سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط abedi

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

زن مسلمان و چالشهای زمان (1)

بازديد: 111
زن مسلمان و چالشهای زمان (1)

زهره علی حمّود
زن همیشه و همه جا دوست و همراه مرد بوده است. او هیچ گاه از مرد جدا نشده است جز برای اینكه دوباره به او بپیوندد، در حركتی با كشش در دایره ای بسته و جهت دار. بنابراین زن برای مرد مانند جزئی از كل است و مانند تارهای پارچه ای كه وجود او از آن بافته شده است. این همان یگانگی وجودی انسان در عین دوگانگی و زوجیت زندگی انسانی است، كه بدو امكان می دهد تا در یك قالب ریخته شود، با همین دوگانگی زیستس و وجودی.
گویی مرد و زن دو قسمت از سلول یگانه ای هستند كه به دو پاره تقسیم شده است، آوای وصل جویی دو پاره جدا مانده سلول، همگام با سنت حیات همواره آن دو را با هم درمی آمیزد.
دو نیمه شدن یا برتر دانستن یكی از دیگری شرط بر پا ایستادن زندگی نیست، ترازوی سنجش زندگی بالا نمی رود مگر با هر دو قسمت، كه هر یك مكمل دیگری است.
در این تعبیر، مجازی نیست، داستان زن نسبت به مرد، داستان وجود و زندگی است. مانند سهم شب و روز در پدیدآیی یك شبانه روز، و مانند سیمهای مثبت و منفی در تولید و جریان برق؛ یك طرف اگر از میان برود طرف دیگر نیز بی اثر می شود و در نتیجه كل از بین می رود.
بنابراین زن، بخشی از وجود مرد و مكمل انسانیت اوست؛ یكی بدون دیگری ارزش نخواهد داشت. از این دو ارزش، ارزش یگانه ای تولید خواهد شد، مانند نغمه ای كه در اثر همایی چوب و تار از گیتار بر می خیزد.
درباره زن و مرد بسیار سخن گفته اند، با روش مقایسه، موازنه و تفضیل یكی بر دیگری؛ مثلاً گفته شده: بلندای قامت زن به بیش از شش هفتم قد مرد نمی رسد، سنگینی وزن زن نیز بیش از پنج ششم وزن مرد نمی شود. اما ارزش زن نسبت به مرد ـ در نظر مردم برخی از قرنها ـ نزدیك به صفر بوده است؛ در قرن پنجم میلادی مجامعی برپا می شد كه به بحث در این زمینه می پرداختند كه آیا زن انسان است یا درمرتبه ای غیرانسانی قرار دارد كه برخی از امتیازات انسانی به او داده شده است؟
زن كالایی بود قابل خرید و فروش، یا وسیله ای برای بهره برداری مرد كه هرگونه می خواست از او بهره می برد، مثلاً در عصر جاهلیت مردان حق زنده به گور كردن زنان را داشتند، تا آن كه اسلام آمد و زن را از حقوق انسانی اش بهره مند ساخت و او را با عناوین مادر و همسر از همه محرومیتها نجات بخشید.
حتی امروز با این فرهنگ و تمدن جدید، همچنان زنان با نحیف بودن جسم خود مورد مقایسه قرار می گیرند، جدا از مردان و بدون در نظر گرفتن مواهب ذاتی خود ارزیابی می شوند، بدون اینكه جزئی از مردان به حساب آیند. اما اگر از بعد انسانی به زن نگاه كنیم بهتر است به جای اینكه از زن بخواهیم ژرف اندیش تر، بافرهنگ تر، دارای متانت اخلاقی بیشتر، با تقلید كمتر، غرور كمتر، و راستگوتر و دارای حركات حساب شده تر باشد، از مرد خواسته شود كه با تلاش دو چندان این صفات را درخود تحقق بخشد، تا انعكاس آنها در زنان دیده شود.
سخن گفتن از كاستی زن در واقع شكایت از كاستی مرد است، این نقص مرد است كه در زن جلوه گر می شود؛ سستی استخوان زنان از كمبود املاح و مواد معدنی در بدن زن است و ضعف عضلات بدن زن نیز به سبب سوء تغذیه است. هر جامعه ای كه زن در آن مانند دست چپ نسبت به دست راست در بدن انسان نباشد، آن جامعه مسؤول عقب ماندگی زن است و مسؤول در برابر اینكه چرا زن به پیشرفت و موفقیت نرسیده است.
شاید اساسی ترین مسأله برای بررسی حجاب و آزادی زن و مطالعه نظر اسلام در این باره ـ چنان كه در بررسی هر قانونی لازم است ـ این باشد كه احكام و رسوم معمول در بین ملتهای امروز و ملتهای گذشته را در این باره ببینیم تا جایگاه زن را در این میان پیدا كنیم و آن را با دیدگاه اسلام بسنجیم؛ تا روح زندگی آگاهانه را در قانونی نمونه و انسانی كه اسلام عرضه كرده است ببینیم.
بنابراین برای زمینه سازی بحث، چند مطلب لازم به بیان است:
آیا حجاب، پدیده ای اسلامی است؟ مقام زن قرون گذشته و امروزی چیست؟
حد و مرز حقوق و آزادی زن در فلسفه های دینی و فلسفه های مادی تا كجاست؟ علت حجاب چیست؟ آیا از حقوق او می كاهد؟


مقام زن در نظر ملتهای پیشین

از نظر تاریخی ثابت شده است كه پدیده حجاب پیش از اسلام وجود داشته است، مثلاً در میان ملتهای ایران، هند و یهود، حجاب بسیار شدیدتر از آن چیزی بوده كه اسلام آن را آورد. اما عرب جاهلی حجاب را نمی شناخته.
ویل دورانت در تاریخ تمدن می گوید:
«مرد می توانست در صورتی كه زن خلاف شریعت یهود رفتار كند او را طلاق بدهد، مانند اینكه سر برهنه در برابر مردم ظاهر شود، یا در مسیر عمومی نخ بریسد، یا با افراد گوناگون صحبت كند و یا صدایش بلند باشد، یعنی هنگام سخن گفتن در منزل، همسایه ها صدای او را بشنوند».
اما در سرزمین های فارس؛ ویل دورانت می گوید:
«زن در زمان زردشت در میان مردم جایگاه بلندی داشت؛ همچنان كه عادت گذشتگان بود آزادانه و با صورت برهنه در میان مردم قدم می زد».
و ادامه می دهد:
«اما در زمان داریوش، جایگاه زن در جامعه سقوط كرد، به ویژه در میان ثروتمندان، زنان فقیر اما آزادی خویش را حفظ كردند، زیرا ناگزیر بودند برای كار به این سو و آن سو حركت كنند. زنان ثروتمند زمان عزلت شان از روزهای عادت ماهیانه به تمام زندگی اجتماعی شان گسترش یافت.… زنان طبقه های بالا جرأت نداشتند ازخانه های خودشان بیرون بیایند، جز با هودج، به آنها اجازه نشست و برخاست علنی با مردان داده نمی شد. بر زنان شوهردار طبقه بالا حرام بود كه مردان آنها را ببینند، حتی نزدیك ترین كسان شان، مانند پدران و برادران شان. از زنان در مجالس ابداً نامی به میان نمی آمد و در فارس قدیم در نقاشی و مجسمه سازی از آنها اثری نبود».
بنابراین گونه ای حجاب دشوار و سختگیری های شدید بر آنها اعمال می شده است.
از احوالات زنان در جامعه انسانی در دوره های گوناگون، پیش از اسلام و در زمان ظهور آن، این گونه برداشت می شود:
یك. آنها زن را انسانی می دانستند در حدّ حیوانی ناگویا و زبان بسته، و یا انسان می دانستند اما انسانی پست كه اگر عنانش را رها كنند تا در زندگی آزادی به دست آورد از شرّش امانی نیست. نظر اول به فرهنگ اجتماعی وحشیان بیشتر تناسب دارد؛ مانند قبایل آفریقا، استرالیا و آمریكای كهن كه زنان را به یكدیگر می بخشیدند، معاوضه می كردند و یا هرگونه كه می خواستند سیاست و ادب می كردند؛ حتی با قتل. نظر دوم با فرهنگ اجتماعی سایر ملتها متناسب تر می نماید؛ مانند ملتهای متمدن پیش از اسلام، كه دراین مسأله هم نظر بودند كه زن در نظر آنان دارای استقلال و آزادی اراده و آزادی عمل نبود، بلكه زیر سلطه و ولایت بود؛ حق استفاده و برداشت مستقل و دخالت در امور خانه را نداشت، بلكه در تمام مسائل زندگی تنها از فرمان مرد اطاعت می كرد.
دو. درباره ارزش اجتماعی زن نظر براین بود كه او عضو پیكره جامعه نیست، جزء جامعه به حساب نمی آید، اما وجود زن شرط وجود جامعه دانسته می شد كه از وجود او گزیری نیست، مانند مسكن كه چاره ای جز پناه بردن به آن نیست، یا اینكه زن مانند اسیری بود كه در جامعه ای زندگی می كند و از ملزومات جامعه غالب است، از كار او بهره برده می شود اما جامعه از شرّ او در امان نیست.
سه. آنان اعتقاد داشتند كه زن باید از همه حقوق ممكن محروم باشد، جز به اندازه ای كه مصالح مردان قیم آنها اقتضا دارد.
چهار. زیربنای برخورد آنان با زن، برخورد قوی با ضعیف بود.
بنابراین تمام ملتها چنین نظری داشتند، او را در زندان ذلّت و حقارت محبوس می كردند، چنان كه ناتوانی و كوچكی جزء طبیعت او شد. گوشت و خون او با این احساس رشد می كرد و با همین احساس زندگی می كرد و می مرد. از گذشته ای دور چیزی در خور درباره زن به ارث نرسیده كه درباره او توصیه ای كرده باشد یا به مسائل او توجه كرده باشد، جز مطالب اندكی در تورات و یا توصیه هایی در سخنان عیسی بن مریم(ع) درباره لزوم آسان گیری و مدارا نسبت به زنان.

حقوق زن و حقوق انسان در اروپا

پیش از سخن گفتن از زن در اروپا درباره حقوق انسان در اروپا سخن می گوییم، در قرنهای هفده و هیجده میلادی متفكران اروپایی تلاش كردند نظریات شان را درباره حقوق طبیعی فطری مسلّم انسان گسترش دهند، ژان ژاك روسو، ولتر و مونتسكیو از آن جمله بودند.
در سال 1776 در فیلادلفیا كنگره ای برگزار شد، در آن كنگره بر حقوق تمام ملتها در زمینه استقلال و تعیین سرنوشت تأكید شد، سپس بیانیه ای منتشر كردند كه در مقدمه آن آمده بود:
«تمام افراد بشر در آفرینش مساوی هستند و خداوند به تمام افراد بشر حقوقی ثابت داده است كه قابل تغییر نیستند، مانند حق حیات وحق آزادی، هدف از تشكیل تمامی حكومتها پاسداری از این حقوق است، نیروی حكومت و نفوذ احكام آن مشروط به خواست ملتهاست».
اما آنچه به منشور حقوق بشر معروف است همان چیزی است كه پس از انقلاب كبیر فرانسه اعلان شد و قانون اساسی آن گردید. نخستین ماده آن قانون این بود:
«تمام افراد بشر آزاد متولد شده اند و در تمام مدت زندگی آزاد خواهند زیست، با حقوق برابر…».
حقوق زن در برابر حقوق مرد اولین بار در قرن بیستم اعلان شد. انگلستان اولین كشور دارای دموكراسی، نخستین كشوری بود كه این مطلب را اعلام كرد. ایالات متحده آمریكا اما اگر چه همزمان با استقلال خود، در قرن هیجده حقوق بشر را به رسمیت شناخت، اما فقط در سال 1920 بود كه به تساوی حقوق سیاسی زن و مرد گردن نهاد!
بنابراین تا اندكی پیش، وضعیت زن همان موقعیت به ارث مانده پیشین بود، شعار آزادی زن نیز در فضای رسوم و عادات مختلفی داده شد كه زن را به شدت مورد ستم قرار می دادند و انسانیت او را به هیچ می انگاشتند، با او به گونه ای برخورد می كردند كه گویی شیء است و برای بهره برداری مرد ساخته شده است، بدون هیچ نقش فعالی در زندگی، انسان مقهوری كه انسانیتش زیر یوغ بردگی از دست رفته باشد و فقط سایه ای باشد برای دیگران. انعكاس صدای دیگران و ابزاری استهلاكی برای رفع نیازها و ارضای غرایز دیگران. بنابراین شعار آزادی زن شبیه یك انقلاب بود برای آزادی، زیرا این دگرگونی در درون خود حركت انسانیت به سوی آزادی را به همراه داشت، آزادی زن جزئی از آزادی انسان بود، زن انسانی می شد دارای رسالت كه با تمام نیروی خویش در مسیر زندگی پیش می رفت. ویل دورانت فیلسوف، در تفسیر این حركت می گوید:
«اگر فرض كنیم ما اكنون در سال 2000 میلادی هستیم و می خواهیم بدانیم مهم ترین حادثه اتفاق افتاده در ربع اول قرن بیستم چیست، خواهیم دید كه این حادثه نه انقلاب روسیه، بلكه دگرگونی در وضع زن است. تاریخ حادثه ای این چنین انقلابی را كمتر به یاد دارد، در مدتی كوتاه این دگرگونی به نهاد مقدس خانواده راه یافت، جایی كه زیرساخت نظام اجتماعی ماست و بنیاد زندگی زناشویی در برابر گزند شهوتها و دگرگونی های انسان و قوانین اخلاقی و آداب معاشرتی كه ما را از وحشی بودن خارج كرده و به تمدن رسانده است، تمامی این دگرگونی ها در زمان همین تغییر و تحول اتفاق افتاده است».
موقعیت زن امروز پس از رسیدن او به حقوق خود چگونه است؟ آزادی او در تمدن غربی چه وضعیتی دارد؟
در نگاه اول ممكن است زن را موجودی ببینیم محترم و تولیدگر در عرصه های زندگی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، اما واقعیت این است كه جامعه نو، زن را به عنوان جنس مؤنث عنصری برای بهره برداری و منبع درآمد تلقی می كند، و زن نیز خودش را از نظر روانی برای چنین وضعی آماده كرده است. اما اگر در فرهنگ غرب دقت شود، عنصر زنانگی در شخصیت زن نقش اساسی انسانیت و وجود او را تشكیل می دهد حال آن كه مذكر بودن ارزش اساسی مرد به حساب نمی آید.
آنچه در غرب امروز اتفاق افتاده ما را بر آن می دارد كه واقعیتهای موجود در زندگی زن غربی را به دقت مطالعه كنیم، مطالعه درونمایه فكری و اجتماعی تمدن غرب كه زن را وارد فضای جدیدی كرده و در مسیر تباهی غریزی قرار داده است، اما به زن تلقین كرده كه آزادی خودش را تجربه می كند، حال آن كه او در عمل، تسلیم خواسته های شهوانی مردان است كه با روشهای گوناگون آنان انجام می شود.
شاید علت این رفتار، فشار شدیدی است كه در گذر تاریخ بر زن وارد شده و سبب تند روی در آزادی شده است؛ در این میان زن از بردگی سابق به بردگی جدید؛ بردگی آزادی، منتقل شده است. امروز نیز ارزشی جز «مؤنث» بودن برای او قائل نیستند؛ یعنی ابزاری برای لذت بردن، و مجسمه ای برای زینت، یا توری برای صید آنچه می خواهند. مؤسسات هنری و جنسی تلاش می كنند برای رسیدن به ثروتهای آسان و كلان، عنصر مؤنث بودن زن را در خدمت بگیرند. به همین دلیل زن نتوانسته مانند مرد وارد عرصه كار و فعالیت شود، چیزی كه آرزوی آن را داشت، و همچنان در بند كارهای خدماتی مانده است، بلكه زیر چتر حمایتی شركتهای تولید لوازم آرایشی باقی مانده كه تلاش می كنند قسمتهای هوس انگیز تن او را برای ارضای غرایز مردان به نمایش بگذارند. بدین سان زن در سطح می ماند و مشغول اموری كم ارزش. گویی خود پنداشته كه با همین جلوه های فریبنده ارزش او بیشتر شده است.
غرب بنا را بر تساوی حقوقی زن و مرد گذاشته است؛ البته پس از سالها تلاش در این راه، اما واقعیت جز این است؛ بویژه اگر وضعیت قانونی زن را مطالعه كنیم خواهیم دید كه تقریباً در همان وضعی است كه در گذشته داشت.
دیدگاهی كه اكنون حاكم است این است كه: نرسیدن زن به كمال و فضیلت به سبب تربیت نادرستی است كه قرنهاست بر او اعمال می شود، و شاید به درازای تمام عمر انسان، اگر چه در طبیعت خویش با مرد مساوی است.
اكنون در پایان قرن بیستم، بیش از گذشته فریاد تأسف متفكران غربی به گوش می رسد كه از درهم ریختن بنیان خانواده، سست شدن پایه های ازدواج، نفرت از مادر شدن، ضعیف شدن روابط پدر و مادر با فرزندان، به پستی گراییدن زنان و جایگزینی شهوت رانی به جای محبت مادرانه، گسترش روزافزون آمار طلاق، افزایش بی سابقه كودكان غیرقانونی،كمیاب شدن وفاداری و عشق میان زوج ها، شیوع بیماری های مربوط به انحرافات جنسی كه جامعه ها را تهدید می كند.
اكنون این پرسش مطرح است كه بندها یا اوضاعی كه زن باید از آنها آزاد شود چیست؛ آیا آزادی انسان حد و مرزی دارد، یا مطلق و بی قید و شرط است؟
تفاوت جامعه ای كه اسلام می خواهد برای انسان ـ زن یا مرد ـ بسازد با انحراف جامعه سرمایه داری در این است كه اسلام می خواهد زن و مرد را تعالی ببخشد تا هر دو به عنوان انسان زندگی كنند؛ با استقلال روحی و جسمی، در حالی كه جامعه سرمایه داری زن را به كالایی تبدیل می كند برای مصارف تبلیغاتی و ابتذال جنسی محرك، كه در نتیجه زن به جای اینكه عنصر محترم انسانی باشد به مواد اولیه ای ارزان قیمت برای تبلیغات تبدیل می شود
گاه آمارهای تكان دهنده ای درباره تجاوز به عنف در كشورهای پیشرفته اقتصادی ـ اروپا و آمریكا ـ می خوانیم، چه رسد به كشورهای در حال رشد و یا عقب مانده! تا هنگامی كه شهوت بر دنیا حاكم باشد امنیت اخلاقی هرگز به وجود نخواهد آمد، اگر چه شكل این ناامنی ها متفاوت است؛ در گذشته گاه یك زمین خوار یا رئیس قبیله، افراد خود را می فرستاد تا زن كسی را از خانه اش بربایند، و امروزه زن را از مجلس شب نشینی و رقص می ربایند. بسیاری از ربایندگان زنان و دختران را با اتومبیل كرایه می ربایند، كه در مطبوعات گاه گاه را می خوانیم. در سال 1969 خبرگزاری آسوشیتدپرس در واشنگتن نوشت: سه نفر از پزشكان گزارشی را تهیه كرده و به حكومت عرضه كردند، در آن گزارش نوشتند: لوس آنجلس در آمریكا مقام اول را در تجاوز به عنف دارد و واشنگتن مقام سیزدهم را. اما این بدین معنی نیست كه در واشنگتن زنان و دختران از حملات جنسی در امان هستند، اگر چه نسبت به آنچه در ایالات متحده آمریكا می گذرد، در امنیت بیشتری به سر می برند.
آمار تجاوز به عنف در لوس آنجلس به 25 مورد در صد هزار بالغ می شود. اما همین نسبت در واشنگتن به 17.7 مورد می رسد. و در طول شش ماه در نیویورك 3000 شكایت به پلیس داده شد. سن شاكیان بین 6 سال تا 88 سال بود، اما اكثر آنان 14 ساله بودند.
قوانین پرداخته دست سرمایه داران به زن به عنوان مال و ثروت نگاه می كنند و برای زن ارزشی جز به عنوان ابزار تبلیغات تجارتی باور ندارند. یكی از جامعه شناسان می گوید:
«مهم ترین فاكتور در شناخت نقش زنان در هر جامعه ای نرخ مشاركت آنها در زندگی اقتصادی است و توانایی آنها در مصرف یا تولید!»

تعریف آزادی

شكی نیست كه آزادی بی قید و شرط درجامعه ممكن نیست، زیرا ناگزیر مصالح فرد و جامعه در اصطكاك قرار می گیرند، پس قانونی باید حد و مرز آزادی مرا در برابر دیگران تعیین كند، قانونی كه حد و مرز اخلاقی آزادی را با توجه به فلسفه انسانی برپایه مصالح همگانی تعیین كند.
قوانین وضعی و فلسفه مادی چه دستاوردی برای انسان داشته است، قوانینی كه از آزادی فردی دم می زند و برای آن حد و مرزی، جز آنجا كه علیه دیگران به كار گرفته شود، قائل نیست. هر فردی زن یا مرد حق استفاده از آزادی خود را دارد، بدون هیچ قیدی در زندگی خصوصی. باقی می ماند نظام عام كه قانون آزادیهای عمومی را مقید می كند.
خود مدعیان فلسفه مادی معتقدند كه این قید ها انسانیت انسان را مصادره می كند. در نتیجه مردم غرب با توهم آزادی در واقعیت بردگی زندگی می كنند. زن آزاد شده، اما نه با دانش و فرهنگ و آگاهی و لطافت احساس و شعور، بلكه با قیچی آزاد شده است؛ قیچی كه حجاب را می برد! به همین دلیل می بینیم كه فرصتهای شغلی و مشاغل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی كه برای زن به وجود آمده است هیچ مشكلی را برای جامعه انسانی حل نكرده، كه بر دشواری آن افزوده است، زیرا بر اساس معیارهای خاص مردان برای خود نقش قائل شده است، و مردان را در بسیاری از موارد بیكار كرده است.
از سوی دیگر، به رنجهای زن نیز افزوده شده است؛ زن شاغل دیگر فرصتی برای مادر و همسری ندارد؛ با آن همه مشكلات و رنجهایش… زنی كه به طور طبیعی یا به دلیل نقش اجتماعی ازمادر بودن محروم باشد، احساس پوچی خواهد كرد و نتیجه آن عقده های روانی است كه برای جامعه نیز مشكلاتی پدید خواهد آورد. بنابراین نه زن و نه جامعه انسانی در برابر از دست دادن مادری و همسری سودی نبرده است؛ چیز ارزشمندتری را به دست نیاورده است. آزادی بی قاعده به كجروی و بی ثباتی جامعه خواهد انجامید، به همین سبب جامعه متمدن امروز احساس ثبات و امنیت نمی كند.
زن به كجا رسیده، نقش انسانی او چیست؟ از یك وابستگی نجات نیافته به وابستگی دیگری افتاده است. اما وابستگی شدید تر آن است كه احساسات و خرد زن را به اسارت در می آورد، تا دوباره او را به بردگی بگیرد. واقعیت، استقرار همان وضعیت تاریخی است، اگر چه با آرایه های درخشنده و چشم نواز و امروزین.
در غرب این گونه است، در حالی كه تاریخ اسلام نشان می دهد زن، زندانی جنسیت خویش نبوده است، بلكه در زمینه های فرهنگی، مناظرات ادبی، امور اجتماعی، فعالیتهای انقلابی و مسائل سیاسی دارای مقام و موقعیت بوده است. اجازه نمی داده وجود و مزایای جسمی او را به استثمار بگیرند و جایگاه اجتماعی و انقلابی او را از بین ببرند؛ چیزی كه امروز اتفاق افتاده است.اما فلسفه دینی انسان را در جایگاه واقعی اش قرار می دهد و می گوید انسان آفریده خداوند است، با همه وجود خویش، جزئی از هستی است كه با تمام هستی در حال تعامل است؛ اثرگذاری و اثرپذیری همزمان. بنابراین حركت او جزئی از حركت هستی است. پس انسان بنده خداست و مطیع فرمانهای او. امر و نهی خدا جز برای مصالح فرد وجامعه انسان نیست، و برای رسیدن به انسانیتی كه خدا در برابر خود و جهان هستی از او خواسته است. قوانین اخلاقی آزادی او را مشخص می كنند تا بین فرد و جامعه توازن برقرار شود. مسأله حدّ ومرز آزادیها ضامن مصالح والایی است كه خدا برای انسان می خواهد.
می بینیم كه اسلام برای زن و مرد در امور جنسی قیود اخلاقی جنسی وضع كرده است. اسلام تنها راه ارضای غریزه جنسی را ازدواج می داند و روابط جنسی را درخارج از این دایره تحریم می كند. بی بندوباری جنسی ممكن است یك مشكل شخص را در مسأله ای خاص حل كند اما خود مشكلات فراوانی را فراروی انسان قرار خواهد داد. اما اگر قرار باشد روابط جنسی در دایره ازدواج محدود بماند لازم است برای روابط زن و مرد در جامعه مرزهایی تعیین شود تا از برانگیختن غریزه و انفعالات منفی جلوگیری شود.
حجاب همان زی اسلامی است كه زن باید با آن در برابر مردان بیگانه ظاهر شود. مرد همواره در برابر زن واكنش نشان می دهد، و با دیدن او برانگیخته می شود، این بر زن فرض می كند از حضور در برابر مردان بیگانه با ویژگی مؤنث بودن و برانگیختن غریزه آنها بپرهیزد، در عوض زن، به عنوان انسان ـ و نه مؤنث ـ ظاهر شود، كه برانگیزنده احترام است.
بدین سان اسلام زنانگی زن را زندانی نمی كند، او را محبوس نمی كند، آزادی او را سلب نمی كند، بلكه او را در توازنی بین «خود» و «جامعه» قرار می دهد. این چه آزادی است كه زن در آن آزاد در جلوه دادن انوثیت خود در جوّی ملتهب است، زیر نگاه های شهوت آلود، این كدامین آرزوی انسانی اوست كه برآورده می شود؟ آیا این گونه آرامش روانی می یابد كه احساس كند نگاه های تحسین كننده زیبایی او غریزه حریص جنسی و شهوترانی خود را پنهان می كنند، بی هیچ ارزشی برای انسان؟ زن در چنین موقعیتی مشكلات زیادی را فرا روی خود خواهد دید، احساس رنج و شرم می كند، و این یا او را به فرار وا می دارد، یا عقده های روانی بحرانی برایش به وجود می آورد.
بنابراین حجاب توانایی زن را در ایفای مسؤولیتهای متنوع زندگی اجتماعی تعطیل نمی كند. نمی خواهد او را از جامعه ببرد، بلكه به او حشمت و زی اسلامی ـ انسانی می بخشد و از زی منفی و اختلاط بی بندوبار باز می دارد. ا ختلاط حرام زن و مرد، همان اختلاطی است كه زمینه های انحراف را آماده كند، زیرا هر اختلاطی حرام نیست. حجاب نیز پوشاندن صورت در پرده نیست، بلكه پوشانیدن بدن است؛ به جز كف دو دست و صورت، بنابر این بریده شدن از جامعه هرگز مقصود نیست.

زن در قرآن و در جامعه اسلامی

نظر قرآن كریم بر خلاف نظریات فلسفی، مذهبی و فرهنگهای رایج پیش از نزول قرآن یا مقارن آن و نیز بسیاری از نظریات و فرهنگهای متأخر است. قرآن زن را همانند مرد در حقیقت و ذات تعریف می كند:
«و من آیاته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجاً»(روم/21) و اعلام می كند كه نقش مشاركت زن در تولید نسل، نقشی جوهری و اساسی است، و نه فقط زمینه ای برای تولید مثل مرد و مزرعه ای برای بذر او:
«یا ایها النّاس اتّقوا ربّكم الّذی خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثیراً و نساءً…» نساء/1
ای مردمان! از پروردگارتان پروا كنید؛ پروردگاری كه شما را از یك تن آفرید، و از او آفرید همسرش را، و از آن دو زنان و مردان بسیار گسترد.
خدا پیامبرش را گواه صدق این مسأله قرارداد، زیرا نسل او را در فاطمه دخترش قرار داد، و سخنان كسانی را كه پس از فوت فرزندش ابراهیم او را ابتر خواندند رد كرد.
گام دیگر در راه تثبیت احترام زن قوانین مربوط به اوست، دیه و قصاص حدودی ثابت نسبت به مرد و زن است، همان گونه كه دستاورد تلاش زن محترم است، چه مادی و اقتصادی و چه معنوی، همان طور كه در آیات بالا دیدیم، بلكه از این بالاتر برای او احترام سیاسی قائل است:
«یا أیها النبی إذا جاءك المؤمنات یبایعنك علی أن لایشركن بالله و لایسرقن…» 
ممتحنه/12
ای پیامبر چون زنان با ایمان نزد تو آیند (با این شرط) كه با تو بیعت كنند كه چیزی را با خدا شریك نسازند، و دزدی نكنند و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، و بچه های دروغین از پیش خود بر شوهر نبندند، و در (كار) نیك از تو نافرمانی نكنند، با آنان بیعت كن و از خدا برای آنان آمرزش بخواه، زیرا خداوند آمرزنده مهربان است.
قرآن به بیعت زنان از طریق پدر یا شوهر و ولایت یكی از آنان اكتفا نكرده است، بلكه باید از خود زن بیعت گرفته شود.
اسلام بر ارث بردن زنان از نزدیكان شان تأكید می كند:
«للرجال نصیب ممّا ترك الوالدان و الأقربون و للنساء نصیب ممّا ترك الوالدان و الأقربون…» نساء/7
برای مردان از آنچه پدر ومادر و خویشاوندان (آنان) برجای گذاشته اند سهمی است و برای زنان (نیز) از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان (آنان) برجای گذاشته اند سهمی، خواه كم باشد یا زیاد. و نصیب هر كس تعیین شده است.
قرآن تمامی حقوق زنان را در امور زندگی به رسمیت شناخته است. (و لهنّ مثل الذی علیهنّ) و برای آنان مانند (حقوقی) كه بر آنان است، حقوقی بر مردان است.
به عكس بسیاری كشورهای متمدن امروز كه زن از تصرف در اموال خود پس از ازدواج محجور می شود، در آیات قرآن از چنین قوانینی خبری نیست. در آیات بسیاری احكام زن و مرد بیان می شود، گاهی به گونه قانون، گاه به شكل موعظه، و گاه با ارائه عبرتها و نمونه ها، بدون اینكه از مقام زن چیزی بكاهد، یا جایگاه پست تری به زن بدهد.
در خصوص زندگی زناشویی برای صیانت از زن و به منظور پیش نیامدن بن بست در زندگی مشترك، خداوند برای مرد نسبت به همسرش درجه ای قائل شده است.
«و لهنّ مثل الذی علیهنّ بالمعروف و للرجال علیهنّ درجة»
برای زنان نیز همانند همان حقوقی است كه مردان بر آنان دارند، و مردان را بر ایشان درجه ای است.
و در جایی دیگر تصریح كرده است:
«الرجال قوّامون علی النساء بما فضّل الله بعضهم علی بعض و بما أنفقوا من أموالهم» نساء/34
مردان سرپرست زنانند، به دلیل آن كه خدا برخی از ایشان را بر برخی برتری داده و (نیز) به دلیل اینكه از اموالشان خرج می كنند….
پس از آن كه در آیه نخست تأكید می كند حقوق و مسؤولیتهای زنان و مردان همسان است، و برابری اولیه زن ومرد را بیان می كند، آن گاه فرقهای زنان و مردان را بر اساس تفاوتها و توانایی ها بیان كرده و برای هر یك وظیفه خاص، متناسب با امكانات جسمی و روحی تعیین كرده است.
زن می تواند مسؤولیتهای خود را در عمل با توانایی های ویژه خود انجام دهد، و در امور سیاسی، اجتماعی مشاركت فعال داشته باشد، خداوند او را در این زمینه با مرد برابر قرار داده است؛ با همان ویژگیها كه دارد؛ در برابر مرد كه او نیز ویژگیهای خود را دارد. بنابراین زن نیز مانند مرد انسان است و مستقل، چه در خانواده و چه در بیرون آن، به جز در برخی از زمینه های مشترك كه برای سامان دهی خانواده و جامعه اسلام وظایفی تعیین فرموده است.
قرآن از زن نیز به عنوان انسان یاد می كند و برتری را فقط در تقوا می داند:
«یا أیها الناس إنّا خلقناكم من ذكر و أنثی…» حجرات/13
ای مردم ما شما را ازمرد و زنی آفریدیم، و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یكدیگر شناسایی متقابل پیدا كنید، در حقیقت ارجمندترین شما در نزد خداوند پرهیزگارترین شماست.
زن و مردبا هم و به یك نسبت ماده وجودی انسان را تشكیل می دهند. قرآن مانند آن كه گفت: «انّما امّهات الناس أوعیة ـ زنان فقط ظرفهای (حمل فرزندان) هستند» سخن نمی گوید، یا مانند آن كه گفته است:
«بنونا بنو ابنائنا و بناتنا * * * بنوهن ابناء الرجال الأباعد
پسران ما و پسران پسران ما و دختران ما، فرزندان ما هستند، اما فرزندان دختران ما فرزندان مردان بیگانه هستند.
و سپس خداوند برتری را در تقوا قرارداده است:
«فاستجاب لكم ربّكم أنّی لاأضیع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثی»
آل عمران/195
من كار هیچ عمل كننده ای را ضایع نمی كنم چه زن و چه مرد، شما از همدیگر هستید.
بنابراین زن ومرد هر دو از یك اصل و نسل هستند.
قرآن برای اینكه نشان دهد عمل هر یك از این دو صنف نزد خداوند ضایع شدنی نیست می گوید:
«كلّ نفس بما كسبت رهینة» مدّثر/38
هر نفسی در گرو عمل خویش است.
نه آنچه مردم می گویند كه كار بد زنان به پای خود آنان است، اما كارهای نیك شان، به عنوان منافع وجودی شان، برای مردان است.
بنابراین هر یك از زن و مرد مسؤول عمل خویش هستند، و كرامتی برای آنها جز به سبب تقوا نیست. ایمان و اخلاق فاضله درجاتی از تقوا به حساب می آیند، همین گونه دانش مفید، عقل سالم، حسن خلق، شكیبایی و بردباری. بنابراین زن مؤمنی كه به درجاتی از ایمان دست یافته باشد، یا سرشار از دانش باشد، یا دارای اخلاقی نیكو، ارزشمندتر و والاتر از مردی خواهد بود كه این درجات را نداشته باشد؛ هر كه می خواهد باشد، زیرا كرامتی جز به تقوا نیست.
صریح تر از این آیه دیگری است كه می فرماید:
«من عمل صالحاً من ذكر أو أنثی و هو مؤمن فلنحیینّه حیاة طیبة و لنجزینّهم أجرهم بأحسن ماكانوا یعملون» نحل/97
هركس از زن و مرد كار شایسته انجام دهد و مؤمن باشد او را به زندگی پاكیزه زنده می كنیم، و پاداش شان خواهیم داد به بهترین شكل آنچه عمل می كنند.
و آیه ای كه می فرماید:
«و من عمل صالحاً من ذكر أو أنثی و هو مؤمن فاولئك یدخلون الجنّة یرزقون بغیر حساب» غافر/40
هركس از زن ومرد مؤمن كه كار شایسته انجام دهد، داخل بهشت خواهند شد و در آنجا بدون حساب روزی خواهند خورد.
بدین سان زن در منطق قرآن از پستی، از زنده به گور شدن، از لكه ننگ بودن در زمان پیدایش اسلام، به بالاترین جایگاه رسید، درباره او توصیه هایی انجام شد، وجود او نعمت شمرده شد، و انسانی كه می تواند به بالاترین درجات انسانی دست بیابد.
خداوند كوچك شمردن دختران را با سخت ترین بیان نكوهش كرده است:
«وإذا بشّر أحدهم بالأنثی ظلّ وجهه مسودّاً و هو كظیم…» نحل/59ـ58
و هرگاه یكی از آنان را به دختر مژده آورند چهره اش سیاه می گردد، در حالی كه خشم (و اندوه) خود را فرو می خورند، و از بدی آنچه بدو بشارت داده شده از قبیله (خود) روی می پوشانند، آیا او را با خواری نگاه دارد، یا در خاك پنهانش كند؟ وه چه بد داوری می كنند.
فرار آنان از میان قبیله برای این بود كه تولد دختر را عیب و ننگ می دانستند، زیرا دختر به زودی بزرگ می شد و بازیچه دست دیگری می گردید. خدا درباره این كار با لحنی شدید فرمود:
«و اذا الموؤدة سئلت. بأی ذنب قتلت» تكویر/9ـ8
و هنگامی كه درباره دختر زنده به گور پرسیده شود كه به كدامین گناه كشته شد؟…
اما به رغم این برخورد شدید قرآن، در جامعه جهل زده هنوز آثار همان خرافات موجود است. امروز ننگ زنا را از زن نمی زدایند اگر چه توبه كند، اما مرد زناكار اگر چه به كار خود ادامه بدهد، باز هم چندان عیبی بر او نمی گیرند، با اینكه ننگ و زشتی همه در معصیت است و این در اسلام برای زن و مرد یكسان است.

جایگاه اجتماعی زن در اسلام

اسلام زن و مرد را در اعمال اراده و تدبیر امور زندگی برابر می داند؛ در خوردن، آشامیدن و… چیزهایی كه اساس زندگی بر آنها استوار است. «بعضكم من بعض»(آل عمران/195)؛ شما از یكدیگر هستید. بنابراین زن استقلال در اراده خواهد داشت و می تواند كار مستقلی انجام بدهد و مالك درآمد آن نیز باشد، بدون هیچ فرقی با مردان: «لها ما كسبت و علیها ما اكتسبت»(بقره/286). پس چنین نیست كه شخصیت یكی به سود دیگری ملغی شود. نقش اقتصادی زن نیز نادیده انگاشته نمی شود، بلكه به او آزادی عمل و اجازه مالكیت داده می شود، اما در اسلام اساس نقش مرد درجامعه بر اقتصاد نیست، چه رسد به زن. زن مانند مرد، دارای امكاناتی است كه او را به سوی خدا راهنمایی كند و به اهداف بلند اسلامی برساند. اگر جز این بود استواری و پایداری برای شخصیت هیچ كسی در جامعه ممكن نبود.
هدف از قوانین اسلامی ساخت جامعه انسانی با فضیلت و كامل است. اقتصاد اما اگر چه خود اصلی برای زندگی جامعه است، اما در قوانین اسلامی اصول اخلاقی و ارزشهای والای انسانی در زندگی معنوی فرد و جامعه مورد عنایت ویژه است، به همین سبب بین این دو در قوانین اسلامی توازن بر قرار است.
تكیه قوانین اسلامی بر قرآن و مفسران حقیقی آن، معصومین(علیهم السلام)، همواره و همه جانبه است، در همان حال همگام با حركت اجتماع و دگرگونی های آن انعطاف پذیر نیز می باشد، بدون اینكه از چهار چوب قوانین ثابت، كلی و اساسی خود خارج شود.

اهمیت حجاب

خاستگاه اندیشه حجاب كجاست؟ آیا این نظریه یك تفكر رهبانی است كه از مشاركت اجتماعی زن و برخورداری او از لذتها بازش می دارد؟ آیا حجاب نماد تسلط مرد بر زن است؟
آیا حجاب به معنای اعتقاد به آلودگی زن است؟
یا اینكه حجاب سلب آزادی زن است… در حالی كه آزادی حق طبیعی زن است؟
یا اینكه حجاب نوعی توهین به زن و شخصیت او به عنوان زن است؟… در حالی كه احترام به كرامت و شرف انسانها یكی از بندهای قانون حقوق بشر است. انسان با صرف نظر از رنگ پوست، مذهب و جنسیت خود دارای شرافت و كرامت است.
یا اینكه الزام حجاب بر زن، نادیده انگاشتن حق آزادی زن است و كوچك شمردن كرامت انسانی او، و به عبارت دیگر ستمی آشكار بر عزت، كرامت و حق آزادی زن است.
یا اینكه حجاب مهر مالكیت مرد بر زن است؟ با آن كه احكام شریعت اجبار و سلب آزادی اشخاص را ممنوع كرده و اعمال هر نوع ستم را ناروا دانسته جلو آن را می گیرد.
باید گفت فرق است میان حبس زن در خانه و بین اینكه زن خودش به این درك برسد كه در هنگام رویارویی با مردی بیگانه باید محجبه باشد، این هرگز با كرامت انسانی او ناسازگاری ندارد و تجاوز به حقوقی كه خدا به او داده به حساب نمی آید، بلكه برای مصالح اجتماعی خود اوست. آزادی زن یا مرد باید به گونه ای اعمال شود كه سبب تزلزل و لغزش دیگران نشود و توازن ارزشهای اخلاقی را به هم نزند. با این نگاه، پوشش زن، كرامت و حرمت او را بالا می برد.
زن و مرد هر دو در انسان بودن برابرند، بنابراین برای اینكه زن بتواند به عنوان انسان در جامعه ظاهر شود لازم است كه زن جنبه مؤنث بودن خود را به نمایش نگذارد، البته این به آن معنی نیست كه اسلام بخواهد از حضور زن در جامعه مانع شود، زیرا زن هنگامی كه می خواهد با جامعه ارتباط داشته باشد به عنوان انسان ظاهر می شود نه به عنوان «مؤنث»، همان گونه كه مرد نیز برای اثبات وجود انسانی خود با جامعه رابطه برقرار می كند، زن نیز می تواند انسانیت خودش را به اثبات برساند درست مانند مرد بدون هیچ تفاوتی، زیرا زن ومرد مساوی هستند.
در هر موردی كه برای زن پوشاندن بدن لازم است برای مرد نیز لازم است. همان گونه كه زن حق ندارد زن بودن و جنس لطیف بودن خود را نشان دهد، مرد نیز حق ندارد مذكّر بودن خود را به نمایش بگذارد، تنها می تواند مانند انسان درجامعه زندگی كند، مانند زن كه او نیز حق ندارد جز به عنوان انسان درجامعه زندگی كند. امّا آنجا كه مرد حق دارد، افزون بر انسان بودن، مذكر بودن خود را آشكار كند زن نیز این حق را دارد، بلكه لازم است كه جلوه های زنانگی خود را آشكار كند؛ افزون بر انسان بودن. و از آنجا كه كشش زن و جادوی او نسبت به مرد قوی تر و تأثیرگذارتر نیز هست، پس باید حجاب زن بیشتر از حجاب مرد باشد. زنی كه بدون آن كه با فلش ها و پاورقی ها به زن بودن خود اشاره كند در جامعه ظاهر می شود، برابر با مرد است. درست بر عكس زن غربی، مردان كه به آنها گفته اند شما آزاد هستید در واقع تمام آزادیهای آنها در بند همان چیزهایی است كه غرایز مردان را ارضا می كند، زیرا زن را اجبار كرده اند كه به نام آزادی زنانگی خود را آشكار كند، و چه رنجها در این راه می برند و چه فرصتها كه برای این منظور صرف می كنند.
آیا انسانیت این است كه زن كالایی باشد برای عرضه برای چشمان حریص مردان؟ آیا برای چنین زنانی ممكن است كه بدون علامتهایی كه به مؤنث بودن شان اشاره كند، بلكه فقط با تكیه بر شخصیت و علم معرفت خود از خانه شان بیرون بروند؟ راه حل اسلامی قضیه این است كه با رعایت قانون الهی هر یك از زن و مرد، پاسدار كیان و جایگاه اجتماعی و انسانی خویش باشند، و در عین حال هر دو در خدمت جامعه باشند، به طور مساوی، با توجه به طبیعت و شرایط و امكانات وجودی خود.
اسلام شدیداً خواستار این است كه زن به عنوان انسان  زن، و نه انسان  مؤنث، درجامعه حضور به هم رساند، و به همین دلیل به زن اجازه نداده است كه با جلوه گری عناصر جنسی زنانه خود را به نمایش بگذارد، و برای اینكه نگذارد معیار حضور زن درجامعه این گونه چیزها باشد، بر جنبه عام انسانیت او در فعالیتهای اجتماعی تكیه كرده و درهای دانش و معرفت را بر روی او گشوده است تا به این وسیله به وظایف و مسؤولیتهای خویش آگاهی پیدا كند، و جامعه نیز او را عضوی رسمی و اصلی در پیكره خویش احساس كند.
بنابراین زن می تواند در تمام فعالیتهای دینی، اجتماعی، سیاسی و هنری در سطوح بالا مشاركت داشته باشد، در سطح استعدادهای خدادادی خود، به شرط آن كه:
1. با شرم و حیا از منزل بیرون آید، بدون برانگیختن مردان.
2. از خانه بیرون آید، اما مصالح خانواده خود را زیر پا نگذارد.
این دو شرط برای سلامتی جامعه، با دو قطب آن، زن و مرد، و برای سلامتی خانواده لازم است.
بنابراین اسلام به زن همان نگاهی را دارد كه به مرد دارد، زن دارای ذوق، فهم، فكر، ذكاوت و توانایی است، خداوند این استعدادها را در او به ودیعه گذاشته است، پس بیهوده نیستند، پس بهره برداری از آنها لازم است، زیرا هر استعداد طبیعی حق طبیعی ایجاد می كند، مانع تراشی در راه آن ستم و تجاوز است.
آن حجابی كه به زن اجازه نمی دهد به گونه ای از خانه بیرون آید كه سبب تحریك مردان شود ـ همان گونه كه به مرد اجازه نمی دهد چشم چرانی كند ـ نیروهای زن را به تعطیل نمی كشاند، بلكه بیشتر پشتیبان نیروهای او برای كارهای اجتماعی است. طبیعی است كه زن و مرد در این حال بهتر می توانند به فعالیت اجتماعی بپردازند، تا آن گاه كه هر یك هنگامی كه از منزل بیرون می آید تمام همتش بر این باشد كه به جنس مخالف خود نزدیك شود و لذت ببرد.
بنابراین بیرون آمدن زن به گونه عادی برای كار و فعالیت، بدون وضع تحریك آمیز بهتر از بیرون آمدن بعد از ساعتها آرایش است، كه تمام تلاشش دل ربایی از مردان باشد، و در برابر جنس مخالف از حركت در مسیر طبیعی كه ظاهر شدن به عنوان انسان دارای اراده و فعال است، منحرف شود و به موجودی عیاش، بی اراده و سرگردان تبدیل شود، در این صورت است كه نیروهای فعّال بسیاری را تعطیل كرده ایم وعناصر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را برباد داده ایم كه سبب از بین رفتن ثروتهای بسیار و فساد اخلاق اجتماعی می شود و بنیان خانواده را بر هم می زند.
اسلام به گواهی متون اسلامی و تاریخی هیچ گاه مخالف فعالیت واقعی زن نبوده است. اما واقعیت امروز بر خلاف آن است، می خواهند نوگرایی كنند، اما از هیچ منطقی پیروی نمی كنند؛ آن چیزی را كه نتیجه آزادی زن از حجاب در زمینه اقتصادی به حساب می آورند این است كه زن سرمایه عفت خود را دستمایه قرارداده و از «مؤنث» بودن خود استفاده كند تا آن را وسیله درآمد بیشتر قرار دهند؛ و ابزار ترویج مد و وسایل آرایشی. زنان فروشنده غالباً زیبا هستند؛ با غنج و دلال و با به نمایش گذاشتن جلوه های خود خریداران را جذب می كنند، آیا این فعالیت اجتماعی است، یا تجارت؟! این همه اصرار برای اینكه زن با این شكل، این چنین خودنمایانه و شكارگرانه از خانه بیرون آید چرا؟!

نقش زن در جامعه

با توجه به آنچه گفته شد، لازم است زن و جامعه نسبت به نقشها و توانایی ها آگاهی صحیح داشته باشند. اساس موفقیت، شناخت توانایی ها و مسؤولیتها است، و نیز به وجود آمدن سجایا و فضایل اخلاقی تا افراد را به فهم دیگران و محبت به آنها ترغیب كند.
اگر به طبیعت زن و نقش او توجه شود و برنامه ای تدوین شود برای تربیت نسلی از زنان آگاه، پخته و توانا كه در محیط خانواده خود و سایر عرصه ها خوشبخت زندگی كنند، وضعیت این گونه كه امروز است نخواهد ماند. آنچه امروز بیشتر دیده می شود این گونه است: زنی پر از تخصص و فرهنگ، امّا به كلی از نقش اخلاقی و عاطفی خود بیگانه و ناآگاه نسبت به آن. در حقیقت چنین زنانی تهی هستند و در روابط اجتماعی ناآگاهند، حتی كمتر از زنان معمولی… بویژه دراین زمانه پرزرق و برق كه نوعاً با عرف و آداب اسلامی بیگانه اند ـ آدابی كه فطرت انسان آن را می پسندد و به آن گرایش دارد ـ هدف، تربیت زن مؤمن و متعهدی است كه نقش اصلی خود را ایفا كند و به مراكزی كه در آن فعالیت می كند بر اساس تجربه، اصالت دهد. 
در نتیجه باید زنان در جامعه با درجه والای ایمان و تقوا ظاهر شوند، كه بتوانند در آن مسیر همپای تكامل مردان به كمال برسند. بنابراین لازم است زن در تمام زمینه های تربیتی، فرهنگی و حتی سیاسی و نظامی فعالیت داشته باشد، اما با برنامه درست، تا زن و مرد در آن محیطها مختلط نباشند، دور بودن زن از تیررس نگاه مرد بهترین راه جلوگیری از تحریكات جنسی و شهوانی است، زیرا هر یك از زن و مرد برای طرف مقابل نماد جنسی دارای جاذبه است. دوری زن از نظر مرد یعنی محافظت طبیعی. بدون اینكه این كار از ارزش زن بكاهد یا او را در موضع اتهام قرار دهد.
طبیعی است مقصود ما از این سخن كه زن باید با انسان بودن خود در جامعه حضور یابد نه با زن بودن خود، این نیست كه زن بودن را از انسان بودن جدا می دانیم، بلكه مقصود این است كه زن تنها به عنوان موجود مؤنث، بی توجه به عناصر اساسی انسانی در جامعه ظاهر نشود. باید زن بودن زن سبب غنای انسانی او شود تا موازنه میان زن بودن و انسان بودن او برقرار باشد؛ انسان بودن در عین زنانگی و زن بودن در عین انسانیت، تا از این راه ویژگیهای مثبت زنان در جامعه آشكار شود. تمایز بین زن و مرد تمایز بین در مسیر ویژه تكامل هر یك است.
در پرتو آنچه گفتیم، ناگزیر باید جامعه انسانی پایبند به اسلام شود و بر اساس برنامه ها و قوانین آن حركت كند و فرهنگ اسلامی را در جامعه پیاده كند، فرهنگی كه با نگاه واقع بینانه ای به زن می نگرد. و لازم است مراكزی به طور ویژه درباره عناصر لازم در تربیت اسلامی زن پژوهش و فعالیت كنند و بكوشند راه های دگرگون كردن انتظارات جامعه از زن را به سود اسلام و در نتیجه به سود خود جامعه كشف و ترویج كنند.


پی نوشت‌ها:

٭ این نوشتار، ترجمه بخش نخست مقاله ای است با عنوان «المرأة المسلمة و تحدّیات العصر» به زبان عربی كه از سوی خانم زهره علی حمّود، نویسنده و پژوهشگر لبنانی همراه سه مقاله دیگر در مجوعه ای شامل مقالات برگزیده مركز فعالیتهای زنان در بیروت به چاپ رسیده است. مشخصات كتاب شناسی مجموعه یادشده عبارت است از: الحجاب، اعداد مركز شؤون العمل النسوی، بیروت، دار الثقلین للطباعة و النشر و التوزیع، 1418 هـ.ق، صفحات 141 تا 214.
ترجمه مقاله یادشده از سوی آقای سید حیدر علوی نژاد انجام گرفته و بخش دوم آن در شمار آینده فصلنامه درج خواهد شد.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 15:59 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تأملی در نقد «ذهبی» از مجمع البیان

بازديد: 215
تأملی در نقد «ذهبی» از مجمع البیان

محمد حسن مددی
در این نوشتار نگاهی گذرا به نقدهای محمدحسین ذهبی، مؤلف «التفسیر والمفسرون» از مجمع البیان خواهیم داشت. در آغاز برداشت او از شیعه و نگرش او به منابع تفسیری شیعه را مرور خواهیم كرد و در ادامه به نقدهای او از مجمع البیان خواهیم پرداخت.
ابوعلی فضل بن حسن طبرسی مشهدی1 مؤلف كتاب گرانسنگ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، فضل او و جایگاه وی در میان عالمان شیعی بر كسی پوشیده نیست و تفسیر او مایه فخر و مباهات شیعه است. چنان كه بر زبان و سخن دیگران نیز ستایش از او فراوان دیده می شود.2 طبرسی فقیه و محدثی برجسته و مفسّری بلندآوازه است و از خاندانی شهره به علم و دانش برخاسته است. تفسیر او كه به سال 534 هجری قمری نگارش آن را به پایان برده3 از نظر نظم و ترتیب و پیوستگی مطالب شاهكار است.4
از میان كسانی كه تفسیر مرحوم طبرسی مجمع البیان را در بررسی شیوه های تفسیری مورد بررسی قرار داده اند محمد حسین ذهبی مؤلف «التفسیر و المفسرون» است.
از آنجا كه بررسی و نقد ذهبی بیشتر متوجه دیدگاه و مذهب طبرسی است تا خود تفسیر، نقد كردن سخن ذهبی درباره شیخ طبرسی و تفسیر او قدری دشوار به نظر می آید؛ به این معنی كه شیوه پرداختن او به تفسیر شیخ، نـاخواسـته مـا را به سمت دیدگـاه و خاستگـاه
فكری ذهبی می كشاند؛ كه هر چند مقصود اصلی این نوشتار نبوده، اما گریزی از نگاهی گذرا نیست.


دیدگاه و مبانی فكری ذهبی

ذهبی یك سنت گرا و كم و بیش آشنا با فرهنگ غرب است. دیدگاه او نقلی است؛ در كلام، اشعری، و در فقه پیرو احمد بن حنبل و سلفی است. نگاه او به تاریخ و فقه و اصول و حدیث و تفسیر، برخاسته از مشرب كلامی اوست. از میان تفاسیر به تفسیر «البحر المحیط» ابو حیان اندلسی و ابن تیمیه، استناد می جوید. سخن ابن تیمیه را بر دیگران ترجیح می دهد. صحاح را راست ترین كتابها پس ازكتاب خدا می داند. دو كتاب «منهاج السنة» (ابن تیمیه) و «مقدمه ابن الصلاح» را در رتبه پس از صحاح قرار می دهد. از میان كتابهای فقه و اصول «الفتاوی» ابن تیمیه و «الموافقات» ابواسحاق شاطبی را برگزیده است. در رجال توجه خاصی به «لسان المیزان» و «تهذیب التهذیب» ابن حجر عسقلانی و «میزان الاعتدال» ذهبی دارد. در بررسی فرقه ها و مذهبها، كه از مهم ترین بخشهای كتاب او به شمار می رود، بیش از همه به «الفرق بین الفِرَق» بغدادی و پس از آن به كتاب «التبصیر فی الدین» ابوالمظفر اسفراینی و «تبیین كذب المفتری» ابن عساكر و «الوشیعة إلی عقائد الشیعة» موسی جارالله اعتماد می كند؛ بویژه در بیان اندیشه شیعه و مبانی آنها.
مؤلفان آثار یادشده جدای از تفاوت حوزه های دانش آنها دارای مبانی مشترك و دیدگاه هم سو و همخوان كلامی و فكری هستند؛ همگی گرایشهای اخباری ـ سلفی دارند. اندیشه ای كه هرگونه نوآوری را بدعت در دین می داند و آن را كفر و زندقه می خواند.
ذهبی با نگاه ابن تیمیه به تفسیر می نگرد و با نظر بغدادی و ابوالمظفر اسفراینی و موسی جارالله در مورد فِرَق و مذاهب ـ بویژه شیعه ـ به تحلیل و داوری می نشیند.

دیدگاه ذهبی در مورد شیعه

ذهبی حدود 300 صفحه یعنی یك چهارم از تألیف خود را به بررسی مذهب شیعه و تفاسیر آنها پرداخته است. نگاه ذهبی به مذهب شیعه و اندیشه های آنان گزینشی است، نه گزارشی. او مهم ترین آموزه های شیعه را عصمت، مهدویت ـ اعتقاد به امام مهدی ـ رجعت و تقیه می داند،5 و در بررسی تفاسیر شیعه همین گزینه ها را مورد بررسی قرار می دهد. دراینكه موارد یادشده جزو مشخصه های شیعه است سخنی نیست، اما نه با تعریفی كه ذهبی ارائه می كند، و نه آن حدّ و مرزی كه او برای این واژه ها بر می گزیند. ذهبی واژه ها را به صورت گزینشی انتخاب می كند و گزینشی تعریف می كند.
باری ذهبی پس از بررسی اجمالی ـ به گفته خودش ـ مهم ترین آموزه های مذهب شیعه به نقل از «التبصیر فی الدین» ابوالمظفر اسفراینی، شیعه را در پایان این گونه معرفی می كند:
«بدان كه همه فرقه های امامیه كه پیش از این نام بردیم، هم رأی در تكفیر صحابه و تحریف قرآن ـ زیادت و نقصان ـ از سوی صحابه هستند، و ادعا می كنند كه در آیات تصریح بر امامت حضرت بوده و صحابه آن را حذف كرده اند.شیعیان ادعا می كنند كه بر قرآن موجود و روایات رسیده از پیامبر اعتمادی نیست؛ می گویند كه شریعت جاری موجود بین مسلمانان قابل اعتماد نیست، در انتظار امامی به نام «مهدی» هستند تا بیاید و شریعت را به آنان بیاموزد، اینان بر راه دین نیستند و مراد آنها ازاین سخن، برداشتن تكلیف از دوش خویش است… .»6
سپس ادامه می دهد:
«و كفری از این بالاتر نیست، چه اینكه دیگر اثری از دین در آن دیده نمی شود».7
می بینیم كه چگونه منش اباحی گری را بر همه فرقه ها تعمیم داده است، بدون آن كه یك نمونه هم ذكر كند، هر چند در پاورقی همان صفحه می گوید: «چنان كه اشاره كردیم برخی از آنان از این افراط به دورند». مرحوم طبرسی را در جمله این گروه اندك به دور از افراط بر می شمارد.8
نكته قابل تأمل در ارائه اندیشه های شیعه، عدم تفكیك این فرقه ها از یكدیگر است، همه را ذیل یك عنوان «امامیه» یا شیعه ذكر می كند؛ در كنار اندیشه های غلات و آموزه های نادرست فرقه های به فراموشی سپرده شده تاریخی. در بخش بررسی اندیشه های شیعه و شیوه تفسیری آنها سَره و ناسره را در هم آمیخته است.9

موضع گیری شیعه در تفسیر قرآن از دیدگاه ذهبی

در آغاز بحث پس از بیان اندیشه های مختلف شیعه ـ از غالی تا معتدل ـ دیدگاه شیعه در مورد تفسیر قرآن ـ با فرقه هایی آغاز می كند كه به قول خود او: «فرقه هایی هستند كه از بین رفته اند و هیچ اثر تفسیری از خود به جای نگذاشته اند»10؛ فرقه هایی مانند سبأیه و بیانیه و مغیریه و خطابیه و… كه از نظر شیعه خارج از دین هستند، پس از ارائه برخی از تأویلات به جا مانده از این فرقه ها می نویسد:
«به همین ترتیب امامیه اثناعشریه نیز قرآن را بر اساس عقیده و میل و هوای نفس خودشان تفسیر می كنند. اینان در تفسیر مذهبی خود هیچ دست آویز درست و دلیل روشن ندارند، بلكه اینها پندارهایی است كه در نتیجه عقیده نادرست شان در ذهن آنها جای گرفته و خرافاتی بیش نیست كه در اندیشه های فاسد آنها لانه كرده، و خرافات در خرافات و ترّهات است.»11
پس از آن مقدمه و این مؤخره نتیجه كلی خود را از دیدگاه امامیه در مورد تفسیر و منابع تفسیری شیعه ارائه می كند.
«این چنین است كه امامیه اثناعشریه در تفسیر قرآن و برداشت خود از قرآن به چیزی استناد می جویند و به آن استدلال می كنند كه اوهام و خرافات است، از جمله منابع آنها12 ـ در تفسیر قرآن ـ موارد زیر است:
یك. قرآنی كه علی رضی الله عنه آن را بر اساس ترتیب نزول گردآورده است.
دو. كتابی كه علی رضی الله عنه 60 نوع از انواع علوم قرآنی را در آن املا كرده است و امروزه نیز در دست شیعیان است.
سه. كتاب جامعه كه طول آن 70 ذرع است، به املای رسول الله صلی الله علیه وسلم و خط علی علیه السلام، بر پوستی به نام رق نگاشته شده است. و گویند كه در آن هر حلال و حرامی آورده شده است.
چهار. جفر، و آن كتابی جز جامعه است.
پنج. مصحف فاطمه.
اینها مهم ترین آموزه ها و منابعی هستند كه امامیه در تفسیر قرآن به آن استناد می كنند و اینها اوهام و پندارهایی هستند كه جایگاهی جز اندیشه شیعیان ندارند…»12
این گزارش و این نتیجه گیری از چند جنبه در خور توجه است:
1. ذهبی چنان كه خود در پاورقی اشاره كرده است این موارد را از اعیان الشیعه نقل كرده است ـ ولی به خود زحمت نداده كه چند سطر قبل و بعد از آنها را هم بخواند. مرحوم سید محسن امین در پی معرفی كتاب جفر تصریح دارد كه:
«شیعه هرگز قرآن را بر اساس كتاب جفر تفسیر نكرده است، بلكه قرآن را بر اساس همان موازین و معیارهایی كه سایر مسلمانان تفسیر می كنند تفسیر كرده اند و هیچ یك از آنان ادعا نكرده كه درون قرآن و بطن آن را بر اساس كتاب جفر دریافته اند….»13
و در ذیل مصحف فاطمه، این شبهه قدیمی را با تصریح این چنین ردّ می كند:
«اینكه چیزی از قرآن در مصحف فاطمه وجود دارد بارها نفی شده است. صرف نامگذاری آن به مصحف فاطمه ما را نباید دچار توهّم كند كه این كتاب یكی از نگاشته های قرآن است؛ امام صادق(ع) با سوگند این موضوع را نفی می كند:
مصحف فاطمه نزدماست. به خدا كه یك حرف از كتاب خدا هم در آن نیست ـ قرآن نیست ـ املای رسول خدا و خط علی(ع) است.»14
2. كدام یك از تفاسیر شیعه قدیم و جدید، تفسیر روایی و غیرروایی قرآن را بر اساس این كتابها تفسیر كرده اند؛ این پرسشی است كه ذهبی باید بدان پاسخ گوید.
3. كدام شیعه را می شناسید كه ادعا كند این كتابها را دیده است، یا در اختیار دارد. سخن بر سر اثبات یا ردّ اینها نیست، مشكل دراین است كه ذهبی با این دید و برداشت تفاسیر شیعه را مورد بررسی قرار می دهد و بر اساس محورهای پیشین تفاسیر شیعه رامورد نقد قرار می دهد.
ذهبی معتقد است كه شیعه قرآن را بر اساس آموزه های مذهبی خود تفسیر می كند. آموزه ها و منابعی كه از پیش برای شیعه گزینش كرده و بر همین اساس به بررسی آنها می پردازد. در واقع آمیزه ای از اندیشه شیعه اخباری آمیخته با غلوّ را ترسیم می كند و بر همین اساس تفاسیر را بررسی می كند.15
عمده محورهای مورد توجه و مورد بررسی او همان محورهای قدیمی و همیشگی مورد اختلاف شیعه و سنی [به ویژه دو قطب اخباری شیعه ـ سلفی سنی] است،16 كه به طور عمده در محورهای زیر نمود دارد:
1. مسائل اعتقادی ـ مذهبی: امامت، عصمت، تفسیر، رجعت، مهدویت.
2. مسائل كلامی: سحر، تحریف قرآن، رؤیت خدا، هدایت و گمراهی و….
3. مسائل فقهی و اصولی: وضو، نكاح اهل كتاب، متعه، اجماع، استحسان و….
4. مسائل عرفانی، مسأله ظاهر و باطن، برداشت عرفانی.17
در پایان گزارش خود از اصول شیعه و دیدگاه آنها در تفسیر قرآن و منابع تفسیری و… اشاره ای به مهم ترین منابع روایی شیعه مانند كتب اربعه و وسائل الشیعه و بحار دارد، و به نقل از الوشیعة همه آنها را خرافات و نارواهایی می شمارد كه متن آنها جعلی است و سلسله اسناد آنها ساختگی است18. سپس خود در پایان این بحث می افزاید:
«حق و انصاف این است كه اگر كسی كتابهایی مثل كافی و وافی و كتابهای دیگر شیعه را كه شیعه بدانها استناد می كند مورد مطالعه قرار داده، خواهد فهمید كه بیشتر اخبار و روایات آنها تهمت و افترا است، و بسیاری از آنها ـ اخبار ـ كه در تأویل و تنزیل آیات آمده نشانی جز از جهل و نادانی گوینده آنها و افترا بستن بر خدا ندارد.»
همان گونه كه اشارت رفت ذهبی هرگز به كتاب كافی، وافی، تهذیب و… مراجعه نكرده و با چند روایتی كه در مذمت شیعه در كتاب «الوشیعة الی مذهب الشیعة» موسی جارالله دیده، همه را از دم تیغ تكفیر و تفسیق گذرانده خرافات و اضالیل می خواند.19

مهم ترین منابع تفسیری شیعه از دیدگاه ذهبی

ذهبی 13 تفسیر از تفاسیر شیعه را فهرست وار ذكر كرده:
تفسیر امام حسن عسكری(ع)، تفسیر عیاشی،تفسیر قمی، صافی، اصفی، برهان، مقدمه برهان «مرآة الانوار و مشكاة الاسرار» كه ذهبی آن را به عنوان تفسیر نام برده، تفسیر محمدمرتضی حسینی معروف به نورالدین از قرن 12 كه نسخه خطی آن در دارالكتب المصریة است، تفسیر مختصر شبّر و آلاء الرحمن بلاغی و تفسیر بیان السعاده گنابادی به اضافه تفسیر مجمع البیان و تبیان.20
باید گفت از این میان، شش تفسیر روایی است ـ دو تفسیر بسیار مختصر شبّر و آلاء الرحمن و مرآة الانوار هم كه تفسیر نیست. تفسیر تبیان نیز گویا در دسترس او نبوده است. تنها تفسیر استواری كه به روشنی بیانگر عقیده شیعه بوده تفسیر مجمع البیان شیخ طبرسی بوده است. ولی پیش ساخته های ذهنی او و برداشتی كه از شیعه ـ با دید الوشیعه ـ داشته او را در بررسی تفسیر مجمع البیان دچار سردرگمی كرده است.

ذهبی و مجمع البیان

ذهبی در بررسی تفسیر مجمع البیان، سعی می كند جانب انصاف و احتیاط را مراعات كند، بدین معنی كه از یك سو تحت تأثیر شخصیت و قدرت استدلال شیخ قرار می گیرد و او را می ستاید.
از سوی دیگر همان تصویر و دریافت ذهنی كه از امامیه و فرقه های شیعه دارد، سبب می شود كه همان زبان سرزنش و ملامت و تحقیر را در پیش گیرد؛ ذهبی در پاسخ علامه طبرسی واقعاً سخنی برای گفتن ندارد؛ یا شعار می دهد و سرزنش می كند یا بی پاسخ و گذرا از آن می گذرد، گاه به نظر می آید كه نویسنده می خواهد بگوید این موضوع به قدری بدیهی است كه نیاز به پاسخ ندارد.
ذهبی مجمع البیان را بر اساس همان گزینه ها یا آموزه هایی كه برای شیعه در نظر گرفته مورد بررسی قرار می دهد. بررسی تفسیر مجمع را با بیان خود شیخ از شیوه و روش تفسری اش آغاز می كند و در پایان، تفسیر شیخ را به خوبی می ستاید؛ ستایش ذهبی دراین خصوص درخور تأمل است؛ تقدیری در خور تفسیر و در شأن مفسّر:
«حق این است كه تفسیر طبرسی صرف نظر از گرایشهای شیعی و اندیشه های اعتزالی كتابی بزرگ در نوع خود است، كه نشان از ژرف نگری مؤلف آن در زمینه های گوناگون علم و دانش است كتاب بر همان شیوه ای است كه مؤلف آن بیان كرده، با ترتیبی زیبا و هماهنگی موزون، او در همه زمینه هایی كه از آن سخن می گوید به خوبی و زیبایی بیان می كند، اگر از قراءتها سخن می گوید دقیق است، و چون به مفردات لغوی بپردازد آگاهانه بررسی می كند، و اگر از وجوه اعراب سخن به میان آورد، به خوبی ارائه می كند، و چون به شرح اجمالی بپردازد آن را نیك می پرورد، و اگر اسباب نزول و شرح داستانها اشاره باشد، گفته ها را به زیبایی در پی هم می آورد، و چون سخن از احكام به میان آید، اندیشه های گوناگون را عرضه می كند، و مذهب و شیوه خویش را اظهار می كند و آن را پوشیده نمی دارد، و در موارد اختلاف فقهی از اندیشه خویش دفاع می كند. در پیوند و ارتباط بین آیات ذوقی نكو دارد و سیاق و زیبایی عبارات را به خوبی بیان می كند و چون به آیات مشكله برخورد كند، به راحتی آن را حل می نماید و خاطر را آسوده می كند، گفته مفسران پیشین را با نام آنها یادآور می شود، ترجیح می دهد و دلیل ترجیح خود را نیز بیان می كند.»21
تا اینجا مدح كتاب شیخ بود، از این پس در چند سطر اشكال خود بر شیخ را اظهار می كند، بر خود كتاب خرده ای ندارد، اشكال همان ایراد به مبادی و مبانی اعتقادی شیخ است:
«اگر ما اعتراضی یا ایرادی به او داریم به خاطر طرفداری از مذهبش است، به دلیل اینكه آیات را مطابق عقیده خودش تفسیر می كند، یعنی اینكه آیات احكام را مطابق اجتهادهایی كه خود و همكیشان او دارند و در جهت مخالف یا جماعت، برداشت می كند، اعتراض ما به سبب روایت و نقل بسیاری از احادیث جعلی است. و به حق باید گفت كه او افراط در تشیع خود ندارد و در اندیشه اش آن گونه كه بسیاری از عالمان امامیه هستند، تندروی ندارد.»22
اگر دقت كنیم اشكالهای او مبنایی است و اختلاف مبنایی او ربطی به تفسیر ندارد، اختلاف بین سلفی و یك شیعه، همان اشكالهای همیشگی و شاید به همین اعتبار آنها را بی پاسخ رها می كند، نكته درخور تأمل در عبارت او به كارگیری لفظ خالَفَ ـ مخالفت كرد ـ است كه چند بار این واژه را به كار می گیرد، او معتقد نیست كه این اختلاف فتوا یا اجتهاد است؛ مانند اختلاف فتوا میان مجتهدان یا فرقه های مذهبی در احكام. نمی گوید با ما اختلاف دارد، می گوید مخالف است.
و عبارت آخر او نشان از جایگاه و مرتبه مرحوم طبرسی نزد او دارد، اگر كسی كتاب ذهبی را به دقت بخواند، با آن نگاهی كه در ابتدا از او در مورد شیعه داشت احترام ذهبی را نسبت به شیخ درمی یابد. محورهای زیر در سخن او دیده می شود:
مسائل اعتقادی: امامت علی(ع)، عصمت امامان(ع)، رجعت، مهدی، تقیه.
مسائل فقهی و اصولی: نكاح متعه، شستن پا در وضو، نكاح زنان اهل كتاب، غنائم، میراث پیامبران، اجماع.
مباحث كلامی: دید معتزلی، هدایت و گمراهی، رؤیت خدا، سحر، شفاعت، حقیقت ایمان، روایت احادیث جعلی، اسرائیلیات، تفسیر عرفانی.23
نخستین محور در نقدهای او مسائل اعتقادی است.
ذیل امامت علی(ع) چهار صفحه عین عبارتهای مجمع را نقل می كند و در پایان اثبات امامت علی(ع) با آیه 55 سوره مائده «انّما ولیكم الله و رسوله» را باطل می شمارد و ادعا می كند موضوع بخشیدن انگشتری در حالت ركوع ـ كه خود محور اصلی سخن است ـ حدیث بی پایه ای است كه هیچ مبنایی ندارد. چنان كه ابن تیمیه در منهاج السنّه گفته است.24 سپس عین عبارتهای طبرسی را در نقل احادیث تصدق خاتم ـ بخشیدن انگشتری ـ از فریقین به تفصیل می آورد، ولی بدون آن كه پاسخی بدهد می نویسد:
«طبرسی با بحث و جدل سرسختانه سعی می كند عصمت امامان را ثابت كند، در حالی كه این یك اندیشه نادرستی است كه او و هم كیشان او بدان ایمان دارند، و بی تردید تحكم درباره سخن الهی است، كه تأثیرپذیری از مذهب و هوای نفس او را به این سرسختی كشیده است.»25
و این چنین با لحنی شعارگونه آن را عقیده فاسد می خواند. با آن كه در جای جای كتاب خود هرگونه اشكالی را كه بر یكی از صحابه یا تابعان گرفته می شود با تمام قدرت با استفاده از ابزارو منابع خود از آنان دفاع می كند و دامان آنان را ازهرگونه عیب و نقص پاك می گرداند، اما در مورد شیعه اعتقاد به عصمت امامان را به راحتی (عقیدة فاسدة و تحكم فی كلام الله تعالی) می خواند، بدین سان خود ذهبی نیز قائل به نوعی عصمت است؛ در واقع اختلاف در مصادیق و حدّ و مرز آن است.
در مورد رجعت، بی هیچ نقدی، به نقل عبارت مرحوم طبرسی بسنده می كند.26
درمورد مهدویت و مهدی نیز گزارشی بی پاسخ، و بسنده كردن به نقل عبارت طبرسی 27 و در بیان مسائل فقهی و اصولی با موضوع نكاح متعه با نقل دو صفحه از تفسیر شیخ بدون هیچ گونه نقد یا بررسی می گذرد28. اما ذیل «فرض الرجلین فی الوضوء» با عبارتهایی كه ستایش از توان استدلالی شیخ را همراه دارد می نویسد:
«طبرسی مانند سایر علمای شیعه قائل به این است كه در وضو آنچه واجب است مسح پاهاست ـ نه شستن ـ از این رو می بینیم كه با همه توان به بحث می پردازد و از مذهب خود با دلایل مختلف دفاع می كند، دلایلی كه نشان از قدرت تفكر این مرد و دامنه اطلاعات و دید باز این مرد دارد… .»29
به دنبال این عبارت عین عبارتهای شیخ را بدون این كه مطلبی یا نظری بر سخن شیخ بیفزاید نقل می كند.
موضوع نكاح زنان اهل كتاب، غنائم و میراث پیامبران را بدون بررسی و به صورت گزارشی عرضه می كند 30و سپس در زمینه اجماع می نویسد:
«از آنجا كه طبرسی چون دیگر علمای هم كیش خود، هرگونه اجماعی را كه كاشف از رأی معصوم نباشد، یا اینكه معصوم از جمله اهل اجماع نباشد مردود می شمارد، می بینیم كه دلایل قرآنی كه جمهور بر حجیت اجماع آورده اند ردّ می كند و در فهم آیات با آنها به بحث و مناظره می پردازد؛ مثلاً ذیل تفسیر آیه 59 سوره نساء «فان تنازعتم فی شیء فردّوه إلی الله و الرسول…» می بینیم كه در برابر استدلال جمهور به این آیه در حجیت اجماع چنین موضع می گیرد.»31
و در این بحث نیز سخن صاحب مجمع را بدون پاسخ رها می كند.
محور سوم مورد توجه ذهبی در تفسیر مجمع البیان مباحث كلامی است.از آنجا كه ذهبی یك اخباری ـ سلفی است، ونگرش اشعری دارد، نسبت به اندیشه های كلامی معتزله حساسیت خاصی دارد، در بخش بررسی تفاسیر معتزله تصریح می كند:
«و در این تردیدی نیست كه این اصول ـ اصول معتزله ـ هیچ گونه پیوندی و ارتباطی با مذهب اصل سنت و جماعت كه آشكارترین دشمنان آنان هستند، ندارد.»32
در نقد اندیشه های معتزله سخنان تند ابوالحسن اشعری و ابن تیمیه و ابن قیم را درمورد تفاسیر معتزله نقل كرده است33. سخن ابن قیم را به عنوان شاهدی بر نگرش سلفیان در مورد معتزله می آوریم:
«إنّه زبالة الأذهان و نخالة الأفكار و عفار الآراء و وساوس الصدور، فملئوا به الأوراق سواداً و القلوب شكوكاً و العالم فسادا…»34
ذهبی پس از ارائه این مقدمه به مهم ترین كتابهای تفسیری معتزله می پردازد و در خلال سخن از تفاسیر معتزله اشاره ای به شریف رضی دارد:
«شریف رضی اندیشمند شیعی علوی متوفای 436 هـ بحثهای جدی در زمینه آیاتی نموده است كه با اندیشه های معتزله ناسازگار است. ـ طبرسی ـ ظاهر آیات قرآن را مطابق اندیشه های اعتزالی تفسیر كرده است…
بسیاری از دیدگاه های شیعه در تفسیر قرآن موافق دیدگاه های معتزله است و بین آنان و معتزله جز در مواردی اندك اختلافی نیست، همان گونه كه برای ما آشكار می شود كه این پیوند فكری بین شیعه و معتزله ـ چیزی جدیدی نیست؛ می بینیم كه حسن عسكری و شریف رضی و ابوعلی طبرسی و علمای پیشین شیعه در تفسیرشان دیدگاه اعتزالی دارند… تا جایی كه می بینیم شریف مرتضی در كتاب امالی خود كوشش فراوانی دارد كه حضرت علی(ع) را معتزلی بلكه پیشوای معتزله معرفی كند.»35
در همین راستا ذیل بررسی تفسیر مجمع البیان محوری را با عنوان «نقش نگرش اعتزالی طبرسی در مجمع البیان» آورده ذیل آن چنین می نویسد:
«عقیده طبرسی چون دیگر شیعیان، در مسائل كلامی ارتباط بسیار نزدیكی با اندیشه های اعتزالی دارد ازاین رو می بینیم كه در تفسیرش برخی آرای معتزله را برمی گزیند و رأی آنان را ترجیح می دهد و از آن دفاع می كند و سعی بر این دارد كه اندیشه های مخالف را رد كند ـ هر چند ـ گاهی می بینیم كه اندیشه آنان را نمی پذیرد و درصدد ردّ و نقد آن بر می آید.»36
چنان كه می نگریم ذهبی بزرگانی از شیعه از جمله طبرسی را در شمار معتزله می داند، و اما در این قسمت با قدری نرمش و انعطاف، مخالفت طبرسی با اندیشه های اعتزالی را نیز به میان می آورد.
این امر خود نشان از آزادی اندیشه شیخ در گزینش بهترین را دارد؛ شیخ از باب «فبشّر عباد. الذین یستمعون القول فیتّبعون أحسنه»، هر آنچه را كه موافق عقل و دین بوده بر گزیده؛ نكو را برگزیده است، نمی توان كسی را به صرف داشتن اشتراك با دیگران در پاره ای از افكار و اندیشه ها متهم به التقاط و گمراهی و… كرد. اگر چنین باشد همه التقاطی هستند. تفاوت ذهبی با طبرسی اختلاف در مبانی و دیدگاه ها است نه در مصادیق، مبانی تفسیری ذهبی در متشابهات بسنده كردن به آنچه در آن روایتی از صحابی یا تابعی از رسول آمده و سكوت در آنچه روایتی در آن وارد نشده و تفویض به خداوند است، مبنای طبرسی این نیست، متشابهات را در حدّ توان با كمك عقل و دلیل و موافق با كتاب خدا و روایات معصومین، تفسیر می كند.
مباحث كلامی كه ذهبی در این قسمت از تفسیر مجمع ارائه می كند، همان مسائل اختلافی دیدگاه اشعری و معتزلی است، هدایت و گمراهی، دیدن خدا، سحر و حقیقت ایمان و…
بحث هدایت و گمراهی و رؤیت خداوند در قیامت را نیز بی هیچ نقدی می آورد. 
موضوع كلامی دیگری كه از تفسیر مجمع البیان آورده، سحر و حقیقت آن است:
«طبرسی حقیقت سحر را انكار می كند و آن را نمی پذیرد، و استدلال جمله علمای اهل سنت و جماعت را رد می كند و حدیث بخاری را در مورد تأثیر سحر بر رسول خدا انكار می كند.»37
این نیزاز پیامدهای اختلاف های مبنایی است، استدلال بسیار زیبای شیخ به صورت روشن و گویا را نمی پذیرد چون با حدیث بخاری در تعارض است، ذهبی بخاری را راست ترین كتاب بعد از كتاب خدا می داند، و در برابر نقل و روایت طریق صحاح هیچ گونه استدلال و حجت را نمی پذیرد. پس از آن به شفاعت می پردازد و آن را نمونه ای از ناهمخوان بودن طبرسی با معتزله در این زمینه شمرده سپس به مسأله ایمان و حقیقت آن از دیدگاه طبرسی و اینكه مخالف معتزله است پرداخته است.38
محور اساسی دیگری كه ذهبی از تفسیر مجمع البیان ارائه می كند و در راستای همان اختلافات مبنایی دو دیدگاه است، موضوع روایت احادیث است. ذیل این بحث طبرسی را صادق در گفتارش نمی بیند. عبارت او چنین است:
«این را نباید نادیده بگیریم كه طبرسی رحمة الله علیه در وصف كتابش ـ مجمع ـ و اینكه این كتاب حجت است برای محدثان، صادق نیست، به این دلیل كه ما در بررسی احادیث او در تفسیرش دیدیم كه ـ در ارائه احادیث صحیح ـ موفق نیست، بسیاری از احادیث نادرست را روایت كرده است، بویژه احادیثی كه ساخته و پرداخته شیعیان و منسوب به پیامبر(ص) یا اهل بیت(ع) است؛ احادیثی كه دلیل بر درستی مذهب آنها و گواه بر حقانیت آنهاست. اگر ما احادیثی را كه در فضیلت سوره ها روایت می كند مورد بررسی قرار دهیم، می بینیم كه او نیز به خطایی افتاده كه بسیاری از مفسران گرفتار آن شده اند؛ روایت فضیلت سوره ها، كه به ابی بن كعب و دیگران نسبت داده شده است، روایاتی است كه سلسله اسناد آنها منقطع است، و باید دانست كه این احادیث به نظر همه عالمان جعلی هستند.»39
در این بحث نقد و بررسی و بیان علتی در كار نیست، در اینكه چرا این احادیث جعلی هستند هیچ دلیل و شاهد مثالی از احادیث مجمع كه شیعه در تأیید مذهب خود به آن استناد كرده اند نمی آورد، تنها در پایان این بحث اشاره ای به احادیث فضیلت سوره ها دارد، و با تناقض آشكاری می گوید: «احادیث فضیلت مردود است، به اتفاق نظر همه اهل علم». می بینیم كه برخی احادیث فضیلت سوره ها را پذیرفته اند و برخی رد كرده اند و این خود نشان ازاین دارد كه قضیه مورد اختلاف بوده است، اما ذهبی در كل ساختار كتاب خود چنین است، جای تأمل باقی نمی گذارد، امور و قضایا در نظر او دو حالت بیشتر ندارند یا حق هستند یا باطل، راه میان و حد وسطی در بین نیست. هر آن كه و هر آنچه را كه با مبانی فكری او ناسازگار است، باطل وناروا به شمار می آورد. مراد او از اهل علم اهل سنت ـ سلفی ها ـ هستند و بقیه به راه باطلند، معمولاً نیازی هم به ارائه دلیل نمی بیند. تنها اینكه مخالف سنت ـ بنابر تعریف او ـ باشد، نارواست.
محور دیگری كه ذهبی از تفسیر مجمع ارائه می كند، ذكر اسرائیلیات در مجمع است. ذیل این بخش چنین آورده:
«طبرسی در تفسیر خود بسیاری از اسرائیلیات را با ذكر سلسله سند آن ذكر می كند، اما آن را مورد بررسی قرار نمی دهد، مگر اینكه مخالف اصول اعتقادی باشد، در آن صورت دروغ بودن آن را مورد بررسی و نقد قرار می دهد.»40
سپس داستانی را كه ذیل آیه 31 سوره «ص» آمده و جزو اسرائیلیات به شمار می آید با نقد و بررسی كه مرحوم طبرسی داشته، به رشته تحریر در می آورد.41
شاهد سخن بر سر واژه «بسیاری» است؛ و اینكه سلسله سند و درستی آن را مورد بررسی قرار نمی دهد. او تنها یك مثال از مجمع ذكر كرده كه آن هم توسط شیخ بررسی و تحلیل شده است؛ نمونه دیگری در كار نیست، اینك واژه بسیاری را چرا انتخاب كرده است؟
یكی از مبانی عمده سلفیان، پذیرش ظاهر آیات است، و هرگونه برداشت ثانوی را مردود می شمارند، با این دید جاهایی را كه مرحوم طبرسی معنی عرفانی یا به گفته ذهبی «باطنی» را نقل كرده، مورد نقد ذهبی است .از این رو عنوانی با نام تفسیر عرفانی در مجمع مشخص كرده است و با همان عبارتهای تكراری خود این قسمت را ارائه می كند:
«با اینكه تفسیر طبرسی تفسیری است كه مبنای آن ظاهر آیات قرآن است، اما باز می بینیم كه گاهی معانی باطنی ـ در برابر ظاهری ـ را بیان می كند؛ یا به عبارت دیگر تفسیر عرفانی كه مورد پذیرش شیعه است، به نظر می آید كه او این دیدگاه ها را فقط نقل می كند اما در عین حال آنها را می پذیرد و نقدی بر آنها ندارد و در موارد بسیاری آنها را با دلایل خود محكم می كند.»42
سخن پایانی ذهبی در مورد طبرسی و میانه رو بودن وی در شیعه بودنش است:
«طبرسی در شیعه بودنش مانند دیگر افراطی های شیعه غلوّ ندارد، تفسیرش را خواندیم و تعصب زیادی از او ندیدیم، ندیدیم كه جایی صحابه را تكفیر كند یا نكوهشی داشته باشد كه دین آنها را مورد سؤال قرار دهد.همچنان كه او در مورد منزلت علی غلوّ نكرده و او را در مرتبه خدایی یا پیامبری قرار نداده است، هر چند قائل به عصمت است؛ در مواردی كه روایتی از پیامبر درباره دوست داران و دشمنان علی آورده بود ـ صرف نظر از درستی و نادرستی آن ـ و این خود حكایت از این دارد كه این مرد ـ طبرسی ـ بیش از حد علی رضی الله عنه را دوست دارد.
تنها ایرادی كه بر او گرفته می شود، تعصبی است كه او با تمام قدرت در دفاع از مذهب خویش و اندیشه هم كیشان خود به كار می برد. چنان كه می بینیم كه اگر دیدگاه مفسران مختلف از شیعه و غیرشیعی ـ را ذیل آیه نقل می كند، دیدگاه علمی شیعه را ترجیح می دهد و برای آن دلیل اقامه می كند.»43
روشن نیست كه با این جملات می خواهد خبری را برساند یا دیدگاهی را اعلام كند یا جملات او منتقدانه است.
از چند نمونه كه پس از این جملات در تأیید سخن خود از مجمع نقل كرده و درباره اولوا الامر بودن ائمه است ادعا می كند كه نگرش شیخ نادرست است؛ باز هم مشخص نیست اولوا الامر بودن ائمه معصومین را نظر دارد، یا شیوه دفاع شیخ از عقیده اش را. به هر حال با همه تلاشی كه در آغاز برای بطلان اندیشه شیعه به كار گرفت و شعارهایی كه در ضمن بحث خود در جهت تزلزل شخصیت شیعه و بزرگان شیعه و سست نشان دادن تفسیرهای آنها به كار گرفت، به راستی در مورد شیخ طبرسی كمال عزت و احترام را نسبت به دیگران داشته است؛ در پایان سخن خود از مجمع تصریح می كند:
«دراینكه این تفسیر ـ مجمع ـ حسن ترتیب و زیبایی نظم و دقت استدلال و نیروی بیان را جمله در خود گردآورده است شما با من هم عقیده هستید، و نیز بر این باور هستم كه طبرسی در عین دفاع از عقیده و اندیشه اش چون دیگران غلو در آیین خود نداشت؛ غلوّی همچون غلوّ كازرانی ـ مؤلف مشكاة الانوار و دیگر غالیان شیعه.»44
در خاتمه از مجموع مطالعات به عمل آمده درمورد دیدگاه ذهبی نسبت به تفسیر مجمع البیان ، چند نكته به دست می آید:
ـ شخصیت شیخ جایگاه علمی شیخ مورد احترام ذهبی است.
ـ تفسیر شیخ مورد توجه او بوده و آن را به عنوان یك تفسیر خوب پذیرفته است.
ـ عمده اشكالات ذهبی به شیخ شیعه بودن او و دفاع او از اندیشه خویش است.
ـ عمده اشكالات ذهبی بر تفسیر، از اختلاف مبنایی دو تفكر برخاسته و دو اندیشه متفاوت است.
ـ عمده اشكالات او در چند مورد زیر است:
مسائل كلامی؛ مسائل فقهی و اصولی؛ مسائل اعتقادی؛ صحت روایات؛ اسرائیلیات؛ تفسیر عرفانی.
ـ اشكال عمده بر ذهبی در كل كتاب التفسیر و المفسرون، گزینشی برخورد كردن با اندیشه ها و افكار و عقاید و ادیان است.
اشكال دیگر او در آمیختن احكام یا مسائل و موضوعات، با مصادیق آن است.


پی نوشت‌ها:

1. طبرسی منسوب به تفرش است نه طبرستان، ذهبی نیز به اشتباه منسوب به طبرستان دانسته است.ر.ك: طبرسی و مجمع البیان، دكتر حسین كریمان، 1/313ـ333.
2. ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، 2/104.
3. خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات، 512ـ514.
4. كریمان، حسن، طبرسی و مجمع البیان، 2/39ـ49.
5. ذهبی، محمدحسین، 2/8ـ9.
6. همان، 2/10.
7. همان، 2/11.
8. همان، 2/11، پاورقی.
9. همان، 2/12.
این در صورتی است كه دیدگاه شیعه اثناعشری به طور صریح در منابع شیعی تصریح شده است. ر.ك: اعیان الشیعة (مقدمه)، المراجعات، الشیعة فی المیزان، مع الشیعة الامامیة، عقائد الامامیة، اصل الشیعة و اصولها، عقیدتنا فی الامامة، معالم المدرستین و….
10. ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، 2/22.
11. همان، 2/16.
12. همان، 2/16ـ18.
13. همان، 2/19.
14. امین عاملی، اعیان الشیعه، 1/96.
15. همان، 1/97.
16. ذهبی، محمدحسین، التفسیر والمفسرون، 2/10ـ11.
17. همان، 2/23ـ39.
18. همان، 2/40 به نقل از الوشیعة إلی مذهب الشیعة.
19. همان،2/41.
20. همان، 2/40.
21. همان، 2/42ـ45. 
22. همان، 2/104.
23. همان.
24. ذهبی، محمد حسین، التفسیر و المفسرون، 2/105.
25. همان، 2/109.
بسیاری از مفسران و محدثان و تاریخ نگاران اهل سنت و جماعت به روایت جمعی از صحابه چون ابن عباس، انس بن مالك، عمار یاسر و… داستان تصدّق خاتم را در حال ركوع نقل كرده اند، از جمله شواهـد التنزیل حسكــانی ،1/161، منــاقب خوارزمی، 187، الدرّ المنثور سیـوطی، 2/293، كـشــاف زمخشـری، 1/649، تفسیـر طبری، 6/288 و 289، تفسیـر قـرطبـی، 6/219ـ220، تفسیر رازی، 12/26 و تفسیر ابن كثیر، 2/71 و…
علامه امینی در الغدیر جلد3/156 ـ 162 نام 66 تن از علمای اهل سنت، اعم از مفسر، محدث و مورّخ را یاد می كند كه درباره شأن نزول آیه درباره علی(ع) تصریح كرده اند.
26. همان، 2/110.
استدلال به عصمت ائمه بر اساس آیه تطهیر33 سوره احزاب، كلیه تفاسیر شیعه ذیل آیه به تفصیل سخن گفته اند، استدلال علامه طباطبایی در تفسیر المیزان، جلد16/310 ـ 313 در خور توجه بیشتر است، نیز ر.ك: الاصول العامّة للفقه المقارن، 149ـ 155.
27. التفسیر و المفسرون، 1/105 ـ 108 سخن در تنزیه صحابه و تابعین.
28. همان، ج 2/111. تا آنجا كه از كتابهای عقائد فریقین به دست می آید، اصل آمدن مصلح مورد اتفاق است، صحیح بخاری ـ باب نزول المهدی، صحیح مسلم، 9/714، صحیح ترمذی با شرح ابن عربی، سنن ابوداود، كتاب المهدی، ح 4282 و 4283و 4284، اختلاف در مصادیق و شخص مهدی است، عرف الوردی، جلال الدین سیوطی، الفتن و الملاحم، ابن كثیر دمشقی، القول المختصر فی علامات المهدی المنتظر، ابن حجر هیتمی، شافعی.
29. همان، 2/113. دیدگاه برخی از بزرگان اهل سنت در باره متعه، مصنف عبدالرزاق ج7/497 باب المتعة، تفسیر طبری، 5/9، احكام القرآن، 5/130، سنن بیهقی، 7/205، تفسیر طبری، 5/130 و …
30. ذهبی، محمد حسین، التفسیر و المفسرون، 2/115.
31. همان، 2/127.
اهل سنت با تكیه بر حدیث «لن تجتمع امّتی علی الضلالة» اجماع را جزو ادله به شمار می آورند. اما شیعه به این معنی معتقد به آن نیست و سند این حدیث را صحیح ندانسته و آن را ثابت شده نیافته است. ولی در نهایت از راه قاعده لطف ـ الهام امام به علما و هدایت ایشان ـ محتوای آن حدیث را می پذیرد، به این معنی كه اجماع كاشف از سنت است.
32. همان، 1/372.
33. همان، 1/387.
34. همان، 1/340.
35. همان، 2/26 ـ 25؛ به نقل از: تبیین كذب المفتری، ابن عساكر.
36. همان، 2/128.
37. همان، 2/372.
38. همان، 2/134.
39. همان، 2/137.
40. همان، 2/137.
41. همان، 2/139.
42. همان، 2/141.
43. همان، 2/142، 143.
44. همان، 2/144.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 15:55 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

نقدی سند شناسانه بر احادیث مجمع البیان

بازديد: 135

نقدی سند شناسانه بر احادیث مجمع البیان

نعمت الله صالحی نجف آبادی
پیش درآمد

مقاله ای كه در پیش رو دارید، مواردی از حدیثهای نقل شده را در مجمع البیان ارائه می كند كه پایه و سندی ندارند و به اشتباه بدان راه یافته اند. روشن است كه این اشتباه در اصل، چنان كه دیده می شود در اثر نسخه برداری های مكرّر و باواسطه و سستی و بی دقّتی نسخه نگاران منابع مجمع البیان روی داده است، زیرا بسی دور می نماید كه محقّقی نقّاد و تیزبین و چیره دست چونان علامه طبرسی چنین اشتباهاتی از او سرزده باشد. سوگمندانه دست تغییر و تبدیل و مصلحت اندیشی و اعمال سلیقه شخصی در گذر تاریخِ كتابت و نسخه برداری، آسیبهایی ویرانگر بر میراث گرانقدر اسلامی و شیعی وارد ساخته است. نویسنده در این نوشتار، سخن از درآمیختگی سخن غیر معصوم با معصوم در مواردی دارد، كه بی تردید سره سازی میراث ارزشمند تفسیر مأثور، مصلحتی برتر از هرگونه مصلحت اندیشی است.
حقیقت تلخ دیگر آن كه تفسیر ارجمند مجمع البیان به رغم آن كه بر تارك میراث علمی شیعه چونان ستاره ای فروزان می درخشد، اما تاكنون چاپ منقّحی از آن ارائه نشده است. و متنی كه هم اكنون در دست است ـ به رغم وجود چاپهای فراوان و كارهای تصحیحی كه در برخی از چاپها صورت گرفته است ـ اطمینان به همسانی دقیق و واژه به واژه آن با آنچه مؤلف نگاشته نیست. گردآوری نسخـه هـای كهن نـزدیك به عصر مؤلف و تحقیـق دقیق و فنی آن بر اساس روشهای امروزین تحقیق، وظیفه ای است بایسته كه مقالاتی از این دست، بایستگی آن را نمایان تر می سازد. «پژوهشهای قرآنی»
در كتاب ارجمند تفسیر مجمع البیان مواردی وجود دارد كه ابوجعفر طبری با ابوجعفر امام محمد باقر(ع) اشتباه شده و قول ابوجعفر محمد بن جریر طبری مفسّر معروف اهل سنت (متوفای 310 هـ ق)، به عنوان قول ابوجعفر باقر(ع) معرفی شده و حدیث امام محمدباقر(ع) تلقی گشته و تصور رفته كه روایتی از امام معصوم است.
داستان از این قرار است كه شیخ طوسی در تفسیر تبیان در بسیاری از موارد كه قول طبری را نقل می كند می گوید: ابوجعفر چنین گفته است، چون ابوجعفر كنیه محمدبن جریر طبری است و كاتبان و استنساخ كنندگان تفسیر تبیان در مواردی تصور كرده اند مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، امام محمدباقر(ع) است و از این رو بعد از ابوجعفر عبارت «علیه السلام» را نوشته اند. سپس طبرسی صاحب مجمع البیان كه هنگام تفسیر آیات قرآن به كتاب تبیان شیخ طوسی رجوع می كرده و خودش در مقدمه مجمع البیان فرموده است: «شیخ طوسی قدوه و مصباح من است، و در وقت تفسیر آیات قرآن به كتاب تبیان او مراجعه می كنم»، در بسیاری از موارد كه دیده است شیخ طوسی لفظ ابوجعفر را به كار برده با دیدن لفظ «علیه السلام» بعد از نام ابوجعفر تصور كرده است كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، امام محمـدباقر(ع) است. از این رو مطلبی را كـه شیخ طوسی از ابوجعفر طبری نقل كرده به امام محمدباقر(ع) نسبت داده است. كسانی نیز كه مجمع البیان را مطالعه می كنند و بی خبر از این مسئله هرجا به این موارد برمی خورند نقل طبرسی را حدیث امام باقر(ع) تلقی می كنند، به طور مثال در تفسیر نورالثقلین كه مؤلف قصد داشته است روایات پیغمبر(ص) و ائمه معصومین را نقل كند، هر جا در مجمع البیان به چنین مواردی بر می خورد نقل طبرسی را به عنوان حدیث امام محمد باقر(ع) می آورد.
این موارد را باید در اصطلاح مرسلات طبرسی از امام محمدباقر(ع) نامگذاری كرد، مرسلات یعنی روایاتی كه نام بعضی یا همه راویان آنها ذكر نشده و مستقیماً به پیغمبر(ص) یا امام معصوم نسبت داده شده اند. این موارد كه در مجمع البیان قول طبری اشتباهاً حدیث امام باقر(ع) تلقی شده از مواردی است كه سند خبر صددرصد صحیح است، ولی متن آن صددرصد دروغ است. سند خبر صددرصد صحیح است، چون طبرسی صددرصد عادل و راستگو است، و متن آن صددرصد دروغ است، زیرا ابوجعفر كه در سخن طبرسی به اشتباه امام محمدباقر(ع) معرفی شده ابوجعفر طبری است نه امام محمدباقر(ع).
ما نمی دانیم در كلّ مجمع البیان در چند جا چنین اشتباهی رخ داده است، استقصای این موارد نیازمند بررسی سراسر مجمع البیان است كه هر جا از امام محمدباقر(ع) حدیثی نقل شده بررسی شود.
ما دراین اوراق فقط مواردی را كه به طور اتفاقی به آنها برخورد كرده و دانسته ایم كه چنین اشتباهی در آنها رخ داده است می آوریم.
در اینجا لازم است كسانی كه به مجمع البیان مراجعه می كنند هرگاه دیدند طبرسی از امام محمدباقر(ع) حدیثی نقل كرده است، با مراجعه به تبیان شیخ طوسی ببینند او در آن مورد همان مطلب را از ابوجعفر نقل كرده است یا نه؟ اگر نقل كرده است در همان مسئله به تفسیر طبری مراجعه كنند ببینند آنچه شیخ طوسی ازابوجعفر آورده در سخنان طبری به عنوان قول مورد قبول او آمده است یا نه؟ و اگردیدند مطلبی كه شیخ طوسی از ابوجعفر نقل كرده همان قول طبری است، طبعاً پی می برند كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، ابوجعفر طبری است و در نتیجه آنچه در مجمع البیان به امام محمدباقر(ع) نسبت داده شده از همان مواردی است كه صاحب مجمع البیان قول ابوجعفر طبری را كه در تبیان دیده است به اشتباه به عنوان حدیث امام محمدباقر(ع) آورده است.

مورد اول

در تفسیر طبری درباره آیه 106 و 107 مائده شأن نزولی به چند طریق با قدری اختلاف در عبارت آمده است كه خلاصه آن چنین است:
تمیم داری وعدی دو نفر نصرانی بودند كه به اتفاق ابن ابی مریم(ابن ابی ماریه) از بنی سهم به عزم تجارت شام سفر كردند، در بین راه تاجر سهمی بیمار شد، او وصیت نامه ای نوشت كه در آن یك یك اموال خود را دقیقاً نام برده بود و آن را در متاع خود پنهان كرده، وی اموال خود را به آن نصرانی سپرد كه به ورثه اش بدهند، وقتی كه او درگذشت آن دو از میان اموالش جامی نقره ای را كه منقوش به طلا بود برای خود برداشتند و چیزهای دیگر را به ورثه اش دادند، هنگامی كه ورثه او وصیت نامه اش را یافتند دانستند كه جام را آن دو رفیق وی تصاحب كرده اند. قضیه را به محضر پیامبر(ص) بردند و این آیه نازل شد:
«یا أیها الذین آمنوا شهادة بینكم إذا حضر أحدكم الموت حین الوصیة اثنان ذواعدل منكم أو آخران من غیركم إن أنتم ضربتم فی الأرض فأصابتكم مصیبة الموت تحبسونهما من بعد الصلوة فیقسمان بالله إن ارتبتم لانشتری به ثمناً و لوكان ذا قربی و لانكتم شهادة الله إنّا إذاً لمن الآثمین» مائده/106
پس آن حضرت دستور داد آن دو نصرانی بعد از نماز عصر قسم یاد كردند: به خدایی كه معبودی جز او نیست مال متوفی جز این نبود كه به ورثه او دادیم و ما چیزی را كتمان نكردیم. پس از مدّتی جام نزد آن دو پیدا شد، ولی گفتند: ما آن را از او خریده ایم، باز قضیه را به محضر رسول خدا(ص) بردند و این آیه نازل شد:
«فإن عثر علی أنّهما استحقا إثماً فآخران یقومان مقامها من الذین استحقّ علیهم الأولیان فیقسمان بالله لشهادتنا أحقّ من شهادتهما و ما اعتدینا إنّا إذاً لمن الظالمین» مائده/107
پس آن حضرت دستور داد دو نفر از خویشان متوفی قسم یاد كردند كه آن دو نصرانی این جام را پنهان ساخته و خود تصاحب كرده بودند و در نتیجه جام به صاحب حق بازگردانده شد. (تفسیر طبری جزء هفتم ذیل آیه 106 و 107 مائده)
آن گاه شیخ طوسی در تبیان بخشی از این شأن نزول را كه طبری آورده در تفسیر آیه 106 مائده و بخشی را در تفسیر آیه 107 آورده است كه آن را از واقدی و طبری نقل می كندو می نویسد:
«ذكر الواقدی و ابوجعفر أنّ سبب نزول هذه الآیة ما قال اسامة بن زید عن أبیه قال: كان تمیم الداری و أخوه عدی نصرانیین، و كان متجرهما الی مكّة، فلمّا هاجر رسول الله(ص) الی المدینة قدم ابن ابی ماریة مولی عمروبن عاص المدینة و هو یرید الشام تاجراً، فخرج هو و تمیم الداری و أخوه عدی، حتّی إذا كانوا ببعض الطریق مرض ابن ماریة، فكتب وصیة بیده و دسّها فی متاعه و أوصی الیهما و دفع المال الیهما، و قال: أبلغا هذا أهلی، فلمّا مات فتحا المتاع و أخذا ما أعجبهما منه ثمّ رجعا بالمال الی الورثة، فلمّا فتّش القوم المال فقدوا بعض ماكان خرج به صاحبهم، و نظروا الی الوصیة فوجدوا المال فیها تامّاً، و كلّموا تمیماً و صاحبه فقالا: لاعلم لنا به و ما دفعه الینا أبلغناه كما هو، فرفعوا أمرهم الی النّبی(ص) فنزلت هذه الآیة[یعنی آیة 106 من المائدة].»1
و در جای دیگر می نویسد:
«و قد ذكرنا سبب نزول الآیة عمّن رویناه عنه، فذكروا انّها نزلت فی أمررسول الله أن یستحلفوهما والله ماقبضنا له غیر هذا و لاكتمناه، ثمّ ظهر علی إناء من فضّة منقوش مذهّب معهما فقالوا: هذه من متاعه، فقالا اشتریناه، فارتفعوا الی رسول الله(ص)، فنزلت قوله تعالی: «فإن عثر علی أنّهما استحقّا إثماً فآخران یقومان مقامهما من الذین استحقّ…» فأمر رسول الله(ص) رجلین من أهل البیت [ای أهل بیت المتوفی] أن یحلفا علی ما كتما و غیبا، فحلف عبدالله بن عمر و المطلّب بن ابی وداعة فاستحقا [و قد روی: فقام عمروبن العاص و رجل آخر فحلفا…].»2
می بینیم كه آنچه شیخ طوسی در تبیان در ذیل آیه 106 و 107 مائده آورده همان چیزی است كه در تفسیر طبری آمده است و شیخ آن را از واقدی و ابوجعفر طبری نقل كرده است و در سند آن اسامة بن زید عن ابیه ذكر شده است كه در نقل طبری نیست و طبعاً در نقل واقدی بوده است و پیداست كه شیخ طوسی نقل واقدی و ابوجعفر طبری را با هم تلفیق كرده است كه این كار رایج است.
ضمناً در تبیان چاپ بیروت بعد از ابوجعفر علامت اختصاری علیه السلام(ع) ذكر شده كه هر كس آن را بخواند تصور می كند مقصود از ابوجعفر امام محمدباقر(ع) است.
سپس طبرسی در این زمینه عبارت شیخ طوسی را در تبیان با اندكی تصرف در مجمع البیان بدین صورت آورده است:
«النزول: سبب نزول هذه الآیة أنّ ثلاثة نفر خرجوا من المدینة تجّاراً الی الشام؛ تمیم بن اوس الداری و اخوه عدی و هما نصرانیان و ابن ابی ماریة مولی عمروبن العاص السهمی و كان مسلماً ،حتّی إذا كانوا ببعض الطریق مرض ابن ابی ماریة فكتب وصیته بیده و دسّها فی متاعه و أوصی الیهما و دفع المال الیهما، و قال: أبلغا هذا أهلی فلمّا مات فتحا المتاع و أخذا ما أعجبهما منه، ثمّ رجعا بالمال الی الورثة فلمّا فتّش القوم المال فقدوا بعض ما كان قد خرج به صاحبهم، فنظروا الی الوصیة فوجدوا المال فیها تامّاً فكلّموا تمیماً و صاحبه، فقالا: لاعلم لنا به و ما دفعه إلینا أبلغناه كما هو، فرفعوا أمرهم الی النّبی(ص) فنزلت الآیة. عن اسامة بن زید عن ابیه و عن جماعة المفسرین و هو المروی عن ابی جعفرعلیه السلام.» 3
می بینیم كه طبرسی چون تصور كرده است مقصود از ابوجعفر در كلام شیخ طوسی امام محمدباقر(ع) است ذیل كلام خود فرموده است: و هو المروی عن ابی جعفر علیه السلام، در حالی كه مقصود شیخ طوسی ابوجعفر طبری بوده است، نه ابوجعفر باقر(ع) و بدین گونه در اینجا یك حدیث خیالی منقول از امام باقر(ع) پدید آمده است كه مرسَله ای است از مرسلات طبرسی از امام پنجم؛ مرسله ای كه سندش صددرصد صحیح است، چون طبرسی صددرصد راستگو است، ولی متن آن صد درصد دروغ است، چون ابوجعفر در سخن شیخ طوسی، ابوجعفر طبری است نه امام باقر(ع).

نكته

طبرسی غیر از تبیان شیخ طوسی به منابع دیگر نیز رجوع كرده است، زیرا نام پدر تمیم الداری را ذكر كرده است كه در تبیان نیست و نیز درباره ابن ابی ماریه گفته است: «و كان مسلماً» كه در تبیان نیست و همچنین در ذیل كلامش گفته است: «و عن جماعة المفسرین» كه معلوم می شود غیر از تبیان به چند تفسیر دیگر نیز رجوع كرده و سرانجام برای بیان شأن نزول آیه متن را برگزیده است.
در اینجا توجه به این نكته نیز لازم است كه لحن عبارت شیخ طوسی كه فرموده است: «ذكر الواقدی و ابوجعفر أنّ سبب نزول هذه الآیة…» شاهد دیگری است كه مقصود شیخ، ابوجعفر طبری است، زیرا شیخ طوسی و علمای امامیه هیچ گاه نام ائمه(ع) را در ردیف نام مفسّران و مورّخان نمی آورند و اینكه در كلام شیخ، ابوجعفر در ردیف واقدی ذكر شده نشانه این است كه مقصود از ابوجعفر امام باقر(ع) نیست.

نكته دیگر

در تفسیر نورالثقلین كه مؤلف آن روایات منقول از پیامبر(ص) و ائمه(ع) را در مورد تفسیر آیات قرآن ذكر می كند در شأن نزول آیه 106 و 107 سوره مائده حدیثی از امام محمدباقر(ع) ذكر نشده است. و با توجه به تتبّع بسیار وسیعی كه او دارد در می یابیم كه در منابع روایی در این مورد حدیثی از امام محمدباقر(ع) وجود نداشته است. آری او آنچه را كه در مجمع البیان وجود دارد در تفسیر سوره مائده با شماره 415 عیناً نقل كرده است، كه دانستیم آن نقل ابوجعفر طبری است و اشتباهاً به امام محمدباقر(ع) نسبت داده شده است.
ضمناً در نورالثقلین شأن نزولی كه در تفسیر طبری به چند طریق برای آیه 106 و 107 مائده آمده از تفسیر منسوب به علی بن ابراهیم با اندكی اختلاف در عبارت و جابجا شدن نامهای اشخاص با شماره 414 نقل شده است، وعادت نویسنده تفسیر منسوب به علی بن ابراهیم این است كه مطالب تاریخی را بدون ذكر مأخذ از منابع عامّه می آورد، و در اینجا نیز چنین كرده است. و ا گر این مطالب را با ذكر مأخذ می آورد خیلی بهتر بود.

مورد دوم

در آیه 106 مائده آمده است:
«…تحبسونهما من بعد الصلوة فیقسمان بالله إن ارتبتم لانشتری به ثمناً ولوكان ذا قربی و لانكتم شهادة الله إنّا إذاً لمن الآثمین»
این آیه درباره قسم دادن دو نفر است از غیر ملت اسلام كه درباره ایشان گمان خیانت در مورد وصیت متوفّی می رود و باید بعد از نماز قسم یاد كنند كه در مورد متوفّی خیانت نكرده اند. میان مفسران اختلاف است كه نماز مزبور كدام نماز است؛ یك قول این است كه نمازجماعت عصر، و قول دیگر این است كه نماز جماعت ظهر یا عصر است، و قول سوم این است كه مقصود نماز خود آن دو نفر از غیر ملت اسلام است. طبری می گوید: به عقیده من قول درست، قول كسی است كه گفته است: تحبسونهما من بعد صلوة العصر.4 سپس شیخ طوسی در تبیان نوشته است:
«والصلوة المذكورة فی هذه الآیة قیل فیها ثلاثة اقوال: أوّلها: قال شریح و سعید بن جبیر و ابراهیم و قتادة و هو قول ابی جعفر انّها صلوة العصر، الثانی قال الحسن هی الظهر و العصر… الثالث قال ابن عباس: صلوة اهل دینهما ـ یعنی الذمّیین ـ لأنّهم لایعظّمون أوقات صلوتنا.» 5
شیخ طوسی قول اول را به شریح و سعید بن جبیر و ابراهیم و قتاده و ابوجعفر نسبت داده است و معلوم است كه مقصود از ابوجعفر، ابوجعفر طبری است كه قول او را پیش از این نقل كردیم، ولی در تبیان چاپ بیروت بعد از ابی جعفر علامت اختصاری علیه السلام(ع) را نوشته اند، چون خیال كرده اند مقصود از ابی جعفر، امام محمدباقر(ع) است. آن گاه طبرسی در تفسیر آیه 106مائده نوشته است:
«المعنی تحبسونهما من بعد صلوتهما العصر، لأنّ الناس كانوا یحلفون بالحجاز بعد صلوة العصر لاجتماع الناس و تكاثرهم فی ذلك الوقت، و هو المروی عن ابی جعفر علیه السلام و قتادة و سعید بن جبیر و غیرهم و قیل: هی صلوة الظهر و العصر، عن الحسن…»6
معلوم است كه طبرسی همان مطلب تبیان را نوشته است، ولی چون خیال كرده است مقصود از ابی جعفر در كلام شیخ طوسی امام محمدباقر(ع) است برای رعایت احترام، نام ابی جعفر را قبل از قتاده و سعید بن جبیر آورده و عبارت علیه السلام را نیز همراه آن ذكر كرده است. 
می بینیم كه دراینجا نیز ابوجعفر طبری با ابوجعفرامام محمد باقر(ع) اشتباه شده است و یك حدیث خیالی منسوب به امام محمد باقر(ع) به وجود آمده است كه یكی از مرسلات طبرسی از امام باقرعلیه السلام به شمار می رود.
راوی این حدیث؛ یعنی طبرسی، راستگو و سندش اصطلاحاً صحیح است، ولی آنچه به امام باقر(ع) نسبت داده شده بر خلاف واقع است.

مورد سوّم

درآیه 2 سوره مائده آمده است:
«یا ایها الذین آمنوا لاتحلّوا شعائرالله و لا الشهر الحرام و لا الهدی و لا القلائد و لا آمّین البیت الحرام یبتغون فضلاً من ربّهم و رضواناً…»
طبری درباره جمله «و لاآمّین البیت الحرام» می نویسد:
«گفته شده است كه این آیه درباره مردی از بنی ربیعه به نام حُطَم نازل شده است، سُدّی گفته است: حطم بن هند بكری در مدینه به محضر پیامبر(ص) آمد در حالی كه نیروی سواره نظام خود را بیرون مدینه متوقف كرده بود، آن حضرت وی را دعوت به اسلام كرد، او گفت: به چه چیزی دعوت می كنی؟ آن حضرت برای او شرح داد كه به چه چیزی دعوت می كند. رسول الله(ص) قبلاً به اصحاب فرموده بود: امروز مردی از ربیعه برشما وارد می شود كه به زبان شیطان سخن می گوید. وقتی كه پیامبر(ص) او را از محتوای دعوت خود آگاه كرد، او گفت: به من مهلت بدهید، شاید اسلام را پذیرفتم و من كسانی را دارم كه باید با آنان مشورت كنم.
او از نزد رسول الله(ص) بیرون رفت و آن حضرت فرمود: او با چهره كافر وارد شد و با قصد مكر و خیانت خارج گشت.
حُطم از مدینه بیرون رفت و سر راه خود بخشی از چهارپایان مدینه را كه در صحرا به چرا رفته بودند به غارت برد و اشعاری در این زمینه سرود، سپس در سال بعد عازم مكه شد، در حالی كه برای حجّ قربانی آورده بود، پیامبر(ص) قصد كرد برای تعقیب او نیرو بفرستد كه این آیه نازل شد، تا این عبارت: «آمّین البیت الحرام» [كه از تعرض نسبت به كسانی كه قصد زیارت بیت الله را دارند نهی كرده است] گروهی از اصحاب گفتند: یا رسول الله! اجازه بده به وی حمله كنیم، زیرا اوست كه بخشی از چهارپایان مدینه را به غارت برد، فرمود: او برای حج، قربانی با قلاده آورده است، گفتند: این كاری است كه ما در جاهلیت انجام می دادیم، ولی پیامبر اجازه حمله به او را نداد.» 7
طبری این شأن نزول را علاوه بر سُدّی از عكرمه و ابن جُریج نیز با قدری اختلاف در عبارت نقل كرده است. آن گاه شیخ طوسی در تبیان همین داستان را كه طبری آورده است بدین صورت از او نقل می كند:
«و قال ابوجعفر نزلت هذه الآیة فی رجل من بنی ربیعة یقال له: الحُطم. قال السُدّی: أقبل الحطم بن هند البكری حتّی أتی النّبی(ص) وحده، و خلّف خیله خارجة من المدینة، فدعاه فقال: إلی م َتدعو؟ فأخبره، وقد كان النبی(ص) قال لأصحابه: یدخل الیوم علیكم رجل من ربیعة یتكلّم بلسان شیطان، فلمّا أخبره النبی(ص) قال: أنظروا لعلّی أسلم و لی من أشاوره، فخرج من عنده فقال رسول الله(ص) لقد دخل بوجه كافر، و خرج بعقب غادر، فمرّ بسرحٍ من سرح المدینة فساقه وانطلق به و هو یرتجز و یقول… ثمّ أقبل من عام قابل حاجّاً قد قلّد هدیاً، فأراد رسول الله(ص) أن یبعث الیه، فنزلت هذه الآیة «و لاآمّین البیت الحرام» هذا قول ابن جریج والسدی.»8
معلوم است كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، طبری است، زیرا آنچه را شیخ در اینجا نقل كرده عیناً همان متنی است كه طبری در تفسیرش آورده است، ولی در تبیان چاپ بیروت بعد ازابوجعفر كلمه (علیه السلام) ذكر شده است، چون متصدیان چاپ تبیان تصور كرده اند مقصود از ابوجعفر در كلام شیخ طوسی امام محمد باقر(ع) است.
سپس طبرسی در شأن نزول آیه 2 مائده می نویسد:
«النزول: قال ابوجعفرالباقر علیه السلام: نزلت هذه الآیة فی رجل من بنی ربیعة یقال له الحُطَم…» و متن كامل آنچه را كه در تبیان است و نقل كردیم می آورد.9
این نیز مورد دیگری است كه طبرسی در مجمع البیان ابوجعفر طبری را با ابوجعفر باقر(ع) اشتباه كرده و یك حدیث خیالی را به امام محمدباقر(ع) نسبت داده است.
گمان می رود تفسیر طبری نزد صاحب مجمع البیان نبوده است، زیرا اگر نزد او بود با رجوع به آن درمی یافت كه آنچه در تبیان بوده همان چیزی است كه در تفسیر طبری آمده است و در نتیجه پی می برد كه مقصود از ابوجعفر در كلام شیخ طوسی ابوجعفر طبری است، نه امام محمد باقر(ع)، و در آن صورت چنین اشتباهی به طور مكرّر برای او پیش نمی آمد.

یادآوری

صاحب نورالثقلین در تفسیر آیه 2 مائده عبارت مجمع البیان را كه در آن آمده است: «قال ابوجعفر علیه السلام: نزلت هذه الآیة فی رجل من بنی ربیعة…» تا آخر آنچه را كه از تبیان نقل كردیم با شماره 15 آورده است10، به تصور اینكه این حدیثی از امام محمدباقر(ع) است، و بدین گونه اشتباه از مجمع البیان به نورالثقلین منتقل شده است كه اگر توجه نسلهای آینده به این اشتباه جلب نشود به طور طبیعی اشتباه مزبور از نورالثقلین به كتابهای دیگر و باز از آن كتابها به كتابهای دیگر همچنان راه خواهد یافت.
همچنین از اینجا معلوم می شود درباره تفسیر آیه 2 مائده حدیثی از امام محمدباقر(ع) در منابع روایی وجود نداشته است، زیرا اگر وجود داشت صاحب نورالثقلین كه تتبّع بسیار گسترده ای در مورد روایات دارد آن را می یافت و می آورد و می بینیم كه حدیثی در این باب از آن حضرت نیافته و نیاورده است، جز همان چیزی كه در مجمع البیان به اشتباه با عنوان حدیث امام محمد باقر(ع) آمده است.
بدیهی است این امكان اشتباه در همه روایاتی كه سندشان اصطلاحاً صحیح است یعنی راویان شان راستگو هستند وجود دارد، زیرا شخص راستگو معصوم از اشتباه نیست و همان طور كه راستگویی مانند طبرسی دچار اشتباه شده است راویان راستگویی مانند زراره و محمد بن مسلم نیز ممكن است در نقل حدیث اشتباه كنند و به همین دلیل حدیث صحیح اگر با قرآن معارض شد حجّت نیست، چون امكان اشتباه در نقل آن وجود دارد و در قرآن چنین امكانی وجود ندارد.

مورد چهارم

درآیه 27 مائده آمده است:
«واتل علیهم نبأ ابنی آدم بالحق إذ قرّبا قرباناً فتقبّل من أحدهما ولم یتقبّل من الآخر قال لأقتلنّك قال إنّما یتقبّل الله من المتّقین»
طبری در تفسیر آیه فوق نقلهایی را آورده است كه خلاصه آنها چنین است:
فرزندان آدم از حوّا دوقلو متولد می شدند؛ یكی پسر و یكی دختر، هابیل و قابیل نیز هر یك خواهری همزاد داشتند. آدم گفت: هر پسری با همزاد پسر دیگر ازدواج كند. قابیل گفت: خواهر همزاد من زیباتر است و من راضی نیستم هابیل با او ازدواج كند. قابیل زراعت داشت، و هابیل گوسفند دار بود، هابیل از بهترین آنچه داشت برای قربانی آورد و قابیل از بدترین جنس خود آورد، پس آتش قربانی هابیل را سوزانید كه این نشانه قبولی آن بود و قربانی قابیل را نسوزانید، قابیل بدین سبب درباره هابیل حسد ورزید و به وی گفت: این قابل تحمّل نیست كه هم قربانی تو قبول شود و هم با خواهر زیباتر من ازدواج كنی و من، هم قربانی ام قبول نشود و هم با خواهر نازیبای تو ازدواج كنم، من تو را خواهم كشت. 11
آن گاه شیخ طوسی كه هم به تفسیر طبری رجوع كرده است و هم به منابع دیگر، در تفسیر آیه مزبور می نویسد:
«و قال اكثر المفسرین و رواه ابوجعفر و غیره من المفسرین: إنّه ولد لكلّ واحد من قابیل و هابیل أخت توأم له، فأمر آدم كلّ واحد بتزویج أخت الآخر، و كانت أخت قابیل أحسن من الأخری فأرادها و حسد أخاه علیها، فقال آدم: قرّبا قرباناً فأیكما قبل قربانه فهی له، و كان قابیل صاحب زرع فعمد الی أخبث طعام، و عمد هابیل الی شاة سمینة و لبن وزبد، فصعدا به الجبل فأتت النار فأكلت قربان هابیل، و لم تتعرض لقربان قابیل، وكان آدم غائباً عنهما بمكّة، فقال قابیل لاعشتَ یا هابیل فی الدنیا و قد تقبّل قربانك و لم یتقبّل قربانی، و ترید أن تأخذ أختی الحسناء و آخذ اختك القبیحة، فقال له هابیل ماحكاه الله تعالی، فشدخه بحجر فقتله…»12
معلوم است كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، ابوجعفر طبری است، زیرا هم آنچه آورده است همان چیزی است كه در تفسیر طبری است، و هم عبارت «و غیره من المفسّرین» قرینه بر این مطلب است. سپس طبرسی در تفسیر آیه فوق می نویسد:
«القصّة: قالوا: إنّ حوّاء امرأة آدم كانت تلد فی كلّ بطن غلاماً و جاریة، فولدت أول بطن قابیل و توأمته اقلیما و البطن الثانی هابیل و توأمته لبوذا….»13
و در دنباله سخن خود آنچه را كه از تبیان نقل كردیم می آورد و ذیل آن می نویسد:
«روی ذلك عن ابی جعفر الباقر علیه السلام و غیره من المفسرین» كه طبرسی در اینجا نیز ابوجعفر در كلام شیخ طوسی را با ابوجعفر باقر علیه السلام اشتباه كرده است.

مورد پنجم

در آیه 88 نساء آمده است:
«فما لكم فی المنافقین فئتین و الله أركسهم بما كسبوا أتریدون أن تهدوا من أضلّ الله و من یضلل الله فلن تجد له سبیلاً»
میان مفسران اختلاف است كه این منافقان كه مسلمانان اختلاف داشتند در اینكه به آنان حمله كنند یا نه، چه كسانی بودند؟ طبری پنج قول درباره آنان نقل می كند كه شیخ طوسی در تبیان این اقوال را با تلخیص آورده است، قول اول اینكه آنان كسانی هستند كه در جنگ احد از رسول خدا(ص) تخلف كردند و به مدینه برگشتند، قول دوم اینكه آنان قومی بودند كه از مكه به مدینه آمده بودند و اظهار اسلام می كردند، سپس به مكه برگشتند و اظهار شرك كردند، آن گاه در یك سفر تجارتی كه اموال مشركان را به یمامه می بردند گروهی از مسلمانان قصد كردند به آنان حمله كنند و اموال شان را مصادره كنند به دلیل اینكه آنان مرتدند، و گروهی می گفتند: آنان مؤمن هستند و نباید مورد تعرّض واقع شوند، این آیه نازل شد كه چرا شما درباره این منافقان گمراه دو گروه شده اید؟ قول دوم را طبری از مجاهد می آورد و آن را اختیار می كند.
آن گاه شیخ طوسی در تبیان می نویسد:
«و فیمن نزلت هذه الآیة قیل: فیه خمسة أقوال: أحدها قال قوم نزلت فی اختلاف أصحاب رسول الله(ص) فی الذین تخلّفوا عن رسول الله(ص) یوم أحد و انصرفوا الی المدینة و قالوا لرسول الله و اصحابه: «لو نعلم قتالاً لاتبعناكم» ذكر ذلك زید بن ثابت. و الثانی: قال مجاهد و ابوجعفر و الفرّاء: أنّها نزلت فی أختلاف كان بین أصحاب رسول الله(ص) فی قوم كانوا قدموا المدینة من مكّة و أظهروا للمسلمین أنّهم مسلمون، ثمّ رجعوا إلی مكّة لأنّهم استوخموا المدینة و أظهروا لهم الشرك، ثمّ سافروا ببضایع المشركین الی الیمامة، فأراد المسلمون أن یأخذوهم و ما معهم فاختلفوا و قال قوم: لا نفعل ذلك لانّهم مؤمنون و قال آخرون: هم مرتدون، فأنزل الله فیهم الآیة.»14
روشن است كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، ابوجعفر طبری است، ولی در تبیان چاپ بیروت بعد ازابوجعفر علامت اختصاری علیه السلام(ع) را نوشته اند، به تصور اینكه مقصود از ابوجعفر،امام محمد باقر(ع) است.
طبرسی در تفسیر آیه فوق می نویسد:
«النزول: اختلفوا فیمن نزلت هذه الآیة فیه، فقیل: نزلت فی قوم قدموا المدینة من مكّة فأظهروا للمسلمین الاسلام ثمّ رجعوا الی مكّة لأنّهم استوخموا المدینة فأظهروا الشرك، ثمّ سافروا ببضایع المشركین الی الیمامة، فأراد المسلمون أن یغزوهم، فاختلفوا، فقال بعضهم لا نفعل فإنّهم مؤمنون و قال آخرون إنّهم مشركون فأنزل الله فیهم الآیة، عن مجاهد و الحسن و هو المروی عن ابی جعفر علیه السلام.»15
پیداست كه در اینجا نیز ابوجعفر را كه در سخن شیخ طوسی بوده است، طبرسی با ابوجعفر باقر(ع) اشتباه كرده است و در نتیجه حدیث خیالی دیگری منسوب به امام محمد باقر(ع) به وجود آمده است.
ضمن آن كه صاحب نور الثقلین همین عبارت مجمع البیان را در تفسیر سوره نساء با شماره 463 به عنوان حدیثی از امام باقر(ع) نقل می كند، و بدین گونه اشتباه از مجمع البیان به تفسیر نورالثقلین منتقل می شود.16
نیز صاحب المیزان عبارت مجمع البیان را در تفسیر آیه 88 نساء در بحث روایی به عنوان حدیث منقول ازامام محمدباقر(ع) نقل می كند17، و بدین صورت اشتباه مزبور به تفسیر المیزان نیز منتقل می شود.
طبیعی است كه اشتباه مزبور به ده ها كتاب دیگر نیز منتقل شود و همه آن را با اطمینان خاطر به عنوان حدیث منقول از امام محمد باقر(ع) تلقی كنند.

مورد ششم

در آیه 89 نساء درباره كافرانِ دو چهره ای كه پیش تر در آیه 88 از آنان سخن رفت آمده است:
«ودّوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء فلاتتخذوا منهم أولیاء حتّی یهاجروا فی سبیل الله فإن تولّوا فخذوهم واقتلوهم حیث وجدتموهم و لاتتخذوا منهم ولیاً و لانصیراً»
این آیه اعلام می دارد كه اگر دورویان به مدینه مهد اسلام هجرت نكنند هرجا یافت شوند كشته می شوند.
آن گاه در آیه 90 درباره آنان استثنایی آمده است: «الاّ الذین یصلون إلی قوم بینكم و بینهم میثاق…»؛ یعنی مگر كسانی كه به قومی متصل شوند كه میان شما و آنان پیمانی وجود دارد، كه در این صورت در ردیف آنان كه با شما پیمان دارند قرار می گیرند و از كشتن آنان خودداری می شود.
میان مفسران درباره شأن نزول آیه 90 اختلاف است كه میان چه كسانی با رسول الله(ص) پیمانی وجود داشت؟
طبری در تفسیر آیه آورده: كسانی كه میان آنان با پیامبر(ص) عهد و میثاق بود هلال ابن عویمر اسلمی (سلمی) و قوم او هستند. آن گاه شیخ طوسی در تبیان می نویسد:
«و قال ابوجعفر: قوله تعالی: «الی قوم بینكم و بینهم میثاق» قال: هو هلال بن عویمر السلمی واثق عن قومه ان لاتخیف یا محمد من اتاك و لانخیف من أتانا….»18
معلوم است كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، ابوجعفر طبری است، ولی در تبیان چاپ بیروت بعد از ابوجعفر علامت علیه السلام(ع) گذارده اند.
طبرسی نیز در تفسیر آیه نوشته است:
«لمّا أمر الله تعالی المؤمنین بقتال الذین لایهاجرون عن بلاد الشرك و أن لایوالوهم، استثنی من جملتهم فقال: «إلاّ الذین یصلون إلی قوم بینكم و بینهم میثاق» معناه إلاّ من وصل من هؤلاء إلی قوم بینكم و بینهم موادعة و عهد، فدخلوا فیهم بالحلف أو الجوار، فحكمهم حكم اولئك فی حقن دمائهم، واختلف فی هؤلاء فالمروی عن أبی جعفر علیه السلام أنّه قال: المراد بقوله تعالی: «قوم بینكم و بینهم میثاق» هو هلال بن عویمر السلمی واثق عن قومه رسول الله(ص) فقال فی موادعته «علی أن لاتخیف یا محمد من أتاك و لانخیف من أتانا…»19
روشن است كه طبرسی در اینجا از تبیان شیخ طوسی نقل و اقتباس كرده است، ولی باز ابوجعفر طبری در كلام شیخ را با ابوجعفر باقر(ع) اشتباه كرده است.
آن گاه صاحب نورالثقلین همان را به عنوان حدیث منقول از امام محمدباقر(ع) نقل كرده است و حدیث یادشده به المیزان نیز راه یافته است.20

مورد هفتم

طبری در تفسیر آیه «ولاتحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتاً بل أحیاء عند ربّهم یرزقون»(آل عمران/169) درباره شأن نزول آیه از عده ای از مفسران نقل می كند كه وقتی جماعتی از مسلمانان در جنگ احد شهید شدند این آیه درباره آنان نازل شد و به دنبال آن نقل دیگری می آورد كه «هم قتلی بدر و أحد»؛ یعنی شأن نزول آیه مزبور، شهدای بدر و اُحد است. شیخ طوسی از اینكه بیشتر مفسران شأن نزول آیه مزبور را شهدای احد ذكر كرده اند برداشت كرده است كه بیشتر مفسران گفته اند: این آیه مختص به شهدای احد است. و از نقل دیگری كه طبری به دنبال آن آورده است كه «هم قتلی بدر و أحد» برداشت كرده است كه طبری و بسیاری از مفسران می خواهند بگویند: آیه مزبور شامل شهدای بدر و احد هر دو می شود. شیخ طوسی در این باره می نویسد:
«و قال اكثر المفسرین: الآیة مختصة بقتلی أحد ،و قال أبوجعفر و كثیر من المفسرین: انّها تتناول قتلی بدر و أحد معاً.» 21
باید دانست آنچه شیخ طوسی در اینجا فرموده است خالی از مسامحه نیست، زیرا معنای سخن بیشتر مفسران كه گفته اند این آیه درباره شهدای احد نازل شده است این نیست كه آنان می گویند: آیه مزبور مختص به شهدای احد است، زیرا همه علما اتفاق دارند كه شأن نزول آیه مخصِّص آیه نیست كه آن را منحصر به مورد نزول كند، آیه مزبور عامّ است و شامل همه شهدا تا روز قیامت می شود. و نیزاینكه طبری به دنبال آن می گوید: بعضی گفته اند: «هم قتلی بدر و أحد» معنایش این نیست كه طبری و مفسران دیگری نظر داده اند كه آیه مزبور شامل شهدای بدر و احد هر دو می شود، بلكه طبری فقط از بعضی دیگر نقل كرده است كه گفته اند: شأن نزول آیه شهدای بدر و احد است. اما شأن نزول آیه چه شهدای احد باشد و چه شهدای بدر واحد، آیه به عموم خود باقی است و مختص به گروه خاصی از شهدا نمی شود.
به هر حال آنچه روشن است این است كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، طبری است، ولی در تبیان چاپ بیروت بعد از ابوجعفر، علامت علیه السلام(ع) را آورده اند به تصور اینكه مقصود امام محمد باقر(ع) است.
طبرسی درتفسیر آیه می نویسد:
«النزول: قیل: نزلت فی شهداء بدر و كانوا أربعة عشر رجلاً؛ ثمانیة من الأنصار و ستة من المهاجرین و قیل: نزلت فی شهداء أحد و كانوا سبعین رجلاً؛ أربعة من المهاجرین، حمزة بن عبدالمطلب و مصعب بن عمیر وعثمان بن شماس و عبدالله بن جحش و سائرهم من الأنصار، عن ابی مسعود و الربیع و قتادة و قال الباقر علیه السلام و كثیر من المفسرین: انّها تتناول قتلی بدر و أحد معاً… »22
طبرسی در ذیل كلامش عین عبارت شیخ طوسی را آورده است، فقط «و قال ابوجعفر» را تبدیل كرده است به «و قال الباقر علیه السلام» به تصور اینكه مقصود شیخ ازابوجعفر امام باقر(ع) است در حالی كه چنین نیست، و بدین گونه یك حدیث بی پایه دیگر منسوب به امام محمدباقر(ع) پدید آمده است.
سپس صاحب نورالثقلین كه از این اشتباه آگاه نبوده است در تفسیر سوره آل عمران عبارت مجمع البیان را به عنوان حدیث ا مام محمد باقر(ع) با شماره 432 آورده است.
و نیز صاحب تفسیر المیزان در بحث روایی عبارت مجمع البیان را به عنوان روایت منقول از امام محمد باقر(ع) نقل كرده است.23
شگفت اینكه چگونه مرحوم طبرسی از لحن و اسلوب عبارت شیخ كه نوشته است قال ابوجعفر و كثیر من المفسرین… پی نبرده است كه این ابوجعفر از مفسران شناخته شده است و نمی تواند امام محمدباقر(ع) باشد؟ و توجه نكرده كه علمای امامیه به خاطر احترام خاصی كه برای ائمه(ع) قائلند هرگز نام امام معصوم را در ردیف مفسران و مورخان ذكر نمی كنند و شیخ طوسی از هر عالم امامی دیگری سزاوارتر است كه نام امام معصوم را در ردیف نام مفسّران نیاورد و با تغییر لحن و اسلوب، نام او را به طور مستقل و با احترام خاص ذكر كند.
شاید این مطلب به ذهن او خطور می كرده است، ولی تصورش این بوده است كه شیخ طوسی برای مماشات با عامه مردم امام معصوم را در ردیف مفسران آورده است تا او را متهم به افراط و غلوّ درباره ائمه(ع) نكنند.

مورد هشتم

درآیه 135 سوره نساء آمده است:
«یا ایها الذین آمنوا كونوا قوامین بالقسط شهداء لله و لو علی أنفسكم أو الوالدین و الأقربین إن یكن غنیاً أو فقیراً فالله أولی بهما فلاتتّبعوا الهوی أن تعدلوا و إن تلووا أو تعرضوا فإنّ الله كان بما تعملون خبیراً»
میان مفسران اختلاف است كه آیا خطاب «و إن تلووا أو تعرضوا» در آیه به حكّام است كه نباید در حكم خود به ناحق عمل كنند یا از حكم كردن خودداری نمایند، و یا خطاب به شاهدان است كه نباید در شهادت دادن خود حق را نادیده بگیرند یا از شهادت دادن خودداری كنند؟ طبری در تفسیر آیه از ابن عباس و مجاهد و ابن زید و ضحّاك نقل می كند كه گفته اند: «و إن تلووا» یعنی اگر شهادت را تبدیل و تحریف كنید و «أو تعرضوا» یعنی كتمان شهادت نمایید، و خود طبری همین قول را اختیار می كند و می گوید: معنای آیه این است كه اگر قیام به شهادت را دفع كنید و آن را تغییر دهید و تبدیل كنید یا از آن اعراض نمایید و اصلاً شهادت ندهید، بی شك خدا از آنچه انجام می دهید آگاه است و سزای مناسب به شما می دهد.
آن گاه شیخ طوسی دراین باره می نویسد:
«و قال آخرون: معناه و إن تلووا أیها الشهداء فی شهادتكم فتحرّفوه فلاتقیموها أو تعرضوا عنها فتتركوها. ذهب الیه ابن عباس و مجاهد، و قال مجاهد: معنی تلووا: تبدّلوا الشهادة. أو تعرضوا: ای تكتموها، و هو قول أبی جعفر و به قال ابن زید و الضحاك.»24
در اینجا نیز در تبیان چاپ بیروت بعد از ابی جعفر علامت(ع) را آورده اند.
طبرسی در تفسیر آیه می نویسد:
«و قیل معناه إن تلووا أی تبدّلوا الشهادة أو تعرضوا أی تكتموها. عن ابن زید و الضحاك و هو المروی عن أبی جعفر علیه السلام.» 25
طبرسی كه سخنش اقتباسی از كلام شیخ طوسی است دراینجا نیز ابوجعفر طبری را در كلام شیخ با ابوجعفرباقر(ع) اشتباه كرده است و این حدیث بی پایه به نورالثقلین و المیزان نیز راه یافته است. 26

مورد نهم

طبری در تفسیر آیه 102 توبه «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیئاً عسی الله أن یتوب علیهم إن الله غفور رحیم» چند قول درباره این گروه [كه عمل خوب و بد هر دو داشتند و امید می رفت خدا آنان را ببخشد] آورده است:
قول اول اینكه آنان جماعتی 7 نفره یا 8نفره یا 10 نفره از اهل مدینه بودند كه ابولبابه یكی از آنان بود و گناهشان تخلّف از رسول خدا(ص) در جنگ تبوك بود.
قول دوم اینكه آیه فقط درباره ابولبابه است وگناهش تخلف از جنگ تبوك بود.
قول سوم اینكه آیه فقط درباره ابولبابه است، و گناهش این بود كه در جنگ بنی قریظه به یهودیان گفت: اگر تسلیم گردید كشته می شوید و اشاره به حلق خود كرد.
قول چهارم اینكه این گروه اهل مدینه نبودند، بلكه از اعراب صحرانشین بودند.
خود طبری این را اختیار می كند كه آیه درباره عده ای از اهل مدینه است كه ابولبابه یكی از آنان بود. آن گاه شیخ طوسی در تفسیر آیه می نویسد:
«روی عن ابن عباس انّه قال: نزلت هذه الآیة فی عشرة انفس تخلّفوا عن غزوة تبوك، فیهم ابولبابه، فربط سبعة منهم أنفسهم إلی سواری المسجد الی أن قبلت توبتهم. و قیل كانوا سبعة منهم أبولبابه. و قال أبوجعفر: نزلت فی أبی لبابة و لم یذكر غیره، و كان سبب نزولها فیه ما جری منه فی غزوة بنی قریظة و به قال مجاهد. و قال الزهری: نزلت فی أبی لبابة خاصّة حین تأخر عن تبوك…»27
باید دانست اینكه شیخ طوسی نوشته است: و قال ابوجعفر: نزلت فی ابی لبابة… تا آخر، ابوجعفر طبری این مطلب را به عنوان قول خودش نیاورده است، بلكه به عنوان یك قول در مقابل سه قول دیگر آورده و آن را ازمجاهد نقل كرده است، ولی ظاهر عبارت شیخ این است كه این قول خود طبری است كه باید گفت: در عبارت شیخ مسامحه وجود دارد. سپس طبرسی در تفسیر آیه شأن نزول آن می نویسد:
«و روی عن ابی جعفر الباقر علیه السلام انها نزلت فی ابی لبابة و لم یذكر غیره معه و سبب نزولها فیه ماجری منه فی بنی قریظة حین قال: إن نزلتم علی حكمه فهو الذبح و به قال مجاهد.»28
طبرسی در اینجا از عبارات شیخ طوسی در تبیان اقتباس كرده است؛ با این توهم كه شیخ این مطلب را از امام محمد باقر(ع) نقل می كند، در حالی كه آنچه را شیخ در اینجا آورده از تفسیر طبری گرفته است. این نقل نیز به نورالثقلین و المیزان راه یافته است. 29

مورد دهم

طبری در تفسیر آیه «إنّ الذین فرّقوا بینهم و كانوا شیعاً لست منهم فی شیء…»(انعام/159) درباره كسانی كه در دینشان تفرقه ایجاد كردند و در آیه آمده چند قول نقل كرده است:
قول اول اینكه مقصود یهود هستند و این قول مجاهد است.
قول دوم اینكه مقصود یهود و نصاری هستند و این قول قتاده و سُدّی و ضحّاك است.
قول سوم اینكه مقصود اهل بدعت و ضلالت از این امت هستند و این را از ابوهریره نقل كرده است.
طبری خود اظهار می كند كه این آیه همه گروه هایی را كه در دینشان تفرقه ایجاد كردند، مانند مشرك و وثنی و یهودی و نصرانی و متحنّفی كه در دین بدعت بگذارد شامل می شود و ویژه گروه خاصی نیست.
آن گاه شیخ طوسی در تبیان این سه قول را كه طبری آورده است می آورد و قول دیگری را ازحسن بصری اضافه می كند كه مقصود آیه همه مشركان هستند. ولی شیخ در اینجا قول منقول از ابوهریره را به عنوان مختار ابوجعفر آورده و آن را قول چهارم قرارداده است، شیخ دراین باره می نویسد:
«الرابع: قال ابوجعفر: هم أهل الضلالة والبدع من هذه الأمة، و هو قول ابی هریرة و المروی عن عایشه.» 30
شگفت آن كه شیخ طوسی برخلاف واقع نقل ابوهریره را به عنوان قول مختار ابوجعفر طبری آورده است با اینكه چنین نیست. عین عبارت طبری را با اینكه عربی مازندرانی است در اینجا می آوریم تا حقیقت قضیه روشن شود. طبری می نویسد:
«والصواب من القول فی ذلك عندی أن یقال: إنّ الله أخبر نبیه(ص) أنّه برئ ممّن فارق دینه الحق و فرّقه وكانوا فرقاً فیه و أحزاباً شیعاً، و انّه لیس منهم و لاهم منه لانّ دینه الذی بعثه الله به هو الاسلام دین ابراهیم الحنیفیة كما قال له ربّه، و أمره أن یقول: «قل انّنی هدانی ربّی الی صراط مستقیم دیناً قیماً ملّة ابراهیم حنیفاً و ماكان من المشركین»، فكان من فارق دینه الذی بعث به صلی الله علیه و سلّم من مشرك و وثنی و یهودی و نصرانی و متحنف مبتدع قد ابتدع فی الدّین ما ضلّ به عن الصراط المستقیم و الدین القیم ملّة ابراهیم المسلم، فهو برئ من محمد(ص) و محمد منه بریء، و هو داخل فی عموم قوله: "إن الذین فرّقوا دینهم و كانوا شیعاً لست منهم فی شیء".»31
می بینیم كه عبارت طبری صریح است در اینكه این آیه شامل همه گروه هایی می شود كه در دینشان تفرقه ایجاد كرده اند و مختص به این امّت نیست، در حالی كه آنچه از ابوهریره نقل شده این است كه آیه مختص به اهل ضلالت و بدعت از این امت است، پس چگونه شیخ طوسی بر خلاف گفته صریح طبری می نویسد: «قال ابوجعفر: هم اهل الضلالة و البدع من هذه الامّة و هو قول ابی هریرة!» با اینكه این عبارت طبری پیش چشم شیخ طوسی بوده است، چگونه مورد غفلت او واقع شده است؟ ! و این هشداری است به اهل علم كه در نقل قول ها بلكه در همه مسائل، به نوشته های دیگران صد درصد اعتماد نكنند، بلكه با دقت و كنجكاوی به منابع اصلی رجوع كنند تا حقیقت را دریابند.
به هر حال معلوم است كه مقصود شیخ طوسی از ابوجفعر، ابوجعفرطبری است، هر چند در تبیان چاپ بیروت بعد از ابوجعفر علامت علیه السلام (ع) را نوشته اند، به توهم اینكه مقصود از ابوجفعر امام باقر(ع) است كه این توهم به دیگران نیز سرایت كرده است. سپس طبرسی كه در این پندار نادرست شریك است، در تفسیر این آیه با اقتباس از تبیان شیخ طوسی می نویسد:
«اختلف فی المعنیین بهذه الآیة علی أقوال: أحدها أنّهم الكفّار و أصناف المشركین، عن السدّی والحسن…، و ثانیها أنّهم الیهود و النصاری لأنّهم یكفّر بعضهم بعضاً عن قتادة، و ثالثها انّهم أهل الضلالة و أصحاب الشبهات و البدع من هذه الأمة، رواه أبوهریرة و عایشة مرفوعاً و هی المروی عن الباقر علیه السلام. جعلوا دین الله أدیاناً لإكفار بعضهم بعضاً و صاروا أحزاباً و فرقاً.» 32
در اینجا طبرسی قول منقول از ابوهریره را كه شیخ طوسی اشتباهاً به ابوجعفر طبری نسبت می دهد قول مروی از امام محمدباقر(ع) به حساب می آورد و آن را حدیث امام معصوم تلقی می كند. و صاحب تفسیر نورالثقلین نیز در تفسیر سوره انعام عبارت مجمع البیان را به عنوان حدیث امام محمد باقر(ع) با شماره 63 نقل كرده است.33

مورد یازدهم

طبری در تفسیرآیه «إنّ شرّ الدّواب عندالله الصمّ البكم الذین لایعقلون»(انفال/22) می گوید:
«اختلاف شده است كه مقصود آیه چه كسانند؟ بعضی گفته اند: مقصود آیه گروهی از مشركانند، آن گاه از ابن عباس نقل می كند كه گفته است: آنان گروهی از بنی عبدالدار بودند [بنی عبدالدار یك تیره از كفّار قریش در مكه بودند] سپس می گوید: قول دیگر این است كه مقصود آیه منافقان هستند.»
پس از آن می نویسد:
«قول مختار این است كه مقصود آیه مشركان قریش هستند، زیرا آیه در سیاق خبر و گزارش حال آنان است.» 34 
باید دانست به فرض اینكه این آیه درباره بنی عبدالدار كه تیره ای از كفّار قریش در مكه بودند نازل شده باشد این موجب نمی شود كه آیه منحصر به این گروه باشد، زیرا لفظ آیه عام است و همه افرادی را كه دارای وصف مذكور در آیه باشند تا قیامت شامل می شود. آن گاه شیخ طوسی در تبیان می نویسد:
«و قال أبوجعفر: نزلت الآیة فی بنی عبد الدار، لم یكن أسلم منهم غیرمصعب بن عمیر و حلیف لهم یقال له: سویبط. و قیل: نزلت الآیة فی النضربن الحارث بن كلدة من بنی عبدالدار بن قصی.» 35
سپس طبرسی در تفسیر آیه نوشته است:
«و قال الباقر علیه السلام: نزلت الآیة فی النضربن الحارث بن كلدة من بنی عبدالدار بن قصی.»36
پیداست كه طبرسی مطلب را از تبیان گرفته ولی چون تصور كرده است مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر امام محمدباقر است ابوجعفر را تبدیل كرده است: به «الباقر» و بعد از آن علیه السلام را آورده است. علاوه بر این آنچه را كه در تبیان است درست نقل نكرده است، زیرا در تبیان دو قول نقل شده است: یكی قول ابوجعفر كه او گفته است: نزلت الآیة فی بنی عبدالدار و دیگری مقول قیل كه قائلش مجهول است و گفته است: نزلت الآیة فی النضربن الحارث بن كلدة من بنی عبدالدار بن قصّی و مرحوم طبرسی اشتباهاً قول قیل را مقول ابوجعفر قرار داده است كه شاید ناشی از خطا در دید چشم است كه هنگام نوشتن، بخش اول از نوشته تبیان از چشم او پنهان مانده و از قلم افتاده است. این اشتباه به تفسیر المیزان نیز منتقل شده است.37

مورد دوازدهم

طبری در تفسیر آیه «للفقراء الذین أحصروا فی سبیل الله لایستطیعون ضرباً فی الأرض…»(بقره/273) از سدّی و مجاهد نقل می كند كه مقصود از فقرای یادشده در آیه فقرای مهاجرین هستند كه به مدینه آمده بودند. آن گاه شیخ طوسی در تبیان بعد از آن كه با اعتماد به تفسیر طبری قول سدّی و مجاهد را همان گونه كه در تفسیر طبری است آورده می نویسد:
«و قال ابوجعفر: نزلت فی اصحاب الصّفّة.» 38
در اینجا شیخ آنچه را كه طبری از سُدّی و مجاهد آورده تفسیر كرده است كه مقصود از فقرای مهاجرین اصحاب صفه اند و این تفسیر در حقیقت از خود شیخ است، ولی چون محتوای آنچه طبری نقل كرده این است كه مقصود از فقرای مهاجرین اصحاب صفه اند این تفسیر را به طبری نسبت داده است و این گونه مسامحه در سخنان علما فراوان دیده می شود.
باید دانست به فرض اینكه مورد نزول آیه فقرای مهاجرین و اصحاب صفّه باشد این موجب نمی شود كه آیه منحصر به آنان شود، زیرا لفظ آیه عامّ است و تا قیامت شامل همه فقرایی كه دارای صفات یادشده در آیه باشند می شود. سپس طبرسی در شأن نزول آیه مزبور می نویسد:
«النزول: قال ابوجعفر علیه السلام: نزلت فی أصحاب الصفّة، و كذلك رواه الكلبی عن ابن عباس… »39
تصور طبرسی این بوده كه مقصود از ابوجعفر در كلام شیخ طوسی امام باقر(ع) است، از این رو با اطمینان خاطر بعد از ابوجعفر، عبارت علیه السلام را آورده است.
و صاحب نور الثقلین نیز در تفسیر سوره بقره عبارت مجمع البیان را به عنوان حدیث امام باقر(ع) با شماره 1149 نقل كرده است40، و اگر در تفسیر این آیه حدیثی از امام محمد باقر(ع) در منابع روایی بود مؤلف نورالثقلین با تتبّع بسیار وسیعی كه در روایات دارد آن را می آورد و می بینیم كه او در منابع روایی چیزی جز آنچه در مجمع البیان آمده نیافته است.

مورد سیزدهم

طبرسی در تفسیر آیه «و إذ قالت الملائكة یامریم إنّ الله اصطفاك و طهّرك و اصطفاك علی نساء العالمین»(آل عمران/42) از ابن جریج نقل می كند: این آیه كه می گوید: ای مریم! خدا تو را بر زنان عالمین برگزید و برتری داد، مقصودش برتری دادن مریم بر زنان عالمین در آن زمان بود، و خود طبری نیز در تفسیر آیه می گوید: «یعنی اختارك علی نساء العالمین فی زمانك»؛ یعنی ای مریم! خدا تو را بر زنان عالمین زمان خودت برگزید و برتری داد.
آن گاه شیخ طوسی دراین باره می نویسد:
«و قوله: «اصطفاك علی نساء العالمین» یحتمل وجهین: قال الحسن و ابن جریج: علی عالمی زمانها، و هو قول أبی جعفر.»41
طبرسی در تفسیر آیه می نویسد:
««واصطفاك علی نساء العالمین» ای علی نساء زمانك،لأنّ فاطمة بنت رسول الله(ص) سیدة نساءالعالمین و هو قول أبی جعفر علیه السلام. »42
طبرسی تصور كرده است كه مقصود از ابوجعفر در كلام شیخ طوسی امام محمد باقر(ع) است و ازاین رو بعد از ابوجعفر عبارت علیه السلام را آورده است.
و صاحب تفسیر نورالثقلین نیز عبارت مجمع البیان را به عنوان حدیث امام محمد باقر(ع) با شماره 129 آورده است.43

مورد چهاردهم

طبری در تفسیر آیه «ام یحسدون ألناس علی ماآتاهم الله من فضله…»(نساء/54) می نویسد:
«مفسران اختلاف كرده اند كه آیا در این آیه مقصود ازناس كه یهود درباره شان حسد می ورزیدند كیست؟ سپس از عكرمه و سُدّی و ابن عباس و مجاهد و ضحّاك نقل می كند كه آنان گفته اند: مقصود ازناس در این آیه محمد(ص) است، و از قتاده نقل می كند كه مقصود از ناس عرب است. آن گاه خود طبری اظهار نظر می كند كه در آیات قبل [یعنی آیه 51 و 52 و 53] خداوند از یهود كه می گفتند: مشركان از محمد و اصحابش هدایت یافته ترند نكوهش كرده است، و آنان با علم به اینكه در سخن خود دروغ می گویند چنین می گفتند، بنابراین آیه «أم یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله» كه در سیاق آیات قبل از آن قرار دارد طبعاً هماهنگ با آن آیات است و از حسد ورزیدن یهود درباره محمد و اصحابش سخن می گوید، و این تفسیر ترجیح دارد بر تفسیری كه می گوید: مقصود از ناس نژاد عرب است.» 44
سپس شیخ طوسی در تبیان در تفسیر آیه مزبور با اقتباس از تفسیر طبری می نویسد:
«المعنی بقوله: «أم یحسدون الناس» قیل: فیه ثلاثة أقوال: أحدها: قال ابن عباس و مجاهد و الضحاك و السدّی و عكرمة إنّه النّبی، و هو قول أبی جعفر، وزاد فیه: و آله، الثانی، قال قتادة: هم العرب محمد و اصحابه [الذین هم محمد و اصحابه خ ل].» 45
در سخن شیخ طوسی در اینجا دو مسامحه وجود دارد: یكی اینكه اول می گوید: در این مسئله سه قول است ولی دو قول نقل می كند، نه سه قول، و دیگر اینكه می گوید: و زاد فیه: و آله، یعنی ابوجعفر طبری آل را نیز به محمد افزوده است، در حالی كه طبری اصحاب را افزوده ست نه آل را. پس در سخن شیخ طوسی از روی مسامحه آل به جای اصحاب آمده است، و شاید در نسخه خطی كه از تفسیر طبری نزد شیخ بوده و آله وجود داشته و پس از آن كه تفسیر طبری چاپ شده به جای و آله، و اصحابه نوشته شده است.
به هر حال واضح است كه مقصود شیخ از ابوجعفر، ابوجعفرطبری است.
طبرسی در تفسیر آیه می نویسد:
«و اختلف فی معنی الناس هنا علی أقوال: فقیل: أراد به النبی(ص) حسدوه علی ما آتاه الله من فضله من النبوة و إباحة تسعة نسوة و میله الیهنّ و قالوا: لوكان نبیاً لشغلته النبوة عن ذلك… و ثانیها انّ المراد بالناس النبی (ص) و آله، عن أبی جعفر(ع)…» 46
روشن است كه آنچه طبرسی در «ثانیها» آورده اقتباسی است از تبیان و تصور طبرسی این بوده است كه مقصود شیخ طوسی از ابی جعفر امام باقر(ع) است و از این رو آن را حدیث امام(ع) تلقی كرده و حدیث بی پایه دیگری پدید آمده است، و همین حدیث در نورالثقلین نیز با شماره 307 از مجمع البیان نقل شده است.

مورد پانزدهم

طبری در تفسیر آیه «یا ایها الذین آمنوا خذوا حذركم فانفروا ثبات أو انفروا جمیعاً»(نساء/71) نوشته است:
«خذوا حذركم: خذوا جنّتكم و أسلحتكم التی تتقون بها من عدوّكم لغزوهم و حربهم…»47 
چنان كه می بینیم طبری حذر را به معنای اسلحه تفسیر كرده است. آن گاه شیخ طوسی در تفسیر آیه در تبیان می نویسد:
«و قیل فی معناه قولان: أحدهما قال ابوجعفر و غیره: خذوا سلاحكم و یسمّی السلاح حذراً…» 48
شیخ می فرماید: ابوجعفر طبری و غیر او از مفسرین گفته اند: حذر به معنای اسلحه است و باید دانست كه در جوّ تفسیر و مفسران، ابوجعفر مطلق، ابوجعفر طبری است، زیرا او شخصیتی برجسته و مورد توجه همه مفسرانی است كه پس ار وی آمده اند. كسی كه در تبیان شیخ طوسی دقت كند در می یابد كه شیخ عنایت خاصی به تفسیر طبری دارد و در بسیاری از موارد در تفسیر آیات فقط گفته های طبری را با تلخیص می آورد بدون اینكه نـام طبری را بیاورد. در اینجـا كه شیخ می گوید: ابوجعفـر و غیر او حذر را به معنای اسلحه تفسیر كرده اند نام ابوجعفر طبری را ذكر می كند، چون او شاخص ترین فرد از مفسران است و نام مفسران دیگر را نمی آورد و بالفظ غیره به مفسران دیگر اشاره می كند. به هر حال تردیدی نیست كه مقصود شیخ از ابوجعفر، ابوجعفر طبری است، ولی در تبیان چاپ بیروت مانند موارد پیشین، پس از ابوجعفر علامت علیه السلام(ع) را آورده به توهم اینكه مقصود شیخ از ابوجعفر، امام باقر(ع) است. سپس طبرسی در مجمع البیان با اقتباس از تبیان می نویسد:
«قیل فیه قولان… و الثانی أنّ معناه خذوا أسلحتكم، سمّی الاسلحة حذراً… و هو المروی عن ابی جعفر علیه السلام و غیره…»49
صاحب نورالثقلین نیز چنین پنداشته كه حدیث امام باقر(ع) است، چنان كه صاحب المیزان نیز در تفسیر آیه مزبور عبارت مجمع البیان را به عنوان حدیث امام محمد باقر(ع) ذكر كرده است، و بدین صورت، اشتباه از مجمع البیان به تفسیر نورالثقلین و المیزان منتقل شده است.50

مورد شانزدهم

طبری در تفسیر آیه 167 اعراف «و اذ تأذّن ربّك لیبعثنّ علیهم الی یوم القیامة من یسومهم سوء العذاب» از ابن عباس و قتادة و سعید بن جبیر و سدّی نقل می كند كه مقصود از كسانی كه خدا بر ضدّ یهود بر می انگیزد كه تا روز قیامت عذاب سخت را بر آنان تحمیل كنند پیامبر(ص) و امت او هستند كه یهود را مغلوب می كنند و از آنان جزیه می گیرند (تفسیر طبری، ذیل آیه مزبور). لحن طبری در اینجا طوری است كه می فهماند آنچه او از مفسّران یاد شده آورده است قول خود او نیز هست، از این رو شیخ طوسی با اقتباس از تفسیر طبری می نویسد:
«قال ابوجعفر و ابن عباس و قتادة و سعید بن جبیر و الحسن أراد به امة محمد(ص) یأخذون منهم الجزیة.» 51
دراینجا شیخ طوسی آنچه را طبری در تفسیر آیه آورده خلاصه كرده و حسن بصری را نیز در ردیف مفسرانی كه طبری نام برده آورده است كه آن را از منبع دیگری غیر از تفسیر طبری گرفته یا حسن بصری را اشتباهاً به جای سدّی نوشته است. بدیهی است اینكه در اینجا كسانی بر یهود مسلّط می شوند و در آیه به آنان اشاره شده با امت اسلام تطبیق گشته است منافات ندارد با آنچه در تفسیر ابن كثیر آمده كه قبل از امّت اسلام یونانی ها و كلدانی ها و سپس نصارا بر یهود مسلّط شدند و عذابشان دادند.
روشن است كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، ابوجعفر طبری است، ولی در تبیان چاپ بیروت پس از ابوجعفر علامت علیه السلام را آورده اند، به تصور اینكه مقصود از ابوجعفر امام محمد باقر(ع) است.
آن گاه طبرسی در مجمع البیان با اقتباس از تبیان در تفسیر آیه مزبور می نویسد:
«لیبعثنّ علیهم… الی یوم القیامة من یسومهم سوء العذاب» أی من یذیقهم و یولیهم شدة العذاب بالقتل و أخذ الجزیة منهم، و المعنی به امّة محمد(ص) عند جمیع المفسرین، و هو المروی عن أبی جعفرعلیه السلام.» 52
طبرسی به جای ذكر نام ابن عباس و قتاده و سعید بن جبیر و حسن نوشته است: عند جمیع المفسرین و چون تصور كرده است مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر امام باقر(ع) است تعبیر قال ابوجعفر را كه شیخ طوسی به كار برده به و هو المروی عن ابی جعفرعلیه السلام تبدیل كرده كه خواننده آن را حدیث امام باقر(ع) می پندارد، و بدین گونه یك حدیث خیالی دیگر منسوب به امام محمدباقر(ع) پدید آمده است!
و صاحب تفسیر نورالثقلین نیز عبارت مجمع البیان را در تفسیر سوره اعراف به شماره 335 به عنوان حدیث امام باقر(ع) آورده و بدین صورت اشتباه از مجمع البیان به تفسیر نورالثقلین منتقل شده است.53

مورد هفدهم

طبری در تفسیر آیه 9 انفال «إذ تستغیثون ربّكم فاستجاب لكم أنّی ممدّكم بألف من الملائكة مردفین» از عمربن الخطاب، ابن عباس و سدّی و ابی صالح نقل می كند كه گفته اند: اینكه در این آیه آمده است: شما در جنگ بدر به درگاه خدا استغاثه و دعا كردید، آن كس كه به درگاه خدا استغاثه و دعا كرد و نصرت خدا را درخواست نمود رسول اكرم(ص) بود.54
لحن طبری دراینجا به گونه ای است كه آنچه از عمر و ابن عباس و سدّی و ابوصالح در مورد دعای پیامبر(ص) در جنگ بدر نقل كرده مورد قبول او است و از این رو شیخ طوسی آن را قول طبری شمرده و با اقتباس از تفسیر طبری می نویسد:
«أخبرالله تعالی عن حال أهل بدر أنّهم لقلّة عددهم استغاثوا بالله و التجأوا الیه فأمدّهم الله بألف من الملائكة مردفین، رحمة لهم و رأفة بهم، و هو قول ابن عباس و قال: الداعی كان رسول الله(ص) و هو قول أبی جعفر و السدّی و أبی صالح و هو المروی عن عمربن الخطاب.» 55
پیداست كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، ابوجعفرطبری است، ولی در تبیان چاپ بیروت بعد از ابی جعفر عبارت علیه السلام را آورده اند به توهم اینكه مقصود شیخ از ابی جعفر، امام باقر(ع) است.
آن گاه طبرسی در مجمع البیان در شأن نزول آیه می نویسد:
«… و قیل: إنّ النّبی(ص) لمّا نظر الی كثرة عدد المشركین و قلّة عدد المسلمین استقبل القبلة و قال: اللهم أنجز لی ما وعدتنی، اللهم أن تهلك هذه العصابة لاتعبد فی الأرض، فمازال یهتف ربّه مادّاً یدیه حتی سقط ردائه عن منكبیه فأنزل الله «إذ تستغیثون ربّكم» الآیة، عن عمر بن الخطاب و السدّی و ابی صالح و هو المروی عن أبی جعفر علیه السلام.»56
این عبارت طبرسی كه می گوید: عن عمربن الخطاب و السدّی و ابی صالح و هو المروی عن ابی جعفر علیه السلام اقتباس از بیان شیخ طوسی است، ولی چون او تصور كرده است كه مقصود شیخ از ابی جعفر، امام باقر(ع) است عبارت و هو قول ابی جعفر را كه شیخ به كار برده تبدیل كرده است به: «و هو المروی عن ابی جعفر علیه السلام» و بدین صورت یك حدیث خیالی دیگر منسوب به امام محمدباقر(ع) به وجود آمده است!
و صاحب تفسیر نورالثقلین عبارت مجمع البیان را در تفسیر سوره انفال به شماره 29 به عنوان حدیث امام محمدباقر(ع) آورده است.57
و نیز صاحب تفسیر المیزان در تفسیر آیه 9 انفال در بحث روایی عبارت مجمع البیان را به عنوان روایت منقول از امام محمد باقر(ع) نقل كرده است58. و بدین گونه اشتباه از مجمع البیان به نورالثقلین و المیزان منتقل شده است كه اهل مطالعه این دو كتاب باید متوجه این مسئله باشند.

مورد هیجدهم

طبری در تفسیر آیه 62 انفال «… هو الذی أیدك بنصره و بالمؤمنین» می گوید: مقصود از مؤمنین در این آیه انصار هستند، و برای تأیید قول خود می گوید: سدّی نیز گفته است: مقصود از مؤمنین در این آیه انصارند. آن گاه شیخ طوسی در تبیان با توجه به آنچه در تفسیر طبری آمده است در تفسیر آیه مزبور می نویسد:
«و المراد بالمؤمنین الأنصار… و هذا قول ابی جعفر و السدّی و بشربن ثابت الأنصاری و ابن اسحاق.»59
شیخ طوسی دراینجا قول ابوجعفر و سدّی را از تفسیر طبری گرفته و قول بشربن ثابت انصاری و ابن اسحاق را از منابع دیگر. و اینكه نام ابی جعفر و سدّی و بشربن ثابت انصاری و ابن اسحاق را در یك نسق و در ردیف هم آورده است معلوم می شود كه مقصود او از ابی جعفر، طبری است، علاوه بر اینكه مطلبی كه در اینجا نقل كرده است در تفسیر طبری كه از منابع مورد مراجعه شیخ طوسی بوده موجود است.
به هر حال شكی نیست كه مقصود شیخ طوسی از ابی جعفر، ابوجعفر طبری است، ولی در تبیان چاپ بیروت بعد از ابی جعفر عبارت علیه السلام را آورده اند به توهم اینكه مقصود شیخ از ابی جعفر، امام باقر(ع) است. سپس طبرسی در مجمع البیان در تفسیر آیه مزبور با اقتباس از تبیان شیخ طوسی می نویسد:
«هو الذی أیدك بنصره وبالمؤمنین» أی هو الذی قوّاك بالنصر من عنده و ایدك بالمؤمنین الذین ینصرونك من أعدائك «و ألّف بین قلوبهم» و أراد بالمؤمنین الأنصار و هم الأوس و الخزرج، عن ابی جعفر علیه السلام و السدّی و أكثر المفسّرین.»60
تصور مرحوم طبرسی این بوده است كه مقصود شیخ طوسی ازابی جعفر امام باقر(ع) است و از این رو بعد از ابی جعفر عبارت علیه السلام را آورده، و بدین گونه حدیث خیالی دیگری منسوب به امام باقر(ع) پدید آمده است. صاحب تفسیر نورالثقلین نیز در تفسیر سوره انفال عبارت مجمع البیان را به عنوان حدیث امام باقر(ع) با شماره 146 آورده 61 و بدین صورت اشتباه از مجمع البیان به نورالثقلین منتقل شده است.
باید دانست اینكه مفسران گفته اند: مقصود از مؤمنین در آیه 62 انفال، انصار مدینه اند، معنایش این است كه مؤمنین یادشده در آیه فقط انصار هستند، ولی باید گفت انصار بعضی از مصادیق آن هستند و مصادیق دیگری نیز برای آن وجود دارد.

مورد نوزدهم

طبری در تفسیر آیه 57 سوره توبه «لویجدون ملجأً او مغارات أو مدخلاً لولّوا إلیه و هم یجمحون» از ابن عباس نقل می كند كه «مدّخل» در این آیه به معنای سَرَب است، [سَرَب به معنای پناهگاه زیرزمینی وراه زیرزمینی آمده است]. طبری نیز مدّخل را به معنای سَرَب تفسیر كرده است. (تفسیر طبری در شرح آیه 57 سوره توبه) آن گاه شیخ طوسی در تبیان در تفسیر آیه 57 توبه با اقتباس از تفسیر طبری می نویسد:
«و قال ابن عباس ابوجعفر و الفرّاء: المدّخل: الاسراب فی الارض.»62
پیداست كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، ابوجعفر طبری است، ولی طبرسی در مجمع البیان در تفسیر آیه مزبور درباره معنای «مدّخل» با اقتباس از تبیان می نویسد:
«إسراباً فی الأرض، عن ابن عباس و ابی جعفر علیه السلام.»63
طبرسی تصور كرده است مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر امام باقر(ع) است و از این رو آن را حدیث امام معصوم تلقی كرده است، و بدین صورت حدیث خیالی دیگری منسوب به امام محمدباقر(ع) پدید آمده است!
صاحب نورالثقلین نیز عبارت مجمع البیان را به عنوان حدیث امام باقر(ع) با شماره 186 آورده است. و نیز صاحب تفسیر المیزان در تفسیر آیه مزبور در بحث روایی عبارت مجمع البیان را به عنوان حدیث امام باقر(ع) نقل كرده است 64 و بدینگونه اشتباه از مجمع البیان به تفسیر نورالثقلین و المیزان منتقل شده است.

مورد بیستم

طبری در تفسیر آیه 203 سوره بقره: «و اذكروا الله فی أیام معدودات» كه مربوط به حجّ است می گوید: مقصود از ایام معدودات ایام تشریق است [یعنی روزهای 11 تا 13 ذی الحجّة] و خدا دستور داده است كه در این روزهای شمرده شده با گفتن تكبیر بعد از نمازها و هنگام زدن هر ریگی كه در رمی جمار می زنید خدا را با تعظیم یاد كنید. سپس از ابن عباس و عطاء و مجاهد و ابراهیم و حسن بصری و اسماعیل بن ابی خالد و قتاده و سدّی و ربیع بن انس و مالك و ضحّاك و ابن زید نقل می كند كه گفته اند: مقصود از ایام تشریق ایام ذكر خداست. آن گاه می گوید: این ذكر خدا كه در «و اذكروا الله فی أیام معدودات» در بقره آمده است با ذكری كه در آیه 28 حجّ آمده است: «…و یذكروا اسم الله فی أیام معلومات علی ما رزقهم من بهیمة الأنعام» فرق دارد، زیرا ذكر در آیه بقره مطلق است، ولی در آیه حج مطلق نیست، بلكه بردن نام خدا هنگام ذبح یا نحر چهارپایانی كه برای قربانی آورده اند مقصود است. بنابراین، ایام معدودات كه در آیه 203 بقره آمده است با ایام معلومات در آیه 28 حج یكی نیست. (تفسیر طبری در شرح آیه 203 سوره بقره)
[قابل ذكر است كه در آیه حجّ و یذكروا اسم الله آمده، ولی آیه بقره لفظ اسم را ندارد، چون آیه حج بردن اسم خدا را هنگام قربانی كردن گوشزد می كند].
آن گاه شیخ طوسی در تبیان با اقتباس از تفسیر طبری در تفسیر آیه 28 حجّ می نویسد:
«و یذكروا اسم الله فی أیام معلومات، قال الحسن و قتادة: الأیام المعلومات عشر من ذی الحجة و الأیام المعدودات أیام التشریق (مقصود ایام معدودات در آیه 203 بقره است] و قال ابوجعفر: الأیام المعلومات أیام التشریق و المعدودات العشر، لانّ الذكر الّذی هو التكبیر فی أیام التشریق، و انّما قیل لهذه الایام: معدودات لقلّتها.»65
اینجا درعبارت تبیان كه قول طبری را نقل می كند اشتباهی هست كه باید در كتابت یا چاپ رخ داده باشد و آن این است كه به جای المعدودات، المعلومات آمده است و بالعكس، كه باید اصلاح شود. ضمناً طبری درباره اینكه ایام معلومات دهه ذی الحجة و در تفسیر آیه 28 حج قول قتاده را آورده است، ولی ظاهر تبیان این است كه این قول خود طبری است.
به هر حال شكی نیست كه مقصود شیخ از ابوجعفر، ابوجعفر طبری است، ولی در تبیان چاپ بیروت بعد از ابوجعفر علامت (علیه السلام) را آورده اند، به توهم اینكه مقصود امام محمدباقر (ع) است.
سپس طبرسی در مجمع البیان در تفسیر آیه 28 حجّ با اقتباس از تبیان می نویسد:
«و یذكروا اسم الله فی ایام معلومات» اختلف فی هذه الآیة فقیل: هی ایام العشر… و المعدودات ایام التشریق، عن الحسن و مجاهد [مقصود معدودات در آیه 203 سوره بقره است] و قیل: هی أیام التشریق یوم النحر و ثلاثة بعده و المعدودات أیام العشر، عن ابن عباس و هو المروی عن أبی جعفر علیه السلام.»66
معلوم می شود اشتباهی كه پیش از این به آن اشاره شد در نسخه تبیان كه نزد طبرسی بوده وجود داشته و به جای معدودات معلومات آمده است و بالعكس. و طبرسی چون تصور كرده است كه مقصود شیخ از ابوجعفر، امام باقر(ع) است تعبیر قال ابوجعفر را كه شیخ طوسی به كار برده، تبدیل كرده است به «هو المروی عن ابی جعفر» و عبارت علیه السلام را بعد از ابی جعفر آورده است و بدین صورت یك حدیث خیالی دیگر منسوب به امام باقر(ع) پدید آمده است!
و صاحب تفسیر نورالثقلین در تفسیر سوره حجّ عبارت مجمع البیان را به عنوان حدیث امام محمدباقر(ع) با شماره 88 آورده است 67 و بدین گونه اشتباه از مجمع البیان به نورالثقلین منتقل شده است!


پی نوشت‌ها:

1.طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 4/42.
2. همان، 4/47.
3. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان لعلوم القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 3ـ4/397.
4. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تأویل آی القرآن، 7/65.
5. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 4/45.
6.طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/398.
7.طبری، محمدبن جریر، جامع البیان، 6/36.
8. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/221.
9. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/236.
10. حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 1/584.
11. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/283.
12. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/493.
13. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/281.
14. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن،3/493. 
15. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/132ـ133.
16. حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 1/612.
17. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 5/34.
18. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/285.
19. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/135.
20. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 5/36 ؛ حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین.
21. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/47.
22. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/8»81.
23. حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 1/408 ؛ طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 4/173.
24. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/356.
25. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/190.
26. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 5/115.
27. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 5/90.
28. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،5/65.
29. حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 2/257؛ طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 9/405.
30. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 4/328.
31. طبری،محمد بن جریر، جامع البیان، 8/77.
32. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 3ـ4/388.
33. حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 1/783.
34. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، 9/140.
35. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 5/99.
36. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/532.
37. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 9/59.
38. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 2/355.
39. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،1ـ2/666.
40. حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 1/289.
41. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 2/456.
42. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،1ـ2/746.
43. حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 1/326.
44. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، 3/179.
45. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/227.
46. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/95.
47. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، 5/164.
48. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/253.
49. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 3ـ4/112.
50. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 4/450.
51. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 5/18.
52. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 4/760.
53. حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 2/90.
54. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، 9/126.
55. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 5/83ـ84.
56. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 4/805.
57.حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 2/127.
58. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 9/20.
59.طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 5/121.
60. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 4/854.
61.حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 2/165.
62. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 5/241.
63. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 5/39.
64. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 10/333.
65.طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 7/310.
66. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 7/126.
67. حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 3/488.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 15:46 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

منطق تفسیر در نگاه طبرسی

بازديد: 147
منطق تفسیر در نگاه طبرسی

محمد بهرامی
ابوعلی فضل بن حسن طبرسی از دانشمندان بزرگ قرن پنجم و ششم هجری و از برجسته ترین مفسران شیعه است.
مرحوم طبرسی با بسیاری از دانشهای عصر خویش آشنایی داشت و در برخی از علوم، مانند صرف و نحو، معانی و بیان، لغت، شعر، حساب، جبر، تفسیر و علوم قرآنی صاحب نظر بود.
مفسّر بزرگ شیعه آثار بسیاری به جهان علم و اندیشه عرضه داشت، اما سوگمندانه تنها تعدادی از آن آثار بر جای مانده است. «مجمع البیان» و «جوامع الجامع» از جمله آثار برجای مانده از مرحوم طبرسی است. این دو اثر كه در راستای آشنا ساختن مسلمانان با معارف بلند قرآن و دانشهای قرآنی سامان گرفته از مهم ترین و بهترین آثار قرآن پژوهی است.
ویژگیهای فراوان این دو اثر، زمینه ساز رویكرد بسیاری از مفسران و قرآن پژوهان به آنها گشته، به گونه ای كه مفسران، تفسیر مجمع و جوامع را بسیار ارج می نهند و در جای جای آثار خویش از آنها سود می جویند.
مجمع البیان و جوامع الجامع از دریچه های مختلفی در خور امعان نظر است، اما آنچه در این نوشتار می آید نگاهی است تطبیقی به تفسیر طبرسی و هرمنوتیك با نحله های متفاوت آن. در این رویكرد همانندی های تفسیر طبرسی و هرمنوتیك تبیین می شود و تفاوتهای آن دو بر جسته می گردد.


منطق تفسیر در نگاه طبرسی

اصطلاح تفسیر در طول تاریخ تفسیر تعریفهای گونه گون چندی به خود گرفته است؛ از جمله:
«التفسیر هو الكلام فی أسباب نزول الآیة و شأنها و قصّتها.»1
«التفسیر كشف معانی القرآن و بیان المراد اعمّ من أن یكون بحسب اللفظ أو بحسب المعنی.»2
«التفسیر إخراج الشیء من مقام الخفاء إلی مقام التّجلّی.»3
«علم التفسیر الباحث عمّا أراد الله سبحانه بكلامه المجید.»4
«التفسیر علم یبحث فیه عن أحوال الكتاب العزیز.»5
در این میان مرحوم طبرسی مفسّر برجسته شیعه، دو تعریف برای تفسیر در دو كتاب «مجمع البیان» و «جوامع الجامع» می آورد:
الف. «التفسیر كشف المراد عن اللفظ المشكل.»6
ب. «التفسیر هو الكشف عمّا یدلّ علیه الكلام.»7
با نظر داشت واژه قرآن، تعریف نخست نشان می دهد: تفسیر قرآن كشف است، كشف مراد خداوند است و كشف مراد خداوند از آیات مشكل قرآن است.
واژگان تعریف دوم نیز حكایت از آن دارد كه تفسیر قرآن كشف است، كشف مدلول است و كشف مدلول آیات قرآن است.
بر اساس تعریف نخست، عنوان مفسّر زیبنده كسی است كه بتواند به مراد خداوند از آیات و واژگان مشكل قرآن دست یابد. و بر اساس تعریف دوم مفسّر كسی است كه مدلول آیات قرآن را كشف كند.
بنابراین می توان نتیجه گرفت تعریف دوم اعم از تعریف اول است؛ چه اینكه:
1. در تعریف اول هدف كشف مراد خداوند است كه آن مراد، همان دلالت تصوری است، اما در تعریف دوم هدف مدلول آیات است كه مدلول آیات اعمّ از مدلول تصوری و مدلول تصدیقی است.
2. در تعریف نخست، موضوع، تفسیر آیات مشكل قرآن است، ولی در تعریف دوم، موضوع، تمامی آیات است وعملیات تفسیر محدودبه بخشی ازآیات قرآن نیست.
با این دو تلقی از تفسیر، اگر مرحوم طبرسی را معتقد به تعریف اول بدانیم و تعریف دوم ایشان را به تعریف نخست مقید كنیم ایشان در شمار مفسرانی قرار می گیرد كه در فهم متن «مؤلف گرا» هستند و برای خواسته های مخاطب متن در فهم متن هیچ ارزشی قائل نیستند. در نتیجه تفسیر طبرسی و هرمنوتیك شلایرماخر، دیلتای و هرش از جهت هدف بسیار همخوان خواهد شد؛ چه اینكه در این سه نوع هرمنوتیك نیز كانون اصلی بحث، مؤلف متن است؛ در هرمنوتیك شلایرماخر هدف ذهنیت مؤلف است و نیت مؤلف به عنوان یك امر آگاهانه مورد پذیرش شلایر نیست و هدف هرمنوتیك خوانده نمی شود و در هرمنوتیك هرش، هدف، نیت و مراد پدید آورنده متن است؛ به گونه ای كه بی توجهی به نیت مؤلف زمینه ساز نایافتن معنای متن است.
بنابراین، چه هدف هرمنوتیك را ذهنیت مؤلف بدانیم و چه نیت صاحب متن، در نهایت آنچه ملاك و محور قرار می گیرد پدید آورنده متن است.
افزون بر این تفاوت دیگری نیز میان تفسیر مورد نظر طبرسی با هرمنوتیك وجود دارد و آن تفاوت درموضوع تفسیر و هرمنوتیك است. برابر تعریف نخست، بر كشف مراد از الفاظ یا آیات غیر مشكل قرآن اصطلاح تفسیر صادق نیست و موضوع تفسیر تنها آیات مشكل قرآن است، اما در هرمنوتیك ـ اعم از رمانتیك و جدید ـ موضوع تمام اجزاء و اركان تشكیل دهنده یك متن است ؛به گونه ای كه بر هرگونه عملیاتی كه در راستای فهم یك متن انجام گیرد ـ چه واژگان آن متن از مشكلات به شمار آید و چه از بدیهیات ـ عنوان هرمنوتیك تطبیق می كند.
شواهد بسیاری در «مجمع البیان» و «جوامع الجامع» مرحوم طبرسی را یك مفسر «مؤلف گرا» نشان می دهد. برای نمونه ایشان در تفسیر آیات زیر در پی تبیین مراد است:
«سنقرئك فلاتنسی. إلاّ ما شاء الله إنّه یعلم الجهر و ما یخفی» اعلی/6ـ7
«بل یداه مبسوطتان ینفق كیف یشاء» مائده/64
«و ما منع الناس أن یؤمنوا إذ جاءهم الهدی إلاّ أن قالوا أ بعث الله بشراً رسولاً» اسراء/94
«والصابرین فی البأساء و الضرّاء و حین البأس» بقره/177
«یلقی الروح من أمره علی من یشاء من عباده لینذر یوم التلاق» غافر/15
احتمال دوم آن است كه مرحوم طبرسی، تفسیر قرآن را كشف مدلول آیات قرآن بداند؛ یعنی ایشان در تفسیر جوامع الجامع كه پس از تفسیر مجمع البیان نوشته است از دیدگاه پیشین خویش عدول كرده تفسیر را «الكشف عمّا یدلّ علیه الكلام» معرفی می كند. در این صورت نویسنده مجمع البیان تفسیر را كشف مراد نمی داند، بلكه كشف مدلول می داند كه اعمّ از مراد و غیرمراد است. با این فرض تفسیر طبرسی از جهت هدف از هرمنوتیك شلایرماخر، دیلتای و هرش فاصله می گیرد و با هرمنوتیك هایدگر و گادامر همخوانی بیشتری نشان می دهد. هدف تفسیر بر اساس تعریف دوم، مدلول كلام یا آیات قرآن می شود و تفسیر، جنبه «متن محوری» به خود می گیرد و دست یابی به مراد صاحب متن یا ذهنیت وی ناممكن خوانده می شود.

انحصارگرایی در تفسیر قرآن

تفسیر و تفسیرنگاری در جهان اسلام مراحل دشواری را پشت سر گذاشته است در سده های نخست اسلام، گروه ها و فرقه هایی تفسیر آیات قرآن را به افراد خاصی اختصاص می دادند و به روایاتی از معصومین(ع) و سیره صحابه و تابعان استناد می كردند و دیگران را تنها با بهره وری از روایات مجاز در تفسیر می دانستند.
برخی از دلایل ایشان عبارت است از:
«عن النبی(ص) و عن الأئمة القائمین مقامه(ع): انّ تفسیر القرآن لایجوز إلاّ بالأثر الصحیح و النصّ الصحیح.»
«عن النبی(ص) انّه قال: من فسّر القرآن برأیه فأصاب الحقّ فقد أخطأ.»
«كره جماعة من التابعین القول فی القرآن بالرأی، كسعید بن المسیب و عبیدة السلمانی و نافع و سالم بن عبدالله و غیرهم.»
در برابر این جریان فكری كه پیروان در خور توجهی داشت مرحوم طبرسی موضع گیری كرد و با نقد و بررسی دلایل ایشان اصل مدعا را از درجه اعتبار ساقط ساخت. او می نویسد:
«خداوند انسانها را به فهم و درك و استنباط آیات قرآن فرا می خواند و روش رسیدن به فهم آیات را نیز روشن می سازد. خداوند آنان را كه در فهم آیات قرآن می كوشند می ستاید: «لعلمه الذین یستنبطونه منهم» 8 و كسانی را كه در آیات قرآن نمی اندیشند و از تفكر و تدبّر در قرآن دوری می كنند سرزنش می كند: «أفلایتدبّرون القرآن أم علی قلوب أقفالها» 9. افزون بر این خداوند زبان قرآن را زبان عربی معرفی می كند: «انّا جعلناه قرآناً عربیاً».10
افزون بر آیات قرآن، پیامبر(ص) می فرماید:
«اذا جاءكم عنّی حدیث فاعرضوه علی كتاب الله، فما وافقه فاقبلوه، و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط.»11
بر اساس این حدیث، درستی و نادرستی روایات بایستی با توجه به آیات قرآن احراز شود. بنابراین چگونه ممكن است برابر این روایت، احادیث را به آیات قرآن عرضه كنیم، با آن كه قرآن ازجهت معنی مفهوم نیست. در نتیجه این دلیل و مانند آن نشان می دهد ظاهر آن روایت متروك است و یا اگر آن روایت از جهت سند صحیح باشد معنایش این است كه: كسی كه آیات را برابر نظر و رأی خود حمل كند و به شواهد لفظی آیات توجه نكند و اتفاقاً به حق نیز برسد، به بیراهه رفته است. از پیامبر اسلام نیز روایت شده كه «القرآن ذلول ذو وجوه، فاحملوه علی أحسن الوجوه».12»
مرحوم طبرسی در این سخن خویش، دو اشكال بر «انحصار تفسیر به افراد خاص» وارد می كند؛ اشكال نخست ایشان ناسازگاری مستندات این باور با آیات قرآن است؛ چه اینكه اگر گروه خاصی صلاحیت تفسیر دارند و دیگران باید از تفسیر آنها سود ببرند، پس چرا خداوند انسانها را به استنباط از قرآن فرا می خواند و چرا گروهی را ستوده و عده ای را نكوهش می كند. افزون بر این به چه علت قرآن را به زبان عربی نازل كرده است؛ زبانی كه برای تمام عرب زبانان در خور فهم است.
اشكال دوم این باور، ناسازگاری با روایات است؛ روایت عرضه احادیث به قرآن و روایتی كه قرآن را دارای چند وجه معرفی می كند. واكنش مرحوم طبرسی در برابر این باورهای تنگ نظرانه، نشان ازگرایش ایشان به جریان اصلاح طلبی و نوگرایی درعلوم اسلامی به ویژه دانش تفسیر و علوم وابسته به آن دارد. جریانی كه در جهان اسلام، قرنها پیش از عصر اصلاحات در غرب رخ داد و مفسران قرآن و قرآن پژوهان را از پیشگامان اصلاحات جلوه داد.
مارتین لوتر مانند مرحوم طبرسی در برابر این اندیشه كلیسایی كه شناخت تحلیلی و محتوایی از كتاب مقدس تنها بایستی از آموختن نوشته ها و آثار بر جای مانده از پیشینیان مانند اگوستین انجام گیرد مقاومت كرد و یكی از شرایط مهم فهم آیات قرآن كتاب مقدس را مراجعه مستقیم و بی واسطه به كتاب مقدس معرفی كرد. در این راستا وی بدون توجه به توصیه های اساتید خود به كتاب مقدس مراجعه مستقیم داشت و در دانشگاه متن كتاب مقدس را تفسیر می كرد؛ نه آنچه را كه تفسیر و تأویل قدسیان از متون مقدس بود.13
جنبش اصلاح طلبی با استناد به وضوح و روشنی آیات كتاب مقدس، انحصار تأویل و تفسیر كتاب مقدس به كلیسا را ردّ كرد و همگان را به تأویل و تفسیر آن توانا اعلام كرد.

چند معنایی و معنای قطعی در تفسیر

یكی از مباحث مهم هرمنوتیك، بحث تعدد معنای متن و معنای قطعی متن است. آیا متن یك معنی دارد یا چند معنی؟ آیا رسیدن به معنای قطعی متن امكان پذیر است، یا اصولاً چیزی به نام معنای قطعی نداریم؟ برخی از دانشمندان هرمنوتیك، معتقد به تعدّد معنی هستند و گروهی تك معنایی را باور دارند. و درباره معنای قطعی، عده ای بر این باورند كه دست یابی به معنای قطعی و نهایی امكان پذیر است و برخی پی بردن به معنای قطعی را ناممكن می خوانند.
این بحث در تفسیر مجمع البیان نیز آمده است. نویسنده مجمع نسبت به برخی از آیات، چند معنایی را می پذیرد و نسبت به برخی دیگر منكر چند معنایی است. و از آن سو در مورد برخی از آیات به معنای قطعی معتقد است و در تعدادی از آیات معنای قطعی و نهایی را باور ندارد. ایشان آیات قرآن را به چهار گروه تقسیم می كند:
1. آیاتی كه در شمار آیات مجملات قرآن نیستند و یك معنی را بیشتر بر نمی تابند و احتمال دو معنایی یا چند معنایی در آنها نمی رود مانند:
«ولاتقتلوا النفس التی حرّم الله إلاّ بالحقّ»، «و إلهكم إله واحد»، «ولایظلم ربّك أحداً».
این گونه آیات برای كسانی كه به زبان عربی آشنایی دارند در خور فهم است و آنها می توانند فحوای این آیات را دریابند و به مراد خداوند پی ببرند و شناخت آنها از مراد خداوند قطعی باشد.
2. برخی از آیات، مجمل خوانده می شوند و ظاهر آن آیات از مراد خداوند خبر نمی دهد؛ مانند «أقیموا الصلاة و آتوا الزكاة » و «وآتوا حقّه یوم حصاده». این گونه آیات نیازمند تبیین پیامبر(ص) ـ كه برگرفته از وحی است ـ می باشد تا آن حضرت اعیان صلوات و اعداد ركعات و مقادیر زكوات را روشن سازد.
3. آیاتی كه دو احتمال یا چند احتمال در مورد آنها جاری است و از آن سو جایز نیست تمامی این احتمالات مراد باشد، بلكه دلیل دلالت دارد بر اینكه مراد یكی از احتمالات است و در حقیقت اشتباه مراد به غیرمراد شده است. در این موارد آیات حمل بر احتمالی می شوند كه با دلیل سازگار است، و درست است كه همان احتمال مراد خداوند نامیده شود.
4. آیاتی كه واژگان آنها دو معنایی یا چند معنایی هستند و هر یك از آن معانی ممكن است مراد باشد. در این گونه آیات، نمی توان یك معنی را مقدم بر دیگری داشت و همان را مراد قطعی آیه دانست، مگر در صورتی كه مفسر از روایت پیامبر(ص) با امام معصوم آن هم روایت مقطوع سود ببرد، بلكه در آن موارد می توان به چند مراد قائل شد و هر یك از معانی را مراد خداوند دانست و نظریه هیچ یك از مفسران را حجت و معتبر ندانست. بلی؛ در صورتی كه یكی از معانی اتفاق مفسران را با خود داشته باشد می توان به استناد اجماع، یكی ازاحتمالات را مراد خداوند معرفی كرد.14

تفسیر دستوری و تفسیر فنی

مرحوم طبرسی دو نوع تفسیر از آیات قرآن ارائه می دهد؛ در یك نوع به مشخصات و ویژگیهای زبان عربی توجه می كند و تفسیر وی بیشتر جنبه زبان شناختی به خود می گیرد و در این نوع از تفسیر، مفسّر به گوینده متن و ویژگیهای آن توجه ندارد و تنها از طریق واژگان به تفسیر می پردازد. مباحثی كه مرحوم طبرسی با عنوان «اللغة»، «القراءة»، «الاعراب» و «المعنی» می آورد بیشتر در راستای این نوع از تفسیر است.
این نگاه ایشان، به تفسیر مجمع البیان، جنبه معنی شناسی داده است و می توان ادعا كرد مرحوم طبرسی با رویكردی معنی شناسانه به آیات قرآن نظر داشته است؛ هر چند نشانه هایی از هرمنوتیك دستوری نیز در خود دارد.
شیوه دوم مرحوم طبرسی در تفسیر آیات قرآن، با نظرداشت صاحب متن انجام گرفته است در این روش، ایشان نخست با نگاهی برون متنی به شناخت صاحب متن می پردازد و صفات ثبوتی و سلبی خداوند را به بحث می نشیند، پس از آن به درون آیات باز می گردد و آیات را در پرتو خداشناسی خویش به فهم می آورد، و از تفسیر قرآن به قرآن كه یكی ازمتدهای تفسیر آیات قرآن است در تأیید نظریه تفسیری خود سود می جوید.
ایشان در مباحث خداشناسی جسمانیت خداوند را منكر است و دلایل استواری بر جسم نبودن خداوند می آورد. در نتیجه وقتی به آیاتی كه به ظاهر نشان از جسمانیت خداوند دارد می رسد این گونه آیات را در پرتو خداشناسی خود تفسیر می كند.
برای نمونه در آیه شریفه «وجوه یومئذ ناضرة. إلی ربّها ناظرة»(قیامة/22ـ23) واژه «ناظرة» ظهور در رؤیت خداوند با چشم دارد و ماده آن یعنی «النظر» چنان كه مرحوم طبرسی می گوید به معنای گرداندن حدقه به سمت و سوی هدف برای دیدن آن است.
مرحوم طبرسی در تفسیر این آیه شریفه تحت تأثیر باورهای مذهبی خود قرار می گیرد و با كمك شناختی كه از پدیدآورندگان قرآن پیدا كرده است آیه را تفسیر می كند. او نخست ذیل عنوان «اللغة» معانی دیگری برای ناظرة ذكر می كند و آن معانی را با آیات قرآن و اشعار عربی تأیید می كند:
«والنظر تقلیب الحدقة الصحیحة نحو المرئی طلباً لرؤیته. و یكون النظر بمعنی الانتظار، كما قال عزّ شأنه: "وإنّی مرسلة إلیهم بهدیة فناظرة" ای منتظرة، و قال الشاعر:
وجوه یوم بدر ناظرات * * * الی الرحمن تنتظر الفلاحا
ثمّ یستعمل فی الفكر، فیقال نظرت فی هذه المسألة؛ ای تفكّرت. و منه المناظرة و تكون من المقابلة؛ یقال دور بنی فلان تتناظر، ای تتقابل.»15
پس ازبحث در واژگان آیه شریفه كه به عنوان پیش درآمدی بر نتیجه است، مرحوم طبرسی با عنوان «المعنی» به تبیین مراد خداوند از جمله «الی ربّها ناظرة» می نشیند و چندین اشكال بر نظریه كسانی كه نظر را به معنای رؤیت می دانند وارد می كند. او در نقد این نظریه می نویسد:
«و هذا لایجوز لأنّ كلّ منظور الیه بالعین مشارالیه بالحدقة و اللحاظ، و الله یتعالی عن أن یشار الیه بالعین، كما یجلّ سبحانه عن أن یشار الیه بالأصابع. و أیضاً فإنّ الرؤیة بالحاسة لاتتمّ الاّ بالمقابلة و التوجه، و الله یتعالی عن ذلك بالاتفاق، و ایضاً فانّّ الرؤیة بالحاسّة لاتتمّ الاّ باتصال الشعاع بالمرئی، و الله منزه عن اتّصال الشعاع به. علی أن النظر لایفید الرؤیة فی اللغة، فإنّه اذا علق بالعین أفاد طلب الرؤیة كما أنّه إذا علّق بالقلب أفاد طلب المعرفة بدلالة قولهم نظرت الی الهلال فلم أره. فلو أفاد النظر الرؤیة لكان هذا القول ساقطاً متناقضاً. و قولهم مازلت أنظر الیه حتّی رأیته، و الشیء لایجعل غایة لنفسه فلایقال مازلت أراه حتّی رأیته. و لأنّا نعلم الناظر ناظراً بالضرورة و لانعلمه رائیاً بالضرورة، بدلالة أنّا نسأله: هل رأیت أم لا.»16
اینكه نظر به معنای دیدن باشد ممكن نیست، زیرا هر آنچه با چشم بدان نگریسته شود با حدقه چشم و سمت و سوی نگاه بدان اشاره می شود و خدا از این برتر است كه بدو با چشم اشاره شود، چنان كه از این والاتر است كه با انگشتان بدو اشاره شود. نیز دیدن با عضو بینایی ممكن نخواهد شد، جز با روكردن به سوی چیزی، و خدا از این برتر است به اتفاق همگان.
نیز دیدن با چشم جز با اتصال شعاع نور با آنچه دیده می شود نخواهد بود كه خدا از این نیز منزّه است. افزون بر اینكه نگاه در لغت به معنای دیدن نیست، زیرا نگاه با چشم، تمنای دیدن را می رساند، چنان كه نگاه با دل، تمنای شناختن را. شاهد آن این است كه می گویند به هلال نگریستم اما آن را ندیدم، كه اگر نگریستن به معنای دیدن بود این سخن تناقض داشت و باطل بود. یا اینكه می گویند این قدر او را نگاه كردم تا آن كه دیدمش؛ چگونه می شود چیزی سرانجام خود باشد؛ آیا می توان گفت همواره آن را دیدم تا آن كه آن را دیدم. دیگر اینكه ما نظر كننده را قطعاً نظر كننده می دانیم، اما لزوماً او را بیننده نمی خوانیم، زیرا وقتی او در چیزی می نگر به او می گوییم: آیا دیدی یا ندیدی.
به باور مرحوم طبرسی ماده ناظرة اگر به معنای رؤیت باشد مراد نظر به نعمتهای بهشت است نه به خداوند، و اگر به معنای انتظار باشد در معنای انتظار اختلاف است؛ برخی ناظرة را به معنی «منتظرة لثواب ربها» و گروهی به معنای «مؤملة لتجدید الكرامة» و عده ای به «انّهم قطعوا آمالهم و اطماعهم عن كلّ شیء سوی الله تعالی» معنی می كنند.17
درهمین راستا وقتی مرحوم طبرسی آیات به ظاهر ناسازگار با صفات خداوند را تفسیر می كند فهم او بیشتر تحت تأثیر شناخت ایشان از پدید آورنده قرآن قرار می گیرد.
ایشان در تفسیر آیه «قال ربّ أرنی أنظر إلیك» كه به ظاهر بر امكان رؤیت خداوند دلالت دارد، دو احتمال ذكر می كند كه هیچ یك از دو احتمال با ظاهر آیه همخوانی ندارد؛ اما با شناخت مرحوم طبرسی از خداوند و صفات واجب الوجود سازگار است.
احتمال اول:
«ما قاله الجمهور و هو الأقوی أنّه لم یسأل الرؤیة لنفسه، و انّما سألها لقومه حین قالوا له لن نؤمن لك حتی نری الله جهرة.»18
احتمال دوم:
«انّه(ع) لم یسأل الرؤیة بالبصر، و لكن سأله أن یعلمه لنفسه ضرورة بإظهار بعض الأعلام الآخرة التی تضطره الی المعرفة، فتزول عنه الدواعی و الشكوك و یستغنی عن الاستدلال فخفّف المحنة علیه.»19
احتمال اول: جمهور می گویند برای خودش درخواست رؤیت نكرد، بلكه برای قوم خویش درخواست كرد، زیرا آنها می گفتند تا خدا را آشكار ننگریم به تو ایمان نمی آوریم.
احتمال دوم: منظور موسی این نبود كه خدا را با چشم بنگرد، بلكه می خواست پاره ای از نشانه های آخرت به او نشان داده شود، تا معرفت كامل حاصل شود و شك وتردیدها از میان برود و نیازی نداشته باشد كه برای قوم بنی اسرائیل استدلال كند و آنها انكار كنند.
شیوه دوم تفسیر مرحوم طبرسی نشانه هایی از هرمنوتیك فنی را با خود دارد؛ هر چند از جهت نظری و عملی تفاوتهایی دارند. در این روش مرحوم طبرسی ناگزیر از پیروی از واژگان آیات و محدودسازی خود به مدلول الفاظ نیست، بلكه می تواند ازمعانی متعارف و شایع الفاظ گذر كند و معانی دیگر الفاظ را با تأیید آیات و روایات و اشعار عربی، به عنوان مراد خداوند بیان كند در صورتی كه در روش نخست، واژگان نقش اصلی را در شكل دادن تفسیر بر عهده دارند و مفسّر نمی تواند از باورها و اندیشه های خویش در كشف مراد خداوند سود جوید.

نقش سیاق در تفسیر

عامل دیگری كه در شیوه دوم تفسیر مرحوم طبرسی بسیار كاربرد دارد و شناخت بهتری از پدید آورنده متن فراهم می سازد سیاق آیات است. توجه به سیاق بستر مناسب برای فهم آیه و آیات را فراهم می سازد و مفسّر را با افق پهن تری از موضوع آشنا می سازد. افق جدید، فهم مفسر را دقیق و احتمال اشتباه را بسیار كاهش می دهد. مفسّر با این رویكرد خود را در دور هرمنوتیكی قرار می دهد و از افق محدود به افق پهن تر و از افق بزرگ تر به افق كوچك تر می رود تا سرانجام به فهم مراد خداوند دست یابد. در مرحله نخست وقتی مفسر در پی كشف مراد خداوند است به واژگان آیه می نگرد برای هر واژه معنایی می آورد، سپس این معانی را با معانی دیگر واژه های آیه مقایسه می كند و معنای آیه را كشف می كند، آن گاه معنای آیه را با معنای سیاق پیشین و پسینی به مقایسه می گیرد. این دور را هم چنان ادامه می دهد، از لفظ به واژگان، و از واژگان به آیه، و از آیه به واژگان آیات دیگر و… می رود تا آن كه سرانجام به مراد خداوند دست یابد.
مرحوم طبرسی در مجمع البیان به واژگان آیات پسینی و پیشینی بسیار توجه دارد و از سیاق آیه یا آیات به مراد آیات پل می زند. برای نمونه در تفسیر آیه «وقطّعن أیدیهنّ»(یوسف/31) از سیاق آیه در گزینش یكی از احتمالات سود برده می نویسد:
«و قال آخرون: هذا تنزیه له من شبه البشر لفرط جماله، و یدلّ علی هذا سیاق الآیة ما هذا بشراً إن هذا إلاّ ملك كریم.»20
در مواردی نویسنده مجمع البیان از سیاق در نقد و بررسی نظریات تفسیری سود می برد و با كاهش احتمالات، خود را به مراد خداوند نزدیك تر می سازد. برای نمونه در تفسیر آیه «فنظر نظرة فی النجوم فقال إنّی سقیم»(صافات/88) چند معنی برای آیه شریفه نقل می كند و در نقد و بررسی نظریه سوم از سیاق در اثبات ضعف معنای سوم بهره می جوید.
«(و ثالثها:) ان معناه نظر فی النجوم نظر تفكر فاستدلّ بها كما قصد الله تعالی فی سورة الأنعام فی كونها محدثة غیرقدیمة و لا آلهة. و أشار بقوله إنّی سقیم علی انّه فی حال سهلة النظر و لیس علی یقین من الأمر و لاشفاء من العلم… و هذا الوجه ضعیف، لأنّ سیاق الآیة یمنع منه.»21

فرهنگ زمانه و فهم قرآن

یكی از اصول مهم فهم متن كه در شیوه دوم مرحوم طبرسی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است شناخت فرهنگ و آداب و رسوم عصر شكل گیری متن است. این شناخت، مخاطب متن را قادر می سازد از صاحب متن تصویر بهتر و شفاف تری داشته باشد و با زمینه های بیشتری از ذهنیت او آشنا شود. در نتیجه رسیدن به مراد خداوند آسان تر گردد و امكان بازشناسی مراد از غیر مراد فراهم آید.
شناخت فرهنگ عصر نزول در تفسیر مجمع البیان جلوه های متفاوتی یافته است گاه سبب نزول به عنوان حكایتگر فرهنگ عصر نزول نمایانده شده است و گاه ادبیات و اشعار عربی و گاه باورها و عقاید و رفتارهای اعراب صدر اسلام.

نقش اسباب نزول در تفسیر

اسباب نزول آیات در تفسیر مجمع البیان نقش بسیار مهمی در فهم بهینه آیات دارد. در جای جای این تفسیر از سبب نزول برای رسیدن به مراد خداوند بهره برداری شده است. یكی از مباحث مهم مرحوم طبرسی ذیل برخی از آیات بحث اسباب نزول است كه با عنوان «النزول» آورده می شود. برای نمونه ذیل آیه «و ما علی الذین یتقون من حسابهم من شیء و لكن ذكری لعلّهم یتقون» (انعام/69) می نویسد:
«قال ابوجعفر(ع) لما نزلت"فلاتقعد بعد الذكری مع القوم الظالمین" قال المسلمون: كیف نصنع إن كان كلّما استهزأ المشركون بالقرآن قمنا و تركناهم، فلاندخل إذا المسجد الحرام و لانطّوّف بالبیت الحرام، فأنزل الله سبحانه: "و ما علی الذین یتقون من حسابهم…".»22
و در تفسیر آیه «یسئلونك عن الخمر و المیسر قل فیهما إثم كبیر و منافع للناس و إثمهما أكبر من نفعهما» می نویسد:
«نزلت فی جماعة من الصحابة، أتوا الرسول(ص) فقالوا أفتنا فی الخمر و المیسر فانّها مذهبة للعقل مسلبة للمال، فنزلت الآیة.»23
یكی از فواید اسباب نزول در تفسیر مجمع البیان، فهم بهینه آیات است.
برای نمونه نویسنده مجمع البیان در تفسیر آیه «أفمن اتّبع رضوان الله»(آل عمران/162)، سبب نزول را دلیل درستی یكی از نظریات تفسیری می خواند. او پس از بیان اولین و دومین نظریه می نویسد:
«و ثالثها: أفمن اتّبع رضوان الله بالجهاد فی سبیله كمن باء بسخط من الله فی الفرار منه، رغب عنه عن الزجاج و الجبائی، و هذا الوجه یطابق ما سبق ذكره من سبب النزول.»24
نمونه دوم: آیه شریفه «فمن حجّ البیت أو اعتمر فلاجناح علیه أن یطّوّف بهما»(بقره/158). این آیه شریفه با حكم به وجوب سعی بین صفا و مروه ناسازگار است، زیرا كلمه «فلاجناح» می گوید: سعی بین صفا و مروه مانعی ندارد.
مرحوم طبرسی با توجه به سبب نزول آیه، این توهم را می زداید و مراد آیه شریفه را بیان می كند. او می نویسد:
«قال الصادق(ع): كان المسلمون یرون أنّ الصفا و المروة ممّا ابتدع أهل الجاهلیة، فأنزل الله هذه الآیة. و انّما قال فلاجناح علیه أن یطّوّف بهما و هو واجب أو طاعة علی الخلاف فیه، لأنّه كان علی الصفا صنم یقال له أساف، و علی المروة صنم یقال له نائلة، و كان المشركون إذا طافوا بهما مسحوهما، فتحرّج المسلمون عن الطواف بهما لأجل الصنمین، فأنزل الله هذه الآیة. عن الشعبی و كثیر من العلماء. فرجع رفع الجناح عن الطواف بهما إلی تحرّجهم عن الطواف بهما لأجل الصنمین، لا إلی عین الطواف، كما لوكان الانسان محبوساً فی موضع لایمكنه الصلاة إلاّ بالتوجه إلی ما یكره التوجه الیه من المخرج و غیره، فیقال له لاجناح علیك فی الصلاة إلی ذلك المكان، فلایرجع رفع الجناح إلی عین الصلاة،لأنّ عین الصلاة واجبة، إنّما یرجع الی التوجه إلی ذلك المكان.»25
امام صادق(ع) فرمود: مسلمانان گمان می كردند كه صفا و مروه از بدعتهای اهل جاهلیت است، به همین دلیل خداوند این آیه را نازل فرمود. شعبی و بسیاری از علما می گویند علت اینكه خداوند این گونه فرمود: مانعی نیست كه سعی به جا بیاورید و حال آن كه سعی بین صفا و مروه واجب یا مستحب است، این است كه بالای كوه صفا بتی به نام «اساف» و بالای كوه مروه بتی به نام «نائله» نصب گردیده بود، مشركان هرگاه میان صفا و مروه سعی می كردند آنها را به عنوان تبرك مسح می كردند و بدین رو مسلمانان از سعی میان صفا و مروه به جهت همان بتها خودداری می كردند، پس خداوند این آیه را نازل كرد. پس منظور این است كه از لحاظ وجود آن بتها مانعی و اشكالی نیست و گرنه اصل سعی میان صفا و مروه معلوم بوده كه مانعی ندارد. چنان كه اگر انسان در جایی محبوس باشد كه نماز خواندن در آن روكردن به نقطه ای را لازم دارد كه توجه به آن در حال نماز مكروه است و جز آن نقطه به جهت دیگر هم نماز خواندن ممكن نباشد، در این حال به او بگویند: مانعی ندارد نماز به آن جهت بخوانی، روشن است كه عدم منع در این عبارت، مربوط به اصل نماز نیست، بلكه درباره نماز خواندن به آن جهت است.
بهره وری مرحوم طبرسی از اسباب نزول قرآن در فهم بهینه آیات بسیار گسترده است، اما این توجه فراگیر سبب نمی شود مرحوم طبرسی در مواردی كه اسباب نزول، خاص هستند و آیه عام، ملاك را خصوص سبب نزول آیه قرار دهد، بلكه ایشان نیز مانند بسیار دیگری از قرآن پژوهان و مفسران ملاك را عموم آیه می داند و آیه را بر تمام مصادیقش در تمام زمانها و مكانها حمل می كند. برای نمونه سبب نزول آیات زیر خاص است و آیات عام:
«قد سمع الله قول التی تجادلك فی زوجها و تشتكی إلی الله و الله یسمع تحاوركما إنّ الله سمیع بصیر. الذین یظاهرون منكم من نسائهم ما هنّ امهاتهم…» مجادله/1ـ3
«والذین یرمون المحصنات ثمّ لم یأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانین جلدة و لاتقبلوا لهم شهادة أبداً و أولئك هم الفاسقون» نور/4
مرحوم طبرسی سبب نزول آیه نخست را اظهار اوس بن صامت می داند. بنابراین سبب نزول آیه خاص است، و اگر ملاك خصوص سبب باشد حكم آیه تنها درمورد اوس بن صامت و همسرش خولة بنت خویلد جاری است، اما مرحوم طبرسی ملاك را عموم آیه می داند و در تمام مواردی كه ظهار اتفاق افتد حكم آیه را جریان می دهد.26

فرهنگ زبانی اعراب در مجمع البیان

جلوه دیگر فرهنگ زمانه در تفسیر مجمع البیان اشعار و ادبیات عرب جاهلی و مسلمانان صدر اسلام است.
در جای جای تفسیر مجمع از اشعار و فرهنگ زبانی اعراب در راستای رسیدن به مراد خداوند بهره برداری شده است. هر چند در موارد بسیاری نیز از اشعار در كشف معنای لغوی واژگان آیات استفاده شده است. از جمله برای تأیید معنای لغوی «عبادت» در آیه «ایاك نعبد و ایاك نستعین» از شعر طرفه سود می برد:
«العبادة فی اللغة هی الذلّة، یقال: طریق معبّد؛ ای مذلّلٍ بكثرة الوطء. قال طرفة:
تُباری عِتاقاً ناجیاتٍ و أتبعتْ * * * وظیفاً وظیفاً فوق مورٍ مُعَبّدٍ27
و در نشان دادن بار معنایی «هدایت» در آیه «اهدنا الصراط المستقیم» می نویسد:
«الهدایة فی اللغة الارشاد، و الدلالة علی الشیء. یقال لمن یتقدم القوم و یدلهم علی الطریق: هاد خریت؛ ای دال مرشد. قال طرفة:
للفتی عقل یعیش به * * * حیث تهدی ساقه قدمه
و الهدایة التوفیق. قال: 
فلاتعجلنّ هداك الملیك * * * فإنّ لكلّ مقام مقالاً28
در برخی موارد مرحوم طبرسی از اشعار عربی برای رسیدن به مراد خداوند استفاده می كند؛ برای نمونه ایشان در تفسیر آیه «الله یستهزئ بهم» پنج نظریه می آورد و نظریه اول و دوم را با فرهنگ زبانی اعراب و اشعار عربی تأیید می كند:
«قیل فی معنی الآیة و تأویلها وجوه:
أحدها، أن یكون معنی الله یستهزئ بهم: یجازیهم علی استهزاءهم. و العرب تسمّی الجزاء علی الفعل باسمه، و فی التنزیل: و جزاء سیئة سیئة مثلها، و إن عاقبتم فعاقبوا بمثل ماعوقبتم به. و قال عمروبن كلثوم:
ألا لایجهلن أحد علینا * * * فنجهل فوق جهل الجاهلینا
و انّما جاز ذلك لأنّ حكم الجزاء ان یكون علی المساواة.
(و ثانیها) أن یكون معنی استهزاء الله تعالی بهم تخطئته إیاهم و تجهیله لهم فی إقامتهم علی الكفر و إصرارهم علی الضلال. و العرب تقیم الشیء مقام ما یقاربه فی معناه؛ قال الشاعر:
إنّ دهراً یلُفّ شَملی بِجُمل * * * لَزَمانٌ یهُمّ بالإحسان
و قال آخر:
كم أناسٍ فی نعیم عمروا * * * فی ذری ملك تعالی فبسق
سكت الدهر زماناً عنهم * * * ثم أبكاهم دماً حین نطق.»29
و درمعنای این آیه و تأویل آن وجوهی گفته شده است:
1. معنای «الله یستهزئ بهم» آن است كه خدا در مقابل این استهزا آنها را عذاب می كند و این جزا استهزا نامیده شده، زیرا در بین عرب جزا و كیفر هر عمل را به نام همان عمل می خوانند؛ چنان كه در قرآن می خوانیم «و جزاء سیئة سیئة مثلها» و «وإن عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم».
و در شعر عمروبن كلثوم می خوانیم:
«ألا لایجهلنّ أحد علینا * * * فنجهل فوق جهل الجاهلینا
2. معنای استهزای خداوند تخطئه منافقان است؛ خدا منافقان را در این عمل نفاقی و استهزای ایشان نسبت به مؤمنان تخطئه كرده و آنان را نادان و جاهل می داند و عرب هر چه را با چیز دیگری همراه و نزدیك باشد به همان نام می نامد، بدین رو تخطئه نیز استهزا نامیده می شود. در تفسیر «والنجم إذا هوی» نیز مرحوم طبرسی از فرهنگ زبان عربی و اشعار سود می جوید. ایشان چند نظریه درباره مراد خداوند از این آیه شریفه می آورد، و در نظریه دوم می نویسد:
«إنّه أراد بالنجم الثریا. أقسم بها إذا سقطت و غابت مع الفجر، عن ابن عبّاس و مجاهد. والعرب تطلق اسم النجم علی الثریا خاصّة. قال ابوذؤیب:
فوردن و العیوق مقعد رابئ * * * الضرباء فوق النجم لایتتلّع
قال ابن درید: و الثریا سبعة أنجم؛ ستة ظاهرة و واحد خفی، یمتحن الناس به أبصارهم.»30

باورهای عرب جاهلی در مجمع البیان

جلوه سوم فرهنگ زمانه، در بهره وری مرحوم طبرسی از باورها، اعتقادات و سنتهای عربی جاهلی نمود می یابد. نویسنده مجمع البیان در راستای شناخت بهتر زمینه های نزول وحی و كاهش احتمال اشتباه در كشف مراد خداوند به فرهنگ عرب جاهلی و مسلمانان صدر اسلام بسیار توجه دارد. ایشان در جای جای تفسیر مجمع البیان در پرتو فرهنگ مردم عصر نزول آیات را به فهم می آورد. برای نمونه در تفسیر آیه «و لكم فی القصص حیاة» از فرهنگ عرب جاهلی در فهم بهینه آیه سود برده می نویسد:
«إنّ معناه: لكم فی وقوع القتل حیاة، لأنّه لایقتل إلاّ القاتل دون غیره، بخلاف ماكان یفعله أهل الجاهلیة الذین كانوا یتفانون بالطوائل.»31
در تفسیر آیه «الطلاق مرّتان فإمساك بمعروف…» نیز از فرهنگ عصر جاهلی سود برده شده است. مرحوم طبرسی می نویسد:
«كان الرجل فی الجاهلیة إذا طلّق امرأته ثمّ راجعها قبل أن تنقضی عدّتها كان له ذلك، و إن طلقها ألف مرّة لم یكن للطلاق عندهم حدّ.»32
و در تفسیر آیات «الذین یأكلون الرّبا لایقومون إلاّ كما یقوم الذی یتخبّطه الشیطان من المسّ» (بقره/275) و «لاتتبدّلوا الخبیث بالطیب»(نساء/2) و «أن ترثوا النساء كرهاً»(نساء/19) و آیات دیگری نیز از فرهنگ عصر جاهلی سود برده شده است.33

پیش فرض ها در تفسیر مجمع البیان

یكی از شاخصه های اصلی دانش هرمنوتیك با گرایشهای متفاوت آن، ضرورت پیش فرض ها در فهم متن است. در هرمنوتیك شلایرماخر وجود و ضرورت پیش فرض ها برای رسیدن به ذهنیت صاحب متن است. در سایر هرمنوتیك ها نیز به انحاء گوناگون پیش فرض ها در عملیات تفسیری دخیل هستند و مفسر با توجه به پیش فهم به سراغ متن می رود. البته باید به این نكته توجه داشت كه پیش فرض ها و پیش فهم ها با پیش داوری ها متفاوت است؛ پیش داوری نكوهیده است و به تعبیر علامه طباطبایی مفسر را وادار به تطبیق آیات با داوری ها و افكار خود می كند. اما پیش فرض ها در فهم بهینه متن و جلوگیری از لغزش مفسر بسیار كارساز است، و اصولاً نمی توان مفسری فرض كرد كه بدون پیش فرض به فهم متن برسد. دست كم مفسر آن گاه كه می خواهد به فهم متنی برسد موضوع آن متن را می شناسد و می داند موضوع فلان متن چیست و با این نگاه به سراغ متن می رود. نمی توان فردی یافت كه بدون پیش فرض به فهم متنی اقدام كند.
درباره قرآن سه گونه شناخت می توان داشت:
1. شناخت سندی و انتسابی
2. شناخت تحلیلی و محتوایی
3. شناخت ریشه ای
از این سه نوع شناخت، شناخت تحلیلی و محتوایی موضوع تفسیر است. مفسر در پی آن است كه به محتوای آیات قرآن كه همان مراد خداوند است دست یابد اما دو شناخت دیگر یعنی سندی و ریشه ای باید به عنوان پیش فرض مفسّر باشد.
براین اساس در تفسیر مجمع البیان نیز مانند دیگر تفاسیر شیعه پیش فهم هایی وجود دارد پیش فرض های مرحوم طبرسی به دو گروه تقسیم می شوند؛ برخی از پیش فرض ها از كلیت برخوردارند، این گونه پیش فرض ها درباره اصل قرآن و راهگشای مفسر در فهم آیات به عنوان یك مجموعه است، و تعدادی از پیش فرض ها درباره گروه هایی از آیات است و بدین اعتبار پیش فرض های جزئی خوانده می شود.
پیش فرض های كلی در فهم تك تك آیات تأثیر مستقیم ندارد، هر چند بی تأثیر نمی باشد، اما به اعتبار عملیات تفسیر این پیش فرض ها خطوط كلی و اصول كلی حاكم بر عملیات تفسیر را ترسیم و تبیین می كنند و مفسر با توجه به آن مبانی مسیر تفسیر را پیموده به فهم بهینه آیات نائل می گردد.
برخی از پیش فهم های مهم مرحوم طبرسی در مقدمه تفسیر چنین آمده است:
«ثم الحمد لله الذی أنزل القرآن هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان، نوراً یتوقّد مصباحه، و ضیاء یتلألأ صاحبه، و دلیلاً لایخمد برهانه، و حقاً لاتخذل أعوانه، و حبلاً وثیقاً عروته، و جبلاً منیعاً ذروته، و شفاء للصدور لیس وراءه شفاء، و دواء للقلوب لیس مثله دواء، و اماماً یقتدی بسمته المقتدون، و علماً یهتدی بهداه المهتدون، جعله سبحانه لأفئدة الائمة ربیعاً مربعاً، و لجنوب ذوی المحارب من الأمة جناباً ممرعاً، ففیه ریاض الحكم و أنوارها، و ینابیع العلوم بل مجارها، و اودیة الحق و غیطانه، و مراتع العدل و غدرانه… و هو الكتاب العزیز الذی لایأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حكیم حمید.»34
پیش فهم های دیگر مرحوم طبرسی در مقدمه چنین آمده است:
«ثمّ انّ أشرف العلوم و أسناه و أبهرها وأبهاها و أجلّها و أفضلها و أنفعها و أكملها علم القرآن، فانّه لجمیع العلوم الأصل منه تتفرع أفانینها، و العماد علیه تبنی قوانینها، و قد قال امیرالمؤمنین و سید الوصیین علی بن أبی طالب(ع): القران ظاهره أنیق و باطنه عمیق، لاتفنی عجائبه، و لاتنقضی غرائبه و قد روی عن عبدالله بن مسعود، أنّه قال إذا أردتم العلم فأثیروا القرآن، فإنّه فیه علم الأوّلین و الآخرین، و عن سعید عن قتادة فی قوله عزّوجلّ «و من یؤت الحكمة فقد أوتی خیراً كثیراً» قال هو القرآن.»35
دیگر آن كه برترین و والاترین و درخشان ترین و ارزشمندترین و ارجمندترین و بهترین و سودمندترین و كامل ترین علوم، علم قرآن است كه پایه همه علوم است و همه رشته ها از آن شاخه شاخه می شود، و پایه است كه همه قانونها بر آن بنیاد می شود. امیرمؤمنان و سید جانشینان علی بن ابی طالب(ع) فرمود: قرآن ظاهر آن زیبا و باطن آن ژرف است، شگرفی های آن نابود نمی شود و شگفتی های آن پایان نمی یابد.
نیز از عبدالله بن مسعود نقل شده كه هرگاه در پی دانش بودید قرآن را برانگیزانید كه در آن دانش اولین و آخرین است. سعید بن قتاده نیز گفته است این آیه كه «هر كه حكمت داده شود خیر كثیری به او داده شده است» منظور از آن قرآن است.
بر اساس این پیش فهم ها، نویسنده مجمع البیان میان قرآن و سایر كتابها و نوشته های بشری همسانی نمی بیند. ایشان قرآن را كلام خدا می داند و واژگان قرآن را منعكس كننده مراد خداوند. به باور مرحوم طبرسی آیات قرآن با آنچه خداوند اراده كرده است همخوان است و نمی توان ادعا كرد آیات قرآن اعم است از آنچه خدا اراده كرده و آنچه اراده نكرده است. در این راستا نویسنده به سلطه زبان و ابزار بر پدید آورنده قرآن معتقد نیست، تقیه در مورد آیات قرآن را نمی پذیرد و هزل و شوخی در قرآن را باور ندارد. قرآن را كتاب هدایت می شناسد و آن را از هرگونه لغو و بیهودگی مبرّا معرفی می كند.
این پیش فهم ها تأثیر شگرفی در فهم تمامی آیات قرآن دارد و مفسر را به فهم درست و شایسته آیات رهنمون می سازد و از درغلتیدن به گرداب تفسیر به رأی باز می دارد.
گروه دوم از پیش فرض ها درمحدوده كمتری تأثیر گذارند. مفسّر در تفسیر برخی از آیات با پیش زمینه ها و پیش فرض های خاص به عملیات تفسیر دست می زند و از پیش فرض در فهم درست آیات سود می برد. مرحوم طبرسی در مواجهه با آیات متشابه یا آیاتی كه درباره صفات خدا و زندگی پیامبر و آخرت است و یا در تفسیر آیات علمی قرآن از پیش فرض بسیار سود می برد. برای نمونه ایشان در فهم آیه شریفه «لیغفرلك الله ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر»(فتح/2) و آیاتی همانند: «فاصبر إنّ وعدالله حقّ و استغفر لذنبك و سبّح بحمد ربّك»(غافر/55) و «فاعلم انّه لااله إلاّ الله و استغفر لذنبك و للمؤمنین و المؤمنات»(محمد/19) و «و لقد همّت به و همّ بها»(یوسف/24)، از پیش فرض كلامی خود سود می جوید. پیش فرض مذهبی و در عین حال كلامی مرحوم طبرسی در بحث عصمت انبیا آن است كه پیامبران معصومند و گناه نمی كنند؛ نه پیش از نبوّت و نه پس از آن. او در تفسیر آیه «لیغفر لك الله ما تقدّم من ذنبك و ما تأخر» می نویسد:
«قد قیل فیه أقوال كلّها غیر موافق لما یذهب الیه أصحابنا انّ الانبیاء معصومون من الذنوب كلّها، صغیرها و كبیرها، قبل النبوة و بعدها. فمنها إنّهم قالوا معناه ما تقدّم من معاصیك قبل النبوة و ما تأخّر عنها ،و منها: قولهم ما تقدّم الفتح و ماتأخّرعنه، و منها: قولهم ماوقع و لم یقع علی الوعد بانّه یغفره له اذا وقع، و منها: قولهم ما تقدّم من ذنب أبویك آدم و حواء ببركتك، وما تأخّر من ذنوب امّتك بدعوتك، و الكلام فی ذنب آدم كالكلام فی ذنب نبینا(ص). و من حمل ذلك علی الصغائر التی تقع محبطة عندهم، فالذی یبطل قولهم، إن الصغائر إذا سقط عقابها وقعت مكفّرة، فكیف یجوز أن یمنّ الله سبحانه علی نبیه(ص) بأن یغفرها له، و انّما یصحّ الامتنان و التفضّل منه سبحانه بمایكون له المؤاخذة به، لابما لوعاقب به لكان ظالماً عندهم، فوضح فساد قولهم. لإصحابنا فیه وجهان من التأویل….»36
در تفسیر این آیه نظریات بسیاری است كه جملگی آنها ناسازگار با مذهب امامیه است، چه اینكه پیامبران به باور ما معصوم از گناه هستند، ایشان پیش از نبوت و پس از آن گناه صغیره و كبیره انجام نداده اند.
نظریه اول:برخی گفته اند معنای آیه این است كه خدا گناهانی را كه پیش از نبوت و پس از آن انجام داده ای می بخشد.
نظریه دوم: گناهان پیش از فتح و پس از فتح تو را می بخشد.
نظریه سوم: خدا وعده داده است كه گناهانی كه از پیامبر سرزده یا سر خواهد زد در صورتی كه رخ دهد ببخشاید.
نظریه چهارم: یعنی خدا گناهان گذشته پدر و مادرت یعنی آدم و حوا را به بركت تو ببخشد، و گناهان آینده امت تو را نیز به بركت تو ببخشد. و سخن در گناه آدم، مانند سخن گفتن درباره گناه پیامبر اسلام است. و كسی كه این گناهان را بر گناهان صغیره كه عقاب ندارد حمل كند، به بیراهه رفته است، زیرا اگر گناهان صغیره عقاب نداشته باشد دیگر جرمی باقی نمی ماند، و در این صورت برای خداوند چگونه جایز است كه بر پیامبر خویش منت گذارد و گناهان ایشان را ببخشد؛ منت گذاشتن در جایی است كه گناه دارای كیفر و مؤاخذه باشد، نه درباره گناهی كه اگر خداوند در آن مورد عقاب كند به گفته آنان ظالم خواهد بود. پس بطلان این نظریه را نتیجه می گیریم.
اصحاب ما در معنای این آیه دو گونه تأویل دارند:
1. تا خداوند برای تو گناهان پیشین امت تو را و گناهان آینده ایشان را به وسیله شفاعت ببخشد و مراد از «ماتقدْم من ذنبك و ماتأخر» گناهانی است كه زمان آن گذشته یا آنها كه زمانش نرسیده است. همان گونه كه كسی به دیگری می گوید: گناه گذشته و آینده تو را بخشیدم و این نسبت دادن گناهان امت به حضرت درست است، زیرا میان پیامبر و امت ایشان جدایی نیست، و مؤید آن پاسخ روایتی است كه مفضل بن عمر از امام صادق(ع) نقل می كند. مفضل گوید شخصی درباره این آیه از امام پرسید، امام فرمود: به خدا قسم كه پیامبر گناهی نداشت، ولی خداوند برای او ضامن شد كه گناهان شیعیان علی(ع) را گناهان گذشته و آینده آنها را ببخشاید.
و عمربن بزید نیز روایت كرده می گوید از: امام صادق درباره این آیه پرسیدم. امام فرمود: پیامبر گناهی نداشته و اراده گناه هم نكرده است، ولی خداوند گناهان شیعیان او را بر او بار كرد و آن گناهان را برای آن حضرت بخشید.
2. آنچه از سید مرتضی نقل شده ایشان معتقد است كه ذنب مصدر است و مصدر هم می تواند به فاعل اضافه شود و هم درست است به مفعول اضافه گردد؛ و در این آیه ذنب به مفعول اضافه شده است. مراد آن است كه خداوند گناهان گذشته ایشان را كه مانع ورود تو به مكه و مسجد الحرام شدند بخشید، بنابراین معنای مغفرت با این تأویل، ازاله و نسخ احكام مشركان و دشمنان پیامبر نسبت به پیامبر است؛ یعنی خداوند این منع را از تو بر می دارد و با فتح مكه قدرتی به تو خواهد بخشید كه وارد مكه شوی.
در تفسیر آیات علمی قرآن نیز مرحوم طبرسی از پیش فرض های جزئی در فهم آیات سود می برد. ایشان در تفسیر برخی از آیات بر اساس هیئت بطلمیوس به تفسیر می پردازد و از آیات در جهت تأیید آن هیئت سود می جوید. برای نمونه در تفسیر آیه شریفه «الذی جعل لكم الأرض فراشاً»(بقره/22) از سكون زمین كه یكی از اصول مهم هیئت بطلمیوس است سخن می گوید:
««الذی جعل لكم الأرض فراشاً» ای بساطاً یمكنكم أن تستقرّوا علیها و تفترشوها و تتصرّفوا فیها، و ذلك لایمكن إلاّ أن تكون مبسوطة ساكنة دائمة السكون.»37
همو در تفسیر آیه «هو الذی جعل لكم الأرض ذلولاً فامشوا فی مناكبها و كلوا من رزقه»(ملك/15) نیز از سكون زمین سخن می گوید و در تفسیر آیه «ثمّ أتّبع سبباً» (كهف/92) كروی بودن زمین 38 و در تفسیر «الذی جعل لكم الأرض فراشاً»(بقره/22) نقد نظریه ابوعلی جبائی در مسطح بودن زمین را می آورد.39
در تفسیر آیات «إنّ ربّكم الذی خلق السموات و الأرض فی ستّة أیام»(اعراف/54) و «هو الذی خلق السموات و الأرض فی ستة أیام و كان عرشه علی الماء» مرحوم طبرسی از پیش فهم های خاص خود بهره می گیرد. در تفسیر آیه نخست می نویسد:
««فی ستة أیام» أی: فی مقدار ستة أیام من أیام الدنیا، و لاشبهة أنّه سبحانه یقدر علی خلق أمثال ذلك فی لحظة، و لكنّه خلقهما فی هذه المدّة لمصلحة، و رتّبهما علی أیام الاسبوع، فابتدأ بالأحد و الاثنین و الثلاثاء و الأربعاء و الخمیس و الجمعة، فاجتمع له الخلق یوم الجمعة فلذلك سمی الجمعة .عن مجاهد.»40
و در تفسیر آیه دوم می نویسد:
«والمراد بقوله (ستة أیام)، مقداره مقدار ستة أیام، لأنّه لم یكن هناك أیام بعد، فإنّ الیوم عبارة عمّا بین طلوع الشمس و غروبها.»41
هر چند طبرسی در تفسیر آیات علمی از پیش فرض های علمی سود جسته، اما در بسیاری از موارد از علوم عصر خویش بهره نمی برد و با پیش فرض های خاص به تفسیر آیات نمی پردازد؛ برای نمونه در تفسیر آیات زیر، تنها به توضیح آیات می پردازد و از تطبیق آیات و پیش فرض ها خودداری می كند:
«ثمّ استوی الی السماء و هی دخان فقال لها و للأرض ائتیا طوعاً أو كرهاً قالتا أتینا طائعین» فصلت/11
«فارتقب یوم تأتی السماء بدخان مبین» دخان/10
«ثمّ استوی إلی السماء فسوّاهنّ سبع سموات» بقره/29
«تسبّح له السّموات السّبع و الأرض و من فیهنّ» اسراء/44
«قل من ربّ السموات السّبع و ربّ العرش العظیم» مؤمنون/86
«الله الّذی خلق سبع سموات و من الأرض مثلهنّ» طلاق/12
«الذی خلق سبع سموات طباقاً» ملك/3
افزون بر آیات كلامی و علمی، مرحوم طبرسی در تفسیر برخی از آیات الأحكام نیز از پیش فرض های فقهی مذهبی خود بهره می گیرد.
برای نمونه در تفسیر آیه شریفه «یا ایها الذین آمنوا إذا قمتم إلی الصلوة فاغسلوا وجوهكم و أیدیكم إلی المرافق و امسحوا برؤسكم و أرجلكم إلی الكعبین»(مائده/6) از پیش فرض فقهی شیعه در مسح سر سود برده می نویسد:
«(وامسحوا برؤسكم) و هذا أمر بمسح الرأس، و المسح أن تمسح شیئاً بیدیك كمسح العرق عن جبینك و الظاهر لایوجب التعمیم فی مسح الرأس، لأنّ من مسح البعض یسمّی ماسحاً و إلی هذا ذهب أصحابنا؛ قالوا یجب أن یمسح منه مایقع علیه اسم المسح، و به قال ابن عمر و ابراهیم و الشعبی و هو مذهب الشافعی. و قیل یجب مسح جمیع الرأس.»42
«وامسحوا برؤسكم» امر به مسح سر است، و مسح آن است كه چیزی را با دست پاك كنی؛ چنان كه عرق از پیشانی پاك می كنی. و ظاهر آن فراگیر بودن مسح سر را نمی رساند، زیرا هر كه قسمتی از چیزی را نیز پاك كند می گویند آن را پاك كرد.
اصحاب ما نیز همین را باور داشته می گویند باید به آن اندازه مسح شود كه اسم مسح بر آن صدق كند. ابن عمر و ابراهیم و شعبی نیز همین را گفته اند و مذهب شافعی نیز همین است. و نیز گفته شده كه مسح همه سر واجب است.
در همین راستا، مرحوم طبرسی نظریات سایر فقها را به نقد و بررسی می نشیند و چندین دلیل بر نادرستی باورهای ایشان ارائه می دهد. ایشان در ردّ نظریه مفسرانی كه مراد از مسح را غسل می دانند سه دلیل می آورد:
«أحدها: انّ فائدة اللفظین فی اللغة و الشرع مختلفة فی المعنی. و قد فرّق الله سبحانه بین الأعضاء المغسولة و بین الأعضاء الممسوحة فكیف یكون معنی المسح و الغسل واحداً.
وثانیهما: انّ الأرجل إذا كانت معطوفة علی الرؤوس، و كان الفرض فی الرؤوس المسح الذی لیس بغسل بلاخلاف، فیجب أن یكون حكم الأرجل كذلك، لأنّ حقیقة العطف تقتضی ذلك.
و ثالثها: انّ المسح لوكان بمعنی الغسل لسقط استدلالهم بما رووه عن النّبی(ص) أنّه توضّأ و غسل رجلیه…»43
دلیل اول این است كه معنای لغوی و شرعی دو لغت مسح و غسل، متفاوت است و خداوند اعضایی را كه شست و شو می شوند و اعضایی را كه مسح می شوند جدا كرده. پس چگونه این دو یك معنی دارند.
دوم؛ اینكه اگر پا عطف بر سر شده باشد و حكم واجب درباره سر مسح باشد نه شستن؛ چنان كه همگان بر این اتفاق دارند؛ پس حكم پاها نیز باید همان مسح باشد، زیرا در واقع مقتضای عطف این است.
سوم؛ اینكه اگر مسح به معنای شستن باشد دیگر چه جای استدلال به این روایت كه پیامبر(ص) وضو گرفت و پای خود را نیز شست.


پی نوشت‌ها:

1. بغوی، تفسیر البغوی، 1/18.
2. قنوجی، ابجد العلوم، 2/141.
3. مناوی، التعاریف، 1/193.
4. آلوسی، روح المعانی، 1/3.
5. مناوی، التعاریف، 1/193.
6. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، تهران، ناصر خسرو، 1/80.
7. همو، جوامع الجامع، 2/651.
8. همو، مجمع البیان، 1ـ2/80.
9. همان.
10. همان، 1ـ2/81.
11. همان.
12. همان.
13. مارتین، لوتر،141.
14. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 1ـ2/81 ـ 82.
15. همان، 9 ـ 10/600.
16. همان، 9 ـ 10/601 ـ 602.
17. همان، 9 ـ 10/ 602.
18. همان، 3 ـ 4/730.
19. همان، 3 ـ 4/731.
20. همان، 5 ـ 6/352 ـ 353.
21. همان، 7 ـ 8/702.
22. همان، 3 ـ 4/489.
23. همان، 1 ـ 2/557.
24. همان، 1 ـ 2/874.
25. همان، 1 ـ 2/440.
26. همان، 9 ـ 10/371 ـ 372.
27. همان، 1 ـ 2/100.
28. همان، 1 ـ 2/103.
29. همان، 1 ـ 2/141.
30. همان، 9 ـ 10/260.
31. همان، 1 ـ 2/481.
32. همان، 1 ـ 2/577.
33. همان، 1 ـ 2/669 ؛ 3 ـ 4/39 و 3 ـ 4/7.
34. همان، 1 ـ 2/74.
35. همان، 1 ـ 2/75.
36. همان، 9 ـ 10/167 ـ 168.
37. همان، 1 ـ 2/155.
38. همان، 5 ـ 6/758.
39. همان، 1 ـ 2/156.
40. همان، 3 ـ 4/659.
41. همان، 5 ـ 6/218.
42. همان، 3 ـ 4/254 ـ 255.
43. همان، 3 ـ 4/256 ـ 257.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 15:42 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

طبرسی و تفسیر قرآن بر پایه فرهنگ زمان نزول

بازديد: 131
طبرسی و تفسیر قرآن بر پایه فرهنگ زمان نزول

سید حیدر علوی نژاد
بی تردید تفسیر مجمع البیان یكی از بهترین تفاسیر قرآن؛ نه تنها در بین تفاسیر شیعی، بلكه در میان تمام تفاسیر است. گویی مرحوم علامه طبرسی مخاطب خویش را محدود به پیروان یك مذهب نمی دیده است.
بررسی روش تفسیری صاحب مجمع البیان كار گسترده می طلبد و می توان این تفسیر گرانقدر را از زاویه های گوناگونی قراءت كرد و در آن به تأمل نشست. می توان با فهرست كردن مباحث كلامی مجمع البیان، نوع دغدغه های نسل عصر مرحوم طبرسی را كشف كرد و زاویه دید این مرد بزرگ و بزرگوار را در این جنبه دید. می توان آیات علمی قرآن را در این تفسیر بررسی كرد كه درباره مسائل علمی كشف نشده آن عصر چگونه نظر داده است؛ مثلاً در باره حركت كوه ها كه در قرآن كریم آمده است: «و تری الجبال تحسبها جامدة و هی تمرّ مرّ السّحاب»(نمل/88) چگونه نظریـه پردازی می كند، آیــا تحت تــأثیر دانش 
زمـان خویش این گونه آیات را توجیه می كند، یا بدون اینكه خود را به زحمت توجیه بیندازد، گفته قرآن را تفسیر می كند؟ مباحث ادبی، زبانی، نگاه معنی شناختی، تاریخ نزول و نزول آیات و سوره ها و… هر یك به تنهایی در این تفسیر پربار درخور تأمل است. یكی از مسائل قابل توجه در تفسیر مجمع البیان توجه نویسنده آن به فرهنگ زمان نزول است.


فرهنگ زمان نزول

منظور از فرهنگ زمان نزول چیست و تفسیر قرآن با توجه به فرهنگ زمان نزول یعنی چه؟ در نوشته ای با عنوان فهم متن در افق تاریخی آن در این این باره به گونه ای گسترده سخن گفته ایم،1 چكیده سخن در آنجا این بود كه منظور از افق تاریخی ـ فرهنگی ممكن است یكی از معانی زیر باشد:
1. توجه به زبان و ادب عربی در زمان نزول.
2. توجه به تحول معنایی واژه ها.
3. توجه به شأن نزول و تاریخ بیان مطلب.
4. توجه به ناظر بودن قرآن به فرهنگ زمان نزول.
اگر چه برخی از كسانی كه فهم یا تفسیر متن در افق تاریخی را مطرح كرده اند ممكن است معنای دیگری را در نظر داشته باشند كه مورد نظر ما نبوده و برای ما پذیرفتنی نمی باشد. آنها می گویند قرآن یك پدیده فرهنگی است، بنابراین به ناگزیر از فرهنگ زمان نزول اثر پذیرفته است، و این گونه وجود برخی از عناصر فرهنگی زمان نزول را تفسیر می كنند. در نوشته یادشده این اتهام پاسخ داده شده است.
اكنون برخی از نمونه های توجه مجمع البیان به فرهنگ زمان نزول را مرور می كنیم.

زبان و ادب عرب جاهلی

قرآن به زبان عربی نازل شده است، بنابراین برای فهم آن شناخت زبان ادب عربی لازم است. شناخت دقیق زبان اگر چه به یك جنبه محدود نمی شود، اما نخستین گام دراین راه، شناخت نحو یا دستور زبان است. از ابتدایی ترین درجات فهم یك جمله تا درجات عالی تر آن نیاز به شناخت دستور زبان همچنان احساس می شود. در فراگیری یك زبان، فراگیری واژه های بیشتر مهم نیست، مهم فراگرفتن دستور آن زبان است. كسی كه واژه های كمتری می داند اما دستور زبان را فرا گرفته می تواند به كمك یك كتاب لغت، یك متن ساده را بخواند، اما كسی كه معنای هزاران واژه را می داند، ولی با دستور زبان آشنایی ندارد نخواهد توانست به آن زبان سخنی بگوید، یا چیزی بنویسد(منظور دانستن نظری دستور زبان نیست، بلكه توانایی عملی ساختن جمله و به كاربردن آن است.)
از سوی دیگر راه شناخت در دستور زبان این است كه جمله هایی كه اهل زبان به كار می برند، مطالعه شود، بر اساس كاربرد جمله ها در نزد اهل زبان قواعد دستور زبان كشف شود، این قواعد اختراعی پر ازاستثنا نیست كه دستور زبان را می سازد، بلكه كاربرد اهل زبان است كه درستی یا نادرستی جمله را تعیین می كند. به همین سبب است كه امروزه زبان شناسان در پی تدوین دستور زبان توصیفی هستند تا آن را جایگزین دستور زبان تجویزی كنند.

دستور زبان تجویزی و دستور زبان توصیفی

دستور زبان در گذشته بیشتر به صورت تجویزی نوشته می شد، اما اكنون زبان شناسان بر آنند كه لزوم برتری های روش توصیفی را مطرح كنند تا این روش حكمفرما گردد.
نویسندگان دستورهای تجویزی «دستور می دهند كه مردم باید چگونه حرف بزنند، به آن نمی پردازند كه ساختمان زبان را توصیف كنند، بلكه به امر و نهی می پردازند. بعضی اَشكال دستوری را تجویز و بعضی را تقبیح می كنند. به همین دلیل ما آنها را تجویزی می نامیم. در بیشتر دستور زبان ها، خود دستور زبان را راهنمای درست سخن گفتن و درست نوشتن تعریف كرده اند، البته مقصود از «درست» آن چیزی است كه نویسنده دستور زبان «درست» تصور می كند».2
اما در برابر این روش، روش توصیفی قرار دارد. در روش توصیفی تكیه دستور نویس بر شناخت كاربرد جمله ها و تعبیرها در عرف اهل زبان است؛ درست آن چیزی است كه اهل زبان آن را به كار ببرند.
«مقصود از ذكر كلمه «توصیف» در عنوان، تصریح این نكته است كه ما تنها به بیان چگونگی آن گونه زبان فارسی كه انتخاب كرده ایم می پردازیم، و از این پا را فراتر نمی گذاریم. یعنی هیچ نوع داوری خوب یا بد، درست یا غلط درباره الگوهای زبان كه توصیف كرده ایم نخواهیم كرد. در این توصیف به این اكتفا می كنیم كه نشان دهیم گویندگان زبان، این گونه خاص زبان را چگونه به كار می برند، و به هیچ وجه امر و نهی نخواهیم كرد كه مردم فلان واژه یا الگوی دستوری را به كار ببرند با نه. دستوری كه در اینجا بحث می شود، یك دستور توصیفی (descriptive) است نه تجویزی (prescriptive) در توصیف ساختمان زبان، به امر و نهی و تجویز پرداخته می شود و نه به طرح ریزی زبان، بلكه هدف توصیف واقعیت است؛ آن چنان كه هست.»3
البته اهل زبان این حق را هم دارند كه افزون بر استفاده ارتباطی معمولی، زبان را در خدمت ادبیات قرار دهند و با آگاهی گاه نُرم های زبانی را نادیده بگیرند، و به اصطلاح هنجارشكنی كنند. شاید این مسأله در گذشته به این صورت بیان می شده كه: در شعر چیزهایی جایز است كه در نثر جایز نیست.
در بین شاعران امروز نیز هنجارشكنی اگر آگاهانه باشد، نه تنها پذیرفته است، بلكه از عناصر مهم شعر امروز به حساب می آید. اما ممكن است كاری دیروز هنجارشكنی در زبان به حساب می آمده، اما به تدریج مورد تقلید قرار گرفته و امروز به هنجاری جدید در زبان تبدیل شده باشد. بنابراین اگر بخواهیم به توصیف ساختمان دستوری زبان یا نوع و انواع خاصی از جمله ها دركاربرد اهل زبان بپردازیم و مقصود ما نشان دادن كاربرد زبان در یك متن خاص باشد، باید به افق تاریخی متن توجه داشته باشیم، و استشهادهای ما به كاربردهای اهل زبان در افق فرهنگی ـ تاریخی متن باشد. به طور مثال برای بررسی ساختمان دستوری جمله های قرآنی استشهاد به متون عربی بعد از قرن اول هرگز درست نیست، بلكه باید به متون عربی مقارن ظهور اسلام و پیش از آن استشهاد شود.
مرحوم طبرسی به این نكته توجه داشته است، به جای تكیه بر دستور تجویزی و نظر نحویان، به كاربرد اهل زبان بیشتر توجه دارد و بدان استشهاد می كند؛ به طور نمونه یكی از موارد استشهاد مرحوم طبرسی، در مورد حذف كلمه، ذیل آیه 83 سوره بقره است:
«و إذ أخذنا میثاق بنی اسرائیل لاتعبدون إلاّ الله و بالوالدین إحساناً و… »
ایشان معتقد است كه قبل از لاتعبدون ، أن بوده كه حذف شده است، یعنی صورت اصلی جمله این گونه بوده است: بألاّتعبدوا، (بـ ـ ان ـ لاتعبدوا) و نون فعل مضارع برای به دلیل وجود عامل نصب حذف شده بود، اما وقتی كه أن حذف شد، نون مضارع برگشت و فعل مضارع مرفوع شد، و به صورت لاتعبدون درآمد. برای حذف أن از سرفعل مضارع او به این شعر تمسك می كند:
ألا أیها الزاجری احضر الوغی * * * و أن أشهد اللذات هل أنت مخلدی
مقصود مرحوم طبرسی استشهاد به فعل مضارع احضر است كه «ان»از آن حذف شده است، این یكی از حالتهای كاربرد فعل در جمله است كه مرحوم طبرسی به فرهنگ زمان نزول بر آن استشهاد كرده است.4
به همین یك مورد در این زمینه بسنده می كنیم، زیرا اگر چه این موارد همان گونه كه گفته شد مهم است، اما مقصود ما جنبه های دیگر فرهنگ است.
مرحوم طبرسی در موارد فراوانی بر وجه صرفی بودن فعلها نیز به اشعار عرب جاهلی استشهاد می كند، كه می توان نمونه های آن را در سراسر تفسیر مشاهده كرد.

فرهنگ عرب جاهلی

جنبه های دیگر فرهنگ زمان نزول كه مورد استشهاد مرحوم طبرسی در تفسیر قرار گرفته عبارت است از باورها، سنتها، دلمشغولی ها و یا خرافات موجود در میان عرب جاهلی.
شناخت باورهای عرب جاهلی كه مخاطبان اولیه قرآن هستند، در فهم و تفسیر قرآن بسیار مؤثر است. اگر ندانیم كه آنان چه باورهایی داشته اند، گاه به كلی از فهم قرآن ناتوان خواهیم ماند. در مواردی نیز تعبیراتی در قرآن كریم وجود دارد كه به سنتها و شعائر موجود در بین عرب جاهلی اشاره دارد. گاه معارفی از قرآن كریم به چیزهایی اشاره دارد كه برای عرب آن روز مطبوع و مقبول بوده و جزء آرزوهای آنها به حساب می آمده است. اینك به چند مورد ازاین دست اشاره می كنیم.

٭ رحمان

برخی می پندارند كه واژه رحمان برای عرب جاهلی شناخته شده نبوده است، این عقیده را مرحوم طبرسی به تغلب نسبت داده و ردّ می كند، اگر چه تغلب این باور را از این آیه گرفته است كه می گوید:
«قالوا و ما الرحمن» فرقان/60
زیرا در این آیه پرسش انكارگرانه وجود دارد كه می رساند عرب جاهلی با این واژه آشنا نبوده اند. اما مرحوم طبرسی می گوید این واژه در شعر عرب موجود بوده، پس نمی توانسته برای عرب آن روز ناآشنا بوده باشد. او به این شعر شنفری استشهاد می كند:
ألاضربت تلك الفتاة هجینها * * * ألا قضب الرحمن ربی یمینها
وجود واژه رحمن در شعر این شاعر معروف عرب را دلیل آشنایی عرب زمان نزول با صفت رحمن دانسته است.5

٭ خالق بودن «الله»

در قرآن كریم به صراحت اعلام شده كه عرب به آفریدگاری الله معتقد بود. این مسأله در سوره عنكبوت این گونه بیان شده است:
«و لئن سألتهم من خلق الله السموات و الأرض و سخّر الشمس و القمر لیقولنّ الله فأنّی یؤفكون» عنكبوت/61
اگر از ایشان بپرسی چه كسی آسمانها و زمین را آفرید و خورشید و ماه را رام كرد، حتما خواهند گفت: الله، پس چگونه از حق بازگردانیده می شوند؟
چرا عرب جاهلی بت پرست به یك خالق معتقد بودند؟ چه نیاز اعتقادی آنان را ناگزیر می كرد كه به یك آفریدگار بزرگ معتقد باشند؟ مرحوم طبرسی این نیاز را این گونه تبیین می كند:
زیرا آنان به پدیداری جهان و زندگی نخستین باور داشتند.6
شاید آنان به این حقیقت معترف بوده اند كه بتها نمی توانند جهان را آفریده باشند. آنان عبادت بتان را سبب نزدیكی به خدا می دانستند. از سویی معترف و معتقد بودند كه جهان حادث است و ازلی نیست، پس باید كسی آن را آفریده باشد كه توانایی آفریدن داشته باشد، و او خداست. همین باور به حدوث جهان بود كه آنان را ناگزیر كرده بود كه به آفریدگار همه هستی معترف باشند، اما با این حال شرك می ورزیدند.

٭ نسیئ

در قرآن كریم از سنت نسیئ به شدت نكوهش شده است، تا جایی كه نسیئ، برابر با كفر دانسته شده است:
«إنّما النسیئ زیادة فی الكفر یضلّ به الذین كفروا یحلّونه عاماً و یحرّمونه عاماً لیواطئوا عدّة ما حرّم الله فیحلّوا ما حرّم الله» توبه/37
جز این نیست كه نسیئ فزونی در كفر است كه كافران به وسیله آن گمراه می شوند، آن را یك سال حلال می شمارند، و یك سال آن را حرام می سازند، تا عدد آن را با آنچه خدا حرام كرده است برابر بسازند، و در نتیجه حرام خدا را حلال سازند.
نسیئ چیست، و چگونه با پس و پیش كردن، حرام خدا را حلال می كردند. اگر ندانیم كه این واژه به چه سنتی اشاره دارد، فهم زشتی آن برای ما ناممكن خواهد بود. مرحوم طبرسی این سنت جاهلی را این گونه توضیح می دهد:
«نسیئ یعنی به تأخیر انداختن ماه های حرام از ترتیبی كه خدای تعالی برای آن ذكر كرده است. عرب به پیروی از ملت ابراهیم(ع) چهار ماه را حرام می دانستند. اما آنان مردمانی جنگجو و غارت گر بودند، برای آنان دشوار بود كه سه ماه پی درپی آرام باشند و نجنگند، به همین سبب تحریم ماه محرم را به ماه صفر تأخیر می انداختند. یعنی ماه صفر را حرام قرار می دادند، و ماه محرم را حلال. مدتی را این گونه به سر می برند، تا اینكه دوباره محرم را حرام قرار می دادند و صفر را حلال. برنامه تغییر ماه های حرام و رسم نسیئ فقط در ماه ذی حجه قابل اعلام بود. كسی كه این برنامه را اعلام می كرد، مردی بود از بنی كنانه به نام نعیم بن ثعلبه، او رئیس موسم حج بود و این گونه سخن می گفت:
من كسی هستم كه بر من عیب نگیرند و ناامید نمی شوم، حكم من ردّ نمی شود. همه می گفتند درست است. سپس از او می خواستند كه حرمت ماه محرم را به صفر تأخیر بیاندازد. اونیز این برنامه را اعلام می كرد. 
همزمان با ظهور اسلام، كسی كه برنامه نسیئ را انجام می داد جنادة بن عوف بن امیة كنانی بود. ابن عباس می گوید اولین كسی كه این رسم را بنا كرد عمرو بن لحی بن قمعة بن خندف بود. اما ابومسلم بن اسلم می گوید آن كه این رسم را گذاشت مردی از بنی كنانه به نام قمس بود، او می گفت من محرم را امسال به تأخیر انداختم، هر دو ماه صفر خواهد بود، درعوض آن سال دیگر هر دوماه محرم است… شاعری از این قبیله گفته است: وما ناسئ الشهر القمس.
وكمیت سروده است:
و نحن الناسؤون علی معدّ * * * شهور الحل نجعلها حراماً7
اسلام آمد و با این آیین زشت به سختی مبارزه كرد و دوباره همان سنت ابراهیمی را احیا كرد.
پیامبر(ص) در سال پیش ازحجةالوداع، در خطبه ای فرمود: بدانید كه زمان بر همان شكلی كه خداوند آسمانها و زمین را آفرید می چرخد، سال دوازده ماه است؛ چهار ماه حرام است، سه ماه از آنها پشت سر هم است، ذی قعده، ذی حجه و محرم، یك ماه رجب است كه ما بین جمادی و شعبان است. منظور حضرت این بود كه ماه های حرام به حال اول خویش برگشته است،… و آیین زشت نسیئ باطل شده است.»8
حج سنت ابراهیمی است، و اوست كه اعلامیه حج را صادر كرد. این سنت در بین عرب همچنان باقی بود، اما این سنت نیز به مانند همه شعائر به جا مانده از پیامبران در میان عرب جاهلی، دچار تغییرات و بدعتهایی شده بود كه به برخی از آنها در قرآن اشاره شده است.
یكی از آن تغییرات مربوط به همین نسیئ بود، آنان ایام حج را نیز تغییر می دادند، یك سال در ذی قعده حج را انجام می دادند، و یك سال در ذی حجه. پیامبر(ص) پس از سالی كه نسیئ را نهی فرمود، حج را در ذی حجه گزارد، و از آن پس حج به ذی حجه برگشت.9

٭ قریش و حجّ

یكی ازموارد مهم در سنت ابراهیم حج، كج روی قریش بود. قریش و هم پیمانان ایشان، حمس، برخی از شعایر حجّ را متفاوت با دیگران انجام می دادند. قرآن به آنان دستور داد كه بدعت خویش را كنار بگذارند ومانند سایر مردم عمل كنند:
«ثمّ أفیضوا من حیث أفاض النّاس و استغفروا الله إنّ الله غفور رحیم» بقره/199
سپس ازهمان جا كه مردم كوچ می كنند كوچ كنید، و از خداوند آمرزش بطلبید. كه خدا آمرزنده مهربان است.
لحن آیه برای مخاطبان آن روز ابهامی نداشت، اما برای مفسر و خواننده امروز این فرمان الهی مقصود آیه در هاله ای از ابهام قرار دارد. از این آیه بر می آید كه مردم شعائر حج را درست انجام می دهند، اما با این حال كسانی هستند كه این سنت ابراهیمی را نادرست اجرا می كنند، این كج روان چه كسانی بودند و كج روی ایشان در چه چیزی بود؟ مسیر درستی كه مردم در آن حركت می كردند كدام بود؟ اینها پرسشهایی هستند كه تنها با توجه به افق فرهنگی و تاریخی زمان نزول قابل تفسیر و فهم است. مرحوم طبرسی با توجه به همان افق این پرسشها را پاسخ داده است. این مورد فراتراز بیان شأن نزول است.
در تفسیر این آیه دو قول است:
«نخست اینكه مراد از كوچ، كوچ از عرفات است. مخاطب آیه نیز قریش و هم پیمان آن، یعنی حمس است، زیرا آنان همراه مردم در عرفات وقوف نمی كردند، و كوچ هم از آن جا نمی كردند. آنان می گفتند ما اهل حرم هستیم، بنابراین از حرم بیرون نمی آییم. و به همین دلیل در مزدلفه وقوف می كردند، از همان جا نیز كوچ می كردند. خداوند به آنان دستور داد كه در عرفات وقوف داشته باشند، و از همان جا به سوی منی كوچ كنند؛ درست مانند سایر مردم. مراد از ناس نیز در این آیه، سایر عرب هستند. این نظریه از ابن عباس، عایشه، عطا، مجاهد، حسن و قتاده نقل شده است. از امام باقر(ع) نیز این مضمون روایت شده است.
نظر دوم این است كه مراد ازكوچ، كوچ از مزدلفه به منی است. این نظر جبایی است».10
البته قول دوم هم دلایل خود را دارد، اما در مقصود ما فرقی بین این دو نظر نیست، مهم این است كج روی قریش و تصحیح آن شناخته شود. مهم این نیست كه منظور كوچ از عرفات باشد یا مزدلفه، مهم این است كه قریش همراه مردم نمی رفتند، و این دستوری تأییدی است بر درستی روشی كه عموم مردم انجام می دادند.

٭ ربا

یكی دیگر ازموارد مربوط به فرهنگ جاهلی عقیده و عمل آنها در باره ربا است. از بررسی وضعیت فرهنگی آنان آن گونه كه مرحوم طبرسی ترسیم كرده، این گونه به دست می آید كه آنان برای ربا زشتی نمی دیده اند. ایشان در ذیل آیه 275 سوره بقره نوشته است:
«قالوا إنّما البیع مثل الربا؛ یعنی آنان معتقد بودند كه معامله ای كه در آن ربا هست مانند معامله ای است كه در آن ربا نیست.
ابن عباس می گوید، هنگامی كه كسی از آنان از بدهكاری كه وقت پرداخت قرضش فرا رسیده بود طلب خود را می خواست، بدهكار می گفت به من وقت بده؛ درعوض من به مبلغ می افزایم. با هم توافق می كردند و بر همان مبنا عمل می كردند. وقتی به ایشان گفته می شد این ربا است، می گفتند این دو مانند هم است، مقصودشان زیادی قیمت در خرید و فروش و زیادی در مبلغ در ربا بود. در اینجا خداوند آنان را نكوهش كرد… اهل جاهلیت با تأخیر پرداخت دَین برای آن ربا قرار می دادند كه تردیدی در حرمت آن از دیدگاه قرآن وجود ندارد.»11


پی نوشت‌ها:

1. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 22 ـ 21.
2. محمدرضا باطنی، توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی، تهران، امیركبیر، 1364،16.
3. همان،12.
4. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، بیروت، دارالمعرفة، 2ـ1/297.
5. همان، 2ـ1/92.
6. همان، 8ـ7/457.
7. همان، 6ـ5/ 45.
8. همان، 6ـ5/ 46.
9. همان.
10. همان، 2ـ1/ 526.
11. همان، 2ـ1/ 670 ـ 671.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 15:36 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 68

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس