تحقیق دانشجویی - 634

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

زندگی نامه کامل فردوسی

بازديد: 345

 

تحقیق رایگان

سایت علمی و پژوهشی اسمان

زندگی نامه کامل فردوسی

تولد و كودكي فردوسي

در چنان روزگاراني پر از شور و اميد، به سال ( 329 قمري ـ 320 شمسي ) در آبادي باژ يا به قول ديگر در قرية طابران از حسن كودكي در وجود آمد كه به قول معروف منصور نام گرفت. پدرش دهقاني گرانمايه و خداوند خانه و باغ و كشتزاري پهناور بود. او به گرد آوردن و خواندن افسانه ها و روايات تاريخي شوق بسيار داشت.

ميهن پرستي بنام بود، و هر زمان نام ايران و پادشاهانش را مي شنيد از غايت غرور و تعصبي كه داشت خون در رگهايش مي جوشيد.

حسن پس از اينكه پسرش قابليت آموختن يافت به معلمي سپرد تا زبان پهلوي بدو بياموزد.در آن زمان گروهي از بزرگان فرزندان خود را به آموختن زبان تازي وادار مي كردند تا در ديوان راه يابند،يا به مشاغل معتبر ديگر برآيند.

اما حسن را رأي نيتي ديگر بود.

خواندن روايتها و افسانه هاي تاريخي و ملي انديشه هاي دور و درازي در سر منصور پديد آورد و هر چه سال و سوادش فزون تر مي شد شوقش در كار به نظم كشيدن روايات غرور انگيزي كه خوانده برد بالا مي گرفت.


دقيقي و شاهنامه اش

ابومنصور محمد بن احمد دقيقي آخرين شاعر بزرگ دوره ساماني كه همچنان پيرو كيش نياكان خود و بر آيين زردشتي باقي مانده بود و به اسلام نگرويده بود به فرمان ابوالقاسم نوح بن منصور امير ساماني ( 366ـ 387 قمري، برابر 356 ـ 376 شمسي ) به منظور زنده كردن نام پادشاهان و حفظ تاريخ و افتخارات ايران به نظم حكايات و روايات تاريخي پرداخت اما يك هزار بيت بيش نسروده بود كه در سال 360 قمري به دست بنده اي كشته شد

اشعار دقيقي شرح پادشاهي يافتن گشتاسب و گوشه نشيني لهراسب در پرستشگاه است و ظهور زردتشت و گرويدن شاه و پشوتن و اسفنديار وزير به آيين وي از آن پس جنگهاي مذهبي ميان پيروان زردشت و ارجاسب پادشاه ترك را از روي كتاب اديواتكارزيران ( يادگار زريران ) به نظم آورده است

فردوسي كه در سخن پردازي مستعد بود و شور و شوقي پايان ناپذير به اين كار داشت تصميم كرد كار دراز و دشوراي را كه دقيقي آغاز نهاده بود به پايان رساند اما دفتري كه در آن روايات و افسانه هاي تاريخي ايران نوشته شده بود و دقيقي از آن بهره برگرفته بود نداشت .


شاهنامه ابومنصوري

اتفاق را يكي از بزرگان بر نيت ابوالقاسم و جستجوي او در به دست آوردن مآخذي درست و دقيق آگاه شد شاهنامه منثور ابومنصوري را به وي داد:

به شهرم يكي مهربان دوست بود

تو گفتي كه با من به يك پوست بود

مرا گفت خوب آمد اين راي تو

به نيكي گرايد همي پاي تو

نوشته من اين نامه پهلوي

به پيش تو آرم مگر نغنوي

گشاده زبان و جوانيت هست

سخن گفتن پهلوانيت هست

شو اين نامه پهلوي بازگوي

بدين جوي نزد مهمان آبروي

چو آورد اين نامه نزديك من

برافروخت اين جان تاريك من

اين شاهنامه به همت و كوشش ابومنصور محمد بن عبد الرزاق ابن عبد الله فرخ كه از بزرگان طوس بود و از حدود سال 320 هجري قمري 311 شمسي ـ در طوس و نواحي آن فرماندهي داشت فراهم آمده بود ابومنصور از سوي ابو علي احمد بن مظفر بن محتاج سپهسالار و والي خراسان حاكم طوس بود اين مرد كه ايران را به حد پرستش گرامي مي داشت وزير خود را مأمور فرمود كه با موبدان و دانشمندان و ديگر كساني كه به تاريخ ايران را به حد پرستش گرامي مي داشت وزير خود را مأمور فرمود كه با موبدان و دانشمندان و ديگر كساني كه به تاريخ ايران باستان و سرگذشت شاهان و سرداران كهن آشنايي داشتند انجمن كند و به ياري آنان گروهي از دانايان و تاريخ دانان كه شادان پسر برزين از طوس، ماخ ـ از هرات، ماهوي يا شاهوي خورشيد پسر بهرام ـ از شاپور و يزدان داد پسر شاپور ـ از سيستان بزرگان آنان بودند كتاب را در محرم سال 346 قمري ـ 336 شمسي ـ به پايان رساند

گفتني است كه ابومنصور در جمادي الاول سال 349 قمري سپهسالار خراسان شد فرمانرواييش چند ماه بيش نپاييد و معزول گشت اما دگر بار به سال 350 سپهسالار شد و به سببي خراسان را غارت كرد و به ديالمه پيوست سرانجام چنانكه نوشته اند به تحريك و شمگير بن زيار 323 ـ اول ـ محرم 357 قمري، برابر 314ـ 347 شمسي امير گرگان به دست يوحناي طبيب مسموم شد .


فردوسي در اشاره به چگونگي تأليف شاهنامه منثور ابومنصوري فرموده است:

يكي نامه بد از گه باستان

فروان بدو اندر آن داستان

پراكنده در دست هر موبدي

از او بهره ي برده هر بخردي

يك پهلوان بود دهقان نژاد

دلير و بزرگ و خردمند و راد

پژوهنده روزگار نخست

گذشته سخنها همه باز جست

زهر كشوري موبدي سالخورد

بياورد و اين نامه را گرد كرد

بپرسيدشان از نژاد كيان

و زان نامداران و فرخ گوان

كه گيتي به آغاز چون داشتند

كه ايدون به ما خوار بگذاشتند

چگونه سرآمد به نيك اختري

برايشان همه روز كند آوري

بگفتند پيشش يكايك مهان

سخنهاي شايان و گشت جهان

چو بشنيد از ايشان سپهند سخن

يكي نامور نامه افكند بن

چنان يادگاري شد اندر جهان

بر او آفرين از كهان و مهان

چو اين دفتر از داستانها بسي

همي خواند خواننده بر هر كسي

چنان دل نهاده بر اين داستان

همه بخردان و همان راستان

فردوسي و شاهنامه

فردوسي به سال 365 قمري برابر 355 شمسي به سرودن شاهنامه آغاز كرد سي و شش ساله و باليده بود سري پر شور و دلي سرشار از عشق وطن داشت دانشوري روشندل و راي مند و با همت بود و از پيشبرد اين كار از هيچ رنج و دشواري و تلخكامي پروا نمي كرد به آنچه مي انديشيد اعتقاد راستين داشت آتش شوق وطن پرستي سراسر وجودش را چنان گرم كرده بود كه سر از پا نمي شناخت دولتمند و بي نياز بود سرايي گشاده و دلخواه داشت كه به باغي گسترده دامن و زيبا و پر درخت و سايه افكن پيوسته بود به هر چه مي خواست دسترس داشت و براي فراهم آوردن روزي در تنگنا نبود از اينها گرانبهاتر همسري زيبا و خوش گفتار و يگانه و فرشته خو در خانه داشت كه چون پروانه گرد وجودش مي گشت و هر چه مي گفت فرمان مي برد و گفتني است كه زن فرمانبر پارسا آرام بخش زندگي است فردوسي ضمن توصيف شبي تيره از مهربانيها و نكو خويي ها و فرمانبرداريهاي همسرش چنين ياد كرده است:

شبي چون شبه روي شسته به قير

نه بهرام پيدا نه كيوان نه تير

نبد ايچ پيدا نشيب از فراز

ذلم تنگ شد زان درنگ دارز

بدان تنگي اندر بجستم ز جاي

يكي مهربان بودم اندر سراي

خروشيدم و خواستم زو چراغ

درآمد بت مهربانم به باغ

مرا گفت شمعت چه بايد همي

شب تيره خوابت نيايد همي

بدو گفتم اي بت نيم مرد خواب

بياور يكي شمع چون آفتاب

برفت آن بت مهربانم زباغ

بياورد رخشنده شمع و چراغ

مي آورد و نار و ترنج و بهي

ز دوده يكي جام شاهنشهي

باري فردوسي پس از به دست آوردن شاهنامه ابومنصوري و بهره گيري از مأخذ و منابعي ديگر به نظم شاهنامه آغاز كرد نيك مرداني پاكيزه و سرشت و نكوخواه پيوسته وي را به پايان رساندن كار بزرگ و دشواري كه در پيش گرفته بود تشويق و به گونه گون ياريها و تيمار داريها خوشدل و قوي دل مي كردند .

فردوسي مهربانيها و دلجوييهاي پاكيزه خوترين آنان را چنين وصف كرده است :

بدين نامه چون دست كردم دراز

يكي مهتري بود گردن فراز

جوان بود و از گوهر پهلوان

خردمند و بيدار و روشن روان

خداوند راي و خداوند شرم

سخن گفتن خوب و آواي نرم

مرا گفت كز من چه آيد همي

كه جانت سخن بر گرايد همي

 به چيزي كه باشد مرا دسترس

بكوشم نيازت نيارم به كس

همي داشتم چون يكي تازه سيب

كه از بد نيايد به من بر نهيب

به كيوان رسيدم ز خاك نژند

از آن نيكدل نامور ارجمند

اما از شور بختي خورشيدي زندگي اين رادمرد پاكيزه گوهر نيك منش به ناگاه در افق تيره و شوم مرگ پنهان شد فردوسي در سو گش مويه كرد خورشيد و گفت:

چنان نامورد گم شد از انجمن

چو از باد سرو سهي در چمن

دريغ آن كمربند و آن كردگاه

دريغ آن كيي برزو و بلاي شاه

نه زو زنده بينم نه مرده نشان

به چنگ نهنگان مردم كشان

گرفتار دل زو شده نا اميد

روان لرز لرزان به كردار بيد

چنان پشتيبان و مهرباني به خاك رفت اما نيكمردان ديگر از ياريش باز نايستادند و رهايش نكردند اتفاق را پس از مرگ آن بزرگ مرد از بخت بد روزگار فردوسي اندك اندك به ناهمواري و تيرگي و تنگي گرائيد بر اثر خشكساليهايي پياپي و بي حاصل ماندن گشترازش درآمدش نقصان يافت و بيم تنگ مايگي و درماندگي در فراهم ساختن روزي و سرانجام ترس نيازمندي او را پيوسته ناشاد و پراكنده خاطر مي داشت .

علي ديلمي و حيي قتيب يا حسين قتيب ـ در اين روزگاران درد انگيز از بزرگترين حماسه سراي گيتي حمايت مي كردند .

علي دشواريهاي زندگيش را آسان مي كرد و حسين قتيب از پرداختن ماليات معافش داشته بود تا به نظم آوردن شاهنامه را با آسودگي خاطر ادامه دهد:

از آن نامور نامداران شهر

علي ديلمي بود كاو راست بهر

كه همواره كارم به خوبي روان

همي داشت آن مرد روشن روان

و:

حسين قتيب است از آزادگان

كه از من نخواهد سخن رايگان

از اويم خور و پوشش و سيم و زر

از او يافتم جنبش و پا و پر

نيم آگه از اصل و فرع خراج

همي غلطم اندر ميان دواج

فردوسي سالها با بيم و اميد همچنان شب و روز شمع جان را مي سوخت و حماسه مي آفريد هر چه زمان بيشتر مي گذشت فرسوده تر و رنجورتر و تنگ مايه تر مي شد محصلان ماليات بر او سخت مي گرفتند و چندانكه از بي انصافي ايشان مي خروشيد و فغان بر مي آورد سود نمي بخشيد از تنگ دستي شيرازة زندگيش گسسته و لبانش به شكوه باز شده بود و از شوريدگي بخت ناله مي كرد:

بر آمد يكي ابر و شد تيره ماه

همي شير بارد ز ابر سياه

نه دريا پديد است و نه دشت و باغ

نبينم همي بر هوا پر زاغ

حواصل فشاند همي هر زمان

چه سازد همي اين بلند آسمان

نماندم نمك سود و هيزم نه جو

نه چيزي پديد است تا جو درو

بدين تيرگي روز و هول خراج

زمين گشت از برف چون گوي عاج

من اندر چنين روز و چندين نياز

به انديشه در گشته فكرم دراز

همه كارها شد سر اندر نشيب

مگر دست گيرد حسين قتيب

بر اثر ناهمواريهاي روزگار آثار فرسودگي و پيري زود هنگام در فردوسي اين بزرگ مرد تاريخ بشريت پديدار شد در شصت و سه سالگي پاهايش از رفتار درست و آسان و گوشهايش از شنيدن باز ماند:

دو گوش و دو پاي من آهو گرفت

تهي دستي و سال نيرو گرفت

ببستم بدينگونه بدخواه دست

بنالم ز بخت بد و سال سخت

چو شصت و سه سالم شد و گوش كر 

زگيتي چرا جويم آيين و فر

مرگ فرزند

درد انگيزتر از سپري شدن دوران سرشارب از فرهي و خرمي جواني و درآمدن پيري مرگ جانكاه يگانه پسر سي و هفت ساله اش بود كه در سال 394 اتفاق افتاد با اينكه اين پسر درشت خوي و سركش بود و همواره با پدر به ناهمواري و پرخاشگري سخن مي گفت به قهر و خشم كانون گرم خانواده را رها كرده و به سفر رفته بود و هم در غربت جان سپرده بود فردوسي در سوگش چندان گريست و ناليد و خروشيد كه بس دلها از غم او به درد آمد .

فردوسي چندانكه در حماسه سرابي توانا بود در سرودن مرثيه زبر دست بود ابيات غم انگيز و جانسوزي كه از قول تهمينه مادر سهراب در مرگ پسرش سروده و مضاميني كه در سوگ اسفنديار و فرامرز آفريده بي نظير است و به ديده اشك مي‌آورد اما ساده ترين و حزن انگيزترين مرثيت را بر مرگ يگانه پسرش سروده گرچه مفصل نيست آشكار است كه از دلي سوخته و خاطري پريشان و نا اميد تراويده است .

مرا سال بگذشت بر شصت و پنج

نه نيكو بود گر بيازم به گنج

مگر بهره برگيرم از پند خويش

بينديشم از مرگ فرزند خويش

مرا بود نوبت برفت آن جوان

ز دردش منم چون تن بي روان

شتابم همي تا مگر يابمش

چو يابم به بيغاره بشتابمش

كه نوبت مرا بود بي كام من

چرا رفتي و بردي آرام من

زبدها تو بودي مرا دستگير

چرا راه جستي ز همراه پير

مگر همرهان جوان يافتي

كه از پيش من تيز بشتافتي

جوان را چو شد سال بر سي و هفت

نه بر آرزو يافت گيتي و رفت

همي بود همواره بر من درشت

برآشفت و يكباره بنمود پشت

كنون او سوي روشنايي رسيد

پدر را همي جان خواهد گزيد

مرا شصت و پنج و و را سي و هفت

نپرسيد از اين پير و تنها برفت

وي اندر شتاب و من اندر درنگ

ز كردارها تا چه آيد به چنگ

گفتني است كه در اين روزگاران حاميان فردوسي مرده يا پراكنده شده بودند هيچ كس را غم او نبود تنگ دستي و بينوايي درمانده و نالانش كرده بود پيوسته به روزگاران جواني كه به فراخي نعمت و نشاط سپري شده بود حسرت مي خورد و از سختي معيشت و تنگ مايگي مي ناليد .

مرا دخل و خورد از بر ابر بدي

زمانه مرا چون برادر بدي

تگرگ آمد امسال بر سان مرگ

مرا مرگ بهتر بدي زان تگرگ

هوا پر خروش و زمين پر ز جوش

خنك آنكه دل شاد دارد به نوش

درم دارد و نان و نقل و نبيد

سر گوسفندي تواند بريد

مرا نيست اين خرم آن را كه هست

ببخشاي بر مردم تنگدست

دانايان و بزرگان طوس و شهرهاي نزديك كه همه به سنت ها و رسوم ملي و تاريخي اعتقاد و دلبستگي تمام داشتند پيوسته هنر نمايي فردوسي را در به نظم آوردن تاريخ باستاني ايران مي ستودند و اثر ارجمندش را دستنويس مي كردند اما هيچيك را چندان دارايي يا همت نبود كه شاعر شوريده حال را از مال بي نياز كنند:

بزرگان با دانش آزادگان

نبشتند يكسر همه رايگان

نشسته نظاره من از دورشان

تو گفتي بدم پيش مزدورشان

جز احسنت از ايشان نبد بهره ام

بگفت اندر احسنتشان زهره ام

سربدره هاي كهن بسته شد

و ازن بند روشن دلم خسته شد

غمي گران گزند

اندوهي كه بيش از بي برگ و نوايي و نيازمندي فردوسي آزاده و خسته دل را نگران و بيمناك مي داشت اين بود كه مبادا اثر عظيم و بي نظيري كه در كار آفرينش رنجهاي جانكاه كشيده بود و نيم عمرش را در پرداختن و آراستنش گذارنده بود بر اثر پيش آمدي زشت و نامبارك از ميان برود در آن زمان و پيش و پس از آن روزگاران قاعده بر اين بود كه اگر كتابي منظوم يا منثور پسند خاطر پادشاه وقت مي افتاد يا سلطان به چشم عنايت در كسي مي نگريست درباريان و نزديكان و عامه مردم خوش آمد شاه را در آفرين و ستايش آن اثر يا كس مبالغتها مي كردند و اگر كسي يا چيزي شاه را خوش نمي آمد باز هم خشنودي خاطر او چنان خوار و بي اعتبار مي شد كه هيچ كس اسمش را بر زبان نمي آورد تو گفتي كه هرگز نبود .

اين انديشه دل سراينده رنجيده و رنجيدة فردوسي را غمگين و هراسان مي‌داشت مي انديشيد كه اگر پس از مرگش اثرش خوار بماند يا بعد از سپري شدن زماني نابود گردد حاصل اين همه زحمتش چه خواهد بود؟ و شايد اين نگراني بيم انگيز و جاناه سفارش دوست بزرگواري كه به هر چه دسترس داشت وي را مدد رسانده بود ياد آورد كه :

مرا گفت كاين نامه شهريار

اگر گفته آيد به شاهان سپار

از اين زمان فردوسي در انديشة يافتن امير يا پادشاهي برآمد كه از او و شاهنامه اش حمايت و نگهداري كند باشد كه اين اثر در جهان بماند و جاودانه شود

مقارن اين احوال محمود بن سبكتكين بر غزنين و سيستان و برخي نقاط خراسان حكومت مي كرد جمعي از شاعران و نويسندگان و دانشمندان سود خويش را در دربار او گرد آمده بودند و گوهر سخن را بي پروا در پاي او مي ريختند تا جاه و مرتبت يابند و باشد تا ديك و ديكدان زرين سازند .


آزادگي و خود كامگي روياروي هم

فردوسي كام و ناكام پس از پايان يافتن نخستين نظم شاهنامه در سال 394 تا 395 قمري به غزنه رفت وي پيش از اين زمان نه به آنجا سفر كرده بود و نه با محمد و درباريانش آشنايي داشت اينكه برخي نوشته اند فردوسي به تشويق محمود و به اميد گرفتن صله به نظم شاهنامه آغازيده دروغ و بهتاني عظيم است اين گرانمايه مرد هشيوار تنها به عشق و شوق زنده كردن داستانها و روايتهاي ملي و بلند كردن نام ايران بدين كار بزرگ و جاودانه كه هيچ شاعري ياراي انديشيدن به آن را هم نمي توانست تا به انجام رساندنش چه رسد پرداخت در آغاز كار چنانكه پيش از اين گذشت فردوسي دولتمند و متنعم بود و به مدد مالي ديگران نياز نداشت افزون بر اين از دريوزگي و ستايشگري و سر نهاندن بر آستان زورمندان گنهكار بيزار و گريزان بود وقتي هم پيري بر او چيره شد دست و پايش آهو گرفت و روزگار جاي مراد دستواره به دستش داد گوشش كر و بينائيش كاسته شد و تهي دستي و بينوايي دمار از روزگارش برآورده هرگز در دلش نگذشت كه حاصل پر ثمر انديشه هاي تابناك و نيمي از عمر خود را با سيم و زر سودا كند اما وقتي يقينش شد اگر شهنامه اش به نام زورمندي و در حمايت چنان كسي درنيايد شايد فراموش و نابود شود ناچار بدين خواري تن در داد و رهسپار غزنه شد .

دربارة چگونگي راه يافتن فردوسي به دربار محمود گفته ها بسيار و غالباً افسانه است از جمله نوشته اند: فردوسي بيرون شهر غزنه به باغي گشاده و زيبا و با صفا رسيد چون خسته و فرسوده بود داخل آن شد ديد سه تن محتشم ـ عنصري عسجدي، فرخي به باده گساري و شادخواري نشسته اند و جواني زيبا و چالاك و آراسته خدمتگزاري را آماده است فردوسي تا نزديك آنان پيش رفت اياشن برآشفتند و گفتند ما هر سه شاعريم و ستايشگر و مقرب شاه فردوسي گفت من شاه را نديده ام اما شاعري دانم آن سه مغرور خود راي از گستاخي و دعوي آن مرد ساده كه لباس كهنه و كم بها بر تن داشت و سر و رويش از گرد راه پوشيده بود در شگفت شدند و گفتند مي آزماييم اگر دانستي و توانستي ترا در جمع خود مي پذيريم و به درگاه شاه مي بريم فردوسي گفت آماده و به فرمانم عنصري گفت ما هر يك مصراعي مي سراييم تو چهارمين مصراع را بگوي .

من مي گويم: چون عارض تو ماه نباشد روشن

فرخي گفت: مانند رخت گل نبود در گلشن

عسجدي گفتك مژگانت همي گذر كند از جوشن

آنان كه به شيوة شعر كهن آشنايند مي دانند كه قافية بعضي كلمات بسيار اندك است مانند عشق كه قافيه اش فقط دمشق است و تنگدلي كه جز سنگدلي قافيه ندارد قافية روشن گلشن و جوشن هم بسيار نيست از اين رو عنصري اين قافيه را انتخاب كرده بود كه مرد روستايي درمانده و شرمسار و دور شود و آن سه فارغ از زحمت بودن بيگانه اي ناداشت شور و نشاط از سر گيرند اما فردوسي كه به تاريخ كهن و نامداران باستاني ايران آگاه بود از آوردن مصراع درنماند و فرمود:

مانند سنان گيو در جنگ پشن

عنصري و عسجدي و فرخي از قوت طبع و آگاهي او بر داستانهاي ملي ايران در شگفت شدند و چون با او به گفتگو نشستند و از سزاواري و دانش سرشارش آگاه شدند گفتند ما ترا به خدمت محمود مي بريم كه به ساختن كتابي درباره پادشاهان باستاني ايران و كارهاي آنان بپردازي چنين كردند محمود فردوسي را به ساختن شاهنامه مأمور و قبول كرد كه در برابر هر بيت يك دينار طلا به او بدهد فردوسي به سرودن شاهنامه كوشيد و به پايان رساند اما محمود به جاي زر، سيم به او بخشيد فردوسي آنهمه را به گرمابه دار و فقاعي داد فرار كرد و محمود را هجوها كرد و دنبالة اين داستان كه در بسيار كتابها آمده است .

اما اينها همه افسانه است از آنكه محمود ترك نژاد فرومايه گوهر هرگز به زنده كردن و زنده ماندن نام پادشاهان باستاني و داستانها و آداب و رسوم ملي ايران دلبستگي نداشت


دانشوري مردمي پرور

مي توان باور كرد كه فردوسي پس از درآمدن به غزنه وسيلة ( ابوالعباس فضل بن احمد اسفرايني ) نخستين وزير محمود به وي معرفي شد ـ سال 394 يا 395 ـ اسفرايني بزرگوار مردي دانا راي مند زيرك و كاردان بود به زبان و ادبيات ايران عشق مي ورزيد و به همت و تدبير اين دانشور زبان فارسي زبان رسمي و درباري شد و نوشتن نامه ها و حكمها و دفترها به اين زبان معمول گرديد محمود بر اثر اشتغال به جنگ و سفرهاي پي در پي فرصت ديدن و خواندن شاهنامه نكرد و پيش آمد بد آنكه در سال 401 قمري برابر 390 شمسي ابوالعباس فضل بن احمد اسفرايني وزير نيك ـ انديش و ايران دوست معزول شد و جاي او را احمد بن حسن ميمندي گرفت او نيز مدبر و فاضل و در ادب تازي متبحر بود اما به زبان فارسي و آثار و تاريخ ايران دلبستگي نداشت از اين رو زبان فارسي و آثار و تاريخ ايران دلبستگي نداشت از اين رو زبان دربار را از فارسي به عربي برگرداند و به قول معروف همين وزير چندان نزد سلطان از فردوسي سعايت كرد كه محمود به آن سراينده بزرگوار نپرداخت اما روزگار وي را نيز مكافاتي سخت كرد چه زمان دارازي عزيز نماند محمود بر او به سببي خشم گرفت در سال 415 به زندانش افكند و تا زماني كه محمود زنده بود ـ همچنان در حبس بود محمود روز پنجشنبه 22 ربيع الاول سال 421 به بيماري سل در غزنين درگذشت ـ عجب اينكه محمود و ميمندي از يك پستان شير خورده بودند و با هم پرورش يافته بودند .

جواب دندان شكن

باري شاهنامه در نظر سلطان پسنديده نيفتاد از آنكه همه وصف دليري و بزرگواري شاهان و پهلوانان ايران، و ذكر پاك خويي و وطن پرستي ايرانيان بود، و از تركان و تازيان به نيكي ياد نشده بود. از اين گذشته چنانكه گذشت ميمندي، سعايت ها كرده بود. گفته بود كه فردوسي رافضي است و با دشمنان شاه همرأي و همراز. شاعران دربار هم خوش آمد شاه و وزير، و سود خويش را بد گفتن و خوار نمودن آن سرايندة بزرگ متفق شدند، و شاهنامه آن گنجينه گرانبهاي بي مانند را سست و بي ارزش شمردند. ضمن اشعار خود، رستم جهان پهلوان را خوارمايه و ناداشت نمودند، و مضمون اين بيت را :

به تيغ شاه نگر نامة گذشته مخوان

كه راستگوي تر از نامه تيغ او بسيار

در قالبهاي مختلف، مكرر آوردند.

آنان بيم داشتند كه راه يافتن فردوسي به دربار، گرمي بازارشان را بكاهد و قدرشان را بشكند. نوشته اند محمود به فردوسي گفت: داستانهاي شاهنامه جز حديث رستم همه سست و خوار و بي مقدار است و در سپاه من چون رستم، بلكه دليرتر از او هزارانند.

فردوسي تحمل اين خواري نكرد و فرمود : زندگاني خداوند دراز باد، ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد، اما دانم كه خداي تعالي خويشتن را هيچ بنده چون رستم نيافريد. و چون يقين كرد كه آن غلام زاده و جاه مند مغرور بر لو مهربان نمي شود، دربار او را ترك كرد و رفت. محمود به ميمندي گفت : ديدي و شنيدي كه اين مردك به كنايه ما را دروغزن خواند؟ وزير جواب داد مرگ سزاي اوست. كساني به جستجويش رفتند؛ اما هر چه طلب كردند نيافتند.

فردوسي نا اميدي و دلشكستگي خويش را جاي جاي چنين ياد نموده است:

مرا غمز كردندكان پر سخن

به مهر نبي و علي شد كهن

چنين شهرياري و بخشنده اي

به گيتي ز شاهان درخشنده اي

نكرد اندر اين داستانها نگاه

ز بدگوي و بخت من گناه

حسد برد بدگوي در كار من

تبه شد بر شاه بازار من

دل از شاه محمود خرم شدي

اگر راه بد گوهران كم شدي

بد انديش كش روز نيكي مباد

سخنهاي نيكم به بد كرد ياد

بر پادشاه پيكرم زشت كرد

فروزنده اخگر چو انگشت كرد

سپهبدي بزرگوار

بنا به گفته ( نظامي عروضي ) صاحب چهار مقاله، فردوسي پس از بيرون آمدن از غزنين از بيم خشم سلطان شتابان خود را به هرات رساند و به خانة اسماعيل وراق پدر ازرقي شاعر پناه برد. شش ماه آنجا ماند، محمود را هجو گفت، و وقتي دانست كه مأموران سلطان در جستجوي او به طوس رفته اند و نا اميد به غزنين بازگشته اند، به طوس، و از آنجا به طبرستان رفت و به (سپهبد شيرزاد) پسر شهريار پسر دارا، پسر رستم شروين كه از طرف اميران آل زيار حاكم ولايت شهريار كوه بود پناه برد.

فردوسي از كجرويهاي محمود و بد انديشيهاي ميمندي و ديگر درباريان و شاعران دربار ناليد و گفت: من اين شاهنامه به نام تو مي كنم كه همه در ستايش نياكان تست و سزاوارتري. سپهبد او را دلداري داد و گفت: محمود خداوندگار من است، بد انديشان كه زندگيشان كوتاه و نامشان زشت باد، از تو بد گفته اند. گناه از او نيست. دل بد مكن و هجوي كه دربارة او سروده اي بشوي. فردوسي به فرمان سپهبد، هجونامه را گفته اند صد بيت بود، از شاهنامه برداشت و شست.

بنا بر قول (نظامي عروضي) از هجونامه فردوسي شش بيت سينه به سينه مانده و در دفترها ثبت شده، اما در برخي از شاهنامه ها بيشتر هجونامه، آمده است. شش بيتي كه نظامي در كتاب چهار مقاله آورده، اينست :

مرا غمز كردند كان پر سخن

به مهر نبي و علي شد كهن

اگر مهرشان من حكايت كنم

چو محمود را صد حمايت كنم

پـرستـار زاده نيـايد بكـار

و گر چند باشد پدر شهريار

از اين در سخن چند رانم همي

چو دريا كرانه ندانم همي

به نيكي نبد شاه را دستگاه

وگرنه مرا برنشاندي به گاه

چو اندر تبارش بزرگي نبود

نيارست نام بزرگان شنود

 

سفر و حضري درد انگيز

فردوسي در طبرستان درنگ بسيار نكرد و به طوس بازگشت. زندگي او در اين دوران پر درد و حسرت انگيز بود.

اندوه زوال نيرو، غم آهو گرفتن چشم و گوش و پا، تلخي تنگدستي و بينوايي، دشمني فقيهان متعصب سني و حنفي، بيم گزند پادشاهي ستيهنده و خودرأي و مردم گزا، پيوسته رنجه و دل آزرده اش مي داشت. در اين روزگاران تلخ و دردپرورد جز يگانه دخترش كسي غمخوار و مهربانش نبود. چون از نظر پادشاه افتاده بود و مطرود او بود هيچكس جرأت دلجويي و تيمار داري او نداشت. وي كه سزاوار بود در دوران پيري به آسايش و فراخي نعمت زندگي كند، پس از خلق چنان اثري فخيم و جاودانه، تنها و شكسته دل و نا اميد مانده بود:

چو عمرم به نزديك هشتاد شد

اميدم به يكباره بر باد شد

و گناه اين درماندگي و بي برگي را ناسازگاري بخت و تقدير مي دانست:

چو فردوسي اند زمانه نبود

بد آن بد كه بختش جوانه نبود

و آنگاه كه سراسر وجودش از آتش خشم برافروخته مي شد به پروردگارش شكوه مي برد و بر سيه كاراني كه ماية پريشان روزگاري او شده بودند نفرين مي كرد:

 

بنالم به درگاه يزدان پاك

فشاننده بر سر پراكنده خاك

كه يا رب روانش به آتش بسوز

دل بنده مستحق برفروز

افسانه اي ديگر

اين هم افسانه اي است كه هنگام بازگشتن محمود از سفر جنگي هند، يكي از گردنكشان در موضعي كه گرفتن آن بس دشوار بود سنگر گرفته بود و پايداري مي كرد. محمود رسولي نزد وي فرستاد و پيغام داد كه بايد به خدمت ما آيي و رسم بندگي بجا آوري. اگر به پاي تسليم آمدي خلعت مي گيري و به حكومت آن جايگاه باز مي گردي و گرنه دمار از روزگارت بر مي آورم.

رسول بازگشت؛ محمود از ميمندي پرسيد: اگر آن متمرد سر به فرمان ننهاد و جواب نيكو نداد، تدبير چيست؟


ميمندي گفت :

اگر جز به كام من آيد جواب

من و گرز و ميدان و افراسياب

محمود در هيجان آمد و گفت اين شعر كيست كه صلابت و شكوه و عظمت از آن مي بارد. گفت از فردوسي . محمود از پيمان شكني و سرد مهري كه با آزاده مرد طوس كرده بود پشيمان شد. چون به غزنين رسيد شصت هزار دينار براي او فرستاد اما اين دلجويي دير هنگام و نوشداروي پس از مرگ سهراب بود. چه همان زمان كه اشتران حامل زر از دروازة رودبار به طبران در مي آمدند، جسد پاك فردوسي نيز از غايت بلند همتي كه داشت، آنهمه زر را نپذيرفت و به فرمان محمود خرج ساختن رباط چاهه اي بر سر راه نيشابور به مرو كردند.

مرگ زنده كننده تاريخ باستاني ايران

زندگي پر رنج فردوسي در سال 411 يا 416 قمري برابر 400 يا 404 شمسي بسر آمد. آنانكه بر سرشت و آيين مردمان اند چون دشمنشان شكسته شود يا بميرد بر او مي بخشند و مي بخشايند، اما مذكران و واعظان متعصب سنت پس از اينكه فردوسي زنده كنندة زبان پارسي، جان به جان آفرين داد و مردمان خواستند كه جنازه اش را در گورستان به خاك سپارند غوغا برآوردند، نه بر او نماز گزاردند و نه به خاك سپردن جسدش را در گورستان رها كردند، لاجرم جسد پاكش را در باغي كه از آن او، و نزديك دروازة طابران بود، به خاك سپردند.

شاهنامه هاي منثور يا منظوم پيش از فردوسي

پيش از فردوسي نيز كساني به نوشتن يا به نظم آوردن شاهنامه كوشيده اند، اما آثارشان از ميان رفته و جز نامي از آنها به جا نيست.


1ـ نخستين شاهنامه خوتاي نامك است

يزگرد گروهي از مغان و دانايان و راويان را مأمور فرمود كه از روي كتاب مقدس اوستا و روزنامه هاي سلطنتي و پرس و جو از دانايان جهانديده و سخن شنيده زندگينامة شاهنشاهان گذشته ايران را فراهم آوردند. آنان فرمان بردند و كتابي پرداختند كه سرگذشت پادشاهان را تا عهد شهرياري خسرو پرويز در برداشت.

اين كتاب را كه خوتاي نامك خداي نامه نام گرفت، روزبه پسر دادويه، از زبان پهلوي به زبان تازي برگرداند.

روزبه به دست عيسي بن علي بن عبدالله بن عباس مسلمان، و معروف به ابو محمد عبدالله بن المقفع شد. اين دانشمند را سفيان بن معاويه به تهمت زنديقي در سال 139 قمري برابر 136 شمسي چندان شكنجه كرد كه درگذشت. پسر مقفع افزون بر خداي نامه كليله و دمنه و دو كتاب ديگر را نيز به زبان عربي ترجمه كرده است.

خوتاي نامك و ترجمه اش هر دو از ميان رفته است.

2ـ شاهنامة ابوالمؤيد بلخي

به نثر و ظاهراً كتابي مفصل بوده و ابوالمؤيد بلخي يكي از شاعران معروف دورة سامانيان نوشته است. از اين كتاب هم اثري بجا نيست .


3ـ شاهنامه مسعودي مروزي

مسعودي مروزي كه در اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم مي زيسته قديم ترين سرايندة مشهوري است كه داستانهاي ملي و تاريخي ايران را به نظم درآورده است. در كتاب البدء و التاريخ ـ آفرينش و تاريخ ـ اثر مطهربن طاهر المقدسي كه در سال 355 قمري تأليف آن به پايان رسيده، از اين منظومه كه از ميان رفته دو بار ياد شده است.

شاهنامه مسعود مروزي در قرن پنجم شهرت بسيار داشته است.

4ـ شاهنامه ابوعلي بلخي

اين شاهنامه نيز به نثر بوده، و ابوريحان بيروني در كتاب معروف آثارالباقيه از آن ياد كرده است.

5 ـ شاهنامه ابومنصوري

چنانكه پيش از اين گذشت شاهنامة ابومنصوري به دستور محمد ابومنصور محمد بن عبدالرزاق بن عبدالله فرخ طوسي، و به همت چهار تن از برگزيدگان، ماخ، يزدانداد پسر شاپور، ماهوي خورشيد پس بهرام ، شاذان پسر برزين، در نيمه اول قرن چهارم پرداخته شده است.


6 ـ شاهنامه دقيقي

ابومنصور محمدبن احمد دقيقي به امر نوح بن منصور هفتمين امير ساماني به نظم شاهنامه آهنگ كرد. او داستان زندگي گشتاسب و ظهور زردشت را در هزار بيت سرود، اما پيش از آنكه به نظم داستاني ديگر بپردازد در جواني به دست غلامي كشته شد.

فردوسي هزار بيت دقيقي را در شاهنامه خود آورده و در اين باره
گفته است:

چو از دفتر اين داستانها بسي

همي خواند خواننده بر هر كسي

جهان دل نهاده بدين داستان

همه بخردان نيز و هم راستان

جواني بيامد گشاد زبان

سخن گفتن خوب و طبع روان

به نظم آرم اين نامه را گفت من

از او شادمان شد دل انجمن

جوانيش را خوي بد يار بود

ابا بد هميشه به پيكار بود

برو تاختن كرد ناگاه مرگ

به سر بر نهادش يكي تيره ترگ

بدان خوي بد جان شيرين بداد

نبود از جهان دلش يك روز شاد

يكايك از او بخت برگشته شد

به دست يكي بنده بر كشته شد

برفت او و اين نامه ناگفته ماند

چنان بخت بيدار او خفته ماند

خدايا ببخشا گناه ورا

بيفزاي در حشر جاه ورا

و در پايان نقل اشعار او فرموده است:

دقيقي رسانيد اينجا سخن

زمانه برآورد عمرش به بن

روانش روان از سراي سپنج

از آن پس كه بنمود بسيار رنج

به گيتي نمانده است از او يادگار

مگر اين سخنهاي ناپايدار

نماندي كه بردي به سر نامه را

براندي بر او سر بسر خامه را

مأخذ و منابع شاهنامه

بي گمان فردوسي در كار آفرينش شاهنامه جاودانه اش از همه كتابهاي منظوم و منثوري كه گوياي داستانها و روايات ملي وتاريخي بود و بدانها دسترس يافته سود جسته است؛ و نيز روايات و داستانهايي را كه سينه به سينه تا زمان او رسيده و سخندان مي دانسته، از نظر نينداخته است. به طور كلي از مطالب اين كتابها بهره برگرفته است:

1ـ اوستا كه متضمن داستان آفرينش جهان سر گذشت كيومرث و شاهان كيان و افسانه هاي جم و فريدون و بعضي داستانهاي ديگر است.

2ـ يادگار زريران كه در حدود سال پانصد ميلادي تأليف، و از سه هزار كلمه تركيب شده است. اين كتاب گوياي جنگهاي مذهبي بين گشتاسب و ارجاسب است، و ظاهراً كهن ترين اثري از داستانهاي ملي ايران است كه به شيوه رزمي در بيان آمده است.

3ـ كار نامك ارتخشير پاپكان : ظاهراً در حدود ششصد بعد از ميلاد تأليف شده و 5600 كلمه دارد. در اين كتاب سراسر افسانه آمده است كه : پس از مرگ اسكندر كجستك، ايران زمين به دويست و چهل كتخدايي يا بخش تقسيم شد.

ديري نگذشت كه اردوان پادشاهي يافت. پاپك يكي از مرزداران او، ساسان را كه نسب به دارا مي رساند به شباني گله هاي خويش برگزيد، و ديري نگذشت كه دخترش را به وي داد. از اين پيوند اردشير در وجود آمد و همبازي شاهزادگان شد.

اردشير چون برآمد و باليد، كنيز دربار بر او شيفته و فتنه شد. آن دو به پارس گريختند و چون فره ايزدي يافت و بزرگان نيز با وي همدل و همرأي شدند، در جنگ با اردوان كه به دستگيري او تاخته بود، پيروز گشت و دختر او را به زني گرفت.

در اين كتاب جنگهاي شاپور پسر اردشير نيز به شرح آمده است.

4ـ خوتاي نامك

5ـ شاهنامة ابومنصوري

افزون بر اين كتابها فردوسي در كار به نظم كشيدن داستانهاي تاريخي شاهنامه از روايات و داستانهايي كه سينه به سينه به مهتران و دانايان رسيده بود، بهره يافته است.

از جمله اين راويان پيري جهانديده و حكايتهاي بسيار شنيده بود به نام آزاد سرو كه با احمد سهل به مرو بود احمد بن سهل بن هاشم بن وليد از ناموران و سرداران با آوازه سامانيان بود و نسبش به يزد گرد مي پيوست او از سال 269 تا 307 قمري ـ 261 تا 299 شمسي مرزباني مرو را داشت در سال 298 همراه حسين بن علي مرو رودي به جنگ خلف ابن احمد رفت و سرانجام در بخارا زنداني شد و در سال 307 قمري در گذشت

آزاد سرو افزون بر اينكه دانندة بسيار داستانهاي كهن بود و نژادش به سام مي رسيد نامه خسروان را داشت و فرودسي داستان رستم و رزمهايش را از اين كتاب و گفته هاي آزاد سرو برگرفته است:

يكي پير بد نامش آزاد سرو

كه با احمد سهل بودي به مرو

كجا نامة خسروان داشتي  

تن و پيكر پهلوان داشتي

دلي پر ز دانش سري پر سخن

زبان پر ز گفتارهاي كهن

به سام نريمان كشيدش نژاد

بسي داشتي رزم رست به ياد

بگويم سخن ز آنچه زو يافتم

سخن را يك اندر دگر بافتم

ماخ: كه پيري نژاده، روشندل سخندان و دانندة بسيار داستانها و روايتهاي تاريخي و سالها مرزبان هرات بوده راوي داستان پادشاهي هرمز اين مرد دل آگاه بوده است:

يكي پير بد مرزبان هري    

پسنديده و ديده از هر دري

جهانديده اي نام او بود ماخ

سخندان و با فرو با برگ و شاخ

بپرسيدمش تا چه دارد به ياد

ز هرمز كه بنشست بر تخت داد

چنين گفت پير خراسان كه شاه

چو بنشست بر نامور پيشگاه

زياد از اينان فردوسي در آراستن اثر جاويدان خود از بسيار سخندانان و داستانسرايان ديگر كه همه از دهقانان نژاده و پاك گوهر بوده اند بهره برگرفته نام اين كسان در شاهنامه نيامده و تنها به نشانه اي از ايشان بسنده شده است.


شاهنامه در طي قرون

از زماني كه شاهنامه به نظم آمده پيوسته مورد عنايت و توجه خاص و عام بوده است از همان روزگاران كهن كاتبان بسيار از اين اثر فخيم نسخه ها بر مي‌داشتند و به حاكمان و اهل فضل و مالداران مي فروختند .

كار ابونصر وراق معروف نسخه نويسي داستانهاي شاهنامه بود و از اين راه روزگار مي گذراند اگر عده اندكي از خوشنويسان و نسخه برداران معاني شاهنامه را درمي يافتند و درست مي نوشتند بي گمان گروهي از اين هنر بي بهره بودند .

از اين رو بر اثر عدم اهليت گروه اخير به تدريج در نسخه هاي مختلف شاهنامه اختلافات بسيار پديد آمده كه اصلاح آن جز از طريق دسترس يافتن به متني اصيل ميسر نيست .

گفتني است كه برخي از كاتبان كه شاعر يا راوي اشعار ديگران بودند و خويش را صاحبنظر مي پنداشتند به هنگام دستنويسي اشعاري كه معني آنها را در نمي يافتند حذف مي كردند يا جابه جا از خود و ديگران ابياتي سست و خوار مايه مي افزودند بدين سبب عده اشعار شاهنامه در نسخه هاي مختلف برابر نيست از سوي ديگر چون شاهنامه كتابي مفصل بوده و هست از قرن پنجم به بعد بعضي از شاعران و دانايان آنرا خلاصه كرده اند و از اين جهت علاوه بر اينكه ضبط بسيار كلمات يا مصراعها متفاوت است اصولاً دو نسخه خطي كه شماره ابيتاتش برابر باشد به دست نيست .

ظاهراً ابونصر علي بن احمد اسدي طوسي شاعر معروف متوفي به سال 465 قمري ـ 452 شمسي ـ اول شاعري است كه با خط خود شاهنامه را خلاصه كرده و پس از او مسعود سعد شاعر نامور كه از سال 440 تا 512 قمري مي زيسته بدين كار كوشيده است .

ترجمه هاي شاهنامه

شاهنامه از جهت فخامت و عظمتي كه دارد به بيشتر زبانهاي زنده جهان ـ و برخي مكرر برگردانده شده است .

اين اثر كم مانند اندكي پس از نظمش چنان شهرت يافت كه برخي داستانهاي آن از جمله رستم و اسفنديار ده سال پس از مرگ سراينده اش در بعضي مجامع عمومي اعراب به زبان تازي نقل مي شد و در داخل ايران مردماني كه در ولايتهاي دور از خراسان مي زيستند به خواندن و شنيدن و به خاطر سپردن آن شوق و رغبت تمام داشتند .

نوشته اند اشرف الدين سيد حسن غزنوي متوفي به سال 556 وقتي به همدان سفر كرد ديد گروهي پيرو جوان دور پيري گرم گفتار كه داستانهاي شاهنامه را نقل مي كرد گرد آمده بودند .

شاهنامه نخستين بار در قرن هشتم وسيله ابوالفتح عيسي بن علي بن محمد الاصفهاني به زبان تازي برگردانده شده و از آن پس به زبانهاي ديگر درآمده است

در سال 916 قمري برابر 889 شمسي و 1510 ميلادي تا تار علي افندي شاهنامه را به شعر تركي درآورد و در سال 1167 شمسي برابر 1788 ميلادي ژرف شامپيون josephChanpion شاعر انگليسي قسمتي از شاهنامه را ترجمه كرد .

در سال 1180 شمسي برابر 1801 ميلادي هاگمان Hageman بخشي از اين اثر فخيم را به زبان آلماني در آورد و پس از او والنبورگ Walenburg اتريشي در سال 1810 ميلادي مطابق با 1189 شمسي به زبان اتريشي برگرداند سال بعد لمسدن Lemsden انگليسي نزديك يك هشتم شاهنامه را به زبان انگليسي ترجمه كرد و در سال 1829 ميلادي مطابق 1208 شمسي ترنرماكان TurnerMacan انگليسي كه در هندوستان اقامت داشت از روزي يك نسخه قديمي كار ترجمه شاهنامه را به پايان برد و در چهار مجلد منتشر كرد .

ژول مهل julesMahi دانشمند مشهور فرانسوي به دستور لويي فليپ پادشاه فرانسه در فاصله بين سالهاي 1838 ـ 1878 ميلادي برابر 1217ـ 1257 شمسي اثر جاويدان فردوسي را در هفت مجلد به زبان فرانسوي برگرداند اين ترجمه در نهايت پاكيزگي چاپ شده در يك صفحه متن فارسي و در صفحه برابرش ترجمه فرانسوي آمده است .

وولرس Wullers آلماني در مدت هفت سال سه جلد شاهنامه را با نهايت دقت و صحت به آلماني ترجمه كرد اما به اتمام آن توفيق نيافت .

برخي از دانشمندان بنام اروپايي چون اتكين سنAtkinson   انگليسي هاليستن Haliston فنلاندي اشتارلن فلد Starlenfeld اتريشي روكرت Rukert آلماني ضمن تحقيق درباره حماسه هاي ملي ايران مطالب جالبي درباره شاهنامه نوشته و برخي داستانهاي آنرا ترجمه كرده اند بعضي نيز تحقيقات عميقي دربارة زندگاني سراينده بلند نام ايران و اصل و منشاء شاهنامه كرده اند ويليام جونز w,jones اوزلي Ouscley انگليسي دارمستتر Darmestter فرانسوي بارون ويكتور روزن روسي زوتن برگ Zotenberg فرانسوي اته Ethe آلماني از اين جمله اند .

گفتني است كه تازه ترين و زيباترين و عميق ترين تحقيق درباره فردوسي و شاهنامه گرانقدرش رانلدكه Noeldeke آلماني انجام داده وفريتس ولف f.volf آلماني در كار شناساندن شاهنامه به بيگانگان بيش از ديگران كوشيده است او بيست سال عمر خويش را در تحقيق شاهنامه صرف كرده كلمات فارسي و تازي و حروف اين اثر عظيم را جدا از هم شمرده و شمره كه هر كلمه چند بار بكار رفته است بنابر شمارش اين دانشمند سخت كوش شاهنامه از 8825 نوع كلمه اعم از اسم خاص و اسم عام و صفت و ديگر اقسام كلمه تركيب يافته و 865 كلمه تازي در آن است.


فضايل فردوسي

فرودسي عظيم ترين و شكوه مندترين شاعرا ايران است اگر ديگر سرايندگان و نام آوران به شرف آل و تبار خود نازيده و باليده اند اين گوينده بي همال شرف آل و تبار  خود وفخر ايران بل جهان بوده چون گهر شرف از خويشتن داشته نه چون خاكستر كز آتش زاده است .

از زماني كه حكيم سخن آفرين سخن بر زبانها نهاده تا اين هنگام در سراسر گيتي هيچ سراينده به قدر فردوسي به زبان و مليت و فرهنگ و تاريخ خود خدمت نكرده است .

سخنان فردوسي همه جوهر فضيلت و معنويت است سرشار از كلمات يزدان پرستي، وطن پرستي بزرگواري پاك خويي و پاكيزگي باطن است خدا پرستي راستين و پاك پندار است باورش اينت كه با چشم و گوش و ديگر حماسه هاي ظاهر نمي توان شناخت انديشه اينكه چه بوده ايم چرا آمده ايم كجا مي رويم و انجام كار چيست بي حاصل است خرد نارساي ما پاسخ گفتن به اين پرسشها را نمي تواند اما همين خرد كه بالاترين و ارزنده ترين بخششهاي ايزد يكتاست ما را مي آموزد و مي خواند كه به دانايي و بزرگي و بخشايشگري او خستو شويم و هرگز جز پيروي خرد نكنيم اين آن پرستي يك از صفتهاي برجسته اوست تعصبش در اين مورد سخت جلوه گر است رستم و سهراب چون در ميدان رزم و رويارو مي شوند پيوستگيهاي نامريي و همخوني و پدر و فرزندي نهاني در دل هر دو مهري پديد مي آورد جنگ در نظرشان شوم و بدفرجام مي نمايد و از نبرد مي پرهيزند اما چون سهراب با انديشه هاي بد بر ايران تاخته فردوسي از بدسگالي كشته شود و گرچه به دست پدرش رستم باشد تا همه بدانند سزاي بدانديشان به ايران زمين جز زبوني و مرگ نيست .

سراينده شاهنامه بزرگ منش با آرزم و شرمناك است در سراسر شاهنامه يك معني زشت و يك لفظ نازيبا نيست و هر جا به اقتضاي داستان به آوردن كلمه يا عباراتي از اينگونه ناچار شده چنان سنجيده و پاكيزه گفته كه به طبع گران نمي آيد در مثل ضمن داستان و پاكيزه گفته كه به طبع گران نمي آيد در مثل ضمن داستان ضحاك آنجا كه مي خواهد بگويد پسري كه به كشتن پدر آهنگ كند حلال زاده نيست مي فرمايد .

كه فرزند بد گر بود نره شير

به خون پدر هم نباشد دلير

مگر در نهاني سخن ديگر است

پژوهنده را راز با مادر است

و در پايان بيان عشقبازيهاي زال و رودابه مي سرايد

همه بود بوس و كنار و نبيد

مگر شيركو گور را نشكريد

سخن كوتاه فردوسي از نظر انديشه و فكر و فضايل انساني سرور شاعران ايران است و بر همه سراست

ابيات و محتواي شاهنامه

شاهنامه پنجاه و اند هزار بيت دارد و محتويات آن گوياي سه جنبه و سه دوره جدا از هم است به اين شرح :

1ـ دوره اساطيري كه در آن پادشاهي كيومرث و هوشنگ و تهمورث و جمشيد و ضحاك و پيكاربي امان آدميان و ديوان نبرد نيكي و بدي به شرح آمده و نموده شده كه سرانجام چگونه خير بر شر و نيكي بر بدي پيروز گرديده است اين معاني بلند و ارجمند و بسيار مفاهيم بزرگ و متعالي ديگر ضمن بيان سرگذشت پادشاهان ايران آمده است.

2ـ دوران پهلواني كه محتويات شاهنامه را از گاه رستاخيز كاوه آهنگر تا كشته شدن رستم و پادشاهي يافتن بهمن پسر اسفنديار در بر گرفته و دلپذيرترين و شور انگيزترين و حماسي ترين قسمتهاي اين شاهكار جاودانه است .

حوادث اين دوره از حيز زمان و مكان بيرون است قهرمانان برتر زورمندتر و به كمال انساني بالاتر از ديگر مردمانند گيراترين و هيجان انگيزترين و دلنشين ترين قسمتهاي اين دوره شرح پهلوانيهاي رستم پهلواني است بي همال كه روزگار چون او نپرورده است قهرمانان حماسي دنياي كهن جمله در برابر او پست و خوار مايه اند اگر هم چون رستم زورمندانه و به گاه رزم شگفتيها مي نمايند هرگز فضيلتها و صفتهاي نيكوي او را ندارند رستم مظهر پاك انديشي و عفت و شرم و آزرم است هرگز انديشه بد در دلش نمي گذرد پاكيزه خوي و پاك نهاد است مهربان تر و وفادارتر از او كس نيست گاه نبرد هرگز شكسته نشده و پشت به دشمن نكرده است جوانمردي آميخته با وجود اوست خردمند و تجربت آموخته و سرد و گرم روزگار چشيده است اگر خصم به زينهارش آمده بر او مهربان گشته و در پناهش گرفته است بخشش و بخشايش خوي رستم است زبان جز به راستي نمي گشايد خدا ترس و فروتن است و از خود كامگي بيزار است.

3ـ دوره اي كه دوران پهلواني به نرمي و آهستگي جاي خود را به دوره تاريخي مي سپارد اين دوره از پادشاهي بهمن آغاز مي گردد و به تسلط تازيان بر ايران پايان مي پذيرد سلطنت و سرگذشت داراب گويا و يادآورنده شهرياري پرشكوه داريوش بزرگ است، و داراي دارايان همان داريوش سوم آخرين شهريار هخامنشي است كه در سال 336 پيش از ميلاد به تخت پادشاهي نشست، در زمان وي اسكندر مقدوني بر ايران چيره شد و سرانجام بر اثر زخمي جان شكار كه بس سوس بر او زد درگذشت. آهنگ سخن فردوسي در بيان حوادث دوره تاريخي نسبت به دوره پهلواني اندكي خشك و سرد است.

باري، شاهنامه شاهكاري فنا ناپذير، زنده كنندة ايران، و احياء كننده زبان فارسي است.

آرامگاه فردوسي

فردوسي را بيرون طابران در باغش به خاك سپردند. (ناصر خسرو علوي ) شاعر بلند نام ايران بر مزارش گذشته، و (ابوالحسن احمد سمرقندي ) ملقب به (نظامي عروضي) نيز به سال 510 هجري قمري، آرامگاهش را زيارت كرده است.

مزار فردوسي سالهاي بسيار گمنام و بي گنبد و بارگاه بود، نخست ( ارسلان جاذب) و پس از آن ( امير استفسع ) بر آن گنبدي بنا كرد.(استفسع) در زمان پادشاهي(غازان خان) (694-703 قمري برابر 674-682 شمسي ) حاكم طوس بود. اين بنا عظيم و استوار نبود، و پس از مدتي ويران گرديد.

به زماني كه ( ميرزا عبدالوهاب خان آصف الدوله ) حاكم خراسان بود بر قبر فردوسي بنايي از آجر ساخت.اين بنا نيز زود و آسان آسيب ديد.

در جلسه شوراي ملي به ادارة مباشرت مجلس اجازه داد كه از محل صرفه جوئيهاي همان سال بيست هزار تومان براي ساختمان مقبرة (حكيم ابوالقاسم فردوسي ) اختصاص دهد تا با اعانةيي كه انجمن آثار ملي بدين مقصود فراهم آورده بود به مصرف رسد، اما كار اساسي در سال 1313 شمسي انجام پذيرفت.

در اين سال به مناسبت هزارمين سال ولادت فردوسي مقدمات برافراختن كاخي به نمايندگي دولت ايران، و انجمن آثار ملي از سوي ملت ايران دانشمندان و شرق شناسان بنام سراسر گيتي را دعوت كرد كه در جشن فردوسي شركت جويند.پيش از ورود ميهمانان آرامگاه فردوسي ساخته شد.

جشن هزارة فردوسي از اوائل مهرماه 1313 با حضور دانشمندان ايراني و خارجي آغاز گرديد، و همزمان با اين جشن در پايتختها و شهرهاي بيشتر كشورهاي بزرگ دنيا به رياست پادشاهان با رؤساي جمهور جشنهاي باشكوهي برگزار شد.

نخستين كنگره جشن هزاره فردوسي ساعت نه صبح دوازدهم مهر 1313 در تالار دارالفنون تشكيل گرديد و ( فروغي رئيس الوزراء ) نطق افتتاحيه را ايراد كرد. در دومين جلسه كه روز بعد تشكيل يافت (حاج محتشم السلطنه اسفندياري ) به رياست،( پرفسور كريستن سن ) دانماركي و (پرفسور زاره ) آلماني به نيابت رياست، (پرفسور هانري ماسه ) و دكتر ( عبدالعزام مصري ) به سمت منشي انتخاب شدند.

هفتمين و آخرين جلسة كنگره روز دوشنبه 16 مهر برپا شد و در خاتمه جلسه
( علي اصغر حكمت ) كفيل وزارت معارف خطابه اختتاميه را به زبان انگليسي ايراد كرد. پس از آن ميهمانان و ديگر شركت كنندگان در جشن به منظور زيارت مزار فردوسي به طوس رفتند.

( رضا شاه پهلوي) كه به مفاخر ايران دلبستگي تمام داشت روز بيستم مهر ‍( جشن افتتاح آرامگاه ) در جلسه اي كه دانشمندان افتخار حضور داشتند اين خطابه را ايراد فرمودند: بسيار مسروريم از اينكه به واسطة پيشامد جشن هزار ساله فردوسي موفق مي شويم كه وسايل انجام يكي از آرزوهاي ديرين ملي ايران را فراهم آوريم و يا ايجاد اين بنا درجة قدرداني خود و حقشناسي ملت ايران را ابراز نماييم. رنجي را كه فردوسي طوسي در احياي زبان و تاريخ اين مملكت برده است ملت ايران همواره منظور داشته و از اينكه حق آن مرد به درستي ادا نشده بود متأسف و ملول بوده است. اگر چه افراد ايراني با علاقه ي كه به مصنف شاهنامه دارند قلوب خود را آرامگاه او ساخته اند و ليكن لازم بود اقداماتي به عمل آيد و بنايي آراسته گردد كه به صورت ظاهر هم نمايندة حق شناسي اين ملت باشد، به همين نظر بود كه امر داديم در احداث اين يادگار تاريخي بذل مساعي بعمل آيد.

صاحب شاهنامه با افراشتن كاخي بلند كه از باد و باران حوادث گزند نمي يابد نام خود را جاويدان ساخت.

فهرست

عناوين

تولد و كودي فردوسي

شاهنامه‌ي دقيقي

شاهنامه‌ي ابوصفوري

شاهنامه فردوسي

مرگ فرزند

غمي گران گزند

آزادگي‌وخودكامگي‌روياروي  هم

مانند سنان گيو در جنگ پشن

دانشوري مردمي پرور

جواب دندان شكن

سپهبدي بزرگوار

سفر و حضري دردانگيز

افسانه‌اي ديگر

مرگ زنده‌كننده تاريخ باستاني ايران

شاهنامه‌هاي منثور يا منظوم پيش از فردوسي

ماخذ و منابع شاهنامه

شاهنامه در طي قرون

ترجمه‌هاي شاهنامه

فضايل فردوسي

ادبيات و محتواي شاهنامه

آرامگاه فردوسي

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 09 مهر 1393 ساعت: 17:20 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

زندگی نامه حکیم ابولقاسم فردوسی

بازديد: 329

 

زندگی نامه حکیم ابولقاسم فردوسی

حکیم ابولقاسم فردوسی ، حماسه سرا و شاعر بزرگ ایرانی در سال 329 هجری قمری در روستایی در نزدیکی شهر طوس به دنیا آمد . طول عمر فردوسی را نزدیک به 80 سال دانسته اند، که اکنون حدود هزار سال از تاریخ درگذشت وی می گذرد.
فردوسی اوایل حیات را به کسب مقدمات علوم و ادب گذرانید و از همان جوانی شور شاعری در سر داشت . و از همان زمان برای احیای مفاخر پهلوانان و پادشاهان بزرگ ایرانی بسیار کوشید و همین طبع و ذوق شاعری و شور و دلبستگی او بر زنده کردن مفاخر ملی، باعث بوجود آمدن شاهکاری برزگ به نام «شاهنامه» شد .
شاهنامه فردوسی که نزدیک به پنجاه هزار بیت دارد ، مجموعه ای از داستانهای ملی و تاریخ باستانی پادشاهان قدیم ایران و پهلوانان بزرگ سرزمین ماست که کارهای پهلوانی آنها را همراه با فتح و ظفر و مردانگی و شجاعت و دینداری توصیف می کند .
فردوسی پس از آنکه تمام وقت و همت خود را در مدت سی و پنج سال صرف ساختن چنین اثر گرانبهایی کرد ،در پایان کار آن را به سلطان محمود غزنوی که تازه به سلطنت رسیده بود ، عرضه داشت ،
تا شاید از سلطان محمود صله و پاداشی دریافت نماید و باعث ولایت خود شود.سلطان محمود هم نخست وعده داد که شصت هزار دینار به عنوان پاداش و جایزه به فردوسی بپردازد. ولی اندکی بعد از پیمان خود برگشت و تنها شصت هزار درم یعنی یک دهم مبلغی را که وعده داده بود برای وی فرستاد.
و فردوسی از این پیمان شکنی سلطان محمود رنجیده خاطر شد و از غزنین که پایتخت غزنویان بود بیرون آمد و مدتی را در سفر بسر برد و سپس به زادگاه خود بازگشت.
علت این پیمان شکنی آن بود که فردوسی مردی موحد و پایبند مذهب تشیع بود و در شاهنامه در ستایش یزدان سخنان نغز و دلکشی سروده بود ، ولی سلطان محمود پیرو مذهب تسنن بود و بعلاوه تمام شاهنامه در مفاخر ایرانیان و مذمت ترکان آن روزگار که نیاکان سلطان محمود بودند سروده شده بود.
همین امر باعث شد که وی به پیمان خود وفادار نماند اما چندی بعد سلطان محمود از کرده خود پشیمان شد و فرمان داد که همان شصت هزار دینار را به طوس ببزند و به فردوسی تقدیم کنند ولی هدیه سلطان روزی به طوس رسید که فردوسی با سر بلندی و افتخار حیات فانی را بدرود گفته بود و در گذشته بود.
و جالب این است که دختر والا همت فردوسی از پذیرفتن هدیه چادشاه خودداری نمود و آن را پس فرستاد و افتخار دیگری بر افتخارات پدر بزرگوارش افزود.
معروف ترین داستانهای شاهنامه : داستان رستم و سهراب ، رستم و اسفندیار ، سیاوش و سودابه
زال و رودابه است.
شعری از داستان رستم و اسفندیار را با هم می خوانیم:
کنون خورد باید می خوشگوار
که می بوی مشک آید از کوهسار
هوا پر خروش و زمین پر ز جوش
خنک آنکه دل شاد دارد بنوش
همه بوستان زیر برگ گلست ،
همه کوه پر لاله و سنبل است
به پالیز بلبل بنالد همی
گل از ناله او ببالد همی.
شب تیره بلبل نخسبد همی
گل از باد و باران بجنبد همی.
من از ابر بینم همه باد و نم
نگه کن سحر گاه تا بشنوی
ز بلبل سخن گفتن پهلوی
همه نالد از مرگ اسفندیار
ندارد بجز ناله زو یادگار.

Posted by mona at 01:41 PM

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 09 مهر 1393 ساعت: 17:19 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگی نامه ملاصدرا

بازديد: 673

 

تحقیق رایگان

سایت علمی و پژوهشی اسمان

تحقیق درباره زندگی نامه ملاصدرا

 

فهرست موضوعات

 

عنوان

مقدمه........................................................................................................... 1

كودكي ملاصدرا........................................................................................ 2

شاه اسماعيل ثاني.................................................................................. 9

حضور ملاصدرا در اولين جلسه درس ميرداماد ............................... 14

اخراج ملاصدرا از اصفهان ..................................................................... 22

فرزندان ملاصدرا...................................................................................... 29

آثار ملاصدرا............................................................................................. 32

منابع  و ماخذ........................................................................................... 34


مقدمه

 

سخن از پرفروغ ترين خورشيد معرفت و حكمت است كه عقل را به شگفت آورد و انديشة تحقيق را در شكوه تفكر متحير ساخت و بلنداي هستي همتش سروهاي سرفراز را سرآمد و طنين زيباي كلامش عقده ها از عقايد برداشت و صراحت در بيان و مرامش دلق و رنگ و ريا از چهره ها برگرفت و چماقهاي توهم و تهمت با سندان پولادين اراده و استقامتش در هم شكست.

بزرگمرد حكمت برين و تك سوار افقهاي بيكران يقين، صدرنشين مسند عرفان و آموزگار نخستين حكمت متعاليه كه نامش فروغ بخش حلقه حكيمان است و يادش چشم اندازي از (خاك) تا (خدا) و همراهي با مرامش زورقي از نبوغ مي‌خواهد تا با قطب نماي وحي و بادبان اراده و ناخدايي قلبي پر از عشق در يم  هستي گام نهاد و سفرهاي چهارگانه از مبدا تا معاد را يكي از پس از ديگري درنوردد و كليدهاي زمردين غيب و شهود را در فرازين قله حكمت به چنگ آرد.


كودكي ملاصدرا

 

روز نهم ماه جمادي الاولي سال 980 هجري قمري ابراهيم امين التجار شيرازي وقتي از خانه خارج شد كه به هجره خود واقع در قيصريه موسوم به ولد برود مضطرب بود. چون از بامداد آن روز، همسرش مبتلا به درد وضع حمل گرديد و عده اي از زنها كه خويشاوند همسر و خود او بودند در خانة ابراهيم امين التجار مجتمع شدند و قابله هم حضور داشت.

ابراهيم امين التجار مي ترسيد كه همسرش كه ضعيف البنيه بود، هنگام وضع حمل دچار خطر شود و زندگي را بدرود گويد.

ولي پس از اينكه از خانه خارج شد و چند گام در كوچه برداشت صداي سفير مخصوص مرغ نوروزي را شنيد و سربلند كرد و يكي از آن پرندگان سفيد رنگ را در حال پرواز ديد و قلبش از شادي شكفته شد و بخود گفت اين پرنده هميشه خوش خبر است و خداوند از حلقوم اين مرغ به من بشارت مي دهد كه وضع حمل همسرم بدون خطر صورت خواهد گرفت.

در آن روز ابراهيم به مناسبت اين كه مي خواست فرزندش را ببيند زودتر از روزهاي ديگراز حجره به خانه رفت و هنگامي كه وارد اطاق زائو شد طفل خوابيده بود.

در شيراز، هر وقت زني وضع حمل مي كرد بخصوص اگر پسر ميزائيد هديه اي از شوهرش دريافت مي نمود و ابراهيم، يك گردنبند مرواريد به همسرش هديه داد و به او گفت عهد كرده اگر خداوند به او يك پسر بدهد اسمش را محمد بگذارد و از خدا مي خواهد كه آن پسر زنده بمان و بعد از او شغلش را پيش بگيرد زيرا بهترين حرفه هاي دنيا تجارت است و پيغمبر اسلام فرموده است: الكاسب حبيب ا...

محمد كوچك تمام امراض دورة كودكي را غير از آبله گرفت و از همه جان بدر برد و به دوره اي از عمر رسيد كه مي بايد به مكتب برود.

ابراهيم امين التجار روزي هنگام عبور از مقابل مكتب خانه وارد دبستان ملااحمد گرديد و گفت من ميل دارم كه پسرم محمد نزد شما درس بخواند و نوشتن و قرائت قرآن را بياموزد و فردا صبح پسرم را با آنچه بايد در آغاز ورود طفل به مكتب تقديم شود به اين جا خواهند آورد و من از شما انتظار دارم كه از او سرپرستي كنيد تا اين كه داراي سواد شود و لااقل بتواند دستكهاي حجره ما را بنويسد.

ملااحمد گفت اطمينان داشته باشيد كه از او مثل فرزند خود سرپرستي خواهم كرد.

محمد در دبستان مشغول تحصيل شد و پدرش براي آوردن مرواريد به مكاني رفت كه در قديم موسوم بود به مغاض لؤلؤ.[1]

پدر محمد چون مرواريد هم مي فروخت هر زمان كه مي توانست براي خريد مرواريد به مغاض لؤلؤ مي رفت و در آنجا مرواريدهائي را كه صيادان از قعر دريا بيرون مي آورند خريداري مي‌نمود.

بعضي از اطفال داراي استعداد تحصيل هستند و برخي استعداد ندارند و نمي توانند بخوبي تحصيل كنند.

مي گويند كه استعداد تحصيل موروثي است و فرزندان علماء، مثل پدران خود داراي استعداد تحصيل مي شوند. ولي نه ابراهيم از طبقه دانشمندان بود نه پدرش؛ پدر ابراهيم جزو مالكين شيراز به شمارمي آمد و ابراهيم نيز مي توانست مثل پدر به كشاورزي بپردازد و ترجيح داد كه سوداگر شود.

بعضيها گفتند كه اجداد محمد كه بعد ملقب به صدرالمتألهين گرديد دانشمند بوده اند و شايد اين روايت درست باشد.

چون در قديم در بلاد ايران از جمله بلاد جنوبي آن كشور فرزندان مالكين گاهي دانشمند مي شدند و دانشمندان، بعضي اوقات مالك مي گرديدند و به زراعت مشغول مي شدند و داشتن قطعه اي زمين در خانوادة عده اي از دانشمندان امري عادي بود و عده اي از علما جنوب ايران و خراسان، خود پشت گاو آهن قرار مي گرفتند و زمين را شخم مي زندند و كشاورزي كردن رامادون حيثيت علمي خود نمي دانستند و شايد همين امروز نيز بعضي از قسمتهاي ايران دانشمنداني ازنوع علماي قديمي باشند كه خود زمين را شخم مي زنند و بذر مي كارند.

محمد كوچك در مكتبخانه ملااحمد نشان داد كه استعدادش از تمام اطفال بيشتر است چون هر چه را كه آموزگار يك مرتبه براي او مي خواند، حفظ مي كرد ضرورت نداشت كه چيزي را دو بار برايش بخوانند.

حافظه نيرومند آن طفل طوري ملااحمد را متحير كرده بود كه روزي هنگام عبور ابراهيم از مقابل مكتبخانه ملااحمد به او گفت براي فرزند خود دعاي جلوگيري از چشم زخم فراهم كن زيرا ممكن است او را چشم بزنند و من ار روزي كه مكتبداري مي كنم طفلي را نديدم كه اين اندازه براي تحصيل استعداد داشته باشد و او اگر به تحصيل ادامه بدهد مانند شيخ بهاء الدين[2] خواهد شد.

ابراهيم با اينكه مي خواست پسرش يك بازرگان شود آن قدر بي اطلاع نبود كه ارزش علم را نداند.

منتهي از كساني به شمار مي  آمد كه علم را زينت انسان مي دانست مشروط بر اينكه ثروت داشته باشد.

ابراهيم امين التجار معتقد بود كه علم بدون ثروت، زندگي را بر انسان خيلي دشوار مي نمايد زيرا عالمي كه توانگر نيست بيشتر به بدبختي خويش پي مي برد و زيادتر از عوام، از تنگدستي دچار رنج مي شود.

ولي اگر ثروت داشته باشد، علم زينت او خواهد شد و وي را برجسته تر نشان خواهد داد.

محمد در مكتبخانه كتاب انموزج را در سه هفته خواند در صورتيكه كودكان با استعداد آن كتاب را در يك سال مي خواندند و اطفال ديگر در دو سال.

به موازات خواندن انموزج، محمد كوچك نوشتن را فرا مي‌گرفت. اولين مرتبه كه آموزگار قلم را به دست محمد داد آن طفل نمي دانست كه چگونه بايد آنرا به دست گيرد.

آموزگار يك بار قلم به دست گرفتن را به محمد آموخت و ديگر آن طفل طرز گرفتن قلم را فراموش نكرد و آموزگار يك بار حروف الفبا را براي محمد نوشت و طفل توانست حروف مزبور را بنويسد و گر چه دستهاي كوچك طفل هنوز آن اندازه توانائي نداشت كه با قوت قلم را به دست بگيرد. اما در نوشتن اشتباه نمي كرد و غلط نمي نوشت.

هنوز كوكاني كه با محمد وارد مكتبخانه شده بودند مقدمة كتاب انموزج را مي خواندند كه آموزگار خواندن قرآن را براي پسر ابراهيم شروع كرد و محمد همانگونه كه فارسي را به سهولت فرا مي گرفت آيات قرآن را حفظ مي نمود.

در مكتبخانه هاي ايران رسم بود كه وقتي مي خواستند قرآن را به اطفال بياموزند سوره هاي كوچك قرآن رابه كودكان مي آموختند و محمد هم مثل سايرين، قرآن را از سوره هاي كوچك شروع كرد و نيروي حافظه قوي او، مرتبه اي ديگر آموزگار را دچار حيرت نمود و باز گفت اين پسر اگر زنده بماند و تحصيل علم كند چون شيخ بهاء الدين خواهد شد و آن شيخ هم در دورة كودكي داراي چنين استعداد و حافظه بوده است.

محمد بيش از دو سال در مكتبخانه ملااحمد تحصيل نكرد و در همان مدت كوتاه هر چه ملااحمد مي دانست فرا گرفت و آموزگار مكتب خانه اعتراف نمود ديگر چيزي نمي داند كه به محمد بياموزد و او بايد نزد معلم ديگر تحصيل نمايد.

حكايت مي كنند كه ملااحمد آنقدر وصف استعداد محمد را كرد كه يك روز جمعه كه مكتب خانه تعطيل بود چند نفر از دوستان  ابراهيم را به خانة امين التجار رفتند تا اين كه پسر را ببينند و بفهمند كه آيا اظهارات ملااحمد راجع به هوش و حافظه و نيروي ادارك آن طفل صحت دارد يا نه؟

وقتي وارد خانه شدند و از محمد پرسيدند، مشاهده كردند طفلي كه بر درخت صعود كرده بود فرود آمد و به آنها نزديك شد و گفت من محمد هستم و با من چه كار داريد؟

مرداني كه وارد خانه ابراهيم شده بودند گفتند تو كه به قول آموزگار يك عالم هستي چرا بالاي درخت رفتي؟

محمد جواب داد رفتن بالاي درخت از مقتضيات كودكي من است.

ابراهيم بعد از اينكه ملااحمد اعتراف كرد و معلومات خود را به محمد آموخته و ديگر چيزي ندارد كه به او بياموزد نمي خواست پسرش به تحصيل ادامه بدهد.

وي مي گفت من مي خواستم كه محمد سواد خواندن و نوشتن داشته باشد كه بتواند دستكهاي تجارتخانة خود را بنويسد، تحصيل او را كافي مي دانم.

ولي ملااحمد و دوستان ابراهيم گفتند طفلي كه اين قدر استعداد دارد بايد به تحصيل ادامه بدهد و اگر تو محمد را از تحصيل بازبداري نسبت به او ظلم كرده اي. خوشبختانه وضع مالي تو هم خوب است و مي تواني عهده دار هزينه تحصيل فرزندت بشوي و بگذاري كه او به مدارج عالي برسد.

سن محمد هنوز به مرحله اي نرسيده بود كه وي بتواند در مدارس عمومي تحصيل نمايد و ابراهيم نيز نمي خواست پسرش طلبة علم شود.

لذا از مردي موسوم به عبدالرزاق ابرقوئي درخواست كرد كه هر روز به خانه اش بيايد و علومي را كه فراگرفتن آنها مفيد به نظر مي رسد به محمد بياموزد.

عبدالرزاق ابرقوئي به ابراهيم گفت كليد تمام علوم صرف است و نحو و پسر  تو تا آنها را تحصيل ننماييد نمي تواند به علوم ديگري دسترسي پيدا كند. و من به او صرف و نحو خواهم آموخت.

از آن روز، محمد نزد معلم جديد شروع به فراگرفتن صرف و نحو نمود. روز اول كه درس صرف شروع شد، ملاعبدالرزاق ابرقوئي گر چه شنيده بود كه محمد با استعداد است اما نمي دانست كه نيروي حافظه اش چه مي باشد و گفت:

بعد از اين كه من از اين جا رفتم مشقت تحصيل تو ادامه خواهد يافت و تو بايد درسي را كه من به تو داده ام مرور كني و آن را به حافظه بسپاري.

آن روز ملاعبدالرزاق درس خود را داد و نويسايند و رفت و روز ديگر وقتي وارد خانه ابراهيم شد مشاهده نمود كه شاگرد او، بدون كوچكترين قصور، درس را بخاطر سپرده است.

ملاعبدالرزاق روز قبل به شاگردش گفته بود كه بعد از رفتن من، مشقت تو براي حفظ كردن درس ادامه خواهد يافت.

محمد براي حفظ كردن درس رنج نبرد و متن نوشته شده درس را بدون اسقاط يك حرف پس داد.

محمد هر چه بيشتر صحبت مي كرد، حيرت ملاعبدالرزاق زيادتر مي شد چون شاگرد او مثل اين كه لوح محفوظ باشد، عين جملات روز گذشته وي را تكرار مي نمود.

وقتي بيان محمد به اتمام رسيد عبدالرزاق دو دست را بلند كرد و گفت تبارك ا... تبارك ا...

روز قبل عبدالرزاق چون استعداد شاگرد خود را نيازموده بود، زياد درس نداد.

عبدالرزاق ابرقوئي به پدر محمد مي‌گفت كه من از درس دادن به فرزندت لذت مي برم چون آئينه ذهن او آنقدر صيقلي است كه هر چه يك مرتبه در آن منعكس گردد ضبط مي گردد. و همچنين مي گفت من حس مي كنم كه بزودي موقعي فرا خواهد رسيد كه شيراز براي پسر تو تنگ مي شود و او بايد به جائي برود كه بتواند در آنجا استعداد خود را بهتر بكار بيندازد. وي اظهار كرد در شيراز چند عالم هستند كه عمق ندارند و معلومات آنها فقط محفوظات است و نمي توانند غير از آنچه حفظ كرده اند بگويند.

روز دوم عبدالرزاق بر ميزان درس افزود و راجع به آنچه نويسانيد توضيح داد. پس از خاتمه درس روز سوم و خروج از منزل ابراهيم، به قيصريه[3]رفت و به پدر محمد گفت از دورة معلم ثاني[4] به امروز كسي نديده كه يك نفر براي تحصيل اين قدر استعداد داشته باشد.

بعد از آن واقعه ناگواري اتفاق افتاد كه سبب وقفة تحصيل محمد گرديد.

عبدالرزاق ابرقوئي مبتلا به مرض حصبه شد كه در قديم از امراض بومي ايران بود و بعد از يك دورة كوتاه كه بستري گرديد، از جهان رفت و محمد بر مرگ استاد خود گريست و تا روزي كه زنده بود از آن مرد به نيكي ياد مي كرد.

واقعه ديگري نيز رخ داد كه بر اثر مرگ سلطان محمد خدابنده پادشاه صفوي، شيراز مغشوش شد.

 

شاه اسماعيل ثاني

شاه اسماعيل در دروة كوتاه سلطنت خود تمام شاهزاده‌گان سلسلة صفوي را كه در دورة سلطنت او حيات داشتند به قتل رسانيد چون تصور مي نمود كه آنها مدعي سلطنت وي خواهند گرديد.

مرگ شاه اسماعيل ثاني، عباس ميرزا را از مرگ نجات داد و پس از اين كه عباس ميرزا به سلطنت رسيد و موسوم به شاه عباس گرديد وضع آشفته ايران اصلاح شد و ابراهيم از آن پس توانست با خيال آسوده به كار خود مشغول گردد. ملاصدرا در آن موقع بزرگ شده بود و پدرش ميل داشت كه وي مشغول تجارت گردد و در كارهاي بازرگاني به او كمك نمايد.

ولي محمد نوجوان، نمي توانست دست از تحصيل بكشد و اوقات را صرف تجارت نمايد.

ابراهيم از عدم توجه پسرش به بازرگاني ناراحت بود و تصور مي كرد كه محمد يك پسر ناخلف خواهد شد و به دوستانش مي گفت من براي آينده اين پسر مشوش هستم و نمي دانم پس از من، بر او چه خواهد گذشت.

ابراهيم براي اينكه پسر خود را از خواندن و نوشتن باز دارد و وادارش كند كه تجارت را پيش بگيرد مصمم شد كه او را به بصره نزديك بازرگان شيرازي موسوم به يوسف بيضاوي بفرستد. قبل از اينكه ابراهيم فرزندش را به بصره بفرستد نامه اي براي او نوشت و گفت: من از جهتي او را از شيراز دور مي كنم كه از محيط درس و بحث اينجا دور گردد و در بصره كسي او را نمي شناسد و محمد هم با كسي آشنا نيست و مي تواند در آنجا بطور جدي مشغول كار شود و تقاضاي من از شما اين است كه در تجارت راهنماي وي باشيد و او را تشويق به كار كنيد و من اميدوارم بعد از اين كه وارد كار شد و فهميد كه بازرگاني فايده دارد دست از كتاب خواهد كشيد و عمر و جواني خود را صرف كارهائي خواهد كرد كه برايش فايده داشته باشد و در آينده دستش را بگيرد.

ملاصدرا نمي خواست از شيراز به بصره برود بلكه مايل بود كه راه اصفهان را پيش بگيرد و از محضر درس دانشمنداني بزرگ كه در مدارس اصفهان تدريس مي كردند و ديگر پايتخت شاه عباس كبير نظير آنها را در يك عصر، مجتمع نديده استفاده كند.

اما پدرش تاكيد نمود كه پسر بايد از رفتن به اصفهان منصرف گردد و به بصره برود و هنگامي كه دريافت محمد اصرار دارد راه اصفهان را پيش بگيرد به او گفت فرزند، براي من بر زبان آوردن اين حرف خيلي مشكل است ولي كار نكن كه من مجبور شوم تو را عاق كنم.

پدر وسايل سفر فرزند را فراهم نمود و در روزي كه ملاصدرا مي بايد از شيراز حركت كند طبق رسمي كه در آن شهر متداول بود محمد را از زير قرآن عبور دادند تا سلامت به مقصد برسد و مراجعت نمايد.

از روزي كه عبدالرزاق ابرقوئي استاد ملاصدرا او را وادار كرد كه يك بيت از اشعار متنبي[5] ت ن ب- ي) را در ديباچه كتاب صرف خود بنويسد محمد علاقه پيدا كرد كه اشعار آن شاعر را بخواند و نه فقط تمام اشعار متنبي را كه مي توانست به دست بياورد حفظ كرد، بلكه تمام رساله هائي را هم كه راجع به اشعار متنبي نوشته بودند و ملاصدرا مي توانست آنها را به دست بياورد، خواند و بخاطر سپرد.

يوسف بيضاوي از پسر طرف بازرگان خود با محبت پذيرائي كرد و ملاصدرا را در خانة خود جاي داد و غلامي مامور خدمتگزاري به او كرد و با آن غلام، وي را به گرمابه فرستاد و به ملاصدرا گفت هر نوع غذائي كه ميل دارد بگويد تا برايش طبخ كنند.

مدت يكماه ملاصدرا در حجره يوسف بيضاوي به فراگرفتن رموز تجارت مشغول شد ولي همينكه شب فرا مي رسيد و حجره را مي بستند و به خانه مراجعت مي كردند ملاصدرا به اتاق خودش مي رفت و مشغول خواندن يا نوشتن مي شد.

مدت سه ماه ملاصدرا در بصره مشغول به كار بود و ناگهان خبر مرگ پدرش كه در شيراز فوت كرد به او رسيد. پس از آن مجبور شد به شيراز مراجعت نمايد.

ملاصدرا بعد از اينكه از تمشيت امور حجره و خانواده فارغ گرديد عازم اصفهان شد. در مدارس قديم شرق هر محصل مي توانست در محضر درس يك استاد حاضر شود و اظهاراتش را بشنود ولي استاد بزودي مي فهميد كه آن محصل آيا استعداد فراگرفتن درس او را دارد يا نه؟

و اگر مي فهميد كه قادر به فراگرفتن درس او نيست به او مي گفت كه برود و در جلسة درس استاد ديگر كه مقدمات را مي آموزد حضور بهم رساند و بعد از اينكه مقدمات را فرا گرفت در جلسة درس او حاضر شود.

بسياري از استادان مدارس ايران درس را در بامداد، بعد از فراغت از خواندن نماز، مي دادند و ملاصدرا كه مي دانست شيخ بهائي صبح‌ها تدريس مي كند روز اول،  صبح قبل از اينكه استاد به مدرسه بيايد وارد مدرسه خواجه شد و با چند نفر از طلاب مدرسه راجع به درس آن روز صحبت كرد و خود را معرفي نمود. در حالي كه ملاصدار با طلاب صحبت مي كرد شيخ بهاء الدين عاملي وارد مدرسه شد و بعضي طلاب كه نشسته بودند برخاستند و همه سلام كردند و شيخ بهائي با قيافة باز و متبسم به طلاب صبح بخير گفت. ملاصدرا خود را به شيخ بهائي رسانيد و سلام كرد خويش را معرفي نمود و گفت از شيراز آمده و مقيم اصفهان شد تا اين كه بتواند در محضر درس استاد حضور بهم رساند.

ملاصدرا شنيده بود كه شيخ بهائي معناي باطني تمام آيات قرآن را مي داند و در آن روز نمونة دانش وي را استماع مي كرد.

ملاصدرا كه سراپا گوش بود و هر چه استاد مي گفت به گوش هوش مي سپرد حس مي كرد آنچه راجع به شيخ بهائي مي گويند اغراق نيست.

ملاصدرا آيات سورة حجر را مربوط به اينكه ابليس حاضر نشد به آدم سجده كند از حفظ داشت ولي تا آن روز، فقط معناي ظاهري آيات را مي فهميد و مي پنداشت كه فرشته موجودي، است كه در آسمانها زندگي مي كند و شايد داراي بال براي پرواز مي باشد و بعد از اينكه خدا امر كرد كه فرشتگان به آدم سجده كنند آنها به زمين فرود آمدند و مقابل آدم به خاك افتادند و سر به سجده نهادند.

در آن روز، پرده اي كه مقابل چشمش بود دور شده و دريافت كه فرشته غير از آن است كه وي فرض مي كرد و ابليس هم غير از آن مي باشد كه او تصور مي نمود.

 


حضور ملاصدرا در اولين جلسه درس ميرداماد

روزي كه ملاصدرا براي اولين بار جهت استفاده از درس شيخ بهائي به مدرسة خواجه رفت روز دوشبنه بود و چون شنيد كه ميرداماد روزهاي شنبه و سه شنبه تدريس مي كند دانست كه روز بعد، خواهد توانست در جلسة درس ميرداماد حضور بهم برساند.

ملاصدرا شيخ بهائي را بهتر از ميرداماد مي شناخت براي اينكه شيخ بهائي در آن دوره علوم تفسير، نقه، حديث و رجال را تدريس مي كرد و ميرداماد حكمت شرق و غرب و حكمت الهي را طبق قاعدة كلي محصلين جوان تفسير و نقه و حديث و رجال را بهتر از حكمت مي فهميدند و استعداد ذهني آنها براي دريافت چهار علم مذكور فوق بيش از دريافت حكمت مي باشد. در ان موقع طلابي كه در يك مدرسه تحصيل مي كردند مجبور نبودند تمامي دروسي را كه در آن مدرسه تدريس مي شود بخوانند.

هر يك از طلاب، طبق ذوق خود قسمتي از دروس را انتخاب مي كرد و مي خواندو از درسهاي ديگر منصرف مي شد.

ملاصدرا از طلاب راجع به تدريس ميراداماد پرسش نمود آنها گفتند كه ميرداماد قبل از اينكه طلبه اي را در محضر درس خود بپذيرد با او مذاكره مي‌كند و چيزهائي از او مي پرسد و او را مي آزمايد. اين موضوع حس كنجكاوي جوان شيرازي را برانگيخت و مي خواست بداند كه ميرداماد به طلبه‌اي كه مي خواهد نزد او درس بخواند چه مي گويد.

روز بعد ملاصدرا هنگام عصر كه موقع تدريس ميرداماد بود در مدرسه حضور بهم رسانيد و بعد از اينكه استاد وارد مدرسه شد به او نزديك شد و سلام كرد و خود را معرفي نمود و گفت او را در محضر درس خويش بپذيرد و از علوم برخوردار كند.

ميرمحمد باقر معروف به ميرداماد بعد از اينكه از ملاصدرا شنيد كه قصد دارد نزد او حكمت تحصيل نمايد پرسيد اي محمد آيا تو براي تحصيل حكمت آماده هستي؟

ملاصدرا گفت بلي.

ميرداماد گفت آيا مي داني براي چه مي خواهي حكمت را تحصيل نمائي.

ملاصدرا گفت براي اينكه اهل معرفت شوم.

ميرداماد پرسيد چرا مي خواهي اهل معرفت شوي؟

ملاصدرا از سوال استاد حيرت نمود و گفت براي اينكه انسان اگر معرفت نداشته باشد ارزش ندارد.

ميرداماد گفت امروز من راجع به فايده حكمت صحبت خواهم كرد در جلسة درس حضور بهم برسان و آنچه مي گويم بشنو و آنگاه فكر كن كه آيا مي تواني حكمت بياموزي يا نه؟

بعد از شروع درس استاد گفت:

منظور از تحصيل حكمت بايد عمل كردن به آن باشد و عمل كردن به حكمت مستلزم اين است كه در درجة اول خود را پاك كنيم تا اينكه بتوانيم به مقامات بالا برسيم؛ كسي كه مي خواهد به مقامات بالا برسد و يك فرد كامل شود بايد حكمت تحصيل نمايد و بدون تحصيل حكمت محال است كه انسان بتواند يك فرد كامل گردد. عبادت كردن بدون حكمت، انسان را به جائي نمي رساند چون عابدي كه حكمت تحصيل نكرده داراي ايمان محكم نيست، عبادت وقتي موثر و مفيد است كه از طرف يك حكيم باشد، چون حكيم ايمان محكم دارد و ايمان او افواهي و تقليدي يا براي جيفة دنيوي نيست.

بعد از اينكه ميرداماد از صحبت خود نتيجه گرفت از ملاصدرا پرسيد آيا مي خواهي حكمت تحصيل نمائي بدون اينكه دچار خطر انحراف و لغزش بشوي؟

ملاصدرا گفت بلي و هر طور كه مرا راهنمائي نمائي عمل خواهم كرد و حكمت را با عمل توام خواهم نمود. تا اينكه گرفتار لغزش نشوم اما نمي دانم كه عمل چيست؟ و حكمت علمي كدامست؟

ميرداماد گفت: من راه عمل را به ديگران نشان داده ام و به تو نيز نشان خواهم داد زيرا حكمت عملي كه انسان را از ترديد مي رهاند و او را به مرحلة كمال مي رساند مستلزم اين است كه شخص، تنبلي را از خود دور كند.

در آن روز پس از اين مقدمات ميرداماد وارد موضوع درس شد. درس آنروز عبارت بود از نظريه افلاطون راجع به مبدأ و بوجود آمدن دنيا كه براي ملاصدرا تازگي داشت چون محمد تا آن روز از نظريه افلاطون راجع به مبدأ اطلاع حاصل نكرده بود.

بعد از اينكه درس خاتمه يافت و طلاب مدرسة خواجه مباحثه را آغاز نمودند ميرداماد، محمد را فرا خواند و از طلاب كناره گرفت و او را با خود بسوي حوض مدرسه برد و كنار حوض نشست و به ملاصدرا گفت بنشيند، پس از اينكه محمد بن ابراهيم نشست ميرداماد گفت:

اي محمد من امروز گفتم كسي كه مي خواهد حكمت تحصيل كند،بايد حكمت عملي را تعقيب نمايد و اينك به تو مي گويم كه حكمت عملي در درجة اول دو چيز است. يكي به انجام رساندن تمام واجبات دين اسلام و دوم پرهيز از هر چيزي كه نفس بوالهوس براي خوشي خود مي طلبد.

ميرداماد كه مي خواست به منزل برود مرتبه اي ديگر به شاگرد شيرازي خود توصيه كرد كه واجبات ديني را به دقت و بدون فوت وقت بموقع اجرا بگذارد و نفس اماره را سركوب كند و به هوسهايش پاسخ مساعد ندهد تا اينكه براي تحصيل حكمت مستعد گردد.

بعد از اينكه ميرداماد رفت محمد بن ابراهيم شيرازي كه بعداً معروف به ملاصدرا شد براي مباحثه به طلاب ملحق گرديد و طلاب مدرسة خواجه درس آن روز ميرداماد را مورد بحث قرار دادند.

ضمن مباحثه، ملاصدرا شنيد كه روز بعد كه چهارشنبه بود جلسه درس ميرابوالقاسم فندرسكي منعقد مي شود از طلاب پرسيد ميرابوالقاسم مير فندرسكي چه تدريس مي كند. در جوابش گفتند كه وي ملل و نحل تدريس مي‌نمايد.

ملل و نحل در علوم شرق عبارت بود از علمي كه در آن راجع به شناسائي اقوام و ملل و مذاهب آنها بحث مي شد.

طلاب مدرسه خواجه از محمد سوال كردند كه آيا ميل دارد كه درس ملل و نحل را بخواند.

جوان شيرازي پاسخ مثبت داد.

طلاب گفتند اگر تو ملل و نحل را نزد ميرفندرسكي بخواني از درس او خيلي استفاده خواهي نمود چون مير فندرسكي در ملل و نحل منحصر به فرد است و همتا ندارد. ميرابوالقاسم فندرسكي از دانشمندان برجسته ايران در پايان قرن دهم و آغاز قرن يازدهم هجري است و شايد هم امروز با اين كه ايران از لحاظ فرهنگ خيلي پيشرفت نموده، نظير ميرابوالقاسم فندرسكي در اين كشور يافت نشود.

ميرابوالقاسم فندرسكي علاوه بر اينكه زبانهاي عربي و فارسي را بخوبي مي‌دانست بر زبان پهلوي و زبان سانسكريت احاطه داشت و اين موضوع در آن عصر، چيزي بود بسيار جالب توجه. نيكبختي ملاصدرا هنگام تحصيل اين بود كه استاداني چون شيخ بهائي، ميرداماد و ميرابوالقاسم فندرسكي داشت كه هر سه از دانشمندان متجدد آن عصر بودند و با دانشمندان قشري تفاوت داشتند.

آن روز درس ميرفندرسكي ملل و نحل بود چون در هندوستان به سر برده بود شرحي راجع به اقوام هندوستان و عقايد ديني آنها براي محصلين بيان كرد كه حتي براي ملاصدرا كه پدرش با بازرگانان هندي تجارت مي كرد تازگي داشت.

جوان شيرازي هر چه از استاد مي شنيد به گوش هوش مي سپرد و بعد از اينكه ميرابوالقاسم فندرسكي رفت طبق متعارف، مباحثه طلاب شروع شد و تا پاسي از شب ادامه يافت.

ملاصدرا آن شب وقتي به خانه مراجعت مي كرد از ترك كردن محيط مدرسه ناراحت بود و ميل داشت كه مانند ساير طلاب كه در مدرسه به سر مي برند وي نيز در مدرسه خواجه، حجره اي داشته باشد و در آنجا بسر ببرد.

ملاصدرا اطلاع داشت كه روز بعد، جلسة درس شيخ بهائي مي باشد و او طبق معمول صبح زود، بعد از فراغت از خواندن نماز درس مي دهد.

لذا روز بعد، همين كه فجر دميد نماز خواند و راه مدرسه را پيش گرفت و وقتي وارد مدرسه شد مشاهده كرد كه طلاب بيدار هستند و آماده حضور در مجلس درس مي باشند.

آنروز درس شيخ بهائي تمام شد و مانند مدريسن آن عصر، به طلاب گفت كه اگر سوالي دارند بكنند.

تمام مدرسين آن دوره جلسه درس را ترك نمي كردند مگر آنكه اطمينان حاصل كنند كه طلاب درس را فهميده اند.

در جلسات درس استادان مدارس شرق از جمله مدارس اصفهان رعايت وقت، اهميت نداشت و استادان در وقت، صرفه جوئي نمي نمودند و اگر طلبه اي درس را نمي فهميد آن قدر توضيح مي دادند و تكرار مي كردند تا اينكه بفهمند.

آنگاه چون درس تمام شده بود شيخ بهائي از شاگردان خداحافظي كرد و رفت و طلاب مدرسه خواجه مشغول مباحثه شدند.

بعد از اينكه مباحثه تمام شد ملاصدرا بخانة خود مراجعت كرد و به فكر فرو رفت.

ملاصدرا بمناسبت حافظه خارق العاده و عشق به تحصيل در مدرسة خواجه برجسته ترين طلبه شد و هر چه اطلاعات علمي او وسعت يافت احترامش براي استادان آن مدرسه زيادتر مي شد زيرا بهتر به عمق معلومات آنها پي مي برد.

ملاصدرا مي فهميم كه استادان او داراي قوة ادارك و استنباط هستند و گره از معضلات علمي مي گشايند.

بعد از اينكه ملاصدرا در مدرسة خواجه داراي حجره گرديد در ايران واقعه اي بزرگ اتفاق افتاد. شاه عباس بعد از اينكه پايتخت خود را از قزوين به اصفهان منتقل كرد، بناهاي ديگر در آنجا بوجود آورد.

ولي ابنيه اوليه شاه عباس در آنجا عبارت بود از ميدان بزرگ شهر اصفهان به اسم نقش جهان و قهوه خانه ها و تمام جهانگردان خارجي كه بعد از انتقال پايتخت از قزوين به اصفهان، شهر اخير را ديده اند ميدان نقش جهان و قهوه خانه هاي آنجا را وصف كرده اند.

شاه عباس كه براي اهل علم احترام قائل بود ملاصدرا را كنار خود نشانيد و گفت من از تو پرسيدم كه نظريه ات راجع به تقليد چيست؟ و از تو جواب صريح شنيدم و اكنون مي خواهم از نظريه تو در اين خصوص كه آيا تو تقليد را ضروري مي داني و عقيده داري كه بايد تقليد كرد و يا نه آگاه شوم.

ملاصدرا گفت اي مرشد اكمل اگر كسي مجتهد باشد محتاج تقليد نيست و اگر مجتهد نباشد به عقيدة من مي تواند تقليد كند مشروط بر اين كه شخصي را كه از او تقليد مي كند بشناسد چون اگر آن قدر استعداد نداشته باشد تا شخصي را كه از او تقليد مي كند بشناسد چگونه مي تواند بفهمد كه او براي اين كه مورد تقليد قرار بگيرد صالح هست يا نه؟ كسي كه از او تقليد مي كند بايد مومن و عالم و متقي باشد.

شاه عباس گفت اين شرط تو براي تقليد، شرطي است كه نمي توان رعايت كرد ملاصدرا گفت چرا نمي توان رعايت نمود.

شاه عباس گفت يك مرد روستائي نمي تواند بفهمد شخصي كه مورد تقليد او مي باشد عالم هست يا نه؟

ملاصدرا گفت اي مرشد اكمل اينك بر مي گرديم به حرفي كه من در آغاز گفتم، وقتي يك نفر آنقدر قوة استنباط نداشته باشد كه بفهمد آيا شخصي كه مورد تقليد او قرار گرفته عالم هست يا نه آن تقليد چه ارزش دارد؟

اگر شخصي كه مورد تقليد قرار گرفته علم نداشته باشد يا خداي نخواسته مغرض به شمار بيايد مقلد را گمراه مي نمايد و او را به راهي سوق مي دهد كه سبب تباهي او مي گردد.

شاه عباس گفت شرطي كه تو براي تقليد مي نمايي مساوي است با مجتهد بودن چون اگر كسي بتواند بخوبي ميزان ايمان و تقوي و علم يك مجتهد را بشناسد خود مجتهد است.

ملاصدرا گفت اي مرشد اكمل مجتهد شدن مستلزم اين است كه شخصي مدتي تحصيل كند و آنگاه اجازه[6]  بگيرد  و بدون تحصيل و كسب اجازه نمي تواند مجتهد شد.

ولي كسي كه سواد خواندن و نوشتن داشته باشد و مقدمات علم را بداند و با داشتن هوش و قوة استنباط متوسط مي تواند بفهمد آيا شخصي كه مورد تقليد وي مي باشد مومن و متقي و عالم هست يا نه؟

شاه عباس گفت: پس نتيجه بحث ما اين شد كه تو به تقليد، آن گونه كه اكنون بين شيعيان متدوال است عقيده نداري؟

شاه عباس موضوع را خاتمه يافته تلقي كرد و ديگر راجع به تقليد با ملاصدرا بحث ننمود اما نسبت به آن جوان دانشمند بي مهر شد.

اين موضوع كه در آن موقع بين شاه عباس و ملاصدرا يك بحث عادي بود، در سنوات بعد، در اصفهان مبدل به يك مسئله مهم شد.

وقتي ديگران آن نظريه را مي شنيدند چون منافي با راي آنها بود نظريه ملاصدرا را تغيير مي دادند و اينطور وانمود مي كردند كه ملاصدرا با تقليد مخالف است.

در حالي كه ملاصدرا با كنايه هاي خود كه بتدريج صريحتر مي گرديد علماي اصفهان را براي ارشاد مردم صالح نمي دانست نظريه اش راجع به تقليد سخت تر شد.

بعد از مدتي كه گذشت آن دانشمند سخت گيرتر شد و گفت كه نبايد تقليد كرد و اين نظريه در كتابهاي ملاصدرا از جمله در كتاب المشاعر نوشته شده است.

 

اخراج ملاصدرا از اصفهان

آنچه دانشمندان ايتاليا بر سر گاليله آوردند علماي اصفهان قصد داشتند بر سر ملاصدرا در آورند.

علما گفتند كه ملاصدرا بايد مسئله انكار تقليد را پس بگيرد و تصديق نمايد كه تقليد در مذهب ضروري است و مردم بايد از علما تقليد كنند.

علماي اصفهان تصور مي كردند كه مي توانند با تهديد ملاصدرا به تكفير، او را وادار به استغفار نمايد اما ملاصدرا از تهديد آنها نترسيد و حرفي زد كه انكار مطلق دانشمندان اصفهان بود. زيرا ملاصدرا گفت:

چون شما از عرفان شيعي بي اطلاع هستيد براي ارشاد خلق صالح نمي باشيد چون صلاحيت ارشاد خلق را نداريد فتواي شما در مورد تكفير بدون اثر است.

شاه عباس وقتي دريافت كه تمام علماي اصفهان از ملاصدرا شاكي هستند و مي گويند كه وي بايد از تدريس منع گردد، حاتم بيك ملقب به اعتمادالدوله را كه وزيرش بود نزد ملاصدرا فرستاد و پيغام داد كه بهتر است شما چندي استراحت كنيد و به مدرسه نرويد تا صداي اعتراض علماي اصفهان خاموش شود.

ملاصدرا از رفتن به مدرسه خودداري كرد و درس او قطع شد.

علماي اصفهان مي خواستند او را از اصفهان بيرون كنند بنابراين به شاه عباس گفتند كه وجود ملاصدرا در اصفهان باعث توليد فتنه مي شود.

با اينكه ملاصدرا گفته بود كه احتياج به كمك شاه عباس ندارد پادشاه بزرگ صفوي پنجهراز عباسي براي او پول فرستاد و ملاصدرا آن پول را پذيرفت براي اينكه نمي توانست عطيه شاه عباس را پس بدهد و دو روز بعد از اصفهان به مورچه خورت واقع در نزديكي شهر منتقل گرديد. و چند روزي آنجا بود و بعد راه كهك[7] قم را پيش گرفت.

چون ملاصدرا در قريه كهك كتاب براي مطالعه نداشت در صدد برآمد كتاب بنويسد.

در آن قريه دور افتاده هيچ چيز حواس آن مرد را پرت نمي كرد و مي توانست كه حواس و همچنين تمام اوقات خود را صرف تفكر براي نوشتن كتاب بكند. و نه فقط عرفان شيعي را در كتاب هاي خود به رشته تحرير در آورد بلكه توانست آن را متكي بر اساس يك فلسفه جديد نمايد تا اينكه نظريه اش پايه و مايه دار گردد و در آينده كسي نتواند عرفان شيعي او را از بين ببرد مگر اينكه موفق گردد يك نظريه فلسفي جديد بيان نمايد.

استفاده از زبان فارسي از طرف ملاصدرا در بحثهاي فلسفي سبب گرديد كه مكتب به كار بردن زبان فارسي در كتابهاي علمي گشوده شد و اول دو پسر ملاصدرا را به اسم ميرزا ابراهيم و قوام الدين احمد از روش پدر تقليد كردند و در بحثهاي علمي از زبان فارسي استفاده نمودند و در همان زمان دو داماد ملاصدرا كه هر دو از شاگردانش بودند يكي به اسم محسن فيض كاشاني و ديگري به نام عبدالرزاق فياض لاهيجي به زبان فارسي نوشتند.

مكتبي كه ملاصدرا براي استفاده از زبان فارسي در مسائل علمي گشود در دورة صفويه و قاجاريه و بعد از آن پيروان متعدد داشت.

ملاصدرا مدت دو سال كه در كهك تنها بود و در آن مدت چند رساله نوشت و نسخه هايي از آن رسائل را براي بعضي از دانشمندان در شيراز و مشهد و تبريز و قزوين و حتي اصفهان فرستاد و جوابهايي از آنها دريافت كرد.

مخالفت علني ملاصدرا با تمام دانشمندان پايتخت ايران از يك طرف و چيزهائي كه مراجع به مسائل مذهبي شيعه بر زبان مي آورد از طرف ديگر، ملاصدرا را در تمام محافل عملي شهرهاي ايران مشهور كرد.

در دوره اي كه ملاصدرا در قريه كهك قم، تدريس مي كرد علماي اصفهان نه فقط راجع به علماي مغرب مانند ابن العربي اسلام اطلاع زياد نداشتند بلكه اطلاع آنها راجع به بعضي از علماي ايران هم كم بود و از جمله سهروردي را به خوبي نمي شناختند و صورتيكه ملاصدرا بطوري كه از دروس او در كمك بر مي آيد راجع به سهروردي اطلاعات مبسوط داشت.

ملاصدرا با اين كه توجهي نسبت به ابن سينا دانشمند و حكيم معروف ايراني نداشت نظريه او را هم در كهك و پس از خروج از كهك در جاهاي ديگر تدريس مي كرد.

مدت هفت سال ملاصدرا در كهك سكونت كرد و تدريس نمود و كساني كه خواهان كسب معرفت از آن مرد بودند به كهك مي‌رفتند و از محضر او استفاده مي كردند.

الله وردي خان كه از سال 1003 تا 1021 هجري قمري حاكم فارس بود، تصميم گرفته كه ملاصدرا را به شيراز منتقل نمايد و براي اينكه طلاب بتوانند از محضر آن مرد استفاده كنند به هزينة خود مدرسه اي براي ملاصدرا ساخت كه هنوز در شيراز هست و شيرازيها آن را مدرسة خان مي خوانند.

قبل از اينكه مدرسه به اتمام برسد حكمران فارس ملاصدرا به شيراز جلب كرد تا اين كه تدريس را شروع كند.

ملاصدرا در مدرسة خان شيراز كه بزودي داراي شهرت زياد شد، علم حكمت الهي را تدريس كرد.

صدرالمتالهين از عهدة تدريس چند علم ديگر هم بر مي آمد ولي درس بخصوص او كه در سراسر ايران شهرت داشت حكمت الهي بود.

حكمت الهي كه ملاصدرا در مدرسة شيراز تدريس مي كرد نه علم الدين بود نه فلسفه. كاري كه ملاصدرا در دنياي شيعه كرد كاري بود بزرگ و بعد از وي ديگران هم در صدد بر آمدند كه آن كار را بكنند و حكمتي را بگويند كه بتوان با آن اصول دين را توضيح داد. اما ملاصدرا مبتكر است و ديگران مقلد و بم صداق الفعل للمتقدم حق ملاصدرا را در اين مورد محفوظ است.

بايد گفت كه هنوز در ايران بين ديانت و حكمت اختلاف وجود دارد و ديانت حاضر نيست كه حكمت را، يا قسمتي از حكمت را بپذيرد.

هكذا در ايران ديانت با صوفيان و عارفان ميانه اي خوب ندارد ولي اين تباعد ناشي از اين است كه جز خواص، ديگران فلسفة ملاصدرا را نخوانده يا نفهميده اند و علت نفهيمدن هم آن است كه براي فهم فلسفة ملاصدرا مي بايد ماية علمي داشت يا لااقل داراي ذوق فلسفي بود يا كسي پيدا شود كه فسلفة ملاصدرا را به زبان ساده و در خور فهم همه بيان نمايد تا كساني هم كه ماية علمي ندارند آنرا بفهمند.

يكي ديگر از چيزهائي كه سبب شده عده اي نتوانستند حكمت ملاصدرا را بفهمند و در نتيجه در مذهب شيعه اثني عشري اختلاف بين ديانت از يك طرف، حكمت، تصوف و عرفان باقي ماند اين بود كه بعضي از اهل فضل تمام كتابهاي ملاصدرا را نخواندند و فقط چند جلد از كتابهاي او را مطالعه كردند و چون با خواندن آن چند جلد نتوانستند بفهمند كه وي چه مي گويد به حكمت آن دانشمند دنياي شيعه پي نبردند.

كسي كه مي خواهد بفهمد ملاصدرا چه مي گويد بايد چهل و دو كتاب را كه به دست خود او نوشته شده است بخواند.

بعضي از كتابهاي ملاصدرا معلوم است در چه تاريخي در كهك يا در شيراز نوشته شده ولي تاريخ نوشتن بعضي از آنها معلوم نيست و ملاصدرا كه به مسائل عملي توجه داشته، توجه به نوشتن تاريخ تحرير كتاب ننموده يا كاتبي كه كتاب را استنساخ نموده فراموش كرده تاريخ تحرير آن را بنويسد.

ملاصدرا مثل تمام عارفان بزرك مي گويد كه نمي توانم حال انبساط را كه بر اثر پي بردن به اسرار خدائي به من دست داد بيان كنم و قادر به بيان مشهودات خود نيستم .

ولي مي گويد در كهك در عالم انزوا قلبم از نور خدا منور گرديد و اسرار خدا را مشاهده كردم، اين را تقريباً تمام عارفان كه قائل شده اند اسرار خدا را ديده اند، بر زبان آورده اند وقتي مريدان از آنها مي پرسيدند اسرار خدا كه مشاهده كردي چگونه بود، جواب مي دادند كه قادر به وصف آن نيستند و آنچه ديده اند، وصف ناكردني است.

ملاصدرا عرفان شيعي خود را كه حكمت وي مي باشد و بدان وسيله ديانت و حكمت را با هم آشتي مي دهد بر اساس روايات شش امام از دوازده امام مذهب شيعه اثني عشري قرار داده است. آن شش امام، علي بن ابي ابيطالب (ع) و فرزندانش تا امام جعفر صادق مي باشند.

ملاصدرا از آن جهت، عرفان شيعي را بر اساس روايات آن شش امام قرار داده كه امام هاي ششگانة مزبور را شيعيان اسماعيلي قبول دارند و قول آنها را حجت مي دانند.

در بين دوازده امام شيعه اثني عشري روايات آن شش امام بيشتر است و بالاخص علي بن ابيطالب (ع) و حسين بن علي (ع) و علي بن حسين (ع) معروف به زين العابدين (ع) و امام جعفر صادق (ع)، امام ششم شيعيان دوازده امامي و هكذا نزد اسماعيليها داراي احترام زياد مي باشد.

ملاصدرا از اين جهت بيشتر به روايات آن شش امام تكيه كرده كه اسماعيلي ها هم نظريه او را راجع به عرفان شيعه بپذيرند.

بعضي از دانشمندان ايران عقيده داشته اند و دارند كه ملاصدرا بزرگترين فيلسوف شرق و غرب در گذشته مي باشد و برخي معتقدند كه بعد از ملاصدرا هم تا امروز در جهان، فيلسوفي پيدا نشد كه بتواند با ملاصدرا برابري نمايد.

ملاصدرا عارف بود نه صوفي، آنهم يك عارف شيعه مذهب و پيرو عرفان شيعه.

ملاصدرا در سال 1640 ميلادي مطابق با سال 1050 هجري قمري در بصره زندگي را بدرود گفت و او را همانجا به خاك سپردند.

وجود در فسلفه ملاصدرا مانند اثير است در فلسلفه سقلاطونيها[8] كه بدان وسيله همه چيز را بيان مي كردند.

وجود در حكمت ملاصدرا قائمه‌ايست كه همه چيز بر آن استوار است. اگر كسي بفهمد كه در حكمت ملاصدرا وجود چه معني دارد، فهم حكمت او برايش آسان مي شود و هر گاه نتواند بفهمد در حكمت الهي ملاصدرا وجود مي‌باشد، ممكن است كه فلسفه او را ادارك ننمايد.

وجود در حكمت صدرالمتالهين با هستي فرق دارد در صورتي كه در بادي نظر بين معناي وجود و هستي فرقي موجود نيست. اما در فلسفه ملاصدرا وجود ستون هستي است و پايه ايست كه هستي روي آن قرار گرفته است.

خود ملاصدرا راجع به اصطلاح وجود حكمت خود چنين مي گويد:

مسئله وجود اساس فلسفه و اساس دين شناسي و محور اصلي توحيد و محور اصلي علم معاد است. كسي كه وجود را نفهمد، قادر بادراك و فهم دين و فهميدن توحيد و پي بردن به علم معاد نخواهد بود.

اگر وجود نباشد من (ملاصدرا) نمي توانم اين كلمات را بر زبان قلم جاري كنم و راجع به وجود بحث نمايم.

ما چه باشيم و چه نباشيم وجود هست و زندگي و مرگ ما، در وجود اثر ندارد همان طور كه پيغمبران بزرگ از دنيا رفتند اما وجود از بين نرفت.

 

فرزندان ملاصدرا

صدرالمتألهين داماد ميرزا ضياءالدين محمد بن محمود الرازي مشهور به ضياء العرفا پدر زن شاه مرتضي والد فيض كاشاني است. و بدين ترتيب بايد گفت فيض پيش از آشنايي علمي بايد صدرالمتألهين با او ارتباط خويشاوندي داشته و دختر ملاصدرا، دخترخاله فيض بوده است.

فرزندان صدرالمتالهين كه هر يك از علوم اسلامي بهره اي وافي برده و از نامداران جهان اسلام محسوب مي شوند جلوه ديگري از روح الهي آن فيلسوف وارسته مي باشد كه در نظام خانواده تجلي يافته.

اولين فرزند اين خانوداده  ام‌كلثوم در سال 1019 به دنيا آمد و دانش و بينش و علم فلسفه را از پدر آموخت و در سال 1034 به عقد ملاعبدالرزاق لاهيجي (فياض) درآمد. او همچنان در محضر همسرش به تحصيل ادامه داد تا در اكثر علوم متعارف سرآمد همگان شد به نحوي كه در مجالس دانشمندان شركت مي نمود و با آنان به مباحثه مي پرداخت.[9]

محمد ابراهيم، ابوعلي حكيمي دانشمند و عارفي سالك و محدثي والامقام است كه در سال 1021 به دنيا آمد و در محضر پدر به تحصيل پرداخت. كتابهاي متعدد نگاشت و كتابي نيز به عروه الوثقي در تفسير آيه الكرسي به زبان فارسي نوشت ولي آنچنانكه از بعضي از نوشته هايش پيداست و عده اي از تراجم نويسان تصريح نموده اند در اواخر عمر بشدت از فلسفه رويگردان شد و بر فلاسفه تاخت.[10]

زبيده خاتون متولد 1024، سومين فرزند ملاصدرا، عالمي اديب و فاضل و حافظ قرآن، همسر دانشمند بزرگ ميرزا معين الدين فسائي و مادر اديب ميرزا كمال الدين فسائي (ميرزا كمال) داماد مجلسي اول است. و حديث و تفسير قرآن را از پدر و خواهربزرگ خود آموخت و در ادبيات استاد فرزند خود بود.[11]

زينب سومين دختر ملاصدرا است كه عالمي فاضل و متكلمي انديشمند و فيلسوفي عارف و عابد و زاهد و از ستارگان درخشان فصاحت و بلاغت و ادب بود، در محضر پدر و برادرش بهره ها برد و پس از ازدواج با جناب فيض كاشاني تحصيل خود را در محضر همسرش به كمال رساند. سال تولد زينب در كتب تراجم نيامده ولي تاريخ وفاتش را 1097 نوشته اند.[12]

دومين پسر ملاصدرا نظام الدين احمد دانشمندي اديب و حكيمي به نام و شاعري عارف است كه در سال 1031 در شهر كاشان به دنيا آمد و در رجب سال 1074 وفات يافت وي كتابي به نام مضمار دانش به زبان فارسي دارد.[13]

آخرين فرزند صدرالمتالهين معصومه خاتون همسر علامه بزرگ ميرزاقوام الدين نيريزي از شاگردان به نام صدرالمتالهين و حاشيه نويس كتاب اسفار است. او در تاريخ 1033 به دنيا آمد و 1093 وفات يافت. بانويي دانشمند و ادب دوست، حديث شناس و عابد و زاهد و حافظ قرآن كريم بود كه در محضر پدر و سپس خواهرانش زبيده و ام‌كلثوم علوم و معارف روز را فرا گرفت.[14] حكيم وارسته در طول عمر 71 ساله اش هفت بار با پاي پياده به حج مشرف شده و گل تن را با طواف كعبة دل صفا بخشيده و در آخر نيز سر بر اين راه نهاده و به هنگام آغاز سفر هفتم يا در بازگشت از آن سفر در سال 1050 ق در شهر بصره تن رنجور را وداع نمود و در جوار حق قرار گرفت. و در همانجا به خاك سپرده شد و اگر چه امروز اثري از قبر او نيست اما عطر دلنشين حكمت متعاليه از مركب نوشته هايش همواره به مشام خاك و جان را مي نوازد.

 


آثار ملاصدرا

صدرالمتالهين از نويسندگان خوش قلم و پركار در فسلفه اسلامي است و آثار قلمي او لطيف و در كمال فصاحت و بلاغت است و به تعبير يكي از استاتيد صاحبنظر، در گذشته تاريخ فرهنگي شيعه دو نفر در حسن تعبير و شيوايي قلم بي نظير بوده اند و شايد در آينده هم نظيري نداشته باشند، شهيد ثاني زين الدين جبل عاملي كه در فقه قلم شيرين و جذاب و رواني دارد و صدرالمتالهين شيرازي كه فسلفه را با بياني روان و قلمي شيوا تقرير نموده است.

تاليفات حكيم شيرازي كه بيش از چهل عنوان كتاب و هر يك در نوع خود شاهكاري بي نظير مي باشد به جز رساله سه اصل در علم اخلاق و چند نامه جملگي به زبان عربي (زبان رسمي مراكز علمي آن عصر) نوشته شده و داراي نثري روشن و فصيح و مسجع و براي آموزش فلسفه و عرفان بسيار آسان و سهل است. در ميان آثار فلسفي و بخشي خصلت عرفاني بارزتري دارند و بعضي داراي لحن برهاني و استدلالي تر هستند، هر چند كه از تمامي آنها بوي عرفان به مشام مي رسد.

نوشته هاي صدرالمتالهين در مجموع از ويژگيهاي چون جامعيت، داوري مصلحانه بين آراء مختلف، استفاده از عقل و ذوق و وحي در حل مبهمات، احاطه بر آراء گذشتگان و در آخر سهل و ممتنع نويسي برخوردار است.

به تعبير علامه حسن زاده آملي كتاب اسفار اربعه ام الكتاب مؤلفات ملاصدرا است كه در اواخر دورة اقامتش در كهك شروع به تاليف آن نموده و از نظر دامنه و گسترش مطالب بي گمان بر شفاي بوعلي سينا و فتوحات كليه ابن عربي مقدم است. (اين كتاب به يك معنا نقطة اتصال و حلقه جامعه دايره‌المعارف مشافي اين سينا و اقيانوس اسرار باطني ابن عربي است و به تعبير ديگر هم اوج هزار سال تفكر و تامل دانشمندان و حكماي اسلامي است و هم شالوده مبناي عقلاني تازه و اصيلي است كه از متن معارف اسلامي سرچشمه گرفته است.[15]


منابع و ماخذ

 

ملاصدرا ........................................................... تاليف هانري كوربن

مستدرك اعيان الشيعه ............................................................................ جلد 2

مستدرك اعيان الشيعه.............................................................. جلد 3

مقدمه معادن الحكمه، چاپ انتشارات كتابخانه آيه ا... مرعشي

تاريخ فلسفه در اسلام، انتشارات سمت،................................................ ج 1

 

 



1 مغاض لؤلؤ: نزديك جزاير بحرين در خليج فارس، جائي كه غواصان براي خارج كردن مرواريد از كف دريا به زير آب مي روند.

2 شيخ بهاء الدين در ايران بيشتر به اسم شيخ بهائي معروف است و از علماي بزرگ دورة صفويه بوده و در اصفهان تدريس مي كرد.

1- ولد

2- معلم ثاني: فارابي بود كه در ايران مي زيست و معلم اول: ارسطو در يونان مي زيسته است.

1 اسم متنبي (ابوالطيب احمد بن الحسين است) كه در كوفه متولد شد و از اين جهت او متنبي (از ريشه نبي يعني پيغمبر) مي خوانند كه ادعاي پيغمبري مي كرد ولي بعد منصرف شد. بعضي از كساني كه وارد در ادب عربي هستند عقيده دارند كه متنبي بزرگترين شاعر عرب بعد از اسلام است. متنبي در قرن چهارم هجري مي زيست و در مدتي در شيراز  نزد عضدالدوله معروف بود و در يكي از فرها كه مي خواست به زادگاه خود كوفه مراجعت نمايد رئيس يكي از قبايل كه متنبي او را هجو كرده بود با افراد خود به شاعر عرب حمله كرد و او را به قتل رسانيد.

1- اجازه برابر با ليسانس مي باشد.

1 در ايران چندين قريه به اسم كهك هست كه يكي از آنها در قزوين يعني در سي كيلومتري جنوب غربي قزوين و ديگري در قم است و در خراسان هم قريه اي به اسم كهك وجود دارد . ملاصدرا به كهك قم رفت كه در سي كيلومتري جنوب شرقي قم قرار گرفته است.

1- سقلاطونيها عبارت بودند از فلاسفه قرون وسطي در اروپا كه بحث هاي فلسفي آنها تمام شدني نبود و نوعي از آنها را ما در وطن خود ايران داشتيم كه به اسم فيلسوف جدلي خوانده مي شدند.

1 مستدرك اعيان الشيعه ج 2، ص 43

2 مقدمه معاون الحكمه، چاپ و انتشارات كتابخانه آيه ا... مرعشي، ص 15

3 اعيان الشيعه ج 3، ص 83 (مستدرك)

2 عمان

3 مقدمه معاون الحكمه، ص 15

1 اعيان الشيعه همان.

1 تاريخ فلسفه در اسلام، انتشارات سمت، جلد 1، ص 469.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 09 مهر 1393 ساعت: 17:17 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

زندگی نامه و اثار عبید زاکانی عبيد زاكاني

بازديد: 1389

 

تحقیق رایگان

سایت علمی و پژوهشی اسمان

 زندگی نامه و اثار عبید زاکانی عبيد زاكاني

 

عبيد زاكاني از خاندان زاكنيان قزوين بوده و بهمين سبب به «زاكاني» اشتهار داشته و در شعر «عبيد» تخلص مي‌كرده است. مدتي از عمر او در خدمات ديواني و چندي در سياحت و سفر گذشته و بسال 772 هجري
(=1370ميلادي) وفات يافته است.

وي در اسلوب انشاء و در سبك ظاهري اشعار خود بيشتر متتبع روش سعدي بوده و اهميت او خصوصاً در داشتن روش انتقادي و بيان مفاسد اجتماع با زباني شيرين و بطريق هزل و شوخي در آثار منظوم و منثورست. عبيد بيشتر از هر كسي وضع نا مطلوب اخلاقي و اجتماعي عهد خويش را شناخته و محيطي را كه تحت تأثير استيلاي تاتار ، وجور حكام و اعمال مغول و آشوب و فتنه و قتل و غازرت و ناپايداري اوضاع و جهل و ناداني غالب زمامداران و غلبه مشتي غارتگر فاسد و نادان بوجود آمده بود ، مجسم ساخته است.

كلياد عبيد زاكاني شامل منظومها و رساله هاي منثور اوست. در ميان اين آثار مقداري اشعار جدي از قصيدها و غزلها موجودست و از آن گذشته منظومه انتقادي موش و گربه . و مثنوي عشاق نامه ، ورساله هاي اخلاق الاشراف ، ده فصل . دلگشا و صدپند را بايد از آثار خوب او شمرد.

درباره حوال و آثار اورجوع شود به: مقدمه كليات عبيدزاكاني بتصحيح و اهتمام مرحوم عبالس اقبال چاپ 1321 تاريخ مفصل ايران ، مرحوم اقبال ، ج1، ص550-552.

آه آشتين

در ماه بناز مي نگرد دل رباي ما 

بيگانه وار مي گذرد آشناي ما

بي جرم دوست پاي زمابر كشيده باز

تا خود چه گفت دشمن ما در قفاي ما

با هيچ كس شكايت جورش نمي كنم

ترسم بگفت و گو كشد اين ماجراي ما

مادل بدرد هجر ضروري نهاده ايم

زيرا كه فارغست طبيب از دواي ما

بر كوه اگر گذر كند اين آه آتشي

بي شك بسوزدش دل سنگين براي ما


قلندران

جوقي قلندرانيم بر ما قلم نباشد

بود و وجود مارا باك از عدم نباش

سلطان وقت خويشيم گرچه زروي ظاهر

لشگر كشان ما را طبل و علم نباشد

مشتي مجردانيم بر فقر دل نهاده

گرهيچمان نباشد از هيچ غم نباشد

در دست و كيسه مادينارك س نبيند

بر سكه دل ما نقش درم نباشد

چون ما بهيچ حالي آزار كس نخواهيم

آزار خاطر ما شرط كرم نباشد

در راه پاكبازان گولاف فقر كم زن

همچون عبيد هر كو ثات قدم نباشد

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 09 مهر 1393 ساعت: 17:13 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زندگی نامه و اثار فروغي بسطامي

بازديد: 413

 

تحقیق رایگان

سایت علمی و پژوهشی اسمان

زندگی نامه و اثار فروغي بسطامي

 

ميرزا عباس، فرزند آقاموسي بسطامي در سال 1213 هجري قمري در عتبات به دنيا آمد و شانزده سال بيش نداشت كه پدرش درگذشت و پسر تهديست و بي‌سرپرست ماند و با مادرش به ايران آمد و نزد عموي خود دوستعلي‌خان به مازندران رفت و در ساري اقامت گزيد.

ميرزا عباس سواد نداشت، اما چندان رنج برد كه نوشتن و خواندن آموخت و بيشتر اوقاتش را صرف مطالعه در ديوان غزلسرايان بزرگ مانند سعدي و حافظ كرد تا آنكه در نتيجة مطالعه و ممارست، خود نيز غزل‌هايي سرود و «مسكين » تخلص كرد. دوستعلي‌خان كه خزانه‌دار شاه بود، هنگام مراجعت از مازندران برادرزاده‌اش را نيز با خود به تهران آورد و به خدمت فتحعلي‌شاه معرفي كرد. مسكين، غزلي را كه در مدح شاه ساخته بود به عرض رسانيد و پسند افتاد و به فرمان شاه براي خدمت نزد شجاع‌السلطنه والي خراسان عازم مشهد شد. شجاع‌السلطنه مقدم او را گرامي داشت و سمت منشيگري به او داد و پس از چندي، مسكين به نام اميرزاده فروغ‌الدوله، يكي از پسران شجاع‌السلطنه تخلص خود را به « فروغي» تبديل كرد.

همين كه قاآني به خدمت شجاع‌السلطنه به خراسان درآمد، فروغي با او آشنا شد و پس از چند سال اقامت در مشهد هر دو به اتفاق شاهزاده به كرمان رفتند تا اينكه در سال 1249 كه شجاع‌السلطنه به تهران آمد، فروغي هم با او وارد تهران شد.

فروغي تا آخر سلطنت فتحعلي‌شاه و بعد چندي در دورة محمدشاه در تهران زيست و چندبار به خدمت محمدشاه رسيد و از او نوازش‌ها ديد و پس از مدتي به عتبات رفت.

پس از مراجعت از عراق به واسطة استغراق در احوال و آثار عرفا مانند بايزيد بسطامي و منصور حلاج، تغيير حال داد و از مردم دوري گزيد و زندگي را به درويشي و اعتزال گذرانيد.

داستان شوريدگي و غزل‌هاي عارفانة فروغي به سمع ناصرالدين شاه رسيد، او را خواست و ملاطفت كرد و چندان شيفتة او شد كه هر وقت غزلي مي‌سرود بر وي مي‌خواند و فروغي آن را تكميل مي‌كرد.

فروغي همچنان با وجد و حال و دور از مردم زندگي مي‌كرد و ماهي يك بار نزد شاه مي‌رفت و غزل‌هاي تازة خود را به عرض مي‌رسانيد تا آنكه در سال 1274 پس از يك كسالت شديد در شصت سالگي وفات كرد.

فروغي يكي از بهترين غزلسرايان قرون اخير است، در غزل از سعدي پيروي مي‌كند. مضامين شعري او همان است كه بارها پيش از او و پس از او در غزل فارسي تكرار شده است. اما رواني و شيوة بيان و سوز و گداز عرفاني كه در اشعارش هست، وي را در شاعري مقامي داده و موجب شهرتش شده و بعضي از غزل‌هاي او با اينكه مضمون نو و مطلب تازه‌اي ندارد، به سبب زيبايي آهنگ و فصاحت بيان، رواج و شهرت بسيار يافته است.

كي‌رفته‌اي ز دل كه تمنا كنم ترا
غيبت‌ نكرده‌اي كه شوم طالب حضور
با صد هزار جلوه برون آمدي كه من
بالاي خود در آينة چشم من ببين
مستانه كاش در حرم و دير بگذري
خواهم شبي نقاب ز رويت برافكنم
گر افتد آن دو زلف چليپا به چنگ من
طوبي و سدره گر به قيامت به من دهند
زيبا شود به كارگه عشق كار من
رسواي عالمي شدم از شور عاشقي

     كي‌بوده‌اي نهفته كه پيدا كنم ترا
     پنهان نگشته‌اي كه هويدا كنم ترا
     با صدهزار ديده تماشا كنم ترا
     تا با خبر زعالم بالا كنم ترا
     تا قبله‌گاه مؤمن و ترسا كنم ترا
     خورشيد كعبه ماه كليسا كنم ترا
     چندين هزار سلسله درپا كنم ترا
     يكجا فداي قامت رعنا كنم ترا
     هر گه نظر به صورت زيبا كنم ترا
     ترسم، خدانخواسته،رسوا كنم ترا...

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 09 مهر 1393 ساعت: 17:12 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 792

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس