تحقیق دانشجویی - 472

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

معرفی رشته تعمیر و نگه­داری هواپیما

بازديد: 305

 

عنوان تحقیق:

معرفی رشته تعمیر و نگه­داری هواپیما

 

مقدمه:

امروزه مهمترین مسئله برای کارخانه های هواپیماسازی و شرکتهای هواپیمایی، پروازی ایمن و مطمئن است. اما چگونه می توان سلامت و ایمنی یک پرواز را تضمین کرد؟ یکی از مهمترین کارها در این زمینه، اطمینان از سلامت کامل بدنه، موتور و سیستم های داخلی یک هواپیما است. کاری که توسط متخصصان تعمیر و نگهداری هواپیما انجام می گیرد.

بدون شک ایمنی پرواز هر هواپیما باید تأمین گردد؛ یعنی تمامی قطعات، سطوح و سیستم های هر هواپیما باید از لحاظ فنی در وضعیت مطلوب و سلامتی کامل باشد. برای حفظ این سلامتی، کارخانه سازنده هر هواپیما به کمک سازمان هواپیمایی کشوری که آن هواپیما را ساخته است؛ بازرسی های منظمی برای هر هواپیما تنظیم کرده است و براساس آن تمام قطعاتی که لازم است در ساعتهای معین پروازی بازرسی شود، مورد بررسی قرار گرفته و اگر ایرادی پیدا کرده باشد، در صورت امکان تعمیر و در غیر این صورت تعویض می شود. این برنامه ریزی تعمیر و تعویض قطعات هواپیما به صورت منظم انجام می گیرد. برای مثال قطعه ای پس از 50 ساعت پروازی و قطعه ای دیگر پس از 300 ساعت پروازی بازرسی می شود البته افرادی می توانند به طور منظم، کار تعمیر و تعویض قطعات را انجام دهند که هواپیما را خوب شناخته و با اجزای آن و سیستم های آلات دقیق هواپیما آشنا بوده و بدانند که موتور هواپیماهای مختلف، متفاوت است. از همین رو این تخصص نیاز به اطلاعات آکادمیک و دانشگاهی دارد. اطلاعاتی که در رشته تعمیر و نگهداری هواپیما بدست می آیند . این رشته به خصوص در کشور ما اهمیت ویژه ای دارد زیرا ما هنوز از نظر سازندگی در حد مطلوبی نیستیم و بیشتر به امر تعمیر و نگهداری هواپیما می پردازیم. به همین دلیل از 60 سال پیش که اولین هواپیما در فرودگاه قلعه مرغی به زمین نشست، تخصص تعمیر و نگهداری هواپیما از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.

ماهیت:

دانشجویان رشته تعمیر و نگهداری هواپیما در دانشگاه در چهار بخش، اطلاعات پایه را کسب? می کنند که این چهار بخش عبارتند از:

الف) زبان انگلیسی، زیرا اکثر کتب درسی این رشته به زبان انگلیسی است.

ب) دانش عمومی و پایه، شامل: فیزیک، مکانیک، ترمودینامیک و

پ) دانش تخصصی، شامل: آئرودینامیک، موتور جت، موتور پیستوله، بدنه هواپیما، سیستم های هواپیما و

ت) کارگاه های تخصصی که شامل دروس عملی درس های تخصصی می شود؛ یعنی دانشجویان علاوه بر آموزش تئوری درسهای تخصصی موتور جت، سیستم های آلات دقیق هواپیما و کارگاه های عملی این دروس را نیز می گذرانند.

پس از پایان تحصیلات دانشگاهی نیز فارغ التحصیلان این رشته به هواپیمایی کشوری معرفی می شوند تا در آزمون نهایی موتور یا بدنه هواپیما شرکت کنند و در صورت موفقیت در این آزمون، به آنها مدرک پایه داده می شود که براساس این مدرک می توانند در شرکت های حمل و مقل هوایی یا کارخانه های تعمیر موتور و بدنه هواپیما استخدام شوند. گفتنی است که بسیاری از متخصصان تعمیر و نگهداری هواپیما پس از چند سال فعالیت در یک شرکت یا کارخانه، و به دست آوردن تجربه و تخصص لازم، براساس نیاز شرکت یا کارخانه موردنظر برای آزمون تخصصی به هواپیمایی کشوری معرفی می شوند. برای مثال یک متخصص تعمیر و نگهداری هواپیما امکان دارد برای تخصص موتور بوئینگ 747 یا بدنه ایرباس و موارد دیگر به هواپیمایی کشوری معرفی شود و در صورتی که در این آزمون موفق گردد به او مدرک تخصصی داده می شود و براساس این مدرک می تواند به هواپیمایی که در آن تخصص پیدا کرده است، اجازه پرواز دهد و از لحاظ فنی صلاحیت پرواز هواپیمای مورد نظر را تأیید نماید.

فردی که کار تعمیر و نگهداری هواپیما را انجام می دهد اگر با مبانی اولیه طراحی آشنا باشد، در کار خود موفق تر خواهد شد و همین امر دلیل اصلی تدوین و اجرای رشته مهندسی تعمیر و نگهداری هواپیما است.

رشته تعمیر و نگهداری هواپیما، اصول طراحی و ساخت، بازسازی و تعمیر و نگهداری قسمت هایی از صنایع هواپیما سازی، هلی کوپتر سازی، موشکی و صنایع مشابه را آموزش می دهد.

توانایی های مورد نیاز و قابل توصیه:

متخصص تعمیر و نگهداری هواپیما را می توان پزشک هواپیما دانست . چون همان طور که پزشک باید بدن انسان را کاملاً بشناسد، یک متخصص تعمیر و نگهداری هواپیما نیز باید تمام اجزای هواپیما را بشناسد تا اگر مشکلی پیش آمد، متوجه شود که این مشکل مربوط به کدام قطعه است و با تعمیر یا تعویض قطعه مورد نظر، ایمنی یک پرواز را تضمین کندو از همین رو دانشجوی این رشته باید خلاقیت، پشتکار و علاقه فراوان به کارهای فنی داشته باشد تا بتواند دروس متفاوت و متنوع این رشته را با موفقیت مطالعه کرده و در نهایت متخصص توانمندی شود.

دانشجوی رشته تعمیر و نگهداری هواپیما باید به ریاضیات و فیزیک و مکانیک علاقمند بوده و استعداد و شم فنی داشته باشد. در ضمن دانشجویی که به فکر پشت میز نشینی و کاری تمیز و مرتب و خارج از محیط کارگاه باشد، در این رشته موفق نخواهد شد. حتی مهندس این رشته باید لباس کار بپوشد و از کارهای بسیار ساده کارگاه ، حتی شستن قطعات هواپیما شروع کند و به تدریج مطالب را فرا بگیرد. بدون این که از کار کردن و فعالیت در کارگاه ابایی داشته باشد.

گفتنی است که رشته تعمیر و نگهداری هواپیما تنها از بین داوطلبان مرد دانشجو می پذیرد.

دانشگاه های دارای رشته  :

این رشته هم اکنون بطور گسترده در مراکز آموزشی آزاد و علمی کاربردی و دانشگاه افسری در حال تدریس و پذیرش دانشجو میباشد. دانشجویان طی مدت زمانی در حدود 5/1 الی 2 سال آموزش های جامعی در خصوص بخش های مختلف هواپیما اعم از ساختمان کلی و بخش های مختلف موتور در غالب تئوری و عملی میبینند. لازم بذکر میباشد که برگذاری دوره های موتور جت تجاری, برای کلیه دانشجویان از سراسر کشور تنها در تهران بعمل می آید و دانشجویان دانشگاه ستاری مستقیما" با توجه به نیازهای نیروهای مسلح آموزش میبینند

هرچند اساس آموزش ها یکی میباشد اما دانشجویان دوره های آزاد و علمی کاربردی به دلیل فراگیری اصول و فنون هواگردهای تجاری همچون انواع هواپیماهای مسافربری و باربری و حتی آموزشی, در جایگاه بین المللی از رتبه بالاتری برخوردار هستند و با توجه به اینکه مدرک A&P تجاری در ایران زیر نظر سازمان ICAO صادر میگردد لذا کلیه فارق التحصیلان این شاخه میتوانند در سایر کشورهای حاشیه خلیج فارس و برخی از کشورهای آسیایی و با حقوق مادی و معنوی بسیار فراتر از آنچه در ایران نصیبشان میگردد, فعالیت نمایند. اما فارق التحصیلان دانشگاه افسری با توجه به آموزش های محدود و Type های اختصاصی نیروهای مسلح داخلی, دیگر نمیتوانند در سایر کشورها فعالیت نمایند و به نوعی مدرک آنها مورد تائید سایر جوامع نمیباشد

آینده شغلی و بازار کار:

یک متخصص تعمیر و نگهداری هواپیما برای شرکت های حمل و نقل هوایی و کارخانجات تعمیر اساسی موتور و بدنه هواپیما ارزش بسیار زیادی دارد زیرا چنین فردی بسیاری از اوقات می تواند با تعمیر یا تعویض یک قطعه کوچک و ارزان از تعمیر و تعویض قطعه ای گران و هزینه بر جلوگیری کند.

یک متخصص خوب تعمیر و نگهداری هواپیما برای شرکت های حمل و نقل هوایی از نظر دلاری و ارزی بسیار مفید است ؛ زیرا گاه به جای تعویض یک قطعه هزار دلاری با تنظیم و تعویض یک قطعه کوچک که شاید 2 دلار بیشتر ارزش نداشته باشد، می تواند قطعه مورد نظر را برای استفاده در هواپیما آماده سازد. از سوی دیگر امروزه یک هواپیما بین 10 تا 20 میلیون دلار ارزش دارد و حفظ و نگهداری صحیح یک هواپیما برای استفاده در خطوط هوایی اهمیت بسیار زیادی دارد و مهمتر از آن حفظ جان و مال مسافرینی است که حمل و نقل آنها توسط هواپیما انجام می گیرد. از این رو یک متخصص ماهر و با تجربه تعمیر و نگهداری هواپیما به ویژه اگر مدرک تخصصی در زمینه بدنه یا موتور هواپیمایی خاص داشته باشد، نه تنها در ایران بلکه در سطح بین المللی فردی باارزش است و روی آن حساب می کنند.

تعداد اندکی از فارغ التحصیلان تعمیر و نگهداری هواپیما جذب سازمان هواپیمایی کشور می شوند چون سازمان هواپیمایی ناظر و کنترل کننده این صنعت است و بازار کار وسیعی برای فارغ التحصیل این رشته ندارد اما شرکت های حمل و نقل هوایی مثل آسمان، هما، کیش ایر و و همچنین شرکت های تعمیر اساسی موتور و بدنه هواپیما مثل صنایع هواپیمایی ایران سها، هلی کوپتر سازی پنها و هواپیماسازی ایران هسا و بعضی از شرکت هایی که کارهای جنبی در زمینه تعمیر و نگهداری موتور و بدنه هواپیما انجام می دهند، مراکز اصلی جذب فارغ التحصیلان این رشته هستند. از سوی دیگر تعدادی از فارغ التحصیلان با توجه به اطلاعات خوبی که در زمینه مکانیک و الکترونیک دارند، جذب کارخانه ها و شرکت های دیگر مثل ایران خودرو می شوند و در کل می توان گفت که هیچ یک از فارغ التحصیلان توانمند این رشته بیکار نمی مانند.

دروس پایه


ریاضی عمومی 1و2

فیزیک مکانیک

فیزیک حرارت

شیمی عمومی

فیزیک الکتریسیته  و مغاطیس

برنامه نویسی کامپیوتر

معادلات دیفرانسیل


دروس تخصصی


ساختمان هواپیما

مکانیک پرواز

موتورهای پیستونی

کارگاه موتورهای پیستونی

موتور جت

نقشه کشی تخصصی

کارگاه تعمیر بال و بدنه

سیستمهای الکتریکی هواپیما

آزمایشگاه ماشین و الکتریک هواپیما

سیستم های اندازه گیری و آلات دقیق هوایی

آنالیز سیستمهای هواپیما 1و2

کارگاه سیستم های هواپیما

زبان تخصصی سیستمهای مکانیکی هواپیما

مقررات هواپیمایی

کارآموزی

پروژه تخصصی

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 19:01 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

معرفی رشته دامپزشكي

بازديد: 293

 

عنوان تحقیق:

معرفی رشته دامپزشكي

 

دیباچه:

امروزه در دنیا علی‌رغم پیشرفت‌هایی که در زمینه‌های مختلف صورت گرفته است، هنوز هم مسأله غذا از نظر اجتماعی و اقتصادی در درجه اول اهمیت قرار دارد و به عنوان یک مسأله استراتژیک مطرح است. به طوری که موقعیت یک کشور را با سطح و نوع غذای مردم آن کشور محک می‌زنند. بدون شک در میان مواد غذایی آنچه بسیار اهمیت دارد و جزولاینفک مواد غذایی روزانه است، پروتئین حیوانی است که از طریق دام تهیه می‌شود.

از همین‌جا می‌توان به اهمیت دانش دامپزشکی پی ببرد زیرا دامپزشکی‌ علم‌ شناخت‌ بیماری‌های‌ دامی‌ اعم‌ از بیماری‌های‌ مشترک‌ بین‌ انسان‌ و حیوان‌ یا بیماری‌های‌ خاص‌ دام‌، پیشگیری‌ از بیماری‌ها، معالجه‌ بیماری‌ها و همچنین‌ علم‌ تغذیه‌ انسان‌ و دام‌ است. در نشریه‌ سازمان‌ بهداشت‌ جهانی‌ آمده‌ است‌ "هدف‌ نهایی‌ دامپزشکی‌ درمان‌ حیوانات‌ نیست‌ بلکه‌ دقیقاً تأمین‌ مواد غذایی‌ و بهداشت‌ انسان‌ می‌باشد." چرا که‌ با واکسیناسیون‌ دام‌ها می‌توان‌ از مرگ‌ و میر آنها جلوگیری‌ کرد و بر میزان‌ فرآورده‌های‌ دامی‌ افزود و در نتیجه‌ مواد پروتئینی‌ لازم‌ را برای‌ جیره‌ غذایی‌ انسانی‌ تأمین‌ نمود. موادی‌ که‌ مقاومت‌ انسان‌ها بخصوص‌ کودکان‌ را در مقابل‌ کلیه‌ بیماری‌ها، افزایش‌ می‌دهد و نه‌تنها باعث‌ کاهش‌ قابل‌ ملاحظه‌ هزینه‌های‌ درمانی‌ می‌شود، بلکه‌ جامعه‌ای‌ سالم‌ و فعال‌ بوجود خواهد آورد.

 

رشته   دامپزشکی چند سال است؟

دکترای دامپزشکی در ایران حدود 7 طول میکشد که اگر با سرعت درس بخوانید میتوانید این دوره را حدود 6 تا 6سال و نیم تمام کنید. در مقطع کاردانی طول دوره تحصیل حدود 2 سال است.

توانایی‌های‌ لازم :

یک‌ دامپزشک‌ باید به‌ زیست‌شناسی‌ علاقه‌مند بوده‌، به‌ زبان‌ انگلیسی‌ تسلط‌ داشته‌ و قدرت‌ تجزیه‌ و تحلیل‌ بالایی‌ داشته‌ باشد. چون‌ بیمار او نمی‌تواند درد خود را بیان‌ کند و دامپزشک‌ باید خود موفق‌ به‌ شناخت‌ بیماری‌ گردد. بدون‌ شک‌ دانشجوی‌ این‌ رشته‌ باید از سلامت‌ جسمانی‌ نیز برخوردار باشد اما قدرت‌ بدنی‌ در همه‌ بخش‌های‌ دامپزشکی‌ مطرح‌ نیست‌.

 

موقعیت‌ شغلی‌ در ایران :

فارغ‌التحصیلان‌ دامپزشکی‌ می‌توانند در مراکز مختلفی‌ از جمله‌ سازمان‌ دامپزشکی‌، مؤسسه‌ تحقیقات‌ و تولید واکسن‌ رازی‌ ، شرکت‌های‌ تولید دارو و فرآورده‌های‌ دامی‌، شرکت‌های‌ تولید مواد غذایی‌ با فرآورده‌های‌ دامی‌، واحدهای‌ دامپروری‌ دولتی‌ و خصوصی‌ و آزمایشگاه‌های‌ تشخیص‌ بیماری‌های‌ دامی‌ و بیماری‌های‌ انسانی‌ فعالیت‌ کنند یا خود بری معالجه حیوانات اهلی کلینیک دامپزشکی تأسیس کنند. گفتنی است که در اکثر کشورها از جمله کشور ما، دامپزشکان در تحقیقات پایه پزشکی نقش مهمی دارند برای مثال دکتر "جی ـ بانگ" عامل تب مالت انسان و سقط جنین دام‌ها را کشف کرد. این توانایی از آنجا نشأت می‌گیرد که از یک طرف کار بادام محدودیت کار با انسان را ندارد؛ یعنی می‌شود بر روی تعداد زیادی از حیوانات با وجود احتمال بیماری یا مرگ آزمایش نمود و از سوی دیگر یک دامپزشک دید وسیع‌تری درباره حیوانات دارد و می‌تواند به روی حیوانات مختلف تحقیق کند.

درس‌های‌ این‌ رشته‌ در طول‌ تحصیل :

دروس‌ پایه‌:

فیزیک‌ پزشکی‌، بیوشیمی‌، فیزیولوژی‌، ژنتیک‌ حیوانی‌، جانورشناسی‌ عمومی‌، آمار حیاتی‌.

دروس‌ اصلی‌:

اصول‌ همه‌گیرشناسی‌، اصول‌ تغذیه‌ دام‌، تغذیه‌ اختصاصی‌ دام‌، تغذیه‌ اختصاصی‌ طیور، آسیب‌شناسی‌ عمومی‌، آسیب‌شناسی‌ اختصاصی‌، باکتری‌شناسی‌ عمومی‌، باکتری‌شناسی‌ اختصاصی‌ و بیماری‌های‌ باکتریایی‌، کالبدشناسی‌ پایه‌، کالبدشناسی‌ مقایسه‌ای‌، انگل‌شناسی‌ و بیماری‌های‌ انگلی‌، قارچ‌شناسی‌ و بیماری‌های‌ قارچی‌، ویروس‌شناسی‌ و بیماری‌های‌ ویروسی‌، ایمن‌شناسی‌ و سرم‌شناسی‌، سم‌شناسی‌، فارماکولوژی‌، ماهی‌شناسی‌ عمومی‌، جنین‌شناسی‌ نظری‌، اصول‌ انتخاب‌ و تلقیح‌ مصنوعی‌ دام‌، بهداشت‌ و پرورش‌ دام‌، بهداشت‌ و پرورش‌ طیور، تکثیر و پرورش‌ ماهی‌، پرورش‌ و بیماری‌های‌ زنبور عسل‌، اصول‌ اصلاح‌نژاد دام‌، اصول‌ هوشبری‌ نظری‌، اصول‌ کالبدگشایی‌ و نمونه‌برداری‌، اصول‌ معاینه‌ دام‌.

 

 

دروس‌ تخصصی‌:

بیماری‌های‌ اندام‌های‌ حرکتی‌، بیماری‌های‌ متابولیک‌ دام‌ ، بیماری‌های‌ درونی‌ دام‌های‌ بزرگ‌ ، بیماری‌های‌ درونی‌ دام‌های‌ کوچک‌ ، بیماری‌های‌ تولیدمثل‌ دام‌، بیماری‌های‌ طیور، بیماری‌های‌ ماهی‌، بیماری‌های‌ مشترک‌ انسان‌ و دام‌، رادیولوژی‌ دامپزشکی‌، جراحی‌ عمومی‌ دام‌های‌ بزرگ‌، جراحی‌ عمومی‌ دام‌های‌ کوچک‌، مسمومیت‌های‌ دام‌، مامایی‌ دامپزشکی‌، کلینیکال‌ پاتولوژی‌، بهداشت‌ و صنایع‌ شیر، کنترل‌ کیفی‌ و بهداشتی‌ مواد غذایی‌، صنایع‌ مواد غذایی‌ با منشاء دامی‌ نظری‌، زبان‌ تخصصی‌.

 

دروس‌ بالینی‌:

عملیات‌ درمانگاهی‌ دام‌های‌ بزرگ‌، عملیات‌ درمانگاهی‌ دام‌های‌ کوچک‌، عملیات‌ درمانگاهی‌ مامایی‌، عملیات‌ درمانگاهی‌ طیور، کارآموزی

دامپزشکی و رشته مشابه پزشکی  :

دامپزشکان از نظر واحدهای درسی با اختلاف قابل ملاحظه بیش از دندانپزشکان و داروسازان درس میخوانند و اصولاً در طب از آنان توانمندتر هستند. اختلاف طول تحصیل دامپزشکی و پزشکی به لحاظ تعداد واحدهای درسی هم تنها به واحدهای کشیک شبانه پزشکان مربوط میشود و دامپزشک در برخی دروس مانند انگل شناسی به عنوان نمونه به دلیل واحدهای بیشتر تحصیلی شاید دو برابر یک پزشک اطلاعات داشته باشد. البته این به معنای نفی رشته های دیگر نظیر پزشکی نیست و نقش پزشکان عزیز در خدمت به جامعه به جای خود محفوظ و قابل احترام است.

 

 

 

 

 

 

دانشگاه های دارای رشته دامپزشکی :

 

  حقوق و درآمد دامپزشکان

این موضوع بستگی به عقاید و فرهنگ هر فرد دارد. ممکن است فردی با حقوق یک میلیون تومان در ماه راضی باشد و دیگری با حقوق سه و نیم میلیون تومان در ماه اصلاً راضی نباشد! اغلب دامپزشکان را میتوان با حقوق و درآمد متوسط (حدود یک تا دو میلیون تومان) در نظر گرفت. برخی ممکن است در این میان بسیار بیشتر و یا حتی بسیار کمتر درآمد داشته باشند. هستند دامپزشکانی که مسئولیت فنی بعهده دارند اما حقوق زیادی دریافت نمی‏کنند و هستند دامپزشکانی هم که مطب شخصی دارند و به واسطه فعالیت چند ساله درآمدی دو رقمی (به میلیون) در ماه دارند.

یک دامپزشک بعد از دکترای عمومی می‏تواند تخصص بگیرد؟

رشتههای متعدد بالغ بر بیست رشته تخصصی برای دامپزشکان عمومی نظیر بیماریهای داخلی دامهای بزرگ، بیماریهای داخلی دامهای کوچک (حیوانات خانگی)، جراحی دامپزشکی، بیماریهای طیور، بیماریهای آبزیان، پاتولوژی دامپزشکی، میکروب شناسی دامپزشکی، اپیدمیولوژی، بهداشت مواد غذایی و غیره وجود دارد که دامپزشک می‏تواند پس از شرکت در آزمون تخصصی و قبولی در مصاحبه در این مقطع تخصصی ادامه تحصیل دهد. در کنار این برخی از رشته‏های علوم پایه پزشکی نیز از میان دامپزشکان برای تحصیل دانشجو میپذیرند. البته به دلیل قبولی بسیار خوب دامپزشکان و پایه علمی مناسب قدری روند انتخاب دامپزشکان برای رشتههای مشترک با پزشکی در سالیان اخیر با تنگنظری بعضی مسئولین در وزارت بهداشت روبرو بوده و همین امر امکان ادامه تحصیل در این زمینه را دشوار نموده است.

منبع:

parsidoc.com

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 19:01 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

معرفی دانشگاه علوم پزشکی گلستان (گرگان)

بازديد: 145

 

عنوان تحقیق:

معرفی دانشگاه علوم پزشکی گلستان (گرگان)

 

تاریخچه دانشگاه:

سال تاسيس : 1371

  رئيس دانشکده پزشکی : آقای دکتر محمد حسين تازيکی،عضو هيئت علمی دانشگاه،متخصصENT،دانشيار

  معاون آمورشی علوم پايه و پژوهشی : آقاي دکترمهرداد جهانشاهيPh.Dعلوم تشريحی، دانشيار .

  معاون آموزش بالينی دانشکده :خانم دکتر نگار برومند ، جراح و متخصص چشم، استاديار .

  معاون پژوهشي  دانشکده: آقای دکتر محسن سعيدی،ph.D ايمونولوژی، استاديار .

  مسئول آموزش دانشکده : آقای کيومرث حيدری ، کارشناس پرستاری .

  مراکز آموزشی درمانی وابسته به دانشکده :

  مرکز آموزشی درمانی پنجم آذر :

  رئيس مرکز : آقای دکتر اميرحاج محمدی، دکتری تخصصی جراحی، استاديار .

  معاون آموزشی مرکز : آقای دکتر محمد مهدی مطهری،متخصص چشم ، استاديار.

  مرکز آموزشی درمانی طالقانی :

  رئيس مرکز : آقای دکتر احمد محمدی پور فوق تخصص جراحی اطفال ، استاديار .

  مرکز آموزشی درماني صياد شيرازي :

  رئيس مرکز :آقای دکتر سعيد اميرخانلو،فوق تخصص نفرولوژی،استاديار

  تعداد دانشجويان در حال حاضر :

-پزشکی عمومی: 429 نفر(178 مرد و 251 زن)

-کارشناسی ارشد: 89 نفر(35 مرد و 54 زن)

-دستياری: 79 نفر( 36 مرد و 43 زن)

  تعداد فارغ التحصيل :

 -پزشکی عمومی: 578 نفر (269 زن و 309 مرد)

 -کارشناسی ارشد: 22 نفر (13زن و 9 مرد)

  تعداد رشته های تحصيلی :

1.پزشکی ( دکترای حرفه ای)

2.ميکروب شناسی ( کارشناسی ارشد)

3.دستياری تخصصی اطفال

4. علوم تشريحی ( کارشناسی ارشد)

5. بيوشيمی بالينی ( کارشناسی ارشد)

6.  ويروس شناسي ( کارشناسی ارشد)

7.  فارماکولوژی ( PhD )- گرايش سم شناسی (مشترک با دانشگاه علوم پزشکی تهران)

8. دستياری تخصصی زنان

9. دستياری تخصصی داخلی

10. دستياری تخصصی بيهوشی ومراقبتهای ويژه

11. دستياری تخصصی روانپزشکی

12. دستياری تخصصی جراحی عمومی

  تعداد اعضاء هيئت علمی : 135 نفر می باشد که از اين تعداد 33 نفر در گروههای آموزشی علوم پايه و 102 نفر در گروههای آموزشی بالينی فعاليت دارند .

 

گروه های علوم پايه :

1-    گروه آموزشی فيزيولوژی

2-    گروه آموزشی انگل شناسی و قارچ شناسی

3-    گروه آموزشی بيوشيمی ، بيوفيزيک ، تغذيه و ژنتيک

4-    گروه آموزشی علوم تشريحی

5-    گروه آموزشی علوم فارماکولوژی

6-     گروه آموزشی ميکروب،ويروس وايمنی شناسی

7-    گروه آموزشی بهداشت وپزشکی اجتماعی

گروه های بالينی :


1-    گروه جراحی

1-1  - جراحی عمومی

2-1  - ارتوپدی

3-1  - اورولوژی

4-1  - چشم

2-گروه داخلی

1-2  -فوق غدد و اندوکرين

2-2  -فوق روماتولوژی

3-2  - فوق هماتولوژی

4-2  - فوق نورولوژی

5-2  - فوق ريه

6-2  - پوست

3- گروه اطفال

1-3  فوق هماتولوژی

2-3  فوق نفرولوژی

3-3  فوق نوزادان

4-3  فوق روماتولوژی

5-3  فوق عفونی

6-3  فوق غدد

7-3  فوق ريه

8-3  فوق نورولوژی

4-گروه بيهوشی و مراقبتهای ويژه

5-گروه پاتولوژی

6-گروه اعصاب و روان

7-گروه قلب و عروق

8-گروه عفونی

9-گروه زنان و زايمان

10-گروه راديولوژی

11-گروه نورولوژی


منبع:

سایت دانشگاه علوم پزشکی گرگان

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 19:00 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زندگی نامه کامل جلال آل احمد

بازديد: 217

 

زندگی نامه کامل جلال آل احمد

مقدمه

نزديك به چهار دهه از خاموشي جلال آل احمد نويسنده و روشنفكر مبرز ما مي گذرد. با گذشت هر چه بيشتر زمان حضور انديشه هاي وي در عرصه فكر و نقد مسايل اجتماعي بويژه رابطه ما با غرب، روشنفكران و وظايف آن، آزادي قلم و بيشتر و بحث انگيزتر مطرح ميشود. از فرداي تشكيل جمهوري اسلامي كه تحقق برخي از نظريه هاي آل احمد را به نوعي دربرداشت جنبة سياسي و اجتماعي دكترين وي مورد توجه قرار گرفت و شايد بتوان گفت كه جنبة ادبي شخصيت و آثار وي در حاشيه قرار گرفت.

حضور جلال آل احمد در جريانات روشنفكري دهه هاي سي و چهل نمودار شرف و حيثيت جامعه روشنفكران بود. مردي كه تمامي حجم درد و عظمت رهبري روشنفكران زمان خودش را بر دوش كشيد و در چهل و شش سالگي ديگر تاب نياورد و خاموش گشت.

چهل و شش سال زندگي كرد و در اين ميان نزديك به سي سال نوشت و حدود پنجاه اثر از خود باقي گذاشت. اين بخشي از كارنامة زندگي جلال است.

جلال آل احمد روشنفكري بود كه حتي مخالفانش در وطن پرستي و عشق او به فرهنگ ملي ايران ترديد ندارند. نوشتن براي او عبادت بود. زبان و قلبش صريح بود و صراحتي كه در كمتر كسي ميتوان سراغ گرفت.

زنده ياد جلال آل احمد با عشق به حقيقت زيست. زندگي ادبي و اجتماعيش سراسر است از اين شيفتگي به حق و تا آخر عمر خويش اينچنين زيست. آثار جلال آل احمد و زندگي پرفراز و نشيبش آنچنان گسترده و گوناگونند كه پرداختن به تمامي جنبه ها، در حوصلة اين صفحات نمي گنجد.


چکیده

« جلال آل احمد» متفكري است كه مهمترين دغدغة‌ او در دوران حياتش ، « بررسي مسائل اجتماعي ايران» بوده است  انجام  اين مهم را قالب داستانها ، مقالات وگزارشهاي او مي توان به وضوح مشاهده نمود. هر چند رشتة‌ تحصيلي آل احمد « ادبيات فارسي » بوده ، تعريف او از « ادبيات» با ديگران متفاوت است.

آل احمد به جدال «سنت» و «مدرنيسم» در ايران توجه دارد،‌ جامعة ايران را دچار به هم ريختگي و «آنومي» مي داند وبه دنبال ارائة‌ راه حلي براي اين جدال است.

آل احمد به نوعي « بومي جهاني » مي انديشد وهويتي براي ايراني قائل است  و خواهان آن  مي باشد  كه ايراني بتواند حرفش را به تمام جهان بزند.

آل احمد با « غربي شدن» به شدت مخالف است،‌ اما با « نوسازي » از اين باب كه  برنامه ريزي نشده وبرون تدبير در ايران در حال پياده شدن است، مخالف مي ورزد،‌ نه بانوسازي به فضاي مطلق آن .

اهميت خاص غربزدگي از حيث دوران رژيم پهلوي،‌ در اين است كه جلال، دو واقعيت مهم را كه به عقيدة‌ او تحصيل كردگان ايراني از آن غافل بوده اند ، فهميده بود .

در مقولة «زنان» آل احمد در آثار داستاني خود ،‌ به دو تيپ از زنان توجه دارد. زن خرافي سنت زده ،‌ و زن غربزده كه به نقد هر دو تيپ مي پردازد .


زندگي نامة جلال (مثلاً شرح احوالات)

در خانواده اي روحاني (مسلمان- شيعه) برآمده ام. پدر و برادر بزرگ و يكي از شوهر خواهرهايم در مسند روحانيت مردند. و حالا برادرزاده اي و يك شوهر خواهر ديگر روحاني اند. و اين تازه اول عشق است. كه الباقي خانواده همه مذهبي اند. با تك و توك استثنايي. برگردان اين محيط مذهبي را در «ديد و بازديد» ميشود ديد و در «سه تار» و گله به گله در پرت و پلاهاي ديگر.

نزول اجلالم به باغ وحش اين عالم در سال 1302 بي اغراق سرهفت تا دختر آمده ام. كه البته هيچكدامشان كور نبودند. اما جز چهار تاشان زنده نمانده اند. دو تاشان در همان كودكي سر هفت خان آبله مرغان و اسهال مردند و يكي ديگر در سي و پنج سالگي به سرطان رفت.

كودكيم در نوعي رفاه اشرافي روحانيت گذشت. تا وقتيكه وزارت عدلية «داور» دست گذاشت روي محضرها و پدرم زير بار انگ و تمبر و نظارت دولت نرفت و در دكانش را بست و قناعت كرد به اينكه فقط آقاي محل باشد. دبستان را كه تمام كردم ديگر نگذاشت درس بخوانم كه: «برو بازار كار كن» تا بعد ازم جانشيني بسازد. و من بازار را رفتم. اما دارالفنون هم كلاسهاي شبانه باز كرده بود كه پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها كار؛ ساعت سازي؛ بعد سيم كشي برق، بعد چرم فروشي و ازين قبيل و شبها درس. و با درآمد يك سال كار مرتب، الباقي دبيرستان را تمام كردم. بعد هم گاهگذاري سيم كشي هاي متفرق. بر دست «جواد» ؛ يكي ديگر از شوهر خواهرهايم كه اينكاره بود. همين جوريها دبيرستان تمام شد. و توشيح «ديپلمه» آمد زير برگه وجودم- در سال 1322- يعني كه زمان جنگ. به اين ترتيب است كه جوانكي با انگشتري عقيق به دست و سر تراشيده و نزديك به يك متر و هشتاد، از آن محيط مذهبي تحويل داده ميشود به بلبشوي زمان جنگ دوم بين الملل. كه براي ما كشتار را نداشتو خرابي و بمباران را. اما قحطي را داشت و تيفوس را و هرج و مرج را و حضور آزار دهندة قواي اشغال كننده را.

جنگ كه تمام شد دانشكدة ادبيات (دانشسراي عالي) را تمام كرده بودم. 1325 و معلم شدم. 1326 در حاليكه از خانواده بريده بودم و با يك كراوات و يكدست لباس نيمدار امريكايي كه خدا عالم است از تن كدام سرباز به جبهه رونده اي كنده بودند تا من بتوانم پاي شمس العماره به 80 تومان بخرمش. سه سالي بود كه عضو حزب توده بودم. سالهاي آخر دبيرستان با حرف و سخنهاي احمد كسروي آشنا شدم و مجله «پيمان» و بعد «مرد امروز» و «تفريحات شب» و بعد مجلة «دنيا» و مطبوعات حزب توده و با اين مايه دست فكري چيزي درست كرده بوديم به اسم «انجمن اصلاح». كوچه انتظام، اميريه. و شبها در كلاسهاي مجاني فنارسه درس مي داديم و عربي و آداب سخنراني. و روزنامة ديواري داشتيم و به قصد وارسي كار احزابي كه همچو قارچ روييده بودند هر كدام مامور يكيشان بوديم و سركشي مي كرديم به حوزه ها و ميتينگهاشان و من مامور حزب توده بودم و جمعه ها بالاي پسقلعه و كلك چال مناظره و مجادله داشتيم كه كدامشان خادمند و كدام خائن و چه بايد كرد و ازين قبيل تا عاقبت تصميم گرفتيم كه دسته جمعي به حزب توده بپيونديم. جز يكي دو تا كه نيامدند. و اين اوايل سال 1323. ديگر اعضاي آن انجمن «اميرحسين جهانبگلو» بود و رضاي زنجاني و هوشيدر و عباسي و دارابزند و علينقي منزوي و يكي دو تاي ديگر كه يادم نيست. پيش از پيوستن به حزب، جزوه اي ترجمه كرده بودم از عربي به اسم «عزاداريهاي نامشروع» كه سال 22 چاپ شد و يكي دو قران فروختيم و دو روزه تمام شد و خوش و خوشحال بوديم كه انجمن يك كار انتفاعي هم كرده. نگو كه بازاريهاي مذهبي همه اش را چكي خريده اند و سوزانده. اينرا بعدها فهميديم. پيش از آن هم پرت و پلاهاي ديگري نوشته بودم در حوزة تجديدنظرهاي مذهبي كه چاپ نشده ماند و رها شد.

در حزب توده در عرض چهار سال از صورت يك عضو ساده به عضويت كميتة حزبي تهران رسيدم و نمايندگي كنگره. و ازين مدت دو سالش را مدام قلم زدم. در «بشر براي دانشجويان» كه گرداننده اش بودم و در مجله ماهانة «مردم» كه مدير داخليش بودم. و گاهي هم در «رهبر» اولين قصه ام در «سخن» درآمد. شمارة نوروز 24. كه آنوقتها زير ساية صادق هدايت منتشر ميشود و ناچار همة جماعت ايشان گرايش به چپ داشتند. و در اسفند همين سال «ديد و بازديد» را منتشر كردم؛ مجموعة آنچه در «سخن» و «مردم براي روشنفكران» هفتگي درآمده بود. به اعتبار همين پرت و پلاها بود كه از اوايل 25 مامور دشم كه زير نظر طبري «ماهانة مردم» را راه بيندازم. كه تا هنگام انشعاب 18 شماره اش را درآورم. حتي ششماهي مدير چاپخانه حزب بودم. چاپخانة «شعله ور» . كه پس از شكست «دموكرات فرقه سي» و لطمه اي كه به حزب زد و فرار رهبران، از پشت عمارت مخروبة «اپرا» منتقلش كرده بودند به داخل حزب. و به اعتبار همين چاپخانه اي در اختيار داشتن بود كه «از رنجي كه مي بريم» درآمد. اواسط 1326. حاوي قصه هاي شكست در آن مبارزات و به سبك رئاليسم سوسياليستي! و انشعاب در آذر 1326 اتفاق افتاد. بدنبال اختلاف نظر جماعتي كه ما بوديم- به رهبري خليل ملكي- و رهبران حزب كه به علت شكست قضية آذربايجان زمينة افكار عمومي حزب ديگر زير پايشان نبود. و به همين علت سخت دنباله روي سياست استاليني بودند كه مي ديديم كه به چه بواري ميانجاميد. پس از انشعاب، يك حزب سوسياليست ساختيم كه زير بار اتهامات مطبوعاتي حزبي كه حتي كمك راديو مسكو را در پس پشت داشتند، تاب چنداني نياورد و منحل شد و ما ناچار شديم به سكوت.

در اين دورة سكوت است كه مقداري ترجمه مي كنم. به قصد فنارسه ياد گرفتن. از «ژيد» و «سارتر» و نيز از «داستايوسكي» «سه تار» هم مال اين دوره است كه تقديم شده به خليل ملكي. هم درين دوره است كه زن مي گيرم. وقتي از اجتماع بزرگ دستت كوتاه شد، كوچكش را در چارديواري خانه اي مي سازي. از خانة پدري به اجتماع حزب گريختن و از آن به خانه شخصي. و زنم سيمين دانشور است كه مي شناسيد. اهل كتاب و قلم و دانشيار رشتة زيباشناسي و صاحب تاليف ها و ترجمه هاي فراوان. و در حقيقت نوعي يار و ياور اين قلم. كه اگر او نبود چه بسا خزعبلات كه به اين قلم درآمده بود. (و مگر در نيامده؟!. از 1329 به اين ور هيچ كاري به اين قلم منتشر نشده كه سيمين اولين خواننده و نقادش نباشد. و اوضاع همين جورها هست تا قضيه ملي شدن نفت و ظهور جبهة ملي و دكتر مصدق. كه از نو كشيده مي شوم به سياست. و از نو سه سال ديگر مبارزه. در گرداندن روزنامه هاي «شاهد» و «نيروي سوم» و مجلة ماهانة «علم و زندگي» كه مديرش ملكي بود. علاوه بر اينكه عضو كميتة نيروي سوم و گردانندة تبليغاتش هستم كه يكي از اركان جبهة ملي بود. و باز همين جورهاست تا ارديبهشت 1332 كه به علت اختلاف نظر با ديگر رهبران نيروي سوم، ازشان كناره گرفتم. مي خواستند ناصر وثوقي را اخراج كنند كه از رهبران حزب بود؛ و با همان «بريا» بازيها، كه ديدم ديگر حالش نيست. آخر ما به علت همين حقه بازيها از حزب توده انشعاب كرده بوديم. و حالا از نو به سرمان مي آمد.

در همين سالهاست كه «بازگشت از شوروي» ژيد را ترجمه كردم و نيز «دستهاي آلوده» سارتر را. و معلوم است هر دو به چه علت. «زن زيادي» هم مال همين سالهاست. آشنايي با «نيما يوشيج» هم مال همين دوره است. و نيز شروع به لمس كردن نقاشي. مبارزه اي كه ميان ما از درون جبهة ملي با حزب توده درين سه سال دنبال شد، به گمان من يكي از پربارترين سالهاي نشر فكر و انديشه و نقد بود.

بگذريم كه حاصل شكست در آن مبارزه به رسوب خويش پاي محصول كشت همه مان نشست. شكست جبهه ملي و برد كمپانيها در قضية نفت- كه از آن به كنايه در «سرگذشت كندوها» گپي زده ام- سكوت اجباري مجددي را پيش آورد كه فرصتي بود براي به جد در خويشتن نگريستن و به جستجوي علت آن شكستها به پيرامون خويش دقيق شدن. و سفر به دور مملكت. و حاصلش «اورازان- تات نشينهاي بلوك زهرا- و جزيره خارك» كه بعدها موسسه تحقيقات اجتماعي وابسته به دانشكدة ادبيات به اعتبار آنها ازم خواست كه سلسله نشرياتي را درين زمينه سرپرستي كنم. و اينچنين بود كه تك نگاري (مونوگرافي) ها شد يكي از رشته كارهاي ايشان. و گرچه پس از نشر پنج تك نگاري ايشان را ترك گفتم. چرا كه ديدم مي خواهند از آن تك نگاريها متاعي بسازند براي عرضه داشت به فرنگي و ناچار هم به معيارهاي او و من اينكاره نبودم. چرا كه غرضم از چنان كاري از نو شناختن خويش بود و ارزيابي مجددي از محيط بومي و هم به معيارهاي خودي. اما به هر صورت اين رشته هنوز هم دنبال ميشود.

و همين جوريها بود كه آن جوانك مذهبي از خانواده گريخته و از بلبشوي ناشي از جنگ و آن سياست بازيها سر سالم به در برده متوجه تضاد اصلي بنيادهاي سنتي اجتماعي ايرانيها شد با آنچه به اسم تحول و ترقي - و در واقع به صورت دنباله روي سياسي و اقتصادي از فرنگ و آمريكا- دارد مملكت را به سمت مستعمره بودن ميبرد و بدلش ميكند به مصرف كنندة تنهاي كمپاني ها و چه بي اراده هم. و هم اينها بود كه شد محرك «غرب زدگي» - سال 1341- كه پيش از آن در «سه مقالة ديگر» تمرينش را كرده بودم. «مدير مدرسه» را پيش ازينها چاپ كرده بودم- 1327- حاصل انديشه هاي خصوصي و برداشتهاي سريع عاطفي از حوزة بسيار كوچك اما بسيار مؤثر فرهنگ و مدرسه. اما با اشارات صريح به اوضاع كلي زمانه و همين نوع مسايل استقلال شكن.

انتشار «غرب زدگي» كه مخفيانه انجام گرفت نوعي نقطة عطف بود در كار صاحب اين قلم. و يكي از عوارضش اينكه «كيهان ماه» را به توقيف افكند. كه اوايل سال 1341 براهش انداخته بودم و با اينكه تأمين مالي كمپاني كيهان را پس پشت داشت شش ماه بيشتر دوام نياورد و با اينكه تأمين مالي كمپاني كيهان را پس پشت داشت شش ماه بيشتر دوام نياورد و با اينكه جماعتي پنجاه نفره از نويسندگان متعهد و مسئول به آن دلبسته بودند و همكارش بودند دو شماره بيشتر منتشر نشد. چرا كه فصل اول «غرب زدگي» را در شمارة اولش چاپ كرده بوديم كه دخالت سانسور و اجبار كندن آن صفحات و ديگر قضايا

كلافگي ناشي ازين سكوت اجباري مجدد را در سفرهاي چندي كه پس ازين قضيه پيش آمد دركردم. در نيمة آخر سال 41 به اروپا. به ماموريت از طرف وزارت فرهنگ و براي مطالعه در كار نشر كتابهاي درسي. در فروردين 43 به حج. تابستانش به شوروي. به دعوتي براي شركت در هفتمين كنگرة بين الملي مردمشناسي. و به آمريكا در تابستان 44. به دعوت سمينار بين المللي و ادبي و سياسي دانشگاه «هاروارد». و حاصل هر كدام ازين سفرها سفرنامه اي. كه مال حجش چاپ شد. به اسم «خسي در ميقات» و مال روش داشت چاپ مي شد؛ به صورت پاورقي در هفته نامه اي ادبي كه «شاملو» و «رويايي» در مي آورند. كه از نو دخالت سانسور و بسته شدن هفته نامه. گزارش كوتاهي نيز از كنگرة مردمشناسي داده ام در «پيام نوين» و نيز گزارش كوتاهي از «هاروارد» ، در «جهان نو» كه دكتر «براهني» در ميآورد. باز چهار شماره بيشتر تحمل دستة ما را نكرد. هم درين مجله بود كه دو فصل از «خدمت و خيانت روشنفكران» را در مي آوردم. و اينها مال سال 1345. پيش ازين «ارزيابي شتابزده» را درآورده بودم- سال 43- كه مجموعة هجده مقاله است در نقد ادب و اجتماع و هنر و سياست معاصر. كه در تبريز چاپ شد. و پيش از آن نيز قصه «نون و قلم» را- سال 1340- كه به سنت قصه گويي شرقي است و در آن چون و چراي شكست نهضتهاي چپ معاصر را براي فرار از مزاحمت سانسور در يك دورة تاريخي گذشته ام و وارسيده.

آخرين كارهايي كه كرده ام يكي ترجمة «كرگدن» اوژن يونسكو- است- سال 45- و انتشار متن كامل ترجمة «عبور از خط» ارنست يونگر كه به تقرير دكتر محمود هومن براي «كيهان ماه» تهيه شده بود و دو فصلش همانجا درآمده بود. و همين روزها از چاپ «نفرين زمين» فارغ شده ام كه سرگذشت معلم دهي است در طول نه ماه از يك سال و آنچه بر او و اهل ده مي گذرد. به قصد گفتن آخرين حرفها دربارة آب و كشت و زمين و لمسي كه وابستگي اقتصادي به كمپاني از آنها كرده و اغتشاشي كه ناچار رخ داده. و نيز به قصد ارزيابي ديگري خلاف اعتقاد عوام سياستمداران و حكومت از قضية فروش املاك كه به اسم اصلاحات ارضي جاش زده اند.

پس از اين بايد «خدمت و خيانت روشنفكران» را براي چاپ آماده كنم. كه مال سال 43 است و اكنون دستكاريهايي مي خواهد. و بعد بايد ترجمة «تشنگي و گشنگي» يونسكو را تمام كنم و بعد بپردازم به از نو نوشتن «سنگي بر گوري» كه قصه ايست در باب عقيم بودن. و بعد بپردازم به اتمام «نسل جديد» كه قصة ديگري است از نسل ديگري كه من خود يكيش و مي بيني كه تنها آن بازرگان نيست كه به جزيره كيش شبي ترا به حجرة خويش خوانند و چه مايه ماليخوليا كه به سر داشت

ديماه 1346

انديشه هاي جلال

مهمترين زمينه هاي فكري تأثير گذار بر انديشة آل احمد را اينگونه ميتوان برشمرد:

-         «انديشه هاي كسروي» كه در مذهب گريزي و مذهب ستيزي اولية آل احمد تأثير داشت؛

-         «انديشه هاي ماركسيستي»- اعم از «ماركسيسم- لنينيسم» و «ماركسيسم انتقادي»- كه در ذيل آن، تئوري امپرياليسم «لنين» و افكار «ماركوزه» و تأثير آن بر انديشة آل احمد با مستنداتي مورد اشاره قرار گرفت؛

-         «اگزيستانسياليسم» نيز از ديگر زمينه هاي فكري آل احمد بوده كه در اين ميان وي از افكار «هايدگر»، «سارتر» و «كامو» تاثيرهاي عمده اي را خصوصاً در باب «غربزدگي» و «نگرش به ماشين و تكنولوژي» و «نحوة نگارش داستانها» و «همدلي و درون بيني» شخصيتهاي داستاني پذيرفته است؛

-         «نيهيليسم» (يونسكو، يونگر و داستايوفسكي) نيز در توجه آل احمد و نحوة نگرش او به «تكنولوژي»

مهمترين زمينه هاي فكري تأثير گذار بر انديشه آل احمد را اينگونه ميتوان برشمرد:

-         «انديشه هاي كسروي» كه در مذهب گريزي و مذهب ستيزي اولية آل احمد تأثير داشت؛

-         «انديشه هاي ماركسيستي»- اعم از «ماركسيسم- لنينيسم» و «ماركسيسم انتقادي»- كه در ذيل آن ، تئوري امپرياليسم «لنين» و افكار «ماركوزه» و تأثير آن بر انديشة آل احمد با مستنداتي مورد اشاره قرار گرفت؛

-         «اگزيستانسياليسم» نيز از ديگر زمينه هاي فكري آل احمد بوده كه در اين ميان وي از افكار «هايدگر»، «سارتر» و «كامو» تاثيرهاي عمده اي را خصوصا در باب «غربزدگي» و «نگرش به ماشين و تكنولوژي» و «نحوة نگارش داستانها» و «همدلي و درون بيني» شخصيتهاي داستاني پذيرفته است؛

-         «نيهيليسم» (يونسكو، يونگر و داستايوفسكي) نيز در توجه آل احمد و نحوه نگرش او به «تكنولوژي» بي تأثير نبوده است؛ ولي او به «پوچ گرايي» آن انديشه ها توجه چنداني نمي كند؛ بلكه فقط «بيمناك» بودن را از آن اقتباس ميكند؛

-         «نيروي سوم» و خصوصاً انديشه هاي «خليل ملكي» نيز از عوامل ديگر اثرگذار بر انديشه هاي آل احمد ميباشد؛

-         مذهب و مكتب «وابستگي» نيز در زواياي عمدة كارهاي آل احمد تأثير گذار بوده است.

آنچه ذكر گرديد، مهمترين منابعي است كه انديشه ها و افكار آل احمد از آنها اقتباس نموده است و اين به معناي آن نيست كه او فقط ترجمه كنندة افكار آنها بوده؛ بلكه آل احمد با رويكرد اقتباسي خود، آن افكار را با مسائل و دغدغه هاي خود محك زده و بعد از آفرينش تلفيقي نو كه گره گشاي مسائل ايران باشد، آنها را عنوان مي نموده است.

پايگاه اجتماعي جلال

1-   روحاني زادگي

آل احمد قبل از هر چيز، يك «روحاني زاده» بود و دوران كودكي و نوجواني را در محيط مذهبي خانواده سپري كرده بود: «چنانكه خودش برايم گفته است، در آغاز جواني سپري كرده بود: «چنانكه خودش برايم گفته است، در آغاز جواني سخت پايبند مذهب بوده و از نماز شب و جعفر طيار و انگشتر درّ و عقيق و امر به معروف و نهي از منكر، يك دم غافل نبوده است.» (دانشور، 1371). جلال «ريشه هاي عميق خانوادگي» داشته و پدر او از روحانيون برجسته اي بوده كه حضرت امام (ره) او را مي شناخته است و براي فوت او در قم مراسم برگزار مي نمايد.

آل احمد در بررسي مسالة روشنفكري، يكي از زادگاههاي آن را روحانيت مي داند بر اين مبنا روشنفكري خود او را نيز ميتوان متاثر از «روحاني زاده» بودنش مي دانست. زيرا اين قشر بيشتر از اقشار ديگر با كتاب و مدرسه سروكار دارند. علاوه بر اين، مفهوم «رهبري» براي فرزندان روحانيون، از همان آغاز امري ملموس بوده كه اين خصيصه نيز آنها را به سمت روشنفكري هدايت ميكند. در كنار آن ، سختگيريهاي مذهبي نيز باعث بي طاقت شدن فرزندان آنها گرديده كه يكجا اصول و فروع را با هم كنار مي گذارند.

آل احمد در جواب «جمالزاده» كه در نقد مدير مدرسه تعجب كرده بود كه «در چنين محيط خراب و فاسد و متعفني، اين يك نفر جناب مدير از كجا اين همه حساس و باوجدان و درست بار آمده است!»، مي نويسد:

«بايد به استحضارتان برسانم اين فقير افتخار اين را دارد كه در يك خاندان روحاني تربيت شده است.»

و به نظر سيمين دانشور: «پدر و فرزند، هر چند از دو راه مي رفتند، ولي از نظر شخصيت بسيار شبيه هم بودند. پدرش روحاني قرص و حتي لجوجي بود و تحمل كوچكترين ترديدي را نداشت.»

اين محيط مذهبي در مرحلة اول زندگي (22-1302)، او را مذهبي بار آورده بود و از آنجا كه اين وجه مذهبي او ناشي از سختگيريهاي مذهبي خانواده بود، در 1322 پشت پا به خانواده مي زند و نسبت به مرسومات ديني، سرخورده ميشود. مرحوم آيت الله طالقاني اين سرخوردگي آل احمد را ناشي از همين سختگيريها مي داند كه في المثل او را وادار مي نموده اند به «شاه عبدالعظيم» برود و «دعاي كميل» بخواند.

بعد از بسته شدن محضر پدر آل احمد در 1310 توسط وزير عدلية وقت (علي اكبر داور)، پدر جلال دچار بداخلاقي بيشتري مي گردد و سختگيريهاي او بيشتر ميشود. نتيجة اين سختگيريها تمايل جلال به حزب توده و نقد مذهب، خصوصاً نقد خرافات سنتي ميباشد كه در سه تار و زن زيادي مشهود است. اما پس از گذشت دو دهه با برگشت عميقي به مذهب، «مذهب» را عامل هويت جامعة ايران قلمداد مي نمايد.

2-   معلمي

آل احمد پس از بريدن از خانواده و ورود به دانشگاه، معلم دبيرستانهاي تهران ميشود و در دبيرستانهاي «شرف» و به تدريس مي پردازد. معلمي آل احمد به عنوان يكي از شاخصهاي پايگاه اجتماعي او، باعث شد كه به گفتة خود او زاوية ديدش معطوف به فرهنگ شود. او مي نويسد:

«فرهنگ دريچه اي است كه نگاه من هميشه در چارچوب آن بوده است.»

تأثير معلمي آل احمد را بر انديشة او به وضوح ميتوان مشاهده نمود. روايت كنندة اغلب داستانهاي آل احمد «معلم» ها هستند؛ و داستانهاي او اغلب از نگاه يك «معلم» بيان ميشود. داستان «جاپا» و «دفترچة بيمه» در زن زيادي و داستانهاي مدير مدرسه و نفرين زمين و همگي از زبان معلمها و از زاوية ديد آنها خلق شده است. حتي او گاهي در نوشته هايش نيز لحن معلمي به خود ميگيرد و با حالت آمرانه سخن مي گويد و در نامة به «جمالزاده»، اين روحيه را متوجه ميشود و مي نويسد: «مي بخشيد كه به زبان معلمها مي نويسم- عادت شغلي است.»

آل احمد نظر به معلم بودنش، توجه خود را به مقولاتي كه مربوط به «فرهنگ» و «آموزش» مي شود، معطوف مي نمايد. «بلبشوي كتابهاي درسي»، «خط و زبان فارسي» و بخش «فرهنگ و دانشگاه چه مي گويد؟» در غربزدگي كاملاً از مسائلي هستند كه آل احمد به خاطر ارتباط شغلي با آنها به طرح معضلات مي پردازد.

آل احمد دربارة معلم بودن خود مي گويد:

«نمي دانم خانمها و آقايان اطلاع دارند كه من معلمم- كه البته فعلا از افتخار تدريس محرومم- ولي اينجا وضع جوري است كه از صورت معلمي درميام؛ اما در عين حال نمي خواهم از حدود معلمي خارج بشوم؛ چون فرقي هست بين يك معلم و يك مبلغ. يك مبلغ از «يقين» شروع ميكند و با يقين حرف مي زند؛ و بعد اينكه روش كار يك مبلغ «قياس» است؛ در حالي كه روش كار يك معلم، «استقراء» است. و من از نظر شغل، معلمم، اما ضمناً خالي از تبليغ هم نيستم.»

                             (آل احمد، 1346)

3-   تحصيل دانشگاهي

علاوه بر اين، توجه به تحصيلات آل احمد نيز اهميت دارد. او فارغ التحصيل رشتة ادبيات بود؛ اما- همانگونه كه ذكر شد- آثار داستاني او اغلب «اجتماعيات در ادبيات» مي باشند. تحصيل در رشته ادبيات از يكسو و فعاليت سياسي و حزبي از سوي ديگر، باعث آن گرديد كه آل احمد به امور اجتماعي بپردازد و اين مهم را با استفاده از قالب ادبيات به ثمر برساند. و با رويكردي جامعه شناختي به مسائل اجتماعي ايران بپردازد.

4-   استادي دانشگاه

هر چند آل احمد از «حاشيه» نشينان دانشگاه بود، ولي چند براي در دانشگاه تدريس داشته است. «سيمين» در مورد وقتي كه «جلال» به اتفاق «ساعد» قصد رفتن به «هروآباد» را براي مطالعه «تات نشينها» داشتند، مي نويسد: «مي دانست كه باز هم بيكارش مي كنند؛ يعني از درس در هنرسراي عالي نارمك هم معافش خواهند كرد. بار اولش كه نبود؛ به اين جور از كار بيكار كردنها عادت كرده بود. پيشترها از تدريس در دانشسراي عالي، از دانشسراي مامازن، از دانشكدة علوم تربيتي، پس از 3 سال ، 2 سال، يك سال تدريس، معذورش داشته بودند و اتفاق تازه اي نيفتاده بود كه هنرسراي عالي نارمك راه آن رهروان را نرود.»

البته به دلايل سياسي نيز كلاسهاي آل احمد تعطيل مي شد ولي اغلب با اعتصاب دانشجويان عليه اين اقدام مواجه مي گرديد. هر چند آل احمد كرسي دانشگاهي نداشت، اما نزد دانشگاهيان از ارج و منزلت خاصي برخوردار بود و معمولاً براي سخنراني از او دعوت مي شد..

«گفتگوي دراز با دانشجويان تبريز» يكي از اين موارد است كه ابتدا از او خواسته ميشود از «ادبيات معاصر» سخن بگويد؛ اما او از دانشجويان مي خواهد كه جلسه با پرسش و پاسخ آغاز گردد. همچنين «چند نكته دربارة مشخصات كلي ادبيات معاصر» را در «تكنيكال اسكول» آبادان ايراد مي نمايد:

«وقتي دانشگاهمان از داشتن كرسي ادبيات معاصر سرباز مي زند و بزرگان قوم، به تبعيت از يك رسم كهن، فقط در بند احياء مردگانند، ناچار آدمي غيردانشگاهي و حقير چون من بايد در يك محفل دانشگاهي دعوي قضاوت دربارة ادبيات معاصر را بكند.»

آخرين سخنراني و پرسش و پاسخ او با دانشجويان در يادبود «نيما يوشيج» (17/11/1347) در تالار دانشكدة هنرهاي زيباي دانشگاه تهران است كه به بررسي وضعيت و رسالت شعر آن زمان مي پردازد. آل احمد از محيطهاي دانشگاهي چندان دور نبود تأثير بسزايي بر اين محيطها داشت. دانشجويان متعددي به او رجوع نموده و از او راه حل مي خواستند. نامة «اصغر شيرازي» به آل احمد- كه او را «استاد آل احمد» خطاب ميكند- يكي از اين نامه هاست. اين ارتباط با دانشگاه و فرهنگ باعث آن گرديد كه توجه آل احمد به مقولة «فرهنگ» برجسته تر از موضوعات ديگر باشد و در نوشته هايش به دانشگاه و مسائل آن توجه زيادي داشته باشد.

5- روزنامه نگاري

«روزنامه نگار» بودن آل احمد نيز از شاخصهاي پايگاه اجتماعي آل احمد است. او روزنامه نگار بود و از 1324 - كه اولين اثر خود را در مجلة «سخن» به چاپ رسانيد- تا اواخر عمر خود اين حرفه را دنبال نمود، همين امر او را به روزنامه نگاري حرفه اي تبديل كرد.

روزنامه نگار بودن آل احمد دليل بر روزمره بودن و سطحي بودن او نيست؛ بلكه با مرور بر سابقة درخشان آل احمد در عرصة نويسندگي و مديريت روزنامه، متوجه دقت او در مساله يابي و شناخت مسائل روز مي شويم.

جلال اغلب نوشته هاي خود را قبل از چاپ به صورت كتاب، در روزنامه ها و مجلات منتشر مي كرد. حتي اين كار شامل غربزدگي و در خدمت و خيانت روشنفكران نيز كه از كتب پرمحتواي اوست ميشود. البته اغلب روزنامه ها با چاپ نوشته هاي آل احمد به تعطيلي كشيده ميشدند، به همين خاطر او معمولاً خود، امتياز نشريه اي را مي گرفت تا پس از توقيف، شخص ديگري متضرر نشده باشد.

يكي از فايده هاي انتشار مطالب آل احمد در روزنامه ها، وسعت خوانندگان آن بود كه نوشته هاي او از اين طريق برد بيشتري مي يافت. البته استقلال جلال در چاپ اين «روزنامه ها» و «كتابها» باعث آن شده بود كه براي «خود» بنويسد؛ نه براي كس ديگر؛ و به همين دليل آنچه را در انديشه داشت، مي نگاشت.

آل احمد از آنجا كه متصدي هيچ پست دولتي نبود و دائماً از احراز اينگونه پستها فرار مي كرد، نسبت به نظام سياست حاكم،‌ صريحترين انتقادها را بيان مي نمود. حريف شغلي او باعث آزادي در گفتارش شده بود. هر چند آل احمد معلم بود و معلمي نيز شغلي دولتي محسوب مي شد، ولي وي به آن هم دل نبسته بود. او همواره مي گفت:

«بالاتر از سياهي آقا معلمي كه رنگي نيست.»

پديدة غربزدگي از ديدگاه جلال

آل احمد از انديشمنداني است كه در مواجهة با غرب، درصدد اخذ عناصر تمدن غربي، مثل «ماشين»، «تكنولوژي»، «علوم تجربي و فني» و «دموكراسي» بنيادين و وانهادن خصايص ديگر غرب ميباشد. براي او، «غرب» كليتي نيست كه نتوان پاره اي از آن را اخذ كرد؛ بلكه: «ما يك چيزهائي را از غرب لازم داريم بگيريم» و بايد رويكردي اقتباسي نسبت به غرب داشته باشيم.

آل احمد با غرب در ستيز نبود و در اينكه او را «غرب ستيز» بناميم، بايد تأمل نمود:

«گمان مي كنم معلوم باشد كه غرض از اين طرح [غربزدگي]، مخالفت با غرب نيست يا مقاومت در برابر ماشين و تكنولوژي كه از غرب مي آيد؛ چون حالا ديگر مسلم است كه ماشين اگر نه سرنوشت اختياري بشري، دست كم سرنوشت جبري اوست. هيچ دروازه اي نيست كه به روي ماشين بسته بماند. تكنولوژي، ابزار دقيق كار و زندگي مردم قرن بيستم است.»

                                                                   (آل احمد، 1346)

او غرب را يك «موجوديت و كليت يكپارچه» نمي دانست كه نتوان جزئي از آن را برگرفت؛ بلكه معتقد بود:

«از غرب يك مقدار چيزها لازم داريم بگيريم؛ اما نه همه چيز را. از غرب يا در غرب، ما در جستجوي تكنولوژي هستيم. اين را وارد مي كنيم. علمش را هم ازش مي آموزيم؛ گرچه غربي نيست و دنيايي است.»                                                                                                          (آل احمد، 1346)

اينكه ما از غرب چه چيزهائي را نبايد بگيريم، موضوعي است كه پس از تشريح مسألة «غربزدگي» به آن اشاره مي كنيم، زيرا آنچه نبايد اخذ كنيم، اموري است كه خود مي توانيم از پس آن برآئيم و غربزدگي ماست كه باعث ميشود گمان كنيم همه چيز را بايد از غرب بگيريم.

در يك طبقه بندي كلي ميتوان 3 حوزة فكري عمده را در رويكرد به غرب، از يكديگر تفكيك نمود:

الف- غرب ستايي؛

ب- غرب ستيزي؛

ج- غرب گزيني.

الف- حوزة فكري غرب ستايي: به ستايش هر آنچه از غرب مي آيد، مشغول است. اين حوزة فكري، راه افراط و اغراق را مي پيمايد و شعار عمده آن عبارت است از: «از فرق سر تا نوك پا فرنگي شدن».

ب- حوزة فكري غرب ستيزي: به ستيز با هر آنچه از غرب مي آيد، مي پردازد. اين گروه با پيمودن راه تفريط، «در برابر هر چه كه از غرب و كشورهاي غربي وارد مي شد، موضعگيري شديداً منفي داشتند و چون غرب را جزء بلاد كفر مي دانستند، هر چيزي را كه از غرب مي آمد، اعم از انديشه و يا كالا و مواد غذايي و ، همه را محكوم به «نجاست» مي دانستند و خوردن «گوجه فرنگي» يا «ارمني بادمجان» را به قول استاد مطهري، جزء مهمترين گناهان مي شمردند.»

ج- حوزة فكري غرب گزيني : در برخورد با غرب، دست به گزينش مي زند و آنچه را لازم مي بيند و براي اخذ كردن ، مناسب (چه به جبر و چه به اختيار)، برمي گيرد. اين حوزه به ستيز با معايب و نقصانهاي غرب و ستايش از محسنات غرب مي پردازد.

دو حوزة اوليه را كمتر ميتوان «حوزة فكري» قلمداد كرد؛ زيرا در هر دو حوزه، عمل احساسي صورت ميگيرد و تدبيري در آن موجود نمي باشد. به عبارت ديگر، اين دو حوزه «غرب» را به مثابة كليتي در نظر مي گيرند كه قابل تفكيك و تجزيه نمي باشد؛ بنابراين يا مي بايد آن را به طور كامل پذيرفت و يا اينكه به طور كامل طرد نمود؛ در حالي كه حوزة فكري «غرب گزيني» چنين كليتي را براي غرب قائل نمي باشد و در پي اخذ اموري از غرب و طرد اموري ديگر ميباشد. البته اينكه آيا غرب، كليت يكپارچه اي ميباشد يا خير، بحث مجزايي را مي طلبد كه در حوصله اين مجمل نمي باشد؛ اما با توجه به آثار و نوشته هاي آل احمد، اينگونه به نظر مي رسد كه حداقل او غرب را كليت يكپارچه نمي داند و به همين دليل قائل به اخذ پاره هايي از تمدن غرب و وانهادن پاره هاي ديگر آن ميباشد.

حوزة فكري «غرب گزيني» وجه ديگري نيز دارد و آن «احيا سنت» است. آنچه كه تحت عنوان «بازگشت به خويش» ذكر مي شود، در اين مقوله مي گنجد. البته مراد از «بازگشت»، برگشتن به سنتهاي قديم به طور كلي نمي باشد؛ بلكه در اين بازگشت نيز گزينش صورت ميگيرد، چه آنكه بسياري از خرافات در قالب سنت، خود را موجه مي نمايند و اين در حالي است كه اين حوزة فكري در صدد احيا سنت اصيل و طرح خرافات است.

از آنجا كه رويكرد آل احمد به غرب، «غرب گزيني» است، مهمترين وجه مطرود غرب در نظر او، وجه استعماري آن بوده است.

آل احمد «غرب ستيز» نيست؛ بلكه «غربزده ستيز» است. به نظر او كساني كه گمان مي كنند ما بايد همه چيزمان را از غرب بگيريم، غربزده اند و نبايست ملاكهاي زندگي غربي را گرفت و جانشين ملاكهاي زندگي و ادب و هنر خود كرد. ما بايد شخصيت فرهنگي- تاريخي خودمان را در قبال هجوم ماشين حفظ كنيم و دچار خودباختگي فرهنگي نشويم.

به نظر آل احمد، غربزدگي عارضه اي است كه از بيرون آمده و در محيطي آماده براي بيماري، رشد كرده است.

ديدگاه آل احمد در برخورد با غرب، منفعل نيست؛ بلكه «فعال» عمل ميكند و اين از محاسن كار اوست: «نظر مرحوم آل احمد، دست انسان را در عمل مي گشايد و برخورد نقادانه با فرهنگ غرب را تلقين ميكند. مي گويد كه «بلائي» و صحيحتر بگوئيم «حادثه اي» آمده است اما در برابر آن نبايد دستپاچه شد، نبايد دچار اضطراب شد و نبايد به تقليد ناشيانه دست برد. بايد آن را شناخت و بايد كمر همت را بست و به قوت در برابرش ايستاد؛ عناصر قابل جذب را جذب كرد و عناصر قابل طرد را طرد كرد و براي مقاومت، دست به سنت برد و فرهنگ خفته را بيدار كرد.» (سروش، 1371).

اغلب كساني كه دربارة آل احمد اظهار نظر كرده اند، حتي مخالفين او، تيزبيني او را مورد ستايش قرار داده اند و به اين نكته اعتراف كرده اند كه تشخيص آل احمد، تشخيص دقيقي است. «داريوش آشوري» كه يكي از منتقدين غربزدگي مي باشد، در اين باره مي نويسد: «من آل احمد را به خاطر شهامتي كه در طرح مساله داشت، ستايش مي كنم، هر چند كه در استنباط مفهوم با او اختلاف دارم.»

مابقي اظهارنظرها نيز از همين قبيل سات و اغلب با طرح مسالة آل احمد موافقند؛ اما با شكل توجيه آن ، موافق نيستند و با راه حل هائي كه او ارائه داده است، تا حدي مخالف هستند.

به هر حال، انديشة آل احمد در باب غرب و غربزدگي در دهة 40 و بعد از آن نمود شگفت انگيزي يافت و اين خود نشان از مساله يابي دقيق آل احمد دارد، ولي با اينحال در پاسخ به مسالة ضعفهايي (از جمله از مباني فلسفي تمدن غرب) وجود دارد.


k آن آن

زنان از ديدگاه جلال

آل احمد، زنان و مسائل آنان را تا حد زيادي مورد عنايت قرار ميدهد و به نقد هر دو تيپ «زن خرافي» و «زن غربزده» مي پردازد. البته كار او فقط نقد اين دو تيپ نيست، بلكه خصوصا آنجايي كه محروميتهاي زنان را موردنظر قرار مي دهد، تلويحاً زن نجيب و ايده آل را نيز معرفي ميكند. و در جهت نيل به چنين شخصيتي ، شاخصها و راهكارهايي پيشنهاد ميدهد. باسواد بودن زنان و احقاق حقوق مادي و معنوي آنان و اصالت دادن به شخصيت زن كه حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است، براي او اهميت دارد، به نظر او «تا ارزش خدمات اجتماعي زن و مرد و ارزش كار آنان، يعني مزدشان، يكسان نشود، و تا زن، همدوش مرد، مسئوليت اداره گوشه اي از اجتماع را به عهده نگيرد، و تا مساوات، به معني مادي و معنوي، ميان اين دو مستقر نگردد»،

مشكلي از مشكلات زنان حل نشده و كاري براي آنها صورت نگرفته است. آل احمد، خواهان رفع تمامي محروميت ها از زنان است تا حقوق طبيعي آنان استيفا شود.

مذهب و روحانيت از ديدگاه جلال

آل احمد در بررسي مقولة «مذهب و روحانيت»، از يك سو به مظاهر خرافي مذهب در جامعه و سختگيريهاي مفرط خانواده هاي مذهبي (همچون خانوادة خود) توجه داشته و اين امور را نقد مي كند، و از سوي ديگر با مطالعه تاريخي دربارة مذهب و روحانيت تشيع و نقش آن در زندگي اجتماعي ايرانيان، به برجسته كردن برخي از اصول مترقي مذهب تشيع مي پردازد. آل احمد «انتظار» ، «اجتهاد» و «شهادت» را از اصولي مي داند كه تمسك به آنها بسياري از مشكلات جامعة ايران را ميتواند برطرف نمايد.

بر اين مبنا، شهادت اصلي است كه زير بار حكومت ظلم نرفتن را مي آموزد و هر چند ممكن است در جامعه اي ظلم بر تن انسان حاكم باشد، اما با شهادت ميتوان اين سلطه را از روح انسان برداشت.

«انتظار» نيز اصلي است كه اولين نتيجه آن ، نپذيرفتن حكومت غاصب است و آرماني را براي انسان فراهم مي كند و «نوعي سكوي پرش ذهني» است براي شيعيان تا از عدالت طلبي بازنايستند.

عامل مهم اجتماعي ديگر، عنصر «اجتهاد» ميباشد كه با تكيه بر آن، «راه بازتري براي قبول تحولات زمانه، پيش پاي تشيع است» و با استفاده از آن ميتوان همگام با تحولات جهاني پيش رفت و با فهم اين نكته كه «وضع هر دسته از قوانين شرعي يا احكام مذهبي، طبق سنت و اخبار موجود، شأن نزولي داشته، يعني كه شرايط وجودي معيني (از زمان و مكان و اقليم و تاريخ و ادب) تشريع آنها را ايجاب مي كرده»، مطابق با شرايط كنوني، احكامي صادر نمود كه جوابگوي نيازهاي فردي و اجتماعي، و از تحجر بدور باشد.

آل احمد در مذهب به دنبال «اعتقاد» و «ايمان» مي باشد و بيشتر و پيشتر از آنكه مذهب را در شريعت بجويد، آن را در حقيقت دين كه ايمان است، جستجو ميكند هر چند پذيرش ايمان، خود، پذيرش شريعت را نيز در بر خواهد داشت.

آل احمد در آثار داستاني اولية خويش، اغلب به نقد خرافات و سختگيريهاي مذهبي- كه خود نيز دامنگير محيط آنها بوده است مي پردازد و با ارائة چهرة خرافي و متحجرانه از مذهب به مبارزه برمي خيزد؛ اما آثار متاخر او، نظير نون و القلم، غربزدگي و در خدمت و خيانت روشنفكران، دربرگيرنده عنايت او به توانمنديهاي نفهته در دل مذهب و استخراج اين اصول مترقي نهفته است. آل احمد در «سنت» پناه مي جست و بخش اعظمي از اين سنت را «مذهب» تشكيل ميدهد. البته واضح است كه سنت مدنظر او، سنت آميخته با خرافات نبود؛ چه آنكه خرافات زدائي او در داستانهايش بر همگان مشهود است. سنت و مذهب به اعتقاد او، يگانه سد مقاوم در برابر غربزدگي ميباشد، زيرا قوام هويت و شخصيت ما ايرانيان متكي به آن است.

از آنجا كه دو مسئلة مهم مدنظر براي آل احمد، استبداد و استعمار غرب بود، او در مذهب به دنبال پاسخي جهت مقابله با آن دو مي گشت. بر اين اساس، - چنانكه گذشت- شهادت و انتظار را به عنوان اصول نجات دهنده ما از ستم استبداد و حتي استعمار و اجتهاد را نيز اصلي مي دانست كه به كمك آن، ميتوان موضعي معقول در برابر فرهنگ جديد و تحولات اخير زمانه گرفت و تلفيقي از سنت و تجدد ارائه داد، بدون آنكه لطمه اي به اصول اعتقادي ديني و سنتهاي اصيل بومي ما وارد شود.

جلال از ديدگاه سيمين دانشور (شوهر من جلال)

زن يك نويسنده به طور عام شوهرش را به عنوان يك مرد مي شناسد نه به عنوان يك نويسنده. خوانندگان آثار اين نويسنده هر چند از دور از اين نظر او را بهتر از زنش مي شناسند. معمولاً زنهاي هنرمندان كم كم نسبت به آثار هنري شوهرانشان بي علاقه ميشوند و بعد نسبت به اين آثار كينه مي ورزند، چرا كه شاهد آفرينش اين آثار و دردسرهاي مقدمات و نتايجش بوده اند. اما من كه زن جلال آل احمد هستم او را از نوشته هايش جدا نمي كنم و نه تنها به عنوان يك مرد بلكه او را به عنوان مردي كه نويسنده است مي شناسم. اين گونه شناسايي بيشتر به اين علت است كه جلال خيلي شبيه نوشته هايش است. يعني سبك جلال خود اوست با اين تفاوت كه من با چركنويسش سروكار دارم و ديگران با پاكنويسش.

اگر جلال در نوشته هايش تلگرافي- حساس- دقيق- تيزبين- خشمگين- افراطي- خشن- صريح- صميمي- منزه طلب- و حادثه آفرين است، اگر كوشش دارد خانه ظلم را ويران كند- اگر در نوشته هايش ميان سياست و ادب- ايمان و كفر- اعتقاد مطلق و بي اعتقادي در جدال است، در زندگي روزمره نيز همين طور است. مشكل جلال كه خودش مشكل بسياري از بندگان خدا را مطرح كرده در دو گانگي شديد ميان زندگي روحي و جسمي اوست و شك نيست كه ريشه هاي عميق خانوادگي هم دارد، شايد اين دو گانگي او را به حادثه جويي كشانده است. شايد هم روحاً حادثه جو خلق شده است. هر طور كه باشد زندگي جلال را ميتوان اين طور خلاصه كرد: به ماجرا يا حادثه اي پناه بردن- از آن سرخوردن و رها كردنش كه خود غالباً به حادثه اي انجاميده است- آنگاه به خلق حادثه اي تازه يا به استقبال ماجرايي نو شتافتن. آخرين اين ماجراها سفر حج است كه اينك رفته است. اين هم هست كه در قرن بيستم، قهرمان اثار ادبي ديگر نه مجنون است و نه رستم يا اسكندر- يعني نه يك عاشق دلسوخته است و نه يك پهلوان و يا يك جنگجو. و در ادبيات غرب خيلي پيش از ما، اديسه ها و دون ژوان ها شمشيرها را در غلاف كردند. اينك قهرمانهاي آثار ادبي همه گروه مردم و مخصوصاً مردم كوچه و بازار و روستا هستند و يا غالباً به جاي آنها خود نويسنده است. و به هر صورت جهان بيني و ديد نويسنده است كه اهميت دارد. آيا در اين صورت به يك نويسنده قرن بيستمي، نمي توان حق داد كه در پي حادثه آزمايي و اعمال قهرماني باشد، مخصوصاً كه امكان قهرمان شدن نداشته باشد؟ متأسفانه در زمان و مكان ما امكان حادثه كردن براي كمتر كسي مانده است، اين است كه جلال شرح ماجرا را به آثارش بسنده كرده است و ميوة چنين درختي يا خود ماجرايي است و يا انبار كردنست. به هر جهت جلال خوب مي بيند، خوب هم نشان ميدهد، سر نترسي هم دارد اما با هر نفس حقي كه مي زند خودش را پيرتر ميكند.

جلال و من همديگر را در سفري از شيراز به تهران در بهار سال 1327 يافتيم و با وجودي كه در همان برخورد اول دربارة وجود معادن لب لعل و كان حسن شيراز، در زمان ما شك كرد و گفت كه تمام اين گونه معادن در زمان همان مرحوم خواجه حافظ استخراج شده است، باز به هم دل بستيم. ثمرة اين دلبستگي چهارده سال زندگي مشترك ماست در لانه اي كه خودش تقريباً با دست خودش ساخته است.

در اين چهارده سال شاهد آزمودنها- كوششها- فداكاريها- همدرديها- سرخوردگيها و نوميديهاي جلال بوده ام و به او حق ميدهم كه اخيراً زودرنج و كم تحمل شده باشد. بچه هم نداريم كه بردباري را يك صفت خواهي نخواهي براي او بسازد.

چنانكه خودش برايم گفته است، در آغاز جواني به جاي افتدودانيها سخت پاي بند مذهب بوده است و از نماز شب و جعفر طيار و انگشتر در و عتيق و امر به معروف و نهي از منكر يك دم غافل نبوده است. به هم كه رسيديم تازه از حزب توده انشعاب كرده بود و شايد در من پناهي مي جست. اما در اين همه سالها سياست بارها او را به خود خوانده است، با آنكه يك بار بوسيدش و كنارش گذاشت اما چون سكوت علامت رضاست، هرگز نتوانسته است در برابر عدوان سكوت كند و ناديده انگاردش.

كوشش جلال براي كارش و نوشته اش در حد فداكاريست. خوردن را از ياد ميبرد اما نه نوشيدن را و نه سيگارش را- بي خواب و بي آرام ميشود- مي خواند و مي خواند- سفر مي رود و با چه رياضتي وجب به وجب خاك اين كشور را با پاي پياده و گاه با وسايل محقر مي پيمايد و با سلوكي دردناك با همه گروه مردمي دمخور ميشود- به همه سوراخ و سمبه ها سر مي كشد و عكس و طرح و يادداشت برمي دارد، مثل ساعت منظم و دقيق - از نظر بدني آنقدرها قوي نيست كه اين چنين رياضتها از پا نيندازدش اما بيشتر با پاي اراده مي رود تا پاي جسم. بارها شاهد بوده ام كه در يك قهره خانه دود زده در يك دهكده گمنام، ساعتها پاي صحبت يك پيرمرد جلنبر و يا يك جوان خسته و آفتاب خورده و از كار بازگشته، نشسته است و از ذهن تار آنها خاطرات يا مخاطرات آنها را با منقاش همدردي و حوصله بيرون كشيده است. يا ديده ام كه از اين مزرعه آفتاب زده و سوخته به دنبال زارعي كه عرق ريزان در جستجوي آب يا هدايت آن بيل به كول به مزرعة ديگر مي رفته است راه افتاده و با گفتن خدا قوتي و تعارف كردن سيگاري آن چنان او را به درددل واداشته است كه گفتي سالهاست با هم رفيقند. كنار جوي آبي نشسته اند و وقتي من رسيده ام كه ديگر صحبت كشت و محصول و سهم اربابي و تقسيم آب تمام شده است و مخاطب جلال به داستان سياه سرفه بچه اش و يا افتادن مرغش در چاه رسيده است. دردسرتان ندهم اين مردي كه در زندگي خانوادگي اخيراً كم حوصله شده است، تنها حوصله اي را كه برايش مانده - چه در سفر و چه در حضر در پاي چنين مردمي كه به قول خودش اصالت زندگي در آنهاست مي ريزد. در بهار سال 1340 در سفري كه از لاتون به بن مي رفتيم و از فراز و نشيب كوههاي بختياري مي گذشتيم، با وجودي كه سرما خورده بود و سرفه مي كرد قبرستاني كه چندين شير سنگي بر مزار شهيدانش پاگذاشته بود جلب نظرش را كرد. لنگ كرديم و يك ساعت تمام در معرض باد سرد كوهستان، سنگ قبرها را خواند و از نقوش قيچي و شانه و درخت و شير روي آنها طرح برداشت. واضح است كه نتيجه چنين رياضتهايي بيماريست اما به علم طب هم اعتقادي ندارد و غالباً ناگزير شده ام داروهايي را كه براي تقويتش خريده ام خودم بخورم. اگر ديده باشيدش مي دانيد كه چشمهاي ميشي اش در صورت رنگ پريده و استخوانيش همواره گفتي در تجسس است و شايد حتي از روي لباس متوجه لاغريش بشويد و اگر بگويد چهل ساله است شايد باور نكنيد چرا كه قسمت عمدة موهايش سفيد شده است. راستش خود من هم شانزده سال پيش وقتي جلال آل احمد را ديدم در حقيقت منتظر نبودم آنقدر جوان باشد يعني حتي يكي دو سال از من كوچك تر باشد.

در حضر هم مثل سفر غالباً رياضت كشي جلال ادامه دارد. اصلا از زندگي مرفه و راحت مي ترسد. مبادا اين چنين زندگي بي مصرفش بكند يا به قول خودش خنگ بشود. هر چند زندگي ما از ايجاد چنين حالتي به دور است اما در برنامه همين زندگي، روزهايي ميآيد كه جوكي محض بشود و اين ديگر به عقيده من فوق برنامه است. چون مواد خام نوشته هايش مردمند و زندگي، در حقيقت آنچه را كه مي نويسد زندگي كرده است يا ميكند و به هر زحمت شخصاً آزموده يا مي آزمايد. قهرمانهاي داستانهايش را غالباً ديده ام و مي شناسم و قهرمانهاي داستانهايي را كه پيش از آشنائيمان نوشته بيشترشان را بعدها ديده و زود شناختم. زنان و مردان ديد و بازديد- سه تار- زن زيادي- مدير مدرسه غالباً حي و حاضرند و بيشترشان از اينكه قهرمانهاي داستانهاي جلال واقع شده اند روحشان بي اطلاع است. براي تهيه مطالب سرگذشت كندوها چند بار زنبور زده باشدش خوبست؟ و چند بار با هم به كرج به ديدار كندوهاي عسل رفتيم و خودش چند بار به دهات اطراف سر زده بماند. آخر سر مي خواست در خانه كندوي عسل كار بگذارد كه نگذاشتم. ترسم از آن بود كه به فكر نوشتن داستان حيوانهاي بزرگتر از زنبور بيفتد و خانه كم كم باغ وحش بشود. چون اين چنين مقدمات كارش را فراهم ميكند بسيار راحت مي نويسد. اساسا براي نوشتن مقاله اي يا داستاني يا تهيه كردن يك متن سخنراني نديده ام زياد به اصطلاح زور بزند. البته روزهايي كه مي نويسد در اطاقش بست مي نشيند. مي نويسد و مي نويسد و اطاقش از دود سيگار انباشته ميشود. همواره با او نيستم تا بدانم در گرماگرم نوشتن در چه حالي است اما گاه كه در اين مواقع برايش آب ميوه و يا نوشيدني ديگري برده ام، كه باز غالباً اولي را خودم خورده ام متوجه شده ام كه هرگز افسرده نيست. حتي گاهي ديده ام كه شاد و شنگول هم هست مخصوصا اگر پيشرفت كار به دلخواهش باشد و تصور مي كنم كه اين طبيعي هر آدمي است. لذت يعني همين كه در متن كاري باشي كه آن را دوست داري.

اما آنها كه اهل بخيه اند مي دانند كه پس از نوشتن، تازه اول بسم الله دشواريهاي چاپ و انتشار است و مي دانند كه در اين راه هفت خواني هست كه بايد از آن گذشت. مي توانم بگويم گذار از اين راه ناهموار اخيراً جلال را فرسوده و عصبي كرده است. مخصوصاً كه عواقب آن گريبانگير زندگي معموليش نيز شده است، چه از نظر شغلي كه در وزارت آموزش داشته است و چه از نظر امكاناتي كه براي سفرهايي به خارج از كشور در دسترسش بوده است. در برابر سرماخوردگي هايي از اين قبيل، نديده ام تسليم بشود، برعكس به قول خودش از اين مشكلات پلكاني مي سازد كه از آنها بالا برود. اين مشكلات محركهايي است كه با هيجان بيشتري به نوشتن وامي داردش و از تفاله دشن مي رهاندش. اما نه به همين سادگي كه زندگي خانوادگي مثل آب روان با آرامش جريان بيابد. نه. هر چه باشد دوز و كلك ها سر كسي شكسته ميشود كه از همه به تو نزديك تر است. در اين مواقع است كه جلال حسابي بست مي نشيند. بست كامل روحي و جسمي- دچار يك حالت روحي افسرده اي ميشود كه با كوشش هم نمي توان از آن درآوردش. هر چه حرف بزني و راست و دروغ به هم ببافي و سعي در دلجويي بكني فقط شايد صدايت به گوشش برسد. سيگار پشت سيگار- هيچكس را به خود راه نمي دهد و به سراغ هيچكس هم اگر به خود وابگذاريش نمي رود. غمگين و غمگين تر ميشود و اگر بهانه به دستش بدهي بهانه جو هم ميشود. خشم ميگيرد و به مشت عصب تبديل مي گردد، در اين نوع بستهاي روحي و جسمي ممكن است به علت يك اشتباه كوچك و يا يك عدم گذشت و يا يك حرف بي موقع، آن چنان از جا درش ببري كه به داد و بيداد بينجامد و آن چنان سخناني بر زبان بياورد كه از تعجب شاخ دربياوري و خودش هم بعد كه آب از آسيابها افتاد باورش نشود. در چنين روزها از همه چيز حتي از تو دلزده است. بنابراين ممكن است ساعتها در تبليغ عشق آزاد و نفي زندگي خانوادگي داد سخن بدهد و يا به عكس تعدد زوجات را تصويب بكند و از بهشت مرد مسلمان و صيغه ها و عقديها و حور و غلمانش ياد بكند و واي بر تو كه ولخند هستي اگر زير خنده بزني كه ديگر حسابت با كرام الكاتبين است. حال اگر رندي كني و چند تا از رفقايش را به ديدارش دعوت بكني و يا به اصرار به يك مهماني بكشانيش، در اين صورت بايد بگويي واي بر ديدار كندگان، چه آنها جهنم غضب جلال را خواهند ديد. زمستان سال گذشته به دنبال يكي از همين بست هاي روحي و جسمي و پس از يك بحران خشم، چمدانش را بست و از خانه گريخت در حالي كه مي دانست زندان خانه نيست و از خانه خيلي بزرگ تر است. در اين چنين حالت روحي، جلال درست به يك مرغ گرفتار مي ماند. مرغ گرفتار مدتي مي خواند، بعد سرش را رو به بالهايش خم ميكند و در كنج قفس خودش را به ميله هاي قفس مي زند با سر و با بالهايش خدا كند در قفس باز بشود، خدا كند گربه سياهي كه آن پائين نشسته است ديگر نباشد.

راستش جلال هيچ وقت حسابگر و سازشكار نبوده است. هيچ وقت تحمل دستهاي آلوده را نداشته - تحمل نوكري و نان به نرخ روز خوردن و مجيز ديگران گفتن را هم نداشته است. راست است كه گاهگداري پشت خود را به ميله هاي اين قفس و آن قفس تكيه داده است به اين اميد كه چون ني بتواند گفتني هاي خود را باز بگويد و صدايش را به گوش عدة بيشتري نيوشنده و شنونده برساند. اما متأسفانه لبها دمساز نبوده اند و نواي ديگري خواسته اند و پايان اين گونه تجربه ها هميشه ناكامي بوده است. تجربة «كتاب ماه» كيهان بهترين نمونه اين ناكامي هاست كه از همان شمارة اول بوي الرحمنش بلند شد و شمارة دوم چانه اش را بستند و شماره سوم يك راست به گورستان فرستادندش. «تك نگاريهاي دهات ايران» هم كه زير نظرش انجام مي شد و از نشريات موسسه تحقيقات اجتماعي دانشگاه تهران بود، محترمانه به بن بست كشيد و بودجة ما هم كه از راه معلمي هر دومان به دست ميآيد آنقدرها نيست كه بتوان دمبدم دست به جيب مبارك برد و از سرماية شخصي كتاب چاپ كرد و در انبار اين كتابخانه و آن كتابخانه گذاشت تا اگر غرما نشود غالباً لوطي خور بشود.

جلال كه بر خود مسلط شد و به قول خودش از لاك تنهاييش كه درآمد يا بحران خشمش كه فروكش كرد نفس راحتي مي كشم. ديگر خوي خوش خود را بازيافته، دوست دارد جمعش جمع باشد و دور و برش شلوغ. چون مصاحبش مطبوع است و غالباً هيجان آور و براي هر كس و هر دم طرح نوي دارد و راهي تازه مي نمايد و اهل وفا و صفا هم هك هست ناچار دوستان بسياري كه دارد به رغبت به سراغش مي آيند و يا پذيرايش ميشوند و ما به طور كلي معاشرت وسيعي داريم. دوستان عهد كودكي- دوستان عهد جواني- دوستاني كه با هم سرنوشت مشتركي داشته اند- گروه خويشان و آشنايان و همسايگان و شاگردان قديم و جديد كه تعدادشان هم كم نيست. جواناني كه در آنها استعدادي سراغ كرده است و وظيفة خود مي داند راهنماييشان بكند، كار و اثرشان را بخواند، و اگر به راهشان انداخته باشد لذت ببرد. اين عده را دكتر وثوقي حواريون مي نامد و ديگران مريدان- و با اين نامگذاري رابطه اي ميان تاثيرات خانوادگي و لفظ مريد مي يابند. در حالي كه برخورد محبت آميز و عاري از حسد او كه به قول الخاص نقاش در حد يك مددكار اجتماعي است اين دسته را خواهي نخواهي به طرفش مي كشاند. اگر درخت سايه گستري باشد چرا عده اي كه همه جا سايه هاي توان بخش ازشان دريغ شده است به اين سايه پناه نبرند؟ در مجلاتي كه به همكاري هم درمي آورده ايم مثل «نقش و نگار» و «كتاب ماه» و در آنچه زيرنظرش انجام مي شد مانند «تك نگاريهاي دهات ايران» تا آنجا كه تيغش بريده وسايلي انگيخته كه مخصوصاً به نويسندگان تازه كار و با استعداد كمك مالي قابلي يا ناقابلي بشود. دردسرتان ندهم از استاد و معلم تا بنا و نقاش و شاعر و موسيقي دان و نويسنده و هنرپيشه و كارگردان و اوراقچي- از مذهبي دو آتشه تا زنديق تمام عيار - از سياستمدار تا شيرواني كوب- ما با همه گروه مردمي نشست و برخاست داريم. اين را هم بگويم كه درد آشنايان محروم بيشتر همدرديش را مي انگيزد تا آشنايان مرفه و حتي از سر اشتباهات و كجرويهاي گروه اول به آساني مي گذرد و در نوشته هايش هم كه متوجه شده ايد سروكارش بيشتر با طبقات محروم اجتماع است و به كار طبقات مرفه اگر هم دردي داشته باشند چندان كاري ندارد.

از خويشان مادر پيرش برايش نفس رحمت و ترحم است. روابطش با پدرش در ابتداي زندگي ما گاه به قهر و گاه به مهر آميخته بود چرا كه پدر و فرزند هر چند از دو راه مي‌رفتند ولي از نظر شخصيت بسيار شبيه هم بودند. پدرش روحاني قرص و حتي لجوجي بود و تحمل كوچك ترين ترديدي را نداشت. مدتها پيش از آشناييمان جلال خانه پدري را ترك گفته بود. واضح است كه چنين كفراني به عقيده پدر در خور بخشايش نبود حتي او نمي توانست با ازدواج پسرش با زن مكشوفه اي چون من موافقت داشته باشد. اين بود كه روز عقدكنان ما به اعتراض به قم رفت و ده سال تمام به خانه پسرش پا نگذاشت. اما سالهاي اخير، بيماري، پدر را از پا درآورد و زمين گير شد و حالت تسليم و رضا يافت و به جلال رو آورد. و جلال هر چند كوششها براي بهبودي او كرد كه ديگر سودي نداشت اما از اين كه پدر يك دندگي و سرسختي ده دوازده ساله را شكسته بود كلافه مي نمود و تعجب مي كرد.

از كسان من به خواهر بزرگم هما رياحي علاقمند بود. در شهريور 1341 خواهر جوانم آتش به جان خودش و ما زد. در ميان مرگ و زندگي دست و پا مي زد كه صبح همان روز خبرش به ما رسيد. من در آن چنان حالي نبودم كه بتوانم كاري كنم و تصميمي بگيرم يا حتي از جلال بخواهم كاري بكند. جلال بي گفتگو و بي تمناي من، مرا در اتومبيل نشاند و يك راست به كرمانشاه رفتيم. با آن چنان سرعتي مي راند كه تصادف نكردنش معجزه اي بود. هر چند آرزو داشتم طوري تصادف كنيم كه من ديگر نباشم. اما دير رسيديم. چه به دروازه شهر كه رسيديم جنازه آن ناكام را تشيع مي كردند، گريستن جلال را آن شب فراموش نمي كنم. در مرگ پدرش هم نديده بودم آن چنان بگريد. بعدها دوستان ملامتمان كردند كه بي احتياطي كرده ايم. اما ملامتگران جلال را درست نمي شناختند و نمي دانستند كه كلمه احتياط در قاموس لغاتش وجود ندارد. جلال نمي نشيند تا حادثه بر او فرود بيايد بلكه خودش به پيشواز حادثه و خطر مي رود. نوشته ام و باز هم مي نويسم كه جلال سختي و مشكل را دوست تر دارد تا سهولت و آساني را- حادثه آزمايي و خطر را دوست تر دارد تا يكنواختي و تداوم را. شايد همه مردها كمابيش اين طور باشند زيرا فعلاً آنها هستند كه دنيا را مي سازند. حالا بد مي سازند و يا بد ساخته اند كاري نداريم- به هر جهت آنها سازندگانند. مهترانند كه مهتري را به قول خودشان از كام شير مي جويند. اما من مردهاي ديگر را مثل جلال نشناخته ام و جلال نه تنها در نوشته هايش كه نوشتم بلكه در زندگي عادي، در حركات و گفتار و شتابزدگيش نيز نشانه اين حادثه جويي و مشكل طلبي هست. اگر مثلاً گردشي مي رويم معمولاً گذارمان از جاده هاي پرسنگلاخ و احتمالاً تاريك است و در عين حال در چنين جاده هايي و در هر گونه جاده اي قدمهايش آنقدر بلند و شتابزده است كه براي رسيدن به او بايد بدوم. اما خودم چقدر جاده هاي پاك و روشن و جويهاي پر آب زلال و درختهاي سبز و بلند را دوست دارم و اگر با ماشين به جايي مي رويم بي اينكه دير كرده باشيم يا كسي منتظرمان باشد پا روي گاز مي گذارد و به سرعت از لابلاي ماشين ها با فاصله هاي كمتر از يك وجب ماشين را در مي برد، نمي دانم از چه چيز به چه چيز مي خواهد برسد و يا از چه چيز به چه چيز فرار مي كند؟ در اين گونه مواقع چشمهايم را مي بندم و پايم همواره روي يك ترمز خيالي است. فايده ندارد كه بگويي مي ترسم يا احتياط كن چرا كه قرن بيستم قرن سرعت است و به علاوه زني گفته اند و مردي و طبيعي است كه زن معمولاً آرامش طلب و پذيرا و بردبار باشد و مرد نباشد.

با اين همه تفصيل ها كه دادم بي اينكه شورش را درآورده باشم مجموعاً كه نگاه مي كنم جلال در زندگي خصوصي خانوادگي مرد سر به راهي است به شرطي كه پا روي دمش نگذارند. متأسفانه هيچكس فارغ از اثرات خارجي نمي تواند زندگيش را بكند. در تمام اين سالهاي زندگي مشتركمان كمتر ديده ام ايرادي به غذا بگيرد مگر آنكه خوراك مرغ دوست ندارد چرا كه در اوايل زندگيمان هر وقت مريض بوده است يك جوجه مردني به خوردش داده ام و يا وقتي مهمان داشته ايم بخورد مهمانها، اگر خط اتوي شلوارش پس و پيش باشد نديده ام ابرو درهم بكشد. به اصرار من است كه به سراغ خياط مي رود و گاهگداري يك دست لباس نو مي دوزد و گرنه حاضر نمي شد دست از يك كت گشاد برك قهوه اي بردارد كه چندين و چند سال است آن را پوشيده و ديگر به قول شيرازيها از لمات افتاده و مثل جگر زليخا شده است. يك عبا و يك پوستين هم از پدرش به ارث برده است كه در خانه مي پوشد. براي آنها هم خط و نشان كشيده ام كه به زودي از شر نفتالين زدنشان خودم را خلاص كنم.

در اوقات فراغت با آرامش بي نظيري كه از او بعيد است (آيا همه مردها معجون تضادها هستند يا فقط جلال اينطور است؟) به گلهاي باغچه محقرمان ور مي رود. مو هرس ميكند شاخه هاي خشك درختها را مي زند. ياسها را مي پيرايد و قلمه مي زند. گلها را به گلخانه ميبرد يا از گلخانه درمي آورد. خسته كه شد كنار يك حوض كاشي يك وجبي كه وسط حياطمان داريم مي نشيند و ماهيهاي قرمز را كه از تمام حيوانات دوست تر دارد شماره ميكند. اگر زمستانها مثل زمستان پارسال سخت باشد ماهيها مي ميرند اما به هر جهت در حوض ما هميشه ماهيهاي قرمز هست. فوري جاي خاليشان را پر ميكند. دشمن كلاغ و گربه است چه آنها با يخبندان رقابت مي كنند و در كمين ماهي هايش مي نشينند. يا شبهاي زمستان در بخاري ديواري كوچكي كه داريم آتش مي افروزد و كنار آن مي نشيند و به شعله ها و جرقه ها نگاه ميكند و به آتش پرستها حق ميدهد كه آتش مي پرستند. در اين شبهاي دراز زمستان يا با هم و يا با پرويز صديقي همسايه مان، ديوان شمس يا مثنوي و يا تذكره الاوليا مي خوانيم و واقعاً حالي مي كنيم- غالب متون قديمي را همين طوري با تفنن و حال با هم خوانده ايم. يا به موسيقي گوش ميدهيم و چه بهتر كه كسي مثل حسينعلي ملاح بنوازدش.

يا اگر كاري نداشته باشد با مهارتي كه در دستهايش هست به برق ور مي رود. سيم كشي ميكند. چراغي تازه در گوشه اي تاريك مي كشد. خرابي تلفن را اصلاح ميكند. ساعت يا ساعتهاي از كار افتاده را راه مي اندازد ميزان ميكند. دل و روده ماشين را باز ميكند و بيرون مي ريزد و با دقت و مهارت از نو مي بندد. در حقيقت ما كمتر پول تعمير تلفن و بخاري و سيم كشي برق داده ايم. اين را مدتهاست باور دارم كه مردها از نظر مهارتهاي فني به طور كلي مستعدتر از زنها هستند اما اين استعداد در جلال گمان مي كنم از حد متعارف بيشتر باشد. و يا روزهاي تعطيل كوه نوردي مي رود و فوراً بيفزايم كه با همان پاي اراده. و وقتي برمي گردد برايم يك دسته گل كوهي و يا علفهاي خوشبوي صحرايي ميآورد. و يك بار يادم است برايم يك شاخه زيتون آورده بود كه نمي دانم از كجا چيده بود.

و اين را بگويم و تمام كنم كه جلال با همه خشونت ظاهري در ته دل شاعر و گاه حتي رمانتيك است. و شايد اين تنها وجه اختلاف او با نوشته هايش باشد. هر چند اثر شعر را در آثارش بسيار ديده ام اما اثر خيال پردازي و گريز از واقعيت تلخ را كم ديده ام.                                                                 1348

 


خاطره اي از جلال (ويليام ميلوارد)

قاعدتاً،‌ با گذشت زمان، خاطره ديدارهاي ديگران در گذشته دور ضعيف و مبهم مي شود. اما خاطره من از ديدارهاي متعددي كه در تهران ، در آن روزها و ماههاي پس از قيام پنجم ژوئن 1963 (پانزده خرداد 42) با جلال آل احمد داشتم،‌ از اين قانون پيروي نمي كند.

خاطرة‌ او، امروز، همچون نخستين روز ملاقاتمان يا فرداي آن ، زنده وروشن است. گويي گذشت زمان هيچ تاثيري بر اين خاطره نمي گذارد. گرچه من تنها دو سه بار او را ديدم وفرصتي براي گفتگوي طولاني نداشتيم . اما هنوز تصويرش به آساني در برابر ديدگانم مجسم مي شود و صدايش به روشني در گوشم طنين مي افكند.

اين چند ملاقات كوتاه در كافه فيروز،‌ در خيابان نادري تهران انجام شد. آن روزها من تازه وارد تهران شده بودم و عادت كرده بودم كه عصرها به طور منظم با يكي از دوستان دانشگاهيم به كافه فيروز بروم . در آن زمان كافه فيروز براي مدت كوتاهي به عنوان پاتوق نويسندگان،‌ معلمان و روشنفكران مقيم تهران شهرت يافته بود و براي من جاي عجيب هوس انگيزي بود. معمولاً سرو صداي بسيار بلندي فضاي كافه فيروز را پر مي كرد،‌هر كسي كه در آنجا  با دوستان و آشنايانش مي نشست مي خواست با همنشينانش بلند تر صحبت كند يا بتواند عقيده خود را در كلة‌آنان فرو كند و درستي آن را در آنجا ثابت كند. به نظر مي رسيد كه مزيت فيروز نسبت به جاهاي ديگر اين بود كه در مركز شهر قرار داشت. در چنين محيطي در ميان غوغاي كافه فيروز بود كه براي اولين بار با جلال ملاقات كردم وبه وسيله دوست دانشگاهيم كه رفيق مشترك ما بود،‌به او معرفي شدم.

عقايد من دربارة‌ جلال از همان بحث هاي آزادي كه در كافه فيروز در مي گرفت سرچشمه مي گيرد ونخستين ديدار ما كاملاً همانگونه كه آخرين آنها . شرايط هيچ وقت تغيير نكرد ومن هرگز اورا به جاي ديگر ملاقات نكردم. هر ديدار تازه فرصتي به شمار مي رفت تا بحث را از جايي كه در ملاقات قطع شده بود دنبال كنم. جلال از نخستين لحظه خود را به عنوان شخصي مهربان اما سخت گير دلسوز اما جدي ، مؤدب ولي خشمگين  و مهاجم به من خارجي نشان داد. به نظر مي رسيد كه تنها به ديدگاهها وعقايد علاقمند باشد.

اين مرد بزرگ همان نويسنده اي بود كه در حدود يك سال پيش «غربزدگي» رساله مشهور امروز خود را منتشر كرده بود. ايران تازه از دور آشفتگي و آشوبهاي شهري كه كشتگان و زخميان بسياري به جا گذاشته بود بيرون آمده و عوامل اغتشاش صرفاً با نمايش ددمنشانه قدرت به سود مقامات آن روز،‌سركوب شده بودند . نقش خارجيان در اين ميان براي همگان آشكار بود و نفرت روشنفكران ايران را سخت برانگيخته بود. اين رويدادها به ناگزير زمينه سردي براي ديدارهاي ما پديد مي آورد.

-چي باعث شد به ايران بياييد؟

«براي كار آمدم . در دانشگاه تدريس مي كنم.»

-چرا ايران را براي كار انتخاب كرديد؟‌

«مطالعات من در زمينه تاريخ باستان توجه مرا بيش از هر چيز به ايران جلب كرد،‌ شما رانابسيس گزنفون ومآخذ پيمانهاي قديمي مربوط به مادها وپارسيان را مي شناسيد. به ايران آمدم كه ببينم اين سرزمين امروز چگونه است.

- و ايران را چگونه يافتيد؟‌

«انتظار نداشتم كه دانشگاه را در محاصرة‌ كاميونهاي پر از سرباز ببينم . به نحوي جنگ اعصاب راه انداخته اند.

- آها! خوب فهميديد،‌ ما در اينجا تحصيلات عالي خود را خيلي جدي تر مي گذرانيم! گفتگوي ما گاهگاه با تفسير ها و مشاهدات ديگراني كه گرد ميز بودند قطع يا منحرف مي شد. بارها بحث به جزييات امور ادبي معاصر كشانده مي شد كه در آن موقع من تقريباً چيزي از آن نمي دانستم،‌ آل احمد آنگاه به تندي بحث را با سوالي صريح  وكنايه دار به جانب من بر مي گردانيد . در مراحل اوليه گفتگوي ما بيشتر شبيه يك مصاحبه يا بازپرسي بود.

-كدام زمينه مربوط به ايران مورد علاقه شماست؟‌در زمينه تاريخ وادبيات چيزي خوانده‌ايد؟‌

كمي از هر يك. قدري از تاريخ باستان و تاريخ قرون وسطي، همچنين قابوسنامه و گزيده هايي از حافظ و سعدي را.

-         پس در نتيجه ، شما يك مستشرق هستيد!

به عبارتي بله اما به دوران جديد و رخدادهاي معاصر هم علاقمند هستم، ايران سرزميني است كه در آن گذشته و حال در كنار هم هستند.»

-         آيا عامل مخفي سفارتخانه يا سيا هم هستيد؟

نترسيد! من به عنوان يك پژوهشگر فردي و خصوصي به اينجا آمده ام و براي هيچ دولتي كار نكرده ام و نخواهم كرد، نه براي حكومت خودمان و نه براي ديگري. نماينده هيچ كمپاني تجارتي هم نيستم. استاد صاحب اختياري هستم كه هر كجا دلخواهش باشد مي رود به شرط آنكه معنويت او را به حركت درآورد.

-         چه چيزي تدريس مي كنيد؟

انگليسي.

-         زبان، يا ادبيات؟

هردو.

-         آيا فكر ميكنيد امروز ادبيات انگليسي چه ارزشي براي ايرانيان داشته باشد؟ آيا ما احتياجي به آموختن انگليسي داريم؟ آيا چيزي به ما ياد مي دهند؟

دربارة ادبيات في نفسه، شايد نه. اما دربارة اهميت نقد به عنوان سنتي ادبي، شايد.

بار ديگر اين تبادل نظر با دخالت ديگر حاضران قطع ميشود. هركس به زودي درمي يافت كه اين جريان در كافه فيروز، مبارزه اي بي طرفانه است. هر فرد آزاد بود كه تفسير يا نظر خود را در هر نقطه خاص مباحثه ايراد نمايد و جريان بحث آزاد مورد توافق همگان بود حتي براي آنان كه احتمالا با گفتگو و تبادل نظري خصوصي شروع كرده بودند اما دير يا زود آل احمد با سوالات بيشتري صميمانه به سوي شما بازمي گشت.

-         در حال حاضر آيا برنامة مطالعاتي خاصي داريد؟

هر طور پيش آيد، اما بيشتر به نقش مذهب- اسلام و نفوذ آن در جامعه و فرهنگ ايران علاقمندم، ولي مسئله خيلي بزرگ است و من هنوز در اين زمينه مثل يك دانش آموز مبتدي هستم.

-         اين مسئله براي درك فرهنگ ايران از قرن هفتم ميلادي تا به امروز ضروري است. مذهب در بين جوامع اسكان يافته حائز اهميت بسيار بيشتري است تا در بين قبايل چادرنشين. اسلام تهران و شهرستانها يكي است، اما شما بايد به روستاها و قصبات برويد تا بفهميد كه اسلام در ايران واقعاً چه ميكند.

من فكر مي كردم كه بايد با اسلام مرسوم در اينجا- در شهر- شروع كنم و شايد چند براي به قم سفر كنم. علاوه بر اين، من بايد مقامي داشته باشم تا بتوانم به قصبات بروم.

در اين موقع شخص ديگري گفتگو را قطع كرد و عقيده خود را به اين صورت ابراز داشت كه به طور كلي اسلام روستاها، را بايد تحقيق دقيق كرد. اين مباحثه را جلال با توضيح نظريات خود ادامه داد.

تا آنجا كه من خارجي به ياد مي آورم، جلال نمونه معتبر يك ايراني موجود كه ايراني بودن خود را با غرور، همچون يك كت نيمدار مي پوشيد.


آثار جلال

1-   «ديد و بازديد» مجموعه داستان ، 1324

2-   «از رنجي كه مي بريم» مجموعه داستان، 1326

3-   «سه تار» مجموعه داستان، 1327

4-   «قمار باز» ترجمه اثر نويسنده روسي داستايوسكي 1327

5-   «بيگانه» اثر «آلبركامو» ترجمه همراه علي اصغر خبره زاده ، 1328

6-   «سوء تفاهم» اثر آلبركامو ترجمه، 1329

7-   «دست هاي آلوده» اثر «ژان پل سارتر» ترجمه، 1331

8-   «زن زيادي» مجموعه داستان، 1331

9-   «اورازان» مشاهدات، 1333

10-           «سرگذشت كندوها» داستان، 1333

11-           «هفت مقاله» سفرنامه، 1333

12-           «بازگشت از شوروي» اثر «آندره ژيد» ترجمه، 1333

13-           «مائده هاي زميني» اثر «آندره ژيد» ترجمه همراه با «پرويز داريوش» ، 1334

14-           «تات نشين هاي بلوك زهرا» مشاهدات، 1337

15-           «مدير مدرسه» رمان، 1337

16-           «جزيره خارك، در يتيم خليج» مشاهدات، 1339

17-           «نون و القلم»‌ داستان، 1340

18-           «سه مقاله ديگر» ، 1341

19-           «غرب زدگي» ، 1341

20-           «ارزيابي شتابزده» ، 1341

21-           «خسي در ميقات» سفرنامة حج ، 1345

22-           «كرگدن» اثر «اوژن يونسكو» ترجمه، 1345

23-           «عبور از خط» اثر «ارنست يونگر» ترجمه همراه با «محمود هومن» ، 1346

24-           «نفرين زمين» داستان ، 1346

25-           «پنج داستان» مجموعه داستان، 1350

26-           «چهل طوطي» ترجمه همراه با «سيمين دانشور» ، 1351

27-           «تشنگي و گرسنگي» اثر «اوژن يونسكو» ترجمه همراه با «منوچهر هزارخاني» و


مرگ جلال

جلال آل احمد، در تاريخ 18 شهريور ماه 1348 در «اسالم» گيلان وفات كرد. پيكر او در مسجد فيروزآبادي شهرري به خاك سپرده شد. دربارة علت فوت جلال، دو نظر مختلف وجود دارد: يكي متعلق به «سيمين دانشور» همسر جلال، و ديگري متعلق به «شمس آل احمد» برادر جلال است. سيمين معتقد است كه : «زيبا مرد؛ همانطور كه زيبا زندگي كرده بود.» او مرگ جلال را همان چيزي مي داند كه در گواهي فوت نوشته شده؛ يعني «سكتة قلبي» ؛ اما شمس، مخالف اين برداشت بوده ، استدلالهايي براي «كشته شدن» جلال ارائه ميدهد. به عقيده وي، رفتن او به «اسالم» نوعي تبعيد بوده است. فشار بر آل احمد توسط ساواك خصوصاً پس از انتشار كتاب كارنامه سه ساله در اواخر سال 1346، بيشتر شده بود. ساواك پس از احضار آل احمد، او را به تبعيدي اختياري دعوت ميكند و ...

جلال عزيز؛ روحت شاد.


مرثيه اي در سوگ جلال (مهدي اخوان ثالث)

از صف ما چه سري رفت و گرامي گهري

اي دريغا! چه بگويم كه چها بود جلال

ريشة خون و گل گوشت رها كن، كه تمام

عصب شعله ور و عاصي ما بود جلال

همه تن او رگ غيرت، همه خون خشم و خروش

همه جان شور و شرر، نور و نوا بود جلال

استخوان قرص تني، پيكرة جهد و جهاد

تن بهل، كز جنم و جان جدا بود جلال

دل ما بود و در آن درد و دليري ضربان

سينه اش خانقه سر و صفا بود جلال

هم زبان دل ما، هم ضربان دل ما

تپش و تابش آتشكده ها بود جلال

هر خط او خطري، هر قدمش اقدامي

هر نگه نايرة نور و ذكا بود جلال

پيشگامان خطر، گاه خطا نيز كنند

گرچه دانيم كه معصوم نما بود جلال

دم عصمت نزد اما قدم عبرت زد

جاي كتمان، پي جبران خطا بود جلال

قلمش پيك خطر پويه، كه بر لوح سكوت

تازه صد سينه سخن، بلكه صلا بود جلال

چه يلي از صف ما، بي بدلي از كف ما

رفت و دردا كه به صد درد دوا بود جلال

گرچه مي رفت از اولاد پيمبر به شمار

من برآنم كه از ابناء خدا بود جلال

گرچه در خانه و بر بستر خود رفت به خواب

شك ندارم كه يكي از شهدا بود جلال.


جمع بندي

« جلال آل احمد» متفكري است كه مهمترين دغدغة‌ او در دوران حياتش ، « بررسي مسائل اجتماعي ايران» بوده است  انجام  اين مهم را قالب داستانها ، مقالات وگزارشهاي او مي توان به وضوح مشاهده نمود. هر چند رشتة‌ تحصيلي آل احمد « ادبيات فارسي » بوده ، تعريف او از « ادبيات» با ديگران متفاوت است.

او رسالت ادبيات را ،‌ شناخت وبيان مسائل حيات وزندگي اجتماعي انسانها و ارائه راه حل براي آنها مي داند. كليه داستانهاي او حوزة‌ «اجتماعيات در ادبيات » مي باشد. و در اين كار مقدم برسايرين  است. وي مسأله يابي ، دقت وتيزبيني قابل توجهي دارد وبه معضلات حياتي جامعة‌ ايران مي پردازد. آنچه در بخش دوم كتاب حاضر تقرير شد، برجسته ترين انديشه هاي اجتماعي جلال است كه در آثارش قابل مشاهده است .

آل احمد به جدال «سنت» و «مدرنيسم» در ايران توجه دارد،‌ جامعة ايران را دچار به هم ريختگي و «آنومي» مي داند وبه دنبال ارائة‌ راه حلي براي اين جدال است. به اعتقاد او «مدرنيسم» و «مدرنيزاسيون فاقد برنامه» بنيادهاي اصيل وهويت ساز و شخصيت ساز مردم ايران را در ورطة‌ نابودي واضمحلال نهاده اند ودر ارتباطي كه بين ايران و غرب ايجاد شده است، ما هويت و شخصيت تاريخي- فرهنگي خويش را از دست داده ايم و «غربزده» شده ايم، گمان كرده ايم  كه اگر غرب در تكنولوژي ، سرآمد بايد مابقي عناصر فرهنگ خويش را نيز از آنان اخذ كنيم وپشت پا به فرهنگ و سنن خويش زده غرب وهرآنچه از غرب مي آيد را در بست بپذيريم.

آل احمد «غربزدگي» را مهمترين مسألة‌ اجتماعي ايران عصر خود مي داند و درصدد شناخت علل آن ( اعم از داخلي و خارجي )‌ است. او پس از بررسي نمودهاي غربزدگي،‌ به ارائة راه حلهائي براي رهايي از آن مي پردازد- كه البته راه حلهاي او قابل تأمل و برخي دچار نقصانهائي است. وي از آنجا كه «غربزدگي» را بيماري مي داند،‌ در صدد علاج آن مي باشد و راه علاج را در بيدار كردن «فرهنگ خفتة‌» خويش مي داند،‌ ضمن اينكه بايد گزينش فرهنگ غرب دست زد و برخي از عناصر مطلوب تمدن غرب را جذب كرد. همين نگرش مي شود كه آل احمد را «غرب گزين» بشناسيم و در «غرب ستيز» بودن او تأمل  كنيم . آل احمد بيش از  آن كه « غرب ستيز» باشد،‌ « غربزده ستيز » است و در كنار آن، به پالايش  منابع فرهنگي خودي اعتقاد دارد اگر بخواهيم با اصطلاحات امروزي سخن بگوئيم ،‌هر چند فضاي سياسي اجتماعي دهة‌ 40 به بعد در ايران ، چهرة‌ «غرب ستيز» او را برجسته و از « غرب گزيني » او غفلت  نموده و به عبارتي شخصيت او را در پارادايم « برخورد تمدنها » مطرح مي نمايد- اما دقت د ر انديشه ها و آثارآل احمد ، ما را به اين فرضيه رهنمون مي گرداند كه مي توان انديشه ها  و نگرش او را پيرو پارادايم « گفتگوي تمدنها » دانست ،‌ زيرا او معتقد به اخذ و اقتباس واز تمدن غربي است،‌در عين حال تكيه بر فرهنگ اصيل خودي را ضروري مي داند.

ممكن است قراردادن آل احمد در پارادايم « گفتگوي تمدنها» غريب به نظر برسد،‌ اما اگر متوجه اين نكته باشيم كه « گفتگوي تمدنها » مستلزم داشتن حرفي براي گفتن در دوطرف باشد، خواهيم ديد كه « گفتمان بازگشت به خويش » توانايي استخراج حرفهاي ما را براي «گفتن» به منصة‌ ظهور خواهد رساند. به عبارت ديگر ،‌ « گفتگوي تمدنها » و « بازگشت به خويش» دو روي يك  سكه و لازم وملزوم يكديگرند وبه نظر مي رسد. اين نكته ناديده گرفته شده كه تا ما « بازگشت به خويش » نداشته باشيم  و چيزي را براي ارائه ،‌ آماده نكرده باشيم،‌به هيچ عنوان « ديالوگ » تمدني روي نخواهد داد،‌ بلكه با « مونولوگ » تمدني روبرو خواهيم شد . اين مونولوگ،  همان چيزي است كه آل احمد آن را در وضعيت بيمار جامعه وحكومت ايران مشاهده نمود و با آن مخالف بوده است.

آل احمد به نوعي « بومي جهاني » مي انديشد وهويتي براي ايراني قائل است  و خواهان آن  مي باشد  كه ايراني بتواند حرفش را به تمام جهان بزند. به نظر او،‌ عرصة‌ «تئاتر» يكي از اين زمينه ها . ما مي توانيم تئاتر ايراني داشته باشيم كه از طريق آن ،‌ حرفمان را به جهان  بزنيم . به عقيدة‌ او نمايشنامة‌ ورزيل را مي توان از اينگونه تئاترها دانست كه قابل عرضه به دنيا مي باشد.

« نكتة‌ ديگري كه در اين زمينه به چشم مي خورد، مشكل فرهنگي است. در اين باب،‌ زياد بحث كرده اند كه با ورود  ماشين و « استاندارديزه »شدن فرهنگ دنيا،‌ فرهنگهاي ملي مضمحل  خواهند شد و دنيا به سمت يكدستي «كنفورميسم» خواهد رفت، اما خيال من از  اين بابت راحت است .

به جاي آنچه در مقابل هجوم ماشين از بين خواهد رفت ،‌ ما نيروي يك فرهنگ دنيايي خواهيم داشت آميخته  از همة‌ فرهنگهاي ملي ، وديگر كسي نخواهد بود كه پيلة يك مليت پرستي اغراق  آميز بشريت را به جمود قرون وسطائي بخواند. همدردي مرد ايراني نسبت زلزله زدگان سيام،‌ اين روزها ،‌ به همان اندازه است كه همدردي كارگران سنگاپور براي زير آوار رفتگان در معادن آلمان . وهرچه تكنيك ،‌ قويتر و وسائل ارتباط ،‌ سريعتر  وحدت بشري ، تكامل يافته تر . »   

                      ( آل احمد ،‌ 1346 )‌

البته در مورد زبان فارسي ، آل احمد حساسيت ويژه اي دارد:‌

« من به ازاي مرزهام كه زنده نيستم ، من به ازاي زبونم زنده ام . و همين زبون ، بزرگترين  مرزمنه . البته از خدا مي خواستم به انگليسي بنويسم كه در هفتصد هزار نسخه چاپ تا  پونصد نسخه من در همة موارد، جهان وطني هستم،‌ جز در مورد زبون »

آل احمد،‌ انسان سنت زدة‌ متحجري نيست كه با هر آنچه از غرب مي آيد مخالف باشد،‌

بلكه انسان مدرني است كه در صدد پالايش سنتهاي اصيل ايراني مي باشد. « مدرن» بودن آل احمد را مي توان در اين نكته دانست كه « خلوت» و « جلوت» او يكي است،‌ درحالي كه انسان سنت زده،‌ خلوتي براي خود دارد و جلوتي ،‌ ام آل احمد هيچ خلوتي ندارد  و اوج جلوتي بودن خلوت  او را مي توان در داستان سنگي بر گوري كه قصة‌ عقيم بودن اوست- مشاهده نمود.

آل احمد با « غربي شدن» به شدت مخالف است،‌ اما با « نوسازي » از اين باب كه  برنامه ريزي نشده وبرون تدبير در ايران در حال پياده شدن است، مخالف مي ورزد،‌ نه بانوسازي به فضاي مطلق آن . اين تفكيك ،‌ تفكيك مهمي است كه در بررسي انديشة آل احمد بايد لحاظ گردد.

آل احمد با «غربي شدن» مخالف است و در مقابل ، با نگاهي « بومي جهان» در صدد بازشناسي  هويت ايراني اسلامي ،‌ با توجه به شرايط جهاني مي باشد.

اهميت خاص غربزدگي از حيث دوران رژيم پهلوي،‌ در اين است كه جلال، دو واقعيت مهم را كه به عقيدة‌ او تحصيل كردگان ايراني از آن غافل بوده اند ، فهميده بود . يكي نقش تعاليم و ارزشهاي  اسلامي شيعي در آرايش فكري اكثريت وسيع مردم و دوم نيروي نهفته در اسلام بعنوان يك  اصل نيرومند اجتماعي و سياسي در آيندة‌ ايران.

علاوه بر آنچه كه دربارة‌ بومي جهاني بودن آل احمد ذكر شد،‌ وي را مي توان سردمدار مكتب «وابستگي جديد » دانست ، زيرا «وابستگي كلاسيك» در تحليل عقب ماندگي كشورها ، به عامل خارجي توجه مي كند و « توسعه يافتگي  توسعه يافته ها » را باعث « توسعه نيافتگي  توسعه نيافته ها » مي داند وبا طرح مدل « متروپل اقمار » يا «مركز پيرامون » به تأ ثير تحولات «متروپل » بر « اقمار» تأكيد مي نمايد اما « وابستگي جديد» علاوه بر اينكه در تحليل عقب ماندگي كشورها ،‌ به عامل خارجي توجه دارد،‌ عامل داخلي را نيز مورد توجه قرار مي دهد. وبر «ابعاد سياسي اجتماعي » و«همزيستي توسعه و وابستگي »اشاره مي كند دهة‌ 60 ميلادي را دهة طرح مكتب «وابستگي كلاسيك» مي دانند ، در حالي كه آل احمد در همان زمان،‌به طرح مباحثي مي پردازد كه شالودة‌ اصلي مكتب «وابستگي جديد» است. آل احمد مدل «اقمار متروپل » را در موارد متعددي مطرح مي نمايد وايراد عمده وارد به جريان روشنفكر ي در ايران را ، ناظر به همين بعد مي داند . به نظر آل احمد ،‌ روشنفكران ماگمان كرده اند كه «متروپل» زندگي ،‌افكار ،‌ دغدغه ها  و راه حل هاي آنها « متروپلي » است ،‌ غافل از اينكه در «اقمار» زندگي مي كنند ودر يك حوزة‌ «نيمه مستعمراتي» به سر مي برند نه در حوزة‌ «متروپلي».

آل احمد علاوه بر موارد فوق به «استعمارنو» نيز توجه مي كند و آنرا مورد انتقاد قرارمي دهد . موارد فوق ، پيشگام بودن جلال را در بسياري از جهات آشكار مي سازد،‌

طرح مباني مكتب «وابستگي جديد » طرح « بومي جهاني » بودن و .

آل احمد در مقام نظر، بر اين عقيده است كه «روشنفكر ديني» نمي توانيم داشته باشيم، در حالي كه عملاً خود  او را مي توان در عرصه هاي بسياري ،‌ «روشنفكر ديني» دانست هر چند كه تمامي مختصات روشنفكر ديني را جزء به جزء‌ ندارد.

اگر تعريف جامعي از «روشنفكر ديني» ارائه بدهيم،‌ شايد مقصود ما واضحتر گردد. «روشنفكر ديني«يك اصطلاح تناقض آميز و به معناي «ديندار بيدين » نيست. «روشنفكر ديني» ، يعني با خبر از دنياي غير ديني ،‌ يعني ديندار عصر،‌ يعني آشنا با انواع روشنفكريهاي غيرديني و عالم به دين خود و عازم بر بازسازي معرفت ديني و فهم آن در جغرافياي معرفتي نوشونده،‌ و همت گمارنده بر ابداع و هدايت و روشنگري و مبارزة فرهنگي وفكري ، و دارندة‌ اعتقاد تفصيلي به كارسازي دين در عصر حاضر و مباحث دعدغة‌ جمع خلوص و توانايي،‌ تعبد وتعقل،‌ و زمين و آسمان» (سروش 1371) با توجه به تعريف فوق ،‌ خواهيم ديد كه هرچند آل احمد كمتر «عازم بر باز سازي معرفت ديني» نيست،‌ اما اجزاء ديگر تعريف  را به طور نسبي دارا مي باشد سير صعودي توجه آل احمد به دين ، مبين آن است كه حركت وتفكر او,‌ كم كم به «روشنفكري ديني» نزديك مي شود و پرداختن به موضوعاتي نظير:‌ «انتظار»، ‌«اجتهاد»،  «امامت»، «شهادت»، «نقد خرافات مذهبي»،‌ «رسالت مذهب» و. زمينه هاي «روشنفكرديني» بودن و شدن او را فراهم مي نمايد.

در مقولة «زنان» آل احمد در آثار داستاني خود ،‌ به دو تيپ از زنان توجه دارد. زن خرافي سنت زده ،‌ و زن غربزده كه به نقد هر دو تيپ مي پردازد . « سمنوپزان » او معطوف به نقد  زنان خرافي، و « شوهر آمريكايي » ،‌ « لاك صورتي » و « خانم نزهت الدوله »، معطوف به نقد زنان غربزده مي باشد. آل احمد علاوه بر نقد اين دو تيپ از  زنان،‌ درخلال برخي داستانها به معرفي زن متعادل نيز مي پردازد ، از قبيل :‌ نون والقلم  و پنج داستان.

« مذهب وروحانيت » ، از ديگر مقولات بحث برانگيزي است كه مورد توجه آل احمد قرار مي گيرد. او در دوره اي از  زندگي خويش ، مذهبي گريز بوده ، و به نقد برخي از برداشتهاي  رايج  مذهبي مي پردازد ، اما در دهه آخر زندگي خويش ،‌ بازگشت عميقي  به جوهرة مذهب مي نمايد و دين و مذهب را عاملي مترقي  جهت تكيه كردن به آن وايستادگي در برابر غربزدگي  معرفي  مي كند. او در غربزدگي ، در خدمت و خيانت روشنفكران ،‌ نون والقلم و به نقش مهم اجتماعي دين اشاره  مي كند وسه اصل
«انتظار »،‌ « شهادت » و « اجتهاد» را كه پشتوانه هاي مذهبي دارند، به عنوان نقاط اميدي مي داند كه مي توان با تمسك به آنها ، هويت فرهنگي خود را حفظ كرد و با طرح «بازگشت به خويش » و « بازگشت به فرهنگ خويش »، اين نقش وكارآيي را بر جسته مي نمايد.

«قيام 15 خرداد » نيز از زمينه هاي عمده اي بود كه ديد او را به سوي روحانيت جلب كرد و توجه وي را به حضرت امام (ره) ونهضت  او مي توان به وضوح مشاهده نمود. نقدهاي آل احمد از «حكومت» را نيز در اغلب آثار او ،‌ اعم از آثار داستاني و مقالات، مي توان يافت . به نظر او،‌ حكومت شاهنشاهي،‌ حكومتي خودكامه ودست نشاندة‌ غرب بود. به  همين دليل ، اين نوع حكومتها را از مروجان غربزدگي مي دانست كه ستيز با آنها از اولويت برخوردار است.

وي با شجاعت متحير كننده اي به تمسخر  حكومت و عملكرد آن مي پردازد كه د ربرخي موارد، حتي كار را از  استعاره گوئي گذرانده ،‌ صريحاً عليه نظام سياسي  حاكم موضع گيري مي كند.

«آموزش پرورش » يا به تعبير آل احمد « فرهنگ » نيز از ديد او دچار مشكلات فراواني است. او به عنوان كسي  كه ،‌بخش زيادي از عمر خود را در «فرهنگ» گذرانده ، به مشكلات كتابهاي درسي و معلمين ، بي هدف بودن نظام آموزش وپرورش  و اشاره مي كند و براي حل برخي از آنها ، پيشنهادهاي ارزنده اي ارائه مي نمايد كه اغلب معطوف به خلاق كردن «بينش » دانش آموزان  است ،‌ زيرا او اين قشر را نجات دهندگان آيندة‌ ما از «بحران غربزدگي» مي داند.

علاوه بر مقولات مذكور، آل احمد، با استفادة‌ از ادبيات وتبلور اجتماعيات درآن ، به برخي  ديگر از مسائل اجتماعي ايران ، همچون فقر،‌ بوروكراسي،‌ اصلاحات ارضي و نيز مي پردازد.

«جلال آل احمد » را مي توان پيشگام  طرح «اجتماعيات در ادبيات» دانست كه مقولاتي چون «حكومت»،‌ «غربزدگي» و را نيز در همين قالب بيان نموده است و آنجا كه هريك از اهميت ويژه اي برخوردار بودند ، دركتاب حاضر به طور مجزا مورد بررسي قرار گرفتند .

در پايان ، نتيجة‌ اين گفتار را مي توان در فراز زير خلاصه نمود:‌

«جلال آل احمد » متفكري است كه در همة آثارش به «بررسي مسائل اجتماعي ايران» مي پردازد وراه حلهائي براي اين مسائل ارائه مي نمايد. بهترين تعبير براي داستانهاي او «اجتماعيات در ادبيات» است. هرچند آل احمد «دانش جامعه شناسي» را به صورت كلاسيك در دانشگاه نياموخته ، اما «بينش جامعه شناختي» او در كلية‌ آثارش خصوصاً  آثار نگارش يافته در دهة آخر زندگي،‌ كاملاً مشهود مي باشد. او در غربزدگي ودرخدمت وخيانت  روشنفكران به سوي ارائة‌ تبيين  جامعه شناسانه نزديك مي شود.


 منابع و مأخذ:

دهباشي، علي (1378)، يادنامة جلال آل احمد، نشر به ديد.

كاموس، مهدي (1381)، يادمان جلال آل احمد ، دفتر مطالعات ادبيات داستاني.

ميرزايي، حسين (1380) ، جلال اهل قلم، انتشارات سروش.

آشوري، داريوش (1376)، ما و مدرنيته ، نشر فرهنگي صراط.

آل احمد، شمس (1354)، گاهواره، انتشارات آبان.

آل احمد، شمس (1369)، از چشم برادر، انتشارات كتاب سعدي.

دانشور، سيمين (1371)، غروب جلال، نشر خرم.

ميراحمدي، مريم (1357)، آل احمد و مذهب، انتشارات علمي.

عابديني، حسن (1369)، فرهنگ داستان نويسي ايران، انتشارات تهران دبيران.

 

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 17:41 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تاريخچه استفاده از گاز طبيعي

بازديد: 141

 

تاريخچه استفاده از گاز طبيعي

در بسياري از كتابهاي قديمي، خروج گاز از داخل زمين ثبت شده است. امروزه نيز در بعضي جاها چنين پديده اي را گزارش مي كنند. گاهي اين گاز بر اثر رعد و برق و يا عوامل ديگر، شعله ور مي شود. آتش جاويدان باكو در درياي خزر و يا چشمه سوزان در نزديكي كارستون، در ايالت ويرجينياي غربي واقع در آمريكا نير به همين شكل پديد آمده است. اين حوادث كه در گذشته معمولاً با ترس وبروزخرافات توأم بود، وجود گاز طبيعي را در آن منطقه مشخص مي كرد. اما خرافات ناشي از ناآگاهي به قدري شديد بود كه حتي تا سال 1659 ميلادي همه فكر مي كردند كه ويكان در انگلستان (به دليل اين كه گاز متصاعد شده از حباب هاي سطح آب باعث مي شود تا آب مانند نفت بسوزد حاوي آب جادويي است.

اعتقاد بر اين است كه نخستين بارؤ چيني ها درسه هزار سال قبل براي تبخير آب نمك، از گاز استفاده كردند. تاريخ نويسان دربارة استفادة گاز توسط ايرانيان نوشته اند: «ايرانيان در استفاده از گاز بر ديگر اقوام جهان پشي داشته اند. براي مثال، وجود بقاياي آتشكده ها و معابدي نظير آتش جاويدتن در نزديكي كركوك كه به مشعل بخت النصر معروف بود، در نزديكي كي مخزن گاز طبيعي قرار داشت.

همچنين بقاياي معابد زرتشتيان در نزديكي مسجد سليمان و روايات تاريخي از آتش جاويدان آتشكدة آذر گشتاسب در آذربايجام، همگي گواه اين مدعي است كه: «ايرانيان باستان بنا بر اقتضاي محيط مذهبي خويش، آتش را گرامي مي داشتند.»

درفلات مركزي و جنوبي ايران، درمناطقي كه جنگل هاي انبوه وجود نداشت، براي روشن نگه داشتن آتش مقدس، از امكانات ديگري به جز چوب هاي جنگلي سود مي بردند؛ زيرا طبيعت اين مناطق به خاطر وجود ذخاير فراوان زيرزميني، دستيابي به سوخت را براي آن ها آسان مي كرد. مناطق غرب، جنوب وجنوب غربي ايران از ديرباز روي دريابي از نفت و مشتقات آن قرار داشتهاندودارند. درايران باستان هم بعضي از اين منابع به دليل عمق بسيار كمي كه داشتند ودارند. در ايران باستان هم بعضي از اين منابع به دليل عمق بسيار كمي كه داشتند، براثر فرسايش خاك، يا حركت گسل ها ويا ساير عوامل طبيعي ديگر به صورت قطراتي ناچيز از آن درياي زيرزميني خود به بيرون تراوش مي كردند و انسان متفكر را به بهره برداري از آن وادار مي ساختند.

در بعضي از اسناد تاريخي آمده است: «ايرانيان قبل از فلسطيني ها، سومري ها و حتي چيني ها از نفت و گاز به گونه بسيار ابتدايي، تصادفي وبدون برنامه ريزي استفاده مي كردند و بيش ترين بهره اي كه از آن مي گرفتند، براي پايدار نگه داشتن آتش هاي مقدس بود. با اين همه، دربارة پيدايش نفت و گاز درايران چندان نمي توان سخن گفت، زيرا آنچه كه از اين صنعت با امكانات ابتدايي آن در روزگار كهن ايران خبر مي دهد، بسيار اندك است.

در هر حال، استفاده صنعتي و اقتصادي ازگاز در جهان، از سال 1792 ميلادي شروع شد. دراين سال ، شخصي به نام ويليام مورداك از اهالي انگلستان برا نخستين بار توانست ب حرارت دادن زغال سنگ در ظرف سر بسته اي، گاز حاصل از آ“ را به وسيله لوله اي به يكي از اتاق هاي منزل مسكوني خود منتقل كند و آنرا بسوزاند.

با اينكه منابع عظيم گاز تا اوائل قرن 20 كشف شده بود، ولي به علت عدم امكان انتقال آن از چاه ها، عملاً از آن استفادة عمومي و صنعتي نمي شد. تا اين كه در سال 1930 م. استفاده از گاز با توجه به انتقال آن، جنبه عمومي پيدا كرد.

در ايران نيزر با اين كه درسال. 1280 ه.ش اولين چاه نفت در قصر شيرين زده شد، اما استفاده از منابع گازي از سال 1344 ه.ش در پوشش شركتي به نام «شركت ملي گاز» ايران آغاز شد.

ازمنابع گاز در ايران مي توان به خانگيران، سرخون، نار، قشم و اشاره كرد. برمبناي يك برنامة 20 ساله، قرار است گاز توسط خط لوله به تمامي ايران انتقال يابد كه طبق اين برنامه 1600 كيلومتر خطوط لوله اصلي و  2700 كيلومتر لوله داخل شهري احداث خواهد شد.


گاز طبيعي و همچنين نفت از تجزية بقاياي لاشه ها و اجساد جانوران و گياهان تحت دما و فشار زياد به وسيلة باكتري هاي عمل كننده به مرور زمان به وجود آمده اند. گاز طبيعي معمولاً به صورت محلول در نفت خام در لايه هاي بالايي نفت خام و يا در سفره هاي مستقل زيرزميني وجود دارد. 80 الي 85 درصد از گاز طبيعي را گاز متان
(CH4) و حدود 10 الي 15 درصد آن بار گاز اتان (C2H5) و حدود 5 در صد آن را هيدروكربن هاي سنگين تر نظير پروپان، بوتان، پنتان، آب، دي اكسيدكربن و سولفيد هيدوژن و تشكيل مي دهد. گاز توليد شده از چاه پس از جمع آوري به واحد مركزي پالايش توسط خطوط لوله انتقال داده مي‌شود.


پالايشگاه گاز

گاز طبيعي پس از ورود به پالايشگاه، مراحل زير را طي مي كند.

الف) جمع آوري

ب) فرآيند شيرين كردن گازترش،

پ) نم زدايي،

ت) اندازه گيريؤ كنترل و ارسال گاز.

الف) جمع آوري

همانطور كه گفته شد، گاز طبيعي به دست آمده حاوي هيدروكربن هاي سنگين از قبيل پروپان و بوتان و مي‌باشد كه در بخشي از پالايشگاه از گاز طبيعي جدا مي شود. پس از اين مرحله، فشار گاز توسط كمپرسورها تقويت و جهت مراحل بعد ارسال مي شود.

ب) فرآيند شيرين كردن گاز ترش

گاهي اصطلاح «گاز شيرين» و «گاز ترش» را شنيده ايم . ابتدا اين اصطلاح را تعريف، سپس به توضيح اين فرايند مي پردازيم.

گاز ترش: اصطلاح گاز ترش به گازياطلاق مي شود كه حاوي تركيبات گوگرد و دي اكسيد كربن باشد كه به علت ايجاد پوسيدگي در لوله هاي حامل گاز و همچنين پايين آوردن ارزش حرارتي بايد از گاز طبيعي جدا شوند.

درصورتي كه اين تركيبات از گاز طبيعي جدا شوند، اصطلاحاً به اين گاز، گاز شيرين گفته مي شود. اگر گاز استخراج شده ترش باشد، با استفاده از يك برج، اين تركيبات از گاز جدا مي شود كه به آن برج تماس است. گاز از پايين برج به طرف بالاي برج و مايع منو و مايع منو اتانول آمين از بالاي برج به طرف پايين جريان مي يابند. گاز و مايع به طور كامل روي سيني ها يا در توده اي از استوانة مشبك كه در داخل برج تماس نصب شده است، با يكديگر تماس برقرار مي كنند.

محلول منو اتانول آمين پس از جذب گازهاي طبيعي و سولفيد هيدوژن ودي اكسيد كربن به صورت منو اتانول آمين غني شده از گازهاي اسيدي از پايين برج خارج شده و از بالا وارد برج ديگري به نام احيا مي شود تا پس از دفع گازهاي اسيدي دوباره وارد برج تماس شود. در پايين برج احيا. جوشاننده هاي آب وجود دارند كه محلول آمين توسط بخار آب حرارت مي بيند و از گازهاي اسيدي در دماي 110 تا 116 از آن جدا مي شوند. گازهاي اسيدي كه از محلول آمين خارج مي شوند، همراه با بخار آب وارد مايع كننده هوايي مي گردند. در اين جا، بخار آب متراكم وبه آب تبديل مي شود. آب و گازهاي اسيدي در جدا كننده از هم جدا مي شوند. آب حاصل به بالاي برج احيا به عنوان مايع برگشتي فرستاده مي شود و گازهاي اسيدي به مشعل مي روند و مي سوزند.

پ) نم زدائي

نام ماده نم زدا آلومينا واز جنس اكسيد آلومينيوم است. گاز از بالا به طرف پايين برج خنك كننده جريان مي يابد وآلومينا، آب همراه گاز را جذب مي كند. اگر مقدار جزئي از منو اتانول آمين نيز همراه گاز باشد،آن نيز توسط آلومينا جذب خواهد شد. ممكن است ذرات ريز معلق كه حاصل برخورد گاز با آلومينا است، همراه گاز وجود داشته باشد. با تعبيه يك دستگاه فيلتر، اين ذرات از گاز جدا مي شوند و گاز شيرين خشك از برج نم زدا خارج مي شود.

ت) اندازه گيري، كنترل، و ارسال گاز

پس از طي مراحل بالا، ميزان گاز عبوري توسط ايستگاه هاي اندازه گيري (كنتور) اندازه گيري شده و پس از كنترل ميزان تركيبات موجود در گاز طبيعي براي مصرف توسط خطوط لوله به دستگاه هاي تقويت فشار هدايت مي شود.

 

 بوي بد گاز از چيست؟

از آن جا كه گاز طبيعي فاقد بوي خاص مي باشد ودر صورت نشت احتمالي خطر آفرين است، ماده مخصوص به نام (مركاپتان) كه بوي نافذي دارد- به وسيلة‌ دستگاه ادورايزر (Odorizer) به گاز اضافه مي شود.

 

 

 

 

 

 

به طور كلي گازها به دو حالت زير توزيع مي شوند:

1-  گاز مايع،

2-  گاز طبيعي (خطوط لوله)،

گاز مايع

درپالايشگاه نفت، گازهايي كه از تركيبات ئيدروكربن تشكيل شده اند، مانند پرويان، بوتان با درصدهاي مشخص تحت شرايطي مخلوط، و در فشار بالا در مخازني متراكم مي‌شوند وبه آن گاز مايع مي گويند.

گاز مايع به روش هاي زير قابل انتقال است:

-         مخزن هاي راه آهن

-         كشتي هاي مجهز به مخازن مخصوص گاز مايع

-         كاميون هاي مجهز به مخزن گاز مايع

-         سيلندرهاي گاز مايع

گاز مايع براي مصارف خانگي، در سيلندرهاي فولادي سبك و سنگين توزيع مي شوند. گاز مايع با فشار زياددر اين سيلندرها متراكم شده وبراي استفاده از آن از دستگاهي به نام رگولاتور استفاده مي شود تا بتوان فشار واندازة جريان گاز را به ميزان مطلوب رساند و مورد استفاده قرار داد.

وزن قابل ملاحظه، تعويض مكرر سيلندرها و همچنين حمل ونقل دشوار را مي توان از معايب انتقال گاز توسط مخزن هاي استوانه اي دانست.

اين روش به علت معايبي كه داشت، خيلي زود جاي خود را به انتقال گاز طبيعي از طريق خطوط لوله داد.

گاز طبيعي

همان طور كه گفته شد، گاز طبيعي يا زا منابع مستقل گازي ويا به صورت «گاز همراه» محلول از نفت خام استخراج مي شود كه پس از جدا شدن ناخالصي ها در واحد پالايش به طور مستقيم براي مصرف كنندگان توسط خطوط لوله انتقال مي يابد.

مراحل انتقال گاز طبيعي توسط خطوط لوله از ابتدا تا مصرف كننده به ترتيب زير ساست؛

 1-خطوط لوله انتقال اصلي

اين خطوط انتقال دهند گاز با فشار بالا ازمنابع گازي و ايستگاه هاي تقويت فشار تا ايستگاه دروازه ورودي شهر يا city Gate Station)  C.G.S ) مي باشد در اين خطوط، لوله هاي به قطر 56 اينچ و فشار گاز در حدود psi1100<p<psi350 را مي توان مشاهده كرد.

2-خطوط يا شبكه هاي تغذيه:

اين خطوط گاز خروجي از ايستگاه دروازه ورودي شهر را به ايستگاه هاي تقليل فشار درون شهري (Town Border Station) T.B.S و مراكز صنعتي و كارخانجات هدايت مي كند.

اين خطوط كه پس از عبور از ايستگاه دروازه ورودي شهرC.G.S  مي گذرد، فشار گاز را به psi 250 تقليل مي دهد و قطر لوله ها در اين مرحله 12 اينچ مي باشد.

3-شبكه خطوط اصلي

شبكه اي از حلقه ها و شاخه هاي در اندازه قابل ملاحظه و ظرفيت بالاست كه در طول مسيرهاي اصلي شهر گاز را توزيع مي كند. اين خطوط پس از گذشتن از ايستگاه تقليل فشار درون شهري Tbs به فشاري معادل pis 60 و قطر آن بين 4 تا 6 اينچ مي رسد.

4-خطوط شاخه اي 2 اينچ.

اين خطوط از خطوط اصلي شبكه منشعب و گاز را به داخل معابر وكوچه ها هدايت مي كند. فشار دراين خطوط بين 15 تا ­psi 30 مي باشد.


5-خطوط لوله انشعاب:

اين خطوط ار خطوط 2 اينچ وبه رگولاتورهاي خانگي منتهي مي شود. در اين صورت فشار براي مصرف كننده خانگي به psi 4/1 مي رسد.

با كمي توجه به 5 مرحله انتقال، مي بينيم كه ابتدا فشار گاز افزايش يافته و سپس در ت3 ايستگاه C.G.S، و T.B.S و رگولاتور خانه كاهش مي يابد.

اين افزايشس يا تقويت فشار به سه علت صورت مي پذيرد:

1-  طولاني بودن مسير؛

2-  افزايش جمعيت؛

3-  اصطكاك با جدار لوله ها؛

1-  با توجه به اين كه فقط برخي مناطق داراي ذخاير گازي مي باشند و از مناطقي كه بايد گازرساني شود، فاصله بسيار دوري دارد، اين گاز بايد با فشاري بسيار زياد حركت كند تا با وجود دريافت گاز اين خط لوله توسط شهرهاي مسير، همچنان با فشاري مناسب به مصرف كنندگاه آخرين شهر نيز برسد.

2-  وقتي يك خط لوله توسط گروه مهندسان مورد طراحي قرار مي گيرد، به اولين عامل كه جمعيت در 15 سال آينده است، توجه مي شود.

با توجه رشد جمعيت كشور، مهندسان طراح، قطر و فشار گاز خطوط لوله را بايد طوري طراحي كنند كه اين خطوط تا حداقل 15 سال آينده نيازي به ايجاد خط لوله جديد نداشته باشند.

3-  با وجود آن كه گاز استخراجي داراي فشار زيادي است، امابه خاطر دوري مسير، ايجاد اصطكاك با جدار لوله دچار افت مي شود. براي جبران اين افت از ايستگاه هاي تقويت فشار استفاده مي كنند.

حال با اين توضيحات، مي توان به شرح مختصري از يك ايستگاه تقويت فشار و همچنين ايستگاه تقليل فشار پرداخت.

ايستگاه هاي تقويت فشار

همان طور كه گفته شد، براي انتقال سيال گاز، از فشاري استفاده مي كنيم كه منبع و توليد كننده آن دستگاهي به نام كمپرسور است. درطول خطوط براي هر صد مايل، يكي از اين ايستگاه هاي فشار را كه دستگاه كمپرسور در ان قرار دارد، درنظر مي گيرند. كمپرسور، باعث افزايش انرژي گاز مي شود، درست مانند يك پنكه الكتريكي . هوايي كه ساكن است، همچنان تمايلبه سكون دارد. وقتي پنكه را روشن مي كنيد، تيغه هاي آن، هوا را مي فشارد. هوا در برابر اين تيغه ها، مقاومت مي كند. اين مقاومت باعث مي شود كه ملكول هاي هوا به هم نزديك تر شوند. هر چه ملكول هاي هوا به هم فشرده تر شوند، از حجم آنها كاسته مي شود. درنتيجه، فشار افزايش مي يابد. هرچه تيغه ها سريع تر بچرخند، هوابا سرعت بيش تري جلو رانده مي شود. دراين جا، پنكه با كار كردن روي هوا باعث مي شود كه سرعت وفشار هوا بالا رود.

كل انرژيي كه از كمپرسور خارج مي شود، خيلي بيش تر از مقداري است كه وارد كمپرسور مي شود. مقدار انرژيي كه گاز ذخيره مي كند، به مقدار كاري كه كمپرسور روي آن انجام مي دهد، بستگي دارد.

كمپرسورها با توجه به كاري كه انجام مي دهند، انواع مختلفي دارند:

كمپرسورهاي گريز از مركز

طبق قانون دوم نيوتن، اگر به جسمي هيچ نيرويي وارد نشود، جسم ، حالت خود را حفظ مي كند، يعني اگر در حال سكون است، به همان حال باقي مي ماند و اگر در حال حركت است، با سرعت ثابت به حركت خود ادامه مي دهد.

 

حال فرض مي كنيم، ساچمه اي كه به نخي بسته شده است، با سرعت معيني رها شود. اگر هيچ نيرويي اعم از اصطكاك و بر ساچمه وارد نشود، ساچمه روي بك خط مستقيم به حركت خود ادامه مي دهد. اگر نخ به محور ثابتي بسته شده باشد و ساچمه را با سرعت ثابتي حركت دهيم، تا زماني كه نخ متصل به محور سفت شود، همچنان روي يك مسير مستقيم حركت م كند، اما از آن پس منحرف مي شود وبا نيرويي كه به آن وارد شده است، در مسير دايره اي مي افتد و باز به حركت خود ادامه مي دهد.

اگر در اين حالت نخ پاره شود، ساچمه همچنان به حركت مستقيم خود ادامه مي دهد. در اين هنگام ، ساچمه توسط نيروي جانب مركز روي مسير نگه داشته مي شود. نيروي گريز از مركز درست درمقابل نيروي جانب مركز روي مسير نگه داشته مي شود. نيروي گريز از مركز درست درمقابل نيروي جانب مركز به وجود مي آيد.

يك صفحه دوار(ديسك) درا در نظر بگيريد كه روي آن چند تيغه، طوري نصب شده باشد كه درمركز با يكديگر زاويه بسازند. اگر ساچمه اي را بين دو تيغه نزديك مزكز قرار دهيم، هنگامي كه صفحه شروع به حركت مي كند، حركت يكي از تبغه ها به ساچمه نيرو وارد مي كند و ساچمه در يك مسير مستقيم يعني در طول تيغه- شروع به حركت مي كند. چون دراين جا نيروي جانب مركز بسيار ناچيز است، ساچمه از صفحه به طرف خارج از مركز پرتاب مي شود.

وقتي صفحه حركت مي كند، ساچمه از صفحه به تيغه اتصال دارد. براي هر چرخش، نقطه A از مركز فاصله بيش تري مي يابد و در نتيجهA تندتر مي چرخد. بنابراين هر چيزي كه توسط اين صفحه بچرخد، قسمتي از آن كه به مركز دورتر است، سرعت بيش تري را خواهد داشت.

يك پروانه كمپرسور از دو صفحه ساخته شده است كه توسط تيغه هايي از هم جدا شده ند. وقتي پروانه مي چرخد،‌تيغه ها به هوا فشار وارد مي آورند. طبق آن چه گفته شد، ملكول هاي هوا در يك مسير مستقيم حركت مي كنند و چون نيروي جانب مركز وجود ندارد، ملكول هاي هوا به خارج از مركز پروانه هدايت مي شوند و سرعت مي يابند. طبق نيروي عكس العمل، هوا تمايل دارد كه نيرويي مخالف تيغه ها وارد آورد، در نتيجه، فشار هوا بالا مي رود و پروانه باعث افزايش سرعت و فشار مي شود. به اين ترتيب، مي توان گفت: «پروانه وسيله اي است كه در كمپرسورهاي گريز از مركز باعث حركت گاز مي شود.» در اين جا پروانه روي گاز كار انجام مي دهد و اين كار تبديل به انرژي مي شود واين انرژي حاصله در گاز جمع مي شود. گاز پس از خروج از پروانه، وارد محفظه اي به نام پخش كننده مي شود.


 

 

 

 

 

 

 

ديگر پروانه هيچ عملي روي گاز انجام نمي دهد. قطر پروانه كم تر از قطر پخش كننده ايت. درآن جا، سرعت گاز افزايش مي يابد. بنابراين، مي توانيم بگوييم كه: «كارپخش كننده، افزايش فشار گاز است. پس از عبور گاز از پخش كننده، گاز وارد حلزون مي شود وبه همين ترتيب افزايش فشار گاز ادامه مي يابد.»

كمپرسورهاي محوري

كمپرسوري كه گاز را در امتداد محور خود حركت مي دهد، كمپرسور محوري ناميده مي شود.اين كمپرسورها يك قطعه ثابت به نام استاتور (ststor)  و يك قطعه متحرك به نام روتور (Rotor) دارند. قسمت روتور، حامل تيغه هاي متحركي ماند تيغه هاي پنكه است. اين تيغه هاي متحرك وقتي مي چرخند. به گاز فشار مي آورند وباعث حركت و جريان گاز مي شوند ؛ و باعث افزايش سرعت گاز هم مي شوند. اين گاز با سرعت بسيار به طرف تيغه هاي ثابت فشار مي آورد و از بين فاصله تيغه ها عبور مي كند. اين فاصله ها مانند پخش كننده عمل مي كنند وباعث كم شدن سرعت و در نتيجه افزايش فشار گاز مي شوند. تيغه هاي ثابت ، كار راهنمايي گاز را نيز انجام مي دهند، يعني گاز را به تيغه هاي متحرك مرحله بعد هدايت مي كنند. با اضافه كردن تيغه هاي ثابت و متحرك، مي توان فشار گاز رابيش تر وبيش تر كرد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تيغه هاي كمپرسور در اندازه هاي مساوي نيستند و هر چه به طرف خارج نزديك تر مي شوند، كوچك تر مي شوند. بنابر اين در اين نوع كمپرسور ها، تيغه هاي متحرك به گاز سرعت مي دهند وتيغه هاي ثابت، با بالا بردن سرعت باعث افزايش فشار گاز مي گردد. بنابراين ، مي توانيم: «دراين نوع كمپرسورها، افزايش فشار، گاز را به تدريج به فضاي تنگ تري مي راند ودرنتيجه كم شدن حجم ، فشار آن بالا مي رود.»

ايستگاه تقليل فشار

بر سرراه اين خطوط لوله، شهرهايي وجود دارند كه بايد از اين گاز بهره مند شوند.

گاز مصرفي اين شهرها (خانگي و صنعتي) ، فشاري پايين تر و همچنين لوله هايي در اندازه هاي كوچك تر دارند. به همين علت در اين قسمت ها بايد ايستگاه هاي تقليل فشار نصب كرد. تقليل فشار درسه مرحله انجام مي گيرد:

مرحله اول: ايستگاه هاي تقليل فشار كه در دروازه ورودي شهر قرار مي گيرد و C.G.S نام دارد. در اين مرحله، فشار تا مرحله psi250 پايين مي آيد.

مرحله دوم: ايستگاه هاي تل=قليل فشار كه درون شهري هستند و T.B.S نام دارند. در اين مرحله، فشار تا مرحلة psi 60 پايين مي آيد.

مرحله سوم: رگولاتور كه با كنترل جريان فشار گاز را به مقدار معين تنظيم مي كند.

رگولاتور

بسياري از شما، رگولاتور را ديده ايد و حتماً ا زخود پرسيده ايد: «كاراين دستگاه چيست؟»

تعريف رگولاتور

رگولاتور، دستگاهي است كه ميزان جريان گاز را به فشاري ثابت و متناسب با تقاضاي مصرف كمده هماهنگ مي كند.

چگونگي عملكرد دستگاه رگولاتور

براي درك بهترعملكردستگاه رگولاتور، يك مثال ساده مي زنيم.

اگر دستگاهي مانند شكل زير، وظيفة كنترل فشار مصرف كننده را بر عهده داشته باشد، فرض مي كنيم فشاري معادل psi 2 توسط فشار سنج، نشان داده شود ودو مشعل مشابه با مصرف يكسان را به عنوان مصرف كننده در نظر مي گيريم. در ابتدا از يك مشعل استفاده مي كنيم، يعني شير را به اندازه اي باز مي‌كنيم كه در شرايط طبيعي، فشار سنج، فشار خروجي را psi 2 نشان دهد. در چنين شرايطي، اگر از مشعل دوم هم استفاده كنيم، عملاً مصرف را افزايش داده‌ايم. اين افزايش مصرف، فشار گاز درقسمت خروجي شير را كاهش مي دهد. اين كاهش، درفشار سنج نيز مشخص مي شود. در چنين شرايطي، شخص كنترل كننده، اهرم كنترل شير را بيش تر باز مي كند تا ميزان جريان گاز بيش تر شود؛ به حدي كه فشار به مقدار مشخص شده قبلي برسد. دراين نمونه، شخص كنترل كننده شير و فشار سنج،‌ همگي نقش رگولاتور را دارند.

 

 

 

 يعني همان طور كه شخص براي هماهنگ كردن ميزان جريان گاز- در فشار ثابت- با تقاضاي مصرف كننده، شير را تا حد  مورد نياز باز مي كند، رگولاتور نيز به طور خودكار اين كار را انجام مي دهد.

كنترل خودكار چگونه انجام مي شود؟

اجزاي اصلي دستگاه رگولاتور عبارتند از 1- خط كنترل فشار2- دريچه تنظيم 3- ديافراگم.

نيرويي كه سبب لالا و پايين رفتن صفحه ديافراگم مي شود، حاصل فشار گاز برسطح ديافراگم است. به عبارت ديگر، دريچه تنظيم در وضعيت معيني قرار مي گيرد وگاز به اندازه اي عبور مي كند كه فشار خروجي ثابت باشد. با توجه به مثال قبل، هرگونه تغييري در فشار خروجي به وجود آيد، ميزان مصرف توسط خط كنترل تغيير مي يابد و تأثير آنبه محفظه زير ديافراگم هدايت مي شود. آن نيز به نوبه خود، باعث تغيير زير ديافراگم و به هم خوردن تعادل موجود بين نيروهاي بالا و پايين ديافراگم مي شود.

 

 

 

 

تغيير وضعيت ديافراگم وبرقراري وضعيت تعادلي جديد، به گونه اي صورت مي گيرد كه با تنظيم ميزان جريان گاز، فشار خروجي را به مقدار قبلي برگداند وتعادل لازم را بين نيزوها به وجود مي آورد.

حال براي روشن تر شدن مطلب ، رگولاتور را در دو وضعيت متفاوت بررسي مي كنيم.

1-  مصرف گاز زياد مي شود

با افزايش مصرف گاز، فشار خروجي كاهش مي يابد، افت فشار به وسيله خط كنترل به قسمت تحتاني ديافراگم منتقل مي شود. اين كار، نيروي تحتاني وارد بر ديافراگم رانسبت به حالت اوليه كاهش مي دهد. در نتيجه، ديافراگم به طرف پايين حركت مي كند. حركت ديافراگم به سمت پايين، دريچه عبور گاز را به آن اندازه باز مي كند كه بتواند افزايش مورد نياز مصرف را تأمين كند. هم زمان با افزايش مقدار گاز عبور كرده، فشار خروجي نيز افزايش مي يابد تا به مقدار قبلي، يعني حالت تعادل برسد. در اين هنگام، نيروي تحتاني وارد بر ديافراگم به مقداراوليه مي رسد و در نتيجه، ديافراگم در وضعيت جديد باقي مي ماند.

2 مصرف گاز كاهش مي يابد

با كاهش مصرف  گاز، فشار خروجي افزايش مي يابد. در نتيجه، نيروي تحتاني وارد بر دياگرام نيز افزايش مي يابد. بر اثر آن، ديافراگم به طرف بالا كشيده مي شود. 

به اين ترتيب، دريچه عبور گاز اندكي بسته مي شود. مقدار كن تري گاز از آن عبور مي كند. عبور كم تر گاز باعث كاهش فشار خروجي مي شود، طوري كه به ميزان فشار تنظيم شده اوليه توأم مي رسد. در اين صورت، ديافراگم در وضعيت جديد خود تعادل مي يابد.

كنتور يا «جريان سنج» گاز

حتماً قبض هزينه گاز را ديده ايد. اين قبض، هزينه مصرف گاز را در مدتي معين، در يك واحد مصرفي نشان مي دهد. همه مي‌دانيم كه مأموران شركت گاز با ثبت عددي از روي كنتور كه به آن جريان سنج نيز مي گويند، مقدار مصرف هر منزل را مشخص و هزينه رامحاسبه مي كنند. تفاضل اين عدد با عددي كه در نوبت قبل باز روي كنتور به ثبت رسيده ، نشان  دهنده ميزان مصرف است.

كنتورها، مصرف گاز را چه در حد مصرف ناچيز يك اجاق گاز كوچك باشد و چه در حد مصرف فوق العاده زياد دستگاه هاي صنعتي يا بك شهر، به طور دقيق اندازه مي گيرند.

اولين كنتور در سال 1815 م در انگلستان اختراع شد واز آنتاريخ مورد استفاده قرار گرفت. اين «جريان سنج» را «جريان سنج مرطوب» مي نامند. بخش اصلي آن، يك ظرف تو خالي استكه چهار محفظه اندازه گيري مساوي در آن روي يك محور افقي قرار گرفته است  و مي توان حول آن محور بچرخد. به اين نوع جريان سنج، به اين دليل مرطوب گفته مي شود كه بيش از نصف ظرف آن ازآب يا روغن پر شده است و گاز در حين اندازه گيري، در بالاي سطح مايع (آب يا روغن) محبوس مي شود(براي اندازه گيري صحيح و دقيق ، سطح آب بايد در محل معين شده ثابت نگه داشته شود ودستگاه طراز باشد.)

مطابق شكل زير، گاز از طريق دريچه E وارد محفظه اندازه گيري D مي شود و محفظه ها را درجهت حركت عقربه هاي ساعت مي چرخاند. درهمان حال، گازي كه قبلاً محفظه C را اشغال كرده يود، از دريچه C خارج مي شود. در هر دور، هر محفظه اندازه گيري به نوبت پر و خالي  مي شود. تعداد دورها كه نماينده حجم ثابت گاز عبور داده شده مي باشند، به وسيله يك شمارنده شمرده مي شود.

 اين دستگاه با اين كه يكي از دقيق ترين جريان سنج هاي حجمي محسوب مي شود، به علل زير قابل استفاده نيست:

1-  مشكل نگه داشتن سطح آب در حد معين؛

2-  انجماد آب درنقاط سرد سير؛

3-  بزرگي حجم دستگاه؛

4-  بالا بودن قيمت، نسبت به ظرفيت دستگاه؛

امروزه از جريان سنج هاي مختلفي مي توان استفاده كرد كه عبارتند از: جريان سنج هاي جا به جايي و توربيني.

الف) جريان سنج جابه جايي:

اين ها، حجم گاز را به حجم ثابتي تقسيم و سپس آن را به صورت پيمانه اي ، اندازه گيري مي كنند ( مانند جريان سنج مرطوب) و انواع اين جريان سنج ها عبارتند از :

1-  جريان سنج رفت وبرگشت پيستوني؛

2-  جريان سنج مرطوب

3-  جريان سنج ديافراگمي؛

ب) جريان سنج توربينيك

اين جريان سنج ها، متداول ترين جريان سنج ها، متداول ترين جريان سنج هاي ايستگاه هاي تقليل فشار واندازه گيري هستند كه حجم گاز را از ميزان سرعت گاز واندازه حركتي كه گاز به پره هاي بك توربين منتقل مي كند، اندازه مي گيرند.

كنتور يا جريان سننج هاي خانگي (ديافراگمي)

بيش از صد سال است كه از اين دستگاه براي اندازه گيري گاز تحويلي به مشتري استفاده مي شود.

اين نوع «جريان سننج» سه قسمت اصلي دارند:

1-  محفظه هاي انداره گيري؛

2-  سيستم سوپاپ كه دريچه ورود و خروج هر محفظه را به نوبت باز وبسته مي كند؛

3-  «سازوكار» شمارنده.

محفظه اندازه گيري به وسيله يك صفحه جداساز به دو قسمت تقسيم مي شود. هر كدام از اين قسمت ها نيز توسط يك ديافراگم كه قابل ارتجاع است، به دو بخش تقسيم مي شود. به اين ترتيب، چهار محفظه اندازه گيري به وجود مي آيد. با جريان گازبه داخل محفظه ها، ديافراگم منقبض و منبسط مي شود وديسك روي ديافراگم به عقب مي رود ويا ب جلو مي آيد. به اين ترتيب، حجم مشخصي از گاز را از يك محفظه به خارج مي راند ودرهمان حال، محفظه طرف ديگر ديافراگم را پر مي كند. جريان گاز ره داخل و خارج محفظه ها، توسط شيرهاي كشويي برقرار مي شود كه آن نيز به وسيله حركت ديافراگم ها باز وبسته مي شود. هميشه فقط يك حجم ميزان گاز جابه جايي رانشان مي دهد. براي به حركت درآوردن شيرها وعملكرد شمارنده حركت و به عقب و جلو رفتن ديافراگم با كمك چند اهرم به حركت دوراني تبديل مي شود. يان حركت دوراني باعث عكس العمل شمارنده مي شود و شمارنده يكي به جلو حركت مي كند.

مراحل چهارگانه عمل جريان سنج هاي ديافراگمي

مرحله1- محفظه 1 در حال تخليه، مرحله 2 درحال پر شدند، محفظه 3 خالي و محفظه 4 درمرحله قبل كاملاً پر شده است.

 

مرحله 2- محفظه 1 كاملاً خالي، محفظه 2 كاملاً پر، محفظه 3 درحال پرشدن و محفظه 4 در حال تخليه است.

 

مرحله 3-  محفظه 1 درحال پرشدن، محفظه 2 در حال تخليه، محفظه 3 كاملاً پرشده و محفظه 4 كاملاً خالي است.

 

مرحله 4- محفظه 1 كاملاً 1 پر، محفظه 2 كاملاً خالي، محفظه 3 در حال تخليه و محفظه 4 در حال پر شدن است.

تاريخچه استفاده از گاز طبيعي.. 1

پالايشگاه گاز. 5

پالايشگاه گاز. 6

الف) جمع آوري.. 6

ب) فرآيند شيرين كردن گاز ترش.... 6

پ) نم زدائي.. 8

ت) اندازه گيري، كنترل، و ارسال گاز. 8

بوي بد گاز از چيست؟. 9

گاز مايع. 10

گاز طبيعي.. 11

1-خطوط لوله انتقال اصلي.. 11

ايستگاه هاي تقويت فشار. 14

كمپرسورهاي محوري.. 19

رگولاتور. 21

كنتور يا «جريان سنج» گاز. 25

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 17:36 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 792

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس