سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
هنگامي كه با مجرمي روبه رو مي شويد، چه احساسي به شما دست مي دهد؟ آيا مجرم را فردي منفي و بي ارزش مي دانيد؟ آيا مي توانيم به خود اجازه دهيم كه در برخورد با يك رفتار منفي سرزده از يك مجرم، با همه رفتارها، ويژگي ها، و به طور كلي، با كل شخصيت او منفي و پيش داورانه برخورد كنيم؟ به بيان ديگر، آيا مي توان كسي را كه مرتكب جرمي شده و يا اشتباه و خطايي از او سر زده است، جرم و خطاي او را معرّف تمام شخصيت او انگاشت؟ آيا آدم ها با خطا و اشتباه، از مسير انسانيّت خارج مي شوند و ما اجازه بي حرمتي و برچسب زدن به آنان را داريم؟
روشن است كه نمي توان به چنين پرسش هايي شتاب زده پاسخ داد; زيرا در دين اسلام، همه افراد داراي حرمت و ارزش انساني مي باشند و نمي توان آنان را بي دليل مورد اهانت قرار داد. با افراد مجرم و زنداني نيز در وراي مجازات اسلامي، بايد به گونه اي برخورد نمود كه آنان به شخصيت واقعي خويش پي ببرند و دگر بار اعمال و رفتار ناپسند و ناشايست را انجام ندهند.
علاوه بر اين، جرم و بزه مشكل ديرپاي جوامع بشري است; زماني بر بشر نيامده كه در محيط پاك و پيراسته از انحراف و جنايت تنفّس كند و مسير سعادت و كمال را در آرامشي عميق سپري نمايد. با تأسف فراوان، بايد گفت: هر قدر بر دوران زندگي بشر گذشته است، نه تنها از دامنه جرم و جنايات او كاسته نشده، بلكه آمارها نشان دهنده روند رو به افزايش بزه كاري هستند.
انديشمندان و مصلحان جامعه هماره در پي بررسي عوامل جرمزا و راه كارهاي جلوگيري و مبارزه با آن بوده اند و در اين زمينه، هر گروهي از زاويه ديد و مسئوليت خود، مسئله را پي گيري نموده است. در اين ميان، رسالت و مسئوليت مبلّغان دين و مربيان تعليم و تربيت از همه بيشتر و سنگين تر بوده است; چرا كه بزرگ ترين مسئوليت آنان هدايت و تربيت انسان هاست; اين رسالت پيامبران بزرگ الهي است كه آنان بر دوش مي كشند.
بخش ديگر مربوط به آسيب شناسي تربيت است; با انسان هايي كه به هر دليل مرتكب جرم و خطايي شده اند ـ كه با تأسف فراوان تعداد آنان در جامعه اسلامي كم نمي باشد ـ چگونه و با استفاده از كدام روش هاي تربيتي برخورد نماييم كه موجب اصلاح و نوسازي شخصيت آنان شود، به گونه اي كه مجدّداً اعمال و رفتارهاي ناپسند و ناشايست را انجام ندهند؟
مفهوم شناسي «جرم»
دانشمندان هر يك با توجه به رشته تخصصي خود و مكتب فكري كه از آن الهام گرفته اند، توصيف هاي گوناگوني از «جرم» نموده اند. «جرم» از نگاه جامعه شناختي، انحراف و عملي خلاف موازين جامعه و مخالف با هنجارهاي اجتماعي است كه «ناهنجاري» خوانده مي شود. برخي ديگر «جرم» را عملي نابهنجار، و «مجرم» را كسي كه، نظم اجتماعي را بر هم بزند تلقّي كرده اند. 1
جرم از نگاه حقوق، عملي است خلاف قانون و مقرّرات كه قانونگذار براي آن مجازات در نظر گرفته است. برخي از حقوقدانان هر فعل و ترك فعلي را كه نظم، صلح و آرامش اجتماعي را مختل سازد و قانون نيز براي آن مجازاتي تعيين كرده باشد، «جرم» مي دانند. 2
اما «جرم» از نگاه روان شناسان عبارت است از: خارج شدن از حالت تعادل رواني و رفتاري; به عبارت ديگر، فقدان همسازي وحدت بين اجزاي شخصيت و داشتن رفتار منحرفانه، يا رفتاري كه صورت عادي و نرمال نداشته باشد. 3 از نگاه دين و آموزه هاي ديني، جرم تخطّي از جنبه هاي اعتقادي و تعاليم مذهبي و طغيان و سركشي در برابر امر و نهي هاي پروردگار متعال است. 4
دين و روش هاي برخورد سازنده با مجرمان
1. تكريم شخصيت و تكيه بر داشته هاي الهي آدميان
فطرت انسان داراي گرايش خوددوستي است و بر اساس اين كشش فطري، براي خويش احترام و ارزش ويژه اي قايل است و در جهت حفظ حرمت خود كوشش مي كند و هنگام برخورد با ديگران، با اين معيار خود ارزيابي مي كند كه ببيند افراد چه جايگاه و حرمتي براي او در نظر دارند. نويسنده كتاب روان شناسي شخصيت سالم در اين باره مي نويسد: «همه افراد جامعه نيازمندند كه خويشتن را ارزشمند بيابند و اين ارزشمندي بر پايه محكم و استواري بنا شده است... ميل به توانايي، موفقيت، كارداني، مهارت و شايستگي، رويارويي با دنيا، استقلال و آزادي و نيز به اعتبار و مقام ـ عزّت و احترامي كه ديگران براي انسان در نظر مي گيرند ـ قدر و منزلت، افتخار، آوازه، نفوذ، اهميت و بزرگي، همه از همين نياز سرچشمه مي گيرد.» 5
از اين رو، يكي از روش هاي مهم در تربيت افراد مجرم و بزه كار، توجه دادن آنان به شرافت و كرامت ذاتي خويش است. كسي كه احساس كند نزد ديگران داراي شخصيت است، به راحتي مرتكب خلافي نمي شود، بلكه سعي مي كند براي حفظ شخصيت و مقام خويش نزد ديگران، از انجام بسياري از كارهاي زشت اجتناب كند.
بنابراين، تمام افراد جامعه و همه كساني كه به گونه اي با افراد مجرم و بزه كار سرو كار دارند، بايد سعي كنند تا جايي كه ممكن است شخصيت آنان را حفظ كنند; زيرا انسان ها هرچند مجرم باشند، علاقه مند محبت و تشنه احترامند و با نرمي و مهرباني و تكريم شخصيت آنان است كه به سمت ارزش ها راغب مي شوند. تجربه نشان مي دهد كه با اكراه و اهانت و تهديد و مجازات، نمي توان كسي را هدايت كرد. البته اين بدان معنا نيست كه مجرمان اجتماعي و حقوقي، متناسب با جرم مورد ارتكاب، مجازات نشوند; زيرا در غير اين صورت امكان تكرار جرم و يا الگوپذيري و جرأت ديگران در جرم به طور جدي وجود خواهد داشت. در فرايند آغازين تربيت، تنبيه و تهديد و مجازات نه تنها تأثيري در اصلاح و تربيت افراد ندارند، كه گاهي نيز مجازات هاي شديد حس انتقام جويي را تشديد مي كنند و به تكرار جرم و بزه كاري منجر مي شوند; چنان كه خداوند كريم خطاب به رسول گرامي مي فرمايد: (أفَأنتَ تُكرِهُ النَّاسَ حَتَّي يَكُونوا مُؤمِنينَ)(يونس: 99); آيا مي تواني همه را به جبر و اكراه مؤمن گرداني؟ و در دعاي نيمه شعبان مي خوانيم: «اَدَّبتَ عِبادِكَ بِالتَّكريمْ وَ اَنتَ اَكرَمُ الاَكرَمينْ»; بندگانت را با كرامت و تكريم، ادب مي كني و تويي كريم ترين كريمان.
بر اين اساس، مربّي يا مبلّغ ديني و تمامي افرادي كه به گونه اي با انسان هاي مجرم و بزه كار برخورد دارند، بايد به شخصيت آنان احترام بگذارند، تا آنان بدينوسيله، به شخصيت واقعي و ذاتي خويش پي ببرند و از عقيده باطل و رفتار ناپسند خود دست بكشند و اصلاح شوند. اميرالمؤمنين، علي(عليه السلام)، در كلامي مي فرمايند: «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيهِ نَفْسُهُ لَمْ يُهِنْها بالمَعْصِيَةِ»; 6 اگر كسي از كرامت نفس برخوردار باشد، هرگز خود را به گناه، پست و بي ارزش نمي كند. و نيز مي فرمايد: «مَن كَرُمَت عَلَيهِ نَفسُهُ هانَت عَلَيهِ شَهَواتُهُ»; 7 كسي كه از احتراموكرامت نفس برخوردارباشد، شهوت نزداوبي ارزش است.
در مقابل، كسي كه شرافت شگرف خويش را باور نداشته باشد، و احساس زبوني و فرومايگي كند، از ارتكاب هرگونه رفتار ناپسند اخلاقي باكي ندارد; چنان كه امام هادي(عليه السلام) در اين باره مي فرمايد: «مَن هانَت عَلَيه نَفسُهُ فَلا تَأمَن شَرَّهُ»; 8 از شر كسي كه خودش را بي مقدار مي داند، در امان نباش.
برخي از روان شناسان نيز عامل اصلي احساس زبوني و حقارت را در طرد شدن مستمر و مداوم فرد از سوي والدين و اطرافيان و ديگر افراد جامعه دانسته، معتقدند: احساس بي ارزشي عميق، ريشه بسياري از نابهنجاري هاي رواني است كه در انسان ها ديده مي شود. 9
همچنين روان شناسان بسياري از رفتارهاي منفي و ضدارزشي را ناشي از كمبود شخصيت در انسان دانسته، بر اين باورند كه اين گونه رفتارها معمولا از كساني صادر مي شوند كه عزّت نفس پاييني دارند. ميرس ( Myers ) در كتاب روان شناسي اجتماعي مي نويسد: «طبق تحقيقي كه بروكنر و هولتن در سال 1978 در مورد افرادي كه داراي عزّت نفس زياد و عزّت پاييني بوده اند، انجام داده اند، اين نتيجه به دست آمد كه افرادي كه داراي عزّت نفس بالايي اند، نه تنها كمتر از افرادي كه عزّت نفس كمي دارند دچار افسردگي مي شوند، بلكه كمتر از آنان گرفتار ناراحتي هاي عصبي و بي خوابي شده، كمتر از آنان به طرف اعتياد و الكليسم كشيده مي شوند.» 10
2. مهرورزي و جلب اعتماد افراد
محبت نياز هماره و هميشه انسان از كودكي تا كهن سالي است. مهرورزي انسان را زير و رو مي كند. محبت ورزيدن نيروآفرين است و انسان ها را به درستي و درست رفتاري مي كشاند. مهرورزي به هر كس موجب نفوذ در قلب او مي شود. در صورتي كه مربّي بخواهد نقش بيشتري در اصلاح و تربيت مجرمان و بزه كاران داشته باشد، نبايد از مهرورزي نسبت به آنان غفلت بورزد.
محبت و ملاطفت، سنّت و شيوه همه پيامبران الهي بوده و رمز موفقيت آنان در تربيت و هدايت انسان ها نيز همين نكته است. در پيام برگرفته از اين كريمه قرآني دقت كنيد: (فَبَِما رَحْمَة مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ) (آل عمران: 159); پس به بركت رحمت الهي با آنان نرم خو و پرمهر شدي، و اگر تندخو و سخت دل بودي، از اطراف تو پراكنده مي شدند. پس، از آنان درگذر و براي ايشان آمرزش بخواه.
حضرت علي(عليه السلام) نيز در جايي مي فرمايد: «قُلوبُ الرِّجالِ وَحْشِيَةٌ، فَمَن تَألَّفَها اَقبَلَت عَلَيها»; 11 دل هاي انسان ها بيگانه و نامأنوسند. هركس از راه محبت وارد شود، با او الفت مي گيرند.
امام صادق(عليه السلام) نيز مي فرمايد: «اَلمَرءُ مَعَ مَنْ اَحَبَّ»; 12 انسان با كسي خواهد بود كه او را دوست دارد.
بر اين اساس است كه مولوي چنين سروده است:
*
از محبت تلخ ها شيرين شود از محبت خارها گل مي شود از محبت نار نوري مي شود از محبت سقم صحّت مي شود وز محبت قهر رحمت مي شود. 13 *
از محبت مس ها زرين شود وز محبت سركه ها مُل مي شود وز محبت ديو حوري مي شود وز محبت قهر رحمت مي شود. 13 وز محبت قهر رحمت مي شود. 13
سعدي نيز چنين ميسرايد:
*
بنده حلقه به گوش ار ننوازي برود لطف كن لطف كه بيگانه شود حلقه به گوش. 14 *
لطف كن لطف كه بيگانه شود حلقه به گوش. 14 لطف كن لطف كه بيگانه شود حلقه به گوش. 14
بنابراين، مربّي مي تواند با مهرورزي و احسان به فراگير، ابتدا دل و روان او را تسخير كند و به اختيار خود درآورد، آن گاه بي هيچ مشكلي، به اصلاح و تربيت او مبادرت ورزد; چرا كه يكي از روش هاي مهم در اصلاح و تربيت ديني، جلب اعتماد مخاطبان است. تا مخاطبان به مربّي اعتماد نداشته باشند، سخن او در آنان مؤثر نخواهد بود. مخاطبان عموماً زماني به اعتماد مي رسند كه نشانه هاي صداقت گفتاري و رفتاري را در چهره و رفتار مربّي بخوانند.
پس اگر مربيّان و تمامي افرادي كه به گونه اي با افراد مجرم و بزه كار سر و كار دارند، گرمي و مهر لازم را به افراد مجرم داشته باشند، مجرم و خطاكار به آنان اعتماد مي كند و به سخنان آنان گوش فرا مي دهد و از اين راه زمينه هاي تربيت فراهم خواهد شد. اصولا استفاده از روش مهرورزي در امر اصلاح و تربيت افراد مجرم، از جمله روش هايي است كه در سيره عملي پيامبر(صلي الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام)فراوان مورد استفاده قرار گرفته است; زيرا آنان مظهر صفات الهي بوده اند. اساس هدايت و تربيت آنان انسان دوستي است. به همين دليل، آنان در برخورد با ديگران اصل را بر محبت قرار داده و از خشونت و تندي تنها در هنگامه هاي استثنايي بهره مي گرفته اند.
براي نمونه، آن گاه كه ياران پيامبر گرامي در برابر رفتار نادرست يك عرب باديه نشين، با او به گونه اي خشونت آميز برخورد كردند، پيامبر آنان را از اين كار برحذر داشت، با دادن عطاي بيشتري به عرب باديه نشين او را راضي كرد و خطاب به اصحاب خويش فرمود: «مَثل من و اين عرب باديه نشين، مانند كسي است كه شترش فرار كرده و افرادي براي كمك به او، شتر را دنبال مي كردند تا مهارش كنند، ولي اين كار آنان باعث مي شد كه شتر رم كرده، بيشتر فرار كند. از اين رو، صاحب شتر فرياد زد: آن را رها كنيد، من خود با او بهتر راه خواهم آمد. سپس دسته علفي را به دست گرفت و جلوي شتر رفت و آن را مهار زد. سپس پيامبر افزود: اگر من شما را رها مي كردم، او را مي كشتيد و او به آتش وارد مي شد.» 15
3. تكيه بر نقاط مثبت افراد زنداني و مجرم
آدمي پرورش يافته تلقين هاي مثبت است. روان شناسان بر اين باورند كه تا وقتي فرد به چيزي احساس نياز نكند و بدان رغبت حاصل ننمايد، هيچ گاه براي به دست آوردن آن دست به تلاش نخواهد زد. 16
آدم ها همگي در درون خويش نياز مبرمي به اين دارند كه مورد پذيرش ديگران باشند، و احساس كنند كه مفيدند. در غير اين صورت، افراد دچار شك و ترديد مي شوند و از داشتن احساس مثبت دروني دل سرد و نااميد مي شوند. از اين رو، يكي از روش هاي مؤثر و سودمند در اصلاح و تربيت افراد زنداني و مجرم توجه كردن و توجه دادن به نقاط قوّت و مثبت آنان و تشويق آنان به كارهاي خوب است; زيرا اگر انسان بدون توجه به نقاط مثبت فرد خطاكار، وي را مورد سرزنش قرار دهد، آن فرد را به واكنش و دفاع از خويشتن وامي دارد و موجب برافروخته شدن آتش لجاجت مخاطب مي گردد و نه تنها در او اثر مثبتي نمي گذارد، بلكه چه بسا او را در پيمودن راه خلافي كه در پيش گرفته، جسورتر مي سازد.
حضرت علي(عليه السلام) در وصيت خود به فرزند بزرگوارش امام حسن(عليه السلام) مي فرمايد: «وَ الاِفراطُ في المَلامَةِ يَشُبُّ نيران اللِّجاجَة»; 17 زياده روي در سرزنش، آتش لجاجت را برمي افروزد.
و نيز مي فرمايد: «وَ لا تَطلُبَنَّ لِكُلِّ زَلَّة عتاباً وَ لِكُلِّ ذَنب عِقاباً»; 18 درصدد نباش كه براي هر لغزشي عتاب كني و براي هر گناهي كيفر دهي.
مربّي بايد با تكيه بر نقاط مثبت رفتار متربّي، از لغزش ها و رفتارهاي ناشايست او چشم پوشي كند و راه بازگشت را بر وي نبندد. چنان كه حضرت علي(عليه السلام) به مالك اشتر مي فرمايد: يادآوري زياد نقاط مثبت و رفتارها و كارهاي ارزشمند افراد، موجب تحرّك بيشتر افراد شجاع و برانگيختن افراد ترسو و مسامحه كار به سوي رفتار مثبت خواهد شد: «فَاِنَّ كَثْرَةَ الذِّكرِ لِحُسنِ اَفعالِهِمْ تَهُزُّ الشُّجاعَ وَ تُحَرِّصُ النّاكِلَ.» 19
راه ديگر برخورد سازنده با مجرمان، گوشزد كردن غيرمستقيم لغزش به آنان است. در سيره تربيتي پيامبر گرامي نيز آمده است كه آن حضرت هرگز از انساني خرده نمي گرفت، بلكه وقتي از كسي خطايي مي ديد، بر منبر مي رفت و مي فرمود: «عده اي را چه شده است كه اين گونه عمل مي كنند و اين چنين مي گويند؟...» 20 ايشان نه از خطاكار، بلكه از خطا، و نه از تبه كار، بلكه از تباهي انتقاد مي كرد. او تبه كار را به اصلاح تشويق مي نمود و به انجام كارهاي خوب سوق مي داد. بنابراين، بهترين روش در اصلاح و تربيت افراد مجرم و خطاكار، تكيه بر خوبي ها و نقاط مثبت آنان و انتقاد از خود خطاست، آن هم به گونه اي كه به آبروي خطاكار لطمه اي وارد نشود و شخصيت او را جريحه دار نكند.
در سرگذشت حضرت مسيح(عليه السلام) آورده اند كه آن حضرت با ياران از جايي مي گذشتند كه ناگاه سگ مرده اي در گوشه اي ديدند. بوي گندي از آن بلند شده بود. ياران آن بزرگوار اظهار داشتند: «چه بوي بدي از آن حيوان برمي خيزد؟! آن حضرت فرمودند: ولي چه دندان هاي سفيد و زيبايي دارد!» 21 آن حضرت از اين راه، منفي نگري آنان را به مثبت نگري كشاندند و با اين روش تربيتي، به انسان ها آموختند كه تنها نبايد چشم به عيوب مردم دوخت، بلكه بايد رفتار و اعمال نيك و مثبت آنان را نيز مورد توجه خويش قرار داد. به عبارت ديگر، از روش هاي مؤثر در اصلاح و تربيت انسان ها، احترام به آنان و توجه بدون قيد و شرط به خوبي هاي آنان است; بدين معنا كه اگر تصميم گرفتيم با فردي كه خطايي از او سرزده است برخورد كنيم، بايد بكوشيم همچنان وي را يك انسان ارزشمند و قابل احترام بدانيم و اين احساس را به او منتقل كنيم، به گونه اي كه فرد خطاكار بفهمد وي را دوست دارند و مخالفت در واقع، با عمل و رفتار ناپسند اوست، نه با خود او. 22
قرآن از زبان حضرت لوط(عليه السلام)، خطاب به قومش مي فرمايد: (قَالَ إِنّي لِعَمَلِكُم مِّنَ القَالينَ) (شعراء: 168); گفت: من دشمن كردار شمايم. امام علي(عليه السلام) نيز فرموده اند: «إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْعَبدَ وَ يُبْغِضُ عَمَلَه»; 23 خداوند چه بسا كسي را دوست مي دارد، ولي عملش را مبغوض مي شمارد.
4. پرهيز از برچسب زدن
امروزه نظريه «برچسب زني» يكي از رايج ترين نظريه هاي جامعه شناختي درباره انحراف و تحليل اجتماعي آن است. طرفداران نظريه «برچسب زني» بر اين عقيده اند كه بزه كاري در شكل نخستين آن، ممكن است از هر كسي سر زند، اما تداوم آن به صورت يك بزهكاري حرفه اي، هنگامي اتفاق مي افتد كه افراد جامعه برچسب بزه كاري به فردي بزنند و وي را به اين باور برسانند كه واقعاً او مجرم و بزه كار است. از اين رو، اگر به طور رسمي و از نگاه مردم، فردي به عنوان مجرم و بزه كار شناسايي شود، هويت و خودپنداره او تغيير مي كند و او درباره خود همان گونه فكر مي كند كه در برچسب ها مطرح شده است. اين تصور ذهني رفتار افراد را تحت تأثير قرار مي دهد و از آن پس، به سهولت مرتكب رفتار خلاف و بزه كارانه مي شود.
براي توضيح اين مطلب به مثالي توجه كنيد: پسر بچه گرسنه اي اقدام به دزدي مي كند. اگر اين فرد دستگير شود، چه بسا ممكن است او را دزد يا منحرف بنامند و اين امر منجر به طرد او از سوي همسالان، همسايگان و اعضاي خانواده اش گردد. پس از اين نيز ممكن است محاكمه و پس از محكوميت به زندان ويژه جوانان فرستاده شود. از اين رو، پس از رهايي از زندان نيز ممكن است به سبب اين برچسب رسمي انحراف يا مجرميت، ديگر در مدرسه خويش جايي نداشته باشد. در نتيجه، او دوباره و در موقعيت هاي مشابه، به دزدي روي مي آورد و اين بار از نوع شديدتر آن; مانند سرقت مسلحانه يا دزدي از منازل مسكوني، و در نهايت نيز ممكن است اين فرد در گروه دزدان حرفه اي وارد شود. بنابراين، با برچسب زدن به مردم، آنان را «بيگانه» مي ناميم و از اين پس، يك فراگرد بدنام كردن، به جريان مي افتد. اين واقعيت ـ كه انسان برچسب خورده، بيگانه نام مي گيرد و طبق اين تلقّي با او رفتار مي شود ـ از روند عمومي زندان ها، بيمارستان هاي رواني و مراكز اصلاح و بازپروري پيداست. 24
گرچه نظريه «برچسب» نظريه اي جامع براي تحليل جرم و بزه كاري شمرده نمي شود (زيرا برچسب ها به تنهايي نمي توانند شرط كافي براي مجرم و بزه كار حرفه اي شدن باشند، و ديگر اينكه همه بزه كاران و مجرمان نسبت به برچسب حسّاسيت يكساني ندارند) اما بايد به خاطر داشت كه نظريه برچسب زني در تبيين رفتار انحرافي تا حدي از نكات مثبت و قابل قبولي برخوردار است و نيز آثار و پيامدهاي برچسب زدن را نمي توان بكلي انكار كرد.
همان گونه كه گذشت، در نظام تربيتي اسلام، حفظ حرمت و كرامت ذاتي انسان يكي از اهداف مهم و اساسي به شمار مي رود. به همين دليل، وقتي انحراف يا خلافي از كسي سر مي زند و يا احتمال بروز كار نادرستي را از كسي مي دهيم، نه تنها بايد از برچسب انحراف و بزه كاري پرهيز نماييم، بلكه براي اصلاح، تربيت و حفظ حرمت و كرامت او، بايد از مراحل ذيل استفاده كرد:
الف. خوش بيني و توجيه رفتار متربّي: هيچ انساني از لغزش و انحراف مصون نيست و هيچ كس نمي تواند ادعا كند كه هيچ گاه مرتكب خطا و اشتباهي نمي شود. تنها معصومان(عليهم السلام)از هر لغزش و گناهي پيراسته اند.
بنابراين، همان گونه كه صفات و رفتار نيك و پسنديده در انسان ها وجود دارند، احتمال خطا و انحراف نيز در آنان هست; ولي مربّي ديني، كه درصدد اصلاح و تربيت مي باشد، نبايد خطاي متربّي را پي گيري كرده، با تجسّس خود، موجب كشف فساد و هتك حرمت او گردد، بلكه بايد با خوش بيني با او برخورد كند و تا جايي كه ممكن است، رفتار او را به نيكوترين وجه، توجيه و تعبير نمايد.
اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) در اين باره مي فرمايند: «ضَعْ اَمْرَ اَخيكَ عَلي اَحْسَنِهِ حَتّي يَأتيكَ ما يَغْلِبُكَ وَ لا تَظُنَّنَّ بِكَلَمَة خَرَجَتْ مِن اَخيكَ سُوءً وَ اَنتَ تَجِدُ لَها في الخَيرِ مَحمِلا»; 25 كار برادرت را به بهترين وجه آن تفسير و تعبير كن، مگر اينكه كاري كند كه راه توجيه را بر تو ببندد، و نسبت به سخنان او نيز مادامي كه راهي براي تفسير نيكو دارد، گمان بد مبر.
روايات ديگري نيز بر اين امر تأكيد دارند كه انسان ها نبايد به فردي برچسب بزنند و او را فاسق، گناه كار و متخلّف بشمارند. البته سپردن مسئوليت هاي مهم و اجتماعي به افرادي از اين دست حكمي جداگانه دارد.
آيت اللّه مصباح ، در اين باره مي فرمايد: حمل به صحّت يا تفسير و توجيه رفتار برادر مسلمان و يا داشتن خوش بيني قلبي و ذهني، كه در روايات اسلامي به آن سفارش شده، غير از خوش بيني و اعتمادي است كه هنگام سپردن مسئوليت ها بايد احراز گردد. بنابراين، سفارش به خوش بيني و اعتماد قلبي نسبت به ديگران مجوّز سپردن مسئوليت به ديگران بدون بررسي نمي شود، بلكه هنگام سپردن مسئوليت، بايد صلاحيت علمي، اخلاقي، اجتماعي، فردي و كارآمدي افراد احراز و اثبات گردد. 26
ب. تغافل و پوشاندن خطاي افراد: «تغافل» يعني خود را به غفلت زدن و ناديده انگاري. 27
امام علي(عليه السلام) مي فرمايد: «مِنْ أشرَفَ أعمالِ الكَريمِ غفلَتُهُ عَمّا يَعلَمْ»; 28 از جمله شريف ترين كارهاي شخص بزرگوار، آن است كه از آنچه مي داند تغافل ميورزد.
چنان كه گذشت، انسان موجودي است كه هميشه در معرض خطا و اشتباه است. به ويژه در برخي از دوره هاي زندگي، احتمال خطا و اشتباه بيشتر است. اگر براي نخستين بار خطا و گناهي از كسي سر زد كه با ارزش هاي اسلامي سازگار نيست، ولي انجام دهنده گناه سعي در مخفي نگه داشتن آن دارد و يا در صورت آشكار شدن گناهش، به توجيه آن مي پردازد، مربّي ديني بايد خطاي او را ناديده گرفته، چنان وانمود كند كه از خطاي او آگاهي ندارد تا بدين وسيله، به شخصيت افراد آسيبي نرسد و تا آنجا كه ممكن است، به او فرصت بازگشت و بازيابي داده شود; زيرا ممكن است فردي كه مرتكب جرم يا خطايي شده، از عمل خويش پشيمان گردد و ديگر قصد تكرار آن را نداشته باشد.
بنابراين، در امر اصلاح و تربيت ديني، تا آنجا كه ممكن است، بايد از لغزش و اشتباه افراد مجرم و خطاكار تغافل كرد و از برچسب زدن و متهم نمودن آنان پرهيز نمود; چنان كه در روايات اسلامي و سيره معصومان(عليهم السلام) بر تغافل و چشم پوشي از لغزش هاي افراد بسيار سفارش شده است. امام باقر(عليه السلام) در اين باره مي فرمايد: «اصلاح وضع زندگي و معاشرت با پيمانه اي انجام مي شود كه دو سوم آن، زيركي و يك سوم آن، تغافل و چشم پوشي از لغزش هاي ديگران است.» 29
و در روايت ديگري مي فرمايد: «يَجِبُ للمُومِنَ عَلي المُؤمِنِ اَنْ يَستُرَ عَلَيهِ سَبعينَ كبيرة»; 30 هر مؤمني وظيفه دارد هفتاد گناه كبيره را بر برادر مؤمن خود بپوشاند.
تغافل و پوشاندن لغزش افراد در نظام تربيتي اسلام، آن قدر ارزش و اهميت دارد كه امام علي(عليه السلام) بدترين مردم را كسي مي داند كه از لغزش ديگران درنمي گذرد و از خطاي آنان چشم پوشي نمي كند. 31
اما نكته اي كه بايد به آن اشاره كرد، اين است كه تغافل و پوشاندن خطاي ديگران تا جايي رواست كه افراد خطاكار از آشكار شدن رفتارهاي ناشايست خود احساس نگراني كنند و در صورت آشكار شدن، به توجيه خطاي خويش اقدام نمايند. پس اگر افراد بر پوشاندن خطا و لغزش خود اصرار ندارند و يا در صورت بيرون افتادن لغزش، دست به توجيه نمي زنند، يعني چنان گستاخ شده اند كه به صورت آشكار و بدون هيچ هراسي از رسوايي در بين مردم به انجام كارهاي ناشايست روي مي آورند، استفاده از تغافل ناروا خواهد بود; زيرا به كارگيري تغافل براي پيش گيري از رسيدن فرد به مرحله طغيان و مرزشكني است. 32
ج. چشم پوشي (عفو و صفح): عفو و چشم پوشي از خطا از جمله روش هاي ضروري و مهم مربّي است، البته اگر مربّي احتمال دهد كه با عفو و چشم پوشي از خطاي متربّي، موجب اصلاح رفتار او خواهد شد. هر كس ممكن است در زندگي خويش، مرتكب خلاف يا خطايي شود. همين كه خطايي از كسي سر زد، نبايد فوراً او را طرد و محكوم نماييم; زيرا با طرد كردن و راندن ديگران هرگز مشكلي حل نمي شود. از اين رو، در آيات نوراني قرآن كريم، عفو و چشم پوشي از خطاي ديگران بسيار سفارش شده است.
قرآن كريم در خطاب به پيامبر مي فرمايد: (خُذِالْعَفْوَ وَأمُرْ بالْعُرْفِ وَأعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ) (اعراف: 99); عفو و بخشش پيشه كن و به نيكي ها دعوت نما و از جاهلان روي بگردان.
در آيه ديگر مي فرمايد: (فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُ الُْمحسِنينَ)(مائده: 13); از آنان درگذر و چشم پوشي كن، كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد.
در روايات اسلامي و سيره تربيتي معصومان(عليهم السلام) نيز عفو و گذشت از ارزش و جايگاه برجسته اي برخوردار است; چنان كه پيامبر مي فرمايد: «عَلَيْكُم بِالعَفوَ; فَإِنَّ العَفوَ لايَزيدُ العَبدَ الاّ عِزاً»; 33 بر شما باد به عفو و بخشش; زيرا گذشت بر عزّت بندگان خدا مي افزايد.
حضرت علي(عليه السلام) در نامه خود به مالك اشتر، وي را به چشم پوشي از خطا و لغزش هاي افراد سفارش نموده، مي فرمايد: «وَ أشعِر قَلبَكَ الرَّحمةَ للرَّعيَّة،... يَفرُطُ مِنهُمُ الزَّللَ، و تَعرِضُ لَهُمُ العِلَلُ، وَ يُؤتَي علي أيديهِم في الْعَمدِ وَالخَطأ، فأعطِهِم مِن عَفوِكَ وَ صَفحِكَ مِثلَ الّذي تُحِبُّ وَ تَرضي أن يُعطيكَ اللّهُ مِن عَفوِهِ وَ صَفحِه»; 34 دل خويش را نسبت به مردم مملو از رحمت و محبت و لطف كن... اگر لغزش و خطايي از آنان سر مي زند، ناراحتي هايي بر آنان عارض مي گردد يا خواسته و ناخواسته اشتباهي مرتكب مي گردند، از عفو و گذشت خود آن مقدار به آنان عطا كن كه دوست داري خداوند از چشم پوشي و عفوش به تو عنايت كند.
بنابراين، گام اول در برخورد با افراد مجرم و خطاكار چشم پوشي است، نه تنبيه و مجازات; چرا كه آثار و پيامدهاي فردي، اجتماعي و تربيتي چشم پوشي به مراتب بيش از كيفر و مجازات است.
پژوهش هاي انجام شده نيز نشان مي دهند كه عفو و گذشت در كاهش اضطراب، افسردگي، عصبانيت، پرخاشگري، اختلالات عاطفي، رفتاري و افزايش اعتماد به نفس مؤثر است. علاوه بر اين، عفو و چشم پوشي در كاهش بزه كاري و استفاده از مواد مخدّر و داروهاي آرامبخش، اثر قابل ملاحظه اي داشته است و فوايد آن در كاستن رفتارهاي ضد اجتماعي، بدبيني، لجباري مورد تأييد پژوهشگران قرار گرفته است. 35
مقصود از «عفو و چشم پوشي» مربّي ديني آن است كه او نسبت به فردي كه مرتكب جرم و خلافي شده، در ظاهر به روي خود نياورد و به گونه اي برخورد نمايد كه گويي جرم و خطايي مرتكب نشده است و در اقدامات تربيتي خويش، به گذشته او توجه ننموده و جهت گيري او منحصر به آينده و به منظور اصلاح و تربيت و پيش گيري از تكرار لغزش و خطا باشد.
1 ـ هدايت اللّه ستوده، مقدّمه اى بر آسيب شناسى اجتماعى، تهران، آواى نور، 1376، ص 64.
24 ـ براى توضيح بيشتر ر.ك: آپولو رو مايز، «كمك نظريه برچسب به درك تعدى، تعارض و خشونت در آفريقاى جنوبى»، ترجمه محمدباقر طالبى، مجله بصيرت، سال نهم، ش 25 و 26 (1380)، ص 145ـ 160 / حبيب احمدى، «رهيافت هاى نظرى تركيبى در تبيين انحرافات اجتماعى»، فصلنامه علمى پژوهشى علوم انسانى، سال نهم، ش 32 (1378)، ص 1ـ 16.
25 ـ محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، روايت 3، ص 362.
26 ـ محمدتقى مصباح، پند جاويد، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)، 1380، ج 2، ص 56.
27 ـ مصطفى حسينى دشتى، معارف و معاريف، تهران، مؤسسه فرهنگى آرايه، 1379، ج 3، ص 160.
28 ـ محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، قم، دارالحديث، 1375، ج 3، ح 15219، ص 2287.
29 ـ همان، ح 15222، ص 2288.
30 ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 74، باب 20، روايت 37، ص 301.
31 ـ محمد محمدى رى شهرى، پيشين، ح 13195، ص 2013.
32 ـ على بهرام طجرى، چشم اندازى بر جايگاه و نقش تغافل در فرايند تربيت با نگرشى اسلامى، پايان نامه كارشناسى ارشد رشته علوم تربيتى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)، 1381، ص 98.
33 ـ محمد محمدى رى شهرى، پيشين، ح 13181، ص 2013.
34 ـ محمدباقرمجلسى،پيشين،ج33،روايت744،باب30،ص600.
35 ـ باقر غبارى بناب، «رابطه عفو و گذشت با ميزان اضطراب در والدين كودكان استثنايى و عادى»، مجله حوزه و دانشگاه، ش 31 (تابستان 81)، ص 59.
جرم: اصل الجرم قطع الثمره عن الشجر... و استعير ذلك لكل اكتساب مكروه. جرم در اصل معناى لغوى به معناى جدا كردن ميوه از درخت است و اين واژه براى اكتساب هر كار ناپسند استعاره گرفته شده است.1اثم: الاثم و الاثام اسم للافعال المبطئة عن الثواب و جمعه آثام و لتضمنه لمعنى البُطء و قوله تعالى: فيهما اثم كبير. (بقره: 219) اى فى تناولهما ابطاء عن الخيرات. إثم و أثام اسم براى كارهايى است كه دوركننده از ثواب مى باشد و جمع آن آثام است كه متضمن معناى بُطء (كندى و دورساختن) است و كلام خداوند كه مى فرمايد: «شراب و قمار إثم بزرگ است» بدين معناست كه استفاده از آن دو موجب دورى از نيكى ها مى گردد.2
خطا: الخطا العدول عن الجهة. الخطيئة و السيئة يتقاربان لكن الخطيئة اكثر ما تقال فيما لايكون مقصوداً اليه فى نفسه... كمن رمى صيداً فاصاب انساناً، او شرب مسكراً فجنى جناية فى سكره. خطا به معناى دورى از مسير مستقيم است. خطا و سيئه در معنا به يكديگر نزديك است و خطا بيش تر در جايى به كار برده مى شود كه فى نفسه مقصود نمى باشد مانند كسى كه تير به صيدى رها مى سازد ولى به يك انسان برخورد مى كند; يا فردى كه چيز مست كننده مى نوشد پس در حالت مستى جنايتى را مرتكب مى شود.3
ذنب: ذنب الدّابة و غيرها معروف و يعبّر به عن المتأخّر و الرّذل، يقال: هم اذ ناب القوم. دم حيوان و غيرحيوان معروف است و واژه ذنب براى هرچيز دنباله و پست استعاره گرفته شده است; وقتى گفته مى شود: اذ ناب قوم، يعنى مردم پست.4
با توجه آنچه از معناى لغوى گذشت، معلوم مى شود كه جرم و ذنب در اصل واژه لغوى معناى ناپسندى نداشته است، ولى بعدها به عنوان استعاره در كارهاى ناپسند به كار رفته است.
2. مفهوم اخلاقى جرم
به نظر علماى اخلاق، قواعد اخلاقى چيزى است كه از نداى درونى انسان سرچشمه مى گيرد; اين قواعد بى آن كه به دخالت دولت نيازمند باشد، معيار و ميزانى براى تشخيص نيكى و بدى، ظلم و عدالت است.
به مفهوم اخلاقى جرم، انتقاداتى شده است:
1. هدف حقوق، تنها حفظ نظم اخلاقى نيست.
2. تشخيص نيك و بد رفتار به آسانى براى قاضى ممكن نيست; چون قواعد اخلاقى در هر جامعه، مخصوص همان جامعه است و جنبه همگانى ندارد. به واقع، اين قواعد امور نسبى هستند.
بى ترديد، از نقش اخلاق در جامعه و تكامل آن نبايد غافل بود; زيرا در جامعه اى كه مردم پاى بند به اصول اخلاقى باشند ايجاد نظم به مراتب آسان تر و رعايت هنجارهاى اجتماعى امكان پذيرتر است. از اين رو، هيچ قانون گذارى از نفوذ اخلاق محيط خود مصون نيست و بايد تا حد امكان در تدوين قوانين، اعم از جزايى و مدنى، قواعد اخلاقى را رعايت نمايد.
3. مفهوم اجتماعى جرم
عدّه اى مى گويند: جرم يك پديده اجتماعى است; يعنى عوامل فرهنگى، اجتماعى و محيطى در بروز رفتار مجرمانه مؤثر است. بنابراين، بايد در شناخت و تبيين جرم، از روش جامعه شناختى سود جست و از مشاهده وقايع، ملاحظات آمارى، شرايط زندگى، رابطه بين جرم و ساير عوامل غفلت نكرد.
اين گروه، جرم را چنين تعريف كرده اند: جرم عبارت است از نقض نظام اجتماعى و رفتارى كه با ضوابط فرهنگىواجتماعى حاكم برجامعه مغايرت دارد و احساسات عمومى را جريحه دار مى سازد.
چنان كه اميل دوركيم جامعه شناس معروف فرانسوى معتقد است جرم يك پديده طبيعى و اجتماعى است كه از شرايط فرهنگى و تمدن هر جامعه ناشى مى شود و شامل هر عملى است كه وجدان عمومى را جريحه دار مى كند.5
4. مفهوم دينى جرم
جرم در زبان قرآن كريم، عبارت از انجام دادن فعل يا گفتن قولى است كه شارع آن را منع كرده و براى آن كيفر قرار داده است. به عبارت ديگر، جرم يا گناه عبارت است از مخالفت با اوامر و نواهى شارع مقدس.
براى درك معناى جرم در قرآن كريم، بايد به الفاظى مانند جرم، اثم، سيئه، خطيئه و ذنب و مشتقات آن كه به معنى كار زشت و ناپسند است، مراجعه كرد و نيز به آياتى كه در باب انواع جرائم مشمول قصاص نفس، قصاص عضو، ديه، حد زنا، حد قذف، حد سرقت، محاربه و بغى است استشهاد نمود.
در يكى از آيات قرآن، جرم در مورد افترا به خدا و انكار آيات الهى به كار رفته است: «چه كسى ظالم تر است، همچون كسى كه از روى كذب بر خداوند افترا مى بندد، يا آياتش را انكار مى نمايد،همانا خداوند،مجرمين رارستگارنمى نمايد.» (يونس:17)
اثم نيز از جمله واژه هايى است كه به معنى ستم و ظلم آمده است، مى فرمايد: «تا اين كه عده اى اموال مردم را به ستم بخورند، در حالى كه شما بدان اطلاع داريد.» (بقره: 188)
خطيئه و سيئه نيز از جمله واژگانى است كه در قرآن به معنى بدى و زشتى آمده است: «بلى من كسب سيئة و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون.»(بقره: 81); آرى، كسى كه بدى را به دست آورد و زشتى او را احاطه كرده باشد، پس آنان اهل آتشند در حالى كه در آن جاويدان هستند.
ذنب نيز از ديگر واژگانى است كه مرادف با جرم آمده است: «وكفى بربك بذنوب عباده خبيراً بصيراً» (اسرا: 17); و همين براى پروردگار تو كافى است كه به گناهان بندگانش آگاه و بيناست.
در قرآن كريم براى برخى از مصاديق جرم مجازات مشخصى مقرر شده است. قتل عمدى و سهوى، زنا، قذف و نسبت ناروا به زنان مؤمنه، سرقت، محاربه با خدا و رسول(صلى الله عليه وآله)، بغى و خروج بر امام(عليه السلام) از آن جمله است.
قصاص نفس
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، درباره كشتگان، بر شما ]حقّ [قصاص مقرر شده: آزاد عوض آزاد و بنده عوض بنده و زن عوض زن. هر كس كه از جانب برادر ]دينى[اش ]يعنى ولىّ مقتول[، چيزى ]از حقّ قصاص[ به او گذشت شود، ]بايد از گذشت ولىّ مقتول [به طور پسنديده پيروى كند، و با ]رعايت [احسان، ]خون بها را [به او بپردازد....» (بقره: 178)
قصاص عضو
«ما بر يهود در تورات واجب كرديم كه جان در برابر جان (در قتل هاى عمدى) و چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى و گوش در برابر گوش...» (مائده: 45)
ديه
«پس هر كس از روى خطا، مؤمنى را بكشد، پس آزاد كردن بنده به عنوان كفاره و پرداخت ديه قتل بر عهده اوست.» (بقره: 92)
حد زنا
«بر هر يك از زن و مرد زناكار صد تازيانه بزنيد...» (نور:2)
حد قذف
«كسانى كه به زنان عفيف نسبت زنا مى دهند و سپس چهار گواه نياورند، ايشان را هشتاد تازيانه بزنيد و هرگز شهادت آنان را نپذيريد و آن ها از فاسقانند.» (نور: 5)
حد سرقت
«دست هاى مرد و زن دزد را به كيفرِ سرقت ببُريد و اين مجازاتى از ناحيه خداوند عزيز و داناست.» (مائده: 38)
حد محاربه
«همانا كيفر كسانى كه با خدا و رسول او محاربه مى كنند و در زمين فساد مى كنند اين است كه كشته شوند و يا به دار آويخته شوند و يا دست ها و پاهايشان برخلاف هم بريده شود يا تبعيد شوند، اين مجازات آن ها در دنيا است و در آخرت براى آن ها عذابى عظيم خواهد بود.» (مائده: 33)
حدّ بغى
«اگر دو نفر از مؤمنين با يكديگر پيكار كنند، آن ها را آشتى دهيد پس هرگاه يكى از آن دو بر ديگرى بغى و ستم كند با كسى كه بغى كند پيكار كنيد تا به امر و اطاعت خداى تعالى برگردد...» (حجرات:9)
برخى مصاديق جرم از نظر سنّت
براى درك بيش تر جرم يا گناه لازم است برخى از مصاديق جرم مشمول قصاص، حدود، ديه، تعزير و ضمان را از نظر روايات بررسى كنيم:
الف. جرايم مشمول قصاص يا حدّ
از جمله جرايمى كه از نظر روايات مستوجب قصاص و حدّ است، مى توان موارد زير را نام برد: قتل عمد، زنا، لواط، قوّادى و سرقت. در اين جا به بعضى از روايات اشاره مى شود:
1. قصاص نفس، زنا، ارتداد
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «لا يحل دم امرء مسلم يشهد ان لا اله الاّ اللّه و انّى رسول اللّه إلاّ باحدى ثلاث: بالنفس، و الثيب الزانى، و المارق من الدّين التارك للجماعة»; كشتن هيچ مسلمانى جايز نيست مگر به يكى از سه دليل: 1. كسى عمداً انسان ديگرى را بدون مجوز بكُشد; 2. مرد يا زن محصن كه مرتكب زنا شود; 3. كفر بعد از ايمان (ارتداد).6
2. لواط
على(عليه السلام) مى فرمايد: اگر سزاوار بود كسى دو بار سنگسار شود، مرتكب جرم لواط دو بار مجازات مىشد.
3. مساحقه
على(عليه السلام) مى فرمايد: مساحقه عبارت است از همجنس بازى زنان، چون لواط در ميان مردان، ولى در مساحقه چون دخول وجود ندارد، كيفر آن يكصد تازيانه است.7
4. قوّادى
يعنى كسى كه بين زن و مرد واسطه شده و آن ها را به حرام سازش دهد.
قال الصادق(عليه السلام): يضرب ثلاثه ارباع حدالزنى خمسة و سبعين سوطاً.8
امام صادق در اين زمينه مى فرمايند: به شخص قواد به اندازه سه چهارم حد زنا يعنى هفتاد و پنج ضربه تازيانه مى زنند.
5. سرقت
پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) در زمينه سرقت مى فرمايند: دست دزد قطع نمى شود مگر در سرقت چهار دينار يا بيش تر.9
6. ارتداد
در مورد كفر بعد از ايمان، از امام باقر(عليه السلام) روايت شده كه: «كسى كه از اسلام اعراض كند و به آنچه كه خداوند متعال بر محمّد(صلى الله عليه وآله)نازل كرده است، پس از مسلمانى كافر شود، توبه او پذيرفته نيست و كشتن او واجب است; زن او از وى جدا مى شود و تركه او ميان فرزندانش تقسيم مى شود.10
در نظام كيفرى اسلام، شرايط جرايمى كه موجب حدّ است، دقيقاً بيان شده است كه با فقدان حتى يك شرط، حدّ جارى نمى گردد، يا تبديل به تعزير مى شود.
ب. جرايم مشمول تعزير
تعزير در لسان فقها به معناى تأديب به كار رفته است كه مقدار آن از مقدار حدّ پايين تر است. چنان كه در تحريرالوسيله مى فرمايند: «تعزير از حدّ پايين تر است و اندازه آن با حاكم است و احوط در آن در مواردى كه اندازه آن معين نشده است، و دليلى بر آن در دست نيست اين است كه از كم ترين اندازه حد تجاوز نكند.»11
بنابراين، تعزير مجازاتى است بازدارنده و متناسب با جرايمى است كه مستوجب حدود، قصاص يا ديات نباشد و هدف از آن اصلاح و تربيت مجرم است.
2. انواع تعزير
1. مجازات زندان
حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) در مورد كسى كه مرتكب سرقت گوشواره اى از گوش دخترى شده بود فرمودند كه اين جرم آشكارى است (و موجب قطع دست نيست; زيرا در سرقت مشمول حدّ، يكى از شرايط اصلى اين است كه پنهانى باشد)، او را تعزير و سپس زندانى كرد.12
2. مجازات مالى
حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) در مورد دزد ميوه فرمودند: «فيعزر و يغرم قيمته مرتين» يعنى علاوه بر تأديب بدنى، در برابر قيمت ميوه اى كه دزديده، بايد جزاى نقدى بپردازد.13
3. موعظه به همراه تعزير
درباره كسى كه به ديگرى توهين و دشنام كرده آمده: در توهين حدّ وجود ندارد، ولى در مورد آن تعزير و موعظه است.14
انواع جرايم و جنايات و انواع كيفرها
جناياتى كه معمولاً در اجتماع رخ مى دهد، جزو يكى از هفت نوع تجاوزى است كه اسلام در برابر آن ها كيفر مقرر كرده است:
1. تجاوز به عقيده و مكتب، مانند ارتداد و توهين به مقدسات;
2. تجاوز به مال افراد مانند دزدى;
3. تجاوز به جان افراد (نفس)، مانند قتل و ضرب و جرح;
4. تجاوز به ناموس افراد، مانند زنا و لواط;
5. تجاوز به آبرو و حيثيت افراد مانند افترا و تهمت;
6. تجاوز به امنيت جامعه، مانند ايجاد وحشت يا حمله مسلحانه (محارب);
7. تجاوز به حقوق جامعه مانند اشاعه فحشا و گناه در جامعه.15
انواع كيفرها
1. در برابر اعمال خلاف عفت و اخلاق و تجاوز به مال و شرف مردم و ساير حقوق عمومى، مجازات حدّ تعيين شده است.
2. در برابر مجازات هايى كه تعيين مقدار و خصوصيت آن بستگى به اهميّت جرم دارد، مجازات تعزير مقرر شده است.
3. در برابر صدمات جانى و بدنى كه افراد بر ديگرى وارد مى كنند، مجازات قصاص تعيين شده است.
4. خون بها، كه مجرمان در برابر جرايم خود بايد آن را بپردازند (مجازات ديه)
اجراى قوانين كيفرى مايه حيات جامعه است; چه قرآن مى فرمايد: «و فى القصاص حياة يا اولى الالباب.» (بقره: 179)
پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) فرمودند: اگر خودم هم مرتكب اشتباهى شدم، تن به قصاص خواهم داد و به همين ترتيب، در برابر شخصى كه مدّعى شده بود عصاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)در حين حركت به شانه اش اصابت كرده، حاضر شد كه آن شخص وى را قصاص نمايد.16
بررسى نظر دانشمندان حقوق در مورد جرم
دانشمندان حقوق جزاى عرفى، جرم را به فعل يا تركى اطلاق مى كنند كه از شخص مسؤولى سرزده و قانونگذار براى آن، مجازاتى را در نظر گرفته است. از اين رو، اولاً، مقصود از جرم تنها فعل يا تركى است كه به جان، مال، ناموس و حيثيت ديگران لطمه اى وارد مى آورد. ثانياً، شامل همه جرايم حتى جنايات عمدى و خطايى نيز مى گردد.
بنابراين، جرم به اين معنى، با معصيت يا گناه كه موضوع حدود و تعزيرات است، تفاوت دارد، به عبارت ديگر، رابطه آن دو، عام و خاص من وجه است. از اين رو، گناه كه موضوع حدود و تعزير اسلامى است، شامل هر گناهى مى شود، هرچند جنبه شخصى داشته باشد; يعنى مفسده آن متوجه خصوص مرتكب گناه گردد. مانند: شرب خمر، كذب، ترك واجبات و... در حالى كه، موضوع حقوق جزاى عرفى شامل اين گونه گناهان نمى شود: مجازات دنيوى اين گونه گناهان غالباً تعزيرات است كه مقدار آن از حدّ كم تر است.
از سوى ديگر، جرم كه موضوع حقوق جزاى عرفى است، شامل جنايات عمدى و خطايى نيز مى گردد، در حالى كه، گناه كه موضوع حدود و تعزيرات شرعى است، شامل اين گونه گناهان نمى شود.
بنابراين، موضوع حقوق جزاى اسلامى، كه اعمّ از گناه و جنايات است، با موضوع حقوق جزاى عرفى، به اصطلاح اهل منطق، عموم و خصوص مطلق است; يعنى موضوع حقوق جزاى شرعى اعمّ از موضوع حقوق جزاى عرفى است; زيرا علاوه بر اين كه شامل گناهان داراى مفسده اجتماعى و نيز جنايات عمدى و خطايى مى شود، گناهانى را كه داراى مفسده شخصى نيز هستند شامل مى شود; برخلاف موضوع حقوق جزاى عرفى، كه شامل نوع اخير نمى شود.17
اقوال فقها در مورد جرم و گناه
جرم در اصطلاح فقها داراى دو اصطلاح است:
1. اصطلاح عام
كه عبارت است از ارتكاب هر فعل حرام يا ترك واجبى كه شارع آن را ممنوع كرده است و مرتكب آن را مستحق كيفر دنيوى ازجمله حدود يا قصاص يا تعزير يا پرداخت ديه مى داند.
2. اصطلاح خاص
كه از آن به جنايت به نفس يا عضو تعبير شده است و آن عبارت است از هر نوع صدمه و تجاوز ناحق نسبت به جسم و جان ديگرى يا تعرض نسبت به مرده كه مجازات آن قصاص نفس يا قصاص عضو يا پرداخت ديه است. اما كلام فقها در خصوص جرم و گناه; در اين جا از باب نمونه به چند مورد اشاره مى شود:
1. ابوالحسن ماوردى
«جرم عبارت است از امور ممنوع شرعى كه خداوند به وسيله اجراى حدّ يا تعزير، مردم را از ارتكاب آن باز مى دارد.»18 اين تعريف از آنجايى كه اشاره به قصاص و ديه نكرده است، ناقص است.
2. فاضل مقداد
«جرم مترادف با جنايت است و آن عبارت است از كليه جرايم و تعدياتى كه به نفس و اعضا صورت پذيرد.»19 اين تعريف هم كامل نيست; چون جرم را مترادف با جنايت دانسته و در واقع، به معناى خاص جرم اشاره نموده است.
3. اسماعيل صدر
«جرم عبارت است از هر فعل يا ترك فعلى كه شارع مقدس به حرمت آن تصريح كرده يا مجازاتى براى آن تعيين نموده باشد.»20 اين تعريف كامل تر از ساير تعريف ها است.
4. امام خمينى(قدس سره) (به دو كلام ايشان از كتاب تحريرالوسيله اشاره مى شود)
الف. كسى كه چيزى از محرمات، كه مسلمين بر حرام بودنش اجماع دارند، حلال شمارد، مانند: گوشت ميته، خون، خوك و ربا، چنانچه انكار او به تكذيب پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا انكار شريعت بازگردد و بر فطرت اسلام متولد شده باشد (يعنى يكى از پدر يا مادرش در حال انعقاد نطفه اش مسلمان بوده و بعد از نبوغ، اظهار اسلام كرده است)، اعدام مى شود و الاّ تنها تعزير مى شود.21
ب. هركس واجبى را ترك نمايد، يا حرامى را مرتكب شود، پس براى امام(عليه السلام) و نايب امام اين حق وجود دارد كه او را تعزير نمايد، به شرط اين كه عمل شخص (در ترك واجب يا ارتكاب حرام) گناه كبيره باشد.22
همان طور كه پيداست، بين اين دو عبارت، يعنى موضوع تعزير و اين كه جواز تعزير شامل هر گناه كبيره و صغيره مى شود يا شرط آن كبيره بودن است، ظاهراً تعارض وجود دارد. در مورد نظر قطعى امام خمينى چه بايد گفت؟
جواب
از آنجايى كه اولاً، احكام مسكرات و لواحق آن پس از احكام قذف بيان شده است و ثانياً، فاصله چندانى بين اين دو مبحث وجود ندارد، بنابراين، مطلب دوّم، با توجه به بحث قبلى نوشته شده است. در نتيجه، نظر ايشان در مورد تعزير، اعم از كبائر و صغائر است. بر اين مطلب يك مؤيد نيز وجود دارد و آن اين كه امام خمينى(قدس سره)در بحث تعدد قتل توسط يك قاتل، مى فرمايند: اگر يك نفر از روى عمد دو يا چند نفر ديگر را، به صورت دسته جمعى يا يكى پس از ديگرى، به قتل برساند، قاتل به واسطه قتل ايشان به قتل مى رسد... وجيه ترين قول اين است كه يكى از اولياى خون نمى تواند بدون اجازه ساير اولياى دم، اقدام به كشتن قاتل نمايد، بلكه لازم است از جميع اولياى دم اذن طلب نمايد; ولى، اگر قاتل را كشت ـ بدون اجازه سايرين ـ مرتكب گناه شده است و حاكم شرع مى تواند او را تعزير نمايد.23
چنانچه مراد از «اثم» گناه صغيره باشد، حاكم شرع حق تعزير او را خواهد داشت، پس نظر ايشان در مورد تعزير اعم از كبائر و صغائر است.
5. آية اللّه گلپايگانى(قدس سره): تعزير در معاصى كبيره اى است كه حدّ معينى بر آن ها ذكر نشده است.24
مفهوم جرم از نظر قانون
طبق ماده 2 قانون مجازات عموى مصوب سال 1352 جرايم به سه دسته تقسيم مى شدند:
1. جنايت
2. جنحه
3. خلاف.
و طبق ماده 8، مجازات هاى جنايى اصلى عبارت بودند:
1. اعدام
2. حبس دايم
3. حبس جنايى درجه يك از سه تا 15 سال و حبس جنايى درجه دو از دو تا ده سال.
در حالى كه مجازات اسلامى طبق قانون مجازات اسلامى عبارتند از: حدود، قصاص، ديات، تعزيرات و مجازات هاى بازدارنده.
تعريف جرم در قانون مجازات اسلامى
قانون مجازات اسلامى، در ماده 2، جرم را چنين تعريف مى كند: «هر فعل يا ترك فعل كه در قانون براى آن مجازات تعيين شده باشد، جرم محسوب مى شود.»
در ارتباط با اين تعريف نكاتى قابل توجه است:
1. چنانچه نص قانونى وجود نداشته باشد، نمى توان هيچ عملى را جرم محسوب نمود.
2. جرم تنها شامل افعال خلاف نيست، بلكه ترك فعلى كه به موجب قانون ممنوع باشد، نيز جرم تلقى مى شود.
3. در تعريف ديگرى كه قانونگذار از جرم نموده چنين گفته است: «هر فعل يا ترك فعلى كه مطابق قانون قابل مجازات يا مستلزم اقدامات تأمينى و تربيتى باشد، جرم محسوب است.»25
از مقايسه اين تعريف با تعريف جديد قانونگذار از جرم، معلوم مى شود كه قانونگذار جمله «يا مستلزم اقدامات تأمينى و تربيتى باشد» زايد دانسته، از اين رو، در تعريف جديد آن را حذف كرد و به همين دليل، لازم مى آيد كه مجازاتى كه بر اقدامات تأمينى و تربيتى مترتب است، فاقد اثر قانونى باشد. ولى بايد گفت اين برداشت به چند دليل صحيح نيست:
اوّل اين كه، قانونگذار در ماده اول از قانون مجازات اسلامى مى گويد: «قانون مجازات اسلامى راجع است به تعيين انواع جرايم و مجازات و اقدامات تأمينى و تربيتى كه عليه مجرم، اعمال مى شود.» بنابراين، قانونگذار «اقدامات تأمينى و تربيتى» را به عنوان يكى از واكنش هاى قانونى عليه جرم قرار داده است.
دوم اين كه، در ماده 11 قانون مجازات اسلامى آمده است: «مقررات و نظامات دولتى، مجازات و اقدامات تأمينى و تربيتى بايد به موجب قانونى باشد كه قبل از وقوع جرم مقرر شده است...» و نيز با توجه به بند 3 از همين ماده، معلوم مى شود كه حذف عبارتِ «اقدامات تأمينى و تربيتى» از تعريف جرم، مؤثر در مقام نيست. به عبارت ديگر، كليه اقدامات تأمينى و تربيتى به عنوان واكنش عليه جرم، قانونى محسوب مى شود.
سوم اين كه، براساس فصل يازدهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، كه به بيان وظايف قوه قضاييه مى پردازد، يكى از راه هاى پيش گيرى از وقوع جرم و اصلاح مجرمان را انجام «اقدامات مناسب» ذكر كرده است. «اقدامات مناسب» مى تواند از قبيل: نگاهدارى مجرمان در كارگاه هاى كشاورزى و صنعتى، نگاهدارى مجانين در تيمارستان ها و نگاهدارى كودكان بزهكار در كانون اصلاح و تربيت باشد و همين خود «اقدامات تأمينى و تربيتى» است كه قاضى براى پيش گيرى از وقوع جرم اعمال مى كند.
عناصر تعريف قانونى جرم
الف. قانونى بودن جرم
مراد از قانونى بودن جرم آن است كه مادامى كه قانونگذار عمل يا ترك عملى را امر يا نهى نكرده باشد، جرم محسوب نمى شود و قابل مجازات نيست. اين معنى با قاعده «اصالة الصحة» كه در فقه جايگاه ويژه اى دارد، سازگار و منطبق است. همين معنى در ماده 8 اعلاميه جهانى حقوق بشر، بدان تصريح شده است: «قانون منحصراً مجازاتى را پيش بينى مى كند كه وضوحاً و يقيناً ضرورت دارد و كسى نبايد مجازات شود مگر به موجب مقرراتى كه قبل ار ارتكاب آن تصويب و منتشر شده باشد...» و اين در حالى است كه اسلام، چهارده قرن پيش از اعلاميه جهانى حقوق بشر به اين نكته توجه داده است، آنجا كه مى فرمايد: «ما هيچ كس را مجازت نمى كنيم مگر اين كه پيامبرى را بفرستيم.» (اسرا: 15)
سابقه «قانونى بودن جرم» در ايران به طور رسمى در قانون مجازات عمومى مصوب 1304 و اصلاحيه آن در سال 1352 آمده كه برگرفته از قانون جزايى كشورهاى اروپايى است كه پس از انقلاب به آن توجه شده است.
نكته اى كه در ارتباط با قانونى بودن جرم مطرح است، اين است كه تشريع جرم منحصراً حق و وظيفه قوّه مقنّنه است و قانونگذار به هنگام تشريع قانون جزا بايستى جرم را با قيد مجازات به طور صريح و روشن تعريف كند.26
از اصل قانونى بودن جرم، نتايج زير به دست مى آيد:
1. قاعده عطف به ماسبق نشدن
2. قاعده تفسير محدود.27
1. عطف به ماسبق نشدن قوانين جزايى
بدين معنا كه قاضى تنها در محدوده قوانينى كه در زمان ارتكاب جرم وضع و اعلام شده باشد مى تواند متهم را تحت تعقيب جزايى قرار دهد. و اين بدين معنا است كه نمى توان قوانين جزايى جديدالتصويب را نسبت به اعمالى كه افراد در زمان حاكميت قوانين جزايى سابق مرتكب شده اند اجرا كرد. بنابراين، قاضى جزايى نمى تواند عملى را كه سابقاً جرم نبوده، ولى به موجب قوانين لاحق جرم شناخته شده است، جرم تلقى نموده و مرتكب را تحت تعقيب جزايى قرار دهد يا عملى را كه در زمان حكومت قانون خفيف (قانونى كه از نظر مجازات خفيف باشد) واقع شده است، طبق قانون جديد شديد، مجازات نمايد، نظير ممنوعيت آنتن هاى ماهواره اى كه قبلاً ممنوع نبود، ولى اكنون ممنوع مى باشد.28
2. قاعده تفسير محدود (مضيق)
عبارت از اين است كه مفسّر نبايد از منطوق صريح قانون خارج شود و بايد تفسير خود را در چارچوب الفاظ متن قانون منحصر كند و از قياس به موارد مشابه و تسرّى مفاد قانون بپرهيزد. و اين بدين معناست كه در هر موردى كه قانون صريح نباشد نبايد حكمى عليه شخص صادر شود; زيرا به تعبير منتسكيو قاضى بلندگوى قانون است و از قلم او جز صداى قانون نبايد شنيده شود.
عبارت است از ترك يا فعلى كه به صورت عمل يا قول از مرتكب سربزند و از نظر قانون ممنوع باشد. مانند ايراد ضرب و جرح به ديگرى يا خوددارى از پرداخت نفقه زوجه يا اهانت به ديگرى.
ج. عنصر روحى يا روانى جرم
و اين همان قصد مجرمانه و سوء نيت است. قصد مجرمانه عبارت است از تمايل به انجام عملى كه قانون آن را نهى كرده است و براى تحقق عمل مجرمانه (جرم)، قصد و علم و اختيار به عنوان عنصر روانى، شرط اصلى است.
مشخصات تعريف قانونى جرم
1. ضمانت اجراى كيفرى جرم
يكى از مشخصات قواعد حقوقى، اعم از حقوق جزا و حقوق مدنى، ضمانت اجراى آن است، يعنى تضمين اجراى قاعده اى از قواعد حقوقى به وسيله دولت. به عبارت ديگر، دولت در قبال نقض قواعد حقوقى توسط بعضى از افراد جامعه و براى اعاده نظم و جبران حقوق تضييع شده، از خود عكس العمل نشان مى دهد. به عكس العمل دولت در مقابل مجرم، «ضمانت اجرا» اطلاق مى شود. همان گونه كه قواعد حقوقى متفاوت است، ضمانت اجراى آن هم گوناگون است، مانند: مثل ضمانت اجراى كيفرى، ضمانت اجراى مدنى، ضمانت اجراى ادارى. هر يك از اين ضمانت هاى اجرايى، مجازات خاص خود را دارد:
ضمانت اجراى كيفرى عبارتند از: حبس، قصاص، پرداخت جزاى نقدى يا مصادره اموال، محروميت از حقوق اجتماعى (تبعيد) و...
ضمانت اجراى مدنى عبارتند از: بطلان، عدم نفوذ، جبران ضرر و زيان، اسقاط حق و اجراى تعهد و...
سؤالى كه در اين جا مطرح مى شود اين است كه چرا ضمانت اجرا را از مشخصات تعريف قانونى جرم به شمار آورده اند؟ در پاسخ بايد گفت: اگر نظام كيفرى جامعه، فاقد پشتوانه و ضمانت اجرا باشد به هدف خود، كه همان حفظ نظم عمومى و استقرار عدالت است، نخواهد رسيد.
2. جرم، رفتارى مغاير با نظم و ارزش هاى جامعه
هدف قانونگذار از تعريف جامع و مانع براى جرم، برقرارى نظم در جامعه و جلوگيرى از رفتار مجرمانه است. به همين دليل، لازم است قانونگذار در تعريف جرم، تمام شرايط فرهنگى، اخلاقى، مذهبى و ارزش هاى مورد قبول مردم را مدنظر قرار دهد. بنابراين، جرم عبارت از انجام دادن يا خوددارى از اعمالى است كه مخالف با نظم عمومى و مغاير با ارزش ها و ضوابط حاكم بر جامعه باشد. گاهى از «قانونى بودن جرم» هم به عنوان يكى از مشخصات تعريف قانونى جرم، و هم به عنوان يكى از عناصر متشكله آن ياد مى كنند كه ما آن را در زمره عناصر متشكله جرم مطرح ساختيم.
فرق بين جرم كيفرى (جزايى) با جرم مدنى
دو عنوان فوق از چند جهت با يكديگر تمايز دارند:
1. از لحاظ تعريف
جرم جزايى شامل هر فعل يا ترك فعلى است كه قانون صريحاً و منحصراً آن را تعريف مى كند، حال كه «جرم مدنى» عبارت از هر عمل عمدى يا سهوى است كه موجب ضرر و زيان به ديگر باشد. به عبارت ديگر، شرط تحقق جرم مدنى، اين است كه به ديگرى ضرر و زيان برسد.
2. از نظر هدف
يكى از حقوق كيفرى، مجازات مجرم به دليل ارتكاب جرم است و كيفر نتيجه مستقيم جرم جزايى است كه نوع آن برحسب جرم متفاوت است. مثل حبس، جزاى نقدى، شلاق، قصاص نفس و... كه معمولاً براى حفظ نظم و منافع عمومى اجرا مى شود. در حالى كه، هدف از تعقيب جرم مدنى جبران زيان هاى وارده به شخص است كه، عمداً يا سهواً به ديگرى ضرر وارد شده است.
3. از نظر نوع رفتار مرتكب جرم
در تحقق جرم جزايى، بايد در مورد رفتار مجرمانه و شخصيت مرتكب جرم برررسى صورت پذيرد و تا زمانى كه قابليت انتساب جرم به شخص ثابت نگردد وى به عنوان مجرم تلقى نمى شود. بنابراين، كسانى كه شرايط لازم براى قابليت انتساب جرم ندارند مانند: اطفال، مجانين و افراد غير مميز از نظر كيفرى، مسؤول نيستند. در حالى كه در مورد جرم مدنى، هر كس كه به ديگرى ضرر و زيانى وارد كند ضامن است و اين مسؤوليت مدنى شامل كليه افراد حتى اطفال و مجانين نيز مى گردد.
تفاوت تعريف قانونى جرم و تعريف فقهى آن
1. از لحاظ موضوع
از نظر موضوع بين تعريف قانونى جرم و تعريف فقهى آن تفاوت وجود دارد: در تعريف جرم از نظر قانون، دو ويژگى ملاحظه شده است: يكى، ويژگى خصوصى جرم، از آن جهت كه وقوع جرم موجب ضرر و زيان شخص يا اشخاص معينى مى شود. ديگرى، ويژگى عمومى جرم از آن جهت كه ارتكاب جرم مخل نظم و تجاوز به حقوق عمومى است. در حالى كه جرم در اصطلاح فقهى به معنى گناه و معصيت است و آن عبارت است از سرپيچى و مخالفت با اوامر و نواهى شارع مقدس كه شامل هر فعل يا ترك فعلى مى شود كه داراى ضرر اجتماعى است و يا موجب ضرر و زيان و تباهى شخص مرتكب مى شود. بنابراين، در تعريف فقهى جرم دو ويژگى مدّنظر است: 1. تجاوز به حق اللّه
يعنى جرايمى كه مُخل نظم و حقوق عمومى و اخلاق حسنه و امثال آن است. 2. تجاوز به حق الناس
يعنى جرايمى كه جنبه خصوصى و شخصى دارد و ضرر و زيان متوجه فرد يا افراد معينى مى شود.
از اين رو، روشن شد كه جرم فقهى (گناه) نه تنها شامل كليه جرايم عليه اشخاص، اموال يا امنيت و آسايش عمومى، كه داراى مفاسد و ضرر و زيان خصوصى يا عمومى هستند مى شود، بلكه شامل ساير اعمال حرامى است كه تنها داراى مفاسد شخصى و موجب تباهى شخصى مرتكب مى شود. مانند: نوشيدن مشروبات الكلى، ارتداد، ترك بعضى از واجبات و... در حالى كه، تعريف قانونى جرم، گناهانى را كه ضرر و زيان آن ها تنها شامل مرتكب گناه مى شود، شامل نمى شود.
2. از لحاظ مبنا
مبناى گناه و معصيت، كتاب و سنت است كه مبتنى بر وحى و احكام الهى است و در همه زمان ها و مكان ها داراى مفهوم ثابت و تغييرناپذيرى است و هيچ كس نمى تواند آن را تغيير دهد در حالى كه مفهوم قانونى جرم، قراردادى و اعتبارى است و متناسب با شرايط و عوامل مختلف در هر عصر و زمانى متغيّر است.
ناگفته نماند كه توصيف قواعد و مقررات مربوط به اعمال مجرمانه، به عنوان قوانين ثانويه و غير ثابت، نبايد با نصوص كتاب و سنت مغايرت داشته باشد كه براساس قانون اساسى جمهورى اسلامى تشخيص آن با شوراى نگهبان است. در همين زمينه در اصل چهارم قانون اساسى آمده است: «كليه قوانين و مقررات مدنى، جزايى، مالى ،اقتصادى، ادارى، فرهنگى، نظامى، سياسى و غير اين ها بايد بر اساس موازين اسلامى باشد; اين اصل بر اطلاق يا عموم همه اصول قانون اساسى و قوانين و مقررات ديگر حاكم است و تشخيص اين امر برعهده فقهاى شوراى نگهبان است.»
3. از لحاظ تقسيم بندى جرم
براساس ماده 2 قانون مجازات عمومى مصوب 1352، جرايم به سه دسته تقسيم مى شوند: جنايت، جنحه، خلاف. اين تقسيم بندى در كشورهاى لائيك مرسوم است و تدوين كنندگان قانون مجازات عمومى، تحت تأثير قوانين اين كشورها آن را تصويب كرده اند، در حالى كه، تدوين كنندگان قانون مجازات اسلامى به تبعيت از فقه اسلامى، جرايم را از نظر مورد تعدى و تجاوز و نيز نوع و ميزان مجازات، به پنج قسم تقسيم نموده اند: 1. حدود 2. قصاص 3. ديات 4. تعزيرات اسلامى 5. مجازات هاى بازدارنده.29
فرق بين جرم جزايى و تخلف انتظامى
تخلف صنفى عبارت است از نقض تكاليف مربوط به مشاغل اجتماعى يا خدمات عمومى كه از ناحيه يكى از اعضا ضمن انجام وظايف محوله صورت مى گيرد. در عين حال، ميان جرم جزايى و تخلف انتظامى از چند جهت مى توان تمايز قايل شد:
1. از لحاظ منبع
منبع جرم جزايى قانون است و جنبه عام و كلى دارد، در حالى كه تخلف انتظامى، قراردادى و مختص اعضاى صنف يا گروهى است كه از قبل توافق مى كنند كه مقررات صنفى را رعايت كنند، مثل: عدم آراستگى، پوشيدن لباس نامرتب، برخورد نامناسب با ارباب رجوع، افشاى اسرار حرفه اى، عدم رعايت اسرار مراجعان و امورى كه موجب كسر شأن حرفه اى خاص مى گردد.
2. از لحاظ هدف
هدف از اجراى مجازات هاى انتظامى، حفظ اعتبار و حيثيّت شغلى و صنفى است. در حالى كه، هدف از اجراى مجازات هاى جزايى، حفظ نظم و اصلاح مجرم و دفاع اجتماعى است.
3. از لحاظ ضمانت اجرا
مجازات جرايم بر حسب مورد ممكن است شلاق، حبس، قصاص، جزاى نقدى يا اعدام باشد. در حالى كه، مجازات هاى صنفى به صورت اخطار شفاهى يا كتبى، توبيخ، تغيير محل خدمت، انفصال موقت يا دايم از شغل يا ممنوعيت از اشتغال به شغل معينى مى باشد.
4. از لحاظ قلمرو
تخلفات صنفى يا انتظامى امورى هستند كه صرفاً در خصوص مشاغل و وظايف افراد و در محدوده نظامات خاص صنفى يا ادارى يا انتظامى مطرح مى باشد. هر يك از رشته هاى مشاغل اجتماعى، داراى نظامات مخصوص به خود هستند و به محض اين كه عملى بر خلاف اين ضوابط تشخيص داده شد، مرتكب آن به مجازات انتظامى محكوم خواهد گرديد و براى تحقق اين تخلف لازم نيست مانند جرم براى هر يك از اين تخلفات، نص قانونى خاص وجود داشته باشد، بلكه براى آن عناوينى كلى مثل قصور اهمال در انجام وظيفه درنظر گرفته مى شود.
البته، گاهى اوقات رسيدگى جزايى و انتظامى با هم، بى ارتباط نيستند. مانند: ارتكاب جرم جعل از ناحيه سردفتر اسناد رسمى يا كارمندان سازمان قضايى كه در عين محاكمه در تعيين مجازات از سوى محكمه جزايى، از لحاظ انتظامى نيز متخلف قابل تعقيب به مجازات ادارى است.30
طبقه بندى جرايم
تقسيم بندى هايى نيز براساس عناصر جرم صورت گرفته، كه بدان اشاره مى شود:
الف. طبقه بندى بر حسب عنصر قانونى
1. از لحاظ شدت و ضعف: جنايت، جنحه و خلاف در قانون مجازات قديم;
2. طبقه بندى به جرايم عمومى و نظامى;
3. طبقه بندى به جرايم عمومى و جرايم (شبه) خصوصى. جرايم عمومى و جرايمى است كه جنبه عمومى دارد، هرچند غالباً افراد متضرر هستند، ولى شكايت آن ها، تنها موجب تعقيب از طرف مقامات جزايى مى شود و گذشت شاكى خصوصى، تأثيرى در كار رسيدگى دادگاه و اجراى حكم محكوميت ندارد. جرايم (شبه) خصوصى، جرايمى است كه تا مدعى خصوصى شكايت نكند، دادگسترى آن را دنبال نمى كند و گذشت شاكى در توقف مجازات مؤثر است.
ب. طبقه بندى جرايم از لحاظ عنصر مادى
1. جرم آنى و جرم مستمر;
2. جرم ساده و اعتيادى;
3. جرايم ساده و جرايم مركب;
4. جرايم مطلق و جرايم مقيد;
5. جرايم مشهود و غيرمشهود;
6. جرايم عمومى و جرايم سياسى;
7. جرايم عمدى و غيرعمدى;
8. جرايم مرتبط.
طبقه بندى جرايم در حقوق اسلامى
در حقوق اسلامى، غالباً تقسيمات مذكور وجود ندارد، ولى براى بسيارى از اقسام يادشده مى توان در كتب فقها، مثال هايى به دست آورد:
1. جرايم موجب حدّ، تعزير، قصاص، ديات;
2. جرايم عمدى و غيرعمدى (شامل خطا و شبه عمد);
3. جرايم مهم شامل: دماء، اعراض، اموال.
اثر مهم اين تقسيم اين است كه در جرايم مهم يعنى دماء، اعراض و اموال، برخلاف ديگر موارد كه در شبهات بدويّه آن ها اصل برائت جارى مى شود، در اين گونه موارد، حتى در شبهات بدويّه بايد احتياط كرد و نمى توان اصل برائت جارى كرد. مثلاً اگر نمى داند كه فلان عمل واجب است يا نه، يا فلان كار حرام است يا خير، اصل برائت مى گويد، الزامى در بين نيست. ولى اگر نمى داند فلان شخص جايزالقتل است يا نه؟ يا فلان مال از آن اوست يا نه، به يقين نمى تواند او را جايزالقتل يا مال را از آن خود بداند، بلكه بر عكس بايد احتياط كند.
4. تقسيم حقوق به حق اللهِ محض مثل تكاليف عبادى و حق الناسِ محض مثل نفقه زن و فرزند و حقوقى كه هر دو جنبه را داراست مثل حرمت سرقت.
5. تقسيم حقوق كيفرى به حقوق مربوط به حفظ دين مثل كيفر ارتداد، حفظ عقل، مثل كيفر شرب خمر، حفظ نسل مثل كيفر زنا، حفظ نفس مثل كيفر قتل و حفظ مال مثل كيفر سرقت. هرچند دو تقسيم فوق، به طور مستقيم به جرايم مربوط نيست، ولى ارتباط غيرمستقيم آن ها به گناهان بر كسى پوشيده نيست. 31
افسردگي احساس وحشتناک و آزاردهندهاي است. پزشکان افسردگي را چنين تعريف ميکنند: «احساس دلتنگي و ناخوشي که حداقل براي دو هفته ادامه داشته باشد.» اين البته با احساس فشار رواني يا غمگين بودن درباره يک چيز يا يک موضوع متفاوت است. افسردگي معمولاً به نظر ميرسد که بدون دليل موجهي بروز ميکند. شخص احساس غمگيني ميکند بدون آن دقيقاً علت آن را بداند. فعاليتهايي که در حالت عادي براي او خوشايند بودند ديگر او را خوشحال نميکنند. حتي بيرون آمدن از رختخواب نيز ميتواند مشکل گردد.
نشانههاي افسردگي شامل موارد زير هستند:
احساس افسردگي در اغلب اوقات شبانه روز، و تقريباً هر روز. اين نشانه در کودکان و نوجوانان ميتواند به صورت تندخويي و تحريکپذيري باشد.
از دست دادن علاقه نسبت به فعاليتهايي که قبلاً خوشايند و دلپذير بودند.
افزايش يا کاهش زياد وزن.
مشکل در خوابيدن يا خوابيدن بيش از حدّ.
احساس خستگي، تقريباً هر روز.
احساس بيارزش بودن يا احساس گناه بدون دليل موجّه.
مشکل در تمرکز و فکر کردن.
صحبت کردن يا حرکت کردن کندتر از حدّ معمول.
به فکر خودکشي يا مرگ افتادن.
تشخيص دوگانه
هنگامي که فردي هم اعتياد و هم علاوه بر آن، يک بيماري رواني مثل افسردگي داشته باشد، پزشکان ميگويند که «تشخيص دوگانه» دارد. اين عبارت به پزشکان، پرستاران و ساير کادر درماني يادآوري ميکند که اين بيمار در مسير بهبود خود با چالشها و موانع اضافي روبروست.
افسردگي و ساير بيماريهاي رواني، خطر ابتلاء به اعتياد را افزايش ميدهند. در بين تمام افرادي که يک نوع بيماري رواني براي آنها تشخيص داده شده است، 29?داراي سوء مصرف الکل يا دارو ميباشند. بيش از 37? کساني که سوء مصرف الکل دارند و 53? افرادي که سوء مصرف دارو دارند، حداقل داراي يک نوع بيماري رواني جدّي ميباشند. افسردگي در بين کساني که داراي سوء مصرف الکل يا دارو هستند بيشتر از مردم عادي شايع است.
چرا افسردگي ميتواند به اعتياد بيانجامد؟
برخي از مردم براي رفع عوارض و نشانههاي افسردگي به استفاده از الکل و داروهاي غيرمجاز روي ميآورند. پزشکان به اين پديده «خود درمانگري» ميگويند. اثرات الکل يا دارو ميتواند موقتاً احساس غمگيني، گناه يا بيارزش بودن را کاهش دهد. امّا هنگامي که اثر آنها از بين رفت، احساسات بد دوباره باز خواهند گشت. اين چرخه ميتواند به استفاده مداوم و نهايتاً معتاد شدن بيانجامد.
پيامدهاي افسردگي نيز ميتواند شخص را به سوي اعتياد سوق دهد. افراد افسرده معمولاً از ارتباطات اجتماعي کناره ميگيرند و حتي ممکن است در حفظ شغل خود نيز مشکل پيدا کنند. آنها در بيشتر اوقات گوشهگير و تنها هستند و بدون داشتن يک شبکه اجتماعي پشتيبان، براي آسايش و راحتي به الکل يا دارو متوسل ميشوند. براي اين گونه افراد، وقت گذراني با کساني که آنها نيز سوء مصرف الکل يا دارو دارند راحتتر و آسانتر است زيرا انتظارات اجتماعي از آنها کمتر است.
حتي براي کساني که از الکل يا دارو براي خود درمانگري استفاده نميکنند و ارتباطات اجتماعيشان را از دست ندادهاند، افسردگي احتمال خطر ابتلاء به اعتياد را افزايش ميدهد. بسياري از پزشکان فکر ميکنند که همان چيزهايي که فرد را در مقابل افسردگي آسيبپذير ساخته است، آنها را بيشتر در معرض سوء مصرف الکل يا دارو قرار ميدهد. کساني که افسردگي ندارند ميتوانند داروي غيرمجاز مصرف کنند يا به طور مرتب مشروبات الکلي بنوشند بدون آن که با مشکلات بلند مدتي روبرو گردند امّا انجام همين کارها براي کساني که افسردگي دارند به احتمال زياد به اعتياد آنها منجر ميشود.
چه موقع اعتياد به افسردگي ميانجامد؟
نشانههاي اعتياد و افسردگي ممکن است بسيار شبيه هم باشند. هنگامي که افسردگي به طور مستقيم به سوء مصرف الکل يا دارو ارتباط داشته باشد و به طور مستقل وجود نداشته باشد، «تشخيص دوگانه» در نظر گرفته نميشود بلکه به عنوان پيامد اعتياد محسوب ميگردد.
براي مثال، چند مشکل رواني مستقيماً به کوکائين ارتباط دارند. سوء مصرف کوکائين ميتواند به توهّم، اضطراب، مشکل خواب، مشکل در روابط جنسي و يک نوع اختلال در خلق و خو که شامل افسردگي است منجر گردد. امّا پس از آن که فرد مصرف کوکائين را قطع کند، مشکلات رواني عموماً بهتر ميشوند. آمفتامينها و داروهاي تنفسي، همگي داراي اثرات مشابهي با کوکائين هستند.
درمان
هنگامي که فرد هم اعتياد و هم افسردگي داشته باشد، يکي از نخستين گامهاي درمان، دريافتن اين نکته است که کداميک از آنها اوّل به وجود آمدهاند. اين اطلاع ميتواند از پرونده بيمار و تاريخچه مشکلات او به دست آيد. بيمار شايد بتواند احساس افسردگي که پيش از معتاد شدن داشته است را تشريح کند. و يا ممکن است به توصيف خوددرمانگري با دارو يا الکل بپردازد. گاهي اوقات لازم است که ابتدا به فرد کمک شود تا مصرف الکل يا دارو را کنار بگذارد و سپس براي افسردگي مورد ارزيابي قرار گيرد.
اگر معلوم باشد که افسردگي، پيامد اعتياد بوده است، درمان اعتياد معمولاً تنها کاري است که بايد انجام شود. اگر افسردگي به عنوان يک مسأله جداگانه هم مطرح باشد البته بايد به آن نيز پرداخت. در اين حالت درمان از طريق مشاورههاي تخصصي و داروهاي ضدافسردگي صورت ميگيرد.
ترکيب اعتياد و افسردگي، درمان و بهبود را دشوارتر ميسازد. هنگامي که فردي احساس نوميدي، غمگيني يا درماندگي ميکند، مقابله با اعتياد او کار بسيار دشواري است. امّا با دانستن ارتباط بين اعتياد و افسردگي، آگاهي از احتمال تشخيص دوگانه، و اتخاذ درمانهايي که هر دو جنبه را پوشش دهد ميتوان راه بهبودي را هموار نمود.
انسان از بدو تشكيل جامعه، با پديده «جرم» رو به رو بوده و از بررسي وقايع تاريخي به دست ميآيد كه انسان اين رويداد را نوعي گسل و اختلال در تعادل زندگي اجتماعي ميانگاشته است و به همين دليل، هميشه، عكسالعملهايي در برابر جرم از خود نشان ميداده است.
عمدهترين واكنشها در برابر «بزهكاري» در قالب «كيفرها» انجام ميگرفته، كه در زمانهاي پيشين با عادات اجتماعي، اخلاقي و ديني آميخته بود، و مسؤوليت اعمال آنها را نيز خود مجني عليه يا خويشان وي بر عهده داشتند.
اما با ظهور نيازهاي جديد، تحول اجتماعات بشري و برقراري نظم سياسي، نه تنها جرايم شكل پيچيدهتري نسبتبه گذشته يافتهاند، بلكه شيوه رويارويي و مبارزهها با جرايم نيز به طور دقيقتري دنبال ميشوند، همچنان كه مسؤوليت اعمال كيفرها هم به عهده دولتها نهاده شده است.
بيگمان هدف از اعمال كيفر، حفظ حقوق انسان و جلوگيري از تعدي و تجاوز به آنها، به منظور تحقق آرمان «عدالت» است. چنين عدالتي كه «عدالت جزايي» ( Criminal Justice ) نام ميگيرد، با اين پرسشهاي اساسي رو به روست:
چرا از ميان انواع واكنشهايي كه در برابر جرم ممكن است اتخاذ شود، كيفرها انتخاب شدهاند؟ اگر جامعهاي، ارتكاب عملي را چنان از نظر اخلاقي، زشت و ناپسند تلقي كند كه فاعل آن را نه تنها مستوجب ذم و تقبيح بداند، بلكه دقيقا همان رفتاري را كه وي انجام داده است، به صورت كيفر بر وي اعمال كند، آيا مثل «مجرم» عمل نكرده است؟ اساسا چرا جرايم را قبيح و مرتكبان آنها را مستحق كيفر ميدانيم، ولي كيفرها را در جهت تحقق عدالت و، از اين رو، مشروع و مجاز ميشماريم؟
واقعيت اين است كه دانشوران اخلاق و حقوق، طبق مفاهيم ارزشي، پارهاي از رفتارها را خوب و عادلانه و برخي ديگر را زشت و ظالمانه دانسته و مرتكب اينها را مستوجب كيفر ميدانند، در حالي كه مفاهيم ارزشي همچون خوب و بد و عدالت و...، نوعي تعبير و تفسير اخلاقي و حقوقي از رفتارها محسوب شده و به همين دليل، فاقد ثبات و كليتند. زيرا چند درجه جابهجايي در طول و عرض جغرافيايي، آنها را زير و رو ميكند و تحول زمان آنها را درهم ميريزد. (1)
اين پرسشها و ايرادها كه متوجه كيفرهايند، در واقع، مستلزم نگرشي فيلسوفانه به آنها خواهد بود; در اين مرحله، فكر و انديشه، فراتر از قانون سير ميكند و به ريشههاي عدالت كيفري توجه مينمايد و طبعا مسائل دقيقي در باب آن مطرح ميشود، از قبيل اين كه منشا حسن و مشروعيت كيفرها چيست؟ آيا هر قانوني كه قانونگذار، طبق اصول پذيرفته شده در يك سيستم عدالت كيفري، وضع ميكند، مشروعيت داشته و انقياد نسبتبه آن الزامي است؟
در حقوق اسلامي نيز با اين كه اراده خداوند منشا و مبناي عدالت كيفري است، اما اين مطلب به هيچ وجه به معناي حرمت تامل و انديشه در باب مجازاتهاي حدود، قصاص، تعزيرات و ديات نيست و چنانچه بعدا خواهيم آورد، اسلام، دينداران را به تعمق و تامل در باب فلسفه و حكمت كيفرهاي شرعي تشويق نموده است.
به نظر نگارنده، مهمترين نتيجه بحث فلسفي از كيفرها اين است كه معلوم خواهد شد نظام عدالت كيفري در هر جامعهاي، بر پايههايي قرار دارد كه نه تنها بايد در فهم و بررسي نظريههاي كيفري، آن پايهها را به دست آورد و آنها را فهميد، بلكه انتظار هر نوع تحول و اصلاح نظام عدالت كيفري با دگرگوني آن پايهها و ريشهها امكانپذير است; همچنان كه طبق همين پايههاست كه ميتوان به داوري هر نظامي پرداخت و آن را نو يا كهنه، پيشرفته يا عقبافتاده، زشتيا زيبا، خوب يا بد، عادلانه يا ظالمانه توصيف كرد.
هدف از اين نوشتار، تبيين و بررسي عدالت كيفري، با تامل در همين پايهها و بنيادهاست و بواقع بر اين پيشفرض قرار دارد كه همه نظامها از اهداف و فلسفههاي خاصي تبعيت ميكنند و از اين رو، ميتوان با نگاهي فيلسوفانه به نقد و بررسي آنها پرداخت.
عنوان اين نوشتار، «مباني عدالت جزايي» است كه در سه بخش فراهم آمده است:
بخش اول: مفاهيم; بخش دوم: مهمترين نظريهها درباره مباني عدالت جزايي; و بخش سوم: مباني عدالت جزايي در انديشه اسلامي.
1. مفاهيم
1-1. مباني
واژه مباني در آثار نويسندگان، بويژه حقوقدانان بسيار استعمال ميشود و در فلسفه حقوق به معناي «رگها و ريشههاي پنهان و نامرئي حقوق و كيفرها» معرفي ميگردد. (2) ولي در عنوان «مباني عدالت جزايي» سه معناي متفاوت از واژه مباني به ذهن ميرسد:
الف) منشا مشروعيت مجازات;
ب) ملاك تعيين نوع و ميزان مجازات;
ج) پيشفرضهاي مشروعيت و تعيين نوع و ميزان مجازات.
حال، به طور مختصر، به توضيح هريك از معاني بالا ميپردازيم:
1-1-1. منشا مشروعيت مجازات
قوانين مختلف مدني، جزايي و...، برطبق نيازهاي جامعه وضع ميشوند. چنانچه اين نيازها بطور دقيق شناخته نشوند و بدون توجه به مصالح و مضار واقعي انسان، مكانيزم رفع آنها در قانون معين نشود، تصور تحقق نظام قانوني عادلانه، صحت و واقعيتي نخواهد داشت. با وصف اين، قوانين با اين پرسش بسيار اساسي رو به رويند كه چرا انقياد و متابعت از آنها الزامي است و به چه دليل مشروعيتيافتهاند؟
در اين پرسش، از بيرون به قوانين نگريسته شده و نگاه فلسفي به ريشه و منشا قوانين معطوف شده است و طبيعتا براي اثبات مشروعيت و الزامآوري قوانين و نظامهاي مبتني بر آنها، نميتوان به خود قوانين استناد كرد، زيرا اين خود، تحصيل حاصل است.
بايد دانست كه مشروعيت و الزامآوري قوانين، از جمله قوانين جزايي، بر نظريهها و ديدگاههاي مورد قبول هر جامعه استوار است، كه معمولا در همه جوامع يكسان نيست و طبق همين ديدگاههاست كه منشا و سرچشمه حق اعمال كيفر معلوم ميشود و مشخص ميگردد كه حقوق و كيفرها، به چه اعتقادات و نظرياتي وابستگي مييابند كه ما در اينجا، از آنها به «منشا مشروعيت» تعبير نمودهايم.
2-1-1. ملاك تعيين مجازات
معناي ديگر واژه مبنا، ملاك تعيين مجازات، از حيث نوع و ميزان آن در برابر هر جرم خاص است. قانونگذاران، براساس اهداف و مقاصدي كه در نظر دارند، كيفرهاي قانونياي را در قبال «مرتكبان جرم» معين ميسازند، كه گمان ميبرند به عدالت و مصلحت اجتماعي و فردي نزديكتر است.
لازم به گفتن است كه معمولا، معيارهاي تعيين مجازاتها در قوانين جزايي، بيان نميشوند، بلكه همچون ستونهاي پنهان براي آنها عمل ميكنند. اين اهداف در تئوريهاي كيفري مشخصي از قبيل نظريه جبران، ارعاب، اصلاح و... ارائه و مطرح ميشود.
3-1-1. پيشفرضهاي مشروعيت و تعيين مجازات
نظام عدالت كيفري، امري عيني و قابل تحقق در خارج است و از اين رو، پيوسته و وابسته به يك سلسله مقدمات و پايههايي است و براساس اينها، تاسيس يك نظام كيفري عادلانه و پاسخگويي به نيازهاي واقعي انسان، طي روند خاصي ممكن خواهد بود. نحوه تفسير و تعبير بنيانگذاران آن از جهان، جامعه و انسان و جهانبيني علمي و فلسفي آنان، پايههاي اوليه نظام عدالت كيفري را تشكيل ميدهد. درواقع اينها پيشفرضهايي هستند كه قانونگذاران با تكيه بر آنها، به تقنين روي آورده و بدين وسيله به دنبال تحقق آرمانها و اهداف خود ميروند. البته پارهاي از پيشفرضها، زير تاثير اوضاع اجتماعي، تاريخي، سياسي، جغرافيايي، عرف، نيازها و مقتضيات زمان قرار دارند و از اين طريق، عرصههاي تقنين و اجرا را مينمايانند و تحول و دگرگوني همين پيشفرضهاست كه موجب تغيير و دگرگوني قوانين ميشود. به همين دليل، نهادهايي كه در قوانين جزايي پيشبيني ميشوند، براساس معرفتهاي انساني و تجربيات جديد وي فراهم آمدهاند، زيرا مصلحت و منفعت آنها در گذشته شناخته شده نبود.
4-1-1. رابطه مباني
از عنوان «مباني عدالت جزايي» سه معناي متفاوت براي مباني به دست آمد، ولي ميتوان ارتباط آنها را با يكديگر به اين شكل نشان داد:
مبنا به معناي اول، مقدمه صحت مبنا به معناي دوم است، چنانكه هر دو، پس از مبنا به معناي سوم قابل توجيه خواهند بود; به عبارت ديگر، قبل از اعمال مجازات خاص و معيني، بايد اصل مشروعيت مجازات اثبات شود، و پس از توجيه مشروعيت كيفر، وبتبه اين ميرسد كه چه نوع مجازاتي را برابر جرم خاصي معين نماييم و چه مقداري از آن را اعمال كنيم.
اما نكته مهم اين است كه چه در مرحله توجيه مشروعيت مجازات، و چه در مرحله تعيين مقدار نوع خاص، حقوقدانان يا فقيهان، بر پيشفرضهاي خود تكيه ميكنند و با توجه به ذهنيتهاي قبلي خود، با مشروعيت كيفرها و معيار تعيين آنها رو به رو ميشوند. پس از اين مرحله است كه اولا درمييابند چه فعلي مستوجب كيفر است، و ثانيا چه نوع و چه مقدار بايد كيفر تعيين كنند.
2-1. مفهوم عدالت جزايي
عدالت جزايي از دو كلمه عدالت و جزا تركيب شده است. عدالت در معاني قسط، دادگستري، مساوات و انصاف (3) و جزا به معناي كيفر، تنبيه، پاداش و تلافي استعمال ميشود. (4)
در قرآن، جزا هم به معناي كيفر بدكاران (5) و هم به معناي پاداش نيكوكاران به كار رفته است. (6) اما معناي تركيبي عدالت جزايي، تا اندازهاي قابل تامل است. زيرا نميتوان مفهوم اين تركيب را بدون تعمق و مداقه، بيان كرد.
به نظر نگارنده، دو معنا براي اين اصطلاح قابل ذكر است: كيفر، و عدالتي كه با كيفر محقق ميشود.
1-2-1. عدالت جزايي به معناي كيفر
مفهوم عدالت جزايي، چيزي جز اعمال كيفر و مجازات نيست و تركيب كيفر با عدالت، تنها به اين خاطر است كه كيفر با مفهوم ارزشي عدالت تركيب شود و نشانگر اين باشد كه اجراي قوانين كيفري، همان اجراي عدالت است.
بسيار ديده شده كه وقتي قاتل عمدي به كيفر اعدام محكوم ميشود، هنگام اجراي كيفر، شاهدان مجازات، معمولا به جرم انجام يافته او توجهي نميكنند و در نظر نميگيرند كه اين قاتل كه هم اكنون در حال تحمل كيفر است، مدتي قبل، چه بسا، وحشيانهترين رفتارها را درباره مجني عليه به كار برده است و از اين رو، چه بسا، اعمال كيفر را غير انساني توصيف كنند.
اما در منطق بسياري از طرفداران مجازات، كيفر هرچند ظاهري خشونتبار دارد، ولي وسيله اجراي عدالتبوده و در واقع چنانچه مجازات بر مرتكب جرم اعمال نگردد، ارزش عدالت مخدوش و فاقد حفاظ خواهد شد. به نظر اينان، با وجود امكان هر لحظه وقوع تعدي و تجاوز به حقوق افراد، عادلانه نخواهد بود كه مشروعيت كيفرها را نفي، و ضرورت آنها را ناديده بگيريم.
2-2-1. عدالت جزايي به معناي تحقق عدالتبا كيفر
مهمترين تاثير وضع و اجراي دقيق قوانين جزايي، تحقق عدالت است. چنين عدالتي كه با مجازاتها به دست آمده است، عدالت جز ايي نام ميگيرد. از اين رو، اگر انتظار تحقق عدالت را، از طريق اجراي مجازاتها داريم، بايد كيفرها نيز در مواجهه با جرايم ارتكابي، از وصف عدالتبيبهره نباشند، چه اين كه طبق اصل سنخيت علت و معلول، با كيفر ناعادلانه نميتوان وضعيت عادلانهاي را در جامعه برقرار ساخت.
در اينجا تذكر اين نكته لازم است كه مفاهيم ارزشياي همچون عدالت، براساس نيازهايي كه انسان جهت نيل به سعادت و كمال خويش دارد، وضع شده و از اين جهت مفاهيمي اعتباري و نسبي نيز تلقي ميشوند; اما با اين حال، مفاد اصلي آنها همان بيان رابطه عليت است و از اين رو، بيارتباط با حقايق عيني و خارجي نخواهد بود.
مثلا وقتي در قانون جزا، گفته ميشود كه «كيفر سرقتحدي، قطع دستسارق است»، هرچند مستقيما نامي از رابطه عليتبين فعل يعني كيفر، و هدف يعني ارعاب يا تلافي به ميان نميآيد، ولي قضيه، مبين رابطه عليتبين آن دو است. (7)
2. مهمترين نظريهها درباره مباني عدالت جزايي
گفته شد كه تشكيل نظام عدالت جزايي، در يك جامعه، بر پايهها و ريشههاي نامريي استوار است، كه نه تنها حقوق و تكاليف شهروندان و حكمرانان براساس همين پايههاي پنهان نمودار ميشود، بلكه مشروعيت مجازات و عدالت جزايي نيز طبق همين پايهها توجيه ميگردد. اما پس از مشروعيتيافتن، هدف و غايت از اعمال مجازاتها نيز بايد معين شود، چه اين كه با تعيين هدف، قانونگذار خواهد توانست نوع و ميزان مجازاتها را در قوانين پيشبيني كند تا به اين ترتيب، غايت مورد نظر حاصل آيد.
اما چنانكه گفته شد، هم توجيه مشروعيت و هم توجيه مجازاتهاي معين، طبق ذهنيتهاي تشكيلدهندگان نظام عدالت كيفري ممكن خواهد بود; طبق اين ذهنيتهاست كه نظريه خاصي در باب مباني عدالت جزايي پذيرفته ميشود.
در ادامه بحث، مهمترين نظريههايي كه در باب منشا عدالت جزايي و معيار تعيين كيفر ابراز شدهاند، بررسي خواهند شد:
1-2. منشا مشروعيت كيفرها
1-1-2. نظريه حقوق الهي در اديان ابراهيمي
سرچشمه عدالت كيفري در دين يهود، مسيحيت و اسلام، خداوند است; در عهد عتيق (تورات. و عهد جديد (انجيل) (9) ، هم قانون و هم كيفر، ريشه و مبناي خود را از خداوند ميگيرند. هيچ كس حق حاكميتبر ديگري ندارد و تنها خداوند قادر و حاكم مطلق و منشا حق اعمال كيفر است.
از ديدگاه اسلام نيز، منشا عدالت و حقوق از جمله حقوق كيفري، وحي و اراده الهي است، اما اين گونه نيست كه بدون ضابطه عقلي و معيار عدالت و مصلحت، تشريع شده باشند.
حقوق اسلامي، حقوق الهي و ديني است و چنين مينمايد كه حقوقي ثابت و انعطافناپذير باشد. اما چنانكه بسياري از اسلامشناسان مسلمان و غير مسلمان، اظهار داشتهاند، وجود قواعدي مانند «مصلحت» و شيوهاي به نام «اجتهاد»، عملا انطباقپذيري حقوق اسلامي را با نيازها و مقتضيات جديد نشان ميدهد. (10)
2-1-2. نظريه حقوق طبيعي
خاستگاه اين نظريه، يونان است. طبق اين نظريه، عدالت كيفري، ريشه در قوانين طبيعت دارد. فيلسوفان اين ديار، همچون سقراط، افلاطون و ارسطو، سخت معتقد به خداوند بودند، اما جاي تعجب است كه با مفهوم حقوق بيروني يعني حقوق الهي آشنا نبودند، بلكه اين انديشه را براي نخستين بار، رواقيان مطرح ساختند و آن را با حقوق دروني يعني فطري درآميختند. (11) حال به طور مختصر، انديشه يوناني و رواقي را در اين باره، مطرح خواهيم كرد.
كتابهاي «جمهور» و «قوانين» افلاطون (348-429ق.م)، حاوي آراء حقوقي و كيفري اوست. او در كتاب جمهور به تشريح انواع عدالت پرداخته و مفهوم آن را اين دانسته است كه هركس به كار خويش بپردازد. (12)
او منشا عدالت را، دانش و حكمت ميدانست، به اين معنا كه با آگاهي ميتوان سره را از ناسره، خوبي را از بدي و حسن را از قبح تشخيص داده و به همين دليل، دستيابي به خير و سعادت و حفظ فضايل و تحقق عدالت در «نيك شهر»، با دانش حاصل ميآيد، چنانكه منشا عمل به رذايل و ارتكاب قبايح و جرايم از جهل و ناداني برميخيزد كه به معناي خروج از عدالت است. زيرا، زندگي خوب، همچون حقايق رياضي و فلسفي، از قواعد ثابت و يكساني برخوردار است و چون زندگي خوب، با رفتارهاي خوب آدميان فراهم ميشود، پس رفتارهاي آدميان نيز داراي احكام ثابت و كلي و مستقل از تمايلات و اذهان آدمي است و ميتوان آنها را كشف و بدانها عمل كرد.
به نظر افلاطون، هرگاه جرمي (آديكيا) واقع شود، مجرم بايد به مجازات محكوم شود تا باعث پيشگيري و ارعاب ديگران شده و مانع از خروج آنان از محدوده عدالت، در آينده، گردد. (13) به همين دليل در نگاه افلاطون، عطف به گذشته نشدن مجازات، از جايگاه ويژهاي برخوردار است. زيرا مجازات ناظر به آينده است و از اين رو، بر آيندگان تاثير ميگذارد نه بر گذشتگان. (14)
اما ارسطو (323-384ق.م) كه نظريات خويش را در باب اخلاق و حقوق، در كتابهاي «سياست» و «اخلاق نيكو ماخوس» مطرح كرده است، همچون استادش افلاطون ميپذيرد كه خوبي يا بدي رفتارها از ضوابط منطقي تبعيت ميكند، به اين معنا كه طبيعت زندگي خوب و عادلانه را ميتوان با دانش و حكمتبه دست آورد، ولي بخوبي نشان ميدهد كه تنها علم و معرفت، انسان را به خير و سعادت راهنمايي نميكند، زيرا بسيارند كساني كه به رغم دانستن زشتي عملي، باز بدان مبادرت ميورزند.
به نظر ارسطو، تنها طبق «نظريه اعتدال» ميتوان معيارهاي خوب و بد اخلاقي و حقوقي را عينيتبخشيد. براساس نظريه اعتدال، هر عملي بايد ميانه افراط و تفريط واقع شود; مثلا غذا خوردن خوب است، اما بايد در حد وسط پرخوري و كمخوري واقع شود; البته بايد توجه داشت كه حد وسط در مورد هر شخصي متفاوت است و مقدار معتدل هر چيزي سبتبه هر فرد تفاوت مييابد.
در صحنه اجتماع، اگر رفتارهاي متقابل در حد اعتدال انجام نگيرند، به حقوق ديگران تجاوز شده و با وقوع جرم و به هم خوردن تعادل جامعه، تنها چاره اين است كه با مجازات دقيق، حالتسابق اعاده شود. (15)
ب) انديشه زنون ( Zenon ) و سيسرون ( Ciceron )
زنون (260-350ق.م) پايهگذار مكتب رواقي است. از ديدگاه اين مكتب، همه انسانها برابر اقتضاي عدل الهي، هيچ امتيازي بر ديگري نداشته و همه از عقل و خرد يكساني برخوردارند.
زنون معتقد بود كه منشا نظم جهان، عقل كلي الهي است كه بر طبيعت و بشر حاكم است، بنابراين، قوانين رفتاري انسانها منطبق بر قوانين طبيعت است. (16)
انديشه رواقي زنون، چنان تاثيري بر سيسرون (43-106ق.م) گذارد كه وي به اتحاد قوانين موضوعه و طبيعي قايل شد. اعتقاد وي اين بود كه همه انسانها، طبيعتا خردمندند، پس هر قانوني كه وضع كنند، با فطرت و طبيعت همگان منطبق است، ولي حال و هواي مادي و معنوي هر جامعه نيز در آن مؤثر است و تا حدي باعث اختلاف قوانين جامعههاي مختلف ميشود. ولي اين اختلافات، نبايد موجب ناهمگوني قوانين بشري، با قوانين طبيعي شود. لذا وقوع جرم را امري غير طبيعي، و اعمال كيفر را امري طبيعي ميانگاشت و قوانين كيفري را حافظ و نگهدار قوانين طبيعي ميدانست. (17)
3-1-2. نظريه اخلاقي
الف) كانت ( Kant )
در اين نظريه، هدف از وضع و اعمال قانون جزا، حفظ حقوق طبيعي و جلوگيري از تعدي به آن نيست، بلكه در نظريه اخلاقي، كيفر و مجازات خود غايت و غرض اصلي است.
به اعتقاد ايمانوئل كانت (1804-1742م.) كه پايهگذار اين نظريه است، هدف از اعمال كيفر، نه دفاع از جامعه در قبال بزهكار و نه پيشگيري و ارعاب ديگران از ارتكاب جرم است، بلكه اعمال مجازات، خود حسن ذاتي دارد. (18)
از نظر كانت، منشا معلومات انسان، يا حس تجربه استيا فطرت و عقل. (19) صحت و درستي معلومات حسي، كه معرفتي غير مستقيمند، قابل ترديد است. زيرا آنها در قالب يك سلسله معلومات فطري، مثل زمان و مكان، كه پيش از حس و تجربه در عقل موجودند، ادراك ميشوند و چون اشخاص، از لحاظ نسبتبا زمان و مكان متفاوتند، بنابراين، ادراك و فهم آنان به اشياء، كه وي آن را عقل فطري ميخواند، به نسبت اشخاص، متفاوت ميشود و تطابق ذهن با عين قابل ترديد خواهد بود. اما در معلومات فطري، كه انسان به حكم اخلاق و وجدان، واقع را درك ميكند، ادراك به نحو مستقيم بوده و ترديدي در صحت احكام عقل عملي وجود نداشته و اعم از اين كه مفيد باشد يا نباشد، انسان موظف به پيروي از آن است. (20)
ب) هگل ( Hegel )
فلسفه هگل (1831-1770م.) در برابر سخن قدما و حتي كانت قرار دارد. در منطق ارسطويي، علم، حصول صورت شيء در ذهن تعريف شده است و به خاطر تطابق بين معلوم ذهني و شيء خارجي، ميتوان گفت علوم ذهني ،جز از نظر ترتب آثار خارجي ،نشاندهنده خارج است. (21)
كانتبا درهم ريختن اين منطق، تنها ادراكات عقل عملي را قابل اعتنا دانست و عقيده داشت كه در احكام عقل نظري، واقعيات خارجي به همان شكلي كه هست، ادراك نميشود و از اين رو، معلومات حاصل از عقل نظري، نسبي و اضافي است.
بدين ترتيب، هم طبق منطق ارسطو و هم منطق كانت، واقعيتي مستقل از ذهن وجود دارد كه عالم با به دست آوردن علم، آن واقعيت را خواهد ديد، اما از نظر كانت، ابزار حصول اين علم در اختيار انسان وجود ندارد.
اما نظريه هگل، چيزي بالاتر از سخن كانت و ارسطو است، زيرا او معتقد بود معلوم ذهني ممكن نيستخلاف معلوم خارجي باشد. اين سخن او معروف است كه آنچه واقع است، نميشود خلاف عقل باشد و آنچه عقل بر ان حكم كند، ممكن نيست واقع نباشد. (22)
تفسير تئوري كيفري هگل اين است كه هرچه نزد عقل صحيح باشد، حق است و چون همه به يكسان از عقل برخوردارند، پس نزد همگان نيز حق خواهد بود. بنابراين حق عبارت است از تجسم عيني خواست همگان. (23)
از اين رو، اگر حق مقتضاي اراده كلي و خواست همگان است، پس نفي حق، خلاف چنين خواستي است، در نتيجه، جرم كه نفي حق است، نفي نفي يعني اعمال كيفر، حق و مقتضاي خواست همگان است. و از آنجا كه بزهكار فردي خردمند است، كليت در ذات او نيز قرار دارد، پس او نيز با خواست همگان موافق بوده و از پيش اعلام ميدارد من آماده تحمل كيفرم. (24)
طبق منطق ديالتيك هگل، كيفر از درون بزه برميخيزد، چون بزه امر نامعقولي است، ولي كيفر، امري معقول. لذا، امر معقول كه منطبق با خواست و عقل همگاني است، عين واقع هم هست. از اين رو، كيفر، از نواميس كائنات است. (25)
4-1-2. نظريه قرارداد اجتماعي
توماس هابز، جان لاك و ژان ژاك روسو، كه از پيشگامان نظريه قرارداد اجتماعي تلقي ميشوند، معتقدند جامعه قبل از انعقاد قرارداد، واقعيتي نداشته و پس از انعقاد آن و تشكيل جامعه، همه حقوق افراد به اجتماع منتقل ميشود; از جمله حق اعمال كيفر كه در جامعه طبيعي در اختيار افراد بود، در جامعه سياسي در اختيار جامعه قرار ميگيرد. زيرا اگر در جامعه اخير هم افراد، اختيار اعمال مجازات داشته باشند، دو مشكل ايجاد ميشود: اول اينكه بين جرم و مجازات، تناسب رعايت نميشود، دوم اينكه هميشه قدرت و نيروي لازم براي اعمال كيفر، در اختيار افراد وجود ندارد. بنابراين، مطلوب اين است كه نظام كيفرياي تاسيس شود تا اين دو وظيفه را به نحو مطلوب انجام دهد، به گونهاي كه مقبول همگان نيز باشد; طبق اين نظريه، كيفر، تنها منشا مشروعيتخود را از قرارداد اجتماعي اخذ ميكند. (26)
5-1-2. نظريه تحققي يا اصالت تجربه
تا حال آنچه در باب منشا مشروعيت كيفرها گفته شد، ناظر به اين مطلب بود كه اصول و قواعدي برتر از قوانين موضوعه جزايي وجود دارد كه بايد قانونگذاران، آنها را به دست آورده و در قانون، متبلور سازند.
اين تفكر كه تا نيمه سده نوزدهم ادامه داشت، با بروز گرايشهاي تحققي در اكثر رشتههاي علوم طبيعي و انساني پايان يافت و از آن زمان تا به امروز، دانش حقوق، خصوصا حقوق كيفري، بر مبناي نظريه تحققي قرار گرفت و تمامي مكاتب دفاع اجتماعي در حقوق جزا به نحوي تابع اين مكتب قرار گرفتند. (27)
پيشگامان مهم اين نظريه در اروپا جرمي بنتام و اگوست كنت، و در امريكا ويليام جيمز بودند كه اعتقاد مشترك آنان روي آوردن به معيارهاي عيني و استفاده از شيوه تجربي است.
در شيوه تحققگرايي، از امور مطلق سخني به ميان نميآيد و بر هيچ امري به طور مطلق حكم نميشود; تنها حكم مطلق اين است كه به هيچ امر مطلقي نميتوان حكم كرد. (28)
اين انديشه عميقا در تمام رشتهها، از قبيل اقتصاد، روانشناسي، سياست و حقوق راه يافت و در نتيجه، دانش حقوق كيفري نيز بر اين مبنا قرار گرفت كه بايد قوانين كيفري را با تجزيه و تحليلهاي علمي، از واقعيات اجتماعي به دست آورد، زيرا در وراي حقوق موضوعه قواعدي برتر و والاتر همچون حقوق طبيعي، اراده الهي و... وجود ندارد. (29)
2-2. ملاك تعيين مجازات
1-2-2. نظريه جبران
ارسطو اولين كسي است كه ملاك تعيين كيفرها را جبران ( retibution ) دانسته و بر اين اعتقاد بود كه مجرم بايد به تناسب جرم ارتكابي كيفر ببيند. (30)
نظريه جبران، پس از ارسطو، با تحول انديشه انسان، دگرگون شد. اگر ارسطو، مبناي نظريه جبران را عدالت طبيعي ميدانست و نقش كيفر را جبران آسيبهاي وارد شده ميانگاشت، (31) در انديشه رواقي، عدالت طبيعي به معناي زيستن بر وفق قوانين الهي و تبعيت آگاهانه از مشيتخداوند بود و كيفر نوعي انتقام الهي دانسته ميشد. (32)
سپس انديشمندان مسيحي، عدالت كيفري را به شيوه ارسطويي و رويكرد رواقي، بر تعاليم مسيحيت منطبق ساختند و مفهوم گناه، كيفر و خداوند را به يكديگر نزديك است و مجازات را در حقيقت، كفاره گناه تلقي ميكردند. (33)
با اين توضيح، ميتوان اعتقاد اساسي طرفداران نظريه جبران را اين دانست كه كيفر به نحوي تاوان جرم تلقي شده و همين كه مجرم متناسب با جرمش مجازات ببيند، بهاي جرمش را پرداخته است. (34)
2-2-2. نظريه ارعاب ( deterence )
براساس اين نظريه، هدف اصلي از كيفر، منع ارتكاب جرم يا حداقل كاهش آن است، و بايد با اعمال كيفر و ايجاد هراس و بيم در دل مردم، مانع آنان از ارتكاب جرم در آينده شد.
در توجيه اين نظريه گفته ميشود: مردم به لحاظ ارتكاب بزه، سه گروهند: يك دسته بزهكاراني هستند كه از خطر مجازات هيچ ترسي به خود راه نداده و دانستن اينكه ممكن است مشمول كيفر قرار بگيرند، تاثيري در جلوگيري آنان از ارتكاب جرم ندارد، اعم از اينكه مجرم ابتدايي باشد يا حرفهاي. دسته دوم افراد معمولي هستند كه اكثريت افراد جامعه را تشكيل داده و عادت كردهاند بدون چون و چرا از قانون پيروي كنند; و دسته سوم كساني هستند كه امكان گرايش به ارتكاب جرم در آنها وجود دارد و چنانچه كيفرهاي قانوني وجود نميداشت، احتمالا انديشه ارتكاب جرم در ذهن آنان رسوخ مييافت. البته تعداد اين افراد نسبتبه هر جرمي متفاوت است، مثلا اگر براي قتل، قاچاق مواد مخدر و فرار از پرداخت ماليات، هيچ كيفري تعيين نميشد، واضح است كه تعداد مرتكبان احتمالي اين گونه جرايم به يك ميزان نبود.
به هر حال، منطقي مينمايد كه هر جرمي را وسوسهانگيز بدانيم و با وضع قوانين كيفري وسوسه ارتكاب جرم را از مخيله مرتكبان احتمالي بزداييم.
بنابراين، تعيين كيفر، براي گروه نخست و دوم، نقش مؤثري نخواهد داشت، تنها در مورد گروه سوم است كه كيفر ميتواند مؤثر باشد. از اين رو، ميتوان با تعيين كيفرهاي دقيق، طبق نظريه ارعاب، باعث پيشگيري و كاهش وقوع جرم شده، به گونهاي كه حتي كساني كه پايبند اصول اخلاقي هستند، هواي ارتكاب جرم را در سر نپرورانند. (35)
3-2-2. نظريه اصلاح ( reform )
طبق اين نظريه، هدف از تشكيل نظام عدالت كيفري، اين است كه با اعمال مجازات ضربه روحياي بر مجرم وارد شود، تا وي دريابد عمل زشتي كه مرتكب شده است، صحيح نبوده و نبايد آن را تكرار كند.
در اين نظريه، از بين كيفرها، بر كيفر زندان، بيشتر تاكيد ميشود و حداقل اين است كه كيفر اعدام، بهطور كلي از نظام كيفري حذف گردد، زيرا هدف از كيفر، تغيير روح و انديشه شخص بزهكار، و تحول بينش او است و اين منظور، بيشتر در زندان و با اعمال مجازاتهاي جايگزين اعدام قابل دستيابي است.
از اين رو، پارهاي از جرمشناسان، اتخاذ تدابير و سياست جنايي خاصي را پيشنهاد ميكنند. مثلا مرتكبان جرم رانندگي در حال مستي، بايد ملزم شوند در بخش تصادفات بيمارستانها، مشغول به كار شوند يا كسي كه به كودكي تجاوز كرده و موجب آسيب جسمي و رواني وي شده است، تحتشرايط كنترل شده با قرباني جرم رو به رو شود و از اين طريق، رنجي را كه خود باعث آن شده، شاهد باشد، و از آن درس بياموزد. (36)
ناگفته پيداست كه تعيين كيفر، طبق اين نظريه، مطمئنا از لحاظ اجرا آسانتر و از نظر هزينه كمخرجتر است و در برابر برخي جرايم و مجرمان ميتواند نقش مؤثري داشته باشد. به همين جهت، امروزه ما شاهد مجازاتهاي تكميلي در برخي كشورها هستيم. مثلا در قانون يازده ژوئيه 1975 فرانسه، مجازاتهاي تبعي و تكميلي جايگزين كيفر زندان شده است (37) و در قانون مجازات اسلامي مصوب 1370، قانونگذار ايراني در ماده 22 تخفيف مجازات و تبديل آن را پيشبيني كرده و در ماده 19 همين قانون، مجازاتهاي اصلاحي و جايگزين زندان را و در ماده 25، مجازاتهاي معلق را مقرر كرده است.
در برخي از موارد، ميتوان پس از تخفيف مجازاتهاي حبس، به اقدامات اصلاحي مبادرت ورزيده و مجرم نيز طبق پيشبينيهاي قانوني كه براي اصلاح وي منظور شده است، به طور اختياري اقدام خواهد كرد.
4-2-2. نظريه درمان ( cure )
پارهاي از جرمشناسان برآنند كه مجازاتها اساسا بايد حذف شوند، زيرا مجرم شر يا پليد نيست، بلكه او بيمار است. (38) وقوع جرم، نشانه نوعي مشكل شخصيتي يا ديگر اختلالات رواني فاعل آن است، چنين كسي را نميتوان با مجازات اصلاح كرد يا وي را ترسانيد. از اين رو، اعمال كيفر، مبتني بر هيچ فلسفهاي نميتواند باشد؟
اصولا چه انتظاري از كيفر داريم؟ آيا كيفر به خاطر سودي نيست كه براي نظم اجتماعي به بار ميآورد؟ امروزه، ما شاهد پيشبيني انواع مجازاتهاي دقيق در قوانين جزايي هستيم كه اعمال آنها تنها باعث وخيمتر شدن اوضاع اجتماعي شده و هچ ضرورتي براي تشكيل نظام عدالت كيفري تصور نميرود، بلكه حتي باعث تكرار جرم و چه بسا، سنگدلي مجرمان شود. بنابراين، آيابهتر نيستبه جاي شيوه اعمال كيفر، از دادههاي علوم پزشكي، روانشناسي و... استفاده برده و ااز طريق اقدامات منظم درماني با بزه و بزهكاري رو به رو شويم؟ (39)
5-2-2. نظريه ارضا ( satisfaction )
براساس اين نظريه، در ارتكاب جرم، به حق مجنيعليه تعدي و تجاوز شده است، احساسات او برانگيخته شده است و طبيعتا ميل به ارضاي خشم و كينه در او ظاهر ميشود و چنانچه اين نياز به شكلي ارضا نگردد، انتقام، شكل خصوصي يافته و جامعه دچار اختلال خواهد شد. بنابراين مجرم بايد به مكافات زشتي عمل خود برسد، و در درجه اول، اين مجنيعليه است كه بايد ارضا شود. بنابراين، نميتوان نظام كيفري يك جامعه را عادلانه دانست، مگر اينكه مصوبات قانوني را در جهت ارضاي تمايلات انساني مجني عليه و فرونشاندن احساسات او دانست.
چنانكه پيداست، اين نظريه بيشتر بر ملاحظات روانشناسي مبتني است تا بر تحقيقات تاريخي يا علمي. (40)
3. مباني عدالت جزايي در انديشه اسلامي
اسلام دين قانون است، چنانكه در صدر اسلام دولت اسلامي براساس يك سلسله قوانين، از جمله جزايي، تاسيس شد تا از امنيت روحي و جسمي فردي و اجتماعي حراست كرده و از وقوع بزهكاري و گسترش فساد جلوگيري نمايد.
در اسلام هم، همانند ديگر اديان ابراهيمي، منشا اين قوانين، وحي و اراده الهي است. در درستي اين مطلب از لحاظ اعتقادي، براي پيروان اسلام، جاي هيچ گونه ترديدي نيست. براي آنان همين اندازه كافي است كه از رفتارهاي نامشروع، اطلاع يابند تا در پي ارتكاب آنها نباشند. اما خارج از محدوده تعبد، آيا اسلام به پيروان خود اجازه بررسي و داوري عقلي درباره مباني كيفرهاي شرعي را ميدهد؟ اصولا آيا ميتوان ديدگاه اسلام را درباره فلسفه مجازاتها جويا شد و آن را از متون شرعي به دست آورد؟
آيات قرآن، روايات معصومان(ع) و نيز اقوال متكلمان و فقيهان، چنين مينمايانند كه ميتوان طبق ادله عقلي، پارهاي از علل مشروعيتيافتن مجازاتها و ملاكهاي تعيين آنها را به دست آورد. ما در دو قسمت، به بررسي اين علل ميپردازيم:
1-3. ملاك تشريع كيفرها
1-1-3. ملاكهاي عقلي
الف) حسن و قبح (عدالت و ظلم)
سقراط اولين كسي بود كه مساله حسن و قبح را مطرح ساخت. وي هنگام گفتگو با «اتيفرون» در باب دينداري، از او ميپرسد: آيا نيك و بد اعمال را خدايان به ما ميآموزند؟ آيا پس از امر و نهي خدايان ميفهميم امري خوب يا بد است؟ آيا ضابطهاي بر افعال حاكم است تا ما هم اعمال نيك و بد را بفهميم؟
پس از اين پرسشها و جوابهاي اتيفرون، سقراط بر خلاف عقيده و نظر خويش، او را مجاب ميكند كه زشتي و زيبايي، خوبي و بدي، و عدل و ظلم، اوصافي هستند كه بايد همچون متاثر و مؤثر تلقي شوند. يك شئ بدان علت متاثر است كه اثري بر او واقع ميشود و درست نيست كه بگوييم چون متاثر است اثري بر او واقع ميشود. در نتيجه، يك شي به اين علت صفتهاي مذكور را ميپذيرد كه نزد كسي متصف به اين صفات شود، نه اين كه اينها چون اوصافي خارجي و واقعي هستند، كسي آنها را خوب و بد، زشت و زيبا يا عدل و ظلم بداند. (41)
پس از سقراط، شاگردان وي افلاطون و ارسطو، بحث از حسن و قبح و عدل و ظلم را گسترش دادند و اين از نكات جالب توجهي بود كه فيلسوفان آن ديار، بدان تفطن يافته بودند و بعدها اين ميراث اخلاقي، حقوقي و فلسفي يونانيان به مسلمانان رسيد.
مساله حسن و قبح افعال، در بسياري از آيات قرآن و روايات آمده است. فيالمثل خداوند پس از اينكه عمل به يازده حكم شرعي را امر نموده و از چهارده رفتار، نهي ميكند، ميفرمايد: كل ذلك كان سيئة عند ربك مكروها; (42) آن دسته از احكامي كه ممنوع اعلام شدند، نزد پروردگارت زشتند.
اين آيه به خوبي نشان ميدهد كه علت منع و نهي از چهارده فعل زشت مثل قتل، زنا، خوردن مال يتيم و...، بد بودن آنها نزد خداوند است. اما شايد به ذهن برسد كه زشتي يك عمل به اين است كه نزد خداوند زشتباشد، زيرا عقل نميتواند زشتي اعمال را مستقلا درك كند. ولي وقتي آن را در برابر اين آيه قرار بدهيم كه ميفرمايد: «وقالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا في اصحاب السعير; (43) اگر ما به سخنان پيامبر گوش ميكرديم يا طبق عقل خود رفتار ميكرديم، امروز دچار دوزخ نميشديم»، درمييابيم كه عقل نيز مستقلا ميتواند خوب و بد اعمال را تشخيص دهد.
علي(ع) در اين باره ميفرمايد: فبعث فيهم رسله و واتر عليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته ويذكروهم منسي نعمته ويحتجوا عليهم بالتبليغ ويثيروا لهم دفائن العقول; (44) پس خداي متعال رسولان خود را برانگيخت و پي در پي پيامبران خود را ميفرستاد تا عهد و پيمان خداوند را كه در فطرتشان بود، بطلبند و به آن نعمت فراموش شده، تذكرشان بدهند و از راه تبليغ با آنان گفتگو نمايند و عقلهاي پنهان شده را بيرون كشند. همچنين ايشان هنگام نصيحتبه فرزندشان امام مجتبي(ع) ميفرمايند: يا بني فان الله لميامرك الا بحسن ولمينهك الا عن قبيح; (45) اي فرزندم، خداوند تو را جز به خوبي امر نميكند و جز از قبيح باز نميدارد.
اين سخن متكلمانه، نشان ميدهد كه خداوند ملاك امر و نهي شرعي را حسن و قبح قرار داده است و چنين مينماياند كه خداوند به آنچه خوب است امر ميكند و از آنچه زشت است نهي مينمايد. در واقع، كلام امام(ع) پاسخي استبه نزاع دامنهدار و وسيعي كه بعدها در ذهن متكلمان و فيلسوفان اسلامي، راجع به حسن و قبح روييد.
ب) مصلحت و مفسده
دانشمندان اسلامي، (46) بر اين باورند كه مبناي احكام اسلامي مصالح و مفاسد واقعي است و خداوند، طبق آنها احكام شرعي را مقرر فرموده است. چه اين كه هدف شريعت، سعادت انسان و رسيدن او به كمال واقعي است و اين هدف با انجام افعال و رفتارهايي به دست ميآيد كه مصلحت واقعي انسان را حاصل آورد.
منشا اين اعتقاد، قرآن كريم است. در بسياري از آيات قرآن، مصلحت انسان، علت صدور احكام اسلامي اعلام شده است. مثلا خداوند درباره كيفر قصاص ميفرمايد: ولكم في القصاص حياة يا اولي الالباب; (47) اي عاقلان، براي شما در [اعمال] كيفر قصاص، زندگي و حيات است. چنانكه پيداست، روي سخن اين آيه با خردمندان است. گويا اگر عقل در عمق مشروعيت كيفر قصاص تامل كند، درمييابد كه حفظ امنيت جسماني و رواني افراد جامعه، مصلحت لازمالاستيفايي است كه تامين آن نيازمند پيشگيري از وقوع قتل، ضرب و جرح و...، با پيشبيني كيفرهاي عادلانه، در قوانين جزايي است.
همچنين در قرآن كريم، تشريع مجازات براي قتل، زنا، خوردن مال يتيم و...، براساس حكمت الهي معرفي شده است: ذلك مما اوحي اليك ربك من الحكمة ولاتجعل مع الله الها آخر فتلقي في جهنم ملوما مدحورا; (48) اينها حكمتي است كه خداوند بر تو وحي كرده است. با خداي يكتا، خداي ديگري مپندار كه در اين صورت ملامتشده و در حال مطرود شدن، وارد جهنم ميشوي.
به گفته مفسران، اين حكمت، چيزي جز مصالح واقعي انسانها نيست، (49) همان گونه كه در آيات ديگري نيز، انزال كتاب و جعل احكام شرعي، براي حق، ميزان، نفي فحشا و منكر اعلام گرديده است. (50)
اخبار و رواياتي كه از معصومان(ع) به ما رسيده است، نيز مشحون از ذكر علل و حكمتهاي صدور احكام شرعي و اوامر و نواهي الهي است; مثلا شيخ صدوق، حكمت و فلسفه احكام را در كتاب علل الشرايع، (51) و علامه مجلسي روايات مربوط به فلسفه احكام شرعي را در كتاب بحارالانوار تحت عنوان «باب علل الشرايع والاحكام»، (52) ذكر نمودهاند.
2-1-3. رابطه عدالت و مصلحت در تشريع كيفرها
چنانكه سابقا گفتيم، بيان تئوريهاي اوليه كيفري، عدالتبوده است و اين نظريه به روزگارفيلسوفان يونان برميگردد و تا زمان حاضر نيز، مجازاتها براساس تئوري عدالت توجيه ميشوند، هرچند تفسيري كه امروزه از عدالت ارائه ميشود، با مفهوم قديمي آن تفاوت بسيار دارد. (53)
پس از گذشت دويستسال از ظهور اسلام، با ترجمه آثار افلاطون و ارسطو به عربي، مسلمانان دريافتند كه پايگاه سياست، حقوق، اخلاق و فلسفه نزد يونانيان هم، دالتبوده است. بدين ترتيب، بحثهاي كلامي درباره حسن و قبح، عدالت، اختيار و مسؤوليت انسان، جزا و پاداش و...، همگي رنگ فلسفي هم پيدا كرده و برخي از عالمان، مستقلا امور فوق را از ديدگاه فلسفه توجيه نموده و كوشيدند جامعه اسلامي را در نظامي عقلاني، با تلفيق فلسفه يونان و عقايد اسلامي به تصوير بكشند. (54)
با اين همه، منشا اصلي و زمينهساز اولي بحث از حسن و قبح و عدل و ظلم، قرآن كريم و روايات معصومان(ع) است. (55) اما قبل از اينكه به بررسي و تفسير مصلحت و عدالت، و رابطه آنها با يكديگر در تشريع كيفرهاي اسلامي بپردازيم، بجاست كه به تقسيمات معارف بشري نظري افكنده و نحوه شناخت مفاهيم فلسفي خوب و بد، عدالت و ظلم، مصلحت و مفسده، منفعت و مضرت، و... را تبيين كنيم.
الف) شناختهاي حقيقي و اعتباري
شناختهاي ما بر دو گونهاند: يك دسته شناختهايي كه آينه تمامنماي واقعيات خارجي هستند كه با تغيير و جايگزيني فاعل شناساي آنها، تغيير نخواهند كرد، مثل علم فيزيك، شيمي و پزشكي; دستهاي ديگر كه گزارشگر وقايع خارج از روان و انديشه ما نيستند، بلكه از عواطف، تاثرات رواني و مقدار اثري كه در رفع نيازمنديهاي ما دارند، حكايت ميكنند: همچون ادبيات، اخلاق، حقوق و زيباشناسي.
مثلا آبي بودن و زيبا بودن دريا را در نظر بگيريد; در مورد اول كه حاكي از خارج است، همه ادراككنندگان، يكسانند، كه اين معرفتي حقيقي است، برخلاف مورد دوم كه حاكي از روان و عواطف ادراككنندگان است و زشتي و زيبايي آن، با تعدد آنان متفاوت ميشود; اين معرفتي پنداري است. (56)
سخن از مصلحت و مفسده، منفعت و مضرت و عدالت و ظلم نيز اين گونه است. يك رفتار از نظر انساني عادلانه است و نزد انسان ديگر ظالمانه، يك قانون از نظر عدهاي مصلحتآميز است و از نظر جامعهاي ديگر مفسدهآميز.
بدين ترتيب، واضح ميشود، عدالت و مصلحت، دو مفهوم نسبي و اضافياند و اتصاف اشياء به آنها، خبر دادن از اشياء خارجي نيست، بلكه در حقيقتخبر دادن از خود است، به اين معنا كه آن شيء را براي زندگي و معيشتخود عادلانه و مصلحتآميز پنداشتهايم و از نظر روحي و رواني زير تاثير آن قرار گرفتهايم. از اين نظر، نميتوان يك مفهوم ثابت، دايمي و كلي براي عدالت و مصلحت قايل شد، بلكه با تغيير فاعل شناساي آنها، عنوان عدالت و مصلحت نيز متغير ميشود.
اما پرسش اساسي در اينجا، اين است كه اگر نتوان مفهوم ثابت و كلياي از عدالت و مصلحت را تصور كرد، چگونه ميتوان به اوامر و نواهي شرعي ماندگار معتقد شد؟ آيا ميتوان كيفرهاي ثابتي را براي همه زمانها و مكانها و جوامع مختلف، طبق قوانين اسلامي پيشبيني كرد؟
ب. تبيين مجازاتهاي اسلامي براساس مصلحت و عدالت
دانستيم كه مفهوم عدالت و مصلحت، تابع وضع زندگي و نيازها بوده و با تغيير فاعل شناسا، متغير ميشوند. در نتيجه، مفهوم عدالت و مصلحت، در قلمرو شناختهاي پنداري و اعتباري ما قرار داشته و با توجه به اقتضاهاي زمان و مكان، نيازها، آداب و سنن و... هر جامعهاي، متفاوت خواهد بود.
اما اين اعتباري بودن، به معناي گزاف بودن و وهمي بودن آنها نيست. نسبيت و اعتباري بودن، به معناي تفاوت حكم با تفاوت و تعدد فاعل شناساست و شخص مدرك به هيچ وجه، به گزاف و بيعلتحكم نميكند.
علت تفاوت حكم اين است كه هريك از اشياء خارجي، داراي آثار متفاوتي هستند و بر دستگاه ادراكي ما، تاثيرات متفاوتي ميگذارند. از سوي ديگر، شيء واحد، كه داراي اثر واحدي است، در همه افراد، تاثير واحدي نميگذارد، زيرا هر فردي از روان و دستگاه ادراكي متفاوتي با ديگران برخوردار است. از اين رو، ممكن است پيشفرضها، ذهنيتها، مقبولات و... متفاوتي از ديگران داشته باشد و در قالب اينها، به تفسير يك رفتار، يك پديده و... پرداخته و حكمي متفاوت با ديگران ارائه نمايد. بنابراين احتمال دارد، فعلي را كه يك شخص عادلانه يا مصلحتآميز ميخواند، فردي ديگر برخلاف آن معتقد باشد.
حال اگر منشا اين اختلاف نظرها (يعني ذهنيتها و پيشفرضها) كه همان حدوسط بين يك رفتار و تفسير آن هستند، يكي شود، زاويه نگاه به رفتارها نيز يكسان شده و شيوه تفسير پديدههاي انساني هم ثابت و كلي خواهد شد. به همين دليل، تعليم و تربيت، يكي از ابزارهاي حصول ذهنيتهاي يكسان بوده و باعث ميشود كه نگاههاي مختلف، به يكديگر نزديك شوند. در اين صورت است كه همه از يك رفتار خاص، تفسير واحدي ارائه ميدهند. از اين رو، هيچ بعيد نيست كه بتوان نظامي اخلاقي، حقوقي، جزايي، سياسي و... واحد و يكساني را براي همه جوامع انساني، در مجموعه قوانين هر كشوري، پيشبيني كرد.
در بينش اسلامي ما، پيشفرض تشكيل نظام عدالت كيفري، همان ضوابطي است كه براي مصالح واقعي انسان مقرر شده است. با استفاده از آيات، روايات و گفتههاي عالمان اسلامي، مصالح واقعي يك رفتار، طبق معيارها و ضوابط زير تعيين ميشود:
«مصالح دنيوي و اخروي، مصالح مادي و معنوي، مصالح فردي و اجتماعي و مصالح موقت و مستمر».
در همين جاست كه رابطه عدالتبا مصلحت نمودار ميشود; چنانچه طبق معيارهاي هشتگانه، رفتاري مصلحتآميز خوانده شود، آن رفتار وصف عادلانه بودن خواهد يافت و به اين ترتيب، چون در تشريع كيفرهاي شرعي به تمام نيازها و چگونگي رفع آنها، توجه شده است، وصف عدالتي ماندگار و ثابتبراي كيفرهاي اسلامي، كاملا شايسته است.
2-3. ملاك تعيين كيفرهاي اسلامي
1-2-3. كيفرهاي اسلامي و حفظ ارزشها
الف) تحليل قضاياي ارزشي
سعادت، هدفي است كه آدميان را به تلاش و كوشش واداشته تا جهتبرآورده شدن نيازهايي همچون سلامت، امنيت، رفاه و...، از نيروي فكري و جسماني خويش كمك بگيرند. از اينرو، اموري كه باعث رفع نيازمنديهاي انسان ميشود، «ارزشهاي انساني» خوانده ميشوند. بنابراين، ارزشها، وقايعي هستند كه احتياجها و اشتياقهاي گوناگون آدمي را برآورده ميسازند، كه البته ميزان تامين نيازها و رفع آنها از نظر هر انساني به يك اندازه نيست، همچنان كه مصاديق نيازها از نگاه همگان يكسان نيست. (57)
چنانكه قبلا گفتيم، پارهاي از انديشهها، به گونهاي به نيازهاي ما وابسته است كه با تطور و تغير آنها، آن انديشهها ثابت نميمانند; اين نوع قضايا كه ما آنها را پنداري خوانديم و در اين جا به سبب متضمن بودن ارزشهاي انساني، آنها را «قضاياي ارزشي» ميناميم، در واقع وسيلهاي هستند كه ما، اميال و نيازهاي خود را از طريق آنها بيان ميكنيم.
اينكه رفتاري را خوب يا بد توصيف ميكنيم و از لحاظ حقوق جزايي، مستوجب پاداش يا كيفر ميدانيم، درواقع ميخواهيم رابطه آن رفتار را با هدف مورد نظر خود نشان بدهيم; خوب بودن يك رفتار يعني منطبق بودن آن با هدف ما و بد بودن آن، به معني عدم مطابقتبا هدف مورد نظر ماست. بدين ترتيب، چنين قضاوتي، چون از احساسات، عواطف نيازهاي ما برخاسته است، نميتواند قابل صدق يا كذب باشد.
مثلا قضيه «سرقتبد است» يك قضيه ارزشي است، اما قضيه «زيد سارق است» يك قضيه حقيقي است; به اين معنا كه ميتوان صحت و سقم حمل سارق بر زيد را با برهان عقلي اثبات كرد. اما در قضيه اول، مفاد قضيه نه درست است و نه نادرست; زيرا بد بودن سرقت، منطبق با شيء خارجي نيست، از اين رو، نميتوان اين قضيه را صحيح يا خطا دانست و براي اثبات يك طرف، به برهان عقلي تمسك كرد. (58)
اما قضاياي ارزشي، براساس علت و دليلي حاصل ميآيند; وقتي ميگوييم: «سرقتبد است» به اين معناست كه سرقت را عامل سلب آرامش جامعه ميدانيم و بين سرقت و امنيت مالي و آرامش جامعه، رابطه عليت را كشف كردهايم. همچنين وقتي ميگويم: «كيفر سرقت، قطع دستسارق است» به اين معناست كه اين مقدار كيفر را عامل ارعاب، پيشگيري يا تشفي خاطر افراد جامعه ميپنداريم. به همين دليل، سرقت امري نامطبوع و ناخوشايند است، چون مغاير با هدف آرامش جامعه و امنيت مالي افراد است، ولي كيفر آن مطبوع، خوشآيند و به نفع جامعه تلقي ميشود.
طبق اين تحليل، قضاياي ارزشي داراي دو حيثيتند; نخست اينكه مفاد اين قضايا، حاكي از عواطف، تمايلات و نيازهاي ماست; چنانچه رفتاري در جهت هدف مورد نظر ما باشد، مطلوبيت داشته و آن را خوب دانسته و اگر منطبق نباشد، آن را نامطلوب و بد تلقي ميكنيم.
حيثيت دوم اين است كه قضاياي ارزشي، از جهتبيان رابطه عليتبين رفتار و هدف، ديگر تابع اميال و نيازهاي ما نيستند، بلكه مانند ساير روابط علي و معلولي، حاكي از واقعيات نفسالامرياند. هرچند، ممكن است در تشخيص هدف، خطايي صورت بگيرد، اما اين اشتباهات، ضرري به واقعي بودن رابطه عليتبين افعال اختياري و نتايج مترتب بر آنها نخواهد زد، و آنها را از مباحث عقلي و قابل استدلال برهاني خارج نخواهد ساخت. (59)
ب) معيار تعيين ارزشها
گفتيم كه ريشه خوب و بد يا مطلوبيت و نامطلوبيت، آن است كه چيزي را براي زندگي و معيشتخود نافع و مصلحتآميز، و يا مضر و مفسدهآميز بدانيم; و قضاياي ارزشي يا پنداري ما بر همين اساس وضع ميشوند. اين سخن كه در حكمت اسلامي، از ابتكارات علامه طباطبايي و در فلسفه غرب، از سوي پارهاي از فيلسوفان همچون ديويد هيوم، جرج ادوارد مور و برتراند راسل (60) مطرح شده است، در برابر نظريه حقوق فطري و تحققي قرار دارد.
بيگمان سعادت انسان به اين است كه نيازها و احتياجات وي بخوبي رفع شود. انسان با علم و تجربه ميآموزد كه چه احتياجاتي دارد و چگونه بايد آنها را رفع كند. اما واسطهاي در بين است كه رفتارهاي او را تنظيم ميكند و باعث انتخاب او از يافتهها ميشود; آنچه واسطه عمل و استفاده از شناختهاي علمي ما قرار ميگيرد، اصول اعتقادي و بينشهاي انسان است. زيرا معرفتبه اشياء خارجي، مبين اقدامات و افعال ما نيست. اين مغالطه آشكاري است كه وقتي نيازي از نيازهاي انسان را با علم و تجربه دريافتيم، حكم كنيم كه پس بايد طبق آن عمل كنيم. از اين رو، همچنان كه اين فيلسوفان به ما ياد دادهاند، واقعيت و هستي از اين نظر كه مكشوف مايند، مستلزم هيچ قضيه ارزشي نخواهند بود.
در عين حال، اخلاق و حقوق مبتني بر واقعيت و علم، از زمان افلاطون و ارسطو، تا انديشه تحققگرايي عصر ما، براساس اين مغالطه بديهي قرار دارد كه قضاياي ارزشي را ميتوان از قضاياي حقيقي به دست آورد. متاسفانه بسياري از قضايا، از اخلاق جنسي در غرب گرفته تا حقوق كيفري، امروزه بر اين مغالطه بنا شده است و ادعا ميشود كه نظام ارزشها، با نيازهاي طبيعي و دادههاي علمي و تجربي پيش ميرود.
ما با حقوق فطري يا دادههاي علمي و تجربي مخالف نيستيم، سخن ما اين است كه اينها به ما از وقايع خارجي خبر ميدهند، نه اينكه چگونه بايد عمل كنيم يا نكنيم. زيرا در برابر وقايع خارجي دو گونه ميتوان تصميم گرفت: رد يا قبول; هيچ گاه وقايع خارجي به ما نميگويند كدامطرف را انتخاب كنيد، بلكه ما طبق ذهنيتهاي قبلي، دستبه گزينش يافتههاي خويش ميزنيم. (61)
در اين باره، نظريه ديگري وجود دارد كه معيار بايدها و نبايد را «خوشآيندي» و «بدآيندي» دانسته است. پارهاي از فيلسوفان معتقدند كه قضاياي ارزشي فقط به پسند و ناپسند اشخاص وابسته بوده و بيانگر حالات رواني انسانند. قضيه «سرقتبد است» به اين معناست كه من سرقت را دوست ندارم.
مهمترين سستي نظريه فوق اين است كه براي اخلاق و حقوق، معيار و ضابطهاي كلي قايل نيست و وانمود ميكند كه تابع سليقههاي شخصي افراد است. اين نظريه به «تئوري عاطفي» شهرت دارد. (62)
از نظر ما، نه طبيعت و فطرت، و نه عواطف و احساسات، و نه علم و تجربه، هيچ كدام معيار ارزش نيست. آنچه ميتواند معيار باشد، تنها پيشفرضهاي ماست; با اينهاست كه به سراغ علم و فطرت و... ميرويم و از آنها آنچه را كه با هدف ما متناسب است، گزينش ميكنيم. از همين رو، همان گونه كه علت و منشا تفاوت بايدها و نبايدها در تمام زمينههاي ارزشي، ذهنيتهاي قبلي است، علتيكسان شدن آنها را نيز بايد در همانها جستجو كنيم. لذا ميتوان ارزشهاي ثابت و ماندگاري را تعيين كرد و با تاسيس نظام عدالت كيفري به حفظ و حمايت از آنها پرداخت.
2-3. تعيين مجازاتهاي اسلامي براساس ارزشها
الف) تبيين مجازاهاي اسلامي براساس ارزشها
انسان موجودي هدفمند است و بالتبع، اعمال خود را طبق اهداف خويش تنظيم ميكند; كيفرها نيز نوعي رفتارند و طبعا، قبل از اعمال آنها، هدف و مقصودي مورد نظر است. بويژه، از آغاز تبدل جامعه طبيعي به جامعه سياسي، اعمال مجازات، از حالتخصوصي به شكل اجتماعي درآمد و به موجب قانون در اختيار حكمرانان قرار گرفت.
پس هر قانون كيفري، تابع هدف و مقصود قانونگذاران است كه براساس زمينههاي فكري، بينشها و پيشفرضهاي خود و تفسيري كه از نيازها و ارزشهاي اجتماعي و فردي دارند، آن را در نظر گرفته و قوانين كيفري را در جهت دستيابي به آن اهداف تنظيم ميكنند.
اما از نگاه برخي از فيلسوفان، هر هدفي كه براي اعمال كيفرها و تعيين نوع و ميزان آنها مورد نظر باشد، منطق و مبناي صحيحي براي توجيه كيفرها نخواهد بود. (63)
توجيه اين نظريه شايد اين باشد كه دستكم سه هدف عمده براي كيفر قابل تصور است: الف)تشفي خاطر مجني عليه; ب)ارعاب; ج)اصلاح. طبق نظريه اول، بايد كيفر از نوع همان جرم ارتكابي و از لحاظ كمي و كيفي با آن متناسب باشد. اشكال اين مبنا اين است كه بايد يك دستگاه عريض و طويل، مركب از قضات، پليس و... را با هزينههاي كلان آماده كنيم تا كسي با آن، خشم خود را فرونشانيده و خاطرش تشفي يابد. اشكال ديگر اين است كه قضيه به اين سادگي نيست كه تصور رود پس از تشفي خاطر مجني عليه، قضيه تمام شده است. بلكه ممكن است اين امر، باعثخشم مجرم شود و حس انتقامجويي او را شعلهور سازد و او را وادار به اقدامات تلافيجويانه نمايد.
بديهي است كه اين جريان تشفي خاطرها، همچنان ادامه خواهد يافت و نظام كيفري بر مبناي اين هدف، فاقد ثبات و نظم خواهد شد.
نظريه ارعاب نيز همچنان كه گفتيم بر اين تصور استوار است كه مجرم بايد به كيفر برسد تا باعث رعب و هراس ديگران شده و احتمال ارتكاب جرم را از بين برده يا، حداقل، آن را كاهش دهد. اشكال اين هدف اين است كه با احساس عدالت انساني منطبق نيست، چگونه طبق اين مبنا، كيفر وصف عدالتبگيرد، در حالي كه تبهكار متحمل كيفر شود، تا ديگران به دنبال رفتاري همانند او نروند؟ پس او براي اينكه ديگران قصد ارتكاب جرم را در سر نپرورانند بايد كيفر ببيند؟! مگر مجرم وسيله و ابزاري براي ترسانيدن ديگران است؟ آيا قانونگذار مجاز است انجام عملي را در اجتماع بر فردي تجويز كند تا ديگران عبرت گرفته و به دنبال آن نروند؟!
درباره نظريه اصلاح نيز ميتوان گفت اگر تحمل كيفرهايي مثل شلاق، به دار آويختن، حبس، قطع دست و... براي اصلاح مجرم باشد، پس مجازات اعدام بايد ممنوع گردد. زيرا اين هدف با اين كيفرها حاصل نخواهد شد. علاوه بر اين، تجربه نشان داده است كه با مجازاتهاي بدني شديد، نه تنها اصلاحي صورت نخواهد گرفت، بلكه باعث جرات بيشتر مجرم شده و موجب ميشود كه وي در ارتكاب جرايم بعدي با دقتبيشتري عمل كند.
ولي بايد توجه داشت كه در نظام عدالت كيفري، اجتماع با يك سلسله رفتارهاي متفاوت با يكديگر رو به روست كه تنها نقطه اشتراك آنها عنوان «جرم» است. اين جرايم نه تنها از نظر حالات و اجزاء يكسان نيستند و از عناصر متفاوتي تشكيل شدهاند، بلكه تبهكاران نيز حالات يكساني ندارند; (64) ارتكاب جرم در پارهاي از آنان، به دليل بيماري و امراض دماغي و رواني است، برخي به تحريك و تشويق ديگران جرمي را مرتكب ميشوند و برخي ديگر، با قصد و اراده قبلي به ارتكاب جرم روي ميآورند. از نظر تجاوز و تعدي به حقوق افراد نيز، هميشه اين گونه نبوده است كه قربانيان جرم يك حالت داشته باشند. قرباني جرم، گاهي جامعه است و گاهي فرد; و افراد نيز يكسان نيستند.
اينها همه نكاتي است كه نشان ميدهد كه طبق يك نظريه نميتوان درباره هر فاعل جرمي، يا فعل مجرمانهاي به طور عادلانه تمشي نمود و نتايج مطلوبي حاصل كرد. از اين رو، نميتوان نظريه اصلاح را فقط معيار كيفرها قرارداد يا تنها از زاويه تشفي خاطر و تلافي، به جرم و مجازات نظر افكند. بلكه بايد در هر مورد قايل به نظريهاي شد كه متناسب با مجرم، نوع جرم و مجني عليه بوده و عادلانه هم پنداشته شود. (65)
البته قابل ذكر است كه فيلسوفان غربي مخالف مجازات، در جامعه و فضاي فرهنگي آنان، هر نوع هدف و منطقي براي اعمال كيفر به بنبست ميرسد. به قول «نيچه» از يك سو، انسان امروز، همه چيز را از دريچه منافع خود ميبيند و بدون پايبندي به ارزشهاي اخلاقي، ميخواهد زودتر به مقصود خويش كه منافع اوست، برسد; از سوي ديگر، كيفرهايي كه اعمال ميشوند، نتايج مورد نظر را حاصل نميآورند، زيرا مجرم، كيفر را تحمل ميكند، ولي در همان حال، نقشه ارتكاب جرم بعدي را در سر دارد. در گذشته، كيفر حالت اصلاحگرانه داشت; مجرم با رغبت، متحمل كيفر ميشد و معتقد بود كه كيفر او را از خبائث پاك ميكند، اما انسان امروز، علاوه بر اين كه با صرف وقت و هزينههاي بسيار، بايد وي را تحت تعقيب و محاكمه قرار داد، بايد منتظر تكرار جرايم بعدي وي شد. (66)
ولي در حوزه انديشه اسلامي، مقصود اصلي از حيات انسان، نزديكي به خداوند، با اجراي فرامين الهي است و شخصيت انسان تنها با تقرب به خدا به دست ميآيد; از اين رو، متناسب با اين هدف، ابزارهاي دقيقي معين شده است تا مانع از انحراف او از مسير و مقصد اصلي شود. در حالي كه اين نكته، در اغلب نظامهاي كيفري دنياگرا، مورد اهتمام نيست.
اسلام دو مرحله برخورد را با افراد منحرف و ناسازگار با اجتماع، معين ساخته است: اول، تعليم و تربيت و استفاده از روشهاي اخلاقي; و ديگري، چنانچه انحراف و ناسازگاري وي در حدي باشد كه مستوجب كيفر و عقوبت دنيوي گردد، اعمال كيفر.
از ديدگاه اسلام، حفظ ارزشهاي ثابت انساني، (67) توجيهگر روشهاي اخلاقي و جزايي است و نميتوان با لزوم يكي ، ديگري را طرد كرد. نقش كيفرهاي اسلامي، در جهت جلوگيري از تعدي و تجاوز به ارزشها، در مرحله پاياني قرار دارد.
در تئوري كيفري اسلامي ، وقوع جرم به معناي تجاوز به ارزشهاي ثابت مادي، معنوي، فردي، اجتماعي، دنيوي، اخروي و... است. از مصاديق اين ارزشها، امنيتبدني، مالي، ناموسي، فكري و رواني و... است و قوام حيات فردي و اجتماعي، به حفظ اين ارزشها بستگي دارد. از اين رو، نقش كيفرها، در اين است كه امنيت اين ارزشها را حفظ كرده و مانع از وقوع قتل، ضرب و جرح، سرقت، كلاهبرداري، زنا، لواط و... شود و دستكم، ميزان ارتكاب آنها را كاهش داده، موانعي براي ارتكاب مجدد آنها به وجود آورد.
بنابراين، نقش مجازاتهاي اسلامي، حفظ اعتدال فرد و جامعه، از طريق حفظ ارزشهاي ثابت است، قانونگذاران جامعه اسلامي، اهداف مجازاتها را با توجه به همين ارزشها و سنجش ميزان اهميت آنها تعيين ميكنند و بر مبناي اهداف به دست آمده، نوع و مقدار كيفرها را در قوانين جزايي پيشبيني مينمايند.
ب) اهداف مجازاتهاي اسلامي
اهدافي كه براي كيفرهاي اسلامي گفته شده است، عبارتند از: اصلاح، ارعاب، تلافي و ارضاي مجنيعليه. (68)
1. نظريه اصلاح
اصلاح مجرمان، از تئوريهاي شخصي است كه با ظهور مكاتب تحققي و رشد و توسعه علوم جنايي و جرمشناسي، جايگاه ويژهاي نزد حقوقدانان يافته است. نقطه مشترك طرفداران نظريه اصلاح، بازپروري و درمان، تاكيد زياد بر كيفر زندان و نفي كيفرهاي بدني است، بويژه كه در نظريه درمان، اصولا نظام كيفري حذف شده و مجرم بيمار تلقي ميشود. (69)
چنانكه قبلا هم گفته شد، مجازات، شرط لازم و كافي براي حصول اهداف مورد نظر نيست;چه بسا افرادي بدون لزوم تحمل مجازات، با پند و اندرز، از فعل قبيح خود نادم شده و تصميم بگيرند كه به هيچ وجه به دنبال ارتكاب جرم نروند. حالات و شخصيت افراد يكسان نيست; عدهاي حتي از بيم علني شدن جرمشان، از ارتكاب جرم ستبرميدارند و عدهاي حتي با تحمل سختترين كيفرها، بازهم به ارتكاب جرم روي ميآورند. از اين رو، نظريه اصلاح، تنها در مورد مجرماني كه روحيه اصلاحپذير دارند، خصوصا مجرمان ابتدايي قابل اجراست نه در مورد هر جرمي.
در اسلام، هم به شخصيت مجرم توجه خاصي شده و هم تحول رواني او بسيار مورد اهتمام قرار گرفته است; به گونهاي كه حتي ارتكاب پارهاي از جرايم، در شرايط ويژهاي، مستوجب كيفرهاي حدي يا تعزيري نميشود. (70)
در اين موارد، مفهوم«توبه» قابل توجه است. پذيرش توبه، مبين بياهميتي نقش و كيفر است. زيرا اعمال آن، براي تحصيل اهداف مورد نظر بوده و چنانچه، بدون كيفر، مقاصد مورد نظر حاصل آيد، نيازي به به كارگيري آن نخواهد بود. از اين رو، «توبه» به معناي قبول «نظريه اصلاح» در مورد برخي جرايم است.
در مورد مجازاتهاي تعزيري، اين نظريه روشنتر ديده ميشود، زيرا تعيين مقدار و نوع مجازات تعزيري، بستگي به نظر قاضي دارد و بديهي است كه او با توجه به علوم و معارف زمان خود، مقتضيات زمان، مصالح فردي و اجتماعي، ميتواند از بهترين ابزار موجود، براي تحقق اهداف مورد نظر اسلام، استفاده برد. (71)
در قانون مجازات اسلامي مصوب 1370، پذيرش نظريه اصلاح، بازپروري و حتي درمان، درباره مجازاتهاي تعزيري كاملا آشكار است. قانونگذار، با پذيرش نهادهاي تعليق، آزادي مشروط، تخفيف مجازات، تشديد مجازات، تعدد و تكرار (72) و...، در واقع نظريه عيني بودن مجازاتها را در اين نوع كيفرها رد كرده و با رويكردي ذهنيگرايانه به جرايم نگريسته است. از ديدگاه قانونگذاران نظام اسلامي، اعمال كيفر، در برخي از موارد، هيچ مطلوبيتي في نفسه ندارد و برخلاف گفته كانت و هگل، جزء نواميس خلقت و كائنات به شمار نميرود; مطلوبيت كيفر به خاطر حصول اهداف و مقاصدي است كه بعضا با اصلاح مجرم و بازگرداندن وي به آغوش جامعه حاصل ميآيد.
درباره برخي جرايم حدي نيز، قانونگذار پذيرفته است كه پارهاي از جرايم با توبه مجرم ساقط ميشود، مشروط بر اينكه قبل از اقامه بينه و حكم قاضي نباشد و در صورت اثبات جرم، براساس اقرار و صدور حكم قاضي، سقوط مجازات، منوط به نظر ولي امر مسلمين است. (73)
2. نظريه ارعاب و تلافي
طبق اين نظريه، اعمال مجازات براي آن است كه مجرم و ديگران در آينده، مرتكب جرم نشوند. در حقوق جزاي اسلامي، براي عبرتآموزي مجرم و ديگران مجازاتهايي مقرر شده است تا به اين وسيله، احتمال وقوع جرم از بين رفته يا به حداقل برسد. معروفترين مجازاتهاي اسلامي، كه نمونهاي از مجازاتهاي سخت و خشن را نمايش ميدهند، مجازات رجم و قطع اعضا است.
در اين قبيل جرايم، كه مصلحت اجتماعي بيش از مصلحت فردي اهميت دارد، چنانچه پس از ارتكاب جرم، اصلاحي در شخصيت مجرم پديد نيايد، و از لحاظ رواني و رفتاري، تحولي در وي ديده نشود، از قبيل توبه، ظهور رفتارهاي نيكو و...، در اين صورت، امنيت اجتماعي، شرافت و عفت عمومي اقتضا ميكند كه با فساد و بيعفتي و تعدي به امنيت اجتماعي مبارزه شود. (74)
قرآن درباره مجازات سرقت ميفرمايد: والسارق والسارقه فاقطعوا ايديهما جزائا بما كسبا نكالا من الله والله عزيز حكيم، (75) دست مرد و زن سارق را قطع كنيد به اين خاطر كه مجازات چيزي است كه كسب كردهاند تا از خداوند عبرت بياموزند و خداوند عزيز و حكيم است.
طبق اين آيه، مجازات سرقتبر دو هدف استوار است; اول، مكافات عمل، و دوم، عبرتآموزي. (76) مكافات عمل، براساس نظريه تلافي، براي اين است كه او مال را به طور مشروع كسب نكرده است و از راه ميانبر و با تعدي و تجاوز به حقوق مالي ديگران و بيارزش انگاشتن زحمات و تلاش آنان، بعضا به اموال هنگفتي رسيده است.
پس اگر در برابر اين جرم، هيچ گونه عكسالعملي نشان ندهيم، و بطور كلي مجازات را از نظام اجتماعي حذف كنيم، درواقع به سوي نابودي و اضمحلال حيات اجتماعي گام برداشتهايم. بديهي است كه در اين صورت، تحقق عدالت، آرماني بدون پشتوانه و در حقيقت، آرزويي دستنيافتني خواهد بود; و مصلحت ديگر مجازات سرقت، ارعاب و عبرتآموزي است تا ديگران را از ارتكاب جرايم سرقت در آينده در هراس افكند. البته همان طور كه برخي از دانشمندان بيان كردهاند، مصلحت اصلي در خود وضع و جعل اين احكام است، نه اعمال آنها. (77)
3. نظريه ارضاي مجني عليه
در حقوق جزاي اسلامي، نظريه ارضا از اهميت ويژهاي برخوردار است. دانشمندان اسلامي معتقدند كه مجازات براي تحقق عدالت است و در جرايم مربوط به حقوق الناس مثل قتل، ضرب و جرح و...، تحقق عدالت، منوط به اين است كه مجني عليه به حقوق از دست رفته خويش برسد و اعمال كيفر در اين موارد، مبين انتقام فردي است. در جرايمي مثل زنا و سرقت و... كه به حقوق الهي تجاوز ميشود، تحميل كيفرهاي شرعي، مبين مكافات عمل است.
برخي از فيلسوفان برآنند كه مبناي اين نظريه، خشم و هوس خودخواهانه مجني عليه يا جامعه است، در حالي كه اين سخن درستي نيست; اگر در جستجوي عدالتيم، بايد اقدامي مناسب و پاسخي شايسته به تعدي و تجاوز فاعل جرم بدهيم، چه اينكه ارزشهاي انساني، بايد از حريم متناسبي بهرهمند باشند و گرنه اجازه دادهايم كه كار و تلاش انسان و حقوق و اموالي كه حاصل تلاش اوست، عفت و پاكدامني و از همه مهمتر، عقل و جسم اشخاص به هيچ انگاشته شود و امنيت آنها دستخوش تعدي و تجاوز قرار بگيرد.
از اين رو، رضايت مجني عليه و خويشان وي، و نيز تشفي خاطر آنان و جامعهاي كه از ارتكاب جرم آزرده شده استبا اعمال مجازات حاصل ميشود و اين نقش مهمي در روند كنترل اجتماعي دارد. به همين خاطر، در حقوق جزاي اسلامي، هدف ضروري پارهاي از جرايم، اعم از حدود، قصاص و تعزيرات، ارضاي فرد يا جامعه است، هرچند باعث اصلاح مجرم، ارعاب او و ديگران و جبران ضرر و زيان مجني عليه هم خواهد شد.
شايان ذكر است كه شخصيت مجني عليه و ميزان بهرهمندي وي از تعاليم حياتبخش اسلام، در انتخاب عفو و بخشش بسيار مؤثر خواهد افتاد; اسلام با اين كه حق قصاص را مقرر فرموده است، بر عفو يا اخذ ديه هم بسيار تاكيد كرده است و حتي آنها را ارجح از اعمال حق قصاص اعلام ميدارد. (78)
46. ر.ك: علامه حلي (حسن بن يوسف بن علي بن مطهر)، شرح تجريد، مشهد، كتابفروشي جعفري، بيتا، ص185 به بعد; ابوحامد محمد غزالي، المستصفي من علم الاصول، مصر، بولاق، المطبعة الاميرية، 1324ق.، ص261-260; ابواسحاق شاطبي، الموافقات، بيروت، دارالترجمه، بيتا، ج2، ص76.
47. بقره، آيه 179.
48. اسراء، آيه 39.
49. علامه محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1973، ج13، ص97.
53. در اين باره بنگريد به: نامه فرهنگ، 1372، شماره 10و11، ميزگرد «عدالت و آزادي».
54. در اين باره، تلاشهاي فيلسوفاني همچون ابو اسحاق كندي (250-185ق.) معروف به فيلسوف عرب، ابو نصر فارابي (339-259ق.) معروف به معلم ثاني، ابوعلي سينا (428-370ق.) و ابن رشد اندلسي (595-520ق.)، جالب توجه است. در اين ميان، معلم ثاني بيشتر از همه سهم دارد; وي با تلخيص كتابهاي افلاطون و ارسطو، مجال انديشهگري را براي فيلسوفان پس از خود فراهم آورد، در عين اينكه با نظريهپردازي راجع به «نيك شهر اسلامي» آن را بر پايه عدالت كه به نظر او بالاترين فضايل است، قرار داد. اما برخلاف افلاطون و ارسطو، حكمران نيك شهر اسلامي، را فيلسوف نميداند بلكه پيامبر يا امام عادل را در راس حاكميتسياسي جاي ميدهد. ر.ك: رضا داوري، فلسفه فارابي، تهران، مركز مطالعات هماهنگي فرهنگي، 1354، ص112 به بعد;....
55. استاد مرتضي مطهري، عدل الهي، مجموعه آثار، ج1، ص59.
56. علامه محمد حسين طباطبايي، فيلسوف و مفسر شيعي، نخستين كسي است كه در فلسفه اسلامي به تفكيك بين حقايق و اعتباريات پي برد و تمايز علوم حقيقي و پنداري از ابتكارات ايشان است. علامه در مقاله ششم كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» بخوبي بين آنچه «هست» و آنچه «بايد» باشد، تمايز مينهد. و اشتباهاتي را كه با خلط اين دو معرفتبراي گذشتگان حاصل آمده، آشكار ميسازد. ر.ك: مرتضي مطهري، اصول فلسفه و روش رئاليسم، مجموعه آثار، ج2، ص368; در بين فلاسفه غرب، ديويد هيوم نخستين كسي است كه به اين تفكيك رسيده است. ر.ك: آر. اف. اتكينسون، درآمدي به فلسفه اخلاق، ترجمه سهراب علوينيا، تهران، مركز ترجمه و نشر كتاب، 1370، ص107.
57. پرويز صانعي، حقوق و اجتماع، تهران، كتابخانه گنج دانش، چاپ چهارم، 1371، ص335.
58. ديويد هيوم ( D. Hume ) با انتشار رسالهاي بين سالهاي 1740-1739 تحت عنوان «جستاري درباره طبيعتبشر» در بخش اول از فصل اول اين كتاب، توضيح ميدهد كه چرا از عقل و منطق نميتوان انتظار داشت كه قضيهاي ارزشي را به اثبات برساند يا ابطال كند. از نظر او، استنتاج انديشههاي پنداري از انديشههاي حقيقي ممكن نست; در اين باره، جي. اي. مور ( G.E. Moor ) با او همعقيده است; او در كتاب مباني اخلاق كه در سال 1903 منتشر ساخت، به تحليل مفهوم خوب و بد ميپردازد.
59. محمد تقي مصباح، همان، ص232.
60. براتراند راسل، در كتاب philosophical Essays در مقاله اول بر پايه نوشته «مور»، به بحث از خوب و بد و تفكيك آن دو از شناختهاي حقيقي ميپردازد: ر.ك: برتراند راسل، جستارهاي فلسفي، ترجمه مير شمسالدين اديب سلطاني، تهران، انتشارات اميركبير، 1363، ص54.
61. ر.ك: مرتضي مطهري، نقدي بر ماركسيزم، مجموعه آثار، ج13، ص725 به بعد.
62. ار. اف، اتكينسون، همان، ص143.
63. برتراند راسل، همان، ص65.
64. سعيد حكمت، روانپزشكي كيفري، تهران، انتشارات گوتنبرگ، 1370، ص113115.
65. John, Cottingham, philosophy of punishment,P.778 f .
66. ر.ك: عبدالحسين عليآبادي، حقوق جنايي، ص4.
67. درباره ارزشهاي ثابت و ارتباط آنها با نيازهاي دايمي انسان، بنگريد به: پرويز صانعي، حقوق و اجتماع، ص325 به بعد.
68.
69. رضا مظلومان، جرمشناسي، ص133.
70. امام خميني، تحرير الوسيله، قم، انتشارات اسماعيليان، بيتا، ج2، مساله16، ص417; مساله3، ص432; مساله4، ص440; مساله7، ص444.
71. در اين باره بنگريد: محمد مجتهد شبستري، «رابطه دين و عقل»، كيهان فرهنگي، آبان 1366.
72. ر.ك: مواد 22 الي 24، 25 الي 37، 38 الي 44 ق.م.ا.
73. مثلا درباره زنا به مواد 72 الي 81، لواط به مواد 125 و 126، در ساحقه به مواد 132 و 133، در شرب الخمر به مواد 181 و 182 و در مورد سرقتبه بند 5 ماده 200 ق. م.ا. رجوع كنيد.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن