سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط nevisandeh

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره صفات ثبوتی و سلبی خداوند

بازديد: 1213

 

بحث پيرامون صفات ثبوتيه و سلبيه خداوند


بحث درباره صفات خداى متعال بود. عرض كرديم كه صفات، به اصطلاح اهل معقول و كلام به دو دسته تقسيم مى‏شود؛ يكى صفات سلبيه و يكى صفات ثبوتيه. ملاك اين كه صفتى از صفات ثبوتيه باشد يا نه اين است كه، اگر ما يك نقصى و محدوديتى را از خداى متعال سلب كنيم، اين از صفات سلبيه به حساب مى‏آيد. مثل نفى جسميت، نفى محدوديت، نفى مكان، نفى زمان و امثال اين‏ها و اگر يك كمالى را براى خداى متعال اثبات بكنيم، آن از صفات ثبوتيه است. صفات سلبيه را تا آنجا كه مورد حاجت بود، در جلسه قبل مورد بحث قرار داديم و حالا نوبت بحث درباره صفات ثبوتيه است. صفات سلبيه چون نفى نقص‏ها و عيب‏ها و محدوديت‏هاست، احتياج به اين ندارد كه ما چيزى را به ذات خدا نسبت بدهيم، در واقع داريم نفى مى‏كنيم، مى‏گوييم: خدا جسم نيست، قابل رؤيت نيست (رؤيت با چشم).

اما صفات ثبوتيه چون چيزى را براى خدا اثبات مى‏كنيم، مى‏گوييم: فلان صفتى را دارد. در اينجا سؤال مى‏شود كه آيا واقعاً مى‏شود كه چيزى را به عنوان صفت براى خدا اثبات كرد؟ مخصوصاً با توجه به بعضى از روايات شريفه و بالاخص فرمايشات اميرالمؤمنين(ع) كه مى‏فرمايند: «و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه، لشهادة كل صفة انها غير الموصوف، كمال التوحيد الاخلاص له و كمال الاخلاص له، نفى الصفات عنه» بعد هم استدلال مى‏كنند: «لشهادة كل صفة انها غير الموصوف» هر صفتى نشانگر اين است كه او غير از موصوف خودش است. براى خدا نمى‏شود چيزى را اثبات كرد كه غير از او باشد. راه حل آن چيست؟ از يك طرف مى‏بينيم در بسيارى از روايات، صفاتى را براى خداى متعال اثبات كردند، و همين طور در قرآن كريم، از يك طرف هم در اين روايات آمده كه: «كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه» براى حل اين تناقضى كه به نظر مى‏رسد، بايد توجه كنيم به اين كه «صفت» در محاورات عرفى به چيزى گفته مى‏شود كه غير از خود ذات موصوف باشد. مثلاً ما وقتى مى‏گوييم كه: گلى خوشبو است، اين خوشبو را به عنوان يك صفت به گل نسبت مى‏دهيم، اين بوى خوش‏
غير از خود گل است و لذا ممكن است كه اين بويش از بين برود، ولى گل باقى باشد. يا رنگ زيبايى دارد، ممكن است رنگش بپرد، عوض بشود، بد رنگ بشود، ولى باز خود گل هست. يا در صفاتى كه براى خودمان هست، مى‏گوييم: ما شاد هستيم، يا غمگين هستيم. اين غم و شادى كه به عنوان يك صفت براى نفس تلقى مى‏شود، چيزى است غير از خود نفس، براى اين كه ممكن است نفس باشد و شادى نباشد، يا نفس باشد و غم نباشد. بعد از اين هم كه غم و شادى بوجود آمد، ممكن است از بين برود در حالى كه هنوز نفس هست.

پس آنچه در عرف به آن «صفت» گفته مى‏شود، در واقع همان است كه ما در فلسفه به آن «عرض» مى‏گوييم، چيزى است غير از موضوع. حتى اگر عرضى هميشه براى موضوع ثابت باشد، ولى به هر حال غير از موضوع است، اين دو تا تلازم دارند. فرضاً اگر يك موضوعى داشته باشيم كه هميشه يك عرضى را داشته باشد، ولى بالاخره عرض غير از موضوع است، چيزى است كه عقلاً قابل انفكاك است، ولو در خارج با هم متلازم باشند، اما تلازم معنايش وحدت نيست، آن چيز ديگرى است، اين هم چيز ديگرى است. دو تايى با هم موجودند، عرض روى موضوعش موجود است. عقلاً مى‏تواند از موضوع سلب بشود، يعنى مى‏توان موضوع را بدون آن عرض فرض كرد كه وجود خارجى داشته باشد.

عدم امكان اثبات صفت به معناى «عرض» در بارى تعالى‏
پس «صفت» به معناى عرفى‏اش كه همان «عرض» به اصطلاح فلسفى باشد، اين را براى خداى متعال نمى‏شود اثبات كرد. خداى متعال اجل از اين است كه موضوع براى عرضى واقع بشود، يا چيزى عارض ذاتش بشود. عرض، عارض ممكنات و مخلوقات مى‏شود و خدا هيچ عرضى ندارد. پس آن رواياتى كه مى‏فرمايد: «كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه» منظور آن صفاتى است كه به منزله أعراض است، صفت به معناى عرفى‏اش. آن چه در عرف صفت چيزى تلقى مى‏شود، عرضى است كه عارض آن موضوع شده است. اميرالمؤمنين(ع) يا ساير ائمه اطهار مى‏خواهند توجه بدهند به مردم كه صفاتى كه به خداى متعال نسبت مى‏دهيم، مثل اعراضى كه به موضوعات نسبت داده مى‏شود نيست. حتى علم، ما علمى كه تحصيل مى‏كنيم، اين چيزى است غير از ذات ما. نفس موجود بود و اين علم را نداشت، بعد اين علم را پيدا مى‏كند. گاهى هم ممكن است باز هم از او سلب بشود،
فراموش بكند. پس علم هم اين علومى كه ما داريم، اين‏ها عين ذات ما نيست، اين‏ها همان عرضى است يا چيزى شبيه عرض است. به اين معنا هم نمى‏شود صفتى را به خداى متعال نسبت داد. پس اگر صفت به معناى چيزى غير از ذات موصوف باشد، به اين معنا براى خدا نمى‏شود هيچ صفتى را اثبات كرد و بايد هر صفتى را نفى كرد. پس اگر صفت به معناى چيزى زائد بر موصوف و مغاير با موصوف باشد، در مورد خداى متعال قابل صدق نيست. شاهد بر اين كه منظور مولا اميرالمؤمنين(ع) از نفى صفات چنين صفاتى است، همان جمله‏اى است كه بعد مى‏فرمايد: «لشهادة كل صفة انها غير الموصوف» پس معلوم است كه كلام حضرت ناظر به آن صفتى است كه غير از موصوف است، و آن معمولاً همان صفاتى است كه ما هم مى‏شناسيم. صفاتى كه عموم مردم براى اشياء مى‏شناسند و در محاورات عرفى آنها را «صفت» مى‏نامند، چنين صفاتى است، يعنى اعراضى است براى موضوعات.
اما اگر مفهوم صفت را توسعه داديم، فهميديم كه بعضى از صفات هم هست كه عين موصوف است، چيزى زائد بر موصوف نيست. به اين معنا مى‏توانيم صفات را براى خداى متعال اثبات بكنيم. حالا از كجا ما بتوانيم تصور كنيم كه چيزى صفت است، اما عين ذات موصوف است و زائد بر ذات موصوف نيست. بهترين راهى كه مى‏توانيم پى به وجود چنين صفاتى ببريم، تأمل درباره خود نفس است (روح انسان). مى‏دانيد كه روح و هر مجردى علم به ذات خودش دارد، علم موجود مجرد به ذات خودش، علم نفس به خودش، همان آگاهى از خودش، اين عين نفس است. به عبارت ديگر خود نفس عين علم است، سنخ وجود نفس از سنخ علم است، نه اين كه نفس چيزى باشد و علم يك عرضى باشد كه عارض او شده است. در مورد علوم حصولى، تصورات و تصديقاتى كه داريم، اين‏ها غير از نفس است و معمولاً برادرانى كه آشنا هستند با بحث‏هاى فلسفى، معروف اين است كه علوم حصوليه كيف نفسانى هستند، كه يكى از اعراض است. اما علم نفس به ذات خودش، علم حضورى نفس به خودش، آن عين وجودش است، نه اين كه يك عرضى باشد كه عارض به ذات نفس شده باشد. مفهوماً دوتاست، مفهوم علم غير از مفهوم نفس است، اما وجوداً يكى است، يك وجود بيشتر نيست. كسانى كه چنين دقتى را بتوانند انجام بدهند و همين طور اگر در بحث‏هاى عقلى قدمى برداشته باشند و بدانند كه بسيارى از صفات هست كه عقل از ذات وجود انتزاع مى‏كند، به اصطلاح «ما بازاء عينى» ندارد، ولى صفتى است كه عقل انتزاع مى‏كند،



يعنى از معقولات ثانويه فلسفى است، آنجا هم چنين صفاتى عين ذات است.
از صفاتى كه ما به همه مخلوقات نسبت مى‏دهيم، صفت امكان است (ممكن). مى‏گوييم: ممكن الوجود يا فقير «انتم الفقراء الى الله»(1) اين فقر وجودى يا امكان ماهوى است. اين صفتى است كه عقل از ماهيت، امكان ماهوى را و فقر را از نحوه وجود مخلوقات انتزاع مى‏كند، اما چيزى غير از ذات آنها نيست. نه اين كه ماهيت بايد يك عرضى عارضش بشود تا اين كه بگوييم ممكن است، كه امكان يك چيزى غير از خود ماهيت باشد. صفت امكان كه به ماهيت نسبت داده مى‏شود، اين عين ذات ماهيت است، نه عين ذات ممكن. يعنى به حمل اولى، كه مفهوماً يكى نيست، ولى مصداقاً يكى است.
بهر حال اگر ما بتوانيم اين معنا را درست تصور كنيم كه مى‏شود صفتى باشد، يعنى مفهومى بر يك شى‏ءاى حمل بشود، اما مصداقش غير از ذات موضوع چيزى نباشد. دو تا مفهوم است، اما يك مصداق بيشتر ندارد. عقل اين مفاهيم مختلف را از يك شى‏ء واحد بسيط انتزاع مى‏كند. اگر اين را بتوانيم تصور كنيم، آن وقت مسأله حل مى‏شود.

 

 



اقسام صفات ثبوتيه‏
صفات ثبوتيه الهى به دو دسته تقسيم مى‏شود؛ يك دسته صفات ذاتى و يك دسته صفات فعلى. منظور از اين تقسيم اين است كه، ما وقتى صفتى را به خداى متعال نسبت مى‏دهيم، خود ذات را در نظر مى‏گيريم و كمالاتى كه عقل براى ذات درك مى‏كند، كه آنها هم عين‏ذات است، چيزى زائد بر ذات نيست. ولى يك وقت صفتى را كه به خدا نسبت مى‏دهيم، از مقام فعل خدا اين صفت را بدست مى‏آوريم، يعنى چون خدا كارى را انجام مى‏دهد، اين صفت را به او نسبت مى‏دهيم. اگر كارش را در نظر نگيريم - كه البته كارى كه خدا مى‏كند همان ايجاد مخلوقات است - يا مخلوق را در نظر نگيريم، اين مفهوم بدست نمى‏آيد. آن دسته اول كه از كمالات خود ذات حكايت مى‏كند، آنها را مى‏گويند: «صفات ذاتيه».

دسته دوم كه از مقام فعل انتزاع مى‏شود، يعنى بايد كارى را در نظر بگيريم كه از خدا صادر مى‏شود تا اين صفت را به آن نسبت بدهيم، اين‏ها را مى‏گويند: «صفات فعليه» اين دسته دوم «صفات فعليه» وقتى دقت كنيد مى‏بينيد كه معناى اين كه كار خدا را بايد در نظر بگيريم يا مخلوق خدا را هم بايد در نظر بگيريم اين است كه يك مفهومى طرفينى، قائم به دو طرف بدست مى‏آيد. به اصطلاح، مفهومى اضافى است، مثلاً وقتى مى‏گوييم: خدا خلق كرد انسان را، فعل «خلق كردن خدا» را وقتى در نظر مى‏گيريم، يك صفتى انتزاع مى‏شود «ذو اضافة طرفينى» يعنى يك مفهومى است كه يك طرفش منسوب به خداى متعال است، يك طرفش هم منسوب به مخلوق است، كه خلق كردن اين مخلوق - اضافه دارد به مخلوق - آن وقت يك اضافه «متخالفة الاطراف» بوجود مى‏آيد - مورد كسانى كه آشنا هستند با مفاهيم فلسفى - و خالق و مخلوق، اضافه خالق، مخلوقى انتزاع مى‏شود كه خالقش به خدا نسبت داده مى‏شود، مخلوقش به مخلوق، يك مفهوم طرفينى است. مفهومى است اضافى كه از دو طرف با ملاحظه دو طرف انتزاع مى‏شود. يا مى‏گوييم: خدا روزى داد به مخلوقاتش، بايد يك مخلوقى باشد، يك روزى‏اى هم باشد، كه آن هم نمونه مخلوق ديگرى است از خدا. اين مخلوق از آن مخلوق استفاده كند، يعنى آن روزى را بخورد تا در دسترسش باشد كه از آن استفاده كند. چون خدا اين دو مخلوق را خلق كرده و يكى را وسيله انتفاع ديگرى قرار داده، مى‏گوييم: رازق است. مفهوم «رازقيت» بدون توجه به دو تا مخلوق و انتفاع يكى از ديگرى بدست نمى‏آيد. وقتى بخواهيد مفهوم رازق را تصور كنيد، غير از ذات خدا بايد يك مخلوق روزى خوارى را تصور كنيد، و يك مخلوق ديگرى را كه روزى اوست، آن وقت با توجه به اين‏ها بگوييد: چون خدا اين روزى را به آن مخلوقش داده، پس روزى دهنده است. اين روزى دهنده كه از «فعل» خدا انتزاع مى‏شود به مفهومى است «ذو طرفين» كه يك طرفش به فاعل منسوب است و يك طرفش به مفعول، به مخلوق، به مرزوق. اين‏ها را مى‏گويند صفات «فعليه» و به خاطر اين كه نسبت به طرفين دارد، گاهى هم به آن مى‏گويند صفات «اضافيه».

من توضيح ديگرى ندارم، باز بايد همين را تكرار كنم كه اگر براى انتزاع يك مفهومى، با نسبت دادن صفتى به خدا، بايد مخلوقش را هم در نظر بگيريم؟ كه اين صفت فعل است. اما اگر لزومى ندارد كه ما مخلوق را در نظر بگيريم، خود ذات را كه در نظر مى‏گيريم، اين صفت را به او نسبت مى‏دهيم، ولو هيچ مخلوقى در عالم نباشد. مثل حيات، خدا زنده است، براى اين كه مفهوم «حيات» را ما به خدا نسبت بدهيم، اين احتياج ندارد به اين كه يك مخلوقى را در نظر بگيريم، اگر هيچ مخلوقى هم نبود و مفهوم حيات ساده بود، اما خالق، رازق، مدبر و چيزهايى از اين قبيل، اين گونه مفاهيم كه دلالت بر يك فعلى از خدا دارد، بايد آن فعل را در نظر بگيريم كه آن فعل همان مخلوق است. تا آن فعل را در نظر نگيريم، اين صفت بدست نمى‏آيد، پس اين‏ها از صفات فعليه است.
ما احتياج داريم، نه خدا. ما براى اين كه اين مفهوم را بدست بياوريم احتياج داريم، ذات خدا احتياجى به كسى ندارد. براى اين كه اين مفهوم اين را مى‏رساند مى‏شود گفت: خدا قدرت بر خلق دارد. خدا اگر هيچ مخلوقى هم نباشد قدرت دارد كه همه چيز را بيافريند، اين عين ذات خداست، احتياج ندارد به اين كه يك كارى كرده باشد تا بگوييم: قدرت دارد. اگر «خالق» يا «خلّاق» را به اين معنا بگيريم، يعنى كسى كه قدرت بر آفرينش دارد، اين از صفات ذات است، اين همان قدرت است. اما اگر مفهوم «خالق» را به همان معناى اضافى‏اش بگيريم، يعنى خلق كننده اين موجود، پس بايد يك موجودى باشد تا اين مفهوم اضافى بدست بيايد، خاصيت اين مفهوم است و به دليل اين كه اين مفهوم احتياج به غير خدا دارد، نمى‏شود بگويند: از صفات ذات است. خود اين شاهد است بر اين كه از صفات ذات نيست. براى اين كه اين مفهوم بدست بيايد ما بايد غير از خدا را در نظر بگيريم، رابطه بين خدا و خلقش را بايد در نظر بگيريم تا اين مفهوم را به خدا نسبت بدهيم. چنين مفهومى كه قائم به خلق است، يك پايش به مخلوق بند است، نمى‏شود بگويند: از ذات خداست. پس مفهومى است خارج از ذات، عقل اين مفهوم را انتزاع مى‏كند، به خدا هم نسبت مى‏دهد، صحيح هم هست، اما يك مفهوم اضافى است. اين در مقام ذات نيست، در مقام فعل است. تا فعلى از خدا صادر نشود و ما توجه به آن فعل نكنيم، اين مفهوم بدست نمى‏آيد، خاصيت اين مفهوم‏ اين است.

خالق بالقوه چرا، اما قدرت بر خلق كمال است. اگر منظورتان از بالقوه اين است كه يك كسى الان نمى‏تواند بيافريند، اما بايد يك چيزى به آن اضافه بشود تا بتواند خلق كند، به اين معنا چرا. اين بالقوه‏ها دلالت بر ماده مى‏كند و محدوديت و نقص. اما اگر يعنى قدرت بر آفريدن دارد، حالا چه بيافريند چه نيافريند، نه چيزى از او كم مى‏شود و نه چيزى به او اضافه مى‏شود، اين قدرت هميشه بوده و هميشه هم خواهد بود، اين نقص نيست. قابل اين است كه در آن توسعه‏اى داده بشود، چيزى از آن حذف بشود، تجريد بشود، تعميم داده بشود، اين‏ها قدرتى است كه خداى متعال به ذهن آدم داده كه مفاهيم را گشادتر در نظر بگيرد، تنگ‏تر در نظر بگيرد، گاهى قيدى به آن بيافزايد، گاهى چيزى از آن حذف كند. اين خاصيتى است كه خداى متعال به صورت قدرتى به ذهن انسان داده است. بستگى دارد به اين كه ما اين لفظ را كه مى‏گوييم چه معنايى اراده كنيم؟ لفظ، لفظ است، دلالتش بر معنا قراردادى است. ما بايد ببينيم چه معنايى از اين لفظ اراده مى‏كنيم؟ وقتى مى‏گوييم: «خالق» يا «خلّاق» منظورمان قدرت بر خلق است؟ يا منظورمان آن مفهوم اضافى است؟ يعنى خالقيت نسبت به اين شى‏ء؟ اگر اين معناى اضافى كه از مقام فعل بدست مى‏آيد را اراده كنيم، اين از صفات فعل است. اگر «الخلّاق» گفتيم يا «الخالق» گفتيم و منظورمان همان قدرت بر خلق است، همين لفظ است، اما معناى خاصى را اراده كرديم. معنا مباين نيست با اين، بلكه فعليتش را حذف كرديم از آن، خالقيت بالفعل را از آن حذف كرديم قيدش را، اگر اين معنا را به اين صورت در نظر بگيريم، اين همان قدرت است، قدرت بر خلق، قدرت بر رزق دادن، قدرت بر هر چيز ديگرى، هر كارى.

فرق بين صفات ذاتيه و فعليه‏
پس فرق بين صفات ذاتيه و صفات فعليه دانسته شد؛ كه صفات ذاتيه مفاهيمى است كه عقل با توجه به كمالى از كمالات خداى متعال انتزاع مى‏كند، كمالاتى كه همه عين هم هستند و همه عين ذات هستند. هيچ كدام با هم مباينتى در وجود ندارند، مصداقشان يكى است كه همان ذات خداست. اگر عقل، كمال خاصى را در نظر گرفت و يك مفهومى را از آن انتزاع كرد كه آن كمال در خود ذات است، به خود ذات نسبت داده مى‏شود، از خود ذات انتزاع مى‏شود، اين صفت ذاتى است. اگر براى انتزاع يك مفهوم ما مى‏بايست غير از ذات چيز ديگرى را در نظر بگيريم كه البته غير از ذات هر چه باشد، ديگر چيست؟ مخلوق خداست، چيز ديگرى كه نداريم. در عالم هستى هر چه هست، خداست و مخلوقات او. اگر مى‏بايست چيز ديگرى را در نظر بگيريم، يعنى يكى از مخلوقاتش را بايد در نظر بگيريم يا همه‏اش را در نظر بگيريم و با توجه به مخلوق يك صفتى را انتزاع كنيم، صفت ذات طرفين، صفت متضايف كه اگر چنين است آن صفت از صفات فعليه خواهد بود و معنايش اين نيست كه ذات خدا خود به خود «فى مقام الذات» متصف به اين صفت است، بلكه وقتى فعلى انجام داد، با توجه به آن فعل اين مفهوم انتزاع مى‏شود و به او نسبت داده مى‏شود.
پس صفت ذات نيست، بلكه از صفات فعليه است، يعنى فعلى بايد از خدا صادر بشود تا به لحاظ آن فعل، ما اين مفهوم را انتزاع كنيم و به خدا نسبت بدهيم.. يكى از مفاهيمى كه ممكن است به دو صورت ما تصور كنيم، همين مفهوم علم است. علم را اگر به اين صورت در نظر بگيريم كه شامل علم به ذات هم باشد، خدا علم به خودش دارد، اين علم عين ذات است. براى انتزاع چنين مفهومى احتياج نداريم كه بگوييم يك چيز ديگرى هم بايد باشد تا به او بگوييم: عالم به اوست. خود ذات، عالم به خودش هست و در مقام ذات، علم به همه چيز دارد، كه حالا آن يك بحث ديگرى است. اين علمى كه در مقام ذات است، احتياج ندارد كه يك معلومى كه مخلوق خداست در خارج از ذات بوجود بيايد تا اين مفهوم انتزاع بشود. بنابراين علم به اين معنا عين ذات است، اما همين معناى علم را مى‏شود به صورتى در نظر گرفت كه مربوط به فعل باشد و در مقام فعل گفته بشود، كه همين مفهوم مى‏شود از صفات فعليه، چطور؟
علم خداوند در قرآن‏
در قرآن كريم ملاحظه فرموده‏ايد، در بسيارى از موارد علم را به اين صورت به خدا نسبت مى‏دهد: «الان خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفاً» خدا الان دانست كه در شما ضعف هست. اين «علم ان فيكم ضعفاً» مى‏شود علم ذاتى باشد؟ مى‏گويد: خدا الان دانست. الان «خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفاً» يا مثلاً مى‏فرمايد كه: «و لنبلونكم حتى نعلم المجاهدين منكم و الصابرين» شما را خواهيم آزمود تا بدانيم كه چه كسانى اهل جهاد و اهل صبر هستند؟ خدا كه هميشه علم دارد. علم به جهادگرانى كه در يك زمانى تحقق پيدا مى‏كنند و جهادشان عينيت‏ پيدا مى‏كند. اين مفهوم علم به «هذا الموجود فى هذا الزمان الخاص» با اين خصوصيات، اين از مقام فعل انتزاع مى‏شود. بايد يك كسى باشد، كارى انجام بدهد در حضور خدا، اينجا مفهوم «عَلِم يعلم» انتزاع مى‏شود، پس علم در اينجا به معنايى گرفته شده كه از صفات فعل است. همين مفهوم علم دو صورت دارد؛ گاهى شما مى‏توانيد به صورتى اخذ بكنيد كه هيچ احتياج بوجود يك مخلوقى نداشته باشيد، مثل علم خدا به ذات خودش و علمى كه در مقام ذات همه چيز دارد، فهميدن آن كار خيلى مشكلى است. حالا علم به ذات را در نظر بگيريم، اين علم عين ذات است و از صفات ذاتيه است و براى انتزاع آن احتياج به هيچ چيزى نداريم. اما «علم ان فيكم ضعفاً» يا «حتى نعلم المجاهدين فيكم» اين علمى كه به خدا نسبت داده مى‏شود، آن يك مفهوم اضافى است، يعنى وقتى اين در حضور خدا تحقق پيدا كرد، خدا هم علم به اين دارد، اين موجود زمانى است، قبل از اين اصلاً وجودى نداشت تا بگوييم علم به اين دارد، اينى نبود.
در صفات فعليه اين خاصيت بوجود مى‏آيد كه مى‏شود قيد داشته باشد. يعنى چون از فعل انتزاع مى‏شود، فعل ممكن است قيودى داشته باشد، صفات فعليه هم تابعيت اين قيود را مى‏پذيرد. توضيحى بدهم؛ وقتى ما مى‏گوييم: خداى متعال انسان را در يك زمانى خلق كرد، اين آفرينش انسان قبل از خلق، قبل از آن زمان نبوده، در يك مقطع زمانى خاصى تحقق پيدا كرده است. يا خدا امروز به ما فلان روزى را داد، اين روزى در يك زمان خاصى تحقق پيدا مى‏كند. وقتى مى‏گوييم: خدا اين كار را كرد، يك فعل ماضى مى‏آوريم يا نسبت به آينده، فعل مضارع مى‏آوريم مى‏گوييم: فردا خدا چنين مى‏كند. فرداى قيامت مردم را مى‏برد به بهشت، مؤمنين را - «ان شاء الله» ما هم جزء آنها باشيم - اين چون در مفهوم قائم به طرفين است، مى‏شود فعلش هم زمانى باشد. خدا كه زمان ندارد، در مقام ذات الهى كه امروز و فردا نيست، او احاطه بر جميع ازمنه دارد. اما فعلى كه نسبت داده مى‏شود به يك شى‏ءاى كه آن محدود است در يك زمان خاصى، مى‏شود فعلش هم قيد زمانى پيدا كند. مى‏گوييم: «خلق الله فى سنة كذا» در فلان سال خدا خلق كرد. مثلاً اين فعلى كه قيد زمانى دارد، قيد زمانى در واقع در مخلوق است، خدا كه زمان ندارد، در بحث گذشته در صفات سلبيه عرض كرديم: يكى از صفات سلبيه خدا زمان نداشتن است، به خدا نمى‏شود زمان نسبت داد، در مقام ذات الهى امروز و فردا نيست، او بر همه چيز يكسان احاطه دارد، موجودات گذشته و حال و آينده براى او يكسان است. نمى‏شود بگويند: ديروز خدا دانست، امروز حالا مى‏داند، فردا خواهد دانست، فردا خواهد كرد.
اگر در صفات ذاتى زمان باشد، اين به ذات سرايت مى‏كند. اما صفات فعلى قائم به طرفين است، يك طرفش كه زمانى باشد، به لحاظ همان طرف متصف به زمان مى‏شود، نه به لحاظ آن طرف ديگر.
پس اگر ما يك صفاتى را به خداى متعال نسبت داديم، مفاهيمى را به خدا نسبت داديم كه قيد زمانى دارد، اين قيد زمانى در مخلوق است، خدا زمان‏دار نيست، كارش هم در زمان واقع نمى‏شود. مخلوقى را كه خلق مى‏كند زمان‏دار است، در زمان خلق مى‏شود، نه اين كه انتسابش به خدا در زمان باشد، آنجا زمان نيست. پس يكى از خواص صفات فعليه اين است كه مى‏تواند قيد زمانى داشته باشد.
معناى اين كه در يك زمانى مى‏آفريند، اين است كه آن چه را مى‏آفريند در زمان است، نه اين كه آفرينش او در زمان است. اين خالقيت كه مفهوم اضافى است و يك طرفش زمانى است، به لحاظ آن انتسابش به آن طرف زمانى، قيد زمانى پيدا مى‏كند. اگر درست دقت بكنيد موجودى كه امروز و فردا ندارد، اين يكى از بزرگ‏ترين مشكلات براى ذهن انسان است كه بتواند تصور كند يك موجودى را كه امتداد نداشته باشد، جا نداشته باشد، زمان نداشته باشد، واهمه ما عاجز از اين است. عقل مى‏تواند اين را اثبات كند، اما ما هر چه فشار بياوريم بر ذهنمان كه يك موجودى را تصور بكنيم كه طول و عرض و عمق ندارد، جا ندارد، نمى‏شود بگويند در كجاست. قدرتش را نداريم ما. عقل مى‏گويد: زمان ندارد، اما ما نمى‏توانيم تصور كنيم. حالا اين چه طور است؟
 بله، اين‏ها مفاهيمى است كه ما تصور مى‏كنيم، اما وقتى باز مصداق دو دو تا چهار تا را بخواهيم بگوييم، مى‏گوييم: اين دو و اين دو، مفهومش را تصور مى‏كنيم، بله، مفهوم بى زمانى، اما وقتى بخواهيم تصور جزئى داشته باشيم، قوه واهمه ما چيزى را تصور كند، اين چه طورى مى‏شود؟ قدرتش را نداريم، مگر كسانى كه خيلى در مسائل عقلى زحمت كشيده باشند، كاملاً ذهنشان ورزيده شده باشد و بهتر از آنها، كسانى كه مقدارى از حقايق معنوى مشاهده كرده باشند «رزقنا الله ان شاء الله و اياكم».
غرض، با اين ذهن عادى نمى‏توانيم ما يك چيزى را تصور كنيم كه جا ندارد. الان همه ما مى‏دانيم كه خدا جا ندارد، اما وقتى بخواهيم‏ توجه بكنيم به خدا مى‏گوييم: اى خدا، سرمان را مى‏كنيم بالا، خيال مى‏كنيم خدا آن بالاست، ناخودآگاه، باز همه مى‏گوييم: خدا جا ندارد، بالا و پايين ندارد، اما وقتى بخواهيم توجه كنيم ناخودآگاه توجه‏مان از اينجا نيست، اينجاها خدا نيست، خدا را بايد آن بالاها تصور كرد. اين كه بالا و پايين ندارد خدا، هر چه بخواهيم يك موجودى را تصور كنيم كه امتداد زمانى ندارد، نمى‏شود گفت: ديروز بود، امروز هست و اين امروز غير از ديروز است براى او، نمى‏توانيم. چون آن چه ديديم و درك مى‏كنيم همه در امتداد زمان بوده است. بايد يك زمانى بگذرد تا چيز ديگرى، تا فردا بوجود بيايد. ما نمى‏توانيم بگوييم يك كسى ديروز و امروز را يك جا ببيند، نمى‏شود. ديروز بايد بگذرد تمام بشود، امروز بيايد، تازه هم امروز را امروز ببيند، ديروز را هم ديروز ببيند. نمى‏توانيم تصور كنيم كه يك كسى ديروز و امروز را با هم ببيند. البته يك راههايى براى اين هست كه يك مقدار تقريب به ذهن بشود، بفهميم چنين چيزى مى‏شود، اما به هر حال درست نمى‏توانيم يك تصور روشنى از اين داشته باشيم.
همين چيزهايى است كه در نهج البلاغه و ساير روايات فرموده‏اند، اين‏ها بحث در صفات خداست، كجا كنه به ذات خداست؟ ما همين را مى‏خواهيم بگوييم: خدا اجزاء ندارد «كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه من حده فقد عدّه» اين‏ها چيزهايى است كه خود ائمه اطهار فرمودند. پس بحث اين كه ما بايد بپذيريم كه خدا زمانى نيست، زمان در مخلوقات است، در اجسام است، حتى مخلوقاتى هم هستند كه زمان ندارند. اجسام است كه فقط زمان دارد و اجسام است كه مكان دارد.

. اين مفهومى كه مى‏گويد: الان «علم» يعنى چه؟ يا «سيعلم» يعنى چه؟ حقيقتش اين است كه آن علم نسبتش به «علم و يعلم و سيعلم» مساوى است. آنجا نه «علم» به معناى ماضى است، نه «يعلم» به معنى حال، نه «سوفيا سيعلم» به معنى مضارع و مستقبل. آنجا حال و گذشته و آينده وجود ندارد. او احاطه بر همه چيز يكسان دارد، آن علم ذاتى است، اما علم در آن مفهوم زمان بود.
پس مفهومى است كه با توجه به ما و با قيد زمانى ما انتزاع مى‏شود. اگر اين را تجريد كنيم از قيد زمانى‏اش، يادتان هست در كتابهاى نحوى، مى‏گويند: «كان» وقتى به خداى متعال نسبت داده مى‏شود، منصرف از زمان است «كان الله عليماً حكيماً»
مى‏گويند: آنجا «كان» منصرف از زمان است، يك چنين تعبيرى در ادبيات هست. اگر آمديم منصرف كرديم، يعنى فعل ماضى را از قيد زمان گذشته‏اش حذف كرديم، از آن كه مساوى شد با مضارع، مضارع و مستقبل را هم از قيد زمان حال و آينده‏اش حذفش كرديم، اصلاً زمان نبود، اين همان علم ذاتى است. اما اگر با اين قيد بگيريم: «لقد سمع الله قول التى تجادلك فى زوجها» اين مفهوم كجا به كار مى‏رود؟ آن وقتى كه اين زنى نيامده بود شكايت از شوهرش پيش رسول الله(ص) بكند، مى‏شود بگويند: «سمع الله قول التى تجادلك»؟ خدا شنيد، چه وقت شنيد؟ همان وقت كه داشت مى‏گفت؟ نمى‏شود بگويند: ديروز شنيد حرفى را كه فردا مى‏زند، مى‏شود بگويند؟ مى‏داند، غير از چنين است. يك وقت مى‏گويند: من شما را دارم مى‏بينم. يك وقت مى‏گويند: مى‏دانستم كه شما بناست كه بياييد. اين دو مفهوم است. همه حرفها سر اين مفاهيم است، واقعيات عوض نمى‏شود، ذات خدا همان است، نه سر سوزنى از آن كم مى‏شود، نه به آن اضافه. هيچ نقصى هم به هيچ معنايى در ذات خداى متعال نيست، همه كمالات را هم دارد. كلام در اين است كه اين مفاهيمى كه ما به كار مى‏بريم، اين‏ها را بفهميم به ذات مى‏شود نسبت داد يا نه؟ به چه لحاظى نسبت مى‏دهيم؟ وقتى مى‏گوييم: «عَلِم، يعلم، سوف يعلم» بدانيم يعنى چه؟ اگر بگوييم: خدا ديروز شنيد حرف امروز من را، اين معنى اين كلمه نيست. بايد «سمع» را از اين قيد زمانى‏اش تجريد كنيم، بربگردانيم آن را به علم، آن مى‏شود يك مفهومى كه مى‏شود نسبت به آينده هم تعلق بگيرد. اما شنيد، ديد، اين تا مرئى نباشد، نمى‏شود بگويند: ديد. ديدن در جايى است كه مرئى‏اى باشد.
در اين كه همه مفاهيم ساخته ذهن ما است و ما حقيقت خدا را نمى‏يابيم كه جاى بحثى نيست. كلام در اين است كه خدايى كه به ما قدرت تعقل داده، اين عقلى كه به ما داده، چه اندازه مى‏تواند چيزى بفهمد؟ اگر به كار نگيريم، آن اندازه‏اى كه توانايى دارد، آن اندازه هم از آن كار نكشيم، آن نعمت خدا را ناسپاسى كرديم، بى‏كار بنشينيم اينجا و بگوييم: آقا عقل ما كه خدا را نمى‏شناسد، پس هيچى. مثل يك كسى كه اصلاً هيچ از صفات خدا خبرى ندارد، از افعال خدا خبرى ندارد، بگوييم: چه بحث بكنيم، چه نكنيم مساوى است، بالاخره حقيقت را كه نمى‏فهميم. اين مثل آن دانشمندى مى‏ماند كه بعد از پنجاه سال بگويد: حقيقت فلان چيز را نيافتم، با آن كسى كه موضوع و محمول قضيه را نمى‏تواند تصور كند، اين هر دو نفهميدند، اما
نفهميدن‏ها خيلى فرق دارد. ما هم كنه ذات خدا را هيچ وقت نخواهيم يافت، مخصوصاً با عقل. عقل كارش درك مفاهيم است، اما خدا اين عقل را داده به ما براى اين كه همين كارى كه از آن برمى‏آيد، از او بكشيم. تا آنجايى كه پاى عقل پيش مى‏رود، برويم. اگر به كار نگيريم ناسپاسى كرده‏ايم. علوم ما همه همين‏ها است، اين همه فضيلتى كه براى علم هست، همين چيزهايى است كه با همين مفاهيم درست مى‏شود. همين مفاهيم را تعليم مى‏دادند انبياء و اولياء و قرآن كريم، تعاليمى كه مى‏دهند براى چه مى‏دهند؟ اوصافى كه براى خداى متعال ذكر مى‏فرمايد و به مردم مى‏گويد: «الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير» بگوييم: ما اصلاً چه مى‏دانيم علم خدا يعنى چه؟ چه بگوييم يعلم، چه بگوييم لا يعلم. آن چه كه ما مى‏فهميم كه نيست. چه بگوييم علم دارد، چه ندارد، چون آن علمى كه ما بالاخره به او نسبت مى‏دهيم كه آن علم نيست، علم او نيست، پس مساوى است. آيا اين طور است؟ خداى متعال از ما اين را مى‏خواهد؟ يا مى‏خواهد بفهميم كه خدا علم دارد، به همان اندازه‏اى كه عقل ما مى‏فهمد. هر قدر بيشتر در راه خدا قدم برداريم، خدا لطف بيشترى مى‏كند، ممكن است حقايق بيشترى را درك كنيم، ولى به هر حال معنايش اين نيست كه حالا كه كنه ذات خدا و كنه صفات خدا را نمى‏شناسيم، پس نه هيچ فكر بكنيم، نه هيچ بحث بكنيم، پس اين همه دستوراتى كه دادند، بياناتى كه ائمه اطهار فرمودند، براى چه كسى فرمودند؟
بنابراين صفات فعليه، مفاهيمى است اضافى كه از مقام فعل انتزاع مى‏شود و بالطبع فعل قيد زمانى هم مى‏تواند پيدا مى‏كند كه به لحاظ آن يكى از طرفينش است. پس «عَلِم يعلم» در اينجا به معناى صفت فعل است، يعنى «تحقق هذا الشى‏ء معلوماً لله» يعلم يعنى «يتحقق معلوماً لله» و «سوف يعلم» هم يعنى «سوف يوجد معلوماً لله» اما چون مفهوم يك مفهومى است كه در آن قيد زمانى هست، به لحاظ معلوم و متعلق خارجى انتزاع شده، تا آن متعلق را در نظر نگيريم، اين مفهوم با اين خصوصيت به عنوان صفت فعلى به خدا نسبت داده نمى‏شود. آنچه صفات ذاتى است، به هيچ معنايى قيد زمانى برنمى‏دارد، چون ذات خدا زمان ندارد، نمى‏شود بگويند: خدا ديروز حيات داشت، امروز حيات دارد، فردا حيات دارد. امروز و فردا در ذات خدا نيست. اين‏ها توهمات ما است. حيات ديروزى و امروزى و فردايى خدا ندارد، من و شما داريم. ما حيات ديروزمان غير از حيات امروز است و غير از حيات فرداست. ممكن است فردا نباشيم، حياتى نداشته باشيم، حيات‏ فردايى غير از حيات امروزى است. امروز و الان حيات داريم، اما فردا معلوم نيست. اما حيات خدا در امروز و ديروز و فردا اين طورى نيست كه يك امتداد باشد، قابل تجزيه باشد كه يك جزئش حيات ديروزى‏اش است، يك جزئش حيات امروزى، يك جزئش هم حيات فردايى، آنجا زمان نيست، امتداد نيست. او احاطه بر همه چيز دارد، حال و گذشته و آينده يكسان است. اين را عقل اثبات مى‏كند، اما وهم نمى‏تواند تصور كند.

 اگر مخلوقى اثبات شد كه مجرد تام است، آن سر جاى خودش. اگر برهانى داشتيم، اثبات شد كه يك موجودى مجرد تام است، معنايش اين است كه زمان ندارد. ديروز و امروز و فردا هم نخواهد داشت.
ظاهراً سؤال‏تان ارتباطى به اين بحث ندارد. حالا چه كسى گفت غير از حيات خدا حياتى نيست؟ مگر من و شما حيات نداريم؟ مفهومى را ما از موجودات درك مى‏كنيم با حذف نقايص، و در چند جلسه قبل عرض كردم اگر تشريف داشته بوديد. عرض كردم مفاهيمى كه به خدا نسبت مى‏دهيم، مفاهيمى است مشكك، قابل اين است كه يك مصداق بى‏نهايت داشته باشد، هر مفهومى كه اين چنين باشد، دلالت بر كمال كند و قابل اين باشد كه مصداق نامتناهى داشته باشد، اين مفهوم قابل انتساب به خداى متعال است، و هرگونه مفهومى كه شما اين گونه در نظر بگيريد، مى‏شود از صفات ذاتيه خدا به حساب آورد. هيچ محصور و حد و حصرى هم ندارد و لذا در ادعيه مى‏بينيد: «اللهم انى اسئلك بنورك بأنوره، من بهائك بأبهاه، من جمالك باجمله» مفاهيمى به خداى متعال نسبت داده شده كه معمولاً در كتابهاى معقول و كلام و اين‏ها جزء صفات به حساب نمى‏آيد، اما در دعاها هست؛ روح، بهاء، جمال، كمال، اين‏ها همه از صفات ذاتيه خداست. حب، محبت، خدا خودش را دوست دارد، از صفات ذاتيه خداست، حد و حصرى ندارد. هر مفهوم كمالى كه بتواند مصداق نامتناهى داشته باشد و مفهوم هم كمالى باشد، مشتمل بر نقص نباشد، مثل جسم نباشد، جسم اصلاً توأم با نفس است. مفهومى باشد قابل اين كه هيچ نقصى در آن نباشد، مصداق كامل «من جميع جهات» داشته باشد، هر چه اين طور مفهومى فرض كنيد مى‏شود صفت ذاتى خدا. ديگر وقت گذشت.
                                            و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين‏

 

 

منابع :

 

http://www.andisheqom.com/page.php?pg=kalam-view&id=107

http://hozeh.tebyan.net/Html/ProCourses/aghayd/mesbah/9.htm

http://fa.wikipedia.org

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 22:45 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره دین و خداشناسی

بازديد: 789

 

مقدمه نويسنده

دوستي صميمانه با خدا آرزويي است كه هر قلبي را گرفتار هيجاني غريب مي‌سازد. هر چه بيشتر از خدا را درك كنيم و او را بشناسيم، چشم‌انداز تحقق اين آرزو وسيع‌تر و اين ماجرا هيجان‌انگيزتر مي‌شود.

آشنايي عميق و صميمانه با خالق هستي، انديشه كوچكي نيست و تحقق اين انديشه قادر است چنان نيرويي در ما بيافريند كه تا پايان عمر وجود ما لبريز از شادي، شعف و شگفتي و بالاتر از هر چيز اميدي بي‌پايان و شفابخش شود.

ميليون‌ها نفر در سرتاسر كره زمين اعتقاد دارند كه خدا خالق هستي است، اما تعداد اندكي از آنان آن رابطه عالي شگفت‌انگيز و متحول‌كننده را كه بر اساس دوستي صميمانه با اوست تجربه كرده‌اند. اين تجربه مي‌تواند هر يك از مار چنان متحول سازد كه ديگر نيازي به هيچ دارويي براي شفاي دلهاي خسته خود نداشته باشيم. زماني كه عاشقان خدا مصمم شوند تا در اين مسيز گام بردارند، خداوند شخصاً ايشان را در طريق كسب كمال كه نهفته در نزديكي هر چه بيشتر با اوست يازي خواهد داد. كمالي كه تنها مي‌توانيم آن را در هيجان‌انگيزترين رابطه زندگي خود، يعني دوستي صميمانه با خدا تجربه كنيم.

اطاعت از خدا به خاطر خداوندي او

ترس خداوند در ارتباط مستقيم با اطاعت از اوست زماني كه ابراهيم قرار بود فرزند دلبند خود را در اطاعت از فرمان خدا قرباني نمايد، خداوند از طريق فرشته خود به او فرمود: (الان دانستم كه تو از خداي خويش مي‌ترسي چون كه پسر يگانه خود را از من دريغ نداشتي.)) (پيدايش 22)

برخي واكنش‌هاي ما در زندگي حاكي از فقدان ترس خدا در ماست. زماني كه ملوانان كشتي عازم ترشيش از يونس نبي در مورد شغل او و جايي كه از آن آمده بود و نيز مليت او پرسيدند او در پاسخ گفت: ((من عبراني هستم و از خداي زمين و آسمان كه دريا و خشكي را آفريده است ترسان مي‌باشم.)) (يونس9:1)

اما با مطالعه دقيقتر داستان در مي‌يابيم كه ترس او ترس از واكنش انسانهايي بود كه قرار بود پيغام خدا در شهر نينوا به ايشان برساند و در حقيقت با عمل نكردن به فرمان خدا و رفتن به جهتي ديگر فقدان ترس خدا را در خود آشكار ساخت.

يونس با گذشتن از يك سري تجربيات هراس‌‌آور به اين آگاهي دست يافت كه اطاعت ممكن است در وهله اول سخت به نظر آيد اما پيامدهاي نااطاعتي هميشه بسيار سخت‌تر از عمل اطاعت است. ما در همه حال از الطاف الهي بهره مي‌بريم و همين لطف و رحمت اوست كه ما را قادر مي‌سازد تا از صميم قلب او را اطاعت نماييم. اما اگر با وجود اين الطاف و نيز هدايت‌هاي او باز هم اطاعت از او بر نگزينيم زير داوري و حكم او قرار خواهيم گرفت.

پس از آگاهي يونس از امتحان الهي خدا او را از شكم آن ماهي عظيم بيرون آورد و پس از آن است كه ترس خالصانه او از خداوند با اطاعت او در رفتن به نينوا و اعلام پيغام الهي خود را آشكار مي‌سازد حتي اگر برخي تصور كنند اين داستان صرفاً جنبه‌اي سمبوليك داشته است. هر چه بيشتر درباره شخصيت خدا بر اساس كلام وحي او مطالعه و بررسي كنيم بخش عظيم‌تري از وجود نامتناهي او را خواهيم شناخت. هر چه درك ما از عدالت حكمت وفاداري و محبت او عميقتر باشد اطاعت از او آسان‌تر خواهد نمود. ترس خداوند در زندگي ما هنگامي آشكار مي‌شود كه اطاعتي محض شادمانه و بي‌درنگ از او داشته باشيم. هر چيز ديگري غير از اين نااطاعتي است. اطاعت با تأخير نااطاعتي است. اطاعت جزئي نااطاعتي است. غرولند و شكايت در انجام آن چه خدا از ما خواسته است هم نااطاعتي است.

دو عاملي كه دست در دست يكديگر دارند و ما را به اطاعتي عميق و شيرين از او رهنمون مي‌سازند، كسب شناختي واقعي از وجود او بر اساس كلام الهي و حاصل نمودن ترس خداوند در دلهايمان است. درست پس از اين است كه آن لحضه شكوهمند نزديكي و دوستي صميمانه را با او تجربه خواهيم نمود و او را در زيبايي خيره‌كننده و ملكوتي‌اش جلال تابناكش مقدس نابش و عمق غير قابل درك و پيمانش‌ناپذير محبت او به چشم دل خواهيم ديد. و اين زماني به كمال خواهد رسيد كه در پرستش او با شناخت وارد شويم. در چنين وضعيتي احتمالاً يكي از اين دو عكس‌العمل را از خود بروز خواهيم داد: اگر تلاش ما در اين مسير با ميلي پرشور و مشتاق به شناخت او نباشد به شدت متعجب شده با شگفتي خواهيم گفت:(اصلاً تصورش را هم نمي‌كردم كه تو اي خداوند من اين چنين باشي)! زيرا واقعاً او را نمي‌شناختيم يا اينكه واكنش‌ ما اين خواهد بود من مي‌دانستم كه تو اين چنين هستي گر چه هيجان‌زده هستم اما آن‌قدرها شگفت‌زده نيستم چرا كه در طول حيات زميني‌ام بخش عظيمي از زيبايي و جلال خود را بر من آشكار نموده بودي اي معبود مت. تو مرا در حالي كه بر روي زمين مصرانه و مشتاقانه در پي شناخت تو بودم و از حضور شيرين تو لذت ببرم گويي همه چيز در اطراف من رنگ باخته بود. آري مي‌دانستم كه تو چنين فوق‌العاده هستي اما مي‌دانم كه بسيار بيش از اين‌ها هستي).

واكنش ما كدام خواهد بود؟

موسي پيامبر قوم‌بني‌اسراييل زمان زيادي را بر روي زمين در خلوت با خدا زيسته بود آن خداي عجيب، جذاب، شگفت‌آور، زيبا، متعالي و دوست داشتني. اگر موسي براي رفتن به كوه و تنها بودن با خداي خويش به فيض و مدد او محتاج بود، چقدر بيشتر آن گاه كه پايين مي‌آمد تا با قوم سركش بني‌اسراييل باشد نيازمند فيض او بود؟

شناخت ما از خداوند تا چه اندازه است؟ در هر سطحي از شناخت او كه هستيم باز هم براي رشد دير نيشت. تنها كافي است كمي از طلاي خود را پاي او بريزيم! تعجب كرديد؟ بله منظورم وقت ما است. زماني كه او را آنچنان كه هست يعني در تمامي جلال تابناكش شكوه ملوكانه و قدوسيت پرهيبتش متصور شويم به مكاشفه‌اي عظيم از او دست خواهيم يافت كه به ما انگيزه‌اي براي اطاعت بي‌درنگ شادمانه و محض از او خواهد بخشيد. در چنين شرايطي اطاعت نكردن از او امري ابلهانه به نظر خواهد آمد. امتحان كنيد. نتيجه آن را به شكلي ملموس تجربه خواهيد كرد!

خداوند مايل است ما به اين درك عميق برسيم كه آن چه او از ما مي‌خوايد به اندازه اين كه چه كسي (خدا) آن را از ما مي‌خواهد اهميت ندارد. زماني كه ما تاكيد را به جاي شخص دستور دهنده بر موضوع مي‌گذاريم در حقيقت همه چيز را از راويه نادرست مي‌نگريم. ما نبايد دستورات خدا را طبقه‌بندي كنيم چون همه داراي ارزشي برابر هستند چرا كه مهم اطاعت كردن از او به خاطر وجود شيرين خود اوست، چه در بزرگترين احكام و چه در كوچكترين احكام الهي.

خدا بارها ما را با مشكلات مسائلي كه كوچكترين برداشتي از چگونگي روي‌داد آنها يا چگونگي غلبه بر آنها نداريم به آزمايش مي‌گذارد. لازم نيست بدانيم چرا اين وقايع روي داده‌اند بلكه تنها كافي است با اعتراف به نيكويي و قدرت او، به او اعتماد كنيم و همه چيز را به دست او بسپاريم. او در معرفت و حكمت بي‌كران خود پاسخ تمامي چيزها را مي‌داند و همين دليل خوبي براي ماست تا از او اطاعت كنيم و در فروتني خود را در سخت‌ترين شرايط به دست او بسپاريم. ابراهيم قطعاً مي‌توانست در مورد دلائل بسياري كه براي قرباني نكردن فرزند خود داشت كتابي كاملاً منطقي و بر اساس علائق انساني بنويسيد. اما او از گناه نااطاعتي از خدا بيشتر از آن چه فرزند خود را دوست داشت بيزار بود. او اين امتحان بزرگ را با موفقيت پشت‌سر گذارند و با اين كار عمق ترس خداوند را در زندگي خويش نمايان ساخت. او در عين حال با اعتماد بر اين كه خدا قادر است پسرش را از مرگ رهايي بخشد ايمان عظيم خود را به فعل درآورد و به همين دليل تمامي مومنان در سر تا سر عالم او را پدر ايمان و دوست خداوند مي‌دانند. اطاعت ما سبب عميقتر شدن دوستي ما با خالق هستي خواهد شد.

يكبار هنگامي كه در لوزان سوئيس بودم و در كلاسي پيرامون ترس خداوند تدريس مي‌كردم بعد از ظهر يكي از روزهاي هفته براي گشت‌و‌گذاري به مركز شهر رفتم. در يك بازار كوچك روي يك ميز بزرگ لباسهايي را با قيمت‌هايي بسيار ارزان ريخته بودند. من قصد نداشتم لباسي بخرم. اما يك دست لباس ظريف و پوشيده كه دقيقاً اندازه من بود توجه‌ام را جلب كرد. جنس آن بسيار خوب و قيمت آن نيز بسيار مناسب بود.

پس از اندكي تامل به سرعت به ياد آوردم كه چندي پيش يك دست لباس بسيار خوب و تقريباً مشابه همين لباس خريده و در اين سفر آن را همراه خود آورده بودم. اما ميل خريد آن لباس هر لحظه در من بيشتر و بيشتر مي‌شد تا اين كه سرانجام آن را برداشتم و به اتاق پرو رفتم. كاملاً اندازه بود و خيلي از آن خوشم آمد. ولي خريدن آن هيچ معنايي نداشت. كمي تامل كردم و به آرامي و سنجيده خود را نسبت به تمامي اميال، وسوسه‌ها و حتي دلائل و منطق‌هاي انساني بستم و ذهن و قلب خود را از هر فكري خالي ساختم. چيزي در درون من گواهي مي‌داد كه بايد آن لباس را بخرم. پس از اطمينان از اين گواهي قلبي آن را خريدم. به خوبي به ياد دارم كه گفتم: (خداوندا مي‌دانم كه بايد اين لباس را بخرم اما نمي‌دانم چرا. در اين امر به تو اعتماد مي‌كنم و از اين نداي قلبي كه اطمينان دارم از سوي توست اطاعت مي‌كنم.) و سپس به محل اقامتم برگشتم.

دو روز بعد از اين واقعه در دعا با خداوند سخن گفتم: (بسيار خوب من در مورد لباس از تو اطاعت كردم ولي هنوز نمي‌دانم چرا بايد دو دست لباس تقريباً مشابه در اين سفر داشته باشم. ممكن است لطفاً در اين مورد مرا راهنمايي كني؟) در حين دعا اين ندا را در قلب خود شنيدم: تو بايد لباس نو خودت را به يكي از شاگردانت بدهي و اين يكي را براي خودت نگه‌داري از فكر اينكه خداوند از من به عنوان وسيله‌اي براي اغناي احتياجات ديگري استفاده كرده بود هيجان‌زده شدم. ولي شاگردان بسياري در آن مدرسه بودند و من كوچكترين تصوري از اين كه آن شخص چه كسي مي‌تواند باشد نداشتم. در همين افكار بودم كه ناگهان چهره يكي از دختران مدرسه پيش چشمانم مجسم شد. به عنوان يكي از شاگردان آن كلاس دو‌سه‌هفته‌اي چهره او را به ياد آوردم اما نام او را نمي‌دانستم. از خداوند خواستم اگر اين احساس درست است به شكلي آن را تأييد نمايد. آن روز صبح شنبه بود و اكثر شاگردان به تعطيلات آخر هفته رفته بودند.

كمي بعد صداي ضربه‌اي را بر در اتاق شنيدم پس از باز كردن در دقيقاً همان دختري را روبروي خود ديدم كه چهره‌اش در دعا به خاطرم آمده بود. او از اين كه مزاحم من شده بود اظهار ناراحتي كرد. دستپاچه و پريشان به نظر مي‌رسسد. با همان اظطراب گفت: من واقعاً نمي‌توانم اين مسئله را درك كنم ولي امروز صبح زود زماني كه مشغول دعا بودم چيزي در درون قلبم به من گفت كه اين جا بيايم و اين علامت‌گذار كتاب را كه چند ماه پيش خودم درست كرده بودم به شما بدهم. اصلاً نمي‌دانم چرا چنين احساسي داشتم ولي مي‌دانستم كه بايد از اين احساس اطاعت كنم.

چهره‌اش كاملاً حاكي از صداقت ترس و اطاعت از خدا بود. به او گفتم: بيا عزيزم. مي‌دانم چرا اين جا هستي. من داستاني برايت دارم كه با شنيدن آن از شدت تعجب دود از سرت بلند خواهد شد.

وقتي داستانم را برايش بازگو كردم رفتم و لباس خودم را آوردم. او با شادي و خجالت آن را پوشيد و بديهي است كه كاملاً از هر نظر اندازه او بود و هر دو با شادي و محبت يكديگر را در آغوش گرفتيم و خداوند را به خاطر حكمت و محبتش شكر كرديم.

او در طول آن هفه در جهت شناختن هر چه بيشرت خدا درسهايي را كه من در مورد ترس خدا اشتياق به او و اطاعت در كلاس به شاگردان داده بودم مطالعه مي‌كرد. او تصميم گرفته بود تمام اين هفته را صرف كار بر روي اين دروس كند.

در حالي كه دعا مي‌كرد تا خداوند جلوه‌هاي ديگري از شخصيت شيرين خود را بر او تمايان سازد در گوشه قلب خود در فكر خريد يك دست لباس هم بود. اما او هيچ پولي براي خريدن لباس نداشت. كسي را هم در آن شهر نمي‌شناخت. بنابراين منطق به او حكم مي‌كرد كه اين فكر را كنار بگذارد. سپس مجدداً مشغول دعا شد و به خداوند گفت كه مي‌خواهد او را بيشتر از هر چيز و هر كس ديگر در اين جهان بشناسد و به او نزديكتر شود. طبق معمول پس از دعا كتاب مقدس را گشوده بود تا قسمتي از آن را خوانده و بر آن تعمق و تفكر كند. اين قسمت از كتاب مقدس انجيل متي باب6: آيات 25 تا 33 بود. در حين خواندن آيات احساسات عجيب و متفاوتي چون شعف، هيجان، عشق، ترس، احترام و شرمندگي او را فرو گرفت آيا بدين شرح بودند:

((بنابراين به شما مي‌گويم از بهر جان خود انديشه مكنيد كه چه خورديد يا چه آشاميد و نه براي بدن خود كه چه بپوشيد. آيا جان از خواراك و بدن از پوشاك مهتر نيست؟ مرغان هوا را نظر كنيد كه نه مي‌كارند و نه مي‌دروند و نه در انبارها ذخيره مي‌كنند و پدر آسماني شما آنها را مي‌پروراند. آيا شما از آنها به مراتب بهتر نيستيد؟ و كيست از شما كه به تفكر ذراعي بر قامت خود افزايد؟ و براي لباس چرا مي‌انديشيد؟ در سوسن‌هاي صحرا تامل كنيد كه چگونه نمو مي‌كنند. نه محنت مي‌كشند و نه مي‌ريسند. ليكن به شما مي‌گويم سليمان هم با همه جلال خود همچون يكي از آنها آراسته نشد. پس اگر خدا علف صحرا را كه امروز هست و فردا در تنور افكنده مي‌شود چنين بپوشاند، اي كم ايمانان آيا نه شما را از طريق اولي؟

پس انديشه مكنيد و مگوييد چه بخوريم يا چه بنوشيم يا چه بپوشيم. زيرا كه در طلب جميع اين چيزها امت‌ها نيز مي‌باشند، اما پدر آسماني شما مي‌داند كه بدين چيزها احتياج داريد. ليكن اول ملكوت خدا و عدالت او را بطلبيد كه اين همه براي شما مزيد خواهد شد)

او به خاطر اين گفتگو و راهنمايي صميمانه از خداوند سپاسگذاري كرد و به عبادت خود ادامه داد. پس از اين ماجرا بود كه احساس كرد بايد بيايد و آن علامت‌گذار كتاب را بدون هيچ دركي به من بدهد.

در همان حال كه به آن هديه كوچك نگاه مي‌كردن متوجه شدم كه دو آيه بر روي آن نوشته شده است. بعد از خواندن آن آيات تشويق‌كننده دريافتم چرا خدا اين هديه را براي من انتخاب كرده بود. مادام كه براي تعليم در مورد اطاعت از خداوند به مدت سه ماه‌و‌نيم در كشورهاي مختلف بسر مي‌بردم اين آيات تشويقي، همواره قوت‌بخش من در لحظات غم و دوري از خانواده بود و خداوند بدين طريق و با ياد‌آوري اين نكته كه دركنار من است و من بايد پيوسته در همه چيز به او اعتماد كنم به من قوت قلب مي‌داد. اين داستان از پيشامدهاي روزمره و ساده‌اي نشأت مي‌گيرد كه خدا براي آزمايش ايمان و اطاعت نزديكان خود مطرح‌ريزي مي‌نمايد. نكته بسيار مهم اين داستان اين بود كه بدون دانستن علت آن چه انجام مي‌داديم، از خداوند اطاعت كرديم و اين امر به اين دليل بود كه ما هر دو ترس خداوند را در دل داشتيم. زماني كه ما ترس خداوند را در خود نداريم، به راه خود مي‌رويم، كار خود را انجام مي‌دهيم و در نتيجه رابطه‌اي صميمي هيجان‌انگيز و شگفت را با خدا و به همراه آن تمامي بركات مربوط به آن را از دست مي‌دهيم.

بعضي از ما شايد پيش خود اين گونه فكر كنند: (اگر فقط من و خدا در اين جهان بوديم بسيار آسان بود كه درست مطابق هدايت‌هاي او زندگي كنم، ولي وقتي پاي خيلي آدم‌هاي ديگر هم در ميان است..... اوضاع فرق مي‌كند و اطاعت كردن سخت مي‌شود.) اما خدا مي‌خواهد بداند كه ما براي كدام يك زندگي مي‌كنيم؟ او يا ديگران؟ در فصل بعدي به اين مسأله مي‌پردازيم كه چگونه خداوند به منظور پي بردن به شدت اشتياق ما در كسب رضايت او موقعيت‌هايي سخت و غيرعادي را در زندگي ما طرح‌ريزي مي‌كند و ما چگونه مي‌توانيم از بوته چنين آزمايش‌هايي با لبخندي پيروزمندانه و بدون عرق ريختن بيروي بياييم!


اهميت قدوسيت خدا

اعتقاد من بر اين است كه مهمترين بخش شخصيت خدا قدوسيت اوست هرگز قادر به درك رحمت خداوند نخواهيم بود مگر آن كه ابتدا قدوسيت او را به درستي درك كرده باشيم. (رحمت خدا يعني اين كه ما آن تنبيهي را كه سزاوار آن هستيم متحمل نشويم)

ما هرگز قادر به درك مسأله داوري نهايي خداوند نيستيم مگر آن كه از قدوسيت او دركي صحيح داشته باشيم. و ما هرگز عمق محبت پيمايش‌ناپذير او را در نخواهيم يافت مگر آن كه باز از مفهوم قدوسيت خدا ادراكي درست بدست آوريم. اولين دليل آن كه قدوسيت مهمترين بخش شخصيت خداست اموري است كه در آسمان در جريان است. درلا‌به‌لاي صفحات كتاب مقدس هر جا كه تصويري از آسمان و محضر خدا ترسيم شده شاهد حضور فرشتگاني هستيم كه گرداگرد خداوند حلقه زده‌اند و در حال سراييدن سرودهاي پرستش هستند سرودهايي كه مضمون اصلي تمامي آنها اين عبارت است: (قدوس، قدوس، قدوس، خداوند قادر مطلق كه تمامي زمين از جلال او مملو است(اشعيا 3:6 و مكاشفه 8:4)

ما در اين تصاوير هرگز آنان را در حال گفتن عظيم، عظيم، عظيم يا عادل، عادل، يا رحيم، رحيم نمي‌بينيم. گر چه اين صفات عالي و برجسته بسيار مهم و بخشي از ذات متعالي خداوند در حاكميت مقتدرانه خود مقرر فرموده كه فرشتگان روز و شب بدون وقفه در حال سراييدن سرود قدوس، قدوس، قدوس، قدوس خداي قادر مطلق باشند. به همين دليل است كه من تصور مي‌كنم قدوسيت بيشترين اهميت را براي خداوند داراست. بايد چنين باشد كه خدا در حكمت و معرفت بي‌كران خود قدوسيت را به عنوان برترين و بارزترين خصوصيت خود نسبت به ديگر صفات خويش مي‌بيند كه تمامي زمين و آسمان پيوسته نياز به ياد‌آوري آن دارند. اين مقوله‌اي بس مخم است. آيا تا به حال در دعاهايتان و يه طور جدي و مستمر از او خواسته‌ايد تا مكاشفه‌اي عميق از قدوسيت خويش به شما ارائه نمايد تا هر چه بهتر و بيشتر او را بشناسيد؟

ما انسانها معمولاً براي سپردن اموال گرنبهاي خود به يك شخص هميشه به دنبال فردي هستيم كه از پاكي و امانت او (امانت‌داري ارتباط مستقيم با پاكي دارد) يقين حاصل كنيم. مطمئناً اگر بدون توجه به پاكي يك فرد گرانبهاترين اشياء خود را به دست او بسپاريم نه تنها همواره در ترس نگراني و اضطراب خواهيم بود بلكه امكان آن نيز وجود دارد كه ديگر هرگز آن شي گرانبها را نبينيم!

پس لحظه‌اي كه مي‌خواهيم زندگي آينده و خانواه خويش را به دست كسي بسپاريم بايد دقت و توجهي بيشتر به خرج دهيم. قطعاً شما نيز با من هم عقيده هستيد كه درباره سپردن زندگي تنها مي‌توان به خالق خويش اعتماد كرد و بس. درجه ادراك ما از قدوسيت خدا مشخص كننده بلندا و عمق احساس پرستش ما نسبت به اوست. بزرگترين لحظات عبادتي من هميشه زمان‌هايي بود كه توجه خود را معطوف به قدوسيت عظيم خداوند نموده‌ام. زيبايي خيره‌كننده خداوند غالباً بر كساني آشكار مي‌شود كه ميلي آتشين و سوزاننده براي شناخت او دارند و در اين ميان درك قدوسيت او به شناخت هر چه بيشتر از او كمك خواهد كرد.

آري، زيبايي خداوند از قدوسيت او سرچشمه مي‌گيرد. اگر اين امكان وجود داشت كه بتوانيم در چشمان خداوند خيره شويم، مي‌ديديم كه چشمان او از آتش قدوسيت و از آتش عشق شعله‌ور است. آيا مي‌توانيد تصور كنيد چنين آتشي با وجود ما چه خواهد كرد؟ چنين مكاشفه‌اي تمامي زندگي روزمره ما را كم‌ارزش جلوه خواهد داد، به نحوي كه هر چه سريعتر خواهان ملحق شدن به او خواهيم بود. اما اين مكاشفه به هر خريداري داده نمي‌شود بلكه تنها به طاعبان ساعي و كوشا كه لبريز از عشق و ايمان هستند بخشيده خواهد شد.

سليمان نبي در امثال 17:23 مي‌گويد: (اما به جهت ترس خداوند تمامي روز غيور باش.) آيا تصور روبه‌رو شدن با قدوسيت خدا دلهاي شما را به لرزه در نمي‌آورد قطعاً نظاره كردن چنين صحنه‌اي آميخته‌اي از ترس و شگفتي در ما به وجود خواهد آورد، احساسي كه پيش از آن هرگز در زندگي خود تجربه نكرده‌ايم. جلوه ديگر ترس خداوند همانا قدوسيت در افكار كلام و اعمال ماست. ترس خداوند بايد در تمامي قسمتهاي وجود ما حاكم باشد. بياييد صادق باشيم و نگاهي به نگرش خود نسبت به گناه بيندازيم، نگاهي مبتني بر تقدس. خداوند فرموده است:(ترس خدا، اجتناب از بدي است).

بدين سان او اسلح‌اي در دستان ما قرار داده است كه به وسيله آن با هر وسوسه و گناهي مي‌توانيم به مبارزه برخيزيم.

بازگشت حقيقي به سوي خداوند

عمق تحول و دگرگوني دروني بازگشت حقيقي به سوي خداوند بسته به ديدگاه ما نسبت به گناه است. اگر بخواهم واضح‌تر بگويم شرط تحول و دگرگوني عميق ما رسيدن به همان ديدگاهي است كه خدا نسبت به گناه دارد يعني بيزاري از گناه. ما مي‌توانيم به گناهان و خطاهاي خود اعتراف كنيم از پشيماني خون گريه كنيم و به دليل عواقب دردسر آفرين اشتباهات خويش به ناله و فغان افتيم و با اين همه هرگز به معناي واقعي از گناهان خويش دست نكشيم. دست كشيدن از گناه يعني دگرگوني فكر دگرگوني دل و دگرگوني ديدگاه ما نسبت به نيكي و پليدي. در مسير اين دگرگوني يا به عبارتي بازگشت حتي بايد در فروتني آماده جبران گناهان يا اشتباهات دردسر‌ساز خود نيز باشيم و چنان‌چه لازم بود بدي‌هاي خود را نسبت به ديگران به گونه‌اي جبران نماييم. در آيه 37 از باب 9 كتاب خروج اين طور مي‌خوانيم: آن‌گاه فرعون فرستاده موسي و هارون را خواند و بديشان گفت: در اين مرتبه گناه كرده‌ام خداوند عادل است و من و قوم من گنهكاريم.

آيه 30 مي‌گويد: اما من مي‌دانم كه تو و بندگانت از خداوند نخواهيد ترسيد. و آيه 34 مي‌فرمايد: چون فرعون ديد كه باران و تگرگ و رعدها متوقف شد باز گناه ورزيده دل خود را سخت ساخت هم او و هم بندگانش.

چنان‌چه گناه در هر شكلي براي ما لذت و جذابيت دارد بايد اين واقعيت را بپذيريم كه در آن محدوده نيازمند درك بيشتري از احساس بيزاري خدا نسبت به گناه هستيم و در اين ميان ترس خداوند كه مي‌تواند همچون كمربندي جامه بيزاري از گناه را بر ما محكم‌تر بندد ما را به هدف نزديك‌تر مي‌سازد. داستان زير بخشي از نامه‌اي است كه مدتي پيش به دستم رسيد. اين داستان به وضوع آن چه را كه درباره‌اش سخن گفتيم به تصوير مي‌كشد.

((مدت 4 سال در يك كالج الهياتي مشغول درس خواندن بودم. در اين مدت خداوند از سر لطف و در پاسخ به دعاهايم شغلي به من داد تا كمك خرجي براي من باشد. كار من در فروشگاهي بود كه در آن كتاب مايحتاج روزانه، شكلات، نوشابه، قهوه و غيره فروخته مي‌شد. گاه‌گاهي بدون اين كه حساب دقيق آن را در جايي نگه دارم يكي دو دولاري از صندوق برمي‌داشتم و با خود مي‌گفتم كه بعداً آن را برمي‌گردانم. بعد از پايان تحصيلم در آن كالج و ترك كار مدتي نگذشت كه خداوند خاطره برداشت پول از صندوق را به ياد من آورد. به شدت بابت آن مسئله دچار عذاب وجدان شدم بنابراين در برابر خداوند زانو زدم و گناه خود را نزد او اعتراف نمودم و تقاضاي بخشش كردم. اما متأسفانه هيچ عملي براي جبران آن انجام ندادم. يك روز با گوش دادن به نوار سخنراني شما درباره شناخت خدا ميل عميقي براي شناخت هر چه بهتر و بيشتر خداوند در من بوجود آمد. به همين دليل دعاهاي روزانه خود را بر كسب شناخت بيشر از خداوند متمركز كردم. چند روز بعد دوباره موضوع پول از صندوق به خاطرم آمد. تقريباً هر روز صبح در اين مورد دعا مي‌كردم ولي از شر عذاب وجدان خلاص نمي‌شدم. يك روز كه در همين مورد با دلشكستگي دعا مي‌كردم ناگهان عددي در ذهنم نقش بست، اين عدد 377 بود. پس از كمي تأمل به يقين دريافتم كه اين عدد در حقيقت كل مبلغي است كه در طول كارم در آن فروشگاه از صندوق برداشته بودم. نمي‌توانستم چنين چيزي را باور كنم. ناگهان ترس از خداوند به شكلي جدي بر من سايه افكند. در همان روز كتاب كوچكي با نام (نان روزانه) را مطالعه مي‌كردم كه براي هر روز پندي بر اساس يك داستان واقعي داشت. داستان آن روز چين بود:

((آسوشيتد پرس خبري را از پيرمردي نقل مي‌كرد كه چهل سال بار غذاب وجداني را به دوش مي‌كشيد. او چندين هزار دلار از بانكي در ايالت واشنگتن اختلاس كرده بود. پس از مدتها يعني گذشت چهل سال سنگيني بار عذاب وجدان كاسه صبرش لبريز مي‌شود و نزد پليس رفته به جرم خود اعتراف مي‌نمايد. هنگامي كه او را به دادگاه آوردند به قاضي گفت: بعد از چهل سال زندگي با اين گناه كه بار آن بر دوشم هر روز سنگين و سنگين‌تر مي‌شد ديگر نتوانستم آن را تحمل كنم. پس از شنيدن داستان قاضي او را مورد لطف قرار داد و در حالي كه پيرمرد با ناباوري و حيرت سعي مي‌كرد حكم قاضي را درك كند اين جمله را شنيد: ((دلائل محكمه براي اين جرم كافي نيست))

اين داستان تصوير روشني است از اين كه هيچ راهي براي فرار از احساس گناه يا عذاب وجدان وجود ندارد. طي سالهاي متمادي احتمالاً اين مرد هزاران راه براي كم كردن فشارمرتكب شده امتحان كرده بود. اما در پايان هيچ چاره‌اي جز پذيرش و اعتراف به گناه خود نيافته بود.

پذيرش و اعتراف كليد رهايي از احساس گناه و عذاب وجدان است. خداوند در طول تاريخ و از طريق انبياء و كلام مقدس خود بارها و بارها مردم را به دست كشيدن از تقلا و فرار روحي و ذهني از گناهاني كه مرتكب شده‌اند و پذيرش و اعتراف آنها دعوت نموده است و ضمناً ما را نيز از داوري نهايي كه به خاطر انكار و عدم پذيرش اشتباهات و گناهان خويش و خودداري و امتناع و بازگشت فروتنانه به سوي او بر ما خواهد شد آگاه نموده است.

من و شما چطور؟ آيا ما نيز چيزهايي داريم كه در حال مخفي كردن آنها باشيم؟

فايده‌اي ندارد. ما نمي‌توانيم از روبرويي با خدا طفره رويم. سرانجام روزي بايد در پيشگاه او بايستيم و به گناهان خويش اعتراف كنيم. چه بهتر كه آن روز امروز باشد و نه در داوري نهايي. تشخيص دادن گناه تنها نيمي از كار است. يك گناه تشخيص داده شده تنها يك گناه نيمه اصلاح شده است.

نقل از ((نان روزانه))

پس از خواندن اين داستان و توضيحات آن خداوندمرا به ياد آيه‌اي در كتاب امثال سليمان انداخت كه مي‌گويد: ((هر كس گناه خويش را بپوشاند كامياب نخواهد شد)).

امروز، زماني كه صبح زود بيدار شدم تا با خداوند همانند هر روز خلوت كنم دريافتم كه به هيچ وجه قادر به دعا كردن نيستم. هر بار كه سعي مي‌كردن با او راز و نياز كنم آن مبلغ 377 دلاري پيش چشمانم ظاهر مي‌شد!

احساس مي‌كردم در شرف بيماري هستم. اصلاً حال خوبي نداشتم. ناگهان تصميم گرفتم و عليرغم وضعيت مالي نه چندان خوبي كه داشتم به بانك رفتم و آن 377 دلار را براي فروشگاهي كه در آن كار مي‌كردم حواله كردم. سرانجام آن بار سنگين و خردكننده از روي قلبم برداشته شد. نامه ندامتي هم به همراه رسيد پرداخت پول براي مدير كالج و رئيس فروشگاه فرستادم. پس از سالها براي اولين بار از آن فشار تاريك و پليد رها شدم و در حالي كه به طرف خانه مي‌رفتم قلبم لبريز از شادي و شكرگزاري و پرستش گرديد. اكنون مي‌دانستم كه مي‌توانم در طريق شناخت او بهتر گام بردارم و با اين عمل به او ثابت كردم كه در پي برقراري رابطه‌اي صميمانه و نزديك با او هستم و به يقين مي‌دانم كه او نيز چنين ميلي را بي‌پاسخ نخواد گذارد.بسيار خوب خوشحالم آن قدر خوشحال كه مطمئن هستم تا صبح نخواهم خوابيد. او خدايي است شگفت‌آور و عظيم كه با مهر و محبت خود قلبهاي سنگي مار را ذوب مي‌نمايد و بدين ترتيب طعم آزادي حقيقي را به ما مي‌چشاند.))

اين خواهر عزيز حقيقت را شنيد آن را پذيرفت و به آن عمل كرد و اين حقيقت خود مايه آزادي او گرديد. او اكنون در ادامه راه خود براي تجربه دوستي با خدا در سطحي بالاتر گام بر مي‌دارد. عجيب نيست كه اين چنين خوشحال است!


 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 22:41 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره پرستش خدا

بازديد: 419

 

خدا واقعيت مطلق و مبدأ هستي

انسان موجودي واقعيت گر است . نوزاد انسان از ساعت اول زندگي كه در جستجوي پستان مادر است ، پستان مادر را به عنوان يك واقعيت جستجو مي كند . تدريجاً كه جسم و ذهن كودك رشد مي كند به آنجا مي رسد كه ميان خود و اشياء تفكيك مي كند ؛ اشيائ را به عنوان اموري بيرون از خود و جدا از خود مي نگرد . با اينكه رابط او و اشياء يك سلسله انديشه است و او از انديشه به عنوان يك وسيله ، يك رابطة عمل ، استفاده مي كند و مي داند واقعيت اشياء غير از انديشه هايي است كه او در ذهن خويش دارد .

واقعيتهايي كه انسان از راه حواس خود درك مي كند كه مجموع آنها را جهان مي ناميم ، اموري هستند كه خصوصياتي ذيل از آنها جداناشدني است .

 

1

محدوديت :

موجودات محسوس و مشهود ما ، از كوچكترين « ذره » تا بزرگترين « ستاره » ، محدودند ، يعني به يك قطعه مكان خاص و به يك فاصله زمان خاص ، اختصاص دارند ؛ در خارج آن قطعه از مكان يا آن امتداد از زمان ، وجود ندارند .

بعضي از موجودات ، مكان بزرگتر و يا زمان طولاني تري را اشغال مي كنند و بعضي مكان كوچكتر و زمان كوتاه تري را ، اما بالأخره همه محدودند به بخشي از مكان وب ه قدري از زمان .

2

تغيير :

موجودات جهان همه متغير و متحول و ناپايدارند . هيچ موجودي در جهان محسوس به يك حال باقي نمي ماند ، يا در حال رشد و تكامل است و يا در حال فرسودگي و انحطاط . يك موجود مادي محسوس ، در تمام دورة هستي خود يك دورة مبادلة مستمر را در متن واقعيت خود طي مي كند ، يا مي گيرد و يا مي دهد ، و يا هم مي گيرد و هم مي دهد ؛ يعني يا چيزي از واقعيت اشياء ديگر را مي گيرد و جزء واقعيت خود مي سازد و يا چيزي از واقعيت خود را تحويل بيرون مي دهد و يا هر دو كار را انجام مي دهد ، و به هر حال هيچ موجود مادي ثابت و يكنواخت باقي نمي ماند . اين خاصيت نيز شامل عموم موجودات اين جهان مي باشد .

 

3

وابستگي :

از جملة ويژگيهاي اين موجودات وابستگي است . به هر موجودي كه مي نگريم آن را « وابسته » و « مشروط » مي يابيم ؛ يعني وجودش وابسته و مشروط به وجود يك يا چند چيز ديگر است ، بطوريكه اگر آن موجودات ديگر نباشند ، اين موجود هم نخواهد بود . هرگاه در متن واقعيت اين موجودات دقت كنيم ، آنها را توأم با « اگر » و يا « اگرها » ي زيادي مي بينيم . در ميان محسوسات ، موجودي نمي يابيم كه بلاشرط و به طور مطلق ( رها از قيد وجودات ديگر كه بود و نبود ساير موجودات برايش يكسان باشد ) بتواند موجود باشد . همه وجودهايي « مشروط » مي باشند ؛ يعني هر كدام بر تقدير وجود يك شي ء ديگر موجود مي باشند و آن ديگري نيز به نوبة خود بر تقدير وجود يك موجود ديگر و همين طور ...

 

4

نيازمندي :

موجودات محسوس و مشهود ما به دليل وابستگي و مشروط بودن نيازمندند . نيازمند به چه ؟ به همة شرايط بيشماري كه به آن شرايط وابسته هستند و همچنين هر يك از آن شرايط نيز به نوبة‌خود نيازمند به يك سلسله شرايط ديگر مي باشد . در همة موجودات محسوس موجودي نتوان يافت كه « به خود » باشد ؛ يعني از غير خود بي نياز باشد و با فرض نيست شدن غير خود ، بتواند موجود بماند . اين است كه فقر ، احتياج و نيازمندي سراسر اين موجودات را فرا گرفته است .

 

 

 

 

5

نسبيت :

موجودات محسوس و مشهود ، چه از نظر اصل هستي و چه از نظر كمالات هستي ، موجوداتي نسبي مي باشند ؛ يعني اگر في المثل آنها را به بزرگي و عظمت يا به توانايي و قدرت و يا به جمال و زيبايي و يا به سابقه و قدمت و حتي به هستي و « بود » توصيف كنيم ، از جنبة مقايسه با اشياء ديگر است . مثلاً اگر مي گوييم خورشيد بزرگ است ، يعني نسبت به ما و زمين ما و ستارگاني كه جزء منظومة خورشيدي ما هستند ، بزرگ است . اما همين خورشيد نسبت به برخي ستارگان كوچك است . و اگر مي گوييم قدرت فلان كشتي يا فلان حيوان زياد است ، يعني با مقايسه با قدرت انسان يا ضعيف تر از انسان . همچنين جمال و زيبايي و علم و دانايي ، حتي هستي و بود يك چيز ، نسبت به هستي و بود ديگر ، « نمود » است . هر هستي و هر كمال و هر دانايي و هر جمال و هر قدرت و عظمت و هر جلالي را كه در نظر بگيريم نسبت به پايين تر از خود است ، اما بالاتر از آن هم مي توان فرض كرد و نسبت به آن بالاتر ، همة اين صفات تبديل به ضد خود مي شود ، يعني نسبت به بالاتر بود ، نمود و كمال ، نقص و دانايي ، جهل و جمال ، زشتي و عظمت و جلال ، حقارت مي شود .

نيروي عقل و انديشة انسان كه بر خلاف حواس ، تنها به ظواهر قناعت نمي كند و شعاع خويش را تا درون سراپردة هستي نفوذ مي دهد ، حكم مي كند كه هستي نمي تواند منحصر و محدود به اين امور محدود و متغير و نسبي و مشروط و نيازمند بوده باشد .

اين سراپردة هستي كه در مقابل خويش مي بينيم در مجموع به خود ايستاده است و تكيه به خويشتن دارد . ناچار حقيقت نامحدود و پايدار و مطلق و غير مشروط و بي نياز كه تكيه گاه همة هستيها مي باشد و در همة ظروف و همة زمانها حضور دارد ، موجود است و گرنه سراپردة هستي نمي توانست روي پاي خود بايستد ؛ يعني اساساً سراپردة هستي در كار نبود ، عدم و نيستي محض در كار بود .

قرآن كريم خداوند را با صفاتي از قبيل « قيوم » ، و « غني » ، « صمد » ياد مي كند و به اين وسيله يادآوري مي كند كه سراپرده هستي نيازمند به حقيقتي است كه « قائم » به آن حقيقت باشد . آن حقيقت ، تكيه گاه و نگهدارندة‌ همة چيزهاي محدود نسبي و مشروط است . او بي نياز است ، زيرا همه چيز ديگر نيازمند است . او « پر » و كامل ( صمد ) است ، زيرا همه چيز ديگر غير از او از دورن خالي است و نيازمند به حقيقتي است كه درون او را از هستي « پر » كند .

قرآن كريم موجودات محسوس و مشهود را « آيات » ( نشانه ها ) مي نامد ؛ يعني هر موجودي به نوبة خود نشانه اي از هستي نامحدود و از علم ، قدرت ، حيات و مشيت الهي مي باشد . از نظر قرآن مجيد سراسر طبيعت مانند كتابي است كه از طرف مؤلفي دانا و حيكم تأليف شده است و هر سطر بلكه هر كلمه اش نشانه اي از دانايي و حكمت بي منتهاي مولف خود دارد . از نظر قرآن هر اندازه بشر با نيروي علم ، به شناخت اشياء نائل گردد ، بيش از پيش به آثار قدرت و حكمت و عنايت و رحمت الهي واقف مي گردد .

هر علمي از علوم طبيعت درعين اينكه از يك نظر طبيعت شناسي است ، از ديده اي ديگر و با نظري عميق تر ، خداشناسي است .

براي آنكه با منطق قرآن دربارة طبيعت شناسي به منظور خداشناسي آشنا شويم ، به عنوان نمونه يك آيه از آيات بسيار قرآن را در اين زمينه ذكر مي كنيم :

 

 

 

 

همانا در آفرينش آسمانها و زمين ، آمد و شد ( گردش ) شب و روز ، كشتيهايي كه به سود بشر دريا را طي مي كنند ، آبي كه خدا از بالا فرود مي آورد و بدين وسيله زمين مرده را از نو جان مي دهد و انواع جاندارها را در روي زمين مي پراكند ، چرخش بادها و ابر كه ميان زمين و آ‎سمان به كار گماشته شده است ، نشانه هايي بر وجود خداوند براي مردمي كه تعقل و تفكر مي كنند وجود دارد .

در آين آية كريمه و به جهان شناسي به طور عموم ، به صنعت كشتيراني ، به جهانگردي و منافع اقتصادي آن ، به علم كائنات جو ، به منشأ و ريشة باد و باران و حركت ابرها و به زيست شناسي و شناخت جانداران دعوت مي كند و تدبر در فلسفه هاي اين علوم را موجب خداشناسي مي داند .

صفات خدا

قرآن كريم مي گويد خداوند به همة صفات كمال متصف است : «                     » نيكوترين نامها و بالاترين اوصاف از آن اوست ، «                                       » صفات والا در سراسر هستي خاص اوست ؛ از اين رو خداوند حي است ، قادر است ، عليم است ، مريد است ، رحيم است ، هادي است ، خالق است ، حيكم است ، غفور است ، عادل است و بالأخره هيچ صفت كمالي نيست كه در او نباشد .

از طرف ديگر جسم نيست ، مركب نيست ، ميرنده نيست ، عاجز نيست ، مجبور نيست ، ظالم نيست .

دستة اول كه صفات كمالي است و خداوند به آنها متصف است « صفات ثبوتيه » ناميده مي شود و دستة دوم كه از نقض و كاستي ناشي مي شود و خداوند از اتصاف به آنها منزه است « صفات سلبيه » ناميده مي شود .

ما خدا را ، هم « ثنا » مي گوييم و هم « تسبيح » مي كنيم . آنگاه كه او را ثنا مي گوييم ، اسماء حسني و صفات كمالية او را ياد مي كنيم و آنگاه كه او را تسبيح مي گوييم ، او را از آنچه لايق او نيست منزه و مبرا مي شماريم و در هر دو صورت ، معرفت او را براي خودمان تثبيت مي كنيم و به اين وسيله خود را بالا مي بريم .

 

 

 

 

يگانگي خدا

خداوند متعال مثل و مانند و شريك ندارد . اساساً محال است كه خداوند مثل و مانند داشته باشد و در نتيجه به جاي يك خدا ، دو خدا يا بيشتر داشته باشيم ؛ زيرا دو تا سه تا و يا بيشتر بودن ، از خواص مخصوص موجودات محدود نسبي است ؛ دربارة موجود نامحدود و مطلق ، تعدد و كثرت معني ندارد. مثلاً ما مي توانيم يك فرزند داشته باشيم و هم مي توانيم دو فرزند يا بيشتر داشته باشيم ؛ مي توانيم يك دوست داشته باشيم و هم مي توانيم دو دوست و يا بيشتر داشته باشيم . زيرا فرزند و يا دوست ، هر كدام يك موجود محدود است و موجود محدود مي تواند در مرتبة خود مثل و مانندي داشته باشد و در نتيجه تعدد و كثرت بپذيرد ؛ اما موجود نامحدود ، تعدد پذير نيست . مثال ذيل هر چند از يك نظر كافي نيست ولي براي توضيح مطلب مفيد است .

دربارة ابعاد جهان مادي و محسوس ، يعني جهان اجسام كه مشهود و ملموس ماست ، دانشمندان دو گونه نظر داده اند : برخي مدعي هستند كه ابعاد جهان نامحدود است ، يعني اين جهان محسوس به جايي مي رسد كه در آنجا ديگر تمام مي شود ؛ ولي برخي ديگر مدعي هستند كه ابعاد جهان مادي ، نامحدود است و از هيچ طرف پايان نمي پذيرد ؛ جهان ماده ، اول و آخر و وسط ندارد . اگر ما جهان ماده و جسم را محدود بدانيم يك پرسش براي ما مطرح مي شود و آن اينكه : آيا جهان مادي جسماني يك است يا بيشتر ؟ ولي اگر جهان نامحدود باشد ، ديگر فرض جهان جسماني ديگر غير اين جهان نامعقول است ؛ هرچه را كه جهان ديگر فرض كنيم عين اين جهان يا جزئي از اين جهان است .

اين مثال مربوط است به جهان اجسام و وجودهاي جسماني كه محدود و مشروط و مخلوق آفريده شده اند و هيچ كدام واقعيت شان ، واقعيت مطلق و مستقل و قائم بالذات نيست . جهان مادي در عين اينكه از نظر ابعاد نامحدود است ، از نظر واقعيت محدود است و چون بنا به فرض از نظر ابعاد نامحدود است ، دوم برايش فرض نمي شود .

خداوند متعال وجود نامحدود و واقعيت مطلق است و بر همة اشياء احاطه دارد و هيچ مكان و زماني از او خالي نيست و از رگ گردن ما به ما نزديكتر است ؛ پس محال است كه مثل و مانندي داشته باشد ، بلكه مثل و مانند برايش فرض هم نمي شود .

بعلاوه ما آثار عنايت و تدبير و حكمت او رادر همة موجودات مي بينيم و در سراسر جهان ، يك ارادة واحد و مشيت واحد و نظم واحد مشاهده مي كنيم و اين خود نشان مي دهد كه جهان ما يك كانوني است نه دو كانوني و چند كانوني .

گذشته از اينها اگر دو خدا و يا بيشتر مي بود ، الزاماً دو اراده و دو مشيت و يا بيشتر دخالت داشت و همة‌ آن مشيتها به نسبت واحد در كارها مؤثر مي بود و هر موجودي كه مي بايست موجود باشد ، بايد درآن واحد دو موجود باشد تا بتواند به دو كانون منتسب باشد و باز هر يك از آن دو موجود نيز به نوبة خود دو موجود باشند و در نتيجه هيچ موجودي پديد نيايد و جهان نيست و نابود باشد . اين است كه قرآن كريم مي گويد :

 

 

اگر خدايان متعدد غير از ذات احديت وجود مي داشت آسمان و زمين تباه شده بودند .

 

عبادت و پرستش

شناخت خداي يگانه به عنوان كاملترين ذات با كاملترين صفات ، منزه از هر گونه نقص و كاستي ، و شناخت رابطة او با جهان كه آفرينندگي و نگهداري و فياضيت ، عطوفت و رحمانيت است ، عكس العملي در ما ايجاد مي كند كه از آن به « پرستش » تعبير مي شود.

پرستش نوعي رابطة خاضعانه و ستايشگرانه و سپاسگزارانه است كه انسان با خداي خود برقرار مي كند . اين نوع رابطه را انسان تنها با خداي خود مي تواند برقرار كند و تنها در مورد خداوند صادق است ؛ در مورد غير خدا نه صادق است نه جايز . شناخت خداوند به عنوان يگانه مبدأ هستي و يگانه صاحب و خداوند گار همه چيز ، ايجاب مي كند كه هيچ مخلوقي را در مقام پرستش شريك او نسازيم .

قرآن كريم تأكيد و اصراز زياد دارد بر اينكه عبادت و پرستش بايد مخصوص خدا باشد ؛ هيچ گناهي مانند شرك به خدا نيست .

اكنون ببينيم پرستش يا عبادت كه مخصوص خداست و انسان نبايد اين رابطه را جز با خداوند با هيچ موجود ديگري برقرار كند ، چيست و چگونه رابطه اي است .

 

تعريف پرستش

براي اينكه مفهوم و معني پرستش روشن شود و تعريف صحيحي بتوانيم از آن به دست دهيم لازم است دو مقدمه ذكر كنيم :

1. پرستش يا قولي است يا عملي . پرستش قولي عبارت است از يك سلسله جمله ها و اذكار كه به زبان مي گوييم ، مانند قرائت حمد و سوره و اذكاري كه در ركوع و سجود و تشهد نماز مي گوييم و ذكر لبيك كه در حج مي گوييم . پرستش عملي مانند قيام و ركوع و سجود در نماز يا وقوف عرفات و مشعر و طواف در حج . غالباً عبادتها ، هم مشتمل است بر جزء قولي و هم بر جزء عملي ، مانند نماز و حج ، كه هم بر جزء قولي مشتمل اند و هم بر جزء عملي .

2.  اعمال انسان بر دو نوع است :

بعضي از اعمال خالي از منظور خاص است و به عنوان علامت يك چيز ديگر صورت نمي گيرد ، بلكه صرفاً به خاطر اثر طبيعي و تكويني خودش صورت مي گيرد. مثلاً يك كشاورز از آن جهت يك سلسله كارهاي مربوط به كشاورزي را انجام مي دهد كه اثر طبيعي آن كارها را بگيرد. كشاورز كازهاي كشاورزي را به عنوان سمبل و علامت و به عنوان ابراز يك سلسله مقصودها و احساسها انجام نمي دهد . همچنين يك خياط در كارهاي خياطي . ما كه ازمنزل به طرف مدرسه حركت مي كنيم از حركت خود جز رسيدن به مدرسه نظري نداريم . نمي خواهيم با اين كار خود يك منظور ديگر ابراز كرده باشيم .

ولي برخي از كارها را به عنوان علامت يك سلسله مقصودها و ابراز نوعي احساسات انجام مي دهيم ، مانند اينكه به علامت تصديق سرخود را رو به پايين مي آوريم و به علامت فروتني ، دم در مي نشينيم و به علامت تعظيم و تكريم شخص ديگر خم مي شويم.

بيشترين كارهاي انسان از نوع اول است و كمترين آن از نوع دوم ؛ ولي به هر حال قسمتي از كارهاي انسان از اين نوع است كه كاري براي ابراز مقصودي و نشان دادن احساسي صورت مي گيرد . اين نوع كار در حكم كلمات و الفاظ و لغات مستعمل و رايج است كه براي افادة يك منظور و ابراز يك نيت به كار مي رود .

اكنون كه اين دو مقدمه دانسته شد مي گوييم پرستش ، چه قولي و چه عملي ، يك كار « معني دار » است . انسان با اقوال عابدانة خويش حقيقت بلكه حقايقي را ابراز مي دارد و با اعمال عابدانة خود ، از قبيل ركوع و سجود و وقوف و طواف و امساك ، همان را مي خواهد بگويد كه با اذكار قولي خود مي گويد .

 

روح عبادت و پرستش

آنچه انسان در عبادت قولي و عملي خود ابراز مي دارد چند چيز است :

1.  ثنا و ستايش خدا به صفات و اوصافي كه مخصوص خداست ؛ يعني اوصافي كه مفهومش كمال مطلق است ، مثلاً علم مطلق ، قدرت مطلقه ، اراده مطلقه . معني كمال مطلق و علم مطلق و قدرت و ارادة مطلقه اين است كه محدود و مشروط به چيزي نيست و مستلزم بي نيازي خداوند است .

2.  تسبيح و تنزيه خدا از هر گونه نقص و كاستي از قبيل فنا ، محدوديت ، ناداني ، بخل ، ستم و امثال اينها .

3.  سپاس و شكر خدا به عنوان منشأ اصلي خيرها و نعمتها و اينكه نعمتهاي ما همه و همه از اوست و غير او وسيله هايي است كه او قرارداده است .

4.  ابراز تسليم محض و اطاعت محض در برابر او و اقرار به اينكه او بلاشرط مطاع است و استحقاق اطاعت و تسليم دارد . او از آن جهت كه خداست شايستة فرمان دادن است و ما از آن جهت كه بنده هستيم . شايستة اطاعت و تسليم در برابر او .

5.  او در هيچ يك از مسائل بالا شريك ندارد . جز او كامل مطلق نيست ؛ جز او هيچ ذاتي منزه از نقص نيست ؛ جز او كسي منعم اصلي و منشاأ تاصلي نعمتها كه همة سپاسها به او برگردد نيست ؛ جز او هيچ موجودي استحقاق مطاع محض بودن و تسليم محض در برابر او شدن را ندارد . هر اطاعتي مانند اطاعت پيامبر و امام و حاكم شرعي اسلامي و پدر و مادر يا معلم بايد به اطاعت از او ورضاي او منتهي شود و گجرنه جايز نيست .

اين است عكس العملي كه شايستة يك بنده در مقابل خداي بزرگ است و جز در مورد خداي يگانه در مخورد هيچ موجودي ديگر نه صادق است نه جايز .   


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع

اصول فلسفه و روش رئاليسم -  استاد مرتضي مطهري

مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي -  جهان بيني توحيدي جلد دوم متفكر شهيد استاد مرتضي مطهري

انسان كامل -  استاد مرتضي مطهري 

انسان و سرنوشت -  استاد مرتضي مطهري

آشنايي با قرآن -  استاد مرتضي مطهري

 

 

 

 

 

 

 

 


 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 22:34 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره توحید و خداشناسی

بازديد: 1613

 

توحيد

مقدمه‌

در دنياي‌ امروز كمتر كسي‌ است‌ كه‌ از نگراني‌هاي‌ مرموزي‌ رنج‌ نبرد، و علي‌ رغم‌ آراستگي‌ظاهري‌ به‌ نوعي‌ آشفتگي‌ دروني‌ گرفتار نباشد. اين‌ اضطرابها، نگراني‌ها، غم‌ و اندوه‌هاي‌ مبهم‌و گاهي‌ بي‌ دليل‌، مانند طوفان‌ وحشتناكي‌ مرتبا روح‌ انسان‌ را در هم‌ مي‌كوبد .

بسياري‌ از مردم‌ امروز با اينكه‌ در ميان‌ توده‌هاي‌ عظيمي‌ از جمعيت‌هاي‌ انساني‌ زندگي‌مي‌كنند، و دوستان‌ و آشنايان‌ فراواني‌ دارند، باز احساس‌ تنهايي‌ جانكاهي‌ آنها را رنج‌ مي‌دهد.فكر مي‌كنند هيچ‌ كس‌ نيست‌ كه‌ وجود آنهارا درك‌ كند اصلا مثل‌ اينكه‌ يك‌ موجود زيادي‌ دراين‌ جهان‌ هستند، زندگي‌ براي‌ آنها بي‌ مفهوم‌ و بي‌ هدف‌ است‌ از خودشان‌ گريزانند، ازديگران‌ نفرت‌ دارند، نسبت‌ به‌ هر حادثه‌ بدبينند و يا لااقل‌ بي‌ تفاوتند. در درون‌ روح‌ خودخلاء هولناكي‌ احساس‌ مي‌كنند كه‌ با هيچ‌ چيز نمي‌توان‌ آن‌ را پر كرد.

با اطمينان‌ بايد گفت‌، همه‌ اين‌ پديده‌هاي‌ روحي‌ به‌ خاطر اين‌ است‌ كه‌ يك‌ واقعيت‌ بزرگ‌ رااز دست‌ داده‌اند، يك‌ حقيقت‌ مهم‌ را فراموش‌ كرده‌اند و به‌ دنبال‌ آن‌ در اين‌ بيراهه‌هاي‌ زندگي‌سرگردان‌ مانده‌اند.

آري‌ با فراموش‌ كردن‌ او در حقيقت‌ همه‌ چيز فراموش‌ مي‌شود. انسان‌ تنها ـ تنهاي‌ تنها ـمي‌گردد.

بزرگترين‌ تكيه‌ گاه‌ خود را از دست‌ مي‌دهد. شور و شوق‌ و نشاط‌ او خاموش‌ مي‌شود.

عالم‌ هستي‌ منهاي‌ او، مفهومي‌ ندارد، زندگي‌ بدون‌ او بي‌ هدف‌ مي‌نمايد.

فكر درباره‌ خداو شناسايي‌ او مهمترين‌ مسئله‌ زندگي‌ انسانها، و اساسي‌ترين‌ راه‌ پيروزي‌ برمشكلات‌ در همه‌ قرون‌ و اعصار و مخصوصا در عصر ماست‌ و از همه‌ بالاترفكر درباره‌ او وشناسايي‌ او فكر درباره‌ بزرگترين‌ حقيقت‌ در عالم‌ هستي‌ است‌.

آيا جهان‌ آفريدگاري‌ دارد؟

همه‌ در پي‌ پاسخ‌ اين‌ سؤالند، اين‌ سؤاليست‌ كه‌ همه‌ اشتياق‌ شنيدن‌ جواب‌ آن‌ را دارند.

اين‌ سؤال‌ طفل‌ كوچك‌ را دست‌ بر دامن‌ پدر مي‌كند، و دل‌ جوان‌ حيران‌ را پريشان‌ مي‌سازدو خواب‌ از چشمش‌ مي‌ربايد تا كسي‌ را پيدا كند و پاسخي‌ قاطع‌ بشنود. در دل‌ شخص‌ سست‌ايمان‌ نيز راه‌ مي‌يابد، اما فوري‌ استغفار مي‌كند و از وسوسه‌ شيطان‌ به‌ خدا پناه‌ مي‌برد، فكر همه‌را به‌ خود مشغول‌ مي‌دارد مخصوصا در انكسار ضعف‌ و بيماري‌ و نوميدي‌.

در روزگاران‌ پيشين‌ نيز مردم‌ اين‌ پرسش‌ را كرده‌اند و با پيروي‌ از نيروي‌ انديشه‌ و درك‌ خودگروهي‌ به‌ پرستش‌ ماه‌ و خورشيد و ستارگان‌ و گروهي‌ به‌ پرستش‌ بتها و اصنام‌ و گروهي‌ به‌پرستش‌ پروردگار يگانه‌ توانا گرويده‌اند، گروهي‌ ديگر نيز اسير انكار و الحاد مانده‌اند.

در آينده‌ هم‌ مادام‌ كه‌ دنيا مي‌گردد و عقل‌ مي‌انديشد و بشر مي‌بيند و درك‌ مي‌كند، صاحبان‌خرد در پي‌ آشنايي‌ با پاسخ‌ اين‌ سئوال‌ خواهند بود. پس‌ دريافتن‌ اين‌ معني‌ جزو طبيعت‌ وسرشت‌ ماست‌، ما نمي‌توانيم‌ آني‌ خالي‌ از آن‌ يا منكر آن‌ و يا غافل‌ از نداي‌ آن‌ باشيم‌، اعتقاد به‌آفريدگار جهان‌ در طرز تفكر و زندگي‌ و فلسفه‌ و نظر انسان‌ درباره‌ كارها و حالت‌ نفساني‌ وحال‌ و آينده‌ بلكه‌ هستي‌ و وجود وي‌ اثر بزرگي‌ دارد.

به‌ اين‌ سئوال‌ با وجود اين‌ همه‌ اهميت‌، كساني‌ كه‌ جواب‌ قاطع‌ و مقنع‌ مي‌دهند بسيار كم‌هستند. كودك‌ خردسالي‌ كه‌ به‌ پدر خود رجوع‌ مي‌كند پدر يا وي‌ را به‌ نرمي‌ از اين‌ انديشه‌ بازمي‌دارد و يا به‌ اميد قانع‌ ساختن‌ او جوابي‌ سرسري‌ و بي‌ فايده‌ مي‌دهد.

جوان‌ كنجكاوي‌ كه‌ با دوست‌ يا مربي‌ خود اين‌ مسأله‌ را مطرح‌ مي‌سازد خيلي‌ به‌ ندرت‌اتفاق‌ مي‌افتد كه‌ از آنان‌ پاسخي‌ دريابد كه‌ دل‌ حساس‌ او را تسكين‌ بخشد و عقل‌ كنجكاو وي‌را ارضاء نمايد.

رجال‌ دين‌ نيز غالبا در پاسخ‌ اين‌ سئوال‌ به‌ آياتي‌ از كتب‌ آسماني‌ و احاديثي‌ از كلام‌ پيامبران‌توسل‌ مي‌جويند از ارزش‌ اكتشافات‌ علوم‌ مي‌كاهند و از بكار بردن‌ روش‌ علمي‌ منع‌ مي‌كنند،بالنتيجه‌ حيرت‌ سؤال‌ كننده‌ افرونتر مي‌شود و با خاطري‌ آزرده‌ از انديشه‌ و تفكر در اين‌موضوع‌ منصرف‌ مي‌گردد.

در صورتيكه‌ فرد تحصيلكرده‌اي‌ كه‌ در قرن‌ بيستم‌ پرسشي‌ راجع‌ به‌ آفريدگار جهان‌ مي‌كندلابد مي‌خواهد با روشها و نتايج‌ علومي‌ كه‌ به‌ يافتن‌ امور اتم‌ و تسخير فضا و كشف‌ قوانين‌وجود و اسرار و پديده‌هاي‌ آن‌ و اكتشافات‌ محير العقول‌ دائمي‌ ديگر منجر مي‌شود قدم‌ برداردو براي‌ سؤال‌ خود جواب‌ منطقي‌ درستي‌ مي‌خواهد كه‌ در رسيدن‌ به‌ ايمان‌ به‌ پروردگار چراغي‌فرا راه‌ او باشد ـ ايماني‌ كه‌ مبتني‌ بر امتناع‌ باشد نه‌ تسليم‌ حرف‌.

مؤلف‌ كتاب‌ «اثبات‌ وجود خدا» عينا همين‌ روش‌ را اتخاذ كرده‌ است‌. به‌ جمعي‌ ازدانشمندان‌ بزرگ‌ متخصص‌ در رشته‌هاي‌ شيمي‌، فيزيك‌، زيست‌شناسي‌، نجوم‌، رياضيات‌ وغيره‌ نامه‌اي‌ نوشته‌ و از آنان‌ پرسيده‌: «آيا شما بوجود خدا اعتقاد داريد؟ و در اين‌ صورت‌مطالعات‌ و تجسسات‌ علمي‌ تان‌، چگونه‌ شمارا به‌ سوي‌ پروردگار رهنمون‌ شده‌ است‌؟» .

دانشمندان‌ به‌ اين‌ سؤال‌ پاسخ‌هاي‌ مفصلي‌ نوشته‌اند و در آنها علل‌ و عواملي‌ كه‌ آنان‌ را به‌سوي‌ ايمان‌ به‌ آفريدگار فرا خوانده‌ شرح‌ داده‌اند. پاسخ‌ چهل‌ تن‌ در كتاب‌ «اثبات‌ وجود خدا»درج‌ شده‌ و از اين‌ نظر كه‌ مفاهيم‌ آنها ضمن‌ ارائه‌ قسمتي‌ از افكار و انديشه‌هاي‌ جديد، مؤيدمطالبي‌ است‌ كه‌ براي‌ اثبات‌ آفريدگار جهان‌ در كتب‌ آسماني‌ آمده‌ بسيار حائز اهميت‌ است‌.

اين‌ انديشمندان‌ بيان‌ مي‌كنند كه‌ قوانين‌ ديناميك‌ حرارتي‌ دلالت‌ مي‌كند كه‌ بايد جهان‌ رابدايتي‌ باشد و اثبات‌ بدايت‌ دنيا وجود مبدئي‌ عاقل‌ و مريد و ابدي‌ را ايجاب‌ مي‌نمايد. آري‌مبدأ و آفريدگاري‌ كه‌ ذاتي‌ غيرمادي‌ داشته‌ باشد چه‌ ماده‌ از ذراتي‌ به‌ وجود آمده‌ كه‌ ساختمان‌آنها بحكم‌ علم‌ امكان‌ ازلي‌ و ابدي‌ بودن‌ ندارد.

اين‌ آفريدگار غيرمادي‌ جهان‌ بايد لطيف‌ متناهي‌ در لطف‌ و خبير لانهاية‌ لخبرته‌ و «لا تدركه‌الابصار و هو يدرك‌ الابصار»، و هو اللطيف‌ الخير»باشد. براي‌ رسيدن‌ بوي‌ نبايد از حواسي‌كه‌ جز ماديات‌ قادر بحس‌ نيستند توسل‌ جست‌ ؛ براي‌ مشاهده‌ وي‌ نبايد در داخل‌ آزمايشگاه‌ ولوله‌هاي‌ امتحان‌ گشت‌ يا از ذره‌ بين‌ و دوربين‌ استعانت‌ كرد ؛ براي‌ ديدن‌ وي‌ عنصري‌ غيرمادي‌ چون‌ عقل‌ و بصيرت‌ لازم‌ است‌ كسي‌ كه‌ در پي‌ درك‌ آيات‌ ذات‌ باري‌ تعالي‌ است‌ بايدچشم‌ از خاك‌ برنگيرد و بدون‌ تعنت‌ و تعصب‌ عقل‌ خود را به‌ كار اندازد و در آفرينش‌ آسمانهاو زمين‌ بينديشد «ان‌ في‌ خلق‌ السموات‌ و الارض‌ و اختلاف‌ الليل‌ و النهار لآيات‌ لاولي‌الالباب‌» .

تمام‌ رشته‌ علوم‌ ثابت‌ مي‌كند كه‌ در دنيا نظام‌ معجزه‌ آسايي‌ سيادت‌ مي‌كند كه‌ اساس‌ آن‌قوانين‌ و سنن‌ و لايتغير كوني‌ است‌ و كوشش‌ دانشمندان‌ و احاطه‌ به‌ اين‌ قوانين‌ امكان‌ مي‌دهدكه‌ بشر از خسوف‌ و كسوف‌ و ديگر پديده‌ها صدها سال‌ قبل‌ از وقوع‌ آنها آگاه‌ مي‌شود.

كيست‌ كه‌ اين‌ قوانين‌ و سنت‌ها را در هر ذره‌اي‌ از ذرات‌ موجودات‌ بلكه‌ كوچكتر از آنها دربدون‌ خلقت‌ به‌ وديعت‌ نهاده‌ است‌؟ كيست‌ كه‌ اين‌ نظام‌ و سازگاري‌ و انسجام‌ را ايجاد كرده‌است‌؟ كيست‌ كه‌ به‌ ابداع‌ آنها اراده‌ فرموده‌ و اين‌ چنين‌ بجا و زيبا آفريده‌ است‌؟ آيا اينها همه‌بدون‌ آفريدگار پيدا شده‌اند يا خود آفريننده‌اي‌ دارند؟ اين‌ نظام‌ و قانون‌ و ابداع‌ كه‌ در جهان‌مشاهده‌ مي‌شود دلالت‌ مي‌كند كه‌ در وراي‌ آنها پروردگار دانا و توانا و آگاهي‌ وجود دارد.

در اين‌ كتاب‌ دانشمندان‌ نظر كساني‌ را كه‌ ادعا مي‌كنند دنيا بطور تصادفي‌ نشأت‌ يافته‌ ردمي‌كنند و براي‌ خواننده‌ معني‌ تصادف‌ را شرح‌ مي‌دهند و جهت‌ شناساندن‌ مدت‌ احتمال‌حدوث‌ پديده‌اي‌ به‌ اشكال‌ كار و قوانين‌ مصادفه‌ اشاره‌ مي‌كنند اگر ما صندوق‌ بزرگي‌ پر ازهزاران‌ حرف‌ ابجدي‌ داشته‌ باشيم‌ خيلي‌ احتمال‌ دارد كه‌ حرف‌ الفي‌ پيش‌ ميم‌ قرار بگيرد وكلمه‌ «ام‌» را تشكيل‌ دهد، اما احتمال‌ اينكه‌ اين‌ حروف‌ بطور تصافي‌ طوري‌ پيش‌ هم‌ قراربگيرند كه‌ «قصيده‌ درازي‌» يا «خطاب‌ پدري‌ به‌ فرزندش‌» را ترتيب‌ دهند بسيار بسيار ضعيف‌بلكه‌ غير ممكن‌ است‌ علما حساب‌ كرده‌اند كه‌ احتمال‌ اجتماع‌ ذراتي‌ كه‌ بتوانند جزئي‌ از مواداوليه‌ دخيل‌ در تشكيل‌ گوشت‌ را بوجود آورند علاوه‌ بر ماده‌ مستعد ضروري‌،ميلياردها سال‌وقت‌ لازم‌ است‌ كه‌ جهان‌ به‌ اين‌ پهناوري‌ امكان‌ آنرا ندارد. البته‌ اين‌ براي‌ پيدايش‌ تركيبي‌ است‌با آنهمه‌ ناچيزي‌، با اين‌ احتمال‌ قياس‌ كنيد حال‌ اين‌ همه‌ موجودات‌ زنده‌ را از جانور و گياه‌ واجسام‌ مركب‌ بيشماري‌ و حال‌ پيدايش‌ حيات‌ و ملكوت‌ آسمانها و زمين‌ را. عقلا محال‌ است‌كه‌ اين‌ همه‌ بدون‌ بصيرت‌ و آگاهي‌ و از راه‌ تصادف‌ كوركورانه‌ نشأت‌ يافته‌ باشد. ناچار همه‌اينها آفريدگار و مبدعي‌ داناو آگاه‌ دارند كه‌ علم‌ وي‌ محيط‌ بر تمام‌ اشياء است‌ همه‌ را آفريده‌ وبر سنن‌ و قوانين‌ معين‌ هدايت‌ فرموده‌ است‌.

اين‌ كتاب‌ علاوه‌ بر مطالب‌ مزبور، مزايايي‌ ايمان‌ به‌ خدا و اطمينان‌ بوي‌ و التجاء به‌ گشايش‌او را در تنگدستي‌ و بيماري‌ و هرگونه‌ خطري‌ كه‌ انسان‌ را به‌ نوميدي‌ بيم‌ مي‌دهد بيان‌ مي‌كند.جمع‌ كثيري‌ از دانشمندان‌، حلاوت‌ ايمان‌ و لزوم‌ آن‌ براي‌ خود و ديگران‌ را حس‌ كرده‌ و باولعي‌ تمام‌ بدان‌ تشبث‌ جسته‌اند و بعضي‌ حتي‌ معتقدند كه‌ يك‌ نياز بيولوژيك‌ انسان‌ را بسوي‌ايمان‌ به‌ پروردگار دانا و توانا راهنمايي‌ و جلب‌ مي‌كند ـ «فطرة‌ الله‌ التي‌ فطر الناس‌ عليها».

مطالب‌ كتاب‌ بدين‌ جا پايان‌ نمي‌پذيرد بلكه‌ شرح‌ مي‌دهد كه‌ چگونه‌ ايمان‌ به‌ خدا ريشه‌تمام‌ فضائل‌ اخلاقي‌ و اجتماعي‌ و انساني‌ است‌ و كسي‌ كه‌ ايمان‌ به‌ خدا نداشته‌ باشد حيواني‌است‌ كه‌ شهوت‌ و غفلت‌ بر وي‌ فرمانروايي‌ مي‌كند مخصوصا زماني‌ كه‌ پاره‌اي‌ از مبادي‌ غيرانساني‌ دامن‌ گير وي‌ شوند .

دلايل‌ طبيعي‌ وجود خدا

فراسيس‌ بيكن‌ فيلسوف‌ و سياستمدار مشهور انگليسي‌ سيصد و چند سال‌ پيش‌گفته‌اند:«اطلاع‌ ساده‌ و سطحي‌ از فلسفه‌ شخص‌ را به‌ انكار وجود خالق‌ سوق‌ مي‌دهد ولي‌اطلاع‌ وسيع‌ و عميق‌ از فلسفه‌ شخص‌ را متدين‌ و خداشناس‌ مي‌نمايد».

مسلما حرف‌ بيكن‌ كاملا صحيح‌ است‌ ميليونها تن‌ متفكر و دانشمند در مقابل‌ اين‌ سؤال‌ مهم‌قرار دارند: كدام‌ حكمت‌ عاليه‌ و قدرت‌ عظيم‌ دنيا را اداره‌ مي‌كند و مقدرات‌ بشر را در دست‌دارد؟ در وراي‌ زندگي‌ و تجارب‌ انسان‌ چه‌ چيز وجود دارد؟

در آتيه‌ هم‌ بيليونها فرد بشر همين‌ سؤال‌ را خواهند كرد و ما هم‌ در اين‌ سؤال‌ با آنها شريكيم‌ولي‌ انتظار نداريم‌ كه‌ براي‌ آن‌ جواب‌ كامل‌ پيدا كنيم‌ حقيقت‌ مسلم‌ اين‌ است‌ كه‌ بشر با وجودهوش‌ سرشار و معلومات‌ وسيع‌ خود هنوز خويشتن‌ را كاملا نشناخته‌ است‌ افراد بشر با وجوداختلاف‌ نژاد، مذهب‌ و مسكن‌، به‌ تنهايي‌ و بدون‌ تبادل‌ نظر با ديكران‌ پس‌ از تفكر و مطالعه‌متوجه‌ شده‌اند كه‌ فهم‌ بيشري‌ محدود است‌ و اذعان‌ كرده‌اند كه‌ مفاهيم‌ زيادي‌ وجود دارد كه‌بشر نمي‌تواند يا نتوانسته‌ هنوز آنها را درك‌ بكند مفهوم‌ زندگي‌ يعني‌ روح‌ نيز يكي‌ از آنهاست‌.همچنين‌ بشر باهوش‌ يا غريزه‌ ذاتي‌ خود متوجه‌ شده‌ كه‌ يك‌ نظم‌ و ترتيب‌ و منطق‌ در عالم‌مادي‌ وجود دارد كه‌ مشكل‌ است‌ آنرا تصادفي‌ فرض‌ كرد. چه‌ ماده‌ هوش‌ و اراده‌ ندارد، اينكه‌بشر در ماوراي‌ فهم‌ و ادراك‌ خود لزوم‌ وجود صانع‌ را درك‌ مي‌كند دليل‌ بزرگي‌ بوجودخداوند است‌.

قبول‌ وجود خداو ايمان‌ راسخ‌ به‌ آن‌ با دلايل‌ علمي‌ ممكن‌ نيست‌ بلكه‌ هر شخص‌ عقيده‌ وايمان‌ خود را از دلايل‌ مادي‌ و همچنين‌ از معنويات‌ خود بوجود مي‌آورد و ما بين‌ خود وخالقش‌ رابطه‌ بر قرار مي‌كند اين‌ ايمان‌ در نتيجه‌ تلفيق‌ اطلاعات‌ شخص‌ از عالم‌ وسيع‌ ماده‌ بااحساسات‌ دروني‌، وجدان‌، حس‌ مسئوليت‌ و ساير تجارب‌ نفساني‌ وي‌ بوجود مي‌آيد.

اگر از طرز تفكر و استدلال‌ افراد براي‌ اثبات‌ وجود صانع‌ آماري‌ بگيريم‌ هزاران‌ ميليون‌خواهد شد كه‌ همه‌ با وجود اختلافاتي‌ كه‌ دارند مقنع‌ و استوارند. در ابتداي‌ تحصيلات‌ علمي‌خود من‌ به‌ قدري‌ شيفته‌ روشهاي‌ علمي‌ بودم‌ كه‌ يقين‌ داشتم‌ كه‌ علم‌ روزي‌ همه‌ چيز را كشف‌خواهد كرد و اسرار تمام‌ پديده‌ها فاش‌ خواهد ساخت‌ حتي‌ اصل‌ حيات‌ مظاهر آن‌ و هوش‌انساني‌ را روشن‌ خواهد كرد ولي‌ هر قدر بيشتر تحصيل‌ و مطالعه‌ كردم‌ و همه‌ چيز را از اتم‌گرفته‌ تا كهكشان‌ و از ميكرب‌ تا انسان‌ از نظر گذراندم‌ متوجه‌ شدم‌ كه‌ هنوز خيلي‌ چيزهامجهول‌ مانده‌ است‌.

علم‌ مي‌تواند با موفقيت‌ جزئيات‌ اتم‌ را شرح‌ دهد و يا خواص‌ موجودات‌ طبيعي‌ را بيان‌ كندولي‌ به‌ تعريف‌ روح‌ و عقل‌ بشر قادر نخواهد بود دانشمندان‌ متوجهند كه‌ مي‌توانند كيفيت‌ وكميت‌ اشياء را مطالعه‌ و بيان‌ كنند ولي‌ بيان‌ علت‌ وجود اشياء و علت‌ خواص‌ آنها با علوم‌مقدور نيست‌ علوم‌ و يا عقول‌ بشري‌ نمي‌توانند بگويند كه‌ اتمها، كهكشانها، روح‌ و انسان‌ بااستعداد شگفت‌ انگيزش‌ از كجا آمده‌اند. علوم‌ براي‌ ابتداي‌ عالم‌ مي‌توانند فريضه‌ انفجار رابيان‌ كنند كه‌ اتم‌ها ستارگان‌ و كهكشانها در نتيجه‌ انفجار يك‌ ماده‌ اوليه‌ توليد شده‌ ولي‌نمي‌توانند بگويند كه‌ آن‌ ماده‌ اوليه‌ و نيروي‌ منفجر كننده‌ از كجا آمده‌ بود براي‌ جواب‌ اين‌سؤال‌ هركس‌ عقل‌ سليم‌ دارد بوجود خالق‌ قايل‌ مي‌شود.

آيا خدا شخص‌ است‌؟ بعضي‌ها مي‌گويند بلي‌. من‌ تصور نمي‌كنم‌ از نظر علمي‌ چنين‌ باشدمثلا خدا را مثل‌ پادشاهي‌ فرض‌ نمود كه‌ در روي‌ تختي‌ نشسته‌ و جهان‌ را اداره‌ مي‌كند.

در كتب‌ مقدسه‌ وقتي‌ كه‌ تعريفي‌ از خدا مي‌شود با همان‌ الفاظ‌ است‌ كه‌ در مورد انسان‌ به‌ كارمي‌رود البته‌ اين‌ در نتيجه‌ ضميق‌ لغات‌ است‌ چه‌ مفهوم‌ خدا يك‌ مفهوم‌ روحي‌ و معنوي‌ است‌و انسان‌ كه‌ فكرش‌ در چهار ديوار ماده‌ محصور است‌ نمي‌تواند راهي‌ بكند ذات‌ الهي‌ بيابد وتعبيري‌ از مفهوم‌ خدا بيان‌ كند.

از نظر علم‌ نمي‌توان‌ درباره‌ خدا تصور مادي‌ كرد چه‌ وي‌ خارج‌ از قدرت‌ تعريف‌ و توصيف‌مادي‌ بشر است‌ ولي‌ خيلي‌ از پديده‌هاي‌ مادي‌ وجود او را ثابت‌ مي‌كند و آثار صنع‌ وي‌ روشن‌مي‌سازد كه‌ او داراي‌ عقل‌ و علم‌ و قدرت‌ نامحدودي‌ است‌ و چون‌ براي‌ بشر درك‌ كنه‌پروردگار دشوار و غير مقدور است‌ لذا وي‌ نخواهد توانست‌ هرگز علت‌ آفرينش‌ اين‌ جهان‌بزرگ‌ يا علت‌ خلقت‌ خويش‌ را كه‌ جزء ناچيزي‌ از عالم‌ است‌ به‌ نيكي‌ در يابد. آنچه‌ مسلم‌است‌ اين‌ است‌ كه‌ بشر و ساير كائنات‌ دفعة‌ و خود بخود بوجود نيامده‌اند بلكه‌ خلقت‌ بدايتي‌داشته‌ و هر بدايت‌ از وجود مبدئي‌ ناگريز است‌. همچنين‌ معلوم‌ است‌ كه‌ بدون‌ دخالت‌ كار وانديشه‌ بشر نظم‌ و ترتيب‌ خاصي‌ در عالم‌ حكمفرماست‌ مبدأ خلقت‌ انسان‌ و ساير كائنات‌مي‌باشد و نظم‌ و ترتيب‌ جهان‌ رارهبري‌ مي‌كند .

تعريف‌ نيروي‌ آفرينش‌

من‌ هم‌ به‌ عنوان‌ يك‌ فرد معمولي‌ و هم‌ شخصي‌ كه‌ دائما با مطالعات‌ علمي‌ سرو كار دارد دروجود ابدأ شكي‌ ندارم‌. مسلما خدا وجود دارد اما وجود او را طريقه‌هاي‌ آزمايشگاهي‌نمي‌تواند ثابت‌ كند و تجزيه‌ و تحليل‌ خدا با اين‌ روشها امكان‌ ندارد خداموجود طبيعي‌ ومادي‌ نيست‌ كه‌ بتوان‌ آنرا تحت‌ مطالعه‌ آزمايشگاهي‌ قرار دارد بلكه‌ او يك‌ وجود روحي‌ ومعنوي‌ است‌ كه‌ قادر متعال‌ و خالق‌ كائنات‌ است‌.

حاجت‌ به‌ بيان‌ نيست‌ كه‌ اغلب‌ نظريه‌ها و حقايق‌ علمي‌ كه‌ بعضي‌ها در صحت‌ آن‌ شك‌ندارند هنوز به‌ اثبات‌ نرسيده‌اند. از غالب‌ آن‌ نظريه‌ها در كاوش‌ كارهاي‌ طبيعت‌ بيش‌ از حقايق‌مسلمه‌ مي‌شود استفاده‌ كرد اگر شما وارد خانه‌ تان‌ شده‌ و ببينيد كه‌ چيزهايي‌ از خانه‌ شمادزديده‌ شده‌ و در عين‌ حال‌ مردي‌ را مشاهده‌ كنيد كه‌ از در عقبي‌ فرار مي‌كند شما نمي‌توانيدحكم‌ قطع‌ به‌ دزد بودن‌ او بدهيد ولي‌ شواهد ظاهري‌ او را محكوم‌ مي‌كند و يك‌ قاضي‌ قبل‌ ازصدور حكم‌ اهميت‌ دلايل‌ و شواهد را با دقت‌ مورد مطالعه‌ قرار مي‌دهد.

بعلاوه‌ روشهاي‌ علمي‌ نمي‌توانند تمام‌ حقايق‌ را ثابت‌ كنند، مثلا علوم‌ نمي‌توانند عشق‌ را كه‌يكي‌ از عواطف‌ مهم‌ بشري‌ است‌ تعريف‌ يا تجزيه‌ بكنند. همچنين‌ كسي‌ كه‌ ذوقي‌ نداشته‌ باشدنمي‌تواند زيبايي‌ موسيقي‌ را دريابد و با تعريفات‌ علمي‌ نيز نمي‌توان‌ اين‌ زيبايي‌ را به‌ اوفهماند ولي‌ آيا كسي‌ مي‌تواند وجود عشق‌ يا زيبايي‌ موسيقي‌ را منكر شود؟ اثبات‌ وجود خدانيز مثل‌ معنويات‌ است‌ يعني‌ حوادث‌ طبيعي‌ به‌ وجود خدا دلالت‌ مي‌كنند ولي‌ با روشهاي‌علمي‌ نمي‌توان‌ وجود يا عدم‌ حضور خدا را به‌ طور قطع‌ ثابت‌ كرد. نخستين‌ قسمت‌ دلايل‌ مادر مطالعه‌ عالم‌ كون‌ است‌ ؛ وقتي‌ كه‌ ما مي‌بينيم‌ دنيايي‌ با نيروي‌ طبيعت‌ به‌ وجود آمده‌ و با نظم‌و ترتيب‌ معيني‌ اداره‌ مي‌شود متوجه‌ مي‌شويم‌ كه‌ اين‌ دنيا بايد يك‌ تشكيل‌ دهنده‌ و اداره‌كننده‌اي‌ داشته‌ باشد اين‌ نظم‌ و ترتيب‌ به‌ قدري‌ مهم‌ و دامنه‌ دار است‌كه‌ ما مي‌توانيم‌ حركت‌سيارات‌ و حتي‌ حركات‌ اقمار مصنوعي‌ را بطور دقيق‌ پيش‌ بيني‌ كنيم‌ اين‌ دقت‌ و نظم‌ دربارهاي‌ الكتريكي‌ واكنش‌هاي‌ شيميايي‌ كامل‌ است‌ و به‌ همين‌ جهت‌ است‌ كه‌ ما مي‌توانيم‌بسياري‌ از پديده‌هاي‌ طبيعي‌ را با معادلات‌ رياضي‌ بيان‌ كنيم‌.

اين‌ نظم‌ و ترتيب‌ كه‌ در مطالعات‌ و تجارب‌ بشري‌ مشاهده‌ مي‌شود نتيجه‌ نظم‌ و ترتيبي‌است‌ كه‌ در عالم‌ حقيقت‌ و معني‌ وجود دارد وجود نظم‌ و ترتيب‌ بجاي‌ هرج‌ و مرج‌ دليل‌بارزي‌ است‌ كه‌ اين‌ جريانات‌ تحت‌ كنترل‌ قوه‌ عاقله‌اي‌ قرار دارد قسمت‌ ديگر از دلايل‌ درعالم‌ حيات‌ يعني‌ ساختمان‌ وجود حيوانات‌ و نباتات‌ است‌.

يكي‌ از موضوعات‌ جالب‌ براي‌ يك‌ نويسنده‌ يا عالم‌ وظايف‌ الاعضاء پيچيدگي‌ و ابهام‌بزرگي‌ است‌ كه‌ در ساختمان‌ بدن‌ انسان‌ و حيوانات‌ موجود است‌ آفريدن‌ يا ساختن‌ يك‌ عضوكوچك‌ بدن‌ انسان‌ يا حيوان‌ از قدرت‌ باهوش‌ترين‌ و ماهرترين‌ فرد بشر خارج‌ است‌ كليه‌ ياريه‌ مصنوعي‌ اگر چه‌ كار كليه‌ يا ريه‌ را انجام‌ مي‌دهند ولي‌ كليه‌ و ريه‌ نيستند.

در مورد مغز بايد گفت‌ كه‌ اين‌ عضو خواص‌ و استعدادهاي‌ شگرف‌ باور نكردني‌ دارددانشمندان‌ به‌ چند خاصيت‌ و وظايف‌ آن‌ هنوز مجهول‌ است‌ مغز مسئول‌ تمام‌ حركات‌عضلاني‌ است‌ و تمام‌ كارهاي‌ اساسي‌ بدن‌ كه‌ زندگي‌ بدآنها بسته‌ است‌ مثل‌ تنفس‌ و ضربان‌تحت‌ كنترل‌ مغز انجام‌ مي‌گيرد مغز محل‌ حافظه‌ است‌ كه‌ در آن‌ هزاران‌ هزار صور فكري‌ نقش‌بسته‌ كه‌ در موقع‌ لزوم‌ شخص‌ صورتي‌ را كه‌ مي‌خواهد بخاطر مي‌آورد هيچ‌ تفسير مادي‌ ازكارهاي‌ مغز حل‌ مسائل‌ و مربوط‌ نمودن‌ موضوعات‌ به‌ يكديگر نمي‌توان‌ ديد همچنين‌ يك‌ ازحالات‌ مغز را از قبيل‌ ذوق‌ سليم‌، تحريك‌، آرزو، صفاي‌ باطن‌ و غيره‌ نمي‌توان‌ با فورمولهاي‌علمي‌ بيان‌ كرد.

درك‌ زيبايي‌ و احساس‌ حقايق‌ معنوي‌ از قبيل‌ عشق‌، حس‌ شخصيت‌ و علو همت‌ همگي‌ ازوظايف‌ و شئون‌ يك‌ قسمت‌ كوچكي‌ از پروتوپلاسم‌ است‌ كه‌ مغز ناميده‌ مي‌شود يكي‌ ازعجايب‌ بدن‌ انسان‌ هزاران‌ فعل‌ و انفعال‌ شيميايي‌ است‌ كه‌ دائما در بدن‌ بعمل‌ مي‌آيد كه‌ وقوع‌اغلب‌ آنها در خارج‌ از بدن‌ ممكن‌ نيست‌ مثل‌ خنثي‌ شدن‌ اسيدها، هضم‌ غذا و نگهداري‌ بدن‌در بهترين‌ شرايط‌ ادامه‌ حيات‌، توليد مواد ضد سم‌ و ضد ميكروب‌ و در نتيجه‌ توليد مصونيت‌شخصي‌.

بدن‌ انسان‌ براي‌ مقابله‌ با ميكرب‌هاي‌ بيماري‌ زا و سموم‌ پادزهرهاي‌ مخصوصي‌ توليدمي‌كند كه‌ مخصوص‌ آن‌ ميكروب‌ يا آن‌ سم‌ است‌. حتي‌ اگر يك‌ تجزيه‌ دقيق‌ شيمياي‌ بعمل‌آوريم‌ خواهيم‌ ديد كه‌ تركيب‌ شيميايي‌ بدن‌ يك‌ شخص‌ از شخص‌ ديگر متفاوت‌ است‌ اين‌ كاربدست‌ چه‌ كسي‌ انجام‌ گرفته‌؟ مسلما اين‌ كار خود آدمي‌ نيست‌ اما قلب‌، اين‌ عضو در تمام‌مدت‌ زندگي‌ حركت‌ موزون‌ و منظم‌ خود را ادامه‌ مي‌دهد و تغذيه‌ اعضاي‌ بدن‌ را توسط‌ خون‌تأمين‌ مي‌كند و اگر اعصاب‌ آنرا قطع‌ كنند بازهم‌ ضربان‌هاي‌ خود را ادامه‌ مي‌دهد. معني‌ اين‌اعجاز طبيعي‌ چيست‌ و چگونه‌ مي‌توان‌ اين‌ معني‌ را تفسير كرد؟ عجايب‌ خلقت‌ در بدن‌انساني‌ و كارهايي‌ كه‌ در آن‌ انجام‌ مي‌يابد با معماي‌ زندگي‌ يعني‌ روح‌ ارتباط‌ نزديك‌ دارند.دانشمندان‌ و فلاسفه‌ خيلي‌ كوشيده‌اند تا اين‌ معما را حل‌ كنند ولي‌ هنوز موفق‌ نشده‌اند.

خيلي‌ از خواص‌ فيزيكي‌ و فعل‌ و انفعالات‌ شيميايي‌ پرتوپلاسم‌ زنده‌ را ما مي‌دانيم‌ و باوجود اطلاع‌ از اين‌ فعل‌ و انفعالات‌ پيچ‌ در پيچ‌ تعريف‌ درستي‌ از پرتوپلاسم‌ نمي‌توانيم‌بدهيم‌.

در علوم‌ يك‌ فرضيه‌ وجود دارد كه‌ آنرا فرضيه‌ نيروي‌ حيات‌ مي‌نامند طبق‌ اين‌ فرضيه‌ درموازات‌ نيروي‌ مادي‌ نيروي‌ ديگري‌ موجود است‌ بنام‌ نيروي‌ حيات‌ اين‌ نيرو در بدن‌ حيوانات‌و نباتات‌ باعث‌ انجام‌ فعل‌ و انفعالاتي‌ مي‌شود كه‌ بدون‌ مداخله‌ آن‌ وقوع‌ آنها امكان‌ ندارد ؛ وطبيعي‌ است‌ كه‌ اين‌ نيرو در بدن‌ اجسام‌ زنده‌ بايد عمل‌ بكند.

اولا اين‌ فرضيه‌ را اغلب‌ دانشمندان‌ قبول‌ ندارند و در ثاني‌ وجود يك‌ نيرو بنام‌ نيروي‌ حيات‌مسأله‌ را حل‌ نمي‌كند چون‌ اگر ما وجود نيروي‌ حيات‌ را قبول‌ كنيم‌ باز نمي‌توانيم‌ معني‌ روح‌ رابفهميم‌ و علت‌ حوادثي‌ را كه‌ روي‌ نقشه‌ منظم‌ و حكمت‌ عاليه‌ در بدن‌ انسان‌ يا حيوان‌ برزومي‌كند كشف‌ كنيم‌. چه‌ نيروئي‌ باعث‌ مي‌شود كه‌ يك‌ سلول‌ كوچك‌ در رحم‌ مادر نمو كرده‌جنين‌ شود و بعد حيواني‌ بزرگ‌ با نسج‌ها و اعضاي‌ گوناگون‌ بوجود بيايد. ما نبايد هر چيزي‌كه‌ كيفيت‌ وقوع‌ آنرا نمي‌دانيم‌ مثل‌ بشر اوليه‌ بخدا نسبت‌ دهيم‌ مثلا بگوئيم‌ رعد و برق‌ نتيجه‌خشم‌ خداوندان‌ است‌ بلكه‌ بايد با ملاحظه‌ نظم‌ و ترتيب‌ و حكميت‌ بالغه‌ و مشيت‌ عاليه‌اي‌ كه‌در طرح‌ جهان‌ وجود دارد به‌ نظم‌ جهان‌ پي‌ ببريم‌.

حال‌ قسمت‌ ديگر عالم‌ يعني‌ كيفيت‌ پيدايش‌ آن‌ توجه‌ مي‌كنيم‌ در اين‌ توجه‌ ما شواهد زيادديگري‌ را از وجود يك‌ نيروي‌ خلاقه‌ كه‌ ما فوق‌ اين‌ جهان‌ است‌ ملاحظه‌ خواهيم‌ كرد.

سابقا چنين‌ تصور مي‌شد كه‌ اولين‌ ماده‌ جامد از فعل‌ و انفعال‌ گازهاي‌ گرم‌ پيچان‌ بوجودآمده‌ بدين‌ طرز كه‌ نخست‌ گازهاي‌ مزبور به‌ حجم‌ بزرگي‌ انبساط‌ يافته‌ سپس‌ بصورت‌پراكنده‌اي‌ در آمده‌ و صفوف‌ منظم‌ اجراي‌ سماوي‌ را تشكيل‌ داده‌اند، و از آن‌ پس‌ حيات‌ نيز به‌همين‌ ترتيب‌ پيدا شده‌ است‌.

ولي‌ از زمان‌ پاستور به‌ بعد اين‌ اصل‌ مسلم‌ علمي‌ بوجود آمد كه‌ هيچ‌ جسم‌ زنده‌ خود به‌ خودو يا از جسم‌ بيجان‌ بوجود نمي‌آيد، پس‌ ما مي‌بينيم‌ كه‌ ما بين‌ فرضيه‌ پيشين‌ و كشف‌ پاستورتناقض‌ كامل‌ وجود دارد. بعلاوه‌ آزمايشگاههاي‌ مجهز ما با وجود اينكه‌ توانسته‌اند چنيدين‌تركيب‌ از پرتوپلاسم‌ بدست‌ آورند به‌ ساختن‌ جسم‌ زنده‌ موفق‌ نشده‌اند. اگر ما احتمال‌ اجتماع‌اوضاع‌ و احوال‌ و وسائل‌ كه‌ مي‌تواند در صورت‌ وقوع‌ جسم‌ زنده‌اي‌ را توليد كند حساب‌ كنيم‌خواهيم‌ ديد كه‌ مقدار اين‌ احتمال‌ از صفر تجاز نمي‌كند اگر بر فرض‌ محال‌ ما موفق‌ به‌ ساختن‌يك‌ جسم‌ زنده‌ بشويم‌ باز مبدأ نيروي‌ برق‌، حرارت‌ و عوامل‌ شيميايي‌ كه‌ ما از آنها براي‌ توليدجسم‌ زنده‌ استفاده‌ كرده‌ايم‌ براي‌ ما مجهول‌ خواهد ماند و ما نخواهيم‌ دانست‌ اين‌ نيروها به‌چه‌ طريق‌ باعث‌ حس‌ و حركت‌ اين‌ موجود جديد است‌ همچنان‌

كه‌ طرز عمل‌ اين‌ نيروها را در بدن‌ انسان‌ و حيوان‌ نمي‌دانيم‌.

اگر خلقت‌ را با فرضيه‌اي‌ كه‌ گذشت‌ قبول‌ كنيم‌ با اشكالات‌ ديگر مواجه‌ خواهيم‌ شد، مثلااگر زندگي‌ از يك‌ سلول‌ ساده‌ كه‌ از پرتوپلاسم‌ تشكيل‌ يافته‌ بوجود مي‌آيد پس‌ نيروي‌ خاصي‌لازم‌ است‌ كه‌ از يك‌ ماده‌ ساده‌ اين‌ همه‌ تركيبات‌ مختلف‌ و اندامهاي‌ زنده‌ موجودات‌ كره‌ ارض‌بوجود آمده‌ باشند ولي‌ با تجربه‌هاي‌ مكرر ثابت‌ شده‌ كه‌ با نيروهاي‌ فيزيكي‌ و شيميايي‌ كه‌ علم‌در اختيار دارد نمي‌توان‌ از يك‌ ماده‌ پرتوپلاسمي‌ حيواني‌ بوجود آورد و آنچه‌ ما از طرز عمل‌عوامل‌ فيزيكي‌ و شيميايي‌ در توليد حيوانات‌ مي‌دانيم‌ براي‌ بوجود آوردن‌ يك‌ جسم‌ زنده‌كافي‌ نيست‌.

قانون‌ تناسل‌ «ژنتيك‌» نشان‌ مي‌دهد كه‌ در توالد و تناسل‌ تغييرات‌ بزرگ‌ انجام‌ نمي‌يابد وثابت‌ شده‌ كه‌ اين‌ تغييرات‌ هرگز تابع‌ شكل‌ و ساختمان‌ حيوان‌ نيست‌ همچنين‌ قانون‌ بقاي‌اصلح‌ نشان‌ داده‌ كه‌ بعضي‌ از تغييرات‌ هميشگي‌ و ثابت‌ مي‌شوند ولي‌ هيچ‌ يك‌ از اين‌ دونمي‌تواند چگونگي‌ وجود اين‌ همه‌ انواع‌ مختلف‌ را بيان‌ كند و از طرفي‌ قانون‌ آنتروپي‌مي‌گويد كه‌ نيروي‌ قابل‌ استفاده‌ هر جسم‌ هر روز كمتر مي‌شود پس‌ چطور يك‌ تكه‌ كوچك‌ ازماده‌ پرتوپلاسمي‌ مي‌تواند يك‌ جانور بزرگي‌ بوجود آورد. بدين‌ طريق‌ ما بين‌ قانون‌ طبيعي‌آنتروپي‌ و نمو سلول‌ تضاد وجود دارد.

مسلما در وضع‌ فعلي‌ علوم‌ هيچكس‌ نمي‌تواند كيفيت‌ خلقت‌ را دريابد و يا بيان‌ كند ؛ ولي‌مشاهدات‌ علمي‌ و تجربه‌هاي‌ آزمايشگاهي‌ دلايلي‌ به‌ دست‌ ما مي‌دهد كه‌ احتمال‌ خلقت‌حيوان‌ را از ماده‌ و نيروهاي‌ مادي‌ غير قابل‌ قبول‌ مي‌نمايد و بايد قائل‌ شد كه‌ در ايجاد اجسام‌زنده‌ نيروئي‌ ماوراي‌ نيروي‌ مادي‌ دست‌ داشته‌ است‌.

آلبرت‌ اينشتين‌ كه‌ وجود يك‌ قدرت‌ خالقه‌ را قبول‌ داشت‌ آنرا چنين‌ تعريف‌ مي‌كند «در عالم‌مجهول‌، نيروي‌ عاقل‌ و قادري‌ وجود دارد كه‌ جهان‌ گواه‌ وجود است‌» چنان‌ كه‌ در اول‌ مقاله‌متذكر شدم‌ من‌ اسم‌ اين‌ نيرو را خدا گذاشته‌ام‌ من‌ در اين‌ دنيا ماده‌ و نيروي‌ ازلي‌ نمي‌بينم‌ وآفرينش‌ جهان‌ را نتيجه‌ تصادف‌ نمي‌دانم‌ و به‌ نظر من‌ در آفرينش‌ جهان‌ هيچ‌ عامل‌ مجهول‌حتي‌ مرموز وجود ندارد.

من‌ در آفرينش‌ جهان‌ مشيت‌ پروردگار قادر متعال‌ را مي‌بينيم‌ و بس‌ و عقيده‌ من‌ شايد غيرمنطقي‌ نباشد آيا بشري‌ كه‌ هوش‌ و استعدادش‌ محدود است‌ مي‌تواند بگويد كه‌ فلان‌ موضوع‌با عقل‌ و حق‌ وفق‌ مي‌دهد و فلان‌ موضوع‌ ديگر نمي‌دهد؟ در هر صورت‌ من‌ عقيده‌ خود راابراز نمودم‌ و هميشه‌ در اين‌ عقيده‌ ثابت‌ خواهم‌ بود .

خلق‌ العالم‌

انشأ الخلق‌ انشاء و ابتداؤء، بلا رويه‌ اجالها، و لا تجربة‌ استفادها، و لا حركة‌ احدثها، و لاهمامة‌ نفس‌ اضطرب‌ فيها. احال‌ الأشياء لأوقاتها، و لأم‌ بين‌ مختلفاتها، و غرز غرائزها، و ألزمهاأشباحها، عالما بها قبل‌ ابتدائها، محيطا بحدودها و انتهائها، عارفا بقرائنها و أحنائها (أجنائها).ثم‌ أنشأ سبحانه‌ ـ فتق‌ الأجراء، و شق‌ الأرجاء و سكائك‌ الهواء، و الززع‌ القاصفه‌ فأمرها برده‌، وسلطها علي‌ شده‌، و قرنها ألي‌ حده‌، الهوا من‌ تحتها فتيق‌، و الماء من‌ فوقها دفيق‌، ثم‌ أنشأه‌سبحانه‌ ريحا اعتقم‌ مهبها، و أدام‌ مربها، و اعصف‌ مجراها، و أبعد منشاها، فأمرها بتصفيق‌ الماءالزخار، و أثارة‌ موج‌ البحار، فمخصنته‌ مخض‌ السقاء و عصفت‌ به‌ عصفهابالفضاء، ترد اوله‌ ألي‌آخره‌، و ساجيه‌ (ساكنه‌) مالي‌ مائده‌، حتي‌ عب‌ عبابه‌، و رمي‌ بالزبد ركامه‌، فرفعه‌ في‌ هواءمنختق‌، و جر منفهق‌، فسوي‌ منه‌ سبع‌ سماوات‌، جعل‌ سفلاهن‌ موجا مكفوفا، و علياهن‌ سقفامحفوظا، و سمكا مرفوعا، بغير عمد يدعمها، و لا دسار ينظمها، ثم‌ زينها بزينة‌ الكواكب‌، وضباء الثواقب‌، و أجري‌ فيها سراجا مستطيرا، و قمرا منيرا: في‌ ذلك‌ دائر، و سقف‌ سائر، و رقيم‌مائر .

آفرينش‌ جهان‌

خلقت‌ را آغاز كرد، و موجودات‌ را بيافريد، و بدون‌ نياز به‌ فكر و انديشه‌اي‌، يا استفاده‌ ازتجربه‌اي‌، بي‌ آنكه‌ حركتي‌ ايجاد كند يا تصميمي‌ مضطرب‌ در او راه‌ داشته‌ باشد. براي‌ پديدآمدن‌ موجودات‌، وقت‌ مناسبي‌ قرار داد و موجودات‌ گوناگون‌ را هماهنگ‌ كرد و در هر كدام‌غريزه‌ خاص‌ خودش‌ را قرار داد و غرائز را همراه‌ آنان‌ گردانيد. خدا پيش‌ از آنكه‌ موجودات‌ رابيافريند از تمام‌ جزئيات‌ و جواب‌ آنها آگاهي‌ داشت‌ و حدود و پايان‌ آنها را مي‌دانست‌ و ازاسرار درون‌ و بيرون‌ پديده‌ها آشنا بود سپس‌ خداي‌ سبحان‌ طبقات‌ فضا را شكافت‌ و اطراف‌آنها را باز كرد و هواي‌ به‌ آسمان‌ و زمين‌ راه‌ يافته‌ را آفريد و در آن‌ آبي‌ روان‌ ساخت‌ آبي‌ كه‌امواج‌ متلاطم‌ آن‌ شكننده‌ بود كه‌ يكي‌ بر ديگري‌ مي‌نشست‌ آب‌ را بر بادي‌ طوفاني‌ و شكننده‌نهاد و باد را به‌ بازگرداندن‌ آن‌ فرمان‌ داد و به‌ نگهداري‌ آب‌ مسبط‌ ساخت‌ و حد مرز آن‌ را به‌خوبي‌ تعيين‌ فرمود. فضا در زير تندباد و آب‌ بر بالاي‌ آن‌ در حركت‌ بود سپس‌ خداي‌ سبحان‌طوفاني‌ بر انگيخت‌ كه‌ آب‌ را متلاطم‌ ساخت‌ و امواج‌ آن‌ را پي‌ در پي‌ در هم‌ كوبيد. طوفان‌ به‌شدت‌ وزيد و از نقطه‌اي‌ دور دوباره‌ آغاز شد سپس‌ به‌ طوفان‌ امر كرد تا امواج‌ درياها را به‌ هرسو روان‌ كند و بر هم‌ بكوبد و با همان‌ شدت‌ كه‌ در فضا وزيدن‌ داشت‌ بر امواج‌ آبها حمله‌ ورگردد از اول‌ آن‌ بر مي‌داشت‌ و به‌ آخرش‌ مي‌ريخت‌ و آبهاي‌ ساكن‌ را به‌ امواج‌ سركش‌ برگرداندتا آنجا كه‌ آبها روي‌ هم‌ قرار گرفتند و چون‌ قله‌هاي‌ بلند كوهها بالا آمدند امواج‌  تند كف‌هاي‌ برآمده‌ از آبها را در هواي‌ باز و فضاي‌ گسترده‌ بالا برد كه‌ از آن‌ هفت‌ آسمان‌ را پديد آورد آسمان‌پايين‌ را چون‌ موج‌ مهار شده‌ و آسمان‌هاي‌ بالا را مانند سقفي‌ استوار و بلند قرار داد بي‌ آنكه‌نيازمند به‌ ستوني‌ باشد يا ميخ‌ هايي‌ كه‌ آنها را استوار كند. آنگاه‌ فضاي‌ آسمان‌ پايين‌ را به‌ وسيله‌نور ستارگان‌ درخشنده‌ زينت‌ بخشيد و در آن‌ چراغي‌ روشنايي‌ بخش‌ (خورشيد) و ماهي‌درخشان‌ به‌ حركت‌ در آورد كه‌ همواره‌ در مدار فلكي‌ گردنده‌ وبر قرار و سقفي‌ متحرك‌ وصفحه‌اي‌ بي‌ قرار به‌ گردش‌ خود ادامه‌ دهند.

خداشناسي‌ از درون‌

شخصي‌ را بيابيد كه‌ هيچگونه‌ تعليمات‌ خاصي‌ در مسئله‌ خداشناسي‌ نديده‌ او را در بياباني‌دور از چشم‌ همه‌ كس‌ قرار دهيد و از پيرايه‌هاي‌ علمي‌ و فلسفي‌ بدور داريد اين‌ شخص‌ از هرنژاد و قبيله‌ و در هر نقطه‌ از نقاط‌ جغرافيايي‌ عالم‌ كه‌ باشد نگاهي‌ كه‌ به‌ اطراف‌ خويش‌ كندمتوجه‌ نيرويي‌ توانا و مقتدر مي‌گردد كه‌ خود وي‌ و تمام‌ اين‌ جهان‌ هستي‌ را آفريده‌ است‌.

سپس‌ ندايي‌ از زواياي‌ دل‌ و عواطف‌ لطيف‌ دروني‌ او را به‌ طرف‌ وجود مرموزي‌ مي‌خواندكه‌ اين‌ همه‌ شگفتيهاو زيبائيها از اوست‌. اين‌ نداها نداي‌ فطرت‌ است‌ اين‌ حقيقت‌ را انكارنمي‌كنيم‌ كه‌ فطرت‌ تحت‌ تأثير تبليغات‌ و محيط‌ و عوامل‌ ديگر برقرار مي‌گيرد ولي‌ خود راپنهان‌ مي‌كند نه‌ آنكه‌ نابود گردد و لذا در لحظات‌ حساس‌ و خطرناك‌ زندگي‌ باز خودنمايي‌مي‌كند مانند ساعتي‌ كه‌ انسان‌ خويش‌ را مقابل‌ بيماريهاي‌ سخت‌ سيلها و طوفانهاي‌ شديد،امواج‌ دريا و خطر سقوط‌ هواپيما مي‌بيند آري‌ آندم‌ كه‌ سيل‌ ديوانه‌ وار مي‌غرد و امواج‌ همانندكوه‌ به‌ سر و كله‌ هم‌ مي‌پرند و بعضي‌ از پروانه‌هاي‌ هواپيما از كار مي‌افتد و دست‌ از قدرت‌مادي‌ كوتاه‌ مي‌گردد اين‌ احساس‌ مرموز و دروني‌ باز خود را آشكار مي‌كند و ندا مي‌دهد كه‌يك‌ نيروي‌ عظيم‌ مافوق‌ طبيعت‌ هست‌ كه‌ ممكن‌ است‌ تو را نجات‌ دهد.

در طول‌ تاريخ‌ به‌ زندگاني‌ افرادي‌ بر مي‌خوريم‌ و يا آنها را مشاهده‌ مي‌كنيم‌ كه‌ در حال‌ عادي‌هيچگونه‌ تمايلي‌ به‌ اين‌ مبدأ بزرگ‌ نشان‌ نمي‌دادند اما به‌ هنگام‌ بروز حوادث‌ مؤمناني‌ قرص‌ ومحكم‌ از آب‌ در آمدند.

تنها حرف‌ دراين‌ است‌ كه‌ از كجا بدانيم‌ اين‌ نداء نداي‌ فطرت‌ است‌؟ شايد ثمره‌ تبليغات‌ ومعلول‌ عادات‌ و رسوم‌ اجتماع‌ باشد؟ و افرادي‌ كه‌ تحت‌ اين‌ شرايط‌ نباشند از كجا چنين‌ ندائي‌احساس‌ كنند؟ پاسخ‌ اين‌ گفته‌ با دانستن‌ فرق‌ عادت‌ فطرت‌ روشن‌ مي‌گردد عادات‌ و رسوم‌معمولا امور ناپايداري‌ است‌ كه‌ عوامل‌ آن‌ مربوط‌ به‌ سياستها اوضاع‌ اقتصادي‌ اجتماعات‌ ومناطق‌ مختلف‌ جغرافيايي‌ است‌ اين‌ عوامل‌ در تمام‌ نقاط‌ يكسان‌ نيست‌ و به‌ همين‌ سبب‌ است‌مي‌بينيم‌ كه‌ لباسهاي‌ هر منطقه‌ با لباسهاي‌ منطقه‌ ديگر فرق‌ دارد بطوريكه‌ مثلا لباس‌ يك‌ منطقه‌را در منطقه‌ ديگر پوشيدن‌ موجب‌ استهزاء مي‌شود در صورتي‌ كه‌ در نقطه‌ اول‌ كاملا مرسوم‌است‌ احترامات‌ اين‌ كشور با احترامات‌ كشور ديگر فرق‌ دارد در يكجا كلاه‌ برداشتن‌ علامت‌ادب‌ در جاي‌ ديگر فرق‌ دارد در يكجا كلاه‌ برداشتن‌ علامت‌ ادب‌ در جاي‌ ديگر بر سرگذاشتن‌نشانه‌ احترام‌ است‌.

اما فطرت‌ در تمام‌ نقاط‌ و در تمام‌ ازمنه‌ يكسان‌ است‌ و قابل‌ تغيير نيست‌. مي‌توانيد به‌ عنوان‌نمونه‌ محبت‌ مادر را مورد توجه‌ قرار دهيد اين‌ امر فطري‌ است‌ در همه‌ جا و در تمام‌ دوران‌زندگي‌ جهان‌ مادر به‌ فرزند علاقه‌ دارد حتي‌ آن‌ دختر كوچولو هم‌ فرزند خيالي‌ و مصنوعي‌ بنام‌عروسك‌ براي‌ خود مي‌سازد و مانند يك‌ مادر به‌ آن‌ مهر مي‌ورزد و در صورت‌ از بين‌ رفتن‌ آن‌براي‌ آن‌ مي‌گريد ممكن‌ است‌ موقتا رسم‌ فرزندكشي‌ روي‌ علل‌ مهومي‌ مانند زمان‌ جاهليت‌عرب‌ در نقطه‌اي‌ رايج‌ گردد ولي‌ مسلما ناپايدار بوده‌ و بزوي‌ فطرت‌ و عواطف‌ پدر و مادرخود را آشكار مي‌سازد .

روشنترين‌ راه‌ به‌ سوي‌ او

بهترين‌ راه‌ براي‌ شناسايي‌ خدا و پاسخ‌ گفتار ماديها مطالعه‌ اسرار نظام‌ جهان‌ هستي‌ وموجودات‌ مختلف‌ آن‌ است‌ اين‌ استدلال‌ را كه‌ برهان‌ نظم‌ مي‌ناميم‌ هم‌ عقل‌ را قانع‌ مي‌كند وهم‌ وجدان‌ را راضي‌ مي‌سازد بهمين‌ علت‌ هميشه‌ مورد توجه‌ بوده‌ و لذا آنرا روشنترين‌ دليل‌توحيد نام‌ گذاشتيم‌ اين‌ استدلال‌ بر دو پايه‌ قرار دارد:

1.در سراسر جهان‌ پهناور آثار نظم‌ و قانون‌ و حساب‌ بچشم‌ مي‌خورد و هر موجودي‌ درمسير هدفي‌ خاص‌ وطبق‌ برنامه‌ معيني‌ گام‌ بر مي‌دارد.

2. دستگاهي‌ اين‌ چنين‌ داراي‌ سازنده‌اي‌ عاقل‌ و دانا است‌ كه‌ با هدف‌ و نقشه‌ آنرا پي‌ ريزي‌كرده‌ است‌.

توضيح‌ كوتاه‌: همه‌ مي‌دانيم‌ سازمان‌ جهان‌ هستي‌ در هم‌ و بر هم‌ نيست‌ بلكه‌ تمام‌ پديده‌ها برخط‌ سير معيني‌ در حركتند و هماهنگي‌ خاصي‌ در ميان‌ اجزاي‌ اين‌ جهان‌ حكمفرماست‌ ؛ و درتمام‌ دستگاههاي‌ آن‌ آثار نظم‌ آشكار است‌ دستگاههاي‌ جهان‌ حكمفرماست‌ و در تمام‌دستگاههاي‌ آن‌ آثار نظم‌ آشكار است‌ دستگاههاي‌ جهان‌ درست‌ همانند لشكر انبوهي‌ است‌ كه‌به‌ واحدهاي‌ بسياري‌ تقسيم‌ شده‌ و طبق‌ نقشه‌ واحد تحت‌ يك‌ فرماندهي‌ واحد رهبري‌مي‌شوند و به‌ سوي‌ مقصد در حركتند با توجه‌ به‌ اين‌ نكات‌ هر ابهامي‌ را برطرف‌ مي‌سازد.

1.براي‌ پديد آمدن‌ و باقي‌ ماندن‌ هر موجود زنده‌ بايستي‌ يك‌ سلسله‌ قوانين‌ و شرايط‌ خاص‌دست‌ بدست‌ هم‌ بدهند مثلا براي‌ پديدآمدن‌ يك‌ درخت‌ سر سبز و بارور شدن‌ آن‌ لازم‌ است‌دانه‌ را در زميني‌ مناسب‌ و هوايي‌ مناسب‌ و حرارتي‌ معين‌ بكاريم‌ تا تغذيه‌ و تنفس‌ صحيح‌ هرآن‌ ممكن‌ گردد و رشد كند يعني‌ از ريشه‌ تا ساق‌ و شاخه‌ و برگ‌ طبق‌ سلسله‌ قوانين‌ تكويني‌بايد اداره‌ و رهبري‌ گردد و در هر شرايطي‌ رشد آن‌ ممكن‌ نيست‌.

2.هر موجود و پديده‌اي‌ اثر و خاصيت‌ مخصوصي‌ دارد كه‌ اگر آن‌ اثر را از آن‌ جدا كنيم‌ نابودگردد اثر آتش‌ سوزاندن‌ و خاصيت‌ سم‌ و زهر كشتن‌ است‌ بنابر اين‌ اگر آتش‌ نسوزاند و يا زهرو سمي‌ نكشد يقينا آتش‌ و زهر نيست‌.

3.هر كدام‌ از موجودات‌ زنده‌ كه‌ براهي‌ سير مي‌كنند تمام‌ اعضاي‌ پيكر آن‌ با آن‌ همكاري‌دارند بعنوان‌ نمونه‌ بدن‌ انسان‌ كه‌ خود عالمي‌ است‌ هنگامي‌ كه‌ تصميم‌ بر كاري‌ مي‌گيرد تمام‌اجزاي‌ بدن‌ اعم‌ از خود آگاه‌ و ناخود آگاه‌ با آن‌ هماهنگي‌ مي‌كنند، حتي‌ اگر مثلا خراشي‌ به‌ بدن‌برسد گلبولهاي‌ سفيد و پاسبانان‌ تن‌ بدون‌ فاصله‌ براي‌ دفاع‌ در همان‌ نقطه‌ متمركز مي‌شوند.

4.يك‌ نگاه‌ به‌ صحنه‌ جهان‌ آشكار مي‌سازد كه‌ نه‌ تنها هماهنگي‌ در ميان‌ اجزاي‌ يك‌ موجودحكمفرمااست‌ بلكه‌ اين‌ همكاري‌ در سراسر جهان‌ در ميان‌ موجودات‌ يك‌ كره‌ و حتي‌ در ميان‌كرات‌ مختلف‌ آسمان‌ نيز وجود دارد خورشيد مي‌تابد آب‌ بخار مي‌شود باد آنها را به‌ اينطرف‌و آن‌ طرف‌ مي‌برد و بصورت‌ باران‌ و برف‌ براي‌ بخشيدن‌ حيات‌ و نشاط‌ به‌ گياهان‌ فرو مي‌باردو همينطور...

از طرفي‌ مي‌دانيم‌ سازماني‌ با اين‌ نظم‌ و دقت‌ نمي‌تواند معلول‌ تصادف‌ و پديده‌ يك‌ سلسله‌علل‌ فاقد عقل‌ و شعور باشد نتيجه‌ اينكه‌ جهان‌ داراي‌ مبدأ و سازنده‌اي‌ عاقل‌ و توانا است‌ كه‌آنرا طبق‌ نقشه‌ و هدفي‌ عالي‌ آفريده‌ است‌ حال‌ كه‌ اساس‌ اين‌ استدلال‌ كمي‌ روشن‌ شد به‌توضيح‌ كامل‌ آن‌ توجه‌ فرمائيد .

نتيجه‌گيري‌

با اين‌ بررسي‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ مي‌رسيم‌ كه‌ :

1.مسأله‌ي‌ «اثبات‌ خدا و اثبات‌ صانع‌» در قرآن‌ به‌ صورت‌ يك‌ مسأله‌ پيچيده‌ كه‌ جاي‌ جر وبحث‌ باشد طرح‌ نشده‌ است‌.

2.در پرتو اين‌ بيداري‌ و هوشياري‌ انسان‌ از راه‌ توجه‌ به‌ «نياز» همه‌ موجوداتي‌ كه‌ پيرامون‌خويش‌ مي‌شناسد به‌ وجود «مبدأ بي‌ نياز» پي‌ خواهد برد.

3. انسان‌ در اين‌ سير و سلوك‌ بر ساده‌ترين‌ دريافت‌هاي‌ دروني‌ خويش‌ تكيه‌ دارد و هيچ‌نيازي‌ نيست‌ كه‌ خود را در دست‌ اندازها و پيچ‌ و خمها استدلالهاي‌ فني‌ بيندازد(فطرت‌).

4.خداوند كه‌ وجودي‌ هميشگي‌ و ازلي‌ است‌ هستي‌ اش‌ از درون‌ ذاتش‌ مي‌جوشد نه‌ ازبيرون‌ ذات‌ كه‌ محتاج‌ به‌ آفريننده‌ باشد.

5.قبول‌ وجود خدا و ايمان‌ راسخ‌ به‌ آن‌ دلايل‌ علمي‌ ممكن‌ نيست‌ بلكه‌ هر شخص‌ عقيده‌ وايمان‌ خود را از دلايل‌ مادي‌ و همچنين‌ از معنويات‌ خود به‌ خود به‌ وجود مي‌آورد و ما بين‌خود و خالقش‌ رابطه‌ بر قرار مي‌كند اين‌ ايمان‌ در نتيجه‌ تلفيق‌ اطلاعات‌ شخص‌ از عالم‌ وسيع‌ماده‌ با احساسات‌ دروني‌، وجدان‌، حس‌ مسئوليت‌ و ساير تجارب‌ نفساني‌ وي‌ به‌ وجودمي‌آيد.

 

 

 

اما سخن‌ آخر :

ربنا لاتزغ‌ قلوبنا بعد اذهديتنا و هب‌ لنا من‌ لدنك‌ رحمة‌ انك‌ انت‌ الوهاب‌، ربنا انك‌ جامع‌الناس‌ ليوم‌ لاريب‌ فيه‌ ان‌ الله‌ لا يخلف‌ الميعاد.

بارالها!دل‌هاي‌ ما را به‌ باطل‌ ميل‌ مده‌ پس‌ از آنكه‌ به‌ حق‌ هدايت‌ فرمودي‌ و به‌ ما از لطف‌خويش‌ اجر كامل‌ عطافرما كه‌ همانا توئي‌ بخشنده‌ بي‌ عوض‌ و منت‌.

بار پروردگارا تو تمام‌ مردم‌ را در روزي‌ (قيامت‌) كه‌ هيچ‌ شبهه‌ در آن‌ نيست‌ جمع‌ سازي‌ كه‌اين‌ وعده‌ ي‌ خداست‌ و هرگز نقض‌ وعده‌ ي‌ خويش‌ نخواهد كرد.


فهرست‌ منابع‌ و مؤاخذ

1.جان‌ كلو ورمونسما، به‌ قلم‌ چهل‌ تن‌ از دانشمندان‌ (دكتر درامش‌ عبدالمجيد سرحان‌)،اثبات‌ وجود خدا، چاپ‌ چهارم‌، انتشارات‌ حقيقت‌ .

2.استاد محمد دشتي‌، علي‌ بن‌ ابيطالب‌ (ع‌)، نهج‌ البلاغه‌، چاپ‌ دوم‌، انتشارات‌ حقيقت‌،1379.

3.ناصر مكارم‌ شيرازي‌، در جستجوي‌ خدا، انتشارات‌ نسل‌ جوان‌.

4.سيدمحمدحسيني‌ بهشتي‌، خدا از ديدگاه‌ قرآن‌، انتشارات‌ بعثت‌ .

5.ناصر مكارم‌ شيرازي‌، نگارش‌ علي‌ حجتي‌ كرماني‌ ـ عباسعلي‌ عميد زنجاني‌ ـ سيدحسن‌طاهري‌ ـ آفريدگار جهان‌ ـ كانون‌ انتشارات‌ محمدي‌

 


              

فهرست‌ مطالب‌

عنوان‌                                                                                         

مقدمه‌

آيا جهان‌ آفريدگاري‌ دارد؟

دلايل‌ طبيعي‌ وجود خدا

تعريف‌ نيروي‌ آفرينش‌

خلق‌ العالم‌

آفرينش‌ جهان‌

خداشناسي‌ از درون‌

روشنترين‌ راه‌ به‌ سوي‌ او

نتيجه‌گيري‌

فهرست‌ منابع‌ و مؤاخذ

 

 

 

 

 

 


عنوان تحقيق :

معــــــــــــــــاد

 

زير نظر دبير گرامي :

سركار خانم مير خرسندي

 

تهيه و تنظيم :

ياسمن عليان

 

زمستان 83

 

 

 

واحد قوچان

موضوع :

معارف ـ خداشناسي

 

استاد محترم :

سركار خانم حسن آبادي

 

 

 

گرد آورنده :

مليحه عفتي

 

بهار 84

 

 

موضوع :

چگونه خدا را بيابيم ؟

 

استاد محترم :

جناب آقاي نوايي

 

 

 

گرد آورنده :

مهدي آصفي يزدي

 

 

بهار 84


عنوان تحقيق :

معــــــــــــــــاد

 

زير نظر دبير گرامي :

سركار خانم مير رفيعي

 

تهيه و تنظيم :

محسن اشرفي

 

بهار 84


 

 

عنوان تحقيق :

خداشناسي

 

محقق :

فاطمه ابوالحسن زاده

 

 

بهار 84


 

عنوان تحقيق :

خداشناسي

 

زير نظر استاد گرامي :

جناب آقاي ميرزامحمدي

 

تهيه و تنظيم :

ليدا سزاواريان

 

پائيز 84


 

عنوان تحقيق :

خداشناسي

 

 

زير نظر استاد :

سركار خانم

 

تهيه و تنظيم :

مهسا باقرزاده

 

 

زمستان 84


عنوان تحقيق :

معــــــــــــــــاد

 

زير نظر دبير گرامي :

سركار خانم مير خرسندي

 

تهيه و تنظيم :

ياسمن عليان

 

زمستان 83

 

 

 

واحد قوچان

موضوع :

معارف ـ خداشناسي

 

استاد محترم :

سركار خانم حسن آبادي

 

 

 

گرد آورنده :

مليحه عفتي

 

بهار 84

 

 

موضوع :

چگونه خدا را بيابيم ؟

 

استاد محترم :

جناب آقاي نوايي

 

 

 

گرد آورنده :

مهدي آصفي يزدي

 

 

بهار 84


عنوان تحقيق :

معــــــــــــــــاد

 

زير نظر دبير گرامي :

سركار خانم مير رفيعي

 

تهيه و تنظيم :

محسن اشرفي

 

بهار 84


 

 

عنوان تحقيق :

خداشناسي

 

محقق :

فاطمه ابوالحسن زاده

 

 

بهار 84


 

عنوان تحقيق :

خداشناسي

 

زير نظر استاد گرامي :

جناب آقاي ميرزامحمدي

 

تهيه و تنظيم :

ليدا سزاواريان

 

پائيز 84


 

عنوان تحقيق :

خداشناسي

 

 

زير نظر استاد گرامي :

جناب آقاي مؤمن

 

 

تهيه و تنظيم :

آسيه انتظاري

 

 

زمستان 84

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 22:32 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(1)

تحقیق درباره خداشناسی

بازديد: 1489

 

انگیزه های خداشناسی

 

نخستین مساله تامل انگیزی که توجه انسان متفکر را به خود جلب می کند – و در تاریخ ادیان نیز همواره مورد بررسی قرار گرفته – این است که « اساسا چه انگیزه ای است که انسان را وادار می کند تا پیرامون مسائلی غیرمادی و ناملموس و مسائل خارج از چهارچوب عینیات و حیطه دسترس آدمی ، بویژه درباره « خداشناسی » بیندیشد ؟ آیا این انگیزه تفکر آور ، عاملی دارای واقعیت و برخوردار از اصالت است یا خیر ؟ و آیا در صورت اصالت داشتن ، عامل اصیل « روانی » است ، یا « عقلانی » ؟ و یا عوامل دیگری همچون علل و عوامل اجتماعی در این امر دخالت دارد ؟ »

در آغاز بحث ، پیش از پرداختن به تحقق در چگونگی انگیزه ها ، آشنایی کوتاهی با هر یک از عوامل لازم است .

عامل روانی : یعنی سرشت انسان ها به گونه ای آفریده شده است که به طور طبیعی و بدون نیاز به هیچ گونه عامل و انگیزه خارجی و تحمیلی ، یا آموزشی و تلقینی ، به وجود « خدا » توجه دارند و در اعماق روان خویش نسبت به خدایی که آفریدگار و تواناست درک و شناخت پیدا می کنند . به عبارت دیگر ، از این دیدگاه ، انسان ها وجود آفریننده جهان را با راهنمایی سرشت روانی و براساس قطرت خویش احساس می کنند . علاقه پرشوری که « مادران » ، در وجود خویش نسبت به فرزندانشان احساس می کنند چه انگیزه ای دارد ؟ آیا کسی این علاقه را به آنها تحمیل و تلقین کرده ؟ آیا علاقه به فرزند را به آن ها آموزش داده اند ؟ طبیعی است که هیچ عاملی در کار نیست ، جز آن که اساس علاقه مادرانه ، بر مبنای فطرت مادر استوار شده است . انسان نیز بر همین اساس نسبت به آفریدگار خود ، درک و علاقه یی فطری در وجود خویش احساس می کند . و این خود ، به صورت انگیزه یی نیرومند برای جستجوی خالق و گام نهادن در راه خداشناسی جلوه گر می شود .

عامل عقلانی : یعنی فکر و منطق انسان همواره به صورت راهنمایی نیرومند و بی تزلزل به کمک شخص می آید و در گستره اندیشه او راههای پی بردن به وجود خالق را روشن و هموار می سازد . با شناختی که از انسان داریم می دانیم که او در مسائل گوناگون به فکر خود متوسل می شود ؛ پیرامون هر موضوعی از ابعاد گوناگون می اندیشد ، و آن گاه دلیل عقلانی و برهان منطقی اقامه می کند و از دریچه های مختلف به تجزیه و تحلیل می پردازد تا به اصل واقعیت آنچه در مسائل مطروحه وجود دارد پی ببرد . وجود این استعداد تحلیلی و منطق عقلانی در انسان ، اقتضاء می کند که درباره خدا نیز بدین گونه و براساس عقل و منطق بیندیشد . به سخن دیگر ، انسان همواره بر آن است تا با نیروی عقل و منطق خود ، علت اصلی وجود این جهان شگرف و شگفت آور را در یابد و آن خدایی را که آفریننده هستی و سازنده جهان است بشناسد .

عامل اجتماعی : یعنی اجتماع انسان ها شکل و شیوه زندگی دسته جمعی آن ها و نیازهای رو به تزایدی که در جهت حل مشکلات روز افزون اجتماعی شان ایجاد می شد ، راهی گشود تا انسان از طریق آن به سوی « خداشناسی » گام بردارد . زیرا در گیرودار زندگی اجتماعی انسان ها دریافتند که در هر جامعه ای ، قوانین مختلف در صورتی اساس محکم و اجرای صحیح و عادلانه و دور از هر تبعیضی خواهد داشت که خالق  جهان ، پشتوانه و موجد آن باشد . چرا که قوانین حقیر و محدودی که بشر وضع می کند ، در عمل ، عدم کارایی خود را در تمام اجتماعات نشان می داد و معلوم می شد که این قوانین ، قادر نیست زندگی انسان ها را به نحوی شایسته در پرتو عدل و مساوات اداره کند .

تحقیق در انگیزه ها

اگر از دیدگاه تحقیق در این عامل ها بنگریم خواهیم دید که دو عامل « روانی » و « عقلانی » ، انگیزه های اصلی توجه انسان به خدا ، و ایمان به پروردگار جهان اند . بدین معنی که هر انسانی در اعماق دل و در پرده های حساس روان و فطرت خویش احساس می کند که این جهان پهناور و این موجودات بی شمار و شگفت نمی تواند بدون آفرینده ای ایجاد شده و بدون نگهدارنده ای بر پای و باقی ماند باشد .

هم چنین متوجه می شود که خود انسان هم که یکی از اجزاء این عالم بی کران است با اراده و قدرت همان خالق توانا آفریده شده است . و آن گاه در نهاد و سرشت خویش ، وابستگی و پیوستگی تردید ناپذیری میان خود و خالق خود احساس می کند . نکته « قابل توجیهی که امروزه واقعیت آن بر جهانیان آشکار می باشد آن است که ، « در پیدایش این احساس ، میان شرقی و غربی ، آفریقایی و آسیایی و اروپایی و دیگران ، تفاوتی نیست . البته باید اقرار کرد که گاهی تلقینات و تبلیغات مخالف و القاء شبهات گوناگون ، روی آینه فطرت آدمی پرده هایی از غبار و تیرگی می کشد . اما هنگامی که پرده ها کنار رفت بار دیگر فطرت انسان ، پاک وشفاف ، متجلی می شود و نور آن بر تیرگی ها می تابد و در پرتو آن ، بار دیگر انسان متوجه « خدا » می شود » .

بدین سان نقش و اثر عامل روانی در این مساله ، قطعی و انکار ناپذیر است .

در بیان « عامل عقلانی » نیز باید گفت : « هنگامی که انسان مرحله خامی و کوتاهی اندیشه را پشت سر می نهد ،  هر چه نیروی عقلی اش افزون تر شود قدرت تشخیص نیز بیشتر در او بالندگی می گیرد . سپس به کمک نیروی عقل و تشخیص ، به کنه بسیاری از مسائل پی می برد و از آن جمله با مساله « علیت » آشنا می شود .

در این مرحله بی تردید انسان با کمی دقت در می یابد که در این جهان پهناور هر چیزی – بدون وجود رابطه منطقی – در هر چیز دیگری موثر نیست . بلکه میان چیزهایی که در یکدیگر موثر می افتند ، روابطی وجود دارد که آن اثر گذاری را توجیه می کند و ما از این روابط ، به « علت و معلول » تعبیر می کنیم .

به عنوان مثال ، فلان دارو و فلان بیماری را درمان می کند ، اما هر دارویی قادر به علاج هر مرضی نیست . آتش می سوزاند اما منجمد نمی کند زیرا بین آتش و سوختن رابطه علت و معلولی هست ولی بین آتش و انجماد ، چنین رابطه ای وجود ندارد . همچنین آب ، عطش را برطرف می کند ، نان انسان گرسنه را سیر می سازد ، باد شاخه درختان را تکان می دهد ، و ... این رشته تا بی نهایت ادامه پیدا می کند ... .

از این سلسله ادراکات که حاکی از وجود روابطی منطقی و تاثیر گذار در بین « چیزها » است ، برای انسان مسلم می شود که در این جهان ، « علت » و « معلول » وجود دارد ؛ و میان « علت » و « معلول » نیز ارتباط خاصی بر قرار است .

در ادامه همین نوع دقت و مطالعه ، زمانیکه نوبت به خود انسان می رسد متوجه انی واقعیت می شود که اولا هستی او از خودش نیست ؛ و ثانیا حتی پس از ورود به دایره هستی نیز به ذات خویش اتکاء ندارد ؛ زیرا به راهنمایی عقل خود درمی یابد که زمانی ، این انسان نبود ولی « جهان » بود و « هستی » بود . و همچنین ، در آینده زمانی خواهد رسید که حیات انسانی از بین خواهد رفت و همین انسان ، دیگر نخواهد بود درحالیکه « جهان » و « هستی » ، همچنان خواهد بود و ادامه خواهد داشت . انسان متفکر ، از همین نکته می فهمد که وجود او ، « متکی به خود » نیست ، و از جای دیگر سرچشمه گرفته است .

آن گاه ، اندیشه اش در آفاقی گسترده پرواز می کند و او را متوجه انسان های دیگر می سازد . می بیند که آن ها نیز ، زمانی همچون خود او در این جهان نبوده اند و بعدا به وجود آمده اند و روزی نیز از بین خواهند رفت . لذا آنها نیز متکی به قائم به ذات نیستند بلکه هستی آن ها هم یک هستی عاریتی است که پس از پیمودن دورانی ، از آنان باز پس گرفته خواهد شد . زمانی کودک هستند ، زمانی به جوانی می رسند ، زمانی دیگر در میان سالی به سر می برند ، و سرانجام ، زمانی هم پیر می شوند و می میرند یعنی دوران هستی عاریتی شان به پایان می رسد .

انسان متفکر ، در ادامه این اداراکات و تفکرات متوجه می شود که حیوان ها نیز همچون انسان ها از هستی عاریتی برخوردارند . زمانی در این عالم نیستند ، بعدا به وجود می آیند و پس از پیمودن دوران زیست کوتاه یا بلند خود از عرصه هستی خارج می شوند و گاهی نیز نسل شان یکباره منقرض می شود . گیاهان نیز به همین سرنوشت محکومند . هستی آن ها هم از خودشان نیست . در فصل بهار هستی پیدا می کنند ، مرحله روئیدن را طی می کنند و شکوقا می شوند ، طراوت و شادابی می گیرند ، به رشد و بالندگی می رسند . اما همین که فصل خزان از راه برسد افسرده و پژمرده می شوند و تا بهار دیگر از « هستی » فاصله می گیرند ، یا هستی خود را به کلی از دست می دهند و چیزی از آن ها باقی نمی ماند .

سلسله ادارکات و تفکرات انسان ها ادامه می یابد ؛ نگاهی به آسمان های بی پایان و ستارگان تابان و کرات بی شمار و شناور در فضای بیکران می افکند . در این جا نیز می بینید که هیچ کدام ، از این قانون بر کنار نیستند . ستارگان نیز در حال حرکت و تغییر و تحول به سر می برند و دوره های کودکی و جوانی و پیری را پشت سر می گذارند و به نیستی و نابودی می رسند ؛ منتهی در مقیاسی بسیار وسیع تر .

به عبارت دیگر ،  برای انسان روشن می شود که هم خود او و هم هر موجود دیگری که در این عالم است ، دائما در حال تغییر و تحول به سر می برد . قانون کلی « حرکت » و « تبدل » بر تمام این جهان حکومت می کند . منتهی مقیاس ها فرق دارند . بعضی از موجودات در مقیاس هایی بسیار کوچک در مسیر تحول قرار می گیرند ، و بعضی دیگر این مسیر را در مقیاس های بسیار بزرگ طی می کنند .

نتیجه : هر انسان صاحب فکر و شعوری ، بعد از آن که حالات و کیفیت موجودات این جهان را مورد توجه و دقت قرار دهد بی گمان به راز علت و معلول و ارتباط موجودات گونه گون با یکدیگر پی خواهد برد . پس از تفکر در انی مسائل متوجه خواهد شد که تمامی این عالم – با هر چه در آن است – به طور دایمی در تغییر و تحولی پایان ناپذیر است ؛ و هیچ یک از موجودات جهان پهناور ، در هستی خویش متکی به خود و قائم به ذات نیست . ناچار در گستره اندیشه هایش به این نقطه می رسد که :

« راستی ، آن کیست که به این موجودات عاریتی لباس هستی عاریتی پوشانده است ؟ »

این نقطه ، آغاز یک دو راهی است . دوراهی همیشه انسان و همیشه تاریخ . زیرا که انسان ها همواره بر سر این دو راهی به دو دسته تقسیم می شوند :

1- الهیون : این گروه معتقدند که عاملی مافوق طبیعت و برتر و بالاتر و تواناتر از همه چیز – به نام « خدا » - تمامی این موجودات را آفریده و آنان را در این مسیر هستی عاریتی قرار داده است .

2- مادیون [ ماتریالیست ها ] : این گروه بر آن هستند که تمامی موجودات عالم به حکم تصادف – و براساس قانون تکامل ماده – از ذات طبیعت سرچشمه گرفته و گام در عالم وجود نهاده اند . و لذا ، عاملی مافوق طبیعت و به نام « خدا » اساسا وجود ندارد تا چه رسد که موجودات دیگر را به وجود آورده باشد .

آشکار است که این دو منطق متضاد ، درست نقطه مقابل یکدیگر قرار گرفته و به معاوضه ایستاده اند .

اکنون برماست که این دو منطق را با روشی روشن و عقل پسند ، براساس فکر و فهم انسانی ارزیابی کنیم و آن گاه دریابیم که منطق کدام یک از این دو گروه – الهیون و مادیون – باعقل و برهان ، مطابق و موافق خواهد بود .

روش اساسی

برای داوری صحیح پیرامون منطق این دو گروه ، بهترین و اساسی ترین روش آن است که با چشم باز و فکر روشن به مطالعه دقیق در احوال موجودات همین عالم بپردازیم . زیرا نزاع و اختلاف نظر این دو گروه متخالف ، در اصل بر سر همین عالم و همین موجودات است . و بحث آن ها همواره بر این محور می گردد که جهان چگونه پدید آمده است موجودات جهان چگونه به وجود آمده اند .

پس به عنوان یک روش اصولی ، پیش از هر کار باید در این عالم و پدیده ها و مظاهر گوناگونش دقت و تعمق کنیم و با مدد اندیشه ببینیم که آیا در عرصه بیکران این عالم ، آثار روشن و تردید ناپذیر از علم وشعور و حکمت و تدبیر و اراده و آگاهی مشاهده می شود تا بتوان قبول کرد که جهان و موجوداتش را آفریننده یی دانا و توانا و حکیم و مدبر و آگاه و صاحب اراده خلق کرده است ؟ و آیا در این میان ، دست « خدا » چنان واضح و انکار پذیر در کار است که بی هیچ تردیدی باید حق را به الهیون داد ؟ یا آن که در عالم ، اثری از علم و حکمت و قدرت و اراده و آگاهی وجود ندارد و ناچار باید حق را در جانب مادیون دانست ؟

منطق و برهان الهیون

باید دانست که سرسلسله و پیشوا و رهبر و رهنمای الهیون ، انبیاء و پیشوایان مذهبی هستند . و اکثریت عظیمی از فلاسفه و دانشمندان و صاحبان اندیشه های متعالی و خردهای والا – که هرگز چیزی را جز در روشنایی عقل و شعور قبول ندارند ، و هیچ چیز را جز با منطق و برهان قوی طرد و نفی نمی کنند – نیز در گروه الهیون قرار دارند .

چنین گروه روشن و موجه و قابل اعتمادی درباره آفرینش جهان می گویند : « این عالم محسوس – که ما خود نیز جزئی از آن هستیم – به حکم عقل و فطرت از آفریننده یی دانا و توانا سرچشمه گرفته است . و مطالعه و دقت در این جهان و موجودات بی شمار آن ، ما را به سوی آن آفریننده بی همتا راهنمایی می کند . »

نتایج مطالعات و نظرات این گروه را – با آن که ابعاد و جنبه های گوناگون دارد – می توان در شش برهان اصلی ، رده بندی و خلاصه کرد . اگر چه براهین معتبر و در خور اعتنای دیگری نیز از این گروه در دست است ، ولی تمام باهین آن ها و استدلال های قرآن و روایات واحادیث ، به همین شش برهان برگشت می کند .

شش برهان مورد بحث عبارتند از :

1- برهان هدف .

2- برهان نظم .

3- برهان تناسب موجودات .

4- برهان حرکت .

5- برهان حدوث .

6- برهان هدایت .

در این جا ، این نکته قابل توضیح است که عده نسبتا زیادی از محققین و فلاسفه در بحث « اثبات صانع » در گام اول از طریق مبحث « دور » و « تسلسل » وارد می شوند . یعنی با تکیه بر محال بودن دو موضوع باطل و دور از عقل یعنی « دور » و « تسلسل » در رابطه علت و معلول ، بحث « اثبات صانع » را مطرح می کنند .

لکن ما به دو جهت از این روش پیروی نمی کنیم :

1- به نظر ما ، منطق قرآن و روایات و راهی که ائمه علیهم السلام در این مورد انتخاب کرده اند ، در عین حال که محکم و منطقی است آسان تر نیز هست ؛ یعنی آن ها بدون آن که ، بحث از راه « دور تسلسل » را مورد توجه قرار داده باشند ، دلایل منطقی و روشنگر را در راه اثبات صانع ارائه داده اند .

          2- علوم روز نیز ، بی آنکه بر روش « دور تسلسل » استوار باشند ، در « اثبات صانع » برای صاحبان درک و شعور ، کمک بسیار موثری به شمار می روند . و ما در این کتاب از آن علوم برای نمونه مسائلی را مورد توجه قرار داده ایم .

          از آن جا که ما بحث خود را از همین دو راه پیگیری کرده ایم برمبنای همین دو روش فطرت پذیر و عقل پسند استدلال خواهیم کرد ، لذا پیرامون مساله « دور تسلسل » بحثی نخواهیم داشت . بویژه آن که امروزه ، بطلان « درو تسلسل » از نظر علمی نیز ، ثابت و غیر قابل انکار است .

1- برهان هدف

          در این برهان از طریق دو مقدمه کوتاه به یک نتیجه قاطع می رسیم .

          مقدمه اول : در هر موجودی اگر آثار و نشانه های حاکی از وجود هدف دیده شود ؛ انسان پس از مطالعه و دقت درمی یابد که آن موجود برای هدفی مشخص ساخته شده است . آن گاه اعتراف می کند که سازنده آن موجود ، دارای علم و شعور و حکمت بی تدبیر بوده که در ساختن آن ، هدف معین و غایت مشخص را در نظر گرفته است .

در این مورد مثال های فراوان می توان ذکر کرد : ساختمانی که دارای اتاق نشیمن ، اتاق خواب ، سالن پذیرایی ، حمام و آشپزخانه ، پلکان و درهای ورودی و خروجی و امثال آن است ، دلالت بر آن دارد که توسط معماری آگاه و با شعور طراحی شده و بدست بنایی ماهر ساخته شده است . اتومبیلی که برای حرکت های سریع یا آهسته ، دنده های مختلف و گاز و کلاج دارد و برای کنترل حرکت ، دستگاه ترمز در آن تعبیه شده و برای حرکت در تاریکی شب ، انواع چراغ ها با نورهای مختلف در آن نصب گردیده است ، و ده ها دستگاه دیگر سیستم های مکانیکی آن را تشکیل می دهند ، گواه بر دانش و مهارت علمی و تکنیکی مهندس سازده آن است .

در این دو مثال – و مثال های فراوان دیگری که می توان آورد – می بینیم که سازندگان ساختمان اتومبیل ، در آن چه به وجود آورده اند هدف های مشخصی را در نظر گرفته و دنبال کرده اند و آثار و نشانه های هدف آن ها در هر دو مورد ، آشکار و انکار ناپذیر است .

مقدمه دوم : هر گاه تمامی موجودات این عالم را تحت مطالعه قرار دهیم ، به طور مسلم این نکته به ثبوت خواهد رسید که هیچ کدام از موجودات جهان ، بدون هدف و بلاتکلیف و پا در هوا ساخته نشده است . بلکه دقت در یکایک این موجودات نشان می دهد که در ایجاد تمامی آن ها غایت مشخصی در نظر بوده ، و هر موجودی به تنهایی نیز برای هدف های معینی به وجود آمده است .

دقت در اعضا بدن آدمی ، خود می تواند یکی از آشکارترین مصادیق این هدف را نشان دهد . در وجود انسان ، چشم برای دیدن ، گوش برای شنیدن ، زبان برای سخن گفتن و چشیدن طعم غذاها ، بینی برای تشخیص انواع بوها و رسانیدن هوای لازم به ریه ها ، دست و پا برای انجام فعالیت های لازم در زندگی ، و بالاخره هر عضوی برای انجام وظیفه ای مشخص به وجود آمده اند و در خلقت آنها هدفی معین مورد نظر بوده است .

حتی قسمت های کوچکی که ظاهرا در بدن انسان ساده و گاه بی اهمیت به نظر می رسند نیز ، بی هدف نیستند . مثلا موهای کوتاه و نازکی که از داخل حفره های بینی روئیده ، نقش اساسی و حتی می توان گفت وظیفه ای حیاتی بر عهده دارند . زیرا همین موهای ریز و باریک ، هنگام تنفس ، گرد و غبار و دود و سایر آلودگی های موجود در هوا را همچون یک فیلتر بسیار دقیق تصفیه می کنند و هوا را به صورت پاکیزه و سالم به ریه ها می رسانند . حال آنکه فقدان این موهای باریک ، باعث ورود هوای آلوده به داخل ریه ها می شود ، و این عضو حساس و حیاتی را بسیار زودتر از موقع معین از کار می اندازد ، طوری که با ایجاد بیماری های ریوی ، مرگ زودرس به سراغ انسان می آید . یا لعاب مختصری که هنگام جویدن غذا در دهان ترشح می شود و « بزاق » نام دارد ، کمک مهمی به جویدن کامل غذا و سهولت هضم آن در معده می کند . طوری که اگر این بزاق ترشح نشود ، غذا پیش از جویده شدن کامل و به صورتی ثقیل الهضم وارد معده می شود . و چون معده برای هضم چنین غذایی ناچار است فعالیت و تلاش مضاعف داشته باشد ، دچار ناراحتی ها و بیماری های گوناگون شده و پیش از موقع ، فرسوده و از کارافتاده خواهد شد .

در موجودات دیگر نیز با اندک دقتی متوجه خواهیم شد که هدف مشخصی وجود دارد . تابش خورشید ، ریزش باران ، وزش باد ، جریان آب رودخانه ها تکون و رشد جانوارن گوناگون ، و رویش و شکوفایی و باردهی گیاهان مختلف ، هر کدام در مسیر هدفی خاص قرار دارند .

نتیجه : اگر دو مقدمه بالا به یکدیگر بپیوندیم ، نتیجه را خواهیم گرفت که : سازنده جهان و موجودات گوناگون آن ، دارای علم و شعور و حکمت و قدرت تدبیر است و از این رو هر چیزی را در دنیای پهناور ، برای هدفی معین و مشخص ایجاد کرده است .

2- برهان نظم

برهان نظم را به طور فشرده چنین معرفی می کنیم : « مطالعه در چگونگی یکایک موجودات عالم ، نشان می دهد که هر موجودی در خلقت و ساختمان خود دارای « نظم » است . »

در توضیح این معنی باید گفت : هر موجودی ، اولاً از قسمت های مختلف تشکیل شده است ؛ و ثانیاً  اجزا آن براساس محاسبه دقیق و فرمول بندی معینی در کنار یکدیگر قرار گرفته اند . به طوری که میان قسمت  ها و اجزاء متفاوت هر موجودی از موجودات عالم ، از نظر نظم و آراستگی کامل برقرار است و در صورتی که کوچکترین خللی در یکی از اجزاء آن پیدا شود بقیه قسمت ها نیز مختل خواهند شد و به طور کلی نظم آن در هم خواهد ریخت .

در تشریح این برهان نیز دو مقدمه مطرح می شود :

مقدمه اول : هرگاه موجودی را مورد مطالعه و دقت قرار دهیم و متوجه شویم که درساختمان آن ، اجزأ و قسمت های متختلف براساس فرمول های متناسب ساخته شده و با محاسبه دقیق در کنار یکدیگر قرار گرفته اند . و آن موجود ، در مجموع ، کار خود را با نظم و حساب انجام می دهد ، به خصوصیات سازنده آن پی می بریم . یعنی برای ما مسلم می شود که سازنده آن ، دارای علم و آگاهی بوده و نقش و کاربرد محاسبه و فرمول و طرز استفاده صحیح از آن را می شناخته است .

در این مورد نیز ، مثال های فراوانی می توان ذکر کرد . اگر به عنوان نمونه ، باز یک اتومبیل را مورد نظر قرار بدهیم متوجه نکات بسیاری در این زمینه خواهیم شد . حتی کسی که از جزئیات مکانیسم حرکتی اتومیبل اطلاع ندارد ، در ظاهر آن نظم خاصی را می بیند . یک اتومبیل ، با روشن شدن دستگاه های داخلی موتور به حرکت در می آید . برای شروع حرکت باید ابتدا « دنده » را تنظیم کرد . برای تنظیم دنده لازم است که به طور همزمان ، بر روی « کلاج » فشاری متناسب وارد آید .  پس از جا افتادن « دنده » ، نوبت به فشردن پدال « گاز » می رسد . اما در آغاز حرکت ، هنگام گاز دادن باید به طور همزمان و متعادل ، هر چه بر فشار « گاز » افزوده می شود ، از فشار « کلاج » کاسته شود . وقتی اتومبیل به راه افتاد و دور گرفت ، برای بالا بردن سرعت نیز رعایت نظم لازم است . سرعت اتومبیل ، مرحله به مرحله و با تناوب افزوده می شود و برای گذاشتن از هر مرحله ، لازم است که بار دیگر کلاج فشرده شود و « دنده » برای سرعت بیشتر تنظیم گردد . دنده را نیز با نظم و ترتیب عوض کرد ، و از یک به دو ، بالا رفت و سپس به سه و آن گاه به چهار رسید ؛ و نمی توان دنده را بدون این نظم و ترتیب و به طور ناگهانی از یک به چهار تبدیل کرد . هنگامی که اتومبیل حرکت می کند ، نیروی حرکتی با نظمی خاص به دو چرخ ( جلو یا عقب ) آن منتقل می شود ، و چرخ ها با نظم و آهستگی کامل ، در یک جهت با چرخشی یکسان و در امتداد مشخص ، گردش و پیشروی می کنند . تغییر مسیر اتومبیل هنگامی صورت می گیرد که فرمان اتومبیل به سمت مورد نظر گردانیده شود . زیرا فرمان باسیستمی مخصوص ، براساس فرمولی خاص و با محاسبه ای دقیق و منظم ، با چرخ های جلوی اتومبیل مرتبط می شود و با گردانیدن فرمان ، چرخ ها نیز با نظم و ترتیبی مخصوص به سمت دلخواه گردانیده می شود . برای توقف اتومبیل نیز ابتدا باید از سرعت آن مرحله به مرحله کاسته شود و در هر مرحله ، دنده ها یک به یک و با تناوب پایین آورده شود . هنگامی که سرعت به میزان متناسب رسید با استفاده از دستگاه ترمز که با فرمول منظم و حساب شده ای از حرکت چرخ ها جلوگیری می کند می توان اتومبیل را متوقف ساخت .

این تازه ، موارد ظاهری حرکت اتومبیل است که در برابر سیستم پیچیده و فرمول های دقیق و حساس موتور آن ، ساده و پیش پا افتاده می نماید . اما همین ظاهر ساده ، گواهی می دهد که حرکت اتومبیل براساس فرمول های منظم و محاسبات دقیق برنامه ریزی شده است و تنها با رعایت نظمی خاص انجام پذیرفته است . چه ، اگر تنها یکی از قسمت های نامبرده دچار نقص و خلل شده باشد ؛ یا اگر تنها جزئی از اجزاء مذکور را در موقع لازم مورد استفاده قرار ندهیم و سیستم زنجیره ای مکانیسم آن ها را ناقص سازیم ، نظم سایر قسمت ها نیز مختل می شود و آن گاه اتومبیل به طورکلی از کار می افتد .

بدین گونه آشکار می شود که اجزأ و قسمت های مختلف یک اتومبیل ، با فرمول های متناسب ساخته شده و با محاسبه دقیق به یکدیگر نظم و انضمام و ارتباط یافته اند تا در مجموع ، کار خود را با نظم و حساب انجام دهند .

در زندگی داخلی خود و در دنیای اطراف مان ، هزاران نمونه دیگر از قبیل رادیو ، تلویزیون ، یخچال ، کولر ، هواپیما ، کشتی ، دوربین فیلمبرداری ، ضبط صوت ، ماشین تحریر و نظایر آن ها را می توانیم نام ببریم که هر یک از قسمت های مخلتف تشکیل یافته است و در عین حال ، تمام قسمت های آن ها براساس محاسبه و فرمول معین در کنار یکدیگر قرار گرفته اند . طوریکه با اندک نقصان یا اشتباهی در فرمول ها و محاسبات مربوط ، این دستگاه ها قادر به کار نخواهند بود .

واضح است که با دقت در هر یک از این دستگاه ها ، متوجه می شویم که سازنده هر دستگاهی دارای علم و آگاهی بوده و با تسلط بر اصول فرمول و محاسبه ، موفق به ساختن آن دستگاه دقیق و منظم شده است .

مقدمه دوم : در هر یک از موجودات مختلف این جهان که مطالعه کنیم ، بی تردید نظم و آراستگی کاملی را در آن مشاهده خواهیم کرد . و هنگامی که دامنه مطالعات و دقت خود را گسترده تر کنیم موجودات بیشتری را مورد بررسی قرار دهیم ، برما مسلم خواهد شد که تمامی موجودات ان عالم بر اساس نظمی دقیق و کامل به وجود آمده ، اجزا مختلف هر یک ، با محاسبه ای اعجاب انگیز در کنار یکدیگر قرار گرفته اند .

یکی از شاهکارهای عجیب خلقت ، که در ضمن نمونه بارزی از نظم و آراستگی مورد بحث به شمار می رود آفرینش انسان است . وجود آدمی و رازهای شگفت انگیز آن که قرن هاست مورد مطالعه دانشمندان قرار دارد و هنوز ، یکی از هزاران هزار شگفتی آن مکشوف و معلوم نشده است ، آئینه تمام نمایی است برای آن که به مساله نظم و آراستگی در جهان آفرینش پی ببریم .

از یک سو مجموعه اعضای بدن انسان ، براساس فرمول های خاص و حیرت آور در کنار یکدیگر قرار گرفته اند و با نظمی خاص و حیرت آور در کنار یکدیگر قرار گرفته اند و با نظمی شگفت انگیز کار خود را انجام می دهند و مکمل کارهای یکدیگر هستند . و از سوی دیگر ، هر کدام از اعضاء بدن انسان به تنهایی نیز شامل اجزا و قسمت های مختلفی است که هر یک با محاسبه ای دقیق و اعجاب انگیز خلق شده است و پیوند و ارتباط آنها با یکدیگر باعث شده تا آن عضو ، در مجموع ، کار خود را با نظم و آراستگی حیرت آور انجام دهد .

هر کدام از اعضاء و دستگاه های بدن انسان را که در نظر بگیریم به همین نتیجه می رسیم . دستگاه چشم انسان از چه اجزائی ساخته شده و این اجزا با چه نظم و دقت عجیبی کار می کنند و مکمل کارهای یکدیگر می شوند تا انسان بتواند اشیا کوچک و بزرگ و رنگارنگ اطراف خود ببیند ؟ .. اجزا گوناگون دستگاه گوش انسان با چه نظم و شگفتی کار می کنند تا این همه صداهای مختلف شنیده می شود و تشخیص و تفکیک آن ها از یکدیگر ممکن می گردد ؟ قسمت های گوناگون تارهای صوتی و حنجره و زبان و دهان از چه اجزائی ساخته شده اند ، و این اجزا با چه فرمولها و محاسباتی انجام وظیفه می کنند و چه نظم شگرفی در فعل و انفعالات آن ها هست که انسان می تواند صدای خود را به گوش دیگران برساند و کلمات گوناگون با مفاهیم گوناگون را بر زبان آورد ؟

کافی است که تنها فرودادن یک لقمه نان خالی را در نظر بگیریم تا متوجه شویم چه نظم شگرفی براساس چه فرمول ها و محاسبات شگفتی وجود دارد که می تواند دستگاه گوارشی بدن انسان را به کار اندازد . یک لقمه نان را که در دهان می گذاریم ، چندین عضو مختلف با نظم و آراستگی کامل به کار می افتند و صدها ماهیچه ارادی و غیر ارادی فعالیت می کنند تا آن را از مراحل مختلف هضم و جذب و دفع بگذرانند . پیش از هر چیز ، دهان و زبان ، لعابی به نام « بزاق » ترشح می کنند و پیش از رسیدن لقمه به دهان ، آن را آماده می سازند که به عمل جویدن وبلع و هضم لقمه کمک کند . وقتی لقمه وارد دهان شد ، بلافاصله بزاق به سراغ آن می آید و سپس دندان ها برای جویدن آن به کار می افتد . همین دندان ها نیز بانظم خاصی در دهان قرار گرفته اند که تیز و کندی و کوتاهی و بلندی آن ها در کمال نظم و آراستگی وظیفه هر یک را در جویده شدن لقمه مشخص می کند ، به طوری که اگر نظم دندان ها بهم بخورد و مثلا جای دندان های نیش با دندان های آسیاب عوض شود ، کار جویدن مختل خواهد شد . سپس لقمه نان وقتی به وسیله دندان ها و با کمک زبان و بزاق دهان جویده شد ، به سوی حلق می رود و از آن جا وارد « مری » می شود . لوله مری ، با کمک ماهیچه های مخصوصی که ماهیچه های حلقوی نام دارند ، لقمه را با فشاری متناسب به سوی معده پایین می برد .

معده نیز کار خود را با نظمی شگرف انجام می دهد . در تمام مدتی که انسان در حال خوردن غذا و بلعیدن لقمه ها است ، فعالیت معده برای هضم غذا به صورت تعطیل در می آید . و پس از فرو دادن آخرین لقمه ، باز هم تا مدتی حدود 20 دقیقه کار هضم شروع نمی شود بلکه در این مدت ، معده مشغول ترشح مواد لازم و آماده ساختن ماهیچه ها و عضلات و دستگاه های مختلف خود یعنی کارخانه دقیق و عجیب هضم و گوارش است . سپس ، وقتی همه چیز به حالت آماده باش درآمد ، ناگهان با یک فرمان سریع که از مرکز فرماندهی مغز صادر می شود تمام ماهیچه ها و عضلات و اجزا معده همزمان و به طور منظم و هماهنگ شروع به کار و فعالیت می کنند . آن یک لقمه نان ، یا هر غذای دیگری که وارد معده شده باشد براساس نظمی مخصوص ، مراحل حساب شده و منظمی را پشت سر می گذارد و در هر مرحله یک قسمت از عمل گوارش انجام می شود تا آن گاه که غذای هضم شده به سایر قسمت های داخلی بدن یعنی روده ها سپرده می شود تا در آن جا جذب شود و زواید و تفاله هایش به اجزا متصدی دفع وارد گردد .

قصد ما ، بررسی دقیق و جز به جز مساله هضم و گوارش از دیدگاه طبی وعلم پزشکی نیست . وگرنه در همین یک مورد از شگفتی های بدن انسان ، تا کنون هزاران کتاب عملیم نوشته شده و میلیونها تحقیق و آزمایش پزشکی صورت گرفته و نسل های متوالی بشر در این باره پژوهش های بیشمار کرده و تازه به قطره ای از دریای اسرار آن دست یافته است . از این رو ، بررسی دقیق و علمی مساله از عهده چندین کتاب نیز بر نمی آید . اما همین اشارات کوتاهی که در این مورد داشتیم ، خود کافی است تا ما را متوجه سازد که چه نظم و آراستگی عجیبی در تک تک قسمت های بدن انسان حکم فرماست و آن گاه ، چه محاسبات حیرت انگیزی این قسمت های مختلف را به هم پیوند می دهد و سرانجام بدن انسان ، در مجموع چه کارخانه عظیم و دقیق و پیچیده و اسرار آمیزی را تشکیل می دهد و چه فرمول های شگرفی این مجموعه بی نظیر را به کار می اندازد و چه نظم و سامان شگفتی این مجموعه در هم پیچیده را اداره می کند که حتی سر سوزنی خلل و لحظه ای تاخیر در انجام وظیفه و ذره ای بی نظمی در هیچ کدام از قسمت های آن دیده نمی شود .

وقتی انسان ، از چنین دیدگاهی به جهان اطراف خود می نگرد ، برایش مسلم می شود که علاوه بر آفرینش انسان ، تمامی عرصه های آفرینش از همین ویژگی ها برخوردارند . خلقت جانوارن ، خلقت گیاهان ، خلقت زمین و آسمان و هر چه در آن ها است . برای پی بردن به گوشه ای از اهمیت و ارزش این نظم و سامان ، کافی است اشاره شود که اگر در خلقت ساختمان موجودات عالم ، نظم وجود نداشت ، هرگز « علم » در جهان پدید نمی آمد . زیرا علم ، اساسا مجموعه قواعدی است که انسان برای راه یافتن به کیفیت نظام حاکم بر موجودات جهان از آن ها استفاده می کند . و از این طریق می کوشد تا قوانین منظمی را که در طبیعت و در رابطه موجودات جهان و در اثر گذاری و اثر پذیری متقابل آن ها وجود دارد ، پیدا کند .

بدین سان آشکار است که تمامی علوم ، براساس نظم حاکم بر جهان به وجود آمده است . زیرا اگر چنین نظمی وجود نداشت ، محاسبات بشر در مورد روابط موجودات جهان ، و نیز روابط اجزا مختلف هر موجودی ، غلط از کار در می آمد و منتج به یک نتیجه گیری صحیح و قابل اطمینان نمی شد و انسان نمی توانست براساس آن به اصول و قواعدی دست یابد که بتوان از آن به عنوان قوانین ثابت و منظم استفاده کرد .

به عنوان مثال می توان گفت : تعداد گلبول های سفید و قرمز موجود در خون انسان ، همواره نسبت معینی دارد و از نظم خاصی پیروی می کند . بر همین اساس ، علم پزشکی توانسته است قوانین مربوط به رابطه گلبول های سفید و قرمز با یکدیگر ، و رابطه آن دو با سایز اجزا بدن انسان را بدست آورد . روی همین اصل ، هر گاه بر اثر بیماری تعداد یکی از این گلبول ها کم شود ، در رابطه آن ها ایجاد خلل می شود و نظم موجود در میانشان به هم می خورد . و چون علم پزشکی به خاطر نظم ثابت و همیشگی این گلبول ها از تعداد هر دو خبر دارد ، به خوبی می داند که در این موارد باید هر چه زودتر نظم از بین رفته را دوباره برقرار کند و از همین رو ، داروها و وسایلی را یافته یا ساخته است که با کمک آن ها می توان تعداد گلبول ها را به میزان لازم رسانید و بین آن ها نظم همیشگی را به وجود آورد . حال آن که اگر چنین نسبت مشخص و نظم ثابت و معینی وجود نداشت ، در صورت بروز بیماری ، علم پزشکی گیج و سرگردان می شد و نمی دانست از کدام گلبول و به چه تعدادی کم شده است و چه مقدار گلبول دیگر باید اضافه شود  تا نظم لازم بدست آید .

یا درجه حرارت بدن انسان هموراه از نظم خاصی پیروی می کند . به طوری که اگر انسان ، ساعت ها زیر گرمای 50 درجه بالای صفر بایستد و سپس حرارت بدنش را با میزان الحراره اندازه بگیرند ، بیش از 37 درجه را نشان نخواهد داد . و اگر هم ساعت ها در هوای یخبندان و سرمای 40 درجه زیر صفر بسر برد ، باز درجه حرارت بدنش همان 37 درجه خواهد بود . به خاطر همین نظم ثابت و همیشگی است که امروزه ، علم پزشکی می داند که حرارت بالای 37 درجه حاکی از تب ، و زیر 37 درجه نشانه ضعف در بدن انسان است .

یا در مورد تحقیقات فضایی ، که باعث شد پای انسان به کره ماه برسد ، و هم اکنون نیز تلاش برای دست یابی به کرات دیگر ادامه دارد ، تمام محاسبات دانشمندان براساس همین نظم موجود در طبیعت صورت گرفته است . زیرا اگر چنین نظمی نبود ، بین کره زمین و سایر کرات آسمانی ، نظام ثابت و سامان مشخصی برقرار نمی شد .

 فی المثل ، کره ماه جای مشخص نداشت ، وضع زمین نسبت به ماه ، تابع هیچ قانون و محاسبه ای نمی گردید ، زمین در یک شبانه روز یک دور به دور خود می گشت ، در شبانه روز بعد سه دور ، در شبانه روز سوم نیم دور ، و خلاصه در هر زمان ، سرعت گردش متفاوتی پیدا می کرد که با هیچ فرمولی ممکن نبود چگونگی این حرکت را تعیین کرد . و در آن صورت ، هرگز ممکن نبود که با چنان محاسبات دقیقی – که حتی یک ثانیه اشتباه در آن به شکست و ناکامی منجر می شود – بتواند سفینه های مختلف را از نقطه مشخصی به سوی ماه بفرستند ، و پس از مدت معینی ، در نقطه مشخص دیگری منتظر فرود آن باشند و تمام این محاسبات نیز درست از کار درآید .

پس مسلم است که اگر در ترکیب بدن انسان و چگونگی فعالیت دستگاه های مختلف آن ، نظم و سامان و قانون وجود نداشت ، هرگز علم تشریح و دانش پزشکی به وجود نمی آمد .

اگر حرکت ستارگان سیار و محل استقرار ستارگان ثابت و وضع محاذات آن ها نسبت به یکدیگر تابع نظم و قانون بود ، علم « هیئت و نجوم » پدید نمی آمد . و دانش فضا شناسی و فضا نوردی ، هرگز قدم به عرصه ظهور نمی گذاشت .

اگر روئیدن گیاهان و طرز تغذیه و چگونگی رشد و نمو و شکوفایی و باردهی آن ها براساس نظم ثابتی قرار نداشت ، علم گیاه شناسی در دسترس بشر قرار نمی گرفت .

اگر زندگی حیوانات ، ساختمان بدنی ، احتیاجات مربوط به غذا و محیط و آب و هوا ، میزان طول عمر ، چگونگی تولید مثل و سایر مسائل مربوط به حیات آن ها بر مدار نظم و سامان معین نمی گردید ، هرگز علم « حیوان شناسی » معنی و مفهوم پیدا نمی کرد .

خلاصه کلام آن که تمامی علوم دقیقه ، که بر مبنای فرمول ها و محاسبات دقیق بنیان گرفته ، براساس نظم ثابت و سامان مشخصی که بر موجودات این عالم حکومت می کند به وجود آمده است .

نخستین و ساده ترین نتیجه ای که از دقت در نظم موجودات عالم و پدیده های جهان آفرینش به دست می آید ، این است :

« همان طور که در مقدمه اول دیدیم و قبول کردیم ، سازندگان دستگاه های مختلف علمی و فنی و صنعتی که هر کدام با نظمی خاص کار می کنند بدون علم و آگاهی و تسلط بر اصول فرمول و محاسبه ، موفق به ساختن آن دستگاه ها نمی شوند . »

اکنون ، با پی بردن به وجود نظم شگرف و سامان بی نظیر حاکم بر موجودات عالم نیز ، به این نتیجه می رسیم که : « سازنده این موجودات شگفت انگیز ، و برقرار کننده نظم اعجاب آور میان آن ها ، لامحاله باید دارای علم و آگاهی و تسلط کامل بر اصول فرمول و محاسبه و نیز دارای اراده و قدرت و حکمتی پایان ناپذیر باشد . »

و این سازنده و نظم دهنده بی همانند ، که بار دیگر از طریق برهان نظم به ذات اقدسش پی می بریم اعتراف می کنیم ، همانا آفریدگار جهان و خداوند متعال زمین و زمان است و بس .

3- برهان نظم

این برهان نیز ، بر پایه دو مقدمه استوار است :

مقدمه اول : هر گاه یک واحد ترکیبی و تالیفی را که از قسمت های مختلف به وجود آمده است تحت مطالعه و دقت قرار دهیم ؛ و مشاهده کنیم که قسمت های مختلف آن – در حالیکه هر کدام موجودی دیگر و متفاوت با سایر موجودات آن واحد است – با یکدیگر تناسب و تطابق و هماهنگی کامل دارند ، به قسمتی از برهان تناسب و تطابق موجودات عالم دست می یابیم . و برای ما مسلم می شود که این تناسب و هماهنگی ، و این تطابق قسمت های مختلف یک واحد ترکیبی ، مجموعا برآیندی از علم و ارداه قدرت است . به عبارت دیگر تصدیق می کنیم که آفریننده ی عالم ، براساس دانش خود طرح ساختن آن را ریخته و سپس اراده خود را انجام آن طرح قرار داده ؛ و آن گاه توانایی خود را به کار گرفته و سرانجام این موجودات مختلف – یعنی قسمت های گوناگون آن واحد ترکیبی – را ، با در نظر داشتن اصل تناسب و تطابق ، با یکدیگر هماهنگ ساخته است .

در این مورد نیز ، مثال های فراوانی وجود دارد : مثلا دارویی را که برای بیماران ساخته می شود ، در نظر بگیریم . هر دارویی ، یک واحد ترکیبی است که از قسمت های مختلف تشکیل می شود . یعنی سازنده دارو ، چندین ماده شیمیایی یا گیاهی را به اندازه های متناسب در کنار یکدیگر قرار می دهد و با تطابق آن ها یک واحد هماهنگ بوجود می آورد که در موردی خاص ، کارایی خاص دارد . حال آن که اگر این تناسب و تطابق رعایت نشود ، یعنی اگر از یک ماده کمتر از حد لازم و از دیگری بیش از مقدار مورد احتیاج به کار رود ، تناسب اجزا و قسمت های گوناگون دارو به هم می خورد و میان آن ها تطابق ایجاد نمی شود . در نتیجه یا آن مواد اساسا با هم ترکیب و تالیف نمی شوند ، یا در صورت ترکیب یافتن حاصل آن ها ماده ای خواهد بود که اگر زیان بخش نباشد دست کم هیچ کارایی و فایده ای نخواهد داشت .

یا دستگاه تلویزیون را در نظر بگیریم . سازنده تلویزیون ، یک فرستنده و یک گیرنده ساخته که با یکدیگر تناسب و تطابق دارند و به طور هماهنگ کار می کنند . یعنی دستگاه فرستنده ، تصویر و صدا را می فرستند و دستگاه گیرنده آن را از راه دور می گیرد . حال آنکه اگر این تناسب و تطابق وجود نداشت ، دستگاهی به نام تلویزیون معنی پیدا نمی کرد . چون اگر فرستنده ، تصویر و صدا را بفرستد ولی گیرنده با آن تناسب و تطابق نداشته باشد ، تصویر و صدا را پخش نخواهد کرد . و اگر گیرنده درست کار کند ، اما فرستنده با آن هماهنگ نباشد و متناسب با کاربرد آن تصویر و صدا نفرستد ، باز تصویر و صدایی در کار نخواهد بود .

 پس آن چه به تلویزیون معنی می دهد ، وجود دو قسمت مختلف و در عین حال مرتبط و هماهنگ است که تنها در صورت تناسب و تطابق با یکدیگر کارشان را به درستی انجام می دهند .

در یک کارخانه اتومبیل سازی نیز ، همین اصل تناسب و تطابق حکمفرما است . در قسمتی از کارخانه اتاق اتومبیل را می سازند ، در قسمتی دیگر چرخ هایش را ، در یک قسمت موتور آن را ، در قسمت دیگر صندلی هایش را ، در قسمتی دیگر فنرها و کمک فنرهایش را ، در قمست دیگر باطری آن را ... و خلاصه در هر قسمت از کارخانه تکه ای از اجزا اتومبیل ساخته می شود . سرانجام ، این قسمت ها به یکدیگر متصل می شوند و یک اتومبیل کامل به دست می آید . در تمام قسمت های کارخانه ، اصل تناسب وتطابق حاکم است . چون اگر غیراز باشد ، در قسمت اتاق سازی فی المثل اتاق اتوبوس می سازند ، در قسمت موتور سازی موتور یک اتومبیل 2 سیلندر کم قدرت ساخته می شود ، در قسمت چرخ سازی چرخ ها بزرگ کامیون به وجود می آید ، و قسمت باطری سازی هم به جای باطری اتومبیل مثلا باطری دستی تولید می کند .

آیا اگر چنین مجموعه ناهماهنگی ساخته شود ، می توان از به هم پیوستن آن ها ، یک اتومبیل کامل و واقعی به دست آورد و بر آن سوار شد ؟ پس در این جا لازم است که اصل تناسب و تطابق دعایت شود وگرنه با چنین ناهماهنگی عجیبی دیگر چیزی به نام اتومبیل از کارخانه بیرون نمی آید ، و سازنده چنین کارخانه ناهماهنگی را نه تنها نمی توان صاحب علم و اراده و قدرت دانست ، بلکه باید او را در ردیف دیوانه گان قرار داد .

مقدمه دوم : با یک مطلب کوتاه و اجمالی ، مسلم می شود که تمامی موجودات مختلف جهان آفرینش نیز مانند قسمت های مختلف یک کارخانه یا هر واحد علمی و فنی و صنعتی دیگر ، براساس اصل تناسب و تطابق با یکدیگر هماهنگی اعجاب آوری دارند .

مثلا پستان پر از شیر مادر با دستگاه هاضمه ضعیف کودک نوزاد تناسب و تطابق کامل دارد . مخصوصا که می دانیم با آن که مادر ، بالغ بر 9 ماه فرزندش را در شکم دارد ، در طول این مدت شیر در پستانش تولید نمی شود . اما همین که زمان وضع و حمل رسید ، در عرض یکی دو ساعت ماده غذایی اعجاب آور شیر در پستان مادر جمع می شود . و این خود ، حاکی از تناسب و تطابق کاملی است که میان تولد کودک و تولید شیر در پستان مادر وجود دارد .

باز می بینیم که برای حفظ تناسب با کیفیت غذا خوردن نوزاد ، در نوک پستان مادر سوراخ های ریزی قرار داده شده تا شیر دفعه به مقدار بیش از حد و با فشار زیاد به دهان کودک سرازیر نشود و راه گلوی او را نگیرد . بلکه کودک باید پستان مادر را به آهستگی بمکند تا بتدریج و با رعایت تناسب ، شیر از سوراخ های ریز خارج شود و به دهان و آن گاه دستگاه هاضمه او برسد . در این جا نیز مقدار شیر و میزان فشار خروج آن از پستان ، با وضعیت کودک ، تطابق کامل داده شده است .

علاوه بر این ، با توجه به نیازمندی های مختلف کودک می بینیم که شیر ماده غذایی بسیار کاملی است و به تنهایی قادر است تمامی احتیاجات غذایی کودک نوزاد را رفع کند . زیرا این مایع سفید رنگ و شگفت انگیزی که هماهنگ با تولد کودک در پستان مادر به وجود می آید ، در ساختمان عجیب و ترکیبات متناسب خود ، انواع مواد حیاتی مورد نیاز کودک ، همچون پروتئین ، کلسیم ، مواد معدنی ، املاح مختلف ، انواع ویتامین های لازم و در یک کلام ، هر آنچه را که نوزاد برای رشد طبیعی و ادامه حیات خود به آن ها نیاز دارد ، یک جا جمع کرده است .

به عنوان یک مثال دیگر ، از غریزه جنسی موجود میان نر و ماده انسان و سایر موجودات زنده نام می بریم . ملسم است که غریزه جنسی که با اسراری پیچیده و شگفت در نهاد موجودات زنده نهفته است ، مهم ترین و اصلی ترین نقش را در مورد توالد و تناسل موجودات و ازدیاد نفوس و بقاء نسل ها به عهده دارد . اگر غریزه جنسی وجود نداشت و کشش طبیعی و لجام ناپذیر آن ، « نرها » و « ماده ها » را به سوی هم نمی کشید ، تولید مثل موجودات ، صورت نمی گرفت ، و نسل انسان و سایر جانداران منقرض و نابود می شد .

دقت در مقوله غریزه جنسی ، مصداق دیگری از موضوع تناسب و تطابق موجود در نظام آفرینش را نمایان می سازد . زیرا آن چه مسلم است ، برای بقا نسل ها لازم است که غریزه جنسی دو گانه نر و ماده با هم و متفقا فعالیت کنند و در این امر با یکدیگر هماهنگی داشته باشند . و می دانیم که – با آن که غریزه های جنسی نرو ماده ، هر یک جدا از دیگری و دارای موجودیتی مستقل و سازمان و ساختمان و دستگاه هایی متفاوت و جداگانه است – هماهنگی لازم در میان آن ها در کامل ترین صورت خود وجود دارد .

 هماهنگی در جهاز تناسلی نر و ماده ؛ هماهنگی در کشش و جاذبه ای که سرچشمه آن در زوایای پنهان جان قرار دارد ولی تظاهرات جسمانی پیدا می کند ؛ هماهنگی در تمایل و کشش نرها و ماده های متناسب که نر و ماده هر «نوع » و هر « تیره » از جانداران با یکدیگر تطابق می دهد ، چنان که انسان را به سوی انسان می کشد ، پرنده را به سوی پرنده ، چرنده را به سوی چرنده ، و هرگز اصول این تطابق را بهم نمی زند و « انواع » و « تیره های » بی تناسب را به سوی هم جذب نمی کند ؛ هماهنگی در برآیند غریزه ها ، که به طور مثال در انسان یک « اسپراماتوزئید » و یک « اوول » را در نهایت تناسب و تطابق به هم می پیوندد و نطفه انسان را به وجود می آورد ... .

این است که چنین تناسب و تطابق شگرفی [ که در موارد بی شمار دیگرنیز ، دامنه ای پایان ناپذیر دارد ] هر انسان عاقلی را وادار می کند به وجود آفریننده دانا و توانا و حکیمی که در دامن طبیعت و در پهنه آفرینش ، این همه تناسب و هماهنگی و تطابق ایجاد کرده است ، ایمان و اعتقاد داشته باشد .

4- برهان حرکت

درباره این برهان ، نخست باید گفت که « برهان حرکت » نیز از جهاتی به همان « برهان نظم » - که قبلا درباره اش سخن گفتیم – برمی گردد . زیرا در این برهان هم گفته می شود که « حرکت ها » در طبیعت ، « منظم » است . یعنی هر حرکتی در عرصه طبیعت براساس نظم صورت می گیرد و از این رو ، « حرکت » نیز ، خود یکی از مصادیق « نظم » موجود در طبیعت و یکی از موار برهان نظم است .

ولی از آن جا که حکما و متکلمین ، این برهان را برهان مستقلی محسوب کرده اند ، و در روایات هم به این برهان اشاره شده است ، ما نیز این برهان را ، برهان مستقلی قرار می دهیم و درباره اش جداگانه بحث می کنیم .

به عنوان مثال ، قول حکیم بزرگ الهی ، حاج ملاهادی سبزواری را نقل می کنیم . که در منظومه « حکمت » خود ، چنین می گوید :

ثّم الطَّبیعی طَریقَ الحَرکَه یَأَخُذُ لِلحَقِّ سَلَکَه

دانشمندان طبیعی « حرکت » را « راه » رسیدن به خدا وند انتخاب کرده اند و از طریق آن ، استدلال بر اثبات صانع می کنند .

برهان حرکت نیز ، بر دو مقدمه استوار است :

مقدمه اول : نگاهی به دنیای اطراف خود بیاندازیم و در تمام چیزهایی که اطراف ما را گرفته اند دقیق شوین . آیا در اطراف ما چیزی پیدا می شود که خود به خود به حرکت درآید و بدون آن که نیروی محرکی آن را به حرکت درآورده باشد ؟ از جایی به جای دیگر نقل مکان کند ؟ آیا هرگز قایقی بدون قایقران و کشتی بدون ناخدا و ملوان در دل آب ها به حرکت درمی آید ؟ آیا هلیکوپتر و هواپیما بدون خلبان از زمین بر می خیزند و سینه آسمان را می شکافند ؟ آیا اتومبیل بدون راننده در خیابان ها حرکت می کند ؟ آیا اگر میز و صندلی یا هر وسیله دیگری سالها در گوشه ای از خانه شما بماند و خودتان آن ها را جابجا نکنید می توانید حتی یک قدم از جای خود حرکت کنید ؟

 آیا ممکن است پنکه یا کولر خانه شما بی آنکه دست کسی به دکمه آنها را بفشارد و به کارشان اندازد ، حرکت کنند ، و آیا اگر نیروی الکتریسیته به عنوان عامل محرک آن ها در کار نباشد ، هرگز موتورهایشان به گردش و حرکت در می آید ؟

طبیعی است که پاسخ تمام این این سوال ها منفی است و در دنیای اطراف ما هرگز چیزی پیدا نمی شود که بدون عامل حرکت به حرکت درآید یا بدون عامل بازدارنده  از حرکت بایستد .

این نکته آشکار می کند که هرگاه جسمی به حرکت درآید ، بی شک عامل محرکی در کار بوده که باعث حرکت آن شده است .

مقدمه دوم : اکنون به جهان آفرینش نگاهی دقیق بیفکنیم . خواهیم دید که تمام موجودات این عالم ، بدون استثنا در حرکتند و هیچ موجودی در پهنه آفرینش یافت نمی شود که در حال سکون باشد . از کوچکترین ذره جهان ماده [ اتم ] گرفته تا بزرگترین اجرام کیهانی ، و از ذرات ریز مواد غذایی خاک – که از طریق ریشه ها به روی ساقه گیاهان حرکت می کند و در شاخ و برگ آن ها بالا می رود – گرفته تا کهشکان های عظیم فراسوی آسمان ها ، همه و همه در جبن و جوش و حرکت هستند .

و تمام این حرکت ها نیز براساس نظمی حساب شده و طبق محاسبات و نقشه های دقیق صورت می گیرد .مگر ممکن است این حرکت های اعجاب آور در میان موجودات بی شمار و میلیاردها میلیارد پدیده عرصه طبیعت ، بدون نظم و حساب به حرکت درآیند و در مسیر حرکت خود پیش روند آن گاه هیچگونه خللی در آن ها و کیفیت حرکتشان پیدا نشود ؟

باز نگاه کوتاه دیگری به انسان بیندازیم . در آغاز ، تنها دو ذره غیر قابل روئیت ، یکی به نام « اسپراماتوزوئید » و دیگری به نام « اوول » از دو نقطه جدا گانه به راه می افتند و به سوی یکدیگر حرکت می کنند . پس از رسیدن به یکدیگر ، باز هم یک سلسله حرکات شگفت ادامه می دهند و در جریان این حرکات ، به هم می پیوندند و به صورت نطفه در می آیند .

 آن گاه همین نطفه نیز به حرکت بی وقفه خویش ادامه می دهد و هر لحظه در مسیر رشد و تکامل پیش می رود تا آن زمان که به نقطه اوج تکامل دوران جنینی میرسد و به صورت انسانی در می آید که تمامی اعضا بدن آدمی را به طور کامل – منتهی در مقیاس کوچکتر – واجد است و سپس متولد می شود ، واز این مرحله به بعد نیز همچنان مجموعه حرکات او به صورت سلسله حرکات مداوم و پیوسته ادامه می یابد .

نتیجه : وجود این حرکت های منظم و دقیق و حساب شده در تمامی موجودات عالم ، دلیل بر آن است که سازنده ای صاحب علم و شعور و قدرت و اراده ، محرک کل تمام جهان موجودات آن است و با دانایی و توانایی و محاسبات دقیق و خلل ناپذیر ، تمامی این حرکات را تنظیم کرده است .

 

5- برهان حدوث

برهان « حدوث » نیز بر دو مقدمه استوار است . اما پیش از بحث در این باره لازم است که یکبار دیگر مساله « قانون علیت » و روابط علی و معلولی موجود در میان پدیده ها و موجودات جهان را یادآوری کنیم .

چنان که در بحث در انگیزه های خداشناسی متوجه شدیم ، قانون علیت ثابت می کند که دراین جهان ، هر پدیده ای علتی دارد که عامل پیدایش آن شده و در حقیقت ، خود آن پدیده ، « معلول » آن علت است . به عبارت روشن تر ، هیچ چیزی خود به خود از عدم به هستی نمی آید و بدون « ایجاد کننده » ، « وجود » پیدا نمی کند . هر چیزی که در این جهان وجود دارد . یک معلول است که عاملی خارج از وجود و ذات خودش ، « علت » به وجود  آمدن آن شده است .

این یک بنیان مستحکم فلسفی است که علم نیز برآن صحه می گذارد زیرا تا امروز ، از میان این همه رشته های گوناگون علم و این همه آزمایش ها و پژوهش های علمی ، حتی یک مورد پیدا نشده که به طور استثنا پدیده و موجودی را نشان دهد که بدون علت و خود به خود پیدا شده باشد .

همچنین لازم است گفته شود که : « حدوث » ، یعنی حادث شدن ، پیدایش یافتن ، از نیستی به هستی آمدن .

اکنون به ذکر دو مقدمه موجود در این برهان می پردازیم :

مقدمه اول : ابتدا باید دانست که موجوداتی که « حادث » هستند مسبوق به «عدم » اند ، یعنی سابقه آن ها به عدم می رسد و اگر گذشته هایشان را بررسی کنیم ، خواهیم دید که قبل از پیدایش و موجودیت یافتن ، محکوم به عدم نیستی بوده اند و به عنوان یک پدیده یا یک موجود ، هیچگونه سابقه ای در « هستی » نداشته اند . به عبارت روشن تر ، این گونه پدیده ها و موجودات به دلیل حادث بودن ، زمانی در این عالم نبوده اند و بعدا قدم به عالم وجود نهاده اند .

اکنون ، با این آگاهی و بینشی که پیدا کرده ایم اگر به مطالعه ای دقیق در جهان و موجودات آن بپردازیم ، این نکته برما مسلم خواهد شد که : تمامی موجودات این عالم « حادث » هستند . یعنی تمامی موجودات عرصه طبیعت ، چه مورچه کوچکی که در زیرزمین ، یکی از دقیق ترین زندگی های اجتماعی را دارد ؛ و چه خورشید عظیمی که از فراز آسمان بر زمین می تابد و به موجودات زمینی نور و گرما و زندگی می دهد ؛ همه و همه حادث اند . علم امروز بشر نیز به دنبال تحقیق ها و آزمایش ها و تجربیات فراوان ، به این نتیجه رسیده است که در میان تمام این موجودات گوناگون و بیشمار ، حتی یک موجود قدیم – یعنی موجودی که حادث نشده ، بلکه خود به خود و از ازل وجود داشته – وجود ندارد بلکه تمامی عالم هستی به طور کلی « حادث » است . این موضوع را ، در بخش های بعدی سلسله بحث های خود ، بیشتر توضیح خواهیم داد .

مقدمه دوم : هر حادثی ، احتیاج به مبدا قدیمی دارد . یعنی آن چه حادث شده ، چون از نیستی به هستی آمده و وجود یافته است بنا بر قانون علیت و مساله علت و معلول ، باید « علت » و عامل به وجود آورنده یی داشته باشد . عامل و علت اصلی موجودات حادث ناچار باید یک مبدا قدیمی باشد ، یعنی وجودش از ناحیه خودش باشد، مسبوق به عدم نباشد ، از نیستی به هستی نیامده باشد و در یک کلام ، خودش « حادث » نباشد .

زیرا اگر این مبدا ،« حادث » باشد بدان معنی است که وجود نداشته و بعدا به وجود آمده . و با چنین فرضی ، آن چه از نیستی به هستی آمده ، طبق قانون علیت ، چیزی جز یک « معلول » نمی تواند باشد . و باز در صورتی که آن را یک « معلول » فرض کنیم ، دیگر نمی تواند « علت » وجود خود نیز باشد . زیرا این مبدا ، برای « معلول » بودن ، لازم است که پیش از علت خود ، وجود نداشته باشد و در برهه ای از زمان ، بر اثر آن « علت » به وجود آمده باشد . همچنین این مبدا برای « علت » بودن  ، لازم است که پیش از آن معلول موجودیت داشته باشد ، تا در برهه ای از زمان ، معلول را از عدم ایجاد کرده باشد . حال آن که مسلم است که هرگز هیچ موجودی نمی تواند در زمانیکه وجود نداشته و در عالم هستی نبوده است ، باعث پیدایش موجودی شود . و همچنین نمی تواند در زمانی که وجود داشته و در عالم « هستی » بوده ، در عین حال ، بار دیگر از عالم نیستی بیرون کشیده شود و مجددا از « عدم » به « وجود » آید .

بنابراین ، مجموع عالم هستی و جهان طبیعت ، معلولی است که « حادث » شده  ، و علت حدوث آن ، آفریدگاری است قدیمی که وجودش قائم به ذات و از ناحیه خود است . و آثار نظم و هدف و حکمت و تدبیری که در آفریده او – جهان خلقت – وجود دارد ، گواه بر این علم و حکمت و تدبیر او نیز هست .

6- برهان هدایت

برهان هدایت که از مهم ترین و روشن ترین راه های خداشناسی است ، از طریق مطالعه در اسرار شگفتی های موجودات زنده عالم به دست می آید .

« هدایت » به معنی « راه یابی » است . با این توضیح که : تمام موجودات زنده جهان ، در نهاد خود از نیروی پررمز و رازی برخوردارند که با هدایت آن ، به ارزش و کیفیت « ماهیت ها »  ، « خاصیت ها » ، « کاربردها » ، « خط سیرها » و خیرو صلاح و نقش وظایف خود راه می یابند و صحیح ترین راه ممکن را در مسیر زندگی و هستی خود در پیش می گیرند .

به عبارتروشن تر هر کسی حتی با مطالعه ای کوتاه و نگاهی گذرا به این نکته پی می برد که هر موجود زنده ای بدون آن که معلم و آموزش دهنده ای داشته باشد ، با راهنمایی نیروی شگفتی که در نهادش وجود دارد ، به آن چه خیر و صلاح اوست هدایت شده است .

گرچه این مساله در مورد تمام موجودات جاندار – اعم از انسان و حیوان و گیاه – صادق است ، اما در عالم حیوانات مثال های گویا تر و روشن تری برای آن وجود دارد .

به عنوان نمونه : گروهی از پژوهشگران  ، تعدادی از فیل های نوزاد را بلافاصله پس از تولد ، از پدر و مادرشان جدا کردند . آن گاه این فیل های کوچک را – که هنوز حتی کوچک ترین درس زندگی را از پدر و مادر خود نگرفته بودند – به نقطه ای دور دست بردند . در آن جا نه تنها یک فیل بزرگ و بالغ وجود نداشت ، بلکه از سایر حیواناتی هم که ممکن بود رفتار و اعمالشان سرمشق و الگوی بچه فیل ها قرار گیرد اثری نبود . پژوهشگران نیز هیچگونه راهنمایی و کمکی به آن ها نمی کردند جز آن که در آن محیط ، امکانات ادامه زندگی را برای فیل های نوزاد فراهم ساخته بودند.

نتیجه جالب این آزمایش این بود که مشاهده شد بچه فیل ها پس از بزرگ شدن ، درست مانند پدر و مادرشان و سایر فیل های بزرگ و بالغ ، از آب درآمدند و کالا رفتار و اعمال آن ها را در پیش گرفته اند یعنی بدون آن که کمترین تعلیمی دیده باشند مانند پدر و مادر خود لانه می سازند ؛ از میان خوراکی های گوناگون ، غذای باب طبع فیل ها را می خورند ؛ دوست را از دشمن و راه هموار را از راه نامناسب و خطر ناک تمیز می دهند ؛ راه های معاشرت با یکدیگر و توالد و تناسل را می شناسند ؛ و منافع و مضار زندگی و خیر و صلاح خود را درک می کنند . چنان که گویی هرگز از پدر و مادر خود جدا نشده اند و تمام عمر را در میان گروهی از فیل های بالغ و با تجربه گذرانده اند و تحت تعلیم آن ها بوده اند !

یا می بینیم که جوجه مرغ ماشینی ، همین که سر از تخم بدر می آورد ، زندگی خود را به شیوه مرغان خانگی آغاز می کند . مثل آن ها نوک به زمین می کوبد و دانه بر می چیند ، به سبک آن ها آب می خورد و برای فرودادن هر جرعه آب سرش را رو به بالا می گیرد ، و مانند آن ها با نوک خود لابه لای پرهایش را « می جورد » و نظافت می کند .

حتی سلول های بدن موجودات زنده که از فرط کوچکی با چشم غیر مسلح دیده نمی شوند ، به خوبی می دانند که چه نوع فعالیتی باید انجام دهند ، تا راه صحیح حیات خود را طی کنند . سلول های تشکیل دهنده چشم که برای « دیدن » فعالیت می کنند ، با سلول های گوش که « شنیدن » را میسر می سازد ، و سلول های ریه که عمل تنفس را انجام می دهد ، و به طور کلی سلول های هر یک از دیگر اعضا بدن – چه در انسان و چه در حیوانات یا نباتات – هر کدام در راه حیات ، فعالیت های خاصی دارند که آن ها را بدون تعلیم گرفتن و آموزش دیدن انجام می دهند و هیچ گاه نیز در این راه دچار اشتباه نمی شوند و یا فعالیت های خود را با فعالیت سلول های دیگر عوض نمی کنند .

غیر از این مورد مثال ، تمام موجودات زنده – و در وجود هر موجودی ، تمام مجموعه سلول های گوناگونش – از هدایت خاصی در زندگی برخوردارند . از همین رهگذر ، آشکار می شود که آفریننده ای دانا و توانا ، خالق تمامی این موجودات زنده است و آن ها را از لحاظ خلقت و ذات ، تحت تعلیم و هدایت تکوینی بی همانند خود قرار داده است .

تا اینجا ، شش برهان اصلی را – که از طریق مطالعه و دقت در موجودات عالم ، روشن ترین راه های خداشناسی را نشان می دهد – به طور خلاصه بیان کردیم .

لازم به گفتن است که مادیون و طرفداران بعض مکاتب دیگر ، براین شش برهان « اشکال تراشی » های خاصی کرده اند. در بخش های آینده ، هم به این نوع « اشکال ها » پاسخ خواهیم گفت ، هم در مورادی که لازم آید ، درباره برهان های مورد بحث ، توضیحات بیشتر خواهیم داد .

قرآن و دلایل خداشناسی

آنچه تا اینجا بحث شد ، دلایل ششگانه بر اثبات وجود آفریدگار جهان بود که از راه عقلی تشریح کردیم . اینکه جای آن است که به قرآن مجید و نهج البلاغه شریف و روایات پرارج اهل بیت (ع) نظری بیفکنیم و ببینیم که آیا در این منابع مهم و درجه اول دینی هم اشاراتی به این دلایل شده و اثبات صانع با اتکا به دلایل متقن و محکم صورت گرفته است یا نه ؟

یکی از کارهای بسیار مهم و لازم در گسترده معارف دینی ، همین تحقیق در آیات مربوط به توحید و اثبات صانع ، و جمع آوری و دسته بندی این گونه آیات است که متاسفانه تا کنون به صورت دقیق و کامل و از دیدگاه تحقیقی و علمی صورت نگرفته است . نگارنده ، خود از سالها پیش همواره در نظر داشتم به انجام این مهم بپردازم لکن به دلیل مشغله علمی و مسئولیت تدریس دایمی در حوزه علمیه و سایر جریان ها هنوز موفق به انجام و اتمام آن نشده ام . امیدوارم طرح این مساله در این جا ، خود فتح باب و انگیزه ای باشد تا سایر محققین و فضلای حوزه علمیه کمر همت به انجام این امر مهم ببندند .

در قرآن کریم ، پیرامون اثبات صانع از راه های گوناگون استدلال شده و با تکیه بر روی موضوعات گوناگون ، در این مورد سخن رفته است . به عنوان مثال در چند جای قرآن ، از راه بحث درباره تکامل جنین برای اثبات صانع استدلال شده است . یا در مواردی از راه تشریح سازمان وجود انسان ، یا خلقت آسمان و زمین ، یا رشد و پرورش گیاهان ، یا حیات و بقا تیره های مختلف حیوانات و جانوارن ، به گونه ای متقن و محکم برای اثبات آفریدگار دلیل آورده شده است .

در تفسیر معروف « طنطاوی » ، تعداد آن دسته از آیات قرآنی که درباره اثبات صانع بحث می کند ، بالغ بر هفتصد و پنجاه ( 750 ) آیه ذکر شده است . و ما در این بخش از سلسله مباحث خود ، بعضی از این گونه آیات را به عنوان نمونه آیاتی که به برهان های مورد بحث ما نیز اشاره ای دارند ذکر می کنیم .

نخستین برهان مورد بحث ما « برهان نظم » بود . در قرآن نیز در چند مورد به این برهان اشاره و استناد شده و از طریق بیان نظام عمومی جهان ، برای اثبات صانع دلیل آورده شده است .

در سوره فرقان می فرماید : « هر چیزی را آفرید ، و در آن اندازه گیری و نظم دقیق به کار برد . »

در جای دیگر می فرماید : « ما هر چیزی را با اندازه گیری و محاسبه آفریدیدم » .

و در سوره قمر می فرماید : « هر چیزی در نزد پروردگار ، دارای مقدار و اندازه معینی است . »

در آیاتی که نقل شد – و ده ها آیه مشابه دیگر – به مساله نظام عمومی و شگفت انگیز جهان آفرینش اشاره شده است . با اندک دقتی در موجودات عالم ، مصداق روشن و تردید ناپذیر این آیات برای هر انسان خردمندی آشکار می شود و به وضوح در می یابد که چگونه هر موجودی در این جهان پهناور و بیکران ، با نظم و اندازه گیری حساب شده و براساس محاسبات دقیق و بی خلل ، آفریده شده است .

مثلا در عالم ستارگان ، تعداد ستاره ها رقم بسیار بزرگ و خارج از حیطه شمارشی تشکیل می دهد . وقتی دسته ای از موجودات عالم ، چندان زیاد باشند که حتی شمردن و آمارگیری آن ها ممکن نباشد ، آیا می توان تصور کرد که بدون هیچ حساب و کتابی ، در قمستی از جهان آفرینس در هم ریخته شده اند و بی هیچ نظمی در هم می لولند و هر کدام برای خود به راهی می روند و حرکتی انجام می دهند ؟ اگر چنین باشد آیا جای آن نیست که در اندک مدتی ، همه این کرات درخشان ، با یکدیگر برخورد پیدا کنند و متلاشی شوند و تصادم آن ها ، جهان هستی را به ویرانی و انهدام بکشاند ؟

البته تا مدت های طولانی ، بشر چاره ای نداشت جز آن که با حیرت چشم به آسمان بدوزد و این کرات نورانی را به عنوان موجوداتی مرموز بنگرد و عقل و شعورش راه به جایی نبرد . تا آن که کنجکاوی بشر در این مورد ، علمی بنام علم هیئت را پایه گذاری کرد و قرن های متوالی ، دانشمندان ستاره شناس به تحقیق و مطالعه در این باره پرداختند . و سرانجام ، پس از مطالعات پیگیر و فراوان و محاسبات دقیق و مداوم ، پی بردند که ممکن نیست این همه ستارگان کوچک و بزرگ و اینهمه کرات نورانی ثابت و سیار ، بدون نظم و حساب و عاری از قانون و قاعده در فضا پراکنده باشند . علم بشر دریافت که ستارگان آسمانی ، در کمال نظم و دقت و حساب خلقت شده اند . و هر دسته از آن ها ، مجموعه ها و منظومه هایی را تشکیل می دهند که حتی یک لحظه نمی توانند بی نظم و حساب به حرکات بی پایان خود ادامه دهند .

ملت های مختلف ، با توجه به فرهنگ های گوناگون و سلیقه های متفاوت خود ، نام هایی برای این مجموعه برگزیدند و آن ها را با اسامی متفاوتی که ریشه در افسانه های قومی و ملی آن ها داشت نامیدند . نام « کهکشان » که در ایران بر این مجموعه ها نهاده شده نیز برهمین اساس قرار دارد .

در فصل تابستان هنگامی که هوا صاف و روشن است ، به وضوح میتوان دید که نوار سفیدی در پرند فیروزه ای آسمان ، از یک گوشه افق به سمت دیگر کشیده شده است . هر قدر هوا صاف تر و گاز و بخار کمتر باشد ، و هر قدر ذرات زرد و طلایی مهتاب کمتر در سینه آسمان افشانده شده باشد ، این نوار سفید و شیری رنگ نیز روشن تر و صاف تر و شفاف تر دیده می شود . اقوام و ملل عرب ، این نوار سفید را « مجره » می نامند که معنی آن رودخانه و نهر آب است . یعنی آن چه را که ما « کهکشان » می نامیم ، عرب ها به نهر آبی تشبیه کرده اند که در کف آن ، دانه های شفاف شن تلالو دارد . بدین ترتیب ، ستارگان هم که در طول این نوار دیده می شود ، به همان دانه های شفاف شن تشبیه شده است .

در میان ملل اروپایی نیز نام این نوار « راه شیری » گذاشته اند . این نام نیز ریشه افسانه ای دارد ؛ زیرا اروپاییان گفته اند که در آسمان ماده گاوی بوده و از پستان او شیر سفید رنگی بیرون جهیده و در دل آسمان پخش شده و به صورت این نوار سفید باقی مانده است . در ایران نیز نام کهکشان به همان معنی ساده « کاه کشان » به کار رفته است بدین گونه که این نوار سفید را به جاده ای در سینه آسمان تشبیه کرده اند که از طریق آن بار « کاه » حمل می شده و ذرات سبک و براق کاه ، در طول این راه ریخته شده و نوار سفید رنگ را به وجود آورده است .

 ولی همین نام ، بعدها بر اثر استعمال زیاد و قاعده ساییده شدن حروف کلمات در زبان محاوره ، حرف « الف » از آن ساقط شده و به صورت « کهکشان » در آمده است . قابل ذکر و یادآوری است که بعضی از عوام نیز براساس آروزی زیارت خانه خدا ، کهکشان را به عنوان « راه مکه» می شناسند و نام می برند !!

بهر صورت ، اکنون تحقیقات پی گیر و علمی و مطالعات وسیع نجومی با دلایل محکم ثابت کرده است که این نوار سفید رنگ ، از تراکم تعداد زیادی ستارگان ایجاد شده است .

در سالهای سیاه اواخر قرون وسطی ، و در دوران تاریک مخالفت های مرگباری که کلیسا با علم و دانش و پیشرفت های بشری نشان می داد ، « گالیله » - دانشمند و منجم معروف ایتالیایی که به خاطر کشفیات علمی اش به دادگاههای تفتیش عقاید کلیساهای اروپایی کشیده شده – با همه قید و بندهای که کلیسا برای اهل علم و تحقیق ایجاد می کرد ، سرانجام توانست به ساختن نوعی دوربین نجومی نایل آید . وی با دوربین خود تعدادی از ستارگان آسمانی را مورد مطالعه قرار داد و راه را برای تحقیق در عالم ستارگان گشود . پس از او ، دانشمند و منجم دیگری به نام « هرشل » دوربین قوی تری ساخت که کاربرد بیشتری داشت و تحقیق در احوال ستارگان را آسان تر می کرد . بدین سان ، با وسایل علمی مجهزی که در اختیار بشر قرار گرفت ، دانشمندان توانستند به این موضوع پی ببرند که کهکشان نه شیر گاو است و نه رودخانه و نهر آب . بلکه مجموعه ای از ستارگان است که با تراکم منظم و حساب شده ای ، چنین نوار درخشانی را در آسمان جلوه گر می سازد . با ادامه مطالعات دامنه دار ، حتی موفق شدند تعداد ستارگان کهکشان را نیز به دست آورند . به این ترتیب که نخست یک نقطه آسمان را عکسبرداری کردند و با محاسبه دقیق و علمی بر روی تصویر بدست آمده توانستند تعداد ستارگان موجود در آن قسمت کهکشان را تعیین کنند . آن گاه قسمت های دیگر کهکشان را نیز ، با همان مقایسه محاسبه کردند و عدد ستارگان کهکشان راه شیری را که تقریبا در حدود یکصد هزار میلیون ستاره است به دست آمد .

نگارنده ، کتابی تالیف کرده ام که هم اکنون آماده چاپ است و در آن ، مباحثی درباره اسرار شگفتی های آسمان جمع آوری و مطرح شده است . فصلی از این کتاب درباره چگونگی درخشندگی ستارگان و میزان نور آن ها بحث می کند و از ستارگانی نام می برد که بعضی از آن ها صد برابر خورشید نور و درخشندگی دارند بعضی هزار برابر و حتی بعضی دیگر معادل یک میلیون برابر ! .. فصل دیگری از این کتاب درباره میزان حرارت ستارگان و قدرت تولید گرمای آن هاست . بخش دیگری نیز پیرامون سازمان و ساختمان ستارگان بحث می کند و درباره اینکه ستارگان چیستند و از چه موادی ساخته شده اند اطلاعات جامع و جالبی ارائه می دهد .

 فصل دیگری هم درباره عمر ستارگان و این که پایان کار هر یک به کجا می کشد بحث کرده است . و سرانجام فصلی هم درباره مسائل مربوط به کهکشان که اکنون به طور خلاصه مورد بحث ماست ، تنظیم شده است . کتاب مورد بحث ، بعد از مطالعه بیش از یکصد جلد کتاب تحقیقی که حاوی آخرین اطلاعات علمی درباره اسرار آسمان و ستارگان و اجرام فلکی است ، جمع آوری و تالیف و نگاشته شده است و از طریق مباحث علمی انکار ناپذیر ، راه های هموار و روشنی به سوی خداشناسی گشوده است .

بهر حال باید دانست که تعداد یکصد هزار میلیون ستاره در کهکشان ، مورد اتفاق همه دانشمندان نیست زیرا بعضی از محققین احوال عالم ستارگان ، این تعداد را بسی بیش از این ها دانسته اند . عده ای از ستاره شناسان و دانشمندان علم هیئت و نجوم ، ستارگان کهکشان را بالغ بر یکصد و پنجاه هزار میلیون عدد ذکر کرده اند و حتی بعضی دیگر ، این تعداد را چهارصد میلیون ستاره – فقط در یک کهکشان – دانسته اند .

با آن که اختلاف دراین اعداد ، اختلاف جزئی و ساده ای نیست ولی آنچه مسلم است ، تعداد یکصد هزار میلیون ستاره در کهکشان به طور یقین از راه های علمی به اثبات رسیده است . منتهی مطلب مهم دیگری که باقیمانده است ، این است که کهکشان در جهان خلقت ، همین یکی که اروپایی ها آن را به نام « راه شیری » می شناسند نیست . بلکه تعداد کهکشان هایی که تا امروز در عالم افلاک شناسایی و کشف شده ، حداقل بالغ بر یکصد هزار میلیون کهکشان است .

این دو عدد وقتی در هم ضرب می شوند ، ستارگان تمام کهکشان ها البته با احتساب حداقل تعداد کهکشان ها و حداقل تعداد ستاره ها در هر کهکشان به دست می آید که خود بالغ بر ده هزار میلیارد و نمایش ریاضی آن با یک عدد و رقم « یک » و بیست و دو عدد « صفر » نوشته می شود . اینطور :

10000000000000000000000 و این رقم با آن که حداقل ستارگان کهکشان ها را نشان می دهد ، براستی رقم بسیار بسیار بزرگی است به طوری که اگر تمام مردم روی زمین – در صورتیکه عده آن ها را سه هزار میلیون به حساب آوریم – بخواهند ستارگان آسمان را بشمارند ، و اگر هر کدام در یک ثانیه موفق به شمردن 10 ستاره شوند ، تنها در صورتی می توانند این کار را انجام دهند که هر کدام دست کم سی هزار سال عمر کنند و تمام مدت عمر را نیز مشغول شمارش ستارگان کهکشان ها باشند !

نکته قابل توجه و تعمق این است که تمام این ستارگان در این فضای بی پایان ، با نظم دقیق و محاسبه معینی  واقع شده اند . به طوری که میلیاردها سال از خلقت آن ها می گذرد و در تمام این مدت ، با حرکت های مداوم و وقفه ناپذیری که داشته اند ، هرگز با هم برخورد و تصادمی پیدا نکرده اند . این خود ، دلیل آشکاری است بر آن که در خلقت این ستارگان ، سرعت معین و مشخصی برای هر یک در نظر گرفته شده ، فاصله های آن ها با یکدیگر محاسبه شده ، وزن و حجم هر کدام با دقت کامل مشخص شده ، طرز قرار گرفتن و وضعیت هر کدام نسبت به بقیه براساس محاسبات دقیق تعیین شده ، برای هر کدام مسیر و مدار گردش معینی در نظر گرفته شده ، و آفریننده آن ها در محخاسبات خود حتی یک سر سوزن اشتباه نکرده است و این تازه فقط یک نمونه از مصداق آیه قرآن کریم است که می فرماید : « و کل شی عنده بمقدار » : هر چیزی در نزد پروردگار جهان ، دارای نظم و محاسبه معینی است .

قرآن و نظم گوشه هایی از عالم خلقت

در بخش گذشته ، از چند آیه قرآن کریم استعانت کردیم و به مدد کلام خدا پیرامون مسائل علمی روز به روشنگری نکاتی پرداختیم که عفل سلیم را در برابر آن ها جز تسلیم و تعبد چاره ای نمی ماند . مساله مهمی که در آیات مورد بحث به آن اشاره هایی رفته بود مساله نظم عمومی عالم آفرینش بود . اکنون هنگام آن است که دراین بخش ، آیات دیگری را مورد بحث قرار دهیم که درباره نظم قسمتی از جهان آفرینش سخن می گویند .

در سوره انعام می فرماید :

« خداوند ، شب را برای آسایش و آرامش خلق قرار داد و خورشید و ماه را به نظمی معین و برای حساب ( سال و ماه ) به گردش در آورد و این نظم ثابت از خدای مقتدر داناست . »

و در جای دیگر می فرماید :

« خورشید و ماه ، با حساب معین و سرعت مشخص در گردش است . »

و باز در آیه دیگری می فرماید :

« خورشید در مداری معین به سوی مقر خود در گردش و جریان است . و این اندازه گیری دقیق ، از خدای مقتدر و دانا است . »

لازم به توضیح است که نظر مفسرین قرآن درباره کلمه « لمستقرلها » که در آیه دلالت برچگونگی حرکت خورشید دارد ، یکسان نیست . بعضی از مفسرین ، حرف « لام » را ، در این کلمه به معنی « الی » گرفته اند که در این صورت ، معنی آیه همان می شود که در بالا ذکر شد : یعنی خورشید به سوی مقر خود در سیر و حرکت و گردش است . و این از نظر علمی ، مطلبی است درست . زیرا علم امروز ثابت کرده است که خورشید – البته همراه با ستارگانی که به گرد آن می چرخند و مجموعا منظومه شمسی را تشکیل می دهند – از جنوب به شمال ، به جانب ستاره « وگا »  ،در سیر و حرکت است .

عده دیگری از مفسرین نیز همین حرف « لام » را به معنی « فی » گرفته اند که در این صورت ، معنی آیه چنین می شود :

« خورشید ، مقر و مکان خود ، جریان و حرکت دارد . » و این معنی هم از نظر علمی درست است . زیرا خورشید ، دارای یک حرکت وضعی نیز هست و در هر 25.5 روز یک بار به دور محور خود می چرخد .

دانشمندان فضایی ، حرکت وضعی خورشید را از مطالعه در لکه هایی که در پیکر خورشید وجود دارد کشف کرده اند . بدین گونه که وقتی متوجه وجود لکه هایی در خورشید شدند ، آن ها را علامت گذاری کردند و مدتها از نظر دورشان نداشتند . طی این مطالعه ، مشاهده شد که مثلا یکی از لکه ها ، روز اول در لبه خورشید دیده می شود ، بعد از چند روز تغییرمکان می دهد و از لبه دور می شود ، سپس به وسط خورشید می رسد ، آن گاه از آن جا نیز دور می شود و سرانجام به لبه دگیر خوشید می رسد و پس از آن ناپدید می شود .

 ولی باز ، همان لکه پس از چند روز در جای اول خود در لبه خورشید ظاهر می شود و دوباره همان مسیر را طی می کند و از سمت دیگر خورشید ناپدید می گردد . وقتی مطالعه در خط سیر این لکه ها با دقت تمام و بارها انجام گرفت و محاسبات دقیقی بر روی آن به عمل آمد . دانشمندان پی بردند که لکه ها در پیکر خورشید ، تغییر مکان نمی دهند بلکه این خورشید است که یک حرکت وضعی منظم را انجام می دهد و لکه های مزبور را در برابر چشم مسلح دانشمندان از این سو به آن سو می گرداند . با این محاسبات ، معلوم شد که حرکت وضعی خورشید در هر 25.5 روز یک بار انجام می شود و دوباره از نو آغاز می گردد .

خلاصه آن که هر کدام از این دو معنی در نظر گرفته شود ، آنچه مسلم است ، این اندازه گیری دقیق و عاری از خلل و اختلاف ، از سوی پروردگار مقتدر و توانا و دانا صورت گرفته است .

آن گاه ، در دنباله آیه مذکور ، می فرماید :

« برای ماه نیز ، مراحل و منازلی معین کردیم که آن را با گردشی منظم طی کند و سپس مانند شاخه خشک خرما ( زرد و باریک ) به جای اول برگردد .

ماه در منازل و مراحل مختلف ، هر شب نمایی مخصوص و جلوه ای دیگر به خود می گیرد . در آغاز گردش در منازل  خود ، باریک و هلالی است . بعد به شکل نیم دایره در می آید . سپس تمام دایره و بدر کامل می شود ، و مصداق « قرص قمر » می یابد . آن گاه اندک اندک رو به ضعف و نقصان می گذارد باز نیم دایره می شود ، رفته رفته سر در محاق می نهد و آن گاه ناپدید می شود تا باز سیر مراحل و طی منازل را از سر گیرد و چون شاخه خشک خرما ، باریک و هلالی شکل ، در افق ظاهر شود و بار دیگر همان مسیر را پشت سر گذارد ...

آن گاه درباره شب و روز ، می فرماید:

« خداوند ، شب و روز را ، اندازه گیری دقیق کرده است »

در منطقه های معتدل شمالی و جنوبی کره زمین که محل سکونت اکثر افراد بشر است و عموما کشورهای پرجمعیت در این مناطق قرار دارند ، معمولا شب و روز در آغاز فصل بهار ، از نظر طول زمانی مساوی است . هر چه از بهار بگذرد و تابستان نزدیک شود ، روزها طولانی تر و شب ها کوتاه تر می گردد تا آن که در آخر فصل بهار ، روزها به بالاترین حد بلندی و شب ها به آخرین درجه کوتاهی خود می رسند . با فرارسیدن تابستان ، از طول روزها کاسته می شود و به همان مقدار بر طول شب ها افزوده می گردد . تا آن که سرانجام در آغاز فصل پاییز ، بار دیگر همچون آغاز بهار ، هنگام اعتدال طبیعی فرامی رسد و شب و روز با هم مساوی می شوند .

ازاین مرحله به بعد نیز ، همان کاهش و افزایش طول روز و شب ، آغاز می گردد . منتهی این بار ، هر چه از فصل پایئزبگذرد و زمستان نزدیک تر شود ، روزها کوتاه تر می شود و به همان مقدار بر طول شب ها افزوده می شود . تا آن که واپسین روز فصل پایئز کوتاه ترین روز سپری می شود و طولانی ترین شب ، شب شورانگیز و شعرآفرین «یلدا » فرا می رسد .

با فرارسیدن فصل زمستان ، بار دیگر از طول شب ها کاسته می شود و بر طول روزها افزوده می گردد . تا آن که پس از گذشت سه ماه ، باز به نقطه آغازین می رسیم و بار دیگر طول شب و روز برابر می شود .

و این ، نظم و ترتیب اندازه گیری دقیقی است که هر سال بدون ذره ای کم و زیاد و لحظه ای دیر و زود ، تکرار می شود . سال های متوالی و قرن های متمادی ، میلیون ها قرن و میلیاردها سال است که این نظم و اندازه گیری ، با همین محاسبه دقیق و شگفت انگیزی تکرار شده است . براستی ، کدام قدرت شگرفی است که این اندازه گیری شگفت را انجام داده و این قرار بی خلل را مقرر و مقدر کرده است ؟ چه مضحک و درو از عقل و شعور است سخن آنان که حتی چنین پدیده اعجاب آور و اعجاب آمیزی را نیز به « ماده » فاقد عقل و شعور نسبت می دهند !

آیا عقل سلیم می تواند جز این بیندیشد و بپذیرد که تنها خداوند قادر است از عهده این اندازه گیری برآید ؟

اندازه گیری و تقسیم بندی شب و روز و نور و ظلمت ، چنان دقیق و حساب شده صورت گرفته است که در هیچ نقطه جهان ، تعادل آن به هم نمی خورد . حتی در بعضی از نقاط کشورهای اسکاندیناوی که شب های بسیار کوتاه دارد و خورشید ، تنها چند دقیقه پس از غروب ، مجددا طلوع می کند و بیش از 23 ساعت از شبانه روز در روشنایی خورشید می گذرد ، باز این تعادل و اندازه گیری وجود دارد . زیرا در مقابل این روزهای طولانی ، روزهای بسیار کوتاهی هم وجود دارد که خورشید تنها چند دقیقه در آسمان می تابد و در عوض ، تاریکی شب بیش از 23 ساعت از اوقات شبانه روز را در بر می گیرد !

بالاتر از آن ، حتی در نقاطی که شش ماه تمام شب است و شش ماه پی در پی روز است وقتی یک سال بگذرد ، مشخص خواهد شد که محاسبه شب و روز در آن جا نیز با بقیه نقاط زمین برابر بوده است . زیرا درست نیمی از سال در تاریکی شب و نیم دیگر در روشنایی روز سپری شده وتعادل اندازه گیری شب و روز به هم نخورده است !

اندازه گیری در عالم گیاهان

کیست که وجود اندازه گیری دقیق و محاسبات شگفت را در عالم گیاهان گوناگون ، درک نکرده باشد ؟ برای درک این مطلب لازم نیست که انسان ، مهندس کشاورزی یا متخصص کشت و زرع یا کشاورز حرفه ای باشد . همین که تنها یک گلدان کوچک در خانه داشته باشیم و از دیدگاه عقل و شعور و منطق به آن بنگریم ، این مطلب ژرف و در عین حال ساده را خواهیم یافت . و متوجه خواهیم شد که ممکن نیست بدون اندازه گیری دقیق ، شاخه تر و نازک گل ، در گلدان کوچک ما که از مشتی خاک پرشده است و هر روز جز لیوانی آب نمی خواهد ، هر پائیز خشک می شود و هر زمستان بیجان گردد و بار دیگر در آغاز بهار، زندگی از سر گیرد و شکوفا گردد .

خداوند قدیر و علیم درباره ساختمان دقیق و محاسبه شده گیاهان و اندازه گیری های شگفت موجود در آن می فرماید :

« هر چه را که از زمین رویاندیم ، با اندازه گیری و میزان و حساب است . »

براستی مگر می تواند جز این باشد ؟ اگر این میزان و حساب شگفت در کار نبود آیا گیاه ، چنان عقل و شعوری می داشت که حساب زمان را نگاه دارد و درست در فصل پائیز به خواب رود و دقیقا در آغاز بهار بیدار شود ؟ چرا هرگز پیش نمی آید که گیاهی ، در فصل بهار خشک شود و در خزان شکوفا گردد ؟ چرا هرگز دیده نمی شود که این اندازه گیری بهم بخورد و سیب از شاخه درخت پسته سر درآورد ، و هنداونه به اندازه فندق رشد کند ، و هلو میزان و حساب خود را گم کند و از جالیز خیار بیرون آید ؟ آیا جز این است که اندازه گیری دقیق دستگاه خلقت ، حساب گیاهان را با میزانی درست نگاه می دارد و نه زمان را اشتباه می کند و نه جایگاه را ؟ ..

همین اندازه گیری و حساب دقیق باعث می شود که گیاهان در موقع معین شکوفا می شوند ، گل می دهند ، به ثمر می نشینند ، تولید مثل می کنند ، و تنوع و تکثیر می یابند . براساس همین میزان و حساب است که عمل گیاه شناسی به وجود آمده است و عده ای از گیاه شناسان بر همین اساس توانسته اند از یک نوع سیب ، تا دویست نوع به عمل آورند . و باز براساس همین میزان و مقیاس است که کشاورز میداند در چه فصلی خاک باغ و مزرعه را شخم بزند ، در چه زمانی بذر افشانی یا قلمه زنی کند ، چه موقع نهال بکارد ، چه هنگام به هرس کردن درختان بپردازد ، چه وقت کود بدهد ، چه زمانی به مزروعات خود آب دهد و چه زمانی آن ها را بی آب نگاه دارد ، و بالاخره چطور درخت و گیاه را پرورش دهد که حاصل مطلوب بدست آورد و اگر این میزان و حساب درکار نبود ، کشاورز گیج و بلاتکلیف ، چه کاری از دستش ساخته بود ؟ ...

اندازه گیری در عامل جنین

براستی که هر چه علم بیشتر پیش برود و هر چه بیشتر اسرار و شگفتی های عالم خلقت را کشف و شناسایی کند ، همواره مساله شگفت جنین و دوران تکامل آن در رحم مادر ، به صورت یکی از پیچیده ترین شگفتی های آفرینش باقی خواهد ماند .

موضع اندازه گیری دستگاه آفرینش الهی در این مورد ، بارها و به بیان های گوناگون در قرآن کریم مطرح شده است . از جمله می فرماید :

« ما ، آنچه را که می خواهیم ، تا مدتی معین ، در رحم ها قرار می دهیم . »

بدیهی است که رشد جنین براساس حساب و اندازه گیری معین و دقیق صورت می گیرد . در بخش های پیشین نیز اشاره کردیم که تکامل جنین ابتدا از یک سلول آغاز می شود . همین یک سلول ، در طول مدت معین و با حساب و میزان دقیق ، آنقدر رشدمی کند تا تمام اعضا و اندامها و دستگاه های بدن انسان تکمیل گردد . و تمام این مراحل ، چنان با حساب دقیق طی می شود که حتی یک روز دیر و زود در آن راه ندارد .

گذشته از این ، تمام مدت تکامل  و شد جنین ، از لحظه انعقاد نطفه تا لحظه تولد نوزاد ، حساب معینی دارد . و براساس همین میزان و حساب است که علم پزشکی امروز ، میتواند زمان تولد کودک را محاسبه کند و در مواردی که پزشک ، محاسبه را درست انجام داده باشد ، پیش بینی زمان تولد ، نه تنها با تعیین روز مشخص ، که حتی با تعیین ساعت تولد کودک نیز صورت می گیرد و درست هم از کار در می آید .

در حال حاضر برای تعیین زمان تولد کودک ، روش محاسبه چنین است :

مثلا زنی در اردیبهشت ماه باردار شده و آخرین عادت ماهانه پیش از بارداری اش نیز از روز دهم تا هفدهم اردیبهشت بوده است . در این جا میانگین ایام عادت ماهانه او را محاسبه می کنند ؛ این میانگین روز سیزدهم اردیبهشت ماه خواهد بود . آن گاه از این تاریخ ، سه ماه به عقب بر می گردند و با این بازگشت ، به روز بیستم بهمن ماه می رسند ، این تاریخ یعنی بیستم بهمن ، روز تولد نوزاد این زن خواهد بود . این است نمونه ای از حساب تولد کودک و مدتی که در رحم مادر باقی مانده تا دوران رشد و تکامل خود را بگذراند و این است نمونه ای از آن حساب معین که خداوند درباره اش می فرماید :

« ما آنچه را که می خواهیم ، تامدتی معین در رحم ها قرار می دهیم .»

نیازی به گفتن ندارد که حالات استثنایی و غیر طبیعی ، یا بیماری های اتفاقی  و نادر ، این میزان و قاعده کلی را بهم نمی زند .

آنچه ذکر شد ، تنها نمونه ای از آیات قرآن در زمینه های مورد بحث ما بود که نظایر آن به فراوانی در کتاب آسمانی اسلام آمده است و اهل تحقیق و تتبع  ،بسیاری از این قبیل آیات را در قرآن کریم توانند یافت .

نهج البلاغه و خداشناسی

در این بخش ، قصد آن نیست که درباره کتاب ارجمند و گرانسنگ نهج البلاغه سخن گفته شود . زیرا درست یک هزار سال است که درباره آن سخن می گویند و هزاران هزار سال دیگر سخن خواهند گفت و این سخن گفتن را پایانی نخواهد بود .

نیز ، در این هزار سال ، درباره این کتاب و در توصیف یا شرح آن ، هزاران کتاب نوشته اند و هزاران هزار کتاب دیگر نوشته خواهد شد و هرگز هیچ نسلی از نوشتن کتابهای تازه درباره آن بی نیاز نخواهد بود .

پس چه سودی دارد که در این مختصر ، برای گنجانیدن بحری در کوزه ای ، تلاش بی حاصل صورت گیرد ؟

قصد ما در این جا تنها استفاده از بعضی فصول و قسمت های این کتاب پرارج است که پیرامون توحید و معرفت صانع ، در آنها سخن به میان آمده است . می خواهیم مساله عظیم توحید را از لابه لای بعضی از کلمات مردی بشنویم که پس از حضرت رسول (ص) هیچکس چون او به آستان عظمت خداوند سرنساییده و به چشم انداز معرفت الهی نزدیک نشده است .

نهج البلاغه که پس از قران شریف ، مهم  ترین و عظیم ترین کتاب دینی جهان است ، قسمت مهم و چشمگیری را به مباحث توحیدی اختصاص داده است . و به حق ، مطالبی که پیشوای راستین ، علی بن ابی طالب (ع) دراین زمینه عنوان و مطرح کرده ، مطالبی است در اوج ابتکار و در عمق انکسار در برابر « الله » . مباحثی است بی سابقه و بی همانند که نظیر آن ها را پس از قرآن و سخنان پیامبر گرامی ، دیگر هیچ کجا نمی توان یافت .

ابن ابی الحدید شارح نامدار نهج البلاغه می گوید :

« قاطع ترین مطالب نهج البلاغه درباره معارف و توحید حق متعال است و هیچ یک از فلاسفه در این قسمت بر علی (ع) پیشی نگرفته است . بلکه سخنان بلند پیاه و مطالب پرارج آن حضرت ، بر کلمات تمام فلاسفه  مزیت و برتری دارد . و این خود نشانه ای است بر اینکه علی بن ابیطالب (ع) نخستین شاگرد پیامبر عظیم الشان اسلام است . زیرا عرب ها اگر فصاحت و بلاغتی هم داشتند و اگر مطالب جالب و قابل توجهی ایراد می کردند ، در وصف شتر و توصیف کوهها و بیابانها و زن و شراب بود . ولی سابقه نداشت که درمیان عرب ، آن هم عرب حجاز ، کسی که در معارف الهی سخن گفته باشد . نخستین کسی که در این میدان قدم گذاشت و براستی حق مطلب را ادا کرد ، همانا علی بن ابیطالب (ع) بود . »

واکنون به عنوان نمونه قسمت هایی از سخنان آن حضرترا درباره توحید و معرفت صانع ، نقل می کنیم و هرنیازی به شرح و تفصیل باشد نیز ، از آن کوتاهی نخواهیم کرد :

« خداوند برای هر چیزی ( هر موجودی ) اندازه ای قرارداده است ، وبرای هر اندازه ای مدتی را تعیین کرده و برای هر مدتی برنامه ای تنظیم نموده است ( آیا این نظم و تقدیر ، دقیق و حساب شده نیست ؟ )

و در جایی دیگر ، راجع به اندازه گیری در عالم خلقت فرموده است :

« خداوند آنچه را که آفریده ، براساس اندازه گیری دقیق خلق کرده و همان ها را با تدبیر و با توجه به پایان کار ، با لطف و ظرافت تعبیر نموده است . »

و در پی این سخن  ،مطالبی پیرامون خورشید و ماه بیان فرموده و آن گاه درباره نظم و حساب سال ، و اینکه چگونه از نظام خورشید و ماه به عددشماری و محاسبه روز و ماه و سال پی می برند ، سخن گفته است .

سپس در خطبه دیگری می فرماید :

« ستایش ، خداوندی را سزاست که گواهی دهندگان او را درک نتوانند کرد ؛ و هیچ مکانی بر او محیط نتواند باشد ؛ و هیچ بیننده ای با چشم او را تنواند دید ؛ و هیچ حجابی او را نتواند پوشاند . ودلیل بر قدیم و ازلی بودنش ، همانا حادث بودن مخلوقاتی است که به قدرت او آفریده شده اند . »

سخنان حضرت بر همین منوال ادامه می یابد ، تا جایی که می فرماید :

« آیا مردم ، به موجودات کوچکی که خداوند آفریده است نگاه نمی کنند ؟ و آیا نمی بینند که خلقت آن ها چقدر محکم و استوار قرار داده و ترکیب شان را چقدر استحکام بخشیده است ؟ و ( آیا نمی بینند که ) با آن کوچکی ( به گونه ای شگفت ) برای آن ها گوش و چشم خلق کرده و استخوان و پوست ترتیب داده است ؟ ..

کوچک و بزرگ ، سنگین و سبک و قوی و ضعیف ، ازنظر خلقت برای او یکسان و علی السویه اند ... نگاه کن به خورشید و ماه ، گیاه و درخت و آب سنگ ، اختلاف شب و روز ، شکافته شدن دریاها ، فراوانی کوهها ، ارتفاع قله ها ، و تعداد لغت ها و زبان های گوناگونی که مردم با آنها صحبت می کنند ... پس وای برحال کسانی که اندازه گیری جهان و برقرارکننده اندازه ها را انکار کنند . و ( وای بر مردمی که ) به تدبیر آفریده شدگان و تدبیرکننده دقیق جهان را از یاد ببرند و گمان کنند که اینهمه ( مخلوقات دقیق و اندازه گیری شده ) مانند گیاهانی خودرو هستند که زراعت کننده یی ندارند .

خطاب به انسان ، مخلوق کامل خدا

آنچه تا اینجا ، به عنوان نمونه یی از سخنان علی بن ابیطالب ( ع ) نقل کردیم ، به مسائلی پیرامون برهان نظم و هدف و حتی برهان حدوث ، اشاره داشت . اینک نمونه دیگری از بیانات و خطبه های آن حضرت را که بخشی از آن درباره توحید سخن می گوید ، نقل می کنیم . در این قسمت ، امام راستین نخست « انسان » را به عنوان « مخلوق متعادل و کامل خدا » مخاطب قرار می دهد ، و چنین می فرماید :

« ... ای انسان ! ای مخلوقی که در دستگاه آفرینش ، متعادل و کامل آفریده شده ای و میان اجزاء و قسمت های گوناگون سازمان وجودی ات ، تعادل و توازن برقرار است ... ای پدیده شگفتی که در تاریکی رحم ها و پشت پرده های متراکم ( پرده های درهم پیچیده یی که جنین را در شکم مادر فراگرفته اند ) نگهداری و حفاظت شده ای ... آفرینش تو ، از خلاصه آب و خاک شروع شده است . ( چون نطفه از مواد غذایی به دست می آید ، مواد غذایی نیز – هرچه باشد – اصل و ریشه اش به گیاهان و روئیدنی ها برمی گردد ، گیاه نیز از عناصری که در خاک و آب وجود دارند حاصل می شود و از این رو ، نطفه ، عصاره و خلاصه ای از آب و خاک است ) و تو در جایگاه محکمی ( رحم مادر ) تا مدت معینی ( مدتی که برای ساخته شدن اعضاء و اندام ها و رسیدن به مرحله تولد لازم است ) و زمان معین و حساب شده یی ( زمان رشد و تکامل نطفه و دوران زندگی جنینی که در صفحات قبل راجع به آن و مدت و زمان و محاسباتش توضیح دادیم ) قرار داده شدی ... تو ( در طول آن مدت ) در شکم مادرت حرکت می کردی در حالیکه تنها یک جنین ( ناتوان ) بودی . اگر کسی تو را صدا می کرد ، نه می شنیدی و نه می توانستی پاسخ دهی . سپس از آن منزل و ماوا بیرون آمدی و به خانه دیگری وارد شدی که تا آن زمان ، هرگز آن را ندیده بودی . خانه یی که راه های سود ( و زیان ) آن را نمی شناختی ... پس آیا چه کسی تو را هدایت کرد که غذای خود را ( شیر مادر که تمام مواد غذایی مورد نیاز کودک در آن وجود دارد ) از پستان مادرت با مکیدن بدست آوری ؟

« و آیا چه کسی به هنگام بروز نیازمندی های گوناگون ، تو را هدایت کرد و راه رفع نیازها را به تو نشان داد تا برای تامین خواست ها و رسیدن به هدف های خود ، راه های لازم را انتخاب کنی ؟ »

با اندکی دقت در سخنان امیرالمومنین ( ع ) ، به روشنی می توان دریافت که بیانات آن حضرت با برهان نظم و – قسمت آخر آن – با برهان هدایت ، مطابقت کامل و دقیق دارد .

این نمونه ها ، که نظایر آن به فراوانی در نهج البلاغه بیان شده است ، خود نمایانگر همان سخن ابن ابی الحدید است که قاطع ترین مطالب نهج البلاغه را درباره معارف و توحید حق تعالی میداند و هیچیک از فلاسفه را در این قسمت با آن حضرت برابر نمی داند .

روایات اهل بیت و برهان خداشناسی

در این بخش ، با نگرشی بر روایات دینی که از اهل بیت ( ع ) منقول و مضبوط است ، به بررسی مباحث خداشناسی می پردازیم و برهان خداشناسی را از دیدگاه اینگونه روایات ارزنده ، بازبینی و بازنگری می کنیم .

به عنوان نمونه ، در آغاز این بخش ، روایت مربوط به گفت و گوی امام علی بن موسی الرضا ( ع ) با یکی از مادیون آن عصر را نقل می کنیم .

در ماخذ و منابع معتبر اسلامی نوشته شده است :

یکی از مادیون ، با حضرت علی بن موسی الرضا ( ع ) ملاقات و گفت وگویی به عمل آورد . حضرت ، ضمن بحث و گفت و گو خطاب به وی فرمودند : « تو به چه دلیلی وجود خدا ، یعنی آفریدگار و صانع این جهان را انکار می کنی ؟ »

شخص مادی گفت : « به این دلیل که به وسیله هیچیک از حواس خود ، او را حس نکرده ام . »

حضرت فرمودند : « تو برای آن که نتوانستی با حواس خود وجود خدا را احساس کنی منکر او شدی ! ... ولی من ، چون نتوانستم با حواس خود ، او را درک کنم به وجودش ایمان آوردم . یعنی درست همان علتی که در تو سبب انکار خدا شد ، برای من عامل ایمان به وجود خداوند گردید . »

شخص مادی گفت : « ایمان تو بر چه دلیل و پایه ای استوار است ؟ »

حضرت فرمود : « پایه و اساس ایمان من به خداوند ، بر مبنای دو دلیل محکم تشکیل شده است . 1- دلیل انفسی 2- دلیل آفاقی . »

دلیل انفسی :

« اما دلیل انفسی که یکی از پایه های ایمان مرا تشکیل می دهد ، مربوط به وجود خودم است . من ، با دقت تمام در خود نظر کردم و دیدم که تمام اعضاء و دستگاههای بدنم بطور منظم و دقیق خلق شده و تمام قسمت های آن بدون کمترین اختلال و نقصان در جای مناسب خود قرار گرفته است ( چشم در جای خود ، گوش در جای خود ، زبان و دندان در جای مناسب ، دست ها و پاها در محل مناسب و در کمال دقت و تعادل ، قلب در مناسب ترین قسمت قفسه سینه ، مغز در محل مناسب جمجمه ، و ... ) و از این راه بر من ثابت شد که این سازمان و ساختمان شگرف ، و این دستگاههای منظم و دقیق بینایی و شنوایی و گویایی و ... را بطور قطع و یقین ، عالمی توانا ، مهندسی دانا و آفریننده یی حکیم بر پای داشته و سازمان داده است . »

دلیل آفاقی :

« و اما ، دلیل آفاقی را باید در جهان پهناور جست وجو کرد . من در گردش ماه و خورشید ، در حرکت ستاره ها ، در پیدایش ابرها ، در وزیدن بادها ، و بطور کلی در تمامی عوامل جوی دقیق شدم و دریافتم که اینها همه ، با نظم و حسابی دقیق خلقت یافته اند و به حیات و حرکت خود ادامه می دهند . با دیدن و دریافتن همین نظم شگرف و اندازه گیری دقیق ، که در تمامی پدیده های جهان هستی برقرار شده است ، بر من مسلم و روشن شد که این جهان ، آفریننده یی عالم و قدیر و حکیم و خبیر دارد . و جز بوسیله چنان خالق بی همتایی ، به هیچ طریق دیگر خلقت این جهان پهناور نمی توانست امکان پذیر باشد .

 

 

چرا خدا دیده نمی شود ؟

شخص مادی ، سخن نخست خود را تکرار کرد و دیگر بار گفت : « اگر خدایی وجود دارد ، پس چرا با چشم دیده نمی شود ؟ »

حضرت فرمود : « خداوند گار جهان ، برتر از آن است که به چشم دیده شود . »

در اینجا ، بحث و توضیح کوتاهی ، درباره سخن حضرت رضا ( ع ) و علت دیده نشدن خداوند متعال ، لازم است .

منظور آن حضرت از بیان این مطلب این است که : خداوند ، برتر و بالاتر از آن است که کس قادر به دیدنش باشد ؛ چرا که دیده شدن او ، از حیطه امکانات محدود و توانایی های معدود انسان خارج است .

به بیان دیگر ، رویت و مشاهده ، برآیند یک سلسه فعل و انفعالات فیزیکی است که احکام و قوانین آن ، تنها در مورد اشیاء و پدیده هایی که دارای جسم و حجم باشند مصداق پیدا می کند . و از همین روست که ما ، قادر به دیدن شادی ، غم ، درد ، خیال ، عطر و بوهای گوناگون نیز نیستیم .

عمل « دیدن » در صورتی تحقق پیدا می کند که « شی » دارای جسم و حجم ، در معرض تابش نور قرار گیرد . بدینگونه ، هرچه جسم در معرض نور کمتری باشد ، کمتر دیده می شود تا جایی که وقتی جسمی در ظلمت کامل قرار گیرد و نور به هیچ روی بر آن نتابد ، دیگر قابل رویت نخواهد بود . از این رو وقتی جسم در روشنایی قرار گیرد ، ابتدا نور بر آن می تابد ، سپس شعاع نور طبق قانون انعکاس نور ، از آن جسم منعکس می شود و بازتاب آن وارد مردمک چشم می گردد . نور منعکس شده در داخل مردمک ، همچنان به پیشروی خود ادامه می دهد و از سه قسمت شفاف ساختمان چشم – که جلیدیه و زجاجیه و زلالیه نامیده می شوند – عبور می کند . سپس به پرده یی که شبکیه نام دارد می رسد .

در این مرحله ، اشعه نور منعکس شده که آثار جسم مورد بحث را همراه دارد ، از پرده شبکیه گذر می کند و روی نقطه کوچکی که نقطه زرد – یا لکه زرد – نام دارد می افتد . و از آنجا بوسیله عصبی که از مغز به پرده شبکیه کشیده شده است به مغز منتقل می شود . مغز بوسیله اعصاب مخصوصی ، تصویر را از طریق پرده شبکیه ضیط می کند و شکل و رنگ و حجم و سایر خصوصیات آن را مشخص می سازد . در این مرحله است که انسان قادر به انجام عمل « رویت » می شود و آن جسم را می بیند .

بنابراین با خصوصیاتی که دستگاه بینایی چشم از آن برخوردار است ، ممکن نیست چیزی را ببیند مگر آنکه آن چیز دارای جسم و حجم باشد و سلسله مراتب و مراحلی که ذکر کردیم در مورد آن ، صورت عمل و مصداق پیدا کند .

و چون خداوند جسم نیست ، و این سلسله مراتب در مورد او صورت پذیر نمیشود ، پس قابل نیز نخواهد بود . به سخن دیگر ، خداوند که برتر و بالاتر از هر جسم و هر پدیده ای است ، پس برتر و بالاتر از آن است که مصادیق مربوط به جسم بر او منطبق گردد و آنگاه به وسیله چشم انسان – که او خود آن را برای دیدن اجسام آفریده است – دیده شود .

حضرت رضا ( ع ) خدا را چگونه ثابت می کند ؟

مرد دیگری ، از حضرت علی بن موسی الرضا ( ع ) پرسید ؟ « دلیل بر وجود آفریدگار جهان و به وجود آورنده جهانیان چیست ؟ »

حضرت فرمود : « دلیل بر وجود صانع جهان این است که موجودات جهان هستی بدون کمترین استثناء طبق نظام دقیق و نقشه های معین و محاسبات مشخص به وجود آمده اند . و این خود به تنهایی کافی و حاکی از آن است که تمام آن ها را صانعی حکیم و خلقی علیم آفریده است . همچنان که انسان از دیدن یک ساختمان منظم و با شکوه ، به وجود سازنده آن پی می برد هر چند که سازنده آن را هرگز ندیده باشند .

نکته در خور توجه این که حضرت رضا (ع) در این جا کلمه « صنعت » را به کار برد . و از آن ، معنی « ساختن با حساب دقیق اجزاء » را اراده کرده است : « دلت علی ان صانعها صنعها » . چون کلمه صنعت همیشه در مواردی به کار برده می شود که میان اجزاء متخلف یک موجود یا پدیده ، براساس حساب معین و نظام مرتب و نقشه دقیق ، ترکیب و تنظیم به وجود آمده باشد . مثلا می گویند : صنعت هواپیماسازی ، صنعت اتومبیل سازی ، صنعت اصلحه سازی ، و ... که در تمام این موارد ، اشیاء مرکبی مورد نظر قرار دارند که از قطعات و اجزا مختلف و با حساب و نظام معین و ارتباط دقیق و اندازه گیری شده آن اجزاء ساخته شده اند و به نام « مصنوع » ، یعنی « محصول صنعت » نامیده و شناخته می شوند .

حضرت رضا ( ع ) نیز ، جهان پهناور هستی را که از اجزا مختلف و براساس نظام و حساب معین و خاصی تشکیل شده است ، به « موضوع » تعبیر فرموده و جالب تر اینکه بعد هم ، آن را به ساختمان که خود مصنوع دقیق و محاسبه شده ای است تشبیه کرده است .

جای تردید و انکار ندارد که هر چه مصنوع باشد و طبق نقشه و نظام دقیق به وجود آمده باشد ، احتیاج به « صانع » دارد . و بیننده ، هر چند هم که مهندس و طراح و سازنده مصنوع را ندیده باشد ، از دیدن مصنوع او به وجود خود او پی می برد . بی شک ، جهان مصنوع پهناور نیز برای هر بیننده عاقلی همین گواهی را می دهد و وجود سازنده اش را ثابت می کند .

آیا تو مصنوعی یا غیر مصنوع ؟

عنوانی که برای این بخش کتاب انتخاب کرده ایم ، عبارتی است از حضرت امام جعفر صادق (ع) که خطاب به ابن ابی العوجاء ، یکی از مادیون معروف معاصر خود بیان فرموده است .

در آن زمان ، عده ای از افراد مادی و منکر خدا بودند که با هم جلسات دائمی تشکیل می دادند و طی نشست های خود ، برای مبارزه با اسلام و قران و اصولا مبارزه با افکار توحیدی ، نقشه ها و توطئه های فراوان طرح می کردند . یکی از چهره های معروف آن ها « عبدالله بن مقنع » بود . و دیگری نیز همین عبدالکریم بین ابی العوجاء بود که در گرما گرم مبارزات مادیون با اسلام و توحید ، مناظرات و مباحثاتی نیز با امام صادق (ع) انجام داد .

این مناظرات که در آن ها ، قسمتی از شورانگیز ترین بیانات اسلامی نقل و ثبت گردیده است و تا ابد به عنوان نمونه و سرمشقی در این مورد باقی خواهد ماند .

از آن جمله ، مناظره ای که مرحوم علامه مجلسی و همچنین مرحوم کلینی و مرحوم قمی ، آن را نقل و ثبت کرده اند . و این مناظره چند جلسه طول کشیده است .

آغاز این حدیث ، مباحثه ابن ابی العوجاء با امام صادق (ع) است که طی این مباحثه  ،حضرت از راه های گوناگون برای اثبات صانع استدلال می کند . چون مسائل مطرح شده در مباحث جلسه روز اول این مناظره طولانی ، به موضوع سخن فعلی ما کمتر ارتباط دارد ، نقل آن را به فرصت دیگر وا می نهیم و به آن چه در جلسه روز دوم مناظره مطرح شد ه است اشاره می کنیم .

روز دوم وقتی ابن ابی العوجاء وارد مجلس حضرت صادق شد ، امام خطاب به او فرمود : « مثل اینکه برای پیگیری بحث دیروز آمده ای ؟ »

ابن ابی العوجاء گفت : « بلی ، یابن رسول الله » ( بلی ، ای فرزند رسول خدا )

حضرت فرمود : « شگفتا ... چگونه است که تو « خدا » را قبول نداری ، ولی مرا به عنوان « پسر رسول خدا » خطاب می کنی ؟! »

ابن ابی العوجاء گفت : « بیان چنین خطابی روی عادت است . چون مردم شما را پسر رسول خدا خطاب می کنند ، منهم همین عنوان را به کار می برم . وگرنه اعتقادی به خدا و رسول خدا ندارم . »

حضرت فرمود : « بسیار خوب . حالا سوالهایت را مطرح کن .»

وی گفت : « من از فرط مهابتی که از سوی شما احساس می کنم ، قدرت سوال کردن ندارم . من تا کنون با بسیاری از دانشمندان و علما بحث و مناظره کرده ام ولی حقیقت اینکه تا کنون ، مهابتی را که اینک از شما در دل خود احساس می کنم ، از هیچکس احساس نکرده ام . »

حضرت فرمود : « بنابراین ، من از تو سوال می کنم . »

و آن گاه ( وقتی که تمام حاضران در مجلس سراپا گوش شده ، تمام توجه خود را معطوف به این مناظره کرده بودند ) خطاب به وی فرمود : « آیا تو مصنوعی یا غیر مصنوع ؟ ( ساخته شده ای یا خود به خود پیدا شده ای ؟ )

ابن ابی العوجاء قدری اندیشید و سپس گفت : « خیر ، من مصنوع نیستم و هیچ صانعی مرا نساخته . »

حضرت فرمود : « اگر مصنوع بودی چگونه می بودی ؟ »

این سوال تکان دهنده ، ابن ابی العوجاء را به فکری عمیق فرو برد . لحظاتی سکوت کرد و به چوبی که نزدیکش بود تکیه داد و سپس گفت : « طویل ، عریض ، عمیق ، قصیر ، متحرک ، ساکن ، کل دلک صفه خلقه ... » ( یعنی : دراز ، پهن ، گود ، کوتاه ، حرکت کننده ، و ساکن و بی حرکت ... همه این ها صفاتی است که یک مخلوق مصنوع دارای آن ها است .)

امام فرمود : « آری ، اینها جزء صفات مخلوق و مصنوع است . و اگر تو ، برای مصنوع ، جز این ها صفت دیگری نمی دانی و معتقدی که این صفات از آن چیزی است که مصنوع باشد ، پس باید خودت را نیز مصنوع بدانی . زیرا خودت نیز دارای همین صفاتی و از همین امور حادث شده ای . »

ابن ابی العوجاء ( در حالیکه در برابر سخنان امام  به سختی غافلگیر شده بود و نمی دانست چه پاسخی بدهد ) گفت : « از من مطلبی را پرسیدی که پیش از تو هیچ کس نپرسیده بود و پس از تو هم کسی چنین چیزی نخواهد پرسید .»

البته این مباحثه و مناظره ، باز هم ادامه دارد . ولی چون آن چه بیشتر مورد نظر ماست در همین چند کلام مطرح است ، از نقل دنباله بحث صرف نظر کرده و به بررسی همین مطالب می پردازیم .

لازم است ببینیم که مقصود ابن ابی العوجاء از این جمله ای که می گوید : « طویل  ،عریض ، عمیق و ... » چه بوده است . مطلب این است که او در برابر سوال غافلگیر کنند امام که به اعتراف خودش تا آن زمان هیچ کس از او نپرسیده بود ، فکر کرد و دید که براستی با تمام تلاشی که برای انکار حقیقت به کار می برد ، ولی باز آثار مصنوع بودن در سراسر وجودش ظاهر و آشکار است . او که مرد بی دانشی هم نبود و اطلاعات و مطالعات چشمگیری هم داشت ( منتهی دانش و معلوماتش را در راه انحرافی به کار گرفته بود ) به خوبی متوجه بود که تنها مطالعه و دقت در استخوان بندی بدن ، ثابت می کند که پیکر انسان ، طبق نقشه دقیق و با نظم و محاسبه ساخته شده است . قسمتی از استخوان ها طویل هستند مانند استخوان های بازو ، ران و ساق های پا . قسمتی دیگر کوتاهند مانند استخوان بندهای انگشت و استخوان های کوچک بند گاههای مچ دست و پا . بخشی از استخوان ها عریض پهن هستند مانند استخوان های پیشانی و جمجمه و کتف ها . بخشی دیگر باریکند مانند دنده ها . بعضی استخوان ها دارای گودی هستند مانند استخوان کاسه سر ، لگن خاصره ، کف پا و حلقه های ستون فقرات . بعضی دیگر متحرکتند مانند استخوان دست ها و پاها و زانوها و فک پایین . و بالاخره قسمتی از استخوان ها نیز ساکن و بی حرکتند مانند استخوان های جمجمه و فک بالا .

بدین سان ، ابن ابی العوجاء می دید که لازم نیست راه دور برود و فکر خود را در دوردست های تصور و تجسم به کار اندازد ، زیرا در نزدیک ترین موردی که می بنید یعنی در همان اسکلت ساختمان بدن خودش ، آثار صنعت و نشانه های ساخته شده و مصنوع بودن به وضوح نمایان است . و با مطالعه درهمین استخوان بندی بدن آدمی ، معلوم و ثابت می گردد که مهندس دقیق و با تدبیری در کمال نظم و دقت و طبق نقشه ای حساب شده و بدور از هر اختلال و اشتباه ، این ساختمان را برای هدف معینی ساخته است . و آنچه او ، از علائم و صفات بارز یک موجود مصنوع به شمار می آورد ، همان چیزهایی است که در وجود خودش ، و در همین استخوان بندی بدنش به وضوح دیده می شود .

از این رو دیگر نتوانست این نکته را انکار کند و به همین جهت ، جواب سفسطه گرانه ای داد و خطاب به امام گفت : « از من چیزی پرسیدی که پیش از تو هیچکس نپرسیده و پس از تو نیز کسی نخواهد پرسید .» و این ، مشابه همان جواب های سرشار از مغالطه و سفسطه ای است که هنوز هم گروه مادیون ، وقتی در برابر سخنان و استدلال های محکم متقن متفکران الهی قرار می گیرند و جواب مناسبی پیدا نمی کنند ، بدان متوسل می شوند و گریبان خود را از دادن پاسخ معقول و منطقی رها می سازند .

یک دلیل آشکار برای همین مساله بی منطق بودن مادیون و عناد ولجاج آنها ، همین مورد مربوط به ابن ابی العوجاء است . زیرا وی با ان که در آن جلسات مباحثه و مناظره در برابر بیانات و استدلال های محکم امام صادق (ع) مجاب شد و برای دفاع از عقاید خود پاسخ معقولی پیدا نکرد ، ولی بر سر همان عقاید باقی ماند و با توسل به سفسطه و مغلطه گریبان خود را رها کرد و بالاخره هم مسلمان و موحد نشد . به بیان دیگر ، او نیز همان گروه « معاندین » بود ، یعنی از گروه کسانیکه در مقابل منطق قوی و استدلال محکم شکست می خورند و پاسخی نمی یابند ولی از لجاجت و سماجت خود دست بر نمی دارند و از راه باطلی که در پیش گرفته اند بر نمی گردند .

ابن ابی العوجاء نیز بر لجاج و عناد و الحاد خود باقی ماند و سرانجام نیز بر اثر اظهار کفر علنی ، در زمان منصور دوانیقی محکوم به اعدام شد و گردنش را زدند .

امام صادق ( ع ) و ابو شاکر

در همان دوران فعالیت های مادیون و مبارزاتی که در راه مخالفت با اسلام و اصولا با توحید خداشناسی آغاز کرده بودند ، یکی دیگر از اشخاص سرشناس مسلک مادیگری ، مردی به نام ابوشاکر دیصانی بود . اونیز از کسانی بود که استدلال های محکم الهیون را می شنید و حتی در برابر آنها مجاب می شد و پاسخی نمی یافت ، ولی حاضر نبود تن به قبول دهد و دلایل گوناگون را – هر چند محکم و انکار ناپذیر – به آسانی بپذیرد .

ابوشاکر دیصانی با چنین خصوصیاتی ، روزی به خدمت امام صادق (ع) آمد تا در جلسه بحث ومناظره با امام شرکت جوید . زیرا پیش از آن ، وی با بسیار کسان مباحثه کرده و نتیجه ای نگرفته بود . چون با هر کسی که در بحث خداشناسی وارد می شد ، نه می توانست عقایدش را به موحدی القا و ثابت کند ، و نه در برابر استدلالهای الهیون ، تن به قبول می داد . البته یکی از دلایل این امر آن بود که وی مردی حراف و زباندار بود و در سفسطه و زبان گردانی مهارت داشت و آن دسته از الهیونی که با او طرف بحث و مناظره می شدند ، از عهده جواب دادن به سوالاتش بر نمی آمدند . در نتیجه او نیز با هر کس که درباره خداشناسی بحث می کرد نه می توانست عقایدش را اثبات کند ، نه استدالاهای آنان را کافی می دانست و وجود خدا را قبول می کرد . چون عقیده اش بر آن بود که تا کنون کسانی که با او وارد بحث شده اند ، نتوانسته اند دلایل قوی و کافی بیاورند و در برابر سوالاتش پاسخ های محکم و مجاب کننده دهند .

وی در چنین سرگردانی و تحیری دست و پا می زد و به قول خود کسی را جست و جو می کرد که با بحث علمی و منطقی بتواند به سوال هایش پاسخ دهد و با رفع موارد ابهامی که در ذهنش وجود داشت تکالیف او را در مورد عقاید توحیدی یا الحادی روشن سازد .

از این رو ، سرانجام او را به خدمت امام صادق (ع) راهنمایی کردند و گفتند کسی که تو در جست و جویش هستی ، امام و پیشوای شیعیان است که هم پاسخ سوال هایت را با استدلال محکم خواهد داد و هم از طریق بحث علمی و منطقی ، به نحوی انکار ناپذیر و غیر قابل تردید ، اصول عقاید توحیدی را برایت روشن و اثبات خواهد کرد .

این مطلب نیز لازم به یادآوری است که قصد کسانی چون ابن ابی العوجاء و ابو شاکردیصانی از رفتن به خدمت امام صادق (ع) و سایر ائمه اطهار ، نوعا این نبود که از طریق مباحثه با آنان به وجود صانع پی ببرد و با روشن شدن موازین خداشناسی ، توحید را بپذیرند . بلکه با غروری که نسبت به معلومات و قدرت بیان و زبان آوری خود داشتند ، گمان می کردند موفق خواهند شد سوال هایی مطرح کنند که امام از پاسخ گفت به آن ها بازماند ، و یا دلایل امام را با دلایل متقابل رد خواهند کرد و در نتیجه باعث خواهند شد امام در حضور دیگران غافلگیر شود و اعتبار خود را از دست بدهد ! ( زهی تصور باطل ، زهی گمان محال .. )

بهر حال ، این مرد همینکه به خدمت امام رسید و در مجلس آن حضرت نشست گفت : « دلنی علی معبودی » یعنی مرا به پروردگارم راهنمایی کن .

حضرت صادق (ع) به اطراف نگاه کرد و در آن نزدیکی پسر بچه ای ( احتمالا یکی از فرزندان خردسال شخص امام ) را دید که تخم مرغی در دست دارد و با آن بازی می کند .

حضرت تخم مرغ را از پسر بچه گرفت و آن گاه رو به ابوشاکر دیصانی کرد و پرسید : « درست به این تخم مرغ نگاه کن !!! دور آن را پوسته ای مانند یک حصار محکم پوشانده است تا مواد داخلی اش در آن حصار ، محفوظ بماند . در زیر این حصار ، یک پرده نرم و نازک قرار دارد تا بین مواد داخلی تخم مرغ و دیواره محکم بیرونی ، تناسب و تعادل برقرار سازد . در داخل آن پرده نازک مقداری طلای آب شده و مقداری هم نقره روان ( زرده و سفیده تخم مرغ ) وجود دارد . اما نه ذره ای از طلای آب شده به داخل نقره روان واردمی شود و نه ذره ای از نقره مذاب به داخل طلای آب شده نفوذ می کند و با آن مخلوط می شود . کسی هم تاکنون از دورن این حصار بیرون نیامده تا مدعی شود که آن را اصلاح کرده است ، و هیچکس هم تا کنون به داخل آن نرفته است تا بگوید که در آن فسادی به وجود آورده است . کسی هم نمی داند این تخم مرغ برای تولید « نر » آفریده شده یا برای « ماده » و جوجه ای که از آن بیرون خواهد آمد « مرغ » است یا « خروس » . پس از مدتی معین و تحت شرایطی خاص و دقیق ، این حصار شکافته می شود و پرنده ای همچون طاووس رنگارنگ از آن خارج می گردد که اعضا و بدن کامل و متناسب ، و جهازات و دستگاه های مختلف ، و اندام های لازم و متعادل ، و بال و پر رنگ آمیزی شده اش بدون کمترین نقص و اختلالی آفریده شده است . آشکار است که آن پرنده خود به خود ساخته نشده و خودش آفریننده خودش نبوده و انسانی هم به داخل تخم مرغ راه پیدا نکرده است تا آن پرنده را بسازد . پس آیا جز این است که صانعی دانا و توانا و حکیم و مدبر آن را ساخته است ؟ »

دیصانی که برخلاف ابن ابی العوجاء در مقام عناد و لجاج نبود بلکه در مقام تحقیق و تفحص بود – و دلیل اسلام نیاوردنش تا آن روز این بود که هنوز کسی با منطق حکم و استدلال قوی هدایتش نکرده بود – این بار در برابر منطق قوی امام (ع) تسلیم شد . وقتی سخنان مستحکم و چون و چرا ناپذیر شنید چند لحظه سکوت کرد و در اندیشه فرو رفت ، و سپس سر برداشت و گفت : گواهی می دهم به یگانگی آفریدگار توانا ، و بر اینکه محمدبن عبدالله ( ص) بنده و رسول اوست ، و گواهی می دهم که تو پیشوای راستین خلق و حجه گرامی پروردگار بر مخلوق او هستی و من از گذشته خود و عقایدی که داشته ام پشیمانم و توبه می کنم .

سخنان دانشمندان و اعترافات آن ها به وجود آفریدگار جهان

در این فصل که فصل پایانی این سلسله مباحث است ، بر آن هستیم تا عقاید و سخنان گروهی از دانشمندان علوم طبیعی و سایر علوم دقیقه را درباره خداشناسی نقل کنیم . زیرا این دانشمندان ، مساله توحید و خداشناسی را از دیدگاه های علمی و تخصصی خود و برمبنای استنتاج های همان علومی بررسی کرده اندکه برخی از مادیون ، آن را دلیلی بر درستی عقاید خود در زمینه های الحاد و بی خدایی تلقی کرده اند ؛ و پنداشته اند هر چه دامنه علوم گسترده تر شود ، پایه های ایمان به خدا متزلزل خواهد شد و با کشف علمی اسرار جهان ، دیگر نیازی به وجود آفریننده جهان و احتیاجی بر اعتقاد به چنان آفریننده ای نخواهد بود !

لازم به یادآوری است که اصولا در محکمه وجدان و شعور و تفکر ، اساس برهان نظم ، یا برهان هدف ، یا برهان دیگری از براهین خداشناسی ، بر پایه عقل و فکر استوار است . و در این طریق ، هر انسان آگاه و روشن ضمیری باید از نور خرد و تعقل ، و از بینش فکورانه استفاده کند . آن چه به عنوان نمونه ، از آیات قرآن مجید و جملات نهج البلاغه و احادیث و روایات پیشوایان دین نقل کردیم نیز برای توجه یافتن به این معنی بود که خداوند متعال و حجت های خدا و راهنمایان دین هم از همین راه های هموار و روشن برای اثبات صانع استدلال کرده و نیکو ترین نتایج را بدست آورده اند .

اکنون نیز ، سخنانی از دانشمندان و پژوهشگران نامدار علوم طبیعی را – که از برهان نظم و در بحث اثبات صانع وارد شده اند – نقل می کنیم . و باید گفت که نقل کلمات و گفتارهای آنان در این زمینه از آن روی اهمیت دارد که کوشش بسیار می شود تا از نتیجه تحقیقات علمی و استنتاجات عقلی آن ها در راه نادرست و انحرافی استفاده شود . بدین معنی که مادیون سعی می کنند دانشمندان علوم گوناگون و بخصوص دانشمندان علوم طبیعی را افرادی « مادی » معرفی کنند و چنین بنمایانند که نتیجه تحقیقات آن ها جز این نیست که جهان هستی از ماده بوجود آمده است ، و علوم روز جز این نمی گویند که جهان برای آفریده شدن نیازی به خدا نداشته و ندارد !

د رحالیکه این نظر ، سراپا غلط است . ما عده بسیاری از دانشمندان برجسته علوم مختلف را می شناسیم که نه تنها بر اثر علم و تخصص خود و کشفیات علمی شان ، از مسیر خداپرستی منحرف نشده اند بلکه از همین طریق و با برداشتن گام های بلند در راه خداشناسی پیش رفته اند و حتی باعث شده اند که عده زیادی از معتقدان علوم نیز راههای هموار تر و استنتاج های محکم تری برای اثبات صانع و اعتقاد به توحید پیدا کنند . زیرا حقیقت آن است که در دنیای امروز ، علوم گوناگون باعث می شوند تا با مطالعه در پدیده های طبیعی و راه یافتن به استدلال های عقلی و علمی ، وجود یک قدرت برتر و بالاتر ، و یک نیروی مافوق بشری بیشتر ثابت شود .

به قول « جان ککلوور مونسما » مولف « چهل مقاله از چهل دانشمند معاصر در اثبات صانع » ، « دانشمندان ما با ثابت کردن اصل موضوع ( وجود صانع از راه کشفیات اسرار جهان طبیعت ) ضربت کشنده ای بر پیکر بیدینی وارد کرده اند » و یا « اغلب دانشمندان ما بسیار متواضع و بی ادعا هستند و همیشه فروتنی را وجهه همت خود ساخته اند و هر قدر بر میزان مطالعه و معلومات آنان افزوده شود ، بیشتر سر تعظیم و بندگی در پیشگاه عظمت الهی فرود می آورند .

تابش نور ایمان در دل آن ها مسرت افتخار آمیز زاید الوصفی ایجاد کرده و آنان از میان پدیده های طبیعت و مسائل مبهم آن ، در بالای ستارگان ، نور حقیقت را مشاهده کرده و به نیکی دریافته اند که در ورای عاطم طبیعت ، حکمت عالیه ای وجود دارد که تمام کاینات آفریده اوست و به اراده او اداره می شود . »

آری این دانشمندان حقیقت بین با اینکه از نظر علمی به مقام های بلندی رسیده اند ، غرور و نخوت آنها را فرا نگرفته است و با انصاف و روشن بینی به محکمه عقل و وجدان قدم نهاده و به نظم بودن موجودات جهان اعتراف کرده اند ؛ و از این راه به وجود آفریدگار جهان استدلال کرده اند ؛ و از این راه به وجود آفریدگار جهان استدلال کرده و علم را پشتیبان ایمان دانسته اند نه مخالف و منکر آن .

اینک ، نمونه هایی از گفتار و اعترافات تنی چند از ایشان :

« ابل » یا کریستف کلمب کهکشان ها : وی که یکی از دانشمندان علم هیئت است و به خاطر کشفیات فراوانش در عالم کهکشان ها و اجرام آسمانی به « کریستف کلمب کهکشان ها » ملقب شده است ، می گوید : « بر این عالم ، قوانین کلی حکومت می کند . یعنی عالم هستی دستگاه منظمی است که تحت یک سلسله قوانین ثابت و کلی اداره می شود . اگر جز این بود ، دنیا سراسر ، آن برما مجهول می ماند . بدین معنی که معلومات ما درباره جهان طبیعت ، عبارت است از درک قوانین ثابت عالم آفرینش . اکتشافاتی هم که بشر در عرصه طبیعت به آن ها دست یافته است ، عبارت از پی بردن به یک سلسله قوانین دیگر است که برما مجهول بوده و با اساس قرار دادن قوانین کلی طبیعت ، به آن ها پی برده ایم . بدیهی است که اگر در جهان هستی یک قانون ثابت و کلی حکمفرمایی نمی کرد ، انسان در جهل خود نسبت به اسرار عالم باقی می ماند و دیگر نمی توانست تجربیات خود و مشاهده و مطالعه پدیده ها را ، اساس کشف نظام و قواعد و قوانین عالم قرار دهد و علوم و دانش های گوناگون راپایه گذاری کند . زیرا آشکار است که علم چیزی نیست جز کشف روابط دقیق و حساب شده در میان پدیده های عالم و پی بردن به اسرار نظام قاطع و شگرفی که بر موجودات جهان حکومت می کند . »

« هرشل » یکی از دانشمندان نام آور علم هیئت و ریاضیات می گوید : « به هر نسبت که دامنه عولم گسترش می یابد ، بر قدرت و کاربرد براهین تابناک و نیرومندی که بر وجود خالق ازلی و صاحب قدرت بی پایان وجود دارد ، افزوده می شود . زیرا دانشمندان مختلف در رشته های گوناگون علوم ، همچون زمین شناسی ، ریاضیات ، پزشکی ، و علوم طبیعی و فلکی و بیولوژیکی ، دست به دست هم داده اند تا کاخ علم ، یعنی کاخ عظمت خداوند را با استحکام تمام بر پا سازند .»

« بهلر » استاد و متخصص علم شیمی می گوید : « بشر فقط می تواند مجهولات طبیعت را کشف کند ، ولی هرگز نمی تواند قوانین طبیعت را وضع کند . زیرا تنها خداوند است که قوانین طبیعت را وضع می کند ، و هر قانونی که بشر کشف می کند ، او را یک قدم به خدا نزدیک تر می سازد . »

« ادوین فست » فیزیکدان ، دکتر فلسفه ، متخصص طیف شناسی و کلیات انرژی اتمی و چند رشته علمی دیگر می گوید : « با دقت و بررسی در قوانین طبیعی به این نتیجه می رسیم که یک مقنن عالی وجود دارد که قوانین ثابت طبیعت را وضع نموده است ... حال ، عالی ترین حیوانات را در نظر بگیریم ، یعنی حیوانی که می خواهد قوانین طبیعی را عوض کند و یا در آن ها مداخله نماید ( یعنی انسان ) . آیا ممکن است که این موجود ، تصادفا از ترکیب خود به خود عناصر به وجود آمده باشد ؟

چرا نگوییم که صانع این موجودات عجیب ، چنین اراده کرده است ؟ چرا ما در مبحث پیدایش ، از یک کلمه ساده یعنی « خدا » اجتناب کنیم ؟ آری ، این کلمه گرچه ساده است ولی شکوه و عظمت آسمانی دارد . »

« سیسیل بویس هامان » استاد زیست شناسی و دکتر فلسفه می گوید : « در قلمرو عمل به هر سو که می نگرم ، نشانه های مشیت و اراده قانون و نظم یک وجود عالی را مشاهده می کنم ... اگر به طرف آسمان ها نگاه کنیم از مشاهده نظم و ترتیب و گسترش ستارگان ، بی اختیار از تعجب فریاد خواهیم کشید . شب ها ، فصل ها و قرن های متوالی ، اجرام سماوی در آسمان ، روی خطوط معین در حرکتند و به قدری منظم در مدارهای خود می گردند که ممکن است خسوف و کسوف را از چندین قرن قبل پیش بینی کرد ... اگر حرکت ستارگان ، منظم و مدارشان معین نبود ، چگونه مردم می توانستند در وسط دریاها و صحاری خشک زمین و جاده های بی نام و نشان آسمان ، با استفاده از آن ها جهت یابی کنند و با اطمینان به محل و مدار ستارگان ، راه های خود را پیدا کنند ؟ ... در همه جا قدرت خدایی مشهود است و هر قانون طبیعی که کشف می شود با صدای بلند می گوید : خدا واضع من است و بشر کاشف من . »

« کهلر » در مقام ابراز عقیده توحید ، این نکته را مطرح می سازد که هرگز ، تصادف قادر به انجام کار معین و مشخصی نیست و تا وقتی که اراده ای در کار نباشد ، ممکن نیست عمل منظم و هدف دار و دقیق انجام شود . وی به عنوان مثالی در این مورد می گوید : « دیروز هنگامی که در بحر تفکر فرو رفته بودم ، ناگهان مرا برای صرف غذا دعوت نمودند . همسر جوانم در روی میز یک ظرف سالاد قرار داد . من به او گفتم آیا باور می کنی اگر از بدو خلقت عالم تا به حال ، ظرف های فلزی ، برگ های کاهو ، دانه های نمک ، قطرات روغن و سرکه ، و قطعات تخم مرغ های پخته از هر طرف ، بدون نظم و ترتیب در فضا منتشر باشد ، تصادف و اتفاق بتواند آن ها را با یکدیگر مخلوط کند و از اختلاط آن ها چنین سالادی ترتیب دهد ؟ !

همسر من پاسخ داد : « بطور یقین ، علاوه بر این که سالادی به این خوبی را تصادف و اتفاق نمی تواند آماده کند ، اساسا قادر نخواهد بود که این مواد را به این صورت منظم و متناسب مخلوط نماید و از آن ها سالاد تهیه کند . »

در این زمینه ، نمونه های فراوان دیگری از اعترافات دانشمندان علوم گوناگون در دست است که همگی براساس مشاهدات انکار ناپذیر علمی و تجربیات ارزنده ای که از راه تحقیق و آزمایش حاصل کرده اند  ،به وجود خدا اقرار می کنند و این نکته را به اثبات می رسانند که ممکن نیست آن چه در جهان طبیعت ملاحظه می شود ، بدون وجود صانعی علیم و حکیم و با تدبیر ایجاد شده باشد . منتهی ما به خاطر رعایت اختصار – و با توجه به اینکه اینگونه سخنان در صدها کتاب علمی ثبت و ضبط شده و در دسترس همگان قرار دارد – از ذکر آن ها خودداری می کنیم . به علاوه ، برای یک انسان آگاه و با شعور که با استقلال فکر و وجدان بیدار به جهان اطراف می نگرد و به وجود سازنده جهان می اندیشد ، ذکر همین اندازه نیز کافی است .

به طوریکه قبلا نیز اشاره کردیم ، اطولا علت اصلی ذکر این گونه اعترافات از دانشمندان برجسته علوم طبیعی ، این بود که ثابت کنیم ادعای مادیون و بعضی از علمای مادی که وانمود می کنند کلیه دانشمندان علوم طبیعی ، اشخاصی مادی  منکر وجود خدا هستند دروغ و بی اساس است . زیرا دانشمندان طبیعی ، نه تنها منکر خدا نیستند بلکه با اطلاعاتی که از اسرار قوانین جهان طبیعت بدست آورده اند ، بهتر و بیشتر توانسته اند خالق این جهان و واضع اسرار و قوانین آن را بشناسند و به وجود و عظمتش آگاه و معترف شوند .

اینکه ، علاوه بر شواهدی که برای برهان نظم ( از آیات قرآن مجید و نهج البلاغه و روایات دینی و سخنان دانشمندان ) نقل کردیم ، می توانیم در پنج برهان دیگر نیز شواهد و فراوانی را از همین منابع ارزنده نقل کنیم و دهان یاوه گویانی را که با عناد و لجاج و کورباطنی محض ، به انکار خداوند متعال پرداخته اند با منطق و استدلال محکم ببندیم .

برهان هدف و حساب احتمالات

واینک ،تحقیق وبررسی خود را در دومین برهان یعنی برهان هدف ،دنبال می کنیم .

در بخش های گذشته گفتیم که برهان هدف بر پایه دو مقدمه استوار شده است .اول اینکه هر موجودی که در آن آثار هدف مشاهده شود ، دلالت بر آن دارد که پدید آورنده آن موجود دارای علمو شعور و حکمت بوده است . و دوم اینکه در تمامی موجودات عالم ، آثار هدف به وضوح مشاهده می شود و همین برهان ، راه بدین نتیجه میبرد که سازنده عالم ، سازنده ای است دارای علم و شعور و حکمت و تدبیر .

چنانکه به وضوح نمایان است ، در کبرای کلی ( به اصطلاح علم منطق ) این برهان که به صورت مقدمه اول ذکر کردیم ، هیچگونه ابهامی وجود ندارد و نیازمند بحث و تحقیق نیست که هر موجود هدفداری دلیل بر وجود سازنده ای صاحب علم و شعور و حکمت است . اما صغرای قضیه ( اصطلاح دیگری در علم منطق ) که از وجود آثار هدف در موجودات این جهان سخن می گوید : نکته ای است قابل بحث که باید اثبات شود راه اثبات آن نیز ، مطالعه و دقت در موجودات عالم است .

پیش از آن که نمونه هایی از موجودات این عالم را – که روشنگر این حقیقت هستند – ارائه دهیم و به معرفی آن بپردازیم ، لازم است که قانون « حساب احتمالات » را عنوان کنیم و درباره آن بحث کوتاهی را مطرح سازیم . زیرا حساب احتمالات ، علاوه بر اینکه در این موار قابل استناد است ، در بسیاری از علوم امروز مورد استفاده قرار می گیرد و از آن نتایج انکار ناپذیر بدست می آید .

« هر پدیده ای که در آن نظم و آثار هدف دیده شود ، آن پدیده ، به وجود آورنده و آفریننده ای عالم و حکیم و مدبر دارد و از روی تصادف و اتفاق به وجود نیامده است .»

و اینک توضیح و بررسی حساب احتمالات :

چنانکه گفتیم ، پایه این قانون بر این اساس قرار دارد که در هر پدیده ای آثار نظم و هدف مشخص مشاهده شود ، آن پدیده از تصادف به دور است و نمی تواند اتفاقا ایجاد شده باشد . و هر قدر آثار نظم و هدف بیشتر باشد به همان نسبت ، آن پدیده از تصادف و اتفاق دورتر ، و به داشتن سازنده ای عاقل و با شعور و با اراده نزدیک تر است .

به یک مثال توجه کنید : ده جلد کتاب نهج البلاغه را در نظر بگیریم که پشت جلد اولی رقم «1» ، پشت دومی رقم « 2» ، سومی « 3» و به همین ترتیب تا رقم « 10 » نوشته شده است . حالا اگر شخص باسوادی بخواهد این ده جلد را به ترتیب شماره ها در یک ردیف بچیند ، طبیعی است که اول جلد یک ، بعد جلد دو ، سپس جلد سه و به همین منوال تا جلد ده را به طور مرتب ، پشت سر هم قرار می دهد . و این کار نیز برای او کاری سهل و ساده است که از فرط سادگی و عادی بودن ، نه تنها کسی را متعجب نمی سازد ، بلکه اصلا کسی بدان اهمیت نیز نمی دهد .

اما حالا فرض کنیم که شخصی بی سواد یا نابینا بخواهد همین کار آسان و بی اهمیت را انجام دهد . آیا ممکن است چنین شخصی بتواند کتابها را همانطور منظم و به ترتیب شماره پشت سر هم قرار دهد ؟ طبیعی است که جواب این سوال منفی است . فقط یک نکته باقی می ماند و آن اینکه شخص به طور تصادفی کتابها را طوری پشت سر هم بچیند که بر حسب اتفاق ، ترتیب شماره آن ها نیز درست از کار درآید .

          ولی این فقط یک تصادف کمیاب وبسیار بسیار نادر می تواند باشد که جز با حساب احتمالات ، انجام آن متصور نیست .

پس می بینیم که در این جا ، پای حساب احتمالات به میان می آید . یعنی فقط احتمال می رود که چنین امری به طور تصادفی صورت عمل به خود می گیرد . ولی میزان این احتمال چقدراست ؟

برای پی بردن به این میزان ، باید این طور محاسبه کنیم :

احتمال اینکه شخص بی سواد یا نابینا ، جلد اول کتاب را پیش از جلد های دیگر بردارد و آن را « اول » قرار دهد یک احتمال از ده احتمال است . زیرا در این جا ده کتاب داریم که فقط یکی از آن ها جلد اول است و معلوم نیست که شخص مزبور ، ابتدا این جلد اول را در قفسه قرار دهد . احمال دارد که آن را « اول » قرار دهد ، احتمال دارد « دوم » قرار دهد ، احتمال دارد « سوم » قرار دهد ، ممکن است « چهارم » قرار دهد ، و احتمال هم دارد که آن را « دهم » قرار دهد . پس با این حساب ، از ده احتمالی که در این مورد وجود دارد ، آن شخص فقط به یک احتمال ممکن است جلد اول را درست بردارد و در جای خود قرار دهد . و این می شود یک دهم احتمالات . حالا می رسیم به اینکه شخص نه تنها جلد « اول» را قرار دهد ، بلکه جلد « دوم » را نیز درست در کنار آن بگذارد . چنین احتمالی ، فقط می تواند یک احتمال از یکصد احتمال باشد . زیرا 10 جلد کتاب داریم که برای هر کدام یک احتمال از ده احتمال وجود دارد که درست و در جای خود قرار گیرند . پس می شود ده احتمال ضرب در ده احتمال برابر است با یکصد احتمال . حالا احتمال اینکه جلد « اول » و جلد « دوم » را دوم و جلد « سوم » را سوم قرار دهد یک احتمال از یک هزار احتمال خواهد بود . زیرا برای هر کدام از این سه جلد یک احتمال ده مطرح است که در آن صورت باید « 10» احتمال اول را ضرب در « 10 » احتمال دوم و حاصلضرب را در « 10 » احتمال سوم کنیم که نتیجه می شود 10×10×10=1000 . و اگر به همین برتیب کار چیدن کتابها ادامه پیدا کند برای درست قرار گرفتن 10 جلد کتاب ناچاریم که 10 بار ، حساب یک دهم احتمالات را محاسبه کنیم . که به عبارت دیگر چون برای هر یک کتاب احتمال از 10 احتمال وجود دارد و از طرفی چون تعداد مجموع کتابها « ده جلد » است ، باید رقم « 10 » را ده بار در رقم « 10 » ضرب کنیم که حاصل آن می شود ده میلیارد ، یا ده میلیون :

( 10000000000=10×10×10×10×10×10×10×10×10×10)  

          پس کاری به این سادگی ، یعنی به ترتیب شماره چیدن ده جلد کتاب که فی نفسه کار بسیار سهل و پیش پا افتاده است ، وقتی با حساب احتمالات انجام بگیرد ، احتمال آن تنها یک احتمال از ده هزار میلیون خواهد بود .

 یعنی یک شخص بی سواد یا نابینا ، احتمال دارد که این 10 جلد کتاب را به ده هزار میلیون صورت مختلف در کنار هم قرار دهد که از آن میان تنها یک صورت آن درست خواهد بود .

ملا حظه می شود که یک چنین احتمالی آنقدر ضعیف است که تقریبا می توان آنرا با « صفر » برابر دانست . حا لا اگر این کتابها یکصد جلد باشد ،یعنی مثلا بیسواد یا نابینایی بخواهد 100 جلد کتاب بحارالانوار را همانگونه به ترتیب شماره مرتب کند ، برای هر یک جلد آن 100 احتمال و برای تمام صد جلد آن 100 تا 100 تا احتمال وجود دارد که اگر 100 را 100 بار در خودش ضرب کنیم رقمی به دست خواهد آمد که بیرون از حیطه محاسبات مورد نیاز بشر قرار دارد و به این جهت هنوز برای آن نامی انتخاب نشده است و رقمی که برای نمایش ریاضی آن باید عدد « 1» را بنویسیم بعد 200 عدد « صفر » در مقابل آن قرار دهیم .

ملاحظه می شود که در این مورد ، هر چه تعداد شی مورد نظر که باید با نظم و ترتیب کنار هم قرار گیرد بیشتر باشد ، احتمال موفقیت در انجام کار و مرتب ساختن آن ، کمتر و ضعیف تر می شود و مساله فوق تصادفی در یک امر احتمالی دور از ذهن تر می گردد .

اینک با توجه به آن چه درباره « حساب احتمالات » دانسته ایم به سراغ برهان نظم و هدف می رویم و نمونه هایی از آن ها را در نظر می گیریم تا ببینیم براستی چه مقدار احتمال وجود دارد که این نظم شگرف  و حیرت انگیز جهان طبیعت و عرصه هستی ، به طور تصادفی صورت گرفته باشد و در آن ، عقل و شعور و اراده و تدبیر ، دخالت نکرده باشد .

چند نمونه : در جهانی که ما زندگی می کنیم و زمینی که بر روی آن قرار داریم ، تمامی موجودات مختلف با همه گوناگونی که در رنگ و شکل و جنس و اندازه کیفیت دارند ، ولی به طور کلی و در دسته بندی نهایی به دو نوع اصلی تقسیم می شوند : یک نوع جمادات که در آن ها آثار حیات دیده نمی شود و نوع دیگر ، موجودات زنده که رشد و نمو می کنند ، تکثیر می شوند ، تولید مثل می کنند ، فرسوده و پیر می شوند ، دچار مرگ و نابودی می  گردند و خلاصه آنچه نمایانگر وجود حیات و آثار زندگی نامیده می شود در آن ها به چشم می خورد .

ولی بین همین دو نوع موجود ، یک سلسله پیوند هایی مخصوص وجود دارد ، که باعث ایجاد ارتباط های قابل توجه در میان آن ها می گردد . به بیان دیگر ، انواع جمادات ، اگر چه خود از آثار حیات بی بهره اند ، اما به گونه ای قرار داده شده اند که در عین « عدم حیات » ، قادر به تامین حیات موجودات زنده هستند . و رشد و نمو و ترقی و تکامل و تکثیر موجودات زنده به آن ها بستگی دارد .

1- آب :

به عنوان مثال ، « آب » که یکی از انواع جمادات است ، نه تنها در زندگی و رشد و ترقی موجودات زنده موثر است ، بلکه در اصل و پایه حیات آن ها نقشی بسیار مهم و اساسی ایفا می کند و این نکته ای است که بر هیچ کس پوشیده نیست ، زیرا همه می دانند که فعل و انفعالات حیاتی ، بدون « آب » اساسا امکان پذیر نخواهد بود ، چه موجود زنده ، موجودی تک یاخته ( تک سلولی ) باشد و چه پر یاخته . گذشته از این ، قسمت اعظم ساختمان تمامی موجودات زنده را آب تشکیل می دهد . برای پی بردن به اهمیت این نکته ، کافی است اشاره شود که دو سوم وزن بدن انسان از آب تشکیل شده است .

همین جا قابل اشاره است که اگر دو سوم ساختمان بدن انسان وجود نداشت ، آیا ممکن بود زنده بماند ؟ و اساسا آیا ممکن بود انسان وجود داشته باشد ؟ پس آیا در صورت نبودن آب – یعنی دو سوم بدن انسان – می توان تصور کرد که باز موجودی به نام انسان در عرصه حیات وجود داشته باشد ؟

از این گذشته چون قسمت اعظم بدن سایر موجودات زنده ، مانند حیوانات ؛ و یا بیشترین قسمت پیکر گیاهان نیز از « آب » تشکیل شده است ، اگر تصور کنیم که روزی همین « آب » جماد و فاقد حیات در عرصه جهان هتسی نباشد ، آیا می توان گفت که بازهم موجودات ، از جمله موجودات زنده خواهند بود ؟ و اصولا آیا می توان قبول کرد که آن موجودات ، در صورت نبودن قسمت اعظم ساختمان پیکرشان باز هم به وجود آیند و موجودیت یابند ؟

ملاحظه می شود که جواب این سوال ها منفی است و اگر روزی این عامل را بدون آب تصور کنیم ، باید در حقیقت تمام جهان را فاقد زندگی و بدون کمترین نشانه ای از حیت به تصور درآوریم .

اکنون با توجه به این نقش مهم و تاثیر حیاتی و اساسی که آب در زندگی انسان و حیات تمامی موجودات زنده جهان ایفا می کند ، باید دید که از این مایع زندگی بخش و شگفت انگیز به چه مقداری در روی زمین وجود دارد ؟ و این ماده ای که اساس و پایه زندگی را تشکیل می دهد ، تا چه اندازه در دسترس انسان یا سایر موجودات زنده قرار داده شده است ؟

با اندک دقتی متوجه خواهیم شد که آب از لحاظ کمیت به مقدار بسیار زیادی در روی کره زمین وجود دارد . به این ترتیب که : سطح کره زمین در حدود پانصد و نه میلیون (509000000) کیلومتر مربع مساحت دارد و از این سطح گسترده حدود سه چهارم آن را آب فراگرفته است و فقط یک چهارم آن خشکی است . بدین گونه از سطح کل زمین ما ، بالغ بر سیصد و شصت و یک میلیون کیلومتر مربع « آب » است ، و در برابر آن تنها یک صد و چهل و هشت میلیون کیلومتر مربع خشکی وجود دارد . با توجه به اینکه سه برابر تمام خشکی های زمین را اب فرا گرفته ، و با در نظر داشتن این که میزان خشکی ها ، حداکثر بیش از یک دهم آن قابل زندگی ( سکونت و کشاورزی ) نیست ، می توان نتیجه گرفت که میزان سطح آب های کره زمین ، بالغ بر سی برابر مساحتی است که مجموعه انسان های دنیا در آن زندگی می کنند !

اما از نظر کیفیت نیز باید دانست که آب در قسمت های مختلف زمین قرار گرفته است تا هنگامی که براثر تابش خورشید و گرمای هوا تبخیر می شود و به صورت ابر در می آید ، در موسم بارندگی ها بتواند تمام نقاط زمین – اعم از کشتزارها ، باغات ، دشت ها ، جلگه ها ، جنگل ها و کوه ها – را سیراب سازد . این آب های باریده شده نیز به دو گونه در دسترس انسان و موجودات زنده قرار می گیرد یک گونه آن باریدن مستقیم بر مزارع و باغات و سطوح هموار زمین ، و برکه ها و حفره های کوچک و بزرگ است که انسان و حیوان و گیاه همزمان با فروریختن باران یا با فاصله ای اندک ، می توانند از آن استفاده کنند .

گونه دیگر ذخیره آب در اعماق زمین یا در دل کوه ها است که بعدها به صورت نهر ، قنات ، چشمه ، و رودهای سرازیر شده از کوه ، مورد استفاده قرار می گیرند . جالب اینکه بیشتر این گونه آب های ذخیره شده ، غالبا در فصول گرمی هوا و فقدان ابر و باران ، در دسترس موجودات زنده قرار می گیرند مانند ذوب شدن برف های ذخیره شده در دل کوه ها و سرازیر شدن سلاب ها و رودهایی که از بالای کوه ها سرچشمه می گیرند .

بدین گونه ملاحظه می شود که آب – این ماده اصلی ، و پایه و اساس زندگی – در تمام نقاط روی زمین و در تمام فصول سال و برای تمام موجودات زنده جهان ، موجود و قابل دسترسی و آماده مصرف است !

2- هوا

واضح است که « هوا » نیز از مهم ترین عوامل حیاتی ، برای دوام و بقا موجودات زنده است . یعنی وجود هوا نه تنها کمتر از « آب » ارزش ندارد ، بلکه اهمیت آن دوشادوش اهمیت آب در زندگی موجودات زنده ایفا نقش می کند . یعنی همان موجوداتی که برای ادامه زندگی به آب احتیاج دارند ، بدون استثنا همگی محتاج « هوا » نیز هستند . با این فرق که موجودات زنده ، بسته به وضعیت جسمی خود می توانند مدت زمان متفاوتی ، بی آبی را تحمل کنند و گاه ، مانند « شتر » ، چندین روز بدون آب بگذرانند .

ولی لزوم حیاتی « هوا » به حدی است که هیچ موجود زنده ای بیش از چند دقیقه در برابر فقدان آن تاب نمی آورد و در مقابل نرسیدن هوا ، به سرعتی عجیب دچار خفگی و مرگ می شود .  و برای همین است که در هر جایی که از موجودات زنده اثری باشد ، هوا نیز به مقدار مناسب و کافی وجود دارد ، چه در دل آب ها که حیوانات آبزی در آن زندگی می کنند و چه در زیر زمین و لابلای خاک ها که انواع کرم ها و حشرات در ان جا به سر می برند .

هوا نیز مانند آب به طور رایگان و به مقدار فراوان در دسترس انسان و سایر موجودات زنده قرار دارد . به طوری که سراسر کره زمین را از هر طرف ، چندین کیلومتر هوای قابل استنشاق احاطه کرده است . هوایی که مانند یک پوشش عظیم ، تمام کره زمین را از تمام اطراف و جوانب فرو پوشانیده است ، از نظر وزن بالغ بر شش میلیون میلیارد تن محاسبه شده است . و این عددی است که برای نمایش ریاضی آن باید یک عدد «6» نوشت و در جلوی آن 15 صفر قرارداد : ( 16000000000000000) ! ...

اگر قرار شود هوای موجود در اطراف کره زمین را بین مردم تقسیم کنند – در صورتی که جمعیت زمین را سه میلیارد نفر حساب کنیم – به هر نفر بالغ بر دو میلیون تن ، یا دو هزار میلیون کیلو 2000000000 هوا می رسید !

[ ترکیب هوا : البته یکی از مباحث بسیار مهم برای نشان دادن نمونه ای از نظم و ترکیب و تالیف در جهان اسرار آمیز ما که با انطباق دادن آن با حساب احتمالات و سپردن انجام آن به عهده تصادف و اتفاق ، کاملا دور از عقل و شعور و ابلهانه خواهد بود ، بحث در چگونگی کیفیت ترکیب هوا و چگونگی تبدیل و تجزیه آن و توضیح علل تمام نشدن و پایان ناپذیر بودن آن است . ولی در صورت  پرداختن به چنین توضیحاتی ، دامنه گفت و گو به درازا می کشد و بحث اعتقادی ما به بحث در طبیعیات تبدیل می شود . از این جهت ، از توضیح این قسمت خود داری می کنیم و خوانندگان علاقه مند را به مطالعه کتابهای مربوط به این گونه مباحث ارجاع می دهیم .]

3- حرارت :

حرارت نیز یکی از مهم ترین و اساسی ترین عوامل حیات و رشد و نمو موجودات زنده است . و این عامل مهم و موثر نیز به مقدار کافی و متناسب در روی زمین و در محیط زندگی موجودات زنده قرار داده شده است زمنی ما نسبت به خورشید ، درست در فاصله ای واقع شده که بتواند به مناسب ترین و متعادل ترین صورت ممکن ، از این مشعل فروزان و حیات بخش استفاده کند و دقیقا به همان اندازه ای که برای رشد و نمو و زندگی موجودات لازم است ، از خوشید حرارت بگیرد .

فاصله متوسط زمین از خورشید ، یکصد و چهل و نه میلیون و پانصد هزار  ( 149500000 ) کیلومتر است .

4- حرکت زمین :

 حرکت زمین به گرد خورشید در یک مدار بیضی شکل صورت می گیرد . به همین جهت ، در طول مسیر خود ، به صورتی کاملا منظم و حساب شده ، فاصله آن با خورشید کم و زیاد می شود و همین امر ، باعث پیدایش چهار فصل می گردد . ولی جز همین مقدار معین افزایش و کاهش فاصله ، که در حقیقت خود آن نیز جزو مدار گردش زمین به دور خورشید حساب می شود ، دیگر زمین به هیچ وجه فاصله خود را از خورشید کمتر یا بیشتر نمی سازد . چون اگر فاصله موجود ، بیش از میزان تعیین شده گردد ، سرما و یخبندان ناشی از دوری مسافت زمین و خورشید ، باعث نابودی موجودات زنده می شود . و اگر این فاصله کمتر از حد معین شود ، افزایش حرارت ، موجودات زنده را می سوزاند و نابود می کند . به هر حال در هر دو صورت ، به هم خوردن نظم و تریب موجود ، باعث می شود که زندگی و آثار حیات در روی زمین از بین برود و نشانی از موجودات زنده باقی نماند .

5- نور :

یکی دیگر از ارکان مهم و عوامل اساسی حیات موجودات زنده « نور » و روشنایی است . برای تامین همین عامل مهم ، زمین ما نسبت به خورشید طوری واقع شده است که می تواند دقیقا به مقدار مورد نیاز ، از نور خورشید روشنایی کسب کند . جالب اینکه ساختمان چشم انسان و دیگر موجودات زنده نیز درست متناسب با مقدار نوری است که از خورشید به زمین می تابد ، آفریده شده است .

 

6- جزر و مد :

شاید بعضی ها خیال می کنند که جزو و مد ، تنها یک حالت خاص است که در آب های دریا پیش می آید و موضوعی ساده و بی اهمیت و حتی بی اثر و بی نظم و بی هدف است ؛ و از آن چیزهایی است که مثل پستان مرد و زایده آپاندیس – که مادیون خلقت آن ها را بیهوده پنداشته اند – حالتی است که بیهوده و بی فایده ایجاد می شود .

اما باید دانست که جزرو مد از جمله پدیده هایی است که کیفیت و حتی میزان آن ، در زندگی بر روی کره زمین بسیار موثر است و نقش مهمی در حالات و جوی حاکم بر اطراف زمین ایفا می کند .

برای بررسی کامل این قضیه ، لازم است که به کتاب های مربوط به این مسائل مراجعه کرد واطلاعات کافی بدست آورد . اما در این جا که بنای ما بر ایجاز و اختصار است ، همین قدر کافی است که بدانمی که جزر و مد بستگی کامل به فاصله کره ماه از کره زمین دارد . بدین سان که اگر فاصله ماه نسبت به زمین کمتر از آن چه در حال هست می بود ، جزر مدهای بسیار سهمگین ایجاد می شد و به ته نشین شدن آب دریا ، و یا بیش از حد بالا آمدن آن و ایجاد خسارات های فراوان بر روی سطح خاکی سواحل ، شهرهای ساحلی و حتی نقاط دیگر کرده زمین منجر می شد و لطمه های فراوان به کشت و زرع و زندگی انسان ها وارد می آورد . چون جاذبه ماه ، اثر زیادی در کشش آب های دریا به طرف بالا دارد .

نکته قابل توجه این که ساکنان کنار دریا که از طریق موجودات دریایی ، هم به مردم قوت و غذا و استفاده های فراوان می رسانند و هم زندگی خود را سر وسامان می دهند ، با احتساب جزر و مد زمان ایجاد آن ، برنامه های کار و زندگی خود را تنظیم می کنند . گذشته از این ، در سطح دریا برای کار و زندگی کشتیران ها و ملوان ها ؛ و اصولا حرفه کشتیرانی و تجسس های علمی در آب های دریا براساس ایجاد جزر و مد محاسباتی می شود که بر پایه آن برنامه کشتیرانی و تحقیق و تجسس را تنظیم می کنند و به کشتیرانی در سطح دریا و لنگر گرفتن در سواحل می پردازند و بدین سان این گونه افراد در دریانوردی های تحقیقی و اکتشافی و دریانوردی های اقتصادی کشورها وسایر منافع بیشماری که در دریا وجود دارد ، برای خود محاسبه و برنام ریزی می کنند و منافع آن را به تمام نسل بشر می رسانند .

حال آن که اگر فاصله ماه با زمین براساس نظم و حساب نبود ، چه بسا که از سویی باعث ته نشین شدن آب دریا و کمبود آب ها می شد و از سوی دیگر با طغیان آب و سرازیر شدن آن به محل سکونت و زندگی مردم ، ویرانی ها و مرگ و میرهای فراوان به بار می آورد .

اما می بینیم که سازنده ماه و زمین و خالق نظم و تناسب میان آن ها ، به درستی حساب همه چیز را کرده و فاصله این دور  را نه کم و نه زیاد قرار داده است ، بلکه به همان میزانی قرار داده که برای زندگی بشر لازم است و بشر می تواند روی آن حساب و برنامه ریزی کند و به بهبود زندگی انسان ، کمک برساند . راستی ، این نظم شگفت هم قابل تامل و تعمق است .

7- مواد غذایی :

به جهان اطراف خود نگاه کنیم براستی حیرت آور است که در روی کره زمین و دقیقا در هر جا که بشر و سایر موجودات زنده زندگی می کنند ، به نحو شگفت انگیزی مواد غذایی برای حیات و ادامه آن ، به اندازه لازم و مناسب ، تهیه و تدارک و تامین شده است . از آن جا که موجودات زنده روی زمین از لحاظ احتیاج به مواد غذایی ، چه از لحاظ کیفی و چه از نظر کمی متفاوت هستند آفریننده طبیعت و جهان نیز رعایت این احتیاجات مختلف و گوناگون را کرده است و به فراوانی ، غذاهای مورد احتیاج را یا از زمین رویانیده ، و یا در قالب حیوانات قابل خوردن در دسترس موجودات زنده قرار داده است . به طوری که هیچکس ، در هیچ نقطه ای دنیا ، از بی غذایی رنج نبرد و دچار گرسنگی مرگبار نشود .

آیا وجود چنین نظم شگرفی نیز انسان را به تفکر فرو نمی برد ؟

8- معادن :

زندگی بشر اولیه ، با معادن و اکتشافات و استخراج های معدنی رابطه نداشت زیرا آن انسانها هنوز راههای استفاده از منافع و منابع معدن را کشف نکرده بودند . ولی وقتی زندگی با تمدن آمیخته و توام شد ، نیاز به محصولات معدنی نیز مطرح گردید و روز افزون شد . و جالب اینکه وقتی بشر به ارزش معان پی برد ، تازه متوجه شد که هزارن قرن پیش از آن ، سازنده جهان به فکر این مساله بوده است و معادن گوناگون را به اندازه لازم در سطح زمین به طوری قرار داده است که تابع نظم و مقررات دقیق است و هر چه از منابع معدنی استفاده شود ، تمام نخواهد شد . زیرا اکثر مواد معدنی ، طوری قرارداده شده اند که وقتی یک معدن به پایان رسید ، بار دیگر در قسمت های دیگر زمین ، معادن دیگری تولید می شود . طوری که همواره معادن گوناگون برای تامین احتیاجات بشر وجود خواهد داشت . و این به خاطر آن است که فعل وانفعالاتی که در زیرزمین یا در زیر آب ها در دل کوه ها صورت می گیرد ، به علاوه مواد گوناگونی که در نقاط مختلف زمین وجود دارد ، تشکیل معادن جدید می دهد .

9- خاک :

همین خاکی که اینطور بی اعتنا به آن نگاه می کنیم و حتی گاه از آن می گریزیم و سعی می کنیم که وسایل زندگی خود را از نفوذ آن در امان نگاه داریم ، در حقیقت یکی از باارزش ترین و سودمند ترین ماده های زمین است . ممکن است کسی فکر کند که طلا یا نقره یا فلزات کم یاب دیگر با ارزش تر از خاک هستند . ولی توجه عمیق و دقت علمی نشان می دهد که ارزش خاک ، بیشتر از آنها است . چون طلا و نقره و امثال آن ، به خودی خود ، دوام و بقا زندگی بشر را تامین نمی کنند . حال آن که خاک ، مادر و زاینده قوت و غذای انسان است . و انسان ، هرچه را که برای ادامه حیات لازم دارد از زیر خاک به دست می آورد . چه گیاهان و میوه جات باشند ، چه مواد معدنی و چه گوشت حیواناتی که انسان مورد تغذیه قرار می دهد و آن ها نیز برای ادامه زندگی از موادی تغذیه می کنند که از زیر خاک بیرون آمده است . باید دانست که خاک یک موجود ساده نیست . بلکه در آن عناصر فراوانی وجود دارد که اگر این عناصر نبودند ، گیاهی از زمین نمی روئید ، حیوانات مختلف ، غذایی برای خوردن نمی داشتند و معادن گوناگون و مواد معدنی تولید نمی شد .

پس از یک دیدگاه ، خاک نیز از مهم ترین عوامل زندگی و از پایه های حیات انسان و موجودات زنده است . ولی به راستی چه کسی این همه منافع و حکمت ها را در دل خاک قرار داده است ؟ آیا جز قادر حی توانا ، و جز خدای متعال یکتا ؟ ..

تا کنون ، ما « 10 » ماده و پدیده مهم جهان را که از لوازم و مسلمات زندگی موجودات زنده هستند ، شرح داده ایم : « 9 » پدیده را که از عوامل اساسی حیات به شمار می روند به طور جداگانه و مستقل بررسی کردیم و یکی دیگر – یعنی ترکیب هوا – را که بحث تحلیلی آن طولانی می شود از مسیر سخن ما بیرون میرفت به ایجاز برگذار کردیم و مطالعه کامل آن را با ماخذ و منابع مفصل و اختصاصی ارجاع دادیم .

بهر حال این ده پدیده و ماده مهم عبارتند از : آب ، هوا ، ترکیب هوا ، حرارت ، حرکت وضعی و انتقالی زمین ، نور ، جزر و مد ، مواد غذایی ، معادن و خاک .

اکنون با مراجعه به عقل و شعور و وجدان بیدار خود قضاوت کنیم و جواب دهیم : با توجه به این همه نیازمندی های بیشمار موجودات زنده که در کمال نظم و دقت و به اندازه های کاملا متناسب و متعادل ، در هر جا و هر زمان فراهم است ، و با توجه به حساب احتمالات که اگر تهیه هر کدام از نیازمندی ها به عهده آن سپرده شود یک احتمال از میلیارد ها احتمال را شامل خواهد شد ، آیا می توان اساس وجود و حیات انسان را و نیز ترتیب و ترکیب و تولید این همه لوازم حیاتی و تجهیزات گوناگون را ناشی از تصادف و اتفاق دانست ؟

وقتی برای ترتیب و تنظیم ده جلد – فقط ده جلد ! – کتاب با حساب احتمالات ، تنها یک احتمال از ده هزار میلیون احتمال ممکن است قرین موفقیت باشد ، تکلیف حساب احتمالات در آفرینش جهان هستی و میلیونها موجودات جهان چه خواهد بود ؟ مثلا احتمال اینکه میلیون ها میلیون ستارگان آسمان ، بر حسب تصادف با این نظم و ترتیب به وجود آمده باشند چقدر است ؟ یا احتمال تولید و تکثیر میلیونها جانور و میلیونها گیاه با رعایت نظم و ترتیب و دقت کامل ، به کجا خواهد رسید ؟

فقط کافی است اعضا بدن انسان و اجزا کوچک و بزرگ و قسمت های مختلفی را که پیکر انسان از آن ها ساخته شده است حساب کنیم : دست ها ، پاها ، چشم ها ، گوشها ، بینی ، دهان و دندان و زبان ، ریه و قلب و معده و روده و کلیه ها ، استخوان های جمجمه و دنده ها و ستون فقرات و استخوان های کوچک و بزرگی که در سراسر بدن انسان وجود دارد ، عصب ها  ، ماهیچه ها ، عضله ها ، رگ های قطور سپو نازک را بشماریم و آن گاه حساب کنیم که هر کدام از این ها به تنهایی از میلیونها و میلیاردها سلول به وجود آمده است ... .

حالا ببینیم اگر قرار شود تمام این اجزا و اعضا با تمام سلول های خود ، براساس حساب احتمالات و تنها به حکم تصادف و اتفاق کور ، با هم ترکیب شوند و هر کدام با نظم و ترتیب و دقت در جای خود قرار گیرند ، براستی میزان موفقیت احتمالی چقدر خواهد بود ؟ یک احتمال از چند میلیارد میلیارد میلیارد احتمال خواهد بود ؟ ...

و با توجه به اینکه همین محاسبه در مورد تمام موجودات این عالم مصداق پیدا می کند ، آیا مسخره و مضحک نیست که کسی تصور کند حساب احتمالات و موضوع تصادف و اتفاق ، ممکن است موفق به انجام چنین کاری شود ؟ ...

با این حساب ها ، آیا براستی حساب احتمالات از دیدگاه عقل سلیم و شعور انسانی به ما اطمینان نمی دهد که تصادف و اتفاق در این میانه هیچ نقشی ندارد ؟ و آیا ما را مطمئن نمی سازد که آفریدگاری دانا و توانا و حکیم و مدبر و صاحب اراده و دقیق و خبیر وجود دارد که این جهان شگفت و موجودات گوناگون آن را با نظمی مشخص و در پی هدفی عالی و معین آفریده است ؟

اگر چراغ عقل و خرد و روشن باشد و ظلمت جهالت و کوردلی و انحراف فکری را فرو شوید ، چنین اطمینان و یقین در دل هر کسی وجود نخواهد داشت .

آری ، اگر چراغ عقل و خرد روشن باشد ! ...

نمونه هایی دیگر از تجهیزات حیات

اساس برهان نظم و هدف – چنان که گفتیم – بر این پایه استوار است که هر جا نظم و هدف وجود داشته باشد ، احتمال تصادف بسیار ضعیف است ؛ و هر قدر نظم کامل تر و دقیق تر باشد و با هدف های صحیح و حکیمانه بیشتر منطبق باشد ، احتمال تصادف نیز ضعیف تر می شود . زیرا حکم تصادف آن است که بدون هیچگونه علتی که عقل و شعور را در آن راه باشد ، امر معینی رخ دهد یا چیز معینی به وجود آید . و ناگفته پیدا است که رخ دادن امری و به وجود آمدن چیزی که بدون هیچ علتی صورت پذیرفته باشد ، احتمالی بسیار ضعیف و نزدیک به صفر دارد .

اکنون باید دانست : « مادیون » که می گویند عالم از روی تصادف به وجود آمده است ، در حقیقت منکر علل و معلولات نیستند . بلکه آن ها می گویند که هر معلولی یک علت طبیعی دارد . وقتی صحبت از « علت طبیعی » به میان می آورند – چنان که خودشان می گویند – منظورشان این است که برای هیچ معلولی در این جهان ، هیچگونه علتی که دارای عقل و شعور باشد وجود ندارد ، و هیچ نوع عامل غیر طبیعی و متافیزیکی هم در به وجود آمدن موجودات دخالت نداشته و نخواهد داشت . »

در مقابل این ها ، الهیون می گویند : « در پیدایش موجودات گوناگون یک علت العلل نهایی و مافوق بشری که دارای عمل و حکمت و قدرت و اراده بی پایان و ماورا طبیعی است دخالت دارد . و اصولا بدون دخالت چنین علت العللی ، هیچ معلولی نمی تواند در عرصه آفرینش قدم بگذارد . »

همچنین توضیح دادیم که در مورد پیدایش حیات و بقا آن ، و تجهیزات و عوامل خارجی حیات ، مانند نور و حرارت و آب و هوا امکان تصادفات احتمالی آنقدر ضعیف است که هیچ خردمندی هر چه قدر هم خوش باور باشد ، نمی تواند آن را ذره ای بیشتر از صفر و بالاتر از محال تصور کند .

تازه این قمست ها مربوط به تجهیزات خارجی حیات است . در حالیکه اگر در موارد و مصادیق آن دقت کنیم خواهیم دید که تصادف و اتفاق را به هیچ روی در آن راهی نست . برای پی بردن به این مساله ، چند مورد از این تجهیزات را نیز تحت مطالعه و بررسی قرار می دهیم .

یک دستگاه شگفت : انسان که یکی از بارزترین مصادیق برخورداری از تجهیزات داخلی مورد بحث است ، جهازات مختلفی دارد که هر کدام به جای خود ، سخت شگفتی آور است . یکی از این جهازات عجیب ، جهاز هاضمه است .

این دستگاه ، تقریبا از ده عضو اصلی ترکیب شده که البته طبق تقسیم بندی علم پزشکی ، اعضا دافعه نیز جز آن محسوب می شوند : 1- دهان 2- زبان 3- مری 4- معده 5- اثنی عشر 6- کبد 7- لوله باریک 8- لوله فراخ 9- کلیه 10- مثانه .

این قمست ها که ده عضو مربوط به هاضمه هستند ، پشت سر هم و به ترتیب خاص قرار گرفته اند ؛ نظیر همان ده جلد نهج البلاغه که از یک تا ده شماره گذاری شده بودند . همانطور که به ترتیب قرار دادن آن ده جلد کتاب ، نیازمند عقل و شعور و ادارک بود ، و تصور اینکه چنان تریبی برحسب تصادف صورت گیرد – روی حساب احتمالات – در حکم صفر می بود ، به همان گونه ، این ده عضو جهاز هاضمه نیز باید با ترتیب خاص ، پشت سر هم قرار داشته باشند تا دستگاه هاضمه قادر به انجام وظایف خود باشد مواد لازم ، هضم و جذب بدن می شود و مواد زائد و مضر دفع می گردد .

اگر تصور شود که این ده عضو ، برحسب تصادف به طور مرتب و پشت سر هم واقع شده است ، در حقیقت احتمال آن مثل همان یک احتمال از ده هزار میلیون احتمال خواهد بود ؛ یعنی احتمال آن قدر ضعیف که هیچ خردمندی آن را چیزی بیش از صفر نمی داند و تن به قبولش نیم دهد .

ولی یک شخص مادی ، اصرار که همان احتمال بسیار بسیار ضعیف که در حد صفر است ، صورت قطعیت گرفته و در عالم واقع انجام شده است و ده عضو جهاز هاضمه – مثل تمام پدیده های دیگر جهان – بر حسب اتفاق ، با این نظم و ترتیب اعجاب آور پشت سر هم قرار گرفته اند !

حال آن که یک فرد الهی بر عکس شخص مادی ، در حل موضوع دچار هیچگونه اشکالی نیست . زیرا به حکم علیم و حکیم اینها را آفریده است .

دستگاه دیگر : از دیگر دستگاه های بدن انسان ، دستگاه سامعه یا وسیله شنوایی است که آن نیز از ده عضو اصلی تشکیل شده است : 1- لاله گوش 2- سوراخ گوش 3- پرده صماخ 4- استخوان چکشی 5- استخوان سندانی 6- عدسی 7- استخوان رکابی 8- مجاری نیم دایره 9- مجرای حلزونی 10- اعصاب شنوایی

اینها نیز ده عضو دیگر است که باید به ترتیب قرار داشته باشند تا امر شنیدن به وقوع بپیوندد . و باز ، موضوع همان ده جلد کتاب و یک احتمال از ده هزار میلیون احتمال تکرار می شود . و باز شخص مادی ، همین احتمال بسیار بسیار ضعیف و نزدیک به صفر را قبول می کند و به وجود آمدن دستگاه شنوایی را حاصل یک تصادف کور میداند . در حالیکه شخص الهی ، چنین احتمالی را که از نظر عقل به هیچ وجه قابل اعتماد و پذیریش نیست نمی پذیرد و در عوض خلقت گوش را معلول قدرت آفرینش حکیم جهان آفرین می داند .

دستگاه بینایی : در مورد دستگاه بینایی ، هنگام بحث درباره قوانین نور و نقش آن در عمل دیدن و تشریح اینکه چگونه ذرات نور از قسمت های مختلف چشم عبور می کند تا منجر به انعکاس تصویر در مغز انسان شود ، توضیحاتی داده ایم . اکنون باید گفت که : اگر دستگاه بینایی را نیز از این دیدگاه حساب کنیم ، باز ده عضو اصلی در آن خواهیم یافت : 1- ابرو 2- مژه 3- پلک 4- مشیمیه 5- جلیدیه 6- شبکیه 7- زلالیه 8- زجاجیه 9- نقطه زرد 10- عصب بین نقطه زرد و مغز

حال ، پشت سر هم قراردادن این ده عضو نیز نظیر همان موارد قبلی است که اگر قرار بر تصادف باشد ، همان احتمال دور از عقل یک از ده هزار میلیون مطرح خواهد شد .

در حالیکه هر ذیشعوری می داندکه این ده عضو نیز هر کدام براساس نظم خاصی ترتیب داده شده و با هدف معینی در کنار یکدیگر قرار گرفته است . به طوری که با اندکی پس و پیش شدن این اعضا ، دستگاه باصره انسان از کار می افتد . همانطور که دستگاه هاضمه و سامعه نیز با عقب یا جلو رفتن هر کدام از اجزا خود ، دیگر قادر به کار و انجام وظیفه نخواهند بود . براستی کدام خردمندی است که این همه نظم و هدف گیری را در نظر نیاورد و به شکلی مسخره و مضحک بگوید که تمام این دستگاه های منظم و مرتب ، به طور یقین براساس همان یک احتمال از ده هزار میلیون احتمال ایجاد شده اند و غیر از تصادف محض ، چیزی در خلقت آن ها نقش نداشته است ؟!

باز هم یک سازمان دیگر : یکی دیگر از قسمت های شگفت آور و کاملا دقیق و پیچیده وجود انسان ، نظم زیبا و هماهنگی است که در سطح بدن او سازمان یافته است . سطح بدن انسان معمولی – نه بسیار قوی هیکل و نه بسیار ضعیف الجثه – به طور متوسط بالغ بر 20 هزار سانتیمتر مربع است . از این سطح قابل توجه ، چشم انسان مثلا در یک سانتی متر مربع جای گرفته است . و حالا این نکته مطرح است که چرا در میان 20000 سانتی متر مربع از سطح بدن انسان ، چشم او فقط در یک سانتی متر مربع ناچیز ، آن هم در قسمت فوقانی بدن و در طرف جلو ، زیرا ابروها در محاصره پلک ها و مژه ها قرار گرفته است ؟

اگر نظم و هدف وجود ندارد و همه چیز تابع تصادف محض و اتفاق کور و بی شعور است ، چرا مثلا تمام سطح صورت را چشم انسان نپوشانده است ؟ یا چرا مثلا این عضو کوچک در میان دهان قرار نگرفته است ؟ چرا بالای سر واقع نشده است ؟ چرا در پشت لاله گوش ، یا در کف دست ، یا زیر پا ، یا سر زانو قرار داده نشده است ؟

در 20 هزار سانتی متر مربع سطح بدن ، چشم ممکن بود که تصادفا و با یک احتمال میلیون ها احتمال ، در هر سانتی متر مربع دیگری – جز جایی که اکنون هست – قرار گیرد . مثلا ممکن بود زیر بغل باشد ، ممکن بود پشت گردن یا روی ستون فقرات ، یا در میان دو کتف ، یا نزدیک ناف ، یا سر آرنج دست و ... خلاصه ده ها و صدها نقطه دیگر قرار گیرد . ولی چرا در قسمت جلو ، در بالای بدن ، در محلی مرتفع و مسلط بر سراپای انسان ، و در قسمتی از اعضا بدن انسان که تحرک و انعطاف دارد و می تواند به پایین و بالا و چپ و راست خم شود و بر همه جا نظارت و تسلط داشته باشد ، واقع است ؟ چرا محل قرار گرفتن آن دقیقا مناسب ترین محل ممکن است که هر جای دیگری جز آن بود از انجام وظیفه اش باز می ماند و از هدف و برنامه مخصوص خود دور می افتاد ؟ چرا در تعیین محل آن ، به این وضوح و قطعیت ، هدف حکیمانه و نظم و تناسب دقیق رعایت شده است تا کمترین مشکلی پیش نیاید ؟ مثلا هنگامی که انسان راه می رود جلوی پای خود را ببیند ، وقتی کاری انجام می دهد – قالی می بافد ، کتابی می خواند ، و... و به هر کار دیگری که می پردازد – در حال انجام کار ، با دقت و بدون زحمت بتواند هر چه را که لازم است مشاهده کند ، و ... ده ها مورد دیگر .

آیا چراغ های اتومبیلی که در قسمت جلوی آن و در محل مناسب قرار داده شده است ، دلالت بر فهم و شعور و دقت سازنده آن ندارد ؟

مادیون می گویند : « چشم ، به طور کاملا تصادفی در محل مناسبی از 20 هزار سانتیمتر مربع سطح بدن انسان قرار گرفته است . »

در حالیکه برای این سخن خود هیچ دلیلی ندارند جز آن که یک احتمال بسیار ضعیف از 20 هزار احتمال موجود دیگر را یک موضوع قطعی و مسلم تلقی می کنند و می گویند تصادف محض اتفاق کور ، از بین آن همه احتمال ، این یکی را انتخاب کرده و چشم را در این محلی که هست قرار داده است .

اما الهیون می گویند : « سازنده ای حکیم و آفریننده ای دانا ، برای اینکه انسان به طرف جلو حرکت می کند و لازم است پیش پای خود را ببیند تا در چاهی نیفتد نیفتد یا با جسم دیگری تصادف نکند ، یا وقتی با دست هایش که در سمت جلو است کاری را انجام می دهد بتواند طرز عمل را مشاهده کند ، و همچنین از لحاظ دید بر تمام اعضا خود مسلط باشد ، چشم را در سمت جلو و در قسمت فوقانی بدن قرار داده است . »

سوال دیگر این است که : چرا هر دو چشم قرینه یکدیگر ساخته شده اند هم از لحاظ شکل و اندازه و هم از لحاظ محلی که در آن واقع شده اند ؟ چرا یکی از دو چشم بزرگتر یا کوچکتر ساخته نشده است ؟ یا چرا یکی از دو چشم وسط پیشانی ، یا روی شقیقه ، یا وسط سینه ، یا روی چانه و بینی انسان قرار نگرفته است ؟

باز هم .... چرا برای اعضا دیگر بدن پوشش و حفاظ در نظر گرفته نشده ، ولی برای این عضو ، که عضوی حساس و آسیب پذیر است ، پوشش و حفاظی قابل باز و بسته شدن و در حقیقت یک نوع در و پنجره ظریف و دقیق به نام پلک و مژه ساخته شده است ؟

و باز ... چرا برای آن که این در و پنجره ، همیشه نرم و روغن کاری شده باشد و به راحتی باز و بسته شود ، و به طور منظم و مرتب از چشم انسان مقدرای اندک و کافی ، اشک ترشح می کند و پلک ها را همواره تر و شاداب و نرم نگاه می دارد ؟ و همچنین ، سطح چشم را مانند شیشه پنجره ، شست و شو می دهد و از گرد و غبار و کثافات پاک می کند تا باعث تیرگی و نقصان دید نشود ؟

در بقیه اعضا بدن انسان نیز ، همین موارد و قواعد ، قابل طرح و اجرا است . مثلا چرا هنگام جویدن غذا ، بزاق دهان از غده های مخصوص ترشح می کند و غذا را برای هضم بهتر آماده می کند ؟

چرا تارهای صوتی در حنجره واقع شده و در جای دیگر مثلا داخل بینی قرار نگرفته است ؟ چرا ... و هزاران چرای دیگر ... .

با کمال وضوح دیده می شود که هر کدام از این ها با هدف حکیمانه ای همراه است . آیا اگر قلب رامورد توجه قرار دهیم ، در جای مناسبی قرار داده نشده است و حرکات آن و عمل گردش خون ، با عمل ریه ها و دستگاه نتفسی هماهنگی کامل ندارد ؟ آیا « کلیه » ، بدون جهت و علت ، با آن دستگاه عظیم و پیچیده در مسیر عبور خون قرار گرفته است و قطرات ادرار را از خون جدا می کند ؟

مادیون می گویند : « یک احتمال ، در میان میلیاردها میلیارد احتمال ، تصادفا صورت تحقق پذیرفته است و بعدا هم کارخانه های تصادفی ، با یک احتمال از میان میلیاردها احتمال به وجود آمده اند و جهانی پر از شگفتی ها درست شده است ... .

اگر عقل و علم و شعور و وجدان را کنار بگذاریم ، می توانیم سخن آن ها را تصدیق و قبول کنیم . ولی عقل و دانش و منطق – از جمله شش برهانی که در این کتاب مورد بررسی قرار دادیم ، حق را به الهیون می دهد . یعنی همان کسانی که عقیده دارند :

« جهان را خدای است دانا و توانا و حکیم که هر چیزی را در محل مناسب خود ، براساس نظم آفریده است . »

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 22:28 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 158

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس