سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط abedi

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تأویل و آیات محکم و متشابه

بازديد: 117
تأویل و آیات محکم و متشابه

نقدی بر «تفسیر احسن الحدیث» و «قاموس قرآن»

ماشاءالله بیات مختاری
بر اساس آیه 7 سوره آل عمران، مجموعه آیات قرآنی به دو بخش محكمات و متشابهات تقسیم شده اند. به این معنی كه هر یك از آیات وحی نامه الهی كه نزول تدریجی و گفتاری آن بر طبق عقیده مشهور 23 سال طول كشیده، یا محكمند یا متشابهند و قسم سومی فرض ندارد. آیه یادشده چنین است:
«هو الذی أنزل علیك الكتاب منه آیات محكمات هنّ امّ الكتاب و اخر متشابهات فأمّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله إلا الله و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به كلّ من عند ربّنا و ما یتذكّر إلا أولوا الألباب» آل عمران/7 
محكمات آیاتی هستند كه در دلالت بر مرادشان محكم و استوارند و اشتباه و خلطی بین معنای مراد و غیرمراد موجود نیست و دل و قلب در برابر پذیرش پیام آن گروه، آرام و منبسط و بی دغدغه است، نه در معرض خیزش
و انگیزش فتنه های كلامی و رفتاری و فقهی. آیاتی همچون «قل هو الله أحد» (اخلاص/2)، «الله خالق كل شیء»(زمر/62) و «للذكر مثل حظّ الأنثیین»(نساء/6) در زمره محكمات قرار می گیرند.
اما متشابه آیه ای است كه با آن كه بر مدلول لفظی خود دلالت می كند و ظهور در معنای خود دارد، ولی از نظر مقصد و مراد، دستخوش تردید و شبهه است و دل به آن معنای ظاهری آرام نمی گیرد و زمینه فتنه جویی در آن وجود دارد.
به تعبیر دیگر در آیات متشابه الفاظ آیه بر موضوع له خودشان دلالت تام دارند و متشابه بودن آن به دلیل قصور لفظی آن نیست تا در نتیجه محكمات همانند خاص و قید و قرینه موضوع له لفظ را مشخص نمایند، چون اصولاً غرابت و اجمال لفظی به اصطلاح مشهور وجود ندارد، بلكه تشابه از این روی پدید آمده كه آیه هم بر معنای مراد و مقصود كه قابل پذیرش و منطقی است وهم معنای غیر مراد و مقصود قابل انطباق است. تشابه نه از اوصاف لفظ و نه از اوصاف اعم از لفظ و معنی، بلكه فقط از اوصاف خاص معنی است.
ظاهر آیات متشابهات با آیات محكمات ناسازگار، بلكه در تضاد و تعارض است، اگر تعارضی ظاهری میان محكمات و متشابهات نباشد، عنوان امّ الكتاب بودن محكمات و مرجع و مفسربودن آنان، تصور درستی ندارد. و چون قرآن آمده است كه در حوزه های گوناگون زندگی سامان بخش و آرامش آور باشد، ابتدا خود باید آرام گیرد و آیات متشابه را كه ناآرام و دستاویز فتنه آوران است به سوی ساحل آرامش رهبری نماید.
و محكمات بر اساس معرفی خود قرآن، امّ الكتاب، مرجع، مفسر و آرام بخش متشابهات معرفی شده اند. وقتی آیه «الرحمن علی العرش استوی»(طه/5) مورد قراءت یا استماع قرار می گیرد خواننده در مراد آن دچار تردید می گردد و تلاطم و اضطراب روحی بر او عارض می گردد و طوفانهای فتنه فكری و اعتقادی؛ همانند پندار جسم بودن و ماده بودن و زمان مندی و مكان مندی خداوند شروع به وزیدن در ساختار فكری و ذهنی او می كند، ولی با مراجعه و عرض بر آیه محكم و مرجع «لیس كمثله شیء»(شوری/11) تندباد جسم پنداری خداوند از حركت می ایستد و می فهمد كه مراد آن آیه، تدبیر تام و كامل و احاطه تدبیری حضرت حق بر ملك و ملكوت و عالم خلق و امر است.
نمونه دیگر اینكه وقتی شنونده و خواننده آیه «وجوه یومئذ ناضرة. الی ربّها ناظرة»(قیامت/22) را می شنود و یا می خواند در هندسه ذهنی و اعتقادی او تشبیه و تجسیم خداوند شكل می گیرد، و می پندارد كه خدای سبحان در روز واپسین، دیدنی است، اما وقتی به آیه محكم و مرجعی چونان «لاتدركه الأبصار و هو یدرك الأبصار» (انعام/103) مراجعه می كند پندار رؤیت مادی خداوند از ذهنش پاك می شود.
نویسنده محترم كتاب «قاموس قرآن» و تفسیر «احسن الحدیث» آقای سید علی اكبر قرشی كه از مؤلفان و مفسران معاصرند در تعریف محكم و متشابه و حكمت متشابهات و امّ الكتاب بودن محكمات، مطالبی را نگاشته اند كه از نظر راقم سطور، شایسته بررسی و نقد و بازنگری است؛ از این رو مطالب مقاله زیر چند عنوان كلی ارائه می گردد:


تعریف و تفسیر محكم و متشابه

نویسنده محترم در دو كتاب خود مطالبی را در زمینه تعریف محكم و متشابه آورده است كه به طور خلاصه گزارش می شوند:
الف. پایه بودن محكمات (امّ الكتاب بودن) از آن جهت است كه معانی آنها روشن است و جنبه عملی دارند و نه عقیدتی و آیات متشابه بیشتر جنبه عقیدتی دارند.1
ب. مراد ازتشابه، همانندی لفظی نیست، بلكه یا تشابه در مراد است و یا مبهم بودن وجوه خارجی. آیاتی كه از نظر مراد متشابه باشند مثل آیات الاحكام، با مراجعه به روایات، تاریخ و آیات، مراد آنها معلوم می شود و دیگر متشابه نیستند. می ماند فقط متشابهاتی كه از لحاظ مصداق و نوع خارجی متشابه هستند و مقصود از آیه هفتم آل عمران این گونه متشابهات است؛ مانند خواب اصحاب كهف، معجزات پیامبران، زنده شدن مرغان به دست ابراهیم، حروف مقطعه، جریان قیامت و….2
ج. آیاتی نظیر: «و جاء ربّك و الملك صفاً صفاً»(فجر/22) و «الرحمن علی العرش استوی»(طه/5) و «فأتی الله بنیانهم من القواعد» از آیات متشابه نیستند، زیرا مراد آنها روشن شده است.3
د. باید به مضمون آیات متشابه تنها ایمان آورد و حقیقت آنها را موكول به خداوند كرد. متشابهات تا آخر متشابه هستند و اگر آیات متشابه با مراجعه به آیات و روایات، از محكمات شوند دیگر تقسیم آیات به دو قسم محكمات و متشابهات مفهوم ندارد. تا در دنیا هستیم متشابهات بر ما روشن نمی شوند، و حتی با برگرداندن آنها به محكمات باز این قفل گشوده نخواهد شد.4
هـ. جمله «و مایعلم تأویله الا الله» صریح است در اینكه تأویل متشابه را فقط خدا می داند. آنها كه می گویند با برگشت دادن متشابهات به محكمات آنها را می دانیم، بر خلاف آیه سخن گفته اند.5
و.برخی از متشابهات با رجوع به ائمه معصومین(ع) هم معلوم نمی شوند، زیرا ما انسانها از درك حقایق ماورای ماده عاجزیم.6

بازنگری و بازشناسی

سخنان یادشده از جهاتی نقدپذیر هستند:
1. اینكه گفته شده كه مراد از متشابه، یا تشابه در مراد است كه به وسیله تاریخ مراد آن معلوم شده است…، دقیق و صریح نیست، زیرا تمامی آیات قرآن در دلالت بر مدلول و مراد خود، یا به تنهایی یا به كمك و مدد سایر آیات استحكام و استواری می یابند. قرآن در آیات فراوان، خود را نور، هادی، بیان، تبیان كل شیئ توصیف می كند كه این با گنگ بودن پاره ای از آن هم ناهماهنگ است.
علامه طباطبایی می نویسد:
«در قرآن مجید آیه ای كه هیچ گونه دسترسی به مراد واقعی اش ممكن نباشد، وجود ندارد. و آیات قرآن یا بی واسطه محكمند یا با واسطه محكم می شوند.»7
بنابراین برای توضیح مراد آیات متشابه، آیات محكمات كافی هستند و به حوزه بیرون از آن نیازی نیست. البته استنطاق قرآن در ظرفیت هر كس نیست و راسخان درعلم را می طلبد كه در رأس آنان پیامبر و ائمه(ع) هستند و شرط فهم متشابهات، علم است و نه عصمت، تا گفته شود راه فهم آن بر همگان بسته است.
2. اینكه گفته شد برخی تشابه در نحوه وجود خارجی دارند مانند حقیقت جن، روح، ملائكه، وقت قیامت و… كه با رجوع به سخنان ائمه هم روشن نمی شوند و مراد از متشابهات در آیه هفتم آل عمران همین قسم است، باید گفت كه اینها هیچ كدام جزء متشابهات نمی باشند؛ چون اموری هستند كه در غیب مكنون و مطلق به سر می برند، و خداوند در قرآن، جزئیات چگونگی آنها را بیان نكرده است، تا آنها را متشابهات بنامیم. 
به بیانی دیگر آیا شناخت جزئی آن حقایق مقصود به إفهام الهی هست یا نه؟ اگر مقصود به إفهام باشند پس نوعی قصور و تقصیر در قرآن و كلام الهی موجود است كه متعرض دقایق آنها نشده و اگر جزئیات آن حقایق مقصود به إفهام نمی باشند ـ كه حق نیز همین است ـ دیگر متشابه نیستند، چون مشمول تعبیر: «هوالذی أنزل علیك الكتاب منه آیات محكمات هنّ امّ الكتاب و اخر متشابهات»(آل عمران/7) نمی شوند.
باید گفت آن حقایق از نظر نحوه وقوع خارجی برای ما ناشناخته هستند، نه اینكه جزء آیات متشابهات می باشند؛ چنان كه نویسنده محترم باور داشت.
3. ملاك آیات متشابه دستاویز فتنه و شبهه واقع شدن آنها است چون در آیات متشابه برخی احتمالات، حق و مرادند و برخی حق نما و غیرمراد، و جهل به نحوه وجود خارجی حقایق و موجوداتی چون جن، ملائكه، شیطان و روح، این ویژگی را ندارند.
«و أمّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه ابتغاء الفتنة» آل عمران/7
4. منشأ خلط و اشتباه این نظریه در این است كه محكم و متشابه را دو وصف حقیقی و ذاتی پنداشته است، در صورتی كه محكمات و متشابهات اموری نسبی و اضافی هستند. ممكن است آیه ای برای كسی متشابه باشد، ولی برای دیگری كه در سطح و افق والاتری از علم و ادراك قرار گرفته، جزء محكمات باشد. در متشابه بودن و نبودن آیه، عنصر زمان و مكان، موقعیت علوم و معارف بشری و فرد مواجِه تأثیر دارد.
امام صادق(ع) فرمود:
«المتشابه مااشتبه علی جاهله.»8
از این حدیث دو نكته استفاده می شود:
الف. ما در قرآن آیه ای كه متشابه مطلق باشد نداریم، بلكه همگی آنها قابل دسترسی و فهم هستند.
ب. تشابه، امری تشكیكی و دارای مراتب نسبت به افراد است.
5. سخن تازه این نظریه آن است كه می گوید آیاتی مانند «و جاء ربّك و الملك صفاً صفاً» (فجر/22) و «الرحمن علی العرش استوی» (طه/5) و… متشابه نیستند، چون اكنون مراد آنها روشن شده است.
سؤال این است كه برای چه كسانی روشن شده است. مجموعه قرآن برای پیامبر و ائمه از همان آغاز و برای سایر راسخان در علم، پس از فحص و بررسی محكم اند و هیچ آیه ای برای معصومین (ع) جزء متشابهات نبوده و نیست، چون آنان آشنا به مراد و مقاصد الهی هستند. آیا اگر در زمان معاصر كسی كه راسخ در علم نیست به قرآن مراجعه كند آیات قرآن همگی برای او محكمند و آیاتی مانند دو آیه یادشده باعث اضطراب و تشویش ذهنی و فكری او نمی گردند و برای او متشابه نمی باشند؟
همان گونه كه گذشت و توضیح بیشتر آن خواهد آمد، وصف محكم و متشابه دو امر نسبی هستند كه در مقایسه درونی آیات صادق هستند و با توجه به علم نسبی انسان و تفاوت انسانها نمی توان گفت كه آیاتی همانند آیات یادشده دیگر متشابه نیستند.
6. جلال الدین سیوطی (م 911 هجری) تعداد آیات متشابه را در حدود 500 آیه می داند.9 و قاضی عبدالجبار معتزلی (م415 هجری) 875 آیه را جزء متشابهات برشمرده و در پی حل آنها برآمده است.10 و ابن شهرآشوب (م588 هجری) تعداد زیادی از آیات را جزء متشابهات شمرده و آنها را توجیه نموده است.11 و استاد معرفت نیز معتقد است كه تعداد متشابهات بعد از حذف مكررات حدود 200 آیه است.12
اساساً شایسته و معقول نیست كه حكیم مطلق، كتابی نازل فرماید كه بخشهایی از آن حتی در صورت مراجعه به سایر بخشها و محكمات و یا با رجوع به معصومین(ع)، همواره فهم ناپذیر و ناگشوده بماند. البته با نسبی بودن محكمات و متشابهات بحث از تعیین مقدار متشابهات، سخنی نادرست می نماید.
7. اینكه گفته شد محكمات جنبه عملی دارند و نه عقیدتی؛ به خلاف متشابهات كه بیشتر جنبه عقیدتی دارند، قابل نقد و نقض و بررسی است.
الف. گروهی از مفسران و قرآن پژوهان، الفاظی را مانند «قُرء» در آیه «والمطلّقات یتربّصن بأنفسهنّ ثلاثة قروء»(بقره/228) كه مشترك معنوی است و یا الفاظی مانند «یطهرن» در آیه «ولاتقربوهنّ حتی یطهرن»(بقره/222) كه در نحوه قراءت آن اختلاف نظر است و همین باعث اختلاف در فهم و مراد آن شده در ردیف متشابهات شمرده اند13 با اینكه تنها جنبه عملی و فقهی دارند.
و همچنین عـام ها و مطلق های مربوط به حوزه عمل و احكـام را مـانند «و السـارق و السارقة فاقطعوا أیدیهما»(مائده/38) و یا «الزانیة و الزانی فاجلدوا كل واحد منهما مأة جلدة» (نور/5) جزء متشابهات محسوب نموده اند. نیز آیات منسوخه را كه جنبه عملی دارند و در محور قوانین اجتماعی و فرعی اسلامند از افراد متشابهات می دانند.14
ب. درست است كه بیشتر آیات متشابه مربوط به آیات صفات هستند كه جنبه عقیدتی دارند، ولی مگر نه این است كه آیات متشابه تنها با آیات محكمات در همان موضوع، تفسیر و توجیه درست می پذیرند؛ یعنی آیات متشابه مربوط به صفات در پرتو آیات محكم صفات كه جنبه عقیدتی دارند حل می گردند.
8. اینكه گفته شده: «جمله «و مایعلم تأویله إلا الله و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به …»(آل عمران/7) صریح است در اینكه تأویل متشابه را تنها خدا می داند، چون «واو» استینـافیه است و آنهـا كه می گویند بـا برگشت متشابهات به محكمات علم به متشابهات پیدا می كنیم، بر خلاف آیه سخن گفته اند» گفتاری بسیار شگفت انگیز است.
بحثی گسترده و مبسوط میان مفسران از دیرباز بوده در اینكه آیا «واو» «والراسخون فی العلم» عاطفه است یا استینافیه؛ اگر «واو» عاطفه باشد نتیجه اش این می شود كه خداوند و راسخان در علم كه بدون شك پیامبر و ائمه برترین و داناترین آنان هستند آگاه به متشابهات و تأویل قرآن می باشند. ابن عباس در یكی از دو قول خود، مجاهد، بیشتر شافعیه، راغب اصفهانی، قاضی عبدالجبار معتزلی، قرطبی، ابوالعباس، ابن فورك، زمخشری، طبرسی، فیش كاشانی، عبده، شبّر و استاد معرفت15 آن را عاطفه دانسته اند.16
مرحوم علامه بلاغی ادله بسیاری بر عاطفه بودن واو اقامه كرده است.17 یكی دیگر از نویسندگان، یازده دلیل بر عاطفه بودن «واو» آورده است.18
ولی فخر رازی شش دلیل بر استینافیه بودن «واو» اقامه می كند. و همو می گوید: ابن عباس، مالك بن انس، كسائی، فرّاء و ابوعلی جبائی همین عقیده را دارند.19 و نتیجه می گیرد كه علم به تأویل قرآن، مخصوص خداوند است.
از دیدگاه قاصر نگارنده گر چه ادله فخررازی بر استیناف «واو» مخدوش هستند، اما سیاق و اسلوب قواعد عربی استینافی بودن «واو» را اقتضا دارد، ولی این بدان معنی نیست كه مباحث تفسیری و كلامی را درهم آمیخته قائل شویم كه مطلقاً علم به متشابهات تنها در اختیار خداوند است؛ زیرا هدف اصلی آیه ستایش راسخان در علم است.
به عبارت دیگر، گرچه آیه «و مایعلم تأویله الاّ الله و الراسخون فی العلم یقولون…» چنان كه نویسنده محترم می گوید، علم به تأویل متشابهات را منحصر به ذات اقدس الهی می داند، ولی ادله جداگانه دیگری از آیات و روایات، ائمه(ع) را راسخان در علم و عالم به متشابهات و تأویل قرآن می دانند. بر طبق آیه شریفه «لایمسّه إلاّ المطهّرون» (واقعه/79) مطهّرون، قادر به شناخت تنزیل و تأویل و محكم و متشابه آن هستند و بر اساس آیه «انّما یرید الله لیذهب عنكم الرجس أهل البیت و یطهّركم تطهیراً»(احزاب/33) اهل بیت و خاندان وحی مطهّرند و مصداق مطهّرون هستند كه عالم به متشابهات آن می باشند.
امام صادق(ع) فرمود:
«نحن الراسخون فی العلم و نحن نعلم تأویله.»20
نیز فرمود:
«والراسخون فی العلم امیرالمؤمنین و الأئمة من بعده.»21
شایان یادآوری است كه ائمه نه به عنوان معصوم بودن، بلكه به عنوان راسخ درعلم، آشنا به متشابهات هستند، پس شرط آگاهی به متشابهات، علم است نه عصمت، بنابراین برای همه راسخان در علم، راه فهم متشابهات گشوده است.

مفهوم امّ الكتاب بودن محكمات

همان گونه كه در آیه هفتم آل عمران ملاحظه شد از آیات محكمات تعبیر به امّ الكتاب شده است. در اینكه مراد از «امّ» چیست، دیدگاه هایی مطرح شده است. نویسنده محترم می نویسد:
ظاهر آن است كه محكمات، مانند «الله لااله الاّ هو الحی القیوم» بیان كننده اصول مسلّم دین و پایه های آنند و همین معنای «امّ الكتاب» بودن است، و اینكه گفته شده كه علت امّ الكتاب بودن آن است كه متشابهات با برگشت به محكمات به صورت محكم در می آیند، از درجه اعتبار ساقط است، گر چه برخی از متشابهات با ارجاع به صورت محكم در می آید.22
در بررسی نظر یادشده مطالبی مطرح می گردد:
1. برخی از مفسران از جمله نویسنده محترم «امّ» را به معنای اصل گرفته اند؛ به این معنی كه محكمات اصل و اساس در قرآن هستند كه باید به آنها علاوه بر ایمان و اعتقاد عمل هم كرد، بر خلاف متشابهات كه مراد آنها معلوم نیست و باید از عمل خودداری كرد و تنها اذعان و اعتقاد به آنها لازم است.
طبری(م310 هجری) می نویسد:
«محكمات از آن جهت امّ الكتاب نامید شده اند كه اصل كتابند و اساس دین و واجبات و حدود الهی و هر آنچه كه خلق در امر دنیا و آخرتشان بدان نیاز دارند در محكمات بیان شده است و آنها معظم كتابند.»23
اما از بررسی موارد كاربرد كلمه «امّ» به دست می آید كه این واژه دارای پیام و مفاد بیشتری از كلمه اصل و اساس است؛ اگر چنانچه كلمه «امّ» تنها به معنای اصل بود خداوند می فرمود: هنّ اصل الكتاب یا اصول الكتاب، در صورتی كه تعبیر به «هنّ امّ الكتاب» شده است.
در زبان عرب از مادر ،تعبیر به «امّ» می شود و علت آن نامگذاری، تنها به دنیا آوردن و منشأ بودن و اهمیت مادر نیست، بلكه رمز آن علاوه بر آنچه گفته شد، این است كه دستگاه آفرینش، مادر را مسئول اساسی تربیت، رشد و ارتقا، رفع و دفع موانع تربیتی، شكوفا كردن و به فعلیت رساندن استعدادها و هدایت كودك قرار داده است.
و نیز عرب از پرچم تعبیر به «ام» می كند، زیرا افراد سپاه در گرد آن جمع می شوند و از پراكندگی و گسستگی و اضطراب در امانند و در سایه آن رهبری می پذیرند. همین گونه فردی را كه مدیریت و اداره یك شهر یا روستا را بر عهده دارد و آنها را در مسیر صواب رهبری می كند «امّ» می نامند. «أمّ القومَ»: گروه را رهبری و جلوداری كرد.24 
همچنین عرب به پوست محافظ مغز كه مركز اندیشه و تدبیر بدن است «امّ الرأس» و یا «امّ الدماغ» می گوید.25
با توجه به این كاربردها به دست می آید كه علاوه بر اینكه محكمات، اصل و اساس و اكثریت قرآن را تشكیل می دهند مرجع گره گشا نیز هستند. مرادات ناشناخته متشابهات، به وسیله محكمات وضوح می یابند و متشابهات باید همگی در زیر پرچم محكمات گردآیند و پیام آنها را تكرار كنند و همان گونه كه طفل باید در دامن مادر پروریده شود و میوه نارس متصل به درخت باشد، متشابهات نیز به وسیله محكمات، پروریده، توجیه و تبیین می شوند.
فخررازی می نویسد:
«امّ، در لغت به معنای اصلی است كه شیء از آن به وجود آمده باشد و قائم و وابسته بدان باشد، و چون محكمات، خود روشن هستند، و متشابهات در پرتو آنها روشنی و وضوح می یابند، از این رو محكمات، امّ متشابهات نامیده شده اند.»26
انسان وقتی برای اولین بار آیه شریفه «و جاء ربّك و الملك صفاً صفاً»(فجر/22) و یا «یدالله فوق أیدیهم»(فتح/53) را می بیند یا می شنود، تجسیم و زمان و مكان مند بودن خداوند در ذهنش تلاطمی ایجاد می كند، اما وقتی آن آیات در پرتو آیات شریفه مانند «لیس كمثله شیء»(شوری/11)، «لاتدركه الأبصار و هو یدرك الأبصار»(انعام/103) قرار می گیرند مراد و مقصودشان آشكار می شود. و علت بنیادین امّ الكتاب بودن محكمات، در همین نكته نهفته است و تمامی متشابهات مراد و مقصودشان به وسیله محكمات روشن می گردد.
2. هیچ ناسازگاری و منعی در این نیست كه آیات محكمات مانند «الله لا إله إلاّ هو الحی القیوم»(بقره/255) و «الله خالق كلّ شیء»(زمر/62)، «و لیس كمثله شیء»(شوری/11) در عین اینكه بیان كننده اصول مسلّم دین و پایه ها و اركان آن هستند، رافع ابهام و دافع شبهه از متشابهات نیز باشند و در اصل برای توجیه درست متشابهات، راهی جز مراجعه به مبـادی میانی دین كه همان محكمات است وجود ندارد.
3. اندیشه و تفكر در قرآن برطرف كننده هرگونه شك و تردید و اختلاف معرفی شده است. «أفلایتدبّرون القرآن و لوكان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافاً كثیراً»(نساء/82)
بنابراین هیچ آیه ای در قرآن نیست كه برای فهم مدلول و معنایش راهی نباشد، ولی طبق نظر نویسنده محترم تشابه برخی از آیات با هیچ تدبّر و اندیشه و ارجاع به محكمی حل نمی گردد.
4. همان گونه كه پیش تر گذشت، متشابهات اموری نسبی هستند، به این معنی كه همه كس در وهله اول مراد آنها را نمی یابد، نه اینكه درب آنها برای هیچ كس گشوده نمی گردد.
علامه طباطبایی می نویسد:
« در قرآن مجید آیه ای كه هیچ گونه دسترسی به مراد واقعی اش ممكن نباشد وجود ندارد و آیات قرآن یا بلاواسطه محكمند یا مانند متشابهات با واسطه محكم می شوند.»27
علامه شعرانی می نویسد:
« شاید چیزی نسبت به یكی متشابه باشد و نسبت به دیگری محكم. و راسخان در علم نیز مراتب دارند كه افضل از همه ائمه(ع) می باشند.»28
همان گونه كه در رؤیت ظاهری نیز به هر اندازه كه قوت و دید چشم بیشتر باشد اشیاء و اجسام پیرامون خود را با ویژگیها و وضوح بیشتری می بیند، ولی چشم ضعیف در همان فاصله و مسافت، اشیاء را مشتبه و مختلط می بیند.
حقیقت قرآن و آیات آن همچون حقیقت «نور» و «وجود» دارای مراتب تشكیكی و سلسله وجود طولی و عَرضی است؛ ممكن است آیه ای برای عامه متشابه و برای خواص محكم باشد، یا یك آیه ممكن است در سنجش با آیه ای محكم، و نسبت به آیه دیگر متشابه باشد. ما در قرآن متشابه مطلق نداریم، ولی تردیدی در وجود محكم مطلق نیست.29 و چون قرآن یك حقیقت به هم پیوسته و منعطف است، پاره ای برخی دیگر را استواری می بخشد و مراد آنها را تبیین می نماید.

دلیل مفرد بودن امّ الكتاب

بحثی دیگر مطرح است كه چرا كلمه «امّ» مفرد آمده و از محكمات تعبیر به امّ الكتاب شده است، در صورتی كه اسلوب صناعی كلام عرب اقتضا می كند كه گفته شود «هن امّهات الكتاب».
طبری، طبرسی، فخررازی و بسیاری دیگر از مفسران معتقدند علت اِفراد آن است كه بفهماند آیات محكمات روی هم رفته مرجع و مفسر و امّ متشابهات می باشند، نه اینكه هر آیه محكم، به تنهایی «ام الكتاب» باشد.30
همان گونه كه در آیه «و جعلنا ابن مریم و أمّه آیة»(مؤمنون /50) كلمه آیه مفرد ذكر شده است، در صورتی كه اسلوب كلام عرب و قواعد عربیت و بلاغت مقتضی ذكر «آیتین» بود، ولی ترك قاعده بدان جهت است كه بفهماند عیسی ومریم روی هم رفته یك نشانه و آیه واعجاز هستند. چون فرزندِ بدون پدر و زنِ بدون شوهر گرچه دو عنوان هستند، ولی از جنبه اعجازی یك حقیقت بیشتر ندارند.
علامه طباطبایی نظر دیگری دارد:
«علت اِفراد «امّ» این است كه بفهماند آیات محكمات در بین خود هیچ اختلافی ندارند به طوری كه گویی یكی هستند.»31
به نظر می رسد علت اینكه در ابتدا جمع آورد و گفت «منه آیات محكمات» و سپس وصف مفرد آورد و فرمود: «هنّ امّ الكتاب» آن است كه اگر با دید وحدت و یكپارچگی به این آیه ها بنگریم همگی مسئله توحید و ابعاد آن را توضیح و تعلیم می دهند؛ و توحید به سان شجره طوبی است كه دیگر باورها، اخلاقیات، عبادیات و آموزه های دین از آن سرچشمه می گیرند و شاخه ای از آنند.
در ساختن انسان كامل نیز این ایمان و توحید است كه شاخه های فراوان فضایل اخلاقی را به وجود آورده و دمادم اعمال صالحه را كه میوه های آن اعتقاد است ایجاد می كند. و چون توحید همچون خون در تمامی رگهای دین جاری است. از این رو از آن تعبیر به «امّ الكتاب» نموده و مفرد آورده است.
محی الدین بن عربی جمله «لااله الا الله» را مرجع جمیع محكمات دیگر و «امّ الكتاب» می داند.32
ولی اگر با دید كثرت به آیات محكمات بنگریم، هر یك به تنهایی محكمند و مرجع، از این رو جمع آمده است: «منه آیات محكمات».
همان گونه كه اگر به «وجود» با دید كثرت بنگریم وجود، دارای اقسامی مانند قدیم و حادث، خارجی و ذهنی، واجب و ممكن، بالفعل و بالقوه و… است، ولی با نگاه وحدت و طولی یك حقیقت یك پارچه در برابر «عدم» خواهد بود.

راز وجود متشابهات

نویسنده محترم درباره حكمت متشابهات می نویسد:
«در اینجا وجه دیگری است كه از نظر نگارنده بسیار ارزنده است و آن این است كه وجود متشابهات سبب زنده ماندن و همیشه تازه بودن قرآن است. اگر همه آیات محكم بودند قرآن موقعیت كنونی خود را از دست می داد.
واینكه قرآن در هر عصر احتیاج به تفسیر خاصی دارد و آیات آن پیوسته مورد بحث و تبادل نظر قرار می گیرد در اثر وجود متشابهات است. اگر همه قرآن محكمات بود این كلام آسمانی موقعیت كنونی خود را از دست می داد. وجود متشابهات پشتوانه تازگی و ابدی بودن قرآن است.»33
به نظر می رسد راز و حكمت متشابهات بدان گونه كه ارائه شد دفاع پذیر نیست:
1. به جز نویسنده محترم، عده ای دیگر از پژوهشیان علوم قرآن نیز در تحلیل وجود متشابهات گفته اند كه متشابهات گنجینه اسرار و معانی است و اگر برتر و سودمندتر از محكمات نباشد كمتر از آنها نیست.34 و اینكه خداوند اگر كتابی می فرستاد كه مشتمل بر میلیونها صفحه بود و در آن بسط و تفصیل همه امور داده شده بود ویژگی این كتاب مشتمل بر متشابهات را نمی داشت.
صاحب تفسیر «اطیب البیان» می نویسد:
«وجود متشابهات لازم است؛ چون اگر بنا بود تمام معانی قرآنیه كه «لارطب و لایابس إلاّ فی كتاب مبین» از معانی ظاهریه و باطنیه تا هفتاد بطن در قرآن واضح و روشن بود، از فصاحت و بلاغت و معجزیت خارج می شد و نقض غرض بود، و آیات قرآن از هزار بحارالانوار مجلسی مفصل تر می شد.»35
عبدالفتاح قاضی رئیس گروه قرآن جامع الأزهر مصر می نویسد:
«حكمت و اراده خداوند بر این تعلق گرفته است كه معانی دقیق و اسرار بی كران را كه عقول بشری در مقابل آن خاضع می گردند در ضمن آیات متشابهات به ودیعه قرار دهد.»36
نویسندگان محترم تفسیر كاشف نیز در حكمت متشابهات نوشته اند:
«از آنجا كه قرآن برای یك نسل و سرزمین خاص نیست، بسیاری از آیات آن عمیق و چند بُعدی بیان شده است، تا هر نسل و مردم هر سرزمینی در یك یا چند بُعد آن دقت كنند.»37
چنان كه مشاهده شد از نظر پژوهشگران نیز حكمت متشابهات ناظر به مقوله پویایی و جامعیت قرآن و انطباقش با زمان مورد نظر قرار گرفته است.
2. از نظر راقم این سطور، مجموعه قرآن، مشتمل بر معانی دقیق و اسرار بی كران است كه همگام با زمان و تكامل اندیشه و معرفت بشری به پیش می رود.
معماری قرآن از نظر ساماندهی حروف، كلمات، جملات و معانی آن به گونه ای پایه ریزی شده است كه بتواند از نظر استعداد و ظرفیت پیامدهای پایان ناپذیر باشد. قرآن از این جهت همچون طبیعت است. خالق، واضع و مدوّن قرآن همان خالق و واضع طبیعت است.
همان گونه كه در طبیعت هر چه بینشها وسیع تر شود و تحقیقات گسترده تری انجام پذیرد راز جدیدتری به دست می آید، قرآن نیز چنین شاكله و ساختاری دارد؛ مسائلی كه امروز در باره مبدأ و معاد و فقه و اخلاق و داستانهای تاریخی و كیهان شناسی قرآن مطرح می شود بسی متجانس تر با روح قرآن است از همین مسائل كه در سده های پیشین مطرح شده است. بزرگ ترین دشمن قرآن ،جمود و توقف بر بینش ویژه یك دوره و زمان معین است. در حدیثی پیامبر در وصف كل قرآن می فرماید:
«ظاهره أنیق و باطنه عمیق، له تخوم و علی تخومه تخوم، لاتحصی عجائبه و لاتبلی غرائبه.»38
در سخنی امام صادق(ع) درباره رمز طراوت و جاودانگی قرآن می فرماید:
«لأنّه لم ینزل لزمان دون زمان، و لا لناس دون ناس، و لذلك ففی كل زمان جدید، و عند كل ناس غضّ.»39
پویایی وجامعیت قرآن كه مظهر اعجاز و رمز خاتمیت است نمی تواند تنها مربوط به آیات متشابه باشد كه تعداد آن را 200 آیه یعنی یك سی و سوم قرآن دانسته اند.40
خداوند كه نامتناهی است با جمیع اسماء و صفات خود در قرآن تجلی نموده است، «فتجلّی الله سبحانه فی كتابه»41 و تمامی آیات آن را مخزن معارف و اسرار قرار داده است كه موظف به استنطاق و بهره وری از همه آن هستیم:
«ذلك القرآن فاستنطقوه.»42
قرآن همان گونه كه مشتمل بر متشابهات است دارای محكماتی است كه متشابهات در پرتو آنها روشن می گردد. متشابهات چیزی فراتر و بیشتر از محكمات ندارند. اشتباه بزرگی است كه تصور كنیم معانی دو قسم می باشند؛ كه محكمات را خواص و عوام می فهمند و متشابهات را كه مشتمل بر معارف عالیه و حِكَم دقیقه است فقط خواص می فهمند.
لازمه سخن نویسنده محترم و برخی دیگر این است كه سنخ و ماهیت محكم و متشابه از هم جدا است؛ در صورتی كه محكمات «امّ»، سرپرست و مدبّر و پرورش دهنده متشابهات هستند. همه متشابهات معنی و مراد و اعتبار خویش را از محكمات می گیرند و زیادت فرع بر اصل جایز نیست. بنابراین همان گونه كه گذشت متشابهات دربردارنده مفاهیمی دقیق تر و والاتر از محكمات نیستند.
منطوق صریح آیه هفت سوره آل عمران این است كه محكمات، مفسّر متشابهات می باشند: «منه آیات محكمات هنّ امّ الكتاب».
3. فتنه هایی كه در حوزه اسلامیان پدید آمده بدون شك بیشتر آنها آیات متشابه را دستاویز خود قرار داده اند و یا از آن سرچشمه گرفته اند.
شیاطین و كسانی كه دارای زیغ و كژدلی بوده و هستند در طول تاریخ با تمسك به آیات متشابه سوء استفاده هایی در زمینه هستها و نیستها و باید و نبایدها انجام داده اند. در زمان نزول وحی، جمعی از مسیحیان نجران با تمسك به آیه: «وكلمته ألقاها الی مریم و روح منه»(نساء/171) در حضور پیامبر(ص) می خواستند تثلیث و خدایی مسیح را اثبات كنند.43
ابوالحسن اشعری (م324هجری) شیخ اهل سنت به استناد آیه «ربّ أرنی أنظر الیك»(اعراف/143) مشاهده پذیری حسّی خداوند را، و با آیه «بل رفعه الله الیه»(نساء/158) جهت ومكان داشتن او را، و با آیه «یدالله فوق أیدیهم»(فتح/10) و «كان الله سمیعاً بصیراً»(نساء/143) اعضـا و جوارح را برای خداوند ادعا كرده است.44
كرامیه و اشاعره با دستاویز قراردادن آیاتی متشابه مانند: «فأزلّهما الشیطان عنها فأخرجهما ممّا كانا فیه»(بقره/36)، صدور گناه از پیامبران را، و با آیاتی مانند «لوشاء الله ما أشركوا»(انعام/2) و «أنّه هو أضحك و أبكی»(نجم/43) سلب اختیار انسان را، و با آیاتی مانند: «یضلّ به كثیراً و یهدی به كثیراً»(بقره/26) و «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم»(بقره/7) ذاتی بودن سعادت و شقاوت را اثبات كرده اند.45
روش تربیتی و تعلیمی قرآن این است كه در موارد حساس و سرنوشت ساز كه پیش بینی كند ركنی از اركان در زمینه الهیات یا سیاسیات متزلزل می شود اعلام خطر می كند و با لحنی شدید موضوع را مطرح می كند و با زبان موعظه از آن نمی گذرد.
قرآن با قاطعیت در ارتباط با آیات متشابهات اعلام خطر كرده و انسانها را در رویارویی با متشابهات به دو دسته تقسیم كرده است:
الف. راسخان كه در برابر محكمات و متشابهات تسلیمند و با بازگرداندن متشابهات به محكمات ره می پویند:
«والراسخون فی العلم یقولون آمنّا به كلّ من عند ربّنا» آل عمران/7
ب. كج اندیشان و اهل زیغ كه بدون ارجاع متشابهات به محكمات، به متشابهات تمسك می جویند و در پی فتنه انگیزی می كوشند:
«و أمّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه» آل عمران/7
از نظر قرآن كسانی كه تنها به آیات متشابهات استناد می كنند افرادی بیمار و مسخ شده هستند.
آیات متشابهات حق نما و حق گونه هستند، نه اینكه حق و بیانگر تمامی واقع باشند. وقتی چند احتمال در آیه داده می شود، برخی حق اند و بعضی دیگر حق نما و غیرمراد، كه كج اندیشان به همان غیرمراد تمسك می جویند.
علامه طباطبایی درباره ویژگی آیات متشابه می نویسد:
«انسان هنگامی كه بدعتها و مذاهب فاسده ای كه پس از رسول اكرم روی كار آمده و در نتیجه فرق بی شماری را در اسلام به وجود آورده در نظر بگیرد و آنها را بررسی كند، خواهد فهمید كه ریشه همه؛ اعم از آنچه كه در معارف و عقاید پیش آمده یا در احكام به وقوع پیوسته، پیروی و پیگیری متشابهات و تأویلات غیرخدا پسندانه بوده است.»46
فخررازی درباره آیات متشابهات می نویسد:
«وجود متشابهات، مشكل بزرگی در دو حوزه الهیات و نبوّات می باشد؛ اما در زمینه الهیات، وجود متشابهات باعث می شود كه مسلمین اعتقادات نادرست و باطل در ارتباط با خداوند پیدا كنند و اوصاف ناسازگار با الوهیت را به او نسبت دهند.
اما در زمینه نبوّات، متشابهات، باعث طعن به رسول خدا شده است؛ زیرا می گویند اگر او رسول راستین و عارف به خداوند خویش بود، نباید او را به اوصاف و ویژگیهای جسمانی و مادی متّصف می كرد.»47
با بررسی نوشته های اشعریان، معتزلیان، جبریان، اهل تفویض، معتقدان به حدوث، باورمندان به قدم، صوفیان، شیخیه، وهابیان، سوسیالیست های خداپرست و ماركسیست های اسلامی می بینیم كه همگی به آیات متشابهات تمسك جسته اند.
اینك چگونه می توان گفت وجود متشابهات، سبب زنده ماندن و همیشه تازه بودن آن است، و اگر همه قرآن محكمات بود موقعیت كنونی را نداشت؟

دیدگاه برگزیده در راز تشابه

در راز متشابه بودن برخی آیات به سه نكته مختصر اشاره می كنیم:
یك. الفاظی را كه عرب معاصر وحی وضع كرده بر طبق نیازهایش در مقام افاده و استفاده بوده است، آنها فراتر از برخی محسوسات نمی اندیشیدند و حقایق بلند و قدسی و فراطبیعی به دور از ذهنیت آنها بود. در بین آنان عباراتی متناسب با معانی و معارف والا به عنوان قالب و ظرف وجود نداشت. معانی كلی واقعیتهای فراطبیعی را هرگز تنگنای در قالب الفاظ محدود بر نمی تابد و گنجایش تحمل و انتقال آنها را ندارد، پس چاره ای جز به كارگیری انواع مجاز، استعاره، تشبیه و تمثیل نبوده است كه آن روش گرچه از زاویه ای نارسا و دوركننده بوده، اما از جهتی دیگر مقرّب به موضوع و هدف بوده است.و اگر خداوند خود اختراع الفاظ مناسب می نمود و حقایق را در آن قالبها سرازیر می كرد، برای بشر قابل فهم نبودند.
ب. اصولاً تفهیم معانی به دیگران جز از راه معلومات ذهنی و شبكه و ساختار معرفتی آنها كه در طی زندگی خویش رقم زده اند، امكان پذیر نیست و هر كس تنها از بلندای معرفت خود به شناخت كتاب تكوین و تدوین نایل می شود.
بیشتر انسانها حس گرا، و خوگرفته به عالم طبیعت و زندانی زمان و مكانند، و به همین دلیل، معانی بلند و معنوی در ذهن آنها صورتهای حسی و مادی می یابند.
افزون بر اینكه چون عامه مردم جز حسیات را ادراك نمی كنند، ناگزیر معانی كلی نیز باید در قالب حسیات به خورد آنان داده شود.
ج. تمام قرآن، چه محكم و چه متشابه آن تأویل دارد. تأویل از قبیل مفاهیم لفظی نیست، بلكه از امور حقیقی و خارجی است، و تمامی معارف و احكام و قوانین و سایر محتویات قرآن بر گرد آن تأویل و حقیقت خارجی می چرخند.
در نشأه معنی و حقیقت خارجی و تأویلی قرآن، لفظ عربی سریانی، عبرانی و… وجود ندارد و قرآن دربند و چهارچوب هیچ كمیتی نیست. در آن مرحله از وجود قرآن، بحثی از حقیقت ومجاز، اشتراك لفظی و معنوی و تشابه وجود ندارد، ولی وقتی به جهان كثرت و طبیعت نزول می كند و در قالب الفاظ دچار تنگنا و محدود بشری قرار می گیرد، محدودیت الفاظ روی آن حقایق را می پوشاند.
حقیقت قرآن همانند آب باران است(رعد/17) از آسمان تنها آبی زلال و گوارا فرود می آید، ولی در مسیر حركت و برخورد با خاكها، خاشاكها و نمكها، كف (زَبَد) بر آن عارض می گردد، اگر شرایط طبیعی زمین به نحوی بود كه از خاكها و آلاینده ها پیراسته بود كفی هم بر آب باران عارض نمی شد.
در ظرف غیب مكنون و وجود تأویلی قرآن كه لباس و پوشش و لفظی خاص نیست، هیچ تشابهی نیست، اما آن گاه كه فرود و نزول می یابد و در قالب الفاظ ریخته می شود، تشابه شكل می گیرد.
رابطه الفاظ آیات با تأویل و وجود عینی قرآن، رابطه حاكی و محكی و مثال و ممثّل است؛ الفاظ قرآن نسبت به آن حقیقت متعالی و تأویل، جنبه مثال دارد و سعی شده كه آن حقیقت به فهم شنونده نزدیك گردد، ولی در واقع آن حقیقت بالاتر از آن است كه در قالب الفاظ درآید.
خداوند متعال در آیه «و الكتاب المبین. إنّا جعلناه قرآناً عربیاً لعلّكم تعقلون. و إنّه فی أمّ الكتاب لدینا لعلی حكیم» بدین نكته اشاره دارد كه قرآن در قالب الفاظ عربی واقع گردیده تا مورد تعقل و اندیشیدن قرار گیرد، ولی در ورای این الفاظ دارای حقیقتی است كه در ام الكتاب پیش خداوند است و از مختصات عالم غیب است كه تنها با طهارت روح و تزكیه نفسی می توان با آن آشنا شد. و عالم قیامت ظرفی است كه حقیقت وجودی و خارجی قرآن برای همه ظهور پیدا می كند. «یوم یأتی تأویله»(اعراف/53).
تأویل قرآن گر چه حقیقتی عینی و در حوزه علوم حضوری است، ولی گمشده مطلق نیست و عده ای را توان دست یافتن بدان حقایق در این جهان میسور است.

پی نوشت‌ها:

1. قرشی، علی اكبر، احسن الحدیث، تهران، بنیاد بعثت، 1366ش، 2/16.
2. همان، 2/22.
3. همان، 2/17.
4. همان، 2/19 ـ 16.
5. همان، 2/16.
6. همان، 2/22.
7. طباطبایی، محمدحسین، قرآن در اسلام، انتشارات اسلامی، قم، 27.
8. عیاشی، محمدبن مسعود، تفسیر العیاشی، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1/162.
9. حلبی، علی اصغر، آشنایی باعلوم قرآن، تهران، اساطیر، 1366 ش، 122.
10. معتزلی، قاضی عبدالجبار، متشابه القرآن، تحقیق عدنان محمد زرزور، قاهره، دارالتراث.
11. سروی مازندرانی، ابن شهرآشوب، متشابه القرآن و مختلفه، قم، انتشارات بیدار.
12. معرفت، محمـد هـادی، التمهید فی علـوم القرآن، قـم، مؤسسـة النشر الاسلامی، 1416ق، 3/14.
13. حجتی، محمدباقر، بی آزار شیرازی، عبدالكریم، تفسیر كاشف، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1366ش، 2/33.
14. همان.
15. معرفت، محمدهادی، التمهید فی علوم القرآن، 3/38.
16. كمالی دزفولی، علی، قانون تفسیر، كتابخانه صدر، تهران، 1354ش، 31.
17. بلاغی، محمدجواد، آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن، قم، مكتبة الوجدانی،1/ 257.
18. كمالی دزفولی، علی، قانون تفسیر، 314.
19. رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، دارالكتب العلمیة، بیروت 1411ق، 7/176.
20. حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، المطبعة العلمیة، قم، 1/316.
21. همان، 1/317.
22. قریشی، علی اكبر، قاموس القرآن، دارالكتب الاسلامیه، طهران، 4/4، واژه شبه.
23. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، دارالكتب العلمیة، بیروت، 1421ق، 3/170.
24. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، داراحیاء التراث العربی، بیروت 1379ق، 2ـ1/408.
25. همان، 2ـ1/17 ؛ المنجد و مجمع البحرین ذیل ماده «امْ».
26. فخررازی، محمودبن عمر، مفاتیح الغیب، 7/173.
27. طباطبایی، محمدحسین، قرآن در اسلام، 30.
28. كاشانی، ملافتح الله، تفسیر منهج الصادقین، كتابفروشی اسلامیه، تهران، 2/175.
29. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1391ق، 3/64.
30. طبری، ابن جریر، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، 3/170 ؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 2ـ1/409؛ فخررازی، مفاتیح الغیب، 7/173.
31. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 3/20.
32. ابن عربـی، رحمة من الرحمـن فی تفسیر و اشـارات القـرآن، مطبعة نصر، دمشـق، 1410ق، 1/412.
33. قرشی، علی اكبر، قاموس القرآن، جلد 4، ماده شبه.
34. شهرستانی، هبة الدین، تنزیه التنزیل، چاپخانه حیدری، 1331ش، 84.
35. طیب، عبدالحسین، اطیب البیان، 3/114.
36. قاضی،عبدالفتاح، من علوم القرآن، مكتبة الكلیات، الأزهریة، 1976م، 79.
37. محمد باقر حجتی و عبدالكریم بی آزار شیرازی، تفسیر كاشف، 2/36.
38. كلینی، محمدبن یعقوب، الكافی فی الاصول، انتشارات علمیه اسلامیه، تهران، كتاب فضل القرآن، 2/599.
39. صدوق، عیون اخبار الرضا، 239 ؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، 2/280.
40. معرفت، محمدهادی، التمهید فی علوم القرآن، 3/14.
41. سید رضی، نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبه 147.
42. همان، خطبه 158.
43. سید قطب، فی ظلال القرآن، داراحیاء التراث العربی، بیروت 1386ق، 1/146.
44. اشعری، ابوالحسن، الانابة، حیدرآباد دكن، 12 و 35 و 39.
45. همان، 56 و 85.
46. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 3/41.
47. فخررازی، تأسیس التقدیس، 205 ؛ به نقل از عدنان محمد زرزور، متشابه القرآن ، دمشق، مكتبة دارالفتح، 63.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 12 خرداد 1394 ساعت: 7:55 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

نقدی بر «قرآن و پلورالیزم» بخش دوم

بازديد: 217
نقدی بر «قرآن و پلورالیزم»
بخش دوم

محمد بهرامی

چکیده: در این نوشتار، فصل دوم و سوم کتاب «قرآن و پلورالیزم» مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
به باور نویسنده، میان مبانی انحصارگرایی دینی و مدارا و تسامح، ناسازگاری است و نمی توان از آیات قرآن، هم انحصارگرایی را نتیجه گرفت و هم در صدد اثبات تسامح و مدارا بود. بنابراین برداشت هایی که از آیات فصل نخست شده است با آیات فصل دوم ناسازگار می نماید؛ در نتیجه بایستی یکی از این دو باور را از آیات قرآن نتیجه گرفت.
بخش سوم کتاب نیز که با عنوان «توهم دلالت قرآن بر پلورالیزم دینی» سازمان یافته بر مستندات فصل نخست کتاب استوار است. بنابراین با توجه به نقد و بررسی فصل نخست در شماره پیشین، نیازی به نقد و نظر نیست. با این حال نویسنده برخی از خرده گیری ها بر مستندات تکثرگرایان را مورد بحث و بررسی قرار می دهد. 

نوشتار پیش رو بخش دوم مقاله نقدی بر «قرآن و پلورالیزم» اثر آقای محمدحسن قدردان قراملكی است كه بخش نخست آن در شماره پیشین همین فصلنامه درج گردید و به فصل اول كتاب پرداخته بود. در این بخش، فصل دوم و سوم كتاب یادشده مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
فصل دوم كتاب، درباره «قرآن و بردباری مذهبی و اجتماعی » است. در این فصل نویسنده در پی اثبات سازگاری میان انحصارگرایی دینی و اصل مدارا و تسامح و نادرستی نظریه مخالف است.


قرآن و بردباری مذهبی

در این راستا نویسنده مجموعه ای از آیات قرآن را ذیل چند عنوان می آورد و از آنها مدارا و همزیستی و بهزیستی پیروان ادیان را نتیجه می گیرد. عناوین یادشده عبارتند از:
1. عدم اكراه در پذیرش اسلام، «قرآن در وهله نخست همه مردم را به پذیرفتن اسلام فرا می خواند و پیغمبر نیز آخرین وسع و جهد خود را در این راه مبذول داشتند، با این وجود، مردم را در انتخاب اسلام مجبور و ملزم نمی كند…»
2. طرح گفت و گوی منطقی با ادیان دیگر، «قرآن كریم از پیامبر می خواهد بنیان تبلیغ و معرفی دین خود را چه در مواجهه با مخالفان و چه در مواجهه با مسلمانان، بر اصل گفت وگو و منطق و حكمت و جدال احسن قرار دهد».
3. نهی از استثمار و به بردگی كشاندن انسانها، «قرآن كریم از این نكته ظریف غافل نمانده و اینكه یك پیامبر الهی با قوه مجریه مردم را به بندگی و طوق اطاعت خود فراخوانده و به شدت برخورد كرده است».
4. دعوت به مدارا و نیكی نسبت به كافران، «تأمل در مجموع آیات جهاد در مقابله با كفار و مشركان، ما را به این نكته رهنمون می سازد كه جهاد با كفار به دلیل مقابله آنان با اسلام و مسلمانان است و اگر كفار به صرف اعتقاد كفر یا شرك خود اكتفا كنند و دست به شیطنت و ستیز با مسلمانان نزنند قرآن نه تنها دستوری به مقابله و جهاد با آنان نمی دهد بلكه حتی پیغمبر اسلام را به مدارا و صلح با آنان نیز فرا می خواند».1
در نگاه تكثرگرایان میان انحصارگرایی و مدارا و تسامح ناسازگاری است، بنابراین اگر قرآن انحصارگرایی را تأیید كند مدارا و تسامح را توجیه نخواهد كرد و اگر مبلغ تسامح و مدارا باشد پشتیبان انحصارگرایی نخواهد بود.
نویسنده محترم تحت عنوان «قرآن و بردباری مذهبی و اجتماعی» در نفی این بینش تكثرگرایان، از آیات قرآن سود برده و مدارا و تسامح را در كنار انحصارگرایی نتیجه گرفته است.
این درحالی است كه جمع میان انحصارگرایی دینی و تسامح و مدارای اجتماعی، آن گونه كه نویسنده كتاب ترسیم كرده است ممكن نمی نماید. به عنوان نمونه: چگونه سخن نویسنده در فصل نخست آیه كه می گوید: «قاتلوا الذین لایؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و لایحرّمون ما حرّم الله و رسوله و لایدینون دین الحق من الذین أوتوا الكتاب حتی یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون» اهل كتاب را به عدم ایمان به خدا و قیامت و عدم التزام به دین حق متهم می كند و به همین دلیل، دستور قتال مسلمانان با آنان را تجویز می كند،2 با مستندات قرآنی ایشان در فصل دوم سازگار است؟! و یا چگونه می توان ادعا كرد قرآن خواستار گفت وگوی منطقی میان حق و ناحق است؟!
افزون بر این، برخی از آیاتی كه نویسنده در ذیل عنوان «طرح گفت وگوی منطقی با ادیان دیگر» آورده است نشان از حقانیت آن ادیان دارد:
«وقولوا آمنّا بالذی أنزل الینا و أنزل الیكم و إلهنا و إلهكم واحد و نحن له مسلمون»
«قل یا أهل الكتاب تعالوا إلی كلمة سواء بیننا و بینكم ألاّ نعبد إلاّ الله و لانشرك به شیئاً».
سومین فصل كتاب با عنوان «توهم دلالت قرآن بر پلورالیزم دینی» به سامان رسیده است. نویسنده در این فصل به نقد و بررسی مستندات قرآنی تكثرگرایان می نشیند و ایشان را بی توجه به مضمون آیات، شأن نزول، سیاق آیات، آیات قرآن، تفسیر شرح نویسان قرآن و… می خواند:
«اشتباه عمده و اساسی پلورالیست ها عدم رعایت اصول و روش تفسیر قرآن است كه در ذیل به بعضی از آنها اشاره می شود:
1. توجه و عنایت به مضمون ، شأن نزول و صدر و ذیل آیه….
2. توجه به كل قرآن….
3. توجه به شارحان حقیقی….
بسیاری از تحلیلها و خرده گیری های نویسنده در این فصل بر مستندات ایشان در فصل نخست استوار است. بنابراین به نظر می رسد با به چالش كشیدن مستندات ایشان در فصل نخست و نشان دادن ابهامها و كاستی های آن، نیازی به نقد و بررسی پاسخهای ایشان به مستندات تكثرگرایان نیست در نتیجه تنها به عنوان نمونه به برخی موارد اشاره می كنیم:

اسلام در برابر خدا

نویسنده با این عنوان مستند نخست تكثرگرایان را می آورد، سپس می نویسد:
در ارزیابی این دلیل، نكات زیر درخور تأمل است:
1. انحصارگری در تفسیر اسلام؛ اسلام در لغت به معنای تسلیم و خضوع است و در آیات قرآن به یكی از سه معنی آمده است. 1. معنای تكوینی 2. تسلیم و خضوع در برابر خدا 3. آیین خاص اسلام. در ده ها آیه قرآن واژه اسلام به مفهوم شریعت اسلام است. در نتیجه نباید مانند تكثرگرایان اسلام را به معنای مطلق تسلیم گرفت«بلكه باید تفسیر آن را با مداقه در معنی و صدر و ذیل آیه و شواهد دیگر به دست آورد».3
اینكه در كاربرد قرآنی، اسلام، سه معنی دارد و برای هر معنی آیاتی شاهد آمده، آغاز سخن است و خود یك ادعا است، زیرا در نگاه پیروان پلورالیزم، اسلام در هیچ یك از این آیات به معنای شریعت اسلام نیامده است، بلكه به معنای مطلق تسلیم در برابر حق آمده كه همه شرایع مصداقی از حق می باشند و تسلیم در برابر هر یك از آنها، نمونه ای از تسلیم در برابر خداست.
2. سازگاری اسلام امت های پیشین با وحدت صراط مستقیم؛ هر چند امتهای پیشین از سوی قرآن مسلمان نامیده شده اند، اما این نامگذاری مربوط به پیش از اسلام است، لكن نكته مهم بقا و استمرار حقانیت آنان با ظهور آیین اسلام است».4
بنابر این در نامگذاری امتهای پیشین به اسلام، از سوی قرآن تردیدی وجود ندارد.
این اشكال نیز وارد نیست، چه اینكه اگر ایشان پذیرفته اند كه اسلام به معنای تسلیم مطلق است، بنابراین هر فرد مسیحی یا یهودی كه تسلیم مطلق در برابر خداوند باشد مسلم شناخته می شود و اسلام وی مورد رضایت خداوند و هدایتگر به سوی صراط مستقیم شناخته شود و در این صورت این حقانیت یا اسلام محمدی از میان نخواهد رفت.
3. به باور نویسنده الف و لام «الاسلام» در آیه «انّ الدین عندالله الاسلام» الف و لام معرفه است، و آیه دلیلی است بر بطلان پلورالیزم؛ «چرا كه ظاهر خود آیه كه «الاسلام» با «الف و لام» معرفه مقید شده است دال بر این است كه مقصود از اسلام آیین اسلام است».5
این بیان، نادرستی مدعای تكثرگرایان را نتیجه نمی دهد، زیرا اگر الف و لام، تعریف باشد باز هم آنچه به هنگام نزول قرآن به عنوان اسلام شناخته می شده، مطلق تسلیم در برابر خدا بوده است؛ نه اسلام محمدی كه در زمانهای بعد به عنوان اسلام شناخته شده است.
تفسیر موضوعی در این گونه آیات ما را به این واقعیت رهنمون می سازد كه در عرف قرآن، مراد از اسلام، تسلیم مطلق در برابر حق است.
4و5. عدم توجه به آیات قبل و بعد. چهارمین اشكال نویسنده به تكثرگرایان بی توجهی آنان به آیات قبل و بعد است. به باور نویسنده آیات قبل نشان می دهد مراد از «الاسلام» اسلام محمدی است نه ادیان ابراهیمی.6
در پاسخ به این اشكال باید گفت: آیات قبل؛ به خصوص آیه 81، معانی گوناگونی را بر می تابد و از این معانی تنها یك معنی با مدعای نویسنده می سازد. ثانیاً: توجه به كاربرد واژه اسلام در آیات قرآن و توجه به سیاق آن آیات نشان می دهد كه در عرف قرآن اسلام همان حقیقت ادیان یا تسلیم مطلق است؛ نه آنچه پس از ظهور اسلام به شكل یك اصطلاح با بارمعنایی خاصی درآمده است.
بر این اساس اشكال پنجم (عدم توجه به آیات بعد) نویسنده نیز وارد نیست و آیات پیشین دلالت بر اسلام محمدی ندارد. آیات پیشین می گوید: اهل كتاب اسلام را نپذیرفتند و تسلیم مطلق نبودند؛ زیرا آنها ستمكار و اهل دشمنی بودند.
6. تحریف رأی مفسران؛ در پایان نویسنده تكثرگرایان را به تحریف رأی مفسران متهم كرده، می نویسد: مفسران معتقدند: «گوهر آیین اسلام، همان تسلیم است كه پیش از این در ادیان ابراهیمی یافت می شد، اما مفسران بعد از تعریف فوق اشاره می كنند كه تسلیم در برابر خداوند در هر زمانی چهره و نمود خاصی دارد. حقیقت تسلیم در عصر پیامبر اسلام، گرویدن به آیین اوست و كسی كه خارج از آن باشد، اعم از اهل كتاب و… حقیقت اسلام نزد او تحقق نیافته است. و لذا همین مفسران، اهل كتاب را كافر و مستحق عذاب الهی توصیف می كنند».7
آن گاه نویسنده از نظریات شیخ طوسی، زمخشری، طبرسی، بیضاوی، قاسمی، مغنیه و علامه طباطبایی در اثبات مدعای خود سود می برد.
به نظر می رسد، نویسنده محترم میان نظریه تفسیری مفسران درباره واژگان یك آیه با دیدگاه های اعتقادی ایشان خلط كرده است؛ آنچه تكثرگرایان به مفسران نسبت می دهند نظریه ایشان در تفسیر واژه اسلام است، نه دیدگاه مفسران درباره حقانیت و عدم حقانیت ادیان، در صورتی كه آنچه نویسنده نقل قول می كند دیدگاه تفسیری مفسران درباره واژه «الاسلام» نیست. اگر نویسنده در پی آن است كه استشهاد تكثرگرایان به نظریه مفسران را نادرست جلوه دهد بایستی جملاتی را از مفسران به عنوان نقل قول بیاورد كه در آنها اسلام به معنای شریعت اسلام یا اسلام محمدی تفسیر شده باشد.

تعلق اراده الهی به تكثر ادیان

دومین مستند تكثرگرایان آیاتی است كه تكثر ادیان و صراط ها را به خواست و اراده خداوند نسبت می دهد:
«لكلّ جعلنا منكم شرعة و منهاجاً و لو شاء الله لجعلكم امّة واحدة و لكن لیبلوكم فی ما آتیكم فاستبقوا الخیرات» مائده/48
«و لو شاء الله لجعلهم أمة واحدة و لكن یدخل من یشاء فی رحمته» شوری/8
«و لوشاء ربّك لجعل الناس أمة واحدة و لایزالون مختلفین إلاّ من رحم ربّك و لذلك خلقهم» هود/118 ـ 119
«و لكل وجهة هو مولّیها فاستبقوا الخیرات» بقره/148
نویسنده كتاب «قرآن و پلورالیزم» تك تك مستندات قرآنی تكثرگرایان را به نقد و بررسی می نشیند ودر تحلیل آیه 48 سوره مائده می نویسد:
«عالمان و مفسران صدر اسلام و قدما، در طول چهارده قرن برای تفسیر این آیه تفاسیر و قراءت های مختلفی داشته اند كه وجه اشتراك همه آنها دلالت نداشتن آیه بر تأیید ادیان دیگر است.»8

1. وجود تفاسیر مختلف و معتبر در جهت ابطال نظریه تكثرگرایان

نویسنده تفاسیر مختلفی برای آیه می آورد و همان تفاسیر را نخستین ایراد بر برداشت تكثرگرایان می خواند:
الف: مشیت و قدرت؛ تفسیر نخست این است كه اگر خدا می خواست این قدرت را داشت كه با قدرت مطلقه خویش ولو با اكراه تمامی انسانها را بر دین حق ملزم و منقاد كند، اما مشیت خداوند بر ایمان اجباری مردم قرار نگرفته است. بلكه مشیت و خواست الهی، آزاد گذاشتن مردم در انتخاب دین حق است تا بدین سان با انتخاب دین حق، استحقاق عبودیت و پاداش الهی را كسب كنند. البته این اعطای آزادی، به معنای به رسمیت شناختن ادیان دیگر یا مجازات نكردن متخلفان نیست».9 آن گاه نویسنده برای اثبات ادعای خود به آیات زیر استناد می كند:
«و علی الله قصد السبیل و منها جائر و لوشاء الله لهداكم أجمعین»
«و لو یشاء الله یهدی الناس جمیعاً»
«و لوشئنا لآتینا كل نفس هداها»
نویسنده، آیات مورد استناد تكثرگرایان را به آیاتی كه درباره اختیاری بودن هدایت و ضلالت است قیاس می كند و می گوید چنان كه در آیات فوق نمی توان گفت عاصیان عذاب ندارند، آیه 48 مائده نیز تنها دلالت بر مختار بودن انسان دارد و نشان نمی دهد تكثرگرایی خواست الهی است. «اما اینكه كدام یك از ادیان موجود حق است، این آیه در مقام بیان آن نیست.»10
در این تحلیل نویسنده كتاب، جهاتی در خور تأمل است:
1. قیاس حقانیت مسیحیت یا یهودیت یا اسلام ،به مسأله هدایت و ضلالت و استناد به آیاتی كه مردم را در اختیار هدایت و ضلالت، مختار معرفی می كند، مع الفارق است، چه اینكه در مسأله هدایت و ضلالت، مسلماً یكی از دو گزینه باطل است و هر كس آن گزینه را انتخاب كند عذاب می شود، اما در مورد ادیان الهی، چنین پیش فرضی وجود ندارد؛ نمی توان پیش از بحث درباره حقانیت ادیان، حكم به حق بودن یك دین و نا حق بودن سایر ادیان كرد تا در نتیجه صورت مسأله مانند مسأله هدایت و ضلالت شود. افزون بر این تكثرگرایان نیز ادعا نمی كنند كه آیه شریفه دلالت بر حقانیت یك دین می كند تا نویسنده بگوید: «اما اینكه كدام یك از ادیان موجود حق است این آیه در مقام بیان آن نیست».11
2. نویسنده تكثر شرایع و نسخ آن و «نفی بعثت» را از تفاسیر معتبر آیه 48 سوره مائده معرفی می كند. او پس از نقل اقوال مختلف نتیجه می گیرد: «رهاورد وجود تفاسیر مختلف و معتبر این است كه مفسران در تفاسیر معتبری كه در طول چهارده قرن ارائه داده اند، هیچ كدام اندك دلالتی بر مدعای پلورالیست ها نمی كند. اگر فرضاً تفسیر پلورالیست ها را نیز در ذیل این آیه به عنوان یك تفسیر جدید در ردیف تفاسیر پیشین كه از امثال ابن عباس، شیخ طبرسی و علامه طباطبایی نقل شده بدون ترجیح قرار دهیم، حداكثر دلالت آن، افزودن یك تفسیر جدید به صورت احتمال و فرضیه است؛ لكن مادامی كه تفسیر جدید، تفاسیر و مبانی قرآنی انحصارگرایی را مورد جرح قرار ندهد، نمی توان تكثرگرایی را به آیه مزبور استناد داد. به دیگر سخن، تفاسیر و قراءت های عرضه شده در دلالت آیه، متعارض خواهند بود و برای به دست آوردن موضع قرآن باید به آیات دیگر مراجعه كرد.»12

نقد و نظر

به نظر می رسد تمامی آنچه نویسنده محترم، تفاسیر مختلف می داند به یك معنی باز می گردد و آن اینكه : خداوند اگر می خواست تمام مردم را بر یك دین جمع می كرد، اما خداوند چنین نكرد و ادیان و شرایع متفاوتی فرستاد. این معنی قدر مشترك نظریه قتاده، حسن، ابن عباس، علامه طباطبایی و دیگران است، جز آنكه ایشان با توجه به آیات یا روایات، نسخ ادیان را مطرح ساخته اند.

2. نادیده انگاشتن آیات قبل

دومین اشكال نویسنده بر برداشت تكثرگرایان از آیه 48 سوره مائده «نادیده انگاشتن آیات قبل» است.13 به باور نویسنده در آیات قبل، خداوند به رسول خود درباره ایمان نیاوردن اهل كتاب دلداری و تسلی می دهد و می فرماید «یا ایها الرسول لایحزنك…» و قرآن را مهیمن و حاكم بر كتب پیشین می خواند… بنا بر این قرآن بر امثال تورات و انجیل سلطه و حاكمیت دارد.»

نقد و بررسی

این اشكال بر نظریه انحصارگرایی بیشتر وارد است تا تكثرگرایی؛ چه اینكه آیات پیشین، یعنی آیه 46 و 47 مائده، درباره عیسی(ع) و تورات و انجیل است و اینكه انجیل مصدق تورات است و خداوند از اهل انجیل می خواهد به آنچه در انجیل آورده است حكم كنند، سپس خداوند می فرماید: قرآن نیز مهیمن است، و مهیمن یعنی شاهد و نگهبان و امین، نه دارای سلطه و حاكمیت؛ بنابراین هم سیاق پیشینی وهم صدر و ذیل آیه مورد بحث، صحت نظریه تكثرگرایی را نتیجه می دهد، و آیه مورد استدلال نویسنده «یا ایها الرسول لایحزنك الذین یسارعون فی الكفر…»آیه 41 سوره مائده است و با مستند تكثرگرایان فاصله دارد.
نویسنده پس از نقد و بررسی برداشت تكثرگرایان از آیه 48 سوره مائده به نقد و بررسی دیگر مستند آنها می نشیند ، و بر نظریه تفسیری تكثرگرایان در آیه 8 سوره شوری نیز خرده می گیرد كه «این آیه تفاسیر مختلفی را برمی تابد و در هیچ یك از آن تفاسیر از رویكرد جدید پلورالیته سخن به میان نیامده است».14 برخی از آن تفاسیر عبارتند از: مشیت خدا، و اشاره به معاد.

تحلیل و نقد

هر چند مفسران پیشین درباره تكثرگرایی سخن نگفته اند و از آیه شریفه برداشت پلورالیته نداشته اند، اما چنان كه ایشان آیه را تفسیر كرده اند و تفسیر ایشان یكی از تفاسیر شناخته می شود تفسیر پلورالیست ها نیز می تواند در كنار آن تفاسیر قرار گیرد و با سایر مستندات قرآنی ایشان تأیید شود. كاستی و نقیصه در برداشت پلورالیستی وقتی است كه پیروان این نظریه بر خلاف موازین و معیارها و قوانین تفسیر عمل كنند. اگر نویسنده محترم نظریه تفسیری ایشان را با اصول تفسیر ناهمخوان می بیند و می تواند این ناهمگونی را اثبات كند حق دارد از پذیرش دیدگاه ایشان به عنوان یك نظریه تفسیری سرباز زند.
این نقد بر تحلیل نویسنده محترم از آیه 118 سوره هود و 148 سوره مائده نیز وارد است؛ چه اینكه ایشان دو تفسیر معروف یعنی «مشیت خدا» و «اشاره به معاد» در ذیل آیه 111 هود و چند تفسیر معروف از آیه 48 مائده یعنی تفسیر آیه به «اشاره به قبله»، «اشاره به اختلاف شریعت» و «اشاره به اختلاف غایت» را با برداشت تكثرگرایان ناسازگار می بیند.
مستند سوم تكثرگرایان «استعمال صراط مستقیم به صورت نكره» است. «درباور پلورالیست ها قرآن از «صراط مستقیم» به صورت مطلق ونكره سخن می گوید كه مقصود از كاربرد آن به صورت نكره ابلاغ این نكته است كه هر پیامبری برای خود وامت خود یك «صراط مستقیم» دارد و ما با كثرت پیامبران و یا لااقل پیامبران صاحب شریعت، نه با یك صراط مستقیم، بلكه با صراط های مستقیم مواجه خواهیم بود. در اینجا به برخی از آیات مستند كثرت گرایان اشاره می شود.» 15
«إنك علی صراط مستقیم»
«انك لمن المرسلین. علی صراط مستقیم»
«یتمّ نعمته علیك و یهدیك صراطاً مستقیماً»
این آیات، پیامبر اسلام را تنها بر گام برداشتن او بر یك منهج وصراط مستقیم توصیف می كند واز آن چنین بر می آید كه ما نه با یك «صراط مستقیم» خاص ومعروف مانند آیین اسلام، بلكه با صراط های مستقیم و حقّی مواجه مواجه هستیم.16
نویسنده قرآن و پلورالیزم این مستند را از دلایل ضعیف كثرت گرایان می خواند و برخی از كاستی های این دلیل را این گونه شمارش می كند:
الف. عدم توجه به معنای صراط مستقیم؛ چه آنكه كاربرد صراط مستقیم در آیات قرآن روشن می سازد كه مقصود از صراط مستقیم «گوهر و حقیقت دین یعنی تسلیم به امر الهی است».17 صراط مستقیم مانند نور است و هم چنان كه حقیقت نور، واحد و بیش از یكی نیست، صراط مستقیم نیز یكی است، اما مانند نور شدت و ضعف دارد «منتهی صراط مستقیم الهی از زمان نخستین پیامبر با تطور زمان و استعداد پیامبران و امتها رو به تكامل نهاده است»،18 
نویسنده محترم در نتیجه گیری بحث می نویسد:
صراط مستقیم مانند حقیقت اسلام در هر عصری جلوه و مظهر خاصی دارد. مثلاً امت یهود تا زمان ظهور حضرت عیسی(ع) در صراط مستقیم گام بر می داشتند و اما با ظهور آن حضرت، دوام استقامت صراط آنان بستگی به تسلیم به شریعت عیسی دارد و در صورت نپذیرفتن آن حضرت نه تنها آنان حظّی از صراط مستقیم پیشین خود ندارند، بلكه سر از كفر در خواهند آورد، چنان كه حضرت عیسی امت یهود را به صراط مستقیم دعوت می كند و حقیقت آن را اصل توحید و عبادت خداوند ذكر می كند و می فرماید:
«إنّ الله ربّی و ربّكم فاعبدوه هذا صراط مستقیم. فلمّا أحسّ عیسی منهم الكفر قال من أنصاری إلی الله قال الحواریون نحن أنصار الله آمنّا بالله و اشهد بأنّا مسلمون»
آل عمران/51ـ53

نقد و نظر

نخست آن كه نمی توان «گوهر و حقیقت دین؛ یعنی تسلیم امر الهی» را مقصود از صراط مستقیم در تمامی آیاتی كه این واژه در آنها به كار رفته است دانست، چه اینكه در برخی از این آیات، به خصوص آیاتی كه مستند تكثرگرایان است، صراط مستقیم به همان معنایی است كه در پلورالیسم مطرح است. برای نمونه در تفسیر آیه «والله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم» شیخ طوسی می نویسد:
«معناه یهدیهم إلی الدین المستقیم الذی یؤدیهم الی الجنّة.»19
همو در تفسیر «قل إنّنی هدینی ربی إلی صراط مستقیم» می گوید:
«قد فسّرنا فی غیر موضع. و انه الطریق الموصل الی ثواب الله من غیر اعوجاج.»
وی در تفسیر صراط مستقیم در آیه شریفه «إنّك لمن المرسلین. علی صراط مستقیم» می نویسد:
«و هو طریق الحقّ المستقیم الذی یؤدی الی الجنّة».20
طبری، طبرسی، شوكانی، علامه طباطبایی و بسیاری دیگر از مفسران نیز صراط مستقیم را طریقی می دانند كه سالك را به سعادت و نیكبختی رهنمون می سازد.21
بنابراین صراط مستقیم معانی متفاوتی را بر می تابد؛ از جمله: تسلیم به امر الهی، هدایت گر به سعادت، كمال و نیك بختی، اسلام، ولایت علی(ع) و….
افزون بر این با پذیرش تفسیر صراط مستقیم به تسلیم به امر الهی، باز هم آیات قرآن پیامبر اسلام را بر یك منهج و صراط مستقیم می داند و از آن چنین بر می آید كه ما نه با یك «صراط مستقیم» خاص و معروف مانند آیین اسلام، بلكه با صراط های مستقیم و حقی مواجه هستیم. دلیل استناد و ادعای مزبور، مطلق بودن و نكره ذكر شدن «صراط مستقیم» و عدم تقیید آن با «ال» معرفه و عهد است، تا اختصاص آن به صراط مستقیم خاص و معلوم؛ یعنی شریعت حضرت محمّد استنتاج نگردد.22 چنان كه تعریف اسلام به «تسلیم به امر الهی» اثبات كننده نظریه تكثرگرایان بود و به همین جهت نویسنده محترم در آنجا با تعریف اسلام به «تسلیم به امرالهی» مخالفت ورزید و اسلام محمدی را معنای اسلام معرفی می كرد و تكثرگرایان را به «انحصارگری در تفسیر اسلام»23 متهم می ساخت.

ب. جواب نقضی

دومین اشكال نویسنده بر مستند سوم تكثرگرایان، «جواب نقضی» است. ایشان در تقریر این اشكال می نویسد:
«اگر فرضاً بپذیریم كه استعمال صراط مستقیم به صورت نكره دلیل بر تكثرآن است، ضرورتاً استعمال آن با «ال» تعریف و عهد، دلیل وحدت آن خواهد بود.»24
«اهدنا الصراط المستقیم. صراط الذین أنعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم و لاالضّالّین»
آن گاه نویسنده از معرفه ذكر كردن «الاسلام» در آیه «ان الدین عندالله الإسلام» به عنوان مفسر و شارح صراط مستقیم سود می برد25 و وحدت صراط مستقیم را نتیجه می گیرد.

نقد و بررسی

یك تفاوت اساسی میان آیات مورد استناد تكثرگرایان با آیه یادشده وجود دارد؛ در آیاتی نظیر: «إنّك علی صراط مستقیم»، «إنّك لمن المرسلین. علی صراط مستقیم»، «و یتمّ نعمته علیك و یهدیك صراطاً مستقیماً» و «و هداه الی صراط مستقیم». گوینده خداوند و مخاطب پیامبر اسلام(ص) و حضرت ابراهیم(ع) هستند، اما در آیه «اهدنا الصراط المستقیم. صراط الذین…» گوینده بندگان خدا هستند و مخاطب خداوند است.
آیه «إنّ الدین عند الله الاسلام» نیز مفسر و شارح صراط مستقیم نمی تواند قرار گیرد؛ زیرا «الاسلام» در این آیه شریفه به باور تكثرگرایان، اسلام محمدی نیست، چنان كه بسیاری از مفسران نیز «الاسلام» را تنها اسلام محمدی معرفی نمی كنند.

ج. اشتباه تنوین تنكیر با تفخیم

اشكال سوم نویسنده «خلط تنوین تنكیر و تفخیم» است؛ وی معتقد است تنوین صراط، برای تفخیم است؛ مانند تنوین «انّ ربّی علی صراط مستقیم».
«نكته ظریف و ادبی دیگر اینكه تنوین «صراط» تنوین تنكیر نیست تا با تمسك بدان تكثر صراط را استفاده كرد، بلكه تنوین تفخیم است، مانند تنوین در این آیه «إنّ ربی علی صراط مستقیم»
هر چند به باور برخی از مفسران تنوین صراط در این آیه تفخیم است، اما نمی توان دیده از واژگان این آیه به خصوص «ربّی» فرو بست و در تمام آیاتی كه واژه صراط به كار رفته است تنوین را تنوین تفخیم دانست و وحدت صراط را نتیجه گرفت. چه اینكه واژه «ربّی» و اعتقاد به توحید، ما را ناگزیر می سازد، تنوین صراط را تفخیم بخوانیم. اما در مورد پیامبران چنین الزامی نیست.
افزون بر این تفخیمی بودن تنوین صراط، با نكره بودن آن ناسازگار نیست، می توان صراط را نكره دانست و تنوین آن را تنوین تفخیم خواند و در نهایت تكثرگرایی را نتیجه گرفت.

د. خلط اسلام پیشین با اسلام محمدی

اشكال چهارم نویسنده محترم بر مستند سوم تكثرگرایان، خلط اسلام پیشین با اسلام محمدی(ص) است. به باور ایشان آیات مورد استناد پلورالیست ها تنها تكثر صراط را پیش از اسلام اثبات می كند اما سخن درباره پس از اسلام است.
«از مطالب گذشته، ضعف و سستی تمسك پلورالیست ها به آیات مورد بحث ظاهر شد و اینكه استعمال صراط مستقیم به صورت نكره در لسان پیامبران پیشین خارج از بحث است؛ چرا كه محل بحث نه در تكثر صراط در عصر پیش از اسلام، بلكه بحث ناظر به عصر اسلام و بعد از آن است.»26
این اشكال نیز بر مستندات تكثرگرایان وارد نیست؛ چه اینكه وقتی آیات قرآن، پیامبر اسلام را بر صراطی مستقیم (صراطٍ مستقیمٍ) یعنی «یكی از راه های راست»؛ نه «تنها صراط مستقیم» می داند، بنابراین بر اساس آیات قرآن پس از اسلام نیز تكثر صراط داریم و صراط محدود به اسلام محمّدی نیست.

هـ . نشانه های موجود

نویسنده آیات پیشینی و پسینی را قرینه انحصار صراط مستقیم به اسلام در تفسیر آیه «إنّك علی صراط مستقیم» می خواند.
اشكال پنجم نویسنده نیز صحیح نمی نماید و نادرستی آن از آنچه گفته شد بدیهی است.

توحید و عمل صالح، ملاك هدایت

مستند چهارم تكثرگرایان «توحید و عمل صالح، ملاك هدایت» است.
«چهارمین مستند قرآنی كثرت گرایان، تمسك به اطلاق آیاتی است كه در آنها هدایت و رستگاری، تنها به سه اصلی كلی؛ یعنی ایمان به خدا، معاد و عمل صالح بسنده شده است، و قیود دیگر از قبیل تدین به دین خاص مانند اسلام، اصلاً مورد توجه و اعتبار قرار نگرفته است. بدیهی است در صورت لزوم و اعتبار آن، باید در آیات قرآنی بدان اشاره می شد و گرنه اغراء به جهل لازم می آید؛ كه چنین امری از سوی آفریدگار عالم و حكیم محال است. بنابراین در صورتی كه پیروان ادیان مختلف دارای سه آموزه فوق باشند، از اهل هدایت و رستگاری به شمار خواهند رفت».27
آیات مورد استناد تكثرگرایان عبارتند از:
«إنّ الذین آمنوا و الذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحاً فلهم أجرهم عند ربّهم و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون» بقره/62
«بلی من أسلم وجهه لله و هو محسن فله أجره عند ربّه و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون» بقره/112
«قل یا أهل الكتاب تعالوا إلی كلمة سواء بیننا و بینكم ألاّ نعبد إلاّ الله و لانشرك به شیئاً» آل عمران/64
«یا أیها الذین الناس إنّا خلقناكم من ذكر و أنثی و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا إنّ أكرمكم عندالله أتقیكم» حجرات/13
«لیس البرّ أن تولّوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البرّ من آمن بالله و الیوم الآخر… أولئك هم المتقون» بقره/177
در نگاه نویسنده محترم «قرآن و پلورالیزم» این مستند نیز تكثرگرایی دینی را نتیجه نمی دهد و آیات مورد استناد تكثرگرایان باید به دقت تحلیل و بررسی گردد:

تحلیل آیه 62 سوره بقره

ایشان در تحلیل آیه 62 سوره بقره، نقاط ذیل را نشانگر سستی مدعای كثرت گرایان می خواند:

الف. توجه به شأن نزول (تأیید ایمان پیش از اسلام)

«آیه ناظر به ایمان اهل كتاب است كه پیش از اسلام سه ركن ایمان را داشته و فوت كرده اند. پس آیه ارتباطی به بقای حقانیت ادیان دیگر ندارد».28 آیه درباره آن راهب مسیحی است كه سلمان فارسی را با صفات و ویژگیهای پیامبر اسلام آشنا ساخت و پیش از ظهور اسلام از دنیا رفت.

نقد و بررسی

هر چند اسباب نزول قرآن در باور بسیاری قرآن پژوهان در فهم بهینه آیات بسیار تأثیرگذارند و آیات بایستی با توجه به سبب نزول آنها تفسیر شوند، اما آنچه نویسنده محترم آورده است نظریه تفسیری سدّی است، نه اسباب نزول اصطلاحی29 چنان كه مرحوم طبرسی در تفسیر «إنّ الذین آمنوا» به دیدگاه های مختلفی كه درباره ایمان آورندگان آمده است اشاره می كند و نظریه سدّی را در كنار سایر دیدگاه های قرآن پژوهان می آورد.30 و پر واضح است كه یك نظریه تفسیری نمی تواند برای دیگر مفسران و قرآن پژوهان تعیین فهم كند.
افزون بر این، نسبت واژگان آیه به سبب نزول، نسبت عام به خاص است و در چنین مواردی خاص نمی تواند مخصّص عام باشد و آیه را محدود به سبب نزول كند، بلكه چنان كه تمامی مفسران و قرآن پژوهان می گویند: ملاك، عموم عام است، نه خصوص سبب نزول.

ب. رفع توهم ملاك بودن عناوین

«آیه شریفه در مقام رفع این توهم است كه ملاك هدایت و ورود به بهشت، تنها عنوان و نامیدن به دین الهی مانند یهودیت و مسیحیت نیست. چنان كه یهود و مسیحیان برآن توهم بودند. بلكه ملاك هدایت و تقرب به قرب الهی سه اصل مزبور است، اما اینكه آن سه اصل كلی، چگونه و یا در چه دین و شریعتی تحقق می یابد، آیه ناظر بدان نیست.»31

نقد و نظر

اگر نویسنده محترم مانند برخی دیگر از مفسران آیه شریفه را در مقام دفع توهم تأثیر عناوینی چون یهودیت و مسیحیت در رستگاری می داند بنابراین اسلام نیز مانند یهودیت و مسیحیت خواهد بود. در نتیجه عناوین یهودیت، مسیحیت و اسلام در رستگارسازی افراد نقش آفرین نیستند، بلكه تأثیر گذار واقعی سه اصل ایمان به خدا، ایمان به رستاخیز و عمل صالح است، و چگونگی و ظرف تحقق این سه اصل در رستگاری و عدم رستگاری تأثیر ندارد؛ یعنی اگر فردی ایمان به خدا و رستاخیز داشته باشد و اعمال صالح نیز انجام دهد، چه او را مسیحی بخوانیم و چه یهودی یا مسلمان، وی از رستگاران خواهد بود.

ج. تفسیر معنای ایمان به خدا

تمام حرف و حدیث ها، در تحقق ایمان واقعی آنها (اهل كتاب) به خداست؛ چرا كه ایمان واقعی، یعنی تسلیم شدن در برابر پیام و امر الهی و هم چنین كتاب مقدس خود، و چون تورات و انجیل ظهور پیامبر اسلام را پیش بینی كرده و از پیروان خود خواسته است كه به آیین آن حضرت درآیند، در صورت تحقق و جامه عمل پوشیدن چنین درخواستی، اهل كتاب، مؤمن واقعی خواهند بود، و گرنه نمی توان ادّعا كرد كه آنان با وجود سرپیچی از فرمان الهی، باز مؤمن به خداوند هستند.
و شاهد و دلیل عدم ایمان واقعی ایشان، آیات متعددی است كه اهل كتاب را تكفیر كرده است؛ به عنوان مثال، آیه ذیل كسانی را كه به نبوت بعضی از پیامبران ایمان آورده و منكر بعضی دیگر مانند پیامبر اسلام شدند «كافر حقیقی» توصیف كرده، از مهیاشدن «عذاب مهین» برای چنین اشخاصی خبر می دهد:
«إنّ الذین یكفرون بالله و رسوله و یریدون أن یفرّقوا بین الله و رسله و یقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و یریدون أن یتخذوا بین ذلك سبیلاً. أولئك هم الكافرون حقّاً و أعتدنا للكافرین عذاباً مهیناً»(نساء/150ـ151).32

نقد و بررسی

پاسخ این اشكال در نقد و بررسی مستند پنجم و نهم نویسنده محترم بر انحصارگرایی دینی بیان شد، و نیازی به یادكرد مجدد آن نیست. افزون بر این، اسناد و مداركی كه نشانگر فراخوانی اهل كتاب به اسلام باشد در تورات و انجیل نیامده است و آنچه آمده تنها بشارت است.
ثانیاً: عطف عمل صالح به ایمان نشان می دهد عمل صالح مترادف با ایمان یا ایمان به معنای عمل نیست؛ به عبارت دیگر عطف، نشانگر مغایرت ایمان و عمل صالح است.

د. تفسیر معنای عمل صالح

معیار سوم، رستگاری عمل صالح است و مراد از عمل صالح نه معنای عرفی، بلكه معنای خاص دینی آن است.
«قرآن كریم عمل صالح را این گونه تعریف می كند كه باید مطابق میزان و ترازوی دین و پیامبر همان عصر باشد، و چون قرآن در موارد متعدد اهل كتاب را كافر می خواند و اعمال كافران را تشبیه به سراب، تاریكی در دریا و توده خاكستر در برابر توفان می كند، پس نمی توان مدّعی شد كه اعمال آنان، صالح و در نتیجه از ره یافتگان صراط مستقیم به شمار می آیند.»33

نقد و نظر

چنان كه در نقد و بررسی مستند نهم نویسنده بر ردّ تكثرگرایی آمد، تمامی اهل كتاب كافر نیستند و تنها بخشی از اهل كتاب در شمار كافران قرار می گیرند، و آنها كسانی هستند كه به خدا ایمان ندارند و به رستاخیز اعتقاد ندارند و اعمال صالح انجام نمی دهند. بنابراین تشبیه اعمال كافران به سراب، تاریكی در دریا و… مربوط به اهل كتابی است كه ایمان ندارند و عمل صالح انجام نمی دهند.

هـ. تفسیر با آیات دیگر

اشكال دیگر نویسنده بر تحلیل تكثرگرایان از آیه 62 بقره بی توجهی ایشان به تفسیر موضوعی است:
«در قرآن آیات مختلفی وجود دارد كه اهل كتاب را كافر می خواند و آنها را به دلیل كتمان ظهور اسلام و نگرویدن به آن، با عذاب اخروی تهدید می كند و تصریح می نماید كه در صورت پذیرش اسلام، در صراط هدایت گام خواهند گذاشت. چنان كه چند آیه قبل از آیه 68 سوره مائده، قرآن را به عنوان مهیمن وصف می كند (آیه 48)، دلیل عدم پذیرش اسلام را از سوی اهل كتاب، تبعیت آنان از هوای نفسانی خود می داند (آیه 49) و سرانجام شرط ورود آنان به بهشت و بخشیدن گناهان شان را گرویدن به اسلام ذكر می كند.(آیه 65).»34
بنا به نقل ابن عباس آیه «و من یبتغ غیرالإسلام دیناً فلن یقبل منه» مفسر و یا حاكم آیه مورد استناد تكثرگرایان است.
«آیا با این همه تفاسیر معتبر و موافق ظاهر، می توان آیه را دلیل بر تكثرگرایی تفسیر كرد. و بدین سان دست از آن همه تفاسیر برداشت و از همه مهم تر در دام ناهمخوانی آن با آیات دیگر افتاد؟!»35

نقد و بررسی

نقد مستندات قرآنی نویسنده محترم در فصل اول، این اشكال را كه بر اساس برخی از آن مستندات به ویژه مستند ششم و هفتم و نهم سامان یافته است ابتر می سازد. افزون بر این، تكثرگرایان نیز تفسیر موضوعی قرآن را مؤید خود می خوانند و مستندات انحصارگرایان را ناسازگار با آیات قرآن می دانند.

تحلیل آیه 112 سوره بقره

به باور نویسنده این آیه نیز تكثرگرایی را نتیجه نمی دهد. چه اینكه اولاً آیه در مقام رفع توهم ملاك بودن عناوین است «و معیار كلی برخورداری از اجر الهی را اسلام حقیقی و عمل صالح «و هو محسن» ذكر می كند».
ثانیاً: اسلام حقیقی در عصر ظهور اسلام، پذیرش اسلام محمدی (ص) است «در صفحات پیش روشن شد كه تسلیم و اسلام حقیقی در هر عصر و زمانی، نمود و تجلی خاصی دارد كه مظهر آن در عصر رسالت اسلام، همان انقیاد و سر تسلیم فرود آوردن بر آستان مقدس آیین اسلام است». 
ثالثاً: سیاق پیشینی و پسینی آیه، مفسر آیه 112 سوره بقره است و با برداشت تكثرگرایان، ناسازگار، «در آیات قبل تأكید شده است كه اهل كتاب كافرند و اگر ایمان بیاورند به ثواب الهی خواهند رسید و در آیات بعد اهل كتاب به دلیل كتمان و انكار حقیقت اسلام مورد مذمت و توبیخ قرار گرفته اند».36

نقد و بررسی

نادرستی این نظرگاه نویسنده از آنچه تاكنون گفته آمد آشكار می شود.

تحلیل آیه 64 آل عمران

آیه شریفه «قل یا أهل الكتاب تعالوا إلی كلمة سواء بیننا و بینكم ألاّنعبد إلاّ الله و لانشرك به شیئاً و لایتخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله»(آل عمران/64) نیز مستند تكثرگرایی قرار نمی گیرد، چه اینكه در نگاه نویسنده محترم این آیه «به حداقل اصول مشترك، یعنی توحید دعوت می كند» و از شواهد این دلالت، شأن نزول آیه و آیاتی پیشینی و پسینی است، چه اینكه با وجود توبیخ و تكفیر یهودیان در آیات پیشینی، و تكفیر و وعده عذاب به اهل كتاب در آیات پسینی، «در صورت تأیید دین اهل كتاب در عرض اسلام. آیات فوق به كلی معنی و مفهوم خود را از دست خواهند داد».
ثانیاً:آیه فوق، دعوت به پلورالیزم اجتماعی است، نه دینی «آیه شریفه یكی از آیات بلند و بسیار مهمی است كه مسلمانان را به گفت و گو و تفاهم با اهل كتاب دعوت می كند».37

نقد و بررسی

هر چند آیه فوق به تعبیر نویسنده دعوت به حداقل است، اما همین دعوت به حداقل اصول مشترك نشان می دهد نظریه انحصارگرایی دینی صحیح نمی نماید و سایر ادیان الهی نیز بر حقند، چنان كه نویسنده محترم نیز در تقریر «دعوت به حداقل» از حق ناب و كامل سخن می گوید؛ در صورتی كه انحصارگرایان از حق مطلق سخن می گویند، یك دین را حق و سایر ادیان را باطل می خوانند.
ثانیاً: عبارت «فإن تولّوا» سرباز زدن از اقرار به عبودیت «ألانعبد الاّ الله» و جز خدا را شایسته پرستش ندانستن «ولانشرك به شیئاً و لایتخذ بعضنا أرباباً من دون الله» است، نه آنچه كه نویسنده محترم ادّعا می كند. «ای اهل كتاب؛ شما كه از پذیرفتن حق ناب و كامل، یعنی اصل توحید و نبوت حضرت محمد(ص) سرباز زدید».38
ثالثاً: سیاق پیشینی و پسینی نشان می دهد كنش اهل كتاب و واكنش مسلمانان بر محور مقام و منزلت حضرت عیسی(ع) است؛ مسیحیان باورهایی درباره حضرت مسیح دارند كه مسلمانان آن اندیشه ها را بر نمی تابند و دلایلی بر نادرستی آن عقاید ابراز می دارند. اما مسیحیان از پذیرفتن حق طفره می روند. در این فضا آیه مورد بحث اهل كتاب را به اصلی فرا می خواند كه میان اهل كتاب و مسلمانان مشترك است، و مسلمانی را پذیرش عبودیت خدا و شایسته ندانستن غیر او می خواند. مسلمانان و مسیحیان در اصل توحید كه مسلمانی بر اساس این آیه شریفه با آن تحقق می یابد مشتركند، اما درباره حضرت عیسی(ع) اختلاف دارند. آیات پسینی نیز در همین رابطه است و از جهت موضوع با آیات پیشینی مشترك است. بنابراین اگر در آیه 70 و 71 توبیخ و تكفیری صورت پذیرفته و وعده عذاب به اهل كتاب و یهودیان داده شده در ارتباط با محور مشترك آیات پسینی و پیشینی است.
رابعاً: آیه شریفه به قرینه سیاق، درباره پلورالیزم دینی است و هیچ گونه ارتباطی به پلورالیزم اجتماعی ندارد؛ چگونه آیه ای را كه در میان مجموعه آیاتی كه درباره توحید و مقام حضرت عیسی(ع) و نفی الوهیت از ایشان و مسیحی یا یهودی بودن یا نبودن ابراهیم(ع) قرار گرفته است می توان به پلورالیسم اجتماعی نسبت داد؟
افزون بر این، واژگان و جملات آیه مورد نظر نیز با پلورالیزم دینی بیشتر همخوان است تا پلورالیسم اجتماعی.

تحلیل آیه 13 حجرات

در منظر نویسنده محترم، آیه «یا ایها الناس إنّا خلقناكم من ذكر و أنثی و جعلناكم شعوباً و قبائلا لتعارفوا إنّ أكرمكم عند الله أتقاكم إنّ الله علیم خبیر» نیز نمی تواند تكثرگرایی را نتیجه دهد، چه اینكه آیه شریفه «یك دستور اخلاقی و انسانی برای مسلمانان است… روشن است كه آیه مطلقاً ارتباطی به بحث ادیان و تأیید حقانیت آنها ندارد»39 و افزون بر این، آیه ملاك برتری را تقوا ذكر می كند و تقوا مرتبه ای بالاتر از ایمان و اسلام است، چنان كه در حقیقتِ اسلام و ایمان، تسلیم در برابر خدا و از جمله آخرین پیغمبر آسمانی نهفته است، در حقیقت تقوا چنین تسلیمی دو چندان یا چند چندان وجود دارد.

نقد و بررسی

تحلیل نویسنده محترم بر اساس دریافتهای ایشان از ایمان و اسلام و تقوا سرانجام یافته است. این تجربیات با آنچه پیروان پلورالیسم دینی در معنی شناسی ایمان، اسلام و تقوا عرضه می دارند ناهمگون است. با تقوای مورد نظر پلورالیست ها می توان از آیه شریفه تكثرگرایی دینی را نتیجه گرفت. بنابراین شایسته است در نظام فكری پلورالیست ها آیه به بحث و بررسی گذاشته شود.

پی نوشت‌ها:

1. قدردان قراملكی، محمد حسن،قرآن و پلورالیزم،تهران، كانون اندیشه جوان، 100ـ91.
2. همان، 62.
3. همان، 123ـ125.
4. همان، 125.
5. همان، 126.
6. همان، 127.
7. همان، 130.
8. همان، 138.
9. همان، 139.
10. همان، 140.
11. همان، 140.
12. همان، 142.
13. همان، 142.
14. همان، 147.
15. همان، 158.
16. همان، 158 ـ 159.
17. همان، 67.
18. همان، 68.
19.طوسی، محمد بن حسن، التبیان، 2/5.
20. همان، 8/442.
21. طبری، محمد بن جریر، جــامع البیــان، 25/97؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیـان، 9/84و 8/259؛شوكانی، محمد علی، فتح القدیر، 4/360؛ طباطبایی، محمد حسین، المیزان، 17/63، 78 و 18/257.
22. قدردان قراملكی، محمد حسن، قرآن و پلورالیزم، 158 ـ 159.
23. همان، 123.
24. همان، 164.
25. همان، 165.
26. همان.
27. همان، 166.
28. همان، 171.
29. طوسی، محمد بن حسن، التبیان، 1/284؛ طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، 1/458؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 1/73.
30. طبرسی، مجمع البیان، 1/243.
31. قدردان قراملكی، محمد حسن، قرآن و پلورالیزم، 172.
32. همان، 173.
33. همان، 174 ـ 176.
34. همان، 175 ـ 176.
35. همان، 176.
36. همان، 176 ـ 177.
37. همان، 180.
38. همان، 179.
39. همان، 181.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 12 خرداد 1394 ساعت: 7:51 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

بررسی واژه شناختی «نصاری» و «انجیل» در قرآن

بازديد: 271
بررسی واژه شناختی «نصاری» و «انجیل» در قرآن

لوحی فتوحی و شتا درغازلی
ترجمه سید مصطفی احمدزاده

چکیده: با وجود شباهتهای واضح میان تصویر عیسی (ع) در قرآن و انجیل، تفاوت های گزارشهای دو کتاب، بنیادی و اساسی است و مهم تر از آن جزئیاتی است که بین هر دو کتاب مشترک است؛ عیسای قرآن، انسانی است که از جانب خداوند به او وحی شده است، در حالی که عیسای انجیل، طبیعت و منشأ الهی و از وی با عنوان «پسر خدا» یاد می شود.
پژوهش حاضر، سعی دارد به بررسی تفاوت های میان داستان عیسی(ع) در قرآن و مشابه اش در انجیل بپردازد، بویژه تفاوت هایی که مورد بی توجهی یا غفلت واقع شده اند در این راستا، ریشه شناسی واژه «نصارا» و پیامدهای تاریخی بسیار مهم اختلاف بین داستان عیسی(ع) در قرآن و انجیل، و همچنین ریشه شناسی واژه «انجیل» مورد بررسی قرار گرفته است. نگارنده به این نتیجه رسیده است که اطلاعات مطرح شده در انجیل، استواری ندارند، چه رسد به اینکه قانع کننده هم باشد. هر چند با حقایق تاریخی مشهور سازگار باشد و نتیجه اینکه جنبه های مهم تاریخ حضرت عیسی(ع) تحریف شده است.
از سوی دیگر، اطلاعات قرآنی بر حقایق تاریخی مربوط به حضرت عیسی(ع) پرتو افکنده است که از طریق منابع دیگر نمی توان بدان دست یازید. 
نکته مهم اینکه هر چه کتاب مقدس بیشتر مورد مطالعه قرار گیرد نقاط ضعف آن بیشتر آشکار می شود در حالی که قرآن هر چه بیشتر مورد بررسی قرار می گیرد تحریف ناپذیری آن بیشتر نمایان می شود. 

مقدمه

قرآن و انجیل در موضوعات چندی در مورد عیسی مسیح اتفاق نظر دارند. مثلاً هر دو كتاب، تأكید می كنند كه عیسی به صورت معجزه آسایی از مادرش مریم متولد شده است و پدر ندارد. قرآن در مورد تولد معجزه آمیز عیسی می فرماید:
«إذ قالت الملائكة یا مریم إنّ الله یبشّرك بكلمة منه اسمه المسیح عیسی ابن مریم وجیهاً فی الدنیا و الآخرة و من المقرّبین. و یكلّم الناس فی المهد و كهلاً و من الصالحین. قالت ربّ أنّی یكون لی ولد و لم یمسسنی بشر قال كذلك الله یخلق ما یشاء إذا قضی أمراً فإنّما یقول له كن فیكون. و یعلّمه الكتاب و الحكمة و التوراة و الإنجیل»
آل عمران/45ـ48
چنین بود كه فرشتگان گفتند ای مریم خداوند تو را به كلمه خویش كه نامش عیسی مسیح فرزند مریم است و در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان(الهی) است، بشارت می دهد. او در گهواره [به اعجاز] و در میانسالی [به وحی] با مردم سخن می گوید و از شایستگان است. [مریم] گفت پروردگارا چگونه مرا فرزندی باشد، حال آنكه دست هیچ بشری به من نرسیده است؛ گفت خداوند بدین سان هر چه را بخواهد می آفریند؛ [و] چون اراده او به كاری تعلق گرفت، به آن می گوید موجود شو، و بی درنگ موجود می شود. و به او كتاب و حكمت و تورات و انجیل می آموزد. 
انجیل به روایت متی این گونه بیان می كند:
«واقعه تولد عیسی مسیح بدین شرح است: مریم، مادر عیسی كه در عقد یوسف بود، قبل از ازدواج با او بوسیله روح پاك خدا آبستن شد(18) یوسف كه سخت پای بند اصول اخلاق بود، تصمیم گرفت نامزدی اش را به هم بزند، ولی خواست بی سروصدا این كار را بكند تا آبروی مریم نرود.(19) همین طور كه در این افكار غوطه ور بود به خواب رفت. در خواب فرشته ای را دید كه به او می گفت: یوسف، پسر داود، از ازدواج با مریم نگران نباش. آن بچه ای كه در رحم او هست از روح پاك خداست.(20) مریم پسری می زاید، و تو اسم او را عیسی (یعنی نجات دهنده) می گذاری، چون او قوم خود را از گناهان شان آزاد خواهد كرد.(21)» (متی، 1/21ـ18)
همچنین هر دو كتاب به معجزات عیسی(ع) پرداخته اند؛ اما در ذكر جزئیات و معجزات هم داستان نیستند؛ مثلاً از یك سو در انجیل از «صحبت كردن حضرت عیسی در كودكی درون گهواره» یا «آفرینش پرندگان ازخاك» سخنی به میان نیامده است:
«إذ قال الله یا عیسی ابن مریم اذكر نعمتی علیك و علی والدتك إذ أیدتك بروح القدس تكلّم الناس فی المهد و كهلاً و إذ علّمتك الكتاب و الحكمة و التوراة و الإنجیل و إذ تخلق من الطین كهیئة الطیر بإذنی فتنفخ فیها فتكون طیراً بإذنی و تبرئ الأكمه و الأبرص بإذنی و إذ تخرج الموتی بإذنی و إذ كففت بنی اسرائیل عنك إذ جئتهم بالبینات فقال الذین كفروا منهم إن هذا إلاّ سحر مبین» مائده/110
چنین بود كه خداوند گفت ای عیسی بن مریم، نعمتم را بر خود و بر مادرت به یادآور كه تو را به روح القدس یاری دادم كه در گهواره [به اعجاز] و در میانسالی [به وحی] با مردم سخن گفتی؛ و یاد كن كه به تو كتاب و حكمت و تورات و انجیل آموختم؛ و یاد كن كه به اذن من از گل چیزی به هیأت پرنده می ساختی و در آن می دمیدی و آن به اذن من پرنده [ای جاندار] می شد و به اذن من نابینای مادرزاد و پیس را بهبود می بخشیدی، و یاد كن كه مردگان را به اذن من زنده [از گور] بیرون می آوردی؛ و یاد كن كه چون برای بنی اسرائیل معجزاتی آوردی [آسیب و آزار] آنان را از تو بازداشتم، آن گاه كفرپیشگان ایشان می گفتند: این جز جادوی آشكار نیست.
از سوی دیگر، انجیل نیز به معجزاتی اشاره كرده كه در قرآن نیامده است، مانند «تبدیل كردن آب به شراب توسط حضرت عیسی(ع)»:
«دو روز بعد، مادر عیسی در یك جشن عروسی در دهكده قانا در جلیل مهمان بود.(1) عیسی و شاگردان او هم به عروسی دعوت شده بودند.(2) در وسط جشن، شراب تمام شد. مادر عیسی با نگرانی پیش او آمد و گفت: «شرابشان تمام شده است».(3) عیسی فرمود: من حالا نمی توانم كاری بكنم، چون هنوز وقتش نیست معجزه كنم(4) با این حال، مادر عیسی به خدمتكاران گفت: هر دستوری به شما می دهد اطاعت كنید.(5) در آنجا شش خمره سنگی بود كه فقط در مراسم مذهبی از آن استفاده می شد و هر كدام در حدود 100لیتر آب می گرفت، (6) عیسی به خدمتكاران فرمود: این خمره ها را پر از آب كنید. (7) وقتی پركردند، فرمود: حالا كمی از آن را بردارید و پیش كدخدا ببرید. (8) وقتی كدا خدا آن آب را كه شراب شده بود چشید، داماد را صدا زد و گفت: چه شراب عالی! مثل اینكه شما با دیگران خیلی فرق دارید، چون معمولاً در جشنها، اول با شراب خوب از مهمانها پذیرایی می كنند و بعد كه همه سرشان گرم شد شراب ارزان تر را می آورند. (9) ولی شما شراب خوب را برای آخر نگه داشتید.(10)»
(یوحنا، 2/10ـ1)
با توجه به این حقیقت كه در قرآن همه انواع شرابها حرام است، قرآن بی هیچ چون و چرایی معجزه اخیر ـ تبدیل آب به شراب ـ را رد می كند.
در حالی كه شباهتهای واضحی بین تصویر عیسی(ع) در قرآن و انجیل وجود دارد؛ در حقیقت، اختلافات بین گزارشهای هر دو كتاب بنیادی و اساسی است و مهم تر از آن جزئیاتی است كه بین هر دو كتاب مشترك است. یكی از آن اختلافات اساسی این است كه عیسای قرآن، انسانی است كه از جانب خداوند به او وحی شده است، در حالی كه عیسای انجیل، طبیعت و منشأ الهی دارد و از وی با عنوان «پسر خدا» یاد می شود.
جای شگفتی نیست كه مورّخان و متكلمان غربی گرایش شدیدی به عیسای انجیل نشان داده اند، اما برای مطالعه عیسای قرآنی وقت و كوشش اندكی اختصاص داده اند. یك دلیل روشن آن، این است كه بر اساس عقیده ای رایج بر این باور بودند كه قرآن ارزش تاریخی ندارد، و آن را یك برداشت آزاد از انجیل تلقی می كردند. بنابراین، اگر چه مورخان بسیار تلاش كرده اند تا عیسای انجیلی را بر اساس تاریخ مستندی گزارش كنند، اما هرگز به كمك جستن از قرآن ِمغفول نیندیشیدند.
پژوهش حاضر، سعی دارد تا این وضعیت را بهبود بخشد و در جهت اصلاح آن گام بردارد. در اینجا قصد داریم به بررسی تفاوتهای میان داستان عیسی(ع) در قرآن و مشابه اش در انجیل بپردازیم، بویژه تفاوتهایی كه مورد بی توجهی یا غفلت واقع شده اند. ابتدا به ریشه شناسی واژه «نصارا» می پردازیم. هدف نهایی این است كه عوارض تاریخی بسیار مهم اختلاف بین داستان قرآنی عیسی و همتای انجیلی اش را آشكار سازیم. همچنین ریشه شناسی واژه «انجیل» را كه نسبت به واژه «نصارا» از دشواری كمتری برخوردار است، مورد مطالعه قرار خواهیم داد. در پایان، یادآور واقعه تاریخی ای خواهیم شد كه اناجیل به عنوان «شام آخر» وارونه جلوه اش داده اند.

1. ریشه شناسی «نصارا»

در متن یونانی انجیل، عیسی Nacapaios نزریوس (Nazorios) یا Nacapnvos نزارنوس (Nazarenos) نامیده شده است. در انگلیسی هر دو واژه به (Nazarene) ترجمه شده اند. اولین شكل نام یونانی عیسی فقط در انجیل یوحنا (19/9 و 18/7 و 18/5) و دركتاب اعمال (8/22 و14/6 و 10/4 و 6/3 و 22/2) به كار رفته است و به نظر می رسد در متّی (71/24 و 23/2) و نیز در لوقا (37/18) ترجیح داده شده است. اما مرقس (Mark) پیوسته شكل دوم نام عیسی را به كار می برد (6/16 و 67/14 و 24/1 و Mark) كه در لوقا (19/24 و 34/4) نیز این نام آمده است. اولین نام نیز یك بار در كتاب اعمال (5/24) به كار رفته است و به مسیحیان اشاره می كند؛ آنجا كه خطیب ترتولوس(Tertullus)، به پولس(Paul) تهمت می زند كه «سر حلقه فرقه نصارا» است.
به عقیده نویسنده انجیل متّی، نام عیسی ـ نصارا ـ از نام شهری مشتق شده است كه عیسی در آن بزرگ شده است؛ یعنی «ناصره»:
«و در شهر ناصره ساكن شد. باز در اینجا پیشگویی كه به وسیله پیغمبران شده بود جامه عمل پوشید كه: «او ناصری خوانده خواهد شد» (متی، 23/2).
در واقع، در حالی كه گاهی اوقاتNacapaios و Nacapnvos به Nazarene ترجمه می شوند، و بعضی اوقات دیگر به «اهل ناصره» ترجمه می شوند.
برخی محققان، ریشه شناسی متایی نصاری را پذیرفته اند (مثل Pellett، 525/1962؛ 281:1988 ، Allison و Davies)، اما مشكل زبانی ریشه شناسی یادشده را نیز خاطر نشان ساخته اند. برخی پژوهشگران گفته اند اشتقاق Nacapnvos از Nacape مشكل آفرین نیست، اما اشتقاق همان واژه از Nacapaios درست نیست. دایرة المعارف بریتانیكا در مدخل «نصارا» بیان می دارد كه معنای دقیق همین نام «معلوم» است. اما ادعا كرده است كه به رغم اشكال یادشده بعید نیست كه كلمه نخست از كلمه دوم مشتق شده باشد. (مثل Moore، 428/1920؛ 281/1988 و Allison و Davies). كلمان (Cullmanne) نیز خاطر نشان ساخته است كه املا نام شهر عیسی در متون مقدس تفاوت دارد. از این رو حقیقتاً ممكن نیست اشتقاق یادشده را قابل قبول بدانیم؛ اگر چه او بر نظریه خود پافشاری می كرد، برای این سؤال كه «چگونه در یونانی شكل نامتعارف Nacapaios جایگاهش را حفظ كرد و همواره در كنار شكل ساده Nacapnvos ـ كه بعد از همه شكلهای دیگر پدید آمد ـ در دسترس بود؟ پاسخی روشن نیافت.» (كلمان، 523/1962).
دلایل متقن دیگری وجود دارد تا این ادعا را رد كند كه عیسی با نامی شناخته شده كه به معنی «اهل ناصره» است، و آن اینكه متّی چگونه واژه نصارا را فهمید. «ناصره» اولین بار در انجیل آمده است و منبع مستقل قدیمی تری كه مخصوصاً در آن از این شهر یاد شده باشد در دست نیست. در عهد عتیق در تلمود از این شهر سخنی به میان نیامده است. غیر از انجیل، قدیمی ترین یاد كرد «ناصره» به Julius Africanus(CE، 240 ـ170) بر می گردد كه توسط اسقف و مورّخ یوسبیوس اهل قیصریه (متوفای حدود 340 میلادی) به عنوان شاهد ارائه شده است. محققان به طور معمول پذیرفته اند كه علت عدم ذكر نام «ناصره» در گزارشهای تاریخی قدیمی آن است كه شهر ناصره شهری كوچك و بی اهمیت بوده است. (مثل 429/1920 و Moore؛ 524/1962، Pellett).
بر اساس كاوشهای باستان شناسی تخمین زده می شود كه جمعیت ناصره در زمان عیسی بین دو تا پنج هزار بوده است. (195/1988، Mertz و Theissen). این تخمین كاملاً ممكن به نظر می رسد. اما سؤالی كه اینجا مطرح می شود آن است كه اگر ناصره شهری بدین پایه بی اهمیت بود چرا برخی كوشیده اند تا عیسی را با آن مرتبط سازند؟ به هر روی، هیچ شخصی به دلیل ارتباطش با محلی كه به اندازه همان شخص ناشناخته است، معرفی نشده است!
مشكل این است كه نمی توان عیسی را با یك شهر بی اهمیتی مثل ناصره مرتبط دانست، بلكه هر برداشت كلی كه طبق آن نام شهری به عیسی داده شود ـ حتی اگر یك شهر بزرگ و عمده باشد ـ باز مشكل ساز است. دیویس (Davies) و آلیسون (Allison) (281/1988) اشاره كرده اند كه رسم رایجی در میان یهودیان بود كه اشخاص بر اساس محل تولدشان شناخته می شدند. اما عیسی به هیچ وجه یك شخص عادی نبوده است تا این رسم بر او جاری شود. عیسی نمی تواند به نام شهری كه در آن بزرگ شده بود یاجایی كه در آن مشهور شده بود نامیده بشود. زیرا او از زمان نوزادی اش و بعد از تولد معجزه آمیز و غیرعادی اش دو نام منحصر به فرد پیدا كرد. این مسلّم است كه عیسی به اسمی نامیده می شد كه خاطره تولد منحصر به فردش را در ذهن مردم جای می داد. این مطلب در واقع همان چیزی است كه قرآن می گوید اتفاق افتاده است.
بر پایه مراد قرآن، فرشتگان گفتند به مردم كه پسرش به عنوان «المسیح»، «عیسی» و «ابن مریم» مشهور خواهد شد:
«إذ قالت الملائكة یا مریم إنّ الله یبشّرك بكلمة منه اسمه عیسی ابن مریم وجیهاً فی الدنیا و الآخرة و من المقرّبین» آل عمران/45
چنین بود كه فرشتگان گفتند ای مریم خداوند تو را به كلمه خویش كه نامش عیسی مسیح فرزند مریم است و در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان [الهی] است، بشارت می دهد.
در بیشتر موارد قرآن، «مسیح» با نام دوم عیسی«ابن مریم» ذكر شده است. ما در اینجا نگاه خود را به نام «ابن مریم» كه در قرآن در برابر «مسیح» آمده است، معطوف خواهیم كرد. اگر چه «مسیح» نیز نام مهمی برای عیسی است، اما پاسخ به این سؤال كه چرا همراه با «ابن مریم» در قرآن آمده است از حوصله این پژوهش خارج است. در حالی كه در قرآن نام او «عیسی» و لقب او «ابن مریم» و «مسیح» آمده است، قرآن از این پیامبر با نامی كه نظیر «نصارا» باشد ـ همچنان كه انجیل آورده است ـ یا نامی كه عیسی را به شهر خاصی مرتبط سازد، هرگز یاد نكرده است.
عیسی به عنوان پسرمریم از زمان تولدش مشهور شد، زیرا او بدون پدر متولد شده بود. ماهیت تولد عیسی باعث شده است كه مردم هنگام اشاره به عیسی ناگزیر از نام «ابن مریم» استفاده كنند. عیسی از همان روزهای نخستین عمر خود نامهای معروف بسیاری داشت. با توجه به این نكته روشن می شود كه در مراحل بعدی زندگی اش نیازی به نام گذاری برای وی نبود. نیز دلیلی نداشته است كه برای عیسی نام جدیدی وضع گردد؛ حتی هنگامی كه دامنه اخبار مربوط به معجزات وی گسترش یافت؛ زیرا پیش از این نامهای سابقش بر بزرگ ترین معجزه وی در زندگی اش اشاره دارند. حتی بی معنی تر به نظر می رسد كه نام منحصر به فرد «ابن مریم» جایگزین اسم عمومی عیسی شود كه تنها او را به یك مكان خاص مرتبط می سازد.
هر شخصی از اهل آن شهر، می توانست بدین شیوه ـ به نام مادرش ـ نامیده شود، اما فقط به عیسی نامی داده شده كه از معنایی بیانگر تولد او بدون پدر، اشتقاق یافته است. از این گذشته، به هیچ وجه منطقی به نظر نمی رسد كه بگوییم پیروان عیسی نام مشهور و معنی دار «ابن مریم» را با نامی بی احساس، مبهم، خنثی، و بی طرفانه كه فقط عیسی را به یك شهر مرتبط می سازد و بدیهی است كه معنایی كم اهمیت دارد جایگزین كرده باشند. بنابراین، گفته انجیل مبنی بر اینكه نام عیسی از «ناصره» گرفته شده، نامعقول و نادرست است.
اما چگونه می توان علت وجود نداشتن نام تاریخی عیسی «ابن مریم» را در انجیل بیان كرد؟ همان نامی كه در قرآن آمده است. بله، این گونه نیست كه انجیل كاملاً از نام «ابن مریم» عاری باشد، زیرا انجیل این نام را در شكلی تحریف شده می پذیرد. نام درست «ابن مریم» منشأ نام غلط «پسر انسان» در انجیل است. اما چرا این تحریف در انجیل رخ داده است؟ در واقع، چگونه این مطلب منطقی خواهد بود كه شخصی را پسر انسان بخوانیم، در حالی كه هر انسانی پسر انسان است و كدام عقل سلیم این مطلب را خواهد پذیرفت. این لقب بیشتر در پی آن بود كه هدف ظریف تری را دنبال كند تا اینكه صرفاً به عیسی اشاره كند. كسانی كه این اصطلاح «پسر انسان» را جعل كردند، هدفشان تأكید بر این بود كه به طبیعت دو سویه عیسی به عنوان پسر انسان و پسر خدا پی برده اند. وضع كنندگان نام «پسرانسان»، با این نام، تلویحاً بر نام دومی كه مردم به عیسی دادند ـ «پسر خدا» ـ تأكید كردند. واقعاً نام «ابن مریم» نام منحصر به فردی است كه تنها به عیسی اشاره داشته و دارد، اما مبدعان نام «پسر انسان» بیشتر در پی چیزهایی بودند كه به «پسرخدا» اشاره كند تا به «عیسی».
مجموع ادعای انجیل كه عیسی با نام «نصارا» شناخته شده بود و ریشه شناسی متایی این واژه مشكل ناگشودنی دیگری نیز دارد. ما پیش از این یادآوری كردیم كه كتاب اعمال (5:24) به علاوه نویسندگان بعد، جمع كلمه «نصارا» را برای اشاره به پیروان عیسی(ع) به كار می بردند. اكنون حتی اگر ما بپذیریم كه عیسی چون در ناصره زندگی می كرد «نصارا» نامیده شد، بی شك منطقی نخواهد بود كه این واژه را آن چنان توسعه دهیم تا پیروان او را كه از سرزمین های مختلف آمده بودند نیز دربرگیرد. بدیهی است كه پیروان نصارا ـ در مفهوم متایی این واژه ـ خودشان نصارا نشدند! كلمان به سهم خود به این نكته توجه كرده است كه اگر نصارا به معنی «شخصی از ناصره» ـ همچنان كه متی معتقد است ـ باشد، پس اگر [مسیحیان] عبارتی مثل «مردی از ناصره» را به كار می بردند، بی شك غیرمتعارف بود (كلمان، 1962/523).
بنابراین، قبول ریشه شناسی متایی واژه نصارا به عنوان نام عیسی آن قدر از احتیاط به دور است كه دیوید و آلیسون نیز آن را نپذیرفته اند (281/1982).
نویسنده انجیل متی در مورد اشتقاق نصاری از ناصره، این پیشگویی را از تورات نقل می كند:
«پس یوسف بی درنگ با بچه و مادرش به اسرائیل برگشت. (21) ولی در راه وقتی شنید كه پسر هیرودیس، آژكلائوس، جانشین پدرش شده و در یهودیه سلطنت می كند، ترسید. باز در عالم خواب به او وحی رسید كه به یهودیه نرود، پس او به استان جلیل رفت(22) و در شهر ناصره ساكن شد. باز در اینجا پیشگویی كه به وسیله پیغمبران شده بود جامه عمل پوشید كه: «او ناصری خوانده خواهد شد(23). » (متی2/23ـ21)
در واقع، نویسنده انجیل از سطح یك مورخ موثق و شایسته نیز پایین تر است، زیرا دلیل پیش پا افتاده او بر پایه پیشگویی است كه نقل می كند؛ در صورتی كه این پیشگویی در هیچ جای تورات نیامده است.
این خبر دروغ، اعتبار ریشه شناسی خاصی را تضعیف می كند. حتی با چشم پوشی از تمام مشكلات بالا نسبت به اشتقاق نصارا از ناصره، این اشتیاق هنوز در معرض اتهام است، زیرا اصل و اساس ندارد. با توجه به تعداد ریشه های ممكن دیگر، واقعاً هیچ دلیلی در دست نیست تا قبول كنیم كه نصاری از ناصره مشتق شده باشد. (به طور مثال بنگرید به احتمالات جمع شده توسط دیوید و آلیسون، 1988).
اما نتیجه مهم دیگری نیز از نقل قول متی ـ عبارت ساختگی به سبك انجیل ـ به دست می آوریم. رندل هلمز (1989) نشان داده است كه نویسندگان اناجیل از هیچ تلاشی در ارتباط دادن عبارات انجیل با حوادث زندگی عیسی فرو گذار نكرده اند تا بیان كنند كه عیسی به وحی های انجیل، عامل بود. اما این طرز نگرش آن قدر قاطع بود كه در خود اناجیل، تاریخ عیسی نوشته شده بود تا عیسی را به عنوان مظهر گفته ها و خبرهای اناجیل قدیمی به تصویر بكشد. این بیان می كند كه در مورد بحث ما دگرسانی روی داده است. به عبارت دیگر، از آنجا كه نام ناصری قبلاً رایج بود، چیزی كه نویسنده انجیل نیاز داشت اختراع كند عبارتی معادل آن از عهد عتیق بود، و او نیز دقیقاً همان كار را انجام داد.
امروزه، این حقیقت پذیرفته است كه هیچ مدركی در دست نیست تا نام ناصری را به نام شهر ناصره مرتبط كند. نیز دلیل بسیار محكمی در مقابل چنین اشتقاقی وجود دارد. جالب است كه قرآن چهارده قرن پیش از این، بیان كرده كه اشتقاق ناصری از ناصره اشتباه است. نیز ریشه شناسی كاملاً متفاوتی برای ناصری ارائه كرده است. علاوه بر این، در قرآن كاملاً روشن است كه ناصری نامی برای عیسی نبوده بلكه نام پیروان عیسی بوده است. حتی محققانی كه نسبت به دیگران به ارتباط بین ناصری و ناصره معتقدند، نظر خود را بر پایه این فرض اشتباه بنا كرده اند كه ناصری نام عیسی بود، در صورتی كه هرگز چنین نبود، بلكه عیسی فقط به «ابن مریم» و «مسیح» معروف بود.
واژه های قرآنی همگون با «ناصری» و «ناصری ها» به ترتیب «نصرانی» و «نصارا» هستند. وضع شكلهای مفرد و شكلهای جمع این واژه و یا گنجانیدن آنها در زبان عربی، از سوی قرآن و در زمان نزول آن، انجام نگرفته است. پیش از قرآن برای اشاره به مسیحیان، از این واژه ها استفاده می شد. در عربی، این اصطلاحات، معنایی بیش از این را به ذهن متبادر نمی سازند. روشن است كه شكلهای مفرد و جمع این واژه با یكدیگر ارتباط دارند. نتیجه اینكه، به كارگیری واژه های نصرانی و نصارا از سوی اعراب، یا نشانگر آن است كه این واژه ها همان گونه كه قرآن نشان داده وجود داشته است، یا شكل توسعه یافته واژه های غیرعربی قدیمی است. قرآن بدون هیچ شرح و توضیحی نام «نصرانی / نصارا» را برای مسیحیان به كار برده است و بسیار مشكل بوده است تا معنی و منشأ آن را تعقیب كند. خوشبختانه دو دسته آیات ـ كه هر دسته از دو آیه تشكیل می شود ـ در قرآن آمده است كه روشن شدن معنای واژه «نصرانی / نصارا» در گرو جمع آن آیات است.
واژه «نصارا» در چند آیه قرآن آمده است. دو آیه از این آیات به پیروان عیسی اشاره می كند، بدین عبارت: «آنان كه گفتند ما نصارا هستیم»:
«و من الّذین قالوا إنّا نصاری أخذنا میثاقهم فنسوا حظاً ممّا ذكّروا به فأغرینا بینهم العداوة و البغضاء إلی یوم القیامة و سوف ینبئهم الله بما كانوا یصنعون» مائده/14
و از كسانی كه گفتند ما نصارا هستیم پیمان گرفتیم، آن گاه بخشی از آنچه را كه بدان پند داده شده بودند فراموش كردند، سپس بین ایشان تا روز قیامت دشمنی و كینه انداختیم؛ و خداوند به زودی آنان را به [نتیجه] آنچه كرده اند، آگاه می سازد.
«لتجدنّ أشدّ الناس عداوة للّذین آمنوا الیهود و الّذین أشركوا و لتجدنّ أقربهم مودّة للّذین آمنوا الّذین قالوا إنّا نصاری ذلك بأن منهم قسّیسین و رهباناً و أنّهم لایستكبرون» مائده/82
یهودیان و مشركان را دشمن ترین مردم نسبت به مؤمنان [مسلمانان] می یابی؛ همچنین مهربان ترین مردم را نسبت به مؤمنان [مسلمانان] كسانی می یابی كه می گویند ما نصارا هستیم؛ این بدان است كه در میان ایشان كشیشان و راهبانی[حق پرست] هستند و نیز از آن روی است كه كبر نمی ورزند.
اینكه مسیحیان در عباراتی این چنین به نصارا بودن خود تصریح كرده اند، در حقیقت ناشی از رویداد خاصی است كه برای عیسی و حواری اش اتفاق افتاده است كه قرآن در آیات زیر شرح می دهد:
«فلمّا أحسّ عیسی منهم الكفر قال من أنصاری إلی الله قال الحواریون نحن أنصارالله آمنّا بالله و اشهد بأنّا مسلمون» آل عمران/52
سپس هنگامی كه عیسی به كفر آنان پی برد، گفت انصار و یاوران من درراه خداوند كیستند؟ حواریون گفتند ما انصار و یاوران [دین] الهی هستیم، به خداوند ایمان آورده ایم و گواه باش كه ما فرمان برداریم.
«یا أیها الّذین آمنوا كونوا أنصار الله كما قال عیسی ابن مریم للحواریین من أنصاری إلی الله قال الحواریون نحن أنصارالله فآمنت طائفة من بنی اسرائیل و كفرت طائفة فأیدنا الّذین آمنوا علی عدوّهم فأصبحوا ظاهرین» صف/14
ای مؤمنان، یاوران [دین] خدا باشید، چنان كه عیسی بن مریم به حواریون گفت چه كسانی در راه دین خدا انصار و یاوران منند؟ حواریون گفتند ما یاوران [دین] خداوندیم؛ سپس گروهی از بنی اسرائیل ایمان آوردند و گروهی [انكار و] كفر ورزیدند؛ آن گاه مؤمنان را در برابر دشمنشان یاری دادیم، و پیروز گردیدند. 
روشن است كه نظیر «نصارا» در عربی قرآن «انصار» است. فعل «انصار»؛ «نَصَرَ» است كه به معنای «حمایت كردن، كمك كردن، یاری رساندن و پشتیبانی كردن» است. بنابراین، «انصار» به معنای «یاران» است. دو آیه بالا جوّ دینی و معنایی ویژه «انصار» را نشان می دهد. هنگامی كه این واژه برای اشاره به مسیحیان به كار می رود. واژه «انصار» كه در سیاق پاسخ مسیحیان «انصار عیسی در راه خدا» وجود دارد، نهایتاً به معنای «یاران و انصار الله» است كه عیسی مردم را به سوی آن فرا می خواند.
شبیه فعل «نصارا» در چند آیه قرآن آمده است كه به پیروان حضرت محمد اشاره دارد. به طور مثال، در دو آیه زیر، ابتدا مهاجران را ـ كسانی كه از شهرهاشان برای پیروی از حضرت محمد(ص) كه خود از آزار و اذیت گریخته بود، مهاجرت كرده بودند ـ «یاری كنندگان خدا و رسولش» می داند.
همچنین در اینجا كمك به پیامبر، كمك به خود خداوند ـ یعنی كمك به خاطر خداوند ـ شمرده شده است.
دومین آیه، مؤمنان را به یاری خداوند تشویق می كند تا خداوند نیز آنان را یاری كند:
«للفقراء المهاجرین الّذین أخرجوا من دیارهم و أموالهم یبتغون فضلاً من الله و رضواناً و ینصرون الله و رسوله أولئك هم الصادقون» حشر/8
برای بینوایان از مهاجران است كه از خانه و كاشانه هاشان و ملك و مالهاشان رانده شده اند، و در طلب بخشش و خشنودی خداوندند و [دین] خداوند و پیامبر او را یاری می دهند؛ اینانند كه راستگویانند.
«یا أیها الّذین آمنوا إن تنصروا الله ینصركم و یثبّت أقدامكم» محمد/7
ای كسانی كه ایمان آورده اید اگر[دین] خدا را یاری دهید، شما را یاری می دهد و گامهاتان را استوار می دارد.
بنابراین روشن است كه واژه «نصاری» از یك واژه اصیل به احتمال قوی آرامی گرفته شده است كه به معنای «انصار» در عربی است و با نام «الله» به كار رفته به معنای «یاران خدا» است.
هم زمان با قرآن، مردم عرب زبان شبه جزیره عربستان واژه های «نصرانی» و «نصاری» را به عنوان یك نام برای مسیحیان به كار می بردند. اعراب نسبت به معنای واقعی این واژه ها بی اطلاع بودند، زیرا این واژه ها نه تنها در زبان عربی آن زمان وجود نداشت، بلكه زمینه های تاریخی شان نیز ناشناخته بود. قرآن برای عربها، پرده از راز و رمزی برداشت كه آنها و اجدادشان از آن رمز خبری نداشتند. این سرّ فقط به عربها محدود نمی شد، بلكه همه مسیحیان و یهودیانی را كه ارتباطشان با انجیل ـ كتابی كه خداوند بر عیسی فرو فرستاد و در آن مسیحیان را «نصاری» یا «انصار[الله]» نامید ـ قطع شده بود، نیز در بر می گرفت. این بی خبری به وسیله خود انجیل متّی تأیید و امضاء شد كه ریشه شناسی اشتباهی از واژه «نصارا» می دهد. نویسندگان دیگر اناجیل، تلویحاً اشتقاق نصاری از ناصره را قبول دارند؛ همچنان كه بیشتر مسیحیان نیز ادّعای انجیل را مبنی بر اینكه «ناصری» نام عیسی است، می پذیرند.
طبق حادثه ای كه در آیات (آل عمران/3 و صف/14) توصیف شده است، عیسی، نامی را كه خداوند پیش تر در انجیل به پیروانش داده بود یادآور می شود. از این رو هنگامی كه از آنان می پرسد كه چه كسانی انصار وی در راه خدا هستند، حواریونش به وی پاسخ می دهند كه آنها «یاران و انصار خدا» هستند.
قابل توجه آن كه خداوند، نه تنها معاصران عیسی را بلكه همه پیروان او را با چنین عبارتی توصیف می كند:
«آنهایی كه گفتند ما نصارا هستیم.» (مائده/14و82)
این در حقیقت اشاره ای است به حادثه اصلی یادشده در آیات (آل عمران/3 و صف/14) كه بیان می دارد؛ هر شخصی كه خودش را به عنوان یك «نصارا» اعلام می كند در حقیقت با این ادّعا به طور ضمنی بیان می كند كه او همان سوگندی را خورده است كه حواریون عیسی خورده اند؛آن گاه كه خود را بعد از عیسی به عنوان انصارالله اعلام كردند.
در اینجا باید توجه كنیم كه برخی نویسندگان لازم دانسته اند معنایی دینی برای واژه نصارا در نظر گیرند و نه فقط معنایی كه نصارا را به ناصره مرتبط می سازد. «مور» تعدادی از این پیشنهادهای ریشه شناسی را ذكر كرده است. مثلاً او یك نظریه قدیمی را در مورد آیه 23 باب 2 متی ذكر می كند و بیان می دارد كه «عیسی، ناصری نامیده شد، نه تنها به خاطر اینكه خانه اش در ناصره بود، بلكه به خاطر اینكه او منجی بود»(مور، 1960/430) اگر چه، ما قبلاً نشان داده ایم كه نصارا واقعاً نام عیسی نبوده بلكه نام پیروانش بود.
حال، چگونه توضیح مغالطه آمیز ریشه شناسی نصارا، در متی ذكر شده است؟ حقیقت آن است كه این ریشه شناسی با تصوری نادرست نسبت به نصارا به عنوان نام عیسی در هم تنیده شده است. نویسنده آن انجیل خاص، شبیه دیگر نویسندگان كتابهای انجیل، چندین دهه بعد از زمان عیسی كتابش را تألیف كرد. تا آن هنگام، واژه «نصارا» نامی برای پیروان عیسی بود، اما بسیاری از جزئیات دین عیسی از دست رفته بود، به خاطر این حقیقت كه انجیل دیگر برای بیشتر مردم در دسترس نبود. زمینه تاریخی نام پیروان عیسی «نصارا»، یك بخش از اطلاعاتی بود كه برای بیشتر مردم و نیز نویسنده متّی دست نایافتنی شده بود. امّا متّی به این نتیجه رسید كه شباهت بین واژه نصارا و نام شهر ناصره خیلی نزدیك است، به گونه ای كه نمی توان گفت این شباهت اتفاقی است. بنابراین، او به سادگی گمان كرد كه نصارا باید از ناصره مشتق شده باشد؛ نام شهری كه تصور می شود عیسی در آن زندگی كرده است.
اكنون دانستیم كه هرگز نصارا از ناصره مشتق نشده بود. نیز دانستیم كه شباهت بین نصارا و ناصره یك تقارن و اتفاق تنها نبود؛ چیزی كه نویسندگان اناجیل نیز یادآور شده اند. در این میان ما می مانیم و نتایج بسیار جذّاب و دل انگیز؛ از آن جمله اینكه «ناصره» در حقیقت نامش را از واژه «نصارا» گرفته است و نه از راه های دیگری كه در انجیل آمده است. اگر آن شهر در واقع كم اهمیت بود، همچنان كه بیشتر محققان پذیرفته اند، پس می توانست به راحتی نام «ناصره» را كسب كند تا شهر «نصارا» بشود. این بدان معنی است كه نام قدیمی این شهر می بایست در منابع قدیم ذكر می شده است. اینك هیچ مدركی در دست نیست تا این نظریه عده ای از محققان را تأیید كند كه سكوت نویسندگان قدیمی در مورد ناصره نشان می دهد كه این شهر بعداً تأسیس شده بود.

2. ریشه شناسی انجیل

ممكن است برخی تعجب كنند كه هر چهار انجیل نسبت به ریشه شناسی واژه نصارا كاملاً اشتباه كرده اند. امّا باید یادآور شویم كه در چهار انجیل اختلاف و آشفتگی بسیار است عجیب آن كه كما بیش، ناآگاهی گسترده در باره معنای كامل خود واژه «انجیل» وجود دارد. هر چند قرآن معنای این واژه را برای ما توضیح می دهد.
كلمه انگلیسی Gospel كه به معنای «بشارت، مژده» است به عنوان ترجمه یونانی واژه Evayye ioviمشهور شده است. با این حال، پژوهشگران تلاش كرده اند تا ریشه شناسی قانع كننده ای برای این واژه در فضای اندیشه مسیحیان پیدا كنند. از طرف دیگر، قرآن ما را به سوی پاسخ به این پرسش راهنمایی می كند؛ هنگامی كه می گوید: خداوند بر عیسی كتابی به نام انجیل نازل كرد:
«وقفینا علی آثارهم بعیسی ابن مریم مصدّقاً لما بین یدیه من التوراة و آتیناه الإنجیل فیه هدی و نور و مصدّقاً لما بین یدیه من التوراة و هدی و موعظة للمتّقین» مائده/46
و به دنبال ایشان عیسی بن مریم را فرستادیم كه گواهی دهنده بر [حقانیت] تورات بود كه پیشاپیش او بود، و به او انجیل را دادیم كه در آن نوری هست و همخوان با تورات است كه پیشاپیش آن [نازل شده] است؛ و راهنما و پندآموز پارسایان است.
این روشن است كه «انجیل» همان كلمه یونانی Evayye iovi است و بنابراین به معنای «بشارت» است. آیه زیر توضیح می دهد چرا كتاب عیسی «بشارت» بود:
«و إذ قال عیسی ابن مریم یا بنی اسرائیل إنّی رسول الله إلیكم مصدّقاً لما بین یدی من التوراة و مبشّراً برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد فلمّا جاءهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین» صف/6
و چنین بود كه عیسی بن مریم گفت ای بنی اسرائیل من پیامبر خداوند به سوی شما هستم، [او] استوار دارنده توراتی كه پیش روی من است و بشارتگر به پیامبری كه پس از من می آید و نامش احمد است؛ و چون برایشان پدیده های شگرف آورد، گفتند این جادوی آشكار است.
این آیه آشكار می كند كه كتاب عیسی نامش را از این حقیقت كسب كرده است كه «بشارتی» درباره نبوت آینده حضرت محمد آورده است. نام «احمد» در آیه بالا یكی از نامهای حضرت محمّد است؛ هر دو نام احمد و محمد همان معنای «شخص ستایش شده» را دارند.
آوردن «بشارت» درباره حضرت محمد و تصدیق منشأ الهی تورات، اهداف اصلی عیسی بودند. تصدیق منشأ الهی تورات، آن قدر در نبوت عیسی اساسی و محوری بود كه خداوند كتابی را كه بر عیسی فرو فرستاد بعد از آن ذكر كرد.
كتابی كه در حقیقت نامش به معنای «بشارت درباره حضرت محمد» است باید جزئیات زیادی درباره حضرت محمد داشته باشد. البته قرآن بدین نكته پرداخته است:
«الّذین یتّبعون الرّسول النّبی الأمّی الّذی یجدونه مكتوباً عندهم فی التوراة و الإنجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنكر و یحلّ لهم الطیبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم إصرهم و الأغلال الّتی كانت علیهم فالذین آمنوا به و عزّروه و نصروه و اتّبعوا النور الذی أنزل معه أولئك هم المفلحون» اعراف/157
كسانی كه از فرستاده و پیامبر امی پیروی می كنند كه نام [و نشان] او را در تورات و انجیل كه در نزد ایشان است نوشته می یابند، [همو] كه آنان را به نیكی فرمان می دهد و از ناشایستی باز می دارد، و از آنان قید و بندهای [پیمانهای] سنگین را كه بر آنان مقرر شده بود بر می دارد، و كسانی كه به او ایمان آورده و او را گرامی داشته و یاری كرده اند و از نوری كه همراه او نازل شده پیروی می كنند، اینان رستگارند.
«محمّد رسول الله و الّذین معه أشدّاء علی الكفّار رحماء بینهم تراهم ركّعاً سجّداً یبتغون فضلاً من الله و رضواناً سیماهم فی وجوههم من أثر السجود ذلك مثلهم فی التوراة و مثلهم فی الإنجیل كزرع أخرج شطأه فآزره فاستغلظ فاستوی علی سوقه یعجب الزرّاع لیغیظ بهم الكفّار وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و أجراً عظیماً» فتح/29
محمد پیامبر الهی است و كسانی كه با او هستند بر كافران سختگیر و با خودشان مهربانند؛ آنان را راكع و ساجد بینی كه در طلب بخشش و خشنودی خداوندند؛ نشانه آنان در چهره هاشان از اثر سجود [آشكار] است؛ و این است توصیف آنان در تورات؛ و توصیف آنان در انجیل هست، همانند نهالی كه جوانه اش را برآورد، و آن را نیرومند سازد و ستبر گردد و بر ساقه هایش بایستد، و كشاورزان را شاد و شگفت زده سازد، تا از [دیدن] ایشان كافران را به خشم آورد؛ خداوند به كسانی از ایشان كه ایمان آورده اند و كارهای شایسته كرده اند، آمرزش و پاداشی بزرگ وعده داده است.
قابل توجه است كه در خود چهار انجیل، مطلبی به چشم نمی خورد تا با این استنباط كه واژه Gospel «انجیل» به معنای «كتاب» است، مخالفت كند.
در ترجمه كینگ جیمز از عهد جدید، واژه Gospel پنج بار در انجیل متّی آمده است (13/26، 14/24، 5/11، 35/9 و 23/4) شش بار در مرقُس (15/16، 9/14، 10/13، 15 ، 14/1 و 1/1) و چهار بار در لُوقا (1/20 و 6/9 و 22/7 و 18/4). ممكن است عجیب به نظر برسد كه این واژه هرگز در انجیل یوحنّا نیامده است! اگر چه آنچه برای ما در اینجا مهم است، این حقیقت است كه این واژه در پانزده حادثه گوناگون در اناجیل به كار رفته است. بدین رو مشكل است كه «انجیل» را به عنوان «مفهوم» برخی از آن موارد بدانیم و در عوض آن، پیشنهاد كنیم كه «انجیل» یك «چیز» است. علاوه بر این، این حقیقت كه انجیل دوازده مرتبه به عنوان چیزی توصیف شده كه به وسیله خود عیسی «مثل: متّی، 35/9 و 23/4) یا یارانش (مثل: مرقس، 15/16 و لوقا، 6/9) موعظه شده است، قویاً حاكی از آن است كه برای نویسندگان چهار انجیل، یقین حاصل شده بود كه این واژه را به عنوان اشاره به «كتاب» به كار می بردند. در سه مورد كه واژه Gospel در اناجیل آمده است. مرقس آن را در یك جا به معنای چیزی كه باید بدان ایمان آورد (مرقس، 15/1) و جای دیگر به «منتشر شده در میان همه ملتها» (مرقس، 10/13) توصیف كرده است و آن را در اولین جمله كتابش این گونه ذكر می كند: «آغاز انجیل عیسی مسیح»(مرقس، 11/1).
هشت مورد از مواردی كه Gospel در دیگر اناجیل به كار رفته بسیار گیج كننده است. اگر چه بیشتر موارد كاربرد این واژه در این اناجیل سه گانه با هم هماهنگ است، اما بیشتر موارد آن به عنوان چیزی كه می تواند «موعظه» باشد، توصیف شده است. موارد دیگر واژه Gospel به بخشی ازكتاب رسولان بر می گردد، به واقعه ای كه غیر یهودیان باید «بشنوند» و «ایمان بیاورند». (اعمال رسولان، 7/15)
بنابراین، روشن است كه واژه Gospel در چند جا به عنوان معنی یا اشاره به «كتاب» پنداشته شده كه كمتر مورد سوء استفاده قرار گرفته است. در حقیقت واژه «اناجیل» به كار رفته است تا به ابتدای چهار كتاب انجیل اشاره كند. به عبارت دیگر، كاربرد واژه ٌ Gospel در خود چهار انجیل و تمام اناجیل با وحی قرآنی مطابق است كه اصطلاح انجیل - یعنی Gospel در انگلیسی - واقعاً نام یك كتاب بود؛ همان كتابی بود كه خداوند بر پیامبرش عیسی فرو فرستاد.

3. «شام آخر» یا «مائده آسمانی»

واژه «نصارا» و «انجیل» از جمله مواردی است كه توسط نویسندگان اناجیل به طور جداگانه مورد بررسی قرار نگرفته است، مانند هم ردیفان كه اطلاعات درست وغلط تورات را درهم و آمیخته نوشتند. مثالهای شبیه دیگر نیز بسیار است. نمونه استثنایی و جالبی كه نویسندگان اناجیل تحریف كردند، سرگذشت عیسی یا به اصطلاح «شام آخر» است. چهار انجیل، به میزان زیادی در تفصیل و شرحشان نسبت به حادثه شام آخر اختلاف دارند. البته تضاد بین اناجیل، در اینجا به ما ربطی ندارد. بنابراین ما به شرح و معرفی كسی بسنده خواهیم كرد كه آن شام را ترتیب داده بود:
«روز اول عید، كه تمام خانه های یهودی ها از زمانی كه با خمیرترش درست شده بود پاك می شد، شاگردان عیسی پیش او آمده پرسیدند: «شام مخصوص عید را كجا آماده كنیم و بخوریم؟»(17) او جواب داد كه به شهر بروند و به فلان شخص بگویند: «استاد ما می گوید وقت من رسیده است، و من و شاگردانم در منزل شما شام می خوریم»(18) شاگردان اطاعت كردند و شام را در آنجا حاضر كردند.(19)» (متی، 19-17/26)
«روز اول عید كه مردم گوسفند قربانی می كردند، شاگردان عیسی پرسیدند: «كجا می خواهید برویم و شام عید قربان را بخوریم؟»(12) عیسی دو نفرشان را به شهر اورشلیم فرستاد تا شام را حاضر كنند و گفت: «همین طور كه می روید، یك نفر را می بینید كه به طرف شما می آید، یك كوزه آب هم در دستش است. دنبالش بروید. (13) به هر خانه ای داخل شد، به صاحب آن خانه بگویید: استادمان ما را فرستاده است تا اطاقی را كه برای ما حاضر كرده اید تا امشب شام قربان را بخوریم، ببینیم.(14) او شما را به طبقه دوم به یك اطاق بزرگ و مرتب می برد. سفره را همان جا بیندازید.(15) پس آن دو شاگرد به شهر رفتند و همان طور شد كه عیسی گفته بود. پس شام را حاضر كردند.» (مرقس، 16-12/14)
«روز عید قربان فرا رسید. در این روز می بایست بره قربانی را ذبح كرده با نان فطیر بخورند.(7) عیسی، پطرس و یوحنا را جلوتر فرستاد تا جایی پیدا كنند و در آنجا شام عید را حاضر نمایند.(8) آنها از عیسی پرسیدند: میل دارید شام را كجا آماده كنیم؟(9) جواب داد: همین كه وارد اورشلیم شدید، مردی را می بینید كه یك كوزه آب به دست گرفته است. دنبال او به خانه اش بروید، (10) و به صاحب خانه بگویید: استاد ما، ما را فرستاده است تا اطاقی را كه باید شام عید را در آنجا صرف كنیم به ما نشان دهید.(11) او هم شما را به یك اطاق بزرگ در طبقه دوم می برد كه قبلاً برای ما حاضر شده است. همانجا شام را حاضر كنید.(12) آن دو شاگرد به شهر رفتند و هر چه عیسی گفته بود، همان طور شد. پس شام را حاضر كردند.»(13) (لوقا،13-7/22)
«بالأخره شب عید قربان فرا رسید و عیسی با شاگردان خود سرشام حاضر شد. عیسی می دانست كه این آخرین شب عمر او بر زمین است و بزودی پیش خدای پدر به آسمان بر می گردد. شیطان كه یهودای اسخریوطی پسر شمعون را از قبل فریب داده بود تا به عیسی خیانت كند، در وقت شام به فكر او انداخت تا در همان شب نقشه خود را عملی كند.» (یوحنا، 2-1/13)
این نمونه آشكار دیگری از ناهمسازی میان اناجیل است؛ در حالی كه مرقُس و لوقا به توصیفات بسیار شبیه در مورد این حادثه تصریح كرده اند، متّی و یوحنا مطالب بسیار متفاوتی ارائه كرده اند كه مرقُس و لوقا پیرامون این حادثه بازگو نكرده اند. خداوند حقیقت این حادثه را در قرآن، در آیات زیر بیان می كند:
«إذ قال الحواریون یا عیسی ابن مریم هل یستطیع ربّك أن ینزّل علینا مائدة من السّماء قال اتّقوا الله إن كنتم مؤمنین. قالوا نرید أن نأكل منها و تطمئن قلوبنا و نعلم أن قد صدقتنا و نكون علیها من الشاهدین. قال عیسی ابن مریم اللهمّ ربّنا أنزل علینا مائدة من السّماء تكون لنا عیداً لأوّلنا و آخرنا و آیة منك و ارزقنا و أنت خیرالرّازقین. قال الله إنّی منزّلها علیكم فمن یكفر بعد منكم فإنّی أعذّبه عذاباً لا أعذّبه أحداً من العالمین» 
مائده/112ـ115
و چنین بود كه حواریون گفتند ای عیسی بن مریم، آیا پروردگارت می تواند برای ما مائده ای از آسمان نازل كند؟ گفت اگر مؤمنید از خداوند پروا كنید. گفتند می خواهیم از آن بخوریم و دلهامان آرام گیرد و بدانیم كه به ما راست گفته ای و خود ازگواهان آن باشیم. عیسی بن مریم گفت بار پروردگارا برای ما مائده ای از آسمان نازل فرما كه عیدی برای امروزیان و آیندگانمان و معجزه ای از تو باشد، و به ما روزی ببخش كه تو بهترین روزی دهندگانی. خداوند گفت من فرو فرستنده آن بر شما هستم، ولی پس از آن اگر كسی از شما انكار ورزد او را به چنان عذابی دچار می سازم كه هیچ یك از جهانیان را عذاب نكرده باشم.
فرود آمدن مائده ای از آسمان در پاسخ به خواهشی از سوی یارانش، معجزه دیگری از حضرت عیسی است كه در انجیل از آن سخنی به میان نیامده است. چهره واقعی داستان «شام آخر» در انجیل، این حادثه است.

4. نتیجه

بر خلاف كتاب مقدس تورات و انجیل كه پر از اطلاعات اشتباه، غلط و ناهمساز هستند، قرآن از دقت شگفت و استواری برخوردار است. ما دراین مقاله دو مثال جالب و استثنایی را كه نشانگر این واقعیت هستند مورد مطالعه قرار دادیم كه عبارتند از ریشه شناسی واژه های نصارا و Gospel و لوازم تاریخی آنها. اطلاعات مطرح شده در انجیل، شگفتی و استواری ندارند، چه رسد به اینكه قانع كننده نیز باشد. نیز ممكن است این اطلاعات با حقایق تاریخی مشهور ناسازگار باشد. نتیجه همه مباحث بالا این است كه جنبه های مهم تاریخی حضرت عیسی تحریف شده است.
از سوی دیگر، قرآن ریشه شناسی درستی برای واژه های «نصارا» و «انجیل» پیشنهاد می كند. اطلاعات قرآنی بر حقایق تاریخی مربوط به حضرت عیسی(ع) پرتو افكنده است كه از طریق منابع دیگر نمی توان بدان دست یازید. این اطلاعات و لوازم تاریخی شان با آیات قرآن و حقایق تاریخی رسمی توافق دارند. نیز دیدیم كه حادثه «شام آخر» در اناجیل در حقیقت یك روایت تحریف شده از یك واقعه كم و بیش متفاوت است.
نكته مهم درباره تفاوت طبیعی كتاب مقدس و قرآن این است كه هر چه كتاب مقدّس بیشتر مورد مطالعه قرار گیرد نقاط ضعف آن بیشتر آشكار می شود، درحالی كه قرآن هر چه بیشتر مورد بررسی قرار می گیرد تحریف ناپذیری آن بیشتر نمایان می شود. بهترین سخن پایانی برای این مقاله، آیه قرآنی زیر است كه بر حقیقت بالا تأكید می كند:
«أفلایتدبّرون القرآن و لوكان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافاً كثیراً» نساء/82
آیا در[معانی] قرآن نمی اندیشند؟ و اگر از نزد كسی غیر از خدا بود در آن اختلاف بسیار می یافتند.

پی نوشت‌ها:

اصل این مقاله به زبان انگلیسی بوده و عنوان آن چنین است:
The Qur'anic Etymologies of "NAZARENE" and "GOSPEL" and their historical implications.
این مقاله بر اساس مطالب كتابمان با عنوان «پیشینه تاریخی بنی اسرائیل، تحریف ناپذیری قرآن را اثبات می كند» (مالزی، نور دین، 1999م) به رشته تحریر درآمده است.

References
Cullamnn, O. (1962). Nazarene. In: The Interpreter's Dictionary of the Bible: An Illustrated Encyclopedia, K-Q, New York: Abingdon Press, 523-524.
Davies, W.D. & Allison, D.C. (1988). A Critical and Exegetical Commentaary on the Gospels According to Saint Matthew, wol. 1: Introduvtion and Commentary to Matthew, Ddinburgh: T. & t. Clark Limited.
Fatoohi, L & Al-Dargazelli, S (1999). History Testifies to the Infallibility of the Qur'an: Early History of the Children of Israel, Malaysia, A.S. Noordeen (Also available for free download from http: //www.Quranic-studies.com).
Moore, G. F. (1920). Nazarene and Nazareth. In: F.J. Foakes Jackson & K. Lake (eds.), The Beginnings of Christianity, Part I, vol. 1: Prolegamena I; the Acts of the Apostles, London: Macmillan & co., 426-432.
Pellett, D.C. (1962). Nazareth. In: The Interpreter's Dictionary of the Bible: An Illustrated Encyclopedia, K - Q New York: Abingdon Press, 524-526.
Theissen, G. & Mertz, A. (1998). The Historical Jesus: A Comprehensive Guide, translated from German by John Bowden, London: SCM Press.
Helms, R. (1989). Gospel Fictions, New York: Prometheus Books.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 12 خرداد 1394 ساعت: 7:42 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

شبهات ظاهر گرایان در فهم قرآن

بازديد: 145
شبهات ظاهر گرایان در فهم قرآن

علی اسعدی

چکیده: فهم و برداشت از قرآن، در طول تاریخ تفسیر، گرفتار دو رویکرد نادرست بوده است تأویل گرایی بی ضابطه و برداشت های باطنی و دیگر جمود و سطحی نگری و ظاهرگرایی که به تعطیل شدن عقل در مقام فهم قرآن و کند شدن حرکت علمی انجامید. در این نوشتار نخست به تبیین این رویکرد و ارائه نمونه هایی از آن پرداخته و سپس شبهات کلی ظاهرگرایان در مقام اعتقاد و استدلال را که زمینه ساز انحراف و اشتباه آنان در تفسیر شده به تفصیل مورد بررسی و سپس پاسخ قرار داده است؛ شبهات یاد شده عبارتند از: 
1- استناد به روایاتی که نهی از تفسیر به رأی می کنند.
2- ظنی بودن تفسیر عقلی 
3- بر عهده پیامبر بودن تبیین آیات قرآن
4- بی نیازی از عقل، به دلیل جامع بودن قرآن
5- خطاپذیری و ناتوانی عقل در مقام تفسیر
6- منحصر بودن آگاهی از تأویل در «راسخان در علم»
7- حجیت نداشتن ظواهر قرآن. 

مقدمه

فهم و برداشت از قرآن در طول تاریخ تفسیر، گرفتار دو چالش عمده و دو آسیب جدی گشته است كه هر یك به نوبه خود آثار نامطلوب علمی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در جوامع عصر خویش برجای گذاشته و در بسیاری از موارد آثار آن همچنان باقی مانده است.
آسیب نخست، تأویل گرایی بی ضابطه و برداشت هایی از باطن قرآن كه هیچ ارتباطی با ظاهر آن نداشته و با روح شریعت، قواعد مسلّم ادبیات عرب و… در تعارض بوده است.
تأویل هایی كه صوفیه و باطنیه از آیات قرآن ارائه داده اند، نمونه ای از این انحراف تفسیری است.1 
دومین آسیب از سوی فرقه ها و گروه هایی بوده است كه با جمود بر ظواهر كتاب و سنت، عدم تعمق در آیات الهی و فراتر نرفتن از معنای ابتدایی آیات، اقوال انحرافی و تفاسیر نادرستی را ارائه داده اند كه هم درحوزه علمی به جمود، سطحی نگری و عقب ماندگی فكری عده بسیاری انجامیده و هم در حوزه عملی، آثار نا مبارك و زشتی را در حوزه های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جوامع اسلامی برجای گذاشته است.
آنچه زیر عنوان «علل انحطاط مسلمین» فكر دلسوزان و روشنفكران جوامع اسلامی را به خود مشغول ساخته، موضوعی است كه بخشی از ریشه ها و علل آن را باید در این تحجّر علمی و آثار عملی آن جست كه صاحب این قلم در پرتو پژوهشی گسترده به شناخت این فرقه ها، ریشه های شكل گیری این تفكر و آثار بر جای مانده از آن در سطح جوامع اسلامی پرداخته است.

اندیشه ظاهر گرایی

تفكر ظاهرگرایانه هر چند كل قرآن را در بر می گیرد، ولی آن گاه كه درباره آیات متشابه، نظیر صفات خبری خداوند (كه از ذات یا فعل خداوند سخن می گویند نظیر؛ «جاء ربّك»، «الرحمن علی العرش استوی»…)، مطرح می گردد، ناهنجارتر می نماید و تا حد قول به تشبیه، تجسیم الهی، جبر انسان دركارها و… پیش می رود، به گونه ای كه چنین نظرگاه هایی فرد را تا سر حد كفر نیز پیش می برد. 
ظاهرگرایان عقل را در فهم از قرآن دخیل نمی دانند و تفسیر قرآن را محدود به روایات تفسیری نموده و در مواردی كه درباره آیه ای روایتی نرسیده باشد بر سكوت و تعطیل فهم آیه حكم می كنند و در این زمینه چه بسا به احادیث ضعیف نیز تمسّك می جویند.
استاد احمد امین در بیان ویژگی های مدرسه حدیث حجاز، دو ویژگی زیر را عمده می داند:
1. كراهیتهم الشدید للسؤال عن الفروض، لأن المصدر عندهم الحدیث و هو محدود، و هم یكرهون إعمال الرأی.
2. الاعتداد بالحدیث حتّی الضعیف و تساهلهم فی شروطه و تقدیمهم ذلك علی الرأی.2
استاد امین سپس به نقش این مدرسه در وضع حدیث (ساختن حدیث و نسبت دادن آن به پیامبر(ص) پرداخته، یادآور می شود كه این مدرسه از این جهت عامل غیرمستقیمی برای وضع حدیث بود، زیرا هنگامی كه مسئله ای پیش می آمد و پاسخ آن را در آیات و روایات نمی یافتند، به وضع حدیث می پرداختند.3
مرجع اصلی برای تفسیر قرآن در نظر آنان، ظواهر روایات بود؛ تا جایی كه گفته اند: «سنت، حاكم بر كتاب است؛ در حالی كه كتاب بر سنت حاكمیت ندارد.»4
یا گفته اند: «نیاز قرآن به سنت بیش از احتیاج سنت به قرآن است»5 و یا «عرضه احادیث بر قرآن، خطایی است كه زندیقان آن را ساخته اند.»6
عده ای از ظاهرگریان برای هیچ كس تفسیر قرآن را جایز ندانسته و گفته اند: «…برای هیچ كس تفسیر قرآن، مطلقاً جایز نیست اگر چه وی دانشمندی ادیب و دارای اطلاعاتی گسترده در ادله، فقه، نحو، اخبار و آثار باشد، و فقط می تواند به روایات پیامبر، صحابه و تابعین استناد كند.»7 
از این رو در تاریخ می خوانیم كه «مردی از مالك پرسید: آیا خداوند به آسمان دنیا پایین می آید؟ مالك گفت: آری، مرد گفت: نزول او به علمش است یا چیز دیگر؟ مالك فریاد زد: ساكت شو و به شدت خشمگین شد».8
بغدادی در باره تفكر جبرگرایی ظاهرگرایان می گوید: «اینان… در كارها قائل به جبر و اضطرار بوده همه استطاعت ها و اختیارها را انكار می كردند… و نسبت دادن كارها بر آفریدگان را از روی مجاز می دانستند، چنان كه گویند آفتاب غروب می كند و سنگ آسیاب می گردد؛ در حالی كه هیچ كدام از این دو، فاعلِ كاری كه به آنها نسبت می دهند نمی باشند.»9
اندیشه سطحی نگری به قرون اولیه اسلام محدود نشد، بلكه در قرنهای بعدی نیز جریان یافت و در اهل سنت در قرن هفتم توسط ابن تیمیه و بعدها توسط محمد بن عبدالوهاب رشد بیشتری یافت.

ظاهر گرایان و تفسیر قرآن

با اینكه قرن چهاردهم را قرن سیطره تفكر عقلگرایی بر تفاسیر قرآن می نامند باز هم شاهد ارائه تفاسیر ظاهرگرایانه در زمینه آیات صفات هستیم. در این تفاسیر، رأی «سلف» (پیشینیان اهل حدیث كه ذكر آن گذشت) مورد پذیرش قرار گرفته و با الفاظی چون «بلاتشبیه» و «بلاكیف» به خیال خویش، خود را از دام تشبیه و تجسیم رهانیده اند و با «واگذاشتن علم آن به خدا» به تعطیل عقل در معارف قرآنی گراییده اند.
جمال الدین قاسمی ذیل آیه 210 سوره بقره «هل ینظرون إلاّ أن یأتیهم الله…» گوید:
«وصفه تعالی نفسه بالإتیان فی ظلّ من الغمام، كوصفه بالمجیء فی آیات أخر و نحوهما ممّا وصف به نفسه فی كتابه… و القول فی ذلك من جنس واحد، و هو مذهب سلف الأئمة: إنّهم یصفونه سبحانه بما وصف به نفسه و وصفه به رسوله، من غیر تحریف و لاتعطیل و لاتكلیف و لاتمثیل».10 دكتر «محمد محمود الحجازی» در تفسیر آیه 54 سوره اعراف «ثمّ استوی علی العرش» نیز می نویسد:
«رأی السلف قبول ما جاء، من غیر تكلیف و لاتشبیه، و ترك معرفة حقیقتها الی الله، اما الخلف فیؤوّلون و یقولون… و إلی رأی السلف أمیل، إذ هو رأی الصحابه و التابعین جمیعاً.»11
با نگاهی به دو تفسیر «الاساس فی التفسیر»12 و «تیسیر الكریم الرحمان فی تفسیر الكلام المنان»13 دانسته می شود تفكر جمود و ظاهرگرایی به اهل سنت محدود نشد، بلكه دامن پاره ای از شیعه یا منسوبان به شیعه را فراگرفت كه اندیشه های گروهی از غلات و اخباری گری از این نمونه است. اخباریان نقش عقل در فهم قرآن را انكار نموده و به روایات مأثوره از معصومین در این زمینه بسنده كردند.
سید نعمت الله جزایری گوید:
«در مسجد جامع شیراز میان یكی از علمای اصولی (شیخ جعفر بحرانی) و یكی از عالمان اخباری (صاحب جوامع الكلم) درباره فهم قرآن گفت وگو در گرفت، سرانجام عالم اصولی گفت: آیا برای فهم معنای «قل هو الله أحد» هم به حدیث نیاز است؟
اخباری گفت: آری ما معنی «احدیت» و «واحدیت» و تفاوت میان «احد» و «واحد» و مانند آنها را جز به وسیله حدیث نمی دانیم.»14
هر چند بررسی وسیع ابعاد ظاهربینی فرقه های ظاهرگرا نیازمند مجالی گسترده است، اما همین اندك سخن نیز می تواند ما را به گوشه ای از آرای آنان رهنمون گردد.
فرقه های ظاهرگرا در بیان عقیده و استدلالهای خویش گرفتار شبهاتی شده اند كه آنچه بیان شد مقدمه ای برای شناخت آنان و در نهایت بررسی شبهات فكری و نقد و پاسخ آن می باشد.
در این نوشته سعی شده است كه شبهات كلی و عمومی آنان مطرح گردد و از طرح شبهات غیرمهم و جزئی صرف نظر شده است.

شبهات ظاهرگرایان و نقد آنها
1. استناد به روایات نهی از تفسیر به رأی

یكی از مهم ترین شبهات ظاهرگرایان آن است كه با استناد به روایات نهی از تفسیر یا تفسیر به رأی و با تعریف رأی به عقل، تفسیر عقلی قرآنی را جایز ندانسته و تنها راه را تفسیر نقلی برشمرده اند.15 این احادیث به طور عمده به دو دسته تقسیم می شود:
احادیث نهی از تفسیر به طور مطلق؛ مانند دو حدیث زیر:
«… عن عائشة، قالت ما كان النبی(ص) یفسر شیئاً من القرآن إلاّ آیات قد علّمهنّ إیاه جبرئیل.»
«عن یحیی بن سعید، قال: سمعت رجلاً یسأل عن سعید بن مسیب عن آیة من القرآن، فقال: لاأقول فی القرآن شیئاً.»16
روایات فراوان دیگری در باب نهی از تفسیر به رأی نیز رسیده كه چند نمونه را برمی شماریم:
روی عن النبی(ص) قال: «من فسّر القرآن برأیه فأصاب الحق أخطأ.»17
عن الائمة القائمین مقامه(ع): «أن تفسیر القرآن لایجوز إلاّ بالاثر الصحیح و النصّ الصریح.»18
قال رسول الله(ص) قال الله جلّ جلاله: «ما آمن بی من فسّر برأیه كلامی…»19
اگر چه پاسخ دقیق و تفصیلی به این شبهات، نیازمند بررسی روایات تفسیر به رأی و مفاد آن از طریق نگرش جامع به آنهاست، اما پاسخی كه در این مختصر می گنجد آن است كه:
اولاً: روایات جواز تفسیر، با روایات دسته اول تعارض دارد؛ چنان كه از ابن مسعود نقل است كه گفت:
«كان الرجل منّا إذا تعلّم عشر آیات لم یجاوزهنّ حتّی یعرف معانیهنّ و العمل بهنّ.»20
هریك از ما هرگاه ده آیه می آموخت از آنها نمی گذشت تا معنی و روش كاربرد آنها را بشناسد.
ثانیاً: قرآن، انسانها را دعوت به تدبر كرده، كسانی را كه معانی قرآن را استخراج و استنباط می كنند می ستاید و كسانی را كه در قرآن تدبّر نمی كنند نكوهش می كند، و تدبّر و استنباط از قرآن جز از طریق عقل صحیح صورت نمی پذیرد.
ثالثاً: دعای پیامبر در حق ابن عباس كه: «اللهمّ فقّهه فی الدین و علّمه التأویل» مبین آن است كه ایشان برای فزونی قدرت فهم و استنباط او دعا كردند، و هم اكنون نیز نقل روایات مأثوره توسط هر كسی ممكن است.21 بنابراین تفسیر عقلی غیر از تفسیر به رأی است، و باید مفهوم رأی را بر مصادیق دیگری حمل كرد؛ از جمله اینكه مراد از تفسیر به رأی آن است كه كسی قرآن را بر رأی خود بدون توجه به شواهد الفاظ و مراعات اسلوب كلام و قول بدون علم و دانش و برپایه مذهب و فكر خودش تفسیر كند.22
بنابراین با وجود احتمالات یاد شده شبهه آنان باطل است، زیرا آنجا كه در دلیل احتمال راه یافت استدلال به آن باطل می گردد. علامه طباطبایی در نقد ادعای اهل حدیث و اخباریان مبنی بر حصر تفسیر در مأثور و لزوم پرهیز از تفسیر عقلی و استناد به احادیث تفسیر به رأی می فرماید:
«در سخن رسول اكرم(ص) كه فرمودند: «من فسّر القرآن برأیه» «رأی» عبارت است از اعتقادی كه از روی اجتهاد و كوشش باشد، و چه بسا بر سخنی كه از روی میل و هوی و یا «استحسان» گفته می شود «رأی» اطلاق می گردد، چنان كه از سخن رسول اكرم(ص) كه: «رأی» را به ضمیر [خود] اضافه كردند مشخص می شود كه نهی از مطلق اجتهاد در تفسیر قرآن نفرموده تا امر به لزوم پیروی و بسنده كردن به روایات مأثوره از پیامبر و اهل بیت(ع) در زمینه تفسیر قرآن را در پی داشته باشد؛ آن گونه كه اهل حدیث [و اخباریان] نظر دادند. علاوه بر اینكه آیات بسیاری كه دلالت بر «عربی مبین» بودن قرآن و امر به تدبر در آن دارد و نیز روایات زیادی كه امر به رجوع به قرآن و عرضه اخبار و احادیث به آن را می كند با این سخن [اخباریها] منافات دارد.»23

2. لازمه تفسیر عقلی اعتماد به ظن است.

اساس این شبهه بر این سخن استوار است كه تفسیری كه تكیه بر رأی و نظر و عقل داشته باشد از آنجا كه به یقین نمی انجامد مصداق قول بر اساس ظن است كه آیات قرآن به شدت آن را نكوهش كرده است؛ چرا كه ظن، سخن بدون علم است. و سپس به آیات زیر از قرآن استناد می كنند:
«قل إنّما حرّم ربی الفواحش… و أن تقولوا علی الله ما لاتعلمون» اعراف/33
«و لاتقف ما لیس لك به علم» اسراء/36
«و مالهم به من علم إن یتّبعون إلاّ الظنّ و إنّ الظنّ لایغنی من الحقّ شیئاً» نجم/28
در پاسخ این شبهه نكاتی را می توان یادآور شد:
یك. تفسیر مبتنی بر عقل لزوماً به ظن نمی انجامد، چرا كه می توان با توجه به قواعد تفسیر قرآن سخنی درباره مفاهیم آن بیان كرد كه یقیناً صحیح باشد.
دو. باید میان ظن و گمان بی دلیل، با ظن اطمینان آور تفاوت گذاشت، چرا كه اگر بخواهیم تمام مسائل دینی را از طریق یقین به دست آوریم باید باب فهم بسیاری از معارف را بر خود ببندیم؛ در صورتی كه تحصیل معارف، بویژه معارف دینی امری لازم و واجب است. علاوه بر اینكه در مباحثات عرفی در مورد كشف مراد و معنای الفاظ، اعتماد به ظن قوی معروف و متداول است.24
سه. با توجه به روایات «عرضه مسائل به قرآن»، «رجوع به قرآن در فتنه ها» و «آیات تدبر در قرآن» و «عمومی بودن فهم قرآن» و «لسان مبین بودن آن» چگونه می توان پذیرفت كه خداوند دعوت به امری نموده است كه تحصیل آن برای مردم در حد محال است؛ در صورتی كه خداوند به مصداق «لایكلف الله نفساً إلاّ وسعها» تكلیف به آنچه خارج از توان و طاقت باشد نمی كند.
چهار. روایات تفسیری محدود است و اطمینان به صدور بسیاری از روایات نیز غیرممكن است، پس چگونه می توان در گذر زمان به خیل عظیمی از شبهات و نیازهای معرفتی بشر از طریق قرآن پاسخ داد.
پنج. در اظهارنظر بعضی از كسانی كه ظن را باطل شمرده اند به وضوح دیده می شود كه در حقیقت با قیاس مخالفت داشته اند نه با عقل، و از آنجا كه برخی از افراط گران در حوزه مسائل عقلی دامن عقل را با قیاسهای فراوان آلوده اند، منكران تفسیر عقلی قیاس را عقل پنداشته اند. فی المثل ابن حزم ظاهری با استناد به آیات مذكور در این بحث (آیات نكوهش ظن) نظر به نفی قیاس می دهد. دكتر احمد بكیر محمود می نویسد:
«اذا كان داود الظاهری ینفی القیاس الخفی و یقول بالجلی، فانّ ابن حزم ینفی القیاس تماماً، مستنداً فی ذلك حسبما یقول علی الكتاب و السنة و الإجماع، امّا من الكتاب… و منها قوله تعالی «أن تقولوا علی الله ما لاتعلمون»، «و لاتقف ما لیس لك به علم»، «إن الظنّ لایغنی من الحقّ شیئاً» و القیاس الظنّی فلایغنی من الحقّ شیئاً».25

3. وظیفه تبیین آیات بر عهده رسول خداست

عده ای می گویند: آیه «و أنزلنا إلیك الذكر لتبین للناس ما نزّل الیهم»(نحل/44) و آیه «و یعلّمهم الكتاب و الحكمة…»(جمعه/2) به صراحت بیان می دارد كه وظیفه تبیین و توضیح آیات خداوند بر عهده پیامبر است، و بر اساس روایات، پیامبر قرآن را به طور كامل تفسیر كرد و این تفاسیر توسط صحابه و تابعین نسل به نسل منتقل می گردد. و اگر گفته شود نیازمند تفسیر عقلانی هستیم به این معنی است كه پیامبر در انجام وظیفه خویش [تبیین آیات] كوتاهی كرده، یا خداوند كتاب ناقصی فرستاده كه اكنون باید توسط بشر كامل گردد.
«ابن تیمیه»در «العقیدة الحمویة الكبری» می گوید:
«خداوند به فرموده خود، دین و نعمت خود را بر حضرت رسول و اصحاب كامل كرد. «الیوم أكملت لكم دینكم»(مائده/3ـ5)، «قل هذه سبیلی أدعو الی الله علی بصیرة أنا و من اتبعنی»(یوسف/108) پس محال است كه مسأله ایمان به خدا و علم به اوصافش درقرآن و حدیث مبهم و مشتبه گذاشته شود… چگونه می توان پذیرفت كه خدا و رسول و اصحاب او قول و اعتقاد درباره خدا را چنان كه باید استوار نكرده باشند؟ و محال است كه اصحاب رسول خدا در این باره چیزی ندانند و متأخران دراین باره از سابقان و سلف داناتر باشند.»26
از نظرگاه وی تمامی مسائل عقلی مورد نیاز در قرآن وجود دارد و به دیگر قواعد كلامی برای اثبات خدا و امور دیگری نیازی نیست.27
شبیه همبین شبهه را ملا امین استرآبادی در «الفوائد المدنیة» با نقل روایتی از مولا علی(ع) كه در مورد اختلاف فتاواست بیان می كند كه بخشی از آن این است: «…مگر رسول(ص) در تبلیغ دین قصور كرده…»28
آنچه ابن تیمیه در خصوص صورت گرفتن تفسیر كل قرآن توسط پیامبر می گوید با نظر بعضی از اندیشمندان علوم قرآنی در اهل سنت ناسازگار است. ذهبی از دانشمندان آنان در كتاب خود روایاتی را ذكر می كند كه بر اساس آن پیامبر تمامی قرآن را تفسیر نكرد؛ چرا كه اساساً بسیاری از سؤالاتی كه بعدها از قرآن مطرح شد با توجه به سطح پایین فكری اعراب مورد سؤال نبود. بنابراین منظور روایاتی كه بیانگر تفسیر كل قرآن است تفسیر آیات بر اساس فهم و نیاز فكری آنان بود.29 وگر نه طرح تمامی شبهات احتمالی از یك سو لازم و از دیگر سو غیرممكن بود، پس آیا می توان گفت پیامبر در رسالتش كوتاهی كرد؟
آری پیامبر امّهات مسائل دینی را به صحابه آموخت و نكات دقیق و عمیق را فراخور سطح فكری یاران به آنها گوشزد می كرد. و از جمله این یاران، رازدان وحی، مولا علی(ع) بود كه علم حضوری و شهودی پیامبر را كسب كرد تا به عنوان شاگردی كه به حقیقت كامل رسیده مشكلات بعدی مردم را در زمینه قرآن و دین مرتفع سازد، و حدیث منقول از رسول الله كه «إنّ علیاً مع القرآن و القرآن مع علی، لایفترقان حتّی یردا علی الحوض»30 مبین همین سخن است.
بنابراین رسول خدا (ص) قرآن را به طور كامل تبیین كرد، اما امثال ابن تیمیه از آنجا كه در تفسیر قرآن دامن اهل بیت و روایت تفسیری آنان را كوتاه كرده اند طبیعی است كه نسبت به تأویل بسیاری از متشابهات اظهار بی اطلاعی كند و آنها را بر ظواهر آن حمل نماید.
از دیگر سو همان گونه كه علامه طباطبایی اشاره دارد: «نقش معلم خبیر آن است كه ذهن متعلم را به سوی آنچه بر او دشوار است هدایت نماید؛ نه آن كه مطلب غیرقابل فهم را بر متعلم تعلیم نماید. حقیقت تعلیم، آسان كردن و هموار كردن راه و نزدیك ساختن آن به سوی مقصد است، نه به وجود آوردن راه و مقصد نو.»31
بنابراین با توجه به آیات، «هذا لسان عربی مبین»(نحل/103)، «كتاب فصّلت آیاته قرآناً عربیاً لقوم یعلمون»(فصلت/3) و آیات فراوانی كه بر تعقل و تدبّر تأكید می ورزد، باید گفت: باید با كلیدی كه از روش تفسیر ائمه و روایات تفسیری در دست داریم از یك سو، و با بهره گیری از تبیین امهات مسائلی كه رسول (ص) صورت داده از دیگر سو، در دریای بی كران قرآن غور و تعمق كرد و روز به روز مسائل نو و جدیدی را از آن به دست آورد، و این است معنای قرآن حیات بخش و تازه ای كه به كهنگی نمی گراید.

4. جامعیت قرآن ما را از عقل بی نیاز می كند.

شبهه مهم دیگری كه بسیاری از گروه ای ظاهرگرا آن را مطرح می كنند استناد به آیات و روایات جامعیت قرآن است.
پیش تر سخن ابن تیمیه را كه گفت: «خداوند به فرموده خود دین و نعمت خود را برای حضرت رسول و اصحاب، كامل و تمام كرد «الیوم أكملت لكم دینكم…»32 نقل كردیم. از این رو وی متكلمان را اهل بدعت می داند33؛ زیرا با وجود استدلالات قرآن نیازی به استدلال ها و مجادله های كلامی آنان نیست.
استاد سبحانی با نقل از كتاب «تاریخ المذاهب الاسلامیة» درباره «ابن حزم ظاهری» چنین می نویسد:
«او با استناد به آیه «ما فرّطنا فی الكتاب من شیء»(انعام/38) به بطلان اجتهاد در استخراج احكام فقهی فتوا داد و گفت اگر جایی برای رأی و نظر می بود در آن صورت كتاب خدا مسائل را از قلم انداخته بود و آیه فوق صحیح نبود. و نیز به آیه «فإن تنازعتم فی شیء فردّوه الی الله و الرسول إن كنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر»(نساء/59) استناد می كند.»34
در كتاب «الفوائد المدنیة» با استناد به روایت مولا علی(ع) كه فرمود: «آیا خدا دین ناقصی فرستاد، تا با كمك مجتهدان آن را كامل كند…»35 می گوید:
«والله سبحانه یقول: «ما فرّطنا فی الكتاب من شیء»و «فیه تبیان كلّ شیء» … كلّ ما تحتاج الیه الامّة الی یوم القیامة نزل فی القرآن.»36
درباره جامعیت قرآن و به طور كلی جامعیت شریعت و معنی و محدوده این جامعیت بین مفسران و اندیشمندان اسلامی بحثهای فراوانی صورت گرفته است و خاستگاه اولیه این مباحث، آیات و روایات است كه به طور اجمال یا تفصیل به بیان مسئله جامعیت می پردازد. پیش تر بیانی از نهج البلاغه مولا علی(ع) كه در آن به دو آیه از قرآن نیز استناد شده بود به نقل از صاحب الفوائد المدنیة آوردیم و اكنون با تفصیلی در خور این مقال به طرح آن می پردازیم:
آیاتی از قرآن بر جامعیت كتاب الله نظر دارد؛ نظیر آیات: «و نزلنا علیك الكتاب تبیاناً لكلّ شیء و هدی و رحمة و بشری للمسلمین»(نحل/89)، «لقد كان فی قصصهم عبرة لأولی الألباب ماكان حدیثاً یفتری و لكن تصدیق الذی بین یدیه و تفصیل كل شیء و هدی و رحمة لقوم یؤمنون»؛ «ما فرّطنا فی الكتاب من شیء»(الانعام/38).
اندیشمندان اسلامی آن دسته آیاتی را كه اسلام را دین جهانی معرفی می كند؛ نظیر «و ما هو إلاّ ذكر للعالمین»(قلم/52)، (انبیاء/107)، (اعراف/158)، (فرقان/1) و… و نیز آیاتی را كه بر جاودانگی قرآن تأكید می ورزد نظیر: «انّه لكتاب عزیز. لایأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه»(فصّلت/41ـ42) و آیات 19 انعام و 3 مائده را از جمله ادله جامعیت قرآن دانسته اند37 كه بحث ما در خصوص دسته اول آیات خواهد بود.
علاوه بر این آیات، روایاتی نیز در جوامع حدیثی شیعه و سنّی آمده است كه بر این مسئله دلالت می كند؛ از آن جمله: امام صادق(ع) فرموده است: «إنّ الله عزوجلّ أنزل فی القرآن تبیاناً لكل شیء، حتّی و الله ما ترك شیئاً یحتاج الیه العبد، حتّی و الله ما یستطیع عبد أن یقول: لوكان فی القرآن هذا، إلا و قد أنزله الله فیه.»38
مفسران در باب مسئله جامعیت قرآن سه نظریه را ارائه داده اند:
1. مفسرانی قائل به جامعیت مطلق قرآن شده اند و تا آنجا پیش رفته اند كه گفته اند: «اگر زانو بند اشترم گم شود نیز در كتاب خدای تعالی می یابم…»39
قرآن پژوهانی نظیر سیوطی در اتقان،40 غزالی در «احیاء العلوم»41 به این نظر گرایش دارند.
2. كسانی قائل به جامعیت مطلق كتاب شده و منظور از آن را علم مخزون و لوح محفوظ خداوند دانسته اند و اگر هم كتاب را به معنای قرآن گرفته اند باطن قرآن را منظور می دانند كه فقط خداوند و معصومان بدان واقفند.
كسانی چون فیض كاشانی در الصافی42، نهاوندی در نفحات الرحمان43، طنطاوی در الجواهر44 و عده ای دیگر بر این نظرند.
3. گروهی گفته اند قرآن كتاب هدایت بشر است و نگاه ما و انتظار ما از قرآن نیز باید رو به همین سو داشته باشد، و اگر بحثی از علوم مختلف در قرآن است فقط جنبه هدایتی و تربیتی آن مدّ نظر بوده است؛ یعنی آنچه بشر را به سعادت و فلاح می رساند در قرآن است، كسانی نظیر علامه طباطبایی45، فخررازی،46 شاطبی،47 و ذهبی48 بر این نظرند و نیز نظر دسته دوم از مفسران را به ویژه در آنجا كه لفظ «كتاب» آمده نظیر «ما فرّطنا فی الكتاب من شیء» پذیرفته اند.49
در زمینه آیات و روایات جامعیت، جمع میان دو نظر دوم و سوم درست تر می نماید؛ زیرا اگر ظواهر قرآن را مد نظر قرار دهیم، آنچه مایه هدایت ماست از آن به دست می آید، و در مواردی نیز كه بعضی مسائل مطرح نشده نظیر تعداد ركعات نماز، همین ظواهر راه حل آن را تعیین فرموده كه همان سنت پیامبر(ص) است و آیات (حشر/7) و (نحل/44) مبین این سخن است و پیامبر(ص) نیز برپایه صریح حدیث ثقلین، اهل بیت و عترت را به عنوان یكی از منابع مطمئن احكام و معارف اسلامی معرفی كرده اند.50 و اهل بیت نیز با آموزش اصول و مبانی اجتهاد در دین و استنباط حكم از منابع اولیه بر اصل اجتهاد صحیح صحه گذارده اند.51 اما اگر مراد از كتاب را نه كتاب قرآن، بلكه كتاب مخزون و لوح محفوظ الهی بدانیم كه همه چیز در آن ثبت و ضبط است می توان قول به جامعیت مطلق كتاب را صادر كرد كه این معنی در آیات «و لارطب و لایابس الاّ فی كتاب مبین» و «ما فرّطنا فی الكتاب من شیء» كاملاً مشهود است.
بنابراین اگر خداوند قرآن را مایه هدایت شمرده باشد، و در قرآن، سنت و رسول را مورد تأكید جهت امر هدایت قرار داده باشد، به طوری كه هر دستوری كه بگوید باید اطاعت شود، و آن حضرت اهل بیت خود را معرفی كرده و تمسك به حبل آنها را مایه فلاح دانسته و قول آنها را حجت شمرده، آنان نیز طریقی را جهت پیشگیری از گمراهی امت ارائه داده باشند، همه و همه در راستای دین الهی عمل كرده اند، كه در دین كامل خود این راه ها را پیش بینی كرده است، چرا كه به یقین نمی توان تمام مسائل و مشكلات جوامع را از ظواهر كتاب و سنت بدون اجتهاد و استنباط به دست آورد؛ زیرا كه اگر چنین بود اخباریان نباید در برابر اصولیان شكست می خوردند، چه اینكه اگر هر پرسش اصولی را از قرآن و سنت پاسخ می گفتند موقعیت آنان تثبیت می شد، و از سوی دیگر مدعیان ظاهرگرایی در اهل سنت نیز نباید به دامان قیاس و استحسان پناه می بردند؛ بنابراین آنچه اخباریان در استدلال خود به خطبه 18نهج البلاغه كه در ذمّ مجتهدان است، ارائه می كنند صحیح نیست، چرا كه مولا در این خطبه اجتهاد به رأی را مدّ نظر قرار دادند نه اجتهاد از روی روایات و آیات را، و مخاطب ایشان كسانی هستند كه با وجود نصّ به اجتهاد پرداختند و به قیاس و استحسان به نام اجتهاد در دین و تفقه در آن پناه بردند.52

5. خطاپذیری و ناتوانی عقل در برابر یافته های دینی و تفسیر قرآن

تمام فرقه هایی كه حجیت و استقلالی برای عقل در فهم مفاهیم دینی قائل نیستند دلیل ادعاشان ناتوانی عقل و خطاپذیری آن در فهم فرایافته های دینی است، تا آنجا كه در زمینه حسن و قبح، عدل الهی و حتی مسائل اصول دین نیز خورشید عقل را بی فروغ و كم فروغ دیده اند. چنان كه ابن تیمیه معتقد است كه «در اصول دین هم باید به كتاب و سنت رجوع كرد و تنها قرآن است كه برای مطالب الهی دلائل عقلی بیان می كند…».53
اعتبار نقل، نزد ابن تیمیه محدود به نزدیك ساختن معقول به منقول و پیرایش و پالایش منقولات است، چنان كه ابراهیم خلیل بركه می نویسد:
«كان [ابن تیمیة] لایعتمد علی العقل وحده، بل عمدته الكتاب و السنة اولاً، و یستخدم العقل للتزكیة و التقریب و لیس للاهتداء الی حقائق الامور… و اذا كان للعقل مجال عنده ففی مجال تقریب المعقول من المنقول (لا العكس) و ان كان یعتقد أن النقل الصحیح لایمكن أن یعارضه عقل بریء من الهوی و سلم من دواعی الانحراف.»54
در شیعه نیز گروهی از اخباریان با استناد به احادیثی از ائمه(ع) و برداشت ظاهرگرایانه و سطحی از آنها معتقد شدند كه تفسیر قرآن از عقول انسانها دور است، چون كه اساساً مخاطب قرآن معصومین هستند: (انّما یعرف القرآن من خوطب به)55 و آیات قرآن دارای معانی بلند و دقیق و مشتمل بر مطالب بسیار عمیق و مشكل است.56
الف. عن جابر قال قال ابوعبدالله(ع): یا جابر انّ للقرآن بطناً و للبطن بطناً. ثمّ قال: یا جابر و لیس شیء أبعد من عقول الرجال منه، ان الآیة لینزل أوّلها فی شیء و أوسطها فی شیء و آخرها فی شیء، وهو كلام متصل یتصرف علی وجوه.»57
ب. در روایتی امام باقر (ع) به قتاده كه فقیه اهل بصره بود فرمود: «بلغنی أنّك تفسّر القرآن؟ قال له قتادة: نعم…[تا آنجا كه امام فرمود] ویحك یا قتادة إن كنت فسّرت القرآن من تلقاء نفسك فقد هلكت و إن كنت قد أخذته من الرجال فقد هلكت و أهلكت… یا قتادة إنّما یعرف القرآن من خوطب به.»58
ج. «انّی تارك فیكم الثقلین، ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابداً؛ كتاب الله و عترتی أهل بیتی، و أنهما لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض.»59
د. «عن الأئمة القائمین مقامه(ع): إنّ تفسیر القرآن لایجوز إلاّ بالاثر الصحیح و النصّ الصریح.»60
از مجموعه استنادات روایی فوق و یا روایات دیگر نتیجه می گیرند كه عقل را نشاید كه در تفسیر قرآن نظری استقلالی داشته باشد، و راه فهم قرآن، تنها روایات رسیده از معصومین(ع) است.
در نقد این نظریه، باید تمامی روایات مربوطه را به طور جامع تحلیل كرد كه البته در این مختصر مجال آن نیست. مرحوم آیت الله خوئی بعد از ذكر بعضی از این روایات آورده است:
«هدف و منظور این گونه روایات [شماره الف و ب] فهم ظاهر قرآن نیست، بلكه منظور از آن به طور كلی این است كه فهم حقیقت قرآن و پی بردن به عمق و تأویلات آن و آشنا بودن با ظاهر و باطن، ناسخ و منسوخ آن، اختصاص به كسانی دارد كه مورد خطاب و طرف سخن قرآن می باشند…»61
استاد عمید زنجانی نیز می نویسد:
«وقتی كه روایات یادشده را در كنار روایاتی قرار می دهیم كه علم به باطن و احاطه به جمیع علوم و معارف و مقاصد قرآن و تفصیل خصوصیات تنزیل و تأویل را از مدعیان علم به قرآن نفی می نماید و از تفسیر به رأی، منع شدید به عمل می آورد و در مقابل طرفداران تفكر «كفانا كتاب الله» و «جدایی كتاب و عترت از یكدیگر»، علم حقیقی به تنزیل و تفسیر و تأویل قرآن را از مختصات علوم ائمه(ع) می شمارد دلیلی است آشكار بر اینكه مراد از دوری عقول مردم از قرآن … اثبات سلب كلی نبوده، بلكه مقصود نفی علم به مجموع قرآن، بدون مراجعه به امامان معصوم(ع) و استمداد از علوم آنان می باشد…»62
علاوه بر این اگر خطابات قرآن مخصوص عده ای خاص می بود و عقول بشری توان درك آن را نداشت چرا بسیاری از آیات قرآن مخاطبان را به تدبّر در آیات وحی فرا خوانده است:
«أفلایتدبّرون القرآن أم علی قلوبهم أقفالها» محمد/24
«و لقد ضربنا للناس فی هذا القرآن من كلّ مثل لعلّهم یتذكّرون» زمر/27
«هذا بیان للنّاس و هدی و موعظة للمتقین» آل عمران/138
آیات تحدّی نشانگر آن است 63 كه مردم آن را می فهمند و گرنه مبارزه طلبی با آنچه مردم دركی از آن ندارند بی معنی است و نیز روایات عرضه احادیث بر قرآن64، رجوع به قرآن در مشكلات65و استدلال ائمه بر ظواهر قرآن66، همه و همه نشانگر آن است كه قرآن مخاطبی عمومی دارد و ظواهر آن حجّت است.
كسانی نیز با استناد به حدیث ثقلین گفته اند: در این حدیث شریف «عترت همسان كتاب خدا قرار داده شده و لازمه این همسانی آن است كه روایات اهل بیت(ع)، عِدل و ملازم و همتای قرآن كریم باشد، از این رو عدم رجوع به روایات در فهم ظواهر قرآن مایه افتراق بین ثقلین و عامل گمراهی قلمداد شده است.67 بنابراین سخن عقل در فهم معارف قرآن تا آن گاه كه سخنی از روایات مأثوره بر زبان نیاورد حجیتی نداشته و از دیگر سو خود قرآن نیز در دلالت بر معارف دین استقلال ندارد.68
در پاسخ این سخن باید گفت اگر عقل، سخنی را در تفسیر قرآن بیان می كند این گونه نیست كه آن سخن، ناسازگاری با آموزه های وحیانی و روایی داشته باشد، بلكه بر عكس، كاملاً موازی و در جهت همان است. تفسیر عقلی پذیرفته تفسیری است كه اوّلاً با آیات قرآن و ثانیاً با احادیث مأثوره مخالفتی نداشته باشد كه در این صورت نه تنها تفكیكی بین قرآن و حدیث و عقل نخواهد بود، بلكه هر یك، دیگری را تصدیق خواهند كرد.
وانگهی در مورد آیاتی از قرآن كه بیانات تفسیری در شرح و توضیح آنها وارد نشده استدلال یادشده نقص كتاب و یا عترت و یا هر دو را در پی خواهد داشت.69 بنابراین اولاً قرآن را باید در حجیت خود مستقل دانست و ثانیاً نقش عقل را در فهم دست كم پاره ای از آیات و مفاهیم وحیانی با اهمیت شمرد.
در پایان درباره شبهه ابن تیمیه كه گفت: «در اصول دین هم باید به كتاب و سنت رجوع كرد و تنها قرآن است كه برای مطالب الهی دلایل عقلی بیان می كند» باید گفت: اگر ملاك، رسیدن به یقین باشد و دلیل عقلی خارج از دلایل عقلی قرآن به یقین می انجامد، چرا باید آن را نپذیریم و قول به انحصار دلایل عقلی در قرآن را صادر كنیم.
ثانیاً در پاسخ به این سخن كه: «در اصول دین هم باید به كتاب و سنت رجوع كرد» باید گفت: اصل دین و نیاز به آن توسط عقل ثابت می شود و بعد از پذیرش اصل دین، نوبت به مسائل دیگری می رسد.
سخن ابن تیمه درباب محدوده اعتبار عقل كه آن را در حد تقریب معقول به منقول دانست قابل تأمّل است، چرا كه به سان اشعری كه عقل را پذیرفت، ولی از آن در جهت جمود بر ظواهر آیات و روایات استفاده كرد و صفات خبری را با لفظ «بلاكیف» و مسئله جبر را با نظریه كسب توجیه كرد، ابن تیمیه نیز حجیتی برای عقل قائل نیست، بلكه از آن تنها برای موافق ساختن با نقل استفاده می كند. نتیجه این اعتقاد، جمود بر ظواهر آیات و توجیه آن به وسیله عقل است.

6. استناد به آیه 7 سوره آل عمران

آیه 7 سوره آل عمران خاستگاه جدال فكری مهم است كه به پدید آمدن دو گروه «اهل ظاهر» و «اهل تأویل» انجامید. ظاهر گرایان با استناد به این آیه، بر ظواهر آیات متشابه جمود ورزیده و از بیم آن كه مبادا مشمول نكوهش این آیه شوند، از تأویل آیات خودداری كرده اند و تأویل گرایان نیز با قراءت عطف در «والراسخون فی العلم» علاوه بر خداوند، راسخان در علم را نیز متصف به وصف شایستگی تأویل قرآن دانسته اند.70 همان طور كه استاد جوادی آملی می نویسد:
«از نظر امامیه تردید نیست كه ائمه(ع) عالم به كنه تنزیل و تأویل قرآن هستند زیرا برهان عقلی و روایات نقلی71 آن را ثابت می كند و از آیات دیگر قرآن هم استفاده می شود. و به همین دلیل بحث در عاطفه یا استینافی بودن «واو» برای امامیه ثمره عملی ندارد، ولی برای كسانی مثل فخررازی [از اشاعره و دیگران از اهل حدیث] كه قائل به انحصار علم تأویل در خداوند هستند ثمرات فراوانی دارد، به همین دلیل آنها اصرار دارند كه این «واو» استیناف باشد نه عاطفه».72
بنابراین درمقابل اهل سنت به جای آن كه بر سر استیناف یا عاطفه بودن «واو» بحث كنیم باید بر سر مسأله علم ائمه به تأویل قرآن و مسائل مرتبط با آن بحث كرد كه مجال آن در اینجا نیست و كتب روایی شیعه مبسوط به آن پرداخته اند.73
با اثبات علم ائمه به تأویل قرآن اثبات می گردد كه عقل بشری شایستگی فهم متشابهات و تأویلات قرآنی را داراست؛ اگر چه میزان درك عقلی بشر متفاوت است و معصومین در درجه اول این درك عقلی دارای این شایستگی اند.
اما اخباریان شبهه خود را در باره این آیه به گونه دیگری تقریر كرده اند و از زاویه عدم حجیت ظواهر قرآن به این آیه نگریسته و گفته اند:
«عمل كردن به ظواهر قسمتی از آیات قرآن كه متشابه و مشكل نامیده می شود، از نظر خود قرآن ممنوع و نارواست؛ قرآن كسانی را كه از ظاهر چنین آیاتی پیروی می كنند سخت به باد انتقاد می گیرد و چنین می فرماید:
«منه آیات محكمات هنّ امّ الكتاب و أخر متشابهات فأمّا ألّذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة» آل عمران/7
چون معلوم نیست كه خداوند ظواهر الفاظ قرآن را اراده كرده، یا معنای دیگری از آن الفاظ مراد و مقصود اوست، این است كه این گونه ظواهر، از متشابهات محسوب می شود و تكیه و عمل به آنها روا نیست.»74
الفاظ تا آن گاه كه برای فرد، متشابه است حق تبعیت از متشابه را ندارد؛ همان گونه كه آیه می فرماید، اما آن گاه كه تشابه از طریق قرینه و شاهدی روایی، یا عقلی، یا قرآنی و بلاغی مرتفع گردد آن تشابه از میان رفته و درخور پیروی خواهد بود.

7. عدم حجیت ظواهر قرآن

عده ای از ظاهرگرایان برای آن كه هرگونه تفسیر غیرمأثور را بی اعتبار معرفی كنند قائل شده اند كه ظواهر قرآن حجیتی ندارند. عبدالجبار معتزلی این شبهه را این گونه تقریر می كند:
«از جمله اختلاف نظرها نسبت به قرآن، نظر كسانی است كه می گویند نمی توان به ظواهر قرآن معرفتی پیدا كرد. بنابراین به تلاوت آن بسنده می كنیم… و گروهی دیگر می گویند از آنجا كه الفاظ قرآن دارای احتمالات مختلف است، پس هیچ لفظی از آن نیست، مگر اینكه همان طور كه جایز است از آن خصوصش مراد باشد جایز است عمومش نیز مراد گردد. پس حال كه چنین است باید توقف كرد و منتظر قرینه ممیزه برای عام از خاص و یا خاص از عام ماند. آنان اصحاب وقف نامیده می شوند».75
آنچه در بالا آمد تقریباً نظیر شبهه اخباریان است كه مرحوم آیت الله خویی شبهه آنان را این چنین بیان می كند:
«[آنان] می گویند: اجمالاً می دانیم كه تمامی معانی ظاهری قرآن در بعضی از مطلقات و عمومات آن مراد و مقصود نیست. بلكه اكثر آنها تخصیص، تقیید و تبصره خورده، باز اجمالاً می دانیم كه معنای ظاهری پاره ای از الفاظ قرآن اراده نشده است، ولی چون این گونه الفاظ و جملات كه ظاهرش اراده نشده معانی دیگری از آنها مقصود و مطلوب می باشد مشخص نیست، بلكه در میان الفاظ و جملات دیگر قرآن مستور، پراكنده و مخلوط شده و همه آنها را مشتبه ساخته است و ما علم اجمالی به وجود چنین الفاظ و كلمات در قرآن داریم، این است كه باید از استناد به ظواهر تمام كلمات و آیات قرآن خودداری كنیم…»76
در نقد سخنان فوق باید گفت كه غرض از بیان احكام، فهم آن است پس اگر غرض حاصل نشود بیان احكام عبث است. علاوه بر اینكه آنچه از سیره پیامبراكرم(ص) رسیده خلاف آن را ثابت می كند، زیرا آن حضرت در معرفت احكام به ظواهر قرآنی ارجاع می فرمود و اصحاب ایشان نیز به این ظواهر رجوع و اهتمام داشتند. ازسوی دیگر قرآن خود را بیان، لسان عربی مبین، مایه هدایت جهانیان، نور و شفاء معرفی كرد و دعوت به تدبّر و تعقّل نمود؛ پس چگونه ممكن است ظواهر آن حجیتی نداشته باشد. آیت الله خویی نیز در پاسخ به این شبهه می نویسد:
«علم اجمالی یادشده در صورتی می تواند مانع از عمل كردن به ظواهر تمام آیات قرآن باشد كه این عمل قبل از بررسی و بحث در قرآن و آیات آن انجام بگیرد، ولی بعد از دقت و تدبّر و پس از بحث و بررسی كامل و به دست آوردن یك سلسله آیات و جملاتی كه ظاهر آنها قطعاً اراده نگردیده است از نظر عقلی و علمی هیچ محذور و مانعی نیست كه ظاهر آیات دیگر مورد عمل و استناد قرار گیرد، زیرا در این صورت علم اجمالی ما به وجود جملاتی در قرآن كه ظاهرش مقصود و مراد نیست، به همان آیاتی اختصاص پیدا می كند كه در اثر بحث و بررسی به دست آمده و معین گردیده و باقی آیات از این احتمال مصون و سالم می ماند و ظاهر آنها جایزالعمل خواهد بود.»77

پی نوشت‌ها:

1. قبادیانی، ناصرخسرو، وجه دین، تهران، افست گلشن، صفحه 9به بعد. این كتاب پر از تأویلات باطنیه است.
2. احمد امین، فجر الاسلام، بیروت، دارالكتب العربی، 243.
3. همان.
4. همان، 244.
5. جامع بیان العلم، 2/243.
6. عون المعبود فی شرح سنن ابی داود، 4/429.
7. ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، بیروت، دارالقلم، 1/256.
8. سبحانی، جعفر، بحوث فی الملل و النحل، قم، الدارالاسلامیة، 1411ق، 3/112، به نقل از: الصواعق المحرقة علی الجهمیة و المعطّلة، ابن قیم جوزیه.
9. بغدادی، ابومنصور، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ترجمه محمدجواد مشكور، تهران، انتشارات اشراقی، 153.
10. قاسمی، جمال الدین محمد، محاسن التأویل، بیروت، دارالفكر، 1398ق، 1/516.
11. حجازی، محمدمحمود، التفسیر الواضح، بیروت، دارالجیل، 1389ق، 8/63.
12. سعید حوّی، الأساس فی التفسیر، 7/3346.
13. سعدی، عبدالرحمن بن ناصر، بیروت، عالم الكتب، 1408ق، 3/38.
14. بحرانی، یوسف، الحدائق الناضرة فی أحكام العترة الطاهرة، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1403ق، 1/167.
15. استرآبادی، محمدامین، دارالنشر لأهل البیت، قم، 174ـ175؛ احمد بكیر محمود، المدرسة الظاهریة بالمشرق و المغرب، دار قتیبه، 1411ق، 42؛ زرقانی، محمد عبد العظیم، مناهل العرفان فی علوم القرآن، بیروت، دارالكتب العلمیة، 1416ق، 2/62؛ ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، 1/258ـ259.
16. طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فی تأویل آی القرآن، 1/58ـ59.
17. فیض كاشانی، محسن، تفسیر الصافی، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1/35.
18. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 89/68.
19. همان.
20. طبری، محمدبن جریر، جامع البیان، 1/56.
21. ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، 1/263.
22. همان، 1/257ـ258؛ زرقانی، مناهل العرفان، 2/62ـ64؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 1/40.
23. طبـاطبـایی، محمدحسـین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعـات، 3/88.
24. عمید زنجانی، عباسعلی، مبانی و روشهای تفسیر قرآن، 195ـ197.
25. احمد بكیر محمود، المدرسة الظاهریة، 41.
26. زریاب خویی، عباس، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، 3/179 به نقل از: العقیدة الحمویة الكبری، 1/425ـ427.
27. حلمی، مصطفی، قواعد المنهج السلفی فی الفكر الإسلامی، بیروت، دارالدعوة، 194.
28. استرآبادی، محمدامین، الفوائد المدنیة، 94؛ سید رضی، نهج البلاغه، خطبه 18.
29. ذهبی، محمد حسین، التفسیر و المفسرون، 1/54.
30. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، 89/53.
31. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 3/97.
32. به شبهه سوم همین نوشتار مراجعه شود.
33. زریاب خویی، عباس، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، 3/178، به نقل از مجموعه التفسیر، ابن تیمیه، ص360.
34. سبحـانی، جعفر، بحوث فی الملل و النحل، 3/158، به نقل از: تـاریخ المذاهب الاسـلامیة، 2/338.
35. سید رضی، نهج البلاغة، خطبه18.
36. استرآبادی، محمدامین، الفوائد المدنیة، 94.
37. ایازی، محمدعلی، مقاله جامعیت دین، مجموعه آثار كنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی(ره)، 10/106ـ115.
38. كلینی، محمد بن یعقوب، الكافی، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، 1/59؛ عیاشی، محمدبن مسعود، تفسیر عیاشی، 1/6.
39. سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، ترجمه مهدی حائری قزوینی، تهران، انتشارات امیركبیر، 2/396.
40. همان، 2/403.
41. غزالی، محمد، احیاء العلوم، 1/298.
42. فیض كاشانی، تفسیر الصافی، 1/56ـ58.
43. نهاوندی، محمد، نفحات الرحمن فی تفسیر القرآن، چاپ سنگی، 1357ق، 1/28ـ29.
44. طنطاوی جوهری، الجواهر فی تفسیر القرآن الكریم، بیروت، دارالفكر، 2/29.
45. طباطبایی، محمدحسین، 12/325.
46. رازی، فخررازی، التفسیر الكبیر، دارالكتب العلمیة، 1411ق، 6/177ـ17.
47. ذهبی، محمد حسین، التفسیر و المفسرون، 2/531ـ536؛ به نـقل از: الموافقـات شـاطبی، 2/71ـ82.
48. همان، 2/537.
49. همان، 2/535.
50. مكارم شیرازی، ناصر، پیام امام علی(ع) (شرح نهج البلاغه)، قم، مطبوعات هدف، 1/630.
51. سبحانی، جعفر، موسوعة طبقات الفقهاء، قم، مؤسسه الامام الصادق، 1418ق، المقدمه، القسم الثانی، 113 به بعد.
52. مكارم شیرازی، ناصر، پیام امام علی(ع)، 1/431ـ624.
53. مشابه شماره33.
54. ابراهیم خلیل بركه، ابن تیمیة و جهوده فی التفسیر، 121.
55. استرآبادی، محمدامین، الفوائد المدنیة، 173ـ174.
56. خوئی، ابوالقـاسم، البیان فی تفسیر القرآن، ترجمه هـاشم هریسی و محمـد صـادق نجمـی، 1/421ـ429.
57. عیاشی، تفسیر عیاشی، 1/22؛ بحرانی، هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، 1/41.
58. بحرانی، هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، 1/40ـ41.
59. همان، 1/20.
60. استرآبادی، محمدامین، الفوائد المدنیة، 174.
61. خوئی، ابوالقاسم، البیان، 1/421ـ422.
62. عمید زنجانی، مبانی و روشهای تفسیر قرآن، 203.
63. بقره/23ـ اسراء/88.
64. قال رسول الله(ص): ان علی كلّ حقّ حقیقة و علی كل صواب نوراً، فما وافق كتاب الله فخذوه و ما خالف كتاب الله فدعوه. ر.ك: اصول كافی، جلد1، صفحه123ـ ر.ك: باب الردّ الی الكتاب و السنة ـ الأخذ بالسنة و شواهد الكتاب.
65. إذا التبست علیكم الفتن كقطع اللیل المظلم فعلیكم بالقرآن…» اصول كافی، جلد 2؛ كتاب فضل القرآن، حدیث2؛ و نیز ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 176.
66. امام صادق(ع) خطاب به فرزندش، اسماعیل فرمود: خداوند می فرماید: «یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین»(توبه/61) یعنی هنگامی كه مؤمنان پیش تو بر مطلبی شهادت می دهند آنان را بپذیر و گفتـارشـان را تصدیق كن (تفسیر برهـان، ج2، ص803، موارد دیگری را ر.ك: البرهـان، 1/419.
67. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، نشر اسراء، 75.
68. استقلال قرآن در حجیت و دلالت بر معارف دین و ادله آن مربوط به بحث تفسیر قرآن به قرآن است كه فعلاً به آن نمی پردازیم.
69. عمید زنجانی، عباسعلی، مبانی و روشهای تفسیر قرآن، 205.
70. علامه طباطبایی استیناف بودن او را نپذیرفتند لیكن آن را منافی با علم ائمه(ع) به تأویل قرآن نمی دانند ر.ك: المیزان ذیل آیه، تفسیر موضوعی قرآن كریم، جوادی آملی، 1/427ـ428.
71. برای بررسی بعضی روایات ر.ك: بحار، ج89، صفحه52 به بعد.
72. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن كریم، نشر اسراء، 1/426.
73. ر.ك: بحار الانوار، ج26 ج 23 ص 730 به بعد؛ تفسیر صـافی، 1/19ـ23؛ تفسیر البرهان 1/33ـ37؛ تفسیر عیاشی، 1/25ـ29 و…
74. خوئی، ابوالقاسم، البیان، 1/428.
75. معتزلی، قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسة، بیروت، مكتبة وهبة، 1408ق، 602ـ604.
76. همان.
77. خوئی، ابوالقاسم، البیان، 1/426.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 12 خرداد 1394 ساعت: 7:39 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

گفت و گو با آیت الله دکتر صادقی تهرانی

بازديد: 83
گفت و گو با آیت الله دکتر صادقی تهرانی
پیش درآمد

آیت الله دكتر محمد صادقی تهرانی، از مفسران و فقیهان ارجمند معاصر است كه تفسیرگران سنگ «الفرقان» ایشان، یكی از چند تفسیر ممتاز و در خور توجه سده اخیر در جهان اسلام به شمار می آید. آثار و تألیفات گوناگون استاد بالغ بر ده ها اثر بوده كه به دلیل تخصص ویژه ایشان در قرآن شناسی بسیاری از این آثار در ارتباط با زمینه های گوناگون قرآنی می باشد؛ چنان كه دیگر آثار ایشان در زمینه های فقهی و كلامی و فلسفی و جز آن نیز دارای لون و صبغه قرآنی است؛ چنان كه كتاب «تبصرة الفقهاء» ایشان را می توان یك دوره بازنگری تطبیقی كامل ابواب فقهی بر محور قرآن به شمار آورد.
استاد صادقی به جدّ روش تفسیر قرآن به قرآن را باور داشته و با تكیه و اعتماد اصلی بر قرآن، منابع دیگر دینی را با نگاه نقادانه نگریسته و به همین دلیل در برخی موارد دیدگاه های ویژه ای از سوی ایشان ارائه شده است.
ایشان در كنار تفسیر، از ده ها سال پیش در زمینه مطالعات تطبیقی ادیان نیز تلاشهای علمی گسترده ای داشته و افزون بر مطالعات و تألیفات متعدد در این زمینه با حضور و اقامت چند ساله در كشورهای عربی ـ اسلامی گفت و گوهای بسیاری با عالمان دیگر ادیان نیز داشته است.
آثار ایشان در زمینه مطالعات تطبیقی ادیان، شامل كتابهای: عقائدنا، المقارنات، رسول الاسلام فی الكتب السماویة، بشارات عهدین، مسیح از نظر قرآن و انجیل و… می باشد؛ افزون بر مطالب ارزشمندی كه در این زمینه در تفسیر «الفرقان» ذیل آیات مربوطه دیده می شود. مجموعه آثار یادشده كه هر یك به بعدی از ابعاد مختلف ادیان ابراهیمی و آموزه های آن پرداخته، نشان از مطالعات جامع و آگاهی ژرف و گسترده نویسنده در این زمینه دارد.
فصلنامه پژوهشهای قرآنی كه در گذشته نیز از محضر ایشان بهره جسته و در مقالاتی نیز به بررسی و نقد و سبك شناسی تفسیر «الفرقان» پرداخته است1 اینك پرسشهایی در مقوله ادیان و روابط متقابل آنها با یكدیگر از نگاه قرآن با استاد در میان نهاده است. آنچه می نگرید پاسخهای ایشان است كه هر چند گزیده و كوتاه، اما راهگشا و رهنمون ارائه شده است. با سپاس فراوان از محضر ایشان، پرسشهای ما و پاسخهای ایشان را بی هیچ گونه ویرایشی می خوانید:
٭ فلسفه تعدد ادیان و شرایع و تجدید نبوتها از دیدگاه قرآن چیست؟ آیا تفاوت استعداد بشر یا تغییر مصالح و مفاسد، در زندگی و یا تفاوت درجات تجربه های دینی انبیا كه عرفا از آن به كشف تعبیر می كنند، نقش داشته است؟

استاد صادقی: اصولاً دین خدا واحد و شرایع آن متعدد است؛ چنان كه در آیاتی مانند «شرع لكم من الدین ما وصّی به نوحاً و الّذی أوحینا إلیك و ما وصّینا به إبراهیم و موسی و عیسی أن أقیموا الدّین و لاتتفرّقوا فیه…» دین همان طاعت از خداست، لكن پنج شریعت كه نشأت گرفته از دین می باشند گرچه در اصول مبانی عقیدتی و اخلاقی یكسانند، ولی در چهره و زمان حاكمیت دین ویژه، فرقهایی با هم دارند. و این تفاوتها از نظر زمینه فكری و كشش عقلانی نبوده است، بلكه این خود آزمایشی نسبت به مكلفان بوده، چنان كه آیاتی مانند «لكلّ جعلنا منكم شرعة و منهاجاً لیبلوكم فی ما آتاكم فاستبقوا الخیرات…» نصی بر این حقیقت است كه: اختلاف این پنج شریعت بر مبنای آزمون مكلفان بوده، و چنان كه در هر یك از این شرایع ربانی تناسخهایی درونی وجود داشته، نسبت به یكدیگر نیز تناسخهایی داشته اند، تا شریعت قرآن كه آخرین و پربارترین شرایع مقدسه الهیه تا پایان زمان تكلیف است، و قرآن كه رهبری كل جهانیان را تا پایان جهان به عهده دارد بیانگر كل نیازهـای مكلفـان در طول و عرض جهـان باشد.
نخستین شریعت ربانی كه در صحف نوح منعكس است با شریعت ابراهیم تفاوتی چندان ندارد و كمتر از آن، تفاوت بسیار كمرنگ شریعت انجیل با تورات است. و در میان این شرایع پنجگانه تنها تورات و قرآن است كه بسیار مفصل تر از شرایع دیگر می باشد. و اصولاً تناسخهای درونی و برونی شرایع، چنان كه بر مبنای آزمون مكلفان است، دارای سیاست گام به گام تربیتی و تكاملی می باشد كه در مرحله پایانی وحی قرآنی وقفه صد درصد و بدون استثنا تا پایان زمان تكلیف داشته است.
مثلاً در موارد معدودی از تناسخهای قرآنی مانند حرمت ازدواج مردان مسلمان با زنان كافر در آغاز هجرت به مدینه، می بینیم كه در آخرین سوره مدنی، مائده، ازدواج زنان كتابی با مردان مسلمان حلال شده است. و یا ازدواج ناهمسان كه در سوره نور كلاً تحریم شده بود در سوره مائده همسان نابسامانش نیز حرام شده است كه بر مبنای آیه نور، مرد پاك با زنان ناپاك، و زن پاك با مرد ناپاك نباید ازدواج كنند و تنها ازدواج ناپاكان با یكدیگر حلال بوده است، ولی در سوره مائده با لفظ «محصنین» و «محصنات» این ازدواج نابسامان هم حرام شده كه خود مانعی است اكید و تكاملی برای حرمت زنا. و در سوره بقره هم ازدواج مردان مسلمان هر چه باشند با زنان مشرك تحریم گردیده با آن كه در سوره نور، ازدواج مردان مسلمان زناكار با زنان مشرك تجویز شده بود.
و در جمع چنان كه اشاره شد تناسخ در شرایع، چه درونی اش و چه برونی اش، بر مبنای آزمون و تكامل و مانند اینهاست.

٭ تردیدی نیست كه قرآن، ادیان ابراهیمی را دارای منشأ و خاستگاه واحد معرفی می كند و آموزه های اصلی آنها را نیز یكی می داند. آیا این همسویی می تواند دلیل بر این باشد كه این ادیان در عرض یكدیگر نجات بخش هستند و در نتیجه هر كدام را بپذیریم در آخرت به فلاح و رستگاری می رسیم؟

استاد صادقی: این شرایع بر مبنای تناسخ برونی در عرض هم نیستند، بلكه در هر زمانی یكی از شرایع پنجگانه حاكم است. آری اگر از روی قصور و یا تقصیر، كسانی بر شرایع گذشته باقی بمانند، اهل نجاتند، و آیاتی مانند «إنّ الّذین آمنوا والّذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله و الیوم الآخر فلهم أجرهم عند ربّهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» و نیز آیاتی همانندش، محور اصلی را ایمان بالله و الیوم الآخر دانسته، كه اگر تقصیری هم خالی از عناد نسبت به عدم پذیرش شریعت پس از خود داشته اند، چون خالی از عناد بوده و بر مبنای عادت بر شریعت خود باقی مانده اند، اگر طبق آن شریعت عمل می كرده اند، بالأخره اهل نجاتند.

٭ در صورتی كه بعد از نبوت پیامبراكرم(ص)، تنها اسلام را دین نجات بخش بدانیم و پیروان ادیان دیگر را كه عذری در نپذیرفتن اسلام ندارند مستحق عذاب و كیفر اخروی بدانیم، آیات 62 سورهٌ بقره و 69 سورهٌ مائده را كه ظهور در نجات پیروان ادیان با فرض ایمان به خدا و آخرت و عمل صالح دارند، چگونه توجیه كنیم2؟

استاد صادقی: پاسخ این سؤال مفصلاً داده شد و آیاتی مانند آنچه اشاره كردیم نیز بر این حقیقت گواه است كه تنها ایمان بالله و الیوم الآخر و عمل شایسته ایمان است كه در كل نجات بخش می باشد، ولی در صورت روشن بودن حقانیت وحیانی شریعت بعدی، به ویژه شریعت اسلام، باقی ماندن بر شریعت قبلی خود كفر و بی ایمانی است كه هرگز پذیرفته نیست؛ زیرا همان خدایی كه شریعت گذشته را واجب كرده همو آن را نسخ نموده.
آری ما منكر تفاوت بین اینان و مشركان نیستیم كه اینان، گر چه بر خلاف حكم خدا شریعت بعدی را نپذیرفته اند، ولی بالأخره به شریعتی ربّانی پایبند بوده اند كه طبعاً عذابشان كمتر از مشركان است؛ گرچه شایسته بهشت نیستند.

٭ متون دینی ادیان ابراهیمی در كدام یك از زمینه های چهارگانه معارف، اخلاق، تشریع و تـاریخ، بیشترین همسویی، و در كدام زمینه هـا كمترین همسویی را دارند؟

استاد صادقی: همسویی اندك شرایع ابراهیمی در بُعد تاریخ، و بیشترش در ابعاد دیگر است. و چون تورات و انجیل، تحریف شده اند، همسویی شریعت ابراهیم و شریعت اسلام با آن دو كمتر به چشم می خورد؛ زیرا این دو هرگز مورد تحریف واقع نشده اند. و بر همین مبنا هم صاحبان كل شرایع پس از شریعت ابراهیم، مأمور شده اند كه روش عقیدتی و اخلاقی و بخش مهمی از شریعت احكامی ابراهیم را دنبال كنند.

٭ شما در كتاب «عقائدنا» 3 چون در صدد اثبات برتری قرآن بر عهدین بوده اید كوشیده اید از تعبیرات و عبارات عهدین نهایت استفاده را برای تضعیف آموزه های آن دو در قبال آموزه های قرآن بكنید؛ در همین راستا كنایه، استعاره و مجاز را در تعبیرات عهدین نادیده گرفته اید. آیا می توان با حمل تعبیرات موجود در عهدین، بر كنایه و مجاز، چنان كه در قرآن نیز صورت می گیرد، نوعی اشتراك و همسویی میان قرآن و عهدین را نتیجه گرفت؟
استاد صادقی: تا آنجا كه ممكن است كنایه ها و مجازات روشن را توجیه كرده ایم، ولی نص و ظاهر بر خلاف حقیقت را نمی توان توجیه كرد؛ مانند تثلیث، ابن الله، صلیب، تحمل گناهان دیگران، اعجاز شراب سازی مسیح و مانند آن و غلطهای عهدین.

٭ آیا فهم متون ادیان، از قواعد مشترك پیروی می كند، یا فهم هر یك از متون، قواعد ویژه خود را دارد؟

استاد صادقی: فهم متون ادیان، بر مبنای لغات مفهوم خود ادیان است؛ با توجه به اصطلاح زمان نزول آنها كه معنای همگانی و همه زمانی دارد، و تحول لغت، هرگز نه بر آن معانی چیزی باید بیفزاید و نه كم كند؛ به ویژه متن قرآنی كه از نظر معنی و لغت برای كل زمانها تا انقراض تكلیف، حجتی وحدانی است. و قراءتهای گوناگون بر اثر پیش فرض ها و انتظارات و تصورات غیر مطلق خود، تحمیلاتی است بر متن دینی قرآنی.

٭ عوامل ستیزه جویی پیروان ادیان ابراهیمی چیست، و قرآن در این زمینه بر چه انگیزه ها و عواملی تكیه می كند؟

استاد صادقی: عوامل ستیزه جویی آنان تحریفها و كم و زیادهایی است كه در اثر قصور یا تقصیر یا عناد شرع مدارانی شرع ندار تحقق یافته، كه به گمان شرعی بودن عقیده یا حكمی با حكم و عقیده دیگری كه در شرایع الهیه است معارضه می كنند. كه دین بر ضد دین قیام كرده؛ دین نخست، بی دینی است كه با چهره دینی، با دین حقیقی، بدتر از بی دینان رسمی به معارضه با دین حقیقی ربانی پرداخته اند.

٭ آیا در درون آموزه های ادیان مطالبی هست كه موجب تفرقه و ستیزه جویی شود؟ و آیا می توان با تكیه بر آموزه های مشترك از ستیزه جویی جلوگیری كرد؟

استاد صادقی: با آموزه های مشترك وحیانی حقیقی، بخش زیادی از ستیزه جویی ها میان ادیان برطرف می شود؛ چنان كه آیاتی از قبیل: «قل تعالوا إلی كلمة سواء بیننا و بینكم أن لانعبد إلاّ الله…» كه همگامی در این گونه عقیده های همسان، اختلافات متشرعین به شرایع گوناگون را بسیار می كاهد. تحریفات اصلی را كه بر خلاف فطرت، عقل و وحی حقیقی ربانی است كنار بگذاریم، می ماند اختلافاتی بسیار كم و كمرنگ كه میان متشرعان به هر یك از شرایع در درون نیز موجود است، و این موفقیت، بر مبنای شورایی شایسته و بدون تعصب از شرع مداران حقیقی قابل تحقق است.
و آیاتی مانند «واعتصموا بحبل الله جمیعاً» با پیوند دو جمع، عصمت علمی وحیانی را تثبیت كرده؛ نخست جمیع وحی حقیقی ربانی، سپس در بعد محوری شورای شایسته میان شرع مداران حقیقی.

پی نوشت‌ها:

1. ر.ك: فصلنامه پژوهشهای قرآنی،شماره 2، تابستان 1374، «روش تفسیری الفرقان در اسباب نزول»، سید حسین هاشمی، صفحه 227 ـ 252؛ شماره 8 ـ 7، پاییز و زمستان 1375، «اصول و مبانی تفسیر الفرقان»، محمد رضا امین، صفحه 282 ـ 305؛ شماره 10 ـ 9، بهار و تابستان 1376، «گفت و گو با استاد دكتر محمد صادقی»، صفحه 284 ـ 305؛ شماره 11 ـ 12، پاییز و زمستان 1376، «نگاهی به گفت و گو دربارهٌ المیزان»، علی رضایی تهرانی، صفحه 259 ـ 264.
2. در آیه 62 سوره بقره می خوانیم:
«إنّ الذین آمنوا و الذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحاً فلهم أجرهم عند ربّهم و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون»
در حقیقت، كسانی كه [به اسلام] ایمان آورده و كسانی كه یهودی شده اند و ترسایان و صابئان، هركس به خدا و روز بازپسین ایمان داشت و كار شایسته كرد، پس اجرشان را پیش پروردگارشان خواهند داشت، و نه بیمی بر آنان است، و نه اندوهناك خواهند شد.
آیه 69 سوره مائده نیز با اندك تفاوتی همین مضمون را ارائه می دهد.
در آیات 113 تا 115 آل عمران نیز می خوانیم:
«لیسوا سواءً من أهل الكتاب أمة قائمة یتلون آیات الله آناء اللیل و هم یسجدون. یؤمنون بالله والیوم الآخر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر و یسارعون فی الخیرات و أولئك من الصالحین. و ما یفعلوا من خیر فلن یكفروه و الله علیم بالمتقین».
آنان یكسان نیستند؛ از میان اهل كتاب، گروهی درست كردارند كه آیات الهی را در دل شب می خوانند و سر به سجده می نهند. به خدا و روز قیامت ایمان دارند و به كار پسندیده فرمان می دهند و از كار ناپسند باز می دارند؛ و در كارهای نیك شتاب می كنند، و آنان از شایستگانند.
و هر كار نیكی انجام دهند هرگز درباره آن ناسپاسی نبینند، و خداوند به حال تقوا پیشگان داناست.
3. این كتاب ارزشمند به صورت گفت وگو و مناظره تنظیم یافته كه بررسی تطبیقی باورهای عقلی و عقائدی و برهانی میان قرآن و تورات و انجیل در موضوعات توحید و نبوت و معاد است.عنوان كامل كتاب شناسی آن چنین است: عقائدنا، بحوث مقارنة بصورة الحوار بین القرآن و التوراة و الإنجیل تشمل التحقیق المقارن عن التوحید و النبوة و المعاد علی ضوء ما جاء فی الدیانات السماویة الثلاث، منشورات مؤسسة النور للمطبوعات، بیروت، لبنان، الطبعة الثانیة، 1994م ـ 1414هـ (الطبعة الأولی، 1972م ـ 1392 هـ)، 562 ص.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت: 20:23 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 68

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس