سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط nevisandeh

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق در مورد خودشناسی

بازديد: 929

 

بسم الله الرحمن الرحيم

اِقْرَأ بِاسْمِ ربَّكَ الَّذي خَلَق* خَلَقَ الانسانَ مِنْ عَلَق *اِقْرَأ وَ رَبُّكَ الَاكْرَمُ* اَلَّذي عَلَّمَ بِالقَلَم *عَلّمَ الِانسانَ ما لَمْ يَعلَم.** هُوَ الَّذي بَعَثَ في الاُمّيين رَسولاً مِنْهُم يَتلُوا عَلَيهِم آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَ الحِكْمَهَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مبُين.

 

من كيستم؟

هر گاه محيط اطراف خود را مي نگريم. هستي و موجودات گوناگون آنرا مي بينيم،سپس در ديده هاي خود كاوش مي كنيم و گاه دست به قلم مي بريم و يافته ها  و انديشه هاي خود را مي نگاريم،اين سوال پيش مي آيد: براستي اين كيست كه مينگرد و مينگارد؟براستي اين چه حقيقتي است كه كاوش مي كند و يافته ها را با يكديگر مقايسه مي كند، بعضي موجودات را ضعيف و بعضي را قوي تر و كاملتر مي يابد و انسان را از همه موجودات هوشمندتر و كاملتر مي يابد و در بين افراد بشر، انسان دانا را ازنادان برترمي داند؟

كيست كه دست به قلم ميبرد و اطلاعات را طبقه بندي مي كند و بعد از آنها بهره برداري  مي كند؟ اين چه حقيقتي است كه در بين يافته هاي خود قدم برداشته و آنها را نسبت به يكديگر مقايسه مي كند؟ موجودات را شناسايي نموده و از يكديگر تفكيك مي كند وهمه هستي را به خدمت ميگيرد؟

چه خوب است بدانيم، اين كيست كه مي شنود و مي بيند و فكر مي كند ،آنگاه در شنيده ها و ديده ها و تفكرات خود سفر مي كند؟

گياه شناسي كه به شناسايي گياه، خاك و اصلاح بذرو... مي پردازد، تحقيق مي كند ،مي آموزد و اطلاعات خود را به دقت ثبت مي كند، چرا هرگز از حقيقت وجود خود، آن حقيقتي كه سالها آموخت و فهميد و تميز داد، سوال نكند؟از من كيستم كه مي فهمم ؟ و من كيستم كه تحقيق مي كنم؟

پزشكي كه بدن انسان و چگونگي رابطه بدن با محيط را شناسايي ميكند، به تحقيق در علل بيماري و درمان آن مي پردازد، چرا لحظه اي در فكر فرو نرود كه بگويد آنكس كه سالها در پي دانش و علم رفته است و اين علم پزشكي را آموخته است، كيست؟ دانشمند علوم تجربي كه بارها اعضا را بررسي كرده و بارها در آزمايشگاه آنها را موشكافي كرده است هر چه در تشريح دقيق شد، جايگاه انباشته شدن دانسته ها و اطلاعات را در هيچ عضوي نيافت. براستي دانايي از كجا  به دست مي رسد و روي كاغذ ثبت ميشود؟ او در تشريح مغز كاوش

نمود، نوشته ها و مفهوم ها را در سلولهاي مغز نيافت، پس خاطرات، دانائيها و دانش ها در كجاست؟ در كجاي مغزانباشته شده است؟ اگرمغز نيز از سلولها و ذراتي مادي تشكيل شده كه محتويات سلولهاي آن نيز دائماً در حال تغيير و تجديد هستند. پس آن خاطرات قديم در كجا ثبت است؟ كه هر گاه اراده مي كنيم آن خاطرات را ازعمق وجود خود فرا مي خوانيم؟ اين دانائي من كه دارائي من است در كجاست؟

در محيط اطراف خود سفر كرديم همه چيز را ديديم و شنيديم و لمس كرديم و بوئيديم، انديشيديم ،در بيرون خود سير كرديم اكنون سفر در خود را آغاز كنيم كه حكايتها در درون ماست.

 

همه ما درابتداي امر مي دانيم كه هستيم و واقعيت داريم وديگر موجودات نيز هستند. اين قدرت ادراك هستي ،در وجود همه ما، به اندازه شعورما است ،آن كودك شيرخوار ادراك مي كند آنجا كه سينه مادر را به دهان مي گيرد و شير مي خورد، اگر از نهانٍِ وجود كودك بيرون بكشيد، خواهد گفت من مي دانم كه هستم و اين منبع شير نيز واقعيت و وجود دارد و چون هست به سوي آن رو مي كنم و آنرا مي طلبم. زيرا اگر شير وجود نداشت هرگز آنرا طلب نمي كردم . بنابراين اولين دريافت هرانساني كه پا به عرصه اين جهان مي گذارد ، درك هستي است. انسان در اولين مرتبه شهود ادراكي خود، در متنٍ هستي قرار مي گيرد.

از همان ابتدا قواي پنجگانه (حواس) كودك ، بخصوص دو قوه ادراكي بينايي و شنوايي كه بسيار قوي و وسيع عمل مي كنند، شروع به كار مي كند و كودك تا چشم باز مي كند، از خودش تا پدر و مادر و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و جنگلها و درياها را مي بيند و با نظام هستي آشنا مي شود و مي يابد كه همه هستند، همه وجود دارند، منتهي از آنجا كه كودك است در آغاز الفاظ و اسامي را نمي داند، تا آنگاه كه از پدر و مادر خود، اسم  موجوداتي را كه مي بينيد سوال مي كند  و با الفاظ و عناوين آشنا مي شود، ‌اما حتي قبل ازآموختن اسم مادر، اسم شير، به وجود آن كاملاً آگاهي دارد.

ما مي خواهيم از ابتدائي ترين نقطه آغاز كنيم و بالا برويم؟ گويا كه اكنون براي اولين بار چشم و گوش خود را به روي جهان باز كرديم، به محض گشودن چشم و گوش چيزي به جز اينكه هستيم، نديديم و نشنيديم. با اعضا و جوارحمان همه را لمس كرديم و جز هستي، امر ديگري را نيافتيم، همه آفتاب و تاريكي شب، سرما، گرما همه را حس كرديم و فهميديم كه هستند و واقعيت دارند.

علامه حسن زاده آملي ازاين علم من كيستم؟اينگونه ياد مي كند:

معرفت نفس همان روان شناسي و خودشناسي است كه اقرب طرق به ماوراي طبيعت و صراط مستقيم خداشناسي است. انسان بزرگترين جدول بحر وجود، و جامع ترين دفتر غيب و شهود، و كاملترين مظهر واجب الوجود است.

اين جدول اگر درست تصفيه و لاي رو بي شود مجراي آب حيات و مجلاي ذات و صفات مي گردد. اين دفتر شايستگي لوح محفوظ شدن كلمات نوريه شجون حقائق اسماء و شئون رقائق طلّيه آنها را دارا ااست.

دفتر حق است دل به حق بنگارش

نيست روا پرنقوش باطله باشد

سيرا انفسي غايت آن معرفت شهودي است كه لم اعبد ربالم اره، و سير آفاقي نهايت آن معرفت فكري كه اولئك ينادون من مكان بعيد  انسان كاري مهمتر ازخودسازي ندارد، و آن مبتني بر خود شناسي است.

ايشان در كتاب معرفت نفس آورده اند:

«وجود است كه مشهود ما است؛ ما موجوديم و جز ما همه موجودند؛ ما جز وجود نيستيم و جز وجود را نداريم و جز وجود را نمي‌يابيم جز وجود را نمي‌بينيم. وجود را در فارسي به هست و هستي تعبير مي‌كنيم. در مقابل وجود عدم است كه از آن به نيست و نيستي تعبير مي‌شود. و چون عدم نيست و نيستي است پس عدم هيچ است و هيچ، چيزي نيست تا مشهود گردد و اگر بحثي از عدم پيش آيد به طفيل وجود خواهد بود. پس وجود است كه منشأ آثار گوناگون است و هرچه كه پديد مي‌آيد بايد از وجود باشد نه از عدم. و من بديهي‌تر از اين درس چيزي نمي‌دانم.»

خلاصه اينكه جز هستي چيزي نيست و همه هستند و هر اثري از هستي است.

 

حال كه وجداناً و عياناً مي‌دانيم كه اين مميّز و حاكم، هر يك از ما است و هر يك از ما داراي اين چيز تميز دهنده است كه در هر حال و در هر جا و در هر وقت داراي آن است، مي‌پرسيم كه ذات آن چيز يعني گوهر و سرشت آن چيست و چگونه موجودي است؟ و اگر گفتيم در بيرون ما است، چگونه با ما ربط دارد؟ وانگهي ما كيستيم كه او در بيرون ما است؟ و اگر گفتيم در ما است در كجاي ما است؟ و اگر گفتيم عضوي از اعضاي پيدا يا پنهان ما است كدام عضو است؟

آيا انسان مرده، كه تمام اعضا و جوارج ظاهر و باطن او صحيح و كامل است داراي «آن چيز» است كه انسان مرده هم مميّز است؟ مي‌بينيم كه نيست؛ و اگر آن چيز هيچ يك از اعضا و جوارح نيست، پس به مردن، انسان چه شده است؟ آيا معدوم شده است يا باز موجود است؟ و اگر معدوم شده است آيا خودش نابود شده است و ذات خود را نابود كرده است يا ديگري او را نابود كرده است؟ و دربارة ديگري مي‌پرسيم كه اين ديگري كيست كه او را نابود كرده است، و چرا او را نابود كرده است، و او چرا از خود دفاع نكرده است؟ و اصلاً نابود كردن « بود» چه معني دارد و چگونه «بود» «نابود» مي‌شود؟ آيا مي‌توان باور كرد كه خودش نابود شده است و يا خودش ذات خود را نابود كرده است؟ و اگر باز موجود است به كجا رفته است و به مردن چه شده است؟ چرا او را با چشم نمي‌بينيم؟ اصلاً خود مردن يعني چه؟ فرق آن با زيستن چيست؟ موت چيست؟ حيات چيست؟ آيا مردن به معني معدوم شدن است يا معناي ديگري دارد؟

 

و باز سؤال پيش مي‌آيد كه من كيستم كه داراي آن چيزم؟ آيا من غير از آن چيزم يا عين آنم؟ و اينكه مي‌گويم من تميز داده‌ام و من سنجيده‌ام، آيا گويندة اين مطلب يعني اين حاكم و مميّز و مقايس، غير از آن من است يا همان من است؟ و اگرگوئيم عين من نيست و جز من است، چگونه كاري را كه ديگري يعني آن چيز كرده است به خود نسبت مي‌دهم كه من كرده‌ام؛ و به همين منوال پرسشهاي بسياري پيش مي‌آيد. آيا نبايد در يك يك آنها بحث كرد؟ آيا نبايد اهل حساب بود؟ آيا نبايد بدانيم كيستيم؟ چگونه حكم مي‌فرمائيد؟

اينك تنها مطلب بي دغدغه‌اي كه بدان اعتراف داريم اين است كه هر يك از ما داراي چيزي هست كه بدان چيز تميز مي‌دهد و مقايسه مي‌كند و حكم مي‌نمايد و نتيجه مي‌گيرد. آن چيز را بايد به نامي بخوانيم؛ به هر اسمي بخواني مختاري، در نام‌گذاري دعوي نداريم؛ خواه قوة مميّزه‌اش خواني، خواه قوة عاقله‌اش نامي، خواه نفس ناطقه‌اش داني. خواه به روح يا به عقل  يا به خرد يا به جان يا به روان يا به نيرو يا به «من» يا به «انا» يا به ديگر نامها بدان اشارت كني. و آنچه در اين مقام اهميّت بسيار بسزايي دارد اين است كه بايد كتاب وجود خود را فهميده ورق بزنيم، و كلمه كلمة آنرا ادراك كرده و يافته و رسيده پيش برويم كه اين قوة مميّزه چيست؟ و اين انسان كيست؟ و كجائي است؟ و به كجا مي‌رود؟ و آغاز و انجامش چه خواهد شد؟ آيا عاطل و باطل است و تركيب و مزاجي اتفاقي است و با تراكم ذرّات اتمها و نوترونها و پروتنها به چنين صورتي پديد آمده است؟ و مردن، اضمحلال و انحلال و از هم گسيختگي آنها است و با ويران شدن بدن و خرابي آن، ديگر انساني نيست و كسي باقي نمانده است؟ چنانكه كوزه‌ اي اتفاقي پديد آمد و پس از چندي شكست و ديگر كوزه‌اي نيست؟ ببينيم از روي منطق دليل و برهان به كجا مي‌رسيم و چه نتيجه مي‌گيريم.

در ديگر سخن به اين نكته خواهيم پرداخت:

آيا آنچه مشهود ما است واقعيتي دارد يا نه؟ به عبارت ديگر آيا هستي را حقيقتي است يا اينكه هيچ چيز، حقيقتي ندارد؟ في‌المثل، همة‌ اين جهان هستي چون سرابي است كه به صورت آب مي‌نمايد، و چون نقش دومين چشم، لوچ است كه به شكلي درآمده است كه در نتيجه حق و واقع را مطلقاً انكار كنيم و مدعي گرديم كه وجود موجود نيست و سراي هستي پنداري و خيالي از ما است.

منبع :معرفت نفس و شرح آن/ ج1/ علامه حسن زاده آملي

 

 

 

جايگاه من در هستي؟

آدمي پيش از آنكه قدم به دنيا گذارد و جهان و آنچه در آن است را بشناسد،  در عالم رحم و جنيني به رشد و نمو اعضاي خود بسيار توجه داشت. در حاليكه با ورود به اين دنيا، محور توجه او به عالم بيرون خود، بيش از توجه به گوهر وجود و خويشتن خويش شده است.

آدمي از بدو تولد چشم به هستي باز كرده، مي يابد، مي بيند و مي شنود و با بيرون از خود ارتباط برقرار مي كند. و دنياي بيرون از خود را محور توجه و كنكاش  قرار مي دهد، ولي از خود بي خبر است!!

براستي، چه دستگاههاي پيچيده اي در بدن ما در كار است تا رشته زندگي را برقرار نگه دارد!.براستي، انسان چقدر از آنچه كه در درون او مي گذرد را تدبير مي كند؟ و تا چه اندازه  از آن آگاه است؟

گوارش: غذا را فرو مي بريم، در معده و روده با كمك اسيد معده و شيره لوزالمعده و صفرا و ........ تمام مواد غذايي تفكيك و هضم و آماده جذب و مازاد آن دفع مي شود.

 

اندامهاي حركتي: چه مراحل پيچيده اي براي حركت دادن ، در بدن انسان طي مي شود. به محض اراده انسان، از قشر خاكستري جلوي مغز، فرمان به بخشهاي زيرين مخابره شده و از طريق نرونهاي عصبي  به واسطه مواد شيميايي فرمان را به نرونهاي عصبي ديگر انتقال مي دهند و اين جريان الكتريكي پس از عبور از مغز و نخاع و اعصاب محيطي دست ،به عضلات فرمان انقباض هماهنگ را مي دهد و شما مي توانيد قلم را در دست حركت دهيد و پيچيده تر اينكه انديشه و تفكرات چگونه از مركز حافظه و تعقل به قلم و كاغذ مي رسد؟

ديدن :انتقال پرتوهاي نور از محيط اطراف پس از عبور از قرنيه و عدسي و مايع اتاق هاي تاريك، به سلولهاي استوانه اي و مخروطي شبكه برخورد مي كند و پيام دريافت نور از راه اعصاب دوم مغزي به مركز بينايي مي رود. چگونه انتقال نور به چشم منجر به پديده عظيم ديدن مي شود؟

شنيدن: چگونه اصوات و امواج پس از عبور از كانال گوش و برخورد به پرده گوش و ارتعاش سه استخوانچه و انتقال به جسم حلزوني و انتقال به عصب 8 مغز منجر به شنيدن مي شود؟

تنها مي دانيم كه غذايي را مي خوريم، اشياء را مي بينيم، صدا را مي شنويم. و بالاتر اينكه مي انديشيم و به خاطر مي آوريم اما چگونه؟  همه ما قبول داريم كه بدن، جسمي است كه تحت نيرو و حقيقتي اداره مي شود كه تمام اعمال ما ديدن و شنيدن و ...... به تدبير آن حقيقت است چشم و گوش همچون ابزار در اختيار آن نيرو و حقيقت است.

اكنون براي شناسايي گوهر گرانبهاي وجود خود، سفري در مشهودات خود مي نماييم تا ببينيم آثار وجودي كداميك بيشتر است و جايگاه انسان در اين نظام هستي كجاست؟

 

در اطراف ما جماد، گياه و حيوان و انسان وجود دارد كه همه در بعضي خصوصيات مشترك هستند ولي در بعضي جهات كاملاً اختصاصي هستند: حجم و وزن و شكل كه از ويژگيهاي جمادات است در ساير انواع موجودات همچون گياه و حيوان و انسان هم مشترك است. گياه از جهتي قويتر است و علاوه بر ويژگي اجسام  (وزن و حجم) رشد و نمو دارد، بطوريكه رشد و نمو موجب برتري گياه نسبت به اجسام است. و حيوان نيز ويژگي كلي جمادات (وزن و حجم) و نباتات (حس و رشد) را دارد و علاوه بر آن، در رشد و نمو و حركت قويتر و صاحب اراده و اختيار و قوه وهم  (درك محبت و دشمني) است و در مقايسه، حيوان بيشتر از گياه و گياه بيشتر از جماد (اجسام بي جان) آثار و برتري دارد و انسان علاوه بر ويژگيهاي كلي جماد، گياه و حيوان داراي قوايي است كه او را از همه برتر كرده و همه عالم را مسخّر او كرده است و در ميان انسانها، دانا برتر از نادان است و همه اكتشافات و اختراعات و كاوشگريها و صنايع و تكنولوژيها از دانشمندان است كه همه موجودات تحت فرمان انسان دانا مي باشند. پس آنچه موجب برتري انسان دانا به انسان نادان  مي شود علم است كه نتيجه مي گيريم علم برترين موجود است

 

اگر سوال شود كه انسان صاحب عقل قوا و حواس قويتري دارد يا حواس 5 گانه حيوانات ؟چراكه مي دانيم حيواناتي هستند كه قدرت شنوايي آنها دهها برابر انسان است و قادر به تعقيب شكار،با قوه بوياييقوي خود ، هستند ولي انسان چون داراي عقل است تمام قواي او برتر از ساير حيوانات است كه ديدن حيوان ديدن وهماني است ولي ديدن انسان ديدني عقلاني است و حكومت عقل بر همه قوا، موجب برتري همه قواي انسان نسبت به حيوان است.

صدرالمتالمين اكثر آنهايي را كه ما انسان مي دانيم، انسان بالقوه مي داند به اين معني كه استعداد انسان شدن دارد ولي انسان نشده اند. نهايت رشد و نمو انسان بالقوه كه در حد حيوان كمال دارد، انسان بالفعل شدن است فرق او با حيوان در اين است كه اگر تمام استعداد حيوان پرورده شود تا سر حد  وهم  تكامل خواهد يافت و دانه گندم همان جماد بي حس و حركت است كه استعداد رشد و نمو دارد اگر تا سر حد نهايت شكوفا شود، تبديل به خوشه مي شود و اين استعداد است كه موجودات هر مرتبه را را از يكديگر متمايز و متفاوت مي كند انسان همان حيواني است كه استعداد انسان شدن است و گياه همان جماد است كه استعداد رشد و نمو دارد.

 

نطفه انسان در مسير خود استعداد انسان كامل شدن را دارد اگرچه يك سلول است ولي با حركت جوهري دم به دم در حال تغيير و تكامل است.با بحث در جايگاه وجودي انواع موجودات جماد، نبات، حيوان و انسان روشن مي شود كه انسان تمام كمالات نوع جماد، نبات، حيوان را دارد و در بحثهاي آينده روشن خواهيم كرد كه همه موجودات در حركت به سوي جايگاه برتر خود هستند.

 

علامه حسن زاده آملي دركتاب معرفت نفس آورده اند:‌

اينك كه در مشهودات خود كاوش مي‌كنيم تا ببينيم آثار وجودي كدام يك از آنها بيشتر است:

يك قسم از مشهودات خود را مي‌بينيم كه به ظاهر هيچ حس و حركت ندارند و آنها را رشد و نموّ نيست، چون: انواع سنگها و خاكها و مانند آنها كه اين قسم را جماد مي‌گوئيم.

و يك قسم ديگر را مي‌بينيم كه تا حدّي حس و حركت دارند و رشد و نموّ مي‌كنند، چون: انواع نباتات كه رستنيها باشند؛ از گياه گرفته تا درخت. و چون جماد و نبات را با يكديگر بسنجيم مي‌بينيم كه هر دو در اصل وجود داشتن مشتركند، و جماد حجم دارد، نبات هم حجيم است. آن وزن دارد و اين نيز وز ين است تا كم كم به جائي مي‌رسيم كه مي‌بينيم نبات رشد و نموّ دارد و او را تا اندازه‌اي حسّ و تا حدّي حركت است ولي جماد فاقد اين كمال است و صاحب اين كمال آثار وجودي بيشتر دارد پس نبات در رتبه برتر از جماد است.

و يك قسم ديگر را مي‌بينيم كه آنها را حركات گوناگون است و حسّ آنها به مراتب شديدتر و قويتر از حسّ نباتات است و افعال گوناگون از آنها بروز مي‌كند و همه از اراده‌ آنها است كه انواع حيوانات برّي و بحري‌اند و چون اين قسم را با نبات مقايسه كنيم مي‌بينيم كه هردو در وجود داشتن و جسم بودن و در لوازم جسم شريكند و نيز نبات را رشد و نموّ است يعني داراي قوّه‌اي كه بدان قوّه غذا مي‌گيرد و مي‌بالد و اين قوّه را در اين قسم كه حيوان است نيز مي‌يابيم تا اندك اندك به جائي مي‌رسيم كه مي‌بينيم حيوان واجد كمالاتي است كه نبات فاقد آنها است كه همان حركات ارادي و افعال گوناگون است كه ناچار شعور و قوّه و بينش بيشتر و قويتر موجب آنگونه امور مختلف است، پس آثار وجودي و حياتي حيوان بيشتر از نبات است؛ پس حيوان در رتبه، برتر از نبات است.

و يك قسم ديگر را مي‌بينيم كه تمام آثار وجودي حيوان را دارا است با اضافه اين معني و اين حقيقت كه موجودي است داراي رشد و نموّ و حس و حركت ارادي و ديگر قواي حيواني، ولي افعالي از او صادر مي‌شود كه از هيچ حيواني ساخته نيست. و مي‌بينيم كه همه‌ حيوانات و نباتات و جمادات مسخّر اويند و او بر همه حاكم و غالب؛ اين موجود عجيب انسان است. پس ناچار قواي حياتي و وجودي او بيشتر از حيوانات است، پس انسان در رتبه والاتر از حيوان است.

و باز اگر در افراد اين نوع، فحص و كاوش كنيم مي‌بينيم كه آثار وجودي دانا به مراتب بيش از نادان است و همه‌ اكتشافات و اختراعات و … از دانشمند است نه از نادان، و انسان نادان، محكوم دانا و تابع او است و در حقيقت دانش است كه محور جميع محاسن است. پس انسان دانا، اشرف از انسان نادان و حيوان و نبات و جماد است. پس در حقيقت، علم، موجود اشرف، و در رتبه، فزون‌تر از همه است تا زمان بحث در گوهر علم فرا رسد كه ببينيم چگونه گوهري است

 

1- معرفت نفس/ ج 1/ علامه حسن زاده آملي

2- شرح معرفت نفس / داود صمدي

 


شناخت هستي

 

جهان و آنچه در آن است واقعيت دارند. ما از طريق حواس پنجگانه با جهان و واقعيات موجود در آن ، ارتباط برقرار مي كنيم ولي آيا براي شناخت جهان علاوه بر حواس ظاهري چون: بينايي، شنوايي، بويايي، چشايي و لامسه قواي ديگري در كار است؟ (چه اينكه مي دانيم احتمال خطا در حواس ما ، درك صحيح واقعيات را مخدوش مي كند) حق اينست كه انسان براي شناخت عالم علاوه بر حواس پنجگانه، داراي قوه خيال كه كارش صورتگري است و قوه وهم كه شادي و غم و دوستي و دشمني را درك مي كند، و ذهن و عقل ميباشد. گاه با اموري سروكار داريم كه خارج از قلمرو قواي  پنجگانه عمل ميكنند. به عنوان نمونه:رؤياها

براستي چگونه است كه من مي خوابم و بدن در خواب است و چشم و گوش نيز بسته است؟وچه بسا در خواب شهرها طي ميكنم،افرادي را ملاقات مي كنم و مطالب و علوم را مي آموزم و گاه از رويدادهاي آينده و رويداد پنهان در گذشته مطلع ميشوم كه در بيداري برايم مقدور نبود!! اگر بدن ما تمام حقيقت ما باشد،چگونه در خواب كه تمام حواس ما تعطيل است در آينده و گذشته سفر مي كند،آنهم خارج از  بعد زمان ؟در يك شب مسافرتي را كه در بيداري يك ماه به درازا مي كشيد مي رود و باز مي گردد،در حاليكه بدن در رختخواب بي حركت است؟ اينكه در رؤيا،از واقعه اي در آينده  مطلع مي شويم،و بعد از مدتي در آينده پياده مي شود ،چگونه است؟

 

اعتراف مي كنيم كه حواس و قواي ظاهري، در حالت خواب از كار خود دست كشيده اند و تعطيل مي باشند. پديده شگفت انگيز خواب ديدن را چگونه ارزيابي مي كنيد؟ خواب چيست؟ بايد به غير از حواس پنجگانه قواي ديگري نيز در كار باشند. اكنون همينقدر دربارة خواب ديدن گوئيم كه انسان بسياري از انديشه‌ها و پندارها و خواسته‌هاي بيداريش را در خواب مي‌بيند؛ ولي آيا هر خوابي كه مي‌بيند بدينسان است يا خواب ديدنهاي بي سابقه هم دارد كه در بيداري به وقوع مي‌پيوندد؟ و بسياري از خوابها اطلاع به نهانيها و اخبار از گذشته‌ها و اعلام به امور آينده است كه اصلاً هيچ يك از آنها در دل خواب بيننده خطور نمي‌كرد. كمتر كسي باشد كه براي او در دوران زندگانيش كم و بيش اين گونه خوابها پيش نيامده باشد.اين خواب ديدن مطابق واقع چيست؟ وقايع آينده آنچنان كه در خواب مشاهده شد و سپس در بيداري پديد مي آيد چگونه است؟

شايد كساني باشند كه با اصول ثابت علمي، عالمي را، غير از اين عالم حسي ثابت كنند و خواب را دري و راهي بدان عالم بدانند، ‌چرا كه هنگام خواب حواس ظاهري دست از كار كشيده اند.

 

در درون ما قواي خيال و وهم و عقل ما را در شناخت هستي ياري مي كند. ما در جهاني شگفت بسر مي بريم و در اين ميان انسان بيش از همه موجودات شگفتي آور است. ما از ابتداي نطفگي تاكنون تدريجاً با طبيعت انس گرفتيم و از ديدن تغييرات و رويدادهاي آن متعجب نمي شويم، ولي چنانچه از عادت به در آييم و با قوا و سلامت كامل ناگهان چشم به سوي جهان هستي بگشاييم، حيرت و شگفتي همه وجودمان را فرا مي گيرد و همه آنچه عادي به نظر مي رسد،  سوال برانگيز مي شود و در درون ما غوغا برپا مي نمايد!!!

 

حركت و نظم هستي و استواري آن ........اينكه همه چيز در حركت است، گياه در رشد، زمين و آسمان در حركت و ......... براي درك  بهترحقايق پيچيده هستي است، علامه حسن زاده در كتاب معرفت نفس، نگرشي با خروج از عادت را متحول كننده  و ضروري مي دانند .ايشان مي فرمايند:

آري، هستي است و هستي حقيقت است و حقيقت است كه گردانندة نظام بلكه عين نظام است.

آيا اختراعات حيرت‌آور از انديشة بشر پديد نيامده است و اكتشافات گوناگون شگفت زائيدة فكر انسان نيست؟ آيا اين همه حقائق از هستي بروز كرده‌اند يا از نيستي؟ و آيا از تأليف و تركيب همين هستيها نيستند؟ و جز اين است كه از تلفيق و تنظيم همين اشيا كه در دسترس ما هستند بوقوع پيوستند؟ پس همة اين آثار در دل همين موجودات نهفته بودند و پديد آمدند.

اين صنايع است و ساختة افكار بشر، اينك قدمي بسوي طبايع برداريم. بديهي است كه ما تدريجاً از نطفگي تا كنون با جهان طبيعت هم آغوش بوديم و كم كم با آنها انس گرفتيم و دريا و صحرا و زمين و آسمان و گردش ستارگان و آمد و شد شب و روز و تغيير و تبديل فصول سال و وزيدن بادها و آمدن برف و بارانها و چهره‌هاي گوناگون حيوانات و نباتات و ديگر چيزها را بسيار ديده‌ايم، و بدين جهت از ديدن آنها چندان تعجّب نمي‌كنيم و يا اينكه از خودمان كه از هر موجودي عجيب‌تريم غافليم و هيچ گاه كتاب وجود خودمان را نخوانده‌ايم كه كيستيم.

 

اكنون مي‌پرسيم كه اگر بفرض با اين اندام و اعضا و جوارح و سلامت حواس و مشاعر دفعهً بوجود مي‌آمديم نه تدريجاً و در آنحال چشم به سوي جهان هستي مي‌گشوديم و حركت و هيأت و نظم و ترتيب و آمد و شد اين پيكر زيباي هستي را مي‌ديديم در آن حال چگونه بوديم و چه حالي براي ما بود و در بارة اين همه و نيز در بارة خود چه فكر مي‌كرديم و چه بهت و حيرت و وحشت و دهشتي داشتيم؟ در آن حال چه مي‌خواستيم و چه مي‌نموديم و چه كسي را ندا مي‌كرديم و چه مي‌انديشيديم و چه مي‌گفتيم؟ البتّه در پاسخ اين پرسش بايد نيك تدبّر كرد و با عنايت و توجه تام سخن گفت و از سر فكرت و تأمل جواب داد. اينك از عادت بدرآئيم و با همان ديدة ايجاد دفعي جهان را بنگريم هر آينه در اين نگريستن چيزهائي عائد ما خواهد شد و به فكر ما خواهد رسيد و حالاتي براي ما خواهد بود.

وقتي خروج از عادت برايم پيش آمد، مدتي در وضعي عجيب بودم كه نمي‌توانم آن را به بيان و قلم درآورم و بقول شيخ شبستري در گلشن راز:

كه وصف آن به گفت و گو محال است            كه صاحب حال داند كان چه حال است

در آن حال به نوشتن جزوه‌اي به نام «من كيستم» خويشتن را تسكين مي‌دادم، اكنون پاره‌اي از آن جزوه را به حضور شما بازگو مي‌كنم:

من كيستم من كجا بودم من كجا هستم من به كجا مي‌روم آيا كسي هست بگويد من كيستم؟!

آيا هميشه در اينجا بودم، كه نبودم؛ آيا هميشه در اينجا هستم، كه نيستم؛ آيا به اختيار خودم آمدم، كه نيامدم؛ آيا به اختيار خودم هستم، كه نيستم؛ آيا به اختيار خودم مي‌روم، كه نمي‌روم؛ از كجا آمدم و به كجا مي‌روم؛ كيست اين گره را بگشايد؟!

چرا گاهي شاد و گاهي ناشادم، از أمري خندان و از ديگري گريانم؛ شادي چيست و اندوه چيست، خنده چيست و گريه چيست؟!

مي‌بينم، مي‌شنوم، حرف مي‌زنم، حفظ مي‌كنم، ياد مي‌گيرم، فراموش مي‌شود، به ياد مي‌آورم، ضبط مي‌شود، احساسات گوناگون دارم، ادراكات جورواجور دارم، مي‌بويم، مي‌جويم، مي‌پويم، ردّ مي‌كنم، طلب مي‌كنم؛ اينها چيست چرا اين حالات به من دست مي‌دهد، از كجا مي‌آيد، و چرا مي‌آيد، كيست اين معمّا را حلّ‌ كند؟!

 

چرا خوابم مي‌آيد خواب چيست بيدار مي‌شوم بيداري چيست چرا بيدار مي‌شوم چرا خوابم مي‌آيد نه آن از دست من است و نه اين؛ خواب مي‌بينم خواب ديدن چيست تشنه مي‌شوم آب مي‌خواهم، تشنگي چيست آب چيست؟!

اكنون كه دارم مي‌نويسم به فكر فرو رفتم كه من كيستم اين كيست كه اينجا نشسته و مي‌نويسد نطفه بود و رشد كرد و بدين صورت درآمد آن نطفه از كجا بود چرا به اين صورت درآمد صورتي حيرت‌آور در آن نطفه چه بود تا بدينجا رسيد در چه كارخانه‌اي صورتگري شد و صورتگر چه كسي بود آيا موزونتر از اين اندام و صورت مي‌شد يا بهتر از اين و زيباتر از اين نمي‌شد اين نقشه از كيست و خود آن نقاش چيره‌دست كيست و چگونه بر آبي به نام نطفه اينچنين صورتگري كرد، آنهم صورت و نقشه‌اي كه اگر بنا و ساختمان آن، و غرفه‌ها و طبقات اتاقهاي آن، و قوا و عمّال وي، و ساكنان در اتاقها و غرفه‌هايش، و دستگاه گوارش و بينش، و طرح نقشه و پياده شدن آن، و عروض احوال و اطوار و شؤون گوناگون آن شرح داده شود هزاران هزار و يكشب مي‌شود ولي آن افسانه است و اين حقيقت؟!

 

وانگهي تنها من نيستم، جز من اين همه صورتهاي شگرفت و نقشه‌هاي بوالعجب از جانداران دريائي و صحرائي و از رستنيها و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و ستارگان و نظم و ترتيب حكم‌فرماي بر كشور وجود و وحدت صنع، و چهرة زيبا و قد و قامت دلرباي پيكر هستي نيز هست كه در هر يك آنها چه بايد گفت و چه توان گفت و چه پرسشهائي بيش از پيش كه در يك يك آنها پيش مي‌آيد و در مجموع آنها عنوان مي‌توان كرد، حيرت  اندر حيرت، حيرت  اندر حيرت؟!

هرچه مي‌بينم متحرك و حركت مي‌بينم، همه در حركتند، زمين در حركت و آسمان در حركت، ماه و خورشيد و ستارگان در حركت، رستنيها در حركت، شايد آب و هوا و خاك و ديگر جمادات هم در حركت باشند و من بي خبر از حركت آنها، چرا همه در حركتند، چرا؟ محرّك آنها كيست؟ آيا احتياج به محرّك دارند يا خود بخود بدون محرّك در حركتند؟ اگر محرّك داشته باشند آن محرّك كيست و چگونه موجودي است و تا چه قدر قدرت و استطاعت دارد كه محرّك اين همه موجودات عظيم است؟! آيا خودش هم متحرك است يا نه، اگر متحرك باشد محرّك مي‌خواهد يا نه و اگر بخواهد محرّك او چه كسي خواهد بود و همچنين سخن در آن محرّك پيش مي‌آيد و همچنين؟!

 

وانگهي اين همه چرا در حركتند اگر احتياج نباشد حركت نيست احتياج اين همه چيست آيا همه را يك حاجت است و يا داراي حاجتهاي گوناگونند و چون احتياج است عجز و نقص است كه به حركت بدنبال كمال مي‌روند و در پي رفع نقص خودند آيا اين همة موجودات مشهود ما ناقص‌اند و كامل نيستند چرا ناقص‌اند كامل‌تر از آنها كيست و خود آن كمال چيست؟!

و چون به دنبال كمال مي‌روند ناچار ادراك عجز و نقص و احتياج خود كرده‌اند پس شعور دارند، توجّه دارند، قوة درّاكه دارند، جان دارند، حقيقتي دارند كه بدين فكر افتاده‌اند.

كودكان به مدرسه مي‌روند در حركتند، خواهان علمند و به دنبال علم مي‌روند، درختان رشد مي‌كنند پس در حركتند و به دنبال حقيقتي و كمالي رهسپارند، حيوانات همچنين، شايد جمادات هم اينچنين باشند كه سنگي در رحم كوه كم كم گوهري كاني گرانبها مي‌شود.

 

زمين را مي‌نگرم، ستارگان را مي‌بينم، بني آدم را مشاهده مي‌كنم، حيوانات جورواجور كه به چشم مي‌خورد، درختهاي گوناگون كه ديده مي‌شود گلهاي رنگارنگ كه به نظر مي‌آيد، در همه مات و متحيّر؛ با همه حرفهاي بسيار دارم.

هرگاه در مقابل آينه مي‌ايستم سخت در خود مي‌نگرم و به فكر فرو مي‌روم كه تو كيستي و به كجا مي‌روي چه كسي تو را به اين صورت شگفت درآورده است؟!

در پيرامون همين حال و موضوع قصيده‌اي به نام قصيدة اطواريه گفتم كه برخي از ابيات آن اين است:

 

من چـــرا بيخبر از خـــــويشتنم          من كيم تا كه بگويم كه منـــم

من بــــدينجا ز چه رو آمــــده‌ام           كيست تا كو بنمايد وطنــــــم

آخــــرالأمر كجا خواهــــــم شد            چيست مرگ من و قبر و كفنـم

بـــاز از خـــويشتن اندر عجــبم           چيست اين الفــت جانم به تنـم

گاه بينــم كه در ايـــن دار وجود           با همه همدمـم و همسخنــــم

گاه انســــانــم و گه حيــــوانم              گاه افـــرشته و گه اهـــرمنــم

گاه افســــرده چـــو بــوتيمارم             گاه چــون طــوطي شكّر شكنم

گاه چون بـــا قلمــــاندر گنگي             گاه سحبـــان فصيــح زمنـــم

گاه صد بار فــروتر ز خـــــزف          گاه پـــــيـــرايه درّ عـــدنــم

گاه در چينــم و در مــــاچينم               گاه در ملــــك ختــــاوختنــم

گاه بنشسته ســر كـــــوه بلند               گاه در دامــــــن دشت و دمنم

گاه چون جغــدك ويرانه نشين             گاه چـــون بلبل مـــست چمنم

گاه در نكبــت خود غوطـه‌ ورم            گاه بينم حســــن انـــدر حسنم

 

در ديگر سخن از پيوستگي نظام هستي و اينكه خارج شدن از هستي براي هيچ موجودي راه ندارد، به گفتگو مي نشينيم.

 

ـ معرفت نفس /ج1/علامه حسن زاده آملي

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 04 اسفند 1393 ساعت: 10:19 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق در مورد ایه خلافت و امامت

بازديد: 81

 

 

مقدمه:

مولانا جلال الدين مولوي كه از شاعران بزرگ و برجسته ي ايران اسلامي است، خدمت عظيمي به عرفان، اسلام و ادبيات ايران و جهان كرده است و هنوز هم كليات مثنوي معنوي و ديوان شمس او از ارزشمندترين آثار الهام بخش معارف اسلامي است. او در شرحي بر حديث معروف پيامبر اكرم (ص) كه فرمودند: هر كس بخواهد عالم آدم، تقواي نوح، بردباري ابراهيم، هيبت موسي (ع) . عبارات عيسي (ع) را ببيند به علي بنگرد مي گويد:

تا صورت پيوند جهان بود علي بود

تا نقش زمين بود و زمان بود علي بود

شاهي كه ولي بود و وصي بود علي بود

سلطان سخا و كرم و جود علي بود

مسجود ملائك كه شد آدم، زعلي بود

آدم چو يكي قبله و مقصود علي بود

هم آدم و هم شيث و هم ايوب و هم ادريس

هم يوسف و هم يونس و هم هود علي بود

آن شير دلاور كه ز بهر طمع نفس

در خوان جهان پنجه نيالود علي بود

آن كاشف قرآن كه خدا در همه قرآن

كردش صفت عصمت و بستود علي بود

آن عارف سجاد كه خاك درش از قبر

از كنگره عرش برافزود علي بود

آن شاه سرافراز كه اندر ره اسلام

تا كار نشد، هيچ نياسود علي بود

آن قلعه گشايي كه در از قلعه ي خيبر

بركند به يك حمله و بگشود علي بود

چندان كه در آفاق نظر كردم و ديدم

از روي يقين در همه موجود علي بود

اين كفر نباشد، سخن كفر نه اين است

تا هست علي باشد و تا بود علي بود

سر دو جهان جمله ز پيدا و ز پنهان

شمس الحق تبريز كه بنمود علي بود[1]

 

چه گويم درباره كسي كه: دوستانش از بيمي كه داشتند و دشمنانش از حسدي كه در دل مي پروراندند فضائل او را پنهان كردند و مع‌ذلك شهرت فضيلتش جهان را گرفت[2]. علي عليه السلام به واسطه ي شدت عدالتش شهيد شد زيرا مردم طاقت تحمل قوانين او را نداشتند[3]. اي سرو من! آيا اين رواست كه به جاي فراهم آمدن به خدمتت درباره ات اختلاف پيدا كنند؟ بعضي از آنها تو را از دست دادند و تو را نيافتند. «گروهي تو را از دست دادند و يافتند» و فرقه اي تو را يافته آنگه از دست دادند، بي شك، اين شگفت حيرت زايي است[4]. علي عليه السلام نزديك ترين مردم خدا و بهترين فرد از نظر منزلت و بالاترين كس از جهت فداكاري و مجاهدت است[5]. و ما در زمان پيامبر (ص) به علي (ع) چنان مي نگريستيم كه بر ستاره نگاه مي كنيم[6].

قهرمانيهاي امام علي عليه السلام فقط منحصر به ميدان هاي كارزار نيست بلكه او در روشن انديشي، پاكي وجدان، سحربيان، عمق و كمال انسانيت، شور و حرارت ايمان، بلندي همت و فكر، ياوري و هواداري از رنج ديده ها در قبال جفاكاران و فروتني در مقابل حق، هر كجا كه تجلي كند نيز قهرمان بود[7].

ما نيز بر آن شديم كه با سيري در آيات كلام ا مجيد از علي (ع) بنويسيم، آن امامي كه خود حقيقت قرآن است و از ليله القدر و چه نيكو فرمود خداوند سبحان كه «ليله القدر» «و ماأدريك ما ليله القدر» اگر شب قدر را نتوان دريافت، روز قدر را كه نموداري از «علي اعلي» است چگونه مي توان يافت؟

و از اين رو در دعاي فرج مي خوانيم: «يا محمد يا علي، يا علي يا محمد، اكفياني فإنكما كافيان و انصراني فإنكما ناصران» چون دو آيينه در برابر هم، محمد (ص) را كه اسوه و الگوي همگان است به نص صريح قرآن «و لكم في رسول ا اسوه حسنه» بايد با علي (ع) شناخت و علي (ع) را با محمد صلي ا عليه و آله و سلم، و غيرمعصوم ار توان توصيف و معرفي چهره هاي معصوم نيست، چرا كه اگر بخواهند به بيان آرند، جز به يافتن و صداق و ارائه آن نه ممكن مي شود و نه سزاوار است.

و به حق گفته اند كه : «عليٌ عليٌ» علي، علي است و سخن تمام است. كه براي اين نسخه ي بي مثل و ماند بشريت. اگر نظيري بتوان تصور كرد تنها وجود مبارك و مقدس پيامبر رحمت، حضرت محمد بن عبدا (ص) و بعد وجود مقدس حضرت بقيه ا اعظم حضرت امام زمان، مهدي موعود عليه السلام است و ديگران از رسيدن به اوج فضائيل بي انتهاي او عاجزند و هر چه بيشتر مطالعه كنند و بيشتر مقايسه نمايند بر اين عجز و حيرت و سرگرداني افزوده خواهد شد.

او دليري بي همتا بود و مبارزي قلعه گشا، هرگز به دشمن پشت نكرد و هيچگاه حريف را از دست نداد به هر سو شتافت غلبه كرد و به هر كس رو آورد چيره شد. گاه به دو شمشير نبرد مي كرد و گاه بي اسلحه، هيبت داشت و چون كوه عظمت، پهنة ميدان، زير پاي او مي ريزد و صحنه نبرد، در كنار او  مي خروشيد و در عين حال چنان بلند همت بود كه امر مي كرد: اي سپاهيان! تا دشمن ستيزه آغاز ننمايد، بر او حمله مي بريد و چون درمانده و رو به گريزنهد، او را دنبال مي كند و چون زخمي شد و درافتاد او را مي كشد و در عين حال داد او، حق دادگي به كمال داد و عدل وي، عدل عدالت، به تمام نهاد.

چندان عدل ورزيد كه از شدت دادگري در محراب عبادت كشتاه شد و آن آيت خدايي، بگاه دعا، غرقه به خون گشت. به هر حال بايد در ادب او نگريست، در فصاحت كلامش دقت كرد، در مضامين بكر او. در تحليلات رواني وي، در كشف رموز اخلاقي و اجتماعيش تأمل كرد چرا كه  همه و همه اعجاب آور است و تمام، شگفت انگيز. حال آنانكه علي را بدين قصد رو كرده اند، گوييم، در علي عليه السلام چه ها يافته اند؟ و يا چه ها از علي درك كرده اند؟ و به خاطر همان يافته هاي و درك شده ها، او را به والاترين گونه تقديس كرده اند. آن يافته ها را هر جان آزاد آدميزاد مي جويد و همان ها فضيلت هاي مشترك انسان هاست و مشخصه ي انسانيت آنها.

اميد آنكه اين كوشش، مقبول حق قرار گيرد و سعي مشكور به حساب آيد.

آيه ي خلافت

«و إذقال ربك للملائكه اني جاعل في الارض خليفه قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يميفك الدماء و نحن نسبح و بحمدك و نقدس لك قال اني اعلم ما لا تعلمون الي قوله تعالي و ما كنتم تكتمون»

بقره آيه 30 الي 33

«و آنگاه كه خداوند به ملائكه فرمود: من خليفه اي بر روي زمين قرار خواهم داد. ملائكه گفتند: آيا كسي را كه در زمين خليفه قرار مي دهدي كه در آن فساد و خونريزي مي كند؟ در حالي كه ما تو را تقدير و تقديس مي كنيم. خداوند متعال فرمود: كه آن چه من مي دانم شما نمي دانيد و مي دانم آنچه پنهان مي كرديد.

خليفه كسي است كه جانشين ديگري مي شود. در قرآن اين كلمه جز دو مورد در هيچ جاي ديگر به صورت مفرد به كار نرفته است. الف: مورد فوق ب،‌ سوره صاد آيه 26 «اي داوود ما تو را در زمين خليفه قرار داديم پس ميان مردم به حق و درستي حكم نما» در ساير موارد در قرآن كلمه ي خليفه به صورت جمع به كار رفته است.

1-       سوره ي انعام آيه ي 165. 2- سوره ي يونس آيه ي 14 و 73. 3- سوره ي اعراف آيه ي 69. 4- سوره ي اعراف آيه ي 74. 5- سوره نحل آيه ي 62.

1-       دوست آنكه شما را در زمين جانشين قرار داد. 2- پس شما را بعد از آنان جانشينانشان قرار داديم. 3- و آنان را جانشين قرار داديم. 4- بياد آورريد آن زمان كه شما را جانشينان قوم هلاك شده ي نوح گردانيم. 5- و به ياد آوريد آن زمان را كه شما را جانشينان قوم عاد گردانيديم. 6- آيا چه كسي درمانده و گرفتاري را كه او را مي خواند، اجابت مي كند و گرفتاري را از او مي زدايد و شما را در زمين جانشين مي گرداند.

منظور از خلافت در اين آيات چيست؟ شايد در بسياري از آيات خلافت معناي جايگزيني گذشتگان در زندگي دنيا و جانشين شدن در مقام آنان باشد، ليكن در دو آيه اي كه به صورت لفظ مفرد آورده شده است منظور جانشيني خداوند است، و نكته ي قابل تأمل اينكه خداوند قبل از اينكه اين مخلوق را بيافريند، او را به عنوان خليفه به ملائكه معرفي مي نمايد، در حالي كه اگر منظور خلافت و جانشيني در مورد حيات دنيا باشد، اين اعلام خلافت انسان، صلاحيت معرفي نداشت. علاوه بر اين وجود عبارت «فانكم بين الناس بالحق» در آيه دوم فقط با اين معناي خلافت الهي سازگار است. خلافت يعني اينكه خليفه نماينده ي خليفه گذار است در موردي كه خليفه شده است. از اين لحاظ است كه مي بينيم خداوند همه ي اسماء را به آدم مي آموزد تا او را براي نياز ساخته و ملاك اعطاي خلافت الهي را تحقق بخشد. البته اين آموزش و تعليم به الفاظ و معناي ذهني آنها نسبت بلكه به حقايق و مصاديق يعني خارجي آنهاست. خلاصه اينكه خلافت الهي و اثر مدار علم شهودي (نه كسبي و حصولي) به همه ي اسماء الهي است و آن علمي است كه توسط خداوند به خليفه رسيده باشد و اين است راز خلافت و ملاك آن. بنابراين بنا به منطق قرآن هر فردي شايستگي خلافت و جانشيني خدا و رسول خدا را ندارد. البته كار مسئله ي رهبري معصوم كه عهد و پيمان الهي بود تا سرحد حكومت همچون يزيدي كه خود را خليفه ي رسول ا (ص) مي دانست سقوط كرد و جاهل به جاي عالم ؟ و تمام معيارهاي ارزشمند الهي را لغو و هر شخصي با هر قدرتي يا هر ملاكي جامعه را به هر سويي كه مي خواست مي برد و به جاي كسي كه فرياد مي زد: «سلوني قبل ان يفقدوني» و متأسفانه هنوز بدن معطر پيامبر (ص) هم دفن نشده بود، سراغ كسي رفتند كه مي گفت: مرا رها كنيد كه اطلاعاتي ندارم، و به جاي درگاه علم پيامبر (ص) سراغ كسي رفتند كه بارها در مسائل گوناگون متحير و از علي عليه السلام كمك مي گرفت و مي گفت: اگر علي (ع) به فريادم نمي رسيد و مرا از اين بن بست ها بيرون نمي آورد، آنكس را كه او خود، جانشين لايق خويش مي دانست، به عنوان رهبري شايسته و عادل ندانستند. در حالي كه احاديثي از نبي مكرم اسلام (ص) كه در آنها اشاره به خلافت علي عليه السلام است، بسيار مي باشد. و آنچه با قيد «خليفتي من بعدي» نيز همراه باشد، كم نيست، با اين همه علي (ع) را رها كرده و به سراغ ديگران رفتند.

آيه ي امامت

«و اذابتلي ابراهيم ربه بكلمات فأتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين»                                                                                       سوره بقره آيه ي 124

«و آنگاه كه ابراهيم را خدايش با كلماتي بياموزد و او آنها را به اتمام رسانيد، (و از آزمايش پيروز بيرون آمد) فرمود: من تو را امامي بر مردم قرار دادم. ابراهيم گفت: و از ذريه و نسل من نيز؟ فرمود عهد و پيمان من به ستمگران نمي رسد».

بعد از آنكه خداوند حضرت ابراهيم را با حوادثي از قبيل گذشتن از مال و جان و فرزند در آزمود و او از عهده ي تمام امتحانات الهي بر‌آمد، خداوند او را به مقام امامت و رهبري نصب نمود. متن فرمان و ابلاغ چنين بود: «اني جاعلك للناس اماما» «من تو را براي مردم و به نفع آنان به مقام امامت نصب نمودم». در اين ابلاغ از جمله ي «اني جاعلك» «من تو را نصب كردم» استفاده مي شود كه: 1- نصب امام بايد به دست خدا باشد و بس. 2- امام بايد تمام قوانين حاكم بر انسان را بداند. 3- امام بايد از نتيجه ي حتمي راهي كه كه انتخاب مي كند آگاه باشد. 4- امام بايد در رهبري خود منافع خويش را در نظر نگيرد و عوامل دروني و بيروني متحرك او نباشد. 5- امام بايد عادل بوده و عالي ترين صفات برجسته ي انساني را در حد اعلي داشته باشد. و ناگفته پيداست كه هم وجود اين شرايط در افراد معمولي يافت نمي شود و هم مردم از وجود اين شرايط در افراد مختلف بي خبرند. در زبان فارسي مثلي است كه مي گويد: «هر چه بگند نمكش مي زنند واي به روزي كه بگندد نمك». مردمي كه نقطه ي ضعف و جهل و انحراف دارند بايد از طريق رهبري امامي معصوم و واجد شرايط هدايت شوند. واي به روزي كه خود رهبر و امام مردم نقاظ ضعف و انحراف داشته و جهل و ترديد داشته و يا داراي غرور و ترس و بخل باشد. يا رب مباد كه كوري عصا كش كور دگر شود. بنابراين هم سپردن مردم به امام غيرمعصوم ظلم و توهين به مقام انسانيت است و هم سپردن چنان امام و رهبري به خود مردمي كه از غيب خبر ندارند جفا است. و آنهم معمولاً مردمي كه رشد نكرده اند و عقلشان در چشمشان است. راه دور نرويم. در همين جوامع مترقي امروزي اگر گفته شود فلان نوجوان  گمنام بهتر از فلان گروه و حزب سياستمدار و كهنه كار قدرت انتخاب و تصميم گيري و رشد دادن را دارد، آيا دنياي شرق و غرب مي پذيرد؟ هرگز، زيرا انسان محكوم غرائز خود است و چه بسيار كمند افرادي كه صد در صد حق پيشه و دور از جو حاكم و محيط زدگي و امثال آن باشند. در قرآن مي خوانيم كه مردم مي گفتند: چرا قرآن بر مرد سرشناس افراد مكه و طائف نازل نشد؟ «قالو لولا ننزل هذا القرآن علي رجل من القرينين العظيم» آنها خيال مي كردند همين كه فلان شخص سرشناس و معروف يا سرمايه دار است، بايد روحي هم بر او نازل شود. آري اين است نمونه اي از شعور بسياري از مردم آن ديار. مگر نه اين است كه همه ي مردم از پاي خطبه رسول خدا پا به فرار و به سوي مال التجاره رفتند و مشغول خريد شدند و كسي جز چند نفر باقي نماند.»[8] كوتاه سخن آنكه با داشتن اين تجربه هاي تلخ چگونه مي توانيم مسئله ي مهمي همچون رهبري امت را در اختيار مردم بگذاريمو اين است دليل آنكه عقيده ي ما در مسئله ي رهبري امت آن است كه بايد امام نيز همچون پيامبر از طرف خدا معين شود. در اينجا از مرحوم آيت ا شهيد صدر نقل مي كنيم، ايشان هم از بيان چند مقدمه نتيجه مي گيرند كه شيوه ي تعيين امام تنها بايد از راه انتصاب و از طريق خدا و رسول باشد و اينك مقامات: 1- پيامبر عهده دار دگرگوني همه جانبه در يك انقلاب بزرگ و عقيدتي و فكري و علمي و سياسي براي هميشه و تبديل يك سيستم جاهلي به يك نظام اسلامي انساني بود. اين از يك سو، 2- از سوي ديگر بيست و سه سال مدت بعثت آن هم با وضعي كه مسلمان ها در مكه در خفقان و فشار و ترس و در مدينه متحمل انواع مشكلات و جنگها و توطئه هاي دشمنان بودند، آري بيست و سه سال با آن همه گرفتاري براي حل آن دگرگوني كم است. 3- مسئله ي ديگري را هم كه نبايد از نظر دور داشت اين است كه پيامبر (ص) ناگهان از دنيا نرفت تا بگوييم زماني براي بررسي مسئله ي رهبري امامت و ارائه كار نداشت و يا بايد بعد از پيامبر (ص) كار ادامه يابد و براي تداوم اينكه به فكر تداوم انقلاب و حل دگرگوني ها و هدايت مردم باشد، جامعه را رها كرد و از دنيا رحلت نمود. اين نظريه قابل قبول نيست، زيرا:

يك انسان عادي هرگز حاضر نيست كوچك ترين كاري را انجام داده رها كند و آن را به شخصي نسپارد، حال با سوز و گدازي كه قرآن براي حضرت محمد (ص) بيان مي كند، آنجا كه مي گويد «حريص عليكم»[9] پيامبر براي شما مي سوزد و براي هدايتتان حرص مي زند. چگونه ممكن است كه اين چنين نسبت به هدايت مردم و نظام اسلامي جامعه بي تفاوت بوده و حاضر باشد كه مردم را به حال خود رها كند؟ آيا پيامبر در سفر جنگ تبوك كه هشتاد روز طول كشيد، كسي را در مدينه به جاي خود نگذاشت؟ آيا مي توان قبول كرد كه ابوبكر براي بعد از خود به فكر مسلمانان بود اما حضرت محمد (ص) نبود؟ بنابراين اين نظريه قابل قبول نيست، نظريه دوم آن است كه بگوييم پيامبر از دنيا رفت و رهبري امت را به شورا و انتخاب خود مردم واگذار كرد: اين نظريه هم سؤال انگيز است. زيرا چرا ابوبكر مثل پيامبر رهبري امت را به شورا واگذار نكرد؟ و مشخصاً دخالت نمود و عمر را نصب كرد؟!! چرا عمر در رهبري امت همه پرسي نكرد؟ بلكه شورايي تشكيل داد مركب از شش نفر آن هم شورايي كه عملاً يك ديكتاتوري بود. زيرا گفته بود در اين شورا كسي رهبر است كه از ميان شش نفر، عبدالرحمن بن عوف به او توجه داشته باشد! اين چه شورايي است كه در اعضاي آن يك نفر حق وتو داشته باشد و نظريه آن دسته قابل قبول باشد كه اين يك نفر در ميان آن دسته باشد. آيا اين شورا است يا ديكتاتوري؟!! سؤال ديگر اينكه طبق نظريه ي مردم جواب ماجراي غدير را چه بايد گفت؟ اكنون نظريه ي اول و دم قابل قبول نيست تنها يك راه باقي مي ماند و آن نظريه ي سوم است، كه خود پيامبر (ص) كه آن همه دلسوز مردم است، شخص لايقي را كه در شناخت و عمل به مكتب و قدرت رهبري و اداره ي درست جامعه از همه ي افراد بهتر است و داراي هر گونه صلاحيت علمي و فكري بوده و سابقه اي درخشان دارد. براي رهبري امت انتخاب و نصب و او را به مردم معرفي مي نمايد و احاديثي كه در شرح فضائل معنوي و مقامات علي عليه السلام، از پيامبر اكرم (ص) صادر شده است بسيار و بيش از چند هزار بوده، چندان كه دانشمنداني از اهل سنت، كتبي مستقل در باب مناقب، خلافت، ولايت و نظاير آن نوشته اند و به ارائه ي اسناد فضيلت علي بن ابي طالب را بر سايرين منحصر ساخته اند.

نكتة جالب: نكته اي را كه بايد توجه نمود اين است كه قرآن مسئله ي امامت را كلمه ي (عهدي)، نام برده و همين كه حضرت ابراهيم عليه السلام مقام امامت را براي فرزندان خود طلب نمودند. خداوند پاسخ داد كه عهد من (كه ميان مقام امامت است) به افراد ظالم و ستمگر نمي رسد. «لاينال عهدي الظالمين». اكنون كه امامت عهد و پيمان خداست، ما نبايد آن را با شورا حل كنيم، چون شورا مربوط به كار مردم است نه عهد خدا و لذا در دو آيه اي كه مسئله ي شورا بيان شده است، كلمه ي «امر» آمده (و امرهم شورا، كار مردم با ايمان با مشورت انجام مي گيرد و يا به پيامبر دستور داده مي شود كه «وشاورهم في الامر» در مسائل مردمي با خود آنان مشورت كن، و توجه داريد كه مورد مشورت در هر دو آيه كا و عمل مردم و مربوط به مسائل اجتماعي است و هرگز شامل مسئله ي امامت كه عهد و پيمان الهي است نمي شود.

آيه ولايت

انما وليكم ا و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلاه و يؤتون الزكاه و هم راكعون. و من يتول ا و رسوله و والذين امنوا فان حزب ا هم الغالبون.» سوره مائده آيات 55-56

«ولي و سرپرست شما تنها خداست و پيامبر او و كساني كه ايمان آورده اند و نماز را بر پا مي دارند و در حالي كه در ركوعند زكات مي دهند و كساني كه خدا و رسولش و اين مؤمنين را دوست بدارند و در حزب خدا وارد شوند كه البته سرانجام پيروزي با حزب خدا مي باشد.

تشريح آيه: مفسرين خاصه و عامه بالاتفاق در بيان شأن نزول اين آيه ي شريفه كه در آن به ولايت و سرپرستي علي بن ابيطالب عليه السلام در كنار ولايت خدا و رسول خدا (ص) تصريح شده است نوشته اند: روزي اميرالمؤمنين علي (ع) در مسجد مشغول عبادت و نماز بودند. هنگامي كه حضرت به ركوع رفتند سائلي وارد مسجد شد و تقاضاي كمك كرد. آن بزرگوار در همان حال ركوع انگشتر خود را به سائل نشان داده و سائل نيز آن را از انگشت مبارك حضرت خارج نمود و شادمان از مسجد بيرون رفت. اهميت اين عمل خير و شايسته ي امام به اندازه اي زياد بود كه خداوند متعال به خاطر آن آيه شريفة فوق را نازل نمود. همچنين در روايتي از ابوذر رحمه ا عليه نقل شده است كه در شأن نزول اين آيه گفت: روزي با رسول خدا (ص) در مسجد نماز مي خواندم، سائلي وارد مسجد شد و از مردم تقاضاي كمك كرد. اما كسي به او توجه نكرد. او دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا تو شاهد باش كه درمسجد رسول تو تقاضاي كمك كردم ولي كسي مرا مساعدت نكرد، در اين هنگام علي (ع) كه در حال ركوع بودند، با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كردند و سائل نزديك آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون آورد. پيامبر اكرم (ص) كه ناظر اين واقعه بودند و بعد از فارع شدن از نماز، سربه سوي آسمان بلند كرد‌ و با خداي خود مناجات نمود و عرضه داشت: «اللهم و انا محمد نبيك و وصيك اللهم ما شرح لي صدري و يسرلي ا مري واجعل لي وزيرا من اهلي عليا و اشدد به ظهري»

(خداوندا من محمد پيامبر و برگزيده ي تو هستم، سينه ي مرا گشاده كن و كارها را بر من آسان فرما و از خاندانم علي عليه السلام را وزير من گردان تا به وسيله ي او پشتم قوي و محكم گردد.»

ابوذر مي گويد هنوز دعاي پيامبر (ص) پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و به پيامبر (ص) گفت بخوان پيامبر فرمود: چه بخوانم. گفت: بخوان «انما وليكم ا و رسوله والذين امنوا تا آخر»

«منابع سخن ابوذر و آيه ولايت»

مجمع البيان جلد 3 و 4 صفحه 324 ذيل آيه ي شريفه ي مورد بحث

تفسير الميزان جلد 1 صفحه ي 1 تا 24 و تفسير نمونه جلد 4 صفحه ي 422

؟ در كتاب كشاف جلد 1 صفحه ي 272 ذيل آيه ي شريفه

بيضاوي در تفسير خود جلد 1 صفحه ي 272 ذيل آيه ي شريفه

فخر رازي در تفسير معروف خود جلد 12 صفحه ي 26 ذيل آيه ي شريفه

سبوطي در كتاب المنشور جلد 2 صفحه 322 ذيل آيه ي شريفه

خوارزمي در مناقب اميرالمؤمنين صفحه ي 187

و جمعي ديگر از علماي اهل سنت.

آيه ي وزارت و حديت منزلت

«واجعل لي وزيرا من اهلي هارون اخي اشدد به ازري و اشركه من امري كي نسجك كثيرا»

«خدايا از اهلم وزيري برايم قرار ده. هارون برادرم را، پشتم را به وسيله ي او محكم گران و او را شريك در كارم قرار بده تا تو را زياد ياد كنيم». سوره ي طه آيات 29 الي 33

اين آيه سنت وزارت را براي علي عليه السلام ثابت مي كند و اين قول پيامبر اكرم (ص) است در خبري كه همه فرق اسلامي آن را روايت كرده اند: «انت مني بمنزله هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي» «يعني عو نزد من مثل هارون نسبت به موسي (ع) هستي، با اين تفاوت كه بعد از من پيامبري نيست.» پس حضرتش با اين حديث گران قدر جميع مراتب هارون نسبت به موسي را براي او ثابت كرد. بنابراين علي عليه السلام وزير رسول خدا (ص) و پشتيبان آن حضرت است و اگر او خاتم پيامبران نبود، شريك امر او نيز بود. و روايت است از علي عليه السلام كه فرمود: «قال رسول ا صلي ا عليه و آله: يا علي انت مني و انا منك» پيامبر اكرم (ص) به علي (ع) فرمود: يا علي تو از من هستي و من از تو هستم، «حال با دقت در جمله ي «واشركه في امري» چيزي را غير از شركت در امر ارشاد و دعوت مردم به سوي حق اثبات مي كند. چرا كه مسئله ي شركت در ارشاد امر به معروف و نهي از منكر و گسترش دعوت حق وظيفه ي فرد مسلمان است و اين چيزي نيست كه پيامبر (ص) براي علي عليه السلام بخواهد. بنابراين آن حضرت جز ولايت خاصه چيزي را براي آن حضرت نمي خواستند و جمله ي «وزيرا من اهلي» نيز آن را تأييد و تقويت مي كند. به تعبير ديگر وظايفي وجود دارد كه كار همه ي افراد نيست و آن حفظ آئين پيامبر (ص) از هر گونه انحراف و تحريف و تفسير هر گونه ابهامي كه (محتواي آئين براي بعضي رخ دهد. و رهبري امت در غياب پيامبر (ص) و بعد از او و كمك بسيار مؤثر در پيشبرد اهداف الهي اوست. كه اين وظيفه با توجه به تأكيد خدا و رسولش تنها بر دوش معصومين (ع) گذارده شده است.

آيه ي اولوالامر

«يا ايها الذين امنوا اطيعوا ا و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم فان تنازعتم في شيء فرذوه الي ا و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و واليوم الاخر. ذلك خير و احسن تأويلا.

«اي كساني كه ايمان آورده ايد از خدا اطاعت نماييد و پيرو پيامبر خدا و صاحبان امر خود باشيد. پس اگر در چيزي نزاع كرديد آن را به خدا و رسول بازگردانيد. اگر به خدا و جهان آخرت ايمان داريد، اين نيكو بوده و سرانجام نيكويي نيز دارد.»   سوره ي نساء آيه ي 59

جابربن يزيد جعفي مي گويد: از جابربن عبدا انصاري شنيدم كه گفت: از رسول خدا (ص) سؤال نمودم كه اولي الامر كه خداوند به اطاعت آنان همراه اطاعت شما امر فرموده است كيانند؟ فرمود: اي جابر اينان خلفاء و ائمه ي مسلمين پس از من هستند. اولين ايشان علي بن ابيطالب (ع) و سپس به ترتيب، حسن، حسين، علي بن الحسين، محمد بن علي كه در تورات معروف به باقر است و تو اي جابر او را درك خواهي كرد و چون او را ديدي اسلام مرا به او برسان، سپس صادق جعفر بن محمد، موسي بن جعفر، علي بن موسي، محمد بن علي، علي بن محمد، حسن بن علي‌و آنگاه هم نام و كنيه من، حجت خدا در زمين و باقي مانده ي خلفايش در ميان بندگانش، فرزند حسين بن علي جانشينم خواهد بود. او كسي است كه خداوند متعال به دست وي شرق و غرب زمين را فتح مي نمايد و»[10]

حمويني از بزرگان علماي عامه از حضرت امير (ع) عامه از حضرت امير (ع) نقل مي كند كه به مردم فرمودند: «شما را به خدا سوگند مي دهم، آيا مي دانيد اين آيات چه هنگام نازل شد؟ «اي كساني كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا و رسول او و صاحبان امرتان را» همانا تنها ولي و سرپرست شما خداوند و پيامبرش و آنانكه ايمان آوردند‌ و نماز را به پا داشتند و اداي زكات نمودند در حالي كه ركوع بودند مي باشند. غير از خدا و پيامبرش و غير از مؤمنان كسي را دوست خاص و صاحب سر خود برنگزيند. در آن زمان مردم پي سؤال بودند كه آيا يان موضوع در خصوص برخي مؤمنين است يا عموم مؤمنين مورد نظر است؟ خداوند عزوجل پيامبرش را فرمود كه سرپرستي امر مردم را به ايشان بياموزد و ولايت را آن گونه كه نماز و زكات و حج را براي مردم بيان ساخت، توضيح دهد و حضرتش مرا در غدير خم بر مردم منصوب نمود تا آنجا كه پيامبر فرمود: آيا مي دانيد كه خدا مولاي من است و من مولاي مردم هستم و ولايت من بر آنان از ولايت آنان بر خودشان بيشتر است، گفتند: آري نيز مولاي اوست. خداوند را دوست بدارد دوستانش را و دشمن باش با كسي كه دشمنيش ورزد. پس مسلمان برخاست و گفت: اي رسول خدا، ولايت او يعني چه؟ فرمود همچون ولايت من، هر كس ولايت من بر ا و از ولايت خودش بر خويش بيشتر است، علي نيز نسبت به او چنين است. آنگاه پس از اين ماجرا خداوند متعال چنين فرمود: اينك دينتان را بر شما كامل ساختم و نعمتم را برايتان تمام كردم و خشنود شدم از اينكه اسلام دين شما باشد.» سپس رسول خدا (ص) تكبير گفت و فرمود: ا اكبر، اتمام نبوتم و اتمام دين خدا با ولايت علي پس از من انجام پذيرفت. در آن هنگام ابوبكر و عمر برخاستند و گفتند: اي رسول خدا آيا اين آيات فقط درباره علي است؟ فرمود: آري، درباره ي او و اوصياي من تا روز قيامت. گفتند: اي رسول خدا دربارة ايشان براي ما سخن بگو، فرمود: علي برادر و وزير و وارث و وصي من و خليفه ام در امت و لي هر مؤمني پس از من است. سپس فرزندم حسن (ع) پس از او فرزندم حسين (ع) و بعد از او نه نفر از نسل فرزندم حسين يكي پس از ديگري جانشين مي باشند، قرآن با ايشان است و ايشان نيز با قرآنند. قرآن از ايشان جدا نگشته و ايشان نيز از قرآن جدا نخواهند شد تا آنگاه كه روز قيامت در حوض كوثر بر من وارد مي شوند. مردم به عنوان تصديق گفتند: به خدا سوگند آري اينها را شنيديم و به آنچه گفتي شهادت مي دهيم[11].

آيه تبليغ

«ولو ان اهل الكتاب امنوا و اتقوا الكفرنا عنهم سيأتهم ولأدخلناهم جنات النعيم و لو انهم اقاموا التوراه و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم ولاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم، منهم امه مقتصده و كثير منهم ساء ما يعلمون»

«يا ايها الرسول بلغ ما انزل لك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته وا يعصمك من الناس ان ا لا يهدي القوم الكافرين». قل يا اهل الكتاب لستم علي شيء حتي تقيمواالتوراه و الانجيل و ما انزل اليكم من ربكم و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا فلا تأس علي القوم الكافرين».

«و اگر اهل كتاب ايمان مي آوردند و تقوا پيشه مي كردند، هر آينه از گناهانشان در مي گذشتيم و به بهشت و نعمتهاي جاودان داخلشان مي كرديم و اگر ايشان تورات و انجيل و آنچه از سوي پروردگارشان نازل شده را بر پا مي داشتند از بالا و زير پاهايشان مي خورند. برخي از ايشان ميانه رو هستند و بسياري از آنان آنچه مي كنند بالاست. اي پيامبر آنچه از سوي پروردگارت به تو نازل شده است ابلاغ كن كه اگر چنين نكني رسالت الهي را انجام نداده اي و خدا تو را از مردم مصون مي دارد. همانا خداوند گروه كافران را هدايت نمي كند، بگو اي اهل كتاب شما هر به چيزي موظف نيستيد مگر اينكه تورات و انجيل و آنجه از سوي پروردگارتان نازل شده است را بر پا داريد. بسياري از ايشان آنچه از سوي پروردگارت به تو نازل شده است بر طغيان و نفاق آنان مي افزايد پس بر گروه كافران اندوه مخور.» سوره ي مائده آيه 65 الي 68

تشريح آيه: اين آيه ي شريفه در حقيقت حامل پيام مهم و سرنوشت سازي است كه مبين حكم قطعي الهي در معرفي اميرالمؤمنين علي عليه السلام براي امر امامت و ولايت مي باشد. آيه با خطاب به پيامبر مكرم اسلام (ص) شروع شد با تأكيد، دستور مي دهد كه آن چه از طرف پروردگار متعال بر تو نازل شده است را بر مردم برسان و سپس اخطار مي كند كه «ان لم تفعل فما بلغت رسالته» يعني اگر از مأموريت خودداري كني رسالت خويش را به انجام نرسانده و تبليغ دين را تمام نكرده اي، خداوند متعال بعد از بيان اين حكم پيامبر اكرم (ص) را دلداري مي دهد و از شر بدخواهان ايمن مي سازد.

اكنون مي پرسيم با توجه به تاريخ نزول آيه كه مسلماً اواخر عمر شريف پيامبر (ص) بوده است، چه مطالب مهمي بود كه خداوند پيامبرش را با اين تأكيد و اخطار مأمور ابلاغ آن مي فرمايد؟

يقيناً حكمي مهم و عظيم از طرف خداوند صادر شده بود كه با سرنوشت اسلام و مسلمين ارتباط مستقيم و نزديك داشت و نقش بنيادي و پايه را در پيشبرد اهداف مقدس قرآن كريم ايفا مي كرد. بنابراين بايد در جستچوي فهم اين حكم الهي رفت و با استفاده از روايات به حقيقت امر آگاه شد. سبوطي، ثعلبي و جمعي ديگر از علماي اهل سنت با نقل روايات متعدد، مقصود از اين آيه ي شريفه و حكم موجود در آن را معرفي ولايت علي عليه السلام ذكر مي كنند و علامه طباطبائي در تفسير شريف الميزان مي فرمايد: طبق تصريح رواياتي كه از شيعه و سني وارد شده، كاملاً روشن مي وشد كه اين آيه شريفه در مورد ابلاغ ولايت علي (ع) بر پيامبر نازل شده است و پيامبر اكرم (ص) آن حضرت را به امامت برگزيد ولي همواره از اين مسئله خوف داشت كه (بدخواهان و مخالفان و ناآگاهان) آن حضرت را به (تبعيض نژادي و به رياست رساندن بستگان خويش مانند علي (ع) كه پسر عموي آن بزرگوار است) مورد اتهام قرار بدهند. بنابراين پيغمبر اكرم (ص) ابلاغ اين امر را به مردم و عموم مسلمين، به اوقات مناسب ديگر ديگر موكول مي فرمايد، تا اينكه اين آيه نازل شد و آن حضرت با اطمينان خاطر، اين حكم را در غدير خم، تبليغ كرده و به مردم رساندند و فرمودند: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه»[12]

آيه اكمال دين

اكمال دين و اتمام نعمت الهي با معرفي علي عليه السلام براي امر امامت و ولايت.

«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا.»

«امروز دين شما را به حد كمال رساندم و بر شما نعمت خود را تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين جاودان براي شما پذيرفتم.» سوره ي مائده آيه ي 4

تشريح آيه: در شأن نزول اين آيه ي شريفه آمده است كه پيامبر اكرم (ص) در سير بازگشت از آخرين حج خود كه به حجت الوداع معروف شد بر اساس حكم الهي مردم را در وادي غدير خم گرد آورد و براي آنان خطبه خواند. آنگاه دست علي بن ابي طالب (ع) را به دست خود گرفت و بلند نمود و با صداي رسا، ولايت و جانشيني آن حضرت را براي همه اعلان كرد. و وقتي پيامبر مطالب خويش را بيان فرمود اين آيه ي شريفه نازل شد. حافظ المكاني كه از علماي نامي اهل سنت است و در كتاب شواهد التنزيل ذيل روايت غدير با اسناد خود از ابي سعيد خدوي مي نويسد كه وقتي اين آيه بر پيامبر نازل شد پيامبر اكرم (ص) فرمود: «ا اكبر علي الكمال الدين و اتمام النعمه و رضا الرب برسالتي و ولايت علي بن ابي طالب من بعدي»

جمعي از علماي خاصه و عامه نيز اين كلام پيامبر را در كتب خود ثقل كرده اند و اضافه نموده اند كه آن حضرت بعد از اين بيانات فرمود:؛ «من كنت مولاه فهذا علي مولاه. اللهم و ال من والاه و عاد من عاداكم و انصر من نصره رواخذل من خذله.»

آن روز كه مردم به افقي فراتر نگريستند و آن شخصي كه در نماي شخصيت جلوه كرد، يعني غدير و حضرت امير عليه السلام.

آيه مباهله

«من  خلقك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع انباءنا و انباءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه ا علي الكاذبين.»

«پس هر كس بعد از آنكه تو را از علم آمد، درباره او (درباره ي عيني يا درباره حق) با تو محاجه كند بگو بيائيد بخوانيم فرزندمان را و فرزندان شما را و زنانمان را و زنان شما را و نفس هايمان و نفس هاي شما را، پس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.» سوره ي آل عمران، آيه 61

تشريح آيه: طبق تصريح و اتفاق مفسران و محدثان اهل سنت و شيعه، آيه ي فوق كه به آيه ي مباهله معروف است، در حق اهل بيت پيامبر اكرم (ص) نازل شده است. كه مرا از «ابناءنا» امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و مرا از زنان (نساءنا) فاطمه ي زهرا (س) او منظور از «انفسنا» علي بن ابيطالب (ع) مي باشد. قبل از نقل روايات، به اختصار به بيان ماجراي مباهله مي پردازيم: پس از آنكه پيامبر اكرم (ص) معنا را ؟ دعوت به اسلام نمود، علماي بزرگ آنان به اتفاق اتباع خد وارد مدينه شدند و طي جلساتي كه با پيامبر اكرم (ص) داشتند با آن حضرت به بحث و مناظره پرداختند و عليرغم دلائل قومي و محكمي كه پيامبر اكرم (ص) ارائه مي فرمود، آنان همچنان به حقانيت آنان و آيين و اعتقادات اسلام توجه نكرده و بر عقايد خود پافشاري مي كردند. اين امر سبب شد، تا پيامبر اكرم (ص) بر اساس حكم پروردگار متعال،‌ آنان را به مباهله (نفرين كردن يكديگر) فرا بخواند تا اهل حق مشخص شوند. نصاري پذيرفتند و اجراي آن را به روز بعد موكول كردند. وقتي زمان مباهله فرا رسيد، جمعيت نصاري كه به اتفاق علماء و راهبان خود بيرون شهر مدينه گرد آمده و منتظر آمدن پيامبر (ص) بودند، ابتدا گمان بردند، كه حتماً آن حضرت نيز با جمعيت انبوهي از مسلمانان براي اين امر حاضر خواهند شد ولي ديري نپائيد كه با صفحه ي عجيب رو به رو شدند و آن اين بود كه ديدند پيامبر اكرم (ص) از راه مي رسد، در حالي كه فقط چهار نفر را به همراه خود مي آوردند، كودكي را در آغوش دارد، دست كودك ديگر را به دست خود گرفته است و به اتفاق بانويي مجلله و آقايي وارسته كه نور از چهره همگي آنها ساطع است پيش مي آيند. اعظم نصراني كه متحير شده بود، خطاب به جمعيت نصاري گفت: بنگريد كه محمد چگونه با اطمينان تمام و ايمان راسخ به ميدان آمده و بهترين عزيزان خود را براي اجراي مباهله به همراه آورده است! به خدا سوگند اگر او در اني امر ترديد يا خوفي داشت، هرگز عزيزان خود را انتخاب نمي كرد.

مردم، من در چهره ي آنان معنويت و روحانيتي مي يابم كه اگر از خدا درخواست كنند، كوهها را از جاي خود حركت خواهند داد. پس از مباهله با آنان بر حذر باشيد كه عذاب و بلا دامن ما را خواهد گرفت، در اني هنگام اسقف براي پيامبر (ص) پيغام فرستاد كه ما مباهله نمي كنيم، بلكه حاضر به مصالحه هستيم، پيامبر اكرم (ص) نيز قبول فرمودند طبق نقل معتبر، صلح نامه به خط علي (ع) نوشته شد. با توجه به اين مطلب اكنون به برخي از روايات منقوله در شرح و تفسير آيه ي شريفه ي مباهله توجه مي كنيم: ابي نعيم در حليت الاولياء به اسنادش از عامربن سعد از پدرش روايت مي كند كه گفت: «وقتي اين آيه ي شريفه «فقل تعالوا ندع انباءنا و ابناءكم الي آخر آيه» نازل شد، پيامبر اكرم (ص) علي (ع) و فاطمه (س) و حسن و حسين (ع) را فرا خواند، پس عرضه داشت، پروردگارا اينان اهل بيت من هستند.»

همچنين در حليت الاولياء به اسنادش از جابربن عبدا.. نقل مي كد: « جابر گفت: اين آيه ي شريفه يعني «فقل تعالوا ندع ابناءنا و تا آخر آيه» در مورد آنها (يعني پيامبر ص و حضرت علي عليه السلام و فاطمه (س) و حسن و حسين (ع) نازل شده است. )

جابر گفت: «انفسنا يعني پيامبر (ص) و علي بن ابي طالب (ع) و ابناءنا» يعني حسن و حسين (ع) و «نساءنا» يعني فاطمه ي زهرا (س)[13].

آيه ي مودت

«قدرداني از زحمات پيامبر اكرم (ص) دوستي و محبت نسبت اهل بيت و خاندان مطهر اوست»

«قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فر القربي» سوره ي شورا آيه ي 23

«اي پيامبر به امت بگو من از شما اجر رسالت جز اين نمي خواهم كه مودت و محبت مرا در حق اهل بيت و خويشاوندانم منظور داريد.»

تشريح آيه: در شأن نزول اين آيه شريفه آمده است، هنگامي كه پيامبر (ص) وارد مدينه شد و پايه هاي اسلام محكم گرديد، انصار گفتند: ما خدمت رسول خدا (ص) مي رسيم و اعلام آمادگي مي كنيم كه اگر مشكلات مالي و اقتصادي پيدا شد ما اموال خود را با جام و دل و بدون هيچ قيد و شرط در اختيار ايشان قرار مي دهيم وقتي كه موضوع را خدمت رسول خدا (ص) عرضه كردند، آيه ي فوق نازل شد و به پيامبر (ص) امر شد تا به مردم بگويد كه من فردي از شما در برابر مسئوليت رسالتم نمي خواهم. پس آن حضرت در مورد لزوم دوست داشتن نزديكان خود سفارش هايي فرمودند. احمد بن حنبل در كتاب فضائل الصحابه اين روايت را نقل مي كند كه زماني كه آيه مودت «قل لا اسئلكم عليه اجرا » نازل شد، اصحاب عرض كردند اي رسول خدا خويشاوندان شما كه مودت بر آنها بر ما واجب است چه كساني هستند؟ حضرت فرمودند: «علي عليه السلام و فاطمه (س) و دو پسر آنها» و حضرت اين سخن را سه بار تكرار كردند:

زمحشري در تفسير كشاف روايت جالب و زيبايي را نقل كرده است كه فخر رازي و ديگران نيز در تفسيرشان از او اقتباس كرده اند. اين حديث به وضوح مقام و فضيلت آن محمد (ص) و اهل بيت او و اهميت حب و دوستي نسبت به آنان را بيان مي دارد و ما نيز به خاطر ارزش فراواني كه اين روايت دارد آن را به تفصيل ذكر مي كنيم.

قال رسول ا صلي ا.. عليه و آله: «من مات علي حب ال محمد مات شهيدا»

«هر كس با محبت آل محمد (ص) بميرد شهيد از دنيا رفته است.

الا و من مات علي حب ال محمد مغفوراً له

الا و من مات علي حب ال محمد مات تائباً

الا و من مات علي حب ال محمد مات مؤمناً مستكمل الايمان.

الا و من مات علي حب ال محمد بشره ملك الموت بالجنه ثم منكر و نكير.

الا و من مات علي حب ال محمد يزف الي الجنه كما شرف العروس الي البيت زوجها.

الا و من مات علي حب ال محمد فتح له في قبره بابان الي الجنه

الا و من مات علي حب ال محمد جعل ا قبره فرار ملائكه الرحمه

الا و من مات علي حب ال محمد علي السنه و الجماعه

الا و من مات علي بغض ال محمد جاء يوم القيامه مكتوب بين عينيه مأيوس من رحمه ا

الا و من مات علي بغض ال محمد لم يتم رائحه الجنه

الا و من مات علي بغض ال محمد مات كافراً

آگاه باشيد ك هر كس با محبت آل محمد (ص) از دنيا برود بخشوده است. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد از دنيا برود با توبه از دنيا رفته است. آگاه باشيد كه هر كس با محبت محمد (ص) از دنيا برود مؤمن كامل الايمان از دنيا رفته است. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد  بميرد فرشته مرگ او را بشارت به بهشت مي دهد و سپس منكر و نكير ا ين مژده را به او خواهند داد. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد (ص) از دنيا برود او را با احترام به سوي بهشت مي برند مانند عروسي كه به خانه داماد با احترام برده مي شود. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد بميرد در قبر او دري به سوي بهشت گشوده مي شود. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد از دنيا برود خداوند قبر او را زيارتگاه فرشتگان رحمت قرار مي دهد. آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد از دنيا برود بر سنت و جماعت اسلام از دنياي رفته است. آگاه باشيد كه هر كس با دشمني آل محمد (ص) از دنيا برود روز قيامت در حالي كه او وارد محشر مي شود بر پيشاني او نوشته شده مأيوس از رحمت خدا. آگاه باشيد ك هر كس با دشمني آل محمد (ص) بميرد بوي بهشت را استشمام نخواهد كرد. آگاه باشيد كه هر كس با دشمني آل محمد از دنيا برود كافر از دنيا رفته است.

آيه محبت و دلبستگي به امام

«قل لا سألتكم من اجر فهو لكم»     سوره ي سباء آيه ي 47

«بگو اجر پاداشي (دلبستگي و محبت به اهل بيت (ع)) كه از شما خواستم به سود خود شماست»

يكي از مسائلي كه بارها در قرآن يادآور شده است و حتي تنها مربوط به پيامبر ا سلام نيست، بلكه در مورد اكثر پيامبران آمده، محبت و عشق ورزيدن امت به خاندان پيامبان مي باشد. همان طور كه در آيه ي فوق مشاهده مي شد و نيز بسياري از آيات ديگر قرآن كه اين مفهوم را دارا  هستند پيامبران الهي از مردم و امت خود اجر و پاداشي جز محبت و دلبستگي به خاندان خويش نمي خواستند، زيرا اجر آنها با خداوند بوده است و پيامبران هم به عنوان وظيفه اي كه خداوند بر عهده ي آنها گذاشته بوده است مردم را هدايت مي كردند. جالب اين است كه اگر لفظي و كلامي به نام اجر و پاداش در مورد آنها آمده است در واقع چيزي بوده كه نهايتاً سود و منفعت آن به خود امت بر مي  گشته است. براي مثال خداوند اجر پيامبر را كه بايد امت مي پرداخته است در ابراز محبت و دوستي نزديكان پيامبر (ص) اهل بيت (ع) قرار داده است به نحوي كه در صورت ا نجام اين امر فايده ي آن به خود امت بر مي گردد و با شروع محبت و عشق و علاقه ورزيدن به خاندان عصمت به تدريج به آنها نزديك شده و بر اثر اين نزديكي كمالات و علم و هدايتشان را درك مي كنند و به امامت و ولايت آنها پي برده و اقرار مي ورزند و راه كامل عبوديت را يافته و در آن گام مي نهند، نكته ي قابل توجه اين است كه هميشه ابراز اين محبت نسبت به افرادي از نزديكان پيامبر (ص)  خواسته شده است كه خط امامت و ولايت از ميان آنها عبور مي كرده است والا هيچ گاه ضرورت اين محبت به صرف نزديكي با پيامبر (ص) به دست نمي آمده، همان طوري كه هيچ كس را اعتقاد بر اين غنيمت كه امت بايد به عموي پيامبر (ص) يعني ابولهب محبت بورزد بلكه بي شك تنفر از او ضرورت ايمان است. اما آن كس كه دوستي او نشانه ي ايمان و بغض نسبت به او نشانگر است[14]. كسي است كه از نظر ايمان، شجاعت، عمل صالح، علم، راستي، ايثار، جهاد در راه حق، درستي و گوي سبقت را از همگي ربوده است و او برادر پيامبر (ص) و امين وحي او و امام امت او، علي بن ابيطالب، اميرالمؤنين (ع) است. ميان محبت راستين و عمل، رابطه اي سخت استوار برقرار است، چگونه ممكن است كه انسان به فردي محبت داشته و عشق ورزد اما رفتار و افكارش با او در تضاد بوده و با او بيگانه باشد، چگونه ممكن است كه انساني به خانداني علاقه داشته باشد اما از مكتب و حركت و نحوه ي زندگاني آنها به دور باشد، به راستي اگر عشق و محبت، راستين باشد، انسان رفته رفته، اخلاق و ويژگيهاي محبوب خود را به دست مي آورد.

 



[1]. بيست و پنج سال سكوت علي (ع) ص 262، تأليف فؤاد فاروقي از نويسندگان اهل سنت به نقل از ديوان شمس

[2]. خليل بن احمد نحوي

[3]. كارلايل

[4] . سليمان كناني «مقدمه ي كتاب امام علي مشعلي و دژي»

[5]. ابوبكر بن ابي فتحانه (مناقب خوارزمي)

[6]. عمربن خطاب «امام علي (ع)

[7]. ميخائيل نعيمه

[8] «و تركوك قائما» سوره ي جمعه

[9]. سوره ي توبه آيه ي 128.

[10]. غايه الحرام، صفحه ي 276.

[11]. غايه الحرام صفحه ي 264 حديث 4.

[12]. تفسير الميزان جلد 6 صفحه ي 49.

[13]. تصديق اين فضيلت در بسياري از كتب اهل سنت.

[14]. سخن معروف پيامبر خطاب به علي (ع) از كتاب سيرتنا و صفحه ي 12.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 04 اسفند 1393 ساعت: 10:16 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره تفسیر سوره واقعه

بازديد: 595

 

"جزء هفدهم  حزب پنجاه وچهارسوره واقعه مكي "

چند حديث در منزلت سوره واقعه:

امام جعفر صادق (ع ) مي فرمايد:در برهان آمده است هر كس درشب جمعه سوره واقعه را قرائت كند خداوند او را دوست

مي دارند و در دنيا تنگي و گدايي نبيند و آفتي از آفات دنيا به وي نرسد و در آخرت از رفقاي اميرالمؤمنين علي ابن ابيطالب (ع)

باشد .

در مصباح شيخ كفعمي آمده است :هر كس در شبهاي جمعه سوره واقعه را قرا ئت كند هرگز منافق نشود ان شا ءالله تعالي .

در مصباح شيخ كفعمي مسطور است :اگر زني را درد زائيدن دشوار شود سوره واقعه را بنويسيد وبر او ببنديد وبه آساني فارغ شود .

پيامبر اكرم (ص)مي فرمايند :در خواص القران روايت است هر كه سورهءواقعه را قرائت نمايد نوشته نشود از غافلان واگربنويسند و در منزل گذارند خير و بركت در آن پيدا شود وكسي كه مواظبت بر قرائت آن نمايد فقير و بيچاره نشود و موجب زيادي ،حفظ و توفيق وسعت در مال گردد.

نكات اخلاقي اين سوره:

 *رفع فقروبلا 

*خيرو بركت ونجات از غفلت

* ايمان دشوار

*زيادي حافظه

ابن بابويه از حضرت باقر(ع) روايت كرده فرمود:هر كس سوره واقعه را در هر شب پيش از خواب بخواند خداوند او را حفظ كند

 وخدا راملاقات كند در حالتيكه صورت او مانند ماه شب چهارده

 است وفرمود در تلاوت سوره واقعه منفعتهايي است كه قابل شماره نيست از آن جملهاگر بالين شخص محتضر قرائت كنند روح آنبسهولت خارج شود و چنانكه بر ميتبخوانند خداوند او را بيامرزد.

نكته اصلي دراين سوره اين است كه قيامت البته واقع مي شود و دروغ نيست ومردم سه طايفه مي شوند اصحاب راست واصحاب چپ وسابقون و بيان احوال آنها و دلايل بحث و نشور و حالات خلايق هنگام مرگ و خارج شدن از دنيا هنگاميكه قيامت واقع گرددو در وقوعش هيچ ريب وكذب نيستآن روز قومي را به دوزخ فرو برد و خوارو ذيل كند و طايفه اي را به درجات بهشت سر بلند و رفيع گرداند.   

ابن بابويه ذيل آيه فوق از حضرت امام زين العابدين (ع) روايت كرده فرمود : هر كس پند نگيرد به موعظه هاي خداوند خارج شود

از دنيا با حسرت و پشيماني . سوگند به خداوند نيست دنيا وآخرت مگر مانند دو كفه ترازو هر كدام سنگين تر شود آن يكي سبك گردد.

از حضرت امام زين العابدين (ع) روايت كرده كه فرمود:عجب دارم از بعضي مردم كه فكر مرگ نيستند و حال آنكه در هر شب و روز مي بينند مردم مي ميرند و عجب است از كسانيكه نشانه هاي آخرت را انكار مي كنند در حاليكه نشانه هاي اول را مشاهده كردندو از حضرت امام صادق (ع) ذيل آيه (ءانتم تزرعونه ...)روايت شده

كه فرمود هر وقت خواستيد زراعت كنيد و تخم بيفشانيد يك مشت از تخم را به دست گرفته و سه مرتبه اين آيه را بخوانيد و در هر مرتبه بگوئيد :خداوند زارع است پروردگار اين دانه ها را بنام مقدست مي افشانيم به آنها بركت مرحمت فرما و ما را از محصولش بهرمند ساز آنگاه تخم ها را بر زمين بيفشانيد.

اي مردم نعمت ولايت آل محمد (ص) را كه خداوند به شما عطا نمود تكذيب كرديد پس چگونه خواهيد بود هنگاميكه جان به گلويتان برسد و چشم شما به جمال مقدس اميرالمومنين (ع) بيفتد و ببيند كه به دوستان خود بشارت بهشت و به دشمنان خود وعده دوزخ مي دهد .

پروردگار نزديكتر است به آن حضرت از شما مردم ولي شما مردم در حق امير المو منين (ع) معرفت ندارد و به مقام ومنزلت ايشان بميرد و آگاه نيستند و چنانكه شايسته است آن بزرگوار را نمي شنا سيد.

*از فرصت ها خوب استفاده كنيم و فرصت را غنيمت بشماريم و عمر خود را به بطالت نگذرانيم تادر لحظه مرگ از مرگ نترسيم و از خدا فرصت دوباره نخواهيم و هر لحظه فكر كنيم كه شايد ممكن است الان مرگ ما فرا برسد.

 


 

درس اخلاق اسلامي

 

 

 

استاد مربوطه:

خانم نجاتي يزدي

 

تهيه كنندگان:

حميده كمالي- مولودفرجي

 

 

 

نيمسال اول سال تحصيلي 85-84


 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 04 اسفند 1393 ساعت: 10:10 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره تفسیر سوره سجده

بازديد: 137

 

مقدمه

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 103

نامهاى اين سوره


معروف اين است كه اين سوره در مكه نازل شده است . بعضى از مفسران هيچيك از آيات آن را استثناء نكرده اند، ولى بعضى ديگر آيه 18 تا 20 را مدنى مى دانند، و معتقدند اين سه آيه در مدينه نازل شده ، در حالى كه هيچ قرينه و نشانه اى در اين آيات از مدنى بودن به چشم نمى خورد.
نام اين سوره در بعضى از روايات و در لسان مشهور مفسران سوره سجده يا الم سجده است ، و گاه براى مشخص ساختن آن از سوره حم سجده آنرا به نام سجده لقمان مى خوانند، چرا كه بعد از سوره لقمان قرار گرفته .
در بعضى از روايات نيز از آن به الم تنزيل ياد شده .
فخر رازى و آلوسى نيز نام سوره مضاجع را از جمله نامهاى آن ذكر كرده اند (به تناسب آيه 16 اين سوره تتجافى جنوبهم عن المضاجع ...).


فضيلت تلاوت سوره سجده


در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين آمده است : من قراء الم تنزيل و تبارك الذى بيده الملك ، فكانما احيا ليلة القدر: كسى كه سوره الم تنزيل و تبارك را بخواند مانند آن است كه شب قدر را احيا گرفته باشد.
در حديث ديگرى از امام جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام ) چنين نقل شده : من قراء سوره السجدة فى كل ليلة جمعه اعطاه الله كتابه بيمينه ، و لم يحاسبه بما كان منه ، و كان من رفقاء محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اهلبيته : هر كس سوره سجده را در

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 104

هر شب جمعه بخواند خداوند نامه اعمال او را به دست راست او مى دهد، و گذشته او را مى بخشد، و از دوستان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اهل بيتش (عليهم السلام ) خواهد بود.
از آنجا كه در اين سوره بحثهاى گسترده اى از مبدء و معاد و مجازاتهاى مجرمان در روز رستاخيز و درسهاى هشدار دهنده اى مربوط به مومنان و كافران آمده است بدون شك تلاوت آن ، ولى تلاوتى كه سرچشمه انديشه ، و انديشهاى كه مبدء تصميم گيرى و حركت بوده باشد، مى تواند آنچنان انسان را بسازد كه مشمول اين همه فضيلت و افتخار گردد و اثر بيدار كننده اش همچون احياء شب قدر و نتيجه اش قرار گرفتن در صف اصحاب اليمين ، و رسيدن به افتخار دوستى پيامبر و آلش گردد
محتواى سوره سجده
اين سوره به حكم آنكه از سورههاى مكى است خطوط اصلى سورههاى مكى يعنى بحث از مبدء و معاد و بشارت و انذار را قويا تعقيب مى كند و روى هم رفته در آن چند بخش جلب توجه مى كند:
1 - قبل از هر چيز سخن از عظمت قرآن ، و نزول آن از سوى پروردگار عالميان ، و نفى اتهامات دشمنان از آن است .
2 - سپس بحثى پيرامون نشانه هاى خداوند در آسمان و زمين ، و تدبير اين جهان دارد.
3 - بحث ديگرى پيرامون آفرينش انسان از ((خاك )) و ((آب نطفه )) و ((روح الهى )) و اعطاى وسائل فراگيرى علم و دانش ، يعنى چشم و گوش ‍ و خرد از سوى خداوند به او مى باشد.
4 - بعد از آن از رستاخيز و حوادث قبل از آن يعنى مرگ و بعد از آن يعنى

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 105

سوال و حساب سخن مى گويد.
5 و 6 - بحثهاى موثر و تكان دهنده اى از بشارت و انذار دارد مومنان را به جنة الماوى نويد مى دهد و فاسقان را به عذاب آتش تهديد مى كند.
7 - به همين مناسبت اشاره كوتاهى به تاريخ بنى اسرائيل و سرگذشت موسى (عليه السلام ) و پيروزيهاى اين امت دارد.
8 - و باز به تناسب بحث بشارت و انذار اشاره اى به احوال گروهى ديگر از امتهاى پيشين و سرنوشت دردناك آنها مى كند.
9 و 10 - بار ديگر به مسئله توحيد و نشانه هاى عظمت خدا باز مى گردد و با تهديد دشمنان لجوج سوره را پايان مى دهد.
به اين ترتيب هدف اصلى سوره تقويت مبانى ايمان به مبدء و معاد و ايجاد موج نيرومندى از حركت به سوى تقوا، و بازدارى از سركشى و طغيان و توجه به ارزش مقام والاى انسان است كه مخصوصا در آغاز حركت اسلام و در محيط مكه فوق العاده لازم بوده .

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 106

آيه : 1- 5
آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
الم (1)
تَنزِيلُ الْكتَبِ لا رَيْب فِيهِ مِن رَّب الْعَلَمِينَ(2)
أَمْ يَقُولُونَ افْترَاهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّك لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِك لَعَلَّهُمْ يهْتَدُونَ(3)
اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض ‍ وَ مَا بَيْنَهُمَا فى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ استَوَى عَلى الْعَرْشِ مَا لَكُم مِّن دُونِهِ مِن وَلىٍّ وَ لا شفِيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ(4)
يُدَبِّرُ الاَمْرَ مِنَ السمَاءِ إِلى الاَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فى يَوْمٍ كانَ مِقْدَارُهُ أَلْف سنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ(5)

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 107

ترجمه:
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1-الم
2 - اين كتابى است كه از سوى پروردگار جهانيان نازل شده و شك و ترديدى در آن نيست .
3 - ولى آنها مى گويند (محمد) آن را به دروغ به خدا بسته است ، اما (بايد بدانند) اين سخن حقى است از سوى پروردگارت تا گروهى را انذار كنى كه قبل از تو هيچ انذار كننده اى براى آنها نيامده است ، شايد (پند گيرند و) هدايت شوند.
4 - خداوند كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو است در شش روز (دوران ) آفريده سپس بر عرش (قدرت ) قرار گرفت ، هيچ ولى و شفاعت كننده اى براى شما جز او نيست ، آيا متذكر نمى شويد؟
5 - امور اين جهان را از آسمان به سوى زمين تدبير مى كند سپس در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهائى است كه شما مى شمريد به سوى او باز مى گردد (و دنيا پايان مى يابد).

تفسير:
عظمت قرآن ، و مبدء و معاد


باز در اين سوره با حروف مقطعه (الف - لام - ميم ) روبرو مى شويم و اين پانزدهمين بار است كه در آغاز سوره هاى قرآنى اين گونه حروف را مى يابيم .
در آغاز سوره هاى بقره (جلد اول ) و آل عمران (جلد دوم ) و اعراف (جلد ششم ) پيرامون تفاسير مختلف اين حروف به طور مشروح بحث كرده ايم ، بحثى كه درباره اهميت قرآن بلافاصله بعد از اين حروف آمده است بار ديگر بيانگر اين حقيقت است كه الم اشاره به عظمت قرآن و قدرتنمائى عظيم پروردگار است كه چنين كتاب بزرگ و پر محتوا كه معجزه جاويدان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 108

است از حروف ساده الفبا كه در دسترس همگان قرار دارد به وجود آورده است .
مى فرمايد: اين كتابى است كه از سوى پروردگار جهانيان نازل شده و شك و ترديدى در آن راه ندارد (تنزيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ).


اين آيه در واقع پاسخ به دو سوال است ، گوئى نخست از محتواى اين كتاب آسمانى سوال مى شود، در پاسخ مى گويد: محتواى آن حق است و جاى كمترين شك و ترديد نيست ، سپس سوال درباره ابداع كننده آن به ميان مى آيد، در پاسخ مى گويد اين كتاب از سوى ((رب العالمين )) است .
اين تفسير نيز محتمل است كه جمله من ((رب العالمين )) دليلى باشد براى جمله لا ريب فيه گوئى كسى سوال مى كند به چه دليل اين كتاب حق است و جاى ترديد ندارد، مى گويد به دليل اينكه از سوى پروردگار جهانيان است كه هر حق و واقعيتى از وجودش مى جوشد.
ضمنا تكيه بر صفت ((رب العالمين )) از ميان اوصاف خدا ممكن است اشاره به اين باشد كه اين كتاب ، مجموعه اى است از شگفتيهاى جهان هستى و عصاره اى است از حقايق عالم وجود، چرا كه از سوى پروردگار جهانيان است . توجه به اين نكته نيز لازم است كه قرآن نمى خواهد در اينجا به صرف


تفسير نمونه جلد 17 صفحه 109

ادعا قناعت كند بلكه مى خواهد بگويد چيزى كه عيانست چه حاجت به بيان است ، محتواى اين كتاب خود گواه حقانيت و صحت آنست .
سپس به تهمتى كه بارها مشركان و منافقان بى ايمان به اين كتاب بزرگ آسمانى بسته بودند اشاره كرده مى فرمايد: آنها مى گويند: محمد اينها را به دروغ بر خدا بسته است و از ناحيه پروردگار جهانيان نيست (ام يقولون افتراه ).


در پاسخ ادعاى بى دليل آنها مى گويد: اين افترا نيست ، بلكه سخن حقى است از سوى پروردگارت (بل هو الحق من ربك ).


و دليل حقانيت آن در خود آن آشكار و نمايان است :


سپس به هدف نزول آن پرداخته مى گويد: هدف اين بوده كه گروهى را انذار كنى كه پيش از تو انذار كننده اى براى آنها نيامده است ، شايد پند گيرند و هدايت شوند (لتنذر قوما ما آتاهم من نذير من قبلك لعلهم يهتدون ).
گر چه دعوت پيامبر اسلام هم بشارت است و هم انذار و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيش از آنچه نذير است بشير است ولى در برابر قومى گمراه و لجوج بايد بيشتر روى انذار تكيه كرد.
جمله ((هو الحق من ربك ))باز اشاره به اين است كه دليل حقانيتش در خود آن مشهود است .
و جمله ((لعلهم يهتدون )) اشاره به اين است كه قرآن زمينه ساز هدايت است ولى تصميم گيرى نهائى به هر حال با خود انسان مى باشد. در اينجا دو سوال پيش مى آيد:

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 110

1 - منظور از اين قوم كه هيچ بيم دهنده اى قبل از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى آنها نيامده بود چه قومى است ؟
2 - بعلاوه مگر قرآن نمى گويد: و ان من امة الا خلد فيها نذير: ((هيچ امتى نبوده مگر اينكه بيم دهنده اى در آن وجود داشته است )) (فاطر - 24)
در پاسخ سوال اول جمعى از مفسران گفته اند: منظور قبيله قريش است كه پيش از پيامبر اسلام انذار كننده الهى نداشتند.
بعضى ديگر گفته اند: منظور دوران فترت است (يعنى فاصله ميان قيام عيسى (عليه السلام ) و ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
ولى هيچكدام از اين دو پاسخ صحيح به نظر نميرسد، زيرا طبق عقيده مستدل ، هرگز زمين از حجت الهى خالى نمى ماند، و در هر عصر و زمان پيامبر يا وصى پيامبرى براى اتمام حجت در ميان انسانها وجود داشته و دارد.


بنابراين به نظر مى رسد كه منظور در اينجا از نذير پيامبر بزرگى باشد كه دعوت خود را آشكارا و توام با معجزات و در محيطى وسيع و گسترده آشكار سازد، و مى دانيم چنين انذار كننده اى در جزيره عربستان و در ميان قبائل مكه قيام نكرده بود.


و در پاسخ سوال دوم بايد گفت : جمله و ان من امة الا خلا فيها نذير مفهومش اين است كه هر امتى ، انذار كننده اى داشته است ، و اما اينكه او در هر مكان ، شخصا حضور داشته باشد لازم نيست ، همين اندازه كه صداى دعوت پيامبران بزرگ الهى بوسيله اوصياى آنها به گوش همه مردم جهان برسد كافى است .

اين سخن درست به آن مى ماند كه بگوئيم هر امتى پيامبر اولوالعزمى داشته و داراى كتاب آسمانى بوده ، مفهومش اين است كه صداى اين پيامبر و كتاب آسمانى او از طريق نمايندگان و اوصيايش به همه آن امت در طول تاريخ رسيده است .

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 111

بعد از بيان عظمت قرآن و رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به يكى ديگر از مهمترين پايه هاى عقائد اسلامى يعنى توحيد و نفى شرك پرداخته چنين مى گويد: خدا آن كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه را در ميان اين دو است در شش روز آفريده است (الله الذى خلق السماوات و الارض و ما بينهما فى ستة ايام ).


كرارا گفته ايم منظور از شش روز در اين آيات ، شش دوران است ، زيرا مى دانيم يكى از معانى روز در استعمالات روزمره دوران است ، چنانكه مى گوئيم روزى رژيم استبدادى حكومت مى كرد، و امروز نظام شورائى ، در حالى كه مى دانيم رژيمهاى استبدادى هزاران سال حكومت مى كردند، اما از آن تعبير به ((روز)) مى كنند.
و از سوى ديگر مى دانيم : بر آسمان و زمين دورانهاى مختلفى گذشته است :

روزى تمام كرات منظومه شمسى به صورت توده واحد مذابى بود.
روز ديگرى سيارات از خورشيد جدا شدند و به دور آن به گردش در آمدند. روزى زمين يكپارچه آتش بود.
و روز ديگر سرد و آماده زندگى گياهان و حيوانات شد، سپس موجودات زنده طى مراحل مختلف به وجود آمدند.
(ما شرح اين معنى و نيز دورانهاى ششگانه را بطور مبسوط در جلد ششم صفحه 200 به بعد ذيل آيه 54 سوره اعراف آورده ايم ).
بديهى است قدرت بى انتهاى پروردگار براى ايجاد تمام اين جهان در يك

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 112

لحظه كوتاه و كمتر از آن كافى است ، ولى اين نظام تدريجى بهتر مى تواند بيانگر عظمت خدا و علم و تدبير او در تمام مراحل باشد.
فى المثل اگر ((جنين )) در يك لحظه تمام دوران تكامل خود را طى مى كرد و متولد مى شد شگفتيهاى آن از نظر انسان دور مى ماند، اما هنگامى كه مى بينيم هر روز و هر هفته در طول اين نه ماه شكل و شرائط شگرف تازه اى به خود مى گيرد و مراحل گوناگون عجيبى را يكى بعد از ديگرى پشت سر مى گذارد به عظمت آفريدگار بهتر آشنا مى شويم .
بعد از مساله آفرينش به مساله حاكميت خداوند بر عالم هستى پرداخته مى گويد: ((سپس خداوند بر عرش قدرت قرار گرفت ، و بر كل عالم هستى حكومت كرد)) (ثم استوى على العرش ).
كلمه ((عرش )) چنانكه قبلا نيز گفته ايم در اصل به معنى تختهاى بلند پايه است ، و معمولا كنايه از قدرت مى آيد، چنانكه در تعبيرات روزانه مى گوئيم پايه هاى تخت فلانكس فرو ريخت يعنى قدرتش بر باد رفت .
بنا بر اين قرار گرفتن خداوند بر عرش نه به معنى جسمانى آن است كه خداوند همچون پادشاهان تختى داشته باشد و روى آن بنشيند، بلكه به اين معنى است كه او هم خالق جهان هستى است ، و هم حاكم بر كل عالم .
و در پايان آيه با اشاره به مساله توحيد ((ولايت )) و ((شفاعت )) مراحل توحيد را كامل مى كند، مى فرمايد: ((جز او ولى و شفيعى براى شما نيست )) (ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع ).
با اين دليل روشن كه خالقيت جهان نشانه حاكميت او است ، و حاكميت دليل بر توحيد ولى و شفيع و معبود است ، چرا بيراهه مى رويد و دست به دامن بتها

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 113

مى زنيد؟ ((آيا متذكر نمى شويد))؟! (افلا تتذكرون ).
در حقيقت مراحل سه گانه توحيد كه در آيه فوق منعكس است هر كدام دليلى بر ديگرى محسوب مى شود، توحيد خالقيت دليل بر توحيد حاكميت است و توحيد حاكميت دليل بر توحيد ولى و شفيع و معبود.
در اينجا سؤ الى براى بعضى از مفسران مطرح شده كه جواب آن چندان پيچيده نيست ، و آن اينكه جمله اخير مى گويد: غير از خدا شما سرپرست و شفاعت كننده اى نداريد، و مفهومش اين است كه ولى و شفيع شما تنها خدا است ، آيا ممكن است كسى نزد خودش شفاعت كند؟!
اين سؤ ال را از سه راه مى توان پاسخ گفت :
1 - با توجه به اينكه همه شفيعان بايد به اجازه او شفاعت كنند من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه : ((چه كسى مى تواند نزد او جز به اجازه او شفاعت كند)) (بقره - 255) بنا بر اين مى توان گفت كه شفاعت هر چند از ناحيه پيامبران و اولياء الهى باشد باز به ذات پاك او بر مى گردد، خواه شفاعت براى آمرزش گناهان باشد و يا براى رسيدن به نعمتهاى الهى .
شاهد اين سخن ، آيه اى است كه درست به مضمون همين آيه در آغاز سوره يونس آمده و در آنجا مى خوانيم : يدبر الامر ما من شفيع الا من بعد اذنه : ((هيچ شفاعت كننده اى جز بعد از اجازه او نخواهد بود)) (يونس 3).
2 - با توجه به اينكه به هنگام توسل به درگاه پروردگار ما به صفات او متوسل مى شويم ، از رحمانيت و رحيميتش ، از غفاريت و غفوريتش ، و از فضل و كرمش استمداد مى جوئيم گوئى او را نزد خودش شفيع قرار مى دهيم ، و اين صفات را واسطه ميان خود و ذات پاكش مى شمريم ، هر چند در حقيقت صفات او عين ذات او است .
اين همان چيزى است كه در دعاى كميل در عبارت پر معنى على (عليه السلام ) آمده

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 114

است و استشفع بك الى نفسك : ((من بوسيله تو نزد تو شفاعت مى طلبم ))!
3 - منظور از ((شفيع )) در اينجا ناصر و يار و ياور است ، و مى دانيم يار و ياور و ناصر تنها خدا است ، و اينكه بعضى شفاعت را در اينجا به معنى آفرينش و تكميل نفوس گرفته اند در حقيقت به همين معنى باز مى گردد.
در آخرين آيه مورد بحث ، نخست اشاره به توحيد پروردگار، سپس به مساله ((معاد)) اشاره مى كند، و به اين ترتيب سه شاخه توحيد كه در آيات گذشته بيان شده (توحيد خالقيت و حاكميت و عبوديت ) در اينجا با ذكر ((توحيد ربوبيت )) يعنى تدبير جهان هستى تنها بوسيله خداوند تكميل مى گردد.
مى فرمايد: ((خداوند امور اين جهان را از مقام قرب خود به سوى زمين تدبير مى كند)) (يدبر الامر من السماء الى الارض ).
و به تعبير ديگر خداوند تمام عالم هستى را از آسمان گرفته تا زمين ، زير پوشش تدبير خود قرار داده است ، و جز او مدبرى در اين جهان وجود ندارد.
سپس مى افزايد: ((تدبير امور در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهائى است كه شما مى شماريد به سوى او باز مى گردد)) (ثم يعرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون ).
منظور از اين روز، روز قيامت است .
توضيح اينكه : مفسران در تفسير آيه فوق سخنان فراوانى گفته اند و احتمالات مختلفى داده اند:
1 - بعضى آن را اشاره به ((قوس نزولى )) و ((صعودى )) تدبير عالم در همين دنيا دانسته اند.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 115

2 - بعضى اشاره به فرشتگان الهى مى دانند كه فاصله آسمان را تا زمين در مدت پانصد سال طى مى كنند، و در همين مدت نيز باز مى گردند و به تدبير اين جهان به فرمان خدا مشغولند.
3 - بعضى ديگر آن را اشاره به دورانهاى تدبير الهى در اين عالم مى دانند و معتقدند كه دورانهاى مختلف تدبير هر يك هزار ساله است ، و در هر هزار سال خداوند تدبير امر آسمان و زمين را به فرشتگان خود، دستور مى دهد، و پس از پايان اين دوران هزار ساله ، دوران ديگرى آغاز مى شود.
اين تفسيرها در عين اينكه مطالب گنگ و مبهمى را ارائه مى دهد، قرينه و شاهد خاصى از خود آيه و از آيات ديگر قرآن ندارد.
به عقيده ما منظور از اين آيه به قرينه آيات ديگر قرآن ، و نيز رواياتى كه در تفسير آيه وارد شده چيز ديگرى است .
و آن اينكه : خداوند اين جهان را آفريده ، و آسمان و زمين را با تدبير خاصى نظم بخشيده ، و به انسانها و ديگر موجودات زنده لباس حيات پوشانده ، ولى در پايان جهان اين تدبير را بر مى چيند، خورشيد تاريك و ستارگان بى فروغ مى شوند و به گفته قرآن ، آسمانها را همچون طومارى در مى نوردد، تا به حالت قبل از گسترش اين جهان در مى آيند: يوم نطوى السماء كطى السجل للكتب كما بداءنا اول خلق نعيده : ((آن روز كه آسمان را همچون طومارى در هم مى پيچيم ، سپس همانگونه كه آفرينش را آغاز كرديم آن را باز مى گردانيم )).
و به دنبال در هم پيچيده شدن اين جهان طرحى نوين و جهانى وسيعتر ابداع مى گردد، يعنى پس از پايان اين دنيا جهان ديگر آغاز مى شود.
اين معنى در آيات ديگر قرآن نيز آمده است از جمله در آيه 156 سوره بقره مى خوانيم : انا لله و انا اليه راجعون : ((ما از آن خدا و از سوى او هستيم ،

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 116

و به سوى او باز مى گرديم )) و در سوره روم آيه 27 چنين آمده است : و هو الذى يبداء الخلق ثم يعيده و هو اهون اليه ((او كسى است كه آفرينش را آغاز مى كند و سپس باز مى گرداند و اين بر او آسانتر است )).
و در آيه 34 يونس مى خوانيم : قل الله يبداء الخلق ثم يعيده فانى تؤ فكون : ((بگو خداوند آفرينش را آغاز كرده سپس آن را باز مى گرداند، با اينحال چرا از حق رويگردان مى شويد))؟
با توجه به اين تعبيرات و تعبيرات ديگرى كه مى گويد تمام امور سرانجام به خدا باز مى گردند و اليه يرجع الامر كله (سوره هود آيه 123) روشن مى شود كه آيه مورد بحث نيز از آغاز و ختم جهان و بر پا شدن روز قيامت سخن مى گويد كه گاهى از آن تعبير به ((قوس نزولى )) و ((قوس صعودى )) مى كنند.
بنابر اين مفهوم آيه چنين مى شود كه ((خداوند تدبير امر اين جهان از آسمان به زمين مى كند (از آسمان آغاز و به زمين منتهى مى گردد) سپس ‍ همه اينها در روز قيامت به سوى او باز مى گردند)).
در تفسير ((على بن ابراهيم )) در ذيل همين آيه مى خوانيم : ((منظور تدبير امورى است كه خداوند به تدبير آن مى پردازد، و همچنين امر و نهى كه در شرع وارد شده و اعمال همه بندگان ، تمام اينها روز قيامت آشكار مى شود، و مقدار آن روز به اندازه هزار سال از سالهاى اين دنيا است )).
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه در آيه 4 سوره معارج در مورد طول روز قيامت مى خوانيم : تعرج الملائكة و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة : ((فرشتگان و روح به سوى او عروج مى كنند در روزى كه پنجاه هزار سال است )) چگونه مى توان ميان آيه مورد بحث كه مقدار آن را فقط يكهزار سال

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 117

تعيين مى كند و آيه سوره معارج جمع كرد؟
پاسخ اين سؤ ال در حديثى كه در ((امالى شيخ طوسى )) از ((امام صادق )) (عليه السلام ) نقل شده آمده است ، فرمود: ان فى القيامة خمسين موقفا، كل موقف مثل الف سنة مما تعدون ، ثم تلا هذه الاية فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة : ((در قيامت پنجاه موقف (محل توقف براى رسيدگى به اعمال و حساب ) است كه هر موقفى به اندازه يكهزار سال از سالهائى است كه شما مى شمريد، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است )).
البته اين تعبيرات منافاتى با اين مطلب نيز ندارد كه عدد هزار و پنجاه هزار در اينجا عدد شماره اى نباشد، بلكه هر كدام براى تكثير و بيان فزونى باشد، يعنى در قيامت پنجاه موقف است كه در هر موقفى انسان مدت بسيار زيادى بايد توقف كند.

نكته ها:

 


سوء استفاده از آيه ((يدبر الامر))
بعضى از پيروان مسلكهاى ساختگى در عصر ما براى توجيه مسلك خود، آيه فوق را دستاويز قرار داده و با اشتباه كارى و مغالطه خواسته اند آن را بر منظور خود تطبيق كنند، اتفاقا با غالب مبلغين آنها كه انسان روبرو مى شود از جمله دلائلى كه فورا به آن متشبث مى شوند همين آيه ((يدبر الامر من السماء الى الارض ... مى باشد، آنها مى گويند:
منظور از ((امر)) در اين آيه ((دين و مذهب )) است و ((تدبير)) بمعنى فرستادن دين و ((عروج )) بمعنى برداشتن و نسخ دين است ! و روى اين حساب هر مذهبى بيش از هزار سال نمى تواند عمر كند و بايد جاى خود را به مذهب ديگر بسپارد و به اين ترتيب مى گويند: ما قرآن را قبول داريم ، اما مطابق همين قرآن پس از

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 118

گذشتن هزار سال مذهب ديگر خواهد آمد!!
اكنون مى خواهيم به عنوان يك فرد بيطرف آيه مزبور را درست بررسى و تجزيه و تحليل كنيم ببينيم آيا ارتباطى به آنچه آنها مدعى هستند دارد يا نه ؟ بگذريم از اينكه اين معنى به قدرى از مفهوم آيه دور است كه به فكر هيچ خواننده خالى الذهنى نمى آيد.
پس از دقت مى بينيم تطبيق آيه بر آنچه آنها مى گويند نه تنها با مفهوم آيه سازگار نيست بلكه از جهات بسيارى اشكال واضح دارد:
1 - كلمه ((امر)) را به معنى دين و مذهب گرفتن نه تنها دليلى ندارد بلكه آيات ديگر قرآن آن را نفى مى كند، زيرا در آيات ديگرى امر به معنى فرمان آفرينش استعمال شده است مانند ((انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون )) (آيه 82 سوره يس ) ((جز اين نيست كه امر او اين است كه هر گاه چيزى را اراده كند مى گويد موجود باش !، فورا موجود مى شود)).
در اين آيه و آيات ديگرى مانند آيه 50 سوره قمر، و 27 سوره مؤ منون ، و 54 سوره اعراف ، و 32 سوره ابراهيم ، و 12 سوره نحل ، و 25 سوره روم ، و آيه 12 سوره جاثيه ، و بسيارى آيات ديگر امر به همين معنى امر تكوينى استعمال شده ، نه به معنى تشريع دين و مذهب
اساسا هر جا سخن از آسمان و زمين و آفرينش و خلقت و مانند اينها است امر به همين معنى است (دقت كنيد).
2 - كلمه ((تدبير)) نيز در مورد خلقت و آفرينش و سامان بخشيدن به وضع جهان هستى به كار مى رود نه به معنى نازل گردانيدن مذهب ، لذا مى بينيم در آيات ديگر قرآن (آيات يكديگر را تفسير مى كنند) در مورد دين و مذهب هرگز كلمه ((تدبير)) به كار نرفته بلكه كلمه ((تشريع )) يا ((تنزيل )) يا ((انزال )) به كار رفته است .

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 119

شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا: ((سرآغاز شريعت از چيزى بود كه به نوح توصيه كرد)) (شورى - 13).
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون : ((كسى كه به آنچه خدا نازل كرده حكم نكند كافر است )) (مائده - 44).
نزل عليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه : ((قرآن را به حق بر تو نازل كرد كه تصديق كننده كتب آسمانى قبل است )) (آل عمران - 3).
3 - آيات قبل و بعد ((آيه مورد بحث )) مربوط به خلقت و آفرينش جهان است نه مربوط به تشريع اديان ، زيرا در آيه ((قبل )) گفتگو از آفرينش ‍ آسمان و زمين در شش روز (و به عبارت ديگر شش دوران ) بود و در آيات ((بعد)) سخن از آفرينش انسان است .
ناگفته پيدا است تناسب آيات ايجاب مى كنند كه اين آيه هم كه در وسط آيات ((خلقت )) واقع شده مربوط به مساله خلقت و تدبير امر آفرينش ‍ باشد.
لذا اگر كتب تفسير را كه صدها سال قبل نوشته شده مطالعه كنيم مى بينيم با اينكه در تفسير اين آيه احتمالات گوناگونى داده اند هيچكس احتمال نداده كه آيه مربوط به تشريع اديان بوده باشد. مثلا در تفسير ((مجمع البيان )) كه از مشهورترين تفاسير اسلامى است و مؤ لف آن در قرن ششم هجرى ميزيسته با اينكه اقوال مختلفى در تفسير آيه فوق ذكر شده از احدى از دانشمندان اسلام قولى دائر بر اينكه آيه مربوط به تشريع اديان است نقل نكرده است .
4 - كلمه ((عروج )) به معنى ((صعود كردن و بالا رفتن )) است ، نه به معنى نسخ اديان و زائل شدن ، و در هيچ جاى قرآن ((عروج )) به معنى ((نسخ )) ديده نمى شود (اين كلمه در پنج آيه از قرآن ذكر شده و در هيچ مورد به اين معنى نيست ) بلكه در مورد اديان همان كلمه ((نسخ )) يا ((تبديل )) و امثال آن به كار مى رود.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 120

اساسا اديان و كتب آسمانى چيزى نيستند كه مثلا مانند ارواح بشر پس از پايان عمر با فرشتگان به آسمان پرواز كنند، بلكه آئينهاى نسخ شده در همين زمين هستند ولى در پاره اى از مسايل از درجه اعتبار افتاده اند در حالى كه اصول آنها به قوت خود باقى است .
خلاصه اينكه كلمه ((عروج )) علاوه بر اينكه در هيچ جاى قرآن مجيد به معنى نسخ اديان بكار نرفته اصولا با مفهوم نسخ اديان سازش ندارد، زيرا اديان منسوخه عروجى به آسمان ندارند.
5 - علاوه بر همه اينها اين معنى با واقعيت عينى ابدا تطبيق نمى كند، زيرا فاصله اديان گذشته با يكديگر در هيچ مورد يكهزار سال نبوده است !.
مثلا فاصله ميان ظهور حضرت ((موسى )) (عليه السلام ) و حضرت ((مسيح )) (عليه السلام ) بيش از 1500 سال و فاصله ميان حضرت مسيح (عليه السلام ) و ظهور پيامبر بزرگ اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كمتر از 600 سال ، است !
همانطور كه ملاحظه مى كنيد هيچ يك از اين دو نه تنها با هزار سال كه آنها مى گويند جور نيست بلكه فاصله زيادى دارد.
فاصله ميان ظهور ((نوح )) (عليه السلام ) كه يكى از پيامبران ((اولوا العزم )) و پايه گذار آئين و شريعت خاصى است با قهرمان بتشكن ((ابراهيم )) (عليه السلام ) كه يكى ديگر از پيامبران صاحب شريعت است بيش از 1600 سال و فاصله ((ابراهيم )) (عليه السلام ) با ((موسى )) (عليه السلام ) را كمتر از 500 سال نوشته اند.
از اين موضوع چنين نتيجه مى گيريم كه حتى به عنوان يك نمونه ، فاصله يكى از مذاهب و اديان گذشته با آئين بعد از خود هزار سال نبوده است ، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل !
6 - از همه اينها كه بگذريم دعوى سيد على محمد باب كه اينهمه توجيهات ناروا را به خاطر او متحمل شده اند با اين حساب ابدا نمى سازد، زيرا به اعتراف

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 121

خود آنها تولدش در سال 1325 و شروع ادعايش در سال 1260 هجرى قمرى بود و با توجه به اينكه شروع دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) 13 سال پيش از هجرت بوده فاصله ميان اين دو 1273 سال مى شود يعنى ((273)) سال اضافه دارد! حالا ما با چه نقشه اى اين ((273)) را زير آب كنيم و چگونه اين عدد بزرگ را ناديده بگيريم ؟ بايد از خودشان پرسيد!.
7 - وانگهى فرض كنيد تمام اين شش ايراد را كنار بگذاريم و از اين تجزيه و تحليلهاى روشن صرف نظر نمائيم و خرد را به داورى طلبيم فرض كنيد ما به جاى قرآن مى خواستيم تكليف آيندگان را در برابر مدعيان تازه نبوت روشن سازيم و بگوئيم : بعد از گذشتن هزار سال در انتظار پيامبر تازه اى باشيد آيا راهش اين بود كه به اين صورتى كه در آيه مزبور ذكر شده مطلب را بگوئيم كه تا مدت دوازده سيزده قرن احدى از دانشمندان و غير دانشمندان كمترين اطلاعى از معنى آيه پيدا نكنند تنها بعد از گذشتن 1273 سال عده اى به عنوان يك كشف جديد كه آن نيز تنها مورد قبول خودشان است نه ديگران از آن پرده بردارند؟
آيا عاقلانه تر نبود كه بجاى اين جمله گفته شود به شما بشارت مى دهم كه بعد از هزار سال پيامبرى به اين نام ظهور خواهد كرد چنانكه عيسى (عليه السلام ) درباره پيامبر اسلام گفته : و مبشرا برسول ياتى من بعد اسمه احمد سوره صف آيه 6.
به هر حال شايد اين مساله تا اين حد كه ما بحث كرديم نياز به بحث نداشت ولى براى روشن ساختن نسل جوان مسلمان نسبت به دامهائى كه استعمار جهانى تهيه ديده و مسلكهائى كه براى تضعيف جبهه اسلام ساخته و پرداخته چاره اى جز اين نداشتيم تا گوشه اى از منطق آنها را بدانند و بقيه را خود حساب كنند.

آيه 6 - 9
آيه و ترجمه
ذَلِك عَلِمُ الْغَيْبِ وَ الشهَدَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(6)
الَّذِى أَحْسنَ كلَّ شىْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الانسنِ مِن طِينٍ(7)
ثُمَّ جَعَلَ نَسلَهُ مِن سلَلَةٍ مِّن مَّاءٍ مَّهِينٍ(8)
ثُمَّ سوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السمْعَ وَ الاَبْصرَ وَ الاَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشكُرُونَ(9)

ترجمه:
6 -
او خداوندى است كه از پنهان و آشكار با خبر است ، و شكست ناپذير و مهربان است .
7 - او همان كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد، و آغاز آفرينش انسان را از گل قرار داد.
8 - سپس نسل او را از عصارهاى از آب ناچيز و بى قدر خلق كرد.
9 - بعد اندام او را موزون ساخت و از روح خويش در وى دميد و براى شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد، اما كمتر شكر نعمتهاى او را بجاى مى آوريد!.

تفسير:
مراحل شگفت انگيز آفرينش انسان
آيات مورد بحث نخست اشاره و تاكيدى است بر بحثهاى توحيدى كه در آيات قبل گذشت كه در چهار مرحله خلاصه مى شد (توحيد خالقيت ، حاكميت

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 123

ولايت و ربوبيت ) مى فرمايد: ((كسى كه با اين صفات گفته شد او است خداوندى كه از نهان و آشكار با خبر است و شكست ناپذير و مهربان است )) (ذلك عالم الغيب و الشهادة العزيز الرحيم ).
بديهى است كسى كه مى خواهد تدبير امور آسمان و زمين كند، و حاكم بر آنها باشد، و عهده دار مقام ولايت و شفاعت و خلاقيت باشد، بايد از همه چيز، از پنهان و آشكار آگاه باشد كه بدون آگاهى و علم گسترده هيچيك از اين امور امكان پذير نيست .
در عين حال چنين كسى بايد ((عزيز))، (قدرتمند و شكست ناپذير) باشد تا بتواند اين كارهاى مهم را انجام دهد.
ولى عزت و قدرتى نه تواءم با خشونت ، بلكه تواءم با رحيميت و لطف !
آيه بعد اشاره اى به نظام احسن آفرينش به طور عموم ، و سرآغازى براى بيان خلقت انسان و مراحل تكامل او به طور خصوص است ، مى فرمايد: ((او همان كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد)) (الذى احسن كل شى ء خلقه ).
و به هر چيز آنچه نياز داشت داد، و به تعبير ديگر بناى كاخ عظيم خلقت را بر ((نظام احسن )) يعنى بر چنان نظمى استوار كرد كه از آن كاملتر تصور نمى شد.
در ميان همه موجودات پيوند و هماهنگى آفريد، و به هر كدام آنچه را با زبانحال مى خواستند عطا فرمود.
اگر به وجود يك انسان نگاه كنيم و هر يك از دستگاههاى بدن او را در نظر بگيريم مى بينيم از نظر ساختمان ، حجم ، وضع سلولها، طرز كار آنها، درست آن گونه آفريده شده است كه بتواند وظيفه خود را به نحو احسن انجام دهد، و در عين حال آنچنان ارتباط در ميان اعضاء قرار داده كه همه بدون استثناء روى يكديگر تاثير دارند، و از يكديگر متاثر مى شوند.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 124

و درست همين معنى در جهان بزرگ با مخلوقات بسيار متنوع ، مخصوصا در جهان موجودات زنده با آن سازمانهاى بسيار متفاوت ، حاكم است .
خلاصه :

دهنده اى كه به گل نكهت و به گل جان داد

 

به هر كه آنچه سزا ديد حكمتش آن داد!

آرى او است كه انواع عطرهاى دل انگيز را به گلهاى گوناگون مى بخشد و او است كه به خاك و گل روح و جان مى دهد و از آن انسانى آزاده و باهوش ‍ مى سازد و نيز از همين خاك تيره گاه انواع گلها، گاه انسان ، و گاه انواع موجودات ديگر مى آفريند، و حتى خود خاك نيز در حد خود آنچه را بايد داشته باشد دارا است .
نظير اين سخن همان است كه در آيه 50 سوره طه از قول موسى و هارون مى خوانيم : ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى : ((پروردگار ما همان كس است كه به هر موجودى آنچه را لازمه آفرينش او بود داد، و سپس او را در تمام مراحل وجود رهبرى كرد)).
در اينجا سؤ الى در مورد آفرينش شرور و آفات و چگونگى سازش آن با ((نظام احسن جهان )) مطرح مى شود كه در بحث نكات به خواست خدا مورد بررسى قرار خواهيم داد.
قرآن سپس با ذكر اين مقدمه ((آفاقى )) وارد بحث انفسى مى شود و همانگونه كه در بحث آيات آفاقى از چند شاخه توحيد سخن گفت در اينجا از چند موهبت بزرگ در مورد انسانها سخن مى گويد.
نخست مى فرمايد: ((خداوند آغاز آفرينش انسان را از گل قرار داد)) (و بداء خلق الانسان من طين ).
تا هم عظمت و قدرت خود را نشان دهد كه آنچنان مخلوق برجستهاى را از چنين موجود ساده و كم ارزشى آفريده و آن ((دل آويز)) نقش را از ((ماء وطينى ))

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 125

خلق كرده .
و هم به اين انسان هشدار دهد كه تو از كجا آمده اى و به كجا خواهى رفت .
پيدا است اين آيه سخن از آفرينش ((آدم )) مى گويد، نه همه انسانها، چرا كه ادامه نسل او در آيه بعد مطرح است ، و ظاهر اين آيه دليل روشنى است بر خلقت مستقل انسان و نفى فرضيه تحول انواع (لااقل در مورد نوع انسان ).
گر چه بعضى خواسته اند اين آيه را چنين تفسير كنند كه با فرضيه تكامل انواع نيز مى سازد زيرا آفرينش انسان به انواع پستتر بر مى گردد، و آنها نيز به آب و گل سرانجام منتهى مى شود.
ولى ظاهر تعبير آيه اين است كه ميان آدم و گل انواع ديگرى - آنهم انواعى بى شمار - از موجودات زنده فاصله نبوده ، بلكه آفرينش انسان بدون واسطه از گل صورت گرفته است .
البته قرآن در مورد انواع ديگر جانداران سخنى به ميان نياورده است .
اين معنى با توجه به آيه 59 سوره آل عمران روشنتر مى شود آنجا كه مى فرمايد: ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب : ((آفرينش ‍ عيسى بدون وجود پدر چيز عجيبى نيست همانند آفرينش آدم است كه او را از خاك آفريد)).
و در سوره حجر آيه 26 مى فرمايد: و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حما مسنون ((ما انسان را از گل خشكيده كه از گل بد بوى آفريده شده بود گرفتيم )).
از مجموع آيات چنين استفاده مى شود كه آفرينش آدم به صورت يك خلقت مستقل ، از خاك و گل به وجود آمده است ، و مى دانيم فرضيه تحول انواع هرگز به صورت يك مساءله قطعى علمى در نيامده كه به خاطر تضادش ‍ با ظهور آيات فوق بخواهيم آنها را طور ديگر تفسير كنيم ، و به تعبير ديگر مادام كه قرينه اى روشن

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 126

برخلاف ظواهر آيات وجود نداشته باشد بايد آنها را به همان معنى ظاهرش ‍ تطبيق كرد و در مورد آفرينش مستقل آدم چنين است .
آيه بعد به آفرينش نسل انسان و چگونگى تولد فرزندان آدم در مراحل بعد اشاره كرده مى گويد: ((سپس خداوند نسل او را از عصاره اى از آب ناچيز و بى قدر قرار داد)) (ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين ).
((جعل )) در اينجا به معنى آفرينش ، و ((نسل )) به معنى فرزندان و نوهها در تمام مراحل است .
((سلاله )) در اصل به معنى عصاره و فشرده خالص هر چيز است و منظور از آن در اينجا نطفه آدمى است كه در حقيقت عصاره كل وجود او مى باشد و مبدء حيات و منشاء تولد فرزند و ادامه نسل است .
اين آب كه ظاهرا آبى است بى ارزش و بى مقدار از نظر ساختمان و سلولهاى حياتى شناور در آن ، و همچنين تركيب مخصوص مايعى كه سلولها در آن شناورند بسيار ظريف و فوق العاده دقيق و پيچيده است و از نشانه هاى عظمت پروردگار و علم و قدرت او محسوب مى شود و كلمه مهين كه به معنى ضعيف و حقير و ناچيز است اشاره به وضع ظاهرى آن مى باشد و گر نه از اسرار آميزترين موجودات است .
آيه بعد اشاره است به مراحل پيچيده تكامل انسان در عالم رحم ، و همچنين مراحلى كه آدم به هنگام آفرينش از خاك طى نمود، مى فرمايد: ((سپس اندام انسان را موزون ساخت )) (ثم سواه ).
((و از روح خويش در او دميد))! (و نفخ فيه من روحه ).
((و براى شما گوش و چشمان و دلها قرار داد)) (و جعل لكم السمع و الابصار

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 127

و الافئدة ).
((اما كمتر شكر نعمتهاى او را بجا مى آوريد)) (قليلا ما تشكرون ).
((سواه )) از ماده ((تسويه )) به معنى تكميل كردن است ، و اين اشاره به مجموع مراحلى است كه انسان از هنگامى كه به صورت نطفه است تا مرحله اى كه تمام اعضاى بدن او آشكار مى گردد طى مى كند و همچنين مراحلى را كه آدم بعد از آفرينش از خاك تا به هنگام نفخ روح پيمود.
تعبير به ((نفخ )) (دميدن ) كنايه اى است براى حلول روح در بدن آدمى گوئى تشبيه به هوا و تنفس شده است ، هر چند نه اين است و نه آن
و اگر گفته شود نطفه انسان از آغاز كه در رحم قرار مى گيرد و قبل از آن يك موجود زنده است بنابر اين نفخ روح چه معنى دارد؟
در پاسخ مى گوئيم در آغاز كه نطفه منعقد مى شود تنها داراى يكنوع ((حيات نباتى )) است يعنى فقط تغذيه و رشد و نمو دارد، ولى از حس و حركت كه نشانه ((حيات حيوانى )) است و همچنين قوه ادراكات كه نشانه ((حيات انسانى )) است در آن خبرى نيست .
اما تكامل نطفه در رحم به مرحله اى مى رسد كه شروع به حركت مى كند و تدريجا قواى ديگر انسانى در آن زنده مى شود، و اين همان مرحله اى است كه قرآن از آن تعبير به نفخ روح مى كند.
اضافه ((روح )) به ((خدا)) به اصطلاح ((اضافه تشريفى )) است ، يعنى

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 128

يك روح گرانقدر و پر شرافت كه سزاوار است روح خدا ناميده شود در انسان دميده شد، و بيانگر اين واقعيت است كه انسان گر چه از نظر ((بعد مادى )) از ((خاك تيره )) و يا ((آب بى مقدارى )) است ، ولى از نظر بعد معنوى و روحانى حامل روح الهى است .
يكسوى وجود او به خاك منتهى مى شود، و سوى ديگرش به عرش ‍ پروردگار و ((طرفه معجونى )) است ((كز فرشته سرشته و ز حيوان !)) و به خاطر داشتن همين دو بعد، قوس صعودى و نزولى و تكامل و انحطاط او فوق العاده وسيع است .
قرآن در آخرين مرحله كه پنجمين مرحله آفرينش انسان محسوب مى شود اشاره به نعمتهاى گوش و چشم و قلب كرده است ، البته منظور در اينجا خلقت اين اعضاء نيست چرا كه اين خلقت قبل از نفخ روح صورت مى گيرد، بلكه منظور حس شنوائى و بينائى و درك و خرد است .
و اگر از ميان تمام حواس ظاهر و باطن تنها روى اين سه تكيه كرده ، به خاطر اين است كه مهمترين حس ظاهرى انسان كه رابطه نيرومندى ميان او و جهان خارج برقرار مى كند، گوش و چشم است ، گوش اصوات را درك مى كند و مخصوصا تعليم و تربيت وسيله آن انجام مى گيرد، و چشم وسيله ديدن جهان خارج و صحنه هاى مختلف اين عالم است .
نيروى عقل و خرد نيز مهمترين حس باطنى انسان و يا به تعبير ديگر حكمران وجود بشر است .
جالب اينكه ((افئدة )) جمع ((فؤ اد)) به معنى قلب است ، ولى مفهومى ظريفتر از آن دارد اين كلمه معمولا در جائى گفته مى شود كه ((افروختگى )) و ((پختگى )) در آن باشد!.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 129

و به اين ترتيب خداوند در اين آيه مهمترين ابزار شناخت را در ((ظاهر)) و ((باطن )) وجود انسان بيان كرده است ، چرا كه علوم انسانى يا از طريق تجربه بدست مى آيد و ابزار آن ، چشم و گوش است .
يا از طريق ((تحليلها و استدلالهاى عقلى )) و وسيله آن ، عقل و خرد است كه در قرآن از آن به ((افئده )) تعبير شده ، حتى دركهائى كه از طريق وحى يا اشراق و شهود بر قلب انسان صورت مى گيرد، باز بوسيله همين ((افئده )) مى باشد.
اگر اين ابزار شناخت از آدمى گرفته شود، ارزش وجودى او تا سر حد يك مشت سنگ و خاك سقوط مى كند، و به همين دليل در پايان آيه مورد بحث انسانها را به مساله شكرگزارى اين نعمتهاى بزرگ توجه مى دهد و مى گويد: كمتر شكر او را بجا مى آوريد، اشاره به اينكه هر قدر شكر اين نعمتهاى بزرگ را بجا آوريد باز كم است !.

نكته:
چگونگى آفرينش آدم از خاك
گرچه در آيات مختلف قرآن گاه سخن از آفرينش انسان از ((گل )) است (مانند آيات فوق ) و مانند آنچه در داستان آدم و ابليس در سوره اسراء آيه 61 آمده است فسجدوا الا ابليس قال ء اسجد لمن خلقت طينا : ((همه فرشتگان براى آدم سجده كردند جز ابليس ))، گفت : ((آيا من براى موجودى سجده كنم كه از گل آفريده شده است ؟)) (سوره اسراء آيه 61).
و گاه سخن از آفرينش از ((آب )) مانند و جعلنا من الماء كل شى ء حى (انبياء - 30).
ولى پيدا است كه همه اينها به يك مطلب باز مى گردد، حتى در آنجا كه سخن از آفرينش آدم از ((تراب )) (خاك ) است ، مانند ان مثل عيسى عند الله

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 130

كمثل آدم خلقه من تراب (آل عمران - 59) زيرا منظور خاك آميخته به آب يعنى گل است .
از اينجا دو نكته روشن مى شود:
1 - آنها كه احتمال داده اند منظور از آفرينش انسان از خاك اين است كه افراد بشر از گياهان - بطور مستقيم يا غير مستقيم - تغذيه مى كنند و گياهان نيز همه از خاكند، درست نيست ، چرا كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند و آيات مورد بحث به قرينه آيات ديگر قرآن اشاره به آفرينش ‍ شخص آدم است كه از خاك آفريده شد.
2 - همه اين آيات ، دليلى است بر نفى فرضيه تكامل (لااقل در مورد انسان ) و اينكه نوع بشر كه منتهى به ((آدم )) مى شود داراى يك خلقت مستقل است .
و آنها كه گمان كرده اند آيات آفرينش از خاك اشاره به نوع انسان است كه با هزاران واسطه به موجودات تك سلولى باز مى گردد، و آنها نيز طبق فرضيات اخير از لجنهاى كنار اقيانوسها به وجود آمده اند، و اما خود آدم فردى بود كه از ميان نوع بشر برگزيده شد و خلقت مستقلى نداشت ، بلكه امتياز او صفات ويژه او بود، به هيچوجه با ظواهر آيات قرآن سازگار نيست .
مجددا تاكيد مى كنيم مساله تحول انواع ، يك قانون مسلم علمى نيست ، تنها يك فرضيه است ، زيرا چيزى كه ريشه آن در مليونها سال قبل نهفته شده و مسلما قابل تجربه و مشاهده حسى نيست نمى تواند در رديف قوانين ثابت علمى در آيد، بلكه فرضيه اى است كه براى توجيه پديده تنوع انواع به وجود آمده و ارزش آن ، بيش از اين نيست كه پديده هائى را توجيه تخمينى كند، و مى دانيم فرضيه ها دائما در حال تغيير و دگرگونى هستند و در برابر فرضيه هاى جديد ميدان را خالى مى كنند.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 131

بنابر اين هرگز نمى توان روى آنها در مسائل فلسفى كه نياز به پايه هاى قطعى دارند تكيه كرد.
توضيح مشروح در باره پايه هاى فرضيه تكامل انواع و نارسائيهاى آن را در جلد 11 صفحه 81 به بعد تحت عنوان ((قرآن و خلقت انسان )) ذيل آيه 28 سوره حجر بيان كرديم .
در پايان اين بحث ياد آورى اين نكته را لازم مى دانيم كه فرضيه تكامل هيچگونه ارتباطى با مساله ((توحيد و خداشناسى )) ندارد، و دليلى بر نفى جهان ماوراء طبيعت محسوب نمى شود، زيرا اعتقاد توحيدى مى گويد: جهان از سوى خداوند آفريده شده و تمام خواص موجودات را خدا به آنها اعطا كرده و در تمام مراحل از خداوند افاضه فيض بر آنها مى شود، اين معنى را يك معتقد به نظريه ((ثبوت انواع )) مى تواند پذيرا باشد همانگونه كه يك معتقد به فرضيه تحول انواع تنها مشكلى كه فرضيه تحول با آن روبرو است اين است كه با شرحى كه قرآن براى آفرينش آدم بيان كرده و چگونگى خلقت او را از خاك و گل ذكر مى كند سازگار نيست .
بنابر اين ما فرضيه تكامل را تنها به اين دليل نفى مى كنيم نه به دليل مخالفت آن با مساله توحيد اين از نظر تفسيرى .
و اما از نظر علمى (علوم طبيعى ) فرضيه تكامل را همانطور كه اشاره شد از اين جهت نفى مى كنيم كه دلائل قطعى بر ثبوت آن وجود ندارد.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 132

آيه 10 - 14
آيه و ترجمه
وَ قَالُوا أَ ءِذَا ضلَلْنَا فى الاَرْضِ أَ ءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدِ بَلْ هُم بِلِقَاءِ رَبهِمْ كَفِرُونَ(10)
* قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَك الْمَوْتِ الَّذِى وُكلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ(11)
وَ لَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاكِسوا رُءُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصرْنَا وَ سمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صلِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ(12)
وَ لَوْ شِئْنَا لاَتَيْنَا كلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَ لَكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنى لاَمْلاَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ(13)
فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا إِنَّا نَسِينَكمْ وَ ذُوقُوا عَذَاب الْخُلْدِ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(14)

ترجمه:
10 -
آنها گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و در زمين گم شديم آفرينش ‍ تازه اى خواهيم يافت ؟! ولى آنها لقاى پروردگارشان را انكار مى كنند (و مى خواهند با انكار معاد آزاد باشند و به هوسرانى خويش ادامه دهند).
11 - بگو: فرشته مرگ كه بر شما مامور شده (روح ) شما را مى گيرد، سپس ‍ به سوى پروردگارتان باز مى گرديد.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 133

12 - و اگر ببينى مجرمان را هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان سر به زير افكنده ، مى گويند: پروردگارا! آنچه وعده كرده بودى ديديم و شنيديم ، ما را باز گردان تا عمل صالح بجا آوريم ، ما به قيامت ايمان داريم !
13 - اگر ما مى خواستيم به هر انسانى (از روى اجبار) هدايت لازمش را مى داديم ، ولى (من آنها را آزاد گذارده ام ) و مقرر كرده ام كه دوزخ را (از انسانهاى بى ايمان و گنهكار) از جن و انس همگى پر كنم
14 - (و به آنها مى گويم ) بچشيد (عذاب جهنم را) بخاطر اينكه ملاقات امروز خود را فراموش كرديد، ما نيز شما را فراموش كرديم ، و بچشيد عذاب هميشگى را بخاطر اعمالى كه انجام مى داديد.

تفسير:
ندامت و تقاضاى بازگشت
اين آيات با بحث گويائى در باره ((معاد)) آغاز مى شود، سپس حال ((مجرمان )) را در جهان ديگر بازگو مى كند، و مجموعا تكميلى است براى بحثهاى گذشته كه پيرامون ((مبداء)) سخن مى گفت ، زيرا مى دانيم بحث از ((مبدا)) و ((معاد)) در قرآن مجيد غالبا توام با يكديگر است .
نخست مى گويد: ((آنها گفتند آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك شديم و در زمين گم شديم ، آفرينش تازه اى خواهيم يافت ))؟! (و قالوا اذا ضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جديد).
تعبير به ((گم شدن در زمين )) (ضللنا فى الارض ) اشاره به اين است كه انسان پس از مردن خاك مى شود، همانند ساير خاكها، و هر ذره اى از آن بر اثر عوامل طبيعى و غير طبيعى به گوشه اى پرتاب مى شود، و ديگر چيزى از او باقى به نظر نمى رسد تا آن را در قيامت دوباره بازگردانند.
ولى آنها در حقيقت منكر قدرت خداوند بر اين كار آنها نيستند ((بلكه آنها

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 134

لقاى پروردگارشان را انكار مى كنند)) (بل هم بلقاء ربهم كافرون ).
آنها مى خواهند مرحله لقاى پروردگار كه مرحله حساب و كتاب و ثواب و عقاب است منكر شوند و به دنبال آن آزادى عمل پيدا كنند تا هر چه مى خواهند انجام دهند!.
در واقع اين آيه شباهت زيادى با آيات نخستين سوره قيامت دارد آنجا كه مى گويد: ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه بلى قادرين على ان نسوى بنانه بل يريد الانسان ليفجر امامه يسئل ايان يوم القيامه : ((آيا انسان گمان مى كند ما استخوانهاى پراكنده او را جمع نخواهيم كرد؟! ما حتى قادريم (خطوط) سر انگشتان او را به نظام نخستين بازگردانيم ! ولى هدف انسان اين است كه ايامى را كه در اين دنيا در پيش دارد (با انكار قيامت ) به گناه و فجور بگذراند لذا سؤ ال مى كند روز قيامت كى خواهد بود))؟ (سوره قيامت - 3 - 6).
بنابر اين آنها از نظر استدلال لنگ نيستند، بلكه شهوات آنها حجابى بر قلبشان افكنده و نيات سوئشان مانع قبول مساله معاد است ، و گرنه همان خداوندى كه به يك قطعه آهنربا اين اثر را بخشيده كه ذرات بسيار كوچك آهن را كه در لابلاى خروارها خاك زمين گم شده با يك گردش در ميان خاكها به خود جذب مى كند و به سادگى آنها را جمع مى نمايد در ميان ذرات بدن يك انسان نيز چنين جاذبه متقابلى را ايجاد فرمايد.
چه كسى مى تواند انكار كند كه آبهاى موجود در جسم يك انسان (و اكثر جسم انسان آب است ) و همچنين مواد غذائى آن هر كدام مثلا در هزار سال پيش هر جزئى از آن در گوشه اى از جهان پراكنده بوده است ، هر قطره اى در اقيانوسى و هر ذره اى در اقليمى ، اما آنها از طريق ابر و باران و ديگر عوامل طبيعى جمع شدند و سرانجام وجود انسانى را تشكيل دادند، چه جاى تعجب كه پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال اول دو باره گرد هم آيند و بهم پيوندند؟

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 135

آيه بعد پاسخ آنها را از طريق ديگرى بيان مى كند، مى گويد: تصور نكنيد شخصيت شما به همين بدن جسمانى شما است ، بلكه اساس شخصيتتان را روح شما تشكيل مى دهد، و او محفوظ است ((بگو: فرشته مرگ كه مامور شما است (روح ) شما را مى گيرد، سپس به سوى پروردگارتان باز مى گرديد)) (قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون ).
با توجه به مفهوم ((يتوفاكم )) كه از ماده ((توفى )) (بر وزن تصدى ) به معنى بازستاندن است مرگ به معنى فنا و نابودى نخواهد بود، بلكه يكنوع قبض و دريافت فرشتگان نسبت به روح آدمى است كه اساسى ترين بخش ‍ وجود انسان را تشكيل مى دهد.
درست است كه قرآن از معاد جسمانى سخن مى گويد و بازگشت روح و جسم مادى را در معاد قطعى مى شمرد، ولى هدف از آيه فوق بيان اين حقيقت است كه اساس شخصيت انسان اين اجزاى مادى نيست كه تمام فكر شما را به خود مشغول ساخته بلكه همان گوهر روحانى است كه از سوى خدا آمده و به سوى او باز مى گردد.
و در يك جمع بندى مى توان چنين گفت كه دو آيه فوق به منكران معاد چنين پاسخ مى دهد: كه اگر مشكل شما پراكندگى اجزاى جسمانى است كه خودتان قدرت خدا را قبول داريد و منكر آن نيستيد، و اگر مشكل اضمحلال و نابودى شخصيت انسان بر اثر اين پراكندگى است آن نيز درست نيست چرا كه پايه شخصيت انسان بر روح قرار گرفته .
اين ايراد بى شباهت به شبهه معروف ((آكل و ماكول )) نيست ، همان گونه كه پاسخ آن نيز در دو مورد با يكديگر شباهت دارد.
ضمنا توجه به اين نكته نيز لازم است كه در پاره اى از آيات قرآن ، ((توفى ))

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 136

و ((قبض ارواح )) به خداوند نسبت داده شده (الله يتوفى الانفس حين موتها): ((خداوند جانها را به هنگام مرگ مى گيرد)) (زمر - 42) و در بعضى به مجموعه اى از فرشتگان ، الذين تتوفاهم الملائكة ظالمى انفسهم ...: ((آنها كه فرشتگان قبض روحشان مى كنند در حالى كه ستم پيشه اند ...)) (نحل - 28).
و در آيات مورد بحث ، قبض ارواح به ((ملك الموت )) (فرشته مرگ ) نسبت داده شده است .
ولى در ميان اين تعبيرات هيچگونه منافاتى نيست ((ملك الموت )) معنى جنس را دارد و به همه فرشتگان اطلاق مى شود، و يا اشاره به رئيس و بزرگتر آنها است ، و از آنجا كه همه به فرمان خدا قبض روح مى كنند به خدا نيز نسبت داده شده است .
سپس وضع همين مجرمان كافر و منكران معاد را كه در قيامت با مشاهده صحنه هاى مختلف آن از گذشته خود سخت نادم و پشيمان مى شوند چنين مجسم كرده مى گويد: ((اگر ببينى مجرمان را هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان سر به زير افكنده مى گويند: پروردگارا! آنچه وعده كرده بودى ديديم و شنيديم ما پشيمانيم ، ما را باز گردان تا عمل صالح بجا آوريم ، ما به اين جهان قيامت يقين داريم )) (در تعجب فرو خواهى رفت ) (و لو ترى اذ المجرمون ناكسوا رؤ سهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون ).
به راستى تعجب مى كنى كه آيا اين افراد سر بزير و نادم و پشيمان ، همان مغروران سركش و چموش هستند كه در دنيا در برابر هيچ حقيقتى سر فرود

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 137

نمى آوردند؟ اما اكنون كه صحنه هاى قيامت را مى بينند و به مقام شهود مى رسند به كلى تغيير موضع مى دهند تازه اين تغيير موضع و بيدارى زود گذر است ، و طبق آيات ديگر قرآن اگر به اين جهان باز گردند به همان روش ‍ خود ادامه مى دهند (انعام آيه 28).
((ناكس )) از ماده ((نكس )) (بر وزن عكس ) به معنى وارونه شدن چيزى است و در اينجا به معنى سر به زير افكندن است .
مقدم داشتن ((ابصرنا)) (ديديم ) بر ((سمعنا)) (شنيديم ) به خاطر آنست كه در قيامت نخست انسان با صحنه ها روبرو مى شود و بعد باز خواست الهى و فرشتگان او را مى شنود.
ضمنا از آنچه گفتيم معلوم مى شود منظور از مجرمان در اينجا، كافران و بخصوص منكران قيامتند.
به هر حال اين نخستين بار نيست كه در آيات قرآن با اين مساله روبرو مى شويم كه مجرمان به هنگام مشاهده نتائج اعمال و آثار عذاب الهى ، سخت پشيمان مى شوند، و تقاضاى بازگشت به دنيا مى كنند، در حالى كه از نظر سنت الهى چنين بازگشتى امكان پذير نيست ، همانگونه كه بازگشت نوزاد به رحم مادر، و ميوه جدا شده از درخت به درخت ممكن نخواهد بود.
اين نكته نيز قابل توجه است كه تنها تقاضاى مجرمان بازگشت به دنيا براى انجام عمل صالح است ، و از اين به خوبى روشن مى شود كه تنها سرمايه نجات در قيامت اعمال صالح است ، اعمالى كه از قلبى پاك و آكنده از ايمان و با خلوص نيت انجام مى گيرد.
و از آنجا كه اين همه اصرار و تاكيد براى پذيرش ايمان ، ممكن است اين توهم را ايجاد كند كه خداوند توانائى ندارد نور ايمان را در قلب آنها پرتوافكن

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 138

كند، در آيه بعد مى افزايد: ((اگر ما مى خواستيم به هر انسانى (اجبارا) هدايت لازمش را مى داديم )) (و لو شئنا لاتينا كل نفس هداها).
مسلما ما چنين قدرتى داريم ، ولى ايمانى كه از طريق اجبار و الزام ما تحقق يابد ارزش چندانى ندارد، اراده ما بر اين تعلق گرفته است كه نوع انسان را به اين افتخار نائل كنيم كه ((مختار)) باشد، و راه تكامل را با پاى خويش ‍ بسپرد.
لذا در پايان آيه مى فرمايد: ((من آنها را آزاد گذاردم ولى مقرر كرده ام كه دوزخ را از انسانهاى بى ايمان و گنهكار از جن و انس همگى پر كنم )) (و لكن حق القول منى لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين ).
آرى آنها با سوء اختيار خود اين راه را طى كرده اند و مستحق مجازاتند، و ما هم اراده قاطع داريم بر اينكه دوزخ را از آنان پر كنيم .
با توجه به آنچه در بالا گفتيم و با توجه به صدها آيه قرآن كه انسان را موجودى مختار و صاحب اراده ، و مكلف به تكاليف و مسئول در برابر اعمال خويش ، و قابل هدايت بوسيله پيامبران و تهذيب نفس و خودسازى ، مى داند، هر گونه توهم دائر بر اينكه آيه فوق دليل بر جبر است آنچنان كه فخر رازى و امثال او پنداشته اند - منتفى مى شود.
ممكن است جمله قاطع و كوبنده فوق اشاره به اين باشد كه مبادا تصور كنيد، رحمانيت و رحيميت خداوند، مانع از مجازات مجرمان آلوده و ستمگر است ، مبادا به آيات رحمت مغرور شويد و خود را از مجازات الهى معاف بشمريد كه رحمت او جائى دارد و غضب او جائى .
او مسلما - مخصوصا با توجه به لام قسم در جمله ((لاملئن )) و نون تاكيد در آخر آن - به اين وعده خود وفا خواهد كرد، و دوزخ را از اين دوزخيان پر مى كند، كه اگر نكند بر خلاف حكمت است .

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 139

لذا در آيه بعد مى گويد: ما به اين دوزخيان خواهيم گفت : ((بچشيد عذاب جهنم را به خاطر اينكه لقاى امروز خود را فراموش كرديد، و ما نيز شما را به دست فراموشى سپرديم ))! (فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا انا نسيناكم ).
((و نيز بچشيد عذاب هميشگى را به سبب اعمالى كه انجام مى داديد)) (و ذوقوا عذاب الخلد بما كنتم تعملون ).
بار ديگر از اين آيه استفاده مى شود كه فراموش كردن دادگاه عدل قيامت سر چشمه اصلى بدبختيهاى آدمى است ، و در اين صورت است كه خود را در برابر قانونشكنيها و مظالم آزاد مى بيند، و نيز از اين آيه به خوبى روشن مى شود كه مجازات ابدى در برابر اعمالى است كه انسان انجام مى دهد و نه چيز ديگر.
ضمنا منظور از فراموش كردن پروردگار نسبت به بندگانش ، بى اعتنائى و ترك حمايت و فريادرسى است و گر نه همه عالم هميشه نزد پروردگار است و فراموشى در باره او معنى ندارد.

نكته ها:
1 - استقلال روح و اصالت آن
نخستين آيه از آيات فوق كه دلالت بر قبض ارواح به وسيله فرشته مرگ دارد از دلائل استقلال روح آدمى است .
زيرا تعبير به ((توفى )) كه همان دريافت داشتن و قبض كردن است نشان مى دهد كه روح پس از جدائى از بدن باقى مى ماند، و نابود نمى شود، و اصولا تعبير از انسان در آيه فوق به ((روح )) يا ((نفس )) گواه ديگرى بر اين معنى است

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 140

زيرا طبق عقيده ماديين ، روح چيزى جز خواص ((فيزيكوشيميائى )) سلولهاى مغزى نيست كه با فناى بدن نابود مى شود، درست مانند از بين رفتن حركات عقربه ساعت بعد از نابودى آن .
طبق اين عقيده ، روح چيزى نيست كه حافظ شخصيت انسان باشد بلكه جزئى از خواص جسم او است كه با متلاشى شدن جسم از بين مى رود.
دلائل فلسفى متعددى بر اصالت و استقلال روح در دست داريم كه ما گوشه اى از آن را ذيل آيه 85 سوره اسراء (جلد 12 صفحه 254 به بعد) آورديم منظور در اينجا بيان دليل نقلى بر اين موضوع بود كه آيه فوق ، از آن آيات دال بر اين معنى محسوب مى شود.
2 - فرشته مرگ (ملك الموت )
از آيات مختلف قرآن مجيد استفاده مى شود كه خداوند امور اين جهان را بوسيله گروهى از فرشتگان تدبير مى كند، چنانكه در آيه 5 سوره ((نازعات )) مى فرمايد: فالمدبرات امرا: ((سوگند به فرشتگانى كه به فرمان خدا تدبير امور مى كنند)).
مى دانيم سنت الهى بر اين است كه مشيت خود را از طريق اسباب پياده كند.
و گروهى از اين فرشتگان ، فرشتگان قبض ارواحند كه در آيات 28 و 33 سوره نحل و بعضى ديگر از آيات قرآن به آنها اشاره شده است ، و در راءس ‍ آنها ((ملك الموت )) قرار دارد.
احاديث زيادى در اين زمينه ، نقل شده كه اشاره به بعضى از آنها از جهاتى لازم به نظر مى رسد:
1 - در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: الامراض

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 141

و الاوجاع كلها بريد الموت و رسل الموت ! فاذا حان الاجل اتى ملك الموت بنفسه فقال يا ايها العبد! كم خبر بعد خبر؟ و كم رسول بعد رسول ؟ و كم بريد بعد بريد؟ انا الخبر الذى ليس بعدى خبر!:
((بيماريها و دردها همگى قاصدان مرگ و فرستادگان او هستند، هنگامى كه عمر انسان به سر مى رسد، فرشته مرگ مى آيد (او از ديدن فرشته مرگ وحشت مى كند و آن را بى مقدمه مى پندارد ولى ) او مى گويد: ((اى بنده خدا چه اندازه خبر بعد از خبر و رسول بعد از رسول و پيك بعد از پيك براى تو فرستادم ؟ اما من آخرين خبرم ، و بعد از من ، خبرى نيست ))!
سپس مى گويد: ((دعوت پروردگارت را اجابت كن خواه از روى ميل و خواه از روى اكراه ))! و هنگامى كه فرشته مرگ قبض روح او مى كند، فرياد بستگان بلند مى شود او صدا مى زند على من تصرخون ؟ و على من تبكون ؟ فو الله ما ظلمت له اجلا و لا اكلت له رزقا بل دعاه ربه : ((بر چه كسى فرياد مى كشيد؟ و براى چه كسى اشگ مى ريزيد؟ به خدا سوگند وقت او به پايان رسيده بود، و تمام روزى خود را دريافت داشته بود، پروردگارش از او دعوت كرد و او دعوت حق را اجابت نمود)).
فليبك الباكى على نفسه ، و ان لى فيكم عودات و عودات حتى لا ابقى فيكم احدا: ((اگر مى خواهيد گريه كنيد بر خويشتن بگرييد!، من باز هم كرارا به ميان شما مى آيم ! تا يكنفر از شما را باقى نگذاريم ))!.
يكبار ديگر اين حديث تكان دهنده را مطالعه كنيد كه حقايق بسيارى در آن نهفته است .
2 - در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى عيادت مردى از انصار به خانه او آمد فرشته مرگ را بالاى سر او ديد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 142

فرمود: با اين دوست من با مدارا و لطف رفتار كن چرا كه او مردى با ايمان است ، عرض كرد اى محمد! بشارت بر تو باد كه من نسبت به همه مؤ منان با محبتم و بدان اى محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هنگامى كه قبض ‍ روح بعضى از فرزندان آدم را مى كنم خانواده او فرياد مى كشند، من در كنار خانه مى ايستم ، مى گويم من گناهى ندارم (عمر او پايان يافته بود) من باز كرارا به ميان شما بر مى گردم ! بهوش باشيد، بهوش !
سپس مى افزايد: ما خلق الله من اهل بيت مدر و لا شعر و لا وبر، فى بر و لا بحر الا و انا اتصفحهم فى كل يوم و ليلة خمس مرات حتى انى لاعرف بصغيرهم و كبيرهم منهم بانفسهم : ((خدا هيچ انسانى را از ساكنان شهر و بيابان ، خانه و خيمه ، در خشكى و دريا، نيافريده ، مگر اينكه من در هر شبانه روز پنج بار دقيقا به آنها نگاه مى كنم تا آنجا كه من صغير و كبير آنها را بهتر از خودشان مى شناسم ))!.
روايات ديگرى نيز به همين مضمون در منابع مختلف اسلامى آمده است كه مطالعه مجموع آنها هشدارى است براى همه انسانها كه بدانند ميان آنان و مرگ فاصله زيادى نيست !، و در يك لحظه كوتاه ممكن است همه چيز پايان گيرد.
آيا با اين حال جاى اين است كه انسان به زرق و برق اين جهان مغرور گردد و آلوده انواع ظلم و گناه شود، و از عاقبت كار غافل بماند؟
آيه 15 - 20
آيه و ترجمه
إِنَّمَا يُؤْمِنُ بِئَايَتِنَا الَّذِينَ إِذَا ذُكرُوا بهَا خَرُّوا سجَّداً وَ سبَّحُوا بحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا يَستَكْبرُونَ (15)
تَتَجَافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِع يَدْعُونَ رَبهُمْ خَوْفاً وَ طمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ(16)
فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِىَ لهَُم مِّن قُرَّةِ أَعْينٍ جَزَاءَ بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(17)
أَ فَمَن كانَ مُؤْمِناً كَمَن كانَ فَاسِقاً لا يَستَوُنَ(18)
أَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ فَلَهُمْ جَنَّت الْمَأْوَى نُزُلا بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(19)
وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ كلَّمَا أَرَادُوا أَن يخْرُجُوا مِنهَا أُعِيدُوا فِيهَا وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَاب النَّارِ الَّذِى كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ(20)

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 144

ترجمه:
15 -
تنها كسانى به آيات ما ايمان مى آورند كه هر وقت اين آيات به آنها ياد آورى شود به سجده مى افتند، و تسبيح و حمد پروردگارشان را بجاى مى آورند و تكبر نمى كنند.
16 - پهلوهايشان از بسترها در دل شب دور مى شود (بپا مى خيزند و رو به درگاه خدا مى آورند) پروردگار خود را با بيم و اميد مى خوانند، و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند.
17 - هيچكس نمى داند چه پاداشهاى مهمى كه مايه روشنى چشمها مى گردد براى آنها نهفته شده ، اين جزاى اعمالى است كه انجام مى دادند.
18 - آيا كسى كه با ايمان باشد همچون كسى است كه فاسق است ؟ نه ، هرگز اين دو برابر نيستند!.
19 - اما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى بهشت جاويدان از آن آنها خواهد بود، اين وسيله پذيرائى (خداوند) از آنهاست در مقابل اعمالى كه انجام مى دادند.
20 - و اما كسانى كه فاسق شدند (و از اطاعت پروردگارشان بيرون رفتند) جايگاه هميشگى آنها آتش است هر زمان بخواهند از آن خارج شوند آنها را به آن باز مى گردانند و به آنها گفته مى شود بچشيد عذاب آتشى را كه انكار مى كرديد!.

تفسير:
پاداشهاى عظيمى كه هيچكس از آن آگاه نيست !
مى دانيم روش قرآن اين است كه بسيارى از حقايق را در مقايسه با يكديگر بيان مى كند، تا كاملا مفهوم و دلنشين گردد.
در اينجا نيز بعد از شرحى كه درباره مجرمان و كافران در آيات پيشين بيان شد به صفات برجسته مؤ منان راستين مى پردازد، و اصول عقيدتى و برنامه هاى

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 145

عملى آنها را به طور فشرده ضمن دو آيه با ذكر هشت صفت ، بيان مى دارد.
نخست مى فرمايد: ((تنها كسانى به آيات ما ايمان مى آورند كه هر وقت اين آيات به آنها ياد آورى شود به سجده مى افتند، و تسبيح و حمد پروردگارشان را بجا مى آورند و تكبر نمى كنند)) (انما يؤ من باياتنا الذين اذا ذكروا بها خروا سجدا و سبحوا بحمد ربهم و هم لا يستكبرون ).
تعبير به ((انما)) كه معمولا براى حصر است ، بيانگر اين نكته است كه هرگاه كسى دم از ايمان مى زند و داراى ويژگيهائى كه در اين آيات آمده نيست در صف مؤ منان راستين نمى باشد، او فردى ضعيف الايمان است كه نمى توان وى را به حساب آورد.
در اين آيه چهار قسمت از صفات آنها بيان شده :
1 - به محض شنيدن آيات الهى به سجده مى افتند، تعبير به ((خروا)) به جاى ((سجدوا)) اشاره به نكته لطيفى است كه اين گروه مؤ منان بيدار دل به هنگام شنيدن آيات قرآن چنان شيفته و مجذوب سخنان پروردگار مى شوند كه بى اختيار به سجده مى افتند و دل و جان را در اين راه از دست مى دهند.
آرى نخستين ويژگى آنها همان عشق سوزان و علاقه آتشينشان به كلام محبوب و معبودشان است .

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 146

همين ويژگى در بعضى ديگر از آيات قرآن به عنوان يكى از برجسته ترين صفات انبياء ذكر شده است ، چنانكه خداوند در باره گروهى از پيامبران بزرگ مى گويد: اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا: ((هنگامى كه آيات خداوند رحمان بر آنان خوانده مى شد به خاك مى افتادند و سجده مى كردند و گريه شوق سر مى دادند)) (سوره مريم آيه 58).
گر چه ((آيات )) در اينجا به طور مطلق ذكر شده ، ولى پيدا است كه منظور از آن بيشتر آياتى است كه دعوت به توحيد و مبارزه با شرك مى كند.
2 و 3 - نشانه دوم و سوم آنها ((تسبيح )) و ((حمد)) پروردگار است ، از يكسو خدا را از نقائص پاك و منزه مى شمرند، و از سوى ديگر او را به خاطر صفات كمال و جمالش ، حمد و ستايش مى نمايند.
4 - وصف ديگر آنها تواضع و فروتنى و ترك هر گونه استكبار است چرا كه كبر و غرور نخستين پله نردبان كفر و بى ايمانى است ، و تواضع و فروتنى در مقابل حق و حقيقت نخستين گام ايمان است !
آنها كه در راه كبر و خود بينى گام بر مى دارند نه در برابر خدا سجده مى كنند، نه تسبيح و حمد او را بجا مى آورند، و نه حق بندگان او را به رسميت مى شناسند، آنها بت بزرگى دارند و آن خودشان است !
سپس به اوصاف ديگر آنها اشاره كرده مى گويد: ((پهلوهايشان از بسترها در دل شب دور مى شود)) بپا مى خيزند و رو به درگاه خدا مى آورند و به راز و نياز با او مى پردازند (تتجافى جنوبهم عن المضاجع ).

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 147

آرى آنها به هنگامى كه چشم غافلان در خواب است مقدارى از شب را بيدار مى شوند، و در آن هنگام كه برنامه هاى عادى زندگى تعطيل است و شواغل فكرى به حداقل مى رسد، و آرامش و خاموشى همه جا را گرفته و خطر آلودگى عبادت به ريا كمتر وجود دارد خلاصه بهترين شرائط حضور قلب فراهم است با تمام وجودشان رو به درگاه معبود مى آورند، و سر بر آستان معشوق مى سايند، و آنچه در دل دارند با او در ميان مى گذارند، با ياد او زنده اند و پيمانه قلب خود را از مهر او لبريز و سرشار دارند.
سپس مى افزايد: ((آنها پروردگار خود را با بيم و اميد مى خوانند)) (يدعون ربهم خوفا و طمعا).
آرى دو وصف ديگر آنها ((خوف )) و ((رجا)) يا ((بيم )) و ((اميد)) است .
نه از غضب و عذاب او ايمن مى شوند، و نه از رحمتش ماءيوس مى گردند، توازن اين بيم و اميد كه ضامن تكامل و پيشروى آنها در راه خدا است همواره در وجودشان حكمفرما است .
چرا كه غلبه خوف بر اميد، انسان را به ياس و سستى مى كشاند.
و غلبه رجاء و طمع انسان را به غرور و غفلت وا مى دارد، و اين هر دو دشمن حركت تكاملى انسان در سير او به سوى خدا است .
آخرين و هشتمين ويژگى آنها اين است كه : ((از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند)) (و مما رزقناهم ينفقون ).
نه تنها از اموال خويش به نيازمندان مى بخشند كه از علم و دانش ، نيرو و قدرت ، راءى صائب و تجربه و اندوخته هاى فكرى خوداز نيازمندان مضايقه ندارند.
كانونى از خير و بركتند، و چشمه جوشانى از آب زلال نيكيها كه تشنه كامان را سيراب و محتاجان را به اندازه توانائى خويش بى نياز مى سازند.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 148

آرى اوصاف آنها مجموعه اى است از: عقيده محكم ، ايمان قوى ، عشق سوزان به الله ، عبادت و اطاعت ، كوشش و حركت ، و كمك در تمام ابعاد به بندگان خدا.
سپس در آيه بعد به پاداش عظيم و مهم مؤ منان راستين كه داراى نشانه هاى مذكور در دو آيه قبل هستند پرداخته ، با تعبير جالبى كه حكايت از اهميت فوق العاده پاداش آنان مى كند مى فرمايد: ((هيچكس نمى داند چه پاداشهاى مهمى كه مايه روشنى چشمها مى گردد براى آنها نهفته شده است ))! (فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين ).
اين پاداش فوق العاده عظيم ((جزاى بر اعمالى است كه انجام مى دادند)) (جزاء بما كانوا يعملون ).
تعبير به ((هيچكس نمى داند)) و نيز تعبير به ((قرة اعين )) (آنچه مايه روشنى چشمها است ) بيانگر عظمت بى حساب اين مواهب و پاداشها است ، مخصوصا با توجه به اينكه ((نفس )) به صورت نكره در سياق نفى آمده و به معنى عموم است ، و همه نفوس را شامل مى گردد حتى فرشتگان مقرب خدا و اولياى پروردگار.
تعبير به قرة اعين بدون اضافه به نفس اشاره به اين است كه اين نعمتهاى الهى كه براى سراى آخرت به عنوان پاداش مؤ منان راستين تعيين شده چنان است كه مايه روشنائى چشم همگان ميگردد. قرة از ماده قر (بر وزن حر) به معنى سردى و خنكى است ، و از آنجا كه معروف است اشگ شوق همواره سرد و خنك ، و اشك غم و حسرت داغ و سوزان است تعبير به قرة اعين در لغت عرب به معنى چيزى است كه مايه خنك شدن چشم انسان مى گردد، يعنى اشك شوق را از ديدگانش جارى مى سازد و اين كنايه لطيفى است از نهايت خوشحالى .

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 149

ولى در فارسى اين تعبير وجود ندارد. بلكه مى گوئيم : مايه روشنى چشم او شد، ممكن است اين تعبير فارسى امروز از داستان ((يوسف )) و ((يعقوب )) از قرآن گرفته شده باشد كه به گفته قرآن هنگامى كه بشارت دهنده نزد يعقوب آمد و پيراهن يوسف را بر صورت او افكند چشمان نابيناى او ناگهان روشن شد! (سوره يوسف آيه 96) و اين تعبير نيز كنايه از شدت سرور است .
در حديث مى خوانيم كه پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )مى گويد: ان الله يقول اعددت لعبادى الصالحين ما لا عين راءت ، و لا اذن سمعت ، و لا خطر على قلب بشر!: ((خدامى فرمايد: من براى بندگان صالحم نعمتهائى فراهم كرده ام كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده ، و بر فكر كسى نگذشته است ))!.
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در ((مجمع البيان )) آن را مطرح كرده و آن اينكه : چرا اين پاداش عظيم مخفى نگاهداشته شده است ؟
سپس او سه جواب براى اين سؤ ال ذكر مى كند:
1 - امور مهم و بسيار پر ارزش چنان است كه با الفاظ و سخن به آسانى حقيقت آن را نميتوان درك كرد، و با اينحال گاهى اخفا و ابهام آن نشاطانگيزتر است و از نظر فصاحت بليغتر.
2 - اصولا چيزى كه مايه روشنى چشمها است آنقدر دامنه اش گسترده است كه علم و دانش آدمى به تمام خصوصيات آن نميرسد.
3 - چون اين پاداش براى نماز شب كه مخفى است قرار داده شده است متناسب اين است كه جزاى عمل نيز بزرگ و مخفى باشد (توجه داشته باشيد كه در آيه

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 150

قبل جمله تتجافى جنوبهم عن المضاجع اشاره است به مساله نماز شب ).
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ما من حسنة الا و لها ثواب مبين فى القرآن ، الا صلوة الليل ، فان الله عز اسمه لم يبين ثوابها لعظم خطرها، قال : فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين : ((هيچ عمل نيكى نيست مگر اينكه ثواب روشنى در قرآن براى آن بيان شده مگر نماز شب كه خداوند بزرگ ثواب آن را روشن نساخته به خاطر اهميت آن ، لذا فرموده است : هيچكس نميداند چه ثوابهائى كه مايه روشنائى چشمان است براى آنها نهفته شده است )).
ولى از همه اينها گذشته به طورى كه قبلا نيز اشاره كرده ايم عالم قيامت عالمى است فوق العاده گستردهتر از اين جهان ، و حتى گستردهتر از زندگى دنيا در برابر زندگى جنين در شكم مادر، و اصولا براى ما محبوسان در چهار ديوار دنيا ابعادش قابل درك نيست ، و براى كسى قابل تصور نميباشد.
ما تنها سخنى از آن مى شنويم و شبحى از دورمى بينيم ، اما تا درك و ديد آن جهانى پيدا نكنيم درك اهميت آن براى ما ممكن نيست ، همانگونه كه براى طفل در شكم مادر به فرض كه عقل و هوش كامل مى داشت درك نعمتهاى اين دنيا غير ممكن است .
همين تعبير در مورد شهيدان راه خدا آمده است كه وقتى شهيد روى زمين قرارمى گيرد زمين مى گويد آفرين بر روح پاكيزه اى كه از بدن پاكيزه اى پرواز مى كند بشارت باد بر تو ((ان لك ما لا عين راءت ، و لا اذن سمعت ، و لا خطر على قلب بشر))!.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 151

آيه بعد مقايسه اى را كه در آيات گذشته بود به طور صريحتر روشن مى سازد، مى گويد: ((آيا كسى كه مؤ من است همانند كسى است كه فاسق است ؟! نه هرگز اين دو برابر نيستند)) (ا فمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا لا يستوون ).
جمله به صورت استفهام انكارى مطرح شده ، استفهامى كه پاسخ آن از عقل و فطرت هر انسانى مى جوشد كه اين دو هرگز برابر نيستند، در عين حال براى تاكيد، با ذكر جمله ((لا يستوون اين نابرابرى را مشخصتر مى كند.
در اين آيه ، ((فاسق )) در مقابل ((مؤ من )) قرار گرفته ، و اين دليل بر آن است كه فسق ، مفهوم گسترده اى دارد كه هم كفر را شامل مى شود، و هم گناهان ديگر را، چرا كه اين كلمه در اصل از جمله ((فسقت الثمرة )) (يعنى ميوه از پوستش خارج شد و يا در موردى كه هسته خرما از گوشت آن جدا مى شود و به بيرون مى افتد) گرفته شده ، سپس به خارج شدن از اطاعت فرمان خدا و عقل ، اطلاق گرديده است ، و مى دانيم هر كس كفر مى ورزد و يا مرتكب گناهانى مى شود از فرمان پروردگار و خرد خارج شده است اين نكته نيز قابل توجه است ، كه ميوه مادامى كه در پوست خود قرار دارد سالم است ، همينكه از پوست خارج شد فاسد مى شود، و بنابراين فاسق شدنش همان و فاسد شدنش همان !
جمعى از مفسران بزرگ در ذيل اين آيه نقل كرده اند كه روزى ((وليد بن عقبه )) به ((على )) (عليه السلام ) عرض كرد انا ابسط منك لسانا و احد منك سنانا: ((من از تو زبانى گسترده تر و فصيحتر و نيزه اى تيزتر دارم ))! (اشاره به اينكه به پندار خودش هم در سخنورى و هم در جنگ جوئى پيشتازتر است ).
على (عليه السلام ) در پاسخ او فرمود: ليس كما تقول يا فاسق !: ((اين چنين نيست كه تو مى گوئى اى فاسق ))! (اشاره به اينكه تو همان كسى هستى كه در داستان جمع آورى زكات از طايفه ((بنى المصطلق )) آنها را متهم به قيام بر ضد اسلام كردى

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 152

و خداوند در سوره حجرات در آيه 6 يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنبا فتبينوا... تو را تكذيب كرد و فاسق خواند)).
بعضى در اينجا افزوده اند كه آيه ا فمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا بعد از اين گفتگو نازل شده ، اما با توجه به اينكه سوره مورد بحث (سوره سجده ) در مكه نازل گرديده و داستان ((وليد)) و ((بنى المصطلق )) در مدينه اتفاق افتاد به نظر مى رسد كه اين از قبيل تطبيق آيه بر يك مصداق روشن باشد.
ولى بنابر قول بعضى از مفسران كه آيه فوق و دو آيه بعد از آن را مدنى مى دانند مشكلى از اين نظر باقى نميماند و مانعى ندارد كه اين سه آيه بعد از گفتگوى فوق نازل شده باشد.
به هر حال نه در ايمان عميق و ريشه دار امير مؤ منان على بن ابى طالب (عليه السلام ) بحثى است و نه در فسق ((وليد)) كه به هر دو در آيات قرآن اشاره شده است .
آيه بعد، اين عدم مساوات را به صورت گسترده ترى بيان مى كند،مى فرمايد: ((اما آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى بهشت جاويدان از آن آنها خواهد بود)) (اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فلهم جنات الماوى ).
سپس مى افزايد ((اين جنات ماوى ، وسيله پذيرائى خداوند از آنها است در

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 153

مقابل اعمالى كه انجام مى دادند)) (نزلا بما كانوا يعملون ).
تعبير به ((نزل )) كه معمولا به چيزى گفته مى شود كه براى پذيرائى مهمان آماده مى كنند اشاره لطيفى است به اين جهت كه از مؤ منان در بهشت دائما همچون ميهمان پذيرائى مى شود، در حالى كه دوزخيان - چنانكه در آيه بعد خواهد آمد - همچون زندانيانى هستند كه هر وقت هوس بيرون آمدن كنند باز گردانده مى شوند!
و اگر مى بينيم در آيه 102 سوره كهف چنين آمده : انا اعتدنا جهنم للكافرين نزلا: ((ما جهنم را براى پذيرائى كافران آماده ساختيم )) در حقيقت از قبيل فبشرهم بعذاب اليم است ، كنايه از اينكه بجاى پذيرائى ، آنها را مجازات و بجاى بشارت آنها را تهديد مى كند.
بعضى معتقدند كه ((نزل )) نخستين چيزى است كه با آن از ميهمان تازه وارد پذيرائى مى شود (همان چاى و شربت در زمان ما) بنابراين اشاره لطيفى است به اينكه جنات ماوى با تمام نعمتها و بركاتش نخستين وسيله پذيرائى از اين ميهمانان الهى است ، و به دنبال آن مواهب در بركات ديگرى است كه هيچكس جز خدا نمى داند!.
تعبير به ((لهم جنات )) مى تواند اشاره به اين نكته نيز باشد كه خداوند باغهاى بهشت را عاريتى به آنها نميدهد، بلكه براى هميشه به آنها تمليك مى كند، به گونهاى كه هرگز احتمال زوال اين نعمتها آرامش فكر آنها را بر هم نميزند.
و در آيه بعد به نقطه مقابل آنها پرداخته مى گويد: ((اما كسانى كه فاسق شدند و از اطاعت پروردگارشان بيرون رفتند جايگاه هميشگى آنها آتش ‍ دوزخ

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 154

است )) (و اما الذين فسقوا فماواهم النار).
آنها براى هميشه در اين جايگاه وحشتناك زندانى و محبوسند به گونه اى كه : ((هر زمان بخواهند از آن خارج شوند آنها را باز مى گردانند)) (كلما ارادوا ان يخرجوا منها اعيدوا فيها).
و ((به آنها گفته مى شود: بچشيد عذاب آتشى را كه پيوسته انكار مى كرديد)) (و قيل لهم ذوقوا عذاب النار الذى كنتم به تكذبون ).
بار ديگر در اينجا مى بينيم كه عذاب الهى در برابر ((كفر و تكذيب )) قرار گرفته و ثواب و پاداش او در برابر ((عمل )).
اشاره به اينكه ((ايمان )) به تنهائى كافى نيست ، بلكه بايد انگيزه بر عمل باشد ولى ((كفر)) به تنهائى براى عذاب كافى است هر چند عملى همراه آن نباشد.

نكته:
شب زنده داران !
در تفسير جمله ((تتجافى جنوبهم عن المضاجع )) (شبانگاه پهلوهاى آنها از بستر دور مى شود) دو تفسير در روايات اسلامى وارد شده :
تفسيرى به نماز ((عشاء)) و اشاره به اينكه مؤ منان راستين بعد از نماز مغرب و قبل از نماز عشاء به بستر نميروند مبادا خواب آنها را بگيرد، و نماز عشايشان از دست برود. (زيرا در آن زمان معمول بوده كه در آغاز شب به استراحت مى پرداختند و نماز مغرب و عشاء را - طبق دستور استحباب جدائى ميان نمازهاى پنجگانه - از هم جدا مى كردند و هر كدام را در وقت فضيلت خود بجا مى آورند) هرگاه بعد از نماز مغرب و قبل از وقت عشا مى خوابيدند ممكن بود براى نماز عشا بيدار نشوند.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 155

اين تفسير را ابن عباس طبق نقل در المنثور از ((پيامبر اسلام )) (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده ، و در ((امالى )) شيخ نيز از ((امام صادق )) (عليه السلام ) نقل شده است .
اما در بيشتر روايات و كلمات مفسران ، به برخاستن از بستر و براى اداء نماز شب تفسير شده است .
در روايتى از امام باقر (عليه السلام ) چنين مى خوانيم كه به يكى از يارانش ‍ فرمود: الا اخبرك بالاسلام اصله و فرعه و ذروة سنامه : ((آيا ريشه و شاخه و بلندترين قله اسلام را به تو معرفى كنم ))؟.
راوى عرض كرد بفرمائيد: فدايت شوم .
فرمود: اما اصله الصلوة ، و فرعه الزكاة ، و ذروة سنامه الجهاد!: ريشه اش نماز است و شاخه اش زكات ، و قله مرتفعش جهاد است .
سپس افزود: اگر بخواهى تمام ابواب خير را به تو معرفى كنم راوى مى گويد: بفرمائيد فدايت شوم .
امام فرمود: الصوم جنة ، و الصدقة تذهب بالخطيئة ، و قيام الرجل فى جوف الليل بذكر الله ، ((ثم قراء تتجافى جنوبهم عن المضاجع )):
((روزه سپرى است در مقابل آتش و صدقه محو كننده گناه است ، و بر خاستن انسان در دل شب او را به ياد خدا مى اندازد، سپس آيه تتجافى جنوبهم عن المضاجع را تلاوت فرمود.
در تفسير ((مجمع البيان )) از ((معاذ بن جبل )) چنين نقل شده كه در غزوه ((تبوك )) در خدمت رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودم ، گرما همه را سخت ناراحت كرده بود

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 156

و هر كس به گوشه اى پناه مى برد، ناگهان ديدم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از همه به من نزديكتر است ، خدمتش رفتم عرضكردم : اى رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )! عملى به من بياموز كه مرا وارد بهشت كند، و از آتش دوزخ دور سازد.
فرمود: سؤ ال بزرگى كردى ، اما پاسخ آن براى كسى كه خدا بر او آسان كرده است مشكل نيست سپس افزود: تعبد الله و لا تشرك به شيئا و تقيم الصلوة المكتوبة و تؤ دى الزكوة المفروضة و تصوم شهر رمضان : ((خدا را پرستش ‍ كن و چيزى را شريك او قرار نده نمازهاى واجب را انجام ده و زكات واجب حق مستمندان - را اداء كن و ماه رمضان را روزه بگير)).
بعد فرمود: و اگر بخواهى از ابواب خيرات به تو خبر مى دهم عرض كردم اى پيامبر بفرمائيد فرمود: الصوم جنة من النار و الصدقه تكفر الخطيئه و قيام الرجل فى جوف الليل يبتغى وجه الله ثم قراء هذه الايه تتجافى جنوبهم عن المضاجع : ((روزه سپرى است در برابر آتش و انفاق در راه خدا كفاره گناهان است ، و قيام انسان در دل شب براى خشنودى خدا. سپس آيه ((تتجافى جنوبهم )) را قرائت فرمود)).
گر چه هيچ مانعى ندارد كه آيه مفهوم وسيعى داشته باشد، هم بيدار ماندن در آغاز شب را براى نماز عشاء شامل شود، و هم بر خاستن در سحرگاه را براى نماز شب ، ولى دقت در مفهوم ((تتجافى )) معنى دوم را بيشتر در ذهن منعكس مى كند، زيرا ظاهر جمله اين است كه قبلا پهلوها در بستر آرام گرفته سپس از آن دور مى شود و اين مناسب قيام در آخر شب براى انجام نماز است ، بنابراين دسته اول از روايات از قبيل توسعه در مفهوم و الغاء خصوصيت است .
گر چه درباره اهميت اين نماز پر بركت همان چند روايت فوق كافى به نظرمى رسد، ولى اين نكته قابل ذكر است كه در روايات اسلامى آن قدر اهميت

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 157

به اين عبادت داده شده است كه درباره كمتر عبادتى چنين سخن گفته شده است .
دوستان حق ، و رهروان راه فضيلت به اين عبادت بى ريا كه قلب را روشنائى و دل را نور و صفا مى بخشد همواره اهميت بسيار مى دادند.
ممكن است بعضى هميشه توفيق بهره گيرى از اين عبادت پر بركت را نداشته باشند، ولى چه مانعى دارد كه در بعضى از شبها كه اين توفيق حاصل است بهره گيرند، و در آن هنگام كه خاموشى همه جا را فرا گرفته ، و اشتغالات روزانه همه تعطيل است ، كودكان در خواب ، و محيط آماده حضور قلب و راز و نياز با خدا است ، بر خيزند و به در خانه خدا روند و دل را به نور عشق دوست روشن سازند.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 158

آيه 21 - 22
آيه و ترجمه
وَ لَنُذِيقَنَّهُم مِّنَ الْعَذَابِ الاَدْنى دُونَ الْعَذَابِ الاَكْبرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ(21)
وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِئَايَتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَض عَنْهَا إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ(22)

ترجمه:
21 -
ما آنها را از عذاب نزديك (اين دنيا) قبل از عذاب بزرگ (آخرت ) مى چشانيم شايد باز گردند.
22 - چه كسى ستمكارتر است از آنكس كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شده و او از آن اعراض كرده ، مسلما ما از مجرمان انتقام خواهيم گرفت .

تفسير:
مجازاتهاى تربيتى
به دنبال بحثى كه پيرامون گنهكاران و مجازات دردناك آنها در آيات قبل گذشت ، در آيات مورد بحث به يكى از الطاف خفى الهى در مورد آنان كه همان مجازاتهاى خفيف دنيوى و بيدار كننده است اشاره مى كند، تا معلوم شود خدا هرگز نمى خواهد بنده اى گرفتار عذاب جاويدان شود، به همين دليل از تمام وسائل بيدار كننده براى نجات آنها استفاده مى كند.
پيامبران الهى مى فرستد، كتب آسمانى نازل مى كند، نعمت مى دهد، به مصيبت گرفتار مى سازد، و اگر هيچيك از اينها سودى نداشت ، چنين كسانى جز آتش دوزخ سرنوشتى نخواهند داشت

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 159

مى فرمايد: ((ما آنها را از عذاب نزديك اين دنيا قبل از عذاب بزرگ آخرت مى چشانيم ، شايد بيدار شوند و باز گردند)) (و لنذيقنهم من العذاب الادنى دون العذاب الاكبر لعلهم يرجعون ).
مسلما عذاب ادنى معنى گسترده اى دارد كه غالب احتمالاتى را كه مفسران به طور جداگانه در تفسير آن نوشته اند در برمى گيرد.
از جمله اينكه منظور مصائب و درد و رنجها است .
يا قحطى و خشكسالى شديد هفت ساله اى كه مشركان در مكه به آن گرفتار شدند، تا آنجا كه مجبور گشتند از لاشه مردارها تغذيه كنند!
يا ضربه شديدى است كه بر پيكر آنها در جنگ ((بدر)) وارد شد.
و مانند اينها.
اما اينكه بعضى احتمال داده اند منظور ((عذاب قبر)) يا ((مجازات در رجعت )) است ، صحيح به نظر نمى رسد، زيرا با جمله ((لعلهم يرجعون )) (شايد از اعمال خود باز گردند) سازگار نيست .
البته بايد به اين نكته توجه داشت كه در اين دنيا نيز عذابهائى وجود دارد كه به هنگام نزول آن درهاى توبه بسته مى شود و آن عذاب استيصال است يعنى مجازاتهائى كه براى نابودى اقوام سركش به هنگامى كه هيچ وسيله بيدارى در آنها مؤ ثر نگردد نازل مى شود، و طبعا اين گونه عذاب نيز از موضوع بحث آيه خارج است .
و اما ((عذاب اكبر)) به معنى عذاب روز قيامت است كه از هر مجازاتى بزرگتر و دردناكتر است .
در اينكه چرا ((ادنى )) (نزديكتر) در برابر ((اكبر)) (بزرگتر) قرار گرفته ؟ در حالى كه يا بايد ((ادنى )) در مقابل ((ابعد)) (دورتر) و يا ((اصغر)) در مقابل ((اكبر)) قرار گيرد، نكته اى دارد كه بعضى از مفسران به آن اشاره كرده اند

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 160

و آن اينكه عذاب دنيا داراى دو وصف است ((كوچك بودن )) و ((نزديك بودن )) و به هنگام تهديد مناسب نيست كه روى كوچك بودن آن تكيه شود، بلكه بايد روى نزديك بودنش تكيه كرد.
و عذاب آخرت ، نيز داراى دو وصف است : ((دور بودن )) و ((بزرگ بودن )) و در مورد آن نيز مناسب اين است كه روى بزرگ بودنش تكيه شود نه دور بودنش (دقت كنيد)
تعبير به ((لعل )) در جمله لعلهم يرجعون - چنانكه قبلا نيز گفته ايم - به خاطر اين است كه چشيدن عذابهاى هشدار دهنده ، علت تامه براى بيدارى نيست ، بلكه جزء علت است ، و نياز به زمينه آماده دارد، و بدون اين شرط به نتيجه نمى رسد، و كلمه لعل اشاره به اين حقيقت است
ضمنا از اين آيه يكى از فلسفه هاى مهم مصائب و بلاها و رنجها كه از سؤ ال انگيزترين مسائل در بحث توحيد و خداشناسى و عدل پروردگار است روشن مى گردد.
نه تنها در اينجا كه در آيات ديگر قرآن نيز به اين حقيقت اشاره شده است ، از جمله در آيه 94 سوره اعراف مى خوانيم و ما ارسلنا فى قرية من نبى الا اخذنا اهلها بالباساء و الضراء لعلهم يضرعون : ((ما در هيچ شهر و ديارى پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه مردم آنجا را گرفتار مشكلات و زيانها ساختيم تا بيدار شوند و به درگاه خدا روى آورند)).
و از آنجا كه هر گاه هيچيك از وسائل بيدار كننده ، حتى مجازات الهى سود ندهد راهى جز انتقام پروردگار از اين گروه كه ظالمترين افرادند وجود ندارد، در آيه بعد چنين مى فرمايد:
((چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه آيات پروردگارش به او تذكر

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 161

داده شده و او از آن اعراض كرده و روى برگردانده است )) (و من اظلم ممن ذكر بايات ربه ثم اعرض عنها).
((مسلما ما از اين مجرمان بى ايمان انتقام خواهيم گرفت )) (انا من المجرمين منتقمون ).
اينها در حقيقت كسانى هستند كه نه مواهب و نعمتهاى الهى در آنها مؤ ثر افتاده ، و نه عذاب و بلاى هشدار دهنده او، بنابر اين ظالمتر از اينها كسى نيست ، و اگر از آنها انتقام گرفته نشود از چه كسى انتقام گرفته شود؟!
روشن است كه با توجه به آيات گذشته منظور از ((مجرمان )) در اينجا منكران مبدء يا معاد و گنهكاران بى ايمان است .
در آيات قرآن بارها گروهى به عنوان ((اظلم )) (ظالمترين افراد) معرفى شده اند، هر چند تعبيرهاى آن مختلف است ، اما در واقع همه به ريشه كفر و شرك و بى ايمانى بازمى گردد، بنابر اين مفهوم ((ظالمترين )) كه به اصطلاح صفت عالى است ، خدشه دار نمى شود.
تعبير به ((ثم )) در آيه فوق كه معمولا براى بيان فاصله مى باشد ممكن است اشاره به اين باشد كه به اين گونه افراد مجال كافى براى مطالعه داده مى شود، هرگز مخالفتهاى ابتدائى آنها سبب انتقام الهى نمى گردد، اما بعد از پايان گرفتن فرصت لازم ، مستحق انتقام خداوند خواهند شد.
ضمنا بايد توجه داشت تعبير به ((انتقام )) از نظر لغت عرب به معنى ((مجازات كردن )) است ، هر چند مفهوم ((تشفى قلب )) (فرونشاندن سوز درون ) در مفهوم اين كلمه در استعمالات روزمره افتاده است ولى در معنى اصلى لغوى آن وجود ندارد.
لذا اين تعبير در مورد خداوند بزرگ در قرآن مجيد كرارا به كار رفته ، در حالى كه او برتر و بالاتر از اين مفاهيم است او فقط از روى حكمت كار مى كند.

آيه 23 - 25
آيه و ترجمه
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكتَب فَلا تَكُن فى مِرْيَةٍ مِّن لِّقَائهِ وَ جَعَلْنَهُ هُدًى لِّبَنى إِسرءِيلَ(23)
وَ جَعَلْنَا مِنهُمْ أَئمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صبرُوا وَ كانُوا بِئَايَتِنَا يُوقِنُونَ(24)
إِنَّ رَبَّك هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فِيمَا كانُوا فِيهِ يخْتَلِفُونَ(25)

ترجمه:
23 -
ما به موسى كتاب آسمانى داديم و شك نداشته باش كه او آيات الهى را دريافت داشت و ما آنرا وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم .
24 - و از آنها امامان (و پيشوايانى ) برگزيديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند بخاطر اينكه شكيبائى نمودند و به آيات ما يقين داشتند.
25 - مسلما پروردگار تو ميان آنها روز قيامت در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند (و هر كس را به سزاى اعمالش مى رساند).

تفسير:
صبر و شكيبائى و ايمان سرمايه امامت
آيات مورد بحث اشاره كوتاه و زود گذرى به داستان ((موسى )) (عليه السلام ) و بنى اسرائيل است تا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان نخستين را تسلى و دلدارى دهد، و در برابر تكذيب و انكار و كارشكنيهاى مشركان كه در آيات گذشته به آنها اشاره

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 163

شد دعوت به صبر و شكيبائى و پايدارى كند، و هم بشارتى باشد براى مؤ منان كه سرانجام بر اين گروه كافر لجوج پيروز مى شوند، همانگونه كه بنى اسرائيل بر دشمنان خود پيروز شدند، و پيشوايان روى زمين گشتند.
و از آنجا كه موسى (عليه السلام )، پيامبر بزرگى است كه هم يهوديان به او ايمان دارند و هم مسيحيان ، از اين نظر مى تواند انگيزه اى بر حركت اهل كتاب به سوى قرآن و اسلام گردد.
نخست مى گويد: ((ما به موسى كتاب آسمانى داديم )) (و لقد آتينا موسى الكتاب ).
((بنابر اين شك و ترديد به خود راه مده كه موسى ، آيات الهى را دريافت داشت )) (فلا تكن فى مرية من لقائه ).
((و ما كتاب آسمانى موسى ، تورات را وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم )) (و جعلنا هدى لبنى اسرائيل ).
در اينكه ضمير در ((من لقائه )) به چه چيز باز مى گردد؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است ، و هفت احتمال يا بيشتر، در باره آن داده شده است .
اما آنچه از ميان آنها نزديكتر به نظر مى رسد اين است كه به ((كتاب )) (كتاب آسمانى موسى يعنى تورات ) باز گردد، و جنبه مفعولى داشته باشد و فاعل آن موسى باشد.
بنابر اين معنى مجموع جمله چنين است : ((تو شك نداشته باش كه موسى به لقاى كتاب آسمانى رسيد، و آن را كه از درگاه پروردگار به او القا شده بود دريافت داشت )).
شاهد گوياى اين تفسير اين است كه در آيه فوق ، سه جمله وارد شده است ، جمله اول و آخر، مسلما در باره تورات سخن مى گويد، بنابر اين مناسب اين است كه جمله وسط نيز همين معنى را تعقيب كند، نه اينكه سخن از قيامت يا

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 164

قرآن مجيد بگويد كه در اين صورت جمله معترضه خواهد بود، و مى دانيم جمله معترضه خلاف ظاهر است ، و تا نيازى به آن نباشد نبايد به سراغ آن رفت .
تنها سؤ الى كه در اين تفسير باقى مى ماند مساله به كار رفتن كلمه ((لقاء)) در مورد كتاب آسمانى است ، چه اينكه در قرآن غالبا اين كلمه با اضافه به الله يا ((رب )) يا ((آخرت )) و مانند آن به كار رفته ، و اشاره به قيامت است .
به همين دليل بعضى اين احتمال را در اينجا ترجيح داده اند كه بگوئيم آيه فوق نخست از نزول تورات بر موسى (عليه السلام ) سخن مى گويد، و بعد به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه در ((لقاء الله و مساله معاد)) ترديد نكند، و باز مجددا به مساله تورات باز مى گردد.
ولى بايد تصديق كرد كه در اين صورت تناسب ميان جمله هاى اين آيه به كلى به هم مى خورد و انسجام آنرا متلاشى مى سازد.
ولى بايد توجه داشت كه تعبير ((لقاء)) گر چه در قرآن در مورد دريافت كتب آسمانى به كار نرفته ، اما ((القاء)) و ((تلقى )) كرارا در اين معنى استعمال شده است ، چنانكه در آيه 25 سوره قمر مى خوانيم : ا القى الذكر عليه من بيننا: ((آيا از ميان همه ما قرآن بر محمد القاء شده است ))؟!
و در داستان سليمان و ملكه سبا مى خوانيم هنگامى كه نامه سليمان به او رسيد گفت : انى القى الى كتاب كريم : ((نامه پر ارزشى به من القاء شده )) (نمل - 29).
و در همين سوره آيه 6 در مورد قرآن مجيد چنين مى خوانيم : و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم : ((تو قرآن را از سوى خداوند حكيم و عليم تلقى مى كنى )).
بنابر اين فعل ((القاء)) و ((تلقى )) به طور مكرر در اين مورد به كار رفته است .

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 165

حتى خود فعل ((لقاء)) در مورد نامه اعمال انسان در قرآن مجيد استعمال شده ، در آيه 13 سوره اسراء مى خوانيم : و نخرج له يوم القيامة كتابا يلقاه منشورا: ((روز قيامت كتابى براى او (انسان ) بيرون مى آوريم كه آن را گسترده مى بيند))!
از مجموع آنچه گفتيم ترجيح اين تفسير بر ساير احتمالاتى كه در آيه فوق داده شده روشن مى شود.
ولى به هر حال توجه به اين نكته لازم است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچگونه شك و ترديدى در اين گونه مسائل نداشت ، بلكه اين گونه تعبيرات معمولا براى تاكيد

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 166

مطلب و نيز سرمشقى براى ديگران است .
در آيه بعد به افتخاراتى كه نصيب بنى اسرائيل در سايه استقامت و ايمان شد اشاره مى كند، تا درسى براى ديگران باشد، مى فرمايد: ((و از آنها امامان و پيشوايانى قرار داديم ، كه به فرمان ما امر هدايت خلق خدا را بر عهده گرفتند زيرا آنها شكيبائى كردند و به آيات ما يقين داشتند)) (و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون ).
در اينجا رمز پيروزى و شرط پيشوائى و امامت را دو چيز شمرده : يكى ايمان و يقين به آيات الهى ، و ديگر صبر و استقامت و شكيبائى .
اين امر مخصوص بنى اسرائيل نيست ، درسى است براى همه امتها و براى مسلمانان ديروز و امروز و فردا كه پايه هاى يقين خود را محكم كنند و از مشكلاتى كه در طريق به ثمر رساندن خط توحيد است نهراسند، صبر و مقاومت را پيشه خود كنند تا ائمه خلق و رهبر امتها در تاريخ عالم شوند.
تعبير به ((يهدون )) (هدايت مى كنند) به صورت فعل مضارع و همچنين جمله ((يوقنون )) (يقين دارند) آن هم به صورت فعل مضارع دليل بر استمرار اين دو وصف در طول زندگى آنها است ، چرا كه مساله رهبرى لحظهاى از مشكلات خالى نيست ، و در هر گام شخص رهبر و پيشواى مردم با مشكل جديدى روبرو مى شود كه بايد با نيروى يقين و استقامت مداوم به مبارزه با آن برخيزد، و خط هدايت به امر الهى را تداوم بخشد.
قابل توجه اينكه مساله هدايت را مقيد به امر الهى مى كند، و مى فرمايد: يهدون بامرنا و مهم در امر هدايت همين است كه از فرمان الهى سرچشمه گيرد، نه از امر مردم و خواهش و تمناى دل ، يا تقليد از اين و آن .
امام صادق (عليه السلام ) در حديث پرمحتوايش ، با استفاده از مضامين قرآن مجيد

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 167

((ائمه و پيشوايان را بر دو گونه تقسيم مى كند: امامانى كه به امر خدا نه به امر مردم هدايت را بر عهده مى گيرند، امر خدا را بر امر خودشان مقدم مى شمرند، و حكم او را برتر از حكم خود قرار مى دهند.
و امامانى كه دعوت به سوى آتش مى كنند، فرمان خود را بر فرمان حق مقدم مى دارند، و حكم خود را قبل از حكم الهى قرار مى دهند، و بر طبق هواى نفس خويش و بر ضد كتاب الله عمل مى نمايند)).
در اينكه منظور از ((امر)) در اينجا امر تشريعى (دستورات الهى در شرع ) است ، يا امر تكوينى (نفوذ فرمان الهى در عالم آفرينش ) مى باشد، ظاهر آيه همان معنى اول است و تعبيرات روايات و مفسران نيز، همين معنى را تداعى مى كند
ولى بعضى از مفسران بزرگ آن را به معنى ((امر تكوينى )) دانسته اند.
توضيح اينكه : هدايت در آيات و روايات به دو معنى آمده است : ارائه طريق (نشان دادن راه ) و ايصال به مطلوب (رساندن به مقصد).
هدايت پيشوايان الهى نيز از هر دو طريق صورت مى گيرد، گاه تنها به امر و نهى قناعت مى كنند، ولى گاه با نفوذ باطنى در دلهاى لايق و آماده ، آنها را به هدفهاى تربيتى و مقامات معنوى مى رسانند.
كلمه ((امر)) در بعضى از آيات قرآن ، به معنى ((امر تكوينى )) به كار رفته است مانند انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون : ((هنگامى كه چيزى

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 168

را اراده كند فرمان او تنها اين است كه مى گويد موجود باش ! آن هم موجود مى شود)) (سوره يس آيه 82).
جمله ((يهدون بامرنا)) در آيه مورد بحث نيز اشاره به همين معنى است ، يعنى آنها پيشوايانى بودند كه به قدرت پروردگار در نفوس آماده نفوذ مى كردند و آنها را به هدفهاى عالى تربيتى و انسانى سوق مى دادند.
اين معنى فى حد ذاته معنى قابل ملاحظه اى است و يكى از شئون امامت و شاخه هاى هدايت است ، اما جمله ((يهدون بامرنا)) را منحصر به اين معنى دانستن ، موافق ظاهر آيه نيست ، ولى مانعى ندارد كه ما ((امر)) را در اين جمله به معنى وسيع كلمه بگيريم كه هم ((امر تكوينى )) و هم ((تشريعى )) را در بر گيرد و هر دو معنى هدايت در آيه جمع باشد اين معنى با بعضى از احاديث كه در تفسير آيه به ما رسيده نيز هماهنگ است .
ولى به هر حال رسيدن امام و پيشوا به اين مقام ، تنها در پرتو يقين و استقامت امكان پذير است .
بحثى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه آيا منظور از اين گروه امامان و پيشوايان در بنى اسرائيل ، پيامبرانى هستند كه در اين قوم وجود داشتند، و يا علماء و دانشمندانى كه به فرمان الهى مردم را هدايت به نيكيها مى كردند در اين زمره واردند؟
آيه از اين معنى ساكت است ، همين اندازه مى گويد ما جمعى از آنها را امامان هدايت كننده قرار داديم ، اما با توجه به جمله ((جعلنا)) (قرار داديم ) بيشتر چنين به نظر مى رسد كه منظور پيامبرانى است كه از سوى خداوند به اين مقام منصوب شدند.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 169

و از آنجا كه بنى اسرائيل - همچون سائر امم - بعد از اين امامان و پيشوايان راستين باز دست به اختلاف زدند راههاى مختلفى را پيمودند و منشا تفرقه در ميان مردم شدند، در آخرين آيه مورد بحث با لحن تهديد آميزى مى گويد: پروردگار تو ميان آنها در روز قيامت در مورد اختلافاتى كه داشتند داورى مى كند، و هر كس را به سزاى عملش مى رساند (ان ربك هو يفصل بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون )
آرى سرچشمه اختلاف هميشه آميختن ((حق )) با ((هوى و هوسها)) است ، و از آنجا كه قيامت روزى است كه هوى و هوسها در آن بى رنگ و محو مى شود و حق آن چنان كه هست ظهور و بروز مى يابد اينجا است كه خداوند با فرمان خود به اختلافات پايان مى دهد، و اين يكى ديگر از فلسفه هاى معاد است (دقت كنيد).

نكته:
شكيبائى و استقامت رهبران الهى
گفتيم در آيات مورد بحث دو شرط براى پيشوايان و امامان ذكر شده است : نخست صبر و پايدارى ، و ديگر ايمان و يقين به آيات الهى
اين صبر و شكيبائى شاخه هاى زيادى دارد: گاه در مقابل مصائبى است كه به شخص انسان مى رسد.
گاه در برابر آزادى است كه به دوستان و هوا خواهان او مى دهند.
و گاه در مقابل بدگوئيها و بدزبانيها است كه نسبت به مقدسات او دارند.
گاهى از ناحيه كجانديشان است .
گاه از سوى بدانديشان .

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 170

گاه از سوى جاهلان نادان .
و گاه از سوى آگاهان بد خواه !
خلاصه يك رهبر آگاه در برابر همه اين مشكلات و غير اينها بايد شكيبائى و استقامت كند، هرگز از ميدان حوادث در نرود، بيتابى و جزع نكند، زمام اختيار از دست ندهد، مايوس نگردد، مضطرب و پشيمان نشود، تا به هدف بزرگ خود نائل گردد.
در اين زمينه حديث جامع و جالبى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه ذكر آن لازم به نظر مى رسد.
او به يكى از دوستانش فرمود: ((كسى كه صبر كند، مدتى كوتاه صبر مى كند (و به دنبال آن پيروزى است ) و كسى كه بيتابى مى كند مدتى كوتاه بيتابى مى كند (و سرانجام آن شكست است ) سپس فرمود: بر تو باد به صبر و شكيبائى در تمام كارها، زيرا خداوند بزرگ ، محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مبعوث كرد و به او دستور صبر و مدارا داد و فرمود: در مقابل آنچه آنها مى گويند شكيبائى كن و در صورت لزوم از آنها جدا شو. اما نه جدا شدنى كه مانع دعوت به سوى حق گردد.
و نيز فرمود: با استفاده از نيكيها به مقابله با بديها بر خيز كه در اين هنگام آنها كه با تو عداوت و دشمنى دارند، همچون دوست گرم و صميمى خواهند شد، و به اين مقام جز صابران و جز كسانى كه بهره عظيمى از ايمان دارند نخواهند رسيد
سپس افزود: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صبر و شكيبائى پيشه كرد، تا اينكه انواع تيرهاى تهمت را به سوى او پرتاب كردند (مجنون و ساحرش ‍ خواندند و شاعرش ناميدند و در دعوى نبوت تكذيبش كردند) سينه پيامبر از سخنانشان تنگ شد، خداوند اين سخن را بر او نازل كرد: مى دانيم كه سينه ات از سخنان آنها تنگ مى شود اما تسبيح و حمد پروردگارت را بجاى آور و از سجده كنندگان باش (كه اين عبادتها به تو آرامش ‍ مى بخشد).

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 171

بار ديگر او را تكذيب كردند و متهم ساختند، او اندوهگين شد، خداوند اين سخن را بر او نازل كرد كه مى دانيم سخنان آنها تو را غمگين مى كند اما بدان هدف آنها تكذيب تو نيست ، اين ظالمان آيات خدا را تكذيب مى كنند، پيامبرانى كه پيش از تو بودند آماج تكذيب قرار گرفتند، اما شكيبائى پيشه كردند، آنها آزار شدند و صبر كردند، تا يارى ما فرا رسيد پيامبر باز هم شكيبائى كرد تا اينكه آنها از حد گذراندند، نام خدا را به بدى بر زبان جارى كردند و تكذيب نمودند.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد: خداوندا! من در مورد خودم و خاندانم و آبرويم شكيبائى كردم ، اما در برابر بدگوئى به مقام مقدس تو نميتوانم شكيبائى كنم ، باز هم خداوند او را امر به صبر كرد و فرمود: ((در برابر آنچه مى گويند شكيبا باش )).
سپس مى افزايد: به دنبال آن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در تمام حالات و در برابر همه مشكلات شكيبا بود و همين سبب شد كه خدا او را بشارت دهد كه در خاندانش امامان و پيشوايان پيدا مى شوند، و اين امامان را نيز توصيه به صبر كرد... اينجا بود كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: الصبر من الايمان كالراءس من الجسد: ((صبر در برابر ايمان همچون سر است در مقابل تن )) و سر انجام اين استقامت و صبر سبب پيروزى او بر مشركان شد، و دستور انتقام گرفتن از آن ستمگران كه قابل هدايت نبودند صادر گرديد، و طومار عمر آنها به دست پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و دوستانش در هم نورديده شد، اين پاداش آنها در دنيا بود، علاوه بر پاداشهائى كه در آخرت براى او ذخيره شده است .
سپس امام صادق (عليه السلام ) افزود: فمن صبر و احتسب لم يخرج من الدنيا حتى يقر الله له عينا فى اعدائه مع ما يدخر له فى الاخرة : ((كسى كه شكيبائى كند و آن را به حساب خدا بگذارد، از دنيا بيرون نمى رود تا خداوند چشمش را با شكست دشمنانش روشن كند، علاوه بر پاداشهائى كه براى آخرت او ذخيره خواهد كرد)).

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 172

آيه 26 - 30
آيه و ترجمه
أَ وَ لَمْ يَهْدِ لهَُمْ كَمْ أَهْلَكنَا مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشونَ فى مَسكِنِهِمْ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَتٍ أَ فَلا يَسمَعُونَ(26)
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسوقُ الْمَاءَ إِلى الاَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْكلُ مِنْهُ أَنْعَمُهُمْ وَ أَنفُسهُمْ أَ فَلا يُبْصِرُونَ(27)
وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْفَتْحُ إِن كنتُمْ صدِقِينَ(28)
قُلْ يَوْمَ الْفَتْح لا يَنفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمَنُهُمْ وَ لا هُمْ يُنظرُونَ(29)
فَأَعْرِض عَنْهُمْ وَ انتَظِرْ إِنَّهُم مُّنتَظِرُونَ(30)

ترجمه:
26 -
آيا براى هدايت آنها همين كافى نيست كه افراد زيادى را كه در قرون پيش از آنها زندگى داشتند هلاك كرديم ؟ اينها در مساكن (ويران شده ) آنان راه مى روند، در اين آياتى است (از قدرت خداوند و مجازات دردناك او) آيا نمى شنوند؟!
27 - آيا نديدند كه ما آب را به سوى زمينهاى خشك مى رانيم ، و به وسيله آن زراعتهائى مى رويانيم كه هم چهارپايانشان از آن مى خورند و هم خودشان تغذيه مى كنند، آيا نمى بينند؟!
28 - آنها مى گويند: اگر راست مى گوئيد اين پيروزى شما كى خواهد بود؟

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 173

29 - بگو: روز پيروزى ايمان آوردن سودى به حال كافران نخواهد داشت ، و به آنها هيچ مهلت داده نمى شود!
30 - اكنون كه چنين است از آنها روى بگردان و منتظر باش ، آنها نيز منتظرند! (تو منتظر رحمت خدا باش و آنها منتظر عذاب او!).

تفسير:
روز پيروزى ما
آيات گذشته با تهديد مجرمان بى ايمان آميخته بود، و نخستين آيه مورد بحث نيز توضيح و تكميلى بر اين تهديد است مى فرمايد: ((آيا همين براى هدايت آنها كافى نيست كه افراد زيادى از مردمى كه در قرون پيش از آنها زندگى داشتند هلاك كرديم و آنها را به كيفر اعمالشان رسانديم ))؟ (اولم يهد لهم كم اهلكنا من قبلهم من القرون ).
((اينها در مساكن ويران شده آنان راه مى روند و آثار آن اقوام نفرين شده را با چشم خود مى بينند)) (يمشون فى مساكنهم ).
سرزمين بلا ديده ((عاد)) و ((ثمود)) و شهرهاى ويران شده ((قوم لوط)) در سر راه آنها به شام قرار دارد، هر زمان كه از اين سرزمينهائى كه يك روز مركز اقوامى قدرتمند و در عين حال گمراه و آلوده بود و هر چه پيامبران آنها به آنان هشدار دادند اثرى نبخشيد و سرانجام عذاب الهى طومار زندگانيشان را در نورديد، عبور مى كنند، گوئى تمام سنگريزه هاى بيابان و كاخهاى ويران شده آنها صد زبان

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 174

دارند، و فرياد مى زنند، و نتيجه كفر و آلودگى را بازگو مى كنند، اما گوئى گوش شنوا را به كلى از دست داده اند.
لذا در پايان آيه مى افزايد: ((در اين موضوع نشانه هائى از قدرت خدا، و درسهاى عبرتى است آيا نمى شنوند))؟ (ان فى ذلك لايات افلا يسمعون ).
در آيه بعد به يكى از مهمترين نعمتهاى الهى كه مايه آبادى همه سرزمينها و وسيله حيات همه موجودات زنده است اشاره مى كند تا روشن شود همانگونه كه خداوند قدرت بر ويران ساختن سرزمين تبهكاران دارد، قادر بر آباد كردن زمينهاى ويران و مرده ، و اعطاى همه گونه موهبت را به بندگانش دارد.
مى فرمايد: ((آيا نديدند كه ما آب را به سوى زمينهاى خشك و بى آب و علف مى رانيم ، و به وسيله آن زراعتهائى مى رويانيم كه هم چارپايانشان از آن مى خورند، و هم خودشان تغذيه مى كنند؟ آيا نمى بينند))؟ (اولم يروا انا نسوق الماء الى الارض الجرز فنخرج به زرعا تاكل منه انعامهم و انفسهم افلا يبصرون ).
((جرز)) (بر وزن شتر) به معنى زمينى است كه گياه از آن ريشه كن شده يا به تعبير ديگر به هيچوجه گياهى از آن نمى رويد، و در اصل از ماده ((جرز)) (بر وزن مرض ) به معنى قطع كردن و بريدن است
گوئى هر گونه گياه از چنين زمينى بريده شده ، و يا زمين خودش ، آن گياهان را قطع كرده است .
جالب اينكه در اينجا تعبير به نسوق الماء (آب را مى رانيم ) شده است ، اشاره به اينكه طبيعت آب به مقتضاى سنگينيش ايجاب مى كند كه روى زمين و در گودالها باشد، و به مقتضاى روان بودنش بايد در اعماق زمين فرو رود، ولى هنگامى كه فرمان ما فرا رسد طبيعت خود را از دست داده تبديل به بخار سبكى

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 175

مى شود كه با وزش نسيم به هر سو حركت مى كند.
آرى همين ابرها كه بر فراز آسمانند درياهاى بزرگى از آب شيرين هستند كه به فرمان خدا به كمك بادها به سوى زمينهاى خشك فرستاده مى شوند.
به راستى اگر باران نمى باريد بسيارى از زمينها، قطره اى از آب به خود نمى ديد حتى اگر فرضا رودخانه هاى پر آبى وجود داشت بر آنها مسلط نمى شد، اما اكنون مى بينيم كه به بركت اين رحمت الهى بر فراز بسيارى از كوهها و دامنه هاى صعب العبور و تپه هاى مرتفع جنگلها و درختان فراوان و گياهان بسيار روئيده است ، اين قدرت آبيارى عجيب ، تنها در باران است و از هيچ چيز ديگر ساخته نيست .
((زرع )) در اينجا معنى وسيعى دارد كه هر گونه گياه و درخت را شامل مى شود، هر چند گاهى در استعمالات در مقابل درخت قرار مى گيرد.
مقدم داشتن ((چهار پايان )) بر ((انسانها)) در اين آيه ممكن است به خاطر اين باشد كه تمام تغذيه چهار پايان از گياه است ، در حالى كه انسانها هم از گياهان تغذيه مى كنند و هم از گوشت چهار پايان .
و يا از اين جهت كه گياه به محض روئيدن براى چهار پايان قابل استفاده است ، در حالى كه استفاده انسان از گياهان غالبا به زمان بعد موكول مى شود كه دانه و ثمره خود را به بار مى آورد.
جالب اينكه در ذيل آيه مورد بحث جمله ((افلا يبصرون )) (آيا نمى بينند) آمده است ، در حالى كه در ذيل آيه قبل كه سخن از قصرها و خانه هاى ويران شده اقوام پيشين است جمله ((افلا يسمعون )) (آيا نمى شنوند) آمده .
اين تفاوت به خاطر آن است كه منظره زنده شدن زمينهاى لم يزرع بر اثر نزول باران را همه با چشم مى بينند، در حالى كه مسائل مربوط به اقوام پيشين را غالبا بصورت اخبارى مى شنوند.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 176

در يك جمع بندى از مجموع دو آيه فوق ، چنين استفاده مى شود كه خداوند به اين گروه سركش مى فرمايد: چشم و گوش خود را باز كنيد، حقايق را بشنويد و ببينيد و بينديشيد كه چگونه يك روز به بادها فرمان داديم ، قصرها و كاخهاى قوم عاد را در هم بكوبند و ويران كنند، روز ديگر به همين بادها فرمان مى دهيم كه ابرهاى پربار را به سوى زمينهاى مرده و باير ببرند، و آنها را آباد و سرسبز سازند آيا باز در برابر چنين قدرتى سر تسليم فرود نمى آوريد؟!
و از آنجا كه آيات گذشته مجرمان را تهديد به انتقام ، و مؤ منان را بشارت به امامت و پيشوائى و پيروزى مى داد، در اينجا كفار از روى غرور و نخوت اين سؤ ال را مطرح مى كنند كه اين وعده ها و وعيدها كى عملى خواهد شد؟ چنانكه قرآن مى فرمايد: ((آنها مى گويند: اگر راست مى گوئيد اين فتح و پيروزى شما چه زمانى خواهد بود))؟! (و يقولون متى هذا الفتح ان كنتم صادقين ).
قرآن بلافاصله به آنها پاسخ مى گويد و به پيامبر دستور مى دهد: ((بگو بالاخره روز پيروزى فرا مى رسد، اما در آن روز ايمان آوردن سودى به حال كافران نخواهد داشت ، و به آنها هيچ مهلت داده نمى شود))! (قل يوم الفتح لا ينفع الذين كفروا ايمانهم و لا هم ينظرون ).
يعنى اگر منظورتان اين است كه صدق وعده هاى الهى را كه از زبان پيامبر شنيده ايد ببينيد و ايمان بياوريد، آن روز ديگر دير شده است ، و ايمان براى شما هيچ فايده اى ندارد.
از آنچه گفتيم روشن مى شود كه منظور از ((يوم الفتح )) روز نزول

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 177

((عذاب استيصال )) است ، يعنى عذابى كه كفار را ريشه كن مى سازد و مجال ايمان به آنها نمى دهد، و به تعبير ديگر عذاب استيصال نوعى از عذاب دنيوى است نه عذاب آخرت و نه عذابهاى معمولى دنيا كه بعد از اتمام حجت كامل به زندگى اقوام گنهكار خاتمه مى دهد.
شاهد بر اين سخن چند امر است :
الف : اگر منظور عذابهاى معمولى دنيا و يا پيروزيهائى همچون پيروزى مسلمانان در جنگ بدر و روز فتح مكه بود - همانگونه كه بعضى از مفسران گفته اند - جمله ((لا ينفع الذين كفروا ايمانهم )) (در آن روز ايمان كافران سودى نمى بخشد) درست نخواهد بود، زيرا هم در روز فتح بدر، و هم در روز فتح مكه ايمان آوردن مفيد بود و درهاى توبه باز بود.
ب : اگر منظور از ((يوم الفتح )) روز قيامت بوده باشد آنچنان كه بعضى از مفسران پذيرفته اند، با جمله ((و لا هم ينظرون )) (به آنها مهلت داده نمى شود) سازگار نيست ، زيرا مهلت دادن يا ندادن مربوط به زندگى اين دنيا است ، از اين گذشته در هيچ موردى از قرآن ((يوم الفتح )) به معنى قيامت به كار نرفته است .
ج : تعبير به ((فتح )) در مورد ((عذاب استيصال )) در قرآن مجيد كرارا ديده مى شود، مانند آيه 118 سوره شعراء آنجا كه نوح مى گويد: فافتح بينى و بينهم فتحا و نجنى و من معى من المؤ منين : ((پروردگارا! ميان من و آنها داورى كن و اين قوم ستمگر را ريشه كن فرما و من و تمام مؤ منانى را كه با من هستند نجات ده كه اشاره به مجازات طوفان است )).
نظير همين معنى در آيه 77 سوره مؤ منون نيز آمده است
ولى اگر منظور، عذاب استيصال در دنيا بوده باشد، با آنچه در بالا گفتيم

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 178

مى سازد و با تمام قرائن فوق ، هماهنگ است ، و در واقع تهديدى است براى كافران و ظالمان كه اينقدر در خواست وعده پيروزى مؤ منان و عذاب استيصال براى كفار نكنيد كه اگر اين درخواست شما عملى شود، ديگر نه مجالى به شما داده مى شود، و نه اگر مجال پيدا كنيد و ايمان آوريد پذيرفته خواهد شد.
اين معنى مخصوصا تناسب بسيار زيادى با آيات گذشته در مورد هلاك اقوام سركشى كه در قرون پيشين زندگى مى كردند و گرفتار مجازات الهى شدند و نابود گشتند دارد.
زيرا كفار مكه با شنيدن اين سخن كه در دو آيه قبل آمده طبعا از روى لجاجت ، تقاضاى چنين موضوعى را در باره خود مى كردند، اما قرآن به آنها هشدار مى دهد كه هرگز تقاضاى چنين مطلبى را نكنند كه اگر عذاب نازل شود چيزى براى شما باقى نمى ماند.
سرانجام در آخرين آيه اين سوره (سوره سجده ) با يك تهديد گويا و پر معنى سخن را پايان داده ، چنين مى گويد: ((اى پيامبر! اكنون كه چنين است از آنها روى بگردان و منتظر باش ، آنها نيز منتظرند)) (فاعرض عنهم و انتظر انهم منتظرون ).
حالا كه نه بشارت در آنها اثر مى كند و نه انذار، نه اهل منطق و استدلالند تا با مشاهده آثار الهى در پهنه آفرينش ، او را بشناسند و غير او را پرستش ‍ نكنند و نه وجدانى بيدار دارند كه از درون جان به نغمه توحيد گوش فرا دهند، از آنها روى بگردان . تو منتظر رحمت خدا باش و آنها منتظر عذاب او، كه آنها فقط لايق عذابند!

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 179

پروردگارا! ما را از كسانى قرار ده كه با ديدن نخستين نشانه هاى حق تسليم مى شوند و ايمان مى آورند.
بارالها! روح كبر و غرور و لجاجت را از همه ما دور فرما.
خداوندا! پيروزى كامل لشكر اسلام را بر لشكر كفر و استكبار و استعمار هر چه زودتر فراهم كن .

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 04 اسفند 1393 ساعت: 10:09 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره تفسیر سوره نور

بازديد: 301

 

موضوع: تفسير سوره نور ( تفسير نمونه)                      جزء: 18، حزب: 3

 

1-             اگر شيطان را به معني وسيع كلمه يعني در هر موجودي موذي و تبكهار و ويرانگر تفسير كنيم گستردگي اين هشدار در تمام ابعاد زندگي روشن مي شود هرگز يك انسان پاكدامن و با ايمان را نمي شود يك مرتبه در آغوش فسار پرتاب كرد (آيه 21)

2-             كساني كه زنان پاكدامن و بيخبر از هر گونه آلودگي و مومن را به نسبتهاي ناروا متهم مي سازند در دنيا و آخرت از رحمت الهي دروند و عذاب عظيي در انتظار آنهاست در واقع سه صفت براي اين زنان ذكر شده است: حضات ( زنان پاكدامن) غافلات ( دور از هر گونه آلودگي) و مومنات ( زنان با ايمان ) آيه 23

3-             خبثيات و خبثيون اشاره به زنان و مردان آلوده دامان است و به عكس طيبات و طيبون كه به زنان و مردان پاكدامن اشاره مي كند در طول تاريخ مواردي را مي بينيم كه با اين قانون هماهنگ نيست مثل: همسر نوح و همسر لوط زنان بدي بودند و به آنها خيانت كردند و در مقابل همسر فرعون از زنان با ايمان و پاكدامني بود ( آيه 26)

4-             آداب و معاشرت و دستورهاي اجتماعي اسلام: طرز ورود به خانه هاي مردم و چگونگي اجازه ورود گرفتن است بدون اجازه وارد خانه مردم نشويد حتي اجازه گرفتن بايد كاملا مودبانه و دوستانه و خالي از هر گونه خشونت باشد. (آيه 29)

5-             در بعضي روايات آمده بايد سه بار اجازه گرفت، اجازه اول را بشنو و به هنگام اجازه دوم خود را آماده ساز و به هنگام اجازه سوم اگر خواستند اجازه دهند و اگر نخواستند اجازه ندهند و در ميان اجازه ها بايد فاصله اي باشد ( آيه 28)

6-             مبارزه با چشم چراني و ترك حجاب: هنگامي كه با زن نامحرمي روبرو مي شود بخواهد چشم خود را به كلي ببندد ادامه راه رفتن و مانند آن براي او ممكن نيست اما اگر نگاه را از صورت و اندام او بر گيرد و چشم خود را پايين اندازد گويي از نگاه خويش كاسته است و آن صحنه اي را كه ممنوع است از منطقه ديد خود به كلي حذف كرده است. (‌آيه 30)

7-             فلسفه حجاب: حجاب يكي از ويژگي زنان است: 1- آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند جز آن مقدار كه طبيعتا ظاهر است 2- آنها بايد خمارهاي خود را بر سينه هاي خود بيفكنند 3- زنان مي توانند در موارد خاص حجاب خود را بر گيرند (‌آيه 31)

8-             ترغيب به ازدوج آسان: يكي از راه هاي مبارزه با فحشا ازدواج آسان و بي ريا است كه براي برچيدن بساط گناه بايد از طريق اشباع صحيح و مشروع غرائز وارد شد به تعبير ديگر هيچگونه مبارزه منفي بدون مبارزه مثبت مؤثر نخواهد شد ( آيه 32)

9-             ازدواج يك سنت الهي است: بعد از ازدواج شخصيت انسان تبديل به شخصيت اجتماعي مي شود و خود را شديدا مسئول حفظ همسر و آبرو داري خانوده و تامين وسايل زندگي فرزندان آينده مي بيند به همين دليل سعي خود را مي كند تا بر فقر چيره شود (آيه 34)

10-        نور ايمان كه در قلب مومن است داراي چهار عاملي است كه در يك چراغ پر فروغ موجود است: «مصباح»، «زجاجه» «مشگاه» در شجره مباركه زيتونه» (آيه 35)

11-        هر كانوني كه به فرمان خدا بر پا شده نام خدا در آن برده شده در هر صبح و شام مردان با ايماني كه زندگي مادي آنها را به خود مشغول و از ياد خدا غافل نمي كند و به تسبيح و تقديس در آن مشغولند. چنين خانه هايي مركز مشكلات انوار الهي و ايمان هدايت است و خداوند تمام اعمال آنها را بر معيار و مقياس بهترين اعمالشان پاداش مي دهد. (آيه 37)

12-        اعمالي همچون سراب: اعمال افرادي بي ايمان نخست به نور كاذبي تشبيه شده كه همچون يك سراب در بيابان خشك و سوزان  ظاهر مي شود، سرابي كه نه تنها عطش تشنه كامان را فرو نمي نشاند بلكه به خار دووندگي بيشتر آن را افزايش مي دهد پس از اين نور كاذب كه اعمال ظاهر فريب منافقان بي ايمان است وارد مرحله باطن اين اعمال مي شود (ايه 39).

13-        تسبيح عمومي موجودات عالم: تمامي ذرات اين عالم اعم از آنچه آن را عاقل مي شماريم يا بي جان يا غير عاقل همه داراي نوعي درك و شعورند و در عالم خود تسبيح و حمد خدا مي گويند هر چند ما قادر به درك آن نيستيم منظور از تسبيح و حمد همان چيزي است كه ما آن را زبان حال مي نماميم. (آيه 41)

14-        مجموعه نظام هستي و اسرار شگفت انگيزي كه در هر يك از موجودات اين عالم نهفته است، با زبان بي زباني، با صراحت و به طور آشكار از قدرت و عظمت خالق خود و علم و حكمت بي انتهاي او سخن مي گويند (ايه 42).

15-        همانگونه كه علم ثابت كرده شب و روز و هم تغييرات تدريجي آنها براي انسان جنبه حياتي دارد، تابش يكنواخت آفتاب درجه حرارت هوا را بالا مي برد و موجودات زنده را مي سوزاند اما هنگامي كه در لابلاي اين تابش پرده هاي ظلمت شب قرار مي گيرد آن را كاملا تعديل مي كند و باعث پيدايش فصول چهارگانه مي شود و غيره ... ايه 44.

16-        منظور از آب نطفه است ولي همه موجودات از آب به وجود نيامدند مثل تك سلولي ها كه از طريق تقسيم سلول به وجود آمده اند و مي توان اين جا اين را بيان كرد كه اولين موجودي كه خدا آفريده آب بوده و انسانها را بعدا از آن آب آفريد و منظور از خلقت موجودات از آب اين است كه حال حاضر آب ماده اصلي ساختمان بدن آنها را تشكيل مي دهد (ايه 45)

17-        آياتي كه دلها را به نور ايمان و توحيد روشن مي كند، افكار انسانها را نور صفا مي بخشد و محيط تاريك زندگيشان را عوض مي كند (آيه 46)

18-        بيماري نفاق: نفاق در حقيقت بيماري وانحراف است انسان سالم يك چهره بيشتر ندارد اگر مومن است تمام وجودش فرياد ايمان مي كشد و اگر منحرف است ظاهر و باطنش بيانگر انحراف است و اما اينكه ظاهرش دم از اينمان بزند و باطنش بوي كفر دهد اين يكنوع بيماري است (ايه 50)

19-        ايمان و تسليم مطلق در برابر حق كسي كه زمام خود را به دست خدا بسپارد و او را حاكم وادارد بدون شك در همه چيز پيروز است چه در زندگي مادي و چه در زندگي معنوي (آيه 51)

20-        هر كس طاعت خدا و پيامبر بكند و تقوي پيشه كند آنها نجات يافتگانند و پيروزمندانه در دنيا و آخرت توشه خود را بسته اند (آيه 52)

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 04 اسفند 1393 ساعت: 10:06 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 158

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس