سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
گفت و گو با آية اللّه سيد محمّد حسين فضل اللّه ترجمه: مصطفى فضائلى حكومت اسلامى: انديشه سياسى بر پاره اى قضايا استوار است كه در رأس آن ها مسئله مبناى مشروعيت قدرت و حاكميت سياسى است, توضيح شما در خصوص ديدگاه اسلام در اين باره چيست؟ آية اللّه فضل اللّه: اگر مقصود از حاكميت سياسى, قدرتى است كه به حكومت ميان مردم, براساس معيارهاى اسلامى خُرد و كلان در جامعه اسلامى (امت) قيام مى كند, مسئله تابعِ اصولِ فقهى و شرعى است. ما در اين جا از مرحله خلأ حاكميت اصيل, كه همان حاكميت امام(ع) در مذهب اماميه اثنى عشرى است, سخن مى گوييم. درخصوص حكومت در دوره خلأ (عصر غيبت) دو نظريه وجود دارد: نظريه شورا: نظريه اى كه مى توان آن را با استفاده از آيات قرآنى كه از شورا هم چون ضرورتى براى جامعه اسلامى سخن مى گويند پردازش فقهى كرد. شورا در تمام مسائل كلى جامعه, و در پيشاپيش آن ها مسئله رهبرى, جريان دارد. پس اگر رهبرى از شورا ناشى شود, مشروعيت اش را از آن اصل كلى قرآنى مى گيرد كه به هر شورايى شرعيت مى بخشد. در پرتو اين اصل, شورا بايد در همه امور حكومت فعال شود, چه در مرحله انتخاب حاكم كه با شوراى ميان مسلمانان صورت گيرد (البته پس از تعيين جزئيات مربوط به شورا در مباحث فقهى خاص) و چه در اداره حكومت كه حاكم منتخب چاره اى ندارد جز آن كه مسلمانان را, كه يا در زمره اهل خبره اند و يا در دايره امت به طور عام قرار دارند, به مشورت بگيرد. اين امر با وسايلى كه با آن ها آگاهى بر رأى امت ممكن است, مانند انتخابات و غير آن, انجام مى گيرد. به اين گونه مى توان شورا را در همه مراحل حكومت جارى ساخت, به نحوى كه شورا نيروى محركه جامعه اسلامى در تمامى مسائل حياتى آن باشد. به اين ترتيب برخى فقها اين روى كرد را برگزيده اند; به اعتبار اين كه درباره دوران خلأ نص خاص و تامّى كه بتوان به چگونگى رويارويى امت با مسئوليت ها و مسائل سياسى جامعه در مرحله عمل به طور مشخص پى برد وارد نشده است. چه بسا برخى اين نظريه را از آن جا الهام مى گيرند كه خداى سبحان در خطاب هاى قرآنيِ خود به عموم مردم يا مؤمنان توجه كرده به اين اعتبار كه آنان موضوع و مقصودِ اداره امور اسلامى و تبعيت از حكومت اسلامى اند; امرى كه مسئله امامت را در ديدگاه اين دسته فقها مسئله اى متصل به استثنا در دوره زمانى معينى قرار مى دهد. در پرتو اين استدلال مى توان به اين روى كرد گراييد, اما اين نظريه با مناقشه هاى فقهى بسيارى روبه رو است, از اين جهت كه شورا در همه مسائل كلى و جزيى تعيين كننده باشد و به لحاظ طبيعت جزئيات مربوط به مسئله شورا, چرا كه شورا از جهت عناصرش و از جهت دايره شمول و نفوذش دچار پيچيدگى است, از اين رو است كه مى بينيم بسيارى از فقها سؤال هاى فقهى متعددى را مطرح مى كنند; به ويژه به لحاظ برخى احاديثى كه دلالت دارد بر اين كه نقش شورا نقش برانگيختن آراى متنوع ميان مردم است تا يكى از آن ها را برگزينند, يا برانگيختن آراى گوناگون در مسائل متنوعى كه مردم در پى حل آن ها هستند, يا در ارائه انديشه هاى گوناگون يا انديشه اى معين براى رهبرى و توسعه آفاق رهبرى تا اين كه راهبردهاى عملى را به روى رهبرى بگشايد و رهبرى آن چه را بعيد مى نمايد اختيار كند. شورا هم چون عنوانى الزام آور, مُلهَم از كلام خداوند است كه فرمود: (وشاورهم فى الامر, فاذا عزمت فتوكل على اللّه) اما اين آيه دلالت مى كند بر اين كه مرحله تصميم گيرى به شورا ارتباطى ندارد, بلكه تصميم و عزم هنگامى جارى مى شود كه رهبر پس از استماع نظر مشاوران مسئله را ارزيابى و سپس تصميم گيرى مى كند. گاهى برخى احاديث را مى يابيم كه از ائمه(ع) وارد شده و مضمون آن چنين است: (نظر مشورتى خود را بيان كن آن گاه با من است كه نظر تو را بپذيرم يا ردّ كنم.) از اين رو به نظر ما شورا در رأى فقهى به طريق اجتهادِ شيعى به طور كلى نقشى ندارد. نظريه ولايت فقيه: در اين نظريه, فقيه به كل جريان حكومت مشروعيت مى بخشد. اما جدل بزرگى ميان فقها وجود دارد كه همواره خود را بر مباحث موجود فقهى درباره ولايت فقيه تحميل مى كند, از اين ره گذر كه برخى ادله اى كه با آن بر ولايت عامه فقيه استدلال شده, جاى بحث و نظر دارد در مثل مقبوله عمربن حنظله اشعار ندارد به اين كه امام صادق(ع) فقيه را به حكومت در همه امور نصب كرده باشد, چون سياقِ اين مقبوله, سياقِ قضا ميان مردم و فيصله اختلاف و نزاع در ديون و ميراث و مانند آن, به شيوه شرعى است. از آن جا كه قضاتِ زمانِ امام صادق(ع) شيعه نبودند تا بر اساس مذهب اهل بيت(ع) حكم بدهند, از اين رو اهل بيت(ع) مى خواستند شيعيان نزاع هاى خود را نزد اشخاصى ببرند كه احكام اهل بيت(ع) را مى شناختند و حلال و حرام آن ها را مى دانستند. وانگهى از نظر كسانى كه در اين روايت تأمل دارند دست كم اگر روايت ظهور در اختصاص به امر قضا نداشته باشد, ظهور در اطلاق نيز ندارد; يعنى اطلاق ندارد, زيرا از قبيل كلامى است توأم با آن چه كه صلاحيت قرينه بودن دارد. در مورد حديث وارد شده از ناحيه امام زمان(عج) نيز همين سخن است, كه فرمود: (واما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواة احاديثنا فانهم حجتى عليكم وانا حجة اللّه) يعنى در مورد مسائلى كه برايتان پيش مى آيد به راويان حديث هاى ما رجوع كنيد, چرا كه آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدا هستم. اين روايت نسبت به مسائلى كه پيرامون آن ها از امام(ع) سؤال شده, مجمل است, زيرا معلوم نيست سؤال از حكومت بوده يا از احكام شرعى كه مردم در مورد آن ها به ائمه(ع) رجوع مى كردند؟ اين اجمال با نظر به شرايط و وضعيت موجود آن دوران است كه مراودات شيعه را با امامان(ع) در مسائل خاص يا عامى كه به بُعد اجرايى حكومت ارتباطى نداشت, احاطه كرده بود. از اين رو در واقع ما نمى دانيم كه اين راوى منظورش از اين سؤال چه بوده و از چه پرسيده است؟ چه بسا ارجاع مردم به راويان احاديث اهل بيت(ع) (… رواة احاديثنا…) به اين امر اشاره دارد كه راويان احاديث از ره گذر تجربه فراوان و آگاهى شان بر احاديث اهل بيت(ع) با فرهنگ حديث و فرهنگ احكام شرعى به خوبى آشنا هستند به نحوى كه مى توانند احكام مربوط به مسائل نو به نو (مستحدثه) را از احاديث استنباط كنند. به هرحال اين روايت از اين جهت مجمل است, و جمله (انهم حجتى عليكم و انا حجة اللّه) اشاره ندارد به اين كه حجّت بودن فقها موازى و همانند مقام حجيّت امام است, چون آنان حجت امام هستند به اعتبار اين كه احكام را از طريق امام(ع) تبيين مى كنند و امام حجت خدا بر آنان است. پس گويا مى ف رمايد: ردِّ بر آنان ردِّ بر او است و ردِّ بر او ردِّ بر خداست, چرا كه آنان حجت خدا بر مردمانند; چنان كه امام(ع) از اين جهت كه احكام خدا را تبليغ مى كند (با قطع نظر از بُعد حاكميت كه مسئله از اين بُعد مورد نظر نيست) از ناحيه پيامبر(ص) حجت بر مردم است. همين طور ما شاهد مناقشات جدلى از اين دست درباره رواياتى مانند: (ان العلماء ورثة الأنبياء), يا (العلماء أمناء الرسل) و مانند آن هستيم, البته غير از روايت (مجارى الامور بيد العلماء). گاهى برخى فقها در استدلال بر امر ولايت به جست وجوى حكم عقل در اين مقام پرداخته اند, بر اين اساس كه امت, لاجرم به نظامى نيازمند است تا زندگى اش را نظم و نسق بخشد و بديهى است كه هر نظامى نيازمند رهبرى است و اگر امر رهبرى بين فقيه و غيرفقيه دَوَران يابد به تحقيق, رهبريِ فقيه متعين مى گردد; البته بدون اين كه حق حاكميت استبدادى داشته باشد به اين معنا كه بتواند به راى خود و تمايلات نفسانى و شخصى خويش حكومت كند, بلكه فقيه حافظ نظام مردم در چهارچوب معيارهاى شرعى و فقهى است و بر اين اساس و با رجوع به اهل خبره و مشورت با آنان حكومت مى كند. شايد خصوصيت فقيه در اين باشد كه چون حكومت اسلامى است پس رهبر بايد شناخت وسيعى از اسلام داشته باشد تا بتواند امور مردم را بر پايه اسلام استوار سازد. در اين جا جهاتى چند مورد تأمل است: اگر ما به هر نحوى قائل به ولايت فقيه شديم, بديهى است كه فقيه حاكميت اش مشروع است و اوست كه به گروه ها و قواى ديگر, اعم از اجرايى يا قضايى يا امنيتى و مانند آن, به اعتبار ارتباطشان به او و اذن و رضاى او, شرعيت مى بخشد. گاهى براى اثبات ولايت فقيه از فطرت استمداد مى شود كه مى گويد: وقتى نظريه شورا و نظريه ولايت فقيه, به عنوان دو شيوه اصلى حكومت براى ما ثابت نشده اند, موضوع مانند موارد فاقد دليل خواهد بود و از آن جا كه حفظ نظام به مقتضاى عقل و نقل لازم است, لاجرم عمل به هر آن چه كه حفظ نظام را ممكن مى سازد ضرورى است. اين جا برخى علما مى گويند اگر در رهبرى امر داير بين فقيه و غير فقيه شد قدر متيقّن, حجيّتِ اقدام فقيه به امر حفظ نظام است و از اين باب, يعنى از باب (احتياط) (اگر تعبير درستى باشد) به او رجوع شود, چون به حكم عقل, او متعين است. البته ما بر اين باوريم كه در عصر غيبت لاجرم حاكم لازم است و معتقديم كه فقيه نقشى عظيم در اين خصوص دارد, اما اين كه همين مقدار مقتضى حاكميت فقيه باشد امرى آميخته با پيچيدگى است, و شايد سزاوارتر و سازگارتر تركيب ولايت فقيه و شورا باشد به اين جهت كه با اين شيوه توازن حكومت و جريان امور سامان مى يابد.
حكومت اسلامى: جايگاه بيعت در استوار ساختنِ مشروعيت اطاعت, در پرتو اين دو نظريه يعنى شورا و ولايت فقيه چيست؟ آية اللّه فضل اللّه: بيعت يكى از روش هاى رابطه ميان پيامبر(ص) و مردم بوده است, هم چنان كه وقتى جريان بيعت را پس از پيامبر(ص) نيز در جامعه اسلامى مشاهده مى كنيم ـ با قطع نظر از مشروعيت يا عدم مشروعيت آن ـ مى بينيم ذهنيت مسلمانان در آن دوران بر اين مسئله گشوده بوده است و بسا آن را ضرورى مى ديدند, و كسى را نمى يابيم كه منكر اصل شيوه بيعت باشد; ولو در مورد شخصى كه براى او بيعت گرفته مى شده اعتراض و انكارى باشد, حتى اميرالمؤمنين(ع) به تحويل گرفتن حكومت با بيعت موافقت كرد; يا به تعبير ديگر بر بيعت اعتماد كرد و گاهى در پاره اى كلماتشان در مقام بيان سلامتِ حكومتِ خويش بر هم آهنگى آن با بيعت تأكيد فرمودند: (لم تكن بيعتكم ايّاى فلتة) كه دلالت بر مشروعيت بيعت دارد. اما سؤالى كه در اين زمينه وجود دارد اين است كه: آيا بيعت موجب مشروعيت است يا آن كه فقط التزام به شرعيت را مؤكد مى سازد؟ ما وقتى به پديده بيعت در زمان پيامبر(ص) مى نگريم مى بينيم اين كه پيامبر(ص) مشروعيت خود را به عنوان حاكم يا پيامبر از راه بيعت بگيرد, بى معنا است, چرا كه رسالت او و حاكميت اش از ناحيه خدا است و كلام خدا حاكى از اين معنا است: (النبى اَولى بالمؤمنين من انفسهم.) از اين رو پديده بيعت در زمان پيامبر(ص) يكى از وسايل تأكيد التزام اُمت به رهبرى بود; به نحوى كه مسئله التزام به رهبرى در زمره اصول كلى قرار مى گرفت و به معناى ايمان امت به رهبريِ رسالتى يا رهبرى حكومتى بود, اما التزام شخصى به رهبرى, احساس پيوند امت با رهبر و پيوند رهبر با امت را هر چه بيش تر تاكيد و تعميق مى بخشد. پس ما دليلى نمى يابيم كه نشان دهد بيعت شرط مشروعيت باشد بلكه معتقديم بيعت تاكيد شخصى است بر التزام به شرعيت, چه بسا بيعت در برخى حالت ها موجب مشروعيت باشد و اين در نظريه اى است كه شرعيت خاصى براى رهبرى در امت قائل نيست. اما چون دليلى بر نصب رهبرى وجود ندارد (يا اگر رهبرى انتصابى نباشد) يا اگر رهبرى بر معيارى كلى جريان يابد (نيابت عامه) به نحوى كه بين دو يا چند نفر مردّد باشد كه واجد شرايط يكسان هستند, در هر دو حالت (حالت عدم وجود معيار عام يا خاص براى رهبرى معيّن در اشخاص آن, يا در حالت تردد رهبرى شرعى ميان اشخاصى چند) بيعت نقش خود را مى يابد, زيرا در حالت اول كه مردم حاكم برخود هستند و هيچ كس را سلطه اى بر ديگران نيست و دليل خاصى نيز نيامده تا شخص متصف به اين يا آن وصف را معين كند, مبايعه امت با شخص معيّنى نشانِ پيمانى دو جانبه ميان امت و آن شخص است به نحوى كه امت را ملزم به اطاعت و پيروى از او در چهارچوب معيارهاى كلى شرع در امر حكومت و اداره امور مى سازد, هم چنين رهبر را به تحمل مسئوليت هايش ملزم مى كند, در اين صورت بيعت عقدى ميان رهبر و امت است. اما در حالت دوم كه همانند حالتى است كه قائل به ولايت فقيه باشيم و بيش از يك فقيه وجود داشته باشد بيعت مى تواند براى تعيين ولى فقيه از ميان فقهاى واجد صلاحيت اداره امور امت, به كار آيد.
حكومت اسلامى: اگر راه اطاعت فقط دين باشد, آيا اين به معناى برپايى حكومت دينى نيست؟ آية اللّه فضل اللّه: بايد مفهوم دين را در ذهن سؤال كننده و در عرف سياسى عام بفهميم. مفهومى كه عرفِ سياسى عام از دين در ذهن دارد به ويژه در ضمن مفاهيمى كه معيارهاى فرهنگى غرب درباره دين و رابطه اش با زندگى و واقعيت هاى اجتماعى بر ما تحميل مى كند و به حكومت دينى به نظر منفى مى نگرد, حاصل خاطره اى است كه جامعه غربى از حكومت كليسايى در ذهن دارد. حكومتى كه خود را نماينده خدا مى دانست به نحوى كه سخنش سخن خدا بود; يعنى هيچ كس مجاز به مناقشه, انتقاد يا مخالفت با آن نبود, حتى در امور جزيى كه امكان خطا يا صواب در آن وجود داشت; حكومتى كه از آن به حكومت خدا در روى زمين ياد مى شد و حاكمان كليسايى خود را سايه خدا در زمين مى دانستند. هم چنين از تجربه گذشته حكومت الهى برمى آيد كه اين نوع حكومت, استبدادى است, چون به طرد و الغاى ديگران مى پردازد به گونه اى كه هيچ گروهى از مردم حق مخالفت با اين حكومت را ندارند, خواه اين مخالفت از ناحيه دين يا از ناحيه خطوط ديگر سياسى يا علمى يا غير آن باشد. در واقع حكومت تاب تحمل مخالفان را ندارد و اجازه هيچ حركت از دور يا نزديك را نمى دهد. وقتى حكومت دينى به اين معنا باشد به گونه اى كه قانون همان رأى حاكم است و حاكميت خراج او, در اين صورت اصلاً دين معنا ندارد چه رسد به حكومت دينى, چرا كه چنين دينى نمى تواند بازتاب اراده خدا براى مصالح مردم باشد. اما نسبت به اسلام, كه ما از مسائل مربوط به حكومت در قلمرو آن بحث مى كنيم, بايد گفت اسلام در درون خود, مصداق دينى است حاوى عنصر غيبى به قسمى كه به موجب اين عنصر راه انسان به سوى خدا و غيب او, رسول و بُعد غيبى رابطه اش با وحى و جايگاه و نقش غيب در زندگى گشوده مى شود و اين از طريق اشخاصى است كه خدا آنان را, در جريان امور مربوط به حركت انسان در هستى, حجت هاى خود بر خلق قرار داده است. دين دو بُعد ديگر نيز دارد:عبادى و مدنى. دين اسلام 90درصد آن دستورهاى مدنى است, به اين لحاظ كه اسلام مصداق شريعت كاملى است كه به حركت و رفتار انسان در زندگى با تمام جزئياتش و با همه خطوط عام و خاص آن مربوط مى شود. و اين دينى است كه بر رهبر نيز هم چون مردم حاكم است. پس رهبر آزاد نيست كه براساس انگيزه هاى شخصى و تمايلات نفسانى و فردى خويش حكومت كند, بلكه رهبر ـ چه پيامبر باشد و چه امام ـ بايد براساس معيارهاى كلى شرع كه از سوى خدا ترسيم شده است مردم را رهبرى كند. معيارهايى كه به واسطه وحى در مورد پيامبر يا به وسيله ظرف وحى در مورد امام معصوم يا از راه اجتهاد از ره گذر حجت هايى كه در دست است در مورد فقها به دست مى آيد. پس رهبر نمى تواند در آن چه كه معتقد است حق است, حرفى كم يا زياد كند. از اين رو است كه مثلاً در سخن خداى سبحان در مورد پيامبر(ص) مى خوانيم: (ولو تقوّل علينا بعض الأقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنه حاجزين) (الحاقه, آيه44ـ47) يعنى پيامبر(ص) نمى تواند از پيش خود حرفى يا كلمه اى را كم يا زياد كند و آن گاه كه به مسائل كلى مربوط به امر تشريع و تنفيذ مى پردازد جز از خدا الهام نمى گيرد, لذا هر كس رسول را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است. و نيز مى بينيم خدا مى فرمايد: (وماينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى). پس پيامبر نمى تواند كلمه اى كم يا افزون كند و جز براساس عدل, كه تابع هيچ تمايل نفسانى و رابطه اى نيست, حركت كند. اين چيزى است كه ما در خطاب هاى خدا به پيامبرش داوود مى بينيم: (يا داوود انا جعلناك خليفةً فى الارض فاحكم بين الناس بالحق) (ص, آيه26). در آيه ديگرى خطاب به پيامبر(ص) مى فرمايد: (انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك اللّه ولاتكن للخائنين خصيما, ولاتجادل عن الذين يختانون انفسهم انّ اللّه لايحب من كان خواناً أثيما)(نساء, آيه 105و107). پس پيامبر(ص) بايد به حق حكومت كند و نبايد از خائنان حمايت و دفاع كند هر چند از نزديكان او باشند و اين چيزى است كه ما در كلام رسيده از پيامبر(ص) مى بينيم كه فرمود: (انما اَهلك من كان قبلكم انه اذا سرق الشريف تركوه واذا سرق الضعيف اقاموا عليه الحدّ وايم الله لوسرقت فاطمة بنت محمد لقطعتُ يدها). يعنى كسانى كه قبل از شما بودند مردم را هلاك كردند, چون هرگاه كسى از اشراف دزدى مى كرد او را رها مى كردند و اگر ضعيفى دزدى مى كرد بر اوحد جارى مى كردند, به خدا سوگند اگر فاطمه دختر محمد دزدى كند دستش را قطع مى كنم. هم چنين در سخنى ديگر از پيامبر(ص) در روزهاى آخر حياتش با مسلمانان مى بينيم مى فرمايد: (انكم لاتعلّقون عليّ بشىءِ انى ما احللتُ الاّ ما احلّ الله وماحرّمتُ الا ما حرّم اللّه) يعنى پيامبر(ص) كه در امر رهبرى در اوج قرار دارد و از صفت تشريع و تنفيذ برخوردار است نمى تواند جز به حق آن گونه كه خدا به او نشان داده حكم كند و نمى تواند جز با دقت در جريان عدل در اداره امور و مراعات واقع امور حكومت كند. در مورد امام على(ع) نيز مى بينيم در دوره حكومت خود از مردم مى خواست تا از او انتقاد كنند, نص كلام اميرمؤمنان(ع) را در نهج البلاغه مى بينيم كه مى فرمايد: (فلاتكلمونى بما تكلمون به الجبابرة ولاتتحفظوا منى بما يتحفظُ به عند اهل البادرة و…) مضمون اين سخن چنين است: با من به مانند حاكمان جابر سخن نگوييد و در مقابل من هم چون مقابل تيزخشمان, محافظه كارى نكنيد و گمان مبريد كه گفتن حق و عرضه عدل بر من سنگين مى آيد, به تحقيق هر آن كس كه گفتن حق و عرضه عدل بر او سنگين آيد به يقين عمل به آن دو براى او سنگين مى نمايد, پس, از مشورت به حق يا گفتن عدل خوددارى نكنيد چرا كه من مصون از خطا نيستم مگر آن كه خدا مرا مصون دارد. امام على(ع) اين گونه مردم را تشويق مى كرد تا با انتقادهاى خود مراقب حكومت او باشند و حتى آنان را به اين امر وا مى داشت تا با كلماتى مانند آن كه: او از حيث بشر بودنش, از خطا مصون نيست, اگر چه به لحاظ عصمت و امامت اش خطا نمى كند. اين بدان معنا است كه حكومت دينى مطلق وجود ندارد و حتى پيامبر(ص) حق حكومت الهى مطلق به معناى حكومت فردى و مبتنى بر تمايلات نفسانى هم چون تمايلات شخصى ساير مردم, ندارد. بلكه بر اساس وحى و بر پايه معيارهايى كه خدا برايش قرار داده, حركت مى كند. اگر چه ما معتقديم بين ذاتِ بشرى پيامبر و وصف پيامبرى او دوگانگى وجود ندارد; به تعبير ديگر, ميان تمايلات نفسانى پيامبر(ص) و خواست هاى خداى سبحان دوگانگى موجود نيست, پس در انديشه و عمل او باطل راه ندارد. اما نسبت به غير معصوم مانند مجتهدان و فقها يا هركس كه متولى حكومت مبتنى بر شرع مى شود حق امت است كه مراقب رفتار او باشند تا طبق قانون يا قانون الهى موضوعه, در اين مقام, حركت كند, به گونه اى كه او را بر خطاهايش در اجتهاد يا استنباطش محاسبه كنند و بر انحرافش از راه حق به پيروى از هواى نفس و تمايلات فردى و مانند آن مؤاخذه كنند. حتى ما در فقه اسلامى اهل بيت(ع) داريم كه اگر حاكم از عدالت در رفتارش يا سداد در اجتهادش ساقط گردد خود به خود از حكومت ساقط مى گردد و بر امت شرعاً جايز نيست ديگر او را حاكم بدانند ولو خواهان او باشند, زيرا از شروط حاكم, عادل بودن است; يعنى عدالت شرط اساسى است. در امرِ ولايت فقيه هم وليّ بايد فقيه عادل و آگاه به زمان خويش باشد و اگر يكى از اين شروط را از دست بدهد مشروعيت اش را از دست خواهد داد. از اين جا است كه در اسلام حكومت دينى مطلق به معناى متصور غربى آن نداريم. پس حاكم اگر معصوم باشد به عنوان حافظ حق در زندگى مردم وارد مى شود و به مردم اجازه مى دهد تا مراقب او باشند و در كار او مناقشه كنند, با مردم در همه امورشان مشورت مى كند, حتى اگر نياز به آن نداشته باشد, به اين منظور كه نشان دهد مردم در اعمال حاكم و مراقبت حكومت نقشى بزرگ دارند حتى اگر حاكم پيامبر(ص) يا امام(ع) باشد, به دلايلى كه گفته شد. اما نسبت به غير معصوم حق امت است كه بتواند در كار او محاسبه و مناقشه كنند و اگر منحرف شد ساقط اش كنند, و در پرتو اين معنا وقتى ما به اسلام دعوت مى كنيم در واقع به حكومت مدنى دعوت كرده ايم كه در آن رهبر و امت هر دو براساس قانون حركت مى كنند; قانونى كه بر رهبر و امت حاكم است و بر مبناى مراقبت امت نسبت به پاى بندى رهبر به قانون به طريقى كه سلامت حكومت تأمين گردد.
حكومت اسلامى: يك اشكال قديمى باقى است كه شايد چندان هم شايسته توقف نباشد و آن اين كه مى گويند: حكومت اسلامى بر پايه انديشه روشنى استوار نيست. آية اللّه فضل اللّه: ما اين سخن را نمى فهميم, چون انديشه اى كه حكومت, از هر نوع آن, از آن نشأت مى گيرد, انديشه اى مبنايى است كه حكومت بر آن استوار مى گردد. اگر حكومت ماركسيستى باشد از انديشه ماركسيسم ناشى مى شود و اگر حكومت ملى باشد از انديشه ملّى گرايى نشأت مى گيرد, حاكميت اسلامى هم از انديشه اسلامى سرچشمه مى گيرد, اما جزئيات و جريان اين انديشه در عرصه حيات همانند جزئيات هر انديشه اى است كه از مبنايى كلى برخوردار است و بايد درعمل و تجلى و بروز خارجى آن انديشه, جزئيات آن را لمس كرد. من معتقدم اسلام توانسته است حكومتى را تجربه كند كه گاهى در سلامت مبانى و جزئيات آن مناقشه مى شود اما به هر حال توانسته است به شكلى تجربه موفقى را, در رشد توانايى هاى امت و در توسعه همه جانبه در عرصه هاى مختلف حيات امت, براى انسان ها, فراهم آورد; البته على رغم ملاحظاتى كه پيرامون جزئيات اين حكومت وجود دارد.
حكومت اسلامى: يكى از مسائل مربوط به سياست, تنظيم حاكميت سياسى و چگونگى مشاركت افراد و گروه ها در آن و در جريان حركت دستگاه هاى دولت است, موضع اسلام درباره گردش قدرت و مبناى اين گردش چيست؟ آية اللّه فضل اللّه: در حقيقت سخن از رابطه امت با حاكميت و قدرت سياسى براساس طبيعت مسئله فقهى مربوط به اين است. اگر ما قائل به ولايت فقيه شويم بديهى است كه در اين صورت ممكن است گردش و انتقال قدرت با بروز برخى حالت هاى عارضى, ميان فقها جريان يابد. اما با رجوع به اراده امت در تعيين ولى فقيه (آن گاه كه ولايت مردّد ميان چند فقيه باشد) فقيهى كه امت با او بيعت مى كند, متعيّن مى گردد, در اين صورت نيز گاهى عوارضى حادث مى شود كه حتى به عزل آن فقيه منجر مى گردد. مانند از دست دادن برخى صلاحيت ها. ولى اگر به نظريه شورا قائل شويم مى بينيم عرصه در اين خصوص وسيع تر است, زيرا كسى كه مشروعيت اش به شورا باشد بركنارى او نيز با شورا ممكن خواهد بود. اما درباره دستگاه هاى دولت بايد گفت: امور ادارى و اجرايى, مانند اداره حكومت از طريق قواى قضائيه, اجرائيه, امنيه و مانند آن و فعاليت دستگاه هاى تابعه اين قوا ـ كه در اسلام خطوط جزيى آن ها ترسيم نشده است ـ از امورى هستند كه مسئولان امر مى توانند در آن تغيير و تبديل بدهند و در زمينه تقسيم وظايف مربوط به اين امور و قواى متكفل آن ها يا دستگاه هاى مربوط به آن ها به اقتضاى مصالح عاليه اسلام تصميم بگيرند. در واقع اين ها از امورى هستند كه مى توان گفت در (منطقه الفراغ) قرار دارند, كه شهيد صدر به آن ها اشاره كرده; يعنى منطقه اى كه در اختيار امت نهاده شده, چرا كه تحديد و تعيين دقيق و مفصّل آن براى امت در اداره امورش در برابر متغيّرهاى بزرگى كه مى تواند جريان مصلحت را از مرحله اى به مرحله ديگر و از موقعى به موقع ديگر تغيير دهد, كارى بس مشكل است.
حكومت اسلامى: پس با اين برداشت, مى توان تصور متمدنانه اى از مفهوم گردش قدرت در سايه نظريه ولايت فقيه ارائه داد؟ آية اللّه فضل اللّه: در سايه نظريه ولايت فقيه, به جدّ مى توان چنين تصورى در قلمرو اسلام ارائه داد, اما خارج از قلمرو اسلام, اگر مقصود از گردش قدرت اين باشد كه احزاب و سازمان ها و تشكلات غير اسلامى, در نظام اسلامى, آزاد باشند, با فراوانى شان, به طريقه غيرشرعى و غيراسلامى عمل كنند, پذيرفته نيست, چرا كه ما در جامعه اسلامى هرگز آزادى براى اسقاط حكومت اسلامى به نفع حكومتى غيراسلامى يا اسقاط حكومت اسلامى به طريقى غيراسلامى, قائل نيستيم.
حكومت اسلامى: در فقه اسلامى موضعى قاطع در برابر فرهنگ مغاير ديده مى شود و منع كتب ضلال و وجوب از بين بردن آن ها از همين باب است, نظر شما در اين باره چيست؟ آية اللّه فضل اللّه: من تصور مى كنم مسئله كتب ضلال (كتاب هاى گمراه كننده) از عناوين نسبى در فقه اسلامى است, زيرا نص خاصى در اين عنوان جزيى به ما نرسيده است بلكه فقها اين را از راه حكم عقل به قبحِ تهيه وسايل گمراهى و هلاك مردم و از بستر ارتكازات شرعى از قبيل ضرورت تقويت حق و تضعيف باطل, كه مقتضاى منعِ كتب ضاله است, گرفته اند زيرا كه در آن تضعيف حق و تقويت باطل است. وقتى ما از اين بسترها انگيزه مى گيريم و به حرمت حفظ كتب ضاله مى رسيم, گاهى مى بينيم اين منع آزادى كتب ضاله بيش تر از آزادى آن ضرر مى رساند, به اعتبار اين كه هر ممنوعى مورد رغبت است, يا شرايط موجود جهان به گونه اى است كه به مصلحتِ تفكرِ باطل و مضرّ است; به گونه اى كه گاهى تحريم و منع آزادى كتب ضاله و انديشه باطل, حق را بيش تر تضعيف مى كند. از اين رو فقها موارد متعددى از جواز حفظ كتب ضاله يعنى تجويز وجود و آزادى محدود آن را بر شمرده اند, حتى شيخ انصارى در كتاب مكاسب مى گويد: (وبالجمله فان موارد جواز حفظ كتب الضلال اكثر مما تُحصى) يعنى خلاصه موارد جواز حفظ كتب ضاله خارج از شمار است. پس گاهى مصلحت اسلام, اعطاى آزادى به آرا و ا نديشه هاى مغاير است و تلاش براى مناقشه و بحث در فضاى آزاد براى از بين بردن تأثيرش بر مردم به شيوه علمى سازنده و نقادانه مؤثرتر است. شايد بتوان در اين باره از آن چه قرآن كريم در مورد جدال با اهل كتاب به بهترين وجه و دعوت به جدال احسن(وجادلهم بالتى هى احسن) و منع اكراه در دين و مانند آن فرموده الهام گرفت. سخن قرآن كريم درباره انديشه مغاير, اگر چه در مقام ردّ آن باشد اين است كه در اسلام براى انديشه مغاير نيز عرصه اى است براى حركت آزادانه اما به نحوى مسئولانه كه موجب حمايت حق و تضعيف باطل است.
قرضالحسنهعـقدي است كه به موجب آن يكي ازطرفين( قرضدهنده)، مقدار معيني از مال خود را به طرف ديگر ( قرضگيرنده) تمليكميكند كه قرضگيرنده مثل و يا در صورت عــدم امكان، قيمت آن را به قرضدهنده ردنمايد. بانكها ، به منظور تحقق اهداف مقرر در بندهاي: (2) و (9) اصل (43) قانوناساسي و همچنين رفع نيازهاي اساسي اشخاص، با تخصيص بخشي از منابع خود طبق ضوابطي كهبه تصويب شوراي پول و اعتبار و تأييد رياست محترم جمهوري خواهد رسيد، در موارد ذيلمبادرت به پرداخت قرضالحسنه مينمايند: الف- تأمين وسائل و ابزار و سايرامكانات، براي ايجاد كار جهت كساني كه فاقد اينگونه امكانات ميباشند، در شكلتعاوني. ب- كمك به امر افزايش توليد، با تاكيد بر توليدات كشاورزي ـ دامي ـصنعتي. ج- رفع احتياجات ضروري هزينه هاي پرداخت قرضالحسنه در هر مورد، براساس دستورالعمل بانك مركزي جمهوري اسلامي ايران محاسبه و از قرضگيرنده دريافتخواهد شد.
قرضالحسنه:
مجري طرح (ناشر اوراق) ميتواند وجوه را درقالب عقد قرضالحسنه دريافت كرده، بدون اينكه تعهد كند جوايزي را ازطريق قرعهكشي به دارندگان اوراق پرداخت كند. چرا كه تعهد پرداخت جايره، چيزي جز قرار نفع منهيعنه نيست. و اين تعهد، در واقع به مفهوم، شرط ضمن عقد قرضالحسنه است. ميدانيم كه شرط ضمن عقد، يك تعهد فرعي است كه ضمن تعهد اصلي عقد قرار داده ميشود. بنابراين رابطهاي كه بين شرط و عقد، رابطه اصل و فرع محسوب مي شود. بقاي شرط منوط به بقاي عقد است و طرفين عقد ميتوانند هر شرطي كه مورد نظرشان باشد در عقد قيد نمايند، ولي بايد توجه كنند كه شرط از شروط باطله و مفسد عقد نباشد. مطابق نظر اكثر علماي فقه، از جمله شروطي كه موجب بطلان عقد ميشود، شرط خلاف مقتضاي عقد است6. بديهي است تعهد وشرط اعطاء جايزه با ماهيت عقد قرضالحسنه در تضاد است و در واقع خلاف مقتضاي آن است، يعني آن عقد با اين شرط وجهه و مجوز شرعي خود را از دست ميدهد.
با توجه به مطالب پيش گفته، اين معضل را ميتوان از دو راه حل كرد، نخست اينكه قرار نفعي در بين نباشد، قدر مشترك آراء علماء اين است كه چنانچه قرار نفعي چه صريحاً و چه غير آن در ميان نباشد و قرضي گرفته شود، آن قرض صحيح است و اگر چيزي هم بدون قرار به قرضدهنده بدهند، حلال است. لذا راهحل اول اين است كه اين شرط وتعهد برداشته شود وگفته شود كه براي تشويق قرضدهنده جوايزي تخصيص داده ميشود، آن هم به صورت نامتقارن و با قرعهكشي. مادة 6قانون عمليات بانكي بدون ربا مصوب 8/6/1362 نيز اِشعار ميدارد كه بانكها ميتوانند به منظور جذب و تجهيز سپردهها، با اتخاذ سياستهاي تشويقي امتيازاتي از جمله اعطاي جوايز غيرثابت نقدي يا جنسي براي سپردههاي قرضالحسنه منظور نمايند.كه اين موضوع به مدعاي ما جنبة قانوني ميبخشد. همچنين به نظر ميرسد عنايت قانونگذار به عبارت «غير ثابت» به خاطر پرهيز از شبهة ربوي بودن معامله بوده است.
راه حل دوم اينكه به نظر مي رسد بعد از آن كه در قالب عقد قرضالحسنه، وجوه از مردم جمعآوري شد، قرضگيرنده در قالب عقد صلح، منافعي را به قرضدهنده اعطاء كند. مطابق نظر فقها وتعريف قانون مدني از قرض به طور عام وقرضالحسنه بطور خاص، مشخص است كه وقتي كسي مال يا پولي را قرض كرد مالك آن مال يا پول ميشود و چون اين اموال يا منفعت ملك اوست، طبق تعريف ميتواند بخشي از مال يا منفعت را به ديگري صلح نمايد؛ و اين ميتواند منوط به هيچ شرطي نباشد، چرا كه صلح ميتواند بدون عوض باشد. البته در اينجا، پيششرطي وجود دارد مبني بر اينكهدر صورتي كه اسم قرضدهنده از قرعه بيرون آمد، اين صلح تحقق پيدا ميكند كه اين شرط، شرط فاسدي نيست.
مشاركت مدني، عبارت است از درآميختن سهام الشركهنقدي و يا غيرنقدي به اشخاص حقيقي و يا حقوقي متعدد به نحو مشاع و به منظورانتفاع، طبق قرارداد. مشاركت مدني توسط بانكها به منظور ايجاد تسهيلات لازمبراي فعاليتهاي: توليدي، بازرگاني و خدماتي صورت خواهد گرفت؛ موضوع مشاركت بايدمشخص باشد. شركت مدني در صورتي تشكيل و تحقق خواهد يافت كه شركا طبق قرارداد،سهمالشركه نقدي خود را به حساب مخصوصي كه در بانك براي شركت افتتاح ميگردد،واريز نمايند و در صورتي كه تمام يا قسمتي از سهم الشركه غيرنقدي باشد، طبق مقرراتمشاركت مدني، اين سهم الشركه به مدير يا مديران شركت مدني تحويل گردد. پرداختسهم الشركه شركاء در مشاركت مدني ميتوانند، طبق قرارداد، به دفعات صورت گيرد. مشاركت مدني پس از اتمام موضوع شركت، تصفيه و مرتفع ميشود. بانكهامكلفاند در قرارداد مشاركت مدني تصريح نمايند كه مدير و يا مديران شركتهاي مدنيكه طبق اين مقررات تشكيل ميشوند، بيش از مال الشركه واريزشده به حساب و يا تحويلشده به مدير يا مديران شركت، مجاز به انجام معامله و قبول تعهدات مالي نميباشند.
شركت (مشاركت مدني):
در قالب عقد مشاركت مدني نيز ميتوان اقدام به جلب وجوه مردمي براي سرمايهگذاري كرد و به نظر ميرسد از موفقيت خوبي برخوردار شده و زمينة مشاركت همگاني را نيز فراهم آورد. در اين روش، علاوه بر اينكه خريداران اوراق در سود پروژه شريك هستند، ناشر اوراق ميتواند از محل منابع مالي خود و غيره، اولويت و جايزهاي به طور تصادفي در اختيار آنها قرار دهد. البته در اين مشاركت بحث مالكيت مشاعمطرح ميشود و مشكلات عديدهاي در شركت ايجاد ميشود، ولي به عنوان يك راهكار شرعي قابل طرح است.
سرمايهگذاري مستقيمعبارت است از: تأمين سرمايهلازم جهت اجراي طرحهاي توليدي و طرحهاي عمراني انتفاعي توسط بانكها. بانكها بههيچ وجه حق ندارند در توليد اشياء تجملي و مصرفي غير ضروري سرمايهگذاري نمايند. نسبت سرمايه به كل منابع مالي لازم براي اجراي طرح، تا مرحله بهرهبرداري، نبايداز چهل درصد كمتر باشد. صد در صد سرمايهگذاري ثابت براي اجراي اينگونه طرحهابايد به صورت منابع مالي بلندمدت (اعم از: سرمايه و يا ساير منابع ) تأمين شود. اجراي طرحهاي سرمايه گذاري مستقيم با تشكيل شركتهاي سهامي مجاز ميباشد. شركتهايسهـامي كه طبق اين مقررات به صورت مستقل از بانكها تشكيل ميگردند، تابع اساسنامه، مقررات و آئيننامه هاي ناظر به خود ميباشند.
بانكها موظفاند؛ قبل ازاقدام به سرمايهگذاري مستقيم، طرح موضوع سرمايهگذاري را از لحاظ اقتصادي فني ومالي (در حد نياز بانك) بررسي و ارزيابي نمايند. سرمايهگذاري مستقيم از محل منابعبانك و سپردههاي سرمايهگذاري در اين قبيل طرحها، در صورتي مجاز است كه نتيجهبررسي و ارزيابي طرح از لحاظ مالي قابل توجيه باشد.
مضاربهقراردادي است كه به موجب آن يكي از طرفين ( مالك ) عهده دار تأمين سرمايه ( نقدي) ميگردد؛ با قيد اينكه طرف ديگر ( عامل) باآن تجارت كرده و در سود حاصله شريك باشند. بانكها ميتوانند به منظور ايجادتسهيلات لازم جهت گسترش امور بازرگاني، به عنوان مالك، سرمايه نقدي (منابع) لازم رادر اختيار عامل ـ اعم از شخص حقيقي يا حقوقي ـ قرار دهند. بانكها در اعـطاي اينتسهيلات به تعاونيهاي قانوني اولويت خواهند داد. بانكها در امر واردات مجازبه مضاربه با بخش خصوصي نميباشند. انواع هزينه هاي قابل قبول در مضاربه، توسطبانك مركزي تعيين و اعلام خواهد شد.
منظور ازمعامله سلفپيشخريد نقدي محصولاتتوليدي به قيمت معين ميباشد.( با توجه به ضوابط شرعي ) بانكها ميتوانند، بهمنظور ايجاد تسهيلات لازم جهت تأمين سرمايه در گردش واحدهاي توليدي ـ اعم از اينكهمالكيت اين واحدها متعلق به شخص حقيقي و يا حقوقي باشد ـ منحصراً بنا به درخواستاينگونه واحدها، مبادرت به پيشخريد محصولات توليدي آنها بنمايند. بانكها ازفروش محصولات توليدي پيشخريد شده، قبل از سررسيد تحويل ممنوع ميباشند. مگر اينكهمبيع قبل از سررسيد به بانك تحويل شده باشد. پيشخريد محصولات واحدهاي توليدي،طبق قرارداد، توسط بانكها در صورتي مجاز است كه اينگونه محصولات : الف ـتوسط واحد درخواستكننده، توليد شود. ب ـ سريع الفساد نباشد. ( مگر اينكه امكاناقدامات احتياطي لازم جهت جلوگيري از فساد در فاصله تحويل و فروش وجود داشته باشد). ج ـ سهلالبيع باشد. منظور از عبارت "سهل البيع" آن است كه هنگام پيشخريد،بانك اطمينان حاصل نمايد كه محصولات توليدي مورد معامله در سررسيد تحويل به سهولتقابل فروش است. قيمت پيشخريد محصولات توليدي توسط بانكها و با توجه به عواملموثر در تعيين قيمت، از جمله: پيشبيني قيمت فروش آنها در سررسيد تحويل و همچنينسود بانك، تعيين خواهد شد. در هر حال، قيمت پيشخريد نبايد از قيمت نقدي اينگونهمحصولات در زمان انجام معامله بيشتر باشد. بانكها مكلفاند؛ در معاملاتپيشخريد محصولات توليدي، موارد زير را رعايت نمايند و در قرارداد مربوط ملحوظدارند: الف ـ تعيين مشخصات اصلي اين قبيل محصولات به نحوي كه مشخصكنندة قيمتباشد. ب ـ پرداخت تمام قيمت پيشخريد محصولات پيشخريد شده به فروشنده، در زمانانجام معامله. ج ـ تعيين تاريخ تحويل. د ـ تعيين مقدار، تعداد، وزن و سايرمشخصات متعارف محصولات مورد معامله. هـ ـ تعيين محل تحويل محصولات پيشخريد شده . بانكها در صورتي مجاز به پيشخريد محصولات توليدي ميباشند كه زمان تحويل كلمحصولات به بانك (از تاريخ انجام معامله) حداكثر معادل يك دوره توليد باشد، مشروطبر اينكه به هرحال از يكسال تجاوز ننمايد.
عقد سلف:
در طرحهاي توليدي در قالب عقد سلف ميتوان اوراقي را منتشر و به خريداران اوراق اطمينان داد كه در سررسيد جهت خريد محصولات در اولويت خواهند بود و قيمت اوراق به عنوان قسمتي از قيمت محصول به حساب خواهد آمد و حتي ميتوان به دارندة اوراق در سررسيد جهت خريد محصول تخفيف ويژه و از پيش تعيين شده اعطاء كرد و اگر دارندة اوراق از خريد محصول منصرف شود، ميتواند قيمت اسمي اوراق را بازپس گيرد. روشن است كه ميتوان به جاي تخفيف ويژه، جوايزي را از طريق قرعهكشي جهت تشويق پيشخريداران به آنها اعطاء نمود.
بنا به نظر مشهور فقها، در عقد سلف، بايد قيمت جنس از قبل قبض گردد. لذا ممكن است اين شبهه پيش آيد كه خريداران اوراق، عملاً تمام قيمت جنس را نميپردازند. در جواب ميتوان گفت: امكان پيشخريد به صورت مشاع وجود دارد. البته اين موضوع، پايه اين روش را سست ميكند. ضمن اينكه اولويت داشتن، مالكيتآور نيست.
منظور ازفروش اقساطيعبارت است از: واگذاري عينبه بهاي معـلوم به غير، به ترتيبي كه تمام يا قسمتي از بهاي مزبور به اقساط مساوييا غير مساوي در سررسيد يا سررسيدهاي معين دريافت گردد.
فروش اقساطي (نسيه) جهت تأمين سرمايه در گردش واحدهايتوليدي:
بانكها ميتوانند ، به منظور ايجاد تسهيلات لازم جهت تأمينسرمايه در گردش واحدهاي توليدي مواد اوليه و لوازم يدكي و ابزار كار مصرفي و سايرنيازهاي اوليه مورد احتياج، اين واحدها را منحصراً بنا به درخواست كتبي و تعهدمتقاضيان ، مبني بر خريد و مصرف عوامل مذكور، خريداري و به صورت اقساطي به متقاضيبه فروش برسانند. در برآورد ميزان نياز واحدهاي توليدي، حجم مواد اوليه متناسب باتوليد براي نياز يك دوره توليد بايد در نظر گرفته شود.
قيمت فروش اقساطيكالاهاي فوق، با توجه به قيمت تمام شده و سود بانك تعيين خواهد شد.
مدت وصولقيمت فروش كالاهاي مذکور نبايد از يك دوره توليد و حداكثر از يكسال تجاوز نمايد. اين مدت در موارد استثنائي حداكثر تا يكسال ديگر، با موافقت بانك مركزي، قابلافزايش خواهد بود.
در صورتي كه فروش اقساطي به منظور تأمين سرمايه در گردشطرحهاي توليدي جديد صورت گيرد، مدت وصول براي بيش از يكسال ـ حسب مورد ـ توسطبانك ذيربط تعيين و مشخص خواهد شد.
فروشاقساطي وسايل توليد، ماشين آلات و تأسيسات:
اين اموال شامل ماشينآلات و تاسيساتي ميباشد كه طول عمر مفيد آنها طبق جدولي كه توسط بانك مركزي تهيهخواهد شد، بيش از يك سال باشد. بانكها ميتوانند به منظور ايجاد تسهيلات لازم جهتگسترش امور: صنعت، معدن، كشاورزي و خدمات، اموال مذکور را منحصرا بنا به درخواستكتبي متقاضيان و تعهد آنها، مبني بر خريد، مصرف و يا استفاده مستقيم اينگونهاموال، خريداري و به صورت اقساطي به متقاضي، به فروش برسانند.
قيمت فروش اقساطياموال مذکور، با توجه به قيمت تمام شده و سود بانك تعيين خواهد شد.
مدت وصولقيمت فروش اقساطي اين اموال نبايد از طول عمر مفيد اين قبيل اموال به شرح جدولمربوط تجاوز نمايد . مبدا محاسبه طول عمر مفيد، تاريخ شروع بهرهبرداري، به تشخيصبانك خواهد بود.
اجاره به شرط تمليك، عقد اجارهاي است كه در آنشرط شود: مستأجر در پايان مدت اجاره و در صورت عمل به شرايط مندرج در قرارداد، عينمستأجره را مالك گردد. بانكها ميتوانند ، به منظور ايجاد تسهيلات لازم جهت گسترشامور: خدماتي، كشاورزي ، صنعتي و معدني ـ به عنوان موجر ـ مبادرت به معاملات اجارهبه شرط تمليك بنمايند.
بانكها ميتوانند منحصراً بنا به درخواست كتبي و تعهدمتقاضي ، مبني بر انجام اجاره به شرط تمليك و استفاده خود ، اموال منقول و غيرمنقولبراي ايجاد تسهيلات فوق را خريداري و به صورت اجاره به شرط تمليك، در اختيار متقاضيقرار دهند.
جعالهعبارت است از: التزام شخص "جاعل" يا " كارفرما" به اداي مبلغ با اجرت معلوم "جعل" در مقابل انجام عملي معين ، طبققرارداد. طرفي كه عمل را انجام ميدهد "عامل" يا "پيمانكار" ناميدهميشود. بانكها ميتوانند به منظور ايجاد تسهيلات لازم براي گسترش امور توليدي،بازرگاني و خدماتي، با تنظيــم قرارداد به عنــوان "عامل" يا عندالاقتضاء بهعنوان "جاعل" مبادرت به جعاله نمايند. در مواردي كه بانك عامل جعاله ميباشد،بايد در قرارداد جعاله، اختيار بانك براي واگذاري انجام قسمتي از عمل معين به غير،تحت عنوان جعاله ثانوي و يا هر عنوان ديگري قيد شود. در اين صورت، بانك مكلف است برعمليات اجرائي و نحوه مصرف و واريز وجوه نظارت نمايد. در مواردي كه بانك جاعلجعاله باشد، عامل ميتواند با موافقت بانك انجام قسمتي از كار را به ديگري واگذارنمايد. تدارك مقدمات و تهـيه مواد و مصالح و ساير لوازم مورد نياز براي انجامعمل، ميتواند طبق قرارداد بر عهده جاعل و يا عامل باشد . دريافت يا پرداختقسمتي از مبلغ قرار داد جعاله ، به عنوان " پيشدريافت " و يا " پيشپرداخت"، بارعايت ضوابط حداقل و يا حداكثر مقرر از طرف شوراي پول و اعتبار مجاز ميباشد.
صلح و هبه:
در فعاليتهاي خيرخواهانة اجتماعي، فرهنگي و حتي توليدي با اهدافي والا مثل ايجاد مسكن براي خانوادههاي بيسرپرست، بيبضاعت و كمدرآمد ميتوان اوراقي را منتشر كرد تا خريداران (پرداختكنندگان وجوه) مبلغ اوراق را در قالب هديه، واريز نمايند و سپس با رضايت همه، آنان از محل همان وجوه جوايزي را از طريق قرعهكشي و جهت تشويق هديهكنندگان به آنان پرداخت كرد.
نكته مهم در اين روش، مسألة رضايت و قبول هديهكنندگان و يا قرضدهندگان در خصوص عقد قرضالحسنه است. يعني با «رضايت» همة هديهكنندگان و قرضدهندگان، دادن جايزه از محل پول آنها، خالي از اشكال است. آنچه در اين روش اهميت دارد «رضايت» هديهكنندگان است كه در ادامه اين موضوع را به اختصار مورد بررسي قرار ميدهيم.
اصول منطقي ميگويد7: انسان وقتي كه ميخواهد يك عمل حقوقي انجام دهد، به تجزيه و تحليل منافع و مضار اين عمل در ذهن خود ميپردازد و پس از آن كه منافع آن را برتر ديد، ميل و اشتياق به انجام آن پيدا ميكند، از لحاظ حقوقي، تمايلي كه انسان به انجام عمل پيدا ميكند «رضا» ناميده ميشود، بعد از اين مرحله است كه تصميم به اجراي ميل خود ميگيرد و اين مصمم شدن به اجراي عمل را « قصد» گويند. اما اين قصد و رضا، بايد به وسيلهاي اعلام شود،كه امروزه زبان، مهمترين وسيلة تفهيم وتفاهم است. بنابراين رايجترين وسيله اعلام قصد و رضا، گفتگوست. اما علاوه بر گفتگو، اشاره هم در صورتي كه كاشف از مقصود باشد،كفايت ميكند، نوشته و عمل هم ميتواند مبين اراده باشد در صورتي كه احتمال خلاف نرود. مثلاً وقتي كه فردي به دكة روزنامه فروشي مراجعه مينمايد و با گذاردن مثلاً 200 ريال يك روزنامه برميدارد و بدون هيچ گفتگويي محل را ترك ميكند، روزنامهفروش هم اعتراض نميكند، چنين عملي از لحاظ قانون مدني هم صحيح است. يعني مهم نيست كه قصد و رضا به چه طريقي و يا به چه زباني اعلام شود، خواه به وسيلة تلفن باشد و ياتلگراف و خواه به زبان فارسي بيان شود يا عربي. لذا در اين خصوص، با توجه به آگاهي خريدار از عملي كه انجام ميدهد. ميتوان اقدام او را در اين زمينه، دليل بر رضايت وي محسوب نمود و جهت هر گونه رفع ابهام ميتوان در پشت برگهها و اوراق و يا تهفيش آنها،امضاء هديهكننده و يا قرضدهنده را طلب نمود.
وكالت:
در قالب عقد وكالتنيز ميتوان اوراق سرمايهگذاري با عايدات تصادفي منتشر كرد. در اين روش ناشر اوراق به عنوان وكيل خريداران اوراق يا سرمايهگذاران، وجوه حاصله را در طرحهاي توليدي، سرمايهگذاري ميكند؛ ضمن اينكه موكلين ميتوانند ناشر اوراق را در پرداخت نامتقارن سود حاصل از سرمايهگذاري از طريق قرعهكشي و غيره نيز وكيل نمايند .
به نظر ميرسد راهكار فوق، قصد و نيت موكلين را بيشتر معطوف به اصل قرعهكشي كرده و احتمال ورود به مرزهاي منع شدة فقهي ميرود، پس بايد زمينهاي را فراهم آورد كه اين شبههنيز بر طرف شود. لذا راهكار جديد به شرح زير پيشنهاد ميشود:
«خريداران اوراق به ناشر اوراق، وكالت ميدهند كه وجوه جمعآوري شده را در هر مكاني كه صلاح ميداند سرمايهگذاري كرده و موكل ميتواند در قبال اين كه ناشر را وكيل خود نموده درصد مشخصي از اصل پول را ماهيانه يا در پايان طرح بر مبناي سود و بر حسب شرايط از وكيل دريافت نمايد».
در اين حالت تصادفي بودن عايدات اين گونه است كه وكيل از محل حقالوكالة خود، به منظور ترغيب و تشويق موكلين نسبت به خريد اوراق جوايزي را از طريق قرعهكشي به آ نها پرداخت نمايد؛ ويژگيهاي اين روش نسبت به موارد ديگر عبارت است از:
1ـ اين اتفاق مالي چون در يك ساز و كار عادي و رقابتي و با رعايت اصل تلاش عادلانه رخ ميدهد، بنابراين نتايج مثبت خود را به دنبال خواهد داشت، تضمين سود هم در كار نيست، هرچند ممكن است به صورت تصادفي چيزيعايد موكلين شود، آنها در هر شرايطي چه سود و چه زيان بايد حقالوكالة وكيل را بپردازند و اونيز قرعهكشي خواهد كرد. البته ممكن است پيشنهاد شود كه ناشر (وكيل)، ميتواند سود را تا حد معقولي تضمين نمايد. امادر اين حالت كه احتمالاً وكيل زيان را به عهده ميگيرد،سؤال اين است كه آيا اين عهده گرفتن زيان از نظر فقه شيعه درست است؟ در حالي كه او امين است ولو اين كه وكالت وي وكالت وسيعي باشد؟ در اينجا بين فقها، اختلافنظر است، بعضي نظرشان اين است كه اين شرط، شرط فاسدي است و بعضي آن را صحيح ميدانند. و اين مشكل با اينهاحل نميشود. اگر مرجعي قائل به صحت نبود يا فوت كرد چه بايد كرد؟ لذا در مجموع ميتوان گفت، تضمين سود از سوي وكيل، ضمن اين كه بر خلاف اصول پيشگفته ميباشد، به لحاظ فقهي نيز چندان صحيح نميباشد.
2ـ چون به خريداران اوراق دو نوع فايده تعلق ميگيرد كهيكي اصلي و داراي ارزش ذاتي (سود طرح) و ديگري فرعي(جايزه) است، لذا انگيزة آنها تقويت شده و استقبال خوبي خواهند داشت.
3ـ چون محل تأمين جوايز، از مال خود وكيل تأمين ميشود، مشكل و منع شرعي ندارد.
4ـ چون حقالوكاله را ميتوان در مقاطع مختلف وحتي بخشي از آن را قبل از شروع طرح دريافت نمود، لذا اين امكان فراهم ميشودكه قرعهكشي در موقع خريد اوراقيا هر وقت ديگر امكانپذير باشد.
5ـ چون موكلين (خريداران اوراق) در مالكيت طرح به صورت مشاع شريك خواهند شد، به لحاظ رواني نيز براي آنها جذاب خواهد بود.
به عنوان نتيجهگيري از كل بحث ميتوان ميتوان گفت راهكارهاي فقهي متعددي براي طراحي ابزارهاي مالي (اوراق سرمايهگذاري) با عايدات تصادفي وجود دارد كه راهكار استفاده از عقد وكالت به عنوان بهترين راهحل طرح و معرفي شد، اين مباحث حاكي از امكانپذير بودن طراحي ابزارهاي مالي با عايدات تصادفي و منطبق با موازين شرعي ميباشد و اميد است مطالب ارائه شده در اين زمينه در توجه بيشتر به كارآمد بودن فقه آل محمد (ص) مؤثر بوده و افقهاي جديدي را به روي دانشپژوهان عزيز بگشايد و همچنين در خصوصبعضي مسائل روز نظير فروش برگههاي ارمغان بهزيستي و غير آن روشنگري لازم را داشته و به دغدغة خاطر عزيزان، جوابي داده باشد.
بيع دين
تعريف: خريد دين عبارتست از تنزيل آن دسته از اوراق بهادار (سفته وبرات)كه مفاد آن حاكي از بدهي(دين)ناشي ازمعاملات تجاري باشد.
موارد استفاده:1- به منظور تامين مالي مشتريان كه در مقابل فروش كالاهاي تجاري و توليدي خود و يا در مقابل ارائه خدمات اسناد و اوراق بهادار از جمله سفته و برات وعده دارند.
2- سفته و برات حتما بايد حقيقي و دين در مقابل كالا و يا خدمات باشد.
3- واگذارنده بايد صددر صد در يكي از بخشهاي توليدي
(صنعتي،معدني،كشاورزي،مسكن و ساختمان)خدماتي بازرگاني فعاليت داشته باشد و اسناد تجاري بايد در رابطه با فعاليت اصلي او باشد.
بانك پس از تنزيل وجه اسناد و اوراق تجاري را يكجا به حمساب واگذارنده واريز خواهد نمود.
اين عقد به دليل اينكه در حال حاضر در محافل بازرگاني داخلي استفاده از سفته برات اهميت ونقش خود را از دست داده است چندان عمل نمي شود.
مساقات
تعريف:مساقات معامله ايست مه بين صاحب درخت وامثال آن يا عامل در مقابل حصه مشاع معيني از ثمره واقع مي شود ثمره اعم است از ميوه ،برگ،گل وغيره آن.
موارد استفاده :به منظور افزايش توليدات كشاورزي در مورد درختان مثمري كه بانك مالك آن و يا مالك منافع آن باشد و يا از طرف دولت يا حاكم شرع مجاز در تصرف آن باشد.ثمره عبارتست از ميوه ،برگ،گل و غيرآن.
بانك علاوه بردرخت ساير عوامل توليد را مي تواند تامين نمايد و يا مبلغي را به صورت نقد به عامل بپردازد.
مزارعه
تعريف:مزارعه قرارداديست كه به موجب آن يكي از طرفين (مزارع)زمين مشخصي را براي مدت معيني به طرف ديگر (عامل )مي دهد تا در زمين مذكور زراعت كرده و حاصل بين مزارع وعامل تقسيم گردد.
موارد استفاده:به منظور افزايش توليدات كشاورزي در مورد زمينهايي كه بانك مالك آن است و يا مجاز در تصرف آن باشد بانك علاوه بر زمين مي تواند سايرعوامل توليد را تامين و مبلغي به صورت نقد به عامل پرداخت نمايد.
مآخذ
1– نص صريح هشت آيه مربوط به رباي مصطلح در فقه (آيات شريفه 39 سوره روم-160و161 سوره نساء- 130 سوره آل عمران
هدف آفرينش تكامل انسانهاست و روشن است كه تكامل همه جانبه انسانها به يك سلسله آگاهيها و تعليمات صحيح نياز دارد و خداوند بايستي توسط مربيان كامل و نمونه قوانيني را كه سعادت بشر را تضمين مي كند در اختيار انسان بگذارد
بدين جهت پيام آوران الهي در طول تاريخ بشريت با فراخواني امت ها به پرستش خداوند و با تكيه بر ارزش هاي اصيل اخلاقي در همه ابعاد زندگي انسان را به رشد و رويش رهنمون مي ساختند .
مجموعه حاضر به بحث در مورد عصمت پيامبران پرداخته كه شرط اساسي در نبوت است اين مجموعه شامل چهاربخش مي باشد
در بخش اول به بررسي معناو مفهوم عصمت و همچنين عصمت پيامبران و شناخت بيشتر عصمت پرداخته شده است
در بخش دوم به بررسي انواع عصمت و ضرورت هر يك از انواع پرداخته شده است
در بخش سوم به ديدگاههايي كه شيعيان ساير فرقه هاي اسلامي قرآن و روايات نسبت به مسئله عصمت دارند اشاره شده است
دربخش چهارم آياتي كه به ظاهر در عصمت پيامبران اشكال ايجاد ميكند به طور نمونه بحث شده است
در پايان اميداوارم كه مجموعه گردآوري شده بتواند ما را در شناخت هر چه بيشتر پيامبران ياري رساند ضمنا از استاد گرامي جناب آقاي علي مرادي كه من را در گردآوري اين مجموعه تشويق و همكاري نموده اند صميمانه تشكر و قدرداني مي كنم .
عصمت پيامبران
مقدمه :
همانطور كه مي دانيم در احكام دين تقليد جايز است اما در مورد اصول دين هر مسلماني بايد به تحقيق و بحث در رابطه با آن بپردازد كه درغير اينصورت برايمان او به دنيش اشكار وارد مي شود زيرا هر كس در اعتقاد به خدا و آخرت و حقانيت قرآن و پيامبر اسلام (ص) و امامت امامان و عادل بودن خود بايد به تعيين برسد دومين اصل از اصول دين بحث نبوت است كه يكي از موضوعات ارائه شده در بحث نبوت اختصاصات پيامبران مي باشد كه عصمت يكي از اختصاصات مهم پيامبران است و ما در اين جزوه به بررسي آن مي پردازيم .
بخش اول : مباني عصمت پيامبران
معنا و مفهوم عصمت :
عصمت در لغت به معناي «نگه داشتن » و «خودداري كردن » ميباشد و در نظر متكلمين ، اجتناب ازكارهايي است كه دين اسلام آنها را گناه ونافرماني خداوند دانسته و انجام آن را ممنوع كرده است . البته عصم را نيز معصونيت خوانده اند و با توجه به اين نكته ، چنين اتنابط ميشود كه عصمت صرفا عدم وقوع و تحقق گناه و يا خطار از ناحيه يك شخص نيست ، بلكه مرا د اينست كه شخصي در شرايط لازم وزمينه مساعد برانجام گناه با عزم واردهاي راسخ ازارتكاب به گناه و خطا خودداري نمايد .
انسان معصوم نيز انساني است كه همچون ديگران در شرايط و موقعيتهاي مختلف قرار ميگيرد و در محيط اجتماعي با فراز و نشيبهاي گوناگون روبرو شده و با انسانهاي ديگر روابط متاقابل داد، اما بهرحال در هر شرايطي هرگز گرفتار گناه و عصيان و همچنني دچار خطا و عصيان نمي گردد .
ضرورت عصمت در پيامبران
ضرورت عصمت در پياميران را مي توان ازدو ديدگاه مورد بررسي قرار داد :
الف : از ديدگاه عقل و فطرت انساني
-كسي كه از طرف خدا فرستاده شده و مي خواهد مردم را به سوي كمال و فضيلت سوق دهد در ابتدا ، خود بايد داراي افكار صحيح و مفيد و منطقي و صفات وخصلتهاي مورد پذيرش عقل و نيز داراي اخلاق پسنديدها باشد كه اين مطلب چيزي است كه نه شما عقل ومنطقآن را ضروري مي داند ، بلكه فطرت انسان نيز آن را تائيد ميكند . همچنانكه خدا در قرآن در زمينه امر به معروف و نهي از منكر فرموده است : «ان اللهامر بالنهي بعد الشاهي » يعني « خداوند فرمان داده كه نهي كنندگان او خود از كارهاي زشت خودداري كند و سپس ديگران را از آن باز دارند .»
-از طرفي نيروي موثر و كوبنده و تنها سلام برنده پيغمبران همان مشاهده عمل بر طبق گفته و ديدن صداقتي است كه پيروان آنها احساس ميكنند .
-همچنين ماعقيده داريم كه آفريدگار جهان دانا وحكيم است بنابراين چگونه امكان دارد كه فرد دانا و حكيم انساني را به پيروي از فرد گنه كار و فاسد الاخلاق دعوت كند .
ب – استدلالات متكلمين اسلامي
-اگر پيغمبران مرتكب گناه شوند از نظر اسلام فاسق شناخته شده و شهادت آنان در امور دنيوي از اعتبار خواهد افتاد . بنابراين اينگونه افراد چگونه سخنان و شهادت آنان درباره امر معنوي و اخروي پذيرفته خواهد شد .
-اگر از آنان گناه صادر شود بدون ترديد مشمول عذاب و لعن خداوند قرار خواهند گرفت .
«و من يعص الله و رسول و يتعدد حدوده يدخله نارا خالدا فيها و له عذاب مهين .»
يعني «كسي كه نافرماني خدا و رسولش كرده و از حدود اوخارج شود خداوند او را همواره در آتش نگه داشته و برآنها عذاب ننگ خواهد فرستاد .»
« و من يتعدد حدود الله فاولئكهم الظالمون »
يعني «كسانيكه از حدود خداوند تجاوز كرده و نافرماني كنند ستمگرند »
-قرآن از قول شيطان نقل مي كند كه وي گفته :«لاغوينهم اجمعين الاعبادك منهم المخلصين .» يعني «حتما من همه بندگانت را به بيراهه خواهم برد مگر آندسته ازبندگانت كه پاك و بي غش گشته باشند .» و بدون شك پيغمبران از آندسته از بندگان حقيقي و پاك پروردگارند و چين مطلبي را مي توان از آيه ديگري كه خداوند درباره موسي بن عمران فرموده است استنباط كرد : انه مخلصا و كان رسولانيا » يعني «او پاك و منزه و به پيغمبري برانگيخته گرديده بود »
زمان و دوران معصوميت پيامبران
در اين زمينه سه نظريه وجود دارد :
الف – آغاز عصمت انبيا سن بلوغ آنهاست هر چند به مقام نبوت نائل نشده باشند.
ج – در برابرهمه گروههاي فوق شيعه معتقد است كه پيامبران ومعصومين الهي ازابتداي ولايت تا انتهاي حيات هرگز مرتكب هيچ يك از گناهان صغيره وكبيره ، خواه به طور عمدي وخواه بطور سهوي نمي گردد .
نيروي عصمت در پيامبران چگونه قابل توجيه است ؟
اگر نيروي عصمت از طرف خدا بر قلب پيامبران فرود مي آمد در اين صورت عصمت براي انبياء افتخاري نيست عامل برتري بشمارنمي آيد زيرا در اينصورت عصمت موهبتي است آسماني كه خداوند آنرا در اختيار جمعي معين از خلق خويش قرار داده است . نيروي عصمت در انبياء آن گونه نيست كه آنها را به پاكي مجبور ساخته و قدرت برانجام گناه را از آنها سلب نمايد بلكه مقصود اين است كه پيامبران با آنكه مانند همه مردم كاملا بر انجام گناه توانايي دارند ولي چون ازيك طرف از مقاصد گناه آگاهند و از سوي ديگر معرفت و شناخت آنها نسبت به عظمت و قدرت خداوند بسيار وسيع است تا آن حد كه براستي همواره خويشتن را در محضر او احساس مي كنند . از اين نظر با اراده اختيار خود دور گناه نرفته و ازآلودگي بر كنارند با اين احساس معناي عصمت انبياء بر ترك گناه نيست بلكه آنها با اراده كامل ناپاكيها را ترك كرده و بگرد آنها نمي روند .
يكي ديگر از عوامل عصمت پيامبران ايمان و معرفت وسيعي است كه پيامبران نسبت به آفريدگار بزرگ جهان دارند و تنها عاملي است كه به آنان مصونيت كامل اخلاقي داده و آنها را از گناه بازداشته است تا آنجا كه مي توان گفت آگاهي انبياء از مفاسد گناه درعصمت آنان هيچگونه نقش را دار نبوده با اين دليل كه حتي در پيروان پاك وسرسخت پيامبران كساني بوده و هم اكنون هتسند كه تنهابه خاطر ايماني نيرومند كه به آفريدگار تواناي جهان اعتقادي كه باصالت مكتب خداوند دارد كاملا عصمت يافته و در برابر بيشتر و يا همه گناهان مصونيت دارند بدونانكه از مفاسد آن گناهان زيان هاي آنها آگاهي داشته باشند .
بخش دوم : انواع عصمت
الف : عصمت پيغمبران از خطا و نسيان (عصمت علمي )
پيغمبران نه تنها از گناه و خطاي عمدي معصوم و بدورند بلكه از خطار واشتباه و فراموشي نيز مصون و بدورند كه بطور كلي در سه قسمت متصور است :
اول : عصمت از خطا و نسيان در تبليغ و بيان معارف و احكام و برنامه هاي الهي زيرا اگر آنان در بيان احكام خدا و تبليغ اشتباه و فراموشي داشته باشند منافي هدايت و ارشاد جامعه بوده و موجب خنثي شدن هدفهاي تربيتي شده و اعتماد جامعه را ازآنان سلب ميكند .
دوم : عصمت از اشتباه و خطا و فراموشي در انجام وظايف ديني مانند شك در شماره ركعتهاي نماز و يا دراثر فراموشي نماز را بي طهارت خواندن . زيرا اگر چنين اشتباهاتي انجام دهند و در اثر فراموشي عملي را ترك كرده و يا كار نادرستي را انجام دهند از نفوذ آنان كاسته شده و اعتماد مردم از آنان سلب ميگردد و رواياتي است و يا كار نادرستي را انجام دهند از نفوذ آنان كاسته شده و اعتماد مردم از آنان سلب مي گردد كه با صراحت ميگويد پيغمبران مورد تاييد خدا و تحت مراقبت شديد فرشتگان الهي مي باشند كه نمونهاي از آنها را يادآوري مي نمائيم .
1-امام صادق (ع) مي فرمايد «پيغمبران هممواره بوسيله روح القدس تائيد مي گردند و با كمك او رسالت را متحمل مي شوند و روح القدس خواب نمي رود و غافل نمي شود وسرگرمي و اشتباه ندارد.»[2]
2-امام هشتم حضرت امام رضا (ع) مي فرمايد « وقتي خداوند بنده اي را براي كارهاي بندگان برگزيد به او شرح صدر داده و چشمه هاي حكمت را در دل او قراداده و علوم خويش را به او الهاي مي كند كه او در جواب چيزي ناتوان نمي شود و از درستي منحرف نمي گردد . پس او معصوم و مورد تاييد و توفيق و تحكيم خداست كه از خطا و لغزش و سهو مصون مي باشد خداوند آنها را به چنين حالتي مخصوص گردانيده تا بر بندگانش حجت باشند وگواه بر مردم گردند واين فضل خداست كه بر هركس خواست عطا ميكند وخدا داراي فضل بزرگ است .[3]
3-عصمت پيغمبران از خطا و فراموشي در امور شخصي و عادي خود زيرا اگر چه اشتباه و فراموشي پيغمبران در امور شخصي و عادي خود مثل اينست كه چيزي را درجايي بگذارد و فراموش كند وياكارخطا و اشتباهي در امور روزمره خود انجام دهد ممكن است در هدف آنان از نبوت و هدايت جامعه چندان زيان آور نباشد ولي ترديدي نيست كه سرزدن چنين اشتباه يا فراموشي از پيغمبران در انظار مردم نسبت به پيغمبر ميكاهد و در انظار عمومي زيان اينگونه اشتباهات وفراموشي با اشتفاه و فراموشي در امر تبليغ و بيان معارف فرقي ندارد.
ضرورت عصمت علمي
عصمت بطور كل و بخصوص درمورد وحي لازمه لاينفك بعثت و نبوت است كه اين امر را ميتوان از دو ديدگاه مورد بررسي قرار داد:
-برهان عقلي : حكمت الهي و مقتضي آنست كه برنامه سعادت بشر از سوي خالق هستي تنظيم وتعيين شود چرا كه ابزار شناخت وقدرت ادراك انسان بسيار ضعيف و محدود است و نيز بايستي وسايطي در كار باشند كه اين تعاليم را از طريق وحي دريافت داشته در اختيار بگذارند و همچنين مقتضاي حكمت الهي اينست كه اين وسائط يعني پيامبران الهي بگونه اي باشند كه هرگز احتمال خطا و فراموشي در آنها وجود نداشته باشد . زيرا در غيراينصورت به حكمت خداوند خدشه وارد مي شود .
-لازمه اطاعت كردن انسانها از خدا قبل از هر چيز تعيين كردن انها به آسماني بودن و الهي بودن برنامه هايي است كه از سوي خدا صادر مي شود واين خود مستلزم اينست كه آورنده پيام و ابلاغ تعاليم آسماني كسي باشد كه بتواند به كالم او اعتماد كرد و سخننش را تماما بعنوان وحي الهي پذيرفت يعني طوري باشد كه هرگز در گفتارش احتمال خطا ونسيان نرود.
عصمت پيغمبران از گناه وعصيان (عصمت عملي )
انبياء بايد معصوم و مصون از گناه و خطا باشند يعني پيغمبري كه مي خواهد مردم را براه راست هدايت كند و مقتدا [4] و پيشواي امت باشد بايد مرتكب حرامينشود و ترك واجبي نكند و هم مانند ديگر دانشمندان عملش بجهل اميخته نباشد.
در اينكه ايا پيغمبران و فرستادگان الهي بايد از گناه بدور بوده و نبايد نافرماني حق كنند يا اينكه اين مطلب در پغيمري معتبر نيست در بين متكلمين اسلامي «شيعه و سني » پنج نظريه وجود دارد:
اول اينكه آنان ميتوانند از روي عمد مرتكب گناه بزرگ «كبيره » و صغيره شدند و اين نظريه بطائفه حسويه مسلمين نسبت داده شده است .[5]
دوماينكه ارتكاب گناه بزرگ از روعي عمد برآنان جايز نيست و اماارتكاب گناه گوچك ار روي عمد برآنان جايز است بشرط اينكه ارتكاب آن موجب نفرت و انزجار افراد از روي نگردد والا اگر ارتكاب آن نفرت را برانگيزد ومنزجر كننده باشد جايز نيست واين نظريه از اكثر فرقه معتزله نقلشده است .
سوم اينكه ارتكاب هيچكدام از گناهان كبيره و صغيره برآنان از روي عمد جايز است كه از روي دليل و اجتهاي نظريه باطلي را برگزيده است و اين قول از ابي علي جبائي نقل گرديده است .
چهارم اينكه ارتكاب گناه بدليل نظريه و اجتهاد نيز برآنان جايز نيست ولي جايز است كه از روي سهو و نسيان مرتكب انجام آن گردند و اين نظريه را اما م فخرالدين رازي از ابي اسحق ابراهيم نظامي نقل نموده و روي شخص آن را نيز تاييد كرده است .
پنجم اينكه حتي از روي سهو و نسيان نيز نمي توانند گناه مرتكب شوند و اين نظريه را شيعيان انتخاب كرده اند .[6] از مطالب بالا چنين استنباط مي شود كه برخي از نظريات فوق خيالات پوچي بيش نيست .
ضرورت عصمت عملي
در خصوص اين امر نيز مي توان دو ديگاه را در نظر گرفت :
-دلايل عقلي براي اثبات ادعاهاي شيعه از نظر عقلي بصورت زير استدلال شده است .
مهمترين و نخستين ويژگي انبياء كه وظيفه آنهاساختن و پرورش انسانهايي والا و بندگاني شايسته در برابر خداوند است ، اينست كه خود او به آنچه توصيه ميكند عمل نمايد و بطور كلي بين قول و فعل او هماهنگي وتطابق لازم برقار باشد . اينجاست كه ضرورتا بايستي انبياء الهي با عنايت و اصرار خداوندي بگونه اي باشند كه خود نيز تماما با آنچه كهمي گويند عمل نمايند و از تمامي گناهي و زشتيها پرهيز كنند چرا كه در غير اينصورت هدف از بهشت ورسالت كه هدايت در رشد و اصلاح انسانهاست تحقق نخواهد يافت از سوي ديگر چنين مي توان گفت اگر انبياء الهي بر خوردار از عصمت نباشند نه تنها اثر تربيتي لازم تحقق نخواهد يافت بلكه اصولا موجب سلب اعتماد مردم از آنها و درنهايت شك در رسالت و نبوت آنها خواهد شد و اين خود با حكمت خداوندي هرگز سازگاري ندارد .
دلايل نقلي : در زمينه اثبات اين امر مي توان به آياتي از قرآن كريم استدلال نمود كه مادراينجا به بعضي از آنها اشاره ميكنيم :
افمن يهدي الي الحق احق ان ينبع الخ[7] يعني آيا پس كسيكه بحق هدايت مي كند سزاوارتر است كه پيروي شود يا آنكه بحق هدايت نمي كند نيازمند هدايت است اينآيه تصريح دارد كه هر كس جز به هدايت غير نمي تواند هدايت ياب بشود شايسته پيروي نيست فقط شايسته پيروي كساني هستند كه خود با تعاليم الهي و تاييد غيبي در هدايتند و ديگران را نيز ميتوانند بحق هدايت نمايند و گناهكار خودش گمراه است . بنابراين لازم است ماديان براه راست و معصوم از گمراهي و گژروي يعني گناه باشند . خداوند در سوره انعام آيه 82 مي فرمايدكسانيكه ايمان آورده و ايمانشان را گناه نپوشانده باشند آنها داراي ايمني بوده و همانا هدايت يا فته گانند پس شرط ايمني از عذاب مشمول هدايت الهي شدن نداشتن معصيت است و ازآيه 84 همين سوره تا 89 چندين بار تكرار شده كه انبياء با هدايت الهي هدايت يافته اند و سپس در آيه 90 خطاب به خاتم پيغمبران مي فرمايند در آن كساني هستند كه خدا هدايتشان كرده است پس بهدايت آنها اقتاد كن . همچنين آيات زيادي در اين زمينه است كه به ضرورت عصمت از گناه و عصيان در پيامبران مي پردازد عصمت نيست
اشكالات عصمت جبري
اگر عصمت جبري باشد در اين صورت سه شكل پيش خواهد آمد .
1-اسنان داراي اختيار و آزادي در عمل است و پيامبران نيز انسان هستند پس با وجود عصمت جبري در سلسله موجوداتي نظير ملائكه قرار ميگيرند در نتيجه از قوه اراده و اختيار بي بهره اند .
2-چنين مقام و صفتي كمال بمشار نخواهد آمد زيرا كمال حقيقي انسان آنست كه با اختيار و انتخاب خود انسان تحقق يابد و عصمت جبري چنين نيست پس كمال براي انبياء و اولياء معصوم محسوب نمي شود.
3-اگر معصومين در رفتار و كردار خود مجبور باشند بنابراين مسئله تكليف و بدنبال آن ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ در مورد آنان هيچ معنا و مفهومي نخواهد داشت چرا كه اين امور همگي متفرع بر مختار بودن انسان مي باشند و در مورد انسانهاي غير مختار مطرح نمي شود.
بخش سوم : عصمت از چند ديدگاه
عصمت انبياءاز نظر شيعه :عقيده شيعه بر طيقه دله عقاد و ايات قرآن و روايت در مورد عصمت پيغمبران اين است كه از تمام گناهان كوچك و بزرگ در تمام عمراز كودكي تا پايان عمر پاك و معصوم اند وهيچ گناهي نه عمد و نه اشتباها وهيچ خطا واشتباهي از آنها سر نمي زند وفراموشي هم ندارند و اين كاملترين عقيده و بهترين نظريه اي است كه درباره عصمت پيغمبران در ميان مسلمين بوده و هست چون عقيده شيعه از امامان معصوم گرفته شده كه آنها هم از هم از رسول اكرم و مبدا وحي گرفته اند .
عقايد و نظريات ساير فرقه هاياسلامي در عصمت انبياء
مسلما خالص ترين و صحيح ترين عقيده در مورد عصمت انبياء وعقيده شيعه است اما درباره عصمت پيغمبران بسياري از فرق اسلامي عقايد ونظرياتي اظهار داشته اند كه خالي از اشكال و نقطه ضعف نيست .
1-حشويه : فرقداري از مسلمين اند كه مي گويند پيغمبران قبل ازنبوت گناهان كبيره مي كردهاند
2-برخي ازآنان معتقدند كه پيغمبران در حال نبوت هم گناه كبيره ميكردند يا فقط گناهانيكه مانند دروغ مربوط به شريعت آنان باشد نمي كرده اند معتقدند كه در هرحال گناهان صغيره مي كرده اند .
3-بعضي ديگر گفته اند كه پيغمبران در همه حال همه جور گناه ميكردهاند (مثل مدرم عادي )
4-عده اي ديگر معتقدند كه پيغمبران گناهان كبيره ميكرده اند ولي مخفي بنابراين در آشكارا گناهان كبيره نميكرده اند . پس مطلقا گناه صغيره مي كرده اند
5-معتزله : آنان ميگويند پيغمبران گناه كبيره و صغيره كه موجب خفت نباشد مي كردهاند چه قبل از نبوت و جه بعد از نبود و فقط گناهانيكه در جامعه زندگي داشته باشد و سبب خفت گردد انجام نمي داده اند .
6-جمعي نيز گفته اند پيغمبران به قصد وعمد گناه نمي كرده اند ولي اشتباها گناه ميكرده اند .
7-بعضي ديگر مي گويند پيغمبران چه گناهان صغيره و چه گناهان گبيره چه عمدا و چه سهوا انجام مي داده اند .
با كمي دقت متوجه خواهيم شد كه اين پندارها جز عدم شناخت پيغمبران الهي و به بازي گرفتن حيثيت رسالت ونبوت چيزي نيست و از اين افكار رسواتر چيزهاي زشتي است كه يهود ونصاري نيز طبق آنچه در تورات و انجيل فعلي است درباره پيغمبران اظهار داشته اند تورات به حضرت لوط و داود و سليمان اعمالي نسبت داده اند كه به هيچ شخص با ايماني نمي شود نسبت داد در انجيل نسبت حرام زادگي به عيسي داده و معجزه او را ثواب كردن اب معرفي كرده و نسبت شراب خواري به آن حضرت داده اند .
عصمت از ديدگاه روايات
در مورد معصوم بودن پيغمبران روايات فراواني رسده كه مرحوم مجلسي رضوان الله عليه در جلد 5 ابحارالانوار طبق قديم ميگويد اخبار و روايات در عصمت انبياء بحد تواتر رسيده است يعني بقدري زياد است كه هرگز قابل انكار نيست اكنون به ذكر چند نمونه روايت مي پردازيم .
1-امام صادق (ع) فرمود پيغمبران بوسيله روح القدس كمك مي گيرند آنان در پرتو كمكهاي او نبوت را محل كرده و پيغمبران در سايه نگهباني روح القدس مي باشند كه نمي خوابند واز چيزي غافل نمي شوند و سرگرم نشده واشتباه نمي كنند او در نتيجه پيغمبران هم غفت و سهو اشتباه ندارند .[8]
2-امام هشتم در لزوم عصمت امام ميفرمايد : او معصوم و مورد تاييد و توفيق و كمك خدا است كه از لغزش واشتباه و گناه در امان است اگر چه اين روايت در عصمت امام است ولي از آنجا كه مقام نبوت بالاتر از مقام امام است و او را واسطه وحي الهي است وقتيكه امام الازم است معصوم باشد پس پيغمبر بطريق اولي بايد ازگناه واشتباه پاك و معصوم باشد و در صورتيكه امام كه جانشين پيغمبر است بطور حتم مورد توفيق وتاييد خدااست مسلما پيغمبر بيشتر مورد توفيق و كمك خداوند خواهد بود .[9]
3-ابوبصير ازامام صادق توضيح آيه 52 سوره شورا را پرسش مي كند كه خداوند ميفرمايد : ما همچنين وحي كرديم بتوروحي از طرف خوش كه قبلا نميدانستي كه گناه وايمان چيست امام صادق فرموده خلقي است كه خدا آفريده كه ازجبرئيل وميكائيل بزگتر است كه با پيغمبر اكرم (ص) بوده اورا آگاهي ميكرده و حكم مينموده و با امامان بعد از او هم هست .»
و روايت ديگر نزديك به همين عبارت در اصول كافي نقل شده كه از ذكر آن خودداري ميگردد .
عصمت انبياء از نظر قرآن : در قرآن به آيات زيادي برخورد ميكنيم كه با صراحت پاكي و عصمت پيغمبران را بيان داشته كه ترجمه چند نمونه از آنها را ياد آوري مي نمايم .
1-اي محمد(ص) ياد كن از بندگان تا ابراهيم واسحق و يعقوب كه صاحب قدرت وبصيرت بودند براستي آنان را بخصليتي كه ياد آخرت باشد خالص گردانيم و همان ايشان نزد مااز برگزيدگان نيكان ميباشند ووقتي انان از برگزيدگان نيكان باشند حتما معصوم خواهند بود و بطور كلي هر كجا در قرآن نامي از يكي از پيغمبران برده شده بخوبي وتميجيد از آن ياد شده است .
2-اي كسانيكه ايمان را به تقوي داشته باشيد و با صادقين باشيد [10]
مي گويند صادقين كساني هستند كه در دين خدا ازنظر نيت و سخن و عمل درست باشند واين در صورتي است كه معصوم بوده باشند و هيچ گونه نقص و نقطه ضعفي نداشته باشند پس با برچنين معصوماني باشند كه امر به بودن با آنها مي شود .
3-آنچه پيغمبر دستور مي دهد عمل كرده و از چيزيكه منع ميكند خودداري كنيد [11]
پس پيغمبر بايد معصوم باشد كه هر چه مي گويد يا منع مي نمايد بدون كم و زياد درست باشد
4-از خدا و پيغمبر و صاحبان ولايت اطاعت كنيد
5-هر گاه پيغمبر تصميمي درباره مرد يا زن با ايمان گرفتند آنان در كار خود هيچگونه اختياري از خود ندارند و كسي كه نافرماني خدا و رسول كند براستي در گمراهي آشكاري افتاده است [12]
از آنجائيكه اطاعت از پيغمبر را در رديف اطاعت خدا دانسته و بدون چون و چرا واجب الاقاعده معرفي مي كند معلوم ميشود كه پيغمبر معصوم بوده كه هيچ خطا و گناهي ندارد .
6-پيغمبر از روي دلخواه سخني نمي گويد وحي خدا است كه به او شده است [13]
راز عصمت پيامبران
پيامبران با وجود داشتن اختيار خود مرتكب گناهنمي شوند و هيچگونه جبري نيز دركار نبوده است . منظور از جبر در اينجا اينست كه نه بهوسيله ماموري غيبي كنترل مي شوند و نهسرشت وجوديش چنين است . بنابراين برتري پيامبران بر مردم عادياينست كه با وجود داشتن اختيارمرتكب گناه نمي شوند .
اختيار و الطاف ويژه
آنچه گفتيم كهمقام عصمت جبرا به انبياء و اوليا معصوم اعطا نشده هرگز با الطاف خاص الهي نسبت به چنين انسانهايي منافات ندارد به ديگر سخن اگر چه مصونيت از گناه امري ارادي و به اختيار خود معصومين است اما چه بسا دربعض حالات كه شرايط ارتكاب گناه براي آنان فراهم است خداوند با عنايتي ويژه زمينه هاي آگاه لازم برايترك گناه را فراهم مي آورد .
بعنوان مثال در داستان حضرت يوسف و زليخا همسر فرعون در قرآن كريم چنان آمده است .
يوسف گفت پناه مي برم به خدا او پروراننده من است و مرا منزلتي نيك داده و ستمكاران رستگار نمي شوند
بنابراين اختياري بودن عصمت با اينگونه الطاف خاص و ويژه منافاتي ندارد واين الطاف به معناي جبر در مقابل عمل و رفتار نيست .
با وجود الطاف خاص الهي بازهم ترك گناه فضيلتي براي انسان معصوم محسوب خواهد شد زيرا :
اولا الطاف خداوند بي حساب و مقدمه نيست بلكه بايستي زمنيه هاي اين الطاف با اعمال اختياري فراهم شده باشد و از اينرو ترك گناه در پرتو چنين عناياتي مي تواند فضيلت و برتري محسوب شود .
ثانيا : علم در كمال هرگز منشا جبر در گزينش آن كمال نمي شود لذا چنتين نيست كه بعنوان مثال حضرت يوسف (ع) با مشاهده «برهان رب » مسلوب الاختيار شده جبرا گناه را ترك نمايد بلكه پس از مشاهده و آگاهي باز هم داراي اختيار بوده و مي تواند مرتكب گناه شود چه بسا اگر همان برهان به زليخا ارائه ميشد باز هم دست از گناه نمي كشيد وحكم خداوند را زير پا ميگذاشت پس عنايت و لطف الهي نسبت به معصومين در بعضي زمينه ها بمعناي جبري بودن است
بخش چهارم متشابهات
از خصايص قرآن وجود ايات متشابه در آن است يعني در معنا و مفهوم آن دچار مشكل مي شويم و بايد با دقت بيشتري در آن تامل كنيم برخي آيات نيز وجود دارند كه به ظاهردر عصمت پيامبران اشكال ايجاد مي كنند كه از آن جمله مي توان به اياتي كه در زمينه عصمت حضرت آدم ، ابراهيم ، يوسف ، يونس ، موسي و رسول اكر (ص) به ظاهر اشكالاتي وارد مي كنند نام برد اما به علت گستردگي مطلب تنها به ذكر يك نمونه اكتفا مي كنيم .
حضرت آدم (ع)
يكي از مواردي كه منكرين عصمت انبياء در قرآن كريم بدان اسناد مي كنند آيات مربوط به داستان عصيان حضرت آدم در بهشت است . خداوند متعال در اين زمينه در قرآن كريم چنين مي فرمايد :
«و عصي آدم ربه ففوي ثم اجتنبه ربه فناب عليه و هدي »
و حضرت آدم (ع) از آنجا كه در برابر پروردگار خويش عصيان كرد لذا بي بهره اند سپس پروردگار او را برگزيده و توبه اش پذيرفت و او را هدايت نمود .
چنانكه ملاحظه ميشود اين آيات صريحا به آدم نسبت «عصيان » داده شده و اين مي تواند حاكي از عدم عصمت و امكان ارتكاب گناه در مورد انبياء آسمان باشد .
1 - بايد دانست آنچه لازمه عصمت است انجام اوامر و نواهي الهي است و به بيان ديگر آنچه كه ناقض عصمت است ترك واجبات و ارتكاب محرمات خداوندي است از طرفي بايد دانست كه «نهي »دو گونه است
1-نهي مولوي – فرمان و دستوري كه خداوند به عنوان يك وظيفه براي بنده خود صادر مي كند و لذا مخالفت با آن و ناديده گرفتن چنان دستوري در حكم معصيت بشمار رفته و مستوجب عتاب خواهد بود .
2-نهي ارشادي – فرماني نيست كه خداوند به عنوان يك وظيفه براي بنده معين نموده و سرپيچي از آن عواقب اخروي در برداشته باشد بلكه منظور از نهي ارشادي تنها راهنمايي به مصالح و منافع موجود در مورد حكم است و لذا عمل نكردن به آن هر چند زيانهايي به دنبال دارد ولي مسئولت اخروي به همراه ندارد
با توجه به مطالب بالا هيچ دليل قاطع و روشني در دست نيست كه «نهي » اي كه در مورد خوردن از شجره ممنوعه خواب به حضرت آدم (ع) رسيده بود نهي مولوي بوده است بلكه با توجه به آيات فوق بخوبي روشن است كه اين «نهي » جنبه ارشادي داشته است .
3-پاسخ ديگري كه در اين مورد وجود دارد آنكه از آيات قرآني چنين بر مي آيد كه اولين تشريع و بيان حكمي كه در دنيا يعني دنياي آدم و فرزندان او واقع شد بعد اوامر به هبوط و فرود آمدن حضرت آدم (ع)[14] درزمين بود و بنابراين هنگام مخالفت آدم (ع) با نهي مزبور و تناول از درخت هنوز نه ديني تشريع شده بود و نه تكليف مولوي در كار بود و با اينحال معصيت و گناه مولوي معنا نتواند داشت و اصولا حضرت آدم (ع)ظرف تكاليف مولوي نبوده است ولذا ايرادي بر مقام عصمت آن حضرت وارد نيست .
پس توبه آدم يعني چه؟
در اين جا ممكن است پرسش شود كه اگر مقصود از كلمه «عصيان » گناه و عمل حرام نيست پس توبه آدم يعني چه و بخاطر كدام عمل انجام گرفته است
در پاسخ بايد گفت آدم هر چند (با خوردن از آن شجره ) مرتكب گناه نكرديد بلكه تنها يك «نهي ازشادي » را ناديد گرفته بود اما بهمان مقدار از مقام قرب پروردگار تنزل كرده اند از مرتبه بلند وي كه لازمه زيستن در آن بهشت بود قدري كاسته گشته بود براي دست يافته به همان مقام اول و از دست رفته بود كه آدم توبه نموده و از آن كار كه موجب محروميت وي از بهشت گشته بودند پوزش طلبيد .
مدارك اسلامي در مفهوم كلمه عصيان
1-امام هشتم علي بن موسي الرضا عليهما السلام ضمن روايتي كه در آن به سوال مامون درباره عصيان آدم پاسخ مي دهند چنين فرمودند و لم يك ذالك بذنب كبير يستحق به دخول النار و ان كان من الصغائر الموهوبه التي تجوز علي الانبياء قبل نزول الوحي عليهم ...» يعني آنچه كه آدم آنرا انجام داد « گناه نبود تا در برابر آن استحقاق دخول در آتش و عذاب را پيدا كند بلكه از لغزش هاي كوچكي بود كه بر انبياء بخشيده شده و پيش از نزول وحي برآنان انجام آنها براي آنها جايز است ...
در اين روايت امام عليه السلام صريحا مي گويد : عمل آدم شمار كارهائي نبود كه در آن استحقاق عذاب وعقاب باشد بلكه از صغائري بود كه نجشيده شدههيچ گونه مواخذه اي بر آن نبوده است .
2-مفسر بزرگ اسلامي ابن علي فضل بن حسن طبرس در ذيل آيه و عصي آدم و به نغوي چنين مي نويسد «معنا خالف آدم مالره و به فخاب من ثوابه و المعصيه في القرالامر واجبا اوندبا »[15]
يعني معناي آيه اين است كه آدم مخالفت نمود امر پروردگار خويش را پس از ثواب آن بي بهره شد و مرا از معصيت و عصيان مخالفت با امر است خواه آن امر واجب باشد يا مستحب
3-علامه بزرگوار مرحوم مجلسي رضوان عليه ضمن بحثي كه درباره عصمت دارد اخبار و رواياتي را كه در آن نسبت ذنب و عصيان به رهبران آسماني داده شده توضيح داده وجوهي را براي آنها بر مي شمرد و در آنجا چنين ميگويد .
4-«ان ترك المستحب و فعل المكروه قدسمي ذنبا » يعني ترك مستحب و يا انجام مكروه را نيز گاهي ذنب وعصيان مي نامند با توجه به مطالب فوق چنين استنباط ميشود كه حضرت آدم هيچگونه حرامي را انجام نداده واين اشتباه از معناي اصلي و لغوي عصيان مي باشد
عوامل ايجاد ابهامات در آيات متشابه
در اين خصوص بايد به دو نكته توجه داشت
1-بايد در نظر داشت كه مقصود از عصمت اينست كه پيامبران و فرستادگان خداوند كار حرام و غير جايز انجام نداده و ترك واجب نمي كنند اما كاري كه ترك آن فقط «بهتر » است و انجام آن تنها جنبه «ترك اولي » را صدور آن كاملا ممكن و جايز است و هيچگونه منافاتي با عصمت ندارد .
2-دومين نكته اي كه مهم است و توجه به آن براي كشف معاني صحيح و مرادات واقعي قرآن حتمي است مفاهيم «اصلي و لغوي » الفاظي است كه در اين كتاب آسماني بكار برده شده و استعمال گرديده است زيرا قرآن بر لغت عرب نازل شده و طبعا كلمات آن مفهومي جز همان معاني اصلي كه فرهنگ عرب براي آن الفاظ نقل كرده اند ندارد ولي با كمال تاسف دراستنباط معاني اصلي كه فرهنگ عرب براي آن الفاظ نقل كرده اند ندارد ولي با كمال تاسف در استنباط و معاني قرآن گاهي اين اصل مهم فراموش شده و مورد توجه قرارنمي شود به منظور اهميت خاصي كه اين قسمت دارد به بررسي چند نمونه مي پردازيم تا مقداري از اين ابهامات كاسته شود .
ذنب : در مورد پيامبران درآياتي چند ازذنب غمي مغفرت و بكار رفته است كه هرگز دلالت بر عدم عصمت ندارد و حاكي از ارتكاب گناه آنان نمي باشد براي توضيح بيشتري به بررسي اقسام ذنب مي پردازيم .
ذنب قانوني گاهي گناه بمعناي نقص قانون الهي در زير گذاشتن احكام آسماني است بگونه ايكه نه تنها موجب عتاب اخروي مي شود بلكه چه بسا در بعضي موارد عواقب سخت دنيوي نيز بدنبال دارد .
ذنب اخلاقي : گاهي گناه در مورد فعل يا تركي گفته مي شود كه هر چند از نظر شرعي حرام نيست اما از نظر اخلاقي مذموم شمرده مي شود يعني به بيان ديگر چنين فعل يا تركي اگر چه عتاب اخروي را در پي ندارد اما از ديدگاه عقل مستحق مذمت است چرا كه نوبه خود تاثيراتي در نفس انسان داشته باعث تضعيف ملكات نيك و تقويت رذايل نفساني ميشود .
-ذنب در مقام حب رابطه محبت و عشق حقيقي بين عاشق و معشوق بگونه ايست كه توبه تام و دائم عاشق نيست به معشوق را اقتضا مي كند محب حقيقي هرگز نبايستي حتي لحظه اي از ياد محبوب خويش غافل باشد در غير اينصورت در قاموس محبت و عشق دچار ذنب و گناهي بزرگ شده هر چند كه از ديگاه شرعي و يا اخلاقي رفتار او ناپسند شمرده نشود .
با توجه به اقسام و اصطلاحات سه گانه« گناه » چنين برداشت مي شود كه ذنب و گناه پيامبران از نوع سوم مي باشد و نه تنها با مقام عصمت منافات نداشته و ناقص آن محسوب نمي شود بلكه احساس چنين گناه و ذنبي در واقع بيانگر بالاترين مقامات توصيه و محبت الهي است و كمالي است كه انسانهاي عادي هرگز بدان دست نيافته و نمي يابند .
عصيان و غوي
كلمه عصيان در لغت مفهومي وسيع دارد كه گناه كردن يعني ترك واجب و يا انجام حرام تنها مصداقي از آنست و آن مفهوم عبارت است از «نافرماني كردن و امري را انجام ندادن » خواه آن فرمان و امرواجب باشد يا مستحب مثلا سلام كردن هنگام برخورد بهيك مسلمان عملي است كه از نظر اسلام استحباب دارد و با آن امر شده است اما ترك آن حرام نيست و اگر مسلماني هنگام برخورد با ديگران سلام نكند مي توان گفت كه امرسلام را مخالفت كرده و آن را عصيان نموده است ولي اين عصيان چيزي بر ترك يك اطاعت نيست و گناهي را در ندارد آنهم اطاعتي كه انجام آن بهتر و مستحب بوده است نه واجب مفهوم لغوي غوي « گمراه شدن » مي باشد اما فرهنگ هاي عربي براي آن معاني ديگري ثبت كرده اند كه يكي از آنها « بي بهره شدن و ضرر كردن است »
براي اثبات دو مفهوم گفته شده براي كلمههاي «عصيان » و « غوي » برخي زا فرهنگ ها و لغت نامه هاي عربي چنين نواشته اند العصيان ترك الطاعه عدم الانقياد يعني عصيان عبارت است از ترك اطاعت و فرمانبرداري نكردن خواه آن اطاعت واجب باشد يانه
هم چنين يكي از معاني «غري » اخاب » و خيته ضبطه كرده اند يعني بي بهره شدن و دچار ضررگرديدن
ظلم و غفران
ظلم درفرهنگ عرب مفهومي عام و سيع دارد كه ظلم حرام شما مصداقي از آن مفهوم كلي است در لغت عرب ظلم يعني عملي را در غير مورد انجام دادن خواه آن عمل حرام باشد و يا غير حرام يكي از فرهنگنامه هاي عرب در اين باره چنين مي نويسد «الظلم وضع الشي في غير محله يعني ظلم عبارت است از نهادن چيزي در غير مورد آن
معناي غفران هم يعني پوشاندن و ستر كردن است و همچنين همان فرهنگنامه در اين زمينه چنين نوشته است « غفر الشي عظاه و ستره يعني هنگامي غفرالشي گفته ميشود كه چيزي را پوشانده و مستور كرده باشند .
حرام
حرام بر دو قسم است يك قسم حرامي است كه از ابتدا از جانب خداوند متعال محكوم به حرمت شده و ذاتا داراي مفسده ايست كه ملاك حرمت آنستمانند غالب حرامهاي شرعي از قبيل ربا ، دروغ ، زنا و … قسم ديگري حرامهايي است كه از راه نذر يا قسم پيدا مي شود يعني ار كسي نذر كند و يا قسم بخورد كه از امر حلالي استفاده نكرده و فعل مباحي را انجام ندهد و در اينصورت همان امر حلال و مباح بواسطه اين نذر و قسم بر او حرام مي شود مسلما اعمال حرامي كه پيامبران انجام مي دهند از قسم دوم ميباشد يعني به منظور خشنودي و رضايت ديگران امر حلال و مباحي را برخورد حرام ميكنند .
منابع
رهبران راستين – عبدالكريم هاشمي نژاد
وحي ونبوت – محمد تقي مزيناني
اصول عقايد اسلام – غلامرضا رحيمي اصفهاني
همگام با معارف اسلام ترجمه رساله سعديه – علامه حلي
جهان بيني اسلام (نبوت )
موضوع :
عصمت پيامبران
دبير مربوطه :
جناب آقاي شريفيان
گردآورندگان :
رضا ناظم زاده ـ محمد جواد دهقاني
بهار 84
- اكثريت فرقه معتزله به اين قول معتقدند[1]
- اصول عقايد اسلام به استناد از بصائر الدرجات صفحه 134[2]
- اصول عقايد اسلام به استناداز اصول كافي ج 1، صفحه 203[3]-
- مقتدا : اسوه[4]
- از جمله آيات 1 و3 از سوره سجده و 37 از سوره يونس چنين مطلبي نيز استنباطميشود.[5]
[14]آيه 38 بقره در اين باره مي فرمايد قلنا اهبوطو منها جمعيا فاما تاتينكم مني هدي فمن اتبع هداي فلا فوف عليهم دلا هم يحزنون « و گفتيم همگي فرود ايد از آن بهشت و هر گاه هدايتي از جانب من بسوي شما آيد كساني كه ازآن هدايت من پيروي كنند نه ترس بر آنانست و نه غمگين مي شوند
[15]رهبران راستين به استناد از مجمع البيان ج 7 صفحه 34
با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران بستر نويني در زمينه ارائه ايده هاي متفاوت در مورد اسلام ومباني آن فراهم شد وتاكنون صدها مقاله ،كتب،و...درزمينه احكام مقدس اسلام به طبع نگارش در آمده است .اما با نگاهي عميق مي توان به اين نكته پي برد كه تعداد مقالات وكتب معتبر ارائه شده در خصوص مباني فلسفي مديريت اسلامي درمقايسه با ساير احكام اسلام بسيار كم است.حال با عنايت به فرهنگ غني اسلام ونظام حكومتي حاكم بر كشورمان توجه هر چه بيشتر به تبيين و گسترش مباني فلسفي مديريت اسلامي بيش از پيش احساس مي شود .در اين مقاله نگارنده برآن است تا با بررسي پارادايم هاي مختلف مديرت دولتي وتشريح ابعاد مختلف آنها، جايگاه مديريت اسلامي را در ميان اين مفروضات روشن نموده، سپس با ارائه وپيشنهاد نظم ساختاري نوين متناسب با سيستم حكومت كشور به تبين ابعاد فلسفي حكومت اسلامي و نظام جمهوري اسلامي ايران نمايد .
پيشرفت و تكامل دانش مديريت در جهان امروز، موجب پيدايش نظريهها،ديدگاهها و پارادايم هاي گوناگونى در اين رشته شده است. اين نظريهها هر يك از ديدگاه خاصى به سازمان و مديريت توجه كردهاند. برخى ديدگاهها تضاد و تقابلى را در نظريهها به وجود آوردهاند كه احياناً باعث ايجاد ابهامهايى در درك مفاهيم و واقعيتها گرديده است. يكى از نظريههاى نوين، نظريه «اقتضا» است كه با تحليل و جمعبندى نظريههاى متقدم، تضاد و تقابل آنها و ابهامهاى موجود را به طور قابل دركى تبيين كرده و معيارهاى روشنى را براى شناخت ويژگى سازمانها و كاربرد شيوههاى مديريت متناسب، در اختيار مديران قرار داده است.گرى دسلر، استاد دانشگاه فلوريدا، از پيشروان و طرفداران نظريه اقتضا است. اين نظريه، درست نقطه مقابل نظريه اصولگرايى فايول است كه اصول چهارده گانه او معروف است، هر چند به اعتراف خود او اين اصول، تغيير پذيرند. نظريه اقتضا مخالف اصول جهانشمول در مديريت بوده و معتقد است كه هر سازمان در هر جا نسخه خاص مىخواهد، نه اينكه مانند اصولگرايان، نسخهاى ثابت براى همه سازمانها تنظيم كنيم. اين نظريه، نظريه اصولگرايى را كنار مىگذارد و اقتضاى زمان و مكان را مطرح مىكند. اسلام ديني است كه به اقتضاي زمانهاي مختلف و متناسب با شرايط اجتماعي گوناگون رهنمودهاي خاصي را ارائه مي دهد و مبتني بر اصول و مباني عقيدتي مي باشد كه از جهان بيني الهي نشات مي گيرد و به دليل اصل نظام گرايي و خصوصيت كلي وعام بودن آن مي توان براي كليه سطوح مديريتي بكار برد.(جاسبي،1380)
پارادايم مديريت اسلامي:
پيش از بيان اين موضوع بجاست در باره اصطلاح پارادايم كه دراين مقاله حائز اهميت مي باشد توضيحاتي ارائه شود.توماس كوهن فيزيكدان امريكايي ، اولين كسي بود كه در دهه 1960 بطور مشخص اصطلاح پارادايم را در عرصه علم و در بررسي تحولات علمي در تاريخ علم بكار گرفت. پارادايم داراي ريشه يوناني است كه از Pattern به معناي الگو گرفته شده است. توماس كوهن براي اولين بار در كتاب خود بنام – ساختار انقلاب هاي علمي – جهت تبيين نحوه تكامل و پيشرفت علم ، از اصطلاح پارادايم كمك گرفت ( 1970 , Kuhn ) . وي معتقد بود كه پيشرفت و توسعه علم بصورت تدريجي و مداوم انجام نمي گيرد. بعبارت ديگر ، وي با نگرش استقراء در پيشرفت علم موافق نبود. از سوي ديگر ، وي معتقد بود كه نگرش ابطال گرا نيز باعث پيشرفت علم نمي شود. (ابطال گرايان افرادي هستند كه در هر آزمايش سعي در ابطال فرضيات خود دارند). كوهن معتقد بود كه پيشرفت علم از طريق حل تنش هاي سياسي در يك جامعه علمي و بطور تناوبي (نه بطور مستمر) انجام مي گيرد. لذا ، به جاي اينكه سير تكامل علم شامل يك مسير خطي از فرضيات ابطال پذير باشد، متشكل از دوره هاي غير مستمري از علوم هنجاري و تغييرات انقلابي است (Burrell , 1999). اصطلاح علوم هنجاري ، از نظر كوهن بدين معني است كه در هر دوره زماني ، يك شيوه ديدن جهان ، هنجار تلقي مي شود و درصورتيكه اين شيوه پاسخگوي مسائل و مشكلات نبود با بحران مواجه شده و در نتيجه اين بحران يك انقلاب علمي رخ مي دهد. كوهن اين شيوه نگرش به جهان را كه در يك دوره از زمان مورد قبول اكثريت اعضاي يك جامعه علمي است ، پارادايم ناميد (Kuhn , 1976). بطور كلي ، پارادايم عبارتست از يك شيوه ديدن جهان كه بيان گروهي از دانشمندان كه در يك جامعه علمي بسر مي برند ، داراي زبان يكسان بوده و نسبت به افراد بيرون از اين جامعه ، داراي يك حالت سياسي دفاعي هستند ، مشترك است (Burrell, 1999).
در ادامه به منظور ضرورت توجه به انواع پارايم هاي موجود در حوزه مديريت اسلامي مختصراً سه پارادايم اساسي مديريت دولتي را مورد بررسي قرار مي دهيم :
1- مديريت دولتي سنتي :
نظريه تفكيك سياست از اداره ويلسون و نظريه بوروكراسي وبر ، زيربناي نظري مديريت دولتي سنتي را تشكيل مي دهند كه در اينجا مختصراً به نظريه ويلسون اشاره مي نمائيم : ويلسون در مقاله خود تحت عنوان دولت كنگره اي ، به بيان نظرات خود پرداخته است. براساس نظر ودرو ويلسون ، تمام علاقه و هم و غم يك دانشمند علوم سياسي ، شناسايي و آشكار ساختن پيش شرطها و پيش نيازهاي واقعي قدرت (Power) مي باشد. وي معتقد است كه هميشه يك مركز قدرت در درون هر سيستم دولتي وجود دارد. وظيفه دانشمند و محقق ، شناسايي موارد زير مي باشد : 1- اين مركز قدرت در كجاي سيستم قرار گرفته است ؟
2- اختيار در دست چه كسي يا كساني قرار گرفته است ؟
3- صاحب اختيار و قدرت (كسي كه قدرت و اختيار را در دست گرفته است ) از طريق چه موسساتي
صحبت كرده و امور را انجام مي دهد ؟
هنگامي كه مركز اعمال سلطه ، شناسايي شود ، در اينصورت مي توان ساختار اختيار را مورد بررسي و كنكاش قرار داد و از اين طريق به تقارن و توازن زندگي اجتماعي در آن جامعه سياسي پي برد. براساس نظر ويلسون ، قانون اساسي امريكا مبتني بر توازن قدرتها بوده و سبب مي شود كه در ساختار سياسي اين كشور يك قدرت كنترل كننده واحد شكل نگيرد. از نظر وي ، كنگره ، نيروي غالب و كنترل كننده ، مركز و منشاء تمام نيروها و تمام قدرتهاي قانوني است. اين امر باعث ايجاد توازن ، بازبيني و نظارت و روابط مناسب و متوازن بين ساختارهاي مختلف قدرت موجود در سيستم دولتي امريكا مي شود.
از نظر ويلسون ، در سيستم پارلماني امريكا ، اين اصل پذيرفته شده است كه نمايندگان مردم در تمام موضوعات دولت ، از اختيار كامل و نهايي برخوردار مي باشند. لذا ريشه و نيروي كنترل كننده سياستهاي يك كشور در مرجع قانونگذاري آن نهفته است. تئوري اداره ويلسون مبتني بر تمايز دقيقي است كه وي بين سياست و اداره قائل شده است. وي سياستها را بعنوان تنظيم و قانوني ساختن قوانين عمومي ، تعريف مي نمايد. (( اداره )) بعنوان عامل اجراي سيستماتيك و دقيق قوانين عمومي تعريف شده ا ست. دولتها ممكنست از لحاظ اصول سياسي زيربناي قوانين اساسي شان با يكديگر فرق داشته باشند اما اصول اداره خوب تقريباً در هر سيستم دولتي ، مشابه يكديگر است و اين تز اصلي تئوري اداره ويلسون مي باشد (اصول اداره خوب بين تمام دولتها مشابه است). اين تز دو مفهوم را بدنبال دارد : 1) يك تئوري يا علم از اداره براي تمام رژيم سياسي قابل كاربرد است و 2) تئوري اداره يك تئوري عمومي است.
2- مديريت دولتي نوين :
در اكثر كشورهاي پيشرفته از آغاز دهه 1990 ، الگوي جديدي از مديريت دولتي با نامهاي مختلف و متنوع از قبيل مديريت گرايي، مديريت دولتي مبتني بر بازار، مديريت دولتي نوين، بازآفريني دولت ، دولت كارآفرين ظهور پيدا نمود كه تاكيد همه آنها بر استفاده از اصول و قواعد مديريت بخش خصوصي در بخش دولتي مي باشد.
همه اينها در جهت تحقق ارزشهاي صرفه جويي ، كارايي و اثربخشي در كليه سطوح دولت تلاش نموده ، به جاي داده ها بر ستاده ها تمركز داشته ، اهداف فردي و سازماني را بطور روشن و مشخص تعيين نموده ، به ارزيابي سيستماتيك عملكرد تاكيد نموده و بر فاصله گرفتن از بروكراسي به انعطاف پذير كردن سازمان ، استفاده از پيمانكاري و افزايش رقابت ميان ارائه كنندگان خدمات توجه دارند. ال گور ، اين تغييرات را اقتضاي عصر اطلاعات ناميد و هنوز از آن بعنوان تغيير مديريت دولتي سنتي به مديريت دولتي نوين نام برد.
3- خدمات عمومي نوين :
اين ديدگاه مبتني بر شهروندي دموكراتيك ، اومانيسم سازماني ، نظريه گفتمان و جامعه مدني قرار داشت و منافع عمومي را در كانون توجه خود قرار مي دهد. در گذشته ، مديريت دولتي توجه اصلي خود را به رخدادهاي درون بروكراسي معطوف مي داشت و عمدتاً مشكلات دروني بروكراسي را مسئله اصلي مي پنداشت و تلاش سازمان هاي دولتي در جهت تحولات و اصلاحات تشكيلاتي و رفتاري ، شاهدي براين مدعا بود. در آينده مديريت دولتي بايد كانون توجه خود را مورد تجديد نظر قرار داده و نگاه خود را متوجه بيرون بروكراسي دولتي بنمايد و مسائل شهروندان و شهروندي را دغدغه ذهني و عملي خود بداند. (الواني ، 1380)
سياست ، شهروندان اولويت اول در تمامي امورند . سياست رايج كشورهايي گرديده كه نگاه خود را از درون بروكراسي دولتي برگرفته و به بيرون پرداخته اند (Denhardt. 1990). اين سياست سبب شده تا مشاركت سازنده و مبتني بر اعتماد ميان دولت و شهروندان بوجود آيد و شهروندان نسبت به مسائل محيطي و ديگر شهروندان احساس مسئوليت كنند و همينطور دولتمردان و كارگزاران بروكراسي اين الزام را درك كند كه بايد به انتظارات و خواست هاي شهروندان گوش فرا داده و ارضا نيازها و انتظارات شهروندان را اولويت نخست فعاليت ها و اقدامات خود قرار دهند. اين حركت آغاز ديدگاه شهروند محوري در نظام مديريت دولتي است.
سياست ، شهروندان اولويت دارند. با تمايز قائل شدن ميان مشتري (كه در مديريت دولتي نوين بر آن تاكيد مي شد) و شهروند (كه در خدمات عمومي نوين بر آن تاكيد مي شود) بوجود آمده است. (در مديريت دولتي سنتي ، تكيه و تاكيد بر ارباب رجوع بود). زمانيكه افراد را به صورت مشتري مي نگريم ، آنها يك شيوه عمل دارند و زمانيكه به آنها بصورت شهروند نگاه مي كنيم ، شيوه عمل متفاوتي از خود بروز مي دهند.
توجه به مطالب فوق از يك طرف و توجه به ارزش ها و هنجارهاي اسلامي از طرف ديگر مي تواند مارا در مسير دستيابي به پارادايم اسلامي رهنمون سازد لذا در ادامه به چند نكته مختصر در مورد ابعاد ارزشي و فرهنگي پذيرفته در اسلام اشاره نمائيم.
- نكته اول
فرهنگ اسلامى، يك فرهنگ ويژه و خاص است در ميان فرهنگهاى جهان، با يك روح خاص و يك سلسله مشخصات مخصوص به خود. براى اينكه يك فرهنگ را بشناسيم كه آيا اصالت و شخصيت مستقل دارد و از روح و حيات ويژهاى برخوردار است يا صرفاً التقاطى است از فرهنگهاى ديگر و احياناً ادامه و استمرار فرهنگهاى پيشين است، لازم است انگيزههاى حاكم بر آن فرهنگ، جهت و حركت، آهنگ رشد و همچنين عناصر برجسته آن را در نظر بگيريم. فرهنگ اسلامى مانند يك سلول زنده رشد كرد و فرهنگهاى ديگر، از يونانى و هندى و ايرانى و غيره را به خود جذب كرد و به صورت موجودى جديد با چهره و سيمايى مخصوص به خود ظهور و بروز داد و به اعتراف محققان تاريخ فرهنگ و تمدن، تمدن اسلامى در رديف بزرگترين فرهنگها و تمدنهاى بشرى است.
- نكته دوم
يكى از عوامل و علل سرعت پيشرفت مسلمانان در علوم، اين بوده است كه در آموختن علوم و فنون و صنايع و هنرها تعصب نمىورزيدند و از علم در هر نقطه از جهان و در دست هر كس كه مىيافتند، بهره مىبردند و به اصطلاح امروز، روح تساهل بر آنان حاكم بود. رسول اكرم(ص) فرمود: «كلمة الحكمة ضالة المؤمن فحيث وجدها فهو احق بها»؛ يعنى همانا دانش راستين، گمشده مؤمن است. هر جا آن را بيابد، خودش بدان سزاوارتر است. در نهجالبلاغه آمده است: «الحكمة ضالة المؤمن فخذالحكمة و لو من اهل النفاق»؛ يعنى دانش راستين، گمشده مؤمن است. پس آن را فراگير و بياموز، گرچه از مردم منافق. اين روايتها زمينه وسعت ديد و بلندنظرى و تعصب نداشتن مسلمانان را در فراگيرى علوم و معارف از غير مسلمانان فراهم كرده و در آنان روح عدم تعصب در مقام فراگيرى و علم آموزى به وجود آورد. از اين رو، مسلمانان اهميت نمىدادند كه علوم را از دست چه كسى مىگيرند و به وسيله چه اشخاصى ترجمه و نقل مىشود و به دست آنان مىرسد، بلكه بر اساس آنچه از پيشواى عظيم الشأن خود آموخته بودند، خود را - به علت اينكه اهل ايمانند - صاحب و وارث اصلى حكمتهاى جهان مىدانستند و حكمت را نزد ديگران عاريه تصور مىكردند.
- نكته سوم
انسان داراى دو دسته نياز است: 1. نيازهاى اولى و ثابت. 2. نيازهاى ثانوى و متغير. نيازهاى ثابت، از لوازم ساختمان وجودى انسانند. اين دسته از نيازها به سه گروه مهم تقسيم مىشوند: 1. نيازهاى جسمانى؛ مانند نياز به غذا و پوشاك. 2. نيازهاى روحى؛ مانند ميل به پرستش خدا، ميل به كنجكاوى، زيباجويى و فضيلتخواهى. 3. نيازهاى اجتماعى؛ مانند ميل به معاشرت با ديگران، آزادىخواهى، عدالتجويى و مساواتطلبى. نيازهاى متغير نيازهايى هستند كه هر چند از نيازهاى اوليه انسان سرچشمه مىگيرند، اما در زمانهاى مختلف، شيوه ارضاى آنها تغيير مىيابد. اين نيازها مربوط به توسعه زندگى و ضرورتهاى اجتماعى است. نيازمندى انسان به انواع ابزار و وسايل زندگى، كه در طى زمان تغيير مىكند، از اين نوع است.
- نكته چهارم
مهمترين مسألهاى كه در باب تحقيق در مديريت مطرح است، ارزشهاى حاكم بر نظام مديريتى است. هر رفتار انسانى، چه فردى و چه اجتماعى، خواه ناخواه مبتنى بر ارزشهايى است كه از سوى رفتار كننده پذيرفته شدهاند. خواه آگاهانه و صريح و خواه مبهم و ناآگاهانه، رفتار انسانى بدون پايه ارزشى وجود ندارد. رفتارهاى سازمانى، موضوع بخش مهمى از مسائل مديريت است؛ بهويژه در مديريت كلان و رهبرى جامعه، طبعاً مبتنى بر برخى اصول ارزشى است. بدون شناخت اين نظام ارزشى در اسلام نمىتوان ادعاى وجود يك نظام مديريت صحيح را داشت.
همه نظريههاى مديريتى، مبتنى بر نظامهايى ارزشى هستند كه با تغيير اين نظامهاى ارزشى، روشهاى مديريتى نيز تفاوت خواهد كرد. ممكن است كسانى بگويند كه جامعه ما جامعهاى اسلامى است و ارزشهاى اسلامى را پذيرفته است؛ اما براى يك محقق، اينگونه سخن گفتن كافى نيست؛ بهويژه اگر كسى بخواهد در برابر مكتب معارض، اصالت و برترى خود را اثبات كند. او نمىتواند ادعا كند كه در اسلام تعبداً اين ارزشها پذيرفته شدهاند. يا هنگامى كه در محافل علمى دنيا، از نظام مديريت و از نظام ارزشى اسلام و تأثير آن در رفتار مديران بحث مى شود، بايد از نظر علمى اثبات شود كه ارزشهاى اسلامى، كه مبناى رفتار مديران است، چه ارزشهايى هستند و چه برترىاى بر ديگر ارزشها دارند.
- نكته پنجم
مسأله بسيار مهمى كه ذهن صاحبنظران را به خود مشغول كرده، مديريت ارزشى و مديريت علمى است. نخستين بار هيوم(1711 - 1786) اين پرسش را مطرح كرد كه بين «هست ها» كه علم و علما مىگويند و «بايدها» و «نبايدهاى» ارزشى چه ارتباطى برقرار است؟ او براى اين ارتباط، نظامى به دست نداد و از اين رو، زمينه بحث را باقى گذاشت. بعدها انتقادهاى خوبى به او وارد شد و به قول برخى فيلسوفان، هيوم براى اوقات فراغت متفكران، كار درست كرد، كه بحث مديريت ارزشى و مديريت علمى مىتواند از مصاديق آن باشد. شبهه عدم سازش اين دو، قابل پاسخ است و اين دو روش، توانايى هماهنگى را دارند.
مديريت ارزشى مىگويد: رضايت بىاساس كارگر را در نظر نگيريد. انسان به چيزهايى رضايت مىدهد كه اصولاً قبول ندارد. چون ارزش كار خود را نمىداند، رضايت مىدهد. اسلام مىگويد: «لا تبخسوا الناس اشياءهم»؛ يعنى مطابق ارزش كارش به او مزد بدهيد، نه مطابق رضايتش. آيا اين ضدعلم است؟ وقتى كه مىگويند: «ارزشى است يا علمى» خدا مىداند اين جمله به فرهنگ پيشرو چه ضربهاى مىزند. بس است اين همه تضاد انداختن بين قوانين عالم طبيعت و خواستههاى انسان. بر اساس نكاتي كه بيان گرديد، نظريه مديريت اسلامى قابل ترسيم است و مىتوان آن را «پارادايم مديريت در اسلام» نيز نام نهاد كه خلاصه آن چنين است: اسلام داراى فرهنگ و تمدن اصيل، حيات، بالندگى و انعطاف است. داراى دستگاهى فعال، تغذيه كننده، با نظام جذب، گوارش و پالايش است. مىتواند در هر زمان، از علوم و معارف بشرى تغذيه كند، آن را در وجود زنده، نيرومند و اصيل خويش قرار دهد و براى مردمى كه تابع اين فرهنگ و تمدن هستند، به عنوان يك قانون (حق يا تكليف) عرضه كند. اين فرهنگ و تمدن، از اصولى ارزشى تشكيل مىشود كه ثابت و لايتغير بوده و ريشه در نيازهاى ثابت و جاويد انسانها دارند، مبتنى بر فطرت و خلقت هستند و توسط وحى و كتاب و سنت تنظيم شده اند، يك رژيم و دستگاه ارزشى هستند.
اين منظومه ارزشى و آرمانى و جاويدان مىتواند براى همه عصرها و نسلها قانون ارائه دهد. فرآيند قانونسازى و مكتبآفرينى آن، اينگونه است كه مثلاً از علم اقتصاد، كه فرآورده بشرى است، تغذيه مىكند و آن را در چهارچوب خويش به سنجش مىگذارد و به تعديل و ترميم آن مىپردازد و پارادايم اقتصادى يا مكتب و دكترين اقتصادى اسلام را عرضه مىكند. همچنين مىتواند با علم مديريت نيز چنين تعاملى داشته باشد و مكتب مديريتى اسلام يا پارادايم مديريت در اسلام را عرضه كند. بنابراين، فرآيند نظامسازى يا مكتبآفرينى يا پارادايم مديريت، عبارت است از نظام ارزشى ثابت، كه از آن، مكتبى مديريتى به دست مىآيد كه مجموعهاى از ارزشهاى مديريتى است. اين مكتب يا نظام مديريتى، يك خطمشى و رهنمود مديريتى و يك نقشه عمومى است كه اسلام براى اداره ارائه مىدهد كه مجموعهاى از قوانين، كليات و اصول است و ما در اين تحقيق، در پى كشف آن هستيم. آنچه مطلب فوق را تأييد مىكند پارادايم مديريت ژاپن است كه علم مديريت را از غرب گرفته، با فرهنگ و تمدن خويش ادغام كرد و مكتبى مديريتى را بر اساس كار و به شكل كارمحور ارائه كرد كه كاملاً با مختصات اكولوژيك و مردمى و تاريخى خويش هماهنگ است و بهخوبى نيز جواب داده است. اين مديريت، درغرب به شكل سودمحور و مبتنى بر فرهنگ و تمدن غربى است. در يك مقايسه معلوم مىشود كه هر دو پارادايم، چه مديريت غربى و چه ژاپنى، از علم مديريت، كه وطنناپذير وعمومى است، بهره بردهاند؛ اما در مقام بهرهمندى و حاصلخيزى، دو شكل از مديريت را ارائه مىدهند؛ مانند دو منطقه كشاورزى كه از دو زمين و آب و هوا و شرايط خاص بهره مىگيرند و محصولات مشابه را با تغييراتى مبتنى بر آن شرايط عرضه مىكنند.
اسلام نيز مىتواند چنين باشد. اين همان انقلاب علمى و تحول و تكون علمى است كه هاتل مىگويد، البته در شكل تكميل شده اين نظريه؛ يعنى نظريه قبلى را كاملاً ساقط نمىكند، بلكه آن را در شرايط جديد قرار مىدهد و محصول جديدى را عرضه مىكند كه با نظريههاى مديريتى رايج و متداول، شباهتهاى و تمايزاتى دارد. تمايز آن ناشى از نظام ارزشى مبتنى بر يك فرهنگ و تمدن ويژه است، فرهنگ و تمدنى كه به مثابه زمين و آب و هوا عمل مىكند و گياهى را كه سرزمينهاى ديگر، به گونهاى خاص نشو و نما كرده، در خويش مىروياند. از اين رو، مكاتب مديريتى سودمحور، كارمحور و زورمحور، همگى از علم مديريت بهره مىگيرند؛ اما به اقتضاى شرايط، جلو هها و ثمرات متنوع و متكثرى دارند.
اين مطلب، همافق با «مديريت اقتضايى» است كه پيشرفتهترين نظريه در جهان مديريت است و دو معنا دارد: يكى اينكه به اقتضاى محيط تعريف مىشود؛ مثلاً مديريت يك كارخانه بر اساس سود است، مديريت پادگان بر اساس زور است، مديريت مؤسسات خيريه بر اساس خدمت است، مديريت احزاب بر اساس ارادت است و مديريت جنگها بر اساس ايثار. دوم آنكه مديريت به اقتضاى فرهنگها و تمدنها است.
بنابراين، مكتب مديريتى اسلام، با نظريه مديريت اقتضايى هماهنگ است كه خود يك مكتب مديريتى است؛ يعنى علم مديريت، كه برخى آن را تجربى و بعضى انسانى مىدانند، مطابق با اقتضائات فرهنگى و تمدنى اسلام و دستگاه ارزشى ثابت آن، شكل مىگيرد.
اين پارادايم مبتنى بر تفكر مستقل، نظامى مطابق با الگوى توسعه اسلام است و تقليدى، غير واقعى و نامتناسب نيست. پاسخگو است و كمترين عوارض منفى را به دنبال دارد. نه جامد است و نه رها و بىحساب. نه متحجر است و نه متجدد (به معناى مدرنيته)، بلكه نظامى است معتدل و متعادل، بر اساس قانون ثابت و متغير، كه بزرگانى چون علامه طباطبايى، شهيد صدر و شهيد مطهرى بر آن اشتراك نظر دارند. با سيره نبوى و علوى سازگار است. نه اصولگراى صرف است كه اقتضائات زمان و مكان را ملاحظه نكند و نه اقتضاگراى محض است كه اصول ثابت را منكر شود. امرى بينابين است كه هم اصول ثابت دارد و هم خود را با شرايط متغير زمان و مكان وفق مىدهد. وجوه اشتراك پارادايم مديريت اسلامي با ساير پادايم ها : حال با مروري برپاردايم هاي موجود درمديريت دولتي وبا مطالعه ابعاد مختلف اين پاراديم ها ومقايسه آن با فرهنگ اسلامي در مي يابيم كه بر اساس اصول اساسي پذيرفته شده در اسلام ، هر كدام از اين
پاراديم ها داراي نقاط اشتراك
زيادي با مفروضات و باورهاي اسلامي مي باشد به عنوان مثال تاكيد برعقلانيت ونظم منطقي در اداره امور مسلمين كه آيات وروايات زيادي نيزدراين خصوص ارائه شده وجه اشتراك باورهاي بنيادين اسلام با پارادايم مديريت دولتي سنتي است.
از طرفي تاكيد براقتصاد وارئه احكام مختلف دراين زمينه ،ازخصوصيات بارز مديريت دراسلام مي باشد كه به نوعي در پاردايم مديريت دولتي نوين مد نظر قرار گرفته است. ونهايتا خدمت به خلق ،توجه به حقوق شهروندي ودادن آزادي عمل توام با پاسخگويي به مديران بارها در قرآن مجيد، نهج البلاغه وساير كتب معتبر اسلامي مورد تاكيد قرارگرفته است كه درپارادايم خدمات عمومي نوين به عنوان محور توجه انديشمندان وپيروان اين مكتب بوده است. اغلب حكومت ها و دول امروزي جهان بر روي يك طيف واحد قرار دارندكه يك طرف آن توسعه اجتماعي وطرف ديگر رشد اقتصادي است.به عنوان مثال حكومتهايي نظير شوروي سابق ،چين ،اروپاي شرقي و.... بيش وكم تاكيد بر توسعه عدالت اجتماعي داشته ويا به عبارت ديگر متمايل به سوسياليست مي باشند.درعين حال كشورهايي نظير ايالات متحده امريكا ، ژاپن ،اروپاي غربي و...،با تاكيد بر رشد اقتصادي متمايل به كاپيتلاليست مي باشند .
با دقت در اساس اين حكومتها و اشكال عملي پياده شده آنها در جوامع مختلف،مي توان دريافت كه توجه به ابعاد معنوي، آرمانهاي متعالي بشري واخلاقيات در اين نوع حكومت ها به فراموشي سپرده شده است .گويا اين سيستمهاي حكومتي انسانهارا به همه چيز مي رسانند الا خودشان.
در جستجوي يك راه حل
حكومت اسلامي به عنوان يك سيستم مديريتي ناب ، بر اساس اصول بنيادين اسلام ، بيش از هر مكتب ديگري تاكيد برتعالي انساني داشته و توجه به اخلاقيات وابعاد روحاني انسانها از ابعاد بارز آن است امابراي رسيدن به هدف متعالي خود نه ازرشد اقتصادي غافل مانده و نه تاكيد اندك بر توسعه عدالت اجتماعي داشته است. به عبارت ديگر در رسيدن به تعالي انسانها يك دست خودرا به توسعه عدالت اجتماعي و دست ديگر را بررشد اقتصادي گره زده وبراساس عقلانيت ذاتي خود در مسير تعالي گام برمي دارد.
بررسي موردي جمهوري اسلامي در ايران
با پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 نظام حكومتي جمهوري اسلامي درايران براساس خواست مردم درمسير رسيدن به تعالي و ازبين بردن ناعدالتي هاي اجتماعي و در راه نيل به رشد وبلوغ اقتصادي شكل گرفت وباتدوين قانون اساسي خودنوع جديدي ازسيستم مديريت را به جامعه جهاني معرفي كرد .كه داراي دو ويژگي اساسي زير مي باشد:
1.توجه به حاكميت الهي
2.توجه به حاكميت مردم
اين نظام براي تحقق حاكميت مردم برسر نوشت خود همچون سايرسيستم هاي حكومتي به اصل تفكيك قوا(قواي مقننه ،مجريه ،وقضائيه)توجه داشته وبا دادن حق راي به مردم درتعيين رئيس جمهوري ،نمايندگان مجلس شوراي اسلامي ونمايندگان مجلس خبرگان رهبري و شوراهاي محلي ازحاكميت مردم بر سرنوشت خود غافل نمانده است واز طرف ديگر به منظور تجلي حاكميت الهي ازنهادهاي مختلف در ساختارخود بهره گرفته است كه ازجمله آن مي توان ولايت فقيه، شوراي نگهبان ومجمع تشخيص مصلحت نظام اشاره كرد
در نظام جمهوري اسلامي اصل تفكيك قوا (مقننه ،مجريه ،قضائيه)درراستاي تحقق اهداف توسعه اقتصادي شكل گرفته كه قوه مقننه به عنوان عنصر اصلي جمهوري بوده وقوه مجريه در مسير رشد اقتصادي حركت كرده وقوه قضائيه به دنبال تحقق عدالت اجتماعي بوده است وحال براي رسيدن به اهداف خود ضمن توجه به اين اصل با تعبيرنهادهايي نظيرشوراي نگهبان درصدد هدايت مصوبات مجلس درمسير اهداف اسلام بوده وازمجمع تشيخيص مصلحت نظام نيز به عنوان نهاد حل اختلافات ومشاوررهبري درتشخيص مصلحت نظام وحفظ ارزش هاي اساسي اسلام بهره گرفته و براي هدايت كليه عناصر فوق از ولايت فقيه به عنوان رهبر كليدي بااختيارات كامل بهره ستانده است.
نتيجه گيري:
اسلام به عنوان ديني كامل با نگرش سيستمي به كليه ابعاد موفقيت انسانها توجه داشته ودرقالب آيات وروايات واحاديث مختلف آنها رابه جامعه بشري عرضه داشته است وابعادفلسفي سيستم حكومتي آن نيز طوري است كه نه تنها ابعاد مثبت همه پارادايم ها وسيستم هاي حكومت بشر را دربر گرفته بلكه گام را فراتر نهاده وبه انسانها به عنوان موجودي كه از ذات اقدس الهي سر چشمه گرفته ونهايتا نيز به سوي او برخواهدگشت نگريسته است .لذا در جامعيت پارادايم مديريت اسلامي و نظام حكومتي ناشي ازآن نبايستي ترديد نمود. اما چيزي كه بيش ازهرچيزي لازم است كه اساتيد دانشگاه وحوزه هاي علميه به آن توجه كنند دستيابي به تكنيك عملي پياده سازي اين نظام است كه درنوع خودكاري بس دشوار است چراكه ممكن است به دليل كلي نگري و توجه به ابعاد مختلف بعضا" دچارتعارض ويا پارادوكس درصحنه اجرايي آن باشيم.لذا تحقيق در راستاي تهيه و تدوين نظام مديريتي در ابعاد سازماني براي پياده سازي عملي مديريت اسلامي امري بسيار ضروري وموردنيازمي باشد.
منابع و ماخذ قرآن مجيد نهج البلاغه ال گور (1375) ، ً نبرد با بوروكراسي ً ترجمه انتشارات همشهري ؛ تهران : انتشارات همشهري الواني ، سيدمهدي و حسن دانايي فرد (1380) ؛ گفتارهايي در فلسفه تئوريهاي سازمان دولتي ؛ تهران : انتشارات صفار احمدي ، مرتضي (1376) ؛ ً ساختار نظارتي در تشكيلات جمهوري اسلامي ايران ً مجموعه مقالات نخستين همايش علمي و پژوهشي نظارت و بازرسي در كشور ؛ تهران : سازمان بازرسي كل كشور جاسبي ، عبدالله ." مباحثي از مديريت اسلامي مجموعه مقالات" . مركز انتشارات علمي دانشگاه آزاد اسلامي .چاپ اول.پاييز 1380 دامهون ، ويليام (1351) ؛ چه كساني در آمريكا حكومت مي كنند ؟ ؛ ترجمه پرويز علوي ، تهران ؛ موسسه مطبوعاتي فرخي ، ص 48 دنهارت ، بي رابرت (1380) ً تئوريهاي سازمان دولتي ُ ، ترجمه دكتر سيدمهدي الواني و حسن دانايي فرد ؛ تهران : انتشارات صفار فصلنامه قبسات، سال پنجم، بهار و تابستان 76، ص146. فصلنامه حوزه و دانشگاه، ش230، ص181. كوهن، تأملى تازه در پارادايم، ص135 مجله انديشه راه نو، سال اول، ش30، ص15. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج14، ص18. عبدالحسين زرينكوب، كارنامه اسلام، ص13 - 14. انتظار بشر از دين، ص133.(برگرفته از اسلام و مقتضيات زمان، مرتضى مطهرى) گرى دسلر، مبانى و مديريت، ترجمه داود مدنى قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران هاشمي ، سيد محمد ، (1372) حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران ؛ تهران : دانشگاه شهيد بهشتي ، صص 177-170 هيوز ، آن (1377) ، مديريت دولتي نوين ؛ ترجمه دكتر سيدمهدي الواني و ديگران ، تهران : انتشارات مرواريد
Anderson Neil (1998) ; “ The People Make The Paradigm “ , Journal of Organizational Behavior , Vol, 19, No.14 Burrell, Gibson (1999) ; “ Normal Science , Paradigms , Metaphors , Discourses and Genealogies: Theory & Method ; SagePublications. Denharedt , Robert B. , and Linda Deleon (2000) ; “ ThePolitical Theory of Reinvention ; , Public Administration Review ; Vol, 60, No. 2. Fredrickson , H. George (1996) ‘ “ Comparing The Reinventing GovernmentMovement With The New Public Administration “ , Public Administration Review ; Vol. 56, No. 3. Hassard, Jhn (1993) ; “ An Alternative To Paradigm inCommensurability in Organization Theory “ , infohn Hassard & Denis Pym (Eds). The Theory & Philosophy of Organization : Critical Issues & NewPerspective ; Rutledge. Hood, Christopher (1998) ; the Art of The State : Culture, Rhetoric and Public Management ; Oxford University Press Kuhn, thoma (1970) ; The Structure of Scientific Revolutions ; 2nd ed. University Of ChicagoPress Mintzberg, Henry (1996) ; “ Managing Government , Governing Management “ , Harvard Business Review ; Vol. 43, No. 3. Rosen bloom , David H. (1998) ; Public Administration : Understanding Management, Politics, and law in PublicSector ‘ 4th ed. , McGraw-Hill, Inc
ج: اسلام عبارت است از يك سلسله عقايد و احكام كه پاسخگوي همه نيازهاي بشر، در كليه مراحل زندگي ميباشد.
س: بنيانگذار مكتب اسلام كيست؟
ج: اسلام، زاييده فكر بشر نيست. خداوند متعال، اسلام را كامل و بدون كم و كاست، براي جهانيان نازل فرموده است.
س: آيا اسلام ميتواند براي هميشه پايدار بماند؟ و در هر زمان و مكان قابل پياده شدن است؟ و بدرد هر ملتي ميخورد؟
ج: خداوند متعال، اسلام را طوري قرار داده است كه ميتواند در همه اعصار و قرون، در سرتاسر پهنه زمين، دين تمامي ملتهاي جهان باشد.
س: آورنده اسلام كيست؟
ج: خداوند، رسالت اسلام را بر عهده آخرين پيامبرش حضرت محمد (ص) قرار داده است. س: پيغمبر اسلام در چه زماني ميزيسته است؟
ج: چهارده قرن پيش. شش قرن پس از ميلاد مسيح (ع) امسال كه سال١٣٩٩ هجري قمري مطابق با١٩٧٩ ميلادي است. يك هزارو چهارصد و دوازده سال از عمر اسلام ميگذرد. س: دين اسلام با دين عيسي و دين موسي و ديگران چه فرقي دارد؟
ج: اديان آسماني بسيارند. هر ديني متناسب با زمان تشريع خودش بوده است، و هميشه با آمدن دين بعدي، دين قبلي منسوخ ميشده است، و اسلام آخرين دين آسماني و آخرين چراغ هدايت بشر است. فرق بين اديان، درست مانند فرق بين مدارج تحصيلي، ابتدائي، متوسطه و دانشگاهي است. جوامع بشري نيز همچنانكه در طي اعصار و قرون، مراحل ترقي و تكامل را ميپيمودهاند، دين كاملتري براي هدايت آنان ميآمده است كه با سطح فكر و نوع زندگي آنان متناسب باشد، تا آنكه نوبت به اسلام رسيده است كه دين هميشگي بشر است.
به عبارت ديگر، اديان آسماني در اصل باهم اختلافي ندارند. آنچه اختلاف بين اديان به حساب ميآيد، چيزي جز تفاوت بعضي فروع يك دين با دين ديگرنمي تواند باشد كه آن هم مربوط به تغيير روش زندگي و تحول جوامع بشري است.
س: آيا در اسلام تحول و تكاملي وجود دارد؟
ج: اسلام دو جنبه دارد و شامل دو نوع قواعد و قوانين است: اول، قواعد ثابت اسلام، كه تحول در آنها راه ندارد، و اگر تغيير و تبديل پيدا كنند، هلاكت و فساد ببار خواهند آورد، مانند: خوب بودن، راستگوئي و امانت داري، زشت بودن ظلم و بخل، حرام بودن احتكار و قتل، واجب بودن نماز و روزه، لازم بودن، رضايت طرفين در معامله.
دوم، قوانين متحول اسلام، كه قابل تغيير و تبديل هستند، و مبناي تشخيص اين قوانين، يك سلسله قواعد كلي است كه اسلام وضع كرده است و در هر زمان با توجه به تحولات جوامع بشري و پيشرفتهاي علمي و تغيير روش زندگي افراد بشر، حكم اسلام را در باره هرچيز تعيين ميكنند.
مثلاً، وقتي وسيله نقليه از چارپا به ارابه، به اتومبيل، به قطار، به هواپيما و به غيره تبديل ميشود، يا وسيله روشنائي از شمع به پيهسوز، به برق، به انرژي اتمي و به غيره تكامل پيدا ميكند، اسلام نه تنها با اين تحول نظر مساعد نشان ميدهد، بلكه بشر را براي طي مراحل تكامل زندگي مادي، تشويق نيز ميكند.
ج: البته! اسلام، كليه نيازهاي فرد و جامعه را مرتفع ميسازد اما، چگونه؟
قرآن كريم و سنت پيغمبر (ص)، دو نوع احكام و مقررات تشريع كردهاند:
اول، احكامي كه اختصاص به يك موضوع بخصوص دارد، مانند: حرام بودن شرابخواري. دوم، احكامي كه عموميت دارد و كليه موارد را شامل ميشود، مانند: حرام بودن استعمال هرنوع ماده مست كننده.
س: از كجا ميگوئيد اسلام پاسخگوي همه نيازهاي بشري است؟ بسياري پديدهها نوظهور هستند كه در قرآن و سنت، حتي نامي از آنها به ميان نيامده است، مانند: بانك و بيمه كه در هنگام نزول قرآن و آغاز رسالت اسلام مردم نام آن را هم نشنيده بودند. ج: اسلام دين خدا است و مشيت خداوند برآن قرار گرفته است كه تا ابد بشر را بوسيله اين دين هدايت فرمايد، و علم خداوند بر همه چيز احاطه دارد. بنا بر اين، ما معتقديم كه اسلام پاسخگوي همه نيازهاي بشر است، حتي در مورد پديدههاي به قول شما نوظهور! همين دو مثال كه شما ذكر كرديد. اسلام ضمن قوانين كلي، حكم خود را در باره هردوي آنها صادر كرده است. مگر بانك غير از مجموعه خدماتي مانند وام، ضمانت، حواله و از اين قبيل است كه اسلام جزء به جزء، احكام مربوط به آنها را بيان كرده است. بيمه هم، يكي ازمصاديق آيه شريفه قرآن كريم: (الا ان تكون تجارة عن تراض منكم) است، كه هرگونه داد و ستد را با رضايت طرفين صحيح ميداند، و مشمول قاعده كلي: (اوفوا بالعقود) است. كه اجراي هرگونه قراردادي را با شرائط مذكور در فقه اسلام واجب ميگرداند. س: انسان، چه احتياجي به اسلام دارد؟
ج: اسلام عبارت است از عقايد و احكام.
اصول عقايد اسلام، حقيقتاند، و هركس از حقيقت رو گردان باشد، خرافاتي است. از طرف ديگر، اعتقاد نداشتن به اصول عقايد اسلام، باعث محروميت آدمي از رستگاري آخرت ميباشد.
احكام اسلام را اگر كسي گردن ننهد، با دست خود، زندگي دنيايش را خرابكرده است، تكليف آخرتش هم كه معلوم است. شريعت اسلام بر همه نظامها و قوانينها برتري دارد قوانين اسلام، همه جا و همه وقت با مراحل مختلف زندگي انسانها قابل تطبيق است. به عبارت ديگر، بايد گفت: خوشبختي براي انسان جز در سايه تعاليم عاليه اسلام، مفهومي ندارد. س: اولاً، از كجا بفهميم كه غير از اين جهان كه در آن زندگي ميكنيم، جهان ديگري هم هست كه آخرت نام دارد و لازمه سعادت انسان در آن جهان، اعتقاد و عمل به اسلام است؟ ثانيا، به چه دليل شريعت اسلام از ديگر نظامها و قوانين بشري بهتر است و با اوضاع و احوال زندگي انسانها سازگارتر است؟
ج: در مورد اينكه، از پس اين جهان كه در آن بسر ميبريم جهان ديگري هم هست، دلايل بسياري وجود دارد، و بحث و استدلال پيرامون آن يك رشته از علوم اسلامي بنام علم كلام را تشكيل ميدهد. از نظر علوم روز هم تحقيقات روانشناسي در زمينههاي تنويم مغناطيسي و احضار ارواح و غيره، جاودانگي روح را پس از مرگ به اثبات رسانيده است. اما، اينكه شريعت اسلام از همه نظامهاي حقوقي و قوانين بشري بهتر است، با مقايسه احكام و قوانين اسلام با ديگر سيستمهاي حقوقي و قضائي و قوانين ساخته انديشه بشر كه براي رفع نيازهاي گوناگون انسانها تدوين شدهاند روشن ميشود.
بد نيست بدانيد كه دانشمندان غربي، با آنكه مسلمان نبودهاند، هركدام با زبان علمي خودشان و با تعبير مخصوص خودشان عظمت اسلام را ستودهاند و به برتري آن بر ساير اديان، اعتراف كردهاند، از جمله:
برناردشاو ميگويد:
(اي كاش اروپا زمامداري مانند محمد ميداشت، تا همه دردهاي آن را يكجا درمان كند. محمد را بايد منجي بشريت دانست من معتقدم دين محمد تنها ديني است كه همه شرايط لازم را دارا است، و با همه مراحل گوناگون زندگي سازگار است من پيش بيني ميكنم كه اروپاي فردا دين محمد را خواهد پذيرفت. اروپاي امروز هم كم و بيش اسلام را پذيرفته است وه كه دنياي امروز تا چه حد به وجود مردي همانند محمد نيازمند است، كه همه مشكلاتي جهان را حل كند!)
دكتر گرينه فرانسوي ميگويد:
(من همه آيات قرآن را كه با علوم طبيعي و بهداشتي و پزشكي كه از آغاز دوران تحصيل خوانده بودم، بررسي كردم و دريافتم كه با شناختهاي علمي جديد، كاملاً انطباق دارد و در ارتباط هستند، من وقتي دريافتم كه محمد بدون آنكه نزد كسي تعليم گرفته يا درس خوانده باشد، بيش از هزاران سال پيش اين سخنان را فرموده است مسلمان شدم. من اطمينان دارم هركس كه در هر رشتهاي از علوم تخصص دارد، اگر كاري را كه من كردم بكند، يعني آيات قرآن را كه به تخصص وي مربوط ميشوند. مورد مطالعه و مقايسه قرار دهد، بيترديد اسلام خواهد آورد. البته اگر خردمندانه و بيغرض، در ميدان تحقيق گام گذارد. ماركس دكتر در فلسفه ميگويد:
(محمد نخستين پيامبري است كه همه سخنانش ثبت و ضبط شده است. از اينجا، ميتوان به موقعيت ممتازي كه محمد دارد پي برد و راستي و درستي و بيكم و كاستي احاديث وي را دريافت. اين يك حقيقت مسلم است كه رسالت محمد اين بوده است كه جهانيان را با چكيده معارف اديان گذشته آشنا سازد، و اديان آسماني را جلوهاي نوين بخشد. رسالت محمد، تنها قانون تغييرناپذير جهان است و تمامي دستاوردهاي دين محمد با افكار جديد سازگار ميآيد).
شيريل رئيس دانشكده حقوق دانشگاه وين ميگويد:
(جهان بشريت به خاطر آنكه مردي بزرگ همانند محمد به آن منسوب است، افتخار ميكند. وي با آنكه درس نخوانده بود. توانست بيش از چهارده قرن پيش، شريعتي را بنيان نهد كه ما اروپاييها اگر طي دو هزار سال بتوانيم به اوج معارفش راه يابيم خشنود خواهيم شد.
دكتر ريسين مورخ ميگويد:
(دين محمد از همان نخستين ساعتي كه در زمان پيغمبر ظهور كرد، بر اين نكته تأكيد داشت كه يك دين جهاني است. دين اسلام براي همه نژادهاي بشري آمده است، و با هر سطح فكري سازگار است، و در همه جوامع بشري در هر مرحلهاي از تمدن كه باشند، قابل پياده شدن است).
فيلسوف كرللس اول ميگويد:
(در شرق، قانوني وجود دارد كه محمد فيلسوف عرب، آن را تدوين كرده و پايهگذاري كرده است. اگر همه مردم جهان از اين فيلسوف عرب پيروي ميكردند، و به قانون وي گردن مينهادند. در سراسر جهان بيش از يك حكومت وجود نميداشت، و حتي دو نفر باهم اختلاف پيدا نميكردند، و كسي بركسي نيازمند نميشد).
س: آمار مسلمانان جهان در حال حاضر چقدر است؟
ج: دقيقا معلوم نيست. آمارهايي كه برخي كتابها و مجلات بدست دادهاند، رقمي نزديك به هشتصد ميليون (٨٠٠،٠٠٠،٠٠٠) نفر را نشان ميدهد.
س: مسلمانان در كجا ساكنند؟
ج: مسلمانان، تقريبا، در همه كشورهاي جهان، پراكندهاند و بيشترشان در آسيا و آفريقا بسر ميبرند.
س: آيا مسلمانان عقيده دارند كه دينشان دين جهاني خواهد گرديد؟
ج: آري، مسلمانان معتقدند كه دينشان دين همه جهانيان خواهد شد و يك نفر غير مسلمان برجاي نخواهد ماند. قرآن كريم وعده فرموده است كه: دين اسلام را بر همه اديان غلبه خواهد داد: (ليظهره علي الدين كله).
در احاديث متواتر از پيغمبر (ص) و ائمه اطهار (ع) آمده است كه در آخرالزمان مردي از دودمان پيغمبر اسلام به نام مهدي ظهور ميكند و اسلام را در پهنه زمين، عالمگير ميگرداند. س: نظر اسلام راجع به زندگي دنيا چيست؟ آيا اسلام به جسم توجه دارد يا به روح نظر دارد، يا به هردو؟
ج: نظريه اسلام در باره زندگي و جسم و جان و ماده و روح، در اين آيه شريفه قرآن كريم خلاصه ميشود: (و منهم من يقول ربنا آتنا فيالدنيا حسنة و فيالآخرة حسنه و قنا عذاب النار اولئك لهم نصيب مما كسبوا) يعني: و بعضي از مردمان سخنشان اين است كه پروردگارا در دنيا به ما نيكي عطا كن، و در آخرت به ما نيكي عطا كن، و ما را از آتش دوزخ نگاهدار. هم اينانند كه بهره كاملي از تلاش خويش ميگيرند.
در حديث شريف آمده است: (ليس منا من ترك دنياه لاخرته، و ليس منا من ترك آخرته لدنياه) يعني: از ما نيست كسي كه دنيايش را به خاطر آخرتش ترك گويد، و از ما نيست كسي آخرتش را به خاطر دنيايش ترك گويد!
در حديث ديگر آمده است: (اعمل لدنياك كأنك تعيش ابدا، و اعمل لآخرتك كأنك تموت غدا) يعني: براي دنيايت چنان بكوش و تلاش كن كه گويي تا ابد زنده خواهي ماند، و براي آخرتت چنان بكوش و تلاش كن كه گويي فردا خواهي مرد!
حكومت اسلامي
س: آيا اسلام به سياست توجه دارد؟
ج: البته اسلام هم دين است و هم برنامه زندگي. بنا بر اين تمام مسائلي را كه انسان با آن سر و كار دارد، بيان كرده و راه درست هركاري را نشان داده است.
س: حكومت در اسلام چه شكلي دارد؟
ج: بيان كيفيت حكومت اسلامي، نياز به تأليفي جداگانه دارد. ما در اينجا فقط به سه سؤال اصلي در اين زمينه پاسخ ميگوييم:
١ ـ بالاترين مرجع حكومت اسلامي كيست؟
٢ ـ حكومت در اسلام چه كيفيتي دارد؟
٣ ـ نظام حكومت اسلامي چه ضوابطي دارد؟
س: عاليترين مرجع حكومتهاي اسلامي كيست؟
ج: عاليترين مقام حكومت اسلامي بايد واجد شرايط زير باشد:
ـ بالغ و عاقل باشد.ـ آزاد باشد.ـ مرد باشد.ـ حلالزاده باشد.ـ مؤمن به اسلام باشد.ـ در امور دين و دنيا مطلع و صاحب نظر باشد.ـ عادل باشد.
بعضي از فقهاي اسلام اين شرط را هم افزودهاند كه بايد از همه معاصرانش اعلم باشد. س: حكومت در اسلام چه كيفيتي دارد؟
ج: حكومت در اسلام يك حكومت ديني و دنيوي باهم است. به اين معني كه در حكومت اسلامي، حاكم بنام خدا حكومت ميكند نه بعنوان شخص خودش، نه بنام ملت، نه بنام اشراف و اعيان مملكت.
چنين حكومتي داراي اين امتيازات است:
١ ـ از نظر اطاعت از دولت، مردم به هيچ وجه دچار ترديد و سرگرداني نيستند. رهبري ديني، سياسي، اجتماعي و... همه در يك نقطه متمركز شدهاند، و شخص حاكم شاخص دنيا و دين هردو ميباشد.
٢ ـ براي حاكم امكان كج روي وجود ندارد. به مجرد آنكه دست از پاي خطا كند فوراً رسوا ميشود. زيرا قوانين ديني تغيير و تبديل و تعديل و تفسير بر نميدارند و حاكم هم ناچار است عيناً مطابق احكام شرع عمل كند.
٣ ـ روابط صميمانه مردم با حكومت، سبب ميشود كه مردم از هر حيث با دولت همكاري كنند. مردم فطرتاً به تدين تمايل دارند. حتي كساني كه متدين هم نيستند به مظاهر دين ابراز علاقه ميكنند. درست است كه ايمان ندارند اما گوهر اصلي دين بالاخره در وجودشان هست. دين اصولاً عبارت است از روش زندگي. اگر دين و دنيا يك جا جمع شوند، كيست كه به آن اظهار علاقه نكند.
٤ ـ حكومت اسلامي بقا و دوام دارد زيرا، قدرت روحاني و معنوي دوامش به مراتب بيشتر از قدرت اجتماعي است.
س: نظام حكومت اسلامي چه ضوابطي دارد؟
ج: در پاسخ اين سئوال با توجه به لزوم اختصار، فقط به بيان بعضي ضوابط و پايههاي حكومت اسلامي ميپردازيم به اين ترتيب:
١ ـ قضاوت در اسلام.
٢ ـ ارتش در اسلام.٣ ـ ماليات در اسلام.
٤ ـ آزادي در اسلام.
٥ ـ مشكلات اجتماعي در اسلام.
٦ ـ ترقي و تكامل جامعه در اسلام.
سه اصل اول، پايههاي موجوديت هر ملت و دولتي است. قضاوت ستون عدالت، ارتش قوه قاهره براي دفع دشمنان و ماليات براي تأمين هزينه تشكيلات دادگستري و ارتش و ديگر نيازمنديهاي مملكت.
اصول٤ و٥ و٦ با يكديگر موجبات ترقي و تعالي جامعه و رفاه مردم را فراهم ميسازد. س: قضاوت در اسلام چگونه است؟
ج: ساده و سريع و رايگان. يك نفر قاضي يا حاكم شرع، به تمام مسائل حقوقي و قضائي و كيفري يك شهر بزرگ رسيدگي ميكند خيلي ساده و بيتكلف و بدون درخواست پول و عوارض و غيره.
به مجرد آنكه طرفين دعوا در حضور قاضي روبروي يك ديگر ميايستند، قاضي ازمدعي ميپرسد: آيا دليل و مدركي داري؟ اگر داشته باشد حكم به نفع او صادر ميشود، اما اگر دليل نداشته باشد حكم به نفع طرف مقابلش داده ميشود.
و به مجرد صدور حكم قاضي، همه چيز تمام ميشود.
به همين جهت است كه در تاريخ صدر اسلام ميبينيم، كليه امور حقوقي و قضائي و كيفري شهر بسيار بزرگي مانند كوفه را در حدود نيم قرن فقط يك قاضي اداره ميكند. س: ارتش در اسلام چگونه است؟
ج: ارتش اسلامي چنانكه از ادله مختلف استنباط ميشود همگاني است و اختياري، و هيچگونه تشكيلات اضافي ندارد.
براي آموزش نظامي، حاكم ميدانهايي را خارج از شهر معين ميكند، آلات و ادوات جنگي را فراهم ميآورد و مردم را به آموزش و تمرين فنون جنگي تشويق ميكند. ناگفته پيدا است كه مردم به چنين تمريني رغبت نشان ميدهند زيرا اولاً، عموميت دارد. ثانيا، هيچكس را به سربازي اجباري نميبرند. داوطلبان هم فقط چند ساعت در شبانه روز به فراگيري فنون جنگي ميپردازند و بقيه وقتشان را به زندگي شان ميرسند.
بودجه سازماندهي و بسيج تداركات ارتش بر دوش دولت نيست، دولت فقط وسائل اوليه و ادوات جنگي را فراهم ميكند، و بقيه تجهيزات بعهده خود مسلمانان است. ارتش در اسلام بيش از هرچيز شبيه يك تيم ورزشي است.
س: ماليات در اسلام چگونه است؟
ج: ماليات اسلامي منحصر است به خمس و زكات و جزيه و خراج. و دولت اسلامي كليه تشكيلات خود را با همين وجوهي كه بيتالمال ميرسد، به بهترين وجه اداره ميكند. تشكيلات دولتي در اسلام بياندازه ساده است از اين رو، دولت اسلامي مانند دولتهاي غير اسلامي و طاغوتي نياز آنچناني به پول ندارد، و به همين خاطر است كه هم مردم در سايه حكومت اسلامي خوشبختند و ماليات هنگفتي نميپردازند، و هم دولت وضع مرتبي دارد و هميشه سبكبار است.
س: آزادي در اسلام چگونه است؟
ج: وقتي تشكيلات دولتي در اسلام بينهايت ساده باشد، طبعاً، همهگونه آزادي براي مردم تضمين ميشود. كشاورزي، بازرگاني، حرفه و صنعت، مسافرت، ساختمان، اقامت، تصرف زمينهاي مباح و غيره هيچ قيد و شرطي ندارد. ماليات و عوارض وجود ندارد، كار اجباري و بيگاري ـ مانند نظام وظيفه ـ وجود ندارد، نيازمنديهاي مردم به سادهترين شكل مرتفع ميشود، قضاوت فوقالعاده ساده انجام ميگيرد، خريد و فروش و قرارداد رهن و اجاره و امثال آن به سرعت صورت ميپذيرد، همه مراسم و تشريفات خريد و فروشهاي مهم در همين خلاصه ميشود كه فروشنده ميگويد: فروختم و خريدار ميگويد: خريدم و يك كاغذ عادي نوشته ميشود و دو شاهد آن را امضاء ميكنند.
س: اسلام مشكلات اجتماعي را چگونه حل ميكند؟
ج: اولاً، اسلام فقط مشكلات اساسي را بعنوان مشكل ميشناسد.
ثانياً، اسلام هيچگونه مالياتي بر كالا و كار وضع نميكند.
ثالثاً، تشكيلات دولتي بسيار ساده و محدود است. از اين رو به مجرد آنكه حكومت اسلامي در منطقهاي برقرار شود بسياري از مشكلات موجود در جوامع بشري امروزي، خودبخود مرتفع ميگردد و تنها مشكلات اساسي و اوليه باقي ميماند. گرفتاريهاي روزمره دولت هم عبارت است از تعدادي مرافعات از قبيل درگيري بر سر مالكيت يك خانه، معدودي جنايات از قبيل دزدي و گاهي قتل و چند فقره خلاف قانون مانند شرابخواري. اين مشكلات را هم اسلام به سرعت هرچه تمامتر حل ميكند و نميگذارد بصورت مسئله در آيند. مرافعهها بسرعت پايان ميپذيرند. يك نفر قاضي براي يك شهر بزرگ كفايت ميكند. قاضي شخصاً دعواها را فيصله ميدهد، امور ايتام و اوقاف و غيره را رأساً سرپرستي ميكند، برخريد و فروشها و كليه معاملات ديگر نظارت ميكند و فقط يك نفر مجري حدود اسلامي دارد كه حدود اسلام را اجرا ميكند. زندان در دولت اسلامي بسيار محدود است. بيمبالغه، ميتوان گفت دولت اسلامي مشكلي ندارد. و پرواضح است كه وقتي مشكلات اجتماعي از جامعهاي رخت بربندد، مردم با خيال راحت به كارهاي روزمره و گرفتاريهاي زندگي خودشان ميپردازند.
س: اسلام، چگونه يك جامعه مترقي ميسازد؟
ج: نظام حكومتي اسلام با استفاده از سه رمز، ترقي و تكامل ملت مسلمان را به اوج پيشرفتهاي مادي و معنوي ميرساند:
١ ـ سادگي تشكيلات.
٢ ـ تشويق.
٣ ـ تعاون.
١ ـ سادگي تشكيلات: تاريخ نويسان آمار كارمندان را در دولتهاي اسلامي به دست دادهاند. بر اساس اين آمارها، نسبت تعداد كارمندان دولت به جمعيت كشورهاي اسلامي٥٠ نفر در يك ميليون نفر است (يعني: نيم درصد)! اسلام بسياري از تشكيلات و تجهيزات دولتهاي امروزي را قبول ندارد. تشكيلات دولتي اسلام گرفتاريهاي مردم را با كمال سادگي و در اسرع وقت فيصله ميدهند. در مديريت اسلامي، سازمانهاي گوناگون و طول و تفصيل وجود ندارد كه كارمندان بسياري بخواهد، بيشتر كارها به خود مردم واگذار ميشود. حكومت اسلامي چون از استبداد بدور است، تشكيلات و تجهيزات فراوان هم لازم ندارد. حكومت اسلامي نيازي به اين ندارد كه هم بار دولت را سنگين كند و هم در كارهاي مردم دخالت بيجا بكند.
٢ ـ تشويق: اسلام بصورت بينظيري مردم را به علم و عمل تشويق ميكند، و دانش جويي را بر هر فرد مسلمان فيض ميگرداند، و ثواب اخروي عالم با عمل را بيحساب ميداند. مسلمانان از دو نيروي پيش برنده برخوردارند: يكي نيروي دنيوي و مادي كه ديگران هم كم و بيش دارند، دوم، نيروي ديني و معنوي كه ديگران از آن محرومند، خداوند سبحان ميفرمايد: (و ترجون من الله مالا يرجون).
٣ ـ تعاون: دولت اسلامي با مردم همكاري مستقيم دارد. دولت اسلامي و ملت مسلمان دست در دست يكديگر جامعه را به پيش ميبرند. يكي از سفارشهاي مولاي متقيان امير مؤمنان (ع) به مالك اشتر در فرمان معروف آن حضرت به مناسبت تفويض فرمانداري مصر به مالك در همين زمينه است.
بديهي است، وقتي جامعهاي در پرتو اسلام، اين چنين زمينه براي ترقي و تعالي داشته باشد، جامعه اسلامي بصورتي باور نكردني مراحل پيشرفت مادي و معنوي را ميپيمايد. اين بود، مختصري در باره اسلام و سياست و ما در كتاب جداگانهاي به تفصيل در اين باب، به بحث و بررسي پرداختهايم.
عبادات اسلام
س: عبادات يعني چه؟
ج: عبادات اعمالي است كه اسلام بر مردم واجب گردانيده است كه با قصد قربت بايد انجام بدهند.
س: قصد قربت يعني چه؟
ج: قصد قربت به اين معناست كه نيت انسان بايد اين باشد كه عمل را براي خداوند سبحان انجام ميدهد، و فرق بين عبادات با ديگر واجبات همين است، عبادت بدون قصد قربت صحيح نيست و قبول نميشود. اما، واجبات ديگر بدون قصد قربت نيز انجام ميپذيرد و شخص وظيفهاش را انجام داده است.
س: مثالي بزنيد.
ج: مثلاً، نماز عبادت است و بدون قصد قربت مفهومي ندارد و صحيح نيست. اما پاك كردن لباس عبادت نيست و بدون قصد قربت هم انجام ميگيرد.
س: چرا در صحت و قبولي عبادت قصد قربت شرط است؟
ج: اولاً تا عمل براي خدا انجام نگيرد، اطاعت خداوند محسوب نميشود و مفهوم عبادت، جز اطاعت خدا چيز ديگري نيست ثانيا، وقتي انسان در حال عبادت دائما بياد خداوند باشد و متوجه باشد كه در پيشگاه خداوند بزرگ و شنوا و بينا قرار دارد، كم كم به ياد خدا بودن و توجه به عظمت پروردگار جهانيان جزو طبيعت او ميشود و صفات و اخلاق پسنديده را يك به يك دارا ميشود، و رفته رفته اگر اخلاق زشت و صفت ناپسندي هم دارد، كنار ميگذارد.
س: عبادات اسلام كدامند؟
ج: در اينجا، در باره شش فقره از عبادات اسلام صحبت ميكنيم و بطور اختصار راجع به هريك توضيحي ميدهم، و از آنجا كه مبناي اين كتاب فقط معرفي اسلام است، به ذكر فلسفه و علت تشريع عبادات نميپردازيم. اين موضوعات را در كتاب (عبادات الاسلام) به تفصيل مورد بررسي قرار دادهايم.
س: نماز چند نوع است؟
ج: دونوع: نماز واجب و نماز مستحب.
س: نمازهاي واجب كدامند؟
ج: نمازهاي واجب كه در مدت شبانه روز بر هر مسلماني واجب است كه بخواند، عبارتند از: ـ نماز صبح: دو ركعت كه وقت آن از طلوع فجر تا طلوع آفتاب.
ـ نماز ظهر: چهار ركعت وقت آن از لحظهاي كه خورشيد از وسط آسمان هر منطقهاي عبور ميكند، تا نزديك غروب آفتاب.
ـ نماز عصر: چهار ركعت وقت آن بعد از نماز ظهر، تا غروب آفتاب.
ـ نماز مغرب: سه ركعت وقت آن از مغرب ـ تقريبا يك ربع ساعت بعد از غروب آفتاب، كه سرخي نور آفتاب از وسط آسمان كنار ميرود ـ تا نزديك نيمه شب.
ـ نماز عشاء: چهار ركعت. وقت: بعد از نماز مغرب تا نيمه شب.
س: آيا نماز مسافر با نماز غير مسافر فرق دارد؟
ج: آري. نماز در سفر شكسته ميشود، به اين معني كه نمازهاي ظهر و عصر و عشاء كه چهار ركعتي هستند، مانند نماز صبح دو ركعتي ميشوند.
س: ترتيب خواندن نماز چگونه است؟
ج: ترتيب خواندن نماز دو ركعتي از اين قرار است.
ـ اول، نيت ميكنيم به اين معني كه توجه داريم چه نمازي ميخواهيم بخوانيم و متوجه هستيم كه نماز را محض اطاعت فرمان پروردگار و بقصد قربت ميخوانيم. ـ تكبيرةالاحرام ميگوييم، يعني با دقت و بطور صحيح ميگوييم: ( الله اكبر). ـ در حاليكه كاملاً ايستادهايم و بدنمان بيحركت و آرام است، حمد و سوره را ميخوانيم. ـ بعد به ركوع ميرويم و ذكر ركوع را ميگوييم.
ـ بعد از ركوع بر ميخيزيم و دوباره ميايستيم.
ـ به سجده ميرويم و ذكر سجده را ميگوييم و بعد، مينشينيم.
ـ دوباره به همين ترتيب به سجده ميرويم و ذكر سجده را ميگوييم و بار ديگر مينشينيم. تا اينجا ركعت اول نماز بپايان رسيده است.
ـ براي شروع ركعت دوم دوباره بر ميخيزيم و ميايستيم، حمد و سوره را ميخوانيم و اگر بخواهيم دو دست را پيش روي ميگيريم و دعائي ميخوانيم كه اين كار قنوت ناميده ميشود و مستحب است.
ـ بعد بركوع ميرويم و دو سجده بجا ميآوريم و مينشينيم.
ـ تشهد ميخوانيم.
اگر نماز دو ركعتي باشد تا همين جا تمام ميشود و فقط بايد سلام نماز را بگوييم، اما اگر نماز سه ركعتي يا چهار ركعتي باشد، بايد براي ركعت بعدي برخيزيم و تسبيحات اربعه بخوانيم، تفاوت ركعتهاي سوم و چهارم با دو ركعت اول و دوم، در اين است كه بجاي حمد و سوره بايد تسبيحات اربعه خوانده شود. البته ميتوانيم بجاي تسبيحات اربعه فقط يك سوره حمد بخوانيم.
س: شرائط صحت نماز چيست؟
ج: شرائط درست بودن نماز عبارتند از:
ـ رو به قبله ايستادن.
ـ پاك بودن لباس و بدن و محل سجده.
ـ طهارت داشتن يعني با وضو يا غسل يا تيمم بودن.
ـ حرام و غصبي نبودن لباس نمازگزار و مكان نماز.
ـ در حال نماز كاري كه نماز را باطل نميكند انجام ندهد، مانند: خنديدن و روي از قبله برگردانيدن. س: غير از نمازهاي يوميه، آيا در اسلام نماز واجب ديگري هم داريم؟
ج: آري، نمازهاي واجب ديگر عبارتند از:
ـ نماز ميت.
ـ نماز آيات.
ـ نماز طواف.
ـ نماز قضاي ميت، اگر بركسي واجب شود.
ـ نمازي كه با نذر واجب شده باشد.
هريك از اين نمازهاي واجب، كيفيت و خصوصيت و آداب ويژهاي دارد كه در فقه اسلام به تفصيل مورد بررسي قرار گرفته است.
س: نمازهاي مستحبي كدامند؟
ج: نمازهاي مستحبي بسيار زيادند. از جمله:
ـ نمازهاي نافله شبانه روز.
ـ نمازهاي مستحبي ماه رمضان.
ـ نمازهاي مستحبي اعياد ديني و روزهاي مهم مذهبي.
ـ نمازهائي كه از پيغمبر اكرم (ص) و امامان (ع) وارد شده كه اين نمازهاي مستحب را ميخواندهاند، و هر نمازي بنام يكي از آنان ناميده شده است.
ـ نماز زيارت، نماز استسقاء و نماز خوف.
س: روزه چيست؟
ج: روزه داشتن يك روز عبارت است از خود داري از مفطرات از طلوع فجر تا مغرب. س: روزه چند نوع است:
ج: چهار نوع:
١ ـ روزه واجب، مانند روزه ماه رمضان.
٢ ـ روزه مستحب، مانند روزه ماه رجب.
٣ ـ روزه مكروه، مانند روزه روز عاشورا.
٤ ـ روزه حرام، مانند روزه عيد فطر و عيد قربان.
س: در ماه رمضان چند روز بايد روزه گرفت؟
ج: تمام ماه رمضان را كه ماه نهم سال قمري است، بايد روزه گرفت.
س: مفطرات روزه كه گفتيد روزه دار بايد از آنها خودداري كند كدامند؟ ج: مفطرات روزه ده چيز است:
١ و ٢ ـ خوردن و آشاميدن.
٣ و ٤ ـ جماع و استمناء
٥ ـ تا طلوع فجر به حالت جنابت (و حيض و نفاس) باقي ماندن.
٦ ـ اماله با مايعات.
٧ ـ غبار غليط به حلق رسانيد.
٨ ـ سرزير آب فرو كردن.
٩ ـ قي كردن.
١٠ ـ عمداً، به خدا و رسول و امامان دروغ بستن.
س: اگر كسي عمداً يك روز از ماه رمضان را روزه نگيرد. چه بايد بكند؟
ج: اولاً، يك روز، روزه قضا بجاي آن بايد بگيرد.
ثانياً، يكي از سه كفاره زير را بدهد.
ـ يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد.
ـ يا شصت نفر مسكين را خوراك دهد.
ـ و يا يك برده مؤمن را آزاد كند.
ثالثاً، حاكم شرع به خاطر جرمي كه مرتكب شده است او را تاديب ميكند.
س: خمس چيست؟
ج: خمس عبارت است از اينكه انسان يك پنجم يعني صدي بيست از در آمدش را در راه خدا بدهد.
س: خمس به چه درآمدها و دارائيهائي تعلق ميگيرد؟
ج: به هفت چيز:
١ ـ غنيمتهاي جنگي.
٢ ـ آنچه از غواصي در دريا بدست ميآيد.
٣ ـ معادن
٤ ـ سود سرمايه و در آمد مستغلات و منفعت كسب.
٥ ـ زميني كه كافر ذمي از مسلمان ميخرد.
٦ ـ مال حلال مخلوط به حرام.
٧ ـ گنج.
س: خمس به چه كسي بايد پرداخت شود؟
ج: به حاكم شرع بايد پرداخت شود، تا هر طور صلاح ببيند براي مصارف مورد نياز مسلمانان هزينه كند، و به يتيمان و فقيران و در راه ماندگان از سادات و ذريّه پيغمبر اكرم (ص) داده شود.
س: زكات از چه مالي بايد داده شود؟
ج: از٩ چيز:
١ و ٢ و ٣ ـ گاو، گوسفند و شتر.
٤ و ٥ و ٦ و ٧ ـ خرما و كشمش و گندم و جو.
٨ و ٩ ـ طلا و نقره.
پرداختن زكات از اموالي كه ذكر شد واجب است. دادن زكات از اموال ديگر نيز مانند مستغلات و املاك و سرمايه تجارت مستحب است.
س: زكات به چه كساني داده ميشود؟
ج: به هشت طبقه:
١ و ٢ ـ فقرا و مساكين (مسكين كسي را گويند كه وضعش از فقير بدتر باشد).
٣ ـ عاملان وصول زكاة.
٤ ـ تامين منافع و مصالح ديني و دنيوي مسلمانان (في سبيل الله).
٥ ـ بدهكاراني كه نميتوانند بدهي خود را بپردازند.
٦ ـ مسافران در راه مانده كه از عهده هزينه بازگشت به وطن بر نميآيند. ٧ ـ كافران كه به خاطر دلجويي و جلب محبت آنان بخشي از زكات به آنان تعلق ميگيرد و سبب ميشود كه از منافع مسلمانان دفاع كنند.
٨ ـ بردگان زرخريدي كه در سختي بسر ميبرند، از محل زكات خريداري و آزاد ميشود. س: جهاد چيست؟
ج: جهاد عبارت است از جنگ و كارزار در راه خدا.
س: هدف از جهاد چيست؟
ج: دو چيز:
١ ـ رهايي بخشيدن مردم از دام خرافات در عقيده و عمل.
٢ ـ رهايي دادن ستمديدگان از چنگال ستمكاران.
س: آيا اسلام، بدون مقدمه به جنگ كفار ميرود؟
ج: نه، اهل كتاب را نخست ميان اسلام آوردن و جزيه دادن و جنگ مخيرشان ميگرداند و اگر اسلام يا جزيه را نپذيرفتند، آن وقت ميجنگد، غير اهل كتاب را هم ابتدا به آنان پيشنهاد ميكنند كه اسلام بياورند و اگر نپذيرفتند، آنگاه با آنان كارزار ميكند. س: اهل كتاب چه كساني هستند؟
ج: يهود و نصاري و مجوس كه داراي كتاب آسماني بودهاند.
س: غير اهل كتاب چه كساني هستند؟
ج: ديگر فرقههاي كفار، مانند بتپرستان و غيره.
س: جزيه چيست؟
ج: جزيه، مقدار كمي از دارايي افراد است كه از اهل كتاب در برابر حمايت مسلمانان از آنان به دولت اسلامي پرداخت ميشود.
اهل كتاب وقتي جزيه مقرر را بپردازند در برگزاري مراسم ديني شان آزاد هستند، واز دادن زكات و خمس نيز معاف اند.
س: بهتر نبود كه با اهل كتاب عيناً مانند مسلمانان رفتار شود؟ اين تبعيض بخاطر چيست؟ ج: درست بعكس، هيچ نوع تبعيضي در كار نيست. در حكومت اسلامي حقوق اهل كتاب بيش از هر نظام ديگري محفوظ است. شما به موازين حقوقي اسلام كه به حقوق اهل كتاب مربوط ميشود بنگريد:
١ ـ اهل كتاب، يك تبعه دولت اسلامي است و با مسلمانان هيچ فرقي ندارد.
٢ ـ خون و مال و حيثيت اهل كتاب محترم است، عيناً مانند مسلمانان.
٣ ـ اهل كتاب مانند مسلمانان حق دارند مراسم مذهبي خودشان را اجرا كنند.
٤ ـ در مورد گرفتاريهاي حقوقي و قضائي، اهل كتاب اگر بخواهند ميتوانند به دادگاههاي اسلامي مراجعه كنند وگرنه به قضات خودشان.
٥ ـ اهل كتاب جزيه ميدهند و ماليات نميدهند مسلمانان ماليات (خمس و زكات) ميدهند و جزيه نميدهند.
بنا براين، در حكومت اسلامي چه فشاري به اهل كتاب وارد ميآيد؟
س: اگر اينطور است پس چرا مسلمانان بااهل كتاب ميجنگند؟
ج: اگر جنگي بوده است با حكومتهاي ستمگر و سفاك آنان بوده است نه با خود اهل كتاب. از اين رو ميبينيم مردم اين مناطقي كه مورد حمله اسلام قرار ميگرفتهاند، با آغوش باز به استقبال مسلمانان آمده، و آنان را نجات دهنده. خودشان از يوغ ستم و ظلم فرمانروايانشان دانستهاند. تاريخ بهترين گواه براين مدعا است. در مورد غير اهل كتاب هم همينطور بوده است. هدف اصلي جنگ مسلمانان با غير مسلمانان به اهتزاز در آوردن پرچم اسلام و ريشه كن كردن نفوذ استعمارگران و ساقط كردن زورگويان و فرمانرواياني
كه بازور و تهديد بر مردم حكومت ميكنند.
س: حج چيست؟
ج: حج، عبارت است از رفتن به شهر مكه واقع در عربستان به منظور انجام مناسك زيارت خانه خدا.
س: حج برچه كسي واجب است؟
ج: برهركس كه مستطيع باشد. يعني بتواند مخارج سفر حج را از دارايي خود بدهد و پس از انجام سفر حج به تهيدستي و سختي معيشت دچار نگردد.
س: حج چند بار در عمر انسان واجب ميشود؟
ج: فقط يك بار.
س: حج مستحب هم داريم؟
ج: حج بيت الله براي كسي كه مستطيع نيست، در صورتي كه بخواهد به زحمت به حج برود مستحب است. همچنين براي كسي كه سفر حج واجبش را رفته است براي بار دوم به بعد مستحب است.
س: اعمال حج را شرح دهيد.
ج: حج به دو قسم تقسيم ميشود: عمره و حج.
عمره عبارت است از:
١ ـ احرام بستن از محل ميقات.
٢ ـ هفت شوط طواف دور خانه خدا، كعبه معظمه.
٣ ـ دو ركعت نماز طواف در مقام ابراهيم (ع).
٤ ـ هفت مرتبه سعي بين صفا و مروه.
٥ ـ تقصير، يعني قسمتي از موي سر يا ناخن را چيدن.
اعمال و مناسك حج عبارتند از:
١ ـ احرام در مكه.
٢ ـ وقوف در عرفات، روز نهم ذيالحجه.
٣ ـ وقوف در مشعرالحرام، شب دهم ذيالحجه.
٤ ـ رفتن از مشعرالحرام به طرف صحراي مني روز دهم ذيالحجه (عيد قربان).
٥ ـ رمي جمره عقبه با هفت سنگريزه روز عيد قربان.
٦ ـ قرباني كردن شتر يا گاو يا گوسفند.
٧ ـ تراشيدن سر يا تقصير.
٨ ـ هفت شوط طواف كعبه به عنوان زيارت خانه خدا.
٩ ـ دو ركعت طواف، در مقام ابراهيم (ع).
١٠ ـ هفت مرتبه سعي بين صفا و مروه.
١١ ـ هفت دور طواف نساء.
١٢ ـ دو ركعت نماز طواف نساء، در مقام ابراهيم (ع).
١٣ ـ ماندن شب يازدهم و شب دوازدهم و شب سيزدهم ذيالحجه در مني.
١٤ ـ رمي جمرات سه گانه در مني، هريك را با هفت سنگريزه، در روزهاي يازدهم و دوازدهم و در صورتي كه شب سيزدهم را بماند سيزدهم ذيالحجه.
س: حج را چه وقت بايد بجاي آورد؟
ج: در ماههاي حج كه عبارتند از: شوال، ذيالقعده و ذيالحجه كه مناسك حج فقط در ماه ذيالحجه انجام ميگيرد.
س: عمره مفرده چيست؟
ج: عمره مفرده را در تمام اوقات سال ميتوان بجاي آورد. اين عمره با عمرهاي كه بعنوان قسمتي از مناسك حج ذكر كرديم تفاوتي ندارد جز اينكه در عمره مفرده طواف نساء و نماز طواف نساء هم جزو مراسم آنست.
س: فايده حج چيست؟
ج: حج فوايد بسياري دارد، از جمله:
١ ـ فوايد سياسي: حج موجب وحدت مسلمانان و نشان داده شدن قدرتشان به جهانيان و واهمه كردن دشمنان اسلام از شوكت و اتحاد مسلمانان ميشود.
٢ ـ فوايد اقتصادي: حج باعث ميشود ثروتها در اطراف و اكناف جهان اسلام انباشته نشود و از اين سوي جهان به آن سوي جهان برده شود و تجارت رونق گيرد.
٣ ـ فوايد معنوي: سفر حج بهتر از هر سفر ديگري غم و اندوه را از دل ميزدايد، و افسردگي را از بين ميبرد، و آرامش و اطمينان خاطر براي انسان به ارمغان ميآورد. ٤ ـ فوايد اجتماعي: حج موجب ميشود كه مسلمانان يك ديگر را بشناسند و چند روزي ملتهاي مختلف مسلمان از نژادهاي گوناگون در كنار يكديگر بسر برند و از نزديك با اوضاع و احوال و مشكلات يكديگر آگاه شوند.
٥ ـ فوايد عبادتي: طواف كعبه، سعي صفا و مروه، نماز وقوف در عرفات و مشعرالحرام و مني و غيره، همه عبادت است و انسان را به خداي جهانيان و كردگار عالميان نزديك ميكند. بديهي است فوايد حج را نميتوان منحصر به آنچه ذكر شده دانست.
آزادي در اسلام
س: آيا در اسلام آزادي وجود دارد؟
ج: البته اسلام دين آزادي و آزادگي به تمام معني كلمه است. وسعت دامنه آزاديهاي فردي و اجتماعي در دين اسلام با هيچيك از اديان آسماني و قوانين بشري قابل مقايسه نيست. س: دليل اين مطلب از كتاب و سنت چيست؟
ج: در قرآن كريم، رسالت پيغمبر اسلام (ص) اينطور توصيف شده است: (و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم والاغلال التي كانت عليهم). زنجيرهايي كه روابط اجتماعي دوران جاهليت، و خرافاتي كه در آن زمان رواج داشت و برگردن مردم انداخته بودند و آزادي را از
آنان سلب كرده بودند، پيغمبر اسلام (ص) همه را به يكسو افكند و مردم را آزاد ساخت. مردم برده مقيدات اجتماعي و ناداني هايشان بودند. پيغمبر اسلام (ص) همه را آزادي و آزادگي بخشيد.
اين قاعده مشهور فقهي نيز كه از كتاب و سنت گرفته شده است: (الناس مسلطون علي انفسهم و اموالهم) يعني: مردم اختيار جان و مالشان را دارند حاكي از اين است كه انسان هر طور كه ميخواهد ميتواند در بدن و اموال خود تصرف كند، البته مشروط بر اينكه تصرف او از نظر شرع مقدس اسلام حرام نباشد.
س: براي تصرف حرام در بدن، از نظر اسلام مثال بزنيد.
ج: تصرف حرام در بدن، مانند خودكشي يا خود را ناقصالعضو كردن مثلاً كسي دست خود را قطع كند يا خود را نابينا سازد و يا گوش خود را كر كند. تصرف حرام در مال، مانند اينكه انسان پول خود را در دريا بريزد، يا اسكناسهايش را آتش بزند، يا جنس حرامي مانند شراب بخرد، يا به زنان بدكاره بدهد، يا قمار كند.
محرمات در اسلام بسيار اندكاند. چيزها و كارهايي هم كه تحريم شدهاند، به خاطر مصالح فردي و اجتماعي بوده است. بنا بر اين، از ميان تصرفات بيشماري كه شخص ميتواند در بدن و اموال خود بكند، همين چند گونه تصرف حرام شده است. اسلام از نظر كمي محرمات، در مقايسه با اديان آسماني ديگر و قوانين بشري بينظير است. س: آزادي در اسلام چند نوع است؟
ج: آزاديها در اسلام قابل برشمردن نيست. ما در اينجا١٠ نوع آزادي كه در اسلام مورد توجه قرار گرفته و نسبت به موارد ديگر كليتر است، يادآور ميشويم:
١ ـ آزادي بازرگاني: همهكس ميتواند هر كالايي را كه بخواهد بخرد و بفروشد مشروط بر اينكه حرام نباشد، مانند: شراب و خوك و هر وقت كه بخواهد تجارت كند، و به هرجا كه بخواهد كالايش را بفرستد، و از هرجا كه بخواهد كالا وارد كند گمرك و مرز وجود ندارد و هيچ قيد و شرطي در كار نيست.
٢ ـ آزادي كشاورزي: همه ميتوانند با آزادي كامل به كشاورزي بپردازند. هيچ قيد و بندي ندارد. ماليات به در آمد كشاورز تعلق نميگيرد. هر قدر بخواهد و در هر مقدار زمين كه بخواهد ميتواند كشت كند. زمين از آن خدا و از آن كسي است كه آبادش كند. چنانكه در حديث آمده است: (ان الارض لله و لمن عمرها).
٣ ـ آزادي صنعت: هر كس ميتواند كارخانه احداث كند، كارخانه وارد و يا صادر كند، هرچيزي كه بخواهد بسازد و براي صنايع هم هيچگونه ماليات و شرط و قيدي وجود ندارد. ٤ ـ آزادي تملك اراضي و ديگر منابع طبيعي: زمين و آب و هوا از آن خدا است. پس ثروتهاي درون آنها هم از آن كسي است كه استخراجش ميكند مانند: ماهي، معادن، گنج، چوب جنگل، هوا و غيره.
٥ ـ آزادي آباد كردن زمين: هر شخص ميتواند هر زميني را كه بخواهد آباد كند، ساختمان بسازد، نهر جاري كند، چاه حفر كند و هر نوع سودي از آن ببرد. به دليل قاعده (الارض لله و لمن عمرها) يعني: زمين ملك خداست و كسي كه آبادش ساخته ميتواند آن را تملك كند.
٦ ـ آزادي سفر: انسان ميتواند به هرجا كه بخواهد مسافرت كند و نيازي به تذكره و ويزا گرفتن و دادن ماليات و عوارض ندارد. هيچكس نميتواند كسي را از مسافرت به هرسوي جهان كه بخواهد باز دارد، انسان ميتواند هر اندازه كه بخواهد در سفر بماند. مدت سفر محدوديتي ندارد.
اسلام مرزهاي كشورها را برسميت نميشناسد. زمين از آن خدا است. انسان در روي كره زمين هر طور كه بخواهد زندگي ميكند و به سير و سياحت ميپردازد. جالبتر اينكه، اسلام بودجه مخصوصي براي كساني كه در راه ميمانند و خرجي آنان تمام ميشود يا دچار دزد و راهزن ميشوند، قرار داده است و از اين راه مردم را به سفر تشويق ميكند و به آنان جرأت سفرهاي طولاني را ميدهد.
٧ ـ آزادي اقامت: انسان ميتواند در هر نقطهاي از جهان كه بخواهد اقامت كند، وهيچ قيد و شرطي ندارد. ويزا، تابعيت، هويت و مانند آن در اسلام جايي ندارد. انسان از نظر اسلام آزاد است و هيچ چيز نبايد از او سلب آزادي كند.
٨ ـ آزادي بيان: همه آزادند هرچه ميخواهند بگويند، هر نوع خطابهاي ميخواهند ايراد كنند، هرنوع شعاري ميخواهند بدهند و هيچ قيد و شرطي هم در كار نيست. البته دشنام و غيبت و سخن چيني و امثال آن كه به حيثيت و آبروي مردم لطمه وارد ميكند، مجاز نيست.
٩ ـ آزادي تأليف و مطبوعات: همه ميتوانند هرچه بخواهند بنويسند، چاپ و منتشر كنند و هيچگونه محدوديتي وجود ندارد، فقط مشروط به اينكه به حيثيت و آبروي مردم لطمه نزند.
١٠ ـ آزادي اشتغال: اگر كسي بخواهد دو يا سه شغل و درآمد بيشتري داشته باشد، اسلام به هيچ وجه ممانعتي ندارد. در صورتي كه در دنياي امروز، از نظر قانون داشتن بيش از يك شغل مثلاً هم كارمند دولت بودن و هم بازرگاني كردن ممنوع است. س: آيا مسلمانان پيش از آنكه حكومتهاي اسلامي در جهان رو به ضعف گذارند، از اين آزاديها برخوردار بودهاند.
ج: آري، نه تنها مسلمانان بلكه غير مسلمانان هم زير سايه پرچم اسلام، از اين آزاديها برخوردار بودند. گاهگاهي هم كه غير از اين ميشده حالت استثنائي داشته و بعضي آزاديها براي مدتي محدود ـ آن هم نه با عنوان شرعي و بطور قانوني و رسمي ـ از مردم سلب ميگرديده است.
اما با سقوط دولتهاي اسلامي، امپرياليسم جهانخوار غرب زمام امور ساكنان نيمي از جهان را به دست گرفت. اختناق و اسارت انسانها را قانوني كرد. آزادي و آزاديخواهي جرم و جنايت به حساب آمد. هزاران قيد و شرط براي زندگي بشر در نظر گرفته شد، صدها زنجير به دست و پاي انسان گذاشته شد و عملاً آزادي انسانها سلب گرديد. شگفت اينجاست كه با اين همه، امپرياليسم آمريكا و جهان غرب مدعي است كه بشريت را نجات بخشيده است و همواره سنگ حقوق بشر را به سينه ميزند.
اصول عقايد اسلام
س: اصول عقايد اسلام كدامند؟
ج: اصول عقايد اسلام شامل سه اصل است(1) كه اعتقاد به آنها لازمهاش اعتقاد به چند اصل ديگر نيز ميباشد.
س: آن سه اصل كه اصول دين هستند كدامند؟
ج: اصل اول. اعتقاد به اين است كه جهان خدايي دارد دانا، توانا، حكيم، شنوا و بينا. از ازل بوده است و تا ابد هم خواهد بود. همه صفات كمال را داراست، و از هر نقص و عيب مبرا است. اين خداي يگانه، شريك ندارد و همانند هيچيك از آفريدگانش نيست. اورا نميتوان با چشم سر ديد، نه در دنيا و نه در آخرت و فقط از راه دليل و برهان است كه ميتوان فهميد، او هست و يكتا است.
س: توحيد يعني چه؟
ج: توحيد چهار گونه است:
١ ـ توحيد ذات. يعني: خداوند سبحان يكتا و بيهمتا است و تركيب يافته از اجزاء نيست، مثلاً مانند انسان از تركيب جسم و جان، و دست و پا، سر و گوش و غيره درست نشده است.
٢ ـ توحيد صفات يعني: صفات خداوند عين ذات او است. ذات و صفات خداوند از هم جدا نيستند. خداوند سبحان مانند انسان نيست كه علمش غير از خودش باشد. قدرتش غير ازخودش باشد! ذات خداوند متعال عين علم و عين قدرت اوست.
٣ ـ توحيد افعال. يعني: آنچه در جهان آفرينش است، آفريده خداوند متعال است.
٤ ـ توحيد عبادت. يعني: عبادت و بندگي سزاوار جز خداوند نيست.
س: اصل دوم از اصول عقايد اسلام چيست؟
ج: نبوت. يعني: خداوند سبحان پيامبراني را براي هدايت بشر به حق و حقيقت، و نماياندن راه راست به انسانها فرستاده است.
س: نخستين پيامبر الهي كيست؟
ج: نخستين پيامبر الهي، حضرت آدم (ع) است كه خداوند سبحان او را از گل آفريد و سپس همسرش حواء را بيافريد و به آنان دو فرزند عطا كرد: هابيل و قابيل، و براي همسري آنان دو دختر نه از نسل آدم و حوا، بلكه به صورت خلق ابتدائي آفريد و هابيل و قابيل با آن دو دختر ازدواج كردند و فرزنداني بهم رسانيدند. از آن پس، ازدواج ميان دختر عموها و پسر عموها شروع شد و نسل بشر رو به ازدياد گذاشت.
س: آخرين پيامبر الهي كيست؟
ج: آخرين پيامير الهي، پيامبر اسلام محمد (ص) است.
س: پيامبران چند نفر بودهاند؟
ج:١٢٤٠٠٠ نفر، كه از ميان آنان نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و پيامبر اسلام برتر از ديگر پيامبران بودهاند.
س: پيامبران با ديگر افراد بشر چه فرقي دارند؟
ج: فرقشان اين است كه به پيامبران، از جانب خداوند متعال وحي ميرسد و از خداوند فرمانهايي دريافت ميكنند، يا براي خودشان، يا براي تبليغ مردم اما، ديگر افراد بشر به وحي الهي دسترسي ندارند و بايد از پيامبران پيروي كنند.
س: از كجا ميتوان فهميد كسي كه ادعاي پيغمبري ميكند، راست ميگويد؟ ج: با معجزه. معجزه عبارت است از انجام كاري غير عادي به دست پيامبر كه نشانه آن است كه وي از جانب خداوند متعال آمده است وگرنه نميتوانست چنان عملي را انجام دهد. س: مثال بزنيد.
ج: مثلاً،ابراهيم (ع) را در آتش افكندند، نسوخت.
موسي (ع) عصايش را ميانداخت، اژدهاي بزرگي ميشد، و وقتي آن را باز ميگرفت، به حالت اوليهاش بر ميگشت.
عيسي (ع) به اذن خداوند كور مادرزاد و لك و پيس را شفا ميداد و مردگان را زنده ميكرد. محمد (ص) ماه را دو نيم كرد، و قرآن كريم را آورد كه جن و انس از آوردن نظير آن عاجز ماندند.
س: چگونه؟
ج: خداوند متعال، ابتدا براي اثبات حقانيت قرآن كريم و صدق گفتار پيغمبر اكر (ص) از مردم خواست كتاب كاملي نظير قرآن بياورند. وقتي برايشان مسلم شد كه نميتوانند، از آنان خواست كه ده سوره مانند سورههاي قرآن بياورند.باز هم بر ايشان بطور قطع روشن شد كه نميتوانند، آن وقت از آنان خواست كه دست كم يك سوره مانند يكي از سورههاي قرآن بياورند.
اما باز هم با آنكه معاصران پيغمبر اكرم همه فصيح و بليغ بودند و در شعر و شاعري و خطابه و بيان، به اوج زبان آوري رسيده بودند، نتوانستند سورهاي مانند يكي از سورههاي قرآن بياورند، حتي كوتاهترين سوره قرآن، سوره كوثر:
(بسم الله الرحمن الرحيم انا اعطيناك الكوثر، فصل لربك وانحر، ان شانئك هو الابتر). و كارشان به پيكار و كارزار با پيغمبر اسلام كشيد.
س: پيامبران چه صفاتي دارند؟
ج: پيامبران و امامان مانند فرشتگان داراي صفت عصمت اند. يعني: از آغاز تا پايان عمرشان هيچگاه از فرمان خداوند سرپيچي نميكنند. آنان عظمت خداوند را آنچنان درك كردهاند و زشتي معصيت را آنچنان دريافتهاند، كه نميتوانند معصيت كنند. پيامبران و امامان، همه فضائل اخلاقي را دارا هستند مانند: شجاعت، سخاوت، غيرت، شهامت و غيره و از همه رذائل اخلاقي نيز بدورند.
پيامبران و امامان، بايد از همه اهل زمانشان و معاصرانشان برتر باشند، تا پيروي از آنان بر مردم واجب شود.
س: آيا پيامبران و امامان داراي جنبه الوهيت اند، چنانكه مسيحيان به عيسي (ع) نسبت ميدهند؟ ج: نه! پيامبران و امامان بشرند. تنها تفاوتي كه با ديگران دارند اين است كه از سوي خداوند متعال به پيامبران وحي ميرسد. پيامبران و امامان معصوم اند. ديگر صفات نيك را نيز دارا هستند. عيسي مسيح (ع) هم يك انسان بود كه خداوند سبحان او را از مادر و بدون پدر آفريد، همچنانكه آدم و حواء را بدون پدر و مادر آفريده بود.
س: اصل سوم ازاصول عقايد اسلام چيست؟
ج: معاد. يعني: خداوند سبحان پس از فاني شدن جهان و مرگ همه جانداران، مردم را بار ديگر زنده ميكند تا پاداش اعمالشان در دنيا را به آنان بدهد، هركه اهل ايمان و عمل صالح بوده باشد پاداشش بهشت است. و هركه كافر و گهنكار بوده باشد، آتش دوزخ در انتظار او است.
س: بسياري مردم از دين اسلام بيخبرند، و دسترسي به درك حقايق ندارند. يا بعلت كمي فهم و دركشان مانند ديوانگان و ابلهان و يا به علت اينكه از مراكز ديني و مذهبي دورند، از حقايق بيخبرند. آيا اينان هم كافر محسوب ميشوند و اهل آتشاند؟ ج: نه، تا كسي حجت بر او تمام نشده باشد به آتش دوزخ گرفتار نميشود. ديوانگان و بيخبران و كساني كه در گوشه و كنار جهان، دستشان از فهم و درك حقايق كوتاه است، در روز محشر آزمايش ميشوند. هركس از عهده آزمايش برآمد به بهشت ميرود، و هركس نتوانست از عهده برآيد، به دوزخ رانده ميشود.
س: آيا انسان كه ميميرد، بكلي از ميان ميرود و با فرا رسيدن قيامت بار ديگر زنده ميشود؟ ج: نه، وقتي انسان ميميرد جسدش ميپوسد و از ميان ميرود و روح انسان همچنان زنده ميماند. اگر مؤمن بوده باشد، و در دنيا كارهاي نيك كرده باشد، پس از مرگ در ناز و نعمت خواهد بود، و اگر كافر و تبهكار بوده باشد، روح او پس از مرگ دچار عذاب خواهد گرديد.
س: نام اين عالم پس از عالم دنيا و پيش از عالم قيامت چيست؟
ج: اين عالم، برزخ نام دارد.
بطور كلي، انسان از آغاز تا پايان سير تكاملي خويش از شش عالم ميگذرد: ١ ـ عالم پيش از انسان شدن. هر انساني در آغاز خاك بوده، سپس گياه شده و سپس حيوان شده و پدر و مادرش از آن گياه و گوشت خوردهاند و نطفه او بسته شده است. ٢ ـ عالم انساني. كه با بسته شدن نطفه در رحم مادر آغاز ميشود و با ورود انسان به دنيا تولد ميانجامد.
٣ ـ عالم دنيا. كه ما هماكنون در آن بسر ميبريم و تكاليفي داريم و عمل به اين تكاليف، سرنوشت ما را مشخص ميسازد.
٤ ـ عالم برزخ.
٥ ـ عالم قيامت. كه بنا به گفته قرآن كريم پنجاه هزار سال است.
٦ ـ عالم بهشت و جهنم.
س: آيا دليلي براي بقاي روح وجود دارد؟
ج: امروزه ديگر بحث و تحقيق پيرامون بقاي روح، در رديف علوم تجربي قرار گرفته و در كشورهاي غربي و جاهاي ديگر، مراكز علمي و تحقيقاتي ويژهاي براي اين منظور وجود دارد. در علوم اسلامي هم، علم كلام به جوابگويي از اينگونه اشكالات واستدلال براي اثبات عقايد اسلامي، از جمله بقاي روح پس از مرگ اختصاص دارد.
س: بهشت چيست؟
ج: بهشت محلي است كه خداوند سبحان براي مؤمنان و نيكوكاران مهيا ساخته است و انسان پس از آنكه روحش به همين بدن دنيوي بازگشت، وارد بهشت ميشود. در بهشت، همه گونه نعمتها وجود دارد: باغهاي گل، كاخها، هواي تميز، سلامت بدن، همسران پيراسته و آراسته، خوراكهاي لذيذ و شرابهاي گوارا.
وقتي انسان وارد بهشت ميشود، تا ابد در آنجا، جاودانه خواهد ماند.
در بهشت، چيزهايي كه به خوشي و شادگامي انسان لطمه بزند، مانند فقر، بيماري، درد، حسد، مصيبت، ستم، ضعف، گرسنگي، برهنگي، تشنگي، اندوه، دشمني و كينه وجود ندارد. اهل بهشت، هميشه جوانند و سرخوش و سرمست.
بهشت بسيار وسيع است. هر نفر از اهل بهشت در آنجا ميتواند مالك قسمتي از بهشت باشد كه از همه دنيا بزرگتر است. دستههايي از ملائكه در اختيار او هستند. از همه مهمتر، خداوند از انسان راضي است: (و رضوان من الله اكبر).
بنا براين، انسان بايد در سراسر دقايق و لحظات عمر خويش، تلاش كند و توشه آخرت فراهم سازد، و از دنيا به قدر كفايت بهرهمند شود و دنبال كفر و معصيت نرود. تا اين همه پاداش اخروي و نعمت ابدي از دستش نرود.
س: جهنم چيست؟
ج: جهنم نقطه مقابل بهشت است جهنم را خداوند براي كافران و گناهكاران قرار داده است. در جهنم انواع بدبختيها، دردها، رنجهاي روحي و جسمي وجود دارد.
انسان، در جهنم، همواره در شكنجه و عذاب است و زنجيرهاي آتشين لحظهاي او را راحت نميگذارند.
آتش جهنم تا ابد خاموش نميشود. اهل جهنم در ذلت و خواري بسر ميبرند، و چون خداوند متعال مقرر فرموده است كه اهل جهنم به عذاب ابدي گرفتار باشند، در جهنم مرگ هم وجود ندارد: (كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها) يعني: هرگاه كه پوست بدنشان در آتش جهنم ميسوزد، پوست نو روي بدنشان ميرويانيم!
بنا بر اين، انسان بايد در اين جهان تمام توان خود را بكار گيرد و بكوشد تا در شمار اهل جهنم قرار نگيرد. جهنم جايگاه كساني است كه بر كارهاي زشت اصرار ميورزيدهاند، و چنانكه خداوند متعال در قرآن كريم فرموده است: (ولو ردوا لعادوا لما نهوا عنه) اگر از آن جهان بار ديگر نيز بر اين جهان باز گردند، با آنكه عذاب خداوند را از نزديك ديدهاند باز هم به نافرماني ادامه خواهند داد!
س: قيامت چيست؟
ج: انسان، پس از مرگ مدت زيادي در عالم برزخ بسر ميبرد تا قيامت فرا رسد و خداوند متعال او را زنده گرداند. در صحراي محشر، همه مردم جمع ميشوند. نامه عمل هركس به دست خودش داده ميشود. تمامي اعمال نيك و بد شخص در نامه عملش ثبت شده است: (فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره). وقتي آدمي در نامه عملش نظر ميافكند و كوچك و بزرگ و پوشيده و آشكار كردارش و حتي انديشه و خيالاتش را در آن مجسم ميبيند، تعجب ميكند و ميگويد: (يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة ولا كبيرة الا احصاها) يعني: واي بحال ما! اين چه نوشتهاي است كه هيچ كوچك و بزرگي را فروگذار نكرده است و همه را به حساب آورده است؟!
ميزانهاي عمل نصب ميشوند. پيامبران و جانشينان پيامبران و شهيدان راه حق، براي داوري در مورد سرنوشت مردمان بپا ميخيزند. و بالاخره، مؤمنان و نيكوكاران به بهشت، و كافران و تبهكاران به دوزخ ميروند.
آري، وقت براي همه اين كارها هست! مگر نه اين كه روز قيامت برابر پنجاه هزار سال است؟! س: ديگر اعتقادات مسلمانان چه چيزهايي هستند؟
ج: عدل، امامت، قضا و قدر، جبر و اختيار.
س: عدل يعني چه؟
ج: يعني: خداوند متعال عادل است و به هيچ آفريدهاي ستم روا نميدارد و كار زشتي از او سر نميزند. ظلم و ستم و كارهاي زشت و ناروا كه در اين جهان مشاهده ميكنيم، كار بندگان خدا است. مثلاً اگر انساني انسان ديگري را ميكشد، اين آدمكشي كار خدا نيست. كار زشت و ناروايي است كه از يك فرد بشر سر زده است.
س: درست است ظلم و ستم مردم به يكديگر ارتباطي به خدا ندارد. اما، در باره سيل، گرد باد، زلزله، بيماريهاي مسري و امثال آن چه ميگوييد؟ در اينگونه امور كه مردم دخالتي ندارند؟ و غالبا اين حوادث باعث مرگ يا صدمه ديدن مؤمنان پاك و افراد شايسته ميشود؟
ج: اينگونه حوادث طبيعي كه انسان در آن دستي ندارد، براي گنهكاران نوعي تأديب است و راه توبه را براي آنان باز ميكند و پاكان و بيگناهان مقامشان بالا ميرود. خداوند به خاطر اين مصيبتها به بندگان شايستهاش پاداش خير عنايت ميفرمايد و موجب آن ميشود كه انسانها از اين پيشامدها درس عبرت بگيرند.
س: امامت يعني چه؟
ج: يعني: حضرت رسول اكرم (ص) بفرمان خداوند، براي ارشاد، هدايت مردم و رهبري مردم پس از رحلت خويش، دوازده نفر را با نام و نشان به مردم معرفي كرده و جانشين خود ساخته است.
س: آن دوازده امام چه كساني هستند؟
ج: دوازده امام به ترتيب عبارتند از:
اول، امام علي اميرالمؤمنين (ع) .دوم، امام حسن مجتبي (ع).
سوم، امام حسين شهيد (ع).چهارم، امام علي بن الحسين زينالعابدين (ع).
پنجم، امام محمد باقر (ع).ششم، امام جعفر صادق (ع).
هفتم، امام موسي كاظم (ع).هشتم، امام علي بن موسي الرضا (ع).
نهم، امام محمدالتقي (ع).دهم، امام علي النقي (ع).
يازدهم، امام حسن عسگري (ع).دوازدهم، امام زمان، مهدي موعود (ع).
س: خصوصيات اين امامان چيست؟
ج: اين امامان مانند حضرت رسول اكرم (ص) و دخترشان فاطمه زهرا(س) همه معصوم هستند. يعني به گناه و خطا آلوده نميشوند. امامان، بالاترين درجه فضائل اخلاقي را دارا هستند. فرق بين پيغمبر اسلام و اين امامان فقط در اين است كه به پيغمبر اسلام از جانب خداوند وحي ميرسيد ولي و به امامان وحي نميرسد.
س: امامان چه مزيتي بر كاشفان و مخترعان كه مورد احترام بشرند دارند؟
ج: امتياز امامان علاوه براينكه خلفاي خداوند متعال در روي زمين هستند، و بالاترين رتبه انسانيت را دارا هستند دراين است كه اين پيشوايان انسانيت، راه خوشبخت زيستن در اين جهان را به انسانها نشان دهند، و مردم را به راههاي عملي صحيح و روشهاي پسنديده، رهنمون ميسازند كه اگر انسانها به تعاليم آنان توجه كنند و از آنان پيروي كنند، نخست در دنيا و بعد در آخرت خوشبخت و سعادتمند خواهند شد. امتياز چنين رهبران و امامان كه راز و رمز خوشبختي در اين جهان و آن جهان را در اختيار بشر قرار ميدهند، بر كساني كه وسيله روشنايي يا وسيله نقليه راحت و امثال آن را به بشر دادهاند، نياز به توضيح ندارد.
س: در باره وجه تمايز امامان با مخترعان و كاشفان توضيح بيشتري بدهيد.
ج: از هرچيز، خوشبختي در زندگي لازمهاش امنيت، بينيازي، دانش، سلامتي و اخلاق است. جنگ، تهيدستي، بيماري و فساد بهر شكل و در هر لباس كه باشد موجب بدبختي است. از اينها كه بگذريم، به وسائل و اسبابي كه زندگي را بهتر و راحتتر ميكنند، ميرسيم. مثلاً: هواپيما براي سفر راحتتر، برق براي روشنايي آسانتر و بيشتر و بهتر، آسانسور براي بالا و پايين رفتن سريعتر و آسانتر. اما، بديهي است كه اين وسائل آسايش به تنهايي خوشبختي نميآورند و موجب رفاه و زندگي بهتر نميشوند.
شما بگوييد آيا انسان زير نور شمع زندگي كند و امنيت آرامش داشته باشد بهتر است يا از روشنايي برق استفاده كند و آشوب جنگ و هرج و مرج يك لحظه امانش ندهد؟! پيامبران و امامان راههاي خوب زيستن را كه مهمترين اصل زندگي است، براي انسانها مشخص ساختهاند، و از اين رو درست نيست كه مقام و منزلت آنان را با كاشفان و مخترعان مقايسه كنيم.
س: آيا درست است كه مسلمانان معتقدند امام دوازدهم مهدي موعود تا امروز زنده است؟ ج: آري، پيغمبر راستگوي اسلام و امامان راستين ما چنين فرمودهاند. حضرت مهدي موعود تا آخرالزمان زنده ميماند، و هر وقت كه خداوند متعال مقرر فرمايد، ظهور ميكند، و آثار ظلم و جور را از صحنه گيتي ميزدايد، وعدالت را در سرتاسر زمين حكمفرما ميگرداند و امنيت، بينيازي، دانش، سلامتي و فضائل اخلاقي را در اطراف و اكناف جهان ميگستراند، و زمين را فردوس برين ميسازد.
س: ايا امكان دارد انسان اين قدر زياد عمر كند؟
ج: چرا امكان ندارد؟ تاريخ، سخن از پيران كهنسالي دارد كه تا چند قرن زندگي كردهاند. از اين گذشته، علوم روز، امكان مبارزه با مرگ و سالهاي سال زنده ماندن را مورد تأكيد قرار داده است. در حال حاضر در جهان غرب، مراكز تحقيقاتي مهمي سرگرم بررسي راههاي مبارزه با پيري و مرگ و طولانيتر كردن عمر انسان اند. از همه اينها گذشته، خداوند سبحان هر كار كه بخواهد ميتواند بكند!
س: قضا و قدر يعني چه؟
ج: يك مهندس ساختمان، ابتدا نقشه ساختمان را ميكشد. بعد، ابزار و مصالح لازم را فراهم ميكند. بعد، بنا و كارگر را به كار وا ميدارد. كشيدن نقشه ساختمان، مثالي است براي قدر و فراهم كردن ابزار بنائي و مصالح ساختمان، مثالي است براي قضاء. خداوند سبحان هم موجودات كره زمين را در اختيار انسان قرار داده و راه استفاده از ابزارهاي گوناگون را نيز به او نشان داده اين را قضا ميگويند. و از طرف ديگر، براي تمام پيشامدهاي كوچك و بزرگ جهان آفرينش، از آغاز تا پايان، نقشهاي مشخص فرموده است كه اين را قدر ميگويند. و مردم را به كارهاي نيك امر فرموده، و از كارهاي زشت نهي كرده، و نتيجه و عكسالعمل هريك را هم بيان فرموده است. بنا بر اين، هركه نيكي كند پاداش نيك ميبيند، و هركه بدي كند جزاي بد ميبيند: (ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسأتم فلها) يعني: اگر نيكي كنيد به خودتان كردهايد و اگر بدي هم كنيد به خودتان كردهايد.
س: جبر و اختيار چيست؟ و آيا انسان مجبور است يا مختار؟
ج: جبر ضد اختيار است و اختيار ضد جبر. انسان سالم كه دستش را تكان ميدهد، اين يك حركت اختياري است. اما، انسان بيماري كه به رعشه مبتلا است و دائم دستش تكان ميخورد، حركت دست او يك حركت غير اختياري يا جبري است. انسان براي انجام هركاري اختيار دارد. ميتواند نيكي كند. ميتواند بدي كند. البته، در بعضي موارد هم اختياري از خود ندارد. مثلاً، به ميل خودش مرد يا زن آفريده نشده است. انتخاب رنگ پوستش را بعهده او نگذاشتهاند كه اگر بخواهد سفيد پوست باشد، و اگر بخواهد سياهپوست. زشتي و زيبائي هم در اختيار او نيست.
س: آيا خداوند متعال در كارهاي انسان دخالتي دارد؟
ج: البته، ولي با اين توضيح كه ابزار و وسائل از خداوند است و كار از انسان. مثلاً، وقتي انسان خانهاي ميسازد، دست سازنده، قدرت انديشه براي طرح نقشه ساختمان، زميني كه خانه روي آن ساخته ميشود، و همچنين مصالح و ابزار، همه از آن خداوند است. اما، عمل ساختن خانه، كار خود انسان است.
بنا بر اين، عمل انسان از خود انسان است و اگر نيك باشد مانند نماز، پاداش نيك به او تعلق ميگيرد، و اگر بد باشد مانند زنا جزاي بد دارد.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن