سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط abedi

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تربيت دينى؛ مبانى و روش ‏ها

بازديد: 153
تربيت دينى؛ مبانى و روش ‏ها

 

نسرين توليت

چکیده: در اين نوشتار مبانى و روش هاى تربيت دينى از نگاه قرآن بحث مى شود. نويسنده نخست از روش هاى تربيت سخن گفته و از عناوينى چون حكمت عيار سنجش فضيلت اخلاقى جهت بخشى، برنامه ريزى، به گزينى، بهره گيرى از پيش آمدها، الگو نمايى، يادآورى، تهديد، داستان سرايى و عادت سازى ياد مى كند. در بخش ديگر مقاله، انسان شناسى تربيتى به عنوان مبانى تربيت مطرح شده و از ويژگى هاى انسان سخن به ميان آمده است. 

كليد واژه‏ها: تربيت دينى، روش هاى تربيت، فضيلت اخلاقى، انسان شناسى تربيتى.

تحقّق «قسط» و عدالت در همه سطوح آن به دست انسان ها، يكى از اهداف مهم بعثت انبيا و نزول كتاب‏هاى آسمانى است:
«لقد أرسلنا رسلنا بالبيّنات و أنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط» حديد/ 25
«هر آينه پيامبران‏مان را با حجت هاى روشن و هويدا فرستاديم و با ايشان كتاب - كه وسيله تمييز حق از باطل است - و ترازو فرو فرستاديم تا مردم به داد و انصاف برخيزند.»
بنابراين، «تربيت» انسان بر اساس آموزه هاى دينى، زمينه ساز برپايى قسط و گسترش عدالت است. از اين رو، پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم تكميل مكارم و فضايل اخلاقى را هدف بعثت خود بيان مى‏نمايد: «انّى بعثت لاتمّم مكارم الأخلاق».
بدين ترتيب، اين سخن پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم كه فرمودند: «كسى كه سير بخوابد و همسايه‏اش گرسنه باشد به من ايمان نياورده است» نشان دهنده اين است كه مكارم اخلاق تنها در چند اصل مهم اخلاقى مانند راست گويى و وفاى عهد خلاصه نمى‏شود، بلكه نظام هاى اقتصادى، سياسى، فرهنگى و روابط اجتماعى را تا رسيدن به نقطه مطلوب كه همان ايجاد عدالت است، تحت تأثير قرار مى‏دهد. 
براى شناخت كامل نظام تربيتى اسلام، بايد قرآن و سيره پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و ائمه طاهرين‏عليه السلام را به روش تطبيقى، محور مطالعه و تحقيق قرار دهيم تا روايات و ديدگاه‏هاى صحيح بازشناسى و تكميل شوند. اما، همواره حجاب ها و موانعى سبب شده‏اند كه قرآن را كمتر محور درس و تحقيق قرار دهيم و از آن هدايت بجوييم. 
قرآن كريم، با تعبيرهاى گونه گون به اين حجاب ها اشاره نموده است؛ از جمله در سوره اسراء، آيات 45 و 46، فرقان/ 30، كهف/ 28، انعام/ 56، فصّلت/ 5، بقره / 88 و در سوره محمد، آيه 24 مى‏فرمايد:
«أفلا يتدبّرون القرآن أم على قلوب أقفالها» «آيا در قرآن نمى‏انديشند يا بر دلها (شان) قفلهاست؟ »
همچنين، دانش هاى غرور انگيز اكتسابى؛ تفسيرهايى از قرآن كه در آنها مفسر بجاى تبيين مقصود و مراد كلام خدا، هنر و دانش خود را به تفسير نشسته است، تنگ نظرى و تحجرى كه در چهره تعبد، تفسير آيات قرآن را جز با روايات، جايز نمى‏شمارد؛ حسادت، خودبزرگ بينى و مانند آن را مى‏توان از جمله حجاب ها و قفل هايى دانست كه گوش و چشم و قلب انسان را از شنوايى و بينايى و تفكر باز مى‏دارد و مانع تدبر و هدايت پذيرى از قرآن مى‏گردند.
سوگمندانه، بايد اعتراف كرد كه علت اصلى خوارى و سرافكندگى، حيرت و سرگردانى، پراكندگى و اختلاف و خود باختگى برخى از مسلمانان جهان، همين حجاب ها است كه مانع فهم قرآن و پيروى از هدايت «اقوم» آن شده است. 
تربيت، مهم ترين و ظريف ترين مسئله اى است كه در شمار وظايف همه انسان ها قرار مى‏گيرد. اين مسئله از چنان اهميتى برخوردار است كه بى دانش و بينش صحيح و كامل نمى‏توان بدان پرداخت و به نتايج آن خوش بين بود. 
يكى از موضوع هاى مهم علم تربيت اين است كه معلم و مربى چگونه مى‏تواند در روح و جان متعلم تحولى شگرف به سوى خير و صلاح پديد آورد كه آثار آن تا پايان عمر ادامه يابد؟ گو اينكه حالت هاى روحى و روانى انسان ها همواره تحت تأثير انواع تمايلات و كشش هاى درونى و بيرونى است.
براى دستيابى به پاسخ پرسش فوق بايد به آموزه هاى ژرف قرآن كه كتاب تربيت است مراجعه كرد و پيش نيازها، شيوه ها و عوامل مؤثر در تربيت را كه قرآن مطرح كرده است، دريافت. در اين نوشتار به برخى از روش‏ها و بينش هاى انسان شناختى تاثيرگذار در فرايند تربيت مى‏پردازيم. 
پيش از هر چيز بايد به اين واقعيت اشاره كرد كه دستيابى به حقايق قرآنى نيازمند فهم خاص از آيات وحى است فهمى كه مى‏توان از آن به فهم هدايتى ياد كرد. 
قرآن، كلام و سخن خدا و كتاب هدايت و تعليم و تربيت است، كه راه هاى رشد و تكامل فرد و جامعه را به بهترين شيوه، بيان كرده است. بنابراين، تعامل ما با قرآن بايد بر اساس هدايت جويى از كلام خدا باشد، تا بتوانيم مبانى و شيوه هاى تربيتى قرآن را دريابيم. در اين ميان، سبك ويژه و اسلوب بى نظير داستان هاى قرآن بويژه پردازش داستان انبياء، اولياء، حكما و غير آن از جايگاه خاص و مهمى برخوردار است به گونه اى كه مى‏توان بسيارى از روش‏ها و شيوه‏هاى تعليم الهى و تربيت ربوبى را از شيوه داستان سرايى قرآن، ترسيم و تبيين نمود. فهم هدايتى قرآن، مهم ترين مبنا در تربيت دينى است. زيرا، مشكلات و مسائل مختلف انسان را در عرصه هاى گوناگون زندگى، تبيين و روشن مى‏نمايد، اين امر موجب پايدارى تربيت دينى مى‏گردد. 
فهم هدايتى قرآن ر تبيين و حل مشكلات و مسائل اساسى انسان ر پايدارى تربيت دينى

 

روشهاى تربيت
1. حكمت، عيار سنجش فضيلت‏هاى اخلاقى

امروزه، در مكتب هايى مانند ليبراليسم، خواست اكثريت، عيار سنجش فضايل اخلاقى و انسانى است. حال آن كه در اسلام، معيار سنجش فضايل اخلاقى دانش و حكمت است؛ از اين رو حكومت جاهل بر عالم و فاسد بر صالح، مشروعيت ندارد و مقام عالم پرهيزكار از همه بالاتر مى‏باشد. بنابراين، عنوان عوام فريب حكومت مردم بر مردم در مكتب اسلام جايگاهى ندارد و حكومت عالم و حكيم مطلق، خداوند متعال، اصل است.

2. جهت بخشى به نيروها

اسلام، قواى جسم و جان انسان را در جهت هويت بخشيدن به آدمى و بكارگمارى آن نيروها در مسير رشد و تكامل فرد و اجتماع، هدايت نموده است تا از تباهى آن در امور بيهوده و آسيب زا جلوگيرى كند. زيرا، عامل بسيارى از بيمارى هاى روحى و روانى، نبود آگاهى از چگونگى بكارگيرى اين نيروها در مسير طبيعى خود مى‏باشد.

3. برنامه ريزى براى فعاليت پويا و خلاقيت زايا

در مكتب تربيتى اسلام، سخت اصرار شده است كه انسان با برنامه ريزى هدفمند و با آگاهى و نظم تلاش روزانه خود را آغاز نمايد و در پايان هر روز، كارهاى خود را مورد بازبينى و محاسبه قرار دهد. 

4. جايگزينى و به گزينى

قرآن بر عادت ها و رسم هاى زشت جاهلى خط بطلان كشيده و مسلمان ها را به «تعاون» و هم يارى و «مشورت» و هم فكرى دعوت مى‏نمايد تا به تدريج اصول و باورهاى فرهنگ قرآنى ترويج و تثبيت شوند. بنابراين، تشريع نماز جماعت، ترويج تلاوت قرآن به طور فردى و گروهى، ايجاد دوستى ميان مؤمنان همگى در همين راستاست.

5. بهره گيرى از پيشآمدها

انسان ها در مقابل حوادث و پيش آمدهاى ناگوار زندگى، دو رفتار كاملا متفاوت دارند، عده اى حوادث و بلكه زندگى دنيا را چيزى جز رنج و زحمت و درد نمى‏دانند. از اين رو، در مقابل حوادث كاملا منفعل هستند. اما گروه دوم، اين پيش آمدها را فرصتى مناسب براى كسب مهارت هاى تربيتى و جلا دادن و مهذب ساختن جان خويش مى دانند. 
اينان، دچار شدن به مصايب را چون گداختن آهن مى‏يابند كه بايد از آن براى شكل دادن و پيرايش از ناخالصى ها، بيشترين استفاده را نمود. 
آيات و سوره‏هاى مكى و مدنى قرآن، چگونگى استفاده از اين پيش آمدها را در جهت تربيت مسلمانان، در دو محيط متفاوت مكه و مدينه به تصوير كشيده است.

6. الگونمايى

يكى از كارآمدترين و موفق ترين شيوه هاى تربيت، تربيت در قالب ارائه نمونه عملى و الگوى رفتارى است. چنان كه خداوند حكيم در سوره احزاب، آيه 21 مى‏فرمايد: «لقد كان لكم فى رسول اللَّه أسوة حسنة»؛ «هر آينه شما را در (خصلت‏ها و روش) پيامبر خدا نمونه و سرمشق نيكو و پسنديده است.»
شخصيت و سيره نيكوى رسول خدا نه تنها الگو و نمونه براى يك روزگار يا نسل يا ملت يا مكان معين بلكه، الگويى جهانى و هميشگى براى همه مردم و همه نسل‏هاست. 
«و تو را نفرستاديم مگر براى همه مردم، مژده دهنده و بيم كننده، ولى بيشتر مردم نمى‏دانند.» (سبأ/ 28)
قرآن، تأكيد مى‏كند كه ما پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را از ميان مردم و از جنس خودشان انتخاب كرديم، تا همه بتوانند ويژگى ها و سيره او را در خود تحقق بخشند و به رفتار آن الگوى واقعى درآيند. 
بنابراين، ارائه الگوهاى تربيتى در قرآن جنبه سرگرمى و تفنن ندارد و به گونه اى نيست كه افراد با آگاه شدن از روش آنان، تنها به تعجب دچار شده و سيره آنان را غير قابل دسترسى و پيروى بيابند.

7. يادآورى

گفته ها در نهاد آدمى تأثير گذار هستند بويژه، هنگامى كه اين گفته ها از كسى صادر شود كه خود عامل به آنها باشد. از اين رو، قرآن كريم، «موعظة حسنه» و «تذكر» را يكى از شيوه هاى تربيتى معرفى مى‏كند. 
«موعظه» و «تذكر» از اسماء و اوصاف قرآن نيز مى‏باشند. بنابراين، قرآن، بهترين و كامل‏ترين منشور وعظ و تذكّر است كه قرائت و تلاوت متدبرانه آن، همواره انسان را به آنچه كه به صلاح و سعادت و رشد و كمال اوست، يادآور مى‏شود:
«همانا خداى به شما فرمان مى‏دهد كه امانت ها را به خداوندانش باز دهيد و چون ميان مردم داورى كنيد، به داد داورى كنيد. خدا شما را به نيكو چيزى پند مى‏دهد. همانا خداوند شنوا و بيناست.» (نساء /58)
«و پروردگار تو حكم كرد كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد. اگر يكى از آن دو يا هر دو نزد تو به پيرى رسند، پس به آنها «اف» - سخن بيزارى و ناخوشايند - مگو و برايشان بانگ مزن - يا : ايشان را از خود مران، و به ايشان گفتارى نيكو و در خور گراميداشت بگو.» (اسراء /23)
«و حق خويشاوند و درويش بينوا و در راه مانده را بده و مال خود را بيهوده و به گزاف مريز و مپاش - تباه مكن» (اسراء /26)

8. تهديد به كيفر

اگر «موعظه» كارگر نيفتاد، قرآن از تهديد به كيفر به عنوان يكى از شيوه‏هاى تربيت استفاده كرده است:
«و اگر رويگردان شويد چنانكه پيش از اين رويگردان شديد، شما را به عذابى دردناك عذاب كند.» (فتح / 16)
و در مواردى نوع كيفر را هم تعيين مى‏كند: 
«زن و مرد زناكار را هر يك صد تازيانه بزنيد» (نور / 2 )
البته، كيفر و تهديد به آن را، بايد در جاى خود و به گونه اى بكار برد كه سبب انحراف مربى و متربى نگردد.

9. داستانسرايى

اين سؤال همواره مطرح بوده است كه چه رازى در توجه و علاقه آدمى به قصه و داستان، پنهان است. آيا اين راز در عنصر خيال پردازى و تصويرگرى داستان است كه سبب مى‏شود انسان خود را در متن حوادث آن ببيند؟ يا همراهى وجدان انسان با قهرمانان داستان است كه باعث تأثير آن در جان آدمى مى‏شود؟
پاسخ هر چه باشد، بشر اين تأثير سحرگون داستان را از روزگاران ديرين درك كرده و از آن بهره برده است. قرآن نيز، از اين تمايل فطرى بشر، براى تربيت او بهره‏هاى فراوان برده است. و انواع داستان را در قالب بهترين شيوه داستان سرايى به خدمت مى‏گيرد. در اين داستان هاى تاريخى و واقعى، حالات و خصوصيات بشرى، با هدف تبيين شيوه هاى تربيتى ارائه شده است. از اين رو، فواصل آيات، مقاطع طنين انداز و حتى ترسيم دقيق خطوط و آثار چهره شخصيت هاى داستان، تدبربرانگيز و شايسته دقت و تأمل‏اند.
جدا از بحث كلامى «عصمت انبياء»، مى‏توان داستان هاى انبيا را با رويكرد تربيتى از نو بررسى كرد و سيره تبليغى و تربيتى يكايك آن بزرگواران و سيره اسوه حسنه خاتم پيامبران را به شيوه تطبيقى مطالعه و تحقيق نمود تا زمينه آسيب شناسى حوزه هاى تعليم و تربيت، تبليغ و ديگر امور فرهنگى، فكرى و ... فراهم آيد.

10. عادت سازى

عادت، نقش بزرگ و مهمى را در زندگى بشر ايفا مى‏كند. اگر اين موهبت خدادادى در فطرت آدمى وجود نمى‏داشت، انسان ناگزير بود همه عمر خود را به ياد گرفتن، راه رفتن و سخن گفتن بگذراند. البته عادت، با همه اهميتى كه براى انسان دارد، اگر فاقد آگاهى‏هاى لازم و كامل باشد به عنصرى بيهوده و ناكارآمد تغيير شكل مى‏دهد و به صورت رفتارى تكرارى و بى فايده در مى‏آيد. 
اسلام، خواهان آن است كه هر كار خوب و خيرى به عادت تبديل شود. البته، هدف ايجاد آن عادت را هم پيوسته به ياد مى‏آورد تا پيوند استوارى بين قلب انسان و خدا ايجاد كند. 
قرآن، براى از بين بردن عادات زشت جاهلى از دو راهكار سود جسته است.
يكى اين كه برخى از عادات را بى درنگ باطل شمرد و با آن مبارزه كرد، مانند: شرك، زنده به گور كردن دختران، دروغ، غيبت، سخن چينى، طعنه زدن، تفاخر و مانند آن. و ديگر اين كه برخى از عادات زشت اجتماعى را كه بر انديشه، فرهنگ و اقتصاد جامعه تأثيرگذار است به تدريج ريشه كن نمود. مانند شراب خوارى، زنا، ربا، بردگى و ...
ايجاد عادت هاى نيك و شايسته داراى راه‏ها و مراحل مختلفى است چنان كه پيامبر(ص) با شخص تازه مسلمان نماز مى‏خواند و همراه او به قرآن گوش فرا مى‏داد تا گوش سپردن به قرآن همگانى شود. به بيان ديگر، پيامبر(ص) فضايى را به وجود مى‏آوردند كه در آن فضاى تربيتى، افراد با خواست قلبى به عادات پسنديده ترغيب و تشويق مى شدند و پس از مدتى اين عادات، درونى و جزء شخصيت او مى‏شدند.

انسان شناسى تربيتى
1.- مثبت و منفى بودن

دو خط مثبت و منفى با اختلاف نسبت و موقعيت در هر شخصى وجود دارد. جنين انسان از برخورد دو سلول مخالف هم، كه يكى «اوول» و ديگرى «اسپرم» است به وجود مى‏آيد. يعنى، جنين از تركيب دو نيروى منفى و مثبت بوجود مى‏آيد. از اين رو، اگر انسان را بدون راهنمايى و تربيت به حال خود واگذارند، به چپ و راست منحرف مى‏شود. در نتيجه اين انحراف، منفى گرايى در انسان، تبديل به يك بندگى ذلت آور در مقابل يك فرد يا يكى از عادات زشت مى‏گردد و از آنجا كه در اعماق جان خود به آن ايمان ندارد، دو رو گشته و جامعه را به ورطئه نفاق و دو رويى مى‏كشاند. مثبت گرايى نيز، اگر از مسير طبيعى خود خارج شود، تبديل به تبختر، دشمنى و كينه توزى مى‏گردد و چون انسان مى‏خواهد خود را تثبيت كند، به حقوق ديگران تجاوز مى‏كند. تا از اين راه، ابراز وجود كرده و انگشت نما شود مانند، اگزيستانسياليست‏هاى قلابى كه مقررات اجتماعى را زيرپا مى‏گذارند و خود را از همه پيوندها جدا مى‏سازند و تنها رفتار و تفكرى را كه به نظر آنها درست باشد دوست مى‏دارند و درست مى‏پندارند. 
اسلام، حس منفى گرايى را كاملا در مقابل خدا قرار مى‏دهد و نيروى مثبت گرايى را براى مقابله با تمام قدرت هاى عالم تقويت مى‏كند. بدين ترتيب، نفس را اصلاح، و زندگى را پايدار مى‏سازد. اسلام، هرگز از واقعيت و حقيقت طبيعت بشرى و نيروهاى متنوعى كه در آن است و نيز از سطوح و وجوه مختلف آن، غافل نيست؛ از اين رو، مردم را ملزم نمى‏كند كه از شمايلى ايده آلى و در قالبى معين پيروى كنند و قدمى فراتر از آن ننهند. بلكه، همه وظايف اسلامى براى اين است كه در چارچوب آن ايده آل عمومى، پيوسته بكوشد تا به آن كمال خاص مورد نظر برسد؛ بنابراين، مكتب اسلام، مانند بعضى از مكاتب مادى چون داروينيسم و ماركسيسم كه به حيوانيت و ماديت انسانى باور دارند، نيست تا بگويد، تا هنگامى كه انسان داراى استعداد و آمادگى هميشگى براى سقوط است بالا بردنش ممكن نيست. پس بايد با روشن بينى او را به حال خودش واگذاشته تا سقوط كند خير! چنين نيست، زيرا انسانى كه پيوسته در حال سقوط است، هرگز قرار نمى‏گيرد و به مراتبى پايين تر از حيوان و حيوانيت سقوط خواهد كرد.

2. جبر و اختيار

در اين مقوله نيز، ديدگاه هاى افراطى و تفريطى وجود دارد كه هر دو باعث انحراف از مسير راست فطرت، مى‏گردد، جبرگرائى مطلق باعث تن دادن انسان به نظام‏هاى گوناگون بندگى و بردگى، مى‏شود و خود را مالك اراده خود نمى‏داند؛ اختيارگرائى مطلق باعث سرباز زدن انسان از هر قيد و تعهدى گرديده، خودسرى پيشه مى‏كند و حد و مرزى براى خود نمى‏شناسد. تنها چيزى را پيروى مى‏كند كه هواهاى نفسانى او مى‏خواهند. 
اسلام، راه ميانه را با رويكردى تربيتى بر مى‏گزيند، بدين ترتيب كه آن اندازه از اوامر و نواهى را بر انسان واجب مى سازد كه ضرورى است. البته، توجه مى‏دهد كه اين نيروى مهيا شده، نبايد موجب بردگى و بندگى در مقابل حكومت يا زمامداران ستمگر يا آداب و رسوم نادرست اجتماعى گردد. بلكه تنها بايد مطيع و فرمان بردار امر خدا باشد، يعنى وجدان بشرى بايد از هر گونه بندگى جز بندگى خدا آزاد شود.
در تبيين اختيار آمده است، آن وظايفى مقبول است كه با خلوص نيت انجام گيرد. يعنى، اعمال و تكاليفى كه بر عهده انسان است، با رضايت قلبى و آگاهى انجام شود. رفتارى كه بر پايه اختيار انجام گيرد، باعث پرورش روح انسان و بالا رفتن مراتب ايمان و قرب به خدا مى‏گردد. 
فرايض عبادى و حدود الهى كه در اسلام در حوزه هاى مختلف اقتصادى، سياسى، فرهنگى و ... تشريع شده است، اولاً عبادت محسوب مى‏شود و ثانياً مورد نياز هر نظام حكومتى است كه براى پيش‏برد امور، همه مردم ملزم به رعايت آنها مى‏باشند. بدين وسيله، اسلام، كشش هاى فطرى انسان را براى ميل به تعهد در مقابل آنچه كه به صلاح و مايه رشد اوست، هدايت نموده است. و فقط به پاكى ظاهر انسان و زندگى او بسنده نكرده است، بلكه پاكى قلب و درون انسان را هدف نهايى و غايى قرار مى‏دهد. به بيانى ديگر، تشريع عبادات و واجبات در اسلام به گونه اى است كه هم انسان را به خدا مى‏رساند و هم نمودار و پاسخ‏گويى نيازهاى اصيل انسان مى‏باشند.

3. واقعيت و تخيل

دو نيروى واقع بينى و خيال انديشى در فطرت انسان برابر هم قرار گرفته اند. براى تحقق بخشيدن به «هويت انسانى» سزاوار است كه آدمى از هر دو نيرو استفاده كند. از اين رو، اسلام واقعيت هاى خارجى را با ادراك و انديشه هاى ذهنى پيوند مى‏دهد و به آن رنگ خدايى مى‏بخشد تا مايه اصلاح جان ها و زندگى انسان گردد.

4. نيروى حسى و نيروى معنوى

نيروى حسى، نيروى بدنى پيوسته به حواس و اعصاب و فعل و انفعالات شيميايى و فيزيولوژى اندام است. نيروى معنوى آن نيرويى است كه از لحاظ مكان و ماهيت، محدود نيست. نيرويى است كه فضيلت و ارزش هاى عالى مانند عدالت، حق گرايى، زيبايى و ساير كليات و معنويات و مجردات را درك مى‏كند.

5. فردگرايى در عين جمع‏گرايى

از ديگر خطوط دو گانه وجود انسان، فردگرايى در عين جمع گرايى است. اين دو خط، در عين پيوستگى، متناقض به نظر مى‏رسند، نشناختن و درك نادرست اين ويژگى انسان سبب شده است كه مكاتب مختلف بشرى، دچار انحراف و افراط و تفريط شوند. 
نظام سرمايه دارى غرب، كه بر پايه انديويدوآليسم و فرديت انسان استوار است، آن‏چنان آزادى فردى را توسعه داده است كه انسان خود را در تصرف و دخالت در بسيارى از امور آزاد مى‏بيند و اين سبب ايجاد رنج و زحمت براى خود و ديگران مى‏گردد. تكيه بر اجتماعى بودن انسان در كمونيسم نيز، سبب شده است كه زمينه فعاليت و خلاقيت پويا و زاياى انسان محدود گردد.

6. بيم و اميد

ناآگاهى و بى هدفى، ريشه بسيارى از ترس هاست؛ و اميد مايه حركت و تكاپوى انسان در مسير رشد و كمال مى باشد:
«و هرگز خدا كسى را چون سرآمدش رسيده باشد باز پس ندارد؛ و خدا بدانچه مى‏كنيد آگاه است». (منافقون/ 11)
«بگو: من مالك هيچ سود و زيانى براى خويش نيستم.» (اعراف / 188) 
پروا و ترس از خداوند در صورتى بجاست كه انسان فرامين الهى را نافرمانى كرده و در انجام وظائف خويش كوتاهى نموده باشد.
«بگو: من مى‏ترسم كه اگر پروردگار خويش را نافرمانى كنم، گرفتار عذاب روزى بزرگ شوم.» (انعام/ 15)

7. رضايت و كراهت

انسان، دوست دارد كه از انواع گوناگون لذت حسى و معنوى برخوردار گردد. دوست دارد شخصى برتر و قدرتمند و جاودانه باشد. انسان هر چيزى را كه مانع رسيدن او به خواسته هايش شود، ناپسند مى‏داند. 
اسلام، خواسته هاى فطرت را ناديده نمى‏انگارد، بلكه زمينه تكامل و تهذيب نفس را فراهم مى‏كند تا هر انسانى مطابق فطرت خود، دوست داشتنى ها را دوست بدارد و زشتى‏ها را ناپسند بشمارد.

8. تقليد

اصولاً، انسان تقليدگراست. اين گرايش را مى‏توان ناشى از غريزه كمال جويى و قهرمان پرستى او دانست. در اين ميان، دوران نوجوانى و جوانى از اهميت بيشترى برخوردار است، زيرا نوجوان و جوان، خواهان كسب هويت است كه معمولاً، هويت خود را در تقليد از قهرمانان جامعه دنبال مى‏كند. بنابراين، پدر و مادر و مربيان بايد خطرها و آسيب هاى تقليد از الگوهاى فاسد را به خوبى تبيين كنند و به جاى تخريب كامل آن الگوها، به انتقاد تدريجى و ارائه الگوهاى بهتر بپردازند تا نوجوان و جوان با آگاهى و شناخت، تقليدهاى كوركورانه خود را وانهد و استدلال و تفكر را بر تقليد گرايى محض، حاكم كند.

9. بر يكديگر پيشى گرفتن

احترام گذاشتن به شخصيت كودك و درك استعداد سن و سال و ذوق سليقه‏اش زمينه پيشرفت و بارور شدن استعدادهاى نهفته او را فراهم مى‏آورد. برعكس، مقايسه هاى تحقيرآميز، خرد كردن شخصيت كودك به ويژه در ميان جمع و عدم درك ظرفيت و شرايط روحى و روانى و جسمى او با هدف تحريك و تشويق براى رسيدن به رشد و كمال، نتيجه‏اى جز ايجاد دشمنى و حسادت ندارد.
كودك و جوان را بايد به تدريج با استعدادها و ظرفيت هايش آشنا كرد و زمينه رشد و پيشرفت او را فراهم آورد تا به صورت خود كار و با آگاهى بتواند اين مسير را بپيمايد زيرا خصلت سبقت گيرى و پيش افتادن در نهاد او وجود دارد. 
«سابقوا الى مغفرة من ربّكم و جنّة عرضها كعرض السّماء والارض» (حديد/21)
«به سوى آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى كه پهناى آن - يعنى وسعت و فراخى آن - همچون پهناى آسمان و زمين است (و) براى كسانى كه به خداى و پيامبرانش ايمان آورده اند آماده شده (بر يكديگر) پيشى گيريد.»
«و لو شاءاللَّه لجعلكم امّة واحدة و لكن ليبلوكم فى ما آتاكم فاستبقوا الخيرات» (مائده/48)
«و اگر خدا مى‏خواست شما را يك امت مى‏ساخت و ليكن مى‏خواهد شما را در آنچه به شما داده بيازمايد، پس به نيكى ها پيشى گيريد.»

10. ترس از مجازات

ترس، احساسى است كه نيروهايى را در انسان به حركت در مى‏آورد و تا اندازه زيادى از آرزوهاى طولانى و دست نيافتنى و سركشى ها جلوگيرى مى‏كند. به نظر مى‏رسد، كسى كه بى باكانه دست به هر كارى مى‏زند و به فرجام آن نمى‏انديشد، فردى فاسد و خطرناك خواهد شد. 
اصولا، نبود ترس بخاطر نبود وابستگى و علاقه است. اگر دلبستگى و علاقه به موضوعى پيدا شد، آنگاه هر چيزى كه سبب از دست رفتن و جدايى از آن گردد، ترس را در انسان ايجاد مى‏كند و از آنجا كه انسان با عشق آفريده شده است پس شخص معتدل نمى‏تواند بدون علاقه باشد. ترس، از يك سو سبب كنترل و پرهيزگارى و خوددارى از كارهايى است كه محبوب، آنها را ناپسند مى‏دارد و از سوى ديگر، باعث آمادگى و سازندگى عواملى است كه فرد را به محبوب مى‏رساند. 
ترس بايد به گونه اى باشد كه وابستگى و علاقه را محكم‏تر نمايد و نشانه دوستى و محبت و به مقدار طبيعى و لازم باشد. وگرنه، فرد به فرار و نيرنگ و يا خيانت و دروغ دچار مى‏شود. از اين رو، برخى بر اين باورند كه هنگام تهديد، كسى بترساند و كس ديگرى اين ترس را از روى محبت توجيه كند. يعنى، عوامل ايجاد تهديد را توضيح بدهد و فرد را از جرم خود آگاه كند. 
تنبيه و مجازات نبايد وسيله اى براى انتقام گيرى، ظلم و ستم‏گرى باشد. بلكه بايد از آن به عنوان يك عامل تربيتى استفاده كرد. در اين باره مهارت هايى هست كه مربى بايد با آگاهى و تجربه بدست آورد و نمى‏توان تنبيه را به عنوان دستورى تربيتى براى همه به صورت يك‏نواخت و يكسان توصيه و پيشنهاد نمود. 
عواملى كه احساس ترس را ايجاد مى‏كنند، متفاوت است؛ كتك، سكوت، حركت‏هاى تند و خشن، نگاه هاى تيز و خشم آلود، فريادهاى بلند، ترس را ايجاد مى‏كنند. به كار بردن هر كدام از اين عوامل، نيازمند تسلط و آگاهى و تجربه و دقت فراوان است و چه بسا كه به كارگيرى هر كدام از اين عوامل در جاى نامناسب، اثر مخالف بگذارد و نتيجه معكوس بدهد. مثلاً، بسا روحيه هاى تند و خشنى كه با ترساندن و كتك، آرام نگيرند اما با محبت يا قهر يا خواهش آرام گيرند. امام على(ع) مى‏فرمايد: «بدكار را با پاداشى كه به نيكوكار مى‏دهى سرزنش و توبيخ كن».
مربى در هنگام تهديد آرامش خود را حفظ كند و با توجه و فراست رفتار نمايد، زيرا در هنگام خشم ممكن است ناآگاهانه به كارهايى دست بزند كه پيامدهاى ناگوارى در پى داشته باشند.

11. محبت و مهرورزى

انسان، اسير محبت است و محبت و مهرآورى با كسى، موجب پيدايش عشق و علاقه در او مى‏شود. اين عشق و علاقه به نوبه خود براى تربيت پذيرى هم سودمند است. عشق نيرويى است كه كارها را آسان مى‏كند. ولى اگر بجا و به اندازه نباشد ديگر نه تنها مفيد نيست، بلكه كار تربيت درست را با دشوارى روبرو مى‏سازد. 
محبت، مانند آبى است كه بدون آن گياه مى‏خشكد و اگر بيش از اندازه به آن برسد، ريشه‏اش مى‏پوسد و از بين مى‏رود.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 12 خرداد 1394 ساعت: 22:05 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

قرآن و حقايق علمى

بازديد: 47
قرآن و حقايق علمى

 

محمد مهدی مسعودی

چکیده: در اين مقاله با نيم نگاهى به تاريخ و سير پيشرفت علم و دانش هاى تجربى اين گونه نتيجه گيرى مى شود كه با توجه به اين نكته مهم كه رشد علم و تكنولوژى در غرب مبتنى بر حذف دين بوده است. در طول تاريخ خود همواره داراى اثرات مخربى بوده است و در نقطه مقابل آن به جامعه درخشان و پيشرفته مسلمانان در دورانى كه اروپا غرق در بدبختى و سياهى بوده اشاره مى شود و علل آن پيشرفت علمى سودمند را، داشتن پشتوانه اى نظير دين اسلام مى داند. مقاله با طرح آياتى از قرآن مجيد نشان مى دهد كه اين كتاب آسمانى چگونه به صورتى دقيق حقايق مسلم علمى را بيان كرده آن هم در عصرى كه مردم كوچكترين آگاهى و اطلاعاتى از اين حقايق نداشتند و اين خود دليل محكمى بر الاهى بودن نگارش اين كتاب مى باشد. امروزه نيز كه به واسطه كشفيات فيزيك مدرن و متلاشى شدن بنيان تئورى ورافيزيك كلاسيك و جاى گيرى اصل عدم قطعيت در مقابل دانشمندانى كه ادعا داشتند با يافتن علت و قانون علمى، هر پديده اى را مى توانند توضيح بدهند، بيش از پيش نقش قدرت علمى نهفته در دين، اسلام و قرآن آشكار مى گردد. دين همواره راهى ميانى را ارايه داده است: نه رويكرد علمى مدرن را رد و محكوم مى كند و نه مجبور مى شود كه براى آن مقام الوهيت و يزدانى قايل شود. 

كليد واژه‏ها: قرآن، علوم تجربى، تمدن اسلامى، نماز، روزه، سلامتى، ورزش، مرگ، زندگى، پيوند اعضا، سقط جنين.

قرآن كريم چگونه كتابى است، كتابى اسرار آميز، معماگونه، عجيب و رازآلود يا كتابى روشن و پر محتوا؟ حقيقت آن است كه قرآن خود را كتاب هدايت و رستگارى مى‏داند و پيوسته بندگان را به تلاوت و تدبّر در خود دعوت مى‏كند. اين دعوت قرآن، دعوت به تماشاى حروف و كلمات نيست، بلكه فراخواندن به قرائت، تدبّر و توجّه به انذارها و هشدارها است. قرآن أحسن الحديث است كه جنبه معنايى و محتوايى آن مدّ نظر بوده است هر چند كه ساختار لفظى آن نيز نمودهاى اعجاز را به وضوح در بر دارد:
«اللَّه نزّل أحسن الحديث كتاباً متشابهاً مثانى تقشعرّ منه جلود الّذين يخشون ربّهم ثمّ تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر اللَّه ذلك هدى اللَّه يهدى به من يشاء و من يُضلل اللَّه فما له من هاد...»(زمر/23)
«خداوند بهترين سخن را نازل كرده، كتابى كه آياتش (در لطف و زيبايى و عمق و محتوا) همانند يكديگر است؛ آياتى مكرّر دارد (با تكرارى شوق‏انگيز) كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه از پروردگارشان مى‏ترسند افتد؛ سپس برون و درونشان نرم و متوجّه ذكر خدا مى‏شود؛ اين هدايت الهى است كه هر كس را بخواهد با آن راهنمايى مى‏كند؛ و هر كس را خداوند گمراه سازد، راهنمايى براى او نخواهد بود!»
قرآن خود را حكمت، علم، نور، ذكر، هدايت، موعظه، بلاغ، وسيله جدايى حقّ از باطل، شفاى بيمارى‏هاى قلبى، بيان هر چيز و وسيله خروج از تاريكى به نور مى‏داند و تمامى اين عناوين در پرتو توجه به محتواى قرآن و پيروى از رهنمودهاى آن ميسّر مى‏شود:
«ذلك الكتاب لاريب فيه هدىً للمتّقين»(بقره/2)
«آن كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد؛ و مايه هدايت پرهيزكاران است.»
«شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هُدىً للنّاس و بيّنات من الهُدى و الفرقان» (بقره/185)
«روزه، در چند روز معدودِ ماه رمضان است؛ ماهى كه قرآن، براى راهنمايى مردم، و نشانه‏هاى هدايت، و فرق ميان حق و باطل، در آن نازل شده است.»
«انّ هذا القرآن يهدى للتى هى أقوم» (اسراء/9)
«اين قرآن به راهى كه استوارترين راههاست، هدايت مى‏كند.»
«و لقد صرّفنا فى هذا القرآن ليذّكّروا و ما يزيدهم الاّ نفوراً» (اسراء/41)
«ما، در اين قرآن، انواع بيانات مؤثّر را آورديم تا متذكر شوند! ولى (گروهى از كوردلان،) جز بر نفرتشان نمى‏افزايد.»
«و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنين و لايزيد الظالمين الاّ خساراً» (اسراء/82)
«و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مى‏كنيم؛ و ستمگران را جز خسران (و زيان) نمى‏افزايد.»
«و انّك لتلقّى القرآن من لدُن حكيم عليم» (نمل/6)
«به يقين اين قرآن از سوى حكيم و دانايى بر تو القا مى‏شود.»
پوشيده نماند كه يكى از وجوه اعجاز قرآن فصاحت و بلاغت آن است اما اين دو نيز طريقى براى توجه هر چه فزون‏تر به حوزه محتوا و مفاد اين كتاب آسمانى است. عربى بودن قرآن نيز در همين راستاست. قرآن فلسفه عربى بودن خويش را تدبّر و تأمّل هر چه بيشتر بندگان مى‏داند. چه اينكه زبان عربى قابليت ظرفيت و انعطافى بسيار بالا دارد و دقايق و لطايف معانى را در قالب هيچ زبانى چونان زبان عربى نمى‏توان به مخاطب القاء نمود.
«انّا أنزلناه قرآناً عربياً لعلّكم تعقلون» (يوسف/2)
«ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم. شايد شما درك كنيد (و بينديشيد)!»
در گستره آيات وحى نيز، حتى به گونه‏اى تلويحى، به كاوش‏ها و تأملاتى از اين دست دعوت نشده‏ايم. بلكه مى‏توان گفت به نقطه مقابل آن تشويق شده‏ايم. قرآن كريم در قصه زيبا و عبرت‏انگيز اصحاب كهف پس از ذكر داستان، اظهار تأسف مى‏نمايد كه چرا مردمان به جاى آن كه به پيام اصلى و نخستين اين قصه توجه كنند و دقايق و ظرايف موجود در راز خواب طولانى و بيدارى شگفت‏انگيز ايشان را بيابند و به قدرت لايزال الهى كه پس از خوابى‏گران آدميان را در روز جزا بيدار و زنده خواهد نمود راه برند، خود را به مطالب حاشيه‏اى مشغول نموده‏اند و بر سر تعداد اصحاب كهف با هم جدال مى‏نمايند:
«سيقولون ثلاثة رابعهم كلبهم و يقولون خمسة سادسهم كلبهم رجماً بالغيب و يقولون سبعة و ثامنهم كلبهم قل ربّى اعلم بعدّتهم ما يعلمهم الاّ قليل فلاتمار فيهم الاّ مراءً ظاهراً و لاتستفت فيهم منهم أحداً...» (كهف/22)
«گروهى خواهند گفت: «آنها سه نفر بودند، كه چهارمين آنها سگشان بود!» و گروهى مى‏گويند: «پنج نفر بودند، كه ششمين آنها سگشان بود.» - همه اينها سخنانى بى‏دليل است - و گروهى مى‏گويند: «آنها هفت نفر بودند، و هشتمين آنها سگشان بود.» بگو: «پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است!» جز گروه كمى، تعداد آنها را نمى‏دانند. پس درباره آنها جز با دليل سخن مگو؛ و از هيچ كس درباره آنها سؤال مكن!»
همين گونه در فرازى ديگر در مورد تعداد نگاهبانان دوزخ مى‏فرمايد: تعدادشان را نوزده قرارداديم نه بدان جهت كه اسرار و رموزى در اين عدد نظر گرفته‏ايم بلكه تنها بدين منظور كه چون و چرايى افراد بيماردل و كافر را برانگيزيم و نيز ايمان مؤمنان را تقويت كرده باشيم.
«و ما جعلنا اصحاب النار الّا ملائكة وما جعلنا عدّتهم الاّ فتنة للذين كفروا ليستيقن الذين اوتوا الكتاب و يزداد الذين آمنوا ايماناً و لايرتاب الذين اوتوا الكتاب و المؤمنون و ليقول الذين فى قلوبهم مرض و الكافرون ماذا اراد اللَّه بهذا مثلاً كذلك يُضلّ اللَّه من يشاء و يهدى من يشاء...» (مدّثر/31)
«مأموران دوزخ را فقط فرشتگان (عذاب) قرار داديم، و تعداد آنها را جز براى آزمايش كافران معيّن نكرديم تا اهل كتاب ]= يهود و نصارى[ يقين پيدا كنند و بر ايمان مؤمنان بيفزايد، و اهل كتاب و مؤمنان (در حقانيت اين كتاب آسمانى) ترديد به خود راه ندهند، و بيماردلان و كافران بگويند: «خدا از اين توصيف چه منظورى دارد؟! (آرى) اين‏گونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى‏سازد و هر كس را بخواهد هدايت مى‏كند!»

 

قرآن و علم

از جمله مباحثى كه بر پايه فرهنگ الهى قرآن قابل طرح مى‏باشد اين واقعيت است كه قرآن به حقايق مشخصى از خلقت اشاره كرده است كه اخيراً به وسيله روش‏هاى علمى جديد مورد تصديق و گواهى قرار گرفته است. اين نظريه بر اين پايه استوار است كه قرآن داراى مبدء الهى است؛ زيرا كه بدون در نظر گرفتن مبدئى الهى، چگونه حقايقى را بيان كرده است كه مردم آن زمان كوچك‏ترين اطلاعى از آن نداشته‏اند و در زمره مجهولات تاريخى بشر بوده است؟
براى مثال، اگر قرآن يك وحى الهى نبود آيا مى‏توانست حاوى چنين آيه‏اى باشد:
«أو لم‏ير الذين كفروا انّ السّموات و الأرض كانتا رتقاً ففتقناهما و جعلنا من الماء كلّ شى‏ء حىّ أفلايؤمنون...» (انبياء/30)
«آيا كافران نديدند كه آسمان‏ها و زمين به هم پيوسته بودند، و ما آنها را از يكديگر باز كرديم؛ و هر چيز زنده‏اى را از آب قرار داديم؟ آيا ايمان نمى‏آورند؟!»
قرآن به صراحت و يا به گونه ضمنى، به حقايقى كه انديشه بشر با آن سرو كار دارد به صورتى كاملاً روشن اشاره كرده است و بدين لحاظ ارتباط ميان قرآن و علوم جديد، موضوع مهم بحث در ميان روشنفكران مسلمان است.

تمدن رهاورد اسلام

جان داونپورت يك دانشمند پيشرو معتقد است: 
«بايد دانست كه تمامى دانش‏ها مانند فيزيك، نجوم، فلسفه، رياضيات كه از قرن دهم شروع به رشد در اروپا كرد در اصل از مدارس عربى نشأت گرفته و عرب‏هاى اسپانيايى به عنوان پدر فلسفه اروپا شناخته مى‏شوند.»
برتراند راسل، فيلسوف برجسته انگليسى مى‏نويسد:
«برترى شرق تنها نظامى نبود. علم، فلسفه، شعر و هنر همه در دنياى مسلمانان رشد كرد، در حالى كه اروپا غرق در تاريكى و وحشى‏گرى بود. اروپايى‏ها با كوته‏نظرى غيرقابل بخششى اين زمان را عصر تاريكى مى‏نامند. اما واقعيت اين است كه تنها در اروپا اين‏گونه بود - و مسلماً تنها اروپاى مسيحيت چنين وضعى داشت چرا كه اسپانيا كه مسلمان بود فرهنگ درخشانى داشت.»

ساخت بشريت

كاملاً مشخص است كه براى عرب‏ها، تمدن مدرن اروپايى هرگز نقش روشنگرى نداشت، زيرا آنان از تمدّن درخشانى برخوردار بودند. اين امر به اروپا اجازه داد كه تمامى مراحل تكاملى پيشين تمدن اسلامى را پشت سر گذارده به گونه‏اى كه هيچ جنبه‏اى از رشد انسان وجود ندارد كه تأثير قطعى فرهنگ اسلامى در آن قابل رديابى نباشد، حتى پيدايش قدرتى كه نيروى ممتاز و برتر دنياى مدرن و دوره عالى پيروزى آن را به وجود آورد يعنى، علوم طبيعى و روحيه علمى، در اثر روحيه پرسشگرى، روش‏هاى جديد تحقيق، همچون آزمايش، مشاهده، اندازه‏گيرى و تكامل رياضيات (به گونه‏اى كه براى يونانيان ناشناخته بود)، پديد آمد كه توسط عرب‏ها به اروپاييان معرفى شد. در پنج قرن نخست به وجود آمد. اين روحيه و روش‏ها توسط عرب‏ها به اروپاييان معرفى شد. 
تمدّن درخشان اسلامى پيشرفت كرد تا زمانى كه با فاجعه وحشتناك جنگ‏هاى صليبى و حمله مغول رو به رو شد كه همانند موج‏هاى مخرب از شرق و غرب يكى پس از ديگرى آن را در بر گرفتند. اين فاجعه قرن‏ها ادامه پيدا كرد تا اينكه حكومت اسلامى در بغداد از هم پاشيد و تاريخ اسلام از اوايل قرن چهاردهم با ظهور ترك‏هاى عثمانى وارد مرحله جديدى شد. تمدن اسلامى هنوز قوى بود و تا قرن هجدهم هنوز در زمينه‏هاى نظامى و اقتصادى از غرب مسيحى بسيار پيشرفته‏تر بود. هر چند از قرن شانزدهم به بعد در زمينه علوم عقب افتاد.
در قرن دهم قرطبه تحت حكومت اسلامى متمدن‏ترين شهر اروپا و مايه تعجب و حيرت جهان بود. مسافران شمال با حسى آميخته با ترس درباره شهرى شنيده بودند كه 700 كتابخانه حاوى صدها هزار جلد كتاب و 900حمام عمومى داشت. هنوز هم حكام بارسلونا هرگاه احتياج به جراح، معمار، خياط يا موسيقى‏دان داشته باشند از اهالى قرطبه استخدام مى‏نمايند. اعتبار ادبى اسلام به حدى بود كه براى مثال در اسپانيا ترجمه انجيل و مناجات نامه به عربى، براى استفاده جمعيت‏هاى مسيحى لازم تشخيص داده شد. 
توضيحى كه آلوارو نويسنده مسيحى ارايه مى‏دهد، به طور كاملاً روشن نشان مى‏دهد كه چگونه حتى اسپانيايى‏هاى غيرمسلمان جذب ادبيات عرب مسلمان شدند:
«هم مذهبان مسيحى من از شعرها و عاشقانه‏هاى عرب لذت مى‏بردند. آنها كارهاى فلاسفه و متخصصان الهيات مسلمان را مطالعه مى‏كردند، نه براى اينكه آنها را درك كنند بلكه براى به دست آوردن يك روش عربى صحيح و برازنده. امروز كجا مى‏توان يك فرد عامى را پيدا كرد كه تحشيه‏هاى لاتين كتاب مقدس را بخواند؟
چه كسى را مى‏توان يافت كه كتاب‏هاى مختلف انجيل عهد قديم و جديد را مطالعه كند؟ دريغا، جوانان مسيحى كه استعدادهايشان كاملاً آشكار است هيچ اطلاعاتى درباره ادبيات و زبان عربى ندارند. آنها با اشتياق كتاب‏هاى عربى را مطالعه كرده و كتابخانه‏هاى كاملى از آنها را با قيمت‏هاى هنگفت جمع‏آورى مى‏كنند و همه جا مدح دنياى عرب را مى‏گويند.»
اگر هدف تحصيلات و ارزش تمدن در اين باشد كه حسّ غرور، شخصيت و اعتبار اشخاص را بالا ببرد به طورى كه آنها وضعيت خود و در نتيجه جامعه را بهبود بخشند، تمدن اسلامى نشان داده كه مى‏تواند در اين زمينه با ارزش باشد. شواهد زيادى به وسيله نويسنده‏هاى مختلف ارائه شده كه نشان مى‏دهد چگونه اسلام در انجام اين امر براى مردم مختلف در نواحى مختلف موفق بوده است، براى مثال ايساك تايلور در سخنرانى خود در همايش كليسا در انگلستان درباره تأثيرات اسلام بر مردم مى‏گويد:
«هنگامى كه اسلام پذيرفته شد، الحاد، خرافات، كودك‏كشى و جادوگرى ناپديد شد. پليدى با پاكى جايگزين گرديد و اين تغيير جديد اعتبار شخصى و احترام به خود را به دنبال داشت. رقص‏هاى بى‏شرمانه و آميزش‏هاى بى قاعده متوقف شد. عفت زنانه به صورت يك تقوا هديه داده شد. صنعت، جايگزين بيكارى شد. متانت و هشيارى غالب آمد. دشمنى خونى و بدرفتارى با حيوانات و اسيران ريشه كن شد. اسلام فساد و خرافات را از ميان برد. 
اسلام قيامى عليه بحث‏هاى توخالى بود. اسلام به اسيران اميد، به بشريت برادرى و به حقايق بنيادى طبيعت انسان يادآورى هديه كرد. خوبى‏هايى كه اسلام جايگزين كرد شامل اعتدال، پاكيزگى، عفت، عدالت، بردبارى، شجاعت، نوع‏پرستى، مهمان‏نوازى، صداقت و تسليم است. 
اسلام يك برابرى كارآمد يعنى برابرى اجتماعى همه مسلمانان را آموزش مى‏دهد. برده‏دارى در آيين اسلام نيست. چند همسرى مسأله پيچيده‏ترى است. حضرت موسى آن را نفى نكرد. حضرت داوود خود چند همسر داشت. چند همسرى به طور مستقيم در كتب عهد جديد مسيحيان ممنوع نشده است. محمدصلى الله عليه وآله وسلم داشتن همسران بى‏شمار را محدود كرد. اين بيشتر از اينكه يك قانون باشد يك استثناء است. 
در تسليم بودن در مقابل خواست خدا، اعتدال، عفت، صداقت و برادرى، مؤمنان مسلمانان قوانينى دارند كه بايد از آنها پيروى كرد. اسلام مستى، دزدى و فحشا را برانداخت كه مصيبت سرزمين‏هاى غربى است. اسلام بيشتر از مسيحيت به تمدن خدمت كرده است. غلبه آيين محمدصلى الله عليه وآله وسلم بر بيش از يك سوم دنيا يك معجزه بود.»
فلسفه طولانى شدن مقدمه مزبور با ذكر مواردى از رويكردهاى جنجال برانگيز رايج در دنياى اسلام درباره ارتباط بين اسلام و علم رخ مى‏نمايد. براى ساليان دراز حكومت اسلامى به حكومت برتر در علم و تكنولوژى مشهور بود كه البته امروزه اين شهرت به طرف حكومت‏هاى غربى متمايل شده است. 
بعضى از روشنفكران مسلمان خود اسلام را دليل پسرفت مسلمانان مى‏شناساند. آنها به گونه‏اى فكر مى‏كنند و مى‏نويسند گوئى تاريخ اسلام تنها از قرن 18 شروع شده است. حال آن كه آنان يازده قرن برترى اسلام را فراموش كرده‏اند. در ضمن، اشتباه اسفناك آنان اين است كه ارتباط بين علم و دين را منحصر به ارتباط بين علم و مسيحيت تعريف مى‏كنند. آنها حتى زحمت مطالعه سطحى اسلام و تاريخ بلند آن را به خود نمى‏دهند. در مقابل اين گروه، برخى از روشنفكران معاصر مسلمان تنها پس از مشاهده فجايعى كه علم و تكنولوژى براى بشريت به ارمغان آورده است و كمبودها و مشكلاتى كه تنها نتيجه رويكرد علمى است - مانند بمب‏هاى اتمى، كشتار دسته جمعى، آلودگى محيط زيست، از دست رفتن رويش‏هاى اخلاقى، آشفتگى روانى مدرن از آن رنج مى‏برند و غيره - به دنبال حقيقت هستند.
چنين رويكردى تنها از آن روست كه علم و تكنولوژى نتوانست براى بشريت خوشبختى بيافريند. آنان نيز مانند برخى از همتايان خود آشكارا علم و تكنولوژى را محكوم كرده و رويكردى تنها ايده‏آل را قبول دارند.

مسيحيت و تغيير تفكر در غرب

پس از آن كه پس از سال‏ها جنگ و هزاران كشته، مسيحيت دين اصلى امپراطورى روم شد، خودش را در محيطى يافت كه عياشى و رفتارهاى مادى‏گرا غالب، و دانش بشرى مقدس بود. تعاليم مسيح كه بعدها مسيحيت خوانده شد در جنگ با امپراطورى روم پيروز شد، اما به قيمت از دست دادن هويت و خلوص اصلى خود، به علاوه از ميانه‏روى منحرف شد.انسان را متعلق به عشق الهى دانست و غريزه را به عنوان يك عالم جداكننده انسان از خدا محكوم كرد. هم‏چنين تحت تأثير برخى دين‏هاى خاور نزديك مانند مهرپرستى و مانويت تبديل به يك دين كاملاً عرفانى شد. 
اما ماده يا غريزه در اسلام و هر دين فرو آمده از سوى خداوند به عنوان قلمرويى كه در آن نام‏هاى زيباى خدا آشكار مى‏شود يا قلمرويى كه ذهن بايد در آن بنگرد تا به قدرت خدا دست يابد و يا جايى كه خودش انعكاسى از بهشت است، ديده مى‏شود. 
بى ترديد اين كليسا بود كه مسيحيت را به صورت قالبى كه توضيح داده شد كل داد، و در پى آن؛ لشكركشى قدرت جهانى خود را موازى با قدرت باطنى خود گسترش داد. در قرن‏هايى كه غرب تحت حكومت كليسا بود تمدّن خيره‏كننده‏اى در شرق مسلمان بوجود آمد. 
در نتيجه تماس غرب با اين تمدن هنگام جنگ‏هاى صليبى از طريق آندلس، غرب اين فرصت را يافت كه اطلاعاتى درباره عهد عتيق به دست آورد. فلسفه يونان به ويژه سيستم فلسفى ارسطو، طبيعت‏گرايى روم و همچنين لذت‏گرايى و عياشى يونان به غرب راه پيدا كرده بود. ترجمه متون عربى و مركز آموزش اسلامى در آندلس و سيسيل كه سبب بيدارى غرب از عهد عتيق شد همراه با حسادت غرب نيست به مؤفقيت شرق مسلمان زمينه‏هاى رنسانس را به وجود آورد. تفكّرات غرب كاملاً تغيير كرد. ديوارى آهنى كه كليسا بين رفتار غرب و اسلام طى قرن‏ها ساخته بود سبب شد كه اين تغيير عليه دين عمل كند.
كليسا به دليل بيم از كاستى و محو قدرت جهانى خويش به شدت با اين تغيير مخالفت كرد. انجيل تحريف شده ديگر قادر به پاسخگويى به سؤالاتى در رابطه با خلقت و نظم جهان كه به اذهان جست‏وجوگر مى‏رسيد، نبود. كتاب‏هاى عهد قديم مسيحيت قرن‏ها قبل در طول حمله آشورى‏ها به بيت‏المقدس از بين رفته بودند. متونى كه در دست بود به وسيل‏ى دانشمندان يهودى كه مسلماً در ذهن مشكلاتى از جامعه يهود آن زمان داشتند نوشته شده بود. هيچ‏كدام از انجيل‏هايى كه از بين صدها نمونه انتخاب شده و مشروع تلقى مى‏شدند نسخه اصلى كه خدا بر مسيح‏عليه السلام نازل كرده بود نبودند. افزون بر آن هيچ كدام از كتاب‏هاى عهد جديد اصول مسيح را ننوشته بودند. بنابراين زبان سمبليك كتاب مقدس از دست رفته بود. براى مثال در توضيح خلقت، كتاب‏هاى عهد قديم به هفت روز مثل روزهاى جهان اشاره كرده بود: 
«و در آنجا عصر بود و در آن صبح بود روز اول.»
تصور روزى مشتمل بر صبح و عصر متعلق به ماست كه روى زمين زندگى مى‏كنيم. قرآن نيز به روزها اشاره كرده است و اينكه خداوند جهان را در شش روز آفريد. اما هرگز به صبح و عصر اشاره نكرده است و روز را به عنوان دوره‏اى بيان مى‏كند كه طول آن براى ما مشخص نيست براى مثال اين آيه‏ها:
«تعرج الملائكة و الروح اليه فى يومٍ كان مقداره خمسين ألف سنةٍ» (معارج/4)
«فرشتگان و روح ]= فرشته مقرّب خداوند[ به سوى او عروج مى‏كنند در آن روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است!»
«و يستعجلونك بالعذاب و لن‏يخلف اللَّه وعده و انّ يوماً عند ربّك كألف سنة ممّا تعدّون» (حج/47)
«آنان از تو تقاضاى شتاب در عذاب مى‏كنند؛ در حالى كه خداوند هرگز از وعده خود تخلّف نخواهد كرد؛ و يك روز نزد پروردگارت، همانند هزار سال از سالهايى است كه شما مى‏شمريد!»
«يدبّر الأمر من السماء الى الأرض ثمّ يعرج اليه فى يومٍ كان مقداره ألف سنةٍ ممّا تعدّون» (سجده/5)
«امر اين جهان را از آسمان به سوى زمين تدبير مى‏كند؛ سپس در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهايى است كه شما مى‏شمريد بسوى او بالا مى‏رود (و دنيا پايان مى‏يابد).»
شكست مسيحيت و انجيل در پاسخ‏گويى به سؤالاتى كه ذهن‏هاى پرسشگر غربى طرح مى‏نمود سبب گرديد كه پيشرفت‏هاى علمى مسير مخالف دين رويش گيرد. در نقطه مقابل، اسلام دينى را براى تمامى زمان‏ها و مكان‏ها عرضه داشت. اين دين مجموعه‏اى از ارزش‏ها را حتى در گسترة دنيا دارا مى‏باشد. در پرتو قوانين آن مسلمانان سراسر جهان نه تنها مى‏توانند افتخارات معنوى را كسب نمايند بلكه مى‏توانند بر فراز تمامى افتخارات ديگر نيز قرار گيرند و ثروت و سلامتى را نيز به دست آورند. روابط بسيار نزديك و گسترده‏اى ميان پزشكى نوين و برخى از تعاليم اسلام وجود دارد. هر كلمه از قرآن در واقع تجربه‏اى از واقعيت است و علم تنها تلاشى است براى رسيدن به واقعيت. دانش نامحدود است و انتهاى آن با هر پيشرفتى براى كشف اطلاعات تازه پيوسته گسترده‏ترى مى‏شود و دانش قرآن متنى است جامع كه تمامى بخش‏هاى علمى، مذهبى، تكنولوژى، كشاورزى، مهندسى و پزشكى را پوشش مى‏دهد. بى‏ترديد قرآن معجزه جاويد است كه به دنياى دانش بشرى معنى و مفهوم مى‏بخشد.
«و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شى‏ء و هدىً و رحمةً و بشرى للمسلمين...» (نحل/89)
«ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز، و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است!»
قرآن يك كتاب پزشكى يا دارويى نيست، اما در آن رهنمودهايى در زمينه بهداشت و درمان بيمارى‏ها موجود است. در آيات قرآن مى‏خوانيم:
«ما أصابك من حسنة فمن اللَّه و ما أصابك من سيئة فمن نفسك...» (نساء/79)
«(آرى،) آنچه از نيكى‏ها به تو مى‏رسد، از طرف خداست؛ و آنچه از بدى به تو مى‏رسد، از سوى خود توست...»
آسيب‏شناسى بيمارى مى‏گويد كه اعمال نفوذها بر روندهاى طبيعى منجر به پيامدهاى غيرطبيعى مى‏شود. بدن انسان را تا اندازه‏اى مى‏توان با يك ماشين مقايسه كرد. يك دستگاه ضبط صوت قسمت‏هاى الكترونيكى و مكانيكى زيادى دارد اما زندگى با حركت مدار الكترونيكى كار نمى‏كند. همچنين در اجزاء بدن انسان علاوه بر بخش‏هاى كالبدى و متغير روح نيز وجود دارد. همانطور كه براى مراقبت از يك ماشين بايد آن را تميز نگاه داريم، ولتاژ مناسبى را براى آن فراهم آوريم و از آن به طور اصولى و با دقت استفاده نماييم، بدن نيز به تمامى اين مراقبت‏ها نياز دارد.

ايمان

ايمان به خدا اولين و اساسى‏ترين نياز براى دوام روح است. ايمان به خدا عبارت است از ايمان به تمام صفات او، فرشته‏هاى او، كتاب او، روز قيامت، بهشت و جهنم و نيز ايمان به اينكه تمام خوبى‏ها و بدى‏ها در دسترس اوست. در زمان بيمارى توجه انسان به خدا بيشتر مى‏شود و انسان با درك ضعف‏هاى خود به خدا نزديك‏تر مى‏شود. بدون ايمان واقعى، نماز ما، نيكوكارى ما، روزه و حج ما پذيرفته نخواهد شد. اصل ايمان در اين است كه ما را از خداهاى دروغين اطراف دور نمايد و كسى را بجز خداى واحد پرستش نكنيم.

نماز

سه جنبه بهداشتى در نماز وجود دارد:
1. وضو: شستشوى تمام قسمت‏هاى بى‏حفاظ بدن مثل دست‏ها، پاها، صورت، دهان، بينى و غيره پنج مرتبه در روز يك روند بهداشتى است. شستشوى دست‏ها مطلبى است كه بارها و بارها در علم پزشكى براى جلوگيرى از گسترش ميكرب‏ها به آن تأكيد شده است. به مسلمانان 1400 سال پيش شستشوى دست‏ها سفارش شده است و براى نظافت بيشتر انجام غسل هم به آنان سفارش شد.
2. تلاوت قرآن: تلاوت قرآن تأثير شفابخشى بر روى بدن، ذهن و قلب دارد. اين تأثير بدليل اثر صدا (اكو) و معانى كلمات است. حرف «الف» همچون اكويى در قلب طنين مى‏اندازد و حرف «يا» در مغز.
«يا أيّها الناس قد جاءتكم موعظه من ربّكم و شفاء لما فى الصدور و هدى و رحمة للمؤمنين...» (يونس/57)
«اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است؛ و درمانى براى آنچه در سينه‏هاست؛ (درمانى براى دلهاى شما؛) و هدايت و رحمتى است براى مؤمنان!»
3. تمرين بدنى: حركات در نماز بسيار ملايم و هماهنگ هستند و تمام ماهيچه‏ها و عضلات بدن را درگير مى‏كند. ميزان كالرى بدست آمده به حفظ تعادل انرژى كمك مى‏كند. در هر ركعت20 كالرى انرژى مصرف مى‏شود.
در سوره ماعون خداوند كسانى كه نماز را سبك و سهل مى‏شمارند مورد نكوهش قرار داده است.
همان‏گونه كه سه بار در روز غذا مصرف مى‏كنيم به ورزش هم نياز داريم تا سطح كلسترول خون خود را كه بعد از غذا افزوده مى‏شود نيز كاهش دهيم و خون خود را غليظتر كنيم تا شكاف در سرخرگ‏ها ايجاد نشود.
افزون بر اين در پرهيز از گناهان و افزايش حالت معنوى خودمان. نماز بهترين كمك حفظ سلامت بدنى است. نماز بدن ما را به حركت وادار مى‏كند، به هضم مواد غذايى كمك مى‏نمايد و با ورزش‏هاى متعادل و منظم ما را از بيمارى‏هاى عضلانى و مفصلى محافظت مى‏كند. نماز به جريان خون كمك كرده و نيز موجب كاهش اثرات بد كلسترول مى‏شود. نماز نقش بسزايى در جلوگيرى از حمله قلبى، فلج شدگى، پيرى زودرس و ديوانگى و ديابت و بيمارى‏هاى ديگر دارد.
بيماران قلبى بايستى به پنج بار در روز به خواندن نماز مجبور شوند البته هر زمان كه دكتر آنان اجازه خروج از تخت را داده باشد.
اجراى نماز به صورتى است كه تمام ماهيچه‏هاى بدن را فعال مى‏كند. گروه‏هاى مختلف ماهيچه‏ها در نماز بحركت در مى‏آيند. در هنگام سجده خون به مغز مى‏رسد. يكى از روش‏هاى مفيد براى تقويت ماهيچه‏هاى زانويى كاهش كشش در مفاصل زانو است كه در نماز اين ورزش منظم بر روى ماهيچه‏ها تأثير مى‏گذارد.

قلب

قلب اندام حياتى بدن است كه پيوسته بايد در سلامت باشد تا جريان خون به خوبى انجام گيرد. بيمارى‏هاى قلبى موجب كاهش سلامتى جسمى مى‏شوند. اين دانش كه توسط پيامبر بزرگ اسلام 1400 سال پيش به ما گفته شده است پس از قرن‏ها دانشمندان به آن پى برده‏اند:
«قسمتى در بدن است كه اگر سالم باشد تمام بدن را سالم نگه خواهد داشت ولى ا گر اين قسمت دچار نقصى شود تمام بدن بيمار خواهد شد. مطمئناً اين قسمت قلب است».

ميانه‏روى در صرف غذا

قرآن در آيه 31 سوره اعراف مى‏گويد:
«يا بنىّ آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد و كلوا و اشربوا و لاتسرفوا انّه لايحبّ المسرفين»
«اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود برداريد! و (از نعمت‏هاى الهى) بخوريد و بياشاميد، ولى اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد!»
بى‏شك زياده‏روى در خوردن غذا ريشه بسيارى از بيمارى‏هاست و سبب پيرى زودرس مى‏شود. زياده‏روى در خوردن سبب چاقى شده و نيز بدن را در معرض بيمارى‏هاى خطرناكى چون ديابت، بيمارى‏هاى عصبى، بيمارى‏هاى قلبى و فلج قرار مى‏دهد.

ديابت

ديابت در اثر كمبود انسولين بدن بوجود مى‏آيد. زياد خوردن سبب مى‏شود سلول‏هاى خاص پانكراس زيادتر از حد معمول كار كنند و قادر به تأمين انسولين مورد نياز نباشند. بدين‏ترتيب آن سلول‏ها خسته شده و تحليل مى‏روند و سبب كمبود انسولين مى‏شوند.

فلج، بيمارى‏هاى عروق كرنر قلب و پيرى زودرس

فلج شدگى نتيجه طبيعى انسداد سرخ‏رگ در مغز مى‏باشد و در قلب موجب ضايعه ميوكارديال مى‏شود. پيرى زودرس نيز زمانى رخ مى‏دهد كه اكثر سرخ‏رگ‏ها در بدن دچار انسداد شده باشند. ترى گليسيريد و كلسترول در سرخ‏رگ‏ها مستقر مى‏شوند. زياد خوردن سبب افزايش سطح كلسترول خون مى‏شود. گوشت خوك و گوشت گاو حاوى كلسترول بالايى است در حالى كه گوشت پرندگان حاوى كلسترول بسيار اندكى است. قرآن اشاره كرده است كه گوشت پرندگان يكى از غذاهاى بهشتى است.
در قرآن بارها به زيتون اشاره شده است و آمار نشان مى‏دهد كه حملات قلبى بيشتر در شمال ايتاليا رخ مى‏دهد كه مردم از كره و مارگارين براى پخت و پز استفاده مى‏كنند ولى در جنوب ايتاليا كه معمولاً از روغن زيتون استفاده مى‏كنند حملات قلبى هم كمتر است. بيمارانى كه از انسداد عروق كرنر رنج مى‏برند معمولاً بعد از يك وعده غذايى سنگين دچار حمله قلبى مى‏شوند.

مواد غذايى حرام
1. خون

هرگاه خون به روده برسد با باكترى‏هاى موجود در آن تركيب شده و مادى سمى چون آمونياك توليد مى‏كند كه براى كبد ماده‏اى سمى است. بنابراين خداوند خوردن و آشاميدن خون را براى ما حرام كرده است و روشى براى ذبح حيوانات را به ما توصيه كرده است.

2. گوشت خوك

دو كِرم مضرّ در بدن خوك زندگى مى‏كند. يكى «تاينيا سوليوم» است كه به مغز راه مى‏يابد و موجب بيمارى صرع مى‏شود. ديگرى «تريچينلا سپيرايس» است كه به ماهيچه و مغز رفته و سبب تورم ماهيچه و درد در آنها مى‏شود و آن نيز سبب صرع مى‏شود. گوشت خوك حاوى چربى و كلسترول بسيارى نسبت به ديگر گوشت‏ها مى‏باشد.

3. الكل

بيمارى‏هايى كه الكل مى‏تواند باعث آنها شود عبارتند از مشكلات گوارشى، زخم معده، سرطان معده، سيروز كبدى، كمبود ويتامين و بيمارى‏هاى قلبى.

روزه

روزه در اسلام به عنوان راهى براى تمرين فكر و بدن در خويشتن‏دارى است.
«يا أيها الذين آمنوا كتب عليكم الصّيام كما كتب على الّذين من قبلكم لعلّكم تتّقون» 
(بقره /183)
«اى افرادى كه ايمان آورده‏ايد! روزه بر شما نوشته شده، همان‏گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد؛ تا پرهيزكار شويد.»
بنابراين در يك روز روزه نه تنها از خوردن غذا، نوشيدن چاى و سيگار كشيدن بايد اجتناب كنيم بلكه از لذت جنسى نيز بايد پرهيز كرد. در واقع روزه نه تنها زمينه استراحت براى معده را فراهم مى‏آورد بلكه ترشح هورمون‏هاى كنترل كننده رفتار را نيز ثابت مى‏كند.
خداوند به مخلوقاتش عشق مى‏ورزد به گونه‏اى كه حتى به آنچه كه بايد بخوريم و در بدن خود جاى دهيم نيز توجه كرده است. ماهيچه‏ها، استخوان‏ها، ريه‏ها، كبد، مغز و غدد ما از مواد خامى كه مى‏خوريم درست شده‏اند. اگر بدن را با مواد خام بيهوده‏اى در نظر بگيريم اين مواد قادر به ايجاد استخوان‏هايى محكم، ماهيچه‏اى قوى و قلبى خوب و رگ‏هايى منظم نخواهد شد. 
«يا ايها الناس كلوا ممّا فى الارض حلالاً طيّباً...» (بقره /168)
«اى مردم! از آنچه در زمين است، حلال و پاكيزه بخوريد!»
خوردن گوشت مرده، گوشت خوك، و خون و مسكرات حرام است. خون و گوشت حيوانات مرده مملو از ميكرب‏ها و ديگر آنتى‏بادى‏هاى مضر مى‏باشد. گوشت خوك حاوى كلسترول بسيار بالا و نمك فراوان و گاهى كِرم مى‏باشد. الكل و ديگر مسكرات موجب مختل شدن ذهن ما شده و مانع از قضاوت درست درباره خوب و بد مى‏شوند.
بخشى مهمى از حقيقت تغذيه، اعتدال در خوردن مواد غذايى حلال مى‏باشد. در حالى كه چاقى مشكل نخستين جهان امروز است ميليون ها نفر در جهان از سوء تغذيه رنج مى‏برند. خداوند ميانه‏روى در مصرف مواد غذايى را توصيه فرموده است. 
«و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا اِنّه لايحبّ المسرفين» (اعراف /31)
«و (از نعمت‏هاى الهى) بخوريد و بياشاميد، ولى اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد.»
«كلوا من طيّبات ما رزقناكم و لا تطغوا فيه فيحلَّ عليكم غضبى و من يحلل عليه غضبى فقد هوى» (طه /81)
«بخوريد از روزيهاى پاكيزه‏اى كه به شما داده‏ايم؛ و در آن طغيان نكنيد، كه غضب من بر شما وارد شود و هر كس غضبم بر او وارد شود، سقوط مى‏كند!»
انواع غذاهايى كه در قرآن به آنها به طور خاص اشاره شده است عبارتند از:
«و من ثمرات النخيل و الاعناب تتّخذون منه سكراً و رزقاً حسناً اِنَّ فى ذلك لايةً لقومٍ يعقلون» (نحل /67)
«و از ميوه‏هاى درختان نخل و انگور، مسكرات (ناپاك) و روزى خوب و پاكيزه مى‏گيريد؛ در اين، نشانه روشنى است براى جمعيتى كه انديشه مى‏كنند!»
ميوه‏ها داراى كالرى كم، ويتامين‏ها، مواد معدنى و فيبرهاى فراوانى هستند. ميوه‏ها حاوى فروكتوز هستند. مطالعات اخير نشان مى‏دهد كه فروكتوز سبب افزايش قند خون نمى‏شود. بلكه فروكتوز بيشتر سبب كاهش قند خون در ديابت مى‏شود.

نقش ورزش در حفظ سلامتى

اگر چه در قرآن در مورد ورزش مطلب چندانى نمى‏يابيم اما در زندگى پيامبر پيشنهادات فراوانى شده است. او به مسلمانان توصيه كرده تا به فرزندان خود شنا، تيراندازى و سواركارى بياموزند. خود او با گام‏هاى سريع راه مى‏رفت با دست‏هاى خود زياد كار مى‏كرد چه در منزل و در آشپزخانه و چه با يارانش در جمع‏آورى هيزم براى آتش و يا براى جنگ با دشمن.
متأسفانه زنان و مردان مسلمان كم‏تحرك هستند و بدليل مصرف زياد مواد نشاسته‏دار، چاقى سبب كم‏تحركى آنها شده است. مسلمانان چه زن و چه مرد هميشه بايد در وضعيت بدنى مناسبى باشند تا در زمان صلح يا جنگ بتوانند در راه خدا جهاد كنند.

وضعيت بيمارى

بدن سالم يكى از هداياى خداوند است. ما هم بايد امانت‏دار باشيم. بايد از سلامتى خود به خوبى بهره بگيريم. ما بايد ماشين حسّاس و ظريف خود را در وضعيتى بسيار خوب نگه داريم تا در اين دنيا از رحمت خداوندى برخوردار شويم.
بسيارى از بيمارى‏هاى مزمن مانند بيمارى‏هاى قلبى، بيمارى‏هاى عصبى، ديابت، بيمارى‏هاى پوستى، چاقى و افسردگى در اثر رعايت نكردن بعضى موارد توسط خود فرد بوجود مى‏آيند. از جمله اين موارد مصرف مواد غذايى فراوان و نمك فراوان، شكر زياد، كشيدن سيگار و استرس و الكل مى‏باشد.
ما با دانش خود را در زمينه بهداشت و بيمارى و داروها و اثرات جانبى آنها گسترده كنيم. اين دانش گرچه ما را پزشك متخصص نمى‏كند، اما با استفاده از آن مى توان از بروز بيمارى جلوگيرى نمود، چون با بروز علايم، بيمارى را خيلى سريع تشخيص مى‏دهيم، در جست‏وجوى راه درمان آن برمى‏آييم و سپس مسير بيمارى را كنترل مى‏كنيم و براى درمان آن اقدام مى‏نماييم.
در زمينه معرفى تكنولوژى جديد در پزشكى در سطوح حفظ سيستم‏هاى حفاظتى حيات، پيوند اعضا، پدر و مادر شدن با تكنيك‏هاى زيستى، سندرم نقص ايمنى اكتسابى (AIDS)، سؤالات جديدى وجود دارد كه دورنماى اخلاق پزشكى را تحت تأثير قرار مى‏دهد. بيماران مسلمان، خانواده‏هايشان و پزشكان‏شان به بهره‏گيرى از علم رايج و ديدگاه اسلام در اين سطوح نياز دارند.

اوتانازى (مرگ از روى ترحم) جانشين سقط مادران، ايدز

«تبارك الذى بيده الملك و هو على كلّ شى‏ءٍ قديرٌ × الّذى خلق الموتَ و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملاً و هو العزيز الغفور» (ملك /1-2)
«پر بركت و زوال‏ناپذير است كسى كه حكومت جهان هستى به دولت اوست، و او بر هر چيز تواناست. آن كس كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما بهتر عمل مى‏كنيد، و او شكست‏ناپذير و بخشنده است.»
ابداع تكنيك‏هاى مدرن پزشكى سؤالات پيچيده‏اى را براى مسلمانان مطرح نموده است، پاسخ دادن به آنچه آنها در جست‏وجوى آن هستند يك ضرورت است. مسلمانان به دو گروه تقسيم مى‏شوند، يكى گروه آموزش ديده و مدرن كه هر چيزى را كه به علم و انسانيت خدمت كند بى‏توجه به اينكه مذهب يا قوانين اخلاقى زيرپا گذاشته مى‏شود مى‏پذيرند، گروه ديگر دانشمندان اسلامى هستند كه علم اسلامى را دارند اما علم پزشكى ندارند. آنها سريعاً در مورد هر چيزى نظرشان را بيان مى‏كنند. اگر چه به هر دو گروه بايد متذكر شد كه اسلام مذهب عقايد شخصى نيست.
«و ما كان لمؤمن و لامؤمنةٍ اذا قضى اللَّه و رسولُه امراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص اللَّه و رسوله فقد ضلّ ضلالاًمبينا» (احزاب /36)
«هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خداو پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر كس نافرمانى خداو رسولش را كند، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است!»
مسلمانانى كه در يك جامعه پيشرفته غربى زندگى مى‏كنند نمى‏توانند دور از مسايلى كه در اطراف آنهاست باقى بمانند. همه فاكتورهايى كه بر غير مسلمانان تأثير مى‏گذارد، دير يا زود، مستقيم يا غيرمستقيم روى آنها نيز تأثير مى‏گذارد.
سؤال اساسى در اخلاق پزشكى اين است كه چه كسى مرگ و زندگى مى‏دهد؟ آيا بشر مرگش را كنترل مى‏كند يا ديگر انسان‏ها؟
بشر هم اكنون فكر مى‏كند كه قادر است زندگى را ايجاد كند يا از بين ببرد يا ادامه دهد.
آيا پزشكان به مخلوقات خدا خدمت مى‏كنند يا خودشان به عنوان خدا عمل مى‏كنند؟ بنابراين قرآن قوانين اصلى‏بشرى‏اش را يادآورى مى‏كند:
«او لم ير الانسان انّا خلقناه من نطفةٍ فاذا هو خصيم مبين. و ضرب لنا مثلاً و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم. قل يحييها الذى انشأها اوّل مرة و هو بكلّ خلق عليم» (يس /77-79)
«آيا انسان نمى‏داند كه ما را از نطفه‏اى بى‏ارزش آفريديم؟! و او (چنان صاحب قدرت وش عور و نطق شد كه) به مخاصمه آشكار (با ما) برخاست! و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت: «چه كسى اين استخوان‏ها را زنده مى‏كند در حالى كه پوسيده است؟!» بگو: «همان كسى آن را زنده مى‏كند كه نخستين‏بار آن را آفريد؛ و او به هر مخلوقى داناست!».

حقيقت مرگ و زندگى

مراقبت از بيماران در حال احتضار بسيار گران تمام مى‏شود ميليون‏ها دلار براى حفظ بيماران حساس در سطح زندگى گياهان در ICU ها صرف مى‏شود مفهوم اوتانازى (مرگ از روى ترحم) دوباره زنده شده است در 23000 1978 نمونه در هلند اتفاق افتاد چه كسى تصميم مى‏گيرد كه سيستم‏هاى حفظ حيات بايد متوقف شود، تعريف مرگ چيست؟ آيا ادامه زندگى موجه است؟ آيا توقف سيستم‏هاى حفظ حيات و عمل ترحم يك تصميم پزشكى يك قتل و يا فقط يك تصميم اقتصادى است؟
اسلام بر اين باور نيست كه تمديد زندگى هر كس براى فاصله بين دو زندگى ايجاد مى‏شود. دانشمندان بايد كمك كنند اما نبايد جايگزين خدا در ايجا مرگ بشر باشند. قوانين اسلامى از رحم مادر شروع شده و به مرگ و آرامگاه ختم مى‏شود. اسلام تأكيدات زيادى روى حرمت و تقدس زندگى و سرانجام مرگ دارد.
«من قتل نفساً بغير نفسٍ او فسادٍ فى الارض فكانّما قتل الناس جميعاً و من احياها فكانّما احيا الناس جميعاً...» (مائده /32)
«هر كس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همه انسانها را كشته؛ و هر كس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است.»
«و ما كان لنفسٍ ان تموت الاّ باذن اللَّه...» (آل عمران /145)
«هيچ كس، جز به فرمان خدا، نمى‏ميرد.»
پزشكان و خانواده‏ها بايد حدود و محدوديت‏هاى‏شان را بشناسند و براى اقدامات شجاعانه جهت يك بيمار محتضر و يا ادامه زندگى به طور معمولى تلاشى غيرمعقول روا ندارند. اقدامات شجاعانه در شروع زندگى (مانند نجات نوزاد نارس) ممكن است از پايان دادن به چشمه زندگى موجه‏تر باشد اگر چه هر نمونه‏اى شرايطى اختصاصى دارد.
اسلام به طور قاطع با اوتانازى (مرگ از روى ترحم) مخالفت مى‏كند و آن را قتل مى‏داند. ميان استفاده از تفنگ توسط شوهر براى كشتن همسرش و استفاده از سرم توسط پزشك براى كشتن بيمارش فرقى نيست. هر دو سلاح‏هاى مرگ هستند و آنچه كه اهميت ندارد قصد كشنده است.

پيوند اعضا

امروزه جايگزينى اعضاى معيوب توسط اعضاى سالم از افراد زنده، جسد و يا از منابع حيوانى كاملاً ممكن است، چنان كه مغز استخوان، كليه، معده، لوز المعده، قلب و سلول‏هاى عصبى به مكان ديگرى پيوند زده مى‏شوند. تنها مسأله محدوديت در قيمت و يا موجود بودن (در دسترس بودن) اعضا مطرح است.
سؤالات اخلاقى بسيارى در مورد فرد زنده دهنده، جسم مرده و گيرنده عضو پيوندى وجود دارد:
آيا براى ادامه زندگى فرد گيرنده، بيرون آوردن اعضاى يك مرده درست است؟ آيا فروش اعضاى بدن قابل توجيه است؟ آيا گرفتن اعضاى بدن حيوانات قابل توجيه است؟
آيا پذيرش اعضاى بدن جنين سقط شده قابل توجيه است؟ آيا ارزش و قيمت عضو پيوندى برابر فايده‏اى كه از آن مى‏رسد هست؟
سؤال اساسى اين است كه مالك اعضاى بدن ما كيست؟ ما، خانواده‏مان و يا خالق‏مان؟
الف( پيوند اعضاى حيوانى به انسان: اگر مى‏توانيم آنها را براى خوراك‏مان بكشيم پس اجازه داريم گوشت بدن‏شان را جزء جسم خودمان كنيم.
1/الف( فرد زنده به زنده: اين مانند يك بخشش بدون بها است، و فروش ممنوع است.
2/الف( فرد مرده به زنده: اين مورد وقتى منجر به بى‏حرمتى به بدن مرده شود اجازه داده نمى‏شود.

سقط جنين

پيرامون سقط جنين پرسش فراوان است:
آيا سقط جنين برابر قتل است؟ چه موقع جنين زنده است؟
چه كسى قوانين را حفظ مى‏كند؟
آيا هر دو والد (پدر و مادر) حقوق يكسانى در زندگى جنين دارند، اگر زندگى موهبتى الهى است چه كسى مى‏تواند زندگى ما را از بين ببرد؟
آيا كشتن يك نوزاد، يك فرد مسن و بيمار در حال احتضار يكسانند؟
با حاملگى‏هايى كه نتيجه زنا است چه بايد كرد؟
نقش متخصصان زنان و مامايى مسلمان چيست؟
آيا فروش جنين سقط شده براى پيوند بافت‏ها و اعضا يا پوست ظريفشان براى ساخت فرآورده‏هاى آرايشى قابل توجيه است.
اسلام سقط جنين قابل بقا و زيست را به عنوان بچه‏كشى مورد رسيدگى و نهى قرار مى‏دهد مگر در مواردى كه براى نجات جان مادر باشد در اين موقعيت هر تلاشى براى نجات جان هر دو بايستى صورت گيرد. زندگى جنين به عنوان يك سلول بسيار زود در 4 هفتگى شروع مى‏شود. حركات در 4 ماهگى شكل مى‏گيرد. بر طبق احاديث در چهار ماهگى فرشته‏اى با جنين ملاقات كرده و روح را به آن مى‏دمد. اين موضوع با شروع اولين حركات بدن جنين منطقى است. قابل زيست بودن جنين از لحاظ پزشكى با توسعه علم دوران پس از تولد (نئوناتولوژى NEONATOLOGY) پيشرفت كرده است كوچك‏ترين كودك، در سن 3/5 ماهگى نجات يافته است.
«ولا تقتلوا اولادكم خشية املاقٍ نحن نرزقهم و ايّاكم انّ قتلهم كان خطأ كبيرا» (اسراء /31)
«فرزندانتان را از ترس فقر نكشيد! كه ما آنها و شما را روزى مى‏دهيم؛ مسلماً كشتن آنها گناه بزرگى است.»
«و لا تقتلوا اولادكم من املاقٍ نحن نرزقكم و اياهم ولا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و لاتقتلوا النفس التى حرّم اللَّه الاّ بالحقّ ذلكم وصّاكم به لعلّكم تعقلون» (انعام /151)
«و فرزندانتان را از (تس) فقر، نكشيد، ما شما و آنها را روزى مى‏دهيم؛ و نزديك كارهاى زشت نرويد، چه آشكار باشد و چه پنهان! و انسانى را كه خداوند محترم شمرده، به قتل نرسانيد! مگر به حق (و از روى استحقاق)؛ اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش كرده، شايد درك كنيد!»
«و اذا المؤءودةُ سئلت بأىّ ذنبٍ قتلت» (تكوير /8-9)
«و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود: به كدامين گناه كشته شدند؟!»
مشركان كه امروز زن را آزاد گذاشته‏اند، نوزادانشان را براى ترس از نيازمندى و فقر نمى‏كشند يا بخاطر شرمسارى از تولد يك دختر، اما به طور نسبى از زندگى آزاد جنسى لذت مى‏برند خداوند به آنها يادآورى مى‏كند كه:
«الذين اتّخذوا دينهم لهواً و لعباً و غرّتهم الحيوة الدنيا فاليوم ننساهم كما نسوا لقاء يومهم هذا و ما كانوا بآياتنا يجحدون» (اعراف /51)
«همانها كه دين و آيين خود را سرگرمى و بازيچه گرفتند؛ و زندگى دنيا آنان را مغرور ساخت؛ امروز ما آنها را فراموش مى‏كنيم، همان‏گونه كه لقاى چنين روزى را فراموش كردند و آيات ما را انكار نمودند.»

ساز و كار زيستى در توليد مثل

عمل لقاح و ميل زن و شوهر به داشتن فرزندى از خودشان يك مشكل جديد نيست اگر چه اين تكنيك‏هاى جديد پيچيدگى‏هاى نوين را حل كرده، هم اكنون و به كمك تكنولوژى لقاح يك تخم بيرون از رحم و تزريق اسپرم به رحم از شوهر يا يك داوطلب مرد دهنده مشاهده مى‏شود. سلول تخم يك زن را براى لقاح آن با اسپرم شوهرش و تزريق آن براى جايگزينى در رحم زن ديگر در لابراتوار جداسازى مى‏نمايند.ب
بايستى ديد:
الف( آيا ازدواج پيمانى قانونى بين زن و مرد است يا پيمان مقدس بين دو نفر كه خدا شاهد و گواه آن است؟
ب( آيا كودك متولد شده، از يك ازدواج قانونى بى‏عيب است يا ازدواجى ظاهرى؟
ج( در اين موارد پدر خوانده كيست؟ آيا او قانوناً پدر كودك شناخته مى‏شود؟
د( در اين مورد مادر خوانده واقعى كيست؟ كسى كه از سلول تخم او استفاده شده، يا كسى كه اجازه استفاده از رحم‏اش را مى‏دهد؟
ه( آيا اجاره رحم براى اين هدف اجازه داده شده است؟
و( آيا اين درست است كه يك زن متأهل يا مجرد مى‏تواند در هر حال به طور تكنيكى يك كودك داشته باشد. اگر او اجازه دهد كه سلول تخم با اسپرم‏هاى متفاوتى بارور شده و هر ماه در رحم‏هاى اجاره‏اى جايگزين شود اين او را از دردهاى حاملگى، زايمان و شيردهى نجات مى‏دهد.

ديدگاه اسلام

در اسلام ازدواج زن و مرد يك عمل و ترتيب فيزيكى با هم ديگر نيست. اما يك قرارداد آزاد است، يك موهبت خدايى است، براى لذت جسمى بردن از همديگر و ادامه يافتن دودمان و نسل.
«واللَّه جعل لكم من انفسكم ازواجاً و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدةً و رزقكم من الطيّبات أفبالباطل يؤمنون و بنعمت‏اللَّه هم يكفرون» (نحل /72)
«خدا براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد؛ و از همسرانتان براى شما فرزندان و نوه‏هايى به وجود آورد؛ و از پاكيزه‏ها به شما روزى داد؛ آيا به باطل ايمان مى‏آورند، و نعمت خدا را انكار مى‏كنند؟!»
«و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا إليها و جعل بينكم مودّةً و رحمةً انّ فى ذلك لآياتٍ لقومٍ يتفكّرون» (روم /21)
«و از نشانه‏هاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يايبد، و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد؛ در اين نشانه‏هايى است براى گروهى كه تفكّر مى‏كنند!»
پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در مورد ازدواج تأكيد مى‏كند و مى‏گويد: 
«ازدواج سنت من است و هر كس از سنت من سرباز زند از من نيست.» در حقيقت ازدواج به عنوان نيمى از مذهب توصيف شده است كه نيمى ديگر آن تقوا است. بعضى از پيامبران بدون فرزند بودند از خدا مى‏خواستند كه به آنها فرزندى بدهد.»
بنابراين فرزند طيّب حلال زاده توسط والدين موجّه است و هنوز كسى كنترل آن را به رسميّت نشناخته است:
«للَّه ملك السماوات و الارض يخلق ما يشاء يهب لمن يشاء اناثاً و يهب لمن يشاء الذّكور» (شورى /49)
«مالكيت و حاكميت آسمان‏ها و زمين از آنِ خداست؛ هر چه را بخواهد مى‏آفريند؛ به هر كس اراده كند دختر مى‏بخشد و به هر كس بخواهد پسر.»
تكنيك‏هاى زيستى پدر و مادر شدن فقط زمانى كه با يك ازدواج بى‏نقص همراه باشد و يا در مواردى كه يك ازدواج چشمه يك زندگى است مجاز گرديده و استفاده از تلقيح مصنوعى در مورد اسپرم شوهر، بارور كردن رحم زن (همسر) يا تست كردن لوله‏ها اجازه داده شده است. مادر خوانده به خاطر دو پرسش مورد پذيرش نيست:
الف) پرسش در مورد مادر حقيقى
ب) پرسشى در مورد نسل.
«... ما هنّ امّهاتهم اِنّ امّهاتهم الاّ اللائى ولدنهم...» (مجادله /2)
«آنان‏هرگز مادرانشان‏نيستند؛ مادرانشان‏تنهاكسانى‏اند كه آنها را به دنيا آورده‏اند!»
«و هو الذى خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً و كان ربّك قديراً» (فرقان /54)
«و او كسى است كه از آب انسانى را آفريد، سپس او را نسب و سبب قرار داد (و نسل او را از اين دو طريق گسترش داد)؛ و پروردگار تو همواره توانا بوده است.»
اسلام رحم را مقدس و مصون شناخته است.
«يا ايّها الناس اتقوا ربّكم الذى خلقكم من نفسٍ واحدةٍ و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءً و اتقوا اللَّه الذى تساءلون به و الأرحام انّ اللَّه كان عليكم رقيباً» (نساء /1)
«اى مردم! از (مخالفت) پروردگارتان بپرهيزيد! همان كسى كه همه شما را از يك انسان آفريد؛ و همسر او را (نيز) از جنس او خلق كرد؛ و از آن دو، مردان و زنان فراوانى (در روى زمين) منتشر ساخت و از خدايى بپرهيزيد كه (همگى به عظمت او معترفيد؛ و) هنگامى كه چيزى از يكديگر مى‏خواهيد، نام او را مى‏بريد؛ (و نيز) از (قطع رابطه با) خويشاوندان خود پرهيز كنيد! زيرا خداوند، مراقبت شماست.»
هرگاه رازى از جهان آشكار مى‏شود، رازهاى بيشترى در برابر ما خودنمايى مى‏كنند. به بيان ديگر، هر چه پيش مى‏رويم جهل ما فزون‏تر مى‏شود. 
متخصصان فيزيك اتمى معتقدند كه هيچ كس نمى‏تواند مطمئن باشد كه لحظه‏اى بعد جهان به همان وضعيتى است كه اكنون مى‏باشد. هر چند جهان با توجه به قوانين خاصى كار مى‏كند اما اين قوانين ثابت نيستند و جالب‏تر اينكه قوانين مزبور وجود مادى و واقعى ندارند. وجود آنها اسمى است و ما آنها را با مشاهده حوادث و پديده‏هاى طبيعى كشف مى‏كنيم. همچنين، اينكه آنها تا چه حدّ در خلقت و عمل اشياء نقش دارند بسيار سؤال برانگيز است. براى مثال: دانشمندان مى‏گويند كه يك دانه، زمين، هوا و آب، يك درخت را به وجود مى‏آورند. اما اينها تنها دلايل به وجود آمدن يك درخت نيستند. به وجود آمدن يك درخت ا حتياج به هماهنگى و نسبت دقيق و ارتباط از پيش تعيين شده بين دانه، زمين، هوا و آب دارد. علم همچنين بايد شروع اين پروسه و تبديل شدن دانه‏ها به گياهان مختلف را توضيح دهد.
مأموريتى را كه علم به انجام مى‏رساند تنها توضيح اين نكته است كه چگونه حوادث اتفاق مى‏افتند. علم فكر مى‏كند كه با نسبت دادن امر مزبور به طبيعت، خود تنظيمى، ضرورت و اتفاق مى‏تواند از زيربار توضيح منشأ خلقت، شانه خالى كند. 
روشن است كه طبيعت يك طرح است نه يك طرّاح، گيرنده است نه عامل، نوشته است نه نويسنده، فرمان است نه فرمانده، چاپ شده است نه چاپگر، مجموعه‏اى است از قوانينى كه به خواسته الهى محقق شده، قوانينى كه انسان مى‏تواند به آن دست يابد. از خود هيچ گونه قدرت يا وجود مادى ندارند. 
نسبت دادن خلقت به خود تنظيمى يا ضرورت و اتفاق يك پندار بيهوده است. زيرا ما آشكارا مى‏بينيم كه خلقت نشان دهنده علم مطلق، حكمت مطلق، اراده مطلق است. خود تنظيمى و ضرورت، تفكراتى فاقد وجود مادى هستند كه ما مى‏توانيم آنها را به علم، حكمت، اراده و قدرت نسبت دهيم.

منابع

www.consumerhealtherviews.com
www.pride-net.com
www.therionresearch.com
www.ezresult.comw
www.islam-usa.com
www.mcli.dist.maricopa.edu/smc/ml/med-religion-clash-htm1
www.leaderu.com
www.mercola.com
www.meta-library.net
www.reshafim.org.il/ad/egypt
www.cis.org.uk
(www.geocifies.com/hotsprings/spa/ 4608 (islam and sience page
org/asa/topica/evolution/pscf 9-98 zimmer.htm1
www.asa3. org/asa/pscf/2001.pscf b-01 choi.htm1
www.necip.org.uk/conference.htm1
www.sociolgyofreligion.com
www.uioua.cdu/hthpsy/article.htm1
www.infidels.org.library/omden/gary-posner
www.islamset.com/hip/i-medcin
www.wefound.org
www.hf.uid.no/smi/pao/janson.htm1

 

پی نوشت‌ها:

ست.
1 - رجوع شود به سوره مريم آيه 2 تا 7 و سوره انبيا آيات 89 تا 90، نماز حضرت زكريا و سوره ذاريات آيات 21 تا 39 داستان حضرت ابراهيم و ساره.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 12 خرداد 1394 ساعت: 21:58 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

قرآن و حقايق علمى

بازديد: 219
قرآن و حقايق علمى

 

محمد مهدی مسعودی

چکیده: در اين مقاله با نيم نگاهى به تاريخ و سير پيشرفت علم و دانش هاى تجربى اين گونه نتيجه گيرى مى شود كه با توجه به اين نكته مهم كه رشد علم و تكنولوژى در غرب مبتنى بر حذف دين بوده است. در طول تاريخ خود همواره داراى اثرات مخربى بوده است و در نقطه مقابل آن به جامعه درخشان و پيشرفته مسلمانان در دورانى كه اروپا غرق در بدبختى و سياهى بوده اشاره مى شود و علل آن پيشرفت علمى سودمند را، داشتن پشتوانه اى نظير دين اسلام مى داند. مقاله با طرح آياتى از قرآن مجيد نشان مى دهد كه اين كتاب آسمانى چگونه به صورتى دقيق حقايق مسلم علمى را بيان كرده آن هم در عصرى كه مردم كوچكترين آگاهى و اطلاعاتى از اين حقايق نداشتند و اين خود دليل محكمى بر الاهى بودن نگارش اين كتاب مى باشد. امروزه نيز كه به واسطه كشفيات فيزيك مدرن و متلاشى شدن بنيان تئورى ورافيزيك كلاسيك و جاى گيرى اصل عدم قطعيت در مقابل دانشمندانى كه ادعا داشتند با يافتن علت و قانون علمى، هر پديده اى را مى توانند توضيح بدهند، بيش از پيش نقش قدرت علمى نهفته در دين، اسلام و قرآن آشكار مى گردد. دين همواره راهى ميانى را ارايه داده است: نه رويكرد علمى مدرن را رد و محكوم مى كند و نه مجبور مى شود كه براى آن مقام الوهيت و يزدانى قايل شود. 

كليد واژه‏ها: قرآن، علوم تجربى، تمدن اسلامى، نماز، روزه، سلامتى، ورزش، مرگ، زندگى، پيوند اعضا، سقط جنين.

قرآن كريم چگونه كتابى است، كتابى اسرار آميز، معماگونه، عجيب و رازآلود يا كتابى روشن و پر محتوا؟ حقيقت آن است كه قرآن خود را كتاب هدايت و رستگارى مى‏داند و پيوسته بندگان را به تلاوت و تدبّر در خود دعوت مى‏كند. اين دعوت قرآن، دعوت به تماشاى حروف و كلمات نيست، بلكه فراخواندن به قرائت، تدبّر و توجّه به انذارها و هشدارها است. قرآن أحسن الحديث است كه جنبه معنايى و محتوايى آن مدّ نظر بوده است هر چند كه ساختار لفظى آن نيز نمودهاى اعجاز را به وضوح در بر دارد:
«اللَّه نزّل أحسن الحديث كتاباً متشابهاً مثانى تقشعرّ منه جلود الّذين يخشون ربّهم ثمّ تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر اللَّه ذلك هدى اللَّه يهدى به من يشاء و من يُضلل اللَّه فما له من هاد...»(زمر/23)
«خداوند بهترين سخن را نازل كرده، كتابى كه آياتش (در لطف و زيبايى و عمق و محتوا) همانند يكديگر است؛ آياتى مكرّر دارد (با تكرارى شوق‏انگيز) كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه از پروردگارشان مى‏ترسند افتد؛ سپس برون و درونشان نرم و متوجّه ذكر خدا مى‏شود؛ اين هدايت الهى است كه هر كس را بخواهد با آن راهنمايى مى‏كند؛ و هر كس را خداوند گمراه سازد، راهنمايى براى او نخواهد بود!»
قرآن خود را حكمت، علم، نور، ذكر، هدايت، موعظه، بلاغ، وسيله جدايى حقّ از باطل، شفاى بيمارى‏هاى قلبى، بيان هر چيز و وسيله خروج از تاريكى به نور مى‏داند و تمامى اين عناوين در پرتو توجه به محتواى قرآن و پيروى از رهنمودهاى آن ميسّر مى‏شود:
«ذلك الكتاب لاريب فيه هدىً للمتّقين»(بقره/2)
«آن كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد؛ و مايه هدايت پرهيزكاران است.»
«شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هُدىً للنّاس و بيّنات من الهُدى و الفرقان» (بقره/185)
«روزه، در چند روز معدودِ ماه رمضان است؛ ماهى كه قرآن، براى راهنمايى مردم، و نشانه‏هاى هدايت، و فرق ميان حق و باطل، در آن نازل شده است.»
«انّ هذا القرآن يهدى للتى هى أقوم» (اسراء/9)
«اين قرآن به راهى كه استوارترين راههاست، هدايت مى‏كند.»
«و لقد صرّفنا فى هذا القرآن ليذّكّروا و ما يزيدهم الاّ نفوراً» (اسراء/41)
«ما، در اين قرآن، انواع بيانات مؤثّر را آورديم تا متذكر شوند! ولى (گروهى از كوردلان،) جز بر نفرتشان نمى‏افزايد.»
«و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنين و لايزيد الظالمين الاّ خساراً» (اسراء/82)
«و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مى‏كنيم؛ و ستمگران را جز خسران (و زيان) نمى‏افزايد.»
«و انّك لتلقّى القرآن من لدُن حكيم عليم» (نمل/6)
«به يقين اين قرآن از سوى حكيم و دانايى بر تو القا مى‏شود.»
پوشيده نماند كه يكى از وجوه اعجاز قرآن فصاحت و بلاغت آن است اما اين دو نيز طريقى براى توجه هر چه فزون‏تر به حوزه محتوا و مفاد اين كتاب آسمانى است. عربى بودن قرآن نيز در همين راستاست. قرآن فلسفه عربى بودن خويش را تدبّر و تأمّل هر چه بيشتر بندگان مى‏داند. چه اينكه زبان عربى قابليت ظرفيت و انعطافى بسيار بالا دارد و دقايق و لطايف معانى را در قالب هيچ زبانى چونان زبان عربى نمى‏توان به مخاطب القاء نمود.
«انّا أنزلناه قرآناً عربياً لعلّكم تعقلون» (يوسف/2)
«ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم. شايد شما درك كنيد (و بينديشيد)!»
در گستره آيات وحى نيز، حتى به گونه‏اى تلويحى، به كاوش‏ها و تأملاتى از اين دست دعوت نشده‏ايم. بلكه مى‏توان گفت به نقطه مقابل آن تشويق شده‏ايم. قرآن كريم در قصه زيبا و عبرت‏انگيز اصحاب كهف پس از ذكر داستان، اظهار تأسف مى‏نمايد كه چرا مردمان به جاى آن كه به پيام اصلى و نخستين اين قصه توجه كنند و دقايق و ظرايف موجود در راز خواب طولانى و بيدارى شگفت‏انگيز ايشان را بيابند و به قدرت لايزال الهى كه پس از خوابى‏گران آدميان را در روز جزا بيدار و زنده خواهد نمود راه برند، خود را به مطالب حاشيه‏اى مشغول نموده‏اند و بر سر تعداد اصحاب كهف با هم جدال مى‏نمايند:
«سيقولون ثلاثة رابعهم كلبهم و يقولون خمسة سادسهم كلبهم رجماً بالغيب و يقولون سبعة و ثامنهم كلبهم قل ربّى اعلم بعدّتهم ما يعلمهم الاّ قليل فلاتمار فيهم الاّ مراءً ظاهراً و لاتستفت فيهم منهم أحداً...» (كهف/22)
«گروهى خواهند گفت: «آنها سه نفر بودند، كه چهارمين آنها سگشان بود!» و گروهى مى‏گويند: «پنج نفر بودند، كه ششمين آنها سگشان بود.» - همه اينها سخنانى بى‏دليل است - و گروهى مى‏گويند: «آنها هفت نفر بودند، و هشتمين آنها سگشان بود.» بگو: «پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است!» جز گروه كمى، تعداد آنها را نمى‏دانند. پس درباره آنها جز با دليل سخن مگو؛ و از هيچ كس درباره آنها سؤال مكن!»
همين گونه در فرازى ديگر در مورد تعداد نگاهبانان دوزخ مى‏فرمايد: تعدادشان را نوزده قرارداديم نه بدان جهت كه اسرار و رموزى در اين عدد نظر گرفته‏ايم بلكه تنها بدين منظور كه چون و چرايى افراد بيماردل و كافر را برانگيزيم و نيز ايمان مؤمنان را تقويت كرده باشيم.
«و ما جعلنا اصحاب النار الّا ملائكة وما جعلنا عدّتهم الاّ فتنة للذين كفروا ليستيقن الذين اوتوا الكتاب و يزداد الذين آمنوا ايماناً و لايرتاب الذين اوتوا الكتاب و المؤمنون و ليقول الذين فى قلوبهم مرض و الكافرون ماذا اراد اللَّه بهذا مثلاً كذلك يُضلّ اللَّه من يشاء و يهدى من يشاء...» (مدّثر/31)
«مأموران دوزخ را فقط فرشتگان (عذاب) قرار داديم، و تعداد آنها را جز براى آزمايش كافران معيّن نكرديم تا اهل كتاب ]= يهود و نصارى[ يقين پيدا كنند و بر ايمان مؤمنان بيفزايد، و اهل كتاب و مؤمنان (در حقانيت اين كتاب آسمانى) ترديد به خود راه ندهند، و بيماردلان و كافران بگويند: «خدا از اين توصيف چه منظورى دارد؟! (آرى) اين‏گونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى‏سازد و هر كس را بخواهد هدايت مى‏كند!»

 

قرآن و علم

از جمله مباحثى كه بر پايه فرهنگ الهى قرآن قابل طرح مى‏باشد اين واقعيت است كه قرآن به حقايق مشخصى از خلقت اشاره كرده است كه اخيراً به وسيله روش‏هاى علمى جديد مورد تصديق و گواهى قرار گرفته است. اين نظريه بر اين پايه استوار است كه قرآن داراى مبدء الهى است؛ زيرا كه بدون در نظر گرفتن مبدئى الهى، چگونه حقايقى را بيان كرده است كه مردم آن زمان كوچك‏ترين اطلاعى از آن نداشته‏اند و در زمره مجهولات تاريخى بشر بوده است؟
براى مثال، اگر قرآن يك وحى الهى نبود آيا مى‏توانست حاوى چنين آيه‏اى باشد:
«أو لم‏ير الذين كفروا انّ السّموات و الأرض كانتا رتقاً ففتقناهما و جعلنا من الماء كلّ شى‏ء حىّ أفلايؤمنون...» (انبياء/30)
«آيا كافران نديدند كه آسمان‏ها و زمين به هم پيوسته بودند، و ما آنها را از يكديگر باز كرديم؛ و هر چيز زنده‏اى را از آب قرار داديم؟ آيا ايمان نمى‏آورند؟!»
قرآن به صراحت و يا به گونه ضمنى، به حقايقى كه انديشه بشر با آن سرو كار دارد به صورتى كاملاً روشن اشاره كرده است و بدين لحاظ ارتباط ميان قرآن و علوم جديد، موضوع مهم بحث در ميان روشنفكران مسلمان است.

تمدن رهاورد اسلام

جان داونپورت يك دانشمند پيشرو معتقد است: 
«بايد دانست كه تمامى دانش‏ها مانند فيزيك، نجوم، فلسفه، رياضيات كه از قرن دهم شروع به رشد در اروپا كرد در اصل از مدارس عربى نشأت گرفته و عرب‏هاى اسپانيايى به عنوان پدر فلسفه اروپا شناخته مى‏شوند.»
برتراند راسل، فيلسوف برجسته انگليسى مى‏نويسد:
«برترى شرق تنها نظامى نبود. علم، فلسفه، شعر و هنر همه در دنياى مسلمانان رشد كرد، در حالى كه اروپا غرق در تاريكى و وحشى‏گرى بود. اروپايى‏ها با كوته‏نظرى غيرقابل بخششى اين زمان را عصر تاريكى مى‏نامند. اما واقعيت اين است كه تنها در اروپا اين‏گونه بود - و مسلماً تنها اروپاى مسيحيت چنين وضعى داشت چرا كه اسپانيا كه مسلمان بود فرهنگ درخشانى داشت.»

ساخت بشريت

كاملاً مشخص است كه براى عرب‏ها، تمدن مدرن اروپايى هرگز نقش روشنگرى نداشت، زيرا آنان از تمدّن درخشانى برخوردار بودند. اين امر به اروپا اجازه داد كه تمامى مراحل تكاملى پيشين تمدن اسلامى را پشت سر گذارده به گونه‏اى كه هيچ جنبه‏اى از رشد انسان وجود ندارد كه تأثير قطعى فرهنگ اسلامى در آن قابل رديابى نباشد، حتى پيدايش قدرتى كه نيروى ممتاز و برتر دنياى مدرن و دوره عالى پيروزى آن را به وجود آورد يعنى، علوم طبيعى و روحيه علمى، در اثر روحيه پرسشگرى، روش‏هاى جديد تحقيق، همچون آزمايش، مشاهده، اندازه‏گيرى و تكامل رياضيات (به گونه‏اى كه براى يونانيان ناشناخته بود)، پديد آمد كه توسط عرب‏ها به اروپاييان معرفى شد. در پنج قرن نخست به وجود آمد. اين روحيه و روش‏ها توسط عرب‏ها به اروپاييان معرفى شد. 
تمدّن درخشان اسلامى پيشرفت كرد تا زمانى كه با فاجعه وحشتناك جنگ‏هاى صليبى و حمله مغول رو به رو شد كه همانند موج‏هاى مخرب از شرق و غرب يكى پس از ديگرى آن را در بر گرفتند. اين فاجعه قرن‏ها ادامه پيدا كرد تا اينكه حكومت اسلامى در بغداد از هم پاشيد و تاريخ اسلام از اوايل قرن چهاردهم با ظهور ترك‏هاى عثمانى وارد مرحله جديدى شد. تمدن اسلامى هنوز قوى بود و تا قرن هجدهم هنوز در زمينه‏هاى نظامى و اقتصادى از غرب مسيحى بسيار پيشرفته‏تر بود. هر چند از قرن شانزدهم به بعد در زمينه علوم عقب افتاد.
در قرن دهم قرطبه تحت حكومت اسلامى متمدن‏ترين شهر اروپا و مايه تعجب و حيرت جهان بود. مسافران شمال با حسى آميخته با ترس درباره شهرى شنيده بودند كه 700 كتابخانه حاوى صدها هزار جلد كتاب و 900حمام عمومى داشت. هنوز هم حكام بارسلونا هرگاه احتياج به جراح، معمار، خياط يا موسيقى‏دان داشته باشند از اهالى قرطبه استخدام مى‏نمايند. اعتبار ادبى اسلام به حدى بود كه براى مثال در اسپانيا ترجمه انجيل و مناجات نامه به عربى، براى استفاده جمعيت‏هاى مسيحى لازم تشخيص داده شد. 
توضيحى كه آلوارو نويسنده مسيحى ارايه مى‏دهد، به طور كاملاً روشن نشان مى‏دهد كه چگونه حتى اسپانيايى‏هاى غيرمسلمان جذب ادبيات عرب مسلمان شدند:
«هم مذهبان مسيحى من از شعرها و عاشقانه‏هاى عرب لذت مى‏بردند. آنها كارهاى فلاسفه و متخصصان الهيات مسلمان را مطالعه مى‏كردند، نه براى اينكه آنها را درك كنند بلكه براى به دست آوردن يك روش عربى صحيح و برازنده. امروز كجا مى‏توان يك فرد عامى را پيدا كرد كه تحشيه‏هاى لاتين كتاب مقدس را بخواند؟
چه كسى را مى‏توان يافت كه كتاب‏هاى مختلف انجيل عهد قديم و جديد را مطالعه كند؟ دريغا، جوانان مسيحى كه استعدادهايشان كاملاً آشكار است هيچ اطلاعاتى درباره ادبيات و زبان عربى ندارند. آنها با اشتياق كتاب‏هاى عربى را مطالعه كرده و كتابخانه‏هاى كاملى از آنها را با قيمت‏هاى هنگفت جمع‏آورى مى‏كنند و همه جا مدح دنياى عرب را مى‏گويند.»
اگر هدف تحصيلات و ارزش تمدن در اين باشد كه حسّ غرور، شخصيت و اعتبار اشخاص را بالا ببرد به طورى كه آنها وضعيت خود و در نتيجه جامعه را بهبود بخشند، تمدن اسلامى نشان داده كه مى‏تواند در اين زمينه با ارزش باشد. شواهد زيادى به وسيله نويسنده‏هاى مختلف ارائه شده كه نشان مى‏دهد چگونه اسلام در انجام اين امر براى مردم مختلف در نواحى مختلف موفق بوده است، براى مثال ايساك تايلور در سخنرانى خود در همايش كليسا در انگلستان درباره تأثيرات اسلام بر مردم مى‏گويد:
«هنگامى كه اسلام پذيرفته شد، الحاد، خرافات، كودك‏كشى و جادوگرى ناپديد شد. پليدى با پاكى جايگزين گرديد و اين تغيير جديد اعتبار شخصى و احترام به خود را به دنبال داشت. رقص‏هاى بى‏شرمانه و آميزش‏هاى بى قاعده متوقف شد. عفت زنانه به صورت يك تقوا هديه داده شد. صنعت، جايگزين بيكارى شد. متانت و هشيارى غالب آمد. دشمنى خونى و بدرفتارى با حيوانات و اسيران ريشه كن شد. اسلام فساد و خرافات را از ميان برد. 
اسلام قيامى عليه بحث‏هاى توخالى بود. اسلام به اسيران اميد، به بشريت برادرى و به حقايق بنيادى طبيعت انسان يادآورى هديه كرد. خوبى‏هايى كه اسلام جايگزين كرد شامل اعتدال، پاكيزگى، عفت، عدالت، بردبارى، شجاعت، نوع‏پرستى، مهمان‏نوازى، صداقت و تسليم است. 
اسلام يك برابرى كارآمد يعنى برابرى اجتماعى همه مسلمانان را آموزش مى‏دهد. برده‏دارى در آيين اسلام نيست. چند همسرى مسأله پيچيده‏ترى است. حضرت موسى آن را نفى نكرد. حضرت داوود خود چند همسر داشت. چند همسرى به طور مستقيم در كتب عهد جديد مسيحيان ممنوع نشده است. محمدصلى الله عليه وآله وسلم داشتن همسران بى‏شمار را محدود كرد. اين بيشتر از اينكه يك قانون باشد يك استثناء است. 
در تسليم بودن در مقابل خواست خدا، اعتدال، عفت، صداقت و برادرى، مؤمنان مسلمانان قوانينى دارند كه بايد از آنها پيروى كرد. اسلام مستى، دزدى و فحشا را برانداخت كه مصيبت سرزمين‏هاى غربى است. اسلام بيشتر از مسيحيت به تمدن خدمت كرده است. غلبه آيين محمدصلى الله عليه وآله وسلم بر بيش از يك سوم دنيا يك معجزه بود.»
فلسفه طولانى شدن مقدمه مزبور با ذكر مواردى از رويكردهاى جنجال برانگيز رايج در دنياى اسلام درباره ارتباط بين اسلام و علم رخ مى‏نمايد. براى ساليان دراز حكومت اسلامى به حكومت برتر در علم و تكنولوژى مشهور بود كه البته امروزه اين شهرت به طرف حكومت‏هاى غربى متمايل شده است. 
بعضى از روشنفكران مسلمان خود اسلام را دليل پسرفت مسلمانان مى‏شناساند. آنها به گونه‏اى فكر مى‏كنند و مى‏نويسند گوئى تاريخ اسلام تنها از قرن 18 شروع شده است. حال آن كه آنان يازده قرن برترى اسلام را فراموش كرده‏اند. در ضمن، اشتباه اسفناك آنان اين است كه ارتباط بين علم و دين را منحصر به ارتباط بين علم و مسيحيت تعريف مى‏كنند. آنها حتى زحمت مطالعه سطحى اسلام و تاريخ بلند آن را به خود نمى‏دهند. در مقابل اين گروه، برخى از روشنفكران معاصر مسلمان تنها پس از مشاهده فجايعى كه علم و تكنولوژى براى بشريت به ارمغان آورده است و كمبودها و مشكلاتى كه تنها نتيجه رويكرد علمى است - مانند بمب‏هاى اتمى، كشتار دسته جمعى، آلودگى محيط زيست، از دست رفتن رويش‏هاى اخلاقى، آشفتگى روانى مدرن از آن رنج مى‏برند و غيره - به دنبال حقيقت هستند.
چنين رويكردى تنها از آن روست كه علم و تكنولوژى نتوانست براى بشريت خوشبختى بيافريند. آنان نيز مانند برخى از همتايان خود آشكارا علم و تكنولوژى را محكوم كرده و رويكردى تنها ايده‏آل را قبول دارند.

مسيحيت و تغيير تفكر در غرب

پس از آن كه پس از سال‏ها جنگ و هزاران كشته، مسيحيت دين اصلى امپراطورى روم شد، خودش را در محيطى يافت كه عياشى و رفتارهاى مادى‏گرا غالب، و دانش بشرى مقدس بود. تعاليم مسيح كه بعدها مسيحيت خوانده شد در جنگ با امپراطورى روم پيروز شد، اما به قيمت از دست دادن هويت و خلوص اصلى خود، به علاوه از ميانه‏روى منحرف شد.انسان را متعلق به عشق الهى دانست و غريزه را به عنوان يك عالم جداكننده انسان از خدا محكوم كرد. هم‏چنين تحت تأثير برخى دين‏هاى خاور نزديك مانند مهرپرستى و مانويت تبديل به يك دين كاملاً عرفانى شد. 
اما ماده يا غريزه در اسلام و هر دين فرو آمده از سوى خداوند به عنوان قلمرويى كه در آن نام‏هاى زيباى خدا آشكار مى‏شود يا قلمرويى كه ذهن بايد در آن بنگرد تا به قدرت خدا دست يابد و يا جايى كه خودش انعكاسى از بهشت است، ديده مى‏شود. 
بى ترديد اين كليسا بود كه مسيحيت را به صورت قالبى كه توضيح داده شد كل داد، و در پى آن؛ لشكركشى قدرت جهانى خود را موازى با قدرت باطنى خود گسترش داد. در قرن‏هايى كه غرب تحت حكومت كليسا بود تمدّن خيره‏كننده‏اى در شرق مسلمان بوجود آمد. 
در نتيجه تماس غرب با اين تمدن هنگام جنگ‏هاى صليبى از طريق آندلس، غرب اين فرصت را يافت كه اطلاعاتى درباره عهد عتيق به دست آورد. فلسفه يونان به ويژه سيستم فلسفى ارسطو، طبيعت‏گرايى روم و همچنين لذت‏گرايى و عياشى يونان به غرب راه پيدا كرده بود. ترجمه متون عربى و مركز آموزش اسلامى در آندلس و سيسيل كه سبب بيدارى غرب از عهد عتيق شد همراه با حسادت غرب نيست به مؤفقيت شرق مسلمان زمينه‏هاى رنسانس را به وجود آورد. تفكّرات غرب كاملاً تغيير كرد. ديوارى آهنى كه كليسا بين رفتار غرب و اسلام طى قرن‏ها ساخته بود سبب شد كه اين تغيير عليه دين عمل كند.
كليسا به دليل بيم از كاستى و محو قدرت جهانى خويش به شدت با اين تغيير مخالفت كرد. انجيل تحريف شده ديگر قادر به پاسخگويى به سؤالاتى در رابطه با خلقت و نظم جهان كه به اذهان جست‏وجوگر مى‏رسيد، نبود. كتاب‏هاى عهد قديم مسيحيت قرن‏ها قبل در طول حمله آشورى‏ها به بيت‏المقدس از بين رفته بودند. متونى كه در دست بود به وسيل‏ى دانشمندان يهودى كه مسلماً در ذهن مشكلاتى از جامعه يهود آن زمان داشتند نوشته شده بود. هيچ‏كدام از انجيل‏هايى كه از بين صدها نمونه انتخاب شده و مشروع تلقى مى‏شدند نسخه اصلى كه خدا بر مسيح‏عليه السلام نازل كرده بود نبودند. افزون بر آن هيچ كدام از كتاب‏هاى عهد جديد اصول مسيح را ننوشته بودند. بنابراين زبان سمبليك كتاب مقدس از دست رفته بود. براى مثال در توضيح خلقت، كتاب‏هاى عهد قديم به هفت روز مثل روزهاى جهان اشاره كرده بود: 
«و در آنجا عصر بود و در آن صبح بود روز اول.»
تصور روزى مشتمل بر صبح و عصر متعلق به ماست كه روى زمين زندگى مى‏كنيم. قرآن نيز به روزها اشاره كرده است و اينكه خداوند جهان را در شش روز آفريد. اما هرگز به صبح و عصر اشاره نكرده است و روز را به عنوان دوره‏اى بيان مى‏كند كه طول آن براى ما مشخص نيست براى مثال اين آيه‏ها:
«تعرج الملائكة و الروح اليه فى يومٍ كان مقداره خمسين ألف سنةٍ» (معارج/4)
«فرشتگان و روح ]= فرشته مقرّب خداوند[ به سوى او عروج مى‏كنند در آن روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است!»
«و يستعجلونك بالعذاب و لن‏يخلف اللَّه وعده و انّ يوماً عند ربّك كألف سنة ممّا تعدّون» (حج/47)
«آنان از تو تقاضاى شتاب در عذاب مى‏كنند؛ در حالى كه خداوند هرگز از وعده خود تخلّف نخواهد كرد؛ و يك روز نزد پروردگارت، همانند هزار سال از سالهايى است كه شما مى‏شمريد!»
«يدبّر الأمر من السماء الى الأرض ثمّ يعرج اليه فى يومٍ كان مقداره ألف سنةٍ ممّا تعدّون» (سجده/5)
«امر اين جهان را از آسمان به سوى زمين تدبير مى‏كند؛ سپس در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهايى است كه شما مى‏شمريد بسوى او بالا مى‏رود (و دنيا پايان مى‏يابد).»
شكست مسيحيت و انجيل در پاسخ‏گويى به سؤالاتى كه ذهن‏هاى پرسشگر غربى طرح مى‏نمود سبب گرديد كه پيشرفت‏هاى علمى مسير مخالف دين رويش گيرد. در نقطه مقابل، اسلام دينى را براى تمامى زمان‏ها و مكان‏ها عرضه داشت. اين دين مجموعه‏اى از ارزش‏ها را حتى در گسترة دنيا دارا مى‏باشد. در پرتو قوانين آن مسلمانان سراسر جهان نه تنها مى‏توانند افتخارات معنوى را كسب نمايند بلكه مى‏توانند بر فراز تمامى افتخارات ديگر نيز قرار گيرند و ثروت و سلامتى را نيز به دست آورند. روابط بسيار نزديك و گسترده‏اى ميان پزشكى نوين و برخى از تعاليم اسلام وجود دارد. هر كلمه از قرآن در واقع تجربه‏اى از واقعيت است و علم تنها تلاشى است براى رسيدن به واقعيت. دانش نامحدود است و انتهاى آن با هر پيشرفتى براى كشف اطلاعات تازه پيوسته گسترده‏ترى مى‏شود و دانش قرآن متنى است جامع كه تمامى بخش‏هاى علمى، مذهبى، تكنولوژى، كشاورزى، مهندسى و پزشكى را پوشش مى‏دهد. بى‏ترديد قرآن معجزه جاويد است كه به دنياى دانش بشرى معنى و مفهوم مى‏بخشد.
«و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شى‏ء و هدىً و رحمةً و بشرى للمسلمين...» (نحل/89)
«ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز، و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است!»
قرآن يك كتاب پزشكى يا دارويى نيست، اما در آن رهنمودهايى در زمينه بهداشت و درمان بيمارى‏ها موجود است. در آيات قرآن مى‏خوانيم:
«ما أصابك من حسنة فمن اللَّه و ما أصابك من سيئة فمن نفسك...» (نساء/79)
«(آرى،) آنچه از نيكى‏ها به تو مى‏رسد، از طرف خداست؛ و آنچه از بدى به تو مى‏رسد، از سوى خود توست...»
آسيب‏شناسى بيمارى مى‏گويد كه اعمال نفوذها بر روندهاى طبيعى منجر به پيامدهاى غيرطبيعى مى‏شود. بدن انسان را تا اندازه‏اى مى‏توان با يك ماشين مقايسه كرد. يك دستگاه ضبط صوت قسمت‏هاى الكترونيكى و مكانيكى زيادى دارد اما زندگى با حركت مدار الكترونيكى كار نمى‏كند. همچنين در اجزاء بدن انسان علاوه بر بخش‏هاى كالبدى و متغير روح نيز وجود دارد. همانطور كه براى مراقبت از يك ماشين بايد آن را تميز نگاه داريم، ولتاژ مناسبى را براى آن فراهم آوريم و از آن به طور اصولى و با دقت استفاده نماييم، بدن نيز به تمامى اين مراقبت‏ها نياز دارد.

ايمان

ايمان به خدا اولين و اساسى‏ترين نياز براى دوام روح است. ايمان به خدا عبارت است از ايمان به تمام صفات او، فرشته‏هاى او، كتاب او، روز قيامت، بهشت و جهنم و نيز ايمان به اينكه تمام خوبى‏ها و بدى‏ها در دسترس اوست. در زمان بيمارى توجه انسان به خدا بيشتر مى‏شود و انسان با درك ضعف‏هاى خود به خدا نزديك‏تر مى‏شود. بدون ايمان واقعى، نماز ما، نيكوكارى ما، روزه و حج ما پذيرفته نخواهد شد. اصل ايمان در اين است كه ما را از خداهاى دروغين اطراف دور نمايد و كسى را بجز خداى واحد پرستش نكنيم.

نماز

سه جنبه بهداشتى در نماز وجود دارد:
1. وضو: شستشوى تمام قسمت‏هاى بى‏حفاظ بدن مثل دست‏ها، پاها، صورت، دهان، بينى و غيره پنج مرتبه در روز يك روند بهداشتى است. شستشوى دست‏ها مطلبى است كه بارها و بارها در علم پزشكى براى جلوگيرى از گسترش ميكرب‏ها به آن تأكيد شده است. به مسلمانان 1400 سال پيش شستشوى دست‏ها سفارش شده است و براى نظافت بيشتر انجام غسل هم به آنان سفارش شد.
2. تلاوت قرآن: تلاوت قرآن تأثير شفابخشى بر روى بدن، ذهن و قلب دارد. اين تأثير بدليل اثر صدا (اكو) و معانى كلمات است. حرف «الف» همچون اكويى در قلب طنين مى‏اندازد و حرف «يا» در مغز.
«يا أيّها الناس قد جاءتكم موعظه من ربّكم و شفاء لما فى الصدور و هدى و رحمة للمؤمنين...» (يونس/57)
«اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است؛ و درمانى براى آنچه در سينه‏هاست؛ (درمانى براى دلهاى شما؛) و هدايت و رحمتى است براى مؤمنان!»
3. تمرين بدنى: حركات در نماز بسيار ملايم و هماهنگ هستند و تمام ماهيچه‏ها و عضلات بدن را درگير مى‏كند. ميزان كالرى بدست آمده به حفظ تعادل انرژى كمك مى‏كند. در هر ركعت20 كالرى انرژى مصرف مى‏شود.
در سوره ماعون خداوند كسانى كه نماز را سبك و سهل مى‏شمارند مورد نكوهش قرار داده است.
همان‏گونه كه سه بار در روز غذا مصرف مى‏كنيم به ورزش هم نياز داريم تا سطح كلسترول خون خود را كه بعد از غذا افزوده مى‏شود نيز كاهش دهيم و خون خود را غليظتر كنيم تا شكاف در سرخرگ‏ها ايجاد نشود.
افزون بر اين در پرهيز از گناهان و افزايش حالت معنوى خودمان. نماز بهترين كمك حفظ سلامت بدنى است. نماز بدن ما را به حركت وادار مى‏كند، به هضم مواد غذايى كمك مى‏نمايد و با ورزش‏هاى متعادل و منظم ما را از بيمارى‏هاى عضلانى و مفصلى محافظت مى‏كند. نماز به جريان خون كمك كرده و نيز موجب كاهش اثرات بد كلسترول مى‏شود. نماز نقش بسزايى در جلوگيرى از حمله قلبى، فلج شدگى، پيرى زودرس و ديوانگى و ديابت و بيمارى‏هاى ديگر دارد.
بيماران قلبى بايستى به پنج بار در روز به خواندن نماز مجبور شوند البته هر زمان كه دكتر آنان اجازه خروج از تخت را داده باشد.
اجراى نماز به صورتى است كه تمام ماهيچه‏هاى بدن را فعال مى‏كند. گروه‏هاى مختلف ماهيچه‏ها در نماز بحركت در مى‏آيند. در هنگام سجده خون به مغز مى‏رسد. يكى از روش‏هاى مفيد براى تقويت ماهيچه‏هاى زانويى كاهش كشش در مفاصل زانو است كه در نماز اين ورزش منظم بر روى ماهيچه‏ها تأثير مى‏گذارد.

قلب

قلب اندام حياتى بدن است كه پيوسته بايد در سلامت باشد تا جريان خون به خوبى انجام گيرد. بيمارى‏هاى قلبى موجب كاهش سلامتى جسمى مى‏شوند. اين دانش كه توسط پيامبر بزرگ اسلام 1400 سال پيش به ما گفته شده است پس از قرن‏ها دانشمندان به آن پى برده‏اند:
«قسمتى در بدن است كه اگر سالم باشد تمام بدن را سالم نگه خواهد داشت ولى ا گر اين قسمت دچار نقصى شود تمام بدن بيمار خواهد شد. مطمئناً اين قسمت قلب است».

ميانه‏روى در صرف غذا

قرآن در آيه 31 سوره اعراف مى‏گويد:
«يا بنىّ آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد و كلوا و اشربوا و لاتسرفوا انّه لايحبّ المسرفين»
«اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود برداريد! و (از نعمت‏هاى الهى) بخوريد و بياشاميد، ولى اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد!»
بى‏شك زياده‏روى در خوردن غذا ريشه بسيارى از بيمارى‏هاست و سبب پيرى زودرس مى‏شود. زياده‏روى در خوردن سبب چاقى شده و نيز بدن را در معرض بيمارى‏هاى خطرناكى چون ديابت، بيمارى‏هاى عصبى، بيمارى‏هاى قلبى و فلج قرار مى‏دهد.

ديابت

ديابت در اثر كمبود انسولين بدن بوجود مى‏آيد. زياد خوردن سبب مى‏شود سلول‏هاى خاص پانكراس زيادتر از حد معمول كار كنند و قادر به تأمين انسولين مورد نياز نباشند. بدين‏ترتيب آن سلول‏ها خسته شده و تحليل مى‏روند و سبب كمبود انسولين مى‏شوند.

فلج، بيمارى‏هاى عروق كرنر قلب و پيرى زودرس

فلج شدگى نتيجه طبيعى انسداد سرخ‏رگ در مغز مى‏باشد و در قلب موجب ضايعه ميوكارديال مى‏شود. پيرى زودرس نيز زمانى رخ مى‏دهد كه اكثر سرخ‏رگ‏ها در بدن دچار انسداد شده باشند. ترى گليسيريد و كلسترول در سرخ‏رگ‏ها مستقر مى‏شوند. زياد خوردن سبب افزايش سطح كلسترول خون مى‏شود. گوشت خوك و گوشت گاو حاوى كلسترول بالايى است در حالى كه گوشت پرندگان حاوى كلسترول بسيار اندكى است. قرآن اشاره كرده است كه گوشت پرندگان يكى از غذاهاى بهشتى است.
در قرآن بارها به زيتون اشاره شده است و آمار نشان مى‏دهد كه حملات قلبى بيشتر در شمال ايتاليا رخ مى‏دهد كه مردم از كره و مارگارين براى پخت و پز استفاده مى‏كنند ولى در جنوب ايتاليا كه معمولاً از روغن زيتون استفاده مى‏كنند حملات قلبى هم كمتر است. بيمارانى كه از انسداد عروق كرنر رنج مى‏برند معمولاً بعد از يك وعده غذايى سنگين دچار حمله قلبى مى‏شوند.

مواد غذايى حرام
1. خون

هرگاه خون به روده برسد با باكترى‏هاى موجود در آن تركيب شده و مادى سمى چون آمونياك توليد مى‏كند كه براى كبد ماده‏اى سمى است. بنابراين خداوند خوردن و آشاميدن خون را براى ما حرام كرده است و روشى براى ذبح حيوانات را به ما توصيه كرده است.

2. گوشت خوك

دو كِرم مضرّ در بدن خوك زندگى مى‏كند. يكى «تاينيا سوليوم» است كه به مغز راه مى‏يابد و موجب بيمارى صرع مى‏شود. ديگرى «تريچينلا سپيرايس» است كه به ماهيچه و مغز رفته و سبب تورم ماهيچه و درد در آنها مى‏شود و آن نيز سبب صرع مى‏شود. گوشت خوك حاوى چربى و كلسترول بسيارى نسبت به ديگر گوشت‏ها مى‏باشد.

3. الكل

بيمارى‏هايى كه الكل مى‏تواند باعث آنها شود عبارتند از مشكلات گوارشى، زخم معده، سرطان معده، سيروز كبدى، كمبود ويتامين و بيمارى‏هاى قلبى.

روزه

روزه در اسلام به عنوان راهى براى تمرين فكر و بدن در خويشتن‏دارى است.
«يا أيها الذين آمنوا كتب عليكم الصّيام كما كتب على الّذين من قبلكم لعلّكم تتّقون» 
(بقره /183)
«اى افرادى كه ايمان آورده‏ايد! روزه بر شما نوشته شده، همان‏گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد؛ تا پرهيزكار شويد.»
بنابراين در يك روز روزه نه تنها از خوردن غذا، نوشيدن چاى و سيگار كشيدن بايد اجتناب كنيم بلكه از لذت جنسى نيز بايد پرهيز كرد. در واقع روزه نه تنها زمينه استراحت براى معده را فراهم مى‏آورد بلكه ترشح هورمون‏هاى كنترل كننده رفتار را نيز ثابت مى‏كند.
خداوند به مخلوقاتش عشق مى‏ورزد به گونه‏اى كه حتى به آنچه كه بايد بخوريم و در بدن خود جاى دهيم نيز توجه كرده است. ماهيچه‏ها، استخوان‏ها، ريه‏ها، كبد، مغز و غدد ما از مواد خامى كه مى‏خوريم درست شده‏اند. اگر بدن را با مواد خام بيهوده‏اى در نظر بگيريم اين مواد قادر به ايجاد استخوان‏هايى محكم، ماهيچه‏اى قوى و قلبى خوب و رگ‏هايى منظم نخواهد شد. 
«يا ايها الناس كلوا ممّا فى الارض حلالاً طيّباً...» (بقره /168)
«اى مردم! از آنچه در زمين است، حلال و پاكيزه بخوريد!»
خوردن گوشت مرده، گوشت خوك، و خون و مسكرات حرام است. خون و گوشت حيوانات مرده مملو از ميكرب‏ها و ديگر آنتى‏بادى‏هاى مضر مى‏باشد. گوشت خوك حاوى كلسترول بسيار بالا و نمك فراوان و گاهى كِرم مى‏باشد. الكل و ديگر مسكرات موجب مختل شدن ذهن ما شده و مانع از قضاوت درست درباره خوب و بد مى‏شوند.
بخشى مهمى از حقيقت تغذيه، اعتدال در خوردن مواد غذايى حلال مى‏باشد. در حالى كه چاقى مشكل نخستين جهان امروز است ميليون ها نفر در جهان از سوء تغذيه رنج مى‏برند. خداوند ميانه‏روى در مصرف مواد غذايى را توصيه فرموده است. 
«و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا اِنّه لايحبّ المسرفين» (اعراف /31)
«و (از نعمت‏هاى الهى) بخوريد و بياشاميد، ولى اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد.»
«كلوا من طيّبات ما رزقناكم و لا تطغوا فيه فيحلَّ عليكم غضبى و من يحلل عليه غضبى فقد هوى» (طه /81)
«بخوريد از روزيهاى پاكيزه‏اى كه به شما داده‏ايم؛ و در آن طغيان نكنيد، كه غضب من بر شما وارد شود و هر كس غضبم بر او وارد شود، سقوط مى‏كند!»
انواع غذاهايى كه در قرآن به آنها به طور خاص اشاره شده است عبارتند از:
«و من ثمرات النخيل و الاعناب تتّخذون منه سكراً و رزقاً حسناً اِنَّ فى ذلك لايةً لقومٍ يعقلون» (نحل /67)
«و از ميوه‏هاى درختان نخل و انگور، مسكرات (ناپاك) و روزى خوب و پاكيزه مى‏گيريد؛ در اين، نشانه روشنى است براى جمعيتى كه انديشه مى‏كنند!»
ميوه‏ها داراى كالرى كم، ويتامين‏ها، مواد معدنى و فيبرهاى فراوانى هستند. ميوه‏ها حاوى فروكتوز هستند. مطالعات اخير نشان مى‏دهد كه فروكتوز سبب افزايش قند خون نمى‏شود. بلكه فروكتوز بيشتر سبب كاهش قند خون در ديابت مى‏شود.

نقش ورزش در حفظ سلامتى

اگر چه در قرآن در مورد ورزش مطلب چندانى نمى‏يابيم اما در زندگى پيامبر پيشنهادات فراوانى شده است. او به مسلمانان توصيه كرده تا به فرزندان خود شنا، تيراندازى و سواركارى بياموزند. خود او با گام‏هاى سريع راه مى‏رفت با دست‏هاى خود زياد كار مى‏كرد چه در منزل و در آشپزخانه و چه با يارانش در جمع‏آورى هيزم براى آتش و يا براى جنگ با دشمن.
متأسفانه زنان و مردان مسلمان كم‏تحرك هستند و بدليل مصرف زياد مواد نشاسته‏دار، چاقى سبب كم‏تحركى آنها شده است. مسلمانان چه زن و چه مرد هميشه بايد در وضعيت بدنى مناسبى باشند تا در زمان صلح يا جنگ بتوانند در راه خدا جهاد كنند.

وضعيت بيمارى

بدن سالم يكى از هداياى خداوند است. ما هم بايد امانت‏دار باشيم. بايد از سلامتى خود به خوبى بهره بگيريم. ما بايد ماشين حسّاس و ظريف خود را در وضعيتى بسيار خوب نگه داريم تا در اين دنيا از رحمت خداوندى برخوردار شويم.
بسيارى از بيمارى‏هاى مزمن مانند بيمارى‏هاى قلبى، بيمارى‏هاى عصبى، ديابت، بيمارى‏هاى پوستى، چاقى و افسردگى در اثر رعايت نكردن بعضى موارد توسط خود فرد بوجود مى‏آيند. از جمله اين موارد مصرف مواد غذايى فراوان و نمك فراوان، شكر زياد، كشيدن سيگار و استرس و الكل مى‏باشد.
ما با دانش خود را در زمينه بهداشت و بيمارى و داروها و اثرات جانبى آنها گسترده كنيم. اين دانش گرچه ما را پزشك متخصص نمى‏كند، اما با استفاده از آن مى توان از بروز بيمارى جلوگيرى نمود، چون با بروز علايم، بيمارى را خيلى سريع تشخيص مى‏دهيم، در جست‏وجوى راه درمان آن برمى‏آييم و سپس مسير بيمارى را كنترل مى‏كنيم و براى درمان آن اقدام مى‏نماييم.
در زمينه معرفى تكنولوژى جديد در پزشكى در سطوح حفظ سيستم‏هاى حفاظتى حيات، پيوند اعضا، پدر و مادر شدن با تكنيك‏هاى زيستى، سندرم نقص ايمنى اكتسابى (AIDS)، سؤالات جديدى وجود دارد كه دورنماى اخلاق پزشكى را تحت تأثير قرار مى‏دهد. بيماران مسلمان، خانواده‏هايشان و پزشكان‏شان به بهره‏گيرى از علم رايج و ديدگاه اسلام در اين سطوح نياز دارند.

اوتانازى (مرگ از روى ترحم) جانشين سقط مادران، ايدز

«تبارك الذى بيده الملك و هو على كلّ شى‏ءٍ قديرٌ × الّذى خلق الموتَ و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملاً و هو العزيز الغفور» (ملك /1-2)
«پر بركت و زوال‏ناپذير است كسى كه حكومت جهان هستى به دولت اوست، و او بر هر چيز تواناست. آن كس كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما بهتر عمل مى‏كنيد، و او شكست‏ناپذير و بخشنده است.»
ابداع تكنيك‏هاى مدرن پزشكى سؤالات پيچيده‏اى را براى مسلمانان مطرح نموده است، پاسخ دادن به آنچه آنها در جست‏وجوى آن هستند يك ضرورت است. مسلمانان به دو گروه تقسيم مى‏شوند، يكى گروه آموزش ديده و مدرن كه هر چيزى را كه به علم و انسانيت خدمت كند بى‏توجه به اينكه مذهب يا قوانين اخلاقى زيرپا گذاشته مى‏شود مى‏پذيرند، گروه ديگر دانشمندان اسلامى هستند كه علم اسلامى را دارند اما علم پزشكى ندارند. آنها سريعاً در مورد هر چيزى نظرشان را بيان مى‏كنند. اگر چه به هر دو گروه بايد متذكر شد كه اسلام مذهب عقايد شخصى نيست.
«و ما كان لمؤمن و لامؤمنةٍ اذا قضى اللَّه و رسولُه امراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص اللَّه و رسوله فقد ضلّ ضلالاًمبينا» (احزاب /36)
«هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خداو پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر كس نافرمانى خداو رسولش را كند، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است!»
مسلمانانى كه در يك جامعه پيشرفته غربى زندگى مى‏كنند نمى‏توانند دور از مسايلى كه در اطراف آنهاست باقى بمانند. همه فاكتورهايى كه بر غير مسلمانان تأثير مى‏گذارد، دير يا زود، مستقيم يا غيرمستقيم روى آنها نيز تأثير مى‏گذارد.
سؤال اساسى در اخلاق پزشكى اين است كه چه كسى مرگ و زندگى مى‏دهد؟ آيا بشر مرگش را كنترل مى‏كند يا ديگر انسان‏ها؟
بشر هم اكنون فكر مى‏كند كه قادر است زندگى را ايجاد كند يا از بين ببرد يا ادامه دهد.
آيا پزشكان به مخلوقات خدا خدمت مى‏كنند يا خودشان به عنوان خدا عمل مى‏كنند؟ بنابراين قرآن قوانين اصلى‏بشرى‏اش را يادآورى مى‏كند:
«او لم ير الانسان انّا خلقناه من نطفةٍ فاذا هو خصيم مبين. و ضرب لنا مثلاً و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم. قل يحييها الذى انشأها اوّل مرة و هو بكلّ خلق عليم» (يس /77-79)
«آيا انسان نمى‏داند كه ما را از نطفه‏اى بى‏ارزش آفريديم؟! و او (چنان صاحب قدرت وش عور و نطق شد كه) به مخاصمه آشكار (با ما) برخاست! و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت: «چه كسى اين استخوان‏ها را زنده مى‏كند در حالى كه پوسيده است؟!» بگو: «همان كسى آن را زنده مى‏كند كه نخستين‏بار آن را آفريد؛ و او به هر مخلوقى داناست!».

حقيقت مرگ و زندگى

مراقبت از بيماران در حال احتضار بسيار گران تمام مى‏شود ميليون‏ها دلار براى حفظ بيماران حساس در سطح زندگى گياهان در ICU ها صرف مى‏شود مفهوم اوتانازى (مرگ از روى ترحم) دوباره زنده شده است در 23000 1978 نمونه در هلند اتفاق افتاد چه كسى تصميم مى‏گيرد كه سيستم‏هاى حفظ حيات بايد متوقف شود، تعريف مرگ چيست؟ آيا ادامه زندگى موجه است؟ آيا توقف سيستم‏هاى حفظ حيات و عمل ترحم يك تصميم پزشكى يك قتل و يا فقط يك تصميم اقتصادى است؟
اسلام بر اين باور نيست كه تمديد زندگى هر كس براى فاصله بين دو زندگى ايجاد مى‏شود. دانشمندان بايد كمك كنند اما نبايد جايگزين خدا در ايجا مرگ بشر باشند. قوانين اسلامى از رحم مادر شروع شده و به مرگ و آرامگاه ختم مى‏شود. اسلام تأكيدات زيادى روى حرمت و تقدس زندگى و سرانجام مرگ دارد.
«من قتل نفساً بغير نفسٍ او فسادٍ فى الارض فكانّما قتل الناس جميعاً و من احياها فكانّما احيا الناس جميعاً...» (مائده /32)
«هر كس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همه انسانها را كشته؛ و هر كس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است.»
«و ما كان لنفسٍ ان تموت الاّ باذن اللَّه...» (آل عمران /145)
«هيچ كس، جز به فرمان خدا، نمى‏ميرد.»
پزشكان و خانواده‏ها بايد حدود و محدوديت‏هاى‏شان را بشناسند و براى اقدامات شجاعانه جهت يك بيمار محتضر و يا ادامه زندگى به طور معمولى تلاشى غيرمعقول روا ندارند. اقدامات شجاعانه در شروع زندگى (مانند نجات نوزاد نارس) ممكن است از پايان دادن به چشمه زندگى موجه‏تر باشد اگر چه هر نمونه‏اى شرايطى اختصاصى دارد.
اسلام به طور قاطع با اوتانازى (مرگ از روى ترحم) مخالفت مى‏كند و آن را قتل مى‏داند. ميان استفاده از تفنگ توسط شوهر براى كشتن همسرش و استفاده از سرم توسط پزشك براى كشتن بيمارش فرقى نيست. هر دو سلاح‏هاى مرگ هستند و آنچه كه اهميت ندارد قصد كشنده است.

پيوند اعضا

امروزه جايگزينى اعضاى معيوب توسط اعضاى سالم از افراد زنده، جسد و يا از منابع حيوانى كاملاً ممكن است، چنان كه مغز استخوان، كليه، معده، لوز المعده، قلب و سلول‏هاى عصبى به مكان ديگرى پيوند زده مى‏شوند. تنها مسأله محدوديت در قيمت و يا موجود بودن (در دسترس بودن) اعضا مطرح است.
سؤالات اخلاقى بسيارى در مورد فرد زنده دهنده، جسم مرده و گيرنده عضو پيوندى وجود دارد:
آيا براى ادامه زندگى فرد گيرنده، بيرون آوردن اعضاى يك مرده درست است؟ آيا فروش اعضاى بدن قابل توجيه است؟ آيا گرفتن اعضاى بدن حيوانات قابل توجيه است؟
آيا پذيرش اعضاى بدن جنين سقط شده قابل توجيه است؟ آيا ارزش و قيمت عضو پيوندى برابر فايده‏اى كه از آن مى‏رسد هست؟
سؤال اساسى اين است كه مالك اعضاى بدن ما كيست؟ ما، خانواده‏مان و يا خالق‏مان؟
الف( پيوند اعضاى حيوانى به انسان: اگر مى‏توانيم آنها را براى خوراك‏مان بكشيم پس اجازه داريم گوشت بدن‏شان را جزء جسم خودمان كنيم.
1/الف( فرد زنده به زنده: اين مانند يك بخشش بدون بها است، و فروش ممنوع است.
2/الف( فرد مرده به زنده: اين مورد وقتى منجر به بى‏حرمتى به بدن مرده شود اجازه داده نمى‏شود.

سقط جنين

پيرامون سقط جنين پرسش فراوان است:
آيا سقط جنين برابر قتل است؟ چه موقع جنين زنده است؟
چه كسى قوانين را حفظ مى‏كند؟
آيا هر دو والد (پدر و مادر) حقوق يكسانى در زندگى جنين دارند، اگر زندگى موهبتى الهى است چه كسى مى‏تواند زندگى ما را از بين ببرد؟
آيا كشتن يك نوزاد، يك فرد مسن و بيمار در حال احتضار يكسانند؟
با حاملگى‏هايى كه نتيجه زنا است چه بايد كرد؟
نقش متخصصان زنان و مامايى مسلمان چيست؟
آيا فروش جنين سقط شده براى پيوند بافت‏ها و اعضا يا پوست ظريفشان براى ساخت فرآورده‏هاى آرايشى قابل توجيه است.
اسلام سقط جنين قابل بقا و زيست را به عنوان بچه‏كشى مورد رسيدگى و نهى قرار مى‏دهد مگر در مواردى كه براى نجات جان مادر باشد در اين موقعيت هر تلاشى براى نجات جان هر دو بايستى صورت گيرد. زندگى جنين به عنوان يك سلول بسيار زود در 4 هفتگى شروع مى‏شود. حركات در 4 ماهگى شكل مى‏گيرد. بر طبق احاديث در چهار ماهگى فرشته‏اى با جنين ملاقات كرده و روح را به آن مى‏دمد. اين موضوع با شروع اولين حركات بدن جنين منطقى است. قابل زيست بودن جنين از لحاظ پزشكى با توسعه علم دوران پس از تولد (نئوناتولوژى NEONATOLOGY) پيشرفت كرده است كوچك‏ترين كودك، در سن 3/5 ماهگى نجات يافته است.
«ولا تقتلوا اولادكم خشية املاقٍ نحن نرزقهم و ايّاكم انّ قتلهم كان خطأ كبيرا» (اسراء /31)
«فرزندانتان را از ترس فقر نكشيد! كه ما آنها و شما را روزى مى‏دهيم؛ مسلماً كشتن آنها گناه بزرگى است.»
«و لا تقتلوا اولادكم من املاقٍ نحن نرزقكم و اياهم ولا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و لاتقتلوا النفس التى حرّم اللَّه الاّ بالحقّ ذلكم وصّاكم به لعلّكم تعقلون» (انعام /151)
«و فرزندانتان را از (تس) فقر، نكشيد، ما شما و آنها را روزى مى‏دهيم؛ و نزديك كارهاى زشت نرويد، چه آشكار باشد و چه پنهان! و انسانى را كه خداوند محترم شمرده، به قتل نرسانيد! مگر به حق (و از روى استحقاق)؛ اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش كرده، شايد درك كنيد!»
«و اذا المؤءودةُ سئلت بأىّ ذنبٍ قتلت» (تكوير /8-9)
«و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود: به كدامين گناه كشته شدند؟!»
مشركان كه امروز زن را آزاد گذاشته‏اند، نوزادانشان را براى ترس از نيازمندى و فقر نمى‏كشند يا بخاطر شرمسارى از تولد يك دختر، اما به طور نسبى از زندگى آزاد جنسى لذت مى‏برند خداوند به آنها يادآورى مى‏كند كه:
«الذين اتّخذوا دينهم لهواً و لعباً و غرّتهم الحيوة الدنيا فاليوم ننساهم كما نسوا لقاء يومهم هذا و ما كانوا بآياتنا يجحدون» (اعراف /51)
«همانها كه دين و آيين خود را سرگرمى و بازيچه گرفتند؛ و زندگى دنيا آنان را مغرور ساخت؛ امروز ما آنها را فراموش مى‏كنيم، همان‏گونه كه لقاى چنين روزى را فراموش كردند و آيات ما را انكار نمودند.»

ساز و كار زيستى در توليد مثل

عمل لقاح و ميل زن و شوهر به داشتن فرزندى از خودشان يك مشكل جديد نيست اگر چه اين تكنيك‏هاى جديد پيچيدگى‏هاى نوين را حل كرده، هم اكنون و به كمك تكنولوژى لقاح يك تخم بيرون از رحم و تزريق اسپرم به رحم از شوهر يا يك داوطلب مرد دهنده مشاهده مى‏شود. سلول تخم يك زن را براى لقاح آن با اسپرم شوهرش و تزريق آن براى جايگزينى در رحم زن ديگر در لابراتوار جداسازى مى‏نمايند.ب
بايستى ديد:
الف( آيا ازدواج پيمانى قانونى بين زن و مرد است يا پيمان مقدس بين دو نفر كه خدا شاهد و گواه آن است؟
ب( آيا كودك متولد شده، از يك ازدواج قانونى بى‏عيب است يا ازدواجى ظاهرى؟
ج( در اين موارد پدر خوانده كيست؟ آيا او قانوناً پدر كودك شناخته مى‏شود؟
د( در اين مورد مادر خوانده واقعى كيست؟ كسى كه از سلول تخم او استفاده شده، يا كسى كه اجازه استفاده از رحم‏اش را مى‏دهد؟
ه( آيا اجاره رحم براى اين هدف اجازه داده شده است؟
و( آيا اين درست است كه يك زن متأهل يا مجرد مى‏تواند در هر حال به طور تكنيكى يك كودك داشته باشد. اگر او اجازه دهد كه سلول تخم با اسپرم‏هاى متفاوتى بارور شده و هر ماه در رحم‏هاى اجاره‏اى جايگزين شود اين او را از دردهاى حاملگى، زايمان و شيردهى نجات مى‏دهد.

ديدگاه اسلام

در اسلام ازدواج زن و مرد يك عمل و ترتيب فيزيكى با هم ديگر نيست. اما يك قرارداد آزاد است، يك موهبت خدايى است، براى لذت جسمى بردن از همديگر و ادامه يافتن دودمان و نسل.
«واللَّه جعل لكم من انفسكم ازواجاً و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدةً و رزقكم من الطيّبات أفبالباطل يؤمنون و بنعمت‏اللَّه هم يكفرون» (نحل /72)
«خدا براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد؛ و از همسرانتان براى شما فرزندان و نوه‏هايى به وجود آورد؛ و از پاكيزه‏ها به شما روزى داد؛ آيا به باطل ايمان مى‏آورند، و نعمت خدا را انكار مى‏كنند؟!»
«و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا إليها و جعل بينكم مودّةً و رحمةً انّ فى ذلك لآياتٍ لقومٍ يتفكّرون» (روم /21)
«و از نشانه‏هاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يايبد، و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد؛ در اين نشانه‏هايى است براى گروهى كه تفكّر مى‏كنند!»
پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در مورد ازدواج تأكيد مى‏كند و مى‏گويد: 
«ازدواج سنت من است و هر كس از سنت من سرباز زند از من نيست.» در حقيقت ازدواج به عنوان نيمى از مذهب توصيف شده است كه نيمى ديگر آن تقوا است. بعضى از پيامبران بدون فرزند بودند از خدا مى‏خواستند كه به آنها فرزندى بدهد.»
بنابراين فرزند طيّب حلال زاده توسط والدين موجّه است و هنوز كسى كنترل آن را به رسميّت نشناخته است:
«للَّه ملك السماوات و الارض يخلق ما يشاء يهب لمن يشاء اناثاً و يهب لمن يشاء الذّكور» (شورى /49)
«مالكيت و حاكميت آسمان‏ها و زمين از آنِ خداست؛ هر چه را بخواهد مى‏آفريند؛ به هر كس اراده كند دختر مى‏بخشد و به هر كس بخواهد پسر.»
تكنيك‏هاى زيستى پدر و مادر شدن فقط زمانى كه با يك ازدواج بى‏نقص همراه باشد و يا در مواردى كه يك ازدواج چشمه يك زندگى است مجاز گرديده و استفاده از تلقيح مصنوعى در مورد اسپرم شوهر، بارور كردن رحم زن (همسر) يا تست كردن لوله‏ها اجازه داده شده است. مادر خوانده به خاطر دو پرسش مورد پذيرش نيست:
الف) پرسش در مورد مادر حقيقى
ب) پرسشى در مورد نسل.
«... ما هنّ امّهاتهم اِنّ امّهاتهم الاّ اللائى ولدنهم...» (مجادله /2)
«آنان‏هرگز مادرانشان‏نيستند؛ مادرانشان‏تنهاكسانى‏اند كه آنها را به دنيا آورده‏اند!»
«و هو الذى خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً و كان ربّك قديراً» (فرقان /54)
«و او كسى است كه از آب انسانى را آفريد، سپس او را نسب و سبب قرار داد (و نسل او را از اين دو طريق گسترش داد)؛ و پروردگار تو همواره توانا بوده است.»
اسلام رحم را مقدس و مصون شناخته است.
«يا ايّها الناس اتقوا ربّكم الذى خلقكم من نفسٍ واحدةٍ و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءً و اتقوا اللَّه الذى تساءلون به و الأرحام انّ اللَّه كان عليكم رقيباً» (نساء /1)
«اى مردم! از (مخالفت) پروردگارتان بپرهيزيد! همان كسى كه همه شما را از يك انسان آفريد؛ و همسر او را (نيز) از جنس او خلق كرد؛ و از آن دو، مردان و زنان فراوانى (در روى زمين) منتشر ساخت و از خدايى بپرهيزيد كه (همگى به عظمت او معترفيد؛ و) هنگامى كه چيزى از يكديگر مى‏خواهيد، نام او را مى‏بريد؛ (و نيز) از (قطع رابطه با) خويشاوندان خود پرهيز كنيد! زيرا خداوند، مراقبت شماست.»
هرگاه رازى از جهان آشكار مى‏شود، رازهاى بيشترى در برابر ما خودنمايى مى‏كنند. به بيان ديگر، هر چه پيش مى‏رويم جهل ما فزون‏تر مى‏شود. 
متخصصان فيزيك اتمى معتقدند كه هيچ كس نمى‏تواند مطمئن باشد كه لحظه‏اى بعد جهان به همان وضعيتى است كه اكنون مى‏باشد. هر چند جهان با توجه به قوانين خاصى كار مى‏كند اما اين قوانين ثابت نيستند و جالب‏تر اينكه قوانين مزبور وجود مادى و واقعى ندارند. وجود آنها اسمى است و ما آنها را با مشاهده حوادث و پديده‏هاى طبيعى كشف مى‏كنيم. همچنين، اينكه آنها تا چه حدّ در خلقت و عمل اشياء نقش دارند بسيار سؤال برانگيز است. براى مثال: دانشمندان مى‏گويند كه يك دانه، زمين، هوا و آب، يك درخت را به وجود مى‏آورند. اما اينها تنها دلايل به وجود آمدن يك درخت نيستند. به وجود آمدن يك درخت ا حتياج به هماهنگى و نسبت دقيق و ارتباط از پيش تعيين شده بين دانه، زمين، هوا و آب دارد. علم همچنين بايد شروع اين پروسه و تبديل شدن دانه‏ها به گياهان مختلف را توضيح دهد.
مأموريتى را كه علم به انجام مى‏رساند تنها توضيح اين نكته است كه چگونه حوادث اتفاق مى‏افتند. علم فكر مى‏كند كه با نسبت دادن امر مزبور به طبيعت، خود تنظيمى، ضرورت و اتفاق مى‏تواند از زيربار توضيح منشأ خلقت، شانه خالى كند. 
روشن است كه طبيعت يك طرح است نه يك طرّاح، گيرنده است نه عامل، نوشته است نه نويسنده، فرمان است نه فرمانده، چاپ شده است نه چاپگر، مجموعه‏اى است از قوانينى كه به خواسته الهى محقق شده، قوانينى كه انسان مى‏تواند به آن دست يابد. از خود هيچ گونه قدرت يا وجود مادى ندارند. 
نسبت دادن خلقت به خود تنظيمى يا ضرورت و اتفاق يك پندار بيهوده است. زيرا ما آشكارا مى‏بينيم كه خلقت نشان دهنده علم مطلق، حكمت مطلق، اراده مطلق است. خود تنظيمى و ضرورت، تفكراتى فاقد وجود مادى هستند كه ما مى‏توانيم آنها را به علم، حكمت، اراده و قدرت نسبت دهيم.

منابع

www.consumerhealtherviews.com
www.pride-net.com
www.therionresearch.com
www.ezresult.comw
www.islam-usa.com
www.mcli.dist.maricopa.edu/smc/ml/med-religion-clash-htm1
www.leaderu.com
www.mercola.com
www.meta-library.net
www.reshafim.org.il/ad/egypt
www.cis.org.uk
(www.geocifies.com/hotsprings/spa/ 4608 (islam and sience page
org/asa/topica/evolution/pscf 9-98 zimmer.htm1
www.asa3. org/asa/pscf/2001.pscf b-01 choi.htm1
www.necip.org.uk/conference.htm1
www.sociolgyofreligion.com
www.uioua.cdu/hthpsy/article.htm1
www.infidels.org.library/omden/gary-posner
www.islamset.com/hip/i-medcin
www.wefound.org
www.hf.uid.no/smi/pao/janson.htm1

 

پی نوشت‌ها:

ست.
1 - رجوع شود به سوره مريم آيه 2 تا 7 و سوره انبيا آيات 89 تا 90، نماز حضرت زكريا و سوره ذاريات آيات 21 تا 39 داستان حضرت ابراهيم و ساره.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 12 خرداد 1394 ساعت: 21:54 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

روش ‏شناسى ترجمه قرآن

بازديد: 99
روش ‏شناسى ترجمه قرآن

 

محمد بهرامی

چکیده: مترجمان و نظريه پردازان ترجمه به سه گروه تقسيم مى شوند: الف: متن محورى، ب: مؤلف محورى، ج: مخاطب محوران، گروه نخست با محور قرار دادن متن در پى عرضه معناى لغوى واژگان و جملات به مخاطب هستند. گروه دوم در پى فهم پيام و مراد مؤلف و انتقال آن به مخاطب مى باشند. گروه سوم مخاطب ترجمه را ملاك مى دانند و متن را برابر با خواسته ايشان ترجمه مى كنند. ترجمه نويسان قرآن بيشتر متن محور مى نمايند.
ايشان بيشتر برابريابى مى كنند و با ترجمه تحت اللفظى پايبندى شديد خود را به متن ابراز مى كنند، اين گروه خود به دو دسته تقسيم مى شوند: عده اى در ترجمه آيات برابرها را در قالب زبان مبدأ مى ريزند و شمارى ديگر واژگان زبان مقصد را در قالب دستورى زبان مقصد قرار مى دهند و از تغيير شكل متن مبدأ نگران نيستند. در ميان متن محوران برخى مترجمان مؤلف محور نيز هستند. براى نمونه ابوبكر عتيق نيشابورى در ترجمه برخى آيات مؤلف محور مى نمايد. مؤلف محوران مراد خداوند را گاه در داخل پرانتز مى آورند و گاه در داخل قلاب و... برخى از مترجمان قرآن در برگردان آيات از باورهاى خويش سود مى برند، اما همين گروه از يك رويه ثابتى در ترجمه پيروى نمى كنند. گاه برخى آيات را به گونه اى ترجمه مى كنند كه سازگار با باور ايشان نمايد و گاه از بار خود در ترجمه سود نمى برند و آيات ناسازگار با باورهاى خويش را ترجمه تحت اللفظى مى كنند. 


كليد واژه‏ها: ترجمه قرآن، متن محورى، مؤلف محورى، مخاطب محورى، تحت اللفظى، روش شناسى ترجمه.

ترجمه‏نويسان و نظريه پردازان ترجمه به چند گروه تقسيم مى‏شوند:

 

1. متن محوران

اين گروه متن را محور قرار مى‏دهند و معناى لغوى واژگان و جملات را به خوانندگان اثر خويش انتقال مى‏دهند. 
اين گونه ترجمه در بسيارى از ترجمه‏هاى گذشته و حال وجود دارد تا آن جا كه گاه مترجم با اطمينان به اينكه معناى ظاهرى متن مراد نويسنده نيست در برگردان خود معناى ظاهرى را مى‏آورد.

2. مؤلف محوران

شمارى از نظريه پردازان ترجمه و مترجمان، در پى انتقال پيام و مراد مؤلف متن هستند و به الفاظ و واژگان متن به عنوان وسيله‏اى براى رسيدن به مراد نگاه مى‏كنند. بر اين اساس هر گاه با نگاه درون متنى يا برون متنى شاهدى بر مراد خدا بيابند از معناى لغوى مى‏گذرند و آنچه را به عنوان مراد شناخته‏اند در ترجمه مى‏آورند.
لورنس‏هامفرى به عنوان يك نويسنده محور مى‏گويد: 
«مترجم بايد بتواند موضوع، سبك و ويژگى‏هاى متن را درك نمايد و به دركى كامل از نويسنده برسد و شناختى كافى از شيوه‏اى كه نويسنده به كار برده است داشته باشد»1
در نظريه جرج چاپمن(1634-1559) نيز نشانه‏هاى از نويسنده محورى ديده مى‏شود: 
«مترجم موفق كسى است كه نه تنها از احساس ادبى نويسنده در خلق و آفرينش اثرى كه عرضه داشته است آگاهى كافى و وافى داشته باشد بلكه بايد به درك و جذب آن نيز نايل گرديده و به يك استنباط جامع و منطقى برسد... در نظر او ترجمه موفق يك متن وقتى ميّسر است كه مترجم پا را از حد آشنايى با متنى كه در ترجمه وجود دارد بيرون نهاده و به انديشه هنرى نويسنده وقوف يابد»2
جان درايدن نظريه پرداز برجسته ترجمه در قرن هفدهم ميلادى نيز آشنايى با افكار و عقايد نويسنده را ضرورى مى‏خواند و آگاهى از ويژگى‏هاى اخلاقى و فردى نويسنده را لازم مى‏شناسد: 
»2. مترجم بايد با افكار وعقايد نويسنده آشنا باشد. 
3. مترجم بايد بر ويژگى‏هاى خلقى و فردى نويسنده وقوف داشته باشد.»3
خوانندگان ترجمه نيز در عصر رنسانس از مترجمان انتظار انعكاس مقاصد حضرت عيسى‏عليه السلام را داشتند: 
«خوانندگان خواستار آن شدند كه مترجم منظور و مقصود اصلى حضرت عيسى‏عليه السلام را عرضه دارد و نه كلمات و عبارات مهجور و الفاظ مجوف متون قديمى را»4
در سده نوزدهم نه تنها آشنايى با سبك نويسنده و احساس او ضرورى خوانده شد، بلكه مترجمان متمايل به پيروى از سبك نويسنده در ترجمه خود شدند. جان كبل (1918) مى‏گويد: 
«مترجم بايد سبك نويسنده را بشناسد و بتواند آن را در نوشتار خود تقليد و باز آفرينى كند و از سويى به موضوع و زمينه متن آشنايى داشته و احساس مؤلف را درك كند»5
جان پوست گيت(1922) نيز در انواع ترجمه از ترجمه مبدأ گرا كه ويژگى‏هاى نويسنده را مد نظر قرار مى‏دهد سخن مى‏گويد.
همو در تقسيم مترجمان، از مترجمان نويسنده گرا كه بيشتر به طيب خاطر و رضايت نويسنده نظر دارند سخن مى‏گويد.
لئو نارد فاستر(1985) نيز در تبيين و توضيح ويژگى‏هاى مترجم، از لزوم آشنايى مترجم با نويسنده متن و هدف او از ارائه متن و آشنايى با وسايل و شيوه‏هاى او در تحقّق بخشى به متن مى‏گويد.6
پيتر نيو مارك(1981) شناخت مراد نويسنده را براى مترجم لازم مى‏داند.

3. مخاطب محوران

شمار ديگرى از مترجمان و نظريه پردازان ترجمه، مخاطب ترجمه را ملاك ترجمه مى‏دانند؛ در باور ايشان، مترجم بايد خواسته مخاطبان ترجمه خود را در نظر گيرد و متن را برابر با خواسته‏هاى ايشان ترجمه كند.
براى نمونه كاركرد گرايان، در ترجمه متون، بيشتر مخاطب محورند.آنان متن را به گونه‏اى ترجمه مى‏كنند كه نقش يا كاركرد خود را در زبان مقصد نشان دهد.
كارتارنيا آغازگر مكتب كاركرد گرايى در ترجمه از مرزها و محدوديت‏هاى زبانى و فرهنگى فراتر مى‏رود تا بتواند ترجمه‏اى عرضه كند كه در فرهنگ مقصد كاركردى مشابه كاركرد متن اصلى در فرهنگ مبدأ داشته باشد.

ترجمه قرآن و متن محورى

ميراث ماندگار مترجمان قرآن، نشان از گرايش ترجمه نويسان قرآن به متن محورى دارد. ايشان در برگردان آيات بيشتر برابر يابى مى‏كنند و با انتخاب شيوه تحت‏اللفظى، از گرايش خود به متن محورى پرده برمى‏دارند. 
ترجمه نويسان سده‏هاى نخست اسلام، متأثّر از خرده گيرى‏هاى نظريه پردازان ترجمه و مخالفت فقها دست به عصا ترجمه مى‏كردند و با وسواس غير منطقى خود تنها برابريابى مى‏كردند و شكل و قالب متن مبدأ را به هم نمى‏ريختند. به باور اين مترجمان، ترجمه‏اى كه بهترين برابرها را در برابر هر واژه زبان مبدأ بياورد ترجمه قابل قبول شناخته مى‏شود. 
بر اين اساس ابومظفر شاهفور بن طاهر بن محمّد اسفراينى (471 ه . ق ) آيات را ترجمه تحت اللفظى مى‏كند و واژگان زبان مقصد را در قالب دستورى زبان مبدأ مى‏ريزد. او در ترجمه آيه شريفه «و إن خفتم الاّ تقسطوا فى اليتامى» (نساء/3) مى‏نويسد:
«و اگر ترسيد كه عدل نكنيد اندر نكاح يتيمان ، بزنى كنيد آنچه حلال كرده‏اند شما را از زنان دو گانه و سه گانه و چهار گانه پس اگر ترسيد كه عدل نكنيد ميان چهار، يك بخواهيد». 
اسفراينى در اين ترجمه «و» را در برابر «و» و «اگر» را در برابر «ان» و «ترسيد را» در برابر «خفتم» و... گذاشته است و از نهادن مترادفات در قالب دستور زبان فارسى سرباز زده است. 
ابوبكر عتيق نيشابورى (494 ه . ق ( ، ابوالفضل رشيد الدّين ميبدى(520 ه . ق ( امام ابو حفص نجم الدّين عمر بن محمد نسفى(538 ه . ق(، ابوعلى بن الحسن بن محمد بن الحسن الخطيب از مترجمان قرن ششم و شيخ ابوالفتوح رازى از قرآن پژوهان قرن ششم و ... و از مترجمان معاصر مصباح زاده،اشرفى، تبريزى، سراج و ياسرى نيز به همين شكل و در همين قالب آيه ياد شده و ديگر آيات قرآن را برگردان مى‏كنند.
در برابر اين گروه از مترجمان، شمارى از ترجمه نويسان معاصر به شكل تكامل يافته ترى از ترجمه تحت اللفظى برگردان مى‏كنند. اين گروه مانند پيشينيان برابر سازى مى‏كنند اما واژگان زبان مقصد را در قالب دستور زبان مقصد مى‏ريزند و از تغيير شكل متن مبدأ نگران نيستند. 
افزون بر مترجمان قرآن، شمارى از انديشمندان جهان اسلام نيز در ترجمه آيات از شيوه تحت اللفظى بهره مى‏برند و برابرها را در قالب دستور زبان عربى مى‏آورند. براى نمونه برگردان ناصر خسرو و خواجه نصير الدّين طوسى از برخى آيات، تحت اللفظى است. 
شيوه مترجمان قرآن در برگردان آيات وحى حكايت‏گر هدف ايشان از ترجمه است. مترجمانى كه از ترجمه تحت اللفظى بهره مى‏برند، بيشتر متن محور ديده مى‏شوند؛ چه اينكه در برگردان خود به مخاطبان ترجمه و هم چنين به مراد پديد آورنده قرآن كه اين كتاب را براى فهم و درك و هدايت تمام انسان‏ها به وجود آورده است، توجّه نمى‏كنند و با محور قرار دادن متن برگردان، آيات را تنها در قالب زبان مبدأ مى‏آورند و به اصطلاح آيات را ترجمه تحت اللفظى مى‏كنند. 
از سويى ديگر در ميان همين گروه، مترجمانى وجود دارند كه در برابر سازى مؤلف محور نشان مى‏دهند و برابرها و واژگان و جملاتى مى‏آورند كه بيشتر، مراد و مقصود پديد آورنده قرآن يا توضيح اين مراد است. 
براى نمونه ابوبكر عتيق نيشابورى در برگردان آيات از شيوه تحت اللفظى بهره مى‏برد. در شكل و ساختار ترجمه متن محور است و در برابر يابى در مواردى به دنبال انتقال پيام و مراد خدا است.
براى نمونه در ترجمه آيه «ذلك الكتاب لاريب فيه هدىً للمتقين» (بقره/2) مى‏نويسد: اين كتاب جاى شك نيست باز خواندنى و راه نمودنى و هويدايى است بر پرهيزگاران را از كفر و شرك و معاصى.
نيشابورى نيز در ترجمه، مرجع ضماير و مصاديق را مى‏آورد؛ براى نمونه در ترجمه «بما انزل اليك و ما انزل من قبلك» (بقره /4) واژه «اليك» را «سوى تو يا محمد» ترجمه مى‏كند و كلمه «ما» را به «تورات و انجيل و ديگر كتاب‏هاى پيامبران» برگردان مى‏كند.
در قرآن معروف به قرآن رى نيز مترجم به زعم خويش مراد خداوند را مى‏آورد. او در ترجمه «و ان خفتم الاّ تقسطوا فى اليتامى» (نساء/3) عبارت «فى اليتامى» را به «در مال يتيمان» برگردان مى‏كند. 
در ميان مترجمان معاصر نيز برخى از مترجمان در پى انتقال مراد خدا هستند و ناسازگار با پيشينيان كه به ندرت به مراد خداوند و توضيح آيه مى‏پرداختند و در همين موارد نيز مراد، مصداق يا توضيح را داخل متن مى‏آوردند. 
اين عده مصداق و مراد را داخل پرانتز، قلاّب و دو خط فاصله مى‏آورند. براى نمونه آية اللَّه مكارم در ترجمه آيه «فلاتتّخذوا منهم اولياء حتّى يهاجروا فى سبيل اللَّه فان تولّوا فخذوهم و اقتلوهم» (نساء/89) مى‏نويسد: 
«از آنها دوستانى انتخاب نكنيد، مگر اينكه ( توبه كنند، و ) در راه خدا هجرت نمايند. هر گاه از اين كار سرباز زنند،( و به اقدام بر ضد شما ادامه دهند) هر جا آنها را يافتيد اسير كنيد! و ( در صورت احساس خطر ) به قتل برسانيد.»
جلال الدين مجتبوى نيز در ترجمه «او لمّا اصابتكم مصيبةٌ قد أصبتم مثليها قلتم أنّى هذا قل هو من عند أنفسكم إن اللَّه على كلّ شى‏ءٍ قدير» (آل عمران/165) يك مؤلف محور جلوه مى‏كند و توضيحاتى را در ميان دو خط فاصله و قلاّب مى‏آورد: 
«و آيا چون آسيبى به شما رسد كه دو چندانش را - در جنگ بدر -]به دشمن[ رسانده بوديد مى‏گوييد: اين از كجاست ؟ بگو به آن از سوى خودتان است - كه بر خلاف قرآن پروردگار سنگر را رها كرديد- همانا خدا بر همه چيز تواناست»
در ميان مترجمان معاصر برخى بيشترين توجّه را به مراد و مقصود پديدآورنده قرآن دارند و از پرانتزها و قلاّبها و خط فاصله‏هاى بسيار بهره مى‏برند و شمارى مؤلف محورى كمترى دارند و بعضى اصلاً متمايل به مؤلف محورى نيستند؛ براى نمونه فيض‏الاسلام، الهى قمشه‏اى، مكارم شيرازى و ... بيشترين مؤلف محورى را از خود بروز مى‏دهند به گونه‏اى كه در ترجمه فيض الاسلام يك آيه تقريبا سه سطرى در حدود بيست سطر ترجمه دارد.
مترجمان قرآن با انبوهى از باورها و اعتقادات به ترجمه آيات روى آورده اند. شمارى از ايشان در ترجمه از باورهاى خود سود برده و از آيات برگردانى سازگار با باور خود عرضه مى‏كنند و عده‏اى ديگر باورهاى خود را در ترجمه دخالت نمى‏دهند. بر اين اساس تفاوتى اساسى ميان برگردان مترجمان ديده مى‏شود. 
برخى در برگردان آياتى كه سازگار با افكار ايشان مى‏نمايد هيچ گونه تصرّفى انجام نمى‏دهند و آيه را همان گونه كه هست برگردان مى‏كنند.

نمونه نخست

براى نمونه در برگردان آيه «وجوهٌ يومئذٍ ناضرة. إلى ربّها ناظرة» (قيامه/22و23) مترجمان اهل سنّت متن محور مى‏نمايند. ميبدى مى‏نويسد: «بخداوند خويش نگران». نيشابورى، اسفراينى، و نسفى نيز چون ميبدى ترجمه مى‏كنند و ميان باور خود و ظاهر آيه هيچ گونه ناسازگارى نمى‏بينند.
در برابر ايشان، مترجمان شيعه از افكار خود در ترجمه بهره مى‏برند. برخى در ترجمه عبارت «به سوى» را اضافه مى‏كنند، شمارى داخل پرانتز يا قلاب يا دو خط فاصله واژه پاداش، رحمت، مهربانى و نعمت را مى‏آورند و برخى افراط كرده و در ترجمه مى‏نويسند: «و به چشم قلب جمال حق را مشاهده مى‏كنند».

نمونه دوم

مسعود انصارى از مترجمان اهل سنّت در ترجمه آيه شريفه «إنّما وليّكم اللَّه و رسوله ... و يؤتون الزّكاة و هم راكعون» (مائده/55) از باور خويش سود مى‏برد و تحت تأثير اين باور «راكعون» را به فروتنى معنا مى‏كند در صورتى كه مترجمان شيعه و بسيارى از ديگر مترجمان اهل سنّت چون اسفراينى، مى‏بدى، و ... «راكعون» را ركوع كنندگان ترجمه مى‏كنند.

نمونه سوم

مترجمان اهل سنّت از آن جهت كه تنها عصمت پيامبران از گناهان كبيره را باور دارند و عصمت از صغاير را معتقد نيستند، در ترجمه آيه شريفه «ليغفر لك اللَّه ما تقدّم من ذنبك» (فتح/2) هيچ گونه تصرفى انجام نمى‏دهند و «ذنب» در آيه را گناهان صغيره پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم معرفى مى‏كنند. ميبدى ترجمه مى‏كند: 
«تا اللَّه بيامرزد تو را هر چه گذشت از گناه تو و هر چه با پس ماند». 
سور آبادى برگردان مى‏كند: 
«تا بيامرزد خدا تو را يا محمد آنچه از پيش آن بود از گناه تو و آنچه از پس بود».
ديگر مترجمان اهل سنّت نيز مانند اين گروه ترجمه مى‏كنند.
در برابر اين مترجمان سنّى، شمارى از ترجمه نويسان شيعه كه عصمت پيامبران از صغاير و كبائر را باور دارند برگردانى سازگار با باورهاى خويش از آيه عرضه مى‏دارند و تعدادى ديگر افكار خود را در ترجمه دخالت نمى‏دهند و آيه را چونان مترجمان اهل سنّت ترجمه مى‏كنند.
براى نمونه ابوالفتوح رازى در شمار مترجمانى قرار دارد كه از افكار و باورهاى خود در ترجمه سود نمى‏برد. او هر چند در مقام تفسير از عصمت پيامبران دفاع مى‏كند و آيه را مقدّر نه محقّق مى‏خواند: «آيه محقّق نيست بلكه مقدّر است»، امّا در ترجمه از اين باور خود سود نمى‏برد و بدون هيچ گونه تصرفى در برگردان آيه مى‏نويسد: 
«تا بيامرزد تو را خداى آنچه در پيش افتاد از گناه تو و آنچه با پس افتاد و تمام كند نعمتش را بر تو و راه نمايد تو را به راه راست».
در برابر كسانى چونان ابوالفتوح، برخى از مترجمان مانند آقاى خرّمشاهى، كاويانپور، قمشه‏اى، فيض الاسلام، مجتبوى، سراج، ومكارم شيرازى با تأثّر از باورهاى خويش آيه را به ترجمه مى‏نشينند. 
آقاى خرّمشاهى و كاويانپور گناه را به پيروان و امت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نسبت مى‏دهند و در متن ترجمه واژه «امّت » يا «پيروان» را اضافه مى‏كنند.
و آقاى قمشه‏اى ، فيض الاسلام و مجتبوى در داخل پرانتز نظريه تفسير نويسان را درباره عصمت پيامبر مى‏آورند.
و شمارى چون سراج و مكارم شيرازى در برگردان مى‏آورند: 
«كارى كه مشركين آن را گناه مى‏دانند، به تو نسبت مى‏دادند».
ترجمه نويسانى كه از باورهاى خويش درترجمه سود مى‏برند، در ترجمه تمامى آيات چنين مبنايى ندارند. در مواردى از باور خود در ترجمه سود مى‏برند و با اصل قرار دادن آن آيه را برابر با انديشه خود برگردان مى‏كنند و در مواردى نيز از دخالت افكار خويش در عمليات ترجمه مى‏گريزند. 
براى نمونه در مورد آيات خداشناسى برخى مترجمان در ترجمه آيه شريفه «يد اللَّه فوق ايديهم» (فتح/10) «يد» را به دست ترجمه مى‏كنند. اما همين عده در ترجمه آياتى چون «كذلك يضلّ اللَّه الكافرين» (غافر/74) ، «فيضلّ اللَّه من يشاء و يهدى من يشاء» (ابراهيم/4) ، «و يضل اللَّه الظّالمين» (ابراهيم/27) و «الآن خفّف اللَّه عنكم و علم أن فيكم ضعفا» (انفال/66) از اعتقادات خود بهره نمى‏گيرند. 
چنان كه برخى از مترجمان مانند آقايان: مكارم ، سراج ، خواجوى ، كاويانپور ، مجتبوى ، پورجوادى ، فولادوند ، نسفى و ... در ترجمه آيه شريفه «و جاء ربّك و الملك صفّاً صفّاً» (فجر/ 22) فرمان ، عذاب و... را مى‏آورند و شمارى ديگر از اعتقاد خود در مقام ترجمه چشم مى‏پوشند و به معناى لغوى آيه بسنده مى‏كنند. اين عده در ترجمه مى‏نويسند: «بيايد پروردگار تو».
در موضوع عصمت پيامبران نيز وحدت رويه ميان مترجمان ديده نمى‏شود. شمارى در ترجمه «و عصى آدم ربّه» (طه/121) و «و لقد همّت به و همّ بها» (يوسف/24) از اعتقاد به عصمت سود نمى‏برند. 
اما در برگردان آيه «ليغفر لك اللَّه ما تقدّم من ذنبك...» (فتح/2) تحت تأثير باور خود آيه را ترجمه مى‏كنند.
براى نمونه آية اللَّه مكارم در شمار مترجمانى است كه ترجمه روش مندى -دست كم در اين سرى آيات- ندارد. ايشان در ترجمه آيه «ليغفر لك اللَّه ما تقدّم من ذنبك» (فتح/2) از باور به عصمت سود مى‏برد و در ترجمه مى‏نويسد: 
«تا خداوند گناهان گذشته و آينده‏اى را كه به تو نسبت مى‏دادند ببخشد». 
امّا در ترجمه آيات مشابه چون «لقد همّت به و همّ بها»، و «عصى آدم ربّه» باورهاى خود را در ترجمه دخالت نمى‏دهد.
در آيات مربوط به قيامت نيز اختلاف در برگردان كاملاً مشهود است؛ براى نمونه در ترجمه «فاتّقوا النّار الّتى وقودها النّاس و الحجارة اُعدّت ...» (بقره/24) عده‏اى از مترجمان «الناس» و «الحجاره» را بت‏ها، گنه‏كاران، كبريت، سنگ‏هاى خارا معنا مى‏كنند و شمارى ديگر از مترجمان تنها به معناى لغوى اين واژه بسنده مى‏كنند و به مصاديق اين دو هيچ اشاره‏اى ندارند.
در آيات تاريخى قرآن نيز مترجمان وحدت رويه ندارند. برخى از دانسته‏هاى تاريخى خود در ترجمه بهره مى‏برند و شمارى آن دانسته‏ها را به مخاطب خود عرضه مى‏دارند و شمارى از دخالت دادن اطّلاعات خويش و نمايش آن اجتناب مى‏كنند؛ براى نمونه در ترجمه آيه شريفه «او لمّا اصابتكم مصيبةٌ قد اصبتم ..» (آل عمران /165) 
آية اللَّه مكارم، فيض الاسلام و قمشه‏اى از دانسته‏هاى تاريخى خود سود مى‏گيرند و عده‏اى چون مجتبوى و فولادوند تنها از يك دانسته در ترجمه استفاده مى‏كنند. 
در آيات الاحكام نيز يكنواختى در ترجمه ديده نمى‏شود؛ براى نمونه در حالى كه گروهى از مترجمان در ترجمه آيه «فلاتتّخذوا منهم اولياء حتّى يهاجروا..» (نساء/89) بيشترين توضيحات را مى‏آورند. 
شمارى ديگر هيچ نيازى به انتقال دانسته‏هاى فقهى خود نمى‏بينند و آيه را بدون هيچ‏گونه تصرفى معنا مى‏كنند. آية اللَّه مكارم در ترجمه آيه ياد شده مى‏نويسد: 
«از آنها دوستانى انتخاب نكنيد مگر اينكه (توبه كنند و ) در راه خدا هجرت نمايند. هر گاه از اين كار سر باز زنند (و به اقدام بر ضد شما ادامه دهند) هر جا آنها را يافتيد اسير كنيد! و ( در صورت احساس خطر ) به قتل رسانيد».

 

پی نوشت‌ها:

1 . مير عمادى، على، تئوريهاى ترجمه و تفاوت ترجمه مكتوب با همزمان، 63.
2 . همان، 67
3 . همان، 73
4 . همان، 74
5 . همان، 85
6 . همان، 114

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 12 خرداد 1394 ساعت: 21:44 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ثابت و متغير در فهم قرآن

بازديد: 79
ثابت و متغير در فهم قرآن

گفت و گو با علّامه سيد محمد حسين فضل اللَّه

چکیده: در اين گفتگو علامه فضل الله به پرسش هاى چندى راجع به چگونگى فهم قرآن پاسخ مى دهد. معيارهاى فهم متن، ثابت و متغير در فهم قرآن و متون دينى، ماهيت تفسير، نص و ظاهر، نسبيت ثبات و تغيير در فهم، نقش فرهنگ ها در فهم قرآن، نقش روايات در تفسير آيات، كاركرد باورهاى مفسر در تفسير قرآن، نقش ابزارهاى زبانى در فهم آيات و سرانجام جايگاه قرآن در فقه و اجتهاد فقهى، موضوعاتى است كه در اين گفت و گو مورد بحث و بررسى قرار است. 

كليد واژه‏ها: فهم قرآن، ثابت و متغير، فهم متن، ابزارهاى فهم، ماهيت تفسير، روايات تفسيرى.

علّامه آيةاللَّه سيد محمد حسين فضل‏اللَّه از برجسته‏ترين فقيهان و مراجع تقليد عصر حاضر در جهان اسلام است؛ كه نقشى بسيار قابل توجّه در هدايت انديشه دينى در بخش گسترده‏اى از كشورهاى اسلامى بويژه عربى به عهده دارد. پاسخ‏گويى فعّال ايشان به پرسش‏هاى فقهى، كلامى، معارفى و اجتماعى مسلمانان به ويژه قشر جوان، جايگاه درخور توجّهى در عرصه نشر و انديشه و پژوهش و تأليف يافته است. همچنين توانمندى وى در تفسير قرآن و آثار ارجمند وى در اين زمينه از ديگر ابعاد شخصيت ايشان است. موسوعه گسترده تفسيرى ايشان با عنوان «من وحى القرآن» از بهترين تفاسير معاصر قرآن است كه آكنده از نگرش‏هاى نو اجتماعى - تربيتى - هدايتى است. آنچه اينك مى‏نگريد، گفت‏وگويى است كه يكى از مجلات لبنانى با ايشان انجام داده و به دليل نكات سودمندى كه در زمينه فهم و تفسير قرآن دارد به ترجمه و عرضه آن دست يازيده‏ايم، اميد آن كه گراميان قرآن پژوه را سودمند افتد. پژوهشهاى قرآنى


در اين گفت و گو×، پرسش‏هاى ما درباره ثابت و متغير در فهم متن دينى متمركز است، نخستين پرسش اين است: همان گونه كه در فهم متن به صورت عام و متن دينى به صورت خاص از ثابت و متغير بسيار سخن رفته است. آيا مى‏توان اين بحث را به دايره فهم قرآن نيز وارد ساخت؟ بر فرض آن كه پاسخ مثبت باشد ثابت و متغير در قرآن كدامند؟

هنگامى كه مى‏خواهيم از ثابت و متغير در فهم متن دينى سخن بگوييم، چه اين متن سنّت نبوى باشد و چه وحى قرآنى، بايد در آغاز به مبانى علمى فهم متن عربى بپردازيم؛ زيرا متن دينى گونه‏اى تازه از متن نيست، بلكه تنها محتواى آن با محتواى ديگر متون زبان عربى متفاوت است. 
هم چنين بايد بر اين اصل تأكيد كنيم كه مسلمانان و پيش از همه مفسران چه آنان كه از ويژگى‏هاى فقهى بر خوردار بوده‏اند يا كلامى و غيره، عقيده داشته‏اند كه در فهم معنا، ظاهر لفظ اصل است؛ بى‏آن كه تأثير عوامل ديگرى را در فرايند فهم متن در نظر بگيرند. براى مثال شرايط تاريخى بررسى نمى‏شود؛ زيرا نوعى تفكر بر اين است كه خداوند در كلام خود تابع شرايط متغيّر تاريخى نيست؛ چون خداوند فوق زمان و تاريخ است، همچنين عوامل روانى يا ابعاد فرهنگى مؤثر در فرايند بيان متن بررسى نمى‏شود؛ با اينكه اگر گوينده تابع شرايط فرهنگى ديگرى باشد ممكن است نوع بيان متن تفاوت كند. تفسير اسلامى از متن، بر چنين تفكرى شكل گرفته است فرق نمى‏كند كه اين متن قرآنى باشد، يا نبوى و يا امامى. 
همان‏گونه كه ظهور در معناى حقيقى و معناى مجازى - كه متأثّر از قرينه است - سيّال مى‏باشد، طبيعى است كه فرايند گوياسازى ظاهر طبق رويكرد ياد شده نيز از يك فرد به فرد ديگر تفاوت كند. بنابراين اختلاف در تفسير از تفاوت در قواعد استظهار ناشى مى‏شود.
در اين زمينه گرايش باطنى در تفسير پديدار شد و بر اين نكته تأكيد كرد كه قرآن بطن‏هايى دارد كه شماره آنها به هفتاد بطن مى‏رسد اگر چه برخى به هفت بطن بسنده كرده‏اند. اين ديدگاه مضمون قرآنى را درگير معناهاى مى‏سازد كه هيچ گونه ارتباطى به لفظ ندارد و مانيز هيچ ارتباطى بين لفظ و معناى مورد نظر اين دسته كه معتقدند در قرآن وجود دارد، احساس نمى‏كنيم. 
بنابراين در فرايند گوياسازى متن قرآنى همه اين‏ها را بايد مد نظر قرار دهيم تا بتوانيم ثابت و متغير را روشن سازيم؛ چون لغت شناسان و اصوليان در تعبيرات خود بين نص و ظاهر فرق نهاده‏اند . و گفته‏اند منظور از نص كلامى است كه احتمال معناى ديگرى را نپذيرد در حالى كه ظاهر آن چيزى است كه احتمال مخالف را مى‏پذيرد هر چند كه ضعيف است؛ براى مثال مى‏گويند: «لابأس» نصّ در حليت است؛ در حالى كه كلمه «يحرم» ظاهر در حرمت است؛ زيرا ممكن است منظور از آن كراهت شديد در مقام مبالغه باشد ولى نمى‏توانيم واژه لابأس را بر حرمت يا كراهت حمل كنيم. پس اينان واژه‏اى را كه از نظر معنى نص است يعنى احتمال ديگر را حتى به صورت احتمال مرجوح بر نمى‏تابد ثابت مى‏شمرند در حالى كه ظاهر در شمار متغيرها به حساب مى‏آيد؛ زيرا ممكن است در غير معناى ظاهر به صورت مجاز يا كنايه، عام و خاص و اطلاق و تقييد و مانند آن استفاده شود.
نظريه فهم متن، به قواعد جديدى تحول يافته است و به زمينه‏ها و شرايطى كه گوينده در آن قرار داشته و يا ]به موضوع[. ارتباط متن با واقعيت پرداخته است از آن‏رو كه واقعيت، در فهم انسان از متن دخالت دارد؛ پس نياز به بررسى واقعيت هست. امّا مسئله ضرورى براى مفسر اين است كه بايد فضاى ذهنى حاكم بر فرايند تفهيم و تفاهم آن زمان را كه حجتى در ميان مردم بوده است بررسى كند؛ زيرا اگر متنى را كه در برهه‏اى خاص و بر اساس روش تفهيم و تفاهم خاص صادر شده است تابع اصطلاحات جديد فهم متن و فضاى ناشى از تفاهم مبتنى بر اين اصطلاحات سازيم بسا اين كار علمى و داراى دقت كافى نباشد. خلاصه اينكه در فهم متن قرآنى ثابت مطلق وجود ندارد حتى در محكماتى كه ام الكتاب هستند؛ البته ترديدى نيست كه محكمات در معناى خود ظاهر هستند ولى ممكن است به لحاظ قرائن گوناگون از آنها برداشت غير ظاهر شود.
با توجّه به همه اين‏ها كه گفته شد به تصور من امكان شكل‏گيرى تفسير بر اساس اختلاف فهم بسيار است خصوصاً اگر در تفسير، بر الهام‏گيرى تكيه كنيم؛ نظريه كه در موارد متعدد از آن سخن گفته‏ام و خلاصه‏اش اين است كه واژه‏ها حامل الهام‏هاى بسيارى هستند كه كاربران كلمات در طول تاريخ با آنها انس داشته‏اند؛ زيرا اين الهام‏ها معنايى را كه واژه براى آن وضع شده است در بر مى‏گيرد و افقى گسترده‏تر از آنچه در واژه نامه‏هاست بدان مى‏بخشد.

شما ثابت و متغير را به نص و ظاهر ارجاع داديد ولى گفتيد كه سخن گفتن از ثابت حتى در مورد محكمات نيز سخن محكمى نيست زيرا ممكن است در مورد محكم نيز اختلاف به وجود آيد.

]آرى[ به لحاظ قرائن داخلى و خارجى.

معيارهايى كه بتوان در فهم متن بر آنها تكيه كرد كدامند؟ با توجّه به تفاوت فرهنگ‏ها، آيا مى‏توان معيارهاى ثابتى را يافت؟ و در آخر مى‏خواهيم بدانيم اگر در قرآن ثابتى از نوع محكم يا غير آن وجود داشته باشد پس آن ثابت قرآنى كدام است كه مانع تأثيرپذيرى فهم انسان از عناصر درونى‏اش بشود؟

نخست بايد بر اين نكته تأكيد كنيم كه هر زبان در فهم جزئيات خود چه به صورت انفرادى و چه به صورت تركيبى، معيارهاى خاصى دارد. از اين رو در فهم خود از متن بايد با بررسى فضاى لغوى و عرفى عصر نزول قرآن، قواعد زبان را اصل قرار دهيم و طبيعتاً در اين باره علماى لغت با يكديگر اختلاف نظر دارند. رسيدن به امر ثابت بسيار مشكل است مگر آن كه - گر چه از باب قدر متيقن - يقين حاصل شود كه چيزى در بين مردم ريشه دارد. زيرا اختلاف در قواعد زبان عربى كه به شكل اختلافات نحوى يا بلاغى و غيره ظاهر مى‏شود ممكن است به اختلاف در فهم بينجامد.

آيا مى‏توانيم بگوييم شما اعتقاد داريد كه معيارهاى ثابتى هر چند محدود در فهم زبان وجود ندارد؟

من گفتم شايد بتوانيم جاهايى را انگشت بگذاريم كه قدر متيقن را علماى لغت نشان دهند. اين همان چيزى است كه از آن به ثابت تعبير مى‏شود. نكته دوم اين است كه وقتى فردى سخن مى‏گويد در كلام خود تابع بعضى جوانب ذهنى درونى خويش است به گونه‏اى كه اين امر در فهم ديگران از كلام او دخالت مى‏كند. از اين رو بررسى زمينه‏هاى فكرى يا عاطفى گوينده ممكن است اين فايده را داشته باشد كه قرينه‏اى براى اراده معناى خاصى از كلام گردد.
امرى كه سبب مى‏گردد مسئله فرهنگ در گستره‏اى كه كلمه در آن پويايى دارد تأثيرگذار باشد.

آيا مى‏شود از اين زمينه‏هاى فرهنگى اگر چه به صورت نسبى جدا شد؟

وقتى كه كلامى را مى‏خوانيم؛ البته منظور من كلام به معناى اصطلاحى آن نيست بلكه مقصود معناى عرفى آن است كه شاعر مى‏گويد:
إن الكلام لفي الفؤاد و إنّما
جعل اللسان على الفؤاد دليلاً
«كلام در دل است و زبان براى دل راهنما قرار داده شده است».
يعنى انسان با درون داشت‏هاى خود سخن مى‏گويد؛ ممكن است اطلاع از گرايش‏هاى درونى گوينده، معنايى را جز آنچه كه لفظ بر آن دلالت مى‏كند در اختيارمان قرار دهد.
براى مثال وقتى كلمه «سلام» از گوينده صادر مى‏شود ممكن است منظور از آن، صلح - در مقابل جنگ - باشد و امكان دارد منظور از آن، درود يا معانى متعارف ديگرى باشد. ولى وقتى كلمه «سلام» به يك اصطلاح تبديل گرديد و به تابلوى جريان سياسى خاص بدل شد ممكن است از آن، معنايى غير از معناى لغوى آن فهميده شود. چنان كه چند دهه است كه با پديده‏اى بنام جنبش طرفداران صلح مواجه هستيم. اين جنبش يكى از چهره‏هاى حزب كمونيست به شمار مى‏آيد. وقتى يك كمونيست از «سلام» حرف مى‏زند چون پيرامون آن را عناوين سياسى و حزبى خاصى فرا گرفته است ممكن است از آن معنايى غير از معناى لغوى آن بفهميم. 
ممكن است بعضى بگويند تو از اصطلاح حرف مى‏زنى حال آنكه واقعيت امر به اين اندازه دقيق و ظريف نيست بلكه كلمه ممكن است اصطلاح نباشد ولى الهام‏ها و ابعاد سياسى‏اى به خود بگيرد كه كلمه به جهت ماهيت خود نتواند آنها را بپذيرد.
در اين باره در تفسير «من وحى القرآن» بيان كرده‏ام كه در فهم نص سه معيار عمده وجود دارد:
1 - ظهور 2 - دليل عقلى 3 - دليل نقلى درباره نص قرآنى.
بنابراين ظهور حجيت دارد اگر دليل عقلى يا نقلى بر منع آن وجود نداشته باشد. پس اگر مانعى عقلى پيدا شد ناگزير ظهور بايد به گونه‏اى حمل شود كه با دليل عقلى هماهنگى پيدا كند ولى نبايد با قواعد مجاز، كنايه و استعاره ناسازگار باشد؛ علاوه بر آن ضرورى است كه منظور گوينده - كسى كه متن از آن صادر شده است - و اهداف تاريخى آن - در صورتى كه گوينده بشر است - مورد بحث و بررسى قرار گيرد.

در ابتدا يادآور شديد كه اساس كار تفسير پس از نص تأكيد بر ظاهر است حال آنكه مى‏بينيم بعضى از مفسران بر موضوع استظهار تأكيد مى‏ورزند؛ براى مثال شيخ طوسى مى‏گويد: «تفسير همان تبيين و تشريح لفظ مشكل است.» در نتيجه بيان ظاهر، تفسير نيست. فنارى و زرقانى نيز همين تعريف را پذيرفته‏اند. پس اگر بپذيريم كه اساس تفسير همان استظهار است و بيان نص و ظاهر تفسير نيست، اين امكان به وجود مى‏آيد كه در فرايند استظهار بتوان از امور متعددى بهره جست يا به تأويل روى آورد.

وقتى از تفسير سخن مى‏گويم منظور كلمه تفسير به معناى لغوى آن نيست كه در موضوع تفسير به رأى محل بحث و جدل است مثل آنجايى كه برخى از كسانى كه ظاهر قرآن را حجّت نمى‏دانند اعتراض مى‏كنند كه اين كار شما تفسير به رأى است پاسخ داده مى‏شود كه عمل به ظاهر، تفسير نيست؛ زيرا تفسير توضيح دادن مورد مشكل است.
منظور من از واژه تفسير، تكيه مفسر در شرح معانى قرآن، بر ظاهر است و آنچه شما بيان داشتيد از راستاى ظهور بيرون نيست چرا كه ممكن است ظهور از معناى لغوى ناشى شده باشد؛ زيرا وضع يك لفظ براى يك معنا موجب مى‏شود كه لفظ در آن معنى ظهور يابد و ممكن است ظهور از معناى عرفى ناشى شده باشد؛ چون بعضى شرايط روانى يا اجتماعى خاص، بعضى معانى جايگزين يا معانى گسترده‏ترى به لفظ مى‏دهد و نيز ممكن است كه ظهور از قرينه نشأت بگيرد؛ چرا كه ممكن است كلمه‏اى را بخوانيم و در همان حال بدانيم كه امكان ندارد گوينده معنايى خردناپذير براى كلمه اراده كرده باشد؛ مثل آياتى كه در ديدن خداوند، جبر يا تجسيم ظاهرند؛ چون دليل عقلى، ديدن، تجسم و جبر را محال مى‏داند.
پس دليل عقلى قرينه‏اى بر عدم اراده اين ظاهر است و منظور از آن را معنايى مجازى مى‏داند و ممكن است پاره‏اى قرائن لفظيه يا حاليه در اين رابطه وجود داشته باشند. بنابراين آنچه شيخ طوسى فرموده است سخن تازه‏اى نيست.

در ارتباط با ثابت و متغير گفتيد: در فهم و دلالت نمى‏توان ثابتى را تصور كرد آيا در محتوا هم اين سخن گفتنى است؟

طبيعتاً محتوايى كه حجت بر آن اقامه شده باشد ثابت است؛ نه چيزهايى كه - از نص يا امورى كه نص را احاطه كرده است - حجتى بر آنها اقامه نشده است. مثلاً با بررسى قرآن مى‏بينيم كه توحيد موضوعى ثابت است، چرا كه همه قرآن به روشنى از توحيد سخن مى‏گويد؛ همين طور نبوت و روز قيامت از شمار ثوابت هستند؛ همين طور آياتى كه از جزئيات اعتقادى سخن مى‏گويند. و از بعضى از احكام شرعى هم برمى‏آيد كه از ثوابت هستند، مانند آياتى كه از حرمت مردار و خون و... سخن مى‏گويند.

اگر تعيين اين ثوابت را به حجت باز گردانيم، در حالى كه خود حجت از درون نص دينى برمى‏آيد - يعنى عناصر حجيت ساز، همان عناصرى هستند كه از بود و نبود ثوابت در آنها حرف مى‏زنيم - پس چطور مى‏توان - مثلاً در موضوع توحيد - به ثوابت رسيد؟ در حالى كه مى‏بينيم تأويلاتى كه ذكر گرديده است بسيارى از چيزهايى را كه همگان جزو شرك مى‏دانند از مفهوم شرك خارج مى‏سازد.

وقتى از توحيد به عنوان يك ثابت سخن به ميان مى‏آيد من توحيد را - با قطع نظر از جزئيات آن - و نبوت را - با قطع نظر از برنامه‏هاى آن - دو اصل در نظر مى‏گيرم و همين طور روز قيامت را. غير از اين ممكن است كسانى از معاد جسمانى يا معاد روحانى و برخى از نبى معصوم يا غير معصوم و برخى ديگر از توحيد به لحاظ طبيعت فرهنگى آن و احتمالاتى كه برمى‏تابد - قطع نظر از اينكه اين احتمالات ثابت است يا نه، صحيح است يا غلط - ، به صورتى هماهنگ با تثليث يا ناهماهنگ با آن سخن بگويند.
منظور من از حجت در اين مقام، همان چيزى است كه وقتى از نص راهنمايى مى‏جوييم و مى‏خواهيم آن را از درون بررسى كنيم، در مى‏يابيم عاملى كه از ظهور فراتر رود و آن را به سر حد احتمال تنزّل دهد و عنصرى خارجى كه بتواند ظهور را مخفى ساخته يا آن را تأويل كند وجود ندارد؛ چنين چيزى همان ثابت است.

آيا مى‏توان گفت محكم و متشابه معادل ثابت و متغيّرند؟

واژه محكم هرگاه در مقابل واژه متشابه قرار گيرد، قرينه‏اى براى متشابه قلمداد مى‏شود. ولى بايد منشأ محكم بودن آن بررسى شود؛ يعنى روشن شود كه كلمه، به حسب ظهور خود محكم است. براى مثال آيات «ليس كمثله شى‏ء» (شورى /11) و «لا تدركه الأبصار» (انعام/103) در مقابل آيات متشابه «يد اللَّه فوق ايديهم» (فتح/10) و «وجوهٌ يومئذٍ ناضرة إلى ربّها ناظرة» (قيامة /22) محكم مى‏باشند؛ زيرا دو آيه اخير ممكن است اين تصور را ايجاد كند كه امكان دارد خداوند ديده شده يا بدان نگريسته شود يا اينكه خداوند جسم است. بايد اين محكمات را نيز مورد مداقه قرار داد و در آيه «ليس كمثله شى‏ء» نيز احتمالات ديگر را در نظر گرفت.

در اين صورت از محكم بودن مى‏افتد.

نه، در اين‏جا اينكه بگوييم محكم به جهت ظهور خود مى‏تواند در برابر دشمن به عنوان حجت بكار رود ولى احتمال پذيرش خلاف نيز در آن مى‏رود، با مفهوم رايج محكم كه آن را مساوى با نص مى‏گيرند تفاوت دارد.

ولى خداوند متعال محكمات را با ويژگى ام الكتاب وصف كرده است؛ يعنى محكمات مرجع تحكيم‏اند؟

چون ظهور حجيت دارد. براى مثال بعضى ديدگاه‏هاى كلامى اعتقاد دارند خداوند جسم است ولى نه مانند اجسام ديگر. اين مطلب به هشام نسبت داده مى‏شود، گرچه اين نسبت ثابت نشده است چنان كه از امام كاظم عليه السلام مى‏پرسند: برخى مى‏گويند كه خداوند شى‏ءاى است ولى نه مانند اشياى ديگر. پس آيه «ليس كمثله شى‏ء» را مى‏توان اين گونه تأويل كرد ولى براى آن دليلى وجود ندارد. پس لفظ ظاهر با احتمال قابل جمع است؛ ولى وقتى اين احتمال ده درصد است ارزشى ندارد. پس محكم با نص تفاوت دارد.

آيا مى‏توان محكمى را كه شما از آن سخن مى‏گوييد، محكم اضافى يا نِسبى ناميد؟ يعنى اين محكم همان محكم در برابر متشابه است اما اين امكان مى‏تواند وجود داشته باشد كه در تفسير برخى از جزئيات آن، عقل‏ها و فهم‏ها دچار اختلاف گردند؟

آرى ممكن است؛ به عبارت ديگر هر ظاهرى با احتمال همراه است ولى در نهايت ]بايد ديد كه[ درجه اين احتمال چقدر است؟ شايد درجه اين احتمال به لحاظ ماهيت لفظ از جهت معناى لغوى و عرفى آن، ده درصد باشد حال آنكه احتمال ديگرى كه مطابق با ظهور بوده و با ماهيت عرفى و لغوى كلمه همخوانى دارد، نود درصد باشد. اين مورد محكم ناميده مى‏شود هر چند كه خلاف ظاهر در آن احتمال داده شود؛ در جايى خداوند متعال مى‏فرمايد: «وجوهٌ يومئذٍ ناضرة الى ربها ناظرة» اين آيه در اين معنا ظاهر است كه خداوند مانند يك جسم قابل ديدن است، با وجود احتمال ديگر كه منظور از ديدن در اين‏جا ديدن قلبى است؛ گو اينكه ضعيف است، اگر قرينه‏اى عقلى يا لفظى مانند آيه قرآنى ديگر همانند «لا تدركه الابصار» آمد، سبب مى‏شود كه لفظ در معنايى كه احتمال اراده آن ضعيف است ظاهر شود؛ زيرا زمانى ظهور در معناى حقيقى قوى است كه قرينه‏اى نقلى يا عقلى بر خلاف آن وجود نداشته باشد.

همه اين مشخصه‏ها و معيارهايى كه ذكر كرديد تغيير پذيرند؛ پس پايدار بودن ثابت از كجا ناشى مى‏شود؟

گفتم كه تغييرات از خارج لفظ ناشى مى‏شوند؛ به عبارت ديگر قواعد زبان عربى و ساير زبان‏هاى ديگر مى‏گويد كه اصل در كاربرد، همان حقيقت است؛ مگر در صورتى كه قرينه‏اى بر اراده خلاف معناى حقيقى اقامه گردد.

اين معناى حقيقى از ثوابت شمرده مى‏شود ولى وقتى از تحول زبان‏ها صحبت مى‏كنيم ديگر ثابتى باقى نمى‏ماند.

براى تحول زبان قواعد خاصى وجود دارد؛ اگر معناى حقيقى گرفتار نقل نشود بسا ممكن است دچار انصراف گردد، يعنى بر يكى از مصاديق معنى دلالت كند، و اين امر ممكن است به وضع تعينى و يا به اشتراك منجر شود. عالمان منطق و لغت واژه «دابة» را مثال مى‏زنند كه امروزه در عرف رايج ما بر چيزى دلالت مى‏كند كه چهار دست و پا راه مى‏رود؛ همين طور واژه «صلاة» كه براى دعا وضع گرديده بود و اكنون بر معناى شناخته شده ]نماز [دلالت مى‏كند. پس معناى حقيقى ثابت نيست و دچار تغيير مى‏شود، ولى ما در فرايند به نطق آورى، همه عوارض ناشى از تغيير را كه در آن واژه‏ها روى داده است. ملاحظه نموده و پس از آن نتيجه‏گيرى مى‏كنيم. پس ثابت لفظى است كه در برخى از جزئيات و مصاديقش بسيار استعمال نشده است تا به پايه انصراف يا وضع تعينى يا نقل برسد، و قرينه‏اى درونى يا بيرونى كه آن را از ظاهرش باز دارد نيز وجود نداشته باشد.

يعنى ثابت به صورت مطلق ثابت نيست بلكه ثبوت آن نسبى مى‏باشد؟

از نظر ما در زبان عربى جز نص - كه تنها يك معنى را بر مى‏تابد - چيز ديگرى فى نفسه ثابت نيست.

آيا مى‏توانيم بگوييم سنّت معصوم كه در طول ده‏ها سال شكل گرفته است تنها معيارى است كه مى‏تواند فرهنگ‏ها و عرفهاى گوناگون را از ورود به حيطه نص قرآنى باز دارد و اين امر به فهم قرآنى ثبات مى‏بخشد؟

آرى همين گونه است؛ ولى در ابتدا بايد سنّت را از نظر وثاقت بررسى كرد كه آيا اصلاً جزو سنّت هست يا نه؟ بايد شرايطى را كه سنّت در آن شكل گرفته است نيز بررسى كنيم؛ زيرا امكان دارد پيامبر از جايگاه ولى يا قانونگذار سخنى گفته باشد.

منظور ما همان سنّت صحيح است

حتى سنّت صحيح را نيز بايد مورد بررسى قرار دهيم؛ چرا كه ممكن است از حيث مدلول ثابت نباشد؛ زيرا وقتى از پيامبر9 قضيه‏اى مانند «لا ضرر و لا ضرار» صادر مى‏شود برخى مى‏گويند: اينكه پيامبر فرمود: «اذهب فاقلعها و ارم بها اليه فانه لا ضرر و لا ضرار...»؛ برو و آن ]درخت[ را از ريشه در آور و به سوى او بينداز كه ضرر و ضرار وجود ندارد...»1 امرى ولايى است و تشريعى نمى‏باشد. و ممكن است ديگرى بگويد اين سخن پيامبر از جايگاه تشريعى وى صادر شده است. پس وقتى مى‏خواهيم سنّت را به نطق در آوريم مى‏بينيم كه سنّت از مضمون «برو و آن ]درخت [ را از ريشه در آور و به سوى او بينداز» حرف مى‏زند ولى آيا اين سخن حكم ولايى است يا جنبه تشريعى دارد؟

آيا در اين‏جا چارچوبى برگرفته از سنّت وجود دارد كه به انسان كمك كند و او را از آشفتگى برهاند؟

معيارهايى كه ذكر كردم نمى‏گذارند كه فهم قرآن به تباهى و تحيّر دچار شود.

ولى منظور من فهم لغوى بود...

وقتى در فضاى زبان، عرف، قرائن عقلى و قرائن لفظى صحبت مى‏كنيم، با قرائن روانى موجود در اين گستره حرف مى‏زنيم. و وقتى در برابر متن قرآنى عارى از همه اين عناصر قرار مى‏گيريم، طبيعى است كه در اين ميان مفهوم ثابتى وجود داشته باشد.

خاطر نشان نموديد كه معيار در تفسير، همان فهم مردم زمان پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله است. آيا فكر نمى‏كنيد اين گفته باب تفسير علمى را ببندد و مانع استفاده از ابزارهاى جديد در فهم متن گردد؟ چرا كه استفاده از اين ابزارها سبب خواهد شد به فهمى غير از فهمى كه پيش از اين بدان دست يافته‏ايم برسيم.

سؤال مى‏خواهد به دو نكته بپردازد: نخست مسئله فهم علمى، پزشكى يا نجومى و... از قرآن است. علم و پزشكى محتوا هستند سؤال اين است كه بر فرض دلالت قرآن بر اين معنى، چگونه اين مفاهيم را از متن قرآن بفهميم و اقتباس كنيم؟ زيرا زمانى كه قرآن به صورت علمى تفسير شود بايد لفظ براى اين منظور توسعه يابد. خداوند مى‏فرمايد: «فمن يعمل مثقال ذرةٍ خيراً يره»؛ (زلزال /7) پس هر كس به اندازه ذره‏اى نيكى كند آن را مى‏بيند.» اگر از دانش هسته‏اى چيزى به گوشمان خورده باشد مى‏بينيم كه واژه ذره مى‏تواند براى دانش هسته‏اى توسعه يابد؛ زيرا اين واژه در ذره‏اى ظهور دارد كه از نظر حجم كوچك‏ترين شى‏ءاى است كه در درون آن بارهاى مثبت و منفى با هم وجود دارند. پس اگر فرض كرديم كه فهم براى اين موضوع توسعه يافته است، ذره را به معناى لغوى آن گرفته‏ايم و به اعماق واژه وارد شده‏ايم و طبق فرمايش الهى «من كل شى‏ء خلقنا زوجين»؛ از هر چيزى دو نوع ]نر و ماده [ آفريديم.» ماهيت ذرّه را بررسى نموده و از نظر بارهاى مثبت و منفى و چگونگى تعامل آنها، اين معنى را مورد بحث و بررسى قرار داده‏ايم.

ولى عربها سالها نمى‏توانستند اين معنى را بفهمند؟

نمى‏خواهيم بگوئيم كه عربها اين مسئله را مى‏فهميدند: ولى مهم اين است كه بدانيم آيا لفظ مى‏تواند براى اين ]مفهوم[ يا آن ]مفهوم[ توسعه يابد يا نه؟ يعنى وقتى مى‏گوييم منظور از واژه ذره كوچك ترين شى‏ء از نظر اندازه است، مهم راهى است كه بشود اين واژه، علم ذرّه را برتابد. منظور من اين است. 
به عبارت ديگر دخالت دادن علوم ]گوناگون[ در متن قرآنى، نيازمند آن است كه متن قرآنى براى همه جزئيات اين علوم توسعه يابد. ولى اين كه عرب‏ها آن را نمى‏فهميدند نمى‏تواند دليل باشد. زيرا ممكن است بعضى از عربها پاره‏اى از امور اعتقادى را نفهمند؛ مثلاً در آيه «لو كان فيهما آلهةٌ الاّ اللَّه لفسدتا»؛ (انبياء/22) اگر در آسمان و زمين جز اللَّه خداى ديگرى بود زمين و آسمان فاسد مى‏شد» ممكن است بعضى از عربها معناى عميق ارتباط تنگاتنگ ميان تعدد خدايان و فساد را نفهمند. 
پس مهم مبنايى است كه مى‏كوشد جزئيات علوم پزشكى، شيمى و فيزيك و... در سايه آن وارد شود و آن مبنا اين است كه دلالتى در لفظ وجود داشته باشد كه براى اين جزئيات توسعه يابد. در همه آنها قاعده اين است كه با قطع نظر از ميزان آگاهى مردم شنونده، لفظ بايد حاوى معنايى باشد كه مى‏خواهيم استخراج كنيم؛ بنابراين اگر لفظ از جهت معناى لغوى يا عرفى خود مى‏تواند براى آن معنى توسعه يابد مشكلى وجود ندارد.
از عبارت قرآنى «لفسدتا» مردم برخى از موارد فساد را مى‏فهميدند در حالى كه ما از اين واژه، فساد در قوانين و نظام‏ها را مى‏فهميم كه آنان قادر به درك آن نبودند؛ اگر واژه فساد همه نابسامانى‏هاى دامنگير نظامِ عالم را، چه در امورى كه ما مى‏شناسيم و چه در امورى كه ما از آنها شناخت نداريم، در بر مى‏گيرد. پس واژه بنا به قواعد زبانى و ضوابطى كه ما بيان داشتيم مى‏تواند براى همه اين جزئيات علمى توسعه يابد و مانعى نيز بر سر راه اين توسعه وجود ندارد.
و اما نكته دوم: اينكه فرموديد اين امر باب استفاده از ابزارهاى تازه در فهم متن را مى‏بندد، معتقديم كه اين امر باب تحول در نظريه فهم متن را نمى‏بندد ولى ما بايد خودِ اين نظريه را مورد مداقه قرار دهيم؛ زيرا امكان دارد اين نظريه برآمده از فضاى زبانى داراى اصطلاحات، زمينه معرفتى، ديدگاه فلسفى و زمينه‏هاى فرهنگى خاصى باشد كه با فضاى لغوى نزول قرآن متفاوت باشد. از اين رو نمى‏توانيم متن را تابع هر نظريه تفسيرى بنمائيم. 
مشكل نصر حامد ابوزيد در مسئله تأويل همين است. تأويل، خود مشكلى ندارد چرا كه حمل لفظ بر خلاف ظاهر آن است، امّا وقتى مى‏گوييم شيطان موجودى زنده و عاقل نيست بلكه همان جنبه گرايش به شر در وجود انسان است و جن عبارت از امور خفيه مى‏باشد و ملائكه همان نمونه‏هاى خير و نيكى هستند بايد آن را بررسى كنيم؛ چون نمى‏توان بدون وجود ارتباط بين لفظ و معنا، لفظ را بر غير ظاهر آن حمل نمود. پس اگر به سراغ لفظى برويم و آن را بر معنايى حمل كنيم كه هيچ ارتباطى با لفظ ندارد اين كار نادرست است؛ از اين رو معتقديم نظريه‏هاى جديد در فهم متن، ممكن است حاوى نظرياتى باشند كه تابع شرايط و محيطهاى خاصى‏اند، حال آنكه زبان ما تابع آن شرايط نمى‏باشد. ما نمى‏گوييم دستاوردهاى كوفى‏ها، بصرى‏ها يا عبدالقاهر جرجانى نظرهاى نهايى در باب فهم متن هستند بلكه مى‏گوييم بايد اشتباهات آنان را آشكار كنيم كه اين خود ممكن است به رد شدن نظريات آنان و كشف نظريه ديگرى بينجامد كه با دانسته‏هاى قبلى ما تفاوت دارد ولى به شرط آنكه با فضاى زبان هماهنگ باشد.
#تفسير قرآن كريم بر حسب قواعد زبانى همان خواهد شد كه شما فرموديد. ولى اگر از ناحيه معصومين‏عليهم السلام در تفسير، احاديثى بر خلاف معناى ظاهرى آيات به ما برسد، اين شيوه از تأويل را چگونه مى‏بينيد؟
من مى‏گويم نمى‏شود قرآن را به معنائى تفسير كرد كه از نظر لغوى يا عرفى در آن ظاهر نباشد يا در وادى تفهيم و تفاهم قرينه‏اى براى آن وجود نداشته باشد. در غير اين صورت در فهم متن چه قرآن و چه سنّت بصورت عام دچار اشتباه مى‏شويم.

براى مثال در جمع بين «ثمن العذرة من السحت»2 و «لابأس ببيع العذرة»3 جمع «تورعى» يا «تبرعى» قابل قبول نيست؛ زيرا قرينه‏اى براى آن وجود ندارد. از اين رو در آخرين بازنگرى تفسير خود گفتم: بيشتر آنچه كه به اهل بيت‏عليهم السلام نسبت داده مى‏شود از باب ذكر مصداق يا از نوع الهام‏گيرى است. براى نمونه در تفسير آيه «قل كفى باللَّه شهيداً بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب» (رعد/43) نزديك به بيست روايت4 مى‏گويند منظور اين آيه اميرالمؤمنين‏عليه السلام است. برخى مى‏گويند اين روايات از باب تعيين مصداق است، چرا كه امكان ندارد منظور از لفظ همان امام على‏عليه السلام باشد؛ زيرا سياق[ آيه جنمى‏پذيرد كه پيامبر بگويد: خداوند و عموزاده‏ام را بر صداقتم گواه مى‏گيرم. 
شايد منظور ائمه‏عليهم السلام اين بوده است كه مى‏خواستند خاطر نشان سازند كه علم الكتاب نزد على‏عليه السلام است نه اينكه مراد از لفظ، امام على‏عليه السلام است. از اين رو اعتقاد دارم بسيارى از اين احاديث، صحيحه نيستند و يا از باب تعيين مصداق مى‏باشند و بعضى ديگر را بايد به اهل خبره‏اش سپرد؛ زيرا دست يازيدن به آنها غناى نص قرآنى را كه در بالاترين درجات فصاحت قرار دارد و اعجاز بلاغى و بيانى قرآن شمرده مى‏شود، متزلزل مى‏سازد. براى مثال آيه شريفه «كنتم خير أمة اخرجت للناس» (آل عمران /110) در بعضى از روايات به «كنتم خير ائمة أخرجت للناس» تفسير شده است كه نادرست است. زيرا اگر معناى آيه «خير ائمة» بود، ديگر «أخرجت» درست نيست و بايد «أخرجوا» مى‏بود بنابراين لفظ بايد بر معناى خود حمل شود چه آن را معناى ظاهرى بناميم و چه باطنى؛ به شرط آنكه با قواعد بلاغت هماهنگى داشته باشد نه اينكه نص قرآنى را از بلاغت بيندازيم.

ولى وجود تفكر بطن‏هاى قرآنى با اين انديشه كه مى‏گويد الفاظ نمى‏توانند منظورهاى خداوند را در بر گيرند هماهنگى دارد.

نگره‏ناتوانى الفاظ براى فراگيرى منظورهاى الهى پذيرفتنى نيست؛ زيرا خداوند مى‏فرمايد:«انّا أنزلناه قرآناً عربياً»، (يوسف /2) «بلسان عربى مبين»؛ (شعراء /195) يعنى خداوند خواسته است چيزهايى را كه از طريق زبان قابل انتقال هستند با زبان برايمان بيان نمايد و آن دسته از مفاهيمى كه قابل انتقال با زبان نيستند، زمينه‏اى براى بيان آنها بوسيله زبان نيست. اينكه خداوند سبحان اين دسته از معانى و مفاهيم را در واقع و نفس الامر اراده مى‏كند، باعث نمى‏شود كه آنها از طريق الفاظ و زبان اراده شوند. چرا كه درست است كه علم الهى بى نهايت است ولى خداوند همه اين علم را در قرآن براى ما آشكار نساخته است. 
بنابراين به نظر من تفسير باطنى معنى ندارد؛ زيرا اين امر همان كاربرد لفظ در معانى متعدد است مگر اينكه مراد از تأويل، بيان مصداق يا الهام‏گيرى باشد چنان كه براى نمونه امام باقرعليه السلام درباره آيه «و من أحياها فكانّما أحيا الناس جميعاً» (مائده/32) فرمود: «تأويل بزرگ آن كسى است كه نفس را از گمراهى به سوى هدايت منتقل سازد»5 زيرا قتل در معناى ظاهرى آن همان قتل جسمى است؛ ولى گويا امام‏عليه السلام مى‏خواهد بگويد: خداوند با اين گونه حيات نيز بر ما منت مى‏نهد؛ زيرا كه حيات معنوى مهم‏تر است. 
و درباره آيه «فلينظر الانسان الى طعامه» (عبس/24) روايتى است كه مى‏گويد: «منظور از طعام همان علم است»6 حال آنكه با توجّه به قرينه سياق آيه، منظور از طعام همان معناى معروف آن است و تفسير طعام به علم نوعى الهام‏گيرى مى‏باشد. آرى! گاهى ممكن است كه معنى عميق باشد و بر حسب آگاهى فرد از لايه‏هاى متعددى برخوردار باشد؛ مانند قضيه «لا اله الا اللَّه»؛ اين عبارت بر توحيد دلالت مى‏كند. كسى ممكن است آن را به صورت ساده بفهمد و شايد كسى آن را به صورت عميق همراه با جزئياتى كه متكلمان ذكر كرده‏اند درك كند. اگر منظور از باطن اين باشد ما نيز با آن موافق هستيم.

تا كجا بايد مفسر، بين داشته‏هاى قبلى خود كه بوسيله علم كلام بدان‏ها ايمان دارد و ظاهر متن قرآنى همخوانى به وجود آورد؟

به اعتقاد من مفسر بايد قرآن را پيشواى خود قرار دهد نه اينكه خود پيشواى قرآن قرار بگيرد. ما بايد باورهاى خود را از قرآن بگيريم و قرآن را تابع عقايد خود نسازيم. اما وقتى قرآن در معنائى ظاهر است كه دليل عقلى قطعى بر خلاف آن وجود دارد ما در اين جا اين ظهور را نمى‏پذيريم؛ مثل آياتى كه در جبر و جسم بودن خداوند و مانند آن ظهور دارند. و ما به توحيد و نبوت اعتقاد داريم ولى مفاهيم مربوط به توحيد و نبوت را از كجا بگيريم؟ بايد اين مفاهيم را از قرآن بگيريم. آيا پيامبر نقاط ضعف دارد يا نه؟ پاسخ آن را بايد از قرآن بگيريم. ]يعنى[ اگر آيه‏اى در اين باره ظهور داشت و با عصمت نيز منافات نداشت بايد بدان ملتزم گرديم؛ زيرا دليل عقلى قطعى بر عصمت ]پيامبر[ دلالت مى‏كند ولى بر نبود نقاط ضعف دلالت نمى‏كند. من اين مسئله را از باب مثال ذكر كردم و در مقام اثبات يا نفى آن نيستم. 
بسيارى از اوقات ما قرآن را تابع عقايد و مفاهيم خود يا اين حديث و آن روايت مى‏سازيم.
بحثى اصولى وجود دارد كه مى‏گويد قرآن مى‏تواند با خبر واحد تخصيص بخورد. من در اين باره احتياط مى‏كنم؛ زيرا قرآن براى همه مردم اطلاق دارد؛ بنابراين مخصّص قرآن نيز بايد براى همه مردم اطلاق داشته باشد. با دلالت آيه قرآن بر عموم، اگر روايتى رسيده و در گوش مرد باديه نشينى نجوا كرده كه منظور قرآن اين است، بى آنكه براى ديگران توضيحى داده شود. اين نمى‏تواند تخصيص باشد.

و خبر متواتر؟

همين مطلب درباره خبر متواتر نيز راست مى‏آيد؛ مگر اينكه اطلاق داشته باشد و مخاطب آن همه مردم باشد كه خبر متواتر نيز معمولاً همين گونه است.

وقتى از فهم قرآن سخن به ميان مى‏آيد خود به خود پاى قواعد رجالى و مانند آن نيز به ميان كشيده مى‏شود؛ در حالى كه عالمان دانش رجال در اين قواعد اختلاف نظر دارند؛ زيرا انسان محدود به ابزارهاى معرفتى خود مى‏باشد و به اين ابزارها اتكا دارد و به نظر مى‏آيد جدا شدن از اين ابزارها مشكل باشد. پس چگونه اطمينان يابيم كه آنچه را كه از محيط يا حالات روانى گرفته‏ايم بر قرآن تحميل نكرده‏ايم؟

از نظر ما مسئله دو جنبه دارد: جنبه اول محتواى فكرى است؛ در اين زمينه بايد گفت زمانى كه مى‏خواهيم قرآن را بفهميم بايد در حد توان از باورهاى گذشته خود جدا شويم. براى مثال، فرض كنيم من باور خود را نسبت به شخصيت پيامبر با بررسى فلسفه ملاصدرا يا فلسفه يونانى آميخته با انديشه برخى از فلاسفه مسلمان گرفته‏ام؛ اين باور در ساختار انديشه‏اى من به يك امر اساسى تبديل شده است حال آنكه ظاهر قرآن با اين باور تفاوت مى‏كند. حال آيا صحيح است كه قرآن را تابع اين فلسفه بسازم؟ چنان كه هر صاحب مسلكى مى‏كوشد تا قرآن را بر مذهب خود تطبيق دهد؛ يعنى مى‏كوشد قرآن را تابع مذهب خود سازد.
و اگر چنانچه انسان در فهم نص از برخى پيش زمينه‏هاى فرهنگى برخوردار است بايد اعتراف كند كه فهميده‏هايش از نظر خودش حقايق هستند و نمى‏تواند آنها را حقايق مطلق به حساب آورد.
جنبه دوم اين است كه آيا انسان مى‏تواند از داشته‏هاى خود جدا شود؟ در اين زمينه بايد گفت كه اين كار نيازمند كوشش‏هاى بسيارى است؛ يعنى بسيار سخت است كه انسان به صورت كامل از داشته‏هاى خود جدا گردد. بنابراين به جهت دخالت عوامل درونى، فهم او از اشيا دچار نقصان مى‏گردد. اين مسئله در اغلب فرهيختگان ديده مى‏شود و مشكل اساسى معرفت در تفاوت بين واقع گرايى و درون گرايى نفهته است. به همين جهت گاه فقها نيز از محيط خود تأثير مى‏پذيرند.
به همين جهت بعضى از فقها رسوم و عادات اجتماعى عصر پيامبرصلى الله عليه وآله را با زمان خود مقايسه مى‏كنند. براى مثال يكى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله در حديثى مى‏گويد: «بر حضرت زهراعليها السلام وارد شدم؛ ديدم آن حضرت دستمال زرد رنگى به سر بسته‏اند. نفهميدم زردى صورت آن حضرت بيشتر بوده است يا زردى دستمال.» حضرت آيت‏اللَّه خويى «ره» در ضمن تعليقه‏اى بر اين حديث مى‏گويد: عقلانى نيست كه حضرت زهراعليها السلام صورت خود را در برابر اين صحابى آشكار ساخته باشد. در حالى كه شايد اين مسئله در آن زمان ممكن بوده است.

حضرت آيةاللَّه روى آوردن به زبان به روى آورى به فرهنگ مى‏انجامد. اگر جنبه محتوايى قرآن و ارزش‏هاى مطرح شده توسط قرآن را معتبر ندانيم، آيا تغيير ضوابط، قواعد و واژگان زبان به دگرگونى كامل معنى توسط عرف نمى‏انجامد؟ و آيا مى‏توان اين تغيير عام را كه ذوقى و فردى نيز نيست پذيرفت؟

قواعد فهم زبان تقدس ندارند و امرى اجتهادى هستند؛ بنابراين اگر در راستاى فهم نص دريافتيم كه در اجتهادمان به خطا رفته‏ايم يعنى اجتهاد جديد ما با زبان هماهنگى دارد؛ به اين معنى كه بر زبان غير از آن چيزى را كه مى‏پذيرد تحميل نمى‏كند و تحت تأثير حالات روانى يا فرهنگى قبلى، بدون اينكه مبنايى براى تأويل و تغيير وجود داشته باشد، معنى را دچار تأويل نمى‏كند...

براى روشن شدن منظور خود مثالى مى‏زنيم: ما براى استخراج احكام فقهى برخى از مسائل به قرآن يا سنّت مراجعه مى‏كنيم در حالى كه به يقين مانند آن مسائل از قبل وجود ندارند. مانند مسئله شركت‏ها و چيزهاى جديد ديگر. آيا بايد همه امور معاملاتى خود را از نص بگيريم؟ يا اينكه مى‏توانيم عقودى را كه در نص نيز نيامده است بپذيريم؟

اين بحث ديگرى است؛ ما تابع نظرى هستيم كه مى‏گويد تشريعات جزيى در عرصه معاملات نداريم و معاملات تابع نيازهاى بشر است؛ از اين رو فرمايش الهى «أوفوا بالعقود» در تعاقد، آزادى داده است و منظور از اين آيه از آن رو كه امضايى است وجوب پاى بندى به عقودى كه از پيش وجود داشته‏اند، نيست؛ بلكه هر نوع عقدى را كه در بستر زمان پديد مى‏آيد نيز در بر مى‏گيرد بنابراين نيازى نيست كه قرارداد بيمه را تحت عنوان هبه معوضه يا مانند آن بياوريم؛ زيرا اين عقد خود عقدى مستقل است، هر چند كه ممكن است در بعضى از ويژگى‏هاى خود با عقد ديگرى همانندى‏هايى داشته باشد. چنان كه درباره صلح مى‏گويند كه عقد مستقلى است، هر چند كه گاهى منفعت بيع و زمانى هم منفعت اجاره را در پى داشته باشد. از اين رو من موضوع شركت را طبق كتاب «الوسيط» تدريس كردم؛ زيرا معتقدم كه شركت، شخصيت معنوى خود را دارد و تنها رابطه بين افراد نمى‏باشد. پس من به عنوان شريك مى‏توانم براى شركت بفروشم يا از آن بخرم و پول بپردازم؛ زيرا وقتى شركت تحقق يافت ديگر گفته نمى‏شود كه شريك مال خود را مى‏خرد؛ بلكه همان گونه كه گفتيم شركت شخصيت معنوى حقوقى مستقلى دارد، مانند يك شخصيت حقيقى.
ادعاى من اين است: همه احاديثى كه در كتاب «وسائل الشيعه» محمد بن حسن حر عاملى و كتاب‏هاى ديگر به مسئله معاملات پرداخته‏اند در مقام تبيين معاملات عقلايى هستند بنابراين تشريع جديدى وجود ندارد؛ زيرا معاملات تابع نيازهاى مردم‏اند. به هر حال اين امر با مسئله مورد بحث ما تفاوت مى‏كند؛ چرا كه ما در اين جا از مفاهيم سخن مى‏گوييم.

مسئله ديگرى را مطرح مى‏كنيم و آن اينكه انحصار ابزارهاى فهم قرآن در ضوابط زبانى با عصمت معصومان قابل جمع نيست؛ يعنى نمى‏توانم به عصمت امام‏عليه السلام اعتقاد داشته باشم و بگويم كه امام وحى را فقط در چارچوب ضوابط زبانى مى‏فهمد. آيا نمى‏توان پذيرفت كه ثقل اكبر يا سنّت صحيحه يا هر تعبير ديگر، انحصار ابزار فهم در زبان را از بين مى‏برد؟ و به عبارت ديگر ]در اين صورت[ آيا زبان از مقام سيادت در فهم قرآن فرو نمى‏افتد؟

نه؛ اين مسئله ارتباطى با موضوع ندارد؛ زيرا معناى عصمت اين است كه پيامبر در مقام بيان آنچه كه خداوند از انسان خواسته است دچار اشتباه نمى‏شود. در اين‏جا نمى‏خواهم به موضوع عصمت در تبليغ يا عصمت در غير تبليغ وارد شوم؛ زيرا هر چند كه ما قائل به عصمت مطلق هستيم ولى بحث ما الان درباره تبليغ است. پس پيامبرصلى الله عليه وآله منظورهاى الهى را مى‏داند ولى آنچه كه او از منظورهاى الهى مى‏داند همان چيزهايى است كه خداوند در قرآن كريم بيان كرده است.
به همين جهت امام باقرعليه السلام به اصحاب خود مى‏فرمايد: «اذا حدثتكم بشى‏ء فاسألونى عن كتاب اللَّه»؛ اگر چيزى را براى شما گفتم، درباره ]جايگاه آن در[ كتاب خدا از من بپرسيد.»7 و نيز از امام صادق‏عليه السلام وارد شده است كه فرمود: «مالم يوافق من الحديث القرآن فهو زخرف»؛ آن حديثى كه با قرآن هم خوانى نداشته باشد باطل است».8 و پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: «.. قد كثرت عليّ الكذابة...»؛ دروغ بستن بر من بسيار شده است»9 بنابراين علم پيامبرصلى الله عليه وآله و ائمه‏عليهم السلام به آموزه‏هاى قرآن از راه قواعد زبانى موجود براى فهم متن قرآنى صورت مى‏گيرد. به همين سبب ما را به قرآن حواله داده‏اند تا از درستى سنّت رسيده از ايشان اطمينان يابيم.

و ما را از بسنده كردن به قرآن نيز باز داشته‏اند و به همراهى قرآن و سنّت رهنمون شده اند. سؤال اين است كه آيا وقتى معصوم‏عليه السلام به سراغ قرآن مى‏رود آيا فهم او مثل فهم يك لغوى است يا اينكه عميق‏تر و گسترده مى‏باشد؟

فهم دو گونه است: نخست آنكه مدلول الفاظ فهميده مى‏شود؛ يعنى مدلول بوسيله ابزارهايى مانند زبان، عرف و قرينه فهميده مى‏شود كه اين مسئله ميان امام و ديگران مشترك است. آرى! امام، متن قرآنى را گسترده‏تر و عميق‏تر از ديگران مى‏فهمد؛ چرا كه او به عمق محتوا معرفت دارد. براى مثال واژه عدل بر درستى و راستى دلالت دارد ولى احاطه معصوم‏عليه السلام به جزئيات و مصاديق عدل از ساير مردم بيشتر است.

اين احاطه بيشتر از كجا نشأت مى‏گيرد؟ آيا منشأ آن زبان است يا چيزى ديگر؟

مانند عالِمى كه جزئيات لفظى را كه كلى بر آن دلالت مى‏كند مى‏داند؛ بنابراين معصوم از طريق احاطه كامل به زبان و قواعد آن مى‏تواند با گستره و ژرفاى متن همراه شود. گذشته از اين الهام منبع ديگرى براى دانسته‏هاى پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏باشد؛ در الهام چيزى غير از قرآن بر پيامبر القا مى‏شود. چنان كه بسيارى از امور در قرآن نيامده‏اند و بيان آنها بر عهده پيامبرصلى الله عليه وآله نهاده شده است، مانند تعداد ركعات نماز و موارد ديگر. امام نيز اين گونه است؛ چرا كه منشأ احاطه او همان آموزش توسط پيامبرصلى الله عليه وآله است: «علّمنى رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله الف باب من العلم...»؛ رسول خداصلى الله عليه وآله هزار باب از دانش را به من آموخت...» علاوه بر اين دست يابى امام به ژرفاى زبان و در اختيار داشتن ابزارهاى بيانى بيش از ديگران است.

نمى‏خواهيم مرجع بودن قرآن را نفى كنيم؛ ولى آيا مى‏توان گفت: قرآن مرجع است و امام مفسّر و مى‏تواند از قرآن چيزهايى را كه عالمان لغت نتوانسته‏اند كشف كنند، آشكار سازد؟

كشف او گاه بدين معناست كه او از قواعد زبان پا فراتر مى‏گذارد و زمانى هم پا فراتر نمى‏گذارد؛ بلكه زبان در مقام تفهيم و تفاهم قواعدى دارد كه ممكن است ما در فهم و استفاده از آنها دچار اشتباه شويم؛ در اين زمان معصوم وظيفه دارد آن را به ما بياموزد. در اين باره آيات قرآنى مى‏گويد: «هو الّذى بعث فى الامّييّن رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة»؛ (جمعه /2) او همان كسى است كه در ميان درس ناخواندگان رسولى را از بين خودشان برانگيخت تا آيات او را بر ايشان تلاوت كند و آنان را تزكيه نموده و كتاب و حكمت را به ايشان بياموزد.» به عقيده من منظور ازكتاب همان خطوط كلى و منظور از حكمت همان مسائل تطبيقى و اجرايى است و به عبارت ديگر همان پويايى نظريه در عالم تطبيق. بنابراين وقتى آنان براى مقايسه سنّت منسوب به ايشان با قرآن ما را به قرآن ارجاع مى‏دهند، اين امر دلالت مى‏كند كه آنان به فهم ما از قرآن رضايت دارند.

اگر بين آموزه‏هاى معصوم و قواعد لغوى اختلاف وجود داشت كدام يك برترى دارد؟

من مى‏گويم اختلافى وجود ندارد و اگر در جايى اختلافى بود بايد ما را به اين نكته تذكر مى‏داد كه در فهم زبان دچار اشتباه شده‏ايم ولى چنين نكرده‏اند پس چرا ما را به قرآن ارجاع دادند؟ براى اينكه حكم كنيم اين حديث به دليل مخالفت با قرآن از ناحيه پيامبرصلى الله عليه وآله و امام‏عليه السلام صادر نشده است.

آيا عصمت معرفت به غيب را نيز در بر مى‏گيرد؟

واژه عصمت بدين معناست كه معصوم در گفتار، رفتار و انديشه اشتباه نمى‏كند؛ اما اينكه ميزان علم معصوم چقدر است؟ خود امر ديگرى است. برخى معتقدند كه معصوم غيب نمى‏داند؛ سيد مرتضى و گروهى از علماى ما مى‏گويند: پيامبر و امام فقط آن دسته از مسائل دينى را كه موظف به تبليغ آن هستند مى‏دانند. اما ممكن است علوم ديگر مانند فيزيك و شيمى را ندانند.

با توجّه به بحث نقش قرآن در فرايند اجتهاد فقهى، آيا مى‏توان گفت كه اختلال بزرگى در ميزان تأثير قرآن بر فقه پيش آمده است؟ يعنى در فرايند كشف احكام در برابر كليات مقاصدى كه ممكن است در قرآن وجود داشته باشد، نقش بيشترى براى سنّت در نظر گرفته شده است؟

مشكل عموم فقها اين است كه فاقد فرهنگ قرآنى هستند و اگر برخى نيز از اين فرهنگ برخوردار باشند آگاهى آنها تحت تأثير محيط فرهنگى و اجتماعى شان محدود است. از اين رو قرآن بصورت گسترده در فضاى اجتهاد وارد نشده است؛ هزار سال است كه فقط به آيات الاحكام بسنده كرده‏اند و هيچ‏گاه سعى نكرده‏اند براى كشف بسيارى از آيات الاحكامى كه بر مفاهيم و قواعد كلى خصوصاً در زمينه مقاصد تأكيد دارند به سراغ قرآن بروند؛ زيرا مشكل قلمرو مقاصد در فقه اجتهادى اين است كه به جهت عدم حجيت قياس، استحسان و مصالح مرسله هم‏چنان پوشيده و ناگشوده مانده است. 
ما قياس و استحسان را حجت نمى‏دانيم چرا كه با دلايل شرعى حجيّت آن ثابت نشده است و در روايت آمده است كه «انّ السّنة اذا قيست محق الدّين»؛ اگر سنّت مورد قياس قرار گيرد دين از بين مى‏رود.» ولى اين حديث در مورد امورى است كه قابل درك نيستند؛ يعنى تعيينات صورت گرفته در تعداد ركعات نماز و مانند آن از امورى است كه به دنياى عبادات مربوط مى‏شوند ولى در امورى كه به عرصه‏هاى سياسى و اجتماعى مربوطند مى‏توانيم به صورت فردى - اگر آگاهى لازم را داريم - و يا جمعى، به ملاك‏هاى شرعى دست يابيم؛ همان گونه كه مردم مصالح و مفاسد كار خود را در اين زمينه‏ها مورد بررسى قرار مى‏دهند.
يعنى مى‏شود مفاسد و مصالح نهفته در پس اين احكام و مبانى آنها را بدست آورد؛ ولى مشكل فقها اين است كه مسئله عدم ادراك ملاك‏هاى احكام توقيفى را به همه جا تعميم داده‏اند و گفته‏اند كه نمى‏شود به اين ملاك‏ها دست يافت.
از اين رو يكى از علما معتقد است كه تنها راه درك ملاك‏ها همان اوامر و نواهى هستند. من اعتقاد دارم شومى قياس دامن اجتهاد و فقه را گرفته است و آن را از بررسى مسئله مقاصد كه اساس احكام شرعى است دور ساخته است.

در همين زمينه از شما نقل شده است كه فرموده‏ايد نمى‏توانيم بر اساس علت حكم كنيم؛ پس نقش علت يا حكمت در فرايند اجتهاد چيست؟

من گفته‏ام كه نمى‏توانيم علت برخى از احكام را درك كنيم ولى مى‏توانيم مثلاً فوائد نماز را درك كنيم امّا در معاملات و مسائل سياسى مى‏توانيم علل را نيز درك كنيم مخصوصاً از بعضى احاديث وارده از ائمه‏عليهم السلام و آيات قرآنى كه به امور وجدانى تعليل كرده‏اند، يعنى امورى كه به نظر واضح مى‏رسند. بلكه حتّى به نظر من حكمت قوى‏تر از علّت است؛ چرا كه علّت در مورد خود محصور است مثل الخمر مسكر؛ پس هر چيزى كه خاصيت سكرآورى داشته باشد حرام و چيزى كه خاصيت سكر آورى نداشته باشد حرام نيست.
در حالى كه حكمت براى حفظ خطوط كلى، اين حكم را حتى به مواردى تسرى مى‏دهد كه اين خصوصيت در آن وجود نداشته باشد. براى مثال در موضوع عدّه، اگر هدف از عدّه اين بود كه نسب‏ها با يكديگر نياميزند؛ در جايى كه امكان آميختگى منى‏ها وجود داشت عدّه لازم بود ولى اگر زن نازا يا شوهرش غائب بود، عدّه لازم نبود. ولى بنا بر اهميت حكمت، شارع براى محافظت از حكمت اين حكم را بر همه موارد تثبيت مى‏كند؛ شيخ نائينى در بيان تفاوت ميان مورد اصالة البرائة و اصالة الاحتياط مى‏گويد: احتياط در جايى است كه ملاك آن چنان اهميت داشته باشد كه شارع به هيچ روى از بين رفتن آن را نخواهد در حالى كه برائت در جايى است كه ملاك تا اين اندازه اهميت نداشته باشد؛ پس به نظر من تأثير حكمت در حكم شرعى بيشتر از تأثير علت است.

ولى حكمت فراگير نيست و همواره به عنوان بخشى از اسباب تشريع باقى خواهد ماند ولى اگر دانستيم كه اين حكمت همان فائده كامل تشريع است، آيا علّت تامه براى حكم خواهد شد؟

من مى‏گويم خرد بشرى قادر است تا عناصر اشياء را بشناسد. بنابراين وقتى گفته شود: «ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر؛ نماز ]آدمى را[ از فحشا و منكر باز مى‏دارد.» اهميت حكمت به جايى مى‏رسد كه خود را بر موارد خالى از حكمت نيز تحميل مى‏كند.


پی نوشت‌ها:

× - فصلنامه الحياة الطيبة / سال سوم / شماره 1422 / 8 ه.ق.
1 - حر عاملى، محمد بن الحسن، وسائل الشيعة، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، چاپ دوم، 1414 ه، 429/25.
2 - همان، 175/17.
3 - همان.
4 - نگاه كنيد به بصائر الدرجات، محمد بن الحسن الصفار، انتشارات اعلمى، تهران، 1414 ه،/ 232.
5 - طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، چاپ بيروت، الاعلمى، 358/2.
6 - مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، چاپ بيروت، الوفاء، 20 /2.
7 - كلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، تهران، انتشارات آخوندى، 50 /1.
8 - حر العاملى، محمد بن الحسن، وسائل الشيعة، تهران، دارالكتب الاسلامية، 321 /13.
9 - همان، 78 /18.
10 - همان، 153 /18.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 12 خرداد 1394 ساعت: 14:36 منتشر شده است
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 68

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس