تحقیق درباره دین و خداشناسی
مقدمه نويسنده
دوستي صميمانه با خدا آرزويي است كه هر قلبي را گرفتار هيجاني غريب ميسازد. هر چه بيشتر از خدا را درك كنيم و او را بشناسيم، چشمانداز تحقق اين آرزو وسيعتر و اين ماجرا هيجانانگيزتر ميشود.
آشنايي عميق و صميمانه با خالق هستي، انديشه كوچكي نيست و تحقق اين انديشه قادر است چنان نيرويي در ما بيافريند كه تا پايان عمر وجود ما لبريز از شادي، شعف و شگفتي و بالاتر از هر چيز اميدي بيپايان و شفابخش شود.
ميليونها نفر در سرتاسر كره زمين اعتقاد دارند كه خدا خالق هستي است، اما تعداد اندكي از آنان آن رابطه عالي شگفتانگيز و متحولكننده را كه بر اساس دوستي صميمانه با اوست تجربه كردهاند. اين تجربه ميتواند هر يك از مار چنان متحول سازد كه ديگر نيازي به هيچ دارويي براي شفاي دلهاي خسته خود نداشته باشيم. زماني كه عاشقان خدا مصمم شوند تا در اين مسيز گام بردارند، خداوند شخصاً ايشان را در طريق كسب كمال كه نهفته در نزديكي هر چه بيشتر با اوست يازي خواهد داد. كمالي كه تنها ميتوانيم آن را در هيجانانگيزترين رابطه زندگي خود، يعني دوستي صميمانه با خدا تجربه كنيم.
اطاعت از خدا به خاطر خداوندي او
ترس خداوند در ارتباط مستقيم با اطاعت از اوست زماني كه ابراهيم قرار بود فرزند دلبند خود را در اطاعت از فرمان خدا قرباني نمايد، خداوند از طريق فرشته خود به او فرمود: (الان دانستم كه تو از خداي خويش ميترسي چون كه پسر يگانه خود را از من دريغ نداشتي.)) (پيدايش 22)
برخي واكنشهاي ما در زندگي حاكي از فقدان ترس خدا در ماست. زماني كه ملوانان كشتي عازم ترشيش از يونس نبي در مورد شغل او و جايي كه از آن آمده بود و نيز مليت او پرسيدند او در پاسخ گفت: ((من عبراني هستم و از خداي زمين و آسمان كه دريا و خشكي را آفريده است ترسان ميباشم.)) (يونس9:1)
اما با مطالعه دقيقتر داستان در مييابيم كه ترس او ترس از واكنش انسانهايي بود كه قرار بود پيغام خدا در شهر نينوا به ايشان برساند و در حقيقت با عمل نكردن به فرمان خدا و رفتن به جهتي ديگر فقدان ترس خدا را در خود آشكار ساخت.
يونس با گذشتن از يك سري تجربيات هراسآور به اين آگاهي دست يافت كه اطاعت ممكن است در وهله اول سخت به نظر آيد اما پيامدهاي نااطاعتي هميشه بسيار سختتر از عمل اطاعت است. ما در همه حال از الطاف الهي بهره ميبريم و همين لطف و رحمت اوست كه ما را قادر ميسازد تا از صميم قلب او را اطاعت نماييم. اما اگر با وجود اين الطاف و نيز هدايتهاي او باز هم اطاعت از او بر نگزينيم زير داوري و حكم او قرار خواهيم گرفت.
پس از آگاهي يونس از امتحان الهي خدا او را از شكم آن ماهي عظيم بيرون آورد و پس از آن است كه ترس خالصانه او از خداوند با اطاعت او در رفتن به نينوا و اعلام پيغام الهي خود را آشكار ميسازد حتي اگر برخي تصور كنند اين داستان صرفاً جنبهاي سمبوليك داشته است. هر چه بيشتر درباره شخصيت خدا بر اساس كلام وحي او مطالعه و بررسي كنيم بخش عظيمتري از وجود نامتناهي او را خواهيم شناخت. هر چه درك ما از عدالت حكمت وفاداري و محبت او عميقتر باشد اطاعت از او آسانتر خواهد نمود. ترس خداوند در زندگي ما هنگامي آشكار ميشود كه اطاعتي محض شادمانه و بيدرنگ از او داشته باشيم. هر چيز ديگري غير از اين نااطاعتي است. اطاعت با تأخير نااطاعتي است. اطاعت جزئي نااطاعتي است. غرولند و شكايت در انجام آن چه خدا از ما خواسته است هم نااطاعتي است.
دو عاملي كه دست در دست يكديگر دارند و ما را به اطاعتي عميق و شيرين از او رهنمون ميسازند، كسب شناختي واقعي از وجود او بر اساس كلام الهي و حاصل نمودن ترس خداوند در دلهايمان است. درست پس از اين است كه آن لحضه شكوهمند نزديكي و دوستي صميمانه را با او تجربه خواهيم نمود و او را در زيبايي خيرهكننده و ملكوتياش جلال تابناكش مقدس نابش و عمق غير قابل درك و پيمانشناپذير محبت او به چشم دل خواهيم ديد. و اين زماني به كمال خواهد رسيد كه در پرستش او با شناخت وارد شويم. در چنين وضعيتي احتمالاً يكي از اين دو عكسالعمل را از خود بروز خواهيم داد: اگر تلاش ما در اين مسير با ميلي پرشور و مشتاق به شناخت او نباشد به شدت متعجب شده با شگفتي خواهيم گفت:(اصلاً تصورش را هم نميكردم كه تو اي خداوند من اين چنين باشي)! زيرا واقعاً او را نميشناختيم يا اينكه واكنش ما اين خواهد بود من ميدانستم كه تو اين چنين هستي گر چه هيجانزده هستم اما آنقدرها شگفتزده نيستم چرا كه در طول حيات زمينيام بخش عظيمي از زيبايي و جلال خود را بر من آشكار نموده بودي اي معبود مت. تو مرا در حالي كه بر روي زمين مصرانه و مشتاقانه در پي شناخت تو بودم و از حضور شيرين تو لذت ببرم گويي همه چيز در اطراف من رنگ باخته بود. آري ميدانستم كه تو چنين فوقالعاده هستي اما ميدانم كه بسيار بيش از اينها هستي).
واكنش ما كدام خواهد بود؟
موسي پيامبر قومبنياسراييل زمان زيادي را بر روي زمين در خلوت با خدا زيسته بود آن خداي عجيب، جذاب، شگفتآور، زيبا، متعالي و دوست داشتني. اگر موسي براي رفتن به كوه و تنها بودن با خداي خويش به فيض و مدد او محتاج بود، چقدر بيشتر آن گاه كه پايين ميآمد تا با قوم سركش بنياسراييل باشد نيازمند فيض او بود؟
شناخت ما از خداوند تا چه اندازه است؟ در هر سطحي از شناخت او كه هستيم باز هم براي رشد دير نيشت. تنها كافي است كمي از طلاي خود را پاي او بريزيم! تعجب كرديد؟ بله منظورم وقت ما است. زماني كه او را آنچنان كه هست يعني در تمامي جلال تابناكش شكوه ملوكانه و قدوسيت پرهيبتش متصور شويم به مكاشفهاي عظيم از او دست خواهيم يافت كه به ما انگيزهاي براي اطاعت بيدرنگ شادمانه و محض از او خواهد بخشيد. در چنين شرايطي اطاعت نكردن از او امري ابلهانه به نظر خواهد آمد. امتحان كنيد. نتيجه آن را به شكلي ملموس تجربه خواهيد كرد!
خداوند مايل است ما به اين درك عميق برسيم كه آن چه او از ما ميخوايد به اندازه اين كه چه كسي (خدا) آن را از ما ميخواهد اهميت ندارد. زماني كه ما تاكيد را به جاي شخص دستور دهنده بر موضوع ميگذاريم در حقيقت همه چيز را از راويه نادرست مينگريم. ما نبايد دستورات خدا را طبقهبندي كنيم چون همه داراي ارزشي برابر هستند چرا كه مهم اطاعت كردن از او به خاطر وجود شيرين خود اوست، چه در بزرگترين احكام و چه در كوچكترين احكام الهي.
خدا بارها ما را با مشكلات مسائلي كه كوچكترين برداشتي از چگونگي رويداد آنها يا چگونگي غلبه بر آنها نداريم به آزمايش ميگذارد. لازم نيست بدانيم چرا اين وقايع روي دادهاند بلكه تنها كافي است با اعتراف به نيكويي و قدرت او، به او اعتماد كنيم و همه چيز را به دست او بسپاريم. او در معرفت و حكمت بيكران خود پاسخ تمامي چيزها را ميداند و همين دليل خوبي براي ماست تا از او اطاعت كنيم و در فروتني خود را در سختترين شرايط به دست او بسپاريم. ابراهيم قطعاً ميتوانست در مورد دلائل بسياري كه براي قرباني نكردن فرزند خود داشت كتابي كاملاً منطقي و بر اساس علائق انساني بنويسيد. اما او از گناه نااطاعتي از خدا بيشتر از آن چه فرزند خود را دوست داشت بيزار بود. او اين امتحان بزرگ را با موفقيت پشتسر گذارند و با اين كار عمق ترس خداوند را در زندگي خويش نمايان ساخت. او در عين حال با اعتماد بر اين كه خدا قادر است پسرش را از مرگ رهايي بخشد ايمان عظيم خود را به فعل درآورد و به همين دليل تمامي مومنان در سر تا سر عالم او را پدر ايمان و دوست خداوند ميدانند. اطاعت ما سبب عميقتر شدن دوستي ما با خالق هستي خواهد شد.
يكبار هنگامي كه در لوزان سوئيس بودم و در كلاسي پيرامون ترس خداوند تدريس ميكردم بعد از ظهر يكي از روزهاي هفته براي گشتوگذاري به مركز شهر رفتم. در يك بازار كوچك روي يك ميز بزرگ لباسهايي را با قيمتهايي بسيار ارزان ريخته بودند. من قصد نداشتم لباسي بخرم. اما يك دست لباس ظريف و پوشيده كه دقيقاً اندازه من بود توجهام را جلب كرد. جنس آن بسيار خوب و قيمت آن نيز بسيار مناسب بود.
پس از اندكي تامل به سرعت به ياد آوردم كه چندي پيش يك دست لباس بسيار خوب و تقريباً مشابه همين لباس خريده و در اين سفر آن را همراه خود آورده بودم. اما ميل خريد آن لباس هر لحظه در من بيشتر و بيشتر ميشد تا اين كه سرانجام آن را برداشتم و به اتاق پرو رفتم. كاملاً اندازه بود و خيلي از آن خوشم آمد. ولي خريدن آن هيچ معنايي نداشت. كمي تامل كردم و به آرامي و سنجيده خود را نسبت به تمامي اميال، وسوسهها و حتي دلائل و منطقهاي انساني بستم و ذهن و قلب خود را از هر فكري خالي ساختم. چيزي در درون من گواهي ميداد كه بايد آن لباس را بخرم. پس از اطمينان از اين گواهي قلبي آن را خريدم. به خوبي به ياد دارم كه گفتم: (خداوندا ميدانم كه بايد اين لباس را بخرم اما نميدانم چرا. در اين امر به تو اعتماد ميكنم و از اين نداي قلبي كه اطمينان دارم از سوي توست اطاعت ميكنم.) و سپس به محل اقامتم برگشتم.
دو روز بعد از اين واقعه در دعا با خداوند سخن گفتم: (بسيار خوب من در مورد لباس از تو اطاعت كردم ولي هنوز نميدانم چرا بايد دو دست لباس تقريباً مشابه در اين سفر داشته باشم. ممكن است لطفاً در اين مورد مرا راهنمايي كني؟) در حين دعا اين ندا را در قلب خود شنيدم: تو بايد لباس نو خودت را به يكي از شاگردانت بدهي و اين يكي را براي خودت نگهداري از فكر اينكه خداوند از من به عنوان وسيلهاي براي اغناي احتياجات ديگري استفاده كرده بود هيجانزده شدم. ولي شاگردان بسياري در آن مدرسه بودند و من كوچكترين تصوري از اين كه آن شخص چه كسي ميتواند باشد نداشتم. در همين افكار بودم كه ناگهان چهره يكي از دختران مدرسه پيش چشمانم مجسم شد. به عنوان يكي از شاگردان آن كلاس دوسههفتهاي چهره او را به ياد آوردم اما نام او را نميدانستم. از خداوند خواستم اگر اين احساس درست است به شكلي آن را تأييد نمايد. آن روز صبح شنبه بود و اكثر شاگردان به تعطيلات آخر هفته رفته بودند.
كمي بعد صداي ضربهاي را بر در اتاق شنيدم پس از باز كردن در دقيقاً همان دختري را روبروي خود ديدم كه چهرهاش در دعا به خاطرم آمده بود. او از اين كه مزاحم من شده بود اظهار ناراحتي كرد. دستپاچه و پريشان به نظر ميرسسد. با همان اظطراب گفت: من واقعاً نميتوانم اين مسئله را درك كنم ولي امروز صبح زود زماني كه مشغول دعا بودم چيزي در درون قلبم به من گفت كه اين جا بيايم و اين علامتگذار كتاب را كه چند ماه پيش خودم درست كرده بودم به شما بدهم. اصلاً نميدانم چرا چنين احساسي داشتم ولي ميدانستم كه بايد از اين احساس اطاعت كنم.
چهرهاش كاملاً حاكي از صداقت ترس و اطاعت از خدا بود. به او گفتم: بيا عزيزم. ميدانم چرا اين جا هستي. من داستاني برايت دارم كه با شنيدن آن از شدت تعجب دود از سرت بلند خواهد شد.
وقتي داستانم را برايش بازگو كردم رفتم و لباس خودم را آوردم. او با شادي و خجالت آن را پوشيد و بديهي است كه كاملاً از هر نظر اندازه او بود و هر دو با شادي و محبت يكديگر را در آغوش گرفتيم و خداوند را به خاطر حكمت و محبتش شكر كرديم.
او در طول آن هفه در جهت شناختن هر چه بيشرت خدا درسهايي را كه من در مورد ترس خدا اشتياق به او و اطاعت در كلاس به شاگردان داده بودم مطالعه ميكرد. او تصميم گرفته بود تمام اين هفته را صرف كار بر روي اين دروس كند.
در حالي كه دعا ميكرد تا خداوند جلوههاي ديگري از شخصيت شيرين خود را بر او تمايان سازد در گوشه قلب خود در فكر خريد يك دست لباس هم بود. اما او هيچ پولي براي خريدن لباس نداشت. كسي را هم در آن شهر نميشناخت. بنابراين منطق به او حكم ميكرد كه اين فكر را كنار بگذارد. سپس مجدداً مشغول دعا شد و به خداوند گفت كه ميخواهد او را بيشتر از هر چيز و هر كس ديگر در اين جهان بشناسد و به او نزديكتر شود. طبق معمول پس از دعا كتاب مقدس را گشوده بود تا قسمتي از آن را خوانده و بر آن تعمق و تفكر كند. اين قسمت از كتاب مقدس انجيل متي باب6: آيات 25 تا 33 بود. در حين خواندن آيات احساسات عجيب و متفاوتي چون شعف، هيجان، عشق، ترس، احترام و شرمندگي او را فرو گرفت آيا بدين شرح بودند:
((بنابراين به شما ميگويم از بهر جان خود انديشه مكنيد كه چه خورديد يا چه آشاميد و نه براي بدن خود كه چه بپوشيد. آيا جان از خواراك و بدن از پوشاك مهتر نيست؟ مرغان هوا را نظر كنيد كه نه ميكارند و نه ميدروند و نه در انبارها ذخيره ميكنند و پدر آسماني شما آنها را ميپروراند. آيا شما از آنها به مراتب بهتر نيستيد؟ و كيست از شما كه به تفكر ذراعي بر قامت خود افزايد؟ و براي لباس چرا ميانديشيد؟ در سوسنهاي صحرا تامل كنيد كه چگونه نمو ميكنند. نه محنت ميكشند و نه ميريسند. ليكن به شما ميگويم سليمان هم با همه جلال خود همچون يكي از آنها آراسته نشد. پس اگر خدا علف صحرا را كه امروز هست و فردا در تنور افكنده ميشود چنين بپوشاند، اي كم ايمانان آيا نه شما را از طريق اولي؟
پس انديشه مكنيد و مگوييد چه بخوريم يا چه بنوشيم يا چه بپوشيم. زيرا كه در طلب جميع اين چيزها امتها نيز ميباشند، اما پدر آسماني شما ميداند كه بدين چيزها احتياج داريد. ليكن اول ملكوت خدا و عدالت او را بطلبيد كه اين همه براي شما مزيد خواهد شد)
او به خاطر اين گفتگو و راهنمايي صميمانه از خداوند سپاسگذاري كرد و به عبادت خود ادامه داد. پس از اين ماجرا بود كه احساس كرد بايد بيايد و آن علامتگذار كتاب را بدون هيچ دركي به من بدهد.
در همان حال كه به آن هديه كوچك نگاه ميكردن متوجه شدم كه دو آيه بر روي آن نوشته شده است. بعد از خواندن آن آيات تشويقكننده دريافتم چرا خدا اين هديه را براي من انتخاب كرده بود. مادام كه براي تعليم در مورد اطاعت از خداوند به مدت سه ماهونيم در كشورهاي مختلف بسر ميبردم اين آيات تشويقي، همواره قوتبخش من در لحظات غم و دوري از خانواده بود و خداوند بدين طريق و با يادآوري اين نكته كه دركنار من است و من بايد پيوسته در همه چيز به او اعتماد كنم به من قوت قلب ميداد. اين داستان از پيشامدهاي روزمره و سادهاي نشأت ميگيرد كه خدا براي آزمايش ايمان و اطاعت نزديكان خود مطرحريزي مينمايد. نكته بسيار مهم اين داستان اين بود كه بدون دانستن علت آن چه انجام ميداديم، از خداوند اطاعت كرديم و اين امر به اين دليل بود كه ما هر دو ترس خداوند را در دل داشتيم. زماني كه ما ترس خداوند را در خود نداريم، به راه خود ميرويم، كار خود را انجام ميدهيم و در نتيجه رابطهاي صميمي هيجانانگيز و شگفت را با خدا و به همراه آن تمامي بركات مربوط به آن را از دست ميدهيم.
بعضي از ما شايد پيش خود اين گونه فكر كنند: (اگر فقط من و خدا در اين جهان بوديم بسيار آسان بود كه درست مطابق هدايتهاي او زندگي كنم، ولي وقتي پاي خيلي آدمهاي ديگر هم در ميان است..... اوضاع فرق ميكند و اطاعت كردن سخت ميشود.) اما خدا ميخواهد بداند كه ما براي كدام يك زندگي ميكنيم؟ او يا ديگران؟ در فصل بعدي به اين مسأله ميپردازيم كه چگونه خداوند به منظور پي بردن به شدت اشتياق ما در كسب رضايت او موقعيتهايي سخت و غيرعادي را در زندگي ما طرحريزي ميكند و ما چگونه ميتوانيم از بوته چنين آزمايشهايي با لبخندي پيروزمندانه و بدون عرق ريختن بيروي بياييم!
اهميت قدوسيت خدا
اعتقاد من بر اين است كه مهمترين بخش شخصيت خدا قدوسيت اوست هرگز قادر به درك رحمت خداوند نخواهيم بود مگر آن كه ابتدا قدوسيت او را به درستي درك كرده باشيم. (رحمت خدا يعني اين كه ما آن تنبيهي را كه سزاوار آن هستيم متحمل نشويم)
ما هرگز قادر به درك مسأله داوري نهايي خداوند نيستيم مگر آن كه از قدوسيت او دركي صحيح داشته باشيم. و ما هرگز عمق محبت پيمايشناپذير او را در نخواهيم يافت مگر آن كه باز از مفهوم قدوسيت خدا ادراكي درست بدست آوريم. اولين دليل آن كه قدوسيت مهمترين بخش شخصيت خداست اموري است كه در آسمان در جريان است. درلابهلاي صفحات كتاب مقدس هر جا كه تصويري از آسمان و محضر خدا ترسيم شده شاهد حضور فرشتگاني هستيم كه گرداگرد خداوند حلقه زدهاند و در حال سراييدن سرودهاي پرستش هستند سرودهايي كه مضمون اصلي تمامي آنها اين عبارت است: (قدوس، قدوس، قدوس، خداوند قادر مطلق كه تمامي زمين از جلال او مملو است(اشعيا 3:6 و مكاشفه 8:4)
ما در اين تصاوير هرگز آنان را در حال گفتن عظيم، عظيم، عظيم يا عادل، عادل، يا رحيم، رحيم نميبينيم. گر چه اين صفات عالي و برجسته بسيار مهم و بخشي از ذات متعالي خداوند در حاكميت مقتدرانه خود مقرر فرموده كه فرشتگان روز و شب بدون وقفه در حال سراييدن سرود قدوس، قدوس، قدوس، قدوس خداي قادر مطلق باشند. به همين دليل است كه من تصور ميكنم قدوسيت بيشترين اهميت را براي خداوند داراست. بايد چنين باشد كه خدا در حكمت و معرفت بيكران خود قدوسيت را به عنوان برترين و بارزترين خصوصيت خود نسبت به ديگر صفات خويش ميبيند كه تمامي زمين و آسمان پيوسته نياز به يادآوري آن دارند. اين مقولهاي بس مخم است. آيا تا به حال در دعاهايتان و يه طور جدي و مستمر از او خواستهايد تا مكاشفهاي عميق از قدوسيت خويش به شما ارائه نمايد تا هر چه بهتر و بيشتر او را بشناسيد؟
ما انسانها معمولاً براي سپردن اموال گرنبهاي خود به يك شخص هميشه به دنبال فردي هستيم كه از پاكي و امانت او (امانتداري ارتباط مستقيم با پاكي دارد) يقين حاصل كنيم. مطمئناً اگر بدون توجه به پاكي يك فرد گرانبهاترين اشياء خود را به دست او بسپاريم نه تنها همواره در ترس نگراني و اضطراب خواهيم بود بلكه امكان آن نيز وجود دارد كه ديگر هرگز آن شي گرانبها را نبينيم!
پس لحظهاي كه ميخواهيم زندگي آينده و خانواه خويش را به دست كسي بسپاريم بايد دقت و توجهي بيشتر به خرج دهيم. قطعاً شما نيز با من هم عقيده هستيد كه درباره سپردن زندگي تنها ميتوان به خالق خويش اعتماد كرد و بس. درجه ادراك ما از قدوسيت خدا مشخص كننده بلندا و عمق احساس پرستش ما نسبت به اوست. بزرگترين لحظات عبادتي من هميشه زمانهايي بود كه توجه خود را معطوف به قدوسيت عظيم خداوند نمودهام. زيبايي خيرهكننده خداوند غالباً بر كساني آشكار ميشود كه ميلي آتشين و سوزاننده براي شناخت او دارند و در اين ميان درك قدوسيت او به شناخت هر چه بيشتر از او كمك خواهد كرد.
آري، زيبايي خداوند از قدوسيت او سرچشمه ميگيرد. اگر اين امكان وجود داشت كه بتوانيم در چشمان خداوند خيره شويم، ميديديم كه چشمان او از آتش قدوسيت و از آتش عشق شعلهور است. آيا ميتوانيد تصور كنيد چنين آتشي با وجود ما چه خواهد كرد؟ چنين مكاشفهاي تمامي زندگي روزمره ما را كمارزش جلوه خواهد داد، به نحوي كه هر چه سريعتر خواهان ملحق شدن به او خواهيم بود. اما اين مكاشفه به هر خريداري داده نميشود بلكه تنها به طاعبان ساعي و كوشا كه لبريز از عشق و ايمان هستند بخشيده خواهد شد.
سليمان نبي در امثال 17:23 ميگويد: (اما به جهت ترس خداوند تمامي روز غيور باش.) آيا تصور روبهرو شدن با قدوسيت خدا دلهاي شما را به لرزه در نميآورد قطعاً نظاره كردن چنين صحنهاي آميختهاي از ترس و شگفتي در ما به وجود خواهد آورد، احساسي كه پيش از آن هرگز در زندگي خود تجربه نكردهايم. جلوه ديگر ترس خداوند همانا قدوسيت در افكار كلام و اعمال ماست. ترس خداوند بايد در تمامي قسمتهاي وجود ما حاكم باشد. بياييد صادق باشيم و نگاهي به نگرش خود نسبت به گناه بيندازيم، نگاهي مبتني بر تقدس. خداوند فرموده است:(ترس خدا، اجتناب از بدي است).
بدين سان او اسلحاي در دستان ما قرار داده است كه به وسيله آن با هر وسوسه و گناهي ميتوانيم به مبارزه برخيزيم.
بازگشت حقيقي به سوي خداوند
عمق تحول و دگرگوني دروني بازگشت حقيقي به سوي خداوند بسته به ديدگاه ما نسبت به گناه است. اگر بخواهم واضحتر بگويم شرط تحول و دگرگوني عميق ما رسيدن به همان ديدگاهي است كه خدا نسبت به گناه دارد يعني بيزاري از گناه. ما ميتوانيم به گناهان و خطاهاي خود اعتراف كنيم از پشيماني خون گريه كنيم و به دليل عواقب دردسر آفرين اشتباهات خويش به ناله و فغان افتيم و با اين همه هرگز به معناي واقعي از گناهان خويش دست نكشيم. دست كشيدن از گناه يعني دگرگوني فكر دگرگوني دل و دگرگوني ديدگاه ما نسبت به نيكي و پليدي. در مسير اين دگرگوني يا به عبارتي بازگشت حتي بايد در فروتني آماده جبران گناهان يا اشتباهات دردسرساز خود نيز باشيم و چنانچه لازم بود بديهاي خود را نسبت به ديگران به گونهاي جبران نماييم. در آيه 37 از باب 9 كتاب خروج اين طور ميخوانيم: آنگاه فرعون فرستاده موسي و هارون را خواند و بديشان گفت: در اين مرتبه گناه كردهام خداوند عادل است و من و قوم من گنهكاريم.
آيه 30 ميگويد: اما من ميدانم كه تو و بندگانت از خداوند نخواهيد ترسيد. و آيه 34 ميفرمايد: چون فرعون ديد كه باران و تگرگ و رعدها متوقف شد باز گناه ورزيده دل خود را سخت ساخت هم او و هم بندگانش.
چنانچه گناه در هر شكلي براي ما لذت و جذابيت دارد بايد اين واقعيت را بپذيريم كه در آن محدوده نيازمند درك بيشتري از احساس بيزاري خدا نسبت به گناه هستيم و در اين ميان ترس خداوند كه ميتواند همچون كمربندي جامه بيزاري از گناه را بر ما محكمتر بندد ما را به هدف نزديكتر ميسازد. داستان زير بخشي از نامهاي است كه مدتي پيش به دستم رسيد. اين داستان به وضوع آن چه را كه دربارهاش سخن گفتيم به تصوير ميكشد.
((مدت 4 سال در يك كالج الهياتي مشغول درس خواندن بودم. در اين مدت خداوند از سر لطف و در پاسخ به دعاهايم شغلي به من داد تا كمك خرجي براي من باشد. كار من در فروشگاهي بود كه در آن كتاب مايحتاج روزانه، شكلات، نوشابه، قهوه و غيره فروخته ميشد. گاهگاهي بدون اين كه حساب دقيق آن را در جايي نگه دارم يكي دو دولاري از صندوق برميداشتم و با خود ميگفتم كه بعداً آن را برميگردانم. بعد از پايان تحصيلم در آن كالج و ترك كار مدتي نگذشت كه خداوند خاطره برداشت پول از صندوق را به ياد من آورد. به شدت بابت آن مسئله دچار عذاب وجدان شدم بنابراين در برابر خداوند زانو زدم و گناه خود را نزد او اعتراف نمودم و تقاضاي بخشش كردم. اما متأسفانه هيچ عملي براي جبران آن انجام ندادم. يك روز با گوش دادن به نوار سخنراني شما درباره شناخت خدا ميل عميقي براي شناخت هر چه بهتر و بيشتر خداوند در من بوجود آمد. به همين دليل دعاهاي روزانه خود را بر كسب شناخت بيشر از خداوند متمركز كردم. چند روز بعد دوباره موضوع پول از صندوق به خاطرم آمد. تقريباً هر روز صبح در اين مورد دعا ميكردم ولي از شر عذاب وجدان خلاص نميشدم. يك روز كه در همين مورد با دلشكستگي دعا ميكردم ناگهان عددي در ذهنم نقش بست، اين عدد 377 بود. پس از كمي تأمل به يقين دريافتم كه اين عدد در حقيقت كل مبلغي است كه در طول كارم در آن فروشگاه از صندوق برداشته بودم. نميتوانستم چنين چيزي را باور كنم. ناگهان ترس از خداوند به شكلي جدي بر من سايه افكند. در همان روز كتاب كوچكي با نام (نان روزانه) را مطالعه ميكردم كه براي هر روز پندي بر اساس يك داستان واقعي داشت. داستان آن روز چين بود:
((آسوشيتد پرس خبري را از پيرمردي نقل ميكرد كه چهل سال بار غذاب وجداني را به دوش ميكشيد. او چندين هزار دلار از بانكي در ايالت واشنگتن اختلاس كرده بود. پس از مدتها يعني گذشت چهل سال سنگيني بار عذاب وجدان كاسه صبرش لبريز ميشود و نزد پليس رفته به جرم خود اعتراف مينمايد. هنگامي كه او را به دادگاه آوردند به قاضي گفت: بعد از چهل سال زندگي با اين گناه كه بار آن بر دوشم هر روز سنگين و سنگينتر ميشد ديگر نتوانستم آن را تحمل كنم. پس از شنيدن داستان قاضي او را مورد لطف قرار داد و در حالي كه پيرمرد با ناباوري و حيرت سعي ميكرد حكم قاضي را درك كند اين جمله را شنيد: ((دلائل محكمه براي اين جرم كافي نيست))
اين داستان تصوير روشني است از اين كه هيچ راهي براي فرار از احساس گناه يا عذاب وجدان وجود ندارد. طي سالهاي متمادي احتمالاً اين مرد هزاران راه براي كم كردن فشارمرتكب شده امتحان كرده بود. اما در پايان هيچ چارهاي جز پذيرش و اعتراف به گناه خود نيافته بود.
پذيرش و اعتراف كليد رهايي از احساس گناه و عذاب وجدان است. خداوند در طول تاريخ و از طريق انبياء و كلام مقدس خود بارها و بارها مردم را به دست كشيدن از تقلا و فرار روحي و ذهني از گناهاني كه مرتكب شدهاند و پذيرش و اعتراف آنها دعوت نموده است و ضمناً ما را نيز از داوري نهايي كه به خاطر انكار و عدم پذيرش اشتباهات و گناهان خويش و خودداري و امتناع و بازگشت فروتنانه به سوي او بر ما خواهد شد آگاه نموده است.
من و شما چطور؟ آيا ما نيز چيزهايي داريم كه در حال مخفي كردن آنها باشيم؟
فايدهاي ندارد. ما نميتوانيم از روبرويي با خدا طفره رويم. سرانجام روزي بايد در پيشگاه او بايستيم و به گناهان خويش اعتراف كنيم. چه بهتر كه آن روز امروز باشد و نه در داوري نهايي. تشخيص دادن گناه تنها نيمي از كار است. يك گناه تشخيص داده شده تنها يك گناه نيمه اصلاح شده است.
نقل از ((نان روزانه))
پس از خواندن اين داستان و توضيحات آن خداوندمرا به ياد آيهاي در كتاب امثال سليمان انداخت كه ميگويد: ((هر كس گناه خويش را بپوشاند كامياب نخواهد شد)).
امروز، زماني كه صبح زود بيدار شدم تا با خداوند همانند هر روز خلوت كنم دريافتم كه به هيچ وجه قادر به دعا كردن نيستم. هر بار كه سعي ميكردن با او راز و نياز كنم آن مبلغ 377 دلاري پيش چشمانم ظاهر ميشد!
احساس ميكردم در شرف بيماري هستم. اصلاً حال خوبي نداشتم. ناگهان تصميم گرفتم و عليرغم وضعيت مالي نه چندان خوبي كه داشتم به بانك رفتم و آن 377 دلار را براي فروشگاهي كه در آن كار ميكردم حواله كردم. سرانجام آن بار سنگين و خردكننده از روي قلبم برداشته شد. نامه ندامتي هم به همراه رسيد پرداخت پول براي مدير كالج و رئيس فروشگاه فرستادم. پس از سالها براي اولين بار از آن فشار تاريك و پليد رها شدم و در حالي كه به طرف خانه ميرفتم قلبم لبريز از شادي و شكرگزاري و پرستش گرديد. اكنون ميدانستم كه ميتوانم در طريق شناخت او بهتر گام بردارم و با اين عمل به او ثابت كردم كه در پي برقراري رابطهاي صميمانه و نزديك با او هستم و به يقين ميدانم كه او نيز چنين ميلي را بيپاسخ نخواد گذارد.بسيار خوب خوشحالم آن قدر خوشحال كه مطمئن هستم تا صبح نخواهم خوابيد. او خدايي است شگفتآور و عظيم كه با مهر و محبت خود قلبهاي سنگي مار را ذوب مينمايد و بدين ترتيب طعم آزادي حقيقي را به ما ميچشاند.))
اين خواهر عزيز حقيقت را شنيد آن را پذيرفت و به آن عمل كرد و اين حقيقت خود مايه آزادي او گرديد. او اكنون در ادامه راه خود براي تجربه دوستي با خدا در سطحي بالاتر گام بر ميدارد. عجيب نيست كه اين چنين خوشحال است!
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 22:41 منتشر شده است
برچسب ها : تحقیق درباره خداشناسی,تحقیق درباره دین و خداشناسی,تحقیق خداشناسی,