تحقیق دانشجویی - 475

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره طول عمر مهدی (عج)

بازديد: 251

 

 

طول عمر حضرت مهدي (ع)

 

لازمه ي غيبت طولاني حضرت مهدي (ع) برخورداري ايشان از عمر طولاني است. همچنين به انجام رسيدن قيام جهاني آن حضرت ايجاب مي كندكه از نيرو و نشاط جواني بهره مند باشند و از اين رو است كه روايات بسياري از اين حقيقت ياد كرده اند كه مهدي عليه سلام در سن پيران و سيماي جوانان قيام مي كند و ما برخي از آنان را پيشتر آورديم و مواردي را نيز بيان مي كنيم:

1-  امام سجاد (ع) فرمودند :

 در قائم سنتي از نوح پيغمبراست و آن درازي عمر مي باشد .

2- حضرت رضا (ع) در بيان علائم مهدي (ع) به هنگام خروج فرمودند :

 يك نشانه او اين است كه در سن پيري رخسار جواني دارد . تا جائي كه بيننده گمان مي برد كه او چهل ساله يا كمتر است و نشانه ديگرش اينكه تا پايان عمر به سبب مرور زمان پير و فرسوده نمي گردد .

3-     حافظ محمد بن يوسف گنجي شافعي در كتاب البيان في اخبار صاحب زمان و شيخ جمال الدين دمشقي در كتاب عقد الدررو خاجه كلان قندوزي در كتاب ينابيع المودة از امام حسن مجتبي (ع) روابت كردند كه فرمود :

چون مهدي بپا خيزد مردم او را انكار مي كنند زيرا كه بصورت جواني شاداب به سويشان برگشته در حالي كه آنان مي پندارند كه وي پيرمردي كهنسال است .

پس دوام جواني و عمر طولاني حضرت حجت از ويژگي هاي عمده او و مايه ي امتيازش از مدعيان و متهمديان مي باشد. و محكي است كه اهل دغل را سيه رو مي كند.

عموم مخالفان شيعه اين ويژگي را دستاويز نموده و با انكار آن ما را به باد سرزنش و استهزاء گرفته اند و خلاصه يافته هاي آنان اينست كه كهنسالي و جوان زيستي مهدي منافي با موازين عقلي و قوانين طبيعي و نواميس آسماني مي باشد و ما اينك به مدد بينش و دانش ، گام به گام گفتارشان را نقد نموده و پاسخ مي گوييم تا منصفين چه داوري كنند؟

الف)منطق عقل:

 

گويند :

به شهادت عقل و خرد انساني ، هر موجود حادث مركب، محكوم به نابودي و فناء مي باشد .

بنابراين زندگاني ابدي براي هيچ بشري ممكن نخواهد بود . چگونه شما مهدي اسلام را خالد و پاينده مي دانيد ؟ و برايش عمر جاويد قائليد؟

گوئيم :

ما هرگز براي مهدي منتقم، خلود و جاودانگي معتقد نيستيم، بلكه ايشان را مانند ديگر آدميزادگان، محكوم به مرگ و زوال مي دانيم با اين تفاوت كه وي از عمري دراز و تواني بسيار برخوردار مي باشد و بر خردمندان تفاوت فاحش ميان پايندگي و ديرزيستي به خوبي پيداست و هرگز ناموس خرد براي جاودانگي . كهنسالي حكم يكساني       نمي نمايد.

 

گويند :

عقيده شما در مورد عمر بسيار زياد مهدي و دوام جواني او امري خلاف عادت و غير معمول و بي سابقه مي باشد كه عقل هر انسان آنرا بعيد مي شمارد . با ديده اعجاب و شگفتي بدان مي نگرد و همين استبعاد شديد براي انكار و يا لااقل تزلزل اين اعتقاد كافيست .

 

گوئيم :

1-      به گفته اهل خرد، هر آنچه از عجايب و غرايب شنيدي آنرا ممكن و شدني بشمار، مگرآن كه برهاني  استوار بر نبود آن بيابي (از ابن سينا) پس، بدين مبنا دير زيستي حضرت حجت موعود غيرممكن و ممتنع نبوده ؛ داراي امكان عقلي خواهد بود .

2-     هيچ منطق و برهان عقلي براي مدت حيات يك انسان مرز زماني اي (جز حد بينهايت) معين نمي تواند بكند. چنان كه هيچ گاه منكر جوان مرگي كسي به علت نرسيدنش به حد نصاب!! نشده ايم و نيز به هيچ شخص كهنسالي فرمان نمي دهيم كه به خاطر گذشتن از حد نصاب !! خود را هلاك يا زنده بگور نمايد!! بعكس، احساس فطري و درك وجداني همه ي بشر، نسبت به دوام و بقاء حياتشان ، خود بهترين و روشن ترين گواه خرد پسند بر نبود حد مشخص عقلي براي آنان است ، زيرا عموم مردم ، در هر سن و سال و حتي در بدترين حالات و حادترين لحظات به اميد حيات دلخوشند و تا آخرين دم عمر در خود شوق و اشتياق زندگي مي يابند و چنين كيفيت طبيعي گوياي آن است كه در نهاد و سرشت انساني آنچه اصالت طبيعي دارد زيستن است نه مردن .

3-     به فرض كه طول عمر و دوام جواني قائم موعود بي سابقه و كم نظير و نادر باشد، مگر به قانون خرد، كميابي و ندرت، برهان امتناع وجود مي باشد؟ آيا مي توان منكر نبوغ خارق العاده بعضي از انسان ها گرديد ؟ مگر نوابغ فكري و علمي و فني و نظامي و هنري و ورزشي ..... بي نظير و بي سابقه نيستند؟ پس عقيده ما در مورد مهدي استبعادي ندارد .

4-     كهنسالي حضرت حجت پديده خلاف عادت عمومي نيست، بلكه در تاريخ بشر از اين قبيل بسيار ديده شده، تا جائيكه مكتب ويژه اي بدين موضوع اختصاص يافته است و بنابراين جاي هيچ گونه ايرادي نسبت به اعتقاد شيعه باقي نمي ماند.

 

گويند :

پذيرش امكان دراز عمري انسان ها اثبات وجود امام شيعه را نمي كند، زيرا شيعيان نمي توانند وي را ارائه دهند شما چگونه پيشوايتان را ثابت مي كنيد؟

 

 

 

گوئيم :

بنا به موازين عقلي، هر كيفيتي تا زماني كه علل . اسباب سازنده آن باقي است،    هم چنان به جا خواهد ماند. في المثل تا وقتي كه عوامل حيات يك موجود زنده نابود نشده او به زندگي ادامه خواهد داد و بنابراين به هنگام گفت وگو در مورد بود و نبود چيزي، اگر یک طرف بحث، پیدایش آن پدیده را در زمانی ثابت نماید نیازی ندارد که وجود آنرا در زمان های بعد نیز اثبات کند بلکه به عهده طرف دیگر است که برای آن پدیده اقامهء دلیل و برهان نماید و از این روی چون ما تولد قائم را ثابت کرده ایم، بر عهده مخالفین است که وفات و هلاکت ایشان را، با شواهد روشن مسلم سازند، و پیداست بر این مدعا برهانی ندارند.

 

ب) قانون طبیعی:

 

گویند :

فضل و دانش بشری پیری و مرگ را سرنوشت هر آدمیزاده ای شناخته و بر این اساس نظر شما درباره حجت موعود مباین با علوم انسانی و در نتیجه منافی قوانین طبیعی خواهد بود.

 

گوئیم :

1-      اظهار نظر موکد و قطعی، پیرامون قوانین واقعی طبیعی، به اتکا دانش ناقص و محدود و ناچیز بشری، کاری جاهلانه و بی خردانه است. زیرا هیچ کس نمی تواند مدعی شود که آگاهی تام و تمام به نوامیس جهانی دارد، در حالیکه قهرمانان و پیشتازان عرصه ی فرهنگ انسانی، به فرو تنی کامل به کمی معلومات و فزونی مجهولات خویش معترفند و ناتوانی و زبونی خود را در شناخت کامل قوانین شگفت انگیز طبیعت و نوامیس اسرارامیز ماوراء طبیعت ابراز می دارند. هنگامی که ستارگان فروزان آسمان علم بشر هنوز از درک و فهم و حتی بررسی دقیق حیات و ممات عاجزند، چگونه توقع می رود تا از راز امتداد حیات و تاخیر ممات (طول عمر) پرده برداشته شود و حد مشخص عمر تعیین گردد؟ پس کس را نرسد که کوتاهی و کمبود دانش انسان را ملاک انکار حقایق قرار دهد.

2 – نگاه عمیقی به هدف و مقصد علوم پزشکی، نادرستی تصورات مخالفین شیعه را  می نمایاند زیرا که بنیان علوم فوق بر این است که انسان ها در صورت مراعات نکات بهداشتی از تندرستی و سلامت همیشگی برخوردار بوده با اندامی شاداب و با نشاط سالیانی دراز بسر خواهند برد و اگر جز این بود، این دانش ها بی حاصل می نمود. حقیقت بالا در مورد عموم سلول ها مصداق دارد. بدین معنی که هرگاه گروهی یاخته های زنده از گزند حوادث ناگوار و عوامل کشنده ومرگبار مصون بمانند، سالیان متمادی زیست خواهند نمود، چنان چه دکتر الکسیس کارل،    زیست شناس و جراح و فیزیولوژیست شهیر قرن اخیر در کتاب "انسان موجود ناشناخته" در فصل پنجم به تفصیل در این باره سخن گفته، منجمله می نویسد:

اگر ترکیبات محیط غذایی را ثابت نگه دارند، اجتماعات سلولی الی غیرالنهایه به فعالیت خود ادامه می دهند... و اگر از افزایش حجم آنها جلوگیری نمایند هیچ گاه پیر نخواهند شد.

امثال این عبارت در کتب زیست شناسی بسیار است و نشان می دهد که طول عمر و جوان زیستی مهدی به هیچ وجه ایراد علمی ندارد.

3- دانش کنونی بشر در زمینه علوم زیستی و پزشکی، دیرزیشتی و شادابی را اصیل و طبیعی می داند و پیری و مرگ را عاض و غیرطبیعی می شمارد. چنانچه در فصل سوم کتاب راه رسم زندگی نوشته دکتر کارل تحت عنوان " قوانین اصلی زندگی " پیرامون فطری بودن دراز عمری اين گونه آمده است:

بدن تقریبا خود را در مقابل هر حادثه ای می ریزد و در برابر هر موقعیت تازه وسائلی برای مواجه با آن بر می انگیزد، این وسیله هدفی جزء تامین حداکثر عمر ندارد. در مقابل هر خطر کیفیات قیزیولوژیکی در جهتی متوجه می شوند که بزرگترین مدت حیات را تامین کنند.

پس بدن انسان طبیعتا به عمر طولانی و سلامت جسمانی متمایل است و فطرتا می کوشد تا هر چه بیشتر بر میزان عمر بیفزاید.

4-     علوم امروزی بشر تقریبا تمام کوشش خود را در شناخت طبیعت بی جان مادی متمرکز و مصروف نموده در حالیکه نوع انسان از حقیقتی ماوراء ماده ی بی شعور فیزیکی یعنی روح و جان بر خوردار است که نقش مهمی در حیات وی دارد و بنابراین کمبود تحقیق و پژوهش در این زمینه از درستی قضاوت علمی ما در باره ی قوانین زیستی بشر می کاهد، زیرا چه بسا که عظمت روحی و سلامت روانی و قدرت معنوی، ادمیزاد را فرسودگی و نابودی باز دارد و به  عمر طولانی و نیروی دائمی بخشد.

 

گویند :

بنا بر آمارهای رسمی، عمر متوسط بشر روی زمین کمتر از 60 سال می باشد و این نشان می دهد که هنوز رویاهای علمی بتحقق نپیوسته و نمی توان به اتکا آن اثبات عمرهای طولانی را نمود.

 

گوئیم :

1-     آمار متوسط عمر مردم حهان نمی تواند گویای میزان حیات معمولی بشر باشد، زیرا که در دنیا امروز، بسبب شیوه غلط زندگی که ناشی از تمدن مادی کنونی است، انسان ها به طور مرتب از عمر یکدیگر می کاهند و یک ربع نیروی انسانی و توان مالی و انرژی فکری بشر صرف نابودی هم نوعانش می گردد، جنگ کشتار و جنایت و خونریزی و فقر و گرسنگی و بیماری و اعتیاد و بدی تغذیه و.... هزاران عامل مصنوعی دیگر مانع رسیدن افراد به حد مناسب عمر می گردد. در حالیکه دوری از این عوامل می تواند به میزان زیاد بر عمر ما بیفزاید. چنانچه در سرزمین قفقاز دوری مردم از این موجودات کشنده باعث شده که سطح متوسط سن در آنجا خیلی بالاتر از دیگر نقاط باشد و قریب شش هزار نفر از مردم آنجا بیش از صد سال عمر داشته باشند. با توجه به این که مهدی اسلام دور از غوغاها و برخوردهای اجتماعی امروز سر شار از عظمت معنوی و قدرت روحی، به مقتضای امور فطری زیست می کند، درازی عمر او به هیچ وجه تعجبی ندارد.

2-     علم برای رسیدن به هدف خود کوشش زیادی نموده و پیشرفت هایی هم داشته است، فی المثل اخیرا داروهایی ساخته شده که می تواند بر عمر موجود زنده بیفزاید. مانند داروی لیوسترول (livestrol) که تا دو برابر بر عمر موجود زنده اضافه      می کند .حتی آمارهای رسمی نیز پیشرفت علم را در زمینه تطویل حیات تائید      می نماید، زیرا بررسی تطبیقی آمار متوسط عمر بشر در سال های قرن بیستم نشان می دهد که میزان متوسط سن در سال ها بالا رفته و ترقی داشته است.

 

ج) ناموس الهی:

 

گویند :

سنت جاریه الهی بر این مقرر گشته که انسان ها فانی و مردنی باشند و باگذشت زمان پیر و فرسوده گردند چناچه که در آیات 57سورهء عنکبوت و 68 سورهء یس    می فرماید: پس هر خصیصه ای که برای مهدی به عنوان کهنسالی و جاویدی عمر قائلید مخالف سنت ربانی بوده و مردود خواهد بود.

 

گوئیم :

1- دیر زیستي حضرت مهدی هیچ منافاتی با سنت خدا بر مرگ همگان و آیهء ‌‌‹کل نفس ذائقه الموت› ندارد و مادر نخستین فراز بحث عقلی پیش،  پوچی این دستاویز را مبرهن ساختیم.

2- در هیچ جای قرآن عمر طولانی خلاف سنت الهی قلمداد نشده در شش موضوع که سخن از زمان سنت الله به میان آمده بحثی از زمان مشخص حیات نیست.

3- به تعبیر عقیده شناسان و صاحب نظران، سنن الهیه بر دو نوع است :

 

الف) سنن نوعی

ب‌)     سنن اقلی

سنت های نوعی شیوه ی عمومی طبیعی امور می باشند که در جهان جاری است مانند تولد فرزند از امیزش پدر و مادر، اما سنت های اقلی شیوه ممکن ولی بسیار نادر می باشد. مانند تولد فرزند از باکره و چه ایرادی دارد که ما دراز عمری و جوان زیستی مهدی را از سنن اقلی به شمار آوریم. موافق اراده خدا دانیم؟

4- هر کس خدای یکتای بی نیاز را معتقد باشد و اورا آفرینندهء جهان و بخشندهء حیات بشناسد، هرگز بخشش عمر طولانی و جوانی دائمی را خارج از قدرت و اقتدار او نمی شمارد بلکه با قرآن کریم هم آواز می شود که:

(آیه 44 سوره فاطر) ترجمه: هیچ چیز در آسمان ها و زمین نمی تواند خدا را عاجز سازد، همانا او دانا و توانا است.

5-      بنابراین آیات قرآنی، حیات و ممات هر کس به دست خداست، او زندگی         می بخشد و او می میراند و لذا تا هر زمان که مشیتش تعلق گیرد دوام حیات انسان تامین خواهد شد چنانکه می فرماید:

(آیه 145 سوره آل عمران) ترجمه: و هیچ نفسی نمی میرد مگر به اراده و اجازه خداوند.

ونیز می فرماید:

(آیه 11 سوره فاطر) ترجمه: و هیچ مسنی کهنسال نشود و نیز از عمرش کاسته نگردد مگر آنکه در لوح الهی ثبت شده باشد همانا چنین اموری بر خداوند آسان است .

6-     بر خلاف تصور مخالفین، قرآن کریم تصریح دارد که خدا به انسان ها عمر دراز عطا می کند. فی المثل درباره گروهی از کافران می فرماید:

بلکه ما ایشان و پدرانشان را از متاع دنیوی بهره مند کردیم، تا آنکه مدت دراز زندگانی نمودند.

و باز می فرماید:

ولکن ما روزگارانی بیافریدیم که در آن مردمان عمر دراز نمودند.

هنگامی که خداوند مهربان به کافران و منکران، طول عمر بخشد آیا اگر به حجت خود بر زمین، این موهبت را عطا نماید خلاف سنت خود عمل کرده است؟

7-     خدای متعال در مورد یونس پیغمبر که به دریا افکنده شد و طعمه نهنگی گشته بود، می فرماید:

پس هر آینه یونس از تسبیح کنندگان ذات اقدس الهی نمی بود البته تا روز رستاخيز در شكم ماهي مي ماند .

اين آيه حكايت از قدرت نامحدود و بينهايت رباني بر نگهداري موجودي در مدت زمان بسيار بسيار طولاني مي نمايد.

8-     قرآن مجيد در داستان عزيز پيغمبر كه خدت يكصد سال او ميراند و سپس زنده گردانيد، نكته اي شايان تامل را متذكر است:

ترجمه: به خوراك و نوشابه ات بنگر كه هنوز كهنه و فاسد نگشته است.

بنا بر روايات، خوراك عزيز انجير يا انگور و نوشيدني او شير بوده است. آيا خداوندي كه اين مواد سريع الفساد را صد سال يكنواخت نگه مي دارد نمي تواند   خليفه ي خود را چند برابر عمر معمولي ديگران زندگي دهد؟

9-     گوياترين مورد، سرگذشت نوح پيغمبر در قرآن است:

ترجمه: و هر آينه نوح را به سوي قومش فرستاديم و او نهصد و پنجاه سال در ميانشان درنگ نمود پس طوفان آنها را در بر گرفت.

اين نهصد و پنجاه سال فاصله ي ميان بعثت نوح تا وقوع طوفان است. اما تمام عمر نوح را روايات اسلامي بالغ بر دو هزار سال گفته اند و گمان نمي رود كسي با قبول چنين عمري براي نوح، در كهنسالي مهدي – عليه السلام – ترديدي به خود راه دهد، بويژه كه شباهت مهدي - عليه السلام - با نوح در همين دراز عمري است.

10 – چه الزامي دارد كه ما كهن سالي و جوان زيستي مهدي را امري ساده و عادي تلقي و قلمداد كنيم. در حالي كه اين ويژگي، وجه امتياز موعود حقيقي از مدعيان قلابي بشمار مي آيد و البته خداپرستاني كه بينات پيامبران همچون نسوختن ابراهيم در آتش و اژدها شدن عصاي موسي و زنده شدن مردگان از دم عيسي را اعتقاد دارند، خيلي آسان مي بايست طول عمر و بقاي جواني قائم منتظر را بپذيرند.

11 – و اما آيه ‹ و من نعمره ننكسه في الخلق› فقط حكايت از اين دارد كه در مسير حيات هر انسان، انقلاب دگرگوني بر وجود او حاكم است و هر چند گاه او را واژگونه مي سازد تا نپندارد كه خودش قيوم خويشتن است، لكن در اين آيه وقت دقيق و سن مشخصي را براي اين تنكيس تعيين نمي نمايد تا به استناد آن بتوان با جوان زيستي حضرت حجت مخالفت كرد. به عبارت ديگر، امام زمان نيز مشمول اين قانون مي باشد، با اين تفاوت كه تا وقت رسيدن اجلش جهت منفي اين تنكيس (يعني پيري و شكستگي و فرسودگي و ناتواني) در او به تاخير مي افتد.

از مجموع فرازهاي پيشين نتيجه مي گيريم كه عقيده ي شيعه پيرامون مهدي هيچ مباينتي با موازين عقلي و قوانين طبيعي و نواميس آسماني ندارد. با وجود اين قراين و مدارك روشن، اميد است كه ديگر منكران، طول عمر و كهنسالي حضرت      مهدي (ع) را دستاويز انكار آن حضرت قرار ندهند و خود را از پذيرش حق و حقيقت به دور ندارند.

 

 

منابع

كتاب كمال الدين       كتاب منتخب الاثر               كتاب المعمرون (نوشته ابو حاتم سيستاني

 

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 13:48 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره معراج محمد (ص)

بازديد: 531

 

 

 

بسم الله

سبحانَ الّذی الْسَریِ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنّ الْمسجدِالحَرامِ إلیَ المَسْجِدِ الاقصا الّذَیِ بارَکْنا حولَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ ایتِنآ اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ التَبصیر

پاک و منزه است پروردگاری که بنده‌اش را از مسجدالحرام به مسجدالقصی که پیرامونش برکت داده‌ایم برد. تا از آیتهای خود به او بنامیم. به درستی که او شنوای بیناست.

چکیده

معراج از جلوه های عظیم زندگی رسول خدا و از نقاط عطف زندگی بیست و سه ساله آن بزرگوار است.از این حادثه شگرفت و سیر و سفر هیجان بار الهی، در کتاب های الهی و منابع اسلامی با تعبیر اسراء و یا معراج سخن رفته است.

به بیانی دیگر معراج عبارت از سیر و حرکتی است که به دور دست ترین زمان و مکان نشانه رفته است و به آن اشاره دارد و متضمن معانی و اهدافی است که با یک نگاه نخستین به مساله معراج روشن می گردد و برای پیامبر اکرم حضرت ختمی مرتبی علاوه بر صدها بار تجربه اعتلا و عروجی که مقارن با دریافت وحی و با واسطه فرشته آن روی داده است، تجربه ای است که عالیتر از آنهاست که از آن به معراج یاد می شود. معراج اعتلا و فرا رفتن نبی اکرم از مراتب عالم ملکوت به سوی عرش است.

 

کلید واژه: معراج – پیامبر – جبرئیل- مسجدالقصی- سدره المنتهی

 


مقدمه

آنچه که باعث شد چنین موضوعی را برای تحقیق انتخاب کنم کنجکاوی ام در رابطه با این موضوع عظیم بود. گفته های بسیاری شنیده بودم اما بسیار پراکنده و در مورد توالی اتفاقات معراج هیچ نمی دانستم.

در آغاز تحقیق تا آنجه که ممکن بود پژوهشها و تحقیقات محققان و کتابهای چندی را بررسی کردم که کاستیها و کمبودهای فراوانی در این بحثها وجود داشت. این بحثها غالبا مختصر بوده و به گونه حاشیه ای به بررسی این موضوع پرداخته اند.

بحث معراج از جهانی برایم شوق انگیز و جالب بود و از یک طرف در معرفت الهی توحید حق تعالی و آگاهی از عظمت های پیامبر سودمند است و از سوی دیگر در آگاهی از جان هستی و لایت علوی و جایگاه امت رسول الله نکات ارزشمند و جالبی دارد.

گفتگوی خداوند در این سفر با رسولش از دل انگیزترین بحثهای معراج است. گزارش پیامبر از این سفر از تنبه آخرین ترس و تکان دهنده ترین آنها می باشد.

فهم دقیق موضوع به لحاظ ماورائی بودن بخش عظیم آن و فراتر بودن از درک و فهم عادی از مشکلات جدی این بحث است که با الهام از سخن معصومانه و چنگ زدن به ریسمان استوار این خاندان و توجه به گفتار عالمانه که از چشمه زلال معارف این خاندان سیراب گشته اند در هر چه بهتر روشن شدن آن کوشیده ام.

فرایند این پژوهش حاصل تلاشی است که در حد توانم برای تعیین این موضوع به کار بسته ام و امیدوارم با ارشادها و راهنماییهای استادان و صاحبنظران به کمال آید.


فصل اول: مسجد الحرام تا مسجد القصی

بنا به احادیث اسراء و معراج در اواخر دوره ای که محمد (ص) در مکه زندگی می کرد اندکی قبل از هجرت به مدینه اتفاق افتاد. هیچ گوشه دیگری از زندگی پیغمبر نیست که بیش از سیر آسمانی علاقه خاورشناسان و مورخان ادیان را به خود معطوف کرده باشد. دلیل برتری مقام محمد به همه پیامبران دیگر نیز همین است که در نهایت قرب حق تعالی، چشمش نه برگشت و نه به سویی میل کرد.

محمد می گوید « آن شب من در مکه بودم و دیدم که سقف خانه شکافت و جبرئیل از آن وارد گردید. جبرئیل سینه ام را شکافت و بعد با آب زمزم آن را شست و سپس ابریقی آورد که پر از حکمت بود و آنچه در ابریق وجود داشت در شکاف سینه ام ریخت و شکاف سینه ام را بست و دستم را گرفت و گفت برخیز مرا سوار براق (اسب بالدار) کرد و به راه افتاد و بدوا در شهر حبدون توقف کرد. زیرا قبر ابراهیم آنجا بود و محمد بر سر قبر وی دعا خواند. سپس سوار شد و به راه افتاد و مرتبه‌ای دیگر در بیت اللحم که در محل تولد مسیح است توقف کرد و آنجا نیز دعا خواند. آنگاه سوار بر براق راه بست المقدس را پیش کشید. و وارد مسجد القصی گردید جبرئیل انگشتش را در سنگ مسجد فرو برد و مانند خمیری شد. مرکوب را به آنجا بست و خود به داخل مسجد رفت. مسلمانان تا به امروز جای انگشت جبرئیل را در آنجا می بینند و زیارت می کنند. محمد از ریسمانی که به صورت خورشید و ماه است به داخل مسجد وارد شد. این همان دری است که از قول ابوسفیان راجع به آن گفته شده است: هنگامی که اینشخص قبل از اسلامش به نزد قیصر پادشاه روم رفت برای اینکه پیامبر را نزد او مرهون سازد و وی را به ضرش بشوراند گفت:

ای پادشگاه من خبر دیگری از او به تو می دهم تا بدانی چقدر دروغگو است. قیصر گفت: بگو آن خبر کدام است؟ - محمد معتقد است که شبانه از مسجد الحرام به کلیسای شما یک شبه رفته و برگشته است. کشیشی که در دربار حضور داشت بلافاصله گفت- من به آن شب آگاهم زیرا هیچ شبی نبود که من در آخر شب در مسجد را نبندم. آن شب نیز تمام درها را بستم جز یک در که زورم نرسید از مستخدمین و سایر خدام کمک خواستم آنها نیز نتوانستند  به ناچار در را باز گذاشتم تا فردا نجاری بیاوریم و آن را درست کنیم. صبح دیدم سنگ زاویه در سوراخ بیشتری پیدا کرده و به جای بستن چیزی در آن نمایان است. در را تکام دادم و به سهولت چرخید و بسته شد ناگهان آنچه را که در علم قدیم خوانده بودم به خاطرم آمد پیغمبری از داخل بیت المقدس به آسمان عروج خواهد کرد. آن را به همکاران خود گفتن و افزودم که علت بسته نشدن در مسجد همین بوده است.

فصل دوم- در بیت المقدس

پس از  ورود محمد به بیت المقدس خدا تمام پیامبران را در آنجا گرد آورد و محمد در داخل مسجد به نماز ایستاد و پشت سر او هفت صف از پیامبران از آدم تا عیسی ایستادند کسی که درست پشت سر محمد بود ابراهیم خلیل الله بود سمت راست او اسماعیل و سمت چپ او اسحاق سپس محمد از قبه ای که بدان قبه معراج می گویند عروج کرد. این قبه در طرف راست سنگ بزرگی است که می گویند از سنگ های بهشتی است و در وسط مسجد ایستاده وتکه گاهی ندارد. در یک طرف دیگر آن جای پای پیامبر است در هنگامی که از آنجا سوار براق شد و در طرف دیگر آن جای دستها و انگشتان فرشتگاه است که در آن سنگ را نگه داشته بوند و آن دو اثر هنوز روی سنگ بزرگ باقی مانده است. امروز هم زیارتگاه مسلمین است.


فصل سوم: عروج از بیت المقدس

قسمت دوم یا مسافرت آسمانی از مسجد الاقصی واقع در بیت المقدس شروع شد قبل از اینکه محمد در آن شب به طرف اسمان حرکت کند اثر پای خود را روی قبه السخره یعنی گنبد سنگی واقع در بیت المقدس باقی گذاشت همچنان که ابراهیم در زمان حیات اثر پای خود را روی مقام ابراهیم باقی نهاد. وی سوار بر براق از زمین راه آسمان را پیش گرفت و  وارد اسمان ماه که آسمان اول و از تمام آسمان ها به زمین نزدیک تر می باشد در آن جا حضرت محمد حضرت آدم را یافت و مشاهده کرد که آدم بین دو گروه از آدمیان قرار گفته است که به تازگی از زمین آمده اند. و بعضی از آنها طرف راست هستند و برخی در طرف چپ آنهایی که در طرف راست آدم بودند کسانی محسوب می شدند. که می باید به بهشت بروند و کسانی که در طرف چپ ادم قرار داشتند می باید راه جهنم را پیش بگیرند وقتی دسته اول را می دید تبسم می کرد واز مشاهده دسته دوم می گریست زیرا او پدر تمام افراد بشر است و مانند یک پدر از خوشحالی فرزندان مسرور و از بدبختی آنها متاثر می شود.

آد م که بوی خوشی احساس کرده بود گفت: « از جسدی پاک بوی پاکیزه می آید. رسول الله بر آدم درود فرستاد که او نیز جواب داد و بر یکدیگر دعا نمودند و حضرت آدم گفت خوش آمدی ای فرزند شایسته و پیامبر شایسه وای برانگیخته شده در زمان مناسب. [1]

پیامبر اینگونه ادامه سفر را توضیح می دهد: «جبرئیل همراه من بود تا به دری از درهای آسمان رسیدیم نام آن در (باب الحفظه) بود وقتی به آسمان رسیدم فرشتگان مرا استقبال کردند.

جبرئیل فرشته ای را نشان داد و گفت این فرشته خزانه دار و نگهبان آتش است و مالت نام دارد. از او خواستم  که آتش را به من نشان دهد. فرشته سرپوش از جهنم برداشت. ناگهان یک دنیا آتش فروزان فوران زد و به آسمان زبانه کشید و شعله های آتش مانند مرتفع ترین کوهها بلند شد و گفتم آن را به جای خود برگردان، آتش بجای خود بازگشت.[2]

در ادامه سیر پیامبر به ملک الموت را می بینید و از جبرئیل درباره او سئوال می کند جبرئیل می گوید « او ملک الموت است که به گرفتن ارواح مشغول است» پیامبر از او سئوال می کند: « ای فرشته مرگ آیا هو آن کسی که مرده و یا بمیرد تا روحش را می گیری؟ پاسخ داد: آری، گفتم تو خود آنها را حاضر می کند؟ گفت آری . هیچ خانه ای نیست مگر آنکه در هر روز هیچ نوبت داخل آن می شوم و وقتی شخصی برای هر دو خود گریه می کند می گویم: گریه مکنید که بار دگر نزد شما بر می گردم و آن قدر می آید و می روم تا فردی از شما باقی نماند [3]

 

فصل چهارم: تجسم اعمال

پیامبر می فرمایند: وقتی به آسمان این دنیا رسیدم افرادی را دیدم که لبهای کلفت و بلند مثل شترهای بسیار تشنه داشتند و در دوستشان قطعه هایی از آتش به اندازه کف دستشان بود. آنها ها را به هان می انداختند ولی خوردند. از جبرئیل پرسیدم اینها کیستند؟

پاسخ داد – کسانی هستند که اموال یتیمان را به ظلم می خوردند.

سپس کسانی را دیدم که شکمهای بزرگی داشتند و هرگز نظیر ان را دید بودم مردمی بودند مانند فرزندان فرعون ظالم بپرسیدم آنها کیستند؟ جواب: ربا خواران.

سپس کسانی را دیدم که در مقابلشان گوشت فربه و چربی بود و پهلوی آن گوشت گندیده و متعفن. آنها از گوشت گندیده می خوردند و گوشت های خوب را رها می کردند پرسیدم اینها کیستند؟ کسانی هستند که زنان حلال خود را رها کردند و به زنانی که به آنها ؟ دل بسته اند.[4]

سپس افرادی از تحت نظر رسول الله گذشتند که گوشتهایشان را از پهلوهایشان می کندند و به دهان می افکندند. پیامبر : اینجا چه کسانی هستند؟ جبرئیل : آنانی که در دنیا به تمسخر و عیب جویی دیگران می پرداختند به مردمانی دیگر رسیدند که با سنگ سخت به سر آنها می کوبیدند و جبرئیل گفت که اینان کسانی هستند که نماز شبانگاه را نخواندند و خوابیده اند.

اینان صبحگاهان و شامگاهان در عذاب الهی هستند و می گویند: پروردگارا پس کی ضیافت خواهد آمد؟ ایشان گروهی از زنان را دیدند که از شدت عذاب آنها پیامبر به شدت متاثر شد که هر گاه آن خاطره را یادآوری می کردند به شدت می گریستند به جرم اینکه یا موی و تن خود را از نامحرم نپوشانده بودند و یا با زنان همسران خود را آزار داده اند و یا خود را به نامحرم عرضه داشتند.

 

فصل پنجم

سپس به آسمان دوم رسیدند که در آنجا حضرت عیسی و یحی بن ذکریا را دیدند. در آسمان سوم مردی را دیدند که صورتش مانند شب چهارده بود. پیامبر از امین وحی پرسیدند او کیست؟

گفت «برادرت یوسف بن یعقوب» به آسمان چهارم که رسیدند ادریس نبی را دیدند جبرئیل گفت «خداوند او را جایگاهی رفیع و بلند مرتبه داده است» آنگاه به آسمان پنجم رفتند و مردی را دیدند با چشمانی درشت که گروهی از پیروانش در گردش جمع بودند. زیادی آنان پیامبر را دچار شگفتی کرد. پیامبر جبرئیل او کیست؟ محبوب قوم و امت خویش هارون پسر عمران است.» در آسمان ششم مرد گندم گون و بلند بالایی دیدند ایشان پرسیدند او کیست؟ جبرئیل پاسخ داد: برادرت موسی بن عمران  و بالاخره در آسمان هفتم حضرت محمد مردی را دیدند که به در خانه معمور نشسته پرسیدند او کیست؟ گفت: او پدر تو ابراهیم است پیامبر سلام کردند و او نیز یکدیگر را دعا کردند.

بعد از اسمان هفتم منطقه ای قرار گرفته که مانند اطراف کعبه حرم است آنجا دریایی از نور بود که درخشندگی خاص داشت به گونه ای که نور آن دیده هر بیننده ای را کور می کرد و بینایی را، حضرت به هیجان آمده بود. از جبرئیل در مورد آن سئوال کرد و توضیح خواست. جبرئیل فرمود: ای محمد آیا آنیها که دیده ای بزرگ می نگری این تنها بخشی از آفرینش پروردگار توست. آنچه که آفریده و ندیده ای بس شگفت انگیزتر است. ای پیامبر بین خداوند و مخلوقاتش هفتاد هزار حجاب وجود دارد. نزدیک ترین مخلوقات به او من و اسرافیل هستم و در عین حال بین ما و او چهار حجاب وجود دارد حجابی از نور، ظلمت، ابر و اب.

پس از سخن جبرئیل به سیر خویش ادامه دادند. در ادامه سیر به نهر کوثر و رحت بر می خورند. پیامبر از آب کوثر نوشید و از رحمت خود را شستشو داد و سپس وارد بهشت گردید.

در آنجا جایگاه خود و همسرانش را دید. و همچنین زنی را دید که کنار نهرهای بهشتی است و پرسید « تو زن کی هستی» زیرین حادثه.

در انتهای حرم به «سرره المنتهی» رسیدند که آن درختی است که بعد از آن مجهول مطلق است و هیچ کسی نمی داند که پس از آن چگونه است. در اینجا به حجابهای نور رسیدند جبرئیل گفت: ای محمد جلو برو، و خود بر جای ماند. محمد (ص) گفت جبرئیل در قتل چنین جایی مرا تنها می گذاری ؟ جبرئیل گفت ای محمد اینجا پایان مرزی است که خداوند برای من تعیین کرده است اگر از اینجا پیش تر روم بال پرم بسوزند. سپس محمد تنها به سیر خویش ادامه داد تا جایی که از آن نزدیکتر تصور نمی شود.

ندایی آمد: می دانم که تو را از قبیله ات طرد کرده اند ولی باید شکیبایی داشته باشی و بدانی که قبل از تو پیامبرانی بوده اند که بیش ازتو زجر کشیده اند و بعضی از آنها مورد شکنجه های شدید قرار گرفته اند سپس خداوند راجع به وظیفه آینده آن حضرت صحبت کرد و به او گفت در همان طور که موسی پیروان خود را جمع آوری کرد و از مصر مهاجرت نمود تو نیز باید پیروانت را جمع آوری کنی و از مکه مهاجرت نمایی. طبیعی است که این کار احتیاج به ارائه و اسقامت زیاد دارد و ما هم برای اینکه اراده و استقامت تو را تقویت کنیم تو را به آسمان آوردیم.

آن حضرت تمام پیغمبران پیش از خود و همه برگزیدگان علم را در آسمان دیدند.

از خداوند کسب تکلیف می کند که به او وحی می شود.

ای محمد! از ادمیان برایت علی بن ابیطالب را برگزیدم گفتم خدای من! پسر عمویم را به من وحی فرمود: همانا علی میراث بر توست و او دانش را بعد از تو به ارث خواهند برد و هم او پرچم دار تو خواهد بود؟ او عهده دار حوض کوثر است که از آن توست. هر کس از مومنان امتت که وارد آن حوض شود سیرابش خواهد نمود. ای محمد! من تو را از میان خلایق برگزیدم و برایت بعد از تئ وصی نیز اختیار کردم و او را نسبت به تو چون هارون نسبت به موسی قرار دادم جز آنکه بعد از تو پیامبری مبعوث نخواهد شد ولی بعد از موسی پیامبرانی آمدند و محبتش را در دلت نهادم و او را برای فرزندانت قرار دادم سپس حق او بر امت بعد از تو همانند حق توست بر آنان در حیاتت. سپس هر آن کس که حق او را انکار کند حق تو راانکار کرده است و هر آنکس که ولایت او را بپذیرد از داخل شدن به بهشت برین ابا نموده است.[5]

روایت صریح و روشن است: علی انسان برگزیده ای است که در میان آدمیان به جانشینی و وصایت رسول خدا معرفی و تعیین می شود اوست که پرچمدار پیامبر تا شروع قیامت خواهد بود.

در جایی دیگر نیز آمده است که پیامبر در معراج از خداوند می خواهد «خدایا به پیامبرانت فضیلتهایی ارزانی داشته ای بر من نیز ارزانی دار.

خداوند می فرمایند از چیزهایی که به تو بخشیدم دو کلمه از تحت عرش است:

« لا حول و لا قوه الا بالله و لامنجامنک الا النک».

پیامبر در اینجا دعاهای پرمحتوایی از فرشتگاه آموختند و به سرره دیدند که نوشته بود لا الله الا الله انا وحدی و محمد صنوتی من خلقی ایدته به وزیره و نصرته به

محمد پرسید وزیر من کیست؟ فرمودند علی ابن ابیطالب

خداوند می فرمایند به او: درباره علی با تو عهدی دارم آن را به گوش جان بشنو. پیامبر خدایا آن چیست خداوند : علی رایه المهدی و ایام الابرار و قاتل الفجار و امام من اطاعنی و هو الکمه اللتی الزامتها المتقین اورثته علمی و فهمی. فمن احبه فقد احبنی ومنابعضعه فقد العبضی. انه متبلی و متبلی به فبشره بذالت یا محمد.

علی نشانه هدایت و پیشوای نیکان و کشنده نابکاران و پیشوای کسانی است که از من پیروی کنند. او کلمه پروا پیشگان است. دانش را به او ارث دادم.

هر کس او را دوست بدارد مرا دوست داشته و آنکه به او کینه ورزد با من دشمنی کرده است.

او در کوره های آزمایش، آزمایش شده و کسانی با او آزمایش خواهد شد. های محمد به این همه او را بشارت بده[6]


منابع

قرآن

1-     با پیامبر، دکتر بنت الشاطی، ترجمه: دکتر سید محمد رادمنش، تهران، دیبا، 1377.

2-     پیامبر، زین العابدین رهنما، بی جا، بی تا.

3-     محمد پیغمبری که باید از نو شناخت، ویرژیل گیورگیو، ترجمه: ذبیح الله منصوری، تهران، مجله خواندنیها، بی تا.

4-     زندگانی حضرت محمد، محمد حسین هیکل، ابوالقاسم پاینده، چاپ: علی اکبر علمی تهران.

5-     معراج از دیدگاه قرآن و روایات، محسن ادیب بهروز، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1374.

6-     تفسیر قمی، علی قمی، بیروت، مطلعه النجف، 1387 ق.

7-     نورالثقلین (تفسیر)، عبدعلی حویزی، قم، دارلکتب (لعصه اسماعیلیه)

8-     نظام هستی، جلال الدین فارسی، تهران، امیر کبیر، 1370.

9-     معراج نامه، ابوعلی سینا، مشهدة بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1366.



[1]معراج ص 164.

[2](پیامبر ج دوم- صف 158)

[3]( بحار الانوار ج 59، صفحه 249)

 

[4](پیامبر جلد دوم ص 162).

[5](نورالثقلین،ج 3، ص 123).

[6](معراج ص 175)

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 13:44 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره معجزه قران

بازديد: 3733

 

فهرست مطالب :

 

ردیف

                                 عنوان

   1

مقدمه

   2

مفهوم معجزه

   3

آنچه لازم است درباره ی وجوه اعجاز قران بدانیم .

   4

موادی که به اعجازقرآن اشاره دارند و در این پژوهش بررسی می شوند.

   5

ادعای اعجاز در قرآن

   6

مخاطب آیات تحدی کیست ؟

   7

فصاحت و بلاغت قرآن

   8

آیا الفاظ تکراری مانع ازفصاحت و بلاغت قرآن است ؟

   9

جلوه‌هاي ادبي در قرآن ( داستان )

  10

خبرهای غیبی قرآن

  11

قرآن و مسئله ی قانون گذاری

  12

قاطعیت و مصونیت از اشتباه

  13

اتقان و یکنواختی قرآن

  14

کتابی عظیم از زبان مردی درس ناخوانده

  15

معجزات علمی قرآن

  16

نتیجه گیری

 

مقدمه :

در اینکه ادیان زیادی وجود دارد شکی نیست . پیروان هر دینی بر ای حقانیت آیینشان دلایلی اظهار می کنند که رسیدگی به همه ی آن ها برای تشخیص حق از باطل کار مشکلی به نظر می رسد ؛ چرا که اثری از معجزات پیامبران آنان تا کنون باقی نمانده است. فقط مسلمانان هستند که مدعی هستند یکی از معجزات پیامبرشان به نام قرآن تا کنون باقی مانده و تحریف نیز نشده است. بنابر این اگر کسی یقین کند این کتاب معجزه است ؛ آن هم معجزه ای که کسی مانند مانند آن را نمی تواند بیاورد تکلیفش روشن است و طبق دستورات آن می تواند عمل کند.

مفهوم معجزه :

خليل بن احمد (م 170 ق ) صاحب كهن‌ترين كتاب لغت عرب،‌العين، « عجز» را به معناي ضعف و ناتواني دانسته است . لسان العرب نيز بر همين پايه،‌صورت‌هاي ديگر ساخته شده از اين واژه را توضيح مي‌دهد و مي نويسد: « عَجَّزَ الرجلُ و عاجَزَ ؛  رفت و به او نرسيد» پس استمرا در ناتواني در معناي اين لغت نهفته است و در همين معناست اين آيه‌ي شريفه:

«  وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ » [حج (22)،‌ (53) ]

آنان كه عاجزانه در ابطال آيات ما تلاش مي‌كنند. [ يا اين كه در فكر معاجزه هستند و معاجزه به مفهوم كوشش هر يك از دو طرف در عاجز كردن طرف مقابل است]‌

إعْجاز به معناي عاجز و ناتوان و درمانده ساختن ديگري است و از همين باب است:

« وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعجِزَاللهَ فِي الأَرْضِ» [ جن‌(72) ، 12]

و ما دانستيم كه هرگز خدا را عاجز نتوانيم كرد.

اما در معناي اصطلاحي اعجاز،‌دانشمندان علم كلام و قرآن شناسان، فراوان و موشكافانه سخن رانده‌اند. از آن جمله، علامه فاضل مقداد سيوري در شرح خود بر باب حادي عشر آورده است كه : « المُعْجزُ هَوَ الأَمْرُ الخارقُ لِلْعادةِ المطابِقُ لِلدَّعْوي الْمَقْرونُ بِالتَّحَدِّي المُتَعَذِّرُ عَلَي الْخَلْقِ الإتْيانُ بِمِثلِهِ ؛معجزه امري است خارق عادت ومطابق ادعا كه هم راه با تحدي و همانند طلبي بوده و مردم از انجام آن درمانده گردند. »

شيخ طوسي ، هم‌چنين بر اختصاص معجزه به شخص آورنده‌ي آن تصريح مي‌كند تا ترديدي در دل مردم واقع نشود و صدق دعوي آورنده ،‌به روشني ثابت شود.

علامه‌ي طباطبايي در تعريف اعجاز مي‌نويسد:

« اَلأمْرُ الْخارِقُ لِلْعَادَةِ الدّالُّ عَلي تَصَرُّفِ ماوَراءِالطَّبِيعَهِ في عالَمِ الطَّبيعَهِ وَنَشْأَةِ الْمادَّةِ لابِمَعنَي الأَمْرِ الْمُبْطِلِ لِضَروُرَةِ الْعَقلِ ؛ معجزه امري است خارق عادت كه بر دخالت و تصرف نيروي ماوراي طبيعت در عالم طبيعت و جهان مادي دلالت مي‌كند،‌نه آن كه به معناي امري باشد كه ضروريات عقلي (مانند قانون عليّت) را ابطال كند. »

در قرآن كريم، « اعجاز» در معناي اصطلاحي ياد شده به كار نرفته است، بلكه معمولاً از واژه‌هاي آيه و بينه ( آيات و بينات) استفاده شده است .

بنابر تعريف راغب اصفهاني، « آيه» به معناي نشانه و علامت آشكار، و « بينه» به معناي دليل روشن و واضح است،‌اعم از آن كه دليل عقلي باشد يا حسي.

« لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَهٍ وَ يَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَهٍ » [انفال (8) ، 42]

تا هر كه هلاك مي‌شود از روي دليل به هلاكت رسد و هر كه زنده مي‌شود از روي دليل زندگي يابد.

آنچه لازم است درباره ی وجوه اعجاز قران بدانیم :

 سيري در وجوه اعجاز قرآن كريم

درباره‌ي وجوه اعجاز قرآن در طول تاريخ اسلام، فراوان گفته و نوشته‌اند، به گونه‌اي كه توصيف ، تبيين و بررسي آنها مستلزم چندين پژوهش گسترده و پردامنه است . اينكه به صورتي كاملاً مجمل و مختصر سيري داريم در مشهورترين وجوهي كه نامداران پهنه‌ي تفسير و قرآن پژوهي در آثار خود به يادگار نهاده‌اند و يا از قول آنها در آثار ديگران نقل شده است .

1ـ تنوع حيرت انگيز آرا درباره‌ي وجه اعجاز قرآن

گوناگوني آراي قرآن پژوهان در امر اعجاز قرآن، بسي شگفت انگيز است . هر چند به تصريح تمامي انديشمندان مسلمان اصالت معجزه‌بودن قرآن كريم، حقيقتي است كه مورد پذيرش واتفاق همگان است و هيچ كس در آن ترديد روا نمي‌دارد ، با اين حال، اين كتاب آسماني، چون توسط بشر، در معرض تبيين علمي قرار مي‌گيرد ، معركه‌ها برمي‌انگيزد و هوش وخرد نقادان معاني و الفاظ را به بهت و حيرت وا مي‌دارد.

اينك به ذكر فشرده‌ي نظرات پرداخته ، از توضيح و تفصيل آنها صرف نظر مي‌كنيم: 

1ـ 1ـ بحث از وجوه اعجاز قرآن ضروري نيست

علامه شعراني ضمن برشمردن وجوهي از اعجاز، يادآور مي‌گردد كه خواجه نصير الدين طوسي همه‌ي آنها را محتمل مي‌شمرد و سپس اظهار مي‌كند كه بحث از وجوه اعجاز ، بحثي غيرلازم است و دقت در علت اعجاز، وسوسه‌اي غير ضروري است كه نفعي جز انحراف ذهن از راه مستقيم ندارد. با توجه به توضيحات علامه شعراني در اثر ديگر خود، راه سعادت، مي‌توان گفت : ايشان توجه و وسواس بر كشف وجه اعجاز را براي اذهان ضعيف، مجاز نمي‌شمرد، ولي به طور كلي غير ضروري بودن اين بحث يا نهي از وسواس بي‌جا در چند و چون اين مفهوم، منافاتي با سودمند يا حتي مستحسن بودن اين مباحث ندارد، همچنان كه خود نيز در حد معمول و معقول بدان پرداخته است. 

1ـ2ـ كاوش از وجوه اعجاز قرآن ضروري است

در نقطه‌ي مقابل نظر پيشين، علامه جرجاني، اطلاع ما را از شكست اعراب در برابر تحدي قرآن،‌موجب بي‌نيازي از كاوش در چرايي اين واقعيت نمي‌داند و ترجيح جهل را بر علم در اين باره مجاز نمي‌شمرد و خود نيز در كاوش از اين چگونگي قدم در ميدان تحقيق مي‌نهد.

1ـ 3 ـ ادراك وجه اعجاز امكان پذير نيست.

برخي از قرآن پژوهان و مفسران برآنند كه وجه اعجاز قرآن ـ هر چه باشدـ براي بشر قابل درك نيست و « ترديد در تعيين وجه اعجاز قرآن دليل بر نشناختن و درنيافتن وجه اعجاز قرآن است. » از دانشمنداني علامه مجلسي،  سكاكي و حسن بن محمد قمي مشابه اين نظر نقل شده است.  

1ـ 4 ـ اعجمي تنها با استدلال، اعجاز را در مي‌يابد.

بسياري از دانشمندان تأكيد مي‌كنند كه اعجمي و حتي عرب غيرفصيح و ناآشنا با بلاغت، نمي‌تواند با علم تفصيلي و به گونه‌اي بديهي و ضروري، اعجاز قرآن را دريابد و تنها راه فهم

اعجاز قرآن براي اين گروه، استدلال است.

روشن است كه اين نظر درباره‌ي درك اعجاز بلاغي قرآن درست است، ولي آيا قرآن كريم، تنها از نظر بلاغت معجز‌است كه راه درك تفصيلي آن بر اعجمي مسدود باشد؟!

1ـ5ـ ناآشنا به زبان عربي نيز محروم و محجوب از قرآن نيست

در مقابل رأي سابق، گروهي ديگر از دانشمندان، درك اعجاز قرآن را براي احدي از كساني كه بخواهند به وجهي از وجوه اعجاز دست يابند، غيرممكن نمي‌دانند؛ يعني همچنان كه ممكن است باب معارف قرآن بر روي كسي كه جز از بلاغت آن آگاهي ندارد ناگشوده بماند، كساني هم كه از بلاغت قرآن سررشته‌اي ندارند ممكن است از وجوه ديگر،‌روزنه‌اي براي مشاهده‌ي عظمت كبريايي و ماورايي اين كتاب براي خود بيابند.

1ـ6ـ نظريه‌ي صرفه: اعجاز قرآن جلوگيري مردم از همانند آوري است

از ديرباز، كساني از مذاهب مختلف اسلامي همچون ابواسحاق نظام (م 436 ق) و ابن سنان خفاجي (م 466 ق) نظريه‌اي را مطرح كرده و گسترش داده‌اند كه بر آن است « رمز شكست اعراب در رويارويي با قرآن ، نه از ناحيه‌ي جنبه‌هاي دروني قرآن بلكه به سبب نيروي بازدارنده‌اي است كه خداوند نسبت به مخالفان و منكران حقانيت قرآن اعمال مي‌كند و به اين وسيله از همانند آوري آنان مانع مي‌شود.»25 ناگفته نماند كه برخي از منتقدان به نظريه‌ي صَرفه، يا كساني كه احتمال درستي آن را نيز مي‌دهند، علاوه بر نظريه‌ي صرفه، وجوه ديگر اعجاز را نيز صادق مي‌دانند،‌از اين گروه مي‌توان راغب اصفهاني26 و خواجه نصيرالدين طوسي27 را نام برد.  

1ـ7ـ نيازي به فراگير بودن وجوه اعجاز نسبت به كل آيات نيست.

از نظرات تازه‌اي كه مطرح شده، مي‌توان نظر خالد العك را نام برد. وي مي‌نويسد: در قرآن كريم دوازده معنا وجود دارد كه اگر در تمام قرآن جز يكي از آنها نبود براي اثبات اعجاز آن كفايت مي‌كرد .اين معاني عبارت‌اند از : ايجاز لفظ،‌ تشبيه چيزي به چيز ديگر، استعاره، معاني نو، هماهنگي حروف و كلمات،‌فاصله‌هاي مقاطع كلام در آيات، تجانس ساختار كلمات، بيان قصص و احوال، اشتمال بر حكمت‌ها و اسرار، مبالغه در امر و نهي، حسن بيان مقاصد و اغراض، تمهيد مصالح و اسباب واخبار از آنچه بوده و خواهد بود.

وجوه مذكور سيزده وجه است كه ممكن است مؤلف دو تا از آنها را باهم به حساب آورده باشد نظير تشبيه و استعاره . به هر حال با توجه به اين كه تمامي اين وجوه در كل ايات جريان ندارد معلوم مي‌شود كه از نظر ايشان وجود يكي از وجوه اعجاز در پاره‌اي از آيات براي اثبات اعجاز كل قرآن كفايت مي‌كند.

1ـ 8ـ وجه حقيقي اعجاز، جمع همه‌ي ويژگي‌ها است

از جمله‌ي نظريه‌هاي قابل توجه در تبيين وجه اعجاز قرآن ، رأيي است كه بدرالدين زركشي اظهار داشته و مي‌گويد:

نظر اهل تحقيق آن است كه مي‌گويند اعجاز قرآن با تمامي وجوه ياد شده واقع شده است نه به تك‌تك آنها، چرا كه قرآن ، همه‌ي آنها را باهم جمع كرده پس معنا ندارد كه با وجود اشتمال بر همه، تنها به يك وجه نسبت داده شود.

1ـ9ـ تفسير علمي، جلوه ‌گاه اعجاز علمي قرآن است .

اعتقاد به اين كه در قرآن كريم، علوم اولين و آخرين نهفته است و تلاش براي يافتن راه‌ها و روش‌هاي استخراج اين دانش‌ها، برخلاف تصور معمول، سابقه‌اي طولاني در ميان مفسران و قرآن پژوهان دارد.

در توضيح بنياد اين روش گفته شده است كه معتقدان به اين نوع تفسير، با توسعه بخشيدن به اصطلاح « علم» ،‌برآنند كه قرآن در كنار علوم اعتقادي و عملي ديني، دربردارنده‌ي ديگر دانش‌هاي دنيا با وجود همه‌ي شاخه‌ها و گونه‌هاي متفاوت آن نيز هست.

از پيشينيان، شايد شناخته‌ترين كسي كه كوشيد در اين راه به فهمي روشمند دست يابد و با جديت تمام،‌ديگران را به اين نوع نگرش فراخوند محمد غزالي (م 505 ق ) باشد كه هم در احياء علوم الدين و هم در جواهر القرآن سخت بر اين نظر پاي فشرده است.

صاحب كتاب فكرةِ اعجاز القرآن كه به معرفي كوتاه آراي دانشمندان علوم قرآني از قرن دوم تا قرن چهاردهم پرداخته است، در موارد متعددي نظرات كساني همچون طنطاوي صاحب تفسير الجواهر را بازگو مي‌كند كه به تصريح يا اشاره وجه اعجاز قرآن را در رازگشايي از حقايق علمي جهان برشمرده‌اند. 

1ـ10ـ فصاحت و علم در همه‌ي آيات قرآني جاري‌اند.

از جمله معتقدان به اين نظر علامه شمس الدين محمد آملي صاحب كتاب نفائس الفنون است . وي سبب اعجاز قرآن را دو عامل مي‌شمارد كه هر دو در تمامي آيات قرآن جاري و نمودار است . اين دو عامل عبارت اند از :

الف ) فصاحت و بلاغت منحصر به فردي كه تمام بليغان عرب را از همانند آوري عاجز ساخت .

ب ) اشتمال بر جميع معارف وحكم و محاسن شيم (اخلاق ) و اقاصيص اولين و آخرين و اخبار از مغيبات و كيفيت اداي طاعات و امتناع از منهيات و جميع آنچه در تكميل نفوس بشري و وصول به سعادت ابدي بدو احتياج افتد.

1ـ11ـ در قرآن هزاران معجزه وجود دارد.

اين مسراقه، بنابر آنچه سيوطي در اتقان از وي نقل مي‌كند بر آن است كه تمامي وجوهي كه عالمان در تبيين وجه اعجاز برشمرده‌اند درست است و با اين همه به يك دهم از ده يك كل وجوه اعجاز دست نيافته‌اند .

زرقاني نيز به وجود هزاران وجه اعجاز در قرآن تصريح مي‌كند و مي‌گويد: بسيار اتفاق مي‌افتد كه يك معجزه تنها در يك آيه مشاهده مي‌شود،‌همچنان كه آيه‌ي « مباهله» به تنهايي يك معجزه است. 

1ـ12ـ وجوه اعجاز قرآن به موازات پيشرفت اعصار، ظاهر مي‌شود.

آنچه اين نظر را از نظريه‌ي پيشين متمايز مي‌سازد، توجه به عنصر تعيين كننده‌ي زمان در ظهور معجزات قرآن است . بنابراين اعتقاد، وجوه اعجاز قرآن، نه تنها بيش از آن است كه قابل استقصا و شمارش باشد بلكه قرآن با مردم هر عصر و زمان با زبان خودشان از اعجاز خود سخن مي‌گويد و متناسب سطح درك و ظرفيت فهم و خرد و آگاهي آنها،‌ابعادي از معجزات خود آشكار مي‌سازد. پس مي‌توان گفت: قرآن، كتاب همه‌ي دوران‌هاست كه همواره به زبان روزگار خود سخن مي‌گويد. 

موجبات اختلاف در تبيين وجوه اعجاز

سخن در عوامل ايجاد اختلاف ميان دانشمندان قرآن پژوه پيرامون توضيح در چگونگي اعجاز قرآن و زوايا و دريچه‌هاي آن، پيچيده و گسترده است . آن چه به اجمال مي‌توان آورد طرح آنها در ساختار سه عنوان كلي ذيل است :

الف ـ عوامل انساني و شخصي ؛

ب ـ عوامل علمي و اجتماعي

ج ـ عوامل قرآني

1ـ عوامل انساني وشخصي

اين عوامل به نوبه‌ي خود به مؤلفه‌هاي ديگري بخش‌پذيرند:

1 ـ دشواري بيان يك احساس دروني : اساساً درك و بيان يك احساس قلبي و جمال بيكران در قالب الفاظ سخت ثقيل و برگرده‌ي زبان،‌تحمل ناپذير است.

2 ـ تفاوت مراتب درك : گوناگوني دريافت باطني انسان‌ها از آن حقيقت شكوهمند نيز امكان توضيح واحد را كاهش مي‌دهد.

3 ـ اختلاف در بيان و تعبير: اختلاف سليقه و تفاوت در گزينش معيارها و تعريف‌ها نيز از جمله‌ي موجبات ناهماهنگي در تحليل و تبيين وجوه اعجاز است.

 

2ـ عوامل علمي و اجتماعي

اين مقوله نيز خود متشكل از اسباب گوناگوني است :

1 ـ بررسي‌هاي علمي و تخصصي : پيشرفت زمان، طرح پرسش‌هاي جديد و گسترش عرصه‌ي انديشه‌ي تخصصي موجب طرح روي كرد تازه و مباحث نوين در زمينه‌ي اعجاز قرآن گرديد.

2 ـ رشد و گسترش علوم : رشد دانش‌ها موجب اصلاحات تازه يا ساختار بهتر بخشيدن به مباحث و تنظيم مطلوب‌تر مباحث بوده است.

3 ـ كشف وجوه تازه در اعجاز قرآن : علاوه بر عوامل ياد شده، بايد از طرح عناوين تازه در وجوه اعجاز سخن گفت كه بر پيشينيان پوشيده مانده بود.

3 - عوامل قرآني

شايد بتوان گفت مهم‌ترين عوامل ايجاد اختلاف ميان اذهان بشري در تبيين وجوه اعجاز در خود قرآن كريم نهفته است :

1ـ بي‌كرانگي دنياي قرآن ؛

2 ـ تفاوت مراتب ظهور اعجاز در آيات؛

3 ـ تفاوت دامنه‌ي وجوه اعجاز در شمول بر آيات.

موادی که به اعجازقرآن اشاره دارند و در این پژوهش بررسی می شوند:

1-     ادعای اعجاز در خود آیات قرآن

2-     فصاحت و بلاغت قرآن

3-     خبرهای غیبی قرآن

4-     قرآن و قانونگذاری

5-     قاطعیت و مصونیت از اشتباه

6-     اتقان و یکنواختی

7-     کتابی عظیم از مردی درس ناخوانده

8-     معجزات علمی قرآن

ادعای اعجاز در قرآن :


اولین پرسشی که مطرح می شود این است که آیا خود قرآن نیز به معجزه  بودنش تأکید کرده و در قرآن نیز چیزی در این رابطه بیان شده است ؟ در پاسخ می توان گفت قرآن در 4 مورد از مردمان جهان خواسته است که اگر شکی در آسمانی بودن آن دارید بیایید و اجتماع کنید و از همه کس غیر از خدا کمک بگیرید و مانند آن را بیاورید. این دعوت یک بار درباره ی نظیر کل قرآن مطرح شده است که ترجمه ی ان چنین است : (( بگو اگر تمام افراد انس و جن برای آوردن مانند قرآن اجتماع کنند موفق نخواهند شد اگر چه پشتیبان یکدیگر باشند. )) – سوره ی اسراء – آیه ی 88

بار دیگر قرآن خواسته نظیر ده سوره از قرآن را بیاورند : (( آیا می گویید - پیامبر- این آیات را خودش ساخته است؟ بگو اگر راست می گویید شما هم از این قبیل سوره ها ده تا بسازید و در این کار غیر از خدا از هر کسی که می توانید یاری بجویید. )) – سوره ی هود – آیه ی13

خدا در قرآن برای سومین بار دعوت کرده که فقط یک سوره مانند قرآن بیاورند : ((  اگر درباره ی کتابی که بر بنده خود فرستاده ایم شک دارید ؛ یک سوره مانند آن را بیاورید و تمام گواهان خود را غیر از خدا ، برای این کار دعوت کنید. اگر راست می گویید. )) – سوره ی بقره – آیه ی 23

در چهارمین دعوت به مبارزه خداوند متعال چنین می فرماید : (( آیا می گویند – پیامبر – این آیات را خودش ساخته و به خدا نسبت داده است؟ بگو پس شما هم اگر راست می گویید یک سوره مانند آن را بیاورید و در این کار غیر از خدا از هرکس می خواهید یاری بگیرید .)) – سوره ی یونس – آیه ی 38

بنابر این در خود قرآن مجید بر معجزه بودن قرآن و اینکه کسی نمی تواند مانند ان را باورد تأکید شده است. سوال اینجاست که چرا مشرکان سوره ای مانند قرآن را نیاورده اند. مسلم است که نتوانسته اند. چون اگر می توانستند حتما سوره ای مانند قرآن می آوردند تا به راحتی در مسابقه ای که از جانب خدا برگزار شده پیروز شده و اسلام را زیر سوال ببرند.


مخاطب آیات تحدی کیست ؟

در اینجا به بررسی دیدگاه  باقلاني درباره ی مخاطب تحدي مي پردازیم :  

آيا هماوردجويي قرآن در خطاب با عموم انسان‌ها در همه‌اي اعصار است يا صرفاً با قهرمان‌هاي فصاحت و بلاغت در عصر بعثت رسول مكرم اسلام؟

دكتر بنت الشاطي در گزارشي كه از مفهوم اعجاز و مخاطبان تحدي بنابر نظرگاه‌هاي باقلاني به دست داده است مدعي وجود تعارض در انديشه‌ي اين دانشمند شده است با اين بيان كه باقلاني در يك جا گفته است :  اين آيت ـ يعني معجزه‌ي قرآن ـ علمي است كه بر همگان لازم است آن را بپذيرند و سر تسليم در برابرش فرود آورند. اين در حالي است كه دانستيم مردم در درك اين حقيقت و رسيدن به اين علم، يا به عبارت ديگر به وجه دلالت آن، با يكديگر تفاوت دارند، زيا غير عرب تنها از طريق آگاهي يافتن از ناتواني عرب در اين مسأله به اين معرفت مي‌رسد كه قرآن معجزه است . غير عرب در معرفت اين امر واسطه‌هايي نياز دارند كه افرادي كه خود اهل فصاحت‌اند بدان نيازمند نيستند . اما زماني كه همين غير عرب از ناتواني اهل فصاحت در اين مسأله آگاهي مي‌يابد، به منزله‌ي آنان، مخاطب اين آيت و حجت قرار مي‌گيرد. به همين نحو،‌كساني هم كه اهل فصاحت‌اند، ولي در سطحي متوسط قرار دارند، به آن اندازه به درك مسأله‌ي اعجاز نايل نمي‌آيند كه صاحبان قدرت و توانايي و چيره‌دستان اين صناعت بدان نايل مي‌شوند. به همين دليل نيز، شايد اين متوسط‌ها از اين نظر در رديف غير عرب قرار گيرند كه تنها در صورت آگاهي يافتن از ناتواني خدواندگاران اين هنر حجت بر آنها تمام مي‌شود. بنابراين، در اين مسأله، آنان كه مرجع و معيارند مجموعه فصيحانند، نه تك ‌تك آنها … .

اما ديري نمي پايد كه دانشمد مزبور ، اين سخن خود را كه گفته بود تنها اعراب عصر بعثت مخاطب تحدي هستند، ناديده مي‌گيرد و مي‌گويد:

اين تحدي، به يكنحو،‌هم آنان و هم ديگران را مورد خطاب قرار مي‌دهد: ما به همان نحو كه از ناتواني مردم نخستين عصر [ در آوردن همانند قرآن ] آگاهي مي‌يابيم ، از ناتواني مردم ديگر عصرها نيز آگاه مي‌شويم، زيرا راه رسيدن به چنين آگاهي‌اي در هر دو مورد يكي است ، چرا كه همه به يك نحو مخاطب تحدي و مبارزه‌جويي قرار گرفته‌اند و از ديگر سوي ،‌روح به مخالفت و مبارزه برخاستن در همه‌ي طبايع به يك نحو موجود است و تكليف نيز به يك شيوه و بي آنكه تفاوتي در كار باشد متوجه همگان است.

به نظر مي‌رسد تصور تعارض در سخنان علامه باقلاني، توهمي بيش نباشد كه از تعارض ظاهري دو سخن ياد شده نشأت گرفته باشد در حالي كه با اين توضيح مختصر، اشكال مذكور مرتفع مي‌شود كه : هر چند خطاب تحدي به همگان است اما در حقيقت اين متخصصان و نخبگان فصاحت و بلاغت ( يا هر يك از ديگر وجوه اعجاز قرآن ) هستند كه مخاطب تحدي واقع مي‌شود و اگر قرار باشد نمونه‌اي همانند قرآن برساخته شود، هر چند همه بخواهند،‌اما به طور طبيعي همان متخصصان مدعي و تلاشگر در اين كار خواهند بود. بنابراين اگر تا آخر تاريخ هم،‌همه مخاطب تحدي قرآن باشند، در عمل نگاه همه‌ي شكاكان در اعجاز براي مشاهده‌ي نتيجه‌ي كار به استادان فن به ويژه سرآمدان صدر تاريخ اسلام كه فحول ادبيت و عربيت بودند دوخته مي‌شود؛ گر چه تا ابدالدهر نيز هرگز توان كوچك‌ترين مقابله‌اي را در اين جهت نخواهندداشت ـ هم‌چنان كه طول تاريخ بشريت از صدر اسلام تاكنون نشان داده است و روز به روز اين ناتواني و شكست ظاهرتر و قطعي‌تر جلوه مي‌كند، پس تعارضي در كار نخواهد بود.

فصاحت و بلاغت قرآن :

معجزات پیامبران هر عصر به تناسب موقعیت مکانی و زمانی و شرایط حاکم بر جامعه ی آن پیامبر متغیر بوده است. به عنوان مثال در زمان حضرت عیسی (ع) عصر طبابت بوده است و همه ی طبیبان مورد احترام جامعه بوده اند و در چنین شرایطی است که خداوند به عیسی (ع) معجزه ی زنده کردن مردگان و شفا دادن بیماران را می دهد. به عنوان نمونه ی دیگر می توان از عصر حضرت موسی (ع) نام برد. تاریخ می نویسد زمانی که فرعون ساحران را از سراسر مصر برای مبارزه با حضرت موسی (ع) فراخوان نمود 1000 ساحر بر ای مقابله با پیامبر خدا گرد آمدند که از بین آن ها گروهی که زبردست تر بودند انتخاب شدند. این کثرت ساحران نشانگر این واقعیت است که عصر موسی (ع)  عصر سحر و جادو بوده است و به همین تناسب نیز معجزات حضرت موسی (ع) عبارت بودند از : عصایی که اژدها می شد و دستی که مثل ستاره  ی درخشان از زیر کتف حضرت بیرون می آمد ( ید بیضا ) .

در زمان پیامبر اسلام (ص) نیز باید معجزه ای به تناسب موقعیت اجتماعی می آمد که مورد توجه واقع شود. به گواهی تاریخ و طبق اسناد و مدارک و اشعار به جای مانده از عصر جاهلیت می توان پی به این موضوع برد که اعراب جاهلیت بسیار به ادبیات و شعر علاقمند بوده اند و عصر جاهلیت ، عصر شعر و شاعری بوده است و در آن دوره این شاعران بوده اند که از مقام و منزلت اجتماعی بهره مند بوده اند. در این شرایط قرآن با چنان  فصاحت و بلاغتی نازل می شود که حتی بزرگترین شاعران و ادیبان جاهلیت را به حیرت فرو می برد.

نکته ی قابل ذکر این این مقام این است که اگر به ماجرای تسلیم شدن ساحران به دین موسی توجه کنیم می بینیم کسانی که تسلیم خدا شدند همه از سران و بزرگترین ساحران روزگار خود بودن اما با این وجود تسلیم شدند و حتی حاضر شدند جان خودرا در این راه از دست بدهند. علت این امر را می توان چنین بیان نمود که ساحران که به درجه ی اوج سحر رسیده بودند وقتی حرکت موسی (ع) را دیدند بلافاصله پی بردند که این سحر نیست و هیچ جادویی نمی تواند چنین کند و فهمیدند که این نشانه ی الهی است. عین این مسئله برای اربابان شاعر عرب نیز مطرح بود و آن ها درک کردند که سخن هیچ بشری نمیتواند چنان فصیح و بلیغ و موزون باشد . برخی از این موارد عبارتند از :


الف ) داوری ولید بن مغیره ی مخزومی : این فرد که او را به حکیم اعرب می خوانند از زبردسترین سخنپردازان عرب به شمار می رفت. گروهی نزد وی رفته و نظر وی را درباره ی قرآن جویا شده بودند. وی در پاسخ به آنان گفته بود : (( به  خدا سوگند سخنانی از محمد شنیدم که نه مانند گفتار آدمیان و نه از سنخ گفتار پریان است. به خدا سوگند آن را شیوایی و زیبایی است که کلام بلند آن را پرثمر و جملات عادی آن  پر برکت است و این سخن فراتر رفته اوج خواهد گرفت و چیزی را بر او برتری و علو نخواهد بود. ))

این اعتراف عملی ازیکی  بزرگترین چهره های ادبی عرب جاهلیت نشانگر اوج فصاحت و بلاغت و شیوایی و رسایی کلام حق است و دلیلی بر اینکه قرآن معجزه است . چون قرآن فصاحت و بلاغتی مافوق بشری دارد.

نکته ای که باید در اینجا ذکر نمود این است که فصاحت و بلاغت چیزی نیست که هر کسی آن را به طور کامل درک کند و درباره ی این موضوع اهل فن هستند که می توانند نظر دقیق بدهند ولی با این حال قرآن دارای چنان آهنگ زیبایی بود که همه ی اعراب را به خود جلب می نمود.

ب) داوری عتبعة بن ربیعه : این فرد که از سران و مشاهیر قریش بود نزد رسول اکرم (ص) رفت تا به ایشان پیشنهاداتی بدهد که مانع پیشرفت اسلام شود. حضرت آیه ی 37 سوره ی فصلت را در پاسخ به او تلات نمودند و به سجده رفتند. جذابیت و شیوایی قرآن کریم چنان وی را به شگفتی آورده بود که مدتی به پیامبر (ص) خیره شده و سپس بدون آنکه چیزی بگوید از نزد ایشان خارج شد و به دوستان خود گفت : « سخنی از محمد شنیدم که به خدا سوگند نه شعر است ، نه افسون و نه کلام جن و ... . »

ج) داوری طفیل : طفیل از سران قبیله اش بود و نفوذ خاصی به افراد قبیله اش داشت. کفاراز بیم آنکه طفیل مسلمان شود و به تبلیغ دین اسلام در قبیله اش بپردازد پیش از ورود او به مسجد الحرام دور او را گرفتند و گفتند محمد ساحری است که اگر صدای او را بشنوی سحر می شوی . پس با پنبه گوشهایت رابپوشان تا صدایش را نشنوی و مبادا که گمراه شوی. طفیل همین کار را کرد ولی درحالی که پیامبر(ص) داشت آیات قرآن را برای مردم می خواند از روی کنجکاوی پنبه ها را از گوش در آورد و آیات الهی را شنید. طفیل به دنبال حضرت راه افتاد ؛ به خانه ی ایشان رفت و از پیامبر (ص) خواست که دین خود را به عرضه کند . پیامبر نیز ضمن معرفی دین اسلام به وی آیاتی از قرآن را نیز قرائت نمودند. طفیل می گوید : « به خدا سوگند هرگز سخنی شیواتر از قرآن نشنیده و آیینی عادلانه تر از اسلام نیافته ام. »  و سپس مسلمان شد.

د) جمع شدن گروهی 4 نفره برای مسابقه با قرآن : هشام بن حکم از امام صادق (ع) بیان می کند که 4 تن از سران کفر و الحاد به نام های ابن ابی العوجا ، ابوشاکر ، عبدا... بن مقفع و عبدالملک بصری در مسجد الحرام گرد هم آمدند تا به تحدی قرآن کریم پاسخ بگویند. از این رو قرار شد تا سال آینده که همه دوباره همدیگر را در مسجد الحرام می بینند هرکدام به اندازه ی یک چهارم قرآن را بیاورند تا به طور کامل قرآن جاوید را از بین ببرند. تا سال آینده که آن 4 نفر بازگشتند هر کدام به دیگری آیه ای از قرآن را گفتند که متحیرشان ساخته و نتوانسته اند مانند آن را بیاورند.

علاوه بر موارد فوق امروزه نیز اکثر علمای فصاحت و بلاغت در این معجزه ی جاویدان متحریانه نگریسته و اعترافات تکان دهنده ای دارند . به عنوان مثال دکتر شبلی شمیل که به ماوراء  طبیعه اعتقاد ندارد در ضمن اشعارش می گوید : « من اگر چه به دین حضرت محمد کافر هستم ولی چگونه می توانم آیات محکم قرآنش را نادیده بگیرم و به آن کفر ورزم . »

کرنیکو ، دانشمند انگیلیسی و استاد ادبیات دانشکده ی علیگره ی هند در حضور اساتید سخن و ادبیات در پاسخ به پرسشی که در مورد اعجاز قرآن کریم مطرح شده بود گفت : « قرآن را برادر کوچکی است به نام نهج البلاغه . آیا برای کسی امکان دارد مانند این برادر کوچک را بیاورد تا ما را مجال گفتگو در امکان آوردن بلاغتی نظیر قرآن کریم باشد ؟! »


تشکیک در اعجاز بلاغت قرآن :

برخی می گویند کلمات حروف الفبا محدود است و بنابر این کلماتی که از آن ها ساخته می شود نیز محدود است پس فصاحت و بلاغت قرآن نیز محدود است. در پاسخ باید گفت که فصاحت و بلاغت در حقیقت یعنی بیان معانی بسیار زیاد در جملاتی کوتاه و قابل فهم برای همه . بنابر این فصاحت و بلاغت اصلا ربطی به محدودیت کلمات ندارد و این ملاک سنجش نیست ؛ بلکه هنر همین است که از دل همین کلمات محدود معانی نامحدود را می رساند.

تشکیک در وجوه انگیزه ی مقابله با قرآن کریم :

برخی می گویند شاید مردم اصلا انگیزه ی مقابله با قرآن را نداشته اند در پاسخ باید گفت که چرا انگیزه ای نباشد در حالی که اگر بهتر از قرآن می آوردند ، اسلام زیر سوال می رفت و تازه تاریخ خود بهترین داور بر این است که چه کسانی تلاش کرده اند که مانند قآن را بیاورند ولی شکست خورده اند.

گروهی دیگر پا را فراتر این نهاده می گویند خدا خودش کاری کرده که کسی انگیزه ای نداشته باشد که مانند قرآن را بیاورد . اولا در پاسخ باید گفت : شما که خدای ما را قبول ندارید پس چگونه به خدایی که وجودی برایش قائل نیستید استناد می کنید. ثانیا : اگر خدا می خواست انگیزه را بگیرد از همان اول کاری می کرد که هیچ کس حتی به فکر مقابله با قرآن نیافتد در حالی که این خود خداست که انگیزه می دهد و آیات تحدی را بیان نموده و به مبارزه دعوت می کند . پس با منطق سازگار نیست که خدایی که می خواهد انگیزه ی فردی را از او بگیرد دوباره آیات تحدی را بیاورد و بر ضد هدف خود عمل کند.

تشکیک در ناتوانی مردم در آوردن مانند قرآن :

برخی می گویند شاید کسانی بوده اند که مانند قرآن را آورده اند ولی اثری از کارشان تا کنون باقی نمانده و از کجا معلوم که تا کنون کسی مانند آن را نیاورده است. در پاسخ باید گفت تاریخ به دست همه ی گروه ها نگاشته می شده است . در همه ی ملل اعم از مسلمان و یهودی و کفار و دوستان و دشمنان مسلمانان تاریخ های جداگانه و متعددی نگاشته می شده است . برخی از این تواریخ حتی سرگذشت پیامبران دروغین را در دل خود گزارش نموده اند. بنابر این اگر کسی مانند قرآن را آورده بود لااقل در یکی از کتاب های تاریخی دشمنان اسلام این مورد ذکر می شد تا ضربه ای برای اسلام باشد ، در حالی که هیچ کتاب تاریخی گواهی بر این ندارد که کسی توانسته باشد مانند قرآن را بیاورد.

آیا الفاظ تکراری مانع ازفصاحت و بلاغت قرآن است ؟

يكي از مسايلي كه از قديم ذهن قرآن پژوهان را به خود مشغول ساخته، تكرار برخي عبارت‌ها و آيه‌هاي قرآن كريم است . اين موضوع در سوره‌هاي « رحمن » و « مرسلات» جلوه‌ي خاصي پيدا كرده است . به طوري كه در سوره‌ي نخست با 76 آيه، جمله‌ي « فَبِاَيِّ آلاءِ رَبَّكُمَا تُكَذِّبانِ » 31 بار و در سوره‌ي دوم،‌ آيه‌ي « وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ » ده بار تكرار شده است. هم‌چنين آيات « فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَ نُذُر » و « لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرآنَ لِلذَّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر » در سوره‌هاي قمر ، چهار بار مكرر گشته است.

موضوع تكرار آيات و الفاظ قرآن از اين جهت حايز اهميت است كه در علوم بلاغي، تكرار را از جمله‌ي عوامل اطناب برشمرده و نيز مخل به فصاحت دانسته‌اند . از اين رو محققان درصدد بيان فوايد تكرار در قرآن برآمده‌اند.

نويسند‌ه‌اي محترم در اين نوشته با نگاهي جامع به موضوع تكرار در قرآن، فوايد الفاظ مكرر قرآن را يادآور شده و اين مقاله را در دو بخش فراهم آورده است: در بخش نخست به طبقه‌بندي الفاظ مكرر در قرآن پرداخته و در بخش دوم فوايد تكرار آنها را برشمرده است.

كليد واژه‌ها : تكرار، اطناب،‌فصاحت، بلاغت ،‌اعجاز قرآن، الفاظ مكرر.

1ـ مقدمه

مقصود از الفاظ مكرر، الفاظي است كه در يك متن بيش از يك بار به كار رفته باشد. در علوم بلاغي، در مباحثي همچون « اطناب» و « فصاحت كلام»‌از « تكرار»‌ سخن به ميان آمده است ؛ اطناب،‌يعني زيادت الفاظ بر معاني ـ كه در عين حال مفيد نيز باشد ـ يا اداي معاني با عبارتي بيش از حد متعارف به جهت تقويت و تأكيد آن، اطناب ، انواع بسياري دارد؛ يكي از آنها تكراري است كه به انگيزه‌هاي خاصي صورت مي‌گيرد. هم‌چنين،‌يكي از مواردي كه به فصيح بودن كلمه آسيب مي‌رساند،‌كثرت تكرار بي‌فايده است.

بنابراين مي‌توان گفت كه تكرار بر دو قسم است : 1) تكرار بليغ و مفيد؛ 2) تكرار غيربليغ و بي‌فايده.

با اين توضيح، بايد ديد اول اين كه تكرار در قرآن چه جايگاهي دارد، دوم آن كه چه فوايدي بر اين تكرار مترتب است . از اين رو ، متن اصلي مقاله را در دو بخش قرار داده‌ايم؛ در بخش نخست، الفاظ مكرر در قرآن را طبقه‌بندي كرده‌ايم، در بخش دوم به بيان فوايد تكرار در قرآن پرداخته‌ايم .

 2 ـ طبقه بندي الفاظ مكرر در قرآن

الفاظ مكرر در قرآن را مي‌توان از لحاظ « شمار تكرار در كل قرآن » و نيز از « لحاظ تعداد الفاظ مكرر در مواضع خاص » طبقه‌بندي كرد.  

2ـ1ـ الفاظ مكرر از لحاظ شمار تكرار در كل قرآن

اين الفاظ را مي‌توان در سه دسته جاي داد: 1) الفاظ حايز كمترين شمار تكار ؛ 2) الفاظ حايز بيش‌ترين شمار تكرار ؛ 3) ساير الفاظ مكرر.

الفاظي كه در سراسر كه قرآن تنها دو بار به كار رفته‌اند از دسته‌ي نخست‌اند،‌مانند: « الابل » [انعام (6)، 144 ؛ غاشيه (88) ،‌17] ،‌ « اثاثاً» [ نحل (16) ،‌80 ،‌80 ؛ مريم (19) ،‌74 ] و « باخع » [كهف (18) ،‌6 ؛ شعراء (26) ،‌3]

الفاظي كه حايز بيش‌ترين شمار تكرارند،‌از بش‌ترين تا ده مورد عبارت‌اند از ؛ 1) لفظ جلاله « الله » ،‌ 2702 بار ـ با احتساب واژه‌ي اللهم كه پنج بار آمده است ؛ 2) « قال » ، 1725 بار ؛ 3) « كان »، 1388 بار ؛ 4) « ربَ» ،‌973 بار؛ 5) « ايمان » ، 879 بار ؛ 6) « علم» ، 780 بار ؛ 7) « اتي » ،‌549 بار ؛ 8) « كفر » ،‌525 بار؛ 9) « رسول » ، 513 بار ؛ « يوم » ،‌ 475 بار.  

2ـ2ـ الفاظ مكرر از لحاظ تعداد واژه‌هاي تكرار شده در مواضع خاص

در اين‌جا ، سخن از آن نيست كه يك واژه در سراسر قرآن ، چند بار به كار رفته است،‌بلكه سخن از تكرار يك واژه يا واژه‌هاي يك آيه در مواضع خاصي از قرآن است . براي مثال گفته مي‌شود چرا واژه‌ي « الناس» در آخرين سوره‌ي قرآن چند بار تكرار شده است ؛ و يا چرا بخشي از آيه‌ي 48 سوره‌ي بقره در آيه‌ي 123 همين سوره مكرر گشته است ؛ و يا چرا آيه‌ي «فَبِايَّ آلاءِ ربِّكُما تُكَذِّبان » عيناً و با شمار زيادي در سوره‌ي « رحمن » تكرار شده است.

اين الفاظ ، ابتدا به دو دسته‌ي كلي تقسيم مي‌شوند: الف) يك لفظ مكرر؛ ب) بيش از يك لفظ مكرر.

قسم نخست، خود با توجه به محل تكرار به دو گونه قابل تقسيم است: 1) در يك آيه يا در چند آيه‌ي متوالي ؛ 2) در مواضع مختلف از قرآن .

قسم دوم نيز ـ با توجه به كل الفاظ آيات ـ به دو نوع قابل تقسيم است: الف) در حد تمام الفاظ آيات؛ ب) در حد برخي از الفاظ آيات.

 

2ـ2ـ1ـ يك لفظ مكرر

در نوع اول از اين قسم، يعني « در يك آيه يا چند آيه متوالي» ، تمام الفاظ، در نوع دوم،‌يعني « در مواضع مختلف » تنها الفاظي مدنظر قرار گرفته‌اند كه معاني مستقل دارند؛ نه الفاظي مانند « مِنْ» ،‌« ذلك» و « الذين» كه به تنهايي معناي كاملي ندارند و از ميان الفاظ داراي معناي مستقل نيز فقط مواردي لحاظ شده‌اند كه آيات مشتمل بر آنها از نظر اين كلمه‌ي مكرر ، وحدت موضوعي دارند؛ نه كلماتي همچون « اَبِي» كه در آيه‌ي « اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَي وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ » [يوسف (12)، 93] اشاره به پدر يوسف (ع) و در آيه‌ي « وَ اغْفِر لِاَبِي إِنَّهُ كَانَ مِنْ الضَّالِّينَ [ شعراء (26)، ‌86 ] اشاره به پدر ابراهيم  دارد . زيرا چنين تكراري تنها تكرار «شكل » است .

2ـ2ـ2ـ بيش از يك لفظ مكرر

نوع دوم از اين قسم يعني ط تكرار در حد برخي از الفاظ آيات» چنانچه شامل تعداد كمي از كلمات آيات شود،‌اين گونه آيات همديگر را تفسير مي‌كنند . اما در صورتي كه شامل تعداد زيادي از كلمات آيات شود، به نوع اول يعني « در حد تمام الفاظ آيات » نزديك مي‌شود . محور بررسي‌هاي ما در اين قسم،‌ نوع اول است كه شامل 72 آيه 2 از قرآن كريم مي‌شود . اين آيات كه عيناً و بدون هيچ اختلافي تكرار شده‌اند؛ از لحاظ محل تكرار به دو دسته : « در يك سوره » و « در دو يا چند سوره » ‌و دسته‌ي اول نيز از لحاظ ميزان تكرار به دو گونه : « به تداد زياد» و به « تعداد كم » دسته‌بندي مي‌شوند.

 

 3 ـ فوايد كاربرد الفاظ مكرر در قرآن

با توجه به اين كه از نظر متخصصان علوم بلاغي، استفاده از الفاظ مكرر، بدون فايده محل بلاغت است، تبيين و تفسير وقوع چنين پديده‌اي در قرآن در موارد بسياري ـ حتي در حد تكرار تمام الفاظ آيه ـ چيست؟

براي اين پرسش ، دو پاسخ داريم : پاسخ اول آن است كه : اگر فرض بگيريم هر گونه تكراري مخالف با بلاغت است،‌باز هم دليلي بر وجود عيب و نقص در قرآن كريم نيست؛ زيرا مي‌توان گفت كه از نظر قرآن ،  اصل ،‌دنبال كردن هدفي است كه قرآن براي آن نازل شده است و تا جايي كه بلاغت مانع پياده كردن هدفش نباشد، از آن سود مي‌جويد . اگر به فرض ، در برخي موارد اجراي قواعد بلاغي با هدف اصلي‌اش سازگاري نداشته باشد، بديهي است كه دنبال كردن هدف اصلي بر رعايت موازين بلاغي مقدم خواهد بود.

بايد به اين نكته توجه داشت كه وجه اعجاز قرآن كريم منحصر در « بلاغت » نيست، بلكه قرآناز جهات گوناگون معجزه است،‌چنانچه در موارد خاصي، رعايت وجوه ديگر اعجاز قرآن، مقتضي عدم رعايت قواعد بلاغي بوده است، اين امر خللي به اعجاز قرآن وارد نمي كند.

و اما پاسخ دوم : با دقت و تدبر در آيات قرآن مي‌توان اسرار وحكمت‌هاي وجود اين الفاظ را در قرآن يافت. براي نيل به اين هدف، با توجه به تقسيم‌بندي ارائه شده، به بررسي آيات دربردارنده‌ي الفاظ مكرر مي‌پردازيم.

بررسي اين ايات با توجه به دسته‌بندي نوع اول يعني « از لحاظ تعدد تكرار در كل قرآن » به بحث اعجاز عددي منجر مي‌‌شود كه در زمينه‌ي آن پژوهش‌هايي از سوي بعضي از دانش‌مندان انجام گرفته است و نيازي به طرح دوباره‌ي آن در اين مقاله نيست . بنابراين محور بحث ، بيان فوايد تكرار الفاظ ، مطابق دسته‌بندي نوع دوم ( از لحاظ تعداد الفاظ تكرار شده در برخي مواضع ) است .  

3 ـ 1 فايده‌ي مكرر بودن يك لفظ در دو يا چند آيه‌ي متوالي

پژوهش‌گران درباره‌ي فايده‌ي وجود اين نوع، شش دليل ذكر نموده‌اند: 1ـ مقبوليت كلام؛ 2ـ ترس از فراموشي مخاطب در صورت طولاني شدن كلام؛ 3ـ تعظيم و تهديد؛ 4ـ مداح ؛ 5ـ استبعاد؛ 6ـ شيوع و اهميت داشتن در جامعه ؛ برخي نيز معتقدند اين نوع، اساساً تكرار محسوب نمي شود تا از فايده‌ي آن سخن بگوييم.

 3ـ2ـ فوايد مكرر بودن يك لفظ در مواضع مختلف

بررسي اين‌گونه الفاظ همان روش تفسير موضوعي است كه برخي از دانش‌مند با استفاده از اين روش به تفسير قرآن پرداخته‌اند. مفسر پس از جمع‌آوري آيات مربوط به يك لفظ يا موضوع خاص، همه‌ي آنها را همچون موادي كه درهم مي‌آميزند، پيش روي خود قرار داده، در معاني آنها تفقه نموده، نسبت آنها را با يكديگر كشف و از ميان آنها نتيجه‌گيري و هدف را آشكار مي‌كند. 

3ـ3ـ فوايد مكرر بودن تمام الفاظ يك يا چند آيه

از ميان 72 آيه‌ي مكرر قرآن كريم، تنها سه آيه‌ي مكرر سوره‌هاي « رحمن»، « مرسلات» و «قمر» كه به سبب تكرار زياد در يك سوره به خودي خود توجه انسان را جلب مي‌كنند، مورد عنايت پژوهش‌گران قرار گرفته است ساير موارد به خاطر فاصله‌ي زياد محل تكرار، نظري را به خود جلب ننموده، تاكنون هيچ گونه تحقيقي درباره‌ي آنها انجام نشده است.

فايده‌ي ذكر شده از طرف بيش‌تر دانش‌مندان درباره‌ي آيات مكرر در اين سه سوره، «تأكيد» است كه تعميم آن نيز به تمام آيات مكرر صحيح نيست، زيرا آيه‌اي كه در سراسر قرآن فقط دو بار ذكر شده است، چگونه مي‌تواند موجب تأكيد شود؟! براي خواننده‌ي قرآن كه آيه‌اي را يك‌بار در جايي و سپس با فاصله‌اي نسبتاً زياد در جايي ديگر مي‌بيند و يا اصلاً سوره‌اي را در يك زمان و سوره‌ي ديگري را در زمان ديگر مي‌خواند، چگونه مي‌تواند تأكيد احساس شود؟ اين عدم كارآيي توجيه عرضه شده، ما را وامي‌دارد تا علل و فوايد ديگري را جستجو كنيم.

براي نيل به اين مقصود، نگارنده در رساله‌ي دكتري،‌اين تحقيق را در چند مرحله به انجام رساندم؛ در مرحله‌ي اول ، تمام آيات مكرر استخراج و طبقه‌بندي شد؛ و در مرحله‌ي دوم ، هر يك از سوره‌هاي حاوي آيات مكرر با توجه به معناي آيه‌ي مكرر، مورد بررسي قرار گرفت . نتيجه‌ي حاصل از اين دو مرحله اين است كه آيه‌ي مكرر در حكم هدف و مقصود اصلي سوره است . به تعبير ديگر، آيه‌ي مكرر به منزله‌ي گل سرسبد آن سوره بوده، ساير آيات در حال تبيين و توضيح و ارائه‌ي نمونه‌هايي براي درك بهتر و كامل‌تر همان آيه مي‌باشند.

در مرحله‌ي سوم، بررسي هر يك از اين آيات با توجه به دسته‌ي مربوط به خود انجام گرفت و نيتجه‌ي مربوط به هر دسته در جاي خود بيان گرديد. آنچه در پي مي‌آيد گزيده‌اي از مطالب اين تحقيق است .

 

3ـ3ـ1ـ فوايد تكرار آيات در يك سوره به تعداد زياد

محدوده‌ي اين بحث ، سه سوره‌ي « رحمن»، « قمر» و « مرسلات »‌ است كه به بررسي آنها مي‌پردازيم:

3ـ3ـ1ـ1ـ فوايد تكرار آيه‌اي « فَبِايِّ آلاءِ ربِّكُما تُكَذِّبان »

آيه‌ي ياد شده، 31 بار در سوره‌ي « رحمن » آمده است . پژوهش‌گراني كه درباره‌ي تكرار اين آيه اظهار نظر كرده‌اند،‌فوايدي براي آن برشمرده‌اند كه خلاصه‌ي نظريه‌هاي آنها در پي مي‌آيد .

1ـ تقرير تعمت‌هاي عطا شده نيكوست. پس حسن تكرار به جهت اختلاف نعمتي است كه تقرير مي‌كند.

2ـ اشاره به اين كه هر نعمتي از ان نعمت‌ها و هر بينه‌اي از آن بينات به تنهايي مستلزم شكر و اقرار به وحدانيت خداوند است.

3ـ اين آيه اگر چه متعدد آمده، ولي هر يك از آنها متعلق به ما قبل خود است .

4ـ تكرار اين آيه، آن هم در مقطع‌هاي كوتاه،‌ آهنگ جالب و زيبايي به سروه داده و چون با محتواي زيبايش آميخته مي‌شود، جاذبه‌ي خيركننده‌اي پيدا مي‌كند، لذا جاي تعجب نيست كه در حديثي از پيغمبر اسلام (ع) نقل شده است كه فرمود: « هر چيزي عروسي دارد و عروس قرآن سوره‌ي الرحمن است.»

5ـ از ميان 31 بار تكرار آن ، هشت مورد پس از شمردن عجايب خلقت و مبدأ آفرينش؛ هفت مورد ـ به شمار درهاي جهنم ـ پس از ياد جهنم و سختي‌هاي آن؛ هشت مورد ـ به شمار درهاي بهشت ـ در وصف دو بهشت و اهل آن، و هشت مورد آخر دربارة ي دو بهشتِ ديگر آمده است . پس براي كسي كه به هشت مورد اول معتقد باشد و به موجبات آن عمل نمايد، درهاي بهشت گشوده ودرهاي جهنم بسته مي‌شود.

6 ـ اين آيه در طي زمان فرياد مي‌زند و به صراحت اعلام مي‌دارد كه كفر جن و انس و انكارشان نسبت به نعمت‌هاي الاهي، خشم تمام موجودات را برمي‌انگيزد و به حقوق همه‌ي مخلوقات تجاوز مي‌كند. لذا اگر در خطاب به آنها هزاران مرتبه هم تكرار شود، باز هم ضرورت دارد و نياز به آن هميشه باقي است.

3ـ3ـ1ـ2ـ فوايد تكرار دوآيه‌ي « فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ » و « وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ » .

هر يك از اين دو آيه، چهار بار در سوره‌ي قمر تكرار شده‌اند.19 مفسران و قرآن پژوهان نكاتي به عنوان فوايد تكرار اين دو آيه برشمرده‌اند كه خلاصه‌ي آن به اين شرح است:

1ـ از آن جايي كه در اين سوره انواع انذار و عذاب ذكرگرديده، يادآوري نيز كاملاً به يكايك آنها پيوند خورده است.

2ـ علت تكرار آيه‌اي « فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَ نُذُرِ » در داستان قوم عاد اين است كه اولي مربوط به دنياست و دومي مربوط به آخرت .

3ـ سبب تكرار آيه‌ي « فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَ نُذُرِ » در داستان قوم عاد شايد از اين جهت است كه عذاب اين گروه از ديگران شديدتر بود. هر چند همه‌ي عذاب هاي الاهي شديد مي‌باشد.

4ـ تكرار آيه‌ي « وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ » در هر يك از داستان‌هاي اين سوره به خوانندگان مي‌فهماند كه تكذيب هر رسول مقتضي نزول عذاب و شنيدن هر داستان مستلزم يادآوري وعبرت‌گيري است تا دچار غفلت نشوند. 

3ـ3ـ1-3ـ فوايد تكرار آيه‌ي « فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ »

اين آيه، نه بار در سوره‌ي « مرسلات » آمده است. صاحب نظران در مورد تكرار اين آيه، حكمت‌هاي زير را بيان كرده‌اند:

1ـ اين سوره، روز فصل يعني قيامت را ذكر كرده، اخبار مربوط به آن را تأكيد و با تهديد شديد نسبت به تكذيب‌گران آن و بشارت نسبت به سايران قرين نموده و به جهت افزودن جانب تهديد بر جانب ديگر، اين آيه را تكرار كرده است.

2ـ آيه‌ي فوق هر بار پس از يكي از نعمت‌هاي شمرده شده در اين سوره قرار دارد، پس تكرار محسوب نمي‌شود.

3ـ چون هر بار به دنبال يكي از داستان‌هاي اين سوره آمده است، پس در هر مرتبه مربوط مي‌شود به تكذيب‌گران همان داستان.

 3ـ3ـ1ـ4ـ فوايد ديگر

به نظر نگارنده، فايده‌ي تكرار زياد اين آيات، تأكيد بر اهميت هدفي است كه در اين آيات دنبال مي‌شود؛ تا بدين وسيله خواننده‌ي آيات الاهي به سادگي از آن رد نشده، نهايت توجه خود را بدان معطوف دارد. البته آيه‌ي مكرر هر بار معناي جديدي را هم در ارتباط با آيات نزديكش مي‌رساند.

اينك براي نمونه، به تحليل فوايد تكرار آيه‌ي « فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» مي‌پردازيم.

ده‌بار تكرار اين آيه در سروه‌ي « مرسلات» ، بيان‌گر هدف اين سوره و تأكيد بر شدت سختي‌ها و عذاب‌هاي روز قيامت است،‌ساير آيات اين سوره نيز هر يك به نوعي نشان‌دهنده‌ي علت و چگونگي اين سختي‌هاست . اين تأكيد مي‌تواند سبب پيش‌گيري از گرفتار شدن انسان‌ها به آن عذاب‌ها گردد.

از اين ده ‌بار، مورد اوّل پس از چند سوگند و جواب آن يعني « اِنَّمَا تُوعَدوُنَ لَواقِعٌ » و نيز برخي از حوادث مربوط به روز قيامت آمده است . يعني حال كه آن روز برخلاف تصور آنان به حتم فرا مي‌رسد و چنان وقايع هولناكي هم در آن هنگام رخ مي‌دهد،‌پس واي بر تكذيب‌گران آن روز و آن وقايع .

مورد دوم پس از اشاره به هلاكت گذشتگان و اعلام گرفتار شدن آيندگان ـ و به طور كلي تمام بدكاران ـ به همان عقوبت ديده مي‌شود . پس واي در آن روز بر تكذيب‌گردان كه باور نمي‌كردند عاقبتي همچون گذشتگان داشته باشند.

آيات پيش از مورد سوم به آفرينش انسان از آبي پست و قرار گرفتن آن در جايگاهي استوار تا زماني معين اشاره دارند. يعني خدايي كه قدرت داشت شما را از آبي پست بيفريند و تا زماني مشخص در چنين جايگاهي قرار دهد،‌قادار خواد بود روز قيامت نيز شما را كه ا مدتي معين در دنيا زندگي كرده‌ايد و سپس ز دنيا رفته‌ايد ، دوباره زنده كند. پس واي بر تكذيب‌گران در آن روز كه تصور مي‌كردند خداوند قادر نيست آنها را دوباره زنده كد و به حساب اعمالشان رسيدگي و عذابشان نمايد؛ ولي همه‌ي اينها واقع مي‌شود.

مورد چهارم پس از اشاره به قبض و بسط زمين و وجود كوهها و آب براي انسان آمده است. پس وي بر تكذيب‌گران د رآن روز كه مي‌توانستند در صورت استفاده‌ي نيكو از آن امكانات و نعمت‌ا و جلب رضاي خدا وضعيت خوبي در روز قيامت داشته باشند، ولي به سبب استفاده‌ي نادرست بايد عذاب ببينند.

موارد پنجم و ششم در پي ذكر برخي از اوضاف جهنم و عذاب‌هاي تكذيب‌گران واقع شده‌اند. پس واي بر تكذيب‌گران در آن روز كه بايد گرفتار چنين عذاب‌هاي سختي شوند.

مورد هفتم به دنبال توصيف آن روز به عنوان روز فصل و جدايي و جمع گذشتگان و آيندگان و نيز خطاب به آنها براي به كار گرفتن هر گونه مكر و حيله براي رهايي از عذاب‌هاي آن‌جا ديده مي‌شود . پس واي بر تكذيب‌گران كه در آن روز از تصديق‌كنندگان جدا مي‌شوند و چون هيچ‌گونه مكر وحيله‌اي نمي‌توانند بزنند، هيچ راهي براي خلاصي از آن همه عذاب ندارند.

مورد هشتم پس از بيان وضعيت اهل تقوا در بهشت قرار دارد، پس واي بر تكذيب‌گران كه نه تنها از چنين نعمت‌هايي محروم خواهند بود، بلكه عذاب هم خواهند شد.

پيش از مورد نهم آيه‌اي از اندك بودن زمان برخورداري آنان از لذات و خوشي‌ا سخن مي‌گويد، پس واي بر تكذيب‌گران كه زمان راحتي و آسايش آنان بسيار كوتاه است و پس از اين عمر كوتاه براي هميشه بايد عذاب ببينند.

مورد دهم پس از سرپيچي آنان از اطاعت خداوند، به عنوان يكي از ويژگي‌هاي آنها در دنيا آمده است. پس واي بر تكذيب‌گران كه چون به وظيفه‌ي خود يعني اطاعت خداوند عمل نكرده‌اند ، سزاوار عذاب جهنم هستند.

از دو مورد اخير نتيجه‌گيري مي‌شود: همين اعمال ناشايست آنان كه با كلمه‌ي « مجرم » از آن تعبير شده و نيز سرپيچي از اطاعت خدا،‌زمينه‌ي تكذيب آيات الاهي توسط آنان را فراهم آورده است.

از توضيحات بالا معلوم مي‌گردد كه تمام آيات اين سوره در حال تبيين و توضيح و تأكيد هدف اين سوره ـ يعني سخت بودن روز قيامت بر تكذيب‌گران كه مضمون آيه‌ي مكرر است ـ مي‌باشند.

3ـ3ـ2ـ فايده‌ي مكرر بودن تمام الفاظ يك يا چند آيه‌ي واقع در يك سوره به تعداد كم

بررسي اين گونه موارد نشان مي‌دهد كه پس از ذكر بار اول آيه، يك سري آيات مربوط به موضوع همان آيه قرار دارد و چون سخن طولاني شده، براي يادآوري خوانندگان نسبت به هدف آن آيات، دوباره همان آيه آمده است.

در نتيجه مي‌توان گفت: آيه‌ي مكرر با قرار گرفتن در ابتدا و انتهاي يك سري آيات، هم محدوده‌ي موضوعي خاص و هم دف آنها را مشخص مي‌نمايد . براي مثال، آيات 47 و 48 سوره‌ي بقره در آيات 122 و 123 همين سوره تكرار شده‌اند؛ يك آيه (47) عيناً و يك آيه‌ي ديگر (48) با اختلافي مختصر دوبار در سوره‌ي بقره ذكر شده است. در فاصله‌ي دو مورد تكرار، 73 آيه وجود دارند كه سه گونه‌اند:

1ـ آياتي كه در مقام عرضه‌ي نمونه‌ها و مصاديقي از نعمت‌ها و عفو و رحمت خداوند نسبت به بني اسرائيل يا زمينه‌سازي براي بيان چنين مطالبي مي‌باشند. اين آيات كاملاً با آيه‌ي اول مكرر مرتبط هستند، زيرا در آن آيه به بني اسرائيل امر شده كه نعمت‌هاي خداوند و نيز برتري خود را در آن برهه‌ي زماني بر تمام جهانيان به ياد آورند و در اين آيات نمونه‌هايي از همان نعمت‌هاي عطا شده به آنان ديده مي‌شود.

2ـ آياتي كه بيان‌گر برخي از اعمال و گفتار بني‌اسرائيل يا توبيخ و مجازات خداوند نسبت به آنها و يا زمينه‌سازي براي چنين مواردي مي‌باشند. اين سري آيات كاملاً با آيه‌ي دوم مكرر ارتباط دارند، زيرا در آن آيه به بني‌اسرائيل خطاب شده كه از گرفتار شدن به سختي‌هاي روز قيامت با خصوصيات نامبرده بپرهيزند و در اين آيات نمونه‌هايي از اعمال و گفتار ناپسند آنان كه عذاب الاهي را در پي خواهد داشت، آمده تا آنها متنبه شده، از اين گونه اعمال و سخنان دست بردارند و خود را اصلاح نمايند.

3ـ آياتي كه مربوط به مؤضع‌گيري اهل كتاب و ديگر مخالفان اسلام نسبت به پيامبر اكرم(ص) يا وظيفه‌ي آن حضرت نسبت به آنها مي‌باشند. در اين دسته از آيات نيز علاوه بر اين كه يهود به خودي خود جزو اين گرو هستند، با توجه به قراين موجود، مقصود اصلي آيات هستند.

مسأله‌ي توجه به نعمت‌ها و ترس از سختي‌هاي روز قيامت و يادآوري اعمال وگفتار ناپسند كه از سويي خود به خود توجه به خداوند و به جا آوردن شكر او و انجام اعمال صالح را به دنبال دارد و از سوي ديگر، معمولاً توسط بندگان به فراموشي سپرده مي‌شود، آن قدر اهميت دارد كه خداوند با اين كه يك بار در ابتداي اين آيات اين مسأله را گوشزد نموده، يك بار ديگر در پايان آن نيز، همان را تذكر داده است تا هم عنايت آنها را هر چه بيشتر بدان جلب نمايد و هم پس از اتمام مطالب مربوط به آن ـ كه نسبتاً طولاني نيز شده است و ممكن است خواننده‌ي آيات الاهي، هدف از ذكر آنها را فراموش كرده باشد ـ يك بار ديگر يادآوري كند و بدين ترتيب حصاري هم به دور آيات مربوط به اين موضوع خاص كشديه و محدوده‌ي آن را مشخص نموده است.  

3ـ3ـ3ـ فايده‌ي مكرر بودن تمام الفاظ يك يا چند آيه‌ي واقع در دو يا چند سوره

مقايسه‌ي سوره‌هاي دربردارنده‌ي آيات مكرر، نشان مي‌دهد كه آيات اين سوره‌ها آن‌چنان باهم ارتباط دارند كه مطالب يكديگر را تكميل و حتي گاهي تفسير و تبيين مي‌كنند. به عبارت ديگر، آيات مكرر نشانه‌هايي هستند كه ما را به يافتن توضيحات بيشتر پيرامون مطالب برخي از سوره‌ها رهنمون مي‌شوند.

3ـ3ـ3ـ1ـ بررسي آيات مكرر در سوره‌هاي « مؤمنون » و « معارج »

در دو سروه‌ي « مؤمنون‌ » و « معارج » چهار آيه عيناً و يك  با اختلافي مختصر تكرار گرديده‌اند. همين امر موجب مقايسه‌ي آيات اين دو سوره و در نتيجه يافتن‌ شباهت‌ها و اشتراكات بسياري ميان آنها شده است . مي‌توان گفت: اين دو سوره ـ يكي به تفصيل و ديگري به اختصار ـ معاني يكديگر را تكميل كرده، در مواردي نتايج جديدي به دست مي‌دهند.

مطالب هر دو سوره به دو دسته‌ي كلي : « آيات مربوط به مؤمنان » و « آيات مربوط به كفار » تقسيم مي‌شوند . با اين تفاوت كه در سوره‌ي « مؤمنون » ابتدا مطالبي درباره‌ي مؤمنان و سپس كفار ، ولي در سوره‌ي « معارج » اول كفار و بعد مؤمنان آمده است.

مواردي از اشتراكات و شباهت‌هاي دو سروه به ترتيب مذكور در سوره‌ي « مؤمنون » به شرح زير است .

الف ـ مؤمنون ،‌2 و معارج، 23

هر دو سوره شامل خصوصيتي در ارتباط با نماز مي‌باشند. با اين اختلاف كه در سوره‌ي « مؤمنون » ، « خشوع » و در سوره‌ي « معارج » ، « دوام » آن به تناسب هر يك از دو سوره مطرح است . زيرا آيات پيشين سوره‌ي « معارج » به صفاتي چون بي‌تابي و بي‌قراري هنگام برخورد با ناملايمات زندگي و بخل ورزيدن و محروم نمودن ديگران در وقت رو به رو شدن با خير و خوشي اشاره دارند كه با دوام نماز از بين مي‌روند؛ چون كسي كه درصدد است از هر فرصتي براي به جا آوردن نماز استفاده كند، به طور طبيعي ميل و رغبتي به دنيا ندارد تا هنگام از دست دادن آن بي‌تاب شود و با برخورداري از آن ، ديگران را محروم نمايد . ولي سوره‌ي « مؤمنون» درباره‌ي شرايط رستگاري است كه لازمه‌ي آن مبرا بودن فرد از هر گونه غرور و تكبر در مقابل پروردگار مي‌باشد.

ب ـ مؤمنون ، 11ـ10 و معارج، 35

هر دو سوره پس از ذكر برخي از اوصاف مؤمنان و نمازگزاران، به عاقبت آنان يعني ورود به بهشت اشاره دارند.

ج ـ مؤمنون، 14ـ12 و معارج ، 39

سوره‌ي « معارج» تنها به آفرينش انسان‌ها ـ بدون ذكر جزئيات ـ اشاره دارد و سوره‌ي « مؤمنون» تمام مراحل خلقت را به ترتيب بيان مي‌كند. پس سوره‌ي « مؤمنون » در بردارنده‌ي شرح و تفصيل سوره‌ي « معارج » در اين موضوع مي‌باشد.

دـ مؤمنون، 50 ـ 17 و معارج 41 ـ 40

در سوره‌ي « معارج» طي دو آيه، قدرت خداوند بر جاي‌گزيني انسان‌هايي بهتر از انسان‌هاي عصر پيامبر(ص) و به طور كلي همه‌ي زمان‌ها مطرح شده و درسوره‌ي « مؤمنون » طي 34 ايه پس از اشاره به فرستان آب از آسمان و قدرت خداوند بر بردن آن از زمين و نيز نمونه‌هايي از توانايي خداوند در طبيعت، براي مسأله‌ي خلقت اقوام و ارسال پيامبران (ع) به سوي آنان و سپس نافرماني و در نتيجه هلاكت و جاي‌گزيني اقوامي ديگر به جاي آنها مي‌باشد.

بنابراين، همان‌گونه كه خداوند در مورد آبي كه فرستاده، قادر است آن را از زمين و دسترس مردم دور كند و نيز همان‌طور كه در گذشته اقوامي را هلاك و گروهي ديگر را به جاي آنها آورده است، در مورداين امت نيز قادر است آنها را ببرد و گروهي ديگر جاي‌گزين نمايد.

هـ ـ مؤمنون،‌54 و معارج، 42

پس از ذكر مطالبي درباره‌ي كفار در هر دو سوره، به پيامبر اسلام (ص) امر شده است كه آنها را در همان حال سرگرمي و غفلت رها كند، زيرا دعوت آنان نيز همچون امتهاي گذشته به جايي نرسيده، دست از اعمال نارواي خود بر نمي دارند و هدايت نمي‌شوند.

سوره « مومنون» از غايت اين امر با زمان مبهم « حتي حين » تعبير نموده، ولي سوره‌ي « معارج » با تعبير « حَتَّ يُلاَقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدوُنَ »، اين ابهام را برطرف كرده، زمانش را مشخص مي‌نمايد.

و ـ مؤمنون ، 61 ـ 55 و معارج ، 21

سوره‌ي « معارج » نوع انسان را در مواجهه با خبر، بخيل معرفي مي‌كند و سوره‌ي « مؤمنون» خير بودن چيزهايي مانند مال و فرزند را نفي كرده، خير حقيقي را منحصر مي‌كند به خيري كه انسان‌هايي با ويژگي‌هاي نامبرده در همان‌جا، به سوي آن مي‌شتابند. از اين‌رو، به كار رفتن كلمه‌ي « خير» در سوره‌ي « معارج» در ارتباط با انسان‌هاي بخيل از جهت تصور آنهاست ؛ و گرنه خير از نظر خدا همان است كه در سوره‌ي « مؤمنون» آمده است. چيزهايي از قبيل مال و فرزند، تنها وسيله‌ي امتحان هستند . بنابراين، انسان‌هاي بخيل هم در شناختن « خير‌» در اشتباه هستند و هم با بخل ورزيدنشان در آزمون‌هاي الاهي موفق نمي‌شوند.

زـ مؤمنون، 57 و معارج ، 27

سوره‌ي « معارج » روشن مي‌كند كه مقصود از ترس و خشيت از پروردگار در سوره‌ي « مؤمنون » ، در حقيقت ترس از عذاب پروردگار است.

ح ـ مؤمنون ،‌76 ـ 75 و معارج، 20

در سوره‌ي « معارج » چگونگي برخورد انسان با مشكلات زندگي و در سوره‌ي « مؤمنون » اولاً چگونگي برخورد او با رحمت الاهي و بر طرف‌شدن سختي‌ها و ثانياً فلسفه‌ي رسيدن اين مشكلات مطرح است . بنابر سوره‌ي « معارج» ،‌انسان در رويارويي با سختي‌ها بي‌تاب و بي‌قرار است و بنابر سوره‌ي « معارج » ، هنگام برخورداري از رحمت الاهي و رفع مشكلت ، به طغيان خود مي‌افزايد و زمان رو به رو شدن با آن خاضع و متضرع نمي‌شود. از همين جا معلوم مي‌شود كه علت رو به رو شدن با گرفتاري‌هاي زندگي اين است كه او به خود آيد و از گردن‌كشي و تكبر دست كشيده، خضوع و تضرع نمايد.

ط ـ مؤمنون ، 27ـ25 و 83ـ82 و معارج ، 44ـ43

در سوره‌ي « مؤمنون»، كافران اقوام گذشته و نيز كافران زمان پيامبر اسلام(ص)  زندگي پس از مرگ و نيز روز موعود را انكار كرده‌اند و در سوره‌ي « معارج » به زنده شدن آنها با كيفيت نامبرده در آن و فرا رسيدن روز موعود تصريح شده است . بنابراين مي‌توان گفت: در اين آيات، سوره‌ي «معارج» در مقام پاسخ‌گويي به سخن كافران مذكور در سوره‌ي مؤمنون است.

ي ـ مؤمنون 89 ـ 84 و معارج ، 33

در سوره‌ي « معارج» ، قيام و عمل به شهادات به عنوان يكي از خصوصيات مؤمنان مطرح است . در سوره‌ي « مؤمنون» با توجه به اين كه پرسش‌هاي مذكور از كافران مي‌باشد كه عملاً خداوند را كنار گذارده، از هوا و هوس‌هاي خود تبعيت مي‌نمايند،‌معلوم مي‌شود كه پرسش‌ها از فطرت انسان‌هاست؛ نه به صورت رو در رو و ظاهر، زيرا اگر از كافران در ظاهر چنين پرسش‌هايي شود، خدا را انكار مي‌كنند ولي فطرت آنها كه بر اساس خداپرستي است، چنين شهاداتي مي‌دهد . بنابراين ، مقصود از شهادات مؤمنان نيز همان شهادات فطري آنهاست كه برخلاف كافران، آنها كاملاً در همان جهت و بر مبناي آن عمل مي‌كنند.

ك ـ مؤمنون ،‌101 و معارج ، 14 ـ 10

در هر دو سوره نپرسيدن خويشاوندان از حال يكديگر در روز قيامت مطرح است . بنا بر سوره‌ي « مؤمنون » ، در آن روز نسب و رابطه‌ي خويشاوندي وجود ندارد و خويشاوندان نسبت به يكديگر احساس بيگانگي مي‌كنند و بر اساس سوره‌ي « معارج» ، سختي‌هاي آن روز به حدي شديد است كه انسان‌هاي مجرم با هر وسيله‌ي ممكن، درصدد نجات خود هستند . بنابراين ،‌هيچ پروايي ندارند كه حتي اگر بتوانند ،‌همان كساني را كه از طرفي در آن وقت احساس بيگانگي نسبت به آنها دارند و از طرف ديگر به دليل وابستگي به همين‌ها كه در دنيا وسيله‌ي امتحان‌شان بودند، براي نجات خويش فدا كنند و آنها عبارت‌اند از : فرزندان، همسر، برادر و خويشان حامي .

ل ـ مؤمنون، 111 ـ 109 و معارج ، 5

در سوره‌ي « مؤمنون» نمونه‌اي از « صبر جميل » عرضه شده كه در سوره‌ي معارج، پيامبر اسلام بدان مأمور شده است. در سوره‌ي «معارج» به رستگاري و پاداش بندگان مؤمني اشاره دارد كه در مقابل تمسخر كافران صبر كردند. پيامبر گرامي اسلامي (ص) نيز از جانب مشركان قريش رنج و آزار وتمسخر بسيار مي‌ديد . از اين رو، يكي از مواردي كه آن حضرت بايد صبر مي‌كردند، در مقابل آنان بود.

م ـ مؤمنون، 114 ـ 113 و معارج، 4

بنابر سوره‌ي « مؤمنون » ، در روز قيامت ، كافران در پاسخ به اين پرسش كه چه مدت در دنيا اقامت داشته‌اند ، مي‌گويند يك روز يا قسمتي از يك روز و به آنها مي‌گويند شما تنها مدت اندكي در زمين كرده‌ايد و بنابر سوره‌ي « معارج » ، مدت زمان روز قيامت برابر با پنجاه هزار سال دنياست كه در مقايسه با مدت عمر انسان در دنيا، واقعاً هم تمام عمر او در مقابل آن بسياراندك است .

 

 

جلوه‌هاي ادبي در قرآن ( داستان ) :

در اینجا برای تکامل بحث فصاحت و بلاغت کمی موشکافانه تر وارد قضیه شده و به بررسی ابعاد داستان در قرآن می پردازیم  که با دقت در این نکات و ظرافت هایی که قرآن در این ارتباط رعایت نموده است به حقانیت قرآن می توان پی برد.

 اِنَّ هَذَا القُرْانَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ اَقْومَ

قرآن چراغي است كه روشني آن فرو نمي‌نشيند چشمة زاينده‌اي است كه داروين از آن نمي‌كاهند نشانه‌هايي است كه روزگان بي آنها راه نمي يابند.

 ابزارهاي هنري، بي شك رساترين، بليغ ترين و كاري‌ترين ابزار ابلاغ و تبليغ پيام است .

مقام معظم رهبري

 هنر يك شيوة بيان است، يك شيوة ادا كردن است .

شايد امروز، كسي را نتوان يافت كه بنوعي در عمرش از هنر تأثير نپذيرفته باشد، اما به حتم،‌گروه بسياري از مردم، نه تنها همواره تحت تأثير قرار گرفته‌اند و هنوز تحت چنين تأثيراتي هستند كه اصولاً كلي‌ترين تحولات فكري و اخلاقي را گذشته از ايدئولوژي‌ها در رابطه با هنر يافته‌اند .

با وجود همه تأثيرگذاريهاي هنر وبا وجود تلاشهاي پيگير محققين ـ در سراسر تاريخ انديشه براي شناخت هنرـ اين پديده هنوز تعريف نشده است . اين خود از يكسو دليل بر پيچيدگي هنر است و از سوي ديگر دليل بر ضعف دانش . اما اشاره شد كه با همة بي تعريف ماندن هنر؛ اهميت، كاربرد و ويژگيهاي آن شناخته شده و به كار گرفته مي‌شود. در حال حاضر هر كسي بوجود هنر و اهميت آن از تأثيري كه خود و ديگران مي‌پذيرند، پي مي‌برد و اصولاً پس از چنين تأثيرپذيري، انسان در جهت بازشناسي عقلي و علمي پديده‌اي برمي‌آيد كه در ضمير ناخودآگاه آن را از پيش شناخته است.

تعاريف موجود از هنر

هر تلاشي براي تعريف از هنر از يك ديدگاه كلي غير ممكنست و هر ايدئولوژي و فلسفه‌اي هنر را از ديدگاه خود تعريف مي كند. بسياري به جاي تعريف هنر، توصيف كيفي يكي از تأثيراتي است كه هنر يا بعضي از هنرها در انسان ايجاد مي كند.

مثلاً تولستوي در تعريف هنر چنين مي‌گويد؛ كه هنر آنگاه آغاز مي‌گردد كه انسان، با قصد انتقال احساسي كه خود آنرا تجربه كرده است، آن احساس را در خويشتن برانگيزد و بياري علائم معرف و شناخته شدة ظاهري بيانش كند.

و يا اين كه مارشال در وصف هنر بيان مي‌كند. هنرها براي تزيين و جلب نظر ديگران پديد مي‌آيند. و اما قرآن كتابي كه با ايجاز بيان كوهها را به حركت درمي‌آورد . و زمين را مي‌شكافد و مردمان را به گفتار مي‌آورد، يكي از خصائص بارزش آهنگ دلنشين آن است . و ويژگي ديگر اين كتاب آسماني تصاوير هنرمندانه‌اي است كه نوازشگر چشم و خيال يا باعث دهشت و بيم است . اكثر واژه‌هاي قرآني چون آويز چراغ ، با « خاصيت منشوري » يا « رنگين كماني » خود ، در آنِ واحد داراي « وجوه متعددند » و معاني گوناگوني را به ذهن شنونده منتقل و القاء مي كنند. در اين پژوهش سعي شده در خصوص وجوه ادبي در قرآن مطالبي ذكر شود از جمله اين وجوه ادبي مطرح شده در قرآن داستان مي‌باشد. خداوند در آيات 27 و 28 سورة مباركة زمر چنين مي‌فرمايد: و لقد ضربنا الذين لِلنّاس في هذاالقرانِ من كل مثلٍ لعلهم تيذكرون . قراناً عربياً ، غير ذي عوج لعلهم تيقون همانا كه در اين قرآن براي مردم هر گونه مثلي زديم، باشد كه حقايق آن را به ياد آورند و پند گيرند. قرآني عربي كه در آن هيچ ناراستي و حكم ناصواب نيست . باشد كه مردم بفهمند و پرهيزگار شوند.

 داستان در قرآن

نقش داستان در قرآن ، چه از ديگاه موضوع و شيوه نمايش يا كارگرداني، همانگونه كه در داستانهاي هنري آزاد كه صرفاً مطلوب مجرد خاصي دارند، كاملاً متفاوت است و هدف اساسي آن ، قبل از هر چيز دعوت ديني است . منتها از اره ارائه آيات روشن الهي و نمودن صفحه‌هاي قيامت و تصاوير بهشت و عذاب و ايراد دليل از راه عقل و تمثيل در حقانيت رستاخيز و توانايي خداوند و غيره .

در نتيجه داستانهايي كه در قرآن آمده در خدمت اغراض ديني به كار گرفته شده، با اين حال نمي‌توان انكار كرد كه با وجود غرض ديني اينگونه داستانها، به علت قدرت تعبير و عظمت تصويرپردازي در قرآن واجد كمال اهميت هنري نيز هستند.

تعبير قرآن جمع ميان غرض ديني و هدف هنري كرده، تا آنجا كه زيبائي هنري براي او ابزاري است كه بوسيله آن وجدان ديني را برمي‌انگيزد تا بهتر بتواند آنرا پذيرايي تأثرات مذهبي سازد. هنر چون به چنين ساحت و مرزي رسيد يعني با بهترين تعبير بيان عقيده كرد و نفس به مرحله پالايش رسيد، آنگاه زيبائي نيز در القاء عقيده به مرز كمال مي‌رسد.

 

نقش داستان

داستان در قرآن ، وسيله‌اي است براي اثبات يگانگي خدا، وحدت اديان، قدرت نمائي خداوند. بيم و اميد،سرانجام نيكي و بدي و سپاسگزاري و غرور و سرمستي و بسياري از اهداف ديگر كه قرآن به آنها عنايت دارد.

مهمترين اهداف بيان داستان در قرآن عبارتند از :

1 ـ يكي از هدفهاي داستانگويي نقل سرگذشت اقوام گذشته ، اثبات وحي و رسالت است . چرا كه محمد(ص) خواندن و نوشتن نمي‌دانست و با دانشمندان يهود و نصاري همنشين نبود. با اينهمه در نقل روايات پيامبران گذشته از ابراهيم گرفته تايوسف و موسي و عيسي گاه چنان اشارات درست و دقيق است كه حقانيت وحي محمدي را به اثبات مي‌رساند.

در آغاز سورة يوسف مي‌خوانيم كه « ما قرآن را به زبان عربي نازل كرديم تاشما بينديشيد. ما زيباترين داستان را به موجب همين قرآني كه به تو وحي كرديم بر تو حكايت مي‌كنيم با آنكه پيش از نزول آن واقعاً از جمله بي‌خبران بوده‌اي».              يوسف /3

و در سورة قصص / 44 ـ 46 مي‌خوانيم :

« و چون امر پيامبري را به موسي واگذاشتيم تو نه در جانب غربي(طور) بودي و نه از جمله گواهان ليكن نسل‌ها پديد آورديم و عمرها بريشان همي گذشت و تو در ميان ساكنان شهر مدينمقيم نبودي تا بريشان آيات ما برخواني، ليكن اين ما بوديم كه فرستنده پيامبر بوديم! و آندم كه موسي را ندا درداديمتو در جانب طور نبودي ولي [آگاهي توفرع] رحمتي از پروردگار تست، تا قومي را كه هيچ هشدار دهنده‌اي ، قبل از تو، بريشان نيامده بيم دهي، شايد كه آنها بپذيرند! »

و نيز در سورة آل عمران /44:

« اين جمله از اخبار غيبي است كه بر تو وحي مي‌كنيم و گرنه وقتيكه آنها خامه‌هاي خود را [بقصد قرعه كشي] مي‌افكندند ـ تا كداميك سرپرست مريم گرددـ پيش ايشان نبودي و نيز چون با همديگر مجادله مي‌كردند نزد آنها نبودي !»

و نيز :

« بگو اينها خبري بزرگ بشمار مي رود و از آنها شما روي مي تابيد! مرا هيچ دانشي دربارة ملاء اعلي نبود آنگاه كه مجادله مي‌كردند. به من هيچ چيز وحي نمي‌شود مگر اينكه من هشدار دهنده‌اي آشكارم! آنگاه كه پروردگارت گفت : « من بشري را از [ماده ] خاكي خواهم آفريد. » سوره صاد/67 ـ 71

ونيز:

« اين (ها) از اخبار نهان است كه به سوي تو آنها را وحي مي‌كنيم : پيش از اين نه تو خود و نه قومت آن را مي‌دانستيد! »‌                                               هود /49

2 ـ غرض ديگر از داستان بيان اين واقعيت است كه همة اديان منبع الهي دارند از روزگار نوح تا عهد محمد (ص) ، و خدا پروردگار همگان است و مؤمنان امت واحدي‌اند . گاه آنچه مربوط به انبياست و نظر به هدف والاي دعوت دارد در سورة واحدي نظير سوره پيامبران يا انبياء مي‌آيد:

« و در حقيقت موسي و هارون را فرقان داديم و [كتابشان] براي تقوي طلبان روشنايي و اندرزي است . همان كساني كه از پروردگارشان در نهان مي‌ترسند و از ساعت [رفتن به جهان ديگر يا قيامت] هراسناكند . و اين كتاب ياد كردي خجسته است كه آن را نازل كرده‌ايم، آيا باز آن را انكار مي‌كنيد؟                          سورة انبياء /48 ـ 50

و نيز آيات پياپي زير از همين سوره:

« و قطعاً رشد پسرش ابراهيم را به او داديم و بدان دانا بوديم. چون به پدر خود و قومش گفت : « اين مجسمه‌هايي كه شما به ملازمتشان ايستاده‌ايد چيست؟ « گفتند: پدران خود را پرستندگان آنها يافتيم‌»! … و باو نيرنگي مي خواستند زد ولي آنها را بازنده گردانيده‌ايم . او لوط را [ براي رفتن ] به سوي آن سرزميني كه براي جهانياندر آن بركت نهاده بوديم نجات داديم . و به او اسحاق و يعقوب را مزيد بر آن بخشيديم و همه را از نيكان قرار داديم . و آنها را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مي‌كردند و به ايشانانجام كاري نيك و برپاداشتن نماز و دادن زكات را وحي كرديم و آنها پرستندة ما بودند! و به لوط تميز و دانش عطا كرديم و او را از شهري كه [مردمش ] پليد كاري‌هاي [جنسي] مي‌كردند نجات داديم راستي كه آنها قوم بدمنحرفي بودند! و او را در رحمت خويش داخل كرديم زيرا او از شايسته كاران بود. و نوح چون پيشتر [از ساير پيامبران] ندا كرد، اجابتش كرديم و او و خانواده‌اش را از بلاي بزرگ رهانيديم و او را عليه آن مردمي كه نشانه‌هاي ما را به دروغ گرفته بودند ياري داديم ، چرا كه آنها مردم بدي بودند،‌در نتيجه همه آنها را غرق كرديم! و داود و سليمان آنگاه كه درباره كشتزار [ مورد نزاعي ] داوري مي‌كردند، هنگامي كه گوسفندان قوم شب هنگام در آن چريده بودند و ما شاهد داوري ايشان بوديم ! پس [موضوع] دعوي را به سليمان فهمانديم و همه را تشخيص و دانش عطا كرديم . و ما كوهها را همراه داود واداشتيم كه به نيايش ما پردازند و ما بوديم كه [چنين ] مي‌كرديم و به داود فن زره سازي آموختيم تا شما را از [ خطرات ] جنگتان حفاظت كند، پس آيا شكر گذاريد؟! و براي سليمان باد طوفان‌زا را آرام كرديم كه به سوي سرزميني كه در آن بركت نهاده‌ايم (بيت المقدس) جريان پيدا مي‌كرد و ما به هر چيزي دانا بوديم . و برخي ازشياطين بودند كه براي او غواصي و به عملياتي غير از آن مبادرت مي‌كردند و ما مراقب آنان بوديم. و ايوب چون پرودگارش را ندا در داد كه به من آسيب رسيده و توئي مهربانترين مهربانان ! پس اجابتش كرديم و آنچه از آسيب كه به او [وارد آمده] بود برطرف كرديم وبه صرف رحمتي از خود و عبرتي براي عبادتكاران، كسان او و نظيرشان را همراه با آنها [مجدداً] به او عطا كرديم! و اسماعيل و ادريس و ذالكفل همه از شكيبايان بودند و آنها را داخل در رحمت خود كرديم زيرا آنها از درستكاران بودند و ذالنون را آنگاه كه خشم زده رفت و پنداشت كه ما را هرگز بر او توان نباشد، تا در دل تاريكيها ندارد او كه :‌

« خدايي غير از تو نيس، منزهي تو، ! راستي را كه من از ظالمان بودم ! » پس اجابتش كرديم و او را از اندوه رهانيديم و مؤمنان را چنين نجات دهيم! و ذكريان چون پروردگار خود را خواند: « پرودگار من مرا تنها مگذار و تو بهترين ارث برندگاني !» ما پس اجابتش كرديم و يحيي را بدو بخشيديم و زنش را براي او شايسته كرديم زيرا آنها در كارهاي نيك شتابزدگي مي‌نمودند و ما را از روي رغبت و بيم مي‌خواندند و براي ما فروتن بودند . و آن [ زن] كه خود را پاك دامن نگاهداشت و از روح خويش در او دميديم و او و پسرش را براي جهانيان آيتي قرار داديم . اين امت شما براستي امتي يگانه است و منم پروردگار شما، پس مرا بپرستيد!  سوره ي انبياء /70 ـ 92

3 ـ  ديگر از اهداف داستان تأكيد روي يگانگي دين و الوهيت واحدست و در تأييد اين مطلب حكايت پيامبران پياپي نقل مي‌شود. مثلاً « ما در حقيقت نوح را به سوي قومش فرستاديم . پس او گفت: اي قوم من ! خدارا بپرستيد كه شما را جز او معبودي نيست ! »  اعراف /95

« و به سوي قوم ثمود بردارشان صالح را فرستاديم . گفت : اي قوممن ، خدا را بپرستيد، ‌شما را جز او معبودي نباشد !»                                                  اعراف /73

« و به شر مدين برادرشن شعيب را [فرستاديم ] گفت : اي قوم من ،‌خدا را بپرستيد ، شما را جز او معبودي نباشد! »                                                     اعراف /85

4 ـ‌ ديگر از اهداف داستان بيان اين معناست كه همه پيامبران بيك نحو دست كه به دعوت مي‌زنند و واكنش و استقبال قوم آنها نيز همه يكسان است . علاوه بر آن دين خدا يكي است و يك مبنا دارد . نمونه‌هايي چند دربره طريق دعوت در آيات 25 ـ 29 ، 32 و 50 ـ 55 سوره هود ذكر شده است .

5 ـ‌ ديگر از اغراض آوردن داستان در قرآن بيان اصل مشترك دين محمد و دين ابراهيم است . مخصوصاً منبع تمام اديان الهي توحيدي اس، به طور عام . اينك اشاراتي چند در اين زمينه :

« اين [مطلب] در صحيفه‌هاي اوليه يعني صحيفه‌هاي ابراهيم و موسي آمده است .» اعلي/19

« در حقيقت سزاوارترين مردم به ابراهيم همان كساني‌اند كه او را پيروي كرده‌اند و اين پيامبرست و كساني كه به [آئين او ] ايمان آورده‌اند »     آل عمران / 68

« آئين پدر شما ابراهيم همانكس كه از پيش شما را مسلمان ناميد! »       حج /78

6 ـ  ديگر از اهداف داستان تأييد اين مطلب است كه سرانجام خدا پيامبران خود را ياري و دروغزنان را هلاك مي‌كند . و اين مطلب تأييد دين محمد (ص) و ترغيب گروندگان بدوست و بهمين دليل خطاب به پيامبر ما مي‌فرمايد غرض از نقل حوادث و سرگذشت پيامبران بر تو دلگرم داشتن و محكم ساختن قلب تو و اندرز و يادآوري براي مؤمنان است .در تأييد اين انديشه داستان پيامبران پياپي گوشزد و خاطرنشان مي‌شود . مثلاً « ما نوح را به سوي قومش فرستاديمو در ميان آنها نهصدوپنجاه عام درنگ كرد تا طوفان آنها را فراگرفت در حاليكه آنها ستمكار بودند!»                                                               عنكبوت /14

7 ـ‌ و نيز از اغراض داستان هشدار و بشارت است نظير: « به بندگان من خبرده كه منم آموزگار مهربان و شكنجه من شكنجه‌اي است دردناك و آنها را از مهماني ابراهيم خبرده . چون بر او درآمدند وسلام گفتند . [ابراهيم] گفت : ما از شما بيمناكيم ! گفتند: مترس! ما ترا به پسري دانا مژده مي‌دهيم . »                                                            حجر / 49 ـ 53

اين بخش مژده خوش است ، ولي در دنباله همين سوره حكايت از تهديد و خبر مرگبارست.

8 ـ‌ ديگر از فوايد نقل ماجراي حال گذشتگان بيان نعمت خداست برپيامبران و گزيدگان و پاكان چون ماجراي سليمان، داود، ايوب، ابراهيم، مريم، عيسي، زكريا، يونس، موسي كه در قرآن نمونه‌هاي قراوان دارد .

9 ـ‌ و نيز غرض ديگر از داستان هشدارست به فرزندان آدم كه از اغواي شيطان بر حذر باشند چرا كه ميان او و آدميان دشمني ديرينه است و پروردن اين مطلب در لباس داستان مؤثرتر و زيباتر و دلنشين‌تر است تا از مكر اين وسواسگر كهنه كار ـ كه مركز خير آدميان را نمي خواهد ـ در امان باشند و به همين سبب داستان آدم در موارد عديده تكرار شده است.

10 ـ  اغراض ديگري نيز در نقل داستان نهفته كه از آن جمله است بيان قدرت خدا در امور خارق عادت نظير خلق آدم و تولد عيسي و ابراهيم و حكايت چهار پرنده و داستان مردي كه بر شهر ويران مي گذشت . و نيز باز نمودن فرجام صلاح و فساد و داستان دو باغدار ماجراي فرزندان اسرائيل پس از عصيان آنها و ياران اخدود و سدمارب و همچنين تفاوت ميان حكمت شتابزده انساني و حكمت دوربين الهي در داستان برخورد موسي با بنده‌اي از بندگان كحه به حكم رحمتي از جانب خود علمي از پيش خود بدو آموخته بوديم و هكذا داستانهاي ديگر با نتايج اخلاقي آن.

داستان در خدمت دين

در قرآن داستان در برابر اهداف ديني با فروتني تن در مي‌دهد و چنانكه قبلاً نيز اشاره شد تمكين و خضوع مزبور در ماده و موضوع و نحوة نمايش محتواي قرآني بخوبي مشهود است:

1 ـ نخستين اثر اين خضوع تكرار قصه است به صورتهاي گوناگون. ولي بايد توجه داشت كه مجموع داستان و كليت يا پيكرة آن تكرار نمي‌شود، بلكه پاره‌اي از اجزاء يا قسمتهاي آن به گونه‌اي تكرار مي‌شود؛ و نفس همين تكرار نيز براي گرفتن عبرت و اهداف ديني است و با سياق عبارت هماهنگي لازم دارد . داستاني كه بيش از همه در قرآن تكرار مي‌شود ماجراي موسي است كه در حدود سي‌بار در كتاب اسماني آمده و صرف نظر از جاهائي كه به آمدن نام تنها بسنده شده به 20 مورد آن اشاره مي‌كنيم: 1ـ در سوره اعلي 2ـ در سورة فجر در ضمن اشاره به فرعون و طغيان او در سورة بروج /18 3 ـ سوره اعراف 4ـ در سوره‌هاي فرقان و مريم 5ـ سوره طه با تفصيل 6ـ سوره شعرا با تفصيل 7ـ سوره نمل به اجمال 8ـ در سورة قصص با تفصيل 9ـ سوره اسراء اشاره سريع 10ـ سوره يونس اشارات متعدد 11ـ سورة هود اشاره زودگذر 12ـ سوره غافر(مؤمن) تا حدودي با تفصيل 13ـ در سوره فصلت اشاراتي چند 14ـ سوره زخرف اشاراتي چند 15ـ سورة‌ذاريات اشاره سريع 16ـ سوره كهف 17ـ سوره‌هاي انبياء و ابراهيم اشاره سريع 18ـسوره بقره با تفصيل 19ـ سوره نساء اشاره 20 ـ سوره مائده .

همان‌گونه كه اشارت رفت داستانگويي در قرآن در خدمت اهداف عاليه ديني است و مراد قرآن تاريخ نويسي يا وقايع نگاري نيست. آنچه اهميت دارد گرفتن درس عبرت است از يك داستان يا بخشهائي از آن .

2 ـ  در داستان يوسف مي‌خوانيم كه او در كودكي خواب مي‌بيند كه يازده ستاره با ماه و خورشيد او را سجده مي‌كنند. يا در داستان ابراهيم كه به آسمان چشم مي‌دوزد و ابتدا تصور مي كند ستاره خداي اوست ولي مي‌بيند بزودي غروب مي‌كند و الخ …

به اين ترتيب داستانها برخي مفصل و پاروئي كوتاه و فشرده و تعدادي از آنهانيز به طور پراكنده در قرآن تقسيم شده‌اند و بر حسب مناسبت و موضوعو سياق كلام به همه يا قسمتي از آن در موقع مقتضي، اشاره مي‌شود كه خواننده ويژوهند،‌قرآن ،با استمرار در مطالعه كتاب قرآن مي‌تواند موارد مزبور را پيگيري كند.

 

 

دين و هنر در داستان

خضوع داستان براي اهداف ديني مانع از آن نيست كه ويژگيهاي هنري، در حين ارائه مطالب، به همان نحو كه در بيان هنر آزاد نيز ديده مي‌شود به منصه ظهور آيد . ولي چنانكه ذكر شد در قرآن زيبائي هنري درخدمت اهداف عاليه مذهبي است تا بوسيله آن وجدان ديني را بيدار سازد . در مظاهر هماهنگي هنري در داستان همينقدر بايد يادآوري كرد كه غرض قرآن اثبات يگانگي خدا و دين و وحدت پيامبران و راه دعوت واحد و فرجام واحد و عكس العمل واحد تكذيب كنندگان اديان است .

ويژگيهاي هنري داستان

از آنجا كه با توسل به زيبائي هنري زودتر و بهتر مي‌توان تا اعماق وجدان خطور و اغراض ديني را القاء كرد. لذا همانگونه كه در داستان سرائي مطرح است با چهار شيوه مي‌توان مقصود فوق را، هر چه بهتر برآورده كرد.

1ـ تنوع روش نمايش: الف . گاه فشرده‌اي از داستان پيشاپيش مي‌آيد آنگاه داخل تفصيلات مي‌شود نظير سورة كهف كه در آغاز چند آيه براي اصل داستان زمينه‌سازي مي‌كند و بعد به تفصيل مي‌پردازد .

2 ـ گاه نتيجه داستان در آغاز مي‌آيد بعد داستان با تفصيل تمام گام به گام ارائه مي‌شود نظير ماجراي موسي در سوره قصص . همچنين است داستان يوسف و تحقق رؤياي وي و نتيجه گيري اخلاقي نهائي همانگونه كه در سابق بدان اشارت رفت .

3 ـ گاه داستان به طور مستقيم و بي‌مقدمه، با رعايت جانب: اختصار، نظير توليد عيسي(ع) ، يا داستان سليمان و مورچه و هدهد و بلقيس، به طور غافلگيرگفته مي‌شود.

4ـ گاه هدف از نقل ماجرا تكيه كردن روي قهرمانان آن است نظير آوردن نام ابراهيم و اسماعيل در ساختن كعبه .

5ـ گاه راز ملاقات يا برخورد هم برخورد قهرمان پوشيده است و هم بر نظاره گر نظير حكايت برخورد موسي با بنده صالح خدا.

6ـ گاه بازيگران واقعاً فراموش مي‌شوند و حال آنكه راز قضيه با نيشخندي كه نثار ناباوران مي‌شود . بر تماشاگران آشكارست نظير باغداراني كه مي‌خواسند يواشكي باغ خود را بچينند و فقر را از آن محروم كنند.

7 ـ  گاه اندكي از راز قضيه بر تماشاگر آشكار و قهرمان مورد بيم است و زماني ترس و نگراني بر هر دو حاكم است نظير حكايت آوردن تخت سليمان و در آمدن ملكه سبا به كاخ بلورين .

8 ـ  گاه به طور ناگهان قهرمان و تماشاگر ، در آن واحد ،‌با يكديگر برخورد مي‌كنند و راز مطلب بر هر دو معلوم مي‌شود نظير ظهور روح خدا بر مريم در هيأت انساني و توضيح او درپاسخ مريم بيمناك كه من از طرف پروردگار مأمورم تا به پسري عطا كنم و نيز ندا كردن عيساي نوزاد از زير خرمان بن مادر نوميد خود را.

9ـ  يكي ديگر از خصائص هنري داستان در قرآن اين است كه گاه يك نمايش از تابلوهاي مختلف تشكيل شده و خلاء حاصله ميان هر يك از اين مجالس را قوة خيال پر مي‌كند .كما اينكه با مراجعه به سورة يوسف يعني سوره دوازدهم از قرآن ملاحظه مي‌كنيم كه اين داستان از بيست و هشت تابلو يا مجلس تشكيل شده كه مرتباً پرده مي‌افتد و تابلوي ديگري در معرض ديد تماشاگر قرار مي‌گيرد.

تصوير در داستان

ويژگي هنري ديگر در داستان شيوه تعبير در قرآن است كه در نهايت ابداع در تمام صحنه‌ها و مناظر مشهودست بقسمي كه گوئي داستان در حال وقوع يافتن است يعني جريان نمايش را در زمان حاضر مشاهده مي‌كنيم. تصوير به اين عبارت در هر يك از صحنه‌ها به رنگي خاص جلوه‌گري مي‌كند. گاهي شخصيتي را رقم مي‌زند و زماني خيال انگيزست و عواطف ما را به هيجان درمي‌آورد . و هنگامي واجدِ قدرت نمايش و زندگي بخشدين است . در تأييد اين مطلب داستان ياران كهف است كه در آغاز سوره ياران كهف با موضعگيري خود در برابر قوم مشركان با يكديگر به مشورت مي‌پردازند و سرانجام صلاح مي‌بينند تا موقته در غاري پناه برند تا خدا گشايشي در كار آنها ظاهر كند.

شخصيت نگاري در داستان

همانگونه كه در داستانهاي هنري آزاد سيانگاري و شخصيت سازي مطلوب اساسي است در داستانهاي قرآني نيز همواره نمونه‌هاي از شخصيت گوناگون ، مؤمن و كافر در معرض قضاوت گذارده و ويژگيهاي آنها به طور برجسته‌اي نمايش داده مي‌شود.

 

 

 نمونه‌هاي داستاني مطرح شده در قرآن:

بقره ، آيه 29 ـ 38 : داستان خلقت آدم توسط خداوند،‌اعتراض ملائكه ، سؤال خداوند و پاسخ ايشان،‌سجده ملائكه به آدم و خودداري ابليس از سجده كردن، سكني يافتن آدم و همسرش در باغ بهشت،‌فريب آدم و همسرش توسط ابليس بيرون رانده شدنشان از آن مكان،‌پشيمان شدن آدم .

آل عمران، 118:

داستان جنگ بدر، به كمك آمدن 3 هزار ملكه به سبب صبر و مقاومتشان .

مائده، آيه 30 ـ 36 : داستان دو پسر آدم و پذيرفته نشدن قرباني يكي از آنان، و تهديد قابيل، هابيل را به قتل و كشتن او،‌آموختن خاك كردن انسان براي اولين بار توسط كلاغ .

اعراف،‌57 ـ 66 : داستان نوح، آمدن عذاب طوفان. ساختن كشتي. سوار شدن برآن و غرق شدن كافران.

انفال. 7 : داستان جنگ بدر، به خواب رفتن آنها، باران و مدد ملائكه.

كهف، 8 : اصحاف كهف . خوابيدنشان در غار حدود سيصدسال . همره شدن سگ با آنها، بيداشدنشان…

كهف 64 : داستان موسي وخضر، كشتن آن پسر ، خراب كردن ديوار و سوراخ كردن كشتي و صبر نكردن موسي و فلسفه اعمال خضر .

طه. 8 : آتش ديدن موسي،‌وحي شدن به او. به دريا انداختن موسي توسط خواهرش . شيردادن دوباره توسط مادرش . و داستانهاي ديگري چون سليمان و آن دو باغدار و … .

نكته : تأمل در اين داستانها به خوبي نشان مي‌دهد كه آنها با هيچيك از قالب‌هاي موجود قابل مقايسه و تشبيه نيستند و اگر گاه از يك نظر به يكي از قالب‌هاي ادبي شبيه‌اند، از نظري به سبك ديگر نزديك شده‌اند و گذشته از اينها در كل با همة سبكها تفاوت دارند،‌چه از جهت نقطه مشترك و چه از جهت ويژگيهاي خاصي كه سبك قصه‌هاي قرآن دارد . قضاوت راجع به سبك قصه‌هاي قرآن اگر چه قاعدتاً بايستي براي اهل فن ساده باشد،‌اما تا حدودي بستگي به نحوة نگرش آنان به هستي دارد و خواهد داشت .

چند لحضه تأمل :

سبك نقل داستانهاي قرآن همچون ساير ابعاد اين اعجاز ، اختصاصي بوده و اهل فن را با تمام توان احاطه كامل بر آن ناتوان است و عقول بشري از رسيدن به باطن مطالب عاجز .

خبرهای غیبی قرآن :

اخبار قرآن به دو دسته تقسیم می شوند. دسته ای به گذشته دلالت می کنند ( قبل از اسلام ) و دسته ای به آینده ( بعد از اسلام و نزول قرآن ). اما قرآن در برخی موارد آیاتی را بیان نموده است که خبر از آینده می دهد و این به نوعی معجزه بودن آن را تأیید می کند. برای مثال به برخی از این آیات که تا کنون محقق شده اند اشاره می نماییم :


1-  پیشگویی پیروزی مسلمانان در جنگ بدر : در زمانی که مسلمانان تازه در مدینه تشکیل حکومت داده بودند کفار ادعا می کردند که ما گروهی متحد هستیم و بر مشتی از شما مسلمانان پیروز خواهیم شد . در چنین وضعی بود که خداوند متعال آیات 44 و 45 سوره ی قمر را نازل نموده و بیان فرمودند : « آیا می گویند که ما متحد و پیروز هستیم ؟ به زودی شکست خواهند خورد و پشت به شما فرار خواهند نمود. » این آیه در زمان وقوع جنگ بدر به حقیقت پیوست و در حالی که کفار 3 برار مسلمانان بودند کشته ها و اسیر فراوان داده و شکست خورده ،  پشت به مسلمانان فرار نمودند.

2-  پیشگویی پیروزی نهایی مسلمانان : در حالی که دشمنان خطر جدی اسلام را برای خود احساس می کردند تصمیم به نابودی همه جانبه ی مسلمانان گرفتند. و این در حالی بود که قرآن خبر پیروزی نهایی مسلمانان را در آیه ی 12 سوره ی آل عمران  نوید داده بود : « بگو برای کافران که بزودی مغلوب خواهید شد و به سوی جهنم کشیده خواهید شد. »

3-  پیشگویی غلبه ی رومیان بر ایرانیان : کفار از شکست رومیان توسط ایرانیان خوشحال بودند و از آن برای تضعیف روحیه ی مسلمانان بهره برداری می کردند و می گفتند همان طور که ایرانیان ، رومیان اهل کتاب را شکست دادند ما نیز شما مسلمانان اهل قرآن را شکست می دهیم. در این بین بود که خداون آیات 2 الی 5 سوره ی روم را نازل نموده و خبر از شکست ایرانیان در آینده داد : « دولت روم ( شرقی ) در نزدیکترین سرزمین خود به حجاز مغلوب ( لشکر ایران ) شد ولی پس از این شکست بر دشمن پیروز خواهد شد در اند سال ( 3 تا 9 سال ) کار چه قبلا و چه بعدا به بدست خداست و در این روز ( که روم غالب شود )  مسلمانان شاد خواهند شد که نصرت پروردگار شامل حال گردیده است. و خداوند هر کسی را که بخواهد یاری می کند و او توانای مهربان است. »  رومیان 20 سال متوالی از ایرانیان شکست می خوردند و خلاصه پس از 20 سال بر ایرانیان پیروز شدند و این آیه نیز 7 تا 9 سال قبل از پیروزی رومیان نازل شده بود.

4-  آیه ی پیشگویی فتح مکه و پیروزی نهایی مسلمانان : در سال ششم هجرت پیامبر (ص) خوابی دیدند که با کمال آزادی وارد مسجدالحرام خواهند شد. پیامبر (ص) پس از این خواب به مسلمانان بشارت دادند و همگان احرام پوش عازم خانه ی خدا شدند. در این حالت بود که صلح حدیبیه برقرار شد و سال بعد به علت تخلف مشرکان از توافقات این صلحنامه ، مسلمانان به سمت مکه حرکت نموده و آن را بودن خونریزی فتح نمودند. این مسئله در آیه ی 27 سوره ی فتح اشاره شده است : « خوابی را که خداوند بر فرستاده ی خود نمایاند رویای صادقه قرار داد . بیگمان در کمال آزادی بخواست خدا وارد مسجد الحرام خواهید شد و پس از فراغت از اعمال ، سرهای خود را خواهید تراشید و ناخن ها را خواهید چید ، در حالی که ترسی از دشمن نخواهید داشت. خداوند می داند آنچه را که شما نمی دانید و علاوه بر این پیروزی ، پیروزی نزدیکتری را هم ( یا پیروزی دیگری را هم در همین نزدیکی ) برای شما قرار داده است. »


قرآن و مسئله ی قانون گذاری :

خود نحوه ی قانونگذاری قرآن به نوعی اعجاز آن را اثبات می کند. آیات الهی در قرآن حقوق و قوانینی را مطرح نموده است که هیچ قانونگذاری نمی تواند مانند ان را بیاورد. تفاوت قانونگذار غربی و مسلمان در این است که قانونگذار غربی هرگز در قوانین خود از احکام دینی خود بهره نمی برددر حالی که منابع قانونی مسلمانان بسیار وسیعتر و عبارتند از : عرف ، رویه های قضایی ، قرآن و سنت و ... .

در قرآن قوانینی آمده که امروزه بسیاری از غربیان به آن رسیده اند و بسیاری از کشورهای غیر مسلمان نیز از دستورات و قوانین قرآن استفاده می کنند. اگر فرض کنیم علم حقوق از مدت ها پیش وجود داشته ، علم فلسفه ی حقوق علمی جدید است که به تازگی به وجود آمده در حالی که قرآن کریم از بیش از 1000 سال پیش فلسفه ی بسیاری از قوانین خود را نیز بیان داشته است. بنابر این همین قوانین و دستورات قرآنی اعم از حقوقی ، اجتماعی ، تربیتی ، مدنی ، جزایی ، بهداشتی ، پزشکی ، روانشناسی و ... خود دلیلی بر اعجاز قرآن می باشند.

قاطعیت و مصونیت از اشتباه :

هیچ نوشته ای و نظریه ای یافت نشده که مصون از خطا و اشتباه باشد و هیچ اشکالی نداشته باشد. بسیاری از نویسندگان خود اقرار می کنند که نوشته هایشان خالی از نقص نیست. به علاوه آن دسته که نظر و عقیده ی اشتباهی نیز دارند حتی اگر آن عیده به صورت مکتبی جا باز کرده باشد باز هم در آینده توسط دیگران اشتباه بودن اآن اثبات می شود. در حالی که قرآن همه جا با قاطعیت کلام خود را اعلام داشته و خود را مصون از هرگونه خطا و اشتباه می شمارد. این در حالی است که نه تنها کسی نتوانسته اشتباهی از قرآن پیدا کند بلکه روز به روز با پیشرفت علم صحت قرآن آشکارتر نیز می گردد. و این نوعی معجزه است که هیچ خطا و اشتباهی در نوشته ای وجود ندارد.

اتقان و یکنواختی قرآن :

در بیان این مطلب باید نوشته های بشری را با قرآن مقایسه نماییم . در نوشته های بشری سخنگو و نویسنده به نوعی روحیه و عقاید خود را خواسته یا ناخواسته به مخاطبین خود منتقل می کند و همچنین لحن نویسنده های بشری یکنواخت نبوده و در شکست و پیروزی و در شرایط متفاوت روحی متفاوت و گاهی باهم متناقض می باشد. امروزه علم تا حدی پیشرفت نموده که متخصصان می توانند با دیدن نوع خط تشخیص دهند که نویسنده زن بوده یا مرد و این حاکی از ظهور نشانه های شخصیتی افراد در نوشته هایشان می باشد. همچنین در جنگ خلیج فارس از حالات روحی برگرفته از سخنرانی های صدام پی می بردند که روحیه ی او چگکونه است و او خود را شکست خورده می داند یا پیروز و با در نظر گرفتن این موضوع جواب می دادند.

اما اگر به نوشته های قرآن بنگریم متوجه می شویم که در قرآن حالات متفاوت روحی مشاهده نشده و قرآن کریم همواره قاطعانه و یکنواخت صحبت نموده و همواره برای مسلمانان مایه ی دلگرمی و اطمینان بوده و برای دشمنان مایه ی ترس و ذلت.

به علاوه اگر در نوشته های بشری بنگریم هر کس می تواند با توجه به علم خود سخن بگوید مثلا یک موضوع را شیمی دان از دید شیمی بررسی نموده و فیزیک دان از دید فیزیکی. امروزه صاحب هر علمی با مراجعه به قرآن با توجه به نوع دانشش می تواند علوم مختلف را از دل قرآن بیرون بکشد . بنابر این قرآن دارای یکنواختی کلام است که می تواند مورد استفاده ی همه ی گروه ها قرار بگیرد.

کتابی عظیم از زبان مردی درس ناخوانده :

همین که قرآن با این عظمت توسط فردی درس ناخوانده و امی آمده خودش بیانگر این موضوع است که قرآن از زبان یک انسان نبوده و وحی الهی است. چون فرد درس نخوانده نمی تواند هرگز چنین کتابی بیاورد واین خود دلیل بر این است که قرآن معجزه است. ما مسلمانان همواره به این معتقد بوده ایم که پیامبر ما از اول عمر تا آخر عمر نوشتن و خواندن نمی دانستند. دشمنان همواره به نوعی سعی داشته اند که این موضوع را انکار نمایند که پیامبر ما خواندن و نوشتن نمی دانسته ، تا بدین وسیله قرآن را به ایشان نسبت داده و ساخته ی دست بشر معرفی نمایند. البته حتی اگر چنین چیزی نیز اثبات می شد باز هم می توان پاسخ گفت که پیامبر (ص) در طول 23 سال چنان گرفتار شکل دهی حکومت وجنگ ها بودند که فرصت آن را نداشته اند که در گوشه ای نشسته و با استفاده از کتب مختلف چنین کتابی فراهم بیاورند . ضمن اینکه جنبه های دیگر اعجاز قرآن نیز حاکی از این است که قران نمی تواند به دست بشر ساخته شده باشدو پیامبر ما نیز از جنس بشر بوده است.

اشکالاتی حاکی از امی نبودن پیامبر (ص) :

برخی که ادعا می کردند پیامبر ما امی نبوده است چنین بیان نموده اند :


1-  در زمان صلح حدیبیه واژه ی رسول ا... در متن صلحنامه ذکر شده بود و کفار می گفتند چون ما تو را به عنوان رسول خدا قبول نداریم باید آن را از متن قرارداد پاک کنی. حضرت به امام علی (ع) امر فرمودند که کلمه ی رسول ا... را از متن صلح نامه پاک نماید ولی ایشان زیر بار نرفته و نهایتا پیامبر (ص) خودشان آن را پاک کردند. اگر پیامبر سواد خواندن و نوشتن نداشت پس چگونه کلمه ی رسول ا... را پاک کرد؟

2-  اصحاب پیامبر (ص) می گفتند پیامبر خط خوشی نداشت . پس معلوم است که می توانسته بنویسد که خوش خط نبوده  است.

3-  سومین اشکال به قضیه ی امی بودن رسول اکرم (ص) این بود که پیامبر (ص) در لحظات آخر عمر شریفشان درخواست کاغذ و قلم نمودند که بنویسند علی (ع) جانشین بعد از اوست.


پاسخ اشکالات فوق :


1-     در پاسخ اشکال اول باید به دو نکته توجه داشت. اولا پیامبر از حضرت علی (ع) خواست که واژه ی رسول ا... را به او نشان دهد و سپس پیامبر آن واژه را با دست خودشان پاک کردند. ثانیا اگر کسی دلیل اول را قبول نداشت باید به این موضوع توجه داشت که امروزه بساری از افراد هستند که با آنکه خواندن و نوشتن نمی دانند چند کلمه ی محدود مثل نام خودشان را می توانند بخوانند و بنویسند و این را با حفظ کردن شکل ظاهری آن کلمه انجام می دهند. بنابر این اگر دلیل اول نیز مصداق نداشته باشد باز هم می توان گفت که پیامبر (ص) چند واژه ی محدود از جمله کلمه ی رسول ا... را از روی شکل ظاهری آن می شناختند.

2-     دلیل اینکه اصحاب و یاران پیامبر می گفتند ایشان خوب نمی توانند بنویسند جهت حفظ احترام بوده است همان طور که خود خدا نیز نسبت به پیامبرش حضرت یعقوب چنین می گوید : که یعقوب چشمش از گریه سفید شد. و نمی گوید که حضرت یقوب (ع) کور شدند.

3-     سومین اشکال نیز اینگونه پاسخ داده می شود که درخواست قلم و کاغذ توسط پیامبر (ص) دلیلی بر این نیست که خود حضرت می خواستند بنویسند بلکه پیامبر (ص) می خواستند مطلب را گفته و علی (ع) آن را بنویسند.


مستندات امی بودن پیامبر (ص) :

در مقابل اشکالاتی که به امی بودن پیامبر (ص) شده بود ما نیز مستنداتی داریم بر اینکه

پیامبر(ص) امی بودند که برخی از آنان عبارتند از :


1-  نامه ی عباس عموی پیامبر (ص) : عباس (ع) عموی پیامبر (ص) بعد از مسلمان شدن در مکه حضور داشتند و برای پیامبر (ص) جاسوسی می کردند. وقتی یک نامه ی محرمانه از حضرت عباس (ع) برای پیامبر (ص) آمد ، ایشان آن نامه را به ابی بن کعب داده و برایشان قرائت کنند. پس از خوانده شدن نامه توسط این فرد پیامبر به قدری ناراحت  شدند که توصیه کردند برای جلوگیری از تضعیف روحیه ی مسلمانان چیزی از محتوای نامه به کسی نگوید. در اینجا پیامبر دو ریسک کرد که اگر سواد خواندن و نوشتن داشت چنین نمی کرد و خودش نامه را می خواند . اول اینکه اگر حتی به احتمال 1% ابی جاسوس کفار بود جان عباس (ع) در مکه به خطر می افتاد. دوم اینکه اگر ابی چیزی از محتوای نامه به کسی می گفت احتمال داشت مسلمانان شدیدا روحیه ی خود را ببازند.

2-  درخواست قبیله ی ثقیف : قبیله ی ثقیف نزد پیامبر (ص) آمده و اظهار داشتند حاضرند مسلمان شوند ولی ربا و شراب را ترک نکنند . پیامبر (ص) گفتند دست من را بگیرید و روی کلمه ی ربا بگذارید  و منظور ایشان این بود که اگر من هم از این ها چشم چوشی کنم حکم خدا عوض شدنی نیست. اگر پیامبر (ص) خواندن و نوشتن می دانستند خودشان دست روی کلمه ی ربا می گذاشتند و نمی گفتند دست من را روی کلمه ی ربا بگذارید.

3-  استفاده از کاتبان بسیار : پیامبر (ص) به گواهی تاریخ بیش از 40 کاتب داشتند و حتی نامه های محرمانه و شخصی خود را نیز توسط کاتبان می نگاشتند. و این دلیلی بر امی بودن پیامبر (ص) می باشد.

4-  نص صریح قرآن : علاوه بر 3 دلیل فوق که تاریخی بودند خود قرآن نیز صراحتا به امی بودن رسول اکرم (ص) در آیه ی 48 سوره ی عنکبوت اشاره می کند : « تو ( ای پیامبر ) قبلا نه کتابی می خواندی و نه خطی می نوشتی که اگر چنین می بود یاوه گویان و باطل سرایان درباره ی تو به شک می افتادند ( و برای مردم هم ایجاد شبهه می کردند. ). »


با توجه به دلایل فوق اثبات می شود که پیامبر (ص) امی بوده و درس ناخوانده بوده اند و این کتاب را از خود نیاورده بلکه این کلام وحی و معجزه ی الهی است.

معجزات علمی قرآن :

مقصود از معجزات علمی آن است که مطالبی مربوط به جهان آفرینش و رموز دقیق آن در قرآن بیان شده است که فقط در قرون اخیر بشر به آن ها با استفاده از تجهیزات پیچیده دست یافته است. و این خو دلیل بر معجزه بودن قرآن می باشد. نکته ای که اینجا مطرح است این است که چرا ما با توجه به این که آیات زیادی درباره ی علوم مختلف در قرآن آمده به استخراج قوانین علمی قبل از کشف آن ها نمی پردازیم. دلیل آن آشکار است. زیرا ممکن است ما طبق نظر و علم محدود خود برداشتی اشتباه از آیات قرآن کرده و حکمی را درآوریم که بعدها علم تایید کند که این اشتباه است. در این صورت مدعیان مخالف قرآن می توانند ادعا کنند که در قرآن ما مطالب قدیمی ، اشتباه و ناسازگار با علوم روز وجود دارد و به این ترتیب در مصونیت قرآن از خطا و اشتباه شک شود.

در اینجا  به نمونه هایی از آیاتی که در بردارنده ی علوم هستند و معجزات علمی قرآن محسوب می شوند را ذکر می نماییم :


1-  ساخته شدن موجودات از آب : قبلا فکر می شد که موجودات زنده برای حیاتشان به آب نیاز دارند ولی امروزه کشف شده که بخش اعظم موجودات زنده از آب ساخته شده است. به این ترتیب که بدن موجودات زنده از میلیون ها سلول ساخته شده و 90% هر سلول نیز آب است. این مطلب که اساس مجودات زنده آب است سال ها پیش در قرآن آمده است . برخی از این آیات به عنوان نمونه عبارتند از :

 الف) آیه ی 164 سوره ی بقره : « و آنچه فرود آورد خداوند از آسمان آبی ، پس زنده ساخت با آن ذرات بی جان زمین را . » 

 ب) آیه ی 45 سوره ی نور : « وخداوند تمام جنبندگان را از آب آفرید. »               

 ج) آیه ی 30 سوره ی انبیاء : « و ( زندگی ) هر موجود زنده ای را از آب قرار دادیم . »

2-  زوجیت اشیا : بعد از گذشتن سالیان دراز از عمر بشر اکنون دانشمندان کشف کرده اند که همه ی موجودات زنده و حتی گیاهان زوجیت دارند. در سال های اخیر به این مورد پی برده شده که حتی در موجودات غیر زنده نیز زوجیت و چیزی شبیه به نر و مادی وجود دارد در حالی که این در قرآن از سالیان گذشته بیان شده بود. نمونه هایی از آیاتی که به زوجیت اشاره دارند عبارتند از : الف) آیه ی هفتم سوره ی شعرا می گوید : « آیا بر زمین نمی نگرید تا ببینید ما در آن چه جفت های زیبا و ارزنده ای آفریدیم. »  ب) آیه ی 49 سوره ی ذاریات : « ما از هر چیزی در جهان زوج آفریدیم تا مایه یپند و عبرت شما باشد. »   ج) آیه ی 26 سوره ی یس : « منزه است خدایی که تمام زوج ها را در گیاهان و انسان ها و چیزهایی که نمی دانید آفرید. »

3-     جاذبه و کرویت و چرخش زمین :

 الف) سوره ی فاطر- آیه ی 41 : « خدا است که آسمان ها و زمین را از سقوط و زوال نگه می دارد و اگر زوال و سقوطی پیش آید کسی جز خدا توانایی نگهداری آن ها را ندارد .   »             ب) سوره ی روم – آیه ی 25 : « از نشانه های قدرت الهی است که آسمان و زمین به اراده و فرمانش برقرارند . »    

  ج) سوره ی رعد – آیه ی 2 : « خدائی که آسمان ها را با ستون های نامرئی  بر افراشت  .  »    

 د) سوره ی لقمان – آیه ی 19 : « خداوند آسمان ها را با ستون های نامرئی بر  افراشت .  »     

ه) سوره ی ملک – آیه ی 15 : « او خدائیست که زمین را برای شما مرکبی راهوار و رام شده قرار داد تا بتوانید در روی آن راهپیمایی کنید .  »              

و) سوره ی یس – آیه ی 40 : « و هریک از آنان در مداری شناورند.  »            

ز) سوره ی معراج – آیه ی 40  : « به خدای خاورها و باخترها قسم ما قدرت کامل داریم. » ح) سوره ی صافات – آیه ی 5 : « خدای آسمان ها و زمین و آنچه میان آن هاست و خدای  خاورها( مشرق ) . »       

 ط) سوره ی اعراف – آیه ی 137 : « مردمی را که مدتی ستم کشیده بودند بر خاورها و باخترهای زمین پربرکتی مسلط ساختیم.»               

ی) سوره ی طه – آیه ی 53 : « خدایی که زمین را برای شما گهواره آفرید و راه هایی در ان قرار داد.»

این بود نمونه هایی از آیات در بردارنده ی اعجازعلمی قرآن . باید توجه داشت که هرچه علم بیشتر پیشرفت می کند ، جنبه های بیشتری از اعجاز قرآن آشکار می شوند و روز به روز نه تنها از جنبه ی معجزه بودن این کتاب الهی کاسته نمی شود بلکه اسناد معتبرتر و محکم تری بر راستین بودن این نشانه ی مسلمانان یافته می شود. به علاوه روز به روز مفاهیم قرآن برای انسان آشکارتر شده و به رموز و پیچیدگی های جدیدی در آن پی می برد که ناچار باعث تسلیم دل های حقیقت جو می گردد. روز به روز نه تنها مطالب قرآن کهنه نمی شود بلکه بر تازگی آن دوچندان اضافه می گردد. و این است کتابی که معجزه ی انکارناپذیر الهی است .

نتیجه گیری :

با توجه به مطالب بیان شده نتیجه می گیریم که قرآن معجزه ی جاوید پیامبر گرامی اسلام ، کلام وحی بوده و هرگز توسط غیر خدا بیان نشده است. این آیت الهی قابل تحریف نبوده و تا ابد نیز تحریف نخواهد شد و تا زمانی که حدیث ثقلین به وقوع نپیوسته است ، قرآن موهبت و راه هدایتی برای مسلمانان و همه ی انسان های روشن ضمیر و پاک طینت می باشد.

 

 

 

 

 

 

فهرست منابع و مآخذ :

1-     قرآن کریم

2-     کتاب آشنایی با قرآن –  دوره های کاردانی تربیت معلم قرآن کریم

3-  مقاله ی جلوه های ادبی در قرآن کریم ( داستان ) – زهرا شیخ پور – دانشجوی سال دوم تربیت علم شهید با هنر همدان .

4-  مقاله ی درآمدی بر تبیین وجوه عام اعجاز قرآن کریم ؛ دکتر علیرضا حلم زاده ؛ استادیار دانشگاه امام حسین (ع)

5-     مقاله ی فواید به کارگیری الفاظ مکرر درقرآن ؛ دکتر پریچر ساروی ؛ استادیار دانشگاه علوم قرآن و حدیث

6-     آفرینش هنری در قرآن ؛ سید قطب محمد مهدی فولادوند

                     

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 13:33 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره نظام سیاسی پیامبر

بازديد: 341

 

سيد قوامى

الدين صمصام>ييكى از مباحث بسيار بحث انگيز در قرن حاضر مسئلهنظام سياسى و نظام اداريِ حكومت پيامبر اكرم(ص) بوده است. ديدگاه برخى اين است كهحكومت پيامبر اكرم(ص) اساساً نظام خاص ادارى و سياسى نداشته است. به اين ديدگاه ازجنبه هاى گوناگون ـ خصوصاً كلامى ـ پاسخ گفته اند, اما از زاويه طرح عينيِ نظامسياسى و ادارى پيامبراسلام(ص) كم تر بدين ساحت درآمده اند. نگارنده از كسانى است كهبه وجود نظامِ اداريِ كامل و پيشرفته اى در دوران رسول اللّه(ص) اعتقاد دارد, درجهت اثبات اين اعتقاد, با روى كردى تاريخى به شيوه نظام ادارى پيامبر اكرم(ص) پرداخته و با كاوش در لابه لاى صفحات تاريخِ سياسيِ پيامبر اكرم(ص) نمودهاى نظاممستحكم ادارى را به دست آورده است. اين نوشته به اجمال به يكى از مهم ترين اركان درنظام ادارى يعنى عضويابى از ديدگاه اسلام اشاره دارد.

منابع نيروى انسانى(عضويابى)

هر نظام ادارى اركان گونه گونى دارد كه يكى از آن ها عضويابى است. علماى مديريت عضويابى را چنين تعريف مى كنند:

(عمليات كاوش در منابع انسانى و كشف افراد شايسته و ترغيب و تشويقآنان به قبول مسئوليت در سازمان.)

مراد ما از عضويابى در نظام اداريِ حكومتِ رسول اكرم(ص) لزوماًمطابقِ تعريف فوق نيست, زيرا ممكن است در اطلاعاتى كه از آن عصر به دست ما رسيدهچنين فعل و انفعالى را شاهد نباشيم و البته منكر وجود آن هم نيستيم و يا چه بسااقتضاى آن زمان دقيقاً پياده شدن مفاهيم فوق نبوده باشد. بنابراين مراد ما شناسايىمنابع نيروى انسانى است كه رسول خدا(ص) كادر حكومتى اش را از آن ها تأمين مى كردهاست.

شناسايى اين منابع به ما كمك مى كند كه در انتخاب معيار براىعضويابى و براى منابع انسانى توفيق يابيم تا مديران سازمان هاى حكومت اسلامى در هرعصر و نسلى بر اساس آن معيارها به عضويابى بپردازند.

در آن شرايط, منابع نيروى انسانى پيامبر اكرم(ص) اين ها بودند:

1ـ منابع نژادى عرب و عجم;

2ـ منابع سرزمينى مانند مكه و مدينه و يمن;

3ـ منابع قبيله اى مانند قريش;

4ـ منابع ارزشى مانند مهاجرين, انصار, مجاهدين و تابعين;

5ـ منابع بومى;

6ـ منابع سرزمينى ـ اعتقادى مانند دارالكفر و دارالاسلام;

7ـ منابع اعتقادى مانند مسلمين, يهود و نصارى.

1 ـ منابع نژادى

قرآن به زبان عربى نازل شده, پيامبر اكرم(ص) عرب است, اسلام درعربستان طلوع كرده است, اولين حكومت اسلامى در مدينه ـ كه از شهرهاى عرب است ـتشكيل يافته و عمده نيروهاى پيامبر اكرم(ص) در كادر ادارى و حكومتى عرب بوده اند, ولى با اين همه, عربيت يك اولويت نبوده است.

قرآن مى فرمايد:

(يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر وانثى وجعلناكم شعوباً و قبائللتعارفوا انّ اكرمكم عنداللّه اتقيكم2; اى مردم ما شما را از دو جنسِ مرد و زنآفريديم و شما را به شكل ملت ها و قبيله ها در آورديم تا يكديگر را بشناسيد.)

پيامبر اكرم در روز فتح مكه مى فرمايد:

(انّ اباكم واحد كلكم لآدم و آدم من تراب ان اكرمكم عنداللّه اتقيكموليس لعربى على عجمى فضل الاّ بالتقوى3; پدر شما يكى است و آن, آدم(ع) است و آدم ازخاك, با تقواترين شما نزد خدا گرامى ترين شما است, عرب را بر عجم برترى نيست مگر بهتقو).

بعضى از اعراب معاصر از تمدّن اسلامى با نام(تمدّن عربى) ياد مىكنند و مى گويند:(مسلمانِ غير عرب اگر پيش رفت كرده است به خاطر روح عربى بوده استكه در همه ملت ها پيدا شده بود و همه اين ملت ها تحت نام و عنوانِ(عربيت) يك حركتهم آهنگ به وجود آورده بودند).4 اين نظريه, به طور آشكار تحريف تاريخ است, در حالىكه ملت هاى مسلمان بر روى مليّت خود پل زده بودند و خود را مسلمان مى دانستند.

محور نبودن عربيت به صورت يك ارزش اسلامى باقى بود حتى خلفاى راشدينبر آن پاى فشرده اند ولى امويان سلسله جنبان تفكر تفوّق عرب شدند5 و سياست آن ها براصل تفوق عرب بر غير عرب پايه گذارى شد, معاويه به صورت بخش نامه به همه عمّال خويشدستور داد كه براى عرب, حق تقّدم قائل شوند. اين عمل ضربه مهلكى به اسلام زد ومنشاء تجزيه حكومت اسلامى به صورت حكومت هاى كوچك بود, زيرا بديهى است كه هيچ ملّتىحاضر نيست تفوق و قيمومت ملّت ديگر را بپذيرد. اسلام از آن جهت مقبول همه ملّت هابود كه علاوه بر ساير مزايايش رنگ نژادى و قومى نداشت.6

(آجرى) در اربعين از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه:(همانا خدا اختياركرد مرا و اختيار كرد براى من اصحابى پس قرار داد براى من از آنها وزرائى.)7در(استيعاب) از قول على(ع) آن وزرا چهارده نفر شمرده مى شوند:(حمزه, جعفر, ابوبكر, على, حسن, حسين, عبداللّه بن مسعود, سلمان, عماربن ياسر, حذيفه, اباذر, بلال ومصعب).8 جالب است اگر اين مجموعه را به منزله كابينه فرض كنيم(هر چند حسنين كم سنبوده اند.) در اين جمع دو نفر غير عرب ديده مى شوند: سلمان فارسى و بلال حبشى. ايندقيقاً همان عدم اولويت نژاد عرب را تأكيد مى كند در شرايطى كه زمين و زمان و زمينهاقتضاى عرب گرايى داشت حضور اين دو نفر در سطح بالاى مسئوليت معناى خاص دارد. ووقتى هم پيامبر(ص) به سلمان لقب مى دهد نمى گويد سلمان عربى بلكه مى فرمايد(سلمانمحمّدى)

پيامبر(ص) به همين دو اكتفا نكرد,(صهيب بن سنان) ملقّب به(ابويحيى), رومى بوده است, وحشى ـ كه بعد اهلى شد و به او مأموريت داده شد ـ حبشى استكه شيعه و سنى او را صحابى مى دانند. ابن هشام در سيره خويش(ابو كبشه) را فارسىو(زيدبن حارثه) را حبشى مى داند.9 كه در جنگ بدر حضور داشته اند, بعضى(ذو مخبر) رااز صحابه پيامبر, كه حبشى است, شمرده اند.10 در اين ميان, نقشِ سلمان فارسى كهسلمان الخير و سلمان السلام و سلمان محمدى است, بسيار برجسته و كليدى است, وى درجنگ خندق, خندق مى سازد و در جنگ طائف منجنيق مى سازد11 و بعدها در زمان عثماناستان دار مدائن مى شود12 و اميرالمؤمنين(ع) وى را پس از مرگ تجهيز كرد و بر اونماز خواند و جعفر هم حاضر بود.

در فروغ ابديت آمده است:(مناطقِ خوش آب و هوايِ عربستان در آخرينقرن قبل از اسلام به طور كلّى تحت نفوذ سه دولت بزرگ يعنى ايران و روم و حبشه بود, شرق و شمال شرقى اين منطقه زير حمايت ايران و شمال غربى تابع روم و قطعات مركزى وجنوب تحت نفوذ(حبشه) قرار داشت, بعدها در اثر مجاورت با اينان سه دولت عرب به نامهاى حيره, غسان و كنده هر كدام تحت نفوذ يكى از سه دولت نامبرده(ايران, روم و حبشه) قرار داشتند.)

جالب است كه پيامبر سلاطين هر سه قدرت را به اسلام دعوت كرد خسروپرويز كه پيامبر او را به نام(كسرى عظيم فارس) در نامه اش ياد كرد قبول نكرد,13 ولىنجاشى سلطان حبشه اسلام آورد14 و هرقلِ عظيم روم معروف به(قيصر) اسلام آورد.15 آنچه براى ما مفيد است آن كه طبق مدارك ياد شده پيامبر به كسري§ و قيصر نوشت:(اسلمتسلم; اسلام بياور تا سالم بمانى). و در بعضى نامه هايش مى افزود:(اسلم تسلم فاجعللك ما تحت يديك)16 و يا مى فرمود:(ان تؤمن باللّه وحده لاشريك له يبقى ملكك).17 اينجملات به آن معنا است كه اگر اسلام بياوريد به حكومت ادامه مى دهيد.

اگر عربيت در كارگزارى حكومت رسول خدا(ص) اولويت داشت چنين وعده اىبه حكّام غير عرب نمى داد. اين وعده ها گوياى نفى عرب محورى در حكومت است و اين آنچيزى است كه ما در اين مبحث به دنبال آنيم. مسلمان شدن سلطان حبشه و بقاى او درحكومت با تأييد رسول خدا(ص) نشان مى دهد كه كادر غير عرب رسول خدا(ص) منحصر دربردگان حبشى مثل بلال و وحشى و ذومخبر نمى شود بلكه مَلِك حبشه هم در اين حلقه وارداست و نه تنها صهيب رومى كه برده است بلكه خود قيصر روم هم به نوعى در حكومت فراگيرو جهان گيرِ رسول خدا(ص) نقش دارد.

آن چه منظور ما را بيش تر تقويت مى كند اسلام آوردن دستهجمعيِ(باذان) حاكم يمن و تمام كارمندانش كه ايرانى بودند مى باشد,18 زيرا سرزمينحاصل خيز يمن كه در جنوب مكّه قرار دارد و حكمرانان آن همواره دست نشانده شاهانساسانى بودند19 و تمام كارمندانشان ايرانى بودند با نامه پيامبر و وعده اى كه دادمبنى بر اين كه(اگر مسلمان شوى حكومتت دوام دارد)20 با لبيك به پيامبر و مسلمانشدنشان ايرانيان زيادى به كادر حكومتى رسول خدا(ص) اضافه شد.

اين روحيه حتى در حكومت اميرالمؤمنين هم مشاهده مى شد كه فردى بهنام(شنسب) را كه ايرانى و از نسل غوريان است به عنوان فرمان دار ناحيه(غور) هراتمنصوب فرموده بود.21 خلفاى دوم و سوم هم سلمان را در مدائن نصب كرده بودند, كه ذكرآن رفت. همه اين ها نشان مى دهد كه نفيِ عرب محورى از ديد كتاب و سنت و سيره, مسلّماست و پيامبراكرم(ص) در عضويابى, هيچ گاه به نيروهاى عرب به عنوان يك منبع نيروىانسانيِ داراى اولويت, تكيه نكرده است.

2 ـ منابع سرزمينى

مكّه با همه اهميتش هيچ گاه براى حكومت اسلامى به يك منبع اولويتدار تبديل نشد, زيرا ارزش هاى مكه مخصوص اهل آن نيست و يك سرزمين عمومى و متعلق بههمه است.

حتى پس از اين كه مكه فتح شد و پيامبر به وطَنِ اصلى خود بازگشت آنجا را پايتخت قرار نداد و به مدينه بازگشت. در تاريخ حكومت هاى اسلامى هم هيچ گاهمكّه پايتخت نشده است. علّت آن بر ما مجهول است.

آرى, مكه نه تنها پايتخت نشد بلكه با همين عمل پيامبر(ص) عملاً(همشهرى گرى) و (هم وطن گرايى) نفى گرديد.

بسيارى از ياران اوّليه پيامبر(ص), كه مرتباً آزار مى شدند, مثلِبلال, عمّار, صهيب, سلمان, اويس قرنى, معاذبن جبل, اباذر غفارى, مقداد, عدى بن حاتمو عبدالله بن مسعود, مكى الاصل نبودند. در ميان وزرايى كه قبلاً شمرديم, شش نفر غيرمكى اند و اگر حسن و حسين(ع) را لحاظ نكنيم سهم مكّى و غير مكّى, مساوى است.

در بين هفده استان دار ده نفر آن ها اهل يمن و يك نفر از مدينه و ششنفر مكّى هستند كه يك نفر از آن ها(عتاب بن اسيد) است كه والى مكه است از طرف رسولخدا(ص)22 نه به خاطر اين كه مكّى است بلكه به خاطر بومى بودنش. پنج نفر باقى ماندهكه قرشى هستند يكى(ابوسفيان) است كه به عنوان(مؤلفة قلوبهم) منصوب شد بر نجران23 نهبه عنوان مكّى و سايرين هم به خاطر شايستگى و صلاحيت. و مكّى بودن هيچ دخلىنداشت.

پس بنابر آمار وزرا كه ستاد رسول خدا(ص) بودند و مطابق آمار استانداران در تشكيلات حكومتى رسول خدا(ص) برترى با عنصر مكّى نبود. در خصوص(عثمان بنطلحه بن شيبه) كه به طور موروثى كليددار كعبه بودند پيامبر او را ابقا كرد,24 ولىنه به خاطر مكّى بودنش بلكه براى ردّ امانت, زيرا اين آيه نازل شد كه:(انّ اللّهيامركم ان تؤدو الامانات الى اهلها;25 خداوند به شما امر مى كند تا امانات را بهاهل آن بازگردانيد.)

حضور حجم عظيمى از يمنى ها در بين استان داران و يك نفر بهنام(حذيفه) در بين وزرا حاكى از اين است كه مكه اولويت ندارد.

ب ـ مدينه(پايتخت گرايى ـ مركزگرايى)

مدينه الرسول(ص) كه قبل از هجرت(يثرب) نام داشت مركز اسلام و حكومتاسلامى و مدفن بسيارى از نيكان و پاكان است. رسول خدا(ص) اين شهر را براى مركزيت برمكه مكرّمه هم ترجيح داد و حتى بعد از فتح مكه پايتخت را عوض نكرد.

ولى آيا مدينه اولويت دار است; يعنى اهل مدينه به خاطر اين كه دراين سرزمين و در مركز و پايتخت هستند مزيتى بر ديگران دارند. و(مركزگرايى) و(پايتختگرايى) كه در زمان رسول خدا تحت عنوان مدينه گرايى تبلور داشت, آيا معيارى براىعضويابى در حكومت اسلامى است؟

پاسخ اين سؤال هم منفى است, زيرا در ليست وزرايى كه ديده شد تنها يكنفر مدنى است و آن,(زيادبن لبيد انصارى) است و نيروهاى يمنى كه نه مكى اند و نهمدنى آمار بالايى را در بين استان داران رسول خدا(ص) داشتند.

نيروهاى مهاجر هم كه مكى و غير مكى داخل آن ها بود پست هاى حكومتىرا اشغال كرده بودند.

در يك جمع بندى بايد گفت: سرزمين, معيار نيست حتى مكه و مدينه و يمنو هيچ حاكم اسلامى نمى تواند فردى را چون هم شهرى او است يا مقيم پايتخت است يامقيم يكى از استان هاى مهّم است(مثل يمن) اولويت دهد.

3 ـ منابع قبيله اى(قريش )

قريش نام قبيله اى است پدر اين قبيله(نضربن كنانه) است, اين قبيلهرا از آن جهت قريش نامند كه گرد حرم فراهم آمده اند.

امويان و علويان و عباسيان از قريش هستند, محمد(ص) هم قرشى است وبزرگ ترين افتخار براى يك نفر اين بوده كه شاخه اى از آن محسوب و به آن منسوب شود. با توجّه به اين كه جامعه عرب دچار دردى ريشه دار و مزمن به نام تفاخر به فاميل وخانواده و قبيله بود لذا زمينه برترى اين طائفه ممتاز فراهم بود. پيامبر كه خودقرشى بود با شناخت درد مزبور قبل از بدخيم شدن, به علاج آن پرداخت و قبل از او قرآنكريم رسماً شعوب و قبائل را مايه تعارف و شناخت يك ديگر و نه سرمايه تفاخر مىداند:(جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا)26.

رسول خدا(ص) وقتى مكّه را فتح كرد براى پيش گيرى از بيمارى قريشگرايى با قدرت مى فرمايد:(ايها الناس انّ اللّه قد اذهب عنكم نخوة الجاهليه وتفاخروها بآبائها الاوانكم من آدم و آدم من طين اِلاّ خير عباداللّه عبداتقاه)27.

در جاى ديگر مى فرمايد:(اشراف امّتى حَمَلةالقرآن و اصحاب الليل28; اشرافِ قوم من, حاملانِ قرآن و شب زنده داران هستند). و يا آن جا كه با كشتگان آنها من جمله ابوجهل و عتبه و شيبه و اميّه كه در چاه بودند صحبت مى كند, مىفرمايد:(ديگران مرا تصديق كردند…, ديگران مرا جاى دادند, ديگران مرا كمك كردند).29اين ديگران چه كسانى هستند كه اين همه در كلام رسول خدا(ص) تكرار مى شود; يعنى غيرقريش كه تركيبى از مهاجر و انصار و مكّى و غير مكّى اند. معلوم مى شود اكثر قريشمانع راه بودند كه پيامبر اين گونه با چاه سخن مى گويد. البته بعضى از قريش, پيامبر(ص) را هم كمك كرده اند قبلاً خوانديم كه از هفده استان دار, شش نفرشان قرشىبوده اند و هم چنين در ميان وزراى آن حضرت, هشت نفر از قريش هستند: پنج نفر از بنىهاشم و سه نفر ديگر يعنى ابوبكر, عمر و مصعب از قريش هستند. قريشى ها در بين قضات ونيز در همه اركان حكومتى حضور داشته اند, ولى نه به خاطر قرشى بودن بلكه ملاحظاتديگرى در نظر بوده است.

البته روايتى از رسول خدا(ص) نقل شده كه مى فرمايد:(قدموّا قريشاولاتقدمواها و تعلموا من قريش ولا تعلّموها ولولا ان تبطر قريش لاخبرتها مالخيارهاعنداللّه تعالى)30 و در نقلى ديگر از اميرالمؤمنين(ع) آمده است:(قدموا قريشاولاتقدّموها ولولا ان تبطّر قريش لاخبرتها بمالها عنداللّه تعالى)31 و در نقل سومدارد كه(قدمواّ قريشا ولا تقدموها و تعلموا منها ولا تعلموها)32.

اين روايات از طريق اهل سنت است و به قول(مناوى) در شرح جامع صغيربعضى براى تقديم قول شافعى بر غير شافعى به اين روايات استناد كرده اند,33 زيراشافعى نسب به(مطّلب) فرزند هاشم مى رساند و جالب است كه خيلى از فقهاى ما, در اينكه مطلبى را در احكام بنى هاشم وارد كنند ترديد دارند.

در كتاب(ذكري§) آمده است كه برخى از فقها مثل شيخ مفيد و شيخ صدوق وپدرش و غيرهم در بحث نماز ميّت براى اين كه اولويتى به هاشمى بدهند راهى ندارند جزاين كه به چنين رواياتى استناد كنند, در حالى كه در روايات ما اثرى از آن ها مشاهدهنمى شود.34

ما مى گوييم اولاّ: اين روايات از حيث سند معتبر نيست, زيرا از طريقشيعه اثرى از آن نيست.

ثانياً: از همان طريق اهل سنّت هم اگر قبول كنيم اين روايات بهمقدّم داشتن(حذيفه يمانى) غيرقرشى توسط پيامبراكرم(ص) در يك نماز, نقض مى شود; درحالى كه پشت سرش قرشى ها بودند; يعنى پيامبر او را امام قرشى ها كرد و بر آن هامقدّم داشت. لذا بعضى مثل(عياض) با شتاب در حل اين تناقض به اين توجيه روى آوردهاند كه مراد از تقديم قريش بر غير قريش تقدم در خلافت و حكومت است نه تقديم در نمازجماعت يا ميّت!35

ثالثاً: اگر قريش بايد مقدم شود فقط بنى هاشم مراد است كه ما اين راقبول داريم, چرا كه قريش رسول خدا(ص) را آزار دادند و اخراج كردند و با او جنگيدندو چگونه است كه مقدّم شوند و معلّم همگان شوند و كسى معلّم آن ها نشود!؟

رابعاً: از همه كه بگذريـم دلالت آن, مقابـل فرمايـش رسول خدا(ص) اسـت كه فرمود: (لاحسب لقرشى ولاعربى الاّ بالتواضع). و نيز با آيه سيزدهم سورهحجرات و خطبه پيامبر(ص) در مكه ـ كه به همه آن ها اشاره رفت ـ تعارض دارد.

در مجموع اين قبيل روايات عاجزند از اثبات تقدّم قريش مگر در بنىهاشم و آن چه در بحث حيض در جوامع فقهى ما آمده است كه زنان قرشيه ده سال ديرتر بهيائسگى مى رسند36 امرى تعبدى يا تكوينى است و بعيد است كسى آن را امتيازى براى قريشحساب كند, زيرا در اين صورت بايد براى(نبطيه) هم امتياز قائل شود كه در روايات همدوشِ قرشيه است. شيخ مفيد در كتاب(مقنعه) مى گويد:(قد روى ان القرشية من النساءوالنبطيه تريان الدم الى ستّين سنه)37. و در نبطيه اصولاً ترديد هست كه عرب مستعجمهستند يا عجم مستعرب.38 هرچند از ابن عباس نقل شده است كه:(نحن معاشر قريش حيّ منالنبط).39 ولى وضوحى ندارد و در نهايت اين كه در زمان ما شناخته شده نيستند و قرشيههم جز بنى هاشم در زمان حال شناخته شده نيست, هرچند صاحب جواهر از قبيله معروف بهقريش در زمان ما نام مى برد40 كه براى ما شناخته شده نيست.

لذا راهى براى برترى قريش وجود ندارد نه آن روايات اهل سنت و نه اينمسئله يائسگى قرشيه و نه امورى از اين قبيل قادر به اولويت دادن به قريش نيستند وقريش گرايى به حكم كتاب و سنّت مطلوب نيست.

اما آن چه در بحث ما مفيد است اين كه(قبيله گرايى) كه در خصوص رسولخدا(ص) به شكل(قريش گرايى) تبلور داشت, يك معيار منفى است; يعنى حاكم يا مديراسلامى در عضويابى نمى تواند به قبيله خويش به عنوان يك منبع اولويت دار بنگرد. البته تشخيص قبيله در صدر اسلام بسيار آسان مى نمود, زيرا نظام قبائلى حاكم آن چناندقيق بودكه به قول قرآن يك عامل شناسايى و تعارف, قبايل بودند41 و هر كس را بهقبيله اش مى شناختند و از امام صادق(ع) آموختيم كه قبايل, كسانى اند كه منسوب بهآبا هستند42 كه در زبان ما چنين نسبتى را در يك خاندان يا دودمان مى توان يافت ياآن چه كه به(آل) معروف است; شبيه آن چه در كشورهاى خليج فارس متعارف و متداول استمانند آل سعود, آل نهيان, آل صباح و… هر چند طبق فرهنگ قرآن, آل ابراهيم و آل عمرانمعنايى اعم دارد, زيرا(آل ابراهيم) به بنى اسحاق و بنى اسماعيل تقسيم مى شود كهاوّلى يهود و دوّمى عرب را مى سازد.43 پس(آل) حتى معنايى فوق نژاد مى يابد, اما آنچه در زمان ما از آل فهميده مى شود معنايى بسيار محدودتر است و شايد بهترين ترجمانآن(خاندان) يا(دودمان) باشد وگرنه مصداقى براى قبيله نخواهيم يافت. بر اين

اساس وقتى قريش گرايى و قبيله گرايى در زمان رسول خدا(ص) مطرود شدمعيارى كه متناسب با همه زمان ها به دست مى آيد(عدم دودمان گرايى) و (عدم خاندانگرايى) است; به عبارت ديگر, دودمان و خاندان هيچ اولويتى به عنوان نيروى انسانىندارند.

4 ـ منابع ارزشى

الف ـ مهاجرين

مراد از مهاجرين نيروهاى فداكارى هستند كه در صدر اسلام باپيامبراكرم(ص) و يا بدون ايشان از مكه به مدينه يا به شعب ابى طالب يا به حبشهمهاجرت كردند و خود و فعلشان در قرآن كريم ممدوح شمرده شده اند. در ارزش هجرت همينبس كه اميرالمؤمنين(ع) در نامه هاى متعدد به معاويه و ديگران,(هجرت) را از ارزش هاىاصلى خويش, ذكر مى كند, مثلاً مى فرمايد:(سبقت الى الايمان والهجره)44, يا مىفرمايد:(ليس المهاجر كالطليق)45. بخش عظيمى از كادر رسول خدا(ص) بلكه حواريون وربيّون او را مهاجرين تشكيل مى دادند. در جنگ بدر ـ طبق آمارى كه ابن هشام مى دهد ـ 87 نفر از مهاجرين بوده اند.46 قبل از جنگ بدر هم مراحل شناسايى و اطلاعات عملياترا مهاجرين انجام مى دادند, چون انصار فقط پيمان حفاظت از پيامبر(ص) را در داخلمدينه داشتند نه خارج آن.47 بيش ترِ مسئوليتى كه از طرف پيامبر با عنوان مكى ياقريشى يا بنى هاشم يا ذى القربي§ مسئوليت گرفتند هجرت هم كرده اند, مگر مؤلفهقلوبهم كه بعد از فتح مكه, اسلام آوردند و يا برخى مثل عباس عموى پيامبر(ص) كه عذراز هجرت داشت. لذا هجرت هم از لحاظ قرآن و هم از نظر رسول خدا(ص) يك ارزش و يكاولويت قطعى است; يعنى مهاجرين در عضويابى داراى اولويت هستند.

امّا در اين خصوص كه عنوان مهاجر اكنون چه مصداقى دارد. بين مفسرانو فقها اختلاف است و دو قول وجود دارد: قول اول: انقطاع هجرت بعد از فتح مكه و قولدوم: اتصال هجرت و تداوم آن تا مادامى كه كفر باقى است48. دليل قول اول اين سخنِپيامبر(ص) است كه فرمود:(لاهجرة بعد الفتح) و اين كه بعد از فتح مكه از دارالكفرتبديل به دارالايمان شده است و آمدن از مكه به مدينه معناى هجرت ندارد.49 دليل دستهدوم آن است كه مراد, هجرت از دارالكفر به دارالايمان است نه فقط از مكّه به مدينه. صاحب جواهر ادعاى لاخلاف مى كند.50

ما مى گوييم هجرت از قبيل حقيقت و مجاز نيست كه از مكه به مدينه راحقيقى و باقى را مجازى بدانيم كما اين كه صاحب جواهر چنين تصور كرده است, بلكه هجرتيك معناى كلى و جامع است به معناى دورى از بدى ها به سمت خوبى ها و داراى مصاديقىاست, مصداق بارز آن, همان هجرت از مكه به مدينه است ولى تنها مصداق نيست, هم چنانكه در روايتى آمده است:(المهاجر من هجر نفسه)51 و يكى از گناهان كبيره را(تعرّب بعدالهجره) مى دانند كه شايد عبارت آخرى از ارتداد و مصاديقى كه صاحب(تذكره) و محققكركى و ديگران آوردند و شهيد هم در(روضه) به آن اشاره دارد52 كه يكى از آن ها را مادر معيار(شهرنشين گرايى) اشاره كرديم. و لذا هر نوع دورى از گناه و جهل و آمدن بهسمت تعالى و تمدن مى تواند بدون مسامحه و مجاز, هجرت تلقى شود. مگر نه اين كه ماهجرت از مكه به حبشه را هم هجرت مى دانيم. آيا اين جا از دارالكفر به دارالايماناست يا اين كه از دارالكفر به دارالكفر؟ لذا هجرت از همان زمان رسول خدا(ص) هممصداقى غير از هجرت مكه به مدينه داشته است كما اين كه شعب ابى طالب هم همين معنارا دارد.

به طور كلى هجرت يك ارزش است كه بزرگان به رخ ديگران مى كشيدند, امام سجاد(ع) در خطبه معروف خود در شام به افتخارات پدران خويش كه اشاره مى كند مىفرمايد:(وهاجر الهجرتين).53 در نماز جماعت هم تقدم با كسانى است كه زودتر هجرت كردهاند; مگر نماز جماعت فقط مخصوص صدر اسلام است كه(اقدم هجرة) ملاك تقدم تنها آن زمانباشد, نماز جماعت هميشگى است پس تقدم(اقدم هجرة) هم هميشگى است.

ييكى از مصاديق اصلى آن انسان هاى مجاهد و مبارزى هستند كه سابقهمبارزاتى و پيشينه روشنى در مبارزه با طاغوت ها و دشمنان دين داشته باشند, انسانهاى فداكار و انقلابى كه زودتر از ديگران پا به ميدان نهاده اند و از بيت و بيتوتهخارج شده اند:(و من يخرج من بيته مهاجراً الى اللّه ورسولهِ ثم يدركه الموت فقد وقعاجره على اللّه)54, (ياعبادى الذين آمنوا انّ ارضى واسعه فاياى فاعبدون)55, و آنجمله رسول خدا(ص) كه گفتيم فرار از يك زمين به زمين ديگر را ولو به يك وجب, هجرت مىداند و صاحب آن را هم نشين ابراهيم(س) و محمد(ص) و….

بنابراين معيارِ(مهاجرگرايى) در عضويابيِ رسول خدا(ص) يك اصل مسلّممبتنى بر گمان و عقل بود و به آن عمل كرد. آمار دقيقِ كارگزارانِ پيامبر(ص) اين رانشان مى دهد. ما هم بايد(مبارزگرايى) و(ايثارگرى) و(ايثارگرايى) را معيار بدانيم; يعنى هركس تلاش و مجاهدت بيش ترى داشته و جان بازى كرده و پا و نخاع داده است رااولويت بدهيم. پس(سابقه مبارزاتى در راه اسلام) معيار است و(السابقون الاولون) دراين زمينه پيش تاز و مقدّم هستند. شايد نام(مجاهدگرايى) مناسب تر باشد. بنابراين(مهاجرگرايى) با هر مصداقى در هر زمين و زمانى معيارِ مثبت در عضويابىاست.

ب ـ انصار

انصار نيز مثل مهاجرين از منابع اصلى تغذيه كننده نيروى انسانىپيامبر بوده اند و اولويت داشته اند و لقب انصار را قرآن به آن ها داده است.

در كشاف و غيره مذكور است كه رسول خدا(ص) بين آن ها و مهاجرين چگونهتعادل در ارزش برقرار مى كند. بعضى انصار بر قريش خود را برتر مى دانستند رسولخدا(ص) فرمود: اى انصاريان, مگرنه آن كه شما ذليل بوديد و خداى تعالى شما را بهواسطه من عزيز و ارجمند ساخت؟ گفتند: بلى يا رسول اللّه. سپس فرمود: مگر نه شماگمراه بوديد حق سبحانه به سبب من شما را هدايت كرد؟ گفتند: بلى يا رسول اللّه. بعداز آن فرمود: چرا جواب مرا نمى دهيد؟ گفتند: چه بگوييم يا رسول اللّه؟ فرمود: درجواب من بگوييد مگر نه آن كه قومت تو را اخراج كردند و ما تو را جاى داديم و درپناه خود آورديم؟ مگر نه قومت تكذيب تو را نمودند, پس ما تو را تصديق كرديم؟ نه تورا مخذول ساختند پس ما تو را نصرت داديم؟ و بر همين طريق حضرت رسالت شمارش صفاتجميله ايشان مى نمود تا آن كه همه به زانو در آمدند و گفتند: يا رسول اللّه تن وجان ما فداى تو باد.56

ييعنى آن حضرت با يك بيان زيبا و شيوا و عادلانه در محضر مهاجر وانصار به طور تلويحى ارزش هاى طرفين را گفت و آن ها را مثل دو بال براى خود قلمدادكرد. يا موقع كلنگ زدن در خندق اين شعار را مى داد كه:(اللهم اغفر الانصاروالمهاجره)57.

بحث درباره(نصرت) است كه حد اعلاى آن ايثار است نصرت آن قدر ارزشمند است كه هر كس لقب(انصارى) را مثل يك نشان بر دوش مى كشيد و بدان افتخار مى كرد. انصارى ها به همين صورت در تاريخ به صورت لسان صدق در آخرين مانده اند. جابربنعبداللّه انصارى, ابوايوب انصارى, جناده انصارى, ابودجانه انصارى و غيرهم يعنى همانارزش كه بنى هاشم و سادات دارند كه به وسيله پيش وند سيّد خود را ممتاز مى كننداينها با پسوند انصارى چنين كارى مى كنند.

انصارى ها در جنگ بدر, فتح مكه و ديگر نبردهاى پيامبر(ص) نيز حضورچشم گيرى داشتند و تعدادشان از مهاجران هم بيش تر بود.58

ج ـ تابعين

خداوند مى فرمايد:(والسابقون الاولون من المهاجرين والانصار والذيناتبعوهم باحسان رضى اللّه عنهم و رضوا عنه)59 در اين آيه به سه دسته از ياران رسولخدا(ص) كه مورد رضايت خداوند بوده اند اشاره مى شود كه عبارت اند از: مهاجرين, انصار و تابعين. در مورد تابعين دو نظر است: يكى اين كه پيامبر را درك نكردند وبعداً آمدند و معصومين ديگر را يارى كردند و يا اين كه تابع سابقين شدند(از مهاجرينو انصار) با احسان و ايمان و اطاعت.60 تابعين طبق برداشت دوم كسانى هستند كه يامهاجرند يا انصار منتها دير به اين قافله نور پيوسته اند و جزء(السابقون الاولون منالمهاجرين والانصار) نيستند ولى جزء لاحقين هستند, به هر حال آمده اند و خداوند هماعلام رضايت از آن ها مى كند: (رضى اللّه عنهم و رضوا عنه).

د ـ مجاهدين

جهاد نوعاً قرين مهاجر و انصار است چه بسا بگوييم آن چه به مهاجر وانصار و تابعين ارزش مى دهد همين جهاد آن ها است, قرآن مى فرمايد:(إنَّ الذين آمنواو هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل اللّه والذين آووا ونصروا اولئك بعضهماولياء بعض)61, يا مى فرمايد:(والذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل اللّه والذيناووا و نصروا اولئك هم المؤمنون حقا لهم مغفرة و رزق كريم)62; يعنى هجرت و نصرت ضلعسومى دارد به نام جهاد و در نتيجه مى شوند(مؤمنون حقا), (رضى اللّه عنهم و رضوعنه), (لهم مغفرة و رزق كريم) و قرآن صريحاً مى فرمايد:(فضل اللّه المجاهدين علىالقاعدين اجراً عظيما)63.

در يك جمع بندى بايد گفت كه چهار عنوانِ (مهاجرين, انصار, تابعين, مجاهدين) كه يك منبع و مجموعه ارزشى را تصوير مى كنند و مى توان آنان را(ايثارگران) ناميد, رسول خدا(ص) به نص قرآن كريم به آن ها اهميت و اولويت مى داد. بنابراين(ايثارگرى) معيار ديگرى براى عضويابى است. حكومت اسلامى نيروهاى خويش رابايد از اين چهار منبع سرشار و عظيم برگيرد. و اگر جنگ نبود, ايثارگران و مهاجران وانصار و تابعين كسانى خواهند شد كه بيش ترين سوابق مبارزاتى و فداكارى و دل سوزى واز خودگذشتگى و تحمل رنج و مرارت را براى اسلام و حكومت اسلامى داشته اند.

5ـ منابع بومى

قال اللّه تبارك و تعالى:(وما ارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه)64, (هوالذى بعث فى الاميين رسولاً منهم)65, (لقد منَّ اللّه على المؤمنين اذ بعثفيهم)66, (كما ارسلنا فيكم رسولاً منكم)67. رسول خدا(ص) عربى, قرشى, مكى, مدنى وبومى بود و خداوند در آيات چهارگانه به اين نكته اشاره مى كند. نيروهاى بوميِشايسته به خاطر سنخيّت و نيز شناخت و رگ و ريشه معلوم و مشخص , موفق ترند و لذااولويت دارند.68 عتاب بن اسيد, اهل مكه است و والى همان جا شد69, نصب خاندان(باذان) در يمن70, عدى بن حاتم در قبيله خود, طيّ71, قيس بن مالك در هَمْدان72, عين فروه درمراء73, مالك بن عوف, آتش افروز جنگ حنين, مردِ سرسختِ قبيله بنى سعد توسط پيامبرسرپرست قبيله نصر وسلمه شد74, نصب معاذبن جبلِ يمنى به عنوان قاضى يمن75, نصب يكجوان ثقفى در ثقيف76, نامه پيامبر به هوذه بن على حنفى زمام دار يمامه كه فرمود: اسلام بياور تا در امان باشى و قدرت و سلطنت تو باقى بماند77, نامه به حارث حاكمغسان با همين مضمون78 و نامه هايى از همين دست به سلطان حبشه, قيصر روم و كسراىايران, حاكى از يك نوع اولويت دهى به نيروهاى بومى است كه اگر اسلام آوردند طبقو

عده بر منطقه و نقطه خويش حكومت مى كردند. در فتح مكه ابوسفيان مكىدر مكه مسئوليت مى گيرد تا(مؤلفة قلوبهم) را در منزلش جمع كند79, عثمان بن طلحه مكىرا در كليددارى كعبه ابقا مى كند80, اميرالمؤمنين هم قثم بن عباس مكى را عامل مكهقرار داد81 و سهل بن حنيف انصارى را كه مدنى بود عامل خود در مدينه قرار داد.82 درنقاط ديگر, حضرت كنترل آن چنانى نداشت, شام كه در اختيار معاويه بود, بلاد عراق همنوعاً به اشاره معاويه مست مى شدند والاّ شامل نصب عناصر بومى با همان حجم زمانرسول خدا(ص) در زمان اميرالمؤمنين هم مى شديم. البته قبلاً اشاره كرديم كه شنسب كهايرانى و اهل غور هرات بود از طرف آن حضرت بر منطقه خويش حاكم شد83 استقصاى بيش ترما را به اولويت نيروهاى بومى در سيره پيامبراكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) بيش ترراهنمايى مى كند.

پيامبران هم نوعاً از طرف خداى تبارك و تعالى بر مناطق خويش مبعوث ومنصوب مى شدند: در سوره هاى هود و اعراف مرتباً با اين جمله رو به رو مى شويمكه:(الى عاد اخاهم هودا), (الى ثمود اخاهم صالح), (الى مدين اخاهم شعيبا), (ولقدارسلنا نوحاً الى قومه), (لقد ارسلنا موسى بآياتنا الى قومه ان اخرج قومك منالظلمات الى النور) و آياتى ديگر از اين قبيل كه ما را كمك مى كند در جهت اتخاذ يكمعيار مناسب در عضويابى كه همان(بومى گرايى) باشد. يعنى نيروهاى بومى نسبت بهنيروهاى غير بومى, اولى و احق هستند, مگر اين كه نكته خاص مثل مسائل امنيتى در ميانباشد, و گرنه اصلِ بومى گرايى در عضويابى اصلى عقلى, عرفى و شرعى است.

6ـ مؤلفة قلوبهم

در آيه 60 سوره توبه(مؤلفة قلوبهم) به عنوان يكى از مصرف هاى زكاتنام برده شده اند صاحب شرايع مى گويد:(المولفة قلوبهم هم الكفار الذين يتمالون الىالجهاد)84 صاحب جواهر اقوال مختلفى را در تعريف مؤلفة قلوبهم از اصحاب نقل مى كند ودر پايان نظر خودش را به عنوان تحقيق بعد از مطالعه كامل در كلمات اصحاب و اخبار واجماع و نفى خلاف چنين اين گونه اعلام مى دارد:(ان المؤلفة قلوبهم عام للكافرينالذين يراد الفتهم للجهاد او الاسلام والمسلمين الضعفاء العقائد لا انهم خاصّونباحد القسمين)85.

اختلاف بين فقها بر سر اين است كه(مؤلفة قلوبهم) چه كسانى هستند؟بعضى فقط كفار را مصداق مى دانند عده اى كفّار را براى استمالت آن ها به جهاد وبرخى كفار را براى استمالت آن ها به اسلام. گروهى هم مسلمانان ضعيف العقيده را براىبقاء شان در اسلام از مصاديق اين عنوان مى دانند. خلاصه(مؤلفة قلوبهم) دو دسته اند: دسته اى كه بايد جذب شوند و دسته اى كه بايد دفع نشوند; به عبارت بهتر, يك تيرهبايد بيايند و يك تيره بايد نروند. تيره اوّل كفارند يا براى جهاد, خواه مسلمانانشوند يا نه و يا براى مسلمان شدن و تيره دوم ضعيف العقيده ها هستند براى اين كهباقى بمانند, لذا از زكات بودجه اى براى اين منظور در نظر گرفته شده است.

امام باقر(ع) در صحيح زراره مى فرمايند:(مؤلفة قلوبهم) قومى هستندكه خداى واحد را عبادت مى كنند و شهادت(لا اله الا اللّه و محمّد رسول اللّه) سر مىدهند ولى به بعضى از جنبه هاى وحى شك دارند. خداوند به پيامبرش فرمان داد كه با پولو هديه دل آن ها را به دست آورد تا اسلام آن ها محكم شود. رسول خدا(ص) در جنگ حنينبا رؤساى قريش و مضر مانند ابوسفيان و غيره چنين كرد. انصار ناراحت شدند, خدمت رسولخدا(ص) آمدند و گفتند: اگر اجازه دهى كلامى داريم و آن اين كه اگر اين اموال كه بهاينان دادى دستور خدا است, تسليم هستيم و اگر دستور توست راضى نيستيم. خداوند بهخاطر اين اعتراض نور آن ها را بُرد و براى(مؤلفة قلوبهم) سهمى از زكات قرارداد.86

(مؤلفة قلوبهم) مانند(مهاجرين) يك عنوان عام است كه داراى مصاديقىاست, مصداق بارز آن ابوسفيان و عيينه و ديگران است كه در صدر اسلام بودند.87

در زمان هاى ديگر مصاديق ديگرى دارد و دليل بر اين مسئله اطلاق ادلهامت كه(مؤلفه قلوبهم) را مقيد و منحصر به زمانى و زمينى خاص نكرده است و اين ادلهاز حيث ديگرى هم اطلاق دارد كه مقيّد به جهاد نيست, يعنى براى غير جهاد هم مى توانآن ها را تأليف كرد; مثلاً براى عضويت در حكومت و استفاده از تخصّص آن ها صاحبجواهر هم مقيد به جهاد نمى داند ما مى خواهيم حرف ديگرى هم بزنيم و آن اين كه تاليفقلوب منحصر به پرداخت زكات نيست, زيرا تعليق حكم بر وصف, مشعر به عليّت است; يعنىعلّت پرداخت زكات تأليف قلوب است يعنى تأليفِ قلوب اصل است و پرداخت زكاتِ واجب يكىاز راه هاى تأليف قلوب است, بنابراين راه هاى ديگرى هم وجود دارد كه او تأليف وتشويق شود; مثلاً ما به او پست و مقام بدهيم تا براى اهداف بلند اسلام استمالتشود.88

لذا آن چه ما به آن رسيده ايم دو وجه است: عضويت در سازمان حكومتاسلامى هم مى تواند مايه تأليف قلوب باشد و هم اين كه هدف از تأليف قلوب باشد; بهاين معنا كه شما فرد لايقى را با پول تشويق كنيد كه عضو اداره اسلام شود و يا او راعضو اداره اسلام كنيد تا تأليف قلوب شود, ما هر دو را از اطلاق ادله و از اعتباروصف العينى تعليق حكم بر وصف, متوجه مى شويم.

بر اين اساس, مؤلفه قلوبهم به يك منبع خوب انسانى براى حكومت اسلامىتبديل مى شوند به اين معنا كه حكومت اسلامى براى تقويت پايه هاى مردمى و تحكيم ريشهحكومت در دل جامعه اسلامى نبايد از اين نيروى عظيم كه طبق فرموده امام صادق وباقر(ع) بيش تر مردم را تشكيل مى دهند و در همه زمان ها هم هستند:(يكون ذلك فى كلزمان)89 غفلت شود. البته منظور ما در نظر گرفتن سهميه اى در كادر حكومتى غير كليدىبراى آنان بدون هيچ اولويتى است; يعنى(مؤلفة قلوبهم) مثل مهاجر و انصار و بنى هاشمنيستند كه در عضويابى اولويتى داشته باشند, ولى غفلت از آن ها هم درست نيست. پيامبراكرم(ص) براى تأليف قلوب به پرداخت زكات اكتفا نفرمود بلكه مسئوليت هم مىداد; نمونه اش ابوسفيان بود كه بلافاصله فرماندهى دو هزار نفر از قريش را در يكعمليات نظامى بر عهده گرفت90, و عمروعاص كه در(ذات السلاسل) فرمانده شد91, ابوسفيانبت پرست حتى مأموريت بت شكنى بت هاى طائف را پيدا كرد, جالب است كه او بت ها راشكست و از خرابه هاى آن هيزم درست كرد و فروخت و قرض هاى عده اى را پرداخت92, وحشىهم پس از اين كه اهلى شد مأموريت جنگى گرفت93, معاويه هم جزء كاتبان رسول

خدا(ص) شد.94

7ـ منابع دينى

منظور, مسلمين, يهود, نصارى, مجوس و به طور كلى اقليت هاى دينى اندكه به هر حال منابعى از نيروهاى انسانى را تحت عناوين دينى تشكيل مى دهند. در ايندرنگ و توقف نداريم كه(اسلام گرايى) يك اولويت قطعى و صد درصد است و غير اسلام همولو ميلى به اسلام و جهاد نداشته باشند و مؤلفه قلوبهم نباشند سهميه اى خواهندداشت.

رسول خدا(ص) گاهى با آن ها پيمان مى بست مثل(بنى نضير) يا(بنىقريظه) كه يهود بودند تا از نيروهاى آن ها عليه كفار استفاده كند و يا درخواستنماينده اى از آنان مى كرد:(قل تعالوا الى كلمه…)95 يعنى نمايندگان آن ها را مىخواند با آن ها پيمان مى بست ولى هيچ وقت به آن ها فرصت فرادستى نمى داد.

اسلام به همه كفار و اهل كتاب, بدبين نيست بلكه با آن ها كه ميل بهسلطه دارند سر ناسازگارى دارد, اما استفاده از اهل جزيه آن هم به شكل(بطانه) بلكهبه شكل نيروهاى كارگزار و متخصص به شكلى كه حكومت اسلامى حالتِ تسلط و نظارت را ازدست ندهد منعى ندارد. سيره رسول خدا(ص) همين گونه بود, در تاريخ مى خوانيم كه: فرمان روايِ مسيحى شهر(ايله) به نام(يوحنابن رويه) در حالى كه صليب طلا به سينهانداخته بود و از مقر فرمان روايى خود به سرزمين تبوك آمده بود هديه اى به رسولخدا(ص) داد و هديه اى هم از آن بزرگ وار گرفت و حاضر شد بر آيينِ مسيح بماند و جزيهبدهد, پيامبر با او پيمان بست كه مسيحى بماند و به او مأموريت داد كه از مسلمانانكه از ايله مى گذرند پذيرايى كند.96

اصولاً فرمان روايانى كه در مرزهاى سوريه و حجاز زندگى مى كردند درميان قوم و قبيله و منطقه زندگى خود, نفوذ كلمه داشتند و همگى مسيحى بودند و چوناحتمال داشت كه روزى سپاه روم از نيروهاى محلّى آنان استفاده كند. پيامبر(ص) با همهآن ها پيمان عدم تعرض بست.97 يا(اكيدر) فرمان رواى مسيحيِ(دومةالجندل) حضور پيامبررسيد و از قبول اسلام امتناع ورزيد ولى حاضر شد باج گذارِ مسلمانان باشد.98 جالباست كه(يوحنا) و(اكيدر) مسيحى مى مانند ولى كارگزار و باج گذار پيامبر مى شوند; يعنى مى توان و جايز است از نيروهاى اهل كتاب استفاده كرد فقط به اين شرط كه نظارتو تسلط را در دست نگيرند, زيرا با اصل مسلّمِ(لن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنينسبيلا) و(يعطواالجزيه عن يد وهم صاغرون) منافات دارد.

پس(اسلام گرايى) اولويت است ولى استفاده از غير مسلمين جايز است بهشرط عدم سلطه و بدون هيچ اولويتى.

8ـ منابع عقيدتى

مراد, دارالاسلام و دارالكفر است. (دارالاسلام جايى است كه اسلام درآن جا حاكم است و دارالكفر يا دارالشرك آن جا كه كفر و شرك حاكم است), مثل مكه ومدينه قبل از فتح مكه كه مكه مصداق دارالكفر بود و مدينه دارالايمان و دارالاسلام. البته اكنون شرايط فرق مى كند بعضى كشورهاى اسلامى مثل تركيه هرچند حكومت آن هالائيك است, اما آن جا را نمى توان دارالكفر حساب كرد. پس دارالكفر جايى است كهمسلمين يا در آن جا حاكم نيستند يا در اقليت اند. مسلماً دارالكفرى كه در صدر اسلاممطرح بوده با توجه به اين كه اسلام هنوز توسعه نداشت, كشورها و مناطقى بودند كهاسلام هنوز وارد آن جا نشده بود.

اكنون بحث در اين است كه آيا از نيروهاى مسلمان مقيم دارالكفر مىتوان در حكومت اسلامى دعوت و استفاده كرد؟ به عبارت بهتر آيا نيروهايِ مسلماندارالكفر منبعى مناسب براى عضويابى جهت تشكيلات حكومت اسلامى محسوب مى شوند يانه؟

قرآن مى فرمايد:(الذين آمنوا ولم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شىءحتى يهاجروا)99, بعضى مصداق اين آيه را عباس عموى پيامبر مى دانند كه هجرت نكرد ولىرسول خدا(ص) او را در همان دارالكفر مأموريت جاسوسى قريش داد و گزارش به پيامبر مىداد و حتى در جنگ بدر شركت كرد و اسير شد و پيامبر به رَزمندگانش سفارش كرده بود كهاو را ضربه نزنند و سالم بدارند و سرانجام اسير شد.100

به هر حال اولويت با دارالاسلام است و در صورت عدم كفايت بايد سراغنيروهاى مسلمان دارالكفر رفت كه از داستان عباس و نظاير آن جواز آن را يافتيم. بنابراين نيروهاى مسلمان كه در دارالكفر اقامت و يا تحصيل كرده اند و مدتى به هردليل مانده اند, استفاده از آن ها جايز است, اما هيچ اولويتى بر نيروهاى دارالاسلامندارند, بلكه اولويت از آن نيروهاى دارالاسلام است, زيرا مقيم هاى دارالكفر چه بسااز فرهنگ آن جا تأثير گرفته اند و ممكن است تأثيرات منفى هم داشته باشند.

 

پى نوشت ها:

1. حسن ستارى, مديريت منابع انسانى, ص91.

2.حجرات(49) آيه13.

3. بحارالانوار, ج76, ص350.

4. مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ايران, ص288 ـ 289.

5. همان, ص406.

6. همان, ص412.

7. تراتيب الاداريه, ج1, ص17.

8. همان, ج1, ص17.

9. سيره ابن هشام, ج2, ص333.

10. صحاح سته.

11. فروغ ابديت, ص360 و 126.

12. شيخ عباس قمى, منتهى الآمال.

13. بحارالانوار, ج20, ص389; طبقات كبري§, ج1, ص260; تاريخ طبرى, ج2, ص295; كامل ابن اثير, ج2, ص81; فروغ ابديت, ج2, ص218.

14. سيره حلبى, ج3, ص279; طبقات كبري§, ج1, ص259; فروغ ابديت, ج2, ص229.

15. طبقات كبري§, ج1, ص259; سيره حلبى, ج2, ص277; بحارالانوار, ج20, ص379.

16. همان, ج2, ص235.

17. همان, ج2, ص222.

18. فروغ ابديت, ج2, ص222

19. همان, ص220.

20. همان, ص222.

21. مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ايران, ج2, ص393.

22. جعفر سبحانى, فروغ ابديت, ص352.

23. اسد الغابه.

24. فروغ ابديت, ص338.

25. نساء(4) آيه58.

26. حجرات(49) آيه13.

27. جعفر سبحانى, همان, ج2, ص472 ـ 473.

28. بحارالانوار.

29. فروغ ابديت, ص512; سيره ابن هشام, ج1, ص639; صحيح بخارى, ص98; بحارالانوار, ج19, ص346.

30. حدائق, ج10, ص396; سيوطى, جامع صغير, ج2, ص85.

31. همان.

32. همان و كنزالعمّال, ج6, ص195.

33. سيوطى, شرح جامع صغير, ج4, ص512 به نقل از حدائق, ج10, ص395.

34. حدائق, ج1, ص395; جواهر, ج13, ص353.

35. حدائق, ج10, ص395; سيوطى, شرح جامع(مناوى), ج4, ص512.

36. جواهرالكلام, ج3, ص161.

37. وسائل الشيعه, باب31 من ابواب الحيض, ح9.

38. جواهرالكلام, ج3, ص161.

39 و 40. همان.

41. حجرات(49) آيه13.

42. منهج الصادقين, ج8, ص429.

43. وسائل الشيعه, ج4, باب39; جواهرالكلام, ج21, ص215 ـ 216.

44. نهج البلاغه, خ56, ص146(فيض الاسلام).

45. همان, نامه17, ص864.

46. سيره ابن هشام, ج2, ص363.

47. فروغ ابديت, ج1, ص480.

48. جواهرالكلام, ج21, ص26(مانند علامه و شهيد اول و ثانى).

49. همان, ج13, ص363; منهج الصادقين, ج4, ص217.

50. همان, ج21, ص26.

51. بحارالانوار, ج11, ص28; ج67, ص302; ج67, ص358.

52. شهيد ثانى, روضه البهيه, كتاب الصلواة, ج1, ص392(چاپ 10جلدى).

53. خطبه سجاديه.

54. نساء(4) آيه100 .

55. عنكبوت(29), آيه56.

56. منهج الصادقين, ج9, ص228:(لاعيش الاّ عيش الآخره اللهم اغفرالانصار والمهاجره).

57. فروع ابديت, ج2, ص126.

58. ر.ك: سيره ابن هشام, ج2, ص363 و 615.

59. توبه(9) آيه100.

60. منهج الصادقين, ج9, ص234.

61. انفال(8) آيه72.

62. همان, آيه74.

63. نساء(4) آيه95.

64. ابراهيم(14) آيه4.

65. جمعه(62) آيه2.

66. آل عمران(3) آيه164 .

67. بقره(2) آيه151 .

68. محسن الموسوى, دولةالرسول, ص262.

69. فروغ ابديت, ج2, ص352 و 452; سيره ابن هشام, ج2, ص500; تاريخسياسى اسلام, ج1, ص162; تراتيب الاداريه, ج1, ص240; اسد الغابه, ج3, ص556.

70. فروغ ابديت, ص122; دولةالرسول, ص263; اسد الغابه, ج3, ص126.

71. اسد الغابه, ج4, ص442 و 214; الاصابه, ج5, ص264; فروغ ابديت, ج2, ص382.

72. فروغ ابديت; دولة الرسول, ص262.

73. دولةالرسول, ص372.

74. فروغ ابديت, ص367; سيره ابن هشام, ج2, ص491.

75. همان, ص452.

76. همان, ص416; سيره ابن هشام, ج2, ص544; اسد الغابه, ج1, ص216.

77. همان, ص263.

78. طبقات ابن سعد, ج1, ص261; حلبى, ج3, ص286; فروغ ابديت, ج2, ص235.

79. فروغ ابديت, ج2, ص352.

80. همان, ج2, ص338.

81. نهج البلاغه فيض الاسلام, نامه67, ص1062.

82. همان, نامه70, ص107.

83. مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ايران.

84. شرايع الاسلام, ج1, ص149.

85. جواهرالكلام, ج15, ص341.

86. اصول كافى(چاپ جديد), ح2, ص411.

87. منهج الصاديقين, ج4, ص275.

88. جواهرالكلام, ج15, ص341.

89. مستدرك الوسائل, باب اول, ح11.

90. فروغ ابديت, ج2, ص352.

91. همان, ج2, ص304.

92.همان, ج2, ص420.

93. همان, ج2; بحارالانوار, ج21, ص413.

94. همان و بحارالانوار, ج22, ص248; تراتيب الاداريه, ج1, ص120; اسدالغابه, ج5, ص209.

95. آل عمران(3) آيه61.

96. فروغ ابديت, ج2, ص410; سيره ابن هشام, ج2, ص526; بحارالانوار, ج21, ص160; سيره حلبى, ج3, ص160.

97. همان.

98. فروغ ابديت, ج2, ص401; سيره ابن هشام, ج2, ص526; بحارالانوار, ج21, ص160; سيره حلبى, ج3, ص160.

99.انفال(8) آيه72.

100. اسدالغابه, ج3, ص165.

 

فصلنامه حكومت اسلامى شماره 9


فهرست مطاللب

سيد قوامى.. 1

منابع نيروى انسانى(عضويابى)1

1 ـ منابع نژادى.. 3

2 ـ منابع سرزمينى.. 8

ب ـ مدينه(پايتخت گرايى ـ مركزگرايى)9

3 ـ منابع قبيله اى(قريش )10

4 ـ منابع ارزشى.. 16

الف ـ مهاجرين. 16

ب ـ انصار19

ج ـ تابعين. 21

د ـ مجاهدين. 21

5ـ منابع بومى.. 23

6ـ مؤلفة قلوبهم. 25

7ـ منابع دينى.. 28

8ـ منابع عقيدتى.. 30

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 13:18 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

بررسی کتاب «آرمان و واقعيت اسلام»

بازديد: 189

 

متفکران مسلمان و مدرنيسم

بررسی کتاب «آرمان و واقعيت اسلام»

 

 

خسرو ناقد

در دو دهه‌ی اخیر تعداد بیشماری کتاب به‌زبان‌های مختلف درباره‌ی اسلام و سرزمین‌های اسلامی در کشورهای غربی منتشر شده که از لحاظ وسعت نشر و بخش و تنوع موضوع تاکنون بی‌سابقه بوده است؛ و احتمال ‌می‌رود که در سالهای پایانی قرن بیستم نیز گسترش بیشتری یابد و حتی در سده‌ی آینده هم این روند ادامه پیدا کند. اما متأسفانه بخش اعظم این آثار توسط خبرنگاران، روزنامه نگاران و یا نویسندگان دون مایه‌ای نوشته شده است که شناختی اندک و خام از مشرق زمین و به‌ویژه از اسلام دارند. اینان اغلب پس از سفر یا اقامت نسبتاً کوتاهی در یکی از کشورهای شرقی کتابی به‌رشته‌ی تحریر ‌می‌کشند و از سر تفنن به‌داوری درباره‌ی ملت ها و سرزمین هایی ‌می‌نشینند که عمق ریشه های ستبر فرهنگ و تمدنشان به‌آغاز تاریخ مکتوب انسان ‌می‌رسد. در این نوع کتاب‌‌ها غالباً از پی‌بردن به‌نهان فرهنگی جوامع شرقی اعراض ‌می‌شود و بیشتر گزارشی است از مشاهدات نویسنده درباره‌ی رویدادهای سیاسی روز و ظواهر زندگی و آداب مذهبی مردمان این جوامع که برای جلب خریداران و خوانندگان بیشتر با پیشداوی‌‌ها متعارف و صحنه‌‌های ساختگی نیز همراه است.

 نویسندگان کتاب‌‌هایی از این دست حتی با زبان مردمان این سرزمین‌‌ها نیز آشنا نیستند؛ ولی با زیرکی خاصی ‌می‌کوشند تا با به‌کار گرفتن چند اصطلاح عربی یا فارسی این توهم را در خوانندگان کتاب‌‌هایشان بوجود آورند که نویسنده‌ی کتاب درباره‌ی آنچه نوشته است تبحر و تخصص کافی دارد. مهمتر از همه اینکه حوادث کم اهمیت سیاسی و وقایع زودگذر تاریخی را بهانه قرار ‌می‌دهند تا از این طریق دعوی‌‌های بی‌معنی خود را به‌اثبات رسانند. البته به‌این نکته هم باید اشاره کرد که نظیر چنین گزارش‌‌ها و کتاب‌‌ها و داوری‌‌های بی پایه و اساس در نزد نویسندگان و رزونامه نگاران کشورهای شرقی نیز یافت ‌می‌شود. اینان نیز، چشم سر گشوده و چشم جان بسته، به‌غرب ستیزی گنگ و مبهمی دچار شده و در داوری‌‌های شتابزده‌ی خود، تنها چشم به‌دیدن خطاها و زشتی‌‌های جوامع غربی گشوده اند؛ بی آنکه از عواملی که در غرب سبب شکوفایی استعدادها و رشد و گسترش هنرهای گوناگون شده است سخنی به‌میان آورند و یا سهمی در یافتن راه‌‌های آگاهانه و عادلانه‌ی داد و ستد فرهنگی و فکری میان شرق و غرب داشته باشند. آثار چنین نویسندگانی، خواه در غرب و خواه در شرق، بنابر خصلت عوامفریبانه‌ای که دارند، برای مدت کوتاهی جار و جنجال به‌پا ‌می‌کند؛ ولی پایدار نمی‌‌ماند و چه زود به‌دست فراموشی سپرده ‌می‌شود.

 خوشبختانه در میان کتاب‌‌هایی که اخیراً در مورد مشرق زمین در کشورهای غربی منتشر شده است، آثاری نیز یافت ‌می‌شود که اگر چه شمارشان اندک است، ولی نویسندگان این آثار به‌طور جدی خود را با فرهنگ و تاریخ و تمدن سرزمین‌‌های شرق مشغول داشته و کتاب‌‌هاشان حاصل پژوهش‌‌های گسترده، مطالعات همه جانبه و فعالیت‌‌های علمی طاقت فرسایی است که چه بسا عمری بر سر آن گذارده شده است. این گروه از پژوهشگران و دانشمندان غربی بر اساس تحصیلات و مطالعات و تخصصی که دارند، و نیز به‌سبب وسعت و عمق زمینه‌ی تحقیقاتیشان، به‌ناچار گستره‌ی تألیفات و بررسی‌‌های خود را به‌یکی از جنبه‌‌های تاریخ و تمدن مشرق زمین و فرهنگ و معارف اسلامی محدود کرده اند. اینان صادقانه و مخلصانه قدم در راه شناختن و شناساندن فرهنگ و تمدن و تاریخ شرق گذارده  و از این طریق نه تنها چشم مردمان باختر زمین را تا اندازه‌ای بر روی حقیقت فرهنگ خاور زمین گشوده، بلکه به‌ما نیز در آشنایی بهتر و بیشتر با میراث فرهنگی نیاکانمان یاری رسانده اند.

با این وصف هنوز در این زمینه کمبودهای اساسی و مهمی احساس ‌می‌شود که تلاش در رفع آنها در درجه‌ی اول در حیطه‌ی وظایف و مسئولیت‌‌های متفکران سرزمین‌‌های شرقی است. برای مثال در حال حاضر به‌دشواری ‌می‌توان آثاری را به‌زبان‌‌های اروپایی یافت که از دیدگاه متفکران مسلمان معاصر و بر اساس سنتهای اسلامی، به‌تحقیق و بررسی درباره‌ی اسلام و ابعاد گوناگون آن پرداخته و در عین حال در مقام پاسخگویی به‌مسایل دنیای مدرن نیز برآمده باشد. این کمبود به‌ویژه در موقعیت کنونی بیش از پیش احساس ‌می‌شود و چیزی نخواهد گذشت که به‌مسأله‌ای حیاتی تبدیل خواهد شد؛ زیرا جهان اسلام دیر زمانی است که با مسایل و پیچیدگی‌‌های یک جامعه‌ی مدرن، و نیز با علوم جدید و تکنولوژی پیشرفته، درگیر شده است؛ ولی اندیشمندان و روشنفکران این جوامع تاکنون کمتر توانایی (و یا فرصت و امکان) آنرا داشته اند که با حفظ هویت و اصالت ملی – اسلامی خود، به‌مسایل اساسی و حیاتی عصر حاضر، به‌ویژه به‌مکاتب مدرنی که به‌هر حال ذهن نسل جوان را به‌خود مشغول داشته است، بپردازند و راه حل‌‌های مناسبی ارائه دهند. با کمال تأسف باید اذعان کرد که ما ایرانیان نیز از این قاعده مستثنی نبوده ایم و مدت زمان نسبتاً طولانی است که کمتر از آنچه شایسته‌ی دارندگان گنجینه‌ی گرانبهای فرهنگ و اندیشه‌ی ایرانی – اسلامی است، به‌آن پرداخته و در شناختن و شناساندنش کوشش نموده‌ایم. اغلب روشنفکران ما، خاصه در یک صد سال اخیر، به‌جای بهره مندی از فرهنگ و تمدن ایرانی و اندیشه و معارف اسلامی – به‌ویژه چشمه‌ی جوشان عرفان و فلسفه‌ی اشراق – راه سهل و بی تکلفِ پذیرش ناآگاهانه‌ی ارزشها و معیارهای فرهنگی بیگانه را در پیش گرفته اند؛ بدون آنکه از فرهنگ و تمدن غرب شناختِ انتقادیِ کافی داشته، و یا نیازها و سازگاری جامعه‌ی خود را به‌خوبی سنجیده باشند. در این رهگذر از توانایی‌‌ها و قابلیت‌‌های فرهنگ ملی خود نیز غافل مانده اند و در نتیجه به‌استمرار و پیوند آن با دانش و تکنولوژی جدید باور ندارند. بدیهی است که پیامد دور ماندن از اصل خویش، پیدایش بحران هویت و عدم اعتماد به‌نفس است که هم اکنون نشانه‌‌های بارز آن در میان جامعه‌ی روشنفکری ایران پدیدار شده است. البته کم نیستند اندیشه ورزان و دانش پژوهانی که چه در ایران و چه در دیگر سرزمین‌‌های شرقی، علی رغم دشواری‌‌ها و موانعی که در سر راهشان قرار دارد، سالهاست خود را با مسایل مختلف – و از آنجمله با مسأله‌ی برخورد و تأثیرپذیری فرهنگ‌‌ها – مشغول داشته و در این زمینه آثار ارزشمندی نیز عرضه کرده اند؛ ولی بازتاب کوشش‌‌ها و تأثیر تلاش‌‌های اینان در مرزهای کشورهایشان محدود مانده است.

 یکی از معدود متفکرانِ ایرانیِ مسلمان که در آثارش کوشیده است تا در راه رفع این کمبود گام بردارد و به‌مسایل مهمی که مسلمانان، به‌خصوص جوانانِ مسلمانِ کشورهای مختلف، در حال حاضر با آن روبرو هستند، بپردازد و تا اندازه‌ای نیز موفق شده است که نظر اندیشمندان و روشنفکران را در شرق و غرب به‌آرا و افکار خود جلب کند، دکتر سید حسین نصر، رئیس سابق انجمن فلسفه‌ی ایران و استاد مطالعات اسلامی دانشگاه جورج واشینگتن آمریکاست. از این فرزانه‌ی ایرانی تا کنون نزدیک به‌پنجاه اثر انتشار یافته است که تقزیباً همه‌ی آنها به‌زبانهای گوناگون ترجمه شده و برخی از آنها چند بار تجدید چاپ شده است. به‌تازگی و برای نخستین بار دو کتاب از وی به‌زبان آلمانی نیز ترجمه شده که عنوان اولین کتاب «معرفت و امر قدسی»1 و دومین اثر «آرمان و واقعیت اسلام»2 است. معرفی و نقد کتاب اخیر که اواسط سال 1993 میلادی به‌قطع کتابهای جیبی و در سطح وسیعی در کشورهای آلمانی زبان نشر و پخش شده، مقصود نوشته‌ی حاضر است.

* * *

مجموعه مقالات به هم پيوسته ای که در کتاب «آرمان و واقعيت اسلام» فراهم آمده است، حاصل و چکيده ی سلسله سخنرانی های دکتر سيد حسين نصر است که در سال تحصيلی 1964 - 65 ميلادی در دانشگاه آمريکايی بيروت ايراد گرديد و نخستين بار در سال 1966 به صورت کتاب به‌زبان انگلیسی به‌چاپ رسید.3  کتاب دارای یک پیشگفتار و شش فصل است:

فصل اول) اسلام: آخرین دین اصیل؛ مشخصات عام و ویژگی‌‌های آن. فصل دوم) قرآن: کلام الله؛ سرچشمه‌ی معرفت و سلوک.

 فصل سوم) پیامبر و سنت پیامبری: خاتم الانبیا‌ی و انسان کامل.

 فصل چهارم) شریعت: احکام الهی؛ هنجار اجتماعی و انسانی.

 فصل پنجم) طریقت: عرفان و ریشه‌‌های آن در قرآن.

 فصل ششم) سنی و شیعه: شیعه‌ی اثناعشریه و اسماعیله.

نویسنده در آغاز کتاب و پیش از آنکه به‌موضوع اصلی، یعنی اسلام و مسایل مربوط به‌آن در عصر جدید بپردازد، اشاراتی دارد به‌مفهوم کلی دین، رابطه‌ی خدا و انسان و نیازهای معنوی و روانشناختی انسان‌‌ها. وی با توجه به‌ریشه‌ی واژه‌ی دین در زبان لاتین (religio) که به‌معنای «بازپیوند» است، ‌می‌نویسد: «دین آن چیزی است که انسان را به‌حقیقت پیوند ‌می‌زند. هر دینی در نهایت دارای دو جز‌ی اساسی است که بر آنها بنا شده است: آموزش و روش. این دو بخش مشترکاً امکان بازشناختنِ واقعیت از شبه واقعیت؛ و نیز امکان تشخیص میان آنچه ارزش مطلق دارد و آنچه ارزش نسبی دارد را فراهم ‌می‌آورد. تمام ادیان توحیدی و راست باور/ حنیف (orthodox) بر این دو جز‌ی بنیادی استوارند. هیچ دینی، چه اسلام و چه مسیحیت، چه کیش هندویی و یا آیین بودایی، بدون آموزش درباره‌ی اینکه مطلق چیست و نسبی چیست، نمی‌تواند توفیق بیابد و پایدار بماند. تنها زبان تعالیم در سنت‌‌های دینی گوناگون متفاوت است. همچنین هیچ دینی نمی‌تواند پا برجا بماند، بدون روشی که به‌انسان چگونگی متمرکز کردن تمام قوای خود را به‌حق نشان دهد؛ تا از این طریق بتواند واقعیت نسبی را به‌حقیقت مطلق پیوند زند. به‌زبان ساده تر: آموزش دینی چیزی نیست جز تفاوت گذاشتن میان مطلق و نسبی؛ و روش دینی طریق پیوند واقعیت نسبی است به‌حقیقت مطلق. بی سبب نیست که در همه‌ی ادیان، به‌ویژه در اسلام، رابطه میان انسان و خدا، میان آنکه نسبی است و آنچه مطلق است، از اهمیت بنیادی برخوردار است».

در مقاله‌‌های این کتاب سعی شده است تا اصول اساسی اسلام و آنچه در همه‌ی شاخه‌‌های گوناگون این دین اعتبار دارد، به‌گونه‌ای برجسته نشان داده شود. با وجود این در بررسی معتقدات اهل سنت و شیعه، بر تفاوت‌‌ها موجود میان این دو شاخه‌ی اصلی در اسلام سرپوش گذارده نشده است؛ زیرا نویسنده بر این باور است که این تقاوت‌‌ها در چشم انداز آینده‌ی اسلام جایگاه خود را داراست. دکتر نصر برای عرفان اسلامی و تأثیرات آن در حیات اجتماعی و فکری اسلام اهمیت خاص قایل است. از این رو فصل جداگانه‌ای را به‌بحث و بررسی در این زمینه اختصاص داده است.

 مخاطبان اصلی این کتاب را ‌می‌توان به‌چند گروه تقسیم کرد. در درجه‌ی اول روی سخن با نسل جوانِ سرزمین‌‌های اسلامی است که به‌دلیل تأثیرات «تعلیم و تربیت مدرن»، از اصل خود به‌دور مانده و شدیداً تحت تأثیر نفوذ «مدرنیسم» قرار گرفته و از جنبه‌‌های معنوی و عقلانی اسلام به‌دور مانده است. از این رو در اولین تماس با دانش و فلسفه و ادبیات غرب، تعادل روحی خود را از دست ‌می‌دهد و دچار از خودبیگانگی ‌می‌شود. بنابراین ضروری است که حقایق بنیادی اسلام، به‌ویژه جنبه‌‌های عقلانی و معنوی آن، با زبانی برای این نسل توضیح داده شود که با آن آشنایی دارد و بر اساس نظام تربیتی مدرنی که در آن رشده کرده است، قادر به‌درک آن باشد. نویسنده معتقد است که متفکران جهان اسلام در حال حاضر ناگزیرند که به‌ماهیتِ واقعی «مدرنیسم» پی برند و از منظر اسلامی برای این همه نوگرایی‌‌های بیهوده‌ای که شبه روشنفکران رواج داده اند، پاسخی بایسته بیابند؛ زیرا نفوذ ارزش‌‌ها و معیارهای منبعث از مدرنیسم غرب در میان روشنفکران سرزمین‌‌های شرقی، موجب شده است که اینان از هر راه و روش و اندیشه‌ی مدرنی، صرفاً به‌دلیل مدرن بودنش، پیروی کنند و آنرا حقیقت محض پندارند و به‌این ترتیب نه تنها خود را، بلکه نسل جوان را نیز به‌گمراهی کشانند. افزون بر این، متفکرانِ مسلمان موظفند خود را به‌طور جدی با مفاهیم و مکاتب مدرنی چون توسعه، علم گرایی، وجودگرایی، تاریخ گرایی و غیره مشغول دارند و به‌ادعاهایی که با این مفاهیم پیوند خورده است، پاسخ گویند.

استاد نصر در این کتاب همچنین کوشیده است تا به‌اتهامات و تعرضاتِ نویسندگان غربی علیه دین اسلام، به‌خصوص آنجا که به‌بنیادهای اصلی معتقدات مسلمانان، چون قرآن و حدیث مربوط ‌می‌شود، پاسخ گوید. از این رو، در استدلال‌‌های خود تمام نوشته‌‌هایی را که در این باره به‌زبان‌‌های اروپایی تألیف شده است، مدّ نظر دارد. با این وصف در پیشگفتار کتاب متذکر ‌می‌شود که قصد نقد و بررسی همه جانبه‌ی آثار شرقشناسان را ندارد، بلکه در صدد است تا از دیدگاه اسلام نشان دهد که چرا عقاید برخی دانشمندان غربی در مواردی برای مسلمانان قابل قبول نیست. ذکر مثالی در این زمینه بی شک برای آشنایی با روش استدلالی دکتر نصر سودمند خواهد بود. وی معتقد است که یکی از تهمت‌‌های سنگین و در عین حال ناروایی که به‌اسلام ‌می‌نهند، این است که ‌می‌گویند «اسلام دین شمشیر است». او ضمن اشاره به‌دیدگاه‌‌های اسلام و مسیحیت در مورد جنگ، ‌می‌کوشد تا به‌این مسأله‌ی مهم پاسخ گوید و ‌می‌نویسد:

«این اتهامِ بسیار سنگینی است که باید به‌تفصیل به‌آن پرداخت. بلی درست است، اسلام حتی برای جنگ نیز احکامی دارد. در مقابل مسیحیت به‌انسان‌‌ها امر ‌می‌کند که اگر کسی به‌صورتشان سیلی زد، گونه‌ی دیگر خود را نیز پیش آورند. مسیحیت در تعالیم خود نرم و متعدل است. اما آنچه در این میان فراموش ‌می‌شود این است که: یا دینی برای اولیا‌ی و پارسایان مقرّر شده است (عیسی مسیح ‌می‌فرماید: «این جهان قلمرو من نیست»)؛ در این صورت مسایل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی را به‌کناری ‌می‌گذارد، پیروان خود را به‌مثابه‌ی مقدسین بالقوه به‌شمار ‌می‌آورد و در واقع فقط در جامعه‌ای متشکل از پارسایان و اولیا‌ی حق ‌می‌تواند پابرجا بماند و عمل کند. و یا اینکه دینی ‌می‌کوشد تا حیات انسان را در تمام ابعادش دربرگیرد؛ بنابراین ناچار است تا طبیعت و سرشت انسانی را با همه‌ی کمبوها و ضعف‌‌ها و کاستی‌‌هایش در نظر داشته باشد. یک چنین دینی هم باید قوانینی برای زندگی سیاسی و اقتصادی انسان‌‌ها وضع کند و هم احکامی برای جنبه‌‌های صرفاً مذهبی حیات آنان. مسیحیت با وجود اینکه تعالیم خود را متوجه‌ی اولیاء و مقدسین بالقوه نموده، اما بی تردید نه قادر بوده است که وجوه نامنزه سرشت انسانی را در میان پیروان خود از بین بَرد، و نه توانسته است جنگ را از جهان مسیحی دور نگاه دارد.

 واقعیت این است که مسیحیت از لحظه‌ای که به‌دینِ تمدن و امپراتوری بزرگی بدل گردید، مجبور شد شمشیر به‌دست گیرد، تا بدین وسیله قادر به‌ادامه‌ی حیات باشد و پابرجا بماند. مسیحیت در یک لحظه‌ی تاریخی باید تصمیم خود را ‌می‌گرفت که آیا ‌می‌خواهد دین راهبین باقی بماند و یا به‌دین تمدنی عظیم بدل شود. بدیهی است که گزینش راه اخیر مسئولیتِ حکمرانی و جنگ کردن را نیز با خود داشت. پادشاهان مسیحی چون شارل کبیر یا لوئی نهم – ملقب به‌لوئی مقدس – یقیناً با همان سرسختی و خشونت به‌جنگ ‌می‌پرداختند که این یا آن حکمران مسلمان. جنگجویان مسیحی در میدان‌‌های کارزار به‌هیچ وجه نرم دل تر و بلندنظرتر از حریفان مسلمان خود نبودند. اسپانیا و آناتولی تقریباً همزمان به‌تصرف مسیحیان و مسلمانان در آمدند؛ با این تفاوت که در اسپانیا تمام مسلمانان یا کشته شدند و یا رانده؛ به‌طوری که حتی یک فرد مسلمان نیز در آن دوران در اسپانیا زنده نماند. در مقابل، مقرّ کلیسای ارتدکس هنوز در ترکیه است.

باری، این اتهام که اسلام دین شمشیر است از بنیاد بی اساس است. اسلام با وضع قوانینی برای جنگ، حدّ و مرزی برای آن تعیین نموده است؛ در مقابل، مسیحیت جنگ را خارج از حوزه‌ی اختیارات و تأملات خود گذارد. اتفاقی نیست که جنگ‌‌های فجیع و فراگیر قرن حاضر همه در غرب آغاز شد؛ جایی که مسیحیت نیروی مذهبی مسلط است. دنیوی گرایان (saekularisten) به‌کرات گفته اند که دین موجب وقوع جنگ میان مسیحیان و مسلمانان شده؛ و اینکه دین علت اصلی بروز جنگ است. اینان قادر به‌تشخیص این امر نبوده اند که جهانِ دنیوی شده‌ی مدرن بیش از هر دینی باعث کشتار انسان‌‌ها شده است. جنگ – حداقل در مفهومی محدود – در طبیعت امور قرار دارد. از این رو اسلام، به‌جای آنکه جنگ را همچون پدیده‌ای که وجود خارجی ندارد، نادیده گیرد، به‌آن پرداخته و برایش قوانینی مذهبی وضع نموده است تا به‌این طریق حتی الامکان از گسترش و زیان‌‌های آن بکاهد. لااقل ‌می‌توان گفت که وحشتناک ترین جنگ‌‌های این قرن از جهان اسلام برنخاستند، بلکه از آنجا که برخی آنرا «غربِ پسامسیحی» (post-christlicher Westen) نامیده اند. البته این به‌معنای گناهکار دانستن مسیحیت در برپایی این جنگ‌‌ها نیست؛ زیرا نیک ‌می‌دانیم که این جنگ‌‌ها از جامعه‌ای برخاستند که بارها به‌طرق گوناگون علیه مسیحیت سر به‌طغیان برداشته است. اما مسیحیت به‌آن جهت که برای تنظیم زندگی ظاهری و مادی انسان – همانند حوزه‌ی باطنی و معنوی حیات او – احکامی الهی ندارد، دنیوی کردن حیات سیاسی و اجتماعی جامعه و جدایی آن را از اصول تجلی یافته، تسهیل نمود؛ آنچه از سوی دیگر باعث تغییرات بنیادی عظیمی در عصر جدید گردید».

نویسنده سپس خاطر نشان ‌می‌سازد که به‌هیچ وجه قصد انتقاد از مسیحیت را ندارد، بلکه هدفش بیشتر دفاع از اسلام است در برابر حملات موذیانه‌ای که از سوی عده‌ی بسیاری در غرب به‌این دین ‌می‌شود. وی افزون بر این در موارد متعددی به‌مکتب‌‌ها فلسفی مدرن و اثرات سوء آنها در کشورهای اسلامی پرداخته و به‌طور ضمنی و یا صریح، از دیدگاه اسلام به‌آنها پاسخ گفته است. البته بدیهی است که برای نویسنده غیر ممکن بوده است تا در صفحات محدود این کتاب به‌تمام جریانات فکری مدرن و اصولاً مدرنیسم در تمامی ابعادش بیردازد. هر چند که خواننده‌ی علاقه مند و کنجکاو ‌می‌تواند با مراجعه به‌دیگر آثار دکتر نصر، که اغلب به‌زبانهای اروپایی ترجمه شده است، با آرا و افکار این متفکر ایرانی درباره‌ی مکتب‌‌های مدرن آشنا شود.4 گذشته از این، نصر همواره از افراط و تفریط پرهیز داشته و در نوشته‌‌ها و گفت و شنودهایش به‌کرات خاطر نشان ساخته  که «متفکر حقیقی برای آنکه مکتبی را بشناسد، باید با آن روبرو شود و از آن آشنایی کافی یابد و آنگاه به‌نقد و رد آن بپردازد... پس بهتر آن است که اجازه داده شود عقل در سیری متعادل هر نوع اندیشه‌ای را که در عالم وجود دارد، بشناسد و با تجزیه و تحلیل و شناخت آن، از نکات مثبت بیاموزد و بخش‌‌های منفی را طرد کند. این حرکتِ درست باعث ‌می‌شود که ما از ترک کردن سنت فکری خود و تبدیل شدن به‌روشنفکری غربی به‌جای متفکری ایرانی دست برداریم».5 از این رو بی سبب نیست که در فهرست منابعی که نویسنده در تألیف این کتاب از آنها سود برده است، در کنار منابع معتبر اسلامی، به‌اسامی دانشمندانی چون تئودور نولدکه (Theodor Noeldke همیلتون گیب (Hamilton Gibb)، ایگناز گُلدتسیهر (Ignaz Goldziher)، لوئی ماسینیون (LouisMassignon) و ‌‌هانری کُربن (Henry Corbin) بر‌می‌خوریم که ارزش علمی و تاریخی آثارشان بر اهل نظر پوشیده نیست. اما دکتر نصر برای رفع هرگونه سوءتفاهم، تأکید ‌می‌کند که مقالات این کتاب در درجه‌ی اول به‌منابع اسلامی، و به‌ویژه به‌قرآن، حدیث و مراجع سنتیِ معتبر متکی است؛ و اینکه کوشیده است تا از دیدگاه اسلام سنتی، نظرات خود را تشریح کند. نویسنده با تواضعِ تمام از کتاب «فهم اسلام»، اثر مشهور «فریتیف شوون»6 به‌عنوان چشمه‌ی پایان ناپذیری یاد ‌می‌کند که از آن در نگارش کتاب سود بسیار برده است. او این اثر را در نوع خود بهترین کتابی ‌می‌داند که تاکنون به‌یکی از زبانهای اروپایی درباره‌ی این پرسش اساسی نوشته شده است که چرا مسلمانان به‌اسلام معتقدند و چگونه همه‌ی آنچه را که انسان از لحاظ معنوی و روحی نیاز دارد به‌او عطا ‌می‌کند.

نویسنده بدون آنکه در مقاله‌ای جداگانه به‌بررسی ادیان دیگر بپردازد، در جایْ جای کتابش رابطه و نزدیکی میان ادیان الهی بزرگ را نشان ‌می‌دهد و به‌شباهت‌‌های بارزی که میان آنها وجود دارد اشاره ‌می‌کند. اما در عین حال متذکر ‌می‌شود که بر خلاف این عقیده‌ی رایج که تمام ادیان را در نهایت برابر ‌می‌داند، وی در بررسی‌‌های خود نه تنها به‌شباهت‌‌های ساختاری، بلکه همچنین به‌تفاوت‌‌هایی نیز که میان اسلام و دیگر ادیان وجود دارد، پرداخته است. در این مورد بیش از همه تشابهات و تفاوت‌‌های موجود میان اسلام و مسحیت را مورد توجه قرار داده است. نویسنده در سه فصل نخستِ کتاب به‌موازاتِ تشریح اصول اساسی اسلام و مقام قرآن در نزد مسلمانان و شخصیت و جایگاه پیامبر اسلام، اشاراتی نیز دارد به‌اصول اعتقادی و مقدسات مسیحیان؛ و ضمن یرشمردن تشابه‌‌ها و تفاوت‌‌های موجود میان مسیحیت و اسلام، به‌ دشواری‌‌هایی که بر سر راه ایجاد تفاهم میان ادیان مختلف وجود دارد، ‌می‌پردازد و در این زمینه مثال‌‌هایی جالب هم ارائه ‌می‌دهد. مثلاً برای یک فرد مسلمان درک اهمیت صلیب در مسیحیت دشوار است؛ او کلاً نمی‌تواند درک کند که چرا یک مسیحی در برابر صلیب زانو ‌می‌زند، آنرا با خود حمل ‌می‌کند و در مواقع احساس خطر و یا در حالت پریشانی و ناتوانی، با دست علامت صلیبی بر سینه ‌می‌کشد. از سوی دیگر، حرمت قرآن در نزد مسلمانان و کشش و جذابیت «سحرآمیزی» که این کتاب مقدس برای آنان دارد، باعث شگفتی و حیرت مسیحیان شده است و از این رو در صدد برآمده اند تا توضیحی منطقی برای آن بیابند و یا به‌تجزیه و تحلیل این پدیده‌ی منحصر به‌فرد بپردازند. در حالی که وجود قرآن به‌مسلمانان احساس ایمنی و امید و نیرو ‌می‌بخشد و چه بسا اولیاء و پارسایانی که کلام الله را ثبت سینه داشتند.

یکی دیگر از  تفاوت‌‌هایی که نویسنده معتقد است به‌موجب آن مسیحیان در غرب در درک دیدگاه‌‌های اسلامی دچار اشکال ‌می‌شوند، برداشت متفاوتی است که مسلمانان و مسیحیان از رابطه یا نسبت میان خدا و انسان دارند. در مسیحیت خداوند «رمز و راز» (Mysterium) است و از دید انسان مستور. زیبایی و جذابیتِ نهفته در مسیحیت از همین برداشت رازگونه از خداوند و سر تعظیم فرآوردن به‌این «رمز و راز غیر قابل درک» سرچشمه ‌می‌گیرد. در اسلام، برعکس، این انسان است که با پرده‌ای از خدا جدا مانده است. وجود الهی از او پوشیده نیست؛ تنها حجابی میان حق و بنده قرار دارد که از طریق جدّ و جهد انسان از میان برداشته خواهد شد و او ‌می‌تواند با دریدن پرده به‌شناخت باری تعالی نایل آید؛ و در این راه خردِ خدادادی انسان یار و یاور اوست.

 ای پرده ساز گشته در این دیر پرده دَر

تاکی چو کـرم پیله نشینی به پرده در

چـون کرم پیله پرده‌ی خـود را کند تمام

زان پرده گور او کند این دیر پرده در7

دریغا که دکتر سید حسین نصر در این کتاب، جز یک دو مورد، از اشعار سرایندگان پارسی زبان سود نجسته است؛ و این در حالی است که ایشان ضمن گفت و شنودی تأکید دارند که «فلاسفه‌ی اسلامی – ایرانی که در قلمرو اندیشه‌ی اسلامی به‌فلسفه ‌می‌پرداخته اند، دو نوع بوده اند: یکی آنان که مستقیماً آثار فلسفی نوشته اند و تحت عنوان فیلسوف شناخته شده اند و دیگر آنان که در قالب شعر و دیگر آثار ادبی، مطالب فلسفی نگاشته اند... اکثر شاعران قدیم، از جمله نظامی و فردوسی، هم شاعر بوده اند و هم فیلسوف به‌معنای اعم آن.»8 این کمبود به‌ویژه در فصلی که به‌عرفان اسلامی پرداخته شده است، بیشتر به‌چشم ‌می‌خورد؛ زیرا استاد خود نیز نیک ‌می‌دانند که زبان عرفان اسلامی، زبان شعر است. چه بسیار شواهد زیبا و مثال‌‌های پُرمعنا در دنیای شاعران پارسی زبان یافت ‌می‌شود که ‌می‌توانست به‌جذابیت بیشتر این فصل بیفزاید و در کتاب روح شرقی بدمد؛ کاری که فرزانه‌ی ارجمند، بانو آنِماری شیمل با موفقیت کامل در آثارش انجام ‌می‌دهد و با استقبال خوانندگان نیز مواجه شده است.9

 

پانوشته ها:

1) Nasr, Seyyed Hossein. Die Erkenntnis und das Heilige. Aus dem Amerikan. von Clemens Wilhelm. Muenchen Diederichs, 1990. 438 Seiten. (Knowledge and the Sacred. Bei Crossroad Publishing Company, New York 1981.)

از این کتاب دو ترجمه به‌زبان فارسی منتشر شده است؛ با این مشخصات:

 معرفت و معنویت. دکتر سید حسین نصر. ترجمه‌ی انشاءالله رحمتی. دفتر پژوهش و نشر سهروردی. تهران، 1380.

 معرفت و امر قدسی. سید حسین نصر. ترجمه‌ی فرزاد حاجی میرزائی. نشر و پژوهش فرزان روز. تهران، 1380.

2) Nasr, Seyyed Hossein. Ideal und Wirklichkeit des Islam. Aus dem Englischen von Clemens Wilhelm. Bearbeitet von Jost G. Blum. Muenchen Diederichs, 1993. 238 Seiten. (Ideals and Realities of Islam. Bei Unwin & Hyman, London 1988.)

3) این کتاب  تاکنون به زبان‌‌های ایتالیایی (چاپ نخست سال 1974 میلادی)، عربی (1974)، فرانسوی (1975)، هندی (1981)، ترکی (1985)، لهستانی (1988) و آلمانی (1993) ترجمه و منتشر شده است.

4) نگاه کنيد به: کتابشناسی آثار سيد حسين نصر. ماهنامه فرهنگی هنری کِلک. شماره‌ی 43 -44 مهر و آبان 1372.

5) گفت و شنود با سيد حسين نصر. ماهنامه فرهنگی هنری کِلک. شماره‌ی 43 -44 مهر و آبان 1372.

6) Schuon, Frithjof. Comprendre l`Islam. Paris 1961. (Den Islam verstehen. Eine Einfuehrung in die innere Lehre und mystische Erfahrung einer Weltreligion. Bern/Muenchen/ Wien 1988.

7) ديوان عطار. به اهتمام و تصحيح تقی تفضلی. چاپ چهارم، تهران 1366. (قصيدهء 16).

8) نگاه کنيد به پانوشت شمارء 5.

9) برای آشنايی بيشتر با شخصيت و آثار پُرفسور آنِماری شيمی، نگاه کنيد به: «فرزانه بانويی دلباخته‌ی عرفان شرق». به قلم نگارنده‌ی اين سطور در ماهنامه فرهنگی و هنری کِلک. شماره‌ی 28، مهر و آبان 1371.

انتشار در: نشر دانش. نشریه مرکز نشر دانشگاهی. سال چهاردهم، شماره های اول و دوم، آذر - اسفند 1372.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 13:15 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 792

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس