سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط nevisandeh

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره شناخت امام رضا(ع)

بازديد: 309

 

 

 

نظر به اينكه اين جزوه در سال روز ميلاد باسعادت حضرت ثامن الائمه علي ابن موسي الرضا عليه آلاف و تحيه و الثناء به پايان رسيد.

تقديم به پيشگاه آن امام مهربان مي نمايم شايد كه ذره اي از تعهدات خود را انجام داده باشم.

 

                                                                                       ك-وجداني

 

 

 

شناخت امام عليه السلام

جزوه شماره اول

شناخت امام عليه السلام بر همه كس واجب است .

×  امام عليه السلام: اگر كسي امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليت از دنيا رفته است. (1)

×  امام عليه السلام، واجب العطاعه مي باشد.

×  امام عليه السلام، عقل كل است. (2)

×  امام عليه السلام، از گذشته ، حال و آينده اطلاع كامل دارد.

×  امام عليه السلام، در مكتب كسي غير از خداوند متعال درس نخوانده است. (3)

×  امام عليه السلام، راهنماي كل انسان هاي روي كره زمين مي باشد.

×  امام عليه السلام، روزي رسان به تمام مخلوقات عالم مي باشد.

×  امام عليه السلام، شناخت و معرفت به خداوندي اش كامل است.

×  امام عليه السلام، بغض ندارد.

×  امام عليه السلام، وجود مباركش بركت است و هر كجا كه باشد بركت نازل مي گردد.

×  امام عليه السلام، معدن حكمت است.

×  امام عليه السلام، حافظ سّر خداوند است.

×  امام عليه السلام، حامل كتب الهي است.

×  امام عليه السلام، دعوت كننده خلق به سوي خداوند است.

×  امام عليه السلام، محبتش به خداوند كامل است.

×  امام عليه السلام، مطيع اوامر الهي است و حتي لحظه اي سرپيچي نمي كند.

×  امام عليه السلام، متصل به ياد خداوند است و لحظه اي غفلت نمي كند.

×  امام عليه السلام، مخلص در توحيد است.

×  امام عليه السلام، بنده گرامي خداوند است.

×  امام عليه السلام، از طرف خداوند تعيين مي گردد.

×  امام عليه السلام، به وسيله پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم معرفي مي گردد.

×  امام عليه السلام، امام بعد از خود را به مردم زمانش معرفي مي كند.

×  امام عليه السلام، داراي عصمت كامل بوده يعني هيچ گونه گناهي از اول عمر تا آخر عمر از او سر نخواهد زد.

×  امام عليه السلام، اشتباه نكرده و اشتباه نمي كند كه عذرخواه باشد.

×  امام عليه السلام، حتي گناه كوچك انجام نداده و سهوا اشتباهي نمي كند.

×  امام عليه السلام، بشري مانند انسان هاي روي زمين است.

×  امام عليه السلام، مي خورد- مي آشامد- مي خوابد- ازدواج مي كند و زندگي سالم دارد.

×  امام عليه السلام، تمام كارهايش به اذن پروردگار است.

×  امام عليه السلام، احاطه علمي به جميع ماسوي الله دارد. (4)

×  امام در يك لحظه تمام عالم را مي بيند و به اعمال تمامي مردم اشراف دارد.

×  امام عليه السلام، در يك لحظه كل مخلوقات در هر كجاي عالم كه هستند را مي تواند ببيند و مردم مي تونند توسل كنند و درخواست حاجت بنمايند و امام عليه السلام هم در همان لحظه پاسخ تك تك آنها را داده زيرا صداي آنها را مي شنود و از حال آنها با خبر است.

×  امام عليه السلام، دنيا و مخلوقاتش همانند دانه كوچكي در دست مباركشان هستند.

×  امام عليه السلام، داراي علوم اولين و آخرين بوده و چيزي نيست كه بر امام پوشيده باشد مگر آنچه كه خلق نشده است.

×  امام عليه السلام، انتخابش شورايي نيست.

×  امام عليه السلام، انتخابش رسيدن به سن معيني را لازم ندارد.

×  امام عليه السلام، انتخابش رفراندم ندارد.

×  امام عليه السلام، سليقه اي انتخاب نمي شود.

×  امام عليه السلام، به داشتن ثروت و پست و مقام و منسب احتياج ندارد.

×  امام عليه السلام، خصلت هاي حيواني ندارد.

×  امام عليه السلام، درنده خوي- بد اخلاق- ترش روي- بخيل- حسود- خون ريز- كينه توز- منافق و ... نيست.

×  امام عليه السلام، ناقص العضو نيست.

×  امام عليه السلام، هيچ گونه نقصي ندارد.

×  امام عليه السلام، وارث علم پيامبر صلي الله و عليه واله و سلم است.

×  امام عليه السلام، اسماء الحسني الهي است.

×  امام عليه السلام، چيزي برايش مجهول نيست.

×  امام عليه السلام، تمام صفات حميده الهي در او ظاهر است.

×  امام عليه السلام، كلامش نور- يدالله- عين الله- لسان الله- اذن الله- جنب الله- مشيّت الله- ارادت الله- معلم بشر- اسم اعظم الهي و هادي سبل است.

×  امام عليه السلام، فقط براي شيعيان و مسلمانان نيست بلكه براي تمامي انسان هاي روي كره زمين مي باشد.

×  امام عليه السلام، در وجودشان هيچ جهلي وجود ندارد.

×  امام عليه السلام، اول چيزي بود كه خداوند خلقش كرد.

×  امام عليه السلام، برايش بعد مكان و زمان مطرح نيست.

×  امام عليه السلام، از هر كجاي عالم مردم او را بخوانند ويا سلام كنند مي فهمد و پاسخ مي دهد و عيب ماست كه نمي فهميم و نمي شنويم.

×  امام عليه السلام، باب رحمت و بركت و مغفرت و توبه خداوند است.

×  امام عليه السلام، ابلاغ كننده احكام الهي است.

×  امام عليه السلام، در مقابل هر سوالي فورا پاسخ مي دهد و نياز به فكر كردن ندارد.

×  امام عليه السلام، آنچه كه ما فكر مي كنيم، مي فهمد و اعمال ما را به طور ريز متوجه مي شود.

×  امام عليه السلام، به اعمالي كه ما انجام داده ايم آگاه است.

×  امام عليه السلام، دروغ نمي گويد- تهمت نمي زند- دنبال پست و مقام نبوده و نيست.

×  امام عليه السلام، به كتاب هاي آسماني گذشته هم آگاهي كامل دارد.

×  امام عليه السلام، بر طرف كننده بلاهاي اعمال خود ما مي باشد.

×  امام عليه السلام، براي زائرينشان طلب مغفرت كرده و نيازهاي آنها را به اندازه فهم ومعرفتشان و حكمت و مصلحت الهي برآورده مي كند.

حال اگر خواستي بيشتر از اين در خصوص امام عزيزت بداني به جزوه شماره دوم مراجعه كن و بدان آنچه كه در دنيا و آخرت دستگير تو خواهد بود دو مطلب مي باشد.

اول : فقط و فقط ولايت، شناخت و معرفت اهل بيت عليهم السلام يعني دوستي پيامبر صلي الله عليه و اله و سلّم و امير المومنين عليه السلام و فرزندان معصومش و احترام داشتن به سادات كه راه نجات تمامي انسان ها مي باشد.

دوم: سعي و تلاش كردن براي رسيدن به كمال انساني.

 

شناخت امام عليه السلام

جزوه شماره دوم

در اين جزوه مختصري از خلقت امام عليه السلام شرح داده خواهد شد و بهتر است بدون مقدمه مطلب را آغاز كنم.

اول چيزي كه خداوند خلق كرد روح بزرگ و بلند مرتبه ائمه معصومين عليهم السلام بود. (5)

×  امام عليه السلام، عالم به جميع چيزهايي است كه خداوند خلق كرده است. (6)

×  امام عليه السلام، تمامي علوم را از پروردگار آموخته است.

×  امام عليه السلام، علم تمام بديها را پروردگار به او تعليم داده و از رفتن به سوي آن منع كرده است.

×  امام عليه السلام، شناخت حقايق اشياء و معرفت به خوبيها و بديها را از خداوند تعليم گرفته است.

×  امام عليه السلام، قلب مباركش را در مقابل خداوند متعال قرار داده و تمامي آنچه كه خدا فرموده مطيع است.

×  امام عليه السلام، شاهد بر خلقت تمامي موجودات: ملائكه، جن، انسان ها، كهكشان ها، خورشيد، ماه، ستارگان و آنچه كه در جهان هستي وجود دارد بوده است.

×  امام عليه السلام، همه ملائكه را راهنمايي مي كند. (7)

×  امام عليه السلام، همه انبياء را هدايت مي كند. (7)

×  امام عليه السلام، واسطه بين خدا و خلق است.

×  امام عليه السلام، اسرار جهان آفرينش را مي داند.

×  امام عليه السلام، وسيله خلقت تمامي اشياء بوده است. (7)

×  امام عليه السلام، علمش لدني است.

×  امام عليه السلام، ملائكه در كلاسشان تعليم يافته اند.

×  امام عليه السلام، انبياء در كلاسشان درس خوانده اند.

×  امام عليه السلام، بر آنچه كه هزاران سال ديگر در گوشه اي از جهان رخ خواهد داد اطلاع كامل دارند.

×  امام عليه السلام، چيزي و يا كسي قبل از او خلق نشده است.

×  امام عليه السلام، زنده، مرده، حاضر و غايب ندارد. در هر چهار صورت امام مي بيند و مي شنود و پاسخ مي دهد و دستگيري مي كند.

×  امام عليه السلام، آنچه كه قرار است خلق شود و آنچه كه در دو هزار سال ديگر قرار است اتفاق بيافتد را مي داند.

×  امام عليه السلام، تمام صفات حميده الهي در او ظاهر است و هيچ فرقي بين او و خداوند جز در صفات ذات به خصوص در ازليّت و استقلال مطلق نيست. (7)

اول چيزي كه خداوند خلق كرد عقل بود.

×  اول چيزي كه خداوند از روحانيين خلق كرد عقل بود و به او قدرت حرف زدن داد و در مقابل اوامر الهي كاملا مطيع بود.

×   عقل از هر چيز با عظمت تر و برتر از مخلوقات است.

×  خداوند عقل را گرامي تر و او را از همه بيشتر دوست دارد.

×  خداوند مخلوقي بهتر و نيكو تر و شريف تر و بالاتر و عزيزتر و مطيع تر از عقل خلق نكرده است.

×  به وسيله عقل وحدانيت خدا شناخته مي شود.

×  به وسيله عقل خدا عبادت مي شود.

×  به وسيله عقل خدا خوانده مي شود.

×  به وسيله عقل مردم از رحمت پروردگار بهره مي برند و به وسيله اطاعت از خدا ثواب براي آنها حاصل مي شود.

×  به وسيله عقل خلقت را شروع كرد.

×  به وسيله عقل معاد بر پا مي شود.

×  به عقلي كه اين گونه باشد اجازه شفاعت كردن داده مي شود و شفاعتش قبول است.

×  به وسيله مخالفت با عقل مردم عقاب مي شوند.

پس اول چيزي كه خداوند خلق كرد انوار مقدس ائمه معصومين عليهم السلام و عقل بود.

سوال: آيا ممكن است دو چيز هر دو اول چيزي باشند كه خداوند خلقشان كرده است؟

جواب: منظور از عقلي كه خداوند در اول خلقت خلقش فرمود همان انوار مقدس ائمه معصومين عليهم السلام است و جز آنها كس ديگري منظور نبوده است.

پس عقل با اين صفات و خصوصيات همان روح پاك معصومين عليهم السلام است.

×چون ائمه معصومين عليهم السلام از جهل عقال شده اند.

×چون معرفت كاملي به خداي تعالي دارند.

×به هيچ وجه گناه نمي كنند.

×در وجودشان هيچ جهلي وجود ندارد.

×همه چيز براي آنها معلوم است.

×تنها ائمه معصومين عليهم السلام هستند كه همه اشياء را تعقل مي كنند و مي فهمند و بندگي كامل خدا را مي كنند از اين جهت خداي تعالي نام آنها را عقل گذاشته است.

سوال: عقلي كه در وجود بشر است چيست؟

جواب: خداي تعالي روح تو را بسيار دراّك آفريد، وقتي به مدرسه ارواح گذاشتند يكي از آن كلاس ها شناخت حقايق اشياء بود كه نامش حكمت مي باشد. در آن كلاس جميع خوبيها و بديها كه در عالم خلقت در بعد معنوي وجود دارد به تو تدريس مي شد، آن وقت تو هم مثل پيشوايان و استادانت ولي به قدر استعدادت از جهل عقال شده بودي يعني به تو هم علم خوبيها و بديها را تعليم داده بودند.

 همانگونه كه خداوند به ائمه فرمود با اين كلمات به نام عقل كل به سوي من برگرديد به تو هم فرمود تا آنچنان كه آنها آينه تمام نماي خداوندند بايد تو هم آينه تمام نماي ائمه معصومين عليهم السلام باشي.

آن كس عاقل تر است كه در كلاس شناخت حقايق اشياء و معرفت خوبيها و بديها بيشتر استفاده كرده و عقل تو همان علومي است كه آموخته اي.

هر كس كه آينه قلبش را در مقابل جمال ائمه معصومين عليهم السلام نگه داشته و درس هاي آن كلاس را خوب ياد گرفته باشد داراي عقل يعني چيزي كه او را از جهل عقال كند است.

همه ارواح در آن كلاس ها درس خوانده اند ولي بعضي ها بعد از آمدن به عالم دنيا از آن علوم استفاده نمي كنند و آينه قلب خود را در مقابل صورت جهل نگه مي دارند.

پس كسي كه قلبش را آينه تمام نماي خداوند قرار مي دهد به حقايق اشياء و معرفت به خوبيها و بديها علم دارد لذا ائمه معصومين عليهم السلام از همه عالم تر هستند و نام ديگر ائمه معصومين عليهم السلام عقل كل است.

ان شاء الله در جزوه سوم در رابطه با علم امام عليهم السلام براي شما عزيزان مطالبي خواهم نوشت كه مفيد واقع گردد. در ضمن بدان كه اين مطالب را چه قبول داشته باشي چه قبول نداشته باشي مسئوليتت بيشتر خواهد شد.

 

شناخت امام عليه السلام

جزوه شماره سوم

با مطالعه دو جزوه كوچك و اطلاع پيدا كردن مختصري از خلقت اوليه اگر هم مي دانستي باز هم تكرار آن مطالب برايت بي ضرر است.

خداوند متعال اول چيزيكه آفريد انوار مقدس ائمه معصومين عليهم السلام (عقل) بود. بعد به واسطه اين انوار مقدس خلقت ملائكه، جن، انسان، آسمان و زمين و بالاخره همه موجودات آغاز شد. لذا هر چيزي علت و معلولي دارد و ما و مخلوقات معلول هستيم و علت ما امام زمان عليهم السلام و ائمه معصومين عليهم السلام مي باشند . در واقع امام عليهم السلام شاهد بر خلق بوده مانند شخصي كه از اول بناي يك ساختمان تا لحظه آخر حضور داشته باشد و با توجه به جزوه شماره دوم امام عليهم السلام قلبش آينه تمام نماي خداوند گرديده است و شناخت حقايق اشياء و معرفت به خوبيها و بديها را به خوبي استفاده كرده لذا از همه كس عالم تر هستند.

اگر از شخصي كه از اول بناي يك ساختمان تا آخر آن حضور مستمر داشته باشد هر گونه سوالي از او بشود فورا پاسخ خواهد داد.

×امام عليهم السلام، شاهد بر خلقت ملائكه و جن بوده است.

×امام عليهم السلام، شاهد بر خلقت تمامي ارواح تا قيامت بوده است.

×امام عليهم السلام، شاهد بر خلقت پيامبران گذشته بوده است.

×امام عليهم السلام، شاهد بر خلقت آسمان و زمين بوده است.

×امام عليهم السلام، شاهد بر خلقت كرسي، عرش و لوح و قلم بوده است.

×امام عليهم السلام، شاهد بر خلقت كرات آسماني بوده است.

×امام عليهم السلام، شاهد بر آنچه كه خلق شده و تو فكر مي كني بوده است.

×امام عليهم السلام، مي داند كه هر شخصي چه زماني و چه ساعتي و در كجا به دنيا مي آيد و از دنيا مي رود و در كجا به خاك سپرده مي شود.

×امام عليهم السلام، مي داند كه ساختار ساختماني يك فرد چگونه است زيرا كه شاهد بر بناي آن بوده است.

×امام عليهم السلام، هيچ علمي بر امام عليهم السلام پوشيده نيست، فقط علم غيب مطلق است و آن علمي است كه مربوط به آنچه خلق نشده است. (8)

×امام عليهم السلام، آن چه كه در آينده انجام مي شود و خدا خلق مي كند، مي داند.

آنچه كه خلق مي شود از سه حال خارج نيست:

اول: وعده است.

دوم: وعيد است.

سوم: غير از اين دو تا است.

وعده : به خاطر آنكه ‹‹وعده ولن يخلف الله وعده›› علمي است و تغيير ناپذير است.

وعيد: وعيد به خاطر آنكه لطف الهي ممكن است شامل شود و تخلف پذير است پس قطعي و علمي نيست.

غير اين دو: مثل بيرون آمدن خورشيد.

امام عليهم السلام: اگر ميلياردها سال ديگر در يكي از كرات ذرّه اي را باد بخواهد از جايي به جايي منتقل كند الان امام مي داند و حسابش در دست اوست الا آن كه ممكن است خدا نخواهد آن كار انجام شود. علومي كه ما در عالم ارواح آموخته ايم استدلالي و عقلي است و علومي كه در دنيا از آن استفاده مي كنيم قراردادي است.

علوم قراردادي

علوم قراردادي مثل رياضي، طب و علوم هنري كه اينها هيچ كدام در آن عالم نبوده ولي امام عليه السلام از اين علوم آگاهي كامل دارد و اگر اين علوم بر اساس عقل و استدلال پايه ريزي شود و از آن استفاده مطلوب شود خوب است يعني زير نظر امام عليه السلام طرح ريزي و برنامه ريزي و خلاصه بهينه گردد.

علوم استدلالي و عقلي

علومي هستند كه در عالم ارواح سر كلاس پيشوايان و معصومين حضور پيدا كرده و در آن كلاس ها مطالب زير را آموخته ايم كه عقل امروزه در اين دنيا آنها را به ياد مي آورد.

1-  شناخت حقايق اشياء(حكمت).

2-  علم خوبيها و بديها.

3-  صفات خداوند.

4-  اثبات خدا كه خالق هر چيزي است به طوري كه فطري بشر گرديد.

5-  صفت وحدانيّت خدا كه اهميت داده مي شد.

6-  غناي پروردگار و عدم نياز او به غير خودش و احتياج و فقر مطلق مخلوق در اعماق وجود ما راه يافته بود.

7-  مسئله ربوبيّت الهي و آنكه او رب العالمين است و هيچ چيز را خارج از نفوذ الهي نمي دانيم.

8-  مسئله قدرت و توانايي بي منتهاي پروردگار عالمانه تدريس شده بود.

9-  مسئله احاطه علمي و ذاتي خدا آن چنان معرفي شده بود كه شاگردان او را از هر چيزي به خود نزديك تر مي دانستند.

10- مسئله ولايت و معرفت پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم و امام عليه السلام نياز به معرفي شخص معيني نبود زيرا خود امام عليه السلام و آن نور مقدس كه معلم بشر است در سر كلاس ايستاده بود و با ما حرف مي زد و ما او را مي ديديم ولي لازم بود كه صفات و خصوصيات امام عليه السلام را معرفي كنند تا به او علاقه پيدا كنيم و از او تبعيت كنيم.

حالا كه از علم امام عليه السلام مختصري بهره بردي خوب است كه امام عليه السلام را با خصوصياتي كه ذكر مي شود بهتر بشناسيم.

×امام عليه السلام را عالم به جميع چيز هايي كه خدا خلق كرده است، بدانيم و بشناسيم.

×امام عليه السلام را مطيع پروردگار بدانيم و برايش عصمت مطلق قائل باشيم.

×امام عليه السلام چون داراي علم و عصمت بوده و پاك است او را دوست داشته باشيم وهمه طالب اين دو چيز باشند و در هر كجا و در هر كس اين دو چيز را كامل تر پيدا كردند به او علاقه بيشتري داشته باشند و چون در امام عليه السلام علم و عصمت و تقوا از همه كامل تر بود تبعاً ولايت او را پذيرفتند و به او عشق ورزيدند.

×امام عليه السلام آينه تمام نماي الهي است و او عقل كل است و اوست كه احاطه به هر چيز دارد و بايد كاملاً مطاع واقع شود.

×حقيقت معناي پيروي جاهل از عالم تدريس شد و در روح انسان تثبيت گرديد.

×معناي مولويّت و عبوديّت مطلقه تدريس و انسان، خدا و امام خود را شناخت.

×علومي تدريس شد كه از آن به بعد خود را به اطاعت خدا و امام موظف مي دانستند.

×در ضمن قبح بديها مثل ظلم، دروغ، خيانت، حسد، بدخلقي، تجاوز به حقوق ديگران و ساير صفات زشت تدريس شد و از بشر الزام گرفته شد كه زشتي آنها را ياد بگيرد و به آنها آلوده نشود.

×در كلاس ديگر ارزش و اهميت عدالت، رفعت، صداقت، حسن خلق و ساير صفات حميده انساني تدريس شد.

به هر صورت بخش هاي ديگر كليه علومي كه معقول است و حقيقت دارد، از بخش عقايد گرفته تا اخلاقيات و ساير علوم عقلي همه و همه را روح بشر آموخت و تو هم آموختي و تعليم گرفتي و تعهد دادي كه به آن علوم عمل كني .

لذا كسي كه امام عليه السلام را بشناسد خدا را شناخته و كسي كه امام عليه السلام را دوست بدارد خدا را دوست داشته و او امام مبين است.

 

شناخت امام عليه السلام

جزوه شماره چهارم

با مطالعه جزوه هاي قبلي متوجه شديم كه امام عليه السلام علت ما بوده است و اول چيزي هم بوده كه خدا خلقش كرده است.

×امام عليه السلام، عقل كل است.

×امام عليه السلام، احاطه علمي به جميع ماسوي الله دارد.

×امام عليه السلام، شاهد بر خلقت همه موجودات بوده است.

×امام عليه السلام، واسطه ايجاد موجودات بوده است.

×امام عليه السلام، شاهد بر خلقت من و تو و همه بوده است.

پدر و مادر دو عامل خلقت جسمي در دنيا هستند آيا آنها را اذيت مي كنيد؟

آيا امام عليه السلام كه علت پدر و مادر و اين عالم هستي مي باشد آنها را هم اذيت بايد كرد؟

روح: از هر چه كه تصور كني لطيف تر است.

روح: مثل آينه مي باشد، هر چه از معنويات و علوم در مقابلش نگه داريد در خود منعكس مي كند و حفظ هم مي كند و در حافظه اش محيا نگه مي دارد.

روح: سر تا پا بينايي و شنوايي و احساس است.

روح: بدون آنكه به بدني تعلق داشته باشد، خداوند آن را خلق نمود. (9)

روح: قوه دراكّه قوي دارد، علوم و معارف را درك و هر چه به او تعليم بدهند ياد مي گيرد.

روح: صورت معقولات و علوم در آن منعكس مي شود و در خود حفظ مي كند.

روح: هر يك از افراد بشر مستقل و جدا از هم خلق و همه آنها با يكديگر مساوي هستند.

عالم ارواح عالم تعليم است

عالم ذر عالم ميثاق و تعهد است

روح: سعيده ترين مردم امروز (به استثناء چهارده معصوم عليهم السلام) با روح شقي ترين مردم در ابتداي خلقت مساوي بوده.

روح: حضرت آدم عليه السلام و فرزندانش تا روز قيامت حدود دو هزار سال قبل از آنكه بدن خاكي حضرت آدم خلق شود خلق شده بود. (10)

روح: همه افراد بشر كه خلق شده بود همه در مدرسه انوار مقدسه ائمه معصومين عليهم السلام آمدند. (11)

ارواح: مهم ترين كلاس هاي درس را كه خداشناسي، توحيد و معارف حقه بود گذراندند.

ارواح: كلاس هاي ديگري هم در اخلاقيات، معرفي صفات انساني، رموز و اسرار جهان هستي و حقايق قرآن كه تنها همين رشته شامل جميع علوم عالم خلقت و شناخت حقايق اشياء يعني حكمت مي گردد را گذراندند.

ارواح: چون معلمان خوبي داشته در ظرف دو هزار سال جمعي زياد از آنها در اين مدرسه فارغ التحصيل شدند.

ارواح: وقتي كه خلق شدند يك صفت داشتند و آن قوه دراكه عجيبي بود.

ارواح: با آن قوه دراكه قوي، معقولات و محسوسات را فوق العاده سريع درك مي كردند و آن روز همه با هم مساوي ولي هيچ چيز نمي دانستند.

ارواح: عينا مثل آينه بودند با اين فرق كه آن فقط محسوسات را در خود منعكس مي كند ولي روح انسان معقولات را هم در خود منعكس مي كند و آنها را ضبط هم مي كند.

ملائكه: قبل از ارواح در كلاس هاي درس ائمه معصومين شركت كرده بودند و آنها با علوم معنوي و معارف الهي آشنا شده بودند.

ارواح: بشر بعد از آنكه ملائكه كلاس خود را گذراندند خلق شدند و خدا دستور داد كه ارواح بشر هم در آن كلاس ها شركت كند و همه شركت نمودند.

ارواح: تمامشان در مدت هزارها سال كلاس ها را گذرانده و ياد گرفتند و در قلب خود ثبت كردند. پس عقل تو همان روح دراك تو مي باشد يعني هر چه از آن علوم را آموخته اي عقل تو مي باشد.

ارواح: آن كلاس ها را فراموش نكرده اند بلكه خصوصيت كلاس ها را ممكن است فراموش كرده باشند.

ارواح: درس هايي را كه از آن كلاس ها فرا گرفته الان در اختيار دارند و آنها همان علوم و اطلاعاتي است كه از حقايق داريم.

ارواح: فقط و فقط قوه دراكه بسيار قوي بودند و پس از آنكه به مدرسه آمدند و داراي عقل شدند به آنها اختيار داده شد تا بتواند ارزش خود را نشان دهند و بتوانند با فضيلت و با اختيار خود به طرف كمالات حركت كنند.

ارواح: چون داراي اختيار شدند هم ممكن است كار خوب بكنند و هم كار بد انجام دهند.

ارواح: بعضي كه خوب درس نخواده بودند و به راهنمايي هاي مدرسه توجه ننموده بودند در عالم ذر نافرماني كردند.

ارواح: به خاطر نافرماني هر كدام به اقتضاي خود به عالم دنيا فرستاده شدند.

ارواح: از جهل و شيطان در عالم ذر پيروي كردند.

ارواح: چگونه از شيطان و يا ابليس پيروي كردند.

روح حضرت آدم عليه السلام: خداوند حضرت آدم را كه در قالب خاكي ساخته بود به ملائكه نشان داد.

خداوند فرمود: مي خواهم خليفه و آينه تمام نماي خود و جانشيني براي خود خلق كنم.

ملائكه عرضه داشتند: موجودي خلق مي كني كه خون ريزي و فساد كند حال كه ما تو را تسبيح مي كنيم.

ملائكه عرضه داشتند: آدم هاي قبل از خلقت روي كره زمين پس از رشد فكري خود را از بين بردند و زندگي را به فساد و خون ريزي كشاندند.(سوره بقره آيه31)

خداوند فرمود: من مي دانم آن چه را كه شما نمي دانيد.

خداوند: آن مجسمه خاكي را تبديل به گوشت و پوست و استخوان نمود و روح نباتي را در آن ايجاد كرد و روح حضرت آدم كه لياقت داشت همه علوم را ياد بگيرد و در مكتب اهل بيت فرا گرفته بود، در آن بدن قرارش داد و همه علوم و اسماء را به او تعليم داد.

خداوند فرمود: به ملائكه اگر راست مي گوئيد از آن چه كه او مي داند شما هم به من خبر دهيد؟

ملائكه عرضه داشتند: جز آن چه تو به ما تعليم داده اي چيزي نمي دانيم.

 

شناخت امام عليه السلام

جزوه شماره پنجم

خداوند فرمود: به حضرت آدم تو به آنها از اسماء اين گروه و از علومت خبر بده و آدم خبر داد.

خداوند فرمود: به ملائكه كه آدم را سجده كنيد.

ارواح: من و شما و همه بني آدم در كنار آن بيابان ايستاده بوديم و تماشا ميكرديم و ملائكه به سجده افتادند، منظره زيبايي بود.

يك روح: فقط سجده نمي كرد و صورتش را در هم كشيده بود و از اين دستور سرپيچي مي كرد.

ارواح: او را به يكديگر نشان دادند و او تنها كسي بود كه براي اولين بار با خدا مبارزه مي كرد. ما او را نمي شناختيم واسمش را هم نمي دانستيم.  فرياد مي زد من بشري را كه تو از گل و لاي كهنه آفريده اي سجده نمي كنم من بهتر از او هستم تو مرا از آتش خلق كرده اي.

خداوند: او را لعن مي كرد و او را رانده درگاهش مي دانست او هم مي گفت من بني آدم را گمراه مي كنم و نمي گذارم تو را عبادت كنند.

خداوند فرمود: هر كس كه تو را پيروي كند به جهنم مي برم تو بندگان مرا نمي تواني گول بزني.

خداوند: بعد از اين صحبت ها حلم فرمود و به ما بدني به صورت ذره اي كه آنها را از پشت حضرت آدم بيرون آورده بود داد و به آدم نشان داد.

حضرت آدم: نگاه كرد و ديد آسمان از جمعيت ما پر شده است.

حضرت آدم: تعجب كرد و عرضه داشت خدايا چقدر بچه! چرا اينها را خلق كرده اي! چه پيماني و چه تعهدي بايد با تو ببندند!

ارواح: به آنها بعد از گذراندن كلاس ها گفته شد كه معلمان خود را ديديد و شناختيد و با آنها آشنايي پيدا كرديد با خصوصيات آنها آشنا شديد حالا در جلسه امتحان بايد شركت كنيد.

عالم ذر عالم تعهد و پيمان

روحي: كه قوه دراكه قوي داشته.

روحي: كه در كلاس درس شركت كرده.

روحي: كه اختيار كامل پيدا كرده.

ارواح در جلسه امتحان در عالم ذر شركت كردند، بعد از ارواح تعهد و ميثاق گرفته شدكه بايد به تعهد خود عمل كنند.

تعهداتي كه ارواح دادند

×خداوند خالق ما و همه موجودات بود و شهادت مي دهيم. (12)

×پيامبران را به خصوص حضرت محمد ابن عبدالله صلي الله عليه و اله تصديق و پيروي مي كنيم. (13)

×ولايت علي عليه السلام و فرزندان معصومش را پذيرفتيم. (14)

×دلبستگي به دنيا نداشته باشيم و دنيا را دوست نداشته باشيم.

×به يكديگر ظلم نكنيم ، به حقوق ديگران تجاوز ننماييم و رياست طلب و خائن و منافق نباشيم و برتري طلب خود را معرفي نكنيم.

×شيطان را دشمن خود بدانيم و از او پيروي نكنيم تا سعادتمند گرديم. (15)

×همان گونه كه تعليم گرفته ايم تنها خدا را عبادت كنيم و به او شرك نورزيم. (16)

×حضرت علي عليه السلام و اولاد معصومش را ياري كنيم. (17)

×  از عقل كه حجت باطن است پيروي و او را بي مصرف نگذاريم. (18)

×  پيروطاقوت ها و حكام جنايتكار و ائمه كفر نباشيم.

ارواح: بعد از اين تعهد و ميثاق كارنامه خود را امضاء كردند كه راه و روش زندگي دائمي خود را طبق آن علوم كه آموخته اند تنظيم كنند.

ارواح: وقتي اين تعهد را دادند در بدن كوچكي به صورت ذره اي قرار داشتند.

ارواح: چون مي خواستند زندگي پراهميت و طولاني و بي دردسري را در قيامت ادامه دهند خداوند امتحان را قرار داد تا خود بدانيم چه كاره هستيم و چه قدر حق توقع امتيازات را مي توانيم داشته باشيم.

ارواح: چون تنبلي كردند يا نمره كم آوردند و يا مردود شدند خداوند آنها را اين گونه تنبيه كرد يا آنچه را كه لياقت داشتند به آنها داد.

ارواح: هر كدام به مقداري كه نمره كم آورده بودند و يا مردود شده بودند وارد دنيا شدند.

ارواح: در قالب ها و طينت هاي مختلفي وارد دنيا شدند كه بعضي بدن ها زمينه سعادت داشتند و بعضي آن زمينه را نداشتند و اين علت براي اختلافات گوناگوني افراد بشر بود كه از همه جهات با هم مختلفند.

ارواح: در عالم ارواح تمام علومي كه به ما تعليم داده بودند در عالم ذر بر آنها از ما پيمان و ميثاق گرفتند.

ارواحي: كه نمره كم آورده بودند و يا مردود شده بودند و در عالم دنيا و عالم بعد از دنيا كه جزاخانه است، اگر تحمّل زحمت ها و جبران نافرماني هاي گذشته و معصيت هاي عالم ذر را در دنيا جبران نكنند، در آخرت بدبخت تر مي شوند.

ارواح: بعد از آمدن به دنيا بايد سعي و تلاش بكنند كه جبران گذشته شود و خود را به سعادت برسانند.

ارواح: جمعي در دنيا از نظر مكاني در دامن اسلام و حقايق و از پدر و مادر متديّن و دانشمند متولد مي شوند.

ارواح: جمعي در دنيا در مكان هاي دور از دين و حق و حقيقت و بلكه در دامن پدر و مادر غير متديّن و يا كافر متولد مي شوند.

ارواح: جمعي در دنيا از نظر خلقت كامل و يا حلال زاده و داراي وسايل عبوديت و اقتضاي كارهاي خوب و صلاح از رحم به جهان پا مي گذارند.

ارواح: جمعي در دنيا در مقابل گروحي ناقص الخلقه و يا ولدالزنا و داراي وسايل گناه و اقتضاي بديها متولد مي شوند. (19)

ارواح: مكلفند و بايد پيروي از حق و حقيقت كنند ولي زحمت و ناراحتي در راه رسيدن به حقيقت براي هر يك از ارواح مساوي نيست اينجا چه شده! كه او به راحتي به حقيقت برسد ولي اين يكي با آن همه زحمت و مشّقت.          

اختلاف تكويني، سعادت و شقاوت

خداوند: همه ارواح را مساوي خلق كرد.

خداوند: همه ارواح را اختيار داد.

خداوند: همه ارواح در سر كلاس حضور داشتند.

خداوند: همه ارواح معلمشان يكي بوده است.

خداوند: همه ارواح درسهايشان يكي بوده است.

خداوند: همه ارواح را قوه دراكه قوي داده است.

خداوند: همه ارواح را امتحان كرده است.

خداوند: از همه ارواح امضاء تعهد نامه را گرفته است.

خداوند: بعضي از ارواح با اكراه آن تعهد نامه را امضاء كرده اند.

ارواح: بعضي از جهل شيطان در عالم ذر پيروي كرده و يا از ياد گرفتن علوم و حقايق تنبلي كرده اند و خداوند به اين وسيله آنها را تنبيه كرده است يا آن چه كه لياقت داشته اند داده است يعني زمان ورود به دنيا در ميان اين قالب ها و اين تينت ها و اين بدن ها كه زمينه سعادت و يا شقاوت را داشته وارد كرده است و اين اختلافات علت گوناگوني افراد بشر گرديد.

سپس خداي تعالي پيكر آدم را از گل ساخت و آن گاه جان در آن دميد.

خداي تعالي نسيم حيات بخش در كالبدش بدميد و دستگاه عقل و اراده و حواسش به كار افتاد.

خداي تعالي او را مشمول فضل و نعمت خود قرار داد و پرتويي از نور خود را بر او بگسترد و نام ها و راز هاي مخلوقات را به او تعليم فرمود.

و روح فرزندانش را تا قيامت پشت سر او قرار داده بود و من و تو هم در ميان همان ارواح بوديم.

سپس دور نمايي از آن مخلوقات را به فرشتگان عرضه كرد و براي احضار عجز و قصور علمشان و براي فهماندن اولويت آدم به فرشتگان فرمود: اگر راست مي گوييد نام ها و رازهاي ايشان را به من بگوييد.

فرشتگان در برابر اين امتحان مبهوت شدند و نتوانستند جوابي بدهند و ناچار به عجز و نارسايي علم و معرفت خود اعتراف كردند و گفتند ما جز آن چه از تو آموخته ايم نمي دانيم و دانا و حكيم مطلق تويي.

سپس خداي تعالي به آدم گفت: علم خود را درباره مخلوقات و رموز اسرار عالم بر فرشتگان آشكار كن. بدين طريق به آن ها فهماند كه عاقبت اين خلقت به فساد و خون ريزي و فراگير جهاني منتهي نمي شود بلكه دنيا به وسيله اين انوار مقدسه پر از عدل و داد مي گردد و همه مردم در حد خود به مقام خليفت اللّهي خواهند رسيد.

  ?همانگونه كه در دنيا تمام اعمال ما ضبط و ثبت مي گردد و در آخرت قابل استفاده مي باشد. آن چه كه ما در عالم ارواح گذرانده ايم اعم از كلاس هاي درس، سرپيچي كردن از استادان، نا فرماني خداي تعالي و آينه قلب خود را در مقابل جهل يعني ابليس قرار داديم و همان جلسه امتحان و نمره امتحاني كه كم آورديم ضبط و ثبت گرديده و الان قابل رويت است.

 

 

 

شناخت امام عليه السلام

جزوه شماره ششم

بعد از مطالعه عالم ارواح كه عالم تعليم بود و عالم ذر كه عالم تعهد و ميثاق بود و ورود ارواح در اين بدن مادي ملاحضه كرديد.‹‹از كجا آمده ايم››، ‹‹در كجا هستيم›› و‹‹به كجا مي رويم››.

امام عليه السلام: بر تمامي اين مراحل شاهد و ناظر بوده است.

امام عليه السلام: سر جلسه امتحان حضور داشته است.

امام عليه السلام: ورقه را تصحيح كرده ونمره داده است.

امام عليه السلام: در زمين هم با ما بوده و هست.

امام عليه السلام: ما را به سوي خويش فرا مي خواند.

امام عليه السلام: بازگشت ما به سوي امام عليه السلام مي باشد.

امام عليه السلام: حساب ما را رسيدگي مي كند و پرونده اعمال ما را مي بيند.

امام عليه السلام: همان گونه كه در عالم ارواح و عالم ذر بر اعمال ما شاهد بوده در دنيا هم بر اعمال ما شاهد است.

آن چه كه بيا ن شد و خواهد شد مخصوص شيعيان، مسلمانان و افراد خاصي نيست بلكه مربوط به تمامي افراد كره زمين در هر كجا كه هستند مي باشد.

امام عليه السلام: امام من و شما و افراد خاصي نيست امامتش بر تمامي افراد كره زمين تا روز قيامت مي باشد.

امام عليه السلام: اطاعتش براي افراد خاص نيست بلكه براي تمامي افراد بشر تا روز قيامت واجب است.

امام عليه السلام: ما در قيامت با امام محشور مي شويم.

شيطان: از آن زمان كه خداوند را سرپيچي كرد و مورد لعن قرار گرفت فعاليت خود را آغاز كرد.

شيطان: به سراغ حضرت آدم رفت.

شيطان: فكر مي كرد كه بتواند حضرت آدم را فريب دهد و براي خود راه فريب دادن فرزندانش را هموار كند.

شيطان: مي دانست كه حضرت آدم در بهشت در باغي كه خداي متعال براي استراحت او خلق كرده زندگي مي كند.

شيطان: زماني كه خدا را سجده نكرد و آدم سجده كرد مي ديد كه فرزندان آدم چقدر زياد هستند و زمين و آسمان را پر كرده اند.

شيطان: كسي كه بدترين شرارت ها را مي كند شيطان است.

ابليس: كسي كه باطل را به صورت حق جلوه دهد ابليس است.

شيطان: نام او عزازيل يا حارث بوده است.

شيطان: مي دانست كه فرزندان آدم فهميده اند كه مي شود معصيت خدا را كرد.

شيطان: مي دانست حالت تفوق طلبي و برتري جويي هم در فرزندان آدم وجود دارد. بعضي ها هم بناي پيروي از شيطان را گذاشتند. (20)

شيطان: فعالانه مي خواست به آدم نزديك و او را گول بزند تا بقيه بشر بدانند راه گريزي جز متكي بودن به خداوند را ندارند.

شيطان: در باغي كه آدم زندگي مي كرد وارد شد و از سادگي و زود باوري او استفاده و او را فريب داد. (21)

خداوند: مجددا در بين بني آدم اعلام كرد كه شيطان شما را نفريبد آن چنان كه پدر و مادرتان را فريب و از بهشت بيرونشان كرد ولي متاسفانه در عالم ذر جمعي گول شيطان را خورده و صفات او را در خود ايجاد نمودند و از آن چه كه به آن ها تعليم داده بودند فراموش كردند و عهد و پيمان را شكستند.

شيطان: اختلافاتي بين جمعيتي كه درعالم ذر بودند به وجود آورد.

جمعي پيرو استادان خود يعني حضرت رسول اكرم صلي الله و اله و سلم و علي عليه السلام بودند.

جمعي پيرو شيطان كه آنها را به مذاهب مختلف و اديان متفاوت كشاند و حتي اجازه اين كه در يك مذهب باطل با هم اتحاد داشته باشند را نداد. (22)

شيطان: همان گونه كه ارواح اختيار پيدا كردند خداوند به شيطان هم اختيار داد كه خودش راه حق و باطل را انتخاب كند.

شيطان: ميان ملائكه عبادت مي كرد ولي چون از دود و آتش بود به خوبي مشخص بود در حاليكه  ملائكه از نور به وجود آمده بودند.

شيطان: از نظر ذات و جنسيت با ملائكه فرق دارد.

شيطان: از نظر عمل كاملا با ملائكه هماهنگي دارد.

شيطان: تاروز قيامت مهلت خواست و خداوند هم به او مهلت داد.

شيطان: در لباس ناصحي مشفق با همه وسايل و از راه دلسوزي آدم و حوّا را  از زوال نعمت و سعادت ترساند و گفت سّر آنكه خدا شما را از نزديك شدن به اين درخت نهي فرموده است جز اين نيست كه اگر از آن استفاده كنيد دو فرشته خواهيد شد و جاودانه در بهشت خواهيد ماند.

شيطان: همچنان وسوسه مي كرد تا نا اميد شد و متوسل به قسم خوردن گرديد تا دستشان به ميوه آن درخت رسيد و چون به دام مكر شيطان افتادند از نعمت هاي آن باغ محروم شدند. آدم و حوّا رنگشان پريد و از كرده خود پشيمان و درخواست رحم از پروردگار نمودند.

خداوند فرمود: از بهشت بيرون رويد و در زمين مسكن خواهيد داشت و تا روز قيامت با شيطان دشمن خواهيد بود.

استغفار آدم: گريه هاي طولاني و عجز و ناله آدم و حوّا با وساطت روح بزرگ ابا عبدالله الحسين عليه السلام توبه آدم و حوّا قبول شد و خداوند فرمود: بايد از فتنه اش بترسيد و از اغواء و وسوسه اش بر حذر باشيد و از هدايت الهي پيروي كنيد.

شيطان: به وسيله خناس گناهكاران را وعده مي دهد و در قلب آنها وسوسه مي كند كه اين گناه منافع زيادي دارد.

خناس:  به اين گفتار و گفتارهاي ديگر مطمئن مي سازد تا آن كه گناه كاران گناه را انجام دهند.

خناس: بعد از انجام معصيت نمي گذارد توبه و استغفار كنند و فراموشي را بر آنها مستولي مي نمايد.

شيطان: به وسيله وحي ارتباط برقرار مي كند.

شيطان: به وسيله وسوسه مردم را به كارهاي زشت وا مي دارد.

شيطان: به وسيله اوليائش و يا قدرت هاي طاقوتي كه در اختيار آنها مي گذارد. مردم را به بدبختي و شقاوت سوق مي دهد.

شيطان: به وسيله خواب ها و مكاشفات شيطاني بر بني نوع بشر وارد مي شود.

شيطان: جسم لطيفي است كه به هر صورتي مي تواند در آيد و بعضي او را مي توانند ببينند.

شيطان: با قدرتي كه خداوند به او عنايت فرمود در جهت مخالف هدايت پروردگار فعاليت مي كند و تمام راهنمايي هاي حق را خنثي و حقايق را بر آدم مشتبه مي سازد.

خداوند: در مقابل ارتباط شيطان با انسان بدين گونه عمل مي كند.

خداوند: به وسيله انبياء و اوليائش مردم را به سعادت ارشاد مي كند.

خداوند: به وسيله وحي با اوليائش ارتباط پيدا مي كند.

خداوند: به وسيله الهام مردم را به كارهاي خوب وا مي دارد.

خداوند: به وسيله مكاشفات و خواب هاي رحماني احاطه دارد.

لذا عالم ارواح به هيچ عنوان محو شدني نيست و درعالم ملكوت همه چيز محفوظ مي ماند و فنايي ندارد.

در اينجا بد نيست اين مطلب را متذكر شويم:

خدايي كه در عالم ارواح براي ما معلم قرار داد و اختيار داد و عهد و پيمان گرفت.

حالا كه معتقد هستيم به آن عالم پس محروميت هاي بعضي از افراد بشركه چكيده اعمال عالم ارواح بوده به خودشان مربوط است و خدا را نبايد ظالم بدانيم بلكه عادل مي دانيم و خدا در قرآن فرموده: ليس بظلام للعبيد و يا بايد دست خدا را در امور دنيا بسته بدانيم كه اين چنين نيست و قرآن مي فرمايد: بل يداه مبسوطتان (سوره مائده آيه 4).

ما با خدا عهد و پيمان بستيم كه حضرت علي عليه السلام و اولاد معصومش را ياري كنيم.

عجب ياري كرديم! دست از ياري رسول خدا كشيديم و او را تنها در آن بيابان تف زده رهايش كرديم.

عجب ياري كرديم! عجب سفارش رسول خدا را عملي كرديم. پاره تنش را بين در و ديوار شهيد نموديم.

درختي كه در سايه آن گريه براي پدر مي كرد قطع كرديم.

آن قدر آسيب ديد كه قبرش را هم مخفي نگه داشت.

عجب ياري كرديم! بهترين خلق خدا را در محراب عبادت هنگام برپايي نماز با شمشير زهر آگين بر فرق مباركش زديم.

عجب ياري كرديم! پاره تن رسول خدا، زهري به او خورانديم كه جگر نازنينش از بين رفت.

عجب ياري كرديم! بلكه دست در دست هم داديم و بهترين فرزند رسول خدا را با لب تشنه شهيدش كرديم.

خلقت ملكي يا بدن مادي

همان گونه كه مطالعه كرديد معلوم شد، دنياي مادي دنيايي است كه ما براي آن كه نمره كم آورده ايم و يا مردود شده ايم ما را به اينجا فرستاده اند.

حالا آن چه كه در عالم ارواح ياد گرفته ايم و در عالم ذر تعهد داده ايم بايد امتحان دهيم و سوالات امتحاني از همان علومي است كه كسب كرده ايم.

آيا به كمالات انساني پايبند بوده ايم يا خير؟

اعتقاداتمان چگونه است؟

اعمال و رفتارمان  كه از روحياتمان  منشاء گرفته چگونه است؟

وفاداريمان نسبت به خدا و مربيان و معلمانمان چگونه است؟

اين ها نمونه سوالاتي است كه در اين دنيا از ما مي كنند.

ولي متاسفانه بر خلاف تمام جلسات امتحانات ديگر كسي به فكر كسب امتياز و خوب از امتحان بيرون آمدن نيست. اكثرا مات و مبهوت نقاشي هاي ديوارهاي جلسه امتحان شده بودند و اكثرا حواسشان پرت بود حتي معلمان خود را كه در عالم ارواح با آنها سر و كار داشتند و دو هزار سال همه روزه آنها را سر كلاس ها مي ديدند فراموش كرده بودند، به آن ها اعتقاد نداشتند، تعليمات آنها را از ياد برده بودند و اگر مقداري از آن ها را هم بلد بودند به نام معلمين ديگر  و شناخت خودشان تصور مي كردند.

عده اي ديگر كه به اصطلاح معتقد به معلم اكبر حضرت رسول اكرم صلي الله و اله و سلم و قرآن بودند. اكثر آنها باز ساير معلمين و مفسرين قرآن را نمي شناختند و قرآن را طبق راي خود تفسير مي كردند و اكثرا منحرف مي شدند.

عده كمي بودند كه معلم حاضر زمان خود يعني حضرت بقيه الله حجه ابن الحسن عج را مي شناختند و از ميان اينها عده كمتري بودند كه با آن حضرت ارتباط داشتند و او را مي ديدند و از راهنمايي هاي او استفاده مي كردند.

اين استاد بزرگ خود را از انظار مردم مخفي كرده بود تا آنها بهتر امتحان بدهند و بهتر شناخته شوند.

مردم اكثرا فراموش كرده بودند و به خواب رفته بودند و نمي دانستند براي امتحان در اين جلسه حاضر شده اند. معلمين آنها مرتب به وسيله بلندگوها و اعلاميه ها مي خواستند آنها را ازخواب غفلت بيدار كنند ولي متاسفانه اكثر آنها تا آخر جلسه امتحان از آن نسيان و فراموشي و خواب غفلت بيرون نيامدند.

خلاصه اي از عالم ارواح و عالم ذر

عالم ارواح

×اول چيزي كه خداوند خلق كرد ارواح ائمه معصومين عليه السلام بود.

×نام ديگر ائمه معصومين عليه السلام عقل بود.

×بعد از خلقت ائمه ملائكه و جن را آفريد.

×بعد ارواح انسان ها تا انقراض كره زمين آفريده شدند.

×ملائكه و جن همه در كلاس ائمه معصومين حضور داشتند.

×بعد ارواح تمامي انسان ها در كلاس درس ائمه معصومين حضور يافتند.

×مطالبي كه در كلاس درس ائمه معصومين عليه السلام گفته شده :

    1-خداشناسي

    2-معرفت به خدا و امام

    3-شناخت حقايق اشياء

    4- علم خوبي ها و بديها

عالم ذر

×عالم ذر همان عالمي بود كه ما بعد از تعليم امتحان داديم و تعهد و ميثاق بستيم.

×به علت كم آوردن نمره يا مردود شدن در قالب هاي مختلف به عالم دنيا آمديم.

×عالم دنيا عالم تجديدي و جبران كردن عالم ارواح مي باشد.

×چنانچه كوتاهي كنيم در عالم بعد كه قيامت است بد بخت تر خواهيم بود.

×عالم ملكوت از بين رفتني نيست. همان طوري كه در عالم دنيا اعمال و گفتار با تمام خصوصيات آن ضبط مي شود و در زمان معيني چنانچه لازم باشد نشان داده خواهد شد.

همان زماني كه خداوند تعالي آدم را خلق كرد و اسماء معصومين را به او آموخت، با اولين نام آدم منقلب شد، وقتي نام دوم را به او آموخت حال آدم دگرگون شد، نام سوم را كه آموخت ضريبي بر دگرگوني آدم افزوده شد، نام چهارم را كه آموخت ضريبي بر ضرايب درگوني آدم افزوده شد، نام پنجم را كه آموخت آدم شروع به گريه كردن نمود.

ملائكه سوال كردند؟ كه چرا گريه مي كني؟ آدم گفت اين نام فرزندي از فرزندان من است كه در ميان دو نهر آب با لب تشنه او را شهيد مي كنند، نامش حسين است.

خداوند روزي كه گل آدم و حوّا را بسرشت       

   بر نام حسين ابن علي عليه السلام گريه نوشت

سكرات مرگ

سكرات مرگ مومن و سكرات مرگ كافر

عزرائيل عليه السلام: شخصا جان هر كس را خودش نمي گيرد، بلكه افراد بزرگ و شخصيت هايي كه عظمتي دارند مانند حضرت رسول اكرم صلي الله و عليه و اله و سلم و اين ملك بزرگ براي قبض روح مي رود و از همه فعال تر مي باشد. (23)

عزرائيل عليه السلام: ملك هايي در اختيار دارد كه براي قبض روح افراد بشر مي فرستد و همه منتظر فرمانش هستند و سرپيچي نمي كنند.

عزرائيل عليه السلام: طوماري كه اسامي مردم كره زمين در آن نوشته شده پيش رويش قرار دارد و بدون توجه به جايي فقط به آن نگاه مي كند. (24)

عزرائيل عليه السلام: وقتي عجل شخصي مي رسد به آن طومار نگاه مي كند و نتيجه اعمال تمام عمرش چه از سعادت و چه از نظر شقاوت را مي بيند.

عزرائيل عليه السلام: قيافه نوراني و زيبايي دارد و  به قدري بزرگ و با عظمت مي باشد كه تصور نمي توان كرد.

عزرائيل عليه السلام: ملك هايي را كه در اختيار دارد دو نوع هستند: يكي ملائكه عذاب و يكي ملائكه رحمت.

عزرائيل عليه السلام: نام ملائكه اي كه براي قبض روح مي آيند ملك الموت نام دارند.

عزرائيل عليه السلام: اگر شخص مومن و نيكو سيرت بوده باشد ملك الموت رحمت مي آيد. (24)

عزرائيل عليه السلام: اگر شخص شقاوت مند و بدسيرت باشد ملك الموت عذاب مي آيد. (25)

سكرات مرگ كافر

ملك الموت: وقتي به بالين محتضري كه كافر و بدسيرت است مي رود شيطان قبل از او آمده كه او را بيشر با وعده هاي دروغين فريبش دهد.

ملك الموت: وقتي مي رسد مي فهمد كه شيطان در دل محتضر دنيا را جلوه بيشتري داده و آرزو وآمال را زياد كرده و وعده زنده ماندن به او مي دهد. (26)

ملك الموت: وقتي مي رسد و شيطان چشمش به مامور عزرائيل مي افتد مي ترسد و فرار مي كند زيرا اين ترس براي آن است كه روزي خود شيطان هم بايد جان دهد.

ملك الموت: براي اين محتضر شقاوت مند صورت خود را در هم مي كشد به قدري غضبناك مي شود كه حتي يك لحظه هم نمي شود او را نگاه كرد.

 ملك الموت: شلاقي در دست دارد صورتش سياه، موهاي سر و صورتش راست شده، بوي تعفن عجيبي از بدنش استشمام مي شود، لباس سياهي برتن دارد و از دهان و بيني و سوراخ هاي گوش و چشمش دود و شعله هاي آتش بيرون مي آيد. (27)

ملك الموت: اولياء خدا بالاي سر اين محتضر غضبناك به او نگاه مي كنند و شيطان خوشحال كه نتيجه اعمالش خوب بوده و زحماتش به هدر نرفته است.

ملك الموت: شروع به قبض روح مي كند، مثل آن كه با مقراضي بخواهند از بدنش هر سلولي را جدا كنند. مانند مارها و افعي ها كه او را مي جوند.  بدتر از اين كه عقرب ها لحظه به لحظه او را بگزند و هر چه آن شقاوتمند التماس كند فايده اي ندارد. (28)

ملك الموت: خلاصه با خشونت بسيار جان او را مي گيرد.

ملك الموت: وقتي جان كسي را قبض مي كند اشخاصي هستند كه بحث مي كنند و درگير مي شوند كه چرا اين گونه جان ما را قبض مي كني؟ بعضي از افراد نمي خواهند زير بار كوتاهي هايي كه درباره دين كرده اند و به تهذيب نفس خود عمل نكردند و به دستورات الهي عمل نكرده اند، بروند.  مقصر، حكام جور و تسلط قدرت مندان بي دين را براي خود بيان مي كنند.

ملك الموت: جواب مي دهد مگر زمين خدا وسيع نبود مي خواستي به جايي بروي كه به كمالات روحي برسي، مهاجرت كني. حالا خداي تعالي تو را در جهنم جاي خواهد داد.

ملك الموت: در جاي ديگر شخصي كه به خاطر آن كه در اصول عقايد تحقيق نكرده و آرامش و اطمينان قلبي پيدا نكرده با او به طرز ديگري براي قبض روحش مواجه مي شود.

ملك الموت: با اشخاصي كه ستمگر و ظالم هستند به طرز فجيع تري قبض روحشان مي كند.

ملك الموت: با اشخاصي كه همان اخلاقيات عالم ارواح را ياد نگرفته و در اين دنيا هم كوتاهي كرده اند به طور بدتري قبض روحشان مي كند.

ملك الموت: با اشخاصي كه ولايت و محبت اهل بيت عليهم السلام را ندارند ضريبش در خشن بودن به مراتب بيشتر است.

ملك الموت: با اشخاصي كه در نماز و روزه و خمس و زكات و حج خود را اصلاح نكرده و يا قبول ندارند ضريبي بر ضرايب خشونت قبض روحشان مي افزايد.

خلاصه هر چه از اين مطالب بگويم شايد باور نكني، شايد به هوش نيايي، يا شايد آن قدر رنگ و بوي دنيا تو را مست كرده باشد كه نتواني از خواب غفلت بيدار شوي.

همان طور كه قبلا مختصري شرح داده شد با افراد يكسان برخورد نمي كند بلكه بستگي به زحماتي كه در دنيا براي كمالاتشان كشيده و سعي در انجام امور دين و اخلاقيات داشته و يا چه قدر پايبند به محرمات بوده دارد.

قبض روح مومن

ملك الموت: هنگامي كه براي قبض روح مومن مي آيد به او سلام مي كند. (29)

ملك الموت: قيافه اي زيبا كه آن را نمي توان وصف كرد دارد. (30)

ملك الموت: رضايت محتضر را جلب مي كند و بعد او را قبض روح مي كند و اين جلب رضايت از طرف خداوند است. (31)

ملك الموت: مانند عبد ذليلي در مقابل محتضر صالح قرار مي گيرد.

ملك الموت: كه وارد مي شود از طرفي تعداد زيادي ملك ديگر با شاخه هاي گل صف در صف يك دسته لباس سبز يك دسته لباس مشكي به تن دارند و همه با لباني متبسم به آن محتضر عرض ادب مي كنند. (32)

ملك الموت: هنگامي كه بالاي سر محتضر است شيطان اين منظره ها را مشاهده مي كند و ناراحت مي شود و ياران خود را فرا مي خواند كه چرا نتوانستيد او را فريب دهيد.

ملك الموت: هنگامي كه بالاي سر محتضر است جمعي از اولياي خدا دور آن فرد مومن نشسته و با او حرف مي زنند و گزارش زندگي خود را مي دهد.

ملك الموت: هنگامي كه بالاي سر محتضر است اولياء خدا به او اظهار محبت مي كنند و محتضر ناگاه به ملك الموت نگاهش مي افتد به آن ملك زيبا صورت و از او سوال مي كند شما كه هستيد؟ پاسخ مي دهد كه ملك الموت هستم از طرف عزرائيل آمده ام كه اگر اجازه دهيد قبض روحتان كنم و به اولياء خدا ملحقتان كنم.

ملك الموت: به مومني كه در حال احتضار است مي گويد: من از طرف پروردگار امر شده ام مطيع شما باشم. مومن از اين خبر مي ترسد و اجازه نمي دهد ملك الموت او را قبض روح كند فورا مي گويد: اگر شما نخواهيد مانعي ندارد زيرا شما نبايد كراهت از مرگ داشته باشيد زيرا خدا هم كراهت دارد. (33)

ملك الموت: به مومن كه در حال احتضار است مناظري را نشان مي دهد كه قابل وصف نيست و مومن به ترديد مي افتد.

ملك الموت: در حالت ترديد دو برگ ريحان بسيار معطر كه از آنها نسيمي مي وزد به محتضر مي دهد، وقتي عطر و نسيم اين برگ ريحان به او مي خورد فورا راضي مي شود.

ملك الموت: به مومن كه در حال احتضار است، برگ اول را كه به نام منسيه است مي دهد استشمام كند و او فارغ از زن و بچه و متعلقات مي شود. برگ ديگر معطر مسخيه است و فايده آن اين است كه آن چه مال از دنيا دارد ترك مي كند و محبتش از دلش بيرون مي رود. اما مومن باز هم نگراني دارد به خاطر گناهاني كه در دنيا كرده است. (34)

ملك الموت: وقتي مومن را به اين حالت مي بيند، از خداي تعالي مي ترسد كه اگر اعمال زشتي انجام داده به رويش بياورد و مواخذه اش كند، خجالت مي كشد.

ملك الموت: به او بشارت مي دهد كه مردن كفاره گناهان توست و گناهانت تبديل به حسنات شد سپس مومن آماده مردن مي شود. (35)

ملك الموت: در اين لحظه پيش مي آيد و عملي انجام مي دهد. فقط مثل آن كه در تابستان گرم تشنه باشي و يك ليوان آب خنك به شما بدهند چقدر لذت مي بري و چه حالي مي شوي. محتضر همان حال را پيدا مي كند. (36)

ملك الموت: بعد از اين حالت اولياء خدا و اقوام و خويشاوندانش براي انتقال مومن از اين عالم به عالم بعد كمك مي كنندو روح او را ملك قبض مي كند. (37)

حضرت عزرائيل از خواص و اولياي خدا احترام كرده و خودش قبض روح مي كند.

عزرائيل عليه السلام: افراد خاصي را خودش قبض روح مي كند مثل پيامبر مكرم اسلام و يا حضرت ابراهيم عليه السلام.

راستي اين مطالب براي شما كافي نيست تا به آن چه كه تعهد و پيمان با ائمه معصومين عليه السلام بستيم از اين لحظه به بعد ديگر پيمان شكني نكنيد.

راستي سكرات مرگ من را به هوش نمي آورد كه ديگر گناه نكنم.

راستي آن قيافه ملك الموت كه صورت در هم كشيده و شعله هاي آتش از چشم و گوش او بيرون مي آيد مرا از خواب غفلت بيدار نمي كند.

راستي حيف نيست! به عالم آخرت كه منزل هستي است با روحي پاك و خالي از تمام عيب هايي كه باعث عذاب مي شود، نرويم.

راستي وقتي دوستي علي ابن ابي طالب عليه السلام و فرزندان معصومش و محبت كردن به آن ها چه زباناً و چه مالاً و چه جاناً از بهترين راه هاي نجات است، چرا از اين لحظه تصميم به انجام آن نگيرم.

راستي چرا هم پيمان با كساني شوم كه بهترين فرزند رسول خدا و پاره تن او را در كنار دو نهر آب با لب تشنه شهيدش مي كنند.

راستي مگر خدا لعن كردن آن هايي كه با پيامبر مخالفت كردند و آن هايي كه او را ناراحت كردند در قرآن بيان نفرموده چه برسد به آن چه كه او را بكشند.

شايد در اين فراز آخر متوجه عظمت پيامبر صلي الله و اله و سلم و امير المومنين عليه السلام و فرزندان معصومش بشويم و از اين لحظه به بعد به تعهد و پيماني كه با خداي تعالي بسته ايم، عمل بكنيم.

آيا هنوز مسلم نشده كه ائمه معصومين عليه السلام مرده و زنده و حاضر و غايب ندارند.

آيا هنوز معلوم نشده كه وقتي به زيارت هر يك از ائمه معصومين عليهم السلام مي رويم. آن ها هيچ فرقي با زماني كه در قيد حيات بودند و ما آن ها را مشاهده مي كرديم و در لباس مادي بودند ندارند.

آيا هنوز معلوم نشده كه آن ها ما را مي بينند،  صداي ما را مي شوند، پاسخ ما را مي دهند.

آيا هنوز معلوم نشده علت آن كه ما آن ها را نمي توانيم ببينيم و صداي آن ها را بشنويم خود ما هستيم، اعمال زشت ما گناهان بزرگ ما و حجاب هاي روحي ما باعث گرديده است.

بله، از نزديك به زيارت ائمه رفتن بسيار فضيلت دارد.

در آن محل كه ما امامان معصوم را زيارت مي كنيم، بركت نازل مي شود، رحمت و مغفرت نصيب ما مي گردد، نزول ملائكه و طلب مغفرت ملائكه ما را دستگيري مي كند، زيارت اولياء خدا و انبياء روحي تازه و مضاعف برما مي بخشد.

شخص امام عليه السلام براي ما طلب مغفرت مي كند و از خداي تعالي آمرزش گناهان ما را مي خواهد و با آغوش باز پذيراي ما و با كلامي بهتر پاسخ سلام ما را مي دهد.

عزرائيل عليه السلام : همانگونه كه فرد مومن از دنيا مي رود و براي او تشريفاتي خداوند قائل مي گردد، براي پيامبر صلي الله  و اله و سلم و شخصيت هاي بزرگ ديگر هم به مراتب آن تشريفات وسيع تر خواهد بود.

عزرائيل عليه السلام: هنگام گرفتن جان رسول اكرم صلي الله و اله و سلم مستقيما وارد نمي شود. اول جبرئيل مي آيد و مراتب فضيلت و عظمت پيامبر را اظهار مي كند و تشريفاتي كه قائل مي شود سپس عزرائيل پشت سر او وارد اتاق مي شود.

جبرئيل عرضه مي دارد اين ملك الموت است كه اجازه مي خواهد روحتان را قبض نمايد.

ضمنا عزرائيل از كسي اجازه قبض روح نگرفته و بعدا هم از كسي نخواهد گرفت.

عزرائيل وقتي جواب مي شنود كه جبرئيل مي فرمايد به تو اجازه داده شد آن وقت جلو مي آيد.

عزرائيل در مقابل پيامبر صلي الله و اله وسلم مي ايستد و عرض مي كند خدا مرا فرستاده و دستور داده كه شما را اطاعت كنم، اگر امر كنيد قبض روحتان مي كنم و اگر مايل نباشيد خير.

عزرائيل بعد از گفتن مطالب از طرف خداي تعالي، جبرائيل مي گويد: خداي تعالي مشتاق ديدار شماست. پيغمبر صلي الله و اله و سلم به ملك الموت مي فرمايد: كار خودت را شروع كن و امر الهي را اطاعت كن.

عزرائيل اطاعت كرده و آن حضرت را قبض روح مي كند. ملائكه آن روح مقدس را با عظمت و جلال عجيبي به سوي آسمان مي برند.

حقيقت مرگ

ملك الموت: را بد معرفي كرده اند و مردن و مرگ را بد جلوه داده اند. در صورتي كه اين طور نيست. مرگ اول راحتي است، مرگ اول آسايش است، مرگ نجات از زندان است، مومن تقاضاي مرگ مي كند زيرا لقاء پروردگار را دوست دارد و از آن نمي ترسد و نمي هراسد. (38)

ملائكه اي كه با مردم بعد از مرگ برخورد مي كنند نام هاي مختلفي دارند. گروهي مبشر هستند و بشير هستند، گروهي نكير و منكر هستند، گروهي هم بي تفاوتي مي كنند با ارواح.

 

 

اما گروه اول مبشر و بشير (39):

كه با گرمي و با سلام با ارواح روبه رو مي شوند و بشارت بهشت و نعمت هاي آن را مي دهند.

گروه دوم نكير و منكرند:

با جمعي از ارواح خشونت مي كنند و آن ها را ناراحت مي كنند.

دسته سوم با بي تفاوتي رو به رو مي شوند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                منابع و ماخذ:

 

“    قرآن

“    بهار الانوار - علامه مجلسي

“    اصول كافي - شيخ كليني

 

1-     قال رسول الله: من مات لا يعرف امامه مات ميته جاهليه. بهار الانوار ج 23 ص 78

2-     قال امير المومنين: انا عين الله انا جنب الله انا يد الله . بهار الانوارجلد 24 ص 194 حديث 16

3-     سوره عنكبوت

4-     سوره توبه آيه 105

5-     قال ابو جعفر: نحن اول خلق الله و اول خلق عبد الله و نحن سبب خلق الخلق و سبب تسبيحهم و عبادتهم من ملائكه و الآدميين. بهارالانوار ج 25 ص 20

6-     و كل شييء احصيناه في امام مبين. سوره يس آيه 11

7-     عن جابر قال رسول الله: اوّل شييء خلق الله تعالي ما هو فقال نور نبيك يا جابر خلقه الله ثم خلق منه كل خير. بهارالانوار ج 25 ص 21 حديث 27

7- در ازليت و استقلال ص 23 لارزق نبيك

8- سوره حجرات آيه 18

9- سوره اعراف آيه شريفه ميثاق (172) و بهار الانوار ج 58 ص 131

10- قال ابو عبد الله: ان الله تبارك و تعالي: خلق الارواح قبل الاجساد بالفي عام. بهار الانوار ج 26 ص 320 حديث 2 و بهارالانوار ج 58 ص 131

11- زيارت جامعه. فكنا عنده مسلّمين بفضلكم و معروفين بتصديقنا اياكم.

12- سوره اعراف آيه 172

13- بهار الانوار ج 5 ص 226

14- بهار الانوار ج 5 ص 226

15- الم اعهد اليكم يا بني آدم . سوره يس آيه 60

16- سوره يس آيه 60

17- عن مولانا صاحب الزمان: ولو ان اشياعنا و فقهم الله لمرضاته علي اجتماع من القلوب في الوفاء بالعهد عليهم.

18- بهار الانوار ج 1 ص 137

19- بهار الانوار ج 6 ص 245

20- بهار الانوار ج 64 ص 102

21- سوره بقره آيه 35

22- بهار الانوار ج 64 آيه 127

23- بهار الانوار ج 6 ص 143

24- الذّين تتوفيهم الملائكه طيبّين. سوره نحل آيه 32

25- الذّين تتوفيهم الملائكه ظالمي انفسهم. سوره نحل آيه 28

26- بهار الانوار ج 6 ص 195

27- بهار الانوار ج 6 ص 143

28- بهار الانوار ج 6 ص 152 و ص 154

29- سوره احزاب آيه 44

30- بهار الانوار ج 6 ص 172

31- بهار الانوار ج 6 ص 162

32- بهار الانوار ج 6 ص 161

33- بهار الانوار ج 6 ص 153

34- بهار الانوار ج 6 ص 159

35- بهار الانوار ج 6 ص 151 و ص 157

36- بهار الانوار ج 6 ص 162

37- بهار الانوار ج 6 ص 162

38- قل يا ايها الذين هادواان زعتم. سوره جمعه آيه 5

39- مفاتيح الجنان _  دعاي ماه رجب و دعاي مسجد صعصعه

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 08 اسفند 1393 ساعت: 0:37 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره به حکومت رسیدن امام علی

بازديد: 213

 

 

 

نگاهی کوتاه درباره به حکومت رسیدن حضرت علی (ع)

 

 

بیعت با علی (عملکرد)

پس از آشفتگی خلافت اسلام در زمان عثمان و برقراری نظام طبقاتی جاهلی روز به روز بر مشکلات امر افزوده شد تا عثمان کشته شد، مردم مدینه آنهایی که دست از مظالم عمال و حکام گذشته به تنگ آمده بودند بالاتفاق از کوچک به بزرگ زن و مرد، پیر و جوانان ، عرب و غیر عرب ، به در خانه علی هجوم آوردند و یک صدا اعلام کردند. یگانه شخصیت لایق خلافت اسلامی اوست و او باید خلافت را بپذیرد. به قدری اصرار و ازدحام و اظهار رضایت کردند که خودش می فرماید: چیزی نمانده بود فرزندانم زیر دست پای مردم پامال شوند در یکی از خطبه‌های نهج‌البلاغه می فرماید:

و بسطتم یدی فکففتها، و مددتموها ، ثم تداککتم علی تداک الابل الهیم علی حساضها یوم وردها، حتی انقطعت انعل ، و سقط الرداء ، ویط الضعیف ، و بلغ من سرور الناس بیعتهم ایای ان ابتهج بها الصغیر ، و هدج الیها الکبیر، و تحامل نحوها العلیل، و حسرت الیها الکعاب.

شما دست بیعت دراز می کردید و من به علامت اکراه دست خود را پس می کشیدم ، شما دست خود را برای بیعت باز می کردید و من به عکس به علامت امتناع از قبول، دست خود را می‌بستم ولع و تشنگی دادید مانند شتران تشنه که به آب می رسند، ازدحام به قدری بود که کفشها از پاها و رداها از دوشها افتاد، ضغفها پامال شدند ، مردم مدینه و کسانی که حاضر به بیعت بودند آن قدر اظهار خوشحالی و بهجت کردند تا آنجا که کودکان به پیروی از بزرگان غرق در شادی بودند. پیران شکسته و سالخورده با کمال ضعف و ناتوانی آمدند  که بیعت کنند، بیماران با مشقت فراوان از بستر بیماری به خاطر بیعت حرکت کردند و آمدند، حتی زنان و دختران برای بیعت کردن سر از پا نمی‌شناختند.

وقتی که امیر المومنین خلیفه شد، افراد می آمدند برای تبریک گفتن، یک تبریکی هم جناب صعصعه گفته . ایستاد و خطاب به امیر المومنی گفت:

زینت الخلافه و ما زانتک، و ما رفعتک، وهی الیک احوج منک الیها.

این سه چهار جمله ارزش ده ورق مقاله را دارد. گفا:

علی، تو که خلیفه شدی ، خلافت به تو زینت نداد، تو به خلافت زینت  بخشیدی. خلافت تو را بالا نبرد، تو که خلیفه شدی مقام خلافت را بالا بردی. علی! خلافت به تو بیشتر احتیاج داشت تا تو به خلافت.

یعنی علی! من به خلافت تبریک می گویم که امروز نامش روی تو گذاشته شده، به تو تبریک نمی‌گویم که خلیفه شدی. به خلافت تبریک می گویم که تو خلیفه شدی ، نه به تو که خلیفه شدی. از این بهتر نمی شود گفت.

فلسفه پذیرفتن خلافت

درباره تصلب علی (ع) در امر عدالت که از نظر و تعبیری باید گفت: عدالت، و از نظر و حضرت بیعت کنند فرمود: «دعونی و التسموا غیری فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان» مرا رها کنید بروید دنبال کس دیگری، که ما حوادث بسیار تیره‌ای در پیش داریم (تعبیر عجیبی است) کاری را در پیش داریم که چندین چهره دارد یعنی آن را از یک وجه نمی شود رسیدگی کرد از وجهه‌های مختلف باید رسیدگی کرد. بعد می‌گوید «ان الافاق قد اغامت و المحجه قد تنکرت» خلاصه راه شناخته شده‌ای که پیغمبر تعیین کرده بود الان نشناخته شده، فضا ابرآلود گردیده است. و در آخر می گوید: و لکن من اگر بخواهم بر شما حکومت کنم »رکبت بکمن ما اعلم» آن طوری که خودم می دانم عمل می‌کنم نا آن طور که شما دلتان می‌خواهد.

این مطلب نشان می دهد که امیرالمومنین این مطلبی را که از نظر تاریخی نیز بسیار قطعی است، کاملا روشن می‌دیده که الان با زمان بعد از پیغمبر زمین تا آسمان فرق کرده یعنی اوضاع، عجیب تغییر کرده و خراب شده است. و این جمله را امام برای اتمام حجت کامل می گوید . چون مسئله بیعت کردن، قول گرفتن از آنهاست که پیروی کنند مسئله بیعت این نیست که اگر شما بیعت نکنید من دیگر خلافتم باطل است. بیعت می کنند یعنی قول می‌دهند که تو هر کاری بکنی ما پشت سرت هستیم. مرا رها کنید. سراغ کسی دیگر بروید. آینده‌ای رنگارنگ و ناثابت در پیش است. اطمینانی به موقعیت در اجرای آنچه وظیفه اسلامی من به عهده من گذاشته نیست. آشفتگی‌ا در جلو است که دلها ثابت نمی‌ماند و افکار متزلزل می گردد و همین شماها که امروز آمده‌اید، وقتی که دیدید، راه بسیار دشواری است از وسط راه ممکن است برگردید.

 و ان الافاق قد اغامت، و المحجه قد تنکرت.

افقها را ابر و مه گرفته و خورشید در پشت ابرها مانده. کارهایی شده و تثبیت گشته. اشخاصی در این تاریخ کوتاه که از عمر اسلام می گذرد به صورت بت در آمده‌اند. بر هم زدن روش آنها بسیار دشوار است.

آنگاه برای این که با این مردم، که امروز با اصرار از او می‌خواهند خلافت را بپذیرد، اتمام حجت کند، فرمود:

و اعلمو انی ان اجببتکم رکبت بکم ما اعلم.

بدانید اگر من دعوت را بپذیرم،  آن طور که خودم می‌دانم و می‌فهمم و طبق برنامه‌ای که خودم دارم  عمل می کنم و به حرف و توصیه احدی هم گوش نخواهم کرد. بلی اگر مرا به حال خود واگذارید و مسئولیت حکومت را بر عهده من نگذارید، من معذورم و مثل گذشته حک یک مشاور خواهم داشت.

پرسش و پاسخ

سوال: همان طور که فرمودید ما معتقدیم که امامت، پیشوایی دین و دنیاست و این به دلائلی که گفته شد خاص حضرت امیر، حضرت مکث کرد ، جای مکث نبود، بایستی که به خود  قبول می کردند.

جواب : همین سوال حضر تعالی در کتاب خلافت و ولایت که اخیرا منتشر شده مطرح گردیده است. جواب این مطلب از خود کلمات امیر المومنین روشن است. وقتی آمدند با تعبیری باید گفت حقوق بشر، همین بس که فلسفه پذیرفتن خلافت را بعد از عثمان، به هم خوردن عدلات اجتماعی و منقسم شدن مردم به دو طبقه سیر سیر و گرسنه گرسنه ذکر می کند و می‌فرماید:

لولا حضور الحاضر، و قیام الحجه بوجود الناصر، و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقدروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم، لا لقیت حبلها علی غاربها، و لسقیت آخرها بکاس اولها.

اگر نبود که عده‌ای یار و یاور به در خانه‌ام آمدند و بر من اتمام حجت شد، دیگر این که خداوند از دانایان و روشن ضمیران عهد و پیمان گرفته که هر وقت اوضاعی پیش آید که گروهی آن قدر اموال و ثروتها و موهبتهای الهی را به خودشان اختصاص بدهند و آن قدر بخورند که از پرخوری بیمار شوند و عده‌ای آن قدر حقوقشان پایمال شوند که مایه سد جوعی هم نداشته باشند، در همچو اوضاعو احوال این دانایان و روشن ضمیران نمی‌توانند بنشینند و تماشاچی و حداکثر متاصف باشند. اگر همچو وظیفه‌ای را در حال حاضر احساس نمی‌کردم کنار می‌رفتم و افسار خلافت را در دست نمی‌گرفتم و مانند روی اول پهلو تهی می‌کردم.

ابراز نگرانی و اتمام حجت

و چون این طور برنامه‌ای در دوران حکومتش داشت که نه تنها این بود که در دوره خودش نگذارد حیف و میل بشود و حقوق مردم پایمال شود، بلکه برنامه استفاده  این بود که حقوق پایمال شده گذشته را که احجاف‌گرها مال خود و ملک خود می‌دانستند، برگرداند، بوی این حساب و این نقشه خودش می‌توانست که چه جنجالی به پا خواهد شد لهذا با تردید و نگرانی زیر بار خلافت رفت و به مردمی که می‌آمدند بیعت کنند، گفت:

دعونی و التسموا غیری، فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان لا تقوم له القلوب و لا تثبت علیه العقول.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 08 اسفند 1393 ساعت: 0:31 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره شعارهای انقلاب اسلامی

بازديد: 245

 

 

تبیینی بر «نه‌شرقی، نه‌غربی» شعارهای اصلی مطرح‌شده در انقلاب اسلامی

 

چکیده: می‌توان گفت انقلاب اسلامی ایران به اولین و اصلی‌ترین مطلوب خود كه حاكمیت اصول دینی بر شیوه حكومتداری بود، دست یافته و آن را تاحدودزیادی محقَق می‌داند. بدیهی است فروعات منتج از دینی‌شدن حكومت كه عبارتند از نفی سبیل بیگانگان (نه‌شرقی‌ونه‌غربی)، آزادی، استقلال، عدالت و توسعه اجتماعی، رهاسازی مظلومان جهان، حراست از منابع ملی، حفظ امنیت و...، همگی در صورتی به‌طوركامل تحقق می‌یابند كه ریشه‌های حكومت دینی به‌درستی پایدار و استوار گردند

 

پیروزی انقلاب اسلامی نیز همچون هر پدیده دیگر، آثار و پیامدهایی داشت كه به نظر می‌رسد این آثار و پیامدها را باید برخاسته از ذات انقلاب اسلامی دانست كه همراه با آن شكل گرفتند و از خواسته‌های اولیه انقلابیون به‌شمار می‌روند. مهمترین این آثار را می‌توان در چهار زمینه سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیك، اقتصادی و امنیتی طبقه‌بندی كرد. در زمینه سیاسی، انقلاب اسلامی به پیروزی جنبش آزادیخواهی و ضداستعماری ملت ایران انجامید؛ در زمینه فرهنگی و ایدئولوژیك، ایران اسلامی به دیدگاههای انقلابی نوین دست یافت و درصدد صدور آن برآمد؛ در زمینه اقتصادی، روند تولید و تامین نفت مورد نیاز صنایع غرب از منطقه خلیج‌فارس مختل گردید و در زمینه امنیتی باعث ایجاد گسست در یكپارچگی خطوط و ترتیبات امنیتی موردنظر ایالات‌متحده برای محاصره شوروی شد و هركدام از این تاثیرات، بررسی جداگانه‌ای می‌طلبند. اما مهمترین شعارهایی كه در طول دوران مبارزه علیه رژیم، به‌ویژه در سالهای آخر، مطرح می‌شدند و درواقع منویات امام‌خمینی(ره) را به نمایش می‌گذاشتند، دو شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» و «نه ‌شرقی‌ نه‌ غربی جمهوری اسلامی» بودند كه درواقع شالوده و زیربنای فكری نظام حكومتی مدنظر امام را تشكیل می‌دادند. مقاله حاضر ضمن تشریح ابعاد سیاسی مبارزات منتهی به پیروزی انقلاب، سرانجام سه عنصر عمده مندرج در شعار «استقلال، آزادی، جمهوری‌اسلامی» را مورد تبیین قرار خواهد داد.
انقلاب اسلامی نتیجه همراهی و هماهنگی همه گروههای مبارز ملت ایران از جمله خودمختارطلبها، كمونیستها، دموكراتها و مذهبیون بود كه علیرغم برخورداری از اهداف و برنامه‌های مختلف، همگی تحت رهبری امام‌خمینی(ره) به مبارزه با رژیم شاهنشاهی پهلوی تا سرنگونی آن ادامه دادند و هریك به‌نوبه‌خود در سرنگونی رژیم و تحولات پس از آن نقش‌آفرین بودند.[
i] روابط خارجی جمهوری اسلامی ایران و تحولات سیاسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، درواقع تحت ‌تاثیر این واقعیت و متاثر از تضاد میان این گروهها، جریانها و جنبشها، پایه‌گذاری شد. این مساله از آنجا ناشی می‌شد كه سه جریان یعنی خودمختارطلب، كمونیست و دموكرات، هیچ‌كدام توانایی بسیج میلیونی مردم ایران در مقابل استبداد شاهنشاهی برخوردار از حمایت و پشتیبانی اقتصادی، سیاسی و امنیتی ایالات‌متحده را نداشتند و لذا به‌ناچار به جنبش مذهبی ملت ایران تحت رهبری امام‌خمینی نزدیكی و همسویی جستند.
نارضایتی جنبش مذهبی از رژیم پهلوی به زمان رضاشاه بازمی‌گردد كه با تكیه بر قوه قهریه، تلاش بی‌سابقه‌ای را برای تضعیف روحانیت شیعه در ایران آغاز كرد.[
ii] اقدامات سركوب‌گرانه رضاشاه موجب گردید نه‌تنها رهبران مذهبی بلكه عموم مردم، با اصلاحات مورد نظر او از در مخالفت درآیند و در سال 1320، پس‌ازآنكه وی تحت‌تاثیر متفقین مجبور شد كشور را ترك كند، گروههای مذهبی یكی از جبهه‌های اصلی مخالفت با رژیم را تشكیل دادند. ازاین‌زمان‌به‌بعد، توجه به مذهب در قالب تلاش برای احیای جایگاه آن در زمینه‌های مختلف، تاكید بر قوانین اسلامی، ترویج رفتارهای مذهبی ممنوع‌شده توسط دولت و نیز انتشار كتابهای بسیار درباره اسلام، نمود یافت. اما این تجدید حیات مذهبی، هنوز وجهه سیاسی به‌خود نگرفته بود و بیشتر به موضوعات مربوط به ایمان فردی و تعالیم اخلاقی دین بسنده می‌كرد. پس از وفات ‌آیت‌الله بروجردی در سال 1339، شاه كه به نظر می‌آمد از فشار مذهبی‌ها رها شده باشد، اجرای طرحهای غیرمذهبی خود را آغاز كرد و ازهمان‌زمان نشانه‌های ظهور تفكر سیاسی در میان روحانیت به‌تدریج آشكار شد. در سال 1341، آیت‌الله خمینی(ره) با كسب حمایت هر دو جناح فعال و نیمه‌فعال روحانیت، مخالفت خود با طرحهای غیرمذهبی حكومت را آغاز كرد.[iii]
حضرت امام(ره) قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی را «مخالف شرع مقدس» و «مباین صریح قانون اساسی» دانست و آن را به‌عنوان توطئه‌ای «برای ازبین‌بردن قرآن مقدس»، تخطئه كرد. ایشان در دوم آذر 1341 با هشدار به اسدالله علم، نخست‌وزیر، و اعلام مخالفت با تصویب این لایحه، مبارزه آشكار خود را با رژیم شاهنشاهی آغاز نمود و همزمان از امریكا نیز به‌عنوان دشمن اصلی قرآن و روحانیت یاد كرد.[
iv]
رژیم در همان سال 1341 با طرح «انقلاب سفید»، قدم بعدی خود را در راه غیرمذهبی‌‌كردن كشور و تضعیف نهاد مذهب برداشت كه به واقعه كشتار طلاب علوم دینی فیضیه قم منجر گردید. این واقعه كه طی آن تعدادی از طلاب كشته شدند، به شكل‌گیری دوره جدیدی از مبارزه جدی علیه رژیم منجر شد كه نه‌تنها اشتباهات و زیاده‌رویهای رژیم بلكه موجودیت آن را نشانه گرفت. در این دوره حضرت امام(ره) رژیم پهلوی را نه‌‌تنها به بی‌بندوباری و فساد، بلكه به اعمال نفوذ در انتخابات، نقض قانون‌اساسی، تحدید مطبوعات و احزاب سیاسی، ازبین‌بردن استقلال دانشگاهها، نادیده‌گرفتن نیازهای اقتصادی تجار، كارگران و دهقانان، تضعیف اعتقادات اسلامی، ترویج غرب‌زدگی، فروش نفت به اسرائیل و افزایش مستمر شبكه دیوانسالاری مركزی متهم می‌كرد و آن را مورد حمله و اعتراض قرار می‌داد.
در خرداد 1342 و در آستانه ماه محرم، رویارویی جنبش مذهبی با رژیم به اوج خود رسید. در روز عاشورا (دوازدهم خرداد)، امام‌خمینی(ره) در سخنرانی خود در قم، ضمن محكوم‌كردن اعمال رژیم، به شاه هشدار داد كه كاری نكند وقتی مجبور شود كشور را ترك كند، مردم به شادی بپردازند. به‌همین‌خاطر، رژیم دو روز بعد امام را دستگیر كرد و به بازداشتگاهی در تهران منتقل نمود. دستگیری امام، نفرت عمومی از رژیم شاه را به حد انفجار رساند. در شورشی كه در پانزدهم خرداد در شهرهای قم، تهران، شیراز، مشهد، اصفهان، كاشان و دیگر نقاط كشور رخ داد، در نبرد چندروزه میان تظاهركنندگان بی‌سلاح با واحدهای ارتشی ــ كه دستور كشتار داشتند ــ بنابه روایتهای مختلف، تعدادی بالغ بر چهارهزار نفر و طبق برخی آمارها حتی تا پانزده‌هزار نفر[
v] كشته شدند. از همان زمان، واقعه پانزدهم خرداد 1342، سرآغاز نهضت عمومی مذهبی و نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران محسوب گردید. در این روز، آیت‌الله خمینی به‌عنوان رهبر ملی و سخنگوی خواسته‌های مردمی، و اسلام به‌عنوان مبنای ایدئولوژیك مبارزه علیه شاه و حامیان خارجی او شناخته شد. در شرایطی كه احزاب غیرمذهبی اعتبار خود را پس از سقوط مصدق از دست داده بودند، دوره‌ای از فعالیت سیاسی مردمی تحت هدایت رهبری مذهبی امام‌خمینی(ره) شكل گرفت كه به قول حامد الگار، جدیت و شدت این شورش «از پیش حاكی از انقلاب اسلامی 1357 بود.»
امام(ره) در سال 1343، اعتراضات خود را بر طبع استبدادی رژیم، كرنش و فرمانبرداری آن در برابر ایالات‌متحده و همكاری روزافزون آن با اسرائیل متمركز نمود[
vi] و در سخنرانی خود برضد كاپیتولاسیون، در چهارم آبان، به خطر متوجه ایران و اسلام از سوی استعمار غربی چنین اشاره كرد: «تمام گرفتاریهای ما از امریكا است. تمام گرفتاریهای ما از این اسرائیل است. اسرائیل هم از امریكاست. این وكلا هم از امریكا هستند. این وزرا هم از امریكا هستند.»[vii] اعطای مصونیت قضایی به مستشاران نظامی امریكایی در مهرماه آن سال نیز موضوع حملات ضداستعماری حضرت امام علیه امریكا قرار گرفت و ایشان در همان سخنرانی چهارم آبان، با اعلام عزای عمومی، امریكا را «خبیث» و رئیس‌جمهور امریكا را «منفورترین افراد بشر... پیش ملت» ایران خواند.[viii] چند روز پس از این سخنرانی، یعنی در سیزدهم آبان، امام به تركیه و سپس به عراق تبعید گردید.
تصویب قانون حمایت از خانواده در سال 1346 كه بی‌توجه به شرع مقدس، به دادگاههای غیرمذهبی صلاحیت رسیدگی به اختلافات خانوادگی را می‌داد و حقوق مردان را در مقابل زنان محدود می‌كرد، همچنین جایگزین‌كردن تقویم اسلامی هجری با تقویم شاهنشاهی كه ایران را یكباره از سال مذهبی 1355 به سال شاهنشاهی 2535 جهش‌ می‌داد، و نیز برحذرداشتن زنان از پوشیدن چادر در محیطهای دانشگاهی، برنامه‌های ضداسلامی حزب رستاخیز، دخالتهای حكومت در امور اوقاف، نشر كتابهای مذهبی و اعزام مبلغ از سوی رژیم شاهنشاهی، سرانجام واكنش شدید روحانیت و از جمله حضرت امام(ره) را برانگیخت. امام در اولین سالگرد تاسیس حزب رستاخیز در بیست‌ویكم اسفند 1353، طی سخنانی از تبعیدگاه خود در عراق، این‌گونه اقدامات حزب رستاخیز را در راستای «ریشه‌كن‌كردن اسلام، نابودی كشاورزی، صرف منابع كشور در پای سلاحهای بی‌فایده و غارت كشور به نمایندگی از امپریالیسم امریكا» قلمداد نمود.[
ix]
نخستین اعتراضات آیت‌الله خمینی كه با هدف اولویت شریعت اسلامی و لزوم تبعیت زمامداران از احكام اسلامی صورت می‌گرفت، پس از كشتار و سركوبهای متعدد رژیم شاهنشاهی و اصرار آن بر قوانین ضدمذهبی، به‌تدریج رادیكالتر شد. تز تدارك جایگزین برای رژیم شاه را درواقع حضرت امام‌(ره) در فاصله اول تا بیستم بهمن‌ماه سال 1348 طی سیزده جلسه تدریس در نجف تئوریزه كرد و این مبحث به‌صورت كتاب اولین‌بار در سال 1352 تحت عنوان «ولایت فقیه: حكومت اسلامی»، انتشار عمومی یافت. این ایده اعلام می‌داشت كه در اسلام قدرت مذهبی و سیاسی از هم جدا نیستند و تنها فقیه است كه می‌تواند حاكم مشروع باشد. از آن زمان به بعد بود كه حضرت امام به هیچ جایگزینی برای رژیم شاهنشاهی جز حكومت اسلامی راضی نبود.
آیت‌الله خمینی چنان شهرت و محبوبیتی در میان اقشار ملت ایران پیدا كرده بود كه انتشار یك مقاله توهین‌آمیز علیه ایشان در روزنامه اطلاعات (در شماره مورخ هفدهم دی 1356)،[
x] به شكل‌گیری قیامها و تظاهرات سراسری و پیوسته‌ای دامن زد كه از مساجد، هدایت می‌شدند[xi] و انقلاب عملا از این زمان آغاز شد.[xii] در این اوضاع و احوال، دو جنبش كمونیستی و دموكراتیك نیز كه در اواخر بهار 1357 و در اوج تظاهرات مردمی از انزوا خارج شده بودند،[xiii] با تظاهرات مردم مذهبی همسو شدند و ضمن پذیرش رهبری آیت‌الله خمینی، پشت سر ایشان حركت كردند.[xiv] گذشته از گروههای شناخته‌شده مخالف رژیم پهلوی، همه اقشار مختلف مردم به‌نحوی به‌خاطر وجود تورم، فساد، فشار و اختناق، سیر نزولی اقتصاد و نادیده‌گرفته‌شدن تعالیم اسلامی ناراضی بودند اما به گفته سایروس ونس، وزیرخارجه كارتر، «مغناطیسی كه گروههای مختلف ناراضی را به‌دور خود جمع كرد، اپوزیسیون مذهبی بود»[xv] و لذا عموم تظاهركنندگان، با تاكید امام‌خمینی(ره) اضمحلال رژیم شاهنشاهی و تاسیس حكومت اسلامی تحت رهبری ایشان را خواستار شدند.
سرانجام با اعتراض گروهی از همافران و دانشجویان نیروی هوایی به قطع برنامه تلویزیونی ورود امام‌خمینی(ره) به تهران، آتش انقلاب در دو پایگاه هوایی تهران (مركز آموزش دوشان‌تپه و فرح‌آباد) شعله‌ور شد. مردم انقلابی با هدف حمایت از همافران و دانشجویانی كه مورد حمله گارد شاهنشاهی قرار گرفته بودند، به این دو پایگاه حمله كرده و پس از دستیابی به اسلحه، با گارد شاهنشاهی به درگیری مسلحانه پرداختند؛ به‌گونه‌ای‌كه تا دو روز بعد (بیست‌ودوم بهمن‌ماه سال 1357) كه پیروزی انقلاب اسلامی از رادیو صدای انقلاب اعلام شد، كلیه پایگاههای نظامی و انتظامی و مراكز حساس دولتی را به اشغال خود درآوردند و این‌چنین‌، «آخرین دژهای استبداد فرو ریخت»[
xvi] و امام‌خمینی كه از دیرباز استبداد را عامل استعمار خارجی می‌دانست، طی پیامی، مبارزات قهرمانانه ملت ایران را «عامل شكسته‌شدن سدهای استبداد و استعمار» خواند.[xvii]
بسیاری از گروههای سیاسی، اصلاحات اجتماعی، تامین آزادی و دموكراسی را در چارچوب رژیم پهلوی و با برنامه تضعیف تدریجی نظام سلطنتی دنبال می‌كردند اما جنبش مذهبی، علاوه بر آزادی، خواهان سرنگونی رژیم شاهنشاهی، استقرار جمهوری اسلامی و قطع وابستگی به قدرتهای خارجی بود و همین مساله، وجه تمایز این جنبش با دیگر گروههای مخالف رژیم پهلوی را شكل می‌داد. رقابت قدرتهای بزرگ بر سر نفت و گذرگاه ایران، و نیز همسویی رژیم پهلوی با غرب، در كنار مبارزه مستمر اقشار مختلف مردم با جلوه‌های استعمار، استبداد و استكبار، موجب شد پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، دو شعار «استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی» و «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی‌» سرلوحه برنامه‌ها و اهداف انقلابیون قرار گیرند؛ چنانكه مردم آنها را به‌صورت‌هماهنگ در راهپیماییهای ضدرژیم سر می‌دادند[
xviii] و سرانجام نیز همین خواسته‌ها و شعارها در جایگاه آرمان غالب انقلابیون قرار گرفتند و توده‌های مردم را با خود همراه كردند. مرتضائی‌فر، كه در میان انقلابیون مذهبی به وزیر شعار مشهور شده است، در مصاحبه‌ای اختصاصی، ضمن اشاره به تظاهرات بزرگ تاسوعا و عاشورای 1357، درباره نحوه اتخاذ این دو شعار می‌گوید: «مردم هر تقاضایی داشتند، به صورت شعار می‌گفتند. درآن‌زمان استقلال، آزادی و تغییر نظام سلطنتی بود به اسلامی،... خود حضرت امام این خواسته‌ها و تقاضاهای مردم را بیان می‌كردند و ما هم به صورت شعار درمی‌آوردیم. مثلا ایشان بیان می‌كردند كه ما حكومت سلطنتی نمی‌‌خواهیم، ما شعار می‌ساختیم كه: نظام شاهنشاهی الغا باید گردد، نظام اسلامی ایجاد باید گردد.»

آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی
1ــ آزادی:
همچنانكه پیش از این نیز گفته شد، اقشار مختلف مردم از خودكامگی و سركوب روزافزون شاه و الیگارشی حاكم به تنگ آمده و خواستار رهایی و آزادی بودند. مردم شعار آزادی را در مقابل استبداد و خودكامگی پادشاهی سرمی‌دادند كه مطابق قانون‌اساسی می‌بایست صرفا مقامی تشریفاتی داشته باشد، اما شاه عملا در كلیه امور كشور و حتی در امور قانونگذاری دخالت می‌كرد و برخلاف قانون، سنت و مذهب حاكم بر جامعه ایران، به تصویب و ترویج قوانین و مقررات ضداسلامی، از جمله قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی، انقلاب سفید و قانون حمایت از حقوق خانواده اقدام می‌نمود. «آزادی»، خواسته اول تمامی اقشار ملت ایران بود و همه مخالفان رژیم پهلوی، اولویت و جایگاه خاصی برای آن قائل بودند اما در شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی»، به‌ تبعیت از ذوق ایرانیان در ساختن عبارات منظوم و نیز سنت رعایت روانی كلام براساس هم‌آوایی درونی، همصدایی حروف و آهنگین‌بودن كلمات‌، این كلمه (آزادی) در درجه دوم و پس از كلمه «استقلال» قرار گرفت.[
xix]
آزادی از حكام مستبد وابسته، گذشته‌ازآنكه به‌لحاظ نظری پیش‌نیاز، پیش‌زمینه و مقدمه كسب استقلال از قدرتهای خارجی سلطه‌گر به‌شمار می‌رود، از نظر تاریخی هم در روند پیروزی انقلاب اسلامی، انقلابیون ابتدا به آزادی دست یافتند و سپس در راستای دستیابی به استقلال و تحكیم مبانی جمهوری اسلامی تلاش كردند؛ كماآنكه به اعتقاد بسیاری این تلاش همچنان ادامه دارد. دراین‌راستا، می‌توان به سخنان امام‌خمینی در چهاردهم دی‌ماه 1358، در دیدار با استادان دانشگاه تهران در قم، اشاره كرد كه ضمن تشریح تفاوتهای انقلاب اسلامی با انقلابها و كودتاهای دیگر ــ از جمله كودتای كمونیستی افغانستان ــ آزادی ملت ایران در تعیین حكومت را یكی از دستاوردهای انقلاب اسلامی برشمرد: «ملت از زن و مرد، از بچه و بزرگ، همه قیام كردند و این حكومت جائر را از بین بردند... نكته دیگر این‌كه همه هم كه قیام كرده بودند، یك چیز می‌خواستند و آن [این] كه حكومت عدل می‌خواستند، حكومت اسلامی می‌خواستند. این آمال همه بود... اینجا بعد‌از‌اینكه این سد شكسته شد، پشت سر سد یك آزادی مطلق [بود] تمام فرودگاهها باز بود... همه روزنامه‌ها و همه مقالات و همه گویندگان و همه چیزها و همه راهها هم باز بود. حالا هم كه باز است... در دنیا ما نداریم یك همچو انقلابی كه دنبال سرش این جوری با انسانیت رفتار شده باشد، آزادی داده شده باشد.»[
xx]

2ــ استقلال:
این خواسته انقلابی ملت ایران را كه در دو شعار یادشده مطرح شده بود، می‌توان از دو جنبه مورد مطالعه قرار داد:
الف‌‌ـ كلمه «استقلال»، به معنی خودكفایی، در مقابل وابستگی رژیم پهلوی به غرب و وابستگی برخی گروههای مبارز و انقلابی ــ همچون گروههای مختلف جنبش كمونیستی كه به شوروی یا چین متمایل بودند ــ اتخاذ شد و درواقع تداوم مبارزه در این راه در زمینه‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی و... را نشان می‌داد. امام‌خمینی(ره) در سخنرانی خود در چهاردهم دی‌ماه 1358، وابستگی رژیم پهلوی به بیگانگان را چنین تبیین كرد: «كوشش كردند كه از همه جهات این مملكت را به آسیب برسانند... یك دانشگاه استعماری درست كرده بودند برای ما، كه جوانهای ما... به نفع دیگران بیشتر صحبت می‌كردند تا به نفع خودشان... ما عقیده‌مان این شده است كه غیر از غرب دیگر كسی نیست... ما باید وابسته باشیم یا به شرق و یا به غرب... خودمان می‌توانیم سرپا بایستیم... ما ترجیح می‌دهیم به این‌كه از این تمدنی كه ما را فاسد دارد می‌كند دست برداریم و برسیم به یك زندگی بسیط انسانی... خودمان كم‌كم خودكفا خواهیم شد... همه‌اش غرب نیست.»[
xxi]
این نحوه برداشت از استقلال، اصلا به معنی قطع رابطه با جهان اطراف و انزوا نبود و هیچ‌یك از سه جنبش فعال سیاسی نیز از آن طرفداری نمی‌كردند. امام‌خمینی در پنجم اسفند 1357.ش/بیست‌وچهارم فوریه 1979.م در دیدار ولادیمیر وینوگرادف، سفیر شوروی در تهران، به پیام محبت‌آمیز رهبران شوروی چنین پاسخ داد: «ملت ما از همه آزادیها محروم بود. كشور ما از استقلال صحیح محروم بود. ملت ما از این مظالم به جان آمد و قیام كرد، یك قیام اسلامی بزرگ. این قیام سیاسی فقط نبود، یك قیام دینی بزرگ بود... ما برای حیات زیر سلطه غیر، ارزشی قائل نیستیم. ما ارزش حیات را به آزادی و استقلال می‌دانیم... با تمام قدرتهایی كه بخواهند تجاوز كنند به مملكت ما مبارزه خواهیم كرد... ما از همه قدرتها می‌خواهیم كه در كشور ما در امور داخلی كشور ما دخالت به هیچ‌وجه نكنند درصورتی‌كه دخالت نكنند، ما با همه روابط حسنه خواهیم داشت.»[
xxii]
اتخاذ این شعار درواقع با توجه به وضعیت حاكم بر صحنه بین‌المللی صورت می‌گرفت؛ چراكه قدرتهای وقت، به اقتصاد به دیده مهمترین عامل سلطه و ابزار اعمال حاكمیت و نفوذ خود می‌نگریستند و از نیازمندی كشورها در راستای تحقق این اهداف بهره‌ می‌جستند. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، تجارت میان ایران و ایالات‌متحده رونق بسیاری داشت؛ به‌طوری‌كه در سال 1357.ش/1978.م واردات ایران از این كشور به چهارمیلیارد دلار، یعنی به میزانی بالغ بر بیست‌ویك‌درصد كل واردات ایران، می‌رسید و ایالات‌متحده عملا به سطح شریك اول ایران در عرصه بازرگانی ارتقا یافته بود.[
xxiii] در اشاره به نقش و اهمیت اقتصاد در آن دوران، جواد منصوری، معاون وزیر امورخارجه ایران در دوران جنگ تحمیلی، گفته بود: «امروز، تولید، پشتوانه قدرت سیاسی و ابزار اعمال سیاست خارجی است» و اعتقاد داشت كه برای مبارزه با سلطه اقتصادی كه زمینه‌ساز سلطه سیاسی است، باید به خود و به منابع خودی تكیه كرد و در ارتباط با دیگران و در تلاش برای نیل به زندگی پیشرفته، متنوع و متحرك، نباید اختیار و استقلال در تصمیم‌گیری و سیاستگذاری را از خود سلب نمود: «این‌كه برای مثال حق چانه‌زدن در قیمت‌گذاری نفت از آن ما باشد و این ما باشیم كه تصمیم می‌گیرد با كدام كشورها رابطه داشته باشد یا كدام‌یك را به رسمیت نشناسد و حتی با آن مبارزه كند [و] این‌كه به كدام پیمان نظامی و اقتصادی منطقه‌ای وارد شویم یا چگونه و چطور از خود دفاع كنیم، تنها در گرو مصلحت‌اندیشی خود ما باشد... با این تفاصیل، استقلال عبارت است از داشتن قدرت تصمیم‌گیری و سیاستگذاری، و اعمال آن تصمیمات و سیاستها.»[xxiv]
ب‌ــ جنبه دیگر استقلال، درواقع نفی شرق و غرب بود كه ملت ایران هر دو را به‌عنوان استعمارگران ملت ایران و دیگر ملتها و همچنین استثمارگران منابع آنها می‌شناخت. این جنبه از استقلال، از آغاز انقلاب ــ و حتی قبل از شكل‌گیری انقلاب ــ به‌صورت شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» و حتی به‌عنوان یك سیاست حاكم بر نظام اسلامی درآمد و نشانگر عزم انقلاب اسلامی و اصرار آن برای پیمودن راهی جدا بود. حضرت امام(ره) در یازدهم شهریور 1360 طی سخنانی دراین‌باره اظهار كرد: «از همان بدو انقلاب و از قبل از بدو انقلاب كه شالوده انقلاب ریخته می‌شد، مسیر، مسیر انبیاء بود، مسیر راه مستقیم نه‌شرقی‌نه‌غربی بود، جمهوری اسلامی بوده و تاكنون هم ملت ما به همان مسیر باقی است.»[
xxv] ایشان در جای دیگر در تبیین این سیاست و تعیین مصداقهای شرق و غرب اظهار داشت: «ما نه با امریكا كار داریم و نه با شوروی. ما خودمان هستیم. این‌كه با همه دولتها رابطه داشته باشیم، یعنی رابطه دوستانه، نه روابط بین ارباب و رعیت و ما این روابط را نمی‌خواهیم... ما می‌خواهیم این‌طور باشیم كه نه ظلم كنیم و نه زیر بار ظلم برویم.»[xxvi] اهمیت این جنبه از استقلال در نظر امام‌خمینی(ره) به اندازه‌ای بود كه ایشان در بیست‌وهشتم شهریور 1367.ش/نوزدهم سپتامبر 1988.م در پاسخ به نامه یكی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی نوشت: «ما اگر توانستیم نظامی بر پایه‌های نه‌شرقی‌نه‌غربی واقعی و اسلام پاك منزه از ریا و خدعه و فریب را معرفی نماییم، انقلاب پیروز شده است.»[xxvii]
تحلیلگران و سیاستمداران و حتی صاحب‌نظران جمهوری اسلامی ایران درخصوص این‌كه آیا استقلال‌طلبی ملت ایران در قالب شعار نه‌شرقی‌نه‌غربی، صرفا تاكیدی بر عدم وابستگی و نپذیرفتن آیین و مرام شرق و غرب بود و یا انقلاب اسلامی قصد داشت با این دو الگو مبارزه كند و سبك و شیوه جدیدی از زندگی ارائه دهد، اختلاف‌نظر دارند؛ چنانكه برخی، از آن به‌عنوان سیاست موازنه مثبت تعبیر می‌كنند و معتقدند منظور از آن، «همكاری با جهان غرب و شرق و در جهت مصالح مردم و انقلاب» است[
xxviii] و برخی دیگر با ارائه یك برداشت مشابه با سیاست عدم تعهد، معتقدند كه «آن، نشان‌دهنده دشمنی با شرق و غرب نیست بلكه نشان‌دهنده روشها و شیوه‌های ما در سیاست خارجی است كه نه به‌صورت شرقیها است و نه به‌صورت غربیها.»[xxix] مهدی بازرگان، نخست‌وزیر دولت موقت انقلاب اسلامی، معتقد بود كه شعار نه‌شرقی‌نه‌غربی، مفهومی «كاملا ملی و دفاعی» داشته و منظور از آن «احراز استقلال همه‌جانبه خودمان در برابر بیگانگان و ابرقدرتها... و عدم اتكا به بلوكهای شرق و غرب، چه به‌لحاظ سیاسی و اقتصادی و نظامی و چه به لحاظ اخذ و اقتباس ایدئولوژی از مكتبهای ماركسیستی یا كاپیتالیستی» بوده است. وی با انكار جنبه ضدغربی این شعار، معتقد بود شعار مذكور پس از پیروزی انقلاب و از اواخر دولت موقت دچار «تعبیر و تحریف و تعمیم» شده است.[xxx] اما به نظر می‌رسد كه این خواسته، به‌آن‌صورت‌كه در انقلاب اسلامی مطرح شد و از سوی انقلابیون مذهبی با جدیت مورد پی‌گیری قرار گرفت، علاوه‌بر اصرار به عدم‌وابستگی به بلوك شرق و غرب تحت رهبری شوروی و امریكا، در پی مبارزه با این دو بلوك نیز بوده است. دلایل این برداشت را به‌طورخلاصه می‌توان با استنادهای قرآنی، فقهی و تاریخی به شرح زیر توضیح داد.
این شعار برگرفته از آیه سی‌وپنجم سوره نور است كه می‌فرماید: «خدا نور (وجودبخش) آسمانها و زمین است. داستان نورش به چراغ‌دانی می‌ماند كه در آن چراغی برافروخته باشد و آن چراغ در میان شیشه‌ای است كه چون ستاره‌ای درخشان است. این چراغ فروزان، درخت زیتون مباركی است كه نه شرقی است و نه غربی. مایع روشنایی آن، چنان است كه بی‌هیچ آتشی، فروزان است. اشعه نوری است كه بر روی هاله‌های نور، متراكم است. خداوند هركس را كه بخواهد، به نور خود رهنمون می‌شود و... .»
علامه طباطبایی در تفسیر این آیه، از آن به عدم‌وابستگی به شرق و غرب تعبیر كرده و می‌افزاید: این آیه، دلالت كافی بر عدم كفایت شرق و غرب دارد. وی معتقد است كه خوبی و مرغوبیت این درخت به‌خاطر نه‌ شرقی و نه غربی‌بودن آن است؛ چراكه بدون هرگونه وابستگی به افق شرق و غرب، نور مورد نیاز خود را به‌طور مستقیم از خود خورشید تامین می‌كند.[
xxxi]
از نظر فقهی، این شعار از دو بخش نفی شرق و غرب و اثبات جمهوری اسلامی تشكیل شده است و به عبارت ایدئولوژیك، به معنی «نفی سلطه و حاكمیت سیاسی و مكتبی شرق و غرب و برقراری حاكمیت و ولایت نظامی اسلامی بر جامعه است.»[
xxxii] از نظر قرآن، مسلمانان موظفند تولا و تبرا پیشه كنند و ضمن‌آنكه به یك نوع ولایت و دوستی همت می‌گمارند، نوع دیگر را از خود طرد كنند. مسلمانان از دوستی با غیرمسلمانان و نیز از رفتن به زیر بار سرپرستی آنان نهی شده‌اند و در آیه «یا ایها الذین امنوا لاتتخذوا عدوی و عدوكم اولیاء» و برخی آیات در سوره‌های دیگر ــ از جمله: ممتحنه/3ــ1، انعام/14، شوری‌/10، كهف/26، عنكبوت/41 و مائده/56 ــ علت لزوم اجتناب و احتیاط از بیگانه، مبتنی بر این واقعیت اعلام شده كه آنها دوست دارند دیگران را نیز به كیش خود درآورند و لذا روابط مسلمان با غیرمسلمان باید احتیاط‌آمیز باشد.
اصل نفی سبیل كافران بر مسلمانان نیز مؤید این جنبه از شعار نه‌شرقی‌نه‌غربی است: «ولن یجعل الله للكافرین علی المومنین سبیلا» (نساء/141): یعنی، خداوند هرگز (نه در گذشته و نه در آینده) راه سلطه كافران بر اهل ایمان را باز نگذارده و نخواهد گذارد. «بنابراین قاعده، خداوند در قوانین و شریعت اسلامی هیچ‌گونه راه نفوذ و چیرگی كفار بر مسلمانان را نپذیرفته و در هیچ زمینه‌ای شرعا جایز نیست كه كفار بر مسلمانان غلبه كنند.»[
xxxiii] این آیه از احكام ثانویه فقهی محسوب می‌شود و آیه «اوفوا بالعقود» را در مواردی كه قرارداد امضاشده میان مسلمانان و غیرمسلمانان تالی فاسد داشته باشد، منسوخ می‌كند؛ به‌این‌معناكه به‌محض كشف زیان برای جامعه اسلامی، قرارداد خودبه‌خود باطل و از درجه اعتبار ساقط می‌گردد تا راه هرگونه سلطه غیرمسلمانان بر مسلمانان، بسته شود. سیدعلی قادری اهم عناوین زیرمجموعه اصل نفی‌سبیل را كه تاكنون در فقه اسلامی مطرح شده‌اند، در موارد زیر خلاصه كرده است: 1ــ عدم جواز ولایت غیرمسلمان بر مسلمان 2ــ عدم جواز استشاره از غیرمسلمان در امور مسلمانان 3ــ سقوط حق قصاص غیرمسلمان 4ــ عدم جواز تزویج غیرمسلمان با مسلمان 5ــ عدم ثبوت حق شفاعت برای غیرمسلمان.[xxxiv]
از نظر تاریخی نیز شعار نه‌شرقی‌نه‌غربی، زمانی مطرح شد كه سیستم دوقطبی بلوك شرق و غرب بر روابط بین‌المللی حاكم بود و كشورهای كوچك و متوسط برای حفظ تمامیت و منافع ملی خود چاره‌ای جز پیوستن به یكی از این دو بلوك نداشتند. سیاست نه‌شرقی‌نه‌غربی درواقع این وضعیت را ظالمانه و صرفا برپایه حفظ منافع قدرتهای بزرگ و استعمارگر می‌دانست و از این دیدگاه، دو ابرقدرت را مجموعه واحدی از استكبار جهانی به شمار می‌آورد كه نه‌تنها حقوق ملتهای محروم و مستضعف بلكه حقوق مردم و ملتهای خود را نیز پایمال كرده‌اند. با این نگرش به تاریخ بود كه انقلاب اسلامی نه‌تنها وابستگی به هیچ‌یك از ابرقدرتها را منطقی و اصولی نمی‌دانست، بلكه برای اصلاح یا ازبین‌بردن نظام ظالمانه حاكم بر كل روابط بین‌الملل، تلاش و مبارزه می‌نمود.[
xxxv]
منوچهر محمدی با تایید این برداشت از مبارزه‌طلبی انقلاب اسلامی، می‌نویسد: «اصل نه‌شرقی‌نه‌غربی جمهوری اسلامی... برخلاف تز عدم تعهد، حالت تدافعی و انفعالی نداشته بلكه با اتخاذ سیاستی تهاجمی، فعال و پویا بر علیه استكبار شرق و غرب مبارزه می‌كند و همچنین اعتقاد به حكومت واحد جهانی تحت لوای اسلامی دارد.»[
xxxvi] بی‌تردید همین برداشت از نه‌شرقی‌نه‌غربی بود كه برخی را واداشت تا اعلام كنند: «با استقلال در سیاست، یقینا زمینه‌ساز جریان سومی در جهان خواهیم بود و این دوقطبی‌بودن جهان به‌طوركلی شكسته می‌شود و ما به‌عنوان قطب سوم مطرح خواهیم شد.»[xxxvii]
سیاست نه‌شرقی‌نه‌غربی تنها غرب و امریكا را مد نظر نداشت، بلكه در موارد مختلف و متعدد در مقابل شوروی نیز به اجرا گذاشته شد؛ كه ازجمله می‌توان به انحلال حزب توده ایران، دستگیری كلیه سران و اعضای فعال این حزب و اخراج هیجده‌تن از اعضای سفارت شوروی از ایران به اتهام دخالت در امور داخلی كشور اشاره كرد. اما ازآنجاكه دخالت امریكا و نفوذ و سلطه آن بر رژیم شاهنشاهی در ایران بیشتر بود، اجرای این سیاست به این صورت نمود یافت كه امریكا و منافع آن در ایران را هدف گرفته است. این شعار در سال 1360.ش/1981.م بالای در ورودی وزارت امورخارجه جمهوری اسلامی ایران نصب شد تا نمایندگان دیپلماتیك مقیم تهران هیچگاه این خواست عمومی ملت انقلابی ایران را از خاطر نبرند.

3ــ جمهوری اسلامی:
«جمهوری اسلامی» در دو شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» و «نه‌شرقی، نه‌غربی، جمهوری اسلامی»، بر شیوه حكومتی مورد نظر مردم كه از قرآن، سنت و تعالیم اسلامی برگرفته شده بود، دلالت داشت. این شیوه حكومتی باید جنبه بی‌دینی یا ضدمذهبی را از حكومت و حاكمیت می‌زدود و با اتخاذ یك موضع ضداستكباری، نه‌تنها از آلایشهای فسق و فجور پرهیز می‌كرد، بلكه با ترویج اعتقاد به وحدانیت و برتری خداوند و روحیه اخلاص و پاك‌باختگی در محضر او، به جامعه ناب و فاضله‌ای دست می‌یافت كه در مرحله اول به‌صورت یك قطب جدید برای جذب محرومان و مستضعفان جهان درآید و الگوی مناسبی برای پیروی موحدان و دین‌باوران باشد، در مرحله دوم حكومت بزرگ اسلامی را از طریق یك فدراسیون یا اتحادیه كشورهای اسلامی تشكیل دهد و در مرحله سوم حكومت واحد جهانی را زمینه‌سازی نماید. در زیر، این الگوی جایگزین، تحت عناوین حاكمیت احكام اسلامی بر همه امور اجتماعی، ماهیت جهان‌شمولی و فرامرزی اسلام، ولایت‌فقیه و صدور انقلاب مورد بررسی قرار می‌گیرد:

الف ــ حاكمیت اسلام بر همه امور اجتماعی (پیوستگی دین و سیاست):
الگوی نظام جمهوری اسلامی، به‌عنوان یك الگوی جایگزین برای نظام شاهنشاهی، بر مبنای معتقدات مذهب تشیع و با تاكید بر دو اصل امامت و عدالتخواهی مطرح گردید و از سوی عامه مردم مورد حمایت و پذیرش قرار گرفت. حامد الگار محوریت امامت و عدالتخواهی را از اركان شكل‌گیری توان فزاینده اندیشه انقلابی شیعی دانسته و می‌نویسد: «در هر مقطع و مرحله‌ای از تاریخ اسلام كه تعبیر و تفسیری از شیعه عرضه شود، اساسی‌ترین موضوع در آن، عبارت خواهد بود از اصل امامت و تشخیص امام؛ كه به‌نوعی، مصداق ابعاد روحانی رسالت پیامبرگونه نیز به‌حساب می‌آید.»[
xxxviii]
از نظر شیعیان امامیه، غیر از امام علی‌(ع) ــ كه در غدیرخم به جانشینی پیامبراكرم(ص) تعیین شد ــ و اهل‌بیت آن حضرت(ع)، هیچ‌كس شایسته حكومت نیست و این وضعیت با شروع غیبت كبرای امام دوازدهم(ع) همچنان تداوم یافت. این اعتقاد، درواقع مشروعیت هرگونه رهبری در تمام طول غیبت امام را مورد سوال قرارمی‌دهد.[
xxxix] این آرمان‌خواهی و جهت‌گیری شیعه، ازیك‌سو پیروان خود را به پرهیز از مشاركت و دخالت در سیاست ترغیب می‌نمود و ازسوی‌دیگر به ایجاد خلأ در بسط و تدوین اندیشه سیاسی شیعه منجر گردید؛ چنانكه نظریه سیاسی فقه شیعه منحصرا به بخشی از تعریف امامت محدود شد و تا قرنها بعد نیز موضوع اندیشه سیاسی شیعه از جنبه نظری چندان مورد توجه قرار نگرفت. جدایی شیعه از سیاست، با یكی دیگر از وجوه آرمان‌خواهی آن تشدید شد و آن اعتقادی بود كه اجرای عدالت واقعی را جز با بازگشت امام(عج) غیرممكن می‌شمرد. این بخش از نظریه، مستقیما به دیدگاه و برداشت اخلاقی شیعه از انسان مربوط می‌شد؛ چراكه اعتقاد به این‌كه انسان ذاتا خطاكار است، در احتیاط زیاد شیعه در پذیرفتن مسئولیت اداره امور و اجرای عدالت بی‌تاثیر نبود.[xl]
تقریرات امام‌خمینی(ره) طی درسهایشان در نجف، به‌صورت كتاب جهاداكبر منتشر شد. محتوای كتاب نشان می‌دهد كه جنبش مذهبی امام، بیش‌ازآنكه جنبشی سیاسی برای سرنگونی یك نظام فاسد باشد، قیامی الهی و در راستای دعوت انبیا برای تربیت و تعالی انسان و جامعه انسانی بوده است. ازاین‌رو تا دهه 1330، جریان تفكر دینی در ایران، دوره سازندگی فردی را سپری می‌كرد و عمده تلاش خود را در راستای تعلیم و تربیت دینی و معنوی و تربیت شاگردان برجسته صرف می‌نمود[
xli] و از اوایل دهه 1340 بود كه به كار فرهنگی و تربیتی در سطح جمعی تمایل یافت.[xlii] این نحوه تفكر از آیه شریفه «ان‌الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم» الهام می‌گرفت و براساس این آیه، تحول درون و تهذیب نفس فرد را اساس تحول جامعه و تاریخ می‌دانست؛ لذا ایجاد یك حركت فرهنگی برای تربیت افراد به اولین كارویژه اندیشه انقلابی شیعی تبدیل گردید.[xliii]
دیدگاه حضرت امام(ره) درباره تشكیل حكومت اسلامی بر ضرورت ارتباط دین با نظام سیاسی تاكید می‌نمود. ایشان درباره رابطه میان دین و سیاست، همواره اعلام می‌كرد ‌كه دامنه و قلمرو قوانین اسلام، منحصر و محدود به ابعاد عبادی آن نیست و احكام اسلام در تمامی ابعاد زندگی انسان ــ با توجه به تحولات زمان ــ جاری هستند: «احكام شرع حاوی قوانین و مقررات متنوعی است كه یك نظام كلی اجتماعی را می‌سازد. در این نظام حقوقی، هرچه بشر نیاز دارد فراهم آمده است، از طرز معاشرت با همسایه و اولاد و عشیره و قوم و خویش و همشهری و امور خصوصی و زندگی زناشویی گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با سایر ملل... برای همه این مراحل دستور و قانون دارد تا انسان تربیت كند، انسان كامل و فاضل، انسانی كه قانون متحرك و مجسم است و مجری داوطلب و خودكار قانون است. معلوم است كه اسلام تا چه حد به حكومت و روابط سیاسی و اقتصادی جامعه اهتمام می‌ورزد تا همه شرایط به خدمت تربیت انسان مهذب و بافضیلت درآید.»[
xliv]

ب ــ ماهیت جهان‌شمولی و فرامرزی اسلام و انقلاب اسلامی:
امام‌خمینی اعتقاد داشت كه جامعه اسلامی در زمان پیامبراكرم(ص) یكپارچه بوده و بعدها بر اثر رفتارهای ضداسلامی و تحت‌فشار استعمارگران تجزیه شده است و لذا امت اسلام به یك انقلاب نیاز دارد تا همه این سرزمینهای پراكنده و مجزا از هم، دوباره به‌همان‌صورت یكپارچه شوند. ایشان با استناد به سنت و رویه پیغمبر اكرم(ص) ــ كه خودشان، هم حكومت تشكیل داد و به اجرای قوانین و برقراری نظامات اسلام و اداره جامعه برخاست و به فرمان خدا برای پس از خود حاكم تعیین كرد ــ و نیز با توجه به ماهیت و كیفیت احكام اسلامی (از جمله احكام مالی، دفاعی، جزایی و حقوقی) نتیجه‌گیری می‌كند كه پس از رحلت رسول‌اكرم(ص) نیز تشكیل حكومت لازم و ضروری است.[
xlv] حضرت امام(ره) با اشاره به انحراف سیاست و حكومت اسلامی پس از رحلت پیامبر(ص) و دشمنی معاندان با ولایت علی‌‌ابن‌ابی‌طالب(ع)، تاكید می‌كرد اساس حكومت درواقع از زمان بنی‌امیه و بنی‌عباس دگرگون شده است؛ چراكه حكومت آنها ضداسلامی بود و رژیمهایی هم كه پس از آنها به نام اسلام برپا شدند، «كاملا وارونه و سلطنتی» عمل كردند و نهایتا در دوره اخیر، استعمارگران و حكام مستبد و جاه‌طلب ــ به‌ویژه در ماجرای دولت عثمانی ــ وطن‌ اسلام را تجزیه نمودند و آن را به چندین ملت مجزا تبدیل كردند.
بدین‌ترتیب و با استناد به خطبه حضرت زهرا(س) كه فرمود «امامت برای حفظ نظام و تبدیل افتراق مسلمین به اتحاد است»، امام‌خمینی(ره) نتیجه‌گیری می‌كرد: «ما برای‌اینكه وحدت امت اسلام را تامین كنیم، برای‌اینكه وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهای دست‌نشانده آنها خارج و آزاد كنیم، راهی نداریم جز این‌كه تشكیل حكومت بدهیم؛ چون به منظور تحقق وحدت و آزادی ملتهای مسلمان بایستی حكومتهای ظالم و دست‌نشانده را سرنگون كنیم و پس‌ازآن، حكومت عادلانه اسلامی را كه در خدمت مردم است به‌وجود آوریم.»[
xlvi] ایشان با تكیه بر مبانی شرع و حق، دلایل متعددی را برای توجیه لزوم سرنگونی حكومتهای ستمگر از طریق انقلاب ذكر می‌كند، از جمله این‌كه: «هر نظام سیاسی غیراسلامی، نظامی شرك‌آمیز است چون حاكمش طاغوت است و ما موظفیم آثار شرك را از جامعه مسلمانان و از حیات آنان دور كنیم و از بین ببریم... شرایط اجتماعی مساعدی برای تربیت افراد مومن و بافضیلت فراهم سازیم و این شرایط درست ضدشرایط حاكمیت طاغوت و قدرتهای ناروا است... ما چاره‌ای نداریم جز این‌كه دستگاههای حكومتی فاسد و فاسدكننده را از بین ببریم و هیاتهای حاكمه خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون كنیم. این وظیفه‌ای است كه همه مسلمانان در یكایك كشورهای اسلامی باید انجام بدهند و انقلاب سیاسی اسلامی را به پیروزی برسانند.»[xlvii]
امام(ره) معتقد بود استعمارگران و عمال سیاسی آنها مردم مسلمان را به دو دسته ظالم و مظلوم تقسیم كرده‌اند: در یك طرف «صدها میلیون گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ» قرار د‌ارند و در طرف دیگر «اقلیتی از افراد ثروتمند و صاحب قدرت سیاسی كه عیاش و هرزه‌گرد و فاسدند.» دسته اول تلاش می كنند خود را از زیر ظلم نجات دهند، اما اقلیت حاكم و دستگاههای حكومتی جائر مانع آنها می‌شوند. به‌همین‌خاطر، ایشان با استناد به خطبه چهل‌ویكم امیرالمومنین(ع) درباره این‌كه خدا از علمای اسلام پیمان گرفته است كه بر پرخوری و غارتگری ستمگران و گرسنگی جانكاه و محرومیت ستمدیدگان، خاموش نمانند و همچنین وصیت معروف ایشان به فرزندش كه فرمود: «دشمن ستمگر و یاور ستمدیده باشید»، با اشاره به این‌كه «ما وظیفه داریم مردم مظلوم و محروم را نجات دهیم»،[
xlviii] می‌نویسد: «امروز ما چطور می‌توانیم ساكت و بیكار بنشینیم و ببینیم عده‌ای خائن و حرام‌خوار و عامل بیگانه به كمك اجانب و به‌زور سرنیزه، ثروت و دسترنج صدهامیلیون مسلمان را تصاحب كرده‌اند و نمی‌گذارند از حداقل نعمتها استفاده كنند؟ وظیفه علمای اسلام و همه مسلمانان است كه به این وضع ظالمانه خاتمه بدهند و در این راه كه راه سعادت صدهامیلیون انسان است حكومتهای ظالم را سرنگون كنند و حكومت اسلامی تشكیل دهند.»[xlix]
در همین راستا بود كه پس از پیروزی انقلاب اسلامی بلافاصله «براساس نگرشهای بنیادی و اولویتهای ملی‌»، روابط رسمی میان دولت ایران با ساف در سطح دولت فلسطین برقرار گردید[
l] و با تهیه طرح اعلام روز قدس در آخرین جمعه ماه مبارك رمضان، «گامی جدی برای جهانی‌كردن مساله قدس در میان همه مسلمانان،» صرف‌نظر از وابستگیهای مذهبی و فرقه‌ای آنان برداشته شد.

ج ــ ولایت فقیه، بهترین الگوی حكومتی:
طرح حكومت دینی، یكی دیگر از موضوعات مورد توجه امام‌خمینی(ره) و انقلابیون مذهبی بود. امام از حكومت دینی با عنوان ولایت ‌فقیه یاد می‌كرد. موضوع ولایت‌فقیه گرچه ریشه در گذشته داشت و هدف آن تداوم و احیای اصول و ارزشهای دینی‌ای بود كه چهارده قرن از زمان ظهور آنها می‌گذشت، اما در تاریخ اسلام، به‌ویژه در دوران معاصر، هرگز این اصول و ارزشها مجال ابراز و تحقق پیدا نكرده بودند. ولایت فقیه كه اساس حكومت اسلامی در عصر غیبت است، با تعبیر و تفسیری كه حضرت امام(ره) ارائه كرد، در قانون‌اساسی جمهوری اسلامی ایران در سال 1358 تبلور یافت و وجهه جهانی پیدا كرد. امام‌خمینی در طرح این شیوه حكومتی، با استدلال عقلی و استناد به آیات قرآن كریم، سنت رسول‌اكرم(ص)، رویه حضرت‌علی‌(ع) و روایات وارده از ائمه اطهار، معتقد بود كه همه انبیا و اولیای الهی ــ از آدم تا زمان خود ما ــ همه درصدد تشكیل حكومت عدل در مقابل جور بوده‌اند.[
li] ایشان در تایید حكومت دینی می‌نویسد: «مجموعه قانون، برای اصلاح جامعه كافی نیست. برای‌اینكه قانون مایه اصلاح و سعادت بشر شود، به قوه اجراییه و مجری احتیاج دارد. به‌همین‌جهت خداوند متعال در كنار فرستادن یك مجموعه قانون، یعنی احكام شرع، یك حكومت، دستگاه اجرا و اداره مستقر كرده است. رسول‌اكرم(ص) در راس تشكیلات اجرایی و اداری جامعه مسلمانان قرار داشت. علاوه بر ابلاغ وحی و بیان و تفسیر عقاید و احكام و نظامات اسلام به اجرای احكام و برقراری نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را به‌وجود آورد.»[lii] و با استناد به آیه مباركه «یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی‌الامر منكم» اضافه می‌كند: «قانونگذاری به‌تنهایی سعادت بشر را تامین نمی‌كند. پس از تشریح قانون بایستی قوه مجریه‌ای به‌وجود آید. قوه مجریه است كه قوانین و احكام دادگاهها را اجرا می‌كند و ثمره قوانین و احكام عادلانه دادگاهها را عاید مردم می‌سازد... ولی‌امر، متصدی قوه مجریه هم هست.»[liii] امام(ره) معتقد بود برای بقا و استمرار احكام اسلام و بازداشتن ستمگران از غارت و فساد و تعدی و همچنین برقراری عدل اسلامی در جامعه و جلوگیری از هرج‌ومرج، بدعت‌گذاری و تصویب قوانین ضداسلامی و نیز برای ازبین‌بردن نفوذ بیگانگان در كشورهای اسلامی، تشكیل یك حكومت «صالح» لازم است؛ یعنی «حاكمی كه قیم، امین [و] صالح باشد.»[liv] امام‌خمینی در تشریح مدل حكومتی اسلام، آن را یك مدل منحصر‌به‌فرد در میان جوامع كنونی دانسته و می‌نویسد: «حكومت اسلامی هیچ‌یك از انواع طرز حكومتهای موجود نیست... نه استبدادی است و نه مطلقه، بلكه مشروطه است؛ البته نه مشروطه به‌معنی متعارف فعلی آن كه تصویب قوانین تابع آرای اشخاص و اكثریت باشد. مشروطه ازاین‌جهت‌كه حكومت‌كنندگان در اجرا و اداره، مقید به یك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كریم و سنت رسول‌اكرم(ص) معین گشته است. مجموعه شرط، همان احكام و قوانین اسلام است كه باید رعایت و اجرا شود. ازاین‌جهت حكومت اسلامی حكومت قانون الهی بر مردم است... شارع مقدس اسلام، یگانه قدرت مقننه است. هیچ‌كس حق قانونگذاری ندارد و هیچ ‌قانونی جز حكم شارع را نمی‌توان به مورد اجرا گذاشت. به‌همین‌سبب در حكومت اسلامی به‌جای مجلس قانونگذاری كه یكی از سه دسته حكومت‌كنندگان را تشكیل می‌دهد، مجلس برنامه‌ریزی وجود دارد كه برای وزارتخانه‌های مختلف در پرتو احكام اسلام برنامه ترتیب می‌دهد و با این برنامه‌ها كیفیت انجام خدمات عمومی را در سراسر كشور تعیین می‌كند.»[lv]
البته حضرت امام(ره) سعی می‌كرد به‌نحوی، رضایت مردم و خواست عمومی آنان را نیز در تشكیل و تداوم حكومت اسلامی به‌عنوان یك شرط وارد كند. ایشان خواست مردم مسلمان و رضایت آنها برای تشكیل و تداوم حكومت اسلامی را دلیل بر غیراستبدادی‌بودن حكومت اسلامی دانسته و می‌نویسد: «مجموعه قوانین اسلام كه در قرآن و سنت گرد آمده، توسط مسلمانان پذیرفته و مطاع شناخته شده است. این توافق و پذیرفتن، كار حكومت را آسان نموده و به خود مردم متعلق كرده است.»[
lvi] اما درصورتی‌كه خواست مردم و زمامداران، خلاف قانون باشد، به ‌نظر وی هیچ‌ تاثیری در حكومت اسلامی ندارد؛ چرا‌كه «حكومت اسلام، حكومت قانون است. در این طرز حكومت، حاكمیت منحصر به خدا است و قانون، فرمان و حكم خدا است. قانون اسلام یا فرمان خدا، بر همه افراد و بر دولت اسلامی حكومت تام دارد. همه افراد از رسول اكرم(ص) گرفته تا خلفای آن حضرت و سایر افراد، تا ابد تابع قانون هستند... رای اشخاص، حتی رای رسول‌اكرم(ص)، در حكومت و قانون الهی هیچ‌گونه دخالتی ندارد. همه تابع اراده الهی هستند.» [lvii]
امام‌خمینی(ره) درخصوص شرایط لازم برای زمامدار، معتقد بود این شرایط مستقیما از طبیعت طرز حكومت اسلامی ناشی می‌شوند؛ بدین‌معناكه پس از شرایط عمومی مانند عقل و تدبیر، دو شرط اساسی دیگر نیز وجود دارند كه عبارتند از علم به قانون و عدالت: «چون حكومت اسلام حكومت قانون است، برای زمامدار علم به قوانین لازم می‌باشد.»[
lviii] امام‌خمینی در ادامه، با مسلم‌دانستن روایت «الفقهاء حكام علی السلاطین»، استدلال می‌كند كه «اگر زمامدار مطالب قانونی را نداند، لایق حكومت نیست؛ چون اگر تقلید كند، قدرت حكومت شكسته می‌شود و اگر نكند نمی‌تواند حاكم و مجری قانون اسلام باشد... سلاطین اگر تابع اسلام باشند، باید به تبعیت فقها درآیند و قوانین و احكام را از فقها بپرسند و اجرا كنند. دراین‌صورت، حكام حقیقی، همان فقها هستند؛ پس بایستی حاكمیت رسما به فقها تعلق بگیرد نه به كسانی كه به علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعیت كنند.»[lix]
امام درخصوص ضرورت تشكیل حكومت در عصر غیبت، تصریح می‌كرد كه همان دلایل لزوم تشكیل حكومت در عصر رسول‌اكرم(ص)، درحال‌حاضرهم وجود دارند؛ یعنی هم باید احكام اسلام باقی و مستمر باشند و هم از هرج‌ومرج در جامعه جلوگیری شود. ایشان تاكید می‌كردند دو شرط تخصصی علم به قانون و عدالت در عده بی‌شماری از فقهای امروزی وجود دارند و آنها می‌توانند حكومت عدل عمومی را در عالم تشكیل دهند. امام(ره) از این حكومت عدل عمومی با عنوان ولایت‌فقیه یاد می‌كرد‌ند: «اگر فرد لایقی كه دارای این دو خصلت باشد، به‌پاخاست و تشكیل حكومت داد، همان ولایتی را كه حضرت رسول‌اكرم(ص) در امر اداره جامعه داشت، دارا می‌باشد و بر همه مردم لازم است كه از او اطلاعت كنند... ولایت، یعنی حكومت و اداره كشور و اجرای قوانین شرع مقدس.»[
lx]
امام‌خمینی(ره) موضوع، وظیفه و هدف ولایت‌فقیه را با آنچه در ارتباط با بعثت انبیا معین شده، منطبق می‌دانست و از جمله موارد این انطباق، انجام ماموریت و اجرای احكام الهی، همچنین برقراری روابط اجتماعی عادلانه و خدمت به مردم به‌صورت نجات مظلومان از دست ستمكاران را برمی‌شمرد.[
lxi] ایشان با استناد به روایت امام‌حسین(ع) كه فرمود «الفقهاء امنا الرسل ما لم‌یدخلوا فی الدنیا»،[lxii] می‌نویسد: «كلیه اموری كه به عهده پیغمبران است، فقهای عادل، موظف و مامور انجام آنند»[lxiii] و ازآنجاكه حكومت اسلامی باید حكومت قانون باشد، فقیه هم تابع قانون است و «اگر فقیهی برخلاف موازین اسلام كاری انجام داد، نعوذبالله فسقی مرتكب شد، خودبه‌خود از حكومت منعزل است؛ زیرا از امانتداری ساقط شده است. حاكمِ درحقیقت، قانون است. همه در امان قانونند. در پناه قانون اسلامند. مردم و مسلمانان در دایره مقررات شرعی آزادند.»[lxiv]
امام‌خمینی(ره) معتقد بود متقابلا مردم نیز موظفند برای قضاوت و رفع مشكلات حقوقی و اجتماعی خود، به فقهای عادل مراجعه نمایند. ایشان با استناد به نقل عمربن‌حنظله از امام‌حسین(ع)[
lxv] می‌نویسد: «ملت اسلام در امور خود نباید به سلاطین و حكام جور و قضاتی كه از عمال آنها هستند رجوع كنند، هرچند حق ثابت داشته باشند و بخواهند برای احقاق و گرفتن آن اقدام كنند... و درصورتی‌كه به‌وسیله این قدرتها و دستگاههای ناروا به حقوق مسلم خویش نایل آمد... به حرام دست پیدا كرده و حق ندارد در آن تصرف كند... این حكم سیاسی اسلام است. حكمی است كه سبب می‌شود مسلمانان از مراجعه به قدرتهای ناروا و قضاتی كه دست‌نشانده آنها هستند خودداری كنند تا دستگاههای دولتی جائر و غیراسلامی بسته شود... و راه به‌سوی ائمه هدی(ع) و كسانی كه از طرف آنان حق حكومت و قضاوت دارند باز شود.»[lxvi]
حضرت امام(ره) در پایان بحث ولایت‌فقیه، به این نكته اساسی تصریح می‌كند كه الگوی حكومت اسلامی به‌صورتی‌كه تاكنون ذكر شده، صرفا در حد طرح كلیات موضوع بوده، اما در مقام عمل و در موارد تخصصی، ممكن است مسائل پیچیده‌ای پدید آیند كه فقیه باید با بهره‌گیری از مشورت افرادی كه از دو ویژگی امانتداری و كارشناسی برخوردارند، آنها را حل‌وفصل كند.[
lxvii] در قانون‌اساسی جمهوری اسلامی ــ كه اصول آن عمدتا بر پایه نظرات سیاسی امام‌خمینی تنظیم شده‌اند ــ در اصل چهارم آمده است: «در زمان غیبت حضرت ولی‌عصر عجل‌الله تعالی فرجه، در جمهوری اسلامی ایران، ولایت امر و امامت امت برعهده فقیه عادل و باتقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است.» در مقدمه این قانون اساسی در توضیح علت این امر، آمده است: «تا ضامن عدم انحراف سازمانهای مختلف از وظایف اصیل اسلامی خود باشند.»

دــ الگوسازی برای سایر ملل مسلمان یا صدور انقلاب:
امام‌خمینی(ره) سالها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و به هنگام تشریح موضوع ولایت‌فقیه، معتقد بود این مدل حكومتی منحصر به یك كشور اسلامی نیست و فقها، به كمك مردم یكایك جوامع اسلامی، موظفند در راه تشكیل این مدل حكومتی اقدام كنند. موضوع ولایت‌‏فقیه گرچه در درسهای حضرت امام(ره) در نجف اشرف خطاب به طلاب ایرانی مطرح شده، اما خطاب ایشان دراین‌باره، علمای سایر كشورها را نیز شامل می‌شد؛ چنانكه كتاب ولایت‌فقیه بارها و به زبانهای مختلف تكثیر و تجدید چاپ شده است. توجه به عبارت زیر نیز كاملا روشن می‌كند كه ایشان حكومتهای ظالم را متعدد اما حكومت اسلامی را واحد می‌دانست: «وظیفه علمای اسلام و همه مسلمانان است كه به این وضع ظالمانه خاتمه بدهند و در این راه كه راه سعادت صدهامیلیون انسان است، حكومتهای ظالم را سرنگون كنند و حكومت اسلامی تشكیل دهند.»[
lxviii] گرچه حضرت امام فكر تشكیل یك فدراسیون متشكل از دولتهای اسلامی در منطقه را طرد نمی‌كرد و آن را در شرایطی ممكن می‌دانست،[lxix] اما بیشتر با «یك دولت بزرگ اسلامی» موافق بود؛ چنانكه در دیدار هیات كویتی با ایشان، چنین اظهار داشت: «ما نمی‌توانیم خیانتهای آنها را بشماریم... ما الان در همه‌چیز، محتاج به خارج هستیم... من از ملت خودم، از همه شما و از همه ملتهای مسلم می‌‌خواهم كه اتكال به خدا بكنند... قدرتها در مقابل خدا هیچ است... اگر اتكال به خدا بكنید، غلبه بر هر چیز می‌كنید... من امیدوارم كه همه ملتهای اسلام كه به واسطه تبلیغات سوء اجانب متفرق شده‌اند و در مقابل هم قرار گرفته‌اند، بیدار شوند و همه با هم شوند، یك دولت بزرگ اسلامی، یك دولت زیر پرچم لااله‌الا‌الله تشكیل بدهند و این دولت بر همه دنیا غلبه كند.»[lxx] امام‌خمینی همه فقهای اسلام را، صرف‌نظر از ملت آنها، تشویق می‌كرد كه «حكومت شرعی» تشكیل دهند و آن را برای كسانی كه می‌توانستند، واجب عینی و برای دیگران، واجب كفایی می‌دانست و معتقد بود: «این‌طور نیست كه حالا كه نمی‌توانیم حكومت عمومی و سراسری تشكیل بدهیم، كنار بنشینیم، بلكه تمام امور[ی را] كه مسلمین محتاجند و از وظایفی است كه حكومت اسلامی باید عهده‌دار شود، هر مقدار كه می‌توانیم باید انجام دهیم.» [lxxi] تحت تاثیر همین نظرات بود كه پیروزی انقلاب اسلامی در ایران به‌عنوان اولین گام در راستای تحقق چنین هدف والایی مطرح گردید و با اتخاذ شعار «نهضت همچنان ادامه دارد»، در قانون اساسی جمهوری اسلامی از آن به‌عنوان «حركتی برای پیروزی تمامی مستضعفین بر مستكبرین» یاد شد كه می‌خواهد «زمینه تداوم این انقلاب را در داخل و خارج كشور» فراهم كند تا «با دیگر جنبشهای اسلامی و مردمی... راه تشكیل امت واحد جهانی را هموار كند (ان هذه امتكم امة واحدة و انا ربكم فاعبدون) و استمرار مبارزه در نجات ملل محروم و تحت ستم در تمامی جهان قوام یابد.» براین‌اساس، قانون‌اساسی جمهوری اسلامی «دفاع از حقوق همه مسلمانان و عدم تعهد در برابر قدرتهای سلطه‌گر» (اصل 152) و حمایت از «مبارزه حق‌طلبانه مستضعفین در برابر مستكبرین در هر نقطه از جهان» (اصل 154) را وظیفه خود، «سعادت انسان در كل جامعه بشری» را آرمان خود و «استقلال و آزادی و حكومت حق و عدل» را حق همه مردم جهان شناخت. (اصل 154)
درواقع همین ویژگیهای انقلاب اسلامی بودند كه از آن یك الگوی بی‌بدیل و بی‌نظیر در تاریخ سیاسی جوامع معاصر ساختند. به نظر احتشامی، در میان هشت رژیم انقلابی كه بین سالهای 1354ـ1359.ش/1975ـ1980.م در كشورهای جهان سوم به قدرت رسیدند،[
lxxii] مدل و الگویی كه انقلاب اسلامی به جهانیان ارائه كرد، «نه دارای ویژگیهای سوسیالیستی بود و نه دارای ویژگیهای سرمایه‌داری.» الگوی انقلاب اسلامی ایران، یك «مدل سوم بین‌المللی متمایز از بلوكهای قدرتمند نظام جهانی و جنگ سرد» را نشان داد و سطحی مساوی از خصومت و تعارض نسبت به شرق و غرب را در رفتار خود نمایان ساخت. این انقلاب، «اعتبار ماركسیسم ــ لنینیسم را به‌عنوان تنها ایدئولوژی انقلابی برای كشورهای جهان سوم از بین برد؛ زیرا با جایگزین‌نمودن ایدئولوژی اسلامی به‌عنوان ایدئولوژی آزادیبخش در جهان سوم و به‌ویژه در خاورمیانه، تهدیدی برای سایر ایدئولوژیها، به‌ویژه ماركسیسم ــ مدل شوروی ــ محسوب می‌شد.»[lxxiii]



پی‌نوشت‌ها


________________________________________
*ــ استادیار روابط بین‌الملل دانشگاه بین‌المللی امام‌خمینی(ره)
[
i]ـ برای مطالعه اهداف و برنامه‌های این گروههای مبارز مراجعه كنید: به بهرام نوازنی، «دشمنان پهلوی: بررسی گروهها و جریانات اصلی مخالف در دوره حكومت پهلوی»، ماهنامه زمانه، سال سوم، شماره 21، خرداد 1383
[
ii]ــ پیش‌ازآنكه رضاشاه به‌قدرت برسد، تنها دو نظام حقوقی در كشور حاكم بود: شریعت، كه نظام قانون شرع بود، در احوال شخصی صلاحیت داشت و عرف، كه نظام قانون عادی بود و بیشتر جنبه حكومتی داشت و بر نهادهای حكومتی احاطه داشت. ازآنجاكه نظام شریعت تقریبا كلیه اقتدار قانونی را به خود اختصاص داده بود، نظام قضایی كشور كاملا در دست رهبران مذهبی متمركز شده بود. اختیارات حكومت در نظام آموزشی نیز تمام و كمال نبود و رهبران مذهبی در اداره حوزه‌ها و مكتبها از یك حق تقریبا انحصاری برخوردار بودند. ازاین‌گذشته رهبران مذهبی در مجلس و در افكار عمومی نیز قدرت بسیار و نفوذ چشمگیری داشتند، به‌طوری‌كه برای نمونه، جمله كوتاهی كه از سوی یك مرجع تقلید صادر شده بود توانست در سال 1269.ق شورش عمومی را برای تحریم مصرف تنباكو برانگیزاند. نظام قضایی جدیدی كه در زمان رضاشاه تا اندازه‌ای بر پایه مجموعه قوانین ناپلئون طراحی شد و همچنین تاسیس مدارس نوین در سراسر كشور و اجباری‌كردن سوادآموزی در زمان رضاشاه كه به هدف شكستن اقتدار مذهبی و تضعیف احساسات و وفاداری مذهبی مردم صورت گرفت، موجب جدایی رهبران مذهبی از هر دو سیستم قضایی و آموزش شد. همچنین به‌لحاظ تعصب سیاسی شخص شاه، بر تبلیغات ملی‌گرایی كه از ایران پیش از اسلام الگو می‌گرفت و همین‌طور بر نوسازی كه به سوی اصلاحات اجتماعی و صنعتی غربی حركت می‌كرد، تاكید بسیاری صورت گرفت. قوانین متعددی از تصویب‌ گذشت تا مردم را از اعمال برخی عرفیات مذهبی، همچون پوشش سر مردان با عمامه، باز دارد و یا برخی رفتار ضدمذهبی را، همچون منع زنان از پوشیدن چادر، الزامی كند كه خود موجب بروز تصادم بزرگی در جامعه سنتی ایران شد. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج1، تهران، موسسه تحقیقات و مطالعات فرهنگی، 1370، صص70ــ68؛ Banani A., Modernization of Iran 1921-1941, Stanford, Stanford University Press, 1961, PP.44-51
[
iii]ــ آیت‌الله خمینی از سالها پیش با تمایلات ضدمذهبی و نفوذ غربی در كشور مبارزه فعالی داشت. درحالی‌كه برخی از روحانیون می‌پنداشتند كه علما باید از «كارهای كثیف» سیاست بپرهیزند و به امور معنوی چون تبلیغ كلام خدا، مطالعه در میان حجره‌ها و تربیت نسلهای آینده طلاب علوم دینی بپردازند، آیت‌الله خمینی اصرار داشت كه قانونگذاری در اسلام یك امر الهی است و معتقد بود كه حكومت باید از نزدیك تحت هدایت شرع مقدس عمل كند. (امام‌خمینی، كشف‌الاسرار، صص81ــ80، 186) وی تاكید می‌كرد كه قانون زمانی معتبر است كه از مجلس گذشته و برطبق قانون اساسی به تایید علما رسیده‌ باشد. وی این موضوع را در یازدهم آذر 1341 این‌چنین اعلام كرد: «ما از طریق ‌«الزموهم بما الزموا علیه انفسهم» (آنها را بدانچه كه خودشان بر خودشان روا می‌دارند وادار كنید.) با ایشان [یعنی حكومت] بحث می‌كنیم نه این‌كه قانون اساسی از نظر ما تمام باشد. اگر علما از طریق قانون حرف می‌زنند، برای این‌ است كه اصل دوم قانون اساسی قانون خلاف قرآن را از قانونیت انداخته است و الا «ما لنا و القانون؟» (ما را چه به این قانون‌اساسی) ماییم و قانون اسلام، علمای اسلامند و قرآن كریم. علمای اسلامند و احادیث نبوی، علمای اسلامند و احادیث ائمه اسلام(ع) هرچه موافق دین و قوانین اسلام باشد، ما با كمال تواضع به آن گردن می‌نهیم و هرچه مخالف دین و قرآن باشد، ولو قانون‌اساسی باشد، ما با آن مخالفیم.» رك: امام‌خمینی، مجموعه آثار، جلد 1، ص116
[
iv]ــ در بیست‌ودوم اسفند 1341، آیت‌الله خمینی در سخنانی به نقش امریكا در پشتیبانی از رژیم پهلوی در رویارویی با اسلام این‌چنین اشاره كرد: «دستگاه حاكمه ایران به احكام مقدسه اسلام تجاوز كرد... نوامیس مسلمین در شرف هتك است... یعنی احكام ضروریه اسلام و قرآن كریم را زیر پا بگذارد... هدف اجانب قرآن و روحانیت است... ما باید به نفع یهود، امریكا و فلسطین هتك شویم، به زندان برویم، معدوم گردیم، فدای اغراض شویم، اجانب شویم.» رك: همان، ص153
[
v] ــ جلال‌الدین مدنی، تاریخ معاصر ایران، ج1، تهران، نشر فرهنگ اسلامی، 1361، ص47؛ همایون كاتوزیان «تخمینهای رسمی میزان مجروحین را زیر 90(!) ذكر كرده است، درحالی‌كه بر حسب تخمینهای غیررسمی بین 5000 تا 6000 نفر بالغ می‌شود. برای سراسر كشور رقم باید دست‌كم دوهزار نفر باشد.» نگاه كنید به:
Katouzian H., The Political Economyof Modern Iran: Despotism and Pseudo – Modernism, 1926 – 1979, New York, NewYork University Press, 1981, P. 228
[
vi] ــ برای جزییات بیشتر راجع به روابط محرمانه میان رژیم شاه و اسرائیل رك: حسین فردوست، همان، صص 371-364
[
vii]ــ به‌نظر امام‌خمینی: «همه مصائبی كه ایران و ملتهای اسلامی گریبانگیر آن هستند زیر سر امریكاست. تاكنون انگلیس ملتهای مسلمان را در تحت قیادت نگاه داشته بود؛ حالا آنها تحت سیطره امریكا هستند. امریكاییها وكلای مجلس را منصوب می‌كنند و سعی می‌كنند كه جلوی اسلام و قرآن را بگیرند برای‌اینكه آنها پی برده‌اند كه علما مانع استعمار هستند.» رك: امام‌خمینی، مجموعه آثار، ج1، ص422
[
viii] ــ همان، ص420
[
ix]ــ همان، ج3، ص72
[
x]ــ «ایران و ارتجاع سیاه و سرخ»، اطلاعات، 17 دی 1357
[
xi]ــ به نوشته سالیوان، مراسم چهلم شهیدان «در آغاز كاملا رنگ مذهبی داشت و گروههای سیاسی مخالف اعم از لیبرالها و سوسیال‌دموكراتها یا كمونیستها در آن نقشی نداشتند.» نگاه كنید به ویلیام سالیوان، ماموریت در ایران، ترجمه: محمود مشرقی، تهران، هفته، چاپ دوم، 1361، ص100
[
xii]ــ حسین فردوست، همان، ص575؛ سایروس ونس، «نقش امریكا در ایران»، (بخشی از كتاب انتخاب‌های دشوار) در: سایروس ونس و زیبیگنیو برژینسكی، توطئه در ایران: دو برداشت از یك متن، ترجمه: محمود مشرقی، تهران، هفته، چاپ دوم، 1362، ص22؛ ویلیام سالیوان، همان، ص99
[
xiii]ــ ویلیام سالیوان، همان، ص101
[
xiv]ــ جیمی كارتر، 444 روز ماجرای گروگانهای امریكایی در ایران، ترجمه: احمد باقری، تهران، هفته، چاپ دوم، 1361، ص13
[
xv]ــ سایروس ونس، همان، ص22
[
xvi]ــ اطلاعات، 23/11/1357
[
xvii]ــ امام‌خمینی، مجموعه آثار، ج6، ص125؛ ابراهیم یزدی دراین‌باره می‌نویسد: «انقلاب اسلامی به رهبری امام‌خمینی یك مبارزه دو سویه با استبداد و استعمار بود.» رك: ابراهیم یزدی، سه جمهوری، تهران، جامعه ایرانیان، 1379، ص7؛ امام‌خمینی معتقد بود كه شاپور بختیار «نوكر شاه» و همچون خود شاه از «نوكرهای امریكا» است. (امام‌خمینی، مجموعه آثار، ج6، ص50) نظر امام‌خمینی درباره سلسله پهلوی این بود كه دو پدر و پسر هر دو از عوامل بیگانه و دست‌نشانده آنها بوده‌اند و با حمایت آنها دست به سركوب ملت و سلب آزادیهای آنها زده‌اند. امام‌خمینی در نوزدهم بهمن 1357 در جمع مردمی كه به مناسبت حمایت از دولت موقت در مدرسه علوی گرد آمده بودند اظهار داشت: «رضاشاه به‌حسب آنچه در رادیو دهلی بود منصوب از طرف انگلستان بود برای سركوبی ملت ما. و بعد از رضاشاه، محمدرضا از طرف قوای ثلاثه، از طرف امریكا و انگلستان و شوروی، تحمیل شد بر ما، چنانچه در كتاب خودش این مطلب را دارد كه ”آنها صلاح دیدند كه من باشم.“ البته آنها صلاح خودشان را دیدند؛ برای‌اینكه نوكری بهتر از او كه همه خزائن ملت ما را به آنها بدهد، تسلیم كند... (نداشتند.) البته آنها او را مامور كردند و خودش هم می‌گوید ”ماموریت برای وطنم.“ این ماموریت همان است نه این‌كه یك چیز دیگر بوده (باشد).» (همان، ج6، ص97)
امام‌خمینی معتقد بود ابرقدرتها و قدرتهای بزرگ عرصه بین‌المللی، شیطانی هستند؛ چراكه از اعمال و رفتار خلاف انسانی و مستبدانه و ضدملی رژیم شاه حمایت كرده‌اند. وی در سخنانی در نوزدهم بهمن 1357 در مدرسه علوی اعلام كرد: «می‌دانید كه بعد از آن سالهای رنج و عقده‌هایی كه ملت ما پیدا كرد به قیام همگانی ملت، آن قدرت شیطانی عظیم و آن قدرتهای بالاتر از همه قدرتها كه قدرتهای شیطانی (بودند)، قدرت امریكا، قدرت شوروی، قدرت چین، اینها همه پشتیبانی كردند از او.» (همان، ص98)
[
xviii]ــ ابراهیم یزدی در مقاله‌ای دراین‌باره می‌نویسد: «روح انقلاب آرمانهای آن است. آرمانهایی كه در سه شعار اساسی: استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی متبلور و منعكس گردید.» رك: ابراهیم یزدی، «سه‌ جمهوری»، ص 36، به نقل از روزنامه جامعه، مورخ 11 و 12 خرداد 1377
[
xix]ــ دكتر برزگر خالقی و دكتر محمدی از اساتید ادبیات فارسی دانشگاه بین‌المللی امام‌خمینی(ره) در مصاحبه با خانم زهره رحیم‌لو، از نظر علمی، روانی كلام و نظم ادبی ترتیب هر چهار جزء هریك از این دو شعار را به همین ترتیب موجود و لاغیر مورد تایید قرار داده‌اند.
[
xx]ــ امام‌خمینی، مجموعه آثار، ج 12، صص18ــ13
[
xxi]ــ همان، صص20ــ19
[
xxii]ــ همان، ج6، صص221ــ219
[
xxiii] - Direction of Trade Statistics (1979), International Monetary Fund, Washington, DC.
[
xxiv]ــ محمد جواد منصوری، «استقلال و سیاست خارجی»، مقولاتی در سیاست خارجی، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی، 1364، ص39
[
xxv]ــ روزنامه جمهوری اسلامی، 11/6/1360
[
xxvi]ــ جواد منصوری، نظری به سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، تهران، امیركبیر، 1365، ص44
[
xxvii]ــ امام‌خمینی، مجموعه آثار، ج 21، ص143
[
xxviii]ــ منوچهر محمدی، اصول سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، تهران، امیركبیر، 1366، ص46، به نقل از: شیخ محمد مهدی‌ شمس‌الدین، مجله سروش، شماره 133
[
xxix]ــ همان، ص 46، به نقل از اطلاعات ویژه‌نامه دهه فجر سال 61
[
xxx]ــ مهدی بازرگان، انقلاب ایران در دو حركت، تهران، نهضت آزادی ایران، چاپ پنجم، پاییز 1363، ص104
[
xxxi]ــ محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 15، ص124
[
xxxii]ــ منوچهر محمدی، همان، ص47
[
xxxiii]ــ امام‌خمینی، تحریرالوسیله، ص486
[
xxxiv]ــ سیدعلی قادری، «طرح تحقیق سیاست خارجی اسلام»، مجله سیاست خارجی، دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی، فروردین ــ خرداد 1366، ص229
[
xxxv]ــ این نگرش در روابط بین‌الملل به رویكرد یا سیاست تجدید‌نظرطلبانه (Rivisionistic Approach) تعبیر می‌شود كه در نقطه مقابل رویكرد یا سیاست حفظ وضع موجود (Status Quo Approach) قرار دارد.
[
xxxvi]ــ منوچهر محمدی، همان، ص‌59
[
xxxvii]ــ محمدجواد منصوری، همان، ص38
[
xxxviii]ــ حامد الگار، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، ترجمه: ابوالقاسم سری، تهران، انتشارات توس، 1356، ص9
[
xxxix]ــ حاتم قادری، اندیشه‌های سیاسی در اسلام و ایران، تهران، سمت، 1378، صص‌51ــ49؛ علاء نوری، جامعه‌شناسی سیاسی تشیع اثنی‌عشری، تهران، ققنوس، 1357، ص44
[
xl]ــ حامد الگار، همان، ص9
[
xli]ــ رضا داوری، دفاع از فلسفه، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1366، ص12
[
xlii]ــ محمدحسین رجبی، زندگینامه سیاسی امام‌خمینی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1369، ص167
[
xliii]ــ علامه طباطبایی در تفسیر آیه شریفه 213 سوره بقره با اشاره به هدف ادیان الهی برای نجات انسان در زندگی دنیوی و در مسیر كمال آخرت تصریح می‌كند كه در شریعت، قوانین و مقرراتی كه مورد نیاز زندگی دنیوی باشد آمده است و دین اسلام كه مدعی خاتمیت ادیان است به تمام احتیاجات بشر پاسخگو است و تكامل فردی و اجتماعی انسان هم به همان میزانی است كه در بیان و تشریع قرآن آمده است. (محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 15، جلد دوم، ص33ــ130) اسلام ایدئولوژی تام و تمامی است كه جهان، انسان، رابطه انسان و جهان، فلسفه تاریخ و حقیقت زندگی، نظام اجتماعی و شیوه زیستن و محتوای روابط اجتماعی و انسانی براساس آن تعیین می‌شود. در اسلام نه‌تنها به رابطه میان انسان و خدا توجه شده بلكه به تمامی دستورات و قوانین تشكیل جامعه و حتی آداب روزمره زندگی انسانها نیز عنایت ویژه‌ای شده است. (Farough Hassan C., The Islamic Republic: Politics, Law and Economy, Pakistan, Bokhary Press, 1984, P.70) سروان شرایبر نیز كه یك نویسنده سرشناس فرانسوی است، دراین‌باره می‌نویسد: «اولوهیت در اسلام، هرگز بالاتر از تاریخ قرار ندارد بلكه در متن تاریخ است. در اسلام تفاوتی بین زندگی دنیوی و معنوی نیست و دستی كه عدالت را برقرار می‌كند همان دستی است كه شمشیر را دارد.» (ژان ــ ژاك سروان ــ شرایبر، تكاپوی جهانی، ترجمه: عبدالحسین نیك‌گهر، تهران، نشر نو، چاپ ششم، 1365، ص39)
[
xliv]ــ امام‌خمینی، ولایت فقیه: جهاد اكبر، تهران، انتشارات سیدجمال، بی‌تا، ص28
[
xlv]ــ همان، صص34ــ25
[
xlvi]ــ همان، ص36
[
xlvii]ــ همان، صص35ــ34
[
xlviii]ــ همان، ص37
[
xlix]ــ همان، ص38
[
l] ــ ابراهیم یزدی، همان، ص165 به نقل از عصر آزادگان، 12 دی 1378
[
li] ــ امام‌خمینی، مجموعه آثار، ج20، ص191
[
lii] ــ همان، ص23
[
liii] ــ همان، ص24
[
liv] ــ همان، ص43
[
lv] ــ همان، ص46
[
lvi] ــ همان‌.
[
lvii] ــ همان، صص48ــ47
[
lviii] ــ همان، ص51
[
lix] ــ همان، ص52
[
lx] ــ همان، صص56ــ54
[
lxi] ــ همان، صص80ــ60
[
lxii] ــ كلینی، اصول كافی، كتاب فضل علم، باب 13، حدیث5
[
lxiii] ــ امام‌خمینی، ولایت فقیه: جهاد اكبر، همان، ص79
[
lxiv] ــ همان، ص81
[
lxv] ــ حر عاملی، وسایل شیعه، ج18، باب 11، به نقل از كتاب ابواب صفات القاضی، روایت اول، ص98
[
lxvi] ــ امام‌خمینی، ولایت فقیه: جهاد اكبر، همان، صص103ــ102
[
lxvii] ــ همان، صص151ــ150
[
lxviii] ــ همان، ص38
[
lxix]ــ مصاحبه 8 آذر 1357 در نوفل‌لوشاتو، به نقل از: امام‌خمینی، مجموعه آثار، ج5، ص142
[
lxx]ــ اطلاعات، 7/12/1357، ص7
[
lxxi]ــ امام‌خمینی، ولایت فقیه: جهاد اكبر، همان، صص58ــ57
[
lxxii]ــ این كشورها شامل انگولا، اتیوپی، گرانادا، موزامبیك، نیكاراگوئه، افغانستان، یمن جنوبی و ایران بودند.
[
lxxiii]ــ انوشیروان احتشامی، سیاست خارجی سازندگی، ترجمه: ابراهیم متقی، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1379، صص 200ــ198

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 08 اسفند 1393 ساعت: 0:28 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره خطبه امام در روز عاشورا

بازديد: 171

 

خطبه امام در روز عاشورا

(ولی من آن خدایی است كه كتاب فرود آورده و هم او، ولی شایستگان است ) راوی گویدبا گریه خواهرش خطبه قطع شد و امام،  حضرت عباس و پسرش علی اكبر را نزد ایشانفرستاد و ایشان را خاموش كردند و سپس بقیه خطبه را با درود بر پیغمبر و پیامبرانادامه داد (اما بعد، بنگرید من از چه خاندانم و به خود آئید و خویش را سرزنش كنید وبنگرید، برای شما آیا كشتن من رواست؟ و حرمت من برای شما، زیر پا شدنی است؟ آیا منپسر پیغمبر شما نیستم پسر وصی و عموزاده شما نیستم.

    آیا حمزه سیدالشهدا (ع) عموی پدرم نیست؟ آیا جعفربن ابیطالب برادر پدرم كه در بهشت با دو بال پرواز می كند، عمویم نیست؟ به شمانرسیده كه رسول خدا (ص) درباره من و برادرم فرمود سید جوانان اهل بهشتند؟ اگر گفتارمرا درست می دانید بسیار خوب، باور كنید. از وقتی دانستم خدا دروغگو را دشمن دارد،دروغ نگفتم و اگر باور ندارید كسانی از اصحاب پیغمبر هنوز زنده اند بروید از آنهابپرسید تا به شما خبر دهند از جابربن عبدالله انصاری و ابوسعید خدری و سهل بن سعدانصاری و زید بن ارقم و انس بن مالك بپرسید این پرسیدن از ریختن خونم جلوگیر شمانیست»  شمر گفت من خدا را زبانی پرستم و ندانم چه می گویی حبیب بن مظاهر به شمر گفتتو خدا را به هفتاد زبان می پرستی خدا دلت را سیاه كرده ، حسین(ع)  فرمود «اگر شمادر این تردید دارید كه من زاده دختر پیغمبرم، وای بر شما آیا از شما خونی ریختم؟مالی از شما خورده ام، زخمی به شما زدم كه حالا قصاص آن را می خواهید؟ همگی دشمنانخاموش شدند سپس امام فریاد زد ای شبث بن ربعی، ای حجار بن ابجر ، ای قیس بن اشعث،ای یزید بن حارث آیا به من ننوشتید كه میوه ها رسیده و باغها سبز شده و به سویلشگری كه برای تو آماده شده، بیا؟ گفتند ما ننوشتیم . امام فرمود به خداوند نوشتیداكنون كه مرا نمی خواهید بگذارید به مأمن خود در هر جای زمین كه باشد، برگردم قیسبن اشعث (لعنه ا… علیه) گفت ای حسین نمی دانم چه می گویی؟ تو باید تسلیم پسر عم خودشوی او به دلخواه تو رفتار می كند امام فرمودند نه به خدا، به شما دست خواری ندهم واز شما مانند بنده نگریزم. سپس امام فریاد كشیدند من به پروردگار خود پناه می برماز هر متكبری كه ایمان به روز حساب ندارد. سپس شتر را خوابانید و زانوی شتر را یكیاز یاران به نام عقبه بن سمعان بست.

     سپاه عمر سعد هنگامی كه خواستند به سپاه امامیورش برند زهیر بن قین سوار اسب خود شد و سلاح پوشیده جلو آمد و گفت (بر مسلمانانلازم است برادر مسلمان خود را اندرز دهد ما تا كنون برادر و همدین بوده تا اینكهشمشیر میان ما جدائی انداخته اینك ما امتی باشیم و شما امتی دیگر، خداوند ما و شمارا به ذریه پیغمبر خود آزمایش كرده تا ببیند ما و شما چه می كنیم شما را به یاری اومی خوانم  و  از سركشی زاده عبیدالله بن زیاد حذرتان می كنم زیرا جز بدی از آنهاندیده و نبیند چشمان شما را میل كشند و دست و پای شما را بر سر چوبه دار كنند و گوشو بینی شما را ببرند و نیكان و دانشمندان شما را چون حجربن عدل و هانی بن عروه وامثال آنها را بكشند) ولی در پاسخ او را دشنام دادند و ابن زیاد را ستودند و گفتندبه خدا نرویم تا آقایت و همراهانش را بكشیم یا او را مسالمت آمیز نزد امیر بن زیادببریم زهیر دوباره فرمود (ای بندگان خدا، پسر فاطمه به درستی و نصرت شایسته تر ازابن سعد و ابن زیاد است اگر او را یاری نكنید به خدا پناهتان باد. او را نكشید اورا با عموزاده اش یزید گذارید به جانم كه یزید با نكشتن حسین هم ، از اطاعت شماراضی است)

شمر بن ذی الجوشن تیری به او انداخت و گفت خاموش باش،ما را از پر گوئی خسته كردی . زهیر به او گفت ای بدوزاده ، من با تو سخن نگویم،همانا تو جانوری، به خدا گمان ندارم دو آیه قرآن، درست بخوانی، مڟده ات باد بهرسوائی و عذاب دردناك در قیامت. شمر گفت خداوند تا یك ساعت دیگر خودت و آقایت راخواهد كشت، زهیر گفت مرا از مرگ می ترسانی؟

       بخدا مرگ با حسین (ع) نزد من بهتر است از آنكهبا شما جاویدان بمانم و سپس زهیر رو به مردم كرد و گفت ای بندگان خدا، این پستجفاجو و همگامانش شما را از دینتان خارج ساختند . بخدا شفاعت محمد (ص) به مردمینرسد كه خون خاندان او بریزند و خون كسانیكه آنها را  یاری می كنند بریزند و بكشند) مردی از اصحاب او را صدا كرد كه امام می فرماید برگرد . به جان خودم اگر مومن آلفرعون قوم خود را نصیحت كرد تو هم اینها را نصیحت كردی . سپس امام به یزید بن خضیرفرمود با آنها سخن بگو یزید پیش رفت و گفت (ای مردم از خدا بپرهیزید، سپرده محمد (ص) میان شماست اینان ذریه و خاندان و دختران حرم اویند آنچه در دل دارید بگوئید میخواهید با آنها چه كنید؟ گفتند می خواهیم آنها را در اختیار ابن زیاد قرار دهیمیزید گفت چرا از آنها نمی خواهید كه به جای خود برگردند؟ ای اهل كوفه نامه ها وپیمانهایی كه به آنها دادید و خداوند را بر آنها گواه گرفتید از یاد بردید وای برشما خاندان پیامبر خود را دعوت كردید چون نزد شما آمدند آنها را به دست ابن زیاد میدهید و آب فرات را به روی آنها می بندید؟! بسیار بد كردید، خداوند روز قیامت شما راسیراب نكند بسیار بد مردمی هستید سپس فرمود: (خدایا آنها را به جان هم انداز تا نزدتو آیند و تو بر آنها خشمگین باش) لشگر عمر سعد او را تیرباران كردند و او برگشتخود امام آمد و برابر لشگر ایستاد و به عمر سعد نگریست و فرمود «سپاس خدایی راسزاست كه دنیا را آفریده و آن را خانه فنا و زوال مقیر گردانید كه اهل خودش رادستخوش دگرگونی سازد، فریفته كسی است كه او را بفریبد این دنیا شما را نفریبد كه هركس بدان تكیه زند نومید سازد من می بینم شما برای كاری گرد آمدید كه خدا را بر خودخشمناك كردید و از رحمت خود دور ساختید پروردگار ما بسیار خوب است و شما بسیار بد. به طاعت خدا اقرار دارید و به رسولش محمد (ص) ایمان دارید ولی بر ذریه اش یورشبردید كه آنها را بكشید شیطان بر شما چیره شده و خدای بزرگ را از یاد شما برده ،مرگ بر شما و ملك شما، انا لله و انا الیه راجعون»

   عمر بن سعد گفت وای بر شما، او را پاسخ دهید اینزاده علی است اگر همه روز سخنرا نی كند رشته سخن از دست ندهد. همه سپاه هلهله كردندتا صدای امام را نشنوند چون كم مانده بود كه سپاه عمر سعد بین خودشان درگیری پیشبیاید امام آنها را به خاموشی دعوت كرد ولی خاموش نشدند تا اینكه به آنها فرمود «وای بر شما، شما را چه می شود كه خاموش باشید، من شما را به راه راست می خوانم، هركس از من بشنود رشد یافته و هر كس نافرمانی كند به هلاكت رسیده شما همه مرانافرمانی كردید ، شكمتان از حرام پر شده است و بر دلتان مهر نهاده است» اصحاب عمرسعد همدیگر را سرزنش كردند و گفتند خاموش باشید سپس امام فرمود و عمر سعد را خطابقرار داد ای عمر سعد، مرا برای آن می كشی كه ابن زیاد تو را والی ری و گرگان كند،بخدا برای تو گوارا نشود، عهدی است حتمی، هر چه خواهی بكن كه پس از من خوشی نبینی ،نه در دنیا و نه در آخرت، گویا می بینم كه كه سرت را در كوفه بر نیزه ای زده اند وكودكان بر آن سنگ پرتاب می كنند و نشانه خود نمایند» عمر بن سعد از سخن حضرت خشمكرد و از او رو گردانید و به لشگر خود گفت انتظار چه دارید؟ حمله بر او حمله برید، امام در میان این جنجال مانند یك فرمانده نیرومند هم تبلیغو ارشاد می كند وظیفه رهبری و امامت را انجام می دهد و هم معجزه و كرامت اظهار میكند. امام برای آخرین بار سخنان آتش بار خود را ایراد كرد و حقیقت حال آنها را روشنساخت و آنچه از نفرین می بایست باشند  به آنها گفت و این آخرین سخنرانی امام است.

      «امام سوار شتر شدند و آنها را به خاموشی واداشتند و خدا را سپاس گفتند و بر فرشتگان و انبیاء و رسل صلوات فرستاد سپس فرمود ایگروه، تار و مار ، غمگسار شوید كه از سرگردانی، مرا به فریادرسی خواندید و ما یورشكنان به دادخواهی شما آمدیم و اكنون شمشیری كه ما به دست شما دادیم به روی ماكشیدید و آتشی كه به جان دشمن خود و شما افروختیم بر ما افكندید دست دشمن خودتانشدید تا بر تیر دوست خود بزنید صد وای بر شما، با آنكه هنوز شمشیر در غلاف است چونملخ دریایی سوی جنگ پرس كردید و چونپروانه بر آن پیاپی بال زدید ، كوبیده و پایمالباشید ای كنیز پرستان و از حزب راندگان و قرآن دور اندازان و سخنهای حق وارونهسازان و قانون شكنان، آیا اینها را یاری كنید و ما را وا می گذارید. آری این شیوهپیمان شكنی دیرین شما است كه پدران شما بر آن ریشه كردند وشاخه ها بر آن فراز آمد وشما میوه پلید آن هستید كه برای یابنده خود گلوگیر است و برای بزور رباینده گوارا،بدا بر شما كه مرا بر شمشیر خوردن و خواری كشیدن وا  می دارید . دور باد از ماخواری سپس دعا كرد بار خدایا باران آسمان ار از آنها گرفته و به محیطهای قحطیهایگرفتارشان كن و غلام ثقیف را بر آنها بگمار تا جام تلخی به كام ریزد زیرا كه ما راتكذیب كردند و واگذاردند تو پروردگار ما هستی بر تو توكل داریم و به سوی تو باز میگردیم؟ سپس از شتر پایین آمد و اسب رسول الله را خواست (مرتجز) و بر آن سوار شد واصحاب خود را آماده نمود. عمر بن سعد پیش راند و تیری به لشگر حسین انداخت و گفتنزد امیر گواه باشید كه من تیراندازی را آغاز كردم و پیرو دستور امیر عمر سعد،تیرهای لشكر كوفه، چون پرندگان باریدن گرفت پس از تیرباران، اصحاب امام كم شدند و 50 نفر از یاران امام به شهادت رسیدند امام به یارانش فرمود (خدایتان رحمت كندبرخیزید برای مرگی كه چاره ندارد این تیرها، پیك لشگرند كه سوی شما می آیند) درنتیجه بعد از شهادت یاران كه توسط تیرباران به شهادت ، رسیدند به امام پیوست.

    وقتی لشگر كوفه نزدیك شد امام روی شتر سوار شد وفریاد كشید تا لشكر عمر سعد شنیدند  . فرمود ای مردم به من گوش دارید و شتاب بكنیدتا حق نصیحتی كه بر من دارید ادا كنم و چقدر امام به دشمنانش هم دلسوز بودند و حتیخواستند آخرین لحظه هم حتی یك نفر هم كه شده از عذاب ابدی دوزخ نجات پیدا كند ولیببینید جهالت را؟ علت آمدن خود را نزد شما بگویم اگر پذیرفتید و به من حق دادیدخوشبخت خواهید شد و اگر نپذیرفتید دیگر به من مهلت ندهید .

شب عاشورا

وقتی سپاه عمر سعد نزدیك خیمه ها شد امام به حضرتعباس فرمود سوار شو و خودت را به لشگر عمر سعد برسان ببین چه خبر است و چه میخواهند حضرت اباالفضل با زهیر بن قیس و حبیب بن مظاهر جلوی آنها رفتند و فرمودند مناز طرف امام پیام آورده ام كه ببینم چه خبر است. عمر سعد گفت امیر ابن زیاد گفته بهشما پیشنهاد بدهم یا تسلیم شوید یا با شما بجنگیم، اطاعت حضرت عباس از امام راببینید فرمود من از طرف خودم نمی توانم چیزی بگویم از امام جواب خواهم گرفت و حضرتعباس نزد امام می آید و همراهان او مقابل سپاه عمر سعد می مانند حبیب بن مظاهر بهآنها گفت: به خدا فردای قیامت، پیش خدا بد مردمی باشند آن مردمی كه كشته باشند ذریهپیغمبر خود را و خاندان و اهل بیت او را.  شخصی به او اهانت كرد و گفت از خودتتعریف نكن تو نزد ما از شیعیان این خانواده نبودی حبیب پاسخ می دهد: از این موقعیتیكه اكنون دارم نمی فهمی كه من از شیعیانم؟ به خدا من نامه ای به حسین ننوشتم و وعدهیاریش ندادم بلكه با اعتقاد او را یاری می كنم و جانم را قربانیش خواهم كرد برایآنكه شما حق خداون و رسولش را ضایع كردید.حضرت عباس به نزد امام رسید و گفته عمرسعد را به حضرت رساند حضرت فرمود می جنگیم ولی نزد آنها برو و اگر توانی كار را بهفردا انداز بعد برای اینكه توهمی پیش نیاید كه آنها فكر كنند كه حسین یك شب راغنیمت شمرد كه شاید زنده بماند فرمود خدا خودش می داند كه من این مهلت را به عنوانشب آخر عمرم،  دلم خواست با معبودم راز و نیاز كنم و قرآن و عبادت كنم و آموزشبخواهم و خدا می داند كه من نماز و تلاوت قرآن و كثرت دعا و استغفار را دوست دارماین مهلت برای هر دو طرف مایه امیدواری بود زیرا حسین (ع) انتظار تكمیل یارانجانباز خود را داشت كه جمعی شب عاشورا به حضرت پیوستند و جمعی هم ظهر عاشورا (كهحربن یزید ریاحی كه در شمار آنها بود) به حضرت پیوندند و بدون پیوست این تعداد،كاروان شهادت حسینی كاملی نبود و از طرف دیگر خود شب زنده داری حسین و اصحابش دربرابر این سپاه كفر، اتمام حجتی دیگر بود چون بسیاری از آنان ، نسبت به امام مظلوم،در اشتباه بودند و برای عمر سعد هم امید می رفت كه در ضمن این مهلت برای امام، شایداز استقامت دست بكشد و دست او به خون پسر پیغمبر (ص) آغشته نگردد و آبرویش برایدنیایش محفوظ بماند حضرت عباس برگشت و عمر سعد نیز درخواست امام را قبول كرد آن شبامام با وضع فوق العاده ای به سر برد، شب هنگام یاران خود را جمع كرد امام سجادفرمودند با آنكه بیمار بودم نزدیك رفتم و شنیدم پدرم به یارانش می فرمود: بهترینستایشی را بر خداوند نمایم و برسود و زیان ، او را سپاس گذارم . با خدایا، من تو راسپاس گویم كه ما خانواده را به نبوت گرامی داشتی و قرآن را به ما آموختی و در دیندانا ساختی و به ما گوشهای شنوا، دیده بینا و دل روشن دادی، ما را از شكرگزاران خودبپذیر. اما بعد من در میان اصحاب جهان با وفاتر و بهتر از اصحاب خود نمی دانم درمیان خانواده ها مهربانتر از افراد خانواده خود نمی شناسم انی لا اعلم اصحاباً اوفی و لاخیراً من اصحابی و لااهل بیت اوقبل و لاافضل من اهل بیتی . خداوند شما همه را از طرف من جزای خیر دهدمن به همه شما اجازه دادم تا همه شماها آزادانه بروید و من شما را حلال كردم این شبتاریك، شما را فرا گرفته در امواج ظلمات، خود را از گرداب بیرون بكشید هر كدام ازشما دست یكی از افراد خاندان مرا بگیرد و در روستاها و شهرها پراكنده شود زیرا اینمردم مرا می خواهند و اگر مرا گرفتار كنند از جستجوی دیگران بگذرند.)  اولین نفرحضرت ابوالفضل (ع) صحبت نمودند و ابراز وفاداری كردند و هر كدام ا زاصحاب مطلبی عرضكردند مسلم بن عوسجه (ما دست از تو بر نمی داریم نیزه به سینه دشمن می كنم و تادسته شمشیر در دست داریم با آن بجنگم و اگر سلاح به ستم نماند به آنها سنگ بیاندازمبه خدا اگر بدانم كه كشته می شوم و زنده می شوم و سپس كشته می شوم و سوخته می شوم وخاكسترم را باد می دهند و هفتاد بار با من چنین كنند از تو جدا نشوم تا در آستانتبمیرم ولی افسوس كه فقط یك جان دارم) زهیربن قین (به خدا من دوست دارم كشته شوم وزنده شوم و باز كشته شوم تا هزار بار و خداوند با این كشتار، از تو و خاندانت دفاعكند) سپس حضرت قاسم بن الحسن (ع) قیام كرد. قاسم، 13 سال سن دارد پیش خودش شك میكند كه آیا این شهادت نصیب منهم می شود  یا نه، رو به حضرت می كند و می گوید : یا عماه انا فی من قتل؟آیا من هم جزء كشته شدگان هستم حضرت از اوپرسیدكیف الموت عندك؟مرگ پیش تو چگونه است عرض كردیاعماهاحلی من العیلشیرین تر از عسل حضرت فرمود نعم ابن اخی بله ای فرزندبرادرم ولی به به درد سختی مبتلا خواهی شد قاسم  الحمدلله گفت. امام سجاد (ع) میفرمایند وقتی امام وفاداری یارانش را دیدند به آنها فرمودند اكنون سربردارید و نگاهكنید . آنها جای خود را در بهشت دیدند و امام، جایگاه تك تك آنها را به ایشان نشانداد.

در شب عاشورا امام برنامه های مفصلی دارد من جملهآماده كردن سلاحها و همچنین به اصحابش دستور داد تا گودالی خندق مانند، در پشت خیمهها بكنند به طوریكه اسبها هم نتوانند از روی آن رد شوند و از پشت حمله كنند و داخلگودال هیزم ریختند و آنها را افروختند تا دشمن بفهمد تا وقتی حسین زنده است نمیتوانند به خیمه ها حمله كنند سپس امام به یارانش فرمود كه خیمه ها را نزدیك به همكنند و طناب خیمه ها را درون یكدیگر بكشند بگونه ای كه عبور یك نفر هم  از بین خیمهها ممكن نباشد و دشمن تنها از روبرو بتواند با آنها بجنگد سپس امام شروع به عبادتنمودند و تمام شب را به دعا و راز و نیاز به درگاه خداوند مشغول شدند و یارانش همهاز ایشان تبعیت نمودند . راوی می گوید تلاوت قرآن و دعا و گریه ایشان مانند زنبورانعسل بود حتی عده ای از سپاه دشمن را به گریه می انداخت .

امام صبح عاشورا نماز صبح را با اصحابش خواند و اسبرسول الله كه مرتجز  نام داشت سوار شد و اصحاب را برای پیكار آماده كرد همه آنها كه 32 سواره و 40 پیاده بودند البته روایتها مختف است 45 نفر 61 نفر هم روایت شده است. اما مشهور به آن تن می باشد.

امام ، زهیر بن قین را بر میمنه و حبیب بن مظاهر رابه میسره سپاهش گمارد و پرچم را به حضرت ابوالفضل(ع) داد و دستور داد هیزم ها را كهپشت خیمه ها جمع آوری كرده بودند در خندق ریختند كه مانند نهر بزرگی در پشت خیمه هاشده بود هیزم ها را آتش زدند كه مبادا دشمن از پشت حمله كند. عمر سعد هم صبح عاشورالشگر خود را صف كرد عبدالله بن زهیر ازدی را به فرماندهی نیروهای  اهل مدینه گماشتقیس بن اشعث را بر اهالی رییعه و كنده عبدالرحمان بن ابی سبره حنفی را به اهالیمذحج و بنی اسد گمارد- حر بن یزید ریاحی را سردار تمیم و همدان نمود و فرماندهیمیمنه سپاه را به عمر و بن حجاج زبیدی و فرماندهی میسره را به شمر بن ذی الجوشن وفرماندهی سواره نظام را به عروه بن قیس احمسی و فرماندهی پیادگان را به شبث بن ربعییوبوعی و پرچم را به آزاده كرده خود، درید سپرد . سپس امام فرمان دادند خیمه ایتهیه نمایند و در آن مشك بردند و سورمه ای درست نمودند سپس خود و اصحاب به چشم نوره (سورمه) كشیدند.

لشگر عمر سعد آمدند و گرد خیمه های حسین دور زدندوقتی آتش خندق را دیدند و راه حمله از پشت را بسته دیدند شمربن ذی الجوشن فریاد زدای حسین پیش از قیامت به آتش شتافتی (آنقدر ناتوان و نامرد بودند كه با سپاهی 30هزار نفری در مقابل 72 تن به همراه زن و بچه ، باز می خواستند از پشت حمله كنند). امام فرمودند ای زاده مادر ی بزچران تو شایسته نیران هستی (آتش). مسلم بن عوسجهخواست او را با تیر بزند، امام نگذاشت و فرمود من دوست ندارم آغازگر نبرد باشم. نقشه لشگر كوفه این بود كه با عده فراوان خود، امام را محاصره كنند و آنها را اسیرنمایند و به كوفه ببرند و اصلا فكر نمی كردند كه این جمعیت اندك، در برابر 30 هزارنفر، چنان جبهه ای مستحكم و قدرتمند تشكیل دهند.  این نقشه ای كه امام كشیدند و دڟیكه از خیمه ها و خندق آتش فراهم كردند، یكی از شاهكارهای نظامی است و یكی از كراماتامام شمرده می شود. وقتی لشگر كوفه نزدیك شد امام روی شتر سوار شد و فریاد كشید تالشكر عمر سعد شنیدند  . فرمود ای مردم به من گوش دارید و شتاب بكنید تا حق نصیحتیكه بر من دارید ادا كنم و چقدر امام به دشمنانش هم دلسوز بودند و حتی خواستند آخرینلحظه هم حتی یك نفر هم كه شده از عذاب ابدی دوزخ نجات پیدا كند ولی ببینید جهالترا؟ علت آمدن خود را نزد شما بگویم اگر پذیرفتید و به من حق دادید خوشبخت خواهید شدو اگر نپذیرفتید دیگر به من مهلت ندهید

شهادت امام حسين و علي اصغر

امام چه زمانی به میدان رفت تا ظهر عاشورا هنوز عدهای از اصحاب زنده بودند و نماز جماعت را هم خواندند حتی از صبح تا بعد از ظهرعاشورا هر یك از اصحاب كه شهید می شدند خود حضرت آنها را در خیمه شهدا می گذاشت وخودش  به بالین یارانش حاضر می شد حتی با آن شرایط سخت و بحرانی، بیت شریف خود راتسلی می داد و گذشته از اینها سپاه عمر سعد وقتی می بیند كه داغهایی كه امام دیده وحالا تنها مانده است در چنین شرایطی فكر می كند دیگر امام با این همه رنج و مصیبت،توان جنگیدن و روحیه رزم نخواهد داشت و راحت می توان با او جنگید.

امام می بیند به روایتی هفتاد و دو تن روی خاك افتادهاند به خیمه اهل حرم رو می كند فریاد می زند یا سكینه، یا فاطمه، یا ام الكلثومعلیكم منی السلام زنان حرم شیون كردند امام آنها را دعوت به سكوت و خاموشی نمودندسپس امام سجاد را خواستند و علوم و صف و علم جفر را به ایشان تسلیم نمودند . آنگاهبه حضرت زینب (س) فرمودند: خرد سالم را به من بده تا با او وداع كنم امام طفل 6ماهه اش را گرفت و صورتش را نزدیك او برد تا وی را ببوسد كه حرمله بن كاهل اسدیتیری انداخت و به گلوی كودك رسید امام بچه را به دست خواهرش زینب داد و دو دست خودرا زیر گلوی بچه گرفت همینكه از خون پر شد آن خونها را به سوی آسمان پاشید با اینكارش آسمان را هم به شهادت وا می دارد قبری می كند و حضرت علی اصغر را دفن می نمایدسپس برای وداع با اهل بیت خود، به زنها رو می كند. حضرت سكینه فریاد كنان نزد اماممی آید (مادر علی اصغر = رباب) امام سكینه را خیلی دوست می داشتند سكینه را به سینهخود  چسباند و اشكهایش را پاك كرد و فرمود سكینه جان بدان كه بعد از مرگ من گریه توبسیار است تا زمانی كه جان در تن من است دلم را از روی حسرت، به اشك خود مسوزان. سپس امام عازم میدان شد و پیكارگر طلبید هر كس در برابر او می آمد به خاك هلاكت میافتاد تا اینكه تعدادی بسیار از آنان را كشت عمر سعد وقتی صحنه را اینچنین می بیندفریاد بر می آرود وای بر شما آیا می دانید با چه كسی می جنگید او فرزند علی (ع) استكه شجاعان عرب را بخاك نیستی می انداخت (هذا ربن قتالالعرب) بخدا روح پدرش علی (ع) در كالبد اوست (والله نفس ابیه بین جنبید) پس دسته جمعی به روی حضرت حمله كردند امامی كه تشنه است ، غریب است، مصیبتی عظیمدیده، خسته و گرسنه است با این وجود باز حریف امام نبودند. امام در حملات خود نقطهای را انتخاب كرده بود كه  نزدیك خیمه ها باشد به 2 دلیل : 1ـ می دانست دشمنان چقدرقسی القلبند و نامرد می باشند لذا می خواست تا تا جان دارد كسی متعرض خیمه ها نشودو با وجود اینكه با هر  حمله ای كه می كردند همه فرار می كردند ولی زیاد از خیمه هادور نمی شد. 2ـ اینكه می خواست تا زنده است اهل بیتش بدانند كه او زنده است تا اهلبیت تسكین خاطر یابنند و بگویند آقا هنوز زنده است. امام زمان فرموده بود تا منزنده هستم از خیمه ها خارج نشوید لشگر دشمن دوباره حضرت را گروهی محاصره كردند وبین امام و خیام فاصله انداختند و شماری از دشمنان به سوی خیمه ها رفتند امام تااین صحنه را مشاهده نمودند بانگ سر دادند وای بر شما ای پیروان آل ابی سفیان اگردین ندارید از روز معاد بترسید و در دنیای خود آزاد مرد باشید شمر رو به حضرت كرد وگفت ای پسر فاطمه چه می گویی ؟ حضرت فرمود من با شما جنگ دارم پس زنان چه گناهیدارند؟ تا من زنده هستم نگذارید  كه سركشان شما به اهل و عیال من تعرضی كنند.

شمر فریاد زد ای لشگر از خیمه ها دور شوید و به سویخودش بروید امام  مانند شیری خشمناك بر آنان حمله می نمود و آنها را به خاك میانداخت تا سر انجام به خاطر تشنگی بسیار رو به سوی شریعه فرات گذاشت عمر سعد بهحضرت یورش بردند كه نگدارند دست حضرت به آب برسد ولی حضرت صفوف دشمن را شكافت وخودش را به آب رساند (نكته مهم این است ) كه اسب حضرت هم سخت تشنه است و سر در آبگذاشته تا بیاشامد كه امام فرمودانت عطشان و انا عطشان والله لا ذفتالماءحتّی تشرب، ای اسب تو تشنه ای و من نیز تشنه ام سوگندبه خدا كه من آب نمی آشامم تا اینكه تو آب بیاشامی حیوان زبان بسته حرف امام را درككرد و سر از آب بیرون آورد و آب نیاشامید حضرت مشتی آب برای حیوان برداشت تا از آنبیاشامد ناگه سواری فریاد زد یا اباعبدالله تو آب می آشامی حال آنكه لشكر بر سراپرده و خیمه های تو می روند و هتك حرمت تو را دارند امام تا این سخن را شنید آب راریخت و به لشگر حمله نمود و خود را به خیمه ها رساند اما معلوم شد كه كسی متعرضخیمه ها نشده و فریبی در كار بوده است و هدفشان این بود كه امام آب ننوشند چون فكرمی كردند اگر امام تشنگی اش بر طرف شود دیگر حریف او نخواهند شد.

ولی نمی دانستند كه امام آب نخواهد نوشید، مانندیارانش كه تشنه به شهادت رسیدند حضرت دوباره با اهل بیت خود وداع نمود و آنان را بهصبر و حلم و شكیبایی دعوت نمود و به آنها وعده ثواب داد و فرمود تا چادر اسیری بهسر كنند و آماده مصیبت باشند و همچنین فرمود بدانید خدا نگهدار شما خواهد بود و ازشر دشمنان نجات می یابید (این بیان امام كه می داند سرانجام اهل بیت مصون می باشنداز كرامات خود حضرت می باشند) و عاقبت كار شما ختم به خیر می شود و دشمنان شما بهانواع بلاها عذاب می شوند پس مواظب باشید زبان به شكایت نگشائید كه از قدر و منزلتشما كاسته می شود. حضرت باری دیگر سوی لشگر دشمن رفت . لشگر نیز از هر سو او راتیرباران نمودند .

راویان می گویند بخدا ما دیدیم پهلوانان لشكر به اوحمله ور شدند و امام مانند گله گوسفندی كه گرگ در آنها افتاده آنها را تار و مار میكرد.

حضرت در حال ستیز بود كه مردی به نام ابوالعطوفش تیریبه پیشانی حضرت زد و امام آنرا بیرون كشید و خون به رویش و محاسنش روان شد و فرمودبار خدایا تو شاهدی من از این بندگان كنكهارت چه می كشم؟ خدایا آنها را به شمار وتا آخر هلاك كن و هرگز آنها را میامرز حضرت دوباره حمله نمودند و می فرمود چه بدیكردید با خاندان محمد (ص) پس از او . شما بعد از من دیگر هیچكدام از كشتن بندگانخدا هراس ندارید من از خدا امیدوارم كه در برابر خواری شما كرامت شهادت به من عطاكند و از راهی كه گمان نبرید انتقام مرا از شما بگیرد . حصین بن مالك گفت ای پسرفاطمه خدا چگونه انتقام تو را از ما بگیرد فرمود شما را به جان هم اندازد و خونتانرا بریزد و عذاب دردناكی به شما فرو بارد. دعای امام برآورده شد اختلافات خانمانبرانداز آنان تا آنجا كشید كه شهر با عظمت كوفه، كه به جای پایتخت به شكوه دولتپانصد ساله سامانیان ساخته شده بود برای همیشه ویران شد و به تل خاكی سیاه و بیگیاه مبدل شد و انتقام همگی آن به طرز وحشتناكی توسط مختار شهید گرفته شد و عذابدردناك هم در قیامت خواهند چشید).

حضرت جنگید تا زخمهای بزرگی به او رسید كه روایت شدهدو زخم كاری به حضرت وارد شد البته این زخمها در زمان حیات حضرت بوده والا وقتی آقارا از اسب به زمین انداختند 1900 ضربه به حضرت فرود آوردند حضرت خیلی ناتوان شدهبود و كمی برای خستگی ایستاد كه در این میان سنگی به پیشانی حضرت خورد و پیراهن خودرا بالا برد كه خون را پاك كند كه تیر سه شعبه (3 پره) آمد و به سینه آقا نشست و بهروایتی به قلبش اصابت نمود حضرت فرمود بسم الله و بالله و علی مله  سپس آن تیر رااز بدن خود خارج كرد و خون را در كف دست خود پر كرد و به آسمان پاشید و سپس دستدیگر را پر كرد و فرمود به همین دست به دیدار رسول الله خواهم رفت و می گویم یارسول الله آنها مرا كشتند در این هنگام ضعف بر حضرت چیره شد تا آنكه مالك بن سر بهحضرت دشنام داد و شمشیر به سر مقدس حضرت زد و خون از سر حضرت جاری گشت حضرت كلاه ازسر برداشت و عمامه ای بر آن زخم بست سید بن طاووس می گوید سپس حضرت سیدالشهدا فرمودای اهل حرم برای من جامه ای بیاورید آن را زیر لباسهایم بپوشم تا پس از مرگم كسی آنجامه را از تن من خارج نكند جامه ای برای حضرت آورند حضرت چندجای آن جامه را پارهكرد تا بی ارزش تر شود. اما روایت است وقتی حضرت به شهادت رسید آن جامه كهنه را هماز تن حضرت خارج كردند و حضرت را عریان رها نمودند شیخ مفید می گوید حضرت گرچه ازبسیاری زخم توانی دیگر نداشت ولی با این حال بر دشمنان حمله می كرد و آنان را به چپو راست پراكنده می نمود شمر كه این صحنه را دید دستور داد تا حضرت را تیرباراننمایند آنقدر تیر زدند تا لشگر فراری باز ایستاد و مقابلش را گرفتند حضرت زینب (س) كه چنین دید به عمر سعد فریاد كشید و به او فرمود:     و یحك یا عمر ایقتل اباعبدالله و انت تنظر الیه؟ ای عمر وای بر تو !!! حضرت حسین را می كشند و تو به آن مینگری عمر سعد پاسخی نداد و به روایت طبری اشك عمر سعد جاری شد و صورت خود را از سویزینب (س) برگرداند سپس حضرت زینب رو به لشگر می گویدویحكم ما فیكم مسلماً  وای بر شما آیا مسلمانی درمیان شما نیست. در این هنگام صالح بن وهب الیزنی با تمام قدرت نیزه بر پهلوی حضرتزد كه امام چنان از روی اسب افتاد كه یا طرف راست صورت مباركشان بر زمین فرود آمدندحضرت دوباره برخاستند حضرت زینب (س) كه تمام نگاهش به برادرش بود وقتی این صحنه رادید از در خیمه بیرون آمد و فریاد زد واخاهواسیداه و اهل بیتاه – لیتالسماء اطبقت علی الارض و لیت الجبال تدكدكت علی اسهلو ای برادرم و ایآقای من و ای اهل بیت من ای كاش آسمان خراب می شد و به زمین می افتاد، ای كاش كوههااز هم می پاشید و به روی بیابانها پراكنده می شد در این هنگام شمر ذی الجوشن لشگررا صدا كرد و گفت برای چه ایستاده اید كار حسین را یكسره كنید وقتی حضرت در گودالقتلگاه افتاد و قدرت حركت نداشتند باز می بینم لشگر از او ترس دارند كه نزدیك ایشانشود و سر مقدس ایشان را قطع كند.

عده ای از سپاهیان عمر سعد می گفتند نكند امام حیلهجنگی به كار برده كه اگر كسی نزدیك شده حمله كند لذا نقشه ناجوانمردانه ای كشیدندراوی حمید بن مسلم می گوید سپاه عمر به سوی خیمه های حمله كردند چون می دانستند آقاطاقت نمی آورد سكوت كند و اگر حیله باشد بلند خواهد شد امام حسین از شدت تشنگی و اززخمهای شمشیرهایی حال افتاده است هیچ انسانی نمی تواند حالت حضرت را در آن لحظهتجسم كند یك نفر فریاد می زند حسین تو زنده ای؟ لشگر به خیمه ها ی اهل بیتت حمله ورشده است؟ حضرت به زحمت روی زانوهای خودشان بلند می شود و به نیزه اش تكیه می كند ومی فرماید فرماید ویلكم یا شیعه ال ابی سفیان ان لم یكنلكم دین و لاتخافون المعاد فكونوا احراراً فی دنیاكم ... ای پیروان آل ابوسفیان وای بهحالتان، اگر به قیامت  اعتقاد ندارید و اگر دین ندارید در دنیای خودتان آزادهباشید

وقتی دیدند حضرت واقعاً به زمین افتاده همگی بر امامحمله كردند عمر سعد به خولی كه كنار او بر روی اسب بود گفت: برو و كار  امام راتمام كن چون قبل از خولی، زرعدبن شریك دست چپ حضرت را قطع نموده بود هنگامیكه خولیپیاده شد تا سر حضرت را از بدن جدا كند لرزش، بدن او را گرفت و نتوانست این كار راانجام دهد شمر ملعون به او گفت خداوند بازویت را قطعه قطعه كند چرا می لرزی؟ خودشمر از اسب پیاده شد و سر مبارك حضرت را از تن جدا كرد و سپاه عمر سعد جامه های اورا ربودند و حضرت بدون لباس ماند. آسمان به اندازه ای سیاه شد كه در روز ، ستاره هادیده شد و هر سنگی كه برداشته می شد خون تازه در زیرش دیده می شد . (راوی می گویدآنگاه كه سر مقدس آقا را بریدند و غبار سیاهی در فضا برخاست و باد سرخی وزید كهچشم، چشم را نمی دیدن گویا كه عذاب نازل خواهد شد. سریع هوا آرام شد سر حضرت را بهنیزه كردند و در شهرها میان بندگان خدا می گردانیدند با آنكه می دانستند او ذریهپیغمر است و به صریح قرآن دوستی آنها لازم است).

امام باقر فرمودند فرزند رسول الله را چنان با تیغ وشمشیر و سنگ كشتند كه با حیوانات آنطور قدغن بود سپس با اسبان بر بدنش می تاختند.

هنگامیكه امام شهید شد لشگریان شخصی را دیدند كه نالهو فریاد می كند به او گفتند ای مرد بس كن این همه ناله و فریاد برای چیست؟ در پاسخگفت چگونه ناله و فریاد نكنم و حالا آنكه پیامبر خدا (ص) را می بینم كه ایستاده استو گاهی به آسمان و گاهی به محل كارزار شما می نگرد و من می ترسم كه خداوند رابخواند و نفرین كند و همه اهل زمین هلاك شوند و منهم در میان شما هلاك شوم برخیلشگریان عمر سعد گفتند این مرد دیوانه است روای می گوید از امام صادق پرسید آنفریاد كننده چه كسی بود حضرت صادق فرمود ما او را بجز حضرت جبرائیل (ع) كس دیگرینمی دانیم.

امام حسین بعد از وداع آخر ،   یكی دوبار دیگر نیز بهخیمه ها می آمد و سركش می كرد لذا اهل بیت امام، هنوز انتظار آمدن ایشان را داشتندو منتظر بودند تا شاید صدای امام را باری دیگر بشنوند و جمال آقا را زیارت كنند كهیكمرتبه صدای اسب حضرت، ذوالجناح بلند شد اهل بیت گمان كردند حضرت دوباره آمد ولیدیدند اسب آمده در حالیكه زین آن واڟگون است اسب امام خود را به خون امام آغشتهكرده بود و بلند شیهه می كشید و دستهای خود را بر زمین می زد عده ای از راویان میگویند این اسب آنقدر سر به زمین زد تا جان داد. اهل بیت اسب را بدون صاحب دیدندآنگاه ، فریاد به گریه و شیون بلند شد حضرت دست خود را بر سر گذاشت و فرمود (وامحمداه ، واجداه ، و انبیاه واابالقاسما ، واعلیاه ، واجعفراه ، واحمزتا ،واحسناه ، هذا حسین بالعراد صریع به كربلاء ، محزوزالراس من القفاء ، مسلوب العمامهوالرداء ، این حسین است كه بر زمین كربلا افتاد، این حسین است كه سر او از پشتبریده اند و عمامه و رداء او را به تاراج برده اند. ام كلثوم این جملات را گفت تابیهوش شد

روایت شده وقتی امام بخاك افتاد اسبش از او حمایت كردو بر سواران عمر سعد می پرید و آنها را از زمین می انداخت .اهل بیت تا اسب را دیدنشروع به نوحه سرایی نمودند (نوحه سرایی طبیعت بشر است، انسانی بخواهد در دل خود رابیان كند به صورت نوحه سرایی كسی را مورد خطاب قرار می دهند هر یك از افراد خاندان، بنحوی نوحه سرایی را آغاز كردند علت اینكه قبل از شهادت حضرت نوحه سرایی نكردنداین است كه آقا به آنها اذن نداده بود تا من زنده هستم حق گریه كردن ندارید من كهشهید شدم البته  نوحه سرایی كنید.)هر كدام از اهل بیت طوری با اسب صحبت می كردندولی سكینه دختر امام كه بعدها یكی از زنان عالمه عالم شد كه همه علماء برای اواهمیت ویڟه ای قائل شده اند به صورت خاصی نوحه سرایی كرده است كه دل همه را سوزاندهاست. به حالت نوحه سرایی اسب را مورد خطاب قرار داد: ( یا جواد ابی، هل سقی ابی، امقتل عطشان) ای اسب پدرم وقتی كه پدرم رفت تشنه بود آیا او راسیراب كردند یا با لب تشنه به شهادت رساندند.

لشگر دشمن بعد از آنكه حضرت به شهادت رساندند به سویخیمه ها هجوم بردند و هر كدام بر دیگری پیش گرفت تا اینكه چادر را از سر زنان بكشنددختران و حرم پیامبر گریه می كردند . زنان را از خیمه ها بیرون كردند و خیمه ها راآتش زدند .

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 08 اسفند 1393 ساعت: 0:26 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره عوامل محرک تاریخی

بازديد: 161

 

 

 

نگاهی به عوامل محرک تاریخی


عوامل محرک تاریخ

در کتب فلسفه تاریخ این مسئله، که محرک تاریخ چیست و عامل طهور اجتماعی و جلو برنده تاریخ کدام است، معمولا به گونه‌ای طرح می‌شود که پس از دقت نادرستی آن طرح، روشن می‌شود. معمولا درباره این مساله نظریاتی به این شکل طرح می‌شود.

 

1- نظریه نژادی

 طبق این نظریه، عامل اساسی پیش برنده تاریخ، نژادها هستند. بعضی‌ نژادها استعداد تمدن آفرینی و فرهنگ آفرینی دارند و بعضی دیگر ندارند، بعضی می‌توانند علم و فلسفه و صنعت و اخلاق و هنر و  غیره تولید کنند، برخی دیگر صرفا مصرف کننده هستند نه تولید کننده.

از این جا نتیجه گرفته می‌شود که نوعی تقسیم کار میان نژادها باید صورت گیرد.

نژادهایی که استعداد سیاست و تعلیم و تربیت و تولید فرهنگ و فن و هنر و صنعت دارند مسوول چنین کارهای انسانی و ظریف و عالی باشند.

و اما نژادهایی که چنین استعدادی ندارند از این گونه کارها معاف باشند و در عوض کارهای زمخت بدنی و شبه حیوانی که ظرافت فکر و ذوق و اندیشه نمی‌خواهد به آنها سپرده شود. ارسطو که در باب اختلاف نژادها چنین نظریه‌ای داشت، به همین دلیل ، برخی نژادها را مستحق برده داشتن و برخی دیگر را مستحق برده شدن می‌دانست.

عقیده بعضی این است که عامل جلو بردن تاریخ، نژادهای خاصی است. مثلا نژاد شمالی بر نژاد فرنسوی که در حدود صد سال پیش سه سال به عنوان وزیر مختار فرانسه در ایران بوده است طرفدار این نظریه است.

2- نظریه جغرافیایی

طبق این نظریه، عامل سازنده تمدن و به وجود آورنده فرهنگ و تولید کننده صنعت، محیط طبیعی است. در مناطق معتدل، مزاجهای معتدل و مغزهای نیرومند به وجود می‌آید. بوعلی در اوایل کتاب قانون شرحی مبسوط درتاثیر محیط طبیعی روی شخصیت فکری، ذوقی و احساسی انسانها بحث می‌کند.

بنابراین نظریه آن چه انسانها را آماده جلو بردن تاریخ می‌کند نژاد و خون یعنی عامل وراثت نیست، که یک نژاد معین در هر محیط و منطقه‌ای که باشد سازنده و پیش برنده تارخ است و نژاد دیگر در هر محیطی که زیست کند فاقد چنان استعدادی است، بلکه اختلاف نژادها معلول اختلاف محیط‌هاست . با جا به جا شدن نژادها تدریجا استعدادها هم جا به جا می‌شوند. پس در حقیقت، این اقلیمهای خاص و منطقه‌های خاص می‌باشند که پیش رونده نوآفرین می‌باشند. »منتسکیو» دانشمند جامعه شناس فرانسوی قرن هفدهم در کتاب معروف روح القوانین طرفدار این نظریه است.

3- نظریه قهرمانان

طبق این نظریه تاریخ را یعنی تحولات و تطورات تاریخ را چه از نظر علمی و چه از نظر سیاسی یا اقتصادی یا فنی یا اخلاقی، نوابغ به وجود می‌آورند.

تفاوت انسانها با سایر جانداران در این است که سایر جاندارها از نظر زیست شناسی یعنی از نظر استعدادهای طبیعی در یک درجه‌اند. تفاوتی لااقل تفاوت قابل ملاحظه‌ای در میان افراد از این نظریه دیده نمی‌شود، بر خلاف افراد انسان که احیانا از نظر استعدادها تفاوتهایی از زمین تا آسمان دارند. نوابغ افراد استثنایی هر جامعه‌اند. افراد استثنایی که از قدرت خارق العاده از نظر عقل یا ذوق یا اراده و ابتکار برخوردارند هر گاه در جامعه‌ای پدید آیند آن جامعه را از نظر علمی و فنی یا از نظر اخلاقی یا از نظر سیاسی یا از نظر نظامی جلو می‌برند.

طبق این نظریه، اکثریت افراد بشر فاقد ابتکارند، دنباله روند، مصرف کننده اندیشه و صنعت دیگران‌اند. اما همواره کم و بیش در هر جامعه‌ای یک اقلیت مبتکر، ابداعگر، پیشرو و پیشتاز تولید کننده اندیشه و آفریننده صنعت وجود دارد و آنان هستند که تاریخ را به جلو می‌رانند و وارد مرحله جدید می‌کنند.

«کارلایل» فیلسوف انگلیسی که کتاب معروف قهرمانان (الابطال) را نوشت و از رسول اکرم آغاز کرد، چنین نظریه‌ای دارد. از نظر کارلایل در هر قومی یک یا چند شخصیت تارخی جلوه‌گاه تمام تاریخ آن قوم است، و به عبارت صحیح‌تر، تاریخ هر قوم جلوه‌گاه شخصیت و نبوغ یک یا چند قهرمان است. مثلا تاریخ اسلام جلوه‌گاه شخصیت رسول اکرم است و تاریخ جدید فرانسه جلوه‌گاه شخصیت ناپلئون و چند نفر دیگر و تاریخ شصت ساله اخیر شوروی جلوه‌گاه شخصیت لنین.

بعضی ادعا کرده‌اند: «تاریخ جنگ میان نبوغ و حد عادی است» یعنی همواره افراد عادی و متوسط طرفدار وضعی هستند که به آن خو گرفته‌اند و نابغه ، خواهان تغییر و تبدیل وضع موجود به وضع عالی‌تر است. «کارلایل» مدعی است که تاریخ با نوابغ و قهرمانان آغاز می‌شود. این نظریه در حقیقت مبتنی بر دو فرض است:

اول این که جامعه فاقد طبیعت و شخصیت است. ترکیب و تاثر افراد از یکدیگر یک روح جمعی و یک مرکب واقعی که از خود شخصیت و طبیعت و قوانین ویژه داشته باشد به وجود نمی‌آید. پس افرادند و روان‌شناسی‌های فردی و بس. رابطه افراد بشر در یک جامعه از نظر استقلال از جزئی و فردی نیست. از این رو بر جامعه بیشتر «اتفاقات» و «تصادفات» که نتیجه برخورد علل جزئی است حاکم است نه علل کلی و عمومی.

فرض دوم این است که افراد بشر بسیار مختلف و متفاوت آفریده شده‌اند. با این که افراد بشر عموما موجودات فرهنگی و به اصطلاح فلاسفه حیوان ناطق‌اند، در عین حال، اکثریت قریب به اتفاق انسان‌ها فاقد ابتکار و خلاقیت و آفرینندگی می‌باشند. اکثریت مصرف کننده فرهنگ و تمدن‌اند نه تولید کننده آنها، فرقشان با حیوانات این است که حیوانات حتی مصرف کننده هم نمی‌توانند باشند. روح این اکثریت روح تقلید و دنباله روی و قهرمان‌پرستی است. اما اقلیتی بسیار معدود از انسان‌ها قهرمان‌اند ، نابغه‌اند، فوق حد عادی و متوسط‌اند، مستقل الفکر، مبدع مبتکر و دارای اراده قویه‌اند، از اکثریت متمایزند، گویی «از آب و خاک دگر و شهر و دیار دگرند. اگر نوابع و قهرمانان علمی فلسفی، ذوقی، سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، هنری و فنی ظهور نکرده بودند بشریت به همان حال باقی می‌ماند که روز اول بود یک قدم به جلو نمی آمد.

از نظر ما هر دو فرض مخدوش است. اما فرض اول از آن جهت که قبلا در بحث جامعه ثابت کردیم که جامعه از خود شخصیت و طبیعت و قانون و سنت دارد و بر طبق آن سنن کلی جریان می‌یابد و آن سنتها در ذات خود پیشرونده و تکاملی می‌باشند پس این فرض را باید به کناری نهیم و آنگاه ببینیم با وجود این که جامعه دارای شخصیت و طبیعت و سنت است و بر وفق همان سنن جریان می‌یابد شخصیت فرد می‌تواند نقش داشته باشد یا نه؟ درباره این مطلب بعدا سخن خواهیم راند.

و اما فرض دوم از آن جهت که هر چند این مطلب جای انکار نیست که افراد بشر مختلف آفریده شده اند ولی این نظر هم صحیح نیست که تنها قهرمانان و نوابع قدرت خلاقه دارند و اکثریت قریب به اتفاق مردم فقط مصرف کننده فرهنگ و تمدن اند. در تمام افراد بشر بیش و کم استعداد خلاقیت و ابتکار هست و بنابر این همه افراد و لااقل اکثریت افراد می‌توانند در خلق و تولید و ابتکار سهیم باشند گو این که سهمشان نسبت به سهم نابغه ناچیز است.

نقطه مقابل این نظریه که مدعی است ( تاریخ را شخصیتها به وجود می‌آورند نظریه دیگری است که درست عکس آن را می‌گوید مدعی است تاریخ شخصیتها را به وجود می‌آورد نه شخصیتها تاریخ را یعنی نیازهای عینی اجتماعی است که شخصیت خلق می‌کند.

از زبان منتسکیو گفته شده است اشخاص بزرگ و حوادث مهم نشانه ها و نتایج جریان های وسیع تر و طولانی تری هستند و از زبان هگل مردان بزرگ آفریننده تاریخ نیستند قابله اند. مردان بزرگ  علامت اند نه عامل. از نظر منطق افرادی که مانند دورکهایم اصاله الجمعی می‌اندیشند و معتقدند افراد انسان مطلقا در ذات خود فاقد شخصیت اند و تمام شخصیت خود را از جریان می‌گیرند افراد و شخصیتها جز تجلیگاه روح جمعی و به قول محمود شبستری مشبک های مشکوه روح جمعی نیستند.

و کسانی که مانند مارکس علاوه بر آنکه جامعه شناسی انسان را کار اجتماعی او می‌شمارند آن را مقدم بر شعور اجتماعی اش تلقی می‌کنند. یعنی شعور افراد را مظاهر و جلوه گاههای نیازهای مادی اجتماعی می‌دانند. از نظر این گروه شخصیتها مظاهر نیازهای مادی و اقتصادی جامعه اند نیازهای مادی...

4-نظریه اقتصادی

طبق این نظریه محرک تاریخ اقتصاد است. تمام شئوون اجتماعی و تاریخی هر قوم و ملت اعم از شوون فرهنگی و مذهبی و سیاسی و نظامی و اجتماعی جلوه گاه شیوه تولیدی و روابط تولیدی آن جامعه است. تغییر وتحول در بنیاد اقتصادی جامعه است که جامعه را از بیخ و بن زیر ورو می‌کنند و جلو می‌برد. نوابع که در نظریه پیش سخنشان به میان آمد جز مظاهر نیازهای اقتصادی سیاسی و اجتماعی جامعه نیستند و آن نیازها به نوبه خود معلول دگرگونی ابزار تولید است. کارل مارکس و به طور کلی مارکسیستها واحیانا عده ای از غیر مارکسیستها طرفدار این نظریه اند. شاید رایج ترین نظریه ها در عصر ما همین نظریه باشد.

 

5- نظریه الهی

طبق این نظریه آنچه در زمین پدید می‌آید امر آسمانی است که طبق حکمت بالغه بر زمین فرود آمده است. تحولات و تطورات تاریخ جلوه گاه مشیت حکیمانه و حکمت بالغه الهی است. پس آنچه تاریخ را جلو می‌برد و دگرگون می‌سازد اراده خداوند است تاریخ پنه بازی اراده مقدس الهی است.

بوسوئه مورخ و اسقف معروف که ضمنا معلم و مربی لویی پانزدهم بوده است طرفدار این نظریه است.

اینهاست نظریاتی که معمولا در کتب فلسفه تاریخ به عنوان علل محرکه تاریخ طرح می‌شود.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 08 اسفند 1393 ساعت: 0:23 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 158

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس