سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
هدف از آفرينش انسان را مي توان در چند موضوع كلي زير جمع بندي كرد
1-جهان هستي
1-جهان هستي داراي واقعيت است درك بديهي و دلايل عقلاني سيليم واقعيت جهان را نخستين اصل بديهي مقرر مي دارد، بطوري كه اگر اين اصل بديهي قابل انكار باشد، هيچ چيز ديگر قابل اثبات نخواهد بود. درك ما، علم ما، تصور ما، خواستن ما.... هر يك از از اين ها، حقيقت هاي واحدي هستند، در صورتيكه در هنگام تماس با بيرون از خود، متعلق به موضوعات و پديده هاي متنوع مي گردند، زيرا درك شده ما درباره درخت غير از درك شده ما درباره آتش است. علم ما كه در قفسه چيده شده است. غير از علم ما به اين است كه گوسفند از حيوانات پستاندار است.
وقتي كه ماه را تصور مي كنيم، اين تصور شده غير از آب است كه مورد تصور قرار مي گيرد همچنين موقع تشنگي آب ميخواهيم، نه لباس... باضافه اينكه اگر جهان هستي واقعيت نداشته باشد، هيچ موضوع و رابطه و رويدادي حقيقت و واقعيت نخواهد داشت و يكي ازآن موضوعات انسان است.
در نتيجه انساني واقعيت نخواهد داشت تا انسانيتي وجود داشته و به رسالتي نيازمند بوده باشد.
2- جهان هستي داراي معناي معقول است
جهان هتي داراي معناي معقولي است كه توجيه كننده اجراء و روابط و دگرگوني هاي آن است. تصور اينكه جهان هستي اجزاء و پديده هايي است در حال حركت ودگرگوني و بس، به هيچ گونه تفسيري رضايت بخش را درباره جهان هستي براي ما مطرح نمي كند. چنين تصوري نمي تواند وجود نظمي را كه در قوانين علمي ما جلوه مي كند، توضيحبدهد. همچنين براي هيچگونه اظهار نظر مكتبي و فلسفي ارزشي قائل نمي باشد. زيرا اظهار نظر هاي مكتبي و فسلفي، با مقداري كليات صورت خواهد گرفت كه بدون دريافت كل هستي امكان پذير نمي باشد. وقتي كه يك صاحب مكتب و فيلسو اظهار نظر مي كند كه جهان هستي عبارت است از جرم و انرژي در حال تكامل يا در حال باز شدن و بسته شدن مثلا، چنين متفكري قطعا كل جهان هستي را مورد درك قرار داده و ادعاي دريافت آن را مي نمايد. لذا اين اعتراض كه جهان بي نهايت است، پس ما نمي توانيم كل مجموعي آن رادرك نموده و بگوئيم: (جهان هستي داراي معناي معقولي است) اساس علمي ندارد، زيرا مفهوم بينهايت واقعي در درك آدمي، همانند قرار گرفتن اعداد بي نهايت در ذهن مي باشد. اگر هم كسي نتوانست مفهوم بي نهايت بودن هستي را دريابد بايد بداند كه درك او از جهان هستي بي نهايت بالاتر است، زيرا مي تواند جهان هستي بي نهايت را درخود منعكس نمايد
بقا ندارد عالم و گر بقا دارد فناش گير كه همچون بقاي ذات تو نيست
اين نكته را هم در نظر بگيريم كه هر مطلقي كه براي تفسير واقعيت جهان هستي منظور مي گردد، با اندك تحقيق، ذهني بودن آن اثبات مي شود، مثلا هنگاميكه مي خواهيم اثبات كنيم حركت بطور مطلق بر جهان هستي حكمفرماست ما هرگز نخواهيم توانست اين سوال را كه مقصود از حركت، حركت هاي مشخص در مواد است، يا حركت كلي؟ جواب بدهيم مگر اينكه بگوئيم: مقصود از حركت، دگرگوني كلي است نه حركت هاي مشخص كه تابع موقعيت هاي شخص است لذا حركت در ذات هيچ ماده اي نمي باشد، پس بايستي بگوئيم: حركت بطور كلي (نه مشخص) در جهان هستي حكمرفما است و اين كلي همان مطلق است كه جنبه ذهني خالص دارد.
بنابراين استدلال علميف بايد بگوئيم: جهان هستي بحقيقتي در ماوراي جريان محسوسش، متكي مي باشد. اين مطلب است كه اغلب فلاسفه راوادار مي كند كه هستي محسوس و متحرك را به حقايق يا حقيقتي ما فوق حركت و سكون مستند بدانند.
بعلاوه اينكه اگر جهان هستي داراي معناي معقولي نباشد، هيچ ارزشي در باره انسانو انسانيت، واقعيتي نخواهد داشت، تا كوشش ها و فداكاري ها و انسانيت و عدالت جويي ها معنايي داشته باشد.
3- انسان –در جهان هستي
بايستي انسان ها را ابهام تصادف در اصول بنيادين جهان هستي نجات پيدا كنند. اگر ما نتوانيم تصادف و ابهام هاي تاريك كننده را از اصول بنيادين جهان هستي بر طرف بسازيم، هيچ راهي براي اثبات و نفي منطقي درباره واقعيات مربوط به انسان در جهان هستي نخواهيم داشت. براي مرتفع ساختن تصادف و ابهام هاي كه احتمال تصادف در جريانات رو بنايي، همه قوانين علمي و همه شناسايي هاي ما در هم مي ريزد و ما حتي نمي توانيم ناچيز ترين قضيه را اثبات يا منفي نماييم.
احتمال تصادف مساوي است با احتمال موجود شدن معدوم بدون علت، يا بالعكس: معدوم شدن موجود بدن علت!!
در نتيجه، اين حقيقت ثابت مي شود كه انسان در جهان هستي چه در زير بناي آن و چه در روابط و پديده هاي روبنايي آن، با قانون سرو كار دارد. معظم ترين نتيجه اي كه اين اصل در بر دارد، اينست كه (جهان بازيچه نيست) و هر كس كه احتمال بدهد اين جهان بازيچه ايست، خود يك مغز بازيگري دارد كه تصور مي كند جهان جز بازيچه چيزي نيست.
4- انسان
1- آشنا ساختن انسان با خويشتن: اين هم يكي از اساسي ترين مواد رسالت درباره انسان است كه بدن آن، هيچ كاري درباره انسان صورت نخواهد گرفت براي مشتي انسان ها كه از خويشتن بيگانه هستند، چه كاري مي توان انجام داد؟ حتي عالي ترين مكتب هاي انساني كه مورد تصديق همه عقول رشد يافته باشد، وقتي كه از انسان بيگانه از خود صحبت مي كند، و يا مي خواهد تكامل مطلوبي درباره او بوجود بياورد، در حقيقت درباره مورچه گان و موريانه هايي صحبت مي كند و مي خواهد راه تكامل را پيش پاي آنها بگستراند!! چنين بحث و دگرگوني متوجه عوامل سازنده جبري آن جانداران خواهد بود. نه خود آنان زيرا آنان از اختياري كه ناشي از داشتن خويشتن بوده باشد، محروم و بيگانه اند.
اين حقيقت را هم مي دانيم كه انسان بيگانه از خويشتن، نه تنها از مفهوم عالي انسانيت بدور است، بلكه از احساس اينكه او هم موجوديتي دارد، برخوردار نمي باشد. آيا جريان تاريخ بشري با آنهمه ادعا و طمطراقش مي تواند اين ادعا را داشته باشد كه من عظمتي برابر عظمت آشنايي انسان را خويشتن سراغ دارم؟! تفصيل مشروح اين ماده رسالت كه بزرگترين مشكل امروز است در مباحث آينده مطرح مي شود.
2-اثبات احترام ذات
هيچ رسالتي درباره انسان جدي نخواهد بود و به مرحله مفيد نخواهد رسيد، مگر اينكه بتواند احترامي براي ذات انساني اثبات كند.
اگر كوشش هاي علوم انساني و مكتب ها نتوانستند از عهده اثبات احترام ذات بر آيند، همه دعاوي واستدلالات ما درباره انسان، جز رجز خواني و حماسه هاي تخدير كننده نتيجه اي نخواهد داد.
ماداميكه ذات انساني به منطقه ارزش احترام ذات وارد نشود، ما نه تنها از چنگال فلسفه هاي ترويج كننده تنازع در بقا و بدبيني هاي امثال توماس ها بس، نجات پيدا نخواهيم كرد، بلكه دنياي فلسفه هاي مربوط به انسان به قهوه خانه هاي نهيليستي (پوچ گرايي) تبديل خواهد گشت. ماداميكه براي من، ذات قابل احترام و تقديس مطرح نشود، درباره انسان ها نظر و عملي جز نظر و عمل چنگيز و آتيلايي نخواهم داشت. اين هم يكي از مواد رسالت است كه بايستي درباره انسانيت اجرا شود.
3- پذيرش تعهد انساني برين
رسالت انساني بايستي اين پديده مقدس را كه بدون آن، موجودي بنام انسان نداريم، بهر وسيله كه ممكن باشد، در عقول و دل هاي آدميان ثبت كند. معناي تعهد انساني برين عبارت است. از اينكه انسان خود را بعنوان يك موجود وابسته به جهان هستي كه جلوه اي از مشيت كلي الهي است بپذيرد. اين پذيرش هدف دار بودن او را در طول زندگي در تمامي شئون حياتي، اثبات مي كند. تعهدها و پيمان هاي اجتماعي واخلاقي و حقوقي او، همه وهمه از جوهر ناب همان تعهد برين تقويت مي شود و از آن آبحيات سيراب مي گردد.
بدون تعهد انساني برين، راهي براي اثبات هيچ ارزشي انساني نخواهيم داشت.
4- تعديل خود طبيعي
تجربه هاي همه جانبه در تمامي ادوار تاريخ به خوبي نشان داده است كه رهايي بي قيد و شرط خود طبيعي سنگين بار ترين زنجير به دست و پاي من ايده آل انساني بوده است. چنين مي نمايد كه قوانين هستي از عينك هر مكتبي هم كه بنگريم، يك زنجير كلي براي ما تعبيه نموده است.
اگر اين زنجير را به دست و پاي خود طبيعي كه غراييز حيواني خام است، نزنيم، بطور جبر بگردن من ايده آل انساني خواهيم زد. ما كه در پيچاندن اين زنجير به درو خود، اختياري احساس مي كنيم، بايستي آن را به دست و پاي طغيانگر و ويرانگر خود طبيعي بپيچانيم. حيات طبيعي من ايده آل انساني بقور افلاطون و همه متفكران مصلح ودر رديف اول پيشوايان الهي، در اينست كه غرايز حيواني خام را تعديل كنيم و در غير اين صورت امتيازات وعظمت هاي تكاملي ما چيزي جز سايه هاي گسترده همان غرايز نخواهد بود.
اين ماده بقدري اهميت حياتيدارد كه مي توان گفت بدون آن، انسانيت و رسالتش جز موهبات چيز ديگري نمي باشد. بي اعتنايي متفكران علوم انسان به اصل تعديل خود طبيعي است كه موجب شده است كه عالي ترين قوانين حقوقي مانند مجلل ترين و با شكوه ترين كاخي بوده باشد كه بر قله هاي كوه آتش فشان بنا شده است.
5- آزاد كردن انسان از مطلب سازي ها
اين هم يك حقيقت رواني است كه تجربه هاي عمومي درباره انسان ها به ثبوت رسانيده است كه انسان به جهت داشتن شخصيت وحدت طلب، همواره خود را به شناخت و پذيرش مطلق يا مطلق ها مجبور مي بيند. هر انساني كه در او حقيقتي بنام حقيقت منعقد مي شود، نمي تواند بدون دريافت تو گرايش به حقيقت يا حقايق ايده آل زندگي كند. همه ايده آل ها از نوعي مطلق بودن برخوردار مي باشند كه همه دانستني ها و خواستني هاي ما را به سوي خود بسيج مي كند. ممكن است ايده آل هاي چه بدانند و چه ندانند، در فضايي زنندگي مي كنند كه مطلق هاي اداره كننده مكتبي، آن را بوجود آورده است.لذا مي بينيم وقتي كه با هوشياران يك جامعه در باره ايده آل هايشان به تحقيق مي پردازيم، يا رهبران فكري خود را پيش مي كشند و يا خواص و نتايج دريافت شده آن رهبران را. مقدار فراواني از انسان ها را همه سراغ داريم كه از پديده ها و موضوعات زندگي، مطلق ها به وجود مي آورند و با تكيه به آن مطلق ها، پاسخي براي چون و چراهاي اصول حيات خود مي دهند.
از دوران اوگوست كنت به اينطرف، مخصوصا در مغرب زمين يك مطلق شگفت انگيز و سحر آسا بوجود آمدهاست كه از اسپرماتوزوئيد و اوول شروع مي كند و در افكار خيال بافان بالا و بالاتر مي رود و مرحله خدايي را هم پشت سر مي گذارد! و به زمين مراجعت مي كند و جنگ اول و دوم جهاني را براه مي اندازد و خونريزي ها را دفاع وحق كشي ها را هوشياري و نيهيليسم (پوچ گرايي) را فلسفه مي نامن!! اين مطلق انسان ناميده شده است!!
براي انسان مطلقي لازم است كه بعنوان ايده آل اعلا، شخصيت او را به خود جلب نموده و انسانيت او را به ثمر برساند.
اين ايده آل اعلا است كه حسن (بايد چنين بشوم) را اشباع مي نمايد، شما متفكرين جوامع يا اين حس را ويران كنيد و آن را معدوم تلقي كنيد و يا براي ايده آل اعلا كه مطلق بودن خاصيت اساسي آن است، بهترين و چشمگير ترين سط را در قاموس انساني انتخاب كنيد. ضروري ترين خاصيت مطلق ايده آل عبارت است از ايجاد پويايي در شخصيت فرد و اجتماع بدون اين خاصيت، ما مطلق منطقي نداريم، بلكه به نوعي از خيال مبتلا شده ايم كه اگر علم و منطق واقع يابي به داد ما نرسد، بايستي به روانكاوان روانپزشك مراجعه كنيم.
خاصيت دوم مطلق آن است كه بتواند هر گونه حركت و دگرگوني تكاميل رانه تنها بپذيرد، بلكه انسان را براي به وجود آوردن حركت تكاملي به فعاليت جدي وادار نمايد. هيچ مطلقي جز آفريننده هستي نبايستي مورد پرستش قرار بگيرد، زيرا جز آن ذات اقدس هر مطلقي كه تصور شود، تنها براي تنظيم يا پشتيباني معرفت و عمل عيني ما در جهان طبيعت مي باشد اين مطلق ها را مطلق درجه دوم مي ناميم. در رسالت امير المومنين ما بطور فراوان با اين مطلق هاي درجه دوم آشنايي دارم، از قبيل، حقيقت جويي، عدالت، معرفت، آزادي و غير ذلك.
اين گونه مطلق ها با داشتن اين امتياز كه مطلوب جدي شخصيت فردي و اجتماعي ما مي باشند، در عين حال به مطلقي عالي تر و نهايي تر وابستگي دارند كه خداوند هستي آفرين است، زيرا او است كه خاصيت سازندگي و تكامل را در مطلق هاي مزبور قرار داده است در خطبه قاصعه جملات آتشين امير المومنين درباره لزوم مبارزه با مطلق سازي ها پوچ زبانه مي كشد.
6- رها ساختن انسان از كابوس جبرهاي نمايشي و تقويت اختيار
در كار زار ماده وحيات، گويا يك زنجير بايستي بگردن موجوديت ما بسته باشد، اين زنجير عبارتست از قواين حاكم بر طبيعيت، اگر اين زنجير را از دست و پاي هوا و هوس هاي طبيعي مان باز كنيم، بر گردن روح بسته خواهد شد واگر زنجير را از گردن روح باز كنيم به دست و پاي هوا و هوس حيواني ما پيچيده خودهد گشت اين موضوع راسلت بقدرت اهيمت حياتي دارد كه مي توان گفت: ضرورت آن براي انسانيت، ضرورت تنفس براي پديده حيات ما است.
رسالتي كه درباره اين موضوع وجود دارد، عبارت است از آماده كردن انسان ها براي بهتر درك كردن هدف ها و موازنه مصالح و مفاسد و رها ساختن انسان از جاذبيت عوامل پست و قرار دادن او تحت تاثر عواملي عالي تر و انساني تر.
هيچ يك از علوم رواني و هيچ مكتب فلسفي و ساير علوم انساني نمي تواند با اين منطق محسوس و متكي به واقعيت مبارزه كند كه آماده كردن انسان ها براي چنين فعاليت امري است ممكن و صحيح، بلكه بايد بگويد لزوم رسانيدن انسان به انسانيت يك امر ضرورياست اين پيشنهاد علمي و عملي، نه قانون عليت را مختلف مي سارد و نه مخالف خواسته خداوند هستي آفرين است، بلكه انسان را به عظمت و نيروي شخصيتش آگاه مي سازد و به او مي فهماند كه شخصيت آدمي بدون اينكه بتواند يك كلاه ناچيز را به وجود بياورد، اين قدرت را دارا است كه در انگيزكي هدف هاي عالي اش كوه را كاه و كاه را كوه بنمايد. او مي تواند با تعليم و تربيت صحيح، از قرار گرفتن در جاذبيت سود جويي وخود خواهي و شهرت طلبي و انتقام جويي و شهوت پرستي رها شده، حقيقت خواهي را عامل محرك خود قرار بدهد. پس معمالي جبر و اختيار در رسالت انساني باين ترتيب گشوده مي شود.
رهايي از انگيزگي عوامل پست ورود به منقطه تاثير عوامل عالي. اين موضوع از ديدگاه رسالت انساني كاملا حل و فصل شده است. باز همين رسالت انساني تاكيد مي كند كه بايستي راه انديشه و تحقيق علمي و فلسفي و ديني درباره موضوع جبر و اختيار براي هميشه باز بوده باشد، نه براي اينكه اصل فوق (رهايي ار عامل پست براي تاثير از عامل عالي) دگرگون خواهد شد، بلكه براي توسعه (رهايي از عامل پست براي تاثير از عامل عالي) دگرگون خواهد شد، بلكه براي توسعه ديدگاه معرفتي ما كه هزاران نتيجه سازنده را در بر دارد.
ممكن است گفته شود: جبرهاي نمايشي چه معنا دارد؟
مي گوئيم: در مقابل اصل فوق، هر فلسفه و علمي كه دست و پاي آدمي را از پويندگي باز بدارد، نمايشي از جبراست كه به هيچ واقعيتي تكيه نمي كند. همچنين منظور از جبرهاي نمايشي، سلطه و خشنونتي است كه اجزاء و قوانين جهان عيني براي آدمي نمودار مي سازد و شخصيت او را به وحشت مي اندازد كه آيا من مي توانم در مقابل محيط و وراثت و ساير عوامل طبيعي و اجتماعي، آزادي داشته باشم؟!
اين نمايش خطرناك با توجه به عظمت و نيروي شخصيت انساني از بين مي رود و مي بيند كه او بدون اينكه براي ايجاد و اعدام واقعيات عيني قدرتي داشته باشد، در دگرگون كردن و تصرف در انگيزگي آنهاتواناي بسيار روشني دارد. در اين موضوع رسالت، ما اختيار را بكار برديم. نه آزادي را نكته اين انتخاب چنين است كه:
سه مفهوم رهايي و آزادي و اختيار نبايد با همديگر مخلوط شدند.
رهايي
عبارت است از بريدن بند و زنجيري كه چه از عوامل طبيعي و چه از عوامل قرا دادي، به دست و پاي آدمي بسته شده است. مفهوم رهايي تنها گسيختن بندو زنجير را نشان مي دهد و بس، اما پس از اين رهايي موقعيت انساني چيست؟ معناي ديگري است.
آزادي- عبارت است از داشتن آن توانايي كه انسان در انتخاب هدف يا وسيله به دست مي آورد. برخلاف پديده رهايي، آزادي توانايي مثبت براي تعيين موقعيت است كه مورد خواست آدمي است. مسلم است كه آزادي پديده عالي تر و يكي از بهترين وسايل كمال انساني است.
اختيار – عبارت است از بكار بردن آزادي در هدف خير و كمال و بس، اين كلمه از ماده خير است كه در باب افتعال مفهومي از جويندگي خير را در بر مي گيرد.
رسالت انساني براي انسان ها اختيار ار ميخواهد نه آزادي توجيه نشده را كه خود زنجبري بسيار صيقلي برگردن روح آدمي مي باشد.
7- تفكيك امتيازات جبري از امتيازات تكاملي
امتيازاتي كه در اختيار بشر قرار مي گيرد، به دو نوع عمده تقسيم مي گردد.
1-امتيازات جبري
2-امتيازات تكاملي
اگر چه مفهوم امتياز مفهومي بسيار وسيع و داراي چند بعد است كه از ديدگاه هاي مختلف بسيار متنوع تلقي مي گردد، ولي يك جامع مشترك ميان همه آن انواع وجود دارد كه مي توان گفت عبارت است از مرغوبيت و مفيديت يك پديده علم امتياز است، زيرا هم مورد رغبت انسان ها است و هم از مفيديتي بسيار حياتي برخوردار است. قدرت امتياز است، زيرا هم مورد تمايل و علاقه انسان ها است و هم داراي ضرورت و مفيديت حياتي است... همچنين است ساير مزايايي كه نصيب بشريت مي گردد، مانند آزادي، برخورداري از خرد، داشتن احساسات هنري سازنده، ذوق ادبي....
1-امتيازات جبري- هر امتيازي كه از مجراي قوانين طبيعي و ساختمان تكويني خود انسان به وجود بيايد و بر كنار از نظارت و سلطه شخصيت (اختيار) بوده باشد، آن امتياز جبري است، مانند جذابيت نگاه در فرمانده ومدير ك در تسليم ساختن افراد زير دست بسيار موثر است فصاحت درسخنوري كه مستند به تحلم مشقت و فراگيري قواعد ادبي نبوده باشد، ومانند قدرت ها و مقام هاي موروثي و همچنين هر پديده مفيدي كه با آزادي و اختيار به دست نيامده باشد. يك كوه بزرگ به وسيله زلزله يا ساير عوامل انفجار، منفجر شود و صدها چشمه زلال بجريان بيافتد و ميليونها انسان را احياء كندو آن ميليون ها انسان به حكم غريزه و سود جويي طبيعي خود، تمدني بزرگ به وجود بياورند و تمام عالم هستي را مسخر كنند، چشمه سارهاي زلالي كه آن كوه به وجود آورده است و همچنين انسان هاي مفروض كه بزرگترين تمدن را به وجود آورده اند، با امتياز بزرگي رسيده اند، اما اين امتيازي بيش از يك راه در پيش پا نداشته است، لذا راهي بوده است كه مي بايست با قانون جبر همان راه را پيش بگيرد و بس، نه تفكري در كار بوده و نه موازنه مصالح و مفاسدي، نه در جريان مزبور شخصيتي در كار بوده است نه احساس تعهد برين و وظيفه اي.
2-امتيازات تكاملي- از تعريف فوق كه درباره امتيازات جبري گفتيم، امتياز تكاملي روشن مي شود و آن عبارت است از بروز امتيازي كه مستند به سلطه و نظارت شخصيت بوده و از تعهد برين و احساس وظيفه انساني ناشي گردد بنابراين امتيازي كه يك انسان بي نام و نشان اجتماعي، از روي شخصيت انساني، يك بوته خار از سر راه دور افتاده اي مي كند كه بندرت انساني از آنجا عبور مي كند امتياز تكاملي ناميده ميشود.
وظيفه رسالت اشباع امتيازات جبري با امتيازات تكاملي است. اين نوع امتياز است كه ضرورت تعليم و تربيت افراد را براي فراگيري و تحول واقعي ازانسان به انسانيت گوشزد مي كند.
امتيازات جبري مقدمه اي براي امتيازات تكاملي
جاي تدريد نيست كه مجراي معمولي و طبيعي امتياات به جهت استناد آن ها به عوامل غير اختياري و بجهت مكانيسم خود خواهي و سود جويي، باينرو و كشش جبري به وجود مي آيند، مانند عضلات و قواي مغزي و رواني ما كه در بوجود آمدن آنها كمترين اختياري وجود ندارد، ولي اين انسان كه به وسيله پذيرش و گرايش به هدف هاي عالي و مفيد عضلات و قوا را تقويت مي كند و به سوي هدف هاي مطلوب توجيه مي نمايد.
بهمين جهت است كه مي گويئم: نسبت امتيازات جبري به امتيازات تكاملي، نسبت روح به كالبد مادي ما است كه اولي بدون دومي كاري نميتواند انجام بدهد و دومي بدون اولي چيزي بيش از يك جماد نمي باشد.
امتيازات جبري عامل گسيختگي و جنگ و امتيازات تكاملي عامل پيوستگي و صلح
با نظريه دلايل حسي و عقلي و همچنين با نظريه هاي طولاني در سرگذشت انسان ها، امتيازات جبري همواره عامل گسيختگي و جنگ بوده و امتيازات تكاملي عامل پيوستگي و صلح مي باشد.
نخست دليل حسي و عقلي اين مسئله را در نظر مي گيريم.: امتياز جبري جلوه يا پديده و موجي از ماده ناخود آگاه است كه مانند مواد آتش فشاني از كوه بر مي جهد و هر چه را ه در راه خود ببيند، به آتش مي كشد و خاكسترش مي كند.
اگر جريان دستگاه طبيعت و وضع انسان ها چنان بود كه هر فرد و جامعه اي از نوعي امتياز جبري برخوردار بود، براي ادامه همزيستي مجبور مي شدن كه امتيازات را تعديل نمايند، چنانكه در زندگي اجتماعي، همه افراد مجبورند كه از فعاليت بينهايت مي خواهم هاي خود، به سود زندگي اجتماعي دست بردارند كه از تعديل نمايند. ولي چنين نيست كه همه افراد و همه جوامع از امتيازات جبري برخوردار شوند، لذا هر فرد و جامعه اي امتيازي را كه دارا است، با تحريك عامل خود خواهي، آن را وسيله پيروزي خود و شكست ديگران تلقي مي كندو
اما دليل تاريخي اين مسئله، چنان روشن است كه احتياجي بگفتگو ندارد تنها توجه به حق كشي ها و كشتارهاي نامحدود و بيشماري كه تاريخ در دسترس ما گذاشته، كافي است كه بهره برداري بشر را از امتيازات جبري را راه نابودي خويش اثبات نمايد.
بنابر اين اگر يك اتحاد ايده آل ميان انسان ها برقرار نگردد، هر امتيازي حداقل بصورت يك عامل جنگ و تزاحم دست به كار خواهد گشت. تنها چنان اتحاديست كه مي توانند امتيازات بوجود آمده را مانند امتيازاتي كه هر يك از اعضاي پيكر يك انسان دارا مي باشد، قرار بدهد.
رابطه امتيازات جبري و امتيازات تكاملي
امتيازات جبري مانند سرمايه هاي ابتدائ و خام هستند كه بوسيله مديريت ها اجتماعي وارد منطقه امتيازات تكاملي مي گردند. نبوغ يك متفكر مانند معدن گرانقيمتي است كه مي تواند بوسيله مديريت صحيح و انساني در راه صلاح انسان ها مورد بهره برداري قرار بگيرد واز حالت ماده خام كه مي تواند عامل جنگ و مزاحم شود، در آيد.
امتيازات تكاملي دو كار مي تواند انجام بدهد: نخستين كارش اينست كه چنانكه گفتيم امتيازات جبري را وارد منطقه امتيازات تكاملي نمايد. كار دومي را كه مي تواند انجام بدهد، اينست كه انسان ها را براي به دست آوردن امتيازات جبري كه ماده خام است، تحريك نمايد. در حقيقت امتيازات تكاملي هم امتياز جبري را به وجود مي آورد و هم به وجود آمده را به سود انسان ها توجيه و رهبري مي نمايد
اسم آن بزرگوار محمد است و كنية مشهور او ابا جعفر الثاني و ابن الرضا، و لقب مشهور ايشان جواد و تقي است.
عمر مبارك ايشان بيست و پنج سال است و پس از زهراي مرضيه كسي در ميان اهل بيت ديده نمي شود كه عمري چنين كوتاه داشته باشد. تولد آن بزرگوار شب جمعه دهم ماه رجب سال 195هجري در مدينه واقع شد و شهادت آن بزرگوار به دستور معتصم عباسي(برادر مأمون الرشيد) به دست ام الفضل زن امام جواد و دختر مأمون عباسي در آخر ذي القعدة سال 220هجري واقع شد. مدت امامت او تقريباً هفده سال است، زيرا هشت ساله بود كه پدر بزرگوارش از دنيا رفت و آن حضرت به امامت رسيد.
مأمون بعد از شهادت حضرت رضا(ع) به بغداد آمد و مقر حكومت خود را آنجا قرار داد و چون شنيد كه علماي بلاد به مدينه رفته اند آن بزرگوار را به امامت پذيرفته اند، بهراس افتاد و حضرت جواد را به بغداد احضار كرد. مأمون از آن حضرت تجليل كرد و دختر خود ام الفضل را به عقد ايشان درآورد.
امام جواد پس از مدتي با ام الفضل به قصد زيارت بيت الله الحرام به حجاز رفتند و پس از اعمال حج به مدينه برگشتند و تا مأمون زنده بود در مدينه بودند. بعد از مرگ مأمون برادرش معتصم به منصب خلافت نشست و چون از حضرت جواد و استقبال مردم از آن بزرگوار مي ترسيد، حضرت را جبراً به بغداد طلبيد و طولي نكشيد كه حضرت جواد(ع) را شهيد نمود.
عمر حضرت جواد گر چه كوتاه بود و غالباً در تبعيد صرف شد، ولي بايد گفت عمر پر بركتي بود. و كليني رحمه الله در كافي از حضرت رضا نقل مي كند فرموده اند: هذا المولود الّذي لم يولد مولود اعظم بركةً منه.
اين مولود ـ حضرت جواد ـ مولودي است كه پر بركت تر از او زاييده نشده است.
از جمله امتيازهاي امام جواد اظهار علم اهل بيت است و بايد گفت شجاعي در ميدان علم مثل او نيامده است.
در تاريخ آمده است كه چون حضرت رضا(ع) از دنيا رفت عده اي از بزرگان و علما به مدينه آمدند و سي هزار مسئله در چند روز از حضرت جواد عليه السلام سؤال نمودند و حضرت جواد بدون تأمل و فكر جواب دادند.
و چون مأمون عباسي آن بزرگوار را به بغداد آورد و تصميم گرفت براي خاموشي اعتراضها دخترش را به عقد ايشان درآورد، مجلسي با شكوهي ترتيب داد و در جلسه علما و بزرگان را دعوت كرد. يحيي بن اكثم يكي از علماي اهل تسنن و قاضي آن زمان، از حضرت سؤال كرد كه اگر محرمي صيدي را بكشد حكم او چيست؟ حضرت جواد عليه السلام بلافاصله شقوق مختلفي فرمود كه همه و من جمله يحيي بن اكثم مبهوت شدند. فرمودند: آن صيد را در حرم كشته است يا در خارج حرم؟ عالم به حكم بوده يا جاهل؟ عمداً كشته يا نه؟ آن محرم عبد بوده يا آزاد؟ بالغ بوده يا نابالغ؟ كار اولش بوده يا قبلاً نيز صيدي كرده است؟ اين صيد از طيور بوده است يا نه؟ آن صيد بزرگ بوده يا كوچك؟ آن كار در روز بوده يا در شب؟ محرم به احرام حج بوده يا محرم به احرام عمره؟ مأمون مجلس را متشنج ديد. همه بخصوص يحيي بن اكثم مبهوت و مفتضح شده بودند. به حضرت جواد گفت كه خطبه بخوانيد. آن بزرگوار، ام الفضل را به پانصد درهم به عقد خود درآوردند. سپس مأمون از شقوق مسئله سؤال نمود و حضرت حكم كلية شقوق را بيان نمود در آخر كار حضرت مسئله اي از يحيي بن اكثم پرسيد، و شايد هم براي تفريح بود چون مجلس عقد و عروسي بود.
فرمود: آن چه زني است كه صبح بر مرد حرام و چون روز بلند شود بر او حلال مي شود و چون ظهر مي شود حرام مي شود و عصر حلال و مغرب حرام و آخر شب حلال و پس از طلوع فجر حرام و بعد از طلوع فجر حلال مي شود؟ يحيي بن اكثم گفت: نمي دانم، شما بگويد تا همه بدانيم. فرمودند: آن كنيزكي است كه اول صبح اجنبي بوده است و چون روز بلند شد آن مرد كنيز را خريد و بر او حلال شد و ظهر او را آزاد كرد و بر او حرام شد و عصر او را به عقد خود درآورد و حلال شد و چون مغرب شد ظهار كرد و به واسطة ظهار بر او حرام شد و نصف شب كفارة ظهار داد و حلال شد و آخر شب او را طلاق داد و حرام شد و چون طلوع شد رجوع كرد و او را براي خود تحليل نمود.
گرچه اين گونه مسائل شايستة مقام مقدس حضرت جواد نيست
ولي چون سرو كارت به كودك اوفتادپس زبان كودكي بايد گشاد
از اين جهت مي بينيم كه در تشقيق مسئله و يا در جواب اين مسئله صداي احسنت احسنت از مجلس بلند مي شود. مأمون مي گفت: حضرت جواد گر چه كوچك است لكن اين اهل بيت كوچكي و بزرگي ندارند، او مي تواند حرف خود را به كرسي بنشاند.
مسئله سومي كه جلو آمد مسئله دزد است كه در زمان معتصم واقع شده بود.
چون حضرت جواد(ع) را جبراً دفعه دوم به بغداد آوردند ـ و بايد گفت كه حضرت را براي شهادت آوردند و منتظر وقت بودند ـ معتصم به آن حضرت خيلي احترام گذارد. روزي كه بسياري از علما و بزرگان و اشراف در مجلس بودند دزدي را آوردند كه به دزدي اقرار كرد و بايد بر او حدّ جاري مي شد. معتصم پرسيد: دست از كجا بايد بريده شود؟ ابن ابي داوود كه قاضي و از علماي بزرگ آن زمان بودگفت از مچ، و به آية تيمّم تمسك كرد. و ديگران گفتند از مرفق و به آية وضوء تمسك كردند و اختلاف بالا گرفت. معتصم رو كرد به حضرت جواد و از او جواب خواست. حضرت فرمودند: از آخر انگشتها بايد قطع كرد و به آية شريفة المساجدلله جاهاي سجده براي خدا است تمسك كردند و فرمودند آنچه براي خدا است نبايد قطع كرد. صداي تحسين از مجلس بلند شد و به فتواي حضرت جواد عمل كردند.
نبايد فراموش كرد كه جوادالائمه(ع) حكم خدا را فرموده است و براي تقريب ذهن عوامانة مجلس به آية شريفه تمسك نموده اند. و الا تمسك به آية شريفه از نظر دقت فقهي ناتمام است و در فقه ائمه عليهم السلام جاهاي فراواني دستور داده شده كه مواضع سجده نيز قطع شود نظير محارب كه يك دست و يك پاي او ـ از نظر قرآن شريف ـ قطع مي شود و يا كشته و يا تبعيد مي شود و اگر دزد دفعه دوم دزدي كند پاي او را قطع مي كنند چنانچه اگر كسي دست يا پاي كسي را قطع كند او را قصاص مي كنند و دست يا پاي او را قطع مي كنند.
خلاصة سخن، حضرت جواد(ع) حكم خدا را فرمودند و چون آنان دليل مي خواستند نمي توانستند بفرمايند من مبيّن قرآنم و عالم به ما سوي الله مي باشم. و احكام خداوند را مي دانم. از اين جهت براي اقناع آنان بود كه به آية شريفه تمسك فرمود و بايد گفت حكمي كه در اين مجلس بيان شده است خالي از تقيه نبوده است.
ابن ابي داوود خود مي گويد كه به قدري جلسه بر من گران آمد كه از خداوند طلب مرگ كردم. بالاخره نتوانستم صبر كنم و حسد خود را خاموش نمايم. پس از چند روز نزد معتصم آمدم و گفتم: مي دانم جهنّمي مي شوم ولي از نصيحت خليفه چاره اي نيست. اين مردي كه بر فتواي او حكم كردي و فتواي ما را زير پا گذاردي، مردم او را خليفه مي دانند و حمايت تو از او از ميان بردن خلافت است. ابن ابي داوود مي گويد معتصم متغير و متنبه شد. مي گويند يكي از علل قتل امام جواد همين سعايت بوده است.
اگر حسادت در انسان گل كند، اگر عالم خود را نساخته باشد، اگر يكي از صفات رذيله انسان را كنترل كند و زير چتر خود درآورد انسان مهيا است دانسته به جهنم رود. چنانچه قرآن شريف به اين مطلب تصريح دارد:
افرايت من اتّخذ الهه هواه و اضلّه الله علي علم[1][1].
آيا نديدي كسي را كه هوي خود را خداي خود گرفته و خداوند دانسته زمينة ضلالت را فراهم مي كند.
بشر اگر مهذّب نشد ابن ابي داوود مي شود كه نظيرش در تاريخ فراوان است.
باري، گر چه اين شجاعت علمي ار امتيازات امام جواد (ع) است و نظيرش براي ساير ائمه اتفاق نيفتاده است، ولي اين گونه مسائل كه برخي از آنها گذشت با مقام مقدس علمي امام جواد سازگار نيست. مقام علمي امام جواد را بهتر است از زبان خودش بشنويم.
در مشارق الانوار منقول است كه چون حضرت رضا(ع) به شهادت رسيد حضرت جواد الائمه(ع) به مسجد رسول الله آمد، منبر رفت و چنين فرمود:
انا محمّد بن عليّ الرّضا انا الجواد انا العالم بانساب النّاس في الاصلاب انا اعلم بسرائر كم وظواهركم و ما انتم سائرون اليه . علم منحنا من قبل خلق و بعد فناء السموات والارضين و لولا تظاهر اهل الباطل و دولةاهل الضلال و شوب اهل الشّكّ لقلت قولاً تعجب منه يده والآخرون ثمّ وضع يده الشّريفة علي فيه و قال يا محمّد اصمت كما اصمت آباوك من قبل.
»من محمد بن علي جوادم. من عالم به نسبهاي همة مردم هستم، مردمي كه به دنيا آمده اند يا نيامده اند من اعلم از خود شما به ظواهر شما و باطنهاي شما هستم. اين علم قبل از خلقت عالم هستي داشته ايم و بعد از فناي عالم هستي نيز داريم. اگر نبود تظاهرات اهل باطل و دولتهاي باطل عليه ما، و اگر نبود مردم عوام و شكهاي آنان، چيزهايي مي گفتم كه همه تعجب كنند. سپس امام جواد دست بر دهان خود نهاد و فرمود ساكت باش چنانچه پدرانت ساكت بودند.«
اين است مقام اهل بيت و علم آنان و اين است مقام امام جواد وعلم او و اينكه واسطة فيض اين عالم است.
در خاتمه چند روايتي از امام جواد كه به يك مضمون است، از ميان روايات فراواني كه در كتب روايي شيعه از آن بزرگوار نقل شده مي آوريم. باشد كه تذكري براي ما باشد. قال جواد االائمّة عليه السّلام الّثقة بالله تعالي ثمن لكلّ غال وسلّم لكلّ عال.
اعتماد به خداي متعال بهاي هر چيز گرانقيمتي نردبان براي هر جاي بلند است.
و قال عزّ المؤمن غناه عن النّاس.
عزّت مؤمن بي نيازي او از مردم است.
وقال كيف يضيع من الله تعالي كافله و كيف ينجو من الله تعالي طالبه ومن انقطع الي غير الله و كّله الله اليه. ومن عمل بغير علم ما افسده اكثر ممّا يصلح.
چگونه واگذارده به خود شود كسي كه خدا را كفيل خود قرار داده است؟ و چگونه نجات مي يابد كسي كه خدا در صدد او است؟ كسي كه اعتماد به غير خدا پيدا كند خداوند او را به خودش وا مي گذارد، و كسي كه بدون علم كاري را انجام دهد فساد آن بيشتر از اصلاح است.
اين روايات كه نظير آن در روايت اهل بيت بسيار است به ما مي آموزد كه ما بايد در هر حال و براي هركار اعتماد به خدا داشته باشيم. از همه بريدن و به خداوند متعال پيوستن ماية سعادت است، از خدا بريدن و به ديگران چشم اميد داشتن جز نگراني، نا اميدي و شقاوت چيز ديگري در بر نخواهد داشت.
آنچه انسان را از غم و غصه، دلهره و اضطراب خاطر، ترس و وحشت از آينده و يا از ديگران نجات مي دهد اعتماد به خدا است و آن چه غم و غصه مي آورد، دلهره، اضطراب خاطر را زياد مي كند، چشم اميد به ديگران داشتن است. پروردگار عالم در قرآن به اين نكته در آيات فراواني اشاره مي كند.
خداوند مي فرمايد: و من يتّق الله يجعل له مخرجاً و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكّل علي الله فهو حسبه انّ الله بالغ امره قد جعل الله لكل شيء قدرا[2][2].
هر كه تقوا پيشه كند ـ رابطة او با خدا محكم باشد ـ پروردگار عالم در بن بستها براي او راه فرار و چاره مي آفريند و از راهي كه اميد ندارد به او روزي مي دهد.، هر كه به خدا اعتماد كند خدا او را كفايت مي كند.
همانا خداوند قدرت براي همه چيز دارد و براي هر چيزي مقدري قرار داده است.
اين آية شريفه به ما مي آموزد مقدر كسي كه توكل به خدا كند، اعتماد به خدا داشته باشد سعادت است و پروردگار عالم يار و مددكار او است. اين آية شريفه به ما مي آموزد فقط اعتماد به خدا چاره ساز، بها براي هر چيز و نردبان براي هر نارسايي است.
الثّقة بالله ثمن لكلّ غال و سلّم لكلّ عال.
پروردگار عالم در قرآن مي فرمايد: مثل الذين اتّخذوا من دونه اولياء كمثل العنكبوت اتّخذت بيتاً و انّ اوهن البيوت لبيت العنكبوت لوكنتم تعلمون[3][3].
مثل افرادي كه به غير خداوند تكيه كنندـ وآنان رادوست،ياروكمك كارخود پندارندـ مثل عنكبوت است كه خانه مي سازد معلوم است كه خانة عنكبوت بسيارسست وبي بنياد است.يك باد مختصر،يك باران بسياركم آن را نابود مي كند.
انسان وقتي عزيز است،پا برجاست، وقتي مورد عنايت خاص خدا است كه اميدي جز به خدا نداشته باشد والا حوادث وطوفانهاي روزگار وبرخوردها اورا واميدش را نابود مي كند.
عزّ المؤمن غناه عن النّاس، من انقطع الي غير الله و كّله الله اليه.
اباصلت مي گويد: »بعد از شهادت حضرت رضا(ع) مطرود مأمون عباسي شدم و به زندان افتادم و چون اميدم به مأمون و سركردگان و اميران و ديگر دست اندر كاران حكومت بود، يكسال زير غل و زنجير ماندم. شبي توسّل به خدا يافتم و خدا را به اهل بيت قسم دادم، اميدم را از همه قطع كردم و به او پيوستم. ناگهان جواد الائمه را در زندان ديدم. چون چشمم به ايشان افتاد گريه كردم، گله كردم كه چرا به داد من نمي رسيد. فرمود: »ابا صلت چه وقت خواستي و نيامدم؟ « سپس دست مرا گرفت و از ميان زندانبانها بيرون آورد و فرمود: »برو به اميد خدا كه ديگر به تو دسترسي پيدا نخواهند كرد.«
تذكري كه اينجا بايد داده شود اين است كه توسل به امام جواد(ع) براي امور دنيويه گرفتاريها، غمها و غصه هاي بزرگ، دردهاي بي درمان معنوي و ظاهري بسيار مؤثر است. حتي اهل تسنن نيز بسيار به قبر مطهر متوسل مي شودند.
حركت فرهنگي و سياسي امام جواد (ع)
نضج گيري نحله ها و فرقه هاي گوناگون در عصر امام جواد(ع) ، فرايند عوامل گوناگوني چون گسترش جهان اسلام و ورود اعتقادات و باورهاي مذاهب و اديان ديگر ، ترجمه آثار فلاسفه يونان و درگيريها جناح بنديها و بلوك بندي قدرت بود . امام جواد (ع) همانند پدر بزرگوارشان در دو جبههُ سياست و فكر و فرهنگ قرار داشت .موضعگيرها و شبهه افكني هاي فرقه هايي چون زيديه ، واقفيه ، غلات مجسمه، امام را بر آن داشت تا در حوزه فرهنگ تشيع در برابر آنان موضعي شفاف اتخاذ كند . امام در موضعگيري در برابر فرقه زيديه كه امامت را پس از علي بن حسين زين العابدين (ع) از آن زيد مي پندارند .. در تفسير آيه " وجوه يومئذ خاشعة عاملة ناصبة " آنها را در رديف ناصبي ها خواندند. رجال كشي ،ص 319 - مسند الامام جواد (ع)، ص 150 حضرت در برابر فرقه واقفيه كه قائل به غيبت امام موسي كاظم(ع) بوده و بدين بهانه وجوهات بسياري را مصادره كرده بودند . آنان را نيز مصداق آيه " وجوه يومئذ خاشعة عاملة ناصبة " به شمار آورده و در بياني فرمودند : شيعيان نبايد پشت سر آنها نماز بخوانند. رجال كشي ،ص391 - مسند عطاردي ، ص 150 حضرت در برابر غلات زمان خويش به رهبري ابوالخطاب كه حضرت علي(ع) را تا مرز الوهيت و ربوبيت بالا برده بودند، فرمودند : لعنت خدا بر ابوالخطاب و اصحاب او و كساني كه درباره لعن او توقف كرده يا ترديد كنند. رجال كشي ،ص 444 موضعگيري تند حضرت درباره اين فرقه تا بدانجا بود كه حضرت در روايتي به اسحاق انباري مي فرمايند: " ابوالمهري و ابن ابي الرزقاء به هر طريقي بايد كشته شوند ". مسندالامام جواد ، ص298 حضرت در برابر فرقه مجسمه كه برداشتهاي غلط آنان ازآياتي چون " يدالله فوق ايديهم " و " ان الله علي العرش استوي "
خداوند سبحان را جسم مي پنداشتند، فرمودند: " شيعيان نبايد پشت سر كسي كه خدا را جسم مي پندارد نماز گذارده و به او زكات بپردازند. تهذيب،ج3،ص283 فرقه كلامي معتزله كه پس از به قدرت رسيدن عباسيون به ميدان آمد و در سده نخست خلافت عباسي به اوج خود رسيد يكي ديگر از جريانهاي فكري و كلامي عصر امام جواد (ع) است .موضعگيري حضرت امام جواد (ع) چون پدر بزرگوارشان در اين برهه و در مقابل اين جريان كلامي از جايگاه ويژه اي برخوردار است تا آنجا كه مناظرات حضرت جواد(ع) با يحيي بن اكثم كه از بزرگترين فقهاي اين دوره به شمار مي رفت ، را مي توان رويارويي تفكر ناب تشيع با مناديان معتزله به تحليل نهاد كه همواره پيروزي باامام جواد (ع) بوده است .
امام جواد (ع) در راستاي بسط و گسترش فرهنگ ناب تشيع كارگزاران و وكلايي در مناطق گوناگون و قلمرو بزرگ عباسيان تعيين و يا اعزام نمود . به گونه اي كه امام در مناطقي چون اهواز ، همدان ، ري ، سيستان ، بغداد ، واسط ، سبط ، بصره و نيز مناطق شيعه نشيني چون كوفه و قم داراي وكلايي كارآمد بود .امام جواد (ع) در راستاي نفوذ نيروهاي شيعي در ساختار حكومتي بني عباس براي ياري شيعيان در مناطق گوناگون به افرادي چون" احمد بن حمزه قمي "اجازه پذيرفتن مناصب دولتي داد، تا جايي كه افرادي چون " نوح بن دراج " كه چندي قاضي بغداد و سپس قاضي كوفه بود، از ياران حضرت(ع) به شمار مي رفتند كساني از بزرگان و ثقات شيعه چون محمد بن اسماعيل بن بزيع ( نيشابوري ) كه از وزراي خلفاي عباسي به شمار مي رفت به گونه اي با حضرت در ارتباط بودند كه وي از حضرت جواد (ع) پيراهني درخواست كرد كه به هنگام مرگ به جاي كفن بپوشد و حضرت خواست او را اجابت و براي وي پيراهن خويش را فرستاد. حركت امام جواد (ع) در چينش نيروهاي فكري و سياسي، خود حركتي كاملاً محرمانه بود، تا جايي كه وقتي به ابراهيم بن محمد نامه مي نويسد به او امر مي كند كه تا وقتي " يحيي بن ابي عمران" ( از اصحاب حضرت ) زنده است نامه را نگشايد . پس از چند سال كه يحيي از دنيا مي رود ابراهيم بن محمد نامه را مي گشايد كه حضرت در آن به او خطاب كرده : مسئوليتها و كارهايي كه به عهده ( يحيي بن ابي عمران ) بوده از اين پس بر عهده توست . بحارالانوار، ج 50،ص 37 اين نشانگر آن است كه حضرت در جو اختناق حكومت بني عباس مواظبت و عنايت داشت، تا كسي از جانشيني نمايندگان وي اطلاعي حاصل ننمايد.دوران دشوار امام جواد (ع) در نقش و تبليغ شيعي را بايد در هم عصر بودن وي با دو خليفه عباسي نگريست خصوصا مامون عباسي كه به گفته ابن نديم "اعلم تر از همه خلفا نسبت به فقه وكلام بوده است. " دوران هفده ساله امامت حضرت جواد (ع) همزمان با دو خليفه بني عباسي مامون و معتصم بود ، 15 سال در دوره مامون -ازسال 203 ق سال شهادت حضرت رضا (ع) تا مرگ مامون در 218 - و دو سال در دوره معتصم - (سال مرگ ما مون 218 تا 220) شرايط دوره 15 ساله نخست حضرت درست همان شرايط پدر بزرگوارش بود كه در مقابل زيركترين و عالم ترين خليفه عباسي قرار داشت .مامون كه در سال 204 هجري وارد بغداد شد امام جواد (ع) را كه بنا بر برخي از روايات سن مباركشان در اين دوران10 سال بيش نبود از مدينه به بغداد فرا خواند و سياست پيشين خويش را در محدود ساختن امام رضا (ع) در خصوص امام جواد (ع) نيز استمرار داد .ترس از علويان و محبت اهل بيت در دل مسلمانان از يك سو و متهم بودن وي در به شهادت رساندن امام رضا (ع) در جهان اسلام از سوي ديگر، وي را بر آن داشت تا با به تزويج در آوردن دختر خويش ام الفضل، ضمن تبرئه خويش و استمرار حركت عوامفريبانه در دوست داشتن اهل بيت، پايه هاي حكومت خويش را مستحكم سازد .اين حركت مامون چون سپردن ولايتعهدي به امام رضا (ع) 9 مورد اعتراض بزرگان بني عباس قرار گرفت اما مشاهده علم و درايت حضرت جواد(ع) در همان سن آنانرا به قبول اين ازدواج ترغيب ساخت. امام جواد (ع) شرايط خود را همان شرايط پدر خويش ديد، از اينرو با پذيرش ازدواج با ام الفضل نقشه پليد مامون در به قتل رساندن وي و شيعيان را از صفحه ذهن مامون زدود.حضرت(ع) كه به خوبي از سياستها و نقشه هاي مامون در بهره برداري از جايگاه ديني و اجتماعي خود باخبر بود، پس از ازدواج اقامت در بغداد را رد و به مدينه بازگشت و تا سال شهادت خويش در آنجا مقيم شد . نامه هاي ام الفضل به پدر خويش مبني بر عدم توجه امام جواد (ع) به وي، بيانگر اجباري بودن ازدواج وي با ام الفضل و نداشتن فرزندي از ام الفضل از امام جواد (ع) پرده از هوشمندي امام (ع) برمي دارد؛ چون كه مامون بر آن بود تا با به دنيا آمدن فرزندي از ام الفضل وي را به عنوان يكي از فرزندان رسول خدا (ص) در بين شيعيان، محور حركتهاي آينده خود و بني عباس قرار دهد. مامون در سال 218 ه .ق در مسير حركت به سوي جنگ تا روم درگذشت . علي رغم تمايل سپاه و سران بني عباس به خلافت عباس فرزند مامون ، عباس بنا بر وصيت پدر با عمويش ابو اسحاق معتصم بيعت كرد . معتصم هشتمين خليفه عباسي پس از ورود به بغداد، امام جواد(ع) را از مدينه به بغداد فرا خواند .حضرت در سال 218 پس از معرفي امام هادي(ع) به جانشيني خود به همراه ام الفضل به بغداد رفت .در اين سفر حضرت با شخصيتي متفاوت از مامون روبرو شد ، شخصيتي با روحيه نظامي گري و فاقد بينش علمي . معتصم كه مايه هاي حيله گري و عوامفريبي هاي مامون را در خود نداشت ، موضعگيري متضاد با اهل بيت خود را در بين مردم آشكار ساخت .امام عليه السلام در دو سال آخر عمر خويش تحت نظارت شديدتر دستگاه امنيتي و نظامي معتصم قرار گرفت. از اينرو شرايط امام جواد به گونه اي شد كه حضرت توسط معجزات و كرامات و شركت در جلسات علمي ، امامت خود را به ديگران به اثبات مي رساند .امام جواد (ع) در طول زندگي پربار اما كوتاه خويش بر آن بود تا ارتباط با مردم را حتي در سخت ترين شرايط حفظ كند و با بذل و بخشش به فقرا و مساكين كرامت اهل بيت را به اثبات رساند. وي اين سيره خويش را به امر پدر بزرگوارش آغاز و به انجام رساند . امام رضا (ع) در يكي از نامه هاي خود به حضرت جواد (ع) مي نويسد :" به من خبر رسيده است كه ملازمان تو ، هنگامي كه سوار مي شوي از روي بخل تو را از در كوچك بيرون مي برند تا از تو خيري به كسي نرسد تو را به حق خودم بر تو، سوگند مي دهم كه از درب بزرگ بيرون آيي و به همراه خود زر و سيم داشته باش تا به نيازمندان و محتاجان عطا كني. "و اين آغاز يك حركت مردمي ، معنوي و انساني بود كه به استحكام پايگاه مردمي حضرت منجر شد و دستگاه بني عباس را از نام " جواد " به معناي بخشنده به هراس وا داشت .
بني اسرائيل برهبري يوشع بن نون قدم در سرزمين فلسطين گذاشتند و در آنجا سكونت اختيار كردند، يوشع تا آخر عمرش را ميان بني اسرائيل گذرانيد و بامور ديني و اجتماعي آنها قيام كردپس از وفات يوشع، قضات بني اسرائيل امور آنها را اصلاح ميكردند، و از زمان وفات موسي تا حدود سيصدو پنجاه و شش سال، بني اسرائيل پادشاهي نداشتند و اصلاح امور، بدست قاضيها بود و پيمبران آن دورانهم راهنماي قضات و واسطة ميان آنها و خداوند بودند.
در اين دوران بني اسرائيل در معرض حملات ملتهاي همساية خود از قبيل عمالقه ، مديانيها ، فلسطينيها و ديگران بودند، گاهي آنان و گاهي هم بني اسرائيل در اين جنگ ها غالب مي شدند.
دراواسط قرن چهارم هجري پس از وفات موسي بود كه بني اسرائيل اقدام بجنگ با فلسطينيها نمودند و دراين جنگ تابوت عهد را كه صندوقي بود جاي اوراق تورات و ودايع نبوت همراه داشتند كه باعث پيروزي آنها شود، ولي فلسطينيها غلبه كردند و بني اسرائيل را شكست دادند.
بني اسرائيل پس از آن روز كه تابوت عهد را از دست دادند بذلت و بدبختي افتادند و سالها در منتهاي زبوني بسر بردند ولي ناگهان بخود آمدند واز زندگي ذالت بار خود احساس ناراحتي كردند بدين جهت نزد پيامبر زمان خود(صمويل) آمدند واظهار داشتند كه پادشاهي براي ما معين كن تا ما در ركاب او با دشمنان خود وارد جنگ شويم و سيادت از دست رفته خود را بدست آوريم ، صمويل كه از اخلاق و روحيات بني اسرائيل آگاه بود و ميدانست آنها مردمي سست و بياراده و ناپايدارند به آنها گفت من مي ترسم كه وقت خداوند فرمان جنگ را بر شما بنويسد، شما سستي كنيد و پشت بجنگ دهيد و نافرماني خداوند كنيد و بالنتيجه گرفتار عذاب خدا شويد، گفتند: براي چه سستي كنيم با اينكه دشمنان، ما را از وطن و خانه و فرزندانمان جدا كردهاند و تمام دواعي جنگ در ما موجود است و بنابراين محال است كه ما در جنگ اهمال كنيم.
صمويل گفت : خداوند متعال طالوت را پادشاه گردانيد كه تحت سرپرستي او به دشمنان خود بجنگيد، طالوت جواني زيبا و آراسته و از نوادههاي بنيامين فرزند يعقوب بود و در تمام بني اسرائيل جواني مانند او يافت نمي شد و لي از نظر مادي تهيدست بود و ثروتي نداشت.
بني اسرائيل تهدستي و فقر اورا عيبي بزرگ شمردند و گفتند چگونه او بر ما پادشاه شود با اينكه ما از او شايسته تريم و بعلاوه او ثروتي ندارد و جواني فقير و نادرست است، صويل گفت: خداوند اورا ثروتي برگزيده و بر شما پادشاه قرار داده و از نظر علم و دانش و نيروي بدني بر او فزوني عطا فرموده است و نشانه پادشاهي او اينست كه تابوت عهد را بشما برگرداند.
او روزيكه فلسطينيها تابوت عهد را از بني اسرائيل گرفتند تا روزي كه بدست طالوت با مقدماتي ميان بني اسرائيل برگشت بيست سال و هفت ماه طول كشيد.
طالوت با آوردنتابوت عهد پادشاهي تخود را ثابت كرد و بني اسرائيل به رهبري او به سوي فلسطينيها حركت كردند هنگام حركت طالوت به انها گفت : خداوند شما را آزمايش مي كند به آب نهري كه به زودي به آن ميرسيم كسانيكه از آن آب بياشامند از من نيستند و كسانيكه از آشاميدن آ ب آن نهر خودداري كنند از پيروان من خواهند بود.
د رآن بيابان تشنگي و عطشي شديد بر بني اسرائيل غلبه كرد و چون به آن نهر رسيدند بيشتر آنها نتوانستند خودداري كنند و از آن نوشيدند و لي تعداد كمي از آنان بر نفس خويش مسلط شدند و لب به آن آب نزدند و اطاعت خدا را بر هواي نفس ترجيح دادند.
طالوت و آن چند نفر از نهر گذشتند ولي چون شماره نفراتشان كم بود، با خود گفتند : ما را تاب مقاومت و جنگ جالوت و سپاهيانش نيست، جالوت مردي است شجاع و نيرومند و داراي سپاه مجهزي است ماكجا و آن گروه نيرومند كجا؟ ولي مومنين ديگر آنها را دلداري داده ميگفتند: چه بسيار اتفاق افتاده كه يك سپاه كوچك بر لشگري بزرگ به اذن خدا غلبه كرده و پيروز شده اند بنابراين كمي افراد دليل بر شكست خوردن نيست.
پيروزي بني اسرائيل بلدست داود:
در ميان سپاه طالوت، كودكي نورسيده بود كه داود نام داشت، او براي جنگ و ميدان، با بني اسرائيل نيامده بود، بلكه چون سه برادر بزرگ او در اين سپاه بودند، پدرش او را همراه برادران فرستاده بود كه پس از پايان جنگ خبر سلامتي برارادران را براي پدر ببرد.
دريكي از روزهاي جنگ داود خردسال مشاهده كرد كه از سپاه مخالف جالوت به ميدان آمده و مبازر ميطلبد، ولي از بنياسرائيل هيچ كس جرئت جنگ و هماوردي او را پيدا نمي كند بدين جهت جالوت ميان ميدان فرياد مي كشد وعظمت خود را بر بنياسرائيل عرضه مي دارد.
داود از يك نفر پرسيد كه اگركسي جالوت را بكشد پاداش او چه خواهد بود؟ او در جواب گفت: پادشاه جائزه بزرگ به وي عطا مي كند و دختر خود را نامزد او مي گرداند و خاندانش سيادت و بزرگي پيدا مي كند! داود كه خود را در مقابل چنين پاداشهاي بزرگي ديد ، هوس جنگ بسرش افتاد، با اينكه پيش از آن روز هرگز چنين فكري به خاطرش نرسيده و تمرين نكرده بوددر آْن حال با شتاب خود را به شاه رسانيد و اذن جنگ خواست شاه او را از ا ين عمل خطرناك بيم داد داود گفت من خود را قادر بر جنگ اين مرد مي بينم زيرا چندي پيش شيري به گله گوسفندان پدرم حمله كرد، من او كشتم خرسي هم با او همراه بود، خرس را هم از پاي درآوردم.
ظالوت لباس جنگ بر او پوشانيد واو را به ميدان فرستاد داود ا زپوشيدن لباسهاي سنگين جنگ احساس ناراحتي كرد آنها را در آورد و با لباس عادي قدم به ميدان گذاشت و تنها چيزي كه همراه داشت پنج قطعه سنگ كه از بيابان انتخاب كرده و يك عصاي كوچك شباني بود چون مقابل جالوت رسيد سنگي در فلاخن گذاشت و بنام خداوند بطرف جالوت رها كرد، سنگ با شدت تماتم ، بر پيشاني جالوت خورد و بلافاصله جالوت نقش زمين شد، داود شمشير او را برداشت و سر از بدنش جدا كرد و نزد طالوت آورد سپاه جالوت پس از كشته شدن پادشاه خود تاب مقاومت نياوردند و فرار كردند و طالوت هم از داود تقدير كرد و وعده همسري دختر خود را به او داد.
ر فته رفته ، داود در پيشگاه طالوت مقامي ارجمند پيداكرد، او دختر خود ميكال را به داود دادوفرماندهي ارتش را به او محول نمود از طرفي هم رفاقت و دوستي محكمي بين داودو يوناثان پسر طالوت برقرار گرديد، و در اجتماع هم روز به روز بر عظمت داود افزوده مي شد.
توجه قلبي مردم به داود، كم كم قلب طالوت را بر او دگرگون ساخت و او را نسبت به داود بدبين نمود تا جائيكه در صدد نابود ساختن برآمد، يوناثان مي كوشيد كه اين افكار پليد را از پدر دور سازد و لي ميسر نمي شد.
چند بار ، طالوت داود را به جنگهاي خطرناك فرستاد تا شايد به دست دشمنان كشته شود ولي در تمام جنگها پيروزي با داود بود، بالاخره طالوت نقشه قتل او راكشيد و داود پس از اطلاع از سوء نيت طالوت، شبانه فرار كرد و در مغاره كوهي مسكن نمود، برادران و ساير افراد فاميلش به او ملحق شدند و مردم فقير و گرفتار هم به او پناه بردند، در آن هنگام داود با جمعيتش به يكي از كشورهاي همسايه پناهنده شد تا ببيند چه پيش خواهد آمد.
طالوت از كار خود دست نكشيد و دائما درصدد بود كه وسيلهاي بدست آورد و داود رابه قتل رساند، وقتي دانست كه داود در نزد فلسطينيها بسر ميبرد، لشگر به جنگ فلسطينيها كشيد ولي در اين جنگ با شكست مواجه گشت سپاهش فرار كردند و خود و فرزندانش نيز به دست فلسطينيها كشته شدند.
در اثناء اين حوادث، صمويل پيغمبر آن زمان وفات يافت و همان طوريكه او به داود خبر داده بود، سلطنت طالوت پس از قتل وي، منتقل به داود گرديد.
داود در زمان سلطنت خود، جنگها كرد و كشورهائي را ضميمه خاك بني اسرائيل نمود و در تمام جنگها موفقيت و پيروزي با او بود.
معجزات داود:
گذشته از سلطنتي كه خداوند به داود عطا فرموده بود نعمت هاي ديگري نيز به وي اعطا شد كه در حقيقت نشانه پيامبري و نبوت او به شمار ميرفت به طوريكه قرآن كريم آن را ذكر فرموده عبارت است از:
1-اينكه كوهها با او تسبيح مي گفتند، يعني هنگاميكه داود به تسبيح و ذكر خدا مشغول مي شد، قطعات سنگ با او هم صدا مي شدند و صداي تسبيح آنها هم شنيده مي شد.
2-اينكه پرندگان هم مانندكوهها با داود تسبيح خدا مي گفتند.
3-اينكه خداوند آن را در دست او ما نند موم نرم قرار داد كه بدون آتش و وسائل، آن را به هر صورتي كه مي خواست در مي آورد و هر چه مي خواست از آن مي ساخت.
4-اينكه خداوند علم ساختن زره آهني را به وي آموخت كه از حلقههاي كوچك آهن پيراهني بسازد كه درعين راحتي بدن را نيز از خطرهاي حربهي دشمن محفوظ دارد، پيش از آن روز مردم به جاي زره قطعه هاي بزرگ آهن را به بدن خود مي بستند واين قطعه آهن ها ، موجب ناراحتيهايي بر آنها مي شد ولي با ساخته شدن زره ، به دست داود ، اين مشكل حل گرديد.
5-اينكه خداوند پايه هاي سلطنت او را محكم نمود و او را بر تمام دشمنانش پيروزي بخشيد به طوريكه داود در هيچ موردي باهيچ دشمني نجنگيد مگر اينكه غالب شد و هيچكس با او دشمني نكرد مگر اينكه شكست خورد.
6-اينكه خداوند حكمت نبوي(نبوت) و فضل خطاب (تميز بين حق و باطل) را به وي عطا فرمود.
7-اينكه خداوند زبور را به او عطا كرد كه داود آن را با صوت دلنشين خود مي خواند و دل هاي مردم را به سوي خداوند متوجه مي نمود.
دو داستان از داود:
داستان اول كه سليمان هم در آن شركت دارد آن است كه : گوسفندان مردي، به باغ انگور مردي ديگر شبانه داخل شدند و تمام خوشههاي انگور باغستان آن مرد را خوردند، صاحب باغ داوري نزد داود آورد و فضاوت را از او خواستار شد، در آن هنگام از طرف خداوند به داود الهام شدكه فرزندان خودت را جمع كن و حكم اين قضيه را از آنها جويا شد هر كدام توانستند جواب صحيح بگويند، جانشيني تو نصيب او خواهد شد.
داود فرزندان خود را جمع كرد و مطلب را از آنها جويا شد همه از جواب عاجز ماندند، جز سليمان يازده ساله كه در جواب گفت: گوسفندان را به صاحب باغ بسپاريد كه از شير و پشم و نتايج آنها بهرهمند شود، تا باغستان به صورت اول درآيد و انگور دهد، اين قضاوت سليمان از طرف خداوند تاييد شد، و به اين وسيله جانشيني سليمان مسلم گرديد.
داستان دوم از اين قرار است:
داود روزها را تقسيم كرد و هر روزي را براي كاري اختصاص داده بود، يك روز براي عبادت ، يك روز براي قضاوت بين مردم، يك روز براي موعظه و نصيحت و يك روز هم براي استراحت خود .
در روز استراحت ، دربانها نميگذاشتند كسي به خانه داود قدم بگذارد، در يكي از روزهاي خلوت دو فرشته به صورت بشر از سقف اتاق بر او فرود آمدند، داود از ديدن وضع آنها دچار ترس و بيم شد ولي آنها گفتند: نترس ما دو نفريم كه براي قضاوت و داوري نزد تو آمدهايم اينك بين ما حكم كن.
اين برادر من است كه نود ونه ميش دارد و من يك ميش دارم به من ميگويد آن ميش خودت را به من واگذار كن! داود گفت او به تو ستم كرده كه يك ميش تو را خواسته از تو بگيرد و بسياري از مردم به يكدگر ظلم مي كنند مگر كسانيكه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند و آنها خيلي اندكند.
دراين موقع ناگهان داود متوجه شد كه در قضاوت شتاب كرده و پيش از آنكه از مدعي دليل بخواهد واز مدعي عليه هم سؤالاتي بكند، حكم نموده است، بدين جهت در پيشگاه خداوند به سجده افتاد و از عجله و شتاب خود استغفار كرد.
در خاتمه اين بحث بي مناسبت نيست گفته شود كه در ذيل آيه شريفه: وهل اتاك نبأ الخصم .... آنچه از روايات اهل بيت عصمت عليهم السلام استفاده مي شود همانستكه ما ذكر كرديم ولي جمعي از سنيان به استناد تورات تحريف شده داستان اوريا وهمسرش را نقل مي كنند و به داود پيامبر معصوم، نسبتهاي ناروائي مي دهند كه مسلما حاضر نيستند چنان نسبتي به خود آنها داده شود راستي اف بر مردميكه در اثر جهل ، دامان پاك انبياء خدا را به چنين لكه هاي ننگي آلوده مي كنند و چنين نسبتهاي ناروائي به رهبران آسماني ميدهند!
نتايج اين داستان:
از تاريخ زندگي داود، نتايج بزرگ مي توان به دست آورد كه ما به بعضي از آنها اشاره مي كنيم:
اول-
آنكه خداوند داود را از ميان بني اسرائيل انتخاب كرد و به دست او كارهاي بزرگي انجام داد كه بر حسب ظاهر چنان كارهاي بزرگي از او ساخته نبود، او كودكي بود كه شباني مي كرد خداوند جالوت را بدست او هلاك كرد، در حالي كه شجاعان از مبارزه او به خود مي لرزيدند ، داود خردسال او را كشت، نه با شمشير وسلاحهاي جنگي بلكه با قطعه سنگ كوچكي كه از فلاخن خود رها نمود، از اينجا استفاده مي شود كه خداوند هر كس بخواهد انتخاب مي كند و به هركس بخواهد مزاياي عظيم مي بخشد ، و ديگر آنكه بگردنكشان مي فهماند كه خدا آن چنان قادري است كه مي تواند آنها را بدست ضعيف ترين افراد وبه وسيله كوچكترين اشياء از پا درآورد.
دوم-
آنكه اشخاص ضعيف نبايد از پيروزي و نيل به مقامات ارجمند مايوس باشند، بلكه بايد با توكل وتوجه به خداوند فعاليت كنند و براي رسيدن به هدف بكوشند.
سوم-
آنكه غلبه داود بر جالوت، او را تغيير نداد و خودپسندي و كبر، درحريم دل او راه نيافت ، بلكه اين پيروزي بر تواضع داود افزود و بيشتر بشكرگزاري پرداخت.
چهارم-
آنكه اطاعت خداوند و شكرگذاري نعمتهاي او موجب ازدياد نعمتها مي شود زيرا به واسطه اطاعت و مقام شكر داود بود كه خداوند نعمتهاي ديگري به او عنايت كرد، آهن را در دست اونرم قرادداد و صنعت زره سازي به او آموخت وفرزندي مانند سليمان به او عطا كرد كه وارث علم و دانش و تخت و تاج او شود.
دنياي ما پر از جاندران و گياهان گوناگون است. هيچكس نميداند چند نوع جاندار درآن زندگي ميكنند. هر روز انواع جديدي ا ز حشرهها كشف ميشوند، مي دانيم كه برخي از جانوران نسبت به موجودات زنده ديگر شباهت بيشتري به يكديگر دارند. از اين رو ميتوانيم آنها را گروهبندي كنيم.
انسانها فقط يك بخش از دنياي جانداران را تشكيل ميدهند. با اين ترتيب، انسان چگونه در گروهبندي جانواران جاي ميگيرد؟ انسان داراي ستون فقرات است. همه جانداران داراي ستون فقره، مهرهدار خوانده ميشوند. انسان پستاندار نيز محسوب ميشود. بچههاي همه پستانداران از شير مادر تغذيه ميكنند.
پستانداران به گروههايي، مثل نهنگها و خفاشها، تقسيم ميشوند. انسان نيز به گروه ديگري از پستانداران به نام نخستي تعلق دارد. ميمونها نيز جزو گروه نخستي محسوب ميشوند. آنها به انسان خيلي شباهت دارند.
انسانها نيز مثل حيوانات بين خود پيام ردو بدل ميكنند. انسان براي خود خانه ميسازد. بعضي از حيوانات نيز چنين ميكنند ولي خانهسازي آنها مثل انسان انجام نميگيرد.
آنچه انسانها را ا زبقيه جانداران متفاوت ميسازد چگونگي كاركرد مغز آنهاست. ما ميتوانيم اطلاعات را در ذهن خود ذخيره كنيم، گذشته را حفظ كنيم و به آينده بنديشيم. مغز به ما كمك ميكند تا بر محيط زندگيمان مسلط شويم. تنها انسان است كه ميتواند با چنين مهارتي از مغز خود استفاده كند. هيچ جاندار ديگر نميتواند اين كتاب را بخواند!
خودرو(يا اتومبيل) يك ماشين پيچيده است. كامپيوتر نيز چنين است. بدن ما خيلي پيچيدهتر از اين ماشينهاست. بدن ما هر روز صدها كار مختلف انجام ميدهد. درصورت سالم بودن، بدن انسان اين كارها را به نحو مطلوب انجام ميدهد. اگر از بدن خود به دقت مواظبت كنيم بسيار بيشتر از يك ماشين عمر خواهد كرد.
بدن ما از قسمتها يا اندامهاي متعددي تشكيل شده است. ه راندام از اجزاء بسيار ريزي به نام سلول(ياخته) ساخته شده است. سلولها واحدهاي اصلي بدن موجودات زنده هستند. آنها به قدري كوچكاند كه بدون ميكروسكوپ ديده نميشوند. بدن انسان تقريبا از 1000 ميليارد سلول ساخته شده است.
سلولهاي همنوع براي ساختن اندام مختلف بدن انسان به همديگر پيوند ميخورند برخي از سلولها، ماهيچهها و برخي ديگر نيز استخوانها را ميسازند. سلولهاي خاصي براي ساختن عصبها باهم پيوندميخورند. سلولهاي ديگري نيز پوست بدن را به وجود ميآورند. سلولها انواع بسيار هم دارند. شكل و اندازه آنها بسيار با هم متفاوت است.
از جهات مهمي بسياري از سلولها باهم شباهت دارند. همه آنها براي فعاليت به غذا نياز دارند. همه سلولها موادزايد را دفع مي كنند. انتقال مواد لازم و زايد به وسيله خون انجام ميگيرد. درمركز هر سلول، يك هسته وجود دارد. هسته رفتار و عملكرد سلول را كنترل ميكند. سلولها تقسيم ميشوند تا سلولهاي جديدي پديد آيد.
بدن انسان بايد حركت و فعاليت داشته باشد و براي اين كار به نيرو يا انرژي نياز دارد. بدن انسان به آگاهي از آنچه در اطراف ميگذرد نيز نيازمند است. بدن انسان همچنين بايد سالم باشد و تنفس كند.
براي انجام چنين كارهايي در بدن انسان تعدادي دستگاه وجود دارد. هر دستگاه كار خود را انجام ميدهد. و هماهنگي كا رآنها به زندگي سالم بدن انسان منجر ميشود. ماهيچهها و استخوانهاي بدن انسان دستگاههايي را ميسازند كه حركت بدن را موجب ميشود. ماهيچهها بر روي استخوانها كشيده شدهاند و باعث حركت بدن انسان ميشوند. دستگاه گوارش غذاي خورده شده را به سوخت موردنياز بدن انسان تبديل ميكند. دستگاه تنفس نيز هوا را دريافت ميكند. هوا شامل گاز اكسيژن است. اين گاز براي آزادسازي انرژي نهفته در غذا ضروري است . دستگاه گردش خون مثل شبكهاي از لولههاي ريز عمل ميكند. خون، اكسيژن و غذا را به تمام نقاط بدن انتقال ميدهد و مواد زايد را نيز دفع ميكند و از اين طريق در مقابل بيماريها از بدن انسان محافظت ميكند.
دستگاه حواس، كمك ميكند از وضع پيرامون خود آگاه شويم. دستگاه اعصاب، وظيفه كنترل بدن را برعهده دارد. دستگاه تناسلي نيز كار توليدمثل و فرزندزايي را انجام ميدهد.
استخوانها سختترين و قويترين بخش بدن انسان را تشكيل ميدهند. اسكلت بدن انسان از 208 قطعه استخوان تشكيل شده است.
شكل بسياري از استخوانهاي بدن خود را ميتوانيد با دست لمس كنيد. برخي از آنها بلند و كشيدهاند. آيا ميتوانيد استخوان بلند درشت ني پا را كه در پايين زانو قرار دارد با دست لمس كنيد؟ استخوان ران از آن نز بلندتر است. اين استخوان بزرگترين استخوان بدن است. برخي ديگر از استخوانهاي بدن، مثل دندهها، خميده هستند. برخي از آنها نيز در اعماق بدن پنهانند. مثلا در درون سر انسان سه استخوان كوچك وجود دارد. اين استخوانها در گوش مياني قرار دارند آنها به شنيدن انسان كمك ميكنند و كوچكترين استخوانهاي بدن انسان هستند.
مهمترين بخش از اسكلت انسان، ستون فقرات است. ستون فقرات اصليترين تكيهگاه اجزاء بدن انسان است. ستون فقرات فقط از يك استخوان به وجود نيامده است. زنجيرهاي از استخوانهاي كوچك يا مهرهها آن را تشكيل ميدهند. بين هر يك از استخوانها يا مهرههاي آن، صفحه گردي از بافت لاستيكمانند به نام غضروف قرار دارد. خمپذيري و انعطاف اين غضروفها پيچ و تاب و خمش ستون فقرات را ممكن ميسازد.
محل اتصال استخواني به استخوان ديگر مفصل ناميده ميشود. حركت، پيچش و خمش بدن انسان را وجود مفصل بين استخوانها ممكن ميكند. در نوشتن با دست مفصلهاي بين انگشتان و مچ دست ايفاء نقش ميكنند. براي نوشتن روي يك صفحه به حركت دادن بازوي خود نياز داريد. براي اين كار از مفصلهاي آرنج و شانه استفاده ميشود.
برخي از مفصلها مثل لولاي درعمل مي كنند. مفصل يك سر استخوان بازوي بالا به شكل گوي است. اين سر استخوان در محفظهاي درداخل كتف جاي گرفته است. اين نوع مفصل را مفصل گلولهاي يا كروي مينامند. كدام نوع از مفصلها را امكان ميدهد حركت بيشتري انجام شود؟ با چرخاندن بازوهاي خود متوجه جواب سئوال ميشويد.
بدن انسان دايما در حال فعاليت است. قلب انسان همواره ميتپد. به هنگام تنفس سينه بالا و پايين ميرود. دستگاه گوارش دايما مشغول هضم غذاي تازه بلعيده شده است. حتي به هنگام خواب نيز بدن انسان كار ميكند.
همه اين فعاليتهاي بدن انسان به وسيله انواع مختلف ماهيچه انجام ميگيرد. قلب انسان ازيك نوع ماهيچه ساخته شده است. اين ماهيچه هرگز خسته نميشود. نوع ديگري از ماهيچهها ديواره معده و رگهاي خوني را تشكيل ميدهند . نوع سوم ماهيچههايي هستند كه استوانها را به حركت درميآورند.
تقريبا نصف وزن بدن انسان وزن ماهيچهها است. در حدود 650 ماهيچه در بدن انسان وجود دارد. هر يك از ماهيچهها كار خاصي انجام ميدهد. ماهيچهها بازوها، ساقها، انگشتان دست، انگشتان پا، دهان، چشمها، پلكها، و ديگر اجزاي متحرك بدن را به حركت درمي آورند.
بسياري از ماهچههاي بدن انسان به استخوانها متصل هستند. ماهيچهها با انقباض يا فشردهشدن، استخوانها را به حركت درميآورند. خم شدن بازوي شما به اين دليل ممكن ميشود كه ماهيچه آن كه «ماهيچه دوسر» ناميده ميشود منقبض ميگردد. ماهيچه ديگري كه «ماهيچه سه سر» نام دارد با انقباض خود، مجددا بازو را راست نگه ميدارد. بيشتر ماهيچههاي بدن مثل اين زوج ماهيچه عمل مي كنند.
به دستهاي خود نگاه كنيد. اگر چه آنها از استخوان و ماهيچه تشكيل شدهاند ولي اين اجزاء را نميتوانيد ببينيد. آنچه ميبينيد پوست شما است كه اجزاي دروني را پوشانده است. پوست محافظ اصلي بدن در مقابل جهان خارج است. پوست از درون بدن محافظت ميكند. كار حفاظت از بدن در مقابل نفوذ ميكروبهاي بيماريزا به عهده پوست است. پوست در مقابل ضربهها و فشارهايي كه به بدن وارد ميشود مانند سپر عمل ميكند. تصور كنيد كه اگر قسمتي از پوست بدن شما خراشيده شده باشد و آن قسمت به جايي برخورد كند چه احساسي خواهيد كرد؟
پوست از دولايه اصلي تشكيل شده است. لايه بالايي آن را لايه بيروني يا روپوست مينامند. اين لايه محافظي درمقابل بيماريهاست. لايه بيروني از سلولهاي مرده ساخته ميشود كه از لايههاي زير پوست بالا ميآيند. سلولهاي مرده در اثر به وجودآمدن سلولهاي پوستي جديد در زير آنها به بالا رانده و به شكل چرك از بدن جدا ميشوند.
لايه بيرونياز خارج شدن آب بدن انسان جلوگيري ميكند. اين امر حائز اهميت بسيار است. زيرا بدن انسان مقدار زيادي آب دارد. اين لايه همچنين از بدن انسان در مقابل اشعه خورشيد محافظت ميكند. پوست بدن انسان سلولهايي دارد كه رنگدانههاي پوست را به وجود ميآورند و به پوست رنگ تير ميدهند. تشكيل رنگدانهها وقتي اتفاق ميافتد كه در زير آفتاب قرار گرفته باشيد. رنگدانهاي به نام «ملانين» از سوختن پوست بدن در مقابل اشعه خورشيد جلوگيري ميكند.
لايه دوم پوست، پوست واقعه يا لايه دروني ناميده ميشود. اين لايه شامل عصبهايي است كه از طريق آنها اشياء را حس ميكنيم. اين اعصاب در مقابل حرارت، سرما و درد عكسالعمل نشان ميدهند. آنها همچنين در تشخيص صاف يا ناهمواربودن اشياء به بدن انسان كمك مي كنند. ريشه موهاي بدن انسان در لايه دروني پوست قرار دارد. درهمه نقاط بدن ما، بجز لبها، كف دستها و كف پاها مووجود دارد. لايه دروني پوست شامل غدههايي است كه عرق ترشح ميكنند.
پوست، دماي بدن را در حد ثابتي نگه مي دارد. در آب و هواي گرم غدهها عرق ترشح ميكنند و پوست بدن را مرطوب نگه ميدارند. عرق حرارت بدن را به هوا دفع ميكند. وقتي كه بدن انسان گرم مي شود به مقدار زيادي خون در پوست جريان مييابد. اين روش ديگري براي خنككردن بدن است. گرماي خون از اين روش از بدن خارج ميشود. درهواي سرد خون كمتري در پوست جريان مييابد.
در اين حالت منفذهاي پوست مسدود ميشوند. اين عمل از خارجشدن عرق بدن جلوگيري ميكند. هردوي اين كنشها، آزاد شدن حرارت بدن انسان را متوقف ميسازد.
از جهتي بدن انسان به شبكهاي از جاده ها شباهت دارد. اين شبكه پيچيده، مسيرهاي باريك و بزرگراههاي وسيع متعددي دارد. اين مسيرهاي باريك وپهن دربدن انسان همان سياهرگها و سرخرگها هستند. دراين مسيرها خون جريان دارد.
در بدن يك انسان بالغ پنج تا شش ليتر خون وجود دارد. بدون خون زندگي انسان ممكن نمي شود. كار ا صلي خون تغذيه سلولها است. خون به سلولها، غذا و اكسيژن موردنياز را ميرساند. غذا از طريق دستگاه گوارش و اكسيژن نيز از طريق ششها به خون وارد ميشود. سرخرگها خون پر از اكسيژن را به سلولهاي بدن ميرسانند. سياهرگها نيز گاز زايد، يعني دياكسيدكربن، را از سلولها گرفته و به ششها انتقال ميدهند.
خون همچنين مواد زايد ديگر را كه موردنياز بدن نيست دفع ميكند. اين مواد زايد به كليهها انتقال مييابند. كليهها آنها را به مثانه منتقل ميكنند. مواد زايد سرانجام ازبدن به صورت ادرار خارج ميشوند.
بدن انسان به طور پيوسته به خون پر اكسيژن نياز دارد. از اين رو خون در بدن انسان هميشه بايد د رجريان باشد. جريان دايمي خون در بدن به وسيله قلب انجام ميگيرد. اگر قلب انسان از تپش بايستد مرگ او فراخواهد رسيد.
قلب مثل تلمبه كار ميكند. خون كهنه رابه سوي ششها هدايت ميكند و خون پر از اكسيژن را ازششها ميگيرد و در سراسر بدن انسان به جريان مياندازد. قلب دو نوع خون را از خود عبور مي دهد. دردرون قلب مجموعهاي از دريچهها وجود دارد كه جريان خون را در يك جهت ممكن مي سازند. صداي ضربان قلب ناشي از بستهشدن درچههاست. خون به وسيله قلب در سرخرگها جريان مييابد. اين جريان را ميتوانيد با پيداكردن نبض خود لمس كنيد. جايي كه نبض در آنجا قابل لمسكردن است روي مچ دست و درست بالاي انگشت شست قرار دارد.
خون محتوي چند نوع سلول است. اين سلولها در داخل مايع رقيقي به نام پلاسما شناور هستند. رنگ خون از رنگ قرمز سلولهاي آن (گلبولهاي سرخ) ناشي ميشود. كا راين سلولها حمل اكسيژن در بدن است. همچنين در خون سلولهاي سفيدي وجود دارند كه كار مقابله با بيماريها را به عهده دارند . نوع سوم سلولهاي خون پلاكت نام دارد. اين سلولها در صورت ايجاد برش و خراش برروي بدن، در آن قسمت خون را لخته مي كنند. آنها «شبكهاي» ا زتارهاي بسيار نازك بر روي اين قسمت ايجاد ميكنند. سلولهاي قرمز در اين توگير مي كنند و خون، لخته ميشود.
در طي هر چهار يا پنج دقيقه يك بار تنفس انجام ميگيرد. نفس خود را بيش ا زاين مدت نيز ميتوانيم نگه داريم. ولي در اين صورت احساس ناراحتي خواهيمكرد. علت آن است كه بدن به طور پيوسته به هوا نياز دارد.
هوا تركيبي از چندين گاز است. گازي كه موردنياز بدن است اكسيژن نام دارد. تقريبا يك پنجم هوا را اكسيژن تشكيل ميدهد. بدون اكسيژن بدن نمي تواند انرژي موردنياز را از غذاي خورده شده تامين كند.
براي انجام كاي كه انرژي بيشتري لازم دارد به هواي بيشتر احتياج خواهيم داشت. وقتي از پلهها با سرعت زياد بالا ميرويم چه اتفاقي ميافتد؟
آن قسمتهايي از بدن انسان كه اكسيژن را دريافت مي كنند بسيار مرطوبند، اكسيژن وارد ششها ميشود. ششها هميشه مرطوبند. خون اكسيژن را از ششها به سلولهاي بدن انتقال مي دهد. در آنجا اكسيژن با غذاي هضم شده، مخلوط ميشود. اين مخلوط انرژي توليد ميكند. همچنين اين مخلوط آب و دياكسيدكربن پس ميدهد. دي اكسيدكربن از طريق خون به ششها منتقل ميشود و سپس هنگام بازدم از بدن خارج ميگردد. از اين طريق بدن انسان گازي را با گاز ديگر مبادله ميكند.
با دستان خود، دو طرف سينه را محكم بگيريد. و سپس نفس عميق بكشيد. مي توانيد بالا آمدن قفسه سينه خود را احساس كنيد؟ در نتيجه اين عمل ششها پر از هوا ميشوند. حال نفس خود را خارج كنيد احساس خواهيد كرد كه قفسه سينه دوباره كوچك مي شود. در اين حالت ششها از هوا تخليه ميشوند(البته ششها هرگز به طور كامل خالي نميشوند). حركت ششها به اين طريق به دليل وجود ماهيچههاي سينه است. برخي از اين ماهيچهها بين دندهها قرار دارند. ماهيچه پهني كه زير ششها واقع است به هنگام عمل دم در تنفس، به طرف پايين كشيده ميشود. اين ماهيچه ديافراگم(حجاب حاجز) است. با پايين رفتن ديافراگم هوا به درون ششها مكيده ميشود و به هنگام عمل بازدم ديافراگم بالا ميآيد و اين بار باعث ميشود كه هوا مجددا به بيرون رانده شود.
نفس عميق ديگري بكشيد. هوايي را كه ضمن تنفس از بيني عبور مي كند احساس ميكنيد. هوا از طريق بيني و از ميان حلق به ناي ميرسد. ناي لولهاي محكم است كه به ششها منتهي ميشود.شكل ششهاي بدن انسان مثل يك درخت وارونه است. لوله ناي تنه اين درخت است. شاخههاي درخت نيز مجاري ريز ششها است كه نايژه نام دارند. خود اين نايژهها نيز به شاخههاي بسيار كوچكي به نام نايژك تقسيم ميشوند.
درانتهاي نايژكها، كيسههاي كوچك هوا قرار دارند. دور آنها را رگهاي خوني ريزي فراگرفته است. خون جاري در اين رگها، اكسيژن موجود در كيسههاي هوا را ميگيرد. در همان حال، خون دياكسيدكربن خود را پس ميدهد و اين گاز از طريق بازدم خارج ميشود.
هر ذره اي از مواد غذايي كه مصرف ميكنيم مخلوط مركبي از مواد شيميايي است. اين مخلوط بايد نخست تجزيه شود تا براي بدن قابل مصرف باشد. تجزيه غذا به اجزاي اساسي آن، هضم ناميده ميشود.
برخي از مواد غذايي، مثل انواع ميوه، به صورت خام خورده مي شود. برخي ديگر نظير گوشت يا برنج بعداز پخته شدن مصرف ميشوند. اين امر باعث مي شود كه مواد غذايي سفت و نرم شوند. پختهشدن اين مواد غذايي به هضم آنها درمعده نيز كمك ميكند.
جريان هضم غذا در دهان آغاز مي شود. دندانهاي ما غذا رابه تكههاي ريز تبديل ميكنند. درهمان زمان بزاق دهان با آن مخلوط ميشود. بزاق داراي مادهاي به نام آنزيم است. انزيمها به هضم غذا كمك ميكنند.
وقتي كه غذا در دهان كاملا جويده شد مسيري را در درون بدن طي ميكند كه پيمودن آن ممكن است دو روز به طول انجامد. در طي اين حركت، بدن تا آنجا كه ممكن است مواد مفيد غذا را جذب ميكند. غذا واردمعده ميشود. در معده آنزيمهاي ديگر و اسيد قوي وجود دارد. اين مواد غذاي جويده شد را تجزيه مي كنند.
غذا در روده تا چهار ساعت باقي ميماند. سپس به سوي روده روانه ميشود. روده كه به يك لوله بلند شباهت دارد، از دو قسمت اصلي تشكيل شده است. غذا ابتدا وارد روده كوچك ميشود. در آنجا آنزيمهاي ديگري با غذا مخلوط ميشوند. اين آنزيمها پروتئينها، چربيها و كربوهيدراتهاي غذا را تجزيه ميكنند. مواد تجزيه شده آنگاه ميتوانند وارد خون شوند. ويتامينها و كانيهاي غذاها را بدون تجزيه به خون انتقال مييابند.
غذاي تجزيه شده از «ديوارههاي» روده وارد خون ميشود. سپس خون غذاي دريافتي را به كبد ميبرد. كبد بزرگترين غده بدن است. اين غده در نقش مركز كنترلكننده مواد غذايي موجود در خون عمل ميكند. كبدمواد غذايي را به نقطه نيازمند به غذا هدايت ميكند و يا آن را ذخيره ميسازد. موادي از قبيل چربيها نيز در قسمتهاي مختلف بدن ذخيره ميشوند. همه غذاي خورده شده در بدن مصرف نميشود. مقادير زايد غذا به روده بزرگ وارد ميشوند. در آنجا بدن آب زايد غذا را جذب ميكند. آنچه در اين روده باقي ميماند هيچ مصرفي ندارد. اين مواد زايد وارد راستروده شده و سپس دفع ميشوند.
دستگاههاي تنفس، گردش خون و گوارش سبب زنده ماندن انسان ميشوند. استخوانها و ماهيچهها نيز حركت و فعاليت بدن راموجب ميشوند. فرمان حركت آنها از كجا صادر ميشود؟ چه عاملي دستگاههاي مختلف بدن را به كار واميدارد؟ چه دستگاهي به آنها اطلاعات لازم در مورد كار خود را ارائه ميدهد؟
اين كارها را دستگاه اعصاب انجام ميدهد. دستگاه اعصاب، راهنماي تمام دستگاههاي بدن است. اين دستگاه، نحوه فكركردن، احساس و كنش ما را كنترل ميكند. اگر اين دستگاه اشكال پيداكند بدن انسان نميتواند به طور مطلوب كاركند.
دستگاه اعصاب از مغز، مغز تيره(طناب نخاعي يا نخاع شوكي) وعصبها تشكيل شده است. مغز تيره از ميان ستون فقرات عبور ميكند و پايين ميرود. مغز و نخاع شوكي اصليترين بخش دستگاه اعصاب را تشكيل ميدهند. اعصاب پيامها و دستورالعملها را از مغز و از نخاع شوكي تمام قسمتهاي بدن انتقال ميدهند.
مغز انسان به سه قسمت تقسيم ميشود. بخش ساقه مغز (پايه مغز) به نخاع شوكي منتهي ميشود. اين قسمت كنشهايي از بدن انسان راكه بدون فكر انجام مي گيرد كنترل ميكند . اين اعمال شامل تنفس، ضربان قلب و تعديل دماي بدن است.
قسمتهاي ديگر مغز عبارت است از مخ و مخچه است. مخچه در پشت مغز قرار دارد. اين بخش از مغز تعادل حركات بدن را حفظ ميكند.
بخش مخ بزرگترين قسمت مغزاست. اين بخش از مغز بسيار پيچيده است. قسمتهاي مختلف آن كنترل بخشهاي مختلف بدن را به عهده دارند. بخشي از آن پيامهاي بصري را دريافت مي كند. بخش ديگري از آن حس لامسه را رهبري ميكند. مخ چگونگي انديشه و احساس انسان را تحت كنترل دارد. همچنين حافظه انسان تحت كنترل مخ است. هنوز نكات كشف نشده بسياري در مورد طرز كار مغز وجود دارد.
آيا هيچ وقت شده است درتاريكي بخواهيد چيزي را پيدا كنيد؟ در تاريكي ديد انسان خيلي ضعيف ميشود. د رسياهي كامل هيچ چيز را نمي توانيد ببينيد. علت آن است كه در اين حالت هيچ نوري وجود ندارد و چشم ما براي ديدن به نور احتياج دارد. خورشيد و بسياري ا زاشياء از خود نور گسيل ميدارند. برخي از پرتوها بعد از برخورد به اشياء آ آنها منعكس ميشوند. چشم انسان آن گاه مي تواند پرتوهاي منعكس شده را ببيند.
نور وقتي كه به چشم ميرسد ابتدا از قرنيه چشم كه شفاف است عبور ميكند. قرنيه لايه نازكي است كه از چشم در مقابل گرد و غبار و مواد آلودهكننده، حفاظت ميكند. نور سپس از طريق نقطه تيرهاي در مركز چشم وارد آن ميشود. اين نقطه را مردمك مينامند. اطراف مردمك را عنبيه فرا گرفته است كه ماهيچه حلقهاي است. عنبيه ميتواند اندازه مردمك را تغيير دهد . وقتي كه نور زياد است اندازه قرنيه كوچكتر ميشود واين امر باعث ميگردد كه نور كمتري وارد چشم شود. درنور ضعيف مردمك بزرگتر شده و موجب ميشود نور بيشتري وارد چشم گردد.
دوربين نيزاز اين جهت تقريبا مثل چشم كار ميكند. از جهت ديگري نيز دوربين مثل چشم كار ميكند. پرتوهاي نوري از طريق شيشه عدسي وارد دوربين ميشوند. در چشم نيز پرتوهاي نور از ميان عدسي چشم وارد آن ميشوند. عدسي چشم از مادهاي زلال و لاستيك مانند ساخته شده است.
براي آنكه تصويري واضح تشكيل شود، پرتوهاي نوري بايد د رچشم متمركز و كانوني شوند. عدسي چشم براي اين كار پرتوهاي نوري را خم ميكند. پرتوهاي نوري از عدسي چشم عبور كرده و در عقب چشم، متمركز ميشوند. قسمت انتهايي چشم، شبكيه نام دارد. شبكيه از سلولهاي خاصي پوشيده شده است. آنها تصوير چيزهايي را كه در مقابل ما هستند به صورت پيامهايي به مغز انتقال ميدهند. اين پيامها از طريق عصبي به نام عصب بينايي منتقل ميشوند.
تصوير اجسام بر روي شبكيه به صورت وارونه دريافت ميشود. مغز اين عمل را تصحيح ميكند. از اين رو است كه ما هميشه اجسام را درست مي بينيم.
بحث جبر و اختيار خود به بحث (عدل) را به بيان آورد. زيرا رابطه مستقيمياست ميان اخيار و عدل از يك طرف و نفي عدل از طرف ديگر يعني تنها در صورت اختيار است كه تكليف و پاداش و كيفر عادلانه و مفهوم و معني پيدا ميكند اگر انسان آزادي و اختيار نداشته باشد و در مقابل اراده الهي و يا عوامل طبيعي دست بسته و مجبور باشد ديگر تكليف و پاداش وكيفر مهفوم خود را از دست ميدهد.
متكلمين اسلاميدو دسته شدند: دسته اي كه از همان ابتدا معقوله ناميده شدند طرفدار عدل و اختيار و دسته ديگر يعني گروه اهل حديث كه بعدها شاعره ناميده شدند طرفدار جبر و افسر؟ گرديدند. البته منكران عدل, صريحا نگفتند كه منكر عدل الهي هستيم زيرا قرآن كريم كه هر دو دسته خود را حاميميدانستند با شدت, ظلم را از خداوند نفي و عدل را اثبات ميكند. آغاز عدل الهي را به گونه اي خاص تفسير كردند گفتند عدل خود حقيقتي نيست كه قبلا بتوان آنرا توصيف كرد و مقياس و معياري براي كار پروردگار قرار دارد. اساسا معيار و مقياس براي كار الهي قرار دادن نوعي تعيين تكليف و وظيفه وتحديد و تقدير نسبت داده براي ذات حق محسوب ميشود. مگر ممكن است براي كار حق قانوني فرض كرد و آن قانون را حاكم بر او و كار او قرار داد. همه قوانين مخلوق او و محكوم او است و او حاكم مطلق است. هر نوع محكوميت و تبعيت, برند علو و قاهريت مطلق ذات اقدس الهي است. معني عادل بودن ذات حق اين نيست كه او از قوانين قبلي به نام قوانين عدل پيروي ميكند بلكه اين اينست كه او سر منشا عدل و ظلم متاخر و متنوع از كار پروردگار است عدل مقياس كار پروردگار نيست. كار پروردگار مقياس عدلاست. آنچه آن خسرو كند شيرين بود) معقوله كه طرفدار عدل بودند گفتند: عدل خود حقيقتي است و پروردگار به حكم اينكه حكيم و عادل است كارهاي خود را با معيار و مقياس عدل انجام ميدهد. ما آنگاه كه به ذات افعال نظر ميافكنيم قطع نظر از اينكه آن كار مورد تعلق اراده تكوين با تشريعي ذات حق قرار دارد يا ندارد ميبينيم كه برخي افعال و ذات خود با برخي ديگر متفاوت است. برخي افعال در ذات خود عدل است مانند پاداش به نيكوكاران, و برخي در ذات خود ظلم است مانند كيفر دادن به نيكوكاران و چون افعال درذات خود با يكديگر متفاوتند و ذات مقدس با وي تعالي خير مطلق و كامل مطلق و حكيم مطلق وعادل مطلق است كارهاي خود را با معيار و مقياس عدل انتخاب ميكند.
اولين مسئله اي كه بايد روشن شود اينست كه عدل چيست؟ ظلم چيست؟ تا مفهوم اصلي ودقيق عدل روشن نشود هر كوششي بيهوده است و از اشتباهات مصون نخواهيم ماند مجموعا چهار معني و يا چهار مورد استعمال براي اين كلمه هست:
الف: موزون بودن اگر مجموعه اي را در نظر بگيريم كه در آن اجزا و ابعاد مختلفي بكار رفته است وهدف خاصي از آن منظور است. بايد شرايط معيني در آن از حيث مقدار لازم هر جز و از لحاظ كيفيت ارتباط اجزا با يكديگر رعايت شود, و تنها در اين صورت است كه آن مجموعه ميتواند باقي بماند و اثر مطلق خود را بدهد و نقش منظور را ايفا نمايد. مثلا يك اجتماع اگر بخواهد باقي و برقرار بماند بايد متعادل باشد. يعني هر چيزي در آن به قدر لازم نه به قدي مساوي وجود داشته باشد. يك اجتماع متعادل به كارهاي فراوان: اقتصادي, سياسي, فرهنگي, قضايي, تربيتي احتياج دارد و اين كارها بايد ميان افراد تقسيم شود و براي هر كدام از آن كارها به آن اندازه كه لازم و ضروري است افراد گماشته شوند از جهت تعادل اجتماعي آنچه ضروري است اين است كه ميزان احتياجات در نظر گرفته شود و متناسب با آن احتياجات بودجه و نيرو مصرف گردد. اين جاست كه پاي (مصلحت) به ميان ميآيد يعني مصلح كل مصلحتي كه در آن بقا و دوام ( كل) و هدف هاي كه از كل منظور است در نظر گرفته ميشود.
همچنين است تعادل فيزيكي, يعني مثلا يك ماشين كه براي منظوري ساخته ميشود و انواع نيازمنديها براي ساختمان اين ماشين هست, اگر بخواهد يك مصنوع متعادل باشد بايد از هر ماده اي به قدري كه لازم و ضروري است و احتياج ايجاب ميكند در آن به كار برده شود.
تعادل شيميائي نيز چنين است: هر مركب شيميائي فرمول خاصي داده و نسبت خاصي ميان عناصر تركيب كننده آن هست, تنها با رعايت آن فرمول و آن نسبتها كه متفاوت است تعادل برقرار و آن مركب بوجود ميآيد.
جهان موزون و متعادل است اگر موزون و متعادل نبود بر پا نبود نظم و حساب و جريان معين و مشخص نبود, در قرآن كريم آمده است.
و السما دفعها و وضع الميزان
همانطور كه مفسران گفته اند مقصود اينست كه در ساختمان جهان رعايت تعادل شده است, در هر چيز از هر ماده اي به قدر لازم استفاده شده است, فاصله ها اندازه گيري شده است, در حديث نبوي آمده است: بالعدل قامت السموات و الارض) همانا آسمان و زمين بموجب عدل بر پاست نقطه مقابل عدل به اين معني بي تناسبي است نه ظلم لهذا عدل به اين معني از موضوع بحث ما خارج است.
بسياري از كساني كه خواسته اند به اشكالات مربوط به عدل الهي از نظر تبعيضها, تفاوتها و بديها جواب بدهند, به جاي آنكه مسئله را از نظر عدل و ظلم طرح كنند از نظر تناسب و عدم تناسب طرح كرده اند به اين جهت قناعت كرده اند كه همه اين تبعيضها و تفاوتها و بديها از نظر نظام كلي عالم لازم و ضروري است شك نيست كه از نظر نظام عالم و از نظر تناسب ضروري در مجموعه ساختمان جهان وجود آنچه هست ضروري است ولي اين مطلب جواب شبهه ظلم را نميدهد.
بحث عدل به معني تناسب در مقابل بي تناسبي از نظر كل, و مجموع نظام عالم است, ولي بحث عدل, در مقابل ظلم, از نظر هر فرد و هر جز مجزا از اجزا ديگر است. در عدل به مفهوم اول (مصلحت) كل مطرح است و در عدل به مفهوم دوم. مسئله حق فرد مطرح است لهذا اشكال كننده بر ميگردد و ميگويد من منكر اصل تناسب در كل جهان نيستم. ولي ميگويم رعايت اين تناسب خواه ناخواه مستلزم برخي تبعيضها ميگردد, آن تبعيض ها از نظر كل روا است و از نظر جز ناروا است. عدل به معني تناسب و توازن از شئون حكيم بودن و عليم بودن خداوند است و خداوند عليم و حكيم بمقتضاي علم شامل و حكمت عام خود ميداند كه براي ساختمان هر چيزي از هر چيزي چه اندازه لازم و ضروري است و همان اندازه در آن قرار ميدهد.
ب: معني دوم عدل تساوي و نفي هر گونه تبعيض است گاهي كهميي گويند فلاني عادل است, منظور اينست كه هيچگونه تفاوتي ميان افراد قائل نميشود بنابراين عدل عين مساوات
اين تعريف نيازمند به توضيح است: اگر مقصود اين باشد كه عدالت ايجاب ميكند كه هيچگونه استحقاقي رعايت نگردد و با همه چيز و همه كس به يك چشم نظر شود. اين عدالت عين ظلم است. اگر عطا بالسويه عدل باشد, منع بالسيوه هم عدل خواهد بود. جمله ي ميانه معروف: ظلم بالسويه عدل است از چنين نظري پيدا شده است.
و اما اگر مقصود اين باشد كه عدالت يعني رعايت تساوي در زمينه استحقاق هاي تساوي البته معني دوستي است, عدل ايجاب ميكند اينچنين مساواتي را البته معني درستي است, عدل ايجاب ميكند اينچنين مساواتي را, در اين چنين مساواتي از لوازم عدل است, ولي در اين صورت بازگشت اين معني به معني سوي است كه ذكر خواهد شد.
ج: رعايت حقوق افراد وعظا كردن به هر ذي حق, حق او را و ظلم عبارت است, از پا مال كردن حقوق و تجاوز تصرف در حقوق ديگران معني حقيقي عدالت اجتماعي بيشتري, يعني عدالتي كه در قانون بشري بايد رعايت شود و افرادبشر بايد آنرا محترم بشمارند همين معني است اين عدالت متكي بر دو چيز است:
يكي حقوق و اولويتها يعني افراد بشر نسبت به يكديگر و مقايسه با يكديگر نوعي حقوق و اولويت پيدا ميكنند. مثلا كسي كه با كار خود محصولي توليد ميكند طبعا نوعي اولويت به آن محصول پيدا ميكند و ضمنا اين اولويت, كار و فعاليت نسبت به آن محصول پيدا ميكند و منشا اين اولويت كار و فعاليت اوست, همچنين كودكي كه از مادر متولد ميشود نسبت به شير مادر حق اولويت پيدا ميكند. و منشا اين اولويت دستگاه هدفدار خلقت است كه آن شير را براي كودك به وجود آورده است.
يكي ديگر خصوصيت ذاتي بشر است كه طوري آفريده شده است كه در كارهاي خود الزاما نوعي انديشه يك سلسله انديشه هاي (انشائي) است كه با (بايد) ها مشخص ميشود. از آن جمله اين است كه براي اينكه افراد جامعه بهتر به سعادت خود برسند (بايد) حقوق و اولويت ها رعايت شود. و اينست مفهوم عدالت بشري كه وجدان هر فرد آن را تاييد ميكند و نقطه مقابلش را كه ظلم ناميده ميشود. محكوم ميسازد.
مولوي در اشعار معروف خود ميگويد:
عدل چه بود؟ وضع اندر موقعش ظلم چه بود؟ وضع در ناموقعش
عدل چه بود؟ آب و اشجار را ظلم چه بود؟. آب دادن خار را
موضوع رخ, شه نهي, ويراني است موضوع شه؟ پيل هاي ناداني است.
اين معني از عدل و ظلم به حكم اينكه از يك طرف بر اساس اولويتها است و از طرف ديگر از يك خصوصيت ذاتي بشر ناشي ميشود كه ناچار است كه يك سلسله انديشه هاي اعتباري استخدام نمايد و (بايد) ها و (نبايد) ها بسازد و (حسن و قبح) انتزالي كند, از مختصات بشري است و در ساحت كبريايي راه ندارد. زيرا همچنانكه قبلا اشاره شد او مالك علي الافلان است و هيچ موجودي نسبت به هيچ چيزي در مقايسه با اولويت ندارد. او همچنان كه مالك علي الاطلاق است (ولي روي. علي الاطلق است. او در هر چه هر گونه تصرف كند در چيزي تصرف كرده كه مكه به تمام هستي به او تعلق دارد و ملك مطلق اوست. از اينرو ظلم به اين معني يعني به معني تجاوز به اولويت ديگري و تصرف در حق ديگري و پاگذاشتن در حريم ديگري درباره اول محال است و از آن جهت محال است كه مورد و مصداق نميتواند پيدا كند.
د- رعايت استهقاق ها در افاظه وجود و امتناع نكردن از افاظه و رحمت به آنچه امكان وجود يا كمال وجود دارد بعدا خواهيم گفت كه موجودات در نظام هستي از نظر قابليتها و امكان فيض گيري ازمبدا هستي با يكديگر متفاوتند. هر موجودي در هر مرتبه اي هستاز نظر قابليت استقاضه, استحقاقي خاص به خود دارد. ذات مقدس حق كه كمال مطلق و خير مطلق نو فياض علي الاطلاق است بهر موجودي آنچه را كه براي او ممك است از وجود و كمال وجوده اعطا ميكند و امساك نمينمايد. عدل الهي در نظام تكويني طبق اين نظريه يعني هر موجودي هر درجه از وجود و كمال وجود كه استحقاق و امكان آنرا دارد دريافت ميكند. ظلم يعني منع فيض و امساك جود از وجودي كه استحقاق دارد.
از نظر حكما الهي صفت عدل آنچنانكه كه لايق ذات پروردگار است و بعنوان يك صفت كمال براي ذات احويت انبات ميشود به اين معني است وصف ظلم كه نقص است و از او سلب ميگردد نيز به همين معني است كه اشاره شد.
حكما معتقدند كه هيچ موجودي (بر خدا) حق پيدا نميكند كه دادن آن حق (انجام وظيفه) و رد (ادا دين) شمرده شود و خداوند از آن جهت عدل شمرده شود كه به دقت تمام, وظائف خود را در برابر ديگران انجام ميدهد. عدل خداوند عين فضل وعين جود اوست. يعني عدل خداوند عبارتست از اينكه خداوند فضلش را از هيچ موجودي در هر حدي كه امكان تفضل براي آن موجود باشد. دريغ نميدارد و اينست معني سخن علي عليه السلام در خطبه 214 نهج البلاغه كه ميفرمايد: (حق يكطرفي نيست هر كس كه بر عهده ديگري حق پيدا ميكند. ديگري هم بر عهده ي او حق پيدا ميكند. تنها ذات احديت است كه بر موجودات حق پيدا ميكند و موجودات در برابر او وظيفه و مسئوليت پيدا ميكنند اما هيچ موجودي (بر او) حق پيدا نميكند).
اگر با اين مقياس كه تنها مقياس صحيح است بخواهيم بررسي كنيم بايد ببينيم در ميان همه آن چيزهائيكه (شر) (تبعيض) (ظلم) و غيره پنداشته شدهاست, آيا واقعا موجودي از موجودات, امكان وجود در نظام كل هستي داشته و وجود نيافته است و يا امكان يك كمال وجودي در نظام كلي داشته و از او دريغ شده است؟ آيا به يك موجودي چيزي دادهشده كه (نبايست) داده شود. يعني آيا از ناحيه ذات حق به جاي آنكه خير و رحمت اضافه شود چيزي داده شده كه نه خير و رحمت بلكه شر و نعمت است و نه كمال بلكه عين نقص است.[1]
مسئله (عدالت) داراي اهميتي خاص و موقعيتي بر نظير است و همين جهت را ميتوان توجيهي فرض كرد براي اينكه علما اسلامي(شيعه و معتزله, نه اشاعره) عدل را در رديف (ريشه هاي دين) قرار دهد و دومين اصل از اصول پنجگانه دين بشناسند و گر نه (عدل) يكي از صفات خدا است و اگر بنا باشد صفات خدا را جز اصلو دين بشمار آوريم لازم است علم و قدرت و اراده و ….را نيز در اين شمار بياوريم ولي علت اصلي اينكه عدل در شيعه از اصول دين شمرده شد امر ديگر است و آن اينكه شيعه با اهل سنت در ساير صفات خداوند اختلافي نداشتند و اگر هم داشتند. مطرح نبوده ولي در مسائله عدل اختلاف شديد داشتند و شديدا هم مطرح بود. به طوري كه اعتقاد و عدم اعتقاد به عدل علامت (مذاهب) شمرده ميشود كه مثلا شخص شيعه است يا سني و اگر سني است معنزله است با اشعري عدل به تنهايي علامت اشعري نبودن شمرده ميشد, عدل و امامت توام علامت تشيع بود اينست كه گفته ميشد اصول دين اسلام سه چيز است و اصول مذهب شيعه همان سه چيز است به علاوه اصل عدل و اصل امامت [2]
در ميان صفات پرودگار دو صفت است كه ازنظر شبهات و ايرادهاي وارده بر آنها متقارب و نزديك به يكديگرند: عدالت, حكمت.
منظور از عادل بودن خدا اينست كه استحقاق و شايستگي هيچ موجودي را حمل نميگذارد و به هر كسي هر چه را استحقاق دارد ميدهد و منظور از حكيم بودن او اينست كه نظام آفرينش نظام احسن و اصلح يعني نيكوترين نظام ممكن است خواجه نصير الدين طوسي ميگويد:
جز حكم حقي كه حكم را شايد نيست
حكميكه ز حكم حق خزون آيد نيست
هر چيز كه هست آن چنان ميبايد
آن چيز كه آن چنان نميبايد, نيست.
لازمه حكمت وعنايت حق اينست كه جهان و هستي غايت و معني داشته باشد. آنچه موجود ميشود يا خود خير است و يا براي وصل به خير است.
(حكمت) از شوون عليم بودن و مريد بودن است و مبين اصل (علت غائي) براي جهان ميباشد و آن (عدالت) ارتباطي به صفت هاي علم و اراده ندارد, عدالت به مفهوميكه گفته شد از شوون فاعليت خداوند يعني از صفات فعل است ته از صفات ذات.
اشكال مشترك در مورد (عدل) و (حكمت) پرودگار, وجود بدبختي ها و تيزه روزي ها و بعبارت جامع تر (مسئله شرو) است (مسئله شرور) را ميتوان تحت عنوان (ظلم) ايراد بر عدل الهي بشمار آورد و ميتوان تحت عنموان (پديده هاي بي هدف) نفشي بر حكمت بالغه پروردگار تلقي كرد و از اينرو است كه يكي از موجبات گرايش به ما ديگري نيز محسوب ميگردد. مثلا وقتي تجهيزات (دفاعي) و (حفاظتي) موجودات زنده را در برابر ظلم ها, مشاهدي بر نظم و حكمت الهي ميگيريم فورا اين سوال مطرح ميشود كه اساسا چرا بايد خطر وجود داشته باشد تا نيازي بر سيستم هاي دفاعي و حفاظتي باشد؟ چرا ميكروب هاي آسيب رسان وجود دارند تا لازم شود بوسيله گلبولهاي سفيد با آنها مبارزه شود؟ اين پرسشها و اشكالات كه حل آنها نيازمد به تجزيه و تحليل هاي دقيق و عميقي است مانند ي گرداب مهيب گروههاي را در خود فرو برده است. به راستي در اينجا بايد گفت:
در اين ورطه كششي فروشد هزار كه نامه از او تخته اي در كنار [3]
ريشه طرح مسئله (عدل) را در جهان اسلام تنها در كلان در ميان متكلمان نبايد جستجو كرد. ريشه اي هم در جهاني ديگر دارد و آن فقه اسلامياست.
جامعه اسلامياز بدو تشكيل بر محور كتاب و سنت تاسيس شد. اين جامعه مقررات و قوانين خود را اعم از عبادي يا تجاري يا مدتي يا جزائي يا سياسي از منبع وحي الهي ميخواست. آنجا كه متكلمين يك حادث در قرآن بطور صريح بيان شده است. و يا سنت قطعي در ميان است و يا دسترسي به شخص رسول خدا و يا ائمه معصومين (از نظر شيعه) ممكن بود تكليف روشن بود. اما آنجا كه آيه صريح يا سنت قطعي وجود نداشت دسترسي به معصوم هم نبود طبعا پاي اجتهاد و استنباط به ميان ميآيد اينكه اجتهاد از كي آغاز شد و چه تحولاتي در ميان اهل سنت و چه شيعه پيدا كرد دامنه داري است كه اينجا محل طرح آن نيست. ترديدي نيست كه از زمان رسول خدا و حداقل از وقايع وفات آن حضرت اين كار آغاز شد. اما اينكه آيا از اول بطور صحيح انجام گرفت يا بطور ناصحيح مطلوب ديگري است.
در ميان اهل تسنن دو نيستم فقيهي به وجود آمده ؟ اهل حديث كه بيشتر ميان فقها مدينه معمول بود و ؟ راس قياس كه بيشتر ميان فقها عراق معمول بود. روش اهل حديث اين بود كه در مسائل در درجه اول به قرآن رجوع ميكردند اگر حكم مسئله را در قرآن نمييافتند به حديث پيغمبر مراجعه ميكردند, اگر احاديث مختلف بودجه ترجيح احاديث از نظر راديان شد ميپرداختند اگر در حديث نمييافتند و يا ترجيحي در ميان احاديث مختلفي به دست نميآورند به اقوال فتواي صحابه رجوع ميكردند و اگر از اين راه هم طرفي نميبستند كوشش ميكردند به بخشي از اشاراتي كه در خصوص هست چيزي استفاده كنند و به ندرت اتفاق ميافتاد كه به راي و قياس متوسل شوند.
روشي اهل قياس غير اين بوده آنها اگر حكميرا در قرآن با سنت قطعي نمييافتند به احاديث منقوله چندان اعتماد نميكردند زير آنها را غالبا مجهول با تعريف شده ميدانستند. معتقد بودند كه يك نفر فقيه در اثر ممارست در مقررات قطعي اسلاميبه روح قوانين اسلاميآشنا ميشود و از روي مشابهت ميتواند حكم مسئله مورد نظر را كتشاف كند.
اهل راي و قياس معتقد بودند كه (عدالت) و (مصلحت) ميتواند راهنماي خوبي براي فقيه باشد. اينجا بود كه فقيه خود را موظف ميديد كه درباره ي آنچه (متقضاي عدالت) است و آنچه مصلحت اقتضا ميكند بينديشيد. اصطلاحاتي از قبيل (استحسان) يا (اسقلام) از هيمن جا پيدا شد. [4]
ان الله يامولكم ان تودوا الامانات الي اماما و اذا حكمنم بين الناس ان تحكموا بالعدل ان الله نما يعظكم به ان الله كان سيمعا بصيرا (سورده نسا آيه 57)
خوابه نما فرمان ميدهد كه اما تنها را بصاحبانش پس دهيد و چون ميان مردم حكم كرديد بعدالت حكم كند. چه نيك است اين چيزها كه خدا شما را بدان پند ميدهد. خداوند شنوا و داناست.
يا ايها الذين آمنوا قوانين بالقسط شهدا لله و لو علي انفسكم او لوااوين و الا قربين:
ان يكن عينا او فقيرا فالله اولي بها ولا تبعوا المهدي ان تعدلوا و ان تلوا او تعرضوا فان الله كان بما تعملون خبيرا (سوره نسا آيه 147)
شما كه ايمان داريد با عدل و انصاف رفتار كنيد. و براي خدا گواهي دهيد اگر چه به ضرر خودتان يا پدر و مادر و خويشان و توانگر يا فقير باشد خدا بر عايت آنها شايسته است. پيرو هوس ميشويد كه از عدالت بازمانيداگر بازمانيد اگر رخ بتابيد يارو بگردانيد خدا از اعمالي كه ميكنيد آگاه است.
يا ايها الذين آمنوا كونو اقوامين لله شهدا بالقسط و لا بجو منكم شنان قوم علي الاتعدلوا: اعدلوا هو اقرب للتقوي و اتقوا الله ان الل فبير بما تعلمون (سوره مائده آيه 8)
شما كه ايمان داديد براي خدا قيام كنيد و با انصاف گواهي دهيد دشمني قوميوادارتان نكند كه عدالت نكنيد. عدالت كنيد كه به پرهيز كاري نزديكتر است و از خدا بترسيد كه خدا از اعماليكه ميكنيد خبر دارد.
اسلام اين عدالت اجتماعي را كه اجمالا از آن برده برداشتيم بر پايه هاي استوار و ثابتي بنا مينهد و براي رسيدن به هدفهاي آن و سائل معيني را بيان ميكند و آنرا بصورت يك قضيه مشكل و يا دعوت مجملي وا نميگذارد. زيرا اسلام طبعا يك و بين اجرا و عمل در واقعيات زندگي است نه دين دعوت و ارشاد محض در عالم خيال و تصور.
اجمالا ديديم كه اسلام درباره جهان و زندگي وانسان يك طرز اساسي دارد و فهميديم كه مسئله (عدالت اجتماعي) تحت تاثير آن طرز فكر اساسي بوده و در ضمن كادر وسيع آن ميباشد. باز ديديم كه طرز نظر اسلام به حيات انساني باعث ميشود كه عدالت اجتماعي بصورت يك عدالت انساني در آيد و فقط به ماديات و اقتصاديات نمينگرد. و همچنين ديديم كه در اين زنديگ هم ارزشهاي مادي و هم ارزشهاي معنوي هر دو يكجاست و جدائي بين آثار متحد آندو امكان پذير نيست و انسان وحدتي است كه جزا آن هر يك معادن و همكار ديگرند نه دسته هاي متعارض و بدون ارتباط گاهي بفكر ميرسد كه واقعيت با اين طرز فكر اساسي اسلام مخالفت دارد. بنابراين لازم است نخست واقع مطلب را بشناسيم واقعيت حقيقي در نظر اسلام مسئله يكنفر يا يك ملت و يا نسلي بخصوص نيست چرا كه اين واقعيت كوچك و محدود و موقتي است كه فهم و ادراك افراد فاني انسان همانجا توقف ميكند. همانجا كه دير خود را از نگريستن چيزي بزرگتر و همگاني حيات بزرگ بشري بلكه سر تاسر جهان باز ميدارند.
ولي اسلام نظر خود را بهمه افق ها گسترش ميدهد و براي تمام مصالح يك حساب باز ميكند و هدفش تحقق يافتن غرض است كه تمام انسانيت را از اول تا آخر شامل شود. و چه بسا كه در يك واقع محدود و كوچك تعارض است ولي در واقع وسيع و بزرگ تعارض نيست ! كه همان واقع انسانيت بطور عمومينه واقع يك فرد و يك ملت و يك نسل ميباشد.
و همين نظريه كلي درباره عدالت اجتماعي كه هدفهاي بلند دارد, همان است كه بعدا نظامات اسلاميچندي را برابر ما روشن ميكند كه اگر آنها را هم جدا گردد و در جماعتي حساب فردي رسيدگي شود و در ملتي بزرگ حساب جماعي و در نسلي مشترك حساب ملتي و يا در نسلهاي زيادي حساب نسلي بخصوص: در نظر گرفته شود درست مفهوم نميگردد. و آن همان است كه قانون مالكيت فردي و قانون ارث و قانون زكات و قانون فرائض و سهام تركه و مباني حكومت ومعاملات يا قوانين ديگر اسلاميكه همه افراد و اجتماعات و ملل و نسلها را شامل است . برابر ما تفسير ميكند. [9]
سيستم حكومت در اسلام بر پايه عدالت زمانروايان و فرمانبرداري افراد و مشورت بين آندو… بنا شده و اينها خطوط اساسي بزرگتر است كه ساير رشته ها از آنها متفرق شده است.
الف: عدالت فرمانروايان:
ان الله يامر بالعدل = خداوند امر به عدالت ميكند (سوره نحل آيه 90)
و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل و چون مردم بحكومت خاستيد به عدل حكومت كنيد (سوره نسا آيه 58)
و اذا قلتم فاعداواو لو كان ذافربي= هنگام سخن عدالت را منظور كنيد گر چه خويشاوند باشد.
(سوره انعام آيه 152)
و لا يجر منك شنان قوم علي الا تعدلوا اعدلو اعدلوا هو اقرب للتقوي= (سوره مائده آيه 8) دشمني و كينه عده اي باعث نشود كه عدالت نكنيد با دل عمل كنيد كه بپرهيز كاري نزديكتر است. محبوبترين مردم نزد خداوند در روز قيامت و از همه نزديكتر به خدا در مقام و رتبه, پيشواي عدل است و از همه مردم بدتر نزد خداوند در روز قيامت و سخت ترين آنها عذاب, پيشواي ظالم است اين عدل مطلق است كه ترازوي آن با حب و بغض كج نميشود و هيچ دوستي و دشمني قواعد آنرا تغيير نميدهد. و تحت تاثير خويشاوندي افراد و دشمني اقوام قرار نميگيرد و افراد ملت اسلاميهمگي از آن بهره ميبرند و هيچ حسب و نسبت و مال و مقاميباعث جدائي بين آنان نميشود چنانچه ملتهاي ديگر نيز از آن بهره ميبرند, گر چه بين آنان و مسلمانان دشمن باشد و اين در قسمت عدالت يك روش است كه هيچ قانون داخلي و بين المللي تا كنون به پايه آن نرسيده است.
كسانيكه در اين گفته شكي دارند لازم است كه سري به عدالت توانگران و ناتوانان ملتها, و عدالت جنگجويان ميدانهاي جنگي بزنند سپس برگردند و نظري به عدالت سفيد پوستان با سرخ و سياه پوستان در ايالات متحده امريكا, و عدالت سفيد پوستان با سياهان در جنوب آفريقا نمايند و عدالت كمونيستها و بت پرستها را با مسلمانان در روسيه و چين و هند بنگرند. اينها حالات و اوضاع زمان ما است كه همه ميدانند و اشاره بدان, شايد كافي باشد!
مسئله چهارم در (عدالت اجتماعي) آن است كه عدالت اسلاميفقط جنبه تئوريكي نداشته بلكه راه خود را بسوي واقعيت زندگي پيش گرفته است.
ب: فرمانبرداري افراد:
يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الا مرمنكم)
از خدا و رسول و صاحبان امر خود اطلاعات كنيد سوره نسا آيه 59
جمع بين خدا و رسول و صاحبان امر در آيه مزبور شامل نكته اي درباره واقع اين اطلاعات و حدود آن ميباشد: اطلاعت ولي امر از اطلاعات خدا و رسول كمك ميگيرد زيرا كه رسول امر اسلاميذاتا مورد اطلاعات نيست بلكه بخاطر اينكه قيام بر شريعت و قوانين خدا و رسول نموده اطلاعات ميشود و اطلاعت او فقط منوط با جرا شروع است و اگر از اجرا اين شريعت منحرف شد اطلاعتش هم سقوط ميكند و اجرا اوامرش واجب نخواهد بود.
صاحب اين دين پيامبر ميفرمايد: بر مردم مسلمان است كه در آنچه ميخواهد و يا نميخواهد بشنود و اطلاعات كند, مگر اينكه مامور به معصيت و گناه شود در اين هنگام نه بشود و نه اطلاعت نمايد) و ميفرمايد: (بشنويد و اطلاعات كنيد گر چه برده اي حبشي بر شما گماشته شود كه سرش همچون نقطه سياه بالاي چشم مار باشد! تا زمانيكه در ميان شما كتاب خدا را بپا دارد.
خوب روشن است كه در اين حديث شنيدن و اطلاعت كردن منوط به اقامه كتاب و احكام خدا شده بنابراين اطلاعت از حاكم يك اطلاعت همه جانبه و بر قيد نبوده و يك فرمانبرداري هميشگي,. گر چه شروع خدا و رسول را هم كنار گذارد نيست.
لازم است بين قيام حاكم به اجرا قوانين دين و آيين قدرت جوئي و كسب سلطنت از دين فرق بگذاريم, حاكم اسلامييك سلطنت مطلقه اي همچون برخي از احكام در قديم ندارد, بلكه با اختيار كامل و آزادي مطلق مسلمانان حاكم ميشويد كه گردنگير آنهاست و نه وراثت خانوادگي وهمين مقدار تسلط خود را از قيام به اجرا شرع ميگيرد و هر وقت مسلمانان راضي به حكومت او نبودند حكومتش سقوط خواهد كرد و اگر نخست راضي شوند و او خود دست از متابعت قوانين دين برداشت اطلاعتش لازم نخواهد بود.
اسلام هيئتي دين چون (هيئت اكلسيروس) در كليساي مسيح را بر سميت نميشناسد و حكومت اسلاميآن نيست كه هيئتي معين بدان قيام كنند بلكه هر حكومتي كه شريعت اسلاميدر آن اجرا شود حكومت دين است اگر در اديان ديگر معني حكومت دين همانست كه دسته معين رشته كار را در دست گيرند در اسلام اين معنا بطور روشني منتقي است و هيچ عبارت نداريم كه كسي از آن بتواند بفهمد كه حكومت اسلاميبه بيشتر از اجرا قانون اسلاميبه چيزي محتاج است. هر حكومتي بهر صورت و عنوان كه باشد و شرع اسلام در آن اجرا شود. حكومت اسلامياست و هر حكومتي كه اين شريعت در آن اجرا نشود مورد پذيرش اسلام نيست. گر چه بيشتر دين بر آن باشد يا عنوان اسلام با خود بردارد.
فرمان برداري افراد تنها منوط به اجرا قوانين اسلاميبدست حاكم است بدون هيچ شرطي جز همان عدالت در حكومت و اطلاعت از خداوند
بنابر ضابطه اي كه براي تشخيص اصول بنيادي اسلام بيان كرديم بطور قطع بايد اصل عدالت و امانت را بعنوان دو اصل بنيادي و حساس اسلام پذيرفت. چه اينكه عقيده به عدالت خدا زير بناي عدالت اجتماعي و عقيده به امامت چنانكه در بحث شناخت امامت و امام اثبات خواهيم كرد يگانه عامل حيات و حركت اسلام در جامعه است و اگر اين دو اصل تمام روشنفكران و متفكرين كه به نجات و سعادت و تكامل انسان ميانديشيد در واقع آرمان جز (عدل) و (امامت) ندارند.
نام كتاب: عدل در جهان بيني توحيد
تاليف: محمدي ري شهري
چاپ سوم
با بررسي متون اصيل اسلاميبه اين نتيجه ميرسيم كه در نظام حكومت اسلاميكه بواقع ايدئولوژي توحيد بر جامعه حاكم باشد امكان كوچكترين ظلم حتي نسبت به ناتوان ترين افراد جامعه نيست و هر نظام كه كمترين حق كشي و ستم در آن مجاز باشند نظام اسلامينيست
زمينه فكري و آمادگي ذهني براي توجيه اصل عدالت بوسيله مزدوران دربار فراهم ميشد, حديث هاي جعلي كه اسلام را طرفدار ظلم معرفي كرد, و مردم را وادار به سكوت در برابر ظلم, شايع گرديد, و اين احاديث با كمك اصل كلامي(انكار حسن و قبح عقلي) به خورد مردم بي فرهنگ آن روز داده ميشود, اكنون نوبت آن است كه با استمداد از اصل مذكور به نتيجه نهايي نزديك ميشوند, و عدالت خدا را بر خلاف آنچه همه عقلا جهان از كلمه عدالت ميفهمند تفسير نمايند. اين بود كه دانشمندان مذكور عدالت خدا را اين طول تفسير كردند كه معناي عدالت خدا اينستكه, هر چه خدا ميكند عين عدالت است. نه اينكه هر چه به تشخيص عقل عدالت است, خداوند انجام ميدهد (بنابر مذهب اهل سنت, خداوند در كارهايش عادل است به اين معني كه هر كار بخواهد در آفريده هاي خود انجام ميدهد و به آنچه كه اراده نمايد حكم ميكند, بنابراين عدل به معناي اين است كه هر چه در جاي خودش نهاده شود و اين همان تصرف در ملك است بر اساس آنچه مشيت و دانش او اقتضا ميكند, بنابراين اساسا جور و ستم در حكم تصرف, درباره خدا تصور ندارد بلكه هر چه انجام دهد عين عدل است.
ولي مطلب به اينجا تمام تمام نشد. بلكه اصل ديگري در علم كلام ابداع شد كه جنايت هاي ستمگران تاريخ را, واقعا تبديل به عدل كرد. و آن اصل جبر بود.
واژه جبر وقتي در اصول عقائد مطرح ميشود, به معناي اينستكه انسان در كارهائي كه انجام ميدهد فاقد اراده و آزادي است نه ميتواند خوب را انتخاب كند و نه بد را بلكه هر چه انجام ميدهد. به اراده و انتخاب خواست جبر به عنوان يك اصل علمياز طرف همان كساني مطرح شد كه عدالت خدا را توجيه كردند: و حسن و قبح عقلي را انكار. آنها به اين اكتفا نكردند كه با فرمولهاي علميشعور و آگاهي را از جامعه سلب كنند, وعدالت خدا كه زير بناي عدالت اجتماعي است از آفريدگار هستي ؟ نمايند بلكه با مطرح كردن اصل (جبر) خواستند كه اولا اراده و انتخاب را كه هويت انسان وابسته آنست از انسان بگيرند و او را چشم و گوش بسته به عنوان اطلاعت خدا براي بهره كشي تسليم خداوند زور و زر كنند و ثانيا اراده جنايتكاران حاكم را اراده خدا معرفي نمايند كه آنها اين همه جنايت نميكنند بلكه خدا! و خدا هم كه هر چه كرد عين عدل است و عقل هاي حق فضولي در كارهاي خداوند !!
اكنون مكتب تشيع كه جلوه گاه اسلام راستين است در برابر تحريف يكي از اساسي ترين مباني اعتقادي و ايدئولوژيكي اسلام قرار گرفته. و مشاهده ميكند كه به دست جمعي از مزدوران دربار كه بنام راويان حديث و علما مذهب در جامعه معرفي ميشوند (عدالت خدا) كه زير بناي عدالت اجتماعي است بر خلاف موازين علميبه صورت خطرناكي توجيح ميشود جنايت دربار بوسيله اصل (جبر) خدا گذاشته ميشود و به اين ترتيب تبديل به عدالت ميگردد و بالاخره ميبيند كه اسلام و سيله اي شده براي توجيه بيدادگرهاي مسجد و محراب نقابي گرديده براي پوشاندن چهره كريه دشمنان انسان در اينجا اين سوال پيش ميآيد كه شيعه و رهبران متعهد و مسئول آنم كه در طول تاريخ يگانه شكر حق و عدالت بوده اند برابر اين تحريف ناجوانمردانه چه كردند.
مكتب آگاهي آفرين تشيع در برابر اين تحريف كه اسلام را به نابودي ميكشد, بر اساس ظابطه اي كه اصول بنيادي اسلام بيان كرديم (عدالت خدا) را بعنوان يك از اصول بنيادي اسلام اعلام كرده به اين معنا.
اسلام منهاي عدل مساوي است با اسلام منهاي اسلام, انكار عدل در واقع با انكار اسلام يكي است.
بلكه از يكي از بعضي روايات استنباط ميشود كه در ذهن شيعه در زمان ائمه اطهار اعتقادي بجز (توحيد) مهمتر بوده هم وزن توحيد براي اعتقاد به عدل ارزش قائل بوده اند و اين دو اصل و حساس ترين اركان اسلام ميدانستند.
ان اساس الدين التوحيد والعدل …اساس اسلام و اصول دين, توحيد و عدل است.
در ذهن شيعه اصل (عدل) هموزون اصل توحيد (توحيد) اهميت دانسته است.
مسئله اينستكه آيا تنها شيعه به اصل عدل معتقد است, يا در ميان فرق سلمين مكتب ديگري جز شيعه وجود داشته يا دارد كه به اين اصل معتقد باشد؟
براي پاسخ دادن به اين سوال بايد دو مكتب عمده اي كه بجز شيعه در اسلام وجود داشته اجمالا مورد بررسي قرار گيرد يكي مكتب اشاره و ديگري مكتب معتزله.
اشاره مكتب كساني است كه حسن و قبح عقلي را منكر كند و مدعي هستند كه تابع سنت و حديث اند و عقل نبايد در امور مذهبي دخالت كند, وعدالت خدا را جز آنچه همه از مفهوم عدالت ميفهمند توجيه كنند, اين مكتب مورد پذيرش رژيم هاي ظالم حاكم در تاريخ اسلام بود, و بجز مدت كوتاهي رژيم حاكم از آن جابنداري ميكرد, و تاكيد نكردن رژيم در آن مدت كوتاه هم تاكتيكي بيش نبود.
معتزله مكتب يك اقليت انقلابي در اسلام بود كه اوائل قرن دون هجري به وجود آمد, آنان معتقد به حسن و قبح عقلي بودند و ميگفتند اگر در مسائل مذهبي چيزي بر خلاف عقل باشد معلوم ميشود كه آنرا بد خواهان به دروغ داخل مسائل مذهبي نموده اند و عدالت خدا را طبق آنچه از مفهوم عدالت ميفهمند تفسير ميكردند, اين مكتب جز در مدت كوتاهي به خاطر مسائل ويژه مورد تاييد نظام هاي حاكم نبود, و به همين جهت در قرن چهارم شكست خورد.
يكي از مسائلي كه از قديم مورد توجه بوده و مكرر مورد پرسش قرار ميگيرد اين است كه اگر خداوند عادل است و به هيچ كس در هيچ شرايطي ستم نميكند. خالق ناكاميها و شرور مشكلات در جهان كيست؟
چرا گروهي را زيبا آفريده, وگروهي را زشت؟
مرگ و نيستي, ناداني و ناتواني, فقر و محروميت, طوفان و سيل زلزله, ستم تبعيض, عوامل گمراهي و ضلالت و افراد ستمگر چرا بايد و جهان وجود داشته باشند, و چرا خداوند از اين امور پيشگيري نميكند؟
حتي عده اي وجود اين امور را دليل بر عدم تدبير, و بي شعور بودن جهان هستي ميگيرند.
براي پاسخ به اين اعتقادات در كتب كلام و فلسفه پاسخ هاي مبسوطي ذكر شده ولي اين نكته قابل توجه است كه تا كنون آنطور كه شايسته است در پاسخ هائي كه خود خدا جلت عطمته در پاسخ اين اعتقادات فرموده تعمق و دقت كافي نشده و حتي بصورت كامل مورد بحث و تاليف قرار نگرفته, لذا ما تنها به ذكر پاسخ هائي كه از قرآن كريم و روايات اسلام درباره فلسفه (سرور) و ناكاميها استنباط ميشود. اكتفا ميكنيم.
انسان چنان آفريده شد كه همواره بايد در اين زندگي ميان دو نيرو قرار گيرد اين اقتضاي فلسفه عالي آفرينش است كه آفريننده ي جهان بر اساس علميكه به سرشت مخلوقات و بندگانش دارد و همچنين بر مبناي آنچه كه سنن زندگي شناخته, آن را براي بشر قرار داده است. يكي از اين دو نيروي بشر را با توشه ي شهوت و غضب به سوي بدي ميكشد و در اين وادي گاهي چنان افراط ميكند كه هتك ناموس در بودن حقوق ديگران و آدمكشي به نظر از كارهاي مباح جلوه ميكند. اما نيروي ديگر را كه با توشه ي عقل هدايت و پايداري از گمراهي و لغزش باز ميشناسد آدميرا به نيكي سوق ميدهد يعني او را به جانب دادگري و مساوات ميراند, مهر, بخشش, دستگيري از ناتوان و فريادرسي درماندگان و بالاخره گردانيدن چرخ اجتماع به سوي موجبات رستگاري فرا ميخواند.
سپاس خدايي را كه ما را با اين راه ارشاد و راهنمائي فرموده و زبان را نيروي تقرير و قلم را وسيله تحرير مقرر داشته تا بشر منويات و مقاصد خود را به وسيله ي اين دو بفهماند و آن دو نيرو را طوري به هم نزديك كرده كه بشر با؟ التفاوت نادانيهاي خود را مرتفع و حقايق اشيا را نزد خود منكشف سازد. و ثنا يزداني را رواست كه دنيا را به مثابه آينه عبرت خلق كرد و بشر را در برابر آن قرار داد تا انسان به پليديهاي خود پي بردهزنگ كدورت را آينه صاف دل بر طرف سازد چنانكه وسيلهاي بر طرف نمودن آن را كسب معرفت و محيط انوار حق را كسب علم قرار داده تا از خواندن تاريخ و مطالعه ي سرگذشت پيشنيان و كلمات اوليا خصوصا از فرمايشات يزدان پاك در قرآن مجيد عبرت گيرد از اين رو كه انسان بالفطره به حيات عشق دارد و به همين منظور با عوامل نيستي در صدد مبارزه بر ميآيد موهبت درخشاني حيات است حتي قوانين الهيه منظوري جز يكي از اين سه ندارد پس اساس تمام مواهب حيات است و بقيه خدتمگذاران آن باشند حتي قوانين الهيه خارج از اين سه مورد نميباشد. روي اين اصل است كه نويسندگان جهان با مرگ و نيستي مبارزه نموده و حيات خود را در صفحات دفاتر تا دير زماني ادامه ميدهند. و با يادگار گذاشتن آثار خود با عوامل نيستي در مقام نبرد بر ميآيند با اينكه مسلم دارند كه براي دفاتر آنها نيز آفتي است و آن تصور و تكامل افكار است پس سير تكامل افكار روشن كننده صفات و دفاتر است چنانكه بسياري از كتب و دفاتر پشتيبان را افكار گذشتگان از بين برده و در معرض فنا گذارده است بطوري كه از آنها نام و نشاني باقي نيست. از اين رو كه قلم نويسندگان ترجمان عقائد و افكار بوده و افكار و عقائد همه روزه در تبديل و تغير است به نحوي كه ترقيات فكري امروه صفحات مسطوره گذشتگان را شسته و افكار نويني را جاي آنها جلوه گر ميسازد. بنابراين بطور مسلم ميتوان گفت امر ؟ در سراسر جهان وجود نداشته و تمام موجودات عنصري هم نيز محكوم تغيير و تجديد, پس به شرط آن كه روح خود را به فنا گرفتن دفتري كه از تغيير محفوظ است مهيا سازد و آن قرآن است كه افكار آسماني آميخته و ظنون و اوهام و عادات در آن خطي نباشد گذشته از اين هر اندازه افكار دنياي آينده پيش رود هرگز قدم از محيط قرآن خارج نتواند گذاشت لذا يك قسمت مهم از اين كتاب در پيرامون يكي از ضروريات دين اسلام است و آن آيات و اخباري است كه استدلال اصول عقايد قرار خواهيم داد. [10]
قال الله تعالي: ان الله يامر بالعدل والاحسان- عدل ثابت است و براي حضرت ايزد تعالي شانه كه مدلول عليه قائما بالقسط است زيرا كه قسط در لغت به معناي عدل و داد است و ايستادن به عدل اشارت است به دوام و ثبات اين صفت كامل و اينكه صفت ازلي و ابدي است و سلبش از حق به هيچ وجهي از وجوه روا نيست پس از صفات ذات است.
عدل در لغت به معني اقتصاد و اعتدلال و تساوي است و در اصطلاح فقها ملكه اي است كه باز ميدارد شخص را از ارتكاب و اصرار بر صغيره و در اصطلاح متكلمين عبارتست از ممنزه و تقدس حضرت باري تعالي از قبيح و ترك مقتضاي صواب و حكمت و به همين مطلب راجع است تفسير آن به اين كه خدا ظالم نيست زيرا كه عدل خلاف جور است پس راجع ميشود به صفات سليبه مانند ساير صفات ثوتيه زيرا كه دانسته شده است كه ادراك نمينمائيم مثلا از عالميت تحقق مگر آن كه جاهل نيست و از قادريت او مگر عاجز نيست و هكذا ساير صفات و دليل بر عدل حق آن است كه او از افراط وتفريط قبدي است و ظلم جز اين دو نيست وايضا از هر نقص مبدي است و قبيح و ظلم و نقص آن در نزد هر عاملي هويدا است و نيز خود به عدل امر فرمود: ان الله يامر بالعدل و الاحسان خدا امر ميكند به عدالت و نيكوئي) و ظالم مذمت و ؟ پس چگونه خود ظلم مينمايد چنانكه فرمود: لم تقولون ما لا تفعلون) چرا چيزي را ميگوييد كه عمل نميكنيد.
و نيز فرموده: اتامرون الناس بالبر و تنسيون انفسكم
امر ميكنيد مردم را به نيكوئي و از خودتان فراموش ميكنيد و نيز فرموده: و ما ربك بظلم للعبيد نيست پروردگار تو ظالم كننده نسبت به بندگانش.
چگونه ستم ميكند و حال آن كه دروغ به اتفاق همه ملل بر حق قبيح است و ايضا چون خدا ظالم باشد حكومت نتواند بنمايد و حال آن كه او نسبت حاكم حقيقي.
و اگر او ظالم باشد چگونه ميتواند از ظالمان انتقام كنند و چگونه حجتش بر ظلم تمام باشد و حل آن كه او بلاريب منتقم است و اوست حجه بالغه. و اگر او ستمكار باشد جميع شريعتها باطل است و تمام عبادتها بي حاصل خواهد بود زيرا كه اطمينان به عدل او نباشد رحمت عبادت و مشقت اطلاعت متحمل شدن ؟ سفاهت خواهد بود و كمال عقل با ظالمان و عاصيان خواهد بود پس هرج و مرج لازم متحمل آيد و حال آن كه چنين نيست. در قرآن شريف فرموده بالعدل قامت السماوات و الارض عدالت يك؟قانوني است كه قوام تمام آسمانها و زمينها به واسطه ي اوست. و از اسما حسني خدا يكي عدل است و در هيچ حكمتي جور نميكند و حق هيچ صاحب حقي را باز نميگيرد بلكه عطا ميفرمايد و به هر مستحقي حق او را و بر يان اصل متفرق ميشود. نبوت و معاد و اين كه خدا تكليف بما لايطاق نميكند و تكليف به امر قبيح نميفرمايد واحدي را در هيچ فعلي مجبور نميكند و افعال او بي فايده و غرض نيست تا آن كه عبث و بيهوده باشند مانند محانين و سفها چنانكه در قرآن ميفرمايد افحبستم انما خلقناكم عبثا: آيا گمان ميكنيد ما شما را بيهوده خلق كرديم.
و واجب است بر او انتقام كشيدن براي مظلوم و جايز نيست تمكين ظالم را از ظلم بدون عوض براي مظلوم والا- العياد بالله- از هر ظالميظالمتر است با اينكه خود ميفرمايد:
و لا تحسن الله غافا عما يعمل الظالمون گمان نكنيد خدا غافل است از ظلم ظالمان و واجب است بر خدا لطف و آن چيزي است كه نزديك مينمايد عبد را به سوي اطلاعت خدا و دوري دهد او را از مصيبت و عذاب نميفرمايد احدي را مگر بعد از اتمام حجت
رسم كتاب: مسيري در عقايد
تاليف آيت الله احمد علي احمد علي احمدي شاهرودي مدرس حوزه و دانشگاه تهران چاپ پليكان چاپ اول نشر 1374 قطره
معتزله در اين مطالب با اماميه موافقند واعتقاد اشاعره آن است كه هيچ چيزي را خدا واجب نكرده و هيچ چيز از او قبيح نميشود اگر چه ظلم و كذب باشد و فساد اين مذهب احتياج به برهان ندارد و از اين جا معلوم ميشود بر اين كه بعضي عدل را از اصول دين قرار نداده اند حق آن است كه از اصول دين است زيرا كه هركس خداي را ظالم بدان محكوم عليه بر كفر است و از زمره مسلمانان خارج است, چيزي كه ضرورتش كه كتاب خدا ثابت شده است.
انكار آن انكار قرآن است و انكار قرآن منكر پيغمبر است ومنكر خدا است و فكر خدا كافر است حتما مگر آن كه بگوئيم اشاعره ميگويند:
هر چه از خدا صادر شود اگر چه ظلم باشد ظلم نسبت بلكه عدل محض است پس در اين صورت تكفيرشان مشكل است و حق آن است كه خدا قادر است بر افعال قبيحه و ترك واجبات حكيمه ولكن هرگز از او صادر نميشود زيرا كه نسبت قدرت حق به همه ممكنات علي السوا است چنانكه ميفرمايد:
ان الله علي كل شي قدير: خدا بر تمام اشيا قادر است و قبائح نيز از ممكنات
بلي استحاله صدور قبايح از خدا به جهت حكمت و عدل منافي با قدرت نيست و از اين جا معلوم ميشود فساد مذهب (نظام) كه ميگويد قادر نيست بر فعل قبيح زيرا كه اين مطلب دليل بر جهل يا حاجت است و هر دو بر خدا محال است پس فعل قبيح بر محال است پاسخ: فعل ممكن لنفسه ومحال لغيره است و استحاله بالغير ضافي با قدرت نيست.
عقايد حقه درباره عدل الهي: خلاصه از جمله عقايد حقه كه اعتقاد به آن لازم است اعتقاد به عدل حضورت حق است در جميع افعال او حتي در خلقت آن چه را كه آفريده است و معني عدل در خلقت آن است كه هر چيزي كه چنان كه بايد و شايد و به همان اندازه كه مقتضاي حكمت است آفريده است و به هيچ وجه افراط وتفريطي نشده است نه در كميتش و نه در كيفيتش چنانكه خود خدا در قرآنش فرموده:
افلاينظرون الي الابل كيف خلقت و الي السما كيف رفعت و الي الجبال كيف نسبت والي الارض كيف سطحت) آيا نظر نميكنيد به سوي شتر چگونه خلق شده است و بسوي آسمان چگونه بلند نموده و بسوي كوهها چگونه نصب كرده است و بسوي زمين چگونه مسطح قرار داده است پس اگر شتر به غير اين خلقت خلق ميشد و آسمان به غير اين رفعت و كوهها بر غير ؟ و زمين بر غير اين كيفيت آفريده شده بود از حد اعتدال خارج بودند بلكه حقشان داده نشده بود و اگر آنچه خلق شده بود بر غير اين ميشد از دره تا ذره نظام ممكنات بر هم ميخورد و فساد در اركان خلقت پيدا ميشد و از اين جا است كه گفته شده كه به عدل نگاه داشته است آسمان ها و زمين ها را, عدل را عدل تكوين گويند و اعتقاد به آن مانند اعتقاد به عدل تكليفي است كه لازم است و هر يك از موجودات حق سبحانه بر ثبوت اين عدل برهاني است واضح و انسان را در ثبوت اين مطلب حاجتي به خارج خود نيست. زيرا چون اعضا و جوارح و كيفيت خلقت آن ها تامل نمايد ميداند كه هيچ عنصري بي فايده و بي قاعده خلق نشده و همه بر طبق عدل و اعتدال نه بلند تر و نه كوتاه تر و نه بزرگتر و نه كوچكتر از آن چه مقتضاي حكمت است و خاصيت او بوده ترتيب داده شده و تمام بر احسن نظام و اثقن قوام آفريده شده است چنانكه ايزد يكتا در قرآن مبين ميفرمايد:
فتبارك الله احسن الخالقين از اين جاست كه حضرت صادق (ع) ميفرمايد:
الصوره الانسانيه اكبر حجح الله علي خلقه و هي الكتاب الذي كتبه بيده و هي الهيكل الذي بناه به حكته وهي مجموع صور العالمين وهي مختصر من اللوح المحفوظ وهي الشاهد علي كل غايب وهي الحجه علي كل جا حدوهي الطريق المستقيم الي كلي خير وهي الطراط المهدود بين الجته والنار.
صورت انساني بزرگترين دليل خدا است بر خلقتش و آن كتاب آن چناني است كه بنا كرده است و نوشته است به دستش و آن هيكل آن چناني است كه ساخته است به حكمتش و آن مجموع صورتهاي عالم است و آن مختصري است از لوح محفوظ و آن شاهد است و تمام غائيبين و آن حجت است بر تمام منكرين و آن طريقي است مستقيم به سوي هر چيزي و آن صراط است كه كشيده شده بين بهشت و جهنم و حديث معروف (من عرف نفسه فقد عرف ربه) اشاره به همين مطلب است هر كسي خودش را بشناسد خدا را شناخته نرسيدن عقول ناقصه به معناي عدل نفي عدل خدا نميكند بلكه شهادت عقول به عدل او اجمالا كافي است در حكم به اين كه آنچه او كرده است درست و بر وفق عدل و حكمت بود چنانكه از امام علي (ع) دردعاي كميل رسيده است. فلك الحجه علي في جميع ذلك و لاحجه لي فيما جرحي قضائك و الزميني فيه حكمت و بلائك.
پس از براي توست حجت بر من در جميع امور نيست حجتي بر من در چيزي كه جاري ميشود از ناحيه تو بر من حكم و قضاي تو ملزم ميكند مرا در حكم وبلاي تو پس چون و چرا در كار حق فضولي است بلكه گفته است گدا را در بساط پادشاه راه ندهند و قواعد سلطنت را بر رعيت آشكار نكنند و از اين جاست كه چون عزيز (ع) از سر قضا و قدر پرسيد در جواب شنيد.
لكن لم تصر ذالك لامحون اسمك من ديوان النبوه
اگر بر نگردي از اين عقيده و سنخيت هر أينه محو ميكنم اسم تو را از ديوان انبيا و چون داود (ع) سوال كرد و جواب پايس به گوشش رسيد و چون ابليس بعد از تسليم عدل و حكمت خدا شش اعتراض بر حكمتش كرد خداوند به سوي ملائكه خود وحي فرستاد به او بگوئيد: اگر سخن اولت را اذعان داري پس چرا در كار من چون و چرا ميكني
در بعضي از كتب مسطور است كسي كه در قضا و قدر سخن گفت عزيز من شد ؟ (ع) بود عرض كرد يا رب من در عجبم از آن كه اهل شرك را بر عباد مومنين و و اولاد بنيين مسلط كردي تا ايشان را كشند و اسير نمودند و مسجد تو را خراب كردند و كتاب تو را پاره نمودند. خطاب آمد مرا نميشناختند عرض كرد اگر تو نميخواستي ايشان نافرماني نميكردند خطاب آمد كه اي عزيز قصه قدر از اسرار من است و واي بر آن كسي كه از اسرار من سوال كند عزيز مدتي خاموش شد و پس از آن بر سر سوال آمد وحي رسيد كه اي عزيز بني اسرائيل محرمات را حلال پنداشتند وانبيا مرا كشتند لاجرم مسلط گردانيدم بر آنها كساني را كه طمع به ثواب و خوف از غذاب من نداشتند و اين ابلغ است در عقوبت از آن كه دوستان خود را بر آنها ميكاشتم عرض كرد كه يارب تو حاكم عادلي چه خلقت بود كه عامله را به جرم خاصه و مطيع را به خطاي عاصي عقوبت فرمودي خطاب رسيد برو به فلان بيابان تا جواب بشنوي. چون به آن مكان آمد ملكي بر وي ظاهر شد و به او گفت: آيا ميتواني روز گذشته را برگرداني گفت نه محال است گفت چنان كه از اين عاجزي از اطلاع بر اسرار الهي نيز عاجزي پس از مدتي از اين سوال لب فرو بست و باز بر سر سوال رفت مامور شد كه به گوشه اي رود چون به آغاز رسيد قدري زير درخت استراحت كرد چون به خواب رفت موري از موران او را گزيد از خواب برجسته غضبناك برخاست و همه موران را پامال نمود نداي عيني رسيد كه اي عزيز چرا موران را كشتي گفت براي آن كه يكي از آن ها مرا گزيد. خطاب رسيد كه يكي گزيد چرا همه را كشتي عزيز ساكت شد و مدتي خاموش بود. پس از آن باز بر سر سوال رفت و چون سوالش از قضا و قدر تكرار يافت به كلمات سابقه خطاب شد او اگر از اين سوال نكني و از سر قضا و بپرسي نام تو را از رديف انبيا سلب مينمايم پس اگر نفس اماره كه رشحه اي از رشحات ابليس است در كار حكيم چون و چرا كند ملاك حق به الهام حق بر او بانگ ميزند اگر تو خدا را حكيم ميداني از اين فضوليها لب فرو ببند و زبان اعتراض را قطع نما مسئله اختيار و اداره انسان و قضا و قدر موضوعي است كه از قديم فكر حكما و فلاسفه رامشغول داشته و درباره آن تعمق و بررسي نموده اند پيش از آن كه وارد بحث شويم بايد متذكر شد كه نظام طبيعي جهان آفرينش كه به امر خداوند توانا و خالق كائنات برقرار و پايدار است و سازش دادن جريان آن با ميل و دلخواه آدميموجودي غير قابل اجتناب است نيز وجود دارد و آدمينتوانسته حكمت و مصلحت آن را به درستي درك نمايد براي آن موضوع تا حدي واضح و روشن شود در اين جا به مطلبي كه مربوط به قضا و قدر است اشاره ميكنيم. همانطور كه يكي از موارد اختلاف قرآن با فلسفه جبر و تفويض ميباشد. مبحث قضا و قدر هم نيز از موارد اختلاف معارف قرآن با معارف بشري است.
2-وقضي ربك اسلا تبعدوا الا اياه= به معني عهد و پيمان
3-وقضينا الي بني اسرائيل= به معني اعلام اخبار
4-فاقض مالنت قاض= به معني فعل و بجا آوردن
5-و قال الشيطان لما قضي الامر= به معني ايجاب و لزوم
6-و كان امر مقضيا= يعني مكوتبا و نوشته شده
7-فلما قضي موسي الاجل= يعني به اتمام رساند موسي عمل خودش را
8-و الله يقضي بينهم بالحق= به معني حكيم.
9-فقضهن سبع سموات= به معني خلقت.
10-قالوا يا مالك يتقض لناربك= يعني نازل شد بر ما مرگ
سيري در عقايد
چاپ پنجم 1374
تاليف آيت الله احمد علي احمدي شاهرودي
مدرس حوزه و دانشگاه تهران 1374
چاپ پليكان چاپ اول قطره
در برنامه آفريننده عدل و عدالت و به نام خالق عصاره عدالت امير المومنين امام علي (ع)
تفسير نمونه و موضوع عدل و عدالت به صورت اختصار:
1-عدل به معني واقعي كلمه:جلد 11 صفحه 366 آيه 90 سوره مباركه نحل: خداوند فرمان به عدل و احسان و بخشش به نزديكان ميدهد و از فحشا و منكر و ظلم و ستم نهي ميكند خداوند به شما اندرز ميدهد شايد متذكر شويد.
تفسير در ابتداي آيه 6 اصل مهم ديده ميشود كه سه اصل آن اعمال مثبت و سه اصل آن اعمال منفي است در آغاز خداوند ميگويد به عدل و احسان و همچنين بخشش به نزديكان ميدهد و چه قانوني از عدل وسيعتر و گيراتر و جامعتر تصور ميشود؟ عدل همان قانوني است كه تمام نظام هستي بر محورآن ميگردد آسمانها و زمين و همه موجودات با عدالت بر پا هستند. (بالعدل قامت السماوات والارض)
جامعه انساني كه توشه كوچكي از اين عالم پهناور است نيز نميتواند از اين قانون عالم شمول بر كنار باشدبر وزن عدل به حيات سالم خود ادامه دهد.
عدل: به معني واقعي كلمه آن است كه هر چيزي در جاي خود باشد بنابراين هر گونه انحراف, افراط, تفريط تجاوز به حقوق ديگران بر خلاف اصل عدل است.
يك انسان سالم كسي است كه تمام دستگاههاي بدن او هر يك كار خودش را بدون كم و زياد انجام دهد اما به محض اينكه يك يا چند دستگاه در انجام وظيفه كوتاهي كرد يا در مسير تجاوز گام نهاد فورا آثار اختلال در تمام بدن نمايان ميشود و بيماري حتمياست. كل جامعه انساني نيز همانند بدن انسان است كه بدون رعايت اصل عدالت بيمار خواهد بود.
عدل ميزان است: جلد 73 صفحه 107 آيه 7 سوره مباركه الرحمن: ميزان به معني هر گونه وسيله سنجش است سنجش حق از باطل, سنجش عدالت از ظلم و ستم و سنجش ارزشها و سنجش حقوق انسانها در مراحل و مسيرهاي مختلف اجتماعي.
در حديثي از امام صادق (ع) آمده است كه وقتي از ميزان سوال كردند در پاسخ فرمودند:الميزان العدل! [11]
ترازوي سنجش همان عدل است. به اين ترتيب وجود اولياا… يا قوانين عدل الهي مقياسهايي هستند كه انسانها و اعمالشان را بر آنها عرضه ميكنند و به همان اندازه كه با آنها شباهت و مطابقت دارند وزنشان است
4- عدالت يك ركن مهم اسلام- جلد 4 صفحه 301- سوره مباركه مائده آيه 8: مهمترين مسئله اي در اسلام است كه به اهميت عدالت باشد زيرا مسئله عدل همانند مسئله توحيد در تمام اصول و فروع اسلام ريه دوانده يعني همانطور كه هيچيك از مسائل عقيده اي و عملي, فردي و اجتماعي, اخلاقي و حقوقي از حقيقت توحيد و يگانگي جدا نيست همچنين هيچيك از آنها را خالي از روح عدالت و عدل نخواهيم يافت.
بنابراين جاي تعجب نيست كه عدل به عنوان يكي از اصول مذهب و يكي از زير بناهاي فكري مسلمانان شناخته شود گرچه عدالتي كه جز اصول مذهب است يكي از صفات خداست و در اصل خداشناسي كه نخستين اصل از اصول دين است مندرج ميباشد ولي ممتاز ساختن آن بسيار پر معني است و به همين دليل در مباحث اجتماعي اسلام روي هيچ اصلي به اندازه عدالت تكيه نشده است.
مبحث پنجم از عدل الهي در تفسير موضوعي- اختيار و عدالت جلد 20 صفحه 308 – آيه 46 سوره مباركه فصلت: جمله و ما ربك بظالم للعبيد دليل روشني است بر مسئله اختيار و آزادي اراده و بيانگر اين حقيقت است كه خداوند نه بي جهت كسي را كيفر ميدهد و نه بر مجازات كسي بدون دليل ميافزايد برنامه او عدالت محض است چرا كه سر چشمه ظلم كمبودها و نقصانها, جهل و ناآگاهي و يا هواي نفس است و ذات پاك او از همه اين امور منزه ميباشد.
6 عدالت الهي در مجازات: ج 20 صفحه 107 – آيه 40 سوره مباركه مومنم- ترجمه: هر كسي عمل بدي انجام دهد فقط به اندازه آن به او كيفر داده ميشود اما كسي كه عمل صالحي انجام دهد خواه مرد باشد يا زن در حاليكه مومن باشد وارد بهشت ميشود و روزي بي حسابي به او داده خواهد شد.
اين سخنان اشاره به عدالت خداوند دارد در مورد مجرمان كه تنها به مقدار جرمشان جريمه ميشوند.
7- عدالت الهي در مجازات- جلد 21 صفحه 261- آيه 22 سوره مباركه جاثيه- خداوند آسمانها و زمين به حق آفريده است (و خلق ا… السموات و الارض بالحق) سراسر عالم نشان ميدهد كه آفريننده اين جهان آن را بر محور حق قرار داده و در همه جا حق و عدالت حاكم است و طبيعي است آنها كه هماهنگ با اين قانون حق و عدالت حركت ميكنند بايد از بركات عالم هستي و الطاف الهي بهره مند شوند و آنها كه بر ضد آن گام بر ميدارند بايد طعمه آتش سوزان قهر و غضب خدا شوند و عدالت همين را ايجاب ميكند و از اينجا روشن ميشود كه عدالت به معني مساوات و برابري نيست بلكه عدالت آن است كه هر كسي بر طبق شايستگيهايش از مواهب بيشتري بهره ميگيرد.
8- عدالت ايجاب ميكند كه انسانها بيش از گناهانشان كيفر ببينند. آيه 22 سوره مباركه جاثيه (…ولتجزي كل نفس بما كسب وهم لايظلمون) هر كسي در برابر اعمالي كه انجام داده است جزا داده شود و به آنها ظلم و ستمينخواهد شد.
عدل و عدالت در كلام گوهربار امام علي (ع) حكمتها
1-ارزش و تعريف عدالت:
2-كشور داري- حكمت 476: عدالت را بگستران و از ستمكاري پرهيز كند كه ستم رعيت را به آواز ميكشاند و بيدادگري به مبارزه و شمشير ميانجامد.
3-شناخت عدل و بخشش- حكمت 437: از امام علي پرسيدند عدل يا بخشش كدام بهتر است؟ حضرت فرمودند عدالت هر چيزي را در جاي خود مينهد در حاليكه بخش آن را از جاي خود خارج ميسازد عدالت تدبير عموميمردم است در حاليكه بخشش گروه خاصي را شامل ميشود پس عدالت شريفتر و برتر است.
4-توصيف توحيد و عدل- حكمت 470: توحيد آن است كه خدا در وهم نيازي و عدل آن است كه او را متهم نسازي.
5-حكمت 31 و عدل نيز بر چهار پايه برقرار است فكري ژرف انديش, دانشي عميق و به حقيقت رسيده, نيكو داوري كردن و استوار بودن در شكيبايي:
6-توصيف عدل و احسان- حكمت 231 عدل همان انصاف و احسان همان بخشش است.
7-عدالت در قضاوت- حكمت 220: داروي با گمان, بر افراد مورد اعتماد دور از انحراف است.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن