سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
در دورة سلطنت سلاطين صفوي به عللي كه اينجا مجال ذكر آنها نيست شعر فارسي بكلي از طراوت و جزالت افتاده و از سياق كلام فصيح و بليغ استادان قديم به شكل عجيبي منحرف گرديد. مضامين دلنشين و معاني رنگين كه دست استادان سخن آنها را در زيباترين لباسها به جلوه آورده و در كمال رسائي و تمام اندامي بر كرسي قبول خاص و عام نشانده بود متروك و مجهور شد و كساني كه لياقت ايجاد نظاير آنها را نداشتند حتي از خواندن آنها و تتبع كلام سخن سرايان پيشين نيز خودداري كردند و گرد خيال بافيها و نازككاريهايي كه به سبك هندي مشهور شده و اولين بار بعضي نمونهها از آنها در اشعار خواجه حافظ شيرازي و نزاري قهستاني و شعراي هم طبقة ايشان ديده ميشود گرديدند. درعصر صفويه كه بين ايران و هندوستان روابط بسيار برقرار بود و شعرا و فضلاي اين دو مملكت به سرزمين يكديگر رفت و آمد فراوان داشتند و سلاطين گوركاني هند نيز از نظم و نثر فارسي تشويق زياد ميكردند سبك هندي قوت بسيار گرفت و شعراي اين عصر و زمان كار دقت در ايجاد مضامين و معاني و استعانت از استعارات و مجازات و تخيلات دور از ذهن و فهم را به جائي كشاندند كه اگر چه هنر ايشان در ابداع اين معاني و آوردن آنها در قالب نظم از لحاظ سخنسازي و صنعتگري مورد اعجاب است ولي غالب گفتههاي اين طبقه از شعرا حتي آنها كه پيش بعضي از كج طبعاتن جزء شاهبيتهاي نظم فارسي به شمار ميايد ناپسند و در مقابل ميزان ذوق سليم بي وزن و مقدار و سست و خالي از هرگونه اعتبار است. به طوري كه ميتوان گفت بعد از مولانا عبدالرحمن جامي كه در سال 898 فوت كرده و آخرين شاعر معتبر و مشهور قبل از دورة صفويه است تا دو قرن بعد شاعر ديگري كه بتواند جهت سلامت تركيب كلام و سلاست الفاظ و جزالت مضمون و معني در تاريخ ادبيات فارسي اسم و رسمي شايان پيدا كند به ظهور نرسيده با آنكه در مدت اين دو قرن هم عدة گويندگان لاتعد و لاتحصي و هم مقدار شعري كه از ايشان باقي است بسيار است. يك نظر به تذكرة تقيالدين يا تذكرههاي ديگر كه در اواخر عهد صفويه ترتيب داده شده، هم فراواني عدد اين شعرا را كه اكثر ايشان در زمرة مجهولان ماندهاند و هم كثرت اشعار و ركاكت سخن غالب ايشان را ميرساند. شاعري از شعراي اين دوره كه شايد تا كنون كسي اسم او را نشنيده و لااقل نام او را قابل سپردن به ذهن ندانسته است به نام «غواصي يزدي» است روزي پانصد بيت شعر ميگفته و تا قريب به سن نود كار او همين بوده است.
زندگی نامه هاتف
سيد احمد هاتف نسباً از سادات حسيني است. اصل خاندان او چنان كه از تذكرة نگارستان دارا و تذكرة محمدشاهي بر ميآيد از اهل اردوباد آذربايجان بوده كه در زمان پادشاهان صفوي از آن ديار به اصفهان هجرت كرده و در اين شهر متوطن گرديدهاند.
تولد هاتف در نيمة اول قرن دوازدهم به شهر اصفهان اتفاق افتاده و در آن شهر به تحصيل رياضي و حكمت و طب پرداخته و گويا در اين فنون از محضر ميرزا محمد نصير اصفهاني استفاده كرد و در شعر نيز مشتاق را راهنما و استاد خود اختيار نموده و در حلقة درس ميرزا محمد نصير و مشتاق با صباحي و آذر و صهبا دوستي و رفاقت تمام پيدا كرده و رشتة اين صفا و وداد نيز بين شاگردان مزبور و استادان ايشان از طرفي و بين صباحي و آذر و صهبا و هاتف از طرفي ديگر جز به مقراض اجل انقطاع نپذيرفت چنان كه هاتف تا آخر عمر با ميرزا محمد نصير كه در عهد كريمخان زند مقيم شيراز بود مكاتبه و مشاعره ميكرد و پس از مرگ مشتاق به همراهي آذر و صهبا ديوان استاد خود را جمع آورد و در اواسط عمر به مصاحبت آذر و صباحي كه در كاشان از ملاكين و صاحب ضياع و عقار بود به وطن دوست شفيق خود صباحي رفت و سالها اين سه يار جاني به موافقت يكديگر در آن شعر معزز ميزيستند. از ماده تاريخهائي كه در ديوان هاتف ديده ميشود چنين برميآيد كه اين شاعر قسمت آخر عمر خود را در اصفهان و كاشان و قم بسر ميبرده و غالباً بين اين سه شهر در رفت و آمد و سفر بوده چنان كه در 1184 در قم سر ميكرده و در 1187 در اصفهان و در 1195 و 1196 در كاشان بوده و مرثية دوست قديم خود آذر را كه به تاريخ 1195 فوت كرده ظاهراً در كاشان گفته و آخر عمر را به قم آمده و در اواخر سال 1198 در آن شهر مرحوم و به خاك سپرده شده است.
سيد محمد سحاب، پسر هاتف از شعراي عهد فتحعليشاه و از مداحان مخصوص آن پادشاه است، تذكرهاي به اسم رشحات سحاب به نام فتحعليشاه شروع كرد ولي به اتمام نرسيد، ديوانش قريب 5000 بيت و سال فوتش 1223 هجري است.
اشعار هاتف اصفهانی
از سيد احمد هاتف كه به گفته معاصرين خود و ساير ارباب تذكره به عربي و فارسي هر دو شعر ميگفته ديوان كوچكي در دست است قريب به دو هزار بيت از ترجيع بند و غزل و قصيده و مقطعات و رباعيات همه به فارسي. از اشعار عربي او نگارنده تا كنون هيچ نديدهام و اگر چه صاحب آتشكده او را در نظم تازي به اغراق، ثالث اعشي و جرير ميداند ولي يقين است كه هاتف بيش از قليل مقداري شعر به عربي نسروده بوده كه آن هم شايد به علت عدم اعتناي مردم زياد معمول و متداول نشده است.
قصايد هاتف كه به تقليد اساتيد قصيدهسراي قديم سروده شده روان و محكم است و خالي از مضامين لطيف نيست و از آنها يكي در مدح «هدايت خان» حكمران معروف گيلان است كه معلوم ميشود هاتف با او ارتباطي داشته و اين هدايت خان پسر «حاجي جمال» است كه در سال 1163 يعني در دورة فترت بعد از نادرشاه در گيلان اقتداري بهم رسانيد و به معيت «حاجي شفيع» اين ولايت را تحت استيلاي خود آورد و در رشت مقيم شد.
در سال 1165 موقعي كه محمد حسنخان قاجار از مازندران به گيلان آمد آقا جمال را به حكومت گيلان باقي گذاشت و خواهر او را به زوجيت گرفت و در سال 1166 آقا جمال به مكه رفت و در غياب او بين محمد حسنخان و كريم خان و آزاد خان افغان بر سر تصرف گيلان كشمكشها شد و آزاد خان بالاخره در 1168 بر گيلان استيلا يافت. در اثناي اين مخاصمات حاجي جمال از مكه به گيلان برگشت ولي در 1168 به قتل رسيد. چهار ماه بعد از قتل حاجي جمال محمد حسنخان قاجار به گيلان آمده قاتلين حاجي جمال را كه از خوانين محلي بودند كشت و هدايت خان پسر خردسال او را به حكومت گيلان منصوب نمود. هدايت خان اگر چه مدتي مطيع اوامر نظر عليخان زند دست نشاندة كريم خان بود ولي از 1175 به بعد مستقل شده و تا سال 1200 در گيلان استقلال داشت. در اين سال لشكريان آقا محمد خان قاجار در جزيرة انزلي او را به قتل رساندند و گيلان را مسخر خود ساختند.
غزليات هاتف اصفهانی
غزليات هاتف بيشتر تقليد شيخ و خواجه است و غالب آنها لطيف و حاوي مضامين عاشقانة دلكش است و حق اين است كه بعضي از ابيات هاتف را به آساني نميتوان از ابيات شيخ و خواجه مشخص كرد.
شاهكار جاويد هاتف پنج بند ترجيع اوست كه او را در ميان شعراي فارسي زبان بلكه در تمام جهان صاحب اسم و رسم و اعتبار شاياني كرده و اين ترجيعبند عاشقانه و عارفانه هم از جهت اسلوب كلام و صحت تركيب الفاظ و هم از لحاظ معاني و مضامين لطيف نظر عموم ارباب ذوق را جلب كرده و هاتف را از عموم شعراي هم عصر خود مشهورتر نموده است.
ديوان هاتف در ايران اول بار به سال 1317 هجري قمري با چاپ سنگي و به قطع كوچك در طهران به طبع رسيده (در 121 صفحه) و بار دوم در كتابخانة خاور در سال 1307 هجري شمسي چاپي سربي از آن در 88 صفحه منتشر كرده كه نسبت به چاپ اول بسيار مغلوط است با مقدمهاي به قلم آقاي رشيد ياسمي.
بعضي از غزليات هاتف را ژوانن مستشرق فرانسوي و بعضي ديگر را دفرهمري به فرانسه ترجمه كرده و در مجلة انجمن آسيايي پاريس به سال 1827 و 1856 ميلادي منتشر ساختهاند و يكي از مستشرقين انگليسي نيز در كتابي كه به نام «يك قرن غزل فارسي» در سال 1851 ميلادي انتشار داده بعضي از غزليات هاتف را به انگليسي برگردانده است.
ترجيع بند معروف هاتف را مستشرق معروف فرانسوي نيكلا قنسول فرانسه در ازمير به سال 1897 به فرانسه ترجمه كرده و در طي رسالهاي كه به عنوان : «خدا و شراب در اصطلاح شعراي فارسي زبان» انتشار داده گنجانده است.
سلمان عسكراوف از ادباي باكو نيز به سال 1231 هجري قمري رسالة كوچكي به تركي در 23 صفحه در شرح حال هاتف و ترجيعبند او نوشته و آن را در تفليس طبع كرده است با شرحي از لغات مشكلة آن به تركي.
ديوان اميري فيروزكوهي را كه ميگشايم وميخوانم خود رادركنار او و درمحفل دلپذيرش درتهران يا خراسان احساس ميكنم . همان صفاي ضميرو صداقت كه در گفتار و رفتارداشت درديوانش نيزمشهودست ، لطف ذوق وفطرت شاعرانه و حساسيت در برابر مظاهر جمال از شعر و موسيقي وانديشه وكتاب گرفته تا چهره زيبا و اندام موزون ــ كه ازخلال سخنانش ميتروايد ــ در شعرش هم منعكس است . اندوختهها و معلومات فراوان كه درشعرشناسي و زبان و ادب فارسي و عربي ومعارف اسلامي ومنطق و حكمت و كلام و فقه و اصول و ديگر زمينهها داشت ودرمصاحبتش بتدريج معلوم ميشد درديوانش نيز به نوعي تاثيركرده است . نالاني و درد آشنايي درطول عمر وازدرد جسم و جان رنج بردن كه اورا سالها عزلت گزين و خانه نشين كرده بود و درديدار و گفتار و رفتارش آشكارمينمود ديوان اشعارش را نيز از ناله روح وفغان تن لبريز كرده است . غم و گله و شكايت همآهنگ با زندگي واقعي وي بود نه آن كه آن را به خود بسته باشد از اين رو خود را «كوه اندوه»ميناميد .[1]درگفتگو رغبت داشت در هرزمينه به تحليل روحيات آدمي وانگيزههاي رفتارها وژرف نگري در زواياي روح وانديشه انسان بپردازد و داستانهاي صادق هدايت را بخصوي بدان سبب ميپسنديد كه به «تجزيه و تحليلهاي روحي و توصيفات دقيق و پردامنه از زاواياي تاريك و پرپيچ وخم نفسانيات و احوال گونه گون آدمي ، بلكه ساير موجودات از حيوانات ذي شعور» دست زده است . يكي از موجباتي هم كه شعر صائب را آن همه ميستود آن بودكه وي «به ابداع مضامين و ابتكار معاني و قوت خيال و قدرت تجسم تمام تاثرات وعواطف بشري و كيفيات نفساني و تجسس دراعماق روح آدمي پرداخته ويك چيز واحد را از نظرگاههاي مختلف مورد لحاظ و تجزيه و تحليل فلسفي قرارداده است »؛ درون مايه بسياري ازاشعار اميري نيز اين گونه تاملها و درون بينيهاست ، نظير قطعه «طبع آدمي» ، منظومه «اي ياد» ، قطعه «چيستيم» و بسياري ديگر. چنان كه اعتقاد او به دين مبين اسلام و پيغمبر اكرم(ص) و ائمه هدي (ع) نيزدرشعرش جلوهگرست . از روزگار نوجواني تا پايان عمر شعرقسمت اعظم زندگي اميري فيروزكوهي و برحيات او چيره بود . با شعربه بسر بردن و از شعرفارغ نماندن و شاعرانه به جهان و جهانيان نگريستن جوهر زندگي او شده بود .از اين رو ميگفت و مينوشت : «درمن وامثال من ، درد شعر دردي است ذاتي ومادرزادي و درحكم غريزهاي حاكم برتمام غرائز طبيعي و نهادي ، نه خوي وخصلت قابل زول مانند سايرخلقيات ازملكات و احوال و گريز ازان ممتنع و محال …»
با اميري كه مينشستي با روحي شاعر در گفتگو بودي ، درديوانش نيز همان روح است كه درآيينه شعرش مصورست . با همان سادگي وصراحت و بيريايي كه از فراز و نشيب زندگاني و تجربههاي خويش با دوستان سخن ميگفت ، درمقدمه ديوانش نيز نوشته است : «بيش از دوازده سال نداشتم كه جواني تمام عيار و عشرت طلبي كهنه كاربودم» ، يا «عمهزاده بسيار عزيز و مهربان من … بامن همپاي خردي و فرار ازمدرسه و شيطنت درخانه و ميخانه بود و همخوي اوائل بلوغ و همدم شبانروزي ايام جواني». «من اصلاً عقل معاش بلكه عقل زندگاني و سعي و تلاش نداشتم وهمه وظائف و تعهدات را در اداره امور مادي حيات با حسن ظن تمام و اعتماد كامل به عهده دوستان وحتي دشمنان خود ميگذاشتم».گفتم كه مجلس مصاحبت اميري فيروزكوهي را درديوان شعرش جلوهگر ميبينم .همان شور و عشق و دلبستگي كه نسبت به همسر و فرزندان و خانواده و نيزبه دوستان شاعر و هنرمند و دانشور ومعاشران صميم خود داشت ديوان اشعار او را تحت تاثير قرار داده واشعار بسيار كه به نام و ياد آنان سروده از او بيادگار مانده است . حتي آن سماور هميشه آماده و درجوش كنار اوــ كه اميري علاقهمند بود خود براي دوستان از آن چاي بريزد ــ شعري را درديوان وي به خود اختصاص داده است ونيز به تعبير خود او آن «گياه شيطاني» كه يك عمرهمنفس و همدم وي بود واميري را بندرت دور از او ميتوانستي ديد ، توصيفش موضوع مثنويي طولاني درديوان اوست :
بوي خوش زان گيا بن خاكي شاخ آن ، نردبان عرشه راز داستان فريب آدم از او
ريشه خاكي و شاخه افلاكي خاكيان از وي آسمان پرداز گندم افسانه مسلم از او …
مقصود آن كه شعراميري فيروز كوهي جلوهگاه روشن زندگي اوست . وي درهمه حال و در هرزمينه همان گونه سخن گفته كه زيسته و احساس كرده و انديشيده است . ازاين رو شعرش واجد صداقت و اصالت است ، نمونهاي از شعر راستين .
اميري سي وچند سال نيمه دوم عمرخود را تا پايان زندگي [2]درعزلت وانزوا ميزيست و كمتر ازخانه بيرون ميآمد و غالباً ناخوش احوال بود . خانهاش درتهران نيز درناحيهاي نسبتاً دور افتاده ( خيابان زرين نعل ) قرار داشت . مع هذا شاعران واديبان و محققان و دانشمندان و موسيقيدانان و هنرمندان و اهل ذوق و ادب از ديرباز درطي سالهاي دراز به نزد او رفت و آمد داشتند و مصاحبت با او را درآن اطاق كوچك مغتنم ميشمردند . وي باهمه آنان انس و الفت و روابط صميمانه توام با محبت داشت . هرچند از وسعت معاش برخوردار نمينمود درخانهاش برروي همگان باز بود . خلق و خوي نرم و رفتارو گفتار مهرآميز و گرم و همراه با شرم حضور و محضرشيرين و فيض بخش او كه غالباً درآن سخن ازشعر و ادب وفضل و هنربود سبب شده بود كه با همه گوشهنشيني هيچگاه تنها و بي همدل و همزبان نميماند واين تفضل خداوندي در حق او بود كه محبوب زيست و محترم درگذشت .
شعراميري سرشار از روح و عواطف شاعرانه است . به هرچه نگريسته و درهرباب تامل كرده برخورد او شاعرانه است و خيالانگيز و توام با انديشه ورزي ، چه منظرهاي از طبيعت باشد و چه خاطرهاي ويا نكتهاي .
لطف تخيل جوهرشعر و ازعناصر اصلي آن است . قوه تصور و تخيل دراميري نيرومند و تيزپرواز بود . درست است كه سالهاي دراز سروكارداشتن با شعرصائب و پيروان وي و دقت درنازك خياليهاي آنها ذهن و فكراميري را دراين زمينه ورزيده كرده بود اما استعداد و توانايي خود او را درآفرينش صورخيال و نوآوريها دراين باب نبايد از نظر دورداشت ، بخصوص كه بسياري از بدايع تصويرهاي او از تازگي و حالتي خاص برخوردارست . به علاوه تامل در انواع مظاهرحيات و در وراي آنها نكتههاي باريك ديدن و انديشيدن و بيرون كشيدن ــ كه درمكتب صائب هم سابقه دارد ــ از ويژگيهاي طبع و سبك اميري نيز هست . در شعر وي هرچيز جلوهاي تازه دارد آن گونه كه اوآن را تصور و احساس كرده و دريافته است .
همين تخيل جوشان و ذهن پوياست كه مضمونهاي تازه فراوان درشعر اميري پديد آورده است و چون زمينه فكري او طوري است كه همواره سرگذشت حيات خود را در هرچيز منعكس ميبيند براثر اين همدلي و همجوشي ، همه پديدهها حتي اشياء درشعر وي زنده و حساس به نظرميآيند ، متاثراز نحوه ديد و حالات و عوالم اوست .
حساسيت طبع اميري ، وسعت دامنه انديشه وتخيل مضمون ياب و آفريننده وي سبب شده كه هرشيء و موضوع و حادثهاي دراو تاثير كند و شعري را بوجود آورد ، نظير منظومههايي كه درباره كبك سروده ، يا درتاثر از قطع درخت گردويي سالخورده ، بدرود با خانه تابستاني درسيمين دشت فيروزكوه ، تصوير مردي بر روي گلداني چيني و آهنگي قديمي و فراموش شده ، يا مرگ پهلوان تختي و زلزله دردهكده قير فيروزآباد فارس ، «عصرماشين» و «مرگ روستايي».
اميري شاعري درون گراست و عزلت پيشه اما نيروي عواطف انساني دراو و شفقت نسبت به همگان سبب انعكاس بسياري نكات اجتماعي و انتقادي وحكمت آميز درشعر او شده است ، نظير برخي از آنچه گذشت يا بعضي قصايد وي[3]يا قطعات «خدمتكار» ، «ابناي عصر» ، «بازيگران» ، «مجانين» ، «تزوير» ، «آلايش» ، «سخره» ، «بعد از شهريور1320» و منظومه «قياس شعردر شرق وغرب» ، «مرگ سياه» و نيز درخلال برخي غزلها مانند اين ابيات :
كسي كه روي وي ازسنگ آسيا باشد وفاي خلق چنان وقف روز حاجت گشت به روزگار مذلت همه زنيكانند چنان كه شهرت عنقاي مغرب افسانهست
هميشه گردش اين آسيا بنوبت اوست كه بي وفائي هركس نشان نعمت اوست عيارنيك وبد مرد روز عزت اوست…. حقيقت همه كس بر خلاف شهرت اوست
گفتيم اميري فيروزكوهي هم قريحه شاعرانه توانا داشت ، هم قوه ابتكار ومضمون آفريني و تصوير پردازي .بعلاوه مطالعات فراوان و تامل در آراء وافكار پيشينيان فكر او را ورزيده كرده بود . آگاهي از شاخههاي فرهنگ ايران نيز افزون براينها بود . مجموع اين خصائص و شايد عزلت و فرصت و فراغت سبب شده بود وقتي موضوعي را به شعر درميآورد از زواياي گوناگون به آن مينگريست و حاصل تاملها وسيرتخيل خستگي ناپذير خود را درقالب الفاظ موزون ميريخت .
از اين رو شعرهاي دراز دامني درديوان او بجا مانده است ، نظير«مويدنامه» دربيش از دو هزاربيت ، بسياري از منظومهها از جمله «عصرماشين» ، بعضي قصيدهها كه به سبك خاقاني تجديد مطلع كرده است ، حتي 37 غزل با رديف «مرا» سروده است كه از اين حيث وي شبيه صائب است[4].البته همه اين گونه شعرها رنگارنگ است و متنوع نه يكنواخت و مكرر و حكايت ميكند از ذخيره بي پايان مضامين درذهن سراينده . بعلاوه شاعرملزم نيست هميشه شعرهايي كوتاه بسرايد . شايد انس ما با قالبهايي نظيرغزل و قطعه و قصيده موجب ميشود ديگرانواع شعر را طولاني تلقي كنيم . شعرهاي پردامنهتر اميري فيروزكوهي بيشتر منظومههاي اوست درجلد دوم ديوان بصورت چارپاره و مسمط و امثال آن ويا مثنوي كه تنوع قافيه درآنها تفصيل شعر را هموارميكند . بن جانسن[5]، نمايشنامه نويس و شاعرانگليسي ، دركتاب خود به نام Timber درباره شاعربزرگ معاصر خويش ، شكسپير، نوشته است : «من آن مرد را دوست ميداشتم و خاطرهاش را تا حد پرستش يك بت به اندازه هركس ديگر گرامي ميدارم… او داراي نيروي تخيل عالي ، استنباطي شهامت آميز وبياني لطيف بود ؛ و در هرجايي كه وي با چنان سهولت شخم ميكرد گاه لازم ميشد او را متوقف كنند .چنان كه اگوستوس[6]درباره هاتريوس[7]گفته است : اوبه منع و جلوگيري احتياج داشت ، قريحه وي منشا قدرت او بود ؛ اي كاش تسلط بر آن نيز درقدرتش بود.»
تصورمن درمورد استاد اميري نيز آن است كه اگر برطبع روان وجريان مستمر مضامين وتصاوير و معاني كه از ذهنش ميجوشيد وبرقلمش جاري ميشد بيشتر فرمانروايي ميداشت وتا حدي از تفصيل مطلب خودداري ميورزيد درآن صورت خواننده شعراو ــ خاصه با توجه به زندگاني شتاب آميز روزگار ما و گرايشي كه عموم مردم درمطالعه به اختصار و ايجاز دارند ــ با رغبت بيشتربا ديوان وآثارش سروكار پيدا ميكرد.
اميري فيروزكوهي درشعر فاسي تتبع بسياركرده و مايه فراوان اندوخته بود.سالها مطالعه آثارادب و تامل انتقادي در چگونگي آنها و «درآمد و بيرون شد ازمضايق و دقايق سخن» ونيز نشست و خاست و بحث و گفتگو با فضلاي ادب فارسي و يك عمر تجربه عملي درشاعري موجب تسلط او برزبان فارسي شده بود. به نوعي كه هرمضمون گريزنده و هرمعني ومفهمومظريف وديرياب با به آساني درسلك عبارت ميكشد و بدون هرگونه پيچيدگي ــ كه دربرخي اشعار صائب و ديگران وجود دارد ــ به خوانندگان منتقل ميكند . زبان شعر او درعين حال كه حاوي مواد زبان گفتار و به زبان مردم نزديك است لحظهاي از تكاپو و خلق تركيبات تازه به اقتضاي ضرورت ونياز باز نميماند از اينرو زباني است زنده و پويا و قابل انعطاف و بليغ . ازطرف ديگر غناي واژگان و ذخيره سرشاري كه وي از كلمات و تعبيرات و اصطلاحات گوناگون درذهن دارد و حتي گاه نثراو را نيز مسجع و موزون ميكند درعين حال كه بيان هرنكته و مفهومي را براي وي آسان كرده ، بخصوص ارتباط او با زبانو ادب عربي وحكمت و فقه ، گاه گاه سبب شده مفردات و تركيباتي نامانوس از قلم وي بيرون جهد و زبان او را ناهموار سازد . اين حالت علاوه بر موارد گوناگون ، خاصه درموقعي كه مثلاً به اقتفاي خاقاني شعرگفته يا قطعهاي خطاب به دوستي دانشمند و اهل مصطلحات ادبي و حكمي و تلميحات اسلامي سروده بيشتر پديد آمده است .اما اين بروز و ظهور به منظور اظهارفضل نيست بلكه اين گونه واژهها و تركيبات و اصطلاحات جزء مانوسات ذهن شاعربوده و دركابرد آنها احساس غرابت نميكرده است ، بعلاوه چندان فراوان نيست كه زبان شعر او از انس و دريافت خوانندگان دوركند . با آنكه تاثيرسبك مسعود سعد ، سنائي ، ناصرخسرو و خاقاني و بيش از همه صائب درجاي جاي ديوان اميري مشهودست وي داراي اسلوبي است مستقل ، و شعر او با همه تتبع اميري در ديوان صائب و مكتب وي و اعتقاد به او ، آب و رنگي متفاوت دارد و حتي از جهاتي از شعر صائب زدودهتر ، روشنتر و هموارتر و گاه از نظرانديشه ژرفترست و درهرحال فرزند طبع خود اوست .
ديوان اميري مشتمل بر انواع شعر از غزل و قصيده و مثنوي و قطعه ومستزاد و مسمط و منظومههاي متعدد به زبان فارسي است و نيز برخي اشعار به زبان عربي . با آنكه وي بيشتر غزل سروده است و در جلد اول ديوانش بيش از پانصد غزل آمده است و پس از چاپ و نشرديوان نيز غزلهاي فراوان ديگرسرود ، به مسمطها و دوبيتيهاي پيوستهاي كه آنها را «منظومه» ناميده و درآغاز جلد دوم ديوان مندرج است بيشتر ابراز علاقه مينمود . خود وي وقتي جلد دوم ديوان انتشار يافت و نسخهاي ازآن را از راه لطف براي بنده فرستاد در نامهاي نيز تامل درآنها را خواسته و نوشته بود : «خواستم تقاضا كنم كه در مسمطات آنكه منظومهها ناميده شده است با دقت نظر و رقت احساس نظري بيفكنيد.» حق با او بود . بسياري از بدايع انديشه و تخيل وي درخلال اين منظومهها مندرج است . از اين رو در اين فصل ، منظومه «اي خواب» را ــ كه اميري آن را بيش از ديگر منظومههايش ميپسنديد ــ انتخاب كردهام .اين منظومه كه در پاييز1348 سروده شده شامل85 دوبيتي است . پس از انتشار ديوان باز هم آن را گسترش داده ابياتي ديگر نيز سروده و برآن افزوده بود ( برروي هم 187 دوبيتي ) كه درچاپ دوم ديوان وي منتشرخواهد شد . آنچه دراين جا نقل ميشود گزيدهاي از آن منظومه است ، بيآن كه در اصل موضوع نقصي وارد شده باشد .
موضوع منظور يعني درشرح وكيفيت خواب به شعرسخن گفتن خود جنبه ابتكاري دارد و من شعري دراين باب به اين تفصيل درادبيات فارسي سراغ ندارم . شاعر به خواب از نظرهاي گوناگون مينگرد و چون تخيلي ظريف دارد و نيز اهل تامل و تفكرست و با مباحث حكمت و مصطلحات آن و افكار پيشينيان آشناست بعلاوه مي تواند هرچه در ضمير دارد به آساني تعبيركند ، آنچه دركيفيت خواب انديشيده و اوصافي كه به زباني شاعرانه براي آن برشمرده درخور توجه است .
گاه خواب را «جهان دگر در جهان خاك» و «برزخ وجود و عدم در وجود ما» انگاشته و گاه «تصويري از طبيعت بود و نمود چرخ» و «تمثالي ازحقيقت غيب وشهود» ( دوبيتي1). ميبينيد «وجود و عدم ، بود و نبود ، غيب و شهود» اصطلاحات فلسفي و عرفاني است كه وي آنها را به طرزي ظريف و شاعرانه بكاربرده است ، نظير بازيي كه حافظ با دو اصطلاح فلسفي «دور و تسلسل» كرده است : ساقيا درگردش ساغر تعلل تا بچند ؟/ دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش .
در دوبيتي دوم «خيال مجرد» و «عالم مثال» نيز دو اصطلاح فلسفي ديگرست .مضمون اصلي دوبيت «خيال» است كه براساس آن شاعر خواب را با وصفي ديگر تصوير كرده . وي در ويژگيهاي خواب تامل ميكند و غالباً درهردوبيتي حالتي متفاوت ازآن را نمايش ميدهد .
سپس سخن از بيكرانگي عالم خواب است و فراسوي جهات و حدود ودرنگ و شتاب بودن كه در آن همه قواعد زمان و مكان و تناهي ابعاد و امثال آن متزلزل ميشود(3)
اگر خواب را «همعنان مرگ» ناميدهاند از آن روست كه به يك لحظه ما را از خويشتن ميربايد (4) اين انديشه در فرهنگ ملل ديگر نيز هست چنان كه بيومانت و فلچر[8]و آرتور شنيتسلر[9]نيز خواب را «برادرمرگ» خواندهاند . برروي هم دراين منظومه سخن بر سر اين است كه جان وتن ، بسته الم و گرانبار از زندگي است و خواب پرشي است براي رهايي از جهان خاك و «سير به گلشن افلاك»(5) نمايش اين دو حالت متضاد زميني و آسماني بصورتهاي مختلف بقلم آمده است . اين رنگ تيره كه تصويرهاي عالم عيني و آفاقي در اين شعر اميري دارد و ترجيح جهان خيال آميز خواب بر آن نموداري است از شكوههاي او از محيط زندگاني و آنچه با آن سروكار داشته است .
آنگاه سخن مي رود از آنچه در خواب ، فارغ از حدود زمان و مكان درباره گذشته و آينده خود و ديگران ميشنويم و ميبينيم و بياد ميآوريم (6) از اين رو خواب را «نقاش آرزو» و «مشاطه خيال » خوانده است كه بر نگارگريهاي گوناگون قادر است (7) يك حالت خواب كه شاعر آن را ميپسندد بيخبري محض است ، فارغ از رنجها ، غمها و سردرگميها(8) ، اين فراغ و آزادي جسم و جان است كه شاعر آن را «بهشتي بكام» مينامد(9)هرجا دنياي بيداري با خواب مقايسه ميشود از زشتيها و تيرگيهاي عالم واقع سخن ميرود كه گرفتار خدعه و ريا و حيله است و كسي در آن به پيروي از فطرت خويش شادمانه نميتواند زيست(10) ويليام هزليت[10]نيز نوشته است : در خواب است كه ما رياكار نيستيم . گسستن از دنياي مادي كه درعالم خواب حاصل ميشود رنگي است وارستگي عرفاني به خواب داده است(11) و گرنه همه خوابها چنين از قيد تعلق آزاد نيست . بازهم در ترجيح خواب ، انتقاد از دنياي واقعي است كه مظاهر زشت آن از اين قرارست : «ترس و بيم غير ، روي و رياي خلق ، زجر و منع حكم و چون و چراها»(12) ميبينيد ستايش خواب نيز تلخيهاي محيط را از ياد شاعر نميبرد .خواب را از آنرو ميپسندد كه چنان رنج آور نيست و تاكيد مكرر وي با كلمه «نه»، بيزاري او را از آن گرفتاريها نشان ميدهد : «آداب زندگاني و آزار زندگان» كه «بهشت مسلم» خواب وراي آنهاست (13) .
تحليلي كه در تجسم بيداري و خواب از يك روح و دوتن كرده و وصف زيباي آن دو با تركيبهاي «جسدوار» و«روانوار» برفرش و عرش درخور توجه است (14) و تعبير خواب و مرگ به «انقطاع موقت» و «انقطاع ابد» (15) وحيرت از چند گونگي طبيعت آدمي در حالات مختلف كه بر او ميگذرد (16) بديهي است حالات انسان در عالم خواب نيز گونهگون است : گاه فرشته آساست و گاه ديومانند (17) ، يا به تعبيرديگر شاعر گاه با عيسي برخوان آسمان همكاسه است و گاه شيطان صفت بر اثر عصيان ، برخاك گرم تباهكاري است(23) با تاملي ديگر از«آرزوهاي مرده» سخن به ميان ميآيد كه در روياها زنده و بيدارميشوند و از «چهرههاي گمشده» و از ياد رفته درطي ماهها و سالها كه با ديگر درذهن پديدار ميگردند ، بعبارت ديگر منظور تذكر و احياي خاطرات است با دو تركيب پرمعني «آرزوي مرده» و «چهرههاي گمشده»(18)ياد خاطرات خوش دوران كودكي و جواني با تعبير آنها به «بوي ديار خردي و رنگ گل شباب» و تصويرهاي زيبا درمورد قصههايي كه شاعر در روزهاي خردسالي شنيده است چهاربيت ديگر را به خود اختصاص داده(19،20) و نيز «ياران رفته» و در گذشته كه بازهم در جهان ابد ، همچنان كه درزمان حيات ، در«جستجوي گمشده آرزوي خويشند[11]» و پيام آنها كه زندگي از خوابي به خوابي ديگر گريختن است و به دعوت آنها مرگ بيداري است و از خواب گران برآمدن(21،22)
شاعر خواب را توصيف ميكند و ميستايد كه از پليديهاي زندگي بر روي زمين بدور و مصفاست . ازاين رو از بازگشت به بيداري و كشاكشها و درد و تعب آن در بيم است (24،28) اين ترس و نگراني خود نمودار نوعي انتقاد از مصائب حيات و دنياي واقعي است . درست است كه گاه شخص از رويايي نامطبوع يا هراسناك بيدارميشود و خوشحال است كه آنچه با آن روبرو بوده درخواب ميگذشته است نه در بيداري ، اما ذهن اميري دراين شعر به اينگونه روياها توجهي نشان نداده و اساس تاملات او بيشتر بر وجوه مرجح خواب بربيداري است .
نگرشي ديگر كه به خواب دارد تفسيرسخن بزرگان است كه خواب سبكبار شدن از گرانباري حيات است و مرگ ازاين رو به خواب ميماند(25) و طرح پرسشهايي حكمتآميز كه اگر آدمي اسير آب و گل است و چون فرش خانه بر خاك افتاده و نيز گرفتار درد ، چگونه هرشب ميتواند چنين سبك سير و تا عرش معلي دور پرواز باشد ، فارغ از هرگونه درد و رنج ؟.(26ـ27) اين همه سئوالي بسيار دقيق و زيبا را پديد آورده است :
آيا جهان زندگي ما دوگانه زاد ؟ يا صورتي به سخره و بازي به بام چرخ
يا بي خبر زما ، دگري در وجود ماست ؟ از خواب زندگاني و وهم نمود ماست ؟
وصفهاي كوتاه و ساده و پرمعني كه خطاب به خواب آمده(30) مقدمهاي است براي آرزوي آن كه كاش دنياي پرهياهوي بيداري و حيات ، آرامش و سكون و آسايش خواب را داشت(31) اما افسوس كه هرصبحدم بايد از آغوش گرم و آرزوخيز خواب ، «لرزان و آسيمهسر به وادي خونخوار زندگي» بازگشت(32) پس نه عجب كه شاعر به قياس راحت خواب يك شب از عمر ، آرزوي خواب ابد كند(نظير15) و روز را درآرزوي خفتن شبانه و خواب ابد بگذراند(33)
«خواب» موضوعي است كه همه افراد در سراسر طول زندگي همواره با آن سروكار دارند ، همه آن را پيوسته احساس و تجربه ميكنند . اما شاعر در برخورد با اين پديده عادي و همگاني و روزمره ما را به عوالمي ميبرد بديع و تماشايي .
گرايش طبع اميري فيروزكوهي به تامل دراحوال دروني انسان و عقدههاي روحو انديشه او، توانايي وي دراين گونه تعمقها سبب شده است دراين زمينه نكاتي ظريف بينديشد و چون به آساني ميتواند احساسات و عواطف و دريافتها و انديشههايش را در قالب واژهها و تركيبهاي موزون و خوش ساخت و رسا و مانوس ادا كند حاصل سيرو سفر فكر خيال خود را در آفاق گوناگون درباره «خواب» دراين منظومه دلكش براي خوانندگان اشعارش به ارمغان آورده است . خواننده سخن شناس در ديوان او از اين گونه آثار بديع و خيال انگيز و دلپذير بسيار تواند يافت و تصور ميكنم با من هم داستان خواهد بود كه به خواندن آثار وي دعوتش ميكنم .
سعدی در شیراز مرکز فارس در حوالی سال563 دیده به جهان گشود و نام او رامصلح الدین یا به قولی مشرف الدین عبد الله گذاشتند
در آن زمان در شیراز اتابکان فرمان میراندند . به مرور که قدرت سلجوقیان کاهش یافت سلسله های محلی به وجود میامدند و نیرو میگرفتند اتابکان نه تنها در شیراز بلکه در دمشق ، موصل، بین النهرین، حلب و آذربایجاندستی داشتنداین حکومت های کوچک که اهمیت آنها از یک شهرستان تا یک سلطان نشین تغییر میکرد نسبت به یک پادشاه ابراز اطاعت میکردند ولی در عمل مستقل بودند
هنگام تولد سعدی حکمران شیراز اتابک مظفر الدین تکله سومین پادشاه از اتابکان فارس بود از ده سال پیش تکله در مقابل اتبکان عراق بدشواری مقاومت میکرد و همچنین مورد دستبرد و غارت اتابکان آذربایجان نیزقرار میگرفت
شاعر پر آوازه در میان همه این بی نظمی ها در شهر شیرازرشد میکرد پدر سعدی ، عبدالله در خدمت سعد بن زنگی بود که احتمال دارد شاعرشیرین سخن شیراز نیز به عنوان حق شناسی تخلص سعدی را برای خود انتخاب کرده باید
یکی از مشخصات نبوغ سعدی در این است که از کوچکترین حادثه زندگی خوددرسی اخلاقی میدهد در چندین جای کلیات کودکی او مطرح است و چنین مینماید که وی از دوران طفولیت خود خاطره ای دلنشین و در عین حال حزن انگیز دارد چگونگی سالهای خردسالیش در بوستان آمده که از 1آنجا میتوان فهمید پدرش از کارکنان ساده دیوان اما در رفاه بوده
بعد از مرگ پدر سعدی در شیراز تنها ماند در سایه توجه اتابک سعدی که در از همان دورانبر اثر هوش و ذکاوت بالای خود نزد همه انگشت نما بود رهسپار بغداد گشت و وارد مدرسه نظام شد و از سال 574 تا 604 یعنی تا سال فوت اتابک سعد بن زنگی و بر تخت نشستن فرزندش ابوبکردر بغداد ماند
هنگامی که سعدی برای تحصیل به نظامیه رفت ، مدرسه از گذشته ای پر اتخار بر خوردار بود . تا زمان سعدی متعدد نظامیه کتبی در مورد الهیات ، فقه ، تفسیر قرآن تالیف کرده بودند که نشان دهنده بزرگی و اعتبار مدرسه در آن زمان میباشد
سالهای مسافرت
سعدی در کلیات از سفر بهآسیای مرکزی ، هندوستان ، شام ، مصر ، عربستان ، حبشه و مغرببدون کمترین سرنخی برای ترتیب این سفرها معلوم شود نام برده است
میتوان چنین تصور کرد که سعدی سفرهای خود را با عزیمت مجدد به سمت مشرق آغاز کرد .اگر سعدی از شیراز عزیمت میکرد می توانست یک راستاز راه کرمان و سیستان و خراسان به بلخ رسد . مسافر بلخ ناچار به جنوب شرقی عزیمت می کرد و از گردنه های کوه بابا میگذشت و به بامیان میرسید و از آنجا راهی هندوستان
در مورد سفر به هندوستان و مدت اقامت و مکان های بازید سعدیدر هند تناقص های زیادی وجود دارددر عین حال هنگام بازگشت از هند سعدی به همرا یک کشتی بازرگانی وارد جزیره کیش میشود - که در آن زمان مرکز اقتصادی ایران به شمار میرفته است - حال پایان سفر نیست چون شاعر به جای بازگشت به زادگاه خود شیراز به زیارت خانه خدا میرود در مسیر حرکت خود به سوی شهر مقدس مکه در صهعا توقف میکند وی در این شهر یکبار دیگر ازواج میکند که حاصل آن یک فرزند کوچک هست که رشته ایس که او را به آن سرزمین پیوند داده است . ناگهان این کودک در گذشت درد و غضه پدر همان بود که معمولا به پدران در چنین مصیبتی وارد میشود
دوران کهولت
سرانجام در حالی که قلب سعدی میتپید شیراز جلو چشمان او نمایان گشت ودر واقع موقع تقاعد سعدی از مسافرت فرا رسیده بود ، تقاعدی داوطلبانه و سرشار از سربلندی و مجاهدت
تا این زمان سعدی فقط اشعاری بصورت مجزا سروده بود ، در طی دو سال دو شاهکار شعر اخلاقی او یعنی بوستان در سال 636 و گلستان در سال بعد آن 637 خاتمه یافت که نام سعدی را جاودان کردند
سعدی با خاطری آسوده به آرامی به پایان عمر خود نزدیک میشد . از مرگ بانیان عظیم الشان اندیش ایرانی مانند خواجه نصیر الدین طوسی ، شمس تبریزی ، جلال الدین رومی دیری نمیگذشت و سعدی در میان شاعران موفق نسل جدید تنها به جا مانده بود
از طرف دیگر به مرور که سعدی سالخرده تر میشد آشکار بود که تاثیر سخن او رفته رفته نه تنها در شیراز بلکه در دیگر شهر های ایران نیز به شعر فارسی رنگ و بویی تازه می بخشید
تاریخ وفات سعدی موضوعی بسیار مبهم و بحث انگیزست زیرا شرح حال نویسان دو تاریخ وفات برای او ترسیم کردند یکی17 آذر 670 و دیگری( بزرگانی مانند جامی )مهر ماه سال 671 را تاریخ وفات این بزرگ مرد پارسی میدانند
سعدی در بحبوحه اشتهار از دنیا رفت و شهرتی پایدار از خود بجا نهاد ، وی از زندگی چیزی انتظار نداشت و تا میتوانست از زیاده طلبی پرهیز میکرد به این اکتفا مینمود که افتخاری برای شیراز زادگاه خود میراث بگذارد ، شیراز نیز نبوغ شاعر خود را درک کرده بود . سعدی در نزدیکی بقعه خود در حومه شهر به خاک سپرده شد دیری نپایید که مرقد او زیارتگاه عشاق زبان و ادب پارسی شد
آثار سعدی
از سعدی، آثار بسیاری در نظم و نثر برجای ماندهاست:
1.بوستان: کتابیاست منظوم در اخلاق.
2.گلستان: به نثر مسجع
3.دیوان اشعار: شامل غزلیات و قصاید و رباعیات و مثنویات و مفردات و ترجیعبند و غیره (به فارسی) و چندین قصیده و غزل عربی.
1.صاحبیه: مجموعه چند قطعه فارسی و عربیاست که سعدی در ستایش شمسالدین صاحب دیوان جوینی، وزیر اتابکان سرودهاست.
2.قصاید سعدی: قصاید عربی سعدی حدود هفتصد بیت است که بیشتر محتوای آن غنا، مدح، اندرز و مرثیهاست. قصاید فارسی در ستایش پروردگار و مدح و اندرز و نصیحت بزرگان و پادشاهان آمدهاست.
3.مراثی سعدی:قصاید بلند سعدی است که بیشتر آن در رثای آخرین خلیفه عباسی المستعصم بالله سروده شدهاست و در آن هلاکوخان مغول را به خاطر قتل خلیفه عباسی نکوهش کردهاست.سعدی چند چکامه نیز در رثای برخی اتابکان فارس و وزرای ایشان سرودهاست.
4.مفردات سعدی:مفردات سعدی شامل مفردات و مفردات در رابطه با پند و اخلاق است.
محمد حسن معيري، متخلص به « رهي » فرزند محمد حسن خان مؤيد خلوت در دهم ارديبهشت ماه 1288 هجري شمسي در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمد حسن خان چندگاهي قبل از تولد رهي رخت به سراي ديگر كشيده بود.
تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در تهران به پايان برد، آنگاه به استخدام دولت درآمد و در مشاغلي چند انجام وظيفه كرد و از سال 1322 به رياست كل انتشارات و تبليغات وزارت پيشه و هنر منصوب گرديد.
رهي از اوان كودكي به شعر و موسيقي و نقاشي علاقه و دلبستگي فراوان داشت و در اين سه هنر بهرهاي به سزا يافت. هفدهسال بيش نداشت كه اولين رباعي خود را سرود:
كـــاش امــشبم آن شمع طرب ميآمد وين روز مفارقت به شب ميآمد
آن لب كه چو جان ماست دور از لب ماستاي كـــاش كـه جان ما به لب ميآمد
در آغاز شاعري، در انجمن ادبي حكيم نظامي كه به رياست مرحوم وحيد دستگردي تشكيل ميشد شركت جست و از اعضاي مؤثر و فعال آن بود و نيز در انجمن ادبي فرهنگستان از اعضاي مؤسس و برجستة آن به شمار ميرفت. وي همچنين در انجمن ملي موسيقي ايران عضويت داشت. اشعارش در بيشتر روزنامهها و مجلات ادبي نشر يافت و آثار سياسي، فكاهي و انتقادي او با نامهاي مستعار « شاه پريون »، « زاغچه» «حقگو»، « گوشهگير» در روزنامة «باباشمل» و مجلة « تهران مصور» چاپ ميشد.
رهي علاوه بر شاعري، در ساختن تصنيف نيز مهارت كامل داشت. ترانههاي خزان عشق، نواي ني، به كنارم بنشين، آتشين لاله، كاروان و ديگر ترانههاي او مشهور و زبانزد خاص و عام گرديد. و هنوز هم خاطرة آن آهنگها و ترانههاي شورانگيز و طربافزا در يادها مانده است.
رهي در سالهاي آخر عمر در برنامة گلهاي رنگارنگ راديو، در انتخاب شعر با داود پيرنيا همكاري داشت و پس از او نيز تا پايان زندگي آن برنامه را سرپرستي ميكرد.
رهي در طول حيات خود سفرهايي به خارج از ايران داشت كه از آن جمله است: سفر به تركيه در سال 1336، سفر به اتحاد جماهير شوروي در سال 1337 براي شركت در جشن انقلاب اكتبر، سفر به ايتاليا و فرانسه در سال 1338 و دو بار سفر به افغانستان، يك بار در سال 1341 براي شركت در مراسم يادبود نهصدمين سال درگذشت خواجه عبدالله انصاري و ديگر در سال 1345. عزيمت به انگلستان در سال 1346 براي عمل جراحي، آخرين سفر رهي معيري بود.
رهي معيري كه تا آخر عمر مجرد زيست، در چهارم آبان سال 1347 پس از رنجي طولاني و جانكاه از بيماري سرطان بدرود زندگاني گفت و در مقبرة ظهيرالاسلام شميران مدفون گرديد.
رهي بدون ترديد يكي از چند چهرة ممتاز غزلسراي معاصر است. سخن او تحت تأثير شاعران چون سعدي، حافظ، مولوي، صائب و گاه مسعود سعد و نظامي است. اما دلبستگي و توجه او بيشتر به زبان سعدي است. اين عشق و شيفتگي به سعدي، سخنش را از رنگ و بوي شيوة استاد برخوردار كرده است به گونهاي كه همان سادگي و رواني و طراوت غزلهاي سعدي را از بيشتر غزلهاي او ميتوان دريافت.
« اگر بخواهيم با موازين كهن ـ كه چندان اعتباري هم ندارد ـ سبك شعر رهي را تعيين كنيم، بايد او را در مرزي ميان شيوة اصفهاني و عراقي قرار دهيم، زيرا بسياري از خصوصيات هر يك از اين دو سبك را در شعر او ميبينيم، بيآنكه بتوانيم او را به طور مسلم منتسب به يكي از اين دو شيوه بشماريم.
گاه گاه، تخيلات دقيق و انديشههاي لطيف او شعر صائب و كليم و حزين و ديگر شاعران شيوة اصفهاني را به ياد ميآورد و در همان لحظه زبان شسته و يكدست او از شاعري به شيوة عراقي سخن ميگويد.
رنگ عاشقانة غزل رهي، با اين زبان شسته و مضامين لطيف تقريباً عامل اصلي اهميت كار اوست، زيرا جمع ميان اين سه عنصر اصلي شعر ـ آن هم غزل ـ از كارهاي دشوار است»
اشكم ولي به پاي عزيزان چكيدهام با ياد رنگ و بوي تو، اي نوبهار عشق چون خاك، در هواي تو از پا فتادهام من جلوة شباب نديدم به عمر خويش از جام عافيت، مي نابي نخوردهام موي سپيد را، فلكم رايگان نداد اي سرو پاي بسته به آزادگي مناز گر ميگريزم از نظر مردمان، رهي
خارم، ولي به ساية گل آرميدهام همچون بنفشه سر به گريبان كشيدهام چون اشك، در قفاي تو با سر دويدهام از ديگران حديث جواني شنيدهام وز شاخ آرزو، گل عيشي نچيدهام اين رشته را به نقد جواني خريدهام آزاده من، كه از همه عالم بريدهام عيبم مكن، كه آهوي مردم نديدهام
ابوعبدا... جعفربن محمد رودكي بزرگترين شاعر و سخنور ايراني است كه به پدر شعر فارسي شهرت يافته است. وي در اواسط قرن سوم هجري در قريه بنج رودك از توابع سمرقند به دنيا آمد. ابوعبدا... در كودكي قرآن را حفظ نمود و با لحني دلنشين ابيات آن را ميخواند; وي در دوران نوجوانيبه شعر و شاعري و سرايش اشعار نغز و دلكش روي آورد و چون نواختن چنگ و بربط را فرا گرفت اشعار خود را با صداي بسيار رسا و زيبا ميخواند و آن را با نواي چنگ و بربط در ميآميخت به گونهاي كه هرگاه آوازي را به همراه بربط سر ميداد مردم بياختيار به گرد او جمع ميشدند و از اشعار افسونگر او لذت ميبردند.
***********************************
رودكي بزودي شهره عالم و آدم شد و هنوز نوجواني نورسته بيش نبود كه شهرت و آوازه اين شاعر و خواننده رؤيايي به دربار شاهان ساماني رسيد. امير نصر بن احمد ساماني كه توصيف رودكي را شنيده بود او را به دربار خود فراخواند و اشعار رودكي در وي چنان اثر كرد كه شاعر را نزد خود نگاه داشت. سخن سراي بزرگ ايران در دربار شاهان ساماني به مقام بالايي دست يافت و سرآمد زمانه خود گشت. وي در طول زندگي مورد احترام و ستايش اميرنصر ساماني و وزراي دانشمند او ابوالفضل بلعمي و ابوعبدا... جيهاني بود و اين بزرگان بارها صلههاي فراواني به او بخشيدند. وی اسماعیلی بود و نصر نیز نخستین امیری بود که این مذهب را پذیرفت و بهمبلغین اسماعیلی اجازه داد تا در قلمروش آزادانه مذهب خود را تبلیغ کنند. پس از خلع نصر سامانی، عدهای در پی آزار و اذیت رودکی و سایر اسماعیلیان برآمدند، رودکی از دربار طرد شد و در فقر درگذشت. رودكي نيز بارها در اشعار خود اميرنصر، بلعمي و ماكان بن كاكي يكي از امراي بزرگ ديلمي را ستود و از آنان به نيكي ياد كرد. رودكي اولين شاعر بزرگ پارسي گوي ايران بود كه شعر فارسي را به تحرك و جنبش واداشت وموجب غنا و شورآفريني ادبيات فارسي گرديد. وي انواع مختلف شعر را ابداع و تنظيم كرد و راهگشاي بسياري از شعراي بزرگ عهد غزنوي نظير حكيم ابوالقاسم فردوسي، دقيقي و عنصري بود. ساخت رباعي را نيز به رودكي نسبت دادهاند كه از شعر كودكي شيرين زبان الهام گرفت و با استعداد خارق العادهخود وزن و آهنگ رباعي را بوجود آورد. بزرگترين شاهكار رودكي كه همگان او را به اين شعر ميشناسند و شهرت جهاني يافته شعرجادويي (بوي جوي موليان) وي است. گويند امرا و لشكريان اميرنصر ساماني از توقف دراز مدت امير در شهر هرات ملول و دلتنگ گشته بودند و از اينكه وي پس از چهار سال هنوز قصد بازگشت به بخارا را نداشت ابراز ناشكيبايي ميكردند. پس بناچار دست به دامان رودكي شدند تا باخنياگري سحرآميز خود امير را روانه پايتخت خويش (بخارا) نمايد. رودكي بربط برگرفت و در حالي كه اشعار زير را ميخواند و مينواخت به نزد امير نصر رفت: بوی جوی موليان آيد همی ياد يار مهربان آيد همی :ريگ آموی و درُشتیهای او زيرپايم پرنيان آيد همی آب جيحون از نشاط روی دوست خنگ ما را تا ميان آيد همی ای بخارا ، شاد باش و دير زی مير زی تو شادمان آيد همی مير سرو است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آيد همی مير ماه ست و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آيد همی اين اشعار بسيار زيبا كه رودكي آن رابا بربط خود مينواخت و به آوازي خوش برميخواند چنان در امير كارگر افتاد كه بيدرنگ عزم رفتن كرد و بر اسب خود جهيد و بدون كفش وتجهيزات رهسپار بخارا شد. اين داستان به يكي از ضرب المثلهاي فارسي نيز مبدل گشته است. در تواريخ از ابيات فراوان حكيم رودكي سخن رانده شده و وي را سراينده بيش از يك ميليون بيت شعر دانستهاند ولي در حال حاضر تنها ابياتي پراكنده (درحدود هزار بيت) و دو اثر منظوم (كليله ودمنه منظوم)، و (سندباد نامه) از اين شاعر بزرگ برجاي مانده است. در اشعار باقي مانده از رودكي موضوعاتي همچون صداي دلپذير آب، نغمههاي دلنشين پرندگان،لذت بردن از زندگي، شاد زيستن با سياه چشمان، فراموش كردن غم و غصه، افسانه دانستن جهان و... مورد تأكيد قرار گرفته است كه حكايت از ذوق ادبي بسيار بالاي اين شاعر شيرين سخن دارد وشايد بتوان گفت شعراي بزرگ دورههاي بعد نظير خيام و سعدي و حافظ در سرايش غزلهاي شاد خود از رودكي الهام گرفتهاند. رودكي را كور دانستهاند و داستان نابينايي او يكي از ابهامات تاريخي اين شاعر بزرگ است. بعضي از منابع او را كور مادرزاد خواندهاند و برخي نيز كوري او را بر اثر حادثهاي در اواخر عمر دانستهاند. دربعضي از كتب نيز از كوري او سخني به ميان نيامده است. با اين حال ظاهرا وي در اواخر عمر خود به نابينايي دچار شده است به گونهاي كه در به نظم درآوردن كليله و دمنه از شاعري ديگر كمك گرفته است. آن شاعر حكايات و عبارات اين كتاب را بر او ميخوانده و رودكي آنها را به نظم ميآورده است. نكته باريكتر از مو اينكه رودكى زمانى چنين غزل سرود كه پيشينهاى از هزارسال شعر پارسى در ميان نبود و منابع و نمونههاى شعر پارسى در حد پارههايىچون «غلطان غلطان همى رود تا لب گو» و يا «آهوى كوهى در دشت چگونه دوزا»محدود بود، اما با اينهمه اگر حكيم كاشانى 700 سال پس از رودكى گذر عمر راچنين زيبا تصوير مىكند كه: پيرى رسيد و مستى طبع جوان گذشت بار تن از تحمل رطل گران گذشت از آن است كه رودكىِ عزيز شالوده خوش اين تصويرگرى جانانه را اينچنينتحكيم بخشيده است: مرا بسود و فرو ريخت هرچه دندان بود نبود دندان لابل چراغ تابان بود سپيد سيم رده بود و درّ و مرجان بود ستاره سحرى بود و قطره باران بود يكى نماند كنون زآن همه كه بود و بريخت چه نحس بود همانا كه نحس كيوان بود نه نحس كيوان بود و نه روزگار دراز چه بود؟ مَنْت بگويم قضاى يزدان بود جهان هميشه چنين است گِرد گردان است هميشه تا بود آيين گِرد گردان بود همان كه درمان باشد بهجاى درد شود و باز درد همان كز نخست درمان بود كهن كند به زمانى همان كجا نَو بود و نَو كند به زمانى همان كه خَلقان بود بسا شكسته بيابان كه باغ خرّم بود و باغ خرّم گشت آن كجا بيابان بود همى چه دانى اى ماهروى مشكين موى كه حال بنده ازين پيش بر چه سامان بود به زلف چوگان نازش همى كنى تو بدُو نديدى آنگه او را كه زلف چوگان بود شد آن زمانه كه رويش بسان ديبا بود شد آن زمانه كه مويش بسان قطران بود بسا نگار كه حيران بُدى بدَو در چشم بروى او دَرْ چشمم هميشه حيران بود شد آن زمانه كه او شاد بود و خرّم بود نشاط او به فزون بود و غم به نقصان بود همى خريد و همى سخت بىشمار درم به شهر هرگه يك ترك نارپستان بود بَسا كنيزك نيكو كه ميل داشت بدو به شب زيارى او نزد جمله پنهان بود به روز چون كه نيارست شد بديدن او نهيبِ خواجه او بود و بيم زندان بود نبيدِ روشن و ديدارِ خوب و روىِ لطيف اگر گران بُد، زى من هميشه ارزان بود دلم خِزانه پر گنج بود و گنج سخن نشانه نامه ما مِهر و شعر عنوان بود هميشه شاد و ندانستمى كه غم چه بود دلم نشاط و طرب را فراخ ميدان بود بسا دلا كه بسان حرير كرده به شعر از آن سپس كه به كردار سنگ و سندان بود هميشه چشمم زى زلفكانِ چابك بود هميشه گوشم زى مردم سخندان بود عيال نه، زن و فرزند نه؛ مؤنت نه ازين ستمها آسوده بود و آسان بود تو رودكى را اى ماهرو كنون بينى بدان زمانه نديدى كه اينچنينان بود بدان زمانه نديدى كه در جهان رفتى سرود گويان، گويى هَزاردستان بود شد آن زمان كه به او انس رادمردان بود شد آن زمانه كه او پيشكارِ ميران بود و يا اگر سعدى شيرينسخن قريب چهار قرن پس از رودكى بر منبر وعظ وخطابه شكر مىپراكند و صيتِ سخنش عالمگير مىشود و شعر خوشش را چونكاغذ زر مىبرند از آن روست كه آموزگار نخستين روز درس ادب پارسى اينچنيننيكو او را اندرز داده است: اى آنكه غمگنى و سزاوارى واندر نهان سرشك همى بارى رفت آنكه رفت و آمد آنك آمد بود آنكه بود، خيره چه غم دارى هموار كرد خواهى گيتى را گيتىست كى پذيرد هموارى شو تا قيامت آيد زارى كن كى رفته را به زارى بازآرى آزار بيش زين گردون بينى گر تو به هر بهانه بيازارى گويى گماشت است بلايى او بر هر كه تو بر او دل بگمارى اندر بلاى سخت پديد آيد فضل و بزرگمردى و سالارى رودكى پدر شعر پارسى است «وى نخستينبار به شعر فارسى ضبط و قاعدهمعين داد و آن را در موضوعات مختلفى از قبيل داستان و غزل و مدح و وعظ ورثاء و جز آن به كار برد و به همين سبب نزد شاعران بعد از خود «استاد شاعران» و«سلطان شاعران» لقب يافت» زمانه پندى آزادوار داد مرا زمانه را چو نكو بنگرى همه پندست به روز نيكِ كسان گفت تا تو غم نخورى بسا كسا كه به روز تو آرزومندست و يا در رباعى چنان كرد كه بعدها شاعرانى چون عمرخيام آن را به مراتب بالا كشانيدند. بىروى تو خورشيد جهانسوز مباد هم بىتو چراغ عالمافروز مباد با وصل تو كس چو من بدآموز مباد روزى كه ترا نبينم آن روز مباد گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا اثر میر نخواهم که بماند به جهان میر خواهم که بماند به جهان در اثرا هر کرا رفت، همی باید رفته شمری هر کرا مرد، همی باید مرده شمرا پوپک دیدم به حوالی سرخس بانگک بر برده با بر اندرا چادرکی دیدم رنگین برو رنگ بسی گونه بر آن چادرا ای پرغونه و باژگونه جهان مانده من از تو به شگفت اندرا جهانا چنینی تو با بچگان که گه مادری و گاه مادندرا نه پاذیر باید ترا نه ستون نه دیوار خشت و نه زآهن درا به حق نالم ز هجر دوست زارا سحر گاهان چو بر گلبن هزارا قضا، گر داد من نستاند از تو ز سوز دل بسوزانم قضا را چو عارض برفروزی میبسوزد چو من پروانه بر گردت هزارا نگنجم در لحد، گر زان که لختی نشینی بر مزارم سوکوارا جهان اینست وچونینست تا بود و همچونین بود اینند، یارا به یک گردش به شاهنشاهی آرد دهد دیهیم و تاج وگوشوارا توشان زیر زمین فرسوده کردی زمین داده بریشان بر زغارا از آن جان تو لختی خون فسرده سپرده زیر پای اندر سپارا گرفت خواهم زلفین عنبرین ترا به بوسه نقشکنم برگ یاسمین ترا هر آن زمین که تو یک ره برو قدم بنهی هزار سجده برم خاک آن زمین ترا هزار بوسه دهم بر سخای نامهی تو اگر ببینم بر مهر او نگین ترا به تیغ هندی گو:
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن