تحقیق دانشجویی - 498

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره سوره عادیات

بازديد: 169

 

سوره عاديات آيات 11-1

11840/1- علي بن ابراهيم مي گويد: جعفر بن احمد براي ما از قول عبيدا... بن موسي چنين گفت: حسن بن علي بن ابي حمزه از قول پدر خود و ايشان از ابي بصير و او از ابا عبدا... (ع) در مورد اين سخن خداوند متعال 1و2 به ما گفت: اين سوره در مورد اهلي سرزمين خشك نازل شده است.

گفت: پرسيدم: حال و قصه آنها چگونه بود؟ گفت: 12 هزار نفر از پهلوانان سرزمين خشك جمع شدند و پيمان و عهد بستند و توافق كردند كه هيچ يك از آنها بر ديگري تاخير نكند و يكديگر را تنها نگذارند و هيچ يك از آنها از دوستان خود جدا نشوند تا اينكه همه بر پيمان واحدي بميرند و رسول خدا (ص) را به قتل برسانند و همچنين علي (ع) را پس از جبرئيل بر رسول خدا (ص) نازل شد و او را از داستان آنها و آنچه كه بر آن توافق كرده بودند و عهدي كه بسته بودند مطلع نمود و امر نمود كه ابابكر را با چهار هزار از پهلوانان مهاجرين و انصار نزد آنها بفرستد. سپس پيامبر (ص) بر منبر بالا رفت و خداوند را حمد و ثنا فرستاد و فرمود: اي گروه مهاجران و انصار، جبرئيل به من خبر داد كه 12 هزار نفر از اهالي سرزمين خشك پيمان بسته اند و آماده شده اند كه هيچ يك بر دوستان خود حيله و فريب بكار نبرد و از آنها نگريزد و آنها را تنها نگذارد تا اينكه من و برادرم علي بن ابي طالب (ع) را به قتل برساند و به من امر نمود كه ابوبكر را به همراه چهار هزار پهلوان به سوي آنها روانه دادم كه راه آنها را ببندد و براي دشمني و جنگ با آنها آماده شوند و به اسم خداوند و بركت او قيام كنيم در روز دوم اگر خداوند بخواهد.

پس مسلمانان ساز و برگ جمع كردند و آماده شدند و رسول خدا آن دستور را به ابوبكر گفت و او به كاري كه امر شده بود مشغول بود. وقتي آنها را ديدي كه عرضه كني به آنها اسلام را اگر با تو بيعت نكردند با آنها به جنگ بپرداز و جنگجويان آنها را به قتل برسان و فرزندان آنها را به اسارت بگير و زمين ها و خانه شان را ويران كن. پس ابوبكر به همراه عده زيادي از انصار و مهاجرين به آن سو رفت با بهترين شكل و به سمت آنها رفت با همراهي (مهاجران و انصار) تا اينكه به اهالي سرزمين خشك رسيدند و آنگاه كه ديدند قومي بر آنها وارد شده و ابوبكر و ياران نزديكش از جمله آنها هستند صد نفر نيرو مسلح از اهالي سرزمين خشك به سوي آنها رفتند و هنگامي كه با آن ها برخورد كردند گفتند: شما كيستيد؟ از كجا آمده ايد؟ و چه مي خواهيد؟ رئيس شما بيايد تا با او حجت نماييم پس ابوبكر با تعدادي از ياران مسلمان خود به سمت آنها رفت و به آنها گفت: من ابوبكر دوست رسول خدا هستم گفتند:‌چه كسي تو را نزد ما فرستاده؟ گفت: رسول خدا (ص) به من امر نموده كه سلام او را به شما برسانم و اگر بر ديني كه مسلمانان به آن داخل شدندد داخل شويد هر چه براي آنها ست براي شمانيز هستو هر چه براي آنها نيست براي شما نيز نمي باشد و در غير اين صورت ميان ما و شما جنگ در مي گيرد. گفتند: سوگند به لات و عزي اگر ميان ما قرابت و خويشاوندي نبود همه شما و همراهانتان را مي كشتيم تا براي كساني كه پس از شما مي آيند درس عبرتي باشد پس به همراه همراهانتان بازگرديد از عافيت سود ببريد و ما سرور (بزرگ) شما را مي خواهيم و برادرش علي بن ابي طالب. ابوبكر به يارانش گفت: اي قوم من، اين جماعت از شما بيشتر هستند و تجهيزات بيشتري دارند و منزل شما از دوستان مسلمانتان فاصله دارد پس بازگرديد و رسول خدا را از حال اين قوم مطلع نماييد.

و انها همگي گفتند: اي ابوبكر آيا با كلام رسول خدا (ص) و فرماني كه به تو داده مخالفت مي كني از خدا بترس و مقابل اين قوم بايست و با كلام رسول خدا (ص) مخالفت نكن. او گفت: من چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد و شاهدچيزي را مي بيند كه غائب نمي بيند پس بازگرديد وهمه آن جماعت باز گشتند و رسول خدا (ص) را از كلام آن قوم مطلع نمودند و از آنچه كه ابوبكر به آنها گفته بود. رسول خدا (ص) فرمود: اي ابوبكر، با فرمان من مخالفت نمودي و آنچه را امر كردم انجام ندادي به خدا سوگند كه تو در آنچه به تو امر نمودم سركشي نمودي. پيامبر (ص) برخاست و از منبر بالا رفت و حمد و ثناي خداوند را به جاي آورد و فرمود: اي گروه مسلمانان من به ابوبكر فرمان دادم به نزد اهالي سرزمين خشك رود تا اسلام را به آنها عرضه نمايد و آنها را به سوي خداوند دعوت نمايد كه دعوت او را اجابت نمايند در غير اين صورت با آنها نبرد نمايد.

او به سمت آنها رفت و از سوي آنها صد نفر به سوي ابوبكر آمدند و هنگامي كه او كلام آنها را شنيد و آنچه را كه به او در هنگام استقبال گفتند ترس او را فراگرفت و وحشت از آنها بر او وارد شد و كلام مرا رها نمود و از فرمان من اطاعت نكرد. جبرئيل (ع) از نزد خداوند آمد و گفت كه به جاي ابوبكر عمر را به همراه چهرا هزار پهلوان نزد آنها بفرستم. اي عمر به نام خداوند حركت كن و عمل برادرت ابوبكر را انجام نده چراكه او از فرمان من و خدا سركشي نموده است و آنچه به ابوبكر امر كرده بود به او نيز امر نمود.

پس عمر به همراه مهاجرين و انصار به سوي آنها رفت در حالي كه به همراه ابوبكر بودند و قصد آن جا را كرده بودند تا اينكه بر آن قوم مشرف شدند به طوري كه آنها را مي ديدند و آنها نيز ايشان را، پس صد نفر به سمت آنها آمدند و نظير آنچه به ابوبكر گفته بودن به عمر و يارانش نيز گفتند. پس او بازگشت به همراه مردم همراهش و نزديك بود كه از ترس تعداد آن قوم و گروه آنها قلبش به پرواز در آيد (شدت ترس) و به جاي جنگ با آنها بازگشت. پس جبرئيل نازل شد و رسول خدا را از عمل عمر مطلع نمود و او بازگشت و مسلمانان نيز همراهش بازگشتند. رسول خدا (ص) از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثناي خداوند مردم را از عمل عمر و همراهانش مطلع نمود كه بر خلاف فرمان من او و مسلمانان بازگشتند و بر كلام من عصيان كردند.

شخصي نزد رسول آمد و هر آنچه را كه رسول (ص) فرموده بود بيان كرد و رسول خدا (ص) فرمود: اي عمر، تو خداوند را در عرش الهي و همچنين مرا نافرماني نمودي و با كلام من مخالفت نمودي و با راي خود عمل كردي خداوند انديشه ات را باطل گرداند. جبرئيل (ع) به من امر كرده كه علي بن ابي طالب (ع) رابه همراه آن مسلمانان بفرستم و به من گفت كه خداوند او و همراهانش را پيروز مي گرداند پس علي را فراخواند و نظير سفارشي كه به ابوبكر و عمر و چهار هزار از يارانش نموده بود به علي (ع) نيز سفارش كرد و او را مطلع كرد كه خداوند او و يارانش را پيروز خواهد كرد. علي (ع) همراه مهاجران و انصار خارج شد و به سوي آنها رفت به شيوه اي جز شيوه ابوبكر و عمر و آن چنين بود كه در راه با آنها با خشونت رفتار مي كرد. به طوري كه مي ترسيدند در راه توقف كنند از خستگي يا ساييده شدن سم اسبهايشان و به آنها فرمود: ترس به خود راه ندهيد كه رسول خدا (ص) مرا زياني داده و به من خبر داده كه خداوند ما و شما را بر آنها پيروز خواهد كرد و بشارت بدهيد كه شما بر كار خير و در راه خير هستيد.

پس قلب ها و جانهايشان راضي شد. پس در آن راه و سختي هايش حركت كردند تا اينكه نزديك آنها رسيدند. آنها را مي ديدند و ايشان نيز اينان را. به يارانش امر كرد كه در آنجا فرود آيند. اهل سرزمين خشك از ورود علي بن ابي طالب و يارانش مطلع شدند و با صد نفر از مردان مسلح به سوي آنها رفتند و هنگامي كه علي (ع) آنها را ديد با چند نفر از يارانش به سوي آنها رفت. آنها به علي (ع) گفتند: شما كيستيد؟ از كجا آمده ايد؟ چه مي خواهيد؟ فرمود: من علي بن ابي طالب پسر عموي رسول خدا (ص) و برادر او هستم و فرستاده او به سوي شما هستم و شما را به شهادت لا اله الا ا دعوت مي نمايم و شهادت محمدا رسول ا . (و اگر ايمان بياوريد) نظير خير مسلمانان براي شماست و بر شما هر شر و بدي نظير مسلمانان حرام مي گردد. به او گفتند: تو از ما درخواستي كردي و از ما طلب نمودي و ما كلام تو و آنچه به ما عرضه كردي را شنيديم (اين امري است كه در آن توافق نداريم) پس مراقب خود باش و براي جنگ آماده باش و بدان كه ما تو و يارانت را به قتل مي رسانيم و موعد ما و شما فردا هنگام طلوع صبح و ما از اين واقعه ميان ما و شما معذور هستيم. علي (ع) به آنها گفت: واي بر شما كه مرا با تعداد زيادتان تهديد مي كنيد و من از خداوند و فرشتگان و مسلمانان عليه شما كمك مي طلبم و هيچ قدرتي جز قدرت خداوند بزرگ و بلند مرتبه نيست.

پس آنها از محل خود و علي (ع) از جايگاه خود بازگشتند و هنگامي كه در تاريكي شب همه جارا فرا گرفت به يارانش امر كرد كه به چهارپايان خود به بهترين شكل رسيدگي كنيد و به آنها جو و غذا بدهيد و آنها را قشو كنيد و زين ببنديد و هنگامي كه نزديك صبح شد به همراه مردم نماز گذارد. سپس به همراه يارانش به سوي آنها حمله كرد و آنها نمي دانستند تا اينكه وارد سرزمين آنها شدند و هيچ يك از آنها مورد اصابت جنگجويان دشمن قرار نگرفت و فرزندان آنها مورد اسارت قرار گرفتند و اموال آنها را مباح شمردند و سرزمين آنها را ويران كردند و با اسرا و اموال بازگشتند و جبرئيل (ع) نازل شد و رسول خدا (ص) را مطلع نمود كه خداوند علي (ع) و مسلمانان را پيروز نمود و رسول خدا (ص) بر منبر بالا رفت و حمد و ثناي خداوند را به جاي آورد و مردم را از گشايش خداوند بر مسلمانان آگاه نمود و به آنها گفت كه جز 2 نفر از آنها كشته نشده.

پس از منبر پايين آمده و به استقبال علي (ع) رفت به همراه همه مردم مسلمان شهرتا اينكه ايشان را از سه مايل دورتر از شهر ملاقات نمود و هنگامي كه علي (ع) پيامبر را مشاهده كرد از اسب پايين آمد و پيامبر نيز پايين آمد تا همراه او شد و ميان دو چشم او را بوسيد و جماعت مسلمانان نيز نظير رسول خدا (ص) پايين آمدند از اسب ها و به غنائم و اسرا و روزي كه خداوند از اهل سرزمين خشك به آنها داده بود روي آوردند.

سپس جعفر بن محمد(ع) فرمود: تاكنون مسلمانان نظير اين غنيمت به دست نياورده بودند جز در خيبر. و اين غنائم مانند غنائم خيبر بود و خداوند تبارك و تعالي در اين مورد چنين نازل كرد: (1) يعني با گروه اسبان به مردان حمله كردند و صبح: فرياد آنها به خاطر كشيدن عنان و انسار است. (2و3) و تو را مطلع نمود كه صبح هنگام بر آنها حمله ورشدند. گفتم: اين سخن (4) يعني چه؟ يعني اسبان در آن سرزمين گرد و خاك بر پا كردند(5) پرسيدم اين كلام (6) يعني چه؟ گفت: يعني كفران نعمت مي كند(7). همه آنها اسير شدند و همه اهل سرزمين خشك شهادت دادند و آنها به دوستي و عشق به دنيا حريص بودند. پرسيدم: اين آيات 9و10و11 يعني چه؟ فرمود: اين دو آيه در خصوص آنهاست كه در رون آنها فكر و انديشه سوء بود و به آن عمل كردند و خداوند اخبار و كارهاي آن دو را آشكار كرد و اين قصه اهل سرزمين خشك و تفسير كلمه العاديات است.

11841/2- پس علي بن ابراهيم در تفسير (1) مي گويد: يعني اسب ها با سرو صدا به آنها حمله ور شدند. صباح الكلاب:‌ صداي سگ ها (2) سرزمين آنها سنگلاخ ود و هنگامي كه سم اسب ها با آن برخورد مي كرد از آن آتش مي جست. (3) يعني صبحگاه به آنها حمله كرد نه (4) از دويدن اسب ها گرد وغبار بلند شد (5) مشركان در ميان آنها قرار گرفتند (6) يعني انسان ها ناسپاس كردند و آنها كساني هستند كه به اميرالمومنين (ع) اشاره كردند و امر كردند كه اين راه را رها كند چراكه به او حسادت مي ورزيدند و علي (ع) راهي جز آنچه كه ابوبكر و عمر انتخاب كرده بودند بر گزيد و آنها دانستند كه او بر آن قوم پيروز مي گردد و عمر و بن عاص به ابوبكر گفت: عي نوجواني است كه از آن راه اطلاعي ندارد و اين راهي است كه درندگان در آن زياد است و درندگان نيز در آن امنيت ندارند و به سوي او رفتند بو به او گفتند: اي اباالحسن اين راهي كه برگزيده اي راه درندگان است آيا از اين راه باز مي گردي؟ اميرالمومنين (ع) به آن دو گفت: سوار بر اسب هاي خود شويد و از آنچه كه نمي دانيد دست برداريد و بشنويد و اطاعت كنيد چرا كه من مي دانم چه مي كنم. و آن دو ساكت شدند و اين كلام (7) يعني بر دشمني (شهادت دادند) (8) يعني (آن دو) به دنيا علاقه دارند تا جايي كه از جان خود در برابر درندگان ترسيدند خداوند عز و جل فرمود (9و10) يعني جمع مي شوند و آشكار مي گردد (11).

11842/3- محمدبن عباس مي گويد: از محمد بن حسين و او از احمد بن محمد و ايشان از ابان بن عثمان و او از عمر بن دينار و او نيز ا ابان بن تغلب و اياشن از ابا جعفر (ع) چنين نقل شده: رسول خدا (ص) ميان اهل صفه قرعه كشي كرد و از ميان آنها 80 نفر را به سوي بني سليم فرستاد و امر كرد كه ابوبكر همراه آنها برود. پس به سوي آنها رفت و آنها را نزديك غزه ملاقات كرد و سرزمين آنها پر از درخت در ميان سرزمين سنگلاخ بود و سراشيبي هاي آن براي آنها سخت بود. پس با آنها جنگ كرد و آنها را شكست دادند و ياران زيادي از آنها را به قتل رساندند و هنگامي كه نزد پيامبر (ص) رفتند با عمر بن خطاب پيمان بست و او را فرستاد و نبوسليم ميان سنگ ها و درخت ها كمين كردند و هنگامي كه رفتند در آنجا اقامت كردند و آنها شب هنگام به آنها حمله كردند و آنها را شكست دادند تا جايي كه سربازان آنها به ساحل دريا رسيدند و عمر شكست خورده بازگشت.

عمروبن عاص نزد رسول خدا ايستاد و گفت: اي رسول خدا مرا براي آنها بفرست. رسول (ص) فرمود: شان خود را حفظ كن پس او به سمت مشركان رفت و شكست خورد و تعدادي از يارانش به خواست خداوند از بين رفتند. گفت: رسول خدا (ص) مدتي توقف كرد و آنها را دعوت كرد و بلال را نزد آنها فرستاد. او گفت: من همين قباي نجراني و بالاپوش خطي را دارم. سپس علي (ع) را فراخواند و او را چند مرتبه بدون گريز (عمله) نزد آنها فرستاد و سپس فرمود: خداوندا تو مي داني كه من رسول تو هستم پس از من محافظت كن در برابر آنها و چنين نمود خداوند و به او گفت اين ها از خواست خداوند است.

ابا جعفر (ع) فرمود: من به رسول خدا (ص) مي نگريستم كه علي (ع) را بدرقه مي كرد در مسجد الاحزاب و علي (ع) سوار بر اسب زرد رنگ بود كه موي دمش را بريده بودن و پيامبر او را سفارش مي نمود و فرمود: او رفت در حالي كه سمت عراق مي رفت به طوري كه آنها گمان گردند او مي خواهد از راهي ديگر سمت آنها برود و به نزد آنها رفت تا اينكه مقابل آن سرزمين قرار گرفت و شب ها حركت مي نمود و صبح را كمين مي نمود تا اينكه به آن قوم نزديك شد و به يارانش دستور داد كه به اسب ها غذا بدهند و آنها را در جايي نگهدارند و فرمود از جاي خود حركت نكنيد. سپس مقابل آنها حركت كرد و هنگامي كه عمروبن عاص را ديد چه مي كند، آيه فتح را خواند.

او به ابوبكر گفت: او جوان است و من بهتر از او اين سرزمين را مي شناسم و دشمن آنجاست و از بني سليم نيز، اين دشمن سخت تر است: كفتار ها و گرگ ها اگر به سوي ما بيايند به سوي ما حمله مي كنند و مي ترسم كه ما را قطعه قطعه كنند.

پس با او صحبت كن كه از ما دست بردارد كه به آن سرزمين نرويم. ابوبكر سوي او رفت و مدت زيادي با او صحبت كرد و حتي يك كلميه علي (ع) جواب نداد. پس ابوبكر بازگشت و گفت: به خدا يك كلمه به من جواب نداد. عمروبن عاص به عمربن خطاب گفت: تو برو شايد كه تو از ابوبكر قدرت بيشتري داشته باشي (گفت) عمرنزد او رفت و علي (ع) نظير رفتار خود با ابوبكر با با او نيز كرد او نيز بازگشت و گفت به آنها كه كلامي به من جواب نداد. ابوبكر گفت: به خدا سوگند از جاي خود حركت نكنيم كه رسول خدا (ص) فرمان داده كه بشنويم و از او اطاعت كنيم و علي(ع) همين كه احساس كرد نزديك سپيده دم است به آنها حمله برد و خداوند تصرف سرزمين آنها را مقدر كرد براي او و نازل كرد (5-1).

 فرمود رسول خدا (ص) خارج شد از خانه در حالي كه مي فرمود: خداوند براي من خير ايجاد كرد و به خدا سوگند كه آن قوم گرد آمدن و آن را بر مردم خواند و هنگامي كه روز سوم رسيد علي (ع) وارد شهر شد در حالي كه از آن قوم 120 نفر را كشته بود و 620 نفر از حمله وران را اسير نموده بود.

11843/4- و از او نقل شده: از احمدبن هوذه و او از ابراهيم بن اسحاق و ايشان از عبدا... بن حمار و او نيز از عمروبن ثمر و ايشان از جابربن يزيد و او از ابا جعفر (ع) چنين نقل كرد كه فرمود: از اين كلام خداوند عزوجل سئوال نمودم (1) فرمود: دويدن اسب ها در هنگام جنگ و حمله مقصود است (2) آتش از سم هاي آنان افروخته مي شود (3). علي (ع) صبح هنگام بر آنها حمله كرد (4) علي (ع) و يارانش بر آنها زخم هاي فراوان وارد آوردند تا اينكه در خون خود غرق شدند (5) علي (ع) و يارانش سرزمين آنها را در ميان گرفتند (6) فلان شخص نسبت به پروردگار خود ناسپاس مي كند (7) و خداوند بر آنها شاهد است. (8) گفت: مقصود از آن امير المومنين (ع) است.

11844/5- از ابن ادويه نقل شده كه از علي بن حسان و او از عبدالرحمن بن كثير و او از ابا عبدا... (ع) در مورد اين كلام خداوند عزوجل فرمود (6): كفران نسبت به ولايت امير المومنين علي (ع) است.

11845/6- شيخ در كتاب اماليه مي گويد: با استناد به ابراهيم بن اسحاق احمري ذكر شده كه محمدبن ثابت و ابولمفرا عجلي براي ما چنين روايت كرده اند: حلبي براي ما گفت: از ابا عبدا... (ع) در مورد اين سخن خداوند عزوجل سوال كردم (1). رسول خدا به عمربن خطاب در آن جنگ اشاره كرد كه شكست خورده بازگشت و به يارانش نسبت بزدلي مي داد و يارانش او را بزدل مي ناميدند. سپس اين كلام را به پايان برد و به علي (ع) گفت: تو رهبر اين گروهي. آماده شو و ياران و پهلواناني از مهاجرين و انصار را آماده كن و رسول خدا (ص) به او گفت: روز را كمين بنما و شب حركت كن و چشم بر هم مگذار.

او گفت: علي (ع) سخنان رسول خدا را كه به او امر مي كرد تا انتها گوش داد و سپس به سوي آنها رفت و هنگامي كه صبح فرارسيد به آنها حمله نمود و خداوند بر پيامبر خود (ص) چنين نازل كرد (1) تا آخر سوره.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 04 اسفند 1393 ساعت: 8:31 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره سوره زلزال

بازديد: 547

 

سوره زلزال آيات 8-1

11828/1- ابن بابويه مي گويد: احمد بن محمد از قول پدر خود و او از محمد بن احمد براي ما چنين نقل كرد. ابو عبدا... رازي از احمد بن محمد بن ابي نصر و او از روح بن صالح و ايشان از هارون بن خارجه كه از فاطمه  (ع) نقل كرده بود چنين گفت: درزمان ابوبكر مردمان گرفتار زلزله اي شدند و با ناله و گريه نزد ابوبكر و عمر رفتند و متوجه شدند آن دو نيز با ناراحتي و ترس به نزد علي  (ع) رفته اند. پس مردم آنها را دنبال كردند تا اينكه به خانه علي  (ع) رسيدند و علي  (ع) سمت آنها رفت بدون توجه اندوهي كه در آنها بود و از آنها گذشت. پس مردم او را دنبال كردند تا اينكه به زميني بلند[1] رسيد و بر آن نشست و مردم اطراف او نشستند در حاليكه به ديوار شهر مي نگريستند كه به شدت تكان مي خورد و در رفت و آمد بود علي  (ع) به آنها گفت گويا شما از آنچه مي بينيد هراسيده ايد؟ گفتند: چگونه نهراسيم درحالي كه تاكنون نظير آن را نديده ايم؟ سپس لبهاي خود را به حركت در آورد و با دست بر زمين زد و فرمود تو را چه مي شود؟ ساكن شو. سپس ساكن و آرام شد  پس آن گروه كه ابتدا از تعجب به سوي علي  (ع) آمده بودند تعجب نمودند. به آنها فرمود: شما از كار من تعجب كرديد؟ گفتند: آري. فرمود: من آن مردي هستم كه خداوند فرمود: 1و2و3 و من آن انساني هستم كه مي گويم به زمين تو را چه مي شود (4) يعني زمين اخبار خود را روايت مي كند.

11829/2- و از او نقل شده كه از احمد بن محمد و او از پدر خود و ايشان از محمد بن احمد و او از يحيي بن محمد بن ايوب و او نيز از علي بن مهزيار و ايشان از ابن سنان، وي نيز از يحيي حلبي و او نيز از عمر بن ابان و او از جابر چنين روايت كرده است: تميم بن خديم به من گفت: ما به همراه علي  (ع) بوديم كه مارا متوجه بصره كرد و فرمود: ما در حال نزول در آن سرزمين بوديم كه ناگاه زمين پريشان گرديد و با دست خود به زيمن زد و سپس به آن گفت تو را چه مي شود؟ سپس به سوي ما رو كرد و فرمود: اگر اين آن زلزله اي بود كه خداوند عزوجل در كتاب خود ذكر كرده به من پاسخ مي داد، لكن اين، آن زلزله نيست.

11830/3- محمدبن عباس مي گويد:‌از احمد بن هوذه نقل شده و او از ابراهيم بن اسحاق و او از عبدا.. بن حماد و ايشان از صباح مرني و او از اصبح بن نباته چنين روايت نموده: به همراه علي بيرون رفتيم و او در بازار مي گرديد و اهل بازار را به درست وزن كردن و پيمانه كردن امر مي نمود تا اينكه به باب القصر رسيديم و با پاي مبارك خود بر زمين دويد و زمين لرزيد و فرمود: تو را چه مي شود؟ آرام بگير اما به خدا سوگند من آن انساني هستم كه اخبار زمين او را آگاه كرده است يا مردي از جانب من چنين است.

11821/4- و از او نقل شده از علي بن عبدا... بن اسد و او از ابراهيم بن محمد ثقفي و او نيز از عبيدا... بن سليمان نجفي و ايشان از محمد بن خراساني و او از فضل بن زبير چنين روايت كرد: امرالمومنين علي ابن ابي طالب  (ع) در رحبه[2] نشسته بود كه زمين لرزيد، و علي  (ع) بادست خود به آن زد سپس به زمين گفت: آرام بگير. البته كه آن قيامي است و اگر چنين بود او مرا مطلع مي كرد از اخبارش و من آن كسي هستم كه زمين اخبارش را براي او ذكر كرده سپس چنين خواند (1،2،3،4،5) آيا نديديد كه او از پروردگار خود حكايت مي كند؟

11832/5- و از او نقل شده كه از حسن بن علي بن مهزيار و او  از پدر خود و ايشان از حسين بن سعيد و او از محمدبن سنان و او از يحيي حلبي و وي نيز از عمر بن ابان و ايشان از جابر جعفي چنين نقل مي كند: تميم بن جذيم به من گفت: ما به همراه علي  (ع) بوديم كه مارا متوجه سرزمين بصره كرد و هنگام نزول در آن سرزمين ناگهان زمين شروع به لرزيدن نمود و علي  (ع) با دست خود به آن زد سپس فرمود‌:تو را چه مي شود؟ (آرام بگير) و آرام شو سپس آن چهره شريف رو به ماكرد و به ما فرمود، اما اگر اين زلزله اي بود كه خداوند در كتاب خود ذكر نموده مرا پاسخ مي داد. ولي اين آن زلزله نيست. محمد بن هارون بكري با استناد به هارون بن خارجه حديثي را روايت مي كند كه آن را به بانو فاطمه  (ع) مي رساند كه فرمود: «زلزله اي در زمان ابوبكر و عمر مردم را فرا گرفت كه مردم با ناراحتي به نزد آنها رفتند و فهميدند كه آن دو با اندوه نزد علي  (ع) رفته اند» و نظير آنچه قبلا ذكر شد را ذكر نموده اند.

11833/6- ابو علي حسن بن محمدبن جمهور عمي مي گويد: حسن بن عبدالرحيم تمار به من گفت: از مجلس يكي از فقها باز مي گشتم و بر سلمان شاذكوني عبور كردم و به من گفت از كجا مي آيي؟

گفتم از مجلس فلان شخص يعني  وضع كننده كتاب الواحده به من گفت: در آنجا چه مي گفتند؟ گفتم بخشي از فضائل اميرالمومنين علي بن ابي طالب  (ع) را و او گفت به خدا سوگند حديثي برايت روايت مي كنم كه آن را قريشي از قريشي براي من مثل كرده كه تعداد آنها به 6 نفر مي رسد. سپس گفت: قبر هاي بقيف در عهد عمربن خطاب مي لرزيد و مردم شهراز اين امر ناراحت بودند و عمرو اصحاب رسول (ص) براي ساكن كردن آن لرزش خارج شدند و پيوسته آن لرزش به سمت ديوارهاي شهر افزايش مي يافت و اهل شهر تصميم گرفتند از آنجا خارج شوند و در اين هنگام عمر گفت: ابا الحسن علي بن ابي طالب (ع) را خواست و او حاضر شد عمر گفت: اي ابا حسن نظر تو در مورد قبرهاي بقيع و لزرش آنها چيست كه آن لرزش به ديوارهاي شهر نزديك مي گردد و مردم مي خواهند كه از آن كوچ نمايند؟ علي  (ع) فرمود: براي من صد نفر از ياران رسول كه از مردان جنگ بدر بودن بياوريد. و از آن صد نفر، ده نفر را برگزيد و آنها را پشت سر خود قرارداد و 90 نفر ديگر را در پشت سر آنها و در شهر جز آنها كس باقي نماند  مگر اينكه او حاضر شد و در شهر هيچ زن بيوه يا دختر عاتق [3] نمانده بود مگر اينكه از آنجا خارج شده بود.

پس ابوذر و مقداد و سلمان و عمار را فرا خواند و به آنها گفت در مقابل من با شيد تا اينكه به وسط بقيع رسيدند و مردم دور او را گرفته بودند. پس با پاي خود به زمين زد و سه مرتبه فرمود : تو را چه مي شود؟ پس زمين آرام شد و فرمود: خداوند و رسولش (ص) راست گفتند و مرا از اين روز و اين ساعت و اجتماع مردم به خاطر آن مطلع كرده بودند. خداوند عزوجل در كتابش مي فرمايد 1و2و3 اما اگر اين همان زلزله بود مي گفتم: او را چه مي شود و زمين اخبار خود را براي من خارج مي نمود. سپس مردم به دنبال او بازگشتند و لرزش نيز آرام شد.

11834/7- علي بن ابراهيم در معني سوره (1و2) مي گويد: اثقال از مردم هستند (2) آن اميرالمومنين  (ع) است . (4) تا اين كلام خداوند (6) مي آيند در دسته هاي مومنان كافران و منافقان (6) و بر آنچه مرتكب شده اند واقف مي شوند (7و8) و اين در نزد سخن جبر گرايان است كه گمان مي كردند آنها كاري مرتكب نشده اند.

11835/8- و در روايت ابي جارود از ابا جعفر  (ع) در مورد اين كلام حق تعالي (7) آمده اگر از اهل دوزخ باشد و عمل او كار نيكي باشد در دنيا به اندازه ذره اي آن را روز قيامت حسرتي مي بيند و اگر عملاو براي غير خدا باشد (چنين است) (8) و اگر از اهل بهشت باشد آن شر را در روز قيامت مي بيند سپس خداوند متعال او را مورد مغفرت قرار مي دهد.



[1] زمين پست يا مرتفع (اين كلمه از اضداد است «تلعه»)

[2] رحبه : نزديك تار سيه در جايي از كوفه در سمت چپ حجاج وقتي به مكه مي خواهند بروند و همچنين حمله اي در كوفه منسوب به حنيس بن سعد.

[3] دختري كه از خدمت خانواده رها شده و هنوز به خانه شوهر نرفته است.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 04 اسفند 1393 ساعت: 8:29 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره سوره بینه

بازديد: 205

 

سوره بينه آيات 8-1

11798/1- شرف الدين نجفي مي گويد: محمد بن خالد برقي روايت مي كند از عمروبن شمر و او از جابر ابن يزيد و ايشان از ابا جعفر  (ع) درباره اين قول حق عزوجل (1) آنها تكذيب كنندگان شيعه هستند زيرا مقصود از كتاب همان آيات است و اهل كتاب شيعيان هستند و اين آيه (1) يعني مرحبه [1] (1) مي گويد: تا اينكه حق براي آنها آشكار گرديد  و آيه (2) مقصود محمد (ص) است (2) يعني به سوي ولي امر پس از خود راهنمايي كرد آنها را كه همان ائمه  (ع) و كتاب قرآن است.

و (2) در نزد آنها حق المبين (آشكار) است و (4) يعني تكذيب كنندگان شيعه و اين كلام (4) يعني پس از اينكه حق به سوي آنها آمد (5) آن گروهها (امر نشدند) (5) و اخلاص همان ايمان به خدا و رسول او و امامان  (ع) است (5) و نماز امير المومنين علي بن ابي طالب  (ع) است (5) و مقصود از آن فاطمه  (ع) است.

و اين كلام خداوند عز و جل (7) مي گويد كساني كه به خدا و رسول او و واليان امر او ايمان آوردند و از آنچه به آن امر كردند اطاعت نمودند و اين همان ايمان و عمل صالح است.

11799/2- و اين كلام خداوند متعال (8)، ابا عبدا... (ع) فرمود: خداوند از مومن در دنيا و آخرت خشنود است و شخص مومن نسبت به آنچه كه در قلب خود دارد از خداوند راضي است اگره در دنيا كم شدن (گرفتن) حقي را ببينيد و در روز قيامت آنگاه كه پاداش را با چشم خود ببينيد از خداوند با حق رضا (رضايت كامل) خشنود است و اين كلام خداوند (8) و اين آيه (8) يعني از خداوند اطاعت نمود.

11800/3- شرف الدين نجفي مي گويد: علي بن اسباط روايت كرد از ابن ابي حمزه و او از ابي بصير و ايشان از ابا عبدا... (ع) درباره اين كلام خداوند عزو جل (5) فرمود، مقصود از آن دين قائم  (ع) مي باشد.

11801/4- محمدبن عباس از احمد بن هيثم و او از حسن بن عبدالواحد و او از حسن بن حسين و ايشان از يحيي بن مساور و او از اسمائيل بن زياد و ايشان از ابراهيم بن مهاجر و او نيز از يزيد بن شراحيل كه نويسنده كلام علي  (ع) بود چنين نقل كردند كه گفت: شنيدم  (ع) مي فرمود: رسول خدا براي من روايتي ميگفت در حاليكه به سينه من تكيه كرده بود و عايشه كنار گوش من بود و گوش فرا مي داد تا آنچه مي گويد را بشنود و پيامبر (ص) فرمود: اي برادرم آيا اين كلام عزوجل را نشنيده اي؟ (7): مقصود تو و شيعيان تو هستند و موعد من و شما در حوض كوثر است آنگاه كه مردم بيرون مي آيند (از خاك) و فراخوانده مي شوند در حالي كه شريف هستند و آراسته و سير و سيراب هستند.

11802/5- و از او نقل شده كه از احمدبن هوذه و او از ابراهيم بن اسحاق و ايشان از عبدا... بن حمار و او از عمروبن شمر و او نيز از ابي مخنف كه از يعقوب بن يزيد ذكر مي كرد چنين گفت كه دركتاب هاي پدر خود يافته است كه علي  (ع) فرموده: شنيدم رسول خدا (ص) مي فرمود (7) سپس به من رو مي كرد و گفت: مقصود تو هستي اي علي و شيعيان تو و ميعاد تو و آنها بر لب حوض كوثر است و آنها با پيشاني هاي سپيد و با آراستگي و تاج دار مي آيند. يعقوب گفت: اين حديث را ابا جعفر (ع) روايت كرد و فرمود: و همچنين در نزد ما كتاب علي  (ع) آمده است.

11803/6- و از او روايت شده كه از احمدبن محمد وراق و او از احمد بن ابراهيم و ايشان از حسن بن ابي عبدا... و او از مصعب بن سلام و ايشان از ابوحمزه ثمالي و او نيز از ابا جعفر  (ع) كه از جابربن عبدا...(رض ا...) نقل مي كرد چنين گفت: رسول خدا (ص) در مورد بيماري كه به آن دچار شده بود به فاطمه  (ع) فرمود: اي دخترم پدر و مادرم فداي تو باد شوهرت را نزد من بفرست و او را نزد من فراخوان و فاطمه به حسن  (ع) فرمود: نزد پدرت برو و به او بگور: پدر بزرگم تو را خوانده است و حسن به نزد او رفت و او را ندا داد و اميرالمومنين  (ع) پذيرفت و وارد خانه رسول خدا (ص) گرديد و فاطمه در نزد رسول ا... بود و مي گفت:‌وا مصيبتا از اين بيماري تو اي پدر.

رسول خدا (ص) فرمود: از اين روز به بعد بلايي بر پدر تو وارد نمي شود. اي فاطمه قلب پيمابر شكافته نمي شود و چهره اش مجروح نمي گردد و بلايي به سوي او خوانده نمي شود ولي سخن من نظير سخن پدرت بر فرزندش ابراهيم است: چشم مي گريد و قلب دردمند مي شود و ما نمي گوييم خداوند خشم نمي گيرد و اي ابراهيم ما در مورد تو محزون هستيم و ابراهيم اگر زنده مي ماند، پيامبر مي گرديد. سپس فرمود اي علي به من نزديك شو پس به او نزديك شد و فرمود: گوش خود را به دهان من نزديك بنما پس چنين كرد. ايشان فرمود: اي برادر آيا اين كلام خداوند را در قر آن شنيدي (7)؟ گفت بله اي رسول خدا. فرمود: آنها تو و شيعيان تو هستند مي آيند با چهره سپيد و آراسته و سير و سيراب. آيا اين كلام خداوند را در كتاب او شنيدي (6)؟ فرمود: بله اي رسول خدا. فرمود: آنها دشمنان تو و شيعيان تو هستند كه روز قيامت با چهره سياه و به شدت تشنه مي آيند. بدكاران در عذاب و كافران منافق. آن براي تو و شيعيان تو است (جنات عدن) و اين براي دشمنان تو و پيروانشان (عذاب).

11804/8- و از او نقل شده كه از جعفر بن محمد حسني و او از محمد بن احمد كاتب چنين گفت: محمد بن علي بن خلف و او از احمد بن عبدا... و او از معاويه و او نيز از عبيد ا... بن ابي رافع و ايشان از پدر خود و او از پدر بزرگ خود ابي رافع براي ما چنين روايت كرد: علي  (ع) به اهالي شورا گفت: به خدا شما را قسم مي دهم. آيا به ياد داريد روزي كه شما آمديد و آنها همراه رسول خدا (ص) نشسته بودند و او فرمود: اين برادر من است كه براي شما آوردم سپس رو به سوي كعبه نمود و فرمود: قسم به خداي كعبه نباشد. اين فرد و شيعيان او در روز قيامت رستگارانند سپس به سوي شما روي آورد و گفت: اما من از نظر ايمان بر شما اولي هستم. و محكم ترين شما بر امر خداوند و وفادارترين شما به عهد الهي و اجراكننده ترين شما نسبت به احكام خداوند و عادل ترين شما نسبت به مردم بهتر از شما حق را بطور مساوي تقسيم مي كنم و از نظر برتري و مزيت از شما برتر هستم درنزد خداوند. و خداوند چنين نازل نموده (7) و رسول خدا را بزرگ داشت و شما را بزرگ داشت و همه شما به من تبريك و شادباش گفتيد آيا مي دانيد كه اين امر چنين بود؟ گفتند به خداي سوگند آري.

11805/8- شيخ در كتاب اماليه مي گويد: بر ابي القاسم علي بن شبل بن اسد وكيل خوانده مي شد و من مي شنيدم و درمنزل او در بغداد و در ربض بر در محول در ماه صفر 410 بوديم: ظفر بن حمدون بن احمد بن شداد با درائي ابومنصور در ماه ربيع الاخر سال 347 در بادرايا بود گفت: ابراهيم بن اسحاق نهاوندي احمري در منزل خود در فارسفان يكي از روستاهاي اسفيد هان يكي از دههاي نهاوند در ماه رمضان سال 295 چنين نقل كرد: عبدا بن حمار انصاري از عموبن ثمر و او از يعقوب بن ميثم تمار مولي علي بن حسين براي ما چنين روايت نمود. بر ابا جعفر  (ع) يافتم كه علي  (ع) به پدرم ميثم گفت: دوستان خاندان محمد را دوست بداراگرچه فاسق و زناكار باشند و دشمنان خاندان محمد را دشمن بدار اگر چه اهل روزه و درستكار باشند و من شنيدم كه رسول خدا (ص) مي فرمود (7) سپس رو به من نمود و فرمود: به خدا سوگند آنها تو و شيعيان تو هستند اي علي و ميعاد تو و آنها فردا بر حوض كوثر است در حالي كه چهره هاي سپيد آراسته و تاج دار دارند. و ابا جعفر  (ع) مي فرمود: اين امر دركتاب علي  (ع)آشكار است.

11806/9- و از او نقل شده كه گفت: ابو عمر الواحد بن محمدبن عبدا... بن محمد بن مهدي به ما چنين خبر داد: ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد بن عقده به ما گفت: محمد بن احمد بن حسن قطراني براي ما چنين روايت نمود. ابراهيم بن انس انصاري به ما گفت: ابراهيم بن جعفر بن عبدا... بن محمد بن سلمه از ابي زبير و او از جابربن عبدا... به ما چنين گفت: ما در نزد رسول خدا (ص) بوديم و علي بن ابي طالب (ع) جلو آمد و پيامبر (ص) فرمود: برادرم به سوي شما آمد. سپس فرمود: او به همراه من برترين شما از نظر ايمان است و وفادار ترين شما به عهد القي و استوارترين شما به امر خداوند و عادل ترين شما با مردم و بهتر از همه شما حق را به طور مساوي تقسيم مي كند و از نظر مزيت نزد خداوند از شما برتر است و چنين نازل شد (7) و گفت: و ياران محمد (ص) هرگاه علي  (ع) مي آمد مي گفتند: خيرالبريه (بهترين مردم) آمده است.

11807/10- ابو عبدا... احمد بن عبدو معروف به ابن حشر به ما گفت ابوالحسن علي بن محمد بن زبير قرشي چنين خبر داد كه علي بن حسن بن فضال به ما گفت عباس بن عامر براي ما چنين نقل كرد احمد بن رزق از يحيي بن علاد رازي و او از ابا عبدا... (ع) چنين نقل نمود: علي  (ع) نزد پيامبر رفت در حالي كه پيامبر در خانه ام سلمه بود و هنگامي كه او را ديد گفت: اي علي آنگاه كه امتها جمع گردند و ميزان ها قرار گيرند و اخلاق آنها روز رستاخيز آشكار گردد و مردم به آنچه از آن گريز ندارند خوانده شوند، حال تو چگونه است؟

گفت: چشمان اميرالمومنين (ع) اشك آلود گرديد و رسول خدا (ص) فرمود: چه چيز موجب گريه تو است اي علي؟ به خدا سوگند تو و شيعه تو با چهره هاي سپيد و آراسته و سيراب و با صورت درخشان فرا خوانده مي شويد و دشمنان تو با چهره هاي سياه و بدكاران در حال عذاب هستند اما اين كلام خداوند را شنيده اي (7) تو و شيعيان تو مقصود هستند و كساني كه كفر ورزيدند و آيات ما را تكذيب كردند و بدترين مردمان هستند كه دشمنان تو مي باشند. صاحب كتاب اربعين در حديث 28 از احاديث اربعين مي گويد. ابو علي حسن ابن علي بن حسن صفار با خواندن آن بر او، به ما چنين گفت: ابو عمر بن مهدي به ما گفت: ابو العباس بن عقده به ما چنين خبر داد: محمدبن احمد قطواني براي ما چنين روايت كرد: ابراهيم بن جعفر بن عبدابن محمد بن مسلم از ابي زبير و او از جابربن عبدا به ما گفت: ما در نزد پيامبر (ص) بوديم و علي بن ابي طالب  (ع) به نزد ما آمد و پيامبر (ص) فرمود: برادرم به نزد شما آمد سپس رو به كعبه كرد و با دست به آن ضربه زد و نظير آنچه كه از شيخ در كتاب اماليه گفته شد ذكر نمود.

11808/11- ابن فارسي در كتاب امروضه مي گويد: امام باقر  (ع) فرمود رسول خدا (ص) به علي  (ع) در ابتدا چنين گفت (7) آنها تو و شيعيانت هستد.

11809/12- ابن شهر آشوب از ابي بكر هذلي و او از شعبي چنين نقل مي نمايد: مردي نزد رسول خدا (ص) آمدو گفت: اي رسول خدا، چيزي به من ياد بده كه به واسطه آن خداوند به من نفع دهد. فرمود: تو را به كار نيك سفارش مي كنم كه به طور عاجل در دنيا و آخرتت به تو نفع مي رساند و علي  (ع) ناگهان به نزد پيامبر رفت و فرمود اي رسول خدا فاطمه تو را خوانده است فرمود بله. آن مرد پرسيد اين كيست اي رسول خدا؟ فرمود: او از كساني است كه خدا در مورد آنها اين آيه را نازل كرده است.(7)

11810/13- ابن عباس و ابوبرزه و ابن شراحيل و امام باق  (ع) گفتند: پيامبر (ص) به علي  (ع) در ابتدا فرمود: (7) تو و شيعيانت مقصود هستيد و ميعاد من و شما در حوض كوثر است. آنگاه كه مرديم بر انگيخته مي شوند و تو و شيعيانت سير و سيراب با چهره سپيد و آراسته مي آييد. و در خبر ديگر آمده: تو بهترين مردم هستي و شيعيان تو سپيد چهره و آراسته هستند.

11811/14- ابونعيم اصفهاني در كتاب ما نزل من القرآن في علي  (ع) با استناد به شريك بن عبدا... و او از قول ابي اسحاق و او از حارث چنين مي گويد علي  (ع) فرمود: ما اهل بيت با مردم قياس نمي شويم. مردي برخاست و به نزد ابن عباس آمد و او را از اين امر مطلع كرد او گفت: علي  (ع) راست گفته پيامبر با مردم مورد مقايسه قرار نمي گيرد و اين آيه 7 در مورد علي  (ع) نازل شده است.

11812/15- ابوبكر شيرازي در كتاب «نزول القرآن في شأن اميرالمومنين  (ع)» مي فرمايد: مالك ابن انس از حميد و او از انس بن مالك اين مطلب را نقل كرد كه (7) در مورد علي  (ع) نازل شده كه اولين كسي بود كه پيامبر (ص) را تصديق كرد (7) كساني كه به انجام واجبات تمسك جستند (7) يعني علي برترين خليفه پس از پيامبر (ص) است و تا آخر سوره همچنين مي باشد.

11812/16-  اعمش از عطيه و او از حذري و خطيب خوارزمي از جابر روايت كرده كه وقتي اين آيه نازل گرديد پيامبر (ص) فرمود: علي برترين مردم است. و در روايت جابر آمده اصحاب رسول خدا هنگامي كه علي  (ع) مي آمد مي گفتند: برترين مردم آمد.

11814/17- و از گفته مخالفان است، موفق بن احمد در كتاب «المناقب» گفته: سيد حفاظ ابو منصور شهردار بن شيرويه ديلمي در نامه اي كه به من در همدان نوشته بود گفت ابولفتح عبدوس بن عبدا... بن عبدوس همداني به ما چنين خبر داد از قول شريف ابي طالب مفصل بن محمد بن طاهر جعفري (رضي ا...) در خانه خود در اصفهان در ميان گروه خوارج به ما چنين گفت: شيخ حافظ ابوبكر احمد بن موسي بن مودويه بن موذك اصفهاني به ما چنين خبر داد كه احمد ابن محمد بن سري به ما گفت: منذربن محمد بن منذر براي ما روايت كرد كه پدرم به من گفت: عمويم حسين بن سعيد از پدر خود و او از اسماعيل بن زياد بزاز و او از ابراهيم بن مهاجر به ما چنين خبر داد: يزيد بن شراحيل انصاري نويسنده سخنان علي  (ع) به ما گفت: شنيدم علي  (ع) مي گويد: رسول خدا (ص) براي من روايتي بيان مي كرد درحالي كه به سينه من تكيه كرده بود گفت يا علي آيا اين كلام خداوند را شنيده اي (7) ؟ تو و شيعه تو مقصود هستيد و موعد من و شما بر سر حوض است آنگاه كه مردم براي حساب برانگيخته مي شوند آنها (و تو) با چهره هاي سپيد و آراسته مي آيند.

11815/18- حبري روايت كرد، كه سلسله روايت را به ابن عباس مي رساند و مي گويد: (7) در مورد علي  (ع) و شيعه او نازل شده است.

11816/19- علي بن ابراهيم درمعني اين سوره (6) مي گويد يعني قريش. منفكين يعني آنها در كفر خود باقي ماندند تا اينكه قرآن (بينه) به آنها رسيد.

11817/20- سپس مي گويد: در روايت ابي حارود از ابا جعفر  (ع) نقل شده كه بينه محمد رسول ا... (ص) است.

11818/21- و علي بن ابراهيم درباره (4) مي گويد : هنگامي كه پيامبر (ص) قرآن را آورد با آن مخالفت كردند و پس از آن پراكنده شدند و اين كلام خداوند (5) مقصود پاكان است. (5) يعني اين درست است و اين سخن حق تعالي (6) كساني كه قرآن بر آنها نازل شده و كفر ورزيدند و بر اميرالمومنين  (ع) عصيان و سركشي كردند (6) و اين كلام (7) درمورد خاندان رسول خدا (ص) نازل شده است.

11819/22- پس علي بن ابراهيم مي گويد: سعيد بن محمد به ما گفت: بكر بن سهل براي ما چنين روايت كرد. عبدالغني بن سعيد از موسي بن عبد الرحمن و او از مقاتل بن سليمان و ايشان از ضحاك بن مزاحم و او از ابن عباس در مورد اين كلام خداوند به ما چنين نقل كرد (7) مقصود بهترين خلق است (8) توصيف كنندگان بهتر از آن را توصيف نكرده اند. (8) يعني از اعمال آنها خداوند راضي است (8) و آنها از پاداش خداوند راضي و خشنود هستند (8) مقصود كساني هستند كه خداترس هستند و از گناهان پرهيز مي كنند.

11820/23- احمد بن محمد بن خالد از قول يعقوب بن يزيد و او از بعضي كوفيان و آنها از عنسبه و ا و از جابر و ايشان از ابا جعفر  (ع) چنين روايت مي كند در اين كلام خداوند (7) آنها شيعه ما اهل بيت هستند.

11821/24- طبرسي مي گويد: در كتاب شواهد التنزيل از حاكم ابي قاسم حسكاني آمده : ابوعبدا... حافظ با استناد به يزيد بن شراحيل انصاري نويسنده كلام علي  (ع) به ما چنين خبر داد: شنيدم علي  (ع) مي گويد: رسول خدا (ص) بيما نبود و سينه من تكيه گاه ايشان بود و فرمود: اي علي آيا اين كلام خداوند متعال را نشنيده اي (7)؟ آنها شيعه تو هستند و موعد من و آنها بر حوض كوثر است هنگامي كه همه مردم براي حساب جمع مي شوند آنها با چهره هاي سپيد و آراسته فراخوانده مي شوند.

11822/25- و طبرسي روايت كرده كه از مقاتل بن سليمان نقل شده كه از ضحاك و او از ابن عباس در مورد اين آيه (7) گفته است: در مورد علي  (ع) و اهل بيت او  (ع) نازل شده است.



[1] كساني كه معتقدند بايد اختلاف در امر خلافت را به قيامت و خدا واگذار كرد (اين نظريه را بني اميه ابداع كردند كه كسي در مورد خلافت با آنها منازعه نكند)

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 04 اسفند 1393 ساعت: 8:27 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره سوره انشقاق

بازديد: 183

 

سوره انشقاق آيات 25-1

11490/1- علي بن ابراهيم در مورد اين كلام خداوند (1) مي فرمايد: روز قيامت است. (2) يعني اطاعت پروردگار خود (2) براي او شايسته است كه از پروردگار خود اطاعت كند. (3و4) مي گويد: و زمين وسيع مي گردد و شكافته مي شود و مردم از آن خارج مي گردند (4) و از مردم خالي مي گردد (6) يعني هر خير يا شري را (كه مرتكب شده) تقديم مي كنند (6) آن خير و شري كه انجام داده را مي بيند.

11491/2- علي بن ابراهيم گفت و درروايتي از ابي جارود آمده كه از ابا جعفر در مورد اين كلام عز و جل (7) چنين گفت: مقصود ابو سلمه عبدا... بن عبدالاسود بن هلال مردي از قبيله بني محزوم است و اين سخن خداوند (10) او برادرش اسود بن عبدالاسود بن هلال محزومي است كه حمزه عبدالمطلب را در روز جنگ بدر به شهادت رسانيد و اين كلام خداوند (11) ثبور، ناله و فرياد (14) مي گويد: گما كرد كه پس از مرگ باز نمي گردد (16) شفق: سرخي پس از غروب خورشيد است (17) يعني هنگامي كه همه مخلوقات و اشياء به جايي مي روند كه نابود مي گردند (18) آنگاه كه جمع مي گردد (نور آن)

(19) مي گويد: حالتي پس از حالت ديگر رسول خدا (ص) فرمود: سوگند كه سنت هاي كساني كه قبل از شما بوده اند را قدم به قدم و گوش به گوش انجام مي دهيد و از راه آنها جدا نمي شويد و وجب به وجب و ذرع به ذرع آن را دنبال مي كنيد حتي اگر آنها قبل از شما بر خانه سوسمار وارد شدند شما به دنبال آنها مي رويد. گفت: آنها گفتند: اي رسول خدا آيا منظورتان يهود و مسيح است؟ فرمود: پس چه كسي؟ آنان ارزشهاي اسلام را يكي پس از ديگري نقض كردند و اولين كساني بودند كه در دين شما امامت و در آخر نماز را نقض كردند.

11492/3- علي بن ابراهيم درمورد اين سخن خداوند (14) گفت: در بازگشت پس از مرگ (شك نمود) (16) مقصود حالتي است كه پس از غروب خورشيد آشكار مي گردد و اين قسم و جواب قسم است. (19) يعني مذهبي پس از مذهب ديگر (23) يعني به آنچه  كه در سينه ها پنهان مي كننـد (25). يعني سنتي بر آنها نيست به خاطر نعمت ها.

آيات 14-7

11493/1- ابن بابويه مي گويد: پدرم رحمه ا... گفت: سعد بن عبدا... از احمدبن محمد بن خادم و او از پدر خود و ايشان از ابن سنان و او از ابي جارود و ايشان نيز از ابا جعفر (ع) چنين روايت نمود. رسول خدا (ص) فرمود: هر حساب گري عذاب دهنده است و گوينده اي گفت: اي رسول خدا پس اين سخن خداوند عز و جل آمده چيست؟ (8) فرمود آن روز رستاخيز است يعني با دقت نگريستن.

11494/2- محمدبن عباس از حسين بن احمد نقل كرده و او از محمد بن عيسي و ايشان از يونس و او از سماعه و ايشان از ابي بصير و او نيز از ابا عبدا... (ع) چنين روايت نمود: كه فرمود: (7و8و9) دراين كلام خداوند مقصود علي (ع) و شيعيان او هستند كه نامه اعمالشان را با دست راست مي آورند.

11495/3- حسين بن سعيد در كتاب «زهد» از قاسم بن محمد و او از علي چنين روايت كرد: شنيدم ابا عبدا... (ع) مي فرمود: خداوند تبارك و تعالي هنكامي كه مي خواهد به حساب يكي از مومنان رسيدگي كند نامه اعمال او را به دست راستش مي دهد و او را با توجه به آنچه كه ميان آنها ست محاسبه مي كند و مي فرمايد: اي بنده من آيا چنين و چنان كار را انجام دادي؟ و او مي گويد: بله اي پروردگار من چنين كردم. آنگاه خداوند مي فرمايد: آن را بر تو بخشيدم و به نيكي تبديل نمودم. مردم مي گويند: خداوندا آيا اين بنده همان نيست كه مرتكب يك گناه شده بود؟ و خداوند مي فرمايد (7و8و9) گفتم: آنها كدام مردمند؟ فرمود: مردم او در دنيا همانها در بهشت هستند آنگاه كه از مومنان بودند و اگر خداوند بخواهد كه بدي هاي بنده اي را محاسبه نمايد آن را در مقابل مردم محاسبه مي كند و او گريه مي كند و نامه اعمالش را به دست چپ بو مي دهند و اين كلام خداوند عزوجل است (10و11و12) گفتم: آنها كدام گروهند؟ گفت: گروه او در دنيا هستند.گفتم: و اين كلام حق تعالي (14) چيست؟ فرمود: گمان مي كنم باز نمي گردد.

11496/4- و از او نقل شده كه از ابراهيم بن ابي بلاء و او از بعضي ياران ما و ايشان از ابا عبدا... و او از پدر خود (ع) چنين نقل نمود: جبرئيل (ع) نزد رسول خدا (ص) آمد دست رسول را گرفت و او را به بقيع برد تا به قبري رسيد و صاحب آن قبر را فراخواند و گفت: به اذن خداوند بلند شو. گفت: و مردي سپيد چهره از آن خارج شد و خاك را از چهره او پاك نمود و او مي گفت: الحمد لله و الله اكبر. جبرئيل گفت: به اذن خداوند بازگرد.

سپس به سوي قبر ديگري رفت و صاحب آن را فرا خواند و گفت: به اذن خداوند برخيز و مردي با چهره اي سياه از قبر خارج شد و مي گفت: افسوس و ناله مي كرد. سپس جبرئيل فرمود: به اذن خداوند بازگرد و گفت: ايمحمد مردم روز قيامت چنين برانگيخته مي شوند مومنان اين كلام را مي گويند و آنها (كافران) آن قول ديگر را كه ديدي. اما چگونگي دادن نامه اعمال به كافر اين است كه كتاب او را بر پشتش قرار مي دهند كه دركلام خداوند آمده و آيات (25-32) از سوره الخاقه در حديثي از ابا جعفر (ع) نقل شده است.

آيه 19

11497/1- علي بن ابراهيم مي گويد: علي بن حسين به ما گفت: احمد بن ابي عبدا... از ابن محبوب و او از جميل بن صالح و او از زراره و ايشان از قول ابا جعفر (ع) در مورد اين آيه 19 به ما چنين گفت: اي زراره، آيا اين قوم پس از نبي خود احوال گوناگون را در فلان امور نيافتند؟

11498/2- محمد بن يعقوب از قول محمدبن يحيي و او از احمد بن محمد و ايشان از اين محبوب و او از جميل بن صالح و ايشان از زراره و وي از ابا جعفر (ع) چنين نقل نمود در مورد آيه 19 اي زراره، آيا اين قوم پس از پيامبر خود احوالگوناگوني را در امور مختلف كسب نكردند؟

11499/3- ابن بابويه مي گويد: مظفر بن جعفر بن مظفر علوي (رضي ا) براي ما چنين گفت: جعفر بن محمد بن مسعود و حيدربن محمد سمرقندي به ما گفتند : محمد بن مسعود به ما گفت: جبرئيل بن احمد از قول موسي بن جعفر بغدادي براي ما روايت كرد: حسن بن محمد صيرافي از حان بن مدير و او از پدر خود و ايشان از اباعبدا(ع) به ما چنين گفت: قائم (عج) از نظر ما غايب مي شود كه مدت آن طولاني مي گردد. و به او گفتم: اين امر ه دليلي دارد اي پسر رسول خدا؟ فرمود: خداوند عزوجل منع مي كند هر عملي را جز اينكه درزمان غيبت آن امامان سنت انبياء جاري گردد و اي سوير بدان كه چاره اي جز آن نيست كه زمان غيبت آنها كامل انجام گردد و اين كلام خداوند عزوجل (19) يعني بر سنت كساني كه قبل از آنان بوده اند.

11500/4- ابن شهر آشوب از قول ابي يوسف يعقوب بن سفيان و ابا عبدا... قاسم بن سلام در تفسير آن دو و با استناد به اعمش و او از مسلم بن بطين كه از ابن جبير نقل كرده و او از ابن عباس چنين گفت درمورد اين سخن حق تعالي (19) يعني از آسماني به آسمان ديگر. در شب معراج صعود نمود. سپس پيامبر (ص) فرمود: هنگامي كه شب معراج بود من با خداي خود به اندازه 2 كمان يا كمتر فاصله داشتم و پروردگارم به من فرمود: اي محمد، از من بر تو درود و سلام مرا بر علي بن ابي طالب برسان. و به او بگو: من او را دوست دارم و همچنين كسي را كه او را دوست بدارد. ايمحمد از عشق و دوستي من نسبت به علي بن ابي طالب است كه نامي براي او از نامهاي من مشتق شده من علي العظيم هستم و او علي. من محمود هستم و تو محمد. اگر بنده اي 950 سال مرا عبادت كند - اين را 4 مرتبه تكرار نمود - مرا روز قيامت ملاقات خواهد كرد و براي او درنزد من نظير نيكي هاي علي بن ابي طالب (ع) است. خداوند عزوجل فرمود (20) اين فضيلت را براي علي بن ابي طالب (ع) تصديق نمي كنند.

11501/5- طبرسي از قول امام صادق (ع) در معني آيه 19 گفت: سنت هايي از كساني كه قبل از شما بوده اند از اولين مردم و احوال آنها.

11502/6- طبرسي در كتاب احتجاج از قول امير المومنين (ع) درمورد اين كام خداوند متعال (19) گفت: راه پيشينيان را طي مي كند كه درمورد جانشينان پس از انبياء پيمان شكني نمودند.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 04 اسفند 1393 ساعت: 8:24 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره سعادت و تزکیه نفس

بازديد: 165

 

رابطه سعادت وتزكيه نفس

مقدمه

«ونفس وما سويها فالهمها فجورها وتقويها قدافلح من زكيها و قد خاب من دسيها» (شمس:۷ - ۱۰)

از آيات استفاده مى‏شود كه فلاح انسان در گرو تزكيه نفس است و «فلاح‏» همان سعادت و كمال نفس انسانى است; از اين نظر كه موجب رستگارى و رها شدن انسان از گرفتاريهاست. از آن نظر كه موجب دستيابى به خواسته‏هاست «فوز» و از نظر اينكه مطلوب ذاتى است «سعادت‏» ناميده مى‏شود.

ارتباط بين اعمال نيك و سعادت نفس

تا آنجا كه از آيات و روايات به دست مى‏آيد، رابطه بين تزكيه و فلاح يا بين ارزشهاى اخلاقى، سعادت حقيقى و كمال نهايى انسان تنها يك رابطه قراردادى محض نيست، بلكه خداى متعال روابط على و معلولى را به طور تكوينى، جعل كرده و اين امر غيراز قرارداد اعتبارى محض است. خداوند معلولها را به دنبال علت‏به وجود مى‏آورد و علتها وسايطى براى تحقق آنها هستند. اين رابطه را خود او ايجاد كرده است. ولى معناى اين سخن وجود سنخيت‏بين علت و معلول و بين وسيله و ذى‏الوسيله است، نه اينكه صرف قرارداد بدون ارتباط واقعى باشد.

آنچه مسلم است و ما از كتاب و سنت‏به دست مى‏آوريم اين است كه چنين رابطه‏اى وجود دارد; مثلا، كارهاى خداپسندانه يا به اصطلاح، ارزشهاى اخلاقى در بينش اسلامى، موجب سعادت و كمال انسان مى‏شود. اما تحليل و تبيين اين رابطه مساله‏اى ديگر است.

ما حقيقت اين رابطه را به درستى نمى‏توانيم درك كنيم; زيرا روابط خاص بين اشيا را از طريق تجربه به دست مى‏آوريم; مثلا، اگر بخواهيم بدانيم كه علت فلان چيز چيست‏يا بين چه چيزهايى رابطه على و معلولى وجود دارد بايد آنهارا تجربه كنيم. به طور ذهنى، پيش از تجربه، نمى‏توان روابط على و معلولى بين پديده‏ها را به دست آورد، مگر در چارچوبهاى كلى; مثلا، در اين حد كه علت موجده بايد كاملتر از معلول باشد. عقل ممكن است اين اندازه بفهمد; اما اينكه چه علتى موجب پيدايش چه معلول خاصى مى‏شود براى فهم آن، به تجربه نياز است. و چون ما از عالم آخرت تجربه‏اى نداريم، حتى تجربه آگاهانه‏اى نسبت‏به امور معنوى و روحانى خودمان هم نداريم - و تجربه بايد آگاهانه باشد - نمى‏توان اين موضوع را درك كرد كه عملى كه انجام مى‏دهيم، حتى در اين دنيا، چه تاثيرى بر روح ما دارد. اين تاثير بواقع، وجود دارد و كسانى كه چشم بصيرت داشته باشند رابطه بين عملى را كه انجام مى‏دهند و تاثيرى را كه بر روحشان مى‏گذارد، مى‏بينند; اگر كار خوبى كرده باشند نورانيتى در دلشان ايجاد مى‏شود و در روحشان، صفايى به وجود مى‏آورد، ولى امثال ما، كه از چنين نورانيتى محروم هستيم، اين آثار را مشاهده نمى‏كنيم. به اين دليل است كه گفته مى‏شود ما تجربه آگاهانه‏اى از تاثير افعال در روحيات خود نداريم و اين موجب شرمندگى انسان است كه از دل و باطن خود خبرى نداشته باشد. ولى واقعيت اين است كه اعمالى كه ما انجام مى‏دهيم با ساير چيزها ارتباط دارد. در اين زمينه، شواهد فراوانى وجود دارد، چه از حضرات معصومين عليهم‏السلام و چه از تربيت‏شدگان مكتب آنان. آنها گاهى فقط با توجه به ظاهر كسى، آثار اعمال او را در وجودش مى‏يافتند و از سعادت يا شقاوت روحى او آگاه مى‏گشتند; يعنى مى‏فهميدند كه او كار خوبى انجام داده يا مرتكب خطا و لغزش شده است.

اگر ما نمى‏توانيم اين‏گونه مسائل را تجربه كنيم نبايد آنها را انكار نماييم. اينها واقعيتهايى است كه شواهد نقلى و تعبدى فراوانى بر آنها وجود دارد و تجربه‏هايى كه از اولياى خدا در اين زمينه‏ها به ما رسيده شاهد خوبى بر اين مدعاست. بنابراين، چون ما اين رابطه را نمى‏توانيم به درستى كشف كنيم به عالم آخرت راه پيدا نكرده‏ايم كه ببينيم در آنجا چه مى‏گذرد و باطن خود را هم نشناخته‏ايم تا ببينيم كه اعمال ما چه تاثيرى در باطن ما مى‏گذارد. لذا، چون ما نمى‏توانيم اين رابطه را آن‏گونه كه هست‏بياييم بايد آن را تعبدا بپذيريم. اين راه براى همه مؤمنان باز است كه آنچه را خدا، پيامبر او و ائمه‏عليهم‏السلام فرموده‏اند، بپذيرند.

از آيات و روايات و بيانات اهل‏بيت‏عليهم‏السلام و شاگردان واقعى آنها، به خوبى استفاده مى‏شود كه بين كارهاى نيك و بين كمالات نفس و سعادت اخروى رابطه‏اى حقيقى وجود دارد. اگر بخواهيم از اين نيز جلوتر برويم راه مسدود نيست و شايد اين كار مطلوب هم باشد كه انسان تفكر كند واز راه تعقل، تا آنجا كه ممكن است، حقايق را درك نمايد. بر اساس همين غريزه خدادادى است كه انسانها دوست دارند تا آنجا كه ممكن است عقل خود را به كار گيرند و تا جايى كه عقلشان يارى مى‏كند حقايق را بفهمند. اين كار مطلوبى است، به شرط آنكه آدمى مرز خود را بشناسد و بلندپروازى نكند.

سعادت و كمال و ارتباط آنها با يكديگر

بين سعادت و كمال اتحاد مصداقى وجود دارد; گاهى مى‏گوييم: تزكيه، موجب كمال نفس مى‏گردد و گاهى نيز مى‏گوييم: تزكيه، موجب سعادت نفس مى‏شود. بين سعادت و كمال چه رابطه‏اى وجود دارد؟ اين دو گرچه دو مفهوم‏اند، اما با يكديگر متلازمند. محور سعادت لذت است، لكن لذتى بيشتر و پايدارتر از ديگر لذتها. كسى را سعادتمند مى‏گوييم كه از زندگى خويش لذت بيشترى ببرد و اين لذتش پايدار باشد. بنابر اين، به كسانى كه در آخرت اهل نعمت و رحمت الهى هستند، با اختلاف مراتبى كه دارند، چون لذتشان بيشتر و پايدارتر است «سعيد» مى‏گويند.

سعادت واقعى در آخرت تحقق پيدا مى‏كند; «فمنهم شقي وسعيد; فاما الذين شقوا ففي النار لهم فيها زفير و شهيق... واما الذين سعدوا ففي‏الجنة.» (هود: ۱۰۵ - ۱۰۸) تزكيه ملازم با سعادت و سعادت نيز ملازم با خلود در بهشت است. آيات خاصى نيز در مورد برخى از مراتب تزكيه وارد شده است; مثلا، خداوند درباره‏سحرخيزى در قرآن مى‏فرمايد: «فلاتعلم نفس ما اخفي لهم من قرة اعين‏» (سجده:۱۷) يا در باره مؤمنانى كه در بهشت‏اند، مى‏فرمايد: «وفيها ما تشتهيه الانفس وتلذ الاعين.» (زخرف: ۷۱) همان‏گونه كه پيداست، لفظ «لذت‏» در متن آيه اخير نيز آمده است.

از نظر قرآن، جاى شبهه‏اى نيست كه كسانى كه اهل تزكيه باشند به اين‏گونه لذتها خواهند رسيد. اما آيا منطقا و عقلا بين اين دو، رابطه‏اى وجود دارد؟ يعنى آيا كسى كه كاملتر باشد ضرورتا بايد سعادت و لذت بيشترى داشته باشد؟ يا ممكن است كسى به كمال والايى دست پيدا كند ولى هيچ‏گاه به لذتى نرسد؟ آيا چنين چيزى ممكن است‏يا نه؟ مى‏توان گفت كه اصولا لذت وقتى حاصل مى‏شود كه انسان به چيزى كه ملايم با آن قوه خاصش مى‏باشد، نايل گردد.

به عنوان مثال، انسان با قوه لامسه خويش، از لمس‏كردن شى‏ء نرمى كه از نظر گرما و سرما نيز، با حرارت بدنش سازگارى داشته باشد، لذت مى‏برد. اما اگر سردتر يا گرمتر از آن باشد با آن ملايمت ندارد و از آن احساس لذت نمى‏كند. در مورد ساير قوانين نيز چنين است. ما از هر آنچه كه به گونه‏اى با نفس‏مان ملايمت دارد، لذت مى‏بريم و هر آنچه كه لذتى براى ما ايجاد نكند ملايمتى بانفس‏مان ندارد. پس حقيقت لذت، ادراك ملايم است. ادراك نيز، هم به معناى «نايل شدن به چيزى‏» و هم به معناى «درك كردن و آگاه شدن از چيزى‏» است. به تعبير ساده، مى‏توان گفت: لذت، حالتى نفسانى و روانى است كه در هنگام نايل شدن و وصول انسان به چيزى كه مطلوب اوست، برايش حاصل مى‏شود.

بنابراين، هر يك از اعضاى ما لذتش با ديگرى متفاوت است و لذت هر يك از قوا غير از ديگرى است. عقل و ساير قواى باطن انسان نيز لذتى خاص خود دارند. اگر به درك حقايقى كه مطابق با واقع است نايل شويم اين موضوع موجب لذت عقلانى ما مى‏شود. گاهى، برخى آنچنان از درك حقايق لذت مى‏برند كه همه لذتهاى ديگر را فراموش مى‏كنند. در باره زندگى بسيارى از دانشمندان، نقل شده است كه آنها همه لذتهاى زندگى خود را فداى لذتهاى عقلانى خود كرده بودند. لذتى كه آنان از كشف حقايق مى‏بردند بيش از لذات ديگر بود. از اينرو، بى خوابى، گرسنگى و ساير مشكلات را به راحتى تحمل مى‏كردند.

اين مطلب نياز به تفصيل دارد; اما اجمالا، وقتى حيثيت وجود را از حيثيت كمال تفكيك كنيم هر موجودى كاملتر شدن وجود برايش ملايم‏ترين چيزهاست. اين مطلب با قدرى تامل روشن مى‏شود.

هر موجود ذى‏حياتى را در نظر بگيريد اولا، تا آنجا كه توان دارد تلاش مى‏كند كه حيات خود را حفظ كند. اگر هر يك از حيوانات، حتى حشرات، را ملاحظه كنيد وقتى آسيبى به آنها وارد شود ساعتها براى زنده ماندن فعاليت مى‏كنند تا جسم نيمه‏جان خود را حفظ نمايند. مثلا حيوانى كه در دامى گرفتار مى‏شود تا وقتى اميدى براى زنده ماندن دارد از تلاش براى رهايى دست‏برنمى‏دارد. اين شاهدى است‏بر اين مطلب كه هر موجود زنده‏اى حيات خود را بيش از همه چيز دوست دارد.

در مورد انسان نيز چنين است; ما بسيارى از چيزها را دوست داريم ولى اين چيزها وقتى براى ما مطلوب است كه خود ما باشيم كه از آنها لذت ببريم. اگر خودمان نباشيم چه لذتى ازآنها براى ما حاصل مى‏شود؟ بنابراين، حيات، سلامتى و تكامل وجود از هر چيزى مطلوبتر است. لذا، مى‏بينيم كه اگر به كسى توهين كنند، كه مثلا، «فهم ندارى‏» يا«شعور ندارى‏» يا مانند آن، گاهى چنان دچار ناراحتى مى‏شود كه ممكن است‏براى مقابله با اين حرف، جنگ به پا كند و خونها بريزد. اين به دليل آن است كه انسان كمال خود را دوست دارد. بنابر اين، اگر در مقام اثبات،كسى‏به‏او بگويدكه «كمال ندارى‏» ناراحت مى‏شود. حتى اگر به جاهلى بگويند كه «علم ندارى‏» ناراحت مى‏شود، با اينكه خودش هم مى‏داند كه جاهل است; ولى از اينكه نقص او ظهور پيدا كند رنج مى‏برد; زيرا فطرتا نقص براى انسان نامطلوب است و از آن تنفر دارد.

از اينرو، آنچه كه به انسان مربوط مى‏شود جهات عدمى‏اش براى او مذموم و منفور و جهات وجودى‏اش براى او مطلوب است. بنابراين، انسان از علم، جمال، سلامتى و مانند آن لذت مى‏برد و از جهل، زشتى، مرض و نظير آن گريزان است. اما اينكه ما با وجود آنكه سالم هستيم، چرا از سلامتى خود احساس لذت نمى‏كنيم به دليل آن است كه بدان توجه نداريم; وقتى مريض شويم قدر لذت از دست رفته خود را مى‏فهميم; چون فقدان آن را احساس مى‏كنيم. لذا، وقتى انسان به كمال وجودى خود توجه مى‏كند به گونه‏اى احساس لذت مى‏كند كه چنين لذتى‏از هيچ چيز ديگرى به او دست نمى‏دهد. اين‏گونه لذتها اصيل‏اند; اما چيزهاى ديگر، با واسطه براى انسان ايجاد لذت مى‏كنند; مانند عشقهاى مجازى. در آنجا، آنچه را انسان دوست دارد لذت او از معشوقش مى‏باشد تا بااو انس بگيرد و با او سخن بگويد. بنابراين، براى نيل به اين مقصود، حاضر به فداكارى هم مى‏شود تا جايى كه ممكن است در اين راه، جان خود را هم از دست‏بدهد.

پس انسان يا هر موجود ذى‏حيات ديگرى اول، حياتش را دوست دارد سپس كمالات خود را، چه كمالات ظاهرى باشد و چه كمالات باطنى. هر قدر هم انسان كمالش بيشتر باشد خود رابيشتر دوست دارد. لذا، آنان كه در عنفوان جوانى و طراوت هستند نگاه كردن در آينه را بسيار دوست دارند. همه اينها در اصطلاح فلسفى، به كمال وجود بازگشت دارد. ازاينرو، مى‏گوييم وقتى كمال براى انسان حاصل شود بالاترين لذتها را به دست آورده است.

سعادت چيست؟

سعادت همان لذت است، اما قوى‏تر و پايدارتر. اگر انسان كمالى پيدا كند از آن لذت مى‏برد. چنانچه اين كمال ثابت و قوى باشد لذتش بيشتر خواهد بود. خداوند در توصيف حال مردمان، آن هنگام كه به جهان آخرت وارد مى‏شوند، مى‏فرمايد: «اسمع بهم وابصر يوم ياتوننا»; (مريم: ۳۸) آنان وقتى بر ما وارد مى‏شوند چقدر شنوا و بينا هستند! به عبارت ديگر، با آوردن «اسمع‏» و «ابصر» مى‏خواهد بگويد كه وقتى از اين عالم مى‏روند سراپا ادراك مى‏شوند، تمام وجودشان چشم و گوش مى‏شود و غفلت درآنجا معنايى نخواهد داشت. بنابراين، در چنان عالمى، اگر انسان به مرحله توجه دايمى رسيده باشد بالاترين لذتها را از نعمتهاى اخروى خواهد برد.

تزكيه چيست؟

«تزكيه‏» به عنوان يك فعل متعدى - نه مصدر فعل مجهول كه حاصل فعل باشد - شناخته مى‏شود. مصدر فعل متعدى به دو شكل به كار برده مى‏شود: يكى مصدر فعل معلوم و ديگرى مصدر فعل مجهول. لذا، تزكيه را گاهى به معناى «تزكيه كردن‏» و گاهى به معناى «تزكيه شدن‏» به كار مى‏بريم. طبق معناى دوم، حالت طهارت و رشد و كمالى كه براى انسان حاصل مى‏شود همان تزكيه است. اما طبق معناى اول، به عملى كه انسان انجام مى‏دهد تا آن حالت‏برايش پديد آيد تزكيه گفته مى‏شود.

«تزكيه‏» در زبان فارسى، معادل دقيقى ندارد; اما مى‏توان گفت «حذف زوايد و چيزهاى مضر و پديد آمدن رشد و فزونى در چيزى‏» تزكيه است. «زكات‏» نيز به همين معناست. نتيجه تزكيه - به معناى فعل متعدى - كمال است; مانند درختى كه اگر زوايد آن را حذف كنيم رشد مى‏كند و به كمال مى‏رسد.

بنابر اين، با زبان فلسفى، مى‏توان گفت كه تزكيه يعنى كامل كردن نفس و حذف نواقص و زوايد كه نتيجه آن حصول كمال براى نفس است. با اين بيان، مى‏توان نتيجه تزكيه را حصول كمال براى نفس دانست. حصول كمال نيز مستلزم حصول لذت مى‏باشد. با توجه به اينكه كمالات كسب شده پس از مرگ هم باقى مى‏ماند و در عالم آخرت، شناخت‏يقينى و توجه به آنها حاصل است موجب لذت دايمى خواهد بود.

البته كمال نيز مراتبى دارد; پايين‏ترين مرتبه آن ورود به بهشت و سكونت در نازلترين درجات آن است. مراتب اعلاى آن را عقل ما نمى‏تواند تصور كند; آنجا مراتبى است كه مخصوص رسول اكرم و ائمه عليهم‏السلام است. شيعيانى كه به طور كامل، از آنها پيروى كرده باشند نيز با آنان خواهند بود، همان‏گونه كه در روايات نيز، بعضا آمده است كه مثلا، اگر كسى فلان كار را انجام دهد در بهشت‏با ما همنشين خواهد بود. لازم به ذكر است كه «با آنها بودن‏» به معناى مساوات در درجات و مقام آنان نيست، بلكه مانند آن است كه ميهمان و ميزبان، هر دو بر سر يك سفره مى‏نشينند; اما يكى ميهمان است و ديگرى ميزبان; ميزبان هر چه دارد از آن خودش مى‏باشد، در حالى كه ميهمان هر چه دارد ملك ديگرى است. آن مقام اصالتا براى رسول اكرم و خاندان معصومش‏عليهم‏السلام مى‏باشد. ديگران اگر به درستى از آنها پيروى كرده باشند به آنها ملحق مى‏شوند، آن هم به قدر مراتب خود. همه در يك درجه نخواهند بود. به هر حال، مراتب متعددى بين اين دو مرحله وجود دارد. بين اين دو مرتبه، به قدرى فاصله زياد است كه براى ما قابل تصور نيست.

اميرالمؤمنين، على‏عليه‏السلام، با آن‏همه عبادتى كه انجام مى‏داد; روزها در راه اعتلاى اسلام شمشير مى‏زد، شبانگاه به فقرا و مستمندان رسيدگى مى‏كرد و نيمه‏هاى شب تا به صبح با خدا راز و نياز مى‏نمود، او كه در وصف مجاهدتهايش در جنگ خندق، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «لضربة علي خير من عبادة الثقلين‏»، (۱) پس از شصت‏سال عبادتى اين چنين، به درگاه خدا زار مى‏نالد كه «آه، آه، من قلة الزاد وبعد السفر و وحشة الطريق.» (۲) او كسى است كه مى‏داند مراتب كمال انسانى تا كجا ادامه دارد و انسان تا كجا مى‏تواند سير كند. ائمه‏عليهم‏السلام نقطه اوج كمال انسانى و بالاترين درجات قرب به خدا را مى‏ديدند و بدان چشم دوخته بودند. ازاينرو، با تمام عبادتهايى كه داشتند، از كمى زاد و توشه خود و دورى راه شكايت مى‏كردند.

هدف نهايى اين نيست كه از جهنم نجات پيدا كنيم; بايد همتمان بيش از اين باشد. با وجود اين، اگر همين حاجتى كه از او مى‏خواهيم، كه ما را از عذات دوزخ برهاند، اگر فقط همين يك دعايمان مستجاب شود از همه چيز برايمان بيشتر ارزش دارد، همان‏گونه كه در مناجاتها و دعاهاى ائمه،عليهم‏السلام بر اين نكته بسيار تاكيد شده است.

 

 

پى‏نوشتها:

۱- محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج‏۳۹، ص ۱، روايت ۱

۲- همان، ج ۴۱، ص ۱۲۱، روايت ۲۸، باب‏۱۰۷

 استاد مصباح يزدى

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 03 اسفند 1393 ساعت: 12:26 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 792

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس