تحقیق و پروژه رایگان - 1450

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

نقد و تحلیل کتاب اي خواب امیری فیروزکوهی

بازديد: 415

 

تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی اسمان

نقد و تحلیل کتاب اي خواب امیری فیروزکوهی

ديوان اميري فيروزكوهي را كه مي‌گشايم ومي‌خوانم خود رادركنار او و درمحفل دلپذيرش درتهران يا خراسان احساس مي‌كنم . همان صفاي ضميرو صداقت كه در گفتار و رفتارداشت درديوانش نيزمشهودست ، لطف ذوق وفطرت شاعرانه و حساسيت در برابر مظاهر جمال از شعر و موسيقي وانديشه وكتاب گرفته تا چهره زيبا و اندام موزون ــ كه ازخلال سخنانش مي‌تروايد ــ در شعرش هم منعكس است . اندوخته‌ها و معلومات فراوان كه درشعرشناسي و زبان و ادب فارسي و عربي ومعارف اسلامي ومنطق و حكمت و كلام و فقه و اصول و ديگر زمينه‌ها داشت ودرمصاحبتش بتدريج معلوم مي‌شد درديوانش نيز به نوعي تاثيركرده است . نالاني و درد آشنايي درطول عمر وازدرد جسم و جان رنج بردن كه اورا سالها عزلت گزين و خانه نشين كرده بود و درديدار و گفتار و رفتارش آشكارمي‌نمود ديوان اشعارش را نيز از ناله روح وفغان تن لبريز كرده است . غم و گله و شكايت هم‌آهنگ با زندگي واقعي وي بود نه آن كه آن را به خود بسته باشد از اين رو خود را «كوه اندوه»مي‌ناميد .[1]درگفتگو رغبت داشت در هرزمينه به تحليل روحيات آدمي وانگيزه‌هاي رفتارها وژرف نگري در زواياي روح وانديشه انسان بپردازد و داستانهاي صادق هدايت را بخصوي بدان سبب مي‌پسنديد كه به «تجزيه و تحليلهاي روحي و توصيفات دقيق و پردامنه از زاواياي تاريك و پرپيچ وخم نفسانيات و احوال گونه گون آدمي ، بلكه ساير موجودات از حيوانات ذي شعور» دست زده است . يكي از موجباتي هم كه شعر صائب را آن همه مي‌ستود آن بودكه وي «به ابداع مضامين و ابتكار معاني و قوت خيال و قدرت تجسم تمام تاثرات وعواطف بشري و كيفيات نفساني و تجسس دراعماق روح آدمي پرداخته ويك چيز واحد را از نظرگاههاي مختلف مورد لحاظ و تجزيه و تحليل فلسفي قرارداده است »؛ درون مايه بسياري ازاشعار اميري نيز اين گونه تاملها و درون بيني‌هاست ، نظير قطعه «طبع آدمي» ، منظومه «اي ياد» ، قطعه «چيستيم» و بسياري ديگر. چنان كه اعتقاد او به دين مبين اسلام و پيغمبر اكرم(ص) و ائمه هدي (ع) نيزدرشعرش جلوه‌گرست . از روزگار نوجواني تا پايان عمر شعرقسمت اعظم زندگي اميري فيروزكوهي و برحيات او چيره بود . با شعربه بسر بردن و از شعرفارغ نماندن و شاعرانه به جهان و جهانيان نگريستن جوهر زندگي او شده بود .از اين رو مي‌گفت و مي‌نوشت : «درمن وامثال من ، درد شعر دردي است ذاتي ومادرزادي و درحكم غريزه‌اي حاكم برتمام غرائز طبيعي و نهادي ، نه خوي وخصلت قابل زول مانند سايرخلقيات ازملكات و احوال و گريز ازان ممتنع و محال »

با اميري كه مي‌نشستي با روحي شاعر در گفتگو بودي ، درديوانش نيز همان روح است كه درآيينه شعرش مصورست . با همان سادگي وصراحت و بي‌ريايي كه از فراز و نشيب زندگاني و تجربه‌هاي خويش با دوستان سخن مي‌گفت ، درمقدمه ديوانش نيز نوشته است : «بيش از دوازده سال نداشتم كه جواني تمام عيار و عشرت طلبي كهنه كاربودم» ، يا «عمه‌زاده بسيار عزيز و مهربان من بامن همپاي خردي و فرار ازمدرسه و شيطنت درخانه و ميخانه بود و همخوي اوائل بلوغ و همدم شبانروزي ايام جواني». «من اصلاً عقل معاش بلكه عقل زندگاني و سعي و تلاش نداشتم وهمه وظائف و تعهدات را در اداره امور مادي حيات با حسن ظن تمام و اعتماد كامل به عهده دوستان وحتي دشمنان خود مي‌گذاشتم».گفتم كه مجلس مصاحبت اميري فيروزكوهي را درديوان شعرش جلوه‌گر مي‌بينم .همان شور و عشق و دلبستگي كه نسبت به همسر و فرزندان و خانواده و نيزبه دوستان شاعر و هنرمند و دانشور ومعاشران صميم خود داشت ديوان اشعار او را تحت تاثير قرار داده واشعار بسيار كه به نام و ياد آنان سروده از او بيادگار مانده است . حتي آن سماور هميشه آماده و درجوش كنار اوــ كه اميري علاقه‌مند بود خود براي دوستان از آن چاي بريزد ــ شعري را درديوان وي به خود اختصاص داده است ونيز به تعبير خود او آن «گياه شيطاني» كه يك عمرهمنفس و همدم وي بود واميري را بندرت دور از او مي‌توانستي ديد ، توصيفش موضوع مثنويي طولاني درديوان اوست :

بوي خوش زان گيا بن خاكي
شاخ آن ، نردبان عرشه راز
داستان فريب آدم از او

 

ريشه خاكي و شاخه افلاكي
خاكيان از وي آسمان پرداز
گندم افسانه مسلم از او


مقصود آن كه شعراميري فيروز كوهي جلوه‌گاه روشن زندگي اوست . وي درهمه حال و در هرزمينه همان گونه سخن گفته كه زيسته و احساس كرده و انديشيده است . ازاين رو شعرش واجد صداقت و اصالت است ، نمونه‌اي از شعر راستين .

اميري سي وچند سال نيمه دوم عمرخود را تا پايان زندگي [2]درعزلت وانزوا مي‌زيست و كمتر ازخانه بيرون مي‌آمد و غالباً ناخوش احوال بود . خانه‌اش درتهران نيز درناحيه‌اي نسبتاً دور افتاده ( خيابان زرين نعل ) قرار داشت . مع هذا شاعران واديبان و محققان و دانشمندان و موسيقي‌دانان و هنرمندان و اهل ذوق و ادب از ديرباز درطي سالهاي دراز به نزد او رفت و‌ آمد داشتند و مصاحبت با او را در‌آن اطاق كوچك مغتنم مي‌شمردند . وي باهمه آنان انس و الفت و روابط صميمانه توام با محبت داشت . هرچند از وسعت معاش برخوردار نمي‌نمود درخانه‌اش برروي همگان باز بود . خلق و خوي نرم و رفتار  و گفتار مهرآميز و گرم و همراه با شرم حضور و محضرشيرين و فيض بخش او كه غالباً درآن سخن ازشعر و ادب وفضل و هنربود سبب شده بود كه با همه گوشه‌نشيني هيچگاه تنها و بي همدل و همزبان نمي‌ماند واين تفضل خداوندي در حق او بود كه محبوب زيست و محترم درگذشت .

شعراميري سرشار از روح و عواطف شاعرانه است . به هرچه نگريسته و درهرباب تامل كرده برخورد او شاعرانه است و خيال‌انگيز و توام با انديشه ورزي ، چه منظره‌اي از طبيعت باشد و چه خاطره‌اي ويا نكته‌اي .

لطف تخيل جوهرشعر و ازعناصر اصلي آن است . قوه تصور و تخيل دراميري نيرومند و تيزپرواز بود . درست است كه سالهاي دراز سروكارداشتن با شعرصائب و پيروان وي و دقت درنازك خياليهاي آنها ذهن و فكراميري را دراين زمينه ورزيده كرده بود اما استعداد و توانايي خود او را در‌آفرينش صورخيال و نوآوريها دراين باب نبايد از نظر دورداشت ، بخصوص كه بسياري از بدايع تصويرهاي او از تازگي و حالتي خاص برخوردارست . به علاوه تامل در انواع مظاهرحيات و در وراي آنها نكته‌هاي باريك ديدن و انديشيدن و بيرون كشيدن ــ كه درمكتب صائب هم سابقه دارد ــ از ويژگي‌هاي طبع و سبك اميري نيز هست . در شعر وي هرچيز جلوه‌اي تازه دارد آن گونه كه اوآن را تصور و احساس كرده و دريافته است .

همين تخيل جوشان و ذهن پوياست كه مضمونهاي تازه فراوان درشعر اميري پديد آورده است و چون زمينه فكري او طوري است كه همواره سرگذشت حيات خود را در هرچيز منعكس مي‌بيند براثر اين همدلي و همجوشي ، همه پديده‌ها حتي اشياء درشعر وي زنده و حساس به نظرمي‌آيند ، متاثراز نحوه ديد و حالات و عوالم اوست .

حساسيت طبع اميري ، وسعت دامنه انديشه وتخيل مضمون ياب و آفريننده وي سبب شده كه هرشي‌ء و موضوع و حادثه‌اي دراو تاثير كند و شعري را بوجود آورد ، نظير منظومه‌هايي كه درباره كبك سروده ، يا درتاثر از قطع درخت گردويي سالخورده ، بدرود با خانه تابستاني درسيمين دشت فيروزكوه ، تصوير مردي بر روي گلداني چيني و‌ آهنگي قديمي و فراموش شده ، يا مرگ پهلوان تختي و زلزله دردهكده قير فيروزآباد فارس ، «عصرماشين» و «مرگ روستايي».

اميري شاعري درون گراست و عزلت پيشه اما نيروي عواطف انساني دراو و شفقت نسبت به همگان سبب انعكاس بسياري نكات اجتماعي و انتقادي وحكمت آميز درشعر او شده است ، نظير برخي از‌ آنچه گذشت يا بعضي قصايد وي[3]يا قطعات «خدمتكار» ، «ابناي عصر» ، «بازيگران» ، «مجانين» ، «تزوير» ، «آلايش» ، «سخره» ، «بعد از شهريور1320» و منظومه «قياس شعردر شرق وغرب» ، «مرگ سياه» و نيز درخلال برخي غزلها مانند اين ابيات :

كسي كه روي وي ازسنگ آسيا باشد
وفاي خلق چنان وقف روز حاجت گشت
به روزگار مذلت همه زنيكانند
چنان كه شهرت عنقاي مغرب افسانه‌ست

 

هميشه گردش اين آسيا بنوبت اوست
كه بي وفائي هركس نشان نعمت اوست
عيارنيك وبد مرد روز عزت اوست
.
حقيقت همه كس بر خلاف شهرت اوست

گفتيم اميري فيروزكوهي هم قريحه شاعرانه توانا داشت ، هم قوه ابتكار ومضمون آفريني و تصوير پردازي .بعلاوه مطالعات فراوان و تامل در آراء وافكار پيشينيان فكر او را ورزيده كرده بود . آگاهي از شاخه‌هاي فرهنگ ايران نيز افزون براينها بود . مجموع اين خصائص و شايد عزلت و فرصت و فراغت سبب شده بود وقتي موضوعي را به شعر درمي‌آورد از زواياي گوناگون به آن مي‌نگريست و حاصل تاملها وسيرتخيل خستگي ناپذير خود را درقالب الفاظ موزون مي‌ريخت .

از اين رو شعرهاي دراز دامني درديوان او بجا مانده است ، نظير«مويدنامه» دربيش از دو هزاربيت ، بسياري از منظومه‌ها از جمله «عصرماشين» ، بعضي قصيده‌ها كه به سبك خاقاني تجديد مطلع كرده است ، حتي 37 غزل با رديف «مرا» سروده است كه از اين حيث وي شبيه صائب است[4].البته همه اين گونه شعرها رنگارنگ است و متنوع نه يكنواخت و مكرر و حكايت مي‌كند از ذخيره بي پايان مضامين درذهن سراينده . بعلاوه شاعرملزم نيست هميشه شعرهايي كوتاه بسرايد . شايد انس ما با قالبهايي نظيرغزل و قطعه و قصيده موجب مي‌شود ديگرانواع شعر را طولاني تلقي كنيم . شعرهاي پردامنه‌تر اميري فيروزكوهي بيشتر منظومه‌هاي اوست درجلد دوم ديوان بصورت چارپاره و مسمط و امثال آن ويا مثنوي كه تنوع قافيه درآنها تفصيل شعر را هموارمي‌كند . بن جانسن[5]، نمايشنامه نويس و شاعرانگليسي ، دركتاب خود به نام Timber درباره شاعربزرگ معاصر خويش ، شكسپير، نوشته است : «من آن مرد را دوست مي‌داشتم و خاطره‌اش را تا حد پرستش يك بت به اندازه هركس ديگر گرامي مي‌دارم او داراي نيروي تخيل عالي ، استنباطي شهامت آميز وبياني لطيف بود ؛ و در هرجايي كه وي با چنان سهولت شخم مي‌كرد گاه لازم مي‌شد او را متوقف كنند .چنان كه اگوستوس[6]درباره هاتريوس[7]گفته است : اوبه منع و جلوگيري احتياج داشت ، قريحه وي منشا قدرت او بود ؛ اي كاش تسلط بر آن نيز درقدرتش بود.»

تصورمن درمورد استاد اميري نيز آن است كه اگر برطبع روان وجريان مستمر مضامين وتصاوير و معاني كه از ذهنش مي‌جوشيد وبرقلمش جاري مي‌شد بيشتر فرمانروايي مي‌داشت وتا حدي از تفصيل مطلب خودداري مي‌ورزيد در‌آن صورت خواننده شعراو ــ خاصه با توجه به زندگاني شتاب آميز روزگار ما و گرايشي كه عموم مردم درمطالعه به اختصار و ايجاز دارند ــ با رغبت بيشتربا ديوان وآثارش سروكار پيدا مي‌كرد.

اميري فيروزكوهي درشعر فاسي تتبع بسياركرده و مايه فراوان اندوخته بود.سالها مطالعه آثارادب و تامل انتقادي در چگونگي آنها و «درآمد و بيرون شد ازمضايق و دقايق سخن» ونيز نشست و خاست و بحث و گفتگو با فضلاي ادب فارسي و يك عمر تجربه عملي درشاعري موجب تسلط او برزبان فارسي شده بود. به نوعي كه هرمضمون گريزنده و هرمعني ومفهموم  ظريف وديرياب با به آساني درسلك عبارت مي‌كشد و بدون هرگونه پيچيدگي ــ كه دربرخي اشعار صائب و ديگران وجود دارد ــ به خوانندگان منتقل مي‌كند . زبان شعر او درعين حال كه حاوي مواد زبان گفتار و به زبان مردم نزديك است لحظه‌اي از تكاپو و خلق تركيبات تازه به اقتضاي ضرورت ونياز باز نمي‌ماند از اين‌رو زباني است زنده و پويا و قابل انعطاف و بليغ . ازطرف ديگر غناي واژگان و ذخيره سرشاري كه وي از كلمات و تعبيرات و اصطلاحات گوناگون درذهن دارد و حتي گاه نثراو را نيز مسجع و موزون مي‌كند درعين حال كه بيان هرنكته و مفهومي را براي وي آسان كرده ، بخصوص ارتباط او با زبان  و ادب عربي وحكمت و فقه ، گاه گاه سبب شده مفردات و تركيباتي نامانوس از قلم وي بيرون جهد و زبان او را ناهموار سازد . اين حالت علاوه بر موارد گوناگون ، خاصه درموقعي كه مثلاً به اقتفاي خاقاني شعرگفته يا قطعه‌اي خطاب به دوستي دانشمند و اهل مصطلحات ادبي و حكمي و تلميحات اسلامي سروده بيشتر پديد آمده است .اما اين بروز و ظهور به منظور اظهارفضل نيست بلكه اين گونه واژه‌ها و تركيبات و اصطلاحات جزء مانوسات ذهن شاعربوده و دركابرد آنها احساس غرابت نمي‌كرده است ، بعلاوه چندان فراوان نيست كه زبان شعر او از انس و دريافت خوانندگان دوركند . با آن‌كه تاثيرسبك مسعود سعد ، سنائي ، ناصرخسرو و خاقاني و بيش از همه صائب درجاي جاي ديوان اميري مشهودست وي داراي اسلوبي است مستقل ، و شعر او با همه تتبع اميري در ديوان صائب و مكتب وي و اعتقاد به او ، آب و رنگي متفاوت دارد و حتي از جهاتي از شعر صائب زدوده‌تر ، روشن‌تر و هموارتر و گاه از نظرانديشه ژرف‌ترست و درهرحال فرزند طبع خود اوست .

ديوان اميري مشتمل بر انواع شعر از غزل و قصيده و مثنوي و قطعه ومستزاد و مسمط و منظومه‌هاي متعدد به زبان فارسي است و نيز برخي اشعار به زبان عربي . با آن‌كه وي بيشتر غزل سروده است و در جلد اول ديوانش بيش از پانصد غزل آمده است و پس از چاپ و نشرديوان نيز غزلهاي فراوان ديگرسرود ، به مسمطها و دوبيتي‌هاي پيوسته‌اي كه آنها را «منظومه» ناميده و درآغاز جلد دوم ديوان مندرج است بيشتر ابراز علاقه مي‌نمود . خود وي وقتي جلد دوم ديوان انتشار يافت و نسخه‌اي ازآن را از راه لطف براي بنده فرستاد در نامه‌اي نيز تامل در‌آنها را خواسته و نوشته بود : «خواستم تقاضا كنم كه در مسمطات آن‌كه منظومه‌ها ناميده شده است با دقت نظر و رقت احساس نظري بيفكنيد.» حق با او بود . بسياري از بدايع انديشه و تخيل وي درخلال اين منظومه‌ها مندرج است . از اين‌ رو در اين فصل ، منظومه «اي خواب» را ــ كه اميري آن را بيش از ديگر منظومه‌هايش مي‌پسنديد ــ انتخاب كرده‌ام .اين منظومه كه در پاييز1348 سروده شده شامل85 دوبيتي است . پس از انتشار ديوان باز هم آن را گسترش داده ابياتي ديگر نيز سروده و برآن افزوده بود ( برروي هم 187 دوبيتي ) كه درچاپ دوم ديوان وي منتشرخواهد شد . آنچه دراين جا نقل مي‌شود گزيده‌اي از‌ آن منظومه است ، بي‌آن كه در اصل موضوع نقصي وارد شده باشد .

موضوع منظور يعني درشرح وكيفيت خواب به شعرسخن گفتن خود جنبه ابتكاري دارد و من شعري دراين باب به اين تفصيل درادبيات فارسي سراغ ندارم . شاعر به خواب از نظرهاي گوناگون مي‌نگرد و چون تخيلي ظريف دارد و نيز اهل تامل و تفكرست و با مباحث حكمت و مصطلحات آن و افكار پيشينيان آشناست بعلاوه مي‌ تواند هرچه در ضمير دارد به آساني تعبيركند ، آنچه دركيفيت خواب انديشيده و اوصافي كه به زباني شاعرانه براي آن برشمرده درخور توجه است .

گاه خواب را «جهان دگر در جهان خاك» و «برزخ وجود و عدم در وجود ما» انگاشته و گاه «تصويري از طبيعت بود و نمود چرخ» و «تمثالي ازحقيقت غيب وشهود» ( دوبيتي1). مي‌بينيد «وجود و عدم ، بود و نبود ، غيب و شهود» اصطلاحات فلسفي و عرفاني است كه وي آنها را به طرزي ظريف و شاعرانه بكاربرده است ، نظير بازيي كه حافظ با دو اصطلاح فلسفي «دور و تسلسل» كرده است : ساقيا درگردش ساغر تعلل تا بچند ؟‌/ دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش .

در دوبيتي دوم «خيال مجرد» و «عالم مثال» نيز دو اصطلاح فلسفي ديگرست .مضمون اصلي دوبيت «خيال» است كه براساس آن شاعر خواب را با وصفي ديگر تصوير كرده . وي در ويژگي‌هاي خواب تامل مي‌كند و غالباً درهردوبيتي حالتي متفاوت ازآن را نمايش مي‌دهد .

سپس سخن از بي‌كرانگي عالم خواب است و فراسوي جهات و حدود ودرنگ و شتاب بودن كه در آن همه قواعد زمان و مكان و تناهي ابعاد و امثال آن متزلزل مي‌شود(3)

اگر خواب را «همعنان مرگ» ناميده‌اند از آن روست كه به يك لحظه ما را از خويشتن مي‌ربايد (4) اين انديشه در فرهنگ ملل ديگر نيز هست چنان كه بيومانت و فلچر[8]و آرتور شنيتسلر[9]نيز خواب را «برادرمرگ» خوانده‌اند . برروي هم دراين منظومه سخن بر سر اين است كه جان وتن ، بسته الم و گرانبار از زندگي است و خواب پرشي است براي رهايي از جهان خاك و «سير به گلشن افلاك»(5) نمايش اين دو حالت متضاد زميني و آسماني بصورتهاي مختلف بقلم آمده است . اين رنگ تيره كه تصويرهاي عالم عيني و آفاقي در اين شعر اميري دارد و ترجيح جهان خيال آميز خواب بر آن نموداري است از شكوه‌هاي او از محيط زندگاني و آنچه با آن سروكار داشته است .

آنگاه سخن مي رود از آنچه در خواب ، فارغ از حدود زمان و مكان درباره گذشته و آينده خود و ديگران مي‌شنويم و مي‌بينيم و بياد مي‌آوريم (6) از اين رو خواب را «نقاش آرزو» و «مشاطه خيال » خوانده است كه بر نگارگريهاي گوناگون قادر است (7) يك حالت خواب كه شاعر آن را مي‌پسندد بي‌خبري محض است ، فارغ از رنجها ، غمها و سردرگميها(8) ، اين فراغ و آزادي جسم و جان است كه شاعر آن را «بهشتي بكام» مي‌نامد(9)  هرجا دنياي بيداري با خواب مقايسه مي‌شود از زشتيها و تيرگيهاي عالم واقع سخن مي‌رود كه گرفتار خدعه و ريا و حيله است و كسي در آن به پيروي از فطرت خويش شادمانه نمي‌تواند زيست(10) ويليام هزليت[10]نيز نوشته است : در خواب است كه ما رياكار نيستيم . گسستن از دنياي مادي كه درعالم خواب حاصل مي‌شود رنگي است وارستگي عرفاني به خواب داده است(11) و گرنه همه خوابها چنين از قيد تعلق آزاد نيست . بازهم در ترجيح خواب ، انتقاد از دنياي واقعي است كه مظاهر زشت آن از اين قرارست : «ترس و بيم غير ، روي و رياي خلق ، زجر و منع حكم و چون و چراها»(12) مي‌بينيد ستايش خواب نيز تلخيهاي محيط را از ياد شاعر نمي‌برد .خواب را از آن‌رو مي‌پسندد كه چنان رنج آور نيست و تاكيد مكرر وي با كلمه «نه»، بيزاري او را از آن گرفتاريها نشان مي‌دهد : «آداب زندگاني و آزار زندگان» كه «بهشت مسلم» خواب وراي آنهاست      (13) .

تحليلي كه در تجسم بيداري و خواب از يك روح و دوتن كرده و وصف زيباي آن دو با تركيبهاي «جسدوار» و«روان‌وار» برفرش و عرش درخور توجه است (14) و تعبير خواب و مرگ به «انقطاع موقت» و «انقطاع ابد» (15) وحيرت از چند گونگي طبيعت آدمي در حالات مختلف كه بر او مي‌گذرد (16) بديهي است حالات انسان در عالم خواب نيز گونه‌گون است : گاه فرشته آساست و گاه ديومانند (17) ، يا به تعبيرديگر شاعر گاه با عيسي برخوان آسمان هم‌كاسه است و گاه شيطان صفت بر اثر عصيان ، برخاك گرم تباهكاري است(23) با تاملي ديگر از«آرزوهاي مرده» سخن به ميان مي‌آيد كه در روياها زنده و بيدارمي‌شوند و از «چهره‌هاي گمشده» و از ياد رفته درطي ماهها و سالها كه با ديگر درذهن پديدار مي‌گردند ، بعبارت ديگر منظور تذكر و احياي خاطرات است با دو تركيب پرمعني «آرزوي مرده» و «چهره‌هاي گمشده»(18)ياد خاطرات خوش دوران كودكي و جواني با تعبير آنها به «بوي ديار خردي و رنگ گل شباب» و تصويرهاي زيبا درمورد قصه‌هايي كه شاعر در روزهاي خردسالي شنيده است چهاربيت ديگر را به خود اختصاص داده(19،20) و نيز «ياران رفته» و در گذشته كه بازهم در جهان ابد ، همچنان كه درزمان حيات ، در«جستجوي گمشده آرزوي خويشند[11]» و پيام آنها كه زندگي از خوابي به خوابي ديگر گريختن است و به دعوت آنها مرگ بيداري است و از خواب گران برآمدن(21،22)

شاعر خواب را توصيف مي‌كند و مي‌ستايد كه از پليديهاي زندگي بر روي زمين بدور و مصفاست . ازاين رو از بازگشت به بيداري و كشاكشها و درد و تعب آن در بيم است (24،28) اين ترس و نگراني خود نمودار نوعي انتقاد از مصائب حيات و دنياي واقعي است . درست است كه گاه شخص از رويايي نامطبوع يا هراسناك بيدارمي‌شود و خوشحال است كه آنچه با آن روبرو بوده درخواب مي‌گذشته است نه در بيداري ، اما ذهن اميري دراين شعر به اين‌گونه روياها توجهي نشان نداده و اساس تاملات او بيشتر بر وجوه مرجح خواب بربيداري است .

نگرشي ديگر كه به خواب دارد تفسيرسخن بزرگان است كه خواب سبكبار شدن از گرانباري حيات است و مرگ ازاين رو به خواب مي‌ماند(25) و طرح پرسشهايي حكمت‌آميز كه اگر آدمي اسير آب و گل است و چون فرش خانه بر خاك افتاده و نيز گرفتار درد ، چگونه هرشب مي‌تواند چنين سبك سير و تا عرش معلي دور پرواز باشد ، فارغ از هرگونه درد و رنج ؟.(26ـ27) اين همه سئوالي بسيار دقيق و زيبا را پديد آورده است :

آيا جهان زندگي ما دوگانه زاد ؟
يا صورتي به سخره و بازي به بام چرخ

 

يا بي خبر زما ، دگري در وجود ماست ؟
از خواب زندگاني و وهم نمود ماست ؟

وصفهاي كوتاه و ساده و پرمعني كه خطاب به خواب آمده(30) مقدمه‌اي است براي آرزوي آن كه كاش دنياي پرهياهوي بيداري و حيات ، آرامش و سكون و آسايش خواب را داشت(31) اما افسوس كه هرصبحدم بايد از آغوش گرم و آرزوخيز خواب ، «لرزان و آسيمه‌سر به وادي خونخوار زندگي» بازگشت(32) پس نه عجب كه شاعر به قياس راحت خواب يك شب از عمر ، آرزوي خواب ابد كند(نظير15) و روز را درآرزوي خفتن شبانه و خواب ابد بگذراند(33)

«خواب» موضوعي است كه همه افراد در سراسر طول زندگي همواره با آن سروكار دارند ، همه آن را پيوسته احساس و تجربه مي‌كنند . اما شاعر در برخورد با اين پديده عادي و همگاني و روزمره ما را به عوالمي مي‌برد بديع و تماشايي .

گرايش طبع اميري فيروزكوهي به تامل دراحوال دروني انسان و عقده‌هاي روح  و انديشه او، توانايي وي دراين گونه تعمقها سبب شده است دراين زمينه نكاتي ظريف بينديشد و چون به آساني مي‌تواند احساسات و عواطف و دريافتها و انديشه‌هايش را در قالب واژه‌ها و تركيبهاي موزون و خوش ساخت و رسا و مانوس ادا كند حاصل سيرو سفر فكر خيال خود را در آفاق گوناگون درباره «خواب» دراين منظومه دلكش براي خوانندگان اشعارش به ارمغان آورده است . خواننده سخن شناس در ديوان او از اين گونه آثار بديع و خيال انگيز و دلپذير بسيار تواند يافت و تصور مي‌كنم با من هم داستان خواهد بود كه به خواندن آثار وي دعوتش مي‌كنم .  



[1]

لاله داغداراين كوهم

 

داغدارم كه كوه اندهم

 

[2]- 1288ش.ـ 1363ش.

[3]رك : ديوان اميري فيروزكوهي ، به جمع وتدوين وشرح وتعليق دكتر امير بانوي مصفا ،

تهران 1354-1356، 1/398 ،420 ، 454 ،485 ، 492.

[4]رك : ص 296/15 ح همين كتاب

[5](1637-؟1573) Ben  Jonson

[6]Augustus ، نخستين امپراطور روم (63ق.م.ــ14ق.م.)

[7]Haterius

[8](1616-1584) Francis  Beaumont و (1625-1579 ) John  Fletcher  شاعران درام پرداز انگليسي كه بواسطه همكاري قلميشان مشهورند .

[9](1931-1862) Arthur  Schnitzler نويسنده اتريشي

[10](1830-1778 ) William  Hazlitt رساله پرداز انگليسي

[11]اين نكته را صادق هدايت نيز در«آفرينگان» در تصوري از عالم ارواح پس از رفتن از جهان به قلم آورده است

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 06 مهر 1393 ساعت: 10:32 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

خلاصه ای زندگی سعدی

بازديد: 483

 

تحقیق رایگان زا سایت علمی و پژوهشی اسمان

خلاصه ای زندگی سعدی

سعدی در شیراز مرکز فارس در حوالی سال  563 دیده به جهان گشود و نام او رامصلح الدین یا به قولی مشرف الدین عبد الله گذاشتند

در آن زمان در شیراز اتابکان فرمان میراندند . به مرور که قدرت سلجوقیان کاهش یافت سلسله های محلی به وجود میامدند و نیرو میگرفتند اتابکان نه تنها در شیراز بلکه در دمشق ، موصل  ، بین النهرین  ، حلب و آذربایجان  دستی داشتند  این حکومت های کوچک که اهمیت آنها از یک شهرستان تا یک سلطان نشین تغییر میکرد نسبت به یک پادشاه ابراز اطاعت میکردند ولی در عمل مستقل بودند

هنگام تولد سعدی حکمران شیراز اتابک مظفر الدین تکله سومین پادشاه از اتابکان فارس بود از ده سال پیش تکله در مقابل اتبکان عراق بدشواری مقاومت میکرد و همچنین مورد دستبرد و غارت اتابکان آذربایجان نیز  قرار میگرفت

شاعر پر آوازه در میان همه این بی نظمی ها در شهر شیراز  رشد میکرد پدر سعدی ، عبدالله در خدمت سعد بن زنگی بود که احتمال دارد شاعر  شیرین سخن شیراز نیز به عنوان حق شناسی تخلص سعدی را برای خود انتخاب کرده باید

یکی از مشخصات نبوغ سعدی در این است که از کوچکترین حادثه زندگی خود  درسی اخلاقی میدهد در چندین جای کلیات کودکی او مطرح است و چنین مینماید که وی از دوران طفولیت خود خاطره ای دلنشین و در عین حال حزن انگیز دارد چگونگی سالهای خردسالیش در بوستان آمده که از 1آنجا میتوان فهمید پدرش از کارکنان ساده دیوان اما در رفاه بوده

بعد از مرگ پدر سعدی در شیراز تنها ماند در سایه توجه اتابک سعدی که در از همان دورانبر اثر هوش و ذکاوت بالای خود نزد همه انگشت نما بود رهسپار بغداد گشت و وارد مدرسه نظام شد و از سال 574 تا 604 یعنی تا سال فوت اتابک سعد بن زنگی و بر تخت نشستن فرزندش ابوبکردر بغداد ماند

هنگامی که سعدی برای تحصیل به نظامیه رفت ، مدرسه از گذشته ای پر اتخار بر خوردار بود . تا زمان سعدی متعدد نظامیه کتبی در مورد الهیات ، فقه ، تفسیر قرآن تالیف کرده بودند که نشان دهنده بزرگی و اعتبار مدرسه در آن زمان میباشد

سالهای مسافرت

سعدی در کلیات از سفر به  آسیای مرکزی ، هندوستان ، شام ، مصر ، عربستان ، حبشه و مغرب  بدون کمترین سرنخی برای ترتیب این سفرها معلوم شود نام برده است

 

میتوان چنین تصور کرد که سعدی سفرهای خود را با عزیمت مجدد به سمت مشرق آغاز کرد .  اگر سعدی از شیراز عزیمت میکرد می توانست یک راست  از راه کرمان و سیستان و خراسان به بلخ رسد . مسافر بلخ ناچار به جنوب شرقی عزیمت می کرد و از گردنه های کوه بابا میگذشت و به بامیان میرسید و از آنجا راهی هندوستان

در مورد سفر به هندوستان و مدت اقامت و مکان های بازید سعدی  در هند تناقص های زیادی وجود دارددر عین حال هنگام بازگشت از هند سعدی به همرا یک کشتی بازرگانی وارد جزیره کیش میشود - که در آن زمان مرکز اقتصادی ایران به شمار میرفته است - حال پایان سفر نیست چون شاعر به جای بازگشت به زادگاه خود شیراز به زیارت خانه خدا میرود در مسیر حرکت خود به سوی شهر مقدس مکه در صهعا توقف میکند وی در این شهر یکبار دیگر ازواج میکند که حاصل آن یک فرزند کوچک هست که رشته ایس که او را به آن سرزمین پیوند داده است . ناگهان این کودک در گذشت درد و غضه پدر همان بود که معمولا به پدران در چنین مصیبتی وارد میشود

دوران کهولت

سرانجام در حالی که قلب سعدی میتپید شیراز جلو چشمان او نمایان گشت و  در واقع موقع تقاعد سعدی از مسافرت فرا رسیده بود ، تقاعدی داوطلبانه و سرشار از سربلندی و مجاهدت

 تا این زمان سعدی فقط اشعاری بصورت مجزا سروده بود ، در طی دو سال دو شاهکار شعر اخلاقی او یعنی بوستان در سال 636 و گلستان در سال بعد آن 637 خاتمه یافت که نام سعدی را جاودان کردند

سعدی با خاطری آسوده به آرامی به پایان عمر خود نزدیک میشد . از مرگ بانیان عظیم الشان اندیش ایرانی مانند خواجه نصیر الدین طوسی ، شمس تبریزی ، جلال الدین رومی دیری نمیگذشت و سعدی در میان شاعران موفق نسل جدید تنها به جا مانده بود

از طرف دیگر به مرور که سعدی سالخرده تر میشد آشکار بود که تاثیر سخن او رفته رفته نه تنها در شیراز بلکه در دیگر شهر های ایران نیز به شعر فارسی رنگ و بویی تازه می بخشید

تاریخ وفات سعدی موضوعی بسیار مبهم و بحث انگیزست زیرا شرح حال نویسان دو تاریخ وفات برای او ترسیم کردند یکی  17 آذر 670 و دیگری  ( بزرگانی مانند جامی )  مهر ماه سال 671 را تاریخ وفات این بزرگ مرد پارسی میدانند

سعدی در بحبوحه اشتهار از دنیا رفت و شهرتی پایدار از خود بجا نهاد ، وی از زندگی چیزی انتظار نداشت و تا میتوانست از زیاده طلبی پرهیز میکرد به این اکتفا مینمود که افتخاری برای شیراز زادگاه خود میراث بگذارد ، شیراز نیز نبوغ شاعر خود را درک کرده بود . سعدی در نزدیکی بقعه خود در حومه شهر به خاک سپرده شد دیری نپایید که مرقد او زیارتگاه عشاق زبان و ادب پارسی شد

 

 

آثار سعدی

از سعدی، آثار بسیاری در نظم و نثر برجای مانده‌است:

1.       بوستان: کتابی‌است منظوم در اخلاق.

2.       گلستان: به نثر مسجع

3.       دیوان اشعار: شامل غزلیات و قصاید و رباعیات و مثنویات و مفردات و ترجیع‌بند و غیره (به فارسی) و چندین قصیده و غزل عربی.

1.       صاحبیه: مجموعه چند قطعه فارسی و عربی‌است که سعدی در ستایش شمس‌الدین صاحب دیوان جوینی، وزیر اتابکان سروده‌است.

2.       قصاید سعدی: قصاید عربی سعدی حدود هفتصد بیت است که بیشتر محتوای آن غنا، مدح، اندرز و مرثیه‌است. قصاید فارسی در ستایش پروردگار و مدح و اندرز و نصیحت بزرگان و پادشاهان آمده‌است.

3.       مراثی سعدی:قصاید بلند سعدی است که بیشتر آن در رثای آخرین خلیفه عباسی المستعصم بالله سروده شده‌است و در آن هلاکوخان مغول را به خاطر قتل خلیفه عباسی نکوهش کرده‌است.سعدی چند چکامه نیز در رثای برخی اتابکان فارس و وزرای ایشان سروده‌است.

4.       مفردات سعدی:مفردات سعدی شامل مفردات و مفردات در رابطه با پند و اخلاق است.

4.       رسائل نثر:

1.       کتاب نصیحةالملوک

2.       رساله در عقل و عشق

3.       الجواب

4.       در تربیت یکی از ملوک گوید

5.       مجالس پنجگانه

5.       هزلیات سعدی

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 06 مهر 1393 ساعت: 10:28 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگی نامه رهي معيــري

بازديد: 830

 

 

 تحقیق دربارهزندگی نامه رهي معيــري

 

محمد حسن معيري، متخلص به « رهي » فرزند محمد حسن خان مؤيد خلوت در دهم ارديبهشت ماه 1288 هجري شمسي در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمد حسن خان چندگاهي قبل از تولد رهي رخت به سراي ديگر كشيده بود.

تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در تهران به پايان برد، آنگاه به استخدام دولت درآمد و در مشاغلي چند انجام وظيفه كرد و از سال 1322 به رياست كل انتشارات و تبليغات وزارت پيشه و هنر منصوب گرديد.

رهي از اوان كودكي به شعر و موسيقي و نقاشي علاقه و دلبستگي فراوان داشت و در اين سه هنر بهره‌اي به سزا يافت. هفده‌سال بيش نداشت كه اولين رباعي خود را سرود:

كـــاش امــشبم آن شمع طرب مي‌آمد    وين روز مفارقت به شب مي‌آمد

آن لب كه چو جان ماست دور از لب ماست  اي كـــاش كـه جان ما به لب مي‌آمد

در آغاز شاعري، در انجمن ادبي حكيم نظامي كه به رياست مرحوم وحيد دستگردي تشكيل مي‌شد شركت جست و از اعضاي مؤثر و فعال آن بود و نيز در انجمن ادبي فرهنگستان از اعضاي مؤسس و برجستة آن به شمار مي‌رفت. وي همچنين در انجمن ملي موسيقي ايران عضويت داشت. اشعارش در بيشتر روزنامه‌ها و مجلات ادبي نشر يافت و آثار سياسي، فكاهي و انتقادي او با نام‌هاي مستعار « شاه پريون »، « زاغچه» «حقگو»، « گوشه‌گير» در روزنامة «باباشمل» و مجلة « تهران مصور» چاپ مي‌شد.

رهي علاوه بر شاعري، در ساختن تصنيف نيز مهارت كامل داشت. ترانه‌هاي خزان عشق، نواي ني، به كنارم بنشين، آتشين لاله، كاروان و ديگر ترانه‌هاي او مشهور و زبانزد خاص و عام گرديد. و هنوز هم خاطرة آن آهنگ‌ها و ترانه‌هاي شورانگيز و طرب‌افزا در يادها مانده است.

رهي در سال‌هاي آخر عمر در برنامة گل‌هاي رنگارنگ راديو، در انتخاب شعر با داود پيرنيا همكاري داشت و پس از او نيز تا پايان زندگي آن برنامه را سرپرستي مي‌كرد.

رهي در طول حيات خود سفرهايي به خارج از ايران داشت كه از آن جمله است: سفر به تركيه در سال 1336، سفر به اتحاد جماهير شوروي در سال 1337 براي شركت در جشن انقلاب اكتبر، سفر به ايتاليا و فرانسه در سال 1338 و دو بار سفر به افغانستان، يك بار در سال 1341 براي شركت در مراسم يادبود نهصدمين سال درگذشت خواجه عبدالله انصاري و ديگر در سال 1345. عزيمت به انگلستان در سال 1346 براي عمل جراحي، آخرين سفر رهي معيري بود.

رهي معيري كه تا آخر عمر مجرد زيست، در چهارم آبان سال 1347 پس از رنجي طولاني و جانكاه از بيماري سرطان بدرود زندگاني گفت و در مقبرة ظهيرالاسلام شميران مدفون گرديد.

رهي بدون ترديد يكي از چند چهرة ممتاز غزلسراي معاصر است. سخن او تحت تأثير شاعران چون سعدي، حافظ، مولوي، صائب و گاه مسعود سعد و نظامي است. اما دلبستگي و توجه او بيشتر به زبان سعدي است. اين عشق و شيفتگي به سعدي، سخنش را از رنگ و بوي شيوة استاد برخوردار كرده است به گونه‌اي كه همان سادگي و رواني و طراوت غزل‌هاي سعدي را از بيشتر غزل‌هاي او مي‌توان دريافت.

« اگر بخواهيم با موازين كهن ـ كه چندان اعتباري هم ندارد ـ سبك شعر رهي را تعيين كنيم، بايد او را در مرزي ميان شيوة اصفهاني و عراقي قرار دهيم، زيرا بسياري از خصوصيات هر يك از اين دو سبك را در شعر او مي‌بينيم، بي‌آنكه بتوانيم او را به طور مسلم منتسب به يكي از اين دو شيوه بشماريم.

گاه گاه، تخيلات دقيق و انديشه‌هاي لطيف او شعر صائب و كليم و حزين و ديگر شاعران شيوة اصفهاني را به ياد مي‌آورد و در همان لحظه زبان شسته و يكدست او از شاعري به شيوة عراقي سخن مي‌گويد.

رنگ عاشقانة غزل رهي، با اين زبان شسته و مضامين لطيف تقريباً عامل اصلي اهميت كار اوست، زيرا جمع ميان اين سه عنصر اصلي شعر ـ آن هم غزل ـ از كارهاي دشوار است»

اشكم ولي به پاي عزيزان چكيده‌ام
با ياد رنگ و بوي تو، اي نوبهار عشق
چون خاك، در هواي تو از پا فتاده‌ام
من جلوة شباب نديدم به عمر خويش
از جام عافيت، مي نابي نخورده‌ام
موي سپيد را، فلكم رايگان نداد
اي سرو پاي بسته به آزادگي مناز
گر مي‌گريزم از نظر مردمان، رهي

   خارم، ولي به ساية گل آرميده‌ام
   همچون بنفشه سر به گريبان كشيده‌ام
   چون اشك، در قفاي تو با سر دويده‌ام
   از ديگران حديث جواني شنيده‌ام
   وز شاخ آرزو، گل عيشي نچيده‌ام
   اين رشته را به نقد جواني خريده‌ام
   آزاده من، كه از همه عالم بريده‌ام
   عيبم مكن، كه آهوي مردم نديده‌ام

 تحقیق رایگان از سایت علمی پژوهشی اسمان

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 05 مهر 1393 ساعت: 19:18 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

زندگینامه رودکی

بازديد: 319

 

تحقیق رایگان سایت پژوهشی و علمی اسمان

« زندگینامه رودکی »

ابوعبدا... جعفربن‌ محمد رودكي‌ بزرگترين‌ شاعر و سخنور ايراني‌ است‌ كه‌ به‌ پدر شعر فارسي‌ شهرت‌ يافته‌ است‌. وي‌ در اواسط قرن‌ سوم‌ هجري‌ در قريه‌ بنج‌ رودك‌ از توابع‌ سمرقند به‌ دنيا آمد. ابوعبدا... در كودكي‌ قرآن‌ را حفظ نمود و با لحني‌ دلنشين‌ ابيات‌ آن‌ را مي‌خواند; وي‌ در دوران‌ نوجواني‌به‌ شعر و شاعري‌ و سرايش‌ اشعار نغز و دلكش‌ روي‌ آورد و چون‌ نواختن‌ چنگ‌ و بربط را فرا گرفت‌ اشعار خود را با صداي‌ بسيار رسا و زيبا مي‌خواند و آن‌ را با نواي‌ چنگ‌ و بربط در مي‌آميخت‌ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ هرگاه‌ آوازي‌ را به‌ همراه‌ بربط سر مي‌داد مردم‌ بي‌اختيار به‌ گرد او جمع‌ مي‌شدند و از اشعار افسونگر او لذت‌ مي‌بردند.

***********************************

رودكي‌ بزودي‌ شهره‌ عالم‌ و آدم‌ شد و هنوز نوجواني‌ نورسته‌ بيش‌ نبود كه‌ شهرت‌ و آوازه‌ اين‌ شاعر و خواننده‌ رؤيايي‌ به‌ دربار شاهان‌ ساماني‌ رسيد. امير نصر بن‌ احمد ساماني‌ كه‌ توصيف‌ رودكي‌ را شنيده‌ بود او را به‌ دربار خود فراخواند و اشعار رودكي‌ در وي‌ چنان‌ اثر كرد كه‌ شاعر را نزد خود نگاه‌ داشت‌. سخن‌ سراي‌ بزرگ‌ ايران‌ در دربار شاهان‌ ساماني‌ به‌ مقام‌ بالايي‌ دست‌ يافت‌ و سرآمد زمانه‌ خود گشت‌. وي‌ در طول‌ زندگي‌ مورد احترام‌ و ستايش‌ اميرنصر ساماني‌ و وزراي‌ دانشمند او ابوالفضل‌ بلعمي‌ و ابوعبدا... جيهاني بود و اين‌ بزرگان‌ بارها صله‌هاي‌ فراواني‌ به‌ او بخشيدند. وی اسماعیلی بود و نصر نیز نخستین امیری بود که این مذهب را پذیرفت و به‌مبلغین اسماعیلی اجازه داد تا در قلمروش آزادانه مذهب خود را تبلیغ کنند. پس از خلع نصر سامانی، عده‌ای در پی آزار و اذیت رودکی و سایر اسماعیلیان برآمدند، رودکی از دربار طرد شد و در فقر درگذشت. رودكي‌ نيز بارها در اشعار خود اميرنصر، بلعمي‌ و ماكان‌ بن‌ كاكي‌ يكي‌ از امراي‌ بزرگ‌ ديلمي‌ را ستود و از آنان‌ به‌ نيكي‌ ياد كرد. رودكي‌ اولين‌ شاعر بزرگ‌ پارسي‌ گوي‌ ايران‌ بود كه‌ شعر فارسي‌ را به‌ تحرك‌ و جنبش‌ واداشت‌ وموجب‌ غنا و شورآفريني‌ ادبيات‌ فارسي‌ گرديد. وي‌ انواع‌ مختلف‌ شعر را ابداع‌ و تنظيم‌ كرد و راهگشاي‌ بسياري‌ از شعراي‌ بزرگ‌ عهد غزنوي‌ نظير حكيم‌ ابوالقاسم‌ فردوسي‌، دقيقي‌ و عنصري بود. ساخت‌ رباعي‌ را نيز به‌ رودكي‌ نسبت‌ داده‌اند كه‌ از شعر كودكي‌ شيرين‌ زبان‌ الهام‌ گرفت‌ و با استعداد خارق‌ العاده‌خود وزن‌ و آهنگ‌ رباعي‌ را بوجود آورد. بزرگترين‌ شاهكار رودكي‌ كه‌ همگان‌ او را به‌ اين‌ شعر مي‌شناسند و شهرت‌ جهاني‌ يافته‌ شعرجادويي‌ (بوي‌ جوي‌ موليان‌) وي‌ است‌. گويند امرا و لشكريان‌ اميرنصر ساماني‌ از توقف‌ دراز مدت‌ امير در شهر هرات‌ ملول‌ و دلتنگ‌ گشته‌ بودند و از اينكه‌ وي‌ پس‌ از چهار سال‌ هنوز قصد بازگشت‌ به‌ بخارا را نداشت‌ ابراز ناشكيبايي‌ مي‌كردند. پس‌ بناچار دست‌ به‌ دامان‌ رودكي‌ شدند تا باخنياگري‌ سحرآميز خود امير را روانه‌ پايتخت‌ خويش‌ (بخارا) نمايد. رودكي‌ بربط برگرفت‌ و در حالي‌ كه‌ اشعار زير را مي‌خواند و مي‌نواخت‌ به‌ نزد امير نصر رفت‌: بوی جوی موليان آيد همی ياد يار مهربان آيد همی :ريگ آموی و درُشتی‌های او زيرپايم پرنيان آيد همی آب جيحون از نشاط روی دوست خنگ ما را تا ميان آيد همی ای بخارا ، شاد باش و دير زی مير زی تو شادمان آيد همی مير سرو است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آيد همی مير ماه ست و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آيد همی اين‌ اشعار بسيار زيبا كه‌ رودكي‌ آن‌ رابا بربط خود مي‌نواخت‌ و به‌ آوازي‌ خوش‌ برمي‌خواند چنان‌ در امير كارگر افتاد كه‌ بي‌درنگ‌ عزم‌ رفتن‌ كرد و بر اسب‌ خود جهيد و بدون‌ كفش‌ وتجهيزات‌ رهسپار بخارا شد. اين‌ داستان‌ به‌ يكي‌ از ضرب‌ المثل‌هاي‌ فارسي‌ نيز مبدل‌ گشته‌ است‌. در تواريخ‌ از ابيات‌ فراوان‌ حكيم‌ رودكي‌ سخن‌ رانده‌ شده‌ و وي‌ را سراينده‌ بيش‌ از يك‌ ميليون‌ بيت‌ شعر دانسته‌اند ولي‌ در حال‌ حاضر تنها ابياتي‌ پراكنده‌ (درحدود هزار بيت‌) و دو اثر منظوم‌ (كليله‌ ودمنه‌ منظوم‌)، و (سندباد نامه‌) از اين‌ شاعر بزرگ‌ برجاي‌ مانده‌ است‌. در اشعار باقي‌ مانده‌ از رودكي‌ موضوعاتي‌ همچون‌ صداي‌ دلپذير آب‌، نغمه‌هاي‌ دل‌نشين‌ پرندگان‌،لذت‌ بردن‌ از زندگي‌، شاد زيستن‌ با سياه‌ چشمان‌، فراموش‌ كردن‌ غم‌ و غصه‌، افسانه‌ دانستن‌ جهان‌ و... مورد تأكيد قرار گرفته‌ است‌ كه‌ حكايت‌ از ذوق‌ ادبي‌ بسيار بالاي‌ اين‌ شاعر شيرين‌ سخن‌ دارد وشايد بتوان‌ گفت‌ شعراي‌ بزرگ‌ دوره‌هاي‌ بعد نظير ‌خيام و سعدي و حافظ در سرايش‌ غزلهاي‌ شاد خود از رودكي‌ الهام‌ گرفته‌اند. رودكي‌ را كور دانسته‌اند و داستان‌ نابينايي‌ او يكي‌ از ابهامات‌ تاريخي‌ اين‌ شاعر بزرگ‌ است‌. بعضي‌ از منابع‌ او را كور مادرزاد خوانده‌اند و برخي‌ نيز كوري‌ او را بر اثر حادثه‌اي‌ در اواخر عمر دانسته‌اند. دربعضي‌ از كتب‌ نيز از كوري‌ او سخني‌ به‌ ميان‌ نيامده‌ است‌. با اين‌ حال‌ ظاهرا وي‌ در اواخر عمر خود به‌ نابينايي‌ دچار شده‌ است‌ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ در به‌ نظم‌ درآوردن‌ كليله‌ و دمنه‌ از شاعري‌ ديگر كمك‌ گرفته‌ است‌. آن‌ شاعر حكايات‌ و عبارات‌ اين‌ كتاب‌ را بر او مي‌خوانده‌ و رودكي‌ آنها را به‌ نظم‌ مي‌آورده‌ است‌. نكته باريك‏تر از مو اينكه رودكى زمانى چنين غزل سرود كه پيشينه‏اى از هزارسال شعر پارسى در ميان نبود و منابع و نمونه‏هاى شعر پارسى در حد پاره‏هايى‏چون «غلطان غلطان همى رود تا لب گو» و يا «آهوى كوهى در دشت چگونه دوزا»محدود بود، اما با اين‏همه اگر حكيم كاشانى 700 سال پس از رودكى گذر عمر راچنين زيبا تصوير مى‏كند كه: پيرى رسيد و مستى طبع جوان گذشت بار تن از تحمل رطل گران گذشت از آن است كه رودكىِ عزيز شالوده خوش اين تصويرگرى جانانه را اين‏چنين‏تحكيم بخشيده است: مرا بسود و فرو ريخت هرچه دندان بود نبود دندان لابل چراغ تابان بود سپيد سيم رده بود و درّ و مرجان بود ستاره سحرى بود و قطره باران بود يكى نماند كنون زآن همه كه بود و بريخت چه نحس بود همانا كه نحس كيوان بود نه نحس كيوان بود و نه روزگار دراز چه بود؟ مَنْت بگويم قضاى يزدان بود جهان هميشه چنين است گِرد گردان است هميشه تا بود آيين گِرد گردان بود همان كه درمان باشد به‏جاى درد شود و باز درد همان كز نخست درمان بود كهن كند به زمانى همان كجا نَو بود و نَو كند به زمانى همان كه خَلقان بود بسا شكسته بيابان كه باغ خرّم بود و باغ خرّم گشت آن كجا بيابان بود همى چه دانى اى ماهروى مشكين موى كه حال بنده ازين پيش بر چه سامان بود به زلف چوگان نازش همى كنى تو بدُو نديدى آنگه او را كه زلف چوگان بود شد آن زمانه كه رويش بسان ديبا بود شد آن زمانه كه مويش بسان قطران بود بسا نگار كه حيران بُدى بدَو در چشم بروى او دَرْ چشمم هميشه حيران بود شد آن زمانه كه او شاد بود و خرّم بود نشاط او به فزون بود و غم به نقصان بود همى خريد و همى سخت بى‏شمار درم به شهر هرگه يك ترك نارپستان بود بَسا كنيزك نيكو كه ميل داشت بدو به شب زيارى او نزد جمله پنهان بود به روز چون كه نيارست شد بديدن او نهيبِ خواجه او بود و بيم زندان بود نبيدِ روشن و ديدارِ خوب و روىِ لطيف اگر گران بُد، زى من هميشه ارزان بود دلم خِزانه پر گنج بود و گنج سخن نشانه نامه ما مِهر و شعر عنوان بود هميشه شاد و ندانستمى كه غم چه بود دلم نشاط و طرب را فراخ ميدان بود بسا دلا كه بسان حرير كرده به شعر از آن سپس كه به كردار سنگ و سندان بود هميشه چشمم زى زلفكانِ چابك بود هميشه گوشم زى مردم سخن‏دان بود عيال نه، زن و فرزند نه؛ مؤنت نه ازين ستمها آسوده بود و آسان بود تو رودكى را اى ماهرو كنون بينى بدان زمانه نديدى كه اين‏چنينان بود بدان زمانه نديدى كه در جهان رفتى سرود گويان، گويى هَزاردستان بود شد آن زمان كه به او انس رادمردان بود شد آن زمانه كه او پيشكارِ ميران بود و يا اگر سعدى شيرين‏سخن قريب چهار قرن پس از رودكى بر منبر وعظ وخطابه شكر مى‏پراكند و صيتِ سخنش عالم‏گير مى‏شود و شعر خوشش را چون‏كاغذ زر مى‏برند از آن روست كه آموزگار نخستين روز درس ادب پارسى اين‏چنين‏نيكو او را اندرز داده است: اى آنكه غمگنى و سزاوارى واندر نهان سرشك همى بارى رفت آنكه رفت و آمد آنك آمد بود آنكه بود، خيره چه غم دارى هموار كرد خواهى گيتى را گيتى‏ست كى پذيرد هموارى شو تا قيامت آيد زارى كن كى رفته را به زارى بازآرى آزار بيش زين گردون بينى گر تو به هر بهانه بيازارى گويى گماشت است بلايى او بر هر كه تو بر او دل بگمارى اندر بلاى سخت پديد آيد فضل و بزرگ‏مردى و سالارى رودكى پدر شعر پارسى است «وى نخستين‏بار به شعر فارسى ضبط و قاعده‏معين داد و آن را در موضوعات مختلفى از قبيل داستان و غزل و مدح و وعظ ورثاء و جز آن به كار برد و به همين سبب نزد شاعران بعد از خود «استاد شاعران» و«سلطان شاعران» لقب يافت» زمانه پندى آزادوار داد مرا زمانه را چو نكو بنگرى همه پندست به روز نيكِ كسان گفت تا تو غم نخورى بسا كسا كه به روز تو آرزومندست و يا در رباعى چنان كرد كه بعدها شاعرانى چون عمرخيام آن را به مراتب بالا كشانيدند. بى‏روى تو خورشيد جهان‏سوز مباد هم بى‏تو چراغ عالم‏افروز مباد با وصل تو كس چو من بدآموز مباد روزى كه ترا نبينم آن روز مباد گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا اثر میر نخواهم که بماند به جهان میر خواهم که بماند به جهان در اثرا هر کرا رفت، همی باید رفته شمری هر کرا مرد، همی باید مرده شمرا پوپک دیدم به حوالی سرخس بانگک بر برده با بر اندرا چادرکی دیدم رنگین برو رنگ بسی گونه بر آن چادرا ای پرغونه و باژگونه جهان مانده من از تو به شگفت اندرا جهانا چنینی تو با بچگان که گه مادری و گاه مادندرا نه پاذیر باید ترا نه ستون نه دیوار خشت و نه زآهن درا به حق نالم ز هجر دوست زارا سحر گاهان چو بر گلبن هزارا قضا، گر داد من نستاند از تو ز سوز دل بسوزانم قضا را چو عارض برفروزی می‌بسوزد چو من پروانه بر گردت هزارا نگنجم در لحد، گر زان که لختی نشینی بر مزارم سوکوارا جهان اینست وچونینست تا بود و همچونین بود اینند، یارا به یک گردش به شاهنشاهی آرد دهد دیهیم و تاج وگوشوارا توشان زیر زمین فرسوده کردی زمین داده بریشان بر زغارا از آن جان تو لختی خون فسرده سپرده زیر پای اندر سپارا گرفت خواهم زلفین عنبرین ترا به بوسه نقش‌کنم برگ یاسمین ترا هر آن زمین که تو یک ره برو قدم بنهی هزار سجده برم خاک آن زمین ترا هزار بوسه دهم بر سخای نامه‌ی تو اگر ببینم بر مهر او نگین ترا به تیغ هندی گو:

دست من جدا بکنند اگر بگیرم روزی من آستین ترا

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 05 مهر 1393 ساعت: 19:17 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره شاعره ایران رابعه قزداری

بازديد: 463

 

رابعه قزدارّي

رابعه قزدارّي ، دختر كعب ، يكي از درخشان ترين شاعره هاي عصر سامانيان است . خانواده كعب كه اصلاً جزو قبايل « قزداري » عربي بودند بعد از حمله تازيان به كشور ما ايران آمده و كاملاً مليت ايرانيان يافتند . اين خاندان بعداً مورد توجه شاهان و فرمانروايان سامانيان قرار گرفتند ، بطوريكه كعب پدر رابعه از طرف آل سامان به حكومت سرزمين بلخ و پيرامون آن منصوب شده و منشأ خدمات برجسته و گرانبها مي گرديد . اما رابعه قزداري . دختر كعب كه شاعري صاحب ذوق و سرشار از استعداد هنري و ادب فارسي بود ، علاوه بر استعدادها و خصائل درخشان و فضايل منحصر به فرد در آن عصر و دوران كه عهد شكوفائي ذوق و ادب ايرانيان بود ، دختري آزاده ، شجاع و مبارزي متهور و دلاور بود كه در راه حصول به مقصود و وصول به آرزوهاي اجتماعي و ملي خود و مقابله دليرانه در برابر قدرتمندان حاكم از هيچ چيز بيم و هراس بخود راه نمي داد و  با فساد ، بي عدالتي ، ظلم و تجاوز مبارزه اي جسورانه و پي گير مي نمود و در اين راه تاپاي جان مي ايستاد . رابعه ، دختري خداشناس مسلماني متدين و با ايمان و تقوي بود و هيچ گاه از طريق راستي و درستي و صداقت عدول نمي كرد .

فرمانروايان ساماني ، آن مردان قدرتمند ايراني كه روزگاري دراز ، در شهر بخارا و خراسان بزرگ حكمراني كردند ، اغلب اهل دانش و فضل و علم و ادب بودند . شاعران بلند پايه وخوش ذوق و پر استعداد ي همچون « رودكي » و حكيمان و عالماني دقيق و رياضي دانان و طبيباني عيس دم و معجزه گر چون ابوعلي سينا ، و ديگر اديبان و شاعراني بديهه سرا و با حضور ذهن در همان عصر و دوران درخششي چون شمع داشتند كه يكي از اين اديبان و شاعران رابعه بنت كعب بود .

سامانيان كه بيشتر شيفته نظم فارسي بودند هر چند يك بار در بزرگترين تالارهاي بارگاه خود ، محفلي بزرگ و پردرخشش ترتيب مي دادند كه در آن روز هم « امير نصر ساماني دوم » پادشاه دانش پرور و شعر شناس ساماني بعد از مدتي كه از تمشت امور كشوري و كارهاي مملكت و ملت آسوده شد ، فرمان داد تا پس از چند سال دوران فتوت و فاصله ، مجلس بزم باشكوه بخارا بنا به رسم ديرين برپاسازند و براي شركت در آن علاوه بر شاعران و سخنوران و هنرمندان ، از همه فرمانروايان سرزمين هاي اطراف هم دعوت بعمل آورند تا طي تشريفاتي كم نظير به بخارا ورود كنند كه در بين خوانده شدگان ، فرمانروايان غزنين ، امير عشيرالدين ، اميد هرات و سمرقند و حارث ،  فرزند كعب ، فرمانرواي بلخ هم ديده مي شد .

وقتي نوبت هنرمندي رودكي رسيد ، رودكي با حالي شوريده و با جذبه و شوقي وصف نشدني چنگ در ميان دست گرفت و در همان وضع كه تارهاي چنگ را مي لرزاند چند شعر قرائت كرد كه اشعاري بسيار  انگيز بود . وقتي رودكي لب از كلام فروبست ، امير نصر از او خواست تا اشعار ديگري بخواند و اين بار رودكي رباب برگرفت و در حالي كه اشعار زيبايي را قرائت مي كرد بر تارهاي رباب هم ضربه اي وارد مي كرد . در اين زمان همه از خود بي خود شده و تحت تأثير مضامين گداخته و پرالتهاب اشعار تازه رودكي قرار گرفتند . پس از اينكه امير از رودكي پرسيد كه آيا اين اشعار هم از سروده هاي خودش است رودكي جواب داد خير قربان ، اين اشعار از رابعه قزداري دختر كعب است كه به خاطر دلداده اش كه يكي از كارگزاران حارث ، فرمانرواي بلخ است سروده ، ولي اين دلدادگي ملكوتي با كين توزي حارث ، فرجام خوشي نداشته است . در اين هنگام امير از رودكي خواست كه رابعه را گاه و بي گاه با اجازه پدرش در محفل خود حاضر كند تا اشعار جديدش را به كوش آنها برساند .

رابعه اين دختر ظريف و رعنا كه در سايه مهر و محبت پدرش كعب كه مردي بزرگوار و سرشناس بود زندگي مي كرد و در سن ده سالگي مادر خود را از دست داده بود و از آن موقع به بعد اين پدر بود كه هم محبت مادري به آن مي كرد و هم محبت و احترام پدرانه . كعب داراي دو فرزند بود رابعه و حارث كه حارث ، جواني سركش ، جاه طلب و سرسخت و ماجرا جو بود كه دقيقاً بر عكس ، رابعه ، قلبي بسيار پر عطوفت و آكنده از عواطف انساني و مهر داشت . رابعه در قصر رفيع و با شكوه پدر زندگي آرامي داشت و از لحظات و دقايق زندگي براي سرودن اشعار نغز و پر معني و شيوا بهره ها مي گرفت و طبع آزمائي خود را به حد اعلا مي رسانيد . كعب كه شيارهاي عميق چهره اش خبر از گذشت سالها مي داد و نيرو و توانش به واپسين قدرت هاي جسمي رسيده بود ، معذالك اكثراً به افتخار رابعه محافلي تشكيل مي داد و دخترش را بر آن مي داشت تا در حضور بزرگان و شاعران بلخ ، اشعار دلنشين خود را با صدائي غرا و آهنگي پرطنين مي خواند . وجود رابعه به مرد درخشان بلخ ، نيروئي تازه مي بخشيد كه علي رغم ناتواني و ضعف ، مي خواست ، ساليان بيشتري زنده بماند . رابعه هر وقت كه از گوشه نشيني و خلوت گزيني و در خود فرو شدن خسته مي شد و خويشتن را تنها احساس مي كرد ، تصميم به ملاقات پدر عزيزش مي گرفت . رابعه وقتي به پدر مي رسيد خم مي شد و دست پدر مي بوسيد و در اين هنگام كعب دست نوازش بر سر دخترش مي كشيد . يك روز كه رابعه به ديدن پدر رفته بود در حالي كه پدر دست نوازش بر سر او كشيد ناگهان بر دلش چيزي گذشت و چهره اش را اندوه گين كرد  و بعد با حالتي اسرارآميز از رابعه پرسيد : رابعه ! دخترم با حارث برادرت چگونه اي ؟ و رابعه با نگراني گفت : چطور پدر ؟ كعب جواب داد : حارث ، پسرم گاه و بي گاه از رفتار خود را دچار بيم و هراس مي كند و در اين هنگام رابعه با بيم و هراس از پدر پرسيد كه چه اتفاقي افتاده كه شما را اين چنين ناراحت كرده است و د ر اين هنگام كعب گفت به من الهام شده كه وقتي من ديده از جهان فرو پوشم . حارث روش بي رحمانه اي نسبت به تو در پيش خواهد گرفت . و به همين ترتيب رابعه بسيار ناراحت شد و ناگهان به نظرش رسيد كه آن فروغ و درخشندگي كه  مايه اميدواري او بود از آنها گريخته است و در اين هنگام به فكر ملاقات با « اطروش » غيب گوي معروف و آگاه افتاد .

رابعه در بلخ به دو نفر اعتماد فراواني داشت و آنها را محرم رازهاي دروني و اسرار پنهاني خود مي دانست ، اول ، رودكي ، شاعر نابينا ، دوم « اطروش » غيب گوي و آينده نگر نيك انديش و مرد خوش قلب و مهربان بلخ ، به همين ترتيب رابعه به ديدن اطروش رفت و با او درد دل كرد و از او خواست كه به او كمك و ياري رساند . اطروش چشم بر چهرة رابعه دوخت و چند لحظه در آن دقيق شد . سپس گفت رابعه تو در زندگي كوتاه خود ، مثل اخگري سوزان خواهي درخشيد و از گرمي و حرارت وجودت مردم بي شماري گرم خواهند شد . اما روزهاي حيات تو ، پر از ماجراها و حوادث شد  و شگفت آوري خواهد بود كه كمتر دختري چنين وضعي را دارا بوده ، تو خواهي توانست با قدرتي خيره كننده و نيروئي كه هرگز از دختران انتظار نمي رود ، كارهاي نماياني را انجام دهي ، ولي طولي نمي كشد كه شوق و عشقي خونبار كه مربوط به شوهر آينده ات خواهد بود به سراغت مي آيد و بدنبال آن در طالع ات ،   دمان مي بينم كه قصد جان تو را دارد و او نخستين نيش كشنده و مرگبارش را بر يكي از عزيزان تو دارد خواهد كرد . ولي خداوند به تو اي دختر عجيب   ، در برابر اين پيشامدها و اين دشمني ها استقامت ، بردباري و مردانگي زيادي خواهد بخشيد .

پس از شنيدن غيب گويي اطروش رابعه دچار توهّماتي شد و يكايك افراد نزديك به خود را مورد بررسي قرار داد و در اين بين در حالي كه در ميان درختان سربگوش هم نهاده مي گذشت از لابه لاي بوته هاي معطر گل محمدي به سايه اي افتاد نظرش كه به وضع اسرارآميزي در ميان فضاي باغ حركات مرموزي داشت او ابتدا حارث برادر خود را شناخت و بعد از مدتي توانست نفر دوم را بشناسد كه او هم صعلوك خدمتگزار برادرش بود . رابعه از طرز حركات حارث و قيافه برافروخته اش و همچنين طرز نگاهش فهميد كه بايد نقشه شومي طرح ريزي شده باشد . حارث مردي كين توز ، تند خوي و آتشين مزاج بود و به اندازه اي ديوانه مقام و بدست آوردن قدرت بود كه حتي بر پدر خود نيز از اينكه بر تخت فرمانروائي نشسته بود و امر و نهي مي كرد و عموم مردم بلخ سر به فرمانش گذاشته بودند ، حسادت مي ورزيد و روزي را انتظار مي كشيد كه كعب ديده از ديدار جهان فرو بندد . حارث به صعلوك اعتماد داشت و آن روز در گوشه دنج و خلوت باغ كعب . مشغول گفتگوهاي مرموزي بودند و نقشه شوم خويش را از پيش عليه رابعه تنظيم كرده و اكنون به مرحله اجرا مي گذاشتند . در اين هنگام رابعه به گوشه اي خزيده و در آنجا به گوش ايستاد . حارث در حالي كه برق شيطنت و بي رحمي در ديدگان مشتعل و خون گرفته اش مي درخشيد گفت : آري صلعوك ، من بايد كار پدر پير خود را تمام كنم . صعلوك كه كاملاً به حالات دگرگونه و پريشاني خاطر اربابش پي برده بود گفت : من به شما قول مي دهم كه سم قتال   را در طعام كعب پدرتان خواهم ريخت . در اين هنگام حال رابعه كاملاً دگرگون شده و در حالي كه كوشش مي كرد تا از فريادي كه در گلويش متلاطم بود جلوگيري كند به چاره جويي پرداخت . رابعه بي درنگ راه قصر پدر را در پيش گرفته و شتابان خود را به آنجا رسانيد و با وجود ممانعت نگهبان وارد قصر شد و به نزد پدر شتافت و پدر خود را درحالي ديد كه داشت با مرگ دست به گريبان بود و با چشماني نيمه باز بر روي صندلي نشسته بود و اين مرد كه اين چنين با مرگ دست به گريبان است قرباني هوي و هوس هاي جاه طلبانه فرزندش مي گرديد .

رابعه ، همينكه چشمش به پدر افتاد بي اختيار ناله اي سوزان و جانسوز از ژرفاي سينه بر كشيده و بعد با فريادي گفت : پدر ! پدر ! كعب به سختي پلكهاي سنگين خود را گشود و دختر وفادارش نگريست . دهان كعب به هر ترتيب بود از هم گشوده شد و چند چين و گره در پيرامون گونه هاي مرد كهن سال در   مدت ظاهر گرديد و دخترش را صدا كرد . رابعه با شنيدن كلام پر مهر پدر فرياد برآورد : خوب به موقع رسيدم ، بايد شما را نجات دهم ، اگر شما بميريد ، منهم خواهم مرد . من بايد تا دير نشده اثرات زهري را كه خائنانه به شما خورانده اند خنثي كنم ، من بايد حقيقتي را به شما يادآور شوم و بگويم . در اين هنگام حارث را ديد كه با نگاههايي آميخته به بغض و كينه و شرربار او را مي نگرد و به همين ترتيب رابعه نتوانست راز خود را ، با پدر در ميان بگذارد . كعب با ناتواني با فرزند خود صحبت كرد و در آخر گفت من رابعه اين گوهر گرانبها را به تو مي سپارم و به اين ترتيب كعب به دست پسر به قتل رسيد و جهان را بدرود گفت .

رابعه بعد از پدر تصميم به مقاومت گرفته بود و با اينكه نيروي كافي براي پنجه در افكندن با حارث را در اختيار نداشت ، ولي مي خواست صبر كند . رابعه تصميم نداشت در چنين شرايط نامساعدي حتي از قلمرو قدرت و نفوذ پدرش خارج گردد و ميل داشت در آنجا باقي بماند و به مانند يك مرد پولادين با اراده و پر صولت و قدرت ، پايداري بخرج دهد تا روزي كه فرصت مناسب بدستش افتد و دست انتقام از آستين بيرون آورد . ولي دختر كعب كه موجودي شوربخت و بد طالع بود ، از بازي بي رحمانه سرنوشت خبر نداشت و نمي دانست كه ماجراهائي هولناك تر و شديدتر  در كمينش نشسته اند

در اوايل ارديبهشت سال 329 هجري قمري هنورابونصر ساماني دوم بر تحت قدرت نشسته بود و شاعران و انديشمندان را مورد نوزش قرار مي داد . رودكي كه در رأس آن شاعران بود همواره در جمع شعرا دربار حضور داشت . اين شاعر بزرگ همواره مورد حسادت اطرافيان و مدعيان تنگ چشم قرار داشت و يكي از آنها وزير « ابوالفضل بلعمي » بود كه اگر چه مردي شاعر مسلك و عارف نبود و تنها بر امور كشور نظارت داشت ولي هميشه از محبوبيت و طرف توجه قرار گرفتن رودكي در هراس بود . به همين دليل رودكي كه با بدست آوردن   گرانبها ثروتي به هم زده و مرد توانگري شده بود وزير بر سيرت   از وزارت سقوط كرده و قدرتش را از كف داده بود تمام دارائي و مايملك و ثروت رودكي را با تحمل مالياتهاي گزاف از دستش ربوده بود و رودكي كه در مرحله سالخوردگي و پيري قرار داشت از فرط تنگدستي و بي نوائي نالان و سرگردان بود و در همين حال شوريدگي بود كه رابعه از بلخ به بخارا شتافت تا براي تسكين دردهايش از نفس گرم شاعر نابينائي كه با مرگ چندان فاصله اي نداشت ، قدرت روحي تازه برگيرد . رودكي كه علاقه زايدالوصفي براي ملاقات رابعه داشت به استقبال رابعه رفت . رابعه وقتي رودكي را بديد كه در بدترين حالات زندگي قرار دارد بي اختيار غمي بر كوله بارآلام و غم هايش افزوده گشت . او براي رودكي قصه دردها و نگراني هايش را بازگو كرد و رودكي هم پس از تسكين دادن رابعه قصه زندگي و مشكلاتي كه برايش پيش آمده بود را تعريف كرد . رودكي شادمانه رابعه را ستود و گفت دلم مي خواست كه براي تو ، دخترم كه از راهي دور با كوله باري از غم به نزد من آمدي ، نغمه موسيقي ساز كنم تا مگرزنگار غم و اندوه از دل شفاف و پاكت به زدايم ، ولي احساس مي كنم كه اكنون قدرت چنين كاري را ندارم . رابعه خود پيش دستي كرد و چنگ را به رودكي داد ولي رودكي هر چه كرد و تلاش نمود نتوانست تارهايش را به زير انگشتانش به صدا درآورد و در حالي كه سرشار بود گفت بگذار برايت چند شعري بخوانم و بعد آغاز سخن كرده و رابعه نيز با اجازه او چند بيت شعر از اشعار جديد خود را خواند . بعد از چند لحظه رابعه از رودكي خداحافظي كرد و به بلخ بازگشت چند روز كه از اين ملاقات مي گذشت ، رودكي كه حالش روزبروز وخيم تر و بحراني تر مي گرديد جان به جان آفرين تسليم كرد .

رابعه خرامان   در چمنزار باغ پدرش گردش مي كرد متوجه افرادي شد كه در باغ رفت و آمد مي كنند فهميد كه اينان براي برادر جنايتكارش خدمت مي كنند بنابراين نسبت به آنها نفرت و كينه در دل خويش احساس كرد اما ناگهان در ميان آنها نگاهش به مردي جوان با قدمهاي استوار ، آراسته و متين به سوي كاخ مي آمد افتاد ، وي مردي 28 ساله به نظر مي آمد و علوم بود كه در دستگاه حارث مصدر  شغل بسيار مهمي مي باشد . لحظه اي ديگر مرد كه نامش بكتاش و از عاملان گمان كعب بود در ميان درختان باغ كعب گردش مي كرد . رابعه كه او را زير نظر داشت . به دنبالش رفته و حركاتش را با دقت مي پائيد . بكتاش شعري را زمزمه مي كردو رابعه متوجه شد كه يكي از اشعار خود اوست ، جلو رفته و گفت مي توانم بگويم كه كيستي او گفت نامم بكتاش است . رابعه پرسيد تا بحال شما را يانجا نديده بودم ، وي گفت من خدمتگزار پدر شما بودم و اكنون براي مأموريتي از طرف حارث برگزيده شده ام . رابعه با تعجب گفت كدام مأموريت . بكتاش گفت : باز ديد از قصر پدر متوفاي شما . البته من راضي به اين خامر نبودم . رابعه خشمگين شد و گفت اكنون حارث چشم به قصر پدر من و كانون خاطرات تلخ و شيرين من دوخته . بكتاش از خجلت   سر به زير داشت و گفت من اين كار را با اكراه تمام پذيرفته ام و اكنون خارج مي شوم  و از جرگه كارگزاران حارث خارج مي شوم . رابعه خوشحال شدن و گفت از اين پس گاه گاه به سراغ من خواهي آمد و من را از احوالات و كارهاي حارث با خبر خواهي نمود و همچنين اشعارم را به گوش مردم بلخ مي رساني و بارعنا كه كاملاً مورد اعتماد من است ارتباط برقرار كنيم و بكتاش پذيرفت . بكتاش قصر را ترك نمود رابعه احساس جديدي را احساس مي كرد و اين حالت از محبت به بكتاش اين مرد تازه به عرصه قدم نهاده سرچشمه مي گرفت . رابعه به عشق مقدس بكتاش گرفتار مي شود و از آنجا كه تپش عشق او عنان از كفش بريده بود اين مسئله را با رعنا نديمه خود در ميان گذاشت . رعنا كه از بچگي او را بزرگ كرده بود محرم راز او بود رابعه گفت من از تو مي خواهم تا در مورد بكتاش تحقيق بيشتري كني و اطلاعات بيشتري بگيرد . رعنا گفت بانوني من شما اشتباه نكرده ايد بكتاش مرد كاملاً قابل اعتمادي است .

حارث كه از استعداد و قدرت استوار خواهرش حراس داشت حال مي ديد كه بكتاش نيز با او همياري مي كند و قطعاً به مبارزه خواهند آمد پس حارث و صعلوك تصميم گرفتند اين دو را از راه بركنار كنند تصادفاً در اين ميان رابعه به بيماري مرموزي دچار شد و او را به سختي ناتوان كرد . خبر بيماري منتشر شد و تمام مردم را غمگين ساخت حارث كه در دل خوشحال بود و بادمش گردو مي شكست ظاهر خود را دگرگون و مشوش نشان مي داد . حارث از اين فرصت حداكثر استفاده مي كرد زيرا تنها شاهد راز كشتن پدرش از بين مي رفت . حارث پس از مشورت با صعلوك به اين نتيجه رسيد كه طبيبي را به بالين رابعه فرستاده تا با سمي هولناك او را از بين ببرد و اين كار را به صعلوك سپرد تا با حكيم صحبت كند . آنها سرباتك حكيم را براي اين كار مأمور كردند . سرباتك به بالين  رابعه رفت و گفت من از طف حارث براي درمان شما آمده ام و سم را به عنوان دارو به رعنا داد تا به او بدهد پس از رفتن حكيم آنها كه حارث را مي شناختهد سم را به گربه خورانيدند . . گربه به حالت مرگ افتاد و بعد از چند ساعت مرد . و رابعه به رعنا گفت من مي دانم كه اين بيماري به علت عشق بي حد من به بكتاش است من به جز او (با اين همه دشمن) هيچ تكيه گاهي ندارم . من تحت تأثير اين شوريدگي مضاميني را به نظم كشيده ام تو بايد به اين نامه و شعرهاي جان سوز من را به او برساني و به او گوشزد بنمايي كه همة اميد من به تو است و نامه را به رعنا داده تا به بكتاش برساند .

بكتاش نيز كشش بسيار مطبوعي نسبت به رابعه پيدا كرده بود و نسبت به رابعه مهر خاصي پيدا كرده بود . رعنا به پيش بكتاش رفت و نامه را به او داد . بكتاش پس از خواندن نامه التهاب و دگرگوني خاصي پيدا كرد او هيچ وقت فكر نمي كرد به در و منزلت رابعه به او اظهار محبت نموده و حتي به او پيشنهاد ازدواج به طور پنهاني را بنمايد . بكتاش به طرف جايگاه رابعه پيش رفت تا دلداده خود را راضي نموده واو را محافظت نمايد . بكتاش و رابعه به خاطر ديوار دوباره ، از عشق سر از پا نمي شناختند رابعه موضوع توطئه حارث را براي بكتاش گفت . بكتاش بسيار خشمگين شد و از اينكه توطئه آنها انجام نشد خوشحال بود . رابعه گفت من دراين غربت و تنهايي تنها اميدم به توست و تو را خورشيد زندگيم مي دانم ، با من همگام باش و من را در اين راه ياري كن . بكتاش گفت شما در اين مبارزه تنها نخواهيد بود و من چون سايه اي به شما همگام خواهم بود .

حارث مجلس بزمي به راه انداخت و از تمام شاعران دعوت نمود . چنين كاري از حارث بعيد مي نمود زيرا او طبعش با خون و جنايت همان بود نه با شعر و ادب . پس از چندي يكي از شعرا قصيده اي سرود و پاداشي از حارث دريافت نمود ناگهان صدايي ظزيف ولي غرش آسا در تالار طنين افكند كسي صاحب صدا را نمي شناخت . صاحب صدا جلو آمد و   خود را از سر بر گرفت و همه ديدند كه او رابعه دختر كعب است و هيچ كس نمي دانست كه او چرا به اينجا آمده است در لباس مردانه و به طور ناشناس . رابعه مانند ماده شيري افراد حاضر شده در تالار را گذرانيد بكتاش را ديد و قوت قلبي احساس نمود و بعد سر برگرداند و شروع به سخن گويي كرد كلمات كوبنده او كه حاوي ظلم و ستم و خيانكاريها و توطته گريهاي   حارث برادر خونخوارش بود بر حضار مستولي شد . ناگهان از بين حضار فريادي رسا و بلند كه رابعه را مورد تحسين قرار مي داد توجه همه را جلب كرد او بكتاش بود . پس از آن رابعه از تالار بيرون رفت و نگاه خشمگين حارث بدرقه راهش شد . حارث از خواهرش زخم عميقي برداشته بود . پس به فكر نابودي كامل بكتاش و رابعه نمود .

يك روز كه رابعه در انتظار بكتاش بود و مي خواست درباره ازدواج با او صحبت كند ناگهان حارث را به جاي بكتاش ديد . حارث با چهره اي فريبكار جلو آمده و با تبسم پيروزي او را در مجلس تبريك گفت . رابعه كه از بطن حارث با خير بود به روي خود نياورد . حارث گفت خواهر جان از اين شهر برو كه مكان مناسبي براي تو نيست . رابعه با سخن هاي كوبنده خود جواب دندان شكني به او داد و مخالفت خود را با درخواست حارث نشان داد . حارث به او گفت كه بكتاش را به زندان « اورگند » خواهم فرستاد و حارث رفت . رابعه از اين ترفند تازه حارث خشمگين بود ، رابعه به خانه بكتاش رفت و در مورد اين قضيه با او صحبت نمود . بكتاش گفت من بايد فردا به اورگند بروم . جسم من به آنجا خواهد رفت ولي روح من با تو خواهد ماند . رابعه با او خداحافظي غمناكي كرد و به خانه خود رفت . بكتاش به اورگند رفت و منتظر سرنوشت شد تا ببيند چه پيش مي آيد . رابعه در غم از دست دادن يا در خانه خود خلوت گزيد .

جنگ بين   و بلخ در گرفت . سپاهيان آماده جنگ شدند بكتاش كه ترفند تازه اي انديشيده بود بكتاش را سردار سپاهيان كرد و با اين كار تعجب همه را برانگيخت . قصد حارث از اين كار اين بود كه در جنگ كشته شود زيرا او دلاور جوانمرد بود و براي دفاع از وطنش حاضر بود جانش را فدا كند . صعلوك با اين امر موافقت كرد و گفت اگر از جنگ جان سالم بدربرد مأمورين ما كه به لباس دشمن هستند او را خواهند كشت . جنگ شروع شد بكتاش با زيركي و دلاوري بسياري از دشمنان را از پا درآورد و دشمنان عقب نشيني كردند . پس از جنگ دوباره يكي از دشمنان با خنجر اسب بكتاش ( كه بسيار زخمي شده بود ) را كشت . چيزي نمانده بود كه بكتاش بميرد يا اسير شود . ناگهان از دور سواري مشكوك و مرموز را از دور به پيش آمد . سوار نقابي بر چهره داشت و با سرعت باد به پيش مي آمد . آن سوار شمشير به دست مي جنگيد و مي تاخت وهر كه را در مقابلش بود نابود مي ساخت تا كه بكتاش رسيد و با دست قوي خود كمربند بكتاش را به چنگ گرفت و برترك اسب خود نشاند و همانند يك صاعقه ناپديد شد . آن سوار نقاب پوش كه بود . دختر كعب رابعه . رابعه پس از نجات بكتاش او را به بلخ آورد و به خانه خود برد و او را مداوا نمود . وقتي بكتاش به هوش آمد خود را نيافت ، رابعه گفت من دختر كعب هستم ، منجي تو ، بلخ جنگ را برد با وجوديكه حارث برادرم هنوز فرمان مي راند .

رابعه بكتاش را براي مداوا به   در كوهستان برد كه به جز خود و رعنا كسي از آن آگاه نبود از آن طرف حارث سربازان خود را به جستجو بكتاش و رابعه فرستاد او از اينكه فهميده بود خواهر   او چنين شجاعت و قدرتي از خود نشان داده بود و او آگاه نبود بسيار خشمگين بود . او در فكر انتقام بود . صعلوك را احضار كرد . حارث گفت من ديگر نم يتوانم ببينم كه اينگونه خواهرم عنان را به دست گرفته و نابودي من را در پيش مي گيرد . رابعه و بكتاش هر دو مستحق مرگ هستند . مرگي دردناك و زجر آور . رابعه بايد در حمام گداخته و بكتاش در چاه وحشت انداخته شود .

رابعه در حمام داغ در حالي كه بد دست يكي از مأمورين من يكي از شريانهايش بريده مي شود بميرد . صعلوك از اين ترفند ولي نعمت خود خوشحال شد .

مأمورين حارث بكتاش را پس از جستجو فراوان پيدا كردند و او را به طرف چاه وحشت بردند . بكتاش را درآن انداخته تا از گرسنگي و ناتواني بميرد . چاهي وحشتناك با مقداري نان سياه و آب متعفن . بكتاش مانند يك دلاور شجاع بدون آنكه هراسي داشته باشد با شجاعت سختي چاه را تحمل مي كرد . او در فكر انتقام بود زيرا به او گفته بودند كه حارث خواهرش را كشته است . شعله انتقام امان او را بريده بود و در فكر فرار از چاه بود .

از آن طرف مأمورين حارث شبانه به خانه رابعه رفتند و بدون اجاز وارد خوابگاه رابعه شدند . رابعه كه شب پيش كابوسهاي وحشتناكي ديده بود از اين امر متعجب نشد مأمورين او را دستگير نموده و با خود بردند رابعه از فرمانده مأمورين خواست تا براي آخرين بار او را به پيش برادرش ببرند . آنها قبول كرده و او را به پيش حارث بردند . وقتي رابعه روبروي حارث ايستاد گفت فكر نكن كه من آمده ام كه به رحم آيي . من از مرگ هراسي ندارم . فقط اين را بدان كه عمر من كفاف نداد تا نابودي تو را ببينم ولي شعله انتقام تو را در كام خود فرو خواهد برد ولي خيانت وزشتي اعمال تو لكه ننگي بر دودمان تاريخ مي ماند و هيچ چيز حتي خون ناپاك تو آن را پاك نخواهد كرد .

پس از اين گفته او را به حمام گداخته برند . رابعه كه دختر شجاعي بود هيچ هراسي به دل راه نداد ولي منظره حمام او را به لرزه انداخت . حمام كه به شدت داغ شده بود فضايي خوف آور را براي رابععه ايجاد كرده بود . عرق بر روي پيشاني رابعه به جريان افتاده بود . يكي از مأمورين جلو آمد و با خنجر خود يكي از شريانهاي رابعه را قطع نمود .

دردي ملال آور رابعه را در برگفته بود . در آن هنگام مأموري ديگر خبر مرگ بكتاش را به او گفت ( بكتاش هنوز نخرده بود ) ( ولي به دستور حارث براي زجر بيشتر رابعه اين حيله را به كار بردند .) رابعه با شنيدن اين جمله ديگر دردي در دستهاي خود احساس نكرد ، ديگر مرگ برايش اهميت نداشت بلكه دردي بزرگتر به قلب او وارد شده بود و اينگونه رابعه قزّداري دختر كعب شاعر با ذوق و استعداد مسلمان جان به جان آفرين تسليم نمود .

پس از مرگ رابعه شوريدند و به كوچه ها ريخته و مخالفت خود را با حارث نشان دادند از آن طرف بكتاش پس از مدتها جستجو و تلاش براي فرار از زندان چاه وحشت فرار كرد .

او براي انتقام گرفتن از حارث مردم را تشويق به شورش نمود ، مردم بر حارث شوريدند و به كاخ او حمله بردند .

حارث و صعلوك كه راهي برايشان باقي نمانده بود درصدد فرار برآمدند . اما بكتاش با شجاعت از اين قصد آنان جلوگيري كرد ، حارث به دام افتاده بود .

حارث به دست بكتاش كشته شد . دلداده عاشق انتقام محبوب خود را گرفت . مرگ حارث فرمانرواي خونخوار بلخ خوشحالي وصف ناپذيري را به مردم ارزاني كرد ، حارث و خيانتكاريهايش ، ظلم و ستم بي حدش كه امان را بريده بود . از گرده زمان و جهان بيرون شد .

بكتاش هدف ديگري نيز داشت و آن ديدن پيكر رابعه بود ، وقتي به حمام گداخته رفت پيكرة بي جان او را ديد اشك و درد از دست دادن يار امانش را بريد و به حال خود تأسف خورد ، زيرا تنها يار محبوب او تنها نقطه زندگي او چشم از فرو بسته بود . ووي را ترك نموده بود .

اين بود كه درصدد برآمد تا از اين درد و رنجذ راحت شود بنابراين درآن لحظه كه بر روي كالبدي بي جان رابعه مي نگريست خم شد و حالت احترام اميزي به خود گرفت . او تصميم هولناكي گرفته بود وآنگاه بي تأمل و درنگ دست پيش برد و خنجري را كه به ميان كمربسته بود برهنه كرد و در همان وقت انرا با تمام قدرت و توان در سينه خود جاي داد . خون از سينه او فوّ اره زد بر روي ديوار خطوطي به رنگ قرمز نقش شده بود و آن نام بكتاش بود و دو بيت شعري كه رابعه براي بكتاش سروده بود با خون خود نوشته بود .

بكتاش انگشت در خون خود فرو برد و در زير نام خود نام رابعه دختر كعب را با خون سرخ خود نوشت . مردم وقتي به داخل حمام رسيدند ، اجساد اين دودلداده را ديند ، اشك از چشمانشان جاري شد آنان رابعه و بكتاش را در داخل تابوت نهادند و در كوچه هاي بلخ گرداندند و در كنار هم به خاك سپردند.

اين بود سرگدشت زندگي رابعه دختر كعب شاعر پارساي بلخ باشد كه به گوش خوانندگان مقبول افتد .

 

 

منبع

برگرفته از كتاب رابعه دختر كعب : « نوشته ناصر نجفي »

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 05 مهر 1393 ساعت: 19:05 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 1652

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس