سایت علمی و پژوهشی آسمان - 2877

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

زندگی نامه لئوناردو داوینچی

بازديد: 481

زندگی نامه لئوناردو داوینچی

این نوشته بیان کوچکی برای انسانی بزرگ است و این انسان بزرگ کسی نیست جز لئوناردو داوینچی . کسی که تنها در زمانه و دوران خود نزیست و افق ذهن او بسیار بلندتر از دورانی به شکوه رنسانس بود.

نام لئوناردو در کتب هنر و در کنار نام استادان و بزرگان هنر و علم نامی پر تلألو است در طی مراحل مختلفی که مشغول به گرد آوری مطالب جهت این بیان بودم، بارها و بارها به واژگانی چون : خلاقیت، علم و هنر، نبوغ، کنجکاوی، ذهن بارور، دقت و شناخت و از این قبیل بسیار برخورد کردم.

من لئوناردو را انسانی باهوش و خلاق یافتم که دیگران بیشتر به او نیازمند بودند تا او بدانها دربررسی مطالب و نوشته ها آنچه جلب توجه می کرد، شخصیت کنجکاو و اسرارآمیز او بود.

در حقیقت او دوست داشت دیگران را به فکر کردن وا دارد. شناخت او با داشتن اندیشه های نامحدود و تا حد زیادی پوشیده در لایه های رمزآمیز حیاتش کاری سخت و دشوار است.

با نگاه به زندگی و آثار جاودانش آنچه که برایم بسیار کمرنگ جلوه کرد، شایعات و اتهاماتی بود که هیچ گاه تاکنون سندیت و دلیل روشنی بر آنها یافت نشد و آنچه برایم بسیار با ارزش بود تفکر نوگرا و شناخت او از هنر گذشته و حال خویش بود به گونه ای که این شناخت تأثیرات شگرفی در هنر دوره های پس از او داشت.

برای آشنایی بیشتر با این نابغه چپ دست ابتدا بر آن شدم تا هرچند مختصر به دوره ای که او در آن می زیست بپردازم. امید است این مطالب تکرار مکررات نبوده و سهمی هرچند کوچک در دفتر دانسته هاتان داشته باشد.

امین جهانگرد

زمستان 86


تعیین تاریخ دقیقی برای آغاز نهضت رنسانس کاری بس قابل تأمل و بحث انگیز است.

مورخان برای سهولت پژوهش به یک اعتبار سال 1453 (سال پیروزی سلطان محمد فاتح بر دولت بیزانس و همچنین زمان به آخر رسیدن شیوع بیماری طاعون در سراسر اروپا) را و به اعتبار دیگر بر اساس پیشرفتهای دریانوردی و محاسبات معماری، کشف قاره آمریکا (1492) و ظهور و تحولات ادبی و هنری حدود 1500 میلادی را آغاز این دوره می دانند.

در ایتالیای اواخر سده سیزدهم روح تازه ای در هنر دمیده می شود. این روح دوره رنسانس نوخاسته است. آنچه در ایتالیای سده سیزدهم به ظهور می رسد، الزاماً سرآغاز عصری نو می شود. عصری که تا چند سدة بعد و به بیانی درست تر تا زمان ما به شکل قابل شناختی ادامه خواهد یافت.

هنر ایتالیا در اواخر سده سیزدهم و سده چهاردهم را به عنوان رنسانس آغازین مشخص ساخته ایم. در ایتالیا هنر دورة رنسانس از حمایت طبقات مرفه بازرگانی برخوردار بود که پس از خلع سیاسی اشراف بر شهرها حاکم شده بودند. بازسازی و اشاعه فرهنگ شهری روز به روز موانع فئودالی و کهنة بیشتری را فرو ریخته و امکانات پیشرفت انسانهای مستعد و بلند پرواز متعلق به طبقات گوناگون را فراهم آورده بود. رنسانس با معنا و محتوای تولد دوباره  و یا احیای سنتهای ادبی و هنری روم و یونان باستان بود. این واژه ابتدا در زبانهای اروپایی و سپس یک واژه بین المللی شد.

در آن زمان امکان مبارزه جویی در برابر اندیشه ها و نهادهای کهن و تا حدودی بی اعتبار کردنشان فراهم آمده بود و در همان حال انسانهای مستعد در این عصر، پترارک و جوتو می توانستند دریابند که زمانه، در پیش گرفتن راههای تازه را تشویق می کند. در واقع تحولات و تغییرات در جهت آزاد اندیشی و انسانگرایی و اهمیت فردی بود.

روش کار هنرمند در دورة رنسانس آغازین جنبه آزمایشی دارد. او دربارة همه چیز تردید دارد و مسیر او در جهت کشف کردن است.

هنرمندان فیلسوف نیستند هرچند در دورة رنسانس وجوه مشترک فراوان با فیلسوفان پیدا می کنند یکی از تغییرات اساسی این دوره تحولی درخشان همراه با نبوغی نوآفرین در معماری بود که خصلت اصلی آن اهتمام و تلاش در افزون کمال و شکوهمندی با نگاه به روم باستان بود.

در حدود 1400 میلادی تعدادی از پیکره های باستانی یونان و روم از دل خاک بیرون می آید که در میان هنر پژوهان غوغای ستایش انداخت. با این کشف و شناخت پیکره ها،پیکرتراشی در دورة رنسانس از صورت نقشی بر دیوار یا ابزاری در اختیار معمار درآمد.

اکنون در عالم پیکر تراشی، رب النوع شراب (باکوس) و داود نبی در کنار هم به وجود می آمدند. و یا در نقش برجسته کاری، صحنه داوری پاریس که از مضامین اساطیری یونان است. با مجلس سوگواری مریم برجسد مسیح همتا و همانند است.

جوتو  در اواخر دوران گوتیک فضا را وارد نقاشی کرد. و مازاتچو در آستانة قرن پانزدهم هیکلهای خود را با حجمی سه بعدی و دارای عمق مجسم می سازد. در قرن پانزدهم مکتب نقاشی فلاندر شهرت و اعتبار بسیاری پیدا کرد و باعث شد که دوکها و فرمانروایان ایتالیا از استادان فلاندری (مانند هانس مملینگ) دعوت کنند به ایتالیا بروند و از خود آثاری در کلیساها و دربار آن به یادگار بگذارند.

همین طور نقاشان ایتالیا برای کارآموزی به شهرهای گان و بروکسل اعزام می شدند.

در اوایل سده پانزدهم فلورانس سلطه فرهنگیش را بر ایتالیا قطعی کرد. اما پس از پایان این سده فلورانس مقام رهبری هنرها را از دست داد. و علت آن این بود که نوآوریهای هنرمندانش به خصیصة مشترک هنرمندان سراسر ایتالیا مبدل شده بود.

با این حال لئوناردو و میکلانژ با آنکه بخش بزرگی از عمرشان را در بیرون از شهر سپری کردند باز خود را فلورانسی می نامیدند و رافائل نیز نقطه عطف تربیت هنری اش در پی آشنایی او با هنرمندان فلورانسی بود.

 

 

رنسانس پیشرفته

از حدود 1495 تا زمان یورش بیگانگان و غارت رم این شهر جانشین فلورانس شد و مدعی برتری هنری بر آن گردید. تعدادی از پاپهای قدرتمند و جاه طلب، قدرتی تازه به نام ایالت پاپی آفریدند و رم را پایتخت آن قرار دادند. رم در همان زمان پایتخت هنری اروپا شد.

با شروع سده شانزدهم میلادی، رنسانس وارد مرحله تازه ای می شود. که رنسانس مترقی است.

اکنون دورة هنر برگزیده و به اوج کمال رسیدة داوینچی، میکلانژ و رافائل است. که با نبوغ خود جدایی میان واقعنمایی و آرمانگرایی (جدایی میان متعارف و متعالی) را از میان بردارند. نوعی آمیزش بین بیان احساس درونی با شکل بیرونی.

رنسانس پیشرفته دو عملکرد داشت: اول آنکه گروه بزرگی از نوابغ استثنایی را به میدان آورد. و دوم آنکه شالوده منطقی ستایش از هنرمند نابغه را در الهام الهی یافت. استادان دورة رنسانس پیشرفته حرفه ای تازه آفریدند که حق بیان خاص خود، شخصیت محترمانة خود و ادعاهای خاص خود را برای تأیید شدن از سوی بزرگان داشت.

لئوناردو داوینچی متولد 15 آوریل 1452 در فلورانس ایتالیا است.

توسکانی زادگاه اوست مکانی که به گفته استاندال در آن انسان معمولی به اوج کمال می رسد.

مادرش دختری روستایی به نام کاترینا بود که زحمت عقد شرعی با پدر او را به خود نداد. فریب دهندة او پیرو / آنتونیو از وکلای دعاوی نسبتاً ثروتمند بود. در آن سال که لئونادرو از مادر زاده شد. پدرش با زنی هم شأن خود ازدواج کرد. و کاترینا ناچار شد به یک شوی روستایی راضی شود و طفل نامشروع را به پیرو و زنش سپرد. بنابراین لئوناردو بدون مهر مادری در یک محیط نیمه اشرافی تربیت شد. شاید در همان اوان کودکی بود که عشق به لباس زیبا و نفرت از زنان در وی پدیدار شد.

او به مدرسه ای در نزدیکی منزل وارد شد. با عشقی فراوان به ریاضی، موسیقی و رسم پرداخت با آواز خواندن و عود نواختن پدر خویش را شاد می ساخت. برای خوب طراحی کردن همة اشیاء را با صبر و دقت بررسی می کرد.

علم  و هنر که در مغز او به نحوی شگرف آمیخته شده بود فقط یک اساس داشت و آن مشاهدة دقیق بود.

هنگامی که 15 ساله شد پدرش او را به هنرکدة وروکیو در فلورانس برد. تقریباً تمام مردم تحصیل کرده از داستان وازاری دربارة فرشته ای که توسط او در سمت چپ  تصویر غسل تعمید مسیج اثر وروکیو کشیده شد آگاهند. و می دانند که آن استاد چگونه شیفتة زیبایی آن فرشته شد و باعث شد که وروکیو نقاشی را کنار گذارد و پیکرتراشی پیشه کند. با این حال شاید داستان تغییر حرفه پس از مرگ وروکیو جعل شده باشد.

در همین اوان پیر و ثروتمند شد، چند ملک خرید، خانوادة خود را به فلورانس برد و متوالیاً چهار زن گرفت. زن دوم فقط ده سال از لئوناردو بزرگتر بود. وقتی که زن سوم برای پیرو کودکی بدنیا آورد. لئوناردو خانه را ترک کرد و نزد وروکیو رفت. در 1472 به عضویت گروه قدیس یوقا درآمد. مرکز این گروه یا اتحادیه که عمدتاً از داروفروشان، پزشکان و هنرمندان تشکیل شده بود در بیمارستان سانتاماریانوئورا بود. احتمالاً در آنجا لئوناردو فرصتی برای تحصیل تشریح داخلی و خارجی بدست آورد. زیرا هدف او کشف قوانین بنیادی جریان و فعل و انفعالات طبیعت بود. مطالعات او بر روی بدن انسان کمکهای توصیف ناپذیری به رشد اطلاعات ما دربارة فیزیولوژی و روان شناسی کرد.

یک هفته پیش از بیست و چهارمین زادروزش لئوناردو و سه جوان دیگر به شورای شهر فلورانس احضار شدند تا به اتهامی درباره همجنس گرایی پاسخ دهند. نتیجه این محاکمه معلوم نیست. در 7 ژوئل 1476 این اتهام تجدید شد. کمیته تحقیق لئوناردو را چندی زندانی کرد. آنگاه به علت فقدان دلیل وی را تبرئه و آزاد کرد.

اما برخی از قسمتهای یادداشتش بی میلی او را نسبت به روابط جنسی از هر قبیل نشان می دهد.

{و ایشان در پی زیباترین چیزهای جستنی عنان از کف می دهند تا بر پست ترین قسمتهای آنها دست یابند. و از ن بهره گیرند... عمل تولید مثل و اعضایی که برای آن بکار می روند چندان کریه است که اگر به خاطر زیبایی صورتها و آرایش مرتکبان و انگیز سرکش نبود طبیعت نوع انسان را از دست می داد}

او هرگز سران شهر فلورانس را به خاطر اهانتی که به او داشتند نبخشود. ظاهراً خود او موضوع را جدی تر تلقی کرد تا سران شهر.

یکسال پس از اتهام واردة بر او از وی درخواست شد تا سرپرستی هنرگاهی در مدیچی را عهده دار شود و او این دعوت را پذیرفت.

در سال 1478 شورای شهر از او خواست نمازخانة سان برنادورا و همچنین کاخ وکیو را نقاشی کند ولی بنا به علتی این درخواست را رد کرد. مع هذا هیئت مدیره از او و بوتیچلی می خواهند تا از 2 مردی که به سبب توطئه علیه لورنتسو و جولیا تومدیچی به دار آویخته شده بودند تصویری تهیه کنند شاید لئوناردو با علاقة نیمه معتلی که به عیوب جسمانی و رنج انسانی داشت تا حدی مجذوب این مأموریت شنیع شده بود.

او در سال 1482 فلورانس را ترک گفت و توانائیش را در خدمت لودریکو اسفورت دوک میلان به کار گرفت. (اقامتش در میلادن از 1482 تا 1499) شاید علت ترک فلورانس برای او گزینش نو افلاطونی لورنزو مدیچی بود که احتمالاً با روحیة تجربه گرای عملی لئوناردو ناسازگار از آب در آمده است. به همین دلیل به میلان مهاجرت کرد و در نامه ای به دوک میلان از توانائی هایش چنین می نویسد.

{خلاصه آنکه بر حسب موارد گوناگون می توانم ابزار و وسائل تدافعی و تهاجمی بی پایان ابداع کنم و در زمان صلح گمان می کنم می توانم ماننند هر شخص دیگری در عرصة معماری و طراحی ساختمانهای عمومی و خصوصی و هدایت آب از یک نقطه به نقطة دیگر کاری رضایت بخش انجام دهم }.

او در میلان به پرده های مریم عذرا در میان صخره ها و شام واپسین پرداخت.

نقاشی دیواری شام واپسین (حدود 1495 تا 1498)

این نقاشی، نخستین ترکیب بندی بزرگ پیکره ای در دورة رنسانی و تفسیر قطعی مضمون آن است.و در این اثر مسیح در کنار شخصی قرار گرفته که چهره ای زنانه دارد. و زاویة دست این دو نفر (مسیح و زن) حالتی ایجاد کرده که گاهاً نماد زن (V ) است.

لباس این دو از لحاظ رنگ برعکس هم است و این شگردی است که در گذشته برای نمایش خدایان نر ماده استفاده می شده است.

از این تابلو که یکی از مشهورترین آثار مذهبی است کپی های بسیاری گرفته شده است. در سال 1587 این نقاشی نیمه ویران شده بود. در سال 1652 راهبه های صومعه (سانتا ماریا دلگراسیته) برای دسترسی آسانتر به آشپزخانه در پائین این اثر یک در ایجاد کردند که پاهای مسیح را از بین برد. در سال 1769 نیروهای ناپلئون میلان را اشغال کردند و از این صومعه به عنوان اسلحه خانه و اصطبل استفاده می کردند. آنها به سمت نقاشی سنگ پرتاب می کردند و گاهی با نردبان بالا می رفتند و چشم های حواریون را می خراشیدند.

در طول زمان چند نقاش برای ترسیم نقاشی اقدام کردند که جز از بین بردن نقاشی اثری نداشت. تا اینکه در 1977 برای بازسازی اثر پس از 500 سال اقدام شد و نقطه نقطة آن با وسائل و تکنولوژی روز مورد بررسی واقع گردید و همچنین رنگ آمیزی شد. که حدود 22 سال به درازا کشید و در 1999 به پایان انجامید.

تابلوی نقاشی مونالیزا

آغاز به کار داوینچی برا ی کشیدن این تابلو در سال 1503 بود و تا 1507 اتمام آن به طول انجامید. همین نکته کافی است که به اهمیت این اثر برای داوینچی پی برده شود.

( در مورد اتمام این اثر مطلبی در روزنامة جام جم آمده بود که قسمتی از آن را انتخاب کردم)

{یک دانشمند ایتالیایی ادعا می کند مدرک جدیدی دارد که لئوناردو مونالیزا را کامل نکرد. وزوسی می گویند داوینچی فلج بوده است. مدیر موزة لئوناردو در وینچی می گوید. فلج بودن سمت راست بدون لئوناردو باعث می شده که او نتواند تخته نقاشی را در دست بگیرد و مدتی طولانی کار کند.

در این باره یک نقاشی که داوینچی را در حال نشسته نشان می دهد و دست راستش با پارچه ای به شکل بانداژ بسته شده است وجود دارد که متعلق به یک نقاش قرن 16 به نام لومبارد است.

گفته می شود چهرة لئوناردو در این نقاشی شباهت زیادی به یک نقاشی از خود داوینچی که از صورت خود در سالها 1512 تا 1517 کشیده دارد. علت فلج بودن او را می توان ناشی از سکته یا بیماری خاصی بیان نمود. وزوسی می گوید: علت عدم فعالیت این نابغه بزرگ در پنج سال آخر عمرش فلج بودن وی بوده است)

با این حال تابلوی مونالیزا شاهکاری بی نظیر در جهان است. که آنرا لئوناردو در بازگشت به فلورانس کشیده است دلایل متعددی ذکر شده که چرا لئوناردو این اثر را مدت زیادی پیش خود نگاه داشت.

که یا آن را خیلی دوست داشت و یا از آن راضی نبود.

در این تابلو نکات بسیاری به کار رفته است که به ذکر چند مورد بسنده می کنم.

1- شیوه ای که برای ترسیم چشم های مونالیزا به کار رفته به شکلی است که شما از هر طرف که به مونالیزا توجه کنید چشمان او را متوجه خودتان می بینید.

2- لبخند خفیفی که بر لبان مونالیزا است. تنها در صورتی دیده می شود که شما به هر جایی از نقاشی غیر از لبان مونالیزا نگاه کنید.و به محض خیره شدن به لبها این لبخند گویی محو می شود.

3- طرز نشستن مونالیزا هنوز هم یکی از ژستهای محبوب برای عکاسی است.

4- پلی که در پس زمینه پشت شانة چپ مونالیزا  دیده می شود هنوز هم به عنوان یکی از جاذبه های شهر بورونو پذیرای توریستها است.

5- آرواره های مونالیزا مردانه است و این حدس زده می شود که لئوناردو چهرة خودش را به تصویر کیشده است. {بنا بر کناب هنر در گذر زمان این چهرة رمز آمیز لاجوکوبدا همسر زانوبی دل جوکوندوی بانکدار فلورانس می باشد}.

6-  دستهای مونالیزا متورم است، به اعتقاد برخی این امر بدلیل آبستن بودن مونالیزا است. حلقه ای نیز در دستان مونالیزا وجود ندارد که نشان از متأهل بودن او باشد.

این تابلو که بخشی از فرهنگ عامة غربی شده است در سال 1911 توسط یک نقاش ایتالیایی به نام وینچنزو پروجیا به سرقت رفت تا به کشور ایتالیا بازگشت داده شود اما 2 سال بعد این اثر یافته شد و به لوور بازگردانده شد.

خود لئوناردو از تأثیر شگفت انگیزی که در تابلو بر تماشاگر می گذارد لذتها برده است.

شاید هدف او از این رازو رمزها سر در گم کردن بیننده و مجاز ساختنش به تفسیر آزادنة این شخصیت نهفته بوده باشد.

لئوناردو نقاشیهای بسیار اندکی را تکمیل کرد. کمال جویی، تجدید گرایی ناآرام و کنجکاوی بلندگرایانه، سبب پراکندگی کوششهایش شد. علاقه اش به علم در آخرین سالهای زندگیش روز به روز فزونی می گرفت و خودش نیز شناخت سراسر طبیعت را در مرکز علائق خود قرار داده بود.

پژوهش هایش در عرصة کالبد شکافی به کشیدن طراحیهای فوق العاده دقیق و زیبا انجامید که از آن میان می توان به طراحی مدادی جنین در رحم اشاره کرد.

دامنة علایق او بی سابقه و چنان گسترده و بزرگ بودند که او را نسبت به تحقق تمامی آنچه نیروی تخیل جوشانش می توانست به تصور در آورد ناامید می کرد.

هنر او متعلق به هیچ مکتب خاصی نبود. بلکه ویژگی خاص خود را داشت. او به همراه رافائل و میکلانژ علوم تصویری سده 15 را به ارث برده بودند و از یکدیگر تجربه می آموختند. با این حال پیوندشان را با گذشته اشکارا گسستته بودند و شالوده ای تازه و رفیع پرافکنده بودند که جانشینانشان را قدرت رقابت با آن را نبود.

او جزو شناخته شده ترین نقاشان و دانشمندان (به با معنای امروزی) جهان است.

در رشته های معماری، موسیقی، کالبد شناسی، اختراع، مهندسی ، تندیس گری دارای شهرت بود آثارش اغلب دارای رمز و راز خاص خود هستند. که همین امر باعث شهرت بیشتر داوینچی شده است.

با این حال هیچ یک از مجسمه های لئوناردو باقی نمانده و هیچ ساختمانی وجود ندارد که بتوان ساختش را به وی نسبت داد. به احتمال زیاد در میلان با بر امانتة معمار در تماس بوده و وی نیز به هنگتم کشیدن طرح های اولیه اش برای کلیسای بزرگ سان پیترو در رم حتماً یکی از طرح های لئوناردو را در نظر داشته است.

او طرح های متعددی از پیکره های عظیم سوار بر اسب از خود بر جای گذاشته است. که یکی از  این پیکره ها به کمال رسید ولی از سوی فرانسویان به هنگام اشغال میلان هدفگیری و تکه تکه شد. او از این رفتار فرانسویان بر آشفت و از میلان رفت اما سرانجام به میلان بازگشت و به خدمت فرانسویان در آمد و به دعوت شاه فرانسه راهی آن کشور شد و آنجا به سال 1519 در سن 67 سالگی در کاخ کلو بی آنکه اثری بر هنر آنروز فرانسه گذاشته باشد چشم از جهان فرو بست. هنر لئوناردو بدون علم او و علم او بدون هنرش غیر قابل دسترس اند.

عادت لئوناردو جز در چند مورد استثنایی این بود که بسیار بلند اندیشی کند، خود را در آزمایش جزئیات مستغرق سازد و در ورای موضوع، دورنماهای بیشماری از اشکال انسانی، حیوانی و ... را به حیطة تصویر در آورد. بیشتر مجذوب فلسفة تصویر شود تا کمال فنی آن و بالاتر از همه آنکه کار کوچکتر رنگ آمیزی تصاویری را که بدین گونه پدید آمده اند به دیگران واگذارد . و آنگاه پس از رنج فکری و جسمی بسیار از نارسایی دست و اسباب کار در تعبیر رویای کمال دستخوش نا امیدی شود. خوی و سرنوشت لئوناردو داوینچی از ابتدا تا انتهای بدین گونه بود.

او معتقد بود واقعیت به معنای مطلق واژه برای انسان قابل دریافت نیست و ما تنها با توجه به جنبه های متغیر آن می توانیم آن را بشناسیم. از این روی او چشم را حیاتی ترین اندام و بینایی را ضروری ترین کار آدمی دانسته است.

این مطالب برگرفته از روزنامه صبح تهران است.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 31 خرداد 1393 ساعت: 8:13 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره مباني فلسفه عرفان ايراني

بازديد: 359

مباني فلسفه عرفان ايراني

مباني فلسفه عرفاني ايراني – اسلامي بر چهار بخش مهم به شرح زير تقسيم بندي شده است:‌

وحدت وجود كشف و شهود دانش معنوي مراحل تربيت معنوي

وحدت وجود

بدين معني است كه حقيقت را واحد و احديت را اصل و منشا تمام مراتب وجود ميدانستند و معتقد بودند  كه وجود حقيقي منحصر به حق است و ديگران پرتوي از نور و تراوش فيض اويند.

درالهيات معني وحدت يگانگي حق است و خالق و مخلوق از هم جدا مي باشند و فقط رابطه علت و معلولي دارند ولي صوفيان اين عقيده را با  اين بيان كه هيچ چيز جز خدا حقيقت ندارد تعديل كردند  و تعليم دادند كه خالق و مخلوق يكي هستند و حقيقت خالق است و مخلوق سايه و پرتوي از حق مي باشند اوست كه موجود حقيقي و مطلق و منبع وجود است (شرح پيشوايان و پيروان وحدت وجود در  اين تاليف آمده است) آب نابسته بيرنگ و بي صورت است و چون بسته شد گاه صورت يخ گيرد و گاه كسوت برف و ژاله در پوشد ، نظر  كن كه يخ و برف و ژاله همان آب بسيط بي رنگ است يا نه؟ و چون بگذارد همان آب خواهي ناميد يا چيزي ديگر؟ پس هر كه شناخته است و چشم حقيقت بين دارد جميع مراتب و كيفيات را آب ميداند و آنكه نادان است در بند لباس و كيفيت و غير بيني در مي ماند، فرق عارف و جاهل همين است.

عارف مي گويد كه تمام ذرات موجود مظهر حقيقتند و علم به هر يك از آنها نيز در حقيقت علم به يكي از مظاهر حق است بنابراين در كليه علوم جلوه مقصود و جمال محبوب هويد است و در همه چيز ميتوان حقيقت را جستجو كرد و دقت عقلي در هر علمي آدمي را به سوي حقيقت مي كشاند.

كشف و شهود

صوفيان معتقد بودند كه قلب و نفس انساني در ذات مستعد پذيرش و تجلي حقايق اشيا است و فقط حجابهايي ميان نفس و  حقايق حايل مي باشد و هنگامي كه اين حجابها بر داشته گردد حقايق اشيا در قلب جلوه كامل خواهد نمود.

و نيز معتقد بودند كه مثل نفس به حقايق و معقولات مانند مثل آئينه به متلونات است پس همچنانكه متلون صورت مي باشد و مثال آن صورت در آئينه منطبع مي گردد همچنين براي هر معلومي حقيقتي است و براي آن حقيقت صورتي است منطبع در آئينه نفس و قلب كه در آن واضح و روشن مي گردد. همانطور كه آئينه موجودي است مستقل به همان گونه صور اشخاص هم موجودات مستقل هستند و مثال صور در آئينه نيز موجودي ديگر است.

همچنين در كشف حقايق سه چيز دخالت دارد اول قلب و نفس انساني دوم حقايق سوم نقش حقايق و حضور آنها در نفس.

پس عالم كسي است كه مثال حقايق واشيا در نفس او وارد گردد و معلوم عبارتست از حقايق اشيا و علم عبارت از حصول مثال حقايق در آئينه نفس مي باشد بديهي است همانطور كه مانع كشف صور آئينه دوم داشتن كدورت و تيرگي سوم محاذي نبودن صورت با آيئنه چهارم وجود پرده يي بين صورت و آئينه پنجم دانان نبودن به سمت مطلوب كه لازم است آئينه به محاذات آن قرار گيرد.

به همانگونه نيز قلب و نفس آدمي مانند آئينه ييست كه براي جلوه حقايق در آن بايستي پنج مانع زير وجود نداشته باشد:‌

1 – نقصان ذات و جوهر 2 – تيرگي قلب از معاصي و پليدي ها 3 – محاذي نبودن قلب با حقيقت مطلوب 4 – وجود حجاب ميان قلب و حقايق 5 – نداشتن راه علم و جاهل بودن به جهت مطلوب

بطور كلي صوفيان مي گفتند كه قلب و ادارك حقايق حائل مي گردد همان پنج حجاب است كه  نوشته شد و از اين نظر درتصوف ايراني اسلامي تعليم داده شده است كه سالك راه حقيقت بايد به تصفيه باطن بكوشد و از معاصي و پليديها كه موجب تيرگي قلب مي گردد. دوري گزيند و به كلي قطع علايق دنيوي كند  و در صفا و جلا قلب خويش همت گمارد و نيز طالب درك حقيقت گردد و قلب خود را به محاذات حقيقت مطلوب قرار دهد وبراي برطرف ساختن حجابهاي ميان قلب و حقايق شهوات خود را مقهور نمايد و پس از آن خلوت اختيار كند و جمع همت كند و با تمام قلب روي به خداي تعالي آورد و كوشش كند كه جز خداوند متعال موجود ديگري در قلبش راه نيابد.

و در هنگام نشستن در خلوت مرتبا با تمام قلب ذكر پروردگار گويد تا زماني كه صورت لفظ و حيات كلا در ذهنش محو شود و پس از آن منتظر افاضه حقايق از جانب حق گردد و هنگامي كه همتش صاف و ارداه اش درست و مواظبتش كامل شود ديگر مجذوب شهوات نخواهد گرديد و تعلقات دنيوي او را از درك حقايق منصرف نخواهد نمود.

و در اين هنگام قلبش نوراني و سينه اش گسترده و سرملكوت براي او آشكار مي گردد و تيرگيها از دلش زدوده مي شود و حجابهاي ميان قلب و حقايق از ميان ميرود و لوامع حق ابتدا مانند برقي بر او عبور كرده و سپس اندك اندك ثابت مي گردد و حقايق امور الهي در نفس وئ قلبش نقش مي بندد.

بنابراين صوفي درمورد درك حقايق ازلي راه كشف و شهود مي پيمايد و هيچگاه گرد استدلال نمي گردد.

پاي استدلاليان چوبين بود  پاي چوبين سخت بي تمكين بود

دانش معنوي (مينوي)‌

به عقيده صوفيان ايراني دانش معنوي در تصوف بر سه گونه است:‌

1 – علم اليقين 2 – عين اليقين 3 – حق اليقين

در حالت اول آدمي با استدلالهاي عقلي دليلي را استنباط مي كند، و در حالت دوم آدمي از خود بيخود گشته يك راز معنوي را مشاهده مي كند، و در حالت سوم به حقيقت ميرسد و آن را به عينه مي بيند.

مراحل تربيت معنوي

از نظر تصوف ايراني – اسلامي مراحل تربيت معنوي بشرح زير نام گذاري شده است:‌

1 – شريعت 2 – طريقت 3 – معرفت 4 – حقيقت (كه شرح آنها و مدارج سير و سلوك صوفي در متن اين تاليف آمده است)  حاصل كلام آنكه :‌ حقيقت در نزد صوفيان به دو اعبتار تلقي مي شود:‌

يكي حقيقت اشيا كه آن ماهيات موجودات است و ديگر معرفت به صفات و نعوت و عظمت و جلال حق تعالي و مشاهده تصرف او در عالم كون وسيله رسيدن به حقايق اشيا علم است. اما معرفت و شناسائي به حقيقت وقتي دست ميدهد كه بنده در محل وصل متوقف گردد. يعني سالك پس از طي تمام مراحل طريقت و رسيدن به مقام فنا في الله (محو در خدا) و مرتبه بقا الله (جاويداني در خدا) به اين معرفت نايل مي آيد و آن مقامي است كه همه چيز بر او آشكار مي شود و ظواهر و بواطن از او غايب نمي گردد و به مقام انسان كبير و كامل آزاد ميرسد پس حققت شناسائي حق است بالمشاهده و بالعيان و حقيقت آخرين حدي است كه صوفي بايد بدان برسد و آخرين منزل (وادي) مقصود و نهايت مقامي است كه تصوف به آن منتهي مي شود و به درجه رفيع عرفان ميرسد و پوينده اين راه را عارف گويند.

هفت وادي (مرحله ) عرفان ايران

طلب عشق معرفت استغنا توحيد حيرت فنا

گفت ما را هفت وادي در ره است

چون گذشتي هفت وادي درگه است

وا نيامد در جهان زين راه كس

نيست از فرسنگ آن آگاه كس

چون نيامد باز كس زين راه دور

چون دهندت آگهي اي ناصبور

چون شدند آنجايگه گم سر بسر

كي خبر بازت دهد از بي خبر

هست وادي طلب آغاز كار

وادي عشق است از آن پس بي كنار

پس سيم واديست آن معرفت

پس چهارم وادي استغني صفت

هست پنجم وادي توحيد پاك

پس ششم  وادي حيرت صعب ناك

هفتمين وادي فقرست و فنا

بعد از اين روي روش نبود ترا

در كشش افتي روش گم گرددت

گر بود يك قطره قلزم گرددت.

شيخ فردي الدين محمد عطار نيشابوري

 


عرفان چيست؟‌

عرفان معجوني شگفت انگيز از مكتب هاي مختلف فلسفي جهان است در عرفان عقايد برهمن ها،بودائي ها، رواقيان نسطوريان، مهريان ،عقايد مسلمانان زاهد ، عقايد افلاطونيان جديد و حتي نكاتي از آئين زرتشت مي توان يافت.

از كلمه عرفان «ميستيكـ» يا «ميستيسيزم»‌يا «گنوسيسم » كه به معني «مرموز ،پنهاني، مخفي» است و به فارسي «عرفان » ترجمه شده  بطور متداول و معمول جهان بيني ديني خاصي مفهوم مي گردد، كه امكان ارتباط مستقيم و شخصي و نزديك (و حتي پيوستن ) وصل آدمي را با خداوند از طريق آنچه به اصطلاح : «شهود» و «تجربه» باطن و « حال » ناميده مي شود  جايز و ممكن الحصول مي شمارد.

انديشه مندان نوع انسان به دو دسته منقسم مي شوند. دسته اي معتقد به حقيقت اين عالمند و مي گويند آنچه به وسيله حواس ما درك مي شود به ذات خود قائم است، و با زوال ما زوال نمي پذيرد. گروه ديگر به حقيقت اين عالم معتقد نيستند و مي گويند : جهان خارج، مجموعه ايست از تصورات ما به عبارت ديگر: مجموعه اي از معاني ذهني است كه بذات خود حقيقت ندارد و اگر وجودي دارد در ذهن است.

مناقشه طرفداران اين دو نظريه كه يكي را پيران مكتب اصالت ماده و ديگري را پيرون مكتب اصالت تصور ناميده اند، سرتاسر تاريخ فكر بشري را اشغال كرده است براي تلفيق و جمع ميان اين دو نظريه كوششهاي فراواني صورت گرفته است كه از بحث ما در اين تاليف خارج است.

عارفان از بين دو نظريه  بالا راه ميانين را گزيده اند بدين معني كه به ادراكات حواس كه جهان آگاهي عملي از آن تكوين مي يابد اقرار مي كنند و آن را قوه تصوير گر فكر مي دانند ولي به وجود جهاني از علل كه در ماورا مدركات حواس قرار دارد نيز قائلند و مي گويند آن را حقيقتي است برتر از حقيقت عالم حسي.

بنابراين عارفان بدين طريق راه حل ميانه اي را پيش مي نهند كه بيشتر مورد توجه دينداراني است كه مي خواهند ميان دين و لوازم اخلاقي آن از يكسو، و موهبتهاي علم كه از تجربه حسي حاصل شده است از ديگر سو تلفيق كنند.

البته اين بدان معني نيست كه صوفيه پيرو مكتب اصالت ماده ساده اي هستند و به عالم حس وجودي مطلق ارزاني مي دارند بلكه اذعان دارند كه اقرار به وجود عالم حس از جهت سلوك آدمي ضروري است زيرا آدمي تا در قيد حيات است در اين جهان محسوس زندگي مي كند و سلوك خود را نسبت به آن بنا مي نهد از سوي ديگر صوفيه پيروان خود را از اقامه برهان عقلي بر وجود خداي  تعالي بر حذر مي دارند و بطوري كه كانت در متناقضات خود مي گويد اين كوششي است بي نتيجه با اين وضع آنها مي خواهند پيروانشان از راه مشاهده باطن به وجود آگاه شوند و با حقيقت ازلي رو به رو گردند وقتي صوفي در اين راه قدم نهد مي تواند تجربه اي مافوق اين تجربه هاي معمولي حاصل كند و بدرك آن حقايق متعاي نائل آيد.

بهر صورت  عرفان دين نيست و اگر غايت دين ميسر ساختن رويت خداست در آخرت عارف براي حصول اين رويت منتظر نمي ماند بلكه به اعمالي متوسل مي شود كه آنها را فوق فرائض ديني مي شمارد او به سعادت اين جهاني رغبتي ندارد بلكه مي كوشد تا به سعادتي متعالي تر از آن دست يابد همه ي توجه او به حقايق و ارزشهاي روحي است و هر چه را جز آن باشد بي ارج مي شمارد و به لذتي دل بسته است كه از هر لذت ديگر فراتر است.

اين نكته نيز قابل اشاره است كه اين لذت نتيجه ايست كه عارف بدون آنكه براي نيل  به آن سعي كرده باشد فراچنگ  مي آورد و او هرگز اين لذت را مقصود غايي خود قرار نداده است زيرا هدف غايي عارف جز اتحاد با خدا نبوده است اتحادي كه همه هدفها و غايات محدود و شخصي در آن معدوم گرديده است بديهي  است اين اتحاد در عرفان اقوام مختلف جهان بصورتهاي متفاوت بيان شده است كه مستلزم بحث جداگانه اي مي باشد.

نهضت عارفانه ايرانيان در قرنهاي نخستين اسلامي

همانطور كه در تاريخ نهضتهاي فكري ايرانيان و تاريخ نهضتهاي ملي ايران به تفضيل نوشته ام در دوره استيلاي امويان و كار گزارنسان در ايران مردم ايران از بيدادگريها و غارتگريهاي آنان بجان آمده بودند برتري هايي كه براي تازيان در برابر كساني كه از لحاظ قوميت از ايشان نبودند در نظر گرفته شده بود موجبات نارضائي و طغيان هاي فكري را فراهم كرده بود بهمين علت ايرانيان بمنظور رهائي از اين دشواريهاي جان فرساي همواره بهر وسيله اي دست مي يازيدند گروهي مي كوشيدند دوباره آئين هاي پيش از اسلام را در ايران رواج دهند گروهي ديگر به خارجيان كه همه مخالف خلافت بودند مي پيوستند تا از نيروي خلافت بكاهند و سرانجام خلفا را بر اندازند.

در اين ميان پيداست كه عالمان و روشنفكران ايراني نيز از گروه ديگر بيشتر در زحمت و ناراحتي بودند گروهي از اينان تصوف را وسيله اي براي رهائي از بيداد خداوندان زر و زور تشخيص دادند از طرف ديگر چون بر طوايف مختلف: خوارج و شعوبيه هر روز افزوده مي شد اين گروه متفكر معتدل كوشيدند آن اختلافها و دوگانگي ها را كه برناتواني عموم مردم و توانائي دستگاه خلافت مي افزود از ميان بردارند و مسلكي را رواج دهند.

كه همه آزار ديدگان و ستم كشيدگان از دستگاه خلافت آن را بپذيرند و باهم متحد شوند بديهي است همانطور كه نوشته شد مهم ترين مقصود از تصوف اعراض از مخلوق و اتصال به خالق است و اين فكر مقتضاي اين دوره آشفته تاريخ ايران و دشواري هاي جانكاه استيلاي بيگانگان تازي (امويان) بوده است.

بدين ترتيب مي توان گفت تصوف در آغاز واكنشي معنوي در برابر حكومت امويان متعصب در قوميت بوده است.

از سوي ديگر كوششي بود براي طهارت باطن آنچنانكه بدون واسطه بتوان به حق و حقيقت واصل شد.

همين آزاد منشي تصوف بوده است كه در نظر صوفيه گبر و ترسا و يهود و مسلمان و حتي بت پرست يكسانند و مي توانستند در برابر يكديگر در خانقاه بنشينند و در سماع و ذكر خفي و جلي و هر گونه تظاهر صوفيانه ديگر شركت كنند. بدينگونه تصوف تنها اصل بوده است و در فروع هر كس مي توانسته است به سليقه و ذوق و پسند خود عمل كند و اجبار و الزامي در كار نبوده است بهمين جهت در دوره اسلامي چنانكه خواهيم ديد برخي از فرقه هاي تصوف شافعي برخي حنفي برخي حنبلي و حتي ظاهري و برخي هم شيعه بوده اند.

خراسان مركز نهضت عرفان ايراني

با در نظر گرفتن پيشينه هاي فكري  فرهنگي خراسان بزرگ يعني خراسان امروز و افغانستان و شهرهاي مهم ماوراالنهر مانند بلخ و بخارا و كومش (قومس) (سمنان و دامغان و بسطام و شاهرورد حاليه) و موقعيت جغرافيائي و اوضاع اجتماعي و سياسي اين سرزمين گسترده در مشرق ايران در قرنهاي اول و دوم هجري، و دور بودن اين ايالت از شام مركز خلافت امويان كه در سوريه واقع بود، نخستين مشايخ عرفان ايران( كه نام و شرح حال ايشان در كتابها آمده است) و يا بهتر بگوئيم نخستين جلوه هاي آشكار اين جنبش معنوي در خراسان و كومش پديدار گرديده است و نام آورترين آنان بشرح اسامي زيرند:‌

حبيب عجمي (ايراني ) در گذشته به سال 116 هجري يا 120 هجري ابواسحاق ابراهيم پسر ادهم پسر سليمان پسر منصور بلخي در گذشته به سال 161 هجري يا 162 يا 166 هجري ابوعلي شقيق پسر ابراهيم بلخي در گذشتبه سال 174 هجري ابوعلي فضيل پسر عياض خراساني مروزي در گذشته به سال 187 هجري.

ابومحفوظ معروف پسر فيروز يا فيروزان ايراني (معروف به كرخي) در گذشته به سال 200 هجري با يزيد بسطامي در گذشته به سال 234 هجري ابوالحسن نوري خر اساني در گذشته به سال 279 يا 286 هجري. يحيي معاذ بلخي در گذشته به سال 246 يا 258 هجري. ابوحفض عمر و پسر سلمه حداد نيشابوري در گذشته به سال 264 يا 265 هجري. ابواسحاق نيشابوري در گذشته به سال  265 هجري. ابوصالح حمدون پسر احمد پسر احمد پسر عماره قضار نيشابوري ملامتي در گذشته به سال 271 هجري. ابونصر فتح پسر شنجرف مروزي در گذشته به سال 273 هجري. ابوالفضل عباس پسر حمزه نيشابوري در گذشته به سال 288 هجري. ابوحمزه خراساني از مردم ملقاباد نيشابور در گذشته به سال 290 هجري. ابويحيي زكريا پسر دلويه نيشابوري در گذشته به سال 294 هجري. ابوعثمان سعيد پسر اسماعيل حيري نيشابوري در گذشته به سال 298 هجري. ابوالعباس احمد پسر محمد ميرمسروق طوسي در گذشته به سال 344 هجري، كه پدران آنان زرتشتي و يا مهري و يا بودائي بوده اند.

بطوريكه در ورقهاي آينده اين تاليف خواهد آمد اين صوفيان را در تطور عرفان ايراني اثري عميق است.

عرفان ايراني در تعليمات جهاني خود علاوه بر آنكه برتري نژادي و مادي را به هيچ شمارد برتري ديني را بدست فراموشي سپرد و عموم مردم جهان را از هر مذهب و هر گروه در خانقاه صفا كه گمان ميرود لعت صوفي نيز از آن مشتق است گردآورد و بر سر يك سفره نشاند و يا بهتر بگوئيم هر طبقه و صنف را اعم از شاه و گدا بدون هيچگونه امتيازي در كنار هم و در يك صف واحد بسوي وحدانيت و حقانيت جهان هستي كه هدف مشخص و غائي همه پيامبران و الهيون و مصلحان جهان در طول تاريخ بود راهنمائي و رهبري نمود.

جنبه همگاني و جهاني عرفان ايراني

نكته اساسي درباره تصوف ايران اين است كه تصوف ايران هميشه (طريقت) بوده است يعني مشرب و مسلك فلسفي بوده و نه (شريعت) و مذهب و دين. تصوف همواره حكمت عالي و بلند پايه اي برتر و بالاتر از اديان بوده است و بهمين جهت هيچ نوع عبادات و فرايض اعمال و اين گونه فروعي كه در اديان مقرر است در تصوف نبوده و صوفيان ايران نوعي از نماز يا روزه و يا عبادت ديگر مخصوص بخود نداشته اند، نه تنها جنبه روحانيت و رهبانيت در آن نبوده و به امتياز طبقاتي قابل نبوده اند، بلكه پست ترين مريدان در نتيجه لياقت يعني طي مراحل سلوك و درجات مي توانسته اند جانشين مرشد خود بشوند و خرقه و مسند به ايشان برسد.

همين آزادمشني تصوف بوده است كه در نظر صوفيه بر و ترسا و يهود مسلمان و حتي بت پرست يكسانند و همه مي توانستند در برابر يكديگر در خانقاه بنشينند و در سماع و ذكر خفي و جلي و هر گونه تظاهر ديگر شركت كنند( هنوز در هندوستان كه تصوف قديم نيرومندترو زنده تر از ايران  است مسلمان و هندو هر دو در طريقه تصوف برابر و برادرند) بدينگونه تصوف تنها اصل بوده است و در فروع هر كس مي توانسته است به سليقه و ذوق و پسند خود عمل كند واجبار و الزامي در كار نبوده است بهمين جهت در دوره اسلامي برخي از فرق تصوف شافعي برخي حنفي برخي حنبلي و حتي ظاهري و برخي هم شيعه بوده اند و تنها در زمانهاي اخير گاهي در ميان فرقه حيدري يعني هوا خواهان سلطان حيدر نواده شيخ صفي الدين ارديبلي و فرقه نعمتي پيروان شاه نعمت الله ولي اختلاف و زدو خورد در گرفته است و پيش از آن به اندازه اي وسعت مشرب در تصوف بوده است كه شافعي ها نزديكترين دسته تسنن به شيعه هستند از نظر اعتقاد پيروان شيخ صفي الدين ارديبلي در زمان شاه اسماعيل صفوي يكسره شيعه شدند و قزلباشهاي معروف را فراهم كردند.

امروزه هم اين گونه نزديكي در جاهاي ديگر باقيست مثلا نقشبندياني كه در جهان هستند در هندوستان و افغانستان و آسياي مركزي (تاجيكستان و ازبكستان و تركمنستان) حنفي در كردستان و تركيه شافعي و در ايران (ذهبيان) شيعه اند و حال آنكه مبدا همه يكيست و در اصول همه با يكديگر شريكند در اين صورت مي توان گفت هيچ بستگي و پابست بودن به عبادات و رسوم و فرايض و مراسم خاص در تصوف نبوده است و بلكه برعكس اساس تصوف را بايد همگاني و جهاني (يا انساني ) دانست و اين همه تشنيع و تحقير و سرزنش كه در آثار صوفيه ايران نسبت به (شيخ) و (زاهد) هست همه از اين جنبه نفي رهبانيت و نفي امتياز طبقاتي و پابست نبودن به فرايض و احكام و مراسم خاص تحميلي ناشي شده است .

تصوف ايرانيان بطور كلي يادگار دوره ايست كه ايرانيان از امتيازات طبقاتي جان آزار زمان ساسانيان به تنگ آمده بودند و در همان آغاز دوره ساساني تعليمات ماني خود مقدمه اي براي نفي اين امتيازات بود ، زيرا كه در  دين ماني سلسله مراتب اخلاقي برقرار گرديده بود و اساس آن بر روي برتري اخلاق و فضيلت معنوي و رياضت و مجاهدت گذاشته شده بود هر كس كه در اين پست ترين مراحل وارد مي شد در نتيجۀ عبادتهاي معين به عالي ترين مراتب ارتقاء مي يافت و مانند يك سرباز عادي بود كه مي توانست در اثر ابراز لياقت به عالي ترين مدارج نظامي برسد .

در صد اسلام پيش از آن كه تازيان برتري نژادي براي خود قائل شوند و مردم كشورهايي را كه تسخير   نموده اند (موالي ) و (مماليك ) خود بدانند همين آزاد منشي  در ميان بود و اصل كلي اسلام را (ان اكرمكم عندالله اتقيكم ) مي دانستند و به همين جهت به اصلاح رايج (سيد قرشي و غلام حبشي ) با هم مساي بودند.

اما در دستگاه خلافت انتخابي خلفاي راشدين كه به سلطنت موروثي بني اميه و بني عباس تبديل شد اين اصل آزامنشي و برابري مطلق بطور كلي از ميان رفت، چنانكه ميدانيم شعوبيه و مخصوصا تصوف ايران كه اساس آن نفي امتيازات نژادي و طبقاتي و حتي ديني بود واكنش سخت و پاسخ مردانه اي در برابر برتري جوئي و برتري پسندي تازيان به وجود آورد كه از هر نظر قابل توجه و اهميت و تقديس ملي و از جنبه اي جهاني است.

 

جنبه هاي مختلف عرفان ايران

برخي از خاورشناسان كه به نفوذ تعليمات يهود و نصاري و يونانيان مخصوصا افلاطونيان جديد و اصحاب معرفت در تصوف ايران قايل شده اند متوجه نكته بسيار مهمي نبوده اند و آن اينست كه ماني خود را جانشين بودا و زردتشت و مسيح و حتي فارقليط دين ترسايان ميدانسته و در روستاي مردينويا ابروميه نزديك گئوخايي در ساحل چپ سفلاي رود دجله در ناحيه باتلاقي شمال شرقي بابل در 14 آوريل سال 216 ميلادي از نژاد ايراني و از شرقي بابل در 14 آوريل سال 216 ميلادي از نژاد ايراني و از پدري بنام پاتك يافتق بابك كه با اشكانيان خويشاوندي داشته خود را در آنجا گذرانده و دوبار در 12 سالگي در سالهاي 219 – 228 ميلادي و در 24 سالگي در سالهاي 240 – 241 به او الهام شده افكار فرقه هاي گوناگوني از آن جمله يهود و نصاري و يونانيان رواج داشته است و برخي از آنها را وي در شريعت خود پذيرفته است.

هم چنان كه شرايع ديگر نيز افكار اديان ديگر را بخود راه داده اند ناچار برخي  از معتقدات دين يهود و نصاري و يونانيان در دين ماني اثري گذاشته اند و از آنجا وارد تصوف ايران شده اند، پس اين افكار را متصوفه ايران مستقيما از يهود و نصاري و يونانيان نگرفته اند و از آيين ماني اقتباس كرده اند.

گاهي پيروي تصوف از آيين ماني بسيار  آشكار است چنانكه مانويان به فكر نوراني و حس نوراني و هوش نوراني در برابر آن به فكر ظلماني و حس ظلماني و هوش ظلماني معتقد بودند متصوفه ايراني نيز به نواربيض و نور اسود معتقد بوده اند و شيطان را نور اسود دانسته اند.

محرك عمده ظهور آيين ماني امتيازات طبقاتي و برتريهاي نژادي در دوره ساسانيان بود در حقيقت دين ماني پرخاشي است از سوي مردم ناكام و تحقير شده در برابر كساني كه خود را نجيب تر و شريف تر ميدانستند امتيازي كه خلفاي اموي و پس از آن خلفاي عباسي نيز بدعت گذاشتند بر ايرانيان گران آمد و از طرق مختلف به مبارزات فكري با اين بدعت گران تازي پرداختند.

تصوف ايراني مانند آئين ماني مهم ترين كاري كه كرد اين بود كه امتياز نژادي و صنفي و طبقاتي را برداشت و حتي امتياز ديني را هم به چيزي نشمرد و جهود و ترسا و مغ و بت پرست و مسلمان و كافر همه در خانقاه و در برابر شيخ و مرشد يكسان و برابر شدند و گدا و شاه را در كنار يكديگر نشاندند و مخصوصا در تحقير صاحبان زرد و زور كوشيدند و در اين زمينه گاهي به منتهي درجه مبالغه كردند و مي كوشيدند غرورها و گردن فرازيهايي را كه زبردستان زير دست آزار د ارند در هم بشكنند.

مراسم اربعين و چله نشيني و رياضت و مرقع پوشي كه در ميان صوفيه ايران اهميت بسيار داشت و تا كسي از اين مراحل نمي گذشت وي را شايسته ترفيع و ارتقا نمي دانستند همه براي همين بوده است كه اين غرورها و رعونت ها و گردن كشيهاي كساني كه خود را برتر مي دانستند بشكنند و ايشان را به فروتني و همدوشي فرودستان عادت دهند.

در همه فرق تصوف ايران درجاتي بوده است كه تازه وارد مي بايست از درجه پست تر تدريجا به درجات بالاتر برد تا آنكه شايسته ارشاد بشود و اين كلمه (نوچه) و (كوچك ابدال) كه بر سر زبانها هست اصطلاحي است كه درباره تازه وارد و تازه كار رايج بوده است كساني كه شايسته احراز مقام (ابدال) و (اقطاب) و (اوتاد) و (اوليا) و (اخيار) مي شدند پي در پي درجات مختلف را طي كرده و در هر درجه از عهده آزمون برآمده و شايستگي خود را براي ارتقا بالاتر نشان داده بودند.

درجات در فرق مختلف تفاوت داشته و در بيشتر از فرقه ها هفت درجه بوده است در برخي تنها چهار درجه بوده و پيداست تقليدي از درجات چهارگانه مانويان يعني استاد و شاگرد و برگزيده و شنونده مي باشد.

ديگر از جنبه هاي خاص تصوف ايراني خانقاه و آيين و رسوم مخصوص به آن است كه در بين صوفيان ايراني رايج بوده است اين نكته از بديهيات است كه خانقاه از ابتكارات متصوفه ايران بوده است ترديدي نيست كه صوفيه ايران مراسم و آيين خانقاه را از مانويان گرفته اند و اين كلمه در زبان تازي حتما معرب خانگاه فارسي است و اين كه آن را (خوانق) جمع بسته اند جمع جعلي است چنان مي نمايد كه كلمه خانگاه را در اين مورد براي جايگاهي كه پيروان طريقه اي در آن گرد آيند و در آنجا منزل كنند و به عبارت و رياضت بپردازند مانويان وضع كرده باشند و تا دوره اسلامي مانويان ايران به اين جايگاه ديني خود خانگاه مي گفته اند چنانكه مولف حدود العالم من المشرق الي المغرب كه كتاب خود را در سال 372 هجري تاليف كرده است درباره شهر سمرقند مي گويد:

اندر وي خانگاه مانويانست و ايشان را نغوشاك خوانند) ديگر از جنبه هاي خاص تصوف ايران سماع و رقص و دست افشاني و پاي كوبي است كه آن نيز اختصاص به خانقاههاي تصوف ايران داشته و پيروان فرق ديگر آنرا نداشته اند بلكه آنرا مباح نمي دانسته اند و حرام شمرده اند و منكر اباحت آن بوده اند و صوفيه ايران را بدين كار تشنيع و تقبيح مي كرده اند شيخ علاء الدوله سمناني صوفي بزرگ قرن هفتم و هشتم هجري در اين مورد چه زيبا سروده است:‌

اين ذوق و سماع ما مجازي نبود      اين وجد كه حال ماست بازي نبود

با بي خبران بگو كه اي بي خردان    بيهوده سخن به اين درازي نبود

ديگر از جنبه هاي مخصوص تصوف ايراني آيين جوانمردي و فتوت است چنانچه پيش از اين اشاره رفت متصوفه ايران تصوف را كه محتاج به تعليمات دقيق و رياضت ها و مراقبه ها و عبادتها خاص بوده است مخصوص خواص و آموختگان طريقت مي دانستند و عوام را به اصول فتوت و جوانمردي دعوت مي كردند و بهمين جهت بسياري از ايشان در ضمن آنكه آثاري به نظم و نثر (بيشتر به زبان فارسي ) در تصوف فراهم كرده اند آثاري به نظم و نثر در فوت و جوانمردي گذاشته اند فتوت در دوره پيش از اسلام در ايران سابقه داشته است و در خارج از ايران نيز هر جا رواج يافته يا ايرانيان آنرا با خود برده اند يا ديگران از ايران آنرا منتقل كرده اند .

علت ظهور و رواج عرفان در ايران

علت اساسي ظهور و رواج تصوف در ايران اينست كه ايرانيان در نتيجۀ قرنها زندگي در تمدن مادي و معنوي بالاتر ين پيشرفت ها را كرده و به عاليترين درجه رسيده بودند در زيبايي شناسي بر همه ملل آسيا برتري داشتند و هنرهاي زيبا مانند نقاشي و پيكر تراشي و موسقي و هنرهاي دستي در فلز سازي و بافندگي و صنايع ديگر به حد كمال رسيده بودند تضييقات و محدوديت هايي كه پس از دوران ساساني در ايران پيش آمد با طبع زيبايي پسند ايراني كه ذوقيات را چند قرن از نيكان خود ارث برده بود و يادگار گرانبهايي مي دانست سازگار نبود در پي مسلك و طريقه اي مي گشت كه اين قيد ها را هم نوردد و آن آزادي ديرين را دوباره بدست آورد تصوف بهترين راه گريز براي رسيدن به اين آزادي و موسقي و رقص را كه ايرانيان به آن خو گرفته بودند نه تنها مجاز و مباح ميدانستند بلكه در برخي از فرق تصوف آنها را نوعي از عبادت و وسيلۀ تقرب به مبدأ و تهذيب نفس و تصفيه باطن شمردند و از آغاز كتابها و وسايل دربارۀ مباح بودن سماع پرداختند .

حتي مشترعان بزرگ ايران مانند غزالي در (احياء علوم- الدين) و (كيمياي سعادت ) در باحت آن بحث كرده اند .

يكي از نخستين وسايلي كه صوفيه براي استرضاي اين نگراني ايرانيان اختيار كرده اند از راه شعر و شاعري بودن كه موضوع بحث يكي از فصول تاريخ نهضتهاي فكري ايرانيان است .

نخستين كس از پيشروان تصوف ايران كه شعر فارسي را براي تعليمات خود پذيرفتند ابوسعيد ابوالخير بود مشترعاني كه شعر را اغوي اجنه و مخالف با شروع مي دانسته اند و شاعران را گمراه مي شمرده اند و شاعران را گمراه مي شمرده اند وي را مورد طعن و لعن قرار داده اند و حتي به دربار پادشاهي از او ناليده اند .

توجه خاصي كه بزرگان تصوف ايران به زبان فارسي داشتند و مخصوصاً مقيد بودند كه تعليمات خود را به نظم و نثر فارسي ادا كنند مي رساند كه خواست اكثريت مردم ايران و كسانيكه كه به مراتب به توجه عوام بيش از خواص اهيمت مي داده اند و ترجيح مي داده اند كه به زبان عوام مقصود خود را ادا كنند .

خاورشناساني كه تصوف ايران را پيرو تعليمات يهود و نصاري و فلاطونيان جديد و حكماي اسكندراني اسكندريه و مغرب و فرق مختلف عراق و جزيره (بين -النهرين ) دانسته اند از دو نكته بسيار مهم بيگانه بودند بوده اند نخست آنكه همه تعليمات تصوف آسيا و ملل اسلامي را يكسان پنداشته و سرچشمۀ همه آنها را يكي دانسته اند و نتوانسته اند تصوف ايران  و نتوانسته اند تصوف ايران را از يك سو از تصوف عراق و جزيره و از سوي ديگر از تصوف مغرب يعني سوريه و مصر و اسپانيا و شمال آفريقا  جدا كنند و حال آنكه هر يك از اين سه طريقه سرچشمه ديگر دارد .

دوم آنكه متوجه بوده اند كه پس از ظهور تصوف ابن العربي در مغرب و نزديك شدن پيروان آن به ايران افكار ابن العربي را كه آميخته به اسرائيليات و افكار مغرب زمين است روز افزون در تصوف ايران راه يافته و آنرا قلب كرده و پيش از آن راه نيافته بوده است

سازمان زير زميني عرفان در ايران

دربارۀ تصوف ايران اين اشكال هست كه صوفيه خود هيمشه در پرده سخن گفته اند و چاره اي جز اين  نداشته اند كه بيشتر به (شطحيات ) گفته اند يعني به تعبيرات ظاهراً پريشان و آشفته اما باطناً پر مغز و دقيق مطلب بسيار رقيق و لطيف خود را بيان كنند حقيقتي را كه از بزرگان تصوف در دل داشته اند به اندازه اي بيان آن دشوار و منافي با مصلحت روزگاران بوده است كه برخي ار ايشان جان خود را بر سر اين كار نهاده و احياناً به ديوانگي معروف شده اند نمونۀ اين سخنان كفر آميز گفتار حسين بن منصور حلاج و عين القضاه همداني در كتاب (زبده الحقايق ) و (تمهيدات ) و (يزدان شناخت ) و شكوي الغريب عن الاوطان الي علما البدان ) و (مكاتيب ) او و گفتار سعد الدين بلخي است بهمين جهت صوفيان ايران كه همواره مورد تعقيب و شماتت مشترعان زمان خود بوده اند دور از اجتماع و عمال خلفا در خانقاه مخصوص خود بطور پنهاني گرد آمده به پيش برد مقاصد ملي و هدايت افكار خواص و انديشمندان ايراني كه از برتري طلبي تازيان و متشرعان متعصب آنان بجان آمده بودند ميپرداختند مطلب پر اهيمت و قابل توجه شيخ فريد الدين عطارد نيشابوري در كتاب ذكره الاوليا ء كه در ضمن بيان شرح احوال ابوالحسين نوري يعني احمد بن محمد خراساني بغوي مشهور به اين البغوي از مردم بغشور ميان هرات و مروالرود آورده است منظور مورد بحث را كاملاً تاييد مي نمايد [1]  ابوالحسين نوري رحمه الله يگانه عهد و قدوه وقت و ظريف و اهل تصوف و شريف اهل محبت بود و رياضاتي شگرف و معاملاتي پسنديده و نكتي عالي و رموزي عجب و نظري صحيح و فراستي 0صادق و عشقي به كمال وشوقي بي نهايت داشت و مشايخ بر تقدم او متفق بودند و او را امير القلوب گفتندي و قمر الصوفيه مريد سري سقطي بود صحبت احمد حواري يافته و از اقران جنيد بود و در طريقت مجتهد بود و صاحب مذهب و از صدور علماء مشايخ بود و او را در طريقت برا اهيني قاطعه است و حجتي لامعه و قاعدۀ مذهبش آنست كه تصوف را بر فقر تفضيل نهد و معاملتش موافق جنيد است و از نوادر طريقت او يكي آنست كه صحبت بي ايثار حرام داند و در صحبت بي ايثار حرام داند و در صحبت با درويشان فرضيه است و عزلت ناپسنديده و ايثار صاحب بر صاحب فرضيه و او را نوري از آن گفتند كه او را صومعه يي بود در صحرا كه همه شب آنها عبادت كردي و خلق آنجا به نظاره شدندي به شب نور ديدندي كه ميدرخشيدي و از صومعه او را به بالا بر مي شدي نقلست كه چون غلام خليل به دشمني اين طايفه بر خاست و پيش خليفه گفت كه جماعتي پديد آمده اند كه سرود مي گويند و رقص مي كنند و كفريات مي گويند و مه روزه تماشا مي كنند و در سردابها مي روند پنهان و سخن مي گويند اين قومي اند از زنادقه اگر امير المومنين فرمان دهد به كشتن ايشان مذهب و زنادقه متلاشي شود كه همه اين گروهند اگر اين چيز از دست اميرالمومنين آيد من او را ضامنم به ثوابي جزيل خليفه در حال فرمودند فرمودند تا ايشان را حاضر كردند و ايشان ابوحمزه و ارقام و شبلي و نوري و جنيد بودند پس خليفه فرمود تا ايشان را به قتل آرند سيافت قصد كشتن ارقام كرد نوري بجست و خود را در پيش انداخت به صدق و بجاي ارقام بنشست و گفت اول مرا بقتل آر طرب كنان و خندان سياف گفت اي جوانمرد هنوزوقت تونيست كه بدان شتاب زدگي كنند نوري گفت بناء طريقت من بر ايثار است و من اصحاب را بر ايثار مي دارم و عزيزترين چيزها در دنيا زندگاني است مي خواهم تا اين نفس چند در كار اين برادران كنم تا عمر نيز ايثار كرده باشم انكه يك نفس در دنيا نزديك من دوست تر از هزار سال اخرت از انكه اين سراي قربت و قربت من بخدمت باشد چون اين سخن بشنيديد از وي د رخدمت خليفه عرضه كردند و به قاضي رجوع فرمود تا در كار ايشان نظر كند قاضي گفت بي حجتي ايشان را منع نتوان داد پس قاضي دانست كه جنيد در علوم كامل است و خن  نوري شنيده بود گفت از اين ديوانه مزاح يعني شبلي چيزي ار فقه بپرسم كه او جواب نتواند داد پس گفت از بيست دينار چند زكوه بايد داد شبلي گفت بيست و نيم دينار گفت اين زكوه اين چنين كه نصب كرده است گفت صديق اكبر رضي الله عنه كه چهل هزار دينار بداد و هيچ باز نگرفت گفت اين نيم دينار چيست كه گفتي گفت: غرامت را كه ان بيست دينار چرا نگاه داشت تا نيم دينار ببايد داد پس از نوري مسئله پرسيد از فقه در حال جواب داد قاضي خجل شد. انگاه نوري گفت اي قاضي اينهمه پرسيدي و هيچ نپرسيدي كه خداي را مردادند كه قيام همه بدوست و حركت و سكون همه بدوست و همه زنده بدواند و پاينده بمشاهده او اگر يك لحظه از مشاهده حق باز مانند جاناز ايشان برايد. بدو خسبند و بدو خورند و بدو گيرندو بدو روند و بدو ببينيد و بدو شنوند و بدو باشند علم اين بود نه انكه تو پرسيدي. قاضي متحير شد و كس بخليفه فرستاد كه اگر اينها ملحد و زنديق اند من حكم كنم كه در روي زمين يك موحد نيست خليفه ايشان را بخواند و گفت حاجت خواهيد گفتند حاجت ما انست كه ما را فراموشي كني نه به قبول خود ما را مشرف گرداني و نه به رد مهجور كني كه ما را رد تو چون قبول تست و قبول تو چوم رد تو است خليفه بسيار بگريست و ايشان را به كرامتي تمام روانه كرد و از سخنان ابو الحسين نوري است كه گفته است صوفي ان بود كه هيچ چيز در بند او نبود و او در بند هيچ چيز نشود و گفت تصوف نه رسوم است و نه علوم ليكن اخلاقي است يعني اگر رسم بوده بمجاهده بدست آمدي و اگر علم بودي به تعليم حاصل شدي بلكه اخلاقي است كه تخلقوا باخلاق الله و بخلق خداي بيرون آمدن نه بر سوم دست دهد و نه بعلوم و گفت تصوف آزادي است و جوانمردي و ترك تكليف و سخاوت و گفت تصرف ترك جمله نصيبهاء نفس است براي نصيب حق  ) .

 

 

جنبه اسلامي عرفان ايراني

چنانچه ميدانيم صحابه اوليه شارع اسلام از قبيل خلفاي را شدين سلمان فارسي ، ابوذر سوسياليست ، مقداد ، عمار ياسر و ديگران از نظر علاقه و شوق شديدي كه به اسلام پزهيزكاري و زندگاني زاهدانه داشتند معروفيت يافتند  علاوه بر ايشان چندتن از رفقاي ديگر كه فقر شديد آنانرا بي خانمان كرده بود در مسجديكه پيغمبر ساخت بسر ميبردند و ايشان معروف بودند به اهل صفه آنان به اسلام اخلاص داشتند و اوقات خود را با خواندن قرآن و گفتگو درباره مسائل ديني صرف ميكردند پيغمبر آنان را دوست مي داشت و مسلمين هم با آنان احترام مي گذاشتند علي بن ابيطالب كه پسر عمو و داماد پيغمبر بود و از كودكي به پيغمبر علاقمند بوده و زير دست او تربيت يافته بود و از نظر متمايل بودن بحكمت و تقوي معروف گرديد ، او زماني كوتاه حكومت كرد ولي در آن مدت كوتاه يكعهده از دوستدارانش را در كوفه و ممالك مجاور يافت تقريباً كليه مسالك صوفيه او را پس از پيغمبر معلم و راهنماي خود مي دانند اگر چه هيچيك تماس مستقيم با او ندارند در بين ياران علي مردي بنام اويس قرني بود اين مرد نه تنها نزد علي محبوب بود بلكه عمر و يارانش بزرگ پيغمبر نيز ائ را دوست مي داشتند و احترامش مي گذاشتند وي بقدري به پيغمبر علاقه مند بود كه وقتيكه شنديد پيغمبر در جنگ احد دو دندان خود را از دست داده است دو تاي از دندانهاي جلوي خود را بيرون اين مرد فوق العاده متقي و متدين بود هنگامي كه عاي مي خواهد بقشون كشتي پردازد باتفاق او رفت و در جنگ كشته شد عمار ياسر يك پيرمرد 90 ساله در راه علي جنگ كرد ، و كشته شد ابوذر كه يك سوسياليست افراطي بود باندازۀ كافي جرأت داشت كه نه تنها معاويه حاكم سوريه را براي سوء استفاده ار  بيت المال و اتخاذ زندگاني تجملي توبيخ كند بلكه حتي از خليفه وقت  انتقاد كرد و براي اين علت تبعيد گشت ائ در حالي تبعيد در گذشت ابوذر از دوستداران بزرگ علي بود در كوفه كه علي (ع) آنرا به جاي مدينه پايتخت كرده بود عده اي بودند كه به علي وفادار بودند و بحكمت و تقواي او با تحسين و اعجاب مينگريستند در بين اين اشخاص مالك بن حارث و كميل بن زياد و ديگران بودند او حتي در كشور دور دستي مثل مصر كه زادگاه تصوف است شيفتگاني داشت در هنگاميكه هنوز در قيد حيات بود عده اي او را بمرتبه الوهيت رساندند و مظهر خدايش انگاشتند پس از شهادتش نام او مقدس گرديد ، رابطه خويشاوندي نزديكي كه و ي با پيامبر داشت و كلمات حكمت آميز او (اعم از اينكه اين كلمات را خود او گفته باشد و يا نباشد ) باعث شد وي حقاً شايستۀ رهبري معنوي جويندگان حقيقت باشد يطوريكه نوشته شد اغلب صوفيان اوليه اسلامي ايراني بودند آنان عزلت گزديده و زاهدانه ميزيستند و تا آنجا كه ممكن بود به مكه ميرفتند برخي از آنها در خارج از شهر خانقاه داشتند از هر كدام عده اي پيروي ميكردند يا اين صوفيان چيزي ننوشته اند و يا اينكه نوشته هايشان بما نرسيده است ولي گفته هاي پر از رمز آنان توسط نويسندگان شرح احوالشان كه سالها بعد از آنها  زيسته اند بما رسيده است . بنابراين درباره اصليت اين گفته ها بايد شك روا داشت اگر به فرض تصديق كنيم كه اغلب قسمتهاي گفته هائيكه بآنان نسبت داده شده صحيح باشد در اين نميوان شك كرد كه زندگي آنان مبتني بر آئين اسلام و احاديث پيامبر بوده است منتهي همانطور كه در و رقمهاي گذشته در اين تاليف نوشته شد تحت تاثير تعليمات مانويه و بودائيان و مهريان كه به صورت پراكنده در اقصي نواحي شمال شرقي ايران ميزيستند قرار گرفته بودند .

تعاليم عالي و ارزنده عارفان ايراني

طبق عقايد صوفيان ايراني ، عشق و تمايل روح و يا علاقه آن به چيزي است كه مناسب آن و يا موافق با آنست ، عشق تمايل طبيعي شخص به تكامل نفس است و اين عمل با آزاد كردن  نفس از نواقصي و معايب علمي تواند شد در هر چيز تمايل شديدي براي نيل به تكامل وارستگي وجود دارد اين ميل يك اشتيتق دروني و وجود آدمي است معني زيبائي هم آهنگي و تكامل است خدا جمال اعلي و وجود كاملي است و از اين رو كسيكه مي خواهد كامل شود بايد از خدا تقليد كند و بكوشد مثل او شود هر كس بااندازه استعداد و توانائي خود مي تواند به كمال برسد يك چنين كوششي عشق ناميده مي شود .

جمال به صورتهاي رنگارنگ بجلوه گري مي پردازد و در كليه موجودات ديده مي شود در بعضي موجودات جمال كمتر ديده مي شود در بعضي موجودات جمال كمتر ديده مي شود و در بعضي ديگر بيشتر ولي آنكه از همه كاملتر است يكي است ، زيبائي تحت سه عنوان طبقه بندي شده زيبائي جسمي ، زيبائي عقلي ، زيبائي معنوي تمام زيبائي ها انعكاس جمال اعلي است و از اين رو عاشقان زيبائي به هر سه نوع زيبائي فوق الذكر   علاقمند ند معرفت طريق اساسي براي قدرداني از زيبائي است و معرفت هم با زحمت ئ استقامت بدست مي آيد از اين رئ كسي كه عاشق است بايد سعي و بردباري پيشه خود سازد تا منظور خود برسد ممكنست شخص مجبور شود از تنگناي آزمايش رنج و نااميدي بگذرد ولي جويندگان حقيقت بايد تمام مراحل را با بردباري طي كنند جهان دار امتحان است تنها كساني كه با اين امتحان روبرو        مي شوند در جلب عنايت الهي توفيق حاصل خواهند كرد . اگر يك صوفي از تنگناي امتحانات دنيا پيروز بدر آيد و بخدا توكل كند به سويش جذب   مي گردد .

براي نيل به جمال اعلي مراحل زيرين بايد طي شود :

1 – بايد از تفكر درباره جمال اعلي و زندگي عاليترين لذت برد

2 – بايد از ذكر نام كردگار بوجد و طرب آيد

3 – بايد از انجام عمل نيك لذت برد

4 – بايد در برابر كليه حادثان زندگي اعم از دردناك و يا لذت بخش تسليم باشد

5 – بايد يك زندگاني طبيعي پيش گيرد

6 – بايد از اظهار محبت بخدا و تمركز توجه باو لذت ببرد

آدمي ذاتاً نيك است و از اين رو مي تواند به مراحل عاليتر كمال برسد روح آدمي با جسم او فرق دارد روح يك امر معنوي است كه خلق شده ولي شكلي بآن داده نشده است روح بوسيله زمان و مكان احاطه نگرديده است بلكه به روح جهان اتصال دارد نهايت آنكه روح جهان عالمي است بزرگ و اين يكي جهاني است كوچك مي توان روح آدمي را در مقابل روح جهان پرتوي از خورشيد دانست روح در جسم نيست ولي نور آن در جسم تاثير دارد . روح بي قرار است چونكه رابطه غير طبيعي با ماده دارد و پيوسته تلاش مي كند به اصل خود بپيوندندد بي قراري روح در اعمال مختلف آدمي نمايان مي گردد همان طور كه جمال الدين محمد مولوي در آغاز كتاب معروف مثنوي آورده است :

بشنو از ني چون حكايت مي كند    از جدائيها شكايت مي كند

كز نيستان تا مرا ببريده ايد         از نفيرم مرد و زن ناليده اند

سينه خواهم شرحه شرحه از فراق      تا بگوييم شرح درد اشتياق    

هر كس كو دور ماند از اصل خويش     باز جويد روزگار وصل خويش

بدين سان روح آدمي بالقوه نيك و پاك است ضعف آن در اين است كه انسان تحت تاثير اين فكر غلط مي افتد كه وجود او مادي است ولي سرچشمه وجود نهاد غير مادي آدمي باعث مي شود كه روح به اصل خود بپيوندد .

بر طبق فلسفه تصرف  ، حقيقت اراده جهاني ؛ علم حقيقي نور ابدي و جمال اعلي است كه ذاتش در آئينه جهان به جلوه گري پرداختع است جهان در مقايسه با حقيقت يك وهم يك عدم و يك غير واقعيت است هم در بين صوفيان ايران و هم در مكاتب فلسفه هندي بعضي اعتقاد به وحدت وجود دارند براي آنان كثرت نشانه اي از نوعي وحدت و جهان نمود مظهر خارجي يك حقيقت است . جوهر اين حقيقت مافوق ادراك بشري است از نظر صفات خدا داراي دو جنبه است :

از يك سو خالق است و از سوي ديگر مخلوق از يك سو مرئي است و از سوي ديگر نامرئي در اصل بي صفت بي نام غير قابل توصيف غير قابل ادراك مي باشد ولي وقتي كه در زي ناداني مي آيد اسامي و صفات مي يابدمجموع اين اسامي و صفات جهان نمود را تشكيل مي دهد

همانطور كه ديديم اين تعاليم بسيار ارزنده و از قرنهاي اوليه اسلامي در ايران رسوخ پيدا كرد و در اندك زمان چهره هاي درخشاني در بين صوفيان و عارفان ايراني پديدار گرديدند كه وجود آنان همواره موجب افتخار بشري است .

سير عرفان ايرانيان از آغاز قرن هفتم تا پايان قرن نهم هجري

همانطوريكه در ورقهاي پيش در اين تاليف نوشته شد تصوف ايراني واكنشي بود بر ضد فساد اوضاع اجتماعي و اخلاقي و افتخار و مباهات اجدادي و ديني قوم غالب تازي كه فرمانرواي سياسي كشور شده بودند و از سوي ديگر كوششي بود براي طهارت باطن بدون دادن امتياز به گروهي آنچنانكه بتوان بدون هيچگونه رابطه و حائلي به حق و حقيقت واصل شد .

سير اين رگۀ طلائي تفكر والاي ايراني تا پايان قرن ششم هجري در ورقهاي پيش در اين تاليف نوشته شد و فعاليت هاي فكري ايرانيان از دو جنبۀ منفي : (دست شستن از امور دنيوي و زهد و فنا ) و  مثبت و فعالانه:  يعني (آگاهي و انعكاس دادن نارضائي آشكار مردم ار حرص و ثروت و زندگي كاهلانه و پر تجمل و مشحون از گناه بزرگان فئودال و اميران و فرمانروايان ) در مقابله با فكر زخمت قوم غالب تازي همراه با انديشۀ گسترده و آزادمنشانه آريائي بيان گرديد اكنون لبۀ تيز اين مبارزه فكري و سياسي متوجه قوم غالب ديگر يعني چنگيزيان و  تيموريان و ديگر گروههاي باقي مانده از دوران قبيل يعني فرمانروايان و فئودالهاي منفعت طلب و متعصب محلي است .

در اصله قرنهاي پنجم تا نهم هجري نفوذ تصوف بيش از پيش در ايران استوار گرديد. ويراني كشور و فقر و فلاكت عامۀ مردم پيش از هجوم سلجوقيان در قرن پنجم هجري و غزان در قرن ششم و مغلان در قرن هفتم و لشكريان تيمور در قرن هشتم و نهم هجري به رواج نظر بدبينانه تصوف (منفي ) نسبت به زندگي جسماني و جهاني كمك كرد و تبليغات به سود دست شستن و دوري از امور دنيوي و فعاليت اجتماعي و فقر اختياري و غيره تا اندازه اي موثر واقع شد در اين دوره ها خانقاههاي پراكنده دوريشان و صوفيان بشكل سلسله هاي بزرگ اخوت در آمدند كه هر يك پيرو طريقتي از صوفيگيري بوده و اوليائي و موسساني داشتند كه سلسله يا طريقه به نام ايشان خوانده مي شد و ايشان نيز به نوبه خود جانشينان يا شيوخي داشتند هر يك از اين سلسه ها يا طريقه ها كه شرح آنها در ورقهاي آينده اين تاليف خواهد آمد انتشار وسيع يافته بودند .

در اين دوران بر اثر ايجاد شعبه هاي مختلف  ، تصوف ، مسلكي بطور كامل و يكدست و واحد نبود و جريان هاي گوناگون تصوف و عرفان ايراني چه آنهائي كه تابع مذهب رسمي (تسنن) بودند و چه آنهائي كه مخالف آن بودند در يك امر با هم پيوستگي و وجه مشترك داشتند كه هر فردي مي تواند از طريق تزكيه نفس و رهائي از هوسهاي جسماني و ترك علائق دنيوي و پرهيزكاري و سير و سلوك بي واسطه به حقيقت تام واصل گردد و خود مستقيم با خداوند تماس يابد و در مرحلۀ عالي كه (حقيقت ) ناميده شده است به خداوند بپيوندد و متصل گردد . شرط لازم اين پيوستگي اين بود كه شخص به اختيار از دنيا و من خويش دست بكشد و به مرحلۀ ايثار رسيده خود را (فنا ) سازد تا در ذرات حق مستحيل گردد . متاسفانه با گذشت زمان بيشتر طريقه هاي توصف در ايران روز بروز به سوي انحطاط و فساد رفتند و بصورت معجزه نمائيهاي عاميانه در آمدند و به پرسش عده كثيري شيخ زنده و  مرده كه به (درك حق ) نايل آمده بودند پرداختند و به زيارت مراقد و آثار ايشان سرگرم شدند شعبه هاي درويشي و توصف و خانقا هها مركز پرستش شيوخ و اوعام و خرافات گوناگون گشت . عقايد عرفاني تصوف كمتر از هر چيز مورد توجه و علاقۀ تودۀ مومنين بود . آنان از شيخان معجزه مي خواستند و مايل بودند كه شيوخ صوفيه در امور زندگي ياريشان كنند بدين ترتيب كار پرستش شيوخ صوفيه بالا گرفت و اين خود باعث شد كه خانقاههاي درويشان ثروت فراوان بهم بزنند و مومنان فئودال اميران و ملوك و سرمايه داران شهري پول و كالا و جواهر و غلات و ارضي وقف خانقان ها كنند . خانها و پادشاهان نيز موقوفاتي به آنها صادر كنند محيط اجتماعي قرنهاي هفتم و هشتم هجري كه طريقت هاي گوناگون تصوف از آن محيط پيروان و مريداني بدست آورده اند بسيار متشتت و ناجور بوده در ضمن ممكن بود كه طرقيت معيني در زمان هاب مختلف و كشورهاي گوناگون آثار نقش هاي متفاوتي داشته باشد اگر بگوئيم كه تمام مردم را منعكس مي نموده اند دورنماي تاريخي را دگرگون جلوه مي دهيم و تحريف كرده ايم بر عكس اكثر طريقه هاي ياد شده با تبليغ ترك علائق دنيوي و چشم پوشي از دار فاني و امتناع از هر كوشش و فعاليت اجتماعي قدرت قشرهاي بالاي فرمانروايان را استوار ساختند . طريقه هاي مزبور تعليمات تصوف را درباره تزكيه نفس و امساك در استفاده از لذايذ دنيوي به تبليغ عدم مقاومت در برابر زور و شكيبايي و فرمانبرداري عامۀ خلق ددر برابر بيگانه مبدل ساختند . بي سبب نبود كه عده اي از سران فئودال ايران و فرمانروايان بيگانه حامي جدي آن دسته از طريقه هاي درويشي شدند كه اكنون مورد بحث مي باشند . با اين وصف روحيه مخالفت آميز عامه مردم و صداي اعتراض ايشان از تحمل يوغ اسارت و بردگي دولت ايلخانان مغول در تعليمات برخي از شعبه هاي تصوف اين دوره  كه جنبۀ فعالانه (مثبت ) داشتند و هم آهنگي و همبستگي و سرانجام آميختگي پر تحركي از مذهب مورد قبول عامه ايرانيان يعني تشيع و عرفان در آن ديده مي شد منعكس گرديد، كه جنبش هاي سربداران در سبزوار  و كرمان و سمرقند ، جنبش صوفيان شعبه مذهب در مازندران ، جنبش صوفيان در هزار جريب ، جنبش حروفيان ، جنبش نقطويان در قرن هشتم هجري و نهضت نور بخشيان و نهضت مشعشعيان و جند نهضت ديگر در قرن نهم هجري كه شرح آنها در تاريخ نهضتهاي فكري ايرانيان آمده است جلوه هاي آشكار آن مي باشد .

تحقيقي پيرامون سير عرفان در دوره ايلخانيان

تصوف در دوره ايلخانان ايران تا آن حد اهيمت دارد كه بخش مستقلي براي بررسي و تحقيق دربارۀ مسائل راجع به آن اختصاص داده شود مداراك مهمي كه از اين دوره در دست است حاكي از وسعت زمينۀ تصوف و كثرت عده صوفيان در اكناف قلمرو و ايخاني و وجود خانقاهاي بيشمار در شهرهاي ايران و حمايت خاص فرمانروايان عصر از اهل خانقاه و متصوفه و توجه خالصانه و اظهار ارادت وزيران ايراني ايلخانان نسبت به مشايخ و بزرگان تصوف مي باشد هر يك از كتابها ي : مجموعۀ مكاتبات خواجه رشيد الدين فضل الله همداني وزير اعظم دوره ايلخانان و تاريخ مبارك غازاني و صفوه الصفاي ابن بزاز ، سندي گرانبهاست براي مطالعه در علل پيشرفت تصوف و بالا گرفتن كار صوفيه و گرمي بازار خانقاهها و محترم و معزز بودن مشايخ و اولياء تصوف در دروۀ مورد بحث علاوه بر اين منابع كه منابع و مدارك اصلي و درجۀ اول در اين مورد بشمار مي روند در خلال مطالب كتابهاي تاريخ كه حوادث وقايع دوره ايلخانان را در بر دارند مويدات و اشارات مفيدي در اين باره بدست مي آيند اهم مطالب و مباحثي كه از منابع مذكور دربارۀ تصوف استنباط مي شود از اين قرار است :

1 – در دوره ايلخانان خانقاههاي متعدد در اكناف ممكالك ايلخاني داير بوده و جمع كثيري از صوفيان در هر يك از خانقاهها به انجام آداب تصوف و كسب فيض و همت از محضر پيران و مشايخ مشغول بوده اند .

2 – ايلخانان بزرگ مغول يعني غازان خان و اولجايتو و سلطان ابوسعيد را توجه و تمايلي خاص به تصوف و اهل خانقاه بوده از حمايت صوفيه و ترويج خانقاهها مضايقتي نداشته اند و اميران بزرگي چون امير چوپان در روزگار گرفتاري دست نياز به دامن پيران تصوف مي زدند

3 – وزيران ايلخانان بخصوص خواجه رشيد الدين فضل الله وزير و خواجه غياث الدين محمد پسر خواجه رشيد الدين را ارادتي كم نظير به مشايخ و بزرگان تصوف و توجهي بي دريغ  به صوفيه و اهل خانقاه بوده است و خوجه رشيد الدين وزير چنانكه خواهيم ديد خود تفنني در علم تصوصف داشته و اگر چه ميل به زهد و شريعت در دل او غالب بوده ولي در كمال آگاهي او از رسوم و آداب و احوال و مقامات و احاديث و اخبار راجع به تصوف جاي ترديد نيست .

4 – عصر ايلخانان به وجود شيخ كبير صيفي الدين اردبيلي و عارف شهيد شيخ محمود شبستري و شيخ علاء الدوله سمناني و ديگر عارفان كه شرح حال آنان در اين تاليف آمده است آراسته شده و ورقهاي تاريخ شعر و ادب اين دوره به شاهكارهاي بي نظيري چون مثنوي (گلشن راز ) و منظومه شيواي (جام جم ) و ديگر آثار ممتاز تاريخ و فرهنگ و هنر و ادبيات ايران مزين است .

پروشگاههاي مهم عرفان در آغاز قرن هفتم هجري

در آغاز قرن هفتم هجري سه تن از مشايخ بزرگ و پيروان راستين مسند ارشاد و بساط معرفت گسترده و به پرورش مريدان و دستگيري رهروان همت گماشته بودند.

نخست شيخ نجم الدين عمر پسر احمد ، خيوقي معرف به كبري كه سلسله كبرويه (كبراويه ) بدو منسوب است و چند تن از پيروان صاحب معرفت در سايۀ تربيت وي به مرتبۀ ارشاد و پيشوائي نائل آمده اند لژاز قبيل مجدالدين بغدادي و بهاء الدين  ولد پدر مولوي و شيخ فريد الدين عطار و نجم الدين رازي مولف مرصادالعباد كه آثار آنان به نظم يا نثر موجود از بهترين آثار صوفيان ايست كه به زبان فارسي به رشتۀ تحرير در آمده است .

دوم محيي الدين محمد بن علي طائي اندلسي معروف به شيخ اكبر و ابن العربي (560 – 638 هجري ) مولف فتوحات مكي و فصول كه اصول عرفان و تصوف را به تحقيق تمام تدوين كرد و حقايق كشفي و شهودي را با روش استدلال  توام نمود و راستي آنكه معارف خانقاه را به ساحت مدرسه كشانيد و ذوق حال را لباس رسم و قال پوشيد و روش وي در توحيد و تجلي ذات و اسماء و صفات و منازل و منازلات سالها مورد بحث بوده و موافق و مخالف در اثبات و رد آن اوقات صرف كرده سخنها رانده و كتاب ها نوشته ان و شاعران صوفي مسلك و مشايخ متاخرين مباني طريقت وي  را پذيرفته در اشعار و كتابهاي خود از آن استفاده كرده اند

سوم شهاب الدين عمر سهروردي است كه شيخ سعدي نام او را در بوستان با عنوان (شيخ داناي مرشد ) ذكر مي كند و از گفتار و احوالش سخني چند به قصد اندرز منظوم مي سازد .

مرا شيخ داناي مرشد شهاب          دو اندارز فرمودند بر روي آب

يكي آنكه در جمع بدبين مباش          دگر آنكه در نفس خود بين مباش

از سهرورد زنجان دو تن بنام شهاب الدين شهرت يافته اند يكي شهاب الدين يحيي پسر حبش پسر اميرك معروف به شيخ اشراق و شهاب الدين مقتول (549 – 587  هجري ) كه از استادان و عالمان بي نظير در فن حكمت بشمار است و او را بدانجهت كه آئين مشائيان و پيروان ارسطو را واي و سست بنياد يافته و روشي خاص در فلسفه و منطق پديد آورده بود كه به فرزانگان مشرق يعني ايرانيان منسوب مي كرد و هم به سبب اتكا طريقۀ وي بر تهذيب اخلاق و تجريد و تفريد و اينكه صفاء نفس و اعراض از ماده را مقدمه و پلۀ ادراك حقايق و عروج بملكوت مي شمردند شيخ اشراق يا شيخ اشراقي ناميده اند . ديگر  شهاب الدين عمر بن محمد (‌539 – 632 هجري) كه يكي از مشايخ بلند پايه تصوف است و در فقه و حديث و عرفان درجه عالي داشت و عشق و ذوق صوفيانه را به ارث و كسب بدست آورد چه جدش محمد بن عبدالله سهروردي از بزرگان و پيران عهد بود وعمويش ابوالنجيب عبدالقاهر بن عبدالله (‌490 – 563 هجري) در بغداد رباطي ويژه ياران خويش برآورد وبسياري از گرمروان طريقت را دلباخته وعظ و تحقيق خود كرد و به حلقه مريدان در افكند و يك چند مدرس نظاميه بغداد بود ( از 27 محرم سال 545 تا رجب سال 547 هجري)

شهاب الدين از روي تحقيق پيش از سال 557 هجري با نهايت فقر و درويشي و تجرد تمام به عمومي خود ابوالنجيب پيوست و به رياضت و كسب معرفت پرداخت و از دست وي خرقه پوشيد شرف صحبت شيخ عبدالقادر گيلاني نيز دريافت و روزگاري دراز پارسائي مي ورزيد و رنج بر خود مي  نهادو معرفت مي اندوخت و بخدمت مشايخ تبرك جست تا اينكه سرانجام قبله و كعبه ارشاد گشت و صوفيان روي دل بجانب او كردند.

سير عرفان ايراني از آغاز قرن دهم تا پايان قر ن دوازدهم هجري طريقت صفوي

صفويان نام خود را از جد خانواده خود صفي الدين اردبيلي عارف بزرگ قرن هشتم هجري كه شرح احوال وي در بخش دوم اين تاليف آمده است گرفته  اند صفي الدين كه از مشايخ صوفيه بود سلسله نسب خود را به امام موسي كاظم (ع) امام هفتم شيعيان دوازده امامي و از آن طريق به حضرت علي (ع) پسر عمو و داماد حضرت محمد (ص) رساند. ( بنا به دلايلي كه ارائه خواهد شد ادعاي صفويه به داشتن چنين حسب و نسبي والا مورد ترديد است) بر طبق نسب نامه مذكور يكي از افراد اين خاندان بنام فيروزشاه زرين كلاه در سال 569 هجري از جنوب عربستان به آذربايجان مهاجرت كرده است موضوع علوي بودن صفويان و تحقيق در صحت آن بطور قطع تنها از اين نظر مي تواند واجد اهميت باشد كه اعتقاد به اين امر به سلسله صفويه در نبرد با دشمنانشان كه اهل سنت بوده اند يعني عثماني ها در مغرب و ازبك ها در مشرق كمك قاطع كرده است.

درباره تشكيلات طريقت صفوي در دوراني كه بطور كامل جنبه مذهبي داشت واز سياست دور بود اخبار بسيار كمي در دست داريم. رياست طريقت (پير يا مرشد) همواره با يكي از صوفيه بود و آنهم هميشه فرزند مرشد پيشين بدين سمت انتخاب مي شد.

تعيين جانشين هميشه به موقع مناسب از جانب پير ، يعني در زمان حيات خود انجام مي گرفت و به عقيده صوفيان با اين عمل ولايت از پدر به پسر منتخب منتقل مي شد ولي بايد دانست كه اين فرزند برگزيده به هيچوجه لازم نبود كه فرزند ارشد نيز باشد.

جانشين نه تنها به مقام معنوي دست مي يافت بلكه كليه ميراث دنيوي را نيز كه شامل عايدات حاصل از املاك و رقبات پيرامون اردبيل (كلخوران، تاجي بيوك، تلخاب ، ابراهيم آباد و غيره ) مي شد نيز تصرف مي كرد بين مرشد و مريدان به ظاهر لااقل در بعضي وقت هاي معين به ويژه براي مريداني كه در مناطق دور دست زندگي مي كردند اشخاص ديگري هم واسطه بوده اند كه بنام خليفه ناميده شده اند و براي ترويج عقايد و  تعاليم صفويه نيز جهد مي كرده اند. بعدها اين واسطه ها يا روساي گروه هاي محلي تحت اراده رئيس ديگري قرار مي گرفتند،‌خليفه بزرگ يا خليفه الخلفا كه براي نخستين بار در سال 913 هجري از طرف شاه اسماعيل اول به اين سمت منصوب شد به عنوان رهبر و پيشواي صوفيان آناطولي از شهرت و عزت فراوان برخوردار گرديد.

بعد از شيخ صفي الدين اردبيلي فرزندش صدرالدين (734 تا 794 هجري) پس از صدرالدين پسرش خواجه علي (794 تا 832 هجري) پس از خواجه علي پسرش، شيخ ابراهيم (‌832 تا 851 هجري) بر مسند كشف و مراقبه نشسته بودند بدون آنكه عامه مردم را با اميال و اهواء خود آزاري رسانند. و آوازه زهد و خداترسي آنها تا بروسه بدربار عثماني رسيد كه در نتيجه از آنجا هر سال تحف و هداياي بسيار و كيسه هاي مالامال از پول (كه عنوان آن به زبان تركي چراغ آقچه سي ) يعني پول روشنائي و چراغ بود) به اردبيل مركز تقويت صفويه مي رسيد.

هفت وادي عرفان ايراني

طلب عشق ، معرفت،استغنا،توحيد،حيرت،فنا

گفت ما را هفت وادي در ره است                چون گذشته هفت وادي،درگه است

وا نيامد در جهان زين راه كس                    نيست از فرسنگ آن آگاه كس

چون نيامد باز كس زين راه دور                  چون دهندت آگهي اي ناصبور

چون شدند آنجايگه گم سربسر                    كي خبر بازت دهد از بي خبر

هست وادي طلب آغاز كار                           وادي عشق است از آن پس،بي كنار

پس سيم واديست آن معرفت                        پس چهارم وادي استغني صفت

هست پنجم وادي توحيد پاك                        پس ششم وادي حيرت صعب ناك

هفتمين وادي فقرست و فنا                             بعد از اين روي روش نبود ترا

دركشش افتي، روش گم گرددت                      گر بود يك قطره قلزم گرددت

بيان وادي طلب

چون فرو آيي به وادي طلب                             پيشت آيد هر زماني صد تعب

صد بلا در هر نفس اينجا بود                           طوطي گردون، مگس اينجا بود

جد و جهد اينجات بايد سالها                            زانك اينجا قلب گردد كارها

ملك اينجا بايدت انداختن                                  ملك اينجا بايدت در باختن

در ميان خونت بايد آمدن                                 وز همه بيرونت بايد آمدن

چون نماند هيچ معلومت بدست                          دب بيايد پاككرد از هرچ هست

چون دل تو پاك گردد از صفات                         تافتن گيرد ز حضرت نور ذات

چون شود آن نور بر دل آشكار                        در دل تو يك طلب گردد هزار

گر شود در راه او آتش پديد                            ور شود صد وادي ناخوش پديد

خويش را از شوق او ديوانه وار                       بر سر آتش زند پروانه وار

سر طلب گردد زمشتاقي خويش                      جرعه مي خواهد از ساقي خويش

جرعه زآن باده چون نوشش شود                      هر دو عالم كل فراموشش شود

غرقه دريا بماند خشك لب                                 سر جانان مي كند از جان طلب

ز آرزوي آن كه سر بشناسد او                         زاژدهاي جان ستان نهراسد او

كفر و لعنت گر بهم پيش آيدش                          در پذيرد تا دري بگشايدش

چون درش بگشاد، چه كفر وچه دين                   زانك نبود زان سوي در آن و اين

بيان وادي عشق

بعد از اين وادي عشق آيد پديد                         غرق آتش شد كسي كانجا رسيد

كس در اين وادي بجز آتش مباد                       وانك آتش نيست عيشش خوش مباد

عاشق  آن باشد كه چون آتش بود                    گرم رو سوزنده و سركش بود

عاقبت انديش نبود يك زمان                            دركشد خوش خوش بر آتش صدجهان

لحظه نه كافري داند نه دين                             ذره نه شك شناسد نه يقين

نيك و بد در راه او يكسان بود                         خود چو عشق آمد نه اين نه آن بود

هرچ دارد پاك در بازد به نقد                          وز وصال دوست مي نازد به نقد

ديگران را وعده فردا بود                                ليك او را نقد هم اينجا بود

تا  نسوزد خويش را يك بارگي                       كي تواند رست از غم خوارگي

تا بريشم در وجود خود نسوخت                     در مفرح كي تواند دل فروخت

 مي تپد پيوسته در سوز و گداز                    تا بجاي خود رسد ناگاه باز

ماهي از دريا چو بر صحرافتد                         مي تپد تا بوك در دريا فتد

عشق اينجا آتشست و عقل دود                       عشق كامد در گريزد عقل زود

عقل در سوداي عشق استاد نيست                   عشق كار عل مادرزاد نيست

گر ز غيبت ديده اي بخشند راست                       اصل عشق اينجا ببيني كز كجاست

هست يك يك برگ از هستي عشق                      سر ببر افكنده از مستي عشق

گر ترا آن چشم غيبي باز شد                             با تو ذرات جهان هم راز شد

ور بچشم عقل بگشايي نظر                                عشق را هرگز نبيني پا وسر

مرد كار افتاده بايد عشق را                                 مردم آزاده بايد عشق را

تو نه كار افتاده اي نه عاشقي                             مرده يي تو،‌ عشق را كي لايقي

زنده دل بايد درين ره صد هزار                         تا كند در هر نفس صد جان نثار

بيان وادي معرفت

بعد از آن بنمايدت پيش نظر                            معرفت را واديي بي پا و سر

هيچ كس نبود كه او اينجايگاه                           مختلف گردد ز بسياري راه

هيچ ره در وي نه هم آن ديگرست                    سالك تن، سالك جان، ديگرست

بازجان و تن ز نقصان و كمال                      هست دايم در ترقي و زوال

لاجرم بس ره كه پيش آمد پديد                       هر يكي برحد خويش آمد پديد

كي تواند شد درين راه خليل                          عنكبوت مبتلا هم سير پيل

سير هر كس تا كمال وي بود                       قرب هر كس حسب حا ل وي بود

گر بپرد پشه چنداني كه هست                      كي كمال صرصرش آيد بدست

لاجرم چون مختلف افتاد سير                     هم روش هرگز نيفتد هيچ طير

معرفت زينجا تفاوت يافتست                    اين يكي محراب و آن بت يافتست

چون بتابد آفتاب معرفت                         از سپهر اين ره عالي صفت

هر يكي بينا شود بر قدر خويش                باز يابد در حقيقت صدر خويش

سر ذراتش همه روشن شود                         گلخن دنيا برو گلشن شود

مغز بيند از درون نه پوست او                       خود نبيند ذره جز دوست او

هرچ بيند روي او بيند مدام                            ذره ذره كوي او بيند مدام

صد هزار اسرار از زير نقاب                          روزمي بنمايدت چون آفتاب

صد هزاران مرد گم گردد مدام                        تا يكي اسرار بين گردد تمام

كاملي بايد درو جاني شگرف                         تاكند غواصي اين بحر ژرف

گر ز اسرارت شود ذوقي پديد                       هر زمانت نو شود شوقي پديد

تشنگي بر كمال اينجا بود                             صد هزاران خون حلال اينجا بود

گر بياري دست تا عرش مجيد                       دم مزن يك ساعت از هل من مزيد

خويش را در بحر عرفان غرق كن                  ورنه باري خاك ره بر فرق كن

گر نه يي اي خفته اهل تهنيت                          پس چرا خود را نداري تعزيت

گر نداري شاديي از وصل يار                         خيز باري ماتم هجران بدار       

گر نمي بيني جمال يار تو                          خيز منشين، مي طلب اسرار تو

گر نمي داني طلب كن شرم دار                   چون خري تا چند باشي بي فسار

بيان وادي استغنا

بعد از اين وادي استغنا بود                            نه درو دعوي و نه معني بود

مي جهد از بي نيازي صرصري                      مي زند بر هم به يك دم كشوري

هفت دريا يك شمر اينجا بد                             هفت اخگر يك شرر اينجا بود

هشت جنت نيز اينجا مرده ايست                      هفت دوزخ همچو يخ افسرده ايست

هست موري را هم اينجا اي عجب                    هر نفس صد پيل اجري بي سبب

تا كلاغي را شود ، پر،‌حوصله                              كس نمانده زنده درصد قافله

صد هزاران سبز پوش  از  غم بسوخت                تا كه آدم را چراغي بر فروخت

صدهزاران جسم خالي شد ز روح                       تا درين حضرت درو گر گشت نوح

صد هزاران پشه در لشكر فتاد                             تا ابراهيم از ميان با سر فتاد

صد هزاران طفل سر ببريده گشت                        تا كليم الله صاحب ديده گشت

صدهزاران خلق در زنار شد                               تا كه عيسي محرم اسرار شد

صدهزاران جان ودل تاراج يافت                         تا محمد يك شبي معراج يافت

قدر نه نو دارد اينجا نه كهن                               خواه اينجا هيچ كن خواهي مكن

گر جهاني دل كبابي ديده                                  همچنان دانم كه خوابي ديده

گر درين دريا هزاران جان فتاد                          شب نمي در بحر بي پايان فتاد

گر  فروشد صد هزاران سر بخواب                     ذره با سايه شد زآفتاب

گر شود افلاك و انجم لخت لخت                        در جهان كم گير برگي از درخت

گر زماهي در عدم شد تا به                               پاي مور لنگ شد در قعر چاه

گر دو عالم شد همه يك بار نيست                       در زمين ريگي همان انگار نيست

گر نماند از ديو وز مردم اثر                                از سر يك قطره باران درگذر

گر بريخت اين جمله تنها به خاك                           موي حيواني اگر نبود چه باك

گر شد اينجا جزء و كل كلي تباه                          كم شد از روي زمين يك برگ كاه

گر به يك ره گش اين نه طشت گم                           قطره در هشت دريا گشت گم

بيان وادي توحيد

بعد از اين وادي توحيد آيدت                                    منزل تفريد و تجريد آيدت

رويها چون زين بيابان در كنند                            جمله سر از يك گريبان بر كنند

گر بسي بيني عدد، گر اندكي                                      آن يكي باشد دين ره در يكي

چون بسي باشد يك اندر يك مدام                             آن يك اندر يك يكي باشد تمام

نيست آن يك كان احد آيد ترا                                     زان يكي كان در عدد آيد ترا

چون برونست از احد وين از عدد                                از ازل قطع نظر كن وز ابد

چون ازل گم شد ابد هم جاودان                               هر دو ار كي هيچ ماند در ميان

چون همه هيچي بود هيچ اين همه                          كي بود دو اصل جز پنج اين همه

بيان وادي حيرت


بعد از اين وادي حيرت آيدت                                

كار دايم درد و حسرت آيدت

هر نفس اينجا چو تيغي باشدت

هر دمي اينجا دريغي باشدت

آه باشد ، درد باشد ، سوز هم

روز و شب باشد ، نه شب نه روز هم

از بن هر موي اين كس نه تيغ

مي چكد خون مي نگارد اي دريغ

آتشي باشد فسرده مرد اين

يا يخي بس سوخته از درد اين

مرد حيران چون رسد اينجا يگاه

در تحير مانده و گم كرده نيز هم

گر بدو گويند مستي يا نه يي

نيستي گويي كه هستي يا نه يي

 در مياني يا بروني از ميان

        بركناري يا پنهاني يا عيان

         فانيي يا باقيي يا هر دوي

        يا نۀ هر دو توي يا نه توي

       گويد اصلا مي ندانم چيز من

       و ان ندانم هم ندانم نيز من

       عاشقم اما ندانم بر كيم

      نه مسلمانم نه كافر ، پس چيم ؟

     ليكن از عشقم ندارم آگهي

      هم دلي پر عشق دارم ، هم تهي


بيان وادي فنا


بعد از اين وادي فقرست و فنا

كي بود اينجا سخن گفتن روا

عين وادي فراموشي بود

لنگي و كري و بيهوشي بود

صد هزاران سايۀ جاويد تو

گم شده بيني ز يك خورشيد تو

بحر كلي چون به جنبش كرد راي

نقشها بر بحر كي ماند به جاي

هر دو عالم نقش آن درياست بس

هر كه گويد نيست اين سوداست بس

هر كه در درياي كل كم بوده شد

دايماً گم بودۀ آسوده شد

دل درين درياي پر آسودگي

مي نيايد هيچ جز گم بودگي

گر ازين گم بودگي بازش دهند

صنع بين گردد ، بسي رازش دهند

سالكان پخته و مردان مرد

چون فرو رفتند در ميدان درد

گم شدن اول قدم زين پس چه بود 

لاجزم ديگر قدم را كس نبود

چون همه در گام اول گم شدند

تو جمادي گير اگر مردم شدند

عود و هيزم چون به آتش در شدند

هر دو بر يك جاي خاكستر شوند

اين بصورت هر دو يكسان باشدت

در صفت خود فرق فروان باشدت

گر پليدي گم شود در بحر كل

در صفات خود فرو ماند بذل

ليك اگر پاكي درين دريا بود

او چو نبود در ميان زيبا بود

نبود او و بود چون باشد اين

از خيال عقل بيرون باشد اين


از منطق اطير شيخ فريد الدين محمد عطارد نيشابوري ) عارف محقق قرن ششم و هفتم  هجري

نخستين عارفان ايراني

همانطور كه نوشته شد قسمت اعظم صوفيان اوليه ايراني شهراي خراسان به جز بلخ يعني مرو و هرات و باورد و سمرقند و بسطام و نخشب و نيشابور و طوس و ترمذ و مهنه و فرغانه برخاسته اند . بهمين جهت ، مركز تصوف ايران را در اصل خراسان بزرگ به معني قديم يعني خراسان و ماوراء النهر بايد بودائيان و مانويان ايران بوده باشد پيرو اين تحقيق در بين صوفيان بزرگ اوليه ايران افراد زير را مي توان نام برد 

 

 

رابعه عدويه

رابعه عدويه اط عارفان قرن دوم هجري است وي دختر اسماعيل عدوي قيسي است كه در نيكوكاري مشهور بوده و در زهد و عبادت اخبار بسيار از او رسيده است در بصره متولد شد  و به بيت المقدس كوچ كرد و در آنجا به سال 135 هجري زندگي را بدرود گفت

از گفتار اوست :

همچنانكه گناهانتان را پنهان مي كنيد نيكويي هايتان را پنهان كنيد شيخ فريد الدين عطار نيشابوري شرح او را در تذكره الاوليا خود آورده است .

دو بيت شعر عربي زير منسوب به اوست :

اني جعلتك في الفواد محدثي        و الحت جسمي من اراد جلوسي

فاالجسم مني الجليس موانسي     و حبيب قلبي في الفواد انيسي

(من دل خويش را به همدمي و همرازي ويژه تو قرار داده و تن خود را به همنشينانم واگذاردم آري تن من با همنشينانم ماوس است و دل من با محبوبم)

شيخ عطار در منطق الطير از قول رابعه چنين به نظم آورده است :

بي خودي مي گفت در پيش خدا         كاي خدا آخر دري بر م گشاي

رابعه آنجا مگر بنشسته بود       گفت اي غافل كي اين در بسته بود ؟

 

 

شمس تبريزي

شمس الدين محمد پسر علي پسر ملك داد تبريزي از عارفان مشهور قرن هفتم هجري است كه مولانا جلال الدين بلخي مجذوب او شده و بيشتر عزليات خود را بنام وي سروده است از جزئيات احوالش اطلاعي در دست نيست همين قدر پيدا است كه از پيشوايان بزرگ تصوف در در عصر خود در آذربايجان و آسياي صغير و از خلفاي ركن الدين سجاسي و پيرو طريقۀ ضياء الدين ابوالنجيب سهرورودي بوده است برخي ديگر وي را مريد شيخ ابوبكر سلمه باف تبريزي و بعضي مريد بابا كمال خجندي دانسته اند در هر حال سفر بسيار كرده و هميشه نمد سياه مي پوشيده و همه جا در كاروانسرا فرود مي آمد و در بغداد با اوحدالدين كرماني و نيز با فخر الدين عراقي ديدار كرده و در سال 642 هجري وارد قونيه شده و در خانۀ شكر ريزان فرود آمده و در آن زمان مولانا جلال الدين كه فقيه و مفتي شهر بوده بيدار وي رسيده و مجذوب او شده است تا آنكه در سال 645 هجري شبي كه با مولانا خلوت كرده بود كسي به او اشارت كرد و برخاست و به مولانا گفت مرا براي كشتن مي خواهند و چون بيرون رفت هفت تن كه در كمين ايستاده بودند با كارد به او حمله بردند و وي چنان نعره زد كه آن هفت تن بي هوش شدند و يكي از ايشان علاء الدين جز چند قطره خون اثري نيافتند و از آن روز ديگر ناپديد شد درباره نا پديد شدن وي توجيهات ديگر هم كرده اند به گفته فريدون سپهسالار شمس تبريزي جامعۀ بازرگانان مي پوشيد و در هر شهري كه وارد  مي شد مانند بازرگانان در كاروانسرا ها منزل مي كرد و قفل بزرگي بر در حجره ميزد چنانكه گوئي كالاي گرانبهائي در اندرون آن است و حال آنكه آنجا حصير پاره اي بيش نبود روزگار خود را به رياضت و جهانگردي مي گذاشت گاهي در يكي از شهرها به مكتبداري مي پرداخت و زماني ديگر شلوار بند مي بافت و از در آمد آن زندگي مي كرد .

ورود شمس به قونيه و ملاقاتش با مولانا طوفاني را در محيط آرام اين شهر و به ميژه در حلقه ارادتمندان خاندان مولانا برانگيخت مولانا فرزند سلطان العلما ست مفتي شهر است سجاده نشين با وقاري است شاگردان و مريدان دارد جامعۀ فقيها ميپوشد و به گفته سپهسالار به طريقه و سيرت پدرش حضرت مولانا بهاء الدين الوالد مثل درس گفتن و موعظه كردن ) مشغول است در محيط قونيه از اعتبار و احترام و عام برخوردار است با اينهمه چنان مفتون اين درويش بي نام و نشان مي گردد كه سر از پاي نمي شناسد .

تاثير شمس بر مولانا چنان بود كه در مدتي كوتاه از فقيهي با تمكين عاشقي شوريده ساخت اين پير مرموز گمنام دل فرزند سلطان العلما را بر درس و بحث و علم رسمي سرد گردانيد و او را از مسند تدريس و منبر وعظ فرو كشيد و در حلقه رقص و سماع كشانيد چنانكه خود گويد :

در دست هميشه مصحفم بود   در عشق گرفته ام چغانه

اندر دهني كه بود تسبيح     شعر است و دو بيتي و ترانه

حالا ديگر شيخ علامه چون طفلي نو آموز در محضر اين پير مرموز زانو مي زند (زن خود را كه از جبرئيلش غيرت آيد كه در او نگرد محرم كرده و پيش من همچنين نشسته كه پسر پيش پدر نشيند تا پاره ايش نان بدهد ) و چنين نشسته كه پسر پيش پدر نشيند تا پاره ايش نان بدهد و چنين بود كه مريدان سلطان العلما سخت بر آشفته و عوام و خواص شهر شهر سر برداشتند كار بدگوئي و زخم زبان و مخالفت در اندك زماني به ناسزاراني و دشمني و كينه و عناد علني انجاميد و متعصبان ساده دل به مبارزه با شمس برخاستند .

شمس تبريزي چون عرصه را بر خود تنگ يافت بناگاه قونيه را ترك گفت و مولانا را در آتش بيقراري نشاند چندگاهي خبر از شمس نبود كه كجاست و در چه حال است تا نامه اي از او رسيد و معلوم شد كه به نواحي شام رفته است .

با وصول نامۀ شمس مولانا را دل رميده به جاي باز آمد و آن شور اندرون كه فسرده بود از نو جوشيد نامه اي منظوم در قلم آورد و فرزند خود سلطان ولد را با مبلغي پول و استدعاي باز گشت شمس به دمشق فرستاد .

پس از سفر قهر آميز شمس افسردگي خاطر و ملال عميق و عزلت و سكوت پر عتاب مولانا ارادتمندان صادق او را سخت اندوهگين و پشيمان ساخت مريدان ساده دل كه تكيه گاه روحي خود را از دست داده بودند زبان به عذر و توبه گشودند و قول دادند كه اگر شمس ديگر بار به قونيه باز آيد از خدمت او كوتاهي ننمايند و زبان ا ز تشنيع و تعرض بر بندند براستي هم پس از بازگشت شمس به قونيه منكران سابق سر در قدمش نهادند شمس عذر آنان را پذيرفت محفل مولانا شور و حالي تازه يافت و گرم شد .

شيخ نجم الدين رازي

شيخ نجم الدين ابوبكر عبدالله بن محمد بن شاهوردايۀ رازي از عارفان بزرگ قرن هفتم هجري است محل تولد وي تهران ري و لقبش نجم الدين دايه رازي از مريدان شيخ نجم الدين كبري بود پس از بروز فتنۀ مغول از خوارزم به ديار روم رفت و در قونيه با صدرالدين قونيوي و جلال الدين بلخي (ملاي روم ) ملاقات كرد و هنگام نماز مقتدا و امام ايشان شد و در هر دو ركعت بعد از حمد سورۀ (قل يا ايها الكافرون ) خواند چون از نماز فارغ شد ملاي روم (مولوي) به صدر الدين قونيوي به رسم طيبت گفت يكبار براي شما خواند و يكبار هم براي ما

مدت سير و سفر نجم الدين رازي در روم نامعلوم است مردي كه روز نخست بعد از تحقيق و تفحص با عزم و ارادۀ راسخ به اقامت دائم در روم وارد آن ديار شده بود كي و چرا آن سرزمين را ترك گفت مطابق نوشته اش در مقدمه مرموزات در آن سرزمين را ترك گفت ؟ مطابق نوشته اش در مقدمه مرموزات در آن سه سال متاع دين و معرفت را در آن ديار خريداري نيافت و به ارزنجان واقع در 35 فرسنگي غرب ارزروم رفت مسلمانان ارزنجان هم رو نياورده سوي قبله او دل آزرده اش كردند و او دچار شد از همان راه به پايتخت ممالك اسلامي بغداد رود آنجا كه ساليان درازي از واپسين دوران عمر ر ا گذرانيد و هم در آنجا آرميد (654 هجري) و در بيرون شهر بغداد در مزار شيخ سري و جنيد بغدادي پيكر او را بخاك سپردند .

آثار نجم رازي روشنگر اين حقيقت است كه او مردي زيرك و موقع شناس بود و استعداد اين را داشت كه جامعه اي متناسب با محيط بر پيكر انديشه هاي خود بيارايد او كه ابتدا رسالۀ عقل و عشق و نظائر آن را در ايران نوشته بود بعدها مطالب آنها را بصورت مرصادالعباد براي برخورداري مريدان و شاگردان خود نوشت و در فصل دوم از باب اول آن (در بيان آنكه سبب نهادن اين كتاب چه بود خاصه به پارسي ) تصريح كرد كه پارسي زبانان را آنچه به زبان تازي است فايده اي نيست وقتي كه آهنگ اقامت در روم داشت همان كتاب فارسي را تحفۀ كيقباد دوم داشت زيرا در آن ديار عربي را نمي فهميدند و زبان مفهوم و مرغوب پارسي بود آن زمان هم كه به ارزنجان رسيد خلاصۀ همان مطالب را باز به پارسي بنام مرموزات به داود پسر بهر امشاه هديه كرد در سالهاي آخر عمر همان مطالب را براي سومين يا چهارمين بار بصورت كتابي منتهي به رعبي بنام منارات السائرين باز نوشته است و اين كار بي ترديد در بغداد انجام گرفته است آثار نجم الدين رازي دايه بشرح زير است .

1 – مرصاد العباد مت المبدا الي المعاد كه مهمترين تاليف او بشمارد ميرود و جلال الدين بلخي مولوي و خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازي از آن برخورداري يافته اند – تفسير عربي نجم رازي كه در كشف الظنون بنام (بحر الحايق و المعاني في تفسير سبع المثاني ) ثبت شده است منارات السائرين الي الله ئ مقامات الطائرين بالله (عربي ) كه همان مطالب مرصاد العباد است مرموزات اسدي رساله الطيور كه به قرائني از آثار دورۀ جواني نجم رازي و اقامت او در ري است و نامه گونه ايست ادبي و آراسته به صنايع معنوي و لفظي از زبان ستمديدگان ري و خطاب وزيري اتس بنام جمال الدين شرف سلغور بلفتح كه به ظاهر مقيم ري بوده و از آن شهر دور گرديده و در اين نامه التماس بازگشت او شده است – رساله عقل و عشق كه به اهتمام دكتر تقي تفضيلي جز انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب در تهران چاپ و منتشر شده است – سراج القلوب رساله كوچكي است به فراسي به شيوۀ سوال و جواب شامل سي و سه سوال فقهي و جواب آنها – حسرت الملوك و تحفه الحبيب نجم الدين رازي شاعر نيز بوده و اشعاري از خود در مرصاد العباد و مرموزات و رساله عقل و عشق آورده است وفات او در سال 654 هجري در بغداد ثبت كرده اند قبر او در كنار قبر سري سقطي و جنيد بغدادي (نهاوندي ) بوده است از آثار نظمي اوست :

دشمن ما را سعادت يار بود     در جهان از عمر برخوردار باد

هر كه خاري مينهد در راه ما        خار ما در راه او گلزار باد

*  *  *

هر سبزه كه در كنار جوئي رسته است     گوئي ز خط بنفشه موئي رسته است

تا بر سر لاله پا بخوري ننهي                  كان لاله زخاك لاله روئي رسته است

 

مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي )

جلال الدين محمد بن بهاء الدين محمد بن حسين بن حسيني خطيبي بكري بلخي معروف به مولوي يا ملاي روم يكي از بزرگترين عارفان ايراني و از بزرگترين شاعران درجه اول ايران بشمار است خانوادۀ وي از خاندانهاي محترم بلخي بود و گويا نسبش به ابوبكر خليفه مي رسد و پدرش از سوي مادر دختر زادۀ سلطان علاء الدين محمد خوارزمشاه بود و بهمين جهت به بهاء الدين ولد معروف شد .

وي در سال 604 هجري در بلخ ولادت يافت چون پدرش از بزرگان مشايخ عصر بود و سلطان محمد خوارزمشاه با اين سلسله لطفي نداشت بهمين علت بهاءالدين در سال 609 هجري با خانواده خود خراسان را ترك كرد و از راه بغداد به مكه رفت و از آنجا در الجزيره ساكن شد و پس از نه سال اقامت در ملاطيه (ملطيه ) سلطان علاء الدين كيقباد سلجوقي كه عارف مشرب بود او را به پايتخت خود شهر قونيه دعوت كرد و اين خاندان در آنجا مقيم شد هنگام هجرت از خراسان جلال الدين پنج ساله بود و پدرش در سال 628 هجري در قونيه رحلت كرد .

پس از مرگ پدر مدتي در خدمت سيد برهان الدين ترمذي كه از شاگردان پدرش بود در سال 629 هجري به آن شهر آمده بود شاگردي كرد و سپس تا سال 645 هجري كه شمس الدين تبريزي رحلت كرد جزو مريدان و شاگردان او بود آنگاه خود جزو پيشويان طريقت شد  و طريقه اي فراهم ساخت كه پس از وي انتشار يافت و به اسم طريقۀ مولويه معروف شد و خانقاهي در شهر قونيه بر پا كرد  و در آنجا به ارشاد مردم پرداخت و آن خانقاه كم كم بدستگاه عظيمي بدل شد و معظم ترين اساس تصوف به شمار رفت و از آن پس از آن پس تا اين زمان آن خانقاه و آن سلسله در قونيه باقي است و در تمام ممالك شرق پيروان بسيار دارد جلال الدين  محمد مولوي همواره با مريدان خود ميزيست تا اينكه در پنجم جمال الدين محمد مولوي همواره با مريدان خود ميزيست تا اينكه در پنجم جمادي الاخر سال 672 هجري رحلت كرد وي يكي از بزرگان شاعران ايران شهرتش بپاي شهرت فردوسي و سعدي و عمر خيام و حافظ مي رسد و از اقران ايشان بشمار مي رود آثار وي به بسياري از زبانهاي مختلف ترجمه شده اين عارف بزرگ در وسعت نظير و بلندي انديشه و بيان شده و دقت در خصال انساني يكي از برگزيدگان نامي دنياي بشريت بشمار مي رود و يكي  از بلند ترين مقامات را در ارشاد فرزند آدمي دارد و در حقيقت او را بايد در شمار اوليا دانست سرودن شعر تا حدي تفنن و تفريح و يك نوع لفافه اي براي اداي مقاصد عالي تو بوده و اين كار به وسيلۀ تفهيم قرار داده است اشعار وي به دو قسمت منقسيم مي شود نخست منظومۀ معروف اوست كه از معروف ترين كتابهاي زبان فارسي است و آنرا مثنوي معنوي نام نهاده است اين كتاب كه صحيح ترين و معتبر ترين نسخه هاي آن شامل 25632 بيت است به شش دفتر منقسم شده و آن را بعضي به اسم صيقل الارواح نيز ناميده اند دفاتر شش گانه آن همه بيك سياق و مجموعه اي از افكار عرفاني و اخلاقي و سير سلوك است كه در ضمن آيات و احكام و امثال و حكايت هاي بسيار در آن آورده است و آن را بخواهش يكي از شاگردان خود حسن بن محمد بن اخي ترك معروف به حسام الدين چلبي كه در سال 683 هجري رحلت كرده است به نظم در آورده جلال الدين مولوي هنگامي كه شوري و وجدي داشته چون بسيار مجذوب سنايي و عطار بوده است به هنگامي كه شوري و وجدي داشته چون بسيار مجذوب سنايي و عطار بوده است به همان وزن و سياق منظومه هاي ايشان اشعاري با كمال زبردستي بديهه ميسروده است و حسام الدين آنها را مي نوشته نظم دفتر اول در سال 662 هجري تمام شده  و در اين موقع بواسطه فوت زوجۀ حسام الدين نا تمام مانده و سپس در سال 664 هجري دنبالۀ آنرا گرفته و پس از آن بقيه را سروده است قسمت دوم اشعار او مجموعۀ بسيار قطوري است شامل نزديك صد هزار بيت غزليات و رباعيات بسيار كه در موارد مختلف عمر خود سروده و در پايان اغلب آن غزليات نام شمس الدين تبريزي را برده و بهمين جهت به كليات شمس تبريزي و يا كليات شمس معروف است و گاهي در غزليات خاموش و خموش تخلص كرده است و در ميان آن همه اشعار كه با كمال سهولت ميسروده است غزليات بسيار رقيق و شيوا هست كه از بهترين اشعار زبان فارسي بشمار تواند آمد .

جلال الدين بلخي پسري داشته است به اسم بهاء الدين احمد معروف به سلطان ولد كه جانشين پدر شده و سلسله ارشاد وي را ادامه داده است وي از عارفان معروف قرن هشتم بشمار مي رود و مطالبي را كه در مشافهات از پدر خود شنيده است در كتابي گرد آورده و فيه مافيه نام نهاده است و نيز منظومه اي بهمان وزن و سياق مثنوي بدست هست كه به اسم دفتر هفتم مثنوي معروف شده و به او نسبت مي دهند اما از او نيست ديگر از آثار مولانا مجموعۀ مكاتب او و مجالس سبعه شامل مواعظ اوست .

سعادت عليشاه (طاووس العرفا)

حاج آقا محمد كاظم معروف به شيخ زين الدين و مشهور به طاووس العرفا و ملقب به سعادت عليشاه از اقطاب نامي سلسلۀ نعمت اللهي (گنابادي ) است وي در اصفهان متولد شد و در اوايل جواني به تجارت اشتغال ورزيد در اثر تمايل به معنويت خدمت حاج زين العابدين شيرواني (مستعليشاه ) تلقين ذكر يافت و بعد در خدمت رحمت عليشاه مراحل سلوك را پيمود در سال 1271 هجري اجازۀ تلقين ذكر به طالبان استان اصفهان به ايشان داده شد در سال 1276 هجري فرمان خلافت و جانشيني از طرف رحمتعلي شاه براي او صادر گرديد و درويش سعادت عليشاه كه شرح آن در ورقهاي پيش در اين تاليف نوشته شد مورد اذيت و آزار مخالفان قرار گرفت و ناگزير مدت چند سال در انزوا بسر برد سرانجام پس از مسافرت به خراسان در سال 1280 هجري در تهران سكونت اختيار كرد در سال 1289 هجري از راه تفليس و باكو و استانبول به مكه رفت و از آنجا به عراق رهسپار شد و سپس به تهران مراجعت كرد پس از مراجعت از سفر مكه به ضعف مزاج مبتلا شد تا در روز 22 محرم سال 1293 هجري زندگي را بدرود گفت و در امامزاده حمزه در زاويه حضرت عبدالعظيم حجره سراج الملك كه از مريدان خاص او بود بخاك سپرده شد .

طبق نوشته مولف طرائق الحقايق با وجود اينكه حاج محمد كاظم امي بود ولي در حقايق معاني و دقايق سير و سلوك كمتر كسي گفتند اين لقب را محمد شاه قاجار به وي داده بود چون در جواني بسيار خوش لباس بوده و از اين لحاظ در بين دوريشان اصفهان ممتاز بوده است حاج ملاسلطان محمد (سلطان عليشاه ) گنابادي در اصفهان بخدمت وي رسيده و بوسيلۀ او به فقر مشرف شده است .  

 


بخش اول : تاريخ عرفان

 

عرفان چيست ؟

نهضت عارفانۀ ايرانيان در قرنهاي نخستين اسلامي

جنبه همگاني و جهاني عرفان ايراني

جنبه هاي مختلف عرفان ايراني

علت ظهور و رواج عرفان در ايران

سازمان زير زميني عرفان در ايران

جنبه اسلامي عرفان در ايراني

تعاليم عالي و ارزندۀ عرفان ايراني

تعاليم عالي و ارزندۀ عرفان ايراني

سير عرفان ايرانيان از آغاز قرن هفتم تا پايان قرن نهم هجري

پرورشگاههاي مهم عرفان از آغاز قرن هفتم هجري

بخش دوم : هفت وادي عرفان ايراني از مقطع اطير و عطار

1 بيان وادي طلب

2 – بيان وادي عشق

3 – بيان وادي معرفت

4 – بيان وادي توحيد

5 – بيان وادي استعفا

6 – بيان وادي توحيد

7 – بيان وادي حيرت

بخش سوم : عرفان ايراني از با يزيد بسطامي تا نور عليشاه گنابادي

نخستين عارفان ايراني

رابعۀ عدويه

شمس تبريزي

شيخ نجم الدين رازي

مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي )

سعادت عليشاه طاووس العرفا

اين نكته را از اهل جهان كس ادا نكرد

تا در رواق كنگرۀ عرش جا نكرد

عارف بدام  جاه نيفتد كه در جهان

نكيدم به حيل خويش عمل بر هوا نكرد

 

 

 

 

 

 

 



1 – تذكره  الاوليا ء شيخ فريد الدين عطار نيشابوري   جلد دوم صفحه 38

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 31 خرداد 1393 ساعت: 8:11 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

زندگی نامه و اثار نیما یوشیج

بازديد: 491

شاعري كه از خودش آغاز مي شود                                                                                        

نيما يوشيج از تولد                                                                                                                

علي اسفندياري " نيما يوشيج " روز 21 آبان 1274 شمسي در دهكده دور افتاده (( يوش)) مازندران به دنيا آمد . كه در خردسالي علي نوري خوانده مي شد ، فرزند ابراهيم نوري . نيما نسبت خود را چنين بيان كرده : (( علي بن ابراهيم بن علي بن محمد رضا بن محمد هاشم بن محمد رضا )) . نسبت اين خاندان به سلسله بادوسپانيان مي رسد و نيما نام خود را از نيماور ، يكي از اين بادوسپانيان گرفته است .                                                                                                        

او بعدها از سراسر دوران كودكي ، به گفته خودش ، (( جز زد و خوردهاي وحشيانه و چيزهاي مربوط به زندگي كوچ نشيني و تفريحات ساده در آرامش يكنواخت و كور و بي خبر از همه جا ، چيزي به خاطر نداشت )) .                                                                                                      

هنگام تولد نيما 2 سال از سلطنت مظفرالدين شاه مي گذشت و هشت سال پس از تولد او اين شاه درگذشت . در يازده سالگي اوست كه به دنبال نهضت مشروطه دلاوران تبريز و رشت و بختياري به ياري علماء تهران بر عليه استبداد محمد علي شاه قيام مي كنند و قشون مشروطه خواهان وارد تهران ميشود .

نيما خواندن و نوشتن را در زادگاه خود نزد آخوند ده آموخت . دوازده سال داشت كه با خانواده اش به تهران آمد و پس از گذراندن دوران دبيرستان براي فراگرفتن زبان فرانسه به مدرسه ((سن لوپي)) رفت . در مدرسه خوب كار نمي كرد و تنها نمرات نقاشي و ورزش به دادش مي رسيد . سال هاي اول زندگي مدرسه اش به زد و خورد با بچه ها گذشت . اما بعدها مراقبت و تشويق يك معلم خوشرفتار ((نظام وفا)) شاعر بنام ، او را به خط شعر گفتن انداخت . در ابتدا به سبك معمول قديم و مخصوصا ً به سبك خراساني شعر مي ساخت . اما آشنايي به زبان فرانسه و ادبيات آن زبان راه تازه اي در پيش چشم او گذاشت . ثمره كاوشهاي وي در اين راه بعد از جدايي از مدرسه و گذراندن دوران دلدادگي ، بدانجا انجاميد كه ممكن است در منظومه افسانه او ديده شود ، كه افسانه را به نظام وفا تقديم كرده است .                                                                                      

در بيست سالگي موفق به دريافت تصديقنامه از مدرسه ي عالي سن لوئي مي شود كه پايان تحصيلات رسمي اوست . نيما در كودكي زندگي مرفهي داشت و آسايش او را فراهم مي آوردند . دچار خيالات و در عين حال باهوش بود و قدرت خلاقه داشت .                                                         

در اسفند ماه سال 1299 نخستين شعر بلند خود مثنوي ((قصه رنگ پريده خون سرد)) را مي سازد و بلافاصله آن را به هزينه خود به چاپ مي رساند .                                                                     

نيما يوشيج در دي ماه سال 1301 شعر مهم ((افسانه)) را مي سازد كه مشهورترين شعر اوست .

در تاريخ 16 ارديبهشت ماه سال 1305 نيما در 29 سالگي با خانم عاليه ي جهانگير، فرزند ميرزا اسماعيل شيرازي ، ازدواج كرد . اين پيوند با وجود فراز و نشيب  فراوان تا پايان زندگي هر دو ادامه يافت .                                                                                                                          

در بهمن ماه سال 1306 حادثه ي سياسي مهمي در ايران روي مي دهد ، كشف كميته سري و اعدام سرهنگ احمد پولادين . اين واقعه تاريخي بيست سال بعد در كتاب ((تاريخ بيست ساله ايران)) آنهم به اختصار آمده است . در شعر بلندي از نيما با نام ((سربازين فولادين)) كه آنرا در همان زمان وقوع حادثه ساخته جاودانه شده است ، اين شعر تا آن تاريخ بعد از ((افسانه)) مهمترين شعر نيماست و چنين آغاز مي شود :                                                                                          

اين ماجرا به چشم كس ار زشت ور نيكوست / آنكس كه گفت با من اينكه براي اوست/ وين اوست كاو به دل خواهيد شنيدن اين :                                                                                         

اين ماجراي دست ز جان شسته اي كاو / آمد كه داد مردم بستاند از عدو / اما چگونه داد و آنكه چه دشمني ... .                                                                                                                      

نيما در مهر 1307 شمسي به همراه همسرش وارد شهريار فروش (بابل) شد . همسرش در اين زمان عهده دار تدريس در(( مدرسه دوشيزگان سعدي)) بود ولي او شغل به خصوصي نداشت و تنها به كارهاي پراكنده اي كه بر عهده گرفته بود ، روزگار مي گذراند . در اين مدت نيما نامه هاي بسياري به دوستانش نوشته است . از لابه لاي اين نامه ها كه شمار آنها به نوزده نامه مي رسد ، ميتوان به گوشه هائي از زندگي ادبي نيما و از آن جمله آثاري كه در اين مدت خلق كرده است ، دست يافت . آثاري مانند : تاريخ ادبيات ولايتي كفش حضرت غلمان آيدين حكايت از دو شاعر و سفرنامه بار فروش .                                                                                                

قطعه ((اي شب)) كه از يك سال پيش ((دست به دست خوانده و رانده شده بود)) در پاييز سال 1351 شمسي در روزنامه هفتگي ((نوبهار)) انتشار يافت . ادبا ((گفتند انحطاطي در ادبيات آبرومند قديم رخ داده است )) . مدتها در تجدد ادبي بحث كردند . شاعر كارد مي بست ، جرات نداشتند صريحا ً به او حمله كنند . كنايه مي زدند ، ولي صداها به قدري ضعيف بود كه به گوش شاعر نرسيد و بدون جواب ماند . در ظرف اين مدت آن قطعه با بعضي شعرهاي ديگر ، كه در اطراف خوانده شده بود ، در ذوق و سليقه چند نفر نفوذ پيدا كرد . آن اشخاص پسنديدند ، استقبال كردند و تير به نشانه رسيده بود . نشانه شاعر قلبهاي گرم و جوان بود . نگاه او به چشمهايي بود كه برق مي زدند و تند نگاه مي كنند . شعرهاي او براي آنان ساخته شده بود )) . در سالهاي 1305 دفترچه اي از اشعار نيما كه منظومه ((خانواده سرباز)) و سه قطعه كوتاه ((شير، انگاسي ، بعد از غروب)) در آن بود ، منتشر شد .                                                                                                               

 

 

 

 

نيما به خود و نتيجه كار خود اطمينان داشت . اول پيش خودش فكر كرده بود كه هر كس كار تازه اي مي كند سر نوشت تازه اي هم دارد . او به كاري كه ملت به آن محتاج بود اقدام كرده بود

حقيقت اين است كه نيما هنوز در اين راه از ديگر كساني كه پيش از او معايب شعر سازي به طرز قدما را دريافته و در پي راههاي نويني بودند ، متجددتر نبود . اما آگاهي بيشتر او به لطايف زبان فارسي و آشنايي مستقيم وي با ادبيات فرانسه و عاري بودن بيان او از بعضي لغات و عبارات و جمله بنديهاي نامانوس و به خصوص طبع شاعرانه او ، به وي اجازه داد كه دعاوي همكاران خود را با دان نمونه هايي بهتر جالبتر عملاً اثبات كند . نيما طرح نظريات هنري را حرف مي دانست و بيش از حرف به عمل پرداخته بود .                                                                                            

كار نيما ، برخلاف كار رفقاي ديگرش ، عجولانه و نسنجيده نبود . او نمي خواست محافظان را در همان قدم اول يكسره و يكباره از خود روگردان كند . چنان است كه گويي استنباط كرده بود هموطنان وي به شكل و قالب شعر و الفاظي كه در آن به كار مي رود ، بيشتر دلبستگي دارند تا به مضمومن آنها .                                                                                                                      

كار شاعر جوان در نخستين قدم هنوز ((شكستن و فروريختن)) نبود . او از اصول جاريه شعر فارسي منحرف نشد و شعرهاي اوليه خود را در همان قالبهاي معمول و معهود ريخت . وزن و قافيه را بجاي خود گذاشت و قافيه ها را براي آنكه پشت سر هم تكرار نشود ، يك مصرع فاصله داد و ديگر پيرامون قافيه اي كه آورده بود نگشت تا از تاثير يكنواخت و نامطلوب قافيه هاي مسلسل و مكرر بكاهد و بدين ترتيب غزل با تغزل نويني با مفردات خوب و تركيب درست پديد آورد كه دردها و غمهاي شاعر يا به عبارت بهتر دردهاي جامعه را ترنم مي كرد .                                      

نيما بعد از سالها تلاش در عرصه شعر و ادبيات در زمستان 1338 دلش هواي يوش كرد و خواست به آغوش طبيعت زادگاهي باز گردد .                                                                                        

شاعر و سخندان بزرگ عصر ما ، كه به قول گلچين (( كوهي از گذرگاه گوينده برداشته و دانه نو در اين سرزمين كاشته بود )) شصت و چهار سال عمر كرد تا شب 16 دي ماه 1338 در بازگشت از مازندران به سرماخوردگي و ذات الريه مبتلا شد و روز دوشنبه هجدهم آن ماه تن به خاك تيره سپرد و ((افسانه)) زندگي پر ملالش به پايان رسيد ، در حالي كه ، اشعار و نوشته هاي بكر و با ارزشي درباره هنر و انديشه خود به جا گذاشت كه با عنوانهاي زير انتشار يافت :                          

1- قصه رنگ پريده ، خون سرد ( مجموعه شعر) ، 1301 ، مطبعه ي سعادت 2- فريادها (مجموعه شعر) 1305 ، خيام . 3- مرقد آقا (داستان) ، 1323 ، كلاله ي خاور . 4- افسانه ( منظومه) ، 1329 ، علمي  5-دونامه ، 1329، بي نا . 6- ارزش احساسات (مقالات تحقيق ) ، 1335 ، صفي عليشاه . 7- مانلي (شعر) ع 1336 ، صفي عليشاه . 8- افسانه و رباعيات (شعر) ، 1339 ، كيهان . 9- ماخ اولا ( مجموعه شعر) ، 1344 ، شمس تبريز . 10- شعر من (مجموعه شعر) ، 1345 ، جوانه . 11- شهر شب شهر صبح (مجموعه شعر) ، 1346،مرواريد . 12- ناقوس (مجموعه شعر) ، 1346 ، مرواريد . 13- آب در خوابگاه مورچگان (مجموعه شعر) ، 1346 ، امير كبير 14- يادداشت ها و مجموعه ي انديشه (درباره شعر) ، 1348 ، امير كبير . 15- قلم انداز ( مجموعه شعر) ، 1349 ، دنيا . 16- آهو و پرنده ها (داستان) ، 1349، كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان . 17- توكايي در قفس (داستان) ، 1350 ، كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان . 18- كندوهاي شكسته (داستان) 1350، نيل . 19- فريادهاي ديگر و عنكبوت رنگ (مجموعه شعر) 1350 ، جوانه . 20- دنيا خانه من است ( مجموعه نامه ) ، 1350 ، رمان . 21- ارزش احساسات و 5 مقاله در شعر و نمايش (مقالات تحقيقي) ، 1351 ، گوتنبرگ . 22- حرفهاي همسايه (درباره شعر) ، 1351 ، دنيا . 23- كشتي و طوفان (مجموعه نامه) ، 1351 ، امير كبير . 24- مانيلي و خانه سريويلي (مجموعه شعر) ، 1352 ، امير كبير . 25- حكايات و خانواده سرباز (مجموعه شعر) ، 1354 ، امير كبير . 26- نامه هاي نميا به همسرش عاليه ، 1354 ، آگاه . 27- ستاره اي در زمين (مجموعه نامه) ، 1354 ، طوس . 28- نامه هاي نيما يوشيج به ... ( مجموعه نامه) ، 1363، آبي . 29- مجموعه آثار نيما يوشيج 1364 ، ناشر . 30- درباره شعر و شاعري ( دربره ي شعر) ، 1364 ، دفترهاي زمانه . 31- نامه ها 1368 ، دفترهاي زمانه . 32- مجموعه كامل اشعار نيما يوشيج 1370 ، نگاه . 33- نيما يوشيج ، مجموعه شعرهاي نو ، غزل ، قصيده و قطعه ، 1376 ، اشاره . 34- مجموعه كامل نامه هاي نيما يوشيج ، 1376 ، علم . 35- نامه هاي نيما ، 1376 ، نگاه . 36- غول و نقاش ، 1379 ، ماه ريز . 37- دو سفرنامه از نيما يوشيج ، 1379 ، سازمان اسناد ملي ايران .                                                             

نيما از نگاه بزرگان                                                                                                                   

جلال آل احمد :

مشكل ديگر نيما در زبان اوست ، و در پيچيدگي هاي ذهني او كه خواننده راحت طلب را سر درگم ميكند . خودش يكجا نوشته است (( بعضي از اشعار مخصوص تر به خود من ، براي كساني كه حواس جمع در عالم شاعري ندارند مبهم است )) و بايد افزود : حتي براي آنها كه حواس جمع دارند گاهي چنين است . اما از اينها گذشته آنچه واقعيت دارد اين است كه اشعار نيما زياد خوانده مي شود ، و آنچه واقعي تر است اينكه با خواندن و چاپ كردن آنها نيما تظاهر به تجدد مي كنند .

مهدي اخوان ثالث :

نيما به اين اعتبار كه شعرش در قلمرو شعر ناب و بري از آميختگي ( به زهد و فلسفه و خطابه و وعظ ) و آلودگي ( به مدح) است و سرشار از عصمت و صفاي روستايي ، به بابا طاهر مي ماند ، مخصوصاً حساسيت و سوز سخنش . و به اين اعتبار كه در كنه اعراض تصاوير و تماثيل و واقعيات عيني ، جوهر شعرش متكي به قائمه فكري و عمق دردهاي بشري است و جهان بيني دارد به خيام مي ماند . البته نه با قاطعيت و صراحت خيام كه از لطايف هنر اوست ، بلكه با ابهامي غالباً معتدل . و اين ابهام زاييده همان تمثيلي و عيني اوست .

محمد حسين شهريار :

نيما ، موقعي كه بنده تنها غزل سرا بودم و رسيده بودم به حافظ و در حافظ مستغرق بودم ، به من رسيد . آن موقع خدا بيامرزد مرحوم " ضياء هشترودي " كتاب ((منتخبات آثار)) ش را چاپ كرد . در ((منتخبات آثار)) او ، من براي اولين دفعه با اسم نيما و ((افسانه)) ي نيما آشنا شدم . من ((افسانه)) ي نيما را فقط آنقدر كه در آن كتاب هست ديده ام و تفضيلي دارد كه من وقتي اين را خواندم ((افسانه))ي نيما مرا از حافظ منصرف ساخت . يك ماه ، دو ماه من غرق در اين ((افسانه)) بودم .

غلامحسين يوسفي :

در مطالعه شعر نيما آنچه نخست جلب نظر مي كند ديد تازه اوست نسبت به طبيعت و جهان . خواننده نكته ياب احساس مي كند با شاعري سر و كار دارد كه داراي نحوه تلقي و احساس و انديشه اي مستقل است نه مقلد و پيرو ديگران و اين براي او مزيتي بزرگ است . به همين جهت موضوعات و مضمونهايي در شعر او راه يافته كه در آثار ديگران يا طرح نشده است يا بدان گونه و از آن زاويه مورد توجه نبوده است . هر چيز كافي است خيال وي را به پرواز در آورد و از آن مضمونها بينديشد .

نكته ديگر ، نظر اجتماعي و انتقادي نيماست در بسياري از اشعارش در حكومت بيست ساله كه برخي از سخن سرايان آزاده از ميان رفتند ، بعضي نيز خاموشي گزيدند و گروهي ديگر احياناً از سر اضطراب يا به دلخواه جانب قدرت حاكم را كم و بيش گرفتند . نيما در آن دوره سختي و فشار در خلوت خويش يكسر به كار شعر و تكميل تجربه هاي شعري پرداخت و نيز شعرهايي سمبوليك و انتقادي سرود كه ناگزير پيچيده ترست .

سخنان نيما يوشيج در مورد شعر و هنر :

شعر نشانه يك زندگي عالي و خيلي بشري است ولي در نظر داشته باشيم كه وزن و قافيه فقط نماينده اين فضيلت نيست . شعر وزن و قافيه نيست ، بلكه وزن و قافيه هم از ابزار كار يك شاعر است . شعر واسطه تشريح و تاثير دادن و بزرگ و كوچك كردن معنويات و شكافتن و نمودن درونيهاي دقيق و نهفته آنهاست .

هنر مي خواهد نشان بدهد و تصور كند ، زيرا دانستن كافي نيست . گفتن شعر براي ديگران است ، عده اي يا همه مردم . اثري كه هنرمند متوقع است در خريدار هنر به جا بگذارد و به آن اطمينان كند به جاي شرح و توصيف زباني خود او ، بسته به قوت رسوخ تصويرهاي اوست . براي اين كار تشبيه كردن به عقيده من قوه دادن به انديشه هايي است كه گوينده دارد .

در هر جور زندگي ... عمده منفعت داشتن براي خود و ديگران است و سربلندي مال آنهايي است كه بعد از رفتن خودشان از اين خانه عاريتي صاحبخانه را دست خالي نگذاشته اند .

در هيچ جاي دنيا آثار هنري و احساسات نهفته و تضمين شده در آن عوض نشده است ، مگر در دنباله عوض شدن شكل زندگي هاي اجتماعي . ولي هر وقت كه زندگي اجتماعي قومي شكل خود را عوض كرده است براي فهم مطلب و دريافت ميزان صحيح ، بايد ديد كه در آن پيش از وقت چه مناسباتي بين توده مردم وجود داشته است ، اين مناسبات چه چيزها را مي توانسته است در فكر و احساسات آنها عوض كرده باشد ؟

انسان روي زمين حمكران همه چيز است و محكوم همه چيز . بزرگترين صاحبان سلطه هنر پيشگانند . پيشانيهاي تابناكي كه در بطون آنها احساسات و افكار عجيب به خواب رفته دنيا را روشن مي كند . ولي هيچ كدام از اينها دليل بر اين نمي شود كه مردم به آساني بتوانند هنر پيشگان را بشناسند و چنانچه بايد حق آنها را ادا كنند هنرپيشگان سنگهاي قيمتي هستند كه ارزش آنها در بازار دنيا تغيير مي كند فقط آنها را باشخصيت و ابتكارشان واضح تر مي توان ديد و هر يك از اين شخصيتها هم نتيجه تحولات تاريخي بر اثر تغيير اساسي زندگي ( كار يا ماشين ) هستند كه در آثار آنها سايه و انعكاس خود را باقي مي گذارند ، شخصيتهاي با اهميت تر متولد شده از تحولات با اهميت ترند .

سخني از نيما :

زياد فكر نكنيد كه هنر براي هنر است يا براي مردم . هنر براي هر دوي آنهاست و بالاخره رو به مردم مي آيد ، زيرا از مردم به وجود آمده و با مردم سر و كار دارد . فقط مواظب باشيد كه چه چيز شما را مجبور به گفتن مي كند گفته هاي شما براي چه و براي كيست و براي كدام منظور لازم و ممتازي ، و از نبودن آن چه كمبودي براي ملت حاصل مي شود .

 

 

 

 اگر در پي نوآوري هستيد :

من زودتر از هر كس دريافته بودم هر زماني حامل محصول خاصي است . كسي كه مي گويد هنر اين است و نه جز اينكه در هزار سال پيش بوده ، حرفي درست مي زند ....

عمده يافتن است در شكل زندگي و زمان زندگي و با يافته هاي خود بودن ... بايد درست و حسابي چكيده زمان خود بود و اين معني بدون سفارش صورت بگيرد كه هر كس بايد مال زمان خود باشد .

شعر ما ايا نتيجه ديد ما و روابط واقعي بين ما و عامل خارج هست يا نه و از ما و ديد ما حكايت مي كند يا نه وقتي كه شما مثل قدما مي بينيد و بر خلاف آنچه كه در خارج قرار دارد مي آفرينيد و آفرينش شما بكلي زندگي و طبيعت را فراموش كرده است با كلمات همان قدما و طرز كار آنها بايد شعر بسراييد .

اما اگر از پي كار تازه و كلمات تازه ايد ، لحظه اي در خود عميق شده فكر كنيد ، آيا چطور ديده ايد  پس از آن عمده مسئله اين است كه ديد خود را با چه وسايل مناسب بيان كنيد جان هنر و كمال آن براي هنرمند اينجاست و از اين كاوش است كه شيوه كار قديم و جديد از هم تفكيك مي يابند ....

وقتي كه يك چيز عوض مي شود همه چيز بايد عوض شود . از نو ساختن و كهنه عوض كردن پيش از هر كاري لازم اين است كه شيوه كارتان را نو كنيد . پس از آن فرم و چيزهاي ديگر فروع آن يعني كار ضمني و تبعي هستند .....

به شما توصيه مي كنم راهي را برويد كه خودتان بايد برويد و در نظر داشته باشيد كه هر كاري وسيله معيني دارد . شيوه جديد وسيله هنر به شكل جديد نمودن است و بس .

اگر شعر نتواند زيبا واقع شود ، اگر نتواند وسيله نظرهاي تسلي بخش در زندگي انسان باشد و ناهنجاريها را نه چنانكه هست بلكه گاهي با قوت تر از آنچه هست بيان بدارد چه سرباري است به روي زندگي انساني !

در نظر بگيريد اول بتواند خلاق خوبي باشيد و بسازيد و قدرت ايجاد شما ناشي از نشانه هاي زندگي خود شما باشد و بروز و ظهور با اقتدار و نيرومندي را از خود نشان بدهد ، پس از آن آرايشهاي ديگر كه در حكم پوست به روي مغز و دستكاري به روي ساختمان اصلي است ، تابع همان استحكام در پيكر بندي اصلي شعر شماست . اگر پيكره شما مي لغزد و مثل اين است كه چندان از روي رغبت واقعي و بصيرت و ايمان به آن نظر نداشته ايد ( و به اين جهت راه نفوذ در ديگران نداريد ) هر رنگ و تصويري هم كه در ضمن آن فراهم بيايد بي مغزي و لغزان است . فرصت پابر جا شدن هيچ يك از انديشه هاي شعر شما را به خواننده شعر شما نمي دهد . درست مثل اين است كه نقش بر روي آب بسته باشيد .

همينكه دقيق شديد مي بينيد هميشه مشكلي در هنر هست . آسان آن است كه بوده است و مي بينيد خيلي به تدريج و تاني و مدارا با طبع بايد كار كرد . مثل كسي كه در تاريكي جاده مي ترسد و به حال ترس جلو مي رود آنچه را كه در شما ذخيره ساخته اند به وسيله كاوش شما به دست شما مي آيد . اگر اين بهره نباشد آن كالا هم نيست . عادت كنيد كه خودتان را بيابيد و با يافته هاي خودتان انس بگيريد ...

هر كس ذخيره جداگانه اي است . آن " با اهميتي " كه هست خود شماييد . طعن و ملامت كسي را به گوش نگيريد . زود زود و سفارشي ننويسيد . شما ماشين نيستيد . مي خواهيد كه به شما هنرمند بگويند.

مطلب از شما قوت و جان و ريشه مي خواهد . آن چيزي كه زود به طور وفور به دست مي آيد در عالم هنر ترديد ناك است .

كسي منكر زيبايي شيوه قديم نيست . ولي هر كار لوازم خود را دارد و زيبايي و نوبيت خود را ... بايد هنرمند در نظر داشته باشد كه با مردم است . خودخواهي او را نبايد در كوره راه بيندازد كه فقط براي پوست خود هستم . در زندگي با مردم اين خودخواهي خنك و ، در عمق ، بسيار شرم آور است . هنر واسطه التيام همه دردها و واسطه پيشرفت در زندگي است . چون زندگي ما را ديگران ساخته اند ، هنر چيزي را به ديگران مديون است .

نيما تنها يك شاعر نيست

نيما در شعر خود ((من)) برداشت و شعر را چند صدايي كرد ، اما چند صدايي بودن شعر به معني حضور چند نفر در شعر نيست .

ما نيما را تنها به عنوان يك شاعر مي شناسيم . اينگونه نگاه به نيما چندان كامل نيست . نيما يك هنرمند مدرنيست با نظرياتي نو است . البته نيما با مطالعه و برنامه نظريه مي دهد و اين چيزي است كه باعث موفقيت او مي شود .

ما درادبيات گذشته خود مناظره داريم ، اما در شعر ((افسانه)) ما با يك ديالوگ روبرو هستيم كه كمتر در ادبيات ما سابقه داشته است . اگر دقت كنيم مي بينيم كه شعر ((مرغ آمين)) يك گفت و گو است .

نيما در شعر خود ((من)) را بر مي دارد و شعر را چند صدايي مي كند . اما چند صدايي در شعر به مفهوم حضور چند نفر در شعر نيست . چند صدايي بايد از دل شعر خارج شود و چند صدا داشته باشد . شعر نيما حركت است و زماني كه شعر حركت كند خود به خود صداها تغيير مي كند . وقتي شعر از فضايي به فضاي ديگر مي رود اين خود باعث صداها مي شود .

نيما در شعرش از يك عروض قاطع استفاده مي كند و به زبان توجه ويژه اي دارد . اما بعضي ها انديشه هاي نيما را چندان درست متوجه نشده اند و بايد دوباره آن را بررسي كنند .

نيما در زمينه تئاتر ، نقاشي و داستان هم نوگرا بود و مي توان او را بنيانگذار انديشه تئاتري دانست .

اينكه نيما پيشگاه شعر نو است در آن شكي نيست . نوآوري در شعر پيش از نيما آغاز شد و اين حركت را مي توان در انقلاب مشروطه مشاهده كرد . اما انقلاب مشروطه نتوانست آن حركت تازه اي را كه در زمينه سياسي بوجود آمد به ادبيات منتقل كند . آنها نمي دانستند نوگرايي بايد از زبان آغاز شود و وارد كردن اسامي خارجي در شعر موجب نوآوري نمي شود .

نيما برعكس شاعران گذشته ما كه بيشتر موضوعاتشان را ذهني و باطني مطرح مي كردند ، آنچه را از زندگي و اطراف خود مي گرفت ، با زندگي امروز هماهنگ و به گونه اي عيني بيان مي كرد . او شعر نو را با اطلاعات و معلومات قبلي مطرح كرد و با اين مسئله بصورت علمي و آگاهانه برخورد كرد .

نيما در منظومه ((افسانه)) به نوعي ، بيانيه يا ((مانيفست)) شعر خود را صادر مي كند . او زندگي بيرون را به تصوير مي كشد و مي گويد زندگي ما اين است كه در جلوي چشم ماست و رونده است .

شعر بايد از زندگي مردم سخن بگويد نگاههاي ما بايد امروزي باشد . كار او تنها شكست وزن نبود . او با شكست قالب در شعر ظرفيت ايجاد مي كند . او يك تنه انقلاب كرد و اين انقلاب ، فرهنگ ما را هم متحول نمود .

مسئله ديالوگ در شعر نيما بسيار قابل توجه و تازه است . مي توان گفت ، تقطيع زباني او تئاتري است و مي توان او را بنيانگذار انديشه تئاتري دانست . از انقلاب مشروطه هيچ نهاد مدني بوجود نيامد مگر نوگرايي نيما .

روايت زندگي نيما يوشيج از زبان خواهرش در جشنواره فيلم فجر

فيلم مستند "باد و فانوس" به كارگرداني مجتبي حسيني كه روايت زندگي نيما يوشيج از زبان خواهرش ، تنها بازمانده خانواده پدر شعر نو ايران است ، به بخش مسابقه جشنواره بيست و سوم فيلم فجر راه يافت .

به گزارش خبرنگار تلويزيوني "مهر" نام اوليه اين فيلم "خانه اي كنار جاده " بود كه به"باد و فانوس" تغيير نام داده است . اين فيلم مستند به زندگي خواهر نيما يوشيج ، تنها بازمانده خانواده پدر شعر نو ايران مي پردازد . اين فيلم در اصل داستان زندگي زني را روايت مي كند كه بيشتر سال هاي عمرش را در عرصه سياست كشور گذارنده و از زمان نهصت جنگل در فعاليت هاي سياسي حضوري فعال داشته است . اما اكنون در گوشه اي تنها و منزوي سال هاي پاياني عمرش را سپري مي كند . اين زن با كهولت سن از حافظه بسيار خوبي برخوردار است و اطلاعات زيادي از دوران سياسي روزگار خود دارد .

فيلم مستند "باد و فانوس" به وسيله محمد رضا وطن دوست تدوين شده است و در آن داستان زندگي ثريا اسفندياري ، خواهر نيما يوشيج به تصوير كشيده مي شود كه اكنون در سن 90 سالگي تنها و بي كس در آسايشگاه سالمندان كهريزك زندگي مي كند .

 

 

 

 

 

 

 

اين فيلم مستند يك ملودرام به شمار مي رود كه از شكلي روايي برخوردار است و در آن برهه هاي مختلاف زندگي ثريا اسفندياري در قالب گفت و گويي طولاني بيان مي گردد . در ضمن از صداي وي به عنوان گفتار متن ( نريشن) در دقايق مختلف فيلم استفاده شده است .

خواهر نيما يوشيج در فيلم مستند "باد و فانوس" از شرايط و اتفاقات مختلفي در زندگي خود سخن گفته است و تصاويري از محل زندگي كنوني او و عكس هاي قديمي اش در فيلم وجود دارد . همچنين بخشي از اين فيلم مستند در زادگاه و خانه قديمي نيما يوشيج مي گذرد كه به خاطر ضبط اين تصاوير ، ثريا اسفندياري پس از 35 سال دوري از خانه به همراه گروه به آنجا سفر كرده است .

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 31 خرداد 1393 ساعت: 8:10 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

زندگی نامه کامل محمد تقی بهار

بازديد: 397

زندگی نامه کامل محمد تقی بهار

پيشگفتار

بهار آخرين استاد شعر كلاسيك فارسي است . شاعري از تبار بزرگان كه به ويژه قصيده سرايي ، ادامه دهندة راه استاداني چون رودكي و عنصري و فرخي و ناصر خسرو و سنائي و انوري بشمار مي آيد ؛ اما در عين حال نسبت به گرايش هاي شعر نو عنادي ندارد و خود نيز در زمينه شعر نو معتدل طبع آزمائي كرده است . بهار در زندگي اش همواره آزاديخواه و ايران دوست باقي ماند اما با هوشياري و مهارتي كه مي توان آن را نوعي هنر صيانت نفس ناميد از تصفيه هاي خونين نظام رضا شاهي جان به در برد . او كه طرفدار رنجبران و فقرا بود در عين حال زندگي سياسي همواره به جناح قوام السلطنه وفادار ماند كه مظهري از اشرافيت كشور شمرده مي شد . بهار البته اديب و هنرمندي پروردة انقلاب مشروطيت و فرهنگ مردم گراي آن بود اما بهار در مقايسه با سه شاعر برگزيده همين انقلاب عاقبت بهتري داشت ؛ عارف قزويني سال هاي آخر عمر خود را در تبعيد و فقر سپري كرد ميرزاده عشقي با گلولة مزدوران نظميه ترور شد و فرخي يزدي در زندان ديكتاتور سر به نيست گرديد و حتي گورش نيز شناخته نيست. بهار كه جهنم و منش آنها را داشت پس از دو بار به زندان افتادن توانست زنده بماند در اواخر سلطنت رضا شاه شغل دانشگاهي و فرهنگستاني بگيرد و در زمان سلطنت محمد رضا شاه در كابينه قوام السلطنه وزير فرهنگ شود . با همة اين احوال نمي توان حضور مستمر بهار را از مقولة سازش و تسليم دانست ؛ چرا كه با توجه به حجم آثار با ارزشي كه چه در زمينه شعر و چه در عرصة تحقيقات ادبي پديد آورده است مي توان گفت كه زندگي بهار خود پديده أي است شايسته بررسي : به عنوان يك اديب و يك مرد سياسي .

براي چنين جستجوئي مفيدترين منبع شعرهاي خود بهار است كه بر ميراث پنجاه سال شاعري و كل زندگي صاحب اثر شهادت مي دهد. خوشبختانه ديوان چاپ شده بهار نخست بر پاية تاريخ سرودن شعرها تنظيم شده و هر شعر نيز شناسنامه يا معرفيكوتاهي بر پيشاني دارد. دو ديگر اين كه در بهار سودائي هست شايد بتوان گفت سوداي يادگار نهادن . او همواره نگران است كه براي خوانندگان بعدي سرچشمة مار و انگيزة آثارش را روشن كند ؛ كمتر شاعري هست كه چون او اين همه آگاهي از جزئيات زندگي اش در اثرش نهفته باشد. بر پاية اين امكانات شايد بتوانيم حرف هاي نگفته را فاصله هاي خالي ميان سطور را نيز به نوعي حدس بزنيم . مي دانيم كه بخش عمده اي از           سروده هاي بهار در دوران اختناق و نظارت مميزي پديد آمده است ؛ شاعر به روشي تقيه آميز منظومه هايي تدارك ديده كه سرشار از گوشه و كنايه هاست و در آن قطع كلام هاي عمدي و سكوت هاي قهري با پژوهش گر شكيبا سخن        مي گويند. 

كودكي و نوجواني

محمد تقي ملك الشعراء بهار در 18 آذرماه 1265 شمسي در محلة سرشور شهر مشهد به دنيا آمد . پدر او ميرزا كاظم  متخلص به صبوري ، ملك الشعراء آستان قدس رضوي بود . خاندان پدري بهار خود را از نسل ميرزا احمد صبور كاشاني (متوفي به سال 1192 ش) شاعر و قصيده سراي سرشناس عهد فتحعلي شاه قاجار مي دانند . انتخاب تخلص صبوري از سوي پدر بهار نيز به همين مناسبت است . در عين حال اين خاندان خود را از تبار برمكيان به شما        مي آورند و بهار در شعري به اين مورد اشاره مي كند ( شايد انتخاب نام «نوبهار» از سوي شاعر براي روزنامه اش كه در اوان جواني تأسيس كرد ، به همين علت باشد ؛ چراكه برمكيان توليت معبد بودائي «نوبهار» را در بلخ به عهده داشته اند ) . مادر بهار از يك خاندان اصيل تجارت پيشه و نياكانش از معاريف گرجستان و مسيحيان قفقاز بودند كه پس از جنگ هاي ايران و روس توسط عباس ميرزا به ايران آورده شده و دين اسلام را پذيرفته بودند .

بهار در چنين خانواده اي ابتدا در چهار سالگي نزد زن عمويش تحصيلات ابتدائي متداول (قرآن ـ فارسي) را آغاز     مي كند . سپس به مكتب مردانه مي رود . كتاب صد كلمه را در مكتب و شاهنامة فردوسي را نزد پدر مي خواند . اولين شعر خود را در هفت سالگي در بحر نقارب مي سرايد و از پدر جايزه مي گيرد :

تهمتن بپوشيد ببر بيان                     بيامد به ميدان چو شير ژيان

بين هفت تا ده سالگي در مكتب شعرهايي مي گويد : از جمله مكتب دار پير و بعضي هم مكتبي ها را هجا و برخي ديگر را مدح مي كند . در ده سالگي در راه سفر به كربلا ، همراه با خانواده ، در بيستون بيتي مي سرايد ، كه پدر غالباً آن را به شوخي در مجالس دوستانه مي خواند :

به بيستون كه رسيدم يك عقربي ديدم

اگر غلط نكنم از ليفند فرهاد است

تا پانزده سالگي ، محمد تقي جوان در شاعري و نيز شعر و نقاشي طبع خود را آزموده است . اما پدر كه تا اين هنگام مربي و مشوق اوست ، ناگهان معتقد مي شود كه زمانه عوض شده و فرزندش با شعر نمي تواند زندگي خود را تامين كند و بايد به دنبال كسب تجارت برود. بنابراين تحصيل او را متوقف مي كند و فرزند را ، براي فراگرفتن راه و رسم كاسبي ، به دكان بلور فروشي دائي اش مي فرستد ، اما بهار در روح خويش شاعر است و براي دل خود همچنان مي سرايد . در سال 1283 ش ، در هجدهمين بهار عمر شاعر پدرش در مي گذرد و مسئوليت سرپرستي خانواده ، يعني مادر و خواهر و دو برادر كوچك به عهدة شاعر جوان مي افتد ، قصيده اي در مدح مظفرالدين شاه مي نويسد و به تهران مي فرستد . به پاداش آن شاه يكصد تومان صله براي بهار مي فرستد و لقب پدر ـ ملك الشعرائي آستان قدس رضوي را به وي تفويض مي كند . اين سخن سراي هجده ساله آنچنان در آثاري كه مي سرايد مهارت به خرج مي دهد كه اغلب فضلاي معاصر كارش را باور نمي كنند و اشعارش را از سروده هاي پدرش مي دانند ، بنابراين بارها در مجامع ادبي با بديهه سرائي مورد آزمايش قرار مي گيرد ، تا بالاخره تثبت مي شود. از آن جمله مي توان به چند رباعي ، كه با التزام كلمات خاص في المجلس سروده شده اشاره كرد . مثلاً :

با استفاده از چهار واژة تسبيح ، چراغ ، نمك و چنار ، رباعي زير را في البداهه ساخت :

با خرقه و تسبيح مرا ديد چو يار

گفتار ز چراغ زهد نايد انوار

كس شهد نديده است در كان نمك

كس ميوه نچيده است از شاخ چنار

اما گرچه شاعر از نظر همشهريانش تثبيت شده است ماجراي شك به استعداد او سالها دنباله مي يابد ، چنان كه شايع مي كنند كه وي اشعار و تخلص خود ، يعني «بهار» را از ديوان خطي شاعري گمنام به نام بهار شيرواني برداشته است و اين شك پراكني بي خيال شعرهاي تازه اي كه بهار به مناسبت اوضاع روز مي سازد با نوعي عناد سال ها ادامه مي يابد .

به هر حال شاعر جوان ، كه با به دست گرفتن شغل پدر از تامين معاش آسوده شده ، به ادامه تحصيلات ادبي         مي پردازد ؛ اصول عالي ادب فارسي و مقدمات عربي را نزد اديب نيشابوري و صيدعلي خان درگزي و ساير فضلاي خراسان فرا مي گيرد . آرزو دارد براي ادامة تحصيل به فرنگ برود و در رشته أي از علوم جديد تخصص به دست آورد ، اما مسئوليت سرپرستي خانواده از يك سو و آغاز انقلاب مشروطيت كه قالب هاي ذهني او را در هم ريخته موجب تحول عميقي در انديشه اش مي شود ، از سوئي ديگر مانع از اجراي اين تصميم مي گردد . بهار وارد در فعاليتهاي سياسي     مي شود ، به صف آزاديخواهان و مشروطه طلبان مي پيوندد و در بيست سالگي به عضويت انجمن مخفي «سعادت» در مي آيد .

نخستين اشعار سياسي

بهار حدود بيست سال دارد كه فرمان مشروطيت امضاء مي شود . او معمم جواني است كه در زادگاهش شهر مشهد   مي زيد . اشتغال هاي او ، پيش از اين رويداد مهم ، يكي تقليد از چكامه هاي استادان قديم شعر فارسي است و ديگر تثبيت خود به عنوان شاعري جانشين به حق حرفه پدر اين اشتغالات چه بسيار مناقشه ها و درگيري هاي شاعرانه و چه قدرت نمايي هايي از سوي سخن پرداز جوان به همراه دارد . جواني او بي غم و سرخوش مي گذرد ؛ خود وي اين بيست سالگي را چند سال بعد در قصيده سرگذشت شاعر چنين يادآوري و تشريح كرده است :

بيست ساله شاعري با چشم هاي پر فروغ

جز من اندر خاوران ن معروف و نام آور نبود

خانه اي شخصي و مبلي ساده و قدري كتاب

آمد و رفتي و ترتيبي ، كز آن خوش تر نبود

مادرم تدبير منزل را نكو مي داشت پاس

پاسداري در جهانم بهتر از مادر نبود

بهار پا به عرصة فعاليت سياسي و اجتماعي و همكاري با مراكز انقلابي مي گذارد و در سرنوشت ملي مردم ايران شريك مي شود . در نخستين اشعار سياسي اش آنگاه كه به زبان تودة مردم در ستايش مشروطيت سخن مي گويد . چيزي جز مفهوم عام و كلي «عدل» را نشناخته است .

پنج ماه پس از صدور فرمان ، مظفرالدين شاه قاجار در مي گذرد و فرزندش محمد علي شاه به جاي او مي نشيند .  شاه جديد از اساس با حكومت مردم مخالف است و اين را همه از جمله شاعران جوان مي دانند . شاعر ، كه مسئول و مداخله گر شده خطاب به شاه تركيب بند بلندي به نام «آئينه عبرت» مي سازد كه موضوع آن بعدها در ديگر آثارش تكرار مي شود ؛ شاعر تلخ و شيرين تاريخ ايران را از مبدا شاهنامه تا روزگار خود بر مي شمرد ، شاه را از انديشة دشمني با مشروطيت و قانون اساسي برحذر مي دارد و با لحني ناصحانه و جاسنگين ، او را به داد و دهش مي خواند . اشعار تندي خطاب به شاه مستبد خو مي سازد ؛ از آن جمله يك مثنوي است به نام « اندرز به شاه» با مطلع :

پادشاهها چشم خرد باز كن

فكر سرانجام ز آغاز كن

دو شعر معروف بهار ، «فتح تهران» و «فتح الفتوح» كه در بزرگداشت قهرمان مردم (ستارخان) و قهرمان اشراف (سپهدار) است ، تحليل سياسي بهار را از اوضاع منطقه نشان مي دهد . نگاه او كه نگران افق هاي پيرامون است ، خطر اصلي را مي شناسد ، وحشت خود را از دو همسايه به خصوص همساية شمالي كه به خاطر هم مرزي با خراسان خطرناك تر است ، به روشني آشكار مي كند . عناصر عمدة آثار اين دوران او عبارتند از :

افتخار به تاريخ گذشته ، يادآوري پيروزي هاي اميران و سرداران قديمي ايران ، ستايش فلسفة عدالت و تبليغ اخلاق ميهني و مذهبي و همه به قصد يكپارچه كردن مردم پراكنده و بي خبر در برابر موج بلعنده بيگانگان .

گام هاي انقلابي

شناخت بهار از مرام هاي سياسي جديد به ميزان شايان توجهي مرهون آشنايي او با حيدرخان عمو اوغلي است .   حيدر خان اين انقلابي حرفه اي يا به قول عارف قزويني «چكيدة انقلاب» كه در مبارزات انقلابي روسيه شركت كرده و عضو «حزب اجتماعيون عاميون» قفقاز بود . در سال 1289 شمسي به قصد تاسيس شعبة «حزب دموكرات» با هدفهايي در عمق «سوسياليستي» به مشهد سفر مي كند . با شاعر جوان كه مقالات شورانگيزش را قبلاً مي شناخت آشنا مي شود و بهار به عنوان عضو كميتة ايالتي اين حزب در خراسان برگزيده مي شود .

روز پنجشنبه 21 مهر ماه 1289 ، نخستين شمارة روزنامة نوبنياد نوبهار ، به عنوان ارگان و ناشر افكار حزب دموكرات در مشهد ، به مديريت بهار منتشر مي شود . مقالات روزنامة نوبهار بيشتر پيرامون اوضاع روز ، خطر بازگشت ارتجاع ، خطر مداخله روسية تزاري در امور ايران ، مخالفت با بقاي نيروهاي نظامي روس در ايران كه به شمال كشور و بويژه خراسان وارد شده بودند ، و انتقادهاي شديد است از سياست هاي استعماري روسيه در ايران ، كه از مستبدان حمايت مي كرد .

در اين هنگام بهار يكي از پرانگيزش ترين شعرهاي خود را منتشر مي كند « ايران مال شماست » در مقابله با اولتيماتوم سروده شده است . شاعر جوان همه نيروي طبيعي ، دانش اكتسابي و شناختش را از تودة مردم به كار مي گيرد  تا ملت را به جنبش درآورد و در اين راه از دو اهرم نيرومند مدد مي گيرد كه دستمايه شعرهاي بعدي او و بسياري شاعران ديگر شده است ؛ « غيرت اسلامي» و «جنبش ملي»

هاي لي ايرانيان ، ايران اندر بلاست

مملكت داريوش ، دستخوش نيكلاست

مركز ملك كيان ، در دهن اژدهاست

غيرت اسلام كو ، جنبش ملي كجاست ؟

برادران رشيد ، اين همه سستي چراست ؟

ايران مال شماست ، ايران مال شماست !

روز چهارم آذر ماه 1290 ، به دستور صريح ژنرال كنسول روس ، روزنامه نوبهار توقيف مي شود و بلافاصله به جاي آن شاعر جوان تازه بهار را منتشر مي كند . بازارهاي مشهد بسته مي شود ، دموكرات هاي خراسان به دستور كميتة مركزي حزب اسلحه بر مي گيرند و شاعر در روزنامه تازه بهار طي مقالاتي پرشور مردم را به جهاد ترغيب مي كند ، اما اين روزنامه نيز پس از انتشار 9 شماره به دستور وثوق الدوله وزير خارجه وقت به وسيلة حكومت خراسان تعطيل مي شود . زمينه سازي كنسول ، پس از آنكه نمي تواند با شاعر كنار آيد منجر به تكفير و اخراج او همراه 9 تن از دوستانش از مشهد      مي گردد .

بهار مجموع عواملي را كه باعث نفي بلد و توقف قلم او شد ، چنين بر مي شمارد :

گرچه بود از كفر كافر ماجرائي طبع دور

گام هاي انقلابي ليك بي كيفر نبود

در هزار و سيصد و سي روسيان روسبي

طرد كردندم به ري ، زيرا كم ياور نبود

از خدا بيگانه ام خواندند اندر مرز توس

در طي راه تبعيد بهار و همفكرانش در بيابان ، گرفتار دزدان مي شوند و اموالشان به غارت مي رود . بين سبزوار و شاهرود براي دومين بار با حيدخان عمو اوغلي و ابوالفتح زاده ، كه از طريق مشهد عازم روسيه و اروپا هستند ، ديدار    مي كند و شاعر آن هار با معرفي نامه أي خطاب به شيخ جواد تهراني ، روانه مشهد ميكند .

اما هنگاميكه برادر بزرگ قوام ، يعني وثوق الدوله ، قرارداد 1919م را با انگلستان مي بندد ، كه قبول نوعي          تحت الحمايگي براي كشور به شمار مي آيد . مي توان درماندگي و بلاتكليفي شاعر مسئول را حس كرد . اكثر شاعران و نويسندگان آزاديخواه با اين قرارداده مخالفت كرده اند و اين مخالفت در آن ايام نوعي شناسنامه ملي به شمار مي آمده است . اما بهار اظهار نظر در اين باره را مسكوت مي گذارد و از همه بدتر از سوي مخالفان سياسي اش متهم مي شود كه از وجوه رشوه سهمي به او رسيده است . در ديوان بهار مكاتبة منظومي بين وثوق الدوله و بهار وجود دارد ؛ شاعر با فرستادن يك رباعي ظاهراً مي خواهد از وثوق الدوله استمالت و به سوي او دست دوستي دراز كند ، اما پاسخ وي رباعي تلخ وزير است كه بي نيازي و بي زاري خود را از شاعر شكر كلام و شمشير قلم شاعر اعلام مي كند . آنگاه بهار ن غرور شاعرانة خود را به ياد مي آورد و چنين مي سرايد :

أي خواجه وثوق ، گاه غرق تو رسد

هنگام خمود رعد و برق تو رسد

جامي كه شكسته اي به پاي تو خلد

تيغي كه فكنده اي به فرق تو رسد

بهار و رژيم كودتا

روز سوم اسفند ماه 1299 ش ، كودتاي قزاقان به سركردگي رضاخان ميرپنج روي مي دهد . دولت تهران آنچنان ناتوان و بي ابتكار است كه كودتا با حداقل تلاش به پيروزي مي رسد و دو روز بعد فرمان رياست وزراء سيدضياء الدين (طباطبائي) به عنوان نخست وزير كودتا ، از احمد شاه گرفته مي شود . دولت جديد كه به كابينه سياه معروف مي شود  مي كوشد با گرفتن قيافة انقلابي از آرزوهاي جامعه سوء استفاده كند . بي درنگ گروهي از رجال قوم و سران اشراف كشور توقيف مي شوند . آيا اين همان رژيم مقتدر و نجات بخشي است كه در ادبيات آروزيش را مي كردند ؟ عارف و عشقي و بسياري روشنفكران مدت ها چنين باوري داشتند ، اما بهار نه ! زيرا گذشته از هرچيز او بخاطر وابستگي اش به گروه    قوام السطنه جزو دستگير شدگان است . شاعر جمعاً سه چهار روز در زندان و سه ماه در ملك خود در شميران تحت نظر مي ماند . مرد محبوس به مدد شهود شاعرانه دريافته است كه تاريخ ميهن او بطور جدي ورق خورده و آينده از لوني ديگر است . حوادث چهارسال بعدي ، يعني تعطيل نهادهاي مشروطيت و روي كار آمدن پادشاهي پهلوي ، مويد همين حس مشهود است . با اين همه لبة تيز حمله بهار متوجه سست رايي ، زر پرستي و بي تصميمي احمد شاه است ، كه به هرحال به عنوان پادشاه مشروطه حق دخالت در امور را نداشت و نه متوجه انتقاد از بانيان كودتا .

سه ماه و اندي پس از كودتا ، سيدضياءالدين بركنار مي شود ، بي سروصدا ايران را ترك مي كند و رضاخان سردار سپه به عنوان وزير جنگ و همه كاره كشور به صف اول مي آيد كه اين تنها نتيجة كودتا است ؛ زيرا قوام السطنه كه جزو محبوسان بود از زندان بيرون مي آيد و يكسر به رياست وزرا منصوب مي گردد . بهار انتشار دورة جديد نوبهار هفتگي را از مهرماه 1301 آغاز مي كند و در آن سلسله مقالاتي دربارة تاريخچه اكثريت در مجلس چهارم به چاپ مي رساند . در همين زمان نزد هرتسفلد آلماني به فراگيري زبان پهلوي مي پردازد كه تا سال 1305 به طول مي انجامد و بهار بعدها  متن هايي را از پهلوي به فارسي ترجمه خواهد كرد .

شاعر در راستاي مبارزة مستمرش با توطئه جمهوري خواهي ، از يك شگرد مطبوعاتي سود مي برد . در روزنامه ناهيد  كه از وظيفه خواران سردار سپه است ، مسمطي در ستايش جمهوري چاپ مي كند كه كلمات آغاز مصرع ها جداگانه بيت ديگري تشكيل مي دهند در نكوهش جمهوري قلابي ، حتي در پايان خود روزنامة ناهيد را نيز به اين شيوه رندانه مسخره و تخطئه كرده است . نمونه اي از شگرد به كار رفته در اين مسمط :

جمهوري ايران چو بود عزت احرار

سردار سپه ماية حيثيت احرار

ننگ است كه ننگين شود اين نيت احرار

كاين صحبت اصلاح وطن نيست كه جنگ است

به هر حال زمينه هاي تبليغي مخالفت با جمهوري نتيجه داد و در آغاز سال 1303 مبارزة جانانه اقليت به رهبري مدرس ، كه باعث شورش مردم تهران در جلو مجلس شوراي ملي شد ، برنامة جمهوريت را ناكام كرد تا آنجا كه       سردار سپه و مشاورانش اساساً پيشنهاد جمهوري را كنار گذاشته به فكر تغيير سلطنت افتادند . روز بعد فرخي يزدي به خانه بهار مي آيد و به او اطلاع مي دهد كه تروريست هاي پليس اشتباهاً به روزنامه نگاري به نام واعظ قزويني كه شباهتي با بهار داشته حمله كرده و او را به وضع دردناكي در خيابان سر بريده اند و البته ساعتي بعد متوجه اشتباه خود شده اند . به هر حال جان بهار همچنان در خطر است و او نمي تواند تا اين غوغا فروكش نكرده از خانه بيرون آيد و به خصوص در جلسة 9 آبان ماه كه پيشنهاد تغيير سلطنت به رأي گذاشته مي شود ، نبايد حضور يابد . بهار در قصيدة يك شب شوم اين ماجرا را با زباني فاخر و كلاسيك بيان كرده است و در منظومة مثنوي كارنامه زندان با زباني گزارشي و ساده به شرح آن مي پردازد . از جمله مي نويسد :

شد مدرس از اين حديث خبر

بهبهاني و دوستان دگر

همه دادند سوي من پيغام

كه تو فردا منه به مجلس گام

گفتم آن قوم را كه اين نه رواست

مردن و زيستن به دست خداست

روز نهم آبان ماه 1304 ش برآيند تاريخي حوادث چهار سال گذشته بود و بهار حق داشت كه از شركت نكردن در اين جلسة تاريخي افسوس بخورد . آن روز در مقابل جنجال مرعوب كنندة اكثريت ، قرار شد كه مخالفان حداقل از شركت در راي گيري خوددار كنند . مجموعاً 37 وكيل به معاذير گوناگون با تغيير سلطنت مخالفت و سپس يكايك جلسه را      ترك كردند.

از اين قرار يك تصادف باعث شد كه بهار نيز به سبك عشقي معدوم نشود . گرچه كارنامة هنري اش تا همان سال نيز بسيار غني مي نمايد ، اما او وامدار آثار ارجمندتري به گنجينة ادبيات فارسي است . اينك شاعر كه پشت گرم قوام و گروه او بود ، ناگهان خود را بي دفاع مي يابد . او كه در سال اخير بيشتر جرايد اقليت را با اسم هاي آشنا و ناشناس اداره كرده بود و هجويه هايش عليه برنامه هاي سردار سپه دست به دست مي گشت ، مي داند كه آن فرمانرواي كينه توز فراموشش نخواهد كرد . ولي اندكي بعد در سلام نوروز 1305 به توصيه همين دوستان شعري به نام چهار خطابه در حضور شاه جديد قرائت مي كند از نظر شاه بهار برجسته ترين اديب و شاعر جناح مخالف اينك به پاي خود در بارگاه او حضور يافته است ، اما شعر چهارخطابه چيزي در رديف مديحه هاي سنتي درباري نيست . شاعر چون مصلحي وطن دوست و نصيحت گوئي بلند مرتبه با شاه برخورد كرده ، خاكساري نكرده و حتي خود را به عنوان استاد ادب بيش از شاه مورد ستايش قرارداده است .

شاعر در زندان

شاعر در مرداد ماه سال 1308 به زندان مي افتد . اين زندان كه يك ماه به طول مي انجامد با پي آينده هاي آن ، كه رنج ها و محروميت ها و البته زندان هاي بعدي است . در مجموع پنج سال است پر اضطراب از عمر او را در بر مي گيرد  بيم و اميد حس اختناق ، تهديد مرگ و مبارزة روحي شاعر . با خود براي زنده ماندن و تسليم شدن يا سركشي كردن و نابود شدن ، فصل درخشاني در كارنامه شعري او پديد آورده است مي شود گفت كه او اين تجربة تلخ را كم داشت ، زيرا كامل ترين آثارش را از اين سال به بعد خلق كرده است . سلولي تاريك ، آلوده ، بويناك ، خوابگاه نخستين شب ها مرد زنداني است .

تنگنائي سه گام در سه بدست

خوابگاهي دو گام در دو وجب

روز ، محروم ديدن خورشيد

شام ، ممنوع روئيت كوكب

از يكي روزنك همي بينم

پاره اي از آسمان به روز و به شب

شب نبينم همي از آن روزن

جز سر تير و جز دم عقرب

تسلط بهار بر زير و بم هاي سخن پارسي امري بديهي است و پيشينه دار . اما پديده نوظهور در شعرهاي اين دوران  اضافه شدن تجربة عيني به دانش ادبي و قدرت سخنوري اوست كه موجب مي شود وجه تمايز مهمي ميان خود و ديگر پيروان سبك قديم پديد آرد . مي توان گفت كه او به نوعي نوپرداز شده است . در آن گزارش كه از سلول زندان نقل كرديم ، توصيف و تشبيه و استعاره و ديگر صنايع شعري تنها به قصد قدرت نمائي نيامده است ، بلكه اينها رنگ هاي لازم براي نقاشي فضاي فكري و روحي شاعرند . شاعر شبانگاه از پنجرة زندان سر تير و دم عقرب را مي بيند . نخستين واكنش هاي شاعر زنداني شكايت گرانه و اعتراض آميز است . او هيچ جرم قانوني مرتكب نشده و تنها گناهش اين بوده كه زماني از آزادي دفاع كرده است . در مجموع شعرهاي زندان يك ماهة بهار را كه از نظر درخشش و نيز كميت در تاريخ عمرش كم نظير است ، به دو گروه مي توان تقسيم كرد. در پانزدهمين روز اقامتش در زندان يك حبسيه مي سرايد شعر كه با پوزش خواهي و يادآوري ارادت قديم خود به شاه و ترغيب او به بزرگواري و گذشت و استفاده از دانش و نام آوري شاعر آغاز شده ، در نيمه راه بار ديگر تسليم درشت گويي هاي سخن سرايي رند و سرزنده گشته است . مثلاً مي خواهد ، براي جلب ترحم ، وضع خراب محبس را بيان كند ؛ سلول شاعر در كنار مستراح قرار گرفته و خورد و خواب و كارهاي ديگر همه در يك لانه انجام مي گيرد . اما شاعر اختيار زبان خود را از كف مي دهد و دشنام غليظي نثار ميرشهر يعني در واقع شهردار يا همان رئيس زنداني مي كند كه بايد واسطة ارسال نامة منظوم شاعر براي شاه گردد .

شاعر معتقد است كه گناهي نداشته ، اما حتي در اظهار اين بي گناهي دست به حمله مي زند . جرمش اين است كه روزگاري آزاديخواه بوده و شاه آزادي كش از او كينه به دل دارد . شاعر البته دريافته كه در افشاي ضميرش تندروي كرده است ، اما حاضر نيست در حرفش تغيير يا تعديلي صورت دهد . بنابراين رندانه توضيح مي دهد كه شاه در بدبختي او تقصيري ندارد ، زيرا خدا مي خواهد از مردم عاصي انتقام بگيرد . شاعر بطور ضمني سلطان را بلائي خدايي مي شمارد :

چيست جرمش ؟ كرده چندي پيش از آزادي حديث

تا ابد زين جرم ، مطرود در سلطان بود

ني خطا گفتم ، كه سلطان بي گناه است اندرين

كاين بلا بر جان من از جانب يزدان بود

معلوم نيست كه اين قصيده به دست مخاطب اصلي اش ، يعني شاه رسيده باشد ولي به هرحال با توجه به لحن پرخاش گرانه و متهم كننده آن هيچ ترميمي به ويراني روزگار شاعر نمي توانست باشد .

در قرن بيستم ستايش قد بلند و پر كلا ، يا زين اسب شاه ، نوعي ناهمزماني و نسخ شدگي را به ياد مي آورد كه چيزي جز نمايش يك كبرياي پوچ نيست و اين شگردي است كه بهار در مدايح بعدي خود نيز به كار مي برد و به صاحب نظران خاطر نشان مي كند كه چه فاصله أي ميان ستايش دروغين و ارادت واقعي وجود دارد . با وجود اين هنگامي كه به نظر خود به اندازة كافي مجيز مصلحتي گفته است ، بار ديگر به توصيف زندان مي پردازد . شاعر دو سه سالي را در عزلت خانه و بكار و مطالعه و چند ساعتي در هفته را به تدريس مي گذراند . وزير فرهنگ (اعتماد الدوله) شغلي به او رجوع كرده است ، كه با خانه نشيني منافات ندارد ، يعني مراقبت در تصحيح و تنظيم كتب درسي ابتدائي ، تصحيح و تحشية متون كهن ، متوني چون تاريخ سيستان و مجمل التواريخ و القصص كه به همت بهار نخستين بار تصحيح شده و به چاپ مي رسد . براي مدد معاش در سال 1311 يك شركت انتشارات و خريد و فروش كتاب ، به نام كتابخانه دانشكده تاسيس مي كند حتي به آماده كردن ديوان اشعارش براي انتشار مي پردازد كه چند فرم از آن نيز به چاپ مي رسد . ناگهان در آخر سال 1311 نظميه به سراغش مي آيد ، شركت درهم مي پاشد و از چاپ كتاب جلوگيري مي شود و شاعر براي دومين بار به زندان مي افتد . آيا علت اين حبس ، پرونده سازي معمول پليس دربارة افراد متشخص و مستقل است . يا چيزهاي ديگري نيز به پروندة بهار اضافه شده است ؟

تقريباً در اغلب آثار اين سال هاي شاعر ، مستقيم يا به تعريض ، از نظام حكومت انتقاد شده و به خصوص اصلاحات كشور ، كه زير نظر مستقيم شاه انجام مي گرفت ، در مقابل سلب آزادي هاي مدني ، كم ارزش تلقي گشته است . ما نمي دانيم كه كدام اين اشعار در آن زمان به چاپ رسيده ، اما بعيد است كه شاعر بتواند خودداري كند و نسخه هايي از روايت حرف دلش را به دست ديگران و حتي آشناياني كه چندان شناخته شده نيستند نسپارد ، كه هركدام مي توانست اسباب گرفتاري او و خوراك پرونده سازي پليس گردد . قطعة فتنه هاي آشكار كه حاوي انتقاد تند و تخطئه آميزي از انتخابات دورة هفتم مجلس شوراي ملي است و در آن يك بار ديگر بهار به سبك پيش گويي هاي سنتي دراويش رژيم را به عنوان مرتجع و فاشيست مورد حمله قرارداده است ، لابد به چاپ نرسيده بود .

اگر اين دسته شعرها به خصوص آثاري چون پاسخ به شعاع الملك ، چيستان ، و فتنه هاي آشكار ، منتشر هم نشده بود ن باد بوي آن را به مشام شكاك حكام مي رساند و مي ديدند شاعري كه به شرط آزادي از زندان قول داده رژيم و شخص شاه را مدح كند ، نه تنها چنين نكرده ، بلكه با تندترين زبان ها به مبارزه با آن برخاسته است .

آزمايش مرگ

اول نوروز 1312 در زمان رياست شهرباني آيرم ، بهار به مغاك تازه أي افتاده كه پيش از آن دو بار در نظايرش مهمان شده بود. اما اين مرتبه همه چيز جدي تر و عبوس تر مي نمايد. زندان ها سروصورتي يافته تميزتر و بهداشتي تر شده و پليس هم موذي تر و منظم تر از گذشته عمل مي كند . روش عاميانه سابق برافتاده و اولين نتيجه اش اين كه موضوع اتهام بهار از آغاز روشن است . بهار در قصيدة شاعري در زندان به اتهام خود اشاره دارد :

دورة پهلوي تازه كرد

عادت دورة ناصري

نام مردم نهد بلشويك

اين زمان دشمن مفتري

بلكه زان دوره بگذشت هم

شد عيان دورة بربري

طبيعتاً خود متهم مي داند كه با وجود مراوده با طرفداران يا آوازه گران بلشويكي هيچ گاه مرام بلشويكي نداشته ، دلسوزي و حمايت او نسبت به رنجبران در چارچوب منافع ملي و استقلال ايران شكل گرفته است به همين دليل لزومي نمي بيند در آغاز از خود رفع اتهام كند . شايد هنوز نمي داند كه اين حبس بر عكس زندانهاي سابق به درازا خواهد كشيد.

مثل هميشه در جوار زندگي علني و شعرهاي علني ، شاعر زندگي خصوصي و اشعار پنهان خود را از سر مي گيرد . در شعرهايش با اندوه بسيار هواي زن و فرزند ميكند و باغچة خانه اش را كه گل هاي ناز پروردة آن شكفته است ، با دريغ و درد به خاطر مي آورد و تحت تاثير آلام روحي خود به يگانه چارة ممكن و آزموده شده دست مي بازد : قصيده أي مي سرايد به نام هفت شين كه به جاي هفت سين شب عيد در سفرة زنداني شكوا ، شيون ، شغب ، شور و شين همراه با ذكر شاه شريك دعاي سحر است . شاعر با لحني صميمي جزئيات گوناگون يك شب دراز زندان را توصيف مي كند : شب ظلماني و نامنتهاي خود را با شامگاهي مهتابي و عاشقانه مي سنجد ، مي داند كه اين شب را سحري محتوم در پي است ، همچنان كه دژخيم خيانت كار سرانجامي جز تباهي و نابودي نخواهد يافت ، به نسل آينده وصيت مي كند كه اگر او از زندان جان به در نبرد در گرفتن انتقامش ، انتقام غريبي در كشوري بيداد سرشت ، سرسخت و بي گذشت باشند . كارنامة زندان در جريان شهادت هاي ارزشمند و كم نظيرش پيرامون فضاي تيره و مسدود آن روزگار بخش هايي را به نقاشي رنجهاي زندان و روابط ميان حاكم و محكوم اختصاص مي دهد كه از آن جمله است اختيار كامل ماموران بازجويي و شكنجه نسبت به زنداني . مثل اين توصيف عذاب با دست بند قپاني براي گرفتن اعتراف ، يا صرفاً براي آزاردادن محبوس :

مجرمي گر نشد به فعل مقر

مي كنندش شكنجه هاي مضر

دستي از روي كتف پيچانند

ساق آن هر دو را نهند زكين

بر يكي دستبند پولادين

هفت سال پيش ، هنگامي كه شاعر وكيل مجلس بود جلسات پذيرايي هفتگي در خانه اش برگزار مي شد و در ميان مراجعان دو تن بودند به نام هاي شعله و بقايي كه بعدها پليس دريافته است كه از كادرهاي اشتراكي يا كمونيستي بوده اند . گويا اكنون آنان گريخته اند كه بازجويان از بهار مي خواهند نوع رابطة خود را با اين دو شرح دهد . شاعر راست يا دروغ چيزي به ياد نمي آورد ؛ شعري است كه استخوان بنديش بر سنت سبك خراسان متكي است اما نوع نگاه ، كلمات عاميانه و قافيه هاي گاه ساده و گاه مغلق آن به شعر و روزنامه نگاري عصر مشروطه تعلق دارد :

گويند كه هفت سال پيش از اين

در خانة تو كه داشته جوله ؟

گويم دو هزار هوچي بي دين

گويم دو هزار پادو و فعله

از مير و وزير و سيد و مولا

مخدوم الملك و خادم المله

هر روز دوشنبه ، بد سراي من

چون در شب قدر ، مسجد سهله

هنگامي كه در سومين ماه حبس زنداني در مي يابد وضع او وخيم تر از پيش بيني هاست ، مي كوشد با فعاليت هاي ادبي خود را سرگرم بدارد و بلاتكليفي و اضطراب سرنوشت را موقتاً فراموش كند . همراه با قصايدي كه به شيوة مسعود سعد و ناصرخسرو و در گله از سرنوشت خود مي سرايد ، به ترجمه متن هايي از زبان پهلوي همت مي گمارد . با يادآوري تاريخ سرزمينش گاه مي گريد و گاه مي خندد . معرفتش به او مي گويد كه پتيارة زمان مردم را به جرم هنرمندي به زندان و مرگ مي كشاند .

شيوه هاي شاعري

زندگي ادبي بهار در آثار پنج سالي كه درگير زندان ها و تعقيب هاست ( 1313ـ1308 ) از نظر برخورد شاعر با دشواري ها ، نمونه كم نظيري در تاريخ ادبيات ايران به شمار مي آيد و از برخي جهات شايد نخستين نمونه باشد . بهار فرزند انقلاب آزادي بخش است كه استيفاي حقوق انساني شهروندان دستاورد اصلي آن شناخته مي شود و شاعر تا اين مرحله نسبت به تعهد اجتماعي خود همواره بيدار و فعال بوده است . آنگاه در تنگناي مهيب قرار مي گيرد . حكومتي خشن بر كشور مسلط شده و مهارش به دست مردمي كم فرهنگ و تند خو است ، كه عليرغم علاقه اش به اصلاحات و تحول دادن بسياري از سطوح جامعة سنتي به تمامي خلق و خوي يك جبار شرقي را دارد و از شمار پادشاهان قدر قدرتي است كه خود را تافتة جدابافته ، ساية خدا و مالك الرقاب جان و مال مردم مي دانستند . الزام متقابل دولت و ملت در ذهن چنان مستبدي جائي نداشت . حال آنكه شخصيت ادبي و مدني شاعر بر اساس فلسفه أي شكل گرفته بود كه اختيار دولت با مسئوليت او نسبت به ملت متوازن باشد . در نخستين مراحل برخورد ، بهار از زاويه اعتقادش مي بيند و از پايگاه گذشته اش عمل مي كند . بنابراين به صراحت بر حقوق فردي خود ، به عنوان مردي فرهيخته و مشهور و صاحب حقوق قانوني پاي مي فشارد . شاعر افتخار مي كند كه مردي بوده است صاحب مسلك ، كه مي تواند به سيرة مجاهدان صدر مشروطيت ، در راه آرمانش كه پاسداري از استقلال كشور و حقوق ملت است ، جان ببازد . با همين اعتقاد چند سال پيش خطاب به دست اندركاراني كه چون و چرا در كار حكومت را ترك ادب و به اصطلاح غلط زيادي مي دانستند ، جايگاه خود را چنين روشن كرده بود :

مگزين مذهب از براي ذهب

اين بود فخر دورة ذهبي

 شاعر هرگز به خاطر منافع مادي جانب كسي را نگرفته و مجيز نگفته است . اما اينك ديگر موضوع منافع مطرح نيست . او در معركة مرگ و زندگي درگير شده است . پس به شيوه أي متوسل مي شود چندگانه : اگر وادار شود شعري در تاييد قدرت و قلدري بسرايد ، نخست مي كوشد كه با و واژگان و تعابير دو پهلو اكراه و اجبار خود را به اهل نظر كه موشكافي مي كردند القا كند . كمي بعد ، هنگامي كه در مي يابد اين شيوه لو رفته و دشمن از آن سر درآورده است و ناچار بايد چابكي و چرب دستي مألوف خود را در سخن وري يك سو نهد و به روش شناخته شدة آئيني در تعظيم حكمروايي متفرعن قلم بزند ، در خلوت خود شعرهايي مي نويسد و پنهان مي كند تا براي آيندگان به يادگار بماند و بدانند كه عقيدة واقعي بهار در آن سروده هاي فرمايشي نمودي نداشته است : اشعار و آثاري كه امروزه ما به استناد آن مي توانيم بگوئيم دل ملك الشعراء هرگز به دل مالك الرقاب كشور متمايل نبوده است .

كارهاي متنوع و فراوان 13 ماه زندان و تبعيد بهار را مي توان به سه گروه تقسيم كرد :

1ـ نخست آنكه آشكار ، يعني آن شعرهايي كه به قصد گشايش كار خود نگاشته و آن ها را براي شاه و اطرافيان او فرستاده است . ظاهراً شاعر در اين عرصه مي پذيرد كه با ورق حكام بازي مي كند . آثاري چون قصايد هفت شين ، بهار اصفهان ، ترجيع بندي به نام وارث تهمورث و جم و چند غزل ديگر از اين جمله است . در اين سروده ها شاعر مظلوميت و بي گناهي خود را كه گويا قرباني توطئه حسود شده به رخ شاه مي كشاند ، به خدمات سابق خود مي بالد ، از بي شغلي و انزواي اخيرش مي نالد و چنين وانمود مي كند كه اين بيكاري ناشي از بي تفاوتي يا فراموشي ذات ملوكانه بوده است .

زمينه أي فرهنگي كه شاعر در آن تعهدي نسبت به نظام حاكم ندارد والا مي توان فرض كرد كه اگر بهار خود مي خواست و سوداي نام و ننگ نداشت ، مي توانست پست هاي موظف در عالي ترين سطوح فرهنگ كشور به دست آورد . در قصيدة هفت شين مي نويسد :

بودم اميدوار كه بعد از چهار سال

شاه جهان به چاكر ديرين نظر كند

گويد كه دور گوشه نشيني به سر رسيد

بايد بهار جامة خدمت به بر كند

مي بينيم كه شاعر سر را مغرورانه بر افراخته ، از عرض و آبروي خود دفاع مي كند و به تلويح مدعي است به آن مرتبه فضل و كمال اگر به استخدام دستگاه در آيد ، ناچار منتي است بر دستگاهي كه از فضل و كمال او سود مي برد و نه منتي بر هنرمند .

2 ـ در برابر آثار ياد شده ، كه به قصد انتشار نوشته شده و بهار در آن كم و بيش ، ضمن حفظ موضع خود و به قصد نجات جانش ، موافق قدرت سخن مي گويد ، اشعاري ديگر هست با جبهه گيري و پيغامي كاملاً متضاد كه بسياري از آن ها پس از سقوط ديكتاتوري رضا شاه و برخي ديگر بعد از مرگ بهار به چاپ رسيده است . در ميان اين گروه قصيده هاي او ، چكامه هاي شيوه و تفاخر ، شاعري در زندان ، ناله بهار در زندان و شكوائيه همه از آثار برجسته يا خواندني شاعر هستند. در شكوه و تفاخر ، لبة تيز شكايت بهار متوجة سعايت غمازان و حسد حاسدان است .

در نالة بهار در زندان ، شاعر كه يكسر تسليم گرايش هاي خود به سبك قديم گرديده است با مقصر دانستن زمانه وضع خود را چنين گزارش مي دهد :

تن زد همي زمانة جافي ز حرب من

روزي كه بود در كف من خامه چون سنان

اكنون دلير شد كه خمش يافت مر مرا

آري به شير بسته بتازد سگ شبان

و نيز غزل شمارة 54 كه شاعر در آن خود را به صبر و پايداري ترغيب مي كند : دورة رادمردي و آزادگي گذشته ، اين روزگار زن صفت آزادي كش نيز خواهد گذشت . شاعر مي داند كه روزي بر خاك مزار او نسيم فرح بخش بهار خواهد گذشت و بامداد نشاط و فصل شادماني ، عاقبت محتوم اين شب شوم است :

أي دل به صبر كوش كه هر چيز بگذرد

زين حبس هم مرنج كه اين نيز بگذرد

دوران رادمردي و آزادگي گذشت

وين دورة سياه بلاخيز بگذرد

3 ـ در مقابل آن دو دسته شعرهاي بهار ، كه مي توان زير عناوين شعرهاي علني و شعرهاي خصوصي تقسيم بندي كرد ، دسته سومي هست كه برجسته ترين نمونه هايش را در ماه هاي آخر زندان و تبعيد او مي يابيم . اين شعرها كه شاعر براي دل خود مي گفته و نمي خواسته منتشر شود هم نيست . آثاري است كه مي توان به آن عنوان نيمه علني داد . شعرهايي ظاهراً خصوصي كه شاعر در نهايت از انتشار آن ابائي نداشته است و حتي با توجه به سانسور نامه ها در آن عهد ، به خصوص سانسور حتمي نامة فردي مظنون و تحت نظر همچون ملك الشعراء بهار در دل جمله سه نامة منظوم را بر مي گزينيم كه بهار از منفاي خود در اصفهان به برخي دوستان و علاقمندان نوشته است . مسلم است كه اگر به دهان قرص دوستان هم اعتماد مي كرد ، به سانسور پشت نمي توانست اعتماد كند.

در اين گروه آثار بهار شگفت انگيز و شايان تامل است . اين ها پرتوهاي واقعي روح مردي فرهيخته ، با فرهنگ و صاحب نظر است كه هرچند مي هراسد و هرچند براي زنده ماندن تملق مي گويد و نقش ميش سر در پيشي را بازي مي كند ولي چون بسياري از اسلاف خود نمي تواند در لحظه تعيين كنده مهار زبانش را داشته باشد .از اين رو گاهي آخر يك شعرش به نتيجه اي مي رسد خلاف مقدمة آن كه انگيزة آغازين سراينده بوده است . اگر در قصيدة « نويد پيك » كه از اصفهان در پاسخ ستايش نامة منظوم دوستي ( علي عبدالرسول ) فرستاده ، جريان بي ثمر و نوميد كنندة تقاضا و ردً تقاضاي خود با پادشاه قهًار را چنين خلاصه مي كند :

ز درد ناله نموديم ناي مان بفشرد                       به عجز نامه نوشتيم نامه مان بدريد

به اعتراض گذشتيم ، عرضه كرد به قهر                درون خانه نشستيم ، خانه مان كوبيد

تجاهل بسيار لازم است تا بتوان قيافة حق به جانب شاعر را تحمل كرد . بعد از آن همه فراز و نشيب رفتن و خراب كردن آنچه ساخته بود ، اظهار نظر مي كند كه به هر حال گرچه شاه فعلي غاصب قدرت قانوني است ولي شكيبا باشيم و با حسن نيت منتظر كارهاي خويش بنشينيم . اما راستي چگونه مي شود اين همه تجاهل را توقع داشت؟ تا همين جا اين ابيات مدركي قتال عليه گوينده اش به دست داده است ، آن هم در عصر پرونده سازي پليس بد انديش و شرح و تفسير سفلگان خوش خدمت . اگر شاعر اهل مصلحت انديشي بود اين اثر را هرگز براي مخاطبش نمي فرستاد اما او نه تنها از انتشار آن پروا نمي كند بلكه در پايان اين همه لنگر برداشتن معاني ، اين همه سرد و گرم گفتن ها ، با همان شجاعت ادبي كه در خميرة اوست به داوري نهايي ميرسد .

بهار در هوشمندانه ترين و شكوفاترين دوران زندگي هنري اش ، كه بارها حال مصادف با وخيم ترين و خطرناك ترين ايام عمر او بود ، بارها با چنين شگردهايي از پذيرش تعبدات استبداد سر باز زده جز باد در كف تعهد گيران باقي ننهاده است . او يك بار ديگر اين قانون كهن را يادآوري ميكند كه فشار بر هنرمند براي انگيختن او به كاري خلاف رايش تنها ممكن است به ظاهر سازي هاي پوچ بينجامد …… اثر هنرمند پيغام اصل او را كه چيزي متفاوت خواهد بود در سكوت هاي معني دار و تعابير چند پهلو ( كه همه نو ظهور و افشا نشده اند ) ثبت مي كند و به سوي آيندگان مي فرستد و براي آنان مي فرستد و براي آنان كه بعدها از چنين مسيرهايي بگذرند درسي آموختني به يادگار ميگذارد .

بازگشت و سرخوردگي

سوم شهريور 1320 در زير آسمان الهام بخش شاعر ، روزگار رنگي ديگر به كار برد تا او بار ديگر فرصت بازگشت به زندگي سياسي و مطبوعاتي بيابد . با هجوم نيروهاي روس و انگليس به ايران ، طي چند روز بساط جباري در هم پيچيده شد . هيچ كدام از تشكيلاتي كه ديكتاتور به خلق آن ها افتخار مي كرد ، و شاعر پوك و بي محتوا مي دانست ، توان مقاومت در مقابل سيل مهيب خارجي را نداشت . استبداد رفت و به جاي آن محيطي پر هرج و مرج ، كه البته سرشار از آزادي هاست ، باز آمد . زيرا متاسفانه براي اين مردم اغلب آزادي در روزهايي به دست مي آيد كه دولت ضعيف و كشور در خطر است شاعر كه هنوز تجربة سالهاي ولنگار گذشته را فراموش نكرده ، وظيفة خود ميداند كه به صلاح مردم از نو سخن ساز كند . اما مراقب است كه حرمت آزادي ، يعني حفظ حقوق ديگران ، را به هموطنان ياد آور شود ، تا كار به جائي نرسد كه همچون دوران پيش از كودتاي رضاخان سردار سپه ، مردم از شر بي ساماني و بي امنيتي به قيادت اربابي قادر و قاهر رضايت دهند . از آن گذشته در شاعر ديگر آن سودا و شور نيست : ذوف اورا كشته اند ، دماغش را سوزانده اند ، پير شده و در مقابل نسل تازه أي كه ناگهان از سكون مرداب مانند به دل درياي طوفاني جهيده است احساس غريبگي ميكند .

نخستين سرودة مهم بهار ، در نيمه دوم سال 1320 قصيده أي است به نام صاحب الوطن كه مستقيماً به شاه جديد (محمد رضا شاه ) خطاب مي كند . به نظر بهار اين شاه جوان هنوز دچار آلودگي هاي قدرت نشده ، ذهن و ضميري زلال و بي آلايش دارد كه مي توان در آن برخي اصول مترقي مملكت داري را نقش كرد . شاعر بنابر آئين شعري اش ، نخست بار با كلمة وطن آغاز مي كند كه همچون آزادي يكي از دو كلمة مقدس اوست . حب الوطن من الايمان فرمودة پيغمبر است و بايد نصب العين پادشاه سرزمين پر افتخار ايران باشد .

اين قصيده مشفقانه و مجاب كننده ، مقدمه مراودة كوتاه مدتي بين شاعر و شاه جديدي مي گردد كه بهار به پاك دلي او اميد بسته است . سالي بعد شاعر در قصيدة يك بحث تاريخي جريان ملاقات ديگري را با شاه مي نگارد كه در آن شاه از شاعر پرسش هاي تاريخي مي كند و از جمله پيرامون تاريخ اشكانيان از او اطلاعاتي مي خواهد اما اين رابطه پايدار نمي ماند. آنچه بهار تفتين غرض ورزان و فرومايگان مي خواند از يك سو دل شاه را از او بري مي كند ، و از سويي ديگر همچنان كه شاعر بعدها يادآوري كرده ، شاه در محيطي بار آمده كه همواره بهار را به عنوان دشمن خاندان پهلوي مي شناختند . پس كراهت و بيگانگي او از شاعر ريشه دار است و فراموش نشدني . به هر حال بهار فعاليت هاي اجتماعي خود را از سر مي گيرد . از همان سال 1320 به نگارش تاريخ مختصر احزاب سياسي و چاپ آن در روزنامة مهر ايران مي پردازد . سال بعد بخشي از درس هاي سبك شناسي خود را به صورت كتاب در دو جلد به چاپ مي رساند . اين كتاب كه سومين و آخرين جلد آن در سال 1326 منتشر شد ، تنظيمي است از درس هايي كه بهار از سال 1316 در دورة دكتري زبان و ادبيات فارسي تقرير كرد . استاد ضمن تدريس تاريخ تطور و تحول نظم و نثر فارسي جاي خالي درس به عنوان سبك شناسي را دريافته بود . وزارت فرهنگ آن روزگار خود وي را مأمور نگارش اثري در اين باب كرد . شاعر مباحث را به طور شفاهي بيان مي كرد و دانشجويان از آن يادداشت بر مي داشتند . تا اين سال كه فرصتي پيش آمد و بهار آغاز به تنظيم و چاپ درسهايش به صورت كتاب كرد . جلد اول سبك شناسي به بررسي زبان هاي ايراني ، انواع خط و نمونه هاي شعر و نثر فارسي پيش از اسلام و قرون نخستين اسلامي مي پردازد . انواع مختلف ادبي را بر مي شمارد ويژگي هر دوران را دسته بندي و تعريف مي كند و از اين راه به شناخت مشخصات سبك هر دوران مي رسد . مي توان اين جلد را مقدمة كل اثر دانست . در دو جلد بعدي آثار متنوع نظم و نثر از دورة سامانيان تا آخر قاجاريه ، در قلمرو زبان فارسي يعني ايران و هند و آناتولي و ديگر جاها معرفي مي شود و بر اساس سنجش دگرگوني ها و تحولاتي كه در شيوه هاي نوشتن پديد آمده است به شناسايي سبك هاي اصلي و معروف ادب فارسي ، نظير سبك هاي خراساني ، عراقي ، هندي ، بازگشت و غيره مي رسد . سبك شناسي كه نخستين پژوهش ايرانيان در مسئله سبك به شمار مي آيد در كليت خود در مرحلة بر شمردن تفاوت هاي صوري آثار ادبي نظير واژه ها هنرهاي كلام و ويژه هاي دستوري مكثي طولاني كرده است .

شاعر كه بيشتر از نثر در زمينه نظم فعاليت مي كند ، در اسفند ماه سال 1321 انتشار روزنامة نوبهار را از سر مي گيرد . همزمان با روزنامه نگاري و فعاليت سياسي ، بهار به سال 1323 جلد اول تاريخ احزاب سياسي يا انقراض قاجاريه را كه قبلاً به شكل مقالات مسلسل به چاپ مي رساند با افزدون بخش هاي سلطنت احمد شاه ، كودتا و انقراض قاجاريه به پايان مي برد و به صورت كتاب منتشر مي كند . اين كتاب كه سرانجام تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران نام گرفت ، بخش پاياني تاليفي است كه بخش آغازين آن سال ها پس از مرگ شاعر منتشر شد . تدوين نهايي كل اثر وسيله مهرداد بهار ، فرزند شاعر انجام پذيرفت و در سال 1363 به صورت كتاب كاملي به خوانندگان عرضه گرديد.

او كه تسلط استبدادي رضا شاه را به دليل توطئه و حمايت انگليسي ها مي داند اندكي پس از سقوط او در قصيدة صفحه أي از تاريخ ظلم انگليس را در ايران بدترين ظلم تاريخي و برتر از ستم نازي و تاتار بر مي شمارد . بعدها در قصيدة پيام به انگلستان و نيز قصيدة ناتمام نفرين به انگلستان كه نام آن به صراحت پيغامش را روشن مي كند ، بدون پرده پوشي عليه انگلستان موضع مي گيرد .

به تعبير روشن تر اگر بخواهيم از دوستي واقعي شوروي بهره مند شويم ، بايد ثروتمند و قوي باشيم . مفهوم مخالف اين نكته ، كه اگر مستغني و قادر نباشيم وضع ما با شوروي چه خواهد شد ، ماهرانه از سوي شاعر مسكوت گذاشته شده است . لابد اگر ما ضعيف باشيم گناه به گردن خومان است و الا بلعيدن ضعيف تر ها ماهيت اقوياست ، حتي اگر طرف قوي نظام ظاهراً خلقي شوروي باشد .

شاعر مي كوشد كه با حضور در صف دوستان شوروي ، نوعي جلب اعتماد كند كه توصيه هاي او به نفع كشورش در دل حريف كارگر باشد و به همين منظور در تيرماه سال 1324 رياست نخستين كنگره نويسندگان ايران را كه از طرف انجمن روابط فرهنگي ايران و شوروي در تهران برگزار شد به عهده مي گيرد . در خطابه گشايش كنگره مي گويد : رفقا به پيش برويد و قوم خود را به حق و عدالت و سعادتي كه در انتظار ايشان است رهبري كنيد.

در پايان آن حتي نسيم دلكشي را كه بر تهران مي وزد فيض شمال مي شناسد. شرح حالي نيز از بنيان گذار شوروي ، لنين ، تحرير و منتشر مي كند اما همة اين دوستي ها تا وقتي است كه صحبت تجزية ايران عزيز شاعر پيش نيامده باشد .

بهار در قطعة سنجر و امير معزي به دشمني شاه جديد با خود پرداخته و خبر مي دهد كه شاه روزنامه نگاران وابسته به دربار را برگماشته است تا در مطبوعات او را تقبيح كنند و هجا بگويند و اين تنها پاداش عطوفت و دلسوزي شاعر براي شاه جديد بوده است :

چون شاه پير از اين عرصه رفت در حق من

جفاي شاه جوان هم نكرد تغييري

در پايان سال 1325 نخستين بانگ رحيل به گوش شاعر رسيد . بهار بيمار بود . بيماري سل ، كه در زندان هاي دلهره انگيز و در ايام دق مرگي و انزوا در او ريشه دوانده بود ، اينك نخستين علائم خود را آشكار مي كرد . شاعر به سرعت كارهاي نيمه تمامش را به پايان مي برد و از جمله جلد سوم كتاب سبك شناسي را به چاپ رساند ، آنگاه از همة مشاغل استعفا مي دهد و به توصية پزشكان براي معالجه راهي كشور سويس مي گردد . يك سال و اندي در آسايشگاهي در دهكدة لزن سويس به درمان مي پردازد . موضوع شعرهايش در اين مدت گاه حسرت لحظات خوش زندگي خصوصي اش در تهران و اغلب درد دلتنگي وطن است كه الهام بخش آفرينش يكي از درخشانترين اشعار ملي او به نام لزينه گرديد .

هنگامي كه در ارديبهشت ماه سال 1328 از سويس به تهران بازگشت درست دو سال تا پايان زندگي پر فراز و نشيبش مهلت داشت . اين دو سال را بهار اغلب در بستر بيماري مي گذراند ، حال آنكه از دوران هاي پر جوش و خروش زندگي معاصر مردم ايران است . شاعر كه از همه چيز خسته و بيزار شده ، قلمش را از قضاوت پيرامون امور باز مي دارد . با اين حال به عنوان برجسته ترين شخصيت ادبي روز از او توقع ها دارند . هر گروه مي كوشد او را به شكلي به خود منتسب كند . دولت از او مي خواهد كه در مواقع و مراسم خاص نظير جشن استقلال هند و پاكستان ، شركت كند ، يا دست كم پيام منظوم بنويسد ، و جوانان چپ گراي وابسته به حزب توده بر آن سرند كه با استناد به گرايش هاي عدالت خواهانه اش چنين وانمود كنند كه او با آنها همدل است و هر روز تقاضايي دارند كه با ملاحظه علقه هاي بشري شاعر مطرح مي شود و بدين گونه مرد بيمار ، كه از سود و زيان اين جهان گذشته با حسن نيت رياست « جمعيت ايراني هواداران صلح » وابسته به حزب توده را مي پذيرد و آخرين قصيدة معروفش به نام جغد جنگ كه در آن بر اساس اخلاق انساني اش جنگ را محكوم كرده بود ، در انجمن نام برده قرائت مي شود.

« يك صفحه از تاريخ » با خرده گيري از مجلس چهاردهم آغاز مي شود . ماندن قواي روس در آذربايجان ، روي كار آمدن پيشه وري در آن استان با حمايت حزب توده بي ثمر ماندن مذاكرات تهران و مسكو ، جنگ با شورشيان بارزاني ، طرح و ترفندهاي قوام و سرانجام شكست و فرار تجزيه طلبان در آذربايجان و كردستان ، سپس سقوط كابينة قوام ، تسلط جناح مرتجع طرفدار انگليس در دولت ، سوء قصد به شاه ، واكنش دربار و سركوب آزادي هاي اجتماعي و

سه سال پس از فيصلة ماجراي پيشه وري در آذربايجان شاعر آن را به بوتة نقد كشيده و چنان صريح و خشمگين داوري كرده كه جاي هيچ گونه شبهه أي باقي نمي گذارد . طبعاً مي دانيم كه بهار جبهة حزبي مشخصي ندارد . ملاك او ، مثل بيشتر شعرهايش وجداني است كه از سرچشمه هاي قوم گرايي سيراب مي شود . در آغاز قصيده مي گويد :

جرم خورشيد چو از حوت به برج بره شد

مجلس چهاردهم ملعبه و مسخره شد

آذر آبادان شد جايگاه لشكر روس

دستة پيشه وري صاحب فري فره شد

در آخرين روزهاي سال 1329 بهار شعري مي سرايد كه مي توان آن را غزل خداحافظي خواند . به اندازة دردهاي بيماري سل ، از زخم زبان حسودان رنجور است . با اين كه خاموشي گزيده و زبان در كام كشيده ، تا در شمار فراموش شدگان و مردگان درآيد ، بازهم محيط دون پرور در پي آزار اوست . اين است حسب حال شاعر كه به آرزوي راحت ابدي مي انجامد :

خامشي جستم كه حاسد مرده پندارد مرا

وز سر رشك و حسد كمتر بيازارد مرا

نوروز سال 1330 فرا مي رسد ، بيماري بهبودي موقت يافته است ، آخرين زبانه هاي سركش چراغي كه محكوم به خاموشي است . خانواده اش رخت نو بر او مي پوشانند و شاعر را به باغچة عزيز حياط خانه اش مي برند . نزديك سي سال است كه او در اين باغچه با گل هاي نازپرورده اش راز و نياز كرده ، روزي را به ياد مي آورد كه گلي چيد و به گيسوي محبوب زد ، محبوب نيز گلي زيب سينة شاعر كرد ، سحرگاهي كه او را از خانه ربودند و از تماشاي گل هاي نو شكفته محروم كردند ، انجمن ها و مهماني ها و آن روز كه بهار كبوترانش را بر فراز بام منزل به پرواز آورد و در همين حياط شعر «سرود كبوتر» را براي دوستانش با صداي بلند و آهنگ مخصوص خواند . شاعر مي داند كه اين آخرين روزهاي اوست ، در خانه أي كه به زمان ما هيولاي عمارتي بلند بر پرهيب يادماندني آن قد افراشته است .

در آخرين روزهاي پيش از مرگ به چه مي انديشيد ؟ به عشق هاي گذراي جواني ؟ به مبارزه ها و زندان ها ؟ به لطف و مهرباني همسر و فرزندان ؟ به ميراث هنري اش ، يا به سرگذشت كشورش ؟ يا به سئوال و جواب جهان ديگر ، كه شاعر با انديشه بدان اين اواخر خود را در محكمه أي خيالي مجسم كرده بود ؟ اما شايد تنها آن غروب دور دست را مي ديد كه او و جهان هر دو جوان بودند. زير چناري كهن بر فرش سبزه انجمني داشتند ، و در نخستين آزمون شاعري اش ، حاضران چهار واژه را از چهار چيز كه در مجلس بود ـ برگزيدند و به او تكليف كردند كه از آن ها يك رباعي بسازد ، چهار واژه كه اكنون در تاريكي هاي مغزش با نوري خيره كننده فروزان شده اند : تسبيح ، چراغ ، نمك ، چنار  در بيرون خانه ، آواي ملتي كه مبارزه براي ملي شدن نفت را آغاز مي كرد ، نويد فصل تازه أي مي داد .

ساعت 8 صبح اول ارديبهشت ماه سال 1330 ، در طلوع ماه محبوبي كه نامش شعرهاي بهار را عطرآگين كرده است ، خاكستر گرم شاعر آخرين دم هاي خويش را بر مي آورد . بهار در بهار مي ميرد و ميراثش براي كشوري كه دوست مي داشت باقي مي ماند .

ارزيابي

در سياحتي كه همراه با شاعر در جهان فكري اش كرديم ، كم و بيش با ارزش هاي ادبي و انساني او آشنا شديم . اين فصل را با جمع بندي مباحث به ويژه در مورد شعرش به پايان مي بريم .

ديديم كه اين كوشندة فرهنگ و هنر و سياست ، زندگي پرفراز و نشيبي داشت . با درگيري و اعتكاف با هجوم و عقب نشيني با فرياد و سكوت دوران هاي پر مخاطره را از سر گذراند . آرمان هايش را فراموش نكرد و روح مرام و اصول ايدئولوژي خود را كه ايرانيت بود در آثارش چنين توضيح داد : مجموعه أي از خاطره ها و ارزش هاي تاريخي و ملي و آنچه روح ديانت است . از آن جمله روح اسلام كه ايماني به مبدائي عادلانه و انصاف اجتماعي و پرورش سرشت انساني است . شاعر براي پاسداري چنين مجموعه أي در عصر جديد ، ارادة ملي را به عنوان منبع حكومت مردم تجويز كرد . تركيبي متوازن از اين ارزش ها شايسته ترين سرنوشتي بود كه او براي سرزميني كه عاشقانه دوست مي داشت مي پسنديد . اما در مورد بهار شاعر ارزيابي مي تواند از چند نظرگاه صورت گيرد . جمهور ناقدان ملك الشعراي بهار را آخرين استاد بزرگ شعر كهن فارسي مي دانند . هرچند بهار در مقاله أي كه به سال 1326 نوشته ، خود را جزو «شعراي متجدد كه سبك قديم را هم حفظ كرده اند» و در زمرة دهخدا ، فروزانفر ، همايي ، خانلري ، رعدي و معيري نام مي برد ، امروزه پس از گذشت سال ها تنها خانلري را مشمول اين گروه بندي مي دانيم ، در اثر برخي از نامبردگان چيز متجددي نيافته ايم و بهار را شاعري كلاسيك و متمايل به تجدد مي شناسيم .

شاعري بهار اساساً در وفاداري به مكتب شعر خراسان مي شكفت و مي باليد . از همين رو بيشترين و بهترين آثارش را در ميان قصايدش سراغ مي گيريم . او شماري از مشهورترين قصائد تاريخ ادبيات فارسي را استقبال كرده است . به علاوه در او «نوستالژي» كامل كردن بيت هاي بجامانده از چكامه هاي گمشده هست و استاد در اين عرصه توجه ويژه أي به رودكي و لبيبي دارد . دربارة مقام خود به مفاخره بر مي خيزد و چنين قضاوت مي كند :

هفت صد سال است كايران شاعري چون من نديد

وين سخن ورد زبان مردم ايران بود

از پس سعدي و حافظ كز جلال معنوي

پاية ايوان شان بر تارك كيوان بود

داوري شاعر چندان از انصاف دور نيست و به شرط آن كه شاعري را تنها سخنوري و سخن ورزي بدانيم بهار از اركان اصلي شعر فارسي خواهد بود . كافي است به همان چكامة رستم نامه بنگريم . بهار بيش از يكصد بيت شعر با رديف رستم ساخته است و بدون هيچگونه عسرت و تكلفي . معلومات گستردة بهار در زبان و ادب فارسي او را برانگيخت كه به مثابة سخن سرايي چيره دست ، در انواع بيان يك مضمون طبع آزمايي كند، به راحتي حرف بزند و بتواند هر حرف را به چندگونه جامة نظم بپوشاند . اين تسلط حرفه أي در مواردي او را از شكل الهامي زبان كه تقريباً همچون شكل شعر خيام و حافظ نسبت به هر مضمون يكه و يگانه است دور كرد . هرجا كه غليان احساسات ، رنج و عصبيت ، مهار قلم نكته سنج و صنعت آفرين را از دست شاعر مي ربايد ، او به سفر روحاني ، استغراق در غيب و كشف دنياهاي ناشناخته رفته و تحفه هايي نفيس به ارمغان آورده است . جذاب ترين اشعار بهار مخلوق از خود بيخود شدن هاي اوست .

اما مي دانيم كه بهار گرايش معتدلي نيز به شعر نو داشت . در 1309 هنگامي كه گويي از تعبدات قالب هاي قديم دلزده مي شد ، به خود چنين توصيه مي كرد :

بهارا همتي جو اختلاطي كن به شعر نو

كه رنجيدم ز شعر انوري و عرفي و جامي

"شعرنو" بهار همان طور كه اشاره كرده ايم ، محصول گرايشي است معتدل و معمولاً به شكل دو بيتي هاي به هم پيوسته أي در مي آيد كه مصرع هايش يك در ميان هم قافيه هستند . معروف ترين و بهترين آثار بهار در اين زمينه ، شعرهاي سرود كبوتر و مرغ شباهنگ است . شاعر يك بار ديگر تاريخ ايران را به ياد مي آورد . همچون نمازي ، همچون اداي آئيني مقدس ، همه چيز تكراري ، اما ريشه دار و جدي است . ابتدا به مقدمة قصيده نگاه مي كنيم . توصيف بالاآمدن مه در درة لزن . منظره أي كه پيرمرد بي حوصله و اوقات تلخ از پنجره مي ديده است :

مه كرد مسخر دره و كوه لزن را

پر كرد ز سيماب روان دشت و چمن را

گيتي به غبار دمه و ميغ نهان گشت

گفتي كه برفتند به جاروب لزن را

مي بينيم كه هدف مقدمه ، صحنه آرايي است تا زمينه رواني براي ورود عناصر اصلي به ميدان آماده شود . بيت ها از آغاز ، چون جويبارهاي تك افتاده ، هر يك از گوشه أي به راه مي افتند . آنگاه با رسيدن كلمه "ايران" يك كلمة رمز است كه سكوتي هشيارانه پديد مي آورد . اما فقط يك لحظه ، تا شعر با همة انرژي محبوسش منفجر شود .

بگذاريد اين پيرمرد دوست داشتني را در بالاي كوهستان سويس ترك كنيم . در آخرين باري كه او نيايش متبرك خود را به نيكي و پيروزي برگزار كرده است . زيرا هربار كه او سرزمين اهورا را ستوده ، اهورا نيز به او سخن ايزدان بخشيده است. آري بهار سه سال ديگر هم زيست و در ضمن آثار معدودي كه پديد آورد برخي قصايد بلند مرتبه ديده مي شود . اما آن سروده ها ، با همه زيبايي لفظ و استحكام سبك ـ كه در مرتبة هنري گوينده امري بديهي است ـ در نوع اثر محمد تقي ملك الشعراي بهار خراساني جا نمي گيرد . زيرا در توازي مفاهيم وطن و آزادي است كه اثر او نوعيت يافته است . پيرمرد را به سينه مجروح و دل خونين كه نور عشق روشنش كرده بر بلنداي كوهستان باقي مي گذاريم و دعاي او را با او و براي او مي خوانيم . آخرين بيت قصيده اش ، قصيدة زندگي اش را :

يارب تو نگهبان دل اهل وطن باش

كاميد بديشان بود ايران كهن را 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 31 خرداد 1393 ساعت: 8:07 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,
نظرات(1)

زندگی نامه شهریار

بازديد: 541

محمدحسین شهریار

سید محمدحسین بهجت تبریزی (۱۲۸۵ - ۲۷ شهریور ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (قبل از آن بهجت) شاعر ایرانی بود که شعرهایی به زبان‌های فارسی و ترکی آذربایجانی دارد. از شعرهای معروف او می‌توان به «علی ای همای رحمت» و «آمدی جانم به قربانت» به فارسی و «حیدر بابایه سلام» (به معنی سلام بر حیدربابا) به ترکی آذربایجانی اشاره کرد. روز وفات این شاعر در ایران روز ملی شعر نام‌گذاری شده‌است.[۱]

زندگی

شهریار در جوانی

شهریار به سال ۱۲۸۵ درتبریز متولد شد.دوران طفولیت خود را در روستای مادری قیش قورشاق و روستای پدری خشکناب در بخش قره‌چمن آذربایجان ایران سپری نمود. پدرش حاج میر آقا خشکنابی نام داشت که در تبریز وکیل بود. پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز در سال ۱۳۰۰ برای ادامهٔ تحصیل از تبریز به تهران رفت و در مدرسهٔ دارالفنون (تا ۱۳۰۳) و پس از آن در رشتهٔ پزشکی ادامهٔ تحصیل داد. حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک دکتری «به علل عشقی و ناراحتی خیال و پیش‌آمدهای دیگر» ترک تحصیل کرد (زاهدی ۱۳۳۷، ص ۵۹). پس از سفری چهارساله به خراسان برای کار در ادارهٔ ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران بازگشت. در سال ۱۳۱۳ و زمانی که شهریار در خراسان بود پدرش حاج میرآقا خشکنابی فوت می‌کند. و به سال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام و پس از مدتی به تبریز منتقل شد. بعدها دانشگاه تبریز وی را یکی از پاسداران شعر و ادب میهن خواند و عنوان دکترای افتخاری دانشکده ادبیات تبریز را نیز به وی اعطا نمود

در سال‌های ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۰ اثر مشهور خود حیدر بابایه سلام را می‌سراید. گفته می‌شود گه منظومه "حیدرباباً در شوروی به ۹۰ درصد زبان‌های جمهوری‌های آن ترجمه و منتشر شده‌است.

در تیر ماه ۱۳۳۱ مادرش درمی‌گذرد. در مرداد ماه ۱۳۳۲ به تبریز آمده و با یکی از بستگان خود به نام خانم عزیزه عمید خالقی ازدواج می‌کند که حاصل این ازدواج سه فرزند، دو دختر به نام‌های شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی هستند.

شهریار پس از انقلاب ۱۳۵۷، شعرهایی در مدح نظام جمهوری اسلامی و مسئولین آن، از جمله روح الله خمینی و سید علی خامنه‌ای و نیز اکبر هاشمی رفسنجانی (انتشار پس از مرگ شهریار)سرود.

شهریار در روزهای آخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در ۱۳۶۷، بنا به وصیت خود در مقبرةالشعرا در تبریز دفن شد.

 

 

عشق و شعر

گفته می‌شود، شهریار سال آخر رشته پزشکی بود که عاشق دختری شد.[نیازمند منبع] پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا می‌شود. گویا خانواده دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم می‌گیرند که دختر خود را به خواستگار مرفه‌تر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با این که فقط یک سال به پایان دوره ۷ ساله رشته پزشکی مانده بود ترک تحصیل کرد. غم عشق حتی باعث مریضی و بستری شدن وی در بیمارستان می‌شود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر می‌رسد و همراه شوهرش به عیادت محمد در بیمارستان می‌رود. شهریار پس از این دیدار در بیمارستان شعری را که دو بیت آن در زیر آمده‌است، در بستر می‌سراید. این شعر بعد‌ها با صدای غلامحسین بنان به صورت آواز خوانده شد.

  • آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
  • بی وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا...
  • نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
  • دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی می‌شود به صورت جدی به شعر روی می‌آورد و منظومه‌های زیادی را می‌سراید. وی اولین دفتر شعر خود را در سال ۱۳۰۸ با مقدمه ملک‌الشعرای بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری منتشر کرد. بسیاری از اشعار او به فارسی و ترکی آذربایجانی، جز آثار ماندگار این زبان‌هاست. منظومه حیدربابایه سلام، سروده شده به سال ۱۳۳۳، از مهم‌ترین آثار ادبی ترکی آذربایجانی شناخته می‌شود.

شعرها و کتاب‌ها

  • حیدر بابایه سلام، شعر ترکی
  • کلیات محمد حسین شهریار، مجموعه اشعار به زبان فارسی

منابع

1.      http://server30.irna.com/01/news/view/line-10/8506266611104607.htm

  • زاهدی، لطف‌الله، «بیوگرافی استاد شهریار»، ۱۳۳۷، مندرج در دیوان شهریار، جلد اول، چاپ دهم، تهران: انتشارات نگاه و تبریز: انتشارات زرین، صص ۵۱ تا ۶۸.
  • زهری، علی، «به جای مقدمه»، مندرج در دیوان شهریار، جلد اول، چاپ دهم، تهران: انتشارات نگاه و تبریز: انتشارات زرین، صص ۳۷ تا ۴۰.
  • مرتضوی، منوچهر، «مقدمه»، تیر ۱۳۴۷، مندرج در دیوان شهریار، جلد اول، چاپ دهم، تهران: انتشارات نگاه و تبریز: انتشارات زرین، صص ۲۳ تا ۳۲.


بـيو گـرافـي استاد شهـريار  

به قـلم جـناب آقاي زاهـدي دوست استاد

اصولاً شرح حال و خاطرات زندگي شهـريار در خلال اشعـارش خوانده مي شود و هـر نوع تـفسير و تعـبـيـري کـه در آن اشعـار بـشود به افسانه زندگي او نزديک است و حقـيـقـتاً حيف است که آن خاطرات از پـرده رؤيا و افسانه خارج شود. 

گو اينکه اگـر شأن نزول و عـلت پـيـدايش هـر يک از اشعـار شهـريار نوشـته شود در نظر خيلي از مردم ارزش هـر قـطعـه شايد ده برابر بالا برود، ولي با وجود اين دلالت شعـر را نـبايد محـدود کرد.

شهـريار يک عشق اولي آتـشين دارد که خود آن را عشق مجاز ناميده. در اين کوره است که شهـريار گـداخـته و تصـويه مي شود. غالـب غـزلهـاي سوزناک او، که به ذائـقـه عـمـوم خوش آيـنـد است، يادگـار اين دوره است. اين عـشـق مـجاز اسـت کـه در قـصـيـده ( زفاف شاعر ) کـه شب عـروسي معـشوقه هـم هـست، با يک قوس صعـودي اوج گـرفـتـه، به عـشق عـرفاني و الهـي تـبديل مي شود. ولي به قـول خودش مـدتي اين عـشق مجاز به حال سکـرات بوده و حسن طبـيـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولي براي او تجـلي کرده و شهـريار هـم با زبان اولي با او صحـبت کرده است. 

بعـد از عـشق اولي، شهـريار با هـمان دل سوخـته و دم آتـشين به تمام مظاهـر طبـيعـت عـشق مي ورزيده و مي توان گـفت که در اين مراحل مثـل مولانا، که شمس تـبريزي و صلاح الدين و حسام الدين را مظهـر حسن ازل قـرار داده، با دوستـان با ذوق و هـنرمـنـد خود نـرد عـشق مي بازد. بـيـشتر هـمين دوستان هـستـند که مخاطب شعـر و انگـيزهًَ احساسات او واقع مي شوند. از دوستان شهـريار مي تـوان مرحوم شهـيار، مرحوم استاد صبا، استاد نـيما، فـيروزکوهـي، تـفـضـلي، سايه و نگـارنده و چـند نـفر ديگـر را اسم بـرد. 

شرح عـشق طولاني و آتـشين شهـريار در غـزلهـاي ماه سفر کرده، توشهً سفـر، پـروانه در آتـش، غـوغاي غـروب و بوي پـيراهـن مشـروح است و زمان سخـتي آن عـشق در قـصيده پـرتـو پـايـنده بـيان شده است و غـزلهـاي يار قـديم، خـمار شـباب، ناله ناکامي، شاهـد پـنداري، شکـرين پـسته خاموش، تـوبـمان و دگـران و نالـه نوميـدي و غـروب نـيـشابور حالات شاعـر را در جـريان مخـتـلف آن عـشق حکـايت مي کـند و غـزلهـا يا اشعـار ديگـري شهـريار در ديوان خود از خاطرات آن عـشق دارد از قـبـيل حالا چـرا، دستم به دامانـت و غـيره که مطالعـهً آنهـا به خوانندگـان عـزيز نـشاط مي دهـد.

عـشقهـاي عارفانه شهـريار را مي توان در خلال غـزلهـاي انتـظار، جمع و تـفريق، وحشي شکـار، يوسف گـمگـشته، مسافرهـمدان، حراج عـشق، ساز صبا، و ناي شـبان و اشگ مريم، دو مرغ بـهـشتي و غـزلهـاي ملال محـبت، نسخه جادو، شاعـر افسانه و خيلي آثـار ديگـر مشاهـده کرد.  براي آن که سينماي عـشقي شهـريار را تـماشا کـنيد، کافي است که فـيلمهاي عـشقي او را که از دل پاک او تـراوش کرده در صفحات ديوان بـيابـيد و جلوي نور دقـيق چـشم و روشـني دل بگـذاريـد هـرچـه ملاحـضه کرديد هـمان است که شهـريار مي خواسته است. زبان شعـر شهـريار خـيلي ساده است. 

محـروميت و ناکامي هاي شهـريار در غـزلهـاي گوهـر فروش، ناکامي ها، جرس کاروان، ناله روح، مثـنوي شعـر، حکـمت، زفاف شاعـر و سرنوشت عـشق به زبان شهـريار بـيان شده است و محـتاج به بـيان من نـيست.

خيلي از خاطرات تـلخ و شيروين شهـريار از کودکي تا امروز در هـذيان دل، حيدر بابا، موميايي و افسانهً شب به نـظر مي رسد و با مطالعـه آنهـاخاطرات مزبور مشاهـده مي شود. 

شهـريار روشن بـين است و از اول زندگي به وسيله رویأ هـدايت مي شده است. دو خواب او که در بچـگي و اوايل جـواني ديده، معـروف است و ديگـران هـم نوشته اند.

اولي خوابي است که در سيزده سالگي موقعـي که با قـافله از تـبريز به سوي تهـران حرکت کرده بود، در اولين منزل بـين راه - قـريه باسمنج - ديده است؛ و شرح آن اين است که شهـريار در خواب مي بـيـند که بر روي قـلل کوهـها طبل بزرگي را مي کوبـند و صداي آن طبل در اطراف و جـوانب مي پـيچـد و به قدري صداي آن رعـد آساست که خودش نـيز وحشت مي کـند. اين خواب شهـريار را مي توان به شهـرتي که پـيدا کرده و بعـدها هـم بـيشتر خواهـد شد تعـبـير کرد. 

خواب دوم را شهـريار در 19 سالگـي مي بـيـند، و آن زماني است که عـشق اولي شهـريار دوران آخري خود را طي مي کـند و شرح خواب مجملا آن است که شهـريار مـشاهـده مي کـند در استـخر بهـجت آباد ( قـريه يي واقع در شمال تهـران که سابقاً آباد و با صفا و محـل گـردش اهـالي تهـران بود و در حال حاضر جزو شهـر شده است) با معـشوقعهً خود مشغـول شـنا است و غـفلتاً معـشوقه را مي بـيـند که به زير آب مي رود، و شهـريار هـم بدنبال او به زير آب رفـته، هـر چـه جسـتجو مي کـند، اثـري از معـشوقه نمي يابد؛ و در قعـر استخر سنگي به دست شهـريار مي افـتد که چـون روي آب مي آيد ملاحضه مي کـند که آن سنگ، گوهـر درخشاني است که دنـيا را چـون آفتاب روشن مي کند و مي شنود که از اطراف مي گويند گوهـر شب چـراغ را يافته است. اين خواب شهـريار هـم بـدين گـونه تعـبـير شد که معـشوقـه در مـدت نـزديکي از کف شهـريار رفت و در منظومهً ( زفاف شاعر ) شرح آن به زبان شهـريار به شعـر گـفـته شده است و در هـمان بهـجت آباد تحـول عـارفانه اي براي شهـريار دست مي دهـد که گـوهـر عـشق و عـرفان معـنوي را در نـتـيجه آن تحـول مي يابد.  

شعـر خواندن شهـريار طرز مخصوصي دارد - در موقع خواندن اشعـار قافـيه و ژست و آهـنگ صدا هـمراه موضوعـات تـغـيـير مي کـند و در مـواقـع حسـاس شعـري بغـض گـلوي او را گـرفـته و چـشـمانـش پـر از اشک مي شود و شـنونده را کاملا منـقـلب مـي کـند. 

شهـريار در موقعـي که شعـر مي گـويد به قـدري در تـخـيل و انديشه آن حالت فرو مي رود که از موقعـيت و جا و حال خود بي خـبر مي شود.  شرح زير نمونهً يکي از آن حالات است که نگـارنـده مشاهـده کرده است:  

هـنـگـامي که شهـريار با هـيچ کـس معـاشرت نمي کرد و در را به روي آشنا و بـيگـانه بـسته و در اطاقـش تـنـها به تخـيلات شاعـرانه خود سرگـرم بود، روزي سر زده بر او وارد شدم، ديـدم چـشـمهـا را بـسـته و دسـتـهـا را روي سر گـذارده و با حـالـتي آشـفـته مرتـباً به حـضرت عـلي عـليه السلام مـتوسل مي شود. او را تـکاني دادم و پـرسيدم اين چـه حال است که داري؟ شهـريار نفـسي عـميـق کشيده، با اضهـار قـدرداني گـفت مرا از غرق شدن و خـفگـي نجات دادي. گـفـتم مگـر ديوانه شده اي؟ انسان که در توي اطاق خشک و بي آب و غـرق و خفـه نمي شود. شهـريار کاغـذي را از جـلوي خود برداشتـه به دست من داد.  ديدم اشعـاري سروده است که جـزو افسانهً شب به نام سـنفوني دريا ملاحضه مي کـنـيد. 

شهـريار بجـز الهـام شعـر نمي گويد. اغـلب اتـفاق مي افـتد که مـدتـهـا مي گـذرد، و هـر چـه سعـي مي کـند حتي يک بـيت شعـر هـم نمي تـواند بگـويد.  ولي اتـفاق افـتاده که در يک شب که موهـبت الهـي به او روي آورده، اثـر زيـبا و مفصلي ساخته است. هـمين شاهـکار تخـت جـمشيد، کـه يکي از بزرگـترين آثار شهـريار است و با اينکه در حدود چـهـارصد بـيت شعـر است در دو سه جـلسه ساخـته و پـرداخـته شده است.

شهـريار داراي تـوکـلي غـيرقـابل وصف است، و اين حالت را من در او از بدو آشـنايي ديـده ام.  در آن موقع که بعـلت بحـرانهـاي عـشق از درس و مـدرسه (کـلاس آخر طب) هـم صرف نظر کرده و خرج تحـصيلي او بعـلت نارضايتي، از طرف پـدرش قـطع شده بود، گـاه مي شد که شهـريار خـيلي سخت در مضيقه قرار مي گـرفت. به من مي گـفت که امروز بايد خرج ما برسد و راهي را قـبلا تعـيـيـن مي کرد. در آن راه که مي رفـتـيم، به انـتهـاي آن نرسيده وجه خرج چـند روز شاعـر با مراجـعـهً يک يا دو ارباب رجوع مي رسيد.  با آنکه سالهـا است از آن ايام مي گـذرد، هـنوز من در حيرت آن پـيش آمدها هـستم. قابل توجه آن بود که ارباب رجوع براي کارهاي مخـتـلف به شهـريار مـراجـعـه مي کردند که گـاهـي به هـنر و حـرفـهً او هـيچ ارتـباطي نـداشت - شخـصي مراجـعـه مي کرد و براي سنگ قـبر پـدرش شعـري مي خواست يا ديگـري مراجـعـه مي کرد و براي امـر طـبي و عـيادت مـريض از شهـريار استـمداد مي جـست، از اينـهـا مهـمـتر مراجـعـهً اشخـاص براي گـرفـتن دعـا بود. 

خـدا شـناسي و معـرفـت شهـريار به خـدا و ديـن در غـزلهـاي جـلوه جانانه، مناجات، درس محـبت، ابـديـت، بال هـمت و عـشق، درکـوي حـيرت، قـصيده تـوحـيد ،راز و نـياز و شب و عـلي مـندرج است. 

عـلاقـه به آب و خـاک وطن را شهـريار در غـزل عيد خون و قصايد مهـمان شهـريور، آذربايـجان، شـيون شهـريور و بالاخره مثـنوي تخـت جـمشـيد به زبان شعـر بـيان کرده است.  الـبـته با مطالعه اين آثـار به مـيزان وطن پـرستي و ايمان عـميـقـي که شهـريار به آب و خاک ايران و آرزوي تـرقـي و تـعـالي آن دارد پـي بـرده مي شود. 

تـلخ ترين خاطره اي که از شهـريار دارم، مرگ مادرش است که در روز 31 تـيرماه 1331 اتـفاق افـتاد - هـمان روز در اداره به اين جانب مراجعـه کرد و با تاثـر فوق العـاده خـبر شوم را اطلاع داد - به اتـفاق به بـيمارستان هـزار تخـتخوابي مراجـعـه کرده و نعـش مادرش را تحـويل گـرفـته به قـم برده و به خاک سپـرديم.  حـالـتي که از آن مـرگ به شهـريار دست داده در منظومه اي واي مادرم نشان داده مي شود. تا آنجا که مي گويد:

مي آمديم و کـله من گيج و منگ بود

انگـار جـيوه در دل من آب مي کـنند

پـيـچـيده صحـنه هاي زمين و زمان به هـم

خاموش و خوفـناک هـمه مي گـريختـند

مي گـشت آسمان که بـکوبد به مغـز من

دنيا به پـيش چـشم گـنهـکار من سياه

يک ناله ضعـيف هـم از پـي دوان دوان

مي آمد و به گـوش من آهـسته  مي خليـد: 

تـنـهـا شـدي پـسـر! 

شيرين ترين خاطره براي شهـريار اين روزها دست مي دهـد و آن وقـتي است که با دخـتر سه ساله اش شهـرزاد مشغـول و سرگـرم ا ست. 

شهـريار در مقابل بچـه کوچک مخـصوصاً که زيـبا و خوش بـيان باشد، بي اندازه حساس است؛ خوشبختانه شهـرزادش اين روزها همان حالت را دارد که براي شهـريا 51 ساله نعـمت غـير مترقبه اي است، موقعي که شهـرزاد با لهـجـه آذربايجاني شعـر و تصـنيف فارسي مي خواند، شهـريار نمي تواند کـثـرت خوشحالي و شادي خود را مخفي بدارد.

شهـريار نامش سيد محـمـد حسين بهـجـت تـبـريـزي است. در اويل شاعـري (بهـجـت) تخـلص مي کرد و بعـداً دوباره با فال حافظ تخـلص خواست که دو بـيت زير شاهـد از ديوان حافظ آمد و خواجه تخـلص او را ( شهـريار ) تعـيـيـن کرد:

که چرخ سکه دولت به نام شهـرياران زد

روم به شهـر خود  و شهـريار خود باشم

و شاعـر ما بهـجت را به شهـريار تـبـديل کرد و به هـمان نام هـم معـروف شد - تاريخ تـولـدش 1285 خورشيدي و نام پـدرش حاجي ميرآقا خشگـنابي است که از سادات خشگـناب (قـريه نزديک قره چـمن) و از وکـلاي مبرز دادگـستـري تـبـريز و مردي فاضل و خوش محاوره و از خوش نويسان دوره خود و با ايمان و کريم الطبع بوده است و در سال 1313 مرحوم و در قـم مـدفون شد. 

شهـريار تحـصـيلات خود را در مدرسه متحده و فيوضات و متوسطه تـبـريز و دارالفـنون تهـران خوانده و تا کـلاس آخر مـدرسهً طب تحـصيل کرده است و در چـند مريض خانه هـم مدارج اکسترني و انترني را گـذرانده است ولي د رسال آخر به عـلل عـشقي و ناراحـتي خيال و پـيش آمدهاي ديگر از ادامه تحـصيل محروم شده است و با وجود مجاهـدتهـايي که بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـيب و تکـميل اين يک سال تحصيل شد، معـهـذا شهـريار رغـبتي نشان نداد و ناچار شد که وارد خـدمت دولتي بـشود؛ چـنـد سالي در اداره ثـبت اسناد نيشابور و مشهـد خـدمت کرد و در سال 1315 به بانک کـشاورزي تهـران داخل شد و تا کـنون هـم در آن دستگـاه خدمت مي کند.

شهـرت شهـريار تـقـريـباً بي سابقه است، تمام کشورهاي فارسي زبان و ترک زبان، بلکه هـر جا که ترجـمه يک قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را مي سـتايـند. منظومه (حـيـدر بابا) نـه تـنـهـا تا کوره ده هاي آذربايجان، بلکه به ترکـيه و قـفـقاز هـم رفـته و در ترکـيه و جـمهـوري آذربايجان چـنـدين بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممکن نيست ترک زباني منظومه حـيـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود. 

شهـريار در تـبـريز با يکي از بـستگـانش ازدواج کرده، که ثـمره اين وصلت دخـتري سه ساله به نام شهـرزاد و دخـتري پـنج ماهـه بـه نام مريم است. 

شهـريار غـير از اين شرح حال ظاهـري که نوشته شد؛ شرح حال مرموز و اسرار آميزي هـم دارد که نويسنده بـيوگـرافي را در امر مشکـلي قـرار مي دهـد.  نگـارنـده در اين مورد ناچار بطور خلاصه و سربـسته نکـاتي از آن احوال را شرح دهـم تا اگـر صلاح و مقـدور شد بعـدها مفـصل بـيان شود:

شهـريار در سالهـاي 1307 تا 1309 در مجالس احضار ارواح که توسط مرحوم دکـتر ثـقـفي تـشکـيل مي شد شرکت مي کـرد. شرح آن مجالس سابـقـاً در جرايد و مجلات چاپ شده است؛ شهـريار در آن مجالس کـشفـيات زيادي کرده است و آن کـشـفـيات او را به سير و سلوکاتي مي کـشاند. در سال 1310 به خراسان مي رود و تا سال 1314 در آن صفحات بوده و دنـباله اين افـکار را داشتـه است و در سال 1314 که به تهـران مراجـعـت مي کـند، تا سال 1319 اين افـکار و اعمال را به شدت بـيـشـتـري تعـقـيت مـي کـند؛ تا اينکه در سال 1319 داخل جرگـه فـقـر و درويشي مي شود و سير و سلوک اين مرحـله را به سرعـت طي مي کـند و در اين طريق به قـدري پـيش مي رود که بـر حـسب دسـتور پـير مرشد قـرار مي شود که خـرقـه بگـيرد و جانشين پـير بـشود. تکـليف اين عـمل شهـريار را مـدتي در فـکـر و انديشه عـميـق قـرار مي دهـد و چـنـدين ماه در حال تـرديد و حـيرت سير مي کـند تا اينکه مـتوجه مي شود که پـيـر شدن و احـتمالاً زير و بال جـمع کـثـيري را به گـردن گـرفـتن براي شهـريار که مـنظورش معـرفـت الهـي است و کـشف حقايق است عـملي دشوار و خارج از درخواست و دلخواه اوست.  اينجاست که شهـريار با توسل به ذات احـديت و راز و نيازهاي شبانه و به کشفياتي عـلوي و معـنوي مي رسد و به طوري که خودش مي گـويد پـيش آمدي الهـي او را با روح يکي از اولياء مرتـبط مي کـند و آن مقام مقـدس کليهً مشکلاتي را که شهـريار در راه حقـيقـت و عـرفان داشته حل مي کند و موارد مبهـم و مجـهـول براي او کشف مي شود.  

باري شهـريار پس از درک اين فـيض عـظيم بکـلي تـغـيـير حالت مي دهـد. ديگـر از آن موقع به بعـد پـي بـردن به افـکار و حالات شهـريار براي خويشان و دوستان و آشـنايانش حـتي من مـشکـل شده بود؛ حرفهـايي مي زد که درک آنهـا به طور عـادي مـقـدور نـبود - اعـمال و رفـتار شهـريار هـم به مـوازات گـفـتارش غـير قـابل درک و عـجـيب شده بود. 

شهـريار در سالهاي اخير اقامت در تهـران خـيلي مـيل داشت که به شـيراز بـرود و در جـوار آرامگـاه استاد حافظ باشد و اين خواست خود را در اشعـار (اي شيراز و در بارگـاه سعـدي) منعـکس کرده است ولي بعـدهـا از اين فکر منصرف شد و چون در از اقامت در تهـران هـم خسته شده بود، مردد بود کجا برود؛ تا اينکه يک روز به من گـفت که: " مـمکن است سفري از خالق به خلق داشته باشم " و اين هـم از حرفهـايي بود که از او شـنـيـدم و عـقـلم قـد نـمي داد - تا اين که يک روز بي خـبر از هـمه کـس، حـتي از خانواده اش از تهـران حرکت کرد وخبر او را از تـبريز گـرفـتم. 

بالاخره سيد محـمد حسين شهـريار در 27 شهـريـور 1367 خورشيـدي در بـيـمارستان مهـر تهـران بدرود حيات گـفت و بـنا به وصيـتـش در زادگـاه خود در مقـبرةالشعـرا سرخاب تـبـريـز با شرکت قاطبه مـلت و احـترام کم نظير به خاک سپـرده شد. چه نيک فرمود:   

براي ما شعـرا نـيـست مـردني در کـار               کـه شعـرا را ابـديـت نوشـته اند شعـار

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 31 خرداد 1393 ساعت: 8:00 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 3063

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس