سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط nevisandeh

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره امام محمد باقر(ع)

بازديد: 833

 

 فصل اول : اجمالي از ولادت تا رحلت

زانوي ادب در پيشگاه شكافنده علوم

آينده انديشه در كلام امام باقر عليه السلام

جلوه هاي از معارف باقر العلوم عليه السلام

امام باقر(ع) شكافنده علوم و گشاينده درهاي دانش

 

فصل دوم

زندگي علمي امام باقر(ع)

زندگي سياسي امام

زندگي اجتماعي

 

فصل سوم

حكمتها و درسهايي از امام باقر عليه السلام

 

مقدمه

ارزش والاي عقل

جايگاه بلند دانش

علم سلاحي كارآمد

لزوم دقت در گزينش معلم

ارزش علم در كنار عمل

آگاهان بي عمل گرگهاي جامعه

 

اطاعت و بندگي

پايداري در مسيربندگي

آثار ياد و ذكر خدا

حسن خلق

فروخوردن خشم

راه غلبه بر خشم

اجتناب از تكبر و فخر

كنترل زبان

نهي از كسالت و بي حوصلگي

پيشتازي در ميدان ارزشها

مومنان اعضاي يك پيكر

عفو گذشت رمز زندگي با مردم

شيوه روستايي

صداقت و امانت

جاذبه و دافعه

عالترين نمود مورت اجتماعي

معاشرتهاي ممنوع و زيانبار


مقدمه

شناخت و معرفت چهارده معصوم امري واجب و ضروري است و هيچ عذر و بهانه اي در ترك اين امر پذيرفته نيست و هركس كه بدون معرفت و شناخت امام از دنيا برود مرگ او همانند مرگ زمان جاهليت و مرگ گمراهان و كافران و منافقان مي باشد هدف از گردآوري اين مجموعه داستان هايي كه در اين كتاب آمده است و به سري اين كتاب ها خواهد آمد اين است كه تا ملودي هرچند ناچيز نسبت به مقام والا و عظيم اهل بيت آشنا شويم و ديگران را نيز آشنا كنيم و فرياد بر آوريم كه اين مسلمانان اي شيعيان! امام خود را بشناسيد و بيش از اين در ظلمت بي معرفتي نسبت به مقامات اهل بيت (ع) نمايند.

از اين چاه تاريك و ظلماني بيرون بيايد. و با خورشيد و نور آشنا شويد حقايق را ببينيد و درك كنيد خداوند متعال اهل بيت (ع) را به يار عزيز و گرامي خلق كرده است و آنها را بر تمام مخلوقات جهان هستي برتري داده است و هيچ مخلوقي بهتر است آنها وجود ندارد و آنها با معرفت ترين و با محبت ترين و مطيع ترين مخلوقات نسبت به خداوند متعال هستند. اهل بيت (ع) به لطف خدا داراي هر نوع علم و قدرتي هستند و لي چون بنده و مطيع محض خداوند متعال مي باشد بدون خواست خدا هيچ كاري نمي كنند و بنابر حكمتي كه خداوند متعال به آنان عنايت فرموده است عمل مي كنند همان طور كه ذكر شد قدرت آن ها به قدري است كه مي توانند جهان و جهانيان را خلق و نابود كنند چه برسد به پيروزي بر دشمنان و معالجه ي امراض خود با ديگران و چون بنده ي محض خدا هستند از قدرت خود فقط در موردي كه مصلحت باشد و خدا بخواهد استفاده مي كنند.

فصل 1 اجمالي از ولادت تا رحلت

پنجمين طلوع امامت

1-ابو جعفر امام محمد باقر(ع) پنجمين آفتابي است كه بر افق امامت، جاودانه درخشيد زندگيش سراسر دانش و ارزش بود، از اين رو باقر العلوم ناميده شد: يعني شكافنده دشواريهاي دانش و گشاينده پيچيدگيهاي معرفت.[1]

ولادت: حضرت ابوجعفر، باقر العلوم در شهر مدينه تولد يافت.

تبار والاي امام باقر(ع): امام محمد باقر(ع) از جانب پدر و نيز مادر به شجره پاكيزه نبوت منتهي مي گردد. او نخستين مولودي است ه در خاندان علويان از التقاي دو بحر امامت تولد يافت[2] پدر: علي بن الحسين زين العابدين (ع)مادر: ام عبدالله ، فاطمه دختر امام حسن مجتبي (ع)

نام و كنيه: نام آن حضرت محمد است اين نامي است كه رسول خدا(ص) از دير زمان براي وي برگزيده بود.

القاب: براي امام باقر(ع) اين القاب ياد شده است. 1-باقر2-شاكر3-هادي4-امين5-شبيه (به جهت شباهت آن حضرت به رسول خدا)

همسران : در منابع تاريخي ، براي امام باقر (ع) دو همسر و دو (ام ولد)) نام برده اند همراه عبارتند از : 1- ام مروه 2- ام حكيم

فرزندان: براي امام باقر (ع) هفت فرزند ياد كرده اند پنج پسر و دو دختر

1-جعفربن محمد الصادق(ع) 2-عبدالله بن محمد3-ابراهيم بن محمد از ام حكيم 4- عبيدالله بن محمد از ام حكيم5-علي بن محمد 6-زينب بن محمد 7-ام سلمه

جايگاه ديني و علمي: جايگاه ديني و علمي امام باقر(ع) اصولا از محوري ترين مباحث زنديگ ان حضرت مي باشد، امام باقر از اماماني است كه شرايط و مقتضيات زمان و نيازهاي جامعه اسلامي به وي مجال داد تا در جايگاه تبيين معارف ديني و تفسير كلام و تشريع سنت پيامبر(ص) درخشش تمام بيابد.

پايگاه اجتماعي

امام باقر(ع) از يك سو بزرگ خاندان علومان بود. از سوي ديگر شيعه هر چند در تنگناي شرايط سياسي و دوران تقيه به سر مي برد. اما جمعيت متشكل و نيروي عقيدتي آنان براي هيچ يك از حكومتهاي قابل چشم پوشي نبود و خود قدرتي اجتماعي به شمار مي آمد. و منصب امامت باقر العلوم را در مركز رهبريت اين نيروها قرار مي داد. سومين پايگاه مهم اجتماعي امام باقر(ع) شاگردانش و رشد يافتگان مكتب او بودند اين سه عامل مهم، پايگاه اجتماعي نيرومند و انكارناپذيري براي امام باقر(ع) پديد آورده بود[3]

امامت باقر العلوم(ع): پس از وفات امام سجاد(ع) در سال 95 هجري فرزند برومند آن حضرت محمد بن علي بن الحسين (ع) به امامت نايل گشت.

از جمله مهمترين اهداف بررسي تاريخ زندگي امامان (ع) نماياندن دلايل راستين امامت آنان است.

تصريح باقر العلوم (ع) به امامت خويش

شايد گمان رود كه ثبات امامان با استفاده به نظر و تاييد خود آنان امري غيرقابل قبول است و تعبير ديگر، شهادت فرد به نفع خود، نپذيرفته نيست و ثمري بر آن مترتب نمي باشد.

امام باقر (ع) به زراره فرمود ما دوازده امام هستيم كه از جمله ما حسن بن علي و حسين علي است و پس از ايشان امامان از نسل حسين (ع) مي باشند.

امام باقر(ع) در بياني ديگر فرمود: ماييم و اليان امر خدا و فزانه داران علم او و وارثان وحي و حاملان كتاب الهي، اطاعت ما بر مردم واجب و محبت ما ايمان و دشمن ما كفر است ، دوستان ما در بهشت و دشمنان ما در آتشند.

آن حضرت مي فرمودند: در ليله القدر بر ما مفخي نيست زيرا ملائكه در آن شب اطراف ما در چرخشند.[4]

 

انتخاب الهي، داراي ملاك

در بسياري از ايات قرآن مشيت و خواست خدا مطرح شده است، مثلا در آيه اي آمده است

ان الله يفعل ما يشاء

خداوند مي فرمايد: نرفع درجات من نشاء ان ربك حكيم عليم

كمالها و كرامتها ، نشانه اي ديگر

هرچند ملاكهاي مهم شايستگي امام را بايد در شخصيت، علمي فكري و منش عملي وي جستجو كرد و امام در همه اين زمينه ها سرآمد همگان مي باشد. يكي از سخنان امام باقر(ع) در برابرهشام بن عبدالملك همين بود كه:

ما كمال و تمام آن چه را كه خداوند بر پيامبرش نازل كرده است به ارث برده ايم و زمين از انسانها ي كاملي كه وارث كمالهاي يادشده اند مالي نخواهد بود و اين كمال را درغيره نمي توان يافت[5]

نظارت بر رفتار پنهاني پيروان

ابوبصير گويد: زني نزد من قرآن را فرا مي گرفت، روزي در لابه لاي درس سخني آميخته با شوخي و مزاح گفتم. ان جمله پايان يافت و من به حضور امام باقر (ع) رسيدم امام به من فرمود: اي ابوبصير به آن زن چه گفتي: من شرمگين شدم امام فرمود: ديگر تكرار نشود. فصل

زندگي علمي امام باقر(ع)

براي ترسيم سيماي علمي و نقش بارز امام باقر(ع) در حوزه معرفيتي اسلام از سرزمينه مي توان بهره جست:

الف-آن چه انديشمندان فقيهان و صاحبنظران علوم اسلامي طي قرون متمادي درباره آن حضرت گفته اند.

ب-شما شاگردان و تربيت يافتگان مكتب ان امام، ونيز وجود چهره هاي درخشان علمي و معنوي در ميان ايشان

ج-شيوه زندگي و درسهاي علمي و نيز آثار علمي بر جاي مانده از ان پيشواي الهي از جمله شخصيتهاي مورد استناد و اتكا در منابع حديثي ابوجعفر محمد بن علي الباقر است. او از خاندان نبوت بود و ميان موقعيت والاي ديني و جايگاه رفيع اجتماعي جمع كرده و در زمينه رخدادها و مسايل مستحدثه و نيز موضوعات خطير و مهم صاحب نظر بود، در راستاي بندگي و عبادت خدا اشكها ريخت و از سراء و درگيريهاي لفظي و برتري جويانه با زمي داشت.

حكم بن عيينه با اين كه فردي مسن و جليل القدر بود وقتي در مقابل باقر العلوم قرار مي گرفت. مانند كودكي مي نمود كه در برابر معلم زانوزده ، در حال فراگيري دانش باشد.

شاگردان و تربيت يافتگان مكتب باقر العلوم(ع)

خاندان رسالت و اهل بيت رسول الله از ان جاا كه به گواهي قطعي و انكار ناپذير اسلام (ص) عدل و همپا و هماواي قرآنند با حقيقت، محتوا و پيام قرآني همگوني و سنخيت دارند.

حديث ثقلين از جمله احاديث مهم مورد پذيرش اهل سنت و اماميه است.

در اين حديث رسول خدا، ثمره تلاش هاي طاقت فرسا خود در مسير آنايي رسالت و هدايت خلق را ، در دو يادگار گرانبها كه پس از خود بر جا گذاشته خلاصه كرده و گفته است: من دو شي گرانبها د رميان شما باقي مي گذارم : قرآن واهل بيتم را، اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا در قيامت بر حوض كوثر، بر من وارد شوند.

اگر خداوند قرآن را بدور از كمترين ضعف و كاستي و كمي و نادرستي فرو فرستاده اهل بيت را نيز از هر انصراف و گناه پاك گردانيده و مصونيت بخشيده است.

در عصر امام باقر(ع) با شرايط سياسي جامعه به گونه اي تغيير يافت كه ان حضرت توانست مجمعي علمي تشكيل داده ، به تعليم و تربيت مرداني دانشمند و متعهد به ارزشهاي شريعت بپردازد.

باري، شرايط زمان، براي امام باقر(ع) و نيز امام صادق(ع) زمينه اي را فراهم اورد كه ساير ائمه (ع) هرگز برايشان آماده نشد. آن شرايط مساعد، معلول سستي پايه هاي حكومت امويان بود. بحرانهاي دروني نظامي سياسي در آن عصر، به حاكمان مجال نمي داد تا بر خاندان رسالت مانند حاكمان پيشين، فشار آورند و ايشان رامتر وي سازند.

جلوه هايي از معارف باقر العلوم(ع)

خاندان رسالت و اهل بيت نبوت، گنجينه داران دانش و ذخاير علوم الهي بودند.

در بينش شيعه، ائمه معصومين (ع) معلمان واقعي امت اسلامي پس از رسول خدا (ص) مي باشند. امام باقر(ع) همانند ساير امامان شيعه در همه اين زمينه ها، موضع و بينش داشته و به توضيح و تشريح و استدلال پرداخته است. از اين رو، نمي توان انتظار داشت كه در اين مجموعه كوچك منظري جامع و كامل از معارف مكتب آن حضرت ارائه داد. بكله مي توان به گوشه هايي، اشاره كرد.

درسهايي عقيدتي و مبارزه با انحرافهاي مكري

قران از نظر ماهيت و محتواي خود، كمبودي نداشت ، زيرا به تصريح وي:

و نزلنا عليك الكتاب رتبيانا لكل شيء

اين پيامبر ! قرآن را بر تو فرو فرستاديم به گونه اي كه بيانگر حكم و قانون هرچند باشد

امام علي (ع) فرموده است):

و اعلموا انه ليس علي اخبر بعد القرآن من فاقه ولا لاحد قبل القرآن من غني هان !

بدانيد كه با داشتن قرآن(جهنم و تدبر در حقايق آن) هيچ كس را نيازي باقي نخواهد ماند و بدون قرآن ، هيچكس به غنا و بي نيازي نخواهد رسيد.

مبارزه با انديشه خوارج

يكي از ميدانهاي رويارويي امام باقر(ع) با انديشه اي مغرف، موضعگيريها و روشنگريها آن حضرت رويارويي با عقايد و مشي خوارج بود.

امام باقر (ع) در برخي از تعاليم خواهي فرمود: به اينگروه مارقه بايد گفت: چرا از علي (ع) جدا شديد با ين كه شما مدتها سر در فرمان او داشتيد و در ركابش جنگيديد و نصرت و ياري وي تعرب شما را به خداوند فراهم مي آورد.

تبيين معارف اصولي دين

امام باقر(ع) همانند ساير ائمه معصومين عليه السلام يكي از مسئوليتهاي عمده اش تصحيح باورها و رد شبهات فكري بود كه از طريق مباحثات علمي و مناظره ها بدان تحقق مي بخشيد

امام فرمود: كمترين حد معرفت به خداوند اين است كه هيچ چند مثل و همانند او نمي باشد همواره عالم، شنوا و بينا بوده و اين صفات براي او ازلي است.

بي نيازي خدا از زمان

فردي به امام باقر (ع) گفت: پروردگار از چه زماني وجود داشته است؟

امام فرمود: واي برتو! زمان براي موجودي مطرح است كه سابقه نيستي داشته باشد اما خداوند داراي وجودي ازلي است.

نهي از تفكر در ذات

امام باقر فرمود: از تفكر در ذات خداوند بپرهيزيد ولي هرگاه خواستيد به عظمت وي پي ببريد. به عظمت آفرينش او بنگرد و درباره آن بينديشيد.

فصل

زندگي اجتماعي امام باقر(ع)

زندگي امام ، آينه تمام نماي زندگي شرافتمدانه انسانهاي موحد و متعالي است در حالي كه انسانهاي معمولي در بيشتر زمينه ها گرفتار افراط و تفريط مي شوند، اگر به زهد و عبادت بپردازند به غرات و گوشه نشيني كشيده مي شوند و اگر به كار و تلاش روي آورند، از انجام بايسته وظايف عبادي و معنوي دور مي ماند.

كار و تلاش در اوج زهد و تقواي

انسانهاي كم ظرفيت گمان مي كنند كه لازمه زهد و تقوار اما اين است كه فرقه اي پيشينه بر دوش افكنده و زاويه خلوتي را انتخاب كنند و روي از خلق بگردانند تا به خدا نزديك شوند. اينان گمان مي كنند كه تلاش براي تامين معاش و كسب روزي مخالف زهد و توكل است و وظيفه انسان فقط ذكر گفتن و پرداختن به نماز و روزه مي باشد و روزي از هر جا كه باشد مي رسد ولي برنامه امامان (ع) و از جمله امام باقر (ع) غير از اين بوده است.

رسيدگي به محرومان

درباره امام باقر(ع) گفته اند: هرگز شنيده نشد كه نيازمندي نيازش را به آن حضرت اظهار داشته و با پاسخ منفي، مواجه شده باشد.

امام باقر(ع) همواره توصيه مي كرد كه وقتي نيازمندان به شمار او مي روند و يا شما مي خواهيد آنان را صدا بزنيد بهترين نامها و عناوين را درباره آنان به كار گيريد .

امام صادق مي فرمايد: پدرم با اين كه از نظر امكانات مالي نسبت به ساير خويشاوندان در سطح پايين تري قرار داشت و مخارج زندگي وي، سنگينتر از بقيه بود، هر جمله به نيازمندان انفاق مي كرد. و مي فرمود: انفاق در روز جمعه داراي ارجي فزونتر است چنان كه روز جمعه خود بر ساير روزها برتري دارد.

سخاوت و مروت نسبت به دوستان

عمر و بن دنيار و عبدالله بن عبيد مي گويد: ما هرگز به ملاقات امام باقر (ع) نرفتيم، مگر اين كه به وسيله هدايا و پوشاك و امكانات مالي از ما استقبال و پذيرايي كرده مي فرموده اينها را از قبل براي شما تدارك ديده بودم

شكيبايي و بردباري در روابط اجتماعي

شرط اصلي حضور سازنده و مفيد در جامعه، برخورداري فرد از صبر و شكيبايي است براي نماياندن اين ويژگي ارزشمند در زندگي ان حضرت نقل اين حديث كافي است كه مردي غير مسلمان در يكي از روزها با امام باقر روبرو شد. آن مرد به دليلي نامشخص نسبت به نسبت به ان حضرت كينه داشت از اين رو دهان به بدگويي گشاد و با تغيير اندكي در اسم امام باقر (ع) مي گفت

تو بقر(گاو) هستي!

امام بدون اين كه خشمناك شود و عكس العمل شديدي نشان دهد با آرامش خاصي فرمود: من باقرم.

مرد افراني كه از سخن قبل به مقصود نرسيده بود و احساس مي كرد نتوانسته است امام را به خشم وادارد گفت: تو فرزند زني آشپز هستي.

امام فرمود: اين حرفه او بوده است.

ارزش والاي عقل

امام باقر (ع) به عنوان وارث علم پيامبر (ص) و حجت خدا بر خلق مردم را به تقبل فرا مي خواند و ارزشهاي والاي عقل و ايمان متكي به تعلق و تفكر و شناخت را مطرح مي كرد و مي فرمود: خدا چون عقل را آفريد او را مورد بازپرسي قرار داد به او فرمان داد پيش آي و او پيش آمد سپس فرمان داد، بازگرد! و او بازگشت آنگاه خداوند فرمود به عزت و جلالم سوگند! كه هيچ آفريده اي نزد من از تو محبوب تر نيست و تنها بندگاني را از عقل كامل بهره مند مي سازم كه دوستشان بدارم هان! همري امر و نهي هاي من تنها متوجه تو است و فقط تو را بر تخلف ها و گناهان مجازات كرده و بر اطاعت و بندگي پاداش مي دهم.

جايگاه بلند دانش

امام باقر (ع) به پيروي از قرآن و رهنمود وحي، با ارج گذاري به علم و دانش و ترسيم جايگاه بلند و ارزشي آن جامعه اسلامي را به كسب دانش و تحصيل شناخت دين و ديگر علوم مورد نياز زندگي فراخوانده است در قبال ادياني كه علم را شجره ممنوعه دانسته اند در مواجهه با جريانهاي اجتماعي كه مسلمانان را به تعبد خشك و انزواطلبي و چله نشيني و رياضت هاي بدني به جاي درايت عقلي و علمي دعوت كرده اند . امام باقر عليه السلام امت اسلامي را به سمت علم و معرفت راهنمائي كرده و مي فرمود: دانشمندي كه با دانش خود به جامعه سود مي رساند، از هفتاد هزار عابد، برتر است.

ارزش علم در كنار عمل

امام باقر عليه السلام از پدر بزرگوار خويش اين بيان را نقل فرموده است: براستي توصيف و تعريف ارزشها چه بسيار شنيده مي شود ولي كردار و عمل به آنها چه كم صورت مي گيرد! همانا اهل عمل و اقدام، بسيار اندك و بسيار كميابند هان! توجه داشته باشيد كه ما براي كسي ارج منزلت قائليم كه هم اهل عمل باشد و هم اهل علم و سخن.

آن حضرت درباره لزوم پيوستگي علم و عمل فرموده است:

عمل، بدون شناخت، قابل پذيرش نيست و شناخت، بدون عمل نيز فاقد ارزش و اعتبار است.

عمل راهگشاي دانش فزونتر

امام باقر (ع) در بيان اهميت عمل به دانسته ها و نقش آن در تكامل علمي انسان مي فرمايد:

كسي كه به دانش خود عمل كند و دانسته هايش را به كار ببندد خداوند به او حقايق و اسرار نهفته ي جديدي را خواهد آموخت.

علم ، شرط ايمان و نشانه آن

امام باقر (ع) درباره ي ملازم عمل با ايمان كه خود متكي به معرفت ديني است مي فرمايد ايمان متكي بر ذو اصل امت 1- اقرار و اعتراف به مباني دين 2- عمل بر طبق معارف ديني و عقيده ي خويش ولي اسلام (به معناي صرف تسليم) به اين اصل كه فرد به حقايق ديني در لفظ اقرار كند در عمل بدان پايبند نباشد.

علم سلاحي كارآمد

امام باقر(ع) در ادامه سفارش هاي ارزنده خويش به پيروان خود، براي تشويق آنان، به تحصيل علم با توان و كارايي دانش در ميدان مقابله با دشمنان اشاره فرموده و تصريح كرده است : علم سلاحي است عليه دشمنان.

ممنوعيت سوء استفاده از دانش

دانش، قدرت و توانائي است و چه بسا دانشمندان وسوسه شوند تا به اتكاي قدرت علمي خود بر جامعه فخر فروخته و يا برآنان سلطه پيدا كنند امام باقر (ع) در تخطئه چنين روشي فرموده است: كسي كه به تحصيل دانش روي آورد بدان انگيزه كه در پرتوي علم خويش بر اهل بيت دانش فخر فروشد يا با سست انديشان ساده لوح به جدل و ستيز پردازد يا مردم را متوجه و شيفته خود سازد جايش در آتش است همانا رياست تنها شايسته صالحان است.

آگاهان بي عمل ، گرگ هاي جامعه

امام باقر(ع) مي فرمايد:

خداوند به يكي از پيامبرانش وحي كرد تا به كساني كه براي غير دين و ارزشهاي الهاي به دين شناسي و ژرف انديشي در معارف پرداخته اند و نيز كساني كه علم را براي غير عمل مي جويند و دنيا را جز براي آخرت مي طلبند هشدار دهد و بگوييد كه آنان در حقيقت از قماش مردمند كه لباس گوسفندان پوشيده و قلبي چون گرگ دارند. زبانشان شيرين تر از عسل و كردارشان تلخ تر از درختان تلخ است.

اطاعت و بندگي

امام باقر(ع): كسي كه نافرماني خدا كند و به اطاعت او رو نياورد خدا را نشناخته است.

به دنبال اين سخن امام (ع) اين شعر را متذكر شد:

خداي را عصيان كرده و مدعي محبت اويي!

سوگند به جانت كه اين بسي شگفت وعجيب است!

اگر در ادعاي محبت، صادق بودي ، فرمانش را به جان مي خريدي.

چه اينكه دوست ، در برابر محبوب خويش مطيع و فرمانبر است.

انجام واجبات بالاترين اطاعت

امام باقر(ع) درباره ي حقيقت اطاعت و عاليترين نمود و نشانه آن مي فرمايد:

هيچ اطاعتي به درگاه خدا، بالاتر و والاتر از انجام واجبات نيت چنان كه هيچ مصيبتي سختتر از بي عقلي نمي باشد و هيچ مصيبتي بدتر از سبك شمردن گناه و راضي بودن به حال خويش و آلودگي هاي خود نيست.

در بياني ديگر آن حضرت به فرزند خويش جعفر بن محمد(ع) فرموده است خدا حقيقت را در سه امر نهفته داشته است:

 

 



[1] - احمد، ترابي، امام باقر عليه السلام جلوه امامت در افق دانشي، صفحه 15

 

[2] - رك: مناقب اين شهر آشوب

[3] -همان صفحه 21

[4] -كشف الغمه 2/350

[5] - احمد، ترابي امام باقر عليه السلام امامت در افق دانش صفحه 44

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 19:51 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره نماز

بازديد: 193

نماز در كلام على‏عليه السلام

حضرت على‏عليه السلام بارها در نهج‏البلاغه از نماز و ياد خدا سخن به ميان آورده كه در كتابى به نام «نماز در نهج‏البلاغه» گردآورى شده است. ما در اينجا جملاتى را در مورد فلسفه ذكر و ياد خدا كه مهمترين مصداقش نماز است از آن حضرت نقل مى‏كنيم:

مى‏فرمايد: «اِنَّ اللَّهَ جَعَلَ الذِّكْرَ جَلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَالْوَقَرَة وَ تُبْصِرُ بِه بَعْدَ العَشوة» (31) خداوند ذكر و يادش را صيقل روحها قرار داد تا گوشهاى سنگين با ياد خدا شنوا و چشم‏هاى بسته با ياد او بينا شوند.
آنگاه حضرت در مورد بركات نماز مى‏فرمايد:
«قَدْ حَفَّتْ بِهِم المَلائِكَة وَ نُزّلَتْ عَلَيْهِمُ السَّكينَه وَ فُتِحَتْ لَهُم اَبْوابَ السَّماءِ وَ اُعِدَّتْ لَهُم مَقاعِدَ الكِرامات» فرشتگان آنان را در بر مى‏گيرند و آرامش بر آنان نازل مى‏شود، درهاى آسمان بر آنان گشوده و جايگاه خوبى برايشان آماده مى‏شود.
در خطبه‏اى ديگر مى‏فرمايد:
«و اِنَّها لَتَحُتُّ الذُّنُوبَ حَتَّ الْوَرَق وَ تُطلِقُها اِطْلاقَ الرَّبَق» (32) نماز گناهان را مثل برگ درختان مى‏ريزد و گردن انسان را از ريسمان گناه آزاد مى‏كند.
آنگاه در ادامه، تشبيهى جالب از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله نقل مى‏فرمايد كه: نماز همچون جوى آبى است كه انسان روزى پنج مرتبه خود را در آن شستشو دهد، آيا ديگر آلودگى باقى مى‏ماند؟
در خطبه 196 گوشه‏هايى از مفاسد اخلاقى همچون كبر و سركشى و ظلم را برمى‏شمرد و سپس مى‏فرمايد: درماين اين مفاسد نماز و روزه و زكات است. آنگاه در مورد آثار نماز مى‏فرمايد:
«تَسْكيناً لِاَطْرافِهِم، تَخْشيعاً لِاَبْصارِهِم، تَذْليلاً لِنُفُوسِهِمْ، تَخْفيضاً لِقُلُوبِهِم، اِزالَةً لِلْخَيْلاءِ عَنْهُم اِنْ اَوْ حَشَتْهُم الْوَحْشَة آنَسَهُمْ ذِكْرك» نماز به همه وجود انسان آرامش مى‏بخشد، چشمها را خاشع و خاضع مى‏گرداند، نفس سركش را رام، دلها را نرم و تكبر و بزرگ‏منشى را محو مى‏كند. به هنگام وحشت و اضطراب و تنهايى، ياد تو موجب انس و الفت آنها مى‏شود.
البتّه روشن است كه همه مردم چنين بهره‏هايى را از نماز ندارند، بلكه تنها گروهى هستند كه شيفته نماز و ياد خدا هستند و آن را با تمام دنيا عوض نمى‏كنند.

 

باز هم سيماى نماز

هر چه براى نماز گفته و نوشته شود حق آن ادا نمى‏شود و چگونه ممكن است عمودِ دين و پرچم اسلام و يادگار اديان و انبيا و محور قبولِ همه اعمال در چند جمله بيان شود؟

نماز، برنامه هر صبح و شام است بهنگام صبح اولين كلامِ واجب نماز و بهنگام شام آخرين واجب، نماز است. پس آغاز و انجامِ هر روزت با ياد خدا و براى خدا است.

نماز در سفر يا وطن، در زمين يا هوا، در فقر يا غنى، رمز آنست كه در هر كجا هستى و هر كه هستى مطيع او باشى نه غير او.
نماز، ايدئولوژى عملى مسلمان است كه در آن عقائد و افكار و خواسته‏ها و الگوهاى خود را بيان مى‏كند.
نماز، استحكام بخشيدن به ارزشها و جلوگيرى از فروپاشى شخصيتِ افراد و اعضاى جامعه است كه اگر مصالح ساختمان سُست باشد ساختمان فرو مى‏ريزد.
اذانِ نماز، شيپورِ توحيد است كه سپاه متفرّقِ اسلام را در يك صف و زير يك پرچم فرا مى‏خواند و آنان را پشتِ سر امامى عادل قرار مى‏دهد.
امام جماعت يكى است تا رمز اين باشد كه امام جامعه نيز بايد يكى باشد تا اداره امور متمركز باشد.
امام جماعت بايد مراعات ضعيف‏ترين مردم را بكند و اين درس است كه در تصميم‏گيرى‏هاى جامعه مراعاتِ طبقه محروم را بكنيد. پيامبر خدا بهنگام نماز صداى گريه طفلى را شنيد نماز را به سرعت تمام كرد تا اگر مادر طفل در نماز شركت كرده كودكش را آرام كند! (52)
اولين فرمان بدنبال آفرينش انسان، فرمان سجده بود كه به فرشتگان فرمود: براى آدم سجده كنيد. (53)
اولين نقطه زمين (مكّه و كعبه) كه از زير آب بيرون آمد و خشكى شد مكان عبادت بود. (54)
اولين كار رسول خدا پس از هجرت به مدينه ساختن مسجد بود.
نماز هم انجام معروف است هم نهى از منكر. هر روز در اذان و اقامه مى‏گوييم «حىّ على الصلوة حىّ على الفلاح حىّ على خير العمل» كه همه امر به بالاترين معروف‏ها يعنى نماز است.
از سوى ديگر نماز انسان را از فساد و فحشا بازمى‏دارد: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنكَر» (55)
نماز، حركاتى است برخاسته از آگاهى و شناخت. شناختِ خداوند كه به فرمان او و براى او و اُنس با او قيام مى‏كنيم و لذا قرآن ما را از نماز در حال مستى (56) و كسالت (57) نهى كرده است تا آنچه را در نماز مى‏گوييم با توجه و آگاهى باشد.
نماز، آگاهى‏بخش است. هر هفته روزهاى جمعه نمازجمعه برپا مى‏شود و قبل از نماز دو خطبه خوانده مى‏شود. اين دو خطبه بجاى دو ركعت از نماز و به عبارتى جزئى از نماز است. خطبه‏هايى كه به فرموده امام رضاعليه السلام بايد مردم را از تمام مسائل جهان آگاه كند.
شنيدن خطبه‏ها و آنگاه نماز خواندن يعنى آگاه شدن و بعد نمازخواندن.
نماز خروج از خود و پرواز بسوى خداست و قرآن مى‏فرمايد:
«وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ اِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْت فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ» (58) هركس از خانه‏اش به قصد هجرت بسوى خدا و رسولش خارج شود و سپس مرگ او را دريابد پاداشش بر خداست.
امام خمينى مى‏فرمايد: هجرت از خانه دل بسوى خدا، يكى از مصاديق آيه است، هجرت از خودپسندى و خودخواهى و خودبينى به سوى خداپرستى و خداخواهى و خدابينى بزرگ‏ترين هجرت‏هاست. (59)
نماز به منزله اسم اعظم الهى بلكه خودِ اسم اعظم است.
در نماز، عزّت ربّ و ذلّت عبد مطرح است كه اين دو مقام بس عالى است.
نماز پرچم اسلام است. «عَلَمُ الْاِسْلامِ اَلصَّلوة» (60)
همانگونه كه پرچم نشانه است، نماز نيز نشانه و علامت مسلمانى است. چنانكه پرچم مورد احترام است و اهانت به آن، اهانت به يك ملّت و كشور است، اهانت و بى‏توجهى به نماز نيز بى‏توجهى به كلّ دين است. چنانكه برپابودن پرچم نشانه حيات سياسى و نظامى و قدرت است. در برپابودن نماز نيز اين امور مطرح است.

نماز و قرآن
در مواردى قرآن و نماز در كنار هم آمده‏اند، مانند:
«يَتلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَ اَقامُوا الصَّلوةَ» (61)
قرآن تلاوت مى‏كنند و نماز به پاى مى‏دارند.
و يا در جاى ديگر مى‏فرمايد: «يُمَسِّكوُنَ بِالْكِتابِ وَ اَقامُوا الصّلوة» (62) به قرآن تمسّك مى‏جويند و نماز به پاى مى‏دارند.
گاهى براى نماز و قرآن، يك صفت آورده شده، چنانكه كلمه ذِكر هم به قرآن گفته شده است: «اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذِّكر» (63) ما ذكر را نازل كرديم. و هم فلسفه نماز شمرده شده است: «اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرى‏» (64) نماز را بخاطر ياد من به پاى دار.
جالب آنكه گاهى بجاى كلمه نماز كلمه قرآن آمده است، مانند آيه «اِنَّ قُرآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً» (65) كه گفته‏اند مراد از قرآن الفجر، نماز صبح استبگذريم كه خواندن قرآن بصورتِ حمد و سوره، يكى از واجباتِ نماز است و بحث نماز در اكثر سوره‏هاى قرآن، هم در بزرگ‏ترين سوره (بقره) و هم در كوچك‏ترين سوره‏ها (كوثر) آمده است.

نماز و قصاص!
نه تنها در اسلام، بلكه در همه اديان الهى قانون قصاص مطرح است كه طبق آن كيفر كسيكه گوش قطع كند آنست كه گوشش بريده شود و كيفر كسى كه دندان بشكند آنست كه دندانش شكسته شود تا عدالت اجرا شود. يكى از موارد قصاص آنست كه دست دزد بايد قطع شود، ولى فقط چهار انگشت او، و كف دست باقى مى‏ماند. زيرا قرآن مى‏گويد: «وَ اَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ» (66) محلّ سجده براى خداست.
چون انسان هنگام سجده بايد كف دست خود را بر زمين گذارد لذا در كيفر سارق بايد به مسأله نماز و سجده توجه داشت و كف دست او را قطع نكرد تا حقّ عبادت حتى براى سارق هم محفوظ بماند!

 

نماز و رهبرى
اگر نماز توسط رهبران الهى اقامه شود بساط ظلم و طاغوت را برهم مى‏زند. نماز عيد امام رضاعليه السلام آنچنان با هيبت و عظمت آغاز شد كه حكومت ظالم بر خود لرزيد و فهميد كه اگر اين نماز به پايان برسد حكومتِ بنى‏عبّاس نيز به پايان خواهد رسيد. لذا مأمون دستور داد كه امام را از وسط راه بازگرداندند.
دليل آنكه نمازهاى امروز مسلمين اثرى ندارد آنست كه به قسمتى از قرآن عمل شد و قسمتى فراموش شد. زيرا قرآن مى‏فرمايد:
«وَاَقيمُواالصَّلوةَ وآتُوا الزَّكاةَ وَ اَطيعُوا الرّسُولَ» (67)
نماز به پاى داريد و زكات دهيد و از رسول خدا اطاعت كنيد.
امّا امروز بعضى نماز مى‏خوانند و زكات نمى‏دهند و بعضى اهل نماز و زكات هستند، ولى ولايت كفار را پذيرفته‏اند. به عبارت ديگر ايمان به خدا دارند، اما كفر به طاغوت ندارند و اين ايمان ناقص است. در حالى كه خداوند مى‏فرمايد: «فَمَنْ يَكْفُر بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدْاسْتَمْسَك بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏» (68) هركس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد به ريسمان محكم الهى چنگ زده است.
يعنى هم كفر به طاغوت و هم ايمان به خدا لازم است، در حالى كه امروزه مسلمين برائت از كفر و طاغوت‏ها را فراموش كرده‏اند. لذا قرآن در مورد كسانى كه به طاغوت مراجعه مى‏كنند مى‏فرمايد: آنها خيال مى‏كنند كه مؤمن هستند: «اَلَمْ تَرَ اِلىَ الَّذينَ يَزْعُمُونَ اَنَّهُم آمَنُوا»

نمازهاى مشكل‏گشا
اسلام سفارش مى‏كند هرگاه حاجت يا مشكلى داشتيد، با خواندن نمازهايى مخصوص حلّ مشكل خود را از خدا بخواهيد، كه مناسب است در اينجا يك نمونه از آن نمازها را بياوريم.

نماز جعفر طيّار
جعفر طيّار برادر حضرت على‏عليه السلام است كه در هجرت به حبشه توانست با استدلال و رفتار مناسب خود دل نجاشى و عدّه كثيرى را به اسلام جذب كند و مؤسّسِ اسلام در قارّه آفريقا شود. او در جنگ موته دو دستش را در راه خدا داد و خداوند بجاى آن دو بال در بهشت به او داد و لذا به جعفر طيّار مشهور شد. هنگامى كه جعفر از حبشه بازگشت، پيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود: آيا مى‏خواهى هديه با ارزشى به تو عطا كنم؟ مردم گمان كردند كه حضرت مى‏خواهد طلا يا نقره‏اى به او بدهد و لذا هجوم آوردند تا هديه پيامبر را ببينند. اما پيامبر فرمود: نمازى به تو هديه مى‏كنم كه اگر هر روز آنرا انجام دهى، از دنيا و آنچه در دنياست براى تو بهتر باشد و اگر هر روز يا هر جمعه يا هر ماه يا هر سال بجاى آورى، خداوند گناهان بين دو نمازت را (گرچه يكسال باشد) بيامرزد.
اين نماز به سندهاى معتبر از شيعه و سنّى نقل شده است و نام اِكسير اعظم و كبريت احمر به خود گرفته است.
امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد: هرگاه مشكل يا حاجتى داشتيد پس از خواندن نماز جعفر دعا كنيد كه انشاءاللّه مستجاب مى‏شود. نحوه اين نماز در اوايل مفاتيح در اعمال روز جمعه پس از ذكر نمازهاى امامان معصوم آمده است.
البتّه اين نماز يكى از دهها نماز مستحبى است كه براى رفع مشكلات وارد شده است. اخيراً كتابى تحت عنوان نمازهاى مستحبى تأليف شده كه حدود سيصدوپنجاه نماز مستحبى را با اسم و رسم آورده است و اين خود از اهميت نماز است كه اينهمه تنوّع دارد و بهر مناسبتى نمازى وارد شده است.

قداست نماز
قداستِ نماز به قدرى است كه زمانِ اجراى بعضى مراسم مانند قَسم و اداى شهادت، بعد از نماز قرار داده شده است.
قرآن در سوره مائده آيه 106 مى‏فرمايد: هرگاه كسى در سفر دچار بيمارى شد و در آستانه مرگ قرار گرفت، دو نفر مسلمان و يا غير مسلمان را بر وصيّتِ خود گواه گيرد، لكن مراسم اداى شهادت بايد پس از نماز باشد، يعنى آن دو نفر پس از اداى نماز حاضر شده و با قسم خوردن شهادت دهند كه فلان مسلمان در مسافرت چه وصيت كرده است.
امروزه مرسوم است كه مراسمِ قسم را در حضور قرآن و با دست گذاردن بر قرآن انجام مى‏دهند، امّا خود قرآن در اين مورد مى‏فرمايد: مراسم قسم پس از انجام نماز باشد!

جامعيّت نماز
خداوند، هم در آفرينشِ تكوينى و هم در دستورات تشريعى عالى‏ترين و كامل‏ترين برنامه‏ها را بكار برده است. مثلاً در آفرينش شير مادر تمام ويتامين‏هايى را كه نوزاد نياز دارد در شير مادر جمع كرده است.
اگر به آفرينشِ انسان نگاه كنيم مى‏بينيم آنچه در طبيعت وجود دارد در وجود انسان نيز قرار داده شده است.
اگر در طبيعت صداى رعد است، در انسان فرياد است.
اگر در طبيعت گياه و نبات است، در انسان رويش مو است.
اگر در طبيعت رودخانه است، در انسان رگهاى ريز و درشت است.
اگر در طبيعت آب شور و شيرين است، در انسان اشك شور و آب دهان شيرين است.
اگر در طبيعت معادن بسيار است، در انسان استعدادهاى نهفته فراوان است.
شعرى است كه به حضرت على‏عليه السلام نسبت مى‏دهند كه فرمود:
أتزعم انّك جِرم صغير
و فيك انطوى العالم الاكبر
اى انسان! تو گمان مى‏كنى جُثّه كوچكى هستى، درحالى كه جهانى بزرگ در تو نهاده شده است.
نماز نيز يك هنرنمائىِ الهى است كه خداوند تمام ارزشها را به نحوى در آن قرار داده است. چه كمالى است كه براى انسان ارزش باشد اما در نماز يافت نشود؟
ياد خدا، يك ارزش و تنها وسيله آرام‏بخش دلهاست و نماز ياد خداست. «اللّه اكبر»
ياد قيامت يك ارزش و بازدارنده از گناه و فساد است و نماز يادآور «يوم الدين» است.
در خطّ انبيا و شهدا و صالحان بودن يك ارزش است و ما در نماز از خدا مى‏خواهيم در «صراط الذين انعمت عليهم» قرار بگيريم.
انزجار و برائتِ خود را از ستم‏پيشه‏گان و گمراهان با جمله «غير المغضوب عليهم ولاالضّالين» اعلام مى‏داريم.
عدالت كه در رأس همه ارزشهاست در امام جماعت نماز لازم شمرده شده است.
پيروى از امام جماعت در نماز، يك اصلِ با ارزش اجتماعى است كه بجاى خودسرى و تك‏روى تابع رهبرى عادل باشيم.
در انتخاب امام جماعت همواره توجه به ارزشهاست: عادل‏ترين، فقيه‏ترين، فصيح‏ترين،...
ايستادن رو به قبله يادآور ارزشهاى بسيارى است، مكّه شكنجه‏گاه بلال، قربانگاه اسماعيل، زادگاه على‏بن‏ابيطالب، پايگاه قيام مهدى، آزمايشگاه ابراهيم و عبادتگاه تمام انبيا و اولياست.
در نماز هرچه هست تحرّك است، در هر صبح و شام، در ركوع و سجود و قيام، حركت در رفتن به مسجد و مصلّى، پس ساكن و ساكت و گوشه‏گير نباش، بلكه همواره در تلاش و حركت باش، البتّه در جهت خداوند و بسوى او.
در نماز روح و جان انسان غبارروبى مى‏شود، نماز، غبار غرور و تكبر را مى‏ريزد، چون هر شبانه‏روز دهها بار بلندترين نقطه بدن را به خاك مى‏مالد. و سجده بر خاك بهتر از سنگ است كه تذلّل در به خاك ماليدن است.
بر زمين و آنچه از زمين روئيده مى‏شود سجده كن، بشرط آنكه خوردنى نباشد تا به فكر شكم نيفتى!
بر زمينِ پاك سجده كن كه از راه نا پاك نمى‏توان به پاكى و سرچشمه پاكى‏ها رسيد.
گريه از خوف خدا يك ارزش است و قرآن سجده همراه با گريه را ستايش كرده است: «سُجِّداً وَ بُكِيّاً» (81)
نماز يك خط الهى است كه از هنگام تولد تا لحظه مرگ براى ما ترسيم شده است:
نوزاد كه بدنيا آمد در گوش راست و چپ او اذان و اقامه بگو كه سفارش به نماز مى‏كند، «حىّ على الصلوة» و بهنگام مرگ نيز او را با خواندن نماز ميّت دفن كن. در طول زندگى نيز همواره در حال عبادت و پرستشِ خدا باش. «واعبُد رَبّك حتّى‏ يَأتِيكَ اليَقِين» (82)
نماز پيوند انسان با طبيعت است. براى شناخت وقت نمازها خصوصاً صبح و ظهر بايد به خورشيد نظر كنى. براى بدست آوردن قبله به ستارگان توجه كنى، براى انجام نمازهاى مستحبى در ايام مباركه به حركات ماه دقت كنى. براى غسل و وضو به آب وبراى سجده وتيمم به خاك رو آورى.
اين ارتباط ميان نماز با خورشيد و ماه و ستاره و آب و خاك بدست كدام طرّاح حكيم برنامه‏ريزى شده است؟
ديگر واجباتِ دين نيز به نوعى در نماز حضور دارند. نمازگزار همچون روزه‏دار حق خوردن و آشاميدن و رفع شهوت ندارد. نمازگزار همچون كسى كه به حج مى‏رود كعبه قبله و محور كارهاى اوست. نمازگزار همچون كسى است كه به جهاد مى‏رود، لكن به جهاد اكبر كه جهاد با نفس است. نماز خود بالاترين امر به معروف و نهى از منكر است.
هجرت از مهم‏ترين ارزشهاى دينِ ماست و حضرت ابراهيم بخاطر نماز هجرت كرد و همسر و فرزند خود را در كنار كعبه گذارد و فرمود: «رَبَّنا اِنّى‏ اَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِيَّتى‏ بِوادٍ غَيْر ذى‏ زَرْعٍ رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلوة» (83) پروردگارا! من فرزندانم را در بيابانى خشك ساكن كردم تا نماز اقامه شود.
جالب آنكه حضرت ابراهيم نمى‏گويد: براى برپاداشتن حجّ هجرت كردم، بلكه مى‏گويد: هدفم از هجرت اقامه نماز بود.
به هر حال خداوند تمام ارزشها را در نماز و با نماز و براى نماز قرار داده است.
اگر زينت و نظافت يك ارزش است، اسلام سفارش مى‏كند كه: «خُذُوا زينَتَكُم عِنْدَ كُلِّ مُسْجِد» (84) به هنگام شركت در مساجد خود را زينت كنيد و زينت‏هاى خود را برگيريد. با لباس پاكيزه و معطّر وارد مسجد شويد.
چنانكه سفارش شده زنان به هنگام نماز، زيورهاى خود را همراه داشته باشند و با آنها خود را زينت كنند. (85)
حتّى به مسأله مسواك توجه شده و در روايات مى‏خوانيم: نماز با مسواك، هفتاد برابر نماز بدون مسواك است. (86) و فرموده‏اند قبل از رفتن به مسجد سير و پياز نخوريد (87) كه بوى دهان شما ديگران را اذيّت نكند و مردم را از مسجد فرارى ندهد.
به هرحال اين نمازِ اسلام است و اين نمازِ ما. نمازى كه يا نمى‏خوانيم، يا غلط مى‏خوانيم، يا بى‏توجه مى‏خوانيم و يا بدون جماعت و يا در آخر وقت!!
مساجد كه زمانى ابراهيم و اسماعيل و زكريا خادمش بودند (88) و مادر مريم نذر مى‏كند فرزندش خادم مسجد باشد، (89) مى‏رسد به جائى كه خادمانش غالباً افرادى از كار افتاده و پير و مريض و فقير و بى‏سواد و گاه بداخلاق هستند! راستى چرا غبارروبى حرم امام رضاعليه السلام افتخار است، اما غبارروبى خانه خدا هيچ!
چرا بايد مساجد ما به گونه‏اى باشد كه هركس وارد مى‏شود غم و اندوه و كسالت او را بگيرد؟ مگر مسجد عزاخانه است و يا مجلس فاتحه‏خوانى كه همواره پارچه سياه بر در مسجد آويزان باشد؟
البتّه بحمداللّه در چند سال اخير حركتى در مساجد پيدا شده و بسيارى از آنها مجهز به كتابخانه و صندوقِ قرض‏الحسنه و ديگر امور خدماتى شده‏اند.
چه زيباست حديثى كه مى‏فرمايد: روز قيامت سه چيز از مردم شكايت مى‏كند: عالمى كه مردم به او مراجعه نكنند، قرآنى كه در منزل باشد اما تلاوت نشود و مسجدى كه مورد بى‏اعتنايى مردم واقع شود. (90)
سخن در باب مسجد بسيار است و اخيراً كتابى تحت عنوان سيماى مسجد در دو جلد تأليف شده است كه جايگاه مسجد را در جامعه اسلامى روشن مى‏كند. اما در يك كلام مسجد در صدر اسلام محل اجتماع مسلمين براى تصميم‏گيرى‏ها و مشورت‏ها، براى كسب علم و دانشها، پايگاه رزمندگان و جهادگران، محل رسيدگى به مشكلاتِ فقراء و بيماران، مركز قيام عليه حكومت‏هاى ظالم و ايراد خطابه‏هاى تند عليه آنان بوده است.
همين جايگاهِ رفيع مسجد بوده است كه در طول تاريخ، مسلمين بهترين معمارى‏ها را در ساخت مساجد خود بكار برده و براى اداره مساجد اموال بسيارى را وقف مى‏كرده‏اند، تا مساجد همواره آباد و سرپا باشند.

نيّت
اولين ركن نماز نيّت است.
نيّت، يعنى آنكه بدانيم چه مى‏كنيم و چه مى‏گوييم و براى كه و چه حركت مى‏نمائيم.
ارزشِ هر كارى به نيّت و انگيزه آنست، نه فقط صِرف عمل. لذا حساب كسى كه بخاطر حفظ نظم و احترام به قانون، پشت چراغ قرمز مى‏ايستد از حساب كسى كه از ترس پليس يا جريمه مى‏ايستد جداست. در همه عبادات و خصوصاً نماز، نيّت جايگاه ويژه‏اى دارد و اصولاً چيزى كه يك كار را عبادت مى‏كند، نيّتِ الهى آن كار است كه اگر آن نيّت نباشد، هرچه هم ظاهر كار خوب و صحيح باشد، امّا ارزش عبادت ندارد. پيامبر گرامى اسلام در اين باره مى‏فرمايند:
«اِنَّمَا الْاَعْمالُ بِالنّيَّات» (91)
كارها به واسطه انگيزه‏ها ارزش پيدا مى‏كند وبا آنها سنجيده مى‏شود.
آرى، فرق مادى يا معنوى بودن يك كار، در تفاوت نيّت‏ها و هدف‏هاست.

نيّت خالص
نيّت خالص آن است كه انسان فقط براى خدا كار كند و در عمق جانش هدفى جز او و رضاى او نداشته و از مردم انتظار تشكر يا پاداش نداشته باشد. (92)
نانى كه اهل بيت رسول خداعليهم السلام در چند شب پى‏درپى هنگام افطار به يتيم و اسير و فقير دادند، ارزش مادّىِ زيادى نداشت، اما چون خالصانه بود خداوند بخاطر آن يك سوره نازل كرد. (93)
و عطّار نيشابورى در مورد آن مى‏گويد:
گذشته زين جهان‏وصف سنانش
گذشته زآن جهان وصف سِه نانش
در تاريخ مى‏خوانيم كه كسى در جبهه كشته شد و همه گفتند: او شهيد است، اما حضرت فرمودند: او «قَتيل الحِمار» است، يعنى كشته راه الاغ! مردم تعجّب كردند، اما حضرت فرمود: هدف او از آمدن به جبهه، خدا نبود، بلكه چون ديد دشمن سوار بر الاغ خوبى است، با خود گفت: او را مى‏كشم و الاغش را به غنيمت مى‏برم، اما موفق نشد و آن كافر اين مسلمان را كشت، پس او «قَتيل الحِمار» است. (94)
خالص كردن نيت، كارى بس دقيق و مشكل است. گاهى افكار غيرخدائى چنان در عمق جان انسان رسوخ مى‏كند كه خود انسان هم متوجّه نيست، و لذا در روايت آمده است: ريا و شرك از حركت مورچه سياه در شب تاريك بر سنگ سياه، آرام‏تر و دقيق‏تر است. (95) چه بسيار افرادى كه به خيال خود قصد قربت دارند، اما هنگام فراز و نشيب‏ها معلوم مى‏شود كه قصد آنها صددرصد خالص نيست.
به قول علاّمه شهيد مطهرى، نيّت يعنى خودآگاهى، و ارزش عبادت به معرفت و آگاهى است. در روايات مى‏خوانيم:
«نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ» (96)
نيّت مؤمن از عمل او بهتر است.
همانگونه كه در مقايسه جسم و روح، روح مهم‏تر از جسم است و انسانيتِ انسان به روح اوست، در مقايسه عمل و نيّت، نيّت مهم‏تر از خود عمل است، چرا كه روحِ عمل است.
نيّت به قدرى ارزش دارد كه اگر انسان نتواند كار خيرى را انجام دهد، امّا نيّت آنرا داشته باشد كه انجام دهد، خداوند پاداش آنرا به او مى‏دهد.

قصد قربت
قصد قربت، يعنى نزديكى به مقام پروردگار، و ناگفته پيداست كه وقتى مى‏گويند: فلانى به فلان مقامِ كشورى نزديك است، مراد نزديكى مكانى و جسمى و فيزيكى نيست وگرنه پيشخدمت‏ها از همه نزديك‏ترند، بلكه مراد از نزديكى، نزديكى معنوى و مقامى و اُنس است.
انجام كارها براى جلب رضاى خداوند نيز به معناى آن نيست كه خداوند تحت تأثير كارهاى ما قرار بگيرد و تغيير حال بدهد، كه در اين صورت محلّ حوادث و تغيير مى‏شود، بلكه قرب به خدا، يعنى بالارفتن روح از نردبان وجود، كه نتيجه‏اش نفوذ پيداكردن در هستى است. يعنى نزديك شدن به سرچشمه هستى و او را در دل خود يافتن.
همانگونه كه مراتب وجود در جماد و نبات و حيوان و انسان تفاوت دارد، مراتب انسانها نيز در قرب به سرچشمه هستى متفاوت است و انسان مى‏تواند تا آنجا به خداوند قرب پيداكند و مقرّب درگاه الهى شود كه خليفه خدا در روى زمين گردد. عبادت همراه با قصد قربت، انسان را نورانى‏تر، كاملتر و با ظرفيت وجودى بيشترى مى‏گرداند.
همه عبادات و خصوصاً نمازهاى مستحبى نقش مهّمى در اين امر دارند، چنانكه در حديث مى‏خوانيم:
«لا يَزالُ الْعَبْد يَتَقَرَّبُ اِلىَّ بِالنَّوافِل» (97)
انسان مى‏تواند همواره از طريق نمازهاى مستحبى به خدا نزديك شود.
نمازِ واجب ممكن است از ترس دوزخ يا قهر خدا انجام شود، امّا نماز نافله نشانه عشق است و رمز اُنس با معبود.

درجات قرب
لفظ «درجات» در قرآن، مكرّر و با تعبيرهاى مختلفى آمده است كه نكات لطيفى دربر دارد. براى بعضى مى‏فرمايد: «لَهُمْ دَرَجات» (98) براى آنها درجاتى است. اما درباره عدّه ديگرى مى‏فرمايد: «هُمْ دَرَجاتٌ» (99) آنان خود درجه هستند. مانند افراد بزرگى كه اگر در پايين مجلس هم بنشينند آنجا مى‏شود بالا، يعنى خود آنان درجه سازند، نه آنكه درجه و مقام آنها را بالا ببرد.
اين درجه‏بندى معنوى مخصوص انسان‏ها نيست، بلكه سلسله مراتب در ميان فرشتگان نيز هست. قرآن در مورد جبرئيل مى‏فرمايد: «مُطاعٍ ثَمَّ اَمين» (100) يعنى مورد اطاعت ديگر فرشتگان است.
به هر حال درجات انسان‏ها در اطاعت از خدا متفاوت است:
1- گاهى فقط مطيع است، اما نه از روى رضا.
2- گاهى نه فقط مطيع كه محبّ است، يعنى بر اساس عشق و محبّت اطاعت مى‏كند.
3- گاهى بالاتر از اطاعت و محبّت، به معرفت كامل مى‏رسد و هرچه مى‏بيند او را مى‏بيند.
حضرت على‏عليه السلام مى‏فرمايد: «ما رَأَيْتُ شَيْئاً اِلاَّ وَ رَأَيْتُ اللَّه قَبْلَه و بَعْدَه و مَعَه» (101)

راه رسيدن به قرب
رسيدن به قرب الهى و قصد قربت از دو راه است:
يكى شناخت عظمت و مقام خداوند و ديگرى شناخت پوچى و بى‏اعتبارى غير او.
قرآن همواره نعمت‏ها و الطاف الهى را بر بندگان مطرح مى‏كند تا انسان را عاشق خدا كند. ذكر صفات او، آفريده‏هاى او، امدادهاى مادى و معنوى او و دهها نعمت بزرگ و كوچك، همه و همه بخاطر آنست كه محبت و عشق ما را به خدا زياد كند.
از طرف ديگر آيات زيادى ضعف و پوچى غير او را شمرده و مى‏فرمايد: غير او نه عزّتى دارد نه قدرتى، اگر همه جمع شوند و بخواهند مگسى خلق كنند نمى‏توانند، جز او چه كسى مى‏تواند به نداى افراد مضطرّ و درمانده پاسخ دهد؟ آيا درست است كه ديگران را در كنار خدا مطرح كنيم و آنها را همسان و يكسان با خدا بدانيم؟
خاطره
يكى از مراجع تقليد جهان تشيّع، آيةاللّه العظمى بروجردى بود. ايشان در ايام سوگوارى در منزلش عزادارى برپا مى‏كرد. در يكى از اين جلسات حال ايشان خوب نبود، لذا در همان اتاق شخصى خود استراحت مى‏كردند و به صداى سخنران گوش مى‏دادند.
يكى از حاضران در مجلس عزا مى‏گويد: براى سلامتى امام زمان و آقاى بروجردى صلوات.
ناگهان ديدند كه ايشان عصاى خود را به در مى‏كوبد، نزديكان آقا حاضر شدند و پرسيدند: چه امرى داريد؟ اين مرجع بزرگوار فرمودند: چرا نام مرا در كنار نام امام‏زمان‏عليه السلام برديد؟ من كه لايق نيستم شما نام مرا در رديف نام امام ببريد و براى هر دو صلوات بفرستيد. (105)
اين مرجع دينى كه نايب امام زمان است حاضر نمى‏شود نامش در رديف نام امام معصوم آورده شود، اما بسيارى از ما از روى كج‏فهمى و بى‏ادبى، نام موجوداتى ضعيف و سراپا نياز و احتياج را در كنار خداوند قادر مطلق متعال قرار مى‏دهيم و گويا آنها را در يك رديف مى‏دانيم.


كيفيّت يا كمّيت
اسلام به چگونگى كار و هدف و انگيزه آن توجه بسيار كرده است. قرآن از عملِ بهتر ستايش مى‏كند نه عملِ بيشتر، و مى‏فرمايد:
«لِيَبْلُوَكُمْ اَيّكُم اَحْسَنُ عَمَلاً» (106)
خداوند شما را در بوته امتحان قرار مى‏دهد تا مشخّص شود كداميك از شما بهترين عمل را بجاى آورد.
حضرت على‏عليه السلام در ركوع انگشترش را به فقيرى داد و آيه‏اى از قرآن بخاطر آن نازل شد. مردم گمان كرده‏اند نازل شدن يك آيه بخاطر يك انگشتر، از آن جهت بوده كه انگشتر قيمتى بوده و لذا گفته‏اند: قيمت انگشتر به مقدار خراج و مالياتِ شامات و سوريه بوده است.
در حالى كه انگشترى با چنين قيمت هرگز با زهد على‏عليه السلام سازگار نيست، چنانكه با عدل على هم نمى‏سازد كه او چنين انگشترى در دست كند و بعضى در فقر و ندارى باشند. اما حقيقت آنست كه نزولِ آيه «اِنَّما وَلِيّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُه وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيموُنَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» (107) بخاطر كيفيت عمل بود نه كميّت آن، بخاطر اخلاص وقصد قربت بود، نه وزن وحجم وقيمتِ انگشتر.
خاطره
بهلول گروهى را ديد كه مسجدى مى‏سازند و ادعا مى‏كنند كه براى خداست، او بر سنگى نوشت: بانى اين مسجد بهلول است و آنرا شبانه بر در مسجد نصب كرد. روز بعد كه كارگران سنگ را ديدند به هارون‏الرشيد ماجرا را گفتند او بهلول را حاضر كرد و پرسيد چرا مسجدى را كه من مى‏سازم به نام خودت كرده‏اى؟
بهلول گفت اگر تو مسجد را براى خدا مى‏سازى بگذار نام من بر آن باشد خدا كه مى‏داند بانى مسجد كيست، او كه در پاداش دادن اشتباه نمى‏كند. اگر براى خداست چه نام من باشد چه نام تو اين كه مهم نيست. بهلول با اين كار به او فهماند كه قصد قربت ندارد بلكه قصد شهرت و نام دارد. به همين جهت قرآن اعمال كفار را به سراب تشبيه مى‏كند كه بنظر آب مى‏آيد امّا واقعيتى ندارد: «وَالَّذينَ كَفَروُا اَعْمالُهُم كَسَرابٍ بِقيعَة يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً» (108)
اعمال كافران همچون سرابى است در بيابان خشك، كه انسان تشنه آنرا آب مى‏پندارد.
اصولاً اسلام، عملى را صالح مى‏داند كه هر چهار عنصر آن نيك باشد: عمل، انگيزه، وسيله و شيوه.
نه تنها در ابتداى كار قصد قربت لازم است، بلكه در طول عمل بايد قصد قربت دوام داشته باشد، والاّ كلّ عمل باطل است. اگر موتور هواپيما حتى دقيقه‏اى از كار بيفتد سقوط حتمى است. شرك و ريا در نيّت، حتى اگر يك لحظه باشد تمام عمل را حبط و نابود مى‏كند.
خاطره
در يك مسافرت هوايى، همه مسافرين هواپيما را كه در آستانه حركت بود پياده كردند و ساعت‏ها پرواز به تأخير افتاد. سبب آنرا پرسيدم، گفتند: يك سوسك در هواپيما ديده شده است! گفتم: اين همه تأخير بخاطر يك سوسك! گفتند: بله زيرا چه بسا همين سوسك يك سيم را بجود و سيستم كنترل هواپيما مختلف شود و حادثه‏اى رخ بدهد.
چه بسا كارهاى خيرى كه بايد سبب پرواز انسان به سوى خدا شود، امّا بخاطر يك مرض روحى نه فقط موجب صعود، بلكه سبب سقوط او گردد.

آثار و بركات نيّت پاك
با نگاهى كوتاه و گذرا به آيات و روايات، آثار و بركات زيادى براى نيتّ پاك درمى‏يابيم كه بطور فشرده گوشه‏هايى از آنها را بيان مى‏كنيم:
1- كسى كه حُسن نيّت داشته باشد رزق او فراوان مى‏شود. (117) شايد مراد حديث آن باشد كه بخاطر حُسن نيّت، رفتار و برخورد او با مردم به نحو مطلوب مى‏شود و قهراً افراد بيشترى جذب شغل و كار او مى‏شوند و درآمد بيشترى بدست مى‏آورد.
2- حُسن نيّت، توفيقات انسان را زياد مى‏كند، زندگى طيّب و دلچسب مى‏شود و دوستان زيادى را براى انسان مى‏آورد. (118)
الطاف الهى به قدر حُسن نيّت افراد است و هرچه نيت بهتر و خالص‏تر باشد لطف خداوند نيز بيشتر مى‏گردد.
3- به انسان طول عمر مى‏دهد.
در روايات آمده: كسى كه حج را تمام كرد، اگر در موقع بازگشت به وطن نيّت كند و تصميم بگيرد براى سال بعد هم به حج بيايد، خداوند بخاطر همين آرزوى خوب، به او طول عمر مى‏دهد. (119)
4- حسن نيّت، گذشته انسان را جبران مى‏كند. على‏عليه السلام مى‏فرمايد: اگر گنهكار با حسن نيت توبه كند خداوند آنچه را به عنوان كيفر از او گرفته به او پس مى‏دهد و هرگونه مشكلى در كارش باشد اصلاح مى‏كند. (120)
5 - خداوند به نيّتِ كار خير، پاداش آن كار خير را مى‏دهد گرچه انسان موفق به انجام آن كار نشود. با نيّتِ صادق، كارهاى نشده براى انسان به حساب مى‏آيد، چنانكه در روايت آمده: اگر انسان مؤمنى بگويد: اگر خداوند به من امكانات مى‏داد چنين و چنان مى‏كردم. و اين آرزو صادقانه باشد، خداوند پاداش آن كارهاى خير را به او مرحمت مى‏فرمايد. (121) حتى اگر صادقانه آرزوى شهادت كند و از خداوند شهادت بخواهد، خداوند او را به درجات شهدا مى‏رساند گرچه در رختخواب از دنيا برود. (122)
از لطف خدا همين بس كه براى تصميم به كار خير پاداش مى‏دهد، امّا براى نيّتِ گناه تا وقتى گناهى انجام نشود كيفر نمى‏كند. (123)
6- نيّت پاك مى‏تواند مادّى‏ترين امور زندگى را عامل قرب انسان قرار دهد، چنانكه معنوى‏ترين حالات مانند سجده و گريه اگر از روى ريا باشد وسيله دورى انسان از خدا مى‏گردد.
در روايات مى‏خوانيم: همانگونه كه جسم با روح پايدار است دين با نيت صادق استوار است. (124) دل پاك و حُسن نيت از بهترين ذخائر و گنجينه‏هاى الهى است و هرچه نيت بهتر باشد ارزش اين گنج بيشتر خواهد بود (125) و اصولاً نيّت و تصميم و اراده جدّى، توان بدنى انسان را چندبرابر مى‏كند.
امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد: خداوند در قيامت مردم را بر اساس نيّاتى كه دارند محشور مى‏كند. (126) كسى كه هدفش انجام وظيفه باشد براى او نوع كار و رسيدن به نتيجه مهم نيست. چنانكه قرآن مى‏فرمايد:
«وَ مَنْ يُقاتِلْ فى‏ سَبيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ اَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ اَجْراً عَظيماً» (127)
كسى كه در راه خدا بجنگد، چه كشته شود و چه پيروز شود ما پاداش بزرگى به او خواهيم داد.
آنچه مهم است جهاد در راه خداست اما اينكه نتيجه‏اش شكست باشد يا پيروزى، در پاداشِ الهى تأثيرى ندارد. قرآن در جاى ديگرى مى‏فرمايد:
«وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً اِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْت فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُه عَلَى اللَّهِ» (128)
كسى كه براى هجرت بسوى خدا و پيامبر، از خانه‏اش خارج شود و سپس مرگ او را دريابد پاداشش با خداست.
از اين آيه نيز بخوبى فهميده مى‏شود كه اگر انسان بخاطر خدا از خانه خارج شود، گرچه به مقصد هم نرسد پاداش دارد. مهم نيّتِ عمل است نه خود عمل، مهم قدم گذاردن در راه است نه رسيدن به مقصد.
رسول خداصلى الله عليه وآله به ابى‏ذر فرمود: تصميم بر كار خير داشته باش گرچه توفيق عمل پيدا نكنى، زيرا اين تصميم تو را از جرگه غافلين بيرون مى‏آورد. (129)
در حديثى ديگر مى‏خوانيم: هر كارى كه همراه با نيت الهى باشد بزرگ است، گرچه آن كار ساده و كوچك باشد. (130) چنانكه مهم‏ترين كارها، اگر با نيت صحيح نباشد ارزشى ندارد. پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏فرمايد: بيشتر شهداى امّت من در رختخواب از دنيا مى‏روند و چه بسيارند كسانى كه در جبهه كشته مى‏شوند اما خدا بر نيتّ آنان آگاه است. (131)
پيامبر گرامى اسلام در جنگ تبوك فرمود: همانا كسانى كه در مدينه هستند اما آرزوى جبهه و شركت با ما را دارند بخاطر همان نيّت در اجر ما شريكند. (132)
چنانكه در روايتى ديگر مى‏خوانيم: كسى كه با فكر بيدارشدن براى نماز شب به رختخواب مى‏رود، اگر هم در خواب بماند خداوند خوابش را صدقه و نفس كشيدنش را تسبيح قرار مى‏دهد و پاداشِ نماز شب را برايش ثبت مى‏فرمايد. (133)
بى‏جهت نيست كه به ما سفارش شده حتى در خوردن و خوابيدن هم هدف مقدّسى داشته باشيد. (134) و اگر شخصى را بخاطر خداوند دوست بداريد و خيال كنيد كه او انسان خوبى است، گرچه او دوزخى باشد اما شما مأجور هستيد. (135)

امتياز نيّت بر عمل
امتيازى كه نيّت كار بر نفس كار دارد، اين است كه در انجام كار، گاهى ريا و خودنمائى مطرح است امّا در نيتّ چون يك امر درونى است و آثار ظاهرى ندارد، ريا و سمعه و امثال آن راه ندارد. امتياز ديگر نيتّ بر عمل آنست كه هميشه و همه جا ممكن است و شرائط خاصى نمى‏طلبد امّا انجام يك عمل نياز به شرائط و امكاناتِ فراوانى دارد.
در روايات، عنوانى است به نام رواياتِ «مَنْ بَلغ» كه اين دسته روايات مى‏گويد: اگر كسى روايتى شنيد كه مى‏گويد فلان عمل پاداش دارد و آن عمل را انجام داد، خداوند آن پاداش را به او مى‏دهد گرچه آن روايت درست نباشد، زيرا كسى كه به آن حديث عمل كرده با حسن نيّت انجام داده است.

درجات نيّت
1- گاهى ترس از قهر خدا يا طمع به لطف او انسان را به كارى وادار مى‏كند. چنانكه قرآن در اين مورد مى‏فرمايد: «اُدْعُوهُ خَوْفاً و طَمَعاً» (136) خدا را در هر حال بخوانيد؛ چه حال ترس، چه اميد.
و يا در جاى ديگرى مى‏فرمايد: «يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً» (137) ما را در حال اميد يا ترس مى‏خوانند.
2- مرحله بالاتر آنست كه انسان بخاطر تشكر از الطاف او كارى انجام دهد، گرچه پاداش يا كيفرى از جانب خداوند نباشد. چنانكه حضرت على‏عليه السلام مى‏فرمايد: «لَوْ لَمْ يَتَوَعَّدِ اللَّهُ عَلى‏ مَعْصِيَتِهِ لَكانَ يَجِبُ اَلاَّ يُعْصى‏ شُكْراً لِنِعْمَتِهِ» (138)
اگر خداوند بر معصيتش وعده عذاب نداده بود، بر انسان لازم بود بخاطر تشكر از نعمت‏هاى او نافرمانى او را نكند.
3- مرحله بالاتر، قرب به اوست كه انسان بدون چشمداشتى به بهشت و يا ترسى از دوزخ، خدا را عبادت كند چون تنها او را شايسته بندگى و عبادت مى‏داند.
4- بالاترين مرحله آنست كه عشق به خدا انسان را به كارى وادار كند، چنانكه على‏عليه السلام عشق به مرگ و لقاى خدا، از علاقه طفل به پستان مادر بيشتر مى‏داند و حضرت قاسم فرزند امام حسن مجبتى‏عليهما السلام در كربلا مى‏گويد: مرگ در راه خدا براى من از عسل شيرين‏تر است.
تكبيرةالاحرام
اللّه‏اكبر زائران خانه خدا، اوّلين كلام واجبشان گفتن لبيّك است كه با گفتن آن وارد اعمال حج مى‏شوند و يك سرى چيزها بر آنها حرام مى‏شود.
نماز نيز با گفتن اللّه‏اكبر شروع مى‏شود و امورى را بر نمازگزار حرام مى‏كند، مانند خوردن، آشاميدن و حرف زدن، لذا به تكبير اوّل نماز تكبيرةالاحرام مى‏گويند.
زائران مكّه در مسير راه به هر فراز و نشيب كه مى‏رسند لبيّك را تكرار مى‏كنند و اين تكرار مستحب است. نمازگزار نيز در هر خم و راست شدن و قيام و قعود مستحب است اللّه‏اكبر را تكرار كند.
«اللّه اكبر» اوّلين كلمه واجب به هنگام صبح است.
اوّلين كلمه‏اى است كه نوزاد مسلمان در آغاز تولد به عنوان اذان و اقامه مى‏شنود و آخرين كلمه‏اى است كه بر مرده خوانده مى‏شود (در نماز ميّت) و سپس وارد قبر مى‏شود.
يگانه ذكرى است كه در نماز هم واجب است و هم ركن نماز است.
اولين جمله در سرود مسلمانان يعنى اذان است.
«اللّه‏اكبر»، بيشترين ذكرى است كه هم در مقدّمات نماز، هم در خود نماز و هم در تعقيبات آن گفته مى‏شود، بطورى كه يك مسلمان در طول يك روز فقط در نمازهاى پنجگانه واجب (نه نمازهاى مستحب) حدود 360 مرتبه آنرا تكرار مى‏كند. بدين صورت كه:
1- براى هر 5 نماز اذان وارد شده و در هر اذانى 6 مرتبه «اللّه‏اكبر» گفته مى‏شود (مجموعاً 30 مرتبه)
2- براى هر 5 نماز اقامه وارد شده كه در هر اقامه‏اى 4 مرتبه اللّه‏اكبر گفته مى‏شود (مجموعاً 20 مرتبه)
3- قبل از تكبيرةالاحرام، در هر 5 نماز، 6 تكبير مستحب است و تكبير هفتم همان تكبيرةالاحرام واجب است، (مجموعاً 30 مرتبه)
4- تكبيرةالاحرامِ آغاز نمازها كه در مجموع 5 تكبير مى‏شود.
5 - قبل از هر ركوع در 17 ركعت يك تكبير وارد شده است. (مجموعاً 17 مرتبه)
6- در هر هفده ركعت نماز دو سجده داريم كه براى هر سجده دو تكبير مستحب است، يكى قبل و يكى بعد از آن. (مجموعاً 68 مرتبه)
7- هر نماز يك قنوت دارد كه قبل از هر قنوت يك تكبير وارد شده است (مجموعاً 5 مرتبه).
8 - در پايان هريك از نمازهاى 5گانه 3 تكبير وارد شده است. (مجموعاً 15 مرتبه)
9- بعد از هر نماز 34 مرتبه تكبير به عنوان تسبيحات حضرت زهرا مى‏گوييم. (مجموعاً 170 مرتبه)
اما حيف كه در طول عمر يك اللّه‏اكبر با توجه نگفتيم، كه اگر انسانى با ايمان و توجه كامل هر روز بيش از 360 مرتبه بگويد: خدا بزرگتر است، ديگر از هيچ قدرت وابرقدرت و توطئه‏اى هراس ندارد.

تكبير در نمازهاى ديگر
در نمازهاى عيد فطر و قربان، نه فقط در نماز كه قبل و بعد نماز، شعارها همه تكبير است.
در نماز آيات پنج ركوع داريم وبراى هر ركوع تكبيرى وارد شده است.
در نماز ميّت نيز اصولاً 5 تكبير ركن نماز است.

در نماز چگونه تكبير بگوييم؟
اسلام براى هر كار آدابى را بيان كرده است. در گفتن اللّه‏اكبر نيز آدابى بايد مراعات شود، از جمله:
1- هنگام گفتن تكبير در نماز، دو دست را تا مقابل گوش‏ها بالا بياوريم، بطورى كه وقتى دستها مقابل گوش رسيد تكبير تمام شده باشد.
امام رضاعليه السلام فرمود: حركت دستها در موقع تكبير در توجه و ابتهال به خدا و حضور قلب مؤثر است. (151)
2- انگشتان دست موقع تكبير بهم چسبيده باشد و بالا رود.
3- كف دستها رو به قبله باشد.
روايات بلندكردن دست هنگام تكبير را زينت نماز معرّفى كرده‏اند. (152)

معناى تكبير
اللّه‏اكبر، يعنى خدا برتر از همه موجوداتِ حسّى، ذهنى، مُلكى و ملكوتى است.
اللّه‏اكبر، يعنى خدا برتر از آنست كه كسى بتواند او را توصيف كند.
اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم
وز هرچه گفته‏ايم و شنيديم و خوانده‏ايم
مجلس تمام گشت و به پايان رسيد عمر
ما همچنان در اوّل وصف تو مانده‏ايم
امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد: چون تكبير مى‏گويى بايد همه چيز نزد تو كوچك شود جز او. (153) اينكه انسان با زبان تكبير بگويد اما دل به ديگرى بسته باشد دروغگو و حيله‏گر است و بخاطر همين امر خداوند شيرينى ذكر خدا را از او مى‏گيرد.

تكبير در فرهنگ اسلامى
نه فقط در نماز، بلكه در بسيارى از موارد و مواضع، گفتن اللّه اكبر وارد شده است و لذا مسلمانان در صدر اسلام، هم در تلخى‏ها و هم در شادى‏ها تكبير مى‏گفته‏اند كه ما به گوشه‏اى از آن اشاره مى‏كنيم:
1- در جنگ خندق، مسلمين هنگام كندن خندق به سنگ محكمى برخورد كردند كه كلنگ شكست اما سنگ نشكست. پيامبر آمد و با ضربه‏اى سنگ را شكست. مسلمانان يك صدا تكبير گفتند و در همانجا پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: من سقوط كاخهاى روم و ايران را در برق و جرقه سنگ‏ها ديدم. (154)
2- على‏عليه السلام در جنگ صفين، هر كس را كه مى‏كشت با صداى بلند تكبير مى‏گفت و مسلمين با شمردن تكبيرها فهميدند كه حضرت چه تعداد را به هلاكت رسانده است. (155)
3- شبى كه فاطمه زهراعليها السلام را به خانه على‏ابن ابيطالب‏عليهما السلام مى‏بردند هفتادهزار فرشته، تكبيرگويان به زمين نازل شدند. (156)
4- پيامبر گرامى ما بر جنازه فاطمه بنت‏اسد، 40 تكبير (157) و بر جنازه عموى خود حضرت حمزه، 70 تكبير خواندند. (158)
5 - مستحب است در مراسم حج هر سنگ‏ريزه‏اى كه به جايگاه شيطان پرتاب مى‏شود يك تكبير گفته شود. (159)
6- در تسبيحات حضرت زهرا كه ثوابش معادل هزار ركعت نماز مستحبى است، 34 مرتبه تكبير آمده است. (160)
7- هنگامى كه پيامبراكرم متولد شد اولين كلمه‏اى كه بر زبان آورد كلمه مباركه اللّه‏اكبر بود. (161)
8 - روزى كه مكّه بدست مسلمانان فتح شد، پيامبر وارد مسجدالحرام شد و به حجرالاسود اشاره كرد و تكبير گفت و مسلمانان با صداى بلند چنان تكبير گفتند كه لرزه بر اندام مشركين افتاد. (162)
9- در روايات مى‏خوانيم: هرگاه چيزى موجب تعجب شما شد تكبير بگوييد. (163)
10- در جنگ اُحُد، قهرمانى از كفار مبارز مى‏طلبيد. حضرت على‏عليه السلام جلو رفت و چنان ضربه‏اى بر او وارد كرد كه پيامبر و مسلمانان با صداى بلند تكبير گفتند. (164)
11- پيامبراكرم به حضرت على مى‏فرمود: هرگاه به هلال ماه يا آينه نظر كردى و يا مشكلى به تو رو آورد 3 مرتبه تكبير بگو. (165)
12- زيد فرزند امام سجادعليه السلام كه عليه حكومت بنى‏اميّه قيام كرد، شعارش اللّه‏اكبر بود. (166)
13- در جنگ بدر، پيامبرصلى الله عليه وآله در انتظار هلاكتِ يكى از سران دشمن به نام نوفل بود، همين كه خبر دادند حضرت على او را از ميان برداشت پيامبر تكبير گفت. (167)
14- هنگامى كه حضرت على به خواستگارى حضرت زهرا آمد، پيامبر فرمود: صبركن تا موضوع را با دخترم فاطمه در ميان بگذارم. اما حضرت زهرا سكوت كرد و چيزى نگفت. پيامبر فرمود: «اللّه‏اكبر سكوتها اقرارها». (168)
15- در جنگ با خوارج، وقتى فرمانده آنها به هلاكت رسيد، حضرت على تكبير گفت و سجده كرد و همه مردم تكبير گفتند. (169)
16- گروهى از يهود مسلمان شدند و به پيامبر گفتند: پيامبران قبلى جانشين داشته‏اند وصىّ شما كيست؟
در اينجا آيه ولايت نازل شد كه رهبر شما خدا و رسول او و مؤمنانى هستند كه در حال ركوع زكات مى‏دهند. (170) پيامبر فرمودند: به مسجد برويم. وقتى وارد شدند فقيرى را ديدند كه خوشحال است و حضرت على در حال ركوع انگشتر خود را به او داده است. در اين هنگام پيامبر تكبير گفتند. (171)
17- گفتن تكبير به هنگام ورود به حرم امامان معصوم سفارش شده است. چنانكه قبل از خواندن زيارت جامعه، 100 تكبير در سه مرحله مى‏خوانيم كه به قول مرحوم مجلسى شايد دليل اين همه تكبير آن باشد كه جملاتِ زيارت جامعه شما را دچار غلوّ در مورد امامان نكند. (172)
18- حضرت على‏عليه السلام در قضاوت‏هاى خود وقتى مجرم را شناسايى مى‏كرد تكبير مى‏گفت. (173)
19- ميثم تمار كه به جرم طرفدارى از حضرت على‏عليه السلام بدستور ابن‏زياد به دار آويخته شد و با نيزه به او حمله كردند، در لحظه شهادت تكبير مى‏گفت و از دهانش خون مى‏آمد. (174)
20- در شب معراج، پيامبر از هر آسمانى كه مى‏گذشت تكبير مى‏گفت. (175)
21- جبرئيل نزد پيامبر بود كه حضرت على وارد شد جبرئيل گفت: اى محمّد! به خدائى كه ترا به پيامبرى مبعوث كرد، اهل آسمان‏ها از اهل زمين اين على را بهتر و بيشتر مى‏شناسند، هرگاه او در جنگ‏ها تكبير مى‏گويد ما فرشتگان نيز با او همصدا مى‏شويم. (176)
22- در جنگ خيبر وقتى مسلمانان وارد قلعه شدند، چنان تكبير مى‏گفتند كه يهوديان پا به فرار گذاشتند. (177)

سوره حمد
پس از گفتن تكبيرةالاحرام، بايد سوره حمد خوانده شود و اگر اين سوره در نماز خوانده نشود، نماز باطل است. «لا صلوة الاّ بفاتحة الكتاب» (178)
نام ديگر اين سوره، فاتحةالكتاب است، زيرا قرآن با اين سوره آغاز مى‏شود. اين سوره هفت آيه دارد (179) و بنا به روايت جابربن عبداللّه‏انصارى از رسول‏اكرم‏صلى الله عليه وآله بهترين سوره‏هاى قرآن است. (180)
سوره حمد، تنها سوره‏اى است كه بر هر مسلمانى واجب است حداقل روزى ده بار آنرا در نمازهاى پنجگانه خود بخواند.
در اهميت اين سوره همين بس كه در روايات آمده: اگر هفتاد مرتبه اين سوره را بر مرده خوانديد و زنده شد تعجب نكنيد. (181)
از نام‏گذارى اين سوره به فاتحة الكتاب، معلوم مى‏شود تمام آيات قرآن در زمان پيامبراكرم جمع‏آورى و به صورت كتاب درآمده و به امر ايشان در آغاز و ابتداى كتاب قرار داده شده است. آيات سوره مباركه حمد، اشاراتى درباره خدا و صفات او، مسأله معاد، و درخواست رهروى در راه حق، و قبول حاكميت و ربوبيّت خداوند دارد. همچنين در اين سوره علاقه خود را به ادامه راه اولياى خدا و بيزارى و انزجار از گمراهان و غضب‏شدگان ابراز مى‏كنيم.
سوره حمد مايه شفا است. هم شفا از دردهاى جسمانى و هم شفا از بيمارى‏هاى روحى. مرحوم علامه امينى در كتاب تفسير فاتحةالكتاب روايات فراوانى را در اين زمينه نقل كرده است.

گرچه بعضى افراد، بسم‏اللّه را جزء سوره ندانسته و يا قرائت آن را در نماز ترك كرده‏اند، اما مورد اعتراض مسلمين واقع شده‏اند. چنانكه معاويه روزى در نماز بسم‏اللّه را نگفت، مردم به او اعتراض كرده و گفتند «اَسَرَقْتَ اَمْ نَسيتَ؟!» آيه را دزديدى يا فراموش كردى؟ (186)
فخر رازى در تفسير خود شانزده دليل مى‏آورد كه بسم‏اللّه جزء سوره حمد است و آلوسى نيز در تفسير خود اين اعتقاد را دارد. احمدبن حنبل نيز در مُسند خود آورده است كه بسم‏اللّه جزء سوره است.
به اعتقاد اهل بيت رسول‏اللّه صلوات‏اللَّه‏عليهم‏اجمعين، كه صد سال سابقه بر رهبران فقهىِ مذاهب اهل تسنّن دارند و در راه خدا به شهادت رسيده و در قرآن نيز بر عصمت و پاكى آنها تصريح شده است، جمله «بسم‏اللّه‏الرّحمن‏الرّحيم» خود آيه‏اى مستقل و جزء سوره است.
امامان معصوم‏عليهم السلام اصرار داشتند كه در نماز «بسم‏اللّه» را بلند بگويند و امام باقرعليه السلام در مورد كسانى كه آيه بسم‏اللّه را در نماز نمى‏خواندند و يا جزء سوره نمى‏شمردند فرمود: «سَرقوا اَكرم آية» (187) بهترين آيه قرآن را به سرقت بردند!
علامه شهيد مطهرى در تفسير سوره حمد، ابن‏عباس، عاصم، كسائى، ابن‏عمر، ابن‏زبير، عطاء، طاووس، فخر رازى و سيوطى را از جمله كسانى معرفى مى‏كند كه بسم‏اللّه را جزء سوره مى‏دانسته‏اند. البتّه در ابتداى سوره برائت (سوره توبه)، بسم‏اللّه نيامده است كه به فرموده حضرت على‏عليه السلام بخاطر آن است كه بسم‏اللّه كلمه امان و رحمت است و با اعلام برائت از مشركين سازگار نيست.

بسم‏اللّه
بسم‏اللّه، نشانگر رنگ وصبغه الهى وبيانگر جهت‏گيرى توحيدى ماست.
بسم‏اللّه، رمز توحيد و به نام ديگران رمز كفر و به نام خدا و ديگران نشانه شرك است. نه دركنار نام خدا، نام ديگرى را ببريم و نه به جاى نام او نام ديگرى قرار دهيم. معناىِ «سَبِحّ اسْمَ رَبّك» آن است كه حتى اسم پروردگار نيز بايد از هر شريكى منزّه باشد.
بسم‏اللّه، رمز بقا و دوام است و هرچه رنگ خدايى نداشته باشد فانى است. (188)
بسم‏اللّه، رمز عشق به خدا و توكّل به اوست.
بسم‏اللّه، رمز دورى از تكبر و اظهار عجز به درگاه خداست.
بسم‏اللّه، رمز بيمه‏كردن كارها با نام خداست.
بسم‏اللّه، رمز قداست بخشيدن به كارهاست.
بسم‏اللّه، رمز ذكر و ياد هميشگى خداست كه خدايا ترا در هيچ حال فراموش نمى‏كنم.
بسم‏اللّه، بيانگر هدف انسان است كه خدايا هدفم تو هستى، نه مردم، نه دنيا و نه هوسها.
بسم‏اللّه، يعنى فقط و فقط از او استمداد مى‏جويم نه ديگران.
بسم‏اللّه، بيانگر آن است كه محتواى سوره از مبدأ حق و مظهر رحمت نازل شده است.



منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 19:43 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره شناخت زندگی امام علی

بازديد: 111

                      شناختی از زندگانى اميرالمومنين (ع)                     

حضرت على (ع) در سيزده رجب سال 30 عام الفيل در كعبه به دنيا آمد مادرش فاطمه بنت اسد و پدرش ابوطالب نام داشت. در بيست و يكم ماه رمضان سال 40 هجرى در شهر كوفه به درجه شهادت رسيد. قبر مطهرش در نجف اشرف قرار دارد

بخشهاى زندگانى على (ع)

با توجه به اينكه اميرمومنان ده سال پيش از بعثت پيامبر (ص) ديده به جهان گشود و در حوادث تاريخ اسلام هموارده در كنار پيامبر اسلام (ص) قرار داشت و پس از درگذشت آن حضرت نيز سى سال زندگى نمود، مى‏توان مجموع عمر 63 ساله او را به پنج بخش زير تقسيم نمود:

1- از ولادت تا بعثت پيامبر اسلام،

2- از بعثت تا هجرت پيامبر به مدينه،

3- از هجرت تا درگذشت پيامبر اسلام،

4- از رحلت پيامبر اسلام تا آغاز خلافت آن حضرت،

5- دوران خلافت آن بزرگوار

1- از ولادت تا بعثت پيامبر اسلام( ص)

چنانكه اشاره كرديم، اگر مجموع عمر على (ع) را به پنج بخش تقسيم كنيم، نخستين بخش آن را زندگى امام پيش از بعثت پيامبر تشكيل مى‏دهد. مقدار عمر امام در اين بخش از ده سال تجاوز نمى‏كند زيرا زمانى كه على (ع) ديده به جهان گشود، بيش از سى سال از عمر پيامبر نگذشته بود و پيامبر در چهل سالگى به رسالت مبعوث گرديد، بنابراين على (ع) در موقع بعثت پيامبر بيش از ده سال نداشت.

در آغوش پيامبر

على(ع) در اين دوره كه دوره حساس شكل‏گيرى شخصيت و دوره پذيرش تربيتى و روحى او بود، در خانه حضرت محمد (ص) و تحت تربيت او به سربرد. مورخان اسلامى در اين زمينه مى‏نويسند:

يك سال، قحطى بزرگى در مكه رخ داد. در آن زمان ابوطالب عموى پيامبر داراى عائله زياد و هزينه سنگينى بود. حضرت محمد (ص )به عموى ديگر خود «عباس» كه از ثروتمندترين افراد بنى هاشم بود، پيشنهاد كرد كه هر كدام از ما يكى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببريم تا فشار مالى ابوطالب كم شود، عباس موافقت كرد، و هر دو نزد ابوطالب رفتند و موضو(ع) را با او در ميان گذاشتند. ابوطالب با اين پيشنهاد موافقت كرد. در نتيجه عباس، «جعفر» و حضرت محمد ص «على» را به خانه خود برد. على (ع) همچنان در خانه آن حضرت بود تا آنكه خداوند او را به نبوت مبعوث فرمود و على (ع) او را تصديق كرد و از او پيروى نمود. پيامبر اسلام (ص) پس از گرفتن على (ع) فرمود: همان را برگزيدم كه خدا او را براى من برگزيد.

از آنجا كه حضرت محمد (ص) در سنين كودكى - پس از درگذشت عبدالمطلب - در حانه عمويش ابوطالب و تحت كفالت او بزرگ شده بود، مى‏خواست با تربيت يكى از فرزندان او، زحمات وى و همسرش فاطمه بنت اسد را جبران كند و از ميان فرزندان او نظر به على (ع) داشت

على (ع) در دوران خلافت خود، در خطبه «قاصعه» به اين دوره تربيتى خود اشاره نموده و مى‏فرمايد:

«شما (ياران پيامبر) از خويشاوندى نزديك من با رسول خدا و موقعيت خاصى كه با آن حضرت داشتم آگاهيد و مى‏دانيد موقعى كه من خردسال بودم، پيامبر مرا در آغوش مى‏گرفت و به سينه خود مى‏فشرد و مرا در بستر خود مى‏خوابانيد به طورى كه من بدن او را لمس مى‏كردم، بوى خوش آن را مى‏شنيدم و او غذا در دهان من مى‏گذارد

من همچون بچه‏اى كه به دنبال مادرش مى‏رود، همه جا همراه او مى‏رفتم، هر روز يكى از فضائل اخلاقى خود را به من تعليم مى‏كرد و دستور مى‏داد كه از آن پيروى كنم.»

على (ع) در غار حرأ

حضرت محمد (ص) پيش از آنكه به رسالت مبعوث شود، سالى يك ماه در غار حرأ به عبادت مى‏پرداخت و در اين مدت اگر تهيدستى نزد وى مى‏رفت به او طعام مى‏داد و وقتى كه ماه به پايان مى‏رسيد و مى‏خواست به خانه برگردد، ابتدأا به مسجدالحرام مى‏رفت و هفت بار يا هر قدر كه خدا مى‏خواست خانه خدا را طواف مى‏كرد و سپس به منزل خود باز مى‏گشت.

قرائن نشان مى‏دهد كه حضرت محمد (ص) با عنايت شديدى كه نسبت به على (ع) داشت او را در آن يك ماه همراه خود به حرأ مى‏برد

وقتى كه فرشته وحى براى نخستين بار در همان غار بر حضرت محمد (ص) نازل شد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، على (ع) در كنار آن حضرت بود و آن روز از همان ماهى بود كه حضرت محمد (ص) براى عبادت به كوه حرأ مى‏رفت

على (ع) در خطبه «قاصعه» در اين باره مى‏فرمايد:

«پيامبر هر سال در كوه حرأ به عبادت مى‏پرداخت و جز من كسى او را نمى‏ديد...هنگامى كه وحى بر آن حضرت نازل شد، صداى ناله شيطان را شنيدم، به رسول خدا عرض كردم: اين ناله چيست؟ فرمود: اين ناله شيطان است و علت ناله‏اش اين است كه او از اينكه در روى زمين اطاعت شود، نااميد گشته است. آنچه را من مى‏شنوم تو نيز مى‏شنوى و آنچه را مى‏بينم تو نيز مى‏بينى جز اينكه تو پيامبر نيستى، بلكه وزير (من) و بر خير و نيكى هستى.»

اين گفتار گر چه مى‏تواند مربوط به عبادت پيامبر در حرأ در دوران پس از رسالت باشد، ولى قرائن گذشته و اينكه عبادت پيامبر در حرأ غالبا قبل از رسالت بوده است، نشان مى‏دهد كه اين گفتار مربوط به دوران قبل از رسالت پيامبر اسلام (ص) باشد. در هر حال پاكى روح على (ع) و تربيتهاى پيگير پيامبر سبب شد كه او در همان دوران كودكى با قلب حساس، ديده نافذ و گوش شنوا، چيزهايى را ببيند و اصواتى را بشنود كه براى مردم عادى ديدن و شنيدن آنها ممكن نيست.

ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه مى‏نويسد:

«در كتب صحاح روايت شده است كه وقتى جبرئيل براى نخستين بار بر پيامبر نازل گرديد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، على (ع) در كنار پيامبر اسلام بود.»

از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود: «على (ع) پيش از رسالت پيامبر اسلام ص همراه آن حضرت نور نبوت را مى‏ديد و صداى فرشته را مى‏شنيد. پيامبر اسلام (ص) به او مى‏فرمود: اگر من خاتم پيامبران نبودم، تو شايستگى مقام نبوت را داشتى ولى تو وصى و وارث من، سرور اوصيأ و پيشواى پرهيزگاران هستى.»

2- از بعثت تا هجرت پيامبر

دومين قسمت از زندگانى على (ع) را بخش از بعثت تا هجرت به مدينه تشكيل مى‏دهد كه از نظر زمانى سيزده سال مى‏شود. اين بخش از زندگانى امام شامل يك سلسله خدمات و مجاهدات درخشان و اقدامات بزرگ و برجسته على (ع) در راه پيشرفت اسلام مى‏باشد كه در تاريخ اسلام نصيب كسى جز او نشده است

نخستين كسى كه اسلام آورد

نخستين افتخار على (ع) در اين دوران پيشگام بودن وى در پذيرفتن اسلام، و يا به عبارت صحيح‏تر، ابراز و اظهار اسلام ديرينه خويش است زيرا على (ع) از كوچكى يكتاپرست بود و هرگز آلوده به بت پرستى نبود(9)تا اسلام او به معناى دست كشيدن از بت پرستى باشد (در حالى كه در مورد ساير ياران پيامبر چنين نبود)

پيشگام بودن در پذيرفتن اسلام، ارزشى است كه قرآن مجيد روى آن تكيه كرده و صريحا اعلام نموده است كه كسانى كه در گرايش به اسلام پيشگام بوده‏اند، در پيشگاه خدا ارزش والايى دارند، آنجا كه مى‏فرمايد: «و پيشگامان، پيشگام، آنان مقربانند./

توجه خاص قران به موضو(ع) «سبقت در گروش به آيين اسلام» به حدى است كه حتى كسانى را كه پيش از فتح مكه ايمان آورده و جان و مال خود را در راه خدا بذل نموده‏اند، ز افرادى كه پس از پيروزى مسلمانان برمكيان، ايمان آورده و جهاد كرده‏اند، برتر شمرده است چه رسد به كسانى كه پيش از هجرت و در سالهاى نخست ظهور اسلام، مسلمان شده‏اند، آنجا كه مى‏فرمايد:

«كسانى از شما كه پيش از پيروزى (فتح مكه) در راه خدا انفاق كردند و سپس به جهاد پرداختند، با كسانى كه بعد از آن در راه خدا انفاق و جهاد كردند، يكسان نيستند، بلكه آنان در پيشگاه خدا مقامى برتر دارند و خداوند به هر دو وعده نيك داده است...»

علت برترى اميان مسلمانان پيش از فتح مكه (كه در سال هشتم هجرى صورت گرفت) اين است كه آنان در موقعى ايمان آورند كه اسلام در جزيره العرب به اوج عظمت نرسيده بود و هنوز پايگاه بت پرستان يعنى شهر مكه به صورت دژ شكست ناپذيرى باقى بود و خطرهايى از هر طرف جان و مال مسلمانان را تهديد مى‏كرد. البته مسلمانان پس از مهاجرت به مدينه و گرايش اوس و خزرج و قبايل اطراف مدينه به اسلام، از پيشرفت و ايمنى نسبى برخوردار بودند و در بسيارى از درگيريهاى نظامى غالب و پيروز مى‏شدند، ولى خطر هنوز بكلى برطرف نشده بود. بنابراين در صورتى كه گروش به اسلام و بذل مال و جان در چنين شرائطى، از ارزش خاصى برخوردار باشد، قطعا اظهار ايمان و اسلام در آغاز دعوت پيامبر كه قدرتى جز قدرت قريش و نيرويى جز نيروى بت پرستان در كار نبود، ارزش بالاتر و بيشترى خواهد داشت. از اين نظر سبقت در اسلام در ميان ياران پيامبر، از افتخارات مهم بشمار مى‏رفت

با اين توضيح ميزان ارزش پيشگامى على (ع) در اسلام بخوبى روشن مى‏گردد

دلائل پيشگامى على (ع) در اسلام

دلائل و شواهد پيشگامى على (ع) در متون اسلامى به قدرى فراوان است كه بيان همه آنها از حد گنجايش اين كتاب بيرون است ولى به عنوان نمونه تعدادى از آنها را ذيلا مى‏آوريم:

الف- پيش از همه، خود پيامبر اسلام (ص) به پيشقدم بودن على (ع) تصريح كرده و در ميان جمعى از ياران خود فرمود:

«نخستين كسى كه در روز رستاخيز با من در كنار حوض (كوثر) ملاقات مى‏كند پيشقدمترين شما در اسلام، على بن ابى طالب است.»

ب - دانشمندان و محدثان نقل مى‏كنند:

حضرت محمد (ص) روز دوشنبه به نبوت مبعوث شد و على (ع) فرداى آن روز (سه شنبه) با او نماز خواند.

ج- امام در خطبه «قاصعه» مى‏فرمايد: «آن روز اسلام جز به خانه پيامبر و خديجه راه نيافته بود و من سومين نفر آنها بودم. نور وحى و رسالت را مى‏ديدم، و بوى نبوت را مى‏شنيدم.»

د- امام در جاى ديگر از سبقت خود در اسلام چنين ياد مى‏كند:«خدايا من نخستين كسى هستم كه به سوى تو بازگشت، و پيام تو را شنيد و به دعوت پيامبر تو پاسخ گفت و پيش از من جز پيامبر اسلام كسى نماز نگزارد.»

ه' على (ع) مى‏فرمود: من بنده خدا و برادر پيامبر و صديق اكبرم، اين سخن را پس از من جز دروغگوى افترأ ساز، نمى‏گويد. من هفت سال پيش از مردم با رسول خدا نماز گزاردم .

و- عفيف بن قيس كندى مى‏گويد:

من در زمان جاهليت بازرگان عطر بودم. در يكى از سفرهاى تجارتى وارد مكه شدم و مهمان عباس (يكى از بازرگانان بزرگ مكه) شدم، در يكى از روزها در مسجدالحرام در كنار عباس نشسته بودم، در اين هنگام كه خورشيد به اوج رسيده بود، جوانى به مسجد در آمد كه صورتش همچون قرص ماه نورانى بود، نگاهى به آسمان كرد و سپس رو به كعبه ايستاد و شروع به خواندن نماز كرد، چيزى نگذشت كه نوجوانى خوش سيما به وى پيوست و در سمت راست او ايستاد. سپس زنى كه خود را پوشانده بود، آمد و در پشت سر آن دو نفر قرار گرفت و هر سه با هم مشغول نماز و ركوع و سجود شدند

من (از ديدن اين منظره كه در مركز بت پرستان، سه نفر آيين ديگرى غير از مرام بت پرستى را برگزيده‏اند) در شگفت ماندم، رو به عباس كرده و گفتم: حادثه بزرگى است! او نيز اين جمله را تكرار كرد و افزود: آيا اين سه نفر را مى‏شناسى؟ گفتم: نه. گفت: نخستين كسى كه وارد شد جلوتر از هر دو نفر ايستاد، برادر زاده من محمد بن عبدالله (ص)، و دومين فرد، برادرزاده ديگر من على بن ابى طالب (ع)، و سومين شخص همسر محمد است. و او مدعى است كه آيين وى از طرف خداوند نازل شده است و اكنون در روى زمين، جز اين سه نفر كسى از اين دين پيروى نمى‏كند.

اين قضيه بخوبى نشان مى‏دهد كه در آغاز دعوت پيامبر اسلام (ص) غير از همسرش خديجه، تنها على (ع) آيين او را پذيرفته بوده است.

حامى و جانشين پيامبر (ص)

پيامبر اسلام به مدت سه سال، از دعوت عمومى خود دارى مى‏ورزيد و تنها در تماسهاى خصوصى با افرادى كه زمينه پذيرش را در آنها احساس مى‏كرد، آنها را به اسلام دعوت مى‏كرد.

پس از سه سال فرشته وحى نازل شد و فرمان خدا را ابلاغ كرد كه پيامبر دعوت همگانى خود را از طريق دعوت خويشان و بستگان آغاز نمايد. فرمان خدا چنين بود:

«بستگان نزديك خود را از عذاب الهى بيم ده، و پرو بال مهر و مودت خود را بر سر افراد با ايمان فروگستر (نسبت به آنان ابراز علاقه و محبت كن) پس اگر با تو از در مخالفت وارد شوند بگو من از كارهاى (بد) شما بيزارم.»

علت اينكه دعوت خويشان براى نقطه شروع دعوت همگانى انتخاب شد، اين است كه تا نزديكان يك رهبر الهى و يا بشرى به او ايمان نياورند و از او پيروى نكنند، هرگز دعوت او درباره بيگانگان موثر واقع نمى‏شود زيرا نزديكان همواره از اسرار و رازها و ملكات خوب و بد وى كاملا واقف و مطلع هستند، از اين رو ايمان آنان نشانه وارستگى مدعى رسالت به شمار مى‏رود، چنانكه اعراض و روى گردانى اكثريت قريب به اتفاق آنها نشانه دورى مدعى از خلوص و صفا و صدق در ادعأ است. از اين نظر پيامبر به على (ع) دستور داد كه چهل و پنج نفر از شخصيتهاى بزرگ بنى هاشم را براى ضيافت ناهار دعوت كند و غذايى از گوشت همراه با شير آماده سازد.

مهمانان همگى در وقت معين به حضور پيامبر شتافتند و پس از صرف غذا «ابولهب» عموى پيامبر با سخنان سبك خود مجلس را از آمادگى براى طرح سخن و تعقيب هدف، انداخت و مجلس بدون اخذ نتيجه به پايان رسيد و مهمانان پس از صرف غذا و شير، خانه رسول خدا را ترك گفتند و پيامبر تصميم گرفت كه فرداى آن روز، ضيافت ديگرى ترتيب دهد و همه آنان را جز ابولهب به خانه خود دعوت نمايد. باز على (ع) به دستور پيامبر غذا و شير آماده نمود و از شخصيتهاى برجسته و شناخته شده بنى هاشم براى صرف ناهار و استما(ع) سخنان پيامبر دعوت به عمل آورد. مهمانان همگى باز در موعد مقرر حضور بهم رسانيدند. پيامبر ص پس از صرف غذا سخنان خود را چنين آغاز كرد:

«هيچ كس از مردم براى كسان خود چيزى بهتر از آنچه من براى شما آورده‏ام، نياورده است. من خير دنيا و آخرت براى شما آورده‏ام. خدايم به من فرمان داده كه شما را به توحيد و يگانگى وى و رسالت خويش، دعوت كنم. چه كسى از شما مرا در اين راه كمك مى‏كند تا برادر و وصى و نماينده من در ميان شما باشد؟»

او اين جمله را گفت و مقدارى مكث نمود تا ببيند كداميك از آنان به نداى او پاسخ مثبت مى‏دهد؟ در اين موقع سكوتى مطلق آميخته بإ؛ ّّ بهت و تحير بر مجلس حكومت مى‏كرد و همگى سر به زير افكنده و در فكر فرو رفته بودند.

ناگهان على (ع) كه سن او در آن روز از 15 سال تجاوز نمى‏كرد، سكوت را درهم شكست و برخاست و رو به پيامبر كرد و گفت:

«اى پيامبر خدا من تو را در اين راه يارى مى‏كنم»، سپس دست خود را به سوى پيامبر دراز كرد تا دست او را به عنوان پيمان فداكارى بفشارد. در اين موقع پيامبر دستور داد كه على (ع) بنشيند. بار ديگر پيامبر گفتار خود را تكرار نمود،

باز على برخاست و آمادگى خود را اعلام كرد. اين بار نيز پيامبر به وى دستور داد بنشيند. در مرتبه سوم نيز مانند دفعات پيشين كسى جز على برنخاست و تنها او بود كه بپاخاست و پشتيبانى خود را از هدف مقدس پيامبر اعلام كرد. در اين موقع پيامبر (ص) دست خود را بر دست على زد و جمله تاريخى خود را در مجلس بزرگان بنى هاشم درباره على بيان نمود و گفت:

«هان اى خويشاوندان و بستگان من! على برادر و وصى و خليفه من در ميان شما است.»

بدين ترتيب نخستين وصى پيامبر اسلام به وسيله آخرين سفير الهى در آغاز رسالت كه هنوز جز عده ناچيزى به آيين وى نگرويده بودند، تعيين گرديد.

از اينكه پيامبر در يك روز نبوت خود و امامت على و اعلام كرد و روزى كه به بستگان خود گفت مردم من پيامبر خدا هستم، همان روز نيز فرمود كه على وصى و جانشين من است، مى‏توان مقام و موقعيت امامت را در اسلام به نحو روشن ارزيابى نمود و به اين مطلب توجه كرد كه اين دو مقام از يكديگر جدا نبوده و همواره امامت مكمل برنامه رسالت است.

فداكارى بزرگ

در سال سيزدهم بعثت، به دنبال انعقاد پيمان عقبه دوم در شب سيزدهم ذيحجه، ميان پيامبر اسلام (ص) و يثربيان كه طى آن مردم يثرب پيامبر را به آن شهر دعوت نموده و قول حمايت و دفا(ع) از آن حضرت دادند، و از فرداى آن شب مسلمانان مكه بتدريج به يثرب هجرت كردند، سران قريش دانستند پايگاه تازه‏اى براى نشر دعوت اسلام در يثرب آماده شده است، از اينرو احساس خطر كردند، چه، مى‏ترسيدند كه پس از آنهمه آزار و اذيت كه به پيامبر و پيروان او رسانده‏اند، پيامبر در صدد انتقام بر آيد و اگر هم فرضا قصد جنگ نداشته باشد، ممكن است راه بازرگانى قريش به شام را كه از كنار يثرب عبور مى‏كرد، مورد تهديد قرار دهد. براى رويارويى با چنين خطرى، در آخر ماه صفر سال 14 بعثت در «دارالندوه» (مجلس شوراى مكه) اجتما(ع) كردند و به چاره انديشى پراختند. در اين شورا برخى از حاضران پيشنهاد كردند كه پيامبر تبعيد يا زندانى شود ولى پيشنهاد رد شد. سرانجام تصميم گرفتند او را به قتل برسانند، اما كشتن پيامبر كار آسانى نبود زيرا بنى هاشم آرام نمى‏نشستند و به خونخواهى بر مى‏خاستند. سرانجام تصميم گرفتند كه از هر قبيله جوانى آماده شود تا شبانه دسته جمعى بر سر حضرت محمد (ص) بريزند و او را در بستر خواب قطعه قطعه كنند، در اين صورت قاتل، يك نفر نخواهد بود و بنى هاشم نمى‏توانند به خونخواهى برخيزند زيرا جنگ با همه قبائل براى آنان مقدور نخواهد بود و ناچار به گرفتن خونبها راضى خواهند شد و ماجرا خاتمه خواهد يافت. قريش براى اجراى نقشه خود شب اول ربيع الاول را انتخاب كردند.

خداوند بعدها هر سه نقشه آنان را يادآورى نموده و فرمود: «به يادآور هنگامى را كه كافران نقشه مى‏كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند، يا به قتل برسانند و يا (از مكه) خارج سازند. آنها چاره مى‏انديشيدند (و تدبير مى‏كردند) و خداوند هم تدبير مى‏كرد و خدا بهترين چاره جويان (و مدبران) است».

به دنبال اين تصميم قريش، فرشته وحى پيامبر را از نقشه شوم مشركان آگاه ساخت و دستور الهى را ابلاغ كرد كه پيامبر شهر مكه را به عزم يثرب ترك كند.

در اينجا براى شكست نقشه دشمن لازم بود پيامبر (ص) از شيوه «رد گم كردن» استفاده كند تا بتواند از شهر خارج شود. براى اين منظور لازم بود فرد جانباز و فداكارى شب در بستر پيامبر بخوابد تا گروهى كه به خانه او يورش مى‏برند، تصور كنند او هنوز خانه را ترك نگفته است و در نتيجه فكر آنان فقط متوجه خانه او شود و از كنترل راهها غفلت كنند. چنين فردى جز على (ع) كسى نبود.

از اين نظر پيامبر نقشه سران قريش را با على در ميان گذاشت و فرمود: امشب در بستر من بخواب و آن پارچه سبزى را كه من هر شب بر روى خود مى‏كشيدم، بر روى خود بكش تا تصور كنند كه من در بستر خفته‏ام (مرا تعقيب نكنند).

على (ع) به اين ترتيب عمل كرد، ماموران قريش از سر شب خانه پيامبر را محاصره كردند و بامداد كه با شمشيرهاى برهنه به خانه هجوم بردند، على (ع) از بستر بلند شد.

آنان نقشه خود را تا آن لحظه صد در صد دقيق و موفق مى‏پنداشتند، با ديدن على سخت برآشفتند و روى به وى كرده گفتند: محمد كجاست؟ على فرمود: مگر او را به من سپرده بوديد كه از من مى‏خواهيد؟ كارى كرديد كه او ناچار شد خانه را ترك كند.

در اين هنگام به سوى على (ع) يورش بردند و به نقل «طبرى» او را آزردند و آنگاه وى را به سوى مسجدالحرام كشيدند و پس از بازداشت مختصرى او را آزاد ساختند و در سمت مدينه به تعقيب پيامبر پرداختند، در حالى كه پيامبر در غار «ثور» پنهان شده بود. قرآن مجيد اين فداكارى بزرگ على (ع) را در تاريخ جاودانگى بخشيده و طى آيه‏اى او را از كسانى معرفى مى‏كند كه در راه خدا جان خود را فدا مى‏كنند:

«بعضى از مردم باايمان (همچون على در «ليله المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيامبر) جان خود را براى كسب خشنودى خدا مى‏فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.»

مفسران مى‏گويند: اين آيه درباره فداكارى بزرگ على (ع) در ليله المبيت نازل شده است. خود حضرت نيز در شوراى شش نفرى كه به دستور عمر براى تعيين خليفه تشكيل گرديد، با اين فضيلت بزرگ بر اعضاى شورا احتجاج كرد و فرمود: شما را به خدا سوگند مى‏دهم آيا جز من چه كسى در آن شب پرخطر كه پيامبر عازم غار «ثور» بود، در بستر او خوابيد و خود را سپر بلا نمود؟

همگى گفتند: كسى جز تو نبود.

3- از هجرت تا وفات پيامبر (ص)

على (ع) برادر پيامبر (ص)

اخوت اسلامى و پيوند برادرى از اصول اجتماعى آيين اسلامى است. پيامبر اسلام به صورتهاى مختلف و گوناگون در ايجاد و استوار ساختن اين پيوند، كوشش نموده است. از آن جمله پس از ورود به مدينه تصميم گرفت ميان مسلمانان مهاجر و انصار پيمان برادرى منعقد سازد، به اين منظور روزى در اجتما(ع) مسلمانان بپاخاست و فرمود: «تآخوا فى الله اخوين اخوين»: در راه خدا، دو تا دوتا برادر شويد. آنگاه مسلمانان دوبدو دست يكديگر را به عنوان برادرى فشردند و بدين ترتيب وحدت و همبستگى بين آنان استوارتر گرديد.

البته در اين پيمان نوعى هماهنگى و تناسب افراد با يكديگر از نظر ايمان و فضيلت و شخصيت اسلامى رعايت مى‏شد. اين معنا با دقت در وضع و حال افرادى كه با هم برادر شدند بخوبى روشن مى‏گردد.

پس از آنكه براى هر يك از حاضران برادرى تعيين گرديد، على (ع) كه تنها مانده بود، با چشمان اشكبار به حضور پيامبر عرض كرد: بين من و كسى پيوند برادرى برقرار نساختى. پيامبر فرمود: تو برادر من در دو جهان هستى. (25)آنگاه بين خود و على (ع) عقد برادرى خواند. اين موضوع ميزان عظمت و فضيلت على (ع) را بخوبى نشان مى‏دهد و روشن مى‏سازد كه وى تا چه حد به رسول خدا نزديك بوده است.

در جبهه‏هاى جنگ‏

زندگى على (ع) از هجرت تا وفات پيامبر، شامل حوادث و رويدادهاى فراوان بويژه فداكاريهاى بزرگ آن حضرت در جبهه‏هاى جنگ است. پيامبر اسلام پس از هجرت به مدينه، بيست و هفت «غزوه»با مشركان و يهود و شورشيان داشت كه على (ع) در بيست و شش غزوه از اين غزوات شركت داشت و فقط در غزوه «تبوك» به علت حساسيت شرائط كه بيم آن مى‏رفت منافقان در غياب پيامبر در مركز حكومت اسلامى دست به توطئه بزنند، به دستور پيامبر (ص) در مدينه ماند. از آنجا كه بررسى همه اين غزوات از حد گنجايش اين كتاب بيرون است، ما براى نمونه تنها نقش على (ع) را در چهار جهاد بزرگ در زمان پيامبر (ص) ذيلا منعكس مى‏كنيم:

الف - در جنگ بدر

مى‏دانيم كه جنگ بدر نخستين جنگ كامل العيار ميان مسلمانان و مشركان بود و به همين دليل نخستين آزمايش نظامى بين طرفين به شمار مى‏رفت و از اين پيروزى هر يك از طرفين در اين جنگ بسيار مهم بود.

اين جنگ در سال دوم هجرت رخ داد. پيامبر (ص) در اين سال آگاهى يافت كه كاروان بازرگانى قريش به سرپرستى ابوسفيان، دشمن ديرينه اسلام، از شام عازم بازگشت به مكه است، و چون مسير كاروان از نزديكيهاى مدينه رد مى‏شد،پيامبر اسلام با 313 نفر از مهاجران و انصار به منظور ضبط كاروان به سوى منطقه بدر كه مسير طبيعى كاروان بود، حركت كرد/

هدف پيامبر ازاين حركت آن بود كه قريش بدانند خط بازرگانى آنها در دسترس نيروهاى اسلام قرار دارد و اگر آنها از نشر و تبليغ اسلام و آزادى مسلمانان جلوگيرى كنند، شريان حيات اقتصادى آنان به وسيله نيروهاى اسلام قطع خواهد شد.

از طرف ديگر ابوسفيان چون از حركت مسلمانان آگاهى يافت، با انتخاب يك راه انحرافى از كناره‏هاى درياى سرخ، كاروان را بسرعت از منطقه خطر دور كرد و همزمان با اين عمل، از سران قريش در مكه استمداد كرد/

به دنبال استمداد ابوسفيان، تعداد 950 تا 1000 نفر از مردان جنگى قريش به سوى مدينه حركت كردند. در روز 17 رمضان اين گروه با مسلمانان رو در رو قرار گرفتند، در حالى كه نيروى شرك سه برابر نيروى اسلام بود.

در آغاز نبرد، سه تن از دلاوران قريش كه تا دندان مسلح بودند، به نامهاى: «عتبه» (پدر هند، همسر ابوسفيان) برادر بزرگ او «شيبه» و «وليد» (فرزند عتبه) فرياد كشان به وسط ميدان جنگ آمدند و هماورد خواستند. در اين هنگام سه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد ميدان شدند و خود را معرفى كردند. قهرمانان قريش كه از جنگ با آنان خوددارى نموده فرياد زد: اى محمد! افرادى كه از اقوام ما، همشان ما هستند، براى جنگ با ما بفرست.

در اين هنگام رسول خدا (ص) به «عبيده بن حارث بن عبدالمطلب»، «حمزه بن عبدالمطلب» و «على بن ابيطالب (ع) »دستور داد به جنگ اين سه تن بروند، اين سه مجاهد شجا(ع)، روانه رزمگاه شدند و خود را معرفى كردند. آنان هر سه نفر را براى مبارزه پذيرفتند و گفتند: همگى همشان ما هستند. از اين سه تن «حمزه» با،«شيبه»، «عبيده» با «عتبه» و «على» كه جوانترين آنها بود، با «وليد»، دايى معاويه، روبرو شدند و جنگ تن به تن آغاز گرديد. «على» و «حمزه» هر دو، هماورد خود را بسرعت به قتل رساندند ولى ضربات متقابل ميان «عبيده» و «عتبه» هنوز ادامه داشت و هيچ كدام بر ديگرى غالب نمى‏شد، از اين رو «على» و «حمزه» پس از كشتن رقيبان خود، به كمك، «عبيده» شتافتند و عتبه را نيز به هلاكت رساندند.

على (ع) بعدها در يكى از نامه‏هاى خود به معاويه با اشاره به اين حادثه نوشت: شمشيرى كه آن را در يك جنگ بر جد تو(عتبه) و دايى تو(وليد) و برادرت حنظله فرود آوردم، هم اكنون نزد من است.

پس از پيروزى سه قهرمان بزرگ اسلام بر دلاوران قريش كه اثر خرد كننده‏اى در روحيه فرماندهان سپاه شرك داشت، جنگ همگانى آغاز شد و منجز به شكست فاحش ارتش شرك گرديد، به طورى كه هفتاد نفر اسير گشتند.

در اين جنگ بيش از نيمى از كشته شدگان با ضربت شمشير على (ع) از پاى درآمدند.

مرحوم شيخ مفيد، سى و شش تن از كشه شدگان مشركين در جنگ بدر را نام مى‏برد و مى‏نويسد:«راويان شيعه و سنى به اتفاق نوشته‏اند كه اين عده را على بن ابى طالب (ع) شخصا كشته است، بجز كسانى كه در مورد قاتل آنان اختلاف است و يا على در كشتن آنان با ديگران شركت داشته است.»

شجاعت بى نظير در جبهه احد

روحيه قريش بر اثر شكست در جنگ بدر سخت افسرده شد، و براى گرفتن انتقام كشته شدگان خود و جبران اين شكست بزرگ تصميم گرفتند با نيروى فراوان و مجهز به مدينه حمله كنند و

عوامل اطلاعاتى پيامبر اسلام (ص) تصميم قريش را در اين زمينه به آن حضرت گزارش كردند. پيامبر براى مقابله با دشمن شوراى نظامى تشكيل داد. گروهى از مسلمانان نظر دادند كه بهتر است ارتش اسلام از مدينه بيرون رود و در بيرون شهر با دشمن بجنگد.

پيامبر با هزار نفر مدينه را به سوى كوه احد در سمت شمال شهر ترك گفت:

در بين راه سيصد نفر از هوادان عبدالله بن ابى، منافق مشهور، به تحريك وى به مدينه بازگشتند و تعداد نيروهاى اسلام به هفتصد نفر كاهش يافت. بامداد روز هفتم شوال از سال سوم هجرت در دامنه كوه احد دو لشكر در برابر هم صف آرايى كردند.

پيامبر اسلام پيش از آغاز جنگ، با يك ديد نظامى، ميدان جنگ را مورد بررسى قرار داد و نظرش به نقطه‏اى جلب شد كه ممكن بود دشمن در گرماگرم جنگ از آن نقطه نفوذ كرده از پشت سر به مسلمانان حمله كند. از اين نظر افسرى بنام «عبدالله بن جبير» را با پنجاه نفر تيرانداز روى تپه‏اى مستقر ساخت تا از رخنه احتمالى دشمن از آن نقطه جلوگيرى كنند و دستور داد به هيچ وجه نبايد آن نقطه حساس را ترك كنند و چه مسلمانان پيروز شوند و چه شكست بخورند.

از طرف ديگر در جنگهاى آن زمان، پرچمدار، نقش بسيار بزرگى داشت و از اينرو پرچم را هميشه به دست افرادى دلير و توانا مى‏سپردند. استقامت و پايدارى پرچمدار و اهتزاز پرچم در رزمگاه، موجب دلگرمى جنگجويان بود، و برعكس، كشته شدن پرچمدار و سرنگونى پرچم مايه تزلزل روحى آنان مى‏گرديد، به همين جهت پيش از آغاز جنگ به منظور جلوگيرى از شكست وحى سربازان، چند نفر از شجاعترين رزمندگان به عنوان پرچمدار تعيين مى‏گرديد.

در اين جنگ نيز قريش به همين ترتيب عمل كردند، و پرچمدارانى از قبيله «بنى عبدالدار» كه به شجاعت معروف بودند، انتخاب كردند ولى پس از آغاز جنگ پرچمدار آنان يكى پس از ديگرى به دست تواناى على (ع) كشته شدند و سرنگونى پى در پى پرچم باعث ضعف و تزلزل روحى سپاه قريش گرديد و افرادشان پا به فرار گذاشتند.

از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود: «پرچمداران سپاه شرك در جنگ احد نه نفر بودند كه همه آنها به دست على (ع) به هلاكت رسيدند».

ابن اثير نيز مى‏گويد: «كسى كه پرچمداران قريش را شكست داد، على (ع) بود.»

به روايت مرحوم شيخ صدوق، على (ع) در احتجاجهاى خود در شوراى شش نفرى كه پس از مرگ عمر، جهت تعيين خليفه تشكيل گرديد، روى اين موضو(ع) تكيه نمود و فرمود:

شما را به خدا سوگند مى‏دهم آيا در ميان شما كسى جز من هست كه نه نفر از پرچمداران بنى عبدالدار را (در جنگ احد) كشته باشد؟

سپس امام افزود: پس از كشته شدن اين نه نفر بود كه غلام آنان بنام «صواب» كه هيكلى بس درشت داشت، به ميدان آمد و در حالى كه دهانش كف كرده و چشمانش سرخ گشته بود، مى‏گفت: به انتقام اربابانم جز محمد را نمى‏كشم. شما با ديدن او جاخورده خود را كنار كشيديد ولى من به جنگ او رفتم و ضربت متقابل بين من و او رد و بدل شد و من آنچنان ضربتى بر او وارد كردم كه از كمر دو نيم شد.

اعضاى شورا، همگى سخنان على (ع) را تصديق كردند.

بارى، سپاه قريش هزيمت يافت و افراد تحت فرماندهى عبدالله بن جبير با ديدن اين صحنه خواستند به منظور جمع آورى غنايم رفتند و عبدالله بن جبير با كمتر از ده نفر همانجا ماند.

در اين هنگام خالد بن وليد كه با گروهى سواره نظام در كمين آنان بود، چون اين وضع را ديد، به آنان حمله كرد و پس از كشتن آنان از پشت جبهه به مسلمانان يورش برد و اين همزمان شد با بلند شدن پرچم آنان توسط يكى از زنان قريش بنام «عمره بنت علقمه» كه جهت تشويق سربازان قريش به ميدان جنگ آمده بودند.

از اين لحظه، وضع جنگ بكلى عوض شد، آرايش جنگى مسلمانان بهم خورد، صفوف آنان از هم پاشيد، ارتباط فرماندهى با افراد قطع گرديد و مسلمانان شكست خوردند و حدود هفتاد نفر از مجاهدان اسلام، از جمله «حمزه بن عدالمطلب» و «مصعب بن عمير» يكى از پرچمداران ارتش اسلام، به شهادت رسيدند.

از طرف ديگر ،چون شايعه كشته شدن پيامبر در ميدان جنگ توسط دشمن پخش گرديد، روحيه بسيارى از مسلمانان متزلزل شد و در اثر فشار نظامى جديد سپاه شرك، اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان عقب نشينى كرده و پراكنده شدند، و در ميدان جنگ جز افرادى انگشت شمار در كنار پيامبر نماندند و لحظات بحرانى و سرنوشت ساز در تاريخ اسلام فرا رسيد/

در اينجا بود كه نقش على (ع) نمايان گرديد زيرا على (ع) با شجاعت و رشادتى بى نظير در كنار پيامبر شمشير مى‏زد و از وجود مقدس پيشواى عظيم الشان اسلام در برابر يورشهاى مكرر فوجهاى متعدد مشركان حراست مى‏كرد.

«ابن اثير» در تاريخ خود مى‏نويسد:

پيامبر اسلام (ص) گروهى از مشركين را مشاهده كرد كه عازم حمله بودند، به على دستور داد به آنان حمله كند، على (ع) به فرمان پيامبر به آنان حمله كرد و با كشتن چندين تن موجبات تفرق آنان را فراهم ساخت. پيامبر سپس گروه ديگرى را مشاهده كرد و به على (ع) دستور حمله داد و على آنان را كشت و متفرق ساخت. در اين هنگام فرشته وحى به پيامبر عرض كرد: اين، نهايت فداكارى است كه على (ع) از خود نشان مى‏دهد. رسول خدا فرمود: او از من است و من از او هستم. در اين هنگام صدايى از آسمان شنيد كه مى‏گفت: «لاسيف الا ذوالفقار، ولافتى الا على»

«ابن ابى الحديد» نيز مى‏نويسد:

هنگاميكه غالب ياران پيامبر پا به فرار نهادند، فشار دسته‏هاى مختلف دشمن به سوى پيامبر بالا گرفت. دسته‏اى از قبيله «بنى كنانه» و گروهى از قبيله «بى عبد مناه» كه در ميان آنان چهار جنگجوى نامور به چشم مى‏خورد، به سوى پيامبر يورش بردند. پيامبر به على (ع) فرمود: حمله اينها را دفع كن. على (ع) كه پياده مى‏جنگيد، به آن گروه كه پنجاه نفر بود حمله كرده و آنان را متفرق ساخت. آنان چند بار مجددا گرد هم جمع شده و حمله كردند، باز هم على (ع) حمله آنان را دفع كرد. در اين حملات، چهار نفر از قهرمانان مزبور و ده نفر ديگر كه نامشان در تاريخ مشخص نشده است، به دست على (ع) كشته شدند/

«جبرئيل» به رسول خدا گفت: راستى كه على (ع) مواسات مى‏كند، فرشتگان از مواسات اين جوان به شگفت در آمده‏اند.

پيامبر فرمود: چرا چنين نباشد، او از من است و من از او هستم. جبرئيل گفت: من هم از شما هستم. آن روز صدايى از آسمان شنيده شد كه مكرر مى‏گفت: «لاسيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على».

ولى گوينده ديده نمى‏شد. از پيامبر سوال كردند كه گوينده كيست؟ فرمود جبرئيل است.

ج- در جنگ احزاب (خندق)

جنگ احزاب، چنانكه از نامش پيداست، نبردى بود كه در آن تمام قبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى كوبيدن «اسلام جوان» متحد شده بودند. بعضى از مورخان نفرات سپاه «كفر» را در اين جنگ بيش از ده هزار نفر نوشته‏اند، در حالى كه تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى‏كرد.

سران قريش كه فرماندهى اين سپاه را به عهده داشتند، با توجه به نفرات و تجهيزات جنگى فراوان خود، نقشه جنگ را چنان طراحى كرده بودن كه به خيال خود با اين يورش، مسلمانان را بكلى نابود سازند و براى هميشه از دست محمد (ص) و پيروان او آسوده شوند!. زمانى كه گزارش تحرك قريش به اطلاع پيامبر اسلام رسيد، حضرت شوراى نظامى تشكيل داد. در اين شورا، سلمان پيشنهاد كرد كه در قسمتهاى نفوذپذير اطراف مدينه خندقى كنده شود كه مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد. اين پيشنهاد تصويب شد و ظرف چند روز با همت و تلاش مسلمانان خندق آماده گرديد؛ خندقى كه پهناى آن به قدرى بود كه سواران دشمن نمى‏توانستند از آن با پرش بگذرند، و عمق آن نيز به اندازه‏اى بود كه اگر كسى وارد آن مى‏شد، به آسانى نمى‏توانست بيرون بيايد.

سپاه قدرتمند شرك با همكارى يهود از راه رسيد. آنان تصور مى‏كردند كه مانند گذشته در بيابانهاى اطراف مدينه با مسلمانان روبرو خواهند شد، ولى اين بار اثرى از آنان در بيرون شهر نديده و به پيشروى خود ادامه دادند و به دروازه شهر رسيدند و مشاهده خندقى ژرف و عريض در نقاط نفوذپذير مدينه، آنان را حيرت زده ساخت زيرا استفاده از خندق در جنگهاى عرب بى سابقه بود. ناگزير از آن سوى خندق شهر را محاصره كردند.

محاصره مدينه مطابق بعضى از روايات حدود يك ماه به طول انجاميد. سربازان قريش هر وقت به فكر عبور از خندق مى افتادند, با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق كه با فاصله هاى كوتاهى در سنگرهاى دفاع موضع گرفته بودند, روبرو مى شدند و سپاه اسلام هر نوع انديشه تجاوز را با تيراندازى و پرتاب سنگ پاسخ مى گفت . تيراندازى از هر دو طرف روز و شب ادامه داشت و هيچ يك از طرفين بر ديگرى پيروز نمى شد

از طرف ديگر, محاصره مدينه توسط چنين لشكرى انبوه , روحيه بسيارى از مسلمانان را بشدت تضعيف كرد بويژه آنكه خبر پيمان شكنى قبيله يهودى <بنى قريظه > نيز فاش شد و معلوم گرديد كه اين قبيله به بت پرستان قول داده اند كه به محض عبور آنان از خندق , اينان نيز از اين سوى خندق از پشت جبهه به مسلمانان حمله كنند

روزهاى حساس و بحرانى

قرآن مجيد وضع دشوار و بحرانى مسلمانان را در جريان اين محاصره در سوره احزاب بخوبى

ترسيم كرده است :

<اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمت خدا را بر خويش يادآور شويد, در آن هنگام كه لشكرهاى (عظيمى ) به سراغ شما آمدند, ولى ما باد و طوفان سخت و لشكريانى كه آنان را نمى ديديد بر آنها فرستاديم (و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم ) و خداوند به آنچه انجام مى دهيد, بيناست

به خاطر بياوريد زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين شهر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى را به ياد آوريد كه چشمها از شدت وحشت خيره شده بود و جانها به لب رسيده بود و گمانهاى گوناگون (بدى ) به خدا مى برديد! در آن هنگام مومنان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند

به خاطر بياوريد زمانى را كه منافقان و كسانى كه در دلهايشان بيمارى بود, مى گفتند خدا و پيامبرش جز وعده هاى دروغين به ما نداده اند.

نيز به خاطر بياوريد زمانى را كه گروهى از آنها گفتند: اى اهل يثرب !(مردم مدينه ) اينجا جاى توقف شما نيست , به خانه هاى خود باز گرديد. و گروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند خانه هاى ما بدون حفاظ است , در حالى كه بدون حفاظ نبود, آنها فقط مى خواستند (از جنگ ) فرار كنند

آنها چنان ترسيده بودند كه اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدينه بر آنان وارد مى شدند و پيشنهاد بازگشت به سوى شرك به آنها مى كردند, مى پذيرفتند, و جز مدت كمى براى انتخاب اين راه درنگ نمى كردند.

اما با وجود وضع دشوارى مسلمانان , خندق مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه اين وضع براى آنان سخت و گران بود; زيرا هوا رو به سردى مى رفت و از طرف ديگر, چون آذوقه و علوفه اى كه تدارك ديده بودند تنها براى جنگ كوتاه مدتى مانند جنگ بدر و احد كافى بود, با طول كشيدن محاصره , كمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار مى آورد و مى رفت كه حماسه و شور جنگ از سرشان بيرون برود و سستى و خستگى در روحيه آنان رخنه كند. از اين جهت سران سپاه چاره اى جز اين نديدند كه رزمندگان دلاور و تواناى خود را از خندق عبور دهند و به نحوى بن بست جنگ را بشكنند. از اين رو پنج نفر از قهرمانان لشكر احزاب , اسبهاى خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باريكى به جانب ديگر خندق پريدند و براى جنگ تن به تن هماورد خواستند

يكى از اين جنگاوران , قهرمان نامدار عرب بنام <عمرو بن عبدود> بود كه نيرومندترين و دلاورترين مرد رزمنده عرب به شمار مى رفت , او را با هزار مرد جنگى برابر مى دانستند و چون در سرزمينى بنام <يليل > به تنهايى بر يك ];ّّ گروه دشمن پيروز شده بود, <فارس يليل > شهرت داشت . عمرو در جنگ بدر شركت جسته و در آن زخمى شده بود و به همين دليل از شركت در جنگ احد باز مانده بود و اينك در جنگ خندق براى آنكه حضور خود را نشان دهد, خود را نشاندار ساخته بود

عمرو پس از پرش از خندق , فرياد <هل من مبارز> سرداد و چون كسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد, جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت : <شما كه مى گوييد كشتگانتان در بهشت هستند و مقتولين ما در دوزخ , آيا يكى از شما نيست كه من او را به بهشت بفرستم و يا او مرا به دوزخ روانه كند؟!>

سپس اشعارى حماسى خواند و در ضمن آن گفت : <بس كه فرياد كشيدم و در ميان جمعيت شما مبارز طلبيدم , صدايم گرفت !>

نعره هاى پى در پى عمرو, چنان رعب و ترسى در دلهاى مسلمانان افكنده بود كه در جاى خود ميخكوب شده قدرت حركت و عكس العمل از آنان سلب شده بود.

هر بار كه فرياد عمرو براى مبارزه بلند مى شد, فقط على -ع - بر مى خاست و از پيامبر اجازه مى خواست كه به ميدان برود, ولى پيامبر موافقت نمى كرد. اين كار سه بار تكرار شد. آخرين بار كه على -ع - باز اجازه مبارزه خواست , پيامبر به على -ع - فرمود: اين عمرو بن عبدود است ! على -ع - فرمود: من هم على هستم !

سرانجام پيامبر اسلام (ص ) موافقت كرد و شمشير خود را به او داد, و عمامه بر سرش بست و براى او دعا كرد

على -ع - كه به ميدان جنگ رهسپار شد, پيامبر اسلام (ص ) فرمود: <برز الاسلام كله الى الشرك كله >: تمام اسلام در برابر تمام كفر قرار گرفته است .

اين بيان بخوبى نشان مى دهد كه پيروزى يكى از آنى دو نفر بر ديگرى پيروزى كفر بر ايمان و ايمان بر كفر بود و به تعبير ديگر, كارزارى بود سرنوشت ساز كه آينده اسلام و شرك را مشخص مى كرد

على -ع - پياده به طرف عمرو شتافت و چون با او رو در رو قرار گرفت , گفت : تو با خود عهد كرده بودى كه اگر مردى از قريش يكى از سه چيز را از تو بخواهد آن را بپذيرى

او گفت

- چنين است

- نخستين درخواست من اين است كه آيين اسلام را بپذيرى

- از اين در خواست بگذر

- بيا از جنگ صرف نظر كن و از اينجا برگرد و كار محمد (ص ) را به ديگران واگذار. اگر او راستگو باشد, تو سعادتمندترين فرد به وسيله او خواهى بود و اگر غير از اين باشد مقصود تو بدون جنگ حاصل مى شود

- زنان قريش هرگز از چنين كارى سخن نخواهند گفت . من نذر كرده ام كه تا انتقام خود را از محمد نگيرم بر سرم روغن نمالم

- پس براى جنگ از اسب پياده شو

- گمان نمى كردم هيچ عربى چنين تقاضايى از من بكند. من دوست ندارم تو به دست من كشته شوى , زيرا پدرت دوست من بود. برگرد, تو جوانى

- ولى من دوست دارم تو را بكشم

عمرو از گفتار على -ع - خشمگين شد و با غرور از اسب پياده شد و اسب خود را پى كر و به طرف حضرت حمله برد. جنگ سختى درگرفت و دو جنگاور باهم درگير شدند. عمرو در يك فرصت مناسب ضربت سختى بر سر على -ع - فرود آورد. على -ع - ضربت او را با سپر دفع كرد ولى سپر دو نيم گشت و سر آن حضرت زخمى شد, در همين لحظه على -ع - فرصت را غنيمت شمرده ضربتى محكم بر او فرود آورد و او را نقش زمين ساخت . گرد و غبار ميدان جنگ مانع از آن بود كه دو سپاه نتيجه مبارزه را از نزديك ببينند. ناگهان صداى تكبير على -ع - بلند شد

غريو شادى از سپاه اسلام برخاست و همگان فهميدند كه على -ع - قهرمان بزرگ عرب را كشته است .

كشته شدن عمرو سبب شد كه آن چهار نفر جنگاور ديگر كه همراه عمرو از خندق عبور كرده و منتظر نتيجه مبارزه على و عمرو بودند, پا به فرار بگذارند! سه نفر از آنان توانستند از خندق به سوى لشكرگاه خود بگذرند, ولى يكى از آنان بنام <نوافل > هنگام فرار, با اسب خود در خندق افتاد و على -ع - وارد خندق شد واو را نيز به قتل رساند! با كشته شدن اين قهرمان , سپاه احزاب روحيه خود را باختند, و از امكان هر گونه تجاوز به شهر, بكلى نااميد شدند و قبائل مختلف هر كدام به فكر بازگشت به زادگاه خود افتادند

آخرين ضربت را خداوند عالم به صورت باد و طوفان شديد بر آنان وارد ساخت و سرانجام با ناكامى كامل راه خانه هاى خود را در پيش گرفتند.

پيامبر اسلام (ص ) به مناسبت اين اقدام بزرگ على -ع - در آن روز به وى فرمود

<اگر اين كار تو را امروز با اعمال جميع امت من مقايسه كنند, بر آنها برترى خواهد داشت ; چرا كه با كشته شدن عمرو, خانه اى از خانه هاى مشركان نماند مگر آنكه ذلتى در آن داخل شد, و خانه اى از خانه هاى مسلمانان نماند مگر اينكه عزتى در آن وارد گشت >.

محدث معروف اهل تسنن , <حاكم نيشابورى >, گفتار پيامبر را با اين تعبير نقل كرده است

لَمبارزْ على بن ابى طالب لعمرو بن عبدود يوم الخندق افضل من اعمال امتى الى يوم القيامه .

(پيكار على بن ابيطالب در جريان جنگ خندق با عمرو بن عبدود از اعمال امت من تا روز قيامت حتماً افضل است

البته فلسفه اين سخن روشن است : در آن روز اسلام و قرآن در صحنه نظامى بر لب پرتگاه قرار گرفته بود و بحرانى ترين لحظات خود را مى پيمود وكسى كه با فداكارى بى نظير خود اسلام را از خطر نجات داد و تداوم آن را تا روز قيامت تضمين نمود و اسلام از بركت فداكارى او ريشه گرفت , على -ع - بود, بنابراين عبادت همگان مرهون فداكارى اوست

د- فاتح دژ خيبر

پيامبر اسلام در سال هفتم هجرت تصميم به خلع سلاح يهوديان خيبر گرفت انگيزه پيامبر در اين اقدام دو امر بود 1 خيبر به صورت كانون توطئه و فتنه بر ضد حكومت نو بنياد اسلامى در آمده

بود و يهوديان اين قلعه بارها با دشمنان اسلام در حمله به مدينه همكارى داشتند, بويژه در جنگ احزاب نقش مهمى در تقويت سپاه احزاب داشتند

2 گرچه در آن زمان ايران و روم به صورت دو امپراتورى بزرگ , با يكديگر جنگهاى طولانى داشتند, ولى ظهور اسلام به صورت يك قدرت سوم براى آنان قابل تحمل نبود, از اينرو هيچ بعيد نبود كه يهوديان خيبر آلت دست كسرى يا قيصر گردند و با آنها براى كوبيدن اسلام همدست شوند و يا همانطور كه مشركان را بر ضد اسلام جوان تشويق كردند, اين دو امپراتورى را نيز براى درهم شكستن قدرت اين آيين نوخاسته تشويق كنند

اين مسائل پيامبر را بر آن داشت كه با هزار و ششصد نفر سرباز رهسپار خيبر شود

قلعه هاى خيبر دارى استحكامات بسيار و تجهيزات دفاعى فراوان بود و مردان جنگى يهود بشدت از آنها دفاع مى كردند

با مجاهدتها و دلاوريهاى سربازان اسلام قلعه ها يكى پس از ديگرى اما به سختى و كندى سقوط كرد ولى دژ <قموص > كه بزرگترين دژ و مركز دلاوران آنها بود, همچنان مقاومت مى كرد و مجاهدان اسلام قدرت فتح و گشودن آن را نداشتند و سر درد شديد رسول خدا (ص ) مانع از آن شده بود كه خود پيامبر (ص ) در صحنه نبرد شخصاً حاضر شود و فرماندهى سپاه را برعهده بگيرد, از اينرو هر روز پرجم را به دست يكى از مسلمانان مى داد و ماءموريت فتح آن قلعه را به وى محول مى كرد ولى آنها يكى پس از ديگرى بدون اخذ نتيجه باز مى گشتند. روزى پرچم را به دست ابوبكر و روز بعد به عمر داد و هر دو نفر بدون اينكه پيروزى به دست آورند به اردوگاه ارتش اسلام باز گشتند

تحمل اين وضع براى رسول خدا (ص ) بسيار سنگين بود. حضرت با مشاهده اين وضع فرمود: <فردا اين پرچم را به دست كسى خواهم داد كه خداوند اين دژ را به دست او مى گشايد; كسى كه خدا و رسول خدا را دوست مى دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند.>

آن شب ياران پيامبر اسلام در اين فكر بودند كه فردا پيامبر پرچم را به دست چه كسى خواهد داد؟ هنگامى كه آفتاب طلوع كرد سربازان ارتش اسلام دور خيمه پيامبر را گرفتند و هر كدام اميدوار بود كه حضرت پرچم را به دست او دهد. در اين هنگام پيامبر فرمود

على كجاست ؟عرض كردند: به درد چشم دچار شده و به استراحت پرداخته است . پيامبر فرمود: على را بياوريد.وقتى على (ع ) آمد, حضرت براى شفاى چشم او دعا كرد و به بركت دعاى پيامبر ناراحتى على (ع ) بهبود يافت . آنگاه پرچم را به دست او داد. على (ع ) گفت

يا رسول الله آنقدر با آنان مى جنگم تا اسلام بياورند. پيامبر فرمود: به سوى آنان حركت كن و چون به قلعه آنان رسيدى , ابتداءًا آنان را به اسلام دعوت كن و آنچه در برابر خدا وظيفه دارند (كه از آيين حق الهى پيروى كنند) به آنان يادآورى كن . به خدا سوگند اگر خدا يك نفر را به دست تو هدايت كند, بهتر از اين است كه دارى شتران سرخ موى باشى .

على ع رهسپار اين ماموريت شد و آن قلعه محكم و مقاوم را با شجاعتى بى نظير فتح نمود پيك و نماينده مخصوص پيامبر (ص )

پيك و نماينده مخصوص پيامبر (ص )

متجاوز از بيست سال بود كه منطق اسلام بر ضد شرك و بت پرستى در سرزمين حجاز ميان قبائل مشرك عرب انتشار يافته بود و در اين فاصله اكثريت قريب به اتفاق آنان از منطق اسلام درباره بتان و بت پرستان , آگاهى پيدا كرده بودند و مى دانستند كه بت پرستى چيزى جز تقليد كوركورانه از نياكان نيست و معبودهاى باطل آنان , آنچنان ذليل و خوارند كه نه تنها نمى توانند درباره ديگران كارى انجام دهند, بلكه نمى توانند حتى ضررى را از خود دفع كنند و يا نفعى كنند و يا نفعى به خود برسانند و چنين معبودهاى زبون و بيچاره اى , هرگز در خور ستايش و خضوع نيستند

گروهى كه با وجدان بيدار و دلى روشن به سخنان رسول گرامى گوش فرا داده بودند, در زندگى خود دگرگونى عميقى پديد آورده و از بت پرستى به آيين توحيد و يكتا پرستى گرويده بودند. خصوصاً, هنگامى كه پيامبر مكه را فتح نمود, گويندگان مذهبى توانستند در محيط آزاد به بيان و تبليغ اين دين بپردازند و در نتيجه اكثريت قابل ملاحظه اى در شهرها و بخشها و دهكده ها به بت شكنى پرداختند و نداى جانفزاى توحيد در بيشتر نقاط حجاز طنين انداز گرديد. ولى گروهى متعصب و نادان كه رها كردن عادات ديرينه براى آنان , بسيار سخت بود و پيوسته با وجدان و سرشت انسانى خود در كشمكش بودند, از عادات زشت خود دست برنداشته و از خرافات و اوهام كه دهها مفاسد اخلاقى و اجتماعى را در برداشت , پيروى مى كردند. بنابراين , وقت آن رسيده بود كه پيامبر گرامى هر نوع مظاهر بت پرستى و حركت غيرانسانى را با نيروى نظامى در هم بكوبد و با توسل به قدرت , بت پرستى را كه سرچشمه مفاسد اخلاقى و اجتماعى و اصولاً يك نوع تجاوز به حريم انسانيت است , ريشه كن سازد

در اين هنگام آيات سوره <برائت > نازل شد و پيامبر اسلام ماموريت يافت كه بيزارى خدا و پيامبر او را از مشركان در مراسم حج , در آن اجتماع بزرگ كه حجاج از همه نقاط در مكه گرد مى آيند, اعلام بدارد و با صداى رسا, به اطلاع بت پرستان حجاز برساند كه بايد وضع خود راتا چهار ماه آينده روشن كنند: هرگاه به آيين توحيد بگروند در رديف ديگر مسلمانان قرار خواهند گرفت وبه سان ديگران از مزاياى مادى و معنوى اسلام بهره مند خواهند بود و اگر بر لجاجت و عناد خود باقى بمانند پس از چهار ماه بايد آماده نبرد شوند و بدانند در هر لحظه اى كه دستگير شوند كشته خواهند شد

آيات سوره برائت , موقعى نازل شد كه پيامبر تصميم بر شركت در مراسم حج نداشت زيرا در سال پيش كه سال فتح مكه بود, خانه خدا را زيارت كرده بود و تصميم داشت در سال آينده كه آن را بعدها<حجه الوداع > ناميدند, شركت كند, از اين جهت ناگزير بود كسى رابراى ابلاغ الهى انتخاب كند. بدين منظور نخست ابوبكر را به حضور طلبيد و قسمتى از آيات آغاز سوره برائت را به او آموخت و او را با چهل تن روانه مكه ساخت , تا در روز عيد قربان , اين آيات را بر آنان فروخواند

ابوبكر راه مكه را در پيش گرفت كه ناگهان وحى الهى نازل گرديد و به پيامبر دستور داد كه اين پيامها را, بايد خود پيامبر و يا كسى كه از او است به مردم برساند و غير از اين دو نفر, كسى براى اين كار صلاحيت ندارد.

آيا اين فردى كه از ديدگاه وحى از پيامبر بود و اين جامه بر اندام او دوخته شده بود چه كسى بود؟

چيزى نگذشت كه پيامبر على (ع ) را احضار نمود و به او فرمان داد كه راه مكه را در پيش گيرد, و ابوبكر را در راه دريابد و آيات را از او بگيرد و به او بگويد كه وحى الهى , پيامبر را مامور ساخته است كه اين آيات را يا خود پيامبر و يا فردى كه از او است بايد براى مردم بخواند, از اين جهت انجام اين كار به من محول شده است .

على (ع ) با <جابر> و گروهى از ياران رسول خدا, در حالى كه بر شتر مخصوص پيامبر (ص ) سوار شده بود, راه مكه را در پيش گرفت و سخن پيامبر را به ابوبكر رسانيد. او نيز آيات را به على (ع ) تسليم نمود

امير مومنان وارد مكه شد و روز دهم ذى الحجه بالاى جمزه عقبه , با ندايى رسا, آيات نخستين سوره برائت را قرائت نمود و اخطاريه چهار ماده اى پيامبر را با صداى بلند به گوش تمام شركت كنندگان رسانيد اين پيام , همه مشركان فهميدند كه تنها چهار ماه مهلت دارند كه تكليف خود را با حكومت اسلامى روشن سازند. آيات قرآن و اخطاريه پيامبر تاثير عجيبى در افكار مشركين بخشيد و هنوز چهار ماه سپرى نشده بود كه آنان دسته دسته رو به آيين توحيد آوردند, در سال دهم هجرت به آخر نرسيده بود كه شرك در حجاز ريشه كن گرديد

هنگامى كه ابوبكر از عزل خود آگاه شد با ناراحتى خاصى به مدينه بازگشت و به حضور پيامبر (ص ) رسيد و زبان به گله گشود و گفت

مرا براى اين كار (ابلاغ آيات الهى و خواندن اخطاريه ) لايق و شايسته ديدى , ولى چيزى نگذشت مرا از اين مقام عزل و بركنار نمودى , آيا در اين مورد فرمانى از خدا رسيد؟

پيامبر در پاسخ فرمود: پيك الهى در رسيد و گفت جز من و يا كسى كه از خود من است , شخص ديگرى براى اين كار صلاحيت ندارد.

4 از وفات پيامبر (ص ) تا خلافت ظاهرى آن حضرت

پيش از آغاز اين بخش , مقدمتاً يادآور مى شويم كه جريان امامت , از رحلت پيامبر (ص ) (در ماه

صفر سال 11هجرى ) تا سال وفات امام حسن عسكرى (ع ) در ماه ربيع الاول سال 260به طور تقريبى چهار دوره را گذرانده , و هر دوره از لحاظ موضعگيرى امامان در برابر قدرتهاى مسلط, داراى ويژگيهايى بوده است . اين دوره ها عبارت بودند از

1- دوره صبر يا مداراى امام با اين قدرتها. اين دوره سراسر بيست و پنج سال ميانه رحلت پيامبر ص (سال 11 هجرى ) تا آغاز خلافت ظاهرى اميرمومنان (سال 35هجرى ) را در بر مى گيرد

2 دروه به قدرت رسيدن امام . اين دوره همان چهار سال و نه ماه خلافت اميرمومنان و چند ماه خلافت امام حسن (ع ) است كه با همه كوتاهى و با وجود ملامتها و دردسرهاى فراوانى كه از سوى دشمنان رنگارنگ اسلام براى اين دو بزرگوار تراشيده شد, درخشنده ترين سالهاى حكومت اسلامى به شمار مى آيد

3 دوره تلاش سازنده كوتاه مدت براى ايجاد حكومت و رژيم اسلامى . اين دوره شامل بيست سال فاصله صلح امام حسن ع (در سال 41 تا حادثه شهادت امام حسين (در محرم سال 61 است . پس از ماجراى صلح , عملا كار نيمه مخفى شيعه شروع شده و برنامه هايى كه هدفش تلاش براى بازگرداندن قدرت به خاندان پيامبر در فرصت مناسب بود, آغاز گشت . اين فرصت , طبق برآورد عادى چندان دور از دسترس نبود, و با پايان يافتن زندگى شرارت آميز معاويه , اميد آن وجود داشت

4 و بالاخره چهارمين دوره , تعقيب وادامه همين روش در برنامه هايى دراز مدت بود. اين دوره در طول نزديك به دو قرن و با پيروزيها و شكستهايى در مراحل گوناگون , همراه با پيروزى قاطع در زمينه كار ايدئولوژيك و آميخته با صدها تاكتيك مناسب و مزين با هزاران جلوه از اخلاص و فداكارى , تعقيب گرديد.

در گذشت پيامبر و مسئله رهبرى

على (ع ) پس از پيامبر شايسته ترين فرد عالى براى اداره امور جامعه اسلامى بود و در حوزه

اسلام بجز پيامبر اسلام هيچ كس از نظر فضيلت , تقوا, بينش فقهى , قضائى , جهاد و كوشش در راه خدا و ساير صفات عالى انسانى به پايه على (ع ) نمى رسيد. به دليل همين شايستگيها, آن حضرت بارها به دستور خدا و توسط پيامبر اسلام به عنوان رهبر آينده مسلمانان معرفى شده بود كه از همه آنها مهمتر جريان <غدير> است . از اين نظر انتظار مى رفت كه پس از درگذشت پيامبر, بلافاصله على (ع ) زمام امور را در دست گيرد و رهبرى مسلمين را ادامه دهد. اما عملا چنين نشد و مسير خلافت اسلامى پس از پيامبر منحرف گرديد و على ع از صحنه سياسى و مركز تصميم گيرى در ادامه امور جامعه بدور ماند

دو راهى سرنوشت ساز

على (ع ) اين انحراف را تحمل نكرد و سكوت در برابر آن را ناروا شمرد و بارها با استدلالها و

احتجاجهاى متين خود, خليفه و هواداران او را مورد انتقاد و اعتراض قرار داد, ولى مرور ايام و سير حوادث نشان داد كه اين گونه اعتراضها چندان سودى ندارد و خليفه و هوادارانش در حفظ و ادامه قدرت خود مصرند. در اين هنگام على بر سر دو راهى حساس و سرنوشت سازى قرار گرفت : يا مى بايست به كمك رجال خاندان رسالت و علاقه مندان راستين خويش كه حكومت جديد را مشروع و قانونى نمى دانستند, بپاخيزد و با توسل به قدرت , خلافت و حكومت را قبضه كند, و يا آنكه وضع موجود را تحمل كرده و در حدود امكان به حل مشكلات مسلمانان و انجام وظائف خود بپردازد. از آنجا كه در رهبريهاى الهى , قدرت و مقام , هدف نيست , بلكه هدف چيزى بالاتر از ارجدارتر از حفظ مقام و موقعيت است و وجود رهبرى براى اين است كه به هدف تحقق ببخشد, لذا اگر روزى رهبر بر سر دوراهى قرار گرفت و ناگزير شد كه از ميان مقام و هدف , يكى را برگزيند, بايد از مقام رهبرى دست بردارد و هدف را مقدمتر از حفظ مقام و موقعيت رهبرى خويش بشمارد. على (ع ) كه با چنين وضعى روبرو شده بود, راه دوم را برگزيد. او با ارزيابى اوضاع و احوال جامعه اسلامى به اين نتيجه رسيد كه اگر اصرار به قبضه كردن حكومت و حفظ مقام و موقعيت رهبرى خود نمايد, وضعى پيش مى آيد كه زحمات پيامبر اسلام و خونهاى پاكى كه در راه اين هدف و براى آبيارى نهال اسلام ريخته شده است , به هدر مى رود

امام در خطبه <شقشقيه >از اين دوراهى دشوار و حساس و رمز انتخاب راه دوم چنين ياد مى كند

<...من رداى خلافت را رها ساختم , و دامن خود را از آن درپيچيدم (و كنار رفتم ),در حالى كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه آيا با دست تنها (بدون ياور) بپاخيزم (وحق خود و مردم را بگيرم ) و يا در اين محيط پرخفقان و ظلمتى كه پديد آورده اند, صبر كنم ؟ محيطى كه پيران را فرسوده , جوانان را پير و مردان باايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وامى دارد

(عاقبت ) ديدم بردبارى و صبر, به عقل و خرد نزديكتر است , لذا شكيبايى ورزيدم , ولى به كسى مى ماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد, با چشم خود مى ديدم ميراثم را به غارت مى برند.>!

امام به صبر خود در برابر انحراف اسلامى از مسير اصلى خود به منظور حفظ اساس اسلام در موارد ديگر نيز اشاره نموده است از آن جمله در آغاز خلافت عثمان كه راى شورا به نفع عثمان تمام شد و قدرت به دست وى افتاد, امام رو به ديگر اعضاى شورا كرده و فرمود

<خوب مى دانيد كه من از همه كس به خلافت شايسته ترم .به خدا سوگند تا هنگامى كه اوضاع مسلمين روبراه باشد و در هم نريزد, و به غير از من به ديگرى ستم نشود, همچنان مدارا خواهم كرد.>

خطرهاى داخلى و خارجى

< گفتيم كه على ع با ملاحظه خطرهايى كه در صورت قيام او جامعه اسلامى را تهديد مى كرد, از

قيام و اقدام مسلحانه خوددارى كرد. ممكن است سوءال شود كه چه خطرهايى در آن زمان جامعه نوبنياد اسلامى را تهديد مى كرد؟

در پاسخ اين سوال مى توان خطرهاى داخلى و خارجى و ملاحظات و موانعى را كه باعث شد على (ع ) از قيام مسلحانه صرفنظر كند, بدين ترتيب دسته بندى كرد

1 اگر امام با توسل به قدرت و قيام مسلحانه در صدد قبضه حكومت و خلافت برمى آمد, بسيارى از عزيزان خود را كه از جان و دل به امامت و رهبرى او معتقد بودند, از دست مى داد. علاوه بر اينها گروه بسيارى از صحابه پيامبر];ّّ كه به خلافت امام راضى نبودند, كشته مى شدند. اين گروه , هر چند در مسئله رهبرى در نقطه مقابل امام موضع گرفته بودند و روى كينه ها و عقده هايى كه داشتند, راضى نبودند زمام امور در دست على (ع ) قرار بگيرد, ولى در امور ديگر اختلافى با امام نداشتند, و با كشته شدن اين عده كه به هر حال قدرتى در برابر شرك و بت پرستى و مسيحيگرى و يهوديگرى به شمار مى رفتند, قدرت مسلمانان در مركز به ضعف مى گراييد

امام هنگامى كه براى سركوبى پيمان شكنان (طلحه و زبير) عازم <بصره > مى گرديد, خطبه اى ايراد كرد و در آن انگشت روى اين موضوع حساس گذاشت و فرمود

<هنگامى كه خداوند پيامبر خود را قبض روح كرد, قريش با خودكامگى , خود را بر ما مقدم شمرده ما را كه به رهبرى امت از همه شايسته تر بوديم , از حق خود باز داشت , ولى من ديدم كه صبر و بردبارى بر اين كار, بهتر از ايجاد تفرقه ميان مسلمانان ريخته شدن خون آنان است زيرا مردم , به تازگى اسلام را پذيرفته بودند و دين مانند مشكى مملو از شير بود كه كف كرده باشد و كوچكترين سستى و غفلت آن را فاسد مى سازد, و كوچكترين فرد, آن را وارونه مى كند>.

2 از آنجا كه بسيارى از گروهها و قبائلى كه در سالهاى آخر عمر پيامبر مسلمان شده بودند, هنوز آموزشهاى لازم اسلامى را نديده بودند و نور ايمان كاملا در دل آنها نفوذ نكرده بود, هنگامى كه خبر درگذشت پيامبر اسلام در ميان آنان منتشر گرديد, گروهى از آنان پرچم <ارتداد> و بازگشت به بت پرستى را برافراشتند و عملا با حكومت اسلامى در مدينه مخالفت نموده و حاضر به پرداخت ماليات اسلامى نشدند و باگردآورى نيروى نظامى , مدينه را بشدت مورد تهديد قرار دادند. به همين جهت نخستين كارى كه حكومت جديد انجام داد اين بود كه گروهى از مسلمانان را براى نبرد با <مرتدان > و سركوبى شورش آنان بسيج كرد و سرانجام آتش شورش آنان با تلاش مسلمانان خاموش گرديد.

در چنين موقعيتى كه دشمنان ارتجاعى اسلام , پرچم ارتداد را برافراشته و حكومت اسلامى را تهديد مى كردند, هرگز صحيح نبود كه امام پرچم ديگرى به دست بگيرد و قيام كند

امام در يكى از نامه هاى خود كه به مردم مصر نوشته است , به اين نكته اشاره مى كند و مى فرمايد

<...به خدا سوگند هرگز فكر نمى كردم و به خاطرم خطور نمى كرد كه عرب بعد از پيامبر, امر امامت و رهبرى را از اهل بيت او بگردانند و (در جاى ديگر قرار دهند, و باور نمى كردم ) خلافت را از من دور سازند! تنها چيزى كه مرا ناراحت كرد, اجتماع مردم در اطراف فلانى (ابوبكر) بود كه با او بيعت كنند. (وقتى كه چنين وضعى پيش آمد) دست نگه داشتم تا اينكه با چشم خود ديدم گروهى از اسلام بازگشته و مى خواهند دين محمد (ص ) را نابود سازند. (در اينجا بود) كه ترسيدم اگر اسلام و اهلش را يارى نكنم بايد شاهد نابودى و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براى من از محروم شدن از خلافت و حكومت بر شما بزرگتر بود, چرا كه اين بهره دوران چند روزه دنيا است كه زائل و تمام مى شود, همانطور كه <سراب > تمام مى شود و يا ابرها از هم مى پاشند. پس در اين پيشامدها به پاخاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين پابرجا و محكم گرديد.>(56)

همچنين امام در نخستين روزهاى خلافت خود طى خطبه اى اين موضوع را يادآورى نمود.<عبدالله بن جناده > مى گويد: من در نخستين روزهاى زمامدارى على (ع ) از مكه وارد مدينه شدم , ديدم همه مردم در مسجد پيامبر دور هم گرد آمده اند و انتظار ورود امام را مى كشند, ناگهان على (ع ) در حالى كه شمشير خود را حمايل كرده بود, از خانه بيرون آمد, ديده ها به سوى او خيره شد, او در مسند خطابه قرار گرفت و سخنان خود را پس از حمد و ثناى خداوند چنين آغاز كرد

<هان اى مردم ! آگاه باشيد روزى كه پيامبر گرامى از ميان ما رخت بر بست , فكر مى كرديم كسى با ما, درباره حكومتى كه او پى افكنده بود, نزاع و رقابت نمى كند, و به حق ما چشم طمع نمى دوزد زيرا ما وارث و ولى و عترت او بوديم , اما برخلاف انتظار, گروهى از قوم ما به حق ما تجاوز كرده و خلافت را از ما سلب كردند و حكومت به دست ديگران افتاد

به خدا سوگند اگر ترس از ايجاد شكاف و اختلاف در ميان مسلمانان نبود, و بيم آن نمى رفت كه بار ديگر كفر و بت پرستى به سرزمين اسلام باز گردد و اسلام محو و نابود شود, با آنان به گونه ديگرى رفتار مى كرديم >(57)

3 علاوه بر خطر مرتدين , مدعيان نبوت و پيامبران دروغين مانند <مسيلمه >, <طليحه > و <سجاح > نيز در صحنه ظاهر شده و هر كدام طرفداران و نيروهاى دور خود گردآوردند و قصد حمله به مدينه را داشتند كه با همكارى و اتحاد مسلمانان پس از زحمات نيروهاى آنان شكست خوردند

4 خطر حمله احتمالى روميان نيز مى توانست مايه نگرانى ديگرى براى جبهه مسلمين باشد, زيرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با روميان رو در رو يا درگير شده بودند و روميان مسلمان را براى خود خطرى جدى تلقى مى كردند و در پى فرصتى بودند كه به مركز اسلام حمله كنند. اگر على (ع ) دست به قيام مسلحانه مى زد, با تضعيف جبهه داخلى مسلمانان , بهترين فرصت به دست روميان مى افتاد كه از اين ضعف استفاده كنند

با در نظر گرفتن نكات فوق , بخوبى روشن مى شود كه چرا امام صبر را بر قيام ترجيح داد. و چگونه با صبر و تحمل و تدبير و دور انديشى , جامعه اسلامى را از خطرهاى بزرگ نجات داد و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و از عواقب وخيم اختلاف و دو دستگى نمى ترسيد, هرگز اجازه نمى داد رهبرى مسلمانان از دست اوصياء و خلفاى راستين پيامبر خارج شود و به دست ديگران افتد

فعاليتهاى امير مومنان ع در دوران خلفا

فعاليت امام در اين مدت در امور يادشده در زير خلاصه مى گردد: 1 عبادت و بندگى خدا, آنهم به صورتى كه در شان شخصيتى مانند على بود, تا آنجا كه

امام سجاد (ع ) عبادت و تهجد عجيب خود را در برابر عبادتهاى جد بزرگوار خود, ناچيز مى داند

2 تفسير قرآن و حل مشكلات بسيارى از آيات , و تربيت شاگردانى مانند <عبدالله بن عباس > كه بزرگترين مفسر اسلام , در ميان اصحاب به شمار مى رفت

3 پاسخ به پرسشهاى دانشمندان ملل جهان , بالاخص يهود و مسيحيان كه پس از در گذشت پيامبر براى تحقيق و پژوهش درباره آيين وى , رهسپار مدينه مى شدند و سئوالاتى را مطرح مى نمودند و پاسخگويى جز على (ع ), كه تسلط او بر تورات و انجيل از خلال سخنانش روشن بود, پيدا نمى كردند و اگر اين خلا به وسيله امام پر نمى شد جامعه اسلامى در سرشكستگى شديدى فرو مى رفت , و هنگامى كه امام به كليه سئوالات آنها پاسخهاى دندان شكن مى داد, شادمانى و شكفتگى عظيمى در چهره خلفا كه بر جاى پيامبر نشسته بودند, پديدار مى شد

4 بيان حكم شرعى و رويدادهاى نوظهور كه در اسلام سابقه نداشت و يا قضيه چنان پيچيده بود كه قضات از داروى درباره آن ناتوان بودند. اين نقطه از نقاط حساس زندگى امام است و اگر در ميان صحابه شخصيتى مانند على (ع ) نبود كه به تصديق پيامبر گرامى داناترين امت و آشناترين آنها به موازين قضا و داورى به شمار مى رفت ,];ّّ بسيارى از مسائل در صدر اسلام به صورت عقده لاينحل و گره كورى باقى مى ماند

همين حوادث نوظهور ايجاب مى كرد كه پس از رحلت پيامبر گرامى , امام آگاه و معصومى بسان پيامبر كه بر تمام اصول و فروع اسلام تسلط كافى داشت , در ميان مردم باشد و علم وسيع و گسترده او, امت را از گرايشهاى نامطلوب و عمل به قياس و گمان باز دارد و اين موهبت بزرگ به تصديق تمام ياران رسول خدا ص جز امير المومنين (ع ) در كسى نبود

قسمتى از داوريهاى امام و استفاده ابتكارى و جالب وى از آيات قرآن در كتابهاى حديث و تاريخ منعكس است و بعضى از دانشمندان قسمتى از آنها را در كتاب مستقل گردآورده اند.

5 تربيت و پرورش گروهى كه ضمير پاك و روح آماده اى براى سير و سلوك داشتند تا در پرتو رهبرى و نفوذ معنوى امام بتوانند قله هاى كمالات معنوى را فتح كنند و آنچه را كه با ديده ظاهرى نمى بينند با ديده دل و چشم باطنى ببينند

6 كار و كوشش براى تامين زندگى بسيارى از بينوايان و درماندگان , تا آنجا كه امام با دست خود باغ احداث مى كردند و قنات حفر مى نمود و آن را در راه خدا وقف مى كرد

7 هنگامى كه دستگاه خلافت در مسائل سياسى و پاره اى از مشكلات با بن بست روبرو مى شد, امام يگانه مشاور مورد اعتمادى بود كه با واقع بينى خاصى مشكلات را از سر راه برمى داشت و مسير كار را معين مى كرد, و برخى از اين مشاوره ها در نهج البلاغه و نيز كتابهاى تاريخ وارد شده است

امام و حل مشكلات علمى و سياسى خلفا

تاريخ گواهى مى دهد كه ابوبكر و عمر در مدت خلافت خود در مسائل سياسى , معارف و عقائد,

تفسير قرآن , فروع و احكام اسلام به امام مراجعه مى كردند و از مشاوره و راهنمايى و آگاهى امام از اصول و فروع اسلام , كاملا بهره مى بردند كه ذيلا چند نمونه از آن را كه در تاريخ ضبط شده است , از نظر خوانندگان مى گذرانيم

جنگ با روميان

يكى از دشمنان سرسخت حكومت جوان اسلام , امپراتورى روم بود كه پيوسته مركز حكومت

اسلامى را از جانب شمال تهديد مى كرد و پيامبر گرامى (ص ) تا آخرين لحظه زندگى خود از فكر روم غافل نبود. در سال هشتم هجرت گروهى را به فرماندهى <جعفر طيار> روانه كرانه هاى شام كرد, ولى سپاه اسلام با از دست دادن سه فرمانده و تعدادى از سربازان اسلام بدون اخذ نتيجه به مدينه بازگشت . براى جبران اين شكست , پيامبر گرامى در سال نهم با سپاهى گران عازم تبوك گرديد, ولى بدون آنكه با سپاه دشمن روبرو گردد, به مدينه بازگشت و اين سفر نتايج درخشانى داشت كه در تاريخ مذكور است - مع الوصف - خطر حمله روم هميشه فكر پيامبر را به خود مشغول مى داشت , به همين جهت در آخرين لحظه هاى زندگى كه در بستر بيمارى افتاده بود, سپاهى از مهاجر و انصار ترتيب داد كه رهسپار كرانه هاى شام شوند. اين سپاه به عللى مدينه را ترك نگفت و پيامبر, در حالى كه سپاه اسلام , در چند كيلومترى مدينه اردو زده بود چشم از جهان فرو بست

پس از درگذشت پيامبر, فضاى سياسى مدينه با تثبيت خلافت ابوبكر, بعد از بحران , به آرامش گراييد. ابوبكر كه زمام امور را به دست گرفته بود, در اجراى فرمان پيامبر (نبرد با روميان ) كاملا دو دل بود, از اينرو با گروهى از صحابه مشاوره كرد, هر كدام نظرى دادند كه او را قانع نساخت , سرانجام با امام با مشاوره پرداخت , امام او را بر اجراى دستور پيامبر تشويق كرد و افزود: اگر نبرد كنى پيروز خواهى شد. خليفه از تشويق امام , خوشحال شد و];ّّ گفت : فال نيكى زدى و به خير بشارت دادى .

على (ع ) و مشاوره هاى سياسى خليفه دوم با وى

امام در دوران خليفه دوم نيز مشاور مهم و گرهگشاى بسيارى از مشكلات سياسى و علمى و

اجتماعى خيلفه بود. اينك به يك نمونه از مواردى كه خليفه دوم از فكر امام در مسائل سياسى استفاده كرده است , اشاره مى كنيم

در سال چهار ده هجرى در سرزمين <قادسيه > نبرد سختى ميان سپاه اسلام و نظاميان ايران رخ داد كه سرانجام فتح و پيروزى از آن مسلمانان گرديد و <رستم فرخ زاد> - فرمانده كل قواى ايران -با گروهى به قتل رسيد. با اين پيروزى , سراسر عراق زير پوشش نفوذ سياسى و نظامى اسلام در آمد و <مدائن > كه مقر حكومت سلاطين ساسانى بود, در تصرف مسلمانان قرار گرفت و سران سپاه ايران به داخل كشور عقب نشنى كردند

مشاوران و سران نظامى ايران بيم آن داشتند كه سپاه اسلام كم كم پيشروى كند, و سراسر كشور را به تصرف خود در آورد. براى مقابله با چنين حمله خطرناك <يزدگرد> پادشاه ايران , سپاهى يكصد و پنجاه هزار نفرى به فرماندهى <فيروزان > ترتيب داد تا جلوى هر نوع حمله ناگهانى را بگيرد و حتى در صورت مساعد بودن وضع , دست به حمله تهاجمى زند

<سعد وقاص >, فرمانده كل قواى مسلمانان (و به نقلى <عمار ياسر> كه حكومت كوفه را در اختيار داشت ) نامه اى به عمر نوشت و خليفه را از تحركهاى دشمن آگاه ساخت و افزود: سپاه كوفه , آماده اند كه نبرد را آغاز كنند و پيش از آنكه دشمن شروع به جنگ كند, آنان براى ارعاب دشمن دست به حمله زنند

خليفه به مسجد رفت , سران صحابه را جمع كرد و آنان را از تصميم خود مبنى بر اينكه مى خواهد مدينه را ترك گويد و در منطقه اى ميان بصره و كوفه فرود آيد, و از آن نقطه رهبرى سپاه را به دست بگيرد, آگاه ساخت

در اين موقع <طلحه > برخاست و خليفه را بر اين كار تشويق كرد و سخنانى گفت كه بوى تملق و چاپلوسى بخوبى از آن استشما مى شد

پس از او <عثمان > برخاست و نه تنها خليفه را به ترك مدينه تشويق كرد, بلكه افزود: به سپاه شام و يمن بنويس كه همگى منطقه خود را ترك كنند و به تو بپيوندند و تو با اين جمع انبوه بتوانى با دشمن روبرو شوى

در اين موقع <امير مومنان (ع )> برخاست و فرمود

پيروزى و شكست اين امر (اسلام ) بستگى به فزونى نيرو و كمى جمعيت نداشته است , اين دين خدا است كه آن را پيروز ساخت و سپاه اوست كه خود آن را آماده و يارى كرد تا آنكه به آنجا كه بايد برسند رسيد و به هر جا كه بايد طلوع بكند طلوع كرد, از ناحيه خداوند به ما وعده پيروزى داده شده است , و مى دانيم كه خداوند به وعده خود جامه عمل پوشانيده و سپاه خويش را يارى خواهد كرد

موقعيت زمامدار, همچون رشته مهره ها است كه آنها را گرد آورد به هم پيوند مى دهد. اگر رشته از هم بگسلد, مهره ها پراكنده مى شوند و سپس هرگز نمى توان آنها را جمع آورى كرده و از نو نظام بخشيد

امروز, اگر چه عرب از نظر تعداد كم است , اما نيروى اسلام فراوان , و در پرتو اجتماع و اتحاد و هماهنگى , عزيز و نيرومند است . بنابراين تو (خليفه ) همچون محور سنگ آسياب , جامعه را به وسيله مسلمانان به گردش در آور, و با همكارى آنان در نبرد, آتش جنگ را براى دشمنان شعله ور ساز, زيرا اگر شخصا از اين سرزمين خارج شوى , عرب از اطراف اكناف سر از زير بار فرمانت بيرون خواهد برد, و آنگاه آنچه پشت سرگذاشته اى , مهمتر از آن ];ّّ خواهد بود كه در پيش رو دارى .

اگر فردا چشم عجمها بر تو افتد, خواهند گفت : اين اساس و ريشه (رهبر) عرب است , اگر ريشه اين درخت را قطع كنيد, راحت مى شويد, و اين فكر, آنان را در مبارزه با تو و طمع در نابودى تو حريص تر و سرسخت تر خواهد ساخت .

اما اينكه گفتى آنان براى جنگ با مسلمانان آماده مى شوند و از اين موضوع نگرانى , بدان كه خداوند بيش از تو اين كار را ناخوش دارد, و او بر تغيير آنچه نمى پسندد, تواناتر است

واما اينكه به فزونى تعداد سربازان دشمن اشاره كردى , (بدان كه ) ما, در گذشته , در نبردها, روى تعداد افراد تكيه نمى كرديم , بلكه بر يارى و كمك خداوندى حساب مى كرديم (و پيروز هم مى شديم .)

عمر پس از شنيدن سخنان امام نظر او را پسنديد و از رفتن منصرف شد.

با توجه به اين گرهگشاييها بود كه عمر مى گفت : به خدا پناه مى برم كه مشكلى پيش بيايد و ابوالحسن (على ) براى حل آن حضور نداشته باشد.

5 - از خلافت تا شهادت

چگونگى بيعت با اميرمومنان (ع )

عثمان به دنبال فساد مالى و ادارى , تصرفهاى غيرمجاز و صد در صد غير مشروع در بيت المال و

همچنين گماشتن افراد نالايق از بنى اميه و خويشان خود در راس مناصب دولتى و بالاخره بر اثر كنار زدن افراد شايسته اعم از مهاجران و انصار, و سپردن مقدرات امت اسلامى به دست بنى اميه , خشم مردم را برانگيخت و چون به اعتراضها و درخواستهاى مكرر و مشروع مسلمانان در مورد تغيير استانداران و فرمانداران فاسد, ترتيب اثر نداد, سرانجام شورش و انقلاب بر ضد حكومت وى به وجود آمد و منجر به قتل او گرديد و سپس مردم با على (ع ) به عنوان خلافت بيعت كردند. از اين لحاظ حكومت على (ع ) كه پس از قتل عثمان روى كار آمد, يك حكومت انقلابى و حاصل شورش مردم بر ضد مفاسد و مظالم حكومت پيشين بود

يكى از نمونه هاى فساد حكومت عثمان اين بود كه وى <حكم بن ابى العاص > را با پسرش <مروان > كه پيامبر اسلام ص وى را به طائف تبعيد كرده بود و حتى ابوبكر و عمر در زمان حكومتشان جرات برگرداندن وى را پيدا نكرده بودند, به مدينه برگرداند و دختر خود را به مروان تزويج كرد و حتى مسئوليت دفتر دارى خلافت را به مروان سپرد, و اين موضوع خشم مردم را برانگيخت

خانه عثمان به مدت چهل و نه روز از طرف انقلابيون در محاصره بود. هر موقع عثمان مى خواست نرمش نشان بدهد, مروان بيشتر خشم مردم را بر مى انگيخت . سرانجام مسلمانان خشمگين به خانه عثمان ريختند و او را به قتل رساندند

موقعيت درخشان على (ع )

انقلابيون تنها در فكر كنار زدن عثمان بودند و هر چند در مدت محاصره خانه عثمان اسم على

(ع ) بر سر زبانها بود, اما برنامه روشنى براى آينده نداشتند, لذا وقتى كه عثمان را كشتند تازه با مشكل انتخاب خليفه روبرو شدند

از طرف ديگر, از ميان اعضاى شوراى شش نفرى كه عبارت بودند از: على , عبدالرحمن بن عوف , عثمان , طلحه , زبير و سعد بن ابى وقاص , دو نفر از آنان يعنى عبدالرحمن بن عوف و عثمان از دنيا رفته بودند و در بين چهار نفر];ّّ موجود,على (ع ) از همه محبوبتر بود و از حيث فضيلت و سابقه درخشان در اسلام هيچ كدام از آنان به پايه او نمى رسيدند, و همين معنا مردم را بيشتر به سوى على (ع ) مى كشانيد

على (ع ) با ارزيابى اوضاع و ملاحظه دگرگونيهايى كه در زمان عثمان رخ داده بود, و نيز دورى و بيخبرى فاحش مسلمين از اسلام اصيل نخستين , خوب مى دانست كه حكومت كردن بعد از فساد و آلودگى دوران حكومت عثمان بسيار مشكل است و مردم , بويژه سران قوم , زيربار اصلاحات مورد نظر او نمى روند و عدالت او را تحمل نمى كنند. از اينرو وقتى كه انقلابيون به حضرت پيشنهاد بيعت كردند, نپذيرفت

به اتفاق مورخان عثمان در ذيحجه سال 35هجرى كشته شد, اما در مورد روز واقعه اختلاف دارند. ر عين حال اين نكته مسلم است كه بين قتل او و بيعت مردم با على ع دست كم چهار پنج روز فاصله بوده است . ر اين چند روز مردم در تحير و بلاتكليفى به سر مى بردند

در اين مدت , رهبران انقلاب به حضرت مراجعه مى كردند, ولى او چندان خود را نشان نمى داد, و چون درخواست قبول بيعت مى كردند, از آنجا كه اوضاع را براى قبول خلافت نامساعد مى ديد و با اين پيشنهاد حجت را بر خود تمام نمى دانست , مى فرمود

<مرا واگذاريد و به سراغ شخص ديگرى برويد, زيرا ما به استقبال وضعى مى رويم كه چهره هاى مختلف و جهات گوناگونى دارد (اوضاع مبهم و پيچيده است ), دلها بر اين امر استوار و عقلها ثابت نمى مانند, ابرهاى فساد, فضاى جهان اسلام را تيره و راه مستقيم ناشناخته مانده است

آگاه باشيد كه اگر دعوت شما را اجابت كنم , بر طبق علم خويش با شما رفتار خواهم كرد و به سخن اين و آن و سرزنش ملامتگران گوش فرا نخواهم داد, اما اگر مرا رها كنيد, من هم مانند يكى از شما خواهم بود, شايد من شنواتر و مطيع تر از شما نسبت به خليفه شما باشم , و من وزير و مشاورتان باشم بهتر از آن است كه امير و رهبرتان گردم .>

اما چون رفت و آمدها زياد شد و درخواستهاى مصرانه مسلمانان افزايش يافت و سيل مردم خسته از مظالم پيشين و مشتاق عدالت , به د رخانه حضرت سرازير گرديد,امام احساس وظيفه كرد و ناگزير بيعت مردم را پذيرفت

امام در چند جاى نهج البلاغه از استقبال پرشور و پافشارى مردم هنگام درخواست بيعت ياد نموده است . از آن جمله مى فرمايد

<مردم همانند شتران تشنه كامى كه به آب برسند و ساربان رهايشان ساخته و افسار از سر آنها برگيرد, بر من هجوم آوردند, به يكديگر تنه مى زدند و فشار مى آوردند آنچنانكه گمان كردم مرا خواهند كشت , يا برخى , برخى ديگر را به قتل خواهند رسانيد, سپس اين موضوع (قبول خلافت ) را زير و رو كردم , همه جهاتش را سنجيدم به طورى كه خواب را از چشمم ربود.>

در جاى ديگر صحنه پرشور ازدحام مردم بر گرد وجود خويش را مجسم ساخته تابلوى گويايى از خوشحالى و شور و هيجان مردم پس از دريافت خبر قبول بيعت توسط آن حضرت , ترسيم مى كند و مى فرمايد

<شما دستم را (براى بيعت ) گشوديد و من بستم , شما آن را به سوى خود كشيديد و من آن را عقب كشيدم , پس از آن همچون شتران تشنه كه در روز آب خوردن به آبشخور حمله مى كنند و به يكديگر تنه مى زنند, در اطراف من گرد آمديد, آنچنان كه بند كفشم پاره شد, عبا از دوشم افتاد, و ضعيفان زير دست و پا رفتند

آن روز سرور و خوشحالى مردم به خاطر بيعت با من چنان شدت داشت كه خردسالان به وجد آمده بودند, پيران  خانه نشين با پاى لرزان براى ديدن منظره بيعت به راه افتاده بودند, و بيماران براى مشاهده اين صحنه از بستر بيمارى بيرون خزيدند...>

امام در خطبه <شقشقيه > نيز در زمينه استقبال پرشور مردم و نيز درباره رمز قبول خلافت سخن گفته است : <چيزى كه مرا به هراس افكند, اين بود كه مردم همچون يالهاى كفتار, با ازدحام و تراكم , از هر طرف به

سوى من هجوم آورده و مرا احاطه كردند به طورى كه حسن و حسين زير دست و پا ماندند, ر طرف جامه ام پاره شد, و مانند گله گوسفند دور من جمع شدند. سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد, اگر نه اين بود كه آن جمعيت براى بيعت گرداگردم جمع شده و به يارى برخاستند و از اين جهت حجت تمام شد و اگر نبود پيمانى كه خداوند از علماى امت گرفته كه در برابر پرخوارى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند, من افسار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرفنظر مى نمودم و پايان آن را با جام آغازش سيراب مى كردم (همچنان كه در دوران سه خليفه گذشته كنار رفتم , اين بار نيز كنار مى رفتم ) آن وقت (خوب ) مى فهميديد كه دنياى شما در نظر من از آب بينى بز بى ارزشتر است .>

نبرد در سه جبهه

خلافت و زمامدارى على (ع ) كه سراسر عدل و دادگرى و احياى سنتهاى اصيل اسلامى بود, بر

گروهى سخت و گران آمد و صفوف مخالفتى در برابر حكومت او تشكيل گرديد. اين مخالفتها سرانجام به نبردهاى سه گانه با <ناكثين >, <قاسطين > و <مارقين > منجر گرديد كه ذيلا در مورد هر يك جداگانه توضيح مختصرى مى دهيم :

نبرد با ناكثين

نبرد با ناكثين (پيمان شكنان ) از اين جهت رخ داد كه طلحه و زبير كه با على بيعت كرده بودند,

تقاضاى فرمانروايى بصره و كوفه را داشتند, ولى امام با درخواست آنان موافقت نكرد. آنان سرانجام مخفيانه مدينه را به عزم مكه ترك كردند و در آنجا با استفاده از بيت المال غارت شده توسط امويان , ارتشى تشكيل داده رهسپار بصره شدند و آنجا را تصرف نمودند. على (ع ) مدينه را به عزم سركوبى آنان ترك گفت و در نزديكى بصره نبرد شديدى رخ داد كه پيروزى على و شكست ناكثين پايان يافت و اين همان جنگ جمل است كه در تاريخ براى خود سرگذشت گسترده اى دارد. اين نبرد در سال 36هجرى رخ داد

نبرد با قاسطين

معاويه از مدتها قبل از خلافت على (ع ) مقدمات خلافت را براى خود در شام تهيه ديده بود.

وقتى امام به خلافت رسيد, فرمان عزل او را صادر كرد, و يك لحظه نيز با ابقاى او بر حكومت شام موافقت نكرد. نتيجه اين اختلاف آن شد كه سپاه عراق و شام در سرزمينى به نام <صفين > به نبرد پرداختند و مى رفت كه سپاه على (ع ) پيروز شود, اما معاويه با نيرنگ خاصى در ميان سربازان على (ع ) اختلاف و شورش پديد آورد. سرانجام پس از اصرار زياد از جانب ياران على (ع ), امام ناچار تن به حكميت ابوموسى اشعرى و عمرو عاص داد كه آنان درباره مصالح اسلام و مسلمين مطالعه كنند و نظر خود را اعلام دارند

فشار روى اميرمومنان جهت پذيرفتن مسئله حكميت به پايه اى رسيد كه اگر نمى پذيرفت , شايد رشته حيات او گسسته مى شد و مسلمانان بحران شديدى روبرو مى شدند. پس از فرارسيدن موعدى كه قرار بود حكمين نظر خود را ابراز دارند, عمروعاص , ابوموسى را فريب داد و اين امر نقشه موذيانه معاويه را بر همگان آشكار ساخت . پس از ماجراى حكميت تعدادى از مسلمانانى كه قبلا با حضرت على همراه بودند بر ضد ايشان خروج كردند, و];ّّ امام را به خاطر قبول حكميتى كه خود بر وى تحميل كرده بودند, مورد انتقاد قرار دادند. نبرد با قاسطين در سال 32هجرى رخ داد

نبرد با مارقين

مارقين همان گروهى بودند كه على (ع ) را وادار به پذيرش حكميت كردند, ولى پس از چند روز

از كار خود پشيمان شده خواستار نقض عهد از طرف امام شدند, اما على (ع ) كسى نبود كه پيمان خود را بشكند و نقض عهد نمايد, لذا اينان كه همان خوارج مى باشند در برابر على (ع ) دست به صف آرايى زدند و در نهروان با على (ع ) به جنگ پرداختند. حضرت على در اين نبرد پيروز گشت ولى كينه ها در دلها نهفته ماند. اين نبرد در سال 38و يا به گفته برخى از مورخان در سال 39هجرى رخ داد.

على ع سرانجام پس از چهار سال و چند ماه حكومت در شب نوزدهم رمضان چهلم هجرى به دست عبدالرحمان بن ملجم كه يكى از افراد مارقين بود, ضربت خود و به شهادت رسيد

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 19:37 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره انقلاب اسلامی ایران

بازديد: 1357

شما به عنوان نسل سوم از   انقلاب  چه می دانید ؟

 

از هفدهم تا 22 بهمن 57، ایران یکی از دوره های استثنایی تاریخ سیاسی جهان را گذرانید. در این ایام، دو دولت در یک مرکز و بدون هیچ گونه مرزبندی مواجه بودند. دولتی که پشتوانه و عامل مشروعیت خود را از دست داده و از قدرت نظامی محروم گشته و با انقلابی عظیم روبرو بود. و دولتی دیگر متکی به رهبری انقلاب توده های میلیونی مردم که به جای قدرت نظامی، تنها به ارتش مردم وابستگی داشت.

با وسعت یافتن دامنه های انقلاب، قرار بر این شد که سران ارتش پهلوی، دست به کودتا زده و با به دست گرفتن قدرت، انقلاب مردمی را سرکوب سازند. از این رو از ساعت چهار بعداز ظهر روز 21 بهمن 57، حکومت نظامی اعلام شد.

پس از اعلان حکومت نظامی، حضرت امام خمینی (ره) اعلام کرد که مردم به حکومت نظامی اعتنایی نکنند. مردم نیز همچنان به یورش خود به مراکز دولتی و نظامی و انتظامی ادامه دادند و تقریباً تمام این مراکز با اندک درگیری و مقاومت، تسخیر شد و به دست مردم افتاد.

این درگیری ها در روز بعد نیز به شدت ادامه یافت و در این روز هزاران زن و مرد و پیر و جوان، هر یک به اندازه توان خود برای سرنگونی نهایی رژیم ظلم و جور، کوشش کردند. آنها با سنگربندی در خیابان ها، سینه سپر کردن در برابر تانک ها و با فداکاری و جانفشانی، انقلاب را به پیروزی رساندند. نه فقط در تهران، بلکه در تمامی شهرهای ایران، درگیری مردم با بقایای رژیم شاه جریان داشت.

هنگامی که خبر حرکت نیروهای نظامی از شهرهای مختلف ایران به سمت تهران برای سرکوب قیام مردم پخش شد، مردم شهرهای مسیر به درگیری با نیروهای نظامی پرداختند و با بستن راه، مانع حرمت آنها به سمت تهران شدند. برخی از فرماندهان رده بالای ارتش در این درگیری ها به دست مردم کشته شدند تا سرانجام، ارتش، بی طرفی خود را اعلام کرد.

 

روز سرنوشت فرا رسید و در 22 بهمن 1357، نظام پوسیده ستمشاهی فرو ریخت و ریشه های فاسد دودمان سیاه پهلوی از این کشور اسلامی کنده شد. مبارزه پانزده ساله ملت مسلمان ایران به رهبری امام خمینی (ره) به ثمر رسید و با سرنگونی نظام 2500 ساله شاهنشاهی، انقلاب شکوهمند اسلامی ایران پیروز گردید.

روز شمار وقایع انقلاب اسلامی بهمن 57 در یک نگاه

-3 بهمن 1357 (سه شنبه)

شورای سلطنت كه برای حفظ رژیم سلطنتی در ایران تشكیل شده بود منحل گردید.

-4 بهمن 1357 (چهارشنبه)

برای جلوگیری از حضور امام خمینی در بین مردم ایران ارتش فرودگاه مهرآباد را به اشغال درآورد.

-5 بهمن 1357 (پنج شنبه)

دولت بختیار 3 روز فرودگاههای كشور را بست.

-7 بهمن 1357 (شنبه)

- تحصن روحانیون مبارز در دانشگاه تهران در اعتراض به بستن فرودگاهها آغاز شد.

 راه‌پیمایی میلیونی مردم در تهران به مناسبت 28 صفر برگزار گردید.

-9 بهمن 1357 (دوشنبه)

- فرودگاه برای ورود امام خمینی بازگشایی شد

-در پی اعتصابات و تظاهرات و راه‌پیمایی مردم كه خواستار بازگشایی فرودگاه مهرآباد بودند. دولت بختیار فرودگاه مهرآباد را از اشغال نظامی خارج كرد.

-11 بهمن 1357 (چهارشنبه)

-مأمور ارتش در خیابانهای تهران

-دولت برای ترساندن مردم و ایجاد حكومت وحشت با انجام رژه نظامیان در تهران و ترویج شایعه كودتا توسط ارتش دست به حیله دیگری برای انحراف مبارزات مردم ایران زد.

-12 بهمن 1357 (پنج شنبه)

 ساعت 9 و 27 دقیقه و 30 ثانیه حضرت امام خمینی پس از پانزده سال تبعید پای بر خاك ایران گذاشتند.

ـ فرمانداری نظامی بر اثر فشار مردم راه‌پیمایی و تظاهرات را برای 3 روز آزاد اعلام كرد.

ـ‌ نظامیان مستقر در تلویزیون به طور ناگهانی پخش مراسم استقبال را قطع كردند.

-17 بهمن 1357 (سه شنبه)

- ‌بر اساس پیشنهاد شورای انقلاب، حضرت امام خمینی دولت موقت را به مردم معرفی نمودند.

ـ دولت موقت به ریاست مهندس مهدی بازرگان تشكیل گردید.

-19 بهمن 1357 (سه شنبه)

-  راه‌پیمایی مردم ایران در حمایت از دولت موقت انجام شد.

ـ‌ نیروی هوایی ارتش با حضرت امام خمینی بیعت كردند.

ـ‌ حضرت امام خمینی به زیارت حضرت عبدالعظیم (س) رفتند.

20- بهمن 1357 (جمعه)

‌ -طرفداران قانون اساسی با تجمع در استادیوم امجدیه (شهید شیرودي‌) دست به تظاهرات زدند.

ـ‌ ساعت 9 شب سربازان گارد شاه به پادگان نیروی هوایی در شرق تهران (خ دماوند) حمله نمودند.

ـ‌ مردم برا ی كمك به سربازان نیروی هوایی مسلح شدند.

-21 بهمن 1357 (شنبه)

 دولت بختیار زمان حكومت نظامی را افزایش داده و حكومت نظامی را از ساعت 4 بعدازظهر اعلام نمود.

ـ حضرت امام خمینی دستور شكستن زمان حكومت نظامی و حضور مردم در خیابانها را صادر نمودند.

ـ‌ در تهران و شهرستانها بین سربازان گارد و مردم مسلح درگیریهای بسیار شدید رخ داد.

-22 بهمن 1357 (دوشنبه)

- تهران صحنه جنگ خونین مسلحانه بین مردم و سربازان طرفدار رژیم پهلوی گردیده است.

ـ با تسلیم تمامی نیروهای نظامی و پیروزی مردم مسلمان ایران رژیم ستمشاهی پس از 57 سال ظلم و ستم متلاشی گردید.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 19:34 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگینامه امیرالمومنین

بازديد: 163

زندگاني اميرالمؤمنين (ع)

 

خانداني كه رسول خدا درميان آنها به دنيا آمد از بهترين خاندان عرب و شريفترين آنها بود... مي‌دانيم كه علي‌بن‌ابيطالب(ع) عموزاده رسول خدا بود و از نظر شرافت خانوادگي با آن حضرت سهيم و شريك بوده و پدر آن حضرت يعني حضرت ابوطالب عموي رسول خدا، در زمان خود بزرگ خاندان بني‌هاشم بود و افتخار كفالت رسول خدا و سرپرستي رهبر گرامي اسلام نيز نصيب او گرديد.

چنانچه از روايات معتبر شيعه استفاده مي‌شود، مقام شامخ وصايت انبياء‌ پس از عبدالمطلب به وي منتقل شده و ميراث انبياي الهي بدو رسيده بود و بر طبق حديثي امير‌المومنين (ع) فرمود:(به خدا سوگند پدرم و جدم عبد‌المطلب و هاشم و عبدمناف هيچ‌گاه بتي را پرستش نكردند. از آن حضرت سؤال شد: پس چه چيزي را پرستش مي‌كردند؟

فرمود: آنها به سوي خانه كعبه نماز مي‌خواندند و تمسك به آيين ابراهيم(ع) داشتند.) و همان‌گونه كه در روايات آمده است حضرت ابوطالب ايمان خود را از سران قريش و كفار مكه پنهان مي‌داشت تا بهتر بتواند آن مسئوليت تاريخي و رسالت الهي و مهم خود يعني دفاع از رسول خدا(ص) و نصرت دين اسلام را به اتمام رسانده و به اصطلاح از آنها تقيه مي‌كرد تا سخنانش مؤثرتر و حمايتش كارگرتر باشد.

فاطمه بنت اسد، مادر امير‌المومنين(ع) نيز از قريش و از خاندان بني‌هاشم است. فاطمه از زنان سابقه‌دار در تاريخ اسلام است و به خاطر محبتهايي كه در دوران كودكي به رسول خدا كرده بود، شديداً مورد علاقه آن حضرت بوده و پيغمبر خدا تا زنده بود از محبتهايي كه اين بانوي بزرگ اسلام در كودكي به آن حضرت كرده بود، ياد مي‌كرد و درباره‌اش دعاي خير مي‌فرمود. چون فاطمه براي آن حضرت همانند مادر مهرباني بود كه او را  چون عزيزترين فرزندان خود تربيت و بزرگ كرد.

درباره ايمان اين بانوي محترمه به خداي تعالي و پيمبران الهي حتي قبل از نبوت نوشته‌اند و شيعه و اهل سنت آن را نقل كرده‌اند كه چون درد زاييدن بر او فشار آورد و هنگام ولادت آن حضرت گرديد، فاطمه به كنار خانه كعبه آمد و با اين چند جمله نارحتي خود را به پيشگاه خداي تعالي اظهار كرده، گفت: (پروردگارا من ايمان دارم به تو و همه پيمبران و كتابهايي كه از سوي تو آمده  و گفتار جدم

ابراهيم خليل را تصديق دارم و او كه اين خانه كعبه را بنا كرد. پرودگارا به حق همان كسي كه اين خانه را بنا كرد و به حق اين نوزادي كه در شكم من است، ولادت او را بر من آسان گردان)

از نظر روايات مسلم است كه وفات فاطمه بنت اسد در مدينه اتفاق افتاد و در همان شهر مدفون گرديد و اما تاريخ قطعي آن در دست نيست و از نقل صاحب اسد‌الغبه استفاده مي‌شود كه فاطمه پس از جريان ازدواج امير‌المومنين (ع) از دنيا رفت و روي اين نقل وفات آن بانوي مكرمه در سالهاي سوم وچهارم هجرت اتفاق افتاده است.

عمر فاطمه را در وقت وفات برخي شصت و پنج سال و برخي ديگر شصت سال ذكر كرده‌اند. اين بانوي فرخنده شش فرزند يعني چهار پسر و دو دختر به ابوطالب عنايت فرمود.

 

 

ميان محدثين محشور است كه امير‌‌المؤمنان در سيزدهم رجب، سي سال پس از عام‌الفيل به دنيا آمد. شيخ طوسي (ره) در كتاب تهذيب فرموده: ((آن حضرت در شهر مكه و در خانه كعبه و در روز جمعه سيزدهم رجب سي سال پس از عام‌الفيل ولادت يافت.))

علامه اميني رحمه‌الله در جلد ششم الغدير داستان ولادت آن حضرت را در خانه كعبه از بيشتر از بيست كتاب از كتابهاي اهل سنت و بيش از پنجاه كتاب از كتابهاي علماي شيعه نقل كرده است. اصل حديث مطابق آنچه شيخ صدوق و محدثين ديگر شيعه رضوان‌الله عليهم نقل كرده‌اند از يزيدبن قعنب روايت شده كه گويد: ((من و عباس‌بن عبد‌المطلب و جمعي از قبيله بني عبد‌اعزي رو به روي خانه كعبه در مسجد‌الحرام نشسته بوديم كه ناگهان فاطمه بنت‌اسد كه درد زايمان او را ناراحت كرده بود، پديدار گشته و نزد خانه آمد و گفت: پروردگارا من ايمان دارم به تو و به همه پيغمبران و كتابهايي كه از سوي تو آمده و گفتار جدم ابراهيم خليل را تصديق دارم و به او كه اين خانه كعبه را بنا كرد. پرودگارا به حق همان كسي كه اين خانه را بنا كرد و به حق اين نوزادي كه در شكم من است ولادت او را بر من آسان گردان.

يزيد‌بن‌قعنب گويد: ناگهان ديدم قسمت پشت خانه كعبه شكافته شد و فاطمه به داخل خانه رفت و از ديدگاه ما پنهان گرديد و ديوار خانه نيز (مانند نخست) به هم پيوست، ما كه چنان ديديم خواستيم قفل در را باز كنيم ولي در باز نشد و دانستيم كه (سري در اين كار هست و اين ماجرا) از جانب خداي تعالي است.

اين مطلب بسرعت در شهر پيچيد و مردم در سر هر كوي و برزن از آن بحث و گفتگو مي‌كردند و زنان پرده‌نشين نيز از اين ماجراي شگفت‌انگيز باخبر شده و از آن سخن مي‌گفتند. سه روز از اين ماجرا گذشت و چون روز چهارم شد، فاطمه از همان مكان بيرون آمد و علي (ع) را در دست داشت و به مردم مي‌گفت:

(( خداي تعالي مرا به زنان پيش از خود برتري بخشيد زيرا آسيه دختر مزاحم خداي عز‌و‌جل را در مكاني پرستش كرد كه جز به صورت اضطرار و ناچاري نمي‌بايستي پرستش او را نمود و مريم دختر عمران نخله خشك را حركت داد تا از آن رطب تازه خورد و من در خانه خدا رفتم و از روزي و ميوه بهشتي خوردم و چون خواستم از خانه بيروي آيم هاتفي ندا كرد كه اي فاطمه نام اين مولود را علي بگذار كه خداي علي‌اعلي فرمايد: من نام او را از نام خود جدا كردم و به ادب خود ادب آموختم و من مشكلات علم خويش او را واقف ساختم و اوست كسي كه بتها را در خانه من مي‌شكند و اوست كسي كه بر پشت‌بام خانه‌‌ام اذان گويد و مرا تقديس كند و واي به حال كسي كه او را دشمن داشته و نافرمانيش كند.

از افتخاراتي كه نصيب علي(ع) شده اين است كه تربيت وي در دامان رسول خدا انجام شد و از كودكي در كنار آن حضرت بود. و به گونه‌اي كه مورخين نوشته‌اند سبب آن بود كه قريش دچار خشكسالي و مضيقه سختي شد و ابوطالب مردي عيالوار بود و از نظر مالي نيز در مضيقه و فشار قرار داشت و برادرش عباس‌بن عبد‌المطلب مردي ثروتمند بود و وضع مالي خوبي داشت. محمد(ص) كه در آن وقت به خاطر ازدواج با خديجه جداي از ابوطالب زندگي مي‌كرد و ثروت خديجه نيز در اختيار آن حضرت قرارگرفته بود به عمويش عباس فرمود:

برادرت ابوطالب عيالوار است و خود شاهد اين خشكسالي و سختي هستي، بيا نزد او برويم و بار مخارج او را سبك كنيم.بدين ترتيب كه من يكي از فرزندانش را برگيرم و تو نيز يكي را. عباس پذيرفت و به اتفاق آن حضرت ابوطالب رفتند و منظور خود را با او در ميان گذارده گفتند: ما براي سبك كردن بار سنگين خرجي را كه به عهده داري نزد تو آمده‌ايم و پيشنهاد بردن دو تن از فرزندان او را بيان كردند. ابوطالب گفت: اگر عقيل را براي من بگذاريد هر چه خواهيد بكنيد، و هر كه را خواهيد ببريد. اينجا بود كه محمد(ص) علي را برگرفت و نزد خود برد و عباس نيز جعفر را برداشته و پيش خود برد. علي(ع) دوران كودكي خود را در خانه رسول خانه(ص) گذارند و در دامان آن بزرگوار تربيت شد تا آنكه برطبق نقل مشهور به سن ده سالگي يا دوازده سالگي رسيده بود كه رسول خدا(ص) مبعوث به رسالت شد. علي(ع) نخستين مردي بود كه به رسول خدا(ص) ايمان آورد. او از كودكي در خانه رسول خدا(ص) بود و همچون فرزندي براي آن حضرت به شمار مي‌رفت و انجام كارهاي او را بر عهده داشت. و شب و روز نزد رسول خدا بود و محرم اسرار زندگي او گرديده بود و با توجه به علاقه شديدي كه بين آن دو وجود داشت، به همان‌گونه كه رسول خدا در آغاز نبوت رسالت خود را به همسرش خديجه خبر داده و او را به دين خود دعوت كرده بود، علي(ع) ر نيز در جريان آيين الهي و رسالت خود قرار داد و او را به آيين جديد دعوت نمود. رسول خدا(ص) نيز عنايت خاصي داشت تا هر چه بر او نازل مي‌شود به علي ياد دهد و او را به عنوان بهترين و كاملترين شاگرد خود براي آينده اسلام تربيت نمايد. شاهد اين گفتار نيز روايت ديگري است كه در مناقب آمده:

((و روايت كشده كه هرگاه در شب به پيغمبر وحي مي‌شد پيش از آنكه آن‌شب را صبح كند آنچه را بر او وحي شده بود به علي خبر مي‌داد و اگر در روز بر او وحي مي‌شد، شب نمي‌كرد تا آن را به علي ياد دهد....))

v     ليله ‌المبيت

سيزده سال پرماجراي توقف رسول خدا(ص) را پس از بعثت در شهر مكه پشت سر مي‌گذاريم. در سالهاي آخر اين رسالت بزرگ در مكه يعني دهم و يازدهم دو حامي بزرگ و دو پشتيبان باوفاي رسول خدا يعني ابوطالب و خديجه از دنيا رفتند و ادامه كار براي پيامبر بزرگوار اسلام در مكه مشكلات زيادي داشت كه سبب اصلي آن جرئت و جسارت بيشتر دشمنان نسبت به آن حضرت بود. به دنبال همين جسارت و جرئت زياد دشمنان اسلام بود كه در پي يك نشست و شور دستجمعي مشركان تصميم به قتل پيامبر اكرم(ص) گرفتند و شبي كه خواستند اين تصميم را عملي كنند رسول خدا به دستور پرودگار خود از شهر مكه خارج و از طريق غار ثور عازم يثرب گرديد. اين‌بار رسول‌خدا(ص) خطرناكترين و در عين حال حساسترين مأموريتها را به علي(ع) سپرد و او را مأمور كرد تا در بستر آن حضرت بخوابد و برد مخصوص او را به خود پيچيد و خود آن حضرت پس از تاريك شدن شب از خانه خارج شد و به سوي غار ثور حركت كرد. باري علي(ع) آن شب را تا به صبح در بستر رسول خدا خوابيد و با اينكه هر لحظه بيم آن مي‌رفت كه پانزده نفرمرد قوي هيكل بر سر او بريزند و او را قطعه قطعه كنند، همچنان ثابت و استوار در جاي آن حضرت خوابيد تا چون هوا روشن شد و فجر طالع گرديد، يك مرتبه به درون خانه ريختند و در اين وقت علي(ع) كه خيالش از جانب رسول خدا آسوده شده بود، ناگهان از جا برخاست و آنها مشاهده كردند كه خفته در بستر علي(ع) است و آن‌كس كه از سرشب تا به صبح سنگها را بر سر و بدن خوي مي‌خريد وي بوده و كسي را كه به دنبالش آمده بودند و مي‌خواستند او را بكشند از دست آنها گريخته است. علي(ع) در اين وقت به روي آنها فرياد زد: ((چه خبر است؟))

مشركان كه سخت ناراحت شده بودند، گفتند:

((محمد كجاست؟))

علي(ع) فرمود:

((مگر مرا به نگهباني او گماشته بوديد؟))

مگر شما او را به اخراج از اين شهر تهديد نمي‌كرديد؟ او هم با پاي خود از شهر شما رفت!))

طبق دستور رسول خدا(ص) علي(ع) پس از هجرت آن بزرگوار چند روز در مكه ماند كه بنا به گفته مشهور مورخان سه روز بيشتر نبوده تا بدهي‌هاي رسول خدا پرداخته و امانتهايي را كه نزد وي بود به صاحبان آنها بازگرداند. سپس فواطم يعني فاطمه‌زهرا (س) فاطمه بنت‌اسد و فاطمه دختر زبيربن‌عوام را برداشته و به قصد هجرت به سوي مدينه و الحاق به رسول خدا حركت كرد. به گفته برخي از اهل تاريخ چند زن و مرد ديگر نيز بدانها ملحق شده و يك كاروان كوچكي را تشكيل داده و به راه افتادند. علي (ع) در اين سفر بسيار رنج كشيد و حتي با دشمنان اسلام درگير شده و ناچار به جنگ و زد و خورد گرديد.

روزي كه رسول خدا(ص) از غار ثور به سوي مدينه حركت كرد بر طبق گفته مشهور روز اول ربيع‌الاول بود و روزي كه به محله قباء، نخستين محله مدينه وارد شد، روز دوازدهم آن ماه بود. يعني فاصله ما بين مكه و مدينه را دوازده روز پيمود و سپس در محله قباء توقف كرد. از ابي رافع روايت كرده‌اند كه علي(ع) با پاي پياده فاصله راه مكه تا مدينه را طي كرد و به همين جهت پاهاي مباركش ورم كرده و زخم شده بود. چون رسول خدا(ص) از ورود وي مطلع گرديد، فرمود:

((او را نزد من آريد))

به آن حضرت عرض شد:

((نمي‌تواند راه برود؟))

رسول خدا برخاست و نزد وي آمد و هنگامي كه علي را ديد او را دربرگرفته و چون پاهاي او را مشاهده كرد كه متورم شده و خون از آنها مي‌چكد، گريست و آب دهان خود را در ميان دستها ريخت و به پاهاي علي ماليد و براي شفاي آن دعا كرد و از آن پس تا علي زنده بود از درد پا شكايت نكرد.

v        

نخستين كاري را كه رسول خدا پس از ورود به مدينه انجام داد، بناي مسجد مدينه بود كه به دستور حضرت زمين آن را خريداري كردند و شروع به ساختمان مسجد كردند. رسول خدا نيز مانند ديگر مسلمانان در كار ساختن مسجد شركت مي‌كرد و سنگ و خاك به اين طرف و آن طرف مي‌كشيد ومسلمانان براي سرگرمي خود ارجوزه مي‌خواندند. سرانجام وقتي كار مسجد به پايان رسيد رسول خدا(ص) و جمعي از مهاجرين براي خود ااقهايي در اطراف مسجد و متصل به آن ساختند و هر كدام درز از اتاق خود به طرف مسجد باز كردند كه در هنگام نماز و اوقات ديگري كه مي‌خواستند به مسجد بروند از همان درها رفت و آمد مي‌كردند، تا پس از چندي از طرف رسول خدا(ص) دستور آمد كه:

((همه درها را ببنديد جز در خانه علي.))

و چون اصحاب زبان به اعتراض گشودند كه چگونه شد كه درهاي خانه ما را بستي و در خانه علي(ع) را باز گذاشتي؟ در پاسخ فرمود:

((من از پيش خود اين كار را نكردم كه درهاي شما را ببندم و در خانه علي را باز كنم، بلكه خداي تعالي بود كه در خانه علي را باز كرد و در خانه شما را مسدود نمود.))

چند ماهي از ورود رسول خد به مدينه نگذشته بود كه آن حضرت طي مراسمي ميان اصحاب خود از مهاجر و انصار پيمان برادري و اخوت بست و آنها را با يكديگر برادر كرد و خود رسول خدا نيز با علي‌بن ابيطالب پيمان برادري بست و بدو فرمود:

((تو برادر مني و من هم برادر تو هستم.))

v     علي(ع) در بدر

سال دوم هجرت فرا رسيد مشركين مكه نخست به عنوان نجات كاروان و سپس به منظور جنگ با مسلمانان به بدر آمدند. رسول خدا نيز با اصحاب و ياران خود قبل از ورود لشگر قريش به بدر آمده بودند. بر طبق نقل مشهور از اهل تاريخ، روز هفدهم ماه رمضان بود كه دو لشگر در برابر يكديگر صف‌آرايي كردند. لشگر اسلام سيصد و سيزده نفر بودند و لشگر قريش حدود يك‌هزار نفر و به گفته برخي نهصد و پنجاه نفر بودند. در ميان لشگر اسلام فقط شش زده و هشت عدد شمشير وجود داشت. نخست از ميان لشگر قريش عتبه، شيبه و وليد، فرزند عتبه. كه هر سه از شجاعان قريش و از بزرگان آنها بودند، (رياست لشگر قريش با عتبه بود) به ميدان آمده و مبارز طلبيدند. از سوي لشگر مسلمانان نيز سه تن از انصار مدينه به نامهاي عوف، معوذ و عبدالله‌بن‌رواحه به جنگ آنها رفتند اما وقتي خود را معرفي كردند عتبه با تكبر و به صورت تحقير‌آميزي گفت:

((ما را به شما نيازي نيست، كساني بايد به جنگ ما بيايند كه هم‌شأن ما باشند.))

رسول خدا(ص) فرمود:

((اي عبيده‌بن‌حارث، اي حمزه، و اي علي برخيزيد.)) و چون به ميدان آمدند و عتبه آنها را شناخت با غرور و نخوت گفت: ((آري شما هم‌شأن ما هستيد و سپس به يكديگر حمله كردند.))

عبيده‌بن‌حارث با عتبه درآويخت، حمزه به جنگ شيبه رفت و علي(ع) به وليد حمله برد. حمزه و علي(ع) شيبه و وليد را به قتل رسانده و به كمك عبيده‌بن‌حارث كه عتبه نبرد مي‌كرد، آمدند و عتبه را نيز به قبل رساندند. پس از قتل اين سه، جنگ تن‌به‌تن و حمله عمومي آغاز شد و خداي تعالي نيز ياري كرد و مشركان با اينكه از هر جهت بر مسلمانان برتري و تفوق داشتند، بسختي شكست خورده و با به جاي گذاردن هفتاد كشته و هفتاد اسير ميدان جنگ را ترك كرده و بسرعت به سوي مكه گريختند و بزرگترين پيروزي نصيب مسلمانان گرديد.

عاص‌بن‌سعيد، طعيمه‌بن‌عدي كه از سران كفر و ضلالت بودند و نوفل‌بن‌خويلد كه از سخت‌ترين دشمنان رسول خدا(ص) به شمار مي‌رفت و قريش او را در كارها پيوسته مقدم مي‌داشتند و از او اطاعت و پيروي مي‌كردند همه به دست علي(ع) به قتل رسيدند. ابن‌نوفل كسي است كه وقتي رسول خدا(ص) شنيد كه وي در جنگ حاضر شده درباره‌اش نفرين كرد و از خداي خود دفع او را درخواست نموده گفت: ((خدايا مرا از شر نوفل آسوده ساز.)) و چون در پايان جنگ شنيد كه نوفل به دست علي(ع) كشته شده تكبير گفت و شكر خداي را به جاي آورده گفت: ((سپاس خداي را كه نفرين مرا درباره او اجابت كرد.))

v     ازدواج علي(ع)

چون فاطمه(س) به سن رشد رسيد بزرگان اصحاب آن حضرت از مهاجر و انصار براي خواستگاري فاطمه(س) به نزد رسول خدا(ص) آمدند. پاسخي كه پيغمبر خدا به همه آنها مي‌داد اين بود كه من در مورد ازدواج فاطمه منتظر فرمان و دستور خدا هستم و كسي كه تا به آن روز به اين عنوان نزد پيغمبر(ص) نرفته بود، علي(ع) بود.

روز عمر با ابوبكر كه هر كدام براي خواستگاري رفته بودند و همان پاسخ را شنيدند با خود گفتند: چنين به نظر مي‌رسد كه رسول خدا(ص) فاطمه را براي علي نگاه داشته، ‌خوب به نزد علي برويم و او را براي اين منظور نزد پيغمبر بفرستيم. و از آن سو جبرئيل نيز نازل شده و دستور ازدواج فاطمه با علي(ع) را از طرف خداي تعالي به پيغمبر ابلاغ كرد. عمر و ابوبكر به جستجوي علي(ع) رفته و او را در نخلستان مشغول آبياري درختان خرما پيدا كردند. پيشنهاد خواستگاري فاطمه(س) را از رسول خدا(ص) بدو دادند و علي(ع) نيز كه خود مايل به اين‌كار بود با پيشنهاد آن دو نفر دست از كار كشيد و پس از آن كه وضو ساخته و دو ركعت نماز خوانده به خانه رسول خدا(ص) آمد ولي شرم و حيا مانع شد كه منظور خود را بر زبان آورد، رسول خدا(ص) از وضع ورود و نظر كردن بر چهره علي(ع) مقصود او را دانسته و بدو گفت: ((براي خواستگاري فاطمه آمده‌اي؟)) و چون پاسخ مثبت شنيد از او پرسيد: ((براي انجام اين كار از مال دنيا چه داري؟))

 علي(ع) عرض كرد: ((شمشيري و اسبي و زره‌‌ام و شتر آب كشم.))

پيغمبر(ص) فرمود: ((اما شتر آبكش و شمشير و است را كه نمي‌تواني صرف اين كار كني و همه آنها مورد حاجت توست، ولي زره خود را مي‌تواني بفروشي و صرف اين‌ كار كني.))

علي(ع) به بازار آمده و زره خود را به 480 درهم فروخت و آن پول را آورده در دست پيغمبر ريخت و آن حضرت نيز مقداري از آن پول را به مقداد‌بن‌اسود داد تا جهيزه‌اي براي فاطمه تهيه كند. مقداد هم به بازار رفته و سنگ آسيايي با ظرفي براي آب و تشكي از پوست خريداري كرده، و نزد رسول خدا(ص) آورد و آن حضرت به كمك يكي از زنان وسايل ازدواج و زفاف زهرا(س) را فراهم كرد. پس از جنگ بدر مراسم زفاف و عروسي انجام شد.

v     علي(ع) در احد

جنگ احد با مشكلات و گرفتاري‌هايي كه براي مسلمانان در پي داشت و همچنين شهيد شدن هفتاد تن از ياران باوفاي رسول خدا و عزيزان اسلام به علت نافرماني لشگريان از دستور پيامبر خدا آزمايش بزرگ و عظيمي نيز براي مسلمانان بود و مؤمنان و منافقان از يكديگر مشخص شدند. اين حقيقت را خداي تعالي در چند آيه از سوره مباركه آل‌عمران بيان فرموده است. امير‌المؤمنين(ع) در اين امتحان بزرگ به اتفاق همه تاريخ‌نويسان از همه مسلمانان سربلندتر و ثابت قدم‌تر بود. بدان‌گونه كه از روايات استفاده مي‌شود بجز علي(ع) و يكي دو نفر ديگر مانند ابودجابه و سهل‌بن‌حنيف، بقيه از ميدان جنگ گريختند و در ميان آن چند نفر باقيمانده نيز فداكاري و شجاعتي كه از علي(ع) ظاهر گرديد از ديگران ظاهر نشد. در پاره‌اي از روايات آمده است كه تنها علي(ع) به جاي ماند و بقيه همگي گريختند. در اين جنگ نيز همانند جنگ بدر رقم كشته‌شدگاني كه از دشمنان اسلام به شمشير علي(ع) بتنهايي كشته شدند بيش از همه مقتولاني بودند كه به دست ساير مسلمانان به قتل رسيدند. بد نيست بدانيد كه لشگر دشمن در اين جنگ حدود سه‌هزار نفر و لشگريان اسلام هفتصد نفر بودند. محل وقوع جنگ نيز دامنه كوه احد- يك فرسنگي شهر- بود كه هم اكنون قبور شهداي احد در آنجا قرار دارد. در اين جنگ به خاطر پايداري و شجاعت مسلمانان و بخصوص حضرت اميرمؤمنان(ع) بيست و دو تن و به قولي بيست و هشت تن از مشركين به قتل رسيدند. به گفته ابن‌ابي‌الحديد دوازده تن از آنها به شمشير علي(ع) كشته شدند. در اين جنگ نيز همانند جنگ بدر پيروزي از آن مسلمانان بود. اما نافرماني جمعي از مسلمانان فاجعه آفريد و دشمن از پشت سر بدانها حمله كرد و موجب مصيبتهايي براي آنها گرديد. مفضل‌بن‌عبدالله از ابن‌عباس حديث كند كه گفت:

((براي علي‌بن‌ابيطالب(ع) چهار فضيلت است كه براي هيچ كس نيست:

1.       او نخستين مردي است در ميان نژاد عرب و نژادهاي ديگر كه با پيغمبر(ص) نمازگزارد.

2.       او پرچمدار آن حضرت در همه جنگها بود.

3.       او كسي است كه در روز جنگ احد با پيغمبر(ص) به جاي ماند و مردانه تا پايان كار جنگيد و در حاليكه مردم ديگر گريختند.

4.       او تنها كسي بود كه در ميان قبر پيغمبر(ص) رفت و جنازه‌اش را در ميان گور گذاشت.

در جنگ احد شانزده ضربه بر بدن علي(ع) وارد شد كه هر كدام از آن ضربتها، حضرت را به زمين انداخت و كسي جز جبرئيل(ع) او را از زمين بلند نمي‌كرد.

v     علي(ع) در خندق

شوال سال پنجم هجرت فرا رسيد. مشركين مكه با همدستي يهوديان باقيمانده در مدينه و استمداد مكه با همدستي يهوديان باقيمانده در مدينه و استمداد از احزاب و قبايل مختلف با بيش از ده‌هزار مرد جنگي به قصد اينكه پيغمبر و مسلمانان را يكسره كرده و به خيال خود براي هميشه فكر خود را از آنها راحت‌كنند به سمت مدينه حركت كردند.

روزي كه اينها به مدينه رسيدند به تحريك حي‌بن‌اخطب يهود بني‌قريظه كه با رسول خدا(ص) پيمان عدم تعرض بسته بودند، پيمان خود را شكسته و آماده جنگ با مسلمانان شدند و برنگراني مسلمانان و مردم مدينه بيش از پيش افزوده شد. شهر مدينه و مسلمانان از هر سو مورد تهديد دشمنان خارج و داخل قرار گرفتند. با بسته شدن و در محاصره گرفتن راهاي ورود و خروج شهر و اشتغال مردم به حفر خندقي كه به صلاحديد سلمان مي‌خواستند دور قسمتي از راههاي ورودي شهر حفر كنند تا جلوي هجوم دشمن را بگيرند از نظر آذوقه و خوراربار سخت در تنگا واقع شده و در مضيقه و فشار قرارگرفتند. هر روزي كه بر اين محاصره و سختي‌ها افزوده مي‌شد برنگراني و گرفتاري مسلمانان و فرار منافقان از ميدان نبرد اضافه مي‌گشت. اين نگراني و وحشت وقتي به حد اعلاي خود رسيد كه عمرو‌بن‌عبدود تني چند از بزرگان و دلاوران لشگر قريش تنگايي از خندق را پيدا كردند و توانستند با نهيب زدن به اسبان خود و پريدن از روي آن خود را به اين سوي خندق كه مسلمانان قرار داشتند رسانده و اسبهاي خود را به جولان درآورند. در اين ميان عمرو‌بن عبدود كه او را شجاعترين مرد عرب و با هزار مرد برابر مي‌دانستند خود را به جلوي صفوف مسلمانان رسانده و مبارز طلبيد و چون ديد كسي پاسخ او را نمي‌دهد شروع به تمسخر و استهزا نموده و سخناني در سرزنش مسلمانان بر زبان راند، و بجز علي(ع) كه هر بار او مبارز مي‌طلبيد از جا برمي‌خاست و رسول خدا او را مي‌نشانيد، ديگر كسي نبود كه پاسخ او را داده و جرئت رفتن به ميدان او را داشته باشد. نه تنها حرئت رفتن به ميدان عمرو را نداشتند، بلكه ديگران را نيز از جنگ با او مي‌ترساندند و دل همه را خالي مي‌كردند....

در حديث مرفوع آمده است كه رسول خدا(ص) هنگامي كه علي(ع) در برابر عمرو قرار گرفت فرمود: ((همه ايمان با همه شرك روبه‌رو گرديد.))

ابوبكر‌بن‌عياش گفته است:

((براستي علي‌بن‌ابيطالب ضربتي زد كه در اسلام از آن ميمونتر و پربركت‌تر نبود و آن ضربتي بود كه در جنگ خندق زد و ضربتي نيز به آن حضرت زدند كه در اسلام از آن ضربت شومتر نبود و آن ضربت ابن‌ملجم لعنه‌الله‌عليله به آن حضرت بود.))

اين حديث در كتابهاي شيعه و سني متواتر است كه رسول خدا درباره ضربتي كه علي(ع) در آن جنگ زد و عمرو‌بن‌عبدود را بدان كشت فرمود:

همانا ضربت علي در روز (جنگ) خندق از عبادت جن و انس برتر بود.))

  

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 19:30 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 158

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس