سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط abedi

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تأملی در «نقدی بر قرآن و پلورالیزم»

بازديد: 171
تأملی در «نقدی بر قرآن و پلورالیزم»

 

محمد حسن قدردان قراملکی

چکیده: مقوله پلورالیزم یا تکثرگرایی دینی که درچند دهه اخیر در غرب و ایران مطرح شده و برخی روشنفکران مسلمان نیز در صدد اثبات آن بوده اند در کتاب «قرآن و پلورالیزم» اثر آقای محمد حسن قدردان قراملکی مورد نقد قرار گرفته بود. در مقاله ای که در شماره های 32 و 33 این فصلنامه طی دو بخش درج شده بود، مستندات قرآنی ابطال پلورالیزم که از سوی نویسنده بدانها استدلال شده بود مورد نقد قرار گرفته بود. اینک در این نوشتار یا نقدنقد، مؤلف کتاب مزبور، نقدهای نوشتار یاد شده را پاسخ گفته و بر این اصرار ورزیده که آیاتی که در کتاب خود بدانها استدلال کرده بود، بنابر تفسیر بایسته و پذیرفته ای که برای آنها مطرح است، با تکثرگرایی دینی و هم سخنی اسلام و متون اهل کتاب ناسازگار است. در این راستا سیزده دلیل قرآنی این موضوع مورد بازبینی و بررسی قرار گرفته است. 

 

مقدمه

مقوله پلورالیزم دینی از مباحث كهنی است كه در یكصد ساله اخیر در غرب و چند ساله گذشته در ایران احیا و تبلیغ می شود. نویسنده در مقاله ای با عنوان «قرآن و پلورالیزم» 1 به نقد مقاله ای از آقای بهاءالدین خرمشاهی با عنوان «هم سخنی بین اسلام و اهل كتاب»2 پرداخت. نقد این جانب توسط آقای خرمشاهی طی مقاله ای دیگر با عنوان «قرآن و الهیات جهانی» 3 پاسخ داده شد. از آنجا كه پاسخهای ایشان قانع كننده نبود، و از سوی دیگر با مرور زمان بعضی روشنفكران مسلمان در صدد اثبات و نسبت پلورالیزم دینی با قرآن بودند، نویسنده بر آن شد تا مجموعه تحقیقات خود را در رابطه با پلورالیزم و قرآن در یك مجموعه به صورت كتاب «قرآن و پلورالیزم» عرضه كند4.
كتاب یادشده از سوی یكی از نویسندگان مجله وزین پژوهش های علوم قرآنی به نام آقای محمد بهرامی در دو شماره 32 و 33 (زمستان 81 و بهار 82) مورد تحلیل و نقد قرار گرفت. نفس توجه مجله و ناقد محترم به كتاب جای تقدیر دارد. اما متأسفانه بیشتر اشكالات ناقد، از توجه به احتمالات بعید و شاذ در تفسیر آیات و تفسیر خلاف ظواهر آیات، نشأت گرفته است. از این رو نویسنده ابتدا در صدد پاسخگویی به نقد برنیامد، اما با تأكید بعضی دوستان اندیشور، به نقد مقاله نخست پرداخت. بخش دوم نقد ناقد محترم عهده دار دفاع از ادله قرآنی پلورالیزم است، از آنجا كه در این نقد، مبانی قرآنی انحصار صراط مستقیم به اسلام محمدی اثبات و نقدهای ناقد، ناموجه نشان داده می شود، سستی مستندات قرآنی پلورالیزم خود به خود روشن می شود، از این رو نویسنده به نقد قسمتهای اولیه نقد دوم پرداخته است، علاوه بر این ابهامات و كاستی های عبارتی دراین قسمت ـ كه در ختام این مقاله خواهد آمد ـ داعی دیگری بر حواله نقد كامل قسمت دوم مقاله به خوانندگان فاضل شد.

بررسی نقد دلیل اول (آیه میثاق)

در این دلیل، نویسنده با توجه به ظاهر، بلكه نص آیه شریفه میثاق، مبنی بر پیمان گرفتن خداوند از پیامبران پیشین بر تبعیت آنان از اسلام، برای انحصار صراط مستقیم به آیین مقدس اسلام استدلال می كند: «و إذ أخذ الله میثاق النّبیین لما آتیتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به»
اشكال ناقد محترم در دو قسمت آیه یعنی گرفتن میثاق از پیامبران پیشین «میثاق النبیین» و «رسول مصدق» خلاصه می شود.
در میثاق النبیین سه احتمال زیر را مطرح می كند:
1. پیمان گرفتن خداوند از انبیا 2. پیمان گرفتن خداوند از امّت های پیامبران پیشین. 3. پیمان گرفتن پیامبران الهی از امّت های خویش.
ناقد محترم در مراد از «رسول مصدق» نیز دو احتمال ذیل مطرح می كند: 1. پیامبران پیشین تصدیق كننده پیامبر پسین 2. پیامبر اسلام.

اشكال اول ناقد

ناقد چنین انگاشته است كه استدلال نویسنده تنها بر تفسیر میثاق النبیین به پیمان خدا از پیامبران (احتمال اول) و تفسیر «رسول مصدق» به حضرت محمد(ص) مبتنی است. در حالی كه اولاً این معنی نه ظاهر، بلكه نص آیه شریفه است. «أخذ الله میثاق النبیین» از میثاق خود پیامبران سخن می گوید، نه میثاق امّت های آنان، ثانیاً اگر به صورت احتمال، مقصود از آن پیمان امّت های پیشین باشد، باز هم اثبات كننده مدعای نویسنده (انحصارگرایانه) است؛ زیرا اگر ادیان پیشین در عرض هم حق باشند، چه لزومی داشت خداوند از امّت های پیشین میثاق اخذ كند كه با ظهور پیامبر اسلام به ایمان و یاری وی بشتابند.
در مورد تفسیر «رسول مصدق» نیز باید گفت این عبارت نیز ظاهر در ظهور پیامبر اسلام است، و اگر از این ظهور صرف نظر شود و آن را به ظهور هر پیامبری معنی كنیم باز با استدلال نویسنده منافات ندارد، زیرا از اینكه خداوند از امّت های پیامبران پیشین خواسته است با همكاری با پیامبر جدید به وی روی آورند، معلوم می شود پیام و شریعت آن در حق آن امّت ها حجت و ملاك عمل و اعتبار است و اگر بین پیام پیامبر پیشین با پیام پیامبر وقت تفاوتی وجود داشته باشد، آیه می فرماید از پیام جدید پیروی كنید؛ و این یعنی نسخ شریعت پیشین و انحصار صراط حق به شریعت پیامبر خاص.

اشكال دوم ناقد

«ثانیاً با پذیرش احتمال نخست، این پرسش رخ می نماید كه چگونه پیامبرانی كه پیش از پیامبر مصدق از دنیا رفته اند، باید به او ایمان آورند و وی را یاری دهند؟! و چگونه خداوند فرموده است: «ثم جاءكم رسول» با اینكه رسول به سوی انبیا نمی رود، بلكه به سوی امّت ها می رود؟! و چگونه خداوند می فرماید: «فمن تولّی بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون» این فسق با مقام پیامبران سازگار نیست؟»5
در نقد آن نكات ذیل قابل تأمل است:
1. نگاه ابتدایی به آیه روشن می كند كه مقصود از لزوم تبعیت از پیامبر مصدق، در فرض وجود و حیات پیامبران یا امت های پیشین است؛ به دیگر سخن، آیه شریفه در مقام یادآوری میثاق پیامبران پیشین به اطاعت از پیامبر اسلام برای پیروان ادیان مختلف است، تا آنان از آمادگی لازم برای ایمان به پیامبر جدید برخوردار باشند. به تعبیر سوم، خطاب آیه هر چند به پیامبران است، اما از باب «ایاك اعنی و اسمعی یا جاره» روی خطاب در اصل، با امّت هاست تا با روحیه تعصب آمیز خود و اظهار اینكه چگونه دین و شریعت آبا و اجداد و باستانی خود را رها كنیم و به پیامبر جدید بگروییم، از هدایت حق محروم نگردند. از این نكته نیز روشن می شود كه اگر امّت های پیشین نیز مقصود از خطاب نباشند، خللی به مدعای نویسنده وارد نمی كند.
2. از آنجا كه خطاب آیه به پیامبران و یا امت های آنان با فرض زنده بودن آنان در هنگام ظهور پیامبر مصدق است، در این فرض، پیامبر مصدّق كه پیامبر متأخر و خاتم و كامل است ـ به سوی همه انسانها و شرایع پیشین، اعم از پیامبران و امّت ها، برانگیخته شده است. از این رو تعبیر «جاءكم رسول» صحیح نمی باشد.
3. اما تعجب و استبعاد ناقد محترم از متوجه بودن تهدید ذیل آیه به پیامبرانی كه به پیامبر مصدق ایمان نیاورند، وجهی ندارد، چرا كه اولاً این تهدید (حكم به فسق) فقط تهدید است و تنها در فرض تخلف پیامبران پیشین از میثاق الهی محقق می شود، و از آنجا كه پیامبران در مكتب اسلام، و به شكل مطلق در مكتب تشیع دارای مقام عصمت هستند، این فرض اصلاً تحقق نخواهد یافت.
ثانیاً تهدید پیامبران مختص به آیه فوق نیست كه ناقد محترم را به تفسیر آیه به نفع پلورالیزم وا داشته است، نیم نگاهی به قرآن، تهدیدات گوناگونی مانند تهدید پیامبر اسلام و دیگر پیامبران مبنی بر حبط اعمال و فرو رفتن در خسران شرك را آشكار می سازد:
«و لقد أوحی إلیك و إلی الذین من قبلك لئن أشركت لیحبطنّ عملك و لتكوننّ من الخاسرین» زمر/65

اشكال سوم ناقد

«پیامبر اسلام مصدق چه چیزی خواهد بود؟ آیا اصول و فروع ادیان پیشین در قلمرو تصدیق پیامبر قرار می گیرد؟ یا تنها اصول تصدیق می شود و فروع ادیان گذشته تصدیق نمی شود؟ اگر پیامبر اسلام مصدق اصول و فروع است، پس چرا انبیای الهی و یا امت های ایشان بایستی به پیامبر ایمان آورند و از ایشان پیروی كنند، و به چه علت با این فرض، ادیان پیشین، ناحق می شوند و دین اسلام، حق؟
اگر پیامبر اسلام تنها اصول را تصدیق می كند و فروع از قلمرو تصدیق آن حضرت بیرون است، آیا تمام فروع از قلمرو خارج است، به گونه ای كه هیچ فرعی مورد تصدیق پیامبر نیست؛ یا برخی از فروع از قلمرو تصدیق خارجند و برخی داخل؟!
گزاره های دینی و مقایسه آن با شرایع پیشین نشان می دهد برخی از فروع مورد تصدیق پیامبر است و به اصطلاح نسخ نشده است و برخی دیگر تصدیق نشده است. بنابراین با این فرض آیا می توان ادعا كرد حقانیت و عدم حقانیت ادیان، دائر مدار تعدادی از فروعات است؟»6
ناقد محترم در این اشكال خود به ماهیت نبوت و چگونگی سیر تكاملی آن توجه نكرده است. ایشان چنین توهم كرده است كه چون پیامبر بعدی و پیامبر اسلام(ص) در اصول (كه منظور ناقد شاید همان اعتقادات باشد) سخن جدیدی نیاورده اند و اختلاف ایشان تنها در فروع (احكام فقهی) آن هم در بعض آنهاست، پس جایی برای انحصار حقانیت به یك آیین خاص (اسلام) نیست، در حالی كه فروض مسأله به اینها منحصر نشده است، فرض دیگری نیز هست كه ناقد از آن غفلت كرده است و آن سیر تكاملی ادیان و شرایع است، در جای خود ثابت شده است كه بشر نخستین، آمادگی دریافت «شریعت» را نداشت و به همین دلیل وضع شریعت متأخر از دین است، و در مرحله وضع شریعت، نخست شریعت ابتدایی وضع شد و با بلوغ و تكامل مخاطبان، شریعتهای آسمانی نیز متكامل تر می شد، تا دین و شریعت كامل در قالب اسلام عرضه شد و فرمود: «الیوم أكملت لكم دینكم»(مائده/3) پس هر چند اصول ادیان پیشین نسخ شده است، اما پیامبر بعدی بویژه پیامبر اسلام، اصول جامع و متكاملی آورده است، و این خود بهترین دلیل بر ضرورت توجه ادیان پیشین به اسلام است.
نكته دیگر، تحریف شرایع و كتابهای آسمانی پیشین است كه ناقد محترم باز از آن غفلت كرده است، اگر به فرض محال، تساوی همه ادیان آسمانی در اصول و فروع را بپذیریم، باز به دلیل تحریف كتابهای آسمانی مسیحیت و یهودیت، ظهور پیامبر دیگر و ضرورت ایمان پیروان ادیان دیگر به این آیین بكر و اصیل آسمانی احساس می شد.
از مطالب پیشین، ضعف اشكال چهارم ناقد روشن می شود، این كه واژگان آیه عام است، وجه استدلال آن روشن نیست، اما ضرورت حمل آیه بر امّت های پیامبران پیشین ـ كه ظاهراً سخن آخر ناقد است ـ در نقد اشكال اول گذشت كه با مدعای نویسنده منافاتی ندارد.

بررسی نقد دلیل دوم (آیه مهیمن)

آیه ذیل، قرآن را مهیمن بر كتابهای پیشین آسمانی وصف كرده است.
«و أنزلنا إلیك الكتاب بالحقّ مصدّقاً لما بین یدیه من الكتاب و مهیمناً علیه»
مائده/48
نویسنده با نقل معانی مختلف مهیمن (شاهد، حافظ، مراقب، امین، مسلط و حاكم) نوشته است كه با توجه به صدر و ذیل آیه و همچنین روایات، از مهیمن، معنای آخر مراد است. ناقد محترم با توسل به تفاسیر و احتمالات دور و بعید می كوشد دلالت آیه شریفه بر هیمنه و سلطه قرآن بر كتابهای پیشین را منكر شود.
دو دلیل اول وی صرف دو احتمال و یا دو تفسیر شاذ و غیرقابل اعتنا نزد مفسران است كه مهیمن را وصف پیامبر و یا به صورت اسم مفعول وصف قرآن ذكر می كنند. 7 این دو احتمال به دلیل شاذ بودن نمی تواند معنای ظاهری آیه را مخدوش كند.
دلیل سوم ناقد محترم، تمسك به معانی «مهیمن» است كه بنابر باور ناقد عبارتند از: رقیب و شاهد، امین و مؤتمن، حفیظ. درتوضیح استدلال خود می نویسد:
«آنچه نویسنده محترم به عنوان معنای مهیمن ذكر می كند در هیچ یك از تفاسیر و متون لغت نیامده است و نمی تواند با مبانی و اصول تفسیر و فهم قرآن سازگار افتد».8
در نقد آن باید گفت اولاً معنای رقیب و مراقبت، یعنی: اینكه قرآن مراقب كارهای پیشین است و كاستی ها و تحریف های آنها را نشان می دهد، خود هیمنه قرآن را ثابت می كند. پس معنای سلطه و حاكمیت، لازمه مراقبت است. اما اینكه معنای یادشده در هیچ كتاب لغت و تفسیری ذكر نشده است، حاكی از عدم فحص ناقد محترم است، اینجا ما تنها به دو منبع كهن و معاصر بسنده می كنیم.
فخررازی در توضیح مهیمن می نویسد:
«انما كان القرآن مهیمناً علی الكتب، لأنّه الكتاب الذی لایصیر منسوخاً البتة و لایتطرق الیه التبدیل و التحریف».9
رازی در این عبارت لازمه مهیمن بودن را ناسخیت و عدم تبدیل و تحریف می داند و آن را وصف قرآن ذكر می كند كه این اصل بر كتب پیشین حاكم بود.
نمونه دوم از تفسیر گران سنگ معاصر «المیزان» است كه تفسیر كلیدی هر مفسر بویژه شیعه محسوب می شود. علامه به صورت شفـاف در تفسیر مهیمن می نویسد:
«هیمنة الشیء علی الشیء: كون الشیء ذا سلطة علی الشیء فی حفظه و مراقبته و انواع التصرف فیه».10
علامه در ادامه به این نكته ظریف اشاره می كند كه اگر وصف «مهیمن» در ذیل آیه نمی آمد چنین توهم می شد كه قرآن تنها مصدق ادیان و كتابهای پیشین است، اما قید مهیمن بر این توهم خط بطلان كشیده است.
«لكن توصیفه بالهیمنة یبین… لله أن یتصرّف منها فیما یشاء بالنسخ و التكمیل».11
ناقد محترم در آخر به صورت فرض مدعی است در صورت پذیرفتن معنای سلطه و حكومت برای مهیمن «ناحق بودن سایر ادیان را نتیجه نمی دهد، چه اینكه مفهوم سلطه داشتن و حكومت داشتن، اعتبار داشتن محكوم است، نه از درجه اعتبار و حقانیت افتادن ادیان دیگر به طور كلی».12
در نقد آن باید گفت اولاً مدعای نویسنده نه «ناحق بودن سایر ادیان» بلكه انقضا و به سرآمدن حقانیت هاست كه بین آن دو فرق است. اما اینكه محكوم همچنان اعتبار دارد، مراد ناقد مشخص نیست، اگر اعتبار فی الجمله مقصود باشد، این را انحصارگرا نیز می پذیرد، چرا كه اصول ادیان پیشین ـ البته اگر تحریف نشده باشد ـ و بعض احكام فرعی آن به اعتبار خود باقی است. اما اگر مراد، بقای اعتبار اصول و همه شرایع كتابهای پیشین باشد، این با فرضیه پذیرفتن محكوم ناسازگار است.

بررسی نقد دلیل سوم (آیات جهانی بودن نبوت پیامبر(ص))

آیاتی وجود دارد كه در آنها بعثت پیامبر اسلام برای همه مردم دانسته شده است كه شامل پیروان ادیان دیگر نیز می شود؛ مانند: «قل یا أیها الناس إنّما أنا لكم نذیر مبین»(حج/49)؛ «و ما أرسلناك إلاّ كافّة للناس» (سبأ/28)
نویسنده در توضیح آیات آورده است:
«این خطابات شامل اهل كتاب نیز می شود و گرنه اصل دعوت عمومی و بشیر و نذیر بودن پیامبر با قید اطلاق و عموم مخدوش می شود».
ناقد محترم در نقد خود به چند اشكال اشاره می كند:
1. می كوشد اطلاق و عمومیت آیات را مخدوش كند، گاهی می نویسد كه «الناس» نه از ادات جمع كه از اسماء اجناس است و عموم را نمی رساند. واژه عالمین در آیه «لیكون للعالمین نذیراً»(فرقان/1) و «رحمة للعالمین»(انبیاء/107) مفید عموم و دربرگیرنده تمام مردم جهان نیست.13
واقعاً این انكار عموم آیات جای تعجب دارد، با اولین نگاه به آیات بعثت پیامبر، عمومیت آنها روشن می شود. الناس هر چند اسم جنس است، اما با الف و لام در موارد متعدد در قرآن به صورت عموم استعمال شده است. قیدهای دیگر مؤید آن است،اما قید «عالمین» را ناقد، جمع عالم می داند كه بر جمیع موجودات، یا عالم ملائكه، انس و جن اطلاق می شود، در این استعمال با اینكه خود تصریح می كند كه عالم بر جمیع موجودات اطلاق می شود، اما بلافاصله منكر اطلاق آن بر «تمام مردم جهان» می شود. شاید پیش ایشان، كل، جزء خود را شامل نمی شود!
نكته دیگر اینكه از آنجا كه آیات فوق شامل قیدهایی است، نمی توان دلالت آن را بر عموم منكر شد، مانند: «كافة» و «جمیعاً» در آیه «ما أرسلناك إلاّ كافّة للناس»(سبأ/28) و آیه «یا أیها الناس إنّی رسول الله إلیكم جمیعاً»(اعراف/158)، از این رو ناقد محترم از ذكر و توجیه آنها در گذشته است.
ناقد محترم، نذیر و بشیر بودن پیامبر برای عموم مردم از جمله پیروان ادیانی چون مسیحیت و یهودیت را مفید انقضای حقانیت شرایع آنها نمی داند؛ سؤال این است كه اگر موسی و عیسی به دین خود و حضرت محمد(ص) نیز به دین خود هستند، این همه آیات عموم كه بعثت حضرت را به پیروان ادیان دیگر نیز تعمیم می دهد و از آنان می خواهد به اسلام بگروند، چه معنایی خواهد داشت؟ آیا مخاطبان آیات فوق و در رأس آنها خود حضرت محمد(ص) برداشت تعمیم از این خطابات نداشتند؟ آیا حضرت بر اساس همین مبنا به سوی سران كشورها و قبایل ادیان مختلف نامه نگاری نكرد؟!

بررسی نقد دلیل چهارم (قرآن كتاب جهانی)

ناقد محترم در اینجا نیز مطالب خود در دلیل سوم را تكرار كرده است.14

بررسی نقد دلیل پنجم (بشارت به اسلام در تورات و انجیل)

نویسنده به آیاتی اشاره می كند كه می گوید خبر ظهور حضرت محمد(ص) و مشخصات آن در تورات و انجیل آمده و به اهل كتاب در این خصوص بشارت هایی داده شده است. لازمه آن، تنها اطلاع و پیشگویی نبوده، بلكه فراخوانی اهل كتاب به گرویدن به آن پیامبر بوده است.15
ناقد باز دلالت آیات را منكر می شود و هیچ توجیهی ارائه نمی دهد كه به چه منظور بشارت ظهور اسلام در تورات و انجیل آمده است، اینكه همین آیات در ذیل خود به توبیخ و مذمت و فروافتادن آنان در خسران و كتمان حق تأكید دارند، چگونه با ادعای تساوی گرایانه سازگار است؟! ناقد محترم برای توجیه مدعای خود به جمع و گزارش احتمالات و اقوال شاذ و نادر از آیات مورد بحث پرداخته است كه ارزش علمی ندارند. افزون بر اینكه از آنجا كه وی وجود وعده ظهور پیامبر اسلام در تورات و انجیل را می پذیرد، نفس این اخبار بر انقضای حقانیت ادیان پیشین دلالت می كند كه توضیحش گذشت.

بررسی نقد دلیل ششم

دلیل ششم نویسنده آیاتی است كه اهل كتاب را به پذیرفتن اسلام دعوت كرده است؛ مانند «یا أهل الكتاب قد جاءكم رسولنا…»(مائده/15و19)؛ و «و آمنوا بما أنزلت مصدّقاً لما معلكم و لاتكونوا أوّل كافر به»(بقره/41)؛ و «یا أهل الكتاب لم تكفرون بآیات الله»(آل عمران/70). 
ناقد محترم بدون هیچ دلیلی، عموم این خطابات را به گروهی از اهل كتاب اختصاص داده است.16 اما مذمت اهل كتاب ـ و به تعبیر ناقد، گروهی از آنان كه احكام الهی را مخفی نگه می دارند ـ و ذكر برخی از اعمال ناپسند اهل كتاب، موجب تقیید عمومات خطابات دعوت اهل كتاب به اسلام نمی شود، افزون بر اینكه فقرات دیگر آیات، عام بودن خطابات و عدم اختصاص آن به گروهی از اهل كتاب را تأیید می كند؛ مانند «یا أهل الكتاب قد جاءكم رسولنا یبین لكم علی فترة من الرسل أن تقولوا ماجاءنا من بشیر و لانذیر فقد جاءكم بشیر و نذیر»(مائده/19)
در این آیه خطاب به اهل كتاب، سخن از دوره فترت آمده است؛ از عصر حضرت عیسی تا ظهور اسلام كه پیامبری ظهور نكرد. خداوند اهل كتاب را تهدید می كند كه مبادا دنبال بهانه جویی روند و مدعی شوند كه «بشیر» و «نذیر»ی نیامده است؛ چرا كه حضرت محمد پیامبر آسمانی است، اگر بعثت آن حضرت اهل كتاب را شامل نشود، آیه را چگونه باید معنی كرد؟
آیه دیگر در مقام آمریت به اهل كتاب امر می كند كه به اسلام ـ كه مصدق انجیل اصیل است ـ ایمان بیاورند:
«و آمنوا بما أنزلت مصدّقاً لما معكم و لاتكونوا أوّل كافر به» بقره/41
در این آیه دستور ایمان به اسلام به صورت عام بوده و به گروه خاصی مقید نشده است؛ امّا توجیه ناقد مبنی بر اینكه مراد از «أنزلتُ» تورات است17 باید گفت خلاف ظاهر آیه است، چون در این صورت دستور ایمان اهل كتاب به كتاب خودشان لغو و یا تحصیل حاصل است، چرا كه آنان در زعم خود به كتاب خودشان عامل هستند. نكته دوم اینكه در این صورت قید «مصدّقاً لما معكم» لغو خواهد بود، برای اینكه اگر مراد از «ما أنزلتُ» تورات باشد، چه چیزی مصدّق آن است؟
به تعبیر دیگر وجود قید فوق دلیل این است كه مقصود از «ما انزلت» قرآن است كه مصدق تورات است.
نكته سوم ذیل آیه «ولاتكونوا أول كافر به» است. اهل كتاب كه به تورات و انجیل خودشان معتقدند چگونه بر آن كافر خواهند بود. اما اهل كتاب با انكار حقانیت قرآن جزء كافران قلمداد می شوند. باری اهل كتاب می توانند به كتاب خودشان كافر شوند؛ در صورتی كه آنان به اخبار بشارت اسلام ملتزم نشوند، و این اثبات كننده انحصارگری است.

بررسی نقد دلیل هفتم (اسلام؛ شرط هدایت اهل كتاب)

دلیل هفتم آیاتی است كه به صورت عموم شرط اهتدا و گام برداشتن در صراط مستقیم را پذیرفتن اسلام ذكر كرده است؛ مانند:
«و لو أنّ اهل الكتاب آمنوا و اتّقوا لكفّرنا عنهم سیئاتهم» مائده/45
«فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا و إن تولّوا فإنّما هم فی شقاق» بقره/137
ناقد محترم باز در اینجا ادعای عدم عمومیت خطابات فوق را تكرار كرده است كه نقد آن گذشت. ادعای دوم ایشان این است:
«مقصود، ایمان به قدر مشترك میان ادیان و دوری از كارهای زشت و ناپسندی است كه در همان دین خاص تعریف شده است».18
این ادعا، ادعایی عجیب و بر خلاف ظواهر آیات است، كه نصوص خود آیات آن را بی اعتبار می داند. در آیات یادشده ایمان به «رسوله النبی الامی» آمده است كه ایمان خواسته شده از اهل كتاب را ایمان به پیامبر اسلام ذكر می كند.
اما این اشكال ناقد كه آیه 158 سوره اعراف نه خطاب به اهل كتاب كه به عموم مردم «یا ایها الناس» است، باید گفت اولاً این آیه ـ چنان كه سیاق آیات می رساند و علامه طباطبایی نیز یادآور شده است،19 ادامه آیه قبلی است كه خطاب به اهل كتاب است. آیه 158 نتیجه و تفریع آیه قبلی است كه در آن آیه بشارت پیامبر اسلام در تورات و انجیل مسجّل شده بود، این آیه در مقام اخذ نتیجه خطاب به همه مردم می فرماید كه به این رسول امی ایمان بیاورید. وانگهی اگر این آیه از قبل خود نیز منقطع فرض شود، چون اهل كتاب نیز زیر مجموعه «الناس» و «جمیعاً» قرار دارد، ایمان به آن حضرت از آنان نیز خواسته شده است.
اما اشكال ناقد كه آیه «كیف یهدی الله قوماً كفروا بعد إیمانهم و شهدوا أنّ الرسول حقّ و جاءهم البینات»(آل عمران/86) به مرتدان و نه اهل كتاب مربوط است، باید گفت، ظاهر آیات قبلی كه به ا هل كتاب نظر دارد و همچنین قید «و جاءهم البینات» ـ چنان كه علامه طباطبایی مطرح كرده است20ـ بیشتر با اهل كتاب می سازد، اما در اینجا حق با ناقد محترم است كه به دلیل وجود دو احتمال نمی توان برپایه آن استنباط كرد.
اشكال دیگر ناقد بر آیه «و لو آمن أهل الكتاب لكان خیراً لهم»(آل عمران/110) است و مدعی است: «دلالت بر شرط بودن اسلام در هدایت اهل كتاب ندارد، چه اینكه فعل «آمن» ماضی است و معنای آیه این است كه اگر اهل كتاب ایمان آورده بودند»،21 این اشكال نیز وارد نیست، از آنجا كه صدر آیه، امت اسلامی را «خیرامة» توصیف می كند و خطاب آن با اهل كتاب عصر نزول است، و اگر معنای «لو آمن» نیز ماضی باشد، گذشته خود آنان مقصود است، یعنی اگر همین اهل كتاب حاضر، به اسلام ایمان آورده بودند، این برای آنان (با توجه به بهترین امت بودن مسلمانان) خیر بود. ذیل آیه نیز مؤید آن است، چرا كه در عصر اسلام، بعض اهل كتاب مانند عبدالله بن سلام و اصحابش به اسلام گرویدند،22 اما بیشتر آنان راه فسق و كفر را درپیش گرفتند.
مؤید دیگر بر این ادعا آیه بعدی است: «لن یضرّوكم إلا أذی» از آن بر می آید كه اهل كتاب عصر نزول بر آسیب رسانی بر مسلمانان قادر نیستند مگر ضرر و آسیبی غیرقابل اعتنا، پس خطاب آیه به اهل كتاب عصر نزول و شرط اهتدای آنان اسلام است. از مطالب پیشین ضعف ادعای ناقد محترم روشن می شود كه مدعی بود كه در آیه یادشده اسلام محمدی مدّ نظر نیست.23

بررسی نقد دلیل هشتم (عدم قبول غیر اسلام)

آیات متعددی وجود دارد كه انتخاب غیردین اسلام را انتخاب ناصحیح توصیف می كند كه توضیح و تقریر آنها در كتاب قرآن و پلورالیزم آمده است. ناقد اصرار دارد كه اسلام در همه آن آیات، صرف تسلیم به خدا در قالب هر دینی است كه نقد آن را به اصل كتاب حواله می دهیم.

بررسی نقد دلیل نهم (تكفیر اهل كتاب)

نویسنده برای نشان دادن انقضای حقانیت تورات و انجیل به آیاتی تمسك كرده است كه از اهل كتاب به دلیل نگرویدن به اسلام، به عنوان كافران یاد كرده، بر مشروعیت قتال با ایشان، و عدم تدین آنان به دین حق تصریح دارد.
«و آمنوا بما أنزلت مصدّقاً لما معكم و لاتكونوا أوّل كافر به»، «قاتلوا الذین لایؤمنون بالله و لابالیوم الآخر و لایحرّمون ما حرّم الله و رسوله و لایدینون دین الحقّ من الذین أوتوا الكتاب» توبه/29
ناقد در آیه اول اشكال پیشین خود را مبنی بر احتمال اینكه مراد از «انزلتُ» تورات باشد، تكرار می كند كه ضعف آن بیان شد.
در نقد استدلال به آیه دوم نیز آن را به گروهی از اهل كتاب تفسیر می كند24، اما چنان كه پیش تر نقل شد؛ ظاهر آیه عموم خطاب به اهل كتاب است و چنان كه علامه طباطبایی یادآور شده است «من» در «من الذین أوتوا الكتاب» «مِن بیانی» است و نه تبعیض، و اگر مراد نه همه، بلكه بعض اهل كتاب بود، لازم می نمود كه خداوند حكیم قید آن را می آورد تا غرض حاصل شود.25
اما سخن ناقد كه گروهی از اهل كتاب به خدا و رستاخیز ایمان ندارند26، با وصف اهل كتاب بودن آن گروه كه لازمه آن اعتقاد به خدا و نبوت و معاد است، ناسازگار است، باری خداوند به دلیل عدم ایمان آنان به اسلام حقیقی و سركشی شان از امر الهی، ایمان آنها به خدا و معاد را ایمان حقیقی نمی داند و آن را نمی پذیرد و این وصف نه در بعضی، بلكه همه اهل كتاب تحقق دارد.

بررسی نقد دلیل دهم (نهی از ارتداد)

از مهم ترین آیات نفی كننده پلورالیزم، آیاتی است كه ارتداد و بازگشت از اسلام به سوی هر آیینی مانند مسیحیت و یهودیت را مذمت و مساوی كفر و ارتداد می انگارد كه با فرضیه حقانیت ادیان مختلف سازگار نیست.
ناقد برای پاسخ از این آیات، به زعم خود به تفكیك ایمان و اسلام و كفر می پردازد و مدعی است آیات فوق، كفر را نفی كرده است و كفر «عبارت از انكار سه اصل (خدا، توحید و رستاخیز) است».27
در نقد آن باید گفت: قرآن به صراحت بر اهل كتاب با وجود اعتقاد ظاهری آنان به خدا، نبوت و رستاخیز، اطلاق كفر كرده و آنان را غیرمتدین به دین حق نام می برد و دستور قتال با ایشان را صادر می كند كه پیش از این گذشت.
آیات ارتداد مطلق دست كشیدن از اسلام و گرویدن به هر دینی مثل مسیحیت را كفر می نامد؛ هر چند فرد مزبور در آیین جدید خود به سه اصل خدا، توحید و رستاخیز معتقد باشد، شاهد آن آیه ذیل است.
«یا أیها الذین آمنوا إن تطیعوا فریقاً من الّذین أوتوا الكتاب یردّوكم بعد إیمانكم كافرین» آل عمران/100
این آیه به تلاش اهل كتاب در دست كشیدن مسلمانان از آیین خود اشاره می كند كه تدین به اسلام را «ایمان» و اهل ارتداد و گرویدن به اهل كتاب را «كافرین» وصف می كند.
آیه 20 سوره بقره نیز هدایت اصلی را اسلام و تبعیت از آیین یهود و مسیحیت را مساوی با خروج از ولایت و یاری خداوند ذكر می كند.

بررسی نقد دلیل یازدهم (وعده عذاب برای اهل كتاب)

قرآن كریم علاوه بر كافر خواندن اهل كتاب، آنان را به عذاب دنیوی و اخروی تهدید كرده، همچنین لعنت الهی برای آنان خواسته شده است، اگر ادیان دیگر در عرض اسلام حق بوده اند این تهدید و لعنت چه معنایی خواهد داشت:
«یا أیها الّذین أوتوا الكتاب آمنوا بما نزّلنا مصدّقاً لما معكم من قبل أن نطمس وجوهاً فنردّها علی أدبارها أو نلعنهم كما لعنّا أصحاب السّبت» نساء/47
«فلمّا جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله علی الكافرین» بقره/89
دلالت آیات بر انحصار صراط مستقیم به اسلام و لزوم گرویدن اهل كتاب به آن روشن و شفاف است. ناقد كه نمی توانسته منكر دلالت آیات گردد به صرف یك احتمال شاذ و بعید تمسك می كند و آن اینكه مقصود از «مصدقاً» تورات و انجیل باشد، یعنی آیات از اهل كتاب خواسته است با این همه تهدید، به كتاب خودشان ایمان بیاورند! نقد این احتمال پیشاپیش گذشت.
وانگهی آیه اخیر صریح است كه مقصود اسلام است، چرا كه مقصود از «فلمّا جاءهم ما عرفوا» اسلام و حضرت محمد(ص) است، مگر اینكه ناقد در آنجا نیز احتمالی از پیش خود طرح كند.

بررسی نقد دلیل دوازدهم (وعده پیروزی اسلام بر دیگر ادیان)

از جمله آیات انحصار صراط مستقیم به اسلام، آیاتی است كه از پیروزی اسلام بر همه ادیان در آینده خبر می دهد:
«هو الذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحقّ لیظهره علی الدین كلّه» توبه/33
«وعد الله الّذین آمنوا منكم و عملوا الصالحات لیستخلفنّهم فی الأرض كما استخلف الّذین من قبلهم و لیمكّننّ لهم دینهم الّذی ارتضی لهم» نور/55
دلالت آیات بر مدعا نیز واضح است، اما از آنجا كه شیوه و مبنای ناقد محترم تمسك به احتمالات شاذ و خلاف ظاهر است، در تفسیر آیات فوق نیز بر مبنای خود سیر كرده است و مدعی شده است كه احتمال می رود در آیه اول ضمیر «لیظهره» به «رسوله» باز گردد، و با این فرض «لیظهره» به معنای علم و دانش خواهد بود؛ نه برتری و پیروزی.
از آنجا كه احتمال فوق تنها به عنوان یك احتمال خلاف ظاهر متبادر مطرح است و نویسنده در كتاب قرآن و پلورالیزم به تفصیل به نقد آن پرداخته است و ناقد نیز به آن نقدها اشاره نداشته است، خواننده را به كتاب مزبور حواله می دهم.28
اشكال دیگر ناقد محترم، تفسیر اسلام به تسلیم مطلق و ادیان توحیدی است، پاسخ این اشكال نیز در صفحات پیشین و كتاب فوق گفته شده است؛ افزون بر این اگر در همین دو آیه فوق دقت داشته باشیم روشن می شود كه مقصود از دین غالب، تنها اسلام محمدی است. گفته شد كه با رجوع ضمیر «لیظهره» به دین كه معنای ظاهر و متبادر است، دین غالب بر دیگر ادیان، اسلام محمدی خواهد بود. در آیه دوم، خداوند وعده پیروزی مؤمنان نه به طور مطلق، بلكه مؤمنان اسلام محمدی «منكم» را داده است و از تمكین دینی خبر می دهد كه برای مسلمانان (لهم) برگزیده و راضی است.
علاوه بر قراین خود قرآن، شارحان حقیقی قرآن، یعنی پیامبر و امامان(ص) در روایات مختلف، دین غالب را به اسلام محمدی تفسیر كردند، كه تفصیل آن در همان منبع آمده است. متأسفانه ناقد به تحلیل روایات نپرداخته است، مگر اینكه «حسبنا كتاب الله» را باور داشته باشد!

بررسی نقد دلیل سیزدهم (تحریف تورات و انجیل)

نویسنده وجود تحریف تورات و انجیل را یكی از ادله ای می داند كه به دلیل تحریف شدگی آیین یهودیت و مسیحیت در كتاب آسمانی و هندسه دینی خود از یك سو، و وجود آیین ناب و اصیل یعنی قرآن مجید و اسلام محمدی(ص) از سوی دیگر، لازم است كه اهل كتاب به اسلام بگروند، ناقد محترم به نقد اصل ادعا نپرداخته و تنها به بررسی آیات دال بر تحریف تورات و انجیل روی آورده است.
همچنان كه نویسنده در قرآن و پلورالیزم آورده است بعضی در دلالت قرآن بر تحریف كتاب مقدس تردید كرده اند، كه نقد ادله آن در همان منبع آمده است. اینكه اصل كتاب یهودیت و مسیحیت اولاً دست نویس صحابه بوده، و آن دست نویس ها نیز امروزه مفقود شده است، مورد اجماع و اتفاق دین پژوهان و مورخان غربی است.29 با این رویكرد، دیگر در اصل ادعای نویسنده یعنی منحرف بودن آیین یهودیت و مسیحیت، و اصیل بودن قرآن كریم خللی ایجاد نمی شود و وجود تحریف، ضرورت گرویدن پیروان مسیحیت و یهودیت را به آخرین و ناب ترین كتاب آسمانی اثبات می كند و از عدم اعتبار شرایع موجود یهودیت و مسیحیت حكایت می كند.

قسمت دوم نقد

ناقد محترم در قسمت دوم مقاله خویش در نقد فصل دوم كتاب قرآن و پلورالیزم (قرآن و بردباری مذهبی و اجتماعی) بر این گمان است كه نظریه انحصار صراط مستقیم به اسلام، با بردباری و تسامح با اهل كتاب ناسازگار است.30 وی به عنوان نمونه به آیه «قاتلوا الذین لایؤمنون… من الذین أوتوا الكتاب حتی یعطوا الجزیة» اشاره می كند، اما اگر ناقد به ذیل همین آیه توجه می كرد، پاسخ خود را در می یافت، چرا كه قتال با اهل كتاب به صورت مطلق تجویز نشده است، بلكه در ادامه آیه به اعطای جزیه (مالیات مخصوص اهل ذمه) محدود شده است، به این معنی كه اگر اهل كتاب «جزیه» را بپذیرند این به معنای دست كشیدن از مبارزه و مقابله با اسلام و پذیرفتن تابعیت و شهروندی حكومت اسلامی است، دراین صورت، به جای جنگ، با آنان مانند شهروندان رفتار خواهد شد. چگونگی رفتار و احادیث پیامبر و امام علی(ع) درحمایت از اهل ذمه در كتاب قرآن و پلورالیزم، به تفصیل آمده است.31
سومین فصل كتاب قرآن و پلورالیزم به نقد مستندات قرآنی پلورالیست ها پرداخته است، ناقد ظاهراً به دفاع از مستندات قرآنی پلورالیزم آمده و نقدهای این فصل را موجه نمی داند و چنین گمان می كند كه چون ادله قرآنی انحصار صراط مستقیم به اسلام در قسمت اول نقد به چالش كشیده شده است، خود را از نقد این فصل بی نیاز می داند!32 اما خواننده در این تأمل و نقد دریافت كه كدام ادله و نظریات، مستند به ادله قوی، و كدام یك به احتمالات بعیده و شاذه مستند بود. ناقد با وجود این، به چند نقد اشاره می كند كه مورد بررسی قرار می گیرد:

1. اسلام در برابر خدا

اولین مستند قرآنی پلورالیزم، تفسیر اسلام در همه قرآن به معنای مشترك یعنی صرف تسلیم در برابر خداست. در نقد این دلیل نویسنده یادآور شده كه اسلام در قرآن در سه معنی (تكوینی، تسلیم در برابر خدا و اسلام محمدی (ص)) به كار رفته است.33
ناقد بدون هیچ دلیلی منكر سه معنای فوق شده و مدعی است: «اسلام در هیچ یك از این آیات به معنای شریعت اسلام نیامده، بلكه به معنای مطلق تسلیم در برابر حق آمده».34
در نقد این ادعا ما به آیه ذیل اشاره می كنیم:
«و أتممت علیكم نعمتی و رضیت لكم الاسلام دیناً» مائده/3
به اتفاق همه مفسران مراد از «الإسلام» اسلام محمدی است، و اسلام مطلق هیچ مناسبتی با آیه ندارد، چون آیه مربوط به تعیین امامت حضرت علی(ع) است. خداوند با این انتصاب، اعلام می فرماید كه من از آیین و دین اسلام راضی هستم. اگر معنای اسلام تسلیم باشد، «دیناً» چگونه معنی خواهد شد؟! وجود «ال» در الإسلام و رضایت خداوند بعد از انتصاب امام علی(ع) به عنوان خلیفه پیامبر(ص) همه دلالت براین معنی می كند كه مقصود اسلام محمدی است.

2. تكثر ادیان؛ خواست خدا

دومین دلیل پلورالیست ها آیاتی است كه در آنها از فرستادن ادیان و شرایع مختلف در طول تاریخ از سوی خداوند خبر می دهد و می افزاید كه اگر خداوند می خواست همه را یك امت قرار می داد؛ مانند: «لكلّ جعلنا منكم شرعةو منهاجاً و لوشاء الله لجعلكم أمّة واحدة»(مائده/48) نویسنده در نقد این استدلال، از جمله تمسك به آیه فوق اشاره داشته است كه در تفسیر این آیه وجوه وتفاسیر مختلفی وارد شده است و هیچ یك مؤید تكثرگرایی دینی نیست. در توضیح آن گفته شد كه اولاً تكثر ادیان گذشته واقعیت تاریخی است، ولی فقط تكثر را ثابت می كند، اما اینكه با ظهور دین كامل و خاتم؛ آیا حقانیت ادیان متكثر پیشین باقی است یا نه، باید از خود قرآن پاسخ آن را دریابیم، فصل اول كتاب به تفصیل آیات نسخ شرایع پیشین را روشن كرد.
اما ذیل آیه كه می فرماید كه اگر خدا می خواست مردم را امت واحده قرار می داد، این دلالتی بر تكثر ادیان نمی كند، چرا كه نخواستن خداوند، عدم تعلق اراده تكوینی و آزاد گذاشتن مردم در مسیر زندگی است، اما اراده تشریعی خداوند بر اسلام واحد و آن هم اسلام محمدی تعلق گرفته است. توضیح آن در كتاب آمده است.
نویسنده برای تأیید مدعای خود به آیاتی استشهاد كرده است كه در آنها مشیت الهی در مشیت تكوینی به كار رفته است؛ مانند: «و لو شاء لهداكم أجمعین»(نحل/9) ناقد در مقام اشكال، توهم قیاس كرده است35، در حالی كه اثبات و تأیید استعمال اراده تكوینی در قرآن آمده است. عبارتها و پاسخهای ناقد در ادامه مقاله مضطرب و ناهمگون است، در ادامه پاسخ «الف» آمده، اما «ب» و «ج» نیامده است.
این گونه اشكالات و گسست عبارتی و عدم مجال برای نویسنده موجب شد كه در نقد دو مقاله فوق به همین مقدار بسنده كند.

پی نوشت‌ها:

1. فصلنامه بینات، شماره 16، زمستان 1376.
2. خرمشاهی، بهاء الدین، قرآن پژوهی، تهران، نشر مشرق، 1378.
3. فصلنامه بینات، شماره 17.
4. این كتاب از سوی كانون اندیشه جوان پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی تهران منتشر شده است.
5. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 32، زمستان 1381، صفحه 127.
6. همان.
7. همان، 129.
8. همان، 130.
9. فخر رازی، التفسیر الكبیر، 12/11.
10. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، 5/348 ـ 349.
11. همان.
12. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 32، زمستان 1381، صفحه 131.
13. همان، 132.
14. همان، 133.
15. قدردان قراملكی، محمد حسن، قرآن و پلورالیزم، 44.
16. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 32، زمستان 1381، صفحه 137.
17. همان، 138.
18. همان، 139.
19. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، 8/289 ـ 290.
20. همان، 3/386.
21. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 32، زمستان 1381، صفحه 139.
22. زمخشری، تفسیر كشّاف، 1/400.
23. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 32، زمستان 1381، صفحه 139.
24. همان، 142.
25. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، 9/245.
26. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 32، زمستان 1381، صفحه 142.
27. همان، 144.
28. ر.ك: كتاب قرآن و پلورالیزم، اثر نگارنده. این احتمال را آقای بهاء الدین خرمشاهی نیز خلاف معنای ظاهر و متبادر از آیه می داند.
29. برای توضیح بیشتر، ر.ك: دكتر كابوی، مقایسه ای بین تورات انجیل و قرآن.
30. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 33، بهار 1382، صفحه 150.
31. صفحه 104 تا 112.
32. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 33، بهار 1382، صفحه 151.
33. قدردان قراملكی، محمد حسن، قرآن و پلورالیزم، 123 ـ 124.
34. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 33، بهار 1382، صفحه 151.
35. همان، 156.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 14 خرداد 1394 ساعت: 8:21 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ارتداد و آزادی عقیده از نگاه قرآن

بازديد: 211
ارتداد و آزادی عقیده از نگاه قرآن

 

سید موسی صدر

چکیده: نویسنده در راستای بررسی ناسازگاری حد ارتداد در اسلام با حق آزادی عقیده، نخست «حق بودن آزادی عقیده» را توضیح داده از میان سه معنای ارائه شده تنها تعریف «کیفر دنیوی نداشتن» را پذیرفتنی می شمارد.
در ادامه با تعریف ارتداد، دو نظریه لزوم قتل مرتد و عدم آن را مطرح کرده بر این باور است که روایات، نظریه نخست را تأیید می کند، و قرآن نظریه دوم را، که در این میان طرفداران کیفر قتل، آیات را توجیه می کنند و مخالفان آن، روایات را در این راستا تفسیر برای روایات و دو تفسیر برای آیات مربوطه ارائه شده است که در مقام مقایسه دلایل و توجیهات دو دیدگاه، طرفداران قتل مرتد، هم در استدلال به روایات و هم در توجیه آیات ناموفق می نمایند. اما مخالفان قتل مرتد در توجیه روایات چندان موفق به نظر نمی رسند. از این رو تفسیر دیگری از روایات ارائه می شود و آن اینکه حکم قتل مرتد در روایات، قیدی ارتکازی دارد که «وضوح اسلام» باشد. این تفسیر همراه با قرائن و شواهدی ادعا شده است. 
نویسنده در پایان نتیجه می گیرد که هر گاه وضوح اسلام به جهت شبهه افکنی یا ضعف توان فکری شخص برای او از میان رفته باشد و مرتد گردد محکوم به قتل نخواهد بود. 

پیش درآمد

یكی ازحقوق انسان، حق آزادی است؛ هر انسانی حق دارد همان گونه كه تكویناً اراده و قدرت انتخاب دارد، تشریعاً نیز حق انتخاب داشته باشد و مانعی بر سر راه اراده او ایجاد نشود.
آزادی ابعاد گوناگونی دارد؛ یكی از ابعاد آن آزادی فكر است؛ یعنی اینكه هر انسانی حق دارد نسبت به هر چیز بیندیشد و تحقیق كند. بُعد دیگر آزادی عقیده است، بدین معنی كه انسان در گزینش یك دین و عقیده مختار است، نه مجبور. بعد سوم آزادی بیان و اظهار دیدگاه ها و ایده ها می باشد، و سرانجام بُعد چهارم آزادی در عمل و رفتار است؛ یعنی هر انسانی حق دارد آن گونه كه می خواهد عمل كند.
حكم جهاد، قانون جزیه و حدّ ارتداد كه از احكام مسلّم و مورد اتفاق در فقه مسلمانان است، آزادی عقیده از دیدگاه اسلام را زیر سؤال برده است. برخی می پرسند اگر اسلام آزادی عقیده را به رسمیت می شناسد چرا حكم جهاد علیه كافران را تشریع كرده است؟ چرا از اهل كتاب جزیه می گیرد و بالأخره چرا مرتد محكوم به قتل می شود. آیا این احكام، معنایی جز این دارد كه انسان از دیدگاه اسلام حق انتخاب عقیده ندارد و ناگزیر است اسلام را بپذیرد و گرنه كیفر جانی و مالی را باید تحمل كند؟
كسانی كه از آزادی عقیده در اسلام دفاع می كنند، احكام جهاد، جزیه و ارتداد را به گونه ای تبیین می كنند كه با آزادی عقیده سازگار باشد؛ به عنوان نمونه در رابطه با فلسفه جهاد می گویند، جهاد برای تحمیل اسلام به عنوان یك عقیده نیست، بلكه برای از بین بردن موانع موجود میان اسلام و انسانهاست. جهاد باعث می شود حكومتها و قدرتهایی كه مانع از رسیدن اسلام به مردم و شناخت آن می شدند، از میان برداشته شوند، آن گاه انسانها آزادند كه اسلام را بپذیرند یا نپذیرند.
در رابطه با جزیه نیز می گویند: جزیه كیفر مسلمان نبودن نیست، بلكه مالیاتی است كه در قبال خدمات حكومت اسلامی پرداخته می شود، حكومت وظیفه دارد ازحقوق مردم پاسداری نماید و از جان و مال مردم در برابر متجاوز دفاع كند، مردم نیز در قبال این كار باید مخارج دولت را تأمین كنند، اكنون اگر مردم مسلمان بودند با پرداخت خمس و زكات به این وظیفه عمل می كنند و اگر كسی یا كسانی مسلمان نبودند باید مالیات دیگری با عنوان جزیه بپردازند.
درباره حكم ارتداد نیز تبیینهایی دارند كه آن را با آزادی عقیده همخوان می سازد. این نوشتار گذری اجمالی و سریع دارد به دیدگاه های متفاوت راجع به حكم ارتداد و به صورت فشرده به بررسی دلایل و توجیهات هر یك از دیدگاه ها می پردازد.
پیش از آغاز بحث توجه به این نكته شایسته می نماید كه وقتی از آزادی عقیده به عنوان یك حق سخن می گوییم، سه تفسیر از آن می توان كرد:
یكی اینكه هر عقیده ای را كه انسان برگزید، مورد احترام است چه حق چه باطل.
دیگر اینكه هر عقیده ای را برگزید كیفر ندارد، نه اینكه مورد احترام است.
و سوم اینكه هر عقیده ای را برگزید كیفر دنیوی ندارد، نه اینكه مطلقاً كیفر ندارد.
از دیدگاه قرآن كه برای انسانیت و برای توحید ارزش و اهمیت فوق العاده قائل است، حق آزادی عقیده به معنای نخست و همچنین به معنای دوم مردود است؛ زیرا قرآن و اسلام عقیده باطل را نه تنها قابل احترام نمی داند، بلكه كسی را كه به عقیده ای نادرست باور دارداگر در گزینش آن عذری نداشته باشد سزاوار كیفر می داند، چنان كه تهدید مشركان و مرتدان به عذاب اخروی در آیات بسیاری نشان می دهد.
آنچه مورد بحث است حق آزادی به معنای سوم است؛ كسانی كه معتقد به آزادی عقیده از نگاه اسلام هستند، می گویند در گزینش عقیده كیفر دنیوی چه جانی و چه مالی وجود ندارد و در نتیجه مرتد با گزینش كفر پس از اسلام كشته نمی شود، اما گروهی دیگر كه بر قتل مرتد تأكید دارند بر این باورند كه گزینش اسلام گرچه در آغاز اجباری نیست، اما رها كردن آن كیفر دنیوی دارد. بنابراین آزادی عقیده مطلق نیست.
با توجه به این نكته به بررسی دیدگاه های گوناگون می پردازیم.

ارتداد و دیدگاه ها

ارتداد در لغت به معنای «بازگشت از راه آمده» است1 و بنابراین هیچ بار مثبت یا منفی ندارد، اما در اصطلاح مسلمانان به معنای «بازگشت از اسلام به كفر» به كار می رود و با همین معنی موضوع بحث و داوری در زمینه حكم آن قرار می گیرد.
در رابطه با حكم ارتداد، دو رویكرد درمیان مسلمانان وجود دارد؛ گروهی كه اكثریت فقیهان گذشته و حال را تشكیل می دهند بر این باورند كه ارتداد موجب قتل می شود. بنابراین مرتد، واجب القتل است (البته ارتداد زنان و مرتد ملی در صورت توبه از این حكم استثنا شده است). گروه دیگر كه تعدادشان اندك است معتقدند كه ارتداد موجب قتل نیست.
منابع اسلامی نیز دو دسته اند؛ قرآن كریم ظهور در این دارد كه مرتد كشته نمی شود، زیرا اولاً در آیات ارتداد هیچ سخنی از قتل مرتد نیامده و تنها به تهدید كیفر اخروی بسنده شده است، و ثانیاً آیات مربوط به ایمان و عقیده به صراحت بر آزادی ایمان و عقیده دلالت دارد. اما در برابر قرآن، سنت و روایات، ظهور، بلكه صراحت در قتل مرتد دارد و كسی را كه از اسلام برگشته و كافر شده است محكوم به قتل می داند.
طرفداران رویكرد دوم برای اثبات ادعای خویش به آیات قرآن تمسك جسته و روایات را توجیه كرده اند و طرفداران رویكرد نخست به روایات تمسك جسته آیات را توجیه كرده اند. پیش فرض غالب در هر دو گروه این است كه حكم قتل در قرآن نیامده بلكه تنها در سنت و روایات مطرح شده است. البته در هر دو گروه افراد نادری هستند كه این پیش فرض را نپذیرفته اند؛ مثلاً كسی گفته است حكم قتل در روایات معتبر نیامده و این حكم، ساخته و پرداخته فقیهان است.2 در مقابل دیگری گفته است كه حكم قتل نه تنها در روایات كه در قرآن نیز آمده است. وی می گوید در آیه 217 سوره بقره آمده است: «و من یرتدد منكم عن دینه فیمت و هو كافر…» كلمه «فیمت» كه حاكی از مرگ مرتد است از آنجا كه به وسیله حرف «فاء» متفرع بر ارتداد شده نشان دهنده این است كه مرگ مرتد به دنبال ارتداد می آید و چون بیشتر مرتدان مرگشان به دنبال ارتدادشان نیست، پس می فهمیم كه مقصود از مرگ در پی ارتداد، همان كیفر قتل است كه در مورد مرتد باید اجرا شود. بنابر این آیه دلالت بر وجوب قتل مرتد می كند.3
از این افراد نادر و باورهای ایشان كه بگذریم، همان گونه كه اشاره شد، غالب طرفداران هر دو رویكرد بر این عقیده اند كه حكم قتل مرتد،حكمی روایی است نه قرآنی و نه ساخته و پرداخته فقیهان، و به نظر می رسد حق نیز همین است؛ زیرا شمار فراوانی روایات به اندازه ای است كه مجالی برای هیچ گونه انكار نمی گذارد، و از سوی دیگر آیه 217 سوره بقره نیز دلالتی بر قتل مرتد ندارد؛ زیرا به فرض آن كه «فاء» همیشه برای ترتیب بدون تراخی باشد، اما ترتیب و تعقیب به تناسب «معقّب به» سنجیده می شود و در اینجا «مرگ» به صورت طبیعی بعد از مدتی به دنبال می آید. بنابراین با ترتیب و تعقیب عرفی ناسازگار نیست.
به هر حال دو رویكرد یاد شده برای اثبات ادعای خود به دلایلی تمسك جسته اند. در اینجا به بررسی و ارزیابی دلایل هر یك از دو نظریه و همچنین توجیهاتی كه از دلایل مخالف دارد می پردازیم.

دلایل دیدگاه مخالف قتل مرتد

كسانی كه حكم ارتداد را قتل نمی دانند، همان گونه كه اشاره شد، به طور عمده بر آیات قرآن تكیه می كنند. این آیات به دو دسته اند: 1. آیات ارتداد 2. آیات آزادی عقیده. در بخش آیات ارتداد با دو نوع تعبیر روبرو هستیم؛ یك دسته از آیات با تعبیر «ارتدّ»، «یرتدّ»، «یرتدد» سخن گفته اند؛ مانند:
«إنّ الذین ارتدّوا علی أدبارهم من بعد ما تبین لهم الهدی الشیطان سوّل لهم و أملی لهم» محمد/25
«یا أیها الذین آمنوا من یرتدّ منكم عن دینه فسوف یأتی الله بقوم…» مائده/54
«و من یرتدد منكم عن دینه فیمت و هو كافر فأولئك حبطت أعمالهم فی الدنیا و الآخرة و أولئك أصحاب النار هم فیها خالدون» بقره/217
دسته دیگر از «كفر پس از ایمان» سخن گفته اند؛ مانند:
«من كفر بالله من بعد ایمانه إلاّ من أكره و قلبه مطمئنّ بالإیمان…» نحل/106
«إنّ الذین آمنوا ثمّ كفروا ثمّ آمنوا ثمّ كفروا ثمّ ازدادوا كفراً لم یكن الله لیغفر لهم…» نساء/137
«و كفروا بعد إسلامهم و همّوا بما لم ینالوا…» توبه/74
در هر دو دسته به رغم نكوهش شدید و تهدید به عذاب جهنم و حبط عمل و عدم شمول هدایت نسبت به كسانی كه از اسلام برگشته اند، اما هیچ سخنی از قتل و كیفر دنیوی حتی پایین تر از قتل وجود ندارد، البته در آیه 74 سوره توبه تعبیری هست كه ایهام نسبت به این مطلب دارد:
«فإن یتوبوا یك خیراً لهم و إن یتولّوا یعذّبهم الله عذاباً ألیماً فی الدنیا و الآخرة و ما لهم فی الأرض من ولی و لانصیر»
جمله «عذاباً ألیماً فی الدنیا» ممكن است بر كیفر قتل حمل شود، اما گذشته از اینكه تفسیرهای دیگری نیز برای این جمله وجود دارد،4 از آنجا كه موضوع سخن در آیه، توطئه و اهانت منافقان نسبت به پیامبر اكرم(ص) است، بر فرض كه مقصود از عذاب الیم دنیوی، قتل باشد، این به دلیل اهانت است؛ و نه صرف بازگشت عقیدتی از اسلام؛ زیرا چنان كه می دانیم، نسبت میان اهانت به پیامبر اسلام و بازگشت از اسلام، عام و خاص مطلق است؛ بدین گونه كه هر اهانتی بازگشت از اسلام تلقی می شود، اما هر بازگشت ازاسلام، اهانت به پیامبر را نمی رساند.
نتیجه آن كه در این دسته از آیات، سخن از كیفر قتل برای مرتد نیست.
در رابطه با آیات آزادی عقیده نیز این باور وجود دارد كه آیات یاد شده بر نقش اختیار و گزینش دین تأكید دارند و هرگونه اجبار و اكراه را در این زمینه نفی می كنند:
«لاإكراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی» بقره/256
«أفأنت تكره الناس حتّی یكونوا مؤمنین» یونس/99
«و قل الحقّ من ربّكم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیكفر» كهف/29
از سوی دیگر تعیین كیفر قتل برای مرتد، مصداق بارز اكراه و اجبار است، بنابراین به حكم آیات فوق نفی می شود.
ممكن است تصور شود كه گرچه در مجموعه آیات آزادی عقیده و آیات ارتداد، كیفر قتل برای مرتد تعیین نشده است، اما یك سلسله تهدیدات غلیظ و شدید اخروی و معنوی در این آیات مطرح شده است؛ مانند: مهر زدن بر قلب(منافقون/3)، عدم مغفرت و هدایت(نساء/137)، خسران در آخرت (آل عمران/85)، غضب الهی(نحل/106)، عذاب اخروی(توبه/74) كه این تهدیدات خود، نوعی اكراه و اجبار شمرده می شود، پس چگونه گزینش عقیده از نظر قرآن آزاد است و اجباری نسبت به آن وجود ندارد.
اما این تصور نادرست است؛ زیرا تهدیدات یاد شده پس از پذیرش از سوی انسان تأثیر می گذارد و اگر كسی مرتد شد و در نتیجه قرآن را انكار كرد دیگر برای او تهدیدی وجود ندارد تا از آن بترسد. آن تهدیدی اجبار را در پی دارد كه پس از انكار، عملی شود نه آن كه منتفی گردد. نتیجه اینكه در قرآن هیچ نوع كیفری كه انسان را به پذیرش یا استمرار دین مجبور سازد وجود ندارد.

توجیه آیات قتل مرتد

همان گونه كه اشاره شد پیروان آزادی عقیده كه مخالفان قتل مرتد هستند، علاوه بر استدلال به آیات برای اثبات ادعای خویش از دلیل مخالف نیز پاسخ داده اند؛ این پاسخ عبارت است از یك سلسله توجیهات و تفسیرهایی كه از روایات مربوط به قتل مرتد صورت گرفته است. در اینجا مروری بر این تفسیرها خواهیم داشت.
آنچه به طور خلاصه می توان گفت این است كه سرانجام توجیهات روایات ارتداد به یكی از سه مطلب می رسد:
1. قتل مرتد به عنوان یك حكم شرعی تشریع نشده است.
2. قتل مرتد به عنوان یك حكم شرعی تشریع شده، اما مخصوص زمان پیامبر اكرم(ص) و صدر اسلام است.
3. قتل مرتد به عنوان یك حكم شرعی تشریع شده، آن هم برای همیشه؛ اما مقید به حالت خاصّی از ارتداد است و همه مصادیق و موارد ارتداد را در بر نمی گیرد.

تفسیر نخست

برخی حكم قتل را یك حكم سیاسی می دانند كه برای حفظ نظام اسلامی و انجام مسؤولیتهای حكومت در قبال جامعه صادر شده است و نه حكم شرعی:
«مجازات اعدام در مورد مرتد فطری یك حكم سیاسی است كه برای حفظ كیان جامعه اسلامی و نظام آن و حفظ وحدت و انسجام و یكپارچگی تعیین شده».5
شهید مطهری نیز در یادداشتهای خود، ظاهراً همین نظریه را پذیرفته است:
«این ظاهراً از شؤون حكومت اسلامی است؛ یعنی از آن جهت كه اسلام یك حكومت است و اجتماع به نوبه خود مصالحی دارد. آنجا كه حكومت اسلامی نیست چنین حكمی هم نیست».6
برخی بر مبنای همین دیدگاه «حدّ» بودن قتل را برای مرتد ردّ كرده و آن را از مقوله تعزیر دانسته اند كه كیفری تغییر پذیر و قابل انعطاف است و با توجه به شرایط خاص، چند و چون آن از سوی حاكم اسلامی تعیین می شود.7
برای این تفسیر شواهدی نیز مطرح شده است؛ از جمله:
1. در روایات ارتداد تعبیر «حدّ» وجود ندارد. 
2. در متون فقهی گذشته نیز كه بر اساس روایات تعبیر می كردند، سخن از «حدّ» به میان نیامده است. 
3. در قرآن كریم انعطاف پذیری نسبت به حكم مرتد به چشم می خورد؛ زیرا در یك مورد قرآن از عفو و گذشت نسبت به جرم آنان یاد كرده است (سوره توبه/66).
4. در روایات نیز نوعی انعطاف پذیری نسبت به كیفر مرتد دیده می شود. پیامبر اكرم(ص) در روایتی فرمود:
«لولا أنّی أكره أن یقال إنّ محمداً استعان بقوم حتی إذا ظفر بعدوّه قتلهم، لضربت أعناق قوم كثیرین».8
اگر نبود كه دوست ندارم بگویند: محمد از كسانی یاری جست، پس چون بر دشمن خویش پیروز شد ایشان را كشت، هرآینه گردن بسیاری را می زدم.
مجموع این قرائن نشان می دهد كه حكم مرتد از مقوله تعزیر است، نه حدّ شرعی؛ زیرا حدّ شرعی لازم الاجرا است و انعطاف و گذشت در آن معنی ندارد.9
با این همه به نظر می رسد این تفسیر با واقعیت ناسازگار است؛ زیرا:
اولاً با روایات همخوانی ندارد، چون در روایات حكم قتل به صورت یك حكم مسلّم و تعیین شده فرض شده است و نه یك كیفر متغیر، به همین دلیل، احكامی چون توریث و عده وفات زوجه و… بر آن مترتب شده است.
ثانیاً در سیره پیامبر اكرم(ص) و ائمه(ع) هم نیامده است كه آنان در مورد حالتهای مختلف ارتداد، احكام متفاوتی صادر كرده باشند.
ثالثاً بر اساس روایات متعدد، تعزیر همیشه كمتر از حدّ است. دو روایت را به عنوان نمونه بنگرید:
1. «عن ابی عبدالله(ع) قال قلت له: كم التعزیر؟ فقال دونّ الحدّ». 10
از امام صادق(ع) پرسیدم، تعزیر چه اندازه است، فرمود: كمتر از میزان حدّ است.
2. «قال رسول الله(ص): لایحلّ لوال یؤمن بالله و الیوم الآخر أن یجلد أكثر من عشرة أسواط إلاّ فی الحدّ، و أذن فی أدب المملوك من ثلاثة إلی خمسة».11
پیامبر فرمود: هیچ مسؤولی كه ایمان به خدا و روز واپسین دارد روا نیست بیش از ده تازیانه بزند؛ مگر در حدود شرعی. در مورد تأدیب غلامان نیز از سه تا پنج ضربه را اجازه فرمود.
بنابراین نمی توان قتل را كه بالاترین كیفر و عقوبت است جزء تعزیرات قلمداد كرد. اینكه گفته شده است در روایات تعبیر «حدّ» نیامده است، دلیل بر این نیست كه قتل جزء حدود نیست؛ زیرا تعبیر «تعزیر» هم نیامده است؛ اگر صرف نیامدن دلیل نبودن باشد پس قتل مرتد تعزیر هم نیست.
همین گونه در سخنان فقیهان گذشته اگر تعبیر به حدّ نشده تعبیر به تعزیر نیز نیامده است، شاید به این علت كه روایات، تعبیر «حدّ» را معمولاً در مورد احكام تعیین شده در قرآن به كار می برد و فقیهان نیز از همین روش پیروی كرده اند.
نشانه های دیگر نیز برای اثبات مدعا بسنده نیست، چون ارتداد در قرآن ظاهراً به مرتدان توطئه گر و پیوسته به دشمن نظر دارد و نه كسانی كه تنها عقیده خویش را نسبت به اسلام از دست داده اند و طبیعی است كه توطئه گری و ایستادگی در كنار دشمن در برابر جبهه حق، یك جرم سیاسی است و كیفر آن انعطاف پذیر و متغیر بر اساس شرایط و مقتضیات می باشد.
و اما اینكه گفته شده در روایات نیز نسبت به مرتد انعطاف پذیری وجود دارد، سخنی سخت بی پایه است؛ زیرا در روایات ارتداد، نه تنها انعطاف وجود ندارد، بلكه نوعی قاطعیت و صلابت دیده می شود.
و اما روایتی كه از پیامبر اكرم(ص) نقل شد كه در آن پیامبر از مصلحت اندیشی در قتل افراد سخن گفته است، ربطی به ارتداد ندارد، بلكه اشاره دارد به منافقان پیرامون پیامبر اكرم(ص).
به هر حال در مجموع این نتیجه به دست می آید كه تفسیر نخست از روایات ارتداد، پایه های استواری ندارد.

تفسیر دوم

برداشت دیگر از روایات ارتداد این است كه حكم قتل در این روایات مربوط به صدر اسلام و دوران تأسیس جامعه اسلامی است، نه برای همیشه. از آنجا كه در آغاز ظهور اسلام و شكل گیری جامعه اسلامی، دین و آموزه های دینی به صورت ژرف و ریشه دار توسعه نیافته بود وجامعه اسلامی پر از تازه مسلمانانی بود كه به شكل ابتدایی با اسلام آشنا شده بودند، و از سوی دیگر تندبادهای توطئه و دشمنی آشكار مشركان، بویژه یهودیان، برای سست كردن پایه های ایمانی مردم به شدت جریان داشت، پیامبر اكرم(ص) جهت جلوگیری از این توطئه ها و دشمنی ها برای بیرون رفتن از دایره اسلام (ارتداد) حكم شدید قتل را تشریع فرمود تا كسی جرأت نكند به قصد توطئه و متزلزل كردن باورهای ایمانی مردم مسلمان، وارد اسلام شود و سپس بیرون رود. یكی از طرفداران این نظریه می نویسد:
«إنّ منطق الإسلام هنا أیضاً لاینطلق من حیث أنه قید للحریة فی الحقّ لكل شخص بتغییر دینه، و إنّما ینطلق من قمع لمكیدة یهودیة حدثت فی صدر الإسلام حین أسلم جمیع عرب المدینة المنورة و اتحدت كلمتهم بعد خصومة مسلحة بینهم حاكها الیهود اللاجئون، ففكر الیهود عندئذ بخبث علی أن یدخل بعضهم فی الإسلام ثمّ یرتدّ عنه لیشكّك العرب فی دینهم و لیضلّلهم فی معتقدهم، فتولد عن ذلك حینئذ الحكم فی منع تغییر المسلم لدینه مع العقوبة علیه، حتی لایدخل أحد فی الإسلام الاّ بعد سبق بحث عقلی و علمی ینتهی بالعقیدة الدائمة…»12
بعضی این دیدگاه را به گونه ای دیگر تبیین كرده اند، اینان می گویند با ظهور اسلام در حقیقت انقلابی در جزیرة العرب ایجاد شد كه ایدئولوژی آن اسلام بود، «در چنین شرایطی كه مكتب اسلام به عنوان ایدئولوژی یك انقلاب و نظم مبتنی بر آن ارائه شده است «ارتداد و خارج شدن از دیدن» به معنای پیوستن به دشمن بوده و این دو مصداقاً لازم و ملزوم یكدیگر بوده اند، اما حكم، صرفاً دائر مدار یكی از این دو یعنی پیوستن به دشمن و همكاری با آنان می باشد…»13
مهندس بازرگان نیز می نویسد:
«در واقعیت آن عصر، ارتداد منسوب به اشخاص، بیش از یك مخالفت ساده دینی یا خروج از اعتقاد یكتاپرستی بود و در مورد مخالفتهای سیاسی ـ عقیدتی و قیام مسلحانه علیه امت تازه تولد یافته اسلام به كار برده می شد، یا مربوط به خروج از تعهدات و قراردادها بود كه هدف آن سركشی و شورش اعلام می شد.»14
دیدگاه یاد شده با هر یك از دو زاویه فوق كه مطرح گردد با یك پرسش مواجه است و آن اینكه اگر فلسفه تشریع حكم قتل، جلوگیری از توطئه یهود یا پیوستن به دشمن بوده است، در درجه نخست باید این حكم توسط قرآن تشریع می شد؛ زیرا اولین بار قرآن از انگیزه ها و اهداف پنهان یهود در جهت مرتد ساختن مسلمانان پرده برداشت، و همچنین از پیوستن مرتدان به دشمنان سخن گفت. چرا قرآن با اینكه خود از ارتداد با همه انگیزه ها و پیامدهایش سخن می گوید، اما برای مرتد حكم قتل تعیین نمی كند، بلكه این تشریع از سوی پیامبر اكرم(ص) و سپس امامان اهل بیت (ع) صورت می گیرد؟
این نشان می دهد كه فلسفه تشریع قتل، شرایط مقطعی انقلاب یا توطئه یهود نبوده است، بلكه علل و عوامل ژرف تر و بادوام تر در آن دخالت داشته است. نتیجه آن كه حكم قتل مرتد نمی تواند یك حكم مقطعی و محدود به صدر اسلام باشد.

تفسیر سوم

بعضی بر این باورند كه حكم قتل برای مرتد گرچه تشریع همیشگی است، اما از لحاظ موضوع مربوط و مقید به حالت ویژه است كه اگر آن حالت نبود حكم مترتب نمی شود.
در رابطه با این قید، دیدگاه های متفاوت مطرح شده است. برخی قید یاد شده را «اظهار و اعلان» می دانند. بر این اساس، اصل ارتداد به معنای بازگشتن از اسلام یا شك و تردید در حقانیت اسلام موجب قتل نیست، بلكه تنها هنگامی حكم به وجوب قتل می شود كه مرتد، ارتداد و بی اعتقادی اش را اظهار و اعلام كند.
تكیه گاه این دیدگاه، تعبیر «استتابه» در روایات است؛ این تعبیر در جایی معنی دارد كه شخص عقیده اش را اظهار كرده باشد وگرنه استتابه بی معنی است.15
این نظریه گرچه حقیقت دارد، اما نكته جدیدی در موضوع بحث نمی افزاید؛ زیرا سخن در حكم ارتداد بوده و موضوع حكم نیز فعل مكلف است؛ ارتداد تا اظهار نشود، مصداق فعل شمرده نمی شود تا از حكم آن بحث كنیم.
بعضی دیگر قید یاد شده را «علم و آگاهی به حقانیت اسلام» می دانند؛ بنابراین دیدگاه، ارتداد هنگامی موجب قتل می شود كه به رغم علم به حقانیت اسلام صورت گرفته باشد و اگر ارتداد ناشی از جهل به اسلام یا شك در حقانیت باشد، موجب قتل نیست.
طرفداران این نظریه از قید یادشده به گونه های مختلفی تعبیر كرده اند، برخی گفته اند ارتداد همراه با جحد باشد.16 بعضی دیگر گفته اند ارتداد ناشی از تقلید نباشد.17 از برخی عبارتها نیز استفاده می شود كه ارتداد همراه با شبهه نباشد؛ مانند عبارت علامه در تحریرالاحكام:
«كل من اعتقد حلّ شیء أجمع علی تحریمه من غیر شبهة فهو مرتد. أمّا الجاهل فلایحكم بارتداده…»18
همه این تعبیرات اشاره به یك حقیقت دارد و آن اینكه ارتداد، باید به رغم علم به حقانیت اسلام صورت گرفته باشد و نه در نتیجه عوامل دیگر. برای این نظریه به دلایل چندی تمسك شده است:
یك. وجود تعبیر «جحد» در روایات ارتداد؛ گفته اند این تعبیر به معنای انكار بر خلاف عقیده یا انكار پس از علم است.
دوم، تعبیر «قد تبین الرشد من الغی» یا تعبیرات مشابه آن در آیات قرآن كه نشان می دهد ارتداد مورد بحث، ارتداد در عین علم به حقانیت است.
سوم، تفاوت كیفر مرتد ملی نسبت به مرتد فطری و زن مرتد نسبت به مرد مرتد است. گفته اند این تفاوت از آنجا پدید آمده كه زن، به دلیل حضور كمتر در اجتماع و همچنین مرتد ملّی به خاطر سابقه كفرش غالباً آگاهی عمیق از اسلام ندارند، از این رو شارع نسبت به آن دو تخفیف قائل شده است. این نشان می دهد كه آگاهی به اسلام در مجازات مرتد نقش دارد.
برخی از این دلایل چندان خالی از نقد نیست؛ مثلاً جحد گاهی به معنای مطلق انكار نیز به كار رفته،19 گذشته از آن كه تعبیرات مطلق مثل «رغب عن الاسلام» «كفر بما اُنزل علی محمد(ص)»20 نیز در روایات آمده است.
و همچنین كشف ملاك تخفیف در مورد زن و مرتد ملّی قطعی نیست و برپایه حدس و گمان استوار می باشد.

دیدگاه موافق قتل مرتدّ

كسانی كه حكم ارتداد را قتل می دانند دلیل عمده شان همان گونه كه اشاره شد روایات است. گرچه در تبیین فلسفه قتل، دیدگاه های متفاوتی ابراز شده است؛ و برخی ارتداد را باعث نابودی هویت جامعه اسلامی می دانند:
«تهدف عقوبة الردة الی الحفاظ علی المجتمع و صیانة أركانه و بقائه متماسكاً قویاً فی وجه العادیات، و لو ترك لكل انسان أن یفعل ما یشاء لضاعت الحقوق و فسدت الأنظمة و اضطربت الأحوال…»21
بعضی دیگر آن را انحراف عقیدتی و نوعی فساد فكری و روحی می دانند كه باید ریشه كن شود. گروهی ارتداد را عامل تضییع حق الهی كه عبودیت انسان است می شمارند.22
اما در مجموع تكیه گاه اصلی، همان متون و روایات است كه دلالت بر قتل مرتد می كند و هیچ گونه قیدی نیز در ظاهر ندارد.
پیروان این نظریه در توجیه آیات آزادی عقیده یكی از دو رویكرد زیر را برگزیده اند:
1. آیات آزادی عقیده مثل «لاإكراه فی الدین» دلالت بر آزادی تكوینی می كند نه تشریعی. به این معنی كه خداوند از اختیار و اراده در وجود انسان خبر می دهد و می فرماید: انسان دین و بی دینی را از روی آزادی و اختیار بر می گزیند، نه اجبار، اما این بدان معنی نیست كه این گزینش به صورت مطلق مطلوب خداوند باشد. در مقام مطلوبیت و اراده تشریعی تنها گزینشی مطلوب خداوند است كه حق باشد؛ اما اگر باطل بود خداوند آن را نمی پسندد و برای آن كیفر مقرر می كند. یكی از طرفداران این تفسیر می گوید:
«در بررسی آزادی انتخاب راه باید میان آزادی تكوینی و تشریعی فرق نهاد. آزادی تكوینی به این معنی است كه در نظام آفرینش، انتخاب راه و عقیده اجبارپذیر نیست. اصولاً در دین، مجموعه ای از اعتقادات ویژه است كه هرگز نمی توان آنها را بر كسی تحمیل كرد. اگر اصول و مبادی دیانت برای كسی حاصل نشود دین نیز به قلمرو جانش پای نمی نهد. از این رو قرآن كریم می فرماید: «لا إكراه فی الدین…» اما از این آزادی تكوینی نمی توان برداشت كرد كه انسان در مرحله تشریع و انتخاب عقیده بتواند به هر سو كه خواست میل كند و خداوند بدین میل او ارج نهد. هرگز چنین نیست».23
2. آیه «لا إكراه فی الدین» به آزادی در اصل ورود به اسلام نگاه دارد، نه استمرار بر اسلام؛ یعنی این آیه و آیات مشابه می گوید انسان در پذیرش آغازین اسلام آزاد است و هیچ گونه اجباری بر آن وجود ندارد. اما اگر آزادانه اسلام را پذیرفت دیگر آیه نمی گوید بازگشتش چه حكمی دارد. به این ترتیب قتل مرتد با آیاتی از این دست سازگار است. یكی از مفسران در این زمینه می گوید:
«فلذلك جعل الموت هو العقوبة للمرتدّ حتی لایدخل أحد فی الدین إلاّ علی بصیرة و حتی لایخرج منه أحد بعد الدخول فیه، و لیس هذا من الإكراه فی الدین المنفی بقوله تعالی: لا إكراه فی الدین(بقره/256). علی القول بأنّها غیرمنسوخة، لأنّ الإكراه فی الدین هو إكراه الناس علی الخروج من أدیانهم و الدخول فی الإسلام، و أما هذا فهو من الإكراه علی البقاء فی الإسلام».24
با یكی از این دو تفسیر نسبت به آیات آزادی عقیده خواسته اند میان این آیات و حكم روایی قتل مرتد سازگاری ایجاد كنند.
اما به نظر می رسد هیچ یك از این دو تفسیر خالی از اشكال نیست؛ زیرا آیات آزادی عقیده منحصر در آیه لا اكراه نیست، بلكه آیات چندی با تعبیرات گوناگون بر این حقیقت تأكید دارد كه نمی توان آنها را حمل بر گزینش ابتدایی یا اخبار از اختیار تكوینی كرد؛ مانند:
«و لوشاء ربّك لآمن من فی الأرض كلّهم جمیعاً أفأنت تكره الناس حتی یكونوا مؤمنین» یونس/99
«و قل الحقّ من ربّكم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیكفر» كهف/29
«قل الله أعبد مخلصاً له دینی فاعبدوا ما شئتم من دونه» زمر/14 ـ 15
«لكم دینكم و لی دین» كافرون/6
«و لوشاء الله ما أشركوا و ما جعلناك علیهم حفیظاً و ما أنت علیهم بوكیل» انعام/107
«قد جاءكم بصائر من ربّكم فمن أبصر فلنفسه و من عمی فعلیها و ما أنا علیكم بحفیظ» انعام/104
و ده ها آیه دیگر كه به صراحت نكوهش و نفی اكراه و اجبار بر دین را می رساند و بر حق انتخاب و گزینش انسان تأكید دارد.
گذشته از آن كه در خود آیه «لا إكراه فی الدین» تعبیر «قد تبین الرشد من الغی» قرینه است بر نفی تشریع اكراه، نه حكایت از واقعیت اختیار؛ زیرا آشكار بودن «رشد» از «غی» پشتوانه نهی است و نه نفی اخباری. علامه طباطبایی می نویسد:
«و إن كان حكماً إنشائیاً تشریعیاً كما یشهد به ما عقّبه تعالی من قوله: قد تبین الرشد من الغی، كان نهیاً عن الحمل علی الاعتقاد و الإیمان كرهاً».25
بنابراین در پرتو قرینه ای كه در خود آیه وجود دارد و همچنین آیاتی كه گذشت، می توان این حقیقت را از آیات قرآن استفاده كرد كه انسان در گزینش و انتخاب دین آزاد است و هیچ گاه اكراه و اجبار در این زمینه درست نیست.
البته نكته ای كه در آغاز این نوشتار گفته آمد در اینجا قابل یادآوری است و آن اینكه «حقّ یا آزادی» كه قرآن برای گزینش عقیده اثبات می كند به معنای مطلوبیت و ستایش هر عقیده گزینش شده نیست. همچنین به معنای عدم كیفر مطلق نیز نیست؛ زیرا قرآن برای برخی عقائد و باورها كیفر اخروی قرار داده است. بلكه این «حق و آزادی» به معنای عدم مانع و عدم كیفر دنیوی است یعنی از دیدگاه قرآن انتخاب عقیده هر چه باشد، كیفر دنیوی ندارد، اما اینكه مطلوب و مورد ستایش است یا نه، و كیفر اخروی دارد یا نه، بستگی به نوع عقیده دارد؛ اگر حق باشد مطلوب است و اگر باطل باشد نامطلوب و دارای كیفر اخروی.

جمع بندی و مقایسه

مقایسه و سنجش دلایل و توجیهات دو دیدگاه درباره قتل مرتد، نشان می دهد كه دیدگاه نخست گرچه در توجیه روایت چندان موفق نیست؛ زیرا تفسیرهای مختلف روایات خالی از ضعف و انتقاد نبود، اما در اصل استدلال به آیات برای اثبات مدعای خویش استحكام و استواری لازم را دارد؛ زیرا دلالت آیات متعدد بر آزادی، اختیار و مسؤولیت انسان درگزینش راه حق و راه باطل، در همه حال، چنان صریح و بدون ابهام است كه جای هیچ سخنی جز اعتراف به این حقیقت كه آزادی در عقیده یك قاعده و اصل در فرهنگ قرآن است، باقی نمی گذارد.
این در حالی است كه دیدگاه دوم گذشته از اینكه در توجیه آیات ضعیف است در استدلال به روایات نیز چندان توفیقی ندارد؛ زیرا تكیه گاه اصلی این نظریه اطلاق روایات است، فلسفه ها و حكمتهایی كه برای قتل مرتد مطرح شده همه فرع بر این دلالت اطلاقی است. اگر بتوان توجیهی ارائه كرد كه روایات مقید و محدود شوند، راهی برای اثبات نظریه دوم یعنی قتل مرتد به صورت مطلق باقی نمی ماند.
آنچه در این زمینه می توان گفت این است كه روایات ارتداد بر خلاف ظاهرشان كه اطلاق دارند، در واقع مقید و محدود به عدم شبهه هستند؛ اما نه با تفسیر سوم كه در نظریه نخست گذشت، بلكه با تبیین دیگری كه اینك در ضمن سه نكته مطرح می كنیم:
1. نخست اینكه از روایات ارتداد، چه به لحاظ تعبیرات، و چه به لحاظ تمثیلاتی كه برای ارتداد صورت گرفته است، استشمام می شود كه وضوح حقانیت اسلام پیش فرض حكم است؛ یعنی امام با این ذهنیت و تصور، حكم به قتل مرتد كرده است كه وی منكر یك حقیقت واضح و آشكار است.
شاهد بر این ادعا، اولاً تعبیر «رغب عن» و «كفر» در كنار تعبیر «جحد» است؛ بنابر اینكه «جحد» انكار خلاف عقیده باشد، چنان كه راغب می گوید:
«الجحود نفی ما فی القلب إثباته و إثبات ما فی القلب نفیه».
آوردن تعبیر «رغب عن» و «كفر» كه طبعاً مدلول و مفهومی عام دارد چندان موجّه نمی نماید، جز آن كه بگوییم وضوح و روشنی حقانیت اسلام چنان بوده است كه خود را بر ذهنها تحمیل می كرد و از این رو صرف رویگردانی از آن مترادف با انكار خلاف عقیده بوده است.
ثانیاً امام وقتی از ارتداد سخن می گوید، آن را بر انكار خدا یا توحید یا معاد تطبیق نمی كند، بلكه بر انكار نبوت پیامبر اسلام و انكار قرآن تطبیق می كند. به دو روایت زیر بنگرید:
«سمعت أباعبدالله(ع) یقول: كلّ مسلم بین مسلمین ارتدّ عن الاسلام و جحد محمّداً(ص) نبوّته و كذّبه، فدمه مباح لمن سمع ذلك منه…»26
«من رغب عن الاسلام و كفر بما اُنزل علی محمّد(ص) بعد إسلامه فلا توبة له و قد وجب قتله…»27
در روایت نخست، تعبیر كلی «ارتد عن الاسلام» به انكار و تكذیب نبوت پیامبر اسلام تطبیق می شود، در روایت دوم، تعبیر كلی «رغب عن الاسلام» به انكار قرآن تفسیر می شود.
پرسش این است كه چرا امام ارتداد را به انكار توحید یا معاد كه اهمیت و تأكید درباره آنها شده است، تطبیق نمی كند، بلكه از انكار نبوت پیامبر اسلام یا قرآن مثال می آورد؟
پاسخ این است كه نبوت پیامبر اسلام و حقانیت قرآن وضوح بیشتری برای مخاطبان امام دارد تا توحید و معاد. از این رو امام در بیان ارتداد بیشتر بر نقاط اصلی و حقایق بدون ابهام و روشن انگشت می گذارد، تا حقایقی كه فهم آن غموض و پیچیدگی دارد؛ مانند توحید یا معاد. از این نكته می توان نتیجه گرفت كه ارتداد در تصور امام به معنای انكار یك حقیقت آشكار است؛ یعنی حكم قتل برای مرتدی است كه حقانیت اسلام برای او واضح است، اما انكار می كند.
2. روایات اهل بیت (ع) تا آنجا كه با موضوعات قرآنی ارتباط پیدا می كند، همواره تابع تصویر و فضایی است كه قرآن برای موضوعات ترسیم می كند و این حقیقتی است كه اثبات آن نیاز به مجال دیگر دارد. براین اساس «ارتداد» به عنوان موضوعی كه در قرآن مطرح گردیده، وقتی در روایات مورد حكم قرار می گیرد ناگزیر همان زمینه و حالتی را خواهد داشت كه در قرآن دارد.
اگر به این مطلب اضافه كنیم كه «ارتداد» در آیات قرآن همواره در یك زمینه واضح و شفاف از حقانیت اسلام مطرح شده، چنان كه می فرماید:
«قد تبین الرشد من الغی» بقره/256
«من بعد ما تبین لهم الهدی» محمد/25
«و شهدوا أنّ الرسول حقّ و جاءهم البینات» آل عمران/86
نتیجه این خواهد شد كه «ارتداد» در روایات نیز به معنای بازگشت از یك حقیقت آشكار و روشن، تلقی شده و با همین نگاه مورد حكم قرار گرفته است.
3. نكته سوم آن كه سیره ائمه در برخورد با منتقدان اسلام و كسانی كه در اثر شبهه و تصور غلط از اسلام، برخی حقایق آن را انكار یا مورد اشكال قرار می دادند، همیشه هدایت و توجیه آنان و تبیین حقایق برای رفع شبهه از ذهن ایشان بوده است. در تاریخ نیامده است كه كسی خدمت امام رسیده و انتقاد خود را مطرح كرده باشد و امام حكم به قتل او داده باشد.
این رفتار ائمه بهترین تفسیر كننده گفتار آنان است و نشان می دهد كه مقصودشان از مرتد واجب القتل، كسانی بوده اند كه حقانیت اسلام برای ایشان واضح بوده و در اثر شبهه گرفتار ابهام و ایهام نشده باشند. در غیر این صورت میان گفتار و رفتار ائمه(ع) ناسازگاری پدید خواهد آمد كه ساحت آنان منزّه از این است.
از مجموع این نشانه ها به این نتیجه می رسیم كه «وضوح حقانیت اسلام» گرچه به صورت آشكار قید حكم ارتداد قرار نگرفته است، اما به عنوان یك واقعیت پیش فرض حكم بوده است و به اصطلاح قید ارتكازی شمرده می شود.
نتیجه نهایی آن كه آزادی عقیده به عنوان یك حق در قرآن به رسمیت شناخته شده است؛ به شرط آن كه گزینش مسؤولانه باشد؛ یعنی از روی احساس وظیفه باشد.
و این احساس وظیفه در صورتی تحقق می یابد كه گزینش عقیده با دلیل موجه باشد، اگر چه در واقع درست نباشد.
اما اگر گزینش از روی احساس وظیفه نبود؛ یعنی ناشی از ضرورت دلیل صورت نگرفته بود، بلكه تنها به دلخواه بود، مثل اینكه انسان به حقانیت آنچه برگزیده اعتقاد ندارد یا به حقانیت عقیده مقابل اعتقاد دارد، در این صورت به خاطر اهمیت موضوع، اسلام برای آن كیفر قرار داده است، تا از پیامدهای ناگوار فردی و اجتماعی آن جلوگیری نماید. و این به معنای سلب آزادی نیست؛ زیرا آزادی در جایی معنی پیدا می كند كه انسان بر سر دو راهی قرار گیرد و بخواهد یك راه را برگزیند، اما اگر می داند كه راه كدام است و چاه كدام، گزینش چاه به جای راه، مصداق خیره سری و عناد است و اهانت و توهین را در پی خواهد داشت.

پی نوشت‌ها:

1. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ماده «ردد».
2. جمال البناء، آزادی اندیشه و عقیده در اسلام، ترجمه محمد نوری، نامه میبد، سال اول، شماره اول، بهار1380.
3. ابن عاشور، محمدطاهر، التحریر و التنویر، 2/318.
4. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 9/341.
5. شیرازی، ناصر مكارم، مكتب اسلام، سال 24، شماره 6.
6. مطهری، مرتضی، یادداشت های شهید مطهری، قم، صدرا،2/316.
7. الغنوشی، راشد، الحریات العامة فی الدولة الاسلامیة، 48 ـ 50، به نقل از: فصلنامه حكومت اسلامی، شماره 19، بهار80، صفحه48؛ نیز: البوطی، محمد سعید رمضان، الجهاد فی الاسلام، 214.
8. وسائل الشیعة، جلد 28، ابواب حدّ المرتدّ، باب 5، حدیث3.
9. سروش، محمد، آیا ارتداد كیفر «حدّ» دارد؟، فصلنامه حكومت اسلامی، شماره 19، صفحه80.
10. وسائل الشیعة، جلد 28، ابواب بقیة الحدود و التعزیرات، باب 10، حدیث3.
11. همان، حدیث2.
12. الدوالبی، محمد معروف، ندوات علمیة حول الشریعة الاسلامیة و حقوق الانسان فی الاسلام، 38.
13. سعیدی، محمدحسین، آزادی مخالفان سیاسی در حكومت امام علی(ع)، حكومت اسلامی، سال6، شماره اول، صفحه120.
14. حقوق بشر از دیدگاه اندیشمندان، 89 ـ 90.
15. ورعی، سید جواد، ارتداد؛ نگاهی دوباره ـ تقریری از مباحث آیت الله موسوی اردبیلی، حكومت اسلامی، سال 4، شماره 4، صفحه80.
16. صرّامی، سیف الله، احكام مرتد از دیدگاه اسلام و حقوق بشر.
17. حوزه، سال 7 شماره 6، بهمن و اسفند 1369، 54.
18. حلی، حسن بن یوسف، تحریر الاحكام، 2/336.
19. وسائل الشیعه، جلد 28، كتاب الحدود و التعزیرات، ابواب حدّ المرتد، باب 10، حدیث56.
20. همان، باب 1، حدیث2.
21. خمیـس العمر، د. تیسیر، حریة الاعتقـاد فی ظلّ الاسـلام، 498؛ نیز رك: ابن عاشور، محمد طاهر، التحریر و التنویر، 2/319.
22. مجله معرفت، شماره 47، صفحه 108.
23. جوادی آملی، عبدالله، فلسفه حقوق بشر، 6/195.
24. ابن عاشور، محمد طاهر، التحریر و التنویر، 2/319؛ نیز رك: خمیس العمر، حریة الاعتقاد فی ظلّ الاسلام،496.
25. وسائل الشیعه، جلد 28، ابواب حدّ المرتد، باب1، حدیث3.
26. همان، حدیث2.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 14 خرداد 1394 ساعت: 8:20 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

زبان قرآن؛ تعهد برانگیزی در متن واقع گویی

بازديد: 83
زبان قرآن؛ تعهد برانگیزی در متن واقع گویی

 

محمد باقر سعیدی روشن

چکیده: این نوشتار در پی بررسی این نکته است که آیا زبان قرآن، درجملات و گزاره های گوناگونی که آورده، زبان بیان عالم واقع است. یا آن که ارتباطی با واقع ها و هست ها ندارد. و تنها قصد تحریک احساسات را دارد و در نتیجه نمی توان از آن بایدها را نتیجه گرفت. یا آن که قصد توصیف و گرایش واقع و تحریک و انگیزش را توأمان دارد.
در بررسی این نکته نخست انواع جملات قرآنی و توصیفاتی را که قرآن از خود دارد ارائه کرده و از آنها نتیجه گرفته که در همه گزاره های قرآن بیان واقع و دعوت به دگرگونی و تعالی همراه با هم مقصود و مورد نظر بوده و این به دلیل آن است که میان فعل و نتیجه آن، ارتباط علی و معلولی برقرار است که در نتیجه از درون بیان واقع ها پیام ها پدید می آیند. نویسنده در جهت اثبات این مدعا نمونه های چندی از آیات بیانگر موضوعاتی چون: توحید، توصیف قرآن، سنت های الهی، کیهان شناسی، تحریم ربا، حوادث رستاخیز، تجسم اعمال و گواهی اعضا و جوارح را شاهد می آورد. و در ادامه مقاله، عصری نگری و واقع زدایی (انکار واقعی بودن) را که برخی بردان باور دارند نادرست می داند، که به نابودی متن و اساس دین می انجامد نه آنکه اجتهاد و روش نقد علمی به شمار آید. 

1. واقع گویی قرآن

از جمله موضوعاتی كه در زمینه گزاره های قرآن مطرح می باشد این است كه آیا گزاره های قرآن در صدد بیان واقع است، یا تنها تحریك احساسات، و یا قصد توصیف و تحریك را توأمان دارد.
گزاره های قرآنی را می توان به دو گروه اخباری و انشایی تقسیم كرد. جمله های اخباری به طور مستقیم از واقعیتی گزارش می دهد، یا آن را نفی می كند؛ آن واقعیت ممكن است وجود یا عدم یك چیز یا صفت یا حالت باشد و ممكن است اخبار از یك واقعیت مشهود یا غیبی یا اخبار از امور مادی یا مجرد عالم باشد؛ از بطن انسان یا از آفریدگار جهان، از پدیده های گذشته، حال یا آ ینده، از پدیده های این جهان یا جهان آخرت حكایت داشته باشد.
اما جمله های انشایی متضمن انشاء امر و نهی و درخواست انجام فعل یا ترك فعل، استفهام و پرسش، امید و آرزو، تحسین و تعجب و جز اینهاست.1
با توجه به تفاوت جملات اخباری و انشایی، برخی گمان برده اند كه با فقدان صدق و كذب در انشائیات، این نوع جملات ارتباط با واقع ندارند، به ویژه آنكه از نظر منطقی باید میان مقدمات و نتیجه سنخیت و اتحاد معنایی برقرار باشد. بنابراین از مقدمات اخباری نمی توان نتایج انشایی گرفت و از هست نمی توان به باید رسید.

2. انحاء جملات قرآنی

هر دو قسم جمله های اخباری و انشایی در قرآن وجود دارد.
قرآن، ذات خدا، جهان هستی، دنیا و آخرت، رویدادهای گذشته، حال و آینده، انسان و موجودات دیگر، پدیده ها و سنت ها و قوانین لایتغیر در سرنوشت انسان و جهان را توصیف و تصویر كرده است، چنان كه در قرآن، امر، نهی و استفهام با اقسام گوناگونش، تمنّی و ترجّی، ندا و سوگند و شرط و مانند اینها آمده است.
اكنون پرسش این است كه آیا تمام این گزاره های قرآنی، با تنوع موضوع و تفاوت تعبیرات، همه حكایت از واقع و قصد بیان حقیقت دارد؟ یا انگیزه اساسی آنها تربیت انسان است و اهتمام بر واقعیت داشتن همه موضوعات در میان نیست، یا در برخی موضوعات انگیزه بیان واقعیت وجود دارد و در برخی دیگر تنها تحریك و ترغیب به انجام كاری یا تحقق اهدافی خاص دارد.
شك نیست كه نمی توان برای اثبات واقعیتِ تمام حقایق، از یك مقیاس و یك ابزار استفاده كنیم؛ زیرا این انتظاری بیهوده است كه انسان فرشتگان را با چشم ببیند كه چگونه به یاری مؤمنان آمده و می آیند.(انفال/12)

3. پاره ای از اوصاف قرآن

توصیفهایی كه قرآن درباره خود دارد می تواند نگاه قرآن به خود را از منظر مباحث یاد شده برای ما ترسیم نماید.
ـ در تعبیری وحی الهی بر پیامبر2 به عنوان «علم» معرفی می شود:
«…ما جاءك من العلم» بقره/145، رعد/37
ـ در آیات چندی «تزكیه و تعلیم كتاب و حكمت» به عنوان هدف رسالت پیامبر معرفی می شود كه به وسیله قرآن انجام می گیرد؛ از جمله:
«لقد منّ الله علی المؤمنین إذ بعث فیهم رسولاً من أنفسهم یتلو علیهم آیاته و یزكّیهم و یعلّمهم الكتاب و الحكمة و إن كانوا من قبل لفی ضلال مبین» آل عمران/164
«كما أرسلنا فیكم رسولاً منكم یتلوا علیكم آیاتنا و یزكّیكم و یعلّمكم الكتاب و الحكمة و یعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون» بقره/151
ـ «فرقان»، «قول فصل» و «تفصیل دهنده» اوصاف دیگری است كه قرآن بدانها نامیده شده است:
«تبارك الذی نزّل الفرقان علی عبده لیكون للعالمین نذیراً» فرقان/1
«إنّه لقول فصل. و ما هو بالهزل» طارق/13ـ14
«قد فصّلنا الآیات لقوم یعلمون» انعام/97
ـ نیز قرآن به «نور» و «كتاب روشنگر» توصیف شده است:
«ما كنت تدری ما الكتاب و لا الإیمان و لكن جعلناه نوراً نهدی به…» شوری/52
«قد جاءكم من الله نور و كتاب مبین» مائده/15
ـ «بصائر» و بینش آفرین 3 وصف دیگری برای قرآن است:
«هذا بصائر من ربّكم و هدًی» اعراف/203
ـ «برهان»، «بینه» و «هدی» از جمله اوصاف قرآن دانسته شده است:
«فقد جاءكم بینة من ربّكم و هدًی» انعام/157
«قد جاءكم برهان من ربّكم…» نساء/174
ـ در توصیف دیگری قرآن عاری از انحراف، و راهنما به سوی حق4 نامیده شده است: «قرآناً عربیاً غیرذی عوج» زمر/28
ـ همچنین در آیات بسیاری «ذكر»، «ذكری»، «موعظه» و «بشیر و نذیر» نام گرفته است؛ مانند آیه های ص/87، انعام/90، یونس/57، فصّلت/4 و….
محور مشترك این گونه آیات، بیان رسالت قرآن و ویژگی حقیقت نمایی و معرفت بخشی و جهت دهندگی آن است. اوصاف روشنگری، تزكیت آفرینی، حكمت آموزی، تمییز میان حق از باطل، سخن نهایی بودن، نورافزایی، بصیرت زایی، حجت و نشان روشن بودن، هدایتگری، تنزیه از انحراف، یادآوری، غفلت زدایی و عبرت آموزی ویژگی های ذاتی قرآن است. این صفات و خصایص همچنان كه وصف تمام قرآن است وصف هر یك از گزاره ها و اجزای قرآن نیز هست.
بنابراین قصد بیان واقع، و دعوت به دگرگونی وجودی و تعالی معنوی به عنوان دو خصیصه تفكیك ناپذیر در تمام گزاره های قرآن، اعم از اخباری یا انشایی مشهود است؛ با این تفاوت كه ساختار این دو گونه گزاره با یكدیگر متفاوت است؛ در گزاره های اخباری توصیف و تبیین واقعیت به شیوه مستقیم است، و پیام، غیرمستقیم، اما در گزاره های انشایی به طور مستقیم پیام ابزار شده، ولی واقعیتی كه مبدأ پیام و یا هدف آن است غیرمستقیم بیان گردیده است.

4. ارتباط باید و هست

اوامر و نواهی الهی یا بایدها و نبایدهای شرعی اعم از احكام عبادی یا دستورهای اخلاقی، از انشائیات به شمار می آیند. اكنون مناسب است چگونگی ربط و نسبت این دو سنخ جملات را به اجمال توضیح دهیم. این بحث از دیرباز مطرح بوده است كه ارتباط میان جملات انشایی و واقعیات خارجی و منشأ انحاء گوناگون بایدها كه با آنها روبرو هستیم، چیست؟ آنها از كجا پدید آمده اند؟ چرا پدید آمده اند؟ آیا آنهافقط بازتابی از احساسات ما هستند؟ ضرورتهای اجتماعی مبدأ جعل آنهاست؟ آیا عقل انسان آنها را به وجود آورده یا آنها تنها ناشی از خواست خدا هستند؟
همچنان كه ملاحظه شد متعلق بایدها و نبایدها متفاوت است. از همین رو می توان گفت منشأ آنها نیز لزوماً متفاوت است؛ افعالی كه انسان به عنوان یك موجود مختار انجام می دهد ناشی از علم و اراده و خواست اوست؛ او می داند كه برای مصونیت از سرما پوشیدن لباس مناسب ضرورت دارد، برای بهبودی از درد باید از داروی مناسب استفاده كند، برای سیر شدن ناچار است غذا بخورد، همین طور جهت برقراری نظم، امنیت و رسیدن به حقوق نسبی خود ناگزیر است پایبند قانون و مقررات اجتماعی باشد، و…. از این گونه مثالها معلوم می گردد كه میان فعلی كه فاعل آن خود انسان است و نتیجه فعل، ارتباطی علّی ـ معلولی و ضروری وجود دارد، تحقق عینی نتیجه بدون تحقق عینی فعل رخ نمی دهد. از این رو میان ایجاد فعل از سوی فاعل مختار و وقوع نتیجه، رابطه علّی ـ معلولی و «ضرورت» برقرار است.
می توان گفت در اوامر و نواهی، بایدها و نبایدهای شرعی و نتایج حاصل از آنها نیز همین رابطه وجود دارد. از آنجا كه بایدها و نبایدهای شرعی برخاسته از مصالح و مفاسد واقعی هستند، و با شرایط خاص خودشان (همراهی با نیت توحیدی) زمینه ساز كمال وجودی انسانند، در نتیجه شبیه همان رابطه ای كه میان غذا خوردن و سیر شدن برقرار است، میان دستورات شرعی و نتایج آنها نیز برقرار است. مفاد بایدهای شرعی آن است كه اگر انسان مختار، خواستار دست یابی به كمالات معنوی و تعالی وجودی است، ناگزیر است به علم و اراده خود موجبات و اسباب آن را فراهم سازد. خصوصیت بایدها و نبایدهای شرعی آن است كه كشف رابطه میان افعال و نتایج آنها در پرتو عقل بین و یا وحی قطعی صورت می گیرد كه فرستنده آن آگاه به اسرار وجود انسان و مصالح واقعی اوست.

5. جست وجوی دو ویژگی توأمان پیام واقع

قرآن گاه در قالب جمله خبری می گوید:
«قد أفلح من زكّاها. و قد خاب من دسّاها» شمس/9ـ10
به راستی آن كه نفس خویش را پالایش داد رستگار شد و آن كه نفس خویش را به تباهی آلود زیان دید.
چنان كه پیداست جمله های یاد شده خبری هستند، اما پیامی كه از آنها حاصل می آید پیامی انشایی است. به انسان می گوید: پس باید روح را از آلودگی ها پاك ساخت و دور داشت. به بیان دیگر این آیات، یادآور دو نوع فعل (تزكیه و تدسیه) و نتایج آنها (فلاح و خسران) است.
اگر به استفهام های قرآن بنگریم دو ویژگی توأمان نیز خواهیم یافت:
«ألم نشرح لك صدرك. و وضعنا عنك وزرك. الذی أنقض ظهرك. و رفعنا لك ذكرك. فإنّ مع العسر یسراً. إنّ مع العسر یسراً. فإذا فرغت فانصب. و إلی ربّك فارغب» شرح/1ـ8
آیا ما سینه تو را گشاده نساخیتم؟ و بار سنگینی را از تو برنداشتیم؟ همان باری كه بر پشت تو سنگینی می كرد. و نام تو را بلندآوازه كردیم. پس قطعاً با هر سختی آسانی است. همانا با هر دشواری گشایشی است. پس آن گاه كه از كار مهمی فراغت جستی به مهم دیگری همت گمار! و به سوی پروردگارت روی آر!
خطابهای این سوره چنان كه مفسران گفته اند، یك گفت و گوی شخصی با پیامبر اكرم(ص) و توصیف موقعیت آن حضرت و عنایتهای خدا بر اوست كه به عنوان شرح چگونگی یك زندگی و یك واقعه تاریخی است. اما وجود این قطعه از حیات تاریخی پیامبر در متن قرآن به عنوان یك متن جاودانه، دارای چه حكمتی است؟ به عبارت دیگر وقتی پذیرفتیم قرآن «نور» و «هدایت» است، باید در جست و جوی كشف پیام گزاره های قرآن برآییم. با دقت در این آیات به خوبی روشن می شود كه نقطه محوری و آموزه فراتاریخی كه مضمون همه آیات سوره در پرتو آن شكل می گیرد این است كه انسان قرآنی در فراز و فرود زندگی جان در پیمان خدا بگذارد، چرا كه سررشته همه امور پروردگار است5 و اسباب دیگر همه در پرتو اراده و خواست او عمل می كنند.
همین موضوع را از نمونه های دیگر نیز می توان استفاده كرد:
«قل هل تربّصون بنا إلاّ إحدی الحسنیین» توبه/52
بگو شما جز یكی از دو نیكویی (شهادت و دریافت رحمت بی كران، یا پیروزی) را بر ما انتظار می برید؟
«و هل نجازی إلاّ الكفور» سبأ/17
آیا ما جز ناسپاسان، كسی را كیفر می كنیم؟
«أتعبدون ما تنحتون» صافات/95
[ابراهیم گفت] آیا سزاست چیزی را پرستش كنید كه به دست خود می تراشید؟

6. نشانه های توحید در پهنه گیتی

«و لئن سألتهم من خلق السموات و الأرض و سخّر الشمس و القمر لیقولنّ الله فأنّی یؤفكون» عنكبوت/61
و اگر از آنان پرسش كنی چه كسی آسمانها و زمین را آفرید و خورشید و ماه را مسخّر كرد؟ می گویند: الله، پس چگونه روی بر می تابند؟
«قل هل من شركائكم من یبدؤا الخلق ثمّ یعیده قل الله یبدؤا الخلق ثمّ یعیده فأنّی تؤفكون» یونس/34
بگو آیا هیچ یك از معبودهای شما آفرینش را آغاز و سپس پایان می بخشد؟ بگو تنها خدای یگانه آفرینش را آغاز بخشیده سپس باز می گرداند، پس چرا از حق رویگردان می شوید؟
در آیات دیگری مانند عنكبوت/63 و یونس/31 همانند این مضامین را می بینیم.

٭ توصیف خداوند

«هو الله الّذی لا إله إلاّ هو الملك القدّوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبّار المتكبّر سبحان الله عمّا یشركون. هو الله الخالق البارئ المصوّر له الأسماء الحسنی یسبّح له ما فی السموات و الأرض و هو العزیز الحكیم» حشر/23ـ24
او خدایی است كه معبودی جز او نیست، مالك اصلی است، منزّه از هر عیب است، به كسی ستم نمی كند، امنیت بخش است، مراقب همه چیز است، توانای شكست ناپذیر است، اصلاح كننده امور است، شایسته بزرگی است. خدا منزّه است از داشتن شریكانی كه بر او می بندند. او خداوند آفریدگار است؛ آفریننده ای بی نمونه، صورتگری است بی مانند، برای وی نامهای نیك است، آنچه در آسمان و زمین است همه تسبیح او می گویند، و او عزیز و حكیم است.

٭ توحید افعالی

«و ما تشاؤون إلاّ أن یشاء الله» انسان/30، تكویر/29
و چیزی را اراده نمی كنید، مگر آنكه خداوند بخواهد.
«و ما النصر إلاّ من عندالله» انفال/10
و پیروزی جز از سوی خدا نیست.

٭ سنت الهی

«و إذ تأذّن ربّكم لئن شكرتم لأزیدنّكم و لئن كفرتم إنّ عذابی لشدید» ابراهیم/7
و به یاد آر كه پروردگار شما خبر داد اگر شكر گذار نعمتها باشید بر نعمتها می افزایم و اگر ناسپاسی ورزید همانا عذاب من سخت است.

٭ كیهان شناسی

«الله الّذی رفع السموات بغیر عمد ترونها ثمّ استوی علی العرش و سخّر الشمس والقمر كلّ یجری لأجل مسمّی…» رعد/2
خداوند همان كسی است كه آسمان را بدون ستون دیدنی برافراشت، سپس به تدبیر عالم پرداخت و خورشید و ماه را مسخّر ساخت، كه هر یك تا زمانی معینی حركت دارند….

٭ مراحل پیدایش و تطورات انسان

«ولقد خلقنا الإنسان من سلالة من طین. ثمّ جعلناه نطفة فی قرار مكین. ثمّ خلقنا النطفة علقة…» مؤمنون/12ـ16
ما انسان را از عصاره ای از گل آفریدیم. سپس آن را نطفه ای در قرارگاه مطمئن(رحم) قراردادیم. آن گاه نطفه را به صورت علقه (خون بسته) آفریدیم…

٭ مسأله ربا

«الذین یأكلون الرّبا لایقومون إلاّ كما یقوم الذی یتخبّطه الشیطان من المسّ ذلك بأنّهم قالوا إنّما البیع مثل الرّبا و أحل الله البیع و حرّم الرّبا فمن جاءه موعظة من ربّه فانتهی فله ما سلف و أمره إلی الله و من عاد فأولئك أصحاب النار هم فیها خالدون. یمحق الله الرّبا و یربی الصّدقات و الله لایحبّ كلّ كفّار أثیم» بقره/275ـ276
آنان كه ربا می خورند بر نمی خیزند مگر مانند كسی كه بر اثر تماس شیطان دیوانه شده و نمی تواند تعادل خود را حفظ كند (گاه می افتد و گاه بر می خیزد)، این بدان روی است كه گفتند بیع هم مانند ربا است (و تفاوتی میان آن دو نیست)؛ در حالی كه خدا بیع را حلال كرده و ربا را حرام (زیرا تفاوت آن دو بسیار است)، و اگر كسی اندرز الهی به او برسد و از (رباخواری) پرهیز كند فواید پیش از تحریم ربا از آن اوست و كار او به خدا واگذار می شود (گذشته او را می بخشد) اما كسانی كه (به انجام ربا) بازگردند، اهل آتش خواهند بود و همیشه در آن ماندگارند.
این آیات چنان كه پیداست، با شدت هر چه تمام تر حكم ممنوعیت ربا را شرح می دهد؛ زیرا رباخواری موجب افزایش فاصله طبقاتی، تراكم ثروت در دست گروهی محدود، و محرومیت اكثریت افراد اجتماع می گردد. واژه «خبط» در لغت به معنی تعادل نداشتن هنگام راه رفتن یا برخاستن است. در جمله بالا شخص رباخوار به انسان «مصروع» و «دیوانه» تشبیه شده است كه به هنگام راه رفتن نمی تواند تعادل خود را حفظ كند.
آیا منظور از این سخن چگونگی رفتار اجتماعی رباخواران در دنیاست كه پشتوانه منطقی ندارد و همانند عمل دیوانگان است، و آیا این بیان یك تعبیر كنایی یا تشبیه است؟ یا آنكه بعضی از كارهای شیطانی و رفتارهای انحرافی سبب نوعی جنون شیطانی و برهم خوردن تعادل روانی و از دست رفتن قوه تشخیص خوب از بد می شود؟ و یا منظور وضع و حال رباخواران در جهان دیگر و تجسم اعمال آنهاست كه در آخرت ظهور می یابد؟6 به هر حال هر یك از این احتمالات دارای مؤیداتی است، و خدشه ای در حرمت بسیار شدید ربا كه نظام اجتماعی عادلانه ای را بر هم می زند وارد نمی سازد.
با این حال برخی بدون ارائه هیچ گونه دلیلی مدعی شده اند كه مفاد حرمت ربا در قرآن، نظر به ربای موجود در فرهنگ جاهلی دارد كه ظلم فاحش بوده، و این نصوص، سود اقتصادی را كه امروز در اقتصاد و بانكداری مطرح است شامل نمی شود.7 برخی دیگر مفاد آیه مورد گفت و گو را هم زبانی و هم گامی با اعتقادات و باورهای خرافی عصر جاهلی دانسته اند و نه گویای یك حقیقت پایدار و عینی.8
ولی هیچ یك از این دو نگرش، دلیل قابل استنادی برای دعوی خویش ارائه ننموده است. چنان كه گذشت اگر فلسفه تحریم ربا تجزیه تحلیل كنیم و نیز تأثیر عینی و واقعی اعمال و دستاوردهای انسان در استمرار سرنوشت و هویت او را كه قرآن بارها یادآوری كرده بپذیریم، زمینه برای این گونه نگرشها باقی نمی ماند.

٭ حوادث و اشراط ساعت

«إذا السماء انفطرت. و إذا الكواكب انتثرت. و إذا البحار فجّرت. و إذا القبور بعثرت. علمت نفس ما قدّمت و أخّرت» انفطار/1ـ5
آن گاه كه آسمان از هم شكافته شود، و آن گاه كه ستارگان از هم فروپاشند، و آن گاه كه دریاها به هم پیوندد، و آن گاه كه قبرها زیر و رو شود؛ در آن هنگام هر كس می داند چه از قبل فرستاده و چه را برای پس از خویش گذاشته است.
«إذا الشمس كوّرت. و إذا النجوم انكدرت. و إذا الجبال سیرت.… علمت نفس ما أحضرت»(تكویر/1ـ14)
در آن هنگام كه خورشید در هم پیچیده شود، و در آن هنگام كه ستارگان بی فروغ شوند، و در آن هنگام كه كوه ها به حركت درآیند… آن گاه هر كس می داند چه آماده كرده است.

٭ تجسم و حضور اعمال

«یوم تجد كلّ نفس ما عملت من خیر محضراً و ما عملت من سوء… » آل عمران/30
روزی كه هر كس تمامی رفتارهای نیك و بد خویش را حاضر می یابد….

٭ شهادت اعضا و جوارح

«یوم تشهد علیهم ألسنتهم و أیدیهم و أرجلهم بما كانوا یعملون. یومئذ یوفّیهم الله دینهم الحقّ و یعلمون أنّ الله هو الحقّ المبین» نور/24ـ25
در آن روز كه زبانها، دستها و پاهاشان بر اعمال ناشایست شان گواهی می دهد؛ در آن روز خداوند جزای واقعی آنها را بی كم و كاست می دهد و خواهند دانست كه خداوند حق آشكار است.

٭ صحنه رستاخیز و سرنوشت نیكان و بدان

«هل أتاك حدیث الغاشیة. وجوه یومئذ خاشعة. عاملة ناصبة. تصلی ناراً حامیة… وجوه یومئذ ناعمة. لسعیها راضیة. فی جنّة عالیة…» غاشیه/1ـ13
آیا داستان «غاشیه» (دهشت فراگیر قیامت) بر تو رسیده است؟! چهره هایی در آن فرو افتاده اند، آنها كه رفتار بی حاصلشان آنان را آزرده است، و در آتش سوزان وارد می شوند… چهره هایی در آن روز شاد و با طراوتند. از تلاش خود خشنودند. در بهشتی عالی جای دارند.

فرجام سخن

با تأملی در آیاتی كه به عنوان نمونه آورده شد و با پذیرش بنیادهای قرآن باوری و ایمان به خدای عینی، و خدایی بودن متن قرآن، اكنون باید پرسید كدام یك از آیات پیش گفته را می توان عاری از پشتوانه معرفتی و واقع گروی دانست؟ و یا كدام یك از آیه های برشمرده را می توان فاقد پیام هدایت و دعوت به حیات برین انسانی و قدرت برانگیختگی دانست؟
می توان عصاره مدعای مطرح شده را در امور ذیل مدلّل یافت:
یك. اقتضای جاودانگی قرآن كه نهایی ترین سخن خداوند در راهنمایی انسان است و نیز نورانیت و هدایتگری قرآن، آن است كه تمام متن آن دو نقش توأمان حقیقت نمایی و پیام آفرینی را با هم ایفا كرده و در خود نهفته داشته است.
دو. در روایتی از امام باقر(ع) نقل شده است كه فرمود: قرآن چونان خورشید و ماه است كه برای مردم همه روزگاران نورافشانی می كنند.
«ما فی القرآن آیة إلاّ و لها ظهر و بطن، و ما فیه حرف إلاّ و له حدّ و لكلّ حدّ مطلع، ظهره تنزیله و بطنه تأویله، منه ما مضی و منه ما لم یكن بعد، یجری كما یجری الشمس والقمر».9
و در سخن دیگری فرمود:
«و لو أنّ الآیة إذا نزلت فی قوم ثم مات اولئك القوم ماتت الآیة، لما بقی من القرآن شیء، و لكنّ القرآن یجری أوّله علی آخره ما دامت السموات و الأرض، و لكلّ قوم آیة یتلونها هم منها من خیر او شرّ».10
سه. عموم محققان و اندیشمندان اسلامی در اسباب نزول قائل به اعتبار عموم لفظ هستند و خصوص سبب را هرگز مانعی برای شمول مفاهیم قرآن نسبت به تمامی افراد انسان نمی بینند. سیره پیوسته صحابه و مفسران بر آن بوده است كه در عین آگاهی از مورد نزول، مفهوم آیات قرآن را منحصر در موارد خاص ندانسته، بلكه عموم لفظ را معیار قرار می داده اند.
شیخ طوسی در تفسیر تبیان، پس از بیان سبب نزول آیه «و إنّ من أهل الكتاب لمن یؤمن به» (آل عمران/199) می نویسد:
«آیه اگر هم درباره نجاشی نازل شده باشد، منعی در شمول آن نسبت به تمام گروندگان اهل كتاب ندارد، زیرا آیه بر سبب نازل می شود، اما مفهوم آن عام و فراگیر است».11
زمخشری در تفسیر سوره همزه می نویسد:
«ممكن است سبب نزول، خاص باشد، اما تهدید، عام است، تا هر كس كه مشابه آن بدی را انجام دهد مشمول كیفر گردد؛ مانند: «ویل لكلّ همزة…» كه درباره امیة بن خلف نازل شده، اما سخن در مقام تعریض است و شامل هر كسی است كه دارای این صفات ناپسند است».12
چهار. آیات فراوان قرآن كریم، تصریح می نماید كه مقاصد آن همگانی است نه منحصر به عصر و نسل خاصی. بنابراین، این نكته از اختصاصات قرآن است كه دارای دو وجه خاص و عام است. تنزیل آن درباره كسانی است كه در زمان آنها نازل شده است و تأویل آن برای تمام مردم است. البته بطون آن خود دارای مراتب گوناگون است و فهم كامل تأویل و بطون قرآن مخصوص راسخان در علم است. با توجه به ویژگی هایی كه پیش از این نام برده شد، مقاصد همگانی این مأدبه الهی هم جنبه معرفت بخشی دارد و هم جنبه سازندگی.
علامه طباطبایی می نویسد:
«اگر كسی در سخنان ائمه(ع) پیرامون عموم و خصوص و مطلق و مقید آیات قرآن تأمل كند، مشاهده می كند چه بسا از جنبه عام آیه حكمی را استنباط می كنند و از جنبه خاص آن حكم دیگری را، گاه از جنبه عام آیه استحباب و از جهت خاص آن وجوب حكمی را به دست می آورند، و نیز حرمت و كراهت را از دو جنبه یك آیه. بر اساس این مقیاس، اصولی به دست می آید كه كلید حل بسیاری از دشواری های فهم آیات است و اینها تنها در سخنان ائمه(ع) یافت می شود.
ازاین مطلب این نكته به دست می آید كه هر جمله ای از جمله های قرآن به تنهایی دارای یك معنی و راهنمای حكمی از احكام شریعت است و سپس همان جمله در تركیب با جمله بعدی، حكم دیگری را ارائه می دهد، و با ملاحظه جمله سوم حكم سومی را، و همین طور با انضمام به جملات قبل و بعد خویش».13
پرسشها، حوادث و موقعیتهای نزول آیات، از باب جری و انطباق آیه بر یك مصداق خاص است و نه بیان مفهوم آیه كه امری كلی و فراگیر است.
پنج. آیات صریح قرآن بیان می كنند كه هدف قرآن، هم تعلیم و معرفت بخشی و اصلاح بینشهای بشر است، و هم تزكیه آفرینی و تربیت بخشی و سوق انسان به سوی اهداف تعالی جویانه. «هو الذی بعث فی الامّیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزكّیهم و یعلّمهم الكتاب و الحكمة و إن كانوا من قبل لفی ضلال مبین»(جمعه/2)

7. عصری نگری و سلب واقعیت از قرآن

در برابر دیدگاهی كه گزاره های قرآنی را حاكی از واقعیت دانسته و در عین حال قائل به پیام همیشه زنده برای قرآن است، امروز شاهد رویكرد دیگری هستیم كه در طیفی از نظریه ها قائل به این نگرش است كه برخی از متون دینی، از جمله قرآن، تنها ارزش تاریخی دارد نه بینش اعتقادی و محتوای فراتاریخی و جاودانی.
برخی از آنان با تقسیم سه گانه نصوص، دسته ای از آنها را تنها شواهد تاریخی دانسته می نویسد:
«جامعه عربی پیش از اسلام، جامعه قبیله ای، تجاری و برده داری بود. طبیعی بود كه این واقعیت از نظر زبانی، دلالی و احكام و قوانین در متن قرآن منعكس شود. معاشرت با بردگان، مقررات آزاد كردن آنها و ازدواج و مانند اینها به همین دلیل است. اما با از میان رفتن نظام اجتماعی ـ اقتصادی برده داری، روشن است كه آن احكام ملغی شده و نه می توان به هیچ یك از دلالت های پیشین تمسك كرد و نه سودمند است، مگر آنكه این كار فقط به عنوان استشهاد تاریخی باشد».14
همین طور او مسأله رابطه مسلمانان با غیرمسلمانان و جزیه گرفتن از آنان را مطرح می نماید. موارد دیگری كه او مثال می زند، سحر، حسد، جنّ، شیطان است كه به گمان وی نشان از وجود مفهومی و ذهنی آنها در فرهنگ عربی است نه عینیت واقعی این امور.
همچنین مثال دیگر وی مسأله ربا است كه به اعتقاد او قرآن تنها ربای موجود در فرهنگ جاهلی را كه ظلم فاحش بود تحریم كرده و این نصوص اشاره ای به سود اقتصادی كه امروز در اقتصاد و بانكداری رایج است ندارد.15
نظیر همین نگرش از برخی دیگر از نویسندگان (جابری) در مورد ارث دختران و متعه نقل شده است كه گفته است:
«طرح اینها مطابق وضع تاریخی ـ قبیله ای آغاز بعثت است و نه برای همه محیطها و شرایط».16

نقد و بررسی

مشكل اصلی این دیدگاه و مانند آن در نگاه آن به وحی باز می گردد. این رهیافت می كوشد به تقلید از اصلاح گران غربی طرح انتقاد كتاب مقدس و اصلاح دین را در محیط فرهنگ مقدس اسلامی دنبال كند، اما ناگزیر آنها را در لفافه های خاصی ارائه می كند. رهیافت این نگرش در وحی و دین، نگرشی دنیوی، زمینی و زاییده ذهن و اندیشه بشراست.
این نگاه از لحاظ روش، گرفتار این دشواری است كه دانسته یا ندانسته می كوشد همه حقایق را با ابزار تجربه اثبات و تجزیه ـ تحلیل نماید، از این رو موضوعاتی از قرآن كه در این چارچوب نمی گنجد، با عنوان هم زبانی با اقتضاءات فرهنگ عصر و عناوین دیگر به تأویل می رود.
به تعبیر یكی از نویسندگان معاصر، رهاورد این دیدگاه، نابودی متن دینی و اساس دین است و نه اجتهاد و روش نقد علمی17؛ چنان كه تقسیم مفاهیم دین به ذاتی و عرضی نیز از سوی نویسنده دیگری در همین راستا صورت گرفته كه در مجالی دیگر می توان بدان پرداخت.

پی نوشت‌ها:

1. زركشی، بدرالدین محمد، البرهان فی القرآن، جلد دوم، نوع45.
2. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 1/422.
3. همان، 4/790.
4. همان، 8/775.
5. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 20/317.
6. ر.ك: تفسیر نمونه، ناصر مكارم شیرازی و دیگران، 2/271ـ272.
7. ابوزید، نصرحامد، نقد الخطاب الدینی، 213ـ215.
8. سروش، عبدالكریم، قبض و بسط تئوریك شریعت، تهران، انتشارات صراط، 221.
9. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، 92/94، حدیث47.
10. همان، 24/328، حدیث46.
11. طوسی، محمد بن حسن، تفسیر تبیان، 3/93.
12. زمخشری، محمد بن عمر، تفسیر الكشاف، 4/283.
13. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 1/262.
14. ابوزید، نصرحامد، نقد الخطاب الدینی، 210.
15. همان، 213 و 215.
16. عبدالرحمن، عبدالهادی، سلطة النصّ، 207، 223، 228.
17. همان.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 14 خرداد 1394 ساعت: 8:15 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

سبک علامه طباطبایی در نقد آراء مفسران

بازديد: 143
سبک علامه طباطبایی در نقد آراء مفسران

 

سید رضا موسوی کانی

چکیده: این نوشتار به بررسی گونه های مختلف نقد آراء تفسیری دیگر مفسران در تفسیر المیزان پرداخته است. نقدهای المیزان بر دیگران در دو دسته قابل بررسی است:
1- نقدهایی که در ارتباط با قرآن و سنت هستند.
2- نقدهای مربوط به ابزار و مقدمات تفسیر.
در دسته نخست، اشکالاتی چونان ناسازگاری با ظاهر آیات، سیاق آیه، صدر و ذیل آیه، اسلوب قرآن، اسلوب عربی و ... مطرح شده است. در دسته دوم، مواردی چون: بهره جویی از قواعد نحوی، تاریخ، شناخت مکی و مدنی، مطلق انگاری علوم تجربی، مغایرت با ضرورت دین و اصول عقلایی به عنوان نقدهای ایشان بر مفسران مطرح شده و در هر مورد نمونه‌هایی ارائه شده است. 

این نوشتار عهده دار بررسی گونه های نقد آراء تفسیری دیگر مفسّران در المیزان می باشد. این وظیفه را در دو بخش پی خواهیم گرفت؛ در بخش اول گونه های مرتبط با «قرآن و سنت»، و در بخش دوم ابزارهایی كه از «مقدمات تفسیر قرآن» به شمار می آیند فهرست خواهد شد.

 

الف. گونه های مرتبط با قرآن و سنت
1. ناسازگاری با آیات قرآن

علامه طباطبایی گاهی در نقد آراء دیگران می نویسد: این تفسیر با دیگر آیات قرآن، همساز نیست.1 و ذیل آیه «أ لم تر إلی الّذی حاجّ ابراهیم فی ربّه أن آتاه الله الملك»(بقره/258) كه بعضی گفته اند: مقصود از «ملك» در این آیه، مُلك نمرود نیست، چرا كه «مُلك جور و كفر و معصیت» را نمی توان به خدا نسبت داد؛ می نویسد:
«این تفسیر با دیگر آیات قرآن همساز نیست؛ چرا كه قرآن كریم این گونه سلطنت ها و نظایر آن را در بسیاری از موارد به خداوند نسبت می دهد، از آن جمله: از مؤمن آل فرعون حمایت می كند كه گفت: «یا قوم لكم المُلك الیوم ظاهرین فی الأرض»(مؤمن/29) و از خود فرعون حكایت می كند كه گفت: «یا قوم أ لیس لی مُلك مصر»(زخرف/51)، حكایت این دو سخن و نادرست نشمردن آن، تأییدی است از سوی خدای سبحان؛ چون اسلوب قرآن، این است كه هرگاه باطلی را نقل می كند همراه با ابطال آن است.»2

2. ناهمسازی با ظاهر آیات قرآن

علامه می گوید: قرآن همه را دعوت می كند كه در آیاتش اندیشه كنند: «أفلایتدبّرون القرآن و لوكان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافاً كثیراً»(نساء/82) كه به روشنی دلالت دارد بر اینكه معارف قرآن چنان است كه هراندیشمندی با تدبّر می تواند از سایه سار آن بهره مند شود و اختلافی كه در ابتدای امر در آیات قرآن می بیند برطرف سازد.3
افزون بر آن، اكتفا به نظریات مفسّران صدر اسلام و بدعت شمردن هرنوع نگاه نو، در فهم معانی آیات قرآن، سبب می شود كه كاروان علم از حركت خود باز بماند و جلو آزادی اندیشه گرفته شود، و از سوی دیگر با «منع تدوین اخبار نبوی» از سوی خلفا پس از پیامبر(ص) بسیاری از حقایق دینی و آموزه های نبوی از بین رفت.4 از این رو، صاحب المیزان در تبیین آیات قرآن و نقد نگره های دیگر مفسّران از ظواهر آموزه های قرآن فراوان بهره گرفته است و این نوع تفسیر؛ یعنی تفسیر قرآن به قرآن را كارآمدترین تفسیر می داند.
ایشان در ذیل بعضی از آیات در نقد آراء دیگران می نویسد:
«این تفسیر با ظاهر آیه، ناهمساز است».5
«ظواهر بسیاری از آیات قرآن، نظریه این دسته از مفسّران را تخطئه می كند».6
«این توجیه صحیح نیست، زیرا خلاف ظاهر آیه است».7

3. بهره جویی از قاعده سیاق

در تعریف سیاق آورده اند: «معمولاً در گفت وگوها و نوشته های متعارف، نشانه های صدر و ذیل عبارت، معنای خاصی به جمله می دهد و منظور را محدود می كند، و این در اصطلاح «سیاق» خوانده می شود و می گویند: سیاق عبارت و یا سوق كلام، این معنی را افاده می كند».8
حضرت علامه در نقد آراء دیگر مفسران از قاعده سیاق نیز بهره می گیرد:
«سیاق كلام با این دیدگاه سازگار نیست»9، «این تفسیر خطاست، برای اینكه سیاق دو آیه مختلف است».10
«و فیه أن السیاق لایساعد علیه»، «فبعید من السیاق»، «و هذه المعانی و إن كانت فی نفسها صحیحة لكنّ القرائن الكلامیة ناهضة علی خلافها».11

4. ناسازگاری با آغاز یا فرجام آیه

در ذیل آیه «لاتضارّ والدة بولدها و لا مولود له بولده» (بقره/233) بعضی گفته اند: دلیل تعبیر به «مولود» به جای «والد» این است كه معلوم شود مادر فرزند را برای پدر می زاید و در حقیقت فرزند از آن پدر است.
علامه پس از اظهار شگفتی از این تفسیر می نویسد:
«مفسر مزبور از صدر و ذیل آیه كه فرزند را به مادر نسبت داده غفلت ورزیده است؛ زیرا در صدر آیه فرموده: «أولادهنّ» و در ذیل آن فرموده: «بولدها» و این یعنی فرزند، هم از آن پدر است و هم از آن مادر.»12
یا در ذیل آیه 61 آل عمران در نقد نظریه ای می آورد:
«آری، صدر آیه بر بیش از آنچه تو گفتی دلالت ندارد، اما ذیل آیه یعنی «علی الكاذبین» بر خلاف گفتار شماست.»13

5. مخالفت با اسلوب قرآن كریم

ذیل آیه 124 بقره می نویسد:
«این تفسیر، تفسیری است كه نمی شود بدان اعتماد كرد؛ برای اینكه در اسلوب قرآنی هیچ سابقه ندارد.»14
6. مخالفت با اسلوب ادب عربی
ذیل آیه 246 بقره می آورد:
«این تفسیر نمی تواند درست باشد، زیرا وجوه بلاغت، همه جا یكسان نیست؛ همان طور كه مقتضای بلاغت در بعضی موارد اطناب و تفصیل است و بایسته است جزئیات واقعه بیان شود، در بعضی از جاها نیز ایجاز و اختصار است، و این آیه، نظائری نیز در قرآن دارد.»15
و یا می نویسد: این تفسیر با فهم كسی كه با اسلوبهای كلام عربی آشناست ناسازگار است و چنین كسی آن را نمی پذیرد.

7. مغالطه بودن تفسیر

ایشان ذیل آیه 18 آل عمران می گوید:
«تفسیری كه اینان ارائه كرده اند مغالطه ای بیش نیست.»16

8. فرق نگذاشتن بین مفهوم و مصداق

علامه ذیل آیه «فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا وأنفسكم»(آل عمران/61) می نویسد:
«یكی از حرفهای عجیبی كه مفسری در تفسیر خود زده، سخنی است كه در تفسیر آیه مورد بحث آورده و گفته است: روایات، همه اتفاق دارند، بر اینكه رسول خدا(ص) برای مباهله، علی(ع) و فاطمه(س) و دو فرزند ایشان را برگزید و كلمه «نساءنا» بر فاطمه (س) به تنهایی و كلمه «أنفسنا» را بر علی(ع) به تنهایی حمل فرمود. آن گاه گفته: آبشخور این دسته از روایات، بزرگان شیعه اند كه پس از حمل آن روایات، توانسته اند آنها را در میان اهل سنّت نیز نشر دهند.»17
علامه در نقد این نظریه می نویسد:
«سخن بی پایه این مفسّر را نقل كردیم تا خوانندگان بدانند كه تعصّب، كار یك دانشمند را در نفهمی به كجا می كشاند و تا چه حد فهم او را ساقط و نظریه اش را سطحی و عوامانه می سازد؛ این روایات نمی خواهد بگوید كلمه «نساءنا» به معنای فاطمه(س) و لفظ «أنفسنا» به معنای علی(ع) است، بلكه منظور این است كه رسول خدا(ص) در مقام امتثال این فرمان به غیر از علی(ع) و فاطمه(س) و حسنین(ع) را نیاورد.
پس این روایات در صدد بیان مصداق است، نه معنای لفظ، و این مفسر نتوانسته است بین مفهوم و مصداق فرق بگذارد.»18
زمخشری ذیل آیه مباهله می نویسد: 
«این آیه دلیلی است كه هیچ دلیلی قوی تر از آن بر فضیلت اصحاب كساء نیست و این برهان روشنی است بر درستی نبوت رسول خدا (ص) ؛ زیرا هیچ كس نگفته است كه نصارای نجران بدون ترس از اصحاب كساء به مباهله اقدام كرده اند.»19

9. نپذیرفتن سیاق با استفاده از روایات صحیح

بعضی ذیل آیه تطهیر(احزاب/33) گفته اند: سبب نزول این آیه، بیش از این دلالت ندارد كه امام علی(ع) و حضرت فاطمه(س) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) نیز از مصادیق آیه به شمار می آیند و این منافات ندارد كه همسران رسول خدا(ص) نیز مشمول آن باشند، چون آیه در سیاق خطاب به آنان قرار گرفته است.
علامه در نقد این سخن می نویسد:
«ما می توانیم با وجود آن همه اخباری كه در شأن نزول این آیه شریفه وارد شده و تصریح دارد بر اینكه آیه مخصوص پنج تن آل عبا(ع) است، از سیاق آیه دست بشوییم و محتوای روایات را مورد عمل قرار دهیم.»20
یا ذیل آیه ولایت (مائده/55) می آورد:
«وحدت سیاق21 این آیات را نمی پذیریم، زیرا یقیناً پاره ای از آیات سوره مائده به گواه محتوای آنها و روایاتی كه در شأن نزولشان وارد شده، پیش از حجة الوداع نازل شده است و نیز روایات فراوانی از طریق شیعه و اهل سنت وارد شده كه دلالت دارد بر اینكه این دو آیه در شأن امام علی (ع) در هنگامی كه انگشتری خود را صدقه داد نازل شده است، بنابراین این آیه شامل عموم مردم نمی شود.»22

10. اسرائیلی بودن اخبار تفسیری

در میان روایات تفسیری «اسرائیلیات» بسیاری دیده می شود كه عقل و ظواهر قرآن، بر نادرستی آنها گواهی می دهند.23
سوگمندانه باید گفت اعتماد افراطی مفسّران به روایات، باعث شده است كه اینان گرفتار اسرائیلیات شده و به اخبار ساختگی و مجعولی كه دستهای پلید و تحریف گر در میان روایات ما وارد ساخته اند، اعتماد كنند.24
صاحب المیزان، در پرتو آگاهی های عظیم و كارآمد خود، افسانه های اسرائیلی را با ابزارهای گوناگون بررسی و نقد می كند.
ایشان در باره قصه خرافی «هاروت وماروت و زهره» كه در كتابهای تفسیری شیعه و سنی ذیل آیه (بقره/102) آمده است می نویسد:
«این قصه، مطابق خرافاتی است كه یهود برای هاروت و ماروت ذكر كرده اند، و برای هر دانش پژوه اندیشمندی روشن است كه این احادیث همانند هر حدیثی كه در مطاعن و لغزشهای پیامبران وارد شده، تا چه اندازه در صدر اسلام در میان اصحاب حدیث نفوذ كرده است.»25

11. ضعف سندی و یا نقد درونی روایات

بعضی از مفسران ذیل آیه: «كتب علیكم الصیام… أیاماً معدودات…» (بقره/183ـ184) گفته اند: مراد از این آیه، سه روز روزه مستحبی درهر ماه و روز عاشورا است. علامه در نقد این دیدگاه می نویسد: اینان به یك دسته از روایات وارد شده از طریق اهل سنت تمسك كرده اند؛ روایاتی كه گذشته از اشكال در سند، با یكدیگر نیز تعارض دارند و از هم این رو قابل اعتماد نیستند.26
افزون براین، دلیل عمده ای كه ضعف این قول را روشن می كند دو چیز است:
اول اینكه: روزه عبادتی عمومی و همگانی است و اگر منظور از آیه شریفه مورد بحث آنچه كه اینان گفته اند باشد، قطعاً تاریخ آن را ضبط می كرد و دیگر اختلافی درباره آن پدید نمی آمد.
علاوه بر این، ملحق شدن عاشورا به سه روز در هر ماه و وجوب یا استحباب روزه آن به عنوان یك عید از اعیاد اسلامی از بدعت هایی است كه بنی امیه آن را ابداع كردند؛ چون در آن روز واقعه جانسوز كربلا به وقوع پیوست و فرزندان رسول خدا(ص) و اهل بیت(ع) او را از بین بردند و از سر خوشحالی آن را برای خود عید شمردند.27

ب. گونه های مرتبط با مقدمات تفسیر قرآن

در این بخش به گونه هایی از نقد پرداخته می شود كه از «مقدمات فهم قرآن» به شمار می آیند.
حكیم شهیر، با ابزارهایی چون قواعد نحوی و بلاغی، معنی شناسی واژگان قرآن، تاریخ و دلایل عقلانی… توانسته است دیدگاه های تفسیری دیگران را به نقد كشیده سپس تفسیری درست و بسامان از آیات قرآن به دست دهد.
ضرورت آشنایی با دانش مقدماتی علم تفسیر، برای رهیابی به آموزه های بلند قرآن كریم، بر هیچ دانشمندی پوشیده نیست و هر چه این آگاهی گسترده تر باشد توفیق مفسّر در فهم كلام الهی بیشتر خواهد بود.28
صاحب المیزان، از این ابزارها در تفسیر آیات قرآن و نقد نگره های دیگر مفسّران به شایستگی بهره گرفته كه در اینجا به بعضی از آنها اشاره می شود.

1. مددجویی از قواعد نحوی

ذیل آیه تطهیر(احزاب/33) كه بعضی گفته اند: مراد از اهل بیت(ع) فقط زنان آن حضرت هستند، می آورد: این تفسیر از نظر ادبی(نحوی) درست نیست چون مرجع مذكر نمی تواند مؤنث باشد و اگر تنها همسران آن حضرت(ص) مراد بودند، باید می فرمود: «عنكنّ».29

2. بازیابی معنایی واژگان قرآن

علامه در نقد گفتار بعضی از مفسّران ذیل آیه 219 بقره می نویسد: مفسّر محترم «اثم» را به معنای «مطلق ضرر» گرفته، در صورتی كه معنایش این نیست و در دیگر آیات نمی توان «اثم» را به معنای «ضرر» گرفت؛ از جمله در:
«و من یشرك بالله فقد افتری اثماً عظیماً»(نساء/48) و «فإنّه آثم قلبه»(بقره/283) كه در هیچ یك، «اثم» به معنای «ضرر» نیست.30
بعضی در ذیل آیه «ولاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمین»(بقره/35، اعراف/23) گفته اند: اگر نهی الهی نهی ارشادی باشد نه نهی مولوی، دیگر چه معنی دارد كه خدا عمل آدم را «ظلم و عصیان و غوایت» بخواند.
مرحوم علامه می نویسد:
«اما ظلم بودن عمل آدمی، معنایش ظلم به نفس خود بوده و امّا «عصیان» در لغت به معنای «تحت تأثیر قرار نگرفتن و یا به سختی قرار گرفتن» است و «عصیان امر و نهی» هم به همین معنی است و این، هم در مخالفت تكالیف مولوی صادق است و هم درمورد خطابهای ارشادی.
و اما كلمه «غوایت» به معنای این است كه «كسی قدرت بر حفظ مقصد خود نداشته باشد و نتواند خود را با هدفش، آن طور كه شایسته است، هماهنگ كند» و این معنی در مورد خطابات ارشادی و مولوی متفاوت است. پس هیچ یك با عصمت حضرت آدم(ع) منافات ندارد.»31

3. بهره گیری از تاریخ

شناخت زمان و مكان نزول و ویژگی های افرادی كه آیات درباره آنها و یا خطاب به آنها نازل شده است، در فهم بعضی از آیات قرآن و رسیدن به مقصود خداوند، سهم به سزایی دارد، چرا كه هر سخنی در مواقع و موفقیت های مختلف، معانی متفاوتی دارد، از این رو كلام را نمی توان مجرد از موضوع و مخاطب و دیگر اسبابی كه در صدور آن دخالت داشته اند، معنی كرد.
واحدی می گوید: فهم تفسیر قرآن، بدون آگاهی از داستان آن و بیان سبب نزول ممكن نیست.32
علامه می نویسد:
«بسیاری از سور و آیات قرآنی از جهت نزول با حوادث و وقایعی كه در خلال مدت دعوت اتفاق افتاده ارتباط دارد؛ مانند سوره بقره، سوره حشر و سوره عادیات.
و یا نیازمندی هایی از جهت روشن شدن احكام و قوانین اسلام، موجب نزول سور یا آیاتی شده كه احكام مورد نیاز را بیان می كند؛ مانند سوره نساء و انفال و طلاق و نظایر آنها».33
از این رو بدون آگاهی از تاریخ عرب جاهلی و تاریخی اسلام و اسباب نزول بعضی از آیات، نمی توان به بعضی از پرسشها پاسخ گفت.
علامه در نقد بعضی از نگره های دیگر مفسران می نویسد: این تفسیر را واقعیت تاریخی تأیید نمی كند.34
بعضی از مفسران ذیل آیه «الیوم یئس الذین كفروا من دینكم»(مائده/2) گفته اند مراد از یأس كفّار این است كه مشركان قریش (در روز عرفه از حجة الوداع) از اینكه دوباره بتوانند بر دین اسلام چیره شوند و آن را نابود سازند مأیوس گشتند.35
حضرت استاد می نویسد: این نظریه، بسیار بی پایه است، برای اینكه مشركان عرب بعد از فتح مكه در سال هشتم هجرت از تسلط دوباره بر جامعه دینی ناامید شدند؛ نه در روز عرفه كه در سال دهم هجرت به وقوع پیوست.36

4. شناخت مكی و مدنی سوره ها

برخی از قرآن پژوهان پیشین بر این باور بوده اند كه در برخی از سوره ها آیاتی ناهمگون با اصل سوره وجود دارد؛ یعنی اگر سوره مكی است آیاتی چند از آن مدنی و اگر مدنی است برخی از آیات آن مكی است.
اما برخی دیگر بر این باورند كه در سوره های مكی تمام آیات، مكی، و در سوره های مدنی تمام آن مدنی است.37
علامه در بسیاری از سوره های قرآن، یا تمام آیات آن را مكی و یا همه را مدنی می داند و دیدگاه كسانی كه بعضی از آیات سوره های مكی را مدنی و بعضی از آیات سوره های مدنی را مكی می شناسند بررسی و نقد می كند، ولی در یك مورد «سوره نحل» بر این باورند كه قسمتی از آیات، مكی و قسمتی دیگر مدنی است.38
مرحوم طباطبایی، با بهره گیری از سیاق، روایات اهل بیت(ع)، احادیث صحابه و تابعان، جریان شناسی فضای فرهنگی و اجتماعی مردم مكه و مدینه(مردم شناسی)،39 نزول دفعی یك سوره، پذیرش تناسب و اتصال میان آیات سوره،40 همبستگی و تناسب آغاز و فرجام سوره ها، و با استفاده از مفاهیم و محتوای سوره ها 41 و… برای شناخت سوره های مكی و مدنی تلاشی در خور به كار بسته اند و نیز با بهره گیری از ابزارهای یادشده دیدگاه مفسران را در این باره به نقد كشیده است.
بعضی می گویند: تمامی سوره انعام مكی است، مگر دو آیه، و آن دو عبارتند از آیه «قل تعالوا أتل»(انعام/151) و آیه بعد از آن؛ یا گفته اند: تمامی آن مكی است مگر یك آیه كه مدنی است.
علامه در نقد آن می نویسد:
«از سیاق آیات، دلیلی بر هیچ یك از این آراء وجود ندارد، زیرا اگر در سیاق آیات آن دقت شود معلوم می گردد كه سیاق همه واحد و همه با هم متصل و مربوطند. و این خود ما را رهنمون می سازد كه تمامت این سوره یك مرتبه نازل شده است، و چون روی سخن در همه یا بیشتر آیات آن با مشركان است، روشن می شود كه نزول این سوره در مكه بوده است.»42
ایشان در جای دیگر تصریح كرده است:
«سیاق آیه سزاوارتر است به پذیرفتن، تا روایاتی كه دراین باره وارد شده اند.»43

5. نقد اصالت حسّ و مطلق انگاشتن یافته های علوم تجربی

بهره گیری از یافته های علوم تجربی و گزاره هایی كه از محیط فرضیه ها قدم به جهان قوانین علمی گذارده اند پذیرفتنی است و نباید از تطبیق آنها بر آیات، برای فهم بهتر كلام الهی سرباز زنیم.
ولی تندروی در بهره گیری از داده های تجربی كه یك مفسّر سعی می كند تا با سلاح علوم تجربی و یا یك سواندیشی، نوعی غیب زدایی را در تفسیر قرآن معتقد شود، سخت از سوی صاحب المیزان نقد شده است.44 ایشان در نقد كلام عبده در تفسیر آیه 6 سوره حمد می نویسد:
«اساس این تفسیر، اصولی است كه مفسّران پیشین در روش تفسیری شان مبنای خویش قرار داده بودند؛ اصولی كه مخالف با قواعد صحیح تفسیر است… و این اصل نا درست ، زاییده اصلی دیگر است و آن اصالت دادن به ماده است، و اینان برای ماورای ماده یا اصالتی قائل نبودند و آن را نفی می كردند و یا درباره اصالت آن، توقف می كردند.»45
و یا در نقد نظریه دیگری ذیل آیه 63 سوره بقره می آورد:
«اساس این سخن، انكار معجزات و خوارق عادات است، و اگر بنا شود امثال این تأویل ها را در معارف دین راه دهیم دیگر ظهوری برای هیچ یك از آیات باقی نمی ماند.»46

6. مغایرت با ضرورت دینی و عادی

علامه ذیل آیه مودّت(شوری/23) كه بعضی گفته اند: «مخاطبان این آیه، قریش یا عموم مردمند و مقصود از «مودّت به قربی» محبت اینان نسبت به خویشان خود است»47 می نویسد:
«این تفسیر با اصول تربیتی قرآن ناسازگار است؛ زیرا خداوند هرگز مردم را دعوت نمی كند به اینكه خویشاوند خود را به خاطر خویشاوندی دوست بدارید؛ بلكه می گوید: میزان و معیار تمام حبّ و بغض های آدمی و ارزشهای مقبول انسانی باید خدا باشد. بنابراین محبّت حتی به ارحام بطور مطلق پسندیده نیست، بنابراین گفتار این مفسر با ضرورت دینی ناهمساز می نماید.»48
نیز در تفسیر آیه مباهله(آل عمران/61) گفته اند كه آیه شریفه به شخص خاصی نظر ندارد، بلكه دو فریق ـ اهل حق و اهل باطل ـ را دعوت می كند به اینكه با زن و بچه در یك جا جمع شوند و سپس با تضرّع و ابتهال یكدیگر را نفرین كنند.49
ایشان در نقد آن می نویسد:
«این اجتماع، چه جور جمع شدنی است؟ آیا جمع شدن تمامی مؤمنان با تمامی نصارا است؟ كه چنین گردآوردنی جزء محالات عادی است، چون چنین اجتماعی امروزه با تمام امكانات رسانه ای امكان ندارد، حال آن روز چگونه امكان داشت؟ و اگر قرآن كریم، چنین تكلیفی كرده باشد در حقیقت تكلیف به محال كرده است، و در چنین صورتی حقیقتی كه در پس این مباهله می بایست روشن می شد بروز نمی كرد.»50

7. بهره مندی از دانش اصول فقه

صاحب المیزان در نقد تفسیری كه می گوید: «از آیه 122 سوره بقره حرمت مقاربت با زنان از راه غیر معمول اثبات می شود» می نویسد:
«این سخن بی پایه است؛ زیرا مبنای آن دلالت مفهوم «فأتوهنّ…»(بقره/122) است كه به اصطلاح اصولی «مفهوم لقب» بوده و قطعاً حجّت نیست. و یا دلالت امر، بر نهی از ضد خاصّ،كه به طور قطع ضعیف است. و اگر استدلال به امر «فأتوهنّ» باشد، امری است كه بعد از نهی واقع شده و دلالتی بر وجوب ندارد.»51

8. مخالفت با اصول عقلائی

علامه با اصولی كه عقلا در گفت وگو و نوشتار خود مراعات می كنند، به نقد آرای دیگران پرداخته است.
ایشان در نقد و تحلیل این سخن كه «قرآن یك بار، به طور یكپارچه به آسمان دنیا نازل شد و بار دیگر از آسمان دنیا به تدریج بر زمین نازل شده است» می نویسد:
«این فرضیه نمی تواند درست باشد، چون حكم قوانین و دستورات با حكم خطاباتی كه متوجه اشخاص می شود فرق دارد؛ در خطابات باید قبل از صدور خطاب، مخاطبی باشد، هر چند به مدتی اندك، آن گاه به او خطاب كنند. و در قرآن كریم از این خطابات بسیار است؛ مانند خطاب در آیه «قد سمع الله قول الّتی تجادلك فی زوجها و تشتكی إلی الله»(مجادله/1) كه در این آیه و نظایر آن، خطابها متوجه مخاطبانی است كه پیش از خطاب وجود داشته اند، پس چگونه نزول قرآن در آسمان دنیا بدون مخاطب توجیه پذیر است».52

9. یاری جستن از دلایل عقلانی

تفسیر بلند آوازه المیزان، تفسیری است عقلانی و صاحب آن توانست با سبك تدبر و بهره گیری از دلایل عقلانی، بسیاری از مبهمات آیات را تبیین كند و نیز آراء تفسیری مخالفان را نقد و تحلیل كند.
علامه در نقد این سخن كه گفته اند: «معجزه بودن قرآن از نظر بلاغت محال است، چون لازمه اش آن است كه انسان در برابر ساخته خودش عاجز شود، با اینكه فاعل برتر از فعل خودش می باشد» می نویسد:
«آنچه از كلام كه مستند به قریحه آدمی است، این مقدار است كه كلام را طوری تركیب كنیم كه از مقصود درونی ما كشف كند. امّا تركیب آن و چینش كلمات آن، به طوری كه علاوه بر كشف از معنی، جمال آن را هم حكایت و معنی را به عین همان هیأتی كه در ذهن دارد به شنونده منتقل سازد… چیزهایی است كه ربطی به وضع الفاظ ندارد، بلكه مربوط به میزان مهارت گوینده در فن بیان و هنر بلاغت است. بنابراین كلام انسانی، ایمن از خطا نیست، چون اولاً انسان به تمامی اجزاء و شرایط واقع اطلاع و احاطه ندارد، و ثانیاً كلام اوائل امرش با اواخر آن یكسان نیست. از این رو اگر به كلامی برخورد كنیم كه كلامی است جدی و جدا سازنده حق از باطل، نه هذیان و شوخی، به یقین این كلام آدمی نیست.
«انّه لقول فصل و ما هو بالهزل»(طارق/13ـ14)
«بل هو قرآن مجید. فی لوح محفوظ»(بروج/21ـ22)» 53

پی نوشت‌ها:

1. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسة الأعلمی، 2/279 -280.
2. همـان، 2/353. و نیز بنگرید: 6/9-10 ، 16/309-310 ، 2/16،81، 1/345-347، 1/406، 2/194، 18/47.
3. همان، 3/78.
4. همان، 3/84.
5. همان، 1/92.
6. همان، 2/352.
7. همان، 2/46 و نیز: 10و11 و 410 و 411 و 3/225 و 18/45.
8. گرامی، محمدعلی، درباره شناخت قرآن، نشر شفق، 46؛ معرفت، محمدهادی، تناسب آیات، ترجمه مولایی نیا، بنیاد معارف اسلامی، 1373، 20؛ صدر، محمدباقر، دروس علم الاصول، الحلقة الاولی، 129-130.
9. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 1/202.
10. همان، 1/111 و نیز 116، 2/11-12، 123 ، 3/188، 7/64-65، 16/336.
11. همان، 5/111-112.
12. همان، 2/240، 2/238، 16/311.
13. همان، 3/227.
14. همان، 1/270.
15. همان، 2/280.
16. همان، 3/155،116.
17. عبده، محمد، المنار، بیروت، دارالمعرفة، 1414، 3/322-323.
18. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 3/227.
19. زمخشری، محمودبن عمر، الكشاف، 1/369-370.
20. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 16/311-312.
21. ر.ك: المنار، 6/441و222؛ فخررازی، التفسیرالكبیر، 4/387.
22. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 6/8.
23. ابن خلدون، مقدمه، ترجمه محمد پروین گنابادی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1362، 439-440.
24. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 11/134.
25. همان، 1/239.
26. همان، 2/9.
27. همان، 3/243-244.
28. ر.ك: سیوطی، جلال الدین، الاتقان، 4/213؛ ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون،1/266 و...
29. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 16/310 و 2/133.
30. همان، 2/195، 1/271.
31. همان، 1/195، 1/271.
32. واحدی، ابوالحسن علی، اسباب النزول، قاهره، دارالحدیث، بی تا، 4.
33. طباطبایی، محمدحسین، قرآن در اسلام، 117-120.
34. همو، المیزان، 5/170 ، 18/44.
35. همان، 5/170.
36. همان، 3/223؛ 3/19-20، 7/180.
37. معرفت، محمدهادی، علوم قرآنی، قم، انتشارات التمهید، 1378، 96.
38. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 12/202-203.
39. همان، 10/285،13/6.
40. همان، 10/6، 13/136.
41. همان، 11/131.
42. همان، 7/5-6.
43. همان، 12/203، 11/74.
44. همان، 1/99و9.
45. همان، 1/36.
46. همان، 1/198، 2/414، 1/88-89.
47. آلوسی، محمود، روح المعانی، 12/33.
48. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 18/45.
49. همان، 3/240.
50. همان، 3/243.
51. همان، 2/211.
52. همان، 2/15-16.
53. همان، 1/71-73 و 61-66.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 14 خرداد 1394 ساعت: 8:12 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

منابع حقوق در قرآن

بازديد: 235
منابع حقوق در قرآن

 

محمد بهرامی

چکیده: این نوشتار که با هدف مقایسه میان منابع حقوق اسلامی و حقوق موضوعه و امکان مستند سازی منابع حقوق موضوعه بر‌ آیات قرآن شکل گرفته است، شامل دو بخش است: در بخش نخست، منابع حقوق اسلامی و مستندات قرآنی حجیت آنها مورد بحث قرار گرفته است. در این بخش، تمامی منابع معتبر در نگاه شیعه و اهل سنت با نگاهی گذرا به اختلاف این دو مشرب، مورد توجه قرار گرفته است که عبارتند از: کتاب، سنت، عقل، اجماع، قیاس، استحسان، مصالح مرسله، سد ذرایع و فتح ذرایع.
در بخش دوم، از منابع حقوق موضوعه و همانندی ها و تفاوتهای آنها با منابع حقوق اسلامی و امکان مستند سازی آنها به آیات قران بحث شده است.
قانون رویه قضایی، دکترین قضایی، عرف و قانون طبیعی از منابع حقوق موضوعه معرفی شده اند. از این جمله، قانون، در صورتی از منابع حقوق اسلامی به شمار می آید که بر گرفته از منابع حقوق اسلامی باشد. رویه قضایی نیز، یا تفسیر کتاب و سنت است، و یا شهرت و عرف. و در هر صورت می توان از مستندات حجیت کتاب و سنت و شهرت و عرف برای حجیت رویه قضایی بهره برد.
دکترین قضایی همان اجماع است و مستندات حجیت آن می تواند ادله حجیت اجماع باشد. و اما عرف، در صورتی که منبع مستقل باشد می توان از آیات قرآن برای حجیت آن سود برد و اگر منبعی غیر مستقل باشد می توان برخی از اقسام آن را حجت دانست. قانون طبیعی نیز در حوزه استنادات قرآنی می باشد. 


كليد واژه‏ها: منابع، قرآن، سنت، اجماع، عقل،‌مصالح مرسله، سد ذرایع، قیاس، عرف، قانون، دکترین قضایی رویه قضایی، قانون طبیعی.

یكی ازمباحث مهم فلسفه حقوق، بحث منابع حقوق است. منابع حقوق در نظام حقوقی اسلام با آنچه در سایر نظامهای حقوقی به عنوان منابع حقوق شناخته می شود یكسره متفاوت است.
در دیگر نظامها، حقوق، انسان مدار است و دین هیچ گونه نقشی در شكل گیری حقوق ندارد، و حقوقدانان نیز خویش را ناگزیر از مراجعه به متون دینی و بهره گیری از رهنمودهای ادیان نمی بینند.
اما در سازواره حقوقی اسلام، دین به عنوان مجموعه ای از آیات و روایات و اجماع و… تنها منبع حقوق است و انسان شایستگی وضع حقوق را ندارد. البته در بسیاری از كشورهای اسلامی كه حكومت دینی نیست تلفیقی از منابع حقوق اسلامی و حقوق موضوعه به عنوان منابع حقوق معرفی می شود؛ برای نمونه در كشور پادشاهی اردن، دین در كنار قانون، عرف، رویه قضایی، دكترین قضایی آمده است و از جهت رتبه پس از قانون، رویه قضایی، دكترین قضایی و عرف قرار گرفته است.
بنابراین شایسته است در این نوشتار كه با هدف بحث در منابع حقوق سامان گرفته است نخست منابع حقوق اسلامی به بحث و بررسی نهاده شود، آن گاه منابع حقوق وضعی و ارتباط آن با منابع حقوق اسلامی وامكان مستندسازی آن منابع به آیات قرآن مورد توجه قرارگیرد.

 

منابع حقوق اسلامی

دو گفتمان متفاوت را در منابع حقوق اسلامی می توان ردیابی كرد:
1. گفتمان شیعه، 2. گفتمان اهل سنت. در گفتمان نخست، منابع حقوق، محدود به كتاب، سنت، عقل و اجماع است، هر چند گروهی در تعداد این منابع و چند و چون آن با یكدیگر اختلاف دارند. در گفتمان اهل سنت افزون بر منابع یاد شده قیاس، استحسان، مصالح مرسله، سد ذرایع و فتح ذرایع نیز در شمار منابع حقوق قرار گرفته هر چند در میان این گروه نیز در تعداد و اصالت منابع یادشده ناسازگاری وجود دارد. بنابراین شایسته است تمامی منابع به بحث و بررسی گذاشته شود و به صورت گذرا به اختلافات اشاره گردد.

1. قرآن

نخستین منبع حقوق در نظام حقوق اسلامی قرآن است. تواتر و اعجاز قرآن و مرجع بودن آن برای زدودن ناسازگاری ها كه در آیات زیر آمده نشانگر حجیت قرآن است.
«قل لئن اجتمعت الإنس و الجنّ علی أن یأتوا بمثل هذا القرآن لایأتون بمثله و لوكان بعضهم لبعض ظهیراً» اسراء/88
بگو اگر انسانها و جنّیان اتفاق كنند كه همانند این قرآن بیاورند همانند آن را نخواهند آورد؛ هر چند یكدیگر را كمك كنند.
«و إن كنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءكم من دون الله إن كنتم صادقین» بقره/23
و اگر در آنچه بر بنده خود نازل كرده ایم شك و تردید دارید یك سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را فراخوانید؛ اگر راست می گویید.
«تنزیل الكتاب لاریب فیه من ربّ العالمین» سجده/2
این كتابی است كه از سوی پروردگار جهانیان نازل شده، و شك و تردیدی در آن نیست.
«إنّا أنزلنا إلیك الكتاب بالحقّ لتحكم بین الناس بما أراك الله و لاتكن للخائنین خصیماً» نساء/105
ما این كتاب را بحق بر تو نازل كردیم؛ تا به آنچه خداوند به تو آموخته در میان مردم قضاوت كنی، و از كسانی مباش كه از خائنان حمایت نمایی!
«و ما ینطق عن الهوی. إن هو الاّ وحی یوحی» نجم/3ـ4
و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید. آنچه می گوید چیزی جز وحی كه بر او نازل شده نیست!
بخشی از آیات قرآن ناظر به روابط انسانها با یكدیگر است و این آیات مهم ترین معیار در حقوق اسلامی است.
آیات قرآن تنها محدود به رابطه انسان با خدا و یا رابطه انسان با انسان و جامعه نیست، بلكه تمامی این روابط در آیات قرآن تبیین و تحلیل شده است؛ برای نمونه:
1. بخشی از آیات، ناظر به حقوق اساسی است؛ مانند
«یا أیها الّذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منكم» نساء/59
ای كسانی كه ایمان آورده اید؛ اطاعت كنید خدا را و اطاعت كنید پیامبر خدا و اولی الامر را.
«ولاتركنوا إلی الذین ظلموا فتمسّكم النار و ما لكم من دون الله من أولیاء ثمّ لاتنصرون» هود/113
و بر ظالمان تكیه نكنید؛ كه موجب می شود آتش شما را فرا گیرد و در آن حال هیچ سرپرستی جز خدا نخواهید داشت و یاری نمی شوید.
2. گروهی از آیات از حقوق طبیعی و فردی، چون حق حیات وحق بیان، سخن می گوید:
«و لاتقتلوا النفس الّتی حرّم الله إلاّ بالحقّ» اسراء/33
«ولاتقتلوا أولادكم خشیة إملاق» اسراء/31
«الرحمن. علّم القرآن. خلق الإنسان. علّمه البیان» الرحمن/1ـ4
«ن و القلم و ما یسطرون» قلم/1
3. برخی از آیات قرآن نیز ناظر به حقوق جزا است مانند:
«الزانیة و الزانی فاجلدوا كلّ واحد منهما مأة جلدة» نور/2
هر یك از مرد و زن زناكار را صد تازیانه بزنید.
«والذین یرمون المحصنات ثمّ لم یأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانین جلدة» نور/4
و كسانی كه زنان پاكدامن را متهم می كنند سپس چهار شاهد نمی آورند؛ آنها را هشتاد تازیانه بزنید.
4. تعدادی از آیات نیز بیانگر حقوق خانواده است؛ برای نمونه:
«الرجال قوّامون علی النساء بما فضّل الله بعضهم علی بعض و بما أنفقوا من أموالهم» نساء/34
مردان، سرپرست و نگهبان زنانند؛ به خاطر برتری هایی كه خداوند برای بعضی نسبت به بعض دیگر قرار داده است و به خاطر آن كه از اموالشان (در مورد زنان) انفاق می كنند.

2. سنت

سنت در اصطلاح فقها در برابر بدعت به كار می رود، و در مواردی نیز سنت معادل واژه مستحب است.1 اما در اصطلاح اهل اصول، سنت عبارت است از قول یا فعل یا تقریر معصوم؛ هرچند برخی از اصول شناسان قیدهایی بر این تعریف افزوده اند؛ برای نمونه برخی گفته اند: سنت عبارت است از قول یا فعل یا تقریر معصوم از جهت دلالت آن بر احكام».2
در نظام حقوق اسلامی سنت حجّت است و به عنوان دومین منبع حقوق شناخته می شود. برخی از آیاتی كه دلالت بر حجیت سنت دارد عبارتند از:
«یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منكم» نساء/59
«من یطع الرسول فقد أطاع الله» نساء/80
«و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة إذا قضی الله و رسوله أمراً أن یكون لهم الخیرة من أمرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مبیناً» احزاب/36
«یا أیها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول إذا دعاكم لما یحییكم» انفال/24
«و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» حشر/7
«و إذا دعوا الی الله و رسوله لیحكم بینهم إذا فریق منهم معرضون. و إن یكن لهم الحقّ یأتوا الیه مذعنین. أ فی قلوبهم مرض أم ارتابوا أم یخافون أن یحیف الله علیهم و رسوله بل أولئك هم الظالمون. إنّما كان قول المؤمنین إذا دعوا الی الله و رسوله لیحكم بینهم أن یقولوا سمعنا و أطعنا و أولئك هم المفلحون. و من یطع الله و رسوله و یخش الله و یتّقه فأولئك هم الفائزون» نور/48ـ52
و چون به سوی خدا و پیامبر او خوانده شوند، تا میان آنان داوری كند، ناگاه دسته ای از آنها روی برمی تابند. و اگر حق به جانب ایشان باشد، به حال اطاعت به سوی او می آیند. آیا در دلهاشان بیماری است، یا شك دارند، یا از آن می ترسند كه خدا و فرستاده اش بر آنان ستم ورزند؟ بلكه خودشان ستمكارند. گفتار مؤمنان ـ وقتی به سوی خدا و پیامبرش خوانده شوند تا میانشان داوری كند - تنها این است كه می گویند: «شنیدیم و اطاعت كردیم.» اینانند كه رستگارند. و كسی كه خدا و فرستاده او را فرمان بَرَد و از خدا بترسد و از او پروا كند، آنانند كه خود كامیابند.

3. اجماع

سومین منبع حقوق، اجماع است. اجماع در لغت، معانی متفاوتی دارد3؛ چنان كه در اصطلاح نیز اصول دانان تعریف های متفاوتی برای اجماع می آورند؛ از جمله: اتفاق امت پیامبر بر حكمی، اتفاق مجتهدان بر حكمی شرعی، اتفاق مجتهدان در یك عصر خاص و اتفاق اهل حل و عقد.4
امامیه نیز اجماع را حجت می دانند، اما ایشان بر خلاف اهل سنت آن را دلیل مستقلی نمی شناسند، بلكه كاشف از سنت می خوانند، هر چند در چند و چون دسترسی به اجماع و امكان آن سخن بسیار است.
بسیاری از فقهای اهل كلام، اجماع را حجّت می دانند، اما نظّام و جعفربن حرب و جعفربن مبشر چنان كه حكایت شده حجیت اجماع را باور ندارند.5
آنان كه اجماع را حجت می دانند در مستند حجیت اجماع اختلاف دارند؛ گروهی عقل را دلیل حجیت اجماع می دانند، و برخی تنها ادله نقلی را مستند اجماع می نامند6، و بسیاری از عقل و آیات و روایات در اثبات حجیت اجماع بهره می گیرند.7
مستندات قرآنی حجیت اجماع عبارت است از:
1. «و من یشاقق الرسول من بعد ما تبین له الهدی و یتّبع غیرسبیل المؤمنین نولّه ما تولّی و نصله جهنّم و ساءت مصیراً» نساء/115
در این آیه شریفه خداوند پیروی از راه مؤمنان را خواستار شده و از مخالفت ایشان حذر داده است چنان كه از سرپیچی از پیامبر نهی كرده است و پیروی از مؤمنان را با پیروی از خدا و پیامبر قرین ساخته است.8
«و كذلك جعلناكم أمّة وسطاً لتكونوا شهداء علی الناس و یكون الرسول علیكم شهیداً» بقره/143
در این آیه شریفه كه از سوی بلخی و جبّائی و رمانی و بسیاری از فقها برای حجیت اجماع مورد استفاده قرار گرفته است، مسلمانان، عدول (امت وسط) معرفی شده اند و از عدول جز حق انتظار نیست. بنابراین شهادت فقها یا امت یا… حق است چنان كه شهادت پیامبر بر مسلمانان حق است و حجت.9
3. «كنتم خیر أمة أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون بالله و لو آمن أهل الكتاب لكان خیراً لهم منهم المؤمنون و أكثرهم الفاسقون» آل عمران/110
خداوند در این آیه شریفه امت پیامبر را بهترین امت معرفی می كند. این وصف نشان می دهد كه آنچه امت پیامبر بر آن اتفاق دارند حق است و پیروی از آن واجب است. افزون بر این توصیف این امت به «یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر» نشان می دهد كه اتفاق ایشان بر معروف معتبر است، چنان كه اتفاق ایشان بر ترك شیء از لزوم ترك آن خبر می دهد.10
4. «واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لاتفرّقوا» آل عمران/103
اجماع، ریسمان الهی است، پس واجب است تمسك به اجماع.
5. «فإن تنازعتم فی شیء فردّوه إلی الله و الرسول إن كنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر ذلك خیر و أحسن تأویلاً» نساء/58
بر اساس این آیه شریفه ایمان آوران هرگاه در چیزی نزاع داشتند باید آن را به خدا و پیامبر بازگردانند؛ بنابراین اگر نزاعی نبود، به این گونه كه تمام امت اجماع بر چیزی داشتند، دیگر بازگشت به خدا و پیامبر ضروری نیست.
استدلال به این آیات كه به باور مستندسازان دلالت بر حجیت اجماع به عنوان یك دلیل مستقل در كنار كتاب و سنت دارد ناتمام است و از دیدگاه دانشمندان اصولی شیعه اشكالاتی چند بر هر یك از مستندات وارد است.11
اجماع در نظام حقوقی اسلام بسیار كاربرد دارد و بخشی از قواعد حقوقی بر اساس اجماع شكل گرفته است. برای نمونه صحت عقد استصناع، نتیجه اجماع است، ناروایی كشتن مجرمی كه تاكنون حدّ بر او جاری نشده و تنها یك یا دو بار حدّ خورده برگرفته از اجماع است، و هم چنین است لزوم صیغه در عقود و تنجیز در عقود و….

4. عقل

در اصول شیعه عقل تا قرن پنجم هجری به عنوان یكی از ادله احكام معرفی نمی شد. شیخ مفید و شیخ طوسی هیچ اشاره ای به عقل به عنوان یكی از ادله احكام ندارند. در قرن ششم ابن ادریس در كتاب سرائر، عقل را در كنار كتاب، سنت، و اجماع مطرح می كند، اما مقصود و مراد خویش از عقل را تبیین نمی كند. غزالی نیز كه از عقل به عنوان دلیل چهارم نام می برد عقل را تنها دلیل بر اصل می داند، نه دلیل بر وظیفه شرعی مكلّف.
در حجیت عقل، میان دانشمندان علم اصول اختلاف است، اخباریان شیعه عقل فطری را حجت نمی دانند و دلایلی چند بر حجیت نداشتن آن عرضه می كنند. به باور ایشان تنها منبع، كتاب و سنت است، و عقل و اجماع و… ساخته و پرداخته اهل سنت است.
افزون بر اخباریان، اشاعره نیز دلایلی بر عدم حجیت عقل عرضه می كنند. در برابر این دو گروه، اصول دانان شیعه از حجیت و اعتبار عقل دفاع می كنند و از اشكالات و دلایل اخباریان و اشاعره پاسخ می دهند.12 برخی از اهل سنت نیز در دفاع از اعتبار عقل و حجیت آن سخن می گویند و عقل را یكی از بزرگ ترین نعمات الهی معرفی می كنند و سخنان و ادله مخالفان اعتبار عقل را با جایگاهی كه قرآن برای عقل و عاقلان می شناسد ناسازگار می خوانند.
برای نمونه جمال عطیه دیدگاه وهبه زحیلی درباره عقل و نامعتبر بودن آن را زمینه ساز راهیابی خرافات و باطنی گری می داند و نظریه وی را با حكم شرع كه حكایت از میزان بودن عقل برای تكلیف دارد ناسازگار می شناسد.13

5. قیاس

یكی ازمنابع حقوق در نگاه اهل سنت قیاس است. قیاس به باور امام الحرمین و ابن منیر در خور تعریف نیست؛ چه اینكه قیاس از حقایق گوناگونی چون حكم، اصل، فرع، علت و… شكل می گیرد و در این صورت امكان تعریف حقیقی قیاس ناممكن است.14 در برابر این گروه، بسیاری از فقها و اصول شناسان اهل سنت تعریف قیاس را ممكن می خوانند و تعاریف متفاوتی برای آن عرضه می كنند.
ابوبكر باقلانی می نویسد:
«القیاس حمل معلوم علی معلوم فی إثبات حكم لهما أو نفیه عنهما بأمر جامع بینهما من إثبات حكم أو صفة أو نفیهما عنهما».
این تعریف از سوی جوینی و غزالی و فخررازی و… نیز پذیرفته شده است.15
قاضی عبدالجبار می گوید:
«القیاس حمل الشیء فی بعض أحكامه بضرب من الشبهة».
ابوهاشم جبّائی، شریف مرتضی، ابوالحسن بصری، ابومنصور ماتریدی و ابواسحاق شیرازی نیز از جمله دانشمندان هستند كه قیاس را تعریف كرده اند.16

حجیت قیاس

به باور بسیاری از اهل سنت، قیاس حجّت است، و كتاب و سنت و اجماع و عقل، دلالت بر حجیت قیاس دارد. برخی از آیاتی كه حجیت قیاس را نتیجه می دهند عبارتند از:
1. «یا أیهاالذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منكم فإن تنازعتم فی شیء فردّوه إلی الله و الرسول إن كنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر ذلك خیر و أحسن تأویلاً» نساء/59
بر اساس آیه شریفه استنباط علت از كتاب و سنت و روشهایی كه ظن آور است، بازگشت به خدا و رسول است و ما نیز بر اساس آیه به هنگام اختلاف وظیفه داریم به كتاب و سنت مراجعه كنیم. بنابراین وظیفه داریم به قیاس نیز مراجعه كنیم، و این نیست مگر به معنای حجیت قیاس.17
2. «هو الذی أخرج الذین كفروا من أهل الكتاب من دیارهم لأوّل الحشر ما ظننتم أن یخرجوا و ظنّوا أنّهم مانعتم حصونهم من الله فأتاهم الله من حیث لم یحتسبوا و قذف فی قلوبهم الرعب یخربون بیوتهم بأیدیهم و أیدی المؤمنین فاعتبروا یا أولی الابصار» حشر/2
جمله «فاعتبروا یا أولی الابصار» دلالت بر حجیت قیاس دارد، چه اینكه اعتبار از عبور مشتق شده است و قیاس نیز عبور از حكم اصل به حكم فرع است.18
3. «قال من یحیی العظام و هی رمیم. قل یحییها الذی أنشأها أوّل مرّة » یس/78ـ79
در این آیه شریفه خداوند به قیاس برای ابطال ناباوران بعث استدلال می كند. خداوند ایجاد حیات پس ازمرگ را به آفرینش نخستین انسانها قیاس می كند. آن خدایی كه بر آفرینش نخستین توانا است بر بازآفرینی آفریده ها پس از مرگ ایشان نیز قادر است. استدلال به قیا، تأیید حجیت قیاس از سوی خداوند است.19
4. «یا أیها الذین آمنوا لاتقتلوا الصید و أنتم حرم و من قتله منكم متعمّداً فجزاء مثل ما قتل من النعم» مائده/95
شافعی از این آیه برای حجیت قیاس سود برده است؛ به باور او تمثیل شیء به عدل شیء و وجوب كفاره به مثل بدون تعیین مثل، نشان از حجیت قیاس دارد.
قیاس در نگاه اصولیان شیعه اگر منصوص العله باشد یا از نوع قیاس اولویت باشد حجّت است. اما اگر مستنبط العله باشد یا بر اساس تخریج مناط انجام گرفته باشد حجیت ندارد، هر چند برخی از بزرگان شیعه قیاس منصوص العله را نیز حجّت نمی دانند؛ مانند سید مرتضی علم الهدی و شیخ طوسی.
در متون حقوق، نشانه ای از جایز بودن یا ممنوع بودن قیاس وجود ندارد، بنابراین می توان علی القاعده از قیاس در انواع حقوق بهره برد، مگر در حقوقی كه نیاز به نصّ صریح دارد. برای نمونه در حقوق جزا بهره وری از قیاس نادرست می نماید، چه اینكه جرم و جزا بایستی به صورت مشخص و دقیق در قانون آمده باشد. بر این اساس تفسیر موسّع كه قیاس نوعی از آن است در حقوق جزایی ممنوع است.
صبحی محمصانی برای كاربرد قیاس در حقوق این گونه نمونه آورده:
«به موجب قانون اسلام، بیمار در بیماری ای كه به مرگ بینجامد از تصرفاتی كه به زیان ورثه یا بستانكاران باشد منع می شود، بویژه در مورد اقرار و بخشش، و علت این ممنوعیت، وجود احتمال مرگ است. بنابراین قطعاً این حكم در مورد شخص محكوم به اعدام یا كسی كه به میدان مبارزه و جنگ می رود و مانند ایشان آن نیز باید عمل شود.
مثال دیگر: دیوانه از لحاظ تصرفات مالی در حكم صغیر غیرممیز و معتوه در حكم صغیر ممیز است و این به ملاحظه قیاس در علت آنها می باشد؛ چه نداشتن عقل و ادراك علت حكم دوم است».20

6. استحسان

تعاریف بسیاری برای استحسان آمده است؛ گروهی استحسان را ترك قیاس و عمل به آنچه سازگارتر با دیدگاه مردم است معرفی می كنند، عده ای استحسان را آسان خواهی در باب احكام می شناسند. مالكیه استحسان را توجه به عنصر مصلحت و عدل معرفی می كنند، یكی از فقیهان حنفی آن را عدول از موجب قیاس به قیاس قوی تر یا تخصیص قیاس به دلیلی قوی تر از قیاس می خواند و شاطبی استحسان را عمل به دلیل قوی تر از میان دو دلیل تعریف می كند.21
بسیاری از اهل سنت برخلاف شافعی و داودظاهری استحسان را حجّت می دانند و به آیاتی چند استدلال می كنند.22 برخی از آن آیات عبارتند از:
«الذین یستمعون القول فیتبعون أحسنه» الزمر/18
«واتّبعوا أحسن ما أنزل الیكم من ربّكم» الزمر/51
آیه نخست در مقام ثنا و ستایش كسی است كه از بهترین قول پیروی می كند. بنابراین استحسان حجّت است.
در آیه دوم نیز شارع به پیروی از بهترین چیزی كه فرود آمده است فرمان می دهد.23
برای نمونه حنفی ها تصرف سفیه را در صورتی كه وصیت كند اموالش را در امور خیریه مصرف كنند نافذ می دانند، و این حكم از باب استحسان است، چه اینكه هدف از بازداشتن سفیه از تصرف در اموالش آن است كه به زیان خویش عمل نكند و سربار جامعه و دیگران نگردد. بنابراین در چنین موردی بر اساس قیاس، وصیت سفیه نافذ نیست، اما حنفیان از باب استحسان، حكم به درستی این وصیت می كنند. امامیه برخلاف مالكیان و حنفیان و حنبلیان استحسان و قیاس را حجّت نمی شناسند.

7. مصالح مرسله

این اصطلاح از دو كلمه مصالح و مرسله شكل گرفته است، مصلحت آن گونه كه غزالی تعریف كرده است عبارت است از جلب منفعت و دفع ضرر، اما در مورد بحث، مصلحت به معنای محافظت بر مقصود شرع است و مقصود شرع از آفرینش، پنج چیز است:
1. دین؛ 2. عقل؛ 3. نفس؛ 4. نسل؛ 5. مال
بنابراین هرآنچه نگاهبانی از این اصول را در بر داشته باشد مصلحت نامیده می شود و هر آنچه به نابودی این اصول بینجامد مفسده خوانده می شود.24
ارسال نیز به معنای عدم اعتماد بر هر نص شرعی است.
مالك و احمد و پیروان ایشان مصلحت مرسله را حجت می دانند و آن را طریقی شرعی برای استنباط حكم در صورت نبود نص و اجماع می دانند. به باور ایشان جمع آوری قرآن توسط ابوبكر، وضع خراج از سوی عمر، تهیه مصحف واحد از سوی عثمان از باب مصالح مرسله است.
در برابر این گروه، حنفیه، شافعیه، ظاهریه و شیعه حجیت مصلحت مرسله را باور ندارند و از دلایل و مستندات حجیت مصالح مرسله پاسخ می گویند.
در نگاه اهل سنت، خارج ساختن مولفة قلوبهم از موارد مصرف زكات، جواز كشتن اسیران مسلمانی كه سپر بلای كفار حربی شده اند، تبعید نكردن زن زناكار، ابراء ذمه پزشك و دامپزشك و… از مصادیق عمل به استحسان است. در حقوق شیعه نیز مواردی در باب مصالح مرسله وجود دارد ـ هر چند حجیت مصالح مرسله را باور ندارند ـ برای نمونه برابری دیه اهل كتاب با مسلمانان، تعلیق حكم سنگسار زن زناكار، حق كسب و پیشه و سرقفلی موضوع ماده 19 قانون روابط موجر و مستأجر، خسارت تأخیر پرداخت بدهی و مواردی از این دست، نمونه های رعایت و اجرای مصالح مرسله به شمار می آیند.

8. سدّ ذرایع

سدّ به معنای بستن و ذریعه به معنای وسیله است.25 مراد از این عنوان آن است كه كارهای جایز و حلالی كه در راستای عمل حرامی قرار گیرد حرام است. برای نمونه فروش انگور به كسی كه با آن شراب می سازد حرام است.
برخی از مذاهب فقهی مانند مالكیان و حنبلیان حجیت سدّ ذرایع را باور دارند و به آیاتی از قرآن برای حجیت آن استناد می كنند و حنفیان و شافعیان و شیعه حجیت سدّ ذرایع را منكرند و از مستندات قرآنی گروه نخست پاسخ می دهند.
برخی از آیاتی كه دلالت بر حجیت سدّ ذرایع دارد عبارت است از:
«ولاتسبّوا الذین یدعون من دون الله فیسبّوا الله عدواً بغیرعلم»
در این آیه شریفه خداوند از دشنام بتان نهی كرده است و علت این نهی آن است كه دشنام به بتان و معبودهای ناحق، وسیله و زمینه ای است برای دشنام دادن هواداران آنها به خداوند.
«یا أیها الذین آمنوا لاتقولوا راعنا و قولوا انظرنا و اسمعوا»
نهی در آیه شریفه از به كار بردن كلمه «راعنا» به آن جهت است كه یهود این واژه را وسیله ای برای دشنام پیامبر كرده بودند.
در این دو آیه هر چند در اصل، دشنام بتان و گفتن راعنا جایز است، اما برای جلوگیری از دشنام به خداوند و دشنام به پیامبر، از دشنام بتان و گفتن راعنا نهی شده است.26
برخی از قواعد حقوقی اسلام بر اساس سدّ ذرایع شكل گرفته است؛ برای نمونه:
اجاره منزل به كسی كه در آن مرتكب حرام شود، یا اجاره اتومبیل به كسی كه از آن در راستای اعمال نامشروع خویش بهره جوید و… ممنوع است. چنان كه فروش سلاح گرم و سرد به آدم كشان حرام است.

9. فتح ذرایع

بار مفهومی این عنوان در برابر تعریف سدّ ذرایع است. بر اساس این اصل، خداوند اذن در تسعیر و بالا بردن قیمت كالا داده است و این اذن در راستای منافع عمومی است.
نمونه دیگر: مالی كه به دشمنان بابت آزادی اسیران پرداخت می گردد از آن جهت كه بر توانایی آنها می افزاید حرام است، ولی پرداخت مبلغی به عنوان فدیه برای آزادی اسیران مسلمان از آن جهت كه مصلحت است ذریعه شناخته می شود؛ یعنی وسیله ای است برای آزادی اسیران مسلمان. ##منابع حقوق موضوعه

حقوق موضوعه دارای منابعی به شرح زیر است:

1. قانونگذاری

نخستین منبع حقوق وضعی، قانونگذاری است. قانونگذاری یعنی وضع قواعد حقوقی و نگارش آن با الفاظ و واژگان معین توسط قوه قانونگذاری. این قوه در نظامهای سیاسی گوناگون متفاوت است.
وضع حقوق به گونه مدون آن از قرن نوزدهم میلادی آغاز شد و حقوقدانان فرانسه نیز به عنوان سردمداران این جریان شناخته می شوند. در جهان اسلام نیز در حكومت عثمانی مجموعه ای از حقوق به صورت نوشته و تدوین یافته در مجله «الأحكام العدلیة» منتشر می شد.
امتیازات قانونگذاری نسبت به سایر منابع حقوق وضعی عبارتند از:
1. شكل گیری صریح، امكان تجدید نظر و الغای آن در صورت نیاز. قانونگذاری نسبت به عرف انعطاف پذیری بسیار بیشتری دارد.
2. نتیجه قانونگذاری، شكل گیری وحدت در حقوق است و توحید حقوقی به وحدت سیاسی می انجامد. گویا به همین جهتِ توحید در قانونگذاری، اعراب به دنبال دست یابی به وحدت عربی هستند و اروپائیان به دنبال وحدت و یك پارچگی كلی قاره اروپا.
3. قانونگذاری مكتوب و تشریع شده عرضه می گردد، به گونه ای كه شناخت افراد نسبت به حقوق خویش به آسانی انجام می گیرد.27
هر قانونگذاری نیاز به تفسیر دارد مفسّر باید به مراد از نصوص دست یابد و حقوق را از متن نصوص استخراج كند.
تفسیر تشریع با درنظرگرفتن مفسّر، بر سه گونه است:
یك. تفسیر تشریعی
تفسیری كه قانونگذار به هنگام تشریع یا پس از آن انجام می دهد تفسیر تشریعی نامیده می شود.
تفسیر تشریعی در گذشته دور، به ویژه در روم بسیار رواج داشت؛ اما امروزه به ندرت صورت می گیرد و تفسیر گران آن نیز گروهی خاص هستند، اما در هر صورت؛ چه تفسیرگر مشرع باشد یا حاكم و یا گروهی خاص، این تفسیر مانند نص به شمار می آید و برای همگان لزوم پیروی می آورد.28 در قانون اساسی جمهوری اسلامی تفسیر قوانین عادی بر عهده مجلس شورای اسلامی است.29 و تفسیر قانون اساسی بر عهده شورای نگهبان.30
دو. تفسیر قضایی
تفسیر قضایی تفسیری است كه قاضیان به هنگام قضاوت از نصوص حقوقی عرضه می كنند. این تفسیر بیشترین كاربرد را در جوامع بشری دارد؛ و بیشتر سازگار با واقعیتهای زندگی بشری و تطبیق قوانین است.
تفسیر قضایی در كشورهای آنگلوساكسونی الزام آور است، اما در كشورهای دیگر چنین نیست.31
سه. تفسیر فقهی
تفسیری كه حقوقدانان و اساتید دانشگاه از حقوق عرضه می كنند و در دسترس دیگران قرار می گیرد تفسیر فقهی نامیده می شود. اعتبار این شیوه تفسیری به اعتبار حقوقدان و تخصص او در مسائل حقوقی است.32
از میان تفسیرهای یاد شده تفسیر قضایی بیشترین كاربرد و اعتبار را دارد و در وضع حقوق بسیار تأثیرگذار است.
در نظام حقوقی اسلام، تشریع زمانی به عنوان یكی از منابع خوانده می شود كه بر اساس منابع حقوقی اسلام شكل گرفته باشد و هیچ گونه ناسازگاری با قوانین و حقوق اسلامی نداشته باشد. و دراین صورت می توان از مستندات قرآنی حجیت هریك از قرآن، سنت، اجماع، قیاس و… برای حجیت تشریع به عنوان یك منبع حقوقی بهره برد كه نیازی به بازخوانی آن مستندات نیست.
بنابراین اگر حقوقدانان در وضع قواعد حقوقی از عرفی بهره می بردند كه آن عرف شرایط عرف معتبر را ندارد نمی توان این تشریع را از منابع حقوق خواند.
بر این اساس در نظام جمهوری اسلامی نهادی به نام شورای نگهبان مصوبات قوای قانونگذاری را با قوانین و احكام اسلامی به مقایسه می نشیند، مصوبات ناسازگار را مردود خوانده مصوبات سازگار را تصویب می كند.
در قانون اساسی جمهوری اسلامی «تمام مردم ایران از هر قوم و قبیله از حقوق مساوی برخوردارند»33، «حیثیت، جان، حقوق، مسكن و شغل اشخاص از تعرض مصون است»34 ، «تفتیش عقاید ممنوع است»35،«نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند»36 و «برخورداری از تأمین اجتماعی از نظر بازنشستگی، بیكاری، پیری، از كار افتادگی، بی سرپرستی، در راه ماندگی، حوادث و سوانح، از حقوق مردم است».37 «هیچ كس نمی تواند به عنوان مالك نسبت به كسب و كار خویش امكان كسب و كار را از دیگری سلب كند».38

2. رویه قضایی

رویه قضایی از گذشته ای دور در روم به عنوان یكی از منابع حقوق به شمار می آمده است. امروزه در كشورهای آنگلوساكسونی مانند انگلستان، امریكا و كانادا نیز رویه قضایی از منابع مهم حقوق شناخته می شود؛ به گونه ای كه بخش عمده ای از نظام حقوقی انگلیسی بر اساس رویه قضایی شكل گرفته است و به همین جهت حقوق انگلیسی حقوق قضایی نامیده می شود. در كشورهای آنگلوساكسونی همانندی نحوه قضاوت قاضیان در موارد متعدد و بسیار، از منابع حقوق خوانده می شود و پس از طی مراحل قانونی و تأیید آن از سوی هئیتی مشخص ـ مثلاً در ایران، دیوان عالی كشور ـ حالت الزام می یابد و دیگر قاضیان در موارد مشابه باید به آن عمل كنند و حقوق را بر اساس آن رویه قضایی اعمال كنند كه در این صورت رویه قضایی به وحدت قضایی تبدیل می شود.39
در برابر نظام آنگلوساكسونی، در نظام لاتینی مانند فرانسه و بلژیك و برخی از كشورهایی كه متمایل به این نظام هستند مانند مصر و سوریه و لبنان، رویه قضایی از اعتبار چندانی برخوردار نیست. در این كشورها قاضی تنها حق تطبیق حقوق را دارد و نمی تواند به ساختن حقوق بپردازد.40 ساخت حقوق در این نظامها تنها بر عهده مجلس قانونگذاری است. براین اساس در این نظام، نحوه حكم برای خود قاضی نیز در موارد مشابه دیگر الزام آور نیست و او و دیگر قاضیان می توانند بر خلاف حكم سابق خود در مورد مشابه حكم دیگری صادر كنند. به همین جهت شكل گیری حقوق در این نظام بر عهده مجلس قـانون گذاری است و این كشورها به كشورهای حقوق مكتوبه معروفند.
حقوقدانانی كه رویه قضایی را از منابع حقوق می شناسند، نقص قانون، ناسازگاری مواد قانونی و اجمال و ابهام قوانین را عامل نیازمندی حقوق به رویه قضایی معرفی می كنند؛ برای نمونه یكی از حقوقدانان، رویه قضایی را دومین منبع حقوق و قانون را نخستین منبع معرفی می كند و در توجیه باور خویش می نویسد:
«قانونگذار هر اندازه دقیق باشد و بخواهد مسائل را از جهات مختلف مورد دقت و بررسی قرار دهد و قانونی وضع كند كه رافع نیازها و جواب گوی كلیه امور مبتلابه حتی در زمان خود باشد كاملاً موفق نخواهد بود؛ چه اینكه قانون كه وضع می كند ممكن است ناقص یا متناقض یا مجمل و مبهم باشد، یا اصلاً نسبت به موضوعی قانون وضع نگردد. برای رفع این نقیصه در مواردی به تفسیر نیاز است و یكی از روشهای تفسیر، تفسیر قضایی است كه این تفسیر توسط قضات انجام می گیرد».41 
این تفسیر اگر همگانی شود و از سوی دیوان عالی كشور مورد تأیید قرار گیرد، وحدت قضایی می شود و پیروی از آن بر تمامی محاكم لازم الاجرا است.

تفاوت رویه قضایی با قانون

رویه قضایی در هر شكلی كه درآید ساخته فكر و عمل قاضیان است؛ در صورتی كه قانون برگرفته از قانونگذار است.
قانون با شرایط و ضوابط خاص و بر اساس مصلحت جامعه به صلاح دید نمایندگان مردم به تصویب و اجرا در می آید، اما رویه قضایی با تأنی و مرور زمان در قوه قضاییه شكل می گیرد.
رویه قضایی در كشورهایی كه از حقوق مدوّن برخوردارند بایستی متكی به قانون باشد و اگر رویه قضایی ناسازگار با قانون باشد قانون گذار می تواند با وضع قوانینی رویه قضایی را از درجه اعتبار ساقط كند.
از جهت عمل، رویه قضایی نسبت به قانون كاربرد بیشتری دارد.

فواید رویه قضایی

رویه قضایی به قانون قدرت تحرك می دهد، قانون را با خواست جامعه منطبق می سازد. از خشونت و نقاط ضعف قانون می كاهد، مردم را از اجرای درست قانون مطمئن می سازد، وظایف قضات را با اندیشه عمیق قضایی همراه می سازد، تزاحم و تناقض و تعارض قوانین را از میان می برد، نقص، سكوت، اجمال و ابهام قوانین را از میان می برد، زمینه ای فراهم می سازد تا قانونگذار در وضع قوانین اشتباه نكند و در نهایت رویه قضایی تجسم تحولات تاریخی كشور به خصوص در قسمت دگرگونی های قضایی است.

رویه قضایی در اسلام

هر چند در نظام حقوقی اسلام رویه قضایی به مفهوم امروزی آن و با شاخصه های خاص آن وجود ندارد، اما در متون دینی جملاتی وجود دارد كه بر رویه قضایی قابل انطباق است.
امام علی(ع) می فرماید:
«ای مالك دو قاضی از یك ملت نباید در احكام اختلاف كنند، باید مورد اختلاف را به كسی كه ولی امر شماست عرضه كنید تا او برابر با تعلیمات الهی در آن بنگرد و حكم دهد، قضات نیز بایستی بر اساس رأی او عمل كنند. ای مالك به قضات شهرهای حوزه مأموریت خویش نامه بنویس و از آنها دعوت كن در مسائل اختلافی به تو مراجعه كنند. درباره مسائل و احكام اختلافی آنها كتاب و سنت را ملاك قرار ده و احكام سازگار با قرآن و سنت را قبول كن و احكام ناسازگار را از درجه اعتبار ساقط گردان. قضات در این مورد موظفند به اختلاف پایان دهند و از حكم واحد پیروی كنند. ای مالك اگر امر بر تو نیز مشتبه شد فقها را فراخوان و نظر و رأی آنها را جویا شو و همان را حَكَم قرار ده».42
ابن مسعود می گوید:
«فمن عرض قضاء منكم بعد الیوم فلیقض بما فی كتاب الله تعالی، فإن جاءه أمر لیس فی كتاب الله، فلیقض بما قضی به نبیه(ص). فمن جاءه أمر لیس فی كتاب الله و لیس فیما یقضی به النبی(ص) فلیقض بما قضی به الصالحون».43
هركه از این پس داوری كند باید برپایه آنچه در كتاب خداست داوری كند. پس اگر چیزی كه در كتاب خدا نیست بر او عرضه شود باید بر اساس آنچه پیامبر داوری كرده داوری كند، پس اگر چیزی نزد او بردند كه در قرآن و قضاوتهای پیامبر نبود باید بر اساس داوری شایستگان و صالحان در آن به داوری بنشیند.
هر چند برخی از حقوقدانان با بهره گیری از این روایات و اخبار، حجیت و اعتبار رویه قضایی را نتیجه می گیرند و آن را یكی از منابع حقوق به شمار می آورند، اما به نظر می رسد می توان رویه قضایی را از جهتی همان تفسیر كتاب و سنت دانست، نه منبعی مستقل، و از جهت دیگر رویه قضایی را همسان شهرت و عرف معرفی كرد.
اگر حقوقدانان در رو در رویی یا ابهام، اجمال و ناسازگاری قانون الهی (قرآن و سنت) در پی زدودن ابهام و اجمال و ناسازگاری باشند و از نتیجه كار سود برند و در موارد بسیار و گوناگون از آن بهره گیرند. این یك رویه قضایی است و می تواند مستندات آن همان مستندات حجیت قرآن و سنت باشد. ولی اگر حقوقدانان در رودرویی با این گونه آیات و روایات از آیات و روایات چشم پوشند، یا اینكه آیات و روایات را ناظر به تمام نیازمندی ها نخوانند و در نتیجه نظریه ای مطرح كنند یا حقی را اثبات كنند و آن را رویه سازند در این صورت می توان رویه قضایی را با دو بحث دیگر اصول به مقایسه گرفت و از همانندی های آن با شهرت فتوایی و عرفی بحث كرد.
اصول شناسان شهرت را به فتوایی، روایی و عمل تقسیم می كنند و شهرت فتوایی را به اتفاق اكثر فقها در حكم یك مسئله بدون استناد به روایت و آیه اطلاق می كنند.
این شهرت به باور برخی حجت است و به اعتقاد عده ای حجت نیست و در نگاه گروهی شهرت پیش از شیخ طوسی حجت و شهرت پس از او حجّت نیست. برخی نیز میان شهرت سازگار با خبر واحد و شهرت ناسازگار تفصیل می دهند؛ شهرت نخست را حجّت و شهرت دوم را نامعتبر می شناسند.
اگر رویه قضایی را بتوان به شهرت فتوایی ارتباط داد و همانندی های آن دو را تبیین كرد رویه قضایی مانند شهرت فتوایی از امارات خوانده می شود و همان نگاه های گوناگون به حجیت شهرت فتوایی در رویه قضایی نیز بروز و ظهور می یابد و می توان از مستندات حجّت شهرت فتوایی برای اعتبار رویه قضایی سود برد.
عرف نیز در اصول به اقسامی تقسیم می گردد: عرف عامّ، عرف خاصّ، عرف عملی، عرف قولی، عرف درست، عرف نادرست.
رویه قضایی می تواند عرف خاص به شمار آید. اما عرف خاص، اولاً در صورتی حجت است كه عرف عوام نباشد، بلكه عرف متشرعه باشد، و ثانیاً تا زمان معصوم(ع) جریان داشته باشد و معصوم(ع) نیز بر اساس آن عمل كرده باشد. بنابراین، عرف خاصی حجت است كه عمل معصوم مطابق آن باشد و یا تقریر معصوم را با خود به همراه داشته باشد.
در نتیجه در صورت تشبیه رویه قضایی به عرف خاص، رویه قضایی در صورتی حجت است كه عمل معصوم و تقریر معصوم(ع) را با خود داشته باشد. اما در این صورت باید توجه داشت كه رویه قضایی به مفهوم امروزین آن بر عرف خاص منطبق نخواهد شد و شاخصه های هر یك از این دو با یكدیگر ناهمخوان است.

3. دكترین قضایی

یكی دیگر از منابع حقوق وضعی، نظریات و باورهای حقوقدانان است. این نظریات تا حدّ قابل توجهی درمقام تفسیر قانون شكل می گیرد. لوی برول در تعریف دكترین قضایی می نویسد:
«منظور از این اصطلاح در زبان فنی، عقاید مدلل و موجّه كسانی است كه خویش را وقف حقوق كرده اند؛ آنانی كه به معنای وسیع كلمه حقوقدانان (استادان حقوق، مستشاران عالی مقام، وكلای دادگستری) نامیده می شوند.»
در نگاه لوی برول دكترین قضایی از منابع مستقیم حقوق نیست، اما در برابر، بسیاری دیگر آن را از منابع حقوق به شمار می آورند.44
به باور گروهی دكترین قضایی همان اجماع است؛ اما اجماعی كه تعریف آن اتفاق امت پیامبر یا فقها و مجتهدان ایشان بر حكمی، یا بر حكمی شرعی است. اگر دكترین قضایی را بتوان با اجماع پیوند داد و همانندی های آن دو را شمارش كرد، در این صورت می توان برای حجیت و اعتبار آن به همان آیاتی استدلال كرد كه برای حجیت اجماع عرضه شده است.
در نظام حقوقی شیعه دكترین قضایی مانند اجماع، دلیل و منبع مستقلی برای حقوق نیست، بلكه چنان كه اجماع از آن جهت حجّت است كه كاشف از قول معصوم است، دكترین قضایی نیز اگر اعتبار داشته باشد حجیت و اعتبار آن به دلیل حكایتگری و كشف از قول معصوم است و مستندات آن نیز همان مستندات قرآنی حجیت سنّت است.

4. عرف

عرف یعنی عادتی كه مردم، خویش را بر پیروی آن ملزم می بینند و بدون هیچ گونه قوه قهریه و با رضایت از آن پیروی می كنند.45
عرفی كه به عنوان منبع حقوق شناخته می شود بایستی سه شرط را با خود داشته باشد:
یك. عمومیت آن در اجتماعی كه عرف در آن شكل گرفته و عمومیت نسبت به تمامی افراد.
دو. مردم خود را ملزم به آن بدانند و به آن عمل كنند و عمل خویش را تكرار كنند.
سه. عرف از پیشینه بلندی برخوردار باشد و مردم مدت زمانی بسیار به آن پایبند باشند.
عرف از جهت پیشینه بر تمامی منابع حقوق مقدم است و جوامع ابتدایی بیشتر از حقوق عرفی بهره می بردند تا حقوق مكتوب.

تفاوتهای تشریع و عرف

1. تشریع از سوی گروهی معین شكل می گیرد و به صورت مكتوب عرضه می گردد، و امّا عرف نتیجه خواسته ملت است نه گروه یا فردی خاص.
2. قاعده مكتوب به آسانی قابل مراجعه است، اما قاعده عرفی اثبات آن ساده نیست.
3. تشریع به وحدت قانونی در دولت می انجامد بر خلاف عرف.
4. تشریع به سرعت شكل می گیرد، اما عرف، زمانی بسیار برای شكل گیری می طلبد.
5. تشریع دگرگونی دائمی ندارد و دگرگونی آن بر عهده قانونگذار است، اما عرف همیشه در حال دگرگونی است؛ هر چند این دگرگونی به كندی انجام می گیرد.

اقسام عرف

برخی حقوقدانان عرف را به سه نوع تقسیم كرده اند:
الف. عرفی كه مورد تأیید شارع است. این عرف به باور تمامی حقوقدانان واجب الاتباع است.
ب. عرفی كه مورد قبول شارع نیست؛ مانند بسیاری از عرفهای پیشین اسلام. این عرف مسلماً لزوم پیروی ندارد.
ج. عرف هایی كه پس از عصر پیامبر شكل گرفته است و با نصوص شرعی و مقاصد شرع ناسازگار نیست. این گونه عرف ها معتبر است و بسیاری از احكام فقه بر اساس آن پایه ریزی شده است.46

اعتبار عرف در نظام حقوقی شیعه

در فقه شیعه عرف در سه جا كاربرد دارد:
یك. در روشن ساختن حكم مسأله ای از مسائل؛ مانند عقد فضولی.
دو. در تعیین و تشخیص برخی از مصادیق و مفاهیمی كه شارع تعیین آن را به عرف سپرده است؛ مانند واژه صعید.
سه. تبیین مراد متكلم.
در كاربرد نخست، عرف همسان سایر منابع حقوق نیست، چه اینكه عرف با استمرار تا زمان شارع و امضاء وی اعتبار می یابد. بنابراین اگر بیع فضولی صحیح خوانده می شود این اعتبار به جهت امضای شارع است، نه نفس عرف. در نتیجه مستندات قرآنی این عرف كه در اصطلاح عرف عام است همانند مستندات حجیت سنت است. و در كاربرد دوم و سوم، عرف تنها در تشخیص صغریات تأثیرگزار است آن هم صغریاتی كه به شناخت صغری در مسأله اصولی می انجامد.
نتیجه آنكه عرف مورد نظر حقوقدانان، حجت مستقل نیست و نمی تواند به عنوان یكی از منابع حقوق شناخته شود، و بر فرض حجیت بایستی تا زمان معصوم استمرار داشته باشد و مورد تأیید معصوم قرار گرفته باشد. بنابراین در نظام حقوقی شیعه سازگاری عرف با نصوص شرعی و مقاصد شرع شرط كافی نیست؛ بلكه استمرار عرف تا زمان شارع و امضای آن نیر ضروری است. هر چند مستندات قرآنی اعتبار عرف، همان مستندات قرآنی سنت است، اما آنان كه عرف را منبعی مستقل می شناسند دلایلی بر اعتبار عرف می آورند. برخی از مستندات قرآنی این اعتبار عبارتند از:
1. «خذ العفو وأمر بالعرف و أعرض عن الجاهلین» اعراف/199
با آنان مدارا كن و عذرشان را بپذیر، و به نیكی ها دعوت كن، و از جاهلان روی بگردان.
هر چند برخی از این آیه اعتبار مطلق عرف را نتیجه گرفته اند، اما اگر این آیه دلالت بر اعتبار عرف داشته باشد تنها دلالت بر اعتبار عرف عام دارد كه اصول شناسان از آن به «الطریقة العقلائیة» یاد می كنند. چه اینكه در غیر این صورت برابر این آیه مخالفانی باید بتوانند در آنچه میان ایشان عرف شناخته می شود عمل كنند؛ در صورتی كه مسلماً بخشی از آن عرفها مورد تأیید دین است و تعدادی به هیچ روی پذیرفتنی نیست و اسلام آنها را بر نمی تابد.
بر این اساس بسیاری از تفسیرگران وقتی عرف در آیه را معنی می كنند آن را هر چیز نیكو در نگاه عقل و شرع می خوانند.47
افزون بر این، واژه عرف كه در این آیه به كار رفته است در برخی از تفاسیر، امر نیكو و پسندیده معرفی شده و این معنی هیچ ارتباطی با تعریف اصطلاحی عرف ندارد و نمی توان از آن به عنوان مستند عرف بهره گرفت.
2. «ما جعل علیكم فی الدین من حرج» حج/78
و در دین كار سنگین و سختی بر شما قرار نداد.
بازداشتن مردم ازعرف و عادت و ناگزیر ساختن ایشان به غیر آن حرج است و حرج در دین اسلام نیست. پس بنابراین عرف حجّت است و معتبر.
بهره وری از این آیه برای اثبات حجیت عرف ناتمام است، چه اینكه اولاً: این آیه تنها بر حجیت قاعده «لاحرج» دلالت دارد نه اعتبار عرف. ثانیاً: نادیده گرفتن هر عرفی حرج نیست، چنان كه با ظهور اسلام برخی از عرفهای مطرح پیش از اسلام نادیده گرفته شد و برای تازه مسلمانان حرج پیش نیامد و در عصر حاضر نادیده انگاشتن برخی عرفها حرج نمی آورد.
3. مجموعه آیاتی كه در آنها واژه «معروف» به كار رفته است به باور برخی دلالت بر اعتبار عرف دارد.
ناهمخوانی بار معنایی «معروف» با عرف اصطلاحی، مستندسازی اعتبار عرف به این گروه از آیات را ناممكن می سازد.

5. قانون طبیعی

یكی از منابع حقوق، مبادی حقوق طبیعی است. مبادی حقوق طبیعی عبارتند از:
1. ضرورتهای مادی مانند نیاز انسان به آب، غذا، مسكن و…
2. ضرورتهای عقلی یا معنوی مانند حق آموزش و پرورش، حق ترویج و تبلیغ باورها، حق ادبی نسبت به آثار.
3. ضرورتهای زندگی مانند آزادی دینی و مذهبی و دیگر آزادی ها.
حقوق طبیعی از آن جهت طبیعی نامیده شد كه سازگار با طبیعت انسان است و ساخته و پرداخته انسان نیست، بلكه خداوند هر موجودی را این گونه آفریده است.
حقوقدانان به هنگام وضع و تصویب حقوق باید نخست به دیگر منابع حقوق مراجعه كنند و اگر در سایر منابع نصی نیافتند به حقوق طبیعی به عنوان یكی ازمنابع توجه كنند.
برخی از آیات قرآن نشان از نظر داشت حقوق طبیعی دارد؛ برای نمونه آیاتی كه نظر به حق حیات و وفای به عهد و پیمان و… دارد، و تمامی آیات الأحكام قرآن نشان می دهد كه شریعت برای تأمین و اعتباربخشیدن به حقوق طبیعی فرود آمده است. بنابراین در مورد تمامی ضرورتهای مادی، عقلی و معنوی و زندگی می توان با استمداد از «كلّما حكم به العقل حكم به الشرع» از حقوق طبیعی به عنوان یكی از منابع حقوق یاد كرد. البته باید به این نكته توجه داشت كه حقوق موضوعه ای كه بر اساس حقوق طبیعی شكل می گیرد ناسازگار با آیات و روایات نباشد و انسان را به ناكجا آباد رهنمون نسازد و او را به موجودی دو پا امّا فاقد انسانیت تبدیل نكند.

پی نوشت‌ها:

1. الفاسی، علال، مقاصد الشریعة الاسلامیة و مكارمها، 109؛ زیدان، عبدالكریم، الوجیز فی اصول الفقه، 161.
2. مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، 2/57؛ گلپایگانی، محمدرضا، افاضة العوائد،1/19؛ مشكینی، علی، اصطلاحات الأصول، 141.
3. زركشی، بدرالدین محمد، البحرالمحیط فی اصول الفقه، 4/436؛ اسنوی شافعی، نهایة السؤل فی شرح منهاج الاصول، 3/237؛ شیرازی، اللمع فی اصول الفقه، 179؛ مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، 2/87؛ فخررازی، المحصول فی اصول الفقه، 2/3
4. مظفر، محمدرضـا، اصول الفقه، 2/87؛ شروانی و عبـادی، حواشـی الشـروانی، 1/211 و 8/46؛ خلاف، عبدالوهـاب، علم اصول الفقه، 45؛ فخررازی، المحصول فی اصول الفقه، 2/3.
5. شیرازی، اللمع فی اصول الفقه، 179.
6. شیخ طوسی، عدة الأصول، 232؛ شافعی، الرسالة، 471 ـ 475.
7. زركشی، بدرالدین محمد، البحرالمحیط فی اصول الفقه، 4/442.
8. كبی، زهیر سفیق، الاجماع، 31؛ جوینی، امام الحرمین، التلخیص فی اصول الفقه، 3/15؛ اسنوی شافعی، نهایة السؤل فی شرح منهاج الاصول، 3/245؛ فخر رازی، المحصول فی علم الأصول، 2/108؛ شیرازی، اللمع فی اصول الفقه، 179؛ قصار، ابوالحسن، المقدمة فی الاصول، 46.
9. شیخ طوسی، محمدبن حسن، التبیان، 2/7.
10. جصاص، اصول الجصاص، 2/112؛ شیخ طوسی، محمدبن حسن، عدة الأصول، 242.
11. شیخ طوسی، محمدبن حسن، التبیان، 3/273.
12. حكیم، محمدتقی، الأصول العامة للفقه المقارن، 285.
13. جمال عطیه و وهبة زحیلی، تجدید الفقه الاسلامی، 242 ـ 245.
14. زركشی، البحرالمحیط فی اصول الفقه، 5/6 ـ7.
15. فخررازی، المحصول فی علم الاصول، 2/236؛ جوینی، البرهان فی اصول الفقه، 2/5؛ الفاسی، علال، مقاصد الشریعة الاسلامیة و مكارمها، 124.
16. آمدی، الإحكام، 3/185؛ فخررازی، المحصول فی اصول الفقه، 2/239؛ موسوی، سید مرتضی علم الهدی، الذریعة إلی مكارم الشریعة، 2/669؛ غزالی، محمد، المستصفی فی علم الأصول، 2/54؛ اندلسی، ابن حزم، الإحكام، 7/368؛ سرخسی، الأصول، 2/118؛ شوكانی، محمدبن علی، ارشاد الفحول الی تحقیق الحق من علم الأصول، 255؛ مباحث العلة فی القیاس، 25 ـ 39.
17. حیدری، علی نقی، اصول الاستنباط، 331.
18. سرخسی، الأصول، 2/125 ـ 128؛ زركشی، بدرالدین محمد، البحر المحیط فی اصول الفقه، 5/32 ـ 33؛ فخررازی، المحصول فی علم اصول الفقه، 2/247.
19. سلقینی، ابراهیم محمد، المیسر فی اصول الفقه الاسلامی، 142؛ مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، 2/170.
20. صبحی محمصانی، فلسفه قانونگذاری در اسلام، ترجمه اسماعیل گلستانی، 147.
21. الفاسی، علال، مقاصد الشریعة الاسلامیة و مكارمها، 137.
22. غزالی، محمد، المستصفی فی علم الأصول، 171؛ آمدی، الإحكام، 4/156؛ دسوقی، حـاشیة الدسوقی، 3/479؛ اندلسی، ابن حزم، الإحكام، 6/757.
23. سلقینی، ابراهیم محمد، المیسر فی اصول الفقه الاسلامی، 157؛ صبحی محمصانی، فلسفه قانونگذاری در اسلام، 159.
24. غزالی، محمد، المستصفی فی علم الأصول، 174.
25. رازی، مختار الصحاح، 221.
26. سلقینی، ابراهیم محمد، المیسر فی اصول الفقه الاسلامی، 185.
27. مرزة، اسماعیل، القانون الدستوری، 73 ـ 74.
28. مدنی، سید جلال الدین، رویه قضایی، 18 ـ 20؛ كاتوزیان، ناصر، مقدمه علم حقوق، 205؛ همو، فلسفه حقوق، 2/216 ـ 221.
29. قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، اصل هفتاد و سوم.
30. همان، اصل نود و هشتم.
31. مدرسی، علی اصغر، حقوق فطری، 332 ـ 333؛ لوی برول، جامعه شناسی حقوق، ترجمه ابوالفضل قاضی، 70 ـ 75.
32. مدنی، سید جلال الدین، رویه قضایی، 20 ـ 21.
33. قانون اساسی، اصل نوزدهم.
34. همان، اصل بیست و دوم.
35. همان، اصل بیست و سوم.
36. همان، اصل بیست و چهارم.
37. همان، اصل بیست و نهم.
38. همان، اصل چهل و ششم.
39. لوی برول، هانری، جامعه شناسی حقوق، 70 ـ 75؛ نجومیان، حسین، ارزیابی حقوق اسلام، 74 ـ 91؛ كاتوزیان، ناصر، فلسفه حقوق، 2/220 - 221؛ مرزة، اسماعیل، القانون الدستوری، 68.
40. مرزة، اسماعیل، القانون الدستوری، 71؛ لوی برول، هانری، جامعه شناسی حقوق، 73.
41. مدرس، علی اصغر، حقوق فطری، 332.
42. حرانی، ابن شعبه، تحف العقول عن الرسول، 136؛ مجلسی، محمد بـاقر، بحـارالأنوار، 74/252؛ محمودی، نهج السعادة، 5/88.
43. ابن ابی شیبه كوفی، المصنف، 5/395؛ اندلسی، ابن حزم، الإحكام، 6/767؛ طبرانی، المعجم الكبیر، ج9/187.
44. دل وكیو، فلسفه حقوق، 101؛ لوی برول، هانری، جامعه شناسی حقوق، 84 ـ 85.
45. كاتوزیان، ناصر، فلسفه حقوق، 2/473 ـ 475؛ الفاسی، علال، مقاصد الشریعة الاسلامیة و مكارمها، 155؛ مدرس، علی اصغر، حقوق فطری، 335.
46. سباعی، مصطفی، التكافل الاجتماعی فی الإسلام، 251؛ صبحی محمصانی، فلسفه قانونگذاری در اسلام، 230.
47. شیخ طوسی، التبیان، 5/62؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 4/414؛ طبـاطبـایی، محمد حسین، المیـزان، 8/380؛ جصـاص، احكـام القرآن، 3/50؛ قـرطبی، الجامع لأحكام القرآن، 7/347.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 14 خرداد 1394 ساعت: 8:09 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 68

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس