سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط abedi

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

ماهیت و ابعاد خشونت در چشم انداز قرآن

بازديد: 157
ماهیت و ابعاد خشونت در چشم انداز قرآن

سید حسین هاشمی

چکیده: تعريف، سويه‏ها و عوامل خشونت از زواياى گوناگون از نگاه آيات قرآن مورد بررسى قرار گرفته است. نويسنده، پس از اشاره به پيشينه خشونت در گذشته و امروز، سويه‏هاى خشونت را از زاويه رفتار فردى، قلمرو اجتماع و قلمرو حكومت با استناد به آيات قرآن مورد بررسى قرار داده است. سپس به نقد و بررسى تعريف‏هاى گوناگون از خشونت پرداخته و پس از تعريف دقيق آن به نافرمانى خداوند و اقدام عليه جسم، جان، شرف، مال، حقوق طبيعى، فطرى و موضوعى خود، ديگران، هويّت‏ها، نهادهاى اجتماعى و جوامع انسانى به معنى‏شناسى واژه «ظلم» به عنوان واژه كليدى ترسيم كننده خشونت درنگره قرآنى اشاره كرده و خشونت‏هاى فردى، خشونت‏هاى خانوادگى، خشونت‏هاى اجتماعى، ربا خوارى، سرقت، استهزاء، غيبت، دشنام، طعن و... و خشونت‏هاى حكومتى را به تفصيل با استفاده از آيات قرآن مورد بررسى قرار داده و در پايان نيز، فراخناى مفهومى ظلم را بيان كرده است. 
نويسنده معتقد است عدالت و ستم برروى هم معيار بازشناسى خشونت از غير خشونت است، به اين معنى كه هر رفتار، گفتار و عملكردى كه در قلمرو مفهومى ظلم و ستم قرار گيرد، عمل خشونت بار است، چنان كه تمامى آن دسته از گفتارها و رفتارها و باورهايى كه در چار چوب مفهومى عدالت بگنجد، خشونت به حساب نمى‏آيد، هر چند كه با شدت عمل، زجر و رنج همراه باشد. از سوى ديگر، تمامى زمينه‏ها و عواملى كه در تعامل و روابط انسانها با خود، ديگران، روابط دولت، ملت و يا روابط بين المللى باعث رويكرد و رفتار ستمگرانه و ظالمانه مى‏شود، همان زمينه‏ها و عوامل، اسباب رويكرد به خشونت نيز هستند. 

كليد واژه‏ها: خشونت / خشونت در قرآن/ معنی شناسی ظلم / زمینه های خشونت / عوامل خشونت / سویه های خشونت / تعریف خشونت / خشونت‏هاى فردى/ خشونت‏هاى اجتماعى/ خشونت‏هاى حكومتى/ خشونت‏هاى خانوادگى/ معیار بازشناسى خشونت.

گذشته و امروز خشونت

پرخاشگری و خشونت در شمار آن دسته از پدیده های اجتماعی است كه به رغم تنفر و بیزاری بشر از آن، در تمامی ادوار تاریخ زندگی اجتماعی و تعامل افراد، گروه ها، نهادها، ملت ها و دولت ها حضور ـ پردامنه یا محدود ـ داشته است. روایت وحیانی از تاریخ خشونت، پیشینه آن را به زمانی بر می گرداند كه نخستین و كوچك ترین نهاد جامعه انسانی متشكل از آدم و حوا همسرش در بهشت می زیستند و بر اثر خشونت و فریب كاری ابلیس كه بر آنها روا رفت از بهشت رانده شدند و بذر كینه و دشمنی كاشته شده میان آدم و ابلیس، با هبوط آن جمله به زمین، به همراه آورده شد. قرآن از این رویداد چنین گزارش می كند:
«و قلنا یا آدم اسكن أنت و زوجك الجنّة و كلا منها رغداً حیث شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمین. فأزلّهما الشیطان عنها فأخرجهما ممّا كانا فیه و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدوّ و لكم فی الأرض مستقرّ و متاع الی حین» بقره/35و36
و گفتیم: ای آدم خود و همسرت در بهشت جای گیرید و هر چه خواهید و هرجا كه خواهید از ثمرات آن به خوشی بخورید و به این درخت نزدیك مشوید؛ كه در زمره ستمكاران درآیید!
پس شیطان آن دو را به خطا وا داشت و از بهشتی كه در آن بودند بیرون راند. گفتیم: پایین روید، برخی دشمن برخی دیگر؛ و قرارگاه و جای برخورداری شما تا روز قیامت در زمین باشد.
در عهد عتیق نیز، ماجرای خشونت، در بهشت و هبوط آدم از آن ـ با تفاوت های چندی ـ با همین درون مایه گزارش شده است.1
در پگاه استقرار خانواده آدم در زمین، كانون نخستین نهاد اجتماعی بشری به خون آلوده گشت و انسان طعم تلخ خشونت عریان را چشید؛ در نزاعی كه میان دو تن از فرزندان آدم (هابیل و قابیل) درگرفت، یكی از آن دو با خشونت دیگری از پای درآمد و بدین ترتیب، فساد، خون ریزی و خشونتی كه فرشتگان به هنگام آفرینش انسان از آن سخن گفته بودند، جامه وجود بر تن كرد. عبور كاروان بشری از گردونه های بدویت و توحش و رسیدن به مدنیت و تكامل عقلانی و دانش اندوزی نه تنها از خشونت در روابط اجتماعی چیزی نكاست؛ كه با پیشرفت دانش تجربی، گسترش تكنولوژی و صنعت، ابزار و ادوات خشونت با قدرت تخریبی و ویرانگری در ابعاد گسترده به میدان آمد و نیروی خشونت گران را به اندازه ای فزونی بخشید كه حتی در تصور انسان بدوی و غیرمتمدن نمی گنجید، نازیسم، استالینیسم، صهیونیسم، تروریسم و لیبرالیسم؛ جلوه هایی از خشونت امروزین است.
همزادی انسان و خشونت پرسش هایی را بر می تابد؛ از جمله اینكه آیا انسان ذاتاً خشن و پرخاشگر است یا تنها در پاسخ به شرایط فكری، فرهنگی، تربیتی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خاص به خشونت روی می آورد؛ اگر شرایط ویژه ای سبب رویكرد انسان به خشونت می شود آن شرایط چیست؛ به دیگر سخن؛ آیا انسان ها خشونت را می آموزند و یا خشونت گر زاده می شوند؟
هرگاه خشونت عارض بر انسان و برآمده از متن شرایط بیرونی باشد، شناخت آن شرایط و بسترها بایسته می نماید؛ چه در غیر آن نمی توان به بهبود روابط انسان ها و پدیدآیی جامعه دور از خشونت امیدوار بود؛ مگر اینكه بخشی از قلمرو دانش های روان شناسی، جامعه شناسی و علم سیاست را از همان اوان پیدایی و جدایی این شاخه ها از سایر دانش های بشری، آسیب شناختی خشونت به خود اختصاص داده و به پیشرفت های چشمگیر نظری نیز نایل آمده است، اما آنچه كه سوگمندانه ره به جایی نبرده است و ضرورت بازكاوی های مجدد و دگرباره به ویژه از منظر منابع فرازمینی و وحیانی را سبب می شود، این واقعیت است كه رهیافت های دانش تجربی بشری نتوانسته است، آسیب خشونت را از پیكر اجتماع انسانی بزداید و یا دست كم در كاهش آن نقش مثبت و درخور اعتنا ایفا كند.
این كاستی را شاید بتوان با تحلیل و بررسی آسیب خشونت از نظرگاه دین و آموزه های دینی برطرف ساخت، زیرا كه معارف دینی حتی در تحلیل پدیده های اجتماعی چون خشونت، به دلیل آنكه صبغه غالب آن هدایت گری و تعالی بخشیدن به انسان و جامعه انسانی است، راهبردهای عینی و عملی ارائه می دهد؛ با به كاربستن این راهكردها ـ به ویژه آنكه دچار تنگناهایی چونان قشر بینی، محدود اندیشی و یك سویه نگری در شناخت جهان، انسان و جامعه انسانی نیست ـ می توان جامعه و روابط اجتماعی پالوده از خشونت و مبتنی بر مهر، مدارا و محبت را پی نهاد و به نظاره نشست.

سویه های خشونت

خشونت از زوایا و منظرهای مختلف، به انواع گوناگون و سویه های چندی تقسیم شدنی است؛ از یك منظر، خشونت در چهار بستر قابل تحقق است و در چهار حوزه مطالعاتی جای می گیرد.
یك. قلمرو رفتار فردی به مثابه یك حالت روحی و روانی كه فرد را به قانون ستیزی، هنجارشكنی، پرخاشگری و خشونت وادار می كند. به عقیده برخی از روان كاوان، برتری طلبی، مهرخواهی و عزلت گزینی ـ كه جملگی رفتارهای نابسامان و ناهنجار هستند ـ سازوكار كلی برای رفتارشناسی و طبقه بندی رفتاری آنان به شمار می رود. نمونه تاریخی و قرآنی این نوع خشونت را می توان در اقدام یكی از فرزندان آدم به قتل برادرش و كشتن موسی(ع) فردی از دشمنان خود را در كشور مصر، پیش از نبوت و پیامبری خویش، سراغ گرفت. این دو رویداد در آیات 27 سوره مباركه مائده و 15 و 16 سوره مباركه قصص آمده است.
عهده دار اصلی تبیین خاستگاه ها، نمودها و برآیندهای این نوع خشونت،دانش روان شناختی است.
دو. قلمرو اجتماع، گاه رفتارهای خشن جامعه را در سطح گسترده در برمی گیرد و روابط و تعامل اجتماعی در ساحت كردارها و گفتارها ـ تعامل گفتاری و شنیداری ـ را دچار چالش و تنش می سازد، در این فرض، این اشخاص و افراد روان پریش و خشن نیستند كه كارهای خلاف سنت، عرف، فرهنگ و قوانین، مرتكب می شوند،بلكه دسته ها، باندها و گروه هایی تبهكار و خشونت گر شكل می گیرند كه بیشتر سطوح تعامل و روابط اجتماعی را با اختلال رو به رو می كند و در مواردی بر اثر گسست فرهنگی و یا سیاسی و یا عواملی از این دست، شیرازه هم زیستی مسالمت جویانه، عقلانی و سامان مند ساكنان یك حوزه فرهنگی و یا سیاسی، دستخوش خشونت و بی قانونی می شود، كه در این صورت از چنان حالتی با عنوان بحران اجتماعی یاد می گردد.
وضعیت خشونت بار اجتماعی پیش گفته، ممكن است معطوف به روابط درون گروهی و طبقات اجتماعی باشد؛ چه، در جامعه های پیچیده گروه های مختلف اجتماعی ممكن است با یكدیگر در ستیزه باشند و هر یك بر آن باشند كه ارزش ها و هنجارهای خود را بر تمام جامعه گسترش دهند، نمونه هایی از این قبیل موقعیت ها را می توان در ستیزه های میان طبقات اجتماعی، میان گروه های دینی و میان گروه های قومی یا میان ملیت ها پیدا كرد».2 عنوان كلی و شاخصه عام این ستیزه ها جنگ داخلی است.
خشونت اجتماعی و گروهی معطوف به درون در برخی مواقع جنبه سیاسی دارد و بازتاب رفتار، قوانین و عملكرد نهادها و هویت های سیاسی به شمار می آید و به صورت های آشوب؛ توطئه و انقلاب (= جنگ درون كشوری) نمود می یابد:
ـ آشوب: خشونت سیاسی نسبتاً خودجوش و غیرسازمان یافته همراه با مشاركت مردمی قابل ملاحظه، شامل اعتصابات سیاسی خشونت بار، شورش ها و درگیری های سیاسی و شورش های محلی.
ـ توطئه: خشونت سیاسی بسیار سازمان یافته، همراه با مشاركت محدود، شامل سوء قصدهای سیاسی سازمان یافته، تروریسم در مقیاس كوچك، جنگ های پارتیزانی در مقیاس كوچك، كودتا و طغیان.
ـ انقلاب (=جنگ درون كشوری): خشونت سیاسی بسیار سازمان یافته همراه با مشاركت مردمی گسترده كه به منظور سرنگونی رژیم یا در هم شكستن دولت طراحی شده و همراه با خشونت گسترده باشد، شامل تروریسم و جنگ های پارتیزانی در مقیاس گسترده وجنگ های داخلی.3
حیات اجتماعی و تاریخی بنی اسرائیل به روایت قرآن و عهد عتیق، تصویر كامل و روشنی از جامعهٌ خشونت گر و دچار بحران اجتماعی خشونت ارائه می دهد؛ چه در روابط و تعامل درون قومی و چه در تعامل آنان با سایر اقوام و گروه های اجتماعی كه به نوعی با آنان در تماس بوده اند، زیرا آنان روزی به كشتار دسته جمعی یكدیگر می پرداختند و روزی پیامبران شان را كه داعیان صلح و هم زیستی مداراجویانه، رفاه اجتماعی، عدالت و یگانه پرستی بودند از دم تیغ می گذراندند و گاه از دستورات فرمانروایی كه به درخواست خود آنان و گزینش و انتخاب پیامبران ایشان، تعیین شده بود سرپیچی می كردند.4 و گاه حتی بر سر چشمهٌ آبی كه خداوند به معجزه حضرت موسی(ع) برای آنان جاری ساخته بود به نزاع و جدال پرداخته، هر قومی (= فرزندان مربوط به یك برادر از دوازده برادر فرزندان یعقوب) خواهان آبشخور جداگانه می گردیدند5:
«و إذ أخذ میثاقكم لاتسفكون دمائكم و لاتخرجون أنفسكم من دیاركم ثم أقررتم و أنتم تشهدون. ثمّ أنتم هؤلاء تقتلون أنفسكم و تخرجون فریقاً منكم من دیارهم تظاهرون علیهم بالإثم و العدوان و إن یأتوكم أسری تفادوهم و هو محرّم علیكم إخراجهم…» بقره/85ـ84
و هنگامی كه از شما (بنی اسرائیل) پیمان گرفتیم كه خون هم را نریزید و یكدیگر را از سرزمین خود، بیرون نكنید، پس شما اقرار كردید و بر این پیمان گواه بودید.
اما این شما هستید كه یكدیگر را می كشید و جمعی از خودتان را از سرزمین شان بیرون می كنید و در این گناه و تجاوز به یكدیگر كمك می نمایید؛ (و اینها همه نقض پیمانی است كه با خدا بسته اید) حال آنكه اگر بعضی از آنها به صورت اسیران نزد شما آیند فدیه می دهید و آنان را آزاد می سازید، با اینكه بیرون ساختن آنان بر شما حرام بود.
«…أفكلّما جائكم رسول بما لاتهوی أنفسكم استكبرتم ففریقاً كذبتم و فریقاً تقتلون» بقره/87
آیا چنین نیست كه هر زمان، پیامبری، چیزی بر خلاف هوای نفس شما آورد، در برابر او تكبر كردید (و از ایمان آوردن به او خودداری نمودید) پس عده ای را تكذیب كرده، و جمعی را به قتل رساندید؟!
اینها بخشی از آیات بسیار قرآنی است كه پرده از چهره خشن جامعه یهودی بر می گیرد، چنان كه عهد عتیق نیز دراین باره می گوید:
«شهری را كه از دشمن می گرفتند، زنان، مردان و كودكان و پیران كهنسال با حیوانات آنجا را در یك نقطه جمع می كردند و آنها را از دم شمشیر می گذراندند و می كشتند».6
خشونت اجتماعی در جامعه یهود چنان ریشه دار و ماندگار بوده است كه به قول اندیشمند فرانسوی گوستاو لوبون «ملت یهود هیچ گاه از جنایات جدا نبوده است، آنها وقتی اسیران فراوانی را می گرفتند بدن آنها را پاره پاره می كردند و جلوی سگ ها می ریختند و مردم شهر از كوچك و بزرگ و پیر و جوان را سر می بریدند».7
جامعه یهودی هنوز كه هنوز است می تواند سمبل جامعه خشن به شمار آید؛ چه هم اكنون در دنیای معاصر، صهیونیسم یهودی خشونت بارترین رفتار را نسبت به جوامع مذهبی و قومی مسلمان و عرب انجام می دهد.
فشار و شكنجه نوكیشان و كسانی كه به آیین جدید پیامبران و رسولان الهی ایمان می آوردند، از سوی گروه های واپس گرا و بیشتر مرفّه جوامع پیشین و نیز اخراج مسلمانان نوكیش از سرزمین آبایی و اجدادی ایشان از سوی مشركان قریش و آزار و اذیت ایشان به جرم مسلمانی از دیگر نمونه های خشونت گروهی و اجتماعی است كه در قرآن كریم از آنها یاد شده است:
«و إلی مدین أخاهم شعیباً قال یا قوم اعبدوالله مالكم من الله من إله غیره قد جائتكم بینة من ربّكم فأوفوا الكیل و المیزان و لاتبخسوا الناس أشیاءهم و لاتفسدوا فی الأرض بعد إصلاحها ذلكم خیر لكم إن كنتم مؤمنین. و لاتقعدوا بكلّ صراط توعدون و تصدّون عن سبیل الله من آمن به و تبغونها عوجاً و اذكروا إذ كنتم قلیلاً فكثّركم و انظروا كیف كان عاقبة المفسدین. و إن كانت طائفة منكم آمنوا بالذی أرسلت به و طائفة لم یؤمنوا فاصبروا حتی یحكم الله بیننا و هو خیر الحاكمین. قال الملأ الذین استكبروا من قومه لنخرجنّك یا شعیب و الذین آمنوا معك من قریتنا أو لتعودنّ فی ملّتنا قال أو لوكنّا كارهین» اعراف/88ـ85
و به سوی مدین برادرشان شعیب را فرستادیم، گفت: «ای قوم من! خدا را بپرستید، كه جز او معبودی ندارید، دلیل روشنی از طرف پروردگارتان برای شما آمده است؛ بنابراین، حق وزن و پیمانه را ادا كنید و از اموال مردم چیزی نكاهید، و در روی زمین، پس از آنكه (در پرتو ایمان و دعوت انبیا) اصلاح نشده است، فساد نكنید، این برای شما بهتر است، اگر با ایمان هستید.
و بر سر هر راه ننشینید كه(مردم با ایمان را) تهدید كنید و مؤمنان را از راه خدا باز دارید و (با القای شبهات) آن را كج و معوج نشان دهید. و به خاطر بیاورید زمانی را كه اندك بودید و او شما را فزونی داد و بنگرید سرانجام مفسدان چگونه بود.
و اگر گروهی به آنچه من به آن فرستاده شده ام، ایمان آورده اند و گروهی ا یمان نیاورده اند، صبر كنید تا خداوند میان ما داوری كند كه او بهترین داوران است.
اشراف زورمند و متكبر از قوم او گفتند: ای شعیب! به یقین، تو و كسانی را كه به تو ایمان آورده اند از شهر و دیار خود بیرون خواهیم كرد؛ مگر اینكه به آیین ما بازگردید. گفت: آیا می خواهید ما را باز گردانید هرچند مایل نباشیم؟!
«یا أیها الذین آمنوا لاتتّخذوا عدوّی و عدوّكم أولیاء تلقون إلیهم بالمودّة و قد كفروا بما جائكم من الحق یخرجون الرسول و إیاكم أن تؤمنوا بالله ربّكم…إن یثقفوكم یكونوا لكم أعداءاً و یبسطوا إلیكم أیدیهم و ألسنتهم بالسوء و ودّوا لو تكفرون» ممتحنه/2ـ1
ای كسانی كه ایمان آورده اید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید! شما نسبت به آنها اظهار محبت می كنید؛ در حالی كه آنها به آنچه از حق برای شما آمده كافر شده اند و رسول الله و شما را به خاطر ایمان به خداوندی كه پروردگار همه شما است از شهر و دیارتان بیرون می رانند… اگر آنها بر شما مسلط شوند، دشمنان تان خواهد بود و دست و زبان خود را به بدی نسبت به شما می گشایند و دوست دارند شما به كفر بازگردید.
این دو آیه نمونه ای از آیات قرآنی است كه در آنها از برخورد خشونت آمیز جوامع پیشین و جامعه عرب جاهلی با گروه های مذهبی نوآیین و مسلمانان سخن رفته است.
علامه طباطبایی در تفسیر فراز پایانی آیه دوم می گوید:
«بسط ید(= دست گشایی) بیان كنایی از كشتن، اسیر گرفتن و انواع شكنجه و عذاب است. و بسط ألسن (=زبان گشایی) كنایه از دشنام و ناسزاگویی است».
سه. قلمرو حكومت، در این فرض اگر خاستگاه خشونت، رفتار وعلمكرد حكومت و نهادهای حكومتی و معطوف به درون جامعه سیاسی باشد، استبداد و خودفرمانی، نامیده می شود. اگر حكومت به رفتار خودسرانه و غیرقانونی دست بزند و یا حكومت خودفرمان و فاقد قانون مدوّن وضعی و یا عرفی باشد و خشونت های قانونی خواهد بود؛ آن گاه كه نهاد قانون گذار غیرمستقل و در اختیار قوه مجریه به مثابه ابزاری در جهت فراگیرشدن سلطه حاكمیت و قدرت و در سمت مخالف با آزادی و تأمین حقوق مردم قرار داشته باشد و در نتیجه قوانین خشن جعل گردد و یا اینكه نهادهای اجرا كننده قانون، در نحوه اجرای قانون خشونت به خرج دهند.
خشونت دولتی و روش استبدادی ـ فاشیستی حكومت فرعون كه در سوره های مختلف قرآن از آن سخن رفته است نمایی از گونه خشونت حكومتی و دولتی را بازمی تاباند:
«واذ نجّیناكم من آل فرعون یسومونكم سوء العذاب یذبّحون أبناءكم و یستحیون نسائكم و فی ذلكم بلاء من ربّكم عظیم» بقره/49
و (نیز به یاد آورید) آن زمان كه شما را از چنگال فرعونیان رهایی بخشیدیم؛ هم ایشان كه همواره شما را به بدترین صورت آزار می دادند: پسران شما را سر می بریدند و زنان شما را (برای كنیزی) زنده نگه می داشتند. و در اینها آزمایش بزرگی از سوی پروردگارتان برای شما بود.
از منظر دیگر، خشونت به «خشونت های متمدنانه، خشونت هایی كه هدف آن خود دفاعی است، خشونت های ناشی از میل تهاجم، خشونت های ناشی از رقابت، خشونت ناشی از تلاش برای كسی بودن و جای پایی داشتن، خشونت ناشی از تلاش برای هماهنگی خود با یك الگو، خشونت ناشی از سركوب كردن چیزهایی در خود و آزاری كه انسان ازاین طریق برخود وارد می كند، خشونت ناشی از بی رحمی و ستم برخورد، خشونت ناشی از تلاش برای عدم خشونت» تقسیم می شود.8
چنان كه از منظر روایی و ناروایی، خشونت، به مشروع و غیرمشروع، بخش پذیر است.

تعریف خشونت

در تبیین چیستی خشونت، تعریف مورد وفاق وجود ندارد. این بدان سبب است كه هر كسی از پایگاه فكری، فرهنگی و اجتماعی خاص به خشونت نگریسته است و یا در مقام تعریف، گونه و یا عرصه ویژه ای از خشونت را در نظر داشته است و یا حتی آنان كه خشونت در ساحت معین ـ خشونت اجتماعی ـ را به تعریف نشسته اند به دلیل هم زیستی خشونت با زور، قدرت و نیرو، چه بسا داد و ستدهای مفهومی میان آنها صورت پذیرفته و از همین رو در تعریف خشونت گفته شده است، خشونت یعنی: «استفاده از زور»9 و یا «سوء استفاده از قدرت»10
با اینكه مفاهیم زور، قدرت و خشونت نسبت این همانی ندارند؛ هر چند كه در بیشتر موارد خشونت با توسل به زور و قدرت همراه است، اما استفاده از هر زور و قدرتی را نمی توان خشونت نامید، حتی در شكل نامشروع كاربرد قدرت؛ چه اینكه زور و قدرت ابزاری است كه می توان به وسیله آن به اهداف مشروع و نامشروع، خشن و غیرخشن دست یازید. چنان كه هر خشونتی به كارگیری زور یا قدرت را به همراه ندارد، مانند اعمال خشونت از طریق ایجاد ترس، اضطراب، وحشت و یا جیغ كشیدن و فریاد برآوردن و یا خشونت هایی كه می توان آنها را خشونت های نرم افزاری نامید؛ همچون بهتان، شایعه افكنی و…
تفكیك مفاهیم قدرت، زور و خشونت را می شود چنین تبیین كرد: «قدرت هرگز خاصیت فرد نیست، بلكه به گروه تعلق می گیرد و فقط تا زمانی كه افراد گروه با هم باشند وجود خواهد داشت. وقتی می گوییم كسی صاحب قدرت است، مراد عملاً این است كه از طرف عده ای معین از مردم این قدرت به او تفویض شده است كه به نمایندگی آنها عمل كند. پس در حقیقت «قدرت از آن مردم است» و «بدون مردم یا گروه قدرت وجود نخواهد داشت».11
اگر دربارهٌ شخص یا فرد، قدرتمند به كار برده می شود كاربرد مجازی و استعاری است؛ زیرا آنچه در واقع در این فرق متصور است آن است كه این شخص نیرومند است؛ چه این نیرو است كه بر چیز منفرد و موجود یگانه دلالت می كند و خاصیت یك شیء و یا شخص است، نه قدرت كه فرآیند جمع است.12
چنان كه زور در اصطلاح فلسفه سیاسی بر انرژی كه از جنبش های جسمانی یا اجتماعی حاصل می گردد دلالت دارد.
حال آنكه خشونت، دست كم در پاره ای از گونه های خود از یك سو تا حدی می تواند بدون تعداد پشتوانه جمعی بروز یابد، چون خشونت متكی به اسباب و ابزار است، بدون ابزار و ادوات، خشونت امكان پذیر نیست. از دیگر سوی خشونت، عمل، كنش و رفتار است با اینكه زور، چنان كه پیشتر گفته شد، فرآیند است.
بدین ترتیب اگر بتوان مفهومی نزدیك با خشونت سراغ گرفت، مفهوم نیرو بیش از سایر مفاهیم با خشونت نزدیك تر است. زیرا ادوات و ابزاری كه برای خشونت لازم است و بدون آنها خشونت امكان ندارد، برای آن ساخته می شوند كه نیروی طبیعی خشونت گرا را فزونی ببخشد. این كاركرد تا بدانجا پیش می رود كه در فرجام ممكن است جایگزین نیروی طبیعی شود.13
در تعریف دیگر، «هر حمله غیرقانونی به آزادی هایی كه جامعه رسماً یا ضمناً برای افراد خود قائل گردیده خشونت است».14
مقصود از آزادی در این تعریف اگر تنها حق آزادی در جنبه های مختلف آن باشد، تعرض به سایر حقوق ـ حقوق فطری، طبیعی و… ـ خشونت شمرده نمی شود.
افزون بر این، ستم ها، تبعیض ها و محدودیت هایی كه بر شهروندان از سوی دولت های مستبد و خودفرمان كه برنامه و نظام قانونی ندارند، روا داشته می شود، در این تعریف نمی گنجد و خشونت نیست.
همچنین عملكرد حكومت اكثریت و دموكراسی بدون قانون اساسی كه در بیشتر موارد به لگدمال شدن حقوق اقلیت ها به گونه هراس انگیز می شود نباید خشونت به حساب آید.
از سوم سو، این تعریف تنها مخالفت با هنجارها و قوانین مجعول را خشونت می شناسد؛ كه برآیند آن اولاً این است كه خشونت های قانونی، خشونت نباشد. دوم اینكه خشونت می بایست امر اعتباری باشد و فاقد حقیقت جداگانه، عینی و دارای موجودیت فراتر از اعتبار باشد، یا اینكه خشونت های كیفری و حقوق جزا و اقدامات سركوبگرانه برای افراد و اعمال مخلّ امنیت افراد و یا جامعه از جانب حكومت را نمی توان خشونت نامید. روا و مشروع بودن این اقدامات را نمی شود سبب آن دانست كه هویت خشن و سركوبگرانه آن را نادیده بینگاریم.
نكته دیگر اینكه اگر خشونت اقدام غیرقانونی بر خلاف آزادی باشد و آزادی نیز چنان كه گفته شده عبارت باشد از: وابسته نبودن به هیچ چیز دیگری مگر قوانین، این تعریف همراه با دور، و تهی از هرگونه معرفت و آگاهی بخشی نسبت به شناخت خشونت خواهد بود؛زیرا كه برآیند تعریف چنین می شود: هرآنچه خلاف قانون است، خلاف قانون است.
در تعریف های دیگری، خشونت یعنی: «هرگونه تهاجم فیزیكی بر هستی انسان كه با انگیزه وارد آوردن آسیب، رنج و یا لطمه زدن همراه باشد».15 و یا «كاربرد نیروی فیزیكی و یا تهدید ناشی از كاربرد نیروی فیزیكی كه می تواند لطمات جسمی، معنوی، بر شخص یا اشخاص بگذارد».16
این گروه از تعریف ها هر چند از این نظر كه بخشی از گونه های مختلف خشونت، چون خشونت فردی، گروهی، سیاسی، دولتی را پوشش می دهد در خور توجه است. اما محدود ساختن خشونت به تهاجم و یا كاربست نیروی فیزیكی چون خشونت های روانی و معنوی را در بر نمی گیرد. از این رو نمی توان این گروه از تعریف ها را نیز تعریف جامع و نهایی خشونت به شمار آورد.
پاره ای نیز با جداسازی جنبه های مختلف خشونت گفته اند:
«از نظر شخصی و روانی، خشونت ، تندخویی و منش سخت گیرانه و یا بروز ناگهانی و انفجارگونه نیرویی است كه صورت تهدید كننده، مخرّب و گاه قتّال به خود می گیرد.»17
از جنبه اجتماعی، خشونت، به نابردباری مذهبی، «دگرناپذیری فكری» و یا «استفاده از زور و قدرت به شیوه ای مخرّب به وسیله نهادها یا هویات اجتماعی در راستای تحصیل غایات مورد نظر این نهادها» تعریف می شود.18
چنان كه در بعد سیاسی، خشونت، یعنی «عدم مماشات با رقبای سیاسی، قاطعیت و عدم چشم پوشی از خلاف و خطای متهمان و مجریان»، «نوعی رفتار سیاسی كه حاوی عنصر اعمال ناشایست قدرت است».19
«تعریف خشونت به: شیوه های خلاف نرم (norm) و خلاف طبع، دست بردن…»20 نیز چنان كه باید از عهده برنیامده است؛ چه اینكه گذشته از سرچشمه های اومانیستی این تعریف و تأثیرپذیری افزون آن از آرا و نظریات تربیتی فیلسوفان اجتماعی چون ژان ژاك روسو كه می گویند بروز رفتار پرخاش جویانه در كودكان از هنگامی بروز می كند كه حركات جسمی آنان مقید شود، چه این محدودیت، باعث احساس محرومیت و حالت ناكافی در كودك می گردد كه یكی از نمودهای آن رویكرد به خشونت است، پرسش ها و كاستی های فراروی این تعریف قرار دارد؛ از جمله اینكه:
1. این تعریف بر پیش فرض سرشت و طبیعت پیشینی داشتن انسان استوار است. در همین فرض اگر طبع و میل انسانی، چنان كه برخی می گویند، اساساً به سوی زشتی ها و پلیدی ها و خشونت ورزی باشد و یا وجه غالب طبیعت و سرشت انسانی چنین باشد، جلوگیری از شكوفایی چنین طبع را می توان خشونت نامید؟
2. به فرض آنكه انسان ها در سرشت نخستین خویش دارای طبع خیرخواهانه باشند، اما بر اثر عوامل تربیتی، خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، كج روی و انحراف، طبع دوم و ثانوی آنها گردیده باشد حركت و مشی بر وفق چنین طبع و هم آوایی با آن را می شود مداراجویی و مخالفت با آن را خشونت نامید؛چون خلاف نُرم و طبع و پسند چنان فرد یا جامعه است؟ گمان نمی رود كسانی كه از تعریف پیش گفته دفاع كرده اند، جسارت پذیرش این فرآیند را داشته باشند.
اگر خواسته باشیم از انواع مختلف خشونت، تعریف یگانه ارائه دهیم، می شود با رعایت و در نظر داشت چند نكته به این منظور دست یافت:
یك. خشونت، خودگونه ای از آسیب های اجتماعی به شمار می رود، چنان كه نوعی اختلال رفتاری در فرد به حساب می آید كه گاه یك جامعه در تعامل و روابط شهروندان با یكدیگر و یا روابط دولت و ملت و یا روابط بین ملت ها و دولت ها، دچار آن می گردند، بدین ترتیب می باید در تعریف خشونت مفهوم و نمایی كلی از آسیب اجتماعی را لحاظ كرد، تا به رهیافت درست و روشن تری نسبت به یكی از مصادیق آن نایل آییم.
دو. در تعریف و ارائه تصویر كلی از آسیب اجتماعی می شود گفت: هر چیزی كه با عرف و قراردادهای اجتماعی، مذهبی و هنجارهای یك جامعه هماهنگی نداشته باشد، آسیب اجتماعی شناخته می شود.
سه. با الهام از ماهیت و تعریف آسیب اجتماعی می توان آنچه را در پی می آید، تعریف بهتر نسبت به سایر تعریف ها برای خشونت دانست:
«اقدام علیه جسم، جان، شرف، مال، حقوق فطری، طبیعی، اجتماعی و معنوی فرد، افراد، هویت ها و هنجارهای اجتماعی».21
واژه اقدام در این تعریف شامل اقدام فیزیكی چون قتل، ضرب، جرح، غارت، دزدی و نیز اقدام های معنوی مانند تهدید، توهین، بهتان، سخریه و… می گردد؛ چه این هر دو طیف، ازمصادیق اقدام علیه می باشد، چنان كه این تعریف، گونه های متنوع خشونت فردی، گروهی، سیاسی، روانی، اقتصادی و فرهنگی را در قلمرو خویش جای می دهد.
این تعریف از خشونت را می توان نزدیك ترین تعریف خشونت با آموزه های قرآنی و نگرش دینی نسبت به خشونت دانست؛ چه قرآن، شمار وسیعی از رفتارها را در قلمرو خشونت قرار می دهد؛ رفتارهایی چون، قتل، ضرب و جرح، سرقت، زنا، رباخواری، تمسخر، استهزا، افترا و غیبت، بخشی از رفتارهای خشونت آمیزی هستند كه قرآن از آنها یاد كرده است. رهیافت به این نگره قرآنی از راه درنگ و تأمّل در فراخنای مفهومی واژه ظلم كه واژه كلیدی در ترسیم و تبیین خشونت در نگره قرآنی می باشد، میسر می گردد.

مفهوم ظلم

ظلم در كاربرد لغوی به معنای ناقص كردن حق و گذاشتن شیء در غیر موضع آن (=خلاف عدل) می باشد. این منظور در لسان العرب می آید:
«الظلم: وضع الشیء فی غیر موضعه».22
ظلم گذاشتن چیزی در غیر محل آن است.
او سپس می افزاید: اصل ظلم، جور و تجاوز از حدّ است.23
در قرآن نیز ظلم به همین معنی به كار رفته است؛ راغب در مفردات می نویسد:
«ظلم، نزد اهل لغت و شمار زیادی از علما گذاشتن چیزی در غیر محل آن است و به تجاوز از حق نیز ظلم گفته می شود.»24
در نهایه آمده است:
«اصل ظلم، ستم و تجاوز از حدّ است».25
طبرسی در تفسیر آیه 35 سوره بقره می نویسد:
«اصل ظلم، كم كردن حق است و یك قول آن است كه اصل ظلم، گذاشتن چیزی در غیر آن است.»26
پیداست كه برگشت هر دو معنی ـ بدان سان كه صاحب قاموس قرآن می گوید ـ به یك چیز است، چه گذاشتن شیء در غیر محل و موضع آن نیز، ضایع كردن حق و دادن آن به غیر صاحب حق است.27
از سوی دیگر، ستاندن و یا كاستن حق بر پایهٌ تمامی تعریف های پیش گفته، خشونت به شمار می رود. بدین ترتیب هرجا كه در قرآن، رفتار و گفتاری ظلم به حساب آمده باشد، بدین معنی است كه چنان گفتار و رفتاری خشونت است. این قانون، واژگان هم خانواده و هم مفهوم با ظلم، مانند تحدّی و تجاوز را نیز در بر می گیرد.
اینك نمونه ای از رفتارهایی كه قرآن آنها را رفتار و یا گفتار ظالمانه و ستمگرانه و در نتیجه خشونت می شناسد، می آوریم:

الف. خشونت های فردی

1. انسانی كه به ناحق و بدون رواداشت مقررات و هنجارهای اجتماعی و دینی به قتل می رسد مظلوم است و مورد خشونت، پس آنكه جان وی را ستانده است ظالم است و خشونت گر:
«ولاتقتلوا النفس التی حرّم الله إلاّ بالحقّ و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیه سلطاناً فلایسرف فی القتل إنّه كان منصوراً» اسراء/33
كسی كه خدا كشتنش را حرام كرده است مكشید؛ مگر به حق، و هر كسی كه به ستم كشته می شود به خون خواه او قدرتی داده ایم، ولی در انتقام از حدّ نگذرد كه او پیروزمند است.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان، از توصیف قتل نفس به تحریم خداوند (حرّم الله) استفاده كرده است كه چنین توصیفی اشاره دارد به حرمت قتل نفس در تمامی شرایع پیشین و وحیانی.
2. همین مطلب و نیز تساوی خشونت و ظلم با آنچه درباره داستان فرزندان آدم در قرآن آمده نیز تأیید می شود. قرآن در داستان فرزندان آدم از زبان فرزندی كه بعداً به قتل رسید ـ هابیل ـ حكایت می كند كه او پیش از آنكه به قتل برسد به برادرش ـ قابیل ـ گفت:
«… ما أنا بباسط یدی إلیك لأقتلك إنّی أخاف الله ربّ العالمین. إنّی أرید أن تبوء بإثمی و إثمك فتكون من أصحاب النار و ذلك جزاء الظالمین» مائده/28و29
من بر تو دست نگشایم كه تو را بكشم، من ازخداوند كه پروردگار جهانیان است می ترسم. می خواهم كه هم گناه مرا به گردن بگیری و هم گناه خود را تا از دوزخیان گردی كه این است پاداش ستمكاران.
در این آیه مباركه نیز خشونت گری منتهی به قتل، ستمگری و قاتل خشونت گر، ستمكار توصیف شده و كیفریكسان اخروی برای آن دو (قاتل ـ ظالم) پیش بینی شده است.
3. در داستان حضرت موسی(ع) بدان گونه كه در سورهٌ مباركهٌ قصص آمده است؛ به هنگام منازعه و درگیری یكی از پیروان موسی با فردی از مخالفان وی، موسی به طرفداری از پیرو خویش دخالت كرده و با ضربت مشتی مرد فرعونی را از پا در آورد. اما بی درنگ از این عمل خویش ابزار پشیمانی كرد و ارتكاب قتل را ظلم و ستم بر خویشتن نامید:
«قال ربّ إنّی ظلمت نفسی فاغفر لی…» قصص/16
گفت: ای پروردگار من، من به خود ستم كردم. مرا بیامرز!
در این مورد نیز خشونتی كه به قتل می انجامد با عنوان ظلم توصیف شده و به جای كاربرد صفت قاتل، ظالم گفته شده است و این یعنی تساوی خشونت و ظلم.
گروهی از مسلمانان صدر اسلام به انگیزه خداخواهی، معنویت گرایی و پرهیز از دنیا برخی از خوردنی ها و پوشیدنی های لذیذ و زینتی را بر خود ناروا می شمردند و از تمتع جنسی از همسران شان دوری می كردند، در پی آن، آیه زیر نازل گردید:28
«یا أیها الّذین آمنو لاتحرّموا طیبات ما أحلّ الله لكم و لاتعتدوا إنّ الله لایحبّ المعتدین» مائده/87
ای كسانی كه ایمان آورده اید، چیزهای پاكیزه را كه خداوند برای شما حلال كرده است حرام نكنید و از حدّ تجاوز ننمایید، زیرا خداوند متجاوزان را دوست ندارد.
خود محدود سازی در این آیه مباركه، خشونت بر خویشتن نامیده شده است، زیرا كه «تعدّی» از مفاهیم هم خانواده با ظلم و ستمگری است وعمل ستمگرانه رفتار خشونت گرانه نیز می باشد.

ب. خشونت های خانوادگی

خشونت های خانوادگی از رایج ترین انواع خشونت در جوامع قبیله ای و سنتی پیش از اسلام در شبه جزیره عربستان بوده است؛ با آمدن دین اسلام، مقررات و قوانین ویژه ای در این باره تشریع و پس از تشكیل حكومت نبوی در مدینه و سایر نقاط كه در قلمرو حكومت اسلامی قرار گرفت به اجرا درآمد.
درآیات 226 تا 241 سوره بقره بخشی از مقررات و آیین زندگی خانوادگی اسلامی تبیین شده و شماری از سنت های خشن و جاهلی پیش از اسلام درباره زنان (همچون به ارث بردن زنان شوهر مرده، خودداری شوهران از پرداخت مهر و معاش زنان مطلقه در مدت زمان عده، غصب اموال و دارایی آنها، خودداری از طلاق و نگهداشت زنان در قید نكاح و همسری به رغم تنفر و انزجار قلبی از ادامه زناشویی از سوی شوهر و…) مورد نكوهش قرار گرفته و مقررات جدید عاری از این خشونت ها به مثابه جای گزین آن سنت های خشن تشریع گردیده است.
در آیه 230 از تضییع حقوق زن مطلقه ای سخن می گوید كه شوهرش در آخرین فرصت های سرآمدن عده به زن خود رجوع می كند و طلاق را بر هم می زند؛ نه به این منظور كه زندگی با او را از سر گیرد، بلكه به انگیزه رنج و آزار زن و جلوگیری از ازدواج دوباره او با دیگری بارها دست به این اقدام می زند، قرآن چنین كاری را ظلم و ستم می نامد:
«ولاتمسكوهنّ ضراراً لتعتدوا و من یفعل ذلك فقد ظلم نفسه…»
برای آنكه به آنها (زنان مطلقه خود) زیان برسانید یا ستم بكنید، نگاهشان مدارید و هركس چنین كند بر خویشتن ستم كرده است.
زیاده بر یادكرد جداگانه و یكایك مواردی از خشونت های خانوادگی، قرآن قانون و دستور كلی در این باره بیان می كند، مبنی براینكه قانون شكنی خود خشونت و ظلم است كه باید از آن پرهیز كرد:
«تلك حدود الله و من یتعدّ حدود الله فأولئك هم الظالمون» بقره/229
اینها حدود (=قوانین) الهی است، از آن تجاوز مكنید. آنان كه از حدود الهی بگذرند از ستمكاران اند.
با توجه به اینكه در این مجموعه از آیات از یك سو دسته ای از رفتارهای نابهنجار كه در تمامی تعریف ها از خشونت، كردار خشن به حساب می آیند یاد شده و از دیگر سو ارتكاب این رفتارها و نادیده انگاشتن قوانین جدید و الهی ستم معرفی كرده شده، می شود بدین نتیجه رسید كه میان قانون شكنی (=تعدی از حدود خداوند) كه از مصادیق بارز خشونت می باشد با ظلم و ستم، نسبت این همانی برقرار است ـ «و من یتعدّ حدود الله فأولئك هم الظالمون» ـ و این بدان معنی است كه در نگاه قرآن، میان دو موضوع و مفهوم خشونت و ستمگری یگانگی ماهوی وجود دارد و شناخت یكی شناخت دیگری و تعریف یكی تعریف دیگری است.

ج. خشونت های اجتماعی

1. رباخواری و بهره افزون گرفتن از بدهكاران كه نوعی اجحاف، تضییع حق مالی بدهكار و تباه ساختن تدریجی زندگی اوست در نگرش قرآنی از زشت ترین انواع خشونت به شمار آمده و جنگ با خدا توصیف شده است:
«یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله و ذروا ما بقی من الربوا إن كنتم مؤمنین. فإن لم تفعلوا فأذنوا بحرب من الله و رسوله و إن تبتم فلكم رءوس أموالكم لاتَظلمون و لاتُظلمون» بقره/279ـ278
ای كسانی كه ایمان آورده اید، تقوای الهی پیشه كنید و آنچه از (مطالبات) ربا باقی مانده است رها كنید اگر ایمان دارید. و اگر توبه كنید سرمایه های شما از آن شما است (=اصل سرمایه بدون سود) نه ستم می كنید و نه ستم بر شما وارد می شود.
عمل رباخواری كه گویی برای شفاف نمایاندن و ترسیم هر چه گویاتر زشتی و خشونت باری آن به مثابه جنگ با خدا توصیف شده است، عملكرد ظالمانه و ستمگرانه نیز به شمار می آید، چه خداوند فرموده است اگر رباخوار از كرده خود پشیمان گردد و از رباخواری دست بردارد، نه بر او و نه بر ربا دهنده ستم نخواهد شد، مفهوم این بیان این است كه در صورت استمرار این برنامه، رباخوار، هم زمان عمل خشونت بار جنگ با خدا را كه ستمكاری نیز می باشد مرتكب می گردد. در چنین فرآیندی است كه این همانی خشونت و ستمكاری در تعامل اجتماعی اقتصادی افراد وجامعه با یكدیگر صورت می بندد.
2. سرقت و دزدیدن مال دیگری هرگاه با ایجاد رعب، وحشت و ترس و به صورت مسلحانه صورت پذیرد در تعریف های رایج از خشونت می گنجد، اما از زاویه نگره قرآنی و دیانت اسلامی به هر شكلی كه انجام شود عنوان خشونت و ستمگری را بر می تابد، در سوره مباركه مائده پس از یاد كرد كیفر دنیوی راهكار توبه و بازگشت نموده شده است:
«فمن تاب من بعد ظلمه و أصلح فإنّ الله یتوب علیه إنّ الله غفور رحیم»
مائده/39
اما آن كس كه پس از ستم كردن، توبه و جبران نماید، خداوند توبه او را می پذیرد، زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است.
یادكرد صفت ظلم به جای دزدی و نیز ظلم نامیدن سرقت، نشانگر آن است كه عمل دزدی در حوزه مفهومی ظلم جای می گیرد و خشونت دزدی، ستمكاری نیز هست.
3. استهزا و به ریشختند گرفتن، طعن و عیب جویی، القاب و صفات و پساوندهای زشت افزودن به اسامی دیگران، كه چه بسا از تكبر و خود برتر بینی برمی خیزد و در بیشتر موارد بدون حضور و آگاهی طرف مقابل صورت می گیرد، از آن سبب كه اقدام علیه كرامت، حیثیت و عرض انسان ها بوده و موجب لطمات روحی و ویرانگری های روانی فرد می گردد، خشونت است و انجام دهندگان این دست گفتارها ظالمان خشونت گرایند:
«یا أیها الذین آمنوا لایسخر قوم من قوم عسی أن یكونوا خیراً منهم و لانساء من نساء عسی أن یكنّ خیراً منهنّ و لاتلمزوا أنفسكم و لاتنابزوا بالألقاب بئس الإسم الفسوق بعد الإیمان و من لم یتب فأولئك هم الظالمون» حجرات/11
ای كسانی كه ایمان آورده اید! نباید گروهی از مردان شما گروه دیگر را مسخره كنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند؛ و یكدیگر را مورد طعن و عیب جویی قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یكدیگر را یاد نكنید، بسیار بد است كه بر كسی پس از ایمان نام كفرآمیز نهاده شود و آنها كه توبه نكنند، ظالم و ستمگرند.
در آیه بعدی گونه دیگری از خشونت گفتاری، غیبت كردن، یاد شده و برای تردیدزدایی و آشكارساختن هویت واقعی و خشن غیبت آن را به سَبُعیت، درندگی و خوردن گوشت انسان مرده همانند كرده است. همانند ساختن غیبت و خشونت گفتاری به دریدن تن و جسم انسان مرده، جز برای این نیست كه زشتی، چندش آور بودن و خشونت هرچه بیشتر چنان عملی را به تصویر بكشد؛ چه طبع هر انسانی از دریدن و خوردن گوشت انسان مرده انزجار و نفرت دارد:
«…ولایغتب بعضكم بعضاً أیحبّ أحدكم أن یأكل لحم أخیه میتاً فكرهتموه…»
حجرات/12
و هیچ یك از شما دیگری را غیبت نكند، آیا كسی از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! به یقین همهٌ شما از این امر كراهت دارید.
در روایتی از پیامبر اكرم(ص) سیمای ملكوتی و معنوی (=واقعی) خشونت های گفتاری پیش گفته، بدین گونه ترسیم شده است:
«آن گاه كه مرا به معراج بردند به مردمانی گذشتم كه چنگال هایی مسین داشتند و با آن چهره ها و سینه هاشان را چاك می زدند، از جبرئیل پرسیدم: اینها كیانند؟ گفت: اینها كسانی هستند كه گوشت مردم را می خوردند و آبرو و حیثیت مردم را خدشه دار می ساختند».29
قرطبی در تفسیر خود با الهام از نصوص قرآنی و روایی مربوط به این موضوع می نویسد:
«هر كس مسلمانی را سرزنش و یا عیب جویی كند و یا عرض و كرامت او را خدشه دار سازد، چنان است كه گوشت او را زنده زنده بخورد و هر كس دیگری را غیبت كند، چنان است كه گوشت مردهٌ او را بخورد».30
فخررازی در تفسیر آیه مباركه می نویسد:
«این تشبیه اشاره دارد به اینكه آبروی انسان، همچون خوردن گوشت اوست و این از نوع قیاس به ظاهر است، بدین معنی كه منزلت عرض آدمی از گوشت او بالاتر است، پس اگر انسان خردمند خوردن گوشت كسی را نمی پسندد، فروریختن آبرو و حیثیت او را به طریق اولی نمی پسندد».31
دشنام دادن، به كاربردن واژگان ركیك و نیش دار، نمونه های دیگری از خشونت های گفتاری است كه جز در هنگامی كه شخص مورد خشونت قرار می گیرد، روا نیست:
«لایحبّ الله الجهر بالسوء من القول إلاّ من ظلم و كان الله سمیعاً علیماً. إن تبدوا خیراً أو تخفوه أو تعفوا عن سوء فإنّ الله كان عفواً قدیراً» نساء/149ـ148
خداوند دوست ندارد كسی با سخنان خود، بدی ها (ی دیگران) را اظهار كند؛ مگر آن كس كه مورد ستم واقع شده باشد، خداوند شنوا و دانا است. اگر نیكی ها را آشكار یا پنهان سازید و از بدی ها گذشت نمایید، خداوند آمرزنده و تواناست.
روابودن مقابله به مثل در برابر خشونت، تنها گزینه نیست، بلكه گزینه برتر، چنان كه فراز پایانی آیه دوم بدان اشاره دارد، عفو و گذشت است؛ آرایه ای كه خدای انسان نیز بدان آراسته است.

د. خشونت های حكومتی

حكومت فرعون از جمله حاكمیت های استبدادی و فاشیستی است كه در سوره ها و آیات بسیار قرآن و به مناسبت های مختلف از آن سخن به میان آمده است؛ از جمله در سوره مباركه قصص كه در آیات نخستین آن، شیوه حكومت فرعونی چنین توصیف شده است:
«إنّ فرعون علا فی الأرض و جعل أهلها شیعاً یستضعف طائفة منهم یذبّح أبنائهم و یستحیی نسائهم إنّه كان من المفسدین» قصص/4
فرعون در آن سرزمین برتری جست و مردمش را فرقه فرقه ساخت. فرقه ای را زبون می داشت و پسران شان را می كشت و زنان شان را زنده می گذاشت؛ كه او از تبهكاران بود.
در آیه 21 همین سوره به نقل از موسی(ع) چنین شیوه حكومتی و عملكرد خشن و مستبدانه را ظلم و ستم، و فرعون و دستگاه وی را ستمكاران (=خشونت گران) معرفی می كند:
«فخرج منها خائفاً یترقّب قال ربّ نجّنی من القوم الظالمین»
ترسان و نگران از شهر بیرون شد، گفت: ای پروردگار من، مرا از ستمكاران رهایی بخش!
چنان كه بار دیگر درهمین سوره به حكایت از شعیب(ع) حكومت فرعونی و شیوه جبّارانه و خشن او را ستمكاری و دستگاه او را ستمكاران می نامد:
«قال لاتخف نجوت من القوم الظالمین» قصص/25
گفت: مترس، كه از مردم ستمكار نجات یافته ای.
در آیات 38 تا 40 همین سوره، داعیه خداوندگاری فرعون بر رعیت و مردم، استبداد، استكبار و ستمكاری وی یاد شده و فرورفتن فرعون با خیل و حشم و لشكریانش در اعماق رود نیل، نمونه ای از پایان شوم و عبرت آموز تمامی حاكمیت های خشونت گر و خودكامه دانسته شده است:
«و قال فرعون یا أیها الملأ ما علمت لكم من إله غیری… و استكبر هو و جنوده فی الأرض بغیر الحقّ… فأخذناه و جنوده فنبذناهم فی الیمّ فانظر كیف كان عاقبة الظالمین»
فرعون گفت: ای جمعیت اشراف! من خدایی جز خودم برای شما سراغ ندارم … و سرانجام فرعون و لشكریانش به ناحق در زمین استكبار كردند… ما نیز او و لشكریانش را گرفتیم و به دریا افكندیم، اكنون بنگر پایان كار ظالمان چگونه بود.
چنان كه در سوره مباركه انفال، حكومت فرعون و حاكمیت های همانند آن را كه تبعیض، سلب آزادی های سیاسی اجتماعی، حقوق شهروندی و نادیده انگاشتن حقوق انسانی، حقوق و مقررات الهی، شیوه و سیاست اصلی حكومت آنان بوده است و با مردم چونان بندگان و بردگان رفتار كرده و از هیچ گونه برخورد خشن و غیرانسانی چون نسل كشی و برده گیری ابا نمی ورزیده اند، در یك قاعده و حكم كلی، حكومت های جور و ستمكار معرفی می كند:
«كدأب آل فرعون و الذین من قبلهم كذّبوا بآیات ربّهم فأهلكناهم بذنوبهم و أغرقنا آل فرعون و كلّ كانوا ظالمین» انفال/54
شبیه آل فرعون و كسانی كه پیش از آنها بودند، آیات پروردگارشان را تكذیب كردند، ما هم به علت گناهان شان آنها را هلاك كردیم و خاندان فرعون را غرق كردیم و همه آنها ظالم و ستمگر بودند.
آواره كردن گروهی مردمان یك سرزمین از زادبوم و سرزمین آبایی و اجدادی شان، چه به وسیله حكومت ها و چه گروه های قومی، زبانی، مذهبی دیگر، بی گمان رفتار خشونت آمیز به شمار می رود. قرآن كریم این شیوه رفتاری را كه از جمله نسبت به مسلمانان صدر اسلام (مهاجرین) روا رفته بود، عمل ستمكارانه می نامد، حال آنكه مقاومت و مبارزه تا سر حد كشته شدن و یا كشتن آواره كنندگان را نه تنها خشونت و ستمكاری كه رفتار روا می شناسد.
«اذن للّذین یقاتلون بأنّهم ظلموا و إنّ الله علی نصرهم لقدیر. الذین اُخرجوا من دیارهم بغیرحقّ إلا أن یقولوا ربّنا الله…» حج/39و40
به كسانی كه جنگ بر آنان تحمیل گردیده، اجازه جهاد داده شده است، چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند و خدا بر یاری آنها توانا است. همان ها كه از خانه و شهر خود، به ناحق رانده شدند، جز اینكه می گفتند: پروردگار ما خدای یكتا است.
بیشتر قرآن پژوهان و مفسران، این آیه را نخستین دستور و تشریع الهی و اسلامی درباره جهاد می دانند و این پس از مدت ها رفتار بس خشن مشركان مكه با تازه مسلمانانی بود كه به كیش نو پدید پیامبر(ص) می گرویدند و تقصیری جز این نداشتند.32
در روایتی از امام محمدباقر(ع) آمده است كه همه روزه افرادی از مسلمانان در حالی كه مجروح و مضروب بودند خدمت پیامبر(ص) می آمدند و عرض حال می كردند، اما پیامبر آنها را به صبر و تحمل دعوت می كرد، تا آن گاه كه پس از هجرت مسلمانان به مدینه این آیه نازل گردید و به مسلمانان جنگ با مشركان را روا اعلام كرد.33
دو نكته را به صورت شفاف و روشن می توان از این آیه استفاده كرد: نخست تساوی خشونت و ظلم؛ و دیگر اینكه كشتن درمقام دفاع از حق خود خشونت به شمار نمی رود، زیرا كه ظلم و ستم به حساب نمی آید.
از شواهد دیگری كه به صورت كلی برابری دو مفهوم خشونت و ظلم را در فرهنگ اسلامی و قرآنی گواهی می كند می توان بدین گونه یاد كرد:
1. سلب آزادی دیگران در هر عرصه از جمله در عرصه باور، اندیشه، سنت های دینی و مذهبی، خشونت است، قرآن كریم با یاد كرد نمونه ای از محدودیت و سلب آزادی های مذهبی و دینی، عاملان آن را ستمكارترین افراد معرفی می كند
«و من أظلم ممّن منع مساجد الله أن یذكر فیها اسمه و سعی فی خرابها…»
بقره/114
كیست ستمكارتر از آن كس كه از بردن نام خدا در مساجد او جلوگیری كرده و تلاش در جهت ویرانی آنها نمود؟!
فراخنای واژه مساجد در این آیه، چنان كه برخی از قرآن پژوهان گفته اند، تمامی عبادتگاه هایی را كه مردمان درحوزه سنت های فرهنگی مختلف در آنها به تكریم باورهای دینی و برپایی شعایر دینی می پردازند شامل می گردد. بازداشتن مردمان از اقامه سنت های دینی و مذهبی شان خشونت و ضد مداراست؛ چه آنكه مدارا یعنی: «عدم مداخله و ممانعت یا اجازه دادن از روی قصد و آگاهی به اعمال یا عقایدی كه مورد پذیرش و پسند شخص نباشد. تحمل عقاید رقیب در عین باورمندی و پای بندی به حقانیت اعتقادات خود، سعه صدر علمی و گشودن فضای باز تعامل افكار، دیدگاه ها، نظریه ها و…» این خشونت گری و سلب حق آزادی در نگره قرآنی ستمگری است.
2. از راه های شناخت مفاهیم واژگان، شناخت مفاهیم ضد و مقابل با آن مفاهیم است، مفاهیمی كه نقطه مقابل خشونت قرار دارد و مخالف آن است عبارتند از مفاهیم مدارا، نرمی و ملایمت (=لین). انسان هایی كه اهل مدارا، ملایمت، لطف و نرمی دركردار و رفتار نباشند خشن به شمار می آیند. این تقابل در كاربردهای قرآنی نیز دیده می شود. در آیه 159 سوره آل عمران آمده است:
«فبما رحمة من الله لنت لهم و لوكنت فظّاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولك…»
به (بركت) رحمت الهی در بر آنان (=مردم) نرم و مهربان شدی؛ اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراكنده می شدند…
بر پایه این قانونمندی، قرآن كریم از پاره ای رفتارهای مداراجویانه و مهربانانه یاد می كند، آن گاه كسانی را كه چنین عملكردی ندارند ـ اهل تسامح، مدارا و ملاطفت نیستند ـ، ستمكاران می نامد:
«والذین یجتنبون كبائر الإثم و الفواحش و إذا ما غضبوا هم یغفرون. و الذین استجابوا لربّهم و أقاموا الصلوة و أمرهم شوری بینهم و ممّا رزقناهم ینفقون. و الّذین إذا أصابهم البغی هم ینتصرون. و جزاؤ سیئة سیئة مثلها فمن عفا و أصلح فأجره علی الله إنّه لایحبّ الظالمین» شوری/40ـ37
كسانی كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب می ورزند و هنگامی كه خشمگین شوند عفو می كنند. و كسانی كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده و نماز را بر پا می دارند و كارهاشان به صورت مشورت در میان آنهاست و از آنچه به آنها روزی داده ایم انفاق می كنند.
و كسانی كه هرگاه ستمی به آنها رسد (تسلیم ظلم نمی شوند و) یاری می طلبند.
كیفر بدی، مجازاتی است همانند آن، و هركس عفو و اصلاح كند، پاداش او با خداست، خداوند ظالمان را دوست ندارد.
چنان كه پیداست در این آیات، دسته ای از روابط و تعامل شخص با خدا و سایر انسان ها بر شمرده شده است.
در آن بخش از رفتارها و روابط كه به تعامل اجتماعی بر می گردد، رفتارهایی مداراجویانه چونان تسامح، گذشت و صلح جویی ـ حتی در پاسخ به خشونت ـ مورد ستایش و تأیید قرار گرفته است و كسانی كه به عوض تساهل، مدارا، بخشش و گذشت، خشونت می ورزند ستمكار نامیده شده اند.
بیان دیگری از همین واقعیت با الهام از دیگر متون و نصوص دینی و قرآنی می توان ارائه داد و آن اینكه برای فرونشاندن نزاع و خشونت هایی كه هر از چندگاهی در جوامع انسانی رخ می دهد و برای استقرار صلح و آشتی به جای خشونت گری و جنگ، سازوكاری جز تن دادن به قسط و عدالت (به مفهوم ستاندن حقوق ضایع شده و جبران زیان و خسارت های وارد آمده از سوی متجاوز و آغاز كننده خشونت و در یك سخن، اعطای هر حقی به صاحب آن) نمی توان جست كه هم عقلانیت و هم عرف جوامع گوناگون انسانی بر روی آن توافق داشته باشند.
در قرآن كریم افزون بر یادكرد این واقعیت عرفی ـ عقلانی یادآور می شود كه هر گاه یكی از دو طرف نزاع و خشونت به صلح و آشتی عادلانه تن در ندهد بر سایر افراد، گروه ها و جوامع است كه با طغیان گر به مبارزه و ستیز برخیزند و با اعمال فشار او را به پذیرش صلح و تن دادن به عدالت وادار كنند:
«و إن طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فأصلحوا بینهما فإن بغت إحدیهما علی الأخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء إلی أمرالله فإن فائت فأصلحوا بینهما بالعدل و أقسطوا إنّ الله یحبّ المقسطین» حجرات/9
و هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ بپردازند، آنها را آشتی دهید و اگر یكی از آن دو بر دیگری تجاوز كند، با گروه متجاوز پیكار كنید تا به فرمان خدا بازگرد، پس هرگاه بازگشت (و زمینهٌ صلح فراهم شد) در میان آن دو، به عدالت صلح برقرار سازید و عدالت پیشه كنید كه خداوند عدالت پیشه گان را دوست می دارد.
از این راهكار قرآنی می شود چنین نتیجه گرفت كه اقدام های سخت و شدید، هرگاه به منظور و ایجاد فرآیند ثبات، آرامش و اجرای عدالت در جامعه باشد خشونت به شمار نمی رود، و این، یعنی رفتار و عملكرد عادلانه به هر صورت كه تحقق یابد، خشونت نیست. سویه دیگر این فرآیند به طور طبیعی این خواهد بود كه رفتار ظالمانه به هر شكل و شمایل و ابزاری كه صورت گیرد، خشونت است.

فراخنای مفهومی ظلم

نكته در خور تأمل و شایان یاد این است كه ظلم در كاربرد قرآنی گاه دربارهٌ رفتارها و باورهایی به كار رفته است كه ارتباط پیدا و زودیاب با آنچه در تعریف های معمول و رایج از خشونت در جامعه شناختی و روان شناختی آمده است ندارد، مانند مواردی كه ظلم بر شرك و بت پرستی، تكذیب پیامبران و انكار آیات الهی به كار رفته است. این بدان جهت است كه در نگرش قرآنی این موارد نیز خشونت است، اما خشونتی از نوع خودآزاری و خودسركوبی؛ چه اینكه در جملگی این عرصه ها انسان ستمگر و خشونت پیشه، حقوق فطری، نیازهای اصلی و اساسی را كه ریشه در زیرین ترین لایه های وجود او دارند، زیر پا می نهد و راه رشد، حركت آزاد، تكاملی و بالنده را بر خود می بندد؛ زیرا در باور قرآنی و دینی، انسان ها بر صبغه و سرشت خداجویی و كمال خواهی آفریده و زاده می شوند:
«فأقم وجهك للدین حنیفاً فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلك الدین القیم…» روم/30
پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار گردان. این فطرتی است كه خداوند، انسان ها را بر آن آفریده. دگرگونی در آفرینش الهی نیست. این است آیین استوار…
در حدیث نبوی آمده است:
«كلّ مولود یولد علی الفطرة حتی یكون أبواه یهوّدانه و ینصّرانه و یمجّسانه».34
هر زاده ای بر سرشت توحید زاده است، پس والدین وی، او را یهودی، نصرانی یا مجوسی گردانند.
از این رو هرگونه رفتار و عملكرد جوارحی و جوانحی كه با این سرشت و تمایل فطری و حق طبیعی در تعارض و ناسازگاری باشد و آن را تباه و نابود كند، ظلم، ستم و خشونت است؛ از نوع خشونت برخویشتن خویش.
سخن كریشنا مورتی درباره خشونت كه «خشونت ناشی از سركوب كردن چیزهایی در خود و آزاری كه انسان در این طریق برخود وارد می كند؛ خشونت ناشی از بی رحمی و ستم»35 را گونه ای از انواع خشونت برشمرده، برابر همین تحلیل درخور فهم است.
علامه طباطبایی پس از آنكه ظلم را به مفهوم «خروج از جاده عدل» می داند،36 می افزاید:
«اگر چه گمان بر این است كه آنچه مردمان در وهله نخست از ظلم در می یابند، ستم اجتماعی و تجاوز به حقوق اجتماعی از راه سلب امنیت جان، عرض یا مال فردی از افراد جامعه است، اما فهم عرفی به این مفهوم توسعه بخشیده نه تنها هرگونه رفتار غیرقانونی و سنت شكنی را ظلم می شمارد كه هرگونه گناه و سرپیچی از فرمان مولوی را ستم بر خود می داند، بلكه نافرمانی خداوند سبحان را از آن رو كه حق مشروع فرمان بری بر انسان ها دارد و نیز مخالفت با تكالیف را ستم قلمداد می كند…»37
بخشی از فرآیندهای علمی و تحقیقی این رهیافت را می توان بدین گونه برشمرد:
1. عدالت و ستم بر روی هم معیار بازشناسی خشونت از غیرخشونت است، به این معنی كه هررفتار، گفتار و عملكردی كه در قلمرو مفهومی ظلم و ستم قرار گیرد عمل خشونت بار است، چنان كه تمامی آن دسته از گفتارها و رفتارها و باورهایی كه در چارچوب مفهومی عدالت بگنجد خشونت به حساب نمی آید، هرچند كه با شدت عمل، ضلالت و زجر و رنج همراه باشد.
2. تمامی زمینه ها و عواملی كه در تعامل و روابط انسان ها با خود، دیگران، روابط دولت، ملت و یا روابط بین المللی باعث رویكرد و رفتار ستمگرانه و ظالمانه می شود، همان زمینه ها و عوامل، اسباب رویكرد به خشونت نیز هستند.
3. خشونت عبارت است از: نافرمانی خداوند و اقدام علیه جسم، جان، شرف، مال، حقوق طبیعی، فطری و موضوعی خود، دیگران، هویت ها، نهادهای اجتماعی و جوامع انسانی.

پی نوشت‌ها:

1. عهد عتیق، سفر پیدایش.
2. ت. ب. باتامور، جامعه شناسی، ترجمه سید حسن منصور و سید حسن حسینی كلجاهی، چاپ اول، شركت سهامی كتابهای جیبی، تهران، 1355، 248.
3. تدرابرت گر، چرا انسان ها شورش می كنند، ترجمه علی مرشدی راد، چاپ اول، انتشارات پژوهشكده مطالعات راهبردی، تهران، 1377، 32.
4. «و قال لهم نبیهم إنّ الله قد بعث لكم طالوت ملكاً قالوا أنّی یكون له الملك علینا و نحن أحقّ بالملك منه و لم یؤت سعةً من المال قال إنّ الله اصطفیه علیكم و زاده بسطة فی العلم و الجسم و الله یؤتی ملكه من یشاء و الله واسع علیم»(بقره/247)
و پیامبرشان به آنها گفت: خداوند طالوت را برای زمامداری شما مبعوث (و انتخاب) كرده است. گفتند: چگونه او بر ما حكومت كند، با اینكه ما از او شایسته تریم و او ثروت زیادی ندارد؟! گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشیده است، خداوند مُلكش را به هر كس بخواهد می بخشد و احسان خداوند وسیع است و (از لیاقت افراد برای منصب ها) آگاه است.
5. «و إذ استسقی موسی لقومه فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عیناً قد علم كلّ اُناس مشربهم كلوا و اشربوا من رزق الله و لاتعثوا فی الأرض مفسدین»(بقره/60)
و (به یاد آورید) زمانی را كه موسی برای قوم خویش آب طلبید، به او دستور دادیم: عصای خود را بر آن سنگ بزن! ناگاه دوازده چشمه آب از آن جوشید، آن گونه كه هر یك (از طوایف دوازده گانه بنی اسرائیل) چشمهٌ مخصوص خود را می شناختند. و گفتیم: «از روزی های الهی بخورید و بیاشامید، و در زمین فساد نكنید».
6. عهد عتیق، سفر یشوع، فصل 6، آیه21.
7. عفیف عبدالفتاح طباره، چهره یهود در قرآن، ترجمه سید مهدی آیت اللهی، تهران، انتشارات جهان آرا، بی تا، 111.
8. مورتی، كریشنا، فراسوی خشونت، ترجمه محمدجعفر مصفّا، چاپ اول، نشر گفتار، تهران، 1378، 95.
9. فرانتس نویمان، آزادی، قدرت و قانون، ترجمه: عزت الله فولادوند،89ـ79. به نقل: دكتر غلامحسین الهام، خشونت های قانونی و نظام های سیاسی، كتاب نقد، ش14و15، صفحه 33.
10. گزارش كمیته مأمور مطالعه در امر خشونت و بزهكاری، به سرپرستی آلن برجنت، ترجمه مرتضی محسنی، به نقل: دكتر غلامحسین الهام، خشونت های قانونی و نظام های سیاسی، كتاب، نقد، ش14و15، صفحه 33.
11. هانا آرنت، خشونت، ترجمه عزت الله فولادوند، چاپ اول، انتشارات خوارزمی، تهران، 1359،63.
12. همان، 71ـ64.
13. همان، 71.
14. نسرین مصفا، مسعود طارم سری، عبدالرحمن عالم، بهرام، زیر نظر جمشید ممتاز، تجاوز در حقوق بین المللی، صفحه های46،47،196و197. به نقل: دكتر غلامحسین الهام، خشونت های قانونی و نظامهای سیاسی، كتاب نقد، ش14و15،صفحه 32.
15. اصغر افتخاری، ظرفیت طبیعی امنیت، (مورد مطالعاتی: قومیت و خشونت در ایران) فصلنامه مطالعات راهبردی، شماره پنجم و ششم، پاییز و زمستان1378هـ.ش به نقل: دكتر بهرام اخوان كاظمی، امام علی، عدالت و خشونت، كتاب نقد، ش14و15، 69.
16. همان.
17. حنایی كاشانی، محمدسعید، پرسش از تكنولوژی و خشونت، ماهنامه كیان، سال هشتم، بهمن ـ اسفند، 1377، شماره45، صفحه123.
18. همان.
19. همان.
20. سروش، دكتر عبدالكریم، دیانت، مدارا و امنیت، ماهنامه كیان، سال هشتم، بهمن ـ اسفند1377، ش45، 20.
21. میرخلیلی، سید محمود، خشونت، و مجازات، كتاب نقد، ش14و15، 127.
22. ابن منظور، لسان العرب، ماده ظلم.
23. قرشی، علی اكبر، قاموس قرآن، تهران، انتشارات اسلامیه، ماده «ظلم».
24. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ماده ظلم.
25. قرشی، علی اكبر، قاموس قرآن، ماده ظلم.
26. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تصحیح و تعلیق، سید هاشم رسولی محلاتی، انتشارات ناصر خسرو، تهران،1ـ2/194.
27. قرشی، علی اكبر، قاموس قرآن، ماده ظلم.
28. آلوسی بغدادی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1405هـ. ق،8/8.
29. انصاری قرطبی، محمود بن عمر، الجامع لأحكام القرآن، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 16/236.
30. همان.
31. فخررازی، محمدبن عمر، التفسیر الكبیر، 28/134.
32. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم، 14/383.
33. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 4/87.
34. احسائی، ابن ابی جمهور، غوالی اللئالی، جلد1، فصل چهارم، صفحه35، به نقل: چهل حدیث امام خمینی،180.
35. مورتی، كریشنا، فراسوی خشونت، 95.
36. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 7/200.
37. همان.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت: 0:03 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحلیلی بر سوگندهای قرآن

بازديد: 129
تحلیلی بر سوگندهای قرآن

محمد فاکر میبدی

چکیده: نويسنده در آغاز به تعريف «قسم» از ديدگاه اديبان، مفسّران و حقوق‏دانان پرداخته، سپس انواع سوگندهاى قرآن را مورد بحث قرار داده است. در اين راستا نخست سوگندهاى قرآن را به دو دسته تقسيم مى‏كند:
1- سوگندهاى التزامى يعنى سوگندهايى كه براى تعهد دادن به انجام كارى ياد مى‏شوند. نمونه‏هايى از اين دست سوگند در قرآن، هم در مورد خداوند وجود دارد و هم در مورد پيامبران، مردم و شيطان. 2- سوگندهاى تحقيقى يعنى سوگندى كه براى اثبات ياد رد مطلبى ياد مى‏شود.
اين نوع سوگند در قرآن دو مصداق مهم دارد:الف- سوگندهاى خداوند در موارد گوناگون كه در جواب آن يكى از سه چيز آمده است: نفى جنون از پيامبر، وعده پاداش به پيامبر و خُلق عظيم پيامبر. ب- سوگندهاى قضايى و حقوقى که نمونه هایی در مورد پیامبر، دیگر مردمان، بهشتيان و دوزخيان دارد. در مورد پیامبر مقسم به معمولا واژه «رب» است و مطلب مورد ادعا حقانیت وقوع قیامت. در مورد مقسم به کلمه «الله» است. 

كليد واژه‏ها: سوگند/ سوگند التزامى/ سوگند تحقيق/ جواب قسم/ مقسم به.

آنچه در پیش رو دارید، پژوهشی كوتاه درباره سوگندهای قرآن كریم، و به تعبیر دیگر «تفسیر آیات الأقسام» است كه از یك سو، بحثی ادبی ـ تفسیری است و از سوی دیگر، بیانگر زوایای گوناگون اعتقادی، اخلاقی و اجتماعی سوگند می باشد.
این نوشتار كه در حقیقت بیانگر گوشه ای ازمعارف ژرف قرآن كریم است، برگرفته از غواصی بزرگان تفسیر و علوم قرآن است كه در بحر عمیق قرآن غور نموده و دُرهای گرانبهایی را تحصیل كرده اند. پس از این رو بایسته توجه است.


مفهوم قسم

ادیبان، مفسران و حقوق دانان، هر یك تعریف های گوناگونی از قَسَم ارائه كرده اند.
جلال الدین سیوطی، ادیب و مفسّر معروف می گوید:
«قسم جمله ای است كه تأكید كننده جمله خبری غیر تعجبی است».1
علامه طباطبایی می نویسد:
«قسم یعنی مقید كردن خبر یا انشاء به موجود شریفی كه اگر یاد كننده سوگند در خبر دادن و سخن گفتن دروغ بگوید، و یا در انشاء نمودن بر خلاف آن عمل نماید، شرافت آن چیز را خدشه دار كرده است؛ مثلاً اگر كسی قسم بخورد به جان خودش، كه فلانی چنین كرده است، آن را به شرافت عمرش مقید نموده است. حال اگر این سخن دروغ باشد، بدین معنی است كه عمرش را بی ارزش دانسته است. نتیجه آنكه قسم در حقیقت بالاترین مراتب تأكید است».2
دكتر سید جلال الدین مدنی ازحقوق دانان برجسته می نویسد:
«سوگند عبارت است از: به شهادت طلبیدن خداوند برای امری به سود خود، و به زیان دیگری».3
به نظر ما، تعریف درست و واقعی از هر چیز، نه ممكن است و نه لازم؛ ولی برای تعیین محور در مباحث، به ناچار در تعریف قسم این گونه می گوییم:
«قسم عبارت است از مؤكّد كردن كلام و مقید نمودن آن به ارزش و شرافت موجودی مقدس، برای پایبند شدن به مفاد آن كلام».
در تعریف سوگند، واژه قَسَم خصوصیتی ندارد، و دو واژه دیگر حلف و یمین نیز در كنار این واژه خودنمایی دارد. اینك به تبیین انواع سوگندهای قرآن پرداخته برخی از نكات و لطایف آن را یادآور می شویم.

الف. سوگندهای التزامی قرآن

سوگند التزامی كه به آن سوگند عقدی نیز گفته می شود، سوگندی است كه شخص برای متعهد و پایبند شدن به انجام كاری، و یا انجام ندادن آن، یاد می كند. مثلاً با بر زبان جاری كردن این جمله: واللهِ، یا به خدا این كار را خواهم كرد و یا آن را انجام نخواهم داد، خود را ملزم به رعایت مفاد آن می كند.
این نوع سوگند در فقه اسلامی كاربرد دارد و یاد كننده سوگند، بعد از تحقق شرایط می بایست طبق آن عمل نماید، و گرنه باید كفاره بپردازد.
نكته درخور توجه اینكه سوگند التزامی از ویژگی های بشری نیست؛ بلكه دیگران، حتی ذات مقدس خداوند نیز ممكن است برای تحقق وعده ها و یا وعیدهای خود، چنین سوگندی را یاد نمایند.
سوگندهای التزامی دارای نمونه های گوناگونی است كه به بررسی آنها می پردازیم:

1. سوگند خداوند

گرچه خداوند خود فرموده است: «إنّ الله لایخلِف المیعاد»(آل عمران/9)؛ خدا خلاف وعده نخواهد كرد. و هیچ نیازی به قسم ندارد، اما بسان همه كسانی كه به نحوی سخن می گویند، با بشر سخن گفته، و در مواردی به همان شیوه كلامی آنها با قسم و دیگر ادوات توكید، آن را تأكید و تغلیظ نموده است. در اینجا به یك نمونه از این گونه سوگندها اشاره می كنیم:
«فوربّك لنسئلنّهم أجمعین. عمّا كانوا یعملون» حجر/92و93
به پروردگارت سوگند، كه از همه آنها از آنچه انجام داده اند، خواهیم پرسید.
در این قسم، «مُقسِم» و «مُقسَم به»، هر دو خداوند است، با این تفاوت كه مُقسم به، وصف ربوبیت است. این وصف بیش از 970 بار در قرآن تكرار شده است كه بیانگر اهمیت و فراگیری آن می باشد، و با نگاهی گذرا به آن به خوبی روشن می شود كه مهم ترین امور هستی، از آفرینش گرفته تا تدبیر آن، ازهدایت گرفته تا پاداش و كیفر دادن، همه از شئون ربوبیت الهی به شمار می رود، و در یك جمله، وصف ربوبیت از جهت فراگیری در مرتبه بعد از نام مقدس «الله» قرار دارد.
اما آنچه این سوگند برای آن یاد شده است عبارت است از: سؤال از عملكرد افراد. خداوند به ذات و ربوبیت خویش سوگند یاد می كند كه ازهمگان سؤال و مؤاخذه می كند.
برای روشن شدن مفهوم آیه، بازگشتی به آیات قبل از سوگند ضروری است. قرآن پیش از اینكه این قسم را بیان كند، از گروهی به نام «مقتسمین» (تجزیه گران) نام می برد و می فرماید:
«و قل إنّی أنا النذیر المبین. كما أنزلنا علی المقتسمین. الّذین جعلوا القرآن عضین» حجر/91ـ89
بگو: من بیم دهنده آشكارم، همان گونه كه بر تقسیم كنندگان فرستادیم؛ همان ها كه قرآن را تجزیه كردند.
به نظر می رسد كه با توجه به مكی بودن سوره حجر4 مراد از «مقتسمین» كفّار قریش باشند.
البته می توان همه افرادی كه در این دسته از آیات مطرح اند و یا چنین طرز فكری دارند، اعم از كافران، اهل كتاب و همه مخاطبان قرآن را مشمول جواب قسم دانست، و این فراگیری را می شود از تعابیری چون «النذیر المبین» و «اجمعین» استفاده كرد.

2. سوگند پیامبران

دراین قسمت تنها یك مورد وجود دارد، و آن سوگند التزامی حضرت ابراهیم(ع) مبنی بر شكستن بت ها است:
«تالله لأكیدنّ أصنامكم بعد أن تُولّوا مدبرین» انبیاء/57
به خدا سوگند نقشه ای برای نابودی بت هایتان در غیاب شما طرح خواهم كرد.
ابراهیم(ع) در مسیر مبارزه خود با بت پرستی، گاه قوم خود را موعظه و نصیحت می كرد و می گفت:
«ما هذه التماثیل الّتی أنتم لها عاكفون» انبیاء/52
این تمثال هایی كه شما دل به آن بسته اید و شب و روز برگرد آن می چرخید چیست؟
گاهی آنها را سرزنش كرده می فرمود:
«لقد كنتم أنتم و آباءكم فی ضلال مبین» انبیاء/54
هم شما و هم پدران تان به طور قطع در گمراهی آشكارید.
چون این موضع گیری ها تأثیر چندانی در طرز فكر و كردار بت پرستان نداشت، تصمیم می گیرد تا بت هاشان را نابود كند. از این رو، با عزمی راسخ و با سوگندی شدید كه پشتوانه اراده وی می باشد، به خرد كردن بت ها اقدام می كند.
ادات و ابزار این سوگند، حرف «تاء» است كه افزون بر اختصاص به نام مبارك «الله»، توأم با تعجب نیز می باشد. راز تعجب كار ابراهیم(ع) در این است كه وی با دست خالی تصمیم می گیرد با جمعیت انبوهی، آن هم در عصر نمرود جبّار و ستمگر، رو به رو شود و بت های آنها را در هم بشكند. به همین جهت است كه قرآن كریم این سوگند را با ادات «تاء» حكایت می كند.
آنچه در اینجا به عنوان مقسم علیه (جواب) بیان شده است همان جمله «لأكیدنّ أصنامكم» یعنی شكستن بت ها می باشد.
ابراهیم سوگند یاد كرد كه برای نابودی بت ها برنامه و نقشه طرح كند، و این كار را نیز صورت داد. از این رو در یك روز عید كه همه از شهر خارج شده بودند به طرف بت خانه رفته نقشه از پیش طراحی شده خود را عملی ساخت. قرآن می فرماید:
«فجعلهم جذاذاً إلاّ كبیراً لهم» انبیاء/58
همه آنها را به جز بت بزرگ، خرد كرد و شكست.
كبیر بودن بت بزرگ، ممكن است به خاطر این باشد كه حجمش از دیگر بت ها بیشتر بوده است، و یا اینكه منظور از بزرگی، عظمت و احترام ویژه آن باشد.
با توجه به اینكه طراح موفق، هرگز نقشه خود را بر ملا نمی سازد، ابراهیم(ع) نیز برای رسیدن به هدف خود، باید طرح نابودی بتان را مخفیانه و پیش خود نگه دارد. از این رو، این سوگند مخاطبی جز مخاطب ذهنی ابراهیم(ع) نمی تواند داشته باشد، ولی نشانه هایی كه در آیات وجود دارد بیانگر این است كه مخاطب این سوگند، همان بت پرستان هستند، هر چند همه آنها به هنگام اعلام برائت ابراهیم(ع) از بت و بت پرستی حضور نداشته باشند؛ چرا كه ظاهر ضمیر (كم) و فعل (تُولّوا) این است كه ابراهیم برنامه خود را علنی كرده، به صورت آشكار مبارزه می كرد و با صراحت لهجه به آنها چنین اعلام كرده بود. به همین دلیل، در محاكمه او به گفته خودش استشهاد كرده گفتند:
«سمعنا فتًی یذكرهم یقال له إبراهیم» انبیاء/60
شنیدیم جوانی از بت ها به بدی یاد می كرد و نامش ابراهیم است.

3. سوگند مردمان

قرآن كریم در این باره فرموده:
«قالوا لن نؤثرك علی ما جاءنا من البینات و الّذی فطرنا» طه/72
گفتند: به خدایی كه مارا آفریده، ما هرگز تو را بر دلایل روشنی كه به ما رسیده مقدم نخواهیم داشت.
پس از آنكه ساحران و حضرت موسی(ع) برای پیكار سحر با معجزه، رو به روی یكدیگر قرار گرفتند و عصای موسی همه ابزار و اسباب سحر را بلعید و ساحران یقین كردند كه موسی فرستاده خدا و كار او معجزه خدایی است، انقلاب عظیمی در درون شان پدیدار گشت و همگی به سجده افتاده و اعلام ایمان نمودند.
و هنگامی كه فرعون با مشاهده چنین صحنه باورنكردنی، آنان را تهدید كرد و خطاب به آنها گفت:
«لأقطّعنّ أیدیكم و أرجلكم من خلاف و لأصلّبنّكم فی جذوع النخل» طه/71
یعنی شما را مجازات خواهم كرد، دست و پای شما را قطع می كنم و به درخت خرما آویزان می نمایم.
با این حال، ساحران نیز بدون هیچ هراسی و با تأكید توأم با قسم گفتند:
«لن نؤثرك علی ما جاءنا من البینات و الّذی فطرنا» طه/72
ما هرگز تو را بر دلایل روشن و آیات بینات كه برای ما آمده، مقدم نخواهیم داشت.
با این توضیح روشن می شود كه «نؤثرك علی ما جاءنا» جواب مقدّم است؛ یعنی به خدایی كه ما را آفریده، هرگز تو را بر آن همه دلایل روشن مقدم نخواهیم كرد.
واژه «آثَر» بر وزن «آدم» به معنای مقدم داشتن یكی بر دیگری است5 و تعبیر به «لن نؤثر» به جای «لن نختار» یا «لن نرجح»، بیانگر این حقیقت است كه این گزینش، نتیجه طبیعی آیات بینات است؛ یعنی آنچه از موسی(ع) و عصای آن حضرت صادر شد دلالت بر وجود خدای آفریننده می كند كه ما را نیز آفرید، نه اینكه از میان دو یا چند خدا، یكی از آنها را انتخاب كرده و یا ترجیح داده ایم، كلمه «لن» كه مفید نفی همیشگی است، به این مطلب اشارت دارد كه ما برای همیشه خدا را بر فرعون مقدم می داریم.

4. سوگند شیطان

یكی دیگر از سوگندهای التزامی در قرآن، سوگند شیطان است:
«قال فبعزّتك لأغوینّهم أجمعین. إلاّ عبادك منهم المخلصین»
[شیطان] گفت: به عزت تو سوگند، همه آنها را گمراه خواهم كرد؛ مگر بندگان خاص تو از میان آنها را.
عزت در لغت به مفهوم حالتی است كه مانع از مغلوب شدن می شود. به كسی كه چنین حالتی را داشته باشد، عزیز (شكست ناپذیر) می گویند.6
سوگند به عزت خداوند برای تكیه بر قدرت و اظهار توانایی است، چنان كه ساحران دربار فرعون نیز می گفتند:
«بعزّة فرعون إنّا لنحن الغالبون» شعراء/44
به عزت فرعون، ما قطعاً پیروزیم.
آن مطرود، از بارگاه ربوبی درخواست كرد كه تا روز قیامت به وی مهلت داده شود، پس از پذیرش تقاضای شیطان از ناحیه ذات مقدس خداوندی مبنی بر عمر طولانی، این سوگند را یاد نمود و گفت:
«فبعزّتك لأغوینّهم أجمعین» ص/82
پس به عزتت سوگند كه بندگان تو را اغوا می كنم.
جمله «لأغوینّهم أجمعین» جواب این قسم است، و معنایش این است كه حتماً همه را گمراه خواهم كرد. اما در این میان یك استثنا وجود دارد و آنها مخلصین هستند كه خود شیطان نیز اعتراف می كند توانایی اغوای آنها را ندارد؛ «إلاّ عبادك منهم المخلصین».

ب. سوگندهای تحقیقی قرآن

سوگند تحقیقی، سوگندی است كه برای اثبات حق و یا ردّ مطلبی یاد می شود و بیشتر در حقوق، قضاء و گاهی در مجادلات و مشاجرات كاربرد دارد.
این نوع سوگند از نظر شرعی اگر راست باشد مكروه است، و اگر دروغ باشد حرام است. البته در مواردی كه این نوع قسم، وسیله اثبات حق باشد، واجب می شود. این نوع قسم دارای دو مصداق بسیار مهم است: یكی سوگندهای خداوند در قرآن و دیگری سوگندهای قضایی و حقوقی؛ یعنی سوگندی كه شخص، برای اثبات امری یا نفی آن، یاد می كند و از ادله اثبات دعوی به شمار می رود.7

1. سوگندهای تحقیقی خداوند

این نوع سوگند در قرآن كریم بسیار متنوع و متعدد است. از جمله سوگند خداوند به ذات مقدسش، سوگند خدا به پیامبر(ص)، قرآن و یا اشیاء گوناگون، در این قسمت به بیان نمونه ای از قسم اخیر می پردازیم:
«ن و القلم و ما یسطرون. ما أنت بنعمة ربّك بمجنون» قلم/1و2
نون، سوگند به قلم و آنچه می نویسد، به بركت این نعمت پروردگار تو مجنون نیستی».
در این آیه خداوند متعال به دو چیز سوگند خورده است: قلم و نوشته آن.
قلم، در عرف و لغت، همان معنای معروف، یعنی ابزار نوشتن است. اما اینكه منظور از قلم در آیه كدام قلم است؟ برخی از مفسران آن را به مطلق قلم (وسیله نوشتن) تفسیر كرده اند8. و بعضی آن را به قلم الهی كه بر لوح محفوظ می نویسد، معنی كرده اند9. و عده ای نیز آن را به قلم فرشتگان برای كتابت اعمال انسان ها تفسیر نموده اند. این احتمال نیز داده شده است كه مراد از قلم، صاحبان قلم و نویسندگان باشند.10
اما سطر، در لغت به معنای نوشته های ردیف شده و صف كشیده می باشد11. در خصوص تفسیر «مایسطرون» برخی لفظ «ما» را مصدریه پنداشته و آن را به «نوشتن» معنی نموده اند12. برخی دیگر از مفسران، كلمه «ما» را موصوله دانسته و آن را به مطلق مكتوب «نوشته» تفسیر كرده اند13. و هر كدام كه باشد تفاوت چندانی در معنی نمی كند.
در اینكه فاعل «یسطرون« چیست و یا كیست، دو احتمال عمده وجود دارد؛ یكی اینكه منظور فرشتگانی هستند كه نامه اعمال انسان ها را می نویسند، چنان كه قرآن می فرماید:
«و إنّ علیكم لحافظین. كراماً كاتبین» انفطار/11
بی شك نگهبانانی بر شما گمارده شده، والا مقام و نویسنده.
احتمال دوم اینكه مراد مطلق نویسنده از جمله انسان باشد، چنان كه در جای دیگر فرمود:
«…الّذی علّم بالقلم. علّم الإنسان ما لم یعلم» علق/4ـ5
آن كسی كه به وسیله قلم تعلیم داد و به انسان آنچه را نمی دانست یاد داد.
البته باید توجه داشت كه هر نوشته ای ارزشمند نیست تا مورد تعظیم و قسم خوردن قرار گیرد، به ویژه اینكه برخی قلم ها زهرآگین اند، و نه تنها در مسیر هدایت نیستند كه ترویج دهنده ضلالت و مایه گمراهی نیز هستند.
بنابراین مفهوم گسترده «ما یسطرون» از یك جهت می تواند همه قلم هایی را كه در هدایت فكری، اخلاقی و عملی انسان نقش دارد شامل گردد؛ خواه قلم تقدیر باشد یا نوشتن وحی الهی، و خواه كتابت نامه اعمال به وسیله فرشتگان باشد و یا قلم هایی كه در دست بشر است. و از جهت دیگر، عظمت قلم و نوشتن، مانع از آن است كه شامل قلم های مسموم و ضد ارزش شود.
در اهمیت این ابزار فرهنگی همین بس كه گفته اند: قلم، زبان دوم انسان است؛ زیرا بیان كردن، به دو طریق ممكن است؛ یكی به وسیله زبان و گفتار، و دیگری به وسیله «بنان»؛ یعنی سرانگشت دست و قلم. بدیهی است كه اهمیت دومی از اولی بیشتر است؛ زیرا آثار قلم سالیان دراز باقی می ماند. اما ابزار زبانی مقطعی و زودگذر است.
در آیات مربوط به سوگند سه امر مهم به عنوان جواب قسم ذكر شده است:
1. نفی جنون از ساحت قدس نبوی
اولین چیزی كه به عنوان جواب قسم در اینجا مطرح شده است، نفی جنون از پیامبر نسبت به نعمت پروردگار است كه فرمود: «ما أنت بنعمة ربّك بمجنون».
این احتمال نیز هست كه این دفاع مطلق باشد نه در خصوص نعمت؛ زیرا خدای سبحان به آن حضرت نعمت عقل و درایت و نبوت و حكمت داده است، یعنی: ای محمد؛ تو به بركت نعمت پروردگارت، مجنون نیستی.14
2. وعده پاداش به پیامبر(ص)
دومین چیزی كه به عنوان جواب سوگند آمده است، وعده پاداش رنج ها و تلاش های پیامبر(ص) است كه فرمود:
«و إنّ لك لأجراً غیرممنون»؛ همانا برای تو پاداشی عظیم و همیشگی است.
واژه «منّت»، هم به معنای تیره و تار، ناخالص و تغییر آمده است، و هم به معنای قطع كردن به كار رفته است15. و در آیه مورد بحث به هر دو معنی می تواند باشد. بنابراین، اجر غیرممنون؛ یعنی اجری خالص و بی منت و در عین حال، همیشگی.
3. خُلق عظیم نبوی
سومین چیزی كه برای آن سوگند یاد شده، عبارت است از: اخلاق نیك و عظیم محمدی، كه فرمود:
«و إنّك لعلی خُلق عظیم»؛ [ای پیامبر] تو اخلاق عظیم و برجسته ای داری.
عظمت اخلاق پیامبر(ص) در برخوردها و معاشرت های آن حضرت متجلی شده است. تواضع و محبت نسبت به مؤمنان، هجر جمیل، صبر جمیل، عفو و گذشت، نرمخویی، مردم داری و دلسوزی برای امت نمونه هایی از اخلاق شایسته پیامبر اكرم(ص) می باشد.
در خصوص مخاطب سوگند در این آیه باید گفت كه: از ضمیرها و تعبیرهایی چون «أنت»، «ربّك»، «لك» و «انّك» به خوبی روشن می شود كه مخاطب سوگند شخص رسول الله(ص) است، و همان گونه كه پیش ازاین گفته شد: خداوند، خود از حبیبش دفاع كرد، نسبت جنون را از او زدوده پاداش بزرگی به وی وعده می دهد.
گفتنی است كه نسبت جنون به پیامبر(ص) از سوی كافران از آن جهت است كه برخی از آنها معتقد بودند كه شعر و شاعری كار افراد عادی نیست، بلكه پریان باید به آنها القاء كنند، از این رو، همراه هر شاعری یكی از جنیان است كه كلمات را بر زبان اوجاری می كند، و از آنجا كه سخن پیامبر از نظر وزن شبیه به شعر است او را مجنون می خواندند16. جواب سوگند در این آیات خط بطلانی است بر همه این دیدگاه ها و باورها كه قرآن شعر نبوده، و پیامبر شاعر نیست.

2. سوگندهای تحقیقی پیامبر(ص)

در این بخش ازسوگندهای قرآن، نوعی وحدت و یگانگی در همه اركان آنها دیده می شود و در تمامی آنها پیامبراكرم(ص) ربّ خویش را مورد قسم قرار داده و خطاب به كافران، وقوع قیامت را به طور حتمی یادآور شده است. از جمله در سوره یونس آمده است:
«و یستنبئونك أحقّ هو قل إی و ربّی إنّه لحقّ و ما أنتم بمعجزین» یونس/53
از تو می پرسند كه آن «وعده مجازات الهی» حق است؟ بگو آری به پروردگارم سوگند كه حق است، و شما نمی توانید از آن جلوگیری نمایید.
كفّار كه منكر وقوع قیامت بودند، به شكل های گوناگون با آن برخورد می كردند، از این رو چندان در آن اندیشه نمی كردند، قرآن به این حقیقت اشاره دارد و می فرماید:
«بل ادّارك علمهم فی الآخرة»؛ آنان اطلاع درستی درباره آخرت ندارند؛ بلكه در اصل قیامت شك داشتند؛ «بل هم فی شكّ منها»(نمل/66) به همین دلیل آن را بعید می دانستند و می گفتند: «ذلك رجع بعید»(ق/3)؛ این بازگشتی دور است.
آنها در پی انذار پیامبر، گاه از روی تعجب و گاهی از روی استهزاء و استفهام انكاری از پیامبر(ص) سؤال كرده بودند؛ «یستنبؤنك أحقّ هو»17؛ كه آیا قیامت حقیقت دارد؟ در اینجا خداوند حكیم به پیامبر(ص) دستور می دهد تا در مقال آنها با تأكید زیاد18 و با سوگند به اثبات سخن خود بپردازد.
مقسمٌ به در اینجا «ربّ» است و چنان كه در اولین سوگند نیز گفته شد، این وصف در قرآن كریم بیش از 970 بار تكرار شده است كه حكایت از گستره و اهمیت ویژه آن دارد، و با نگاهی گذرا به آن به خوبی روشن می شود كه مهم ترین امور از خلقت گرفته تا تدبیر آن، از هدایت گرفته تا پاداش، همه و همه از شئون ربوبیت است، و می توان گفت كه این وصف، قائم مقام اسم مقدس الله است.
در اینجا نیز با توجه به اینكه قیامت و امور مرتبط به آن از شئون ربوبی است، به ربّ سوگند خورد تا تناسب كامل با آن داشته باشد؛ چنان كه در جای دیگر فرمود:
«فوربّك لنحشرنّهم والشیاطین» مریم/68
سوگند به پروردگارت كه همه آنها را همراه با شاطین محشور می كنیم.
جوا ب قسم، محشور شدن انسان ها به ویژه مخاطبان آیه (كافران) می باشد؛ كسانی كه از قیامت و روز حساب غفلت می كنند:
«اقترب للناس حسابهم و هم فی غفلة معرضون» انبیاء/1
حساب مردم نزدیك شده، در حالی كه در غفلتند و روی گردانند.
چنین انسان هایی نسبت به روز حشر در ریب و تردید بودند؛ چنان كه می فرماید:
«یا أیها الناس إن كنتم فی ریب من البعث فإنّا خلقناكم من تراب» حج/5
ای مردم اگر در رستاخیز شك دارید، پس [توجه داشته باشید كه] ما شما را ازخاك آفریدیم.
و یا می گفتند:
«من یحیی العظام و هی رمیم» یس/78
چه كسی این استخوان ها را زنده می كند، در حالی كه پوسیده است؟
سپس در ادامه اثبات این مسأله، علاوه بر پاسخ مثبت با كلمه «اِی» و تأكید، بر آن با جمله «إنّه لحقّ»19، به آنچه لازمه تحقق این امر، یعنی قدرت است اشاره كرده، و ناتوانی آنها را در جلوگیری از انجام آن یادآور شده می فرماید: «و ما أنتم بمعجزین». این تعبیر، بیانگر این است كه كفّار فكر نكنند، و نگویند: به فرض امكان بعث و حشر، ما از آن جلوگیری می كنیم.

3. سوگندهای تحقیقی مردم

دراین بخش از قسم های قرآن، چهار سوگند وجود دارد كه همگی از زبان فرزندان و خاندان حضرت یعقوب(ع) است و ما یك نمونه را مورد بررسی قرار می دهیم:
«قالوا تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فی الأرض و ما كنّا سارقین» یوسف/73
[برادران یوسف] گفتند: به خدا سوگند، شما می دانید كه ما نیامده ایم كه در این سرزمین فساد كنیم و ما هرگز دزد نبوده ایم.
زمانی كه یوسف قصد داشت تا برادرش بنیامین را كه همراه سایر برادران به مصر آمده بود در كنار خود نگه دارد نقشه ای كشید؛ چنان كه قرآن می فرماید: «جعل السقایة فی رحل أخیه» پیمانه را در بار غلّه برادرش قرار داد. وقتی قافله می خواست حركت كند، گزارش دادند كه پیمانه گم شده است و منادی ندا داد: «أیتها العیر إنّكم لسارقون»؛ ای قافله، شما دزدید.
اینجا بود كه برادران یوسف برای رفع اتهام از خود متوسل به قسم خوردن شدند و گفتند: به خدا سوگند كه ما برای فساد نیامده و دزد نیستیم.
«مقسم به» در این سوگند، نام مبارك «الله» است كه با ادات «تاء» بیان شده است؛ «تالله لقد علمتم»
در به كار بردن «تاء» نوعی مفهوم نهفته است كه در استفاده «واو» و «باء» این مفهوم وجود ندارد؛ زیرا تاء افزون بر آنكه ویژه نام مبارك «الله» است، در مواردی به كار می رود كه توأم با تعجّب باشد؛ آن گونه كه خدای متعال، سوگند حضرت ابراهیم(ع) مبنی بر طرح نقشه ای برای نابودی اصنام را با «تاء» نقل فرموده است:
«تالله لأكیدنّ أصنامكم» یوسف/73
به خدا سوگند، نقشه ای برای نابودی بت های شما خواهم كشید.
شگفتی از آن جهت بود كه جوانی به نام ابراهیم در آن خفقان شدید نمرودی و احتمال مقابله مردم با وی، نقشه شكستن بت ها را طرح می كند. اما شگفتی در سوگند فرزندان یعقوب، بدین جهت بود كه آنها با معرفی خود به عنوان نوادگان ابراهیم خلیل، و آن سابقه درخشان در سفر به مصر، چگونه متهم به دزدی می شوند؟
از اینكه فرزندان یعقوب نام مبارك «الله» كه حاكی از ذات مستجمع اوصاف جلال، جمال و كمال است، به كار بردند، معلوم می شود كه هم آنها و هم مأموران انبار غذایی، متدین و مؤمن به خدا بودند و قسم به غیر خدا را جایز نمی دانستند.
از سوی دیگر با ادای سوگند به این نام، قصد داشتند كه دیگر جای هیچ شك و تردیدی در صدق گفتارشان باقی نماند.
اما جواب سوگندی كه فرزندان یعقوب یاد كردند، این جمله بود: «لقد علمتم ما جئنا لنفسد فی الأرض و ما كنّا سارقین»، كه مضمون آن تأكید بر آگاهی و اطلاع مأموران بر بی گناهی خود از دو ضد ارزش انتسابی یعنی فساد و دزدی است.

4. سوگند اهل بهشت و دوزخ

قرآن كریم، افزون بر اینكه برخی از سوگندهای مردم در دنیا را نقل كرده، خبر از قسم آنان در آخرت، بهشت و دوزخ را نیز می دهد، كه با توجه به اصناف سه گانه: مردم در دنیا و آخرت (مؤمن، كافر و منافق)، به یك نمونه آن اشاره می رود:
خداوند سخن یكی از بهشتیان را نقل كرده می فرماید:
«قال تالله إن كدّت لتردین» صافات/56
گفت: به خدا سوگند، نزدیك بود مرا [نیز] به هلاكت بكشانی.
یاد كننده سوگند، فردی از اهل بهشت است، و جواب قسم، سقوط و هلاكت است. از این آیه استفاده می شود كه اهل بهشت گاهی به یاد دوستان و رفقای خود می افتند و از خود یا دیگری می پرسند كه او كجاست. سرانجام گوینده متوجه می شود كه آن فرد در دوزخ است، بعد با نگاهی در جهنم و با سوگند به او می گوید: نزدیك بود كه مرا نیز به گمراهی بكشانی.

پی نوشت‌ها:

1. ر.ك: سیوطی، عبدالرحمن، همع الهوامع شرح جمع الجوامع فی العلوم العربیة،40.
2. ر.ك: تفسیر المیزان، 1/221.
3. ر.ك: مجموعه قوانین جزایی، ادله اثبات دعوی، 2/211.
4. ر.ك: تفسیر كشّاف، 2/569؛ تفسیر المیزان، 12/95؛ التمهید فی علوم القرآن، 1/105.
5. ر.ك: مفردات راغب و معجم مقاییس اللغة، ماده اثر.
6. ر.ك: المصباح المنیر ومفردات، ماده عزّ.
7. ر.ك: نجفی (صاحب جواهر) محمد حسن؛ جواهر الكلام فی شرح شرایع الاسلام، 35/223؛ خمینی (امام)، سید روح الله، تحریر الوسیلة، 2/111.
8. فخر رازی، تفسیر كبیر،30/78؛ طباطبایی، تفسیر المیزان، 19/367؛ مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، 24/370.
9. فخر رازی، تفسیر كبیر، 30/78؛ میبدی، تفسیر كشف الأسرار، 10/186.
10. زمخشری، تفسیر كشّاف، 4/584.
11. راغب اصفهانی، مفردات؛ فیومی، المصباح المنیر، ماده سطر.
12. فخر رازی، تفسیر كبیر، 30/78؛ طبرسی، مجمع البیان، 5/332.
13. طباطبایی، تفسیرالمیزان، 20/25؛ مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، 24/370.
14. طبرسی، مجمع البیان، 5/332.
15. راغب اصفهانی، المفردات؛ فیومی، المصباح المنیر، ماده منّ.
16. ر.ك: آیینه وند، صادق، تاریخ سیاسی اسلام، 38.
17.ضمیر «هو» و «انّه» به عذاب موعود بر می گردد، چنان كه زمخشری در كشاف و درویش در اعراب القرآن گفته اند و ما قبل و ما بعد آیه نیز مؤید این معنی است.
18. تأكیدهای این آیه عبارتند از:إنّ، لام تأكید، اصل قسم و آوردن كلمه «ای». واژه «ای» به معنی «نعم» است كه فقط قبل از «قسم» واقع می شود، مثل: إی و الله. ر.ك: ابن هشام، مغنی اللبیب، باب اول، حرف إنّ و ای.
19. توضیح اینكه: ضمیر «هو» و «انّه» به عذاب موعود بر می گردد. ر.ك: تفسیر كشاف، 2/353. و آیه قبل و بعد از قسم نیز مؤید این معنی است.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت: 0:01 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

فلسفه شریعت در نگاه علامه طباطبایی

بازديد: 137
فلسفه شریعت در نگاه علامه طباطبایی

سید موسی صدر

چکیده: نویسنده پس از اين پرسش كه فلسفه شریعت در ادیان الهی چیست؛ نخست به توجیه فقدان شریعت در مسیحیت موجود پرداخته ، سپس شریعت را به دو بخش قانون و عبادت تقسیم کرده بر این باور است که فلسفه شریعت در ادیان به کارکرد آن در دنیا و آخرت مربوط می شود. آنگاه کارکردهای دنیوی و اخروی هر یک از قانون و عبادت را توضیح می دهد. در رابطه با کارکرد دنیوی قانون معتقد است که نقش قوانین دینی تنظیم روابط اجتماعی و استقرار عدالت و حفظ حقوق است. آنگاه به ضرورت مسئله پرداخته و سه دیدگاه راجع به ضرورت تشریع قوانین از سوی دین و کافی نبودن قوانین بشری اشاره کرده است:
1- قوانین دینی تحکیم کننده قوانین بشری از دو جهت ساختار وجودی و آغاز و انجام حرکت وجودی مبتنی بر جهل و ناآگاهی است. در ادامه به کارکرد دنیوی عبادت پرداخته آن را تلطیف قانون گرایی و زمینه سازی اجرای بهتر قانون می داند. سپس کارکرد و نقش اخروی شریعت را به بحث گرفته آن را در تعبیر متکلمان «در معرض ثواب و پاداش قرار دادن انسان» و در اصطلاح منابع دینی «امتحان»‌ می داند و معتقد است که این فلسفه همان فلسفه حیات در نگاه دین است. و در پایان، تعبیر و توضیح علامه طباطبایی را راجع به امتحان الهی می آورد. 

كليد واژه‏ها: فلسفه شریعت / ادیان / قانون / عبادت / نقش قوانین دینی.

یكی از پرسش هایی كه ذهن انسان را به خود مشغول می كند، این است كه علت و فلسفه تكلیف در دین چیست؟ چرا یك سلسله بایدها و نبایدها در مجموعه دین تشریع شده و انسان های باورمند به دین وظیفه دارند آنها را در زندگی رعایت كنند و گرنه دینداری شان آسیب می بیند؟
این پرسش بویژه هنگامی بیشتر جان می گیرد كه بدانیم تمام ادیان وحیانی از آدم تا خاتم(ص) در كنار بخش های معارف عقیدتی و آموزه های اخلاقی، بخشی با عنوان شریعت یا تكلیف داشته اند. هیچ دینی خالی از تكلیف نبوده است. اینكه امروزه مسیحیت، خودش را فاقد شریعت می داند از آن روست كه پایه و مبنای مسیحیت موجود، آموزه های حضرت مسیح(ع) نیست، بلكه بر اساس تصورات و برداشت های شخص دیگری به نام «پولس» شكل گرفته است كه می گفت:
«و این بدیهی است كه هیچ كس را عدالت نزد خدا از شریعت حاصل نمی شود؛ از آنجا كه عادل با ایمان زندگی خواهد یافت و شریعت را نسبتی با ایمان نیست، بلكه آنانی كه آنها را به جا آورده اند از آنها زندگی خواهند یافت، و مسیح ما را از لعنت شریعت فدیه گشته است كه به جای ما مورد لعنت شد؛ از آنجا كه نوشته شده است ملعون است هر كس كه از دار آویخته شده است پس ای برادران شما نیز از شریعت فانی شده اید به سبب بدن مسیح.»1
اما خود حضرت مسیح(ع) همواره بر وجود شریعت در آیین خود تأكید می كرد و رسالت خود را نه نفی شریعت موسی(ع) كه تكمیل آن می دانست:
«تصور مكنید كه من از بهر ابطال تورات و رسائل انبیاء آمده ام، از جهت ابطال نه، بلكه به جهت تكمیل آمده ام كه راست به شما بگویم، تا آن كه آسمان و زمین زائل نشود یك همزه یا یك نقطه از شریعت به هیچ وجه زائل نخواهد گشت، تا آن كه همه كامل شود. پس هر كس كه یك حكم از این احكام صغار را سست نماید و مردم را به همان معنی تعلیم نماید، در ملكوت آسمان صغیر شمرده خواهد شد، اما هر كس كه به عمل آورد و تعلیم نماید در ملكوت آسمان كبیر خوانده خواهد شد.»2
بنابراین هیچ دینی از ادیان آسمانی خالی از بعد شریعت و تكلیف نبوده است. حال پرسش این است كه چرا و چه ضرورتی ایجاب می كرده است كه بخشی با عنوان تكالیف و دستورالعمل ها در دین تعبیه شود؟
پیش از بررسی پاسخ این پرسش توجه به این نكته ضروری است كه تكلیف و شریعت از لحاظ ماهیت به دو بخش عمده تقسیم می شود؛ یكی تكلیفی كه ناظر به روابط انسان ها و مناسبات اجتماعی است؛ مانند تكالیف مربوط به روابط اقتصادی، سیاسی، خانوادگی، كیفری و حقوقی. كه از این قسم به قانون تعبیر می كنیم.
و دیگر تكلیفی كه به رفتار فرد نگاه دارد و ارتباط مستقیمی با روابط اجتماعی ندارد؛ مانند نماز، روزه، حج و… این دست تكالیف را در اصطلاح عبادت می نامند.
نتیجه آن كه از میان انواع تكلیف دینی، برخی ماهیت قانونی دارد و برخی دیگر ماهیت عبادی. هرگونه تبیینی راجع به فلسفه شریعت باید هر دو بخش را در برگیرد.
حال می پردازیم به پرسش فوق. آنچه از منابع دینی و نیز متون كلامی و تفسیری مسلمانان به دست می آید این است كه تكلیف به طور مطلق، چه بخش قانون و چه بخش عبادت، از دو نوع كاركرد برخوردار است؛ یكی دنیوی و دیگر اخروی. مجموع این كاركردها فلسفه تكلیف و رمز تشریع دینی را تفسیر می كند. در اینجا اندكی به توضیح مطلب یاد شده می پردازیم.


كاركرد دنیوی شریعت
ـ كاركرد قانون

چنان كه اشاره شد، شریعت به دو بخش تقسیم می شود؛ بخش قانون و بخش عبادت. كاركرد قانون دینی، بسان قوانین بشری، تنظیم روابط اجتماعی و قاعده مند ساختن رفتار مردم در جامعه برای حفظ حقوق افراد و در نتیجه سامان دادن به حیات اجتماعی است. در حدیثی از امام رضا(ع) آمده است كه در پاسخ پرسش از علت امر و نهی خداوند فرمود:
«لأنّه لایكون بقائهم و صلاحهم إلاّ بالأمر و النهی و المنع من الفساد و التغاصب».ّ3
اوامر و نواهی الهی تأمین كننده بقا و صلاح جامعه و بازدارنده از تجاوز به حقوق افراد است.
علامه طباطبایی نیز همین نكته را به گونه ای دیگر مطرح كرده است؛ آنجا كه می نویسد:
«اختلاف مردم در عقاید و اعمال شان اختلاف تشریعی است كه جز احكام و قوانین تشریعی آن را از میان نمی برد، و اصلاً اگر اختلاف نبود قانون هم نبود؛ چنان كه آیه شریفه: «كان الناس امّة واحدة فبعث الله النبیین مبشّرین و منذرین و أنزل معهم الكتاب بالحقّ لیحكم بین الناس فیما اختلفوا فیه…» (بقره/213) بدان اشاره دارد».4
در اینجا پرسشی مطرح می شود و آن اینكه بشر خود در پرتو توان عقلی و تجربی خویش می تواند قوانین و قواعدی را برای تنظیم روابط اجتماعی و استقرار عدالت و حفظ حقوق افراد وضع كند، چه نیازی هست كه خداوند این قوانین را تشریع كند و در اختیار بشر قرار دهد؟
در رابطه با این پرسش دیدگاه های متفاوتی مطرح شده است؛ از برخی عبارات متكلمان مسلمان استفاده می شود كه قوانین دینی برای تحكیم قوانین عقلی و تقریب آنها به مرحله اجرا و عمل آمده است:
«إنّ التكالیف السمعیة ألطاف فی التكالیف العقلیة».ّ5
قوانین و احكام شرعی ابزاری برای تحقق بهتر و بیشتر احكام و قوانین عقلی است.
در برخی دیگر آمده است كه قوانین دینی از یك سو تحكیم كننده و پشتیبان قوانین عقلی است(در مواردی كه عقل، قدرت درك مصالح و مفاسد را دارد) و از سوی دیگر تكمیل كننده و متمّم قوانین عقلی است (آنجا كه عقل به تنهایی نمی تواند مصالح و مفاسد امور را درك كند).ّ6
برخی دیگر بر این باورند كه وضع قوانین مفید اجتماعی كه باعث احقاق حقوق و رفع تجاوز و ستم گردد توسط خود بشر ممكن نیست، چون انسان ها به لحاظ تفاوت خواست ها و گرایش ها در معرض اختلاف، نزاع و فساد هستند، وضع قوانین برای رفع اختلاف و استقرار عدالت از سوی چنین افرادی ممكن و مقدور نخواهد بود. علامه حلی در شرح تجرید می گوید:
«گردهم آمدن انسان ها با وجود تضاد خواست ها، تفاوت مزاج ها واختلاف نیروها كه باعث صدور افعال می شود، آنها را در معرض نزاع، فساد و فتنه قرار می دهد، پس لازم است كه قانون و روش عادلانه وضع شود تا به وسیله آن عدالت میان آنان تحقق یابد. آن گاه اگر آن قانون و روش توسط خود آنان وضع شود مشكل یاد شده همچنان باقی می ماند، پس ناگزیر باید توسط كسی وضع شود كه از لحاظ كمال نیرو و توان و شایستگی اطاعت، از دیگران متمایز باشد.»7
علامه طباطبایی دراین زمینه نظریه دیگری را مطرح می كند. ایشان بر این باور است كه قوانین بشری نمی تواند جای قوانین الهی را بگیرد و خلا آن را پر كند، زیرا از دو جهت كاستی دارد:
نخست آن كه قوانین بشری نسبت به آغاز و انجام انسان بی اعتنا است و تنها به تنظیم روابط انسان ها در محدوده زندگی دنیوی می پردازد، حال آن كه زندگی اجتماعی دنیوی بخشی از زندگی جاودانه انسان و تأثیرگذار در بخش دیگر است. بنابراین قوانینی كه این واقعیت را نادیده بگیرد و مقطعی از زندگی را بدون ارتباط و تأثیر آن در كل زندگی سامان دهد، طبعاً نمی تواند برای رستگاری انسان سودمند باشد.
دیگر آن كه بشر به دلیل عدم شناخت از ابعاد و گستره وجود انسان و عدم آگاهی دقیق از استعدادها و لغزشگاه های وی، نمی تواند قوانین منطبق با واقعیت وجودی انسان كه از آن به «فطرت» تعبیر می شود، وضع كند. آنچه بشر وضع می كند تنها با نگاه به بخش محدودی از واقعیت وجودی انسان، آن هم آمیخته با وهم و پندار صورت می گیرد و از همین رو در مجموعه قوانین موضوعه بشری، موارد خلاف فطرت، مانند تجویز همجنس بازی، سقط جنین، روسپی گری و… فراوان وجود دارد.
بنابراین قوانین اجتماعی ساخته و پرداخته خود بشر از دو جهت برپایه جهل و نبود آگاهی استوار است: از جهت ساختار وجودی انسان، و از جهت آغاز وانجام حركت وجودی وی. حال آن كه قوانین الهی چون از علم و حكمت بی پایان الهی سرچشمه می گیرد و آغاز، انجام و موجودیت انسان نیز بخشی از قلمرو آن است، از چنین نقص ها و كاستی هایی پیراسته است و برشناخت ژرف نسبت به انسان استوار می باشد. ایشان در جلد دوم المیزان می نویسد:
«درعصر حاضر راه تحمیل قوانین اصلاح كننده جامعه برمردم، یكی از دو طریق است؛ طریق نخست آن كه مردم را مجبور و ناچار كنند از اینكه قوانین موضوعه را كه به منظور شركت دادن همه طبقات در حق حیات و تساوی آنان در حقوق تشریع شده بپذیرند، تا اینكه هر فردی از افراد به آن درجه از كمال زندگی كه شایستگی آن را دارد برسد، حال چه اینكه معتقد به دینی باشد یا نباشد، چون در این طریقه از تحمیل، دین و معارف دینی از توحید و اخلاق فاضله را به كلی لغو می كنند و رعایتش را لازم نمی شمارند و اخلاق را هم تابع اجتماع و تحولات اجتماعی می دانند…
طریقه دوم این است كه مردم را به گونه ای تربیت كنند و به اخلاق متخلق سازند كه خود به خود قوانین را محترم و مقدس شمارند. در این طریقه باز دین را در تربیت اجتماع لغو و بی اعتبار می شمارند. این دو طریق برای تحمیل قوانین بر مردم مورد عمل قرار گرفته است… اما گذشته از پیامدهای ناگواری كه به دنبال دارد، هر دو طریق بر اساس جهل و ناآگاهی است؛ جهلی كه باعث نابودی نوع بشر و هلاكت حقیقت انسانیت می باشد… و به همین جهت خدای سبحان (كه انسان ها را بهتر از خود انسان ها می شناسد، چون خالق آنان است) شرایع و قوانینی برای آنان تأسیس كرد و اساس آن را توحید، اعتقادات، اخلاق و رفتار فرد قرار داد. به تعبیر دیگر اساس قوانین خود را این قرار داد كه نخست به بشر بفهماند حقیقت امر چیست، از كجا آمده، و به كجا می رود، و اگر می رود باید در این منزلگاه موقّت چه روشی درپیش گیرد كه برای فردایش سودمند باشد.»8
این تبیین راجع به ضرورت وحیانی بودن قوانین اجتماعی جامع تر و به واقع نزدیك تر است و البته ناگفته پیداست كه مقصود از وحیانی بودن قوانین اجتماعی مایه گرفتن قوانین كلی جامعه از آموزه های دینی است كه می تواند خاستگاه و زمینه پیدایش قوانین جزئی باشد، و نه وضع همه قوانین توسط شرع.

ـ كاركرد عبادت

در رابطه با كاركرد و نقش دنیوی عبادت كمتر سخن گفته شده است و تصور غالب این است كه عبادت تنها برای آخرت و تعیین جایگاه اخروی است، اما حقیقت این است كه عبادت، كاركرد دنیوی نیز دارد و آن عبارت است از تلطیف قانون گرایی و زمینه سازی برای جریان و تطبیق بهتر قوانین اجتماعی. عبادت و پرستش باعث پیدایش روح تسلیم در برابر دستورات و تكالیف الهی می شود و اگر چنانچه قوانین اجتماعی ریشه های دینی و الهی داشته باشد طبعاً قانون پذیری در انسان عمیق تر می شود و قانون گرایی رنگ عبودیت و بندگی به خود می گیرد.
از امام رضا(ع) پرسیده شد كه چرا خداوند عبادت را بر انسان ها واجب كرده است؟ امام در پاسخ فرمود:
«لئلا یكونوا ناسین لذكره، و لاتاركین لأدبه، و لا لاهین عن أمره و نهیه، إذ كان فیه صلاحهم و قوامهم، فلو تركوا بغیر تعبّد لطال علیهم الأمد فقست قلوبهم.»9
یعنی عبادت گذشته از آن كه باعث زنده نگه داشتن یاد خدا در ضمیر انسان و رعایت ادب الهی در رفتار او می گردد، باعث جدی گرفتن دستورات خداوند كه مایه صلاح و قوام جامعه است نیز می گردد. مقصود از این دستورات به قرینه قسمت قبل روایت، قوانینی است كه خداوند برای تنظیم روابط اجتماعی وضع كرده است.
علامه حلی در شرح تجرید نیز به همین نكته اشاره می كند آنجا كه می گوید:
«پس عبادت هایی كه موجب تذكر و یادآوری صاحب شریعت است بر انسان ها به صورت مكرر واجب شد تا باعث تأكید و یادآوری گردد و از این طریق باگرفتن اوامر و نواهی الهی سه منفعت برای ایشان حاصل می شود… سومین آنها یادآوری وعده های شارع نسبت به خیر و شر اخروی است، به گونه ای كه باعث حفظ نظام گردد؛ نظامی كه موجب تعادل و تعاون می شود».10
تفاوت این عبادت با آنچه از امام رضا(ع) نقل شد، در این است كه امام(ع) احساس حضور الهی را پشتوانه عمل به قانون معرفی می كند، اما متكلمانی چون علامه حلی بیم از كیفرهای خداوند را. اما در هر دو صورت این عبادت است كه زمینه قانون گرایی را در انسان فراهم می سازد.

كاركرد اخروی شریعت

در رابطه با كاركرد اخروی شریعت به طور كلی، اعم از قوانین و عبادات، دو تعبیر در متون دینی و كلامی ما وجود دارد؛ یكی تعبیر متكلمان مسلمان كه می گویند فلسفه تكلیف و شریعت در معرض ثواب قراردادن انسان از سوی خداوند است، یعنی خداوند برای اینكه زمینه ثواب بودن انسان را در آخرت فراهم كند و او را در معرض ثواب بردن قرار دهد یك سلسله تكالیفی را تشریع و بر عهده او گذاشته است كه اگر به این تكالیف عمل كرد استحقاق ثواب پیدا كرده و از آن بهره مند می شود.
اینان برای اثبات مدعای فوق به این منطق تمسك جسته اند كه ثواب و پاداش، همراه و مقارن با تعظیم و بزرگداشت است، و این نمی تواند یكسره و بی هیچ شایستگی صورت گیرد، چون تعظیم و تجلیل بدون علت و سبب از منظر عقل قبیح است، پس باید پیش تر كار صورت گرفته باشد و استحقاق تعظیم به وجود آمده باشد تا تعظیم و تكریم از دیدگاه عقل موجّه باشد. آنچه باعث پیدایش استحقاق می شود تكلیف است. كسانی كه به تكلیف الهی اعم از قوانین و عبادات عمل كنند استحقاق ثواب و پاداش پیدا می كنند و آن گاه ثواب و تعظیم از نگاه عقل توجیه پذیر است. به عباراتی از متكلمان كه این ادعا و منطق را مطرح كرده اند نگاه كنید:
«هدف از تكلیف، در معرض قرار دادن انسان برای بهره مندی ازمنفعت عظیم است؛ چه اینكه تكلیف، انسان را در معرض ثواب قرار می دهد و ثواب نیز، منفعت بزرگ، خالص، جاودان و همراه با بزرگداشت و ستایش است، و تردیدی نیست كه تعظیم و بزرگداشت كسی كه شایسته و سزاوار آن باشد نیكوست و از این رو تعظیم كودكان و دون پایگان بسان تعظیم عالمان، زشت است، چون استحقاق تعظیم در اثر كارهای نیك، یعنی طاعات به وجود می آید.»11
«آن گاه كه خداوند بندگان را آفرید و آنان را برای پاداش و كیفر آماده كرد، رساندن آن دو به ایشان بدون پیش كشیدن تكلیف به اطاعت ممكن نبود، زیرا پاداش، تعظیم و بزرگداشت را دربردارد و كیفر، تحقیر واهانت را، پس رواداشتن پاداش و كیفر نسبت به كسی كه از طریق امتثال و عدم امتثال تكلیف، استحقاق پیدا نكرده باشد، محال است و از حكیم عقلاً قبیح می باشد.»12
«در مورد تلكیف گفتیم كه برای در معرض قراردادن انسان برای ثواب است، چون خداوند در تكلیف كردن، یا منظور و هدفی دارد یا ندارد؛ دومی كار عبث و در مورد خدا محال است. در فرض نخست، آن هدف و غرض، یا سودرسانی به انسان است و یا زیان رسانی. دومی در مورد خداوند قبیح است، پس باقی می ماند صورت اول. و بایسته است كه این سودرسانی نتیجه شایستگی و سزاواری باشد كه از ناحیه تكلیف حاصل آمده است، و ممكن نیست كه بدون افعال مورد تكلیف، بدان دست یافت، زیرا آغاز به ثواب نیكو نیست، از آن رو كه ثواب همواره همراه با بزرگداشت است و چنین كاری نسبت به كسی كه شایستگی آن را ندارد زشت می باشد. از سوی دیگر استحقاق ثواب نیز جز از طریق كاری كه تكلیف بدان تعلق می گیرد (از واجبات و مستحبات) ممكن نیست.»13
از این عبارات كاملاً آشكار است كه از نگاه متكلمان، تكلیف ابزاری است برای پیدایش استحقاق ثواب و عقاب، و فلسفه شریعت این است كه انسان را در معرض ثواب و عقاب قرار می دهد كه بدون آن، ثواب بخشی یا كیفر دهی قبیح است.
تعبیر دیگر آن چیزی است كه در منابع دینی ما چون قرآن و سنت مطرح شده است. قران كریم و نیز سنت شریف به رغم اینكه گاهی برای تك تك تكالیف فلسفه وحكمت بیان می كند، مثلاً راجع به شراب و قمار می فرماید:
«یا أیها الذین آمنوا إنّما الخمر و المیسر و الأنصاب و الأزلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلّكم تفلحون» مائده/90
یا در مورد روزه می گوید:
«لكی یعرفوا ألم الجوع و العطش و یستدلّوا علی فقر الآخرة».14
و در رابطه با نماز می گوید:
«لئلاّ ینسی العبد مدبّره و خالقه فیبطر و یطغی، و لیكون فی ذكر خالقه».15
اما با این همه از كلیت تكلیف و تشریع نیز فروگذار نكرده برای آن فلسفه بیان نموده است. در قرآن كریم از این فلسفه به ابتلا و امتحان تعبیر شده است:
«لكلّ جعلنا منكم شرعة و منهاجاً و لوشاء الله لجعلكم امّة واحدة و لكن لیبلوكم فیما آتاكم…» مائده/48
این تعبیر در مورد فلسفه حیات و مرگ نیز آمده است:
«الذی خلق الموت و الحیاة لیبلوكم أیكم أحسن عملاً» ملك/2
در آغاز اندكی غریب می نماید كه واقعیت های مهمی چونان حیات و شریعت به «آزمایش» تعلیل شود؛ زیرا اولاً آزمایش چه ویژگی دارد كه غایت و فلسفه زندگی و تكلیف قرار گرفته باشد، و ثانیاً نسبت به خداوند كه آگاهی كامل از آغاز و انجام انسان دارد، آزمایش و امتحان چه معنایی دارد؟
اما علامه طباطبایی راجع به این مطلب تفسیر و توضیحی دارد كه از آن ابهام زدایی و آن را پذیرفتنی می كند. ایشان در توضیح این حقیقت كه فلسفه تكلیف و شریعت امتحان و آزمایش انسان است می گوید كه نوع انسان در برابر سایر انواع موجودات، هستی بالقوه دارد؛ یعنی آنچه در انجام زندگی و سیر وجودی اش آشكار می شود، در آغاز بالفعل در وجود او تعبیه نشده، بلكه به شكل استعداد و قوه نهفته است. آنچه كه این استعداد و قوه را به فعلیت می رساند، فعل اختیاری انسان است؛ یعنی گزینش آزادانه یك عمل باعث تحقق و فعلیت استعداد وجودی او می گردد.
بنابراین باید یك سلسله دستورات و رویدادها وجود داشته باشد تا «اختیار» او را به منصه ظهور برساند و از طریق آن وجود و هستی او شكل گیرد. براین اساس تكلیف ابزاری است برای ظهور پدیده «اختیار» كه خود موجب تحقق و فعلیت یافتن استعدادهای بالقوه و هستی نهفته و در كمون انسان می گردد. علامه می نویسد:
«در مباحث نبوت كه پیش تر گذشت توجه كردید كه چگونه تشریع در تكوین داخل می شود و چگونه قضا و قدر بدان احاطه می یابد. آری از میان همه انواع موجودات، نوع بشر دارای گونه ای از وجود است كه جز با یك سلسله افعال اختیاری و ارادی كه خود ناشی از اعتقادات نظری و عملی است به كمال نمی رسد. پس ناگزیر انسان باید تحت سلطه قوانین زندگی كند؛ حال چه حق و چه باطل، چه خوب و چه بد.
پس خدایی كه جهان تكوین را ایجاد كرده باید برای آن یك سلسله اوامر و نواهی را تشریع كند و از سوی دیگر حوادث اجتماعی و فردی پدید آورد تا انسان در برخورد با این دو، آنچه در قوه و استعداد دارد را فعلیت دهد و در آخر یا سعادتمند شود و یا شقی و بدبخت گردد و آنچه در باطن وجودش هست به ظهور برسد.
اینجاست كه نام محنت و بلا و امتحان و مانند آن، هم بر این حوادث برابر می گردد و هم براین تشریع».16
و در جای دیگر همین مطلب را این گونه توضیح می دهد:
«انسان، سنخ وجودش به گونه ای است كه ناگزیر است به روش اجتماعی زندگی كند. نیز ناگزیر است كه یا خودش قوانین و سننی برای اجتماع خود وضع كند و یا زیربار قوانین دینی برود از راه عمل به این قوانین، عقاید واخلاق و ملكاتی كه ملاك سعادت دنیوی اوست و كارهای نیكی كه ملاك سعادت اخروی اوست، كسب نماید.
از آنچه گفته شد جواب ابلیس كه گفت: فائده تكلیف چیست روشن می گردد؛ زیرا تكلیف با اینكه امری است اعتباری، اما این اثر واقعی را دارد كه به طور تدریجی انسان را به سوی كمال و سعادتش سیر داده به بهترین و پایدارترین مراحل وجودش می رساند، و قهراً كسی كه از عمل به تكلیف سرپیچی كند از رسیدن به آن مرتبه محروم می ماند، عیناً مانند یك فرد از سایر انواع موجودات كه اگر علل و اسباب یاری اش كرد به كمال خود نائل می شود و گرنه از بین می رود. بنابراین سؤال ابلیس در این باره بی شباهت به این نیست كه كسی بپرسد فایده تغذیه گیاهان چیست؟ و یا بگوید چرا حیوانات با اینكه از بچه های خود خیر نمی بینند توالد و تناسل دارند.
و اما اینكه گفته می شود اگر مقصود خدا فائده رساندن به بندگان بود، چرا با اینكه می توانست، این فائده را بدون تكلیف نرساند؟ جوابش این است كه این گفتار نیز مانند گفتار پیشین مغالطه است؛ برای اینكه گفتیم تكلیف در انسان و در هر موجود دیگری كه قابل تكلیف است، واسطه بین نقص و كمال وجودی اوست كه به وسیله آن به تدریج كامل می شود…».17
از مجموع این سخنان چنین استفاده می شود كه فلسفه تشریع و تكلیف، كامل ساختن وجود انسان است، یعنی رمز و راز ضرورت تكلیف، بالقوه بودن و تمامیت پذیری تدریجی هستی انسان از یك سو، و نقش اختیار و انتخاب در به فعلیت رسیدن آن از سوی دیگر، و تأثیر تكلیف در به ظهور رساندن پدیده اختیار از جهت سوم است. تكلیف باعث می شود كه انسان سر دو راهی قرار گیرد و به اختیار و انتخاب دست زند؛ انتخابی كه به ظهور استعداد وجودی انسان و در نتیجه به كمال رسیدن هستی وی در یكی از دو جهت سعادت و شقاوت می انجامد كه خود پاداش یا كیفر متناسب با آن را در پی خواهد داشت.
بعید نیست تعبیر متكلمان از فلسفه تكلیف یعنی «در معرض ثواب یا عقاب قرارگرفتن انسان» نیز ناظر به همین واقعیت باشد؛ چون با فعلیت یافتن وجود بالقوه انسان در یكی از دو جهت سعادت و شقاوت، آثار و نتایج آن دو كه ثواب و عقاب است مترتب می شود؛ با این تفاوت كه در تعبیر متكلمان، بایستگی تكلیف از سوی خداوند نیز نهفته است، اما در تفسیر علامه طباطبایی این نكته به ظاهر مطرح نشده است؛ چه اینكه تنها به فعلیت رسیدن استعدادهای وجودی از طریق اختیار و تكلیف می تواند با تكالیف و قوانین ساخته بشر نیز تحقق یابد. اما حقیقت این است كه علامه صرف فعلیت یافتن استعدادها را نمی گوید، بلكه از فعلیت یافتن استعدادها در مسیر سعادت و شقاوت سخن می گوید، و این جز با تكلیف الهی كه در آن سعادت واقعی و مسیر واقعی وجود انسان در نظر گرفته شده است، میسر نمی باشد.
نتیجه سخن آن كه فلسفه شریعت بر اساس تفسیر علامه طباطبایی عبارت است از: به انجام رساندن خط وجود انسان كه از نطفه آغاز شده است و به سمت یكی از دو نقطه سعادت و شقاوت امتداد می یابد. یعنی تكلیف گرچه كاركرد مستقیم آن، تحریك اراده و انگیزش اختیار به مثابه عامل به فعلیت رساننده استعدادهای بالقوه است، اما در نهایت تكمیل كننده وجود ناقص و بالقوه انسان نمی باشد.
از همین جا روشن می شود كه امتحان خداوند از طریق تكلیف به معنای كشف واقعیت برای او نیست، بلكه به معنای عینیت بخشیدن یك استعداد و توان نهفته در وجود انسان برای انسان است، تا جانمایه نهایی هستی او برای خودش آشكار گردد و فرجام رقم خورده با دست اراده اش را بی هیچ اعتراض و ایرادی بپذیرد.

پی نوشت‌ها:

1. انجیل، نامه پولس حواری به گلتیان (غلطیان)، باب سوم. ر.ك نیز: نامه پولس به اهل روم، باب 7.
2. انجیل متی، باب 5، آیه18ـ19.
3. حر عاملی، محمد بن حسن، الفصول المهمّة، 1/444.
4. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان، 18/23.
5. حلّی، حسن بن مطهر، شرح التجرید، تحقیق الزنجانی، 375.
6. طوسی، محمد بن حسن، الاقتصاد، 152؛ نیز ر.ك: رسالة فی التحسین و التقبیح، جعفر سبحانی، 92.
7. حلّی، حسن بن مطهر، شرح التجرید، 346.
8. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 2/119ـ120.
9. حرّ عاملی، محمد بن حسن، الفصول المهمة، 1/444.
10. حلّی، حسن بن مطهر، شرح التجرید، 347.
11. همان، 345.
12. بحرانی، ابن میثم، قواعد المرام فی علم الكلام، 115.
13. طوسی، محمد بن حسن، الاقتصاد، 65.
14. حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، 1/270.
15. صدوق، محمد بن علی ابن بابویه، علل الشرایع، 1/256.
16. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان، 4/32.
17. همان، 7/49.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت: 23:59 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

زمینه های رویكرد به آسیب شناسی اجتماعی

بازديد: 135
زمینه های رویكرد به آسیب شناسی اجتماعی

احمد ترابی
گزینش موضوع برای بخش ویژه موضوعی مجله پژوهشهای قرآنی، تاكنون بر اساس ملاك هایی چند صورت می گرفته است كه از آن جمله می توان به «كاربردی بودن»، «به روز بودن» و «ضرورت داشتن» موضوع اشاره داشت.
البته این بدان معنی نیست كه همواره و در همه شماره های مجله این ملاك ها به صورت یكسان و انحصاری ملاحظه شده است، بلكه جزاین معیارها، گاه زمینه ها و مناسبت ها و یا ظرفیت های موجود پژوهشی نیز مورد توجه بوده است.
«آسیب شناسی اجتماعی» نیز از آن رو در دستور كار مطالعاتی و پژوهشی قرار گرفت كه به نظر رسید شرایط و موقعیت اجتماعی جامعه كنونی ما به شدّت نیازمند آن است؛ چه اینكه بیش از دو دهه از استقرار حاكمیت دینی در این جامعه می گذرد، ولی همچنان چالش های فكری، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی به صورت آزار دهنده ای فضای روشن نظام اسلامی را ـ كه در صدد تحقق آرمان های قرآنی بوده و هست ـ مه آلود و مبهم ساخته است!
این تعبیر، هرگز بدان معنی نیست كه نقطه های روشن و شفاف در این زمینه ها وجود نداشته است و نیز بدان معنی نیست كه در دیگر جوامع و نظام ها، همه چیز به هنجار و بایسته و شایسته بوده و تنها این نظام اسلامی است كه با آسیب ها و كاستی ها روبه رو بوده است!
كسانی كه مصلحانه و انسان دوستانه و فارغ از دلبستگی های قومی، نژادی، جغرافیایی و سیاسی به نقد و تحلیل شرایط اجتماعی ملت ها و اقوام و جوامع پرداخته اند، به صراحت اذعان كرده اند كه حتی مرفه ترین و پیشرفته ترین جوامع صنعتی و علمی كه داعیه داران حمایت از حقوق بشر و اصل آزادی بوده و هستند، از بزرگ ترین آسیب های اجتماعی در ساحت فرهنگ و اخلاق و عدالت و اصول انسانی رنج می برند؛ با این تفاوت كه نوع آسیب ها و شكل و گستره آن با جوامع در حال توسعه متفاوت است.
در یك جامعه فقر و نیازهای بی پاسخ مانده ابتدایی انسان ها زمینه ناكامی های روحی و عاطفی و ناهنجاری های اخلاقی و رفتاری را فراهم آورده و در جامعه ای دیگر، فزون خواهی، رفاه مندی، آسان یابی و شادخواری، باعث بیماری های روحی و پلشتی و پوچی زندگی و بن بست لذت جویی شده است!
این یك از سر نیاز به حقوق دیگران دستبرد می زند، و آن دیگری از سرهوس و خوش گذرانی به شكنجه و آزار انسان ها روی می آورد و…
این است كه انسان و جامعه انسانی، تا بوده و هست، همواره دست به گریبان كاستی ها و در معرض آسیب ها بوده و خواهد بود و نیازمند آسیب شناسی و آفت زدایی. و البته روند مداوم اصلاح گری، روندی پوچ و بی نتیجه نخواهد بود، زیرا جوامع انسانی در پرتو آسیب شناسی و آفت زدایی، از یك مرحله به مرحله برتر و متكامل تر راه می یابند و حفظ و حراست از ارزش های به دست آمده در مرحله نوین خود نیازمند تلاش های دیگری خواهد بود.


ضرورت آسیب شناسی و آسیب زدایی

واقعیت زندگی نشان داده است كه هر جا سخن از زندگی و موجود زنـده است، آفت هـا، تضـادهـا و تزاحم هـا نیز وجـود دارد و در این میــان
موجودی به حیات خود ادامه می دهد كه بتواند در برابر آفت ها ایستادگی كرده اضداد خود را از پای درآورد.
موانع حیات آن گاه كه درونی شود و چون ویروس یا سلول سرطانی در لا به لای عناصر وجودی موجود زنده جای گیرد و پنهان شود به صورت یك آفت بروز می كند، و زمانی كه به صورت تهاجم از بیرون به ارگانیسم حیاتی هجوم آورد به عنوان یك دشمن و ضدّ شناخته می شود.
موجود زنده برای ادامه حیات خویش ناگزیر است در دو میدان درونی و بیرونی با آفت ها و اضداد خود مبارزه كند، اما همیشه گفته شده است كه مبارزه با اضداد بیرونی و دشمنان رودررو آسان تر از مبارزه با آفت ها و آسیب های درونی است، چرا كه آن یك در برابر انسان صف آرایی كرده و شناسایی و هدف گیری آن آسان تر است، امّا این یك به صورت جزئی از وجود در آمده و بازشناسی و جداسازی آن از سایر عناصر وجودی چندان آسان نیست.
به همین دلیل است كه در ساحت باورهای دینی، مبارزه با رذائل اخلاقی به عنوان جهاد اكبر شناخته شده است، و نیز به همین دلیل است كه انسان ها بیش از آنكه به دست دشمنان و تصادم ها و سوانح از پا درآیند، در نتیجه نارسایی های درونی و از دست دادن قدرت مقاومت در برابر آسیب های ناشناخته و یا ناپیدا از میان می روند. فراوانی این گونه مردن به حدی است كه ناگزیر آن را «مرگ طبیعی» نام نهاده ایم!
جامعه انسانی نیز از آن رو كه همه عناصر تشكیل دهنده آن از حیات و جنبش و پویایی برخوردارند، چونان یك ارگانیسم زنده، از قوانین حیات پیروی كرده بسیاری از ویژگی های موجود زنده را دارا هستند.
جوامع بزرگ انسانی، تمدن ها و فرهنگ های دیر پا، پیش از آن و بیش از آنكه به وسیله دشمنان بیرونی از پای درآمده و به افول گرایند، از درون تهدید شده و قدرت و انگیزه مقاومت و حیات را از دست داده اند.
بنابراین راز ماندگاری و پایداری حیات در یك ارگانیسم زنده و تپنده، در بازسازی مداوم درونی آن نهفته است و خداوند هستی در نظام های طبیعی سازمان وجود، این تدبیر را به كار برده است.
تعبیر «یخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحی»(انعام/95) كه بارها در قرآن و با عبارت های مختلف آمده است می تواند اشاره به این معنی
داشته باشد كه حیات در نتیجه یك دگرگونی و دگردیسی درونی در موجود پدید می آید؛ به گونه ای كه از متن و بطن آن زاییده می شود، چنان كه مرگ نیز از یك ركود و ایستایی درونی می جوشد.
واژه «یخرج» از یك سو به فاعلیت خداوند و اراده محیط و غالب او اشاره دارد؛ و از سوی دیگر به وجود ظرفیت تعبیه شده درونی موجود كه اراده الهی به خروج آن از قوه به فعل تعلق گرفته است.
چه بسا بتوان میان دو تعبیر قرآنی كه در یكی فرموده است: «یحیی و یمیت» و در جای دیگر فرموده است: «یخرج الحی من المیت و…» بتوان این تمایز را قائل شد كه در مورد نخست، نقطه مركزی نگاه متوجه قدرت و اراده و فاعلیت الهی بوده و در مورد دوم، تأكید بر چگونگی و كیفیت پدیده مرگ و حیات داشته است.
در چهار سوره از قرآن تعبیری نظیر این آیه آمده است:
«و تخرج الحی من المیت و تخرج المیت من الحی» (آل عمران/27)
ازمیان این چهار مورد، در سه مورد، توجه اصلی آیه به اثبات اصل معاد و امكان حیات دوباره انسان ها در جهان آخرت است، ولی در آیه 27سوره آل عمران، سیاق آیه بر معنایی متفاوت دلالت دارد، چنان كه در آیه 26 سخن از مالكیت و فرمانروایی برخی انسان ها و عزت مندی گروهی و ذلّت دسته ای دیگر است.
«قل اللهم مالك الملك تؤتی الملك من تشاء و تنزع الملك ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء…»
پس از این آیه خداوند به مسأله خروج زنده از متن مرده و بیرون آمدن مرده از دل زنده تصریح فرموده است.
اگر بر آن باشیم كه رابطه میان این دو آیه و دو پیام را شناسایی كنیم، بی شك روشن ترین رابطه را باید در این بدانیم كه هر دو آیه در صدد اثبات قدرت و حاكمیت اراده الهی بر هستی است. ولی این، همه پیام آن نیست، بلكه با عبور از معنای ظاهری آیه و عطف نظر به لایه های درونی آن در می یابیم كه مناسبت و مقایسه ای نیز میان «اعطای مُلك و عزت و سلب ملك و عزت از انسان ها» با «خارج ساختن زنده از متن موجود مرده و بیرون كشیدن مرده از دل زنده» صورت گرفته است، و چه بسـا پیـام این معادله و
مقایسه این باشد كه اگر پیدایش حیات، دستاورد تحولات درونی و به فعلیت رسیدن ظرفیت های نهفته حیات می باشد، و اگر مرگ نتیجه ضعف و آفت زدگی و پایان یافتن ظرفیت پویایی و پایایی زندگی است، مالكیت، فرمانروایی، عزت و اقتدار و حیات اجتماعی جوامع، ملت ها، فرهنگ ها و تمدن ها نیز از چنین مكانیسمی برخوردار است. با این تفاوت كه در نظام عمومی طبیعت، تبدیل ظرفیت ها به فعلیت، به صورت قهری اعمال می شود، ولی در نظام زندگی انسان و جامعه انسانی، بخش مهمی از این ظرفیت ها و چگونگی تبدیل شدن نیروهای متراكم و استعدادهای انسانی و اجتماعی به فرصت های طلایی و یا منتهی شدن آنها به تهدیدهای جدی، به اراده، خواست، همت، تلاش و معرفت خود انسان ها وانهاده شده است.
انسان برای ادامه حیات و آسایش و آرامش خودناگزیر است به دردها، نارسایی ها، آفت ها و آسیب های زندگی خود بیندیشد و برای درمان و جبران آنها چاره ای بیندیشد و گرنه گرفتار مرگ زودرس، یا زندگی ای پردرد و رنج خواهد شد.
چنان كه جامعه انسانی نیز باید برای حل بحران های گوناگون فكری، اعتقادی، روحی، عاطفی، اقتصادی و… و برای شناسایی آسیب ها و رفع و دفع آنها چاره ای بیندیشد، و گرنه از درون، قابلیت تداوم حیات را از دست می دهد و به صورت موجودی فلج، ناكارآمد و زجرآور به زندگی ادامه می دهد تا نابود شود. و این از سنت های الهی است كه علاوه بر آیات یاد شده از برخی آیات دیگر با صراحت بیشتری می تواند استفاده شود، مانند:
«تلك أمّة قد خلت لها ماكسبت و لكم ما كسبتم»(بقره/134)
«ظهر الفساد فی البرّ و البحر بما كسبت أیدی الناس»(روم/41)
«و ما أصابكم من مصیبة فبما كسبت أیدیكم»(شوری/30)
«و أن لیس للإنسان إلاّ ما سعی»(نجم/39)

چگونگی آسیب شناسی اجتماعی، از قرآن

آسیب شناسی در قلمرو مسائل اجتماعی، میدان های متفاوتی را در بر می گیرد كه شامل آسیب شناسی اخلاقی، فرهنگی، دینی، ملی و قومی، اقتصادی، سیاسی و… می شود.
گستردگی این میدان هـا و چالش های متفاوت آنها در طول تـاریخ، چه
بسا این تصور را رقم زند كه نمی توان از كتابی چون قرآن انتظار داشت كه به همه این مقولات پرداخته باشد.
این تصور در نگاهی درست، و از منظری غلط است؛ چرا كه اگر این مقولات در نهایت بر ذهن و اندیشه و باور و اخلاق و عمل انسان ها مؤثر باشد، قرآن به عنوان كتاب هدایت و سعادت و برنامه كامل تعلیم و تزكیه نمی تواند فارغ از آنها به ارشاد و راهنمایی خلق پرداخته باشد.
از سوی دیگر حجم مشخص و تثبیت شده آیات و سوره های قرآن، حكایت از آن دارد كه به هر حال این مقدار از الفاظ و پیام ها به طور طبیعی نمی تواند دربردارنده همه نكته های ریز و درشت روابط انسانی و قوانین طبیعی و سنت های اجتماعی باشد.
از تنگنای این دو ضرورت و باید اعتقادی و عینی در صورتی می توان رهایی یافت كه یكی از نظریه های زیر پذیرفته شود:
الف. قرآن به مسائل كلی و اصولی و زیربنایی پرداخته است و شناسایی فروع و احكام آن را به عقل و علم و تجربه بشری وانهاده است.
ب. باید مسائل مادی و معنوی انسان را به دو بخش ثابت ها و متغیرها تقسیم كرد و معتقد شد كه وظیفه قرآن پرداختن به ثابت ها و وظیفه عقل و علم پرداختن به متغیرها است.
ج. آنچه به سعادت و هدایت انسان ـ فرد و جامعه ـ مربوط می شود، قرآن، عهده دار بیان آن بوده است؛ با این تفاوت كه برخی ازمسائل در نصّ و ظاهر آیات یاد شده و برخی دیگر در سیاق آیات، نسبت سنجی میان آنها و نتیجه گیری از آنها، دلالت های التزامی و تضمنی و نیز بطون و لایه های زیرین آیات باید مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد.
د. شناخت مفاهیم و معارف قرآن، فرایندی چونان شناخت قوانین و رموز نهفته در طبیعت است.
انسان هزاران سال است كه برای شناخت اسرار و قوانین طبیعت تلاش كرده است و همواره متناسب با امكانات، تجربه ها و نیازهای خود از این تلاش ها بهره گرفته است و البته این كوشش ها و دستاوردها همچنان ادامه دارد، با اینكه طبیعت به هر حال در كره خاك محدود است و عناصر شناسایی شده نیز نامحدود نمی باشد.
با توجه به اینكه خدای یگانه هستی، كتاب تشریع را نیز موافق با كتاب
تكوین قرار داده است، می توان نتیجه گرفت كه انسان در طول تاریخ متناسب با امكانات مطالعاتی، تجربه های پیشین، نیازها و پرسش های نوین می تواند به نكته های جدی ـ متناسب با تحولات تاریخی و اجتماعی انسان ـ از قرآن دست یابد. بنابراین دیدگاه، همه نیازهای معرفتی مرتبط با هدایت و سعادت انسان ـ چه در زندگی فردی و چه اجتماعی ـ در قرآن مورد توجه قرار گرفته است و شرط دست یابی به آنها، فراهم آمدن شرایط پژوهش و احساس نیاز و رسیدن به نقطه پرسش است؛ چنان كه امام علی(ع) فرموده است:
«ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ینطق و لكن أخبركم عنه، ألا انّ فیه علم ما یأتی، و الحدیث عن الماضی، و دواء دائكم و نظم ما بینكم» (نهج البلاغه، خطبه158)
این بیان از نهج البلاغه برای اهل فضل و پژوهش بسی آشنا است، ولی یاد كرد آن در این مقطع از نگاه می تواند حامل نوعی تفسیر برای آن باشد تا سرّ تعبیر «فاستنطقوه» و «لن ینطق» شناخته شود.
از یك سو امام خواسته است تا مسلمانان و مؤمنان به وحی قرآنی با پرسش ها و تلاش ها و دقت ها و ریزاندیشی های خود، قرآن را به نطق آورند تا اسرار نهفته خود را برای ایشان بازگوید، از سوی دیگر می فرماید: «و البته هرگز قرآن سخن نخواهد گفت»!
به نظر می رسد كه از لا به لای كلام امام، جمله یا كلماتی حذف شده است كه باید آن را به قرینه سیاق و بر اساس فهم كلی كلام آن حضرت كشف كرد، و چه بسا آن عبارت محذوف این باشد كه قرآن دربردارنده معارف فراوانی مرتبط به نیازهای زندگی فردی و اجتماعی، آسیب ها و درمان هاست كه همه آنها از ظاهر قرآن دانسته نمی شود، بلكه باید احساس نیاز كرد و پرسید و در یك جستار علمی و عطشناك، زبان قرآن را گشود.
پس باید دانست كه هر كس نمی تواند در همه زمینه ها و تا ژرفای معارف و بیان های نهفته قرآن، این كلام الهی را كشف كند و مدعی راهیابی به همه دانسته ها و رهنمودهای آن شود؛ زیرا پرسش از قرآن متناسب با درك و نیاز هر فرد یا جامعه در زمان خاص آن صورت می گیرد و به اندازه سؤال پاسخ هست و به مقدار عطش می توان از گوارای وحی بهره گرفت، ولی اهل قرآن بـاید بدانند كه گرچه ظرف هـای نیـاز و پرسش آنـان محـدود
است، اما ظرفیت راه گشایی و راه نمایی قرآن فراخ و گسترده است و می تواند پاسخ گوی همه پرسش های هستی شناسی و اخلاقی و حیات متعالی انسان باشد.
اینها زیربناها و باورهایی است كه ما را به طرح «آسیب های اجتماعی» و ایجاد پرسش در ساحت قرآن وا داشته است.
اذعان داریم كه هم آسیب ها بسیار متنوع تر و جدی تر از آن چیزی است كه در مقالات بخش موضوعی مجله آمده است، و هم پاسخ های قرآن می تواند دقیق تر و كاربردی تر از آنچه باشد كه به دست آمده است.
بنابراین خواسته ایم تا نگاه اهل تحقیق را به این مقوله مهم تاریخ معاصر امت اسلامی، بیش از پیش متمایل سازیم.
امید است قرآن پژوهان در تعامل فكری با متخصصان امور تربیتی، سیاسی و اجتماعی، تجربه ها و نیازهای انسان معاصر را به صورت پرسش های جدی مطرح كنند و با پژوهشی جامع نگر به پاسخ آنها از كلام الهی در حدّ توان و نیاز امروز جوامع اسلامی، بلكه جوامع انسانی دست یابند.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت: 23:32 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

استبداد و خودکامگی در تحلیل قرآن

بازديد: 225
استبداد و خودکامگی در تحلیل قرآن

 

سید ابراهیم سجادی

چکیده: نويسنده در آغاز به تعريف آسيب اجتماعى و جامعه آسيب زده پرداخته، سپس استبداد و خودكامگى را به عنوان نمونه بارز آسيب اجتماعى معرفى مى‏كند، آن گاه به پيشينه تاريخى استبداد ستيزى اشاره كرده وبر اين باور تأكيد مى‏كند كه به رغم فلسفه سياسى عدالت گراى اسلام، تاريخ مسلمانان، بيشتر آميخته با استبداد بوده است. در ادامه به تعريف استبداد در فرهنگ سياسى مى‏پردازد و واژه‏هاى قرآنى معادل آن را - «جبار»، «مستكبر» و «طاغوت» مورد بحث و بررسی قرار می دهد. عوامل و زمينه‏هاى پيدايش خودكامگى از ديدگاه های مختلف بخش دیگر مقاله است. در این بخش، نظریات افلاطون، ارسطو، راسل، ماركس، هابز و روان شناسانی چون فرويد و اريك فروم مورد بحث قرار گرفته و در آخر به ديدگاه قرآن پرداخته و بر اين باور تأكيد می کند که از نگاه قرآن عامل پيدايش خودكامگى، اسارت معنوى انسان در چنگال غرايز و كشش‏هاى طبيعى است. نویسنده در در ادامه شيوه‏ها و ابزارهاى تداوم استبداد را بررسی کرده از روش هایی چون تفرقه افكنى، یارگیری ثروتمندان و فرهنگیان، خشونت با مخالفان و هویت سازی برای موافقان ياد كرده و در آخر سرانجام جامعه استبداد زده را از دیدگاه قرآن، مورد بحث قرار داده است.
بخش پایانی مقاله به بررسی راهکارهای استبداد ستیزی اختصاص یافته است. در این بخش نویسنده از عواملی چون بازپرورى شخصيت توحيدى، پرهيز از تندروى، كناره‏گيرى از نظام استبدادى، كنترل اجتماعى، نظارت نهادينه بر حكومت به عنوان مهم‏ترين راهكارهاى مبارزه عليه خودكامگى از ديدگاه قرآن نام می برد. 


كليد واژه‏ها: خودكامگى/ استبداد/ آسیب اجتماعی / فلسفه سياسى قرآن/ جبّار/ مستكبر/ طاغوت/ افلاطون / ارسطو / راسل / مارکس/ هابز/ اریک فروم / اسارت معنوی / روش های تداوم استبداد / راهکارهای استبداد ستيزى

سه سخن آغازین

1. آسیب شناسی اجتماعی كه از رشته های علمی زیر مجموعه جامعه شناسی می باشد، ریشه یابی بی نظمی ها و نابسامانی های اجتماعی و اعمال و رفتارهای غیرطبیعی در جامعه را به ارزیابی و تجزیه و تحلیل می نشیند.1
نابسامانی ها اجتماعی اشاره به رفتار افرادی دارد كه از قانون، ارزش ها و هنجارهای جاری و مورد قبول وجدان عمومی فاصله گرفته و تصمیم دارند كه به هنجارشكنی و بی حرمتی نسبت به انتظار جامعه ادامه دهند. در تعریف «آنومی» (كه واژه یونانی و به معنی هنجارگریزی و كجروی فرد در جامعه است) می خوانیم:
«آنومی عبارت است از حالت ذهنی كسی كه به اخلاقیات حاكم و خاستگاه آن پشت پازده، دیگر اعتقادی به جمع جامعه خویش ندارد و خود را مجبور به تبعیت و پیروی از آنها نمی بیند… و تنها به تمایلات خود می پردازد و مسئولیت هیچ كس و هیچ چیز را نمی پذیرد».2
هیچ جامعه ای خالی از كجرو و كجروی نیست. با مشاهده یك و چند فرد آنومیك نمی شود جامعه ای را آسیب زده و نیازمند مطالعات آسیب شناختی قلمداد كرد، «تنها به هنگامی كه تعداد جرایم از یك نسبت معینی تجاوز می كند می توان گفت كه اخلاق جامعه متزلزل شده، یك بیماری جامعوی پدید آمده است و آن وقت پدیده مربوط را می توان غیرعادی تلقی كرد، این امر بدان معنی است كه این چنین جامعه ای دیگر نمی تواند برخی افراد خود را طبق معیارهای اخلاقی و قانونی موجود بار آورد و آنها را به حد معمول ارتقا دهد».3
در حقیقت جامعه آسیب زده، جامعه ای است كه نخست زمینه های آسیب پذیری در آن به وجود آمده آن گاه استعدادهای آماده برای ارزش شكنی به تعداد درخور توجهی در آن، مسیر انحرافی را فراروی خویش قرار داده و با نادیده انگاشتن كنترل و نفوذ تربیتی جامعه، به همگون سازی و توسعه كجروی می پردازد.
در جامعه آسیب گرفته، تنها مجرم بیمار نیست، بلكه كل جامعه بیمار است «كه نتوانسته است امكانات موجود خود را اعم از مادی و معنوی، فرهنگی و اخلاقی به طور مناسب در بین اعضای خویش قسمت كند و هر كس را سهمی دهد و آنها را طبق استاندارد بسازد».4
بر اساس تعبیر و تعریفی كه از آسیب اجتماعی و جامعه آسیب یافته صورت گرفته است، استبداد و جامعه استبداد زده ، بارزترین مصداق آسیب اجتماعی و جامعه آسیب یافته است. استبداد و سیاست استبدادی كه خشن ترین نوع كجروی و عصیان و مخالفت با توقعات جامعه است، در جامعه بیمار و بی تفاوت در برابر هنجارها به وجود می آید و بیشترین توان آسیب زایی را دارا می باشد.
در روایتی از امام رضا(ع) آمده است:
«و لتأمرن بالمعروف و لتنهونّ عن المنكر، أو لیستعملنّ الله علیكم شراركم فلیسومونكم سوء العذاب».5
باید به خوبی ها فرمان دهید و از بدی ها بازدارید و گرنه (بر اساس سنت خداوندی) شرارت پیشه ترین های شما بر شما مسلط می گردند و با بدترین شكنجه ها و عذاب ها شما را شكنجه می دهند!
جامعه ای كه نسبت به سرنوشت خود بی تفاوت شده و به دنیا و آسایش آن دل می بندند روحیه و تمایل به آزادی را از دست داده و با این منش، از پیش آمادگی خود را برای بندگی و پذیرش سلطه خودكامه اعلام كرده است.
شهید مطهری می گوید:
«مردمی كه بنده و برده پول و مقام و راحت طلبی نباشند هرگز زیر بار اسارت و رقیت های اجتماعی نمی روند».6
وقتی آسیب استبداد به جان جامعه هجوم برد، نه تنها منش استبدادگری كه تمام فسادها را گسترش می دهد. همان گونه كه رابطه مستبد با زیردستانش مظهر نبایدهاست،7 روابط متقابل افراد جامعه استبداد زده نیز به تجلی گاه تمام بدی ها تبدیل می گردد. به همین دلیل استبداد، اصل تمامی فسادها8 و اشاعه فساد اخلاقی در كل جامعه شناخته شده است.9
2. استبداد ستیزی ریشه تاریخی بلندی دارد. دغدغه اصلی افلاطون و ارسطو هنگام تدوین كتاب های «جمهوری» و «سیاست» دغدغه ستیز با استبداد و رهایی جامعه انسانی از نظام های خودكامه بود. تاریخ فلسفه سیاسی از شكل گیری نظریه سیاسی و نظام حقوقی خبر می دهد كه پیش از میلاد مسیح تولید شده و بر پیش گیری از پیدایش خودكامگی پای می فشرده است.
سیسرون (كه در سده اول پیش از میلاد می زیست)، می گفت:
«بر اساس قانون یونانی هر كه حاكم سركش را از پای درآورد جایزه دارد و می تواند همه چیز از قاضی بخواهد، بر قاضی است كه خواسته های او را برآورد».10
پس از میلاد مسیح نیز طنین آوای عدالت و فریاد براندازی استبداد هیچ گاه به خاموشی نگراییده در حوزه فلسفه و حقوق تشكیل جامعه خالی از ستم همیشه زمزمه می شد و تشنگان به عدالت دائم رو به افزایش بود، ولی به رغم این ادعاها و واقعیت ها، در دنیای مسیحیت، تا جریان انقلاب فرانسه (1895 ـ 1789م) هتك حرمت سلطنت كه سایه خدا در زمین شناخته می شد جرم تلقی می گردید، در عصر انقلاب نیز دولت تا حدی قداست خود را حفظ كرد. تلاش های اروپای غربی در راستای لیبرالیسم سیاسی در دهه دوم قرن بیستم با پیدایش انقلاب سوسیالیستی روسیه و خیزش نازیسم در آلمان، فاشیسم در ایتالیا و واگیری سریع این مكاتب؛ مواجه با وقفه شد و حمایت از این مكاتب به قداست بیشتر دولت و پرستش شخصیت سردولت انجامید و در نتیجه هرگونه هتك حرمت دولت و دولتمرد جرم به حساب آمد.11
سرانجام لیبرالیسم سیاسی در غرب همه زبانی شد، ولی نظریه سازان این دیدگاه مزه این مائده را مناسب ذائقه همه جوامع ندانستند و جوامع آنارشی12 و وحشی را مستحق استبداد شناختند:
«ساختار خودكامگی چونان شیوه ای از حكومت در حكومت وحشیان، مشروع و قانونی است؛ البته مشروط بر آن كه هدف مورد نظر، اصلاح آنها باشد. پس روا نیست آزادی با توجه به خاستگاه آن پیش از آزادگی مردم و پیش از آن كه توانایی بهسازی وضع خود در پرتو گفت و گوهای آزاد بر پایه برابری بیابند، به كشوری داده شود».13
برپایه این استثنا، هر جامعه ای كه متهم به عدم رعایت آزادی، دمكراسی وحقوق بشر هستند بایستی تحت اداره مستبدانه ای قرار گیرند! این می تواند مبنا باشد برای سلطه مستبدانه گونه های مختلف استعمار بر جوامع ضعیف و مخالف لیبرالیزم و سكولاریزم.
3. قرآن با دو گزارش تاریخی، پیشنهاد تشكیل جامعه ای را داد كه در آن روابط افراد بر دو پایه عدالت (و پرهیز از هر نوع ستمگری) و مددرسانی (و پرهیز از خلاصه شدن در سودپرستی) استوار باشد:
گزارش اول این بود كه هدف اساسی جریان بعثت پیامبران در طول تاریخ تشكیل جامعه ای بوده است كه تمام افراد آن عاشقانه دلداده عدالت باشند، البته برای كنترل بی عدالتی قدرت آهن نیز به كار گرفته شود:
«لقد أرسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الكتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و أنزلنا الحدید فیه بأس شدید» حدید/25
همانا پیامبران خود را با دلایل آشكار روانه كردیم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به عدالت قیام كنند و آهن را كه صدمه سختی وارد می كند پدید آوردیم.
در گزارش دوم این را یادآور شد كه تعالیم همه پیامبران به دو چیز خلاصه می شد كه عبارت بود از دعوت به بندگی خداوند و پرهیز از فرمانبری طاغوت و خودكامه:
«و لقد بعثنا فی كلّ أمة رسولاً أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت» نحل/36
بی تردید در میان هر امتی پیامبری برانگیختیم تا مردم را به بندگی خداوند و پرهیز از طاغوت فراخواند.
نتیجه بندگی خداوند و دوری از طاغوت و تجاوزگر، شكل گیری جامعه آرمانی قرآن است، كه در رابطه با آن می فرماید:
«إنّ الله یأمر بالعدل و الإحسان و إیتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنكر و البغی» نحل/90
جامه عمل پوشاندن به این آموزه ها و گفته های همانند، می توانست به تشكیل جامعه ای بینجامد كه در آن هیچ گونه زمینه برای سلطه طاغوت نباشد، ولی:
تاریخ سیاسی اسلام روایت گر حاكمیت امویان، عباسیان، صفویان، غزنویان، آ ل بویه، فاطمیان، عثمانیان، طاهریان، سامانیان، سلجوقیان، مغولان و… است كه همه قدرت شان بر زور و شمشیر استوار بوده است.14
با فروپاشی خلافت عثمانی نه تنها فشار خودكامگی بر مسلمانان رو به كاستی ننهاد كه افزایش نیز یافت. حاكمیت های جایگزین، علاوه بر سركوب ناشی از حس قدرت طلبی، چماق استعمار را نیز باید به منظور تضعیف روحیه بیگانه ستیزی با شدّت هرچه فزون تر بر فرق مسلمان فرود می آوردند. این وضع همچنان ادامه دارد.
پس قسمت عمده تاریخ سیاسی را تاریخ استبداد تشكیل می دهد! زیرا تئوری های فلسفی و دیدگاه سیاسی دین به تغییر مسیر حركت تاریخ سیاسی نینجامیده است و تاریخ سازی توسط خودكامگان ادامه دارد! جالب اینكه مستبد به دلیل داشتن لباس اتوكشیده، زور، قدرت پوشش دهی و… به رغم اینكه منشأ تمام آسیب هاست توانسته است بصیرت را از خداوندان جامعه شناسی و آسیب شناسی اجتماعی بگیرد و حتی اجازه ندهد كه نام آنها را در لیست افراد و گروه های آسیب ساز ثبت نمایند، جامعه هم عادت كرده اند كه جرم یقه سفیدها و عالی رتبه ها را نادیده انگارند و كاسه و كوزه را بر سر محرومین و مستضعفین بشكنند.15
سخن دوركیم در این زمینه درخور توجه است كه می گوید:
«وقتی جامعه از چیزی رنج می برد این نیاز را احساس می كند كه كسی را بیابد تا مسئولیت ناراحتی اش را به گردن او بگذارد؛ كسی كه بتوان انتقام همه ناكامی ها را از او گرفت و آن كسانی كه عقیده عمومی هم اكنون بر ضد آنها تبعیض قائل می شود، به طبع چنین نقشی را بر دوش می كشند. اینان نجس هایی اند كه باید كفاره گناهان همه جامعه را پس بدهند».16
ولی نگاه آسیب شناختی قرآن جز این است، از این منظر، طاغوت ها و تجاوزگران هستند كه پیروان خود را در باتلاق تاریكی ها و آسیب ها غرق می سازند:
«والذین كفروا أولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور إلی الظلمات» بقره/257
و كسانی كه كفر ورزیده اند، سروران شان طاغوتند كه آنان را از روشنایی به سوی تاریكی ها سوق می دهند.
در هر حال استبداد آسیبی است كه بستر پیدایی آن جامعه آسیب دیده است و آسیب های جدیدی را به ارمغان می آورد، مطالعات استبداد شناختی هنوز موفق به كنترل این كجروی نشده و تا موفقیت فاصله زیادی دارد. بایسته است كه به جای تكرار سخنان افلاطون و ارسطو و…، با دقت بیشتر نسخه درمان این بیماری را در قرآن جست وجو كنیم كه كتاب عدالت و عدالت پرور است، بدین امید كه هدایتی دهد برای شناخت دقیق زمینه های پیدایش، روش های عملی و كاركرد استبداد و چگونگی خشكاندن ریشه آن.

نگاه معنی شناختی به استبداد

استبداد، واژه ای عربی است، از ریشه «بَدَدَ» و به معنای «كاری را بدون دخالت كسی انجام دادن و بدون توجه به دیدگاه دیگران به تصمیم و نظر خود عمل كردن»17 و «خودسری، خودرأیی و خودكامگی»18 و موارد به كارگیری آن جایی است كه دخالت و اظهار نظر دیگران به دلیل پیچیدگی و دشواری كار یا همگانی بودن منافع، نتایج و پیامدهای آن، منطقی و بایسته بنماید.19
استبداد به معنای یادشده، نقطه مقابل مشورت است و در سنت و روایات نیز به همین معنی به كار رفته است.
امام علی(ع) می فرماید:
«من استبدّ برأیه هلك، و من شاور الرجال شاركها فی عقولها».20
كسی كه تنها به نظر خودش بسنده می كند، راه هلاكت را می پیماید و كسی كه با مردان به مشورت می نشیند، در خرد آنها سهمی دارد (و از آنها در راستای موفقیت خویش بهره می برد).
خودرأیی، حوزه وسیعی از صحنه های عمل را پوشش می دهد، نه تنها در فعالیت های ملی كه در كارهای خارج از دایره حكومت و كارهای فردی نیز زمینه دارد، ولی وقتی در فلسفه سیاسی مطرح می شود پذیرای محدودیتی شده و شاخص های جدیدی پیدا می كند.
خودكامگی در عرف فلاسفه سیاسی، اشاره به نظامی دارد كه تصرفاتش در حوزه حقوق ملی و شهروندی نه ریشه قانونی دارد و نه مستند به شرع و اراده ملت می باشد،21 در برابر مردم احساس تعهد ندارد و خود را ملزم به پاسخ پرسش آنان نمی شناسد،22 شكل آشكار خودكامگی های آن را زورگویی، مصادره، دارایی، زندانی كردن، شكنجه نمودن و تبعید افراد تشكیل می دهد و نوع ناپیدای اعمال اراده و اعمال سلطه اش را رسوم و مقررات تعجب آور و غیرعادی.23
خودكامگی در اندیشه سیاسی یك صفت است، ممكن است این صفت منش فرد را تشكیل دهد و ممكن است در قالب فعالیت یك جمع نمود یابد، امكان دارد نام نظام مستبد، پادشاهی باشد یا جمهوری، و در آن قدرت از طریق وراثت جا به جا گردد یا از راه انتخابات. كواكبی می گوید:
«صفت استبداد همچنان كه شامل سلطنت وحكمرانی فرد مطلق العنانی است كه با غلبه یا به ارث متولی سلطنت گردیده؛ همچنین شامل حكمرانی فردی مقید است كه به ارث یا به انتخاب سلطنت یافته اما كسی از او حساب نخواهد. و نیز شامل حكمرانی جمعی است اگر چه منتخب باشند؛ زیرا كه اشتراك در رأی، دفع استبداد ننماید، جز اینكه آن را فی الجمله تخفیف دهد، و بسا باشد كه حكمرانی جمع، سخت تر و مضرتر از استبداد یك نفر باشد و باز شامل است سلطنت مشروطه را كه قوه شریعت و قانون از قوه اجرای احكام در آن جدا باشد، چه این نیز استبداد را رفع نكند؛ مادامی كه اجرا كنندگان نزد قانون نهندگان مسئول نباشند و قانون نهندگان، خود را نزد ملت مسئول ندانند و ملت نیز نداند تا چگونه مراقب ایشان باشد و از ایشان حساب خواهد».24
تردیدی نیست در اینكه قرآن نگاه ویژه ای به تعامل و همیاری در حیات اجتماعی دارد و این روش را مؤثرترین راه موفقیت در راستای حقیقت جویی و واقع یابی می شناسد، به همین دلیل حرف شنوی از دیگران را نشانه خردمداری و وسیله راهیابی به هدف معرفی می كند، سیره مشورت خواهی بلقیس را الگویی پذیرفتنی برای حكمرانان می شناسد، و خودرأیی فرعون را عبرتی برای خودكامگان:
«فبشّر عباد. الذین یستمعون القول فیتّبعون أحسنه أولئك الّذین هداهم الله و أولئك هم أولوا الألباب» زمر/17و18
پس مژده بده به آن بندگان من، كه به سخنان گوش فرا می دهند و بهترین آنها را پیروی می كنند. اینانند كسانی كه خدایشان راه نموده و اینانند همان خردمندان.
«قالت یا أیها الملأ أفتونی فی أمری ما كنت قاطعة أمراً حتی تشهدون» نمل/33
گفت: نامداران! در كارم به من نظر دهید كه بی حضور شما هیچ گاه كاری را فیصله نداده ام.
«قال فرعون ما أریكم إلاّ ما أری و ما أهدیكم إلاّ سبیل الرشاد» غافر/29
فرعون گفت: جز آنچه به نظر می آید به شما نمی نمایم و شما را جز به راه سلامت راهبر نیستم.
«فاتّبعوا أمر فرعون و ما أمر فرعون برشید» هود/97
آنها به فرمان فرعون گردن نهادند و فرمان فرعون، درستی را نمی نمود.
یادآوری هایی از این قبیل، گویای این است كه قرآن به مردم سالاری می اندیشد و مبارزه با استبداد و استبداد پذیری را رسالت خود می شناسد، ولی مفهوم و منش خودكامگی را در قالب واژه استبداد یا كلمه هم خانواده با آن، محور مطالعه قرار نمی دهد، بلكه به طورعمده واژه های مورد بهره برداری قرآن را در رابطه با تبیین نظام استبدادی «جبّار»، «مستكبر» و «طاغوت» تشكیل می دهد و تمام سؤالهای مربوط به چگونگی شكل گیری و رفتار حاكمیت مستبد را با استفاده از این كلید واژه ها كه از نظر معنی كمال همخوانی را با واژه استبداد دارد؛ پاسخ می گوید.

معنی شناسی واژه «جبّار»

كلمه جبّار كه هم وصف خداوند است وهم وصف انسان، ده بار در قرآن تكرار شده؛ یك مورد درباره خداوند و نُه مورد آن درباره افراد ظالم، گردن كش و فاسد می باشد. این كلمه را اهل لغت این گونه توضیح می دهند:
«الجبّار فی اسم الله معناه الذی یقهر عباده علی ما أراد من أمر و نهی».25
جبّار وقتی نام خدا واقع می شود، معنایش این است كه او بندگانش را بر آنچه از او در قالب امر و نهی خواسته است، ملزم می كند.
«الجبار: القاهر العاتی المتسلط».26
جبّار چیره مردم آزار و سلطه جو است.
«والجبّار هو… النافذ، بحیث یقهر فی الطرف و یسلب الاختیار عنه و یجعله محكوماً مغلوباً».27
جبّار، دارای نفوذی است كه طرف مقابلش را به گونه ای تحت سلطه قرار می دهد كه مجالی برای انتخاب نداشته باشد.
«الجبّار فی صفة الانسان یقال لمن یجبر نقیصته بادعاء منزلة من التعالی لایستحقّها».
جبّار، وقتی درباره انسان گفته شود، منظور كسی است كه می خواهد نقصان و كمبود خود را با ادعای مقام والایی كه سزاوارش نیست، جبران كند.
«لانّه یجبر الناس، أی یقهرهم علی ما یریده».28
بدان دلیل جبّار گفته می شود كه مردم را مجبور می كند؛ یعنی ناگزیر می سازد به برآوردن آنچه می خواهد. 
«جبّار، یعنی متكبّری كه غیری را بر خود دارای حقی نداند».29
مفسران قرآن در تفسیر واژه جبّار تقریباً به تكرار سخنان علمای لغت بسنده نموده جبّار را كسی می دانند كه با استفاده از روش هایی، خواسته های خویش را بر دیگران تحمیل می كند؛ بدون اینكه برای دیگران حقی قائل باشد و خود را ملزم به رعایت آن بشناسد. نمونه هایی چند از اظهارات مفسران را می بینیم:
«جبار كسی است كه دیگری را نسبت به خود ذی حق نمی شناسد… و منش تكبر و برتری جویی بر خلق دارد».30
معنای جبار به این باز می گردد كه او انسان برتری طلب است كه خواسته های خویش را بر دیگران تحمیل می كند و نسبت به آنها تكلیفی را در ذمه خود احساس نمی كند.31
جبّار یعنی چیره دست سلطه طلب، پادشاه مردم آزار و كسی كه اراده اش را بر دیگری تحمیل می كند.32
«جبّار كسی است كه به دیكتاتوری و استبداد به رأی پای می فشارد، بر اساس مشورت فرمان نمی راند و در مسیر هدایت نمی باشد».33
«جبار كسی است كه از روی خشم و غضب می زند، می كشد، نابود می كند و پیرو عقل نیست، و به تعبیری جبّار كسی است كه دیگری را مجبور به پیروی از خود می كند، یا می خواهد نقص خود را با ادعای عظمت و تكبر ظاهری برطرف سازد».34
«جبّار به كسی می گویند كه برای خود هرگونه حقوق برمردم قائل است، ولی هیچ حقی برای كسی نسبت به خود قائل نیست».35
همان گونه كه در سخنان علمای لغت و تفسیر به روشنی دیده می شود معنای جبّار بر رفتار مستبدانه حاكمان و فرمانروایان قابل تطبیق است. به همین دلیل بعضی از مفسران در توضیح معنای آن از كلمه دیكتاتور استفاده كرده اند كه در رأس حكومت استبدادی قرار دارد.

معنی شناسی واژه «طاغوت»

طاغوت دومین كلمه است كه با واژه های هم خانواده اش در قرآن تكرار شده و از نظر معنی با كلمه استبداد همخوانی دارد. تمام واژه های هم خانواده با طغیان در كتاب های لغت به معنای جور، بیداد، ستم، سركشی و ستم مضاعف و زیاده روی در ستمگری آمده است. 36 بستانی می گوید: «طغی فلان»، یعنی در گناه و ستم زیاده روی كرد. «طاغیه» یعنی زورگو، نادان، خودپسند، آذرخش و مقصود از آن كسی است كه به حكومت رسد و خودرأیی و خودكامگی در پیش گیرد و از مرز راستی و عدالت درگذرد تا منویاتش را برای كسانی كه دایره حكومتش آنها را در بر می گیرد یا سلطه اش بدان می رسد، به اجرا درآورد.37 علامه طباطبایی نیز می گوید:
«طاغوت عبارت است از طغیان و تجاوز ازحدّ كه با نوعی مبالغه همراه می باشد،و در مورد چیزهایی كه وسیله طغیان به شمار می آید به كار می رود؛ از قبیل گونه های مختلف معبودهای باطل و پیشوایان گمراه و هرآنچه بدون رضایت الهی پیروی گردد».38
خود قرآن نیز واژه طاغوت را در مورد حاكمان ناشایسته و گمراه كننده به كار برده است؛ آن هم با قراءتی كه هیچ زمینه برای تردید باقی نمی گذارد:
«ألم تر إلی الذین یزعمون أنهم آمنوا بما أنزل إلیك و ما أنزل من قبلك یریدون أن یتحاكموا إلی الطاغوت و قد أمروا أن یكفروا به و یرید الشیطان أن یضلّهم ضلالاً بعیداً» نساء/60
آیا ندیدی كسانی را كه می پندارند به آنچه به سوی تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل شده ایمان آورده اند![با این] می خواهند برای داوری بین خود به طاغوت مراجعه كنند؛ با اینكه فرمان یافته اند كه بدان كافر باشند، شیطان می خواهد آنان را به گمراهی دوری دراندازد.
بارزترین مصداق مرجع داوری و دادخواهی، حاكم و حكمران می باشد كه در قالب نظام سیاسی جا دارد.
استكبار و تكبر در لغت به معنای خودبزرگ بینی، سرباززدن از حق و بزرگ نمایی آمده است،39 این معنی با تحقیر دیگران، خود كم بینی و حق كشی آمیخته می باشد كه در بالاترین سطحش همان استبداد است. در بعضی از تفاسیر آمده است:
وقتی متكبر در مورد انسان به كار می رود، مقصود افراد كوچك و كم مقدارند كه ادعای بزرگی كنند و صفاتی را كه ندارند به خود نسبت دهند.40
قرآن در كنار نگاه كلی و نظری به استبداد، از راه كلید واژه های «جبّار»، «متكبّر» و «طاغوت» بررسی عینی و تطبیقی استبداد شناختی نیز دارد كه آشكارترین نمونه آن جریان حكومت فرعون زمان موسی(ع) است.
نكته در خور توجه این است كه قرآن، در آغاز فرعون را به عنوان طغیان گر (طه/24و43) و مستكبر (مؤمنون/46 و ابراهیم/21 و عنكبوت/39 و غافر/27) معرفی كرده و آن گاه منش و روش فرمانروایی او و همكارانش را به بررسی می نشیند، تا مطالعه موضوعی استبداد آسان تر گردد.

پیدایش استبداد

استبداد به عنوان یك آسیب اجتماعی و پدیده سیاسی ـ اجتماعی، چگونه به وجود می آید و چه زمینه ها و عواملی در شكل گیری آن مؤثر است و باعث تداوم آن می شود؟ این سؤال، ریشه تاریخی عمیقی داشته و پاسخ هایی كه داده شده است گونه های مختلفی دارد.
افلاطون می گفت:
«استبداد زاییده دموكراسی است؛41 بدان دلیل كه در چنین نظامی همه آزادند، همه جا پر از آزادی است، هر كس آنچه بخواهد می گوید و هر كاری كه موافق میلش باشد می كند».42
ارسطو نیز همین عقیده را داشت43 همراه با این توضیح كه ستمگران همیشه در آغاز، رهبران مردم فریب بوده اند كه با ناسزاگویی به اعیان، نزد عوام قدر و احترام یافته اند.44
نامبردگان، آنارشی را بدان دلیل كه پیامد بدتری (یعنی استبداد) را همراه دارد نمی پذیرند، ولی راسل ضمن پذیرش هرج و مرج به عنوان زمینه استبداد، خودكامگی را مطلوب و نجات بخش وا نمود می كند.45
البته راسل، جنگ و تجاوز خارجی را نیز زمینه ای می شناسد كه فرصت طلبان با توجه به علاقه مندی مردم به پیروزی و آمادگی آنها برای همیاری در عرصه مبارزه، به قدرت می رسند و به استبداد رو می آورند.46 جنگ و تجاوز غالباً آمیخته با هرج و مرج است.
ماركس محیط اجتماعی را منشأ زیست بیشتر مردم در سایه شمشیر می دانست و نظام سرمایه داری را بستر تولد استثمار و جنگ می شناخت47 و تملك شخصی را سنگ بنای نظام یاد شده قلمداد می كرد، و تمام دولت های غیركمونیستی را كارگزاران جباریت گروه های متمكن جامعه می شمرد.48 در نتیجه از این منظر گونه های مختلف استبداد به مالكیت شخص بر می گردد.
نویسنده «تحلیل روان شناختی استبداد و خودكامگی» نوعی ریشه یابی را ارائه می دهد كه در آن جامعه و مستبد با هم در پیدایش نظام خودرأی نقش ایفا می كنند، از نگاه وی:
بیشتر مردم از فعالیت های معیشتی و مقبولیت و موقعیت اجتماعی شان ناخشنودند و زندگی شان را خستگی آور و ملالت بار ارزیابی می كنند و خود را قادر به ایجاد تحول دلخواه نمی بینند.49 قدرت طلب كه از تمایل عمومی به رهایی از زندگی ملالت بار آگاه است، همه مشكلات را بر دوش دشمن می افكند، حس دشمنی را تحریك می كند، به آرزوها دامن می زند، امیدها را زنده می كند، وعده قدرت و نوید ارتقا می دهد. بدین ترتیب، توهم عروج همه را در بر گرفته و وادار به تبعیت و پیروی از او می كند.50
قدرت طلب به مردم می گوید: من علاقمند سرنوشت شمایم و اگر با هم باشیم می توانیم بر مشكلات پیروز گردیم! افراد خُرده پا به دلیل نداشتن آگاهی از راز و رمز مشكلات، نسخه او را می پذیرند و به ایفای نقش می پردازند.
خودكامه كه سنین كودكی و جوانی را با مخالفت ها و رویارویی ها گذرانده است، با تجربه قدم به میدان گذاشته پیشروی می كند، ولی وقتی كه به پیروزی می رسد به همه وعده هایش نمی تواند عمل كند، تغییرات به وجود آمده همه پیروانش را راضی نمی كند، به همین دلیل ترس از مخالفت ها و انگیزه استبداد به سراغ او می آید….51
دیدگاه دیگری كه در خور مطالعه است، این است كه دولت و حكومت ( قدرت) در طبیعت خود تمایل به استبداد را نهفته دارد. توماس هابز كه نام «لوایتان» را (به معنای غول دریایی) برای حكومت برگزیده است، براین باور بود كه مردمان به دلیل نیرومندی شهوت شان برخرد آنها، ستم می كنند.52
طرفداران این دیدگاه در رابطه با چگونگی برخورد با این غول، اختلاف نظر دارند «تائوئیست ها (تائوئیزم در قرن پنجم پیش از میلاد به وجود آمد و معتقد بود كه عالم به سوی باروری و درستی سیر می كند)53 بر این باور بودند كه راهی برای رام كردن قدرت وجود ندارد و باید با تشكیل حكومت مخالفت كرد.54
ابن خلدون می گوید:
«خدامنشی در طبایع بشر یافت می شود… و با مقتضیات سیاست كشورداری همراه می شود كه عبارت از خودكامگی (و حكومت مطلق) است، تا مبادا در نتیجه اختلاف فرمانروایان، تباهی و فساد به سراغ اجتماع راه یابد… به طور كلی موضوع خودكامگی در دولت ها الزامی و اجتناب ناپذیر است، دستور خداست كه به حقیقت در میان بندگان گذاشته شده است».55
بسیاری از نویسندگان حوزه فلسفه سیاسی كه طرفدار دیدگاه یادشده هستند، در پی یافتن راه كنترل قدرت می باشند.56 پیروان كنفوسیوس معتقد بودند كه با آموزش اخلاقی و حكومتی خاصی می توان دارندگان قدرت را به خردمندان میانه رو و خیرخواه مبدل كرد.57
راسل كه قدرت طلبی را از هوس های اصیل در وجود هر انسانی می داند و معتقد است كه رهبر و پیرو هر دو به طور یكسان دنبال قدرت هستند، در رابطه با طبیعت هیولایی قدرت و بایستگی مهار آن می گوید:
قدرت مطلق در رأس، یعنی صدها هزار، حتی میلیون ها مستبد بزرگ و كوچك در حكومتی كه همه وسائل زندگی و بیان و كار و تفریح و پاداش و مجازات را در انحصار دارد. حكومت مركزی استبدادی باید از طریق یك ماشین انسانی واگذاری اختیار، عمل كند یعنی هرمی از كارمندان درجه بندی شده كه هر مرتبه آن، تابع مرتبه بالاتر است و مسلط بر مرتبه پایین تر. اگر مرزهای ضوابط دموكراتیك واقعی و ملزم بودن سفت و سخت به رعایت قانون در كار نباشد… ماشین قدرت وسیله ستمگری خواهد شد.58 و «وحدت قدرت سیاسی و اقتصادی چیزی نیست مگر وسیله موحش تازه ای برای ستمگری».59
دیدگاه دیگری كه توجه روان شناسان را به خود جلب كرده و به عنوان یك گرایش طبیعی شناخته شده است نظریه «خوددگر آزاری» است60 و بیشتر با دو اصطلاح «سادیسم و مازوخیسم»مطرح می شود كه جایگاه اول آنها حوزه روابط جنسی است، سپس به حوزه های روان كاوی، روان شناسی اجتماعی، جامعه شناسی و فلسفه سیاسی راه یافته اند و به معنای «وارد كردن درد به دیگران و پذیرش درد بر خویش و لذت بردن از آن» است.61
سادیسم با سه نماد بیرونی خود را نشان می دهد كه عبارت است از:
1. وابسته كردن دیگران به خود؛ به گونه ای كه چون موم در اختیار سادیست باشند.
2. استثمار و حذف فیزیكی دیگران و غارت دارایی آنها.
3. آزردن دیگران و سرشكسته و شرمسار دیدن آنان.62
كسانی كه گرفتار احساس مازوخیسم هستند احساس حقارت، ناتوانی و ناچیزی می كنند و مستعدند كه خود را خوار بگیرند و ناتوان باشند، بر امور تسلط نیابند و وابستگی زیاد به قدرت های برونی و فرامین واقعی یا خیالی آنها دارند63 و غرور و آزادی خود را بدانها واگذار می كنند.64
چه نیازهای ناپیدایی سادیست و مازوخیست را به چنین تلاش های وا می دارد؟ آیا نیاز مبنایی مشترك میان آن دو وجود دارد یا هر كدام نیاز خاص خود را دارد؟
فروید مدعی بود كه در انسان استعداد طبیعی برای تخریب وجود دارد كه ممكن است متوجه خود شخص شود، یا متوجه دیگران، و آن را غریزه مرگ می نامید. وی می گفت: «غریزه مرگ كه در معرض مشاهده مستقیم قرار ندارد با غریزه جنسی می آمیزد و اگر در این امتزاج بر ضد خود شخص به كار افتد به صورت مازوخیسم؛ و اگر علیه دیگران وارد عمل شد به شكل سادیسم ظاهر می گردد. وی معتقد بود كه اگر این امتزاج واقع نمی شد آدمی از اثرات خطرناك غریزه مرگ در امان نبود؛ یا خود را نابود می كرد یا دیگران را».65
فروم آن ریشه مشترك را احساس تحمل ناپذیر تنهایی و ناتوانی می داند:
«تلاش های ناشی ازمازوخیسم و سادیسم هر دو به شخص كمك می كنند كه از احساس غیرقابل تحمل تنهایی و ناتوانی بگریزد».66
به هر حال، بر اساس این دیدگاه «خود دگرآزاری» تعبیری است از یك پیوند مشترك بین دو نوع تلاش متفاوت توسط دو دسته از انسان ها و آن نیاز متقابل هر كدام است برای رهایی از احساس تنهایی و تكیه هر كدام بر دیگری. نه مازوخیست بدون نیروی چیره تر، آسایش دارد و نه سادیست می تواند بدون شخص دیگری كه باید چون موم در دست او باشد، روزگار بگذراند.67 این وضع در حكومت های خودكامه نیز نمود دارد.68

قرآن و خاستگاه استبداد

در این میان قرآن نیز نظری دارد و در آن اسارت معنوی عامل پیدایش نظام استبدادی شناخته شده است كه عبارت است از چیرگی نسبی تمایلات غریزی و طبیعی.
از منظر قرآن، هنگام آفرینش، كشش های فطری و تعالی طلبانه انسان در برابر كشش های غریزی او بسیار ناتوان است، به همین دلیل قرآن می گوید:
«و خلق الإنسان ضعیفاً» نساء/28
انسان ناتوان آفریده شده است.
سیاق و مطالب پیرامونی آیه یادشده حكایت از این دارد كه مراد، بازگویی ضعف معنوی انسان در زمان تولد است69 و نه یادآوری ناتوانی جسمانی او.
فعلیت و توانمندی كشش های غریزی از آغاز تولد انسان در مقایسه با تقاضاهای روحی و تعالی طلبانه، توجیه گر و مفسر آموزه های قرآنی زیر است:
«و كان الإنسان عجولاً» اسراء/11
انسان همواره شتابزده است.
«إنّه كان ظلوماً جهولاً» حزاب/72
همانا انسان ستمگر و نادان است.
«إنّ الإنسان خلق هلوعاً» معارج/19
همانا انسان مریض آفریده شده است.
«بل تؤثرون الحیاة الدنیا. و الآخرة خیر و أبقی» اعلی/16و17
لیكن شما زندگی دنیا را بر می گزینید؛ با اینكه جهان آخرت نیكوتر و پایدارتر است.
انسانی كه به صورت طبیعی و بر اساس طبیعتش در مسیر ستمگری و نادانی قرار دارد70 و متأثر از نیروی غضب و شهوت خویش می باشد،71 بایستی به تقویت خود بپردازد، و این تنها با ایمان، آگاهی و رفتار درست میسر است:
«یرفع الله الذین آمنوا منكم و الذین أوتوا العلم درجات» مجادله/11
خدا كسانی را از شما كه ایمان آورده و دانش روزی شان شده است چندین درجه بالا می برد.
«والعمل الصالح یرفعه» فاطر/10
كار شایسته، مؤمن را بالا می برد (به قدرت و عزت می رساند).
وقتی توان روحی و آزادی معنوی افزایش یافت كنترل غرایز انسان و حركت در مسیر انسانیت آسان می گردد.
«فأمّا من أعطی و اتقی. و صدّق بالحسنی. فسنیسّره للیسری» لیل/7ـ5
پس كسی كه بخشش دارد، پروا پیشه می كند و امر نیكوتر را تصدیق دارد، به زودی راه آسانی فرا روی او قرار می دهیم.
همان گونه كه پیداست نقش اصلی را در نیرومندی روحی و آزادی معنوی، ایمان ایفا می كند. ایمان به خداوند و روز جزاست كه نیروی كشش های متعالی را فزونی می بخشد و به طغیان هوای نفس پایان می دهد و بدین وسیله زمینه پیش گیری یا رهایی از استبداد اجتماعی نیز فراهم می گردد. از این رو قرآن اهل كتاب را به توحید فرا می خواند و آن را بستر رهایی از اسارت های بیرونی می شناسد:
«قل یا أهل الكتاب تعالوا إلی كلمة سواء بیننا و بینكم ألاّ نعبد إلاّ الله و لانشرك به شیئاً و لایتّخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله» آل عمران/64
بگو: «ای اهل كتاب بیایید بر سر سخنی كه میان ما و شما یكسان است بایستیم كه: جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریك او نگردانیم و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا، به خدایی نگیرد.
بوازار (اسلام شناس سویسی) درباره نقش اجتماعی توحید می گوید:
«با گفتن الله اكبر، انسان بر هر نوع بندگی در برابر دیگران، در می بندد. الله اكبر گفتن، یعنی اساساً خود را آزاد اعلام كردن و به آن تحقق بخشیدن. هر قدر انسان به تعالی و مطلق بودن خداوند بیشتر پی ببرد، به همان نسبت، خود در برابر دیگران آزادتر است».72
بر اساس آنچه گذشت، اگر كسی توحید و معاد را نپذیرفت، یا به دلایل محیطی یا غفلت بدان بهای لازم را نداد، نه تنها كشش های متعالی در وجودش رشد نمی كند كه كشش های غریزی روز به روز نیرومندتر می شود؛ به گونه ای كه در یك مقطع كارهای شایسته برایش دشوار می گردد:
«و أمّا من بخل و استغنی. و كذّب بالحسنی. فسنیسّره للعسری» لیل/10ـ7
اما كسی كه بخل ورزید و خود را بی نیاز دید و امر خوب تر را تكذیب كرد، به زودی كارهای خوب را برای او دشوار می گردانیم.73
تكرار لجاجت ها و حق گریزی ها انگیزه، تمایل و روحیه مناسب خود را تقویت نموده و آن را چون پرده تاریك و ظلمانی بر فكر و روح انسان می اندازد؛ به قسمی كه دیگر نه توانی برای فطرت باقی می ماند و نه راهی برای نفوذ سخن یا فكر روان پرور!74 یعنی دیگر به حقی گردن نمی نهد و به هیچ فكری نورانی و رشد دهنده، تن درنمی دهد.
قرآن رشد حق گریزی و طغیان گری انسان را تحت امر غرایز و كشش های حیوانی به شرح زیر توضیح می دهد:
«كذلك یطبع الله علی قلب كلّ متكبّر جبّار» غافر/35
این گونه خداوند بر دل هر متكبر زورگوی مهر می نهد.
«إلهكم إله واحد فالذین لایؤمنون بالآخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون» نحل/22
معبود شما خدای یگانه است؛ پس كسانی كه به قیامت ایمان ندارند دل هاشان حقی را نمی پذیرند و خودشان به برتری جویی دل داده اند.
«سأصرف عن آیاتی الذین یتكبّرون فی الأرض بغیرالحقّ و إن یروا كلّ آیة لایؤمنوا بها و إن یروا سبیل الرشد لایتّخذوه سبیلاً و إن یروا سبیل الغی یتخذوه سبیلاً ذلك بأنّهم كذّبوا بآیاتنا و كانوا عنها غافلین» اعراف/146
به زودی كسانی را كه در زمین به ناحق تكبر می ورزند، از آیاتم روی گردان می سازم [به گونه ای كه] اگر نشانه ای را بنگرند بدان ایمان نیاورند، و اگر راه صوابی را ببینند آن را برنگزینند، و اگر راه گمراهی را ببینند آن را راه خود قرار دهند. این بدان دلیل است كه آنها آیات ما را دروغ انگاشتند و از آنها غفلت ورزیدند.
«و تلك عاد جحدوا بآیات ربّهم و عصوا رسله و اتّبعوا أمر كلّ جبّار عنید» هود/59
و این قوم عاد بودند كه آیات پروردگارشان را انكار و فرستادگانش را نافرمانی نمودند و به دنبال هر زورگوی ستیزه جو رفتند.
برای چنین فردی دنیا با تمام جلوه ها و زرق و برق هایش مهم است و باید دنبال موقعیت های برتر باشد، چون خُلق، فكر و رفتار پسندیده و برجسته ندارد، به شعار، سخنان فریبنده و وعده های دلپذیر روی می آورد و در این زمینه پیشرفت می كند و مهارت پیدا می نماید به گونه ای كه ممكن است سخنان او حتی پیامبر را تحت تأثیر قرار دهد:
«و من الناس من یعجبك قوله فی الحیاة الدنیا و یشهد الله علی ما فی قلبه و هو ألدّ الخصام. و إذا تولّی سعی فی الأرض لیفسد فیها و یهلك الحرث و النسل و الله لایحبّ الفساد» بقره/204ـ205
و از جمله مردم كسی است كه در زندگی این دنیا سخنش تو را به تعجب وا می دارد و خدا را بر آنچه در دلش دارد گواه می گیرد؛ حال آنكه او سخت ترین دشمنان است. و چون به ریاست رسد كوشش می كند كه در زمین فساد نماید و كشت و نسل را نابود كند. و خدا تبهكاری را نمی پسندد.
كسی كه به حق احترام قائل نیست و دنبال مقام راه می افتد به دو چیز نیازمند می باشد:
یك. او اول باید همكار پیدا كند، از مهارت كلامی كه دست و پا كرده است. در این رابطه سود می برد، كسانی را پیدا می كند كه باور به آخرت ندارند و به دلیل نداشتن فكر و اندیشه به وعده های فریبنده تن می دهند و همرنگ آنان می شوند سپس به صورت گروهی فعالیت می كنند:
«و كذلك جعلنا لكلّ نبی عدوّاً شیاطین الإنس و الجنّ یوحی بعضهم إلی بعض زخرف القول غروراً… و لتصغی إلیه أفئدة الذین لایؤمنون بالآخرة و لیرضوه و لیقترفوا ما هم مقترفون» انعام/113ـ112
و بدین گونه برای هر پیامبری دشمنی از شیطان های انس و جن برگماشتیم. بعضی از آنها به بعضی برای فریب سخنان آراسته القا می كنند و تا دل های كسانی كه به آخرت ایمان نمی آورند بدان سخنان بگراید و آن را بپسندند و انجام دهند آنچه را آنان انجام می دهند.
دو. تلاش های اقتدارطلبانه انسان های تهی شده از انسانیت در جامعه ای به نتیجه می نشیند كه به دلیل انكار توحید، یا غفلت از آزادی معنوی، به گونه ای در آن صدمه دیده و خواسته های دنیوی عمده شده باشد، زیرا:
«مردمی كه بنده و برده پول و مقام و راحت طلبی نباشند هرگز زیربار اسارت و رقیت های اجتماعی نمی روند.»75
وقتی افراد جامعه به سودخواهی روی می آورند، انگیزه نظارتی خود را به دلایل فوق یا هر دلیل دیگر از دست می دهند و احیای ارزش ها و جامعه پذیر بار آوردن نسل جدید، جزء اهداف شان حساب نمی شود. در چنین شرایطی افراد كجرو به هنجارشكنی بیشتر روی می آورند…
«وقتی جامعه قاطعیت كافی نداشته باشد كه افراد خود را به قدر كافی تعلیم دهد و آنها را طبق قالب ها و الگوهایی كه دارا است، درآورد… عده ای از افراد آن ازاین عدم قاطعیت استفاده كرده و از خط و مرز كشیده شده خارج می شوند».76
در حقیقت، جامعه ای كه به بی تفاوتی روی آورده و در آن همكاری برای نیكوكاری و رواج معروف و بازداشتن از منكر وجود ندارد، از نظر قرآن، هم ستمگر است و هم پذیرای سلطه ستمگران:
«و كذلك نولّی بعض الظالمین بعضاً بما كانوا یكسبون» انعام/129
و این گونه برخی ستمگران را سرپرست برخی دیگر قرار می دهیم؛ به سبب آنچه انجام می دهند.
در روایتی از پیامبر(ص) آمده است:
«لاتزال أمّتی بخیر ما أمروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و تعاونوا علی البرّ، فإذا لم یفعلوا ذلك نزعت عنهم البركات و سلّط بعضهم علی بعض، و لم یكن لهم ناصر فی الأرض و لا فی السّماء».77
امت من تا آن گاه كه امر به معروف و نهی از منكر داشته در نیكوكاری همیاری دارند در آسایش هستند، هرگاه چنین نكردند بركت ها از آنان گرفته می شود، برخی آنها بر بعض دیگر مسلط می شوند و از حمایت زمینی و آسمانی محروم می گردند.
امام علی(ع) می فرماید:
«لاتتركوا الأمر بالمعروف و النهی عن المنكر، فیولّی علیكم شراركم، ثمّ تدعون فلایستجاب لكم».78
از امر به معروف و نهی از منكر دست نكشید؛ و گرنه شرارت پیشگان شما بر شما مسلط می گردند، آن گاه دعای شما به اجابت نمی رسد.
همین مضمون را در سخنی از امام رضا(ع) نیز می توان دید:
«لتأمرنّ بالمعروف، و لتنهنّ عن المنكر، أو لیستعملنّ علیكم شراركم فیدعو خیاركم فلایستجاب لهم».79
حتماً امر به معروف و نهی از منكر كنید؛ یا شرارت پیشگان شما بر شما تسلط پیدا می كنند، پس آن گاه خوبان تان دعا می كنند، ولی اجابت نمی شوند.
به هر حال مستكبران وقتی به قدرت رسیدند به حفظ آن می اندیشند، در این راه ممكن است گاه از ارائه خدمات و راضی سازی مردم سود ببرند، ولی با توجه به فقر معنوی، نیاز به اثبات برتری، قدرت اعمال سلطه و نگرانی هایی كه دامنگیر آنهاست، راهكار اصلی مورد بهره برداری شان طغیان و استبداد است و غارتگری. به همین دلیل قرآن در مقام توضیح موضع گیری طبیعی حاكمان قدرت طلب به نقل از ملكه سبا می گوید:
«إنّ الملوك إذا دخلوا قریة أفسدوها و جعلوا أعزة أهلها أذلّة و كذلك یفعلون» نمل/34
همانا پادشاهان چون به شهری درآیند، آن را تباه و افراد با عزت آن را خوار می گردانند، و این گونه عمل می كنند.
جمله آخر آیه ظاهراً سخن خداوند است كه تأیید دعوی بلقیس می باشد.
«إنّ الإنسان لیطغی. أن رآه استغنی» علق/7ـ9
همانا انسان به طغیان رو می آورد وقتی خود را توانمند و بی نیاز ببیند.
علی(ع) می فرماید:
«من ملك استأثر».80
كسی كه به پادشاهی می رسد به استبداد می گراید.

شیوه ها و ابزارهای تداوم استبداد

مستبد می داند كه شخصیت كارآمد و پرجاذبه ای ندارد، غاصبانه بر اریكه قدرت تكیه زده است81 و نگاه جامعه به او دوستانه نمی نماید،82 در عین حال می خواهد خداگونه فرمان براند، نه تنها بر جان و مال مردم، كه نسبت به فكر و باورهای آنان نیز اعمال نفوذ داشته باشد. به همین دلیل فرعون ادعای خدایی و الوهیت داشت (قصص/38 و نازعات/24)، و به موسی(ع) می گفت: اگر خدایی جز من برگزینی تو را به زندان می افكنم (شعراء/29)، و ایمان بدون كسب اجازه ساحران را جرم نابخشودنی قلمداد می كرد(شعراء/49 و اعراف/123).
براین اساس حراست و توسعه قدرت مستبد تدابیر و راهكارهای خاصی را می طلبد كه هم دهشت را همگانی سازد و هم امید رهایی را از مردم بگیرد، اقدامات محوری مستبد در راستای چنین اهدافی عبارتند از:

یك. تفرقه افكنی

از نگاه فرد مستبد، ارتباط و اعتماد متقابل افراد جامعه به همفكری، همكاری، شكل گیری قدرت و تهدید حاكمیت می انجامد، پس باید جلو گردهمایی ها را بگیرد و دیدارها را محدود كند. ارسطو به تعدادی از اقدامات خودكامه در این رابطه اشاره نموده می گوید:
«اول…، دو. منع كردن خوان های همگانی و باشگاه ها و آموزشگاه و به طور كلی هر وسیله ای كه بر اعتماد مردم بر یكدیگر بیفزاید و آنان را دانا و پرمنش گرداند…
پنج. منع كردن انجمن های فرهنگی و گفت و گو و آشنایی مردم با یكدیگر…
شش. ایجاد نفاق میان دوستان، میان تهی دستان و توانگران و میان خود توانگران.»
نویسنده كتاب «تحلیل روان شناختی استبداد و خودكامگی» نیز می گوید:
«در سایه حكومت خودكامه ارتباط دوستانه و رفاقت های صمیمی تماماً با دید شك و بدگمانی نگریسته می شود و وفاداری های سابق به خیانت كشانده می شود! چرا كه توقعات پردامنه خودكامه پایداری روابط انسانی را بر نمی تابد».84
قرآن نیز تفرقه افكنی را جزء راهكارهای مستبد دانسته می گوید: فرعون جامعه زیر سلطه اش را به چند گروه پیروی تقسیم كرد:
«إنّ فرعون علا فی الأرض و جعل أهلها شیعاً» قصص/4
فرعون در زمین برتری جست و مردم آن را به چند گروه (پیرو) تقسیم كرد.
واژه «شیعا» كه معنای تبعیت را نیز در متن خود نهفته دارد85 گویای این است كه فرعون به قصد واداشتن به پیروی مردم از وی در جامعه مصر چند دستگی به وجود آورد.
در جوامع استبداد زده، وحشت و ترس همگانی می باشد، همان گونه كه هرگروه از نظارت و خبرچینی گروه دیگری می ترسد، افراد هر گروه نیز از یكدیگر بیمناكند؛ چونان كه جوانان بنی اسرائیل از سران خود وحشت داشتند، چنین دهشتی خاستگاه فرمانبری همگان از خودكامه است.

دو. مددگیری از همدستان در استبداد

فضای زندگی مستبد فضای آكنده از ترس است، اقدامات مستبدانه او نگرانی های بیشتری را به ارمغان می آورد، افزایش بیم و هراس، افزایش انگیزه جذب و استخدام را در پی دارد تا وابستگی معیشتی افراد بیشتر به نظام استبدادی، آنها را وادار به حمایت از خودكامه كند:
«با افزایش كشتار، ترس نیز افزایش می یابد. از نسل باقی مانده كشته شدگان هرچه پایگاه مردمی حاكم خودكامه كمتر شود، دستگاه حكومتش گسترده تر می شود. همین ماشین عریض، طویل، پیچیده و خشن باعث می شود كه شالوده زندگی میلیون ها نفر به او وابسته شود و با تب او تب می كنند و رشد و ترقی خود را مدیون او می دانند… افراد دیگر با دیدن خوشبختی و شانس و اقبال تازه یافته برخی به این فكر می افتند كه به نظام نزدیك شوند… تا از نعمت خوان جدید برخوردار شوند».86
همسویی، همفكری و همكاری با مستبد، اصلی ترین معیار استخدام در نظام های استبدادی است. اقدامات تربیتی پس از جذب نیز با همین هدفگیری انجام می پذیرد؛ تا از پنجه تمام وابستگان به نظام، ستمگری ببارد. قرآن استكبار و برتری طلبی را خصلت رایج میان كارگزاران نظام فرعونی دانسته می گوید:
«ثمّ أرسلنا موسی و أخاه هارون بآیاتنا و سلطان مبین. إلی فرعون و ملاءه فاستكبروا و كانوا قوماً عالین» مؤمنون/46ـ45
سپس موسی و برادرش هارون را با آیات خود و حجت آشكار فرستادیم به سوی فرعون و سران قوم او،، ولی تكبر ورزید و مردمی گردن كش بودند.
«واستكبر هو و جنوده فی الأرض بغیرالحق» قصص/38
فرعون و سپاهیانش به ناحق در زمین لشكركشی كردند.
«و قارون و فرعون و هامان و لقد جاءهم موسی بالبینات فاستكبروا فی الأرض» عنكبوت/39
و قارون، فرعون و هامان را (هلاك كردیم)، براستی موسی(ع) با دلایل آشكار به سراغ آنها رفت، ولی آنها در آن سرزمین سركشی كردند.
ولی در میان ارتباط ها و جذب ها، بیشترین اهتمام را مستبد برای سران پرنفوذ جامعه قائل است كه قرآن از آنها به عنوان «ملأ» یاد می كند. این عنوان دو مصداق عمده دارد كه عبارت است از اشراف متمكن و دانشمندان دنیاطلب.
همراهی ثروتمندان
رابطه ثروتمندان و مستبدان، تاریخ ریشه داری دارد، افلاطون می گفت: حكومت جاه طلبان می تواند خاستگاه ثروتمندان باشد.87 این سخن به نفوذ پیشینه دار متمكنان و قدرت های اقتصادی در نظام های مستبد اشاره دارد كه در نهایت میراث بر قدرت می شوند.
گفته شده است: اگر پشتیبانی فعال سرمایه داران و صاحبان صنایع كه نارضایی عمومی مردم آنان را تهدید می كرد نبود، نازیسم نمی توانست به پیروزی برسد.88
ثروتمندان و مستبدان منافع متقابل دارند، ثروتمندان با نزدیك شدن به نظام، به طور هم زمان تهدید مردم و تهدید حكومت را نسبت به منافع و اموالش كاهش می دهند. حكومت تنها از ثروت اشراف متمكن استفاده نمی كند، بلكه به دلیل شناخته شده بودنش و نیز شناخت شان از افراد جامعه از آنها كنترل و گزارش هم می خواهد تا بدین وسیله چیرگی و تسلطش را بر جامعه استحكام بیشتر بخشد.
به همین دلیل جوانان با ایمان بنی اسرائیل همان گونه كه از فرعون می ترسیدند، از سران و اشراف بنی اسرائیل نیز بیمناك بودند(یونس/83).
نیز همان گونه كه فرعون ایمان به موسی(ع) را گناه نابخشودنی و سزاوار كیفر اعدام می دانست، قارون كه یك سرشناس و ثروتمند قوم بنی اسرائیل بود نیز چنین كیفر دهی را بجا می دانست و از آن حمایت می كرد:
«إنّ قارون كان من قوم موسی فبغی علیهم» قصص/76
قارون از قوم موسی بود و بر آنان ستم كرد.
«و لقد أرسلنا موسی… إلی فرعون و هامان و هارون فقالوا ساحر كذّاب. فلمّا جاءهم بالحقّ من عندنا قالوا اقتلوا أبناء الذین آمنوا معه و استحیوا نساءهم» مؤمن/25
همانا موسی را به سوی فرعون، هامان و قارون فرستادیم، پس گفتند: او جادوگر دروغگو است.پس وقتی حقیقت را از جانب ما برای آنان آورد، گفتند: پسران كسانی را كه به او ایمان می آورند بكشید و زنان شان را زنده نگه دارید.
خوش خدمتی فرهنگیان
فرهنگیان دنیا طلب دومین قشر مورد توجه نظام های مستبد هستند. اگر تبلیغات در تمام ادوار تاریخ تكیه گاه حكام ستمگر بوده89 یا اگر آنها ادعای خدایی می كردند یا می گفتند: خدا می خواهد از ما اطاعت كنید،90 منشأ اعتبار و قداست این شعارها و ادعاها، همیشه امضای دانشمندان و دین شناسان بوده است. در پی برخورداری از چنین پوششی نه افراد جامعه اجازه پرسش درباره اقدامات سلاطین را به خود می دادند و نه سلاطین خود را ملزم به پاسخگویی می دانستند91. مردم باید در قبال حكمران تنها احساس وظیفه و تكلیف می داشتند و نه حق بازخواست، ولی حاكم تنها در مقابل خداوند مسئول بود.92
در دنیای مسیحیت و غرب پایه گذار مصونیت حكّام مستبد، اظهار نظر پولس رسول است كه می گفت:
«همه باید در برابر سلاطین رام باشند، زیرا حكومتی نیست مگر از جانب خدا، و سلاطین موجود مراتبی الهی به شمار می آیند… هر كس با سلطان به ستیز برخیزد با ترتیب الهی به ستیز برخاسته است».93
دیدگاه پولس رسول بر تمام اصحاب كلیسا حجیت داشت؛ حتی مارتین لوتر اصلاح طلب نیز نتوانست این باور خودكامه پرور را كنار گذارد. وی می گفت:
«اگر قرار باشد ما از دردی رنج ببریم بهتر است این رنج را از حاكمان تحمل كنیم تا رعیت آنها، زیرا عوام با میانه روی و مرزبندی ناآشنایند، هر فرد هرج و مرج طلب دردی را دامن می زند؛ بیش از دردی كه پنج خودكامه می توانند بدان دامن زنند».94
وقتی در غرب افراد فكر می كردند كه آزادی از آن دولت است نه مال افراد و اگر خدا را قبول كنند استبداد قدرت های مطلقه را نیز باید بپذیرند و اگر بخواهند آزادی اجتماعی داشته باشند باید خدا را انكار كنند. آزادی اجتماعی را ترجیح دادند،95 و به جدایی سیاست از دیانت رأی دادند.
در جهان اسلام نیز به رغم صراحت قرآن در طاغوت ستیزی و استبداد سوزی، متأسفانه حاكمان مستبد و خودكامه، در غیاب پیامبر(ص) با زمینه سازی های دلخواه، قدرت را تصاحب كرده و با كمك عالمان سازشكار و دنیاپرست مشروعیت استبداد را اعلام كردند.
عثمان می گفت: جامه (خلافت) را كه خدا بر تنم پوشانده است به در نمی كنم96.
وقتی عبدالملك بن مروان به خلافت دست یافت با صراحت اعلام كرد: «هركس به تقوایم بخواند سر از تنش خواهم زد».97
وقتی یزید بن عبدالملك به حكومت رسید چهل شیخ را فراهم آورد تا شهادت دهند كه برای خلفا حساب و عذابی نیست».98
خلفای اموی می پنداشتند كه با اراده خدا حكومت می كنند و امور را به مشیت او می گردانند.99
در حكومت عثمانی قُضات، فتوا دادند كه سلطان مجبور نیست به عهد یا سوگند خود وفا كند.100
پشتوانه جسارت حكام مستبد نظریه پردازی هایی بود كه توسط علما یا گروه های كلامی ارائه می گردید.
مرجئه بر این باور بودند كه اطاعت رهبر گناهكار واجب است و امر به معروف و نهی از منكر باید به سكوت و قعود سیاسی تبدیل گردد.101
ابویوسف اطاعت از قدرت های موجود را تكلیف مذهبی می دانست.102 ماوردی معتقد بود كه تنها خداست كه حُكّام را مورد سؤال قرار می دهد و مردم حق ندارند از او خُرده گیری كنند.103
ابن جماعه می گفت:
«ظلم چهل ساله یك سلطان برای مردم بهتر از آن است كه برای یك ساعت بدون رهبر باشند».104
فخررازی اظهار می داشت كه جایز نیست از پادشاه ستمگر به زشتی یاد شود، او هر چه هم ستمگر باشد خیری كه از وجود او عاید می شود از شرش بیشتر است105.
ابن كثیر، یزید را خلیفه تبهكار می دانست، در عین حال شوریدن بر ضد او را روا نمی شمرد؛ بدان جهت كه به هرج و مرج می انجامد و ریختن خون ها، چپاول اموال و تجاوز به ناموس را در پی دارد كه هر یك به فسادی می انجامد چندین برابر فساد یك خلیفه.106
امام محمد غزالی می گوید:
«جور سلطان فی المثل صد سال، چندان زیان ندارد كه یك سال جور رعیت بر یكدیگر. چون رعیت ستمكار شوند ایزد تعالی بر ایشان سلطان قاهر گمارد».107
خودكامگان در سایه حمایت ها و توجیه گری هایی از این دست، توانستند دانشمندان معتقد به تفكر سیاسی وحیانی را كه در سایه رهبری امامان اهل بیت(ع) فعالیت می كردند تحت تعقیب قرار دهند، شهادت امامان اهل بیت(ع) و بسیاری از علما در مسیر تاریخ سیاسی اسلام، سند گویایی برای اوج استبداد و شدّت بی تفاوتی مردم است كه هر دو به گونه ای برخاسته از نقش علمای درباری می باشد!
ماسك توجیه دینی استبداد بر سیمای خودكامگان زمینه شده است كه وابستگان به تفكر سیاسی برون دینی، در جهان اسلام نیز فریاد جدایی سیاست از دیانت را سر دهند و آن را عامل دست یابی به عدالت اجتماعی وا نمود كنند!
قرآن با طرح داستان ابتلای علما به دنیاپرستی، دانش فروشی و منفعت طلبی (بقره/79 و آل عمران/187) و نیز تذكر بی تفاوت شدن شان در مقابل رواج گناه، تجاوز و حرام خواری در جامعه(مائده/63ـ62) و نظام حاكم؛ در حقیقت می خواهد هشدار دهد و خطر افتادن در دام حكام ستمگر را یادآوری كند كه همیشه ممكن است با ابزار تطمیع و تهدید به سراغ دانایان شتافته و دعوت به همكاری كنند. رهیدن از این دام كار ساده ای نیست؛ به ویژه برای آنها كه بر كشش های غریزی فائق نیامده اند.
در كنار گزارش كلی یادشده، قرآن به صورت جزئی و عینی تر نیز از نقش همیاری دانشوران معاصر فرعون با وی یاد می كند، نمونه اول هامان است كه در رأس هرم قدرت، كنار فرعون قرار گرفته است. هامان «معرّب آمون نام معبد بزرگی است در شمال مصر كه خدایان در آنجا قرار دارند و تمام كهنه معبد به نام آمون خوانده می شدند. یكی از بزرگ ترین این كاهنان، فردی است كه قرآن از او به نام هامان یاد می كند. او علاوه بر آن، مهندس ساختمان هم بوده و بر تمام معابد نظارت داشت».108
هامان دانش نجوم را نیز می دانست و به محتوای كتب امت های گذشته آشنا بود.109 شاید به همین دلیل از سوی فرعون مأمور ساختن برج بلندی برای تحقیق درباره خدای موسی(ع) گردید، (قصص/38 و غافر/38) تا با این نیرنگ افكار عمومی كه با طرح اندیشه انقلابی حضرت موسی(ع) برانگیخته شده بود، بار دیگر تحت كنترل درآید.
بلعم بن باعورا، دانشمند دینی آشنا با آیات الهی از قوم موسی با تمام تقدّسش نیز در خدمت فرعون قرار گرفت تا در جهت مهار مبارزه حضرت موسی نقشی ایفا نماید،110 قرآن با تأسف داستان وی را به صورت مبهم و به قصد عبرت آموزی بازگو می كند:
«واتل علیهم نبأ الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فأتبعه الشیطان فكان من الغاوین. و لو شئنا لرفعناه بها و لكنّه أخلد إلی الأرض و اتّبع هواه» اعراف/176ـ175
و خبر آن كس را كه آیات خود را به او داده بودیم برای آنان بخوان، كه از آن آیات عاری گشت، آن گاه شیطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد. و اگر می خواستیم قدر او را به وسیله آن آیات بالا می بردیم، اما او به زمین گرایید و از هوای نفس پیروی كرد.
قشر ساحران نیز جزء دانشوران زمان فرعون بودند و با سهولت به منظور حمایت از فرعون در صحنه مبارزه با حضرت موسی(ع) فراخوانده شدند و به قصد دست یابی به مزایای دنیوی، آمادگی شان را اعلام كردند:
«و قال فرعون ائتونی بكلّ ساحر علیم» یونس/79و اعراف/112 و شعراء/37
فرعون گفت: هر جادوگر دانایی را نزد من آورید.
«وجاء السحرة فرعون قالوا إن لنا لأجراً إن كنّا نحن الغالبین. قال نعم و إنّكم لمن المقرّبین» اعراف/114ـ113
و ساحران نزد فرعون آمدند و گفتند: اگر ما پیروز شویم برای ما پاداشی خواهد بود؟ گفت آری؛ و مسلماً شما از مقرّبان دربارم هستید.
بدین ترتیب دانشمندان با گرایش های متفاوت به كمك فرعون شتافته و در راستای حفظ نظام استبدادی فرعونی با وی هم داستان شدند.
این راهكار همه جایی و همه زمانی است و تمام مستبدان و نظام های استبدادی بدان نیاز دارند.

سه. خشونت با مخالفان

هر نظامی در حوزه حقوق و قضاوت خود، قانون تنبیه و كیفر را دارد، و در تمام حكومت ها با متخلفان برخورد خشن صورت می گیرد، ولی آنچه در نظام های استبدادی جریان دارد بسیار استثنایی می نماید.
آسیب یافتگی مستبد بسیار شدید است، قدرت برای او همه چیز است،وی از هر چیز می ترسد، هر آنچه مایه ترس است باید نابود كند.111 و قوت خود را در سلب امكان زندگی از دیگران می بیند،112 بر اساس ارزیابی فلاسفه سیاسی (قدیم و جدید) خودكامگان، خوبان و نخبگان جامعه را مستحق نابودی می شناسند نه كجروان و منحرفان را!
از نظر افلاطون «او (مستبد) هنگامی كه می بیند در میان یاران حكومتی و صاحبان سلطه و نفوذ، گروهی دلاور ظهور كرده اند كه به صراحت در برابر او یا در میان خود اندیشه شان را بر زبان جاری می سازند و از عملكرد او انتقاد می كنند، كمر به نابودی آنها می بندد، چرا كه می خواهد بر سلطه باقی بماند، تا جایی كه دیگر در میان دوستان و دشمنان او افراد ارزنده ای به چشم نیاید. این شیوه عكس شیوه پزشكان است؛ زیرا پزشكان جسم را از عوامل زیا ن مند پاك می كنند. خودكامه تنها عوامل پر بهره و سودمند را ریشه كن می سازد و تنها به نابودی انسان های شریف، دلاور و مخلص كمر می بندد».113
ارسطو نیز همین ارزیابی و تحلیل روان شناختی را از مستبد داشت و می گفت:
«از نشانه های شهریار ستمگر یكی آن است كه از مردان پرمنش و آزاد كام، بیزار است؛ زیرا این صفات را فقط از آن خود می داند و چنین می پندارد كه هر كس غرور او را با غرور پاسخ دهد و آزاد باشد از امتیاز مقام او می كاهد و به قدرت شهریارانه اش گزند می رساند، از این رو است كه مردان گرانمایه و یكدل همیشه منفور ستمگرانند…
ستمگران در پی بی اعتماد كردن مردم به یكدیگرند زیرا اگر مردم به یكدیگر اعتماد نداشته باشند، به نیرویی با حكومت ستمگر بر نمی آیند، از این رو ستمگران با مردان شریف همیشه سرستیز دارند. این گونه مردان به حال حكومت خطرناكند؛ زیرا ننگ بندگی را بر خود نمی پذیرند، با همه مردم و به ویژه با یكدیگر یكرنگند و اعتماد می ورزند و هیچ گاه راز كسی آشكار نمی كنند».114
منتسكیو با اندك تفاوتی در تعبیر، تلقی بالا را تكرار می كند:
«در دولت استبدادی… چون اشخاصی كه برای خود ارزش زیاد قائل هستند می توانند در آنجا تولید انقلاب نماید، پس باید ترس همه جسارت ها را به زانو درآورده و كوچك ترین حس جاه طلبی را خاموش كند… اگر پادشاه یك لحظه دست تنبیه را بالا نبرد و اگر آنهایی كه مقامات اولیه را گرفته اند از او نترسند، همه چیز نابود می شود».115
این تلقی در قرآن نیز مطرح است؛ با این تفاوت كه قرآن در ارزیابی استبداد شناختی خود تكیه بر رخدادها دارد، شهادت پیامبران را به دست طاغوت ها بارها یاد می كند (بقره/87 و آل عمران/181 و نساء/155 و مائده/70 و…)، جریان شهادت آمران به معروف و حامیان ارزش ها را در گذشته تاریخ مورد تأكید قرار می دهد (آل عمران/21)، حكایت اقدام نمرود و اطرافیانش را برای كشتن ابراهیم«ع» (عنكبوت/24)، و تصمیم سران یهود را برای نابودی مسیح(ع) نمونه های دیگری می شناسد برای اثبات این نظریه كه خودكامگان همیشه در پی نابودی افراد بلند مرتبه و آزاد جامعه بوده اند.
بازخوانی و ثبت جاودانه دیدگاه بلقیس مبنی بر عزت زدایی پادشاهان خودكامه و خداشناس در قرآن، بیان و دلیل دیگری است بر شمول و فراگیری نظریه مزبور:
«قالت إنّ الملوك إذا دخلوا قریة أفسدوها و جعلوا أعزة أهلها أذلّة و كذلك یفعلون»
ملكه گفت: پادشاهان چون به شهری درآیند، آن را تباه و عزیزانش را خار می گردانند، و این گونه می كنند.
تحمیل ذلت اختصاص به كشورگشایی ندارد، ملاك تثبیت قدرت است، كسانی كه سر ناسازگاری دارند، از نظر قدرت طلبان سزاوار نابودی یا ذلت می باشند.
بین خودكامگان تاریخ، قرآن فرعون را مظهر اوج استبداد می شناسد، او ذلت را در حد بردگی بر بنی اسرائیل تحمیل كرد. این واقعیت تلخ، هم مورد اعتراف فرعون و فرعونیان بود(مؤمنون/47) و هم حضرت موسی(ع) از این وضعیت رنج می برد(شعراء/19) و می خواست بدان پایان دهد.
فرعون در دو مرحله، هنگام احساس خطر به منظور رهایی از ترس، پیش گیری از فروپاشی و محدودیت قدرتش و نابودی انگیزه آزادی خواهی، به نسل كشی روی آورد؛ یكی زمانی كه بر اساس تعبیر خوابی احتمال تولد موسی(ع) مطرح گردید، دوم وقتی كه تعدادی به موسی(ع) ایمان آوردند. قرآن كشتار فرزندان ذكور بنی اسرائیل را كه برای پیشگیری از تولد موسی(ع) سال ها جریان داشت بارها روایت كرده است (بقره/49 و اعراف/141 و ابراهیم/6 و قصص/4).
زمانی كه حضرت موسی(ع) مبعوث گردید نظام فرعونی در پاسخ به تقاضای اشراف سهیم در قدرت، تصویب كرد كه فرزندان ذكور پیروان آن حضرت را بكشند و دختران آنها را نگه دارند.
«قالوا اقتلوا أبناء الذین آمنوا معه و استحیوا نساءهم» غافر/25 و اعراف/127
گفتند پسران كسانی را كه به او ایمان آورده اند بكشید و زنان شان را زنده نگه دارید.
از نظر فرعونیان اعلان ایمان به معنای خودباوری، احساس آزادی و پشت پازدن به سلطه فرعون بود و كیفری جز اعدام نداشت، به همین دلیل ساحران (پس از ایمان به موسی)، مؤمن آل فرعون و همسر فرعون، همگی محكوم به اعدام شدند.116 علاوه بر این فرزند ذكور مؤمن آل فرعون نیز مستحق مرگ شناخته شده بود تا در آینده به عنوان میراث بر و مدافع عقیده و آیین پدر خود عرض اندام نكند و از جریان فكری عزت آفرین و آزاده پرور دفاع ننماید!

هویت سازی برای موافقان

فرمانبری و اطاعت، خواسته اصلی مستبد است. برای تحقق این هدف، همان گونه كه آزادگان و آزادی طلبان را تهدید به نیستی می كند، موافقان و حامیان خود را سبك سر و پیش پا نگر می پروراند، و با نظام تربیتی ویژه ای در افراد طرفدار خویش، هویت جدیدی به وجود می آورد؛ هویتی كه با پستی و ذلت دم ساز باشد.
«در كشورهای استبدادی برای پستی و دناءت مردم جدیت به خرج داده می شود و اشخاص را ناجوانمرد بار می آورند… مردم باید بردگی و بنده منشی را پیشه كنند… شخص مطیع و جاهل باشد تا بتواند خوب اطاعت كند».117
دست اندركاران امور تربیتی استبداد با ترفندها وحیله های فرهنگی به جای تحریك حس واقع نگری و حقیقت یابی، به احیای سنت های كهن و غیرارزشی می پردازند تا حساسیت های ملی و سنتی، چشم فطرت انسان ها را كور كرده آنها را از تماشای قله های كمال و چشم اندازهای تعالی و عزت محروم سازند. پیچیدگی و تأثیرگذاری دسیسه های تربیتی هویت ساز در نظام های استبدادی به گونه ای است كه تنها پس از مرگ، پرده غفلت كنار می رود و اسیران استبداد به خود می آیند و زبان به ملامت مستكبران می گشایند:
«و لو تری إذ الظالمون موقوفون عند ربّهم یرجع بعضهم إلی بعض القول یقول الذین استضعفوا للذین استكبروا لولاأنتم لكنّا مؤمنین. قال الذین استكبروا للذین استضعفوا أ نحن صددناكم عن الهدی بعد إذ جاءكم بل كنتم مجرمین. و قال الذین استضعفوا للذین استكبروا بل مكر اللیل النهار إذ تأمروننا أن نكفر بالله و نجعل له أنداداً» سبأ/33ـ31
وای كاش بیدادگران را هنگامی كه در پیشگاه پروردگارشان بازداشت شده اند، می دیدی كه برخی از آنان با برخی دیگر گفت وگو می كنند، كسانی كه زیردست بودند به كسانی كه حس خودبرتری داشتند، می گویند: «اگر شما نبودید قطعاً ما مؤمن بودیم» كسانی كه برتری جو بودند، به كسانی كه زیردست بودند می گویند: «مگر ما بودیم كه شما را از هدایت ـ پس از آنكه به سوی شما آمد ـ بازداشتیم؟ بلكه خودتان گناهكار بودید». و كسانی كه زیردست بودند به كسانی كه ریاست داشتند می گویند: «بلكه نیرنگ شبانه روزی شما بود [كه ما را تحت تأثیر قرار می داد]؛ آن گاه كه ما را وادار می كردید كه به خدا كافر شویم و برای او همتایانی قرار دهیم».
آموزش های شبانه روزی مستكبران دو خاستگاه عمده و اساسی دارد كه عبارتند از اندیشه قومیت گرایانه و اصالت بخشی به قدرت مادی و خوش گذرانی. جمله «بل نتبّع ماوجدنا علیه آباءنا» و «بل نتبع ما ألفینا علیه آباءنا» شعاری است كه سردمداران كفر در همیشه تاریخ از آن سود برده و مردم را به مخالفت با پیامبران وادار كرده اند. قرآن در یك داوری كلی می گوید:
«و كذلك ما أرسلنا من قبلك فی قریة من نذیر إلاّ قال مترفوها إنّا وجدنا آباءنا علی أمة و إنّا علی آثارهم مقتدون» زخرف/23
و بدین گونه در هیچ شهری پیش از تو هشدار دهنده ای نفرستادیم؛ مگر آنكه خوشگذرانان آن گفتند: «ما پدران خود را بر آیینی یافته ایم و ما از پی ایشان رهسپاریم.»
فرعون و دار و دسته اش خطاب به توده مردم مصر، می گفتند:
«إن هذان لساحران یریدان أن یخرجاكم من أرضكم بسحرهما و یذهبا بطریقتكم المثلی» طه/63
قطعاً این دو تن ساحرند كه می خواهند شما را با سحر خود از سرزمین تان بیرون كنند و آیین والای شما را براندازند.
رسوم و سنت های اجدادی دایره وسیعی دارد و می تواند پیروی از حاكم و سران مستبد را نیز دربرگیرد، بر این اساس تحریك احساسات ملی و قومی نوعی ترغیب به حمایت از خودكامه نیز به حساب می آید.
در نظام های استبدادی اصالت از آن دنیا و ثروت است. مستبد و حواشی آن طلایه داران مصرف زدگی هستند. در صحنه رقابت بر سر برخورداری بیشتر، داشتن و برخورداری به عنوان یك ارزش مطرح می گردد و ممكن است ارزش های راستین در راه ثروت قربانی گردد، تمام افراد جامعه با روحیه افزون خواهی، به نظام تقرّب جویند یا به یكدیگر ستم روا دارند و فقرا را به تحقیر بگیرند. از همین رو فرعون با مالش نیز باعث گمراهی و خلافكاری جامعه می گردد و به همین دلیل حضرت موسی (ع) می فرمود:
«ربّنا إنّك آتیت فرعون و ملأه زینة و أموالاً فی الحیوة الدنیا ربّنا لیضلّوا عن سبیلك» یونس/88
پروردگارا تو به فرعون و اشرافیان وابسته به او در زندگی دنیا زیور و اموال داده ای! پروردگارا تا مردم را از راه تو منحرف كند!
با تكیه بر جایگاه ارزش های مادی و صوری در افكار عمومی مردم، خود فرعون نبوت موسی(ع) را انكار می كرد و قوم وی نیز به استدلال های او گوش فرا می دادند:
«و نادی فرعون فی قومه قال یا قوم ألیس لی ملك مصر و هذه الأنهار تجری من تحتی أفلاتبصرون. أم أنا خیر من هذا الذی هو مهین و لایكاد یبین. فلولا ألقی علیه أسورة من ذهب أو جاء معه الملائكة مقترنین» زخرف/53ـ51
فرعون در میان قوم خود ندا در داد و گفت: مردم من! آیا پادشاهی مصر و این نهرها كه از زیر [كاخ های] من روان است، از آن من نیست؟ پس مگر نمی بینید؟ یا من از این كس كه خود بی مقدار است و نمی تواند درست بیان كند؛ بهترم. پس چرا بر او دستبندهای زرین آویخته نشده؟ یا فرشتگان همراه او نیامده اند.
بدین ترتیب، هویت اهدایی فرعون و فرعون منشان به قوم شان كه بر ایدئولوژی ناسیونالیستی سنتی و دنیازدگی استوار بود، به افراد، اجازه تفكر و ژرف اندیشی نمی داد، با این حال بستر تمام كجروی ها نیز به حساب می آمد. قرآن می گوید:
«فاستخفّ قومه فأطاعوه إنّهم كانوا قوماً فاسقین» زخرف/54
پس قوم خود را سبك سر و نا فهم بارآورد. پس از آن، به فرمانش گردن نهادند! چرا كه قومی منحرف بودند.
بی تردید، هویت سازی در نظام استبدادی، اختصاص به گذشته ندارد و در هر عصری اجرا پذیر است و بازتابش را نیز در پی دارد. «فروم» در مورد نقش این راهكار در نظام های فاشیستی و نازیستی می گوید:
«فاشیسم، نازیسم و استالینیسم… فرد را به موجود ناتوان و بی هویت مبدل كرد و به او می آموخت كه تمام نیروی انسانی خود را در پیشوا، دولت و سرزمین آبا و اجدادی متمركز كرده آنان را بپرستند. نتیجه اینكه مردم از آزادی روی گردان شده و به نوعی بت پرستی جدید رو آورده اند».118
قرآن استبداد سیاسی را پدیده همه زمانی می شناسد و سبك سربارآوردن توده مردم را نیز سیره حكومتی مخصوص فرعون نمی داند. همان گونه كه گذشته بشر، گذشته رویارویی بین استبداد و آزادی است، آینده اش نیز به گونه گذشته خواهد بود، البته نماد استبداد و ابزار تخدیر مردم، بی تردید، تحول پذیر است.
استعمار وحكومت های وابسته بدان گونه مدرن استبداد است كه قدرت را به قصد غارت ثروت مادی و معنوی جوامع ضعیف در دست می گیرد و با زمزمه دموكراسی، حقوق بشر، رسیدن به تمدن، آزادی و رواج بی بندوباری توده مردم را تخدیر می كند تا از سرسپاری به ماورای ماده و ارزش های انسانی محروم بماند و بی دردسرتر سواری دهد، همان گونه كه در خود غرب با حذف مسئولیت حقیقت یابی و حقیقت پروری از دستور كار حكومت و اصالت دادن به لذت مادی و دنیوی، توده مردم به اسارت اغفال و فریبكاری ریشه داری تن داده باج خواهی حكومت ها و غول های اقتصادی را پذیرا می باشند.
به هر حال اغفال و استخفاف عقل و خرد از روش های كاری اجتناب ناپذیر استبداد است و بر پایه آن مستبدان و دانشمندان آزاده رو در روی هم قرار می گیرند، و این بستر درگیری توده مردم است كه آنها را یكی به سوی حقایق با ارزش تر دعوت می كند و دیگری شعارهای فریبنده ناسیونالیستی و حیله های شیطانی را در گوش آنها زمزمه می كند تا بار استبداد را به منزل برساند.
«دانشمندان سعی در انتشار علم همی كنند و مستبدان در خاموش ساختن آن همی كوشند و این دو طرف همیشه علوم را در كشاكش دارند. پس هر اداره مستبدی به اندازه قدرت خویش كوشش نماید كه نور علم را خاموش ساخته رعیت را در ظلمات جهل باقی دارد».119

پایان كار جامعه استبداد زده

روش ها و راهكارهای یاد شده بی تأثیر نیست و بدان وسیله عمر قدرت طولانی تر می شود و ثبات نسبی و ظاهری به وجود می آید، اما این پایان كار نیست؛ زیرا:
استبداد قدرت را به اطاعت و ستایش تفسیر می كند، با همین معیار نیازهای پرسنلی خود را برآورده می سازد. روند جذب و استخدام به گردهمایی مجموعه افراد فرومایه در قالب دولت می انجامد كه نه رشد علمی دارند و نه كمال انسانی و در آن، پستی بیشتر شانس صعود به مقام بالاتر را نوید می دهد. حاكمیتی با این منش، جامعه را در راستای خواسته های خویش و سراشیبی سقوط هدایت می كند. در اظهاراتی از فلاسفه سیاسی قدیم و جدید می خوانیم:
«ستمگران، دوستدار فرومایگانند، زیرا چاپلوسی را خوش دارند، ولی هیچ گاه آزاده نیست كه كه زبان به ستایش ایشان گشایند».120
«خودكامگان از شجاعان می ترسند كه مبادا همتی كنند و آزادی خود را بازستانند، ازخردمندان می ترسند كه مبادا افكار خود را روی هم گذاشته توطئه بر ضد شهریار خودكامه بچینند، از پاكان و آزادگان می ترسند كه مبادا مردم از خواب غفلت بیدار شده و آنها را به جای خودسران، برای رهبری برگزینند.
مالك الرقاب، ناچار خود را از خطر وجود این افراد رها می سازد، دیگر كسی جز غلام منشان، جابرستایان، نابخردان، نفاق افكنان، چاپلوسان و فرومایگان در جوار خودكامه باقی نمی ماند».121
مستبد «كارگران و یاوران را جز از اشخاص بزدل پست فطرت انتخاب نكند و از این رو گویند كه دولت استبداد، دولت پست فطرتان بی بنیاد است… در نزد او تقرّب نیابد، مگر نادانان عاجز یا خبیث خائن.
از مستبد اعظم تا پلیس تا فراش تا جاروب كش كوچه ها… در اخلاق و صفات، پست ترین اهل طبقه خود باشند؛ زیرا فرومایگان را جلب محبت مردمان اهمیتی ندارد، بلكه منتهای سعی و كوشش ایشان كسب وثوق مستبد است درباره خودشان. وزیر اعظم سلطان مستبد، لئیم اعظم ملت می باشد و بعد از او وزرای دیگر كه فرومرتبه او باشند در سفله طبعی كمتر از او خواهند بود، همچنین درجات فرومایگی ایشان مقتضی درجات تشریف ایشان است».122
«حواس پنج گانه مستبد به او می گوید او همه چیز است و دیگران هیچ چیز! طبعاً تنبل و شهوت پرست و جاهل خواهد بود». «فرمانده هم باید جاهل باشد زیرا مشورت كردن و تعقل و اظهار تردید دركارها موضوع ندارد فقط خواستن است و بس».123
رفتار مستبد آزار دهنده است، از این رو بیزاری مردم رو به افزایش می گذارد و این نیاز او را به نگهبانان قابل اطمینان بیشتر می كند كه ناگزیر باید از مزدوران بیگانه و خارجی استفاده كند،124 یا پشتوانه خارجی برای تدارك می بیند.
دانشمندان در پاسخ این سؤال كه برخورد حاكمیت مستبد با مردم چگونه است؟ می گویند:
«برای پستی و دنائت مردم جدیت به خرج می دهد و اشخاص را ناجوانمرد بار می آورد… مردم باید بردگی و بنده منشی پیشه كنند… اطاعت بی اندازه مستلزم این است كه شخص مطیع و جاهل باشد تا بتواند خوب اطاعت كند… تربیت در حكومت استبدادی عبارت از این است كه ترس را در قلوب جایگزین نمایند… تا تربیت افراد به كلی از بین نرود حكومت استبدادی به وجود نمی آید».125
«هرچه حاكم خودكامه به مراتب بالاتری صعود كند انسان های تحت حاكمیتش به مراتب پایین تر سقوط می كنند، و بدین ترتیب با گسترش تسلط ترس و هراس بر تمامی عرصه های زندگی، آدمی با حقیقت و صداقت نیز بیگانه می شود».126
«در نتیجه این وضع، سستی و خلل به دولت راه می یابد و از قدرت و شكوه آن كاسته می شود؛ زیرا تباهی عصبیت ـ به علت از میان رفتن روح دلاوری و جنگاوری در مردم ـ سبب می شود كه دولت رو به ضعف و فرسودگی و سالخوردگی بگذارد».127
قرآن در این رابطه ارزیابی ویژه خود را دارد و در نگاه آسیب شناختی خود، حاكمیت مستبد را عامل اصلی كجروی ها قلمداد می كند كه علاوه بر اغفال مردم، آنان را از نظر معیشتی و امنیتی تحت فشار قرار می دهد تا به فطرت و خواسته هایش پشت گردانیده از او فرمان ببرند:
«و إذا تولّی سعی فی الأرض لیفسد فیها و یهلك الحرث و النسل و الله لایحبّ الفساد. و إذا قیل له اتّق الله أخذته العزة بالإثم» بقره/206ـ205
چون ریاستی یابد، كوشش كند كه در زمین فساد نماید و كشت و نسل را نابود سازد و خداوند تبهكار را دوست ندارد. و چون به او گفته شود از خداپروا دار، نخوت او را به گناه كشاند.
استبداد در پی همگانی شدن فساد و ستم است، ناگزیر در این رابطه باید به فعالیت های سازمان یافته عمل كند و گروه های منظمی را به این كار وا دارد، قرآن درباره چگونگی فسادافكنی در جامعه قوم ثمود می گوید:
«و كان فی المدینة تسعة رهط یفسدون فی الأرض و لایصلحون» نمل/48
و در آن شهر نُه دسته بودند كه در زمین فساد افكنی می كردند و در پی اصلاح نبودند.
در چنین جامعه ای شماری از مخالفان فساد و استبداد راه انزوا و گوشه نشینی را پیش می گیرند كه این به معنای مجال دادن به فساد پیشگان است و در پیشگاه خداوند مشروعیت ندارد «و رهبانیة ابتدعوها»(حدید/27). یا به بهانه چیره دستی مستبد و ناتوانی خود، به رغم اعتراف به نكوهیدگی وضعیت موجود، شجاعت و جوانمردی را از دست داده هم رنگ جماعت می شوند كه باز هم نزد خداوند گناه نابخشودنی می باشد:
«إنّ الذین توفّاهم الملائكة ظالمی أنفسهم قالوا فیم كنتم قالوا كنّا مستضعفین فی الأرض قالوا ألم تكن أرض الله واسعة فتهاجروا فیها فأولئك مأواهم جهنّم» نساء/97
فرشتگان به كسانی كه به خود ستم كرده اند هنگام گرفتن جان شان می گویند: در چه وضعیتی قرار داشتید؟ پاسخ می دهند: ما در زمین به استضعاف كشیده شده بودیم. فرشتگان می گویند: مگر زمین خدا وسعت نداشت تا در آن مهاجرت كنید، پس آنان جایگاه شان جهنم است.
قوم موسی در اثر فرسودگی و بزدلی ناشی از استبداد، هنگامی كه از سلطه فرعون نجات پیدا كرده بودند و بایستی طی نبردی با قدرت حاكم در فلسطین كه وعده پیروزی قطعی در پی داشت، به تشكیل جامعه آزاد می پرداختند، گفتند:
«قالوا یا موسی إنّ فیها قوماً جبّارین و إنّا لن ندخلها حتی یخرجوا منها فإن یخرجوا منها فإنّا داخلون… فاذهب أنت و ربّك فقاتلا إنّا هیهنا قاعدون» مائده/22و24
گفتند: ای موسی در آنجا مردمی جبار زندگی می كنند؛ تا آنها خارج نشوند ما به آن سرزمین قدم نمی گذاریم، وقتی آنها بیرون رفتند ما وارد خواهیم شد… تو و پروردگارت بروید و جنگ كنید ما همین جا می نشینیم.
تعبیر دیگر گسترش فساد، همگانی شدن ستم و حق كشی است؛ یعنی ستم بارگی نظام سیاسی، بیدادگری جامعه را به ارمغان می آورد. آن گاه نوبت انحلال و درهم شكستن چنین جامعه ای فرا می رسد. در مورد ستم همگانی، قرآن، تعبیر ویژه خود را به كار می برد كه «قریة ظالمة» یعنی شهر ستم پیشه است: «كم قصمنا من قریة كانت ظالمة»(انبیاء/11) شهری كه از در و دیوار آن ستم می بارد و تحت سلطه خودكامه قرار دارد، شانسی برای تداوم وجود ندارد.
«و إذا أردنا أن نهلك قریة أمرنا مترفیها ففسقوا فیها فحقّ علیها القول فدمّرناها تدمیراً» اسراء/16
و چون بخواهیم شهری را هلاك كنیم خوشگذرانانش را وا می داریم تا در آن به انحراف و فساد بپردازند، آن گاه عذاب بر آن شهر لازم گردد، پس آن را زیر و زبر كنیم.
«ألم تر كیف فعل ربّك بعاد. إرم ذات العماد. التی لم یخلق مثلها فی البلاد. و ثمود الذین جابوا الصخر بالواد. و فرعون ذی الأوتاد. الذین طغوا فی البلاد. فأكثروا فیها الفساد. فصبّ علیهم ربّك سوط عذاب. إنّ ربّك لبالمرصاد» فجر/14ـ6
آیا ندیدی كه پروردگارت با قوم عاد چه كرد؛ [همان] صاحبان تیرك های بلند، كه مانندش در شهرها ساخته نشده بود، و با ثمود؛ همانان كه در دره تخته سنگ ها را می بریدند، و با فرعون؛ صاحب خرگاه ها؛ همانان كه در شهرها سر به طغیان برداشتند و تبهكاری در آنها فزونی بخشیدند، پس آن گاه پروردگارت تازیانه عذاب را بر سرآنان فرود آورد. همانا پروردگارت در كمین است.

پایه های اصولی استبدادستیزی

تازیانه عذاب الهی گاهی شكل اعجاز دارد؛ چونان كه در آیات یادشده قابل مطالعه است، زمانی ممكن است با هجومی از بیرون بساط استبداد در هم پیچیده شود؛ چونان كه قرآن درباره چگونگی زوال استبداد بنی اسرائیل می گوید:
«و قضینا إلی بنی اسرائیل فی الكتاب لتفسدنّ فی الأرض مرّتین و لتعلنّ علوّاً كبیراً. فإذا جاء وعد أولیهما بعثنا علیكم عباداً لنا أولی بأس شدید فجاسوا خلال الدیار و كان وعداً مفعولاً» اسراء/5ـ4
و در كتاب به فرزندان اسرائیل خبر دادیم كه قطعاً دوبار در زمین فساد خواهید كرد و قطعاً به سركشی بسیار بزرگی برخواهید خاست. پس آن گاه كه وعده تحقق نخستین آن دو طغیان فرا رسد بندگانی از خود را سخت نیرومندند بر شما می گماریم تا میان خانه هایتان به جست وجو درآیند و این تهدید تحقق یافتنی است.
تهاجم خارجی اگر هدف خیرخواهانه و اصلاح طلبانه هم نداشته باشد نیز در جهت نابودی استبداد و پیدایش فرصت فكر كردن مؤثر است و می تواند فرجام قابل تحمل تری را در پی آورد.
در بسیاری از موارد، استبداد زدایی با نهضت درون كشوری صورت گرفته و می گیرد، همچون نهضت پیامبران و صالحان كه با به كارگیری اصول و روش منطقی استبداد را در هم می شكند.

الف. بازپروری شخصیت توحیدی

در این گونه از استبداد ستیزی، استبداد شكل كیفری دارد و پاسخی است به بی تفاوتی انسان ها در برابر فراموشی معروف و رواج منكر. فطرت های خودیاب و مخالف مستبدان با چشیدن تلخی ها و آماده گشتن برای پیوستن به فریاد آزادی، در پناه پرچم توحید گردآمده برای حاكمیت عدالت و عدالت گرایی جامعه مبارزه می كنند.
قرآن همان جا كه روش حكومتی فرعون، چند پارچه شدن جامعه زیر سلطه او و شكنجه و استضعاف گروه مخالف را مطرح می كند، بی درنگ می گوید، خداوند به كسانی كه به جرم گردن ننهادن به یوغ استبداد، شكنجه می بینند، وعده پیروزی می دهد.
«و نرید أن نمنّ علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثین» قصص/5
و خواسته ایم بر كسانی كه در آن سرزمین فرودست شده بودند منت نهیم و آنان را پیشوایان گردانیم و ایشان را وارث [زمین] كنیم.
وعده فرجام پیروزی و رهایی از فرودستی، از آنِ كسانی است در اثر لمس كیفر استبداد، هشیارانه راه صلاح و اصلاح را پیش می گیرند، نخست ارزش ها و مبانی اعتقادی آیین یكتاپرستی را بر زندگی خویش تطبیق می دهند و از پیش آماده می گردند كه در صورت رسیدن به قدرت در پهنه حیات اجتماعی خوبی ها را جایگزین بدی ها كنند، این مهم ترین سرفصل روش مبارزاتی آنان را تشكیل می دهد:
«وعد الله الذین آمنوا منكم و عملوا الصالحات لیستخلفنّهم فی الأرض كما استخلف الذین من قبلهم و لیمكّننّ لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدّلنّهم من بعد خوفهم أمناً یعبدوننی لایشركون بی شیئاً» نور/55
و خداوند به كسانی از شما كه ایمان آورده و كارهای شایسته انجام داده اند، وعده داده است كه حتماً آنان را در زمین جانشین قرار دهد، همان گونه كه كسانی را پیش از ایشان جانشین قرارداد. و دینی را كه برای ایشان پسندیده است به سود آنها به ثبات و حاكمیت رساند و بیم و ترسشان را به ایمنی تبدیل كند؛ آن سان كه مرا بندگی كنند و چیزی را شریكم قرار ندهند.
«الذین إن مكّنّاهم فی الأرض أقاموا الصلوة و آتوا الزكوة و أمروا بالمعروف و نهوا عن المنكر» حج/41
[مؤمنان] كسانی هستند كه چون در زمین به آنان توانایی دهیم نماز به پای دارند و زكات می پردازند و به كا رهای پسندیده وا می دارند و از كارهای نكوهیده جلوگیری می كنند.
در یك جمله آیات یادشده نخستین و مهم ترین شرط موفقیت را در صحنه فعالیت سیاسی ـ مبارزاتی ارائه می دهند كه عبارت است از بازپروری شخصیت بایسته خود و اراده دست یابی به قدرت و اصلاح جامعه در پرتو بندگی بی پیرایه خداوند.

ب. پرهیز از تندروی

بر اساس طرح مبارزاتی قرآن، مبارزه با طغیان و بیدادگری روی دیگر سكه بندگی خداوند است و بایستی این تضاد بی پرده مطرح گردد:
«ولقد بعثنا فی كلّ امة رسولاً أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت» نحل/36
با این همه، توجه به ماهیت طغیان و استراتژی مبارزه دینی نوعی از احتیاط را می طلبد. به عبارتی دیگر باید برخورد با طاغوت كمال دلپذیری را داشته باشد، بدان امید كه شاید طاغوت راه طغیان را رها كند یا بی موقع بهانه برای اقدام ویران كننده در اختیار او قرار نگیرد، خداوند خطاب به موسی و هارون(ع) می گوید:
«إذهبا إلی فرعون إنّه طغی. فقولا له قولاً لیناً لعلّه یتذكّر أو یخشی» طه/43و44
شما دوتن به سوی فرعون بروید كه او به سركشی برخاسته است.
«إذهب إلی فرعون إنّه طغی. فقل هل لك إلی أن تزكّی. و أهدیك إلی ربّك فتخشی» نازعات/19ـ17
به سوی فرعون برو كه طغیان پیشه كرده است. پس بگو: آیا میل نداری كه به پاكیزگی روی آوری و تو را به سوی پروردگارت هدایت كنم، پس راه پروا را پیش رو قرار دهی؟
ملایمت و رفتار محتاطانه با طاغوت، فرصت می دهد كه طلایه داران مقاومت بدون مزاحمت به پیام رسانی و دوست یابی در جامعه بپردازند و به افرادی كه به مقاومت می پیوندند آموزش های تربیتی و فكری بدهند:
«یتلوا علیهم آیاته و یزكّیهم و یعلّمهم الكتاب و الحكمة و إن كانوا من قبل لفی ضلال مبین» جمعه/2
این آموزش آمیخته است با رشد بینش سیاسی و آمادگی برای زیست آزاد. البته در این مرحله اهل ایمان از اذیت و آزار طاغوت در امان نیستند و باید همگی صبر و بردباری را پیشه سازند و برای آینده بهتر برنامه ریزی كنند.

ج. كناره گیری از نظام استبدادی

جذب شدگان به نهضت، نخستین موضع گیری عملی شان این است كه مستبد را تحریم كنند، دیگر به عنوان حاكم به سوی او نگاه نكنند و در مسائل حقوقی او را مرجع حل مشكل نشناسند و گرنه ایمان شان ایمان پنداری خواهد بود:
«ألم تر إلی الذین یزعمون أنّهم آمنوا بما أنزل الیك و ما أنزل من قبلك یریدون أن یتحاكموا إلی الطاغوت و قد أمروا أن یكفروا به و یرید الشیطان أن یضلّهم ضلالاً بعیداً» نساء/60
آیا ندیده ای كسانی را كه می پندارند به آنچه به سوی تو نازل شده و به آنچه پیش از تو نازل گردیده، ایمان آورده اند،[با این حال] می خواهند داوری میان خود را به سوی طاغوت ببرند، با آنكه قطعاً فرمان یافته اند كه بدان كفر ورزند، و[لی] شیطان می خواهد آنان را به گمراهی دوری در اندازد.
مراجعه نكردن به طاغوت در هر زمان، یكی از مصادیق كفر به اوست. گستره معنایی كفر به طاغوت شامل انكار فكر، اخلاق، رفتار او و تهدید و تضعیف عملی بقا و وجود او در مركز قدرت نیز می شود.
كسانی كه كفر به طاغوت را به این معنی ـ در باور و عمل ـ دنبال نمی كنند به كتاب های آسمانی ایمان ندارند.
وقتی كه مستبد رفتار حكومتی خود را با موازین و خط مشی استعمار معیار می كند تكلیف به كفر ورزیدن به او با شدت بیشتر و مبانی قوی تر متوجه مسلمان می شود؛ چه آنكه قرآن دنباله روی كافران را مساوی با سیر قهقهرایی به سوی كفر و بی دینی می شناسد:
«یا أیها الذین آمنوا إن تطیعوا الذین كفروا یردّوكم علی أعقابكم فتنقلبوا خاسرین» آل عمران/149
«یا أیها الذین آمنوا لاتتّخذوا الیهود و النصاری أولیاء بعضهم أولیاء بعض و من یتولّهم منكم فانّه منهم» مائده/51
به هر حال این پیشنهاد قرآن درعصر حاضر نیز متوجه مسلمانان در بسیاری از كشورهای اسلامی است و رعایت نهادینه شده آن می تواند به سقوط خودكامه ها بینجامد. برپایه روایتی امام صادق(ع) در ذیل آیه «ولاتأكلوا أموالكم بینكم بالباطل و تدلوا بها إلی الحكّام لتأكلوا فریقاً من أموال الناس بالإثم و أنتم تعلمون»(بقره/188) از تسلط خودكامگان بر جوامع اسلامی خبر داده می فرماید:
«إنّ الله قد علم أنّ فی الامّة حكّاماً یجورون، أما إنّه لم یعن حكّام أهل العدل».128
همانا خداوند می دانست كه یقیناً در جامعه اسلام فرمانروایان ستمگر به قدرت می رسند. بدان كه مقصود آیه فرمانروایان دادگستر نیست.

د. كنترل اجتماعی

افزایش تعداد افراد وابسته به نهضت ضد استبداد، سازماندهی و برنامه ریزی فكری نظام مند را بایسته می سازد تا نهضت در پرتو نگاه كارشناسانه، موضوعی و متخصصانه، مسیر انتخابی خود را بپیماید.
بر اساس این اصل، همه مؤمنان باید راه و رسم پیكار در جهت جایگزینی خوبی ها به جای بدی ها را در حیات فردی و اجتماعی فرا گیرند:
«كنتم خیر امّة أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون بالله» آل عمران/110
چه آنكه تنها در این صورت ایجاد چتر كنترل اجتماعی با كارآیی لازم امكان پذیر می گردد:
«و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر و یقیمون الصلوة و یؤتون الزكوة و یطیعون الله و رسوله أولئك سیرحمهم الله» توبه/7
چنین است كه پدران، مادران و شوهران، توان سرپرستی و هدایت گری در مسیر معروف را به دست می آورند.

هـ. نظارت نهادینه بر حكومت

جامعه دینی بر اساس آموزه های دینی به شایسته سالاری عقیده دارد كه بر پایه آن، كسانی كه در خدا ترسی، مردم دوستی، دانشمندی، دین مداری و ارزش گرایی پیشگام ترند در قالب دولت به توسعه عدالت و تدبیر امور اجتماعی می پردازند.
اما با این همه حكومت یك وجود مقتدر در جامعه است، و قدرت در ذات خود وسوسه طغیان را نهفته دارد: «إنّ الإنسان لیطغی. أن رآه استغنی» این واقعیت سیاسی اجتماعی چاره اندیشی ویژه ای را می طلبد.
قرآن دراین رابطه سه هدایت در خور توجه دارد كه عبارت است از:
1. جامعه با ایمان در انتخاب كارگزاران حكومتی در سطوح گوناگون بایستی كمال دقت را داشته باشد و با تیزبینی و حساسیت لازم از طریق مشورت كه در عصر حاضر در قالب انتخابات، رأی گیری و نظرخواهی تحقق پذیر است «أمرهم شوری بینهم»(شوری/39) برترین و ارزشمدارترین را برگزینند.
پس از انتخاب شدن، هر كارگزاری موظف است كه تصمیمات اجتماعی مربوط به حوزه مسئولیت خویش را با مشورت گری های لازم اتخاذ كند؛ چه آنكه وی دارای هر موقعیت و مقامی باشد ناگزیر است از اقتدای به پیامبر(ص) كه از سوی خداوند مأمور به مشورت با مؤمنان بود: «و شاورهم فی الأمر»(آل عمران/159)
باید توجه داشت كه رأی دادن و مشورت خواهی در عرصه سیاسی امروز الزامات خاص خود را دارد كه مقاله گنجایش توضیح آنها را ندارد.
2. قرآن در پی این است كه انسان را به گونه ای تربیت كند كه روحیه ستم پذیری نداشته با تمام توان در مقابل خودكامه مقاومت كند و در پی پیروزی بر او باشد.
«لاتظلمون و لاتظلمون» بقره/279
نه ستم می كنید و نه ستم می بینید.
«لایحبّ الله الجهر بالسوء من القول إلاّ من ظلم» نساء/148
خداوند بانگ برداشتن به بدزبانی را دوست ندارد مگر از كسی كه بر او ستم رفته باشد.
«والذین إذا أصابهم البغی هم ینتصرون… و لمن انتصر بعد ظلمه فأولئك ماعلیهم من سبیل إنّما السبیل علی الذین یظلمون الناس و یبغون فی الأرض بغیرالحقّ أولئك لهم عذاب ألیم» شوری/39ـ42
[مؤمنان كسانی هستند] كه چون ستم بر ایشان رسد یاری می جویند و هر كه پس از ستم كشیدن یاری جوید، راه نكوهشی بر ایشان نیست، راه نكوهش تنها بر كسانی است كه به مردم ستم روا می دارند و در زمین برتری می جویند.
در سنت، تشویق به ستم ستیزی با برجستگی قابل فهم تری مطرح شده و تلاش و شهادت دراین راه برترین جهاد و شهادت نام گرفته است. در روایاتی از پیامبر می خوانیم:
«أفضل الجهاد كلمة حقّ عند سلطان جائر».129
برترین جهاد، گفتار حقی است كه در مقابل حاكم ستمگر بر زبان جاری می شود.
«خیرالشهداء حمزة بن عبدالمطّلب، ثمّ رجل قام إلی إمام جائر و نهاه فی ذات الله، فقتله علی ذلك».130
با فضیلت ترین شهید، حمزه فرزند عبدالمطلب است؛ پس از وی مردی كه در برابر رهبری ستمگر قیام می كند و او را برای رضای خداوند به دوری از ستم فرا می خواند، سپس به دست او شهید می شود.
3. قرآن علاوه بر فراخوانی عمومی به كنترل اجتماعی كجروی ها و حساسیت همگانی نسبت به جامعه پذیر گردیدن افراد جامعه، دعوت ویژه ای نیز دارد كه در آیه زیر می توان به مطالعه نشست:
«و لتكن منكم أمّة یدعون إلی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر و أولئك هم المفلحون» آل عمران/104
باید از میان شما گروهی به نیكی دعوت كنند و به كار شایسته وادارند و از زشتی باز دارند. آنان همان رستگارانند.
تشكیل گروه ویژه در جامعه كه با استفاده از (من تبعیض) در كلمه «منكم» بدان اشاره شده است حوزه های پیچیده ای را نشانه می رود كه حكومت یكی از آنهاست.
حكومت قدرتی برخوردار از امكانات مختلف است كه می تواند به آسانی و به صورت ناپیدا به حق كشی ادامه داده اراده مخالف را در هم شكند، مگر اینكه هوشمندان جامعه در قالب تشكل های فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و رسانه ای، تحركات پنهان و آشكار او را زیر ذره بین گرفته و در صورت ارتكاب حق كشی، توده مردم را در جریان قرار دهند و بدین وسیله انگیزه استبداد را بخشكانند. این همان امربه معروف توسط امت برگزیده از میان جامعه است كه قرآن مشروعیت آن را مورد تأكید قرار می دهد.
بی تردید راهكارهای قرآن كه تكیه بر عقیده دارد می تواند به تشكیل جامعه عدالت گرا و قائم بالقسط بینجامد. با داشتن چنین راهكاری جای تأسف است كه به دموكراسی دل خوش كنیم كه خود فلسفه غرب در مورد آن می گوید:
«در دمكراسی امكان دارد كه اكثریت بر اقلیت با جبر بی رحمانه و كاملاً غیرلاز م حكومت كند».131
«دموكراسی حكومت خوب را تضمین نمی كند، بلكه جلو پاره ای از بدی ها را می گیرد».132
اینكه تاریخ سیاسی اسلام با رنگ استبداد رنگ آمیزی شده است ریشه در نادیده انگاشته شدن فلسفه سیاسی قرآن و راهكارهای نظارتی آن بر حكومت دارد كه بر پایه آن سلطه خودكامه نه تنها مشروعیت ندارد كه سزاوار براندازی فوری نیز می باشد.
اگر اندیشمندان مسلمان و فلاسفه سیاسی معتقد به قرآن، متعهدانه به ماهیت ستم ستیزانه فلسفه سیاسی كتاب آسمانی خود نگاه می كردند، یقیناً به جای نگارش «الأحكام السلطانیة»، «نصایح الملوك»و… ، با اقتدا به سیره انبیا و رخداد عاشورا، به طراحی و نظریه پردازی جهت جایگزینی نظام سیاسی دادگستر به جای نظام های استبدادی می پرداختند!
این قصور و تقصیر دانشمندان نابخشودنی می نماید. قرآن می گوید:
«و إذ أخذ الله میثاق الذین أوتوا الكتاب لتبیننّه للناس و لاتكتمونه فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمناً قلیلاً فبئس ما یشترون» آل عمران/187
و به یادآور آن هنگام را كه خداوند از آنان كه كتاب داده شدند پیمان گرفت كه حتماً باید آن را به روشنی برای مردم بیان كنید و پوشیده مدارید؛ پس آن پیمان را پشت سر افكندند و در برابر آن بهای ناچیز به دست آوردند و چه بد معامله ای كردند.
«إنّ الذین یكتمون ما أنزلنا من البینات و الهدی من بعد مابینّاه للناس فی الكتاب أولئك یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون» بقره/159
كسانی را كه نشانه های روشن و رهنمودی را كه فرو فرستادیم نهفته می دارند، بعد از آن كه آن را برای مردم در كتاب توضیح داده ایم، بی تردید خداوند آنان را لعنت می كند و لعنت كنندگان لعنتشان می كنند.

پی نوشت‌ها:

1. مساواتی آذر، مجید، آسیب شناسی اجتماعی ایران، تبریز، انتشارات نوبل،3.
2. شیخاوندی، داور، جامعه شناسی انحرافات، گناباد، نشر مرندیز، 75.
3. همان،37.
4. همان، 48.
5. حر عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعه، تهران، المكتبة الاسلامیة، 11/394.
6. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، 16/508.
7. ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 249.
8. كواكبی، عبدالرحمن، طبایع الاستبداد یا سرشت های خودكامگی، قم، دفترتبلیغات اسلامی، 127.
9. همان، 183.
10. فرید وجدی، محمد، دائرة المعارف القرن العشرین، 11/166.
11. شیخاوندی، داور، جامعه شناسی انحرافات، 61.
12.جان استوارت میل، در راه آزادی، ترجمه محمود صناعی، سازمان های كتاب های جیبی، تهران، 1345، 143.
13. برتراند راسل، قدرت، ترجمه هوشنگ منتصری، مؤسسه مطبوعاتی عطائی، 61.
14. خاتمی، محمد، آیین و اندیشه در دام خودكامگی، تهران، انتشارات طرح نو، 77.
15. علی سلیمی و محمد داوری، جامعه شناسی كجروی، پژوهشكده حوزه و دانشگاه،260ـ250.
16. همان، 258.
17. ابن منظور، لسان العرب؛ جارالله زمخشری، اساس البلاغه، واژه «بَدَدَ».
18. خلیل الجرّ، فرهنگ لاروس، واژه استبداد.
19. كواكبی، عبدالرحمن، طبایع الاستبداد، 83.
20. نهج البلاغه، حكمت،161.
21. كواكبی، عبدالرحمن، طبایع الاستبداد،84.
22. كاتوزیان، محمدعلی همایون، استبداد، دموكراسی و نهضت ملی، نشر مركز، 12.
23. منتسكیو، روح القوانین، ترجمه علی اكبر مهتدی، انتشارات امیركبیر، 487.
24. كواكبی، عبدالرحمن، طبایع الاستبداد، 85.
25. ابن اثیر، النهایة، واژه «جبّار».
26. ابراهیم انیس و همراهان، المعجم الوسیط، واژه «جبر».
27. مصطفوی، التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، واژه «جبر».
28. راغب اصفهانی، المفردات، واژه «جبر»
29. فرهنگ لاروس، واژه «جبر».
30. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 5ـ6/506 و 507.
31. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه اعلمی، 14/20.
32. رشیدرضا، تفسیر المنار، 6/330.
33. مدرسی، محمدتقی، من هدی القرآن، دارالهدی، 5/78.
34. مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، 9/242.
35. همان، 13/52.
36. مراجعه شود به: فرهنگ لاروس، المعجم الوسیط، و مفردات راغب، واژه «طغی».
37. فرید وجدی، محمد، دائرة المعارف القرن العشرین، 11/165.
38. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 2/344.
39. مراجعه شود به: فرهنگ لاروس و المعجم الوسیط، واژه «كبر».
40. مكارم شیرازی، ناصر و دیگران، تفسیر نمونه، 23/54.
41. افلاطون، جمهوری، ترجمه فؤاد روحانی، انتشارات علمی و فرهنگی، كتاب هشتم، 487.
42. همان، 478.
43. ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، كتاب پنجم، 181.
44. همان، 232.
45. راسل، برتراند، قدرت، 61 و 30.
46. همان، 261.
47. مساواتی آذر، مجید، جامعه شناسی انحرافات، انتشارات نوبل، ص62.
48. صناعی، محمود، آزادی فرد و قدرت دولت، تهران، انتشارات گوخانی، 66.
49. مانس اسپربر، تحلیل روان شناختی استبداد و خودكامگی، ترجمه علی صاحبی، 65.
50. همان، 69.
51. همان، 72و86و69و94.
52. صناعی، محمود، آزادی فرد و قدرت دولت، 66.
53. منوچهری، محمدعلی، سیاست در جهان، انتشارات هاد، 24.
54. راسل، برتراند، قدرت، 335.
55. ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، ترجمه پروین گنابادی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1/318.
56. ژان ویلیام لاپی یر، قدرت سیاسی، ترجمه بزرگ نادرزاده، نشر فروزان، 29؛ كلن تیندر، تفكر سیاسی، ترجمه محمود صدری، انتشارات علمی و فرهنگی، 97.
57. راسل، برتراند، قدرت، 335.
58. همان.
59. همان، 356.
60. امام عبدالفتاح امام، خودكامه، ترجمه حمیدرضا آژیر و محمدرضا مروارید، انتشارات سروش.
61. همان، 414 ـ 413.
62. اریش فروم، گریز از آزادی، ترجمه عزت الله فولادوند، شركت سهامی كتابهای جیبی،150.
63. همان، 149 ـ 148.
64. همان، 161.
65. همان، 154.
66. همان، 157.
67. عبدالفتاح امام، خودكامه، 414.
68. همان، 420.
69. رفسنجانی، اكبر، تفسیر راهنما، 3/349 ذیل آیه یادشده.
70. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ذیل آیه72 سوره احزاب.
71. لاهیجی، محمد شریف، تفسیر لاهیجی، ذیل آیه یادشده.
72. مارسل بوازار، انسان دوستی در اسلام، ترجمه محمدحسن مهدوی، غلامحسین یوسفی، به نقل از: حائری، عبدالهادی، آزادی سیاسی و ا جتماعی از دیدگاه اندیشه گران، جهاد دانشگاهی،40.
73. دشوار شدن كارهای خیر یكی از احتمالات است كه در تفاسیر مشاهده می شود.
74. مكارم شیرازی، ناصر و دیگران، تفسیر نمونه،20/96.
75. مطهری، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، 16/508.
76. شیخاوندی، داور، جامعه شناسی انحرافات، 47.
77. حرّ عاملی، محمد بن حسن،وسائل الشیعه، 11/398.
78. شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 47.
79. كلینی، محمد بن یعقوب، فروع كافی، دارالكتب الاسلامیة، 5/،57، حدیث3.
80. شریف رضی، نهج البلاغه، حكمت160.
81. كواكبی، عبدالرحمن، طبایع الاستبداد، ص87.
82. اشتراوس، لئو، روان شناسی استبداد، ترجمه محمدحسین سروری، انتشارات نگاه،19ـ15.
83. سیاست، كتاب پنجم، 248.
84. مانس اسپر بر، تحلیل روان شناختی استبداد وخودكامگی، 104.
85. عبدالله شبّر، تفسیر شبّر، دارالبلاغ، ذیل آیه4سوره قصص ؛ محمدرضا قمی، تفسیر كنزالدقائق، ذیل همین آیه.
86. همان، 95ـ94.
87. جمهوری ، كتاب نهم، 455.
88. اریك فروم، جامعه سالم، ترجمه اكبر تبریزی، انتشارات كتابخانه بهجت،273.
89. ژان ویلیام لاپی یر، قدرت سیاسی، 34.
90. روسو، قرارداد اجتماعی، ترجمه غلامحسین زیرك زاده،201، به نقل از: حسن قاضی مرادی، استبداد در ایران، نشر اختران،88.
91. عبدالفتاح امام، خودكامه، 17 و320.
92. مطهری، مرتضی، علل گرایش به مادیگری، دفترانتشارات اسلامی، 104.
93. كتاب مقدس، نامه پولس رسول به رومیان، اصحاح 13: 3ـ1.
94. عبدالفتاح امام، خودكامه، 221.
95. مطهری، مرتضی، علل گرایش به مادیگری، 105.
96. ابن كثیر، البدایة و النهایة، مكتبة المعارف، بیروت ، 7/180.
97. سیوطی، تاریخ الخلفاء، تحقیق محمد محی الدین، 219.
98. همان، 246.
99. عبدالفتاح امام، خودكامه، 255.
100. منتسكیو، روح القوانین، كتاب سوم، 119.
101. لمبتون، دولت و حكومت در اسلام، ترجمه عباس صالحی و محمدمهدی فقیهی، نشر عروج،79.
102. ابویوسف، كتاب الخراج، بیروت، دارالمعرفة، 1399هـ، 9.
103. ماوردی، تسهیل النظر و تعجیل الظفر فی اخلاق الملك و سیاسة الملك، 198، به نقل از: خاتمی، محمد، آیین و اندیشه در دام خودكامگی، 336.
104. لمبتون، دولت و حكومت در اسلام، 245.
105. همان، 237.
106. ابن كثیر، البدایة و النهایة، 8/232.
107. غزالی، محمد، نصیحة الملوك، تصحیح جلال الدین همایی، نشر انجمن آثار ملی، 132، به نقل از: استبداد در ایران، 29.
108. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، دفترتبلیغات اسلامی، شماره36ـ35، صفحه 198.
109. شبستری، عبدالحسین، اعلام القرآن، دفترتبلیغات اسلامی،1011.
110. بیشتر مفسران آیه مورد بحث را ناظر به داستان بلعم می دانند.
111. مانس اسپر بر، تحلیل روان شناختی استبداد و خودكامگی، 55.
112. منتسكیو، روح القوانین، 118.
113. افلاطون، جمهوری، كتاب هشتم، 498.
114. ارسطو، سیاست، كتاب پنجم، 249.
115. منتسكیو، روح القوانین، 119 ـ 118.
116. مؤمن آل فرعون بر اساس آیه 45 سوره غافر نجات پیدا كرد و همسر فرعون بر اساس روایات به شهادت رسید.
117. منتسكیو، روح القوانین، باب چهارم،131.
118. اریك فروم، جامعه سالم، ترجمه اكبر تبریزی، تهران، كتابخانه بهجت، 272.
119. كواكبی، عبدالرحمن، طبایع الاستبداد، 117 و 120.
120. ارسطو، سیاست، كتاب پنجم، 248.
121. اشتراوس، لئو، روان شناسی استبداد، 24.
122. كواكبی، عبدالرحمن، طبایع الاستبداد، 132 و 138 و 139.
123. منتسكیو، روح القوانین، كتاب دوم، ص106 و 130.
124. افلاطون، جمهوری، كتاب هشتم، ص499.
125. منتسكیو، روح القوانین، 1/130.
126. مانس اسپر بر، تحلیل روان شناختی استبداد و خودكامگی، 107.
127. ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون،321.
128. بحرانی، هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، بنیاد بعثت، 1/401.
129. غزالی، محمد، احیاء العلوم، بیروت، دارالمعرفة، 2/343.
130. همان.
131. راسل ، برتراند، قدرت، 338.
132. همان،336.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت: 22:54 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 68

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس