تحقیق دانشجویی - 501

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره عدالت در قضاوت

بازديد: 591

 

عدالت در قضاوت‌

 

قضاوت در اسلام بسيار ساده است و هيچ‌گونه تشريفاتي ندارد. مثلاً حضرت اميرمؤمنان علي‌ عليه السلام در مركز دولت گسترده خود كه شهر كوفه بود، تنها يك قاضي داشت. با وجودي كه جمعيت شهر كوفه را آن زمان چهار ميليون نفر نوشته‌اند و علّتش اين است كه اسلام با آزاديهاي گسترده‌اي كه به مردم داده ٩٠% جرايم دنياي امروز را جرم نمي‌داند و مردم را گرفتار دادگاه نمي‌كند.

به طور مثال اگر نگاهي به يكي از دادگاهها كنيد، خواهيد ديد كه اكثر به اصطلاح مجرمين كساني هستند كه جنس وارد كرده‌اند و يا اينكه به طور غير قانوني‌!! وارد شده‌اند و يا اينكه بدون گذرنامه خواسته خارج شود يا اينكه بدون مجوز قانون‌!! خانه خريده‌، يا اينكه بدون اجازه جنسي را خريد و فروش كرده يا بدون مجوز دست به كار و كسب زده‌، يا اينكه پروانه ساختمان نداشته‌، يا در اراضي خارج از محدوده خانه ساخته‌، يا به طور غير قانوني‌!! كشاورزي كرده و بالاخره صدها موردي كه اسلام مردم را در تمام آنها آزاد گذاشته و قوانين ضداسلامي‌، آنها را محدود ساخته است و مخالفين آن قوانين را به عنوان‌ مجرم به دادگاه معرفي مي‌كنند.


آري‌! موارد بسيار اندكي از مشكلات فردي و اجتماعي وجود دارد كه دادگاه اسلامي با كمال سادگي آنها را حل و فصل مي‌كند و لذا ممكن است در يك شهر چند ميليوني‌، تنها يك قاضي به كارها رسيدگي كند.
يكي ديگر از بدعتهاي غرب‌، تشكيل دادگاههاي متفاوت است مثل دادگاه جزاء، محكمه صلح‌، دادگاه انتظامي‌، دادگاه ويژه فلان چيز و نظاير اينها، امّا در اسلام چون تساوي حقوق همگان در برابر قانون در نظر گرفته شده تنها يك دادگاه و يك حاكم است كه به تمام امور فوق رسيدگي مي‌كند. طبق پاره‌اي از روايات‌، دادگاه تجديد نظر و استيناف رأي نيز در نظام قضايي اسلام وجود دارد مانند روايت زير:

سعد بن‌عباس نقل مي‌كند كه‌: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روزي از منزل عايشه خارج شد و مرد عربي را سوار بر يك شتر ملاقات كرد. مرد عرب عرض كرد: اي محمّد! آيا اين شتر را خريداري مي‌كني‌؟
پيامبر فرمودند: آري‌، آن را به چند مي‌فروشي‌؟

مرد عرب گفت‌: يكصد درهم‌. پيامبر فرمودند: ارزش شتر تو بيش از اين است و بالاخره شتر او را به مبلغ چهارصد درهم خريداري نمود، امّا هنگامي كه پيامبر پول را به آن مرد عرب تحويل داد، آن مرد گفت‌: هم شتر و هم پول مال من است و اگر محمّد ادعايي دارد، بايستي شاهد داشته باشد.
پيامبر اكرم‌ صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: آيا راضي به قضاوت پيرمردي كه دارد نزديك ما مي‌شود، هستي‌؟

گفت‌: آري‌! وقتي پيرمرد نزديك شد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قضيه را نقل فرمودند كه من شتر را خريده‌ام و حال شتر از آن من و پولها از آن عرب است‌، امّا مرد عرب انكار كرد و شاهد خواست‌، به همين جهت داور بر حسب ظاهر حق را به مرد عرب داد.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در اين رأي تجديد نظر خواسته و مرد عرب را نگه داشتند تا اينكه مرد ديگري پيدا شد. پيامبر فرمودند: آيا به قضاوت اين شخص كه نزديك مي‌شود راضي هستي‌؟

گفت‌: آري‌، او نزديك شد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شكايت كرد و مرد عرب منكر شد و داور دوم نيز مانند داور اوّل رأي داد. پيامبر اسلام‌ صلي الله عليه و آله و سلم مجدّداً تجديد نظر خواسته و مرد عرب را نگاه داشت و به او فرمود: بنشين تا كسي بيايد و به حق قضاوت كند. در اين ميان حضرت علي‌ عليه السلام نزديك شد. پيامبر فرمودند: آيا قضاوت اين جوان را مي‌پذيري‌؟
مرد گفت‌: آري‌، امام كه نزديك شد و طرفين عرض حال كردند، حق را به پيامبر اكرم‌ صلي الله عليه و آله و سلم داد و به آن عرب فرمود:
پيامبري كه در تمام گفته‌هايش از سوي خداوند راست گفته چگونه براي يك شتر دروغ مي‌گويد. از اين روايت جواز تجديد نظر و استيناف رأي دادگاه به دست مي‌آيد.

به هر حال رعايت عدالت از سوي قاضي بسيار سفارش شده و حتّي اسلام دستور مي‌دهد كه قاضي بايستي طرفين نزاع را احترام كند و صداي خود را بلندتر از صداي آنان نكند.

در تاريخ حضرت اميرمؤمنان علي‌ عليه السلام آمده كه امام روزي يكي از قضات خود به نام (ابو الاسود الدؤلي‌) را از منصب خود معزول داشت‌. اين شخص به خدمت امام شرفياب شده و عرضه داشت‌: يا اميرالمؤمنين‌، چرا مرا معزول داشتيد در حالي كه من نه جنايت و نه خيانتي را مرتكب شده‌ام‌؟!
امام فرمودند: چون شنيده‌ام كه صدايت را بلندتر از صداي طرفين نزاع قرار مي‌دهي‌.

عدالت قضايي از اصول بنيادين در نظام حقوقي و قضايي هر كشور است. هر چند تعاريفمتعددي از اين مفهوم صورت گرفته اما برخي حقوقدانان اجراي صحيح قانون و دادرسيعادلانه را از ملزومات اصلي اجراي عدالت قضايي مي‌دانند و آگاهي مردم از حقوق خود ورفع مشكلات قوانين و مسائل معيشتي قضات و عدم دخالت نهاد‌هاي ديگر را در تحقق عدالتقضايي مهم عنوان مي‌كنند.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 03 اسفند 1393 ساعت: 11:52 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره عدالت در قران

بازديد: 303

 

{  عـدالـت در قـرآن  }

چكيده:

قرآن كتابي است آسماني، كه دستورات زندگي، چگونه زيستن براي سعادت دنيا و آخرت در آن نهفته است و عدالت كه يكي از مفاهيم با ارزش اين كتاب مي‌باشد از آغاز خلقت تا ابد جايگاه ارزشي خود را نزد بشر حفظ كرده است ودقيقاً به خاطر ذات عدالتخواهانه آدمي كه ريشه در صفات پروردگار دارد انبياء الهي مبعوث شدند تا آدم سرگشته را به راه حق و برقراري عدل كه يكي از اصول اعتقادي و اصلي‌ترين اهداف پيامبران بود بازگردانند. به سبب اهميت عدالت و بررسي آن در جهت پي‌بردن به توازن، و تعادل و تناسب خلقت جهان و نيز پي‌بردن به صفت حق تعالي، جهت شناخت هر چه بيشتر ذات پاكش، بارها به اين مطلب تأكيد شده است.

براي بيان مفهوم عدالت از دو واژه مهم عدل و قسط استفاده شده است كه با بررسي انجام شده در تعدادي آيه مطالب آمده است. علاوه بر آن مشتقات اين دو واژه نيز، در برخي آيات آمده است. كه با تدبير و تأمل دقيقي مي‌توان به اهميت و ارزش آن پي برد.

آنچه كه در اين تحقيق و بررسي از منظر شما مي‌گذرد خلاصة بسيار مختصري است از مفهوم عدالت و بررسي آن در آيات قرآن و روايات. تا راهگشايي باشد براي انسانهايي كه جوياي درك واقعي اين مهم هستند براي رسيدن به جامعه عدلي تلاش مي‌نمايند.

ان شاء ا...

آفرينش‌ جهان هستي بر اساسعدالت:

و خلق الله السموات و الارض بالحق: و خداوند آسمان‌ها و زمين را بازيچه خلق نكرده بلكه به حق آفريده است[1].

عدل الهي چون صفت حق تعالي است در عين واقعي بودن و كامل بودن، يكي از اصول آفرينش نيز مي‌باشد.

بايد دانست كه علاوه بر اينكه خلقت جهان هستي بر اساس عدل است ايجاد قوانين و سنن و كلمات جهان هستي نيز بر پاية عدل و داد تحقق يافته است چنانچه در آيه 115 سوره انعام مي‌خوانيم كه:

و تمت كلمت ربك صدقاً و عدلاً لامبدل لكلماته و هو السميع العليم: عدالت به حد كمال رسيد و هيچ كس تبديل و تغيير آن كلمات نتواند كرد و او خداي شنوا و دانا ( به گفتار و كردار خلق) است.

در اين آيه سخن از اتمام كلمة حق براساس صدق (راستي) و عدل ( اعتدال و برابري) است و در آن ترديدي و تبديلي نيست.

و نيز در فرمايشي از پيامبر (ص) آمده است كه. بالعدل و قامت السموات و الارض: يعني آسمان‌ها و زمين (يا به طور كلي هستي) بر اساس عدالت استوار شده است. در اين نگاه نيز عدل اساس خلقت و آفرينش است و آفرينش بدون آن معنا ندارد.

قرآن كتاب عدل:

در سيري كه در قرآن مي‌كنيم روش عادلانه آن را در همه موضوعات مشاهده مي‌كنيم و انصاف و عدالت و بي‌طرفي و در واقع داوري منصفانه در تمام برنامه‌هاي آن به چشم مي‌خورد به طور كلي در نمونه، اين نوشتار مي‌توان گفت كه: وقتي مي‌خواهد مشروبات الكلي و خمر را تحريم كند قبلاً به منافع ( اقتصادي كه از راه شراب سازي و امثال آن بدست مي‌آيد و يا منافع طبي) آن اشاره مي‌كند و سپس مي‌فرمايد: يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما و ... [2]

اي پيغمبر از تو از حكم شراب و قمار مي‌پرسند. بگو در اين دو كار گناه بزرگي است و سودهايي، ولي زيان گناه آن بيش از منفعت آن است. و يا در جايي ديگر با توجه تمام به امتيازاتي كه مكتب اسلام دارد يك سره، كتابهاي آسماني قبل از خود را ناديده نمي‌گيرد و مي‌فرمايد: و مصدقاً  لمابين يديه[3]: كتابهاي نشده تورات و انجيل كه قبل از من بوده مورد قبول من است و اين خود دليل ديگري از انصاف است.

عدالت ريشه در فطرت انسان دارد:

از منظر قرآن، عدل به مثابه صفت وملكه انساني واجتماعي ريشه در فطرت انسانها دارد. بدين معنا كه در نهاد آدمي و در اساس خلقت او گرايش به عدالت و عدالتخواهي، تنفر از ظلم و ستم، بي‌عدالتي و تبعيض وجود دارد.

و اين حقيقتي است كه انسان آن را در ذات خود يافته و فطرتش را بدان حكم مي‌كند. هر چند كه سرگرم شدن به اسباب ظاهري و امور دنيوي او را غافل ساخته باشد. لذا قرآن انسان را به چيزي بيرون از وجود انساني خود و عقل و فطرت او فرا نمي‌خواند و اگر به عدل فرا مي‌خواند، عدلي است كه ريشه در وجوداو دارد. چنانچه در آيه 90 از سوره مباركه نحل مي‌خوانيم:

ان الله يامر بالعدل والاحسان: همانا خداوند فرمان به عدل و احسان مي‌دهد.

و نيز در ادامه مطلب در جايي ديگر آمده است. فالهمها فجورها و تقويها: [4]كه ما آشنايي با خوبي‌ها و بدي‌ها را به طور فطري در انسان قرار داديم.

بنابراين عدالت از جمله مواردي است كه نه تنها در وجود آدمي قرار دارد بلكه انسان آن را فطرتاً دوست دارد و دليل آن، اين است كه حتي ستمگران براي ظلم خود دست به توجيه مي‌زنند و سعي مي‌كنند آن را عادلانه جلوه دهند. ونيز در آيات 7 و 8 سوره مباركه انفطار كه در آن سخن از تحقق عدل واعتدال در وجود آدمي است آمده است:

الذي خلقت فسواك فعدلك في اي صوره ماشاء ركبك: پروردگاري كه تو را آفريده پس تو را در سواء و تسويه قرار داد و آنگاه اعتدال و عدالت را در وجود تو محقق ساخت و در هر صورتي كه خواست تركيبت داد. يعني تو را در آفرينش و خلقت اساساً و ذاتاً در سواء و اعتدال قرار داد. بنابراين چون عدالت ريشه در فطرت انساني دارد باعث ثبات و آرامش و درواقع تغيير ناپذير است و از آنجايي كه آدمي همواره به دنبال آرامش (عدم تغيير) مي‌باشد پس عدالت آرامش بخش است.

استقرار عدالت يكي از مهمترين اهداف انبياء الهي:

لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و...[5]

همانا ما پيغمبران خود را با ادله و معجزات ( به حق) فرستاديم و برايشان كتاب و ميزان (عدل) نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند.

و چون وجود جامعه‌اي عادل هم نياز به قدرت معنوي دارد و هم قدرت مادي، در آيه فوق به هر دو قدرت اشاره شده « بينات و كتاب و ميزان» هر يك قدرت و پشتوانة معنويي است براي استقرار عدل. و جمله « و انزلنا الحديد» كه در دنباله آيه است اشاره به قدرت مادي مي‌كند كه متخلفان بدانند كه هرگاه لجاجت و كارشكني كنند با قدرت سركوب مي‌شوند.

بنابراين هدف انبياء آن است كه چنان ايمان به خدا و معاد را در مردم زنده كنند و چنانچه اخلاق و طرز تفكر الهي را در تاروپود فرد و جامعه بوجود آورند كه، خود مردم، به عدالت بر خيزند و جامعة عدلي تشكيل دهند.

بنابراين استقرار عدالت اجتماعي يكي از مهمترين اهداف انبياء است.

اهميت عدالت در اسلام و جامعه اسلامي:

اسلام مكتب عدل و اعتدال است. راه مستقيم است و امت اسلام كه امت ميانه و وسط است نظام آن عادلانه است.

اگر نماز دارد. زكوه هم دارد. اگر تولي و دوستي با اولياء خدا را دارد، تبري و دوري از دشمنان را هم دارد.

اگر از علم طرفداري مي‌كند از عمل هم پيشتيباني مي‌كند و اگر فرمان به توكل به خدا را مي‌دهد، دستور فعاليت و تلاش هم مي‌دهد اگر دستور بخشش را مي‌دهد در اجراء حدود، فرمان به قاطعيت و اينكه رخم در شما اثر نكند را نيز دارد و...

بنابراين در جامعه‌اي كه بر اساس دستورات اسلامي بنا شده است مي‌بينيم كه تمام پست‌هاي حساس برعهده افراد عادل است. و از رهبر انقلاب و مرجع تقليد گرفته تا قاضي و شاهد و منشي همه و همه بايد در هر مرحله‌اي عادلانه بگويند و بنويسند. اسلام اهميت خاصي به عدالت داده و آن را در تاروپود جامعه و در مسائل حقوقي و اجتماعي و خانوادگي و اقتصادي شرط اساسي دانسته است.

از ديد پيشوايان معصوم ما نيز عدالت ضرورتي است كه بقاي جامعه منوط به آن است و بدون تحقق آن جامعه باقي نخواهد ماند.

امام صادق (ع) از عدالت به عنوان يكي از مواردي كه مردم واقعاً به آن محتاج هستند ياد مي‌كند:

ثلاثه اشياء يحتاج الناس طراً اليها: الأ من و العدل و الخصب[6]: يعني سه چيز است كه مردم واقعاً به آن نياز دارند و براي آنها ضروري است: 1- امنيت 2- عدالت 3- وسعت و فراواني

و نيز جرج جردقان علت اصلي پذيرش خلافت از سوي حضرت علي(ع) را در خطر بودن عدالت اجتماعي مي‌نويسد[7].

و پيامبر عظيم الشان اسلام نيز در خصوص اهميت عدالت مي‌فرمايند[8]:

عدل لساعه خير من عباده سبعين سنه قيام ليلها و صيام نهارها:

يك ساعت عدالت از هفتاد سال عبادتي كه روزهاي آن روزه و شبهاي آن احيا داشته باشيد بهتر است.

اينكه با درك اهميت عدالت در اسلام، به طور مختصر بررسي خواهيم كرد، اهميت و ضرورت عدالت را از منظر آيات و روايات در عبادت، رفتارهاي اجتماعي، اقتصادي و ...

1- عدالت در عبادت:

در روايات بسيار سفارش است هر گاه آمادگي روحي براي يك سري عبادت‌هاي غير واجب نداريد آن را به خود تحميل نكنيد[9]، و سعي كنيد عبادت را با نشاط و هماهنگ با آمادگي قبلي انجام دهيد. امام صادق (ع) مي‌فرمايند: لاتكرهوا الي انفسكم العباده: عبادت را برخود تحميل نكنيد و در حديث ديگر چنين مي‌خوانيم: لاتكرهواعباده الله الي عبادالله: عبادت را بر بندگان خدا هم تحميل نكنيد.

2- عدالت در نگاه:

حضرت علي (ع) به محمد بن ابي بكر كه نماينده امام در مصر بود چنين مي‌نويسد:

 در تمام ملاحظات و نگاهاي خود مساوات را مراعات كن[10]. اين دقت و عدالت به خاطر آن است كه افراد ضعيف در جامعه از لطف تو مأيوس نشوند و افراد مستكبر طمعي به ظلم و بي‌عدالتي تو نداشته باشند. و نيز در حديثي آمده كه: پيامبر كه با مردم سخن مي‌گفت نگاههاي خود را عادلانه ميان اصحاب تقسيم مي‌كرد[11].

3- عدالت در سخنگويي:

و اذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذاقربي[12]... « و هرگاه سخني گوييد به عدالت گراييد و هر چند دربارة خويشاوندان باشد و...» يعني بر اساس عدل سخن گوييد و به آن نيز وفادار باشيد و پيامد سخن شما نيز كنش عادلانه باشد.

و نيز در روايات واخلاق اسلامي سفارش شده است كه در گفتگوهاي علمي اگر بحث از مدار عدالت و جستجوي حق خارج و به جدال و كرسي نشاندن حرف خود كشيد فوراً از بحث كناره گير مي‌شود هرچند حق به جانب ما باشد.

4- عدالت در رفتار با كفار و دشمنان:

در اسلام اجراي عدالت نه تنها درباره دوست و در حال طبيعي كه درباره دشمن و در حال  جنگ نيز مورد سفارش است:

1- ولا يجرمنكم شنان قوم علي الا تعدلوا. اعدلوا هوالقرب للتقوي[13].

در اين آيه اصرار دارد كه دشمني شما با قوم يا گروهي باعث نشود كه به عدالت رفتار نكنيد و تاكيد مي‌كند عدالت را پيشة خود سازيد كه آن به تقوي نزديك‌تر است.

فان قاتلوكم فاقتلوهم كذلك جزاء الكافرين[14].

عدالت در اينجا كشتن است و غير از ترس و زبوني است اما در هر صورت حمله از طرف شما نباشد بلكه اگر آنان حمله كردند شما مقابله به مثل كنيد.

3- فمن اعتدي عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليكم و اتقوالله[15]: پس هر كس به شما تجاوز كرد به مانند او بر او تجاوز كنيد.

4- لا ينها كم الله عن الذي لم يقاتلوكم في الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين[16]. و خداوند شما را نهي كرده است كه از كساني كه در مورد دين با شما نجنگيده و شما را از خانه‌هاتان خارج نكرده‌اند اينكه به آنها نيكي و با آنها به عدالت رفتار كنيد به درستي خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد.

5- عدالت در مدح و انتقاد:

حضرت علي (ع) مي‌فرمايد[17]: اگر بيش از اندازه لياقت مدح كرديد اهل تملق و چاپلوس خواهيد بود و اگر شهامت و آزادي مدح كردن را حتي به مقدار لازم نداشتيد معلوم مي‌شود يا عاجز هستيد يا حسود كه روحتان تحمل مدح ديگران را ندارد. بنابراين بايد در مدح ديگران مراعات عدالت وانصاف را بكنيم و گرنه به يكي از دو عيب گرفتاريم.

 

 

 

 

6- عدالت در محبت و انتقاد:

امام علي (ع) مي‌فرمايند: زياد روي در سرزنش سبب مي‌شود كه ما اثر معكوس بگيريم زيرا آتش لجاجت شعله‌ور مي‌شود طرف شعله‌ور مي‌شود و حالت انفجار به او دست مي‌دهد.

محبت بيش از اندازه به فرزند نيز موجب لوس شدن او مي‌شود و پيامبر فرمود: واي بر پدران و مادران آخرالزمان كه علاقه زياد آنها به فرزند باعث خود خواهي‌هائي در آنها مي‌شود.

7- عدالت در محيط خانه يا ( عدالت در رفتار با همسر)

و ان خفتم الا تعدلوا فواحده[18]: پس اگر ترسيديد كه عدالت نكنيد پس با يكي از كنيزانتان (ازدواج كنيد) و...

پيامبر اسلام حتي در همان اواخر عمر كه كسالت داشتند عدالت را در ميان همسران مراعات مي‌كردند و در بستر بيماري او را هر شب به اتاقي كه مربوط به آن همسر بود انتقال مي‌دادند[19].

و حضرت علي در مدتي كه دو زن داشت حتي اگر مي‌خواست وضو بسازد در خانه زني كه نوبت او نبود وضونمي‌گرفت[20] آري عدالت بايد همچون خون در تمام رگهاي جامعه و در همة ابعاد جريان يابد.

 

8- عدالت در اقتصاد:

نظام اقتصادي اسلام بر اساس عدالت است. يعني طوري برنامه‌ريزي شده كه حق كسي از بين نرود و هر صاحب حقي بتواند متناسب با كار يا نيازش زندگي راحتي داشته باشد در اسلام سفارش شده كه بايد ساعات خود را براي چند موضوع تقسيم كرد:

ساعاتي براي تفريح و لذت حلال و ساعاتي براي عبادت و ساعاتي براي كار. تا بدينوسيله تمام نيازهاي مادي و معنوي تأمين شود[21]. در زير به دو شاخه از عدالت در اقتصاد را بررسي مي‌كنيم.

الف- عدالت در توزيع:

حضرت علي (ع) در زمان حكومت خود، نه تنها تمام تلاش خود را براي برقراري عدالت اقتصادي و اجتماعي انجام داد بلكه دست به عملي زد كه شايد هيچ كس در طول تاريخ اين كار را انجام نداده باشد و آن بازپس گيري اموال از ثروتمندان و رساندن آن به دست نيازمندان بود.

بعضي از انبياء همچون شعيب بعد از توحيد و نبوت اولين پيامش درباره عدل و توزيع و هشدار به كم فروشان بود:

اوفوا الكيل و لاتكونوا من المخسرين و زنوا بالقسطاس المستقيم و لا تبخسوا الناس اشياء هم و لا تعثوا في الارض مفسدين[22]: ( اي مردم) كيل را كامل كنيد و از خسارت وارد كننده‌ها نباشيد. اجناس را با ميزان صحيح بسنجيد و آنچه به مردم مي‌فروشيد از وزن پيمان كم نگذاريد و در زمين به ظلم و فساد كاري برنخيزيد.

و نيز در سوره مصطفين مي‌خوانيم. ويل المطفضين[23]: واي به حال كم فروشان.

ب- عدالت در بهره‌‌گيري و مصرف:

در مقدار مصرف بايد مراعات عدالت بشود قرآن صريحاً در آياتي چنين مي‌فرمايد:

1- كلوا من ثمره اذا أتمروا تواحقه يوم حصاده[24]: شما هم از آن ميوه هر گاه برسيد تناول كنيد و حق زكات فقيرات را به روز درو كردن بدهيد و...

2- كلوا و اشربوا و لاتسرفوا[25]: هم از نعمت‌هاي خدا بخوريد و بياشاميدو اسراف مكنيد.

3- امام صادق (ع) مي‌فرمايند: اگر مردم در مصرف غذا مراعات ميانه روي را بكنند بدنشان پايدار و سالم باقي مي‌ماند[26].

علاوه بر مقدار مصرف، قرآن بر روي  چگونگي آن مقدار و رعايت تقوي هم تكيه كرده و مي‌فرمايد[27]: فكلوا مما غنمتم حلالاً طيباً و اتقوا الله ان الله غفور رحيم: از هر چه غنميت بيابيد بخوريد حلال شما باد و پرهيزكار باشيد كه خداوند آمرزندة خطاها و مهربان به خلق است.

9- شهادت و گواهي بر اساس قسط:

يا ايها الذين امنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط[28]:

اي اهل ايمان در راه خدا پايدار و استوار بوده ( بر ساير ملل عالم) شما گواه عدالت و راستي و درستي باشيد و...

در اينجا قسط به عنوان پايه و اساس امور فردي و جمعي و معياري است كه شهادت و گواهي بر اساس آن صورت مي‌گيرد.

10- حكومت و داوري بر اساس عدل و قسط:

1- و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل[29]: چون حاكم بين مردم شويد داوري به عدالت كنيد.

2- و ان حكمت فاحكم بينهم بالقسط[30]: و اگر حكم كردي ميان آنها به عدالت حكم كن.

در اين آيات به حكومت و داوري و قضاومت بين مردم براساس عدل و قسط امر شده است.

در حديثي از پيامبر اكرم(ص) آمده است[31]: عمل يك روز رهبري كه ميان مردم به عدالت رفتار كند از عمل صد يا پنجاه سال كسي كه در ميان اهل و عيال خود مشغول عبادت باشد بهتراست.

و نيز از امام صادق (ص) است كه[32]: هرگز دعاي رهبر عادل رد نمي‌شود.

 

 

11- قيام بر مبناي قسط:

لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط[33]:
و برايشان كتاب و ميزان (عدل) نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند.

در اينجا قيام وانقلاب را امري مشروع و شايسته قلمداد كرده و تحقيق آن را براساس قسط مورد توجه قرار مي‌دهد و بر آن تأكيد دارد.

 نتيجه‌گيري:

شناخت، ترجمه و تفسير قرآن نيازمند سالها مطالعه مي‌باشد كه از توان اين حقيران ساخته نيست با توجه به رشته تحصيلي نويسندگان مقاله، سعي بر آن بوده كه از طريق مطالعه، ترجمه و تفاسير موجود گوشه‌اي از معارف قرآني در خصوص عدالت آورده شود.

اميدواريم كه اين مقاله باب شروعي براي مطالعات بيشتر خوانندگان فراهم نمايد.

ذيلاً برگزيده‌اي از مطالب اين نوشتار آورده شده است:

1- اساساً قرآن كتابي است آسماني كه از طرف خداوند براي هدايت بشر نازل شده و نياز به اثبات علمي ندارد بلكه هدف نويسندگان آن است كه از طريق اين مطالعات معرفت بيشتري به قرآن حاصل مي‌گردد.

2- در اين مقاله ترجمه تعدادي آيه از قرآن مجيد كه در خصوص عدالت بيان گرديده آورده شده است.

3- از آنجايي كه اسلام مكتب عدل و اعتدال است، راه مستقيم است و امت اسلامي امت ميانه و وسط است و نظام  آن عادلانه مي‌باشد بنابراين شناخت مفهوم عدالت به معناي واقعي آن با استفاده از آيات و روايات و سپس به كارگيري آن در جامعه امري انكارناپذير است. بنابراين هدف نويسندگان اين مقاله اين است كه بتوانند قطره‌اي از دريايي معرفت قرآن را در اين نوشتار بيان نمايند از خداوند براي شناخت و معرف بيشتر مدد مي‌جوييم. ( به اميد ظهور عدالت گستر گيتي).

 منابع و مأخذ :

1- الهي قمشه‌اي، مهدي، انتشارات الهادي، سال 1382. قرآن كريم

2- جمشيدي، محمد حسين- پژوهشكده امام خميني (ره) و انقلاب اسلامي، سال 1380-نظريه عدالت

3- قرائتي، محسن، انتشارات فاخته، توحيد و عدل و عدالت اجتماعي

4- مطهري، مرتضي، انتشارات صدرا، سال 1372 « عدل الهي»

5- اميري خراساني، عراق سلطان، زينب و سعيده- عدل در قرآن، سال 1383.

 * محبوبه مفيد كلانتري، دانشجوي كارشناسي زمين شناسي، دانشگاه پيام نور كرمان

** دكتر حسين رشيدي نژاد، عضو هيئت علمي دانشگاه پيام نور كرمان

 

 

پی نوشتها :

[1]- سوره جاثيه- آيه 22

[2]- آيه 219- سوره بقره

[3]- آيه 3- سوره آل عمران

[4]- آيه 8 سوره مباركه شمس

[5]- آيه 25 سوره حديد

[6]- تحف العقول. ص 334

[7]- جرج جرداق، الامام علي (ع). صوت العداله الانسانيه. ج 1- ص 155

[8]- جامع السعادت – جلد 2- ص 223

[9]- كافي- جلد 2 ص 86

[10]- نهج البلاغه نامه 27- ص 383

[11]- وسائل الشيعه- جلد 8 ص 499

[12]- آيه 152- سوره انعام .

[13]- آيه 8- سوره مائده .

[14]- آيه 57- سوره آل عمران.

[15]- آيه 193- سوره بقره

[16]- آيه 8- سوره ممتحنه

[17]- حكمت 339- از نهج‌البلاغه فيض الاسلام- ص 1249

[18]- آيه 3- سوره نساء

[19]- نظام حقوق زن

[20]- نظام حقوق زن

[21]- نهج‌البلاغه فيض الاسلام . ص 1271

[22]- آيه 18 سوره شعرا.

[23]- آيه 18 سوره شعرا.

[24]- سوره انعام آيه 141

[25]- سوره اعراف- آيه 31

[26]- النظام التربوي في الاسلام- ص 376

[27]- آيه 69- سوره انفال

[28]- آيه 8- سوره مائده

[29]- آيه 58- سوره نساء

[30]- آيه 42- سوره مائده

[31]- نظام سياسي اسلام. ص 71

[32]- نظام سياسي اسلام ص 71

[33]- آيه 25 سوره حديد

[34]- سوره انعام – آيه 115.

[35]- محسن فيض كاشاني- تفسير الميزان. ج 5 ص 107

[36]- سوره اعراف- آيه 29

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 03 اسفند 1393 ساعت: 11:50 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره عدل الهی

بازديد: 199

 

روشها و مشربها:

موضوعِ عدل الهي وقتي مورد بحث قرار مي گيرد كه مباحث توحيد و نبوت و معاد اثبات شده باشد در اينصورت وجود و يگانيگي باري تعالي و رسالت پيامبران به خصوص رسالت و پيامبري خاتم‌الانبياء محمد رسول الله (ص) را قبول مي كنيم و به روز رستاخيز نيز ايمان مي آوريم آنگاه مي توانيم شبهات و سؤالاتي كه در مورد عدل الهي وجود دارد را جوابگو باشيم، انشاء ا . . .

در ابتدايِ بحثِ عدل الهي دو گروه از متكلمين و دانشمندان اسلامي قرار دارند كه عقايدي مخالف يكديگر بيان مي كنند اولي اشاعره كه طرفدار جبر و اضطرار هستند و ديگري معتزله كه طرفدار عدل و اختيار. اشاعره مي گويند. خداوند حكيم است و هر كاري انجام مي دهد از روي حكمت است ما اصلاً اختياري نداريم هر چه مي كنيم آنرا خداوند خواسته كه ما انجام مي‌دهيم و هر چه هم پيش آيد از طرف خداوند است وظيفه ما فقط سازگاري با تمام حوادث و شكر باري تعالي و تسليم در برابر خواسته‌هاي او مي باشد.

معتزله مي گويند اگر هر چه را خداوند بخواهد همان اتفاق بيفتد و ما اختيار نداشته با شيم دگر روز قيامتي لازم نيست خداوند بعضي ها را گمراه قرار داده است و بعضي ها را به راه راست هدايت نموده، بعضي انسانها ظالم هستند چون خداوند آنها را ظالم خواسته است و بعضي ديگر مظلوم در حقيقت جزا و عقابي نبايد در كار باشد ولي چون معاد و روز قيامتي وجود دارد پس بايد انسانها اختيار داشته باشند تا اگر كاري شايسته انجام دادند پاداش بگيرند و اگر در مسير دزدي و چپاول و غارتگري افتادند غذاب آخرت نسيب آنها گردد.

اشاعره مي گويند علم خداوند ابدي و ازلي است از گذشته و آينده اطلاع دارد پس خداوند از كارهاي ما خبر داشته است. او مي داند كه ما انسان صالح و با وجدان خواهيم شد با يك انسان ستمكار و گناهكار پس اوست كه ما را به اين راه مي كشاند و ما هيچ اختيار نداريم.

معتزله مي گويند علم خداوند اختيار ما را از بين نمي برد مثلا ما مي دانيم كه اگر كسي از ارتفاع 10 يا 15 متري بپرد مجروح مي شود حال اگر كسي خودش را از ارتفاع بلند بيندازد و مجروح شود آيا مي تواند از شما شكايت كند و بگويد چون شما مي دانستيد، من مجروح شدم و پايم شكست و اگر شما نمي دانستيد من مجروح نمي شدم! پس علم خداوند نمي تواند اختيار را از انسان بگيرد.

اشاعره مي گويند اگر بگوئيم انسان از خودش اختيار دارد در حقيقت در كارهاي باري‌تعالي دخالت كرده‌ايم در حالي كه دخالت در كارهاي خداوند در شأن انسان نيست و هرچه خداوند بخواهد همان مي شود.

معتزله مي گويند اگر همه كارها و شرايط ايجاد شده براي انسانها را به خداوند نسبت دهيم در حقيقت كارهاي زشت و ظلمها و غارتگري‌ها و جنايات را نيز به خداوند نسبت داده‌ايم كه اين در شأن باري‌تعالي نيست پس بعضي كارها به دست انسانها انجام مي شود.

از اين بحث‌ها كه بگذريم مي توانيم بگوئيم شيعه راهي غير از اشاعره و معتزله دارد از نظر شيعه نه جبر است و نه اختيار بلكه راهي بين آن دو مي باشد. بعضي كارها جبر است مانند به دنيا آمدن ، دوران شيرخوارگي، پشت سر گذاشتن دوران كودكي، رسيدن به دوران جواني ، گذشت زمان، رسيدن به دوران پيري و مسائلي شبيه اينها، ولي بسياري از كارها اختياري است كه به اختيار خودمان انجام مي دهيم كه در آينده هم احتمالا كارهاي بيشتري به اختيار خودمان انجام خواهيم داد كه بايد دقت كنيم اين اختيار، ما راه به گمراهي و ضلالت نكشاند. و همين اختيار است كه ما را سعادتمند و خوشبخت مي گرداند آنچه را كه به عنوان جبر قبول كرديم نبايد سبب ناراحتي و نا اميدي ما شود و آنچه را كه به اختيار مي توانيم انجام دهيم با كمال قدرت و با شجاعت و سرعت در آن راه گام بر مي داريم. انشاء ا . . .

تحصيل علم اختياري است يك نفر مي تواند با وجود همه شرايطِ مساعد و حتي بر خلاف خواسته هاي خانوادگيش درس نخواند و به كارهاي ديگر مشغول شود و ديگري مي تواند در شرايط سخت بدون امكانات ، تحصيل علم كند و به مدارج عالي برسد حال شما كدام را انتخاب مي كنيد اختيار با شماست. مي گويند براي ما گرفتاري پيش آمد ناراحتي خانوادگي داشتيم مسائلي داشتيم درس نخوانديم ، ما مي گوييم اراده شما ضعيف بوده است تحصيل علم در نظر شما خيلي مهم نبوده و براي علم ارزش قائل نبوديد و از اين جهت از لحاظ علمي به جايي نرسيديد وگرنه مي توانستيد فقط راه تحصيل علم و مطالعه و تحقيق را در پيش بگيريد و فعلا هر موضوع غير درسي را كنار بگذاريد و خود را از قيد آن آزاد نمائيد. بيشتر پادشاهان، سلاطين و ظالمان و استعمارگران، حتي بيشتر افراد بزرگسال از لحاظ فكري پشتيبان جبر هستند خواستار ادامه وضع موجودند مي گويند خداوند اين وضع را ايجاد كرده است همه بايد مطيع و تابع باشند خانواده‌هاي فقير و تهي‌دست، با فقر سازش داشته باشند انسانهاي مظلوم در شرايط موجود سخني نگويند تا ما بهتر بتوانيم غارت كنيم بيشتر سو د ببريم، بهتر زندگي كنيم. اما پيامبران و پيشوايان و انسانهاي با ايمان و انقلابيون و بيشتر جوانان و مظلومان آگاه ، طالب استقرار عدالت ، رفع ظلم، نابودي استعمار و استثمار هستند اينها عقيده دارند هيچ شرايطي براي انسانها عوض نمي‌شود مگر آنكه خودشان با سعي و كوشش و فداكاري و ايثار آن شرايط را عوض كنند و اين نشانه اختيار كامل بشر بر اوضاع و شرايط خودش مي باشد.

ايرادها و اشكالها:

مي گويند اگر خداوند عادل است اين همه تبعيض‌ها، فقرها، نابسامانيها و اختلافات طبقاتي براي چيست؟

ما مي گوييم تفاوت و تنوع را قبول داريم حتي موجوديت اشياء را از تركيب اضداد مي‌دانيم مثلا، نر و ماده – بار مثبت و بار منفي – جاذبه و دافعه سبب بقاء طبيعت هستند.

پستي و بلندي‌ها – كوير و جنگلها – درياها و خشكيها سبب زيبايي در طبيعت هستند تنوع گلها و حيوانات و جانداران طبيعت را دلپذير نموده‌اند كه همه اينها ساخته اراده حق تعالي مي باشند ولي تبعيض‌ها، فقرها، نابسامانيها ساخته دست انسانهاي شرور و ظالم است كه وظيفه ما قدرت گرفتن از طبيعت و مبارزه با اين آفات اجتماعي است.

مي گويند اگر خداوند عادل است بلاهاي طبيعي از قبيل سيل – طوفان – زلزله كه سبب نابودي افراد و انسانها مي شود و خسارت هاي گوناگوني به وجود مي‌آورد براي چيست؟

ما مي گوئيم هر معلولي علتي دارد يعني هر حركت و هر واقعه‌اي در طبيعت تابع علتي است ما مي توانيم علت‌ها و گاه معلولها را تغيير دهيم مثلا مي توانيم با ايجاد سدها و درختكاري و ساختمان سازي در جاهاي امن، از سيل و خسارتهاي آن جلوگيري كنيم با ساختمان هاي محكم و علمي مي توانيم از خسارات طوفان و زلزله جلوگيري نمائيم چنانچه خداوند مي فرمايد ما زمين و آسمان و تمام موجودات را مسخر شما قرار داديم تا از آن استفاده نماييد.

تفاوت نه تبعيض:

مي گويند اگر خداوند عادل است چرا بعضي افراد سياه، بعضي ها سفيد هستند چرا بعضي ها زيبا و بعضي ها زشت روي مي باشند. ما مي گوئيم نژادپرستي نتيجه تبليغات سوء ظالمان و استعمارگران است وگرنه هيچ انساني به خاطر رنگ پوستش نبايد مورد اذيت و آزار قرار گيرد اگر يك انسان سياه رنج مي برد به خاطر اين است كه يك عده سفيدپوست استعمارگر او را به بردگي كشيده‌اند و جلوي ترقي و تعالي او را گرفته‌اند و از نيروي كار و فكر او به نفع خود استفاده مي كنند. امكانات طبيعي و مالي و فكري او را ربوده و نابودش ساخته‌اند پس باز هم انسانهاي جنايتكار هستند كه تبعيض ايجاد مي نماييد و اما در مورد زشتي و زيبايي ما بايد در هر حال خودمان را زيبا بدانيم و به نظافت و ظاهر خودمان توجه داشته باشيم اصولا زشتي و زيبايي در مقابل فعاليت‌ها، كوشش ها و فداكاريها عاملي بي‌اثر است. مثلا اگر ساختماني مجلل را ببينيد كه مهندساني در ساختن آن همكاري داشته‌اند بيشتر توجه شما به علم و كار آنهاست يا به زشتي و زيبايي مهندسين يا اگر به پزشك خوب و حاذق مراجعه مي‌كنيد به دارو و دستور او توجه داريد يا به زشتي و زيبايي او؟

اصولا زشتي و زيبايي در مقابل علم و دانش و سعي و كوشش فرد، يك عامل بي‌اثر است و ساخته فكر انسانهاست. اگر افكار انسانها را اصلاح كنيم اين تبعيض در جامعه وجود نخواهد داشت و ما با فعاليت و كوشش مي توانيم افكار غلط در مورد زشتي و زيبايي را از بين ببريم انشاء ا . . .

عدل چيست؟

ما عدالت را به معني تساوي در نظر نمي‌گيريم بلكه معني عدالت موزون بودن و هر چيزي جاي خودش قرار داشتن و رعايت استحقاق‌ها مي باشد. عدالت اين نيست كه همه در كلاس از يك درس نمره 20 بگيرند بلكه عدالت آنست كه هر كدام به اندازه سعي و كوشش خودش نمره بگيرد در خانواده عدالت اين نيست كه همه فرزندان به يك اندازه از لحاظ مالي تأمين شوند بلكه براي فردي كه مطالعه را دوست دارد بايد شرايطي مهيا كنيم تا بتواند بهتر و بيشتر مطالعه كند ولي فرزندي كه از درس خواندن بيزار است بايد مشغول كاري شود و درآمدي داشته باشد چون نخواسته درس بخواند و مطالعه كند و نخواسته زحمت بكشد و نمرات عالي كسب نمايد اصولا  اعتقاد به قادر بودن و حكمت داشتن خداوند متعال، وجود عدالت در ذات او را ايجاب مي كند. به علاوه عدالت باري تعالي را در ساختمان طبيعت به وضوح مي توان ديد نظم و قوانين جاري در طبيعت و همچنين ساختمان بدن حيوانات و انسانها خودگوياي عدالت الهي است كه اثبات عدالت الهي از اين طريق نياز به مطالعه علوم نجوم-زيست‌شناسي-پزشكي و فلسفه دارد كه اگر اين طريق را براي اثبات عدل الهي  انتخاب كنيم مي توانيم وجود روز معاد و قيامت را از آن نتيجه بگيريم.

تفاوتهاي دو جهان:

مي گويند اگر خداوند عادل است چرا بعضي انسانها به عنوان كافر و مشرك در روز قيامت تا ابد عذاب مي شوند در حالتي كه زمان محدودي در دنيا بوده‌اند.

ما مي گوييم مجازات هاي دنيوي و اخروي با هم متفاوت هستند اگر گناهكاران و مجرمان در دنيا مجازات مي شوند براي جلوگيري از جرائم و عبرت گرفتن خود او و ديگران است ما مي خواهيم در اجتماع ظلم و جور و فساد نباشد براي اين منظور ظالم و مجرم و انسان فاسد بايد مجازات گردد تا هم خود او تربيت شود و هم اجتماع با ديدن اين مجازات از فساد تهي گردد ولي در مجازات هاي اخروي چنين هدفي دنبال نمي گردد مجازاتهاي اخروي براي تربيت افراد يا اصلاح جامعه نيست اينجا تجسم اعمال است.

يعني در مجازاتهاي دنيوي احتمال اشتباه و كم و زياد شدن وجود دارد ولي در قيامت خود عمل و كردار انسان است كه ما را اذيت و آزار مي دهد و يا احتمالاً شادان و خوشحال مي نمايد انسان موجودي ابدي است در نتيجه اين اعمال هم تا ابد با او خواهند بود كه به طرق مختلف روي او اثر مي گذارند.

 

جزاي عمل:

كفر يعني پوشاندن حقيقت، كافر كسي است كه حقيقت را فهميده ولي آنرا انكار مي كند و با آن مبارزه مي نمايد چون احساس مي كند اين مبارزه براي او نفع مادي يا ترفيع مقام دارد كه نتيجه عمل او گمراهي براي  ديگران است و حتي سبب انحراف جامعه از مسير حقيقت مي گردد و حال اگر فرض كنيم انحرافات اجتماعي به خاطر اعمال غلط او تا چند سالي طول بكشد و عده زيادي به انحراف كشيده شوند مجازات او چه خواهد بود اگر بخواهيم اين عمل ناپاك و نتايج آن را به خود او عرضه كنيم چه خواهد شد به علاوه در نظر بگيريد چه جنايات و خونريزيهايي به خاطر كفران او انجام مي شود و چه محروميتهايي در اجتماع پديد مي آيد كه جبران آن تقريبا غير ممكن به نظر مي رسد به اين جهت است كه مجازات كفار و مشركين آنچنان سنگين به نظر مي آيد.

ما نمي توانيم حساب اشخاص را رسيدگي كنيم:

مي گويند تحقيقات و اكتشافات و اختراعات دانشمندان غير مسلمان چه مي‌شود؟ آيا در روز قيامت اجر و مزدي دارند يا نه؟

مي گوييم اجر و مزد هر عملي نزد باري تعالي بستگي به فكر و انديشه فرد اجرا كننده دارد هدف از اكتشاف و اختراع چيست؟ آيا نفع مادي مطرح است؟ هدف شهرت‌طلبي است؟ يا اينكه هدف خدمت به مردم و كسب ثواب آخرت بو ده؟ عدل الهي ايجاب مي كند كه اجر و مزد هر كس كه كار خيري انجام داده باشد بدهد ولي چون از افكار و رفتار دانشمندان بي‌اطلاع هستيم نمي توانيم اجر و مزد اين افراد را تعيين نماييم به علاوه بايد به خاطر داشته باشيم ما اجر و مزد اخروي هيچ كس را نمي توانيم تشخيص دهيم چه مسلمان باشد و چه غير مسلمان چون اين محاسبه مخصوص كارهاي الهي مي باشد و براي بشر آشكار نمي گردد.

شفاعت:

مي گويند بعضي ها هستند كه در دنيا گناه و معصيت مي كنند سپس توقع دارند كه پيامبر اسلام (ص) يا ائمه طاهرين آنها را شفاعت كنند كه اين خود سبب بيشتر شدن گناهكاران و معصيت‌كاران مي شود اگر اين چنين باشد عدالت از خداوند سلب مي گردد.

ما مي گوييم شفاعت در اين دنيا مجرمين را به دو گروه تقسيم مي كند يك عده به خاطر اينكه پارتي دارند از چنگال كيفر مي گريزند و عده‌اي ديگر به جرم اينكه پارتي ندارند گرفتار كيفر مي گردند.

ما در ميان جوامع بشري، جامعه هايي را كه قانون در آن دستخوش پارتي‌بازي است فاسد و فاقد عدالت مي دانيم چگونه ممكن است در دستگاه الهي معتقد به پارتي‌بازي شويم؟ در حقيقت اين نوع شفاعت بر هم زننده قانون و ضد آن است در حاليكه شفاعت تأييد كننده قانون است. در شفاعت غلط، مجرم بر خلاف خواست قانونگزار و بر خلاف هدف قوانين اقدام مي كند و از راه توسل به پارتي بر اراده قانونگزار و هدف قانون چيره مي گردد كه اين شفاعت در دنيا ظلم و در آخرت غير ممكن است ولي شفاعت صحيح نوعي ديگر از شفاعت است كه در آن نه استثناء و نه تبعيض وجود دارد و نه نقض قانون، در حقيقت شفاعت در قيامت از طرف خداوند است و هيچكس ديگري حق شفاعت در قيامت ندارد در دنيا طلب شفاعت از طرف مجرم است كه دنبال واسطه و پارتي مي گردد نه از طرف دادگاه ولي در آخرت شفاعت از طرف باري تعالي مي باشد نبايد گمان كنيم كه پيامبران و ائمه اطهار به خاطر گناهان يك فرد از درگاه خداوند تقاضا مي كنند كه گناهان اين شخص بخشيده شود بلكه شفاعت از طرف خداوند است كه دستور مي دهد تا يك نفر شفيع اين فرد گردد حال اگر خداوند متعال دستور شفاعت دهد ديگر پارتي‌بازي . سود جوئي و كلاه برداري نمي شود بلكه شفاعت خود يك نوع راهنمايي و راه نشان دادن است مانند اينست كه قانونگزار در دادگاه ما را از قوانين كه به سود ماست آگاه كند. پس انسان بايد كارهاي خير و خوب داشته باشد تا مشمول شفاعت قرار گيرد.

‹‹ والسلام ››

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 03 اسفند 1393 ساعت: 11:43 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره عدالت اجتماعی

بازديد: 407

 

تاثير عدالت اجتماعي در سازمانها

 

پس از بررسي فشرده ي تاريخ هستي پذيري و تکامل مفهوم حقوق بشر،اينک در ادامه ي گفتارها، به مباحث امروزين حقوق بشري باز مي گرديم. کانوني ترينارزش فلسفي حقوق بشر، همانا «منزلت انسان» است که بدوا" آن را در گفتاري جداگانهبررسيديم. در اين گفتار، روشن خواهيم ساخت که براي تبيين دقيق تر مفهوم منزلتانسان، بايد ارزشهاي ديگري را که جزو آن به شمار مي آيد و بطور همزمان به مثابهارزشهاي حقوق بشري محسوب مي گردد، در نظر گرفت. در همين راستا، به ارزشهايي مانند: «زندگي»، «آزادي و استقلال»، «عدالت»، «همبستگي»، «مسئوليت اجتماعي»، «صلح و خشونتپرهيزي» و نيز «محيط زيست سالم» مي پردازيم.

۱. زندگي

زندگي به عنوان ارزش، مبتني بر ارزشگذاري بر حيات انساني، به مثابه پيش شرطاجتناب ناپذير براي همزيستي ميان انسانها و سرچشمه ي تمامي ايده آل ها و تصوراتارزشي پيوسته با آن است. کنشي که معطوف به تحقق ارزش زندگي است، نه تنها بايد درمقابل هر چيز و هر کس که به نفي زندگي مي پردازد، مقاومت ورزد، بلکه همچنين بايدتمامي فعاليتهاي حامي زندگي و سازگار با آن را با همت مورد پشتيباني قرار دهد. يکياز عنصرهاي مهم «زندگي» به مثابه ارزشي حقوق بشري، حفاظت از تندرستي جسمي و خدشهناپذيري فيزيکي انسان است. هر انساني در هستي خود، برخوردار از منزلتي است که ارزشيفي نفسه محسوب مي گردد. چنين ارزشي، با هيچ کالايي قابل مقايسه يا معاوضه نيست وبنابراين قيمتي براي آن قابل تصور نيست و بايد آن را چونان غايتي بالذات پاسداريکرد. بنابراين، پاسداري از ارزش في نفسه ي انسان، پيش از هر چيز، پاسداري از زندگيانساني است و احترام به منزلت انسان را تنها مي توان به مثابه با ارزش شمردن حياتانساني فهميد. «زندگي» به مثابه يک ارزش، تبلور خود را در «حق حيات» مي يابد که درميثاقهاي بين المللي حقوق بشري، بازتابي روشن يافته است.

۲. آزادي و استقلال

 ارزش آزادي و استقلال از طرفي مبتني بر آزادي همه ي انسانها از هرگونه بردگي وبندگي، شکنجه و رفتار و مجازات بيرحمانه و غيرانساني و حرمت شکنانه، بازداشت،زنداني و تبعيد کردن خودسرانه و اقدامات مشابه، و از طرف ديگر مبتني بر آزادي همه يانسانها در طرحريزي آزاد و مستقل زندگي خويشتن است. آزادي و استقلال، عنصرهايکانوني مفهوم «شخص» هستند و بر شالوده ي منزلت انسان قرار دارند. بايد آنها را بهمثابه خودمختاري اوليه ي اراده فهم کرد. آنها شاخص استعداد و توانايي انسان هستند،انساني که به صورتي خود بنياد، «نقطه ي شروع» را خود مقرر مي کند. آزادي و استقلالبه صورتي جدايي ناپذير با منزلت انسان در پيوند قرار دارند. حق آزاديهاي مصرح درميثاقهاي حقوق بشري، جمع بست مدون استقلال و آزادي به مثابه يک ارزش است. به هميندليل در اين ميثاقها، در کنار حق آزادي عمومي تدوين شده، حقوق ديگري نيز در رابطهبا آزاديها، به صورت جداگانه تعريف شده اند، مانند حقوق شهروندي، حق آزادي قلم وبيان، حق آزادي انجمن ها و اجتماعات و غيره.

۳عدالت

ارزش عدالت، که بايد آن را از جنبه ي قانوني، قضايي، اجتماعي و اقتصادي موردتوجه قرار داد، شالوده ي جوامعي را مي سازد که در آنها منزلت انسان و امنيت واستقلال شخصي او از تعرض مصون است. اين جوامع با شاخص هايي چون: برابري انسانها درمقابل قانون و دادگاه، برخورداري از امکان ارضاي نيازهاي اوليه و تقسيم عادلانه ينعمات مادي متعين مي گردند. اگر ارزشهاي يادشده در فوق را نيز به آن بيفزاييم، ميتوانيم بگوييم که آن نظام اجتماعي عادلانه است که افزون بر محترم شمردن ارزشبنيادين «زندگي»، بتواند ارزشهاي «آزادي» و «برابري» را در تناسبي عادلانه بايکديگر تحقق بخشد. چنين جامعه اي، با ايجاد و حفظ برابري، براي هر فرد فضاي آزاديخلق مي کند که بتواند در چارچوب آن حرکت کند، بدون اينکه اين کار، حرکت آزاد ديگرانرا دچار خدشه سازد.

«عدالت اجتماعي» يکي از مفاهيم نزديک به مفهوم عدالت بطور کلي است. «عدالتاجتماعي» با توجه به منزلت برابر انسانها، خواهان شرايط زندگي انساني براي همگان،ايجاد شانس برابر و برآوردن عادلانه ي نيازهاي انساني است. ايجاد شانس برابر، بهمعناي رفع هرگونه تبعيض ميان انسانها به دليل تعلق آنان به جنس، طبقه، نژاد،اعتقادات مذهبي و ايدئولوژيک خاص است. از حقوقي که مي توانند «عدالت اجتماعي» را بهمثابه ايجاد شانس برابر تضمين کنند، مي توان از حق اشتغال، حق تحصيل، حق مشارکت درحيات فرهنگي، حق برخورداري از شرايط کار انساني، حق برخورداري از دستاوردهاي پيشرفتعلمي و حق محافظت از کودکان و نوجوانان نام برد. «عدالت اجتماعي» در آنچه که فراتراز نيازهاي اوليه ي انساني مانند خوراک و پوشاک و مسکن، به برآوردن ساير نيازهايمهم انساني مربوط مي شود، دربرگيرنده ي حقوقي مانند: حق امنيت اجتماعي، حقبرخورداري از يک معيشت مناسب، حق استفاده از خدمات درماني و بهداشتي و حق دريافتکمک اجتماعي درموارد بيکاري، بيماري و بازنشستگي است.

منشور جهاني حقوق بشر، منزلت کليه ي اعضاي خانواده ي بشري و حقوق برابر و انتقالناپذير آنان را پايه ي عدالت در جهان مي داند. از همين رو تلاش مي شود تا پاسدارياز حقوق بشر، در يک سيستم جهاني و از طريق قراردادها و ميثاقهاي بين المللي تضمينگردد. اما واقعيت جهان کنوني ما نشانگر آن است که «عدالت اجتماعي» حتا در جوامعپيشرفته، در رابطه اي پرتنش با مشکل اختلاف طبقاتي ميان انسانها قرار دارد. به هميندليل مي توان گفت که حقوق بشر به مفهوم امروزين آن و در واقعيت جهان کنوني ما، بهناگزير تنها مي تواند طرح حداقلي از عدالت را مطرح نمايد.

 

۴. همبستگى

 همبستگي به مثابه يک ارزش، شالوده‌ي کنش مشترک انساني را مي‌سازد و دستيابي بهيک همزيستي موفق ميان همه‌ي انسان‌ها را هدف خود مي‌داند. همبستگي، فقط از انسانمطالبه نمي‌کند تا نسبت به رنج و محنت ديگران ابراز همدردي کند، بلکه انتظار داردکه انسان رنج و محنت همنوعان را از آن خود بداند و در رفع آنها بکوشد. مفهوم «همبستگي» به مثابه يک ارزش، پايه‌ي استدلال خود را در اجتماعي بودن انسان بازمي‌يابد. انسان از منظر توانايي‌هاي بيولوژيک خود، دچار کمبودها و نارسايي‌هايي استکه تنها در يک اجتماع انساني مي‌تواند بر آنها چيره گردد. بنابراين انسان محتاجياري ساير انسان‌هاست، چه در دوران کودکي که وابسته به سرپرستي والدين است، چه درسنين بلوغ که وابسته به تقسيم کار اجتماعي براي تضمين موجوديت مشترک همه‌يانسانهاست و چه در ايام پيري که وابسته به رسيدگي و دستگيري ديگران است. از طرفديگر، انسان تنها مي‌تواند بسياري از مشخصه‌هاي برجاهستي شخصي خود را که منزلت اوناشي از آنهاست، فقط در تبادل با ديگر انسان‌ها شکوفا سازد. انسان بويژه براي تکاملآگاهي خود، عميقا" وابسته به جامعه است. بنابراين، انسان‌ها در انسان بودن خود،متقابلا" وابسته به يکديگرند.

۵. مسئوليت اجتماعي

 آگاهي نسبت به مسئوليت اجتماعي، يکي ديگر از ارزشهاي حقوق بشري و پيامد مستقيمارزش «همبستگي» است. مسئوليت اجتماعي، انسانها را فرا مي‌خواند که به ياري همنوعانيکه دچار رنج و مصيبت و محروميت اند بشتابند. اگر «همبستگي» بيشتر ارزشي در توصيف «آنچه هست» اجتماعي باشد، مي‌توان «مسئوليت اجتماعي» را ارزشي در توصيف «آنچه کهبايد باشد» ارزيابي کرد. مسئوليت اجتماعي، انسان را موظف مي داند تا به مثابهموجودي اجتماعي نيز رفتار کند. آگاهي نسبت به مسئوليت اجتماعي، يعني تعيين وظيفه ايبراي انسان، تا کنش خود را در راستاي تحقق ارزشهاي حقوق بشري سمتگيري کند.

انتقال ارزش «مسئوليت اجتماعي» به درون مناسبات بين المللي، با خود يکسريمسئوليتها و حقوق بين المللي همراه مي آورد، از جمله حقوقي مانند صلح و حفاظت ازمحيط زيست.

۶. صلح و خشونت پرهيزي

صلح ارزشي است که نه تنها فقدان منازعات سازمان يافته را توصيف مي کند، بلکهبيانگر وضعيتي است که در آن همزيستي ميان انسانها نشان از موفقيت دارد. صلح بهمعناي آنست که منازعات به عنوان محصول اجتناب ناپذير  همزيستي ميان انسانها، به عوضکاربرد روشهاي خشونت آميز و ويرانگر، با استفاده از روشهاي مسالمت آميز و سازنده حلشوند. «فقدان قهر شخصي و ساختاري» که در ايضاح مفهوم صلح به کار مي رود، بيانگرآنست که  براي حل منازعات ميان افراد يا گروههاي اجتماعي يا دولتهاي مختلف، نبايستاز خشونت استفاده شود، تا منزلت انسان در امان باشد. از همين رو، صلح کمال ضروريخود را در ارزشهايي مانند خشونت پرهيزي و تکامل تدريجي مي يابد. تکامل تدريجي ازطريق اصلاحات، ارزشي است که در نقطه ي مقابل روشهاي انقلابي قرار دارد که خواهانويران سازي و از نو ساختن مي باشند. به اين ترتيب مي توان گفت که صلح، تکامل تدريجياز طريق اصلاحات و خشونت پرهيزي، ارزشهايي هستند که اصولا" يک زندگي با منزلتانساني را ميسر مي سازند.

۷. محيط زيست سالم

ارزش رابطه ي سالم ميان انسان و طبيعت، ريشه در اين شناخت دارد که بشريت به دليلويرانسازي زيستجهان و زيست محيط طبيعي خود از طريق: نظام اقتصادي جهاني، نارساييمدلهاي رشد، عدم توازن در استفاده ي معقول از منابع طبيعي، آلودگي صنعتي و هسته اي،مصرف سيري ناپذير و همچنين کوير فقر، تهديدي جدي براي طبيعت و محيط زيست بوجودآورده است. «محيط زيست سالم» به مثابه يک ارزش، مبتني بر اين واقعيت است که انسانهافقط در هماهنگي با طبيعت و زيست محيطي سالم قادر به يک زندگي انساني و با منزلتهستند. انسانها درست به دليل اينکه براي برآوردن نيازهاي اساسي خود و از جمله خوراکو آب وابسته به طبيعتند، نمي توانند و نمي بايست کارکرد سالم طبيعت را دچار اختلالسازند، چرا که در غير اينصورت، بنياد زندگي خود را ويران کرده اند. امروزه حفاظت ازمحيط زيست، ارزشي حقوق بشري و يک وظيفه ي جدي انساني است.

 

 

ويژگي ها و تاثير  عدالت اجتماعي و نظام اسلامي عادلانه از منظر امام علي (ع)


جاري نبودن عدالت در جامعه غالبا از آن جا ناشي مي شود كه قدرت و وزارت، در مسند شايسته خويش قرار نگرفته است و به ناحق در دست كساني كه لياقت لازم را ندارند، تمركز يافته است.گاه قدرت مداراني به مسند توان اجتماعي تكيه مي زنند و نيرو مي يابند كه به غير از سود خود و اطرافيانشان نمي انديشند؛ اين امر، البته از جاه و مقام سياسي آغاز مي شود و پس از اندكي بسياري از ديگر ساحت هاي اجتماع را از آن خود مي كند.
* استشاره، صاحب قدرت را از مطلق بودن، دور و به عدالت، نزديك مي كند. حاكم در مشورت با ديگران، مي پذيرد كه قدرت از سوي مردمي كه طرف مشورت قرار مي گيرند، نظارت، پي گيري و كنترل شود. رسيدن به عدالت، در دنياي جديد، داراي روندي چند لايه و پيچيده گرديده است، اگر در كشوري مديريت كارآمد وجود نداشته باشد و برنامه ريزي سنجيده و صحيح شكل نگرفته باشد، بستر مطلوب براي تحقق عدالت، مهيا نخواهد شد


* جاري نبودن عدالت در جامعه غالبا از آن جا ناشي مي شود كه قدرت و وزارت، در مسند شايسته خويش قرار نگرفته است و به ناحق در دست كساني كه لياقت لازم را ندارند، تمركز يافته است.گاه قدرت مداراني به مسند توان اجتماعي تكيه مي زنند و نيرو مي يابند كه به غير از سود خود و اطرافيانشان نمي انديشند؛ اين امر، البته از جاه و مقام سياسي آغاز مي شود و پس از اندكي بسياري از ديگر ساحت هاي اجتماع را از آن خود مي كند.

از دوران كهن اين امر در ميان جوامع بشري رايج بوده است و به شايستگي و اصالت فرمانروايان تاكيد بسيار مي شده است و شرط مشروعيت او را دادگري مي دانستند. ابن خلدون مي گويد: در بين ايرانيان باستان، هيچ كس را به پايگاه فرمانروايي برخويشتن نمي گماشتند، مگر آن كه از دودمان پادشاهي باشد، سپس از ميان آنان كسي را بر مي گزيدند كه ديندار و دانا و فضيلت مند و تربيت يافته و سخاوتمند و دلاور و نيكوكار باشد و آن گاه فرمانروايي او را بدان مشروع مي كردند كه به داد گرايد و براي خود ديه و زمين و آب به دست نياورد تا مبادا مايه زيان همسايگان آن ديه ها و سرزمين ها شود و بازرگاني پيشه كنند تا مبادا دوستدار گراني نرخ كالاها گردد و بندگان به كارها نگمارد، چه آنان به خير و يا مصلحتي رايزني نمي كند . وجود شايستگان در منصب حكومتي و دولتي كمك بسيار به ثبات و اطمينان جامعه مي كند و به مردم، اين نشاط و اميدواري را مي دهد كه اگر تلاش كنند و شايستگي داشته باشند، مي توانند در جايگاه قدرت قرار گيرند و از ديگر سو به آنان مي باوراند كه تكيه زنان بر صندلي قدرت، لياقت كافي را دارند و اين افراد بهتر و بيش از هر كس، مي توانند جريان امور مملكت را به سوي عدالت هدايت كنند. غالب شدن اين انديشه بر جامعه، به افراد صالح، توانمند، خلاق و كارآ فرصت مي دهد تا به درون حاكميت راه يابند، به گوشه عزلت و خلوت نروند، جامعه و نظام هاي سياسي از آنان استقبال كنند و به آنان فرصت دهند تا مديريت كشور را بر عهده گيرند.
علي( ع) به اين امر توجه شايان دارد، گويي به خوبي دريافته است كه اگر مدير نالايق به حاكميت برسد، ناعدالتي از درون حكومت، آغاز خواهد شد، حكومتي كه همه تلاش و تكاپوهاي آن براي رسيدن به عدالت شكل گرفته است. ايشان براي كارگزارحكومت چند ويژگي برمي شمرد كه مي تواند راهگشايي مناسب براي اجرايي شدن عدالت اجتماعي گردد. ايشان خطاب به مالك اشتر مي فرمايد: براي داوري ميان مردم، از رعيت خود كسي را برگزين كه نزد تو برترين است. آن كه كارها بر او دشوار نگردد و ستيز با دشمنان او را به لجاجت نكشاند و در خطا پايدار نبود و چون حق را شناخته در بازگشت بدان درنماند و نفس او به طمع ننگرد و براي رسيدن به حق، به اندكي شناخت، بسنده نكند و در شبهه ها درنگش از همه بيشتر باشد و حجت را بيش از همه به كار ببرد ، اين ويژگي ها، به خوبي، فرد را در مسير عدالت قرار مي دهد و به او اين اجازه را نمي دهد كه از مسير حق خارج شود. ايشان سپس ويژگي هايي ديگر براي كارگزاران برمي شمرد كه بسيار قابل اعتنا است، ايشان صفاتي چون تجربه، حيا، اصالت خانوادگي، قدمت و دلبستگي در مسلماني، اخلاق نيكوتر، آبروي بيشتر، طمع كمتر و عاقبت نگري را برمي شمرد كه وجود هر يك از اين خصيصه ها در مديران و كارگزاران بيشترين تاثيرگذاري و ثبات در شخصيت را به ارمغان مي آورد و به آنان توان مي بخشد تا در حركت به سوي عدل، استوار و محكم باشند. نمونه تاريخي و اجرايي برتري شايستگان و نتايج فراوان آن را مي توان در تاريخ گسترده تمدن اسلامي و برخي دوران ها كه فيلسوفان و بزرگان انديشه به وزارت و صدراعظمي رسيده اند، جستجوكرد. براي نمونه، متفكري چون خواجه نصيرالدين طوسي(672-597ق) با آن كه در دربار حاكماني ناشايست و نامتمدن حضور داشت، اما با مقام مشاوره اي كه به دست آورد، توانست، بزرگترين خدمت را به فرهنگ بومي_ملي و ديني ايران انجام دهد و با اقتدار و قدرت نرم افزارانه فرهنگ ايراني، و با قدرت سخت افزاري آن حاكمان، بينش و دانش كشور را از دست آنان به امان و آرامش رساند. تا آن جا كه مي توان ايشان را يكي از احياگران فرهنگ ايراني به حساب آورد. او با شايستگي هاي بسياري كه داشت، توانست شالوده هاي تمدن توانمند خويش را از تاراج مغولان، نجات دهد و دو امر مهم را به انجام رساند، اول تقويت فرهنگ شيعي دوازده امامي، و ديگري نجات ميراث، كتابها و فرهنگ ايراني. باري اين امر بيشترين زمينه هاي را براي اجراي عدالت در جامعه فراهم كرد تا همگان بتوانند از مزاياي آن بهره برند و رخ نداد مگر به دليل آن كه متفكر و انديشمندي شايسته بر مسند مشاوره نشسته بود، فردي كه دغدغه تمدن عميق و ميراث بومي خويش داشت و آن را به ديده بزرگي مي نگريست.

اگر در جامعه، قدرت، افسار گسيخته باشد و همه امور جامعه مبتني بر اصل زور؛ حاكم مستبد هرگز اجازه مشاركت مردم و گزينش كارگزار را در جامعه را به كسي نمي دهد هم از آن جهت كه براي سهم قدرت خود، احساس خطر نمي كند، زيرا كه همه مصادر قدرت را در اختيار دارد و براي حفظ آن، احساس نياز به كسي نمي كند، هم از آن جهت كه پاسخگوي كسي نيست. نبود مشاركت مردم در امور جامعه و يا اجازه نيافتن آنان براي دخالت در امورشان، بستر و زمينه اي نامناسب ايجاد مي كند كه شاخص هاي عدالت اجتماعي در جامعه، كم رنگ و به تدريج، بي رنگ گردد. زيرا در اهرم قدرت هيچ گونه جابجايي وجود ندارد و اگر هم هست، در بالاي اهرم قدرت شكل مي گيرد و كسي از طبقات فرودست، زمينه و موقعيتي نمي يابد كه بتواند به مصدر قدرت حتي در سطح مياني، دست پيدا كند.

 

مشاركت فعال مردم يعني محدودسازي قدرت و اين كه افراد نمي توانند براي هميشه بر تخت دولت تكيه زنند. طلب مشاركت مردم و مشورت با آنان، اين زمينه را در جامعه به وجود مي آورد كه ديگر شهروندان نيز بتوانند در تصميم سازيها سهيم باشند و در كنار حاكم، راي و نظر خود را طرح و ارائه كنند. مشورت، اين زمينه را به وجود مي آورد كه افرادي بتوانند آزادانه، نقد قدرت كنند و پله پله، حركت به سوي قدرت را تجربه كنند. حركتي كه لازمه عدالت اجتماعي در جامعه است، شهيد محمد باقر صدر در اين باره مي گويد: يك نمونه از تلاشي كه پيامبر براي اين مقصود به كار برده است، موضوع شورا است. خداوند بر پيامبرش واجب كرد، با آن كه رهبري او، مصون از هر گونه خطا و اشتباه است، با جامعه و امتش به مشورت بپردازد. تا مسئوليت آن ها را در انجام خلافت الهي به آن ها بفهماند، و آنان را در اين رسالت آمادگي بخشد: و شاورهم في الامر... و بديهي است كه اين مشورت از جانب رهبر، بزرگ ترين وسيله براي آماده ساختن امت براي به دست گرفتن خلافت و تأكيد عملي بر روي آن است.
استشاره، صاحب قدرت را از مطلق بودن، دور و به عدالت، نزديك مي كند. حاكم در مشورت با ديگران، مي پذيرد كه قدرت از سوي مردمي كه طرف مشورت قرار مي گيرند، نظارت، پي گيري و كنترل شود. در دوران جديد، مظهر اين امر، در راي گيري ها و همه پرسي ها است و راي ديگران احترامي خاص دارد، احترامي كه موجب چرخش نخبگان و فراهم شدن زمينه هاي عدالت مي گردد. طلب نظر ديگران، يعني آنان نيز در تصميمات سهم دارند، آن گونه كه فرد مشورت كننده در عقل و انديشه ديگران، از آنان ياري مي گيرد، لذا در حكمت هاي علي(ع)آمده است: كسي كه خودرايي كرد، خود را هلاك گرداند و آن كس كه با ديگران مشورت كند، در عقل آنان شريك شده است . رسيدن به عدالت، در دنياي جديد، داراي روندي چند لايه و پيچيده گرديده است، اگر در كشوري مديريت كارآمد وجود نداشته باشد و برنامه ريزي سنجيده و صحيح شكل نگرفته باشد، بستر مطلوب براي تحقق عدالت، مهيا نخواهد شد. مديريت نيروها، امكانات و هزينه ها فرايندي است كه اگر به درستي انجام پذيرد، مي تواند، هر كشوري را به سوي عدل و دادگري راه برد.


در تعريف مديريت آمده است، علم و هنر هماهنگي كوششها و مساعي اعضاي سازمان و استفاده از منابع براي نيل به اهداف ، اگر مديريت و هماهنگي در بهره گيري از منابع و نيروها به درستي انجام گيرد، جلوي بسياري از جابه جايي هاي غير قانوني و هرز رفتن سرمايه ملي را مي توان گرفت. غالب كشورهايي كه از ناعدالتي و شكاف عميق بين فقير و غني رنج مي برند، ناشي از نبود مديريت كارآمد و برنامه ريزي است و نه لزوما به دليل كمبود منابع. زيرا بسياري از كشورهاي غني از حيث منابع انساني و طبيعي را مي شناسيم كه دچار اين وضعيت نابسامان هستند. مديريت، امروزه علمي پيچيده گرديده است و مديران به چند مهارت نياز دارند تا بتوانند كارشان را به درستي به انجام رسانند تا با به كارگيري آنها بيشترين بهره و استفاده بهينه را از امكانات و سرمايه هاي ملي، نصيب كشور سازند. به طور كلي مهارتهاي مورد نياز مدير عبارتند از :
۱. مهارت فني: مهارت به كار گيري علوم، روشها، فنون و تجهيزات ويژه براي انجام امور و وظايف تخصيصي


۲. مهارت انساني: مهارت و توانايي كار با كاركنان و استفاده از آنها براي انجام وظايف محوله

 
۳. مهارت ادراكي: مهارت و قدرت درك پيچيدگي هاي كل سازمان و تشخيص موقعيت و جايگاه عملكرد خود در سازمان . پس مدير كشور اسلامي، اگر در اين سه حيطه به دركي روشن رسيده باشد، مي تواند با بهره از دانش خود براي اجراي عدالت در جامعه حركت كند. در نظام اسلامي مديراني كه از اين شايستگي ها برخوردار نباشند، بايدكنار نهاده شوند، آن سان كه در دوران حكومت علوي، ايشان كارگزاران عثمان را كه شايستگي براي مديريت در دولت اسلامي را نداشتند، بركنار كرد، ايشان در اين باره مي فرمايد: اما اين كه گفتي لازم است آنان را در مقام خود ابقا كنم، به خدا سوگند! يقين دارم كه اين كار براي اصلاح وضع دنياي من مفيد است؛ ولي با شناختي كه از كارگزاران عثمان دارم، حق آن است كه هرگز هيچ يك از ايشان را به ولايت، نگمارم. اگر اين را بپذيرند، برايشان بهتر است و اگر نپذيرند، شمشير را به ايشان ارمغان خواهم داد
بسياري از مشكلات كشورهايي كه در ناعدالتي به سر مي برند، با اصلاح نظام مديريتي و اداري كشورشان، بهبود مي يابد و بسترهاي رسيدن به عدالت، مهيا مي شود، بخشي از اين امر يعني مديريت مديران كارآزموده، مربوط به شايسته سالاري است.

http://www.snn.ir/index.asp?newsid=37024&Service=47&Date=&Search=&Page=

 

 

 

http://www2.dw-world.de/persian/Dialog/1.136489.1.html

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 22:56 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره صفات ثبوتی و سلبی خداوند

بازديد: 1213

 

بحث پيرامون صفات ثبوتيه و سلبيه خداوند


بحث درباره صفات خداى متعال بود. عرض كرديم كه صفات، به اصطلاح اهل معقول و كلام به دو دسته تقسيم مى‏شود؛ يكى صفات سلبيه و يكى صفات ثبوتيه. ملاك اين كه صفتى از صفات ثبوتيه باشد يا نه اين است كه، اگر ما يك نقصى و محدوديتى را از خداى متعال سلب كنيم، اين از صفات سلبيه به حساب مى‏آيد. مثل نفى جسميت، نفى محدوديت، نفى مكان، نفى زمان و امثال اين‏ها و اگر يك كمالى را براى خداى متعال اثبات بكنيم، آن از صفات ثبوتيه است. صفات سلبيه را تا آنجا كه مورد حاجت بود، در جلسه قبل مورد بحث قرار داديم و حالا نوبت بحث درباره صفات ثبوتيه است. صفات سلبيه چون نفى نقص‏ها و عيب‏ها و محدوديت‏هاست، احتياج به اين ندارد كه ما چيزى را به ذات خدا نسبت بدهيم، در واقع داريم نفى مى‏كنيم، مى‏گوييم: خدا جسم نيست، قابل رؤيت نيست (رؤيت با چشم).

اما صفات ثبوتيه چون چيزى را براى خدا اثبات مى‏كنيم، مى‏گوييم: فلان صفتى را دارد. در اينجا سؤال مى‏شود كه آيا واقعاً مى‏شود كه چيزى را به عنوان صفت براى خدا اثبات كرد؟ مخصوصاً با توجه به بعضى از روايات شريفه و بالاخص فرمايشات اميرالمؤمنين(ع) كه مى‏فرمايند: «و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه، لشهادة كل صفة انها غير الموصوف، كمال التوحيد الاخلاص له و كمال الاخلاص له، نفى الصفات عنه» بعد هم استدلال مى‏كنند: «لشهادة كل صفة انها غير الموصوف» هر صفتى نشانگر اين است كه او غير از موصوف خودش است. براى خدا نمى‏شود چيزى را اثبات كرد كه غير از او باشد. راه حل آن چيست؟ از يك طرف مى‏بينيم در بسيارى از روايات، صفاتى را براى خداى متعال اثبات كردند، و همين طور در قرآن كريم، از يك طرف هم در اين روايات آمده كه: «كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه» براى حل اين تناقضى كه به نظر مى‏رسد، بايد توجه كنيم به اين كه «صفت» در محاورات عرفى به چيزى گفته مى‏شود كه غير از خود ذات موصوف باشد. مثلاً ما وقتى مى‏گوييم كه: گلى خوشبو است، اين خوشبو را به عنوان يك صفت به گل نسبت مى‏دهيم، اين بوى خوش‏
غير از خود گل است و لذا ممكن است كه اين بويش از بين برود، ولى گل باقى باشد. يا رنگ زيبايى دارد، ممكن است رنگش بپرد، عوض بشود، بد رنگ بشود، ولى باز خود گل هست. يا در صفاتى كه براى خودمان هست، مى‏گوييم: ما شاد هستيم، يا غمگين هستيم. اين غم و شادى كه به عنوان يك صفت براى نفس تلقى مى‏شود، چيزى است غير از خود نفس، براى اين كه ممكن است نفس باشد و شادى نباشد، يا نفس باشد و غم نباشد. بعد از اين هم كه غم و شادى بوجود آمد، ممكن است از بين برود در حالى كه هنوز نفس هست.

پس آنچه در عرف به آن «صفت» گفته مى‏شود، در واقع همان است كه ما در فلسفه به آن «عرض» مى‏گوييم، چيزى است غير از موضوع. حتى اگر عرضى هميشه براى موضوع ثابت باشد، ولى به هر حال غير از موضوع است، اين دو تا تلازم دارند. فرضاً اگر يك موضوعى داشته باشيم كه هميشه يك عرضى را داشته باشد، ولى بالاخره عرض غير از موضوع است، چيزى است كه عقلاً قابل انفكاك است، ولو در خارج با هم متلازم باشند، اما تلازم معنايش وحدت نيست، آن چيز ديگرى است، اين هم چيز ديگرى است. دو تايى با هم موجودند، عرض روى موضوعش موجود است. عقلاً مى‏تواند از موضوع سلب بشود، يعنى مى‏توان موضوع را بدون آن عرض فرض كرد كه وجود خارجى داشته باشد.

عدم امكان اثبات صفت به معناى «عرض» در بارى تعالى‏
پس «صفت» به معناى عرفى‏اش كه همان «عرض» به اصطلاح فلسفى باشد، اين را براى خداى متعال نمى‏شود اثبات كرد. خداى متعال اجل از اين است كه موضوع براى عرضى واقع بشود، يا چيزى عارض ذاتش بشود. عرض، عارض ممكنات و مخلوقات مى‏شود و خدا هيچ عرضى ندارد. پس آن رواياتى كه مى‏فرمايد: «كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه» منظور آن صفاتى است كه به منزله أعراض است، صفت به معناى عرفى‏اش. آن چه در عرف صفت چيزى تلقى مى‏شود، عرضى است كه عارض آن موضوع شده است. اميرالمؤمنين(ع) يا ساير ائمه اطهار مى‏خواهند توجه بدهند به مردم كه صفاتى كه به خداى متعال نسبت مى‏دهيم، مثل اعراضى كه به موضوعات نسبت داده مى‏شود نيست. حتى علم، ما علمى كه تحصيل مى‏كنيم، اين چيزى است غير از ذات ما. نفس موجود بود و اين علم را نداشت، بعد اين علم را پيدا مى‏كند. گاهى هم ممكن است باز هم از او سلب بشود،
فراموش بكند. پس علم هم اين علومى كه ما داريم، اين‏ها عين ذات ما نيست، اين‏ها همان عرضى است يا چيزى شبيه عرض است. به اين معنا هم نمى‏شود صفتى را به خداى متعال نسبت داد. پس اگر صفت به معناى چيزى غير از ذات موصوف باشد، به اين معنا براى خدا نمى‏شود هيچ صفتى را اثبات كرد و بايد هر صفتى را نفى كرد. پس اگر صفت به معناى چيزى زائد بر موصوف و مغاير با موصوف باشد، در مورد خداى متعال قابل صدق نيست. شاهد بر اين كه منظور مولا اميرالمؤمنين(ع) از نفى صفات چنين صفاتى است، همان جمله‏اى است كه بعد مى‏فرمايد: «لشهادة كل صفة انها غير الموصوف» پس معلوم است كه كلام حضرت ناظر به آن صفتى است كه غير از موصوف است، و آن معمولاً همان صفاتى است كه ما هم مى‏شناسيم. صفاتى كه عموم مردم براى اشياء مى‏شناسند و در محاورات عرفى آنها را «صفت» مى‏نامند، چنين صفاتى است، يعنى اعراضى است براى موضوعات.
اما اگر مفهوم صفت را توسعه داديم، فهميديم كه بعضى از صفات هم هست كه عين موصوف است، چيزى زائد بر موصوف نيست. به اين معنا مى‏توانيم صفات را براى خداى متعال اثبات بكنيم. حالا از كجا ما بتوانيم تصور كنيم كه چيزى صفت است، اما عين ذات موصوف است و زائد بر ذات موصوف نيست. بهترين راهى كه مى‏توانيم پى به وجود چنين صفاتى ببريم، تأمل درباره خود نفس است (روح انسان). مى‏دانيد كه روح و هر مجردى علم به ذات خودش دارد، علم موجود مجرد به ذات خودش، علم نفس به خودش، همان آگاهى از خودش، اين عين نفس است. به عبارت ديگر خود نفس عين علم است، سنخ وجود نفس از سنخ علم است، نه اين كه نفس چيزى باشد و علم يك عرضى باشد كه عارض او شده است. در مورد علوم حصولى، تصورات و تصديقاتى كه داريم، اين‏ها غير از نفس است و معمولاً برادرانى كه آشنا هستند با بحث‏هاى فلسفى، معروف اين است كه علوم حصوليه كيف نفسانى هستند، كه يكى از اعراض است. اما علم نفس به ذات خودش، علم حضورى نفس به خودش، آن عين وجودش است، نه اين كه يك عرضى باشد كه عارض به ذات نفس شده باشد. مفهوماً دوتاست، مفهوم علم غير از مفهوم نفس است، اما وجوداً يكى است، يك وجود بيشتر نيست. كسانى كه چنين دقتى را بتوانند انجام بدهند و همين طور اگر در بحث‏هاى عقلى قدمى برداشته باشند و بدانند كه بسيارى از صفات هست كه عقل از ذات وجود انتزاع مى‏كند، به اصطلاح «ما بازاء عينى» ندارد، ولى صفتى است كه عقل انتزاع مى‏كند،



يعنى از معقولات ثانويه فلسفى است، آنجا هم چنين صفاتى عين ذات است.
از صفاتى كه ما به همه مخلوقات نسبت مى‏دهيم، صفت امكان است (ممكن). مى‏گوييم: ممكن الوجود يا فقير «انتم الفقراء الى الله»(1) اين فقر وجودى يا امكان ماهوى است. اين صفتى است كه عقل از ماهيت، امكان ماهوى را و فقر را از نحوه وجود مخلوقات انتزاع مى‏كند، اما چيزى غير از ذات آنها نيست. نه اين كه ماهيت بايد يك عرضى عارضش بشود تا اين كه بگوييم ممكن است، كه امكان يك چيزى غير از خود ماهيت باشد. صفت امكان كه به ماهيت نسبت داده مى‏شود، اين عين ذات ماهيت است، نه عين ذات ممكن. يعنى به حمل اولى، كه مفهوماً يكى نيست، ولى مصداقاً يكى است.
بهر حال اگر ما بتوانيم اين معنا را درست تصور كنيم كه مى‏شود صفتى باشد، يعنى مفهومى بر يك شى‏ءاى حمل بشود، اما مصداقش غير از ذات موضوع چيزى نباشد. دو تا مفهوم است، اما يك مصداق بيشتر ندارد. عقل اين مفاهيم مختلف را از يك شى‏ء واحد بسيط انتزاع مى‏كند. اگر اين را بتوانيم تصور كنيم، آن وقت مسأله حل مى‏شود.

 

 



اقسام صفات ثبوتيه‏
صفات ثبوتيه الهى به دو دسته تقسيم مى‏شود؛ يك دسته صفات ذاتى و يك دسته صفات فعلى. منظور از اين تقسيم اين است كه، ما وقتى صفتى را به خداى متعال نسبت مى‏دهيم، خود ذات را در نظر مى‏گيريم و كمالاتى كه عقل براى ذات درك مى‏كند، كه آنها هم عين‏ذات است، چيزى زائد بر ذات نيست. ولى يك وقت صفتى را كه به خدا نسبت مى‏دهيم، از مقام فعل خدا اين صفت را بدست مى‏آوريم، يعنى چون خدا كارى را انجام مى‏دهد، اين صفت را به او نسبت مى‏دهيم. اگر كارش را در نظر نگيريم - كه البته كارى كه خدا مى‏كند همان ايجاد مخلوقات است - يا مخلوق را در نظر نگيريم، اين مفهوم بدست نمى‏آيد. آن دسته اول كه از كمالات خود ذات حكايت مى‏كند، آنها را مى‏گويند: «صفات ذاتيه».

دسته دوم كه از مقام فعل انتزاع مى‏شود، يعنى بايد كارى را در نظر بگيريم كه از خدا صادر مى‏شود تا اين صفت را به آن نسبت بدهيم، اين‏ها را مى‏گويند: «صفات فعليه» اين دسته دوم «صفات فعليه» وقتى دقت كنيد مى‏بينيد كه معناى اين كه كار خدا را بايد در نظر بگيريم يا مخلوق خدا را هم بايد در نظر بگيريم اين است كه يك مفهومى طرفينى، قائم به دو طرف بدست مى‏آيد. به اصطلاح، مفهومى اضافى است، مثلاً وقتى مى‏گوييم: خدا خلق كرد انسان را، فعل «خلق كردن خدا» را وقتى در نظر مى‏گيريم، يك صفتى انتزاع مى‏شود «ذو اضافة طرفينى» يعنى يك مفهومى است كه يك طرفش منسوب به خداى متعال است، يك طرفش هم منسوب به مخلوق است، كه خلق كردن اين مخلوق - اضافه دارد به مخلوق - آن وقت يك اضافه «متخالفة الاطراف» بوجود مى‏آيد - مورد كسانى كه آشنا هستند با مفاهيم فلسفى - و خالق و مخلوق، اضافه خالق، مخلوقى انتزاع مى‏شود كه خالقش به خدا نسبت داده مى‏شود، مخلوقش به مخلوق، يك مفهوم طرفينى است. مفهومى است اضافى كه از دو طرف با ملاحظه دو طرف انتزاع مى‏شود. يا مى‏گوييم: خدا روزى داد به مخلوقاتش، بايد يك مخلوقى باشد، يك روزى‏اى هم باشد، كه آن هم نمونه مخلوق ديگرى است از خدا. اين مخلوق از آن مخلوق استفاده كند، يعنى آن روزى را بخورد تا در دسترسش باشد كه از آن استفاده كند. چون خدا اين دو مخلوق را خلق كرده و يكى را وسيله انتفاع ديگرى قرار داده، مى‏گوييم: رازق است. مفهوم «رازقيت» بدون توجه به دو تا مخلوق و انتفاع يكى از ديگرى بدست نمى‏آيد. وقتى بخواهيد مفهوم رازق را تصور كنيد، غير از ذات خدا بايد يك مخلوق روزى خوارى را تصور كنيد، و يك مخلوق ديگرى را كه روزى اوست، آن وقت با توجه به اين‏ها بگوييد: چون خدا اين روزى را به آن مخلوقش داده، پس روزى دهنده است. اين روزى دهنده كه از «فعل» خدا انتزاع مى‏شود به مفهومى است «ذو طرفين» كه يك طرفش به فاعل منسوب است و يك طرفش به مفعول، به مخلوق، به مرزوق. اين‏ها را مى‏گويند صفات «فعليه» و به خاطر اين كه نسبت به طرفين دارد، گاهى هم به آن مى‏گويند صفات «اضافيه».

من توضيح ديگرى ندارم، باز بايد همين را تكرار كنم كه اگر براى انتزاع يك مفهومى، با نسبت دادن صفتى به خدا، بايد مخلوقش را هم در نظر بگيريم؟ كه اين صفت فعل است. اما اگر لزومى ندارد كه ما مخلوق را در نظر بگيريم، خود ذات را كه در نظر مى‏گيريم، اين صفت را به او نسبت مى‏دهيم، ولو هيچ مخلوقى در عالم نباشد. مثل حيات، خدا زنده است، براى اين كه مفهوم «حيات» را ما به خدا نسبت بدهيم، اين احتياج ندارد به اين كه يك مخلوقى را در نظر بگيريم، اگر هيچ مخلوقى هم نبود و مفهوم حيات ساده بود، اما خالق، رازق، مدبر و چيزهايى از اين قبيل، اين گونه مفاهيم كه دلالت بر يك فعلى از خدا دارد، بايد آن فعل را در نظر بگيريم كه آن فعل همان مخلوق است. تا آن فعل را در نظر نگيريم، اين صفت بدست نمى‏آيد، پس اين‏ها از صفات فعليه است.
ما احتياج داريم، نه خدا. ما براى اين كه اين مفهوم را بدست بياوريم احتياج داريم، ذات خدا احتياجى به كسى ندارد. براى اين كه اين مفهوم اين را مى‏رساند مى‏شود گفت: خدا قدرت بر خلق دارد. خدا اگر هيچ مخلوقى هم نباشد قدرت دارد كه همه چيز را بيافريند، اين عين ذات خداست، احتياج ندارد به اين كه يك كارى كرده باشد تا بگوييم: قدرت دارد. اگر «خالق» يا «خلّاق» را به اين معنا بگيريم، يعنى كسى كه قدرت بر آفرينش دارد، اين از صفات ذات است، اين همان قدرت است. اما اگر مفهوم «خالق» را به همان معناى اضافى‏اش بگيريم، يعنى خلق كننده اين موجود، پس بايد يك موجودى باشد تا اين مفهوم اضافى بدست بيايد، خاصيت اين مفهوم است و به دليل اين كه اين مفهوم احتياج به غير خدا دارد، نمى‏شود بگويند: از صفات ذات است. خود اين شاهد است بر اين كه از صفات ذات نيست. براى اين كه اين مفهوم بدست بيايد ما بايد غير از خدا را در نظر بگيريم، رابطه بين خدا و خلقش را بايد در نظر بگيريم تا اين مفهوم را به خدا نسبت بدهيم. چنين مفهومى كه قائم به خلق است، يك پايش به مخلوق بند است، نمى‏شود بگويند: از ذات خداست. پس مفهومى است خارج از ذات، عقل اين مفهوم را انتزاع مى‏كند، به خدا هم نسبت مى‏دهد، صحيح هم هست، اما يك مفهوم اضافى است. اين در مقام ذات نيست، در مقام فعل است. تا فعلى از خدا صادر نشود و ما توجه به آن فعل نكنيم، اين مفهوم بدست نمى‏آيد، خاصيت اين مفهوم‏ اين است.

خالق بالقوه چرا، اما قدرت بر خلق كمال است. اگر منظورتان از بالقوه اين است كه يك كسى الان نمى‏تواند بيافريند، اما بايد يك چيزى به آن اضافه بشود تا بتواند خلق كند، به اين معنا چرا. اين بالقوه‏ها دلالت بر ماده مى‏كند و محدوديت و نقص. اما اگر يعنى قدرت بر آفريدن دارد، حالا چه بيافريند چه نيافريند، نه چيزى از او كم مى‏شود و نه چيزى به او اضافه مى‏شود، اين قدرت هميشه بوده و هميشه هم خواهد بود، اين نقص نيست. قابل اين است كه در آن توسعه‏اى داده بشود، چيزى از آن حذف بشود، تجريد بشود، تعميم داده بشود، اين‏ها قدرتى است كه خداى متعال به ذهن آدم داده كه مفاهيم را گشادتر در نظر بگيرد، تنگ‏تر در نظر بگيرد، گاهى قيدى به آن بيافزايد، گاهى چيزى از آن حذف كند. اين خاصيتى است كه خداى متعال به صورت قدرتى به ذهن انسان داده است. بستگى دارد به اين كه ما اين لفظ را كه مى‏گوييم چه معنايى اراده كنيم؟ لفظ، لفظ است، دلالتش بر معنا قراردادى است. ما بايد ببينيم چه معنايى از اين لفظ اراده مى‏كنيم؟ وقتى مى‏گوييم: «خالق» يا «خلّاق» منظورمان قدرت بر خلق است؟ يا منظورمان آن مفهوم اضافى است؟ يعنى خالقيت نسبت به اين شى‏ء؟ اگر اين معناى اضافى كه از مقام فعل بدست مى‏آيد را اراده كنيم، اين از صفات فعل است. اگر «الخلّاق» گفتيم يا «الخالق» گفتيم و منظورمان همان قدرت بر خلق است، همين لفظ است، اما معناى خاصى را اراده كرديم. معنا مباين نيست با اين، بلكه فعليتش را حذف كرديم از آن، خالقيت بالفعل را از آن حذف كرديم قيدش را، اگر اين معنا را به اين صورت در نظر بگيريم، اين همان قدرت است، قدرت بر خلق، قدرت بر رزق دادن، قدرت بر هر چيز ديگرى، هر كارى.

فرق بين صفات ذاتيه و فعليه‏
پس فرق بين صفات ذاتيه و صفات فعليه دانسته شد؛ كه صفات ذاتيه مفاهيمى است كه عقل با توجه به كمالى از كمالات خداى متعال انتزاع مى‏كند، كمالاتى كه همه عين هم هستند و همه عين ذات هستند. هيچ كدام با هم مباينتى در وجود ندارند، مصداقشان يكى است كه همان ذات خداست. اگر عقل، كمال خاصى را در نظر گرفت و يك مفهومى را از آن انتزاع كرد كه آن كمال در خود ذات است، به خود ذات نسبت داده مى‏شود، از خود ذات انتزاع مى‏شود، اين صفت ذاتى است. اگر براى انتزاع يك مفهوم ما مى‏بايست غير از ذات چيز ديگرى را در نظر بگيريم كه البته غير از ذات هر چه باشد، ديگر چيست؟ مخلوق خداست، چيز ديگرى كه نداريم. در عالم هستى هر چه هست، خداست و مخلوقات او. اگر مى‏بايست چيز ديگرى را در نظر بگيريم، يعنى يكى از مخلوقاتش را بايد در نظر بگيريم يا همه‏اش را در نظر بگيريم و با توجه به مخلوق يك صفتى را انتزاع كنيم، صفت ذات طرفين، صفت متضايف كه اگر چنين است آن صفت از صفات فعليه خواهد بود و معنايش اين نيست كه ذات خدا خود به خود «فى مقام الذات» متصف به اين صفت است، بلكه وقتى فعلى انجام داد، با توجه به آن فعل اين مفهوم انتزاع مى‏شود و به او نسبت داده مى‏شود.
پس صفت ذات نيست، بلكه از صفات فعليه است، يعنى فعلى بايد از خدا صادر بشود تا به لحاظ آن فعل، ما اين مفهوم را انتزاع كنيم و به خدا نسبت بدهيم.. يكى از مفاهيمى كه ممكن است به دو صورت ما تصور كنيم، همين مفهوم علم است. علم را اگر به اين صورت در نظر بگيريم كه شامل علم به ذات هم باشد، خدا علم به خودش دارد، اين علم عين ذات است. براى انتزاع چنين مفهومى احتياج نداريم كه بگوييم يك چيز ديگرى هم بايد باشد تا به او بگوييم: عالم به اوست. خود ذات، عالم به خودش هست و در مقام ذات، علم به همه چيز دارد، كه حالا آن يك بحث ديگرى است. اين علمى كه در مقام ذات است، احتياج ندارد كه يك معلومى كه مخلوق خداست در خارج از ذات بوجود بيايد تا اين مفهوم انتزاع بشود. بنابراين علم به اين معنا عين ذات است، اما همين معناى علم را مى‏شود به صورتى در نظر گرفت كه مربوط به فعل باشد و در مقام فعل گفته بشود، كه همين مفهوم مى‏شود از صفات فعليه، چطور؟
علم خداوند در قرآن‏
در قرآن كريم ملاحظه فرموده‏ايد، در بسيارى از موارد علم را به اين صورت به خدا نسبت مى‏دهد: «الان خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفاً» خدا الان دانست كه در شما ضعف هست. اين «علم ان فيكم ضعفاً» مى‏شود علم ذاتى باشد؟ مى‏گويد: خدا الان دانست. الان «خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفاً» يا مثلاً مى‏فرمايد كه: «و لنبلونكم حتى نعلم المجاهدين منكم و الصابرين» شما را خواهيم آزمود تا بدانيم كه چه كسانى اهل جهاد و اهل صبر هستند؟ خدا كه هميشه علم دارد. علم به جهادگرانى كه در يك زمانى تحقق پيدا مى‏كنند و جهادشان عينيت‏ پيدا مى‏كند. اين مفهوم علم به «هذا الموجود فى هذا الزمان الخاص» با اين خصوصيات، اين از مقام فعل انتزاع مى‏شود. بايد يك كسى باشد، كارى انجام بدهد در حضور خدا، اينجا مفهوم «عَلِم يعلم» انتزاع مى‏شود، پس علم در اينجا به معنايى گرفته شده كه از صفات فعل است. همين مفهوم علم دو صورت دارد؛ گاهى شما مى‏توانيد به صورتى اخذ بكنيد كه هيچ احتياج بوجود يك مخلوقى نداشته باشيد، مثل علم خدا به ذات خودش و علمى كه در مقام ذات همه چيز دارد، فهميدن آن كار خيلى مشكلى است. حالا علم به ذات را در نظر بگيريم، اين علم عين ذات است و از صفات ذاتيه است و براى انتزاع آن احتياج به هيچ چيزى نداريم. اما «علم ان فيكم ضعفاً» يا «حتى نعلم المجاهدين فيكم» اين علمى كه به خدا نسبت داده مى‏شود، آن يك مفهوم اضافى است، يعنى وقتى اين در حضور خدا تحقق پيدا كرد، خدا هم علم به اين دارد، اين موجود زمانى است، قبل از اين اصلاً وجودى نداشت تا بگوييم علم به اين دارد، اينى نبود.
در صفات فعليه اين خاصيت بوجود مى‏آيد كه مى‏شود قيد داشته باشد. يعنى چون از فعل انتزاع مى‏شود، فعل ممكن است قيودى داشته باشد، صفات فعليه هم تابعيت اين قيود را مى‏پذيرد. توضيحى بدهم؛ وقتى ما مى‏گوييم: خداى متعال انسان را در يك زمانى خلق كرد، اين آفرينش انسان قبل از خلق، قبل از آن زمان نبوده، در يك مقطع زمانى خاصى تحقق پيدا كرده است. يا خدا امروز به ما فلان روزى را داد، اين روزى در يك زمان خاصى تحقق پيدا مى‏كند. وقتى مى‏گوييم: خدا اين كار را كرد، يك فعل ماضى مى‏آوريم يا نسبت به آينده، فعل مضارع مى‏آوريم مى‏گوييم: فردا خدا چنين مى‏كند. فرداى قيامت مردم را مى‏برد به بهشت، مؤمنين را - «ان شاء الله» ما هم جزء آنها باشيم - اين چون در مفهوم قائم به طرفين است، مى‏شود فعلش هم زمانى باشد. خدا كه زمان ندارد، در مقام ذات الهى كه امروز و فردا نيست، او احاطه بر جميع ازمنه دارد. اما فعلى كه نسبت داده مى‏شود به يك شى‏ءاى كه آن محدود است در يك زمان خاصى، مى‏شود فعلش هم قيد زمانى پيدا كند. مى‏گوييم: «خلق الله فى سنة كذا» در فلان سال خدا خلق كرد. مثلاً اين فعلى كه قيد زمانى دارد، قيد زمانى در واقع در مخلوق است، خدا كه زمان ندارد، در بحث گذشته در صفات سلبيه عرض كرديم: يكى از صفات سلبيه خدا زمان نداشتن است، به خدا نمى‏شود زمان نسبت داد، در مقام ذات الهى امروز و فردا نيست، او بر همه چيز يكسان احاطه دارد، موجودات گذشته و حال و آينده براى او يكسان است. نمى‏شود بگويند: ديروز خدا دانست، امروز حالا مى‏داند، فردا خواهد دانست، فردا خواهد كرد.
اگر در صفات ذاتى زمان باشد، اين به ذات سرايت مى‏كند. اما صفات فعلى قائم به طرفين است، يك طرفش كه زمانى باشد، به لحاظ همان طرف متصف به زمان مى‏شود، نه به لحاظ آن طرف ديگر.
پس اگر ما يك صفاتى را به خداى متعال نسبت داديم، مفاهيمى را به خدا نسبت داديم كه قيد زمانى دارد، اين قيد زمانى در مخلوق است، خدا زمان‏دار نيست، كارش هم در زمان واقع نمى‏شود. مخلوقى را كه خلق مى‏كند زمان‏دار است، در زمان خلق مى‏شود، نه اين كه انتسابش به خدا در زمان باشد، آنجا زمان نيست. پس يكى از خواص صفات فعليه اين است كه مى‏تواند قيد زمانى داشته باشد.
معناى اين كه در يك زمانى مى‏آفريند، اين است كه آن چه را مى‏آفريند در زمان است، نه اين كه آفرينش او در زمان است. اين خالقيت كه مفهوم اضافى است و يك طرفش زمانى است، به لحاظ آن انتسابش به آن طرف زمانى، قيد زمانى پيدا مى‏كند. اگر درست دقت بكنيد موجودى كه امروز و فردا ندارد، اين يكى از بزرگ‏ترين مشكلات براى ذهن انسان است كه بتواند تصور كند يك موجودى را كه امتداد نداشته باشد، جا نداشته باشد، زمان نداشته باشد، واهمه ما عاجز از اين است. عقل مى‏تواند اين را اثبات كند، اما ما هر چه فشار بياوريم بر ذهنمان كه يك موجودى را تصور بكنيم كه طول و عرض و عمق ندارد، جا ندارد، نمى‏شود بگويند در كجاست. قدرتش را نداريم ما. عقل مى‏گويد: زمان ندارد، اما ما نمى‏توانيم تصور كنيم. حالا اين چه طور است؟
 بله، اين‏ها مفاهيمى است كه ما تصور مى‏كنيم، اما وقتى باز مصداق دو دو تا چهار تا را بخواهيم بگوييم، مى‏گوييم: اين دو و اين دو، مفهومش را تصور مى‏كنيم، بله، مفهوم بى زمانى، اما وقتى بخواهيم تصور جزئى داشته باشيم، قوه واهمه ما چيزى را تصور كند، اين چه طورى مى‏شود؟ قدرتش را نداريم، مگر كسانى كه خيلى در مسائل عقلى زحمت كشيده باشند، كاملاً ذهنشان ورزيده شده باشد و بهتر از آنها، كسانى كه مقدارى از حقايق معنوى مشاهده كرده باشند «رزقنا الله ان شاء الله و اياكم».
غرض، با اين ذهن عادى نمى‏توانيم ما يك چيزى را تصور كنيم كه جا ندارد. الان همه ما مى‏دانيم كه خدا جا ندارد، اما وقتى بخواهيم‏ توجه بكنيم به خدا مى‏گوييم: اى خدا، سرمان را مى‏كنيم بالا، خيال مى‏كنيم خدا آن بالاست، ناخودآگاه، باز همه مى‏گوييم: خدا جا ندارد، بالا و پايين ندارد، اما وقتى بخواهيم توجه كنيم ناخودآگاه توجه‏مان از اينجا نيست، اينجاها خدا نيست، خدا را بايد آن بالاها تصور كرد. اين كه بالا و پايين ندارد خدا، هر چه بخواهيم يك موجودى را تصور كنيم كه امتداد زمانى ندارد، نمى‏شود گفت: ديروز بود، امروز هست و اين امروز غير از ديروز است براى او، نمى‏توانيم. چون آن چه ديديم و درك مى‏كنيم همه در امتداد زمان بوده است. بايد يك زمانى بگذرد تا چيز ديگرى، تا فردا بوجود بيايد. ما نمى‏توانيم بگوييم يك كسى ديروز و امروز را يك جا ببيند، نمى‏شود. ديروز بايد بگذرد تمام بشود، امروز بيايد، تازه هم امروز را امروز ببيند، ديروز را هم ديروز ببيند. نمى‏توانيم تصور كنيم كه يك كسى ديروز و امروز را با هم ببيند. البته يك راههايى براى اين هست كه يك مقدار تقريب به ذهن بشود، بفهميم چنين چيزى مى‏شود، اما به هر حال درست نمى‏توانيم يك تصور روشنى از اين داشته باشيم.
همين چيزهايى است كه در نهج البلاغه و ساير روايات فرموده‏اند، اين‏ها بحث در صفات خداست، كجا كنه به ذات خداست؟ ما همين را مى‏خواهيم بگوييم: خدا اجزاء ندارد «كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه من حده فقد عدّه» اين‏ها چيزهايى است كه خود ائمه اطهار فرمودند. پس بحث اين كه ما بايد بپذيريم كه خدا زمانى نيست، زمان در مخلوقات است، در اجسام است، حتى مخلوقاتى هم هستند كه زمان ندارند. اجسام است كه فقط زمان دارد و اجسام است كه مكان دارد.

. اين مفهومى كه مى‏گويد: الان «علم» يعنى چه؟ يا «سيعلم» يعنى چه؟ حقيقتش اين است كه آن علم نسبتش به «علم و يعلم و سيعلم» مساوى است. آنجا نه «علم» به معناى ماضى است، نه «يعلم» به معنى حال، نه «سوفيا سيعلم» به معنى مضارع و مستقبل. آنجا حال و گذشته و آينده وجود ندارد. او احاطه بر همه چيز يكسان دارد، آن علم ذاتى است، اما علم در آن مفهوم زمان بود.
پس مفهومى است كه با توجه به ما و با قيد زمانى ما انتزاع مى‏شود. اگر اين را تجريد كنيم از قيد زمانى‏اش، يادتان هست در كتابهاى نحوى، مى‏گويند: «كان» وقتى به خداى متعال نسبت داده مى‏شود، منصرف از زمان است «كان الله عليماً حكيماً»
مى‏گويند: آنجا «كان» منصرف از زمان است، يك چنين تعبيرى در ادبيات هست. اگر آمديم منصرف كرديم، يعنى فعل ماضى را از قيد زمان گذشته‏اش حذف كرديم، از آن كه مساوى شد با مضارع، مضارع و مستقبل را هم از قيد زمان حال و آينده‏اش حذفش كرديم، اصلاً زمان نبود، اين همان علم ذاتى است. اما اگر با اين قيد بگيريم: «لقد سمع الله قول التى تجادلك فى زوجها» اين مفهوم كجا به كار مى‏رود؟ آن وقتى كه اين زنى نيامده بود شكايت از شوهرش پيش رسول الله(ص) بكند، مى‏شود بگويند: «سمع الله قول التى تجادلك»؟ خدا شنيد، چه وقت شنيد؟ همان وقت كه داشت مى‏گفت؟ نمى‏شود بگويند: ديروز شنيد حرفى را كه فردا مى‏زند، مى‏شود بگويند؟ مى‏داند، غير از چنين است. يك وقت مى‏گويند: من شما را دارم مى‏بينم. يك وقت مى‏گويند: مى‏دانستم كه شما بناست كه بياييد. اين دو مفهوم است. همه حرفها سر اين مفاهيم است، واقعيات عوض نمى‏شود، ذات خدا همان است، نه سر سوزنى از آن كم مى‏شود، نه به آن اضافه. هيچ نقصى هم به هيچ معنايى در ذات خداى متعال نيست، همه كمالات را هم دارد. كلام در اين است كه اين مفاهيمى كه ما به كار مى‏بريم، اين‏ها را بفهميم به ذات مى‏شود نسبت داد يا نه؟ به چه لحاظى نسبت مى‏دهيم؟ وقتى مى‏گوييم: «عَلِم، يعلم، سوف يعلم» بدانيم يعنى چه؟ اگر بگوييم: خدا ديروز شنيد حرف امروز من را، اين معنى اين كلمه نيست. بايد «سمع» را از اين قيد زمانى‏اش تجريد كنيم، بربگردانيم آن را به علم، آن مى‏شود يك مفهومى كه مى‏شود نسبت به آينده هم تعلق بگيرد. اما شنيد، ديد، اين تا مرئى نباشد، نمى‏شود بگويند: ديد. ديدن در جايى است كه مرئى‏اى باشد.
در اين كه همه مفاهيم ساخته ذهن ما است و ما حقيقت خدا را نمى‏يابيم كه جاى بحثى نيست. كلام در اين است كه خدايى كه به ما قدرت تعقل داده، اين عقلى كه به ما داده، چه اندازه مى‏تواند چيزى بفهمد؟ اگر به كار نگيريم، آن اندازه‏اى كه توانايى دارد، آن اندازه هم از آن كار نكشيم، آن نعمت خدا را ناسپاسى كرديم، بى‏كار بنشينيم اينجا و بگوييم: آقا عقل ما كه خدا را نمى‏شناسد، پس هيچى. مثل يك كسى كه اصلاً هيچ از صفات خدا خبرى ندارد، از افعال خدا خبرى ندارد، بگوييم: چه بحث بكنيم، چه نكنيم مساوى است، بالاخره حقيقت را كه نمى‏فهميم. اين مثل آن دانشمندى مى‏ماند كه بعد از پنجاه سال بگويد: حقيقت فلان چيز را نيافتم، با آن كسى كه موضوع و محمول قضيه را نمى‏تواند تصور كند، اين هر دو نفهميدند، اما
نفهميدن‏ها خيلى فرق دارد. ما هم كنه ذات خدا را هيچ وقت نخواهيم يافت، مخصوصاً با عقل. عقل كارش درك مفاهيم است، اما خدا اين عقل را داده به ما براى اين كه همين كارى كه از آن برمى‏آيد، از او بكشيم. تا آنجايى كه پاى عقل پيش مى‏رود، برويم. اگر به كار نگيريم ناسپاسى كرده‏ايم. علوم ما همه همين‏ها است، اين همه فضيلتى كه براى علم هست، همين چيزهايى است كه با همين مفاهيم درست مى‏شود. همين مفاهيم را تعليم مى‏دادند انبياء و اولياء و قرآن كريم، تعاليمى كه مى‏دهند براى چه مى‏دهند؟ اوصافى كه براى خداى متعال ذكر مى‏فرمايد و به مردم مى‏گويد: «الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير» بگوييم: ما اصلاً چه مى‏دانيم علم خدا يعنى چه؟ چه بگوييم يعلم، چه بگوييم لا يعلم. آن چه كه ما مى‏فهميم كه نيست. چه بگوييم علم دارد، چه ندارد، چون آن علمى كه ما بالاخره به او نسبت مى‏دهيم كه آن علم نيست، علم او نيست، پس مساوى است. آيا اين طور است؟ خداى متعال از ما اين را مى‏خواهد؟ يا مى‏خواهد بفهميم كه خدا علم دارد، به همان اندازه‏اى كه عقل ما مى‏فهمد. هر قدر بيشتر در راه خدا قدم برداريم، خدا لطف بيشترى مى‏كند، ممكن است حقايق بيشترى را درك كنيم، ولى به هر حال معنايش اين نيست كه حالا كه كنه ذات خدا و كنه صفات خدا را نمى‏شناسيم، پس نه هيچ فكر بكنيم، نه هيچ بحث بكنيم، پس اين همه دستوراتى كه دادند، بياناتى كه ائمه اطهار فرمودند، براى چه كسى فرمودند؟
بنابراين صفات فعليه، مفاهيمى است اضافى كه از مقام فعل انتزاع مى‏شود و بالطبع فعل قيد زمانى هم مى‏تواند پيدا مى‏كند كه به لحاظ آن يكى از طرفينش است. پس «عَلِم يعلم» در اينجا به معناى صفت فعل است، يعنى «تحقق هذا الشى‏ء معلوماً لله» يعلم يعنى «يتحقق معلوماً لله» و «سوف يعلم» هم يعنى «سوف يوجد معلوماً لله» اما چون مفهوم يك مفهومى است كه در آن قيد زمانى هست، به لحاظ معلوم و متعلق خارجى انتزاع شده، تا آن متعلق را در نظر نگيريم، اين مفهوم با اين خصوصيت به عنوان صفت فعلى به خدا نسبت داده نمى‏شود. آنچه صفات ذاتى است، به هيچ معنايى قيد زمانى برنمى‏دارد، چون ذات خدا زمان ندارد، نمى‏شود بگويند: خدا ديروز حيات داشت، امروز حيات دارد، فردا حيات دارد. امروز و فردا در ذات خدا نيست. اين‏ها توهمات ما است. حيات ديروزى و امروزى و فردايى خدا ندارد، من و شما داريم. ما حيات ديروزمان غير از حيات امروز است و غير از حيات فرداست. ممكن است فردا نباشيم، حياتى نداشته باشيم، حيات‏ فردايى غير از حيات امروزى است. امروز و الان حيات داريم، اما فردا معلوم نيست. اما حيات خدا در امروز و ديروز و فردا اين طورى نيست كه يك امتداد باشد، قابل تجزيه باشد كه يك جزئش حيات ديروزى‏اش است، يك جزئش حيات امروزى، يك جزئش هم حيات فردايى، آنجا زمان نيست، امتداد نيست. او احاطه بر همه چيز دارد، حال و گذشته و آينده يكسان است. اين را عقل اثبات مى‏كند، اما وهم نمى‏تواند تصور كند.

 اگر مخلوقى اثبات شد كه مجرد تام است، آن سر جاى خودش. اگر برهانى داشتيم، اثبات شد كه يك موجودى مجرد تام است، معنايش اين است كه زمان ندارد. ديروز و امروز و فردا هم نخواهد داشت.
ظاهراً سؤال‏تان ارتباطى به اين بحث ندارد. حالا چه كسى گفت غير از حيات خدا حياتى نيست؟ مگر من و شما حيات نداريم؟ مفهومى را ما از موجودات درك مى‏كنيم با حذف نقايص، و در چند جلسه قبل عرض كردم اگر تشريف داشته بوديد. عرض كردم مفاهيمى كه به خدا نسبت مى‏دهيم، مفاهيمى است مشكك، قابل اين است كه يك مصداق بى‏نهايت داشته باشد، هر مفهومى كه اين چنين باشد، دلالت بر كمال كند و قابل اين باشد كه مصداق نامتناهى داشته باشد، اين مفهوم قابل انتساب به خداى متعال است، و هرگونه مفهومى كه شما اين گونه در نظر بگيريد، مى‏شود از صفات ذاتيه خدا به حساب آورد. هيچ محصور و حد و حصرى هم ندارد و لذا در ادعيه مى‏بينيد: «اللهم انى اسئلك بنورك بأنوره، من بهائك بأبهاه، من جمالك باجمله» مفاهيمى به خداى متعال نسبت داده شده كه معمولاً در كتابهاى معقول و كلام و اين‏ها جزء صفات به حساب نمى‏آيد، اما در دعاها هست؛ روح، بهاء، جمال، كمال، اين‏ها همه از صفات ذاتيه خداست. حب، محبت، خدا خودش را دوست دارد، از صفات ذاتيه خداست، حد و حصرى ندارد. هر مفهوم كمالى كه بتواند مصداق نامتناهى داشته باشد و مفهوم هم كمالى باشد، مشتمل بر نقص نباشد، مثل جسم نباشد، جسم اصلاً توأم با نفس است. مفهومى باشد قابل اين كه هيچ نقصى در آن نباشد، مصداق كامل «من جميع جهات» داشته باشد، هر چه اين طور مفهومى فرض كنيد مى‏شود صفت ذاتى خدا. ديگر وقت گذشت.
                                            و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين‏

 

 

منابع :

 

http://www.andisheqom.com/page.php?pg=kalam-view&id=107

http://hozeh.tebyan.net/Html/ProCourses/aghayd/mesbah/9.htm

http://fa.wikipedia.org

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 22:45 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 792

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس