژه ديگرى را جايگزين آن كرد.
از اين مطلب چنين استنباط مى شود كه واژه هاى خوب و بد، كاركردى حقيقى و ويژه دارند و نيز كاركردى مجازى كه ويژه آنها نيست و در واقع به صورت مسامحى از آنها استفاده مى شود، چون واژه هاى محدودتر و مشخص تر در آن زمينه وجود دارد.
با تأمل در مثالهاى يادشده روشن مى گردد كه كاركرد اختصاصى در گزاره هايى است كه درآن ستايش و نكوهش انجام مى گيرد و كاركرد غيراختصاصى در گزاره هاى ديگر است، پس مى توان گفت، كلمات خوب و بد، كاركرد طبيعى شان ستايش و نكوهش است.
2. ستايش و نكوهش، خود يك فعل هستند، نهايت فعل گفتارى. كلمات و واژه هايى كه با آنها اين عمل صورت مى گيرد، خود داراى معنى و محكى در شيئ ستوده و نكوهيده نيستند (اين مطلب با آن جا كه كلمات توصيفى بار ارزشى دارند اشتباه نشود. ممكن است در آنجا محكى باشند، اما نه از جهت ارزشى بودن، بلكه از جهت توصيفى بودن، مثل : او فردى با تقواست، بلكه فقط ابزار و وسائل هستند كه با آنها عمل ستايش و نكوهش صورت مى گيرد، مانند كلمات آفرين، به به، نعم، بئس، ساء. و هيچ يك از اين كلمات جداى از فعل گفتارى كه با آنها انجام مى گيرد، معناى ويژه ندارد، تنها اصل فعل است كه معنى دارد. واژه هاى خوب و بد نيز با توجه به مطلب نخست ازاين گونه اند، تفاوتشان با سايركلمات مدح و ذم در اين است كه با كلمه ربط به كار مى رود. پس وضع اين گونه كلمات براى اين است كه عملى با آنها صورت گيرد نه آن كه حكايتگر چيزى باشند.
3. واژه هاى خوب و بد در اثر كاربرد در عمل خاص، يعنى ستايش و نكوهش، به تدريج به جهت همراهى و رابطه فعل و ابزارى، جنبه حكايتگرى پيدا كرده اند كه محكى آن همان فعل ستايش و نكوهش يا اعتقاد به آن است. بدين لحاظ هرگاه در جمله خبرى گفته شود:الف نزد او خوب است، كلمه خوب دلالت دارد كه الف نزد او مورد ستايش است، يا به تعبير ديگر او از الف ستايش مى كند، يا به ستايش پذيرى الف باور دارد.
دراين جا به طورمعمول انگيزه ستايش و مفهوم خوب در هم آميخته مى شود. ممكن است درمثال بالا، الف به لحاظ مفيد بودن يا هر امر ديگرى مورد ستايش باشد، اما لفظ خوب معادل مفيد بودن نيست، بلكه تنها عمل يا اعتقاد به ستايش را نسبت به آن نشان مى دهد. بنابراين كلمات خوب و بد اگر چه در گزاره هاى انشائى (ستايش و نكوهش) معناى خاصى ندارند، اما در گزاره خبرى به لحاظ نكته اى كه يادشد، معنى دار هستند، ولى نه معنايى در شيئ، بلكه معنايى نسبت به شيئ (عمل يا اعتقاد به ستايش و نكوهش).
4. اگر اخلاق را قواعد كلى رفتار بدانيم و ارزشگذارى را نسبت به كليت آن به حساب آوريم، در اين صورت بدون ترديد ارزشگذارى جنبه جمعى و غيرشخصى دارد، چه جمع كوچك مثل يك قوم يا ملت و چه بزرگ مثل انسانها، زيرا كليت قاعده، معنايى جز فراگيرى درباور و عمل نسبت به آن ندارد، خواه شالوده اين فراگيرى مصالح و مفاسد عمومى باشد يا غرائز و عواطف يا هم احساس بودن انسانها در برخى جنبه هاى متعالى، چنانكه شهيد مطهرى مى گويد. 22 
در نتيجه به كار بردن يك گزاره اخلاقى از سوى يك فرد، بى ترديد يك گزاره خبرى است كه از عمل و توافق همگانى بر ستايش و نكوهش شيئ مورد نظر حكايت مى كند و نه يك گزاره انشائى. پس وقتى مى گوييم: الف، اخلاقاً خوب است. اين بدان معنى است كه الف در نظر يك جمع (گروه، قوم، ملت، همه انسانها) ستوده است يا مورد ستايش است.
از مطالب سه گانه اى كه گذشت، چنين نتيجه مى گيريم كه مفاهيم خوب و بد در كاربرد اخلاقى شان حكايت از يك عمل يا باور فرافردى در رابطه با شيئ مورد حكم دارند كه همان ستايش و نكوهش يا اعتقاد به آن است، برخلاف كاربرد غيراخلاقى كه در ماهيت خود جنبه شخصى دارد، مثل: اين گل، خوب است.
اين نظريه درباره مفاهيم ارزشى از چند جهت پذيرفتنى به نظر مى رسد. يكى آن كه از تمام اشكالات و ضعفهاى ديدگاههاى گذشته به دور است و هيچ يك از آن انتقادات براين نظريه وارد نيست. ديگر آن كه اين نظريه قدرت توجيه گرى نسبت به قابليت حمل گسترده مفاهيم خوب و بد بر مقولات گونه گون و گاه ناهمساز را دارد. سوم، كاربردهاى متبادل و متقابل مفاهيم ياد شده با كلمات مدح و ذم در قرآن است كه نشان مى دهد خير و شر يا حسن و سوء، نه صفات حكايتگر از يك امر عينى در فعل، بلكه مفاهيم برآمده از خود مدح و ذم هستند. به آيات زير بنگريد:
نعم الثواب، حسن الثواب، نعمّا يعظكم به، الموعظة الحسنة، نعم اجر العاملين، لهم اجراً حسناً، ساء ما يعملون، ينهون عن السوء، ساء مثلاً، مثل السوء، بئس المهاد، شرّ مكاناً، لايتناهون عن منكر فعلوه، بئس ماكانوا يفعلون، فنعم عقبى الدار، و لهم سوء الدار، و موارد ديگرى ازاين دست.
در همه اين موارد رابطه تساوى يا تقابل بين يك فعل ستايشى يا نكوهشى با يك واژه از واژه هاى حسن، سوء، شر و منكر كه از مفاهيم اخلاقى شمرده مى شوند، برقرار است واين نشان مى دهد كه مى توان يكى را به جاى ديگرى يا در برابر ديگرى به كار برد; يعنى آن كه مفاد هر دو يكى است و تفاوتشان از ناحيه فعل و برآيند فعل است.
5. بايد و نبايد به طور كلى بيانگر دو نوع رابطه است، رابطه ضرورت و رابطه امتناع. واين رابطه در دو زمينه مطرح است. يكى اشياء و ديگر افعال (مقصود افعال اختيارى است). رابطه ضرورت و امتناع در مورد اشياء، دو واقعيت هستند از سنخ معقولات ثانيه فلسفى وكاربرد واژه هاى بايد و نبايد درمورد آنها كه به نوعى جنبه انشائى دارند، كاربرد مجازى است. گزاره ها درمورد چنين رابطه هايى حقيقتاً خبرى هستند (آب در صد درجه بايد تبديل به بخار شود) در واقع معادل اين جمله است كه (آب درصد درجه حتماً تبديل به بخار مى شود).
اما ضرورت و امتناع در زمينه افعال، دو واقعيت نيستند، بلكه دو فرض و اعتبارند كه قائم به ذهن اعتبار كننده هستند. حال انسان چگونه و با چه الگويى چنين فرض و اعتبارى را انجام مى دهد، آيا از ضرورتهاى عينى صورت برمى گيرد يا از راه ديگر، مسئله جداگانه اى است. آنچه مسلم است اين است كه واقعيت اين رابطه يك واقعيت ذهنى و فرضى است كه اعتبار كننده بر مبناى ملاكهاى خاصى آن را جعل و انشاء مى كند.
با توجه به اين مطلب، اگر به موارد كاربرد الزامهاى اعتبارى توجه كنيم، مى بينيم از نظر تعليل بر دو گونه اند، گاه بايد و نبايد به گونه مستقيم مستند به يك امر عينى همانند مصلحت و مفسده هستند; مثلاً بايد مقررات راهنمايى را مراعات كرد، بايد زكات داد … وگاهى اين بايدها و نبايدها در درجه نخست برخاسته از نفس خوب بودن و بد بودن عمل است، اگر چه در درجه پس از آن و در هنگام تحليل به يك امر عينى بر مى گردد; مثلاً گفته مى شود: ستم نبايد كرد، چون ستم بد است. راست بايد گفت، چون راستى خوب است. و يا در قرآن مى خوانيم:
(و لاتصعّر خدّك للناس و لاتمش فى الارض مرحا انّ اللّه لايحبّ كلّ مختال فخور. واقصد فى مشيك واغضض من صوتك إنّ أنكر الأصوات لصوت الحمير) لقمان/ 18 ـ 19
ازاين گونه موارد كه در گفت وگوهاى عرفى فراوان است، شايد بتوان اين نتيجه را گرفت كه بايد و نبايد اخلاقى از نظر پايه بر ارزشهاى اخلاقى استوارند و از همين جهت ضامن اجرايى جز همان ستايش و نكوهش ندارند، بر خلاف ساير بايدها و نبايدها كه يا انعكاسى از يك ضرورت عينى هستند و يا بر يك ملاك عينى تكيه دارند.
از همين جا روشن مى شود كه كسانى كه بايد و نبايد اخلاقى را به ضرورت عينى و فلسفى تحليل كرده اند، دو نوع بايد و نبايد يا منشأ پيدايش الزام و خاستگاه حكم به آن را در هم آميخته اند. آنچه علامه در اصول فلسفه مطرح كرده است در واقع بيان چگونگى پيدايش مفهوم بايد و نبايد اعتبارى است كه ايشان معتقدند اين گونه الزامها همان ضرورتهاى عينى هستند، اما اين كه مبناى آنها هنگام حكم چيست، مطلب ديگرى است كه ربطى به مسئله يادشده ندارد.


نتيجه بحث

آنچه در آغاز به دنبال آن بوديم، معيار تفكيك كاربردهاى اخلاقى مفاهيم خوب و بد و بايد و نبايد ازكاربردهاى غيراخلاقى آن بود. بررسى ماهيت اين مفاهيم در واقع وسيله اى بود براى رسيدن به همين مقصود. اكنون آيا مى شود تنها با نظريه اخير كه به نحوى تقويت شد، معيارى در اين جهت به دست آورد؟
واقعيت اين است كه گرچه در مقام ثبوت به گونه اى تفاوت مفاهيم اخلاقى از غير اخلاقى روشن گرديد، اما در مقام اثبات شايد نتوان در تشخيص آن به تنهايى بر ماهيت مفاهيم تكيه كرد، بويژه در مفاهيم ارزشى كه جاى ستايش جمعى در مقوله هاى غيراخلاقى وجود دارد.
بنابراين بايد به موضوع گزاره هاى اخلاقى نيز به عنوان يك عنصر توجه شود وهمان گونه كه پيش تر ياد شد، موضوع در گزاره هاى اخلاقى، انسان و شئون اوست به عنوان يك موجود درحال شدن. بنا بر اين گزاره اى كه داراى اين دو خصوصيت باشد، موضوعش انسان يا امرى مربوط به انسان باشد و حكمش از جنس ستايش و نكوهش با مبناى عام، مفاهيم به كار رفته در چنين گزاره اى، مفاهيم اخلاقى به حساب مى آيند و گرنه اخلاقى نيستند.


عينيت و ذهنيت مفاهيم اخلاقى

عينى بودن و ذهنى بودن مفاهيم، معانى چندى دارد يا دست كم برداشتهاى گوناگونى ممكن است نسبت به آن وجود داشته باشد. گاه عينيت معادل خارجيت گرفته مى شود بدين معنى كه مفاهيم عينى مفاهيمى هستند كه در خارج تحقق دارند و برابر عينى براى آنها موجود است. در مقابل، مفاهيم ذهنى مفاهيمى هستند كه درخارج مصداق ندارند.
گاه عينى بودن، برابر (متعلق خارج بودن) تلقى مى شود; يعنى مفهوم عينى مفهومى است كه به خارج تعلق دارد، خواه مصداق خارجى داشته باشد يا منشأ انتزاع خارجى. كه براين اساس، معقولات ثانيه فلسفى نيز مفاهيم عينى به حساب مى آيند.
گاهى عينى بودن، معادل (ما بازاء داشتن) قرار داده مى شود و ذهنى بودن معادل (ما بازاء نداشتن). برابر اين تعريف، مفاهيمى كه ما بازاء نفسانى دارند نيز جزء مفاهيم عينى قلمداد مى شوند و مفاهيم ذهنى در انشائيات منحصر مى شوند.
با توجه به آنچه گفته شد، يكى از پرسشهايى كه در رابطه بامفاهيم اخلاقى مطرح است، اين است كه اين مفاهيم عينى هستند يا ذهنى؟
گرچه نخست به نظر مى رسد كه پرسش يادشده تنها درباره مفاهيم ارزشى (خوب و بد) مطرح باشد، اما حق اين است كه اين پرسش در رابطه با مفاهيم الزامى نيز قابل طرح است، زيرا برخى ديدگاهها ضرورتهاى اخلاقى را به گونه اى به ضرورتهاى بالغير يا بالقياس تفسير مى كردند.
و اين بدان معناست كه بنابر بعضى تعريفها مفاهيم بايد و نبايد دست كم مفاهيم عينى هستند. ديدگاههاى گوناگونى كه درباب ماهيت مفاهيم اخلاقى مطرحند و دراين نوشتار به صورت گذرا از زاويه خاص مورد بررسى قرار گرفته اند، در رابطه با عينيت و ذهنيت مفاهيم، نتيجه روشنى دارند كه در كتابهاى فلسفه اخلاق آمده است.
دراين مختصر به پرسش يادشده از زاويه ديدگاه اخير كه به گونه اى تقويت شد مى پردازيم. براين اساس، از آنچه در بخش نخست اين نوشتار آمد، تا حدودى اين نكته به دست مى آيد كه مفاهيم ارزشى (خوب و بد) بنابريك اعتبار به لحاظ همه برداشتها عينى هستند و بنابر اعتبار ديگر به لحاظ برخى از آنها.
اگر خوب و بد را حكايتگر ستايش و نكوهش جمعى و همگانى بدانيم ; يعنى به عنوان يك فعل تلقى كنيم، دراين صورت مفاهيم يادشده بنا بر تمام تعريفها عينى هستند، چه آن كه عمل ستايش ونكوهش يك واقعيت خارجى است، گرچه بالقوه فرض شود.
ولى اگر محكيّ مفاهيم خوب و بد را نه خود فعل ستايش ونكوهش، بلكه باور به آن بدانيم، بدين گونه كه چيزى محكوم به خوب بودن باشد كه باور همگانى نسبت به ستايش پذيرى آن وجود دارد، دراين فرض، تنها با دو تعريف اخير از عينيت و ذهنيت، مفاهيم ارزشى عينى هستند، ولى با تعريف نخست ذهنى خواهند بود، زيرا باور به اين كه فلان چيز ستودنى يا نكوهيدنى است، واقعيت خارجى ندارد، اگر چه منشأ خارجى براى آن هست.
و اما مفاهيم الزامى (بايد و نبايد) هيچ گونه واقعيت خارجى به معناى نخست ندارند، بلكه فرض و اعتبارند. بنابراين اگر به نفس اعتبارى بودنشان نگاه شود به طور قطع ذهنى هستند، اما اگر به لحاظ ملاك ملاحظه شوند، بنابر اين كه مبتنى بر عمل ستايش و نكوهش عام بدانيم يا بر اعتقاد به آن، فرق مى كند در صورت اول عينى و در صورت دوم ذهنى خواهند بود. مسئله اى كه دراين جا به ذهن مى رسد اين است كه اگر مفاهيم اخلاقى ذهنى باشند، آيا در اين صورت، اخلاق يك مقوله خرد ستيز است؟ آيا ممكن است درستى و نادرستى احكام اخلاقى را با معيارهاى عقلى تبيين كرد يا خير؟
واقعيت اين است كه فرض يك شالوده عام و جمعى براى احكام اخلاقى و بيرون كردن آن از دائره ابراز احساس يا عقيده شخص، به فرض آن كه از نظر ماهيت امرى ذهنى باشد، با اين حال يك امر خردساز به شمار خواهد آمد و نه خردستيز. زيرا ملاكهاى يك عمل يا توافق جمعى قابل عرضه بر عقل و داورى آن است. و اين همان چيزى است كه منطقيان در مورد قضاياى مشهوره گفته اند. اينان با آن كه براى قضاياى مشهوره مبنايى جز شهرت و توافق عملى يا قولى عمومى قائل نيستند، با اين حال آنها را قابل صدق و كذب مى دانند. 23
برخى بين اين دو عقيده ناسازگارى ديده و پنداشته اند كه نوعى تناقض بين گفته هاى منطقيان وجود دارد، 24 حال آن كه چنين نيست، زيرا مقصود از صدق و كذب پذيربودن قضايا، صدق و كذب آنها براساس ملاكهايى است كه در پى توافق عمومى وجود دارد و نه انطباق مفاهيم با ما بازاء خارجى. و از همين رو منطقيان، قضايايى همانند: بايد راست گفت، نبايد ستم كرد، و مانند آنها را نيز قابل صدق و كذب مى دانند، حال آن كه چنين گزاره هايى هرگز ما بازاء ندارند و جزء انشائيات هستند.


تعداد مفاهيم اخلاقى و تفاوتهاى آنها

همان گونه كه پيش تر ياد شد، مفاهيم اخلاقى كه در فلسفه اخلاق از آنها نام برده مى شود، هفت مفهوم اند (اگر چه در عمل، بيش تر دو مفهوم مورد بحث قرار مى گيرد: خوب و بد).
دو مفهوم ارزشى (خوب و بد) و پنج مفهوم الزامى (صواب وخطا، بايد و نبايد و وظيفه). ظاهراً مبناى اين تفكيك و تقسيم، استقراء است; يعنى از بررسى گفتارهاى اخلاقى به اين نتيجه رسيده اند كه مفاهيم داراى كاربرد اساسى در گزاره هاى اخلاقى همين هفت مفهوم هستند. از آن جا كه اين استقراء و تقسيم، از سوى فلاسفه اخلاق غرب صورت گرفته است و در فرهنگ ما به اين شكل مطرح نبوده است، براى ما اين امكان هست كه مفاهيم اخلاقى را از زاويه يادشده مورد بازبينى قرار دهيم تا درستى و نادرستى تقسيم يادشده آشكار گردد.


مفاهيم ارزشى

شايد اين مطلب صحيح باشد كه مفاهيم به طور كلى ازنظر كاربرد ارزشى سه دسته اند: 1. توصيفى محض 2. ارزشى محض 3. توصيفى ـ ارزشى.
دسته نخست، مفاهيمى هستند كه تنها صفت يا حالت و كيفيتى را در چيزى بيان مى كنند و نشان مى دهند، بى آن كه هيچ گونه جنبه ارزشگذارى داشته باشد، مانند: اين كتاب قطور است، آن مداد كوتاه است و…
دسته دوم، مفاهيمى هستند كه تنها براى ارزشگذارى و طبقه بندى اشياء و اشخاص و امور از نظر مثبت و منفى وضع شده اند و جنبه توصيفى ندارند، يا دست كم از اين جهت اختلاف است، مانند: مفاهيم خوب و بد.
دسته سوم، مفاهيمى هستند كه هر دو نوع كاربرد را دارند; يعنى در عين آن كه فرانمايى دارند، بار ارزشى نيز به خود مى گيرند، مانند: او انسان عادلى است. او رقيق القلب است و….
آنچه در فلسفه اخلاق به عنوان مفاهيم ارزشى شناخته مى شود، همان دسته دوم است كه جنبه ارزشگذارى و طبقه بندى محض دارد، اما دسته اول و سوم از محل بحث بيرون هستند، زيرا دسته نخست ارزشى نيستند و دسته سوم خود در طبقه بندى نهايى از مفاهيم دسته دوم قرار مى گيرند و ارزشگذارى به وسيله آنها صورت نهايى ندارد; مانند: انسان عادل خوب است و… .
از آنچه گذشت، روشن مى شود كه مفاهيم ارزشى در فلسفه اخلاق، يك سلسله مفاهيم انتزاعى كلى هستند كه داورى انسان را نسبت به امور، اشياء و اشخاص ازنظر مثبت و منفى مى نماياند. به تعبير ديگر سه ويژگى وجود دارد كه مفاهيم ارزشى بايد از آن برخوردار باشد. 1. عام ترين و كلى ترين مفهوم باشد 2. ناظر به جنبه مثبت و منفى باشد 3. جنبه انسانى داشته باشد; يعنى ارزشگذارى به لحاظ انسان و در سنجش با او صورت گيرد.
اگر اين سخن درست باشد، شايد بتوان گفت كه در فرهنگ و گفت وگوهاى فارسى، مفاهيم ارزشى با ويژگيهاى يادشده غير از دو مفهوم خوب و بد نداريم، زيرا تمام مفاهيم ارزشى كه در مقام طبقه بندى از لحاظ مثبت و منفى به كار مى روند، نسبت به اين دو مفهوم از نظر معنايى يا كاربردى محدوديت دارند ودر نهايت، زير مجموعه يكى از آن دو قرار مى گيرند.
و اما در قرآن، اگر از مفاهيم توصيفى ـ ارزشى كه بيش ترين بخش زبان اخلاقى قرآن را تشكيل مى دهد صرف نظر كنيم، مفاهيم ارزشى محض، دو دسته اند:
1. مفاهيمى كه نمايانگر اخلاق دينى اند و ارزشگذارى در آنها به لحاظ رابطه انسان با خدا صورت مى گيرد، مانند مفاهيم ذنب، اثم، خطيئه، جرم ، صالح و… 25 
2. مفاهيمى كه جنبه عمومى دارند و ويژه يك بخش از رفتار انسان نيستند.
دسته نخست از آن رو كه ويژگى سوم مفاهيم ارزشى را ندارند، به طور طبيعى از محل بحث بيرون هستند، اما دسته دوم همان مفاهيمى هستند كه در فلسفه اخلاق به آنها مفاهيم ارزشى اطلاق مى شود.
در يك بررسى اجمالى كه در آيات صورت گرفت، اين نتيجه به دست آمد كه سه جفت مفاهيم در مقام ارزشگذارى به كار رفته است: خير و شر، حسن و سوء (در قرآن حسن در برابر سوء به كار رفته و نه قبح) و تا اندازه اى معروف و منكر. آنچه گفته شد تا اندازه اى بدين روست كه اين دو مفهوم، بيش تر براى ارزشگذارى رفتار به كار مى روند، بر خلاف چهار مفهوم ديگر كه عام و فراگيرند.
از آن جا كه اين مفاهيم به رغم تفاوتهاى لفظى و اشتقاقى، يك ماهيت دارند و به همين لحاظ كاربردهاى متبادل دارند و هر جفت جايگزين جفت ديگر مى شود، شايد بتوان گفت كه در واقع مفاهيم ارزشى قرآن نيز دو مفهوم بيش تر نيستند كه واژه هاى مترادف دارند و همه را مى توان به خوب و بد ترجمه كرد.


مفاهيم الزامى

تقسيم بندى رايج چنين مى نمايد كه مفاهيم الزامى كه در گزاره هاى اخلاقى به كار مى روند پنج مفهوم هستند: خطا و صواب (Right _ Wrong) بايد و نبايد (Oughtto - Oughtnotto) وظيفه (Duty).
ولى با توجه به مطلب زير، تا اندازه اى اين شمارش درخور درنگ و تأمل است.
مفاهيم الزامى دو ويژگى دارند، نخست آن كه ويژه مقوله رفتار هستند و ديگر آن كه جنبه تحريكى دارند; يعنى خود مفهوم، حكايتگر نوعى الزام است. براين اساس مفاهيم (بايد و نبايد و وظيفه) بدون ترديد، مفاهيم الزامى هستند، زيرا هر دو ويژگى را دارند، با اين تفاوت كه (بايد ونبايد) نمايانگر الزام ابتدايى است، اما (وظيفه) نمايانگر الزامى پس از الزام ديگر. ولى مفاهيم (صواب و خطا) يا معادلهاى فارسى آن يعنى (درست و نادرست) به رغم كاربرد انحصارى آن در رفتار، جنبه تحريكى ندارند; يعنى گزاره (اين كار خطاست) به هيچ روى حكايتگر الزام نيست. درست مانند آن كه گفته شود: اين كار بد است، بلكه آنچه دراصل در آن به كار مى رود، نوعى ارزشگذارى است، اما نه از نوع ارزشگذارى مفاهيم (خوب و بد)، بلكه ارزشگذارى تطبيقى. به اين بيان كه درستى و نادرستى كار، نيازمند يك معيار پيشين در رابطه با عمل است كه براساس آن سنجيده شود، مانند: راست و دروغ يا حق و باطل كه با معيار واقع، پديده هاى گفتارى يا اشياء را مى سنجيم. در اصل كلمه صواب و خطا نيز معنايى جز اصابت با همان معيار يا عدم اصابت با آن ندارد. و چون اين دو مفهوم يا معادلهاى فارسى 
آن كاربرد اخلاقى دارند، برخلاف مفاهيم حق و باطل يا راست و دروغ، در نتيجه معيارى كه بايد رفتار با آن سنجيده شود ناگزير حكم اخلاقى خواهد بود، چه آن كه آن حكم، بايد و نبايد باشد يا وظيفه. پس درستى كار يعنى آن كه آن كار برابر الزام اخلاقى صورت گرفته است، يا به تعبير ديگر يعنى كارى كه بايد صورت مى گرفت و همين گونه مفهوم نادرستى.
بنابراين مفاهيم صواب و خطا در حقيقت در مرحله نسبت سنجى فعل اخلاقى با الزامى اخلاقى، انتزاع مى شوند; يعنى در واقع از نوع مفاهيم ارزشى هستند، با اين تفاوت كه مفاهيم خوب و بد از نقطه نظر مثبت و منفى طبقه بندى مى شوند، ولى مفاهيم صواب و خطا از نظر برابرى و نابرابرى با حكم اخلاقى.
بنابراين شايد بتوانيم مفاهيم اخلاقى را به سه دسته تقسيم كنيم:
1. مفاهيم ارزشى (خوب و بد).
2. مفاهيم الزامى (بايد و نبايد، وظيفه).
3. مفاهيم ارزشى مرتبط با الزام (صواب و خطا يا درست و نادرست).
چنانكه شايد درست باشد كه به جاى مفاهيم صواب وخطا، مفهوم (سزاوار) را كه نشان دهنده نوعى الزام خفيف است، جايگزين كنيم كه دراين صورت شمار مفاهيم اخلاقى از آنچه گفته مى شود، بيش تر خواهد شد.


پی نوشت‌ها:

1. مصباح يزدى، محمدتقى، فلسفه اخلاق/ 46.
2. بروجردى، آقا حسين، نهاية الاصول/ 416 ; مصباح يزدى، محمدتقى، فلسفه اخلاق / 13.
3. صدر، محمد باقر، بحوث فى علم الاصول، 4/ 41.
4. فرانكنا، ويليام كى، فلسفه اخلاق، ترجمه: هادى صادقى / 138.
5. همان/ 230 ـ 236.
6. وارنوك، جان، فلسفه اخلاق، ترجمه: صادق لاريجانى / 6 ; جان هرمن رندل و جاسترس باكلر، درآمدى به فلسفه، ترجمه : اميرجلال الدين اعلم / 234 ; آر . م، هير، فلسفه اخلاق، كيهان انديشه، شماره 52.
7. مصباح يزدى، محمدتقى، فلسفه اخلاق / 39.
8. لاريجانى، صادق، فلسفه اخلاق/ 20 ـ 46 و 82 ـ 84.
9. طباطبائى، محمدحسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، 2/ 198 ـ 200.
10. طباطبائى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 5/ 9 ـ 11.
11. صدر، محمد باقر، بحوث فى علم الاصول، 4/ 66.
12. سبزوارى، ملاهادى، شرح منظومه، 1/ 338; طوسى، خواجه نصيرالدين، اساس الاقتباس، به نقل از تعليقه براساس الاقتباس، 1/ 264.
13. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، 1/ 220.
14. طوسى، خواجه نصيرالدين، شرح الاشارات و التنبيهات، 1/ 221.
15. طوسى، خواجه نصيرالدين، به نقل از تعليقه بر اساس الاقتباس، 1/ 264.
16. رازى، فخرالدين محمد بن عمربن حسين، المحصول فى علم اصول الفقه، 1/ 24; علامه حلى، كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد / 302.
17. حائرى، كاظم، مباحث الاصول / 512.
18. علامه حلى، كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، تصحيح حسن حسن زاده آملى / 303.
19. اتكينسون، آر. اف، درآمدى به فلسفه اخلاق، ترجمه: سهراب علوى نيا/ 110; فرانكنا، ويليام كى، فلسفه اخلاق / 205.
20. وارنوك، جان، فلسفه اخلاق در قرن حاضر، ترجمه: صادق لاريجانى / 41; هير، فلسفه اخلاق، كيهان انديشه شماره 52.
21. فرانكنا، ويليام كى، فلسفه اخلاق، ترجمه: هادى صادقى / 220 ; وارنوك، جان، فلسفه اخلاق، ترجمه صادق لاريجانى / 33 ; هير، فلسفه اخلاق، كيهان انديشه، شماره 52.
22. مطهرى، مرتضى، نقدى بر ماركسيسم/ 208.
23. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، 1/ 220 ; دانشنامه علائى / 13 و 53 ; تعليقه بر اساس الاقتباس، 1/ 264.
24. لاريجانى، صادق، حكماى اسلامى و قضاياى اخلاقى.
25. ايزوتسو، توشيهيكو، ساختمان معنايى مفاهيم اخلاقى ـ دينى در قرآن، ترجمه: دكتر فريدون بدره اى / 304. 
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 8:55 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس