تحقیق دانشجویی - 473

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره معجزه شق القمر

بازديد: 681

 

شق القمر معجزه‏اى از معجزات پيامبر(ص)

1-تاريخ وقوع اين معجزه

در اينكه اين معجزه در زمان رسول خدا(ص)و در مكه انجام‏شده اختلافى در روايات و گفتار محدثين نيست و مسئله‏اجماعى است،ولى در مورد تاريخ آن اختلافى در روايات‏و كتابها بچشم مى‏خورد.

از مرحوم طبرسى در اعلام الورى و راوندى در خرائج نقل شده كه گفته‏اند اين داستان در سالهاى اول بعثت اتفاق افتاد (1) ولى‏مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان در دو جا ذكر كرده كه‏اين ماجرا در سال پنجم قبل از هجرت اتفاق افتاد (2) و در يك‏جاى آن از پاره‏اى روايات نقل كرده كه:

اين داستان در آغاز شب چهاردهم ذى حجه پنج‏سال قبل ازهجرت اتفاق افتاد.و مدت آن نيز اندكى بيش نبود.

2-چگونگى ماجرا

در روايات مختلفى كه در تواريخ شيعه و اهل سنت ازابن عباس و انس بن مالك و ديگران نقل شده عموما گفته‏اند:

اين معجزه بنا بدرخواست جمعى از سران قريش و مشركان مانندابو جهل و وليد بن مغيره و عاص بن وائل و ديگران انجام شد،بدين‏ترتيب كه آنها در يكى از شبها كه تمامى ماه در آسمان بود بنزدرسول خدا(ص)آمده و گفتند:اگر در ادعاى نبوت خود راستگو وصادق هستى دستور ده اين ماه دو نيم شود!رسول خدا(ص)

بدانها گفت:اگر من اينكار را بكنم ايمان خواهيد آورد؟

گفتند:آرى،و آنحضرت از خداى خود درخواست اين معجزه راكرد و ناگهان همگى ديدند كه ماه دو نيم شد بطورى كه كوه‏حرا را در ميان آن ديدند و سپس ماه به هم آمد و دو نيمه آن به هم‏چسبيد و همانند اول گرديد،و رسول خدا(ص) دوبار فرمود:

«اشهدوا،اشهدوا»يعنى گواه باشيد و بنگريد!

مشركين كه اين منظره را ديدند بجاى آنكه به آنحضرت‏ايمان آورند گفتند!«سحرنا محمد»محمد ما را جادو كرد،و ياآنكه گفتند:«سحر القمر،سحر القمر»ماه را جادو كرد!

برخى از آنها گفتند:اگر شما را جادو كرده مردم شهرهاى‏ديگر را كه جادو نكرده!از آنها بپرسيد،و چون از مسافران‏و مردم شهرهاى ديگر پرسيدند آنها نيز مشاهدات خود را در دو نيم‏شدن ماه بيان داشتند (3) .

و در پاره‏اى از روايات آمده كه اين ماجرا دو بار اتفاق افتادولى برخى از شارحين حديث گفته‏اند:منظور از دو بار همان دوقسمت‏شدن ماه است نه اينكه اين جريان دو بار اتفاق افتاده‏باشد. (4) و البته مجموع رواياتى كه درباره اين معجزه وارد شده حدود بيست روايت ميشود كه در كتابهاى حديثى شيعه و اهل سنت‏مانند بحار الانوار و سيرة النبوية ابن كثير و در المنثور سيوطى وديگران نقل شده.

3-گفتار بزرگان در مورد اجماع و تواتر روايات در اين باره

عموم محدثين و علماى اسلامى درباره وقوع اين معجزه ازرسول خدا(ص)ادعاى اجماع و تواتر روايات را كرده‏اند چنانچه‏مرحوم طبرسى از علماى شيعه در مقام رد گفتار مخالف گفته:

«المسلمين اجمعوا على ذلك فلا يعتد بخلاف من خالف فيه...» (5) مسلمانان بر انجام اين معجزه اجماع دارند و از اينرو بگفتار مخالف‏اعتنائى نيست.

و ابن شهر آشوب در مناقب گويد:

«اجمع المفسرون و المحدثون سوى عطاء و الحسن و البلخى فى قوله‏«اقتربت الساعة...»انه اجتمع المشركون.و آنگاه داستان را نقل‏كرده‏» (6) .

و از علماى اهل سنت نيز فخر رازى در تفسير مفاتيح الغيب درتفسير سوره قمر گويد:

«المفسرون باسرهم على ان المراد ان القمر حصل فيه‏الانشقاق...» (7) .

مفسران همگى بر اين عقيده‏اند كه در ماه انشقاق پديد آمد و دو نيم شد...

و سپس داستان را بهمانگونه كه ما نقل كرديم بيان مى‏كند.

و از قاضى در شفاء نقل شده كه گفته:

«اجمع المفسرون و اهل السنة على وقوع الانشقاق‏». (8) چنانچه ابن كثير در سيرة النبوية گويد:

«و قد اجمع المسلمون على وقوع ذلك فى زمنه عليه الصلاة و السلام‏و جاءت بذلك الاحاديث المتواترة من طرق متعددة تفيد القطع عند من‏احاط بها و نظر فيها» (9) .

-مسلمانان اجماع بر وقوع آن در زمان آنحضرت دارند و حديثهاى متواتره‏نيز از طرق متعدده در اين باره رسيده كه براى هر كس كه بدانها احاطه داشته ودر آنها نظر افكنده موجب قطع خواهد شد.

و مرحوم علامه طباطبائى از دانشمندان و مفسران معاصر نيزفرموده:

«آية شق القمر بيد النبى(ص)بمكة قبل الهجرة باقتراح من المشركين مما تسلمها المسلمون بلا ارتياب منهم‏».

-معجزه شق القمر بدست رسول خدا(ص)در مكه پيش از هجرت بنابدرخواست مشركان از موضوعاتى است كه مسلمانها همگى وقوع آنرا مسلم‏دانسته و ترديدى در آن نكرده‏اند.

و از دانشمندان معاصر اهل سنت نيز دكتر سعيد بوطى‏نويسنده كتاب فقه السيرة در اينباره گويد:

«و هذا امر متفق عليه بين العلماء انه قد وقع فى زمان النبى(ص)و انه‏كان احدى المعجزات‏» (10) .

-و اين چيزى است كه ميان علماء مورد اتفاق است كه در زمان رسول‏خدا(ص)اتفاق افتاده و يكى از معجزات اوست.

و اين بود نمونه‏هائى از گفتار علماء و محدثين شيعه واهل سنت در اينباره،و از اينرو بهتر آنست كه از ذكر گفته‏هاى‏مخالفان صرفنظر كرده و بدنبال بخش بعدى برويم و انشاء الله‏تعالى در پايان مقاله به برخى از شبهات آنها پاسخ خواهيم داد.

4-دليلى از قرآن كريم

بجز برخى معدود از اهل تفسير همانگونه كه در خلال‏بحثهاى گذشته گفته شد:عموم مفسران شيعه و اهل سنت گفته‏اند: آيه مباركه:

«اقتربت الساعة و انشق القمر،و ان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحرمستمر».

-قيامت نزديك شد و ماه شكافت،و اگر معجزه‏اى ببينند روى بگردانند وگويند جادوئى است مستمر.

درباره همين معجزه شق القمر نازل شده و همان داستان رابازگو ميكند كه مشركان درخواست چنين معجزه‏اى كردند و چون‏به وقوع پيوست روى گردانده و گفتند:جادوئى است مانندجادوهاى ديگر.

تنها از حسن و عطا و بلخى نقل شده كه گفته‏اند:«انشق‏»در اينجا بمعناى‏«سينشق‏»است‏يعنى بزودى در قيامت ماه دونيم خواهد شد و اينكه بلفظ ماضى آمده بخاطر اينكه محققا واقع‏خواهد شد،ولى اين تفسير بگفته علامه طباطبائى و ديگران بسياربى‏پايه است و دلالت آيه بعدى كه مى‏فرمايد:«و ان يرو آية‏يعرضوا،و يقولوا سحر مستمر»آنرا رد مى‏كند براى اينكه سياق آن‏آيه روشن‏ترين شاهد است‏بر اينكه منظور از«آيت‏»معجزه بقول‏مطلق است،كه شامل دو نيم كردن ماه هم ميشود،يعنى حتى‏اگر دو نيم شدن ماه را هم ببينند ميگويند سحرى است‏پشت‏سر هم،و معلوم است كه روز قيامت روز پرده پوشى نيست،روزيست كه همه حقايق ظهور مى‏كند،و در آنروز همه در بدر دنبال معرفت مى‏گردند،تا بآن پناهنده شوند.و معنا ندارد درچنين روزى هم بعد از ديدن‏«شق القمر»باز بگويند اين سحرى‏است مستمر،پس هيچ چاره‏اى نيست جز اينكه بگوئيم شق القمرآيت و معجزه‏اى بوده،كه واقع شده،تا مردم را بسوى حق وصدق دلالت كند،و چنين چيزى را ممكن است انكار كنند وبگويند سحر است.

نظير تفسير بالا در بى‏پايگى گفتار بعضى ديگر است كه‏گفته‏اند:كلمه‏«آيت‏»اشاره است‏بآن مطلبى كه رياضى دانان‏اين عصر بآن پى برده‏اند،و آن اينستكه كره ماه از زمين جداشده،همانطور كه خود زمين هم از خورشيد جدا شده،پس جمله‏«و انشق القمر»اشاره است‏بيك حقيقت علمى،كه در عصرنزول آيه كشف نشده بود،بعد از صدها قرن كشف شد.

وجه بى‏پايگى اين تفسير اينستكه در صورتى كه گفتاررياضى دانان صحيح باشد آيه بعدى كه مى‏فرمايد:«و ان يروا آية‏يعرضوا و يقولوا سحر مستمر»با آن نمى‏سازد،براى اينكه از احدى‏نقل نشده كه گفته باشد خود ماه سحرى است مستمر.

علاوه بر اينكه جدا شدن ماه از زمين اشتقاق است،و آنچه درآيه شريفه آمده انشقاق است،و انشقاق را جز بپاره شدن چيزى‏و دو نيم شدن آن اطلاق نمى‏كنند،و هرگز جدا شدن چيزى از چيز ديگر كه قبلا با آن يكى بوده را انشقاق نمى‏گويند.

و نظير وجه بالا در بى پايگى اين وجه است كه بعضى اختياركرده گفته‏اند:انشقاق قمر بمعناى برطرف شدن لمت‏شب‏هنگام طلوع آن است،و نيز اينكه بعضى ديگر گفته‏اند:انشقاق‏قمر كنايه است از ظهور امر و روشن شدن حق.

البته اين آيه خالى از اين اشاره نيست،كه انشقاق قمر يكى‏از لوازم نزديكى ساعت است.

5-پاسخ از چند اشكال

يكى از اشكالهائى كه بر وقوع معجزه شق القمر شده و بامعجزه معراج رسول خدا(ص)نيز از اين جهت مشترك است‏اشكالى است كه سابق بر اين،روى فرضيه بطلميوس كه خرق‏و التيام را در افلاك محال مى‏دانستند كرده‏اند و خلاصه فرضيه‏آنها اين بود كه افلاك را اجسامى بلورين مى‏دانستند و مجموعه‏آنها را نيز نه فلك مى‏پنداشتند كه همانند ورقه‏هاى پياز روى‏هم قرار گرفته و ستارگان نيز همچون گل ميخى بر آنها چسبيده‏بود و حركت‏ستارگان را نيز با حركت افلاك مى‏گرفت،يعنى‏هر فلكى حركتى داشت و قهرا با حركت فلك گل ميخى هم كه‏بر او چسبيده بود حركت مى‏كرد،و روى اين نظريه مى‏گفتندخرق و التيام-يعنى شكسته و بسته شدن-در آنها محال است،و چون شق القمر-دو نيم شدن ماه-و هم چنين داستان معراج‏جسمانى رسول خدا مستلزم خرق و التيام در افلاك ميشد آنرامنكر شده و يا دست‏به تاويل و توجيه در آنها مى‏زدند،غافل ازآنكه قرنها قبل از جا افتادن اين نظريه غلط،قرآن كريم آنرامردود دانسته و پنبه افلاك پوسته پيازى را زده است،آنجا كه درباره خورشيد و ماه و فلك گويد:«و الشمس تجرى لمستقر لها ذلك‏تقدير العزيز العليم،و القمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم،لا الشمس ينبغى لها ان تدرك القمر و لا الليل سابق النهار و كل فى‏فلك يسبحون‏».

(سوره يس آيه 38-40)

كه اولا حركت و جريان را به خود خورشيد و ماه نسبت‏ميدهد،و ثانيا«فلك‏»را مدار آنها دانسته و ثالثا حركت آنها رادر اين مدار بصورت‏«شنا»و شناورى بيان فرموده،و فضاى‏آسمان بى انتها را بصورت درياى بيكرانى ترسيم فرموده كه اين‏ستارگان همچون ماهيان در آن شناورى ميكنند.و علم وكشفيات و اختراعات جديد و سفينه‏هاى فضائى و موشكها وآپولوها و لوناها نيز اين حقيقت قرآن را به اثبات رسانيد،و برهيئت‏بطلميوسى خط بطلان كشيده و در زواياى تاريخ دفن‏كرد. و يا اين آيه كه در سوره فصلت(آيه 11)آمده كه مى‏فرمايد:

«ثم استوى الى السماء و هى دخان‏»كه آسمان را همانند دودى‏دانسته،و آيات ديگر كه جاى ذكر آنها نيست.

اشكال ديگرى كه برخى به اين معجزه كرده‏اند اينستكه اگراينطور كه ميگويند قرص ماه دو نيم شده باشد بايد تمام مردم دنياديده باشند،و رصد بندان شرق و غرب عالم اين حادثه را دررصدخانه خود ضبط كرده باشند،چون اين از عجيب‏ترين آيات‏آسمانى است،و تاريخ تا آنجا كه در دست است و همچنين‏كتب علمى هيئت و نجوم كه از اوضاع آسمانى بحث مى‏كندنظيرى براى آن سراغ ندارد،و قطعا اگر چنين حادثه‏اى رخ داده‏بود اهل بحث كمال دقت و اعتناء در شنيدن و نقل آن را بكارمى‏بردند،و مى‏بينيم كه نه در تاريخ از آن خبرى هست و نه دركتب علمى اثرى از آن ديده مى‏شود؟

پاسخى كه از اين اعتراض داده‏اند خلاصه‏اش اين است كه‏گفته‏اند:اولا ممكن است مردم آنشب از اين حادثه غفلت كرده‏باشند،زيرا چه بسيار حوادث جوى و زمينى رخ مى‏دهد كه مردم‏از آن غافلند،و اينطور نيست كه هر حادثه‏اى رخ دهد مردم‏بفهمند،و آنرا نزد خود محفوظ نگهداشته،پشت‏به پشت و سينه بسينه تا عصر ما به يكديگر منتقل كنند.

و ثانيا سرزمين حجاز و اطراف آن از شهرهاى عرب‏غيره رصدخانه‏اى نداشتند،تا حوادث جوى را ضبط كند، رصدخانه‏هائى كه در آن ايام بفرضى كه بوده باشد در شرق درهند،و در مغرب در روم و يونان و غيره بوده،در حاليكه تاريخ ازوجود چنين رصدخانه‏هائى در اين نواحى و در ايام وقوع حادثه هم‏خبر نداده و اين جريان بطوريكه در بعضى از روايات آمده دراوائل شب چهاردهم ذى الحجه سال هشتم بعثت‏يعنى پنج‏سال‏قبل از هجرت اتفاق افتاده.

علاوه بر اينكه بلاد مغرب كه اعتنائى باينگونه مسائل‏داشته‏اند(البته اگر در آن تاريخ چنين اعتنائى داشته بودند)بامكه اختلاف افق داشته‏اند،اختلاف زمانى زياديكه باعث ميشدآن بلاد جريان را نبينند،چون بطوريكه در بعضى از روايات‏آمده قرص ماه در آن شب تمام بوده،و در حوالى غروب خورشيدو اوائل طلوع ماه اتفاق افتاده،و ميانه انشقاق ماه و دوباره متصل‏شدن آن زمانى اندك فاصله شده است،ممكن است مردم آن‏بلاد وقتى متوجه ماه شده‏اند كه اتصال يافته بوده.

از اينهم كه بگذريم،ملت‏هاى غير مسلمان يعنى اهل كليساو بتخانه را در امور دينى و مخصوصا حوادثى كه بنفع اسلام باشد متهم و مغرض مى‏دانيم،و چه بسيار حوادث مهمتر از اين راناديده گرفته و نقل نكرده‏اند.

اشكال ديگرى هم برخى با استناد به پاره‏اى از آيات كريمه‏قرآنى كرده‏اند كه مرحوم علامه طباطبائى در ذيل همين آيات‏سوره قمر نقل كرده و جواب كافى و شافى به آن داده بتفصيلى‏كه هر كه خواهد به تفسير الميزان آنمرحوم مراجعه نمايد.

و بطور كلى در پاسخ اين گونه اعتراضات و شبهات بايدبگوئيم:

ما وقتى مسئله نبوت را پذيرفتيم و به‏«غيب‏»ايمان آورده ومعجزه را قبول كرديم ديگر جائى براى بحث و رد و ايراد و تاويل‏و توجيه باقى نمى‏ماند،مگر با كدام تجزيه و تحليل مادى مسئله‏شكافتن سنگ سخت‏با ضربه چوب و بيرون آمدن دوازده چشمه‏آب گوارا قابل توجيه است (11) ،و با كدام حساب ظاهرى حاضركردن تخت‏بلقيس در يك چشم برهم زدن از صنعا به‏بيت المقدس قابل درك و قبول است (12) ،و با كدام وسيله‏اى-جز معجزه-ميتوان عصاى چوبى را به اژدهائى بزرگ‏«ثعبان مبين‏»تبديل نمود (13) ،و يا با زدن همان عصاى چوبين بدر يا ميتوان آنراشكافت،و دوازده شكاف در آن پديدار كرد، (14) و لشكرى عظيم‏را از آن دريا عبور داد.

اينها و امثال اينها معجزاتى است كه در قرآن كريم آمده وروايات صحيحه اثبات آنها را تضمين كرده كه از آنجمله است‏معجزه معراج جسمانى و«شق القمر»و در برابر آنها نمى‏توان باتئوريها و فرضيه‏هائى همچون‏«محال بودن خرق و التيام درافلاك‏»و هيئت‏بطلميوسى كه سالها و قرنها بعنوان يك قانون‏مسلم علم هيئت مورد قبول دانشمندان بوده و امروزه بطلان آن به‏اثبات رسيده و بصورت مضحكه‏اى در آمده دست‏بتاويل و توجيه‏اين آيات و روايات زد،چنانچه برخى در گذشته و يا امروزمتاسفانه اينكار را كرده‏اند.

و اساس اين توجيهات و تاويلات آن است كه ظاهرا اينان‏معناى صحيح‏«نبوت‏»و«وحى‏»و ارتباط انبيا را با عالم غيب و حقيقت جهان هستى ندانسته و يا همه را خواسته‏اند با فكرمادى و عقل ناقص خود فهميده و تجزيه و تحليل كنند،و قدرت‏لا يزال و بى انتهاى آفريدگار جهان را از ياد برده‏اند و در نتيجه به‏چنين تاويلاتى دست زده‏اند و گرنه بگفته‏«ويليم جونز» (15) :

-آن قدرت بزرگى كه اين عالم را آفريد از اينكه چيزى از آن‏كم كند يا چيزى بر آن بيفزايد عاجز و ناتوان نخواهد بود!

و بگفته آن دانشمند ديگر اسلامى‏«دكتر محمد سعيدبوطى‏» (16) اطراف وجود ما و بلكه خود وجودمان را همه گونه‏معجزه‏اى فرا گرفته ولى بخاطر انس و الفتى كه ما به آنها پيداكرده‏ايم براى ما عادى شده و آنها را معمولى مى‏دانيم درصورتيكه در حقيقت هر كدام معجزه و يا معجزاتى شگفت‏انگيزاست.

مگر اين ستارگان بى‏شمار،و حركت اين افلاك،و قانون‏جاذبه زمين و يا ستارگان ديگر،و حركت ماه و خورشيد،و اين‏نظم دقيق و حساب شده،و خلقت اينهمه موجودات ريز و درشت‏بلكه خلقت‏خود انسان-كه آن دانشمندان بزرگ او را موجودناشناخته ناميده-و گردش خون در بدن،مسئله روح،و مسئله مرگ و حيات،و هزاران مسئله پيچيده و مرموز ديگرى كه دروجود انسان و خلقت‏حيوانات و موجودات ديگر بكار رفته وموجود است معجزه نيست!

با اندكى تامل و دقت انسان به اعجاز همگى پى برده و همه‏را معجزه ميداند ولى از آنجا كه مانوس و مالوف بوده براى ماصورت عادى پيدا كرده و از حالت اعجازى آنها غافل شده‏ايم.

يك تذكر پايانى

همانگونه كه گفتيم:در مسئله معراج و شق القمر هر چه رابراى ما از نظر قرآن و حديث صحيح به اثبات رسيده مى‏پذيريم،و اما پاره‏اى از روايات غير صحيح و به اصطلاح‏«شاذ»ى را كه دركتابها ديده مى‏شود،مانند آنكه در مسئله شق القمر نقل شده كه‏ماه به دونيم شد و بگريبان رسولخدا رفت و سپس نيمى از آستين‏راست و نيمى از آستين چپ آنحضرت خارج شد و دوباره به‏آسمان رفت و بيكديگر چسبيد.نمى‏پذيريم و بلكه اينگونه نقلهارا مجعول مى‏دانيم.و بگفته ابن كثير اين گفته برخى‏قصه پردازانى است كه هيچ اصلى ندارد و دروغى آشكار است‏كه صحت ندارد (17) .

و يا پاره‏اى از خصوصيات و رواياتى كه در داستان معراج ومشاهدات رسولخدا صلى الله عليه و آله در آسمانها و بهشت ودوزخ آمده و روايت صحيح و نقل معتبرى آنرا تاييد نكرده مانمى‏پذيريم و اصرارى هم به قبول آن نداريم.

پى‏نوشتها:

1.بحار الانوار-ج 17-ص 354 و 357.

2.الميزان-ج 19-ص 69 و 72.

3.بحار الانوار-ج 17-ص 347-363،سيره ابن كثير-ج 2-ص 113-121.

4.به صفحه 350 از جلد 17 بحار و پاورقى آن مراجعه شود.

5.مجمع البيان-ج 9-ص 186.

6.بحار الانوار-ج 17-ص 357.

7.مفاتيح الغيب-ج 29-ص 28.

8.بحار الانوار-ج 17-ص 349.

9.سيرة النبوية-ج 2-ص 114.

10.فقه السيره-ص 150.

11.«و اوحينا الى موسى اذا استسقى قومه ان اضرب بعصاك الحجر،فانبجست منه‏اثنتا عشرة عينا...»(سوره اعراف-آيه 160) .

12.«قال الذي عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك...»(سوره‏نمل-آيه 40).

13.«فالقى عصاه فاذا هي ثعبان مبين‏»(سوره شعرا-آيه 32).

14.به آيات مباركه سوره بقره-آيه 50 و سوره طه-آيه 77 و سوره شعرا-آيه 63 و سوره‏دخان-آيه 24 مراجعه شود.

15.و 16.فقه السيره-ص 150-151.

17.سيره النبويه ابن كثير-ج 2-ص 120-121.

درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام جلد 3 صفحه 247

رسولى محلاتى

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 15:41 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگي ارزشمند پيامبر اسلام (ص)

بازديد: 263

 

چکيده :

اين مطلب که در ادامه مقاله "ولادت پيامبر(ص)" ارائه مي گردد، فصلي ديگر از کتاب زندگي ارزشمند پيامبر اسلام (ص) را ورق زده و به وقايع و مراحل مهمي از آن اشاره مي کند.

اين موارد به ترتيب زير بررسي خواهند شد :

دوران شيرخوارگي وکودکي پيامبر (ص)، دوران نوجواني، سفر به سوي شام وديدار با دانشمند مسيحي، پيمان جوانمردان ، مختصري از زندگي و خصائل نيکوي حضرت خديجه (س) -بانوي گرامي اسلام- و ازدواج پيامبر(ص) با ايشان ، ماجراي نصب حجرالاسود و در آخر فرازهائي از خصوصيات اخلاقي رسول خدا (ص) در دوران جواني .

باشد که با مطالعه اين مقاله با پيامبر اسلام (ص) بيشتر آشنا شده و بتوانيم که در راه ايشان قدم برداريم .

 

دوران شيرخوارگي وکودکي پيامبر(ص):

گويند پيامبر (ص) فقط سه روز –يا به نقلي هفت روز- از مادر گراميشان حضرت آمنه (س) شير خورده اند و پس از آن طبق رسم بزرگان عرب براي ايشان دايه انتخاب کردند.در تاريخ اين دايه ها را دوتن گفته اند که به ترتيب زير مي باشند :   

 

1-     ثُوُيبِه َاسلَميه ؛که مدتي به پيامبر(ص)شير داد. به خاطر اين امر او تا آخر عمرش مورد احترام رسول خدا(ص) و همسر گراميشان حضرت خديجه(س) بود و رسول خدا از شنيدن خبر فوت او متاثر گشتند. 

 

2-     حُليمه سُعديه ؛ دختر ابو ذُؤيب که سه فرزند داشته و يکي از فرزندان او هم از پيامبر(ص) پرستاري کرده است.

 

اعراب به چند منظور فرزندان خود را به دايه ها مي سپردند:

 

اولا اينکه فرزندان آنها در محيط صحرا پرورش يابند ودر هواي پاک آنجا بدنشان سالم وقوي شود.

 

ثانيا از آنجائيکه مردم صحرا کمتر با ملتها وزبانهاي ديگر برخورد و اختلاط داشتند زبان خالص عربي را به خوبي ودرستي ياد بگيرند.

 

ثالثا اينکه ازبيماريها از جمله وبا که گاه وبيگاه در مکه شايع ميشد،در امان بمانند.

 

بعد از 4 ماه ازولادت پيامبر(ص) ، دايه هاي قبيله بني سعد به مکه آمدند و از آنجائيکه پيامبر(ص) فقط از سينه حليمه شير خورد، ايشان را به حليمه دادند.

 

حليمه مي گويد از روزيکه پيامبر(ص) به خانه او رفتند، خير و  برکت هم ، به خانه او آمد و روز به روز بيشتر شد و گله و دارايي اش فزوني يافت .با وجود اينکه صحرا ها وشهرها را خشکسالي فرا گرفته بود، گوسفندان آنها فربه و سير بوده،شير داشتند. همچنين درختان خشکيده خانه آنها سرسبز وبا طراوت شدند و شتر آنها که شيرش خشک شده بود، شير بسياري داشت.

 

همينطور بيماراني که به نزد آنها ميرفتند به برکت پيامبر(ص) شفا مي يافتند.

 

مدت پنج(يا شش سال) پيامبر(ص) در ميان قبيله بني سعد بوده و رشد و نمو کافي نمودند و در اين مدت حليمه دو يا سه بار ايشان را نزد مادرشان برده ودر مرتبه آخر نيز ايشان را براي هميشه به آمنه(س) بازگردانيد.

 

گفته مي شود، هنگامي که پيامبر (ص) با خديجه (س) ازدواج نمودند، حليمه نزد آنها رفته و از خشکسالي نزد ايشان شکايت نمود.آن حضرت نيز تعدادي گوسفند و شتر به حليمه دادند و او نزد خانواده اش بازگشت. همچنين بعد از بعثت پيامبر(ص) بود که حليمه نزد ايشان آمد وخود و همسرش اسلام آوردند.

 

دوران نوجواني:

هنگامي که پيامبر (ص) شش ساله شدند، مادر گراميشان تصميم گرفتند که ايشان رابراي ديدن اقوام و خويشان، همچنين زيارت قبر پدر، به يثرب ببرند . آنها يکماه در يثرب ماندند.

در هنگام بازگشت به مکه، حضرت آمنه(س)بيمار شده و در بين راه در گذشتند. پس از مرگ مادر، عُبّدالمطلّب، جد ايشان که بزرگ قريش بوده، شکوه پادشاهان و هيبت پيامبران را داشت، سرپرستي رسول خدا(ص)را به عهده گرفت. گويند در کنار کعبه براي عبدالمطلب فرشي را مي گستردند که به احترام او هيچکس برروي آن جز خود او نمي نشست، و فرزندانش در کنار او مي ايستادند . اما هنگامي که محمد خردسال(ص) به جمع نزديک ميشد ، عبدالمطلب او را درکنار خود روي فرش جاي ميداد و ميگفت : به خدا سوگند که او مقامي بس بزرگ و والا دارد.گويي ميبينم که روزي ميرسد که او سرور شما خواهد شد.

 

هنگامي که پيامبر(ص)هشت ساله شدند ،عبدالمطلب نيز از دنيا رفت که رسول خدا (ص) از اين واقعه بسيار اندوهگين شدند.

 

پس از آن سرپرستي پيامبر(ص) به ابوطالب (ع) عموي گرامي ايشان و بزرگ قريش رسيد. ابوطالب (ع)نيز پيوسته مراقب و مواظب ايشان بود.با اينکه ابوطالب(ع)وضع مالي نسبتا خوبي نداشت ، خود و همسر گراميشان فاطمه بنت اسد (مادر گرامي حضرت علي(ع)) در خدمت ونگهداري ايشان کوشا بودند.

 

حضور پيامبراکرم(ص) در خانه عمو عادي نبود.آنجا نيز نشانه هاي بزرگي ايشان همه جا ديده ميشد وخير و برکت به خانه ابوطالب(ع) آمده بود. فاطمه بنت اسد ميگويد از زماني که پيامبر(ص) به خانه آنها آمده بود ، درختي که ساليان سال خشک بود،سبز شده و ميوه ميداد. 

 

همچنين ازابوطالب (ع) نقل است در شبها ازآن حضرت، سخنان ودعاها و مناجاتهايي مي شنيدند ورسم عرب نبود که در هنگام غذا خوردن و آشاميدن نام خدا را ببرند ، اما برخلاف آنها پيامبر(ص)ازهمان سنين طفوليت عادت داشتندکه تا نام خدا را نمي برند، نمي خوردند و نمي آشاميدند و هنگامي که از طعام دست ميکشيدند، شکر خدا را مي کردند.

سفر به سوي شام:

بازرگانان قريش براي تجارت طبق معمول ، هر سال يكبار به سوي شام و يكبار به سوي يمن مي رفتند. ابوطالب (ع) شيخ قريش، نيز گاهي در اين سفرهاي تجارتي شركت مي كردند. هنگامي كه پيامبر (ص) دوازده ساله بودند به همراه عمويشان در يكي از اين سفرهاي تجارتي شركت نمودند.(همانطور که گفته شد ، پس از مرگ عبدالمطلب پيامبر (ص) تحت كفالت عموي خويش حضرت ابوطالب بودند.)

 

 كاروان هنوز به مقصد خويش نرسيده بود كه در بيرون شهر"بّصري" توقف كوتاهي كرد.

ساليان درازي بود كه راهبي به نام "بُحيرا" كه دانشمند مذهب حضرت مسيح (ع) بود و اطلاعات وسيع و دقيقي از آن داشت، در صومعه خود در اين سرزمين زندگي ميكرد. بُحيرا هنگام عبور اين کاروان برخلاف ساليان گذشته از صومعه خود بيرون آمد و آنها را به غذا دعوت كرد. او در تمام مدت پذيرائي از ميهمانان ، در جستجوي چيزي بود وسر انجام گمشده خود را در محمد نوجوان (ص) يافت.

 

او با دقت فراوان حركات و اعمال و سيماي ايشان را مي نگريست و بعد از غذا، هنگامي كه همه رفتند، نزد پيامبر (ص) آمد و از ايشان سوالاتي در مورد حالات و زندگاني آن حضرت به عمل آورد. آنگاه به پشت شانه پيامبر (ص) نگاه كرد، و در ميان دو كتف ايشان به جستجوي خالي كه بعدها مهر نبوت نام گرفت، پرداخت و آنرا بدان شكل كه انتظار داشت يافت.

 

سپس به ابوطالب (ع) گفت كه اين نوجوان در آينده شأني عظيم خواهد يافت.(و در آخر به ابوطالب توصيه كرد كه رسول خدا(ص) را براي اينكه از خطر يهوديان در امان بمانند به شهر خويش بازگرداند.)

 

 دوران جواني:  

 

پيمان جوانمردان:

يکي ديگر از وقايع مهم زنگي پيامبر(صلي الله عليه و اله ) قبل از بعثت ، شرکت ايشان در پيماني بنام "پيمان جوانمردان" است.

 

قبيله هاي ساکن در مکه با يکديگر خويشاوند بودند و پيمانهايي در ميانشان وجود داشت . به اين دليل و دلايل ديگر، هر قبيله از تعرض قبيله ديگر مصون بود.  اما اگر غريبي به شهر مي آمد و به او ستمي ميرسيد ،هيچ مدافع و فرياد رسي نداشت .

 

يکبار مردي از قبيله اي کوچک براي تجارت به مکه امد ،در مکه "عاصِ بن وائِل" از او کالايش را خريد ،اما بهايش را نپرداخت .مرد غريبه در برابر ظلمي که به او شده بود از قريش ياري خواست ، اما هيچکس به فريادش نرسيد .

 

اين حادثه در گروهي از جوانان مکه تاثير جدي ايجاد کرد، از اين رو چند تن از جوانان قريش در خانه يکي از بزرگان خود جمع شدند و پيماني بستند که به موجب آن نگذارند به هيچ غريبي در شهر مکه ستمي برسد .و در برابر هر ستم آن قدر بايستند تا حق به حق دار باز گرددو نام اين پيمان حِلفّ الفُضول قرار داده شد. پيامبر(ص) نيز در اين پيمان شرکت کردند (ايشان از اعضاي اصلي اين پيمان بوده اند) ،که بعدها از آن به نيکي ياد مي نمودند.

 

حضرت خديجه (س):

قبل از اينكه در مورد ازدواج پيامبر (ص) با حضرت خديجه (س) مطالبي بيان گردد لازم است تا مختصري با آن بزرگوار و خصوصياتشان آشنا  شويم.

حضرت خديجه (س) اولين بانويي است كه دعوت رسول گرانقدر را لبيك گفت و به پيام آسماني آن حضرت پاسخ مثبت داد.

 

به نقل از مورخان ، ايشان 68 سال پيش از هجرت متولد شده اند. (كه البته نقل هاي ديگري در اين زمينه وجود دارد .) پدر آن حضرت خُوُيّلِدبن اسد و مادر ايشان فاطمه دختر زائِده بوده كه از  جهت پدر با پيامبر (ص) نسبت خويشاوندي داشته اند.

 

بنا بر تحقيق پاره از محققان  حضرت زهرا (س) تنها دختر ايشان بوده اند اما عموم مورخان براي ايشان فرزندان ديگري ذکر مي کنند.

 

حضرت خديجه (س) از اخلاق پسنديدهوصفات برجسته برخوردار بوده و به انديشمندي و تيز هوشي و پاكدامني نام ونشان داشته اند تا آنجا كه در دوران جاهليت، که در ميان مردم رسومي چون دخترکشي رواج داشته و زنان از اهميت کمي بر خوردار بوده و فساد در ميان آنان وجود داشت ،  از آن بانو به عنوان طاهره -يعني پاک- ياد مي شد.البته براي ايشان القاب ديگري چون مباركه و سيده نساء قريش ـ بانوي زنان قريش ـ نيز ذكر كرده اند.

 

حضرت خديجه (س) كه ازبزرگترين ثروتمندان قريش به شمار مي رفتند، به تجارت مي پرداختند. بدين صورت كه افرادي رابا اموال خويش  به شهرهاي ديگر چون يمن مي فرستادند و آن مردان به داد و ستد پرداخته و در سود اين تجارت با حضرت خديجه(س) شريك مي شدند.

 

اما با اينکه تمام بزرگان قريش مايل به ازدواج با آن حضرت بودند، ايشان شخصا از پيامبر(ص) که از نظر مالي تفاوت چشمگيري با ايشان داشتند، تقاضاي ازدواج کرده وپس ازازدواج با آن حضرت تمام مال وثروت خويش را  در راه نشر حقايق دين در اختيار همسر گراميش -پيامبر اسلام(ص)- قراردادند، تا آنجاکه رسولخدا (ص) فرمودند :

 

ما نَنفَعُني مالٌ قَطُّ مِثلَ ما نَفَعُني مالُ خَديجهُ

 

 هيچ مالي چون مال خديجه مرا سود نبخشيد.

 

در سال ششم بعثت که قريش رسول الله(ص) و بني هاشم را در شعب ابوطالب تحت محاصره شديد قرارداد ، حضرت خديجه (س) با استفاده از دارايي و نفوذ خويش در ميان قريش به ياري محاصره شدگان شتافتند و به اندازه اي از مال خود بخشيدند كه سرانجام خودشان نيز به سختي افتادند و همانطور که در تاريخ آمده است از آن ثروت فراوان در هنگام مرگ چيزي به جا نمانده بود.

 

مقام و منزلت اين بانوي بزرگ اسلام درصدر زنان جهان قرار گرفته و روايتهاي مختلفي ايشان را هم مرتبه حضرت مريم مادر گرامي حضرت عيسي (ص) دانسته واز آن حضرت به عنوان يكي از چهار زن برتر ياد کرده است . در روايتي از پيامبر (ص) است كه مي فرمايند:

 

اَفضَلُ نِساءِ الجنّهِ اَربُعّ : خَديجُهّ بِنتُ خوُيلِد ،فاطمهّ بِنتُ مّحُمد، و مُريُمّ بنتُ عِمرانُ و آسيُهّ بِنتُ مّزاحِمُ، امراَهّ فِرعُونُ””

 

برترين زنان بهشت چهار زن باشند ، خديجه دختر خويلد ، فاطمه دختر محمد و مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم همسر فرعون.

 

همچنين چندين بار نقل شده كه جبرئيل ـ فرشته وحي ـ بر پيامبر (ص) نازل شده و از جانب خداي تبارک وتعالي  براي آن حضرت پيام سلام آورده است، که اين امراشاره به عظمت آن بزرگوار دارد زيرا همانطور که در قرآن آمده است خداوند بر انبيا بزرگ خويش سلام فرستاده است .

“جبرئيل گفته است : اي محمد بر خديجه از جانب پروردگارش سلام بر خوان پس پيغمبر (ص)گفت : اي خديجه اين جبرئيل است كه از پروردگارت بر تو سلام مي گويد. پس خديجه گفت : خداوند خود سلام است و سلام از اوست و بر جبرئيل سلام باد.

حضرت خديجه (س) از مقام خاصي نزد پيامبر (ص) برخوردار بودند؛ بطوريكه تا هنگامي كه ايشان زنده بودند ، پيامبر (ص) ازدواج نكردند. در منزلت آن بانو همين بس كه پيامبر (ص) سال فوت ايشان را که مصادف با وفات حضرت ابوطالب(ع)نيز بود، عام الحزن يعني سال غم ياد كردند.

بعد از فوت ايشان نيز همانطور كه در تاريخ روايت شده است ، پيامبر (ص) از ايشان بارها و بارها به نيكي ياد مي كردند.

از عايشه -يكي از زنان پيامبر (ص)- است كه گفت : رسول الله  از خانه بيرون نمي آمد جز اينكه خديجه را ياد مي كردو از او به نيكي ستايش مي‌نمود .

در نقل ديگري از عايشه است: هرگاه رسول خدا (ص)گوسفندي را ذبح مي کرد مي گفت:

"آنرا به دوستان خديجه بفرستيد." پس روزي علت اين امر را پرسيدم .گفت: "من دوست خديجه را هم دوست مي دارم."

حال پس از ذکر اين مختصر و آشنايي با علو مقام حضرت خديجه به روشني مي توان دريافت که از چه رو اين افتخار نصيب ايشان گشته تاهمسر گرامي رسول خدا (ص) و مادر حضرت زهرا(س) –بانوي بانوان عالم- باشند.

ازدواج پيامبر (ص) با حضرت خديجه (س) :

همانطوريکه در قسمت پيشين بدان اشاره شد حضرت خديجه(س) بازرگان بودند و از ثروتمندان قريش به شمار مي رفتند. ايشان گروهي ازمردان را براي تجارت به شهرهاي مختلف فرستاده و آنها پس از داد و ستد با اموال آن بانو در سود اين عمل با ايشان سهيم مي شدند.

چون حضرت خديجه(س) از راستگوئي و امانتداري وصفات پسنديده رسول خدا (ص) (که زبانزد خاص و عام بود) اطلاع يافتند به ايشان پيشنهاد دادند که براي تجارت به سوي شام رفته و سهمي بيشتر از تاجران ديگر برگيرند.

پيامبر(ص)نيزپذيرفتند وب ه همراه ميسره -غلام مخصوص حضرت خديجه(س)-  و مقداري کالاي گرانبها عازم شام شدند.

هنگامي که به شام رسيدند ،حضرتش در سايه درختي نزديک صومعه يکي از راهبان  فرود آمدند.

راهب ازميسره پرسيد که" آن شخص که زير اين درخت نشسته کيست؟"

ميسره پاسخ داد که" ايشان يکي از مردمان قريش واهل حرم (شهرمکه)است" .

راهب گفت "سوگند به خدا که جز پيامبر کسي ديگر زير اين درخت ننشسته است".

پيامبر (ص) کالاهايي که با خود آورده بودند را فروخته و آنچه مي خواستند خريدند و به سوي مکه بازگشتند.

در اين سفر همه تجار سود بردند.بخصوص رسول اکرم(ص) که از ديگران سود بيشتري نصيبشان گرديد. پس از بازگشت هنگامي که حضرت خديجه(س) از ميسره در باره پيامبر (ص) سوال کردند،ميسره پاسخ داد که تمام کارهاي ايشان حساب شده و منظم و بر اساس عقل است.همچنين او وقايعي که در سفر رخ داده بود را بيان کرده وگفت: هنگامي که يکي از تجار از پيامبر (صل الله عليه و اله ) خواسته بود که به "لات "و "عّزّي"، دو بت مشهور در مکه ياد کند،ايشان امتناع کرده و گفته اند : "چيزي نزد من پست تر از لات و عّزّي نيست" 

پس ازاينکه حضرت خديجه (س) از اين جريانات مطلع گشتند شخصي را نزد رسول خدا(ص) فرستاده وتوسط او پيغام دادند که به علت شرف و نسب والاي پيامبر(ص)در ميان قومشان و خصايصي چون امانتداري ،راستگوئي و نيکخوئي ، مايل به ازدواج با ايشان مي باشند.

چون پيامبر (ص) از اين موضوع با خبر شدند ، عموهاي خويش را خبر کرده و آنها را به خواستگاري حضرت خديجه فرستادند.

درا ين مجلس حضرت ابوطالب(ع) -عموي ايشان- سخن را آغاز کرده وپس از حمد و ثناي الهي وذکر پارهاي ازخصوصيات رسول خدا(ص)، از حضرت خديجه(س) خواستگاري کردند.آن بانو نيز قبول کرده وبدين ترتيب خود را به تزويج پيامبر(ص) درآوردند.

در اين زمان پيامبر(ص) 25 سال  و بنا به گفته اکثر مورخان حضرت خديجه(س) 40 سال داشته اند .(البته براي ايشان سنين کمتري هم ذکر کرده اند.)

نصب حُجُر الاَسود :

حادثه مهم ديگري كه پيش از بعثت رسول خدا(ص) رخ داد كه موقعيت ايشان را در ديدة مردم مكه نشان مي‌دهد ، داستان نصب حجرالاسود است. همانطور كه در تاريخ آمده است قبل از بعثت ، خانة خدا عبه- مورد احترام و تقدس اعراب بود و پيامبر(ص) و برخي اجداد ايشان به دور اين مكان طواف مي‌كردند.

سالي، سيلي در مكه جاري شد كه باعث ويراني ديوارهاي خانة خدا گشت. و قريش كه زمامداري كعبه را به عهده داشتند، تصميم به مرمت آن گرفتند.

آنها ديوارها را بالا بردند و هنگامي كه خواستند حجرالاسود كه سنگ مقدسي است در سرجاي خود نصب كنند، بين اينكه افتخار نصب اين سنگ مقدس نصيب چه قبيله‌اي شود ميان آنها اختلاف پيش آمد و كار بالا گرفت تا جائيكه نزديك بود ميان آنها جنگ خونيني در بگيرد.

بالاخره پيرمرد سالخورده‌اي كه مورد احترام قريش بود ، پيشنهاد كرد كه هركسي راكه ابتدا از در مسجد وارد شود به داوري بپذيرند كه اين پيشنهاد مورد استقبال همه قرار گرفت.

 

در اين هنگام بود كه پيامبر(ص) از در مسجد وارد وارد شده كه بزرگان قريش امانتداري ايشان را تصديق كرده و داوري ايشان را پذيرفتند.

 

رسول اكرم(ص) نيز دستور دادند تا جامه‌اي روي زمين پهن كنند. سپس ايشان حجرالاسود را

ميان آن جامه قرار داده و گفتند تا رئيس هر قبيله يك گوشه از جامه را بردارد.

 

چون جامه را برداشتند و آنرا بالا بردند ، شخص پيامبر(ص) سنگ را برداشتند و آنرا بر جاي خود قرار دادند و با اين داوري خردمندانه از خونريزي بزرگي جلوگيري مي‌كردند.

 

اين حادثه مي‌رساند كه با اينكه پيامبر(ص) در هنگام وقوع اين ماجرا جواني 35 ساله بودند ، تا چه حد مورد احترام قريش و ديگران بوده و همگي به امانتداري و درستكاري و درايت ايشان تصديق داشتند.

 

خصوصيات اخلاقي پيامبر(ص):

با جستجو در زندگي بزرگان و دقت و تأمل در حالات روحي آنها مي‌توان به كمالات و خصال برجسته آنها پي برده و آنها را بيشتر شناخت. از اين بالاتر با نگاهي به مراحل مختلف زندگي پيامبر بزرگ اسلام(ص) علاوه بر اينكه با خصوصيات اخلاقي ايشان آشنا مي‌شويم؛ از ايشان به عنوان يك نمونة برتر و يك انسان كامل سرمشق و الگو مي‌گيريم.

خلاصة زندگي چهل ساله پيش از بعثت ايشان را عفت و پاكدامني ، امانت و صداقت ، راستي و درستي ، احسان و نيكي به بينوايان و زيردستان، تنفر از پليديهاي اخلاقي حاكم بر روزگار و بتان و بت‌پرستان تشكيل مي‌دهد.

اخلاق پسنديده و رفتار جوانمردانه و نيكويي كه در پيامبراسلام(ص) ديده مي‌شد و همگان را به ستايش و احترام وا مي‌داشت، سبب گرديد تا خداوند در قرآن ايشان را ستايش كرده و ايشان را صاحب خلق عظيم بداند.

رسول خدا(ص) از همان ابتداي جواني در ميان مردم به لقب «امين» مشهور گشته و مردم اموال خويش را نزد ايشان به امانت مي‌گذاشتند.

حتي هنگامي كه حضرتش تصميم به مهاجرت از مكه به مدينه گرفتند ، با اينكه جو دشمني با ايشان ، بر مردم شهر حكومت داشت ، هيچكس در امانتداري و جوانمردي ايشان ترديد نداشته و همگان، باز چون دوران قبل از بعثت اموال و اشياء گرانبهاي خويش را نزد ايشان به وديعه مي‌نهادند ، لذا پيامبر(ص) حضرت علي(ع) را جهت پرداخت بدهيها و تحويل اماناتي كه از مردم نزد ايشان بود ، تعيين فرمودند.

پيامبر(ص) هرگز با مردم مكه و بزم‌هاي شبانه و عيش و نوش‌هاي آنها همراه نبوده و از وضع موجود رنج مي‌بردند ، از اين رو گاهي مدتها به كوه حرا مي‌رفتند و در آنجا تفكر و عبادت مي‌پرداختند.(براي اطلاع از مطالب بيشتر ، رجوع كنيد به مطلب "بعثت پيامبر(ص)")

رسول خدا (ص) همواره هنگام غذا خوردن نام خدا را به زبان جاري مي نمودند و از گوشتهايي كه به طور نامشروع ذبح شده بود خودداري مي كردنند.

ايشان مانند ساير انبياء قسمتي از دوران نوجواني خويش را به شباني مي پرداختند. پيامبران با اين شغل بيشتر ازفساد و پليدي جامعه زمان خود دور شده و صبوري و تحمل و مهرباني را تجربه مي کردند و سرانجام با ديدن آثار نظم و قدرت خداوند در طبيعت به آخرين درجات يقين و ايمان مي رسيدند.

در دوران جواني نيز همانطور كه در قسمت " ازدواج پيامبر (ص) " نيز به آن اشاره شده ايشان براي مدتي به تجارت پرداخته اند، که همانطورکه گفته شد، رفتار و اخلاق وجوانمردي رسول خدا(ص) در اين دوران باعث شيفتگي حضرت خديجه نسبت به ايشان و سرانجام پيشنهاد ازدواج با آن حضرت شد.

البته شايان ذکر است که در اينجا به پاره اي از خصوصيات آن حضرت اشاره شده است.

– زهد و پارسائي پيامبر (ص) ، و پاره اي از فلسفة آن

اميرمومنان علي (ع) در خطبة 170 در ضمن بيان زهد و پارسائي پيامبر اسلام (ص) مي فرمايد : روزي آن حضرت ( به حجرة يكي از زنهاي خود آمد ) ديد پرده اي كه در آن تصويرهائي بود ، بر در اطاقش آويزان است ، همسرش را صدا زد و فرمود :

« غيبيه عني فاني اذا نظرت اليه ذكرت الدنيا و زخارفها »

ترجمه : « آن را از نظرم پنهان كن كه هرگاه چشم به آن مي افتد ، بياد دنيا و زرق و برقش مي افتم » .

شرح كوتاه

دنيا پرستي و هدف قرار دادن دنيا ، سرچشمة همة گناهان است ، گر ما در مورد گناهان ، ريشه يابي كنيم ، مي بينيم ريشه اش دنيا پرستي و امور مادي بوده است و به عكس زهد و پارسائي صحيح ، روح انسان را سبك و پاك مي سازد ، و انسان را از بندهاي بسيار ، آزاد مي نمايد ، و همين روح پارسا است كه مي تواند سختيهاي كمال را تحمل كند ، و در پرتو استقامت بر قلة كمالات نائل گردد .

امور مادي انسان را ميخكوب زمين مي كند ، ولي پارسائي و زهد ، انسان را در فضاي وسيع جهان به پرواز در مي آورد ، از اينرو پيامبر (ص) حتي مي خواهد به ياد زرق و برق دنيا نيفتد .

 البته بايد توجه داشت آنچه كه ناپسند است و از آن به « دنياي مذموم » تعبير مي شود ، هدف قرار دادن دنيا و امور مادي است ، ولي اگر امور مادي وسيله و نردباني براي پيمودن راه تكامل قرار گيرد و از آن پلي به سوي امور معنوي ساخته شود ، بي اشكال است و از آن به « دنياي ممدوح » تعبير ميگردد .

ولي هر كسي نيروي آنرا ندارد كه دنيا را وسيله قرار دهد و زرق و برق دنيا او را نفريبد ، بنابراين به هر حال زهد و وارستگي و به عبارت روشنتر ، آزادي از بندهاي دنيا ، پايه و اساس و خشت اول سير در ملكوت و فضاي معنويت است‌ ، و يا بگوئيم ممكن است انسان در عين استفاده از امور مادي ، مي تواند ، پارسا باشد .

لذا همة پيامبران و امامان ، زاهد و پارسا بودند ، و در عين پارسائي و زهد ، در امور سياسي دخالت كرده و دنيا را وسيلة آخرت قرار مي دادند . در خطبة 160 نهج البلاغه آمده علي (ع) از حضرت موسي و داوود و عيسي و پيامبر اسلام (ص) و از پارسائي خودش سخن به ميان آورده و به ذكر چند نشانة آن اكتفا كرده است ، در مورد پيامبر اسلام (ص) مي فرمايد : « يا اينكه پيامبر داراي مقام عظيمي بود ، خداوند زينتهاي دنيا را از او دريغ داشت ، او روي زمين ( بدون فرش ) مي نشست و غذا مي خورد ، و مانند غلامان مي نشست ، كفش و لباسش را با دست خود وصله مي كرد ، بر مركب برهنه سوار مي شد و حتي كسي را پشت سر خود سوار مي نمود ، .. او با تمام وجود زرق و برق دنيا را از خود دور مي ساخت و علاقة بسيار داشت كه آنها از جلو چشمش پنهان شوند كه حتي به ياد زرق و برق دنيا نيفتد ، چرا كه همين ياد ، ممكن است خاطره و ذهن و مغز را پريشان كرده و بسوي ماديت سوق دهد » .

هدف علي (ع) از ذكر اين گفتار

هدف او توجه دادن مردم به امور اصلي و حقيقي كه پاية كمالات است ، نه امور فرعي و گرايش به تجملات و زرق و برقها كه موجب پوچ شدن عمر در امور پوچ خواهد گرديد .

او مي خواست با پيروي از روش پيامبر (ص) از قالبي زيستن بيرون آئيم و غالبي ( پيروزمند بر امور مادي ) زندگي كنيم و از غلاف ماديت ناپايدار بيرون آمده و در فضاي وسيع و هميشگي معنويت به پرواز درآئيم ، كه اين است نتيجه و اثر زهد و پارسائي .

 در پايان همين خطبه مي فرمايد : شخصي به من گفت : چرا اين لباس كهنه را بيرون نمي اندازي ؟ به او گفتم : از من دور شو ؟ « فعند الصباح يحمد القوم السري » : « صبحگاه ، روشن مي شود آن رهروان كه شب خواب ماندند به مقصد نرسيدند ، و بيدارها به مقصد رسيدند و مورد ستايش قرار گرفتند » اين جمله مثالي است كه معادل آن در فارسي اين شعر است :

آندم كه بر من و تو وزد باد مهرگان آنگه شود پديد كه نامرد و مرد كيست ؟

 


 

پي نوشت :

 برگرفته از كتاب « گفتار پيامبر (ص) در نهج البلاغه » تاليف : محمد محمدي اشتهاردي .


فهرست مطالب

– زهد و پارسائي پيامبر (ص) ، و پاره اي از فلسفة آن. 1

شرح كوتاه. 1

هدف علي (ع) از ذكر اين گفتار2

پي نوشت :4

 



فهرست

 

چکيده :1

دوران شيرخوارگي وکودکي پيامبر(ص):1

دوران نوجواني:4

سفر به سوي شام:6

دوران جواني:8

پيمان جوانمردان:8

حضرت خديجه (س):9

ازدواج پيامبر (ص) با حضرت خديجه (س) :14

نصب حُجُر الاَسود :17

خصوصيات اخلاقي پيامبر(ص):18

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 15:38 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

زندگینامه حضرت محمد

بازديد: 154

 

رهبران اسلام در همه زمينه هاى زندگى, راهنمايى هاىلازم را بيان كردند تا هر عضو جامعه اسلامى از هر جهت فردى و اجتماعى كامل باشد.

مشاهده سيره عملى ((اسوه هاى حسنه)) از سخنان آنان نقشبيشترى در زندگى نسل جوان دارد, سيره هر شخصيت بيشتر از سخنش گوياى هويت واقعىاوست. اگر سخن از زبان شخص بيرون مىآيد, سيره از مركز دل آن شخصيت برمى خيزد. وسيره عملى پيامبر اكرم(ص) و خاندان پاكش درتمامى زمينه ها بهترين تابلو و الگو براىتإسيس مدينه فاضله و جامعه نمونه اسلامى است.

اخلاق خانوادگى پيامبر(ص)

يافتن و داشتن اسوه و چهار چوب هاى فكرى, كردارى وگفتارى در روابط خانوادگى براى هر انسانى توفيقى در جهت تكامل هر چه بهتر اوست. ازسويى محك اخلاق انسان در خانواده است زيرا اشخاص در بيرون قدرت بر رفتار ضد اخلاقىندارند يا به دليل پاره اى ملاحظات, بد اخلاقى نمى كنند. آن كس كه در منزل كه زن وفرزندانش تحت نظر اويند خوش رفتارى كرد, خوش اخلاق است.

در اين مقاله نمايى كلى از اخلاق خانوادگى پيامبر(ص) راـ كه سرمشق اعلا و بالاترين اسوه(1) و نمونه برجسته اخلاق الهى است و براى تكميلاخلاق مبعوث شدـ (2) تصوير مى كنيم تا با الهام گيرى از سيره والاى او زندگىخداپسندانه اى داشته باشيم و به گونه اى كه آن بزرگوار با اعضاى خانواده رفتار مىكرد معاشرت كنيم, به گونه اى سخن بگوييم كه آن حضرت سخن مى گفت, آن جايى غضب كنيمكه آن عزيز خشمگين مى شد, و جايى عفو كنيم كه آن جناب مى بخشيد.(3)

عايشه, عيال رسول خدا(ص) كه به خصوصيات اخلاقى او آگاهبود, جزئيات اخلاقى و رفتارى پيامبر را در يك جمله خلاصه كرد; كه در روايت آمدهاست:

قال سعد بن هشام: دخلت على عايشه, فسإلتها عن اخلاقرسول الله صلى الله عليه و آله. فقالت: إما تقرء القرآن؟ قلت: بلى, قالت: خلق رسولالله(ص) القرآن.

مرحوم فيض كاشانى دركتاب ((محجه البيضإ)) از ((سعدبنهشام)) روايت كرده كه گفت: به ديدار ((عايشه)) رفتم و از اخلاق رسول خدا(ص) پرسيدم. او گفت: آيا قرآن نمى خوانى؟ گفتم: چرا. گفت: اخلاق رسول خدا(ص) قرآنى است.(4)

قالت عايشه: ما كان احد احسن خلقا منه 9 ما دعاه احد مناصحابه و لا اهل بيته الا قال: لبيك ; عايشه گفته است: احدى از پيامبر(ص) خوش خلقتر نبود, هيچ كس از اصحاب و اهل بيت او را صدا نمى زد مگر اين كه در جواب مى فرمود: لبيك.(5)

رشيد الدين ميبدى در تفسير آيه (انك لعلى خلقعظيم)(6)مى گويد:

((رسول خدا(ص) امر و نهى قرآن را چنان پيش رفتى و نگهداشتى به خوش طبعى كه گويى خلق وى و طبع وى خود آن بود.))

بلغ العلى بكماله

كشف الدجى بجماله

حسنت جميع خصاله

صلوا عليه و آله

او رهنمودهاى قرآن را به دل مى گرفت و در زندگى اش ازشيوه اى كه قرآن پيشنهاد مى كردـ بى هيچ انحرافى و بى آن كه هيچ ناراحتى در آن روادارد ـ پيروى مى كرد و لذا تجسم قرآن به حساب مىآمد.و اين ادعا از نظر كلام اللهمجيد مورد تإييد است. (7)

كار در منزل

((خيركم, خيركم لنسائه و انا خيركم لنسائى.(8);بهترينشما شخصى است كه با همسرش خوش رفتارتر باشد و من از تمامى شما نسبت به همسرانم خوشرفتارترم.))

در اخلاق حضرت محمد, همين بس كه با آن جلالت و موقعيتىكه به سلاطين نامه دعوت مى نوشت در خانه, تا حد امكان كارش را شخصا انجام مىداد.(9)

اهل سيره نوشته اند: پيامبر خدا در خانه خويش خدمتكاراهل خود بود, گوشت را تكه تكه مى كرد و بر سفره غذاى حقيرانه مى نشست و انگشتانخويش را مى ليسيد, بز خود را مى دوشيد و لباس خود را وصله مى نمود و بر شتر خودعقال مى زد و به ناقه خود علف مى داد, با خدمتكار منزل آرد را آسياب مى كرد و خميرمى ساخت.(10)

ابن شهر آشوب در كتاب مناقب, (ج 1, ص 146) روايت كردهكه: ((رسول خدا(ص) كفش خود را وصله مى زد, پوشاك خويش را مى دوخت, در منزل را شخصاباز مى كرد, گوسفندان و شترها را مى دوشيد و به هنگام خسته شدن خادمش در دستاس كردنبه كمك او مى شتافت و آب وضوى شبش را خود تهيه مى كرد. و در همه كارها به اهل خانهكمك مى كرد.))

لوازم خانه و زندگانى را به پشت خود از بازار به خانهمى برد.

گاه اتفاق مى افتاد كه حضرت خانه خويش را نظافت مى كردو جارو مى كشيد و خود مكرر مى فرمود: ((كمك به همسر و كارهاى منزل, صدقه و احسان درراه خدا محسوب مى شود.))(11)

از عايشه نقل شده كه گفته است: محبوب ترين كارها نزدرسول خدا(ص) خياطى بود. (12)

پيامبراكرم(ص) با همه عظمت و موقعيت ممتازش در منزل كارمى كرد. و به نگهدارى و پرستارى از كودكان مى پرداخت.(13)

عايشه همسر آن حضرت مى گويد:

وقتى خلوت مى شد, پيامبر لباس خود را مى دوخت و كفشخويش را وصله مى كرد.(14)

على(ع) بيش از سى سال عمر خود را با رسول خدا(ص) سپرىكرده و شناساترين فرد به رسول خدا بوده و از اخلاق داخلى و خارجى حضرتش اطلاع دقيقداشته,امام حسين(ع) مى فرمايد:

سإلت إبى عن مدخل رسول الله صلى الله عليه و آله, فقال: كان دخوله فى نفسه مإذونا فى ذلك, فاذا آوى الى منزله جزإ دخوله ثلاثه اجزإ, جزءالله و جزءا لا هله و جزءا لنفسه.

ثم جزء جزئه بينه و بين الناس فيرد ذلك بالخاصه علىالعامه و لا يدخر عنهم عنه شيئا....(15)

از پدرم در مورد امور رسول خدا(ص) در داخل خانه سوالكردم, فرمودند: وقتى به خانه اش مى رفت, اوقاتش را سه قسمت مى كرد: يك قسمت براىخدا, و يك قسمت براى خانواده اش, و يك قسمت براى خودش, آن گاه قسمت خودش را نيزميان خود و مردم تقسيم مى كرد و آن را براى بستگان و بزرگان صحابه (كه در منزلش بهخدمت او مى رسيدند) قرار مى داد و ذره اى از امكانات خود را از آنان دريغ نمى نمود (بلكه آن چه امكان داشت در حقشان انجام مى داد.)(16)

حضرت در مورد امورى كه به شخص او مربوط مى شد, خشمگيننمى شد. تنها براى خدا, آن گاه كه حرمت هاى الهى شكسته مى شد, غضب مى كرد.

يكى از همسران آن حضرت مى گويد: وقتى رسول خدا(ص) غضبمى كرد به جز على(ع) كسى را ياراى سخن گفتن با حضرتش نبود.(17)

علاوه بر همسران, هم نشينان روزانه پيامبر(ص) عبارتبودند از فاطمه و شوهر و فرزندانش و به گواهى تاريخ و روايات فراوان, علاقه پيامبرخاتم(ص) به آن ها قابل قياس با ديگر كسان و نزديكان حضرت نبود. به موجب روايتى كهعايشه نقل كرد, هر گاه فاطمه(س) بر پدر وارد مى شد رسول خدا(ص) جلوى پاى دخترش بلندمى شد و او را مى بوسيد و در جاى خود مى نشانيد.(18)

در عروسى فاطمه(س) زنان مسرور بودند و اظهار شادمانى مىكردند و سرود مى خواندند و مى گفتند: ابوها سيد الناس. رسول خدا(ص) فرمود: بگوييد وبعلها ذو الشده الباس.

و اين مصراع چون در مدح حضرت اميرالمومنين(ع) بود, باآن كه رسول خدا خواسته بود بانوان بگويند اما عايشه, زنان را منع كرد از اضافه كردناين مصراع. پيامبر(ص) متوجه موضوع شد و فرمود: عايشه عداوت ما را ترك نمى كند!(19)

روزى رسول اكرم(ص) وارد اطاق عايشه شد مشاهده كرد كهتكه نانى روى زمين و زير دست و پا افتاده است آن را برداشته و خورد و سپس فرمود:

((يا حميرإ! اكرمى جوار نعم الله عليك فانها لم تنفر منقوم فكادت تعود اليهم.

اى حميرا! مجاورت نعمت هاى الهى را بر خويشتن گرامى دارتا هرگز نعمت هاى خداوندى از مردم دور نشوند.(20)

پى نوشت ها:

1. لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه لمنكانيرجوالله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا / سوره احزاب, آيه 22. و نيز نك:نهجالبلاغه,خطبه 160و ربيع الابرار, ص383.

2. قال النبى(ص): ((انما بعثت لاتمم مكارمالاخلاق;همانا مبعوث شدنم براى تكميل اخلاق است)).

3. مجمع البيان, ج 10, (تفسير سوره قلم.)

4. مجموعه ورام, ج 1, ص 89 ; سنن النبى, ص 58 و محجهالبيضإ, ج 4, ص 120.

5. كحل البصر, ص 94.

6. قلم, آيه 4.

7. آمن الرسول بما انزل اليه من ربه, (بقره,آيه 285).

8. وافى , ج 3, ص ;117 وسائل,ج 14, ص 122 و الاحيإ, 2, ص 41.

9. مجمع الزوائد, ج 4,ص 303.

10. كحل البصر, ص 102.

11. خدمتك زوجك صدقه. ر.ك: العبقريات الاسلاميه, ص 192و الرسول, ج 1, ص 165.

12. مكارم الاخلاق, ص 10.

13. بحارالانوار, ج 16, ص 227.

14. همان , ص 230 و مكارم الاخلاق, ص 15.

15. سنن النبى, ص 14 ; معانى الاخبار,ص 80 ; بحارالانوار,ج 16, ص 150 و غيره.

16. سيماى پيامبر اسلام, ترجمه ((مختصر الشمائلالمحمديه)), حاج شيخ عباس قمى, ص 53.

17. منتخب كنزالعمال, ج 3, ص 82.

18. صحيح ترمذى, ج 2, ص 319.

19. رياحين الشريعه, ج 1, ص 98.

20. فروع كافى, ج 2, ص 158 و 165.


منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 15:34 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره معجزات و شواهد صدق پيامبر (ص)

بازديد: 171

 

معجزات و شواهد صدق پيامبر (ص)

بدان كه هر كس شاهد احوال پيامبر صلى اللّه عليه و اله بوده و يا به اخبارى درباره اخلاق ، عادات ، سجايا، تمشيت امور توده هاى خلق و حفظ و انسجام آنان و نزديك كردنشان به يكديگر و رهبرى ايشان به فرمانبرى خود، به دقت گوش فرا داده و پاسخهاى شگفت آور آن بزرگوار را به مسائل دشوار و تدبيرات جالبش را در زمينه مصالح خلق و اشارات زيبايش را درباره تفصيل شريعت كه فقيهان و خردمندان از دريافت نخستين مراتب از دقايق آنها در طول عمرشان عاجزند شنيده باشد، هيچ شك و ترديدى به خود راه نخواهد داد كه هيچ كدام از اينها با نيروى بشرى حاصل نگرديده است و جز به استمداد از تاءييدات آسمانى و نيروى الهى تحقق چنين امورى قابل تصور نيست و اين همه از فردى دروغگو و دغلباز نمى تواند سر بزند بلكه شمايل و حالات آن حضرت گواهى قطعى بر راستگويى اوست ، تا آن جا كه هرگاه عربى اصيل و خالص آن حضرت را مى ديد مى گفت : به خدا سوگند كه اين سيماى شخص دروغگو نيست و به صرف ديدن شمائل آن حضرت به راستگويى او گواهى مى داد تا چه رسد به كسى كه شاهد اخلاق آن بزرگوار بوده و در همه جا و با هر شرايطى سر و كار با احوال او داشته است . ما برخى از اخلاقيات او را نقل كرديم تا اخلاق نيكوى آن حضرت را بشناسند و به صداقت و ارج و عظمت مقام والايش در پيشگاه خدا توجه پيدا كنند. همه اينها را خداوند به او داده در حالى كه او مردى امّى بوده و سر و كارى با علم و دانش نداشته و هيچ كتابى را نخوانده و هرگز در طلب علم و دانش مسافرت نكرده است و همواره در چشم نادانان عرب ، به عنوان فردى يتيم ، ناتوان و ضعيف جلوه مى نمود. اين همه اخلاق و آداب نيكو و - به طور مثال ، گذشته از علوم ديگر، آگاهى به مصالح فقهى ، - تا چه رسد به شناخت خدا، فرشتگان ، كتابهاى آسمانى و فرستادگان خدا و ديگرى چيزهايى كه از ويژگيهاى نبوتند، اگر صريح وحى نبود، از كجا براى او ميسر است ؟ و از كجا بشرى از پيش خود به اين همه كمالات مى رسيد؟

مى گويم :

 اين سخن غزالى مبتنى بر اين كه پيامبر ما امّى بود آنچنان كه ميان عامه مشهور است ، به اين معنى است كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله خواندن و نوشتن را نمى دانست در حالى كه از اهل بيت عليهم السلام خلاف آن روايت شده است : در كتاب (( بصائر الدرجات )) از محمّد بن حسن صفار - خدايش بيامرزد - به اسناد وى از عبدالرحمن بن حجاج نقل شده كه مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: ((همانا پيامبر صلى اللّه عليه و اله مى خواند و مى نوشت و هر نانوشته اى را نيز مى خواند.))(600)

 و به اسناد خود از جعفر بن محمّد صوفى نقل كرده ، مى گويد: از ابوجعفر محمّد بن على الرضا عليه السلام پرسيدم : يابن رسول اللّه ! چرا پيامبر را امّى مى گفته اند؟ فرمود: مردم چه مى گويند؟ عرض كردم : مردم گمان مى كنند كه پيامبر را از جهت امى گفته اند كه چيزى ننوشت . فرمود: دروغ گفته اند، لعنت خدا بر ايشان باد! كجا چنين چيزى ممكن است در حالى كه خداى تبارك و تعالى در كتاب استوارش مى فرمايد: (( هو الذى بعث فى الا مين رسولا منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ، )) (601) چگونه ممكن است چيزى را كه خوب نمى دانست به مردم تعليم دهد؟ به خدا سوگند كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله به هفتاد و دو يا هفتاد و سه زيان مى خواند و مى نوشت و به اين جهت او را امى گفته اند (602) كه از مردم مكه - از مراكز بزرگ اجتماع - بوده است و اين همان فرموده خدا در قرآن است : (( لتنذر ام القرى و من حولها. )) (603)

 غزالى گويد: اگر هيچ چيز براى پيامبر صلى اللّه عليه و اله جز همين امور ظاهرى نبود، هر آينه كفايت مى كرد، در حالى كه آن قدر آيات و معجزات از آن حضرت پديد آمده كه جاى هيچ شك و ترديدى را براى كسى كه جويا باشد باقى نمى گذارد، اينك به برخى از آنها كه در اخبار بسيارى وارد شده و در كتب (( صحاح )) موجود است با نظرى كلى به مجموعه آنها و بدون آن كه سخن را به درازا كشيم اشاره مى كنيم :

 خداوند به دست آن حضرت بارها و بارها خرق عادت كرد: از آن جمله ، چون قريش از آن حضرت معجزه اى خواستند، در مكه (( شق القمر )) كرد (604) و در منزل جابر (605) و در سراى ابن طلحه و روز خندق (606) افراد زيادى را با (اندك طعامى ) غذا داد و يك بار هشتاد نفر را با چهار مد جو و گوشت بزغاله اى كه كمتر از يك سال داشت غذا داد.(607)

 و يك بار بيش از هشتاد مرد را با چند قرص نان جوى كه انس روى دستش ‍ حمل مى كرد، اطعام كرد (608) و يك مرتبه هم تمام سپاهيان را از اندك خرمايى كه بنت بشير، روى دست گرفته بود و خدمت آن حضرت آورد، عطا فرمود، همه آنها بقدرى خوردند كه سير شدند و زياد آمد.(609)

 از ميان انگشتانش آب جوشيده و تمام لشكر كه تشنه بودند از آن سيراب شدند.(610)

 همه سپاهيان از قدح كوچكى كه به زحمت ، دست پيامبر صلى اللّه عليه و اله در آن جا مى گرفت ، وضو گرفتند.(611)

 يك بار آب وضويش را به چشمه تبوك ريخت كه آب نداشت و يك بار هم به چاه حديبيه كه باعث جوشش آب در هر دو جا شد و سربازان سپاه كه هزاران تن بودند از چشمه تبوك نوشيدند تا سيراب شدند و از چاه حديبيه نيز هزار و پانصد تن آب خوردند در حالى كه قبلا آب نداشت .(612)

 به عمر بن خطاب دستور داد از خرماهايى كه در جايى همانند اسطبل شتران گرد آمده بود به چهارصد سوار توشه راه بدهد و او به همگى از آن خرماها داد و مقدارى كه باقى ماند، اندوخته كرد.(613)

 به روى سپاه دشمن مشتى خاك پاشيد كه چشمهايشان كور شد و اين آيه شريفه در آن باره نازل گرديد: (( و ما رميت اذ رميت و لكن اللّه رمى . )) (614)

 با بعثت آن حضرت خداوند كهانت را باطل كرد كه براى هميشه از ميان رفت هيچ اثرى از آن موجود نيست .(615)

 ستونى كه در وقت خطابه به آن تكيه مى داد، چون منبر ساخته شد، آنچنان به ناليدن افتاد كه تمام اصحاب پيامبر صلى اللّه عليه و اله از آن فريادى مانند صداى شتر مى شنيدند، آن حضرت آن را در بغل گرفت تا آرام شد.(616) يهود را دعوت كرد كه (اگر راست مى گويند) آرزوى مرگ كنند و به آنها اطلاع داد كه آنها چنين آرزويى را نخواهند كرد و در حقيقت از بيان چنين آرزويى آنها را باز داشت و آنها ناتوان شدند، و اين آيه در قرآن آمده است ، مسلمانان از مشرق تا مغرب زمين در تمام اجتماعات روز جمعه با صداى بلند، به خاطر بزرگداشت معجزه اى كه در آيه است ، آن را تلاوت مى كنند.(617)

 و از امور غيبى خبر داد و از اين كه عمار را گروه ستمگران مى كشند (618) و به وسيله امام حسن عليه السلام بين دو گروه بزرگ از مسلمانان ، خداوند صلح ايجاد مى كند.(619) و از مردى خبر داد كه در راه خدا جهاد كرده ولى از اهل دوزخ است بعد معلوم شد كه آن مرد خودكشى كرده است .(620)

 البته اين مطالب چيزهايى هستند كه به هيچ طريق از قبل ، اطلاعى از آنها نبود، نه از راه نجوم و نه كهانت و نه نوشته اى در استخوان شانه و نه فالگيرى با خط كشى و پرنده بلكه از طريق اعلام خداوند بر پيامبر و وحى به آن حضرت بود.

 سراقة بن جعشم آن حضرت را دنبال كرد، پاهاى اسبش به زمين فرو رفت و به دنبال آن دودى برخاست او كمك طلبيد، پيامبر صلى اللّه عليه و اله دعا كرد و اسبش رها شد ولى او را بيم داد كه ديرى نخواهيد پاييد كه به دستهايش دستبند كسرى زده خواهد شد و همان طور شد.(621)

 و از كشته شدن اسود عنسى كذاب در شب قتلش خبر داد در حالى كه او در صنعاى يمن بود و همچنين خبر داد كه كشنده او كيست .(622)

 روى در روى صد تن از قريش كه منتظر او بودند بيرون آمد و مشتى خاك بر فرق آنها پاشيد و آنها او را نديدند.(623)

 شترى در حضور اصحاب آن حضرت شكايت كرد و تواضع نمود.(624)

 و به گروهى از اصحابش كه اجتماع كرده بودند، فرمود: ((يكى از شما در آتش دوزخ دندانش مانند كوه احد مى باشد)) همه آنها را در راه درست از دنيا رفتند جز يكى كه مرتد كشته شد.(625)

 و به ديگر افراد آن گروه فرمود: ((آخرين فرد شما به علت افتادن در ميان آتش در دنيا مى رود))، آخرين فرد آنها ميان آتش افتاد و در آن سوخت و مرد.(626)

 دو درخت را طلبيد، آمدند و كنار هم قرار گرفتند و آنگاه دستور داد از هم جدا شدند.(627)

 پيامبر صلى اللّه عليه و اله نصارى را به مباهله خواند و آنها خوددارى كردند و خبر داد كه اگر مباهله مى كردند هلاك مى شدند، و آنها با توجه به درستى گفته پيامبر صلى اللّه عليه و اله خوددارى كردند.(628)

عامر بن طفيل و اربد بن قيس كه دو تن از دلاوران و جنگجويان عرب بودند خدمت آن حضرت آمدند و قصد كشتن آن حضرت را داشتند و موفق نشدند پيامبر صلى اللّه عليه و اله نفرين كرد، در نتيجه عامر وسيله اى غده اى از پا در آمد و اربد را صاعقه اى سوزاند.(629)

 آن حضرت خبر داد كه شخصا ابّى بن خلف جمحى عليه اللعنه را مى كشد و در جنگ احد، مختصر جراحتى به وى وارد كرد كه سرانجام به مرگ او انجاميد.(630)

 به آن حضرت زهر دادند و كسى كه هم خوراك او بود از پا در آمد ولى پيامبر صلى اللّه عليه و اله چهار سال بعد از آن زندگى كرد و سر دست زهر آلوده گوسفند با او سخن گفت .(631)

 روز جنگ بدر از موضع به خاك افتادن بزرگان قريش خبر داد و يك يك آنان را بر قتلگاه آنها مطلع ساخت و هيچكدام از آنها از محل تعيين شده فراتر نرفتند.(632)

 هشدار داد كه گروه هايى از امتش جنگ دريايى خواهند داشت و همان طور شد.(633)

زمين براى آن حضرت جمع شد و مشرقها و مغربهايش را بر او نماياندند. خبر داد كه سيطره امتش بزودى بر مجموعه آنها گسترده خواهد شد، (634) و همان طورى كه كه خبر داده بود، واقع شد؛ سيطره آنها از اول خاور يعنى بلاد ترك تا آخر باختر يعنى بحر اندلس و بلاد بربر رسيد ولى در جنوب و شمال همان طورى كه فرموده بود بدون كم و زياد، نتوانستند گسترش ‍ دهند.

 به دخترش فاطمه عليهاالسلام خبر داد كه او نخستين فرد اهل بيتش است كه به او ملحق خواهد شد، و همان طور شد.(635)

به زنانش اطلاع داد، آن كه از همه بخشنده تر است ، زودتر از همه به او ملحق خواهد شد، در نتيجه زينب بنت جحش اسدى كه دستش بيش از همه به دادن صدقه باز بود زودتر از همه به پيامبر صلى اللّه عليه و اله ملحق شد.(636)

 دست مباركش را به پستان گوسفند نازاى بى شير كشيد، شير جارى شد و همين باعث مسلمان شدن ابن مسعود گشت و يك بار ديگر در خيمه ام معبد خزاعى اين عمل را انجام داد.(637)

 چشم يكى از اصحاب از جا كنده شد و افتاد آن حضرت با دست مباركش ‍ آن را به جاى اول برگرداند در حالى كه او از چشم ديگرش سالمتر و بهتر بود.(638)

 در روز جنگ خيبر كه على عليه السلام چشم درد بود، آب دهان بر چشم او ماليد، فورى بهبود يافت و پرچم را به دست وى داد.(639)

 تسبيح گفتن غذاى جلو حضرت را ديگران مى شنيدند.(640)

 پاى يكى از اصحاب صدمه ديد، آن حضرت دست كشيد، فورى خوب شد.(641)

 توشه سپاهى كه همراه او بود، كم شد، دستور داد تا باقيمانده را جمع آورى كنند پس مقدار اندكى جمع شد و دعا كرد تا خداوند به همان اندك بركت دهد، آنگاه دستور داد سپاهيان از آن توشه برگيرند، هيچ ظرفى ميان لشكر نماند مگر از آن پر شد.(642)

 حكم بن عاص به مسخره اداى راه رفتن پيامبر را در آورد، فرمود: ((همان طور باش ))، همچنان در حال ارتعاش ماند تا از دنيا رفت .(643)

 دست طلحه و زبير كه مدتها شل بود، در روز جنگ احد موقعى كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله دست كشيد، براى هميشه بهبود يافت .(644)

 پيامبر صلى اللّه عليه و اله از زنى خواستگارى كرد، پدرش به خاطر اين كه جواب رد بدهد، بهانه گرفت و با اين كه پيس نبود، گفت : پيس است ، پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: پس بگذار همچنان باشد! آن زن مبتلا به پيسى شد و او همان ام شبيب معروف به ابن البرصاى شاعر است .(645)

 و آيات و معجزات بسيارى ديگرى را آن حضرت نقل است ، كه تنها به روايات مستفيض بسنده كرديم .

 مى گويم :

 از جمله مطالبى كه از طريق اهل بيت عليهم السلام نقل شده ، خبر دادن پيامبر صلى اللّه عليه و اله از شهادت مولايمان امير مؤ منان عليه السلام است و اين كه در ماه رمضان بر سر مباركش ضربت مى زنند و محاسن شريفش از خون سرش رنگين مى شود، (646) و خبر از شهادت نوادگانش ، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام كه حسن عليه السلام را مسموم مى كنند و حسين عليه السلام در سرزمين كربلا پس از شهادت يارانش ، تنها و بى كس كشته مى شود. (647) و اين كه پاره تن او در توس دفن مى شود، اشاره به مولايمان امام رضا عليه السلام دارد. (648) و امامان پس از وى دوازده نفرند و نام يكايك آنها را برده است . (649) و اين كه امير مؤ منان عليه السلام بعد از رحلت آن حضرت ، با ناكثين ، قاسطين و مارقين مى جنگد (650) و اين كه يكى از همسرانش بر على عليه السلام ستم روا مى دارد و نسبت به وى ستمكار است و سگهاى حواءب در نزد او پارس مى كنند، (651) و از تمام آشوبهايى كه پس از وى اتفاق مى افتد و اين كه ابوذر (( - رضى اللّه عنه - )) تنها و بى كس از دنيا مى رود، (652) و آخرين رزق عمار از دنيا پيمانه اى از شير است (653) و ديگر خصوصياتى كه آن حضرت خبر داد.

 از جمله معجزات آن حضرت ، اطاعت خورشيد يك نوبت در غروب نكردن و يك بار در طلوع پس از غروب (654) و اطاعت درخت از جا كنده شد و زمين را شكافت ، در حالى كه ريشه هايش درون خاك بود حركت مى كرد، مقابل پيامبر صلى اللّه عليه و اله ايستاد و سلام داد سپس ، همان طورى كه در (( نهج البلاغه )) آمده است ، به دستور آن حضرت به جاى خود برگشت .(655)

 غزالى گويد: هر كس در انجام خرق عادت به دست پيامبر صلى اللّه عليه و اله ترديد كند و گمان كند كه يكايك اين وقايع به تواتر نقل نشده است بلكه فقط قرآن متواتر است ، مانند كسى است كه در شجاعت على عليه السلام و سخاوت حاتم شك كند، معلوم است كه يكايك اين وقايع به تواتر نرسيده ، ولى مجموع اين رويدادها باعث علم قطعى مى شود، وانگهى هيچ بحثى نيست كه قرآن متواتر است و بزرگترين معجزه باقى در ميان مردم مى باشد و براى پيامبر صلى اللّه عليه و اله معجزه جاويدى جز قرآن نيست از اين رو پيامبر صلى اللّه عليه و اله به وسيله قرآن ، بلغاى دنيا و فصحاى عرب را به مبارزه طلبيده در حالى كه آن روز در جزيرة العرب هزاران تن از بلغاء و فصحاء بودند كنه فصاحت پيشه آنان بود و به آن فخر و مباهات مى كردند، با اين همه در مقابل آنها فرياد مى زد: اگر شك دارند، نظير آن را با ده سوره مثل آن يك يك سوره مانند آن را بياورند (چنانكه در قرآن آمده است ) به ايشان فرمود: (( لئن اجتمعت الانس و الجن على اءن ياءتوا بمثل هذا القرآن لا ياءتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا. )) (656)

 و اين مطلب را براى ناتوان ساختن ايشان فرمود و آنها ناتوان ماندند و از او رو بر تافتند تا آن جا كه خود را در معرض كشته شدن و زنان و كودكانشان را در معرض اسارت قرار دادند ولى نتوانستند با قرآن معارضه كنند و يا نسبت به روانى و زيبايى عبارات آن اشكالى وارد كنند، سپس اين قرآن در طول قرنها و عصرها در همه جاى عالم در شرق و غرب منتشر شد و تا امروز كه نزديك به پانصد سال (657) گذشته هيچ كس قادر بر معارضه با قرآن نبوده است ، بنابراين چقدر نادان است كسى كه به احوال و رفتار و گفتار پيامبر صلى اللّه عليه و اله توجه كند سپس به اخلاق و معجزاتش بنگرد و بعد، استمرار شريعت او را تا امروز و انتشار آن را در سراسر جهان ببيند و اعتراف پادشاهان عصر پيامبر و پس از آن را، به عظمت وى - با وجود ضعف و يتيمى شخص آن حضرت - ملاحظه كند، و با همه اينها در رد صدق نبوتش ‍ لجاجت كند و چه توفيق بزرگى است آن را كه به وى ايمان آورده و نبوتش را تصديق كرده و در هر حال از او پيروى مى كند. ما از خداى تعالى مى خواهيم تا ما را به پيروى از او در اخلاق و رفتار و احوال و گفتار - به لطف و كرم و جود خويش - موفق بدارد كه او شنوا و اجابت كننده دعا است و درخواست كننده و فقير از بخشنده و كريم نااميد نمى شود.

اين بود پايان سخن از كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) .

معجزات ديگر

 

پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ علاوه بر قرآن معجزههاي فراوان ديگري داشته است كه براي اطلاع كامل ميتوان به كتابهايي كه در اين زمينه نگارش يافته است، رجوع كرد. در اين جا به ذكر چند معجزه بسنده ميكنيم:

1. حركت درخت به خواست پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ چنان كه شرح آن در نهج البلاغه (خطبه قاصعه) آمده است.

2. در سفر تبوك، اصحاب از تشنگي شكايت كردند، حضرت دست مبارك را در آب ظرفي كه حتي يك نفر با آن سيراب نميشد، گذاشت و آب آن افزايش يافت به گونهاي كه همگي از آن آب خورده و حتي چهارپايان را نيز سيراب نمودند.

3. به هنگام هجرت از مكه به مدينه در ميان راه به خيمه زني به نام «ام معبد» رسيد، در خيمه گوسفند لاغري با پستانهاي خشكيده بود. پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: اگر رخصت دهي شير آن را من بدوشم. آنگاه با دست كشيدن به پستانهاي گوسفند و خواندن دعا، آن قدر شير از پستان گوسفند دوشيد كه «ام معبد» و همه اصحاب از آن نوشيدند و سير شدند و در آخر نيز خود نوشيد.

4. ستوني از درخت خرما در مسجد مدينه بود كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به هنگام خواندن خطبه به آن تكيه ميداد. و آن گاه كه منبر ساختند و پيامبر از ستون مفارقت كرد، به ناله درآمد (مانند ناليدن كودك براي مادر مهربان، يا مثل نالة ناقه براي بچه خود) تا آن كه آن حضرت از منبر به زير آمد و آن را در بر گرفت و تسلي داد.

5. به هنگام هجرت از مكه، يكي از مشركان به نام «سراقه بن مالك» كه در تعقيب آن حضرت بود به وي رسيد، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در آن حال دعا فرمود كه: «الهي، به هر صورت كه خود ميداني، شر او را از من دفع كن»، به ناگاه دست و پاي اسب سراقه در زمين هموار و بيگل و لاي، فرو رفت و به كلي از حركت باز ايستاد!

سراقه گفت: اي محمد، دانستم كه اين كار توست. اكنون دعا كن تا از اين ورطه رهايي يابيم و من عهد ميكنم كه باز گردم و هر كس را كه از عقب آيد باز گردانم. حضرت در اين هنگام دوباره دعا فرمود و زمين اسب او را رها كرد و او باز گرديد.

6. به هنگام هجرت به مدينه، وقتي آن حضرت وارد غار گرديد كبوتري بر در غار آشيانه ساخت و عنكبوتي تار كشيد، به طوري كه وقتي مشركان به در غار رسيدند، گفتند ممكن نيست در اين سال كسي به اين جا در آمده باشد.

7. در جنگ خيبر، وقتي زينب بنت حارث ـ كه يهودي بود ـ گوسفند زهرآلودي را به رسم هديه نزد پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرستاد و آن حضرت از پاچة آن گوسفند لقمهاي در دهان مبارك نهاد، آن لقمه به سخن آمد و گفت: از من مخور، زيرا من به زهر آلوده شدهام. و آن حضرت لقمه را بينداخت.


پي نوشت :

 600- (( بصائر الدرجات ، )) ص 62.

601- جمعه / 2: او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت ، تا آياتش را بر آنها بخواند و آنها را پاكيزه كند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد.

602- درباره امى بودن پيامبر صلى اللّه عليه و اله سخن زياد گفته و نوشته شده و مقاله هاى فراوان به رشته تحرير در آمده كه از آن ميان نظر بسيارى از مفسران و متكلمان و متفكران اسلامى و شيعى با نظريه مرحوم فيض مخالف است و بويژه متاءخران از انديشمندان و محققان ما با رد اين دو حديث كه مرحوم فيض و همفكرانش به استناد آن احاديث خواندن و نوشتن پيامبر صلى اللّه عليه و اله را قطعى دانسته اند، به رد اين نظريه پرداخته اند. بنابراين شايد بيجا نباشد كه جهت روشن شدن مطلب به بررسى اين دو حديث و نظرات مختلف درباره آنها دست بزنيم اما چون در كتب مختلف امروز اين بحث مطرح شده و در كتاب مختصر استاد مطهرى (( - رضوان اللّه عليه - )) به نام (( پيامبر امى )) به مقدار كفايت آمده و در دسترس نسل جوان است ، بر آن شديم تا آنچه را كه در تفسير نمونه ، ج 6 / ذيل آيه 157 سوره اعراف آمده است جهت توضيح مطلب عينا نقل ، و به همين مقدار بسنده كنيم : چگونه پيامبر امى بود؟ درباره مفهوم امى ، سه احتمال معروف وجود دارد؛ نخست اين كه به معنى درس نخوانده است ، دوم اينكه به معنى كسى است كه در سرزمين مكه تولد يافته و از مكه برخاسته است . سوم به معنى كسى است كه از ميان امت و توده مردم قيام كرده است . ولى معروف تر از همه تفسير اول است كه با موارد استعمال اين كلمه نيز سازگارتر مى باشد، و همان گونه كه گفتيم ممكن است هر سه معنى با هم مراد باشد. در اينكه پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و اله به مكتب نرفت و خط ننوشت ، در ميان مورخان بحثى نيست و قرآن نيز صريحا در آيه 48 سوره عنكبوت درباره وضع پيامبر صلى اللّه عليه و اله قبل از بعثت مى گويد: (( و ما كنت تتلو من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون : )) پيش از اين نه كتابى مى خواندى و نه با دست خود چيزى مى نوشتى تا موجب ترديد دشمنانى كه مى خواهد سخنان تو را ابطال كنند، گردد. اصولا در محيط حجاز به اندازه اى با سواد كم بود كه افراد با سواد كاملا معروف و شناخته شده بودند، در مكه كه مركز حجاز منسوب مى شد تعداد كسانى كه از مردان مى توانستند بخوانند و بنويسند از 17 نفر تجاوز نمى كرد و از زنان تنها يك زن بود كه سواد خواندن و نوشتن داشت ((( فتوح البلدان )) بلاذرى مصر ص 459). مسلما در چنين محيطى اگر پيامبر صلى اللّه عليه و اله نزد معلمى خواندن و نوشتن را آموخته بود كاملا معروف و مشهور مى شد. و به فرض اينكه نبوتش را نپذيريم او چگونه مى توانست با صراحت در كتاب خويش اين موضوع را نفى كند؟ آيا مردم او اعتراض نمى كردند كه درس خواندن تو مسلم است ، اين قريه روشنى بر امى بودن اوست . و در هر حال وجود اين صفت در پيامبر صلى اللّه عليه و اله تاءكيدى در زمينه نبوت او بود تا هرگونه احتمالى جز ارتباط با خداوند و جهان ماوراء طبيعت در زمينه دعوت او منتفى گردد. اين مورد دوران قبل از نبوت و اما پس از بعثت نيز در هيچ يك از تواريخ نقل نشده است كه او خواندن و نوشتن را از كسى فرا گرفته باشد، بنابراين به همان حال امى بودن تا پايان عمر باقى ماند. ولى اشتباه بزرگى كه بايد در اينجا از آن اجتناب كرد اين است كه درس نخواندن غير از بى سواد بودن است و كسانى كه كلمه (( (( امى )) )) را به معنى (( بى سواد)) تفسير مى كنند، گويا توجه به اين تفاوت ندارند. هيچ مانعى ندارد كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله به تعليم الهى (( خواندن )) - يا - (( خواندن و نوشتن )) را بداند بى آنكه نزد انسانى فرا گرفته باشد، زيرا چنين اطلاعى بدون ترديد از كمالات انسانى است و مكمل مقام نبوت است . شاهد اين سخن آن است كه در رواياتى كه از امامان اهل بيت عليهم السلام نقل شده مى خوانيم پيامبر صلى اللّه عليه و اله مى توانست بخواند و يا هم توانايى خواندن داشت و هم توانايى نوشتن (تفسير برهان ج 4 / 232 ذيل آيات اول سوره جمعه ). اما براى اينكه جايى براى كوچكترين ترديد براى دعوت او نماند از اين توانايى استفاده نمى كرد. و اينكه بعضى گفته اند توانايى بر خواندن و نوشتن ، كمالى محسوب نمى شود، بلكه اين دو علم كليدى براى رسيدن به كمالات علمى هستند، نه علم واقعى و كمال حقيقى ، پاسخش در خودش نهفته است ، زيرا آگاهى از وسيله كمالات خود نيز كمالى است روشن . ممكن است گفته شود در دو روايت كه از ائمه اهل بيت عليهم السلام نقل شد، صريحا تفسير (( (( امى )) )) به درس نخوانده ، نفى گرديده است ، و تنها به معنى كسى كه به (( (( ام القرى )) )) مكه - منسوب است ، تفسير شده (تفسير برهان ج 4، ص 332 و (( نورالثقلين )) ج 2، ص ‍ 78 ذيل آيه مورد بحث - ضمنا اين احاديث همان احاديثى هستند كه مرحوم فيض نقل كرده و به استناد آنها نسبت خواندن و نوشتن را به پيامبر صلى اللّه عليه و اله قطعى دانسته است .) در پاسخ مى گوييم يكى از اين دو روايت به اصطلاح (( (( مرفوعه )) )) است و سند آن فاقد ارزش ، و روايت دوم از (( جعفر بن محمّد صوفى )) نقل شده كه از نظر علم رجال شخصى مجهول و ناشناخته است . و اما اينكه بعضى تصور كرده اند كه آيه دوم سوره جمعه : (( يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ، )) و آيات ديگرى كه به اين مضمون است ، دليل بر آن است كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله قرآن را از روى نوشته بر مردم مى خواند كاملا اشتباه است ، زيرا تلاوت هم به خواندن از روى نوشته گفته مى شود و هم به خواندن از حفظ، كسانى كه قرآن يا اشعار يا ادعيه را از حفظ مى خوانند، تعبير به تلاوت در مورد آنها بسيار فراوان است . از مجموع آنچه گفتيم چنين نتيجه مى گيريم : 1 - پيامبر صلى اللّه عليه و اله به طور قطع ، نزد كسى خواندن و نوشتن را فرا نگرفته بود، و به اين ترتيب يكى از صفات او اين است كه نزد استادى درس نخوانده است . 2 - هيچ گونه دليل معتبرى در دست نداريم كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله قبل از نبوت يا بعد از آن عملا چيزى را خوانده يا نوشته باشد. 3 - اين موضوع منافاتى با آن ندارد كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله به تعليم پروردگار بر خواندن يا نوشتن قادر بوده باشد. نقل از تفسير نمونه ج 6، ص 403 - 400 - م .

603- (( بصائر الدرجات )) ص 62 و صدوق در (( علل الشرايع )) ج 1، ص 118 و معانى ص 54 اين حديث را نقل كرده است . اما آيه : انعام / 92: براى اين كه (مردم ) ام القرى (مكه ) و آنهايى را كه اطراف آن هستند بترسانى .
604- اين حديث را بخارى در ج 4، ص 251 و مسلم در ج 8، ص 132 صحيح خود از قول عبداللّه بن مسعود و اسن نقل كرده است .

605- به صحيح بخارى ج 5، ص 138 و (( مجمع الزوائد، )) ج 6، ص 131 و مسند احمد ج 2، ص 377 مراجعه كنيد.

606- اين حديث را احمد در ج 3، ص 147 و طبرانى - چنانكه در (( مجمع الزوائد، ج 8، ص 306 آمده - در (( الكبير )) به سند ضعيف و دارمى در ج 1، ص 22 كتاب خود نقل كرده اند.

607- اين حديث را دارمى در ج 1، ص 24 آورده است .

608- اين حديث را بخارى در ج 4، ص 234 نقل كرده است .

609- اين حديث را بيهقى در (( الدلائل )) از طريق ابن اسحاق نقل كرده است . (( (المغنى ). ))

610- اين حديث را دارمى در سنن خود در ج 1، ص 14 و احمد در ج 3، ص 329 نقل كرده اند.

611- اين حديث را بخارى در ج 4، ص 234 نقل كرده است .

612- اين حديث را مسلم در ج 7، ص 60 از قول معاذ و احمد در ج 5، ص 237 و ابن سعد در (( الطبقات )) ج 1 بخش اول ص 118 و ج 2 بخش اول ص 70 و طيالسى در ص 239 به شماره 1729 روايت كرده اند.

613- اين مطلب را احمد در ج 4، ص 174 به اسناد صحيح نقل كرده است .

614- اين حديث را مسلم ، در ج 5، ص 169 از سخن سلمة بن اكوع بدون نقل آيه آورده است و ابوالشيخ و ابن مردويه از جابر و ابن عباس با ذكر آيه - همان طور كه (( درالمنثور )) ج 3، ص ‍ 75 آمده - نقل كرده اند. اما آيه از سوره انفال / 17 است : اين تو نبودى (كه خاك و ريگ به صورت آنها) پاشيدى بلكه خدا پاشيد.

615- خرائطى از سخنان مرداس بن قيس سدوسى نقل كرده كه گويد: به حضور پيامبر صلى اللّه عليه و اله شرفياب شدم و مساءله كهانت را با دگرگونى كه در زمان بعثت ، پيدا شد خدمت آن حضرت يادآور شدم . (( (المغنى ) ))

616- اين داستان را بخارى ، در ج 4، ص 237 و ترمذى در ج 13، ص 111 و دارمى در ج 1، ص 16 كتاب خود نقل كرده اند.

617- اين مطلب را ابن منذر و ابن جريح - به طورى كه در (( درالمنثور، )) ج 6، ص 217 آمده - نقل كرده اند.

618- اين مطلب را حاكم در ج 3، ص 386 و مسلم در ج 8، ص 185 نقل كرده اند. به شهادت تاريخ جناب عمار در جنگ صفين توسط معاويه و يارانش به شهادت رسيد. - م .

619- اين مطلب را بخارى در ج 5، ص 32 آورده و طبراين در (( الاوسط و الكبير )) و بزاز در مسند خود با سند خوب از جابر و ابوبكره - به طورى كه در (( مجمع الزوائد )) ج 9، ص 178 آمده - نقل كرده اند.

620- اين حديث را بخارى در ج 5، ص 168 نقل كرده است .

621- اين داستان را كلينى در كافى ج 8، ص 263 و بخارى در ج 5، ص 76 ضمن داستان هجرت پيامبر صلى اللّه عليه و اله به مدينه آورده است .

622- بخارى در ج 5، ص 216 از ابوهريره نقل كرده است كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: در آن ميان كه خوابيده بودم دو دستبند از طلا به دو دستم ديدم و اين مطلب مهم به نظرم رسيد، تا اين كه در همان عالم خواب ديدم كه خداوند به من وحى كرد، به آنها بدم پس دميدم هر دو پريدند آنها را به دو كذاب تاءويل كردم - يكى عنسى و ديگر مسيلمه - كه پس از من خروج مى كنند. در خبر ديگرى آمده : (صاحب صنعاء و صاحب يمامه ). مى گويم : اين داستان در بيشتر كتب تاريخ و سيره آمده است .

623- اين مطلب را ابونعيم در (( الدلائل ((ع و ابن مردويه از ابن عباس در ذيل آيه غار بدون ذكر شماره نقل كرده است . به (( درالمنثور )) ج 3، ص 240 مراجعه كنيد.

624- اين داستان را دارمى در مقدمه سنن خود، ج 1، ص 11 و ابن سعد در (( الطبقات ، )) ج 1، بخش اول ص 124 و احمد در مسند ج 3، ص 158 و ج 4، ص 170 و هيتمى در (( مجمع الزوائد )) ج 9، ص 5 ضمن حديث طولانى از احمد نقل كرده اند و طبرانى نظير آن را و در (( اعلام الورى )) طبرسى ص 39 به طور مرسل نقل شده است .

625- عراقى گويد: اين داستان را دارقطنى در (( مؤ تلف و مختلف )) بدون سند از قول ابوهريره ضمن شرح حال رجال بن عنفره كه مرتد شد، نقل كرده است . رجال با جيم است اما عبدالغنى آن را با حاء بدون نقطه نوشته است و پيش از او واقدى و مداينى چنين ضبط كرده اند ولى اولى درست تر است چنانكه دارقطنى و ابن ماكولا نقل كرده اند، طبرانى از قول رافع بن خديج به دنبال آن اين عبارت را آورده : يكى از اينها در دوزخ است . در اين روايت واقدى از عبارت عبداللّه بن نوح نقل كرده كه روايت وى متبرك است .

626- ابن عبدالبر در (( استيعاب )) ضمن شرح حال سمرة بن جندب آورده است : سمره از جمله حافظان احاديث بسيار از رسول خدا صلى اللّه عليه و اله بوده است ، وفاتش در بصره زمان خلافت معاويه به سال 58 اتفاق افتاد. در ديگ پر از آب داغ سقوط كرد؛ وى كه به كزاز سختى مبتلا بود، ناگزير براى معالجه روى ديگ مى نشست ، پس ميان ديگ افتاد و مرد، اين دليل صدق گفتار رسول خدا صلى اللّه عليه و اله است كه به او و ابوهريره و سومين فرد گفت : آخرين شما در آتش است .

627- اين حديث را دارمى ، در ج 1، ص 13 از سنن به نقل از ابن عباس آورده است و صفار نيز آن را در بصائر ص 71 نقل كرده است .

628- به (( فتوح البلدان )) بلاذرى ، ص 75 و 76 و به (( تفسير الدرالمنثور، )) ج 2، ص 38 مراجعه كنيد.

629- اين حديث را طبرانى در (( الكبير و الا وسط )) از قول ابن عباس - به طورى كه در (( المغنى )) آمده - نقل كرده است ، و در (( سعد السعود، )) ص 218 از تفسير كلبى و در مجمع طبرسى ، ج 6، ص 283 نظير آن نقل شده است .

630- اين حديث را ابونعيم در (( الدلائل )) ص 174 و طبرى در تاريخ ج 2، ص 201 به اسناد خود از سدى نقل كرده است .

631- ابن عبدالبر در (( استيعاب )) ضمن شرح حال بشر بن براء بن معرور آورده است كه وى در جنگ خيبر به هنگام فتح خيبر سال هفتم هجرى به خاطر غذايى كه با رسول خدا صلى اللّه عليه و اله از گوشت زهر آلوده گوسفند خورد، درگذشت . بعضى گفته اند: از جا بلند نشد تا مرد، و به قولى تا يك سال درد مى كشيد سپس مرد. و دارمى در سنن خود ج 1، ص 33 اخبار مربوط به سردست مسموم گوسفند را نقل كرده است .

632- اين حديث را مسلم در صحيح خود ج 5، ص 170 از حديث انس نقل كرده است .

633- اين حديث را بخارى در صحيح ج 4، ص 39 و احمد در مسند خود ج 6، ص 423 و ابونعيم در (( الدلائل ، )) ص 203 از حديث ام حرام بنت ملحان نقل كرده اند.

634- اين حديث را ابن ماجه به شماره 3952 و مسلم در ج 8، ص 171 و احمد در ج 5، ص 278 از حديث ثوبان خادم رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله روايت كرده اند.

635- اين حديث را بخارى در ج 4، ص 248 از قول فاطمه عليهاالسلام و عايشه نقل كرده و ترمذى آن را در ج 13، ص 261 از حديث ام سلمه عليهاالسلام آورده است .

636- اين حديث را مسلم در ج 7، ص 144 از قول عايشه و بزاز به اسناد صحيح - به طورى كه در (( مجمع الزوائد، )) ص 248 آمده است - و حاكم در مستدرك ج 4، ص 25، نقل كرده اند.

637- به مسند احمد، ج 1، ص 379 و 462، (( طبقات )) ابن سعد ج 1 بخش اول ص 123 و مستدرك حاكم ج 3، ص 11 مراجعه كنيد.

638- اين حديث را ابن سعد در (( طبقاصلى اللّه عليه و اله )) ج 1 بخش اول ص 125 و ابن عبدالبر در (( استيعاب )) ضمن شرح حال قتادة بن نعمان آورده و طبرانى و ابويعلى - چنانكه در (( مجمع الزوائد )) ج 9 / 297 آمده - روايت كرده اند.

639- اين حديث را مسلم در ج 7، ص 121 و بخارى در ج 5، ص 171 نقل كرده اند.

640- اين حديث را بخارى و احمد در مسند ج 1، ص 460 از قول ابن سعد و ابن شهر آشوب در مناقب - بخش مربوط به معجزات پيامبر صلى اللّه عليه و اله - روايت كرده است .

641- اين حديث را احمد در ج 4، ص 48 از حديث سلمة بن اكوع ، نقل كرده است .

642- اين حديث را مسلم در ج 1، ص 42 و بخارى در ج 3، ص 171 و احمد در ج 3، ص 417 نقل كرده است .

 643- اين حديث را بيهقى در (( الدلائل )) از حديث هند بن خديج با اسناد نيكو نقل كرده است . (( (المغنى ). ))

644- در هيچ ماءخذى به اين داستان برخورد نكردم .

(-1)"> 645- اين داستان را ابن جوزى در (( التفتيح )) نقل كرده و نام آن زن را جمرة بنت حرث بن عوف مازنى دانسته و دمياطى نيز از او پيروى كرده است . در قاموس آمده است كه برصا لقب ام شبيب شاعر است كه اسمش امامه يا قرصافه بوده است .

646- اين خبر را صدوق در امالى ضمن خبرى طولانى در ص 69 روايت كرده و حاكم در مستدرك ج 3، ص 113 و طبرانى و ابويعلى - به طورى كه در (( مجمع الزوائد )) ج 9 / 136 آمده - نقل كرده اند.

647- اين مطالب را صدوق در امالى ، ص 71 و در (( مجمع الزوائد، )) ج 9، ص 188 از طبرانى در (( الكبير و الاوسط ع(( روايت كرده است . و نيز در امالى صدوق ص 70 و مستدرك حاكم ج 4، ص 398 و (( الدلائل )) ابونعيم ص 202 خبر دادن پيامبر صلى اللّه عليه و اله از شهادت امام حسين عليه السلام آمده است .

648- اين حديث را صدوق در عيون ، ص 362 روايت كرده است .

649- اين مطلب را شيخ سليمان حنفى در ينابيع ، باب 76 از كتاب (( فرائد السمطين )) حموينى به نقل از مجاهد، و ابن عباس ضمن حديث آمدن نعثل يهودى خدمت پيامبر و سؤ الش از وى نقل كرده است و در (( كمال الدين )) صدوق ، ص 150 نقل شده است .

650- اين خبر را محب الدين طبرى در (( ذخائر العقبى )) و حسام الدين متقى هندى در (( منتخب كنزالعمال )) با سند (حاشيه مسند احمد ج 5، ص 39) و حموينى در (( فرايد ((ع و سيوطى در (( ذيل اللالى ، )) ص 65 و بغوى در (( شرح السنه )) و صدوق در (( معانى )) نقل كرده اند.

651- اين خبر را ابن قتيبه در (( الامامة و السياسة )) و ابن ابى الحديد از كتاب (( غريب الحديث ، )) تاءليف ابومحمّد عبداللّه بن مسلم بن قتيبه نقل كرده است ، به شرح نهج البلاغه ، ج 2، ص 79 چاپ اول و كتاب (( الجمل ، )) ص 112 تاءليف مفيد و (( المعانى ، )) ص 375 مراجعه كنيد، و ابن عبدربه در (( عقد الفريد )) ج 2، ص 227 آن را نقل كرده است . حواءب نام چاهى است در نزديكى بصره كه بر امّ المؤ منين - در وقت رفتن به جنگ جمل - سگهاى آنجا پارس ‍ كردند (( (لسان العرب ج 1، فصل حاء مهمله ) )) - م

652- به (( مجمع الزوائد، )) ج 9، ص 231 مراجعه كنيد، اين مطلب را از احمد و بزاز روايت كرده است .

653- اين خبر را حاكم در مستدرك ج 2، ص 385 نقل كرده است .

654- قاضى در كتاب (( الشفاء، )) آن گونه كه در شرح شفا ج 1، ص 589 آمده ، مى گويد: طحاوى در (( مشكل الحديث )) از اسماء بنت عميس از دو طريق نقل كرده است ، همچنين طبرانى با سندهاى رجالى كه بعضى ثقه اند به اين عبارت نقل كرده است : پيامبر صلى اللّه عليه و اله كه در حال دريافت وحى بود، سرش به دامن على عليه السلام قرار داشت و آن حضرت نماز عصتر به جا نياورده بود، خورشيد غروب كرد، پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: يا على نماز خوانده اى ؟ گفت : نه ، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله عرض كرد: (( خداوندا! على در طاعت تو و طاعت رسول تو بوده است ، خورشيد را بر او بازگردان )) اسماء مى گويد: من ديدم كه خورشيد غروب كرده بود، سپس ديدم بعد از غروب دوباره طلوع كرد و بر زمين تابيد. اين رويداد در صهباء خيبر اتفاق افتاد. قاضى گويد: اين دو حديث ثابت و راويانش ثقه هستند، و طحاوى نقل كرده است كه احمد بن صالح (يعنى ابوجعفر طبرى مصرى حافظ از ابن عيينه و امثال او شنيده و بخارى و ديگران از او نقل كرده اند) وى مى گفت : شايسته نيست آن كه در راه دانش است از حفظ حديث اسماء تخلف كند زيرا كه آن از نشانه هاى نبوت است . اگر تفصيل بيشترى خواستيد به (( الغدير )) ج 3 / 126 تا 141 به شرح مطلب در اطراف اين موضوع مراجعه كنيد. در چند صفحه بعد (ص 200) خواهد آمد كه على عليه السلام نمازش را در حال نشسته و به ايماء خواند، در پاسخ پيامبر صلى اللّه عليه و اله نيز همين طور گفت ، نه آن كه اصلا نخوانده باشد - م .

655- خطبه قاصعه .

656- اسراء / 88: اگر انسانها و پريان اتفاق كنند كه همانند قرآن را بياورند، همانند آن را نخواهند آورد هر چند يك ديگر را در اين كار كمك كنند.

657- در زمانى كه غزالى اين مطلب را مى نوشته ، از نزول قرآن مجيد پانصد سال گذشته بوده است . - م .

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 15:31 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره دلایل نبوت پیامبر(ص)

بازديد: 255

 

دلائل نبوت پيامبر اسلام (ص‌)

 

مقصود از نبوت خاصه، نبوت پيامبر گرامي اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ است. پيامبر اسلام آخرين پيامبر الهي و شريعت او آخرين شريعت آسماني است.

دليل بر نبوت پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ :

جامعترين طريق اثبات نبوت فرد اين است كه مدعي پيامبري بر اثبات ادعاي خود معجزه بياورد و با منكران و مخالفان تحدي نمايد. در اين صورت، اگر آنان از مبارزه با او عاجز شوند، نبوت او ثابت خواهد شد.

در اين كه رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ دعوي نبوت كرده است، ترديدي نيست، چنان كه ظهور معجزههاي بسيار توسط او نيز از مسلمات تاريخ است. معجزات پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ دو گونه است:

يكي، قرآن كريم كه معجزة علمي و جاودان است؛ و ديگري، معجزات عملي آن حضرت كه برخي از آنها در قرآن كريم و موارد ديگر در كتابهاي حديث و تاريخ نقل شده است، اينك به اختصار اين دو قسم از معجزههاي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را بررسي ميكنيم، تا برهان نبوت او آشكار گردد.

الف. قرآن معجزه جاويدان

قرآن كريم در ابعاد مختلف معجزه است:

1. اعجاز ادبي قرآن

مهمترين جهت اعجاز قرآن براي معاصران عصر رسالت، جنبة ادبي قرآن بود؛ زيرا آنان در فن فصاحت و بلاغت از مهارت بالايي برخوردار بودند و اعجاز ادبي قرآن را به خوبي ميشناختند. در اين جا به اعتراف عدهاي از برجستگان فن فصاحت و بلاغت به معجزه بودن قرآن در اين زمينه، اشاره ميكنيم:

وليد بن مغيره، يكي از سه نفري است كه در هنر بلاغت همتا نداشت. وقتي ابوجهل (برادرزادة وليد) نزد وليد رفت و گفت: اي عمو، تو دين محمد را قبول كردهاي؟

وليد گفت: چنين نيست، من بر دين پدران خود باقي هستم، ليكن من كلامي شنيدم كه بدنم از آن به لرزه درآمد!

ابوجهل: آيا كلام او شعر است؟

وليد گفت: شعر نيست.

ابوجهل گفت: آيا گفتار محمد خطابه است؟

وليد گفت: خطابه هم نيست، زيرا خطابه كلامي است كه به هم متصل است؛ ولي كلام محمد از هم پراكنده ميباشد و به هم شباهتي ندارند و با اين حال بسيار شيرين و زيباست... كلام او سحر است و دل مردم را مسحور ميكند.[1]

هم او در جاي ديگر گفته است: به خدا سوگند! احدي در ميان شما نيست كه از من به شعر و خصوصيات آن داناتر باشد. به خدا سوگند! كلام محمد هيچ شباهتي به هيچ يك از اقسام شعر ندارد، ليكن كلام او ـ كه به عنوان كلام خدايش ميخواند ـ حلاوت و طراوت مخصوص به خود دارد. كلام او بسان درخت استوار است كه در زمين ريشه دوانيده و بر فرازش ميوة دانش و حكمت قرار گرفته است. كلام او از هر سخني بالاتر است، هيچ كلامي برتر از سخن او وجود ندارد، كلام او مادون خود را خُرد و بيمقدار ميكند.[2]

طفيل بن عمرو، ‌از قبيله دوس، بعد از شنيدن سخنان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به دنبال حضرت رفت و گفت: «... به خواست خدا آن را شنيدم و بسيار دلنشين و نيك يافتم، كار خود را به من بازگو.»

آن گاه ميگويد: رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ آياتي را از قرآن تلاوت نمود كه من هرگز سخني بدان شيريني و شيوايي نشنيده بودم، از اين رو اسلام آوردم...»[3]

عتبة بن ربيعه، از بزرگان قريش، ميگويد: «... من سخني شنيدم كه به خدا سوگند تاكنون نظير آن را نشنيده بودم. به خدا، نه شعر است و نه سحر، نه كهانت است و نه جادوگري... اين سخني كه من شنيدم سخن بزرگي بود و آينده مهمي دارد.»[4]

2. اعجاز قرآن در قلمرو معارف و احكام

درك اين جنبه از اعجاز قرآن در گرو اين است كه بدانيم بخش عظيمي از آيات قرآن مربوط به معارف ديني و اصول كلي نظام زندگي بشر است كه در برگيرندة عاليترين معارف و جامعترين قوانين است، و اين در حالي است كه محيط جزيرة العرب ـ كه پيامبر در آن رشد كرده بود ـ كمترين اطلاعي از اين قبيل معارف و احكام نداشت، بلكه فرهنگ حاكم بر جامعة آن روز عربستان، فرهنگ شرك و جاهليت بود و از نظر عقل پذيرفته نيست كه فردي كه در چنان جامعهاي رشد نموده است، بتواند چنان معارف و قوانين فوقالعادهاي را عرضه نمايد. بنابراين بايد پذيرفت كه قرآن از جانب خداوند نازل گرديده است.

3. قرآن و خبرهاي غيبي

در قرآن كريم آياتي وجود دارد كه برخي مربوط به گذشتهاي بسيار دور ميباشد مانند آياتي كه تاريخ پيامبران و امتهاي آنان را بازگو نمودهاند. هم چنين خبرهايي غيبي كه مربوط به حوادث آينده بوده و بعد به وقوع پيوسته است. در اين جا چند نمونه را يادآور ميشويم:

الف. پيشگويي دربارة جنگ ايران و روم:

«غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ».[5]

روميان مغلوب شدند (و اين شكست) در سرزمين نزديكي رخ داد اما آنان پس از (اين) مغلوبيت، به زودي غلبه خواهند كرد.

آن چه آيه مباركه خبر داد در مدت كمتر از ده سال واقع گرديد، و پادشاه روم بر پادشاه ايران غالب و سپاه روم وارد سرزمين ايران شد.

ب. پيشگويي دربارة شكست دشمن نيرومند:

«أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ».[6]

يا ميگويند: «ما جماعتي متحد و نيرومند و پيروزيم»؟! (ولي بدانند) بزودي جمعشان شكست ميخورد و پا به فرار ميگذارند.

اين جريان در جنگ بدر واقع شد، آن گاه كه ابوجهل اسب خويش را جلو راند و در پيشاپيش لشكر گفت: «ما امروز از محمد و يارانش انتقام خواهيم گرفت»، ولي خداوند او را هلاك و جمعيتش را متفرق ساخت.

ج. پيشگويي در مورد سرنوشت دشمنان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ :

«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ».[7]

آن چه را مأموريت داري، آشكارا بيان كن و از مشركان اعراض كن، ما (خطر) استهزا كنندگان را حتماً از تو برطرف خواهيم كرد، همان كساني كه به خدا شرك ميورزند پس به زودي ميفهمند.

اين آيه در مكه، نازل گرديد، آن هنگام كه كسي تصور نميكرد روزي خواهد آمد كه قريش شوكت و عزت خويش را از دست خواهد داد، و سلطنت و نيروي آنان با پيروزي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ در هم خواهد شكست.

4. هماهنگي و عدم اختلاف در قرآن

«أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً».[8]

چرا در قرآن دقت و تدبير نميكنند، كه اگر از ناحيه غير خدا بود تناقضات فراواني در آن مييافتند.

ميدانيم كه قرآن كريم در طول 23 سال در دوراني پر فراز و نشيب فراهم آمده است، ولي با اين حال مطالب آن از چنان انسجام و هماهنگي و يكنواختي برخوردار است كه به وضوح نشان ميدهد كه ساختة ذهن بشر نيست و الا با تفاوت شرايط زماني و مكاني و روحي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و زياد شدن تجربيات آن حضرت، بايد عادتاً مطالب سالهاي اول و آخر عمر آن حضرت تفاوت كند. اين مطلب آنگاه آشكارتر ميگردد كه بدانيم قرآن مجيد در شرايط و احوال مختلف نازل گرديده، و عادتاً محال است انسان در اين شرايط متضاد و مختلف، مطالبي هماهنگ و در حد اعلاي از فصاحت و بلاغت بگويد.

5. پيشگوييهاي علمي قرآن

قرآن كريم در دورهاي از تاريخ و در سرزميني كه بشر هيچ گونه آگاهي از رازهاي عالم طبيعت نداشت، پرده از بسياري رازها برگرفته است كه پس از گذشت قرنها درستي آنها اثبات گرديد، و بشر توانست با بهرهگيري از ابزارهاي دقيق آن رازها را بشناسد. در اين جا تنها به سه نمونه اشاره ميكنيم.

الف. قانون توازن در قرآن:

«وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْزُونٍ».[9]

و در روي زمين هر چيز را با اندازه مخصوص روياندهايم.

اخيراً در علم گياه شناسي ثابت شده است كه هر يك از انواع نباتات از اجزاي خاص و با ميزان معين، تركيب يافته به طوري كه اگر بعضي اجزاي آن كم و زياد ميشد، از صورت آن نبات خاص خارج گرديده و نبات ديگري ميگرديد.

ب. قانون تلقيح در قرآن: «وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ.»[10]

ما بادها را تلقيح كننده فرستاديم.

اشجار و نباتات نيز مانند حيوانها به تلقيح دو جنس مخالفت نيازمندند، و بدون آن نتيجه و ثمرهاي نميدهند و تكثير نوع تحقق پيدا نميكند. اين تلقيح در برخي از اشجار و نباتات به وسيلة بادها انجام ميپذيرد. مانند زردآلو، صنوبر، انار، پرتقال، پنبه و حبوبات كه تلقيح آنها به وسيلة باد صورت ميگيرد. وقتي دانههاي داخل شكوفههاي آنها ميرسد، كيسههايي كه در ميان شكوفه قرار گرفته است، سر باز ميكند و گردي كه در ميان كيسه قرار گرفته به وسيله بادها بر چهرة ماده گلها افشانده ميشود، و به اين ترتيب تلقيح صورت ميگيرد و ماده گلها آبستن شده و براي به وجود آوردن نتايج، آمادگي پيدا ميكنند.

ج. حركت زمين: «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً».[11]

آفريدگاري كه زمين را براي شما گهواره قرار داد.

كره زمين براي بشر حكم گهوارهاي را دارد كه در اثر حركت وضعي و انتقالي، براي ساكنان خود حالت آرامش بخش ايجاد ميكند، زيرا همانطور كه نتيجه حركت گهواره، پرورش و استراحت اطفال است، نتيجه حركت روزانه و سالانة زمين نيز پرورش انسانها و ساير موجودات اين جهان ميباشد.

 ب. معجزات ديگر

پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ علاوه بر قرآن معجزههاي فراوان ديگري داشته است كه براي اطلاع كامل ميتوان به كتابهايي كه در اين زمينه نگارش يافته است، رجوع كرد. در اين جا به ذكر چند معجزه بسنده ميكنيم:

1. حركت درخت به خواست پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ چنان كه شرح آن در نهج البلاغه (خطبه قاصعه) آمده است.

2. در سفر تبوك، اصحاب از تشنگي شكايت كردند، حضرت دست مبارك را در آب ظرفي كه حتي يك نفر با آن سيراب نميشد، گذاشت و آب آن افزايش يافت به گونهاي كه همگي از آن آب خورده و حتي چهارپايان را نيز سيراب نمودند.

3. به هنگام هجرت از مكه به مدينه در ميان راه به خيمه زني به نام «ام معبد» رسيد، در خيمه گوسفند لاغري با پستانهاي خشكيده بود. پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: اگر رخصت دهي شير آن را من بدوشم. آنگاه با دست كشيدن به پستانهاي گوسفند و خواندن دعا، آن قدر شير از پستان گوسفند دوشيد كه «ام معبد» و همه اصحاب از آن نوشيدند و سير شدند و در آخر نيز خود نوشيد.

4. ستوني از درخت خرما در مسجد مدينه بود كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به هنگام خواندن خطبه به آن تكيه ميداد. و آن گاه كه منبر ساختند و پيامبر از ستون مفارقت كرد، به ناله درآمد (مانند ناليدن كودك براي مادر مهربان، يا مثل نالة ناقه براي بچه خود) تا آن كه آن حضرت از منبر به زير آمد و آن را در بر گرفت و تسلي داد.

5. به هنگام هجرت از مكه، يكي از مشركان به نام «سراقه بن مالك» كه در تعقيب آن حضرت بود به وي رسيد، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در آن حال دعا فرمود كه: «الهي، به هر صورت كه خود ميداني، شر او را از من دفع كن»، به ناگاه دست و پاي اسب سراقه در زمين هموار و بيگل و لاي، فرو رفت و به كلي از حركت باز ايستاد!

سراقه گفت: اي محمد، دانستم كه اين كار توست. اكنون دعا كن تا از اين ورطه رهايي يابيم و من عهد ميكنم كه باز گردم و هر كس را كه از عقب آيد باز گردانم. حضرت در اين هنگام دوباره دعا فرمود و زمين اسب او را رها كرد و او باز گرديد.

6. به هنگام هجرت به مدينه، وقتي آن حضرت وارد غار گرديد كبوتري بر در غار آشيانه ساخت و عنكبوتي تار كشيد، به طوري كه وقتي مشركان به در غار رسيدند، گفتند ممكن نيست در اين سال كسي به اين جا در آمده باشد.

7. در جنگ خيبر، وقتي زينب بنت حارث ـ كه يهودي بود ـ گوسفند زهرآلودي را به رسم هديه نزد پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرستاد و آن حضرت از پاچة آن گوسفند لقمهاي در دهان مبارك نهاد، آن لقمه به سخن آمد و گفت: از من مخور، زيرا من به زهر آلوده شدهام. و آن حضرت لقمه را بينداخت.


 

فهرست منابع و فيش‌ها:

 

 [1] . سيره ابن هشام، ج 1، ص 289، اعلام الوري طبرسي، صص 52ـ51.

[2] . سيره ابن هشام، ج 1، ص 289، اعلام الوري طبرسي، صص 52ـ51.

 [3] . سيره ابن هشام، ج 1، ص 313.

 [4] . سيره ابن هشام، ج 2، ص 23.

 [5] . روم/ 3ـ2.

 [6] . قمر/45ـ44.

[7] . حجر/ 96ـ94. [8] . نساء/ 82.

[9] . حجر/ 19

 [10] . حجر، 22 [11] . طه/53

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 15:24 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 792

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس