تحقیق دانشجویی - 531

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره جايگاه اسلامي فلسطين

بازديد: 147

 

تحقیق درباره جايگاه اسلامي فلسطين

  سرزمين فلسطين جايگاه مهمي در جهان اسلام و نزد مسلمانان جهان دارد و مسلمانان اهميتي ويژه اي براي آن قائل هستند. دليل اين اهميت را مي توان در مسائل ذيل جستجو کرد:

وجود مسجد الاقصي در اين سرزمين، اين مسجد که به عنوان نخستين قبله مسلمانان به شمار مي آيد، از نظر درجه اهميت پس از مسجد الحرام و مسجد نبوي قرار دارد.

از ابو هريره نقل شده است که نبي اکرم ( ص ) فرمود: بار سفر بستن به قصد اداي نماز فقط به سه مسجد جايز است مسجد الحرام، مسجد من ( مسجد نبوي ) و مسجد الاقصي.

از ديگر احاديثي که در منزلت اين مسجد از قول نبي اکرم نقل شده آن است که حضرتش فرمود: نماز در مسجد الحرام به اندازه صد هزار رکعت نماز و نماز در مسجد من ( مسجد نبوي ) به اندازه هزار رکعت نماز و اداي نماز در مسجد الاقصي به اندازه پانصد رکعت نماز در ديگر مساجد و اماکن ثواب دارد.

در قرآن کريم از فلسطين به عنوان سرزمين مبارک ياد شده است.

باري تعالي در کتاب خود مي فرمايد: "سبحان الذي أسري بعبده ليلا من المسجد الحرام إلي المسجد الأقصي الذي بارکنا حوله"

در جاي ديگر از قرآن کريم آمده است:" و نجيناه و لوطا إلي الأرض التي بارکنا فيها" ،

ابن کثير در تفسير اين آيه مي گويد که منظور از "الارض" سرزمين شام است.

از ديگر آياتي که در اين رابطه در قرآن مشاهده مي شود بايد به آيه " و جعلنا بينهم و بين القري التي بارکنا فيها قري ظاهرة" اشاره کرد.

ابن عباس در شرح اين آيه منظور خداوند از ( القري التي بارکنا فيها ) را بيت المقدس مي داند.

در قسمتي ديگر از آيات الهي، خداوند از زبان موسي مي گويد:" يا قوم ادخلوا الارض المقدسة التي کتب الله لکم"

زجاج ابراز مي دارد از آنرو که فلسطين محل ظهور پيامبران مختلف و از هر گونه شرک پاک و مطهر است با نام مقدس خوانده مي شود.

کلبي نيز در اين باره مي گويد منظور از سرزمين مقدس دمشق، فلسطين و قسمت هايي از اردن مي باشد، البته قتاده معتقد است که منظور از سرزمين مقدس سراسر شام مي باشد.

مقصود از برکت در اينجا هم برکت مادي است و هم برکت معنوي چرا که اين سرزمين از يک سو داراي انواع مختلف ميوه و محصولات زيادي است و از سوي ديگر، به خاطر آنکه محل ظهور و محل سکونت پيامبران زيادي بوده است به عنوان سرزميني مبارک شناخته مي شود.

فلسطين محل ظهور و سکونت پيامبران بزرگي همچون ابراهيم، اسحاق، يعقوب، يوسف، لوط، داود، سليمان، صالح، زکريا، يحيي و عيسي ( ع ) کساني که نام آن ها در کتاب مبين هدايت ( قرآن ) ذکر شده، بوده است.

در اين سرزمين پيامبران ديگري از بني اسرائيل ظهور کردند که نام آنها در قرآن ذکر نشده است. اين پيامبران هر کدام پس از ديگري مسئوليت هدايت را به عهده داشتند. همچنين حضرت نبي اکرم در سخنان خود از حضرت يوشع به نام يکي از پيامبران اين سرزمين ياد مي کند.

مسلمانان هنگامي که به تلاوت آيات قرآن مي پردازند احساس مي کنند که پيوند عميقي ميان آنها و اين سرزمين وجود دارد ؛ چرا که اين سرزمين امروز به ميدان پيکار ميان حق و باطل تبديل شده است و از آن رو که خود را ميراث دار پيامبران گذشته و پرچم داران دين حق مي دانند و اين دين مقدس از آنان مي خواهد که به تمامي چيزهايي که پيش از اين بر پيامبران نازل شده است ايمان بياورند.

خداوند در اين باره مي گويد: " آمن الرسول بما أنزل من ربه و المومنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله لا نفرق بين أحد من رسله و قالوا سمعنا و أطعنا و غفرانک ربنا و إليک المصير"

فلسطين محل اسراي نبي اکرم مي باشد و محل عروج آن حضرت به ملکوت و بنا به روايت هاي اسلامي خداوند پيامبران پيش از نبي اکرم را احضار کرد و آنان نيز نماز را به امامت پيامبر گرامي اسلام برگزار کردند که اين خود گواهي است روشن بر انتقال امامت و رهبري به حضرت رسول اکرم و امت ايشان. از سوي ديگر، مسجد الاقصي دروازه اي زميني است که به سوي آسمان گشوده شده است.

از ديدگاه مسلمانان، فرشتگان الهي بال هاي خود را بر فراز اين سرزمين گسترانده اند. در حديثي صحيح از زيد بن ثابت آمده است که رسول گرامي اسلام فرموده است: " يا طوبي للشام، يا طوبي للشام " ( خوشا به حال اهل شام )

در اين هنگام صحابه پرسيدند چراة ايشان در پاسخ به اين سوال گفتند: "تلک ملائکه الله باسطة أجنحتها علي الشام" (ملائکه بال هاي خود را بر سرزمين شام گسترانيده اند.)

فلسطين از ديدگاه مسلمانان سرزمين حشر در قيامت محسوب مي شود. امام احمد روايت مي کند که ميمونه بنت سعد از نبي اکرم درباره بيت المقدس پرسيد و ايشان در پاسخ گفتند: " أرض المحشر و المنشر " (سرزمين حشر و نشر است)

فلسطين مرکز ثقل جهان اسلام است. از سلمه بن نفيل ذکر شده است که پيامبر مي فرمود: "عقر دار الاسلام بالشام "

عبدالله بن عمر مي گويد که رسول اکرم در مورد اين سرزمين فرمودند: "إني رأيت عمود الکتاب انتزع من تحت وسادتي فنظرت فإذا نور ساطع عمد به إلي الشام ، إلا أن الايمان إذا وقعت الفتن بالشام."

هر کس که در آنجا سکونت دارد به سان کسي است که در راه خدا جهاد و مبارزه مي کند از ابي الدرداء نقل شده است که پيامبر ( ص) فرموده اند: " أهل الشام و أزواجهم و ذرياتهم و عبيدهم و إماؤهم إلي منتهي الجزيره مرابطون في سبيل الله فمن احتل مدينة من المدائن فهو في رباط و من احتل منها  ثغرا من الثغور فهو في جهاد."

در احاديث مختلف آمده است، آن طايفه اي که با نام حقيقت طلب و حقيقت جوي از آنها ياد مي شود در منطقه شام و به ويژه بيت المقدس ساکن هستند. از ابي امامه نقل شده است که پيامبر فرمود: "لا تزال من امتي ظاهرين علي الحق لعدوهم قاهرين حتي ياتيهم أمرالله وهم کذلک " ( عده اي از امت من هستند که در پي حق و حقيقتند و بر دشمنان خدا سخت گير ....)

از آن حضرت پرسيدند ايشان در کجا زندگي مي کنند؟ آن حضرت جواب داد در بيت المقدس و در اطراف و اکناف آن.

اينها مختصري بود از جايگاهي که اين سرزمين مقدس در اسلام و در نزد مسلمين دارد ؛ به گونه اي که وجود آن جزيي از عقيده و باور مسلمانان است.

گفتني است که اين منطقه شاهد جنگ هاي سرنوشت سازي همچون اجنادين، فحل بيسان، يرموک، عين جالوت و حطين بوده است و از سوي ديگر، شمار زيادي از صحابه نبي اکرم ( ص )، تابعان و دانشمندان اين سرزمين را محل سکونت خود ساخته اند و شماري از فرزندان اين سرزمين بعدها به مناصب علمي و نظامي بالايي دست يافته اند. تمامي اين مسائل باعث تعميق بيشتر پيوند روحي و عقيدتي مسلمانان با اين سرزمين مبارک شده است.

يکي از پيام هايي جنگ هاي مذکور که برخي براي حفظ فلسطين صورت گرفت، آن است که تمامي مسلمانان بايد خود را در برابر مساله فلسطين مسئول بدانند و بايد در اين درگيري شرکت داشته باشند و هيچ کس نبايد اجازه دهد که حتي وجبي از خاک اين سرزمين به دست يغماگران بيافتد ؛ چرا که اين سرزمين جزيي از عقيده و باور مسلمانان است.

در اينجا ذکر اين نکته ضروري است که وظيفه شناسي مسلمانان در برابر اين سرزمين مقدس و گام هاي عملي که مي توانند در اين راه بردارند، تضميني است براي تحقق آرزوها و آرمان هاي مسلمانان در بازپس گيري سرزمين هاي اسلامي.

برادران گرامي، در پايان بايد بگويم اگر خداوند اين چنين منزلتي براي اين کشور قائل شده است، آيا شايسته نيست که ما تمام تلاش و کوشش خود را صرف نگهداري و حفظش کنيم. آن هم در حالتي که چشم يهوديان جنايتکار به آن دوخته شده است و به منظور پاسخ گويي به زياده خواهي هاي خود درصدد آن هستند که ديگر مناطق شام و جهان اسلام را نيز اشغال کنند.   

همه مسلمانان بايد بدانند که حفظ سرزمين قدس و فلسطين در طول تاريخ معيار عزت جهان اسلام بوده است و تا آن هنگام که اين منطقه در اختيار مسلمانان بوده است به عنوان سند عزت آنان و قدرت جهان اسلام به حساب مي آمده است.

در نهايت از خداوند که تنها دادرس است مي خواهم که ما را در انجام واجبات خود ياري رساند. حسبنا الله و نعم الوکيل

 

با اندکي تصرف از کتاب:

الطريق الي القدس ـ دکتر محمد حسن صالح

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 19 بهمن 1393 ساعت: 15:39 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تربت کربلا از منظر فقها :

بازديد: 183

 

تربت کربلا از منظر فقها :

افزون بر آثار وجودي و برکات انقلاب امام حسين (ع) درهر چه منتسب به ايشان است آثار و ثمراتزيادي نهفته شده از جمله در تربت آن حضرت که در اينجا از ديدگاه فقها به آن مي پردازيم .

فقيهان بزرگ شيعه همواره در کتب فتواي و استدلالي خويش مطالبي را در باره تربت امام حسين (ع) مورد توجه قرار داده اند[1] .

1 حرمت اهانت : تربت سيد الشهدا در ميان تمامي خاکها از امتياز و برتري برخوردار است زيرا با خون خدا (ثار ا...) آميخته و عجين شده است . از اين رو جاي شگفتي نيست که خداوند ارزش و عظمتي زياد بدان بدهد تا آنجا که شفاي درد دردمندان محل سجود عاشقان و عارفان موجب در امان ماندن جان مسافران سبب آمرزش مردگان و برکت زندگي نوزادان قرار گيرد .

از اين رو بديهي است که منظر فقه اهانت به آن حرام و هر کاري که از ان بي احترامي انتزاع شود جايز نيست .

روايات در اين باره بسيار است در کتاب شريف جامع احاديث الشيعه با بي را با نام " حرمه التوهين بتربه قبرالحسين و ماور عقوبه من رهنها " منعقد کرده است . و در آن حديث طولاني را گزارش کرده مبني بر اين که شخصي به جهت بي احترامي به تربت سيد الشهدا گرفتار عذاب و آتش الهي شده است . [2]

فقها نيز فتوا برحرمت اهانت بر تربت سيد الشهدا داده اند فقيهاني که بر عروه حاشيه دارند اين مسئله را پذيرفته و بر آن حاشيه زده اند .

2 استجاب برداشتن کام نوزادان :

روايات فراواني ار ائمه (عليهم السلام ) گزارش شده مبني بر اين که کام نوزادان را درابتداي تولد با تربت سيد الشهدا تبرک کنيد از جمله " عن الحسين بن ابي العلاء قال سمعت ابا عبدالله (ع) يقول : حنکوا اولادکم بتربته الحسين فانها امان حسين پسر ابي علا مي گويد شنيدم امام صادق (ع) مي فرمود : کام فرزندانتان را با تربت سيد الشهدا برداريد زيرا تربت آن حضرت سبب درامان بودن است " [3]

صاحب وسائل الشيعه نيز بابي را تحت عنوان " استجاب الستشفاء بتربه الحسين (ع) ... و تحنيک الولاد ... " گشود و درآن چهار روايت آورده است .[4]

ديگر فقها از جمله شيخ انصالري نيز يکي از مستحبات درباره اولاد را تحنيک با آب فرات وتربت سيد الشهدا مي داند . [5]

 3 سجده بر تربت سيد الشهدا (ع) و تهيه تسبيح :

بي شک با ارزش ترين اعمال زندگي انسانها عبادت و پرستش معبود با فضيلت ترين عبادات نماز و از بهترين اجزا و افعال نماز سجده است و از سوئي محبوب ترين سجده آن است که با تربت سيد الشهدا باشد مبناي اين مطلب روايات بسياري است که در کتاب هاي حديثي گزارش شده است . از جمله شيخ حر عاملي بابي را بعنوان " استجاب السجود علي تربه الحسين (ع) ... " گشود و چهار حديث در آن آورده است از جمله " محمد بن علي بن الحسين قال قال الصادق (ع) السجود علي طين قبر الحسين ينور الي الارضين السبعه "

شيخ صدوق مي گويد امام صادق فرموده است : سجده بر تربت حسين (ع) تا زمين هفتم را نوراني مي کند . " [6]

استجاب سجده بر تربت امام حسين (ع) داده اند فقهاني که بر عروه حاشيه دارند در اين مسئله حاشيه نزده اند و آن را پذيرفته اند .

بهترين وسيله ياد خدا ذکر و ياد زباني حضرت حق است . درروايات تاکيد شده اگر اين ذکر زباني همراه با تسبيح تهيه شده از تربت سيد الشهدا باشد از ثواب و معنويت بيشتري برخوردار است . در کتاب جامع احاديث الشيعه با بي را تحت عنوان " استجاب اتخاذ السبحه خصوصا من تربت الحسين و التبيح بها ودارتها " و من کانت معه سبحه من طين فبر الحسين (ع) کتب مسبحا وان لم يسبح بها شيخ صدوق مي گويد : "امام صادق فرموده است هر کس با او تسبيحي از خاک قبر امام حسين (ع) باشد جزو تسبيح گويان نوشته مي شود هرچند تسبيح نگويد . [7]

4 استشفا به تربت سيد الشهدا :

روايات وارده در اين مورد فراوان است در کتاب جامع احاديث الشيعه بابي را با نام " باب الستشفاء  بتربته الحسين (ع) و التبرک بها و تقبيلها و جواز الکلها الاستشفاء " منعقد و شش روايت منعقد و شش روايت را نقل کرده است از جمله : " عن محمد بن سليمان البصري عن ابيه عن ابي عبد الله (ع) قال في طين قبر الحسين (ع) الشفاء من کل داء و هو الدواء الا کبر محمد پسر سليمان بصري از پدرش نقل مي کند امام صادق (ع) فرموده : خاک قبر امام حسين (ع) شفاي هر دردي است و بزرگترين دارو همان است . [8]

 فقها با اين که خوردن خاک هر چند ناچيز را حرام مي دانند در مورد تربت سيد الشهدا فتوا به  جواز داده اند .

محقق حلي دراين باره فرموده است " خوردن خاک هر چند اندک حلال نيست مگر تربت سيد الشهدا پس خوردن آن به قصد استشفا جايز است [9].

5 مخلوط کردن با حنوط :

يکي از احکام و واجبات در مراسم بعد از مرگ عبارت است از : حنوط [10] .

رواياتي وارد شده بر اين که حنوط با تربت سيد الشهدا مخلوط شود . شيخ حر عاملي بابي را تحت عنوان " استحباب وضع التربه الحسينه مع الميت في الحنوط ... ) منعقد کرده و رواياتي را گزارش کرده از جمله : " محمد بن عبد الله بن جعفر الحميري قال کتبت الي الفقيه (ع) اسئله عن طين القبر يوضع مع الميت في القبر هل يجوز ذلک ام لاء فأ جاب و قرئت التواضع و منه نسخت ) توضع مع الميت في قبره و يخلط ان شاء الله جعفر حميري م يگويد : طي نامه اي از فقيه (امام زمان ) پرسيدم : خاک قبر امام حسين را همراه با مرده در قبر مي گذارند آيا جايز است ؟ آن حضرت پاسخ داد (من خودم پاسخ را با مهر شريف خواندم و از آن نسخه برداري کردم با ميت در قبر:

بي ترديد قبريکي از مکان هاي پر از وحشت و ترس است و در اين مکان انسان ها نيازمند به انيس و مونس و اميد است که از جمله چيزهايي که مي تواند اميد و مونس مرده در قبر باشد نوشتن آيات و شهادتين بر کفن ميت و يا گذاشتن تربت همراه با ميت در قبر باشد صاحب عروه در مقام بيان استجاب تکفين ميت مي فرمايد : " بهتر اين است که دعاهاي مذکور (قرآن  جوشن کبير حديث سلسله الذهب ) با تربت قبر سيد الشهدا نوشته شود " [11].

همچنين شيخ حر عاملي بابي را تحت عنوان " استجاب وضع التربه الحسينه مع الميت في الحنوط و الکفن و في القبر " منعقد کرده و از جمله روايات آن باب عبارتست از : ( ... ان الارض لا تقبل هذاه لانها کانت تعذب الله اجعلوا في قبرها شيئا من تربه الحسين (ع) ففعل ذلک بها تسترها الله تعالي امام صادق (ع) مي فرمايد : همانا زمين اين زن را نمي پزيرد ( زني که زنا کار بوده و فرزندانش را مي کشت ) زيرا زمين خلق خدا را به عذاب الهي گرفتار مي کند در قبر آن زن مقداري از تربت امام حسين (ع) را در آن بگذاريد سپس اين کار را کردند خداوند بوسيله زمين زن را پوشاند [12].

7 استحباب خوردن تربت در عصر عاشورا و افطار با تربت در عيد فطر :

در فرهنگ و معارف شيعي روز عاشورا از اهميت فراواني برخوردار است و آداب و احکامي دارد از جمله گفته شده زيارت سيد الشهدا خوانده شود و آشاميدن آب و خوردن غذا ترک شود تا بعد از ظهر سپس مقداري از تربت سيد الشهدا خورده شود . شيخ طوسي در اين باره مي نويسد :" چون روز عاشورا رسيد از خوردن غذا و نوشيدن آب خودداري کن تا بعد ازظهر سپس اندکي از تربت سيد الشهدا تناول کن " [13] .

شيخ حر عاملي بابي را تحت عنوان " استحباب الفطار يوم الفطر علي تمر و توبه حسينيه " منعقد نموده و در آن رواياتي گزارش شده است از جمله " علي بن محمد النوفلي قال قلت لابي الحسين (ع) اني افطرت يوم الفطر علي طين و تمر فقال جمعه برکه و سنه : علي پسر محمد نوفلي مي گويد : محضر امام رضا (ع) عرض کردم همانا روز عيد فطر با تربت سيد الشهدا و خرما افطار کردم . پس آن حضرت فرمود : برکت و سنت (استحباب ) را همراه کرده اي " [14] .

شيخ طوسي هم در کتاب  مصباح خوردن مقداري تربت سيد الشهدا (ع) را در عصر عاشورا و عيد فطر و عيد قربان جايز دانسته است . [15]

8 همراهي تربت براي امام از خطر :

در جامع احاديث الشيعه بابي را بعنوان " استحباب تربه الحسين (ع) للامان و دفع اانحراف " منعقد کرده و در آن رواياتي را که مربوط به اين مدعا است گزارش کرده : از جمله : " عن الصادق (ع ) : ... اذا اراد احدکم ان يکون امنا من کل خوف فليا خذالسبحه من تربته ... ثم يضعها في جيبه فان فعل ذلک في الغداه فلا يزال في امان الله حتي العشاء و ان فعل ذلک في العشاء فلا يزال في امان الله حتي الغداه : امام صادق (ع) مي فرمايد : ..  هر گاه شخصي از شما بخواهد از هر گونه ترس و وحشت بدور باشد از تربت سيد الشهدا تسبيح درست کند ... سپس آن را در جيب خود قرار دهد اگر اين کار در صبح انجام گيرد تا شب در امان است و اگر در شب اين کار انجام گيرد تا صبح در امان است . [16]

9 همراهي تربت با اثاثيه :

همان گونه که مستحب است مقداري از تربت سيد الشهدا همراه مسافر باشد همچنين رواياتي دلالت دارد که قرار دادن مقداري از تربت سيد الشهدا در ميان اثاثيه سفارش و تاکيد شده است در کتاب جامع احاديث روايتي از محمد پسر عيسي يقطيني آمده است که مي گويد ( امام رضا برايم مقداري لباس فرستاد ... در ميان لباسها مقداري خاک ديدم از مامور پرسيدم : اين خاک ها چيست ؟ گفت : امام رضا هيچ گاه اثاث را به جايي نمي فرستند مگر اينکه در آن  مقداري از خاک قبر امام حسين (ع) قرار مي دهد . سپس فرستاده آن حضرت گفت : امام رضا (ع) مي فرمايد : اين خاک موجب حفظ اثاث است انشا الله . [17]

10 غسل براي برداشتن تربت :

غسلهاي مستحب زياد است از جمله غسل براي برداشتن تربت سيد الاشهدا (ع) صاحب عروه در مقام شمارش غسل هاي مستحب مي نويسد " الثاني عشر : لللا خذ تربه قبر الحسين (ع) : دوازدهم غسل براي عروه  حاشيه زده اند درباره اين مسئله نزده و آن را نپذيرفته اند . [18]

10 غسل قصر و اتمام نماز در کربلا :

بيشتر فقها در چهار مکان فتوا داده اند که مسافر مخير است ميان تمام و يا قصر خواندن نماز و اين نيست جز فضيلت و اهميت آن چهار مکان از جمله اين مکان ها حاير ( حرم ) حسيني است صاحب عروه مي فرمايد : " اقوااين است که مسافر در چهار مکان ميان خواندن قصر و يا تمام و اين چهار مکان عبارتند از :

مسجد الحرام مسجد النبي مسجد کوفه و حاير حسين ... ) [19] فقهايي که بر عروه حاشيه دارند در اين مسئله اختلاف نکرده اند .

ابتداي آفرينش تربت کربلا :

در نظام آفرينش ترتيب خاصي حاکم است و تقدم و تاخر پديده ها بدون جهت نيست . در ميان خاکها زمين کعبه گر چه سابقه بيشتري نسبت به ساير زمينها دارد ولي زمين کربلا در آفرينش بر همه زمينها حتي کعبه مقدم است . آـري با اينکه کعبه از ارزش معنوي خاصي برخوردار است ولي قابل قياس با زمين کربلا نيست و زمين کربلا از آن برتر و حرمتش بيشتر است .

امام سجاد (ع) فرمودند :" خداي عز و جل پيش از آفريدن زمين کعبه زمين کربلا را حرم امن و مبارک قرار داد و بيست و جهار هزار سال پيش از آفريدن کعبه کربلا را عنوان حرم (خاص خويش ) بر گزيد و آن را برترين و والاترين زمين بهشت گردانيد آن بهترين منزل و مسکني بود که خداوند اولياي خويش را در ان جاي خواهد داد. [20]

ابن ابي جمهور را احسائي گويند :" از معصومين عليهم السلام روايت شده است : هنگاميکه خداي تعالي زمين مکه را آفريد زمين مکه خوشحال و مسرور گرديد خداي تعالي به او خطاب کرد : اي کعبه آرام باش . اگر نبود سرزميني که کربلا نام دارد تو را نمي آفريدم . " [21]

امام حسين (ع) فرمودند : " روزي که خداوند عزوجل زمين را گسترانيد اين محل را در کربلا براي من برگزيد و آن را پناهگاه شيعيان ما قرار داد آن جا امان است براي شيعه در دنيا و آخرت " [22]

مرحوم عماد الدوله مي گويد : " با اخبار زيادي که در دست داريم خاک کربلا بر زمين مکه رجحان دارد و روز عرفه عنايات لم يزلي حق به طرف زوار قبرستان حسين (ع)  و سپس به حجاج مکه مي گردد . بايد اعتراف کرد تمام اين فضايل زمين مکه براي زمين کربلا به تواتر احاديث نبوي صد بلکه هزار چندان است . زيرا رشته عبادات و طواف اطراف کعبه در سال يک موسم است ولي در کربلا هر روز و هر شب دعا و نماز و ذکات آنجا قطع نمي شود .

يک سلام با معرفت به سيد الشهدا (ع) مساوي با 99 حج که شخص پيامبر  (ص ) به نص فرمان خويش کرده باشد .

اينها افاضات الهي براي تدارک و جبران فداکاري حسين  (ع) است که بايد تا روز قيامت همه دنيا در همه اعصار از محضر مبارک حسين  (ع) و برکات خاک او بهرمند گردند .

 

تربت کربلا خمير مايه وطنيت بدن امام حسين  (ع) :

خداي عزوجل انسان را از خاک آفريده است چنانجه در قران مجيد اشاره فرموده است از فرمايشهاي خاندان وحي و تنزيل " عليهم السلام " استفاده مي شود که هر انسان از خاک محل دفن خويش آفريده است .

مرحوم کليني در اصول کافي بابي را در اين زمينه عنوان فرموده است در آنجا از امام باقر  (ع) يا امام صادق  (ع) نقل مي کند :

" من خلق من تربه دفن فيها "

" هرانساني از خاکي آفريده شده است که در نهايت همانجا به خاک سپرده خواهد شد " [23]

در روايتي از حضرت رسول اکرم  (ص ) آمده است . هنگامي که خداوند متعال آدم را آفريد زمين نزد خداومند شکوه و گلايه کرد که از خاک او برداشته و کم شد ! خداي عزوجل وعده کرد که آنچه از زمين گرفته شده به او برگردانده شود پس هر که بميرد حتما در خاکي که از آن آفريده شده دفن خواهد شد[24] .

 

مرحوم شيخ صدوق نقل مي کند : " از امام محمد باقر سئوال شد چرا انسان جايي بدنيا آمده و در جاي ديگري از دنيا مي رود ؟

 حضرت فرمودند : " زيرا خداوند تبارک و تعالي مردم را از خاک روي زمين آفريده است از اين رو هر کس به تربت خويش بازگشت مي کند . [25]

از اين اصل کلي استفاده مي شود که بدن مبارک امام حسين  (ع) نيز از خاک سرزمين مقدس کربلا آفريده شده است گرچه خلقت نور آن حضرت سالها قبل از خلق بدن مبارک ايشان بوده است .

علاوه براين در روايات مختلف آمده است کسي که مهر و تربت حضرت امام حسين  (ع) را بفروشد به منزله اين است که اعضاء و جوارح آن حضرت را فروخته و حرام بوده و گناهي است بزرگ و البته دليل آن هم با توجه به روايات قبلي واضح است .

حقيقت سجده بر تربت امام حسين  (ع) :

سجده نهايتت خضوع وخشوع انسان در پيشگاه خداي بي همتاست . در وصيتهاي پيامبر  (ص ) به اباذر غفاري آورده است : " اي اباذر هيچ انساني پيشانيش را براي خدا بر هيچ نقطه اي از زمين نگذاشت مگر اينکه آن نقطه از زمين روز قيامت شهادت مي دهد که خدايا اين شخص بر روي من ترا سجده کرد " کسي که معناي عبوديت را دريافته باشد و خود را بنده حق تعالي بداند هيچ گاه در مقابل دستورهاي او چون و چرا يي نمي کند .

امام صادق  (ع) فرمودند : " هرگز زيانکار نشد کسيکه حقيقت سجده را درک کرد و فهميد براي چه و براي که سجده مي کند حتي اگر در تمام عمرش يک مرتبه باشد چون حالت و افکارش عوض مي شود و مسير زندگيش خدايي مي شود " .

حال اگر اثبات شود که او دوست دارد اين سجده برخاک قبر سرور و سالار شهيدان حضرت ابا عبد الله الحسين  (ع) باشد منافاتي با عبادت نماز گزار ندارد . خداي حکيم و دانا چنين اراده فرمودهکه ياد و نام حضرت سيد الشهدا  (ع) که زنده کننده نماز و عبادت است زنده بماند .

مگر او نبود که با نماز جماعتي که در روز عاشورا و در زير رگبار تير و نيزه و سنگ بر پاداشت نماز را زنده و عبادت را احيا کرد و در حاليکه باران بلا از هر طرف وجودش را در بر گرفته بود نه تنها خم به ابرو نياورد بلکه خدا را شکر و بندگان خدا را نيز دعا کرد :

شمر گويد گوش کردم تا چه خواهد از خدا               جاي نفرين زير لب ديدم دعا دارد حسين

و مگر او نبود که با وجود آن همه درد و بلا و رنج و ابتلا بازشاکرانه و عاشقانه در گودال قتلگاهش گودالي که از همه تاريخ نيز بزرگتر است چنين صلا بر دعا بلند کرده بود :

" الهي رضا بقضائک و تسليما لامرک لا معبود سواک يا غياث المستغيثين "

وضو خون غسل خون محراب طاعت خون                خدارا با چنين حالتي عبادات لذتي دارد

آخر ميان عابد و معبود عاشق و معشوق چه واسطه اي بهتر از اين و چه رمزي گويا تر از اين مي شود پيدا کرد که جاي تربت پاک ثارالله را بگيرد . زيارت و تربت و تسبيح کربلا ياد کرد عاشورا است . که شريعه شهادت طلبي ما هميشه جوشان نگه داشته و درياي دلها بيدار و لايق را با اخلاص تمام و در خط خدا به فروش و فروزش وا داشته است تا باشد که در سايه سار خون خدا و خلوص خويش زمين و آسمان را پراز نور و صفا گردانند .

شيعه هيچ گاه تربت را معبود خود قرار نداده است و غير خدا را سزاوار پرستش نمي داند همچنانکه همه مسلمانان عالم به سوي کعبه نماز مي گذارند بي آنکه کعبه را پرستيده باشند . [26]

شيخ طبرسي از امام صادق  (ع) روايت مي کند که فرمودند :" سجده بر تربت حضرت سيد الشهدا  (ع) حجابهاي هفتگانه را دريده و پاره مي کند . [27]

شيخ طوسي و قطب راوندي از معاويه بن عمار نقل مي کند :" امام صادق  (ع) کيسه اي از ديباي زرد رنگ داشت که در آن تربت امام حسين  (ع) را گذاشته بود و هنگام نماز آن خاک را بر سجاده ريخته و بر آن سجده مي کردند ." و ديگر اينکه در ميان شيعه معروف است از خاک مقدس کربلا و از تربت کنار قبر سيد الشهداء خاک بر مي دارند و آن را لوح درست کرده و غالبا بر آن سجده مي کنند .



[1]-مطالب اين قسمت به نقل از آقاي محمد رحماني در کتاب مجموعه مقالات همايش امام حسين (تاليم اخلاقي و عرفاني امام حسين (ع) مولف : جمعي از نوسيندگان ) سال 1381

 

[2]- جامع احاديث الشيعه باب 81

[3]عروه الوثقي ج 14 باب 70 از ابواب المزار

[4] - وسائل الشيعه ج 14 باب 70 ص 521

[5] - شيخ انصاري کتاب نکاح احکام اولاد

[6] - وسائل الشيعه ج 2 باب 16 از ابواب مايسجد عليه

[7] - جامع الحاديث الشيعه ج 15 باب 80 ص 421

[8] - جامع الحاديث الشيعه ج 4 ص 402

[9] - شرايع السنن جواهر الکلام ج 36 ص 358

[10] - حنوط عبارت است از ماليدن کافور بر مساجد هفتگانه پيشاني دو کف دست – دو سر زانو – دو سر انگشت پا

[11] - عروه الوثقي ج 1 ص 412

[12] - وسائل الشيعه ج 2 باب 12 از ابواب التکفين ص 742

[13] - شيخ طوسي – مصباح المجتهد و سلاح المتعبد ص 713

[14] - جواهر الکلام ج 36 ص 368

[15] - همان ج 36 ص 368

[16] - جامع احاديث الشيعه ج 15 باب 78

 17 – همان ج 15 باب 78

[18] - عروه الوثقي ج 1 ص 463 في الغسال  المکانيه الغصليه

[19] - عروه الوثقيج 2 مساله 11 احکام صلاه المسافر

 - کامل الزيارات ص 268 . بحار : ج 57 ص 202 . ج 101 ص 107[20]

 -  غوالي المئالي ج 1 ص 430[21] 

 - اللوف : ص 59 بحار 44 ص 231 مسترک : ج 2 ص 218[22]

 - کافي ج 3 ص 202 کنزالاعمال ج 11ص565ج15ص 692[23] 

 [24] - روضه الواعضين ص 490

[25] - علل الشرابع : ص 308 بحار ج 82 ص 28 و ج 60 ص 358

[26] - شيعه چرا بر تربت امام حسين  (ع) سجده مي کند ؟ سيد مجتبي ذاکري شانديزي

[27] - مکارم اخلاق : ص 203 ج 4 ص 1033

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 18 بهمن 1393 ساعت: 18:01 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زندگی نامه مدرس

بازديد: 469

 

زندگی نامه مدرس

افتخار هر ملت و کشور به چهره هاي علمي و شخصيتهاي برجسته آن است درخشيدن اختران فروزان در آسمان تاريخ و فرهنگ هر جامعه نشان استعداد ها توانمند ها و بالندگي هايي است که در جوهره و نهاد آن جامعه و مردمش نهفته است اين گنجه هايي پنهان و ذخيره هاي نهفته در سياي مفاخر علمي و مولفان و مصلحان جلوه مي کد با اين حساب بازنگري به اينگونه شخصيت ها توجه به گنجينه هاي گران قيمت و پشتوانه هاي فرهنگي يک امت است و چه چيزي جز اين نگاه و شناخت مي تواند فرزندان اين آب وخاک وارثان يک مکتب و ميهن و (غناي شخصيت) و (اعتماد به نفس) بخشد و آنان را در مسير ايستادن در برابر طوفان هاي مهاجر و سيلابهاي خانمان برانداز به مقاومت و مرزباني و دفاع از (هويت مستقل) خويش فرا خواند؟ راستي.... دريع نيست که از چهره هاي افتخار آفرين خويش که (گذشته) تاريخ و علوم فرهنگي اسلامي ما را به (امروز) پيوند بدهند بيگانه باشيم. اينک باغرور و سر بلندي (داشته) هاي خود را در(بازارجهاني فرهنگ و انديشه) عرضه مي کنيم و ديگر آنچه را (خود) داريم از بيگانه تمنا نمي کنيم و به گوهرهاي خويش مي نازيم و مي باليم و در پي گم شدگان لب دريا نيستم بر اين نعمت بزرگ خداي را سپاس فراوان.

سخن گفتن از تاريخ معاصر ايران حوادث و رويداد ها و تحولات و تغييرها و شرح احوال و بررسي آراء و اعمال رجال و شخصيتهاي آن از جمله شهيد مدرس بدون در نظر داشتن خطوط اصلي آن چه بر آن سامان حداقل از دوران تاج گذاري فتحعلي شاقاجار (1212ق) مصادف است با تشديد رقابتهاي مستعمراتي دولتهاي اروپايي و کشيده شدن آن به مرزهاي ايران و فروافتادن کشور در دايره سياست بين الملي و منارعات آن ناممکن مي نمايد.

 

 

 

ولادت...

سيد حسن مدرس با شرح حال مختصري از خود در سن 60 سالگي بنا به خواسته يکي از روزنامه هاي عصر تحرير فرمود. و در همان روزنامه به چاپ رسيده است وي در سال 1287 ه.ق در قريه سرابه کچو از توابع اردستان ديده به جهان گشود. پدرش سيد اسماعيل، جدش مير عبدالباقي از طايقه مير عابدين از سادات طباطبائي و در اصل از اهالي زواره اصفهان مهاجرت کرده و نزد جد پدري خود مير عبدالباقي، جهت فراگيري معلومات اوليه و کسي تربيت ديني سکونت گزيد. هشت سال بدين منوال گذشت و مقارن با چهارده سالگي برحسب وصيت پيشين جد خود جهت تحصيل علوم ديني عازم اصفهان شد، مدت سيزده سال درآن شهر سکونت نبوده و در اين مدت از قريب سي نفر از استاتيد ادبيات عرب، مفقول (فقه و اصول) و معقول (فلسفه) استفاده  کرد. از جمله اساتيد او در اصفهان، مرحوم ميرزا عبدالعي هرندي، جهانگير خان قشقائي و آخوند ملامحمد کاشاني بودند که مدرس نزد شخص نهضت منقول و نيز دو نفر اخير علوم معقول را فراگرفت وي هر سه نفر را به رياضت و زهد توصيف مي کند. بعد از واقعه تنباکو، در سال 1272 به عتبات عاليات مهاجرت نموده، به محضر آيت الله حاج ميرزا حسن شيرازي، مصدر فتواي سياسي و حرمت تنباکو، شريف حاصل کرده محضر اکثر بزرگان آن سامان را نيز درک کرد و عمدتا از دو استاد بزرگ آن عصر ملامحمد کاظم خراساني (اصول معروف و مولف کنايه الاصول) و آيت الله سيد محمد کاظم يزدي (فقيه عاليقدر و مولف عروه الوثقي) استفاده  کرد وي در اين مدت از همسر و فرزندان خود دور بود. در سال 1289 که مقرر شد.

نظارت پنج نفر از علماي طراز اول بر مصوبات مجلس شورا اعمال شود، عده اي با تأييد علماي نجف انتخاب و معرفي شدند و مدرس نيز يکي از ايشان بود، مدرس پس از قبول اين سمت، دريافت که ديگر احتياجي به خانه موروثي خود در اطراف اصفهان ندارد. آنرا به ساختن حمامي براي اهالي روستاي محل سکونت فرزندان خويش اختصاص داد.

در سال 1294 در پي بروز جنگ بين المللي اول و اشغال ايران توسط دول بيگانه در حالي که مدرس به عنوان نماينده مردم تهران در مجلس سوم خدمت کرده قشون روسها قصد اشغال تهران را داشت. احمدشاه پيشنهاد کرد پايتخت به جاي ديگري منتقل شود. اما پذيرفته نشد. سرانجام با پيشنهاد مدرس و موافقت مجلس قرار شد يک دولت سايه در کنار دولت اصلي تشکيل شود، تا پس از سقوط احتمالي دولت مرکزي زمام امور را به دست گيرد. اين دولت سرانجام کابينه مهاجرت را تشکيل داد که از سوي متحدين حمايت مي شد و مدرس در اين دولت که رياست آن به عهده نظام السلطنه باقي بود و جمعا هفت عضو ثابت داشت پست وزارت عدليه را عهده دار شد. عضويت در اين کابينه در آن موقعيت که اشغالگران با آن مخالف بودند، خاطرات بسياري داشت، و چون از ابتدا دولت مذکور به اين منظور تشکيل شد که در مخارج تهران به صورت سيار و بدون اقدام، منتظر احاله مسئوليت باشد، سرنوشت آن از اول با دربدري و احيانا جدال با نيروهاي اشغالگر رقم زده شد. در نتيجه پس از حرکت مهاجران به همراهي عده اي از وکلا و آزادي خواهان قشون روس ايشان را تعقيب کرد در قم کميته دفاع ملي تشکيل شد و مدرس به عنوان يکي از چهار نفر هيأت رئيسه آن قبول مسئوليت کرد. در قريه رباط کريم نزديک قم بين مهاجران و اشغالگران برخورد سختي روي داد، مهاجران شکست خوردند و گروهي از ايشان به تهران بازگشتند. مدرس براي جمع آوري پول و امکانات جنگي با جمعي به اصفهان رفت و بدون آنکه توفيقي حاصل کند با مشقت بسيار خود را به باقيمانده مهاجران در کرمانشاه رسانيد و عضويت کابينه را که در آنجا رسميت يافته بود رسما قبول کرد.

بعد از اقدام مهاجران و استقرار در تهران، دولت وثوق الدوله که آزدايخواهان از جمله مدرس او را با مشخص در حضرت عبدالعظيم به جاي دولت صمصام السلطنه بختياري انتخاب کرده بودند تا پريشانيها و نابسامانيهاي بعد از جنگ را ترميم کند، به مردم خيانت کرد و با همکاري نصرت الدوله و مادام الدوله در حالي که هر يک مبالغي از دولت انگلستان رشوه گرفته و قرار داد 1919 را با دولت انگليس منعقد ساخت.

که اين قرار داد سرانجام با مخالفت غالب افراد از جمله مدرس شکست خورد. دوره پنجم مجلسي در 22 بهمن 1302 گشايش يافت. زمزمه تغيير رژيم از مشروطه به جمهوري از اواخر دوره چهارم مجلس به راه افتاده بود و مدرس و يارانش که در مجلس پنجم در اقليت بودند به اين نکته توجه داشتند و از ابتدا مخالفت با اعتبار نامه ها را وسيله قرار دادند تا وقت را بگذرانند و در سال 1302 قبل از طرح مساله جمهوري در مجلس به پايان برسد در ماجراي جمهوري مدرس در مجلس سيلي خورد، اما پايان قضايا نشان داد که سيلي واقعي را رضاخان خورده است . از اين جهت به انواع وسايل از جمله تظاهر به اهتمام و ارتباط با علما در تحکيم موقعيت خود کوشيد و واقع غم انگيز ارسال تمثال مبارک مولاي متقيان به رسم هديه از سوي علماي نجف براي رضاخان در همين زمان صورت گرفت، مدرس و يارانش که خود را ضعيف و حريف را در طريق وصول به مقصد مي ديدند چاره کار را در استيضاح دولت ديدند، و در حاشيه اقداماتي مثل مديران جرائد در مجلس، مخالفت با حکومت و نطق مفصل و تاريخي، در مجلس و نطق حائري زاده در پي آن سرانجام در جلسه مورخ دوم اسفند 1303 برگه استيضاح را به مجلس تقديم کردند و مدرس صحبت کوتاهي در اين زمينه ايراد کرد. در ماجراي استيضاح بين مدرس و رضاخان در مقابل مجلس برخورد علني پيش آمد.

 

مدرس سوانح ايام:

مدرس توسط آخوند ملامحد کاظم خراساني و ملاعدالله مازندراني، نامه اي مورخ سوم جمادي الاول 1328 جزو بيست نفر عالمان ديني ولايات مختلف جهت انتخاب پنج نفر به عنوان هيأت طراز اول به مجلس شوراي ملي معرفي مي شود، پس از چندين بار رأي گيري بالاخره در جلسه شعبان به حکم قرعه، جز و هيأت طراز اول انتخاب مي گردد، در مورخ 28 ذيحجه در مجلس حاضر و 19 محرم 1329 پس از شنيدن توضيحات مسئولين امور مملکتي مبني برموازنه مثبت تجارت ايران با روسيه براي جلوگيري از مقابله به مثل آن دولت به اتفاق امام جمعه (خويي) تلگرافي به آخوند خراساني و مازندراني خواستار توقف حکم تحريم روسي مي شود.

 

مدرس در مجلس دوم:

دوره دوم قانونگذاري در تاريخ دوم ذيقعده شروع به کار کرد و در تاريخ 29 ذيحجه 1329 اندکي پس از انقضاي قانون دوره دوم به پايان رسيد. مدرس در 28 ذيحجه 1328 در مجلس شوراي ملي حضور يافت و مراسم تحليف را بجاي آورد. اولين نطق مدرس در مجلس به تاريخ 19 محرم1329 ايراد گرديد و آخرين سخنان او در جلسه علني مجلس در تاريخ 24 ديقعده 1329 صورت پذيرفت. با استقصاء در صورت جلسات مجلس دوره دوم روشن مي شود که مشاراليه در 56 جلسه به ايراد سخن و اظهار نظر و تذکر نکاتي پرداخته است. سياحه نکات مهم مطروحه از سوي مدرس در جلسات مذکور کهنشانگر خطوط اصلي بينش تفکر و مواضع او مي باشد، به شرح ذيل مي توان شماره کرد.

1-          برخي از ويژگيهاي نماينده، قوع مقننه، حدودمجلس، التزام به قانون، و تفکيک قوا.

2-    دعوت به اتحاد در غرض، و تکثير و تقليل نيروها و هنچنين تحمل يکديگر و پرهيز از مبانيت که موجب فساد است.

3-          تذکر اين نکته که مصوبات مجلس شوراي مي بايد محالف با شرع نباشد، نه موافق شرح.

4-          دعوت به آوردن معلم خارجي در عوض فرستادن دانشجو به خارج

5-    ضرورت امنيت، مالکيت و بهره مند شدن افراد از حاصل کار خود در صورتي که خواهان آبدي کشور باشند.

6-           درباده روابط خارجي ايران

 

مدرس در مجلس سوم:

مجلس سوم پس از سه سال در روز يکشنبه، هفده محرم 1333 افتتاح و با کشيده شدن جنگ جهاني اول به ايران در روز پنجشنبه 25 ذيحجه همان سال پايان گرفت، در اين دوره علي رغم کوتاهي مدت آن و تزلزل دولتها و اشتغالات ديگر مدرس از جمله امر تدريس و شرکت در جلسات، تهيه و تنظيم قانون مجازات وي در بحث لوايح و قوانين مطروحه در مجلس حضور فعال داشته و با بيان آراي و افکار خود و دفاع از قانون و منزلت آن و حقوق مردم و کشور و دفاع از افزايش عايدات و تقليل خارج از مخالفت با:

استقراض خارجي و تمرکز اختيارات در يد واحد و تجزيه نيروي ملت و توجه دادن نمايندگان به مسائل اسامي سياست خارج مانع از افتتاح مجلس گرديد تا در غياب مجلس با کودتاي سوم اسفند 1299 مواد قرار داد مذکور را عملي سازد، پس از تثبيت رضاخان ميرپنج در قدرت و کنار رفتن يکي از مهره هاي بازي به نام سيدضياء الدين طباطبايي و روي کار آمدن قوام السلطنه، مجلس جهارم پس از 6 سال در تاريخ 15 شوال 1339 افتتاح شد.

ورود مدرس در مجلس چهارم مرهون تغييرات در جو سياسي کشور بود که به دنبال سقوط دولت وثوق الدوله و پاره اي حوادث اتفاق افتاد. در غير اين صورت مقدمات به گونه اي فراهم آمده بود تا براي نمايندگان واقعي و فهيم و شجاع و آزاده و مستقل، امکان حضور در اين مجلس فراهم نباشد. مجلس چهارم در تاريخ اول تير 1300 افتتاح و پس از برگذاري 294 جلسه علني در تاريخ 31 خرداد 1302 به کار خود پايان داد. مدرس در اين دوره بسيار فعال بود و در 199 جلسه آن به اظهار نظر و رأي و ارائه پيشنهاد و ايراد سخن پرداخت.

مدرس در آغاز کار مجلس چهارم با توحه به وقوع حادثه کودتا و عواقب مترتب برآن مي رفت تا به عنوان نقطه عطفي در تاريخ ايران ثبت گردد، خود را موظف مي ديد جبهه اي وسيع در برابر کودتاچيان پديد آورد و در راه تحقق اين مهم مجبور به برخي اعماض ها بود اما اصول و مشي سياسي خود را فراموش نکرد و هنگام طرح اعتبار نامه اي نماندگان از جمله به سه اقدام مهم پرداخت.

1-          افشاي ماهيت قرار داد 1919 و دلايل محالفت با آن قرار داد.

2-          مخالفت با اعتبار نامه نمايندگان بدوم موکل

3-          افشاي کودتاي سوم اسفند و محالفت با عوامل دخيل و شريک در دولت کودتا

4-          تصوير ايران پس از مشروطيت

5-          انتقاد از تزلزل دولتها و دفاع از تداوم و ثبات دولتها به عنوان ابزاري براي خروج از بحران.

6-           پيشنهاد اظهار خصوصيت نسبت به دول اسلامي در سياست خارجي کشور

 

مدرس و گنهکاران سياسي:

رابطه مستمر مدرس با بعضي از گنهکاران سياسي و چشم پوشي او از گناه بعضي ديگر در مقاطع خاص از جمله اقدامات سياسي اوست. که در بسيار جاها مطرح شده و فضاوتهايي همراه با افراط و تفريط را به دنبال داشته است. مهم ترين افرادي که از اين جهت ديده شده اند، نصرت الدوله قوام السلطنه و وثوق الدوله هستند. نصرت الدوله و قوام از هم پيمانان رسمي مدرس نبوند، اما مدرس اي دو نفر را مجري سياستهاي خود مي دانست و معمولا از کابينه هايي که ايشان به طرفي در آن شرکت داشتند، طرفداري مي کرد و همين امر در مجلس چهارم در جريان کابينه مستوفي که به جاي کابينه قوام عهده دار امور مملکت مي شد مايع گفتگو گرديد، مدرس با نصرت الدوله بيشتر نزديک بود، ولي قوام گوئي خود را شخصيتي در رديف مدرس مي دانست وآن قدر نزديک مي شد تا اطرافي و حاشيه نشين مدرس شمرده شود. وثوق الدوله پس از رسوايي قرارداد 1919 نتوانست در ايران بماند و به خارج رفت، اما پس از برقراري سلطنت رضا شاه به ايران بازگشت و در اولين کابينه عضويت يافت، مدرس با وزارت وثوق الدوله در اين کابينه موافقت کرد. اما در اينجا جرو بحث سياسي ديگري به راه افتاد. وثوق علاوه بر سازش با انگليسيها در عقد قرار داد ننگين 1919 متهم بود که مبلغ سنگيني از اين بابت رشوه گرفته است و اتهامات ديگري مهم داشت.

نصرت الدوله در عقد قرار داد 1919 و اتهام اخذ رشوه باوثوق الدوله شريک بود و نيز متهم بود مبلغ کلاني حدود120 هزار ليره به عنوان خرج مسافرت سياسي به اروپا از دولت گرفته است و صورت مخارج را تحويل نداده است. قوام رسوائي سياسي ويژه و بي گفتگويي نداشت، اما روي هم رفته به عنوان سياستمداري و ديکتاتوري اهل زد و بند شناخته مي شد. او از جمله صدر اعظمهايي است بيش از تمام رجال سياسي هم عصر خود به تهمت ارتجاع متهم شده است و سوسياليستها مهم ترين گروه مخالف او بودند و او را با هر بهانه اي مرتجع مي خواندند.

 

استيضاح از رضاخان:

استيضاح تاريخي مدرس و شش نفر از افراد اقليت از رضا خان در واقع گوياي يک موضوع سياسي مهم و آشکار عليه سياست روز است، استيضاح که در تاريخ سه شنبه هفتم اسد 1303 مقارن، بيست و هشتم ذيحجه در جلسه چهل و دوم مجلس تقديم شد در واقع يک موضوع جديد نيست.

بلکه عکس العملي است که توسط اعمال دولت و در پناه اکثريت مجلس نسبت به مدرس و يارانش اعمال مي شد.

شرح اين جريان مستمر در کليه تواريخ آمده و داستان ويژه روزبرگذاري استيضاح نيز خود دليل زنده اي برحقانيت استيضاح کنندگان بود.

در اين روز مدرس، حائري زاده و کازروني هنگام ظهر پس از خروج از مجلس مضروب شدند و استيضاح به دليل عدم تأمين که توسط بهاريه ما اعلام گرديده بود علني شد.

 

 داستانهاي مدرس:

شهيد آيت الله مدرس در سنين جواني به مقامي اجتهاد رسيد و در توصيف مقام فقهي اش همين بس که در نجف اشرف هم مباحثه او و هم رديفش آيت الله سيد ابولحسن اصفهاني بود که به مقام مرجعين رسيد مرحوم آيت الله العظمي، مرعشي نجفي(ره) مدرس را از اجله علماي عصر و رجال نامي ادوار  اخير معرفي مي کند، علامه سيد محسن امين در کتاب، گرانسنگ «اعيان الشيعه» او را مردي دانشمند فاضل، با شهامت، نترس معرفي مي کند. مدرس با شهامت ترين مردان در مجلس و پايدارترين افراد در پيمان خويش بوده در ميان فقها و مجتهدين که امام خميني(ره) به تعظيم و تکريم آنها پرداخته است، از هيچکس به اندازه مدرس تجليل ننموده و آنچنان عظمتي، براي اين انسان والامقام قائل است که دستور احداث زياردگاهي باشکوه براي وي مي دهد.

يکي از برجسته ترين ويژگيهاي شهيد مدرس، قناعت و ساده زيستي او بود. خصوصيتي که کمتر در افرادي که همچون او به مقام برجسته  و سياسي رسيده اند روش زندگي قرار مي گيرد. او از ابتداي زندگي تا انتهاي عمر پر برکتش از ساده زيستي دست برنداشت و اين عامل او را در مبارزه پيگيريا استعمار و استبداد موفق مي ساخت، غزت و قناعت و اعراض از مظاهر دنيوي هر گونه بيم و هراس از قلب پاک و باصفاي وي زدوده بود. مناعت طبع و بي اعتنايي مدرس برامکانات دنيايي از همان فقري حکايت مي کند که باعث فخر پيامبر اسلام (ص) بود و مي فرمود: الفقد فخري، همان فقري که عين بي نيازي و تانگري بود. يکي از ويژگيهاي آن مجتهد ژرف انديشيدن و شجاعت معنوي بود. اين قدرت روحي او از توجه قلبي وي به ساحت قدس پروردگار و راز و نياز او با خداوند و توسل به پيشگاه مقدس اهل بيت عصمت و طهارت منشأ مي گرفت. او نه تنها از تعلقات مادي  وارسته بود، بلکه خود را از تعلقات روحي هم نجات داده و از آنچه غيرخدا بود، دل کنده بود، دل روشن او به نورايمان، حکمت و معرفت را برايش به ارمغان آورده بود. شهيد مدرس در پيش بيني حوادث آينده قدرتي قوي داشت و با درک نتيجه آنها بسياري از دردهاي سياسي را درمان مي کرد و در پايان انديشه خردمندانه خويش را که منطقي و مستدل بود ابراز مي داشت. او در تحليل مسائل اجتماعي تاريخي و سياسي داراي صاعقه برق آساي فکري بود. به همين جهت در دوران تحصيل و حتي در سنين جواني به مسائل پيرامون خويش توجه داشت و وقتي  احساس کرد، آسمان اصفهان باابر تيره آلوده شده با مبارزه با وي برخاست و درميدان نقش جهان برعليه او سخنراني نمود. مدرس بخاطر آنکه تسليم ظلم و جور نگرديد، سالها در تبعيدگاه خواف به سر برد، و اين موقعيت مشقت زا را برسازش با کژي و ناراستي برتري داد.

«پاي در زنجير پيش دوستان          به که با بيگانگان در بوستان»

مجموعه داستانهاي نوشته شده در اين کتاب که از 270 قصه متجاوز است، علاوه بر آنکه نکات پند آموز و عبرت انگيزي را دارد، خواننده را با بخشي ازتاريخ معاصر و نيز پرتوي از سيماي شهيد آيت الله مدرس و بسياري از ياران و همراهانش آشنا مي سازد.


يک نمونه از داستهاهاي مدرس:

تنها در تنگنا

مدرس کسي بود که در سراسر زندگي خود از هيچکس چيزي نخواست و با ساده ترين لباس و کمترين غذا و کمترين وسائل زندگي مي کرد، درخواف زندگي اين انسان والا به قدري سخت و دشوار بود که ناگزير شده باد که در نامه محرمانه اي که براي يکي ازدوستان نوشته بود، بدان اشاره کند:« حتي از نظرتان هم در تنگنا هستم و براي خفتن رواندازي ندارم» مدرس در اواخر اقامت خود در زندان خواف از نظر قواي بدني به سختي ناتوان و ضعيف شده بود. بينايي يکي از چشمانش را از دست داده و پشتش خميده  و دردمند شده بود يکي از افرادي که در خواف به ملاقات او رفته بود، مي گفت اين مرد بزرگوار که سالها زجر ديده و نابينا شده بود، چه خطري براي رضاخان داشت؟ کجا را به تصرف در مي آورد، اگر او را آزاد مي گذاشتند چه مي کرد چرا به او نان نمي دادند؟ چرا در مورد نظافت او اقدامي انجام ندادند. بعد که اصلاح اين وضع ناهنجار را از شهرباني مي خواهند، قدري به وضع سيد رسيدگي کردند، ولي سخت گيري حاصل از وحشت از مردم هم چنان ادامه داشت، چنان که حتي در نيمه هاي شب او را به حمام مي بردند که مردم بيدار نباشند و آن هنگام هم نظاميان کوچه اي را که مسير مدرس بود، قرق مي کردند و سلماني را سپرده بودند که مدرس را ناديده و نديده بگيرد والا جانش در خطر است، دکتر محمد حسين مدرس قانع خواهرزاده مدرس تصميم مي گيرد تا براي رفع تشويش نو نگراني خانواده مدرس به خواف مسافرت بکند، وي در بهمن ماه 1307 با تحمل مشکلات فراوان خود را به خواف مي رساند. دوران توقف او در خواف 50 روز به درازا مي کشد، ولي موفق به زيارت آقا و ملاقات با مدرس نمي شودف سه ماه و اندي هم در مشهد مي ماند  تا بلکه براي استخلاص آقا تلاشي انجام دهد که بدون نتيجه مي ماند.

دو يا سه سال پس از تبعيد آقا، دکتر سيد عبدالباقي فرزند مدرس با فعاليتهاي زياد و با اجازه دولت و دستگاه شهرباني به اتفاق يک نفر مأمور روانه خواف مي شود که پدر زنداني خويش را زيارت کند، درتمام طور راه مأمورين شديدا مراقب او بوده اند. وقتي به خواف مي رسد، چند روزي در همان اقامتي که مدرس زنداني بوده در خدمت پدر مي ماند. در حالي که در تمام اين مدت مأمور مخصوص آنانرا تحت نظر داشته و هيچ گاه پدر و پسر را تنها نمي گذاشتند.

 

مدرس و مخالفت با جمهوري قلابي

فکر جمهوري تغييرسلطنت دائما در کشتزار سردار سپاه پرورش يافت. دست خارجيان هم ريشه اين خيال را آبياري مي کردند. سردار سپه ظاهرا مشغول خدمتگذاري به کشور بود، ولي باطنا در صدر بود که نبود.

 

مدرس رهبر حزب اصلاح طلبان و مخالف فناتيک

ملک الشعرا که خود از ياران مدرس و چند دوره مجلس شوراي ملي با او همکاري نزديک داشته درباره عقايد مدرس در تاريخ احزاب سياسي در دوره چهارم چنين مي نويسد:« رابطه علماي روحاني و طبقه بازاري با حزب سوسياليستي هم تفرقه و دو دستگي بزرگي در شهر بوجود آمد و پيداست که اصلاح طلبان از اين وضع به نفع خودشان و بر زيان سوسياليستها استفاده  مي کردند، اينجا بايد اقرار کرد که فاجعه بين نهضت مرتجعانه (روحاني) و اصلاح طلبي بسيار قليل مي نمود استبداد قسمتي از افراد اکثريت براي قبول حيله فاناتيزم بود.

و استعمال اين سلاح قديمي بر ضد حريف خيلي شدت داشت و مهمترين وسيله اي براي خرد کردن حريف بوده اما مرحوم مدرس اعلي الله مقامه را که جز سرکردگان حزب اصلاح طلبان بود. مدرس خود را مرد سياسي و عالم به امور تمدن مي دانست بنابر اين يک بار هم اجازه نداد که رفقاي او اين اسلح کهنه را به کار بزنند. نطقهاي مدرس درآرشيوي مجلس وراي ملي موجود است. او هيچ وقت متوسل به استفاده  از سلاح مذهب نگرديد و کمال ملاحظه را در اين باره مبزول مي داشت. حاصه اعتقاد او در مجلس چهارم و در ميان افراد اکثريت به کساني بود که به افکاک قوه سياسي از روحاني موافق بودند و نمي توانست به خلاف عقيده آنها سياستي را بدست بگيرد و خودش همچنان که گذشت، اين کاره نبود، يعني ازجلسه سوم مزه اين سياست را درک کرده بود.

 

مجلس و تبعيد مدرس در کابينه سياه:

مدرس پس از وقوع کودتا  1299 در اين رستاخيز مخوف انگليس و چنين ورطه هولناکي گرفتار شد و در عداد محبوسين سياسي قرا گرفت. ابتدا او را در محل قزاقخانه رژيم زنداني کردند ولي بعدا او را به اتفاق شيخ حسين يزدي که سوابق دوستي اين دو نفر با هم خوب نبود بوسيله گاري پست به قزوين تبعيد و حبس کردند. مدرس تا آخر عمر کابينه سياه در انجا محبوس بوده است. مدرس در عزت نفس و قناعت طبع عالي بود و بدون شبهه کمتر نظير داشت، چنانچه اطلاع صحيح در دست است، مشاراليه دورده اي که در زندان قزاقخانه بسير مي برده مطلقا براي استخلاص خود تشبثي نکرد و فقط از بين اينکه مبادا کابينه وقت شئون سياسي کشور را که در کودتا شرکت داشته به رفقاي خود در زندان متذکر شده درتمام وقايعي که کودتا در برداشت پيش بيني مي کرد. و حتي گفته بود از روز که سيد ضياء الدين رئيس الوزرا شده استقلال کشور به مخاطره افتاده است.

 

 

سياست خارجي

خطوط اساسي ديدگاه مدرس در سياست خارجي بنابر مطالب مطروحه توسط او در پنج دوره تقيه و سالها شرکت فعال در عمل سياسي مبتني است بر رعايت صلح و سلم، استدلال و تماميت ارضي کشور، روابط دو طرفه، مصالح ايران و اسلام و موازنه عرضي، به عبارتي ديگر اصول فوق را تقريبا در محورهاي ذيل مي توان دسته بندي کرد:

الف- تعقيب اصول و ايجاد دوستي با تمامي دول، خصوصا دولتهاي همسايه

ب- پرهيز و مخالفت از برقراري و ايجاد دوستي بر اساس روابط يک طرفه

پ- پرهيز از تشنج در روابط ايران با ساير کشورها

ت- ابراز خصوصيت بيشتر نسبت به کشورهاي اسلامي

ث- عدم رنگ پذيري و سلطه پذيري

ج- کوشش جهت عدم حل تضادهاي قدرتهاي غربي بوسيله آلت فعل، در ايران در تشنجات و معادلات بين الدوله

چ- رعايت موازنه عرضي در سياست خارجي

ج- مسدود ساختن طرق، ايجاد توقعات نامشروع نسبت به کشور از راه ايستادگي و مقاومت.

 

وثوق الدوله و مدرس:

وقتي به ملاقات مدرس نايل شدم، اولين حرفي که زد، اظهار کرد، بسيار کار خوبي کرديد. در اين اختلات نزد من نيامديد، زيرا شما عضو دستگاه دولت هستيد حالاچه شد که تشريف آورده ايد. شرح قضيه و پيغام وثوق الدوله را بيان نمودم، مدرس اظهار کرد که وثوق الدوله بسيار مغرور بود و اگر اين جسارت را نداشت، مرتکب چنين خيانتي نمي شد. ولي تاريخ تکرار مي شودف عبدالملک مرودان 30 سال در خانه خدا معتکف و اشتغال به تلاوت قرآن داشت ولي پس از اينکه به خلافت رسيد قرآنرا بوسيد که تا حالا رفيق شما بودم و بعد هم شهر مکه را آتش زد و به منجنيق زد، که به هر صورت وثوق الدوله را حالي نماييد:

من کار خود را مي نمايم و شما کار خودتان را بالاکن من موفق مي شوم و شما ضرر خواهي نمود، اگر قرار داد لغو شد هميشه متضرر و منفور  و از سياست دور خواهيد بود و اگر قرار داد عملي شد و انجام گرفت، ديگر انگليس به شما کاري ندارد و براي رضايت ملت ايران شما را فدا خواهند نمود.

 

نظر دولت آبادي درباره مدرس:

دولت آبادي اعتقادي نسبت به مدرس ندارد يا درست تر بگويم اعتقاد به نادرستي مدرس دارد. مخالفت او با مدرس از جهاتي قابل توجه است، نخست اينکه: از جهت آزادي خواهي تمايلات مشترکي با يکديگر دارند و ديگر آنکه در بعضي مقاطع مهم مانند مخالفت با قرار داد وثوق الدوله و خلع قاجار هنگام بودند و در مورد نخست(قرار 1919) دولت آبادي گفتارهاي مهيج ايراد کرده بود و نطق او در باغ گلستان در حضور احمد شاه و طبقات مختلف دولت قايل اهل تاريخ است. سوم: جنبه روحانيت است که هر چند دولت آبادي بر خلاف مدرس در ان پايدار نبود اما خون روحانيت در عروقش جاري بود و خانواده اش روحاني بوده اند با اين همه در بين همکاران سياسي و روحاني و بالنسبه موجه مدرس تنها اوست که: در نوشته هاي رسمي و تاريخي خود عليه مدرس، قلم فرمايي کرده است، اين شيوه مي تواند از مخالفت کلي با اختلاط سياست و روحانيت ناشي شود، چه مدرس برحسب مشهور سياست را عين ديانت مي دانست کارهاي خود را در چار چوب روحانيت و ديانت صورت مي داد و حداقل در يک دوره مجلس نماينده رسمي ديانت در خانه سياست بود از اصل کلي فوق که بگذريم ممکن است پيشامدهاي اصفهان و همشهري بودن اين دو نفر و روابط احتمالي مدرس با تعضي از روحانيون طرف خشم دولت آبادي آثاري در ذهن او گذشت باشد. همچنين مذهب اعتدالي دولت آبادي با سرسختي مدرس چندان مناسبت ندارد و مي تواند بدبينيهاي ثانوي ايجاد کند.

 

ترورکور: (شهادت مدرس)

دوران انتخابات دوره ششم مجلس شورا آغاز شده بود رضاخان که اکنون به مقام سلطنت رسيده مي کوشيد تا از تماسي نقاط کشور حاميان خود را براي مجلس آينده تعيين کند.

سران لشکر و نظاميان در همه جا دخالت صريح نموده به نامزدهاي مورد نظر کمک مي کردند. مردم تهران که از ستم رضاخان بيشتر آگاهي داشتند سعي مي کردند مدرس و ياران او را روانه مجلس کنند. اين تلاشها سبب شد که تمام فعاليتهاي ايادي رضاخان در تهران بي اثر شود. مردم تهران از صندوقها محافظت مي کردند، تا جايي که حتي شبها روي صندوقها مي خوابيدند. به همين علت موفق شدند. سيد حسن مدرس، ملک الشعراي  بهار و برخي ديگر از افراد مورد اعتماد را براي  دوره ششم انتخاب کنند. درجلسه اول دوره ششم مجلس از روز نوزدهم تيرماه 1305 (آخر ذيحجه 1344 ه.ق) تشکيل شد. مدرس رياست سني مجلس را عهده دار بود. او پس از شروع کار مجلس به مبارزه و اعتراض نسبت به دخالت رضا خان و هوادارانش در انتخابات پرداخت و با اعتبارنامه وکلاي سفارشي به مخالفت پرداخت وگفت (در اين انتخابات هم حکومت نظامي بوده و هم انتخاب کنند).

در اين دوره مدرس و گروه طرفدارانش قسمت فشار بيشتري قرار داشتند مدرس کمتر به مجلس مي رفت و بيشتر مشغول درس و بحث در مدرسه سپه سالار«شهيد مطهري»  فعلي بود، تنها در پايان هر جلسه مسائل سياسي روز را مطرح مي کرد و عليه رضاخان و کارهايش به افشاگري مي پرداخت. در زماني که قلمها شکسته و زبانها بسته و الگوها فشرده شده بود، او از اظهار حق و نفي باطل دريغ نمي کرد، در روزگاري که در واقع حق حياط از ملت مظلوم ايران سلب گرديده بود و ميدان تاخت و تاز قلدري حتاک در سطح کشور باز و دست مزدوران پليدش در تماسي نقاط ايران تا موفق به خون علماي شيعه و مردم مظلوم مسلمان آعشته بود، آن عالم کم نظير کليه و تنها با جسمي نحيف و روحي بزرگ و شاداب از ايمان و صفا و حقيقت و زبان چون شمشير حيدر کرار رويا روي آن جانيان ايستاد و فرياد کشيد و حق را گفت و با اين کار جان را بر رضاخان تنگ و روزگارش را سياه نمود آنان وقتي مشاهده کردند فرياد حق طلبي مدرس خاموش شدني نيست تصميم گرفتند فرياد آن وارسته مرد را با ترور در حلقوم پاکش خاموش کند در روز هفتم آبان 1305 هنگامي که سپيده سر زد و نواي فرح زاني موذن فضاي تهران را عطرآگين نمود سيد حسن مدرس که از قبل از اذان بيدار بود و با خداي خويش راز و نياز مي کرد نماز صبح را به جاي آورد. و هنوز هوا روشن نشده بود که براي تدرس عازم مدرسه سپهسالار شد مدرسه با ذکاوت و فراستي که داشت متوجه شد که دو نفر آهسته پشت سر وي حرکت مي کنند و اسلحه خود را مخفي کردند. آقا با گوشه چشم حرکات آن مزدوران خائن را تحت نظر داشت تا اينکه به او نزديک شدند به جاي التماس و تضرع که در هنگام خطر به طور طبيعي از غالب اشخاص سر مي زند بدون آنکه دست و پاي خويش را گم کند به محض آنکه آن دو دست به اسلحه بردند در صدد چاره برآمد و راهي را برگزيد که با هوشترين کارآگاهان از آن غافل بودند ناگهان بسوي آنها بازگشت و با صداي بلند گفت اگر مردي نگذار آنها وحشت زده پا به فرار گذاشتند بارديگر که بر طبق معمول بسوي مدرسه مي رفت در کوچه معروف به سرداري برخورد که واقع در پشت مدرسه بود و ناگهان آن فقيه فرزانه مورد هدف چند تروريست قرار گرفت مدرس که ديد سروسينه اش هدف تير است رو به جانب ديوار نمود و بر زانو نشست عمامه خويش را با عصا بالابرد و دستها را زير عبابه صورت  سينه قرار داد به طوري که بدن نحيفش در پايين عبا قرار گرفت وآنجايي را که قاتلين از پشت عبا محل قلب و سينه تصور مي کردند جز دو بازوي او به عبايش چيز ديگري نبود در نتيجه تيرها به عبا و عمامه و فضاي خالي بين بازوان اصابت نمود و چند تير يکي به کتف يکي به ساعد و ديگري به بازوي او فرو رفت در حالي که خون از بدنش فوران مي زد خود را نباخت و قسمتي از عمامه را پاره کرد و بوسيله آن جلوي خونريزي بازويش را گرفت خود در اين باره گفته بود«انگليسها مي خواستند با قتل من به مقصود شوم خود برسند ولي خدا نخواست» پس از اين خادثه مدرس را به بيمارستان شهرباني انتقال دادند خبر ترور مدرس چو صاعقه اي تهران را به لرزه درآورد مردم که عاشق معنويت، صلالت و شجاعت آن اسوه. فضيلت بودند از خانه ها بيرون ريختند و بسوي بيمارستان نظميه هجوم بردند و تحت مدرس را به سر دست ها بلند نمودند در حالي که علماي تهران پيشاپيش انبوه جمعيت حرکت مي کردند به جانب بيمارستان احمدي روان شوند. رضاخان که در اين اوضاع به مازندان رفته بود تلگرافي در احوال پرسي از مدرس فرستاد. شهيد مدرس در جوابش نوشت« به کوري چشم دشمنان مدرس نمرده است» در بيمارستان وقتي براي بيرون آوردن گلوله هاي روي تحت عمل قرار گرفت گفت «انگليسها اشتباه مي کنند آنان مي دانند جنايت سبب فتح و موقعيت نمي شود» مي گويند اولين کلامي که در بيمارستان بر زبانش جاري شد اين بود    « مطمئن باشيد من از اين تير نخواهم مرد» و به جاي آنکه ديگران به او قوت قلب بدهند. او با آن بازوي مجروح و حال نزار به ديگران قوت قلب مي داد. سيد حسن مدرس پس از نه سال اسارت در خواف بدنبال اجراي نقشه شيطاني و فنا شده روانه کاشمر شد. حوالي غروب بيست و هفتم رمضان 1356 سه جاني خبيث به نزد مردس رفتند و مدرس که اهل بيت عصمت و طهارت است همچون جدش امام کاظم غريبانه در 69 سالگي در کاشمر به شهادت رسيد.


منابع

1-    ديدار با ابرار 67- شهيد مدرس ماه مجلس- غلامرضا گلي زواره

2-    زندگي سياسي مدرس، سيد صدرالدين طاهري، موسسه خدمات فرهنگي رسا

3-    يک بررسي تحليلي از زندگي مدرس، سيد صدرالدين طاهري

4-    داستانهاي مدرس، غلامرضا گلي زواره

5-    آرا و انديشه هاي فلسفي و سياسي مدرس، محمد ترکمان

6-     مدرس قهرمان آزادي، حسين ملکي

7-    مدرس مجاهد شکست ناپذير، عبدالعلي باقي

8-    مدرس شهيد نابغه ملي ايران، علي مدرسي

9-    يادنامه شهيد مدرس، بخش فرهنگي جهان دانشگاهي اصفهان

10-  مدرس در پنج دوره تقينيه مجلس شوراي ملي، محمد ترکمان


 

فهرست:

مقدمه                                                                                            3

ولادت                                                                                           4

مدرس«سوانح ايام»                                                                            8

مدرس در مجلس دوم                                                                          9

مدرس در مجلس سوم                                                                        10

مدرس و گنهکاران سياسي                                                          12

استيضاح از رضا خان                                                                          14

داستانهاي مدرس                                                                     15

يک نمونه از داستانهاي مدرس «تنها در تنگنا»                                  18

مدرس و مخالفت با جمهوري قلابي                                                 19

مدرس رهبر حزب اصلاح طلبان و مخالف فناتيک                                 20

مجلس و تبعيد مدرس در کابينه سياه                                                     21

سياست خارجي                                                                    21

وثوق الدوله و مدرس                                                                       22

نظر دولت آبادي درباره مدرس                                                   23

ترور کور«شهادت مدرس»                                                         24

منابع                                                                                29

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 18 بهمن 1393 ساعت: 17:58 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره امامت

بازديد: 245

 

تحقیق درباره امامت

امامت و رهبري معصوم، بعد از پيامبر خدا(ص)از معتقدات شيعه است و همين اعتقاد، شيعه را از ديگر مذاهب اسلامي جدا كرده است. در طول تاريخ اسلام، امامت محور همه نزاع ها و كشمكش هاي حق و باطل بوده و اگر در اين گيرودار امامتِ راستين، جايگاه خود را بازمي يافت، صلاح و سعادت بر امت اسلامي حاكم مي شد و چون چنين نشد، اين همه مصائب و تيره بختي ها جامعه اسلامي را فراگرفت و كيان اسلامي بازيچه ناكسانى، همچون بني اميّه و بني عباس و... شد. بر اين اساس در اين جا با توجهي بيش تر اين مبحث را دنبال مي كنيم:

علما و دانشمندان كلام، امامت را چنين تبيين مي كنند.

(الإمامة رئاسة عامّة فى أمور الدين والدّنيا لشخص من الاشخاص نيابة عن النبى(ص)وهى واجبة عقلاً.)(1).
امامت، رياست همگاني امّت است در تمام امور ديني و دنيايي كه به انساني واگذار مي گردد و او به نيابت و جانشيني از پيامبر خدا(ص)امور جامعه را با مسؤوليت خود مي پذيرد و به انجام مي رساند و اين امري بديهي و روشن و مورد قبول عقلاي عالم است. در نيازمندي جامعه به چنين منصب و مقامى، هيچ گونه ترديدي وجود ندارد و همه فرقه هاي اسلامى، اعم از اشاعره، معتزله و اماميّه بر آن اتفاق نظر دارند و امامت را براي جامعه امري ضروري و حتمي مي دانند و بالاتر آن كه چنين امامت و زعامتي را لطفي از ناحيه پروردگار مي دانند.(2)آيه هاى: (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَاأُنزِلَ إلَيكَ ...(3) (الَّذِّينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاتِ اللّهِ وَيَخشَوْنَهُ ...(4) چيزي نيست جز اعلان و ابلاغ لطف و رحمت از ناحيه پروردگار عالم بر مردم، توسط رسول گرامي اش.

امامت، پيمان و عهد الهي است كه هركسي را لياقت آن نيست كه عهده دار آن باشد، (لايَنالُ عَهْدى الظَّالِمِينَ)(5) بلكه اشخاصي معيّن از سوي خداوند و يا رسول گرامي اش تعيين مي شوند كه اين بار سنگين را بر دوش كشند. مسؤوليت امامت و رهبري امّت در يك زمان بر عهده يك نفر خواهد بود(6)؛ روايات متواتر و مشهوري بر اين مطلب دلالت دارد كه نمونه هايي از آن را خواهيم آورد.

 

گفتار شيعه و معتزله در امامت.


علماي اماميّه (شيعه) و معتزله گويند: امامت و زعامت معصوم، بندگان خدا را به حق نزديك و از معصيت دور مي كند و اين خود لطفي است كه شامل حال همه انسان ها مي شود و لطف خالق بر مخلوق (با توجه به فيّاضيت مطلق خداوند) در نظر عقل امري لازم است؛ بنابراين بر خداوند است
انتخاب و تعيين امام.(7).

مطلب ديگر اين كه امامت، مكمّل رسالت است و اين جاست كه خداوند در غديرخم، پس از تعيين علىّ بن ابي طالب(ع)به خلافت فرمود:.

(اَلْيَومَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيْتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِيناً(8)؛ امروز دين شما را كامل كردم و نعمت ها را بر شما تمام نمودم و اسلام را براي شما آئين (جاويدان) قرار دادم.) در تفسير علي بن ابراهيم است كه محمدبن مسلم نقل مي كند: امام باقر(ع)فرمود: (آخر فريضة أنزلها اللّه تعالى، الولاية، ثم لم ينزل بعدها فريضة ثمّ نزل: اَلْيَومَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ، بكراع الغميم، فأقامها رسول اللّه بالجحفة، فلم ينزل بعدها فريضة(9)؛ آخرين واجبي را كه خداوند تبارك وتعالي نازل كرد ولايت بود و بعد از آن درباره هيچ فريضه اي آيه نازل نشد تا اين كه در كراغ غميم‏(10)، آيه (اَلْيَومَ أَكْمَلْتُ ...) نازل گرديد، پس رسول خدا(ص)در جحفه اعلان نمود و اين واجب را انجام داد و بعد هم در مورد هيچ فريضه اي آيه اي نازل نگرديد.).
پس امامت و وصايت علي بن ابي طالب(ع)از امور مسلّم بين مسلمانان است و حتي ابوالفتح إربلى (متوفاي 692ه.ق.) درباره امامت حسن بن على(ع)نيز ادعاي اتفاق و اجماع مي كند و مي گويد: هيچ يك از مسلمانان در امامت امام مجتبي(ع)با ما مخالف نيست و سپس روايتي از اهل سنّت نقل مي كند كه رسول خدا(ص)فرمود:.

(انّ الخلافة بعدى ثلاثون سنة ثم تعود ملكاً(11)؛ جانشيني بعد از من سي سال ماندگار است و پس از آن به صورت حكومت و سلطنت درخواهد آمد.)(12).


پس اهل سنت، حكومت هفت ماهه امام مجتبي(ع)را جزء سي سال مي دانند كه بعد از آن، معاويه خلافت و جانشيني رسول خدا(ص)را به صورت سلطنت و حكومت در خاندان خود (بني اميّه) درآورد.

بيعت و معيارهاي حاكم اسلامي.

بيعت با حاكم، پيماني است كه مردم با پيشواي خود مي بندند و امور مملكتي خود را به او وامي گذارند و همگي تسليم امر او مي شوند. حاكم و رهبر در اداره امور فرهنگى، اجتماعى، سياسي و اقتصادي مردم نقش اساسي دارد. او از افراد لايق و شايسته كمك مي گيرد و امور مردم را سامان مي بخشد. بيعت يعني اين كه افراد و نمايندگاني از قبائل و گروه ها به رسم وفا، دست در دست حاكم مي نهند و او را بر پيشوايي و امامت مي پذيرند و اين امري معمولي و قراردادي است اجتماعي كه در بسياري از كشورها به اجرا گذاشته مي شود.

بيعت از ديدگاه مردم مسلمان آن روز (سال چهل هجري قمرى)، كه زماني با رسول خدا(ص)در رمي جمره عقبه‏(13) و زماني ديگر به هنگام فتح مكّه، زن‏(14) و مرد بيعت كرده بودند و روزي هم دست در دست والاترين و برجسته ترين شخصيت بعد از پيامبر، يعني علىّ بن ابي طالب(ع)گذاشتند، پس بيعت در نزد آنان معنا و مفهوم ديگري داشت، زيرا حاكم را خليفه خدا و رسولش مي دانستند و به تعبير ديگر، آنان براي خليفه مسلمين شرايط ويژه اي را معتقد بودند كه منبعث و برخاسته از قرآن و رفتار رسول خدا(ص)بود، در اين جا به بعضي از آن ويژگي ها اشاره مي كنيم:.

الف) مخالفت با هواپرستي.

رهبر و پيشوا بايد پيروي از هواي نفس نكند و مصالح امّت را بر هر چيز ديگر مقدم بدارد، همان طور كه خداوند در مورد حضرت داوود(ع)فرمود:.


(يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِىْ الأَرْضِ فََاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالحَقِّ وَلاتَتَّبِعِ الْهَوَي فَيُضَلّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ‏(15)؛ اي داوود! ما تو را جانشين خود در روي زمين قرارداديم، پس داوري خود را بر اساس حق و راستي قرارده، مبادا هواي نفس، تو را از راه خدا و (حاكميت پروردگارت) منحرف سازد.).

ب) عدالت گستر.

نسبت به خود و ديگران ستمگر و ظالم نباشد، زيرا در ديدگاه قرآن كريم، اشخاص ستمگر نمي توانند زعامت و پيشوايي مردم را به دوش گيرند. قرآن خلافت را از فرزندان و ذريّه ابراهيم نفي كرد، آن گاه كه ابراهيم خليل(ع)براي فرزندانش تقاضاي مقام امامت كرد و گفت:.
(قَالَ وَمِنْ ذُرِيَّتى) امامت را در ذريّه و فرزندانم قرارده. خداوند فرمود: (لايَنالُ عَهْدِى الظَالِِمِينَ‏(16)؛ خلافت و امامت كه عهد و امانت من است، به افراد ستمگر نخواهد رسيد. و در جاي ديگر فرمود:.

(فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلاتُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً(17)؛ پس در برابر پروردگارت شكيبا باش و از آناني كه ناسپاس و گناهكارند اطاعت مكن.).

و نيز محمدبن مسلم با سند صحيح از امام صادق(ع)نقل مي كند كه امام(ع)خطاب به او فرمود: (... والله يا محمّد من أصبح من هذه الأمّة لاإمام له من الله عزوجلّ ظاهر عادل أصبح ضالاّ تائهاً. وإن مات علي هذه الحالة مات ميتَة كفر ونفاق. واعلم يا محمّد إنّ ائمة الجور وأتْباعهم لمعزولون عن دين الله قدضلّوا وأضلّوا فأعمالهم الّتي يعملونها كرماد اشتدّت به الريح في يوم عاصف ...(18)؛.
سوگند به خدا اي محمدبن مسلم! هركس از اين امّت شب را صبح كند و داراي إمام و پيشوا و مقتدايي روشن و عادل از سوي خداوند نباشد در گمراهي و هلاكت فرو رفته است، اگر در آن حالت بميرد كافر و منافق از دنيا رفته است. بدان اي محمد! همانا رهبران ستمگر و پيروان آن ها كه از دين الهي فاصله دارند خود گمراه و سبب گمراهي ديگرانند، پس اعمالي را كه انجام مي دهند همانند خاكستري است كه در معرض باد تند و شديدي قرارگيرد.).

پ) آگاه و توانمند.

آگاهي و توانايي جسمي از ويژگي هاي مهم در رهبري است تا در مديريت خود، گرفتار اضطراب و حيرت زدگي نشود و همانند رسول خدا(ص)با تدبير و اخلاق و صبر و بردباري و شجاعت در صحنه هاي سياسي و نظامي و... سربلند و موفق باشد كه قرآن در مورد انتخاب طالوت فرمود: (وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالجِسْمِ؛(19) بيفزود خداوند (براي خلافت طالوت) او را دانش و علم و نيز پيكرش را قوي قرارداد.) و علي بن ابي طالب(ع)فرمود:.

(أيّها الناس، إنَّ أحق الناس بهذاالأمر أقواهم عليه، وأعلمهم بأمرالله فيه. فإن شغب شاغب استعتب فإن أبي قوتل‏(20)؛ اي مردم! سزاوارترين فرد به امر خلافت، تواناترينِ مردم است بر آن (از جهت سياست اداره كشور و مملكت و كارهاي جنگ و سامان دادن به كارهاي مردم) و داناترين فرد آنان به احكام خداوند است، پس اگر آشوبگري به فتنه انگيزي برخيزد، از او خواسته مي شود كه به حق بازگردد و اگر امتناع ورزيد با او به نبرد بايد پرداخت.).

 

 

ت) محافظ سرمايه هاي معنوي و مادّي مردم.

مردم كوفه از زبان اميرمؤمنان علي(ع)در مورد ويژگي هاي حاكم اسلامي شنيده بودند كه مي فرمود:.
(وقدعلمتم أنّه لاينبغي أن يكون الوالي علي الفروج والدماء والمغانم والأحكام وإمامة المسلمين البخيل فتكون فى أموالهم نَهْمَتُه، ولاالجاهل فَيُضِلَّهم بجهله، ولاالجافي فيقطعهم بجفائه، ولاالخائف للدّول فيتّخذ قوماً دون قوم، ولاالمرتشي في الحكم فيذهب بالحقوق، ويقف بهادون المقاطع ولاالمعطّل للسّنة فيهلك الأمّة(21)؛ شما (از رويّه خلفاي پيش از من) دانستيد آن كس كه بر نواميس، خون ها، غنايم، احكام مسلمانان حكومت مي كند، و امام آن ها است نبايد بخيل باشد تا با جمع آوري اموال آنان براي خويش حرص ورزد و نبايد جاهل و نادان باشد كه با جهلش آن ها را گمراه كند و نه جفاكار تا پيوندهاي آن ها را از هم بگسلد و به نيازهاي آن ها پاسخ نگويد و نه ستمكار باشد تا اموال و ثروت آنان را حيف وميل نمايد و گروهي را بر گروه ديگر مقدم دارد و نه رشوه گير در قضاوت تا حقوق را از بين ببرد و در رساندن حق به صاحبانش كوتاهي ورزد و نه آن كس كه سنت پيامبر(ص)را تعطيل كند و بدين سبب امّت را به هلاكت بيفكند (اين ها هيچ كدام لايق مقام ولايت و سرپرستي مسلمانان نيستند).

ث) احياگر قرآن و سيره پيامبر خدا(ص).

حركت در راستاي سنت و سيره پيامبر(ص)و كتاب خدا از امور روشني است كه بايد حاكم اسلامي آن را درنظر داشته باشد به طوري كه هر روز در سايه حاكميت عدل او يك يا چند سنت الهي إحيا شود و موانع اجراي قوانين اسلامي برطرف گردد.امام مجتبي(ع)در برابر معاويه فرمود:.

(إنّما الخليفة من سار بكتاب اللّه وسنّة نبيّه(ص)وليس الخليفة من سار بالجور)(22) همانا خليفه و حاكم اسلامي كسي است كه بر راه و روش كتاب خدا و سيره پيامبرش عمل كند و آن ها را زنده بدارد و امّا حاكمي كه بي توجه به سنت پيامبر(ص)است و ستم روا مي دارد او خليفه مسلمانان نخواهد بود.

و نيز امام حسين(ع)در پاسخ به نامه هاي مردم كوفه چنين نوشت:.
(فلعمري ماالامام إلاّ الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط، الدائن بدين الحق الحابس نفسه علي ذات اللّه)(23) سوگند به جانم امام و جانشين پيامبر(ص)نخواهد بود، مگر كسي كه بر اساس كتاب خدا حكم فرما باشد و عدل را به پادارد و خود را مديون به دين حق بداند و در برابر خداوند نفسش را تسليم كند و از هرگونه پيروي هوا و هوس جلوگيري نمايد.

 

بيعت امّت با امام خويش.


آگاهي و آشنايي مردم مسلمان در شهرهاي مختلف، همچون عراق، مصر، بصره، مكه، مدينه و بغداد ... از معيارها و ويژگي هاي رهبري در اسلام سبب شد كه به مجرد شنيدن خبر شهادت اميرمؤمنان(ع)آمادگي جهت بيعت با امام حسن مجتبي(ع)را داشته باشند و مي دانستند جهت زعامت مسلمانان و امامت آن ها برتر و والاتر از حسن بن علي وجود ندارد، از اين رو بدون هيچ گونه تأمل و درنگى، اطراف خانه آن حضرت گرد آمدند تا بيعت كنند.

امامت حسن بن علي(ع)در روايات.


زعامت و امامت حسن بن علي(ع)از جمله اموري است كه رسول خدا(ص)و أميرمؤمنان(ع)بر آن اصرار مي ورزيدند و بارها در جمع مسلمانان در دوران دهه اوّل هجرت و بعد از آن تصريح نمودند و مسلمانان و به ويژه شيعيان را بر آن توجه مي دادند؛ اين خود بيانگر لياقت و استعداد سرشاري بود كه در آن حضرت وجود داشت و مي توانست با مديريت قوي خود، جامعه اسلامي را به سعادت دنيوي و اخروي برساند، امّا مساعدت نكردن مسلمانان از آن حضرت و سلطه بني اميّه بر آنان، مانع از اين شد كه امام حسن(ع)بعد از پدر بزرگوارش اهداف والاي نبوي و علوي خود را جامه عمل بپوشاند و مردم را با آن آشنا كند.

موضع رسول خدا(ص)و علي بن ابي طالب(ع)در اين مورد، به قدري روشن است كه بعضي از علماي بزرگ، همچون فاضل مقداد(ره) ادعاي تواتر اخبار مي كنند(24).

و نيز شهرت وصيّت علىّ بن ابي طالب(ع)در خصوص تعيين فرزند برومندش حسن بن علي(ع)بر امامت، غير قابل انكار است. بسياري از كتاب هاي سيره و تاريخ شيعه و اهل سنت آن را مطرح نموده اند و ما به نقل چند روايت بسنده مي كنيم:.

 

الف) امامت (حسن بن على) از سوي پيامبر(ص).

1. جابربن عبدالله أنصارى(ره) مي گويد: خدمت رسول خدا(ص)بودم كه اين آيه شريفه نازل شد:.
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُواالرَّسُولَ وَأوْلِي الأَمْرِ مِنْكُمْ‏(25)؛ اي مؤمنان! پيروي كنيد خدا را، پيروي كنيد از رسول خدا(ص)و كساني از شما كه در سمت اولي الأمري هستند.).
پرسيدم: اي رسول خدا! شناختيم خداي را و سپس اطاعتش كرديم، همچنين تو را شناختيم و اطاعتت نموديم، حال أولي الأمر چه كسي است كه ما را از جانب پروردگار به اطاعت آن دستور مي دهى رسول خدا(ص)فرمود:.

(هم خُلفائى ياجابر وأولياءالأمر بعدى أوّلهم أخى على(ع)ثمّ من بعده الحسن ولده ثمّ الحسين ثمّ علي بن الحسين ثمّ محمدبن علي وستدركه ياجابر فإذا ادركته فاقرئه منّى السلام ثمّ جعفربن محمد ثمّ موسي بن جعفر ثمّ علىّ بن موسي ثمّ محمدبن على ثمّ علي بن محمّد ثمّ الحسن بن على ثمّ محمدبن الحسن يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما مُلِئت ظلماً وجوراً(26)؛ اي جابر! آن ها (أولوا الأمر) جانشينان من هستند و اولياي بعد از من مي باشند. أوّلين آن ها برادرم علي بن ابي طالب(ع)است، سپس فرزندش حسن بن علي و بعد حسين بن علي و بعد علي بن الحسين و بعد محمدبن علي و تو اي جابر! محمد بن على(امام پنجم) را خواهي ديد، در آن هنگام از جانب من بر او سلام برسان، پس از او جعفربن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن على و محمد بن الحسن كه آخرين آن هاست (عليهم أفضل الصلاة والتسليم) دوازدهمين آن ها زمين را پر از عدل و داد مي كند، همان گونه كه از ستم و جنايت پر شده باشد.).

 

 

ب) تصريح بر امامت حسن بن علي از سوي اميرالمؤمنين(ع).

حمّاد بن عيسي از عمروبن شمر و او از جابربن عبدالله نقل مي كند كه امام باقر(ع)فرمود:.
(أوصي أميرالمؤمنين(ع)إلي الحسن وأشهد علي وصيته الحسين(ع)ومحمّداً وجميع ولده ورؤساء شيعته وأهل بيته، ثم دفع إليه الكتاب والسلاح، ثم قال لإبنه الحسن: يابُنى أمرنى رسول الله(ص)أن اوصي إليك وأن أدفع إليك كتبي و سلاحى كما أوصي إلىّ رسول اللّه ودفع إلىّ كتبه و سلاحه، وأمرني أن آمرك إذا حضرالموت أن تدفعه إلي أخيك الحسين ... فقال: يابنى أنت ولىّ الأمر وولىّ الدم فإن عفوت فلك وإن قتلت فضربة مكان ضربة ولاتأثم‏(27)؛ أميرالمومنين علىّ بن ابي طالب(ع)در آخرين روزهاي عمر خويش به فرزندش امام مجتبي(ع)وصيت كرد و در آن هنگام، حسين و محمّد و همه فرزندانش و بزرگان شيعه و أهل بيت را بر آن گواه گرفت، سپس كتاب و سلاح مخصوص خويش را به وي داد و فرمود: فرزندم حسن! فرمان داد رسول خدا(ص)بر من تا تو را وصي خود قراردهم و كتاب ها (نوشته ها) و سلاح خويش را به تو دهم، همان طور كه رسول خدا(ص)با من چنين كرد و كتاب ها و اسلحه اش را به من واگذارنمود و رسول خدا(ص)دستورداد كه به تو فرمان دهم، هرگاه مرگت فرارسيد، آن كتاب و سلاح را به برادرت حسين بسپار. آن گاه فرمود: فرزندم! تو ولىّ امري و نيز ولايت و اختيار قصاص خون من در دست تو است، چنانچه خواستي عفوكن و اگر تصميم بر قصاص گرفتى، در برابر هر ضربت، ضربتي بزن و از اين تعدي و زياده روي نكن).

همانند حديث فوق را سليم بن قيس نيز روايت كرده است.(28).

پ) سپردن ودايع امامت به حسن بن علي(ع).

شهربن حوشب مي گويد: آن گاه كه علىّ بن ابي طالب(ع)از مدينه به سوي كوفه حركت كرد، امّ سلمه را خواست و كتاب ها (نوشته هاي خاص) و وصيت نامه خويش را به وي سپرد و هنگامي كه حسن بن على(ع)به مدينه منوّره بازگشت، امّ سلمه آن امانت ها را به حضرت بازگرداند.(29)مطلب فوق بدون كم و زياد به وسيله راويان ديگر نيز از امام صادق(ع)نقل گرديده است.(30).

آغاز دوره امامت حسن بن علي(ع).


در روز نوزدهم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرى، توطئه شوم خوارج به اجرا درآمد و مولي الموحدين، اميرالمؤمنين(ع)درحالي كه نماز صبح را در مسجد كوفه مي خواند، توسط عبدالرحمن بن ملجم مرادي لعنةالله عليه به وسيله شمشيري زهرآلود مورد حمله قرارگرفت و فرق مباركش شكافته شد و در روز بيست ويكم همين ماه به فيض عظماي شهادت نايل آمد و پس از آن روز، حسن بن على بن ابي طالب(ع)عهده دار مسؤوليت سنگين زعامت و رهبري امت اسلامي در آن موقعيت حسّاس گرديد.

ابن ابي الحديد معتزلي از قول هبيرة بن‏(31)مريم كه شاهد و ناظر بر حوادث و قضاياي مختلف از جوانب گوناگون بوده است مي نويسد:.

پس از شهادت مظلومانه مولاي متقيان علي بن أبي طالب(ع)در روز بيست ويكم ماه رمضان چهلم هجرت، بسياري از مردم كوفه و ديگر ممالك اسلامي متوجه توطئه عظيم خوارج گرديدند، از آن جهت بدون كم ترين تأمل، پس از اعلان شهادت، بزرگ ترين اجتماع در كوفه در جلو خانه آن حضرت به وجود آمد. مردم جهت شنيدن آخرين اخبار و مطالب نسبت به امام شهيدشان در مسجد كوفه اجتماع نمودند، در آن هنگام، فرزند فرزانه اش امام حسن مجتبي(ع)به ميان مردم آمد و جهت بيان مطالبى، بر فراز منبر مسجد كوفه رفت، وقتي خواست سخن گفتن آغاز كند، اشگ از ديدگانش سرازير شد و بغض گلويش را فشرد، اندكي صبركرد و پس از حمد و ثناي پروردگار فرمود:.

(در شبي كه گذشت، مردي از جهان رخت بربست كه در ميان پيشتازان به اسلام هيچ فردي جز رسول خدا(ص)بر او سبقت نگرفت، او در كنار پيامبر خدا(ص)جهاد كرد و پرچمي را كه پيامبر به او داده بود بر دوش كشيد، درحالي كه جبرئيل(ع)او را از سمت راست و ميكائيل(ع)از سمت چپ همراهي و حمايت مي نمودند. او از جبهه كارزار روي برنمي گرداند تا اين كه خداوند پيروزي را نصيبش مي كرد. او در شبي به جوار رحمت الهي رفت كه قرآن در آن شب بر رسول خدا(ص)فرودآمد و عيسي بن مريم(ع)به آسمان عروج كرد و يوشع بن نون نيز به شهادت رسيد.).
امام مجتبي(ع)ضمن تجليل و ذكر فضايل پدر بزرگوارش از او با لقب هاي خاتم الوصيين، وصي خاتم النبيين واميرالصديقين والشهدا ياد كرد، در ادامه مطالبشان فرمودند:.

(پدر من از دارايي و اموال دنيا (اموال شخصى) دينار و درهمي باقي نگذارد، مگر هفتصد درهمي كه از عطاى‏(32) او كنار گذاشته شده تا براي خانواده خود خدمتگزاري بگيرد. ابن اثير آن را هفتصد يا هشتصددرهم مي نويسد.)(33).

سپس بغض گلويش را گرفت، اشگ هايش جاري شد، مردم نيز به همراه او گريستند. بعد چنين فرمود:.
(اي مردم! هركس مرا مي شناسد كه مي شناسد و اگر كسي نمي شناسد، بداند كه من حسن بن علي فرزند رسول خدا(ص)هستم من فرزند بشير و نذيرم. فرزند كسي هستم كه شما را به خدا دعوت مي نمود و چراغ راه هدايت بود. رسالت و پيامبري اش رحمت براي جهانيان بود. من از اهل بيتي هستم كه خداوند منّان آنان را از هرگونه آلودگي منزه گردانيد و طهارت واقعي را نصيب آنان نمود. جبرائيل بر آن خانواده اهل بيت فرودآمد و از آن جا به آسمان ها عروج كرد. من از خانواده اي هستم كه خداوند دوستي و ولايتشان را بر هركسي واجب نمود و فرمود: (قُلْ لاأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إلاَّ المَوَدَّةَ فِى القُرْبي وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً)(34) انجام حسنه، دوستي و پيروي ما اهل بيت(ع)مي باشد.(35).

سخنان امام مجتبي(ع)مردم را چنان متأثرنمود كه اشگ بر گونه هايشان جاري شد، آنان بر مظلوميت و عظمت علي(ع)مي انديشيدند و بر سرنوشت خويش نگران بودند وليكن سخنان آن حضرت آنان را دگرگون كرد، همچنين آرامش و اطمينان او به مردم روحيه اي داد كه زمزمه بيعت با حسن بن علي بن ابى طالب(ع)در ميانشان مطرح گرديد.

بيعت مردم با امام حسن(ع).


ابوالفرج اصفهاني گويد: پس از اجتماع عظيم مردم در مسجد كوفه و خطابه زيباي آن حضرت، عبداللّه بن عباس به پاخاست و مردم را بر بيعت با امام مجتبي(ع)دعوت نمود، در آن هنگام كه مردم همه معيارهاي حاكم اسلامي را در چهره تابناك سبط اكبر رسول خدا(ص)مي ديدند، بي درنگ به نشانه بيعت، دست مبارك او را فشردند.(36).

بيعت مردم كوفه و رؤساي قبايل، شادي و فرح در ميان مسلمانان را به دنبال داشت و از سوي ديگر دشمنان اهل بيت همانند ناكثين و مارقين و... به ويژه حاكميت غاصب شام را مضطرب و سرگردان نمود و آنان به فكر توطئه بيش تري جهت سرنگوني حكومت نوپاي حسن بن علي(ع)افتادند و از هيچ گونه حركت سياسي و غيرسياسي بر ضدّ آن حضرت كوتاهي نكردند، زيرا معاويه مي دانست كه حسن بن علي(ع)از محبوبيت بسيار زيادي در ميان مسلمانان برخوردارست و در اندك زمان، جاي خالي پدر را پر خواهد نمود، همان طوري كه بعد از بيعت عمومي مردم، سبط اكبر رسول خدا(ص)دست به سازماندهي مجدّد نيروها زد. او عبدالله بن عباس را به عنوان والي و فرماندار بصره روانه آن ديار نمود و به مردم آن سامان معرفي كرد. قيس بن سعدبن عباده و سعيدبن قيس و عبيدالله بن عباس را نيز به فرماندهي بخشي از نيروهاي مسلح خود برگزيد و بسياري از افرادي را كه در زمان پدر خود منصب و مقامي داشتند، در پستشان ابقا نمود.(37).

حكومت شام و توطئه هاي جديد.


انتشار اخبار فوق، معاويه را بر آن داشت كه به سرعت شورايي تشكيل دهد و با ياران صميمي و مورد اعتمادش به مشورت بنشيند و آنان را از وضعيت خطرناك آينده بيم دهد. او در برابر عمروعاص و قيس بن اشعث و ديگر بزرگان اموي گفت: چنانچه انديشه اي اساسي جهت براندازي حكومت حسن بن علي نكنيد، براي هميشه با تهديد مواجه خواهيم شد.(38) پس از سخنان معاويه شورا برگزار شد و تصميمات زير اتخاذ گرديد:.

الف) فرستادن جاسوس جهت آشوب و اغتشاش.

در آن روزها حكومت شام اوّلين مرحله توطئه خود را با اعزام دو جاسوس كارآزموده خود از دو قبيله حُمَيْر و بني القين و همكاري عده اي ديگر به اجرا گذاشت: يكي را به كوفه فرستاد و ديگري را روانه بصره نمود. همزمان افراد ديگري را در راستاي اهداف شوم خود به شهرهاي ديگر فرستاد تا از اوضاع داخلي عراق مطلع گردند و در زمان مناسب، دست به اغتشاش و آشوب زنند. دو جاسوس ماهر و مورد اعتماد معاويه، هريك وارد محلّ مأموريت خود شدند. جاسوس حميري در شهر كوفه وارد خانه قصّابي شد و كار خود را از آن جا آغاز نمود، كه نيروهاي مخفي و اطلاعاتي شهر كوفه او را شناسايي و دستگير نمودند و به حضور امام مجتبي(ع)آوردند و حضرت حكم قتل او را صادر نمود و دستور داد گردنش را از تنش جدا كردند. آن گاه نامه اي به بصره نوشت و عبدالله بن عباس را از حركات جاسوسي معاويه آگاه ساخت كه به محض رسيدن نامه امام(ع)مأموران در بصره دست به كار شدند و جاسوس بني القيني را نيز دستگير نمودند؛ و بنا به دستور حكومت، او را هم در برابر مردم گردن زدند.(39).

ب) تطميع و تهديد نيروهاي ارشد نظامي.

معاويه همواره مي كوشيد تا چهره هايي همچون عبيدالله بن عباس بن عبدالمطلب و قيس بن سعدبن عباده و... را به نحوي بخرد و تطميع كند و يا بترساند. او افرادي مانند عبيدالله بن عباس را با آن كه سابقه درخشاني داشت و همواره در خط مستقيم علويان بود و مكرّر وفاداري خويش را به اهل بيت(ع)اثبات كرده بود، فريب داد.

عبيداللّه به جهت كشته شدن دو فرزندش در يمن و يا مكّه در جلو همسرش به دست بُسربن أبي أرطاة عامرى، فرمانده نظامي جنايتكار و سفاك معاويه، كينه اي شديد و عميق نسبت به معاويه در دل داشت‏(40)، ليكن جنگ رواني و تبليغاتي معاويه به حدّي شديد بود كه او هم تحت تأثير قرار گرفت و با دريافت پانصدهزار درهم و وعده پانصد هزار ديگر به لشگريان معاويه پيوست و ننگ هميشگي را براي خود خريد.(41) عبيداللّه بن عباس فرار نمود و به معاويه پناهنده شد. بعد از فرار، دو سوم نيروهاي تحت فرماندهي اش درهم ريخت و آنان نيز گروه گروه گريختند.(42) كار بدان جا رسيد كه معاويه فكر كرد، ديگر كسي نمانده است.لذا بُسربن أبي أرطاة را با سه هزار نفر به سراغ بقيه فرستاد. وليكن قيس بن سعد كه به همراه چهارهزار نفر باقي مانده كه پيمان و ميثاق اساسي بسته بودند ايستادند و مقاومت كردند. وقتي بُسر و لشگريان همراهش وضعيت را چنين ديدند به سوي شام عقب نشيني كردند. معاويه مجدّداً به فكر فريب قيس بن سعد درآمد. قيس وفاداري خود را به امام مجتبي(ع)اعلان كرد و معاويه را (وثنىّ بن وثنى) (بت پرست فرزند بت پرست) دانست كه در نامه بعدى، معاويه هم او را (فرزند يهودى!) خواند.(43).

قيس بن سعد اخبار را طي نامه اي به امام مجتبي(ع)در ساباط نوشت و به هيچ وجه، فريب شايعات معاويه مبني بر تقاضاي صلح از سوي امام مجتبي(ع)را نخورد و سرانجام وقتي خبر مجروح شدن آن حضرت را در (ساباط)(44) شنيد و احساس كرد صلح برقرار خواهد شد با نيروهاي خود مشورت كرد و طريق كوفه را پيش گرفت.

پ) شايعه صلح قبل از تحقق آن.

از ديگر توطئه هاي حكومت شام اشاعه پيشنهاد صلح از سوي امام حسن مجتبي(ع)به معاويه بود. شايعه اين مطلب و مطالب غيرواقعي ديگر از سوي خوارج كه با انگيزه هاي ديگري شركت در جنگ داشتند روحيّه رزمندگان مسلمان را درهم مي شكست، به خصوص آنان كه پدر، برادر و يا فرزندان خود را در جنگ و مبارزه از دست داده بودند(45) و حال آن كه آغازگر صلح، معاويه پسر ابوسفيان بود. وي يك مرتبه توسط عبداللّه بن نوفل و مرتبه ديگر توسط عبدالله بن عامر صلح را خدمت امام مجتبي(ع)مطرح كردند، ليكن حضرت با قاطعيت تمام آن را رد كرد و نپذيرفت.(46).

پاسخهاي متقابل.


امام مجتبي(ع)در برابر توطئه هاي معاويه و حكومت شام ايستاد و هيچ گونه سستي از خود نشان نداد. آن بزرگوار بارها حكّام شام را تهديد به جنگ كرد. اينك به چند نمونه از آن موارد اشاره مي شود:.

1) پس از آن كه جاسوسان معاويه را اعدام كرد، نامه اي به شرح زير نوشت:.
(أمّا بعد، فإنّك دسست إلىّ الرجال، كأنّك تحبّ اللقاء، لاشك فى ذلك، فتوقّعْه إنشاءاللّه‏(47)؛ اما بعد، اي معاويه! تو به وسيله بعضي از نيروهايت در ميان ما به جاسوسي پرداخته اى، گويا فتنه جنگ را دوست دارى، البته شكي در اين امر وجود ندارد، پس منتظر باش با عنايت خداوندي به سراغت خواهم آمد.)

2) گواه ديگر و بلكه بهترين گواه، حركت امام حسن مجتبي(ع)به ساباط مداين، جهت ترغيب به مشاركت افراد در جنگ صفين است.(48).

3) امام مجتبي(ع)پسرعمّ خود (مغيرةبن نوفل بن حرث بن عبدالمطلب) را در كوفه گمارد و به او سفارش كرد كه از تحريك و تشويق مردم در جهاد و جنگ غفلت ننمايد كه او وظيفه خود را انجام داد. امام مجتبي(ع)در ميان آنان آمد و سه نوبت نماز خواند و تا دير عبدالرّحمن همراهي نمود و عبيدالله بن عباس را فرمانده و قيس بن سعد و سعيدبن قيس را به عنوان دو مشاور و معاون قوي تعيين كرد.(49).

4) از سوي معاويه گروهي جهت مذاكره درباره صلح به ساباط آمدند كه حضرت تقاضاي آنان را رد نمود.(50).

معاويه توسط ستون پنجم خود شايع كرد كه امام مجتبي(ع)خواهان صلح است و با كمال تأسف، اين شايعه به سرعت و به طور گسترده پيچيد تا آن جا كه گروهي تندرو، ناآگاه و فريب خورده معاويه در ساباط مداين آن حضرت را درحالي كه خطبه مي خواند و مردم را به جهاد فرا مي خواند مورد سوءقصد قرارداده و مجروحش كردند، بعد از اين ماجرا امام مجتبي(ع)را به مداين منتقل كردند.(51).

ث) شايعات ديگر.

ستون پنجم حكومت شام، هر خبري را كه موجب تضعيف روحيه لشگريان عراق مي شد، توسط وابستگان فكري خود شايع مي كرد، از آن جمله اين كه: فلان مرد جنگي و رزمنده پناهنده شده و يا مجروح گرديده است و يا مي گفتند: او شهيد شده، مانند شايعه شهادت قيس بن سعد، كه مناسبت با روحيه و وضعيّت آن فرمانده شجاع داشت؛ زيرا نمي توانستند مطلب ديگري درباره اش شايع كنند؛ در هر صورت، انتشار شايعه شهادت قيس بن سعد به گونه اي بود كه بعضي از نيروهاي تازه نفس از ميان راه بازگشتند(52) و اين خود سبب ازهم گسيختگي بيش تر شد؛ وضع بدان جا كشيد كه راهي غير از مصالحه نبود و قرارداد صلح كه از هر زهري كشنده تر بود امام ناگزير بدان تن داد. شاعر وضعيت حضرت مجتبي(ع)را در رباعي خود چنين مي سرايد:.

 

قضاوت هاي نادرست.


آن گاه كه صلح تحميل گشت و حوادث ناگوار يكي پس از ديگري به وجود مي آمد، بسياري از ياران نزديك و دور و ديگر افراد، آن حضرت را سرزنش مي كردند. ابوسعيد عقيصي گويد: آن بزرگوار در جواب آنان با صبر و تحمل مي فرمود:.

(ويحكم ماتدرون ماعملت، واللّه للّذي عملت لشيعتى خير مما طَلَعَتْ عليه الشمس أو غربت، أما تعلمون أنّى إمامكم ومفترض الطاعة عليكم، وأحد سيّدَىْ شباب أهل الجنّه بنصّ من رسول اللّه علىّ فقالوا: بلى‏(53)؛ واي بر شما! آيا مي دانيد من چه كردم، قسم به خدا آنچه را كه من براي مصالح مسلمانان و حفظ شيعيان و پيروانم انجام داده ام بهتر است از آنچه كه خورشيد از حينِ طلوع تا زمان غروب بر آن مي تابد. آيا توجه داريد كه من امام شمايم و اطاعت من بر شما واجب است و من يكي از دو سرور و آقاي جوانان بهشتم، طبق آنچه رسول خدا(ص)درباره من تصريح كرده است همگي در جواب گفتند: آرى.).

پيشنهاد صلح از سوي چه كسي بود.


از آنچه گذشت، روشن شد كه داستان صلح (مصالحه) ابتدا از سوي معاويه پسر ابوسفيان به جهت رسيدن به اهداف شيطاني كه بعداً در بخش پيمان شكني هاي معاويه خواهد آمد مطرح شد و با كمال تأسف، بعضي از مورّخان قرن سوّم و چهارم در آن راستا قلم زده اند و از روي جهل و غفلت و يا دست نشاندگي از ناحيه حكومت ها هيزم كش معركه باطل عليه حق گرديده اند و آن را نسبت به حسن بن علي(ع)داده اند.

اشتباه بزرگ طبري و ابن قتيبه.


ابن جرير طبري (متوفاي 310ه.ق.) مي نويسد:.

(واستخلف أهلُ العراق الحسنَ بن علي(ع)علي الخلافة وكان الحسن لايري القتال ولكّنه يريد أن يأخذ لنفسه مااستطاع من معاوية، ثمّ يدخل فى الجماعة وعرف الحسن أنّ قيس بن سعد لايوافقه علي رأيه فنزعه وأمّر عبيداللّه بن عباس، فلمّا علم عبيدالله بن عباس بالّذي يريد الحسن(ع)أن يأخذ لنفسه كتب إلي معاويه يسأله الأمان يشترط لنفسه علي الأموال الّتي أصابها فشرط ذلك له معاويه‏(54)؛.

مردم عراق بعد از شهادت اميرالمؤمنين(ع)حسن بن علي را جهت خلافت و حكومت برگزيدند و حال آن كه او هيچ گونه تمايلي به جنگ نداشت و مي خواست در حدّ توان، امكاناتي را از معاويه دريافت كند و سپس در ميان مردم به طور معمول زندگي نمايد.

حسن بن على مي دانست كه قيس بن سعد با عقيده و فكر او (صلح با معاويه) موافقت نمي كند، از اين رو او را بركنار كرد و عبيداللّه بن عباس را امير لشكر قرارداد. چون عبيداللّه بن عباس از منويّات حسن بن علي باخبر شد، نامه اي براي معاويه نوشت و در آن، درخواست پناهندگي سياسي كرد و همچنين شرط كرد، مقدار پولي را دريافت نمايد كه معاويه آن را پذيرفت.).
ابن قتيبه (متوفي 276ه ق) مي نويسد:.

(فلمّا تمّت البيعة له وأخذ عهودهم ومواثيقهم علي ذلك كاتب معاوية فأتاه فخلابه فاصطلح معه علي أنّ لمعاوية الإمامة ماكان حيّاً فإذا مات فالأمر للحسن(ع)(1)؛.

آن گاه كه مردم با امام مجتبي(ع)بيعت كردند و بر پيمان و عهد خود قرار بستند، حضرت مكاتبه خود را با معاويه آغاز كرد و به معاويه اعلام آمادگي براي صلح كرد و اظهار اميدواري نمود و سپس چنين توافق نمود: حكومت در اختيار معاويه باشد، مادامي كه معاويه زنده است و آن گاه كه او مُرد، امامت و زعامت به دست حسن بن علي برگردد.).

سپس قرارداد صلح را امضا نمود و بر فراز منبر رفت و آن را بر همگان اعلام كرد.

حقيقت چيست.


امام حسن مجتبي(ع)به اين توطئه بزرگ كه باور بسياري از ارباب قلم را جلب نموده، پاسخ روشن و دندان شكني مي دهد. سليم بن قيس مي گويد:.

مردم كوفه در مسجد با معاويه اجتماع كرده بودند كه امام حسن از منبر بالارفت و با توجه به اين حيله معاويه كه (آغازگر قرارداد صلح، حسن بن على است) پس از حمد و ثناي پروردگار فرمود:.
(ايها الناس إنّ معاوية زعم أنى رأيته للخلافة أهلاً ولم أرنفسي لها أهلاً وكذب معاوية أنا أولي الناس بالناس في كتاب اللّه وعلي لسان نبي اللّه فأقسم باللّه لو أنّ الناس بايعوني وأطاعوني ونصرونى، لأعطتهم السماء قطرها والأرض بركتها ولما طمعتم فيها يامعاوية ولقد قال رسول اللّه(ص) ما ولّت أمّة أمرها رجلاً قطّ وفيهم من هو أعلم منه إلاّ لم يزل أمرهم يذهب سفالاً حتّي يرجعوا إلي ملّة عبدة العجل ... ولو وجدت أنا أعوانا ما بايعتك يامعاوية(55)؛ اي مردم! معاويه بر اين باور است كه من او را لايق و شايسته خلافت و زعامت دانسته و خود را سزاوار آن نمي دانم، او دروغ مي گويد. معاويه! بنابر آنچه در كتاب خدا آمده و بر زبان نبي مكرّمش جاري گشته است، من براي حكومت، سزاوارترين و شايسته ترينم. پس سوگند به خدا! اگر مردم با من بيعت حقيقي مي كردند و از من اطاعت مي نمودند و نصرت و ياري ام مي دادند، بركات الهي از آسمان و زمين بر آنان نازل مي گشت و معاويه در حكومت شما به شما طمع نمي كرد.
همانا رسول خدا(ص)فرمود: هيچ أمّت و ملّتي امامت و ولايت خويش را به فردي واگذار نخواهد كرد، درحالي كه داناتر و لايق تر از او در ميانشان وجود داشته باشد و چنانچه چنين كنند (زمام امور را به فرد غيرلايقي واگذار نمايند) به سرنوشت ملّتي گرفتار خواهند شد كه گوساله را معبود خود قرار مي داد...(56) اي معاويه! چنانچه من انصار و اعواني داشتم، هرگز كار به مصالحه نمي انجاميد و با تو بيعت نمي كردم.).

نقد و بررسي.


بايد گفت: سخن طبري و ابن قتيبه اولاً: اجتهاد در برابر نص است، زيرا امام(ع)آن را انكار نموده و با صراحت، موضع خود را از ابتدا تا انتها بيان مي كند. اينان آن حضرت را متهم به تماس هاي سرّي جهت آماده نمودن معاويه براي صلح مي كنند.

ثانياً: قيس بن سعد تا آخرين لحظات در ساباط فرماندهي حدود يك تيپ را به عهده داشت. پس اين كه آنان مي گويند: امام(ع)او را بركنار كرد تا بتواند با معاويه قرارداد صلح امضا كند، مطلب درستي نيست.

ثالثاً: مورّخان ديگر همچون ابي حنيفه دينوري (متوفاي 227ه.ق.) مي نويسد: آن گاه كه ازهم گسيختگي نظاميان حسن بن علي(ع)در معركه ساباط بر همگان روشن شد، شرايط صلح توسط عبداللّه بن عامر مطرح گرديد و چنين نيست كه امام حسن(ع)فكر بيعت و مصالحه با معاويه را از همان روزهاي اوّل در سر داشت.(57).

ابن جوزي نيز پيشنهاد مصالحه را از سوي معاويه دانسته و مي نويسد:.
(ولمّا رأي الحسن تفرق الناس عنه واختلاف أهل العراق عليه وغدر أهل الكوفه به رغب في الصلح وكان معاوية قدكتب إليه فى السّرّ يدعوه إلي الصّلح فلم يجبه ثمّ أجابه‏(58)؛ امام مجتبي(ع)آن گاه كه ديد، مردم پراكندگي اختيار كرده و هركدام سازي مي زنند و كوفيان نيز با او به مكر و حيله رفتار مي كنند طرح مصالحه با معاويه را عنوان كرد، ليكن اين تمايل به مصالحه، بعد از نوشتن نامه هاي سرّي و پنهاني معاويه به حسن بن على(ع) بود كه حضرت بدان نامه ها جوابي نداده بود، ولي سرانجام ناگزير به پذيرش صلح گرديد.).

در هر صورت، آنان كه مي خواهند پيشنهاد صلح را از سوي امام(ع)به جهت ضعف و يا دنياطلبى! وانمود سازند، بايد بدانند كه چنين نيست و اين باوري است نادرست. از ديدگاه ما كه امام را معصوم مي دانيم و با توجه به مطالبي كه از پيش مطرح نموديم، امام مصالح امت اسلامي را درنظر داشت، در اين صورت ديگر مهم نيست كه پيشنهاد صلح ابتدا از سوي معاويه باشد يا امام حسن مجتبي(ع)، گرچه روايات و مطالب تاريخي و سيره آن بزرگوار و اهل بيت همان است كه پيش از اين گفتيم و ابن جوزي نيز بدان تصريح نمود.

در پايان اين بحث به گفتار دوتن از چهره هاي درخشان شيعه بسنده مي كنيم، همان طوري كه عالم ژرف انديش، مرحوم آيةا... العظمي ميلاني بر گفتار آن دو بزرگ مرد اعتماد نموده است:.

سخن سيدمرتضي مشهور به علم الهدي.


مرحوم سيدمرتضى(ره) مطلب را به صورت پرسش و پاسخ طرح نموده و چنين مي نويسد:.
با اين كه فساد و رذالت معاويه بر همه روشن بود، چرا امام(ع)قدرت و حكومت را به او واگذار نمود و خود گوشه نشيني را برگزيد! درحالي كه كساني حاضر بودند جان و مال خود را برايش فدا كنند، پس چرا به اعتبار اجتماعي خود ضربه زد، تا آن جا كه بعضي نام (خواركننده مؤمنان) بر او نهادند.

وي آن گاه در پاسخ آورده است: عصمت إمام مجتبي(ع)از امور قطعي و مسلم است و ادلّه و برهان مؤيد اين امر است. ما ناگزيريم در برابر گفتار و كردار امام(ع)تسليم باشيم، هرچند دليل و علت كار آن حضرت به طور گسترده بر ما روشن نباشد و گروهي از اقدامات آن حضرت خرسند نبوده و آن را نپسندند.(59).

كلام سيدبن طاووس‏(60).


او در سن 61سالگي به هنگام وصيت، درباره مظلوميت جدش، امام حسن(ع)به فرزند هفت ساله اش (سيدمحمّد) چنين مي گويد:.

(فرزندم!) شگفت آور نيست كه گروهي جدت امام حسن(ع)را درباره صلح با معاويه مورد اعتراض قراردهند، ولي اين كار به فرمان جدش پيامبر(ص)صورت گرفت و ما مي بينيم كه پيامبر(ص)با كافران صلح كرد، پس عذر امام در اين مورد كاملاً روشن است و آن گاه كه برادرش حسين(ع)به ياري مردم عراق برخاست و دعوت آن ها را پذيرفت و با يزيد تبهكار مصالحه نكرد، همين مردم عراق يا به جنگش رفتند و يا به گوشه اي خزيدند و به ذلّت پناه بردند و پس از حادثه جانگداز كربلا هم شنيده نشد كه اين مردم از كشته شدن فجيع آن حضرت ناراحت شوند و بر يزيد بشورند و يزيد را از مقام خلافت به زير آورند، ليكن همين مردم به نفع عبداللّه بن زبير قيام كردند و او را در گمراهي اش ياري دادند و در اين امر، مفتضح گرديدند و در انتخاب اين راه زشت، سوءنيت آن ها روشن گرديد. آيا از چنين مردمي انحراف از حق و حقيقت بعيد است! آن ها سرانجام به آن وضعيت نادرستي كه انتخاب كرده بودند گرفتار شدند.

سيدبن طاووس(ره) سپس چنين ادامه مي دهد: مولاي ما حسن بن علي و ائمه اطهار(ع)حكومت و خلافت را به آن شيوه و راهي كه خداوند تعيين نموده است مي خواستند تا مجري اوامر الهي باشند، ليكن معاويه و زياد حكومت را جهت زورگويي و ستم مي خواستند و براي به دست آوردن آن به هر كاري و ستمي دست يازيدند.(61).

قاطعيت امام(ع)در مبارزه با طاغوت شام.


معاويه با لطائف الحيل مي كوشيد، چنين وانمود كند كه حسن بن علي از روي صفاي دل و خشنودي كامل صلح را پذيرفته است و بعد از اين مطيع و فرمانبر معاويه خواهد بود و در اصل معاويه را لايق خلافت و زعامت بر مسلمانان مي دانسته است. به دنبال اين حيله گرى، وقتي شنيد كه خوارج به سركردگي فَرْوَةبن نَوْفَل تمام قواي خود را عليه وي گرد آورده اند و مي خواهند بر پايگاه حكومتي اش هجوم آورند، نامه اي نوشت و توسط مأمور ويژه اش براي آن حضرت كه در بينِ راه مدينه و كوفه در نزديكي (قادسيّه) بود فرستاد و از آن بزرگوار خواست كه شورش خوارج را سركوب كند پس از آن به سفرش ادامه دهد.

امام مجتبي(ع)در پاسخ پيام معاويه نوشت: (لَوْ آثَرْتُ أنْ أقاتِلَ أَحَداً مِنْ أَهْلِ القِبْلَةِ لَبَدَأْتُ بِقتالِكَ، فَإِنِّى تَرَكتُكَ لِصَلاحِ الأُمَّةِ وَحِقْنِ دِمائها اگر بنا داشتم با كسي از اهل قبله (افراد به ظاهر مسلمان و درواقع دشمن اسلام) به جنگ برخيزم، پيش از هركسي با تو مي جنگيدم، من به جهت ملاحظه مصالح امت اسلامي و حفظ جان مسلمانان از جنگ با تو دست برداشته ام و اين موجب نمي شود كه به نفع تو با ديگران بجنگم.).

از اين حديث چنين برمي آيد كه امام(ع)جنگ با معاويه را افضل و برتر از جنگ با خوارج مي داند.
در گفتار فوق امام(ع)معاويه را تحقير مي كند و مي فرمايد: (فإنّي تركتك ...؛ تو را رها ساختم و دست از سرت برداشتم) همانند عقابي كه گنجشك را رها كرده باشد.

پس در نظر امام(ع)جنگ با معاويه يك اصل است و مصالحه، تاكتيك و بهترين روشي است كه آن روز مي توانست براي حفظ مسلمانان به كار ببرد. او خود در جواب بعضي از افراد معترض نسبت به صلح فرمود: (لَيْلَةُ القَدْرِ خَيْر مِنْ ألف شهر صلحي را كه انجام دادم، همانند فضيلت شب قدر بهتر از هزارماه است. برخورد زيبا و پرشكوه امام مجتبي(ع)صلابت و پابرجايي آن بزرگوار را مي رساند و انسان را به ياد پيشگويي هاي رسول خدا(ص)مي اندازد آن گاه كه فرمود: (إنَّ ابنى هذا سيّد ولعلّ اللّه أنْ يصلح به بَيْنَ فئتين عظيمتين من المسلمين؛ همانا پسرم پيشواي مسلمانان است و اميد است خداوند به دست او بين دو گروه بزرگ از مسلمانان، صلح برقرار كند.).

 


منابع:

1-

2 . احزاب / 40 . 3 . آل عمران / 169 و 170 . 4 . حديد / 25 .7 . آل عمران / 42 و 43 . 8 . آل عمران / 37 . 9 . نهج البلاغه , خطبه 190 . 10 . نهج البلاغه , خطبه 220 . 11 . البته خود ياد خدا بودن خيلى مراتب دارد .12 . بقره / 247 . 13 . انعام / 124 . 14 . فاطر / 24 .15 . زخرف / 23 . 16 . اسراء / 70 . 17 . نهج البلاغه , خطبه 1 .18 . نساء / 136 .19 . بقره / 62 .

. صف / 11 . آل عمران / 83 .. مريم / 93 . بقره / 256 . توبه / 24 . رعد / 28 . 1 . فجر / 27 - 30 . روم / 30 .آل عمران / 190 . شمس / 1 - 8 . قيامت / 1 و 2 . ذاريات / 20 و 21 . بقره / 164 .

2- اینترنت

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 18 بهمن 1393 ساعت: 17:55 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق کامل درباره امامت و ولایت

بازديد: 3215

 

مقدمه:

مولانا جلال الدين مولوي كه از شاعران بزرگ و برجسته ي ايران اسلامي است، خدمت عظيمي به عرفان، اسلام و ادبيات ايران و جهان كرده است و هنوز هم كليات مثنوي معنوي و ديوان شمس او از ارزشمندترين آثار الهام بخش معارف اسلامي است. او در شرحي بر حديث معروف پيامبر اكرم (ص) كه فرمودند: هر كس بخواهد عالم آدم، تقواي نوح، بردباري ابراهيم، هيبت موسي (ع) . عبارات عيسي (ع) را ببيند به علي بنگرد مي گويد:

تا صورت پيوند جهان بود علي بود

تا نقش زمين بود و زمان بود علي بود

شاهي كه ولي بود و وصي بود علي بود

سلطان سخا و كرم و جود علي بود

مسجود ملائك كه شد آدم، زعلي بود

آدم چو يكي قبله و مقصود علي بود

هم آدم و هم شيث و هم ايوب و هم ادريس

هم يوسف و هم يونس و هم هود علي بود

آن شير دلاور كه ز بهر طمع نفس

در خوان جهان پنجه نيالود علي بود

آن كاشف قرآن كه خدا در همه قرآن

كردش صفت عصمت و بستود علي بود

آن عارف سجاد كه خاك درش از قبر

از كنگره عرش برافزود علي بود

آن شاه سرافراز كه اندر ره اسلام

تا كار نشد، هيچ نياسود علي بود

آن قلعه گشايي كه در از قلعه ي خيبر

بركند به يك حمله و بگشود علي بود

چندان كه در آفاق نظر كردم و ديدم

از روي يقين در همه موجود علي بود

اين كفر نباشد، سخن كفر نه اين است

تا هست علي باشد و تا بود علي بود

سر دو جهان جمله ز پيدا و ز پنهان

شمس الحق تبريز كه بنمود علي بود[1]

 

چه گويم درباره كسي كه: دوستانش از بيمي كه داشتند و دشمنانش از حسدي كه در دل مي پروراندند فضائل او را پنهان كردند و مع‌ذلك شهرت فضيلتش جهان را گرفت[2]. علي عليه السلام به واسطه ي شدت عدالتش شهيد شد زيرا مردم طاقت تحمل قوانين او را نداشتند[3]. اي سرو من! آيا اين رواست كه به جاي فراهم آمدن به خدمتت درباره ات اختلاف پيدا كنند؟ بعضي از آنها تو را از دست دادند و تو را نيافتند. «گروهي تو را از دست دادند و يافتند» و فرقه اي تو را يافته آنگه از دست دادند، بي شك، اين شگفت حيرت زايي است[4]. علي عليه السلام نزديك ترين مردم خدا و بهترين فرد از نظر منزلت و بالاترين كس از جهت فداكاري و مجاهدت است[5]. و ما در زمان پيامبر (ص) به علي (ع) چنان مي نگريستيم كه بر ستاره نگاه مي كنيم[6].

قهرمانيهاي امام علي عليه السلام فقط منحصر به ميدان هاي كارزار نيست بلكه او در روشن انديشي، پاكي وجدان، سحربيان، عمق و كمال انسانيت، شور و حرارت ايمان، بلندي همت و فكر، ياوري و هواداري از رنج ديده ها در قبال جفاكاران و فروتني در مقابل حق، هر كجا كه تجلي كند نيز قهرمان بود[7].

ما نيز بر آن شديم كه با سيري در آيات كلام ا مجيد از علي (ع) بنويسيم، آن امامي كه خود حقيقت قرآن است و از ليله القدر و چه نيكو فرمود خداوند سبحان كه «ليله القدر» «و ماأدريك ما ليله القدر» اگر شب قدر را نتوان دريافت، روز قدر را كه نموداري از «علي اعلي» است چگونه مي توان يافت؟

و از اين رو در دعاي فرج مي خوانيم: «يا محمد يا علي، يا علي يا محمد، اكفياني فإنكما كافيان و انصراني فإنكما ناصران» چون دو آيينه در برابر هم، محمد (ص) را كه اسوه و الگوي همگان است به نص صريح قرآن «و لكم في رسول ا اسوه حسنه» بايد با علي (ع) شناخت و علي (ع) را با محمد صلي ا عليه و آله و سلم، و غيرمعصوم ار توان توصيف و معرفي چهره هاي معصوم نيست، چرا كه اگر بخواهند به بيان آرند، جز به يافتن و صداق و ارائه آن نه ممكن مي شود و نه سزاوار است.

و به حق گفته اند كه : «عليٌ عليٌ» علي، علي است و سخن تمام است. كه براي اين نسخه ي بي مثل و ماند بشريت. اگر نظيري بتوان تصور كرد تنها وجود مبارك و مقدس پيامبر رحمت، حضرت محمد بن عبدا (ص) و بعد وجود مقدس حضرت بقيه ا اعظم حضرت امام زمان، مهدي موعود عليه السلام است و ديگران از رسيدن به اوج فضائيل بي انتهاي او عاجزند و هر چه بيشتر مطالعه كنند و بيشتر مقايسه نمايند بر اين عجز و حيرت و سرگرداني افزوده خواهد شد.

او دليري بي همتا بود و مبارزي قلعه گشا، هرگز به دشمن پشت نكرد و هيچگاه حريف را از دست نداد به هر سو شتافت غلبه كرد و به هر كس رو آورد چيره شد. گاه به دو شمشير نبرد مي كرد و گاه بي اسلحه، هيبت داشت و چون كوه عظمت، پهنة ميدان، زير پاي او مي ريزد و صحنه نبرد، در كنار او  مي خروشيد و در عين حال چنان بلند همت بود كه امر مي كرد: اي سپاهيان! تا دشمن ستيزه آغاز ننمايد، بر او حمله مي بريد و چون درمانده و رو به گريزنهد، او را دنبال مي كند و چون زخمي شد و درافتاد او را مي كشد و در عين حال داد او، حق دادگي به كمال داد و عدل وي، عدل عدالت، به تمام نهاد.

چندان عدل ورزيد كه از شدت دادگري در محراب عبادت كشتاه شد و آن آيت خدايي، بگاه دعا، غرقه به خون گشت. به هر حال بايد در ادب او نگريست، در فصاحت كلامش دقت كرد، در مضامين بكر او. در تحليلات رواني وي، در كشف رموز اخلاقي و اجتماعيش تأمل كرد چرا كه  همه و همه اعجاب آور است و تمام، شگفت انگيز. حال آنانكه علي را بدين قصد رو كرده اند، گوييم، در علي عليه السلام چه ها يافته اند؟ و يا چه ها از علي درك كرده اند؟ و به خاطر همان يافته هاي و درك شده ها، او را به والاترين گونه تقديس كرده اند. آن يافته ها را هر جان آزاد آدميزاد مي جويد و همان ها فضيلت هاي مشترك انسان هاست و مشخصه ي انسانيت آنها.

اميد آنكه اين كوشش، مقبول حق قرار گيرد و سعي مشكور به حساب آيد.

آيه ي خلافت

«و إذقال ربك للملائكه اني جاعل في الارض خليفه قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يميفك الدماء و نحن نسبح و بحمدك و نقدس لك قال اني اعلم ما لا تعلمون الي قوله تعالي و ما كنتم تكتمون»

بقره آيه 30 الي 33

«و آنگاه كه خداوند به ملائكه فرمود: من خليفه اي بر روي زمين قرار خواهم داد. ملائكه گفتند: آيا كسي را كه در زمين خليفه قرار مي دهدي كه در آن فساد و خونريزي مي كند؟ در حالي كه ما تو را تقدير و تقديس مي كنيم. خداوند متعال فرمود: كه آن چه من مي دانم شما نمي دانيد و مي دانم آنچه پنهان مي كرديد.

خليفه كسي است كه جانشين ديگري مي شود. در قرآن اين كلمه جز دو مورد در هيچ جاي ديگر به صورت مفرد به كار نرفته است. الف: مورد فوق ب،‌ سوره صاد آيه 26 «اي داوود ما تو را در زمين خليفه قرار داديم پس ميان مردم به حق و درستي حكم نما» در ساير موارد در قرآن كلمه ي خليفه به صورت جمع به كار رفته است.

1-        سوره ي انعام آيه ي 165. 2- سوره ي يونس آيه ي 14 و 73. 3- سوره ي اعراف آيه ي 69. 4- سوره ي اعراف آيه ي 74. 5- سوره نحل آيه ي 62.

1-        دوست آنكه شما را در زمين جانشين قرار داد. 2- پس شما را بعد از آنان جانشينانشان قرار داديم. 3- و آنان را جانشين قرار داديم. 4- بياد آورريد آن زمان كه شما را جانشينان قوم هلاك شده ي نوح گردانيم. 5- و به ياد آوريد آن زمان را كه شما را جانشينان قوم عاد گردانيديم. 6- آيا چه كسي درمانده و گرفتاري را كه او را مي خواند، اجابت مي كند و گرفتاري را از او مي زدايد و شما را در زمين جانشين مي گرداند.

منظور از خلافت در اين آيات چيست؟ شايد در بسياري از آيات خلافت معناي جايگزيني گذشتگان در زندگي دنيا و جانشين شدن در مقام آنان باشد، ليكن در دو آيه اي كه به صورت لفظ مفرد آورده شده است منظور جانشيني خداوند است، و نكته ي قابل تأمل اينكه خداوند قبل از اينكه اين مخلوق را بيافريند، او را به عنوان خليفه به ملائكه معرفي مي نمايد، در حالي كه اگر منظور خلافت و جانشيني در مورد حيات دنيا باشد، اين اعلام خلافت انسان، صلاحيت معرفي نداشت. علاوه بر اين وجود عبارت «فانكم بين الناس بالحق» در آيه دوم فقط با اين معناي خلافت الهي سازگار است. خلافت يعني اينكه خليفه نماينده ي خليفه گذار است در موردي كه خليفه شده است. از اين لحاظ است كه مي بينيم خداوند همه ي اسماء را به آدم مي آموزد تا او را براي نياز ساخته و ملاك اعطاي خلافت الهي را تحقق بخشد. البته اين آموزش و تعليم به الفاظ و معناي ذهني آنها نسبت بلكه به حقايق و مصاديق يعني خارجي آنهاست. خلاصه اينكه خلافت الهي و اثر مدار علم شهودي (نه كسبي و حصولي) به همه ي اسماء الهي است و آن علمي است كه توسط خداوند به خليفه رسيده باشد و اين است راز خلافت و ملاك آن. بنابراين بنا به منطق قرآن هر فردي شايستگي خلافت و جانشيني خدا و رسول خدا را ندارد. البته كار مسئله ي رهبري معصوم كه عهد و پيمان الهي بود تا سرحد حكومت همچون يزيدي كه خود را خليفه ي رسول ا (ص) مي دانست سقوط كرد و جاهل به جاي عالم ؟ و تمام معيارهاي ارزشمند الهي را لغو و هر شخصي با هر قدرتي يا هر ملاكي جامعه را به هر سويي كه مي خواست مي برد و به جاي كسي كه فرياد مي زد: «سلوني قبل ان يفقدوني» و متأسفانه هنوز بدن معطر پيامبر (ص) هم دفن نشده بود، سراغ كسي رفتند كه مي گفت: مرا رها كنيد كه اطلاعاتي ندارم، و به جاي درگاه علم پيامبر (ص) سراغ كسي رفتند كه بارها در مسائل گوناگون متحير و از علي عليه السلام كمك مي گرفت و مي گفت: اگر علي (ع) به فريادم نمي رسيد و مرا از اين بن بست ها بيرون نمي آورد، آنكس را كه او خود، جانشين لايق خويش مي دانست، به عنوان رهبري شايسته و عادل ندانستند. در حالي كه احاديثي از نبي مكرم اسلام (ص) كه در آنها اشاره به خلافت علي عليه السلام است، بسيار مي باشد. و آنچه با قيد «خليفتي من بعدي» نيز همراه باشد، كم نيست، با اين همه علي (ع) را رها كرده و به سراغ ديگران رفتند.

آيه ي امامت

«و اذابتلي ابراهيم ربه بكلمات فأتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين»                                                                                       

سوره بقره آيه ي 124

«و آنگاه كه ابراهيم را خدايش با كلماتي بياموزد و او آنها را به اتمام رسانيد، (و از آزمايش پيروز بيرون آمد) فرمود: من تو را امامي بر مردم قرار دادم. ابراهيم گفت: و از ذريه و نسل من نيز؟ فرمود عهد و پيمان من به ستمگران نمي رسد».

بعد از آنكه خداوند حضرت ابراهيم را با حوادثي از قبيل گذشتن از مال و جان و فرزند در آزمود و او از عهده ي تمام امتحانات الهي بر‌آمد، خداوند او را به مقام امامت و رهبري نصب نمود. متن فرمان و ابلاغ چنين بود: «اني جاعلك للناس اماما» «من تو را براي مردم و به نفع آنان به مقام امامت نصب نمودم». در اين ابلاغ از جمله ي «اني جاعلك» «من تو را نصب كردم» استفاده مي شود كه: 1- نصب امام بايد به دست خدا باشد و بس. 2- امام بايد تمام قوانين حاكم بر انسان را بداند. 3- امام بايد از نتيجه ي حتمي راهي كه كه انتخاب مي كند آگاه باشد. 4- امام بايد در رهبري خود منافع خويش را در نظر نگيرد و عوامل دروني و بيروني متحرك او نباشد. 5- امام بايد عادل بوده و عالي ترين صفات برجسته ي انساني را در حد اعلي داشته باشد. و ناگفته پيداست كه هم وجود اين شرايط در افراد معمولي يافت نمي شود و هم مردم از وجود اين شرايط در افراد مختلف بي خبرند. در زبان فارسي مثلي است كه مي گويد: «هر چه بگند نمكش مي زنند واي به روزي كه بگندد نمك». مردمي كه نقطه ي ضعف و جهل و انحراف دارند بايد از طريق رهبري امامي معصوم و واجد شرايط هدايت شوند. واي به روزي كه خود رهبر و امام مردم نقاظ ضعف و انحراف داشته و جهل و ترديد داشته و يا داراي غرور و ترس و بخل باشد. يا رب مباد كه كوري عصا كش كور دگر شود. بنابراين هم سپردن مردم به امام غيرمعصوم ظلم و توهين به مقام انسانيت است و هم سپردن چنان امام و رهبري به خود مردمي كه از غيب خبر ندارند جفا است. و آنهم معمولاً مردمي كه رشد نكرده اند و عقلشان در چشمشان است. راه دور نرويم. در همين جوامع مترقي امروزي اگر گفته شود فلان نوجوان  گمنام بهتر از فلان گروه و حزب سياستمدار و كهنه كار قدرت انتخاب و تصميم گيري و رشد دادن را دارد، آيا دنياي شرق و غرب مي پذيرد؟ هرگز، زيرا انسان محكوم غرائز خود است و چه بسيار كمند افرادي كه صد در صد حق پيشه و دور از جو حاكم و محيط زدگي و امثال آن باشند. در قرآن مي خوانيم كه مردم مي گفتند: چرا قرآن بر مرد سرشناس افراد مكه و طائف نازل نشد؟ «قالو لولا ننزل هذا القرآن علي رجل من القرينين العظيم» آنها خيال مي كردند همين كه فلان شخص سرشناس و معروف يا سرمايه دار است، بايد روحي هم بر او نازل شود. آري اين است نمونه اي از شعور بسياري از مردم آن ديار. مگر نه اين است كه همه ي مردم از پاي خطبه رسول خدا پا به فرار و به سوي مال التجاره رفتند و مشغول خريد شدند و كسي جز چند نفر باقي نماند.»[8] كوتاه سخن آنكه با داشتن اين تجربه هاي تلخ چگونه مي توانيم مسئله ي مهمي همچون رهبري امت را در اختيار مردم بگذاريمو اين است دليل آنكه عقيده ي ما در مسئله ي رهبري امت آن است كه بايد امام نيز همچون پيامبر از طرف خدا معين شود. در اينجا از مرحوم آيت ا شهيد صدر نقل مي كنيم، ايشان هم از بيان چند مقدمه نتيجه مي گيرند كه شيوه ي تعيين امام تنها بايد از راه انتصاب و از طريق خدا و رسول باشد و اينك مقامات: 1- پيامبر عهده دار دگرگوني همه جانبه در يك انقلاب بزرگ و عقيدتي و فكري و علمي و سياسي براي هميشه و تبديل يك سيستم جاهلي به يك نظام اسلامي انساني بود. اين از يك سو، 2- از سوي ديگر بيست و سه سال مدت بعثت آن هم با وضعي كه مسلمان ها در مكه در خفقان و فشار و ترس و در مدينه متحمل انواع مشكلات و جنگها و توطئه هاي دشمنان بودند، آري بيست و سه سال با آن همه گرفتاري براي حل آن دگرگوني كم است. 3- مسئله ي ديگري را هم كه نبايد از نظر دور داشت اين است كه پيامبر (ص) ناگهان از دنيا نرفت تا بگوييم زماني براي بررسي مسئله ي رهبري امامت و ارائه كار نداشت و يا بايد بعد از پيامبر (ص) كار ادامه يابد و براي تداوم اينكه به فكر تداوم انقلاب و حل دگرگوني ها و هدايت مردم باشد، جامعه را رها كرد و از دنيا رحلت نمود. اين نظريه قابل قبول نيست، زيرا:

يك انسان عادي هرگز حاضر نيست كوچك ترين كاري را انجام داده رها كند و آن را به شخصي نسپارد، حال با سوز و گدازي كه قرآن براي حضرت محمد (ص) بيان مي كند، آنجا كه مي گويد «حريص عليكم»[9] پيامبر براي شما مي سوزد و براي هدايتتان حرص مي زند. چگونه ممكن است كه اين چنين نسبت به هدايت مردم و نظام اسلامي جامعه بي تفاوت بوده و حاضر باشد كه مردم را به حال خود رها كند؟ آيا پيامبر در سفر جنگ تبوك كه هشتاد روز طول كشيد، كسي را در مدينه به جاي خود نگذاشت؟ آيا مي توان قبول كرد كه ابوبكر براي بعد از خود به فكر مسلمانان بود اما حضرت محمد (ص) نبود؟ بنابراين اين نظريه قابل قبول نيست، نظريه دوم آن است كه بگوييم پيامبر از دنيا رفت و رهبري امت را به شورا و انتخاب خود مردم واگذار كرد: اين نظريه هم سؤال انگيز است. زيرا چرا ابوبكر مثل پيامبر رهبري امت را به شورا واگذار نكرد؟ و مشخصاً دخالت نمود و عمر را نصب كرد؟!! چرا عمر در رهبري امت همه پرسي نكرد؟ بلكه شورايي تشكيل داد مركب از شش نفر آن هم شورايي كه عملاً يك ديكتاتوري بود. زيرا گفته بود در اين شورا كسي رهبر است كه از ميان شش نفر، عبدالرحمن بن عوف به او توجه داشته باشد! اين چه شورايي است كه در اعضاي آن يك نفر حق وتو داشته باشد و نظريه آن دسته قابل قبول باشد كه اين يك نفر در ميان آن دسته باشد. آيا اين شورا است يا ديكتاتوري؟!! سؤال ديگر اينكه طبق نظريه ي مردم جواب ماجراي غدير را چه بايد گفت؟ اكنون نظريه ي اول و دم قابل قبول نيست تنها يك راه باقي مي ماند و آن نظريه ي سوم است، كه خود پيامبر (ص) كه آن همه دلسوز مردم است، شخص لايقي را كه در شناخت و عمل به مكتب و قدرت رهبري و اداره ي درست جامعه از همه ي افراد بهتر است و داراي هر گونه صلاحيت علمي و فكري بوده و سابقه اي درخشان دارد. براي رهبري امت انتخاب و نصب و او را به مردم معرفي مي نمايد و احاديثي كه در شرح فضائل معنوي و مقامات علي عليه السلام، از پيامبر اكرم (ص) صادر شده است بسيار و بيش از چند هزار بوده، چندان كه دانشمنداني از اهل سنت، كتبي مستقل در باب مناقب، خلافت، ولايت و نظاير آن نوشته اند و به ارائه ي اسناد فضيلت علي بن ابي طالب را بر سايرين منحصر ساخته اند.

نكتة جالب: نكته اي را كه بايد توجه نمود اين است كه قرآن مسئله ي امامت را كلمه ي (عهدي)، نام برده و همين كه حضرت ابراهيم عليه السلام مقام امامت را براي فرزندان خود طلب نمودند. خداوند پاسخ داد كه عهد من (كه ميان مقام امامت است) به افراد ظالم و ستمگر نمي رسد. «لاينال عهدي الظالمين». اكنون كه امامت عهد و پيمان خداست، ما نبايد آن را با شورا حل كنيم، چون شورا مربوط به كار مردم است نه عهد خدا و لذا در دو آيه اي كه مسئله ي شورا بيان شده است، كلمه ي «امر» آمده (و امرهم شورا، كار مردم با ايمان با مشورت انجام مي گيرد و يا به پيامبر دستور داده مي شود كه «وشاورهم في الامر» در مسائل مردمي با خود آنان مشورت كن، و توجه داريد كه مورد مشورت در هر دو آيه كا و عمل مردم و مربوط به مسائل اجتماعي است و هرگز شامل مسئله ي امامت كه عهد و پيمان الهي است نمي شود.

آيه ولايت

انما وليكم ا و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلاه و يؤتون الزكاه و هم راكعون. و من يتول ا و رسوله و والذين امنوا فان حزب ا هم الغالبون.» سوره مائده آيات 55-56

«ولي و سرپرست شما تنها خداست و پيامبر او و كساني كه ايمان آورده اند و نماز را بر پا مي دارند و در حالي كه در ركوعند زكات مي دهند و كساني كه خدا و رسولش و اين مؤمنين را دوست بدارند و در حزب خدا وارد شوند كه البته سرانجام پيروزي با حزب خدا مي باشد.

تشريح آيه: مفسرين خاصه و عامه بالاتفاق در بيان شأن نزول اين آيه ي شريفه كه در آن به ولايت و سرپرستي علي بن ابيطالب عليه السلام در كنار ولايت خدا و رسول خدا (ص) تصريح شده است نوشته اند: روزي اميرالمؤمنين علي (ع) در مسجد مشغول عبادت و نماز بودند. هنگامي كه حضرت به ركوع رفتند سائلي وارد مسجد شد و تقاضاي كمك كرد. آن بزرگوار در همان حال ركوع انگشتر خود را به سائل نشان داده و سائل نيز آن را از انگشت مبارك حضرت خارج نمود و شادمان از مسجد بيرون رفت. اهميت اين عمل خير و شايسته ي امام به اندازه اي زياد بود كه خداوند متعال به خاطر آن آيه شريفة فوق را نازل نمود. همچنين در روايتي از ابوذر رحمه ا عليه نقل شده است كه در شأن نزول اين آيه گفت: روزي با رسول خدا (ص) در مسجد نماز مي خواندم، سائلي وارد مسجد شد و از مردم تقاضاي كمك كرد. اما كسي به او توجه نكرد. او دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا تو شاهد باش كه درمسجد رسول تو تقاضاي كمك كردم ولي كسي مرا مساعدت نكرد، در اين هنگام علي (ع) كه در حال ركوع بودند، با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كردند و سائل نزديك آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون آورد. پيامبر اكرم (ص) كه ناظر اين واقعه بودند و بعد از فارع شدن از نماز، سربه سوي آسمان بلند كرد‌ و با خداي خود مناجات نمود و عرضه داشت: «اللهم و انا محمد نبيك و وصيك اللهم ما شرح لي صدري و يسرلي ا مري واجعل لي وزيرا من اهلي عليا و اشدد به ظهري»

(خداوندا من محمد پيامبر و برگزيده ي تو هستم، سينه ي مرا گشاده كن و كارها را بر من آسان فرما و از خاندانم علي عليه السلام را وزير من گردان تا به وسيله ي او پشتم قوي و محكم گردد.»

ابوذر مي گويد هنوز دعاي پيامبر (ص) پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و به پيامبر (ص) گفت بخوان پيامبر فرمود: چه بخوانم. گفت: بخوان «انما وليكم ا و رسوله والذين امنوا تا آخر»

«منابع سخن ابوذر و آيه ولايت»

مجمع البيان جلد 3 و 4 صفحه 324 ذيل آيه ي شريفه ي مورد بحث

تفسير الميزان جلد 1 صفحه ي 1 تا 24 و تفسير نمونه جلد 4 صفحه ي 422

؟ در كتاب كشاف جلد 1 صفحه ي 272 ذيل آيه ي شريفه

بيضاوي در تفسير خود جلد 1 صفحه ي 272 ذيل آيه ي شريفه

فخر رازي در تفسير معروف خود جلد 12 صفحه ي 26 ذيل آيه ي شريفه

سبوطي در كتاب المنشور جلد 2 صفحه 322 ذيل آيه ي شريفه

خوارزمي در مناقب اميرالمؤمنين صفحه ي 187

و جمعي ديگر از علماي اهل سنت.

آيه ي وزارت و حديت منزلت

«واجعل لي وزيرا من اهلي هارون اخي اشدد به ازري و اشركه من امري كي نسجك كثيرا»

«خدايا از اهلم وزيري برايم قرار ده. هارون برادرم را، پشتم را به وسيله ي او محكم گران و او را شريك در كارم قرار بده تا تو را زياد ياد كنيم». سوره ي طه آيات 29 الي 33

اين آيه سنت وزارت را براي علي عليه السلام ثابت مي كند و اين قول پيامبر اكرم (ص) است در خبري كه همه فرق اسلامي آن را روايت كرده اند: «انت مني بمنزله هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي» «يعني عو نزد من مثل هارون نسبت به موسي (ع) هستي، با اين تفاوت كه بعد از من پيامبري نيست.» پس حضرتش با اين حديث گران قدر جميع مراتب هارون نسبت به موسي را براي او ثابت كرد. بنابراين علي عليه السلام وزير رسول خدا (ص) و پشتيبان آن حضرت است و اگر او خاتم پيامبران نبود، شريك امر او نيز بود. و روايت است از علي عليه السلام كه فرمود: «قال رسول ا صلي ا عليه و آله: يا علي انت مني و انا منك» پيامبر اكرم (ص) به علي (ع) فرمود: يا علي تو از من هستي و من از تو هستم، «حال با دقت در جمله ي «واشركه في امري» چيزي را غير از شركت در امر ارشاد و دعوت مردم به سوي حق اثبات مي كند. چرا كه مسئله ي شركت در ارشاد امر به معروف و نهي از منكر و گسترش دعوت حق وظيفه ي فرد مسلمان است و اين چيزي نيست كه پيامبر (ص) براي علي عليه السلام بخواهد. بنابراين آن حضرت جز ولايت خاصه چيزي را براي آن حضرت نمي خواستند و جمله ي «وزيرا من اهلي» نيز آن را تأييد و تقويت مي كند. به تعبير ديگر وظايفي وجود دارد كه كار همه ي افراد نيست و آن حفظ آئين پيامبر (ص) از هر گونه انحراف و تحريف و تفسير هر گونه ابهامي كه (محتواي آئين براي بعضي رخ دهد. و رهبري امت در غياب پيامبر (ص) و بعد از او و كمك بسيار مؤثر در پيشبرد اهداف الهي اوست. كه اين وظيفه با توجه به تأكيد خدا و رسولش تنها بر دوش معصومين (ع) گذارده شده است.

آيه ي اولوالامر

«يا ايها الذين امنوا اطيعوا ا و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم فان تنازعتم في شيء فرذوه الي ا و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و واليوم الاخر. ذلك خير و احسن تأويلا.

«اي كساني كه ايمان آورده ايد از خدا اطاعت نماييد و پيرو پيامبر خدا و صاحبان امر خود باشيد. پس اگر در چيزي نزاع كرديد آن را به خدا و رسول بازگردانيد. اگر به خدا و جهان آخرت ايمان داريد، اين نيكو بوده و سرانجام نيكويي نيز دارد.»   سوره ي نساء آيه ي 59

جابربن يزيد جعفي مي گويد: از جابربن عبدا انصاري شنيدم كه گفت: از رسول خدا (ص) سؤال نمودم كه اولي الامر كه خداوند به اطاعت آنان همراه اطاعت شما امر فرموده است كيانند؟ فرمود: اي جابر اينان خلفاء و ائمه ي مسلمين پس از من هستند. اولين ايشان علي بن ابيطالب (ع) و سپس به ترتيب، حسن، حسين، علي بن الحسين، محمد بن علي كه در تورات معروف به باقر است و تو اي جابر او را درك خواهي كرد و چون او را ديدي اسلام مرا به او برسان، سپس صادق جعفر بن محمد، موسي بن جعفر، علي بن موسي، محمد بن علي، علي بن محمد، حسن بن علي‌و آنگاه هم نام و كنيه من، حجت خدا در زمين و باقي مانده ي خلفايش در ميان بندگانش، فرزند حسين بن علي جانشينم خواهد بود. او كسي است كه خداوند متعال به دست وي شرق و غرب زمين را فتح مي نمايد و»[10]

حمويني از بزرگان علماي عامه از حضرت امير (ع) عامه از حضرت امير (ع) نقل مي كند كه به مردم فرمودند: «شما را به خدا سوگند مي دهم، آيا مي دانيد اين آيات چه هنگام نازل شد؟ «اي كساني كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا و رسول او و صاحبان امرتان را» همانا تنها ولي و سرپرست شما خداوند و پيامبرش و آنانكه ايمان آوردند‌ و نماز را به پا داشتند و اداي زكات نمودند در حالي كه ركوع بودند مي باشند. غير از خدا و پيامبرش و غير از مؤمنان كسي را دوست خاص و صاحب سر خود برنگزيند. در آن زمان مردم پي سؤال بودند كه آيا يان موضوع در خصوص برخي مؤمنين است يا عموم مؤمنين مورد نظر است؟ خداوند عزوجل پيامبرش را فرمود كه سرپرستي امر مردم را به ايشان بياموزد و ولايت را آن گونه كه نماز و زكات و حج را براي مردم بيان ساخت، توضيح دهد و حضرتش مرا در غدير خم بر مردم منصوب نمود تا آنجا كه پيامبر فرمود: آيا مي دانيد كه خدا مولاي من است و من مولاي مردم هستم و ولايت من بر آنان از ولايت آنان بر خودشان بيشتر است، گفتند: آري نيز مولاي اوست. خداوند را دوست بدارد دوستانش را و دشمن باش با كسي كه دشمنيش ورزد. پس مسلمان برخاست و گفت: اي رسول خدا، ولايت او يعني چه؟ فرمود همچون ولايت من، هر كس ولايت من بر ا و از ولايت خودش بر خويش بيشتر است، علي نيز نسبت به او چنين است. آنگاه پس از اين ماجرا خداوند متعال چنين فرمود: اينك دينتان را بر شما كامل ساختم و نعمتم را برايتان تمام كردم و خشنود شدم از اينكه اسلام دين شما باشد.» سپس رسول خدا (ص) تكبير گفت و فرمود: ا اكبر، اتمام نبوتم و اتمام دين خدا با ولايت علي پس از من انجام پذيرفت. در آن هنگام ابوبكر و عمر برخاستند و گفتند: اي رسول خدا آيا اين آيات فقط درباره علي است؟ فرمود: آري، درباره ي او و اوصياي من تا روز قيامت. گفتند: اي رسول خدا دربارة ايشان براي ما سخن بگو، فرمود: علي برادر و وزير و وارث و وصي من و خليفه ام در امت و لي هر مؤمني پس از من است. سپس فرزندم حسن (ع) پس از او فرزندم حسين (ع) و بعد از او نه نفر از نسل فرزندم حسين يكي پس از ديگري جانشين مي باشند، قرآن با ايشان است و ايشان نيز با قرآنند. قرآن از ايشان جدا نگشته و ايشان نيز از قرآن جدا نخواهند شد تا آنگاه كه روز قيامت در حوض كوثر بر من وارد مي شوند. مردم به عنوان تصديق گفتند: به خدا سوگند آري اينها را شنيديم و به آنچه گفتي شهادت مي دهيم[11].

آيه تبليغ

«ولو ان اهل الكتاب امنوا و اتقوا الكفرنا عنهم سيأتهم ولأدخلناهم جنات النعيم و لو انهم اقاموا التوراه و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم ولاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم، منهم امه مقتصده و كثير منهم ساء ما يعلمون»

«يا ايها الرسول بلغ ما انزل لك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته وا يعصمك من الناس ان ا لا يهدي القوم الكافرين». قل يا اهل الكتاب لستم علي شيء حتي تقيمواالتوراه و الانجيل و ما انزل اليكم من ربكم و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا فلا تأس علي القوم الكافرين».

«و اگر اهل كتاب ايمان مي آوردند و تقوا پيشه مي كردند، هر آينه از گناهانشان در مي گذشتيم و به بهشت و نعمتهاي جاودان داخلشان مي كرديم و اگر ايشان تورات و انجيل و آنچه از سوي پروردگارشان نازل شده را بر پا مي داشتند از بالا و زير پاهايشان مي خورند. برخي از ايشان ميانه رو هستند و بسياري از آنان آنچه مي كنند بالاست. اي پيامبر آنچه از سوي پروردگارت به تو نازل شده است ابلاغ كن كه اگر چنين نكني رسالت الهي را انجام نداده اي و خدا تو را از مردم مصون مي دارد. همانا خداوند گروه كافران را هدايت نمي كند، بگو اي اهل كتاب شما هر به چيزي موظف نيستيد مگر اينكه تورات و انجيل و آنجه از سوي پروردگارتان نازل شده است را بر پا داريد. بسياري از ايشان آنچه از سوي پروردگارت به تو نازل شده است بر طغيان و نفاق آنان مي افزايد پس بر گروه كافران اندوه مخور.» سوره ي مائده آيه 65 الي 68

تشريح آيه: اين آيه ي شريفه در حقيقت حامل پيام مهم و سرنوشت سازي است كه مبين حكم قطعي الهي در معرفي اميرالمؤمنين علي عليه السلام براي امر امامت و ولايت مي باشد. آيه با خطاب به پيامبر مكرم اسلام (ص) شروع شد با تأكيد، دستور مي دهد كه آن چه از طرف پروردگار متعال بر تو نازل شده است را بر مردم برسان و سپس اخطار مي كند كه «ان لم تفعل فما بلغت رسالته» يعني اگر از مأموريت خودداري كني رسالت خويش را به انجام نرسانده و تبليغ دين را تمام نكرده اي، خداوند متعال بعد از بيان اين حكم پيامبر اكرم (ص) را دلداري مي دهد و از شر بدخواهان ايمن مي سازد.

اكنون مي پرسيم با توجه به تاريخ نزول آيه كه مسلماً اواخر عمر شريف پيامبر (ص) بوده است، چه مطالب مهمي بود كه خداوند پيامبرش را با اين تأكيد و اخطار مأمور ابلاغ آن مي فرمايد؟

يقيناً حكمي مهم و عظيم از طرف خداوند صادر شده بود كه با سرنوشت اسلام و مسلمين ارتباط مستقيم و نزديك داشت و نقش بنيادي و پايه را در پيشبرد اهداف مقدس قرآن كريم ايفا مي كرد. بنابراين بايد در جستچوي فهم اين حكم الهي رفت و با استفاده از روايات به حقيقت امر آگاه شد. سبوطي، ثعلبي و جمعي ديگر از علماي اهل سنت با نقل روايات متعدد، مقصود از اين آيه ي شريفه و حكم موجود در آن را معرفي ولايت علي عليه السلام ذكر مي كنند و علامه طباطبائي در تفسير شريف الميزان مي فرمايد: طبق تصريح رواياتي كه از شيعه و سني وارد شده، كاملاً روشن مي وشد كه اين آيه شريفه در مورد ابلاغ ولايت علي (ع) بر پيامبر نازل شده است و پيامبر اكرم (ص) آن حضرت را به امامت برگزيد ولي همواره از اين مسئله خوف داشت كه (بدخواهان و مخالفان و ناآگاهان) آن حضرت را به (تبعيض نژادي و به رياست رساندن بستگان خويش مانند علي (ع) كه پسر عموي آن بزرگوار است) مورد اتهام قرار بدهند. بنابراين پيغمبر اكرم (ص) ابلاغ اين امر را به مردم و عموم مسلمين، به اوقات مناسب ديگر ديگر موكول مي فرمايد، تا اينكه اين آيه نازل شد و آن حضرت با اطمينان خاطر، اين حكم را در غدير خم، تبليغ كرده و به مردم رساندند و فرمودند: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه»[12]

آيه اكمال دين

اكمال دين و اتمام نعمت الهي با معرفي علي عليه السلام براي امر امامت و ولايت.

«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا.»

«امروز دين شما را به حد كمال رساندم و بر شما نعمت خود را تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين جاودان براي شما پذيرفتم.» سوره ي مائده آيه ي 4

تشريح آيه: در شأن نزول اين آيه ي شريفه آمده است كه پيامبر اكرم (ص) در سير بازگشت از آخرين حج خود كه به حجت الوداع معروف شد بر اساس حكم الهي مردم را در وادي غدير خم گرد آورد و براي آنان خطبه خواند. آنگاه دست علي بن ابي طالب (ع) را به دست خود گرفت و بلند نمود و با صداي رسا، ولايت و جانشيني آن حضرت را براي همه اعلان كرد. و وقتي پيامبر مطالب خويش را بيان فرمود اين آيه ي شريفه نازل شد. حافظ المكاني كه از علماي نامي اهل سنت است و در كتاب شواهد التنزيل ذيل روايت غدير با اسناد خود از ابي سعيد خدوي مي نويسد كه وقتي اين آيه بر پيامبر نازل شد پيامبر اكرم (ص) فرمود: «ا اكبر علي الكمال الدين و اتمام النعمه و رضا الرب برسالتي و ولايت علي بن ابي طالب من بعدي»

جمعي از علماي خاصه و عامه نيز اين كلام پيامبر را در كتب خود ثقل كرده اند و اضافه نموده اند كه آن حضرت بعد از اين بيانات فرمود:؛ «من كنت مولاه فهذا علي مولاه. اللهم و ال من والاه و عاد من عاداكم و انصر من نصره رواخذل من خذله.»

آن روز كه مردم به افقي فراتر نگريستند و آن شخصي كه در نماي شخصيت جلوه كرد، يعني غدير و حضرت امير عليه السلام.

آيه مباهله

«من  خلقك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع انباءنا و انباءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه ا علي الكاذبين.»

«پس هر كس بعد از آنكه تو را از علم آمد، درباره او (درباره ي عيني يا درباره حق) با تو محاجه كند بگو بيائيد بخوانيم فرزندمان را و فرزندان شما را و زنانمان را و زنان شما را و نفس هايمان و نفس هاي شما را، پس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.» سوره ي آل عمران، آيه 61

تشريح آيه: طبق تصريح و اتفاق مفسران و محدثان اهل سنت و شيعه، آيه ي فوق كه به آيه ي مباهله معروف است، در حق اهل بيت پيامبر اكرم (ص) نازل شده است. كه مرا از «ابناءنا» امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و مرا از زنان (نساءنا) فاطمه ي زهرا (س) او منظور از «انفسنا» علي بن ابيطالب (ع) مي باشد. قبل از نقل روايات، به اختصار به بيان ماجراي مباهله مي پردازيم: پس از آنكه پيامبر اكرم (ص) معنا را ؟ دعوت به اسلام نمود، علماي بزرگ آنان به اتفاق اتباع خد وارد مدينه شدند و طي جلساتي كه با پيامبر اكرم (ص) داشتند با آن حضرت به بحث و مناظره پرداختند و عليرغم دلائل قومي و محكمي كه پيامبر اكرم (ص) ارائه مي فرمود، آنان همچنان به حقانيت آنان و آيين و اعتقادات اسلام توجه نكرده و بر عقايد خود پافشاري مي كردند. اين امر سبب شد، تا پيامبر اكرم (ص) بر اساس حكم پروردگار متعال،‌ آنان را به مباهله (نفرين كردن يكديگر) فرا بخواند تا اهل حق مشخص شوند. نصاري پذيرفتند و اجراي آن را به روز بعد موكول كردند. وقتي زمان مباهله فرا رسيد، جمعيت نصاري كه به اتفاق علماء و راهبان خود بيرون شهر مدينه گرد آمده و منتظر آمدن پيامبر (ص) بودند، ابتدا گمان بردند، كه حتماً آن حضرت نيز با جمعيت انبوهي از مسلمانان براي اين امر حاضر خواهند شد ولي ديري نپائيد كه با صفحه ي عجيب رو به رو شدند و آن اين بود كه ديدند پيامبر اكرم (ص) از راه مي رسد، در حالي كه فقط چهار نفر را به همراه خود مي آوردند، كودكي را در آغوش دارد، دست كودك ديگر را به دست خود گرفته است و به اتفاق بانويي مجلله و آقايي وارسته كه نور از چهره همگي آنها ساطع است پيش مي آيند. اعظم نصراني كه متحير شده بود، خطاب به جمعيت نصاري گفت: بنگريد كه محمد چگونه با اطمينان تمام و ايمان راسخ به ميدان آمده و بهترين عزيزان خود را براي اجراي مباهله به همراه آورده است! به خدا سوگند اگر او در اني امر ترديد يا خوفي داشت، هرگز عزيزان خود را انتخاب نمي كرد.

مردم، من در چهره ي آنان معنويت و روحانيتي مي يابم كه اگر از خدا درخواست كنند، كوهها را از جاي خود حركت خواهند داد. پس از مباهله با آنان بر حذر باشيد كه عذاب و بلا دامن ما را خواهد گرفت، در اني هنگام اسقف براي پيامبر (ص) پيغام فرستاد كه ما مباهله نمي كنيم، بلكه حاضر به مصالحه هستيم، پيامبر اكرم (ص) نيز قبول فرمودند طبق نقل معتبر، صلح نامه به خط علي (ع) نوشته شد. با توجه به اين مطلب اكنون به برخي از روايات منقوله در شرح و تفسير آيه ي شريفه ي مباهله توجه مي كنيم: ابي نعيم در حليت الاولياء به اسنادش از عامربن سعد از پدرش روايت مي كند كه گفت: «وقتي اين آيه ي شريفه «فقل تعالوا ندع انباءنا و ابناءكم الي آخر آيه» نازل شد، پيامبر اكرم (ص) علي (ع) و فاطمه (س) و حسن و حسين (ع) را فرا خواند، پس عرضه داشت، پروردگارا اينان اهل بيت من هستند.»

همچنين در حليت الاولياء به اسنادش از جابربن عبدا.. نقل مي كد: « جابر گفت: اين آيه ي شريفه يعني «فقل تعالوا ندع ابناءنا و تا آخر آيه» در مورد آنها (يعني پيامبر ص و حضرت علي عليه السلام و فاطمه (س) و حسن و حسين (ع) نازل شده است. )

جابر گفت: «انفسنا يعني پيامبر (ص) و علي بن ابي طالب (ع) و ابناءنا» يعني حسن و حسين (ع) و «نساءنا» يعني فاطمه ي زهرا (س)[13].

آيه ي مودت

«قدرداني از زحمات پيامبر اكرم (ص) دوستي و محبت نسبت اهل بيت و خاندان مطهر اوست»

«قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فر القربي» سوره ي شورا آيه ي 23

«اي پيامبر به امت بگو من از شما اجر رسالت جز اين نمي خواهم كه مودت و محبت مرا در حق اهل بيت و خويشاوندانم منظور داريد.»

تشريح آيه: در شأن نزول اين آيه شريفه آمده است، هنگامي كه پيامبر (ص) وارد مدينه شد و پايه هاي اسلام محكم گرديد، انصار گفتند: ما خدمت رسول خدا (ص) مي رسيم و اعلام آمادگي مي كنيم كه اگر مشكلات مالي و اقتصادي پيدا شد ما اموال خود را با جام و دل و بدون هيچ قيد و شرط در اختيار ايشان قرار مي دهيم وقتي كه موضوع را خدمت رسول خدا (ص) عرضه كردند، آيه ي فوق نازل شد و به پيامبر (ص) امر شد تا به مردم بگويد كه من فردي از شما در برابر مسئوليت رسالتم نمي خواهم. پس آن حضرت در مورد لزوم دوست داشتن نزديكان خود سفارش هايي فرمودند. احمد بن حنبل در كتاب فضائل الصحابه اين روايت را نقل مي كند كه زماني كه آيه مودت «قل لا اسئلكم عليه اجرا » نازل شد، اصحاب عرض كردند اي رسول خدا خويشاوندان شما كه مودت بر آنها بر ما واجب است چه كساني هستند؟ حضرت فرمودند: «علي عليه السلام و فاطمه (س) و دو پسر آنها» و حضرت اين سخن را سه بار تكرار كردند:

زمحشري در تفسير كشاف روايت جالب و زيبايي را نقل كرده است كه فخر رازي و ديگران نيز در تفسيرشان از او اقتباس كرده اند. اين حديث به وضوح مقام و فضيلت آن محمد (ص) و اهل بيت او و اهميت حب و دوستي نسبت به آنان را بيان مي دارد و ما نيز به خاطر ارزش فراواني كه اين روايت دارد آن را به تفصيل ذكر مي كنيم.

قال رسول ا صلي ا.. عليه و آله: «من مات علي حب ال محمد مات شهيدا»

«هر كس با محبت آل محمد (ص) بميرد شهيد از دنيا رفته است.

الا و من مات علي حب ال محمد مغفوراً له

الا و من مات علي حب ال محمد مات تائباً

الا و من مات علي حب ال محمد مات مؤمناً مستكمل الايمان.

الا و من مات علي حب ال محمد بشره ملك الموت بالجنه ثم منكر و نكير.

الا و من مات علي حب ال محمد يزف الي الجنه كما شرف العروس الي البيت زوجها.

الا و من مات علي حب ال محمد فتح له في قبره بابان الي الجنه

الا و من مات علي حب ال محمد جعل ا قبره فرار ملائكه الرحمه

الا و من مات علي حب ال محمد علي السنه و الجماعه

الا و من مات علي بغض ال محمد جاء يوم القيامه مكتوب بين عينيه مأيوس من رحمه ا

الا و من مات علي بغض ال محمد لم يتم رائحه الجنه

الا و من مات علي بغض ال محمد مات كافراً

آگاه باشيد ك هر كس با محبت آل محمد (ص) از دنيا برود بخشوده است. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد از دنيا برود با توبه از دنيا رفته است. آگاه باشيد كه هر كس با محبت محمد (ص) از دنيا برود مؤمن كامل الايمان از دنيا رفته است. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد  بميرد فرشته مرگ او را بشارت به بهشت مي دهد و سپس منكر و نكير ا ين مژده را به او خواهند داد. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد (ص) از دنيا برود او را با احترام به سوي بهشت مي برند مانند عروسي كه به خانه داماد با احترام برده مي شود. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد بميرد در قبر او دري به سوي بهشت گشوده مي شود. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد از دنيا برود خداوند قبر او را زيارتگاه فرشتگان رحمت قرار مي دهد. آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد از دنيا برود بر سنت و جماعت اسلام از دنياي رفته است. آگاه باشيد كه هر كس با دشمني آل محمد (ص) از دنيا برود روز قيامت در حالي كه او وارد محشر مي شود بر پيشاني او نوشته شده مأيوس از رحمت خدا. آگاه باشيد ك هر كس با دشمني آل محمد (ص) بميرد بوي بهشت را استشمام نخواهد كرد. آگاه باشيد كه هر كس با دشمني آل محمد از دنيا برود كافر از دنيا رفته است.

آيه محبت و دلبستگي به امام

«قل لا سألتكم من اجر فهو لكم»     سوره ي سباء آيه ي 47

«بگو اجر پاداشي (دلبستگي و محبت به اهل بيت (ع)) كه از شما خواستم به سود خود شماست»

يكي از مسائلي كه بارها در قرآن يادآور شده است و حتي تنها مربوط به پيامبر ا سلام نيست، بلكه در مورد اكثر پيامبران آمده، محبت و عشق ورزيدن امت به خاندان پيامبان مي باشد. همان طور كه در آيه ي فوق مشاهده مي شد و نيز بسياري از آيات ديگر قرآن كه اين مفهوم را دارا  هستند پيامبران الهي از مردم و امت خود اجر و پاداشي جز محبت و دلبستگي به خاندان خويش نمي خواستند، زيرا اجر آنها با خداوند بوده است و پيامبران هم به عنوان وظيفه اي كه خداوند بر عهده ي آنها گذاشته بوده است مردم را هدايت مي كردند. جالب اين است كه اگر لفظي و كلامي به نام اجر و پاداش در مورد آنها آمده است در واقع چيزي بوده كه نهايتاً سود و منفعت آن به خود امت بر مي  گشته است. براي مثال خداوند اجر پيامبر را كه بايد امت مي پرداخته است در ابراز محبت و دوستي نزديكان پيامبر (ص) اهل بيت (ع) قرار داده است به نحوي كه در صورت ا نجام اين امر فايده ي آن به خود امت بر مي گردد و با شروع محبت و عشق و علاقه ورزيدن به خاندان عصمت به تدريج به آنها نزديك شده و بر اثر اين نزديكي كمالات و علم و هدايتشان را درك مي كنند و به امامت و ولايت آنها پي برده و اقرار مي ورزند و راه كامل عبوديت را يافته و در آن گام مي نهند، نكته ي قابل توجه اين است كه هميشه ابراز اين محبت نسبت به افرادي از نزديكان پيامبر (ص)  خواسته شده است كه خط امامت و ولايت از ميان آنها عبور مي كرده است والا هيچ گاه ضرورت اين محبت به صرف نزديكي با پيامبر (ص) به دست نمي آمده، همان طوري كه هيچ كس را اعتقاد بر اين غنيمت كه امت بايد به عموي پيامبر (ص) يعني ابولهب محبت بورزد بلكه بي شك تنفر از او ضرورت ايمان است. اما آن كس كه دوستي او نشانه ي ايمان و بغض نسبت به او نشانگر است[14]. كسي است كه از نظر ايمان، شجاعت، عمل صالح، علم، راستي، ايثار، جهاد در راه حق، درستي و گوي سبقت را از همگي ربوده است و او برادر پيامبر (ص) و امين وحي او و امام امت او، علي بن ابيطالب، اميرالمؤنين (ع) است. ميان محبت راستين و عمل، رابطه اي سخت استوار برقرار است، چگونه ممكن است كه انسان به فردي محبت داشته و عشق ورزد اما رفتار و افكارش با او در تضاد بوده و با او بيگانه باشد، چگونه ممكن است كه انساني به خانداني علاقه داشته باشد اما از مكتب و حركت و نحوه ي زندگاني آنها به دور باشد، به راستي اگر عشق و محبت، راستين باشد، انسان رفته رفته، اخلاق و ويژگيهاي محبوب خود را به دست مي آورد.

امام محمدباقر در حديث بسيار جالبي خطاب به جابر مي فرمايد: «آنكه اداعاي تشيع مي كند، آيا بايد به همين كه قائل به محبت ما اهل بيت است اكتفا كند؟به خدا سوگند جز آنان كه از خدا بترسند و اطاعت او را به جا مي آوردند پيرو ما نيستند و اينان جز با فروتني در برابر خداوند، امانت و درستكاري ، بسيار به ياد خداوند بودن، روزه، نماز، نيكي به پدر و مادر، جوياي حال نيازمندان از همسايگان، و قرض داران و ايتام، راستگويي و خواندن قرآن و باز شناخته نمي شوند.» جابر مي گويد: عرض كردم: اي پسر رسول خدا(ص)، ما كساني را بدين صفات نمي شناسيم. امام (ع) فرمود: «اي جابر به راه باطل نلغزي، آيا كافي است كه مردمي بگويند: من علي (ع) را و پيرو او هستم و فعال نباشد؟ پس اگر بگويد رسول خدا (ص) را كه از علي (ع) بهتر است دوست دارم و از روش او پيروي نكند و به سنت او عمل ننمايد، دوستي آن گرامي، برايش هيچ سودي نخواهد داشت، پس از خدا بترسيد و براي رسيدن به آنچه نزد اوست تلاش كنيد، بين خدا و هيچ كس رابطه قوم و خويشي وجود ندارد. محبوب ترين بندگان نزد خداوند بزرگ كسي است كه پرهيزگارتر باشد و هيچ كس بر خدا حجتي ندارد. هر كه مطيع خداست او ولي و دوست ماست و هركه نافرماني خدا كند، در حقيقت با رفتار و كرداري كه دارد، دشمن ما است، به ولايت ما جز با عمل و ورع نمي توان رسيد.»2 محبت و عشق به امام همچون رشته ي محكمي است كه پيوند امت را با امام معنا و عمق مي بخشد و اين پيوند را از يك پيوند فرمايشي  و ؟؟؟؟ خشك خارج مي سازد.

محبت و عشق به امام همچون جويباري است كه با شناوري در آن مي توان تا اقيانوس پر براكت و حيات بخش وجود امام به حركت درآمد و به اتصال و پيوند به امام، وجود خود را در خدا محو، ساخت و از اين محو شدن بقا و حيات يافت.

بدون آنكه نقش عوامل ديگر را درجانبازي هاي پيروان ائمه فراموش كنيم، آيا مي توان نقش عمده و اساسي محبت و عشق ورزيدن به امامان را چه در زمان حياتشان و چه در مان غيبت آخرين آن ها حضرت مهدي (عج) در بقاي دين و حفظ خط انقلاب راستين پيامبران در طول تاريخ يعني تشيع ناديده گرفت؟ آيا اين جز اثر عشق و محبت به امام و حقيقت اوست كه ميثم تمار، آنچنان بر روي چوبه ي دار درختان خرما به سخن وا مي دارد و آنچنان از مونسي و محبت خود ستايش مي كند كه عبدالله بن زياد پليد مجبود مي گردد بر دهان او دهان بندي زده و بالاخره زبانش را از حلق بيرون كشد و شهيدش كند. و آيا اين جز عشق و محبت است كه ياران باوفاي امام حسين (ع) را وا مي دارد تا آنچنان بر پاي او و حق خون دهند كه سرخي خونشان تا ابد مستضعفان هر جامعه سياه كفر زده و شرك آلودي را، آن چنان توان بخشد كه بر خروشند و از ميان سياهي با سرخي خون خود به روشنايي ايمان و توحيد و اسلام دست يابند.

و اگر نبود اين عشق و محبت چگونه مي توانست اين نداي توحيد ابراهيمي از ميان شب  سراسر ظلم وبيداد طاغوتيان گذر كند تا روشني بخش امروز ما و انسان وامانده ي اين عصر گردد و فرداها را تا سلوع كامل حق و عدل و تباهي و نابودي ظلم و جور روشن گرداند.

و اگر نبود اين عشق و محبت به قافله سالاران كاروان حق و خون، چگونه ممكن بود كه پس از قرن ها تاريكي و ظلمت و استبداد خفقان ملتي به نداي امام خود آن روح خدا خميني كبير و آن امام بتشكن از تبار ابراهيميان، لبيك گويد و در جاي سرزمين خونبارش كربلاي حسيني بر پا كند. براستي آن كه مغزشكافته ي برادر ايماني اش را كه در حمله دژخيمان طاغوت صفت پهلوي  در حرم پام هشتمين امام كه از جمجمه اش بيرون زده بر دست مي گيرد و ايثار او را هديه ي صاحب عصر و زمان بقيه الله الاعظم (عج) مي كند و آن خواهر معصومي كه با چادر خود عفتش را به دوش كشيده و كربلاي شهدا را در 17 شهريور تهران به پا مي كند و آن برادر سرباز و پاسدار و جانبازي كه در غرب  و جنوب اين كشور و با خون خود راه ابراهيم وحسين (ع) را رنگين تر كرده و تداوم مي بخشد، جز در اثر عشق و محبت به اهل بين و امامان هدي است؟ آيا جز در اثر عشق شيفتگي به حق و صاحبان آن كه همين امامان پاك باشند و جز درلبيك گفتن به نداي بت شكافانه ي نائب دوازدهمين امام، مي توان از راه ديگري اين ايثار ها و فداكاري ها را بدست آورد؟ اين همان رمز جاودان پويايي و حيات تشيع در تمامي قرون است و اين همان رمزي است كه امام صادق (ع) براي برقراري آن مجالس سوگواري تشكيل مي دهد و مي فرمايد آنكس كه بر سوگ حسين (ع) ديگران را بگرياند و آنكس كه بگريد و آنكس كه خود را به گريه كردن بزند بر همه جنت خدا واجب است، يعني اينكه بايد شمع اين عشق و محبت ر تاريكترين  خفقان ترين زمان ها نيز خاموش نگردد تا گم گشتگان راه هايت عبور كنند تا فرداي فجر، حق و عدل انسان را از استكبار نجات و رهايي بخشند.

به راستي اين عشق و محبت از جانب پاكترين و برترين برگزيدگان خدا ازيك طرف و از جانب پيروان آنان از طرف ديگر چه شورانگيز و حركت آفرين است.

آيه تطهير

« انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»

« همانا خداوند چنين اراده كرده است كه رجس و پليدي را از شما اهل بين دور كند و شما را از هر عيب و نقص پاك و منزه سازد.»  سوره ي احزاب آيه ي 33.

تشريح آيه: آيه ي شريفه تطهير از آيات فوق العاده مهم و پر محتوايي است كه عظمت و جلالت خمسه ي طيبه در آن به وضوح ديده  مي شود و از آياتي است كه در اثبات ولايت بر حق علي بن ابي طالب و ذريه ي طاهرين آن حضرت مورد استدلال قرار مي گيرد. در ابتداي اين آيه كلمه ي «انما» وجود دارد كه براي حصربه كار       مي رود و مبين اين حقيقت است كه چنين موهبتي ويژه خاندان پيامبر (ص) است. و سپس كلمه «يريد» قرار گرفته كه مطلقاً اشاره است به اراده ي تكويني حق تعالي، زيرا كه اراده تشريعي وپاك نگه داشتن خويشتن منحصر به خواندان پيامبر (ص) نيست. بلكه همه ي مردم موظف هستند ازهر گونه پليدي و گناه پاك باشند و خويشتن را پاك نگه دارند، سپس مراد از اراده، ارادة تكويني است يعني خداوند چنين خواسته تا آنان پاك باشند و براي رفع توهم حير مي گوييم كه معصومين عليهم السلام داراي يك نوع شايستگي اكتسابي از طريق اعمال و رفتار خويش هستند كه در عين قدرت و اختيار براي گناه كردن به سراغ گناه نمي روند و از ام سلمه روايت مي كنند كه قبل از اينكه اين آيه بر حضرت نازل شود، ايشان علي (ع) و فاطمه (س) و حسن و حسين (ع) را گرد خويش جمع نمود و عبايي روي آنها افكند و فرمود: «خداوند اينها اهل بيت من هستند، پليدي را از آنها دور ساز و از هر گونه آلودگي پاكشان گردان» دراين وقت آيه « انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت » نازل شد.

علي و فاطمه دو درياي بي كران

«مرج السبحرين يلتقيان، سينهما برزخ لايغيان، مباي الاء رتكجما تكذبان، يخرج منها اللولوء و المجرمان»

« اوست كه دو دريا را به هم در آميخت و ميان آن دو دريا حائل و فاصله اي است. پس اي جن و انس كدام نعمت خد را تكذيب مي كنيد. از آن دو دريا، لولوء و مرجان پديد آورد.»  «سوره الرحمن، آيات 9 تا 21»

بر اساس روايات و اخباري كه در منابع اسلامي موجود است، اين مطلب استناد مي گردد كه يكي از اهداف مهم، آيات فوق، معرفي دو درياي بزرگ علم و معرفت و كمال يعني حضرت علي بن ابي طالب (ع) و حضرت فاطمه (س) و دو گوهر ارزشمند حاصل از آن ها يعني امام حسن (ع) و امام حسين (ع) است.

در حديثي از امام صادق (ع) نقل شده است كه در تفسير آيه ي مرج البحرين يلتقيان فرمود: «علي و فاطمه (ع) بحران يحميقان، لايبغي احدهما علي صاحبه، بخرج منها اللولوء والمجرمان، قال: الحسن و الحسين «علي و فاطمه (ع) دو درياي عميقند كه هيچ يك بر ديگري تجاوز نمي كند و از اين دو دريا، لولو و مرجان يعني حسن و حسين (ع) خارج شده اند.»1 در تفسير دارالمنثور به همين معني از بعضي صحابه به پيامبران (ص) نقل شده است.2 مرحوم طبرسي نيز در «مجمع البيان» آن را با مختصري تفاوت نقل كرده است. مي دانيم قرآن مجيد داراي بطوني است و يك آيه  ممكن است چندين معني و يادها معني داشته باشد و آنچه در اين حديث آمده است از بطون قرآن مي باشد، كه منافاتي با معني ظاهري آن ندارد.

از ابن عباس نيز روايت كرده اند كه در تفسير اين آيه گفته است: «مرج البحرين يلتقيان» منظور علي (ع) و فاطمه (س) است و «بينهما برزخ لابيغيان» مراد پيامبر اكرم(ص) است و «يخرج منها اللولوء و المرجان» مقصود امام حسن عليه الاسلام و امام حسين عليه السلام مي باشند.

آيه علم الكتاب

«ويقول الذين كفرواست مرسلاً قل كفي بالله شهيداً بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب»

« آنان كه كافر شده اند گويند كه تو فرستاده از طرف خداوند نيستي، بگو ميان من و شما شهادت خداوند و كسي كه نزد او علم الكتاب است، كافي                          مي باشد.» «سروه ي رعد آيه ي 43»

امام صادق عليه السلام در تفسير  آيه ي فوق مي فرمايد مراد «يعني بزرگترين مصداق كه از كسيكه عالم بر كتاب خداوند باشد علي (ع) است. چرا؟ چون بهترين شاهد اداعاي هر كس عمل اوست و علي (ع) معيار كمال و عدل و انسانيت است. طبيعي كه مي گويد من مي توانم فلان  بيمار را درمان كنم، شاهد راستگوئيش بيمارهايي هستند كه درمان شده اند. مكتبي كه مدعي است من شاگردان خود را به پايه هاي بلندي از دانش و تربيت مي رسانم شاهد راستينش دانشوران تربيت شده اند. شريعتي كهمي گويد آئين من بهترين انسان را مي سازد. شاهدش انسانهايي هستند كه ساخته است. بنابراين كساني كه مي خواهند درخت اسلام رابشناسند، ميوه هايش را بنگرند. از عترت و اهل بيت پنج تن آل عبا، از صاحب و يارانش كساني چون سلمان و ابوذر و قداد و عمار و ديگران، از مردمان همچون علي عليه السلام و حسن و حسين(ع) اززنان همچون فاطمه (س) و زينبين (س) اينها شاهد هاي مدعاي پيامبر اند.

كسانيكه مي خواهند زن را در اسلام بنگرند كه چگونه ساخته مي شود با فاطمه (س) آشنا شوند و كساني كه مي خواهند مرد را در اسلام بشناسند و پيروش باشند، امام علي (ع) را بهتر بشناسند و بهتر تبعيت كنند. قرآن كريم درآيه ي ديگري مقداري از اين حقيقت را روشن مي سازد. «قال الذي عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك» سوره ي نمل آيه ي 40

آنكه علم كتاب نزد اوبود گفت: من پيش از آنكه چشمانت را بر هم زني آن را ترد تو خواهم آورد. «داستان حضرت سليمان»

در اينجا از علمي شگفت و خارق العاده سخن مي گويد كه آن آوردن عرش بلقين از سباء در مدت زماني كوتاه كمتر از چشم به هم زدن است و اين كار را به كسي كه علم كتاب نزد اوست نسبت مي دهد. وقتي اين عمل فقط از شئونات كسي است كه علم كتاب نزد اوست، تمام شأن آن چگونه خواهد بود؟ « اين فضل خداست كه به هر كسي كه بخواهد مي دهد و خدا داراي فضلي پر بركت است.»

ثقه السلام محمدبن يعقوب كليني از بريدن معاويه نقل كرده است كه گفته است به امام باقر عليه السلام عرض كردم منظور از آيه ي «قل كفي بالله شهيداً بيني وبينكم و من عنده علم الكتاب» چيست؟

فرمودند: «ايانا معني و علي اولنا و افضلنا و خيرنا وبعد النبي صلي الله عليه و آيه»1

«منظور  ما هستيم علي عليه السلام اولين و برترين و بهترين ما پس از پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله است.»         علي و ارزيابي خداوند از او

«منزلش درنظر حق، از همه والاتر، و مزيتش نزد خداوند از همه بيشتر و موحبتش گرامي تر و بالاخره او برترين مرد پسنديده ي جهان.»

اسناد: *افضل الناس منزله ج 4              * اعظم الناس عندالله مزيد ج 4

  * اكرم الناس منصبا ج 4          * افضل رجال العالمين ج 4

امام علي(ع) خورشيد بي غروب

« با ايها الذين امنوا من يرتدفكم عن دينه منسوف يأتي الله بقوم يحينهم ويحبونه اذاله علي المومنين اعزه علي الكافرين يجا هدون في سبيل الله ول يخافون لومه لائم ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و الله واسع عليهم.»

« و اي كساني كه ايمان آورده ايد هر گاه كسي از شما از دين خودبازگردد، به زودي خداوند قومي را خواهد آورد كه آنها را دوست مي دارد و آنها هم خداوند را دوست مي دارند. (اين قوم) در برابر مؤمنان خاضع و در برابر كافران عزيز و قدرتمندند، در راه خدا جهاد مي كنند و از ملامت ملامت كننده نمي ترسند، اين فضل خداوند است كه به هركس بخواهد مي دهد و خداوند وسعت بخش وداناست.» «سوره ي مائده، آيه ي 54»

اين آيه اختصاص به امير المؤمنان (ع) دارد و مخالفان را از قدرت او و قدرت اصحابش بيم مي دهد. چنان كه امير المؤمنان(ع)خود در روز جنگ «جمل» تصريح كرده و امام باقر و امام صادق (ع) نيز به آن اشاره كرده اند. «ثعلبي» درتفسير خود آن را آورده و صاحب «مجمع البيان» آن را عمار و حذيفه وابن عباس، نقل نموده است. اجماع واتفاق شيعه نيز بر آن است. در اين باره اخبار صحيح و متواتري عترت (ع) نيز رسيده است. بهترين اسوه و الگو براي همه ي مسلمين در تمام دوران زندگي شخص اميرالمومنين (ع) مي باشد كه روحيات عالي او و استقامت وشكيبايي او و هوشياري و درايت و اخلاص و توجه به خدا و زانو نزدن در برابر مشكلات سرمشقي براي همگان است. به هنگام نزول اين آيه ي شريفه پيامبر اكرم(ص) دست بر شانه ي اولين شيعه ي وفادار  به علي (ع) يعني سلمان زده و مي فرمودند: اگر علم و دانش را به ثريا آويخته باشد، مردمي از قوم اين مرد به آن دسترسي پيدا خواهند يافت و اين بهترين تجليل و تحسين از خدمات ايرانيان در پاسداري از ولايت اميرالمؤنتين و فرزندان بزرگوارش مي باشد و همانطور كه مي دانيم، تشيع، چيزي جز اسلامراستين نيست.

آيه ي نجوي

« يا ايها الذين امنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدي نجويكم صدقه، ذلك خير لكم و اطهر،فال لك تجدوافان الله غفور رحيم.»    «سوره ي مجادله آيه ي 13»

«اي كساني كه ايمان آورده ايد، هنگامي كه مي خواهيد با رسول خدا (ص) نجوا كنيد قبل از آن صدقه اي بدهيد اين براي شما بهترو پاكيزه تر است واگر توانايي (به پرداخت صدقه) نداشتيد خداوند غفور و رحيم است. تشريح آيه، قبل از آن كه به روايت منقوله در مورد اين آيه ي شريفه اشاره شود، به مطلبي كه مرحوم طبرسي در مجمع البيان و گروهي ديگر از مفسران دركتب خود در شأن نزول اين آيه ذكر كرده اند توجه مي كنيم: « جمعي از اغنياء خدمت پيامبر اكرم (ص) مي آمدند و با آن حضرت نجوي مي كردند (اين كار علاوه بر اينكه وقت گرانبهاي پيامبر (ص) را مي گرفت مايه ي نگراني مستضعفين و موجب امتيازي براي اغنياء بود) خداوند متعال اين آيه و آيه بعد از آن را نازل فرمود و به آنان دستور داد كه بايد قبل از نجوي نمودن با پيامبر اكرم (ص) صدقه اي به مستمندان بپردازند. وقتي اغنياء و ثروتمندان وضع را چنين ديدند از نجوي كردن پرهيز نمودند كه آيه ي بعدي نازل شد (و آنان را به خاطر بخل ورزيدن ملامت كرد و تخفيفي به آنها داد) و اجازه ي نجوي كردن به همگان داده شد. » و اما بر اساس رواياتي كه از طريق خاصه و عامه نقل شدتنها كسي كه به آيه ي نجوي به شايستگي عمل كرد امير المؤمنين علي (ع) بوده است و تنها آن بزرگوار بود كه در اين آزمون سرفراز گشت.

حال به دو روايت زيرتوجه مي كينم: الف: قال علي عليه السلام :« ايه من كتاب الله لم يعمل لها احد قبلي و لا نعمل لها احد بعدي كان لي دينار و فصرفته بعشره دراهم فكنت اذا جئت الي النبي صلي الله عليه واليه تصدقت بدرهم.»

« علي (ع) فرمود : آيه اي در قرآن هست كه احدي قبل از من و بعد از من به آن عمل نكرد. من يك دينار پول داشتم آن را به ده درهم تبديل كردم و هر زمان مي خواستم با رسول خدا (ص) نجوا كنم درهمي از آن را صدقه مي دادم

ب:عن ابن عباس رضي الله عنهفي قوله تعالي «يا ايها الذين امنوا اذا ناجيكم الرسول فقدموا » الايه، قال ان الله بهر رجل حرم كلام رسول الله صلي الله عليه واله [اصحاب الرسول الله] بخلواان يتصد قوا قبل كلامه ! قال : تصدق علي، يفعل ذلك احد من المسلمين غيره.»

« از ابن عباس روايت شد كه در مورد اين كلام خداوند متعال يعني «يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيكم الرسول فقدموا » تا آخر آيه گفت : خداوند عزوجل حرام كرد سخن گفتن (و نجوا كردن) با پيامبر را (مگر آنكه قبل از آن صدقه بپردازند) و اصحاب بخل ورزيدند از پرداخت صدقه قبل از نجوي نمودن وتنها علي (ع) صدقه داد واين كار را هيچ يك از مسلمين جز علي (ع) انجام نداد.»

تصديق اين فضيلت در كتب اهل سنت:

1.                     فخر رازي در تفسيرش جلد 29، صفحه 271 ، ذيل آيه شريفه.

2.                      حافظ حسكاني در كتاب شواهدالتنزيل، حديث 929،جلد 2، صفحه 231، 343 ط ا.

3.                     ابن كثير در تفسيرش، جلد 4، صفحه 326، ذيل آيه ي شريفه.

4.                      حافظ ابو نعيم اصفهاني در كتاب «مانزل من القران في علي (ع)»

5.                      حمويي در باب 66، از مسمط اول ازفرائدالسمطين، جلد 1، صفحه 358

6.                      شيخ سليمان قندوزي حنفي ينابيع الموده،باب 27،صفحه 127.

و ديگر علماي اهل سنت

آيه ايثار

علي (ع) جان خود را با خداوند معامله كرد

و من الناس من يشربي نفسه ابتغاء مرضات الله.» «سوره ي بقره آيه ي 207»

«بعضي از مردم (با ايمان و فداكار) جان خود را در برابر خشنودي خدا مي فروشند.»

مفسر معروف اهل تسنن «ثعلبي» مي گويد: هنگامي كه پيامبر اسلام (ص) تصميم گرفت مهاجرت كند، براي اداي دين هاي خود و تحويل دادن امانت هايي كه نزد او بود علي (ع)را به جاي خويش قرار داد و شب هنگام كه مي خواست به سوي غار ثور برود و مشركان اطراف خانه او را براي حمله به او محاصره كرده بودند دستور داد علي (ع) در بستر او بخوابد و پارچه ي سبز رنگي «برد خضري» كه مخصوص خود پيامبر (ص) بود روي خويش بكشد . در اين هنگام خداوند به جبرئيل و ميكائيل وحي فرستاد كه من بين شما برادري ايجاد كردم و عمر يكي از شما را طولاني تر قرار دادم كداميك از شماحاضر است ايثار نفس كند و يك زندگي ديگري را بر خود مقدم دارد هيچ كدام حاضر نشدند به آنها وحي شد اكنون علي (ع) در بستر پيامبر من خوابيده و آماده شده جان خويش را فداي او سازد به زمين برويد و حافظ ونگهبان او باشيد هنگامي كه جبرئيل بالاي سر و ميكائيل پايين پاي علي (ع) نشسته بودند جبرئيل مي گفت: «به به آفرين به تو اي علي (ع) خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات مي كند.» و در اين هنگام آيه فوق نازل گرديد. و به همين دليل آن شب تاريخي به نام «ليله المبيت» ناميده شده است. ابن عاس مي گويد اين آبه هنگامي كه پيغمبر ازمشركان فرار كرده بود و با ابوبكر به سوي غار مي رفت در باره ي علي (ع) كه در بستر پيامبر (ص)خوابيده بود نازل گرديد. ابو جعفر اسكافي نيزمي گويد همان طور كه ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه جلد 3 صفحه 270 ذكر كرده است جريان خوابيدن علي (ع) در بستر پيغمبر به تواتر ثابت شده و غير از كساني كه از مسلمانان نيستند و افراد سبك مغز  آن را انكار نمي كنند.

گر چه اين آيه همانطور كه در بالا اشاره شد در شب حجرت پيامبر خدا درباره ي ايثار علي (ع) نازل گرديده ولي به سان ساير آيات قرآن محتوي يك حكم كلي و عمومي است و از آنجا كه اين آيه در مقابل آيه سابق «و من الناس من يعجبك..» قرار گرفته است، معني مي شود كه اين دسته از مردم كه در آيه به آن ها اشاره شده در برابر دسته سابق هستند و صفاتشان نيز در نقطه اي در مقابل آنان مي باشند آن ها مردم خود خواه و خودپسند و لجوج و معاندي بودند كه از راه نفاق در بين مردم عزت و آبرويي به دست مي آوردند و در ظاهر خود را خير خواه و مؤمن به دين نشان مي دادند  اما كردارشان جز فساد در زمين و هلاك مردم چيز ديگري نبود، اما اين دسته تنها باخدا معامله مي كنند و هرچه دارند قدر جان خود را به او مي فروشند و جز رضاي او چيزي خريدار نيستند و عزت و آبرويي جز بواسطه ي خدا قائل نيستند، با فداكاري هاي اين هاست كه امر دين و دنيا و اصلاح و حق و حقيقت زنده و پايدار مي شود و زندگي انسان گوارا و درخت اسلام بارور مي گردد. اين آيه يكي ازبزرگترين فضائل علي(ع) است كه دراكثر كتاب هاي اسلامي آمده و به قدري اين مطلب چشم گير است كه معاويه دشمن سرسخت خاندان پيامبر (ص) چنان از اين فضيلت ناراحت بودكه «سمره ابن جنوب» را با 400 هزار درهم تطميع كرد كه آن را درباره ي «عبدالرحمن بن ملجم» با حديث مجعولي معرفي مي كند و آن منافق جنايت پيشه چنين كرد، ولي همانطور كه انتظار مي رفت، حتي يك نفر، آن حديث مجعول او را نپذيرفت. قابل توجه اينكه: در اين آيه فروشنده «انسان» و خريدار «خداوند» و متاع «جان» وبهاي معامله «خشنودي خداوند» ذكر شده و با آيات ديگريكه تجارت مردم باخداوند را ذكر مي كند، فرق بسيار دارد. زيرابهاي معامله در آن ها بهشت  و نجات از دوزخ است ولي اين دسته در برابر جانبازي خود نه نظري به بهشت دارندو نه ترسي از دوزخ «اگر چه هر دو مهم است» بلكه تمام توجه آنان جلب خوشنودي پروردگار  است و اين بالاترين معامله اي است كه انسان ممكن است با خداوند انجام دهد.1

سوره هل اتي و آيه ي سخاوت

«و يطامعون الطعام علي حبه مسكينا ويتما و اسيرا. انما نطعمكم لوجه الله لانريد فيكم جزا و لا شكورا»

«و طعام خود را براي رضاي خدا به يتيم و مسكين و اسير مي دهند و (مي گويند) كه ما قربه الي الله آن را به شما داديم و از شما نه پاداشي مي خواهيم و نه تشكري.»      «سوره هل ابتي آيه ي 8و9»

ابن ابي الحديد معتزلي درمقدمه ي كتاب  امام علي(ع)1 درباره ي جور و سخاي علي و مرتضي (ع) مي نويسد.

 



[1]. بيست و پنج سال سكوت علي (ع) ص 262، تأليف فؤاد فاروقي از نويسندگان اهل سنت به نقل از ديوان شمس

[2]. خليل بن احمد نحوي

[3]. كارلايل

[4] . سليمان كناني «مقدمه ي كتاب امام علي مشعلي و دژي»

[5]. ابوبكر بن ابي فتحانه (مناقب خوارزمي)

[6]. عمربن خطاب «امام علي (ع)

[7]. ميخائيل نعيمه

[8] «و تركوك قائما» سوره ي جمعه

[9]. سوره ي توبه آيه ي 128.

[10]. غايه الحرام، صفحه ي 276.

[11]. غايه الحرام صفحه ي 264 حديث 4.

[12]. تفسير الميزان جلد 6 صفحه ي 49.

[13]. تصديق اين فضيلت در بسياري از كتب اهل سنت.

[14]. سخن معروف پيامبر خطاب به علي (ع) از كتاب سيرتنا و صفحه ي 12.

2 اصول كافي، جلد 2، صفحه ي 74.

1 تفسير قمي جلد صفحه ي 344.

2 دارالمنثور، جلد 6 صفحه ي 142.

1 اصول كافي جلد 1 صفحه ي 275 حديث سوم.

1 شرح ازكتاب تفسير نمونه جلد 2 صفحه ي 46 تا 49.

1 جلد 1 صفحه21

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 17 بهمن 1393 ساعت: 15:55 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(1)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 792

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس