سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط abedi

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

نگرشی تطبیقی به دانش تفسیر و هرمنوتیک شلایرماخر

بازديد: 131
نگرشی تطبیقی به دانش تفسیر و هرمنوتیک شلایرماخر

محمد بهرامی
شلایرماخر متكلم برجسته آلمانی، پایه گذار الهیات اعتدالی و هرمنوتیك جدید در سال 1769 در خانواده ای روحانی چشم به جهان گشود.1
پدر شلایر از كشیشان كلیسای اصلاح شده و طرفدار سرسخت اصلاح طلب معروف «كالون» بود. و افزون بر این عضو فرقه ای مسیحی كه مردم را به پارسا منشی و دوری از دنیا دعوت می كرد به شمار می آمد.
شلایرماخر در شانزده سالگی به مدرسه «الهیات انجمن اخوت» در «باربی» رفت و در این مدرسه تعالیم كلامی راكه با بدبینی نسبت به هر فعالیت جدید فلسفی همراه بود فراگرفت.
در بیست سالگی در نامه ای به پدرش شبهات، تردیدها و انكارهای خود را نسبت به برخی از باورهای مسیحیت چون الوهیت عیسی(ع)، فدا شدن عیسی برای كفاره گناه آدم و… ابراز داشت. پدر شلایر كه كشیشی متعصب شناخته می شد و اعتقاد و ایمان به الوهیت و فداشدن عیسی برای كفاره گناه آدم را شرط مسیحیت می دانست فرزند خویش را از شمار برادران مسیحی خارج خواند و با او قطع رابطه كرد؛ ولی در بیست و یك سالگی با وساطتهای پروفسور شتون راوخ دوباره با او ارتباط برقرار كرد.
پس از آن شلایر به عنوان دستیار كشیش شهر «لاندسبرگ» به فعالیت پرداخت. او با حلقه های فكری جدید و در عین حال غیر روحانی ای كه تحت تأثیر مشرب سنتهای متعارف (كلاسیك) رمانتیك گوته و هردر بودند ارتباط و مراوده داشت.
در سال 1797 شلایر با فریدریش شلگل از رهبران نهضت رمانتیك ملاقات كرد.2
در سالهای 1798 و 1799 مواعظ پنج گانه را برای فرهیختگانی كه جزء خوارشمارندگان دین بودند ایراد داشت.
مواعظ پنج گانه واكنشهای متفاوتی را در پی داشت؛ گروهی سخنان شلایر را واقعیت دانسته و از او حمایت و دفاع می كردند و در برابر عده ای به مخالفت با او نشسته و دیدگاه ها و باورهایش را نقد می كردند.
در 35 سالگی شلایر به عنوان مدرس و واعظ به تدریس كتاب مقدس و به ویژه «قدیس پولس»، علم اصول دین، اخلاق و هرمنوتیك در دانشگاه هاله پرداخت.
در سال 1809 به منصب كشیشی در كلیسای ترینیتی رسید.
در سال 1810 هنگامی كه دانشگاه برلین تأسیس شد وی به عنوان رئیس دانشكده و استاد الهیات انجام وظیفه می نمود.
علاقه بسیار زیاد شلایر به افلاطون سبب شد تا 28 سال از بهترین سالهای عمر خود را صرف ترجمه آثار افلاطون نماید.
مجموعه آثار شلایرماخر كه پس از وفات وی به آلمانی انتشار یافت سی جلد است.3


اندیشه های شلایرماخر

شلایرماخر به عنوان یك متكلم برجسته مسیحی دگرگونی بسیاری در الهیات پدید آورد. نقادیهای او بر باورها و اندیشه هایی كه كلیسا ترویج می كرد و مراسم مذهبی كه ارباب كلیسا خواستار بودند، راه تازه ای برای تدوین كلام پروتستان ها گشود و دستاوردها و نوآوری های او در الهیات یك قرن بر الهیات پروتستان حكومت داشت.
در مبحث خداشناسی گفته شده كه شلایر به خدای متشخص آن گونه كه در مسیحیت تعریف شده باور ندارد. او در این زمینه مانند «اسپینوزا»متكلم یهودی به تئوری «خداانگاری» گرایش داشته است. بر اساس این تئوری خدا و جهان یك چیز هستند و در عالم چیزی نیست كه آن را از بی خدایی متمایز بدانیم.
شلایر از نقد باورهای سنتی و نادرست مسیحیت نیز ابایی نداشت؛ برای نمونه او با مفاد حكم به«وجود خداوند در مسیح» و «همانندی جسمانی مسیح با انسان» مخالفتی نداشت، اما روش بیان سنتی این مباحث را نمی پسندید، زیرا در نظر او امكان ندارد یك نفر دارای دو طبیعت كاملاً متفاوت باشد.4
در بحث شناخت خدا، شلایرماخر میان روش مصلحان كلیسا و فلاسفه جمع می كند، مصلحان كلیسا تعالیم خود را بر اساس كلام مكشوف شده خدا در كتاب مقدس قرار می دادند و فلاسفه در پی آن بودند كه با نتیجه گیری های منطقی درباره مـاهیت جهان به الهیات طبیعی برسند. شلایر كوشش كرد نكات خوب هر دو را برگزیند و فصل مشترك آنها را بیابد. نتیجه تلاشهای وی گاهی الهیات ثبوتی خوانده می شود.5
مسیح شناسی شلایرماخر نیز با دیگران تفاوت داشت؛ در نگاه او الوهیت و خدا شدن عیسی(ع) برای كفاره (گناه آدم) و باكره زادگی آن پیامبر به هیچ روی در خور پذیرش نیست. به اعتقاد شلایر انسان می تواند مسیح را نجات بخش بداند و به او ایمان آورد، بدون آن كه تولد غیرطبیعی او را باور داشته باشد. در باور او مفهوم منحصر به فرد بودن مسیح آن طور نیست كه در اعتقاد نامه های كلیسای اولیه و تحت تأثیر مابعدالطبیعی یونانی آمده است. او می گوید:
«پس نجات دهنده از نظر ماهیت انسانی، شبیه تمام انسانها است، امـا تفـاوتی كه بـا آنها دارد در این است كه همیشه احساس حضور خدا یعنی همان وجود واقعی خدا را دارد. به عبارت دیگر، نباید مانند كلیساهای راست دین، عیسی را هم انسان واقعی و هم خدای واقعی، یعنی كلمه الهی كه طبیعت انسان به خود گرفته است بدانیم؛ عیسی انسانی است چنان نزدیك كه می توان گفت خدا در اوست.»6
نگاه شلایرماخر به كتاب مقدس نیز متفاوت بود او در برابر مصلحان كلیسا كه تعالیم خویش را بر اساس كلام مكشوف خدا در كتاب مقدس قرار می دادند كتاب مقدس را به عنوان شرح ملاحظات خدا در تاریخ بشر و مجموعه ای از فرموده های الهی باور نداشت. به اعتقاد او كتاب مقدس ثبت تجربیات دینی بود و چنین تجربه ای آن صلاحیت را داشت كه به تمام معمّاها جز آنچه درك آن برای بشر ناممكن است پاسخ دهد. بر اساس این اعتقاد، شلایرماخر كتاب مقدس را درتمام جزئیاتش جدی نمی گرفت و آیاتی را كه حكایت از الوهیت مسیح(ع) و فدا شدن آن حضرت برای گناه آدم و باكره زادگی مسیح داشت، نادرست می خواند.

هرمنوتیك شلایرماخر

مجموعه اندیشه های شلایرماخر را می توان با چند عنوان زیر جمع آوری كرد و آنها را با دانش تفسیر به مقایسه نشست.
1. گذر از هرمنوتیك خاص به عام
پیش از شلایرماخر، هرمنوتیك دو شاخه و دو قلمرو متفاوت داشت و در هر یك از دو قلمرو عمل تفسیر متفاوت بود:
1. كشف و تفسیر متون مقدس یعنی عهد قدیم و جدید دركتاب مقدس.
با جنبش اصلاح طلبی مذهبی و شكل گیری پروتستانتیزم و قطع رابطه پروتستان ها با كاتولیك ها، كشیشان پروتستان نیاز شدیدی به كتابهایی داشتند كه اصول تأویل كتاب مقدس را در بر داشته باشد و كتابهایی كه در این زمینه نوشته شده همگی در جهت تأویل و تفسیر كتاب مقدس سامان یافته بود.
2. فقه اللغة یا علم لغت متون كلاسیك، به ویژه متون كهن، كه در این زمینه به تعبیر آست «علم لغت فقط سروكار داشتن با نسخه های خاك گرفته و بحثهای ملانقطی از صرف و نحو نیست؛ علم لغت از امور تجربی و واقعی به منزله غایتهایی كه در نفس خودشان واجد ارزش اند بحث نمی كند، بلكه آنها را وسایلی برای درك محتوای بیرونی و درونی اثر در وحدت آن لحاظ می كند، و این وحدت مشیر به وحدت برتر «روح» منبع وحدت درونی آثار منفرد است، و این اندیشه ای است كه به وضوح برگرفته از مفهوم Volksgeist [روح قوی] در فلسفه هردر است، و در اینجا روح قوی عهد باستان یونانی یا رومی مقصود است…، روح عهد باستان را نمی توان بدون نگریستن به كلمات آن درك كرد، و زبان، نخستین واسطه برای انتقال امر روحی ـ معنوی است. ما باید نوشته های عهد باستان را مطالعه كنیم و برای انجام این كار به دانستن صرف و نحو نیازمندیم.»7
پل ریكور دراین باره می نویسد:
«پیش از شلایرماخر آنچه وجود داشت عبارت بود از فقه اللغه متون كلاسیك، به خصوص متون كهن یونانی و لاتینی و تفسیر و كشف متون مقدس؛ یعنی عهود جدید و قدیم. در هر یك ازاین دو قلمرو عمل تفسیر بر حسب تنوع فرق می كرد.»8
قلمرو هرمنوتیك هر چند محدود به كتاب مقدس بود، اما به مرور هرمنوتیك در تأویل متونی غیر از كتاب مقدس نیز كه مبهم و رمزآلود بودند جریان یافت و هرمنوتیك حقوقی، ادبی و دینی و… شكل گرفت. عده ای نیز ادعا كردند كه میان انواع مختلف متون تفاوتهایی وجود دارد و به این دلیل هر علمی ابزارهای نظری ویژه ای برای مسائل خودش به وجود می آورد.
بر این اساس هرمنوتیك های خاص و متفاوتی مانند هرمنوتیك كلامی، ادبی، دینی و… وجود دارد برای نمونه «فریدریش اوگوست ولف به تأكید گفت كه برای تاریخ و شعر و متون دینی و تا اندازه ای برای شاخه های مختلف در هر یك از این طبقه بندی ها به علم هرمنوتیك متفاوتی احتیاج است».9 نمی توان از تفاوت متون چشم پوشید و از هرمنوتیك عام سخن گفت؛ هرمنوتیكی دربردارنده قوانینی كه فهم هر متنی چه ادبی، چه حقوقی، چه دینی و… با آن قوانین امكان پذیر است.
در برابر این جریان فكری شلایرماخر با هرمنوتیك خاص خود نقطه عطفی در تاریخ این علم گشود. به باور او هرمنوتیك موضوعی، اختصاص رشته ای و متعلق به علم كلام، الهیات، علم حقوق و… انگاشته نمی شود، بلكه هرمنوتیك فن فهم هر گفته ای در زبان است و پرسش اساسی هرمنوتیك این است:
چگونه همه گفته ها یا هر گفته ای چه ملفوظ و چه مكتوب واقعاً فهمیده می شود؟
در پاسخ به این پرسش شلایرماخر ناگزیر شد به روشی كانتی قواعد پیشینی وعام فهم متون را كشف نماید تا از این طریق هرمنوتیك یا فن تأویل و تفسیر به علمی منظم و قاعده مند بدل گردد و شكل هرمنوتیك عام داشته باشد. برای ساختن هرمنوتیك عام، شلایرماخر بایستی از كاربردهای ویژه هر یك از شاخه های اصلی هرمنوتیك گذر می كرد تا بتواند به كاركرد مشترك شاخه های هرمنوتیك دست یابد.
پالمر دراین باره می نویسد: به اعتقاد شلایرماخر «علم هرمنوتیك درمقام فنّ فهم، رشته ای عام نیست و فقط كثرتی از هرمنوتیك های تخصصی است. وی مدعی شد كه هرمنوتیك در دانش یكی است چه متن سندی حقوقی باشد و چه كتاب مقدس و دینی یا اثر ادبی.»10
شلایر با پذیرش تفاوت متون مختلف و داشتن ابزارهای متفاوت معتقد بود كه در زیر این تفاوتها وحدت بنیادی تری نهفته است؛ همه متون زبانی اند و به این دلیل از صرف و نحو برای یافتن معنای جمله استفاده می شود و برای شكل دادن معنی، اندیشه كلی با ساختمان دستوری، عمل متقابل دارد و فرقی نمی كند كه نوع سند چه باشد. اگر اصول فهم كامل زبان دقیقاً بیان شده بود، این اصول مشتمل بر علم هرمنوتیك عام می بود. و چنین علمی می توانست مبنای هر علم هرمنوتیك خاص قرار گیرد.11
شلایرماخر برای آن كه بتواند هرمنوتیك عام را پایه گذاری كند ناگزیر از چشم پوشی از ویژگی های هر هرمنوتیك و توجه كامل به نقاط مشترك هرمنوتیك های متفاوت بود. و برای رسیدن به این هدف و تبدیل هرمنوتیك به فن فهم، بایستی فقط به ویژگی قواعد و دستورهایی كه در میان آنها فن فهم نهفته است نظر می داشت. پل ریكور در این باره می نویسد:
«برای انجام چنین عملی كافی نیست كه از ویژگی قواعد و دستورها كه هنر فهم در میان آنها پراكنده است فراتر رویم، هرمنوتیك حاصل همین تلاش بود؛ یعنی ارتقای كشف و فقه اللغه به مرتبت «صنعت» و «شگردی» كه نباید به جمع آوری ساده اعمال ناپیوسته محدود می شد.»12
بنابراین شلایرماخر اولین پژوهشگری بود كه در صدد ساختن نظریه عام تأویلی برآمد؛ نظریه ای كه بتوان آن را در مورد متونی غیر از متون مذهبی نیز به كار بست.13 چه اینكه بر اساس باور او كتاب مقدس نیازمند هیچ روشی تفسیری خاصی نیست و مسأله بنیادین در فهم هر متنی به وجود آوردن شرایط پایه ای روان شناختی و دستوری لازم است.14
لازم به یاد است كه شلایرماخر در صدد آن نبود كه مانند گذشتگان انبوهی از قواعد را به عنوان روش فهم هر متنی ارائه نماید، بلكه او می خواست هرمنوتیك را به علمی نظام مند و سازگار تبدیل سازد، علمی كه شرایط و ضوابط فهم در هر گفتاری و نوشتاری را بیان نماید. با این تلقی از هرمنوتیك، دگرگونی بزرگ در هرمنوتیك آغاز شد و هرمنوتیك از جنبه رشته ای آن خارج شد و غیر رشته ای گردید و سرانجام به نظر شلایرماخر هرمنوتیك به «فن فهم» تبدیل شد.
رویكرد جدید شلایرماخر به هرمنوتیك و گذر از هرمنوتیك خاص به عام، زمینه ساز دگرگونی جدی و عمیق در تعریف هرمنوتیك و موضوع و شرایط و ضوابط آن شد، به گونه ای كه اندیشه های شلایر در این زمینه ها كاملاً ناسازگار با پیشینیان وی شد. او برخلاف پیشینیان خود هرمنوتیك را فن فهم معرفی كرد، موضوع آن را فهم و مسائل آن دانست و در بیان و طرح معیارها و ضوابط و شرایط به متن خاصی توجه نداشت و اصول كلی فهم را عرضه می كرد.
بنابراین می توان نتیجه گرفت كه تفاوتی اساسی میان هرمنوتیك شلایر ماخر با دانش تفسیر وجود دارد. دانش تفسیر در میان مسلمانان، در واقع هرمنوتیك خاص است؛ همانند هرمنوتیك كتاب مقدس، اما هرمنوتیك شلایرماخر هرمنوتیك عام است. در هرمنوتیك خاص، مجموعه ای از قواعد و ضوابط و شرایط برای فهم و كشف مراد صاحب یك متن خاص عرضه می شود؛ چنان كه مفسران و قرآن پژوهان انبوهی از شرایط و مبانی و ملاكها را برای كشف مراد خداوند از آیات قرآن عرضه می كنند، یا در هرمنوتیك كتاب مقدس مجموعه ای از اصول برای دریافت مقصود صاحبان كتابها و رساله ها ارائه می شود. اما در هرمنوتیك عام هیچ متن خاصی مورد نظر نیست و تمام اصول و قواعدی كه عرضه می گردد به شكل كاملاً كلّی بیانگر نحوه به فهم درآمدن هر متنی است.
با توجه به تفاوت یادشده این سؤال پیش می آید كه آیا می توان همان تحولی را كه شلایرماخر در دانش هرمنوتیك به وجود آورد و هرمنوتیك را از شكل خاص تبدیل به عام كرد در دانش تفسیر نیز پیاده كرد؟ و ادعا نمود دانش تفسیر در تمام متون؛ چه آیات قرآن و چه سایر متون غیروحیانی، ذاتاً یكی است و تفسیر قرآن نیاز به روش و متد خاصی ندارد، و از همان روشی كه در فهم متون بشری می توان بهره برد در فهم آیات قرآن نیز می توان سود برد؟ هر چند مفسران سخنانی در فهم آیات قرآن دارند، اما آن سخنان ناظر به این پاسخ نبوده است.
باورهای برخی از مفسران نشان می دهد آنان به این پرسشها پاسخ مثبت نمی دهند برای نمونه گفته اند: علامه طباطبایی بر این اعتقاد است كه قرآن در طرح مسائل و احكام و نیازمندی های مردم از شیوه عقلا پیروی نكرده است، بنابراین نباید در فهم و درك مقاصد خداوند تنها از اسلوب و متد عقلا سود برد.15
در نگاه علامه طباطبایی فهم آیات قرآن مانند سایر متون بشری نیست و نمی توان اصول مشتركی برای فهم تمام متون وحیانی و غیروحیانی عرضه داشت، تا در نتیجه تفسیر از شكل خاص خود درآید و جامه عام بپوشد.
شهید صدر نیز به نظر می رسد از مخالفان تفسیر عام است، زیرا به اعتقاد ایشان حكمت خداوند در فهم آیات قرآن بسیار تأثیرگذار است، در صورتی كه در متون بشری حكمت مؤلف مورد توجه نیست.
از سوی دیگر در متون بشری اعتماد نویسنده بر نشانه های بیرون متنی بسیار اندك است، اما در آیات قرآن چنین نیست. بنابر این در فهم متون بشری معیار و ملاك عقلایی وجود ندارد تا از آن در فهم آیات بهره برده شود.16
سوم آن كه در سایر متون بحث تغییر معنای ظهورها مطرح است، اما درمورد آیات قرآن اگر علم به تغییر معنی پیدا نكردیم می توانیم واژه یا واژه های آیه را به گونه ای معنی كنیم كه با مسلّمات قطعی علمی سازگار افتد.
نتیجه اینكه اگر تفسیر اصطلاحی به منزله هرمنوتیك خاص باشد و هرمنوتیك شلایرماخر هرمنوتیك عام شناخته شود میان تفسیر و هرمنوتیك شلایرماخر از جهت تعریف و موضوع و شرایط و ضوابط تفاوتهایی رخ می نماید كه تا اندازه ای همانند اختلافات هرمنوتیك عام با خاص است.

تعریف هرمنوتیك و تفسیر

هرمنوتیك در نگاه شلایرماخر فن فهم هر گفته ای در زبان است و موضوعی اختصاص رشته ای نیست، بلكه كثرتی از هرمنوتیك های تخصصی است. اما در نظرگاه پیشینیان، شلایرماخر هرمنوتیك موضوعی اختصاص رشته ای است؛ و متعلق به متون خاصی كه هر یك از متون هرمنوتیك خاص خود را دارد.
دانش تفسیر درمیان مسلمانان هر چند تعریفهای بسیاری دارد و گروهی تفسیر را كشف مراد خداوند از آیات مشكل قرآن17 و عده ای قطع به مراد خداوند18 و برخی مجموعه دانشهای قرآنی19 و جماعتی علم به اصول شناخت كلام خدا20 دانسته اند، اما در مجموع تفسیر به عنوان موضوعی رشته ای و متعلق به متن وحیانی مسلمانان جلوه می كند، و این نشان می دهد كه دانش تفسیر مانند هرمنوتیك كتاب مقدس است؛ آن هم مربوط به زمانی كه هرمنوتیك مختص به كتاب مقدس بود و در سایر متون بشری جریان نداشت.

موضوع تفسیر و هرمنوتیك

درهرمنوتیك شلایرماخر، موضوع، فهم است و قلمرو این فهم، هر متن نوشتاری و گفتاری است؛ چه آن متن وحیانی باشد یا بشری. اما در تفسیر اصطلاحی موضوع، آیات قرآن است و تفسیر سایر متون تفسیر نامیده نمی شود. افزون بر این به باور بسیاری از مفسران و قرآن پژوهان بخشی از آیات قرآن كه در شمار ظواهر آیات هستند موضوع تفسیر نیستند و تنها در آیات مشكل قرآن تفسیر جریان دارد. در تعریف تفسیر می خوانیم: «كشف المراد عن اللفظ المشكل»،21 «التفسیر اخراج الشیء من مقام الخفاء الی مقام التجلی»،22 «التفسیر كشف المعنی من المراد بلفظه و اطلاق للمحتبس عن الفهم به»23
آیت الله خویی نیز می نویسد:
«و علی الجملة حمل اللفظ علی ظاهره بعد الفحص عن القرائن المتصلة و المنفصلة من الكتاب و السنة او الدلیل العقلی لایعدّ من التفسیر بالرأی، بل و لا من التفسیر نفسه.»24

هدف هرمنوتیك و تفسیر

محافظه كاران هرمنوتیك از كلادینوس گرفته تا دیلتای و هرش، معنای متن را همان چیزی می دانند كه صاحب اثر به هنگام آفرینش آن در نیت به عنوان امری آگاهانه داشته است و كوشش كرده با اثر آن را به مخاطب منتقل كند. بر این اساس این گروه هدف هرمنوتیك را رسیدن به معنی یعنی همان نیت مؤلف می دانند. برای نمونه كلادینوس، یكی از صاحب نظران به نام فلسفه و الهیات مسیحی معنای متن را همان چیزی می داند كه پدید آورنده متن در سرداشته و كوشش كرده همان را در اثر خود بازتاب دهد. بر این اساس او پایه گذار حكم اصلی هرمنوتیك كلاسیك كه همان نیت مؤلف است خوانده می شود، او معتقد است هدف مخاطب متن و تأویلگر اثر آن است كه به نیت مؤلف برسد و با كمك تأویل امكان رسیدن به معنای قطعی و نهایی متن وجود دارد. كلادینوس می گوید:
«آثار نوشته شده و گفته های مردمان یك نیت دارد: خواننده یا شنونده به گونه ای كامل آنچه را كه نوشته یا گفته شده دریابند. "یك گفته یا اثر نوشتاری آنجا به گونه ای كامل در خور فهم است كه چنان ساخته شود و شكل گیرد كه نیت مؤلف بر اساس قاعده های روان شناسی برای مخاطب شناخته شود؛ حال اگر كسی چیزی ازگفته های گوینده یا نیت او درك نكند، یا اگر كسی چیزهایی پیش از آن درك كند كه گوینده و مؤلف در صدد بیان آن بوده است می توان ادعا كرد كه گفتار یا نوشتار قابل درك نبوده است".»25
دربرابر كسانی كه «اصالت نیت مؤلف» را باور داشتند و با توجه به معنای متن، هدف تأویل را «نیت مؤلف» می دانستند شلایرماخر با برداشتی متفاوت از معنای متن، هدف تأویل را زندگی مؤلف و به تعبیری «تجربه كردن اعمال ذهنی مؤلف» می دانست. او معنای متن را به عنوان یك نمونه ارادی كه در پشت آن نیت آگاهانه نهفته است باور نداشت، به اعتقاد وی هیچ گاه نمی توان ادعا كرد تمام یك متن از اول تا آخر شكل گرفته از نیت آگاهانه مؤلف است، زیرا اولاً: امكان دارد متن و یا قسمتهایی از آن از ضمیر ناخودآگاه پدید آورنده متن شكل گرفته باشد؛ ضمیری كه خود صاحب متن نیز از وجود آن و تأثیرش بر اثر غافل است، اما مخاطبان او با توجه به اثر او به ضمایر ناخودآگاه وی دست می یابند.
بر اساس این تعریف شلایرماخر از معنای متن، او معتقد است هدف تأویل «تمام زندگی مؤلف» است نه نیت به عنوان امری آگاهانه در لحظه آفرینش اثر.
در اینجا شلایر با الهام از كانت كه مدعی بود آثار افلاطون را بهتر از خود افلاطون فهمیده است.26 به این نتیجه رسید كه مخاطب متن از مؤلف جلوتر است، زیرا مؤلف از آنچه به وجود آورده بی اطلاع است و همیشه سویه هایی از متن خود را نمی بیند، اما در برابر، مخاطب متن بهتر از خود مؤلف آن را می شناسد و در فهم اثر او به مسائلی دست می یابد كه صاحب متن از آن در هنگام آفرینش اثر هیچ اطلاعی نداشته است.
ثانیاً: اگر معنای متن همان نیت به عنوان امری آگاهانه باشد باز هم هدف هرمنوتیك نمی تواند نیت مؤلف باشد، زیرا شناخت نیت پدیدآورنده متن با توجه به نبود اسناد و مدارك یا ناچیز بودن شواهد و مستندات تاریخی امكان پذیر نیست.
بنابراین در هرمنوتیك شلایرماخر هدف نیت مؤلف نیست، بلكه هدف تمام زندگی و یا ذهنیت اوست، وهمین ذهنیت معیار درستی و نادرستی فهم متن قرار می گیرد؛ اگر فهمی كه از متن صورت گرفته سازگار با ذهنیت مؤلف باشد فهم درست است، و اگر ناسازگار با تمام زندگی مؤلف باشد فهم نادرست خوانده می شود.
بر خلاف هرمنوتیك شلایرماخر، در دانش تفسیر، هدف، مراد و مقصود خداوند از آیات قرآن است و اصولاً بسیاری از شرایط و روشهای تفسیری و بسیاری ازمسائل و مباحث علم اصول فقه با هدف فهم سخن گوینده و نویسنده و در مورد آیات قرآن فهم مراد خداوند سامان یافته و شكل گرفته است. هر چند درمیان مفسران و قرآن پژوهان گروهی امكان دست یابی به مراد خداوند از برخی آیات قرآن را منكرند و از آیات و روایاتی برای اثبات دعوی خویش سود می برند.

بررسی اشكالات شلایرماخر بر نیت مؤلف

اشكال نخست شلایر كاملاً درست است و در روان كاوی فروید و نوفرویدی ها باور عمومی این است كه انسان مجموعه ای است از ضمیر خودآگاه و ضمیر ناخودآگاه، ضمیر ناخودآگاهی كه خود فرد نیز از آنها بی اطلاع است و تنها روان كاوان با ساعتها پرسش و پاسخ به آن دست می یازند. بنابراین اگر انسان مجموعه ای از ضمایر خودآگاه و ناخودآگاه است، چنان كه ضمایر ناخودآگاه در شكل دهی به متن نقش دارند، ضمایر ناخودآگاه نیز این قابلیت را دارند.
در نتیجه در آثار بشری هدف هرمنوتیك نباید تنها نیت پدید آورنده متن به عنوان امری آگاهانه مورد توجه تأویلگر قرار گیرد، بلكه بایستی ذهنیت مؤلف یا تمام زندگی او مدّ نظر تأویلگر باشد و از آن جهت كه كتاب مقدس از آثار بشری است می توان هدف هرمنوتیك كتاب مقدس را رسیدن به ذهنیت عزیر، لوقا، یوحنا، مرقس، متی و… معرفی كرد. درست به همین جهت بود كه شلایرماخر مدعی بود در فهم كتاب مقدس نیازمند هیچ روش خاصی كه در سایر متون كاربرد نداشته باشد نیستیم.
با وجود درستی این اشكال، نیت خداوند در دانش تفسیر با این اشكال خدشه نمی پذیرد، چه اینكه آن اشكال كه بر اساس علم روان كاوی شكل گرفته معتقد به ضمایر ناخودآگاه در انسان است؛ ضمایری كه می تواند از عوامل پدید آمدن اثر هنری باشد، به گونه ای كه ما به عنوان مخاطب آثار هنری نتوانیم از متن به نیت مؤلف پل بزنیم و یا با دانستن نیت مؤلف به معنی و قصد او از اثرش برسیم. اما در مورد خداوند نمی توان ادعا كرد كه برخی از آیات قرآن از ضمیر ناخودآگاه خداوند شكل گرفته است؛ به گونه ای كه مخاطب آیات قرآن با تفسیر بهینه آیات قرآن به زوایایی از قرآن دست می یابد كه آن زوایا از خداوند پنهان مانده است.
اشكال دوم شلایرماخر بر نیت مؤلف نیز درست می نماید، چه اینكه رسیدن به نیت پدیدآورنده متن بر خلاف زندگی او، عملیاتی است بسیار دشوار و ناممكن. برای نمونه آیا می توان برای كشف نیات حافظ در غزلیاتش اسنادی معتبر یافت؟ به راستی یافتن چنین اسنادی ناممكن و بلكه محال است، اما از آن سو كشف زندگی صاحب متن امكان پذیر است. بر اساس اسناد و مدارك معتبر تاریخی می توانیم حافظ را بشناسیم، سعدی را بشناسیم. در نتیجه برای فهم یك متن شایسته است به دنبال اموری برویم كه قابل دسترسی است، بایستی برای فهم صحیح یك متن نویسنده آن متن را بشناسیم و با ویژگیها و زوایای مختلف زندگی او آشنا شویم نه آن كه نخست نیت صاحب اثر را كه درخور دست یابی نیست ملاك و معیار قرار دهیم.
به نظر می رسد این اشكال بر نیت خداوند در دانش تفسیر نیز وارد است. دانش و شناختن خداوند و صفات او بسیار آسان تر و دست یافتنی تر از نیت خداوند است؛ چه اینكه هم با نگاه برون دینی و هم با نگاه درون دینی، ادعای رسیدن به مراد و مقصود واقعی خداوند بیشتر به گزافه گویی می ماند تا بیان واقعیت. به همین جهت است كه برخی از قرآن پژوهان دانش تفسیر را دانشی دشوار معرفی می كنند و سختی آن را در رسیدن به مراد خداوند می دانند و گروهی دور از دسترس بودن مراد واقعی خداوند و مراد خدا از آیات متشابه را نقص دانش تفسیر می خوانند.
افزون بر این، تاریخ تفسیر قرآن نیز نشان از آن دارد كه مفسران در منطق فهم قرآن و ساختن پیش فرض های فهم قرآن مباحث خداشناسی را بیشتر مدّ نظر داشته اند و از نیات خداوند و مقاصد خدا سخنی به میان نیاورده اند.
افزون بر اشكالاتی كه شلایرماخر بر نیت مؤلف وارد ساخته است، اشكالات دیگری را نیز در منابع تفسیری قرآنی و اصولی می توان ردّ یابی كرد:
1. تقیه: برخی از نویسندگان و گویندگان به هنگام رویارویی با دشمنان فكری خود برای حفظ جان، مال و ناموس خویش به گونه ای می نویسند و سخن می گویند كه خود را با باورهای مخالفان سازگار نشان دهند. در این گونه موارد مخاطب متن می تواند با یاری گرفتن از الفاظ و واژگان متن به نیت و مراد نویسنده پی ببرد.
2. در مواردی پدید آورنده در مقام هزل و شوخی است و متن او نشانگر نیت و مقصود او نمی تواند باشد.
3. گروهی از صاحبان متن برای ارتباط برقراركردن با مخاطبان خود ناگزیر از بهره وری از واژگان مشترك میان حق و باطل هستند در این صورت دریافتن مراد صاحب متن امكان پذیر نیست. فخررازی دراین باره می نویسد:
«قرآن كتابی است كه عوام و خواص را یكسره فرا می خواند، و طبیعت بیشتر عوام از ادراك حقایق فرو می ماند. پس هر كه از ایشان نخست بشنود كه چیزی هست كه جسم نیست و جای نمی گیرد و بدان اشاره نتوان كرد می پندارد كه آن چیز عدم است و این برداشت وی را به تعطیل می كشاند، پس بهتر آن است كه با عوام با واژه هایی و به زبانی سخن گفته شود كه برخی از آنچه را می پندارند و تخیل می كنند برساند و با آنچه به حق ناب و روشنی دلالت دارد آمیخته باشد.»27
4. در موارد دیگری اشكال متوجه صاحب متن و یا مخاطب وی نیست، بلكه متوجه ویژگیهای زبانی است. برای نمونه احتمال اشتراك، احتمال اینكه مراد معنای لغوی نباشد، بلكه معنای عرفی یا شرعی مراد باشد، احتمال مجاز گویی درمتن، احتمال اضمار در متن و احتمال تخصیص در متن از جمله عواملی هستند كه به دریافت مراد متكلم از متن آسیب می رسانند و درك نیت مؤلف را ناممكن می سازند. فخررازی در این باره می نویسد:
«اعلم ان الخلل[الحاصل] فی فهم مراد المتكلم یبنی علی خمس احتمالات فی اللفظ:
أحدها: احتمال الاشتراك، و ثانیها: احتمال النقل بالعرف و الشرع، و ثالثها: احتمال المجاز، و رابعها: احتمال الاضمار، و خامسها احتمال التخصیص… و انّما قلنا: إن الخلل فی الفهم لابدّ و ان یكون لأحد هذه الخمس، لأنّه إذا انتفی احتمال الاشتراك و النقل، كان اللفظ موضوعاً لمعنی واحد، واذا انتفی احتمال المجاز و الاضمار، كان المراد باللفظ ماوضع له، فلایبقی عند ذلك خلل فی الفهم، و اذا انتفی التخصیص، كان المراد باللفظ جمیع ما وضع له.»28
پنج احتمال در واژگان زمینه ساز ناكامی در فهم مراد خداوند است:
1. احتمال اشتراك (چه بسا لفظ مشترك معنوی باشد.) 2. احتمال آن كه لفظ معنای عرفی یا شرعی یافته باشد. 3. احتمال مجاز بودن واژه. 4. احتمال اضمار. 5. احتمال تخصیص لفظ به معنای خاص… كه ادعا می كنیم خلل در فهم هر یك از این پنج جهت و احتمال است؛ زیرا وقتی احتمال مشترك بودن لفظ و نقل مفهومی از میان برود لفظ در یك معنی تعین می یابد، و هرگاه احتمال مجاز و اضمار منتفی شود مراد لفظ همان معنایی است كه لفظ برای آن وضع شده است. در این صورت خللی در فهم مراد متكلّم رخ نمی دهد، و زمانی كه احتمال تخصیص در واژه نبود مراد از لفظ تمام آنچه لفظ برای آن وضع شده خواهد بود.

معنای نهایی و قطعی متن

در هرمنوتیك شلایرماخر مانند هرمنوتیك اسپینوزا، كلادینوس و… معنای واحد نهایی و قطعی متن ازاحكام اصولی به شمار می آید. در تفسیر شلایر فرض متنِ چند معنایی به هیچ روی پذیرفتنی نیست، چنان كه متنی كه معنای نهایی و قطعی نداشته باشد تصور نمی شود.
در هرمنوتیك شلایر هر متنی بیش از یك معنی آن هم معنایی قطعی و نهایی را بر نمی تابد و این معنی هر چند به سختی در خور رد یابی است و لزوماً همان نیت صاحب اثر نیست، اما در هر صورت مخاطب می تواند آن را بیابد.
اگر در هرمنوتیك شلایر ماخر، معنی، اعم از ضمایر خودآگاه (نیت مؤلف) و ضمایر ناخودآگاه اوست، بنابراین فهم نهایی و قطعی معنای متن، تنها در زمانی صورت می گیرد كه ما به تمام زندگی صاحب متن دست یابیم؛ به گونه ای كه هیچ گوشه ای از زندگی او بر ما پنهان نماند، در صورتی كه چنین شناختی از زندگی افراد به ویژه غیرمعاصران ناممكن است. به همین جهت است كه مثلاً افلاطون شناسان هر روز به زاویه ای از زندگی او دست می یابند؛ زاویه ای كه بر افلاطون شناسان دیروز پوشیده بود. بنابراین اگر شلایرماخر ذهنیت مؤلف را هدف هرمنوتیك می داند و معنای متن را همان ذهنیت می خواند نمی تواند معنای نهایی و قطعی متن را از اصول هرمنوتیك خویش بخواند. مگر آن كه مقصود او از معنای نهایی و قطعی، معنایی باشد كه برای خود او از امور قطعی و نهایی است، نه برای تأویلگرانی كه پس از او به تأویل می پردازند. به عبارت دیگر اگر معنای نهایی و قطعی برای هر تأویلگر، مقصود شلایر است، نظریه او درست است، اما اگر مقصود او معنای نهایی و قطعی در طول تاریخ هرمنوتیك باشد اندیشه او درست نمی نماید. دیگر اینكه ذهنیت مؤلف نیز امری ثابت و تغییرناپذیر نیست، بلكه همیشه در حال دگرگونی و نسبی است.
در دانش تفسیر نیز مانند هرمنوتیك شلایرماخر با توجه به ظواهر آیات و بطون آیات می توان معتقد به معنای واحد شد، اما با این تفاوت كه معنی در دانش تفسیر لایه های بسیاری دارد كه بر اساس برخی روایات، هفت یا هفتاد لایه برای هر آیه وجود دارد. مخاطبان قرآن با توجه به توانایی و استعداد خویش می توانند به لایه یا لایه هایی از آیات دست یابند، اما از دست یابی به همه لایه ها محرومند. افزون بر این، لایه های آیات ـ چه آنها كه كشف شده اند و چه آنهایی كه با گذشت زمان و پیشرفت بشر كشف می شوند ـ همگی درطول یكدیگر قرار دارند نه در عرض هم. به همین جهت برخی از قرآن پژوهان هر آیه ای از آیات قرآن را دارای شصت هزار فهم می دانند و فهم های باقی مانده از آیه را بیش از آنچه بدان رسیده ایم می شمارند، و درست بر همین اساس زركشی پس از بحثی گسترده در زمینه ظاهر و باطن نتیجه می گیرد: «إنّ فهم كلام الله لاغایة له».29
این تصور از معنی كه در آثار برخی از قرآن پژوهان آمده است هر چند فرض چند معنایی را باطل می كند و معنای واحد را نتیجه می دهد، اما از جهات دیگری مشكل آفرین است؛ چه اینكه وقتی معنی را مراد خداوند از ظواهر و بطون آیات دانستیم، یا معنی را شكل گرفته از مجموعه لایه های آیه و ظاهر آیه می خوانیم و یا معنی را عبارت از مجموعه لایه ها و ظاهر آیه نمی شناسیم. در صورت نخست هر چند می توانیم اثبات معنای واحد برای متن كنیم، اما این معنی دیگر قطعی و نهایی نخواهد بود؛ زیرا رسیدن به معنای قطعی و نهایی تنها در صورتی امكان پذیر است كه تمامی لایه ها و به تعبیری تمامی بطون آیات قابل فهم و درك باشد؛ به گونه ای كه اگر یك یا چند لایه تشكیل دهنده معنی به فهم نیاید رسیدن به معنای نهایی و قطعی امكان پذیر نخواهد بود.
در صورت دوم نیز یا هر لایه به تنهایی با ظاهر آیه یك معنی خواهد بود و یا هر چند لایه با ظاهر آیه یك معنی را می سازند. در هر دو صورت معنای واحد نخواهد بود و افزون بر این رسیدن به معنای قطعی و نهایی نیز ناممكن است، بلكه متن چند معنایی اثبات خواهد شد.
افزون بر این بسیار بعید است كه اختلاف شلایرماخر با پیروان چند معنایی متن در این تصور از معنی باشد، چه اینكه این تصور ازمعنی تنها در دانش تفسیر امكان طرح دارد و در هرمنوتیك بحثی با عنوان بطون متن و یا هر عنوان مشابه دیگری نداریم.
بنابراین باید معنی را كه همان مراد متكلم است بدون توجه به بطون آیات و تنها با عنایت به ظاهر آیات به بحث نشست و این تصور از معنی را با هرمنوتیك شلایرماخر سنجید.
آیا در دانش تفسیر معنی واحد است یا متعدد؟ و در هر دو صورت آیا رسیدن به معنای نهایی و قطعی امكان پذیر است یا خیر؟ لازم به یاد است كه مقصود از معنی در این سؤال، مراد واقعی خداوند نیست، بلكه همان چیزی است كه مفسران به عنوان مراد خداوند طرح می كنند و آن را شرعاً حجت می دانند.
در پاسخ به قسمت نخست پرسش، سه احتمال را به عنوان پاسخ می توان طرح كرد:
1. معنی واحد است و هر آیه ای از آیات قرآن تنها یك معنی را برمی تابد و فرض چند معنایی برای آیات قرآن پذیرفتنی نیست.
این فرض با واقعیات تفسیری و تاریخ تفسیر ناسازگار است. تاریخ تفسیر نشان از اختلاف مفسران در كشف مراد خداوند دارد و این اختلاف كه در برخی ازموارد عرضی است نه طولی، بیانگر نادرستی این احتمال است.
2. معنی متعدد است و نمی توان مدعی شد آیه ای از آیات قرآن تنها یك معنی را بر می تابد و تعدد معانی در آن جاری نیست.
این احتمال نیز مانند فرض اول با اتفاق مفسران در تفسیر بسیاری از آیات قرآن ناسازگار است و نمی تواند پاسخ درستی خوانده شود.
3. معنی در آیات قرآن، هم متعدد است و هم واحد.
این احتمال می تواند به عنوان بهترین پاسخ به سؤال وحدت معنی و تعدد معنی در آیات قرآن باشد، چه اینكه بسیاری از آیات قرآن یك معنی بیشتر ندارد و نسبت به این آیات، تعدد قراءت بی معنی است، چنان كه برخی از آیات قرآن نیز از جمله آیات متشابه قرآن، تك معنایی نیستند و مفسران قرآن در تفسیر این آیات با یكدیگر اختلاف دارند و اختلاف نیز به گونه ای نیست كه بتوان ادعا كرد معانی از قبیل لایه های گوناگون یك معنی و كامل كننده یكدیگرند، بلكه اختلاف به اصطلاح در عرض است و غیرقابل جمع.
افزون بر این، برخی ازمعیارهایی كه قرآن پژوهان در جمع میان اقوال مفسران آورده اند نشان از ناسازگاری آنها در معنای آیه دارد، به گونه ای كه قابل جمع با یكدیگر نیستند؛ برای نمونه زركشی در بحث تفسیر صحابی می گوید:
«اگر میان اقوال صحابه تعارضی بود باید میان آنها جمع كرد، و اگر امكان جمع وجود نداشت مقلد می تواند هر یك از تفاسیر صحابه را به دلخواه خود به عنوان تفسیر آیه بپذیرد.»29
نتیجه: تاریخ تفسیر نشان می دهد بسیاری از آیات قرآن معنای واحد دارند و كم هستند آیاتی كه تعدد معانی را بپذیرند. اما از سویی دیگر بر اساس برخی از اصول هرمنوتیك جدید می توان مدعی شد عالم معنی پلورال است و به ندرت می توان آیاتی یافت كه چند معنایی در آنها جریان نداشته باشد.
پاسخ سؤال دوم:
برخی قطع و یقین به نیت پدیدآورنده متن را امكان پذیر می دانند. به باور این گروه، الفاظ و واژگان متن، مخاطب را به معنی رهنمون می سازد و مخاطب می تواند با توجه به متن به معنای قطعی و نهایی پی ببرد.
این گروه درباره آیات قرآن یكی از سه گزینه زیر را می توانند برگزینند:
1. رسیدن به معنای قطعی و نهایی متن امكان پذیر است؛ چه معتقد به وحدت باشیم و چه فرض تعدد معانی را بپذیریم.
2. با فرض چند معنایی متن، دست یابی به مراد قطعی ناممكن است و با نظرداشت وحدت معنی در متن، پی بردن به معنای قطعی و نهایی امكان پذیر.
دو گزینه فوق نادرست است، چه اینكه در آیاتی كه بیش از یك معنی را برنمی تابند همان معنی قطعی و نهایی خواهد بود و آیاتی كه بیش از یك معنی دارند رسیدن به معنای قطعی و نهایی آنها ناممكن است.
3. رسیدن به معنای قطعی و نهایی با فرض وحدت معنی ممكن و دسترسی به معنای قطعی و نهایی با تعدد معانی ناممكن است.
این گزینه هر چند در میان گزینه های یادشده تنها گزینه درست است و با نظریات گروهی از مفسران همسو بوده است؛ اما در نگاه برخی از مفسران كه قرآن را قطعی الصدور و ظنی الدلاله می دانند، این گزینه نیز مانند دیگر گزینه ها باطل است، چه اینكه به باور این عده قرآن مجموعه ای از الفاظ و واژگان است، و الفاظ و واژگان، آنجا مخاطب را به قطع و یقین می رسانند كه مقدمات رسیدن به قطع و یقین به مراد متكلم، قطعی باشند، در صورتی كه قول لغوی، نحوی و صرفی و عدم اشتراك، مجاز، نقل، اضمار، تخصیص، تقدیم، تأخیر، ناسخ و معارض به عنوان مقدمات رسیدن به معنی ظنی هستند. برای نمونه آراء لغویین، نحویین، صرفیین و عدم اشتراك، مجاز و… یقین آور نیست و نمی توان با آن مقدمات، احتمال اشتراك، مجاز، نقل و… را منتفی دانست. بنابراین اگر احتمال اشتراك، مجاز و… می دهیم، نمی توانیم ادعا كنیم معنایی كه ادعا می كنیم قطعی و نهایی است. بر اساس این اشكال می توان گزینه دیگری بر گزینه ها افزود.30
4. رسیدن به معنای قطعی و نهایی ناممكن است؛ چه وحدت معنی را پذیرا باشیم و چه چند معنایی را.

هرمنوتیك دستوری و فنی

در هرمنوتیك شلایرماخر هر سخن و گفته ای نسبتی دو سویه دارد: یكی با كل زبان و دیگری با مجموع اندیشه و تفگر گوینده و صاحب متن، از این جهت فهم هر نوشته ای نیز دو سویه به خود می گیرد:
1. فهم آن سخن و گفتار از آن جهت كه برآمده و برخاسته از زبان است.
2. فهم آن سخن از آن حیث كه امری واقع در تفكر گوینده و یا صاحب متن است.
بر این اساس در هرمنوتیك شلایرماخر دو نوع هرمنوتیك داریم؛ هرمنوتیك دستوری و هرمنوتیك فنی.

الف. هرمنوتیك دستوری Grammatical

این هرمنوتیك متوجه مشخصات گفتاری است كه در هر فرهنگ میان گویندگان و نویسندگان مشترك است. به عبارت دیگر اگر مفسر در جریان فهم متن، زبان شناسی و معنی شناسی را طرح كند و در پی نسبت سنجی میان سبك و شیوه گفتاری متن با زبان و شاخصه های دستوری، صرفی، نحوی و… باشد عملیات تفسیری او دستوری نامیده می شود. الیاده هرمنوتیك دستوری را چنین تعریف می كند:
«هر نحوه مشخصی از بیان و صور زبانی فرهنگی كه مؤلف مفروضی در آن زیست كرده و تفكر او را پرورش داده است.»31
همو هرمنوتیك دستوری را هرمنوتیكی می داند كه به زبان و معنی شناسی خود متن می پردازد.32
ریچارد پالمر نیز در تعریف این نوع از هرمنوتیك می نویسد:
«اگر مخاطب متن در ساختارهای جمله ای كه گوینده گفته است رسوخ نماید تأویل نحوی (دستوری) كرده است… تأویل نحوی با نشان دادن جای گفته، بر طبق قوانین عینی و عام انجام می گیرد… تأویل نحوی، اثر را با توجه به زبان نشان می دهد، هم در ساختار جملات و هم در اجزا و هم در كنش اثر و نیز با توجه به دیگر آثار موجود در همین نوع ادبی. و بدین سان می توانیم اصل اجزاء و كل را در تأویل نحوی دست اندركار ببینیم.»33
در تأویل دستوری دو عنصر اساسی وجود دارد:
1. هر آنچه تعریفی دقیق در یك سخن دانسته می شود جز در گستره زبان شناختی خاصی كه میان مؤلف و مخاطب وی مشترك است دانستنی نیست.
2. معنای هر واژه در قطعه ای، از نسبت آن واژه با سایر واژگان آن قطعه دانسته می شود.
عنصر نخست ارتباط مؤلف و مخاطب را امكان پذیر می سازد، و عنصر دوم ارتباط درونی نظام زبان را روشن می كند.34
هرمنوتیك دستوری، هرمنوتیك «عینی» و «منفی» نیز نامیده می شود، عینی نام دارد؛ زیرا با مشخصات زبانی متمایز نویسنده متن روبرو است، و منفی گفته می شود به آن جهت كه «تنها نمایانگر محدودیت فهم است و ارزش انتقادی آن تنها بر اشتباهات و نبایدها درباره لغات استوار است.»35

ب. هرمنوتیك فنی Technical

این نوع از هرمنوتیك به فردیت، نبوغ نهفته در پیام یك مؤلف و به سبك خاص او توجه دارد. مخاطب متن با این نوع می خواهد از راه مقایسه و كشف اختلافات او با دیگران به فردیت نویسنده دست یابد.
فردیت هر كس تنها از راه مقایسه و كشف اختلافها درك شدنی است. بنابراین نوع دوم هرمنوتیك نیز شامل عناصر فنی و گفتاری است، ما هرگز نمی توانیم به صورت مستقیم فردی را بفهمیم، فهم فقط در سایه كشف تفاوت خود با دیگران و با خود ما به دست می آید.36
افزون بر شناخت نویسنده و فرهنگ عصر وی و مقایسه او و هم عصرانش در هرمنوتیك فنی روش حدسی نیز بایستی همزمان از سوی مخاطب متن انجام گیرد. روش حدسی، شیوه ای است كه در آن شخص مخاطب خود را در جای شخص صاحب متن می گذارد و از پوسته و قالب خویش بیرون می اید، تا به این طریق بتواند تفرد او را درك نماید و در بی طرفی كامل عملیات ذهنی صاحب متن را تجربه كند.
هرمنوتیك نوع دوم «فنی» و «مثبت» نیز نامیده می شود. فنی خوانده می شود به دلیل كیفیت ذاتی آن و مثبت معرفی می شود، زیرا مفسر را به كنه عمل اندیشیدن مؤلف كه موجد گفتار اوست رهنمون می سازد.
در هرمنوتیك فنی هدف شناخت نویسنده متن، خارج از متن و سپس بازگشت به متن نیست، بلكه شناخت صاحب متن بایستی با توجه به متن صورت پذیرد و فهم متن باید پس از شناخت مؤلف انجام گیرد. شلایرماخر می گوید: هر كس باید فهمی ازخود آدم داشته باشد تا بفهمد او چه می گوید و با این همه هر كس از كلام و سخن آدم پی می برد او از شخصیت و موقعیتی برخوردار است.
هر چند در طرح كلی شلایرماخر از هرمنوتیك عام دو نوع از هرمنوتیك به رسمیت شناخته شده و این دو نوع كاملاً از یكدیگر متمایزند، اما در نگاه شلایر كاربرد هر دو نوع با هم و در یك زمان امكان پذیر نیست؛ زیرا اولاً: كانون هرمنوتیك دستوری، زبان است، و كانون هرمنوتیك فنی، فرد نویسنده متن و نبوغ و ویژگیهای وی. كانون هرمنوتیك دستوری عنصر مشترك شناخته می شود و كانون هرمنوتیك فنی عنصر ویژه نام دارد. بنابراین طبیعی است كه مفسر متن نمی تواند در آنِ واحد هم به عنصر مشترك توجه كند و هم به عنصر ویژه. مفسر متن یا باید به عنصر ویژه توجه كند و از عنایت به عنصر مشترك چشم بپوشد و یا بایستی عنصر مشترك را در نظر داشته باشد و به عنصر ویژه بی توجهی نماید.
ثانیاً: هر دو نوع هرمنوتیك استعداد خاصی می طلبد؛ برخی استعداد هرمنوتیك فنی دارند و گروهی استعداد هرمنوتیك دستوری.
«توجه به زبان مشترك یعنی فراموش كردن نویسنده، و فهمیدن یك فرد یعنی فراموش كردن زبان او، زبانی كه از جلو دیدگان ما می گریزد. ما یا عنصر مشترك را درك می كنیم و یا عنصر ویژه را…
نه فقط یك نوع تفسیر نوع دیگر را طرد می كند، بلكه افراط و تفریط در هر كدام نشانگر آن است كه دست یازیدن به هر یك نیازمند استعداد متمایزی است.»37
مشخصه هرمنوتیك شلایرماخر در آغاز زبان محوری بود و به تفسیر دستوری بیش از تفسیر فنی توجه می شد، چه اینكه در نگاه شلایر «تفكر و بیان آن تفكر، ذاتاً و باطناً یكی هستند».38
اما پس از مدتها شلایر به این نتیجه رسید كه زبان و تفكر یكی نیستند، در نتیجه وی بیشتر به تفسیر فنی گرایید و مدعی شد تمامی هدف هرمنوتیك، فهم تمام و كمال سبك صاحب متن است. البته این بدان معنی نیست كه در هرمنوتیك شلایر محوریت زبان از میان رفته است، چه اینكه در هرمنوتیك فنی نیز زبان، مسیر راهیابی به فردیت مؤلف و نبوغ اوست.
«همه چیزی كه باید پیش فرض علم هرمنوتیك قرار گیرد تنها زبان است، و همه چیزی كه باید در آن یافت نیز بایستی از طریق زبان انجام پذیرد.»39
«او (شلایر) عقیده ی راسخ داشت كه تفكر فرد و در حقیقت كل وجود او اساساً از طریق زبان معین می شود و در زبان است كه او فهمی از خودش و جهان به دست می دهد.»40
دو كانون متمایز هرمنوتیك، دَین شلایرماخر را به متفكران رمانتیك آشكار می سازد؛ متفكرانی كه استدلال می كردند نحوه تعبیر و بیان هر فرد ـ هر اندازه هم منحصر به فرد باشد ـ ضرورتاً یك حساسیت یا روحیه فرهنگی جامع تری را منعكس می كند؛ یك تفسیر درست نه تنها مستلزم فهم اوضاع و احوال فرهنگی و تاریخی است، بلكه نیازمند درك منحصر به فرد وی نیز می باشد.این امر فقط از طریق عمل غیب گویی انجام پذیر است؛ جهش شهودی كه به مدد آن مفسر، آگاهی مؤلف را مجسم می كند و با این آگاهی و شناخت در اوضاع و احوال وسیع تر، شناختی بهتر از خود مؤلف نسبت به او می یابد.41
در دانش تفسیر نیز رگه ها و ریشه هایی از هرمنوتیك دستوری و فنی در مجموعه روشها، شرایط، ضوابط و… تفسیر قرآن قابل ردیابی است.
برای نمونه برخی از پیش فرض های فهم قرآن و شماری از شرایط تفسیر، ناظر به زبان مشترك میان پدید آورنده متن و مخاطب متن است. پیش فرض هایی چون: قرآن به زبان عربی نازل شده، ساختار و دستور زبان قرآن همان زبان عربی متعارف است، در تفهیم مقاصد و مطالب از همان اسلوب عقلایی پیروی شده است، مخاطب قرآن در فهم آیات بایستی از اصول عقلایی سود ببرد، و شرایطی مانند: علم لغت، صرف، نحو، بیان و بخشهایی از اصول فقه و…. مجموعه این پیش فرض ها و شرایط می تواند سنگ بنای آن چیزی باشد كه در هرمنوتیك شلایرماخر «دستوری» نام گرفته است.
بر اساس این پیش فرض ها و شرایط، مخاطب متن، ملزم به نظرداشت صاحب متن نیست. او می تواند تنها از طریق واژگان و آیات قرآن با صاحب متن ارتباط برقرار كند و لزومی ندارد در ایجاد این ارتباط از زبان مشترك میان خود و پدید آورنده متن پا را فراتر نهد و به صاحب متن نظر كند.
این نوع از تفسیر، در طول تاریخ تفسیر از سوی برخی فرقه ها و و گرایشها مورد استقبال قرار گرفته است. آنها بدون توجه به اینكه پدید آورنده قرآن خداوند است و در تفسیر آیات باید این موضوع را در نظر داشت به تفسیر آیات قرآن نشسته اند.
این روش تفسیر كه می توان بر آن هرمنوتیك دستوری نام نهاد هر چند پیروان اندكی داشته است، اما از سوی بسیاری از قرآن پژوهان و مفسران مردود است و نمی توان آن را تنها معیار تفسیر بایسته آیات قرآن معرفی كرد و از دانش آموزان تفسیر، پیروی از این روش را خواستار شد. هر چند زبان محوری برخی از مفسران قرآن از جهت كانونی مانند هرمنوتیك دستوری است، اما از جهت گستردگی، هرمنوتیك دستوری در رتبه بالاتر قرار دارد؛ در هرمنوتیك دستوری زبان شناسی و معنی شناسی كاملاً مورد توجه مفسر قرار دارد، اما در دانش تفسیر، زبان شناسی و معنی شناسی هنوز جایگاه خود را نیافته است و به عنوان دانشهای مورد نیاز مفسّر معرفی نمی شود.
هرمنوتیك فنی نیز در دانش تفسیر در خور ردیابی است، هر چند آنچه مفسران در فرایند تفسیر به كار می گیرند كاملاً منطبق با نظریات شلایرماخر درهرمنوتیك فنی نمی باشد.
ازجمله نشانه هایی كه در دانش تفسیر بیانگر پروسه تفسیر به شیوه فنی است مسأله خداشناسی و به تعبیر هرمنوتیك شناخت پدیدآورنده متن است.
برخی از مفسران و قرآن پژوهان، شناخت خدا و صفات او را مقدمه فهم آیات می دانند. به اعتقاد ایشان آیات، زمانی در خور فهم هستند كه مخاطب متن علم به درستی متن بیابد و دلالت آیات بر معنی را بشناسد و زمانی مخاطب می تواند علم به درستی و دلالت آیات بر معانی داشته باشد كه نخست خدا را به عنوان پدیدآورنده قرآن بشناسد.42
فخررازی مفسر برجسته اشعری نیز می نویسد:
«راسخان در علم آنان هستند كه با دلیلهای قطعی خدا را دارای معلوماتی بی پایان می دانند، قرآن را سخن خدا می خوانند و او را از هرگونه بیهوده گویی و نادرست گویی مبرّا می شناسند. این عده وقتی آیه ای شنیدند كه به دلایل قطعی ظاهر آن نمی تواند مراد شارع باشد بلكه معنایی غیر از آن مراد است، تعیین آن معنی را به علم او وا می نهند و اذعان می كنند هر معنایی كه شارع می داند همان معنی حق و صواب است.»43
در دانش تفسیر برخلاف هرمنوتیك شلایرماخر، شناخت صاحب متن محدود به متن نیست، بلكه در مورد آیات قرآن می توان هم با نگاه برون دینی خدا را شناخت و هم با نگاه درون دینی و توجه به آیات قرآن. نگاه برون دینی یعنی مخاطب متن با استفاده از براهین عقلی خدا را بشناسد و به صفات او مانند قدیم، قادر، عالم بودن، وجود داشتن و… علم پیدا كند و سپس به تفسیر آیات بپردازد.
در نگاه درون دینی، مخاطب متن، قرآن را می شناسد و ویژگیها و تفاوتهای آن را با سایر متون بشری شناسایی می كند، آن گاه با مقایسه متون بشری با آیات قرآن به شناخت بهتری از خداوند می رسد. در این شیوه هر چه بیشتر مخاطب در آیات غور كند و وجوه اعجاز بیشتری برای قرآن بیابد شناخت او از خداوند كامل تر می شود و هر چه شناخت او از پدید آورنده قرآن بیشتر شود فهم او از متن بهتر خواهد شد.
نشانه دیگری كه در دانش تفسیر به كار می رود و بخشی از هرمنوتیك فنی به عنوان یك كل را می سازد شناخت فرهنگ عصر نزول قرآن است. با شناخت عناصر فرهنگ ساز، به فهم درستی از آیات می رسیم و آیات را ناسازگار با عقل، علم و… نخواهیم یافت.
برای نمونه شناخت فرهنگ عرب جاهلی در تفسیر آیه «الذین یأكلون الربا لایقومون إلاّ كما یقوم الذی یتخبّطه الشیطان من المسّ» بسیار كارساز است و ما را از برداشت نادرست باز می دارد، در آیه شریفه «یتخبّطه» به شیطان نسبت داده شده است و این بیانگر آن است كه قرآن سبب دیوانگی را شیطان می داند، در صورتی كه چنین فهمی ناسازگار با یافته های علمی است. به همین جهت این برداشت از آیه به اعتقاد بسیاری از مفسران باطل است، چه اینكه در آیه شریفه خداوند بر اساس فرهنگ عصر نزول سخن گفته است. اعراب جاهلی دیوانگی را به جهت مسّ جن و یا شیطان می دانستند، خداوند نیز برای تشبیه رباخوار به جن زده از باور عرب جاهلی استفاده كرده است.
بیضاوی می نویسد:
«و هو وارد علی ما یزعمون أن الشیطان یخبط الانسان فیصرع، و الخبط ضرب علی غیراتساق، كخبط العشواء من المسّ أی الجنون. و هذا أیضاً من زعماتهم أن الجنّی یمسّه فیختلط عقله، و لذلك قیل جنّ الرجل.»44
در تفسیر شریف لاهیجی نیز می خوانیم:
«اِسناد تخبط به شیطان از آن جهت است كه زعم عرب چنان است كه احداث دیوانگی و رفتار بر خلاف انهجار از عمل شیطان است، بنابراین دیوانه را مجنون گویند به معنای زده شده جن، و كسی كه صرع دارد مصروع گویند به معنای انداخته شده شیطان.»45
رشید رضا،46 محمد جواد مغنیه،47 فخررازی،48 علامه طباطبایی49 و جمع دیگری از مفسران نیز آیه شریفه را از باب تشبیه و مطابق باور عرب جاهلی می دانند.
در آیه شریفه «فمابكت علیهم السماء و الأرض و ماكانوا منظرین»(دخان/29) نیز شناخت فرهنگ عصر نزول، ما را در فهم بهینه آیه یاری می كند و نشان می دهد خداوند در این آیه مطابق باورهای عرب عصر نزول سخن گفته است، نه آن كه گریه آسمان و زمین مراد خداوند باشد.
چنان كه در آیه شریفه «الله الذی خلق سبع سموات و من الأرض مثلهنّ»(طلاق/12) نیز به باور برخی از مفسران خداوند مطابق با باور عرب جاهلی سخن گفته است.
علم اسباب نزول قرآن و تأثیر آن بر فهم بایسته آیات نیز می تواند صورتی از هرمنوتیك فنی معرفی شود. نقش شناخت فرهنگ عصر نزول در فهم آیاتی كه سخن خداوند نیست، بلكه نقل قول گفتار دیگران است دو چندان است، زیرا در این موارد مسلماً فهم متن متوقف بر شناخت فرهنگی است كه گوینده را در بطن خود دارد و از آن سو فهم گوینده نیز متوقف بر فهم متن است.

دور هرمنوتیكی

در هرمنوتیك شلایرماخر، فهم، عبارت است از دوباره تجربه كردن اعمال ذهنی پدیدآورنده متن. این فهم چه در هرمنوتیك دستوری شكل گیرد یا هرمنوتیك فنی، بر اصلی بسیار مهم به نام «دور هرمنوتیكی» بنیان شده است.
دور هرمنوتیكی چنان كه شلایرماخر می گوید، نخست در هرمنوتیك فردریش آست مطرح گردید. او بر این باور بود كه فهم، عملیاتی است بسیار سخت، زیرا فهم هر جزء با فهم كل امكان پذیر است و از آن سو فهم كل، فهم اجزاء را می طلبد.
علت شكل گیری دور هرمنوتیكی در مسأله فهم آن است كه فهم اساساً عمل ارجاعی است، هر آنچه را ما می خواهیم فهم كنیم نخست باید با چیزهایی كه از پیش می دانیم مقایسه كنیم تا امكان فهم آن برای ما پدید آید و آنچه می فهمیم خود در وحدتهایی نظام مند یا دورهایی برساخته از اجزاء سامان می یابد. این دور از آنجا كه كل است تك جزء را تعریف می كند و اجزاء نیز با یكدیگر دور را می سازند. به طور نمونه كل جمله دارای وحدت است. معنای تك كلمه را با ملاحظه آن در رجوع به كل جمله می فهمیم، و از سوی دیگر معنای كل جمله نیز وابسته است به معنای تك تك كلمات. با تعمیم دادن این نكته می توانیم بگوییم كه تك مفهوم معنایش را از متن یا افقی می گیرد كه در آن می نشیند؛ با این وصف افق نیز بر ساخته از همان عناصری است كه به آن معنی می دهد. كل و جزء با درهم كنشی دیالكتیكی هر یك به دیگری معنی می بخشد. پس فهم دوری است و چون در این دور است كه معنی معلوم می شود آن را «دور هرمنوتیكی» می نامیم.50
«اكو» یكی از نویسندگان هرمنوتیك نیز درباره دور هرمنوتیكی می نویسد:
«معنای یك واژه به اعتبار جمله ای كه واژه جزئی از آن است فهمیده می شود و آن جمله نیز تنها به اعتبار واژه های سازنده آن قابل فهم است.»51
فهم به باور شلایر ماخر همیشه در داخل این دور هرمنوتیكی عمل می كند. مفسر از انطباق مدام جزء بر كل و كل بر جزء به فهم می رسد، و این دور تنها درمورد زبان نیست، بلكه درباره موضوع نیز معنی می یابد، گوینده و شنونده بایستی در زبان و موضوع گفتارشان با یكدیگر مشترك باشند تا دور هرمنوتیكی رخ دهد.
نتیجه: اگر فهم كل متوقف بر فهم جزء است و فهم جزء نیز بدون شناخت كل امكان پذیر نیست بنابراین وارد شدن در دور هرمنوتیكی و رسیدن به معنای نهایی و قطعی متن رخ نخواهد داد، مگر آن كه ما پیش از داخل شدن در دور برای جزء یك پیش داوری و پیش فرض به عنوان كل داشته باشیم و با آن وارد دور شویم؛ كل را با جزء اصلاح كنیم و جزء را با كلّ و همین گونه ادامه دهیم تا به معنای نهایی متن دست یابیم.
در نگاه مفسران و قرآن پژوهان نیز دور هرمنوتیكی امری مسلم است. آیات قرآن به عنوان یك مركّب است و شناخت مركب امكان پذیر نیست مگر پس از شناخت اجزاء تشكیل دهنده مركب. به همین جهت قرآن پژوهان، نخستین وظیفه مفسر را تحقیق الفاظ و دست یابی به معانی مفردات می دانند.52، اما از آن سو واژه در افاده معنایی كه مورد توجه صاحب متن باشد وابسته به كل جمله بلكه كل سیاق و هم چنین تمامی آیات هم موضوع است.
بنابراین در دانش تفسیر نیز شناخت معنای واژه در یك متن با توجه به سایر واژگان متن قابل ردّگیری است و از آن سو شناخت معنای واژگان جمله و خود جمله با توجه به معنای تك تك واژه ها امكان پذیر است.
این دور هرمنوتیكی تنها در هرمنوتیك دستوری یا فنی مطرح نیست، بلكه در هر دو نوع هرمنوتیك جریان دارد. در هرمنوتیك دستوری چنان كه گفته شد، و در هرمنوتیك فنی به این گونه كه شناخت ذهنیت مؤلف وابسته به زبان اوست و شناخت و فهم زبان او در ارتباط با شناخت ذهنیت وی می باشد.
مفسران و قرآن پژوهان برای ورود در دور هرمنوتیكی مانند هرمنوتیك شلایرماخر نخست برای خود پیش فرض هایی می سازند: قرآن كتاب آسمانی است، قرآن به زبان عربی است، قرآن معجزه پیامبر است، قرآن كتاب هدایت است و… پس از ساختن این پیش فرض ها كه همگی برون دینی است، خود را در دور هرمنوتیكی قرار می دهند. پیش فرض ها را كه به منزله كل است ملاك فهم اجزاء قرار می دهند و اجزاء را ملاك اصلاح كل. این فرایند و دیالوگ هم چنان ادامه می یابد و در ضمن آن كل ها و اجزاء بسیاری ساخته می شود كه در میان این كل ها و اجزاء جدید نیز دور رخ می دهد. این روند تا آنجا ادامه می یابد كه مخاطب متن احساس می كند به مراد خداوند دست یافته است.
افزون بر این، برای وارد شدن در دور هرمنوتیكی مفسران از لغات نیز سود می برند. آنها نخست با معنایی كه اهل لغت برای یك لغت خاص بیان كرده اند خود را در دور هرمنوتیكی می افكنند، معنای لغت را ملاك فهم متن قرار می دهند، و متن را ملاك فهم معنایی كه لغت در این متن می تواند داشته باشد. این عملیات را تا آنجا ادامه می دهند و خود را از جزء به كل و از كل به جزء می رسانند تا سرانجام به مراد خداوند برسند.
تفسیر قرآن به قرآن، تفسیر موضوعی و سیاق آیات از جمله روشهایی است كه می تواند مفسر را در دور هرمنوتیكی یاری رساند و امكان دست یابی به مراد خداوند را فراهم سازد.

پی نوشت‌ها:

1. براون، كالین، فلسفه و ایمان مسیحی، ترجمه طاطه وسی میكائیلیان، 107.
2. سایكس، استیون، فریدریش، شلایرماخر، ترجمه منوچهر صانعی دره بیدی،30.
3. براون، كالین، فلسفه و ایمان مسیحی، 108.
4. سایكس، شلایرماخر، 91.
5. براون، كالین، فلسفه و ایمان مسیحی، 108ـ 109.
6. همان، 111.
7. پالمر، ا. ریچارد، علم هرمنوتیك، ترجمه سعیدحنایی كاشانی، 86 ـ 87.
8. هوی، دیوید كوزنز، حلقه انتقادی، ترجمه مراد فرهادپور، 12.
9. پالمر، علم هرمنوتیك، 95.
10. همان، 95.
11. همان.
12. هوی، حلقه انتقادی،13.
13. نیچه، هایدگر و دیگران، هرمنوتیك مدرن،10.
14. میرچا الیاده، هرمنوتیك، ترجمه محمود تقی زاده، فصلنامه معرفت، شماره 22، صفحه 86.
15. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 3/86.
16. صدر، محمدباقر، دروس فی علم الاصول، 1/269.
17. ابن ابی جمهور، عوالی اللئالی، 4/104 ؛ زركشی، البرهان فی علوم القرآن، 2/149 ؛ مناوی، التعاریف، 1/143.
18. قنوجی، ابجد العلوم، 1/141؛ سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، 4/19.
19. سیوطی، جلال الدین، الاتقان، 2/174.
20. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 1/17.
21. همان.
22. مناوی، التعاریف، 1/193.
23. زركشی، البرهان فی علوم القرآن، 2/290.
24. خویی، ابوالقاسم، البیان، 269.
25. احمدی، بابك، ساختار و تأویل متن، 2/523.
26. هوی، حلقه انتقادی، 64.
27. فخررازی، التفسیر الكبیر، 7/184.
28. فخررازی، المحصول فی علم اصول الفقه، 1/351.
29. زركشی، البرهان، 2/291.
30. فخررازی، التفسیر الكبیر، 1/28.
31. فصلنامه معرفت، 22/86.
32. نیچه، هایدگر و دیگران، هرمنوتیك مدرن،10.
33. پالمر، علم هرمنوتیك، 99ـ100.
34. احمدی، بابك، ساختار و تأویل متن، 2/525.
35. هوی، حلقه انتقادی،15.
36. همان،16.
37. همان،15.
38. پالمر، علم هرمنوتیك،104.
39. همان،103.
40. همان،104.
41. میرچا الیاده، هرمنوتیك، فصلنامه معرفت، 22/86.
42. معتزلی، عبدالجبار، متشابه القرآن، 30/32 ؛ معتزلی، المغنی، 16/374.
43. فخررازی، التفسیر الكبیر، 7/190.
44. بیضاوی، تفسیر بیضاوی،1/574.
45. لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، 1/279.
46. رشیدرضا، المنار، 3/95.
47. مغنیه، محمدجواد، الكاشف، 1/435.
48. فخررازی، الكبیر، 7/95.
49. طباطبایی، المیزان، 2/435.
50. پالمر، علم هرمنوتیك،98.
51. نیچه، هایدگر و دیگران، هرمنوتیك مدرن،10.
52. زركشی، البرهان، 2/313.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 15:15 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

«جوامع الجامع» و «کشاف» در نگاه تطبیقی

بازديد: 123
«جوامع الجامع» و «کشاف» در نگاه تطبیقی
محمد حسن گازاری
این نوشتار، مقایسه ای گذرا میان دو تفسیر معروف و برجسته است: «الكشاف» تألیف محمود بن عمر زمخشری (م538هـ.ق) و «جوامع الجامع» تألیف أمین الاسلام ابوعلی فضل بن حسن طبرسی (م548هـ.ق).
پیش از ورود به عرصه این مقایسه، نگاهی اجمالی به زندگی علمی طبرسی، معاصران وی، تفاسیر آن عصر، ویژگیهای كشّاف و آرا و نظریات زمخشری خواهیم داشت.
طبرسی در سال 468 در تفرش ـ از توابع و ولایات قم ـ چشم به جهان گشود.1 وی پس از طی بخشی از مدارج علمی به خراسان مهاجرت كرد و در آنجا سكونت گزید، در این میان برای چندی در شهر سبزوار و مدتی نیز در مشهد توقف داشت. طبرسی كه «امین الاسلام» نیز نامیده شده است، در سال 548 هـ.ق چشم از جهان فروبست و در منطقه ای نزدیك به حرم رضوی در شهر مشهد مدفون گردید.
وی هر چند در زمره فقیهان و اصولیان به شمار می آمد و به فقه مذاهب اسلامی آگاهی وافر داشت و چونان سید مرتضی(436هـ.ق) و شیخ طوسی (460هـ.ق) به فقه مقارن آگاه بود و كتاب «المؤتلف من المختلف» را به رشته تحریر درآورده بود، اما در ادوار تاریخ، چهره تفسیری او مورد توجه بیشتری قرار گرفت و بر سایر وجوه علمی او غلبه یافت.
نام طبرسی را باید در طبقات متقدم فقهای شیعه جست وجو كرد، چه اینكه او پیش از محمد بن ادریس حلّی (598هـ.ق) و محمد بن علی بن شهرآشوب می زیسته است.2


زمخشری

محمود بن عمر زمخشری (528هـ.ق) از معاصران طبرسی بوده است. وی در زمخشر دیده به جهان گشود و در خوارزم به تحصیل پرداخت. برای ادامه فعالیتهای علمی خود به بغداد روی آورد و نیز دو سال در مكّه سكنی گزید و دراین سیر علمی دستاوردها و اظهارنظرهایی داشت كه سرآمد معتزلیان شناخته شد و مكتب اعتزال را در شهرهای ماوراء النهر گسترش داد. از این رو تفسیر او یكی از منابع مهم شناخت آرای معتزلیان، به ویژه در فهم آیات قرآن دانسته شده است.
بلاغت، فصاحت و آگاهی زمخشری به ادبیات و لغت و نیز مجاز و استعاره سبب شد تا «تفسیر كشّاف» در میان تفاسیر، امتیازی ویژه یابد.
زمخشری نخستین فردی دانسته شده است كه مجاز و حقیقت را از یكدیگر تفكیك كرد و لطافتهای قرآنی را با بیان روشن تر آشكار ساخت و از این رو مورد توجه عالمان قرار گرفت. ناصرالدین بیضاوی(685هـ.ق) فقیه و مفسّر شافعی به تلخیص كشّاف همّت گمارد و انوار التنزیل را تدوین كرد. نویسندگان تفسیر صافی، ارشاد العقل السلیم، كنز الدقائق نیز ازكشاف بهره برده اند. فخررازی و علامه طباطبایی نیز درجای جای تفسیر خود از نكته های بلاغی و ادبی زمخشری استفاده كرده اند.
طبرسی، پس از دستیابی به تفسیر كشّاف ـ با آن كه پیش تر دو كتاب تفسیری را به رشته تحریر درآورده بود ـ به تدوین تفسیر جوامع الجامع پرداخت.

كتاب شناخت جوامع الجامع

این تفسیر بدان گونه كه مؤلف در مقدمه آن تصریح كرده، سومین تفسیر طبرسی است كه تدوین شده است. او نخست مجمع البیان را و سپس تفسیری وجیز با عنوان «الكاف الشاف» را به رشته تحریر درآورد، و پس از آن كه با «كشّاف» روبه رو شد، با عنایت به كشّاف، تفسیر جوامع الجامع را پدید آورد.
نظمی را كه طبرسی در كتاب مجمع البیان مراعات كرده بود، دركتاب جوامع به كار نگرفت، بلكه مباحث را به روش و نظم كشّاف ارائه كرد. طبرسی در مقدمه جوامع الجامع می نویسد: «این تفسیر خلاصه ای از تفسیر كشّاف و برگرفته از آن است»، ولی حقیقت این است كه طبرسی علاوه بر پالایش كشّاف و حذف مباحث و مطالب غیرضروری، مطالبی ارزشمند بر آن افزوده و آرا و نظریات خود را به سبك مفسّران و فقیهان امامیه آورده است. دراین رهگذر طبرسی به سه موضوع، عنایت وافر داشته است:
1. لغات 2. تركیب آیات 3. فصاحت و بلاغت و نكات بلاغی، طبرسی سعی داشته است تا در این زمینه مطلبی را از تفسیر كشّاف فروگذار نكند.

مصحّحان جوامع الجامع

یكی از مصحّحان تفسیر یاد شده، آیت الله شهید قاضی طباطبایی است كه تصحیح محققانه وی با خط زیبای طاهر خوشنویس به رشته تحریر درآمده است.
آیت الله قاضی، علاوه بر كار تصحیح، مقدمه ای بر این تفسیر نوشت3 و برخی از رموز روایی را تبیین و مشخص كرد كه مثلاً منظور از «ص» امام صادق(ع) می باشد.
دومین تصحیح تفسیر جوامع الجامع به وسیله دكتر ابوالقاسم گرجی صورت پذیرفته كه بر اساس بایسته ها و قواعد فنی سامان یافته و از سوی انتشارات دانشگاه تهران چاپ و منتشر شده است.
آنچه دراین تصحیح ملال انگیز می نماید، اشاره فراوان به اختلاف نسخه های گوناگون در پاورقی ها است كه بسیاری از آنها تأثیر چندانی در معنی ندارد و بر حجم كتاب افزوده است، اما امتیازها و محسّنات این تصحیح بسیار است، از آن جمله:
1. تصحیح كتاب بر اساس چند نسخه مختلف كه حكایت از اتقان كار تصحیح دارد؛ 2. توضیح اشعار متین جوامع در تعلیقه ها؛ 3. تبیین و تشریح مثالها و كنایه ها؛ 4. معرفی اعلام در موارد لازم؛ 5. اعراب گذاری متن تفسیر با همه انبوهی آن؛ 6. شرح لغات مشكل؛ 7. تهیه فهرست اعلام و آیات و احادیث؛ 8. تدوین مقدمه ای ارزشمند و محققانه شامل زندگی، فتاوا و دیدگاه های ویژه طبرسی، استادان، مشایخ و شاگردان وی.
سوّمین چاپی كه از تفسیر جوامع الجامع صورت گرفته، از سوی انتشارات دارالأضواء بیروت می باشد كه بیشتر جنبه تجاری داشته و چاپ دقیق و چشم نوازی نیست. و آخرین چاپ مربوط به دفترانتشارات اسلامی است.

ترجمه های جوامع الجامع

1. ترجمه كامل این تفسیر از سوی بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی صورت پذیرفته است كه برخی تسامح ها نیز در آن وجود دارد.
2. ترجمه دیگر این تفسیر از سوی آیت الله روحانی بیرجندی صورت پذیرفته است كه تاكنون تنها یك جلد آن به چاپ رسیده است.
3. «المقامع» شرح فارسی تفسیر جوامع الجامع است كه به وسیله سید جواد ذهنی تهرانی نگارش یافته و جلد اول آن در سال 1375هـ.ش چاپ و منتشر شده است.

نگاهی تطبیقی به جوامع و كشّاف

اكنون پس از مروری كوتاه بر ویژگیهای تفسیر جوامع الجامع و نسخه ها و ترجمه های آن مقایسه بین جوامع و كشّاف را مورد توجه قرار داده و منهج تفسیری طبرسی را پی می گیریم.

تفاوت گرایش فقهی دو مفسّر

زمخشری در احكام فقهی، حنفی مذهب است، و در آیات الأحكام نوعاً به تقریب و تأیید فتوای ابی حنیفه می پردازد، و می كوشد كه آن فتاوا را به گونه ای از آیه استخراج كند و درموارد اندكی به مخالفت با آن می پردازد.4
از سوی دیگر امین الاسلام طبرسی یك اصولی شیعی و دارای آرا و مكتب خاص در اصول است و به طور طبیعی می بایست در صدد اثبات آرای فقه شیعه بر اساس روایات اهل بیت(ع) باشد. اینك نمونه ای از آرای فقهی دو مفسّر ارائه می شود:

1. معنای «قُرء» و نتیجه فقهی آن

در آیه «والمطلّقات یتربّصن بأنفسهنّ ثلاثة قروء»حكم شده است كه زنان طلاق داده شده باید به اندازه سه «قُرء» صبر كنند. كلمه «قُرء» به تصریح لغت شناسان از اضداد است، یعنی در دو معنای متضاد به كار می رود.
ابوحنیفه بر اساس فهم خود از معنای «قرء» فتوا داده است كه طلاق زن در زنان حیض رواست و زمخشری نیز به دنبال وی همین نظر را پذیرفته و تشریح كرده است. در میان مفسران شیعه نیز نویسنده تفسیر الفرقان این نظریه را پذیرفته است. این در حالی است كه مفسران شیعه، حنبلی، مالكی و شافعی «قرء» را به معنای «طهر» دانسته و نتیجه گرفته اند كه طلاق در زمان حیض روا نیست. البته شیعه معتقد است كه طلاق در زمان حیض باطل و حرام می باشد، ولی دیگران فقط آن را حرام دانسته اند.
گذشته از مباحث محتوایی و مؤیدات روایی، قاعده ای ادبی نظریه شیعه دراین زمینه را تأیید می كند، و آن قاعده این است كه در ادبیات عرب تمیز اعداد بین سه تا ده از نظر مذكر و مؤنث بودن مخالف خود اعداد آورده می شود و در آیه ثلاثة مؤنث و «قرء» مذكر است و بر این اساس باید «قرء» به معنای طهر باشد كه مذكّر است، و نه حیض كه مؤنث می باشد.

2. حكم ذبیحه اهل كتاب

در آیه پنج سوره مائده آمده است: «وطعام الذین أوتوا الكتاب حلّ لكم»؛ یعنی غذای اهل كتاب برای شما حلال است.
از سوی دیگر در آیه 121 سوره انعام آمده است: «ولاتأكلوا ممّا لم یذكر اسم الله علیه و إنّه لفسق»؛ یعنی از حیوانی كه هنگام ذبح نام خدا بر آن برده نشده است نخورید، زیرا این كار، فسق است.
اكنون این پرسش مطرح است كه بنابراین ذبیحه اهل كتاب، چه حكمی دارد؟
در میان فقیهان متقدّم امامیه، احمد بن جنید اسكافی(م381هـ.ق) به پاك بودن و حلال بودن ذبیحه اهل كتاب معتقد بوده است و در میان فقهای قرن اخیر، این نظریه مورد اقبال بیشتر قرار گرفته است.
طبرسی در زمینه ذبیحه اهل كتاب و طهارت اهل كتاب، نظری چون بیشتر متقدمان فقهای امامیه دارد و حكم به حرمت و نجاست داده است و ذیل آیه: «وطعام الذین أوتوا الكتاب» از امام صادق(ع) روایتی نقل كرده است كه منظور از طعام را حبوبات دانسته است ونه ذبائح آنها. چنان كه ذیل آیه «لاتأكلوا ممّا لم یذكر اسم الله علیه» تصریح كرده است كه ذبیحه اهل كتاب، مانند میته است، چون نام خدا بر آن برده نمی شود.
وی ذیل آیه «إنّما المشركون نجس» می گوید: حكم آیه نسبت به مشركان و اهل كتاب فراگیر است، امّا زمخشری در تفسیر كشّاف در هر دو مورد، نظریه ابوحنیفه را برگزیده است.5 ابوحنیفه براین باور است كه هرگاه اسم خدا در ذبح از روی عمد ترك شود، ذبیحه حرام خواهد بود، ولی اگر سهواً ترك شده باشد حلال است. از این رو زمخشری ذیل آیه «وطعام الذین أوتوا الكتاب» می گوید: ذبیحه اهل كتاب حلال و پاك است.

تفاوت دیدگاه های كلامی دو مفسّر

زمخشری در دیدگاه كلامی خود معتزلی است و طبرسی معتقد به كلام امامیه است و هر یك از آن دو در تمام تفسیر به روش كلامی خود رفته اند، هر چند میان كلام امامیه و معتزلی اصول مشتركی وجود دارد و همین اصول مشترك باعث شده است كه برخی از اظهار نظركنندگان غیرمتعمّق، كلام امامیه را تأثیر پذیرفته از كلام معتزلی بدانند!

آیه تبلیغ، در دو تفسیر

یكی از آیاتی كه می تواند به درستی نشانگر تمایز دیدگاه زمخشری و طبرسی باشد، آیه تبلیغ می باشد.
«یا أیها الرّسول بلّغ ما أنزل إلیك من ربّك فإن لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمك من الناس إنّ الله لایهدی القوم الكافرین» مائده/67
امین الاسلام طبرسی ذیل این آیه، نگاهی ژرف به حدیث غدیر دارد و یادآور می شود كه آنچه در این آیه از رسول خدا(ص) خواسته شده است، ابلاغ امامت علی(ع) بوده است. كه البته پیامبر از ابلاغ این مطلب بیم آن داشت كه برجماعتی گران آید و راه اتّهام و كج روی را در پیش گیرند.
این آیه به پیامبر(ص) اطمینان داد كه مخالفان كاری از پیش نخواهند برد و او می بایست با اعلام امامت علی(ع) امر رسالت را به طور كامل ایفا نماید.6
این بیان طبرسی ذیل آیه شریفه است؛ در حالی كه زمخشری ذیل این آیه هرگز سخنی از مسأله غدیر به میان نیاورده است و اشاره ای هرچند كوتاه به سبب نزول آیه ندارد، و در تفسیر «بلّغ ما انزل الیك» می گوید: موضوع خاصی در این آیه مورد نظر نبوده، بلكه «ماانزل» عامّ است و شامل همه مطالبی می شود كه پیامبر در طول رسالت خود موظف به ابلاغ آن بوده است.7

آیه اكمال دین

زمخشری نظیر همین رویكرد را در آیه «الیوم یئس الذین كفروا من دینكم… الیوم أكملت لكم دینكم…» (مائده/3) دارد و كوشیده است تا برای «الیوم» مصداقی چون «غدیر» را لازم نشمارد و آن را به معنای عام بگیرد.
امّا طبرسی ذیل این آیه از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل حدیث كرده است كه منظور از «الیوم» روز غدیر است و این آیه پس از حجة الوداع و ایراد خطبه غدیر نازل شده است.

نسبت آزر با ابراهیم(ع)

یكی از مباحث كلامی كه میان امامیه و سایر فرقه های اسلامی مورد بحث واقع شده این است كه پیامبران از اصلاب موحّدان تولّد یافته اند و نه از نسل انسانهای غیرموحّد؛ از جمله دلایلی كه مخالفان این نظریه آورده اند آیه 74 سوره انعام است: «و إذ قال ابراهیم لأبیه آزر أ تتّخذ أصناماً آلهة…» در این آیه چنین بیان شده كه «آزر» پدر ابرهیم بوده و بتان را می پرستیده است.
مفسران اهل سنت و از جمله زمخشری در كشّاف، از آیه استفاده كرده اند كه «آزر» عطف بیان از «أب» است و تردیدی نیست كه «آزر» مشرك و بت پرست بوده است!9 امّا عالمان امامیه و از جمله مرحوم طبرسی كه پاكی نیاكان پیامبران را از كفر و شرك لازم می دانند گفته اند كه «أب» در لغت عرب به «عمو» نیز اطلاق شده است، بنابراین «آزر» عموی ابراهیم یا جدّ مادری وی بوده است. طبرسی در این باره می نویسد:
«عالمان نسب شناس گفته اند كه اسم پدر ابراهیم تارخ بوده است، و اصحاب ما فرموده اند كه آزر نام جدّ مادری ابراهیم(ع) بوده، و در برخی روایات آزر عموی ابراهیم معرفی شده است.»10

علوم قرآن در جوامع الجامع و كشاف

طبرسی نسخ قرآن را با خبر واحد روا نمی داند، در حالی كه زمخشری آن را روا شمرده است.
ذیل آیه: «كتب علیكم إذا حضر أحدكم الموت إن ترك خیراً الوصیة للوالدین و الأقربین بالمعروف حقّاً علی المتّقین»(بقره/180) فقها و مفسران شیعه اظهار داشته اند كه انسان مستحبّ است علاوه بر مقدار ارث، برای نزدیكان خود چیزی از اموال را وصیت كند، بنابراین آیه یادشده نسخ نشده است، و همین حكم را نیز طبرسی در جوامع الجامع پذیرفته، درحالی كه علمای عامّه گفته اند این آیه با این گفته رسول خدا صلی الله علیه و آله «لاوصیة لوارث» نسخ شده است. طبرسی، ذیل این آیه می نویسد:
«اصحاب ما اجازه نمی دهند كه قرآن با خبر واحد نسخ شود و گفته اند وصیت برای ذوی القربی از مؤكّدترین سنتها است.»11
از سوی دیگر زمخشری كه معتقد است قرآن را می توان با خبر واحد نسخ كرد، ذیل آیه شریفه می نویسد:
«وصیت برای وارث درصدر اسلام جایز بود ولی به آیه مواریث نسخ شد، و نیز با این سخن پیامبر(ص) كه فرمود: «إنّ الله أعطی كلّ ذی حقّ حقّه، ألا لاوصیة لوارث». این حدیث گرچه خبر واحد است، اما امت اسلام آن را تلقی به قبول كرده اند، به گونه ای كه گویی متواتر است.»12

مباحث لغوی و ادبی

زمخشری از آن جهت كه عالمی لغت شناس و ادیب بوده آرای ویژه ای در علم نحو و لغت داشته است، تا آنجا كه وی در عصر خود امام نحویان نام گرفته و كتاب «المفصّل» او از متون برجسته نحوی به شمار آمده است.
1. از جمله آرای ویژه زمخشری در لغت آن است كه تعدیه به وسیله «باء» در مقایسه با تعدیه به وسیله باب افعال و تعدیه به وسیله باب تفعیل فرق دارد. وی ذیل آیه «ذهب الله بنورهم و تركهم فی ظلمات لایبصرون»(بقره/18) می نویسد:
«والفرق بین أذهبه و ذهب به: أنّ معنی أذهبه: أزاله و جعله ذاهباً و یقال: ذهب به إذا استصحبه و مضی به معه… والمعنی: أخذ الله نورهم و أمسكه (و ما یمسك فلامرسل له) فهو أبلغ من الإذهاب.»13
فرق بین «أذهب» و «ذهب به» این است كه «أذهبه» به معنای آن است كه چیزی را از جا بركنند و به راه رفتن وادارند، ولی وقتی گفته می شود «ذهب به» از آن همراهی فاعل با مفعول به استفاده می شود.
و امّا در زمینه فرق میان تعدیه باب افعال و تفعیل، زمخشری نظری ویژه دارد كه آن را در مقدمه كتاب كشّاف به كار گرفته است:
«الحمد لله الذی أنزل القرآن كلاماً مؤلفاً منظماً، و نزّله بحسب المصالح منجّماً.»14
زمخشری در این بیان خواسته است به طور غیرمستقیم میان أنزل و نزّل فرق بگذارد. چنان كه ذیل آیه شریفه «نزّل علیك الكتاب بالحقّ مصدّقاً لما بین یدیه و أنزل التوراة و الإنجیل»(آل عمران/3) می نویسد:
«فإن قلت: لِمَ قیل (نزّل الكتاب) و (أنزل التوراة و الإنجیل)، قلت: لأنّ القرآن نزل منجّماً، و نزل الكتابان جملة.»15
اگر كسی بگوید چه فرقی وجود دارد بین أنزل و نزّل كه درمورد قرآن تعبیر به نزّل شده، ولی درمورد تورات و انجیل تعبیر «أنزل» آمده است، می گویم: چون قرآن آیه آیه و به تدریج نازل شده برای آن تعبیر نزّل آمده است، ولی تورات و انجیل یكجا نازل شده اند و به همین جهت در مورد آنها «أنزل» به كار رفته است.
احمد بن منیر اسكندرانی در حاشیه كشّاف می نویسد:
«مراد آن است كه فَعَّل دلالت بر مبالغه و تكثیر دارد، و چون نزول قرآن طی چند مورد صورت گرفته است در مورد نزول آن از باب تفعیل استفاده شده است. بر خلاف تورات و انجیل كه تكرّری در نزول آن دو نبوده است.»16
راغب اصفهانی معاصر زمخشری نیز این نظریه را پذیرفته و گفته است:
«والفرق بین الانزال و التنزیل أن الإنزال للدفعة و التنزیل للتدریج.»17
علامه محمدحسین طباطبایی صاحب تفسیر المیزان نیز این نظر را پسندیده و معتقد است كه فرق بین «أبان» و «بین» این است كه أبان دلالت بر روشنی ناگهانی دارد؛ ولی بین بر حصول تدریجی بیان و روشنی دلالت دارد.
طبرسی این نظر را نپذیرفته و رأی زمخشری را با تعبیر «قیل» نقل كرده است كه عبارت از تضعیف مطلب دارد. طبرسی ذیل آیه شریفه فرموده:
«و قیل نزّل الكتاب و هو القرآن، و أنزل التوراة و الانجیل، لأنّ القرآن نزل منجّماً و نزل الكتابان جملة.»18
عقیده طبرسی، در قرن هفتم مورد توجه ابن هشام انصاری (م761هـ.ق) قرارگرفت؛ چنان كه او در كتاب مغنی اللبیب نوشته است:
«آنچه زمخشری گفته است به وسیله آیاتی از قرآن نقض می شود.»19
2. زمخشری معتقد است كه گاهی جمله وصفیه با واو می آید؛ یعنی بین موصوف و صفت «واو» فاصله می شود، تا شدت ارتباط را برساند؛ مثل این آیات:
«عسی أن تكرهوا شیئاً و هو خیرلكم» بقره/216
«و یقولون سبعة و ثامنهم كلبهم» كهف/22
«أو كالّذی مرّ علی قریة و هی خاویة علی عروشها» بقره/259
«و ما أهلكنا من قریة إلاّ و لها كتاب معلوم» حجر/4
زمخشری ذیل این آیات «واو» را رابط بین صفت و موصوف گرفته است، در حالی كه ابن هشام انصاری «واو» را در این آیات، حالیه می داند.20
زمخشری ذیل آیه «و ثامنهم كلبهم» می نویسد:
«فإن قلت: ما هذه الواو الداخلة علی الجملة الثالثة، و لِمَ دخلت علیها دون الأولین، قلت: هی الواو الّتی تدخل علی الجملة الواقعة صفة للنّكرة، كما تدخل علی الواقعة حالاً عن المعرفة.»21
علامه طبرسی، برخی از این موارد را از زمخشری نقل كرده و بر آن ایرادی نگرفته است، ولی در برخی موارد این نظر را نقد كرده است.22
3. مشهور نحویان معتقدند كه «همزه» صدارت طلب است و در مثل «أو لم یروا» جای همزه در اصل، پس از واو بوده است، ولی همزه به دلیل صدارت طلب بودن، مقدّم بر آن شده است. ولی زمخشری می گوید: جایگاه همزه اساساً بعد از واو نبوده است تا مقدم شده باشد، بلكه بین همزه و واو، جمله ای محذوف وجود دارد. او در تمام كشّاف این گونه فكر می كند، و در پاره ای از موارد خود را به تكلّف نیز انداخته است. طبرسی چنین تقدیر گرفتنی را نمی پذیرد.

آرای طبرسی و زمخشری در اسباب نزول

1. زمخشری با اینكه درباره سوره كوثر رساله ای جداگانه نگاشته و جزئیات فصاحت و بلاغت آن را به خوبی آشكار كرده، ولی در تفسیر كشّاف بیشترین همّت خود را به بیان معنای لغوی كوثر اختصاص داده و هیچ یادی از اسباب نزول آن نكرده است. طبرسی اما، این چنین می نویسد:
«برخی گفته اند: مراد ازكوثر، زیادی نسل و ذریه رسول خداست كه از فرزندان فاطمه علیها السلام صورت گرفته است. این تفسیر مطابقت دارد با آنچه در سبب نزول سوره وارد شده است كه عاص بن وائل سهمی، رسول خدا را به خاطر نداشتن فرزند پسر، أبتر نامید، و این در زمانی بود كه فرزند رسول خدا عبدالله فوت كرد و قریش گفتند رسول خدا نسلی ماندگار ندارد.»
طبرسی به نقد كلام زمخشری پرداخته كه می گوید: «مراد از كوثر أولاد او از امتش می باشد!» طبرسی می گوید، این سخن درست نیست، زیرا اصل اولیه در استعمال لغت، حقیقت است، و ازحقیقت به مجاز عدول نمی شود، مگر زمانی كه دلیل قاطع وجود داشته باشد. و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «الحسن والحسین ابنای، هذان امامان قاما أو قعدا» و نیز به امام حسن علیه السلام فرمود: «إنّ ابنی هذا سید»، و نیز خدای متعال در قرآن فرمود: «ماكان محمد أبا أحد من رجالكم» پس چگونه كوثر بر اولاد امت رسول خدا صلی الله علیه و آله حمل می شود. چگونه ممكن است كه فرزندان امت، فرزندان پیامبر به حساب آیند، امّا فرزندان دختر او كه در زمینه های مختلف حضوری چشمگیر دارند، فرزندان او به شمار نیایند!23
2. «إنّك لاتهدی من أحببت و لكنّ الله یهدی من یشاء و هو أعلم بالمهتدین»
قصص/56
زمخشری و گروهی از مفسران عامه نوشته اند كه این آیه درباره «ابی طالب» نازل شده است. زمخشری می نویسد:
«و ذلك أن أباطالب قال عند موته، یا معشر بنی هاشم أطیعوا محمّداً و صدّقوه تفلحوا و ترشدوا، فقال النّبی صلی الله علیه و آله: تأمرهم بالنصحیة لأنفهسم و تدعها لنفسك؟ قال: فما ترید یا ابن أخی: قال: ارید كلمة واحدة، فإنّك فی آخر یوم من أیام الدنیا، أن تقول لا إله إلاّ الله، أشهد لك بها عندالله، قال یا ابن أخی قد علمت إنّك لصادق، و لكنّی أكره أن یقال: خرج عند الموت، و لولا أن تكون علیك و علی بنی أبیك غضاضة و مسبّة بعدی لقلتها و لأقررت بها عند الفراق، لما أری من شدّة وجدك و نصیحتك، و لكنّی سوف علی ملّة الأشیاخ عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف.»24
زمخشری می گوید رسول خدا صلی الله علیه و آله از ابوطالب خواست تا ایمان بیاورد، ولی او ایمان نیاورد، و گفت می ترسم اگر ایمان بیاورم، قوم من مرا دشنام دهند و سرزنش كنند، و اگر ترس این را نداشتم، به تو ایمان می آوردم.
زمخشری ذیل آیه 26 انعام «و هم ینهون عنه و ینأون عنه و إن یهلكون إلاّ أنفسهم» می گوید: گفته شده كه این آیه درباره أبی طالب نازل شده است، زیرا قریش را از اذیت و آزار پیامبر نهی می كرد، ولی خودش به او ایمان نیاورد.
طبرسی ذیل آیه اول به نقد كلام زمخشری پرداخته می نویسد:
«قالوا إنّ الآیة نزلت فی أبی طالب و قد ورد عن ائمة الهدی علیهم السلام أنّ أباطالب مات مسلماً، و اجتمعت الإمامیة علی ذلك، و اشعاره مشحونة بالإسلام و تصدیق النّبی صلی الله علیه و آله.»
طبرسی می گوید از ائمه اطهار علیهم السلام نقل شده كه ابوطالب مسلمان مرد، و اجماع علمای اسلام نیز بر آن وجود دارد، و پیامبر نیز آن را تصدیق كرده است.
3. در آیه « انّما یرید الله لیذهب عنكم الرجس أهل البیت و یطهّركم تطهیراً»(احزاب/33) دیدگاه مفسران ذیل این آیه به سه دیدگاه بر می گردد. عده ای معتقدند كه تمام خطابات آیات 28 تا 32 و صدر آیه 33 و نیز آیه 34 مربوط به زنان پیامبر است، و مراد از اهل بیت كه در آیه 33 مطرح شده، نیز زنان پیامبر است. استدلال آنان این است كه سیاق آیات شریفه توضیح می دهد كه منظور از اهل بیت چه كسانی هستند.
عده ای نیز مانند زمخشری در كشّاف می گویند مراد از اهل بیت، هم زنان رسول خدا هستند و هم دختران رسول خدا. زمخشری جمع بین سیاق آیات و كلمه أهل بیت كرده است. 25
نظریه سوم آن چیزی است كه مفسّران شیعه معتقدند و می گویند هر چند آیات قبل و بعد از آیه تطهیر درباره زنان پیامبر است، اما آیه تطهیر نمی تواند درباره زنان پیامبر باشد، زیرا ضمیرهای این آیه مذكر است؛ بر خلاف آیات قبل و بعد از آن. از اینكه به جای لفظ نساء كلمه اهل بیت آمده دانسته می شود كه اهل بیت غیر از نساء هستند، و وجود این بخش در بیان آیات مربوط به زنان رسول خدا باعث نمی شود كه این بخش نیز درباره زنان رسول خدا باشد، زیرا سیاق آن گاه حجّت است كه دلیل روشن و قاطع بر خلاف سیاق نباشد.
طبرسی در جوامع الجامع رأی زمخشری را نپذیرفته و نوشته است:
«واتفقت الامّة علی أن المراد أهل بیت نبینا صلی الله علیه و آله. و عن أبی سعید الخدری عن النّبی صلی الله علیه و آله قال: نزلت فی خسمة؛ فی، و فی علی و الحسن والحسین و فاطمة، و عن امّ سلمة قال: جاءت فاطمة إلی النّبی صلّی الله علیه و آله تحمل حریرة لها، قال ادعی زوجك و ابنیك، فجاءت بهم فطعموا، ثمّ ألقی علیهم كساء خیبریاً و قال: هؤلاء أهل بیتی و عترتی فأذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیراً، فقلت یا رسول الله و أنا معهم قال: أنت علی خیر.»26
چنان كه ملاحظه می شود طبرسی در اینجا آنچه را زمخشری گفته اصلاح كرده است و آیه شریفه را درباره اهل بیت یعنی خمسه طیبه دانسته است.

نقد استحسانهای تفسیری زمخشری

با این كه طبرسی به كشاف زمخشری علاقمند شده و آن را مورد اعتنا دانسته است، اما این گونه نیست كه تمام مطالب آن را پذیرفته باشد، طبرسی در بیان و نكات تفسیری هنگام لزوم از جارالله زمخشری انتقاد می كند.
ذیل آیه شریفه «یا أیها الّذین آمنوا إذا قمتم الی الصلوة فاغسلوا وجوهكم و أیدیكم إلی المرافق و امسحوا برؤسكم و أرجلكم إلی الكعبین»(مائده/6) زمخشری پس از بیان فتاوای فقیهان عامه درباره مسح می نویسد:
«فان قلت: فما تصنع بقراءة الجرّ و دخولها فی حكم المسح؟ قلت الأرجل من بین الأعضاء الثلاثة المغسولة، تغسل بصبّ الماء علیها، فكانت مظنة للإسراف المذموم المنهی عنه، فعطفت علی الثالث الممسوح، لا لتمسح، و لكن لینبّه علی وجوب الإقتصاد فی صبّ الماء علیها.»27
علت اینكه خدای متعال در مورد پاها امسحوا فرموده، با اینكه باید شسته شود، این است كه خواسته است اعلام كند كه درمورد پاها اسراف نشود و از ریختن آب زیاد جلوگیری شود.
طبرسی از این تحلیل زمخشری راضی نیست و آن را درست نمی داند و می نویسد:
«آنچه زمخشری گفته كه شستن پاها چون مظنّه اسراف بوده، بدین جهت خداوند از اغسلوا به عنوان «امسحوا» یادكرده است، سخن نادرستی است، زیرا خدای متعالی دو لفظ آورده، و اینكه شارع دو لفظ آورده دلیل آن است كه دو لفظ با هم تغایر معنوی دارد، و فایده دو لفظ، مختلف است، و خدای متعال بین اعضای شستنی و مسح كردنی فرق گذاشته است.»28

نقد طبرسی بر بعضی از اظهارات زمخشری

زمخشری با اینكه در مباحث نحوی امام است، ذیل آیه «إنّ الله بریء من المشركین و رسوله» (توبه/3) می نویسد:
«و یحكی أن اعرابیاً سمع رجلاً یقرؤها فقال إن كان الله بریئاً من رسوله فأنا منه بریء، فلبّبه الرجل الی عمر، فحكی الأعرابی قراءته، فعندها أمر عمر رضی الله عنه بتعلّم العربیة.»29
در حالی كه شهاب الدین احمد بن حجر عسقلانی(852هـ.ق) در تخریجات خود از روایات كشاف می نویسد: «این نقل زمخشری را درجایی با سند ندیده ام و فقط آن را قرطبی در كتاب التذكرة از ابن ابی ملیكه نقل كرده است». این در حالی است كه به اجماع عالمان نحو و حدیث و تفسیر، بنیان گذار علم نحو، امام علی بن ابی طالب(ع) بوده است. بدین سان كه روزی ابوالأسود دئلی شنید كه مردی قرآن را غلط می خواند و می گوید «أنّ الله بریء من المشركین و رسولِه». ابوالأسود موضوع را با علی(ع) در میان گذاشت و آن حضرت با بیان اقسام كلمه، نخستین پایه های نحو را بنا نهاد و او را مأمور كرد تا آن را ادامه دهد.30
آیت الله مرعشی نجفی در جلد هشتم احقاق الحق، همه مدارك و منابع این موضوع را آورده و مفسرانی چون جلال الدین سیوطی(911هـ.ق) نیز در تفسیر الدرّ المنثور آورده اند.
زمخشری ذیل آیه «یا أیها النّبی لم تحرّم ما أحلّ الله لك تبتغی مرضات أزواجك و الله غفور رحیم»(تحریم/1) وجوهی را برای آیه شریفه نقل می كند از جمله اینكه رسول خدا صلی الله علیه و آله عسل را برخود حرام كرده بود، آن گاه در شرح جمله «والله غفور رحیم» فرمود: «قد غفر لك ما زللت فیه».31
زمخشری در مورد دیگری نیز در سوره های مفصل اوائل قرآن این گونه تعبیری دارد كه طبرسی در آنجا هم تعبیر او را اصلاح كرده از سوء تعبیر زمخشری گله می كند.32

دلیل گرایش طبرسی به كشّاف

آنچه نظر طبرسی را جلب كرده است تا اینكه پس از تألیف دو تفسیر، احساس كند در تفاسیر قبلی كمبودی بوده كه جبران نشده است؛ مشاهده ظرافتهای لغوی و بلاغی كشاف بوده است، طبرسی با آن كه در كتاب مجمع البیان به بیان نكته های ادبی و لغوی اهتمام داشته است، با این حال دقت زمخشری در شناخت حقیقت و مجاز و استعارات و تشبیهات، برای او جالب و حائز اهمیت بوده است.
1. «تضمین» از نكات مهم لغوی است، كه در كتابهای لغت به آن توجه نشده، ولی زمخشری آن را مورد توجه قرار داده است. «تضمین» بدان گونه كه ابن هشام انصاری در مغنی اللبیب توضیح داده این است كه لفظی برای معنای خاصی وضع شده و با اینكه درمعنای موضوع له به كار رفته معنای دیگری نیز در آن اشراب شده باشد،33 یعنی علاوه بر معنای اول، معنای دومی نیز در آن نهفته باشد. تضمین از باب مجاز و حقیقت نیست، علامه دسوقی در حاشیه باب رابع مغنی تصریح می كند كه تضمین استعمال مجازی نیست، بلكه حقیقت است.34
طبرسی با اینكه از اصولیان و فقیهان متقدم شیعه است و آنها استعمال لفظ در چند معنی را صحیح نمی دانسته اند، امّا او استعمال لفظ را در بیشتر از یك معنی جایز و روا دانسته است.

تأثیرپذیری طبرسی از زمخشری در اسباب نزول

طبرسی در برخی موارد از بیان اسباب نزول تحت تأثیر زمخشری قرار گرفته است و چه بسا این مشكل در باب اسباب نزول در كتاب مجمع البیان نیز به چشم می آید. به عنوان مثال: وقتی به آیه 207 بقره می رسد: «و من النّاس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله والله رؤوف بالعباد» زمخشری سبب نزول آن را درمورد مجاهدین دانسته است و طبرسی با اینكه در مجمع البیان نوشته: این آیه درباره امیرالمؤمنین علی (ع) و مربوط به لیلة المبیت است، اما در ادامه می نویسد:
«قیل نزل فی صهیب الرومی»؛ او در جوامع نیز عبارت كشّاف را آورده و می گوید: «و قیل نزل فی صهیب السنان». به هر حال ما معتقدیم كه طبرسی تسامح فرموده، زیرا اجماع وجود دارد كه آیه شریفه در باره حضرت علی بن إبی طالب نازل شده است! و بسیاری از مورّخان و محدّثان و مفسّران آن را به طور قطع نقل كرده اند.35 و روایتی كه آیه را درباره صهیب رومی می داند به دلیل چند شاهد ادبی و تاریخی مخدوش است:
1. راویان این روایت، سعید بن مسیب و عكرمه اند كه اولی از دشمنان و كینه توزان امام علی(ع) و دومی متمایل به خوارج است.
2. شراء به معنای فروختن است و هر چه در قرآن استعمال شده به همان معنی است، اما صهیب مالش را داد و جانش را خرید، و به قول علامه بروسوی فعل علی بن ابی طالب با شراء مناسبت دارد، نه فعل صهیب، و مهم ترین شاهد تاریخی بر اینكه آیه درباره علی بن ابی طالب آن است كه معاویة بن ابی سفیان از سمرة بن جندب درخواست كرد تا آیه «و من النّاس» را درباره ابن ملجم و آیه «واذا قیل له اتّق الله» را درباره علی علیه السلام اعلام كند، و او با صدهزار دینار و بلكه 200هزار دینار راضی به جعل حدیث نشد، ولی سرانجام با سیصدهزار دینار این كار را انجام داد.36 به هر حال با این همه شواهد تاریخی و لغوی و علمی سزاوار نیست كه زمخشری در قضیه تردید كند، تا چه رسد به امین الاسلام طبرسی.
مورد دیگری كه طبرسی در اسباب نزول متأثر زمخشری شده است، در تحلیل از جریان زینب بنت جحش است، ذیل آیه «إذ تقول للذی أنعم الله علیه و أنعمت علیه أمسك علیك زوجك و اتّق الله و تخفی فی نفسك ماالله مبدیه و تخشی الناس و الله أحقّ أن تخشاه فلمّا قضی زید منها وَطراً زوّجناكها لكی لایكون علی المؤمنین حرج فی أزواج أدعیائهم إذا قضوا منهنّ وطراً و كان أمرالله مفعولاً»(احزاب/37) دو سبب نزول وارد شده:
1. گروه اندكی از مفسران این نظریه را برگزیده اند و بر اساس آن درمنابع روایی و تفسیری عامه حدیث نیز وارد شده است ـ والبته همان حدیث در كتاب تفسیر علی بن ابراهیم قمی نیز دیده می شود37 ـ و آن سبب نزول این گونه نقل شده است: پیامبر جهت انجام كاری وارد منزل زید بن حارثه شد، و ناگاه چشمش به زینب همسر زید كه درحال غسل بود افتاد و فرمود: «تبارك خالق النور تبارك الله أحسن الخالقین» زینب احساس پیامبر را درك كرد و فهمید كه پیامبر به او علاقه دارد؛ او جریان را با همسرش زید در میان گذاشت، زید تصمیم گرفت همسرش را طلاق دهد تا راه برای ازدواج پیامبر با زینب هموار گردد، اما پیامبر علاقه و محبت خود را نسبت به زینب پنهان كرد و به زید توصیه كرد تا با همسرش مدارا كند، پس از این جریان آیه شریفه نازل شد، و پیامبر را نسبت به كتمان احساس خود سرزنش كرد.
بعضی از فقها با همین تلقی از این روایت احكام فقهی نیز استنباط كرده اند، علامه حلی(م726هـ.ق) دركتاب نكاح تذكرة الفقهاء بحث گسترده ای را درباره خصائص پیامبر دارد، از آن جمله می نویسد:
«كان إذا رغب صلّی الله علیه و آله من نكاح امرأة فإن كانت خلیة فعلیها الإجابة، و یحرم علی غیره خطبتها، و للشافعیة وجه أنّه لایحرم، و إن كانت ذات زوج وجب علی الزوج طلاقها لینكحها، لقضیة زید.»
شهید ثانی(م 965هـ.ق) نیز در مسالك الافهام عین تعبیر علامه حلی را نقل كرده، و آن را پذیرفته است؛ مرحوم شریف لاهیجی كه خود رجالی و فقیه نیز هست، می گوید: كلام علامه و شهید خالی از اشكال نیست.38 این گونه روایت مورد سوء استفاده مستشرقان نیز قرار گرفته است.39
زمخشری نیز از جمله كسانی است كه این سبب نزول را پذیرفته اند.
اما در مقابل این نظریه تحلیلی بسیار پذیرفتنی از امام سجاد و امام رضا (ع) وجود دارد كه طیف مفسران شیعه و سنی آن را پذیرفته اند. آن روایت چنین است:
«جبرئیل به پیامبر اكرم خبر داده بود كه زید همسر خود را طلاق خواهد داد و زینب جزء همسران او خواهد شد، ولی هنگامی كه زید برای شكایت از همسرش به حضور پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله رسید و ناسازگاری خویش را با همسرش بیان داشت، پیامبر به دلیل مصالحی كه وجود داشت، خبر جبرئیل را كتمان كرد، و به زید توصیه كرد كه با همسرش مدارا كند، دراین هنگام آیه شریفه نازل شد، و پیامبر را راجع به كتمان واقعیت مورد خطاب قرار داد.»40
برمبنای این تفسیر از آیه، پیامبراكرم (ص) ازهرگونه پنداری كه در شأن پیامبر نباشد مبرّا است. همچنین این تفسیر از آیه یادشده، هماهنگ با بینش كلی قرآن در مورد انبیا است و به همین دلیل عالمان اسلامی آن را بهترین تفسیر آیه شریفه می دانند.


پی نوشت‌ها:

1. به تصریح محققان طَبرَس به سكون باء، معرّب كلمه تفرش است. البته برخی گمان كرده اند كه طبرسی ـ منتسب به طبرستان كه امروز مازندران نام دارد ـ می باشد.، ولی این گمان صحیح نیست، زیرا كسانی كه اهل طبرستان باشند و به آن دیار منتسب شوند، طبری یا طبرانی به آنان اطلاق می شود؛ مانند «ابن جریر طبری» صاحب تفسیر و تاریخ، و یا ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی، صاحب معجم.
ر.ك: معالم العلماء/135؛ مجالس المؤمنین، 1/490؛ مفاخر اسلام، 3/409؛ أمل آلامل، 2/216؛ شرح شواهد مجمع البیان، 1/15؛ مجمع البیان، 1/167.
2. حرّ عاملی، محمد بن حسن، امل الآمل، 2/190؛ مفاخر اسلام، 3/493.
3. در نسخه ای كه از سوی انتشارات كعبه به چاپ رسیده، متأسفانه مقدمه مصحّح حذف گردیده است.
4. زمخشری، محمـود بن عمـر، الكشّــاف عن حقـائق غوامض التأویل، نشـر ادب الحـوزة، قم، 1/266.
5. همان، 1/608.
6. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، چاپ رحلی، 114.
7. زمخشری، محمود بن عمر، الكشّاف، 1/658.
8. همان، 1/605.
9. همان، 3/129.
10. طبرسی، جوامع الجامع، 129.
11. همان، 33.
12. زمخشری، الكشّاف، 1/224.
13. همان، 1/75.
14. همان، جلد اول، مقدمه.
15. همان، 1/336.
16. همان.
17. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، تحقیق مرعشلی،510.
18. طبرسی، جوامع الجامع، 53.
19. انصاری، ابن هشام، مغنی اللبیب عن كتب الأعاریب، 2/679.
20. زمخشری، كشّاف، 2/570.
21. همان، 2/713.
22. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، تهران، دانشگاه تهران، 2/259 و 359.
23. همان، چاپ رحلی، 553.
24. زمخشری، الكشّاف، 3/422.
25. همان، 3/538.
26. طبرسی، جوامع الجامع، 372.
27. زمخشری، الكشّاف، 1/611.
28. طبرسی، جوامع الجامع، 105.
29. زمخشری، الكشّاف، 2/345.
30. صدر، حسن، تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام، 61؛ حجتی، محمدباقر، تاریخ تفسیر و نحو، 140.
31. زمخشری، الكشّاف، 4/564.
32. طبرسی، جوامع الجامع، 499.
33. انصاری، ابن هشام، مغنی اللبیب، 2/676 و 681.
34. دسوقی، حاشیه دسوقی، 2/305.
35. از جمله: طبرسی، جامع البیان، 9/140؛ فخررازی، مفاتیح الغیب، 5/222؛ حسكانی، شواهد التنزیل، 1/122؛ ابن اثیر، أسد الغابة، 4/25؛ قرطبی، الجامع لأحكام القرآن، 3/21؛ سیوطی، الدرّ المنثور، 4/53؛ قندوزی، ینابیع المودّة، 92 و….
36. معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 13/262؛ تستری، محمد تقی، الاخبار الدخیلة، 1/167.
37. طبری، محمد بن جریر، تـاریخ الامم و الملوك، 2/89؛ قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، 2/172؛ سیوطی، الدرّ المنثور، 6/612؛ طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، 22/10، زمخشری، الكشّاف، 3/542.
38. لاهیجی، تفسیر لاهیجی، 3/637.
39. از جمله ر.ك: دائرة المعارف بریتانیكا، جلد 11 صفحه 28.
40. ر.ك: فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره اول، بهار 1374، مقاله جعل و تحریف در اسباب نزول، از نگارنده، صفحه 91.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 15:08 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

طبرسی؛ اسوه و الگوی مفسران

بازديد: 105
طبرسی؛ اسوه و الگوی مفسران

حسن حكیم باشی
ابوعلی فضل بن حسن بن فضل طبرسی ملقّب به امین الاسلام، مفسّر، محدّث، فقیه، متكلّم، ادیب، لغوی و ریاضی دان و از عالمان بنام شیعی در قرن ششم هجری است. تفسیر مجمع البیان او از بهترین تفاسیری است كه بر قرآن نگاشته شده و از افتخارات میراث مكتوب اسلامی و شیعی به شمار می آید.
ولادت طبرسی در سال 468 یا 469 هجری قمری گویا در مشهد بوده و درگذشت او بنابر مشهور در سال 548 در سبزوار كه حدود 25 سال آخر عمر را در آنجا گذرانیده اتفاق افتاده است. پس از وفات، پیكر او به مشهد انتقال یافت و در محلی نزدیك حرم رضوی كه آن زمان به نام قتلگاه شناخته می شد به خاك سپرده شد. هم اكنون خیابانی از حرم مطهر رضوی به سمت شمال امتداد یافته كه از كنار مرقد او می گذرد و به نام او خوانده می شود.
فرزند او ابونصر حسن بن فضل بن حسن طبرسی، صاحب كتاب «مكارم الأخلاق» است و فـرزند او نیز ابوالفضل علی بن حسـن بن فضل
طبرسی، صاحب «نثر اللئالی» و نیز «مشكوة الانوار» است كه در تكمیل كتاب مكارم الاخلاق نگاشته شده است. ابومنصور احمد بن علی بن علی بن ابی طالب نیز به نام طبرسی شهرت یافته كه كتاب «الاحتجاج» بدو نسبت داده می شود و با صاحب مجمع البیان نسبتی ندارد.
در آوانگاری شهرت طبرسی اختلاف شده است، برخی او را طَبَرسی خوانده اند، به دعوی آن كه نسبت به طبرستان می برد. میرزا عبدالله افندی در ریاض العلماء و محمدباقر خوانساری در روضات الجنات بر این اصرار دارند. بسیاری نیز گفته اند نسبت به طبرستان، طبری یا طبرانی یا طبرستانی خواهد بود؛ و نه طبرسی، بلكه نام دقیق مؤلف مجمع البیان، طَبْرِسی است كه عربی گردانیدهٌ تَفرِشی است و تفرشی منسوب به شهری در نزدیكی قم و اراك است كه شیخ ما بدانجا انتساب دارد.٭
بدین صورت نیز طَبْرَسی و طَبْرِسی هر دو خوانده شده و در منابع گوناگون به هر دو شكل ضبط شده است. شاید دلیل گزینه اول آن باشد كه در تعریف واژه های عجمی افزون بر تبدیل برخی حروف، حركات نیز گاه تغییر می یابند و همسان سازی با قالبهای شناخته شده صرفی انجام می شود و از آنجا كه وزن فَعلِل در زبان عرب نیست و حركت فتحه نیز در تلفظ سبك تر و آسان تر است باید طَبْرَسی خواند؛ اما آنان كه طَبرِسی می خوانند وزن اصل را كه تفرش با كسر راء است پاس می دارند. در این زمینه با آن كه به تفصیل نگاشته اند، اما هنوز ابهاماتی به نظر می رسد؛ از آن جمله:
ـ از كجا و چه هنگام و چرا شیخ به طَبَرسی شهرت یافت.
ـ نظر به اینكه شیخ همه عمر خویش را در سرزمین های فارسی زبان خراسان و شاید مدتی در ری گذرانده چرا به همان نـام تفرشی مشهور نگشته و از چه رو شهرت او دستخوش تعریب گردیده است.
پاسخ این دو پرسش را در آنچه تا كنون نگاشته اند نمی بینیم.


تألیفات طبرسی در تفسیر

طبرسی چنان كه معروف است سه كتاب در زمینه تفسیر نگاشته كه نخستین آنها «مجمع البیان لعلوم القرآن» ـ چنان كه خود در مقدمه آورده ـ یا «مجمع البیان فی تفسیر القرآن» است؛ ـ چنان كه مترجمان و فهرست نویسان نگاشته اند ـ. این كتاب در سالهای 530 تا 534 یا 536 تدوین شده و طبرسی از آن با نام تفسیر كبیر یاد می كند.
نیز از آنجا كه طبرسی در هنگام نگارش مجمع البیان، به كشاف زمخشری دست نیافته بود، پس از دست یابی به كشّاف، تفسیری به نام «الكافی الشافی» تحریر كرد كه در نظم و سبك، به سان كشّاف بود و در مطالب نیز از آن بهره فراوان برده بود. چنان كه گویی گزیده كشّاف بود. سپس درسالهای واپسین عمر به پیشنهاد و اصرار فرزندش حسن بن فضل، صاحب مكارم الأخلاق، تفسیر جوامع الجامع را كه تلخیصی از مجمع البیان همراه با افزوده هایی برگرفته از كشّاف بود تألیف كرد. این كتاب را شیخ طبرسی در سال 542 و در مدت یك سال به تحریر درآورد. به نظر می رسد تفسیر دیگری از سوی او تألیف نشده است و آنچه برخی اظهار داشته اند كه یك یا دو تفسیر دیگر نیز نگاشته مستندی نداشته است. چنان كه سه تفسیر یادشده در اصطلاح، كبیر و وسیط و وجیز خوانده می شوند، كه هر چند «الكافی الشافی» در دست نیست، اما گویا تفسیر میانی مرحوم طبرسی جوامع الجامع است و الكافی الشافی تفسیر وجیز او بوده است. در میان عالمان شیعی برخی دیگر نیز از جمله فیض كاشانی و سید عبدالله شبر دست به نگارش سه تفسیر با سه سبك و در قالبهای كبیر، وسیط و وجیز زده اند.
آنچه دراین میان نقطه تاریك به شمار می آید سرنوشت نامعلوم «الكافی الشافی» است كه اثری از آن در دست نیست، با آ ن كه شیخ طبرسی خود در مقدمه جوامع نوشته است:
«پس از آن كه كتاب تفسیر بزرگ خود مجمع البیان را نگاشتم، به كشّاف دست یافتم و با بهره جویی از آن… الكافی الشافی را به تحریر درآوردم. این دو كتاب كه نشر یـافتند، عنان از دلهـا ربودند… و شعله آنهـا هویدا شد… پس به
سان ضرب المثل ها در شهرها رواج یافتند، و چونان خیال به هر جا راه یافتند…»
این سخنان، توصیف وضعیت سالهایی است كه میانه تألیف مجمع البیان و الكافی الشافی و نگارش جوامع الجامع فاصله شده بود. اكنون با این توصیفات، چگونه نسخه ای و اثری از الكافی الشافی در دست نیست. این پرسشی است كه پیگیری و كاوش نسخه شناسان و اثر پژوهان را می طلبد.

استادان و شاگردان طبرسی

دورنمای روشنی از مكان و زمان تحصیلات نخستین شیخ در منابع موجود به دست نمی آید، اما استادان معروفِ وی را در فقه و روایت و تفسیر چنین بر شمرده اند:
1. ابوعلی حسن بن محمد بن حسن طوسی فرزند شیخ طوسی و معروف به مفید ثانی.
2. ابوالوفاء عبدالجبّار بن عبدالله علی مقرئ نیشابوری.
3. حسن بن حسین ابن بـابویه قمی رازی (جدّ شیخ منتجـب الدین).
4. موفق الدین حسین بن فتح واعظ بكرآبادی جرجانی.
5. سید محمد بن حسین حسینی جرجانی.
6. شیخ ابوالفتح عبدالله بن عبدالكریم بن هوازن قشیری.
7. شیخ ابوالحسن عبدالله بن محمد بن حسین بیهقی.
8. جعفربن محمد دوریستی.
از شاگردان او نیز افراد زیر را می توان نام برد:
1. فرزندش حسن بن فضل.
2. رشیدالدین ابوجعفر محمد بن علی بن شهرآشوب سروی مازندرانی.
3. شیخ منتجب الدین علی بن عبیدالله ابن بابویه قمی.
4. ضیاء الدین فضل الله بن علی راوندی كاشانی.
5. قطب الدین سعید بن هبة الله راوندی، معروف به قطب راوندی.

تألیفات طبرسی

به جز سه تفسیر یادشده، «المؤتلف من المختلف بین ائمه السلف»2 در فقه، و «إعلام الوری بأعلام الهدی»3 در سیره اهل بیت(ع) از او در دست است. نیز بیش از ده اثر دیگر را برای او ذكر كرده اند كه برخی از آنها موجود است و برخی تنها نام آنها را در كتب تراجم می توان دید.
عصر طبرسی را باید دوران شكوفایی تفسیر نامید، چرا كه هم زمان با او «كشف الاسرار» میبدی، «كشّاف» زمخشری، «روض الجنان» ابوالفتوح رازی و تفاسیر دیگری نیز نگارش یافته اند. چنان كه دوران او را باید دوره گذار از مرحله تفسیرنویسی تك بعدی به دوره تفسیر نوین دانست و سرآغاز عصر تدوین تفسیر به شیوه نوین به حساب آورد. در دوره ای كه تبیان شیخ طوسی سرآغاز آن بود تفاسیر ارزشمندی نگاشته شد كه به ابعاد گوناگون ادبی، لغوی، تاریخی، فقهی، كلامی، عرفانی و… پرداختند و مجمع البیان دراین میان جایگاه ممتازی داشته است. بنابراین تفسیر مجمع البیان طبرسی را باید در رده تفاسیر جامع جای داد كه به جنبه خاصی محدود نمی شوند؛ هر چند رنگ و بوی ادبی آن بیشتر مشهود است.
مرحوم طبرسی شیوهٌ نگارش این تفسیر و ترتیب و تنظیم مطالب آن را با محورهای زیر انجام داده است:
1. اشاره به مكی و مدنی بودن سوره و آیات و موارد اختلاف آن.
2. بیان تعداد آیات سوره و ذكر اقوال در این زمینه.
3. وجه نامگذاری سوره ها و مناسبت نامها با محتوای سوره.
4. ذكر فضایل تلاوت سوره و احادیث مربوط به آن.
5. بیان اختلاف قراءت با عنوان «القراءة».
6. تشریح وجوه قراءات و دلیل اعراب واژه ها، با عنوان «الاعراب».
7. یادكرد معنای لغات مشكله آیات، با عنوان «اللغة».
8. بیان علل و اسباب نزول آیات با عنوان «النزول».
9. تفسیرها و تأویلهای آیه با عنوان «المعنی».
10. بیان مناسبت و ارتباط آیه با آیات قبل و بعد با عنوان «النظم».
11. بیان قصص با عنوان «القصّة».
12. بررسی احكام بیان شده در آیه.

روش تفسیری علامه طبرسی

ویژگیهای چندی را در روش تفسیری علامه طبرسی بویژه در مجمع البیان می توان جست و جو كرد كه برخی از آنها از این قرارند:

یك. نظم بدیع

از ویژگیهای مجمع البیان، نظم بدیع و اسلوب سامان مند است كه تفسیر او را در میان همه تفاسیر نمودار ساخته و تحسین همگان را در طول قرنها برانگیخته است. او در واقع تفسیر تبیان را كه به تعبیر خود او دارای غث و سمین و فاقد نظم و ترتیب بوده به زیباترین شكلی نظام بخشید و افزون بر آن تحلیلها و فوائدی نیز بر آن افزود. نیز آن را از برخی مطالب نابایسته پیراست.
طبرسی هر چند در دستاوردهای تفسیری خود نوآوری و پیشاهنگی نداشته و بیشتر به روایتگری و حكایتگری پرداخته و چنان كه خود در پیشگفتار مجمع می نویسد جا برجای پای دیگرانی چون شیخ الطایفه نهاده و او را قدوه خویش می خواند، اما بی تردید آغازگر حركت تفسیری نوین و پایه گذار تدوین تفسیر سامان مند بوده است، چرا كه پیش از او دغدغه اصلی تفسیرنگاران، شرح ویژگیهای لفظی و ادبی و لغوی و یا نقل روایتهای پیرامونی بوده است. او در روایتگری صادق و امین، و در ارزیابی تیزبین و نقّاد، و درخوانش متن همه سو نگر بوده، در نقد دیگران جانب انصاف و اعتدال را پاس می داشت. در گزینش و چینش گفته ها و نوشته های مفسران تافته ای نیكو بافته كه پیش از او و پس از او مانند آن را نیاورده اند.
در كنار این همه امّا، هرگز مقلّد و پیرو نبوده بلكه خود به عیارسنجی انگاره های كلامی، فقهی، معرفتی، ادبی و تاریخی و نقطه نظرات پیشینیان پرداخته است.

دو. متن محوری

قرآن محوری ویژگی دیگر تفسیر طبرسی است. شیخ محمود شلتوت دراین زمینه می نویسد:
«این كتاب نخستین، و درعین حال كامل ترین كتاب تفسیر جامع است كه افزون بر پژوهش گسترده و ژرف و پی جویی پیوسته و شگرف، با نظمی بی مانند، همراه با فصل بندی و چینش زیبا و پاسداشت بر تفسیر نگاشته شده است.
فنّ تفسیر را در خدمت قرآن می گیرد، نه آن كه قرآن را در خدمت لغویان یا فقیهان درآورد، یا قرآن را بر نحو سیبویه و بلاغت عبدالقاهر و فلسفه یونان و روم تطبیق كند. یا قرآن را محكوم به پذیرش باورها و گرایشهای طایفه هایی قرار دهد كه خود باید محكوم به حكم قرآن باشند.»

سه. ادب پژوهش

ویژگی دیگر او اعتدال در نگرش مذهبی است. با آن كه در عصری می زیسته كه عالمان فرقه های مختلف تنها به باورهای خود اعتنا داشتند و از نقل سخن مخالف خود پروا می كردند، اما او از این كار پروایی نداشت. در نقل اقوال، تعصّبی نشان نمی دهد و همه اصناف را به یك دیده می نگرد. آنچه را پذیرفتنی می داند ازهر كه باشد می آورد؛ چندان كه بر او خرده گرفته اند كه بیشتر از مفسران عامّه نقل می كند و حتی در تقدیم و تأخیر نام صاحبان دیدگاه ها غرض ورزی روا نمی دارد.
بر خلاف بسیاری از مؤلفان، از طعن و اعتراض و تحقیر نسبت به مخالفان خود پرهیز دارد، چندان كه در آغاز تفسیر جوامع از زمخشری كه حنفی و معتزلی است به نیكی و بزرگی یاد می كند و با دریدن حجاب معاصرت، اثر او را می ستاید.
این راه و روش او برای همه پژوهشگران پیمودنی و ستودنی است،
و سیره سلف صالح نیز چنین بوده است. شیخ مفید و سید رضی و مرتضی و شیخ طوسی را در این راستا می توان نام برد كه در میان اهل سنت نیز مقبول و محترم بوده و كرسی درس و افتاء داشته اند.
به تعبیر شیخ محمدتقی قمی استاد فقید الأزهر، «او در تفسیر خود بر موضع انصاف ایستاده، ازجاده ادب قرآنی كناره نجسته، در جدل درشتی نمی كند، و در سخن بی خردی نمی ورزد. با مخالف و موافق، نیكو و مستدل و مستند سخن می گوید، و بدین سان خواننده را امكان داوری درست می بخشد، و كتاب خویش را الگو و نمونه آیه «و جادلهم بالتی هی أحسن» قرار می دهد.»

چهار. همه نگری

ویژگی دیگر تفسیر او نگاه همه نگر به قرآن است. او با تسلّط فراوان بر آیات قرآن، برای تفسیر یك آیه از آیه های دیگر سود می جوید و بدین سان جلوه های سبك پسندیده تفسیر قرآن به قرآن را به نمایش می گذارد.

پنج. جامعیت در علوم

شیخ طبرسی نمونهٌ عالمان متقدم شیعی است كه در زمینه های گوناگون علوم اسلامی صاحب نظر بوده و به تألیف در فنون مختلف همت گمارده اند. نیز مجمع البیان وی دایرة المعارفی از دانشهای مختلف قرآنی است. سوگمندانه در سده های پس از وی علوم قرآنی در میان عالمان شیعی مورد غفلت واقع شده و كمتر در آن زمینه صاحبنظر بوده اند و به تصنیف پرداخته اند. به گونه ای كه منابع مهم و اصلی علوم قرآنی به طور عمده از سوی عالمان اهل سنت و گاه با گرایشهای مذهبی خاصّ تدوین یافته است، و تألیف درخور توجهی در این زمینه پس از مجمع البیان در میان عالمان شیعه دیده نمی شود؛ جز در چند دهه اخیر كه خوشبختانه رویكرد دوباره به دانشهای پیرامونی قرآن چونان تاریخ قرآن و دیگر علوم قرآنی رواج یافته و كتب ارزشمندی از سوی عالمان شیعی تألیف شده است.

شش. ماندگار با جاری اعصار

بـی گمـان سیر حركت در بسـتر جـاری تفسیر و ره پویـه در صـراط
مستقیم فهم كلام حق هرگز ایستایی نخواهد داشت، قرآن برای هدایت انسانها، با هر مبلغ و میزان ازعلم و دانش و معرفت كه داشته باشند فرود آمده است. قرآن هم نوا با سیر شب و روز، و همسفر با عصرها و نسلها جریان دارد. همواره فهمهای نو بر نو را برمی تابد و در امتداد زمان نورافشانی می كند. كهنگی نمی پذیرد و پایان ندارد. دراین رهگذر تفسیرهای نگاشته شده دو گونه اند؛ برخی دریافتها و دستاوردهای زمان خود را كه محصور در رهیافت های تاریخ مند و زمان مند بشری محدود هستند ارائه می كنند. این گونه تفسیرها هرگز در تاریخ مستمر هدایتگری قرآن همپای آن ماندگاری نخواهند داشت، و تاریخ اعتباری انقضاپذیر دارند و در گذر پیشرفت كاروان علم و معرفت ناگزیر از چرخه بیرون خواهند افتاد. اما تفاسیری چونان مجمع البیان به دلیل آن كه شیوه ها و متدها و اصول و قواعد ثابت تفسیر را در بر دارند چونان خود قرآن و همپای آن ارزشی ماندگار و پایدار خواهند داشت.

هفت. معیار تفسیر، و تفسیر معیار

به تعبیر و تقریری دیگر، سیر مدام تدبر و فهم كلام الهی وظیفه ای است كه روند رو به رشد داشته و همواره به پیش می تازد، اما این فهم و برداشت، ناگزیر باید بر اساس متدها و پایه هایی باشد كه در جای خود تعیین و تبیین شده اند، و سرپیچی از آن معیارها تفسیر به رأی خواهد بود. اینك معیار و مبنای تفسیر درست و منطبق بر موازین را در متنی همانند مجمع البیان با بهترین جلوه و نمود می توان جست وجو كرد، كه اگر تفسیرگران بر اساس این اصول تبیین شده به كار تدبّر و فهم و برداشت از قرآن بپردازند، مأذون و مجاز و مأجور و مثاب خواهند بود، وگرنه در هر پویه خویش بیم تفسیر به رأی خواهند داشت و هشدار سرانجامی آتشین.
می توان گفت مجمع البیان تفسیر معیار و معیار تفسیر است كه اصول و قواعد ثابت تفسیر را گردآورده و نقطه آغاز دریافت مراد الهی از آیات شده و با پردازشگری «عبارات» به منظور گذر به سرمنزل «اشارات» و زمینه سازی برای دریافت «لطائف» و «حقایق» رهنمون است.

هشت. متن درسی

مجمع البیان طبرسی را به عنوان بهترین متن آموختنی در رشته تفسیر می توان شناساند كه در این ویژگی در خور سنجش با هیچ متن دیگری نیست. گویی نویسنده آن را برای تدریس در حوزه های كنونی تفسیر نگاشته است.
در پایان باید یادآور شد كه سوگمندانه مجمع البیان، این میراث گرانقدر اسلامی، پس از گذشت بیش از یك قرن از صنعت چاپ، هنوز چاپی در خور ارج و منزلت آن نداشته است و آنچه تاكنون ارائه شده كم و بیش دارای خطاهای فاحش و تغییر دهنده بوده، با معیارهای تحقیق و تصحیح امروزین سازگار نیست. برخی از مراكز نیز سالها پیش تصمیم بر تحقیق و انتشار آن را اعلام كرده اند كه هنوز این دعوی تحقق نیافته است. باری به دست آوردن نسخه های كهن معتبر و تحقیق آن همراه با استخراج اقوال و ارجاع روایات و تهیه فهرست های فنی گوناگون، كاری بایسته است. ضمن آن كه این كار به دلیل دشواری و ویژگیهای متن مجمع البیان بی تردید كاری سخت و طاقت سوز است.


پی نوشت‌ها:

٭ درباره آوانگاری شهرت طبرسی برخی به تفصیل سخن گفته اند. مقدمه آیت الله شهید قاضی طباطبایی بر جوامع الجامع چاپ رحلی، مقدمه میرزا محمدباقر مازندرانی بر شرح شواهد مجمع البیان تألیف میرزا طاهرقزوینی، كتاب طبرسی و مجمع البیان نوشته دكتر حسین كریمان، و مقدمه دكتر ابوالقاسم گرجی بر جوامع الجامع چاپ دانشگاه تهران را در این زمینه بنگرید.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 15:00 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

قرآن و دمکراسی

بازديد: 147
قرآن و دمکراسی

مسعود سعیدی
چه نسبتی میان دین ، بویژه اسلام و دمكراسی وجود دارد؟ آیا قرآن دمكراسی را تأیید می كند یا نفی می كند؟ آیا در قرآن می توان آیاتی را یافت كه ارتباطی با این ارزش نوظهور داشته باشد؟
مسأله رابطه دمكراسی و اسلام در پی پیدایش ارزشهای مدرن، بویژه از نیمه دوم قرن بیستم مورد توجه اندیشمندان مسلمان واقع شد. برخی اسلام را با دمكراسی سازگار دیده اند و ادله ای از قرآن و سنت و… برای آن آورده اند و برخی نیز با آن به مخالفت برخاسته اند و شواهدی بر ناسازگاری میان اسلام و دمكراسی آورده اند. تلاش عده ای را نیز می توان در تلفیق بین این دو مشاهده كرد كه یا در دین و یا در دمكراسی و یا در هر دو ـ دست كم در ظاهر ـ روند انعطافی را می پویند؛ تا بتوانند با حفظ دین از ارزشهای دمكراتیك نیز باز نمانند. به هر حال این مسأله اكنون نیز یكی از چالشهای فكری جامعه ماست. آنچه در این نوشتار می آید نخست اشاره ای به دلیلها و راه هایی است كه در این زمینه مطرح است و سپس ارائه خطوطی كلی و اصلی برای فهم رابطه اسلام و دمكراسی.
كسانی كه دعوی سازگاری اسلام و دمكراسی دارند، بلكه اسلام را یك دمكراسی بزرگ در تاریخ می دانند به دلایلی تمسك جسته اند. 1
1. آیاتی از قرآن؛ مانند: «أفأنت تكره الناس حتی یكونوا مؤمنین»(یونس/99)؛ «فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیكفر»(كهف/29)؛ «أرأیتم إن كنت علی بینة من ربّی و آتینی رحمة من عنده فعمّیت علیكم أنلزمكموها و أنتم لها كارهون»(هود/28)؛ «لاإكراه فی الدین»(بقره/256)؛ «فبشّر عباد. الذین یستمعون القول فیتبعون أحسنه»(زمر/17).
استدلال به این آیات از آن رو شده كه بر اختیار و حق انتخابگری و آزادی عقیده برای انسان دلالت دارند و اینها از مسائلی است كه در دمكراسی مطرح است، بلكه از اصول اساسی آن به شمار می رود. ولی واضح است كه این اندازه كافی نیست. می توان چنین اشكال كرد: این آیه ها دلالت به عنوان شیوه ای برای حكومت و اداره اجتماعی ندارد، این آیات اصلاً در مقام بیان روش حكومت و ایجاد نظم اجتماعی و بیان راهی برای دسته جمعی تصمیم گرفتن نیست، و هیچ ربطی بین مضامین آن و شكلهای گوناگون دمكراسی (مستقیم، شبه مستقیم و پارلمانی) وجود ندارد. بلی اگر این آیات بتوانند مؤید باشند به گونه ای هستند كه توضیح آن خواهد آمد و اجمال آن توجه به این دو نكته است: اولاً فكر دمكراسی امروزه در متن بحثی ایدئولوژیك قرار گرفته است و تنها روش یا روشهای معینی برای اداره جامعه نیست، و ثانیاً دمكراسی مفهومی نسبی یا به تعبیر درست تر دارای مراتب شدت و ضعف است.
2. استدلال به آیات و روایاتی كه حاكی از اهمیت تعقّل و خردورزی است. عقلانیت گرچه به عنوان پایه ای مهم در حكومتهای دمكراتیك ذكر می شود، ولی استدلال به این آیات نیز همان اشكال پیشین را دارد كه نیازمند مقدماتی است.
3. برخی خواسته اند از طریق «خاتمیت» كه در قرآن نیز مطرح شده، بین اسلام و دمكراسی سازش دهند؛ به این ترتیب كه معنای خاتمیت آن است كه بشریت از دوره كودكی خود خارج شده و بدین جهت دارای حقوق و تكالیفی می باشد كه تا پیش از آن، این حقوق از سوی پیامبران الهی به نیابت از آن، اعمال می شده است. درست مانند طفلی كه تحت سرپرستی اولیای خود قرار می گیرد تا پس از رسیدن به سن رشد، خود بتواند به تكالیف خود عمل كرده و از حقوق خود برخوردار گردد. پس از وفات پیامبر اسلام(ص) و انقطاع وحی، از لطف خداوند منان به دور است كه امت رشیده و مرحومه را به چشم صغیران بنگرد و مجرای دیگری جز رأی خود آنان را به عنوان مرجع تشخیص مصالح و مفاسدشان تعبیه كند. حكومت از آنِ خداست، اما دست اراده احدیت از آستین مردم مسلمان بیرون آمده و مشیت الهیه از مجرای اراده عمومی رسمیت می یابد.
گذشته از برخی از اشكالات كه دراین بیان وجود دارد، یك اشكال مهم این است كه این استدلال اگر درست باشد، استدلال بر خاتمیت دین اسلام نیست، بلكه نتیجه آن پایان دوره دین و وحی است! در دوره صباوت حق تشخیص مصالح و مفاسد بر عهده پیامبران الهی بود و اكنون در دوران بلوغ و پیشرفت فلسفه و علوم، این حق بر عهده خود مردم است كه با رأی خود مصالح و مفاسد خود را تشخیص دهند، پس دیگر نیازی به وحی و راهنمایی الهی نیست! و این نتیجه ای است كه خود گوینده مسلمان این نظر (مرحوم مودودی) نیز بدان راضی نیست. پس حق مطلب به اجمال این است كه انسان برای راهیابی و نیكبختی نیازمند وحی است، عقل او به تنهایی كافی نیست و نیاز به هدایتی بیرونی و تشریعی دارد، در عصر خاتمیت، انسان به مرحله ای از رشد رسید كه توانست تمام اصول كلی مورد نیاز را كه باید از طریق وحی برسد، دریافت كند و پس از آن خود مستقلاً از طریق وصایت و عصمت (عقیده خاص شیعه) و سپس از طریق اجتهاد (در همه بحثهای دین) به تبیین و تفسیر آن اصول كلی و تطبیق آن كلیات بر جزئیات زندگی و بازگرداندن جزئیات به دست آمده بر آن اصول پرداخت و بدین ترتیب بی نیاز از وحی جدید شد.
نتیجه آنچه گذشت این است كه اولاً، آنچه در وهله اول از خاتمیت نتیجه می شود (برای زمان ما) اجتهاد است نه واگذاری حق تشخیص مصالح و مفاسد به اراده عمومی، و مقتضای اجتهاد (تامّ در همه بخشهای تعلیمات دین) ممكن است چیزی جز دمكراسی باشد.
ثانیاً اگر مقتضای اجتهاد، سكوت دین در امر نظام اجتماعی و سیاسی و واگذاری آن به عهده خود انسان باشد، نیازمند دلیل عقلی یا دست كم تجربی برای مصلحت دار بودن دمكراسی هستیم و تنها خاتمیت كافی نیست. در هر حال مجرد خاتمیت نمی تواند شاهد باشد.
از همین بیان اخیر معلوم می شود كه وجود اجتهاد در اسلام را نیز نمی توان مؤیدی برای دمكراسی دانست؛ چنان كه برخی ذكر كرده اند.
4. بیعت و اجماع نیز از موضوعاتی است كه گاه جزء شواهد دمكراسی اسلامی شمرده شده است و حال آن كه این نیز كافی به نظر نمی رسد، زیرا در صدر اسلام اگر بیعتی مردمی و یا اجماعی با حضور اكثریت قاطع رخ داد فقط نسبت به حضرت علی علیه السلام بود و آن نیز در باور شیعه برای جعل و اعتبار حاكمیت نبود، زیرا اعتبار حاكمیت و ولایت برای آن حضرت به وسیله نصّ و تصریح انجام شده بود، بنابر این انتصاب بود؛ نه انتخاب، بیعت فقط برای عملی و فعلی كردن حاكمیت صورت گرفت، و برای خلفای دیگر نیز به فرض آن كه وجود بیعت و اجماع را بپذیریم چه دلیلی بر مشروعیت و صحت آن وجود دارد؟! و در هر صورت بیعت و اجماع كجا و نظام پارلمانی رایج كجا؟!
5. آیات شورا نیز برای بعضی سند دمكراسی در اسلام شده است:
«… و شاورهم فی الأمر فإذا عزمت فتوكّل علی الله» آل عمران/159
«والذین استجابوا لربّهم و أقاموا الصلوة و أمرهم شوری بینهم» شوری/38
واضح است كه این آیات فقط دلالت بر نظرخواهی و مشورت در كارها دارند، نه تشكیل پارلمان و عمل به رأی گیری اكثریت، پیامبر(ص) نیز در عمل چنین بود، یعنی با دیگران مشورت می كرد و گاه حتی نظر یكی از افراد را می پذیرفت. كلمه «شوری» در آیه، اسم مصدر تشاور و مشاوره است و این در استعمالات متداول فارسی است كه شورا معنای یك جمع سازمان یافته را پیدا كرده است كه برای تصمیم گیری جمعی بر اساس آیین نامه داخلی و رأی اكثریت به وجود آمده و مسأله اجرا و مدیریت در آن مطرح است. ولی این مفهوم با معنای مورد نظر این لغت در آیه شریفه بیگانه است. پس دو آیه یادشده نیز تنها در مقام بیان حُسن و شایستگی مشورت و استفاده از نظرات دیگران در انجام كار می باشند، و این غیر از تشكیل پارلمان و رأی اكثریت است.
خلاصه اینكه هیچ یك از این ادله و ادله دیگر از این دست برای اثبات دمكراسی به عنوان نظامی از نوع نظامهای رایج كافی نیست، مگر به آن گونه كه اشاره شد و توضیح آن خواهد آمد.


دلایل مخالفان

در برابر این گروه، دسته ای دیگر از اندیشمندان با تكیه بر دین و ادعای پاسداری از خلوص آن، دمكراسی را مفهومی وارداتی و محصول فرهنگ بیگانه و ناسازگار با اسلام می دانند. اینان نیز شواهدی بر مدعای خود دارند؛
1. مسأله حقانیت اسلام؛ «ماذا بعد الحق الاّ الضلال»(یونس/32) اسلام خود را مظهر حق و حقیقت می داند و مكتبهای دیگر را تجلی ضلالت و گمراهی، حال آن كه همه پرسی و تصمیم گیری جمعی در دمكراسی بر این پایه استوار است كه هر كس و هر گروه بهره ای از حقیقت دارد و بنابراین رأی همه محترم است و باید در تصمیم گیری دخیل باشند. 
این دلیل را جواب داده اند به اینكه شرط دمكراسی روشن نبودن حقیقت و پخش آن در همه مردم نیست، بلكه شرط آن تحمل اندیشه دیگران و مدارا با دیگر اندیشمندان است، و لازمه تحمل و مدارا دست كشیدن از باورهای خویش و حقانیت آن نیست، می توان رأیی را صد درصد باطل دانست ولی صاحب رأی را معذور و محترم شمرد، در حقیقت مدارا با اعتقادورزان است نه با اعتقادات. و اسلام با دادن حق انتخابگری به انسان «لااكراه فی الدین»(بقره/256). ظرفیت این تحمل و مدارا را نشان داده است، درست است كه پیامبران برای تبلیغ دین تلاش فراوان كرده اند و مؤمنان نیز موظف به انجام این تكالیف هستند، ولی این یك مبارزه عقیدتی است و جنگ تنها در مورد توطئه یا پیشدستی دشمن یا رفع موانع تبلیغ است، نه برای تحمیل عقیده، تبلیغ عادلانه و منطقی حق هر مكتب فكری است. پس اولاً ملازمه ای میان دمكراسی و «روشن نبودن حقیقت و پخش آن در كل بشریت» یا «نسبی بودن حقیقت» وجود ندارد، بلكه لازمه دمكرات بودن فقط تحمل و مداراست. ثانیاً اسلام این تحمل و مدارا را دارد. بیتهام وكویل در تلاش برای ترسیم چهره دمكراسی نوین تحت عنوان روا داری مذهبی چنین می گویند:
«… حتی اگر بر آن باشیم كه حقیقت نهایی اختصاصاً در مذهبی كه ما به آن معتقدیم وجود دارد، باز هم وادارساختن دیگران به پذیرش آن، در جهانی كه تعدد و كثرت مذاهب از ویژگیهای آن است بهای سنگینی برای انسانیت در پی خواهد داشت كه به هیچ روی تحمل پذیر نیست. رواداری مذهبی به این معنی نیست كه از اعتقادات خود دست بشوییم یا از تبلیغ اندیشه های خود صرف نظر كنیم، بلكه به این معنی است كه برای مردم این منزلت و شأن را قائل شویم كه اجازه داشته باشند، خود برای خود تصمیم بگیرند و لواینكه در این امر دچار اشتباه شوند.»2
2. آیاتی كه امر به قتال با مشركان و كافران می كند، نقض كننده حق انتخابگری و آزادی عقیده است و این با دمكراسی ناسازگاری دارد: «و قاتلوهم حتی لاتكون فتنة و یكون الدین لله فإن انتهوا فلاعدوان إلاّ علی الظالمین»(بقره/193) و مانند آن در آیه انفال/39، «هو الذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین كلّه ولو كره المشركون»(توبه/33)، «قاتلوا الذین لایؤمنون بالله و لابالیوم الآخر و لایحرّمون ما حرّم الله و رسوله و لایدینون دین الحقّ من الذین أوتوا الكتاب حتی یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون»(توبه/29) و نیز آیات ابتدای سوره توبه.
جواب این گونه آیات نیز از مراجعه به شأن نزول آن و آیات قبل و بعد و كلمات و عبارات خود آیات روشن می شود. به طور خلاصه و در یك سخن می توان گفت: اولاً، این قضایا برخی مربوط به موضوعات خاص است و از آنها حكم كلی استفاده نمی شود.
ثانیاً؛ آنچه در خیلی از این آیات مطرح است «فتنه» (توطئه و دسیسه علیه پیامبر و مسلمانان و یا پیش دستی در جنگ…) است نه فقط عقیده و فكر، و «انتهوا» نیز خود شاهدی بر این مطلب است و آیه 29 سوره توبه را نیز در مورد یهودیان بنی نضیر و بنی قریظه دانسته اند كه ارتباط پنهان با سران قریش داشته اند.
ثالثاً؛ آیه 33 سوره توبه نیز نمی تواند شاهدی بر تحمیل عقیده و ناسازگار با حقّ انتخابگری باشد، زیرا چنان كه گذشت، تلاش صحیح و بر اساس منطق برای پیروزی عقیده و مكتب، تعارضی با دمكراسی ندارد.
3. یكی دیگر از ادله ای كه برای اثبات ناسازگاری اسلام و دمكراسی ذكر می شود حكم قتل مرتد است كه ناسازگار با حق انتخاب عقیده به حساب آمده است.
برخی در مقام پاسخ به این مطلب، قیدهایی را برای این حكم از بعضی فقها(ظاهراً اهل تسنن) نقل می كنند، از جمله اینكه هنگامی كه فتنه عام و شبهه فراگیر شود و خیل عظیمی را به تردید و ارتداد افكند، حكم قتل جاری نیست و یا اینكه تعویض دین در دوران تأسیس اسلام گاه تابع اغراض سیاسی بوده است و مسلمان وكافر شدن های پی در پی پاره ای از دشمنان، توطئه ای برای سست كردن اسلام و فروشكستن باروی ایمان مؤمنان و بازی كردن با روحیه آنان بوده است، چنان كه قرآن سرّ ارتداد برخی از معاصران پیامبر(ص) را چنین بیان می فرماید:
«و قالت طائفة من أهل الكتاب آمِنوا بالذی انزل علی الذین آمَنوا وجه النهار و اكفروا آخره لعلّهم یرجعون» آل عمران/73
پیداست كه چنین كفرورزی هایی كه انگیزه سیاسی و نه عقلانی داشته، جز با سیاست كردن فرو نمی نشسته است، و این بسی فرق دارد با جست وجوی بی تابانه و حتی انكار محققانه كسی كه پروای حقیقت دارد، نه دعوی قدرت.3
احكام مرتد ظاهراً در قرآن وجود ندارد، ولی در وسائل الشیعه حدود صد روایت در این زمینه آمده است و البته حمل این اخبار بر قیدهایی كه ذكر شد بسیار مشكل است.
نویسنده سطور فوق به روایات اشاره ای ندارد، ولی به طور كلی مبنایی را در مدارا و مدیریت ارائه می دهد كه «عقلانی كردن حكم قتل مرتد» است و حاصل آن این است كه حق و عدل را عقل تشخیص می دهد، نیزحكم قتل مرتد تنها به جهت عقیده، عادلانه و مطابق حقوق بشر نیست، پس ادله دینی را از این مورد منصرف می كنیم و حمل می كنیم بر ارتداد با اغراض توطئه گرانه.
4. حكم نجاست كفار را نیز شاهدی برای ناسازگاری اسلام و دمكراسی دانسته اند. ولی بویژه با توجه به حكمتی كه بعضی فقها برای این حكم ذكر كرده اند می توان آن را با دمكراسی سازگار دانست. حكمت نجاست كافر با سایر نجاسات تفاوت دارد (در اینجا دوری از قذارت و رعایت نظافت نیست، بلكه در حقیقت نجاست كفار یك دستور سیاسی ـ اجتماعی است تا پیروان اسلام با رعایت آن، كمتر معاشرت با كفار داشته باشند و در نتیجه گرفتار باورها و ایده های نادرست آنها نشوند.
5. نابرابری حقوق در اسلام، مانند حقوق زن و مرد، مسلمان و غیرمسلمان، عبد و حرّ. و حال آن كه در دمكراسی همه مردم تحت عنوان شهروند و غیره از حقوق برابر برخوردارند.
در مورد هر یك از نابرابری های یاد شده، پاسخ مناسب وجود دارد؛ مثلاً در مورد زن و مرد، ناهمانندی طبیعت و فطرت آن دو، حقوق ناهمانند را اقتضا دارد. بر این اساس می توان جواب گفت: برابری حقوق در دمكراسی برای رعایت حقوق و حفظ عدالت است و عدالت به این است كه حق هر كسی را به او بدهند، ولی حق افراد بستگی به فطرت و طبیعت آنان دارد. بنابراین لازمه عدالت در همه جا همانندی در حقوق نیست.
اینها و شبیه اینها مطالب كسانی بود كه می خواهند با ادله دینی سازگاری یا ناسازگاری اسلام و دمكراسی را مستدل كنند. پیداست یكی از نقصهای عمده این استدلالها روشن نبودن مفهوم و مرزهای دمكراسی مورد نظر می باشد.
برخی نیز با تلاش در جهت تلفیق اسلام و دمكراسی بر این باورند كه بحث از دمكراسی، بحث از حق و حقوق بشر و عدل و كامیاب ترین و عادلانه ترین روش حكومت، همه برون دینی، عقلی و علمی است و ربطی به فقه و ادله درون دینی ندارد. در این بحثهای برون دینی به هر نتیجه و دستاورد تازه ای برسیم فهم دینی و ادله دینی را با آن تطبیق می كنیم، زیرا خداوند عادل است، پس دستورات او نیز عادلانه می باشد:
«… و درست همین سه امورند (یعنی حق و عدل و روش) كه همین كه مورد موشكافی های دقیق و دلیرانه عقلی واقع شوند، عقلانی شدن حقوق و قانون و به تبع دمكراتیك شدن آن را ممكن می سازد… بحث از بهترین و كامیاب ترین روش حكومت و مهار قدرت، و بحث از مصلحت عام كه عدل و حق را در دل دارد، بخش اجتناب ناپذیر فلسفه حقوق و سیاست است، و درست در همین مواضع است كه عقلانیت، كه ركن ركین دمكراسی و مدیریت موفق علمی است پا به درون می گذارد و فقه دینی را به گفت وگو و داد و ستد دعوت می كند… تا درك دینی خود را دائماً در پرتو این تأملات، تازه و تصحیح كنند و مكتب حقوقی و فقهی خود را با آن دستاوردهای تازه، موزون و متناسب آورند.»4
«دمكراسی را خواه روشی بدانیم برای تحدید قدرت و تحصیل عدالت و تأمین حقوق بشر، خواه ارزشی متضمن آنها، در هر دو صورت فهم دینی باید خود را با او تطبیق دهد نه او خود را با دین، چرا كه عدل نمی تواند دینی باشد، بلكه دین باید عادلانه باشد، همچنان كه روشها هم مستفاد از دین نیستند، بلكه دین بهره جوینده از آنهاست و علی أی حال، دمكراسی چنان باشد یا نباشد این بحث باید بیرون از دین و مقدم بر قبول آن و به منزله مقدمه ای برای فهم آن صورت پذیرد.»5
درباره این نظرات تأملاتی مطرح است كه همگی چونان بحثهای نویسنده برون دینی است:
نكته اول اینكه بحث از عدل و حق (و حقوق بشر) كه بحثی فرادینی است قدری ابهام دارد، زیرا دو معنی می تواند داشته باشد و این دو معنی گاه از یكدیگر تفكیك نمی شوند.
1) در شناخت و تشخیص مصادیق آن (حقّ و عدل) هرگز به ادله دینی كار نداریم، تنها تلاش عقلی و علمی برون دینی است كه در كارآیی تشخیص به نتیجه می رسد.
2) عدل و حق با قطع نظر از شرع و قانون دینی و ادله فقهی حقیقت دارند، یعنی گرچه فرض كنیم دینی و قانونی هم وجود ندارد، باز هم مردم نسبت به یكدیگر دارای حقوقی هستند و عدالت رعایت آن حقوق است. دستورات و قوانین شرعی در رتبه مؤخر از عدل و حق است یعنی تابع قانون عدالت است تا هر صاحب حقی را به حقّ خود برساند. خداوند عادل است؛ هم در نظام تكوینی و هم در نظام تشریع، و معنای عدالت تشریعی او این است كه دستورات او بر طبق قانون عدالت و رعایت حقوق است. این نگرش نسبت به عدل و حق، در مقابل نگرش دیگر است كه می گوید: حق و عدل با قطع نظر از شریعت حقیقتی ندارند و در رتبه مؤخر از دستورات شرعی هستند؛ یعنی عدل و حق از دستورات و قوانین شرعی انتزاع می شوند، هر چه را دین دستور دهد نامش را حق و عدل می گذاریم و دستورات شرعی تابع و خاضع هیچ قانون مقدمی نیست.
معنای اول همان است كه نویسنده یادشده روی آن تأكید دارد. و به همین جهت است كه به طور مطلق به تطبیق فهم دینی با دستاوردهای عقلی و برون دینی در این مورد حكم می كند. ولی باید گفت این معنی، نظری در كیفیت كشف عدل و حق است و تا ماهیت این دو معلوم نباشد، نمی توان در چگونگی كشف این دو سخن گفت. باید نخست بدانیم عدل و حق چگونه وجودی دارد. تا پس از آن ببینیم می توانیم در تشخیص مصادیق آن از ادله درون دینی هم كمك بگیریم یا نه.
اما معنای دوم، نظری در ماهیت و حقیقت عدل و حق می باشد و بیانگر رابطه صحیح این دو با شریعت است و در رتبه بر كیفیت كشف مصادیق این دو مقدم است. طرح صحیح بحث عدل و حق همین معنی است و بحث متكلمان نیز همین بوده است، مقصود از فرادینی بودن حسن و قبح افعال كه متكلمان را در پذیرفتن یا ردّ آن به دو گروه عدلیه و اشاعره تقسیم نموده است، معنای دوم بوده نه معنای اول. بحث آنها نیز در عدل و حسن و قبح، اولاً و بالذات در كیفیت كشف مصادیق اینها نبوده است، بلكه در این بوده است كه اینها واقعیتی جز دستورات شرعی و با قطع نظر از آن دارند یا نه؟ شرعی هستند یا عقلی؟ درست است كه اگر اینها را شرعی بدانیم و واقعیتی جز امر و نهیهای شارع برای آنها لحاظ نكنیم، راه كشف مصادیق، منحصر به دستورات دینی می شود، ولی اگر طبق نظر درست آنها را دارای حقیقتی جداگانه از شریعت بدانیم راه كشف مصادیق آنها منحصر به عقل نمی شود.
نكته دوم اینكه راه كشف مصادیق حق و عدل فقط بحثهای برون دینی فلسفه حقوق و سیاست است و فهم دینی را باید با آن وفق داد، می تواند بر اساس برخی از مبادی معرفت شناسی درست باشد، ولی اگر آن مبادی را نپذیریم در اینجا می توانیم چنین بگوییم: اگر ادله دینی و فهم دینی را باید یكسره با دستاوردهای عقلی تطبیق كنیم، ادله دینی و بیانات شرعی چه خاصیتی دارند؟ وجود و عدم آنها یكسان است پس لغو هستند! ادله دینی جز دستاوردهای برون دینی منشأ و عوامل دیگری نیز كه دخیل در فهم دینی هستند، دارند. مثلاً دلالت الفاظ در ادله لفظی دخیل در فهم دینی است. بنابراین اگر در فهم دینی هم عوامل برون دینی و خارج از دلیل مؤثر هستند و هم عوامل درون دینی و داخل دلیل، اگر چنین است باید تفصیلی را در اطلاق دعوی یادشده قائل شویم.
اینكه هر دو عوامل در این فهم نقش دارند گرچه خود دارای مبانی معرفت شناسی خاصی است كه اشاره خواهد شد، ولی با یك مثال ساده در ادله لفظی روشن تر می شود؛ فرض كنید یك فیزیكدان متبحر در مسأله خاصی در فیزیك سخن می گوید، آیا می توان به صرف اینكه بحث فیزیك بحثی علمی و عقلی است و ما نیز توان آن را داریم، خود به بحث در آن مسأله خاص بپردازیم و سپس فهم خود را از كلمات آن فیزیكدان با نتایجی كه خود به آن رسیده ایم تطبیق دهیم؟! یا نه، بلكه در فهم كلمات او، هم الفاظ و مدلولات او دخیلند و هم اندوخته های ذهنی ما از فیزیك.
اگر تأثیر هر دو نوع عوامل را پذیرفتیم این تفصیل را درمورد بحث باید بپذیریم: اگر عوامل بیرونی یعنی بحثهای عقلی و علمی در باب حقوق و عدل ما را به نتیجه روشن و قطعی رساند یعنی مقتضای حق و عدل را درمورد عقلا به وضوح یافتیم، با توجه به اینكه می دانیم خداوند در نظام تشریع عادل است و دین عادلانه است، باید فهم دینی را با آن یافته عقلی وفق دهیم. اما اگر عوامل داخلی دلیل منشأ قطع در فهم دینی بشود و عوامل بیرونی و بحثهای فرادینی تنها احتمال وگمان در تشخیص مصداق عدل و حق بیاورند، نمی توان حكم قطعی خدای عادل را با حكم احتمالی عقل تطبیق كرد، بلكه در موارد قطع به مضمون، با توجه به اینكه خدا عادل و دین او عادلانه است و این حكم هم یقیناً حكم اوست، مصداق و مقتضای حق و عدل از روی حكم قطعی دین كشف می شود و حكم احتمالی عقل تصحیح می گردد. بنابر این راه كشف منحصر به عقل نیست.
نكته سوم عادلانه بودن دمكراسی حتی در خود غرب كاملاً روشن و شفاف نیست. در دنیای امروز گرچه دمكراسی تقریباً در همه جای عالم به عنوان چیزی خوب پذیرفته شده است، ولی هنوز بر سر بهترین و اصیل ترین شكل آن نزاع است.6 و دمكراسی نیز بیشتر دستاورد تجربه و در بوته تجربه است.
دیگر اینكه ازهمان آغاز به وجود آمدن دمكراسی، همیشه مسأله حاكمیت مردم مطرح بوده است ولی این مسأله حتی در پررنگ ترین شكل دمكراسی (مستقیم) نیز واقعیت خارجی پیدا نكرده است. جووانی سارتوری سیاست شناس ایتالیایی ـ آمریكایی با طنزی نسبتاً خشن نوشته است كه «دمكراسی نام پرطمطراق چیزی است كه هرگز وجود نداشته است.»
دمكراسی لزوماً چهره ساختار نمادینی به خود گرفته كه فقط حاكمیتی انتزاعی در مجموع به مردم نسبت داده می شود و فرض بر این است كه قدرت به نام و به سود آنها اعمال می گردد، اما اعمال قدرت واقعی و مشخص و حاكمیت حقیقی در اختیار ایشان نیست، بلكه در ا ختیار فرمانروایان و نمایندگانی است كه برگزیده اند.
با این همه روشن است كه حاكمیت مردم در دمكراسی مستقیم بیشتر از سایر شكلها اعمال می شود. این شكل دمكراسی آن گاه كه پای مشورت با همه مردم در مورد مسائل مهم ملی در میان باشد ظاهراً بهترین روش می نماید، در اداره امور محلی نیز می توان آن را عملی كرد، ولی احتمال استفاده مؤثر از آن برای اداره همه جانبه حكومت وجود ندارد.
اكنون از یك سو حاكمیت حقیقی مردم امكان تحقق همه جانبه ندارد و از جهت دیگر محروم شدن اقلیت از حق حاكمیت خود در بیشتر موارد كه سازش و مصالحه عمومی نیست، اندیشمندان را وادار به روشن كردن هدف در قدم اول می نماید. اینجاست كه دو مكتب فكری به وجود می آید: دمكراسی به عنوان مكانیسم و روش (دمكراسی صوری)، دمكراسی به عنوان ارزش و پیشرفت (دمكراسی ذاتی).
ویژگی مهم دمكراسی وجود مجموعه ای از نهادها است كه هدفی محدود دارد، خواسته آن حفظ افراد و جامعه در برابر مخاطرات خودكامگی و استبداد است، حتی خودگامگی اكثریت در بطن نظام انتخاباتی و نمایندگی. این دمكراسی نوعی «حكومت حداقل» است كه فقط وظیفه یاریگری مردم را بر عهده دارد نه دخالت مبتكرانه. نتیجه این دمكراسی افزایش حاكمیت مردم و قوای متعادل كننده آنها از طریق حاكمیت قانون است. و در وصف این دمكراسی است كه می توان گفت: «دمكراسی به معنای برخی شیوه های معین است؛ برای رسیدن به نتایج نامعین» و در این نوع حكومت است كه «روش» اصالت دارد. 
امّا دمكراسی ارزشی دقیقاً وضع معكوسی دارد؛ در این دمكراسی شكلهای نهادین، حقوق فردی و جمعی، شیوه های انتخاباتی و نمایندگی مجلس، ماهیت و گستره مشاركت مردمی و نیز ساختارهای اقتصادی ابزارهایی هستند در خدمت هدفی كه فراتر از آنهاست، و فقط آن هدف، شایستگی صفت دمكراتیك را دارد، و عبارت است از پیشرفت برابری همه مردم در جهت تكامل، تا آنجا كه همه بتوانند بهترین بهره را از استعدادهای شخصی خود برگیرند، پس این هدف است كه اهمیت و اصالت دارد، نه وسائل و «روش» وصول به آن .7
اكنون مقتضای عدالت كدام یك از این دو شیوه است؟ آیا حق مردم این است كه زندگی آنها با روشهای دمكراتیك اداره شود و دیگر نتیجه هر چه می خواهد باشد؟ یا نه، حق مردم آن است كه اهدافی والا و انسانی برای آنها در نظر گرفته و برای رسیدن به آن اهداف دمكراتیك از هر وسیله ای استفاده شده هرچند وسیله دیكتاتوری برگزیدگان طبقه كارگر باشد؟ یا اینكه نه این و نه آن، بلكه گزینه سومی دركار است، مقتضای عدالت و رعایت حقوق افراد چیزی بین این دو می باشد، باید هم هدفی والا و انسانی مدّ نظر داشت وهم از انسانی بودن روش غافل نشد؟
حكم عقل چیست؟ عدالت كدام است؟ نویسنده یادشده به سادگی از این می گذرد و از دمكراسی ارزشی با عنوان شبهه و مغالطه دفع شده یاد می كند. 8
نكته چهارم از موشكافی های دقیق و دلیرانه حق و عدل و اجرای عادلانه قانون سخن رفته است، ولی كجاست این موشكافی ها؟ كجاست بررسی دقیق و آزادانه فلسفه حقوق و سیاست؟ آیا می توان به آنچه غربیان در این موارد گفته اند بسنده كرد و رایزنی عقلائی را كه نیازی به فرض خدا در محاسبات خود نمی بینند كافی دانست؟ یا حداكثر اگر بحثی هم در این موارد می شود در چارچوب از پیش تعیین شده آنان باشد و سعی كنیم مسؤولیت در برابر مبدأ هستی را نیز در همان چارچوب بگنجانیم؟
اینكه حق چیست و عدل كدام است متوقف است بر اینكه چه مبانی و یا اهدافی برای حقوق در نظر بگیریم، ریشه اختلاف دیدگاه های حقوقدانان در اختلافی است كه در مبانی حقوق و اهداف آن دارند؛ و در نگرش به جهان هستی و انسان. اگر برای هستی و آفرینش، مبدأ و آفریننده و مالكی قائل شویم به حقوقی برای انسان می رسیم متفاوت با حقوقی در نگرش بی خدایی، اگر اعتقاد به خدا را عقلانی بدانیم به جایی می رسیم و اگر برای آن هیچ ارزش معرفتی قائل نباشیم و آن را امری فردی و كالایی فرهنگی و یك عاطفه و احساس تلقی كنیم به جایی دیگر.
خود نویسنده یادشده درمقاله «حكومت دمكراتیك دینی» به خوبی دلائل كسانی را كه در امر حقوق بشر ذكری از حقوق خدا به میان نمی آورند می آورد و سپس توضیح می دهد كه اینها همه ادله انسان بی یقین این روزگار است و برای صاحبان یقین سودی نمی بخشد، مسامحه ای كه اینان در اعلامیه حقوق بشر در برابر مسأله بسیار مهم خدا و رضایت او و حقوق او روا می دارند ناپذیرفتنی می نماید. دین برای پیروانش، هم تعریف انسان را می آورد، هم حقوقش را، حقوقی كه با آن تعریف هماهنگ اند.9 با این همه وارد آن بحث فرادینی تشخیص حقوق بشر آن هم بر مبنای جهان بینی و انسان شناسی الهی نمی شود. در جایی از طریق ضرورت مهار قدرت به حق نظارت مردم بر حاكم و بعد به حقوق دیگر می رسد و این راه را غیر از راه حقوق بشر و حقوق طبیعی و فطری در مسأله شیوه حكومت و حق حكومت می داند. ولی به هر حال وارد آن بحث مهم نمی شود.
ما در جهان بینی الهی حاكمیت مطلق را به تبعیت مالكیت مطلق از آن خداوند می دانیم، او بر همه حق طاعت و بندگی دارد و هیچ كس بر خداوند حقی ندارد. پس عدالت تكوینی خدا به معنای رعایت حقوق مردم به عنوان تكلیف و مسؤولیتی بر خدا نمی باشد، عدالت تكوینی او عین تفضل اوست به آنچه قابلیت وجود یا كمال را داراست. و البته این مردمند كه نسبت به یكدیگر دارای حقوق متقابلند، و عدالت تشریعی خداوند و دین عادلانه به معنای این است كه دستورات او بر مبنای رسیدن هر صاحب حقی به حق خود می باشد.
به خوبی فهمیده می شود كه برای روشن شدن مرز حاكمیت الله و حاكمیت مردم به گونه ای كه با جهان بینی الهی سازگار باشد، برای پی ریزی فلسفه حقوق و فلسفه سیاسی كه مبتنی بر نگرش الهی باشد به تلاش دقیق تر و متفاوت با آنچه در غرب جریان دارد نیازمندیم. نتیجه ای كه از این تلاش حاصل خواهد شد گر چه نوعی دمكراسی نیز باشد، پیشگامان و باورمندان دمكراسی غربی را راضی نخواهد كرد، زیرا با مبانی آن بیگانه اند .


پی نوشت‌ها:

1. دلائل طرفداران و مخالفان دمكراسی در آثار و كتب ایشان آمده است، ولی در اینجا بیشتر ادله از مقالات كیان به خصوص شماره های 19 و 20 و 21 نقل می شود.
2. بیتهام، كویل، دمكراسی چیست، 144.
3. همو، مدارا و تربیت، 313 (پانویس).
4. همان، 325.
5. همان، 301.
6. ر.ك: ایدئولوژی سیاسی، بخش دمكراسی، ریچارد جی.
7. ر.ك: فرهنگ و دمكراسی، كی ارمه، فصل اول.
8. سروش، عبدالكریم، مدارا و مدیریت، 329.
9. همو، مقاله حكومت دمكراتیك دینی.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 14:58 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

نظرگاه های ویژه علامه طبرسی

بازديد: 143
نظرگاه های ویژه علامه طبرسی

محمد حسن ربانی
علامه طبرسی در تفرش از ولایات قم به دنیا آمد؛ و بنابر تحقیق اهل طبرستان نبوده، زیرا نسبت به طبرستان طبری و یا طبرانی خواهد بود؛ اگر چه پاره ای بر آن اصرار دارند.1
در روزگار طبرسی عنایت و توجه عالمان به تفسیر بسیار چشمگیر بود، به گونه ای كه در عصر او تفسیرهای مهمی همچون روض الجنان، كشف الأسرار، معالم التنزیل، كشاف و… نگاشته شد.2 طبرسی با نگارش سه تفسیر كبیر، وسیط و وجیز، خدمت شایانی را به علم تفسیر نمود، این سیره پاره ای از عالمان اسلامی بوده كه با نگارش سه كتاب با سه سطح، هر قشری از خوانندگان را بهره مند می ساختند. میرزا محمد علی استرآبادی سه كتاب در رجال، و علامه ملا محسین فیض كاشانی و سید عبدالله شبّر سه تفسیر برجای گذاشتند.3


ویژگیهای برجسته مجمع البیان

طبرسی در نگارش مجمع البیان سه جهت را مدّ نظر خود قرار داده است؛ نظم در نگارش آن كه نه در تفاسیر سابق بر آن وجود دارد، و نه در تفاسیر پس از آن با این شیوه دیده می شود ، احاطه بر بیشتر علومی كه در تفسیر و نگارش بدان احساس نیاز می شود، و نثر روان طبرسی كه از عهده هر كسی ساخته نیست. چنان كه طبرسی در تفسیر خود محورهای زیر را مورد توجه قرار داده است:
1. آیات و سور مكی و مدنی 2. شماره آیات 3. اختلاف در آیات 4. نامهای سوره ها 5. فضیلت سوره ها 4. تفسیر و هدف كلی سوره 6. لغت 7. قراءت 8. وجوه قراءات 9. اعراب 10. قصّه 11. سبب نزول 12. نظم؛ یعنی چگونگی پیوند میان آیات 13. سبب نزول 14. معنی و شرح آیات.
شیوه قلم طبرسی در كتاب مجمع البیان به گونه ای است كه مورد ستایش بسیاری از عالمان، و از سویی مورد نقد پاره دیگر قرار گرفته است.
طبرسی شیوه ادب را در نقل اقوال در پیش گرفته، و سخنان مخالفان را با احترام نقل و نقد می كند، و شاید همین شیوه او در نقد عبارات و اقوال مخالفان باعث شده تا برخی از مخالفان متعصب شیعه مانند ذهبی به او و تفسیرش با احترام بنگرند.4
از سوی دیگر میرزا حسین نوری(م1320هـ.ق) و شیخ یوسف بحرانی (م1186هـ.ق) نیز از او انتقاد كرده و مدعی شده اند كه تفسیر را بیشتر، از مخالفان گرفته تا از روایات اهل بیت.5
باید گفت طبرسی از بزرگان متقدمین امامیه به شمار می آید و در دانشهای تفسیر، حدیث، كلام، فقه، اصول، ادبیات و علوم قرآن از سرآمدان بوده، و بر همین اساس تفسیر خود را به گونه جامع نگاشته است، امروزه تفسیر جامع را تفسیری می دانند كه به گرایش خاص اهمیت نداده، بلكه به همه دیدگاه ها در همه مطالب اسلامی پرداخته است. تفسیر طبرسی این چنین است؛ گرایش خاص عقلی، كلامی، فقهی، روایی و… در آن دیده نمی شود، بلكه از هر رشته فراخور ضرورت بهره جسته است و به همین منوال، اقوال مخالفان و صحابه و تابعان را نیز مورد توجه قرار داده، چون عصر آنها به عصر رسول خدا(ص) نزدیك بوده و گفتارهای آنها گاه در تفسیر آیات نقش بسزایی دارد.
همزمان با تألیف مجمع البیان در طوس، ابوالفتوح رازی در ری تفسیر روض الجنان خود را نوشت، این تفسیر دائرة المعارفی است كه بسیار مورد توجه دانشمندان است، رشید الدین میبدی(م520 هـ .ق) نیز در همین دوره تفسیر كشف الاسرار را در میبد نوشت؛ تفسیرهای برجسته دیگری نیز در همین دوره نوشته شده، مانند معالم التنزیل حافظ بغوی كه تفسیر روایی است، راغب اصفهانی (م503هـ.ق) نیز در همین عصر اقدام به نگارش تفسیر كرد.6 همانندی های بسیار میان مجمع البیان و روح الجنان باعث شده تا میرزا حسین نوری شبهه ای دیگر را القا كند. او مدّعی شده است كه تفسیر ابوالفتوح رازی ترجمه تفسیر مجمع البیان است كه این نیز اشتباه است، زیرا ابوالفتوح از تفسیر مجمع البیان خبری نداشته و از آن نامی به میان نیاورده، همانندی بسیار میان تفسیر مجمع البیان و روض الجنان به دلیل بهره گیری هر دو از تفسیر تبیان شیخ طوسی است. هم سنجی دقیق این سه تفسیر چنین می نماید كه مجمع البیان شرحی بر تبیان، و روض الجنان در مواردی ترجمه تبیان است، و این همانندی میرزا حسین نوری را بر آن داشته كه تفسیرابوالفتوح را ترجمه مجمع البیان بداند.7

متفرّدات طبرسی

این اصطلاح كه در حوزه علوم حدیث و فقه و اصول و دیگر دانشها مطرح است، به معنای آرای خاص یك صاحب نظر می باشد كه به تنهایی اختیار كرده و با دیگران در آن زمینه هم نظر نبوده است. متفردات در فقه را آراء شاذّ نیز می نامند كه در طول تاریخ فقه، فقیهان بسیاری آراء خاصی داشته اند. در نگاهی گسترده تر می توان نظریات خلاف رأی مشهور را نیز از متفرّدات به شمار آورد. در باره لزوم پایبندی به آرای مشهور در حوزه فقه و حدیث و چند و چون آن سخن بسیار است. شهرت روایی و شهرت فتوایی و نقش و جایگاه آن عرصه كشاكش آرا و اندیشه های فقیهان بوده است.8
برخی برآنند كه پس از شیخ طبرسی تا عصر ابن ادریس حلی، هیچ فقیهی به معارضه و مخالفت با فتاوای شیخ برنخاسته است.9 حال آن كه فتاوای متقدمانی چونان طبرسی ذیل برخی از آیات الاحكام، و كتاب «المؤتلف من المختلف» دراین انگاره خدشه وارد می سازد.10 وجود فتاوا و آراء متفرّد طبرسی و دیگر قدما نشان از رونق اجتهاد در دوره پس از شیخ داشته است. طبرسی در تفسیر خود متفرّدات اصولی و فقهی و كلامی لغوی چندی داشته است كه اینك در ضمن چند فصل بدانها می پردازیم.

دیدگاه های ویژه اصولی

آراء متفرد طبرسی در زمینه مسائل اصولی دست كم سه مورد را شامل می شود كه از قرار زیر است:
1. استعمال لفظ در بیشتر از یك معنی 2. حجیت نداشتن مفاهیم 3. حجیت نداشتن خبر واحد.

الف. استعمال لفظ در بیشتر از یك معنی

استعمال لفظ در بیشتر از یك معنی را طبرسی به صراحت پذیرفته است. این موضو ع ازمباحث الفاظ در علم اصول است. در میان اصولیان سه قول در این زمینه وجود دارد و برخی آن را عقلاً و عرفاً روا شمرده اند؛ از جمله مرحوم حائری و بروجردی. و برخی یكسره نادرست شمرده اند، چونان آخوند خراسانی و میرزای نائینی. و گروهی نیز عقلاً روا شمرده اند، ولی عرفاً جایز ندانسته اند؛ مانند محقق رشتی و آیت الله خویی.11 شیخ طبرسی دیدگاه نخست را باور دارد. پذیرفتن استعمال لفظ در بیشتر از یك معنی تأثیرات شگرفی در فقه و كلام و تفسیر برجای می نهد و با مسأله چند بطن داشتن قرآن نیز ارتباط می یابد؛ چنان كه در ترجمه قرآن نیز نقش خواهد داشت. نمونه هایی را كه در آنها طبرسی استعمال لفظ در بیش از یك معنی را پذیرفته می آوریم:
یك. «نساؤكم حرث لكم فأتوا حرثكم أنّی شئتم» بقره/223
كلمه «أنّی» به دو گونه به كار می رود؛ استفهامی و ظرف مكانی، كه در این آیه ظرف مكانی بوده و به معنای هر جا می باشد. در مسأله فقهی وطی در دُبُر، فقیهان ذیل این آیه به بحث پرداخته اند، مشهور میان امامیه جواز، و مشهور میان اهل سنت عدم جواز است.12 از ابن عباس نیز جواز نقل شده و سبب نزول آیه نیز انجام این كار از سوی عمر بوده است.13 دلیل قائلان به جواز، آن است كه أنّی به معنی أین می باشد و بر عمومیت مكانی دلالت دارد. افزون بر اینكه به معنای كَیفَ نیز می آید، كه دراین صورت اگر قرینه آورده باشد یكی از دو معنی تعین می یابد و گرنه ضرورتاً به هر دو معنی خواهد بود، و این استعمال لفظ در بیش از یك معنی است. شافعی و سید مرتضی نیز این را گفته اند و طبرسی نیز ذیل آیه می نویسد: 
«المعنی: این شئتم و كیف شئتم.»
طبرسی در این آیه با دیدگاه شیخ طوسی و دیگران مخالفت كرده است.14
دو. ماده رأی، كه در لغت عرب سه معنی دارد:
دیدن باچشم، یقین و اطمینان، و خواب دیدن؛ و با هر سه معنی در قرآن به كار رفته است، مصدر این ماده به معنای دیدن با چشم، رؤیت می آید، و به معنای یقین، رأی به كار می رود؛ و به معنای خواب، رؤیا استعمال می شود.
نیز رأی اگر به معنای دیدن با چشم باشد یك مفعولی است، و اگر به معنای یقین باشد دو مفعولی خواهد بود، اما اگر رأی به معنای رؤیا و خواب باشد، دو نظریه وجود دارد؛ ابن مالك و پاره ای از لغویان و نحویان می گویند دو مفعولی است، ولی پاره ای دیگر آن را یك مفعولی می شمارند. نیز رأی اگر به باب افعال برده شود در فرض اول كه به معنای دیدن با چشم باشد دو مفعولی می شود، و اگر به معنای یقین باشد سه مفعولی خواهد بود؛ البته در قرآن، هر گاه پس از باب افعال آن، سه اسم منصوب ذكر شده باشد اسم منصوب سوم، حال خواهد بود.15
طبرسی نیز رأی را اگر به معنای یقین باشد دو مفعولی می شمارد وگرنه یك مفعولی می داند؛ در موارد بسیاری مثل أفلم یروا، ألم تر و مانند آن می گوید: آیا ندیده ای به چشمت و آن را درك نكرده ای با قلبت، یعنی رأی را به دو معنای دیدن با چشم و قلب معنی می كند 16 و این خود نوعی از استعمال لفظ در بیشتر از یك معنی است، و به همین دلیل آلوسی بغدادی بارها یادآور شده كه طبرسی استعمال لفظ را در بیشتر از یك معنی جایز می شمارد.
ماده رأی در قرآن كاربردهای گوناگونی دارد:
1. معنای علم و یقین. به عنوان مثال خدای متعال فرموده:
«ألم تر أن الله خلق السموات و الأرض بالحق إن یشأ یذهبكم و یأت بخلق جدید»(ابراهیم/19) می نویسد:
«ألم تر، أی ألم تعلم، لأنّ الرؤیة قد تكون بمعنی العلم كما تكون بمعنی الإدراك للبصر، و هاهنا لایمكن أن یكون بمعنی الرؤیة بالبصر، و الخطاب للنبی.»17
رؤیت در آیه شریفه به معنای علم و یقین است، بلی گاهی به معنای ادراك با چشم نیز می آید، ولی در آیه امكان ندارد، چون خطاب به رسول خداست و مراد امت هستند.
2. به هر دو معنی به گونه تردید؛ مانند این آیه
«فلمّا رأی قمیصه قدّ من دبر قال إنّه من كیدكنّ» یوسف/28
طبرسی می گوید رأی در آیه شریفه دو احتمال دارد؛ رؤیت به معنای دیدن با چشم، دراین فرض دیدن پیراهن خواهد بود، نه دیدن پاره شدن آن، و جمله «قدّ من دبر» در موضع حال خواهد بود، و نه مفعول دوم؛ واحتمال دوم آن است كه رأی به معنای یقین و علم باشد، كه دراین صورت دیدن پاره شدن پیراهن مراد است.
3. رأی به معنای خواب دیدن؛ مانند: «یا أبت إنّی رأیت أحدعشر كوكباً و الشمس و القمر رأیتهم لی ساجدین»(یوسف/5)
4. رأی به معنای دیدن با چشم؛ مانند: «لن نؤمن لك حتی نری الله جهرة»(بقره/55)
5. به هر دو معنی، یعنی همان چیزی كه ما در پی آن هستیم؛ مانند: «ألم تر إلی الذی حاجّ إبراهیم فی ربّه أن آتاه الله الملك»(بقره/258)
طبرسی می گوید: «یعنی ألم ینته علمك و رؤیتك» و این استعمال لفظ در دو معنی است.18
سه. «نحن جعلناها تذكرة و متاعاً للمقوین» واقعه/73
طبرسی می نویسد گفته اند یعنی آن را منفعتی و بهره ای برای مسافران قرار دادیم، و گفته شده یعنی برای كسانی كه بهره از آن ببرند؛ مسافر یا غیر مسافر… بنابراین مقوین از كلمات مشترك لفظی و از اضداد است؛ یعنی كسی كه صاحب قوت و نعمت است، و نیز یعنی كسی كه مال او از دست او رفته باشد و در سرزمین خالی فرود آمده باشد؛ پس یعنی متاعی برای توانگران و فقیران.
ابوالفتوح و دیگران در این زمینه اقوالی گفته اند. به هرحال طبرسی به صراحت آن را از اضداد می داند كه در دو معنی به كار رفته است.19
چهار. تضمین كه به معنای اشراب لفظ در معنی دیگری است در عین آن كه به معنای اصلی خود می باشد. 20 طبرسی در جوامع الجامع از تضمین بسیار استفاده كرده كه در این جهت از زمخشری در كشاف تأثیر پذیرفته است.
دراینكه تضمین از باب حقیقت ومجاز است یا هر دو معنی حقیقت هستند، سخن بسیار است. چنان كه تضمین ـ آن گونه كه تعریف شد ـ استعمال لفظ در دو معنی خواهد بود؛ هر چند بسیاری از مفسران دیدگاه زمخشری را دراین باره نپذیرفته اند، اما كسانی چون طبرسی در جوامع الجامع و آلوسی در روح المعانی و علامه طباطبایی در المیزان از زمخشری در این جهت پیروی كرده اند، و در تفسیر لغات بسیاری از تضمین بهره جسته اند. طبرسی نیز بدان رو كه تضمین جلوه ای از استعمال لفظ در بیش از یك معنی است، منعی در آن نمی بیند.21
پنج. ذیل آیه «وجوه یومئذ ناضرة. إلی ربّها ناظرة»(قیامة/23ـ22 ) طبرسی می گوید: درباره نظر به پروردگار سه وجه وجود دارد:
1. نگاه كردن با چشم كه از اشاعره نقل شده و ابوالحسن اشعری بر این باور است كه آیه به صراحت دلالت دارد كه دیدن خداوند با چشم در قیامت ممكن است، زیرا ناظره هرگاه با اِلی به كار رود به معنای دیدن با چشم است؛ و دیگر اینكه اگر بر معنایی جز دیدن حمل شود تقدیر لازم خواهد آمد كه اصل عدم تقدیر است.
2. نگاه با چشم، ولی با تقدیر مضاف، گویا فرموده است: ناظرة الی رحمة ربّها، یا: الی نعیم ربّها.
3. به معنای انتظار و توقع كه معتزله و شیعه آن را گفته اند؛ زیرا دیدن خدا با چشم محال و ناممكن است. چنان كه در قرآن نیز نظر همراه با إلی در این معنی نیز به كارفته است؛ مانند «فنَظِرَة الی میسرة» كه زمخشری نظر را در آنجا به معنای انتظار می داند. نیز سخن دخترك عرب را شاهد می آورد كه گفته است: «عیینتی نویظرة إلی الله و إلیكم»؛ یعنی چشم كوچك من نظر به خدا و شما دارد.
در این میان دیدگاه طبرسی چنین است:
«جمهور اهل عدل گفته اند می تواند نظر حمل بر هر دو معنی شود، یعنی نگاه با چشم به نعمتهای فراهم آمده، و انتظار نعمتهای در راه، یا آخرین نعمتهای آماده شده. اگر گفته شود دراین سخن استعمالی حقیقی همراه با استعمالی مجازی به گونه همزمان خواهد بود؛ گوییم نزد بیشتر متكلمان اصولی اراده دو معنی از یك لفظ جایز است؛ زیرا تنافی میان آن دو نیست، و سید مرتضی نیز آن را اختیار كرده، گرچه ابوهاشم آن را نادرست می داند.»22

ب. حجیت نداشتن مفاهیم

مفهوم آن است كه از ورای لفظ فهمیده می شود نه ظاهر آن؛ و دارای اقسامی می باشد؛ از جمله مفهوم شرط و مفهوم وصف و مفهوم حصر و مفهوم لقب و…
گروهی از اصولیان، مفاهیم را یكسره حجت می دانند. طبرسی از دسته نخست است، او ذیل آیه «ان جاءكم فاسق بنبأ فتبینوا» كه به آیه نبأ معروف شده می گوید برخی به این آیه بر وجوب عمل به مقتضای خبرواحد عادل استدلال كرده اند، زیرا خداوند توقف و تبیین را در خبر فاسق واجب فرموده، و این دلالت بر آن دارد كه در خبر عادل توقف واجب نیست. اما این سخن پذیرفته نیست، زیرا دلیل خطاب، نزد ما حجت نیست. شایان ذكر است كه دلیل خطاب یا فحوای خطاب در تعبیر متقدمان، همان مفهوم وصف است.23
طبرسی همراه با مشهور متقدمان، خبر واحد را حجت نمی داند،24 ابن زهره و سید مرتضی و ابن ادریس از منكران سرشناس حجیت خبرواحدند.25 و این باور به شیخ مفید و شیخ طوسی نیز نسبت داده شده، چنان كه از برخی سخنان آنان نیز كم و بیش به دست می آید، هر چند شیخ طوسی در العدّة فی اصول الفقه بر حجیت آن اصرار دارد. چنان كه بر او خرده نیز گرفته اند كه گاه آن را می پذیرد و گاه مردود می شمارد.26
سخن دراین است كه آیا طبرسی خبر واحد را مطلقاً حجت نمی داند؛ در احكام شرعی و در تفسیر قرآن، یا تنها در احكام شرعی باور به حجیت نداشتن آن دارد، اما تفسیر قرآن را با مأثور می پذیرد. درپنجاه سال اخیر این بحث معركه آرا بوده است، علامه طباطبایی و استاد معرفت تفسیر قرآن را با خبر به دو دلیل ممكن نمی دانند؛ نخست آن كه قرآن دارای معارفی دست یافتنی بوده و از غیرخود در بیان و دلالت بی نیاز است. دیگر اینكه با توجه به اینكه معیار درستی روایات وارده و نقل شده، عرضه آنها بر كتاب خدا قرار داده شده، اگر استفاده معارف و مطالب از قرآن توقف بر روایت داشته باشد دور واضح و باطل خواهد بود.27 در برابر این دیدگاه، آیت الله خویی و برخی از معاصران، حجیت خبر واحد در روایت تفسیری را باور دارند.28
ازمراجعه به آثار و نوشته های طبرسی استنباط می شود كه ایشان خبر واحد در روایات فروع را حجت نمی دانسته اما در زمینه تفسیر، خبر واحد را حجت می داند، زیرا در سراسر تفسیر خود از خبر واحد بهره برده است، هر چند تفسیر او تفسیر روایی شمرده نمی شود.

دیدگاه های ویژه فقهی
1. شرط نبودن اتحاد فهل در رضاع

طبرسی در نشر حرمت و سرایت محرمیت در باب رضاع اتحاد فحل را شرط نمی داند.29 توضیح آن كه اگر زنی به دو كودك در دو زمان شیر دهد كه در زمان شیر دادن به كودك اول در ازدواج مردی باشد و در زمان شیردادن به كودك دوم در ازدواج مرد دیگر باشد، آیا آن دو كودك با هم نسبت رضاعی خواهند یافت یا نه. طبرسی می گوید محرمیت میان آنها خواهد بود، ولی مشهور فقیهان شیعه برآنند كه شرط محرمیت و رابطه رضاعی آن است كه هر دو شیردادن، در حال ازدواج با یك شوهر باشد كه این را در اصطلاح اتحاد فحل می نامند؛ یعنی یكی بودن شوهر. از میان شیعه تنها فیض كاشانی (م1091هـ . ق) با طبرسی هم عقیده است و اهل سنت نیز همگی بر این باورند كه اتحاد فحل در نشر حرمت میان مرتضعین شرط نیست.30
دیدگاه یادشده را بیشتر فقیهان به طبرسی نسبت داده اند، هر چند برخی در صحت انتساب آن به ایشان تشكیك كرده اند و عبارت او را در این باب صریح در آنچه گفته شده ندانسته اند.31 گویا نخستین كسی كه این قول را به او نسبت داده شهید اول در لمعه است.32 نراقی نیز در مستند می گوید بعضی از شارحان مفاتیح الشرایع ـ كه منظور او وحید بهبهانی است ـ قول مخالف مشهور را به طبرسی نسبت داده اند، اما ثابت نشده است.33 ولی شهید ثانی و شیخ انصاری عبارت طبرسی را دلالت كننده بر مقصود می دانند.34 عبارت طبرسی در مجمع البیان چنین است:
«الثانیة: أختك لأمّك دون أبیك و هی التی أرضعتها امّك بلبان غیر أبیك.»35
و در جوامع الجامع نیز می نویسد:
«و كلّ ولد لها من غیر هذا الزوج، فهم إخوته و أخواته لأمّه.»36
باید گفت در اینجا دو قول است و دو گروه از ادله وجود دارد. دلیل قول طبرسی ظاهر قرآن است كه می فرماید: «و أخواتكم من الرضاعة» و اطلاق دارد. و نیز اطلاق سنت است كه فرمود: «لحمة الرضاع كلحمة النسب» و روایاتی خاص مانند صحیح حلبی و دو موثقه دیگر كه اشاره خواهد شد.
اما گروه دیگر مانند شهید ثانی و شیخ انصاری و دیگر فقیهان، به چند روایت دیگر استدلال می كنند و بر این باورند كه: اولاً؛ آن روایات خاص هستند و بر اطلاق و عموم آیه یادشده و روایت «لحمة الرضاع كلحمة النسب» مقدم هستند، زیرا نسبت میان آنها نسبت خاص و عام است. و ثانیاً؛ مخالف عامه هستند، حال آن كه روایاتی كه بر قول طبرسی دلالت دارند موافق عامه هستند. و ثالثاً؛ روایات مورد نظر ایشان موافق با شهرت فتوایی است.37 روشن است كه این سه دلیل بر سه پایه و مبنای زیر استوار است:
1. امكان تخصیص اطلاق ها و عموم های قرآن با خبر واحد.
2. ترجیح داشتن روایت مخالف عامه.
3. حجت بودن شهرت فتوایی.
در این میان طبرسی چنان كه پیش از این گذشت، در اصل، خبر واحد را در فقه نمی پذیرد و به همین دلیل آن را شایسته برای تخصیص عموم قرآن نمی داند.38 شیخ طبرسی بر این باور است كه اتحاد فحل شرط نبوده، بلكه فقط لازم است مرضعه یكی باشد، می گوید: دلیل ما براین گفتار این است كه وقتی مرضعه اطفال متحد بود، تمام شیرخواران با هم برادر و خواهر مادری می شوند، اگر چه فحل (شوهر) متعدد باشد، و بدیهی است كه اخوت مادری وقتی نسبی باشد موجب حرمت تناكح و ازدواج میان آنان و گسترش محرمیت می باشد؛ اكنون وقتی اخوت امّی و مادری نسبی موجب نشر حرمت باشد به مقتضای اینكه «الرضاع یحرم منه ما یحرم بالنسب» باید گفت اخوت رضاعی نیز موجب سرایت محرمیت می شود. پس مجرد اتحاد مرضعه باید كافی باشد، هر چند فحل متعدد باشد.39
شهید ثانی می گوید: این كلام از مرحوم طبرسی بسیار وجیه و متین است، جز آن كه چون روایات و نصوص اهل بیت(ع) بر خلاف آن است، نمی توان این دیدگاه و استدلال را پذیرفت.40
طبرسی در كتاب مجمع البیان ذیل جمله «وامّهاتكم اللاتی أرضعنكم» (نساء/29) می نویسد:
«سمّاهنّ امّهات للحرمة، و كلّ انثی انتسبت إلیها باللبن فهی امّك….»41
و نیز ذیل جمله: «و أخواتكم من الرضاعة» در همین آیه می نویسد:
«یعنی بنات المرضعة و هنّ ثلاث؛ الصغیرة الأجنبیة التی أرضعتها امّك بلبان أبیك، سواء أرضعتها معك أو مع ولدها قبلك أو بعدك. و الثانیة أختك لأمّك دون أبیك، و هی التی أرضعتها امّك بلبان غیر أبیك. و الثالثة أختك لأبیك دون امّك، و هی التی أرضعتها زوجة أبیك بلبن أبیك، و امّ الرضاعة و أخت الرضاعة لولا الرضاعة لم تحرما، فإنّ الرضاعة سبب تحریمها، و كلّ من تحرم بالنسب من اللاتی مضی ذكرهنّ تحرم أمثالهنّ بالرضاع، لقول النبی صلّی الله علیه و آله «إنّ الله حرّم من الرضاع ما حرّم من النسب، فثبت بهذا الخبر أن السبع من المحرّمات بالنسب علی التفصیل الذی ذكره محرّمات بالرضاع.»42
نظیر این عبارت را طبرسی دركتاب جوامع الجامع نیز آورده است:
«و امّهاتكم اللاتی أرضعنكم: سمّی المرضعات امّهات إذ نزّل الرضاعة منزلة السبب، و سمّی المرضعات أخوات بقوله «و أخواتكم من الرضاعة»، فعلی هذا یكون زوج المرضعة أباً للرضیع، و أبواه جدّاه، و اخته عمّته، و كلّ ولد ولد له من غیر المرضعة قبل الرضاع و بعده فهم إخوته و أخواته لأبیه، و امّ المرضعة جدّته، و أختها خالته، و كلّ ولد لها من هذا الزوج فهم إخوته و أخواته لأبیه و امّه، و كلّ ولد لها من غیر هذا الزوج فهم إخوته و أخواته لامّه. و منه قول النّبی صلّی الله علیه و آله: یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب. و فیه أنّ المحرّمات السبع بالنسب محرّمات بالرضاع أیضاً.»43
خدای متعال فرموده: و مادرانی كه شما را شیر می دهند بر شما حرام هستند، مرضعات را امّهات نامیده است، چون شیردادن به منزله سبب محرمیت است، و مرضعات را خواهران نامیده: «و أخواتكم من الرضاعة». بنابراین شوهر زنی كه بچه ای را شیر داده پدر آن كودك، و پدر و مادر او جدّ و جدّه، و خواهرش عمّه او به حساب آمده، و فرزندانی كه از غیر آن زن دارد چه پیش از رضاع به دنیا آمده باشند یا بعد از آن، خواهر و برادر پدری آن طفل می باشند، و مادر زنی كه بچه را شیر داده، جدّه، و خواهرش خاله و برادرش دایی او و فرزندانی كه از این شوهر دارد، برادر و خواهر پدری و مادری او محسوب می شوند، و اگر آن زن، فرزندانی از غیر آن شوهر داشته باشد برادر و خواهر مادری طفل خواهند بود؛ از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله نقل شده كه فرمود: تمام كسانی كه از راه نسب بر انسان حرام می شوند از راه شیرخوارگی نیز حرام می شوند. این حدیث دلالت دارد كه هفت گروهی كه از راه خوبشاوندی حرام گردیده اند از راه شیرخوارگی نیز حرام شمرده شده اند.
چنان كه دیده می شود طبرسی از روایات قول طرف مقابل كه فقیهان بدانها استدلال كرده و آنها را مخصص و مقید اطلاق آیه شریفه دانسته اند، سخنی به میان نیاورده؛ زیرا آن اخبار مخالف اطلاق آیه شریفه هستند، و با كنكاش در ذیل آیات الاحكام و سائر موارد از دو تفسیر طبرسی به خوبی روشن می شود كه طبرسی به خبر واحد استدلال نمی كند، بلكه او تنها به خبر متواتر و یا خبری كه قرینه بر صدورش باشد اخذ می كند؛ چنان كه دراینجا به خبر «لحمة الرضاع كلحمة النسب» استدلال كرده است. این روایت گویی تواتر معنوی در بین علما و محدثان عامّه و دانشمندان خاصّه دارد،44 بنابراین او به اطلاق این حدیث استدلال كرده، همان طور كه به اطلاق آیه شریفه اخذ كرده است، زیرا در آیه فرموده «وأخواتكم من الرضاعة» و هرگز سخن از شرط اتحاد فحل ندارد.
چنان كه نكته دوم نیز از عبارت او به خوبی فهمیده می شود و آن اینكه طبرسی خبر واحد موافق قرآن را بر می گزیند، و خبر واحد مخالف قرآن را اعتنا نمی كند. او به ترجیح با ظاهر قرآن اهمیت می دهد، و به همین دلیل در پایان بحث از ابن عباس نقل كرده كه خداوند متعال با این آیه شریفه هفت گروه از زنان نسبی و هفت گروه از زنان سببی را تحریم فرموده، و به خبرهای مخصّص و مقید قرآن توجه نكرده، با آن كه سه روایت صحیح السند نیز می باشد، حتی به روایت محمد بن عبیده همدانی نیز كه بر مقصود او دلالت دارد اشاره ای نكرده است. گویی در اصل آن را شایسته حجیت نشمرده، تا در كنار آیه شریفه قرار دهد، بلكه خبر متواتر معنوی را لایق حجیت دانسته، و به همین دلیل آن را در كنار آیه شریفه به عنوان دلیل آورده است، حال آن كه فیض كاشانی در كتاب الوافی روایت همدانی را نقل كرده، و شاید به خاطر موافقت با اطلاق آیه شریفه آن را برگزیده است. ایشان این روایت را از كافی و تهذیب الاحكام چنین نقل می كند:
«عليّ عن أبیه و محمد عن أحمد عن التمیمی عن محمد بن عبیدة الهمداني، قال: قال الرضا(ع): ما یقول أصحابك فی الرضاع؟ قال: قلت: كانوا یقولون: اللبن للفحل، حتی جاءتهم الروایة عنك أنّه یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب، فرجعوا الی قولك، قال فقال لی: و ذلك لأنّ أمیرالمؤمنین سئلنی عنها البارحة، فقال لی اشرح لی اللبن للفحل و أنا أكره الكلام، فقال لی كما أنت حتّی أسئلك عنها؛ ما قلت فی رجل كانت له امّهات اولاد شتّی فأرضعت واحدة منهنّ بلبنها غلاماً غریباً، ألیس كلّ شیء من ولد ذلك الرجل من امّهات الأولاد الشتّی محرّم علی ذلك الغلام، قال قلت: بلی، قال: فقال أبوالحسن: فمابال الرضاع یحرّم من قبل الفحل و لایحرّم من قبل الأمّهات، و إنّما حرّم الله الرضاع من قبل الأمّهات، و إن كان لبن الفحل أیضاً یحرّم.»45
محمد بن عبیده همدانی می گوید: حضرت رضا علیه السلام به من فرمود: عقیده یاران تو در باب رضاع چیست؟
گفتم: آنان عقیده دارند كه شیر تابع شوهر است؛ تا اینكه روایت شما به آنها رسید كه رسول خدا فرموده است: آنچه از خویشاوندی باعث حرمت می شود، شیر نیز همان اثر را دارد؛ از آن پس به سخن شما عمل كردند.
امام علیه السلام فرمود: جهتی كه با تو در این خصوص گفت وگو كردم آن بود كه شب گذشته مأمون مرا از آن جویا شد، و گفت: برای من توضیح بده كه چگونه شیر شوهر باعث حرمت می شود؛ من دوست نداشتم پاسخ دهم، چون مخالفان حاضر بودند، مأمون گفت هر طور دوست دارید، من درباره آن سؤال می كنم، امام علیه السلام خطاب به من (همدانی) گفت: چه می گویی در باب مردی كه زنانی دارد و همه زنان از او فرزند دارند، و یكی از آن زنان پسر بیگانه ای را شیر داده؛ آیا همه فرزندان این مرد از این زنان بر این پسر حرام نیستند؟
همدانی گفت: چرا حرامند؛ 
امام فرمود: چه شده كه رضاع از سوی شوهر حرام می كند، ولی از سوی مادران حرام كننده نیست، هر آینه خداوند، رضاع از سوی مادران را حرام كننده قرار داده، چنان كه شیر شوهر نیز حرام می كند. 
این حدیث دلالت دارد كه اتحاد فحل شرط نیست، و شیر مادر مطلقاً موجب حرمت می شود؛ از یك مرد باشد، یا از دو مرد باشد؛ یعنی اگر بچه ای را با شیر حاصل از ازدواج با یك مرد، و بچه دیگری را با شیر دیگری شیرداده باشد آن دو بچه محرم خواهند بود، و ازدواج و نكاح آنها با یكدیگر حرام است.
اما طبرسی به این روایت اعتنایی نكرده، چون خبر واحد است، هر چند سند آن نیز ضعیف است، زیرا محمد بن عبیده همدانی در جوامع رجالی كهن شیعه ذكر نشده است، ولی فیض كاشانی آن را در الوافی آورده و بر طبق آن فتوا داده، او در تأیید دیدگاه خود می نویسد:
«و قد قالوا صلوات الله علیهم: إذا جاء عنّا حدیث فاعرضوه علی كتاب الله، فما وافق كتاب الله فخذوه، و ما خالف فردّوه. و أنت تعلم أنّ هذا الخبر الموافق للكتاب و السنة المتواترة أولی بالمراعات و الإبقاء علی ظاهره و تأویل ما یخالفه من الذی یخالفهما كما بیناه.»46
از آنچه تاكنون گذشت روشن شد مجموع سخنان این دو بزرگوار به چهار دلیل نظر دارد:
اطلاق آیه (و أخواتكم من الرضاعة)، روایت متواتر (لحمة الرضاع كلحمة النسب)، روایت همدانی و برداشت ابن عباس از آیه شریفه.
در برابر این دو فقیه مفسّر، مشهور فقیهان از این چهار دلیل پاسخ گفته اند؛ اما اطلاق آیه و روایت متواتر را قابل تخصیص با روایت دانسته اند، خبر همدانی را نیز ضعیف شمرده اند، افزون بر آن كه به دلیل موافقت با عامه آن را مرجوح شمرده اند، و سخن ابن عباس را نیز به دلیل تكیه آن بر اطلاق آیه بی اهمیت شمرده اند. روایت همدانی را شیخ طوسی نیز حمل بر گسترش محرمیت و حرمت میان شیرخوار و فرزندان نسبی شیر دهنده كرده است و نه فرزندان رضاعی او.47 و شیخ حرّ عاملی نیز طبق معمول آن را حمل بر تقیه كرده است.48 مشهور پس از ردّ چهار دلیل یادشده خود به استناد سه روایت كه پیش از این بدانها اشاره شد اتحاد فحل را شرط دانسته اند. در صحیحه حلبی امام صادق(ع) فرموده است:
«… ان كانت المرأتان رضعتا من امرأة واحدة من لبن فحل واحد فلایحلّ، فإن كانت المرأتان رضعتا من امرأة واحدة من لبن فحلین فلابأس.»49
در موثقه عمار ساباطی نیز فرموده است:
«… لابأس بذلك، إن أختها التی لم ترضعه كان فحلها غیر فحل التی أرضعت الغلام، فاختلف الفحلان فلابأس.»50
این روایت به دلیل وجود عمار ساباطی در سند آن صحیح نیست، اما آن را موثقه شمرده اند.
در روایت سوم كه زیاد بن سوقه از امام باقر(ع) نقل كرده است نیز بر شرط بودن اتحاد فحل تصریح كرده است.51
در این میان شهید ثانی به دلیل آن كه به موثقه عمل نمی كند تنها مستند قول خود را صحیح حلبی قرار داده و در دو كتاب مسالك الافهام و شرح لمعه به صراحت اعلام داشته كه اگر صحیح حلبی نبود سخن و استدلال طبرسی شیوا و قوی بود.52

2. حق اجرای قصاص

طبرسی معتقد است كه حق قصاص و تولیت قصاص با امام مسلمین یا حاكم شرع است، و اولیای دم حقّ قصاص و تولّی آن را ندارند، او در ذیل آیه شریفه «و لكم فی القصاص حیاة یا اولی الألباب»(بقره/78) می نویسد:
«و أمّا من یتولّی القصاص فهو إمام المسلمین و من یجری مجراه، فیجب علیه استیقاء القصاص عند مطالبة الولی، لأنّه حق الآدمی.»53
متولی قصاص امام مسلمین است؛ و كسی كه جایگزین او باشد، هرگاه ولی دم مطالبه كند بر او واجب است استیفای قصاص، زیرا قصاص حقّ آدمی است.
این مسأله از مباحث مهم قصاص و فقه است كه آیا ولی دم بدون واسطه دیگری خود می تواند قصاص را اجرا كند؛ یا اینكه حتماً باید به امام و حاكم جامعه مراجعه كند، محقق اردبیلی (م 993هـ.ق) در زبدة البیان فرموده: طبرسی این ادّعا را فرموده ولی این قول خلاف قول بیشتر فقها و علما است و بیشتر علما بر خلاف آن فتوا داده اند.54 ولی با مراجعه به فتاوی اقوال فقیهان ردّ پای این قول را در المبسوط شیخ طوسی (م460هـ.ق) می توان دید،55 و در میان متقدمان كسی را جز شیخ طوسی نمی توان پیدا كرد، و بلكه شیخ در سایر كتابهای خود نیز این گونه فتوا نداده، و در میان متأخران، علامه حلّی (م 726هـ.ق) در یكی ازكتابهای خود یعنی قواعد الاحكام این فتوا را ذكر كرده و در سایر كتابها بر خلاف آن فتوا داده است؛ زیرا اصل براءت، شرط بودن دخالت امام را نفی می كند و عموم روایت فراوان بلكه آیه «فقد جعلنا لولیه سلطاناً» دلالت بر حق قصاص داشتن ولی دم دارد.56

دیدگاه های لغوی
یك. ترادف در لغت

طبرسی وقوع ترادف در لغت را باور ندارد، او بخش مفصلی از تفسیر خود را به شرح لغات قرآن اختصاص داده است. نقش لغت در تفسیر، نقش كلیدی است و هیچ مفسری با هر مشرب و فكری كه باشد بی نیاز از شرح لغات و فهم لغات نیست، مفسر فقیه یا ادیب یا متكلم نیازمند فهم لغت است. 
طبرسی به عنوان مفسری كه در تفسیر خود بیشتر جهات تفسیر را لحاظ كرده ـ و بر همین اساس تفسیر او را در ردیف تفاسیر جامع بر شمرده اند ـ بخشی از تفسیر خود را به شرح لغات اختصاص داده است. ولی او در بیان لغات، سبكی دارد كه باید آن را سبك ویژه خود او نامید؛ او در شرح لغات قرآن به اصولی پایبند است كه از آن جمله موارد زیر را می توان برشمرد:
1. مصادر لغات را ذكر نمی كند، و گاهی به قائلین آن اشاره می كند، مانند مبرد، خلیل، فراء، ازهری، زجاج، ابن جنی، ابوبكر سرّاج، ابوعلی فارسی، قطرب، ابوعبیده، ثعلب. زیرا طبرسی از كتاب خاص و محدود استفاده نكرده، خود تخصص و تبحّر در لغت داشته، همچون محمود بن عمر زمخشری (م 538هـ.ق) كه در كشاف مصادر لغت را نیاورده، و همچون حسین بن محمد راغب اصفهانی (م 503هـ.ق) كه در المفردات ازمصادر لغات روی تافته است.
2. طبرسی به ذكر وجوه اهمیت می دهد، مثلاً ذیل آیه 20 بقره «یجعلون أصابعهم فی آذانهم» می گوید جعل در لغت به چهار وجه استعمال می شود:
1. جعل به معنای شروع كه بر سر مبتدا و خبر داخل می شود، و در قرآن استعمال نشده است.
2. جعل به معنای تصییر كه دو مفعولی خواهد بود.
3. جعل به معنای تسمیه كه آن نیز دو مفعولی است.
4. جعل به معنای خلق كه یك مفعولی است.57
و نیز در شرح كلمه تسبیح فرموده: تسبیح بر چهار قسم است:
1. تنزیه؛ مثل این آیه: «سبحان الذی أسری».
2. به معنای استثنا، مانند: «لولاتسبّحون»؛ یعنی تستثنون.
3. به معنای صلات، مانند: «فلولا أنّه كان من المسبّحین».
4. به معنای نور كه در حدیث آمده «فلولا سبحات وجهه»؛ یعنی نور صورت او.58
همچنین می گوید: روح بر چند وجه می آید:
1. حیات نقوش یا ارشاد و موعظه.
2. رحمت، همان گونه كه در بعضی از قراءات «فروح و ریحان» آمده است.
3. روح به معنای نبوت، «یلقی الروح عن امره».
4. روح، یعنی عیسی بن مریم.
5. روح، یعنی جبرئیل.
6. روح، یعنی نفخ.
7. وحی، مثل «وكذلك أوحینا إلیك روحاً من أمرنا».
8. روح، یعنی انسان.
9. روح ملكی در آسمان و از بزرگ ترین مخلوقات خداست.59
طبرسی در بسیاری از موارد همین كار را كرده؛ او با استقصا در معانی لغت، وجوه آن را در قرآن و غیرقرآن بررسی می كند.
3. طبرسی به فهم ارتباط بین لغات اهمیت می دهد، این همان فقه اللغه حقیقی است، او ذیل آیه شریفه «و قضینا إلی بنی اسرائیل»(اسراء/5) می نویسد:
«القضاء فصل الأمر علی إحكام، و منه سمّی القاضی، ثمّ یستعمل بمعنی الخلق و الإحداث كما قال: فقضاهنّ سبع سموات و بمعنی الإیجاب كما قال و قضی ربّك ألاّ تعبدوا إلاّ إیاه، و بمعنی الإعلام و الاخبار بما یكون من الأمر، و هو المعنی هاهنا و أصله الإحكام.»60
در جای دیگری می نویسد:
«التفجیر التشقیق عمّا یجری من ماء او ضیاء و منه تسمّی الفجر لانّه ینشقّ عن عمود، و منه الفجور لانّه خروج الی الفساد؛ یشتقّ به عمود الحقّ.»61
درباره واژه قرء نیز تحقیقی از این دست ارائه كرده است:62
4. طبرسی معنی و مفهوم لغت را با بیان ضد آن به دست می آورد؛ از جمله می نویسد:
«والسكن كلّ ما یسكن إلیه، و السكن أیضاً المسكن… و أصله من السكون الذی هو ضد الحركة.»63
5. طبرسی به شاهدی از لغت اشاره می كند، بویژه در جایی كه لغت اندكی غریب و نامأنوس باشد. او لغات قرآن را بر اساس مصادر خاصّ خود تفسیر می كند، یعنی از قرآن و حدیث و شعر و محاورات عرفی و امثال عرب،و با كمك این منابع در شرح یك واژه، مدّعای خود را با شاهدی مبرهن و مستدلّ می سازد.
6. به علیت بین لغات اهمیت می دهد؛ مثلاً می گوید:
«الأنعام جمع نَعَم، و هی الإبل و البقر و الغنم، سمّیت بذلك لنعمة مشیها، بخلاف الحافر الّذی یصلب مشیها.»64
انعام جمع نَعَم است، و مراد از نعم، شتر و گاو و گوسفند است، علت اینكه آنها را نعم گفته اند چون راه رفتن آنها بسیار آرام است، و پاهای خود را به آرامی بر می دارند، ولی اسب پاهای خود را محكم بر زمین می گذارد.
7. در شرح لغات به استعمالات خود قرآن توجه می كند؛ و بر اساس استعمالات قرآنی كلمات قرآن را شرح و بسط می دهد. از جمله می نویسد:
«و من رزقناه منا رزقاً حسناً» رزقاً مفعول ثانٍ لرزقناه، و فی هذا دلیل علی أن رَزَقَ یتعدّی إلی مفعولین، ألا تری أنّ قوله رزقاً حسناً لوكان مصدراً لما جاز أن یقول فهو ینفق منه، لانّ الإنفاق انّما یكون من المال، لا من الحدث الذی هو المصدر.»65
8. واژه هایی مانند بَقَر، ثمر و تمر را جمع مكسّر می داند. در برابر كسانی كه این واژه ها را اسم جنس می دانند. او در این دیدگاه با ابوعلی فارسی هم عقیده است.66
9. مشترك لفظی را در لغت عرب پذیرفته و استعمال آن را در قرآن باور دارد؛ چنان كه استعمال لفظ در بیش از یك معنی را نیز باور داشت. در جایی می نویسد:
«و الوراء و الخلف بمعنی واحد و هو نقیض جهة القدّام…»67

طبرسی و انكار ترادف

شواهدی بر اینكه طبرسی ترادف در لغت را باور ندارد در عبارات او دیده می شود؛ از جمله درباره واژه های تجسّس و تحسّس كه در سوره های حجرات و یوسف آمده است، كه ابوعبیده آنها را به یك معنی می داند، اما ابوهلال عسكری میان آن دو فرق می گذارد، طبرسی در این زمینه می نویسد:
«والتحسّس طلب الشیء بالحاسّة و التجسّس نظیره، و فی الحدیث لاتحسّسوا و لاتجسّسوا. و قیل إنّ معناهما واحد. و نسق أحدهما علی الآخر لاختلاف اللفظین، كقول الشاعر: متی أدنُ منه ینأ عنّی و یبعد. و قیل التجسّس بالجیم البحث عن عورات الناس، و بالحاء الاستماع لحدیث قوم. و سئل ابن عباس عن الفرق بینهما، قال: لایبعد أحدهما عن الآخر؛ التحسّس فی الخیر و التجسّس فی الشرّ.»68
در جوامع الجامع نیز تحسّس و تجسّس و تلمّس را به یك معنی دانسته است،69 چنان كه ابوالفتوح رازی چهار واژه تجسّس، تحسّس، تفحّص، تبحّث را به یك معنی دانسته است.70
دیگر اینكه او در بیشتر موارد به نظیر تعبیر می كند و نام ترادف را نمی آورد؛ از جمله می نویسد:
«الآیة و العلامة و العبرة نظائر»؛
«الزعیم و الكفیل و الضمین نظائر»؛
«الإیثار تفضیل احد الشیئین علی الآخر، و نظیره الاختیار و الاجتباء، و نقیضه الایثار علیه»؛
«والخوف و الخشیة و الفزع نظائر»؛
«والمدّة و الزمان و الحین نظائر»؛
«والحصر و الحبس و الأسر نظائر»؛
«و الانتظار و المراقبة و المراعاة و المحافظة نظائر»؛
«والمخالفة و المجانبة و المحاداة نظائر»؛
«العدل و الاقامة و الخلود نظائر»؛
«أعقبه و أورثه و أدّاه نظائر».71
امّا در مورد لغاتی كه یك معنی داشته باشند به گونه دیگری است، مثلاً می گوید:
«الشَقّ و الشِقّ بمعنی»، «والتبیان و البیان واحد»، «الصواع و الصاع و الصَوع و الصُوع واحد»، «یئس و استیسأس بمعنی»، «العُمُد و العَمَد جمیعاً بمعنی واحد».72
دیگر اینكه طبرسی اصرار دارد كه فرقها و تفاوتهای لغوی را بیان كند؛ به طور مثال در مقام فرق بین جعل و فعل و تغییرمی نویسد:
«الفرق بین الجعل و الفعل أنّ جعل الشیء یكون بإحداث غیره، كجعل الطین خزفاً، و لایكون فعله إلاّ بإحداثه. و الفرق بین الجعل و التغییر أنّ تغییر الشیء لایكون إلاّ بتصییره علی خلاف ماكان، و جعله یكون بتصییره علی مثل ماكان، كجعل الإنسان نفسه ساكناً علی استدامة الحال.»73

دیدگاه های ویژه كلامی

1. طبرسی همه معاصی را كبیره می داند و گناه صغیره را نسبی می شمارد؛ در برابر گروهی از عالمان شیعی و سنی كه گناهان را دو قسم می دانند و برای هر یك آثاری ذكر می كنند و در تعریف آن معیارهایی می آورند.74 نتیجه بررسی در این زمینه تأثیراتی در كلام و فقه خواهد داشت كه درجای خود تبیین شده است.
نیز درباره شمار گناهان كبیره سخن بسیار رفته و در برخی روایات نیز از این گناهان اسم برده شده است.75
طبرسی در مجمع البیان ذیل آیه «إن تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفّر عنكم سیئاتكم و ندخلكم مدخلاً كریماً» (نساء/31) پس از نقل روایت مفصّلی كه صدوق و كلینی نیز آن را ذكر كرده اند76 می نویسد:
«در معنای گناه كبیره اختلاف شده است؛ گفته شده هر آنچه كه برآن خدای متعال وعده عقاب در آخرت را داده، و بر آن در دنیا حدّ واجب نموده كبیره است، از سعید بن جبیر و مجاهد همین قول روایت شده است، ابن عباس گفته هر چه آن را خدای متعال نهی فرموده كبیره است، اصحاب ما این قول را برگزیده اند، آنان گفته اند معصیتها و گناهان همه كبیره هستند چون قبیح هستند؛ ولی بعضی از آنها بزرگ تر از بعضی است، و استحقاق عقاب بر آن بیشتر است.»77
نكته در این است كه چگونه طبرسی این سخن را به اصحاب امامیه نسبت داده است، علامه محمدباقر مجلسی در حقّ الیقین، و علامه سید عبدالله شبّر در حقّ الیقین و محمدباقر خوانساری در روضات الجنات و تبریزی در ریحانة الادب و امین عاملی در اعیان الشیعه این سخن را از متفردات طبرسی دانسته اند،78 با آن كه شیخ طوسی و ابوالفتوح رازی همین عقیده را دارند. عبارت رازی و طبرسی ذیل آیه همان عبارت شیخ طوسی است، و این سخن طبرسی همچون سخن او در باب رضاع دو برداشت از آن شده؛ برخی همچون شیخ حرّ عاملی(1104هـ.ق) در خاتمه باب كبائر كه 37 روایت را در شمارش كبائر نقل كرده، عبارت طبرسی را آورده و آن را نظر اصحاب دانسته؛ آن گاه در مقام تعارض بین روایات و كلام طبرسی گفته این احادیث منافات با كلام او ندارد،79 درحالی كه مرحوم علامه سید عبدالله شبّر(1242هـ.ق) یادآور كلام طبرسی شده و آن را مردود دانسته، و گفته با ظاهر اخبار ناسازگار است.80
دراینكه لفظ كبائر در آیات و روایات وارد شده شكی نیست، و نیز مصادیقی را به عنوان گناه كبیره برشمرده اند؛ كه روایات در این زمینه بسیار است. و نیز شكی نیست كه بسیاری ازاحكام برگناه كبیره بار شده، مثل عدالت مجتهد و امام جماعت، شاهد و…، و یا برای اصحاب كبائر احكام خاصّ وارد شده مانند اینكه: اصحاب الكبائر یقتل فی الرابعة. از سوی دیگر در روایات، لفظ محقرات آمده، مثلاً روایت شده «اتّقوا المحقّرات من الذنوب» و در نصوص دیگری فرموده اند: «لاتستصغرنّ معصیة»، یا «لاتستقلّوا قلیل الذنوب» و در روایت دیگری آمده: «عن أبی عبدالله علیه السلام قال: لاصغیرة مع الإصرار و لاكبیرة مع الاستغفار».81
با توجه به این نكاتی كه گفته شد، چگونه ممكن است كه گناهان را دو قسم ندانیم، و همه را كبیره بدانیم، تأویل طبرسی آن است كه این اصطلاح در این روایات بدان جهت است كه صغیر در مقابل كبیر و محقّر در مقابل كبیره می باشد، نه اینكه قسیم آن باشد؛ ولی با مراجعه به تعبیر روایات دانسته می شود كه صغیره و محقّر قسیم برای كبیره و كبائر است، بنابراین نمی توان با این تعبیر موافق بود. شاید نظر طبرسی بدان جهت بود كه این روایات خبر واحد است، و در پاره ای از اسناد آن راویان ضعیف نیز وجود دارند، بر این اساس از آن اعراض كرده و یا اینكه آنها را تأویل می كند، چنان كه حرّ عاملی نیز این گونه باور دارد.

2. عصمت پیامبر

عصمت در اصطلاح به معنای مرتكب نشدن گناه است كه درباره پیامبران ثابت شده است. سید مرتضی عقیده به عصمت پیامبران را به شیعه نسبت داده،82 در برابر این گروه شیخ صدوق و پدر او سهو را درباره انبیا ممكن نمی دانند، اما اسهاء را ممكن می شمارند؛ بدین گونه كه خداوند ایشان را به سهو و خطا افكند.83 طبرسی و ملااحمد نراقی و شیخ محمدتقی تستری آن را پذیرفته اند.84
گروه نخست به ادله عقلی و نقلی استناد كرده اند، خواجه نصیرالدین طوسی فرموده، اگر پیامبر اشتباه كند اطمینان از سخنان او سلب می شود.85 گروه دوم به روایاتی استناد جسته اند كه در كتابهای شیعه همچون كافی و كتب عامّه همچون صحیح بخاری و غیره وارد شده. حدیث ذوالشمـالین نیز دراین زمینه معروف و مشهور است.86
متكلمان برجسته شیعه همچون شیخ مفید و علامه حلی و علامه مجلسی و سایر فقها و عالمان شیعه به نقد این روایات پرداخته اند.87 شهید اول فرموده است:
«و هذا الحدیث لم یثبت عندنا مع أنّه مخالفة للقواعد العقلیة.»88
عالمانی كه قائل به جواز سهو شده اند دو گونه تعبیر آورده اند:
1. سهو از ناحیه پیامبر صورت نمی پذیرد، بلكه اسهاء به خاطر مصالحی جایز و رواست.
2. سهو در مورد امور شرع و دین روا نیست، ولی در امور عادی و عرفی و روزمره اشكالی ندارد.
طبرسی نیز ذیل پاره ای از آیات شریفه قرآن این نكته را یادآور شده است. او ذیل آیه شریفه «وإمّا ینسینّك الشیطان» می نویسد:
«از جبائی نقل شده كه گفته: آیه شریفه دلالت دارد بر بطلان قول امامیه در اینكه نسیان بر انبیا جایز نیست. آن گاه جواب داده و گفته این قول در نزد من صحیح نیست، زیرا امامیه سهو را بر پیامبران در آنچه كه از خداوند متعال ادا می كند روا نمی دارند، اما در دیگر امور امكان سهو برای ایشان وجود دارد؛ تا آن گاه كه به اخلال عقل نرسد.»89

دیدگاه طبرسی درباره نسخ تلاوت

طبرسی نسخ تلاوت را باور دارد، منظور از نسخ تلاوت آن است كه حكم بیان شده در آیه در كتابها موجود باشد، ولی خود آیه در قران وجود نداشته باشد، نسخ در تلاوت نیز مورد انكار دانشمندان واقع شده، چون این گونه نسخ نیز باعث قول به تحریف می شود. طبرسی ذیل آیه شریفه «ماننسخ من آیة أو ننسها نأت بخیر منها أو مثلها ألم تعلم أنّ الله علی كلّ شیء قدیر»(بقره/106) پس از تقسیم نسخ در قرآن به سه قسم نسخ حكم و تلاوت، نسخ حكم و نسخ تلاوت، قسم دوم و سوم را می پذیرد و نمونه هایی را نیز برای آن ذكر می كند، از جمله درباره رجم، و عبارت لایملأ جوف ابن آدم الاّ التراب، وجریان بئر معونه.90


پی نوشت‌ها:

1. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، چاپ رحلی، 559؛ كریمان، حسین، طبرسی و مجمع البیـان، تهران، دانشگـاه تهران، 1/167؛ خوانساری، محمد بـاقر، روضات الجنات، 5/357؛ شرح شواهد مجمع البیان، 1/15 و….
2. همان منابع.
3. همان منابع، و عاملی، محسن امین، اعیان الشیعة، بیروت، دارالتعارف، 8/400ـ401.
4. همان منابع و ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، 1/142.
5. ر.ك: طبرسی و مجمع البیان.
6. نوری، میرزا حسین، خاتمه مستدرك الوسائل، آل البیت، قم، 3/72.
7. شهید ثانی، روض الجنان؛ طبرسی، جوامع الجامع، مقدمه، 1/62.
8. ر.ك: نجفی، محمد حسن، جواهر الكلام، 42/326؛ اردبیلی، احمد، مجمع الفائدة و البرهان، 11/76؛ بحرانی، یوسف، الحدائق الناضرة، 5/300؛ نیز ر.ك: مقالات كنگره اردبیلی، جلد اول.
9. خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات، 7/158؛ و 8/177؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، 1/143؛ شهید ثانی، الرعایة، 93؛ عاملی، حسن بن زین الدین، معالم الدین، 176.
10. ر.ك: مجمع البیان، 2/297 ؛ المؤتلف من المختلف، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی.
11. ر.ك: حائری، عبدالكریم، درر الفوائد، جامعه مدرسین قم، 55؛ بروجردی، حسین، نهایة الأصول، 61؛ خراسانی، محمدكاظم، كفایة الاصول، 53؛ خویی، ابوالقاسم، اجود التقریرات، 1/51؛ و محاضرات فی اصول الفقه، 1/210؛ رشتی، حبیب الله، بدائع الافكار، 161و….
12. سیوری حلی، التنقیح الرائع، 3/23؛ شهید ثانی، مسالك الافهام، 7/57؛ شیخ طوسی، التبیان، 2/224؛ همو، الخلاف، 4/336؛ همو، المبسوط، 4/243؛ كركی، جامع المقاصد، 12/497؛ الحاوی الكبیر، 9/317؛ ابن قدامه حنبلی، المغنی، 8/132.
13. بیهقی، السنن، 7/198؛ طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، 2/235؛ ترمذی، الجامع الصحیح، 5/200؛ احمد بن حنبل، مسند، 1/297.
14. اسنوی، التمهید، 176؛ سیدمرتضی، الذریعة الی اصول الشریعة، 1/71؛ طبرسی، مجمع البیان، 1/320؛ همو، ترجمه جوامع الجامع، 1/285.
15. ابن منظور، لسان العرب، 14/291؛ طبرسی، مجمع البیان، 1ـ2/240.
16. همان.
17. طبرسی، مجمع البیان، 3ـ4/476و480.
18. همان، 5ـ6/346 و 1/366 (چاپ اسلامیه).
19. همان، 9ـ10/338؛ شهید ثانی، روض الجنان، 18/323.
20. انصاری، ابن هشام، مغنی اللبیب، 2/676 و 681 و 897؛ حاشیه دسوقی، 2/161 و 164 و 305.
21. زمخشری، الكشّاف، 1/406 و 74 ؛ طبرسی، جوامع الجامع،8،66،41 و34(چاپ رحلی).
22. زمخشری، الكشّاف، 3/664 و 294؛ طبرسی، مجمع البیان، 9ـ10/399.
23. طبرسی، مجمع البیان، 9ـ10/133.
24. همان، شیخ انصاری، فرائد الاصول، 1/240؛ شیخ طوسی، العدّة، 1/129؛ الوافیة، 158.
25. سیدمرتضی، الذریعه، 2/528؛ همو، رسائل الشریف المرتضی، 3/309؛ حلّی، ابن ادریس، السرائر، 1/51.
26. شیخ طوسی، العدّة، 1/129.
27. طباطبایی، محمدحسن، المیزان، 3/85؛ همو، قرآن در اسلام، 25.
28. لنكرانی، محمدفاضل، المدخل فی التفسیر، 173.
29. طبرسی، مجمع البیان، 3/27ـ28.
30. فاضل هندی، كشف اللثام، 7/159؛ نراقی، احمد، مستند الشیعة، 16/261؛ انصاری، مرتضی، النكاح، 322؛ طباطبایی، سید علی، ریاض المسائل، 2/88؛ علامه حلی، تذكرة الفقهاء، 2/620؛ فیض كاشانی، الوافی، 12/42؛ طبرسی، جوامع الجامع، 1/6؛ كریمان، حسین، طبرسی و مجمع البیان، 1/244؛ ابن قدامه حنبلی، المغنی، 9/200ـ208.
31. گرجی، ابوالقاسم، مقدمه جوامع الجامع، 1/6.
32. شهید ثانی، الروضة البهیه، 5/165.
33. نراقی، احمد، مستند الشیعه، 16/261.
34. شهید ثانی، الروضة البهیة، 5/165؛ همو، مسالك الأفهام، 7/240و 340 ؛ شیخ انصاری، النكاح، 322.
35. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 3/27.
36. گرجی، ابوالقاسم، مقدمه جوامع الجامع، 1/6. نیز ر.ك: مقاله آقای رضا مختاری در مجله آینه پژوهش شماره اول، صفحه 25.
37. شهید ثانی، مسالك الأفهام، 7/240؛ همو، الرعایة، 91؛ انصاری، شیخ مرتضی، النكاح، 322ـ321.
38. طبرسی، مجمع البیان، 9ـ10/133.
39. همان، 2/27ـ28.
40. شهید ثانی، مسالك الأفهام، 7/340؛ همو، الروضة البهیة، 5/165.
41. طبرسی، مجمع البیان، 2/27ـ28.
42. همان.
43. همو، جوامع الجامع، 1/246.
44. حرّ عاملی، وسائل الشیعة، 14/280 (اسلامیة) و 20/271(آل البیت)؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، 2/155؛ كلینی، الكافی، 5/439ـ446؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحكام، 7/313؛ فیض كاشانی، الصافی، 1/403.
45. حرّ عاملی، وسائل الشیعة، 14/296(اسلامیه).
46. طبرسی، مجمع البیان، 2/28؛ حرّ عاملی، وسائل الشیعة، 18/75 (اسلامیة).
47. شیخ طوسی، تهذیب الاحكام، 6/301.
48. حرّ عاملی، وسائل الشیعة، 14/294 (اسلامیه).
49. شیخ طوسی، الاستبصار، 3/199.
50. حرّعاملی، وسائل الشیعة، 14/294(اسلامیه).
51. همان؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحكام، 7/315؛ همو، الاستبصار، 3/192.
52. شهید ثانی، مسالك الأفهام، 7/340؛ همو، الروضة البهیة، 5/165.
53. طبرسی، مجمع البیان، 1/265.
54. اردبیلی، احمد، زبدة البیان، 667 (چاپ مرتضوی).
55. غایة المرام، 4/402.
56. نجفی، محمدحسن، جواهر الكلام، 42/288؛ خوئی، ابوالقـاسم، مبـانی تكملة المنهـاج، 2/128.
57. طبرسی، مجمع البیان، ذیل آیه 20 بقره.
58. طبرسی، مجمع البیان، 7ـ8/536.
59. همان.
60. همان، 3ـ4/613.
61. همان، 3ـ4/678.
62. همان، 1ـ2/572.
63. همان، 7ـ8/580.
64. همان، 9ـ10/538.
65. همان، 7ـ8/578.
66. همان، 3ـ4/721.
67. همان، 3ـ4/750.
68. همان، 3/392.
69. همو، جوامع الجامع، 2/587.
70. شهید ثانی، روض الجنان، 11/141.
71. طبرسی ، مجمع البیان، 5ـ6/322، 382،397، 443،475،532،542 و 5ـ6/8،10، 14، 17،25، 53،67،76، 81، 139، 166.
72. همان، 5ـ6/382، 388، 320 ، 7ـ8/538،585.
73. همان، 5ـ6/183.
74. همان، 1/85؛ 3/38 (اسلامیة)؛ همو، جوامع الجامع 1/252؛ فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، 443؛ كلینی، اصول الكافی، 2/276؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، 2/175 و….
75. یزدی، محمدكاظم، العروة الوثقی، 1/630؛ حرّ عاملی، وسائل الشیعة، 15/315 و 229(آل البیت)؛ صدوق، علل الشرائع، 532؛ همو، معانی الأخبار، 412؛ شیخ كلینی، اصول الكافی، 2/213و 211.
76. همان منابع.
77. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 3ـ4/61.
78. شبّر، عبدالله، حق الیقین، 201؛ خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات، 5/362؛ تبریزی، محمدعلی، ریحانة الأدب، 4/36؛ عاملی، محسن امین، اعیان الشیعة، 8/400.
79. حرّ عاملی، وسائل الشیعة، 11/247، 245، 268، 263.
80. شبّر، عبدالله، حقّ الیقین، 201.
81. حرّ عاملی، وسائل الشیعة، 11/245 تا 268.
82. سید مرتضی، تنزیه الانبیاء، 2.
83. سبحانی، جعفر، الإلهیات، 3/156 و 192.
84. نراقی، احمد، مستند الشیعة، 7/97؛ تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، جلد 13، خاتمه؛ طبرسی، مجمع البیان، 2/317 و 7/317.
85. طوسی، نصیرالدین، كشف المراد، 217.
86. صحیح بخاری، 2/86؛ صحیح مسلم، 1/44، 573 و….
87. شیخ مفید، الرسالة السعدیة، 76؛ علامه حلی، تذكرة الفقهاء، 3/309؛ همو، منتهی المطلب، 5/281؛ همو، 274؛ همو، نهج المسترشدین، 59؛ مجلسی، بحارالانوار، 17/97ـ129؛ تستری، نورالله، احقاق الحق، 2/199؛ سبحانی، جعفر، الالهیات، 3/189 و….
88. شیهد اول، ذكری الشیعة، 134.
89. طبرسی، مجمع البیان، 2/317، 7/317.
90. همان، 1/180؛ 1ـ2/345 (ناصرخسرو)؛ نیز ر.ك: طباطبایی، المیزان، 12/108؛ معرفت، محمدهادی، التمهید،2/270؛ خویی، ابو القاسم، البیان، 286.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 14:55 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 68

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس