تحقیق درباره محتوا سوره سجده

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره تفسیر سوره سجده

بازديد: 138

 

مقدمه

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 103

نامهاى اين سوره


معروف اين است كه اين سوره در مكه نازل شده است . بعضى از مفسران هيچيك از آيات آن را استثناء نكرده اند، ولى بعضى ديگر آيه 18 تا 20 را مدنى مى دانند، و معتقدند اين سه آيه در مدينه نازل شده ، در حالى كه هيچ قرينه و نشانه اى در اين آيات از مدنى بودن به چشم نمى خورد.
نام اين سوره در بعضى از روايات و در لسان مشهور مفسران سوره سجده يا الم سجده است ، و گاه براى مشخص ساختن آن از سوره حم سجده آنرا به نام سجده لقمان مى خوانند، چرا كه بعد از سوره لقمان قرار گرفته .
در بعضى از روايات نيز از آن به الم تنزيل ياد شده .
فخر رازى و آلوسى نيز نام سوره مضاجع را از جمله نامهاى آن ذكر كرده اند (به تناسب آيه 16 اين سوره تتجافى جنوبهم عن المضاجع ...).


فضيلت تلاوت سوره سجده


در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين آمده است : من قراء الم تنزيل و تبارك الذى بيده الملك ، فكانما احيا ليلة القدر: كسى كه سوره الم تنزيل و تبارك را بخواند مانند آن است كه شب قدر را احيا گرفته باشد.
در حديث ديگرى از امام جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام ) چنين نقل شده : من قراء سوره السجدة فى كل ليلة جمعه اعطاه الله كتابه بيمينه ، و لم يحاسبه بما كان منه ، و كان من رفقاء محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اهلبيته : هر كس سوره سجده را در

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 104

هر شب جمعه بخواند خداوند نامه اعمال او را به دست راست او مى دهد، و گذشته او را مى بخشد، و از دوستان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اهل بيتش (عليهم السلام ) خواهد بود.
از آنجا كه در اين سوره بحثهاى گسترده اى از مبدء و معاد و مجازاتهاى مجرمان در روز رستاخيز و درسهاى هشدار دهنده اى مربوط به مومنان و كافران آمده است بدون شك تلاوت آن ، ولى تلاوتى كه سرچشمه انديشه ، و انديشهاى كه مبدء تصميم گيرى و حركت بوده باشد، مى تواند آنچنان انسان را بسازد كه مشمول اين همه فضيلت و افتخار گردد و اثر بيدار كننده اش همچون احياء شب قدر و نتيجه اش قرار گرفتن در صف اصحاب اليمين ، و رسيدن به افتخار دوستى پيامبر و آلش گردد
محتواى سوره سجده
اين سوره به حكم آنكه از سورههاى مكى است خطوط اصلى سورههاى مكى يعنى بحث از مبدء و معاد و بشارت و انذار را قويا تعقيب مى كند و روى هم رفته در آن چند بخش جلب توجه مى كند:
1 - قبل از هر چيز سخن از عظمت قرآن ، و نزول آن از سوى پروردگار عالميان ، و نفى اتهامات دشمنان از آن است .
2 - سپس بحثى پيرامون نشانه هاى خداوند در آسمان و زمين ، و تدبير اين جهان دارد.
3 - بحث ديگرى پيرامون آفرينش انسان از ((خاك )) و ((آب نطفه )) و ((روح الهى )) و اعطاى وسائل فراگيرى علم و دانش ، يعنى چشم و گوش ‍ و خرد از سوى خداوند به او مى باشد.
4 - بعد از آن از رستاخيز و حوادث قبل از آن يعنى مرگ و بعد از آن يعنى

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 105

سوال و حساب سخن مى گويد.
5 و 6 - بحثهاى موثر و تكان دهنده اى از بشارت و انذار دارد مومنان را به جنة الماوى نويد مى دهد و فاسقان را به عذاب آتش تهديد مى كند.
7 - به همين مناسبت اشاره كوتاهى به تاريخ بنى اسرائيل و سرگذشت موسى (عليه السلام ) و پيروزيهاى اين امت دارد.
8 - و باز به تناسب بحث بشارت و انذار اشاره اى به احوال گروهى ديگر از امتهاى پيشين و سرنوشت دردناك آنها مى كند.
9 و 10 - بار ديگر به مسئله توحيد و نشانه هاى عظمت خدا باز مى گردد و با تهديد دشمنان لجوج سوره را پايان مى دهد.
به اين ترتيب هدف اصلى سوره تقويت مبانى ايمان به مبدء و معاد و ايجاد موج نيرومندى از حركت به سوى تقوا، و بازدارى از سركشى و طغيان و توجه به ارزش مقام والاى انسان است كه مخصوصا در آغاز حركت اسلام و در محيط مكه فوق العاده لازم بوده .

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 106

آيه : 1- 5
آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
الم (1)
تَنزِيلُ الْكتَبِ لا رَيْب فِيهِ مِن رَّب الْعَلَمِينَ(2)
أَمْ يَقُولُونَ افْترَاهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّك لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِك لَعَلَّهُمْ يهْتَدُونَ(3)
اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض ‍ وَ مَا بَيْنَهُمَا فى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ استَوَى عَلى الْعَرْشِ مَا لَكُم مِّن دُونِهِ مِن وَلىٍّ وَ لا شفِيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ(4)
يُدَبِّرُ الاَمْرَ مِنَ السمَاءِ إِلى الاَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فى يَوْمٍ كانَ مِقْدَارُهُ أَلْف سنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ(5)

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 107

ترجمه:
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1-الم
2 - اين كتابى است كه از سوى پروردگار جهانيان نازل شده و شك و ترديدى در آن نيست .
3 - ولى آنها مى گويند (محمد) آن را به دروغ به خدا بسته است ، اما (بايد بدانند) اين سخن حقى است از سوى پروردگارت تا گروهى را انذار كنى كه قبل از تو هيچ انذار كننده اى براى آنها نيامده است ، شايد (پند گيرند و) هدايت شوند.
4 - خداوند كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو است در شش روز (دوران ) آفريده سپس بر عرش (قدرت ) قرار گرفت ، هيچ ولى و شفاعت كننده اى براى شما جز او نيست ، آيا متذكر نمى شويد؟
5 - امور اين جهان را از آسمان به سوى زمين تدبير مى كند سپس در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهائى است كه شما مى شمريد به سوى او باز مى گردد (و دنيا پايان مى يابد).

تفسير:
عظمت قرآن ، و مبدء و معاد


باز در اين سوره با حروف مقطعه (الف - لام - ميم ) روبرو مى شويم و اين پانزدهمين بار است كه در آغاز سوره هاى قرآنى اين گونه حروف را مى يابيم .
در آغاز سوره هاى بقره (جلد اول ) و آل عمران (جلد دوم ) و اعراف (جلد ششم ) پيرامون تفاسير مختلف اين حروف به طور مشروح بحث كرده ايم ، بحثى كه درباره اهميت قرآن بلافاصله بعد از اين حروف آمده است بار ديگر بيانگر اين حقيقت است كه الم اشاره به عظمت قرآن و قدرتنمائى عظيم پروردگار است كه چنين كتاب بزرگ و پر محتوا كه معجزه جاويدان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 108

است از حروف ساده الفبا كه در دسترس همگان قرار دارد به وجود آورده است .
مى فرمايد: اين كتابى است كه از سوى پروردگار جهانيان نازل شده و شك و ترديدى در آن راه ندارد (تنزيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ).


اين آيه در واقع پاسخ به دو سوال است ، گوئى نخست از محتواى اين كتاب آسمانى سوال مى شود، در پاسخ مى گويد: محتواى آن حق است و جاى كمترين شك و ترديد نيست ، سپس سوال درباره ابداع كننده آن به ميان مى آيد، در پاسخ مى گويد اين كتاب از سوى ((رب العالمين )) است .
اين تفسير نيز محتمل است كه جمله من ((رب العالمين )) دليلى باشد براى جمله لا ريب فيه گوئى كسى سوال مى كند به چه دليل اين كتاب حق است و جاى ترديد ندارد، مى گويد به دليل اينكه از سوى پروردگار جهانيان است كه هر حق و واقعيتى از وجودش مى جوشد.
ضمنا تكيه بر صفت ((رب العالمين )) از ميان اوصاف خدا ممكن است اشاره به اين باشد كه اين كتاب ، مجموعه اى است از شگفتيهاى جهان هستى و عصاره اى است از حقايق عالم وجود، چرا كه از سوى پروردگار جهانيان است . توجه به اين نكته نيز لازم است كه قرآن نمى خواهد در اينجا به صرف


تفسير نمونه جلد 17 صفحه 109

ادعا قناعت كند بلكه مى خواهد بگويد چيزى كه عيانست چه حاجت به بيان است ، محتواى اين كتاب خود گواه حقانيت و صحت آنست .
سپس به تهمتى كه بارها مشركان و منافقان بى ايمان به اين كتاب بزرگ آسمانى بسته بودند اشاره كرده مى فرمايد: آنها مى گويند: محمد اينها را به دروغ بر خدا بسته است و از ناحيه پروردگار جهانيان نيست (ام يقولون افتراه ).


در پاسخ ادعاى بى دليل آنها مى گويد: اين افترا نيست ، بلكه سخن حقى است از سوى پروردگارت (بل هو الحق من ربك ).


و دليل حقانيت آن در خود آن آشكار و نمايان است :


سپس به هدف نزول آن پرداخته مى گويد: هدف اين بوده كه گروهى را انذار كنى كه پيش از تو انذار كننده اى براى آنها نيامده است ، شايد پند گيرند و هدايت شوند (لتنذر قوما ما آتاهم من نذير من قبلك لعلهم يهتدون ).
گر چه دعوت پيامبر اسلام هم بشارت است و هم انذار و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيش از آنچه نذير است بشير است ولى در برابر قومى گمراه و لجوج بايد بيشتر روى انذار تكيه كرد.
جمله ((هو الحق من ربك ))باز اشاره به اين است كه دليل حقانيتش در خود آن مشهود است .
و جمله ((لعلهم يهتدون )) اشاره به اين است كه قرآن زمينه ساز هدايت است ولى تصميم گيرى نهائى به هر حال با خود انسان مى باشد. در اينجا دو سوال پيش مى آيد:

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 110

1 - منظور از اين قوم كه هيچ بيم دهنده اى قبل از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى آنها نيامده بود چه قومى است ؟
2 - بعلاوه مگر قرآن نمى گويد: و ان من امة الا خلد فيها نذير: ((هيچ امتى نبوده مگر اينكه بيم دهنده اى در آن وجود داشته است )) (فاطر - 24)
در پاسخ سوال اول جمعى از مفسران گفته اند: منظور قبيله قريش است كه پيش از پيامبر اسلام انذار كننده الهى نداشتند.
بعضى ديگر گفته اند: منظور دوران فترت است (يعنى فاصله ميان قيام عيسى (عليه السلام ) و ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
ولى هيچكدام از اين دو پاسخ صحيح به نظر نميرسد، زيرا طبق عقيده مستدل ، هرگز زمين از حجت الهى خالى نمى ماند، و در هر عصر و زمان پيامبر يا وصى پيامبرى براى اتمام حجت در ميان انسانها وجود داشته و دارد.


بنابراين به نظر مى رسد كه منظور در اينجا از نذير پيامبر بزرگى باشد كه دعوت خود را آشكارا و توام با معجزات و در محيطى وسيع و گسترده آشكار سازد، و مى دانيم چنين انذار كننده اى در جزيره عربستان و در ميان قبائل مكه قيام نكرده بود.


و در پاسخ سوال دوم بايد گفت : جمله و ان من امة الا خلا فيها نذير مفهومش اين است كه هر امتى ، انذار كننده اى داشته است ، و اما اينكه او در هر مكان ، شخصا حضور داشته باشد لازم نيست ، همين اندازه كه صداى دعوت پيامبران بزرگ الهى بوسيله اوصياى آنها به گوش همه مردم جهان برسد كافى است .

اين سخن درست به آن مى ماند كه بگوئيم هر امتى پيامبر اولوالعزمى داشته و داراى كتاب آسمانى بوده ، مفهومش اين است كه صداى اين پيامبر و كتاب آسمانى او از طريق نمايندگان و اوصيايش به همه آن امت در طول تاريخ رسيده است .

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 111

بعد از بيان عظمت قرآن و رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به يكى ديگر از مهمترين پايه هاى عقائد اسلامى يعنى توحيد و نفى شرك پرداخته چنين مى گويد: خدا آن كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه را در ميان اين دو است در شش روز آفريده است (الله الذى خلق السماوات و الارض و ما بينهما فى ستة ايام ).


كرارا گفته ايم منظور از شش روز در اين آيات ، شش دوران است ، زيرا مى دانيم يكى از معانى روز در استعمالات روزمره دوران است ، چنانكه مى گوئيم روزى رژيم استبدادى حكومت مى كرد، و امروز نظام شورائى ، در حالى كه مى دانيم رژيمهاى استبدادى هزاران سال حكومت مى كردند، اما از آن تعبير به ((روز)) مى كنند.
و از سوى ديگر مى دانيم : بر آسمان و زمين دورانهاى مختلفى گذشته است :

روزى تمام كرات منظومه شمسى به صورت توده واحد مذابى بود.
روز ديگرى سيارات از خورشيد جدا شدند و به دور آن به گردش در آمدند. روزى زمين يكپارچه آتش بود.
و روز ديگر سرد و آماده زندگى گياهان و حيوانات شد، سپس موجودات زنده طى مراحل مختلف به وجود آمدند.
(ما شرح اين معنى و نيز دورانهاى ششگانه را بطور مبسوط در جلد ششم صفحه 200 به بعد ذيل آيه 54 سوره اعراف آورده ايم ).
بديهى است قدرت بى انتهاى پروردگار براى ايجاد تمام اين جهان در يك

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 112

لحظه كوتاه و كمتر از آن كافى است ، ولى اين نظام تدريجى بهتر مى تواند بيانگر عظمت خدا و علم و تدبير او در تمام مراحل باشد.
فى المثل اگر ((جنين )) در يك لحظه تمام دوران تكامل خود را طى مى كرد و متولد مى شد شگفتيهاى آن از نظر انسان دور مى ماند، اما هنگامى كه مى بينيم هر روز و هر هفته در طول اين نه ماه شكل و شرائط شگرف تازه اى به خود مى گيرد و مراحل گوناگون عجيبى را يكى بعد از ديگرى پشت سر مى گذارد به عظمت آفريدگار بهتر آشنا مى شويم .
بعد از مساله آفرينش به مساله حاكميت خداوند بر عالم هستى پرداخته مى گويد: ((سپس خداوند بر عرش قدرت قرار گرفت ، و بر كل عالم هستى حكومت كرد)) (ثم استوى على العرش ).
كلمه ((عرش )) چنانكه قبلا نيز گفته ايم در اصل به معنى تختهاى بلند پايه است ، و معمولا كنايه از قدرت مى آيد، چنانكه در تعبيرات روزانه مى گوئيم پايه هاى تخت فلانكس فرو ريخت يعنى قدرتش بر باد رفت .
بنا بر اين قرار گرفتن خداوند بر عرش نه به معنى جسمانى آن است كه خداوند همچون پادشاهان تختى داشته باشد و روى آن بنشيند، بلكه به اين معنى است كه او هم خالق جهان هستى است ، و هم حاكم بر كل عالم .
و در پايان آيه با اشاره به مساله توحيد ((ولايت )) و ((شفاعت )) مراحل توحيد را كامل مى كند، مى فرمايد: ((جز او ولى و شفيعى براى شما نيست )) (ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع ).
با اين دليل روشن كه خالقيت جهان نشانه حاكميت او است ، و حاكميت دليل بر توحيد ولى و شفيع و معبود است ، چرا بيراهه مى رويد و دست به دامن بتها

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 113

مى زنيد؟ ((آيا متذكر نمى شويد))؟! (افلا تتذكرون ).
در حقيقت مراحل سه گانه توحيد كه در آيه فوق منعكس است هر كدام دليلى بر ديگرى محسوب مى شود، توحيد خالقيت دليل بر توحيد حاكميت است و توحيد حاكميت دليل بر توحيد ولى و شفيع و معبود.
در اينجا سؤ الى براى بعضى از مفسران مطرح شده كه جواب آن چندان پيچيده نيست ، و آن اينكه جمله اخير مى گويد: غير از خدا شما سرپرست و شفاعت كننده اى نداريد، و مفهومش اين است كه ولى و شفيع شما تنها خدا است ، آيا ممكن است كسى نزد خودش شفاعت كند؟!
اين سؤ ال را از سه راه مى توان پاسخ گفت :
1 - با توجه به اينكه همه شفيعان بايد به اجازه او شفاعت كنند من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه : ((چه كسى مى تواند نزد او جز به اجازه او شفاعت كند)) (بقره - 255) بنا بر اين مى توان گفت كه شفاعت هر چند از ناحيه پيامبران و اولياء الهى باشد باز به ذات پاك او بر مى گردد، خواه شفاعت براى آمرزش گناهان باشد و يا براى رسيدن به نعمتهاى الهى .
شاهد اين سخن ، آيه اى است كه درست به مضمون همين آيه در آغاز سوره يونس آمده و در آنجا مى خوانيم : يدبر الامر ما من شفيع الا من بعد اذنه : ((هيچ شفاعت كننده اى جز بعد از اجازه او نخواهد بود)) (يونس 3).
2 - با توجه به اينكه به هنگام توسل به درگاه پروردگار ما به صفات او متوسل مى شويم ، از رحمانيت و رحيميتش ، از غفاريت و غفوريتش ، و از فضل و كرمش استمداد مى جوئيم گوئى او را نزد خودش شفيع قرار مى دهيم ، و اين صفات را واسطه ميان خود و ذات پاكش مى شمريم ، هر چند در حقيقت صفات او عين ذات او است .
اين همان چيزى است كه در دعاى كميل در عبارت پر معنى على (عليه السلام ) آمده

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 114

است و استشفع بك الى نفسك : ((من بوسيله تو نزد تو شفاعت مى طلبم ))!
3 - منظور از ((شفيع )) در اينجا ناصر و يار و ياور است ، و مى دانيم يار و ياور و ناصر تنها خدا است ، و اينكه بعضى شفاعت را در اينجا به معنى آفرينش و تكميل نفوس گرفته اند در حقيقت به همين معنى باز مى گردد.
در آخرين آيه مورد بحث ، نخست اشاره به توحيد پروردگار، سپس به مساله ((معاد)) اشاره مى كند، و به اين ترتيب سه شاخه توحيد كه در آيات گذشته بيان شده (توحيد خالقيت و حاكميت و عبوديت ) در اينجا با ذكر ((توحيد ربوبيت )) يعنى تدبير جهان هستى تنها بوسيله خداوند تكميل مى گردد.
مى فرمايد: ((خداوند امور اين جهان را از مقام قرب خود به سوى زمين تدبير مى كند)) (يدبر الامر من السماء الى الارض ).
و به تعبير ديگر خداوند تمام عالم هستى را از آسمان گرفته تا زمين ، زير پوشش تدبير خود قرار داده است ، و جز او مدبرى در اين جهان وجود ندارد.
سپس مى افزايد: ((تدبير امور در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهائى است كه شما مى شماريد به سوى او باز مى گردد)) (ثم يعرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون ).
منظور از اين روز، روز قيامت است .
توضيح اينكه : مفسران در تفسير آيه فوق سخنان فراوانى گفته اند و احتمالات مختلفى داده اند:
1 - بعضى آن را اشاره به ((قوس نزولى )) و ((صعودى )) تدبير عالم در همين دنيا دانسته اند.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 115

2 - بعضى اشاره به فرشتگان الهى مى دانند كه فاصله آسمان را تا زمين در مدت پانصد سال طى مى كنند، و در همين مدت نيز باز مى گردند و به تدبير اين جهان به فرمان خدا مشغولند.
3 - بعضى ديگر آن را اشاره به دورانهاى تدبير الهى در اين عالم مى دانند و معتقدند كه دورانهاى مختلف تدبير هر يك هزار ساله است ، و در هر هزار سال خداوند تدبير امر آسمان و زمين را به فرشتگان خود، دستور مى دهد، و پس از پايان اين دوران هزار ساله ، دوران ديگرى آغاز مى شود.
اين تفسيرها در عين اينكه مطالب گنگ و مبهمى را ارائه مى دهد، قرينه و شاهد خاصى از خود آيه و از آيات ديگر قرآن ندارد.
به عقيده ما منظور از اين آيه به قرينه آيات ديگر قرآن ، و نيز رواياتى كه در تفسير آيه وارد شده چيز ديگرى است .
و آن اينكه : خداوند اين جهان را آفريده ، و آسمان و زمين را با تدبير خاصى نظم بخشيده ، و به انسانها و ديگر موجودات زنده لباس حيات پوشانده ، ولى در پايان جهان اين تدبير را بر مى چيند، خورشيد تاريك و ستارگان بى فروغ مى شوند و به گفته قرآن ، آسمانها را همچون طومارى در مى نوردد، تا به حالت قبل از گسترش اين جهان در مى آيند: يوم نطوى السماء كطى السجل للكتب كما بداءنا اول خلق نعيده : ((آن روز كه آسمان را همچون طومارى در هم مى پيچيم ، سپس همانگونه كه آفرينش را آغاز كرديم آن را باز مى گردانيم )).
و به دنبال در هم پيچيده شدن اين جهان طرحى نوين و جهانى وسيعتر ابداع مى گردد، يعنى پس از پايان اين دنيا جهان ديگر آغاز مى شود.
اين معنى در آيات ديگر قرآن نيز آمده است از جمله در آيه 156 سوره بقره مى خوانيم : انا لله و انا اليه راجعون : ((ما از آن خدا و از سوى او هستيم ،

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 116

و به سوى او باز مى گرديم )) و در سوره روم آيه 27 چنين آمده است : و هو الذى يبداء الخلق ثم يعيده و هو اهون اليه ((او كسى است كه آفرينش را آغاز مى كند و سپس باز مى گرداند و اين بر او آسانتر است )).
و در آيه 34 يونس مى خوانيم : قل الله يبداء الخلق ثم يعيده فانى تؤ فكون : ((بگو خداوند آفرينش را آغاز كرده سپس آن را باز مى گرداند، با اينحال چرا از حق رويگردان مى شويد))؟
با توجه به اين تعبيرات و تعبيرات ديگرى كه مى گويد تمام امور سرانجام به خدا باز مى گردند و اليه يرجع الامر كله (سوره هود آيه 123) روشن مى شود كه آيه مورد بحث نيز از آغاز و ختم جهان و بر پا شدن روز قيامت سخن مى گويد كه گاهى از آن تعبير به ((قوس نزولى )) و ((قوس صعودى )) مى كنند.
بنابر اين مفهوم آيه چنين مى شود كه ((خداوند تدبير امر اين جهان از آسمان به زمين مى كند (از آسمان آغاز و به زمين منتهى مى گردد) سپس ‍ همه اينها در روز قيامت به سوى او باز مى گردند)).
در تفسير ((على بن ابراهيم )) در ذيل همين آيه مى خوانيم : ((منظور تدبير امورى است كه خداوند به تدبير آن مى پردازد، و همچنين امر و نهى كه در شرع وارد شده و اعمال همه بندگان ، تمام اينها روز قيامت آشكار مى شود، و مقدار آن روز به اندازه هزار سال از سالهاى اين دنيا است )).
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه در آيه 4 سوره معارج در مورد طول روز قيامت مى خوانيم : تعرج الملائكة و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة : ((فرشتگان و روح به سوى او عروج مى كنند در روزى كه پنجاه هزار سال است )) چگونه مى توان ميان آيه مورد بحث كه مقدار آن را فقط يكهزار سال

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 117

تعيين مى كند و آيه سوره معارج جمع كرد؟
پاسخ اين سؤ ال در حديثى كه در ((امالى شيخ طوسى )) از ((امام صادق )) (عليه السلام ) نقل شده آمده است ، فرمود: ان فى القيامة خمسين موقفا، كل موقف مثل الف سنة مما تعدون ، ثم تلا هذه الاية فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة : ((در قيامت پنجاه موقف (محل توقف براى رسيدگى به اعمال و حساب ) است كه هر موقفى به اندازه يكهزار سال از سالهائى است كه شما مى شمريد، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است )).
البته اين تعبيرات منافاتى با اين مطلب نيز ندارد كه عدد هزار و پنجاه هزار در اينجا عدد شماره اى نباشد، بلكه هر كدام براى تكثير و بيان فزونى باشد، يعنى در قيامت پنجاه موقف است كه در هر موقفى انسان مدت بسيار زيادى بايد توقف كند.

نكته ها:

 


سوء استفاده از آيه ((يدبر الامر))
بعضى از پيروان مسلكهاى ساختگى در عصر ما براى توجيه مسلك خود، آيه فوق را دستاويز قرار داده و با اشتباه كارى و مغالطه خواسته اند آن را بر منظور خود تطبيق كنند، اتفاقا با غالب مبلغين آنها كه انسان روبرو مى شود از جمله دلائلى كه فورا به آن متشبث مى شوند همين آيه ((يدبر الامر من السماء الى الارض ... مى باشد، آنها مى گويند:
منظور از ((امر)) در اين آيه ((دين و مذهب )) است و ((تدبير)) بمعنى فرستادن دين و ((عروج )) بمعنى برداشتن و نسخ دين است ! و روى اين حساب هر مذهبى بيش از هزار سال نمى تواند عمر كند و بايد جاى خود را به مذهب ديگر بسپارد و به اين ترتيب مى گويند: ما قرآن را قبول داريم ، اما مطابق همين قرآن پس از

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 118

گذشتن هزار سال مذهب ديگر خواهد آمد!!
اكنون مى خواهيم به عنوان يك فرد بيطرف آيه مزبور را درست بررسى و تجزيه و تحليل كنيم ببينيم آيا ارتباطى به آنچه آنها مدعى هستند دارد يا نه ؟ بگذريم از اينكه اين معنى به قدرى از مفهوم آيه دور است كه به فكر هيچ خواننده خالى الذهنى نمى آيد.
پس از دقت مى بينيم تطبيق آيه بر آنچه آنها مى گويند نه تنها با مفهوم آيه سازگار نيست بلكه از جهات بسيارى اشكال واضح دارد:
1 - كلمه ((امر)) را به معنى دين و مذهب گرفتن نه تنها دليلى ندارد بلكه آيات ديگر قرآن آن را نفى مى كند، زيرا در آيات ديگرى امر به معنى فرمان آفرينش استعمال شده است مانند ((انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون )) (آيه 82 سوره يس ) ((جز اين نيست كه امر او اين است كه هر گاه چيزى را اراده كند مى گويد موجود باش !، فورا موجود مى شود)).
در اين آيه و آيات ديگرى مانند آيه 50 سوره قمر، و 27 سوره مؤ منون ، و 54 سوره اعراف ، و 32 سوره ابراهيم ، و 12 سوره نحل ، و 25 سوره روم ، و آيه 12 سوره جاثيه ، و بسيارى آيات ديگر امر به همين معنى امر تكوينى استعمال شده ، نه به معنى تشريع دين و مذهب
اساسا هر جا سخن از آسمان و زمين و آفرينش و خلقت و مانند اينها است امر به همين معنى است (دقت كنيد).
2 - كلمه ((تدبير)) نيز در مورد خلقت و آفرينش و سامان بخشيدن به وضع جهان هستى به كار مى رود نه به معنى نازل گردانيدن مذهب ، لذا مى بينيم در آيات ديگر قرآن (آيات يكديگر را تفسير مى كنند) در مورد دين و مذهب هرگز كلمه ((تدبير)) به كار نرفته بلكه كلمه ((تشريع )) يا ((تنزيل )) يا ((انزال )) به كار رفته است .

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 119

شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا: ((سرآغاز شريعت از چيزى بود كه به نوح توصيه كرد)) (شورى - 13).
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون : ((كسى كه به آنچه خدا نازل كرده حكم نكند كافر است )) (مائده - 44).
نزل عليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه : ((قرآن را به حق بر تو نازل كرد كه تصديق كننده كتب آسمانى قبل است )) (آل عمران - 3).
3 - آيات قبل و بعد ((آيه مورد بحث )) مربوط به خلقت و آفرينش جهان است نه مربوط به تشريع اديان ، زيرا در آيه ((قبل )) گفتگو از آفرينش ‍ آسمان و زمين در شش روز (و به عبارت ديگر شش دوران ) بود و در آيات ((بعد)) سخن از آفرينش انسان است .
ناگفته پيدا است تناسب آيات ايجاب مى كنند كه اين آيه هم كه در وسط آيات ((خلقت )) واقع شده مربوط به مساله خلقت و تدبير امر آفرينش ‍ باشد.
لذا اگر كتب تفسير را كه صدها سال قبل نوشته شده مطالعه كنيم مى بينيم با اينكه در تفسير اين آيه احتمالات گوناگونى داده اند هيچكس احتمال نداده كه آيه مربوط به تشريع اديان بوده باشد. مثلا در تفسير ((مجمع البيان )) كه از مشهورترين تفاسير اسلامى است و مؤ لف آن در قرن ششم هجرى ميزيسته با اينكه اقوال مختلفى در تفسير آيه فوق ذكر شده از احدى از دانشمندان اسلام قولى دائر بر اينكه آيه مربوط به تشريع اديان است نقل نكرده است .
4 - كلمه ((عروج )) به معنى ((صعود كردن و بالا رفتن )) است ، نه به معنى نسخ اديان و زائل شدن ، و در هيچ جاى قرآن ((عروج )) به معنى ((نسخ )) ديده نمى شود (اين كلمه در پنج آيه از قرآن ذكر شده و در هيچ مورد به اين معنى نيست ) بلكه در مورد اديان همان كلمه ((نسخ )) يا ((تبديل )) و امثال آن به كار مى رود.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 120

اساسا اديان و كتب آسمانى چيزى نيستند كه مثلا مانند ارواح بشر پس از پايان عمر با فرشتگان به آسمان پرواز كنند، بلكه آئينهاى نسخ شده در همين زمين هستند ولى در پاره اى از مسايل از درجه اعتبار افتاده اند در حالى كه اصول آنها به قوت خود باقى است .
خلاصه اينكه كلمه ((عروج )) علاوه بر اينكه در هيچ جاى قرآن مجيد به معنى نسخ اديان بكار نرفته اصولا با مفهوم نسخ اديان سازش ندارد، زيرا اديان منسوخه عروجى به آسمان ندارند.
5 - علاوه بر همه اينها اين معنى با واقعيت عينى ابدا تطبيق نمى كند، زيرا فاصله اديان گذشته با يكديگر در هيچ مورد يكهزار سال نبوده است !.
مثلا فاصله ميان ظهور حضرت ((موسى )) (عليه السلام ) و حضرت ((مسيح )) (عليه السلام ) بيش از 1500 سال و فاصله ميان حضرت مسيح (عليه السلام ) و ظهور پيامبر بزرگ اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كمتر از 600 سال ، است !
همانطور كه ملاحظه مى كنيد هيچ يك از اين دو نه تنها با هزار سال كه آنها مى گويند جور نيست بلكه فاصله زيادى دارد.
فاصله ميان ظهور ((نوح )) (عليه السلام ) كه يكى از پيامبران ((اولوا العزم )) و پايه گذار آئين و شريعت خاصى است با قهرمان بتشكن ((ابراهيم )) (عليه السلام ) كه يكى ديگر از پيامبران صاحب شريعت است بيش از 1600 سال و فاصله ((ابراهيم )) (عليه السلام ) با ((موسى )) (عليه السلام ) را كمتر از 500 سال نوشته اند.
از اين موضوع چنين نتيجه مى گيريم كه حتى به عنوان يك نمونه ، فاصله يكى از مذاهب و اديان گذشته با آئين بعد از خود هزار سال نبوده است ، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل !
6 - از همه اينها كه بگذريم دعوى سيد على محمد باب كه اينهمه توجيهات ناروا را به خاطر او متحمل شده اند با اين حساب ابدا نمى سازد، زيرا به اعتراف

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 121

خود آنها تولدش در سال 1325 و شروع ادعايش در سال 1260 هجرى قمرى بود و با توجه به اينكه شروع دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) 13 سال پيش از هجرت بوده فاصله ميان اين دو 1273 سال مى شود يعنى ((273)) سال اضافه دارد! حالا ما با چه نقشه اى اين ((273)) را زير آب كنيم و چگونه اين عدد بزرگ را ناديده بگيريم ؟ بايد از خودشان پرسيد!.
7 - وانگهى فرض كنيد تمام اين شش ايراد را كنار بگذاريم و از اين تجزيه و تحليلهاى روشن صرف نظر نمائيم و خرد را به داورى طلبيم فرض كنيد ما به جاى قرآن مى خواستيم تكليف آيندگان را در برابر مدعيان تازه نبوت روشن سازيم و بگوئيم : بعد از گذشتن هزار سال در انتظار پيامبر تازه اى باشيد آيا راهش اين بود كه به اين صورتى كه در آيه مزبور ذكر شده مطلب را بگوئيم كه تا مدت دوازده سيزده قرن احدى از دانشمندان و غير دانشمندان كمترين اطلاعى از معنى آيه پيدا نكنند تنها بعد از گذشتن 1273 سال عده اى به عنوان يك كشف جديد كه آن نيز تنها مورد قبول خودشان است نه ديگران از آن پرده بردارند؟
آيا عاقلانه تر نبود كه بجاى اين جمله گفته شود به شما بشارت مى دهم كه بعد از هزار سال پيامبرى به اين نام ظهور خواهد كرد چنانكه عيسى (عليه السلام ) درباره پيامبر اسلام گفته : و مبشرا برسول ياتى من بعد اسمه احمد سوره صف آيه 6.
به هر حال شايد اين مساله تا اين حد كه ما بحث كرديم نياز به بحث نداشت ولى براى روشن ساختن نسل جوان مسلمان نسبت به دامهائى كه استعمار جهانى تهيه ديده و مسلكهائى كه براى تضعيف جبهه اسلام ساخته و پرداخته چاره اى جز اين نداشتيم تا گوشه اى از منطق آنها را بدانند و بقيه را خود حساب كنند.

آيه 6 - 9
آيه و ترجمه
ذَلِك عَلِمُ الْغَيْبِ وَ الشهَدَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(6)
الَّذِى أَحْسنَ كلَّ شىْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الانسنِ مِن طِينٍ(7)
ثُمَّ جَعَلَ نَسلَهُ مِن سلَلَةٍ مِّن مَّاءٍ مَّهِينٍ(8)
ثُمَّ سوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السمْعَ وَ الاَبْصرَ وَ الاَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشكُرُونَ(9)

ترجمه:
6 -
او خداوندى است كه از پنهان و آشكار با خبر است ، و شكست ناپذير و مهربان است .
7 - او همان كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد، و آغاز آفرينش انسان را از گل قرار داد.
8 - سپس نسل او را از عصارهاى از آب ناچيز و بى قدر خلق كرد.
9 - بعد اندام او را موزون ساخت و از روح خويش در وى دميد و براى شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد، اما كمتر شكر نعمتهاى او را بجاى مى آوريد!.

تفسير:
مراحل شگفت انگيز آفرينش انسان
آيات مورد بحث نخست اشاره و تاكيدى است بر بحثهاى توحيدى كه در آيات قبل گذشت كه در چهار مرحله خلاصه مى شد (توحيد خالقيت ، حاكميت

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 123

ولايت و ربوبيت ) مى فرمايد: ((كسى كه با اين صفات گفته شد او است خداوندى كه از نهان و آشكار با خبر است و شكست ناپذير و مهربان است )) (ذلك عالم الغيب و الشهادة العزيز الرحيم ).
بديهى است كسى كه مى خواهد تدبير امور آسمان و زمين كند، و حاكم بر آنها باشد، و عهده دار مقام ولايت و شفاعت و خلاقيت باشد، بايد از همه چيز، از پنهان و آشكار آگاه باشد كه بدون آگاهى و علم گسترده هيچيك از اين امور امكان پذير نيست .
در عين حال چنين كسى بايد ((عزيز))، (قدرتمند و شكست ناپذير) باشد تا بتواند اين كارهاى مهم را انجام دهد.
ولى عزت و قدرتى نه تواءم با خشونت ، بلكه تواءم با رحيميت و لطف !
آيه بعد اشاره اى به نظام احسن آفرينش به طور عموم ، و سرآغازى براى بيان خلقت انسان و مراحل تكامل او به طور خصوص است ، مى فرمايد: ((او همان كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد)) (الذى احسن كل شى ء خلقه ).
و به هر چيز آنچه نياز داشت داد، و به تعبير ديگر بناى كاخ عظيم خلقت را بر ((نظام احسن )) يعنى بر چنان نظمى استوار كرد كه از آن كاملتر تصور نمى شد.
در ميان همه موجودات پيوند و هماهنگى آفريد، و به هر كدام آنچه را با زبانحال مى خواستند عطا فرمود.
اگر به وجود يك انسان نگاه كنيم و هر يك از دستگاههاى بدن او را در نظر بگيريم مى بينيم از نظر ساختمان ، حجم ، وضع سلولها، طرز كار آنها، درست آن گونه آفريده شده است كه بتواند وظيفه خود را به نحو احسن انجام دهد، و در عين حال آنچنان ارتباط در ميان اعضاء قرار داده كه همه بدون استثناء روى يكديگر تاثير دارند، و از يكديگر متاثر مى شوند.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 124

و درست همين معنى در جهان بزرگ با مخلوقات بسيار متنوع ، مخصوصا در جهان موجودات زنده با آن سازمانهاى بسيار متفاوت ، حاكم است .
خلاصه :

دهنده اى كه به گل نكهت و به گل جان داد

 

به هر كه آنچه سزا ديد حكمتش آن داد!

آرى او است كه انواع عطرهاى دل انگيز را به گلهاى گوناگون مى بخشد و او است كه به خاك و گل روح و جان مى دهد و از آن انسانى آزاده و باهوش ‍ مى سازد و نيز از همين خاك تيره گاه انواع گلها، گاه انسان ، و گاه انواع موجودات ديگر مى آفريند، و حتى خود خاك نيز در حد خود آنچه را بايد داشته باشد دارا است .
نظير اين سخن همان است كه در آيه 50 سوره طه از قول موسى و هارون مى خوانيم : ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى : ((پروردگار ما همان كس است كه به هر موجودى آنچه را لازمه آفرينش او بود داد، و سپس او را در تمام مراحل وجود رهبرى كرد)).
در اينجا سؤ الى در مورد آفرينش شرور و آفات و چگونگى سازش آن با ((نظام احسن جهان )) مطرح مى شود كه در بحث نكات به خواست خدا مورد بررسى قرار خواهيم داد.
قرآن سپس با ذكر اين مقدمه ((آفاقى )) وارد بحث انفسى مى شود و همانگونه كه در بحث آيات آفاقى از چند شاخه توحيد سخن گفت در اينجا از چند موهبت بزرگ در مورد انسانها سخن مى گويد.
نخست مى فرمايد: ((خداوند آغاز آفرينش انسان را از گل قرار داد)) (و بداء خلق الانسان من طين ).
تا هم عظمت و قدرت خود را نشان دهد كه آنچنان مخلوق برجستهاى را از چنين موجود ساده و كم ارزشى آفريده و آن ((دل آويز)) نقش را از ((ماء وطينى ))

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 125

خلق كرده .
و هم به اين انسان هشدار دهد كه تو از كجا آمده اى و به كجا خواهى رفت .
پيدا است اين آيه سخن از آفرينش ((آدم )) مى گويد، نه همه انسانها، چرا كه ادامه نسل او در آيه بعد مطرح است ، و ظاهر اين آيه دليل روشنى است بر خلقت مستقل انسان و نفى فرضيه تحول انواع (لااقل در مورد نوع انسان ).
گر چه بعضى خواسته اند اين آيه را چنين تفسير كنند كه با فرضيه تكامل انواع نيز مى سازد زيرا آفرينش انسان به انواع پستتر بر مى گردد، و آنها نيز به آب و گل سرانجام منتهى مى شود.
ولى ظاهر تعبير آيه اين است كه ميان آدم و گل انواع ديگرى - آنهم انواعى بى شمار - از موجودات زنده فاصله نبوده ، بلكه آفرينش انسان بدون واسطه از گل صورت گرفته است .
البته قرآن در مورد انواع ديگر جانداران سخنى به ميان نياورده است .
اين معنى با توجه به آيه 59 سوره آل عمران روشنتر مى شود آنجا كه مى فرمايد: ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب : ((آفرينش ‍ عيسى بدون وجود پدر چيز عجيبى نيست همانند آفرينش آدم است كه او را از خاك آفريد)).
و در سوره حجر آيه 26 مى فرمايد: و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حما مسنون ((ما انسان را از گل خشكيده كه از گل بد بوى آفريده شده بود گرفتيم )).
از مجموع آيات چنين استفاده مى شود كه آفرينش آدم به صورت يك خلقت مستقل ، از خاك و گل به وجود آمده است ، و مى دانيم فرضيه تحول انواع هرگز به صورت يك مساءله قطعى علمى در نيامده كه به خاطر تضادش ‍ با ظهور آيات فوق بخواهيم آنها را طور ديگر تفسير كنيم ، و به تعبير ديگر مادام كه قرينه اى روشن

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 126

برخلاف ظواهر آيات وجود نداشته باشد بايد آنها را به همان معنى ظاهرش ‍ تطبيق كرد و در مورد آفرينش مستقل آدم چنين است .
آيه بعد به آفرينش نسل انسان و چگونگى تولد فرزندان آدم در مراحل بعد اشاره كرده مى گويد: ((سپس خداوند نسل او را از عصاره اى از آب ناچيز و بى قدر قرار داد)) (ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين ).
((جعل )) در اينجا به معنى آفرينش ، و ((نسل )) به معنى فرزندان و نوهها در تمام مراحل است .
((سلاله )) در اصل به معنى عصاره و فشرده خالص هر چيز است و منظور از آن در اينجا نطفه آدمى است كه در حقيقت عصاره كل وجود او مى باشد و مبدء حيات و منشاء تولد فرزند و ادامه نسل است .
اين آب كه ظاهرا آبى است بى ارزش و بى مقدار از نظر ساختمان و سلولهاى حياتى شناور در آن ، و همچنين تركيب مخصوص مايعى كه سلولها در آن شناورند بسيار ظريف و فوق العاده دقيق و پيچيده است و از نشانه هاى عظمت پروردگار و علم و قدرت او محسوب مى شود و كلمه مهين كه به معنى ضعيف و حقير و ناچيز است اشاره به وضع ظاهرى آن مى باشد و گر نه از اسرار آميزترين موجودات است .
آيه بعد اشاره است به مراحل پيچيده تكامل انسان در عالم رحم ، و همچنين مراحلى كه آدم به هنگام آفرينش از خاك طى نمود، مى فرمايد: ((سپس اندام انسان را موزون ساخت )) (ثم سواه ).
((و از روح خويش در او دميد))! (و نفخ فيه من روحه ).
((و براى شما گوش و چشمان و دلها قرار داد)) (و جعل لكم السمع و الابصار

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 127

و الافئدة ).
((اما كمتر شكر نعمتهاى او را بجا مى آوريد)) (قليلا ما تشكرون ).
((سواه )) از ماده ((تسويه )) به معنى تكميل كردن است ، و اين اشاره به مجموع مراحلى است كه انسان از هنگامى كه به صورت نطفه است تا مرحله اى كه تمام اعضاى بدن او آشكار مى گردد طى مى كند و همچنين مراحلى را كه آدم بعد از آفرينش از خاك تا به هنگام نفخ روح پيمود.
تعبير به ((نفخ )) (دميدن ) كنايه اى است براى حلول روح در بدن آدمى گوئى تشبيه به هوا و تنفس شده است ، هر چند نه اين است و نه آن
و اگر گفته شود نطفه انسان از آغاز كه در رحم قرار مى گيرد و قبل از آن يك موجود زنده است بنابر اين نفخ روح چه معنى دارد؟
در پاسخ مى گوئيم در آغاز كه نطفه منعقد مى شود تنها داراى يكنوع ((حيات نباتى )) است يعنى فقط تغذيه و رشد و نمو دارد، ولى از حس و حركت كه نشانه ((حيات حيوانى )) است و همچنين قوه ادراكات كه نشانه ((حيات انسانى )) است در آن خبرى نيست .
اما تكامل نطفه در رحم به مرحله اى مى رسد كه شروع به حركت مى كند و تدريجا قواى ديگر انسانى در آن زنده مى شود، و اين همان مرحله اى است كه قرآن از آن تعبير به نفخ روح مى كند.
اضافه ((روح )) به ((خدا)) به اصطلاح ((اضافه تشريفى )) است ، يعنى

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 128

يك روح گرانقدر و پر شرافت كه سزاوار است روح خدا ناميده شود در انسان دميده شد، و بيانگر اين واقعيت است كه انسان گر چه از نظر ((بعد مادى )) از ((خاك تيره )) و يا ((آب بى مقدارى )) است ، ولى از نظر بعد معنوى و روحانى حامل روح الهى است .
يكسوى وجود او به خاك منتهى مى شود، و سوى ديگرش به عرش ‍ پروردگار و ((طرفه معجونى )) است ((كز فرشته سرشته و ز حيوان !)) و به خاطر داشتن همين دو بعد، قوس صعودى و نزولى و تكامل و انحطاط او فوق العاده وسيع است .
قرآن در آخرين مرحله كه پنجمين مرحله آفرينش انسان محسوب مى شود اشاره به نعمتهاى گوش و چشم و قلب كرده است ، البته منظور در اينجا خلقت اين اعضاء نيست چرا كه اين خلقت قبل از نفخ روح صورت مى گيرد، بلكه منظور حس شنوائى و بينائى و درك و خرد است .
و اگر از ميان تمام حواس ظاهر و باطن تنها روى اين سه تكيه كرده ، به خاطر اين است كه مهمترين حس ظاهرى انسان كه رابطه نيرومندى ميان او و جهان خارج برقرار مى كند، گوش و چشم است ، گوش اصوات را درك مى كند و مخصوصا تعليم و تربيت وسيله آن انجام مى گيرد، و چشم وسيله ديدن جهان خارج و صحنه هاى مختلف اين عالم است .
نيروى عقل و خرد نيز مهمترين حس باطنى انسان و يا به تعبير ديگر حكمران وجود بشر است .
جالب اينكه ((افئدة )) جمع ((فؤ اد)) به معنى قلب است ، ولى مفهومى ظريفتر از آن دارد اين كلمه معمولا در جائى گفته مى شود كه ((افروختگى )) و ((پختگى )) در آن باشد!.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 129

و به اين ترتيب خداوند در اين آيه مهمترين ابزار شناخت را در ((ظاهر)) و ((باطن )) وجود انسان بيان كرده است ، چرا كه علوم انسانى يا از طريق تجربه بدست مى آيد و ابزار آن ، چشم و گوش است .
يا از طريق ((تحليلها و استدلالهاى عقلى )) و وسيله آن ، عقل و خرد است كه در قرآن از آن به ((افئده )) تعبير شده ، حتى دركهائى كه از طريق وحى يا اشراق و شهود بر قلب انسان صورت مى گيرد، باز بوسيله همين ((افئده )) مى باشد.
اگر اين ابزار شناخت از آدمى گرفته شود، ارزش وجودى او تا سر حد يك مشت سنگ و خاك سقوط مى كند، و به همين دليل در پايان آيه مورد بحث انسانها را به مساله شكرگزارى اين نعمتهاى بزرگ توجه مى دهد و مى گويد: كمتر شكر او را بجا مى آوريد، اشاره به اينكه هر قدر شكر اين نعمتهاى بزرگ را بجا آوريد باز كم است !.

نكته:
چگونگى آفرينش آدم از خاك
گرچه در آيات مختلف قرآن گاه سخن از آفرينش انسان از ((گل )) است (مانند آيات فوق ) و مانند آنچه در داستان آدم و ابليس در سوره اسراء آيه 61 آمده است فسجدوا الا ابليس قال ء اسجد لمن خلقت طينا : ((همه فرشتگان براى آدم سجده كردند جز ابليس ))، گفت : ((آيا من براى موجودى سجده كنم كه از گل آفريده شده است ؟)) (سوره اسراء آيه 61).
و گاه سخن از آفرينش از ((آب )) مانند و جعلنا من الماء كل شى ء حى (انبياء - 30).
ولى پيدا است كه همه اينها به يك مطلب باز مى گردد، حتى در آنجا كه سخن از آفرينش آدم از ((تراب )) (خاك ) است ، مانند ان مثل عيسى عند الله

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 130

كمثل آدم خلقه من تراب (آل عمران - 59) زيرا منظور خاك آميخته به آب يعنى گل است .
از اينجا دو نكته روشن مى شود:
1 - آنها كه احتمال داده اند منظور از آفرينش انسان از خاك اين است كه افراد بشر از گياهان - بطور مستقيم يا غير مستقيم - تغذيه مى كنند و گياهان نيز همه از خاكند، درست نيست ، چرا كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند و آيات مورد بحث به قرينه آيات ديگر قرآن اشاره به آفرينش ‍ شخص آدم است كه از خاك آفريده شد.
2 - همه اين آيات ، دليلى است بر نفى فرضيه تكامل (لااقل در مورد انسان ) و اينكه نوع بشر كه منتهى به ((آدم )) مى شود داراى يك خلقت مستقل است .
و آنها كه گمان كرده اند آيات آفرينش از خاك اشاره به نوع انسان است كه با هزاران واسطه به موجودات تك سلولى باز مى گردد، و آنها نيز طبق فرضيات اخير از لجنهاى كنار اقيانوسها به وجود آمده اند، و اما خود آدم فردى بود كه از ميان نوع بشر برگزيده شد و خلقت مستقلى نداشت ، بلكه امتياز او صفات ويژه او بود، به هيچوجه با ظواهر آيات قرآن سازگار نيست .
مجددا تاكيد مى كنيم مساله تحول انواع ، يك قانون مسلم علمى نيست ، تنها يك فرضيه است ، زيرا چيزى كه ريشه آن در مليونها سال قبل نهفته شده و مسلما قابل تجربه و مشاهده حسى نيست نمى تواند در رديف قوانين ثابت علمى در آيد، بلكه فرضيه اى است كه براى توجيه پديده تنوع انواع به وجود آمده و ارزش آن ، بيش از اين نيست كه پديده هائى را توجيه تخمينى كند، و مى دانيم فرضيه ها دائما در حال تغيير و دگرگونى هستند و در برابر فرضيه هاى جديد ميدان را خالى مى كنند.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 131

بنابر اين هرگز نمى توان روى آنها در مسائل فلسفى كه نياز به پايه هاى قطعى دارند تكيه كرد.
توضيح مشروح در باره پايه هاى فرضيه تكامل انواع و نارسائيهاى آن را در جلد 11 صفحه 81 به بعد تحت عنوان ((قرآن و خلقت انسان )) ذيل آيه 28 سوره حجر بيان كرديم .
در پايان اين بحث ياد آورى اين نكته را لازم مى دانيم كه فرضيه تكامل هيچگونه ارتباطى با مساله ((توحيد و خداشناسى )) ندارد، و دليلى بر نفى جهان ماوراء طبيعت محسوب نمى شود، زيرا اعتقاد توحيدى مى گويد: جهان از سوى خداوند آفريده شده و تمام خواص موجودات را خدا به آنها اعطا كرده و در تمام مراحل از خداوند افاضه فيض بر آنها مى شود، اين معنى را يك معتقد به نظريه ((ثبوت انواع )) مى تواند پذيرا باشد همانگونه كه يك معتقد به فرضيه تحول انواع تنها مشكلى كه فرضيه تحول با آن روبرو است اين است كه با شرحى كه قرآن براى آفرينش آدم بيان كرده و چگونگى خلقت او را از خاك و گل ذكر مى كند سازگار نيست .
بنابر اين ما فرضيه تكامل را تنها به اين دليل نفى مى كنيم نه به دليل مخالفت آن با مساله توحيد اين از نظر تفسيرى .
و اما از نظر علمى (علوم طبيعى ) فرضيه تكامل را همانطور كه اشاره شد از اين جهت نفى مى كنيم كه دلائل قطعى بر ثبوت آن وجود ندارد.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 132

آيه 10 - 14
آيه و ترجمه
وَ قَالُوا أَ ءِذَا ضلَلْنَا فى الاَرْضِ أَ ءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدِ بَلْ هُم بِلِقَاءِ رَبهِمْ كَفِرُونَ(10)
* قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَك الْمَوْتِ الَّذِى وُكلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ(11)
وَ لَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاكِسوا رُءُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصرْنَا وَ سمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صلِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ(12)
وَ لَوْ شِئْنَا لاَتَيْنَا كلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَ لَكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنى لاَمْلاَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ(13)
فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا إِنَّا نَسِينَكمْ وَ ذُوقُوا عَذَاب الْخُلْدِ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(14)

ترجمه:
10 -
آنها گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و در زمين گم شديم آفرينش ‍ تازه اى خواهيم يافت ؟! ولى آنها لقاى پروردگارشان را انكار مى كنند (و مى خواهند با انكار معاد آزاد باشند و به هوسرانى خويش ادامه دهند).
11 - بگو: فرشته مرگ كه بر شما مامور شده (روح ) شما را مى گيرد، سپس ‍ به سوى پروردگارتان باز مى گرديد.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 133

12 - و اگر ببينى مجرمان را هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان سر به زير افكنده ، مى گويند: پروردگارا! آنچه وعده كرده بودى ديديم و شنيديم ، ما را باز گردان تا عمل صالح بجا آوريم ، ما به قيامت ايمان داريم !
13 - اگر ما مى خواستيم به هر انسانى (از روى اجبار) هدايت لازمش را مى داديم ، ولى (من آنها را آزاد گذارده ام ) و مقرر كرده ام كه دوزخ را (از انسانهاى بى ايمان و گنهكار) از جن و انس همگى پر كنم
14 - (و به آنها مى گويم ) بچشيد (عذاب جهنم را) بخاطر اينكه ملاقات امروز خود را فراموش كرديد، ما نيز شما را فراموش كرديم ، و بچشيد عذاب هميشگى را بخاطر اعمالى كه انجام مى داديد.

تفسير:
ندامت و تقاضاى بازگشت
اين آيات با بحث گويائى در باره ((معاد)) آغاز مى شود، سپس حال ((مجرمان )) را در جهان ديگر بازگو مى كند، و مجموعا تكميلى است براى بحثهاى گذشته كه پيرامون ((مبداء)) سخن مى گفت ، زيرا مى دانيم بحث از ((مبدا)) و ((معاد)) در قرآن مجيد غالبا توام با يكديگر است .
نخست مى گويد: ((آنها گفتند آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك شديم و در زمين گم شديم ، آفرينش تازه اى خواهيم يافت ))؟! (و قالوا اذا ضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جديد).
تعبير به ((گم شدن در زمين )) (ضللنا فى الارض ) اشاره به اين است كه انسان پس از مردن خاك مى شود، همانند ساير خاكها، و هر ذره اى از آن بر اثر عوامل طبيعى و غير طبيعى به گوشه اى پرتاب مى شود، و ديگر چيزى از او باقى به نظر نمى رسد تا آن را در قيامت دوباره بازگردانند.
ولى آنها در حقيقت منكر قدرت خداوند بر اين كار آنها نيستند ((بلكه آنها

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 134

لقاى پروردگارشان را انكار مى كنند)) (بل هم بلقاء ربهم كافرون ).
آنها مى خواهند مرحله لقاى پروردگار كه مرحله حساب و كتاب و ثواب و عقاب است منكر شوند و به دنبال آن آزادى عمل پيدا كنند تا هر چه مى خواهند انجام دهند!.
در واقع اين آيه شباهت زيادى با آيات نخستين سوره قيامت دارد آنجا كه مى گويد: ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه بلى قادرين على ان نسوى بنانه بل يريد الانسان ليفجر امامه يسئل ايان يوم القيامه : ((آيا انسان گمان مى كند ما استخوانهاى پراكنده او را جمع نخواهيم كرد؟! ما حتى قادريم (خطوط) سر انگشتان او را به نظام نخستين بازگردانيم ! ولى هدف انسان اين است كه ايامى را كه در اين دنيا در پيش دارد (با انكار قيامت ) به گناه و فجور بگذراند لذا سؤ ال مى كند روز قيامت كى خواهد بود))؟ (سوره قيامت - 3 - 6).
بنابر اين آنها از نظر استدلال لنگ نيستند، بلكه شهوات آنها حجابى بر قلبشان افكنده و نيات سوئشان مانع قبول مساله معاد است ، و گرنه همان خداوندى كه به يك قطعه آهنربا اين اثر را بخشيده كه ذرات بسيار كوچك آهن را كه در لابلاى خروارها خاك زمين گم شده با يك گردش در ميان خاكها به خود جذب مى كند و به سادگى آنها را جمع مى نمايد در ميان ذرات بدن يك انسان نيز چنين جاذبه متقابلى را ايجاد فرمايد.
چه كسى مى تواند انكار كند كه آبهاى موجود در جسم يك انسان (و اكثر جسم انسان آب است ) و همچنين مواد غذائى آن هر كدام مثلا در هزار سال پيش هر جزئى از آن در گوشه اى از جهان پراكنده بوده است ، هر قطره اى در اقيانوسى و هر ذره اى در اقليمى ، اما آنها از طريق ابر و باران و ديگر عوامل طبيعى جمع شدند و سرانجام وجود انسانى را تشكيل دادند، چه جاى تعجب كه پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال اول دو باره گرد هم آيند و بهم پيوندند؟

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 135

آيه بعد پاسخ آنها را از طريق ديگرى بيان مى كند، مى گويد: تصور نكنيد شخصيت شما به همين بدن جسمانى شما است ، بلكه اساس شخصيتتان را روح شما تشكيل مى دهد، و او محفوظ است ((بگو: فرشته مرگ كه مامور شما است (روح ) شما را مى گيرد، سپس به سوى پروردگارتان باز مى گرديد)) (قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون ).
با توجه به مفهوم ((يتوفاكم )) كه از ماده ((توفى )) (بر وزن تصدى ) به معنى بازستاندن است مرگ به معنى فنا و نابودى نخواهد بود، بلكه يكنوع قبض و دريافت فرشتگان نسبت به روح آدمى است كه اساسى ترين بخش ‍ وجود انسان را تشكيل مى دهد.
درست است كه قرآن از معاد جسمانى سخن مى گويد و بازگشت روح و جسم مادى را در معاد قطعى مى شمرد، ولى هدف از آيه فوق بيان اين حقيقت است كه اساس شخصيت انسان اين اجزاى مادى نيست كه تمام فكر شما را به خود مشغول ساخته بلكه همان گوهر روحانى است كه از سوى خدا آمده و به سوى او باز مى گردد.
و در يك جمع بندى مى توان چنين گفت كه دو آيه فوق به منكران معاد چنين پاسخ مى دهد: كه اگر مشكل شما پراكندگى اجزاى جسمانى است كه خودتان قدرت خدا را قبول داريد و منكر آن نيستيد، و اگر مشكل اضمحلال و نابودى شخصيت انسان بر اثر اين پراكندگى است آن نيز درست نيست چرا كه پايه شخصيت انسان بر روح قرار گرفته .
اين ايراد بى شباهت به شبهه معروف ((آكل و ماكول )) نيست ، همان گونه كه پاسخ آن نيز در دو مورد با يكديگر شباهت دارد.
ضمنا توجه به اين نكته نيز لازم است كه در پاره اى از آيات قرآن ، ((توفى ))

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 136

و ((قبض ارواح )) به خداوند نسبت داده شده (الله يتوفى الانفس حين موتها): ((خداوند جانها را به هنگام مرگ مى گيرد)) (زمر - 42) و در بعضى به مجموعه اى از فرشتگان ، الذين تتوفاهم الملائكة ظالمى انفسهم ...: ((آنها كه فرشتگان قبض روحشان مى كنند در حالى كه ستم پيشه اند ...)) (نحل - 28).
و در آيات مورد بحث ، قبض ارواح به ((ملك الموت )) (فرشته مرگ ) نسبت داده شده است .
ولى در ميان اين تعبيرات هيچگونه منافاتى نيست ((ملك الموت )) معنى جنس را دارد و به همه فرشتگان اطلاق مى شود، و يا اشاره به رئيس و بزرگتر آنها است ، و از آنجا كه همه به فرمان خدا قبض روح مى كنند به خدا نيز نسبت داده شده است .
سپس وضع همين مجرمان كافر و منكران معاد را كه در قيامت با مشاهده صحنه هاى مختلف آن از گذشته خود سخت نادم و پشيمان مى شوند چنين مجسم كرده مى گويد: ((اگر ببينى مجرمان را هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان سر به زير افكنده مى گويند: پروردگارا! آنچه وعده كرده بودى ديديم و شنيديم ما پشيمانيم ، ما را باز گردان تا عمل صالح بجا آوريم ، ما به اين جهان قيامت يقين داريم )) (در تعجب فرو خواهى رفت ) (و لو ترى اذ المجرمون ناكسوا رؤ سهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون ).
به راستى تعجب مى كنى كه آيا اين افراد سر بزير و نادم و پشيمان ، همان مغروران سركش و چموش هستند كه در دنيا در برابر هيچ حقيقتى سر فرود

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 137

نمى آوردند؟ اما اكنون كه صحنه هاى قيامت را مى بينند و به مقام شهود مى رسند به كلى تغيير موضع مى دهند تازه اين تغيير موضع و بيدارى زود گذر است ، و طبق آيات ديگر قرآن اگر به اين جهان باز گردند به همان روش ‍ خود ادامه مى دهند (انعام آيه 28).
((ناكس )) از ماده ((نكس )) (بر وزن عكس ) به معنى وارونه شدن چيزى است و در اينجا به معنى سر به زير افكندن است .
مقدم داشتن ((ابصرنا)) (ديديم ) بر ((سمعنا)) (شنيديم ) به خاطر آنست كه در قيامت نخست انسان با صحنه ها روبرو مى شود و بعد باز خواست الهى و فرشتگان او را مى شنود.
ضمنا از آنچه گفتيم معلوم مى شود منظور از مجرمان در اينجا، كافران و بخصوص منكران قيامتند.
به هر حال اين نخستين بار نيست كه در آيات قرآن با اين مساله روبرو مى شويم كه مجرمان به هنگام مشاهده نتائج اعمال و آثار عذاب الهى ، سخت پشيمان مى شوند، و تقاضاى بازگشت به دنيا مى كنند، در حالى كه از نظر سنت الهى چنين بازگشتى امكان پذير نيست ، همانگونه كه بازگشت نوزاد به رحم مادر، و ميوه جدا شده از درخت به درخت ممكن نخواهد بود.
اين نكته نيز قابل توجه است كه تنها تقاضاى مجرمان بازگشت به دنيا براى انجام عمل صالح است ، و از اين به خوبى روشن مى شود كه تنها سرمايه نجات در قيامت اعمال صالح است ، اعمالى كه از قلبى پاك و آكنده از ايمان و با خلوص نيت انجام مى گيرد.
و از آنجا كه اين همه اصرار و تاكيد براى پذيرش ايمان ، ممكن است اين توهم را ايجاد كند كه خداوند توانائى ندارد نور ايمان را در قلب آنها پرتوافكن

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 138

كند، در آيه بعد مى افزايد: ((اگر ما مى خواستيم به هر انسانى (اجبارا) هدايت لازمش را مى داديم )) (و لو شئنا لاتينا كل نفس هداها).
مسلما ما چنين قدرتى داريم ، ولى ايمانى كه از طريق اجبار و الزام ما تحقق يابد ارزش چندانى ندارد، اراده ما بر اين تعلق گرفته است كه نوع انسان را به اين افتخار نائل كنيم كه ((مختار)) باشد، و راه تكامل را با پاى خويش ‍ بسپرد.
لذا در پايان آيه مى فرمايد: ((من آنها را آزاد گذاردم ولى مقرر كرده ام كه دوزخ را از انسانهاى بى ايمان و گنهكار از جن و انس همگى پر كنم )) (و لكن حق القول منى لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين ).
آرى آنها با سوء اختيار خود اين راه را طى كرده اند و مستحق مجازاتند، و ما هم اراده قاطع داريم بر اينكه دوزخ را از آنان پر كنيم .
با توجه به آنچه در بالا گفتيم و با توجه به صدها آيه قرآن كه انسان را موجودى مختار و صاحب اراده ، و مكلف به تكاليف و مسئول در برابر اعمال خويش ، و قابل هدايت بوسيله پيامبران و تهذيب نفس و خودسازى ، مى داند، هر گونه توهم دائر بر اينكه آيه فوق دليل بر جبر است آنچنان كه فخر رازى و امثال او پنداشته اند - منتفى مى شود.
ممكن است جمله قاطع و كوبنده فوق اشاره به اين باشد كه مبادا تصور كنيد، رحمانيت و رحيميت خداوند، مانع از مجازات مجرمان آلوده و ستمگر است ، مبادا به آيات رحمت مغرور شويد و خود را از مجازات الهى معاف بشمريد كه رحمت او جائى دارد و غضب او جائى .
او مسلما - مخصوصا با توجه به لام قسم در جمله ((لاملئن )) و نون تاكيد در آخر آن - به اين وعده خود وفا خواهد كرد، و دوزخ را از اين دوزخيان پر مى كند، كه اگر نكند بر خلاف حكمت است .

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 139

لذا در آيه بعد مى گويد: ما به اين دوزخيان خواهيم گفت : ((بچشيد عذاب جهنم را به خاطر اينكه لقاى امروز خود را فراموش كرديد، و ما نيز شما را به دست فراموشى سپرديم ))! (فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا انا نسيناكم ).
((و نيز بچشيد عذاب هميشگى را به سبب اعمالى كه انجام مى داديد)) (و ذوقوا عذاب الخلد بما كنتم تعملون ).
بار ديگر از اين آيه استفاده مى شود كه فراموش كردن دادگاه عدل قيامت سر چشمه اصلى بدبختيهاى آدمى است ، و در اين صورت است كه خود را در برابر قانونشكنيها و مظالم آزاد مى بيند، و نيز از اين آيه به خوبى روشن مى شود كه مجازات ابدى در برابر اعمالى است كه انسان انجام مى دهد و نه چيز ديگر.
ضمنا منظور از فراموش كردن پروردگار نسبت به بندگانش ، بى اعتنائى و ترك حمايت و فريادرسى است و گر نه همه عالم هميشه نزد پروردگار است و فراموشى در باره او معنى ندارد.

نكته ها:
1 - استقلال روح و اصالت آن
نخستين آيه از آيات فوق كه دلالت بر قبض ارواح به وسيله فرشته مرگ دارد از دلائل استقلال روح آدمى است .
زيرا تعبير به ((توفى )) كه همان دريافت داشتن و قبض كردن است نشان مى دهد كه روح پس از جدائى از بدن باقى مى ماند، و نابود نمى شود، و اصولا تعبير از انسان در آيه فوق به ((روح )) يا ((نفس )) گواه ديگرى بر اين معنى است

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 140

زيرا طبق عقيده ماديين ، روح چيزى جز خواص ((فيزيكوشيميائى )) سلولهاى مغزى نيست كه با فناى بدن نابود مى شود، درست مانند از بين رفتن حركات عقربه ساعت بعد از نابودى آن .
طبق اين عقيده ، روح چيزى نيست كه حافظ شخصيت انسان باشد بلكه جزئى از خواص جسم او است كه با متلاشى شدن جسم از بين مى رود.
دلائل فلسفى متعددى بر اصالت و استقلال روح در دست داريم كه ما گوشه اى از آن را ذيل آيه 85 سوره اسراء (جلد 12 صفحه 254 به بعد) آورديم منظور در اينجا بيان دليل نقلى بر اين موضوع بود كه آيه فوق ، از آن آيات دال بر اين معنى محسوب مى شود.
2 - فرشته مرگ (ملك الموت )
از آيات مختلف قرآن مجيد استفاده مى شود كه خداوند امور اين جهان را بوسيله گروهى از فرشتگان تدبير مى كند، چنانكه در آيه 5 سوره ((نازعات )) مى فرمايد: فالمدبرات امرا: ((سوگند به فرشتگانى كه به فرمان خدا تدبير امور مى كنند)).
مى دانيم سنت الهى بر اين است كه مشيت خود را از طريق اسباب پياده كند.
و گروهى از اين فرشتگان ، فرشتگان قبض ارواحند كه در آيات 28 و 33 سوره نحل و بعضى ديگر از آيات قرآن به آنها اشاره شده است ، و در راءس ‍ آنها ((ملك الموت )) قرار دارد.
احاديث زيادى در اين زمينه ، نقل شده كه اشاره به بعضى از آنها از جهاتى لازم به نظر مى رسد:
1 - در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: الامراض

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 141

و الاوجاع كلها بريد الموت و رسل الموت ! فاذا حان الاجل اتى ملك الموت بنفسه فقال يا ايها العبد! كم خبر بعد خبر؟ و كم رسول بعد رسول ؟ و كم بريد بعد بريد؟ انا الخبر الذى ليس بعدى خبر!:
((بيماريها و دردها همگى قاصدان مرگ و فرستادگان او هستند، هنگامى كه عمر انسان به سر مى رسد، فرشته مرگ مى آيد (او از ديدن فرشته مرگ وحشت مى كند و آن را بى مقدمه مى پندارد ولى ) او مى گويد: ((اى بنده خدا چه اندازه خبر بعد از خبر و رسول بعد از رسول و پيك بعد از پيك براى تو فرستادم ؟ اما من آخرين خبرم ، و بعد از من ، خبرى نيست ))!
سپس مى گويد: ((دعوت پروردگارت را اجابت كن خواه از روى ميل و خواه از روى اكراه ))! و هنگامى كه فرشته مرگ قبض روح او مى كند، فرياد بستگان بلند مى شود او صدا مى زند على من تصرخون ؟ و على من تبكون ؟ فو الله ما ظلمت له اجلا و لا اكلت له رزقا بل دعاه ربه : ((بر چه كسى فرياد مى كشيد؟ و براى چه كسى اشگ مى ريزيد؟ به خدا سوگند وقت او به پايان رسيده بود، و تمام روزى خود را دريافت داشته بود، پروردگارش از او دعوت كرد و او دعوت حق را اجابت نمود)).
فليبك الباكى على نفسه ، و ان لى فيكم عودات و عودات حتى لا ابقى فيكم احدا: ((اگر مى خواهيد گريه كنيد بر خويشتن بگرييد!، من باز هم كرارا به ميان شما مى آيم ! تا يكنفر از شما را باقى نگذاريم ))!.
يكبار ديگر اين حديث تكان دهنده را مطالعه كنيد كه حقايق بسيارى در آن نهفته است .
2 - در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى عيادت مردى از انصار به خانه او آمد فرشته مرگ را بالاى سر او ديد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 142

فرمود: با اين دوست من با مدارا و لطف رفتار كن چرا كه او مردى با ايمان است ، عرض كرد اى محمد! بشارت بر تو باد كه من نسبت به همه مؤ منان با محبتم و بدان اى محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هنگامى كه قبض ‍ روح بعضى از فرزندان آدم را مى كنم خانواده او فرياد مى كشند، من در كنار خانه مى ايستم ، مى گويم من گناهى ندارم (عمر او پايان يافته بود) من باز كرارا به ميان شما بر مى گردم ! بهوش باشيد، بهوش !
سپس مى افزايد: ما خلق الله من اهل بيت مدر و لا شعر و لا وبر، فى بر و لا بحر الا و انا اتصفحهم فى كل يوم و ليلة خمس مرات حتى انى لاعرف بصغيرهم و كبيرهم منهم بانفسهم : ((خدا هيچ انسانى را از ساكنان شهر و بيابان ، خانه و خيمه ، در خشكى و دريا، نيافريده ، مگر اينكه من در هر شبانه روز پنج بار دقيقا به آنها نگاه مى كنم تا آنجا كه من صغير و كبير آنها را بهتر از خودشان مى شناسم ))!.
روايات ديگرى نيز به همين مضمون در منابع مختلف اسلامى آمده است كه مطالعه مجموع آنها هشدارى است براى همه انسانها كه بدانند ميان آنان و مرگ فاصله زيادى نيست !، و در يك لحظه كوتاه ممكن است همه چيز پايان گيرد.
آيا با اين حال جاى اين است كه انسان به زرق و برق اين جهان مغرور گردد و آلوده انواع ظلم و گناه شود، و از عاقبت كار غافل بماند؟
آيه 15 - 20
آيه و ترجمه
إِنَّمَا يُؤْمِنُ بِئَايَتِنَا الَّذِينَ إِذَا ذُكرُوا بهَا خَرُّوا سجَّداً وَ سبَّحُوا بحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا يَستَكْبرُونَ (15)
تَتَجَافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِع يَدْعُونَ رَبهُمْ خَوْفاً وَ طمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ(16)
فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِىَ لهَُم مِّن قُرَّةِ أَعْينٍ جَزَاءَ بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(17)
أَ فَمَن كانَ مُؤْمِناً كَمَن كانَ فَاسِقاً لا يَستَوُنَ(18)
أَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ فَلَهُمْ جَنَّت الْمَأْوَى نُزُلا بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(19)
وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ كلَّمَا أَرَادُوا أَن يخْرُجُوا مِنهَا أُعِيدُوا فِيهَا وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَاب النَّارِ الَّذِى كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ(20)

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 144

ترجمه:
15 -
تنها كسانى به آيات ما ايمان مى آورند كه هر وقت اين آيات به آنها ياد آورى شود به سجده مى افتند، و تسبيح و حمد پروردگارشان را بجاى مى آورند و تكبر نمى كنند.
16 - پهلوهايشان از بسترها در دل شب دور مى شود (بپا مى خيزند و رو به درگاه خدا مى آورند) پروردگار خود را با بيم و اميد مى خوانند، و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند.
17 - هيچكس نمى داند چه پاداشهاى مهمى كه مايه روشنى چشمها مى گردد براى آنها نهفته شده ، اين جزاى اعمالى است كه انجام مى دادند.
18 - آيا كسى كه با ايمان باشد همچون كسى است كه فاسق است ؟ نه ، هرگز اين دو برابر نيستند!.
19 - اما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى بهشت جاويدان از آن آنها خواهد بود، اين وسيله پذيرائى (خداوند) از آنهاست در مقابل اعمالى كه انجام مى دادند.
20 - و اما كسانى كه فاسق شدند (و از اطاعت پروردگارشان بيرون رفتند) جايگاه هميشگى آنها آتش است هر زمان بخواهند از آن خارج شوند آنها را به آن باز مى گردانند و به آنها گفته مى شود بچشيد عذاب آتشى را كه انكار مى كرديد!.

تفسير:
پاداشهاى عظيمى كه هيچكس از آن آگاه نيست !
مى دانيم روش قرآن اين است كه بسيارى از حقايق را در مقايسه با يكديگر بيان مى كند، تا كاملا مفهوم و دلنشين گردد.
در اينجا نيز بعد از شرحى كه درباره مجرمان و كافران در آيات پيشين بيان شد به صفات برجسته مؤ منان راستين مى پردازد، و اصول عقيدتى و برنامه هاى

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 145

عملى آنها را به طور فشرده ضمن دو آيه با ذكر هشت صفت ، بيان مى دارد.
نخست مى فرمايد: ((تنها كسانى به آيات ما ايمان مى آورند كه هر وقت اين آيات به آنها ياد آورى شود به سجده مى افتند، و تسبيح و حمد پروردگارشان را بجا مى آورند و تكبر نمى كنند)) (انما يؤ من باياتنا الذين اذا ذكروا بها خروا سجدا و سبحوا بحمد ربهم و هم لا يستكبرون ).
تعبير به ((انما)) كه معمولا براى حصر است ، بيانگر اين نكته است كه هرگاه كسى دم از ايمان مى زند و داراى ويژگيهائى كه در اين آيات آمده نيست در صف مؤ منان راستين نمى باشد، او فردى ضعيف الايمان است كه نمى توان وى را به حساب آورد.
در اين آيه چهار قسمت از صفات آنها بيان شده :
1 - به محض شنيدن آيات الهى به سجده مى افتند، تعبير به ((خروا)) به جاى ((سجدوا)) اشاره به نكته لطيفى است كه اين گروه مؤ منان بيدار دل به هنگام شنيدن آيات قرآن چنان شيفته و مجذوب سخنان پروردگار مى شوند كه بى اختيار به سجده مى افتند و دل و جان را در اين راه از دست مى دهند.
آرى نخستين ويژگى آنها همان عشق سوزان و علاقه آتشينشان به كلام محبوب و معبودشان است .

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 146

همين ويژگى در بعضى ديگر از آيات قرآن به عنوان يكى از برجسته ترين صفات انبياء ذكر شده است ، چنانكه خداوند در باره گروهى از پيامبران بزرگ مى گويد: اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا: ((هنگامى كه آيات خداوند رحمان بر آنان خوانده مى شد به خاك مى افتادند و سجده مى كردند و گريه شوق سر مى دادند)) (سوره مريم آيه 58).
گر چه ((آيات )) در اينجا به طور مطلق ذكر شده ، ولى پيدا است كه منظور از آن بيشتر آياتى است كه دعوت به توحيد و مبارزه با شرك مى كند.
2 و 3 - نشانه دوم و سوم آنها ((تسبيح )) و ((حمد)) پروردگار است ، از يكسو خدا را از نقائص پاك و منزه مى شمرند، و از سوى ديگر او را به خاطر صفات كمال و جمالش ، حمد و ستايش مى نمايند.
4 - وصف ديگر آنها تواضع و فروتنى و ترك هر گونه استكبار است چرا كه كبر و غرور نخستين پله نردبان كفر و بى ايمانى است ، و تواضع و فروتنى در مقابل حق و حقيقت نخستين گام ايمان است !
آنها كه در راه كبر و خود بينى گام بر مى دارند نه در برابر خدا سجده مى كنند، نه تسبيح و حمد او را بجا مى آورند، و نه حق بندگان او را به رسميت مى شناسند، آنها بت بزرگى دارند و آن خودشان است !
سپس به اوصاف ديگر آنها اشاره كرده مى گويد: ((پهلوهايشان از بسترها در دل شب دور مى شود)) بپا مى خيزند و رو به درگاه خدا مى آورند و به راز و نياز با او مى پردازند (تتجافى جنوبهم عن المضاجع ).

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 147

آرى آنها به هنگامى كه چشم غافلان در خواب است مقدارى از شب را بيدار مى شوند، و در آن هنگام كه برنامه هاى عادى زندگى تعطيل است و شواغل فكرى به حداقل مى رسد، و آرامش و خاموشى همه جا را گرفته و خطر آلودگى عبادت به ريا كمتر وجود دارد خلاصه بهترين شرائط حضور قلب فراهم است با تمام وجودشان رو به درگاه معبود مى آورند، و سر بر آستان معشوق مى سايند، و آنچه در دل دارند با او در ميان مى گذارند، با ياد او زنده اند و پيمانه قلب خود را از مهر او لبريز و سرشار دارند.
سپس مى افزايد: ((آنها پروردگار خود را با بيم و اميد مى خوانند)) (يدعون ربهم خوفا و طمعا).
آرى دو وصف ديگر آنها ((خوف )) و ((رجا)) يا ((بيم )) و ((اميد)) است .
نه از غضب و عذاب او ايمن مى شوند، و نه از رحمتش ماءيوس مى گردند، توازن اين بيم و اميد كه ضامن تكامل و پيشروى آنها در راه خدا است همواره در وجودشان حكمفرما است .
چرا كه غلبه خوف بر اميد، انسان را به ياس و سستى مى كشاند.
و غلبه رجاء و طمع انسان را به غرور و غفلت وا مى دارد، و اين هر دو دشمن حركت تكاملى انسان در سير او به سوى خدا است .
آخرين و هشتمين ويژگى آنها اين است كه : ((از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند)) (و مما رزقناهم ينفقون ).
نه تنها از اموال خويش به نيازمندان مى بخشند كه از علم و دانش ، نيرو و قدرت ، راءى صائب و تجربه و اندوخته هاى فكرى خوداز نيازمندان مضايقه ندارند.
كانونى از خير و بركتند، و چشمه جوشانى از آب زلال نيكيها كه تشنه كامان را سيراب و محتاجان را به اندازه توانائى خويش بى نياز مى سازند.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 148

آرى اوصاف آنها مجموعه اى است از: عقيده محكم ، ايمان قوى ، عشق سوزان به الله ، عبادت و اطاعت ، كوشش و حركت ، و كمك در تمام ابعاد به بندگان خدا.
سپس در آيه بعد به پاداش عظيم و مهم مؤ منان راستين كه داراى نشانه هاى مذكور در دو آيه قبل هستند پرداخته ، با تعبير جالبى كه حكايت از اهميت فوق العاده پاداش آنان مى كند مى فرمايد: ((هيچكس نمى داند چه پاداشهاى مهمى كه مايه روشنى چشمها مى گردد براى آنها نهفته شده است ))! (فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين ).
اين پاداش فوق العاده عظيم ((جزاى بر اعمالى است كه انجام مى دادند)) (جزاء بما كانوا يعملون ).
تعبير به ((هيچكس نمى داند)) و نيز تعبير به ((قرة اعين )) (آنچه مايه روشنى چشمها است ) بيانگر عظمت بى حساب اين مواهب و پاداشها است ، مخصوصا با توجه به اينكه ((نفس )) به صورت نكره در سياق نفى آمده و به معنى عموم است ، و همه نفوس را شامل مى گردد حتى فرشتگان مقرب خدا و اولياى پروردگار.
تعبير به قرة اعين بدون اضافه به نفس اشاره به اين است كه اين نعمتهاى الهى كه براى سراى آخرت به عنوان پاداش مؤ منان راستين تعيين شده چنان است كه مايه روشنائى چشم همگان ميگردد. قرة از ماده قر (بر وزن حر) به معنى سردى و خنكى است ، و از آنجا كه معروف است اشگ شوق همواره سرد و خنك ، و اشك غم و حسرت داغ و سوزان است تعبير به قرة اعين در لغت عرب به معنى چيزى است كه مايه خنك شدن چشم انسان مى گردد، يعنى اشك شوق را از ديدگانش جارى مى سازد و اين كنايه لطيفى است از نهايت خوشحالى .

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 149

ولى در فارسى اين تعبير وجود ندارد. بلكه مى گوئيم : مايه روشنى چشم او شد، ممكن است اين تعبير فارسى امروز از داستان ((يوسف )) و ((يعقوب )) از قرآن گرفته شده باشد كه به گفته قرآن هنگامى كه بشارت دهنده نزد يعقوب آمد و پيراهن يوسف را بر صورت او افكند چشمان نابيناى او ناگهان روشن شد! (سوره يوسف آيه 96) و اين تعبير نيز كنايه از شدت سرور است .
در حديث مى خوانيم كه پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )مى گويد: ان الله يقول اعددت لعبادى الصالحين ما لا عين راءت ، و لا اذن سمعت ، و لا خطر على قلب بشر!: ((خدامى فرمايد: من براى بندگان صالحم نعمتهائى فراهم كرده ام كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده ، و بر فكر كسى نگذشته است ))!.
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در ((مجمع البيان )) آن را مطرح كرده و آن اينكه : چرا اين پاداش عظيم مخفى نگاهداشته شده است ؟
سپس او سه جواب براى اين سؤ ال ذكر مى كند:
1 - امور مهم و بسيار پر ارزش چنان است كه با الفاظ و سخن به آسانى حقيقت آن را نميتوان درك كرد، و با اينحال گاهى اخفا و ابهام آن نشاطانگيزتر است و از نظر فصاحت بليغتر.
2 - اصولا چيزى كه مايه روشنى چشمها است آنقدر دامنه اش گسترده است كه علم و دانش آدمى به تمام خصوصيات آن نميرسد.
3 - چون اين پاداش براى نماز شب كه مخفى است قرار داده شده است متناسب اين است كه جزاى عمل نيز بزرگ و مخفى باشد (توجه داشته باشيد كه در آيه

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 150

قبل جمله تتجافى جنوبهم عن المضاجع اشاره است به مساله نماز شب ).
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ما من حسنة الا و لها ثواب مبين فى القرآن ، الا صلوة الليل ، فان الله عز اسمه لم يبين ثوابها لعظم خطرها، قال : فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين : ((هيچ عمل نيكى نيست مگر اينكه ثواب روشنى در قرآن براى آن بيان شده مگر نماز شب كه خداوند بزرگ ثواب آن را روشن نساخته به خاطر اهميت آن ، لذا فرموده است : هيچكس نميداند چه ثوابهائى كه مايه روشنائى چشمان است براى آنها نهفته شده است )).
ولى از همه اينها گذشته به طورى كه قبلا نيز اشاره كرده ايم عالم قيامت عالمى است فوق العاده گستردهتر از اين جهان ، و حتى گستردهتر از زندگى دنيا در برابر زندگى جنين در شكم مادر، و اصولا براى ما محبوسان در چهار ديوار دنيا ابعادش قابل درك نيست ، و براى كسى قابل تصور نميباشد.
ما تنها سخنى از آن مى شنويم و شبحى از دورمى بينيم ، اما تا درك و ديد آن جهانى پيدا نكنيم درك اهميت آن براى ما ممكن نيست ، همانگونه كه براى طفل در شكم مادر به فرض كه عقل و هوش كامل مى داشت درك نعمتهاى اين دنيا غير ممكن است .
همين تعبير در مورد شهيدان راه خدا آمده است كه وقتى شهيد روى زمين قرارمى گيرد زمين مى گويد آفرين بر روح پاكيزه اى كه از بدن پاكيزه اى پرواز مى كند بشارت باد بر تو ((ان لك ما لا عين راءت ، و لا اذن سمعت ، و لا خطر على قلب بشر))!.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 151

آيه بعد مقايسه اى را كه در آيات گذشته بود به طور صريحتر روشن مى سازد، مى گويد: ((آيا كسى كه مؤ من است همانند كسى است كه فاسق است ؟! نه هرگز اين دو برابر نيستند)) (ا فمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا لا يستوون ).
جمله به صورت استفهام انكارى مطرح شده ، استفهامى كه پاسخ آن از عقل و فطرت هر انسانى مى جوشد كه اين دو هرگز برابر نيستند، در عين حال براى تاكيد، با ذكر جمله ((لا يستوون اين نابرابرى را مشخصتر مى كند.
در اين آيه ، ((فاسق )) در مقابل ((مؤ من )) قرار گرفته ، و اين دليل بر آن است كه فسق ، مفهوم گسترده اى دارد كه هم كفر را شامل مى شود، و هم گناهان ديگر را، چرا كه اين كلمه در اصل از جمله ((فسقت الثمرة )) (يعنى ميوه از پوستش خارج شد و يا در موردى كه هسته خرما از گوشت آن جدا مى شود و به بيرون مى افتد) گرفته شده ، سپس به خارج شدن از اطاعت فرمان خدا و عقل ، اطلاق گرديده است ، و مى دانيم هر كس كفر مى ورزد و يا مرتكب گناهانى مى شود از فرمان پروردگار و خرد خارج شده است اين نكته نيز قابل توجه است ، كه ميوه مادامى كه در پوست خود قرار دارد سالم است ، همينكه از پوست خارج شد فاسد مى شود، و بنابراين فاسق شدنش همان و فاسد شدنش همان !
جمعى از مفسران بزرگ در ذيل اين آيه نقل كرده اند كه روزى ((وليد بن عقبه )) به ((على )) (عليه السلام ) عرض كرد انا ابسط منك لسانا و احد منك سنانا: ((من از تو زبانى گسترده تر و فصيحتر و نيزه اى تيزتر دارم ))! (اشاره به اينكه به پندار خودش هم در سخنورى و هم در جنگ جوئى پيشتازتر است ).
على (عليه السلام ) در پاسخ او فرمود: ليس كما تقول يا فاسق !: ((اين چنين نيست كه تو مى گوئى اى فاسق ))! (اشاره به اينكه تو همان كسى هستى كه در داستان جمع آورى زكات از طايفه ((بنى المصطلق )) آنها را متهم به قيام بر ضد اسلام كردى

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 152

و خداوند در سوره حجرات در آيه 6 يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنبا فتبينوا... تو را تكذيب كرد و فاسق خواند)).
بعضى در اينجا افزوده اند كه آيه ا فمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا بعد از اين گفتگو نازل شده ، اما با توجه به اينكه سوره مورد بحث (سوره سجده ) در مكه نازل گرديده و داستان ((وليد)) و ((بنى المصطلق )) در مدينه اتفاق افتاد به نظر مى رسد كه اين از قبيل تطبيق آيه بر يك مصداق روشن باشد.
ولى بنابر قول بعضى از مفسران كه آيه فوق و دو آيه بعد از آن را مدنى مى دانند مشكلى از اين نظر باقى نميماند و مانعى ندارد كه اين سه آيه بعد از گفتگوى فوق نازل شده باشد.
به هر حال نه در ايمان عميق و ريشه دار امير مؤ منان على بن ابى طالب (عليه السلام ) بحثى است و نه در فسق ((وليد)) كه به هر دو در آيات قرآن اشاره شده است .
آيه بعد، اين عدم مساوات را به صورت گسترده ترى بيان مى كند،مى فرمايد: ((اما آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى بهشت جاويدان از آن آنها خواهد بود)) (اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فلهم جنات الماوى ).
سپس مى افزايد ((اين جنات ماوى ، وسيله پذيرائى خداوند از آنها است در

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 153

مقابل اعمالى كه انجام مى دادند)) (نزلا بما كانوا يعملون ).
تعبير به ((نزل )) كه معمولا به چيزى گفته مى شود كه براى پذيرائى مهمان آماده مى كنند اشاره لطيفى است به اين جهت كه از مؤ منان در بهشت دائما همچون ميهمان پذيرائى مى شود، در حالى كه دوزخيان - چنانكه در آيه بعد خواهد آمد - همچون زندانيانى هستند كه هر وقت هوس بيرون آمدن كنند باز گردانده مى شوند!
و اگر مى بينيم در آيه 102 سوره كهف چنين آمده : انا اعتدنا جهنم للكافرين نزلا: ((ما جهنم را براى پذيرائى كافران آماده ساختيم )) در حقيقت از قبيل فبشرهم بعذاب اليم است ، كنايه از اينكه بجاى پذيرائى ، آنها را مجازات و بجاى بشارت آنها را تهديد مى كند.
بعضى معتقدند كه ((نزل )) نخستين چيزى است كه با آن از ميهمان تازه وارد پذيرائى مى شود (همان چاى و شربت در زمان ما) بنابراين اشاره لطيفى است به اينكه جنات ماوى با تمام نعمتها و بركاتش نخستين وسيله پذيرائى از اين ميهمانان الهى است ، و به دنبال آن مواهب در بركات ديگرى است كه هيچكس جز خدا نمى داند!.
تعبير به ((لهم جنات )) مى تواند اشاره به اين نكته نيز باشد كه خداوند باغهاى بهشت را عاريتى به آنها نميدهد، بلكه براى هميشه به آنها تمليك مى كند، به گونهاى كه هرگز احتمال زوال اين نعمتها آرامش فكر آنها را بر هم نميزند.
و در آيه بعد به نقطه مقابل آنها پرداخته مى گويد: ((اما كسانى كه فاسق شدند و از اطاعت پروردگارشان بيرون رفتند جايگاه هميشگى آنها آتش ‍ دوزخ

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 154

است )) (و اما الذين فسقوا فماواهم النار).
آنها براى هميشه در اين جايگاه وحشتناك زندانى و محبوسند به گونه اى كه : ((هر زمان بخواهند از آن خارج شوند آنها را باز مى گردانند)) (كلما ارادوا ان يخرجوا منها اعيدوا فيها).
و ((به آنها گفته مى شود: بچشيد عذاب آتشى را كه پيوسته انكار مى كرديد)) (و قيل لهم ذوقوا عذاب النار الذى كنتم به تكذبون ).
بار ديگر در اينجا مى بينيم كه عذاب الهى در برابر ((كفر و تكذيب )) قرار گرفته و ثواب و پاداش او در برابر ((عمل )).
اشاره به اينكه ((ايمان )) به تنهائى كافى نيست ، بلكه بايد انگيزه بر عمل باشد ولى ((كفر)) به تنهائى براى عذاب كافى است هر چند عملى همراه آن نباشد.

نكته:
شب زنده داران !
در تفسير جمله ((تتجافى جنوبهم عن المضاجع )) (شبانگاه پهلوهاى آنها از بستر دور مى شود) دو تفسير در روايات اسلامى وارد شده :
تفسيرى به نماز ((عشاء)) و اشاره به اينكه مؤ منان راستين بعد از نماز مغرب و قبل از نماز عشاء به بستر نميروند مبادا خواب آنها را بگيرد، و نماز عشايشان از دست برود. (زيرا در آن زمان معمول بوده كه در آغاز شب به استراحت مى پرداختند و نماز مغرب و عشاء را - طبق دستور استحباب جدائى ميان نمازهاى پنجگانه - از هم جدا مى كردند و هر كدام را در وقت فضيلت خود بجا مى آورند) هرگاه بعد از نماز مغرب و قبل از وقت عشا مى خوابيدند ممكن بود براى نماز عشا بيدار نشوند.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 155

اين تفسير را ابن عباس طبق نقل در المنثور از ((پيامبر اسلام )) (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده ، و در ((امالى )) شيخ نيز از ((امام صادق )) (عليه السلام ) نقل شده است .
اما در بيشتر روايات و كلمات مفسران ، به برخاستن از بستر و براى اداء نماز شب تفسير شده است .
در روايتى از امام باقر (عليه السلام ) چنين مى خوانيم كه به يكى از يارانش ‍ فرمود: الا اخبرك بالاسلام اصله و فرعه و ذروة سنامه : ((آيا ريشه و شاخه و بلندترين قله اسلام را به تو معرفى كنم ))؟.
راوى عرض كرد بفرمائيد: فدايت شوم .
فرمود: اما اصله الصلوة ، و فرعه الزكاة ، و ذروة سنامه الجهاد!: ريشه اش نماز است و شاخه اش زكات ، و قله مرتفعش جهاد است .
سپس افزود: اگر بخواهى تمام ابواب خير را به تو معرفى كنم راوى مى گويد: بفرمائيد فدايت شوم .
امام فرمود: الصوم جنة ، و الصدقة تذهب بالخطيئة ، و قيام الرجل فى جوف الليل بذكر الله ، ((ثم قراء تتجافى جنوبهم عن المضاجع )):
((روزه سپرى است در مقابل آتش و صدقه محو كننده گناه است ، و بر خاستن انسان در دل شب او را به ياد خدا مى اندازد، سپس آيه تتجافى جنوبهم عن المضاجع را تلاوت فرمود.
در تفسير ((مجمع البيان )) از ((معاذ بن جبل )) چنين نقل شده كه در غزوه ((تبوك )) در خدمت رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودم ، گرما همه را سخت ناراحت كرده بود

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 156

و هر كس به گوشه اى پناه مى برد، ناگهان ديدم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از همه به من نزديكتر است ، خدمتش رفتم عرضكردم : اى رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )! عملى به من بياموز كه مرا وارد بهشت كند، و از آتش دوزخ دور سازد.
فرمود: سؤ ال بزرگى كردى ، اما پاسخ آن براى كسى كه خدا بر او آسان كرده است مشكل نيست سپس افزود: تعبد الله و لا تشرك به شيئا و تقيم الصلوة المكتوبة و تؤ دى الزكوة المفروضة و تصوم شهر رمضان : ((خدا را پرستش ‍ كن و چيزى را شريك او قرار نده نمازهاى واجب را انجام ده و زكات واجب حق مستمندان - را اداء كن و ماه رمضان را روزه بگير)).
بعد فرمود: و اگر بخواهى از ابواب خيرات به تو خبر مى دهم عرض كردم اى پيامبر بفرمائيد فرمود: الصوم جنة من النار و الصدقه تكفر الخطيئه و قيام الرجل فى جوف الليل يبتغى وجه الله ثم قراء هذه الايه تتجافى جنوبهم عن المضاجع : ((روزه سپرى است در برابر آتش و انفاق در راه خدا كفاره گناهان است ، و قيام انسان در دل شب براى خشنودى خدا. سپس آيه ((تتجافى جنوبهم )) را قرائت فرمود)).
گر چه هيچ مانعى ندارد كه آيه مفهوم وسيعى داشته باشد، هم بيدار ماندن در آغاز شب را براى نماز عشاء شامل شود، و هم بر خاستن در سحرگاه را براى نماز شب ، ولى دقت در مفهوم ((تتجافى )) معنى دوم را بيشتر در ذهن منعكس مى كند، زيرا ظاهر جمله اين است كه قبلا پهلوها در بستر آرام گرفته سپس از آن دور مى شود و اين مناسب قيام در آخر شب براى انجام نماز است ، بنابراين دسته اول از روايات از قبيل توسعه در مفهوم و الغاء خصوصيت است .
گر چه درباره اهميت اين نماز پر بركت همان چند روايت فوق كافى به نظرمى رسد، ولى اين نكته قابل ذكر است كه در روايات اسلامى آن قدر اهميت

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 157

به اين عبادت داده شده است كه درباره كمتر عبادتى چنين سخن گفته شده است .
دوستان حق ، و رهروان راه فضيلت به اين عبادت بى ريا كه قلب را روشنائى و دل را نور و صفا مى بخشد همواره اهميت بسيار مى دادند.
ممكن است بعضى هميشه توفيق بهره گيرى از اين عبادت پر بركت را نداشته باشند، ولى چه مانعى دارد كه در بعضى از شبها كه اين توفيق حاصل است بهره گيرند، و در آن هنگام كه خاموشى همه جا را فرا گرفته ، و اشتغالات روزانه همه تعطيل است ، كودكان در خواب ، و محيط آماده حضور قلب و راز و نياز با خدا است ، بر خيزند و به در خانه خدا روند و دل را به نور عشق دوست روشن سازند.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 158

آيه 21 - 22
آيه و ترجمه
وَ لَنُذِيقَنَّهُم مِّنَ الْعَذَابِ الاَدْنى دُونَ الْعَذَابِ الاَكْبرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ(21)
وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِئَايَتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَض عَنْهَا إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ(22)

ترجمه:
21 -
ما آنها را از عذاب نزديك (اين دنيا) قبل از عذاب بزرگ (آخرت ) مى چشانيم شايد باز گردند.
22 - چه كسى ستمكارتر است از آنكس كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شده و او از آن اعراض كرده ، مسلما ما از مجرمان انتقام خواهيم گرفت .

تفسير:
مجازاتهاى تربيتى
به دنبال بحثى كه پيرامون گنهكاران و مجازات دردناك آنها در آيات قبل گذشت ، در آيات مورد بحث به يكى از الطاف خفى الهى در مورد آنان كه همان مجازاتهاى خفيف دنيوى و بيدار كننده است اشاره مى كند، تا معلوم شود خدا هرگز نمى خواهد بنده اى گرفتار عذاب جاويدان شود، به همين دليل از تمام وسائل بيدار كننده براى نجات آنها استفاده مى كند.
پيامبران الهى مى فرستد، كتب آسمانى نازل مى كند، نعمت مى دهد، به مصيبت گرفتار مى سازد، و اگر هيچيك از اينها سودى نداشت ، چنين كسانى جز آتش دوزخ سرنوشتى نخواهند داشت

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 159

مى فرمايد: ((ما آنها را از عذاب نزديك اين دنيا قبل از عذاب بزرگ آخرت مى چشانيم ، شايد بيدار شوند و باز گردند)) (و لنذيقنهم من العذاب الادنى دون العذاب الاكبر لعلهم يرجعون ).
مسلما عذاب ادنى معنى گسترده اى دارد كه غالب احتمالاتى را كه مفسران به طور جداگانه در تفسير آن نوشته اند در برمى گيرد.
از جمله اينكه منظور مصائب و درد و رنجها است .
يا قحطى و خشكسالى شديد هفت ساله اى كه مشركان در مكه به آن گرفتار شدند، تا آنجا كه مجبور گشتند از لاشه مردارها تغذيه كنند!
يا ضربه شديدى است كه بر پيكر آنها در جنگ ((بدر)) وارد شد.
و مانند اينها.
اما اينكه بعضى احتمال داده اند منظور ((عذاب قبر)) يا ((مجازات در رجعت )) است ، صحيح به نظر نمى رسد، زيرا با جمله ((لعلهم يرجعون )) (شايد از اعمال خود باز گردند) سازگار نيست .
البته بايد به اين نكته توجه داشت كه در اين دنيا نيز عذابهائى وجود دارد كه به هنگام نزول آن درهاى توبه بسته مى شود و آن عذاب استيصال است يعنى مجازاتهائى كه براى نابودى اقوام سركش به هنگامى كه هيچ وسيله بيدارى در آنها مؤ ثر نگردد نازل مى شود، و طبعا اين گونه عذاب نيز از موضوع بحث آيه خارج است .
و اما ((عذاب اكبر)) به معنى عذاب روز قيامت است كه از هر مجازاتى بزرگتر و دردناكتر است .
در اينكه چرا ((ادنى )) (نزديكتر) در برابر ((اكبر)) (بزرگتر) قرار گرفته ؟ در حالى كه يا بايد ((ادنى )) در مقابل ((ابعد)) (دورتر) و يا ((اصغر)) در مقابل ((اكبر)) قرار گيرد، نكته اى دارد كه بعضى از مفسران به آن اشاره كرده اند

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 160

و آن اينكه عذاب دنيا داراى دو وصف است ((كوچك بودن )) و ((نزديك بودن )) و به هنگام تهديد مناسب نيست كه روى كوچك بودن آن تكيه شود، بلكه بايد روى نزديك بودنش تكيه كرد.
و عذاب آخرت ، نيز داراى دو وصف است : ((دور بودن )) و ((بزرگ بودن )) و در مورد آن نيز مناسب اين است كه روى بزرگ بودنش تكيه شود نه دور بودنش (دقت كنيد)
تعبير به ((لعل )) در جمله لعلهم يرجعون - چنانكه قبلا نيز گفته ايم - به خاطر اين است كه چشيدن عذابهاى هشدار دهنده ، علت تامه براى بيدارى نيست ، بلكه جزء علت است ، و نياز به زمينه آماده دارد، و بدون اين شرط به نتيجه نمى رسد، و كلمه لعل اشاره به اين حقيقت است
ضمنا از اين آيه يكى از فلسفه هاى مهم مصائب و بلاها و رنجها كه از سؤ ال انگيزترين مسائل در بحث توحيد و خداشناسى و عدل پروردگار است روشن مى گردد.
نه تنها در اينجا كه در آيات ديگر قرآن نيز به اين حقيقت اشاره شده است ، از جمله در آيه 94 سوره اعراف مى خوانيم و ما ارسلنا فى قرية من نبى الا اخذنا اهلها بالباساء و الضراء لعلهم يضرعون : ((ما در هيچ شهر و ديارى پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه مردم آنجا را گرفتار مشكلات و زيانها ساختيم تا بيدار شوند و به درگاه خدا روى آورند)).
و از آنجا كه هر گاه هيچيك از وسائل بيدار كننده ، حتى مجازات الهى سود ندهد راهى جز انتقام پروردگار از اين گروه كه ظالمترين افرادند وجود ندارد، در آيه بعد چنين مى فرمايد:
((چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه آيات پروردگارش به او تذكر

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 161

داده شده و او از آن اعراض كرده و روى برگردانده است )) (و من اظلم ممن ذكر بايات ربه ثم اعرض عنها).
((مسلما ما از اين مجرمان بى ايمان انتقام خواهيم گرفت )) (انا من المجرمين منتقمون ).
اينها در حقيقت كسانى هستند كه نه مواهب و نعمتهاى الهى در آنها مؤ ثر افتاده ، و نه عذاب و بلاى هشدار دهنده او، بنابر اين ظالمتر از اينها كسى نيست ، و اگر از آنها انتقام گرفته نشود از چه كسى انتقام گرفته شود؟!
روشن است كه با توجه به آيات گذشته منظور از ((مجرمان )) در اينجا منكران مبدء يا معاد و گنهكاران بى ايمان است .
در آيات قرآن بارها گروهى به عنوان ((اظلم )) (ظالمترين افراد) معرفى شده اند، هر چند تعبيرهاى آن مختلف است ، اما در واقع همه به ريشه كفر و شرك و بى ايمانى بازمى گردد، بنابر اين مفهوم ((ظالمترين )) كه به اصطلاح صفت عالى است ، خدشه دار نمى شود.
تعبير به ((ثم )) در آيه فوق كه معمولا براى بيان فاصله مى باشد ممكن است اشاره به اين باشد كه به اين گونه افراد مجال كافى براى مطالعه داده مى شود، هرگز مخالفتهاى ابتدائى آنها سبب انتقام الهى نمى گردد، اما بعد از پايان گرفتن فرصت لازم ، مستحق انتقام خداوند خواهند شد.
ضمنا بايد توجه داشت تعبير به ((انتقام )) از نظر لغت عرب به معنى ((مجازات كردن )) است ، هر چند مفهوم ((تشفى قلب )) (فرونشاندن سوز درون ) در مفهوم اين كلمه در استعمالات روزمره افتاده است ولى در معنى اصلى لغوى آن وجود ندارد.
لذا اين تعبير در مورد خداوند بزرگ در قرآن مجيد كرارا به كار رفته ، در حالى كه او برتر و بالاتر از اين مفاهيم است او فقط از روى حكمت كار مى كند.

آيه 23 - 25
آيه و ترجمه
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكتَب فَلا تَكُن فى مِرْيَةٍ مِّن لِّقَائهِ وَ جَعَلْنَهُ هُدًى لِّبَنى إِسرءِيلَ(23)
وَ جَعَلْنَا مِنهُمْ أَئمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صبرُوا وَ كانُوا بِئَايَتِنَا يُوقِنُونَ(24)
إِنَّ رَبَّك هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فِيمَا كانُوا فِيهِ يخْتَلِفُونَ(25)

ترجمه:
23 -
ما به موسى كتاب آسمانى داديم و شك نداشته باش كه او آيات الهى را دريافت داشت و ما آنرا وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم .
24 - و از آنها امامان (و پيشوايانى ) برگزيديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند بخاطر اينكه شكيبائى نمودند و به آيات ما يقين داشتند.
25 - مسلما پروردگار تو ميان آنها روز قيامت در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند (و هر كس را به سزاى اعمالش مى رساند).

تفسير:
صبر و شكيبائى و ايمان سرمايه امامت
آيات مورد بحث اشاره كوتاه و زود گذرى به داستان ((موسى )) (عليه السلام ) و بنى اسرائيل است تا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان نخستين را تسلى و دلدارى دهد، و در برابر تكذيب و انكار و كارشكنيهاى مشركان كه در آيات گذشته به آنها اشاره

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 163

شد دعوت به صبر و شكيبائى و پايدارى كند، و هم بشارتى باشد براى مؤ منان كه سرانجام بر اين گروه كافر لجوج پيروز مى شوند، همانگونه كه بنى اسرائيل بر دشمنان خود پيروز شدند، و پيشوايان روى زمين گشتند.
و از آنجا كه موسى (عليه السلام )، پيامبر بزرگى است كه هم يهوديان به او ايمان دارند و هم مسيحيان ، از اين نظر مى تواند انگيزه اى بر حركت اهل كتاب به سوى قرآن و اسلام گردد.
نخست مى گويد: ((ما به موسى كتاب آسمانى داديم )) (و لقد آتينا موسى الكتاب ).
((بنابر اين شك و ترديد به خود راه مده كه موسى ، آيات الهى را دريافت داشت )) (فلا تكن فى مرية من لقائه ).
((و ما كتاب آسمانى موسى ، تورات را وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم )) (و جعلنا هدى لبنى اسرائيل ).
در اينكه ضمير در ((من لقائه )) به چه چيز باز مى گردد؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است ، و هفت احتمال يا بيشتر، در باره آن داده شده است .
اما آنچه از ميان آنها نزديكتر به نظر مى رسد اين است كه به ((كتاب )) (كتاب آسمانى موسى يعنى تورات ) باز گردد، و جنبه مفعولى داشته باشد و فاعل آن موسى باشد.
بنابر اين معنى مجموع جمله چنين است : ((تو شك نداشته باش كه موسى به لقاى كتاب آسمانى رسيد، و آن را كه از درگاه پروردگار به او القا شده بود دريافت داشت )).
شاهد گوياى اين تفسير اين است كه در آيه فوق ، سه جمله وارد شده است ، جمله اول و آخر، مسلما در باره تورات سخن مى گويد، بنابر اين مناسب اين است كه جمله وسط نيز همين معنى را تعقيب كند، نه اينكه سخن از قيامت يا

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 164

قرآن مجيد بگويد كه در اين صورت جمله معترضه خواهد بود، و مى دانيم جمله معترضه خلاف ظاهر است ، و تا نيازى به آن نباشد نبايد به سراغ آن رفت .
تنها سؤ الى كه در اين تفسير باقى مى ماند مساله به كار رفتن كلمه ((لقاء)) در مورد كتاب آسمانى است ، چه اينكه در قرآن غالبا اين كلمه با اضافه به الله يا ((رب )) يا ((آخرت )) و مانند آن به كار رفته ، و اشاره به قيامت است .
به همين دليل بعضى اين احتمال را در اينجا ترجيح داده اند كه بگوئيم آيه فوق نخست از نزول تورات بر موسى (عليه السلام ) سخن مى گويد، و بعد به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه در ((لقاء الله و مساله معاد)) ترديد نكند، و باز مجددا به مساله تورات باز مى گردد.
ولى بايد تصديق كرد كه در اين صورت تناسب ميان جمله هاى اين آيه به كلى به هم مى خورد و انسجام آنرا متلاشى مى سازد.
ولى بايد توجه داشت كه تعبير ((لقاء)) گر چه در قرآن در مورد دريافت كتب آسمانى به كار نرفته ، اما ((القاء)) و ((تلقى )) كرارا در اين معنى استعمال شده است ، چنانكه در آيه 25 سوره قمر مى خوانيم : ا القى الذكر عليه من بيننا: ((آيا از ميان همه ما قرآن بر محمد القاء شده است ))؟!
و در داستان سليمان و ملكه سبا مى خوانيم هنگامى كه نامه سليمان به او رسيد گفت : انى القى الى كتاب كريم : ((نامه پر ارزشى به من القاء شده )) (نمل - 29).
و در همين سوره آيه 6 در مورد قرآن مجيد چنين مى خوانيم : و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم : ((تو قرآن را از سوى خداوند حكيم و عليم تلقى مى كنى )).
بنابر اين فعل ((القاء)) و ((تلقى )) به طور مكرر در اين مورد به كار رفته است .

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 165

حتى خود فعل ((لقاء)) در مورد نامه اعمال انسان در قرآن مجيد استعمال شده ، در آيه 13 سوره اسراء مى خوانيم : و نخرج له يوم القيامة كتابا يلقاه منشورا: ((روز قيامت كتابى براى او (انسان ) بيرون مى آوريم كه آن را گسترده مى بيند))!
از مجموع آنچه گفتيم ترجيح اين تفسير بر ساير احتمالاتى كه در آيه فوق داده شده روشن مى شود.
ولى به هر حال توجه به اين نكته لازم است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچگونه شك و ترديدى در اين گونه مسائل نداشت ، بلكه اين گونه تعبيرات معمولا براى تاكيد

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 166

مطلب و نيز سرمشقى براى ديگران است .
در آيه بعد به افتخاراتى كه نصيب بنى اسرائيل در سايه استقامت و ايمان شد اشاره مى كند، تا درسى براى ديگران باشد، مى فرمايد: ((و از آنها امامان و پيشوايانى قرار داديم ، كه به فرمان ما امر هدايت خلق خدا را بر عهده گرفتند زيرا آنها شكيبائى كردند و به آيات ما يقين داشتند)) (و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون ).
در اينجا رمز پيروزى و شرط پيشوائى و امامت را دو چيز شمرده : يكى ايمان و يقين به آيات الهى ، و ديگر صبر و استقامت و شكيبائى .
اين امر مخصوص بنى اسرائيل نيست ، درسى است براى همه امتها و براى مسلمانان ديروز و امروز و فردا كه پايه هاى يقين خود را محكم كنند و از مشكلاتى كه در طريق به ثمر رساندن خط توحيد است نهراسند، صبر و مقاومت را پيشه خود كنند تا ائمه خلق و رهبر امتها در تاريخ عالم شوند.
تعبير به ((يهدون )) (هدايت مى كنند) به صورت فعل مضارع و همچنين جمله ((يوقنون )) (يقين دارند) آن هم به صورت فعل مضارع دليل بر استمرار اين دو وصف در طول زندگى آنها است ، چرا كه مساله رهبرى لحظهاى از مشكلات خالى نيست ، و در هر گام شخص رهبر و پيشواى مردم با مشكل جديدى روبرو مى شود كه بايد با نيروى يقين و استقامت مداوم به مبارزه با آن برخيزد، و خط هدايت به امر الهى را تداوم بخشد.
قابل توجه اينكه مساله هدايت را مقيد به امر الهى مى كند، و مى فرمايد: يهدون بامرنا و مهم در امر هدايت همين است كه از فرمان الهى سرچشمه گيرد، نه از امر مردم و خواهش و تمناى دل ، يا تقليد از اين و آن .
امام صادق (عليه السلام ) در حديث پرمحتوايش ، با استفاده از مضامين قرآن مجيد

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 167

((ائمه و پيشوايان را بر دو گونه تقسيم مى كند: امامانى كه به امر خدا نه به امر مردم هدايت را بر عهده مى گيرند، امر خدا را بر امر خودشان مقدم مى شمرند، و حكم او را برتر از حكم خود قرار مى دهند.
و امامانى كه دعوت به سوى آتش مى كنند، فرمان خود را بر فرمان حق مقدم مى دارند، و حكم خود را قبل از حكم الهى قرار مى دهند، و بر طبق هواى نفس خويش و بر ضد كتاب الله عمل مى نمايند)).
در اينكه منظور از ((امر)) در اينجا امر تشريعى (دستورات الهى در شرع ) است ، يا امر تكوينى (نفوذ فرمان الهى در عالم آفرينش ) مى باشد، ظاهر آيه همان معنى اول است و تعبيرات روايات و مفسران نيز، همين معنى را تداعى مى كند
ولى بعضى از مفسران بزرگ آن را به معنى ((امر تكوينى )) دانسته اند.
توضيح اينكه : هدايت در آيات و روايات به دو معنى آمده است : ارائه طريق (نشان دادن راه ) و ايصال به مطلوب (رساندن به مقصد).
هدايت پيشوايان الهى نيز از هر دو طريق صورت مى گيرد، گاه تنها به امر و نهى قناعت مى كنند، ولى گاه با نفوذ باطنى در دلهاى لايق و آماده ، آنها را به هدفهاى تربيتى و مقامات معنوى مى رسانند.
كلمه ((امر)) در بعضى از آيات قرآن ، به معنى ((امر تكوينى )) به كار رفته است مانند انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون : ((هنگامى كه چيزى

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 168

را اراده كند فرمان او تنها اين است كه مى گويد موجود باش ! آن هم موجود مى شود)) (سوره يس آيه 82).
جمله ((يهدون بامرنا)) در آيه مورد بحث نيز اشاره به همين معنى است ، يعنى آنها پيشوايانى بودند كه به قدرت پروردگار در نفوس آماده نفوذ مى كردند و آنها را به هدفهاى عالى تربيتى و انسانى سوق مى دادند.
اين معنى فى حد ذاته معنى قابل ملاحظه اى است و يكى از شئون امامت و شاخه هاى هدايت است ، اما جمله ((يهدون بامرنا)) را منحصر به اين معنى دانستن ، موافق ظاهر آيه نيست ، ولى مانعى ندارد كه ما ((امر)) را در اين جمله به معنى وسيع كلمه بگيريم كه هم ((امر تكوينى )) و هم ((تشريعى )) را در بر گيرد و هر دو معنى هدايت در آيه جمع باشد اين معنى با بعضى از احاديث كه در تفسير آيه به ما رسيده نيز هماهنگ است .
ولى به هر حال رسيدن امام و پيشوا به اين مقام ، تنها در پرتو يقين و استقامت امكان پذير است .
بحثى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه آيا منظور از اين گروه امامان و پيشوايان در بنى اسرائيل ، پيامبرانى هستند كه در اين قوم وجود داشتند، و يا علماء و دانشمندانى كه به فرمان الهى مردم را هدايت به نيكيها مى كردند در اين زمره واردند؟
آيه از اين معنى ساكت است ، همين اندازه مى گويد ما جمعى از آنها را امامان هدايت كننده قرار داديم ، اما با توجه به جمله ((جعلنا)) (قرار داديم ) بيشتر چنين به نظر مى رسد كه منظور پيامبرانى است كه از سوى خداوند به اين مقام منصوب شدند.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 169

و از آنجا كه بنى اسرائيل - همچون سائر امم - بعد از اين امامان و پيشوايان راستين باز دست به اختلاف زدند راههاى مختلفى را پيمودند و منشا تفرقه در ميان مردم شدند، در آخرين آيه مورد بحث با لحن تهديد آميزى مى گويد: پروردگار تو ميان آنها در روز قيامت در مورد اختلافاتى كه داشتند داورى مى كند، و هر كس را به سزاى عملش مى رساند (ان ربك هو يفصل بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون )
آرى سرچشمه اختلاف هميشه آميختن ((حق )) با ((هوى و هوسها)) است ، و از آنجا كه قيامت روزى است كه هوى و هوسها در آن بى رنگ و محو مى شود و حق آن چنان كه هست ظهور و بروز مى يابد اينجا است كه خداوند با فرمان خود به اختلافات پايان مى دهد، و اين يكى ديگر از فلسفه هاى معاد است (دقت كنيد).

نكته:
شكيبائى و استقامت رهبران الهى
گفتيم در آيات مورد بحث دو شرط براى پيشوايان و امامان ذكر شده است : نخست صبر و پايدارى ، و ديگر ايمان و يقين به آيات الهى
اين صبر و شكيبائى شاخه هاى زيادى دارد: گاه در مقابل مصائبى است كه به شخص انسان مى رسد.
گاه در برابر آزادى است كه به دوستان و هوا خواهان او مى دهند.
و گاه در مقابل بدگوئيها و بدزبانيها است كه نسبت به مقدسات او دارند.
گاهى از ناحيه كجانديشان است .
گاه از سوى بدانديشان .

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 170

گاه از سوى جاهلان نادان .
و گاه از سوى آگاهان بد خواه !
خلاصه يك رهبر آگاه در برابر همه اين مشكلات و غير اينها بايد شكيبائى و استقامت كند، هرگز از ميدان حوادث در نرود، بيتابى و جزع نكند، زمام اختيار از دست ندهد، مايوس نگردد، مضطرب و پشيمان نشود، تا به هدف بزرگ خود نائل گردد.
در اين زمينه حديث جامع و جالبى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه ذكر آن لازم به نظر مى رسد.
او به يكى از دوستانش فرمود: ((كسى كه صبر كند، مدتى كوتاه صبر مى كند (و به دنبال آن پيروزى است ) و كسى كه بيتابى مى كند مدتى كوتاه بيتابى مى كند (و سرانجام آن شكست است ) سپس فرمود: بر تو باد به صبر و شكيبائى در تمام كارها، زيرا خداوند بزرگ ، محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مبعوث كرد و به او دستور صبر و مدارا داد و فرمود: در مقابل آنچه آنها مى گويند شكيبائى كن و در صورت لزوم از آنها جدا شو. اما نه جدا شدنى كه مانع دعوت به سوى حق گردد.
و نيز فرمود: با استفاده از نيكيها به مقابله با بديها بر خيز كه در اين هنگام آنها كه با تو عداوت و دشمنى دارند، همچون دوست گرم و صميمى خواهند شد، و به اين مقام جز صابران و جز كسانى كه بهره عظيمى از ايمان دارند نخواهند رسيد
سپس افزود: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صبر و شكيبائى پيشه كرد، تا اينكه انواع تيرهاى تهمت را به سوى او پرتاب كردند (مجنون و ساحرش ‍ خواندند و شاعرش ناميدند و در دعوى نبوت تكذيبش كردند) سينه پيامبر از سخنانشان تنگ شد، خداوند اين سخن را بر او نازل كرد: مى دانيم كه سينه ات از سخنان آنها تنگ مى شود اما تسبيح و حمد پروردگارت را بجاى آور و از سجده كنندگان باش (كه اين عبادتها به تو آرامش ‍ مى بخشد).

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 171

بار ديگر او را تكذيب كردند و متهم ساختند، او اندوهگين شد، خداوند اين سخن را بر او نازل كرد كه مى دانيم سخنان آنها تو را غمگين مى كند اما بدان هدف آنها تكذيب تو نيست ، اين ظالمان آيات خدا را تكذيب مى كنند، پيامبرانى كه پيش از تو بودند آماج تكذيب قرار گرفتند، اما شكيبائى پيشه كردند، آنها آزار شدند و صبر كردند، تا يارى ما فرا رسيد پيامبر باز هم شكيبائى كرد تا اينكه آنها از حد گذراندند، نام خدا را به بدى بر زبان جارى كردند و تكذيب نمودند.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد: خداوندا! من در مورد خودم و خاندانم و آبرويم شكيبائى كردم ، اما در برابر بدگوئى به مقام مقدس تو نميتوانم شكيبائى كنم ، باز هم خداوند او را امر به صبر كرد و فرمود: ((در برابر آنچه مى گويند شكيبا باش )).
سپس مى افزايد: به دنبال آن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در تمام حالات و در برابر همه مشكلات شكيبا بود و همين سبب شد كه خدا او را بشارت دهد كه در خاندانش امامان و پيشوايان پيدا مى شوند، و اين امامان را نيز توصيه به صبر كرد... اينجا بود كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: الصبر من الايمان كالراءس من الجسد: ((صبر در برابر ايمان همچون سر است در مقابل تن )) و سر انجام اين استقامت و صبر سبب پيروزى او بر مشركان شد، و دستور انتقام گرفتن از آن ستمگران كه قابل هدايت نبودند صادر گرديد، و طومار عمر آنها به دست پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و دوستانش در هم نورديده شد، اين پاداش آنها در دنيا بود، علاوه بر پاداشهائى كه در آخرت براى او ذخيره شده است .
سپس امام صادق (عليه السلام ) افزود: فمن صبر و احتسب لم يخرج من الدنيا حتى يقر الله له عينا فى اعدائه مع ما يدخر له فى الاخرة : ((كسى كه شكيبائى كند و آن را به حساب خدا بگذارد، از دنيا بيرون نمى رود تا خداوند چشمش را با شكست دشمنانش روشن كند، علاوه بر پاداشهائى كه براى آخرت او ذخيره خواهد كرد)).

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 172

آيه 26 - 30
آيه و ترجمه
أَ وَ لَمْ يَهْدِ لهَُمْ كَمْ أَهْلَكنَا مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشونَ فى مَسكِنِهِمْ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَتٍ أَ فَلا يَسمَعُونَ(26)
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسوقُ الْمَاءَ إِلى الاَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْكلُ مِنْهُ أَنْعَمُهُمْ وَ أَنفُسهُمْ أَ فَلا يُبْصِرُونَ(27)
وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْفَتْحُ إِن كنتُمْ صدِقِينَ(28)
قُلْ يَوْمَ الْفَتْح لا يَنفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمَنُهُمْ وَ لا هُمْ يُنظرُونَ(29)
فَأَعْرِض عَنْهُمْ وَ انتَظِرْ إِنَّهُم مُّنتَظِرُونَ(30)

ترجمه:
26 -
آيا براى هدايت آنها همين كافى نيست كه افراد زيادى را كه در قرون پيش از آنها زندگى داشتند هلاك كرديم ؟ اينها در مساكن (ويران شده ) آنان راه مى روند، در اين آياتى است (از قدرت خداوند و مجازات دردناك او) آيا نمى شنوند؟!
27 - آيا نديدند كه ما آب را به سوى زمينهاى خشك مى رانيم ، و به وسيله آن زراعتهائى مى رويانيم كه هم چهارپايانشان از آن مى خورند و هم خودشان تغذيه مى كنند، آيا نمى بينند؟!
28 - آنها مى گويند: اگر راست مى گوئيد اين پيروزى شما كى خواهد بود؟

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 173

29 - بگو: روز پيروزى ايمان آوردن سودى به حال كافران نخواهد داشت ، و به آنها هيچ مهلت داده نمى شود!
30 - اكنون كه چنين است از آنها روى بگردان و منتظر باش ، آنها نيز منتظرند! (تو منتظر رحمت خدا باش و آنها منتظر عذاب او!).

تفسير:
روز پيروزى ما
آيات گذشته با تهديد مجرمان بى ايمان آميخته بود، و نخستين آيه مورد بحث نيز توضيح و تكميلى بر اين تهديد است مى فرمايد: ((آيا همين براى هدايت آنها كافى نيست كه افراد زيادى از مردمى كه در قرون پيش از آنها زندگى داشتند هلاك كرديم و آنها را به كيفر اعمالشان رسانديم ))؟ (اولم يهد لهم كم اهلكنا من قبلهم من القرون ).
((اينها در مساكن ويران شده آنان راه مى روند و آثار آن اقوام نفرين شده را با چشم خود مى بينند)) (يمشون فى مساكنهم ).
سرزمين بلا ديده ((عاد)) و ((ثمود)) و شهرهاى ويران شده ((قوم لوط)) در سر راه آنها به شام قرار دارد، هر زمان كه از اين سرزمينهائى كه يك روز مركز اقوامى قدرتمند و در عين حال گمراه و آلوده بود و هر چه پيامبران آنها به آنان هشدار دادند اثرى نبخشيد و سرانجام عذاب الهى طومار زندگانيشان را در نورديد، عبور مى كنند، گوئى تمام سنگريزه هاى بيابان و كاخهاى ويران شده آنها صد زبان

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 174

دارند، و فرياد مى زنند، و نتيجه كفر و آلودگى را بازگو مى كنند، اما گوئى گوش شنوا را به كلى از دست داده اند.
لذا در پايان آيه مى افزايد: ((در اين موضوع نشانه هائى از قدرت خدا، و درسهاى عبرتى است آيا نمى شنوند))؟ (ان فى ذلك لايات افلا يسمعون ).
در آيه بعد به يكى از مهمترين نعمتهاى الهى كه مايه آبادى همه سرزمينها و وسيله حيات همه موجودات زنده است اشاره مى كند تا روشن شود همانگونه كه خداوند قدرت بر ويران ساختن سرزمين تبهكاران دارد، قادر بر آباد كردن زمينهاى ويران و مرده ، و اعطاى همه گونه موهبت را به بندگانش دارد.
مى فرمايد: ((آيا نديدند كه ما آب را به سوى زمينهاى خشك و بى آب و علف مى رانيم ، و به وسيله آن زراعتهائى مى رويانيم كه هم چارپايانشان از آن مى خورند، و هم خودشان تغذيه مى كنند؟ آيا نمى بينند))؟ (اولم يروا انا نسوق الماء الى الارض الجرز فنخرج به زرعا تاكل منه انعامهم و انفسهم افلا يبصرون ).
((جرز)) (بر وزن شتر) به معنى زمينى است كه گياه از آن ريشه كن شده يا به تعبير ديگر به هيچوجه گياهى از آن نمى رويد، و در اصل از ماده ((جرز)) (بر وزن مرض ) به معنى قطع كردن و بريدن است
گوئى هر گونه گياه از چنين زمينى بريده شده ، و يا زمين خودش ، آن گياهان را قطع كرده است .
جالب اينكه در اينجا تعبير به نسوق الماء (آب را مى رانيم ) شده است ، اشاره به اينكه طبيعت آب به مقتضاى سنگينيش ايجاب مى كند كه روى زمين و در گودالها باشد، و به مقتضاى روان بودنش بايد در اعماق زمين فرو رود، ولى هنگامى كه فرمان ما فرا رسد طبيعت خود را از دست داده تبديل به بخار سبكى

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 175

مى شود كه با وزش نسيم به هر سو حركت مى كند.
آرى همين ابرها كه بر فراز آسمانند درياهاى بزرگى از آب شيرين هستند كه به فرمان خدا به كمك بادها به سوى زمينهاى خشك فرستاده مى شوند.
به راستى اگر باران نمى باريد بسيارى از زمينها، قطره اى از آب به خود نمى ديد حتى اگر فرضا رودخانه هاى پر آبى وجود داشت بر آنها مسلط نمى شد، اما اكنون مى بينيم كه به بركت اين رحمت الهى بر فراز بسيارى از كوهها و دامنه هاى صعب العبور و تپه هاى مرتفع جنگلها و درختان فراوان و گياهان بسيار روئيده است ، اين قدرت آبيارى عجيب ، تنها در باران است و از هيچ چيز ديگر ساخته نيست .
((زرع )) در اينجا معنى وسيعى دارد كه هر گونه گياه و درخت را شامل مى شود، هر چند گاهى در استعمالات در مقابل درخت قرار مى گيرد.
مقدم داشتن ((چهار پايان )) بر ((انسانها)) در اين آيه ممكن است به خاطر اين باشد كه تمام تغذيه چهار پايان از گياه است ، در حالى كه انسانها هم از گياهان تغذيه مى كنند و هم از گوشت چهار پايان .
و يا از اين جهت كه گياه به محض روئيدن براى چهار پايان قابل استفاده است ، در حالى كه استفاده انسان از گياهان غالبا به زمان بعد موكول مى شود كه دانه و ثمره خود را به بار مى آورد.
جالب اينكه در ذيل آيه مورد بحث جمله ((افلا يبصرون )) (آيا نمى بينند) آمده است ، در حالى كه در ذيل آيه قبل كه سخن از قصرها و خانه هاى ويران شده اقوام پيشين است جمله ((افلا يسمعون )) (آيا نمى شنوند) آمده .
اين تفاوت به خاطر آن است كه منظره زنده شدن زمينهاى لم يزرع بر اثر نزول باران را همه با چشم مى بينند، در حالى كه مسائل مربوط به اقوام پيشين را غالبا بصورت اخبارى مى شنوند.

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 176

در يك جمع بندى از مجموع دو آيه فوق ، چنين استفاده مى شود كه خداوند به اين گروه سركش مى فرمايد: چشم و گوش خود را باز كنيد، حقايق را بشنويد و ببينيد و بينديشيد كه چگونه يك روز به بادها فرمان داديم ، قصرها و كاخهاى قوم عاد را در هم بكوبند و ويران كنند، روز ديگر به همين بادها فرمان مى دهيم كه ابرهاى پربار را به سوى زمينهاى مرده و باير ببرند، و آنها را آباد و سرسبز سازند آيا باز در برابر چنين قدرتى سر تسليم فرود نمى آوريد؟!
و از آنجا كه آيات گذشته مجرمان را تهديد به انتقام ، و مؤ منان را بشارت به امامت و پيشوائى و پيروزى مى داد، در اينجا كفار از روى غرور و نخوت اين سؤ ال را مطرح مى كنند كه اين وعده ها و وعيدها كى عملى خواهد شد؟ چنانكه قرآن مى فرمايد: ((آنها مى گويند: اگر راست مى گوئيد اين فتح و پيروزى شما چه زمانى خواهد بود))؟! (و يقولون متى هذا الفتح ان كنتم صادقين ).
قرآن بلافاصله به آنها پاسخ مى گويد و به پيامبر دستور مى دهد: ((بگو بالاخره روز پيروزى فرا مى رسد، اما در آن روز ايمان آوردن سودى به حال كافران نخواهد داشت ، و به آنها هيچ مهلت داده نمى شود))! (قل يوم الفتح لا ينفع الذين كفروا ايمانهم و لا هم ينظرون ).
يعنى اگر منظورتان اين است كه صدق وعده هاى الهى را كه از زبان پيامبر شنيده ايد ببينيد و ايمان بياوريد، آن روز ديگر دير شده است ، و ايمان براى شما هيچ فايده اى ندارد.
از آنچه گفتيم روشن مى شود كه منظور از ((يوم الفتح )) روز نزول

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 177

((عذاب استيصال )) است ، يعنى عذابى كه كفار را ريشه كن مى سازد و مجال ايمان به آنها نمى دهد، و به تعبير ديگر عذاب استيصال نوعى از عذاب دنيوى است نه عذاب آخرت و نه عذابهاى معمولى دنيا كه بعد از اتمام حجت كامل به زندگى اقوام گنهكار خاتمه مى دهد.
شاهد بر اين سخن چند امر است :
الف : اگر منظور عذابهاى معمولى دنيا و يا پيروزيهائى همچون پيروزى مسلمانان در جنگ بدر و روز فتح مكه بود - همانگونه كه بعضى از مفسران گفته اند - جمله ((لا ينفع الذين كفروا ايمانهم )) (در آن روز ايمان كافران سودى نمى بخشد) درست نخواهد بود، زيرا هم در روز فتح بدر، و هم در روز فتح مكه ايمان آوردن مفيد بود و درهاى توبه باز بود.
ب : اگر منظور از ((يوم الفتح )) روز قيامت بوده باشد آنچنان كه بعضى از مفسران پذيرفته اند، با جمله ((و لا هم ينظرون )) (به آنها مهلت داده نمى شود) سازگار نيست ، زيرا مهلت دادن يا ندادن مربوط به زندگى اين دنيا است ، از اين گذشته در هيچ موردى از قرآن ((يوم الفتح )) به معنى قيامت به كار نرفته است .
ج : تعبير به ((فتح )) در مورد ((عذاب استيصال )) در قرآن مجيد كرارا ديده مى شود، مانند آيه 118 سوره شعراء آنجا كه نوح مى گويد: فافتح بينى و بينهم فتحا و نجنى و من معى من المؤ منين : ((پروردگارا! ميان من و آنها داورى كن و اين قوم ستمگر را ريشه كن فرما و من و تمام مؤ منانى را كه با من هستند نجات ده كه اشاره به مجازات طوفان است )).
نظير همين معنى در آيه 77 سوره مؤ منون نيز آمده است
ولى اگر منظور، عذاب استيصال در دنيا بوده باشد، با آنچه در بالا گفتيم

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 178

مى سازد و با تمام قرائن فوق ، هماهنگ است ، و در واقع تهديدى است براى كافران و ظالمان كه اينقدر در خواست وعده پيروزى مؤ منان و عذاب استيصال براى كفار نكنيد كه اگر اين درخواست شما عملى شود، ديگر نه مجالى به شما داده مى شود، و نه اگر مجال پيدا كنيد و ايمان آوريد پذيرفته خواهد شد.
اين معنى مخصوصا تناسب بسيار زيادى با آيات گذشته در مورد هلاك اقوام سركشى كه در قرون پيشين زندگى مى كردند و گرفتار مجازات الهى شدند و نابود گشتند دارد.
زيرا كفار مكه با شنيدن اين سخن كه در دو آيه قبل آمده طبعا از روى لجاجت ، تقاضاى چنين موضوعى را در باره خود مى كردند، اما قرآن به آنها هشدار مى دهد كه هرگز تقاضاى چنين مطلبى را نكنند كه اگر عذاب نازل شود چيزى براى شما باقى نمى ماند.
سرانجام در آخرين آيه اين سوره (سوره سجده ) با يك تهديد گويا و پر معنى سخن را پايان داده ، چنين مى گويد: ((اى پيامبر! اكنون كه چنين است از آنها روى بگردان و منتظر باش ، آنها نيز منتظرند)) (فاعرض عنهم و انتظر انهم منتظرون ).
حالا كه نه بشارت در آنها اثر مى كند و نه انذار، نه اهل منطق و استدلالند تا با مشاهده آثار الهى در پهنه آفرينش ، او را بشناسند و غير او را پرستش ‍ نكنند و نه وجدانى بيدار دارند كه از درون جان به نغمه توحيد گوش فرا دهند، از آنها روى بگردان . تو منتظر رحمت خدا باش و آنها منتظر عذاب او، كه آنها فقط لايق عذابند!

 

 
 

 

تفسير نمونه جلد 17 صفحه 179

پروردگارا! ما را از كسانى قرار ده كه با ديدن نخستين نشانه هاى حق تسليم مى شوند و ايمان مى آورند.
بارالها! روح كبر و غرور و لجاجت را از همه ما دور فرما.
خداوندا! پيروزى كامل لشكر اسلام را بر لشكر كفر و استكبار و استعمار هر چه زودتر فراهم كن .

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 04 اسفند 1393 ساعت: 10:09 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس