سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
چکیده: پروژه «پژوهشى* جامعهشناسانه در قرآن» در سه مرحله اجرايى، استخراج گزارههاى جامعهشناسى و طبقهبندى موضوعى و تبيين تفسير نظرى موضوعات سامان يافته است كه مرحله نخست آن در مدت هفت سال در دفتر تبليغات اسلامى خراسان اجرا گرديده است. روش تحقيق اين پژوهش در مراحل زير ساماندهى گرديده است: 1- تشخيص آيات شريفهاى كه به مباحث اجتماعى مىپردازد. 2- تجزيه و تفكيك مباحث تفسرى ذيل هر آيه شريفه (در چهار تفسير راهنما، الميزان، نمونه و مجمع البيان) به عناصر و مفاهيم اصلى و فرعى و نيز عرصهها، موقعيتها، شرايط و نوع و چگونگى روابط بين مفاهيم. 3- تطبيق و معادل سازى عناصر و مفاهيم و روابط مشخص شده به زبان جامعهشناسى. 4- تنظيم و ارائه مطالب به دست آمده (در نتيجه تطبيق و ترجمه) در قالب گزارههاى منطقى (آگزيوماتيزه كرده مطالب به دست آمده). 5- مباحثه گروهى و نظارت و تأييد نهايى. پس از طى مراحل ياد شده گزارههاى به دست آمده در قالب طرحى ديگر، طبقه بندى موضوعى و سپس هر طبقه به صورت نظرى تبيين و تفسير خواهد شد. *. طرح مورد نظر تحت عنوان «مفاهيم اجتماعى در تفسير راهنما» تعريف و اجرا گرديده است.
پيش درآمد
«اِنَّ هذاالقرآن يهدى للّتى هى اقوم و يبشرّالمؤمنينَ الّذين يَعمَلون الصّالحاتِ اَنَّ لَهم اَجراً كَبيراً» )الاسراء/ 9) «اين قرآن، به راهى كه استوارترين راههاست، هدايت مىكند؛ و به مؤمنانى كه اعمال صالح انجام مىدهند، بشارت مىدهد كه براى آنها پاداش بزرگى است.» اين كه آيا مىتوان آموزههاى اجتماعى قرآن را به زبان جامعهشناسى ترجمه و مبتنى بر آن نظريهپردازى كرد؟ سؤال اساسى گروه علوم اجتماعى در معاونت پژوهشى دفتر تبليغات اسلامى خراسان در سالهاى 1376 و 1377 بود كه توسط حجةالاسلام دكتر اورعى ارائه و با عرضه نمونهاى اجرائى، زمينه تصويب مرحله نخست پاسخگويى به اين سؤال، در قالب طرحى با عنوان «بررسى تطبيقى مفاهيم اجتماعى در تفسير راهنما» فراهم گرديد. در آغاز كار با دستكم دو گروه متشكل از طلاب علوم دينى و با تخصص جامعهشناسى و نظارت و راهنمايى استاد حجةالاسلام دكتر اورعى آغاز گرديد. به دليل فقدان هر گونه پيشينه ذهنى و پژوهشى در اين زمينه، به تدريج سختى كار نمايان و تداوم آن از چند جهت با مشكل مواجه گرديد؛ از يك سو تشكيكها و پرسشهاى زيادى در ماهيت چنين مباحثى در قرآن صورت مىگرفت، و از سوى ديگر اعضاى تيم تحقيق، خود را در پارادوكسى غيرقابل انكار گرفتار مىديدند. اين شرايط سخت باعث تحليل رفتن بعضى از اعضاى گروه گرديد؛ امّا شايد توسلات به ساحت قدس ائمه اطهارعليهم السلام ترديدهاى باقى مانده را زدود و كار، طى هفت سال به سامان رسيد و مفاهيم اجتماعى تفسير راهنما در قالب گزارههايى منطقى آماده و جهت ادامه دو فاز بعد، آماده گرديد.
پيشفرضها و مبانى آغازين اجراى طرح
1- در اين پژوهش آيات شريفه قرآن مستقيماً مبناى تحقيق قرار نگرفته است؛ بلكه تفسير «راهنما» به دليل ويژگىهاى بديع و منحصر به فردش اساس كار قرار گرفت و به تناسب هر آيه شريفه، از مباحث سه تفسير گرانسنگ و ارزشمند «الميزان»، «نمونه» و «مجمع البيان» نيز بهرههاى فراوان گرفته شد. 2- اگر چه در استخراج، تطبيق و ارائه مطالب، امكان توضيح وجود داشت، لكن مجموعه استنباطها به صورت گزارههاى منطقى به سبك تفسير راهنما پىگيرى و ارائه گرديد. 3- در اين پژوهش سعى شده آياتى مورد توجه قرار گيرند كه به نوعى به مباحث مربوط به موضوع علم جامعهشناسى يا روانشناسى اجتماعى مىپرداختند و يا موضوعاتى را طرح مىكردند كه آثار و پيامدهاى اجتماعى داشتند. 4- اين پژوهش در حقيقت يك تحقيق بين رشتهاى بود و هيچ گاه سعى نشد نظريههاى علم جامعهشناسى بر مباحث قرآنى تحميل گردد، بلكه به گونهاى عمل گرديد كه بدون توجه به تئورىهاى جامعهشناسان در موضوعات مختلف، مباحث و نتيجهگيرىهاى قرآنى در قالب اصطلاحات جامعهشناسى و به صورت گزارههاى منطقى با محتواى قرآنى ارائه گردد. 5- در نخستين مرحله، استخراج و ارائه گزارهها و مفاهيم اجتماعى، طبق سنت تفسيرى از اولين آيه شريفه قرآن شروع و به آخرين آيه ختم گرديد و كار طبقهبندى و تئورىپردازى به مراحل دوم و سوم اين پژوهش موكول شد.
مراحل استخراج و ارائه گزارهها و مفاهيم اجتماعى
1- تشخيص
از ابتدائىترين كارهايى كه بايد صورت مىگرفت مشخص كردن آيات شريفهاى بود كه راجع به موضوعات اجتماعى بحث مىكردند. اين مهم در نخسين گام از طريق فهم دقيق آيات شريفه و برداشتهاى پيرامون آن در «تفسير راهنما»، نمايه آخر هر آيه و رجوع اوليه به مباحث طرح شده در سه تفسير «الميزان»، «نمونه» و «مجمعالبيان» امكانپذير مىگرديد. در فرآيندى كه براى تشخيص آيات شريفه مربوط به مباحث اجتماعى در نظر گرفته شده بود، نكات زير قابل طرح مىباشد: 1- بررسىها نشان مىداد بعضى از آيات شريفه به مباحث اجتماعى نمىپردازند و پيامدها و آثار اجتماعى را طرح نمىكنند؛ بنابراين اين دسته از آيات شريفه موضوع بحث قرار نگرفت و هيچ اقدام پژوهشى پيرامون آنها انجام نشد. در اين رابطه مىتوان به آياتى كه به صفات خداوند مىپردازند همانند آيات 1 تا 6 سوره «حديد» و يا آيات 22 تا آخر سوره مباركه «حشر» اشاره كرد: «سبّح للَّه ما فى السماوات و الارض و هو العزيز الحكيم» )حديد/ 1) «آنچه در آسمانها و زمين است، خدا را به پاكى مىستايند و اوست ارجمند حكيم.» «له ملك السماوات و الارض يحيى و يميت و هو على كل شىء قدير» )حديد/ 2) «فرمانروايى آسمانها و زمين از آن اوست: زنده مىكند و مىميراند و او بر هر چيزى تواناست.» «هوالاوّل و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شىء عليم» )حديد/ 3) و... «اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چيزى داناست.» 2- در بعضى از آيات، امكان واكاوى و استخراج مباحث اجتماعى وجود نداشت، لكن محققان تفسير راهنما ضمن مراجعه به منابع تفسيرى و روايى گوناگون، برداشتهايى را ارائه كرده بودند كه به مباحث اجتماعى مىپرداخت. در اين موارد همان برداشتهاى اجتماعى مطرح شده در تفسير راهنما مورد توجه قرار مىگرفت و تحقيق پيرامون آنها ادامه مىيافت. نكتهاى كه در اين مورد شايسته توجه است آن كه، اين دسته از آيات شريفه قرآن به صورت صريح به گزارههاى جامعهشناختى استخراج شده اشاره ندارند و لازم است خواننده گزارههاى مزبور را با توجه به برداشتهاى تفسير راهنما در نظر گيرد. براى نمونه مىتوان به آيه شريفه 281 سوره «بقره» اشاره كرد:1 «و اتقوا يوماً ترجعون فيه الى اللَّه ثم توفّى كل نفس ما كسبت و هم لايظلمون» «و بترسيد از روزى كه در آن، به سوى خدا بازگردانده مىشويد، سپس به هر كسى ]پاداش [آنچه به دست آورده، تمام داده شود و آنان مورد ستم قرار نمىگيرند.» كه از برداشت هشت ذيل اين آيه شريفه مىتوان گزاره زير را استخراج و ارائه كرد: «درونى شدن باورها و استمرار پايبندى و توجه به آن سبب كاهش كج رفتارى و افزايش پايبندى به هنجارها مىشود.» 3- دستهاى آيات چه از نظر ظاهر و چه با عنايت به برداشتهاى پيرامون آيه در تفسير راهنما، به مباحث اجتماعى مىپرداختند. در چنين آياتى - كه بيشترين حجم فعاليت پژوهشى اين طرح را تشكيل مىدادند - مورد به مورد برداشتهاى تفسير راهنما، تجزيه و كار استخراج گزارههاى جامعهشناسانه از آنها پىگيرى شده است. جهت اتقان و استحكام مطالب استخراج شده علاوه بر تكيه بر برداشتهاى تفسير راهنما به سه تفسير يادشده نيز مراجعه گرديده است. براى نمونه مىتوان آيه شريفه 213 سوره «بقره» و بسيارى ديگر از آيات شريفه را مثال زد.2 «كان الناس امةً واحدةً فبعث اللَّه النبيين مبشّرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بينالناس فيما اختلفوا فيه و مااختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغياً بينهم فهدى اللَّه الذين ءامنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه و اللَّه يهدى من يشاء الى صراط مستقيم» «مردم، امتى يگانه بودند، پس خداوند پيامبران را نويدآور و بيمدهنده برانگيخت، و با آنان، كتاب ]خود[ را بحق فرو فرستاد، تا ميان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى كند و جز كسانى كه ]كتاب[ به آنان داده شد - پس از آن كه دلايل روشن براى آنان آمد - به خاطر ستم ]و حسدى[ كه ميانشان بود،]هيچ كس[ در آن اختلاف نكرد. پس خداوند آنان را كه ايمان آورده بودند، به توفيق خويش، به حقيقت آنچه كه در آن اختلاف داشتند، هدايت كرد و خدا هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مىكند.» ذيل اين آيه شريفه 42 برداشت در تفسير راهنما آمده است كه از هر كدام به صورت جداگانه گزارهاى جامعهشناسى استخراج و ذيل همان برداشت آمده است. 4- دسته چهارم از آيات قرآن، آياتى بودند كه شايد از هيچ يك از آنها به تنهايى نتوان مباحث اجتماعى را استخراج كرد، لكن اگر چند آيه را كه شرايط خاصى را طرح و مورد بررسى قرار مىدهند در كنار همديگر در نظر گيريم، مىتوان مباحث اجتماعى را از آنها استخراج و ارائه كرد. نكته قابل توجه اين كه اين كار در تفسير راهنما ناديده گرفته شده و تنها به تجزيه تك تك آيات شريفه به تنهايى پرداخته شده است. امّا در تفاسير سه گانه «الميزان»، «نمونه» و «مجمع البيان» اين موضوع به خوبى قابل استفاده مىباشد. در اين پژوهش نيز با مراجعه به سه تفسير يادشده گزارههاى جامعه شناسانه استخراج و در ذيل چند آيه پشت سر هم ارائه گرديده كه از مشى معمول تحقيق )كه پس از هر برداشت تفسير راهنما يك گزاره اجتماعى ارائه مىشد) فاصله گرفته شده است. براى نمونه مىتوان به آيات شريفه 60 و 82 سوره «اسراء» اشاره كرد كه اگر با همديگر در نظر گرفته شوند مباحث اجتماعى از آنها قابل استنباط مىباشد.3 «و اذ قلنا لك إنّ ربّك احاط بالناس و ما جعلنا الرُّءيا التى اريناك الا فنتةً للناس والشجرة الملعونة فى القرآن و نخّوفهم فما يزيدهم الا طغياناً كبيراً» (اسراء/ 60) «و ]ياد كن[ هنگامى را كه به تو گفتيم: «به راستى پروردگارت بر مردم احاطه دارد.» آن رويايى را كه به تو نمايانديم و ]نيز[ آن درخت لعنت شده در قرآن را جز براى آزمايش مردم قرار نداديم و ما آنان را بيم مىدهيم، ولى جز بر طغيان بيشتر آنها نمىافزايد.» «و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظالمين الا خسارا» (اسراء/ 82) «و ما آنچه را براى مؤمنان مايه درمان و رحمت است از قرآن نازل مىكنيم، و ]لى [ستمگران را جز زيان نمىافزايد.» از اين دو آيه شريفه با توجه به سه تفسير معهود گزارههاى زير را مىتوان استخراج و ارائه كرد: 1- علاقمندى افراطى به يك ارزش، باور و عقيده، باعث پيروى و تبعيت افراطى از آن ارزش، باور و عقيده مىشود. 2- علاقمندى افراطى به يك ارزش و باور، زمينه قومگرائى افراد آن جامعه را فراهم مىكند. 3- قومگرائى زمينه پيروى كوركورانه از فرهنگ و ارزشهاى قومى را فراهم مىكند. 4- در جامعهاى كه قومگرائى اصل و اساس قرار گرفت، تصور غالب بر اين قرار مىگيرد كه هر آنچه در آن فرهنگ وجود دارد صحيح و آنچه سايرين مىگويند غلط و ناصحيح است. 5- در جامعهاى كه قومگرائى اساس و پايه آن جامعه قرار گرفت، فرهنگ قومى به عنوان سنت لازم الاجراء براى همه مطرح مىشود. 6- پايبندى به سنتهاى قومى باعث تشديد قومگرائى و قومدارى در آن جامعه مىشود. 7- پايبندى به سنتهاى قومى زمينه يكپارچگى، و انسجام قومى را افزايش مىدهد. 8- عواطف و احساسات قومگرايانه زمينه افزايش گرايشات قومگرايانه را فراهم مىكند. 9- روابط عاطفى با ديگران زمينه تأثيرپذيرى از باورها و عقايدشان را فراهم مىكند. 10- احساسات و عواطف بر تعيين نوع باور و ارزشهاى فرد تأثير دارد. از مجموع آيات 106-109 سوره شعراء نيز مىتوان راهبردهاى آغاز فرايند تبليغ را استنباط كرد: «اذ قال لهم اخوهم نوح الا تتقون. انّى لكم رسول امين. فاتقوااللَّه و اطيعون. و ما اسئلكم عليه من اجر إن اجرى الاّ على ربّ العالمين.» «چون برادرشان نوح به آنان گفت: آيا پروا نداريد؟ من براى شما فرستاده در خور اعتمادم. از خدا پروا كنيد و فرمانم بريد و بر اين رسالت اجرى از شما طلب نمىكنم اجر من جز بر عهده پروردگار جهانيان نيست.» 1- برقرارى روابط عاطفى و مبتنى بر صميميت با مخاطبين 2- شناخت وضعيت و شرايط اجتماعى و فرهنگى جامعهاى كه قرار است تبليغ در آنجا صورت گيرد. 3- تكيه بر موضوعات عام و آنچه كه به هنجار اجتماعى تبديل شدهاند. 4- شروع با طرح سؤال در عقايد و باورهايى كه قرار است رد شده يا چيز ديگرى جايگزين آنها گردد. 5- طرح سؤال به گونهاى كه مخاطبين به نحوى ملايم براى داشتن عقايد و باورها مورد سرزنش قرار گيرند. 6- جلب اعتماد مخاطبين و طرح پيام به صورت جدى 7- نشان دادن خود به عنوان خيرخواه تعميم يافته بدون در نظر گرفتن منافع شخصى و گروهى 8- نداشتن انتظار پاداش از مخاطبين در قبال ارائه پيام مورد نظر 5- دسته پنجم از آيات، آياتى بودند كه اگر خود آيه شريفه را به طور كلى و عام در نظر گيريم به مباحث اجتماعى مىپردازد. لكن روش خاصى كه در تفسير راهنما به كار گرفته شده، با تجزيه و ريز شدن آيه هيچ برداشت اجتماعى را در ذيل آن آيه ثبت نشده است. در اين موارد نيز اصل بر مراجعه به هر سه تفسير «الميزان»، «نمونه» و «مجمع البيان» قرار گرفته و چنانچه در اين سه تفسير، مباحث اجتماعى پيرامون اين گونه آيات طرح شده بود، مورد بررسى بعدى قرار مىگرفتند. براى نمونه مىتوان به آيه شريفه 25 سوره «عنكبوت» اشاره كرد كه با مراجعه به تفسير نمونه و الميزان مىتوان گزارههاى اجتماعى را از آن استنباط و ارائه كرد.4 «و قال انّما اتخذتم من دون اللَّه اوثاناً مودة بينكم فى الحيوة الدنيا ثم يوم القيامة يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضاً و مأواكم النار و مالكم من ناصرين» «و ]ابراهيم[ گفت: «جز خدا، فقط بتهايى را اختيار كردهايد كه آن هم براى دوستى ميان شما در زندگى دنياست، آن گاه روز قيامت بعضى از شما بعضى ديگر را انكار و برخى از شما برخى ديگر را لعنت مىكنند و جايتان در آتش است و براى شما ياورانى نخواهد بود.» با مراجعه به تفسير الميزان و نمونه مىتوان گزارههاى اجتماعى زير را استخراج و ارائه كرد: 1- براى تبليغ هر پيام لازم است قبل از هر چيز زمينه ارزشى مناسب آن پيام در جامعه بوجود آيد. 2- يكى از شرايط تأثيرگذار بودن يك پيام آنست كه گرايش و تمايل نسبت به آن پيام در جامعه وجود داشته باشد. 3- تبليغ و ارائه ارزشها، باورها و هنجارهائى كه افراد جامعه به آنها پايبند بوده، گرايش و تمايل مثبت دارند، زمينه تقويت پايبندى بيشتر آنها را به آن ارزشها، باورها و هنجارها فراهم و سبب از ميان رفتن انحرافات و كجرويهاى اجتماعى مىشود. 4- تبليغ و ارائه ارزشها، باورها و هنجارهائى كه افراد جامعه به آنها پايبند نبوده، گرايش و تمايل منفى دارند، زمينه دورى و تنفّر بيشتر آنها از آن ارزشها، باورها و هنجارها را فراهم مىكند. 5- قرآن مجيد به عنوان فرهنگ مكتوب اسلام در جامعه دينى زمينه اصلاح انحرافات و كجروىهاى اجتماعى و شخصيتى افراد جامعه را فراهم مىكند. 6- پايبندى و گرايش به نظام فرهنگى اسلام (قرآن مجيد) سبب كاهش جرم و انحراف و ناپايبندى به آن سبب افزايش جرم و انحراف در جامعه مىشود. توضيح: در برداشتهاى ذيل آيه شريفه در تفسير راهنما به جنبه اجتماعى آيه شريفه كمتر توجه شده است. در صورتى كه هم از سياق ظاهر آيه اين موضوع برداشت مىشود و هم در تفاسير الميزان و نمونه نيز پيرامون آيه شريفه موضوع اثرات اجتماعى طرح گرديده است. 7- يكى از عواملى كه نوع و ميزان تأثير پيام را بر افراد جامعه تعيين مىكند، ساخت ذهنى آنها است. 8- تأثير تبليغ يك پيام در جامعه متفاوت و داراى پيوستارى متشكل از درجات مثبت و منفى است. 9- يك پيام هر چند مثبت و بسيار مفيد در جامعه تأثير يكسانى نداشته، بسته به عوامل مختلف داراى تأثيرات مثبت و منفى است. 6- آخرين نكته در بحث «تشخيص» آنست كه نظر و سليقه محقق كمترين نقش را در استخراج و ارائه گزارههاى جامعه شناسانه داشته است. به عبارت روشنتر آنچه مهم بود و مورد توجه قرار گرفت، ارائه برداشتهاى اجتماعى در تفسير راهنما و مباحث اجتماعى سه تفسير «الميزان»، «نمونه» و «مجمع البيان» در قالب گزارههاى جامعه شناختى پيرامون آياتى بود كه با تشخيص نويسندگان چهار تفسير يادشده به مباحث اجتماعى پرداخته بودند.
2- تجزيه و تفكيك
پس از تشخيص آياتى كه به مباحث اجتماعى مىپردازند، گام دوم تجزيه و تفكيك برداشتهاى تفسير راهنما پيرامون آيات و نيز مباحث مطرح شده در سه تفسير مورد نظر به عناصر تشكيل دهنده، بود. اين گام نتايج زير را در برداشت: 1- مفاهيم و عناصر اصلى تشكيل دهنده آيه و به دنبال آن برداشتهاى پيرامون آيه و نيز مباحث تفسيرى مشخص مىشد. 2- مفاهيم و عناصر فرعى و حاشيهاى مربوط به آيه از دو طريق به دست مىآمد: برداشتهايى كه در تفسير راهنما از روايات و تفاسير ديگر به دست آمده بود، و مباحث حاشيهاى كه در سه تفسير مورد نظر پيرامون آيه شريفه مطرح گرديده بود. 3- با توجه به مشخص شدن عناصر و مفاهيم اصلى و فرعى، تلاش شد تا جائى كه ممكن است حوزه يا عرصههايى كه اين دو دسته مفهوم در آن شرايط و موقعيت جديدى را شكل مىدهند و نيز چگونگى و نوع ارتباط بين آنها مشخص گردد. مشخص كردن عناصر و مفاهيم اصلى و تا حدودى عناصر و مفاهيم فرعى چندان مشكل نبود، امّا گاه به دست آوردن عرصههايى كه اين مفاهيم در آن، زمينه شكلگيرى موقعيتهاى جديدى را فراهم مىكنند، مشكل بود. گرچه چگونگى و نوع روابط اين عناصر از طريق مباحث تفسيرى به دست مىآمد، امّا تشخيص نوع شرايط و موقعيتهاى جديدى كه به وجود مىآمد، باز هم دشوار و سخت بود. در مواردى كه معلوم نبود آيا عرصه يا حوزهها و نيز شرايط و موقعيتهاى حاصل شده، اجتماعىاند يا فرهنگى، ساختارىاند يا در سطح كنشها، ذهنىاند يا عينى، اگر به صورت مستقيم مطلبى از برداشتهاى تفسيرى به دست نمىآمد، مجموعه شرايط آيه و آيات قبل و بعد آن و نيز رجوع به سه تفسير «الميزان» و «نمونه» و «مجمع البيان» مبناى كار قرار مىگرفت.
3- تطبيق و معادل سازى عناصر و مفاهيم تجزيه شده به زبان جامعهشناسى
در نتيجه تجزيه و تفكيكى كه صورت گرفت، يك مجموعه مفاهيم اصلى، فرعى و نيز شرايط، موقعيتها و روابط مفاهيم با همديگر به دست آمد كه تطبيقسازى و معادلسازى به زبان جامعهشناسى در مورد آنها صورت گرفت. شايد اين مرحله از دشوارترين و پيچيدهترين مراحل تحقق بود كه توان و وقت زيادى به خود اختصاص داد. پيچيدگى آن بدان جهت بود كه محدوديت فراوان جامعهشناسى باعث گرديده بود تطبيقسازى و معادلسازى بسيارى از مفاهيم و عناصر بلند و غنى دين به زبان اين علم ميسر نگردد و يا با دشوارى و سختى امكانپذير گردد. در اين رابطه مجموعه عناصر تجزيه شده تفسير را مىتوان به چند بخش زير تقسيم كرد: 1- بخشى از مفاهيم عناصر به روشنى قابل تطبيق و معادلسازى به زبان جامعهشناسى بودند و هيچ مشكلى در اين رابطه وجود نداشت همانند: امر به معروف و نهى از منكر، تبليغ، فروع دين پايبندى به آنها و... اين بخشى از مفاهيم را تنها از طريق مراجعهاى مختصر به كتابهاى مبانى جامعهشناسى و در نظر گرفتن تعريفهاى مربوط، مىتوان تطبيقسازى و معادلسازى نمود. 2- بخش دوم از مفاهيم و عناصر دينى، مواردى بودند كه به دليل محدوديت پيش گفته جامعهشناسى امكان تطبيقسازى و معادلسازى به سختى امكانپذير مىباشد. همانند انفاق و تأثيرات آن، نفاق و شرايط آن، امّت، قرية، قوم، ايمان، تقوا و.... در اين مورد با مطالعه وسيع منابع جامعهشناسى و به ويژه نظريههاى جامعهشناسى در حوزههاى گوناگون، سرانجام با اندكى اغماض، تطبيقسازى و معادلسازى صورت گرفته است. 3- بخش سوم از مفاهيم و عناصر دينى، شامل مواردى بودند كه تقريباً امكان معادلسازى آنها به زبان جامعهشناسى با تمام مطالعه و تلاشى كه صورت گرفت فراهم نشد، همانند: نقاط عطف در زندگى اجتماعى و تأثيرات اجتماعى و شخصيتى آن، نظام يكپارچه دين و... در اين موارد سعى شده بدون معادلسازى همان مفهوم دينى با روشى جامعهشناسانه، تبديل به گزاره شده و ارائه گردد. 4- تطبيق و معادلسازى شرايط، موقعيتها و روابط بين مفاهيم دينى نيز با سختى و پيچيدگى همراه بود، اما نه به اندازه مفاهيم و عناصر اصلى به دست آمده. براى نمونه در تفسير آياتى از قرآن مجيد، شرايطى توضيح داده شده بود كه به روشنى و بدون ابهام و با توجه به تعريف ساختارهاى اجتماعى، مىتوان آن شرايط را ساخت اجتماعى معادلسازى كرد. 5- يكى از نكات مهم در اين تحقيق آن است كه به دليل مبنا قرار گرفتن چهار تفسير و به ويژه تفسير «راهنما» - كه خود از منابع متعدد بهره گرفته است - بعضى از مفاهيم و شرايط معادلسازى شده به زبان جامعهشناسى در طول تحقيق با همديگر تطبيق كامل ندارند. براى نمونه گزارههايى كه در مورد تضاد اجتماعى به دست آمده در بعضى موارد با همديگر منطبق و همراه نيست كه اين امر ناشى از تفاوت در تفاسير مىباشد و در مرحله دوم تحقيق (طبقهبندى موضوعى) سعى شده برطرف گردد.
4- آگزيوماتيزه كردن مفاهيم تطبيقسازى شده به زبان جامعهشناسى
يكى از مهمترين مراحل تحقيق اين بود كه پس از تطبيقسازى مفاهيم و به دست آوردن معادل جامعهشناسى آنها، اين مفاهيم به صورت توضيح و تفسير ارائه نگرديدند؛ بلكه به صورت آگزيومهايى استنتاج و ارائه شدند. شايان ياد اين كه در اين مرحله «صغرى» و «كبرى» قياس و نيز جهت و نوع رابطه بين آن دو به طور كامل از تفسير اخذ شده است. گر چه ممكن است استنتاجهاى منطقى از يك تفسير به دست نيامده باشند، امّا هنگامى كه مجموعه چهار تفسير يادشده در نظر گرفته شدهاند، جهت و نوع رابطه «صغرى» و «كبرى» قياس را نشان دادهاند. در هر حال مهم آن بود كه تلاش شد مطالب تفسيرى در ذيل آيات شريفه قرآن به زبان جامعهشناسى ترجمه گردد نه آن كه محقق برداشتها و تفاسير خود از آيات شريفه را مدنظر قرار دهد.
5- مباحثه گروهى و تأييد و نظارت
پس از به دست آمدن آگزيومهاى مورد نظر با زبان جامعهشناسى، در گروهى دو نفره مباحثه، اصلاح و يكپارچهسازى مطالب اعضاى گروه صورت مىگرفت و در نهايت جهت تأييد و اصلاح در اختيار استاد محترم ناظر قرار مىگرفت. پس از تأييد استاد محترم ناظر، كار تدوين گزارههاى به دست آمده آغاز مىشد. تدوين اين مطالب بدين صورت بود كه در آغاز آيه شريفه و ترجمه آن مطرح و سپس برداشت تفسير راهنما و گزاره جامعهشناسى ذيل آن بيان گرديده است. در مواردى هم كه برداشت از چند آيه شريفه و يا از يك آيه و مربوط به ساير تفاسير بوده، پس از آيه شريفه و ترجمه آن و گزارههاى جامعهشناسى، تفاسيرى كه از آنها اين گزارهها استنتاج شدهاند، به روشنى ذكر گرديدهاند.
6- طبقهبندى موضوعى آگزيومهاى به دست آمده
در راستاى تحقق زمينههاى لازم براى نظريهپردازى در حوزه جامعهشناسى مبتنى بر قرآن مجيد، لازم بود در ادامه مرحله اول يعنى، بحث استخراج گزارههاى جامعهشناسى در تفاسير، مرحله دومى با عنوان «طبقهبندى موضوعى آگزيومهاى به دست آمده» تعريف و اجرا گردد كه به لطف و عنايت الهى اين پروژه در سال جارى در حال انجام مىباشد. در اين راستا تمام گزارههاى به دست آمده مجدداً شمارش گرديده و از نظر موضوعى طبقهبندى خواهند شد كه بخشى از كار تحت عنوان «شيوههاى مؤثر تبليغ در قرآن» انجام شده است. بعضى از موضوعات ديگر كه در طبقهبندى موضوعى مشخص شدهاند عبارتند از: عوامل انحطاط و انقراض فرهنگ و جامعه روابط و مناسبات اجتماعى دنياگرائى و آثار آن جامعهشناسى اديان الهى جامعهشناسى قومى جامعهشناسى نفاق تغيير و تحولات اجتماعى امنيت اجتماعى و فرهنگى نظام خويشاوندى و خانواده كنشهاى اجتماعى ارزشها و هنجارهاى اجتماعى مشاركت اجتماعى نظارت و كنترل اجتماعى آسيبها و ناهنجارىهاى اجتماعى ساخت روابط جنسى نيازهاى دينى ساختارهاى ذهنى و تأثيرات آنها اجتماعى شدن و جامعهپذيرى جامعهشناسى گفتگو جامعهشناسى جنگ انسجام و همبستگى اجتماعى و دهها موضوع ديگر كه گاه بعضى از اين موضوعات خود به دهها خرده موضوع تقسيم شدهاند.
7- تبيين وتفسير موضوعى طبقات بهدست آمده
به لطف و عنايت الهى و توجه خاص ولى نعمتمان حضرت امام هشتم علىبن موسى الرضاعليه السلام پس از اتمام طبقهبندى موضوعى و روشن شدن فضاى مفهومى موضوعات، آخرين مرحله اين پروژه، تبيين و تفسير موضوعى طبقات بهدست آمده، خواهد بود كه حتى الامكان زمينههاى نظريهپردازى در حوزه جامعهشناسى را فراهم خواهد كرد.
پی نوشتها:
1- هاشمى رفسنجانى، اكبر و جمعى از محققان، تفسير راهنما، چاپ اوّل، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 286/ 2 1373، برداشت 8. 2- همان، 65-69 /2. 3- همان، 162-165 /10 و 20-221. 4- مكارم شيرازى، ناصر و جمعى از محققان، تفسير نمونه، چاپ چهاردهم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 246 /16 1376؛ طباطبايى، محمدحسين، الميزان فى تفسيرالقرآن، ترجمه محمّدباقر موسوى همدانى، چاپ اوّل، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 178/6 1376.
چکیده: اين پژوهش به كاركردهاى خانواده و نقش آن در استحكام نهاد خانواده پرداخته است. ياد كرد زيست اجتماعى انسان، نهاد كوچك اجتماعى خانواده، پيشينه و امروز خانواده بحثهاى درآمدى نوشتار را صورت داده است. كاركردهاى روانى كه خود بر دو شاخه روانى - جنسى و روانى - عاطفى تقسيم مىشود و نيز كاركردهاى اجتماعى، شامل فرزندزايى، مفهوم تربيت، تربيت مذهبى، شيوهها و برآيندهاى تربيت خانواده در ماندگارى و ثبات بخشى خانواده و همچنين كاركردهاى اقتصادى خانواده، مطالب محورى و مهم تحقيق به شمار مىروند.
انسان جاندارى اجتماعى و «گروه زى» است كه از ميان تمامى جانوران گروه زى، پيچيدهترين نوع زندگى اجتماعى را دارد. زندگى دسته جمعى انسان، برآيند يك سلسله نيازهاى طبيعى يا ارادى است كه شمارى از انسانها را به يكديگر پيوند مىدهد و به صورت يك گروه به هم پيوسته در مىآورد. اين گروه به همپيوسته را «جامعه» مىنامند.
2- گذشته و امروز نهاد خانواده
سادهترين، كوچكترين و قديمىترين شكل جامعه انسانى كه تاريخ روايت مىكند، خانواده است كه دست كم از زن، شوهر و فرزندان به وجود آمده و كششها و پيوندهاى متعددى اعضاى آن را گرد هم آورده است. زن و مرد به دنبال احساس و تمايل قلبى به ايجاد پيوند ميان خود، با يكديگر پيمان همسرى و زندگى مشترك(با تمام گونهها و اشكال مختلف آن( مىبندند. اين پيمان در زندگى و حيات فردى و اجتماعى انسان از مكانت و اهميت ويژهاى برخوردار است؛ چه نه تنها موجوديت دو انسان را از جنبههاى بسيارى به هم مىپيوندد، كه نخستين محيط و بستر زندگى، پيداى و گسترش نسل انسانى با تشكيل خانواده را فراهم مىسازد و شالوده سازوارهى جسم و جان نسلهاى بعدى در همين كانون و با تأثيرپذيرى از خصلتها و رفتارهاى زن و شوهر، شكل و سمت و سو، مىيابد؛ از همين رهگذر ازدواج و پيوند زناشويى در نگاه تمامى اديان و ميان همه ملتها امرى مقدس شمرده شده و در نظامهاى حقوقى مختلف به خانواده و مسائل مربوط به آن توجه و اهتمام ويژهاى صورت پذيرفته است. چندان كه در متون روايى اسلامى آمده است: «ما بنى بناء فى الاسلام احبّ الى اللَّه من التزويج»1 «هيچ بنايى در اسلام محبوبتر از ازدواج بنا نهاده نشده است.» اين در حالى است كه بشر مدرن - كه از بارزترين شاخصههاى آن پشت كردن به گذشته و سنتها و ارزشهاى پيشينيان است - شاهد دگر شدن پرشتاب تمامى سطوح و لايههاى زندگى از جمله نهاد خانواده است؛ ارزشها و هنجارهاى خانواده سنتى به سرعت در حال شكستن و فروپاشى است و فرايندهاى تلخ و ناگوار اين گسست و فروپاشى، دغدغه جدى همه متفكران و انديشه ورزانى است كه نسبت به سرنوشت انسانها و جوامع انسانى مىانديشند. «آنتونى گيدنز» نماى دردآلود فروريختن بناى رفيع خانواده در دنياى غرب امروزى را در قالب داستان واقعى و نه خيالى، چنين به تصوير مىكشد: ««اچ» ]نام مستعار يكى از دوستان آنتونى[ تا سن حدود 30-32 سالگى زندگى خانوادگى عادى داشت، وى داراى دو فرزند بود و يك انسان معمولى اهل خانواده به نظر مىآمد، تا اين كه براى تعطيلات به يونان رفت و در آن جا فاجعهاى رخ داد و هسمرش در يك سانحه رانندگى كشته شد. پس از آن به هر دليلى تمايلات جنسى او تغيير كرد و همجنس باز شد - از اين رو به بعد، زوج جنسى او را «جى» مىناميم -. جى، زوج همجنسباز اچ، خواهرى داشت كه او نيز همجنسباز بود و با چنين رابطهاى زندگى مىكرد، خواهر همجنسباز جى، تصميم گرفت كه بچهدار شود، لذا زوج جنسى اچ، از وى خواست كه خواهرش را از طريق لقاح مصنوعى باردار كند تا بتواند صاحب فرزند شود؛ به اين ترتيب او حامله شد و شايد باور نكنيد كه صاحب دو فرزند دوقلوى پسر شد. در حال حاضر، آن دو زن همجنسباز، از اين دو پسر نگهدارى مىكنند ولى همزمان، توسط آن دو مرد هم تربيت و نگهدارى مىشوند، چون به هر حال يكى از آن دو، پدر بيولوژيكى بچههاست.» وى سپس پرسشها و هدف خويش از نقل اين داستان را چنين مىگويد: «آيا اين بچهها پدر دارند؟ بله. يك پدر بيولوژيكى، اما چنين پدرى چه حقى بر فرزندان خود دارد؟ واقعا نمىدانم، حتى از لحاظ قانونى مشخص نيست كه وظايف اين پدر بيولوژيكى نسبت به فرزندانش چيست؟ بچهها به يك معنا داراى چهار سرپرست هستند كه با آنها روابط عاطفى نزديك دارند، ولى نه از نوعى كه به طور سنتى به خانوادهها نسبت مىدهيم. هدف من از نقل اين حكايت، صرفاً بيان پارهاى از تغييرات چشمگير كه در اطراف ما و روابط شخصى خانوادهها ايجاد مىشود، نبود بلكه مىخواستم به واكنشها در برابر اين پديده فكر كنيد.»2
3- اسباب گسست خانواده
مهمترين اسباب و عواملى كه در سست شدن بنياد خانواده تأثير منفى و ويرانگر بر جاى نهاده و پيوندهاى خانوادگى را دچار گسست كرده و مىكند، فراموشى، يا دست كم، فرو كاستن كاركردهاى خانواده و به بيان ديگر، جداشدن دو عنصر اصلى كانون خانواده )كه قوام و دوام نهاد خانواده به آن دو بستگى دارد( يعنى پدر و مادر از نقش و كاركردهاى خود، كه نمىتوانند و يا نمىخواهند مسئوليت خويش را چنان كه بايد انجام دهند، خانواده را در سراشيب سقوط قرار داده است. بخش بزرگ اين كاركردها، در دانش تجربى و آموزههاى دينى، قلمرو مشترك دارند.
4- كاركردهاى خانواده
جامعهشناس نام آشناى معاصر «تى بى باتو مور» كاركردهاى خانواده را به چهار حوزه: «كاركرد جنسى، كاركرد اقتصادى، كاركرد توليدمثل، و كاركرد تعليم و تربيت» تقسيم كرده و از منظر ديگر، مجموع آنها را به دو نوع روانى و اجتماعى بخشپذير دانسته است.3 برخى ديگر از جامعهشناسان، چهار كاركرد عمده اجتماعى براى خانواده تشخيص دادهاند: «توليدمثل، نگهدارى(كودكان نابالغ)، كاريابى، جامعهپذير كردن.»4 «ويل دورانت» در كتاب «لذات فلسفه» مىنويسد: «كار خاص زن، خدمت به بقاء نوع است و كار خاص مرد، خدمت به زن و كودك. ممكن است كارهاى ديگرى هم داشته باشد ولى همه از روى حكمت و تربيت تابع اين دو كار اساسى است.»5 آموزههاى دينى و از جمله، آيات قرآنى - با ادبيات و زبان خاص خود - بر كاركرد خانواده به ويژه والدين به عنوان دو عنصر اصلى شكل دهنده، صيانتگر و تداومبخش نهاد خانواده اهتمام افزون ورزيده و كاركرد پدر و مادر را در حراست از كيان خانواده بسى مهم و تعيين كننده قلمداد كرده است. بخشى از مهمترين كاركردهاى خانواده را كه بر گسست و پيوست آن، تأثير جدى بر جاى مىگذارد، با الهام از متون دينى به ويژه قرآن كريم، چنين مىتوان برشمرد.
كاركردهاى روحى و روانى
زن و مرد، بر اساس سرشت و خلقت، خواهان و دلداده يكديگرند، زن بدون پيوستن به مرد و مرد بدون وصال زن، خود را تنها، ناقص و سرخورده احساس مىكند، چنان كه گويى نيمى از خويشتن را ندارد. همين علاقه و دلدادگى است كه در ادبيات و فرهنگ انسانى، شاهكارهاى ادبى آفريده و احياناً جنگها و ويرانىهاى نيز به بار آورده است. اين علاقه و دلدادگى، داراى دو منشأ و يا چهره است:
الف: كاركرد روانى جنسى
نوعى علاقه و تمايلى كه منشأ آن نياز جنسى و كشش غريزى است، زنان و مردان را به سوى جنس مخالف مىكشاند. دستگاه آفرينش اين جذبه و تمايل را در دو جنس مخالف قرار داده است تا به وسيله آن، نسل آدمى امتداد يابد و تلخىهاى زندگى مشترك، باردارى، زايمان، تربيت و پرورش اولاد و تأمين معيشت فرزندان و خانواده بر والدين سخت و گران نيايد. قرآن كريم كاركرد خانواده در برآوردن نياز جنسى يك ديگر را چنين بيان مىكند: «نساءكم حرث لكم فأتوا حرثكم انّى شئتم...»(بقره/ 223) «زنان شما محل بذرافشانى شما هستند؛ پس هر زمان كه بخواهيد، مىتوانيد با آنهاآميزش كنيد.» لحن ترغيبگرانه آيه شريفه بر تأمين نياز جنسى و كامروايى از رهگذر آميزش با همسران، اهتمام كلام وحيانى الهى، بر كاركرد اثباتى اشباع جنسى زن و شوهر به وسيله يكديگر در استحكام خانواده و به بيان ديگر اهميت و جايگاه تعيين كننده عمل جنسى در خانواده را مىرساند. متونروايى به صورت آشكارتر، برآورده شدن نياز جنسى زن و شوهر از سوى يكديگر را عامل پايدارى و استحكام بنيان خانواده برشمرده است. سنت اسلامى با شيوههاى بيانى گوناگون تأكيد دارد كه زن و شوهر بايد نياز و خواستههاى غريزى و جنسى يكديگر را برآورده سازد. در روايت نبوى به نقل امام صادقعليه السلام آمده است: «عن ابى عبداللَّهعليه السلام قال: قال رسول اللَّهصلى الله عليه وآله وسلم: خير نسائكم العفيفة الغلمة» «بهترين زنان شما آن است كه پاكدامن و پرشهوت باشد.»6 در روايت ديگر از آن حضرت نقل شده است: «برخى از اصحاب امامعليه السلام از او پرسيدند: لذيذترين چيزها كدامند؟(خودشان هر كدام چيزى را معرفى كردند.) امام فرمود: لذيذترين چيزها آميزش با زنان است.»7 اگر كاركرد جنسى و توليدمثل خانواده به خطر بيفتد، چه كاستى از جانب مرد باشد يا زن، ثبات و استحكام خانواده متزلزل مىشود. بر پاىبست چنين احساس خطر و امكان افتادن در ورطه فروپاشى و طلاق است كه اسلام براى زنى كه نيازهاى جنسى شوهر خود را از سرعمد و غرور، برآورده نسازد نام «ناشزه» مىنهد و او را سزاوار كيفر و مجازات مىشناسد: «و اللاتى تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن فى المضاجع و اضربوهن فان اطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلا ان اللَّه كان عليّا كبيرا»(نساء/ 34) «آن دسته از زنان را كه از سركشى و مخالفتشان بيم داريد، پند و اندرز دهيد؛ و (اگر مؤثر واقع نشد)، در بستر از آنها دورى نماييد و (اگر هيچ راهى جز شدت عمل، براى وادار كردن آنها به انجام وظايفشان نبود،) آنان را تنبيه كنيد و اگر از شما پيروى كردند، راهى براى تعدى بر آنها نجوييد (بدانيد خداوند بلندمرتبه و بزرگ است.» چنان كه اگر زن از ناحيه شوهر خويش احساس نشوز و خوددارى از آميزش جنسى و عمل زناشوى كند، قرآن براى جلوگيرى از فروپاشى خانواده راهكار صلح را پيشنهاد مىكند كه مفهوم وسيع و دامنگستر نسبت به هر نوع تلاش آشتىجويانه و از جمله واداشتن مرد براى برآوردن نيازهاى غريزى همسرش مىباشد. «و ان امرأة خافت من بعلها نشوزاً او اعراضاً فلا جناح عليهما ان يصلحا بينهما صلحاً و الصلح خير...»)نساء/ 128) «و اگر زنى از طغيان و سركشى و يا اعراض شوهرش، بيم داشته باشد، مانعى ندارد، با هم صلح كنند و صلح بهتر است.» نشوز، از ماده نشز(= فلس) آن گونه كه زبانشناسان مىگويند، در لغت به معناى مكان مرتفع است. در اصطلاح فقيهان، نشوز، به معناى عصيان كردن زن بر مرد و مرد بر زن است. در قاموس قرآن با در نظرداشت همين معناى اصطلاحى آمده است: «نشوز برترى و عصيان كردن مرد بر زن و زن بر مرد است.»8 فقيهان و قرآنپژوهان، بارزترين مصداقهاى نشوز و برترى جويى را امتناع و خوددارى زن و يا شوهر از كامروايى ديگرى بر شمردهاند. در معاشرت خانوادگى اين تنها موردى است كه قرآن كريم، راهبردهاى مختلف ارايه داده و از جمله زدن همسر را روا شمرده است، اصل رواشمارى زدن (به هر معناى كه باشد) نشانگر اهميت حالت نشوز از رهگذر متزلزل ساختن كيان خانواده است. در علتيابى اين نكته كه چرا خداوند در مورد نشوز و امتناع زن از تمكين در برابر شوهر خويش، كيفر و مجازات تعيين كرده اما در مورد نشوز مرد، پيشنهاد مصالحه و كوشش براى صلح و آشتى ميان زن و مرد داده است؛ شايد بتوان به خصوصيات روحى و روانى هر يك از زن و مرد اشاره كرد؛ چه اين كه بر اساس يافتههاى روانشناسان، نياز جنسى مردان، ابتدايى و تهاجمى است؛ به گونهاى كه او خود را يكسر نياز، طلب، عشق و تمنا مىشناسد. همين سرعت جوشش و غليان شهوت در مرد است كه براى مردان پرواپيشه و خداترس، عامل گريز و پرهيز از اماكن حضور زنان زيباروى و به ديگر سخن، عفت مردانه، و در مردان فاقد حيا و عفت مايه سقوط در ورطه هولناك آلودگى و فحشاء مىشود. در حالى كه زنان، تحمل و صبر بيشترى در خودنگهدارى در برابر فشارهاى جنسى را دارند. اسحاقبن عمار از امام صادقعليه السلام روايت كرده است: «خداى عزوجل براى زنان ده برابر مردان صبر و تحمل در برابر غرايز جنسى، قرار داده است. اما اگر به هيجان بيايند؛ ده برابر يك مرداند.»9 بدين ترتيب چون احتمال فروپاشى كانون خانواده در صورت ناكامى جنسى مرد از سوى همسرش بيشتر مىرود، اسلام از يك سوى براى جلوگيرى از چنين فرايند شومى، نسبت به نشوز زنان، سختگيرى بيشترى نشان داده و از ديگر سوى، به زنان سفارش كرده است كه شوهران خويش را اشباع جنسى كنند و كامروايى شوهرشان را به عنوان اولويت وظايف و بايستگىهاى همسرى خويش قرار دهند. در روايت نبوى آمده است: «بر هيچ زنى روا نيست بخوابد مگر آن كه خود را به شوهر عرضه كند، لباس خود را از تن بيرون كند و با او در زير يك لحاف داخل شود و بدن خود را به بدن او بچسباند، اگر چنين كند خود را به شوهر عرضه كرده است...»10 با اين حال، اسلام، نيازهاى جنسى زن را نيز ناديده نينگاشته و حق همخوابى و آميزش جنسى، در فواصل زمانى معينى را از جمله حقوق زنان بر مردان شمرده است. كه هر گاه مردان از انجام آن سرپيچى كنند، بسان ضايع كردن ساير حقوق زن، مورد نكوهش و سرزنش قرار مىگيرند. امام علىعليه السلام روايت مىكند: «گروهى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم زنان را بر خود حرام قرار داده بودند، روزها روزه مىگرفتند و شبها را به نماز مىايستادند. ام سلمه اين قضيه را به رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم رسانيد. آن حضرت به سوى اصحاب رفت و به آنان چنين فرمود: «آيا شما از زنان اعراض مىكنيد، در حالى كه من با آنان معاشرت مىكنم، در روز غذا مىخورم و در شب مىخوابم هر كس از شيوه من پيروى نكند از آن من نيست. در اين هنگام، خداوند فرو فرستاد: « لا تحرّموا طيّبات ما احلّ اللَّه لكم و لا تعتدوا انّ اللَّه لايحبّ المعتدين. وكلوا مما رزقكم اللَّه حلالاً طيباً و اتقوااللَّه الذى انتم به مؤمنون...» (مائده/ 11)87-88 از حضرت رضاعليه السلام پرسيدند: «مردى زن جوانى دارد و در اثر مصيبتى كه بر او وارد شده چند ماه بلكه، يكسال است كه با او نزديكى نكرده است، آيا در اين كار گناهى كرده است؟ فرمود: آرى، بعد از چهار ماه گناهكار است.»12 تحقيقات جامعهشناختى نيز ناكامىهاى جنسى زنان و مردان را از همسران خويش در شمار عوامل طلاق، جاى دادهاند. دكتر «فرانك.س.كايريود» مىگويد: «بر اساس آمار دقيق جديد، ثابت شده كه اكثر طلاقها در زمان حاضر بر اثر عدم ارضاى جنسى زن و شوهر است.»13 كاركرد روانى و روحى به معناى پيش گفته را از منظر ديگر نيز مىتوان در استحكام و ثبات و يا گسست و يا ناكامى خانواده تأثيرگذار دانست؛ بدين بيان كه ازدواج رابطه و راهكار قانونمند، شرعى و عقلانى براى رفع نياز دو همسر از سوى ديگرى و مانع و بازدارنده آلودگى، فحشا و هرزگى زنان و مردان است. اگر اين نياز در درون خانه و از جانب همسر، برآورده نشود، راه براى ارتباطهاى نامشروع باز مىشود و اين خود به طور قطع و يقين، بنياد خانواده را فرو مىريزد. يكى از پژوهشگران مسايل خانواده مىگويد: «بىاعتنايى به توافق و تطبيق جنسى، سبب بروز بسيارى از اختلافات و اختلالات زناشويى مخصوصا بيمارىهاى روحى در زن از قبيل بىخوابى، بىاشتهايى، لاغرى، حملات صرعى، بىحوصلگى، بداخلاقى، انحراف، فساد اخلاق و بالاخره منجر به طلاق خواهد شد.»14 رهيافت به بخشى از معنا و مفهوم و روايات بسيارى كه ازدواج را وسيله حفظ نيم و يا دو سوم دين و بازيابى نيمى از سعادت و عبادت دانسته از همين منظر ميسر است.15
ب: كاركرد روانى عاطفى
منشأ و خاستگاه ديگر پيوند و دلدادگى دو همسر را بايد در امر فراتر از كشش جنسى سراغ گرفت، گو اين كه برخى از روان كاوان، چون «فرويد» كوشيدهاند، تمامى ميلها و كششهاى زنان و مردان به جنس مخالف را در غرايز جنسى محدود و محصور كنند. اما در برابر اين تصور و انگاره، پارهاى ديگر از روانشناسان و نيز متون آسمانى و وحيانى قرآن، مرتبه و لايهاى از محبت و دلدادگى ميان همسران را باور دارند كه در دانش روانشناختى، گاه «عشق» و گاه «نوعى احساس» ناميده شده و در كاربرد قرآنى، به «مودت» و «رحمت» تعبير شده است. دكتر «ژ.آ.هدفيلد» از روانكاوان نام آشناى معاصر در كتاب «روانشناسى و اخلاق» تفسير فرويد از واژه عشق را چنين بيان مىكند: «فرويد عقيده دارد كه معنا و مفهوم كامل عشق، در غريزه جنسى خلاصه شده است و در حقيقت كلمه عشق را از بين مىبرد و به جاى آن غريزه تناسلى مىگذارد، و به ندرت فرقى بين غريزه مرد و زن مىگذارد؛ بلكه فقط مىگويد: مرد از راه غريزى تحريك مىشود و زن از راه عشق.»16 سپس نظر خود را در اين باره مىآورد: «نظر من اين است كه عشق يك غريزه ساده مثل غريزه تناسلى يا خشم، غضب و يا ترس نمىتواند باشد، بلكه احساسى و در حقيقت مجموعه هيجاناتى است كه نسبت به يك چيز يا شخص در وجود آدمى به وجود مىآيد؛ مثلا وطنپرستى همانطور كه از اسمش پيداست احساسى است كه در آن تمام هيجاناتمان در اطراف كشورمان دور مىزند. بدين طريق،عشق، عبارت از احساسى است كه در آن عده زيادى از هيجانات، مثل فداكارى، احترام، تهور در دفاع از معشوق، نرمى و ملاطفت بخصوص در عشق مادر به فرزندش، پذيرش خواهشها و تحسين معشوق، همگى همكارى نزديك دارند.»17 شهيد مرتضى مطهرىقدس سره نيز مىگويد: «عجيب است كه بعضى از افراد نمىتوانند ميان شهوت و رأفت فرق بگذارند، خيال كردهاند آن چيزى كه زوجين را به يكديگر پيوند مىدهد، منحصرا طمع و شهوت است، حس استخدام و بهرهبردارى است، همان چيزى است كه انسان را با مأكولات و مشروبات و ملبوسات و مركوبات پيوند مىدهد، آنها نمىدانند كه در خلقت و طبيعت علاوه بر خودخواهى و منفعتطلبى علايق ديگرى هم هست، آن علايق ناشى از خودخواهى نيست، از علاقه مستقيم به غير ناشى مىشود. اين افراد گمان كردهاند كه مرد به زن هميشه به آن چشم نگاه كرده و مىكند كه احيانا يك جوان عزب به يك زن هر جايى نگاه مىكند، يعنى فقط شهوت است كه آن دو را به يكديگر پيوند مىدهد. در صورتى كه پيوندى بالاتر از شهوت است كه پايه وحدت زوجين را تشكيل مىدهد.»18 در قرآن كريم چنان كه بيشتر گفتيم، بر محبت و پيوند زنان و مردان به يك ديگر، نام رحمت و مودت نهاده شده و در شمار آيات و نشانههاى الهى، جاى گرفته است: «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة إنّ فى ذلك لايات لقوم يتفكرون»(روم/ 21) «و از نشانههاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد، در اين نشانههايى است براى آنان كه گوش شنوا دارند.» واژه مودت در زبان عرب به معناى دوست داشتن و رحمت، به معناى رقت قلب و مهربانى است؛ ابن منظور در لسان العرب مىگويد: «رحمت به معناى رقت و مهربانى كردن است و به همين معناست، مرحمت.»19 كاربرد قرآنى رحمت نيز همين معنا را تأييد مىكند؛ راغب، در «المفردات فى غريب القرآن» مىگويد: «رحمت، مهربانى و رقتى است كه تقاضاى احسان به فردى كه مورد رحمت قرار گرفته است دارد. از اين سبب گاه تنها در مهربانى ]ملزوم[ و گاه تنها در احسان]لازم[ به كار مىرود. مانند: خدا فلانى را رحمت كند.»20 جاراللَّه زمخشرى (467-528) نيز بر آن است كه اصل معنا و مفهوم رحمت، عاطفه و مهربانى است.21 علامه سيدمحمدحسين طباطبايىقدس سره توضيح بيشترى در مفهوم رحمت داده و گفته است: «رحمت، تأثر و انفعال مخصوصى است كه در وقت ديدن محتاج، عارض قلب مىشود و شخص را به رفع نياز و كاستىهاى محتاج و نيازمند وادار مىكند. اين معنا به حسب تحليل، به عطا و فيض بر مىگردد و به همين معنا خداوند سبحان، به صفت رحمت، توصيف مىشود؛ يعنى، رحمت در خداوند به معناى عطا و احسان است نه تأثر و انفعال قلب؛ زيرا در ذات بارى، انفعال نيست.»22 در تعريف علامه طباطبايى از رحمت دو نكته شايان توجه است: يك: ايشان منشأ رحمت (= احتياج و نياز شخص مرحوم) را بخشى از تعريف و مفهوم رحمت دانسته و در نتيجه مهربانى و رقّت قلب ويژهاى را كه به منظور رفع نياز نيازمند، بر شخص عطاكننده عراض مىگردد، رحمت ناميده است. دو: در آيه شريفه مورد گفت و گو، چون مودت و رحمت ميان زن و شوهر دوطرفى دانسته شده و اين بدان معنا است كه هر يك از زن و مرد، در ژرفاى وجود خويش نياز به مهربانى و شقفتورزى از جانب ديگرى را نهفته دارد و اين نياز، تنها با آميزش آن دو و تشكيل خانواده لبريز از عشق و محبت، برآورده مىشود. پس در تشكيل خانواده، تنها رفع نياز جنسى، مطلوب و مورد نظر نيست، بل افزون بر رفع نياز، نوعى نياز به احسان و عطوفت از هر دو جانب زوجين نسبت به ديگرى وجود دارد كه منتگذارى و تلخكامى را، از همكارى، تعامل و رفع نياز دو طرف از سوى ديگرى، پيرايش مىكند و هر دو جانب از اين رفع نياز احساس شادمانى و خوشى مىكند، بىآنكه هر گونه تلاش و تحمل رنج در اين راه بتواند او را دچار ملال و خستگى كند. كلام وحيانى الهى، در سوره مباركه نساء، شمارى از بايدهاى روابط خانوادگى را ياد كرده و پيوند زناشويى بين زن و مرد را «ميثاق غليظ» ناميده است: «و كيف تأخذونه وقد افضى بعضكم الى بعض و اخذن منكم ميثاقاً غليظاً» (نساء/ 21) «و چگونه آن(مهر) را باز پس مىگيريد، در حالى كه شما با يكديگر تماس و آميزش كامل داشتهايد؟ و (از اين گذشته) آنها(هنگام ازدواج) از شما پيمان محكمى گرفتهاند.» علامه «محمد جواد مغنيه» در تفسير آيات نوزدهم تا بيست و يكم سوره مباركه نساء كه درباره شيوه معاشرت و رفتار خانوادگى است، باب بحثى را با عنوان: «ازدواج، مبادله روح با روح» مىگشايد و مىگويد: «ازدواج مبادله روح با روح و عقد ازدواج، پيمان رحمت و مودت است نه پيمان مالك شدن جسم در بدل مال. از همين رهگذر فقيهان گفتهاند كه عقد ازدواج به عبادات نزديكتر است تا داد و ستدهاى مالى و بر همين مبنا است كه عقد ازدواج را با نام خدا و بر پايه كتاب خدا و سنت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم جارى مىكنند.»23 علامه «شيخ محمود شلتوت» نيز در تفسير آيات بيست و يكم همين سوره مباركه مىآورد: «اگر بدانيم كه واژه «ميثاق» در قرآن كريم جز در تعبير از آن چه كه ميان خدا و انسان است از توحيدگرايى و نيز در مناسبات بينالدولى كه مربوط به امور مهم، خطير و سرنوشت ملتهاست، به كار نرفته است، به مكانت و جايگاه رفيع پيمان ازدواج، در نگاه قرآن، نايل مىآييم؛ چه قرآن، پيمان زناشوئى را ميثاق، ناميده است. افزون بر اين، اگر توجه كنيم كه قرآن اين ميثاق را با وصف «غليظ» (در همين آيه شريفه) ستوده است. آن گاه به جايگاه فرازمند و واقعى اين پيمان در ميان تمامى پيمانهايى كه قرآن از آنها با عنوان ميثاق، ياد كرده و هيچ يك را با اين صفت توصيف نكرده است، واقف خواهيم شد.»24 بدين سان، كانون خانواده از آن روى كه بزم محبت و مودت است، اكسير آرامبخشى، اضطراب پيرايى و «سكن»بودن براى هر دو همسر را در خود دارد. رهيافتن به اين واقعيت كاركردى خانواده، آشكارا اعتراف به اين واقعيت نيز هست كه هر گاه خانواده از محبت و مودت، تهى گردد، شالوده آن سست و لغزنده مىشود و هر آن احتمال فروپاشى و گسست آن مىرود. و اين يكى از اسباب و عواملى است كه خانواده امروز غربى را در سراشيب سقوط و نابودى قرار داده است؛ چه كاركرد خانواده در غرب، با الهام از پندارهاى امثال فرويد، و عرف كامروايىهاى خيابانى و كابارهاى، منحصر به اشباع غريزه جنسى و تهى از مهر، شفقت و عاطفه ژرف و پايدار گرديده و روابط زن و شوهر و منزلت آن دو، به ويژه زنان، تا سر حد مزبلهدان، تنزل يافته است. شرط قرار دادن رضايت و خواست زن و شوهر در هنگام ازدواج، در آموزههاى عرفى و شرعى اسلامى، گذشته از مصلحتسنجىهاى ديگر، گوئى به اين موضوع نظر داشته است، كه ازدواج بدون رضايت و دلدادگى دو طرف به همسر خويش، بنايى را مىماند كه در مسير طوفان تند و بنياد برانداز پىريزى شده باشد. بانيان چنان بنيادى روزى بر خرابههاى آن، خواهند نگريست و دلهاى عارى از رضايت آغازين، مزرع رويش محبت و مودتى كه ماندگارى خانواده را تضمين مىكند، نخواهدشد. پس بايد كه آغازين سنگ بناهاى اين بنياد، بر شالوده محبت و دوستىها - و نه صد البته شور غرايز عشقنما و زود گذر شهوانى - گذاشته شود؛ چنان كه در فراز و فرود زندگى زناشويى نيز اين اكسير بقا و پايدارى، بايد نه تنها مصون و محفوظ بماند كه، بر اثر اخلاق كريمانه و آشناى دو همسر نسبت به يكديگر و تولد فرزندان، اين محبت و دوستى ريشهدار و راسختر گردد، تا بناى قدسى خانواده استحكام بيشتر بيابد. تأكيد افزون و راهكردهاى متون دينى در تعامل و معاشرت كريمانه و صميمى زن و شوهر با يكديگر را مىتوان، ناظر بر اين موضوع اساسى قلمداد كرد. سنت اسلامى، كمترين رفتار و سخنى را كه از آن بوى بىمهرى استشمام شود، از زن بر شوهر و از شوهر بر زن شايسته نمىداند و آن را نكوهش مىكند. جميلبن دراج از امام صادقعليه السلام روايت مىكند كه فرمود: «أيما أمرأة قالت لزوجها: ما رأيت من وجهك خيراً فقد حبط عملها» «هر زنى كه به شوهرش بگويد: من از تو خيرى نديدم، اعمال نيك او باطل مىشود.»25 امام علىعليه السلام در جمله وصيتهاى خود به فرزندش ابوحنيفه فرمود: «فدارها على كل حال احسن الصحبة لها ليصفوا عيشك.» «با همسر خود در هر شرايطى مدارا و خوشرفتارى كن، تا زندگى برايت گوارا گردد.»26
كاركردهاى اجتماعى
1- فرزندزايى
فرزند زايى و تداوم نسل انسانى از مجراى ازدواج، تشكيل خانواده و به هم پيوستن يك زن و مرد، نخستين عمل و كاركرد اجتماعى خانواده و از جمله مهمترين اهداف و حكمتهاى زوج آفرينى آدميان از سوى پروردگار حكيم و دانا و همچنين از نعمتهاى در خور سپاس الاهى به شمار مىرود: «و اللَّه جعل لكم من انفسكم ازواجا و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدة و رزقكم من الطيبات...» (نحل/ 72) «و خداوند از جنس خودتان همسرانى قرار داد و از همسرتان براى شما فرزندان و نوههايى به وجود آورد و از پاكيزهها به شما روزى داد...» «فاطر السماوات و الارض جعل لكم من انفسكم ازواجاً و من الانعام ازواجاً يذرؤكم فيه ليس كمثله شىء و هو السميع البصير» (شورى/ 11) «او آفريننده آسمانها و زمين است و از جنس شما همسرانى براى شما قرارداد و جفتهايى از چهارپايان آفريد و شما را به اين وسيله ]= به وسيله همسران[ زياد مىكند، هيچ چيز همانند او نيست و او شنوا و بينا است.» نعمتانگارى آفرينش انسانها به دو صورت مردان و زنانى داراى استعداد و ظرفيت فرزندآورى و نيز، لحن امتنانى و استدلال خداوند بر تكثير نسل آدميان از رهگذر اختلاف انسانها در جنس (مرد و زن بودن) براى اثبات توحيد خالقيت و ربوبيت، همزمان، گوياى اين واقعيت نيز هست كه هر گاه كاركرد فرزند زايى از خانواده ستانده شود و يا خانوادهاى در آغاز، فاقد تواناى اين كاركرد باشد، خانواده مطابق با الگوى طبيعت و آفرينش نيست و در ذات خود كاستى و نقصان را به همراه دارد؛ چندان كه ساير كاركردها چون آرامشبخشى، رفع نياز عاطفى و حتى جنسى را نيز نمىتوان به صورت بايسته و كامل از آن سراغ گرفت. آمارهايى كه از دادگاههاى خانواده به دست مىآيد و بررسى علل و عوامل طلاق از سوى پژوهشگران آسيبهاى اجتماعى نيز حكايت از آن دارد كه ناتوانى در زاد و ولد و عقيم بودن يكى از دو همسر به ميزان زيادى بر جدايى، طلاق و فروپاشى خانوادهها تأثيرگذار است. بر پايه اين نگاه آسيب شناسانه دينى به ازدواج و زناشويى، مىتوان به بخشى از اسرار احكام و آموزههاى شرعى فقهى اسلامى، در حوزه مسايل جنسى و خانوادگى رهيافت؛ احكامى چون كراهت ازدواج با پيرزنان و عقيمان، تحريم و سزامند كيفردانستن لواط، زنا، عقيم كردن زن و يا مرد، خود ارضائى، سقط جنين، فرزندكشى و... چه همه اين گونه انحرافات جنسى و اخلاقى، با همه اختلاف ظاهرى، رفتارى و شكلى كه با هم دارند، در اين نقطه به هم مىرسند كه سلامتى افراد را با خطرهاى جدى و مرضهاى گوناگون و احياناً غيرقابل درمان (مانند ايدز و...) مواجه مىسازد، بنيان خانواده را از هم مىپاشد زيرا كه اينها اعمال و رفتارهايى است بر خلاف حكمت آفرينش، زوج آفرينى انسان و كاركردهاى اصلى و اساسى خانواده. در روايتى از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم آمده است: «لا تزوّجن عجوزا و لا عاقرا فانّى مكاثر بكم الامم»27 «هرگز با پيرزن و زن نازا ازدواج نكنيد كه من به زيادى شما بر ساير امتها، مباهات مىكنم.» در روايتى ديگر به نقل از آن حضرت آمده است: «بهترين زنان شما زنى است كه بچهآور، مهربان، پاكدامن، نزد فاميل عزيز، و محترم و در مقابل شوهر متواضع و فروتن باشد...»28 امام صادقعليه السلام نيز فرموده است: «زنان سه گروهاند: يكى: دوشيزه، زايا و مهربان كه در گرفتارىها به شوهر در امر دنيا و آخرت كمك مىكند و به هنگام سختى بىوفايى نمىكند. دوم: نازا كه نه زيبايى دارد و نه اخلاق و در هيچ كار خيرى به كمك شوهر بر نمىخيزد. سوم: پرخاشگر، پرتوقع و عيبجوى، كه زياد را كم مىشمارد و اندك را نمىپذيرد.»29 همين سان اسلام سزاوار زن مسلمان نمىداند كه با مرد خواجه و عقيم ازدواج كند؛ در روايتى امام موسىبن جعفرعليه السلام از ازدواج با مرد عقيم برحذر داشته است.30
2- تربيت اجتماعى
تربيت به مفهوم «فراهم آوردن زمينه براى پرورش استعدادهاى درونى هر موجود و به ظهور و فعليت رسانيدن امكانات بالقوه درون او»31 و حوزه وسيعى از آموزش و پرورشهاى گوناگون جسمى، فكرى، فرهنگى، علمى، اخلاقى، مذهبى و... را در بر مىگيرد و آن گاه كه با پسوند خانواده بيايد، بدين معنا است كه در اين نهاد كوچك ولى مهم اجتماعى افرادى به عنوان مربيان و كسانى نيز در جايگاه تربيت شوندگان وجود دارند. پيش از آن كه دين و آموزههاى وحيانى و يا پژوهشها و تحقيقات روانشناختى و جامعهشناختى در اين باره اظهار نظر كند، واقعيتها و عرف زندگى انسانى، مطابق با راهكارهاى پيشينى دين، نقش مربىگرى را به والدين به ويژه پدر و تربيتپذيرى را به فرزندان و احياناً همسر، داده است. پدر در نقش مربى خانواده مىبايد موانع رشد و شكوفايى خانواده را شناسايى و برطرف كند و استعدادهاى خانواده را كه نمايانترين و مهمترين آنها ريشهدار شدن باورها، ارزشها، محبت، دوستى، حرمت گذارى به همديگر و پروردن كودكان است به ثمر بنشاند. گر چه امروز، مؤسسات تربيتى، به كاركرد ديرين تربيتى كودكان از سوى خانواده تجاوز كرده و كودك پرورى بوسيله كودكستانها رونق يافته است و اين مؤسسات تربيتى و آموزشى، هر چند مطابق اصول علمى در پرورش و تربيت نسلهاى نو، مىكوشند اما با اين همه، هرگز جاى پدر و مادر را پر نكرده و نخواهند كرد. يكى از دلايل اين مطلب آن است كه، سازمانهاى تربيتى اگر چه بتوانند آداب، سنن و شيوه زندگى را به گونه نظرى، به كودك آموزش دهند، اما از ناحيه پرورش رفتارى و تزريق محبت و عواطف روحى كه بخشى از نياز كودك است، هرگز جانشين پدر و مادر نمىشوند و اين نياز همچنان بدون پاسخ مىماند، مهرورزى و آغوشگشايى خالصانه مادر و بوسيدنهاى برخاسته از ژرفاى احساس و نهاد جان پدر است كه بذر محبت و دوستى واقعى و نه تصنعى را در دل كودك مىكارد و در گذر عمر، همين محبتها است كه بر كناره جويبار زندگى كودك بزرگ مىشود و برگ و بر مىدهد. هيچ احسان و صميميتى مانند محبت پدر و لطف مادر براى فرزند نمىتواند ايثار، دگر دوستى و ضعيفنوازى را بياموزد. و اساس خانوادههاى بعدى را كه به وسيله كودكان و همسران فردا بنا مىگردد، استحكام بخشد. چه كودكان تربيت يافته در محيط صميمى و لبريز از احترام پدر و مادر به يكديگر، زياده بر آن كه تا زمان عضويت در خانواده پدر و مادر از عوامل مؤثر در ثبات و بقاى خانواده و نقطه پيوند والدين خويش به شمار مىروند، در آينده زندگى و تشكيل خانواده، همچون پدران و مادران خود، بانيان خانواده موفق، ماندگار و شكوفا خواهند بود. ممكن است برخى استدلال كنند كه متغيرهاى زندگى، كاركرد تربيتى را از خانواده به بيرون منتقل كرده است، چه گرفتارىها و مشاغل بيرون از منزل زن و شوهر، سبب شده است كه خانواده بخش مهمى از كاركردهاى تربيتى ديرين خود نسبت به كودكان را به سازمانهاى ديگرى چون پرورشگاه و آموزشگاه وانهد و تعامل تربيتى ميان زن و شوهر نيز به شدت كاهش يابد. اما بر اساس آن چه آمد، بايد پذيرفت كه هنوز هم، پدر و مادر، وظيفه و مسئوليت خطير تربيت كودكان را هم چنان به عنوان نخستين اولويت كاركردى خود برعهده دارند، بلكه مىتوان گفت؛ كودكان معاصر، بيش از كودكان گذشته از ميان الگوهاى متحرك محيطى، نزديك و همانند خود، به پدر و مادر اقتدا مىكنند و به گونه غيرارادى رفتار آنان را الگوى رفتارى و سرمشق زندگى خويش قرار مىدهند. افزايش ميزان الگوپذيرى فرزندان امروز از پدر و مادر را شايد بتوان در دو عامل سراغ گرفت؛ نخست اين كه خانواده امروزى به دلايل اقتصادى و تنگناهاى معيشتى از توليدمثل و فرزندزايى زياد، خوددارى مىكند درنتيجه كودك در محيط منزل و خانواده همبازىهاى همسان نمىيابد و ناگزير بيش از كودكان دورههاى پيشين به پدر و مادر وابسته مىشوند و بيشتر وقت خويش را آن گاه كه پدر و مادر در منزل هستند با آنان سپرى مىكنند و رفتار خويش را با شيوه رفتارى آنان تطبيق مىدهند و هماهنگ مىكنند. ديگر اين كه در جوامع صنعتى امروز، اقتضاءات شغلى باعث جابجايى و نقل و انتقال خانوادهها از يك نقطه به نقطه ديگر مىشود. كودكان در محلهاى جديد كمتر موفق به پيدا كردن همبازى و رفيقى كه با او انس پيدا كنند مىگردد، حس همبازىجويى آنان را به گرايش شديد به سوى پدر و مادر سوق مىدهد و تأثيرپذيرى از آنان را افزايش مىدهد.32
3- تربيت دينى
بر آن چه تا كنون درباره كاركرد تربيت خانواده، به گونه كلى بيان داشتيم، بايد افزود كه يكى از عالىترين غرايز و احساسهاى انسانى كه از همان اوان زاده شدن و كودكى، در نهاد هر انسانى وجود دارد، حس مذهبى است. شكوفايى، پرورش و صيانت از اين حس، در حيطه خانواده و يكى از كار ويژههاى آن است. چه «خانواده غالبا مركز عبادت مذهبى است كه در آن پدر نقش روحانى خانواده را بر عهده دارد.»33 از همين رهگذر، متون قرآنى و روايى، همان سان كه دينباوران را، مسئول تزكيه، رشد و پرورش دينى، اخلاقى و علمى شخص خويش معرفى كرده است، همانسان، در جايگاه سرپرست خانواده، نسبت به تربيت دينى تمام اعضاى خانواده، مسئول و مكلف شناخته است: «يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة...» (تحريم/ 6) «اى كسانى كه ايمان آوردهايد؛ خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگهاست، نگه داريد.» نگهدارى خويشتن و خانواده از آتش، همانسان كه با ترك معاصى و تسليم نشدن در برابر شهوات سركش ميسور است، همچنين به وسيله تعليم و تربيت درست و فراهم ساختن محيط پاك و به دور از هر گونه آلودگى فكرى و عملى حاصل مىشود. حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم در پاسخ به سوالى در اين زمينه، كه چگونه انسان مىتواند اهل و فرزندانش را از آتش (آتش دنيا و آخرت) نجات دهد؛ فرمودند: «آنها را به آن چه خدا دستور داده، امر و از آن چه نهى كرده باز داريد. اگر از شما پذيرفتند آنان را از آتش جهنم حفظ كردهايد و اگر قبول نكردند به وظيفه خود عمل نمودهايد.»34
شيوههاى تربيت دينى
تربيت دينى در محيط خانواده با دو شيوه اساسى ميسر است:
1- شيوه كلامى.
2- شيوه نمادين.
1- شيوه كلامى
منظور از شيوه كلامى (دستورى – بيانى) امر و نهىهاى ارشادى دو همسر، به يكديگر و كودكان عضو خانواده است؛ يعنى به دستورها مشورت دهى همسران به يكديگر و پدر و مادر به فرزندان در انجام احكام و كارهاى دينى، اخلاقى و عبادى، شيوه «كلامى» تربيت گفته مىشود. اين نوع تربيت به نوبه خود، در رشد و شكوفايى حس دينى اعضاى خانواده به ويژه كودكان، تأثير فراوان دارد؛ زيرا صميميت و پيوند و اشتراك سرنوشت زن و شوهر بستر پذيرش و سخن شنوى از همديگر را فراهم مىآورد، چنان كه كودك در دوره كودكى وابستگى كامل به والدين دارد و با ديد مثبت به آنها مىنگرد و هر چه از آنان دريافت كند، مىپذيرد. گفتارهاى والدين، اعم از دستورى و غيردستورى، حتى سخنان معمولى آنها در شكلگيرى رفتار و افكار كودك موثر است و چه بسا سخنان نامناسب و احيانا دروغها، سرزنشها و تهديدهايى كه در محيط خانه رخ مىدهد و ارتباط مستقيم با كودك ندارد، در روح كودك اثر مىگذارد. از اين روى بر پدر و مادر لازم است كه در گفتار و سخنانى كه در محيط خانواده صورت مىپذيرد - چه آن دسته از گفتار و سخنانى كه يك سوى آن عضوى از اعضاى خانواده است و يا اين كه طرف سخن فردى بيرون از اعضاى خانواده است اما گفتگو در محيط خانه صورت مىپذيرد. - كمال دقت و راست گوى را رعايت كنند.
2- شيوه نمادين
به آن چه اعضاى خانواده از اعمال و رفتار يكديگر، مىبينند و مىآموزند بدون اين كه دعوتى از او شده باشد، شيوه «نمادين (عملى)» تربيت گفته مىشود. اين گونه يادگيرى و تربيت دو شاخصه بنيادين دارد، نخست اين كه دامنه تأثير اين روش بسيار گسترده است، گويى از همين رهگذر يكى از شيوههاى تربيتى انبياعليه السلام تربيت از راه عمل بوده و آنان براى تربيت دينى مردم از اين روش استفاده كردهاند؛ تمامى رهبران آسمانى، پيش از آن كه به مردم دستورى بدهند، خود به آن عمل مىنمودند. حضرت ابراهيمعليه السلام براى هدايت بتپرستان از شيوه غيركلامى و نمادين بهره جست و به جاى موعظه و نصيحت با شكستن بتها به آنها نشان داد كه چنان معبودهايى بىروح، نفع و ضررى به حالشان ندارد. پيامبر گرامىعليهم السلام نيز در موارد متعددى، مانند تعليم نماز و حج، از اين شيوه استفاده كردند و فرمودند: «صلوا كما رأيتمونى اُصلّى» «نماز بگزاريد، آن گونه كه مىبينيد من نماز مىگزارم.» تأثيرگذارى رفتارى خانواده بر يكديگر هر چند تمامى اعضاى همزيست را در بر مىگيرد، اما از ميان همه، آن كس كه بيشترين اثرپذيرى را دارد، كودكان و خوردسالان است. چشمان ظريف و تيزبين كودك مانند دوربين حساس از تمام صحنههاى زندگى خانواده به خصوص حركات و رفتار والدين و ديگر اعضاى آن، فيلمبردارى مىكند. از لبخندها، زمزمهها و نوازشهاى والدين درس خوشبينى، اميدوارى، اعتماد و محبت مىآموزد و به عكس، از تنديها، بدرفتاريها و عصبانيتهاى آنها درس تندى و بداخلاقى را مىگيرد. معمولاً كودك سخن گفتن، آداب معاشرت، رعايت نظم يا بىنظمى، امانتدارى يا خيانت، راستگويى يا دروغگويى، خيرخواهى يا بدخواهى را در محيط خانه فرا مىگيرد. اگر همسر و يا پدر و مادر به دستورات دينى اهميت دهند، اهل نماز و عبادت، دعا، تلاوت قرآن و توجه به معنويات باشند، بدون شك، و در اكثر موارد بر ابعاد روحى و دينى طرف مقابل و كودك خانواده تأثير مىگذارد. به همين دليل، كودك سه يا چهار ساله هنگام مشاهده نماز والدين به نماز ترغيب مىشود و مانند آنان به ركوع و سجود مىرود. فرزندان كوچكى كه به همراه والدين به نهادهاى مذهبى - مساجد، حسينيهها... مىروند. سنتها و شعاير مذهبى را با همان شيوه كه در والدين ديده است، در بازىهاى كودكانه با همسالان خود، باز توليد مىكنند. اظهار اين گونه رفتارها از كودك، ناشى از تأثير عميق رفتار والدين بر روح اوست كه غالباً تبديل به ملكه مىشود و تا پايان عمر در او باقى مىماند. چنان كه همانندى ميان رفتارهاى دينى، اخلاقى و اجتماعى دو همسر كه ساليانى با يكديگر زيستهاند، جاى انكار ندارد. تأثيرگذارى تربيت نمادين و اثرپذيرى از آن هر گاه از منظر روابط والدين و فرزندان نگريسته شود، از ميان اعضاى خانواده، مادر نقش بيشترى در تربيت كودك مىيابد. چرا كه او نخستين كسى است كه رابطه مستقيم با كودك دارد. نيازهاى او را تأمين مىكند و به خواستههايش پاسخ مىگويد. از اين رو، كودك از عواطف احساسات، نگرشها و انديشههاى مادر بيشتر متأثر مىشود. نگاه مثبت قرآن با اين تحليل و ارزيابى را مىتوان از داستان همسر عمران در تربيت دخترش مريم به دست آورد. كه در آيات سى و پنجم، تا سى و هفتم سوره مباركه آل عمران بيان شده است. بر اين اساس، وظيفه مادر در قبال تربيت دينى كودك سنگينتر و افزونتر از ديگران است. و اما اگر از منظر روابط زن و شوهرى بنگريم، به دليل سيال بودن و انعطافپذيرى روحى و روانى زن، تأثير شخصيت رفتارى شوهران بر همسران برجستهتر مىشود و گويى از همين سبب است كه در آيه شريفه: «يا ايها الذين امنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا...» روى سخن با مردان، آن هم با در نظر داشت حيثيت و شأن بودن شوهر (= قوا ...اهليكم) است. لكن اين تأثيرگذارى از شوهران بر همسران در سطح اصلاحات رويين و كمعمق تصور مىرود و چنان نيست كه تقابل و رودرويى فكرى بين زن و شوهر را بر طرف سازد، از اين روى، اگر سنگ بناى ازدواج بر شالودهاى پىريزى شود كه هر دو طرف در باورهاى كلان هستى شناختى اختلافنظر دارند و يا در مسير زندگى مشترك اين اختلاف روى دهد بىگمان اين بنا فرو مىريزد.
تربيت دينى و تداوم خانواده
گذشته از هر اثر و رهآورد دنيوى و يا اخروى كه براى تربيت دينى خانواده به مفهوم و شيوههاى يادشده مىتوان سراغ گرفت، نقش تربيت دينى، در سالمسازى، تعامل زن و شوهر و تداوم و استحكام خانواده بسى برجسته و قابل توجه است. رهيافت كاملتر به اين نقش و اثر، آنگاه ميسر مىگردد كه به تربيت دينى از زوايا و در ساحتهاى زير نگريسته شد.
1- در حوزه باورها
قرآن كريم در آيات مختلف به اين موضوع اشاره دارد كه هر گاه زن و مرد، در مسايل اصلى و بنيادى اعتقادى و ارزش داورى، نگرشهاى متفاوت داشته باشند، كفو يكديگر به شمار نمىروند و اگر چه پيمان زندگى مشترك ببندند تداوم نمىيابد و با جدايى، بل دشمنى پايان مىپذيرد. خداوند در آيات دهم و يازدهم سوره مباركه تحريم از دو خانوادهاى ياد مىكند كه زنان و شوهران باورهاى متفاوت داشتند و اين تفاوت در باورها به تقابل، جدايى و دشمنى آنان انجاميد: «ضرب اللَّه مثلا للذين كفرو إمرأت نوح و إمرأت لوطٍ كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من اللَّه شيئاً و قيل ادخلا النار مع الداخلين. و ضرب اللَّه مثلا للذين آمنوا امرأت فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة و نجّنى من فرعون و عمله و نجّنى من القوم الظالمين» (تحريم/ 10-11) «خداوند براى كسانى كه كافر شدهاند به همسر نوحعليه السلام و همسر لوطعليه السلام مثل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى) نداشت، و به آنها گفته شد: «وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مىشوند!» و خداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون مثل زده است، در آن هنگام كه گفت: «پروردگارا! خانهاى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش!» از جمله دريافتهاى روشن اين دو آيه مباركه، نقش و تأثير تفاوتهاى فكرى در براندازى بنيان خانواده است. آيات شريفه از هر دو گروه زنان و مردان كه با همسران خود، ناهمسانى فكرى داشته و در اين ناهمسانى و اختلاف گاه زن و گاه مرد، بر طريق صواب و هدايت بوده نمونهآورده است تا گمان خصوصيت داشتن انحراف زنان و يا مردان را از ميان بردارد و نشان دهد كه ازدواجهاى پا گرفته بين دو شخصيتى كه افقهاى فكرى متفاوت دارند، فروخواهد پاشيد. بىآن كه حقانيت زن و يا مرد، در اين فرايند، مايه تفاوت گردد. چه اين كه از جمله انگارههاى موجود و حتى رسوخ يافته در فقه آن است كه اگر در اختلافهاى فكرى و اعتقادى، زن دچار انحراف باشد، مشكلى وجود ندارد؛ زيرا كه سيطره و تسلط مرد مانع از تأثيرگذارى زن بر مرد مىشود و زن، سرانجام به كيش مرد خويش در خواهد آمد. در سوره مباركه احزاب، خداوند متعال به رسول خود فرمان مىدهد كه به همسران خويش اعلام كند كه هر گاه با پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در ارزش داورىها، همسوى و همانديشى نداشته باشند، اين اختلاف، پيوند همسرى ميان آنان را مىگسلد و كار آنان به جدايى مىكشد: «يا ايها النبى قل لازواجك ان كنتن تردن الحيوة الدنيا و زينتها فتعالين امتعكن و اسرحكن سراحا جميلا. و ان كنتن تردن اللَّه و رسوله و الدار الاخرة فان اللَّه اعد للمحسنات منكن اجرا عظيما» (احزاب/ 28-29) «اى پيامبر، به همسرانت بگو: «اگر شما زندگى دنيا و زرق و برق آن را مىخواهيد بياييد؛ با هديهاى شما را بهرهمند سازم و شما را به طرز نيكويى رها سازم. و اگر شما خدا و پيامبرش و سراى آخرت را مىخواهيد، خداوند براى نيكوكاران شما پاداش عظيمى آماده ساخته است.» ممكن است است پنداشته شود، ياد كرد اين نمونهها بيان موارد خاص است و نمىتوان قاعده و قانون كلى از آن استخراج كرد و يا آن را ديدگاه و نظر قرآن و اسلام در آسيبشناسى خانوادگى قلمداد كرد. پاسخ آن است كه اين نگرش، در تعارض با جاودانگى پيامها و آموزههاى قرآنى است. افزون بر اين، در آيات سوره تحريم آشكارا بيان مىدارد كه بيان داستان نوحعليه السلام، لوطعليه السلام و فرعون نه روايت تاريخ و سرگذشت اين خانوادهها، بلكه مثل جارى و داراى كاربردى در همه زمانها و مكانها است.
2- در حوزه اخلاق
در نگرش قرآنى، عدم پيراستگى اخلاقى هر يك از زن و شوهر مىتواند تنازع و تنش در درون خانواده برانگيزد و خانواده را تا سرحد جدايى و فروپاشى به پيش برد. از ميان شواهد مختلف قرآنى براى اثبات اين نگره به يادكرد دو نمونه بسنده مىكنيم: يك: آيات يكم تا پنجم سوره مباركه «تحريم» رويدادى را حكايت مىكند كه در زندگى خانوادگى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم اتفاق افتاد و مايه رنجش شديد و آزردگى خاطر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم از برخى همسرانش گرديد، چندان كه مىرفت تا كار به طلاق و جدايى بينجامد: «يا ايها النبى لم تحرم ما احل اللَّه لك تبتغى مرضات ازواجك و اللَّه غفور رحيم. قد فرض اللَّه لكم تحلة ايمانكم و اللَّه مولاكم و هو العليم الحكيم. و اذ اسرّ النبى الى بعض ازواجه حديثا فلما نبأت به و اظهره اللَّه عليه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلما نبأها به قالت من أنبأك هذا قال نبأنى العليم الخبير. ان تتوبا الى اللَّه فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فأن اللَّه هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين و الملائكة بعد ذلك ظهير. عسى ربّه ان طلقكن أن يبدله ازواجا خيرا منكن مسلمات مومنات قانتات تائبات عابدات سائحات ثيبات و ابكارا» «اى پيامبر! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده به خاطر جلب رضايت همسرانت بر خود حرام مىكنى؟ و خداوند آمرزنده و رحيم است. خداوند راه گشودن سوگندهايتان را (در اين گونه موارد) روشن ساخته و خداوند مولاى شماست و او دانا و حكيم است. (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت ولى هنگامى كه وى آن را افشا كرد و خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت، قسمتى از آن را براى او بازگو كرد و از قسمت ديگر خوددارى نمود، هنگامى كه پيامبر همسرش را از آن خبر داد گفت: «چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخت؟» فرمود: «خداوند عالم و آگاه مرا باخبر ساخت!» اگر شما (همسران پيامبر) از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست زيرا) دلهايتان از حق منحرف گشته و اگر بر ضد او دست به دست هم دهيد (كارى از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان اويند. اميد است كه اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد؛ همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، توبهكار، عابد، هجرت كننده، زنانى غير باكره و باكره.» از شأن نزول و همچين ظاهر آيات شريفه بر مىآيد كه عامل اصلى تصميم پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و يا اعلام چنين تصميمى از سوى آن حضرت دو چيز بوده است: 1- افشاى اسرارى كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بدانان گفته بود. 2- منشأ اين افشاى سر، حسادت برخى از همسران پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بر بعضى ديگر بوده است. بىگمان نقل اين داستان از زندگى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم - بسان ساير حكايات و قصص قرآن - تنها جنبه حكايتگرى و نقل رويدادى از ماجراهاى زندگى خانوادگى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم ندارد؛ بل اهداف تربيتى و اجتماعى فراتر از حادثه سبب نزول، مورد نظر است. از اين رو از آيات مباركه استفاده مىشود كه هر گاه روابط و تعامل اعضاى خانواده از رعايت هنجارهاى اخلاقى بركنار باشد، بنيان خانواده متزلزل مىشود و به ديگر سخن، در اين آيات كريمه، حسادت و افشاى اسرار درون خانوادگى، به عنوان نمونه از ميان دهها خصيصه ناپسند اخلاقى و رفتارى، برجسته شدهاند تا اثر ويرانگر رذايل اخلاقى در فروپاشى خانواده را بنماياند. از همين رو خداوند در فراز پايانى آيات مباركه از مورد نزول، مىگذرد و شمارى از مهمترين بايستگىهاى همسران را يادآور مىشود. به حكم سياق و حفظ نظم كلام الهى و نيز شأن نزول آيات، از جمله پيامها و دريافتهاى روشن يادكرد اين صفات، آن است كه آراستگى اعضاى خانواده به ويژه زن و شوهر به اين آرايهها، از عوامل تحكيم پايههاى خانواده و صيانتگر بقاى آن است. دو: در سوره مباركه «قصص» در بخشى از نقل داستان حضرت موسىعليه السلام ماجراى ملاقات آن حضرت با دختران حضرت شعيبعليه السلام و كمك موسىعليه السلام، به آنان آمده است. در اين برخورد و ملاقات شيوه رفتار موسى، با دو دختر شعيب چنان بود، كه برخى از صفات برجسته او را به نمايش بگذارد و دختران در عالم ناشناسى او را شايسته عضويت در خانواده خود ببينند و در بازگشت به خانه، نيتشان درباره موسىعليه السلام را با پدر درميان بگذارند و براى درستى پيشنهاد خود از شخصيت موسى سخن بگويند و سيماى او را بدين گونه ترسيم كنند: «قالت احديهما يا ابت استأجره ان خير من استأجرت القوى الامين» (قصص/ 26) «يكى از آن دو (دختر) گفت: پدرم، او را استخدام كن؛ زيرا بهترين كسى را كه مىتوانى استخدام كنى، آن كس است كه قوى و امين باشد. (و او همين مرد است.)» روايت اين ماجرا از سوى قرآن، به ويژه يادكرد تكيه دختر شعيب - همان دخترى كه بر اساس روايات تفسيرى و متون تاريخى، بعدها همسر موسى، شد - بر فضيلت اخلاقى امانت، كه به گواهى شاهد و قراين داستان، مراد از آن، حيا و عفت موسىعليه السلام، مىباشد، نشانگر آن است كه عفت و پاكدامنى، نه تنها براى مردان و از ديد آنان - چنان كه برخى پنداشتهاند - كه براى زنان و نوع نگرش آنان به مردان نيز بس مهم و قابل توجه است و از جمله مهمترين اسباب تحكيم روابط دوستانه ميان زن و شوهر و مايه دلگرمى و اعتماد هر چه بيشتر زن و مرد و مرد به زن، به شمار مىرود؛ چنان كه ناپاكى و دامنآلودگى زن و يا مرد، روابط مستحكم خانواده را از هم مىگسلد و سامان و نظم خانوادگى را فرو مىپاشد. آمارها و بررسىهاى آسيبشناسانه اجتماعى و خانوادگى نيز مؤيد همين نگرش قرآنى و بيانگر آن است كه خيانت همسران به يكديگر و آلودگى اخلاقى نه تنها از عوامل فروپاشى خانوادهها در جوامع سنتى بلكه در ميان ملتهايى است كه به ارزشهاى سكولار پاىبندند؛ زيرا كه فطرت و طبع انسانى با خيانت زن و شوهر به يكديگر ناسازگار است و هيچ زن و مردى - گرچه به ظاهر تن دردهد - در عمق جان خويش، خيانت همسر خود را دوست ندارد و به همين دليل در بيشتر موارد، او نيز اقدام به مثل مىكند. بخشى از مصلحت و حكمت و آموزههاى دينى در موضوع حجاب و پوشش مردان و زنان، با نگريستن از همين زاويه قابل فهم و دريافت است.
3- كاركردهاى اقتصادى
تمامى انسانشناسان و پژوهشگران جامعهشناختى، كاركرد اقتصادى خانواده را پذيرفته و گفتهاند، علت پيوند پدر و مادر، تنها يا حتى غالباً، امتيازات و بهرههاى جنسى ارزانى شده بر همسران نيست؛ چه در بسيارى از جوامع ابتدايى و همچنين پارهاى از جوامع امروزى، روابط جنسى پيش از ازدواج و خارج از حدود زناشويى، وجود داشته و دارد، اما هر دو گروه، خود را بىنياز از تشكيل خانواده نمىديدهاند. در باور اينان «يكى از عوامل مهم حفظ بقاى خانواده هستهاى، تشريك مساعى اقتصادى بر اساس تقسيم كار بين زن و شوهر است.»35 متون دينى بر خلاف واقعيت و عرف زندگى بشر امروزى و حتى عرف پذيرفته نزد اكثر مسمانان، كه نداشتن مسكن، درآمد ثابت و شغل و كار مشخص را از بهانههاى ترك ازدواج و عزب زيستن مىانگارند، بر آن است كه تشكيل خانواده خود يكى از عوامل رهايى از فقر و از جمله اسباب ثروتمندى و دسترسى به امكانات و رفاه بيشتر زندگى است: «وانكحوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنهم اللَّه من فضله ان اللَّه واسع عليم» (نور/ 32) «مردان و زنان بىهمسر خود را همسر دهيد، همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را؛ اگر فقير و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بىنياز مىسازد؛ خداوند گشايش دهنده و آگاه است.» چنان كه پيداست، آيه شريفه، در پى برجسته نماياندن كاركرد اقتصادى خانواده است و تشكيل خانواده و ازدواج را در ثروت افزايى مؤثر مىشناسد و با دو بيان مؤكد «فسوف يغنيهم اللَّه» و «ان اللَّه واسع» برآورده شدن نيازهاى مالى خانواده را تضمين مىكند. مطابق معناى اين آيه شريفه از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم روايت شده است: «اتخذوا اهل فانه ارزق لكم.»36 «تشكيل خانواده دهيد كه براى شما روزىرسانتر است.» همچنين از امام صادقعليه السلام روايت شده است كه فرمود: «فالرزق مع النساء و العيال»37 «رزق، در زن گرفتن و تشكيل خانواده است.» گذشته از تحليلهاى دينى و باور به فضل و امداد الهى كه فقر و ثروت، سلب و اعطاى نعمت، در دست قدرت او است، نقش ازدواج و تشكيل خانواده در ثروتافزايى را شايد بتوان از منظر عقلى بدين گونه ارزيابى كرد كه شخص عزب، اميد و انگيزه براى كار، تلاش و جديت ندارد و احساس مسئوليت تأمين معاش نسبت به كسى نمىكند. او تنها مسئول خويشتن خويش است كه مىتواند، با گرسنگى كنار بيايد و رياضت پيشه كند و با اندك قوت لايموت، روزگار بگذراند و تن به زحمت و سختى كار و فعاليت ندهد. شواهد عينى زندگى افراد مجرد نيز همين مطلب را گواهى مىدهد. احساس و سيماى زندگى شخص عزب، در گزارش يكى از جامعهشناسان، از مرد مجرد اهل «برزيل» چنين تصوير شده است: «ساعتهاى مداوم در گوشهاى از كلبه كز مىكرد. گرفته، محروم از توجه، و سخت نحيف و لاغر به نظر مىرسيد كه در حد اعلاى افسردگى است. به جز در مواردى كه تنها به شكار مىرفت، به ندرت پا از خانه بيرون مىگذاشت. در سر غذاى خانوادگى كه بر گرد آتش صرف مىشد، يكى از بستگان گهگاه سهم ناچيزى از غذا را در كنارش مىگذاشت و او با حالت سكوت مىخورد، در غير اين 7صورت معمولاً روزهدار مىماند. وقتى به گمان اين كه سخت بيمار است، علت را جويا شدم، به پندارم خنديدند و پاسخم دادند: «مجرد است»38 با تشكيل خانواده و به ويژه با تولد فرزند، تكليف و احساس مسئوليت تازهاى براى هر يك از پدر و مادر پديد مىآيد و از آن جا كه هر دو همسر، پيشرفت و رشد اقتصادى خود را درگرو تلاش يكديگر مىدانند و توفيقات و خوشبختى كودك را نيز در گرو كار و فعاليت خود مىبينند، تحمل هر گونه تلخى و مشقت را بر خود هموار مىكنند و در پى برآوردن نيازهاى امروز و فرداى او بر مىآيند. چنين مسيرى به طور طبيعى به رفاه و ثروت افزايى مىانجامد. بر اساس آن چه آمد؛ نيازى به گفتن ندارد كه تشكيل خانواده الزاماً به معناى ثروتمندى نيست، چه كانون خانواده تنها بستر و زمينه رشد اقتصادى را فراهم مىآورد. اما شرايط و بايدهاى ديگرى همچون كار و تلاش پىگير فكرى، عقلى و جسمى هر دو همسر لازم است، تا آن بسترها و ظرفيتها به فعليت بنشينند. حتى امدادهاى الهى نيز در هر زمينهاى كه باشد از معبر اسباب و وسايط فيضان مىيابد و نه جزاف و خارج از قانونمندى نظام هستى. زيرا كه: «ليس للانسان الا ما سعى» (نجم/ 39) «براى انسان بهرهاى جز سعى و كوشش او نيست.»
پی نوشتها:
1- حر عاملى، محمد، وسايل الشيعه الى تحصيل مسايل الشريعة، تحقيق: عبدالرحيم ربانى شيرازى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 14/3. 2- آنتونى، گيدنز، چشمانداز خانواده، ترجمه: محمدرضا جلايىپور، ماهنامه بازتاب انديشه در مطبوعات روز ايران، شماره مسلسل 44، آذر 1382 ش. 3- تى.بى. باتامور، جامعهشناسى، ترجمه سيدحسن منصور و سيدحسن حسينى كلجاهى، چاپ اول، تهران، انتشارات فرانكلين، 190/ 2535. 4- همان. 5- ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه: عباس زرياب، تهران، شركت انتشارات علمى فرهنگى، 136 / 1373. 6- وسايل الشيعه، 14/15. 7- همان، 14/10. 8- قاموس قرآن، ماده نشز. 9- وسايل الشيعه، 40/14. 10- همان، 126/14. 11- همان، 9/14. 12- همان، 100/14. 13- شريف قريشى، باقر، نظام خانواده در اسلام، ترجمه: لطيف راشدى، چاپ دوم، سازمان تبليغات اسلامى، 133 / 1377. 14- صانعى، صفدر، بهداشت ازدواج از نظر اسلام، چاپ اول، مشهد، كتاب فروشى جعفرى، 40 / 1346. 15- مشكينى، على، ازدواج در اسلام، ترجمه: احمد جنتى، چاپ اول، قم، انتشارات ياسر، بىتا، /19-20. 16- ژ.آ.هدفيلد، اخلاق و روانشناسى، ترجمه: على پريور، چاپ دوم، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 163/ 1366. 17- همان. 18- مطهرى، مرتضى، نظام حقوق زن در اسلام، چاپ هشتم، تهران، انتشارات صدرا، 180/ 1357. 19- لسان العرب، ماده رحمت. 20- المفردات فى غريب القرآن، ماده رحمت. 21- زمخشرى، محمود، الكشاف عن حقايق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل فى وجوه التأويل، قم، نشر ادب حوزه، بىتا،/ 1. 22- طباطبايى، سيدمحمد حسين، الميزان فى تفسيرالقرآن، چاپ دوم، قم، مؤسسه انتشارات اسماعيليان، 1/18. 23- مغنيه، محمدجواد، التفسير الكاشف، بيروت، دارالعلم للملابين، 283/2. 24- همان. 25- وسايل الشيعه، 114/14. 26- همان، 120/14. 27- شرح جامع صغير، 396/6. 28- وسايل الشيعه، 4 /14. 29- همان. 30- نظام خانواده در اسلام،/ 63. 31- سادات، محمدعلى، اخلاق اسلامى، تهران، شركت چاپ و نشر ايران، 1373. 32- جامعهشناسى، /190. 33- همان. 34- وسايل الشيعه، 127/14. 35- جامعهشناسى، /190. 36- وسايل الشيعه، 3/14. 37- همان، 122/14. 38- جامعهشناسى، /191.
چکیده: خانواده از ديرباز به عنوان اولين و مهمترين نهاد اجتماعى تأثيرگذار در زندگى انسان مورد توجه صاحبنظران در رشتههاى مختلف علوم بشر بوده است و نظريات مختلفى پيرامون نقش، كاركرد و فلسفه تشكيل خانواده مطرح شده است. نويسنده در اين نوشتار پس از تعيين جايگاه نهاد خانواده در گذشته و امروز به برخى زمينههاى فروپاشى نهاد خانواده مىپردازد. در ادامه نيز به فمينيسم و خاستگاه فرهنگى - اتماعى آن و نيز مهمترين اهداف، مطالبات و كاركردهاى فمينيسم و تأثير آن در نهاد خانواده اشاره مىنمايد. بخش ديگر مقاله به جايگاه خانواده در قرآن مىپردازد و از ديدگاه نويسنده نياز انسان به تشكيل خانواده نياز فوق غريزى و فراتر از ارضاى غريزه جنسى است. در پايان »آرامش« و دستيابى به »سكينت« را فلسفه زوجيت و تشكيل خانواده از ديدگاه قرآن دانسته و آن را مايه تمايز ميان زوجيت در حيوانات و انسان مىداند.
خانواده به عنوان يكى از مهمترين نهادهاى اجتماعى و زندگى جمعى بشرى، از ديرباز مورد توجّه و اهتمام فرهنگها، اقوام و اديان بوده است. اين نهاد در طول تاريخ و در ميان اقوام و ملل و مناطق جغرافيايى داراى شكلها، قوانين، كاركردهاى مختلفى بوده است كه بررسى تنوّع آنها و نيز دلايل شكلگيرى قوانين، كاركردها، و انتظارهاى مربوط به هر جامعه و فرهنگ نياز به مطالعهاى جداگانه دارد. آنچه در عصر حاضر، مطالعه مباحث مربوط به خانواده و بازنگرى آنها را ضرورت بخشيده اين است كه بر اساس شواهد و گزارههاى تاريخى و اجتماعى به نظر مىرسد كه كاركرد و جايگاه نهاد خانواده، گرفتار آسيبهاى مختلفى شده است كه به سستى، ناپايدارى و متلاشى شدن آن در بسيارى از جوامع منتهى شده و اين روند در جغرافياى فرهنگى جوامع رو به گسترش است و هر زمان چونان بيمارى مسرى هم ژرفاى بيشتر و هم گستره فزونترى را در مىنوردد.
نهاد خانواده، ديروز و امروز
چنان كه گفته آمد، ارائه تحليلى جامع و فراگير نسبت به همه جوامع و فرهنگها مجالى بسيار وسيع مىطلبد و اين نوشته نمىتواند ادّعاى آن را داشته باشد، امّا با نگاهى به جامعه خود و جوامعى كه از نظر تاريخى، فرهنگى و دينى قرابتهاى بيشترى با ما داشته و دارند، آشكارا مىيابيم كه نه تنها طى چند قرن كه حتّى در نيم قرن اخير، جايگاه نهاد خانواده دستخوش آسيبها و ضعفهاى جدّى شده است و چنين مىنمايد كه اين آسيبها رو به فزونى است. آنچه نگرانى مصلحان ومحققان مسايل اجتماعى، تربيتى و فرهنگى و دينى را سبب شده، اين است كه روند تغييرات منفى جايگاه نهاد خانواده در نيم قرن اخير - در كشور ما و الگوهاى مشابه آن - چنان شتاب يافته است كه در گذشته، اين مقدار تغيير و دگرگونى را در فاصله پنج قرن مىشد مطالعه و مشاهده كرد! نهاد خانواده كه ديروز، مهد امنيّت، تربيت، انتقال آداب، اخلاق و فرهنگ اجتماعى و دينى بود و اعضاى يك خانواده بزرگ در پيوند و همدلى با يكديگر احساس قدرت و پشتوانه مىكردند و حضور در جمع خانواده، بهترين منبع تأمين و تلطيف عواطف و نيازهاى روحى بود، امروز آن امنيّت بخشى و تأثير تربيتى را تا حدّ زيادى از دست داده و فاصله ذهنى، سليقهاى، تحليلى و آرمانى هر نسل با نسل قبل چنان فزونى يافته كه نه تنها زبان مشترك ميان دو نسل متوالى را مخدوش كرده، كه زبان تفاهم و همدلى ميان همسران را به ادبياتى خصمانه، انتقامجويانه، و فرصت طلبانه منتهى ساخته است! براستى چه اتّفاقى افتاده است و چه فرجامى، آينده نهاد خانواده را تهديد مىكند!
زمينههاى فروپاشى نهاد خانواده
اين كه چه عواملى زمينههاى تضعيف نهاد خانواده و در نهايت فروپاشى آن را رقم زده، موضوعى است كه بايد از زواياى مختلف فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و دينى مورد واكاوى قرار گيرد ولى با نگاهى گذرا و فهرستوار مىتوان به برخى از آنها اشاره كرد.
الف - نقش صنعت و تكنولوژى در رشد فردگرايى
يكى از عوامل مهمّى كه نقش مهمّى در تضعيف جايگاه و كاركرد نهاد خانواده در سه قران اخير - در كشورهاى اروپايى و داراى رشد صنعتى - داشته است و به تدريج بر ديگر فرهنگها و جوامع تأثير گذاشته، توسعه فناورى و رشد تكنولوژى است؛ زيرا ابزار و امكانات فراهم آمده در پرتو رشد صنعت به فرد اين توان را داده است تا به تنهايى و بدون كمك گرفتن از ديگران هم نيازهاى مادّى خود را تأمين كند و هم با استفاده از تكنولوژى ارتباط جمعى خلأ روحى و فرصتهاى فراغت خود را پر نمايد. در چنين شرايطى افراد يك خانواده و يك جامعه براى تأمين زندگى و رفاه و آسايش خويش، كمترين نياز را به همكارى و همدردى و همگرايى فاميلى دارند و فرد مىتواند بدون ارتباط با خويشان و بستگان - حتى پدر و مادر و برادر و فرزند - زندگى به ظاهر آرامبخش و قانع كنندهاى را براى خود فراهم آورد و براى حفظ امنيّت خود، نيازى به حمايت فاميل و خانواده نداشته باشد.
ب - تغيير روابط اقتصادى و تأثير آن بر مناسبات انسانى
يكى از رهاوردهاى مهّم رشد صنعت و تكنولوژى، تغيير روابط اقتصادى است؛ چه اين كه شرايط سخت تأمين معاش در گذشته سبب مىشد تا افراد قوىتر و به ويژه مردان بالغ نقش محورى در اقتصاد و تأمين معيشت و نيازهاى مادّى خانواده داشته باشند و اين امر به طور طبيعى براى آنان اقتدار و اعتبار و احترام را به دنبال داشت و اعضاى يك خانواده بر اساس اين نياز طبيعى بر محور مديريت پدر و مادر احساس امنيت و آسايش كرده و خود را بدان وابسته مىديدند. امّا زمانى كه كارها تنوّع يافت و انجام آنها كمتر نيازمند قدرت فيزيكى و بيشتر متّكى به تجربه و دانش شد و اعضاى خانواده هر يك بدون استمداد از ديگرى توانستند نيازهاى مادّى خود را تأمين نمايند، آن وابستگىها و دلبستگىها و مساعدتهاى جمعى رو به سستى نهاد و هر فرد از افراد خانواده لذّت استقلال و انفراد را بر زحمت مشاركت - كه معمولاً نيازمند همدردى و مساعدت و فداكارى و ايثار نيز بود - ترجيح داد. اين پديده، قبل از اين كه بر روابط فرزندان با پدر و مادر تأثيرگذار باشد، بر روابط زن و شوهر تأثير گذاشت و چه بسيار زنان كه با داشتن شغل و درآمد، تن دادن به زندگى مشترك را، امرى غيرضرورى تشخيص داده و زحمتى بىثمر يافتند و از اين رهگذر يا اساساً ازدواج نكرده و سنگ بناى خانواده را بنيان ننهادند و يا پس از تشكيل خانواده به سرعت و آسانى از آن دست كشيدند!
ج - فزون طلبى و آزمندى انسان معاصر و سهم آن در فروپاشى خانواده
رشد و توسعه اقتصادى همپاى گستردگى و سهولت ميدانهاى اشتغال و درآمد و توليد انبوه و متنوّع فرآوردههاى صنعتى و غذايى و امكانات زندگى، روحيه قناعت و كفافخواهى را در جامعه از ميان برده و آرزوى دستيابى هر چه بيشتر به امكانات و تجمّل و تفاخر در نسل حاضر را تقويت نمود! به ويژه آن زمان كه صاحبان صنعت و سرمايه دريافتند كه براى رقابت و رشد اقتصادى بيشتر بايد روح مصرفگرايى در مردم تقويت شود و با روشهاى مؤثّر تبليغى به آزمندى انسان معاصر افزودند. تقويت روح مصرفگرايى و آزمندى در انسان معاصر سبب شد، علىرغم بهرهورى بيشتر و آسانتر از امكانات مادّى، رضامندى و آرامش درونى او كمتر شود و سطح توقّع افراد از جامعه و خانواده بالا رود. احساس نارضايتى اعضاى خانواده از آنچه دارند زمينههاى اضطراب و ناآرامى و انتقاد فرزندان از پدر و مادر و همسران را از يكديگر فراهم آورد و در نهايت اين احساس را در زن و شوهر و فرزندان رقم زد كه عدم حضور در يك كانون پر تنش و پرتوقع و مسؤوليت آفرين و فاقد رضامندى و سپاس بر حضور در آن ترجيح دارد. اين است كه فرزندان هنوز به بلوغ و رشد لازم نرسيده از محيط خانواده گريزان شده و همسران با اندك اختلاف، بنا به ناسازگارى و جدايى مىگذارند!
د - آموزش و پرورش اجتماعى و دولتى جايگزين كاركرد خانواده
يكى از كاركردهاى مهّم خانواده، در روزگار اقتدار و اهميّت آن، كاركرد آموزشى و تربيتى بود و فرزندان درهر جامعه، فرهنگ و اخلاق و ادب و بينش و آرمانهاى خود را قبل از هر جا و بيش از هر چيز، از كانون خانواده دريافت مىكردند، امّا روابط جديد اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى حاكم بر جوامع سبب شد تا اين نقش به صورت گسترده از خانواده گرفته شود و به نهادهاى اجتماعى و دولتى واگذار گردد. تا جايى كه امروز فرزندان از خردسالى در مهدكودكها، مدارس و... آموزش مىبينند، با فرهنگ مسلّط جامعه پرورش مىيابند و شباهتهاى اندكى، با نسل قبل از خود دارند. و حتى ساعتهايى را كه در محيط خانواده حضور مىيابند، با استفاده از تلويزيون، كامپيوتر و اينترنت فرصت داد و ستد فرهنگى و تربيتى با يكديگر را ندارند و باز هم مخاطب پيامهايى هستند كه از بنگاهها و مراكز فرهنگى - سياسى - اقتصادى و... تدارك شده به آنها ارائه شده است. البتّه نمىتوان انكار كرد كه در برخى شرايط و برخى زمينهها، اين نوع آموزش و پرورش مزايايى بر روش سنّتى و خانوادگى داشته و دارد. ولى به هر حال بايد در نظر داشت و كه همين مزيّت، به نوبه خود نقش خانواده در تعليم و تربيت و كارآيى آن را فرو كاسته است.
ه - حقوقطلبى و تكليف گريزى
همه آنچه تا كنون ياد شد، اين روحيه را در انسان معاصر تقويت كرده است كه قبل از هر چيز حقوق خود را مطالبه كند و تا جايى كه مىتواند از پذيرش مسؤوليتها و وظايفى كه متوجّه او مىشود، پرهيزنمايد. اين خصلت به صورت معمول در انسانها بوده و هست ولى در برخى زمينهها كه ريشه در فطرت و طبيعت انسان دارد، معمولاً انسانها مسؤوليتپذير بوده و تكليف را بر حقوق خود عملاً مقدّم مىداشتهاند. از آن جمله شكلگيرى خانواده - به ترتيب - بر اساس نياز، مسؤوليتپذيرى و تكليف مدارى و در مرحله سوّم حقوق خواهى استوار بوده است. ولى انسان معاصر از همان آغاز در تلاش است كه بداند از همسر يا پدر و مادر خود چه حقى را مىتواند وصول كند تا متناسب با آن نيازهاى خويش را سامان بخشد و ناگزير حداقل تكليف را بپذيرد! ورود طلبكارانه به ساحت خانواده و جامعه، روابط عاطفى و انسانى را تحت الشعاع قرار داده و به عناصرى دست چندم تبديل كرده است، و بديهى است كه محيط طلبكاران، محيطى آكنده از گلايه، درگيرى، بدبينى، رقابت و بدخواهى است. محيطى تنگ و ناخوشايند كه هر كس تلاش مىكند از آن بگريزد.
و - جهانى شدن
از ميان رفتن مرزهاى فكرى و فرهنگى و تبادل اطلاعات، بينشها، ايدهها، طرحها و روشهاى زندگى از طريق ماهواره، اينترنت، ارتباطات علمى و دانشگاهى و مراكز فرهنگى و انتشاراتى و تبليغاتى همه و همه سبب شده است تا همه نهادهاى موجود در جوامع - به ويژه جوامع در حال توسعه - در مقايسه با معيارهاى ارائه شده مورد انتقاد و يورش قرار گرفته، دستخوش نوسانها و بىتعادلى شوند، چه اين كه هر نهاد در هر جامعه به طور طبيعى، تحت تأثير دهها عامل، انگيزه، باور و نياز اجتماعى - فرهنگى و... شكل مىگيرد و زمانى كه از طريق ارتباط جهانى، يك نهاد مورد انتقاد و ارزيابى و بازنگرى قرار گيرد، يا اعتبار و اهميّت خود را از دست بدهد، در واقع ميان آن نهاد و ساير نهادهاى اجتماعى ناهماهنگى پديد آمده و همين ناهماهنگى آغاز نابسامانىهاى بيشتر و كاستىهاى افزونتر خواهد بود، به طورى كه اگر يك نهاد علىرغم كمبودها و كژيهاى گذشته از كارآمدى نسبى برخوردار بوده است، با رخداد اين انفصال درونى با ساير نهادهاى اجتماعى، كارآيى آن كاهش يافته و به شدّت آسيب مىبيند. نهاد خانواده از جمله نهادهايى است كه آماج انتقادها، اصلاحگريهاى غيربومى و ارزيابى بر اساس تجربهها و پيشنهادهاى منطبق با ساير فرهنگها بوده است.
آيا مىتوان راه پيموده را بازگشت؟
اگر نتيجه آنچه آورديم اين باشد كه مجموع شرايط فرهنگى - اجتماعى - اقتصادى - علمى و سياسى حاكم بر جوامع توسعه يافته، دست به دست هم داده است تا براى نهادهاى اجتماعى، دينى و سياسى و از آن جمله نهاد خانواده اين دشواريها و پيچيدگىها پديد آيد، آيا مىتوان براى اصلاح كاستىها و رهاوردهاى دشوارى آفرين تكنولوژى، راه پيموده شده را بازگشت! آيا براستى مىتوان در صنعت و صناعت، قناعت ورزيد! و براى كاستن از آفات تكنولوژى و عواقب سوء آن به حداقلها اكتفا كرد! آنچه مسلّم است، اين كه بازگشت كلى نه ممكن است و نه مطلوب، زيرا به هر حال صنعت و تكنولوژى و دستاوردهاى علمى و اقتصادى و فرهنگى آن، جنبههاى سودمند - بلكه بسيار سودمندى - براى بشر داشته است و امّا اين كه آيا مىتوان در استفاده از آن يا توسعه بخشيدن به آن قناعت ورزيد يا خير، نكتهاى است كه به لحاظ ذهنى و نظرى، مطلوب مىنمايد؛ امّا از آنجا كه به هر حال مرزهاى فكرى و علمى و اجتماعى غيرقابل كنترل شده است، از طريق مرزبندىهاى سياسى و جغرافيايى نمىتوان هيچ جامعهاى را به محدوديت و كنترل فراخواند و بر اين اساس طرحى غيرعملى خواهد بود و طرّاحان اين باور، در صورت پايبندى به نظريه خود، در گذار زمان تنها مانده و جامعه و نسل حاضر آنها را پشت سر خواهد گذاشت. پس چه تدبيرى بايد انديشيد؟ آيا بايد اين جريان ويرانگر را به حال خود وانهاد تا چونان تندبادهاى همه نهادهاى فرهنگى و اجتماعى و دينى جوامع را يكى پس از ديگرى درنوردد، يا اين كه راهى ديگر هست؟ چنان كه اشارت رفت، رشد دانش و امكانات علمى بشر، همراه آفتهايى كه داشته است، توانمنديهاى شگرفى را نيز به ارمغان آورده است و همين توانمندى نهفته در دانش و ادراك و پژوهشهاى علمى است كه از متن همين آشفتگىها، نگرانيها و دلواپسىها جوانه مىزند و خود به اصلاح، خاستگاه خويش مىپردازد و از همان جا سلامت و صلاح مىرويد كه كژىها رخ نموده است و با همان ابزار مىتوان به آفتزدايى و اصلاح نهادها و جوامع پرداخت كه از بكارگيرى ناشيانه و غرورمندانه آن، آفتها پديد آمده است!
فمينيسم و خاستگاه فرهنگى - اجتماعى آن
يكى از جريانهاى مهّم و مطرح فرهنگى - اجتماعى - حقوقى كه در عصر مدرنيته، پس از رنسانس در اروپا شكل گرفت و به تدريج گسترش يافت و بر بخشى از قوانين بينالمللى مربوط به حقوق زنان و جايگاه خانواده تأثير جدّى بر جاى گذاشت و در حال حاضر قوانين، آداب و باورهاى مربوط به زن و خانواده را در فرهنگها و اديان و ملّتها، به چالش كشانده و مىكشاند، جريانى است كه تحت عنوان فمينيسم ظهور يافته و ادامه حيات مىدهد. اصلىترى پيام و هدف فمينيسم در مراحل اوليه شكلگيرى آن، دفاع از حقوق زنان و ارتقاء بخشيدن به نقش آنان در جامعه بوده است. البته بايد يادآور شد كه تلاش در جهت دفاع از حقوق زن و مبارزه با محدوديتها و قوانين تبعيض آميز عليه زنان، حركتى است دراز دامن كه به صورت پراكنده و نامنسجم در طى قرنها و در ميان ملتهاى مختلف سابقه داشته است، امّا آن حركتها كه معمولاً به صورت تلاشهاى فرهنگى و ادبى رخ مىنموده است، تحت عنوان حركتهاى فمينيسمى صورت نگرفته و شناخته نمىشود. در اواخر قرن هيجدهم بود كه جريانى از بحثهاى فلسفى با هدف آزادى زنان به تدريج مطرح گرديد و دراواخر قرن نوزدهم بود كه واژه فمينيسم رسميّت يافت و در خلال دهه 1890 در فرانسه رواج پذيرفت و به دنبال آن با سرعت در بقيه اروپا و سپس آمريكا فراگير شد. از آن پس بود كه به يك رشته از مبارزات گوناگون فكرى، ادبى، فلسفى، حقوقى و اجتماعى كه در جهت آزادى زن در سراسر قرن نوزدهم انجام گرفته بود، عنوان »فمينيست« داده شد.
مهمترين ايدهها و اهداف فمينيسم
چنان كه به اجمال ياد شد، مهمترين هدف و آرمان »فمنيسم« رفع تبعيض و ستم از زنان در همه جنبههاى حقوقى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و دينى است. فمينيستها معتقدند كه زنان در طول تاريخ گذشته، به خاطر زن بودن از حقوقى منع شدهاند كه موقعيّت و كاركرد آنان را در جامعه و خانواده تنزّل بخشيده است و از اين رهگذر بسيارى از زنان محروميّتهاى فراوان ديده و مورد ستم مردان و جامعه مرد سالار قرار گرفتهاند. از اين رو نهضتى علمى - اجتماعى - فرهنگى لازم است تا حقوق ناديه گرفته شده زنان را در جوامع انسانى احيا كرده و به زنان باز گرداند و اساساً تفاوتهايى كه ميان زنان و مردان به خاطر زن بودن و مرد بودن گذاشته شده، از ميان برداشته شود. با اين همه نمىتوان جريان فمينيسم را در طول سه قرن گذشته، يك جريان يكپارچه، منسجم، هماهنگ و كاملاً همسو تلقّى كرد، چه اين كه ديدگاهها و اهداف و شعارهاى فمينيستها با يكديگر متفاوت بوده است و مىتوان آنها را از جهتى به سه گروه تقسيم كرد: 1- فمينيستهاى اصلاح طلب، رفرميست و حداقلى كه خواهان اعطاى برخى حقوق آموزشى و اجتماعى به زنان بودهاند، بىآنكه بخواهند دگرگونى ژرفى در قوانين طبيعى و اجتماعى پديد آورند. 2- فمينيستهاى اصلاح طلب، با قدرى تندروى و با اين حال خواهان حفظ برخى تفاوتهاى طبيعى موجود ميان زن و مرد. 3- فمينيستهاى به غايت افراطى كه نه تنها خواهان حقوق زنان، برابر با مردان هستند كه تمام قواعد و ساختارهاى اجتماعى جارى در جوامع گذشته و كنونى را، قواعدى فاقد اعتدال و قوانينى مرد سالار و غيرقابل اعتماد مىدانند.
فهرست اجمالى مطالبات فمينيسم
بىآن كه ادّعاى بيان همه مطالبات فمينيسم را در چند قرن گذشته داشته باشيم، به مواردى از شاخصترين و معروفترين آنها اشاره خواهيم داشت. 1- كسب حق رأى براى زنان همپاى مردان در مسايل سياسى و اجتماعى. 2- امكان تحصيل براى زنان چونان مردان بدون محدوديت. 3- حق اشتغال و دستيابى زنان به كار و كسب درآمد و انواع مشاغل اجتماعى مثل فرماندهى ارتش، قضاوت، كشيش شدن و... 4- دستيابى زنان متأهل به حق مالكيّت و قرار نگرفتن دارايى آنان تحت اشراف همسران. 5- اعطاى حق حضانت فرزندان - سرپرستى كودكان در صورت طلاق و جدايى از همسر - به زنان. 6- به شمار آوردن خانهدارى و رسيدگى به فرزندان به عنوان يك شغل براى زنان. 7- ملزم نبودن زنان به اطاعت از شوهران. 8- اعطاى حقوق بيشتر به زنان در خانواده و رفع هر گونه تبعيض و فشار عليه آنان در خانواده 9- آزادى سقط جنين براى زنان. 10- برخوردارى يكسان فرزندان مشروع و نامشروع از حقوق. 11- حق آزادى بيان براى زنان. 12- حقِ داشتن پارلمانى مستقل ويژه زنان 13- ضرورت تجديدنظر در نگرشها و قوانين دينى مربوط به زنان. 14- لغو قوانين سختگيرانه نسبت به فاحشگى زنان. 15- ضرورت رهايى زنان از انقياد مردان چه در زندگى مدنى و چه در زندگى خصوصى به عنوان همسر يا مادر. 16- لزوم آزادى زنان از انقياء جنسى در برابر مردان و استفاده زنان از همجنس گرايى به جاى تشكيل خانواده سنّتى. 17- برترى جنس زن بر جنس مرد به دليل برخى ويژههاى ممتاز روحى در زنان مانند تنفّر از جنگ. 18- تشكيل جامعهاى كاملاً زنانه و مختص زنان بدون حضور و دخالت مردان. 19- ضرورت بازنگرى و بازسازى قواعد اجتماعى و مطالعات و پژوهشهاى مختلف علمى بر اساس بينش و نگرش زنان، به دليل دخالت داشتن جنسيت مردان در همه مسايل، حتى در امر پژوهشهاى علمى و منتهى شدن آن به نتايج نظرى يا علمى. 20- مسؤوليت و اقدام دولت براى تأسيس مراكز نگهدارى از كودكان و برداشتن بار تربيت فرزند از دوش مادران. اينها بخشى از مطالبات و آرمانهاى فمينيستى است كه در مجموع از سوى حاميان و معتقدان به فمينيسم مطرح شده است و چنان كه ملاحظه مىشود شروع مطالبات از نقطهاى نرمتر و محافظه كارانهتر بوده است ولى به تدريج آهنگ مطالبات و مدعيّات تندتر شده است تا جايى كه به نظر مىرسد گام را از عينيّتها فراتر نهاده و به ديدگاههايى كاملاً افراطى، بدبينانه، ستيزه جويانه و ذهنى تحققناپذير منتهى شده است! البته كسانى كه طرفدار ديدگاههاى افراطى در اين زمينه هستند، هر گونه داورى مردان درباره امكانپذير بودن يا نبودن آن را، معلول نگرش مرد سالارانه و تسلط طلبانه آنان مىدانند كه نبايد پذيرفته شود و چنانچه زمانى نيز اين نظر را داشته باشند كه ديدگاههاى افراطى نه عملى است و نه مفيد، بلكه در نهايت عليه جامعه زنان تمام مىشود، آنها نيز به القاپذيرى از مردان و انقياد فكرى در برابر ديدگاههاى مرد سالارانه متّهم خواهند بود! و بدينسان راه هر گونه تعامل فكرى و مفاهمه از سوى آنان بسته خواهد بود! امّا آنچه بايد دوباره مورد توجّه قرار گيرد، اين است كه همه اين پيشنهادها و ايدهها به همه فمينيستها و طرفداران آنان تعلق ندارند، بلكه چه بسا گروهى از فمينيستها تنها به چند پيشنهاد محدود معتقد باشند و ديدگاههاى افراطى و نيمه افراطى را نه تنها براى جامعه بشرى مفيد ندانند كه زيانبار بشناسند! و به عكس گروهى ديگر كه طرفدار ديدگاههاى افراطى هستند، درخواست حق تحصيل، كار و حق رأى را اقداماتى ناكافى بلكه انحرافى به شمار آورند. برخى از اين پيشنهادها و طرحها، اصلاحاتى است كه با داشتن انديشه دينى و پذيرش آن، قابل پيگيرى و تحقّق است. در حالى كه بخشى ديگر از طرحها اساساً با نگرشهاى دينى و پايبندى به جهان بينى الهى و شريعت به كلى ناسازگار است. از اين رو برخى جريانهاى فمينيستى با روح ماترياليسم و نهليسم عجين است و برخى ديگر موضوع را از طريق راهكارها و پيامهاى دينى نيز دنبال كردهاند و خواهان اصلاحات و بازنگرىهاى درون دينى بودهاند.
فمينيسم افراطى و خانواده
گر چه منظر اصلى فمينيسم، جايگاه زن و حقوق زنان است امّا از آن جا كه يكى از اركان اصلى خانواده، شخصيّت زن به عنوان همسر يا مادر مىباشد، طبيعى است كه بينشهاى فمينيستى در صورت پذيرش يا ردّ، بيشترين تأثير را بر نهاد خانواده خواهد داشت. از ديدگاه غيرفمينيستى و بر اساس يك داورى متعادل و غيرجانبدرانه نسبت به احزاب و تشكلّهاى سياسى و اجتماعى مىتوان اظهار كرد كه برخى از پيشنهادها وطرحهاى يادشده مىتواند به ارتقاى موقعيت زنان و به دنبال آن ارتقاى سطح خانواده و بهبود شرايط آن بينجامد و برخى ديگر از طرحها، موقعيت زن و خانواده را از آنچه بوده، تنزّل مىدهد، و برخى ديگر كلاً به فروپاشى نهاد خانواده و مسخ شخصيّت زن منتهى مىگردد! از جمله ديدگاههاى افراطى كه مستقيماً بر نهاد خانواده و اصل ازدواج و همسرى تأثير منفى داشته و خواهد داشت، ديدگاه »سيمون دوبوار« است كه در كتاب »جنس دوّم« در سال 1949 انتشار يافته است. او در اين كتاب، كه در شمار يكى از پرنفوذترين آثار در موضوع فلسفهنوين شناخه شده است، مىنويسد: »زنان در همه جوانب زندگىشان تحت سلطهاند، فقدان نسبى آزادى در مورد زنان صرفاً به حقوق مدنى يا سمتهاى خاص مادرى و همسرى محدود نيست، هر چند اين عوامل نيز به عدم آزادى آنها كمك مىكند، بلكه آنها توسّط »همه مدنيّت« با مجموعه ارزش گذارىها و رفتارهاى اجتماعى كه درك ما از زن و مرد و مذكّر و مؤنّت را به وجود مىآورد، در جايگاه پستترى قرار مىگيرند! دوبوار پيشنهاد مىكند كه زنان بايد نقش همسرى و مادرى را كه در اين نقشها به سهولت به شىء بىجانى تبديل مىشوند، رها كنند و با كاركردن با مردان رقابت نمايند. به محض آن كه آنها شهامت و قاطعيت لازم براى آزادى را تجربه كنند، تصوّرها از آنچه زن بايد باشد عوض خواهد شد و زنان و مردان راههاى رفتار يكسان با يكديگر را خواهند يافت.]1[ فمينيستهايى كه عقايد سياسى تندى دارند معتقدند كه منشأ ستم بر زنان فقدان حقوق سياسى نيست تا اصطلاحاتى مثل حق مالكيّت زنان متأهّل و حق تحصيلات عالى بتواند مشكل اساسى آنان را حل كند، بلكه ريشه انقياد زنان نه در زندگى مدنى بلكه در زندگى خصوصى آنها به عنوان همسر يا مادر نهفته است. ]2[ انگلس در كتاب »منشأ خانواده، مالكيت خصوصى و دولت« كه در سال 1884 انتشار يافت گفته است: »ستم وارد بر زنان اصولاً ستم جنسى است، هيچ چيزى در خانواده مرد سالار طبيعى نيست، بلكه چنين نهادى در يك برهه خاص تاريخى كه مالكيت خصوصى در آن رواج داشته، پا به عرصه وجود نهاده است، مردان براى آن كه بتوانند دارايى خود را براى پسرانشان به ارث بگذارند، نيازمند ستم كامل جنسى به مادران فرزندانشان بوده و براى اين هدف، زنان را تا حد كنيزان تنزّل مىدهند. در جامعه سرمايهدارى زير دست بودن زنان نه به دليل فقدان حقوق قانونى بلكه به دليل موقعيّت ضعيف آنها در بازار كار است كه به نوبه خود آنها را وادار به ازدواج مىكند.« گلدمن (1940- 1869) به عنوان يك فمينيست آمريكايى و الكساندر كُلنتا (1952-1872) به عنوان مسؤول رفاه اجتماعى در دولت كمونيستى روسيه، در اين قضيه هم رأى بودند كه چون نهاد ازدواج، زنان را از نظر جنسى تحت تسلّط جنسى شوهران قرار داده است واز جهت اقتصادى به آنها وابسته مىكند، مانع آزادى زنان است. آنها مدعى بودند اين مصيبتها فقط با از بين رفتن تصورات رايج از ازدواج و خانواده، از ميان مىرود. ]3[ گلدمن، معتقد بود، عشق نزد زنان نسبت به مردان، اهميّت بيشترى دارد، و براى اين كه زن بتواند حالت خودنمايى جنسى - عشق آفرين - خود را تقويت كند بايد از تحت تصرفات جنسى شوهر رها شود و به جاى ازدواج همان چيزى را به رسميّت بشناسد كه گلدمن به عنوان فطرت زنانه ياد كرده است. يكى ديگر از فمينيستها به نام آدريان ريچ (1986) اظهار داشته است كه حتى ناهمجنس خواهى نيز »عرفى است كه به دست مردان وضع شده است« ناهمجنس خواهى به اجبار و ناآگاهانه بر زنان تحميل شده تا آنان را در قلمرو ميل جنسى مردان نگه دارند! ]4[ فرد ديگرى به نام سان تاى گريس اتكينسون (1974) مىگويد: »آميزش جنسى، ساختارى سياسى است كه به صورت يك عرف در آمده است« از ديدگاه او مردم به آميزش جنسى پرداختهاند، نه بر اساس يك نياز فردى بلكه بر اساس يك نياز سياسى كه عبارت است از سرگرم شدن مردم به موضوع تداوم افزايش جمعيت، بنابراين زمانى كه تكنولوژى بارورى در دنياى متمدن پيشرفت حاصل كند نقش اجتماعى آميزش از بين خواهد رفت.! ]5[
ديدگاههاى متعادلتر در فمينيسم
در كنار ديدگاههاى افراطى، بلكه قبل از ديدگاههاى افراطى، منظرى فمينيستى به زن و حقوق زن وجود داشته و دارد كه چه بسا تحقّق برخى از آنها ضرورى باشد و آسيبى به نهاد خانواده و ازدواج نزند، بلكه بتواند زمينههاى تعالى و ارتقاى خانواده را به دنبال داشته باشد. جان استوارت ميل در كتاب »مقهوريت زنان« كه در سال 1869 منتشر شد چنين استدلال مىكند كه زنان سزاوار حقوقى متساوى با مرداناند و بايد بتوانند عهدهدار مناصب عمومى شوند، كار كنند، مالك شوند و رأى دهند . او معتقد است كه زنان تنفّر خاصى از جنگ دارند و به نوع دوستى متمايلاند، چيزى كه اگر آنها بهتر آموزش ببينند مىتوانند از آن بيشتر بهره ببرند. و نيز او معتقد است كه گر چه زنان بايد حق كاركردن داشته باشند ولى وقتى ازدواج كردند آنها اداره خانه و تربيت خانواده را به عنوان )اولويت( در تلاش خود انتخاب مىكنند. زنان مسنتر كه اين وظيفه )خانهدارى( را انجام دادهاند، مىتوانند براى صرف كردن انرژى خود در زندگى ملى تصميم بگيرند، مانند آن كه به مجلس راه يابند امّا باز بهترين مكان براى زنان متأهّل خانه است. ]6[ مارى ولستون كرافت در انگلستان به سال 1792 كتاب »استيفاى حقوق زنان« را منتشر كرد و در مخالفت با »روسو« اظهار داشت كه از شرايط يك جامعه واقعاً متمدن، آموزش زنان و آزادى آنهاست، خداوند به همه انسانها عقل عطا كرده است تا بتوانند بر احساسات خود چيره شده و معرفت و فضيلت كسب نمايند. محروم كردن زنان از اين كه بتوانند وجود خود را كمال بخشيده و توانايى خود را براى نيل به سعادت افزايش دهند، به اين معنا است كه آنها را پستتر از انسان و همچون جانوارانى اهلى و آرام تلقى كرده باشيم. اين به معناى پايمال كردن حقوق آنها و در حالت انقياد نگه داشتن آنهاست كه هم به زنان و هم به مردان لطمه خواهد زد. وى معتقد است: اگر زنان را از آموزش محروم و تشويقشان كنيم كه فقط در فكر عشق و مُد باشند در آن صورت آنها نمىتوانند مكارم اخلاق را در خود بپرورانند و در واقع سبك مغزى و حماقتى را به نمايش مىگذارند كه به خاطر آن مورد انتقادند. ]7[
كاركردهاى فمينيسم
مباحثات و گفتگوهاى فمينيستى در چند قرن گذشته، نهايتاً تأثيرهاى مثبت و منفى خود را در سطح ملّتها و نيز در سطح حقوق بينالمللى گذاشته است. بررسى و گردآورى اين تأثيرها نياز به پژوهشى مستقل دارد، امّا به عنوان نمونه مىتوان به مواردى اشاره داشت. در بسيارى از كشورهاى اروپايى - مسيحى - بلكه در همه آنها - حق شركت در انتخابات براى زنان وجود نداشت! در دهه 1850، اليزابت كدى استنتن بر اساس اين كه »حقوق همه انسانها يكسان و مشابه است« از مجلس نيويورك خواهان تصويب حق رأى براى زنان شد. تنها در سال 1893 در نيوزيلند، حق شركت در انتخابات به زنان داده شد. در سال 1906 اين حق به زنان فنلاند اعطا گرديد. به سال 1918 در انگلستان، حق زنان براى شركت در انتخابات تصويب شد. بعد از انقلاب فرانسه »المف دگوگز« لايحه حقوق زنان را تسليم پارلمان فرانسه كرد كه مورد تصويب قرار نگرفت. او در اين لايحه براى زنان حق كاركردن، حقوق قانونى در خانواده، حق آزادى بيان، حق داشتن پارلمان مستقل را درخواست كرده بود. در سال 1917، الكساندر كلنتا به عنوان مسؤول رفاه اجتماعى دولت روسيه، به منظور ايجاد تغييرات اساسى در خانواده و روابط جنسى زن و مرد و سبك كردن بار سه جانبه كارگرى، خانهدارى و مادرى از دوش زنان، لايحهاى را تنظيم و ارائه كرد. امروز در بسيارى از كشورها، محدوديت آموزش و اشتغال زنان از ميان رفته است و زنان توانستهاند تا هر سطح از آموزش عالى پيش روند و يا هر شغلى را براى خود برگزينند. دادگاهها و نظامهاى حقوقى، امتيازها و حمايتهاى ويژهاى را براى زنان در نظر گرفتهاند تا در صورت مواجهه آنان با دشوارى و خشونت و تضييع حقوق از آنان دفاع كنند. زنان متأهّل چونان دختران مجرّد مىتوانند - در كشورهاى مدرن - از انقياد همسران آزاد باشند و از روابط هر چه بارزتر بهره گيرند و در صورت تخطّى از قوانين عرفى، با خشونت و اعمال زور مواجه نشوند. زنان روسى اجازه يافتهاند بدون اين كه مورد مؤاخذه يا پيگرد قانونى و اجتماعى باشند، به صورت رسمى اجازه روسپىگرى داشته باشند - مشروط به رعايت قواعد بهداشتى - نظام همسرى منوط به رضامندى زن و مرد و نه فقط مرد - شناخته شود، هم در شروع و هم در تداوم و پايان. در جهت رفع محدوديتهاى زنان براى بهرهگيرى از روابط آزاد جنسى و يا در جهت حفظ آسايس زنان از تحمّل بار مادرى، در برخى كشورها سقط جنين مجاز شمرده شده است.
تغيير معنا و تفسير تجاوز به عنف
در برخى نظامهاى حقوق، به اين شكل كه به جاى ارتباط جنسى نامشروع و غيرعرفى يك مرد يا يك زن، ارتباط جنسى مشروع و قانونمند يك مرد با همسرش - در صورت عدم تمايل زن به آميزش - »تجاوز به عنف« دانسته شده است. زنان به جاى بهرهگيرى جنسى از جنس مخالف، در برخى جوامع و محيطها، به همجنس گرايى در آوردهند، بىآن كه در صدد پوشاندن آن باشند! چه اين كه در يك ديدگاه فمينيستى شرط آزادى زنان و رهايى آنان از نظام مردسالار، بىنيازى زنان از مردان و ترجيح اكتفاى زنان به زنان معرّفى شده است. طبيعى است كه وقتى تلقّى زنان در يك جامعه چنين باشد، مردان نيز به همجنسگرايى تشويق شوند و به طور متقابل، همجنسگرايى مردان نيز به صورت يك عرف پسنديده جلوه كند! تمايل به تشكيل خانواده در بسيارى از جوامع كه بيشترين تأثير را از رهآوردهاى فمينيسم داشتهاند كاهش يافته است. نهاد خانواده در برابر كمترين اختلاف و ناهمسازى متزلزل شده و از هم فرو پاشيده است. و اين هم زمانى از محيط تولّد فمينيسم - اروپا و غرب - پا را فراتر نهاده و به شكلى در كشورهاى در حال توسعه نيز سرايت كرده است كه باورهاى فمينيستى به اشكال گوناگون در اعلاميه حقوق بشر تأثير گذاشته است و نسبت به ساير ملّتها لازم الاجرا شناخته شده است. در بند »ب« از ماده 16 كنوانسيون محو كليه اشكال تبعيض عليه زنان، چنين آمده است: »حق يكسان در انتخاب آزاد همسر و صورت گرفتن ازدواج تنها با رضايت كامل و آزادانه دوطرف ازدواج«. تعابير مهم و دوپهلوى اينبند نه از سر غفلت كه با توجّه انتخاب شده است تا ظرفيّت تفسيرى مورد انتظار را داشته باشد و ساير فرهنگها را به چالش فرا نخواند. تعبير »دوطرف ازدواج« شامل ازدواجهاى همجنس گرايانه، ازدواج با محارم و ازدواج با كفّار نيز مىشود. ]8[ زمانى دانسته مىشود كه اين تعابير چندپهلو، با توجّه و دقّت لازم انتخاب شده است كه در مىيابيم، در كنفرانس پكن (1995) واژه خانواده را از كليه سخنرانىها حذف كرده و به جاى آن از واژه »اصل خانه« يا "عHouse hold" استفاده كردند. ]9[زيرا عنوان »اصل خانه« شامل ازدواجها و قراردادهاى همجنس گرايان نيز مىشود؛ چنانكه شامل خانواده نيز مىباشد.
قرآن و نهاد خانواده
عينيّتهاى جهان معاصر و آنچه به عنوان يك واقعيّت در بستر اين تاريخ جريان دارد، نشان مىدهد كه نهاد خانواده به شدّت آسيب ديده و همچنان دستخوش آفتهاى بيشتر است. ذهنيّتهاى برآمده از اين شرايط كه خود جزئى از همان شرايط به حساب مىآيد و برون داد همان درون آشفته و مضطرب است خود را به دو صورت نمايانده است: الف - نگرانىها و دلواپسىهاى اصلاح طلبانه و دردمندانه براى برون رفت از شرايطى كه پديد آمده و آزادى انسان به نام آزادى به اسارت رفته و عزّت و شرافتى كه به اميد دستيابى به آن قربانى شده است. ب - افراط گرىها و راديكاليسمى كه به اميد رهيافت دست و پا مىزند و خود را به صورت فمينيسم راديكال نمايانده است! اكنون بايد ديد قرآن به عنوان نهايىترين پيام الهى، براى نسل حاضر چه رهنمودى دارد و طرحها و قواعد آن براى نهاد خانواده چيست؟
خانواده، شروع انسان
به روايت قرآن، وقتى خدا اراده كرد تا از عناصر گوناگون خاك كالبد موجودى را رقم زند كه داراى ظرفيّتها و استعدادها و نمودهاى برترى - در مقايسه با بسيارى از موجودات ديگر - باشد]10[و خوش سيما و خوشاندام و راست قامت بر كره خاك گام بردارد، بشر]11[را آفريد و آدم نام نهاد. آدم بر خلاف ديگر موجودات زمين كه هر يك در مدارى بسته از غرايز و گرايشهاى از پيش طرّاحى شده حركت مىكردند، آميزهاى از همه توانها و استعدادها و گرايشهايى بوده كه مىتوانست در عالم خاك و نظام مادّه حضور پيدا كند و در مدارى وسيعتر از مدار بسته غرايز گام بردارد! ]12[ خداوند دستور داد تا فرشتگان از عناصر خاك ظرفيّتهاى گوناگون پيكر آدم را برگيرند و آن را با عناصر حياتى آب،]13[طراوت و تحرّك بخشند و منعطف سازند و بشرى]41[آراسته فراهم آورند. كالبد آدم با تمام ويژگيهاى ظاهرى و ظرفيّتهاى طبيعى شكل يافت، امّا آدم هنوز در شمار جنبندگانى قرار داشت كه به حكم غريزه و ساختار مادّى وجودش مىتوانست، بر كره خاك زيست كند و با اين كه فايلهاى استعدادى او بيش از همه موجودات خاك بود، امّا هنوز درون فايلهاى وجودى و ظرفيّتهاى گسترده او اطلاعاتى ثبت نشده و برنامه لازم - فراتر از برنامههاى غريزى - نصب نشده بود. در اين جا بود كه خداوند به فرشتگان اعلام كرد: »فاذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخَتُ فيه من روحى فقعوا له ساجدين« )حجر/ 29) پس آن گاه كه كالبد آدم را سامان دادم و در او از روح خويش دميدم، همگان براى او تعظيم كنيد و در برابرش به سجده فرو افتيد! »ثمَّ سوّاهُ و نفخ فيه من روحه« )سجده/ 9) سپس خداوند ساختار وجود انسان را سازمان داد و از روح خويش در او دميد. اين چنين بود كه اين آفريده ويژه الهى، آفرينشى ديگر و ممتاز يافت و از ديگر خاكزيان و جنبدگان زمين متمايز شد! »ثم أنشأناه خَلْقاً آخر فتبارك اللَّه اَحْسَنُ الخالقين« )مؤمنون/ 14) انسان در پرتو اين موهبت الهى، به عنوان بهترين نماد آفرينش و آفريدگارى خدا شناخته شد. و انسان در نتيجه برخوردارى از اين امتياز بود كه به ساحت دانش و معرفت راهيافت: »وَ عَلَّمَ آدم الأسماء كلّها« )بقره/ 31) قادر به تشخيص زيبايى از زشتى، پاكى از پليدى و حقيقت از باطل شد. »وَ نَفْسٍ و ما سَوّاها، فالهمها فجورها و تقواها« )شمس/ 8) آدم به مقام والايى دست يافته بود، امّا هنوز نگران و مضطرب و ناآرام مىنمود، چرا كه آدم شيفته الفت بود و تنهايى او را گرفتار يأس و احساس پوچى مىكرد! وجود فرشتگان و كارگزاران اراده الهى در تنظيم جهان و محيط زندگى انسان نمىتوانست به او آرامش دهد و خداوند كه اين نياز آدم را مىدانست، بار ديگر بر او منّت نهاد و با آفرينش همسرى از جان و نفس خود او، وى را از ناآرامى و اضطراب بيرون آورد و به سوى آرامش و تعادل رهنمون شد - و آدم، اينچنين انسان]15[ شد، با همسر خويش الفت يافت، انس گرفت و هر يك در پرتو وجود ديگرى شكوفا شد. »وَ جَعَلَ منها زوجها لِيَسْكُنَ اليها« )اعراف/ 189) آفريدگار هستى، نه تنها وجود همسر را مايه توازن روحى انسان - زن و مرد - در تلاطم امواج زندگى و كوران آزمونها و مشكلات قرار داد، كه چنانش اهميّت داد تا نشانهاى از خداى براى خلق به شمار آيد و هر گاه كه گرفتار غفلت و سردرگمى شد، به اين نشانه بينديشد و راه را باز يابد. »و مِنْ آياته اَنْ خَلَق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها« )روم/ 21) »و از نشانههاى اوست كه از جان و نفس خودتان، همسرانى برايتان قرار داد تا در سايه وجود آنان و الفت با ايشان آرامش بيابيد. و از آن پس بود كه نعمت الهى بر انسان تمام شد؛ وجودى كارآمد ظرفيّتى فراخ و گسترده، دانشى ژرف و پرداخته، شناخت و ارادهاى نافذ و تعادل و آرامشى بايسته يافت و زمان آن فرا رسيد كه از اين همه بهره گيرد و شايستگى وجود خويش را بر فرشتگان به اثبات برساند! انسان برخوردار از نعمتها و توانايىهاى فراوان، اكنون مىبايست بار مسؤوليّت را نيز بر دوش مىكشيد و البته او با داشتن توانمندىها ويژه خود، عملاً مسؤوليت حفاظت و بهرهگيرى صحيح از آنها را پذيرفته بود. و خوشبختانه آدم در مسير اين بهرهگيرى و مسؤوليت پذيرى تنها نبود. »و قلنا يا آدم اسكُنْ انت و زوجك الجنّة و كلا منها رغداً حيثُ شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتكونا مِنَ الظالمين« )بقره/ 35) »و به آدم گفتيم، تو و همسرت در اين بهشت سكنى گيريد و هر چه مىخواهيد و هر جا مىخواهيد به شادكامى بخوريد ولى به اين درخت نزديك نشويد كه اگر نزديك شويد از سيه كاران خواهيد بود.« سرخوشىها وشادكامىها و آرامشها و آسايشهاى انسان، اين گونه، با هشدار و مسؤوليت آغاز شد و او مىبايست اكنون از همه ظرفيّتهاى وجودى درونى و بيرونى خود، براى استمرار شادكامى و كاميابى خود بهره گيرد و مواظب باشد با گامهاى خويش به سوى تيرهگى و تيره روزى حركت نكند!
نياز انسان به همسر و تشكيل خانواده،نيازى فوق غريزى
از آيات گذشته اين معنا حاصل آمد كه حيات انسانى از نظر قرآن، در محيط جمعى خانواده سامان يافته است. انسان منفرد، قادر به بهرهگيرى از ظرفيّتهاى وجودى خود نيست و اين ظرفيّتها بيش از آن كه مادّى، جسمانى و غريزى تعريف شود، از نظر قرآن، داراى بعد روحى و احساس مبتنى بر نوعى ادراك است. زيرا قرآن تنها بيانى را كه در فلسفه زوجيّت نسل انسان و تركيب خانواده از يك زن و يك مرد داشته است مسأله آرامشيابى و دستيابى به »سكينت« است. اين كه مىگوئيم »تنها بيان قرآن در بيان فلسفه نظام همسرى، دستيابى انسان به آرامش بوده« بدين خاطر است كه هر چند خداوند بر مسأله زوجيت و همسرى نتايج ديگرى را نيز مترتب دانسته است - مانند تداوم نسل و گسترش آن و يا توجّه يافتن انسان از مسأله زوجيت و همسرى به يكى ديگر از آيات الهى - امّا تنها موردى كه با »لام تعليل« آمده است كه بيان كننده فلسفه همسرى و نتيجه دستاورد مهّم آن مىباشد، تعبير »لتسكنوا اليها« است. از جمله آياتى كه نتايج ديگرى بر مسأله زوجيت مترتب شده است بىآن كه با »لام تعليل« آمده باشد اين آيات است: »جعل لكم من انفسكم ازواجاً و من الانعام ازواجاً يذرؤكم فيه« )شورى/ 11) »قرارداد براى شما از نفس خودتان همسرانى، و همچنين براى ديگر جانداران و چارپايان مسأله زوجيت را قرارداد تا از طريق آن نسل شما در زمين فزونى يابد.« »و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدة« )نحل/ 72) »و قرارداد براى شما از همسرانتان، فرزندان و نوادگان.« علاوه بر اين حتّى آيات و نشانه خدا بودن موضوع همسر و زوجيت نسل انسان، وقتى ظهور مىيابد و براى انسان قابل فهم مىشود كه وى بتواند آثار و نتايج مهم و غيرقابل چشمپوشى اين نعمت الهى را دريابد. چه اين كه صرف وجود همسر، بدون نتابج قابل قبول، نمىتواند نشانهاى از لطف و رحمت و حكمت و علم و قدرت الهى باشد. به همين دليل موضوع آيه و نشانه بودن »همسرى« با تعبير »لتسكنوا« ياد شده است، يعنى »زوجيت نسل انسان به ضميمه اثر مهم سكينت آفرينى آن« اگر مورد بررسى قرار گيرد، آيتى روشنگر و تأمل برانگيز خواهد بود. بنابراين، يك مرتبه ديگر، آيه را با اين ويژگى مورد توجه قرار مىدهيم: و من آياته: »أن خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها« )روم/ 21) نكته ديگرى كه بايد در اين مطالعه مورد توجّه قرار گيرد، اين است كه هر چند موضوع زوجيّت در كل زندگى جانداران بلكه مجموع گياهان بلكه همه نظام مادّه، از سوى خدا تدبير شده است. چنان كه در آيات قرآن آمده است: »و من كل شىء خَلَقْنا زوجين لعلّكم تذكّرون« )ذاريات/ 49) »و ما از هر چيز، زوج آفريديم تا مگر - از طريق توجّه به اهميّت آن - تذكّر يابيد.« امّا در اين گونه موارد، مهمترين نتيجهاى كه خداوند، ما را بدان توجّه داده، موضوع تداوم و گسترش حيات حيوانى و گياهى و اسرار علمى و نهفته در زوجيّت نظام مادّه است كه هر گاه از اين زاويه مطالعه شود، آيات علم، قدرت و حكمت و تدبير الهى، بر انسان آشكار مىگردد. مسأله زوجيّت در حيوانات، هر چند در برخى انواع آن به گونهاى است كه به نظر مىرسد، آنها نيز مانند انسان، از تنهايى رنج مىبرند و با قرار گرفتن در كنار زوج آرامش رفتارى پيدا مىكنند، امّا قرآن از اين حالت مشهود و در برخى انواع حيوانات، هرگز به عنوان، يك هدف و فلسفه ياد نكرده است و اصلاً به آن تصريح نداشته است. زيرا از نظر قرآن محور اصلى موضوع و زوجيت در حيوانات و گياهان در درجه اوّل مسأله تداوم و گسترش بوده است و نه آرامشيابى روحى و احساسى و ادراكى. زيرا اگر اين نياز، در آنها جدّى و حياتى بوده، بايد در همه آنان قرار داده مىشد، اين در حالى است كه بسيارى از انواع حيوانى، فقط در دوران جفتگيرى جنس نر و مادّه، يكديگر را تحمّل مىكنند و قبل و پس از آن، در حال نفرت يا بىتفاوتى نسبت به هم به سر مىبرند. و امّا در آن گروه از حيوانات كه زيستن جفتها در كنار هم و يا در زندگى جمعى ديده مىشود، اين حالت آنها جزئى از حيات غريزى به حساب مىآيد و مقدّمه و تدبيرى است براى حفظ نسل آنها و نه چيزى فراتر از آن. اين در حالى است كه در انسان، علاوه بر ملاحظه شدن اين تدبير، مقولهاى برتر نيز مورد عنايت بوده كه فراتر از حفظ و تكثير نسل مىباشد و خداوند از آن به عنوان »سكينت« و »آرامش« ياد كرده است. موجود زنده - چه حيوان و چه انسان - تحت شرايطى ناآرام است، وقتى تشنه يا گرسنه است، وقتى نياز جنسى دارد، زمانى كه مىترسد و در هراس است و نيز از برخى گونهها وقتى كه تنها است. براى بازگرداندن آرامش به اين موجودات، بسته به عامل نگرانى و اضطراب و هيجان آنها، پاسخى متناسب لازم است. موجودى كه در نتيجه هيجان جنسى، ناآرام شده است، در نتيجه جفتگيرى كه لازمه آن وجود جنس نر براى ماده و جنس ماده براى نر است، آرام مىيابد. انسان هم به عنوا يك موجود جاندار از اين قاعده مستثنى نيست. با اين تفاوت كه در حيوانات عامل اصلى براى پذيرش جنس مخالف و احساس تمايل آن، هيجان جنسى است ولى در انسان از لفظ قرآن - اين الفتجويى و زيست جمعى و خانوادگى، معلول يك نياز فوق غريزى است و عاملِ »نياز جنسى« در درجه بعد قرار دارد.
نقش نياز جنسى، در شكلگيرى خانواده
انكار نمىتوان كرد كه »نياز جنسى« نقش جدّى و مؤثّر در شكلگيرى خانواده داشته و خواهد داشت ولى مهمّ اين است كه بدانيم از نظر قرآن، اين نقش تا چه پايه مهم و اساسى شناخته شده است. آيا نقش اول را دارد يا خير؟ از نظر مكاتب مادّى و ديدگاههاى ماترياليستى كه براى هستى، تدبيرى فرامادّى قائل نيستند و معتقدند كه براى هر پديده، مىبايست در جستجوى علل مادّى و تك بعدى گشت، بديهى است كه ميان انسان و ساير حيوانات هيچ تمايز بنيادى وجود ندارد و نيازهاى مادّى انسان، عامل همه گرايشها و انتخابها و كاركردهاى اوست، چنان كه در حيوانات. ماترياليستهاى روانشناس در جستجوى اهرمها و محرّكهاى روانى - با تفسير مادّى - براى تمايلات و رفتار انسان بودهاند و در يكى از مشهورترين ديدگاههاى روانشناختى، موضوع »غريزه جنسى« محرّك اوّل و بنيادين معرّفى شده است. كمونيستها، همه چيز حتّى گرايشهاى غريزى - جنسى را تحت تأثير معيشت و روابط اقتصادى دانستهاند و معتقدند همه تصميمگيرىها، تمايلات و ادراكات انسانى، در نهايت متأثر از نيازهاى اقتصادى او است و اگر زنان به زندگى خانوادگى تن مىدهند، نه به خاطر احساس نياز روحى و عاطفى به آن است؛ بلكه نياز مادى و وابستگى اقتصادى، آنان را ناگزير مىكند تا رنج و ذلّت زندگى خانوادگى را تحت مديريّت زورگويانه مردان بپذيرند. و از سوى ديگر اگر مردان تمايل دارند تا خانواده تشكيل دهند، به دليل اين است كه زنان مىتوانند منابع مالى ارزان قيمتى براى آنان به حساب آيند و در پرتو وجود آنان و فرزندانى كه به دنيا مىآوردند به ثروت و امكانات بيشترى دست يابند. فمينيستهاى ماترياليست و راديكال، معتقدند كه روح سلطهطلبى جنس مرد، در طول تاريخ باعث شده است تا نهادى به عنوان نهاد خانواده شكل گيرد، زيرا مردان شيفته مرد سالارى هستند و از طريق خانواده و سلطه بر آن است كه اين حسّ منفور خود را پاسخ مىدهند و به زنان، زن بودن و حتى نياز به جنس مخالف را تلقين مىكنند. حيا، پاكدامنى، وفادارى زن به خانواده و همسر، فداكارى براى خانواده، عشق به فرزند تا سرحدّ تحمل خانواده و سلطه مرد، همه و همه مفاهيمى است كه در طول تاريخ توسط مردان و فرهنگ مرد سالار و اخلاق مردانه ساخته و پرداخته شده و به عنوان يك ارزش به زنان تلقين و تحميل گشته است! همه اين ديدگاهها از آن جا نشأت يافته كه انسان، چيزى فراتر از يك جاندار نيست، و او مىتواند مانند همه جانداران، فارغ از هر بايد و نبايد، مطابق آنچه غرايزش مىخواهد زندگى كند. امّا قرآن، در عين پذيرش غرايز انسان و جدّى دانستن آن، حاكميّت غرايز را، در انسان، حاكميّتى ثانوى و عارضى و جنبى و تبعى مىداند و معتقد است كه بنياد انسان روح و گرايشها و طلبهاى روحى اوست و چون روح خدا زورق تن است، ناگزير است شرايط مادّى تن را نيز پاسخ دهد و گرنه اين ناخدا بى زورق شده و قادر به طى مسير وحى بر زورق حيات مادّى نخواهد بود. از نظر قرآن، آن چيزى كه بنياد همسرى، زوجيّت و نهاد خانواده را در زندگى انسان از كاركرد زوجيّت در حيات حيوانى تمايز بخشيده، ماهيّت آن است كه تماماً غريزى نيست. تعبير قرآن، براى بيان اين معنا چنين است: »وَ من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لِتَسْكُنوا اليها و جَعَلَ بينكم مَوَدَّةً و رحمةً انّ فى ذلك لآياتِ لقوم يتفكّرون« )روم/ 21) نقطه نظر ما،توجّه به ارتباط ميان سه بخش از آيه است: 1- خلق لكم من انفسكم ازواجاً 2- لتسكنوا اليها 3- جعل بينكم مودّة و رحمة. قسمت سوّم، بخشى است كه تا اين حا به آن اشاره نداشتهايم و آن عبارت است از اين كه مفهوم و حقيقت »مودّت و رحمت« در رابطه انسان با همسرش، مفهومى است كه از آرامش يابى انسان در خانواده، طرحى جديد و متمايز با ارضاپذيرى حيوانات در جفتگيرى و جفتيابى ارائه مىكند. »مودّت« و »رحمت« مفاهيمى فطرى و درونى است كه در فرهنگ انسانى جايگاه خود را داشته و دارد، اين مفاهيم در روابط انسانى معنا و مصداق مىيابد و محيط اوليه و طبيعى آن خانواده است. يعنى، از نظر قرآن، خانواده و محيط خانواده است كه مىتواند اين مفاهيم را در نسلها يكى پس از ديگرى شكوفا و بالنده كند و به آنها تمرين دهد و به اين مفاهيم عينيّت بخشد.
آيا نهاد خانواده و نظام همسرى جايگزينپذير است؟
در عصرى كه صنعت و تكنولوژى بشر را در ساختن برخى پديدههاى مصنوعى و حتّى رباطهاى پيشرفته يارى داده و توانمند ساخته، و در بسيارى از عرصهها ماشين را جايگزين انسان كرده است، طبيعى بود و نيز طبيعى است كه اين انديشه به ذهن افراد ياگروههايى راه يابد كه براى تأمين نيازهاى عاطفى، احساسى، روحى و معنوى انسان نيز، پاسخهاى تكنولوژيك و داروهايى مشابه عرضه كنند! ابعادى از اين ذهنيّت و رويكردها، متعلّق به عصر جديد است و وجوهى از آن، ديرينه طولانى در تاريخ بشر دارد. استفاده از مشروبات الكلى براى آرام بخشى و ايجاد نشاط تصنعى و بهرهگيرى از موادّ مخدّر براى ورود به عالم تخيّل و غفلت از عالم واقعيّتها و رويكرد به هم جنس گرايى براى ارضاى غريزه جنسى، روشهاى پرسابقه در تاريخ انسان است و استفاده از داورهاى روانگردان و موادّ شيميايى نيروزا و عرفانهاى ساختگى و بدون خدا و فلسفههاى پوچ انديش و نسبيتگرا كه راه را براى جامعهگريزى و اخلاق ستيزى و هم جنسگرايى زنان و مردان هموار ساخته است، حلقههاى به هم پيوستهاى است كه يكى پس از ديگرى در عرصه جوامع بشرى رخ نموده است. يكى از نتايج اين مشابه سازى و ارضاى تصنعى نيازهاى درونى و عاطفى و انسانى، ساختن و پرداختن الگوها و روشهاى خاصى براى تأمين نيازهاى جنسى و عرفانى و معنوى و عاطفى انسانها، فارغ از روشهاى طبيعى و سنّتى است و از آن جمله نهاد خانواده و روابط همسرى و نظام فرزنددارى و تربيت اولاد است. از آن جا كه نياز انسان به همراهى، هم انديشى و آرامشى در زندگى امرى انكارناپذير مىباشد و انكار آن عملاً ميسّر نيست و از سوى بيشتر انسانها پذيرفته نمىشود، كسانى به اين نتيجه رسيدهاند كه مىشود اين نياز را از طريق همجنس نيز تأمين كرد و خانوادهاى بر اساس دو زن يا دو مرد تشكيل داد و زنان در صورت احساس نياز به فرزند، با استفاده از روشهاى جديد تلقيح و باردارى مىتوانند بدون داشتن شوهر، باردار شوند و دست كم مىتوانند در يك ارتباط آزاد و غيرسنّتى و بدون تن دادن به زندگى مشترك خانوادگى، صاحب فرزند شوند! اينها همه تلاشهايى است براى اين كه به جاى نظام همسرى و نهاد خانواده، نسخه ديگرى را براى انسانها بپيچند، در حالى كه طبيعت و فطرت انسانى و همچنين تجربههاى علمى حكايت از اين دارد كه اين گونه تدابير و توصيهها و برنامهها، چيزى جز يأس و آشفتگى و روانپريشى براى فرد و جامعه به همراه نداشته است. شگفت اين كه قرآن در بيش از چهارده قرن قبل از جامعهاى خبر داده است كه همه شهروندانش به نوعى، همجنس گرايى را به جاى نظام همسرى زن و مرد پذيرفته بودند، جز پيامبرى كه براى ارشاد آنان تلاش مىكرد! و نيز برخى از اعضاى خانواده او! امروز كه در برخى از كشورها، اين نوع رفتار جنبه قانونى پيدا كرده و »اصل خانه« جاى خود را به »نهاد خانواده« داده است و مكتبها و فلسفههايى بسيار پر سر و صدا و پرهوادار دم از بىريشه بودن اخلاق و گرايشهاى اخلاقى مىزنند و مروّج پرهيز از ازدواج و اكتفاى مردان به مردان و زنان به زنان هستند، به سرّ نهفته در گزارههاى تاريخى قرآن پى مىبريم و در مىيابيم كه آنچه در قرآن تحت عنوان قصص يا تاريخ امّتهاى پيشين ياد شده، در حقيقت پيشگويى از جوامع و نسلهاى آينده نيز هست. و اگر كسى به دقّت و اهميّت اين سرّ، ايمان پيدا كند، باور خواهد كرد، همان سرنوشت كه قرآن براى امّتهاى پيشين ترسيم كرده است، در انتظار امّتهاى پسين نيز خواهد بود، چه اين كه قانون الهى در نظام جهان و زندگى انسان، تجزيه فضولات و اجساد متعفّن و انديشههاى منحرف و بازيافت آنها است. قرآن، كسانى را كه به جاى نظام همسرى و نهاد خانواده، در صدد ارضاى نيازهاى جنسى و عاطفى از طريق هم جنسگرايى بوده و هستند با اين تعبير ياد كرده است: »بل انتم قوم تجهلون« )نمل/ 55) »بل انتم قوم مسرفون« )اعراف/ 81) »بل انتم قوم عادون« )شعراء/ 166) »القوم المفسدين« )عنكبوت/ 30) »كانوا ظالمين« )عنكبوت/ 31) هر كدام از اين تعابير اشاره به وجهى از رويكرد طرفداران و عاملان اين رفتار و انتخاب ناصحيح دارد كه تأمّل و دقّت در آن به مجالى ديگر نيازمند است.
گزارش اجمالى از دستاوردهاى مدرنيته و نگاه آن به زن و خانواده
به جاى جمعبندى آنچه تا كنون گفته آمد و نيز به جاى بيان ارتباط ميان دو بخش اين نوشته »خانواده در نظرفمينيسم و قرآن« به عبارت كوتاهى اشاره خواهيم داشت كه از متن جوامع مدرن، صنعتى، مرفه و مغرور، برآماده و از سردرد و رنج و استيصال، گزارشهايى واقع بينانه، به همراه دارد و مطالعه بيشتر و پيگيرى موضوع را به جويندگان وا مىنهيم. 1- خانم وندى شليت متولّد 1975 در ايالت ويسكانسين آمريكا و فارغ التحصيل رشته فلسفه از دانشكده ويليامز در تحليلى از مسايل زنان در كشورهاى چون آمريكا در كتابى تحت عنوان »بازگشت به عفاف «ARETURN TO MODESTY» به واقعيتهايى اشاره كرده است كه گوشهاى از نتايج تجربههاى غربى در زمينه نگاه به زن و خانواده و اخلاق و آزادى مىنماياند. وى در فصل اوّل از كتاب خود به نقد آموزش زود هنگام مسايل جنسى به كودكان مدارس ابتدايى پرداخته و مىنويسد: »پژوهشگران دانشكده ولسى دريافتند كه حدود 40 درصد دختران هر روز و 29 درصد به طور هفتگى مورد آزاد جنسى قرار مىگيرند، بيش از دو سوم اين مزاحمتها در انظار عمومى صورت مىگيرد و حدود 90 درصد آنان مورد رفتار و گفتار تحريكآميز جنسى قرار دارند.« ]16[ او از يك روانشناس زن كه نويسنده »اوفلياى دوباره زنده شده« اين عبارت را ياد كرده است: »اخيراً با تعداد زيادى از دخترانى مواجه مىشوم كه مىخواهند مدرسه را ترك كنند و مىگويند نمىتوانند آنچه را كه در مدرسه به سرشان مىآيد نقل كنند.« وى در فصل دوّم كتاب خود از پديدهاى تحت عنوان »هوك آپ« «hook up» ياد كرده كه عبارت است از سطحىترين و موقتىترين رابطه جنسى دوطرف كه به سرعت از هم جدامىشوند. شليت معتقد است كه وقتى برقرار كردن ارتباط براى جوانان تا اين اندازه سريع و متنوّع امكانپذير است آنها حتّى زحمت قرار گذاشتن را هم به خود نمىدهند. نويسنده ديدگاه دختران مبنى بر لزوم ارتباط با تعداد زيادى از مردان را مورد انتقاد جدى قرار مىدهد و معتقد است بسيارى از دختران صرفاً به علّت فرار از قضاوت منفى ديگران به چنين كارى دست مىزنند؛ زيرا در غير اين صورت، جامعه آنها را زشت، غيرطبيعى و نابالغ قلمداد مىنمايد. ]17[ او در فصل سوّم كتابش اظهار مىدارد: »بديهى است كه وقتى اجازه داديم هر كارى آزاد باشد آزار جنسى، مزاحمتها و تجاوز به عنف هم افزايش پيدا مىكند، جامعهاى كه عليه شرم و حيا اعلام جنگ كرده، دشمن زنان است.« وى مىافزايد: »آسانگيرى در مجازات انواع مزاحمتهاى جنسى پيامدهاى ناشى از آن را افزايش داده است و اين كه در گذشته، در آمريكا مجازات تجاوز به عنف، مرگ بوده است و امروز متجاوزان به عنف، حدوداً به 5 سال زندان محكوم مىشوند! بدان معنا است كه ما در آمريكا ترجيح مىدهيم نقطه نظرات متجاوزان را دريافت نماييم - و به حمايت از آنان بپردازيم - در يك جامعه تك جنسيتى - كه معتقد است دو جنس با دو مسؤوليت وجود ندارد و قوانين و ضوابط مربوط به هر جنس را باطل مىداند و براى زن و مرد وظايف و موقعيّت يكسانى را قايل است و - قدرت جسمانى بالاتر مردان نسبت به زنان را ناديده مىگيرد، افراد عياش و مست، با بىتوجّهى كامل به زنان، فقط فرصت بيشترى براى بازيچه قرار دادن آنان پيدا مىكنند، فرصت براى تجاوز به عنف، مزاحمتهاى جنسى، كتك خوردن.« ]18[ او اظهار مىدارد: »جامعه امروز آمريكا براى دخترانى كه به روابط ناخواسته نه مىگويند، شرايط دشوارى را به وجود آورده است، براى مثال امروزه دخترى كه مىخواهد قبل از ازدواج پاك بماند هيچ حامى و پشتيبانى ندارد.« ]19[ »برخى جريانهاى فيمينيستى زنان را به خيانت همسرانشان تشويق مىنمايند، زيرا اين امر از نظر آنان، نه تنها قابل قبول بوده، بلكه يك فرصت برابر است!« ]20[ شليت معتقد است پاكدامنى جنسى در مردان و زنان، تحقير شده و از بين رفته است. و شرافت مردانگى مفهومى ندارد. زن احترام اجتماعى گذشته خود را از دست داده است. او به طعن مىنويسد: »چه قدر خوشبختم كه در عصر آزادى زندگى مىكنم! اين روزها يك دختر مىتواند پزشك يا قاضى شود، در ارتش ثبت نام كند، به تيم بسكتبال بپوندد، مىتواند مدارج شغلى را طى كند، بچههاى خودش را در مهدكودكها رها كند و هر قدر دلش مىخواهد سقط جنين داشته باشد، گزينههاى جنسى او نيز ديگر محدود نيستند، روابط جنسى نامشروع پيش از ازدواج و پس از ازدواج براى وى امكانپذير است. به طور خلاصه يك دختر مىتواند هر كارى كه دلش مىخواهد انجام دهد، هر چه مىخواهد بشود، تنها يك استثناء وجود دارد، او نمىتواند يك زن باشد!« ]21[ شليت مىگويد: »امروزه شاهد روى آوردن زنان و مردان به مذهب هستيم. دليل روى آوردن بسيارى از افراد به مذهب تهى يافتن زندگى مدرن و پيدا كردن راهى براى زندگى است كه متعالىتر از فرهنگ ظالمانه حاكم در آمريكا و كشورهاى مشابه آن - باشد... قرار بود دوران ما، دوران آزادى بزرگ باشد، در حالى كه اغلب مردم اكنون ناگزير هستند به فرهنگى كه در آن زندگى مىكنند اجازه دهند تا براى آنان انتخاب كنند بر خلاف آن چه مىپنداريم، گزينشهاى ما به ندرت از درون ما سرچشمه مىگيرد!« ]22[ نويسنده ديگرى به نام خانم »دايان پاسنو« نويسنده كتاب »فمينيسم: رمز و راز زنانگى يا اشتباه« به نقد فمينيسم پرداخته و مىنويسد: »فمينيسم در آمريكا تلاش مىكند تا با تأكيد بر اهميت دورى نمودن زنان از نقشهاى سنتى خويش مانند ازدواج و مادر شدن، تعريف تازهاى از زن ارائه نمايد، نقش مادرى كه وظيفهاى طبيعى است، اكنون به صورت امرى نامشروع در آمده و زنان براى انتخاب تحت فشار زيادى هستند. سردمداران فمينيسم ما را با دروغى آشكار فريب دادهاند، اين دروغ را زنانى گفتهاند كه با تكيه بر برابرى دستمزد در مقابل كار مساوى و برابر فرصتهاى شغلى براى زن و مرد، دورنماى شگفتانگيزى از موضوعى مسحور كننده را در مقابل چشمان ديگران قرار دادهاند. چه شده است كه زنانى كه در فمينيسم ثابت قدم بودند، اكنون از توهم بيرون آمده و نااميد شدهاند! در مورد تمام چيزهايى كه به اين نهضت مربوط مىشود، براى آنان سؤال ايجاد شده است! فمينيستها با حمايت از آزادى جنسى و رواج بىبند و بارى، زمينه را براى باردارىهاى ناخواسته فراهم كردهاند و آن گاه از سقط جنين به عنوان روشى براى كنترل مواليد استفاده مىكنند. آنان چنين استدلال مىكنند كه اگر زنان باردار دسترسى به سقط جنين آزادانه نداشته باشند، جامعه پر از كودكان ناخواسته كه مورد بدرفتارى واقع مىشوند، خواهد شد، اما آمارها نشان مىدهد كه علىرغم ميزان بالاى سقط جنين، سوءرفتار با كودكان در بدترين وضع قرار دارد و قانونى كردن سقط جنين به هيچ وجه آن را ريشه كن نساخته است... در سال 1993 قانونى به امضاى پرزيدنت كلينتون رسيد كه بر طبق آن فروش اعضاى بدن اين كودكان معصوم سقط شده نيز مجاز شناخته شد تا ظاهراً در پژوهشهاى مربوط به بافت جنينى از آن استفاده گردد. مجله ولد نتايج يك پژوهش در پشت صحنه صنعت سقط جنين را چنين گزارش مىكند: »در بررسىها، مداركى از يك شبكه سراسرى فروش اعضاى بدن كودكان به دست آمد كه شامل دستورالعمل مربوط به جدا كردن اعضاى بدن به طور تفصيلى، يك بروشور تبليغاتى كه در آن براى جلب مشترى نوشته شده بود: »تازهترين بافتها موجود است.« و نيز صورت قيمتهايى براى بچه كامل و اعضاى بدن آن بود. در يكى از صورت قيمتها كه تاريخ آن 1999 و متعلّق به يك شركت بود و گويا براى آدم خواران تهيه شده است، چنين مىخوانيم: پوست 100 دلار، دست و پا 150 دلار، نخاع 325 دلار، مغز 999 دلار!« ]23[
سخن پايانى
فمينيسم كه در بستر مدرنيته تكوّن يافته است، مولود همه باورها و دستاوردهاى تجربى و نظرى آن است. فرهنگها و كشورهايى كه در چند قرن گذشته با اين تجربهها و دستاوردها آشنا شدهاند، امروز به گوشههايى از آفات و خسارتهاى آن وقوف يافتهاند؛ ولى كشورهايى كه با فاصله و با تأخير دانش و منش غرب را دريافت مىكنند، هنوز در تب و تاب واژهها، شعارها و ادّعهاى مدرينته به سر مىبرند و همه لوازم آن را بىهيچ تأمّل دنبال مىكنند! در حالى كه جديدترين تجربهها و متعادلترين داورىها از متن جامعه غربى به نقد جدى رويكردهاى نظرى و علمى فرهنگ، دين، انسان و جامعه پرداخته است و در لابه لاى اين نقّادىها - كه به بخش اندكى از آن اشاره كرديم - بازگشت به نگرش دينى مشهود است. گويا نسل آخرالزمان، مىبايست پس از تجربههاى سنگين و تلخ و پرآسيب، خسته از همه بافتهها و بافتههاى خود به آستان بلند پيام وحى و آموزههاى آن رو آورد. و اين، چندان دور نخواهد بود.
پی نوشتها:
1. فمينيسم و دانشهاى فمينيستى، مقاله فمينيسم از سوزان جيمز، ترجمه عباس يزدانى /94. 2. همان /89. 3. همان /91. 4. فمينيسم و دانشهاى فمينيستى، مقاله فلسفه جنسيت نوشته: آلن موبل، ترجمه بهروز جندقى/ 292. 5. همان. 6. فمينيسم و دانشهاى فمينيستى /88. 7. همان /87. 8. فمينيسم و دانشهاى فمينيستى، مقاله فمينيسم/ 136. 9. همان. 10. و لقد كَرَّمنا بنى آدم... وَ فَضَّلناهم على كثير ممّن خَلَقنا تَفْضيلاً.« )اسراء/ 70). 11. انى خالقٌ بشراً من طينٍ«، )ص/ 71). و التحقيق ان الاصل الواحد فى هذه المادّه - بشر - هو الانبساط المخصوص الطبيعى و الطلاقه فى السيماء لوجوههم تكويناً... و بهذه الحالة يمتاز الانسان فى الظاهر عن سائرالحيوانات. )التحقيق فى كلمات القرآن، حسن مصطفوى 259/1) 12. و قيل سمّى - آدم - بذلك لكونه من عناصر مختلفه - و قوىً متفرّقه، )امشاج نبتليه( مفردات راغب. 13. و جعلنا من الماء كل شىء حى«، )انبياء/ 30). 14. و هو الذى خلق من الماء بشراً« )فرقان/ 54). خصّ فى القرآن كل موضع اعتبر من الانسان جثته و ظاهره، بلفظ البشر )مفردات راغب( . 15. و الانسان قيل سمّى بذلك لانّه خُلقَ خِلْقة لاقوامَ له الاّ بانسِ بَعْضِهِم بِبَعْضٍ ولهذا قيلَ الانسانُ مدنىٌّ بالطّبع - )مفردات راغب( . 16. فمينيسم در آمريكا تا سال 2003، جلد اوّل، چاپ سوّم /20 . 17. همان /25 . 18. همان، /26 . 19. همان،/ 31 . 20. همان، /37 . 21. همان،/ 59 . 22. همان، /70 . 23. همان، /79-86 .
چکیده: در اين نوشتار، پس از نگاهى اجمالى به آيات صفات خبرى خداوند، تفكر ظاهرنگرى نسبت به آيات صفات، منشأ پيدايش و شكلگيرى اين تفكر، اوج و افولهاى آن در مقاطع مختلف تاريخ، پيامدها و آثار منفى آن در فرهنگ اعتقادى مسلمانان به تصوير كشيده شده است. از صاحب نظران و فرقههاى كلامى و مذهبى كه در پرورش انديشه ظاهر نگرى و انتساب صفات ظاهرى انسان گونه به خداوند تلاش مىورزيدند، ياد مىشود. از همفكران جريان ظاهرنگرى كه در بسترهاى گوناگون تاريخى در جهت تعديل ديدگاههاى ديگر همسانان خود تلاشهاى لازم را به عمل مىآورند، نيز سخن گفته شده است.
كليد واژهها:آيات صفات، دانشمندان يهود، اصحاب رأى، اهل حديث، اشاعره، تجسيم و تشبيه، ابن تيميه، وهابيت.
متكلمان اسلامى صفات خداوند را به دو دسته تقسيم كردهاند: 1- صفات ذاتيه يعنى صفاتى كه با قطع نظر از اين كه قرآن از آن صفات خبر بدهد يا ندهد عقل به خودى خود آن را براى خداوند ثابت مىكند. مانند علم، قدرت، حيات، اراده، قديم، و ازلىبودن و... 2- صفات خبريه و آن صفاتى هستند كه عقل براى خداوند ثابت نمىكند؛ بلكه قرآن و احاديث نبوى از آن صفتها خبر مىدهد. مانند صورت، چشم، دست، پا و... و مانند قرارگرفتن خدا بر عرش، وارد شدن خدا در بهشت در ميان صفوف ملائكه و... در قرآن كريم آياتى هستند كه از صفات خبريه خداوند خبر مىدهند. مانند آيات زير : «خلقت بيدىّ» (ص / 75) «به دست خود آفريدم» «بل يداه مبسوطتان» (مائده / 64) «بلكه دو دوست خداوند گسترده است» «و يبقى وجه ربّك ذوالجلال و الاكرام» (الرحمن / 27) «و تنها صورت پروردگارت كه داراى جلال و اكرام است، باقى خواهد ماند» «الرحمن علىالعرش استوى» (طه / 5) «خداوند رحمان بر عرش خود استقرار دارد» «و جاء ربّك و الملك صفّاً صفّاً» (فجر / 21) «و پروردگار تو مىآيد در حالى كه فرشتگان صف اندر صف از او استقبال مىكنند.» «هل ينظرون إّلا ان يأتيهم اللّه فى ظللٍ من الغمام والملائكة و قضى الامر و إلى اللّه ترجع الامور» (بقره / 210) «آيا نظر مىكنند جز اين كه خدا در زير سايه ابرها و همراه با ملائكه بر آنان وارد مىشوند و قضاوت به حق مىشود و بازگشت همه امور به سوى خداوند خواهد بود.» متكلمان اسلامى اين دسته از آيات را «آيات صفات» ناميدهاند. مفسران و قرآنپژوهان و نحلههاى كلامى و فرقههاى مذهبى در چگونگى فهم آيات صفات، ديدگاههاى مختلف و گاهى متناقضى را ابراز نموده و از زواياى مختلفى به اين مسئله نگريستهاند. ما در اين نوشتار به بررسى تاريخى ظاهرنگرى به آيات صفات از ديدگاه دو فرقه اهل حديث و اشاعره نشسته و به سير تطورات، و فراز و نشيب صاحبان اين ديدگاه در بستر تاريخ و نيز تبيين پيامدهاى اين نظريات خواهيم پرداخت.
پيدايش ظاهرنگرى در آيات صفات
در ميان فرقههاى مختلف مذهبى و فقهى و نحلههاى گوناگون كلامى، مسلكها و مشربهايى شكل گرفتند كه در فهم آيات متشابه، از جمله آيات صفات الهى تأويل را بدعت و ناروا دانسته و اين دسته از آيات قرآن كريم را با ظاهرشان تفسير مىكردند و تمام صفات ظاهرى را كه از ويژگىهاى ممكنات و آفريدهها مىباشد، از قبيل صورت، چشم، دست، پا، نيازمندى به مكان و... به خداوند نسبت مىدادند و در نتيجه خداوند را، جسم مىدانستند. البته عدهاى از آنان به دليل گريز از تشبيه خداوند به خلق، قيد «بلاكيف» (يعنى جسم خدا كيفيت ندارد( را بر اعضا و جوارح خدا مىافزود و بعضى جمله «الكيفية مجهولة» (يعنى چگونگى جسم خدا بر ما پوشيده( را بر آن مىافزودند و جمعى ديگر نيز صريحاً خداوند را به خلق او تشبيه مىكردند. اكنون پرسشى كه از ين مجمل رخ مىنماياند، اين است كه نخستين شبهه ظاهرنگرى در آيات صفات الهى، در فرهنگ اعتقادى مسلمانان از چه مقطع تاريخى و توسط چه فرقههايى پديد آمد؟ برخى بر اين باورند كه نخستين جرقّههاى ظاهرنگرى در آيات صفات در نيمه اول قرن دوم توسط اهل حديث زده شد. البته ترديدى نيست كه تفكر ظاهرنگرى در كانون فكرى اهل حديث پرورش يافته و به ثمر رسيده ولى تكاپو در متون معتبر دينى، تاريخى و آثار قرآنپژوهى، اعم از تفسير و علوم قرآن و اظهارات پيشوايان فرقههاى كلامى و مذهبى و صاحبان نوشتههاى ملل و نحل، مىنماياند كه نخستين بذر ظاهرنگرى در صفات الهى و آيات صفات و بطور كلى آيات متشابه قرآن در عهد خلافت عثمان توسط دانشمندان يهود در كانون فرهنگى - دينى مسلمانان كاشته شد. چون دانشمندان يهود از شكست اسلام در صحنه جنگهاى نظامى مأيوس شدند و از سويى با پيشرفت روزافزون آيين اسلام و مسلمانان و گسترش حكومت اسلامى تا فراسوى سرزمينهاى عربى آن روز مواجه مىشدند و مىديدند كه مردم دستهدسته از هر طرف به اسلام و مسلمانان روى مىآورند، بر آن شدند تا با وارد شدن در جرگه مسلمانان و قبول اسلام ظاهرى، به تحريف معنوى قرآن و متون دينى مسلمانان بپردازند و اگر بتوانند تفكرات ناب و آسمانى مسلمانان را با انديشههاى ساختگى وجعلى بيالايند و اعتقادات مسلمانان را خدشهدار كنند. بدينسان كسانى مانند كعبالاحبار و امثال او كه در زمان صحابه، تظاهر به اسلام مىكردند، با اظهار نظر در مسائل اسلامى و اقدام به صدور فتوى، بسيارى از فتنهها را در دنياى اسلام پديد آوردند و ديگر علماى يهود در دورههاى پس از صحابه با جعل مطالب از زبان آنان به تحريف عقائد مسلمانان همت مىگماشتند. اينك نمونههايى از تلاشهاى يهود در اين زمينه را ياد مىكنيم. ابن جرير طبرى در تفسير خود مىنويسد: «حسينابن محمد از ابومشعر از محمدابن قيس روايت مىكند : شخصى نزد كعبالاحبار آمد و پرسيد خداى ما كجاست؟ مردم به او گفتند اين چه سؤالى است كه مىكنى؟ خدا بالاتر از اينها است. كعب الاحبار گفت: رهايش كنيد. اگر جاهل باشد ياد مىگيريد، اگر عالم باشد علمش افزون گردد. مىپرسى خدايمان كجاست؟ خدا بر عرش تكيه داده و يك پايش را روى پاى ديگر انداخته است... و خداوند بر عرش تكيه داده و آسمانها از سنگينى او در حال تركيدن است. اگر بخواهيد مىتوانيد اين آيه را در اين رابطه بخوانيد: «تكاد السماوات يتفطّرن من فوقهنّ» (شورى / 5) نزديك است آسمان از سنگينى خدا بتركد»1 عبداللّه فرزند احمدابن حنبل در كتاب خود بنام «السنه» نقل مىكند : «كعب الاحبار» در تفسير آيه «خلقت بيدى» مىگويد: «إنّ اللّه لم يمّس بيده شيئاً إلا ثلاثا خلق الآدم بيده و غرس الجنته بيده و كتب التورات بيده» خداوند با دست خود جز 3 چيز هيچ امر ديگر را لمس نكرد.انسان را با دست آفريد و بهشت را با دست خود بنا نهاد و تورات را با دست خويش نوشت.»2 شبيه اينگونه مطالب جعلى و خرافى در زمينه تفسير آيات قرآن كريم، در كتابهاى تفسيرى و روايى اهل سنت و جماعت، فراوان به چشم مىخورد كه در اين مقطع از نوشتار به نقل يك مورد ديگر بسنده مىكنيم. محمدابن عبدالوهاب در تفسير آيه «و الارض جميعا قبضته يوم القيامه» (زمر / 67) مىنويسد : «ابن مسعود گويد: يك تن از عماى يهود نزد رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم آمد و گفت يا محمدصلى الله عليه وآله وسلم ما معتقديم خداوند آسمانها را بر يك انگشت و آب را بر يك انگشت و خاك را بر يك انگشت و ساير مخلوقات را بر انگشت ديگر نگاه داشته و گويد ملك منم و پادشاه منم، پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم به نشانه تصديق آن يهودى آنچنان خنديد كه دندانهاى مباركش نمايان گشت.»3 گرچه تا نيمه اول قرن دوم از نفى تأويل آيات صفات و تفسير آن به معناى ظاهرى و انتساب صفات ظاهرى انسانگونه به خداوند، به گونه صريح و بىپرده در مجامع قرآنى و دينى مسلمانان سخن به ميان نمىرفت و يا به صورت محدود مطرح مىشد، ولى بىترديد اين سخنان موهوم كه از سوى علماى يهود جعل مىشد و نتيجه آن هم تجسيم و هم تشبيه خدا به خلق بود، به صورت گسترده جعل و در ميان كتابهاى روايى اهل سنت وجماعت، جا گرفت.
عصر فقيهان، پيشوايان اهل حديث و ابوالحسن اشعرى
چنان كه از عنوان اين فصل پيداست در اين قسمت از نوشتار به بررسى ديدگاه فقيهان معروف و شناخته شده اهل سنت و جماعت ونظريه پيشوايان اهل حديث و ابوالحسن اشعرى پيشواى فرقه كلامى اشاعره خواهيم پرداخت. با ناپايدارى و سرانجام سقوط حكومت بنىاميه و انتقال حكومت به بنىعباس، فرصت و زمينه مناسبى براى صاحبنظران پيشآمد تا باورها و برداشتهاى خود از آموزههاى دينى را آزادانه و بىپروا بازگو كنند. سخن گفتن از جسميت خدا و انتساب صفات ظاهرى به او، با استناد به روايتهاى (به اصطلاح) تفسيرى در رأس ديگر مسائل معرفتى، در آن روزها به شدت رايج شده بود. شخصيتهاى معروف و به نام هر يك به نوبه خود، پيش از هر مطلب معرفتى ديگر، در زمينه صفات خداوند اظهارنظر مىكردند.
ديدگاه ابوحنيفه
از شخصيتهاى بلند آوازه اهل سنت و جماعت، نخستين كسى كه از نفى تأويل آيات صفات و تفسير آن آيات با ظاهر سطحى و در نتيجه انتساب صفات مخلوقگونه به خداوند بىپرده و با صراحت سخن گفت، فقيه عقلگراى عامه، نعمان ابنثابت زوطى كوفى امام اعظم ابوحنيفه (150-80 ه ق( پيشواى مذهبى حنفيان بود. ابوحنيفه با اين كه از پيشوايان «اصحاب رأى» در كوفه و بغداد و در تقابل با اهل حديث بود و در استنباط مسائل فقهى علاوه بر كتاب و سنت از عقل و قياس به ميزان قابل ملاحظهاى سود مىجست. آياتى را كه بر صفات خبريه خداوند دلالت مىكند، با ظاهر حرفى تفسير مىكرد و تأويل را در آيات صفات، نفى و مغاير با قرآن مىدانست و پيرو اين برداشت از آيات صفات، صفتهاى ظاهرى را به خداوند نسبت مىداد. او در كتاب «الفقه الاكبر» مىگويد: «و له يد و وجه و نفس كما ذكره تعالى فىالقرآن فما ذكره اللّه تعالى فى القرآن من ذكر اليد و الوجه و النفس فهو له صفات بلا كيف و لا يقال ان يده قدرته او نعمته لانّ فيه ابطال الصفة».4 «و براى خدا دست و صورت و نفس است. همانگونه كه خداوند متعال خود در قرآن هر يك از صفات ياد شده را براى خويش ذكر كرده است. پس آنچه را كه خداوند از دست و صورت و نفس در قرآن براى خود ذكر نموده، از آن خود او است. اما صفتهاى بدون كيفيت، نمىتوان گفت كه دست خدا در قرآن به قدرت يا نعمت او تأويل مىشود. زيرا اين تأويل به معناى ابطال صفت خواهد بود.» و نيز از ابوحنيفه پرسيده شد: آيا براى خداوند دست و پا و صورت و چشم و گوش و نفس و... هست؟ در پاسخ گفت : «بله چون خداوند در قرآن كريم همه اين صفتها را براى خود ثابت كرده است. مثل «خلقت بيدى» «به دست خود آفريدم» و مانند قول خداوند «بل يداه مبسوطتان» «بلكه دو دست او گسترده است» و...»5 چنان كه ياد شد، ابوحنيفه در مسائل فقهى براى عقل و حتى قياس، اعتبار ويژهاى قائل است. بنابراين ناديده پنداشته شدن عقل از سوى او در مسائل اعتقادى و تفسيرى به ويژه تفسير آيات، بعيد مىنمايد و اين امر اين حقيقت را آشكار مىكند كه روايتهاى اسرائيلى و ساخته و پرداخته يهود كه از همان دهههاى نخستين قرن اول هجرى زيركانه طراحى و با روايتهاى اسلامى عجين شدند، در پيدايش پارهاى از اعتقادات غيردينى براى مسلمانان آن هم در رابطه با صفات الهى، خالى از تأثير نبوده است. مطالبى را كه در فصول بعد به ارزيابى مىنشينيم، گواه روشن اين مدعا خواهد بود.
پيشوايان اهل حديث
پيشوايان اهل حديث كه مركزيتشان در حجاز و از نظر زمان اندكى متأخرتر از ابوحنيفه، پيشواى اصحاب رأى بودند، يكى از دو جريان عمده فقهى اهل سنت و جماعت بودند كه در واقع در برابر «اصحاب رأى» و تفكر عقلگرايانه ايشان، شكل گرفته بودند. آنان مسائل فقهى خود را تنها از ظاهر قرآن و حديث به دست مىآوردند و در اين امر لااقل يك قدم از ابوحنيفه و پيروانش عقب افتاده بودند و مخالفت آنان با اصحاب رأى دقيقاً به خاطر همين موضوع بود. اهل حديث روش فقهى خود را در مسائل اعتقادى و از جمله صفات الهى و... نيز تعميم داده بودند. آنان آياتى را كه به اصطلاح متكلمان از صفات خبريه خداوند، خبر مىدهد، با معناى ظاهرى آن تفسير مىكردند. و در نتيجه براى خداوند، بسان انسان و هر مخلوق ديگر، صفات ظاهرى قائل بودند، اهل حديث در مقاطع تاريخى گستردهاى ابراز وجود نموده، و طيفى از مسلمانان را با خود همراه كردند. (بدين مناسبت ديدگاه اهل حديث در اين نوشتار در چند مقطع تاريخى بررسى مىشود) اما پيشوايان اصلى و بنيانگذاران نخستين اهل حديث را به ترتيب تاريخ و عصر زندگى، مالك ابن انس ابن مالك ابن ابوعامر (95 - 179 ه ق( پيشواى مذهب مالكى، محمدابن ادريس شافعى (204-150 ه ق(، پيشواى مذهب شافعى و احمد ابن حنبل (م 330 ه ق)، پيشواى مذهب حنبلى و ديگر همفكرانشان چون داود ابن على اصفهانى و... تشكيل مىدهند. در اين فراز از اين نوشتار، به صورت گذرا مرورى به ديدگاه پيشوايان اهل حديث از مالك ابن انس تا احمدابن حنبل در رابطه با آيات صفات الهى خواهيم داشت. همانگونه كه در آغاز اين فصل ياد شد، پيشوايان اهل حديث همچون ابوحنيفه، آيات صفات را با ظاهر حرفى تفسير مىكردند و در نتيجه اينگونه تفسير، همه صفات ظاهرى را به خداوند نسبت مىدادند و به منظور نفى تشبيه خدا به خلق، قيد «بلاكيف» بر آن مىافزودند. يعنى اين صفات براى انسان از كيفيت ويژه و مشخص برخوردار است، برخلاف صفات الهى كه كيفيت ندارد. معروف است شخصى از مالك ابن انس، تفسير آيه «الرحمن على العرش استوى» (طه /5) را پرسيد. وى در جواب گفت : «يعنى خداوند بر عرش استقرار دارد». پرسش كننده گفت استقرار خدا بر عرش چگونه است؟ مالك چنان خشمناك شد كه هرگز چنان خشمناك و عصبانى ديده نشده بود. رنگش تغيير كرد و عرق بر چهرهاش نشست. جمع حاضر همه سرها را به زير افكندند. پس از چند لحظه مالك سر برداشت و گفت: «الإستواء معلوم و الكيفية مجهولة و الأيمان به واجب و السؤال عنه بدعة».6 «استواء خداوند بر عرش معلوم، كيفيت آن مجهول، ايمان به اين مطلب واجب و سؤال از آن بدعت مىباشد». جمله «الاستواء معلوم و...» از شافعى و احمدابن حنبل و داود ابن على اصفهانى نيز نقل شده است. و نيز شافعى چنين نقل شده است: «آيات قرآن كريم اين صفتها را (صفات ظاهرى) براى خداوند ثابت كرده ولى كيفيت را از اين صفات نفى كرده است.»7 داود ابن على اصفهانى و گروهى ديگر از پيشوايان سلف نيز صفتهاى ظاهرى را براى خداوند با نفى كيفيت آن نسبت داده و جمله «الاستواء معلوم و...» را بارها تكرار كردهاند.8 شهرستانى در تشريح نگرش پيشوايان اهل حديث چنين مىگويد: «بدان كه پيشينيان از اصحاب حديث چون زيادهروى معتزله در علم كلام و مخالفت آنان با سنت به ياد مانده از ائمه راشدين و حمايت از بنىاميه در اعتقاد به قدر و از بعضى بنىعباس، مذاهب نفى صفات و خلق قرآن و... را مشاهده كردند، در تقرير ديدگاه اهل سنت و جماعت نسبت به متشابهات قرآن كريم و اخبار نبوى، دچار تحير و سرگردانى شدند. امام احمدبن حنبل و داوودبن على اصفهانى و گروهى از امامان سلف، بر راه سلف متقدم بر خود كه اصحاب حديث همچون مالكبن انس و مقاتل بن سليمان باشند، رهسپار شدند و راه به سلامت پيمودند و گفتند به آنچه كه كتاب و سنت آوردهاند، ايمان مىآريم و بعد از قطع به اين كه خداى عزوجل به هيچ يك از مخلوقاتش شبيه نيست، مرتكب تأويل نمىشويم. و مىگفتند ما در تفسير و تأويل آيات به دو جهت توقف مىكنيم: 1- نفيى كه در قرآن وارد شده است. «و ما يعلم تأويله الا اللّه و الراسخون فى العلم يقولون آمنّا به كل من عند ربّنا...» (آل عمران/ 7) پس به اين روش (نفى تأويل) از كژى و انحراف دورى مىكنيم. 2- تأويل به اتفاق، امرى مذموم و غيرقطعى است. و در صفات بارىتعالى اخذ ظن جايز نيست. چه بسا آيه را به معنايى غير از آنچه مراد خداست تأويل نماييم. و در ورطه انحراف فرو افتيم. چون راسخان در علم مىگويند: همه از جانب پروردگارت است و ما به ظاهر آن ايمان آورديم و باطن آن را تصديق مىنماييم و علم آن را به خدا وامىگذاريم و ما مكلف به شناخت اينگونه امور نيستيم؛ چرا كه معرفت بدان از شرايط و اركان ايمان نيست. برخى از ايشان احتياط بيشترى كردند تا آنجا كه واژههايى مانند «يد»، «وجه»، «استوى» و امثال اينها را به غير عربى برنگردانيدند. در صورت نياز به ذكر، عين لفظ را بدون هيچگونه توجيهى نقل كردند. اينچنين نگرشى طريق سلامت است. و در آن خبرى از تشبيه نيست.»9 و نيز شهرستانى مىنويسد : «اما سلفيون كه به تأويل روى نياوردند و به تشبيه هم نزديك نشدند، از ايشان است مالك ابن انس آنجا كه مىگويد: «الاستواء معلوم و الكيفية مجهولة و الايمان به واجب والسؤال عنه بدعة».10 گرچه شهرستانى در تحليل خود بر اين باور است كه احمدابن حنبل همچون ديگر سلف خود از گرفتارشدن در تشبيه و تجسيم راه به سلامت پيمود. اما پارهاى از منابع به جاى مانده از نزديكان احمدابن حنبل، بيانگر اين واقعيت است كه ايشان نسبت به سلف خود گامى به تشبيه نزديكتر بوده است. ابن تيميه به نقل از احمدابن حنبل مىگويد : «آيه شريفه «خلقت بيدى» دلالت دارد بر اين كه براى خداوند دست است. بنابراين هر كه در هنگام خواندن اين آيه دست خود را حركت دهد، دست او بايد قطع شود و هر كه در وقت خواندن «قلبالمؤمن بين اصبعين من اصابع الرحمن» (قلب مؤمن بيندو انگشت از انگشتان خداوند رحمان قرار دارد( انگشتان خود را حركت دهد واجب است انگشتان او قطع شود.»11 شهرستانى در قسمت ديگرى از سخنان خود، عين اين مطلب را از احمدابن حنبل نقل كرده است.12 تفكر ظاهرنگرى به آيات صفات الهى و ديگر آيات متشابه قرآن از سوى پيشوايان اهل حديث از مالك ابن انس تا احمدابن حنبل و حتى پيش از اينها از پيشواى اهل رأى ابوحنيفه، آنان را از تأويل و تفسير آيات متشابه به شيوه ديگر مفسران و يا گرفتن تفسير واقعى آن از اهل بيت رسولخداعليهم السلام كه سرچشمه اصلى در فهم كلام الهى مىباشند، بازداشت و اين امر، ضايعه بزرگ و غيرقابل جبران در تاريخ قرآنپژوهى اسلامى پديد آورد و نيز سبب شد كه آنان در گردآورى مطالب القا شده از سوى يهود به عنوان روايتهاى نبوى نهايت كوشش و اهتمام را مبذول نمايند و از سوى ديگر خود آنان در تعارض باورهاى اعتقادى گرفتار آمدند. زيرا از يك طرف روايتهايى را جمعآورى مىنمودند كه از تجسيم و تشبيه خداوند به ساير مخلوقات خبر مىداد و از ديگر سوى اين امر را برخلاف باور دينى مسلمانان مىيافتند. لذا مىكوشيدند خود را از گودال تشبيه بيرون كشند و از اينرو قيد «بلاكيف» را بر اعضا و جوارح خدا مىافزودند تا دچار تشبيه نشوند. با همه اينها اين تفكر براى پيروان آنان در سدههاى بعدى موجب انحراف اعتقادى در حد خروج از جرگه مسلمانان گرديد كه در اين نوشتار پس از يك نگاه كوتاه به ديدگاه ابوالحسن اشعرى در چند فصل و در مقطعهاى گوناگون تاريخى به ارزيابى آن مىنشينيم.
ديدگاه ابوالحسن اشعرى
از آنجا كه بين ديدگاه ابوالحسن اشعرى و فرقه كلامى اشاعره در رابطه با آيات صفات، تفاوت آشكار وجود دارد، ديدگاه او را جدا از ديدگاه اشاعره بررسى مىكنيم. «ابوالحسن علىابن اسماعيل اشعرى» (324-260 ه ق( پيشواى فرقه كلامى اشاعره و بنيانگذار اين مكتب كلامى است. ابوالحسن اشعرى كه با احمدابن حنبل در يك زمان مىزيست، در دوران جوانى به انديشههاى معتزلى دلبستگى تمام داشت و اصول عقايد اعتزال را نزد معروفترين استاد معتزلى زمان خود «ابوعلى جبايى» (م 303 ه ق( فراگرفت و تا سن چهلسالگى از مدافعان مكتب اعتزال به شمار مىرفت و كتابهاى بسيارى نيز به همين منظور نگاشت. در همين دوران بود كه به يكباره از اعتزال روى برگرداند و در مقابل معتزله قرار گرفته و همسو با اهل حديث گرديد. او دليل تغيير عقيده از اعتزال را نزديككردن آراى معتزله به باورهاى اهل حديث عنوان مىكرد. ولى به تدريج در بسيارى از اعتقادات تحت تأثير اهل حديث قرار گرفت. از جمله موضوعاتى كه در آن با اهل حديث همعقيده شد، نفى تأويل در آيات متشابه و آيات صفات و تفسير آنها به معناى ظاهرى و انتساب صفات ظاهرى به خداوند بود. اشعرى در كتاب خود بنام «مقالات الاشعريين» ديدگاه اهل حديث را اينگونه تبيين مىكند: «جمله ما عليه اهل الحديث و السنه... و أن اللّه سبحانه و تعالى على عرشه كما قال الله «الرحمن على العرش استوى» و ان له يد بلا كيف كما قال : «خلقت بيدى» و كما قال: «بل يداه مبسوطتان» و أن له عينان بلا كيف. كما قال : «تجرى بأعيننا» و أن له وجه كما قال «و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الأكرام»13 «پارهاى از عقايد اهل حديث را بازگو مىكنم... و همانا او بر عرش خود استقرار دارد چنان كه خداوند سبحان مىفرمايد: «خداوند بر عرش خود استقرار دارد». و براى او دست است، چنان كه فرمود: «با دست خود آفريدم». و نيز فرموده است: «بلكه دو دست خداوند گسترده است». و براى او دو چشم است اما بدون كيفيت. چرا كه خود فرمود: «در مقابل چشمان ما جارى است». و براى او صورت است. چنان كه فرمود : «باقى مىماند صورت پروردگارت كه صاحب جلال و اكرام است.» اشعرى نظر خود را در رابطه با صفات الهى چنين بيان مىكند: «خداوند دو دست دارد. اما بدون كيفيت، چنان كه فرموده است: «بل يداه مبسوطتان» (مائده / 46) و خداوند دو چشم دارد اما بدون كيفيت، چنان كه فرموده است: «تجرى بأعيننا» (قمر / 14) و...»14 ابوالحسن اشعرى رؤيت خدا را ممكن مىداند، ولى رؤيت را مستلزم شباهت خدا به خلق نمىداند. به گفته برخى محققان ابوالحسن اشعرى مىگويد : «خداوند ديده مىشود، اما ديدهشدن خدا مانند ديده شدن ساير اجسام نيست.»15 با نقل اين مطالب از خود ابوالحسن اشعرى به روشنى درمىيابيم كه بين او و پيشوايان اهل حديث در رابطه با تفسير آيات صفات، كمترين اختلافى وجود نداشته است. اما قابل ذكر است كه بين اشاعره بعد از ابوالحسن اشعرى و اهل حديث بعد از احمدابن حنبل در مقاطع گوناگون تاريخى اختلافنظرهاى فراوانى پيش آمد. اهل حديث تجسيم خداوند را با صراحت به تشبيه او به خلق سرايت دادند. اما اشاعره كما بيش مىكوشيدند تا خداوند را از تجسيم «بلاكيف» هم تبرئه كنند. ديدگاههاى بعضى اشاعره را در فصول بعدى به بررسى خواهيم نشست.
آغاز اعتقاد صريح به تجسيم و تشبيه خدا
پس از درگذشت احمدابن حنبل، اهل حديث، حتى نزديكان او با كمال صراحت از تجسيم و تشبيه خدا به خلق سخن گفتند. عبداللّه ابن احمد ابن حنبل كتابى بنام «السنة» به رشته تحرير درآورده و بيشترين روايتهاى آن كتاب را هم از پدرش احمد نقل مىكند. اين كتاب مملو است از روايتهايى ساخته و پرداخته يهود مبنى بر تجسيم و تشبيه خدا. در آن كتاب از خنده، دست، پا، چشم، گوش، و... و ديگر اعضا و جوارح و همچنين لزوم فضا و مكان براى خدا سخن گفته است. مواردى را از مطالب اين كتاب در فصلهاى پيشين ياد كرديم و اينك به چند مورد ديگر نيز اشاره مىكنيم: 1- «انس ابن مالك از رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم نقل كرده است كه چون آيه «يوم نقول لجهنم هل امتلأت و تقول هل من مزيد» (ق / 30) نازل شد، آن حضرت فرمود: «يلقى فىالنار و تقول هل من مزيد حتى يضع قدمه (او رجله) عليها فتقول قطّ قطّ»16 «خداوند انسانها را يكسره در آتش مىاندازد و آتش همواره فرياد مىزند آيا بيشتر از اين هم هست؟ تا اينكه خداوند پا يا قدم خود را در جهنم مىگذارد و آتش جهنم فرياد مىزند بس است! بس است!» 2- «اسماعيل ابن معمر از ابوهريره نقل مىكند كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «ضحك ربّنا من رجلين يقتل احدهما صاحبه ثم يصيران الى الجنّة»17 «پروردگار ما از دو مردى به خنده مىآيد كه يكى از آن دو رفيق خود را كشته باشد و هر دو وارد بهشت گردند.» ابوبكر محمدبن اسحاق ابن خزيمه يكى ديگر از افراد مشهور و به نام اهل حديث و نزديكان احمدابن حنبل كتابى به نام «التوحيد» نوشته است و آن كتاب مملو از روايتهاى اسرائيلى وساخته و پرداخته يهود و براساس آن مطالب خرافى، تمامى آيات صفات را با ظاهر حرفى تفسير نموده و در نتيجه آن تفسير، تمامى صفتهاى ظاهرى از قبيل دست، انگشت، پا، صورت، چشم، گوش، گوشت، خون، نيازمندى به مكان و... را به خداوند نسبت داده است. از اين كتاب تنها به نقل يك مورد بسنده مىكنيم: «از معاذ عنبرى پرسيدم : آيا خداوند را صورتى هست؟ در جواب گفت: آرى. سپس تمامى اعضا و جوارح و اندامهاى خداوند را از قبيل بينى و دهان و سينه و شكم برشمردم و او پاسخ مثبت داد ولى خجالت كشيدم كه شرمگاه خداوند را از او بپرسم، لذا با دست اشاره كردم و او گفت: آرى، پرسيدم: آيا خداوند مذكر است يا مؤنث؟ در جواب گفت: مذكر. اين مطلب برايم گران آمد. برخى از اصحاب او گفتند: اين مطلب (مذكر بودن خدا) در قرآن مذكور است آنجا كه مىفرمايد: «و ليس الذكر كالانثى» اين سخن مرا خوش آمد و متوجه غفلت خويش شدم.»18 بعضى از اهل حديث، اشاره با دست به سوى خداوند و مصاحفه و معانقه با او را تجويز مىكنند. جرجانى در شرح المواقف گويد: «بعضى از اهل حديث مانند مضمر، كهمس، احمد هجيمى و... گفتهاند كه مخلصان و مؤمنان در دنيا و آخرت با خدا معانقه و روبوسى مىكنند.19 به گفته شهرستانى يك مشبّهه متجرّى گفته است : «من از اثبات فرج و لحيه براى خدا حيا مىكنم غير از اين دو، ديگر هرچه از اعضا و جوارح براى خدا تصور شود از من بپرسيد، من همه را ثابت مىكنم چون قرآن همه راثابت كرده است.20 شهرستانى در تبيين باورهاى اهل حديث در مورد آيات صفات و همچنين در تفسير از صفات خبريه خداوند، مطلبى مفصل دارد كه قسمتهايى از آن را ياد مىكنيم : «اما فرقه مشبّهه حشويه، جمعى از آنان چون مضمر و كهمس و احمد هجيمى گفتهاند كه مىتوان خدا را لمس كرد و با او مصافحه و معانقه كرد و مسلمانان مخلص مىتوانند در دنيا و آخرت خدا را در آغوش بگيرند و با او معانقه نمايند. البته در صورتى كه در زهد و رياضت و كوشش در جهت خودسازى در حد اخلاص و اتحاد برسند. كعبى از برخى علماى اهل سنت نقل مىكند، كه گويد حتى در همين دنيا هم مىتوان خدا را ديد و او را زيارت كرد و او هم به ديدار ما بيايد و از داوود جوارى نقل شده است كه گويد: «خداى من جسم است اما نه مانند ديگر اجسام، گوشت و خون و اعضا و جوارح چون دست و پا و چشم و گوش و صورت و... دارد، گوشت و خون او مانند ديگر گوشتها و خونها نيست. ... (سپس وچه مفارقت خدا با ديگر مخلوقات را اين گونه شرح مىدهد) : خداوند از بالا تا سينه ميان تهى است و درون باقى اعضاى او پر است و موهاى سياه و انبوه دارد و موهايش مجعد است.» اينان آياتى را كه در قرآن آمده است مانند اين كه مىگويد : خداوند بر فراز عرش خويش نشسته است و يا مانند اين كه دو دست خدا گسترده است و آيات دلالت كننده بر دست و صورت و پا و چشم و گوش و پهلو و بالابودن و پايين آمدن و... را به همان معناى ظاهرى تفسير مىكنند. يعنى مضامينى را كه به اجسام نسبت داده مىشود، به همان شكل ظاهرى به خدا نسبت مىدهند... آنان اخبار و روايات بسيار ديگرى را به دروغ به رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم نسبت دادهاند كه بيشتر آنها را از يهوديان گرفتهاند. آنان آنقدر در تشبيه خدا مبالغه كردهاند كه گفتند: هر دو چشم خدا درد مىكرد، فرشتگان به عيادت خدا آمدند و يا اين كه خداوند در طوفان نوح آنقدر گريست كه هر دو چشمش به درد آمد و اين كه عرش در زير خداوند، صدايى همانند رحل آهن مىدهد و به اندازه چهار انگشت از چهار طرف گسترده است. همچنين مشبّهه از پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم نقل كردهاند كه پروردگارم با من ملاقات كرد و به من دست داد و از من استقبال كرد و دستش را ميان دو كتف من نهاد به حدى كه من سردى انگشتانش را به خوبى روى سينهام احساس كردهام.»21 شهرستانى گويد : «مشبّهه همه، اهل حديث بودند و خود را از پيروان احمدبن حنبل مىناميدند.»22 توجه به مطالب ياد شده و صدها نسبت ناروا به خداوند بىهمتا از سوى اهل حديث كه در اين نوشته مجالى براى بيان آن نيست، به روشنى مىنماياند كه تلاشهاى يهود در رابطه با تحريف معنوى قرآن كريم كه از عهد خلافت عثمان آغاز شد، با كودنى و نادانى پيشوايان اهل حديث و اهتمام آنان در گردآورى جعليات يهود به عنوان روايت و خوددارى از روشهاى تفسيرى درست، كاملاً به ثمر رسيد و خرافههاى مغاير با حقايق دينى و قرآنى و نسبتهاى ناروا به ذات اقدس الهى در متون تفسيرى و روايى مسلمانان راه يافت و امت اسلامى را علاوه بر چالشهاى سياسى و فقهى با اختلافات اعتقادى فوقالعادهاى آن هم در رابطه با صفات الهى گرفتار كرد.
اشاعره و اصلاح ديدگاه اهل حديث در فهم آيات صفات
چنانكه در يكى از فصلهاى پيشين ياد شد، ابوالحسن اشعرى با ادعاى تعديل در مذهب اهل حديث و نزديك ساختن ديدگاه اعتزال به اهل حديث به آنان نزديك شد. ولى در جهت تعديل ديدگاهها و باورهاى اهل حديث نه تنها كارى از پيش نبرد كه خود تحت تأثير انديشه آنان قرار گرفت. اما پيروان او كه از آنان به اشاعره ياد مىشود، پس از سپرىشدن عصر حيات ابوالحسن اشعرى براى تعديل ديدگاههاى او و اهل حديث و در عين حال براى ترويج مذهب كلامى او در بين علماى عامه كوششهاى قابل توجّهى را مبذول داشتند. صاحبنظران اشاعره هرچند متأخرتر از او قرار گرفته و با پيشوايشان فاصله زمانى بيشترى پيدا كرده، ديدگاههاى صائبتر و معتدلترى ابراز مىكردند. يكى از شارحان در تبيين ديدگاه اشاعره در زمينه فهم آيات صفات مىنويسد: «اشاعره معتقدند كه خداوند جسم نيست و در جهتى قرار ندارد، از اين رو شرايطى مانند مواجهه و تأثر حدقه و... محال است. با اين حال مىتواند مانند ماه شب چهارده بر بندگانش منكشف شود و به ديده درآيد... دليل ما هم عقل است و هم نقل و اما اصل در اين باره نقل است.»23 در اين بيان جسميت خداوند نفى شده، ولى رؤيت او ممكن دانسته شده، با همه اينها اين بيان هم با ديدگاه خود اشعرى و پيشوايان اهل حديث كه جسميت بلاكيف را براى خدا قائل بودند، متفاوت است و هم تشبيه خدا به خلق در آن راه ندارد. ديدگاههاى ابوالحسن اشعرى در ابتدا به دليل تأثيرپذيرى محض از اهلحديث مورد پذيرش علماى اهل سنت و جماعت قرار نگرفت؛ بهگونهاى كه در جاى جاى جهان اسلام با او به مخالفت برمىخواستند. اما با تعديلى كه طرفداران او بعد از خودش به نظريات و ديدگاههاى او به وجود آوردند، تدريجاً بر حوزههاى فكرى اهل سنت و جماعت چيره گشت. نخستين شخصيتى كه پس از اشعرى از اين حوزه برخاست و در جهت تعديل آن كوشيد، ابوبكر باقلانى (م 403 ه ق) بود. او آراى اشعرى را كه به اجمال در دو كتابش به نامهاى «الابانه» و «اللمع» آمده با تعديل و شرح و بسط بيشترى مطرح ساخت و آن را در قالب يك نظام كلامى مطرح ساخت. اما بيشترين تعديل در مذهب اشعرى توسط امامالحرمين جوينى (م 478 ه ق) صورت گرفت. جوينى از سويى شيخالاسلام و امام مكه و مدينه بود و نظرياتش در سراسر عالم اسلام مورد احترام و پذيرش قرار مىگرفت و از سوى ديگر پس از تأسيس مدرسه نظاميه بغداد به سال 459 ه ق به دستور خواجه نظامالملك به آنجا فرا خوانده شد و مدت سىسال در آن مدرسه به تدريس مشغول بود. و از ناحيه ديگر او مكتب اشاعره را با اصلاح و تعديل و تلاش در جهت دور ساختن از تفكر اهل حديث، ترويج مىكرد. اين سه عامل سبب شد كه او در جهت معرفى كردن مكتب كلامى اشاعره، نقش بيشترى ايفا كند. امام محمد غزالى (م 505 ه ق) يكى ديگر از رجال معروف و به نام اشاعره و از شاگردان امامالحرمين جوينى بود كه در تعديل مكتب اشاعره و تفسير آيات صفات و تخطئه ديدگاههاى اهل حديث، گامهاى مؤثرى برداشت. غزالى كه در يك تحول روحى به عرفان نيز گراييد، بر مبناى تفكر كلامى اشاعره، يك تفسير عرفانى به نگارش كشيد. ديدگاه ابوحامد غزالى از ويژگىهاى زير برخوردار است: 1- با اين كه وى به عرفان روى آورد، اما برخلاف اعتقاد همه عرفا در آيات صفات، از تأويل آيات سخن به ميان نياورد. 2- اعتقاد به جسميت خدا را غيرممكن، محال، بتپرستى و كفر خواند. 3- در فهم آيات صفات از فرهنگ واژگان عرب سود جسته و معتقد است كه واژگان قرآنى و روايى كه بيانگر صفات الهى مىباشند، در مورد خدا به معناى مجازى و كنايه به كار مىروند؛ نه به معناى موضوع له اصلى و حقيقى. مثلا «يداللّه» به معناى قدرت خدا و «وجه اللّه» به معناى ذات خدا مىباشد. و فرهنگ واژگان عرب استعمال لفظ بر معناى كنايى و مجازى را مىپذيرد. غزالى مىنويسد: «الفاظى كه در عبارات قرآنى و احاديث نبوى در مورد صفات خدا به كار مىروند، براى آن الفاظ، معانى ظاهرى است و آن همان معانى حسيه است كه ما آن را مىبينيم. آن معانى بر خداى تعالى محال است و براى آن الفاظ، معانى مجازى و مشهور ديگرى نيز هست كه عربها آن معانى را بدون تأويل مىشناسند و تفسير الفاظ به معناى مجازى محال نيست. پس در سخنان پيامبرخداصلى الله عليه وآله وسلم كه فرمود : «ان اللَّه خمّر آدم بيده» «خداوند گل آدم را به دست خود سرشت» هرگاه مخاطب، واژه «يد» را مىشنود و نيز سخنان ديگر آن حضرت كه فرمود: «إنّ قلب المؤمن بين اصبعين من اصابع الرحمن» «قلب مؤمن بين دو انگشت از انگشتان خداوند است». واژه «اصابع الرحمن» را مورد توجه قرار دهد، شايسته است بداند كه اين واژهها بر دو معنا استعمال مىشود... يكى از اين دو معنا، «موضوع له» اصلى اين الفاظ است كه همان عضو مركب از گوشت و استخوان و عصب مىباشد. و گاهى اين الفاظ از باب استعاره به معناى ديگر استعمال مىشود و آن معنى هرگز دلالت بر جسميت ندارد. چونكه گاهى گفته مىشود: «شهر در دست امير است» يعنى شهر در تحت حمايت امير است و الا ممكن است، اصلاً دست امير قطع شده باشد، پس عامى و دانشمند قطعاً و يقيناً بايد بداند كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم با آن الفاظ در مورد خدا جسم را اراده نكرده است و بايد بدانند كه ادعاى جسمبودن در حق خداوند، محال است. پس در ذهن هر كس خطور كند كه خدا مركب از چند عضو است، پرستنده بت خواهد بود؛ زيرا هر جسمى مخلوق است و پرستش مخلوق، كفر است و پرستش بت كفر است. زيرا بت مخلوق است.»24 پس از غزالى مىتوان از امام فخرالدين رازى (م 606 ه ق) در نفى تجسيم و تشبيه از خدا و تعديل ديدگاه اهل حديث و پيشواى اشاعره ابوالحسن اشعرى نام برد. فخر رازى در ضمن دفاع از مكتب اشعرى و تلاش براى تثبيت و كوشش براى تعديل آن، با تفكر فلسفى كه داشت، به آن رنگ فلسفى بخشيد. فخر رازى آيات صفات را از آيات متشابه مىداند و معتقد است كه تأويل آيات متشابه به خداوند واگذار شده است و از سوى ديگر حمل آيات صفات را به معناى ظاهرى آن جايز نمىشمارد. او مىگويد : «اين آيات (آيات صفات) از آيات متشابه قرآن است و اعتقاد به اين كه مراد خداوند از اين آيات چيزى غير از ظاهر آيات مىباشد، واجب است. همچنان كه اعتقاد به «تفويض». فهم مراد اين آيات به خداوند واجب است. و فرو رفتن در تفسير آن آيات جايز نيست.»25 از اظهارات فخرالدين رازى چنين برمىآيد كه او جسميت خدا و انتساب صفات ظاهرى به ذات پروردگار را نفى مىكند. ولى فهميدن آيات صفات را ممكن نمىداند و معتقد است كه فهم اين آيات به خود خداوند واگذار شده است. نتيجه آنچه گذشت اين است : كه پيروان ابوالحسن اشعرى گرچه آراى همسانى نداشتهاند، ولى همه اينها اين تلاش را مبذول داشتهاند كه بگويند انتساب صفات ظاهرى به ذات پروردگار جايز نيست.
ديدگاه ابن تيميه
با سرزنش شدن فرقه مجسّمه و مشبّهه از سوى ديگر مسلمانان و گاهى تكفير شدن آنان از سوى ديگر فرق و مذاهب اسلامى و كوشش بعضى از اشاعره و اهل حديث براى پوشاندن ديدگاههاى شركآميز آنان و حتى تلاش در جهت تعديل نظريات پيشوايان و بنيانگذاران اهل حديث و اشاعره در زمينه تفسير آيات صفات با ظاهر حرفى، سخن گفتن از تجسيم و تشبيه خدا به خلق، كمكم به دست فراموشى سپرده مىشد و هيچ صاحبنظرى به خود اجازه نمىداد كه با صراحت در مجامع علمى مسلمانان از تشبيه خدا به خلق، سخن به لب راند. اما ناگهان ابوالعباس احمد تقىالدين بن عبدالحليم بن خضر معروف به ابن تيميه حرانى دمشقى (م 728 ه ق) كه در آن هنگام خود را پرچمدار مذهب حنبلى مىدانست، قد برافراشت و با نهايت جرأت و جسارت بار ديگر از جسميت خدا و شباهت او به خلق سخن گفت. ابن تيميه به گفته بسيارى از محققان از جمله «عمر عبدالسلام» از پژوهشگران معاصر، مردى جسور، گستاخ و لجوج بود و مىكوشيد كه پندارها و ادعاهاى خود را با صراحت و سماجت به پيروان خويش تلقين كند.26 ابن تيميه، انديشه خود در زمينه صفات الهى را به ظاهر آيات و روايات استناد مىكرد و در تفسير آيات، تمسك به فراتر از ظاهر را بدعت مىدانست. ابن تيميه بحث تجسيم و تشبيه را در بيشتر آثار و كتابهاى خود متعرض شده است و به صورت عمده در كتابهاى «منهاج السنة فى الرد على الرافضة و القدرية»، «رسالة العقيدة الحموية»، «رساله العقيدة الواسطية»، «مجموع الرسائل الكبرى و الفتاوى الكبرى» و «مجموعه الرسائل و المسائل» از اين باور جانبدارى كرده است. او در جلد پنجم كتاب «الرسائل و المسائل» فصل مستقلى تحت عنوان «الطرق المشبّهه فى اطلاق لفظ العرض و الجسم على اللّه» (راههاى مشبّهه در اثبات لفظ عرض و جسم براى خدا( اختصاص داده و از اثبات جسميت خدا و عارضهپذيرى و وجود طول و عرض براى او در آن به تفصيل سخن گفته است.27 ابن تيميه در تفسير سوره مباركه «نور» مىنويسد : «اما مطلبى را كه تاكنون نه در درسهايم گفته بودم و نه در جواب پرسشكنندگان نوشته بودم و اكنون هم مىگويم و هم مىنويسم، اين است كه هيچ يك از صحابه و تابعان كمترين ترديدى ندارند كه همه آيات صفات الهى كه در قرآن كريم آمدهاند، تأويل نمىشوند. من همه تفسيرها و همه روايتهايى را كه صحابه نقل كردهاند، مطالعه كردهام. من ماشاءاللّه بر بيش از صدكتاب بزرگ و كوچك در تفسير دست يافتهام، پس تاكنون از هيج يك از صحابه و تابعان نشنيدهام كه آيات صفات و يا حديثهايى را كه در صفات الهى وارد شدهاند، به غير از مقتضاى ظاهرى آنها تأويل كنند.»28 ابن تيميه در يكى از كتابهاى خود به نام «مجموعة الكبرى فى مجموعة الرسائل الكبرى» مىنويسد: «هيچ يك از صحابه و سلف صالح، با رأى و اجتهاد خود، صفات الهى را با صفات خلق او همانند نكردهاند. ولى آنچه را كه خداوند در قرآن كريم، خويش را به آن ستوده و يا پيامبر خدا براى خداوند بيان كرده است، نفى نكردهاند. پس نه قرآن و نه سنت، جسميت خدا و حلول او را در مكان نفى نكرده است و به پيروى از آن دو (قرآن و سنت) هيچ يك از سلف صالح و تابعان و صحابه، نگفته است كه خداوند نه در عرش است و نه در آسمان و نه در جاى ديگر. و نگفته است كه خداوند نسبت به همه مكانها مساوى است و نگفته است كه خدا در خارج عالم هستى است يا در داخل اين عالم. و نگفته است خدا متصل به اين عالم است يا منفصل از اين عالم و نگفته است كه اشاره حسيه به سوى خداوند جايز نيست.»29 همو مىنويسد: «اگر به كسى ضرب و شتم وارد كرديد به صورت او وارد نكنيد. زيرا خداوند انسان را به صورت خويش آفريده است.»30 در كتاب ديگر خود بنام «فتاوى الكبرى» مىنويسد: «إن اللّه ينزّل فى كل ليلة الى الأرض ثم يعود الى عرشه اول الصّباح»31 «خداوند هر شب بر زمين فرود مىآيد. سپس اول صبح به عرش خود باز مىگردد.» او در كتاب ياد شده مىنويسد: «إنّه ليس فى شىء من ذالك (اى الآيات و الاحاديث) نفى الجهة و التحيز عن اللّه و لا صفة بما يستلزم لزوم بيّناً نفى ذالك».32 «در هيچ يك از آيات و روايات نفى جهت و مكان از خدا نشده است و نيز وصف خداوند، بهگونهاى كه مستلزم نفى جهت و مكان باشد، در قرآن و حديث نيامده است.» همو مىنويسد: «انّه غضب على الموحّدين ممن قال : ان اللّه ليس بجسم»33 «خداوند بر دستهاى از موحدانى كه جسميت خدا را نفى مىكنند، غضبناك مىشود.» او مىنويسد: «لم ينطق القرآن و لا السنه و لا الاجماع، بأن اللّه ليس بجسم و لم ينفى التشبيه»34 «هيچ يك از قرآن و سنت و اجماع، از جسميت خداوند سخن نگفته است و هيچ يك از اينها، تشبيه خدا به خلق او را نفى نكرده است.» سخنان و اظهارات ابن تيميه در زمينه تجسيم و تشبيه خدا، زياد و افزون از حد است و به نقل بيش از اين نياز نخواهد بود. بنابراين، سخن در اين فصل را با نقل مطلبى از سفرنامه ابنبطوطه جهان گرد معروف مسلمان عرب به پايان مىبريم. ابنبطوطه كه در سفر به شام با حضور در منبر وعظ و خطابه ابن تيميه در مسجد جامع شام قسمتى از گفتار و رفتار او را از نزديك ديده بود، اينگونه شرح مىدهد: «تقىالدين ابنتيميه از معروفترين فقيهان در شام بود كه در دمشق سكونت داشت. گرچه او از هر علم مطلبى مىدانست ولى به كلى ناقص العقل و دور از خرد بود. روز جمعهاى در مسجد دمشق پاى منبر او حاضر شدم. مردم را موعظه مىكرد. در قسمتى از سخنان خود مىگفت: خدا از آسمان پايين مىآيد و بعد بالا مىرود و همانگونه كه من از منبر پايين مىآيم و بعد بالا مىروم. سپس چند پله از منبر پايين آمد و برگشت. فقيه مالكى بنام ابنالزهرا به او اعتراض كرد و ادعاهاى او را تكذيب كرد. اما مريدان ابن تيميه به او هجوم آوردند و با مشت و لگد به قدرى او را كوبيدند كه عمامهاش بر زمين افتاد.»35 به گفته عمر عبدالسلام، ابن تيميه به قدرى در الحاد خود پافشارى كرد كه علماى مذاهب چهارگانه اهل سنت و جماعت به صورت اجماع حكم تكفير او را صادر كردند و در نتيجه آن حكم، پادشاه زمان، ابن تيميه را زندانى كرد تا اين كه در زندان مرد.36 ابن قيم جوزى در اعتقاد به جسميت خدا و شباهت او به خلق، همعقيده ابن تيميه بود. وى در كتاب خود به نام «مختصر الصواعق المرسله» مطالب زيادى در اين رابطه نوشته است. ابنقيم در كتاب ياد شده، بابى تحت عنوان «ثبوت الانتقال و الحركة للّه» تدوين كرده و در آن باب در رابطه با طول و عرض و شكل و صورت و بالارفتن و پايين آمدن خدا مطالبى نگاشته است. او عقايد خود را به ظاهر آيات و روايات مستند مىكند و تأويل در آيات را جايز نمىداند.37
عصر ديگر براى اصلاح
اظهارات ابنتيميه و طرفداران محدود او پتكى بود كه بر مغز اهل حديث و حنابله فرود مىآمد. اينبار صاحبنظران اهل حديث در صدد شدند كه اهل حديث و در رأس آنان «سلفيون» را از اين آراء تبرئه كنند. از جمله كسانى كه با تفكر ابن تيميه در رابطه با تجسيم و تشبيه خدا به خلق به مبارزه برخاست، فقيه و امام حنابله خطيب ابنجوزى بود. ابنجوزى در رابطه با اعتقاد حنابله و اهل حديث، مطالب مبسوطى بيان كرده و به مناديان اين انديشه به شدت تاخته است. ابنجوزى، نخست از فقيه معروف حنبلى قاضى ابويعلى متوفى به سال 475 ه ق كه خود از ترويجكنندگان تجسيم و تشبيه بود، به شدت انتقاد كرده و سپس از ابنتيميه به عنوان تجديد كننده اين انديشه نام مىبرد. ابن جوزى مىنويسد: «ابويعلى حنبلى در درياى بيكران معارف اسلامى عقيدهاى را شناور ساخت كه آبهاى درياها از تطهير آن عاجز است و در عين حال آن عقيده الحادى را به حنابله نسبت داد. پيروان حنابله و اهل حديث مىكوشيدند كه اين عقيده را تطهير كنند و لااقل بپوشانند كه ناگهان ابنتيميه با جرأت خاص و منحصر به فرد خود بار ديگر در صدد ترويج و آشكار ساختن اين عقيده برآمد.»38 ابو زهره از حنبليان معاصر نيز دامن زدن ابن تيميه به تجسيم و تشبيه را مورد نكوهش قرار داده و مىگويد : «ابن تيميه پنداشته بود كه اثبات تمام صفات ظاهرى براى خداوند كه در قرآن آمده از قبيل فوقيت و تحتيت و استوا بر عرش و صورت و دست و چشم و گوش و محبت و بغض و هرچه ازاين قبيل در كتاب الهى آمده، بدون تأمل در فهم درست آيات آن و با ظاهر حرفى، درست است. و اين مطلب را به سلف هم نسبت مىدهند. آيا به راستى اين رأى، همان رأى مذهب سلف است؟ در پاسخ اين پندار مىگوييم: حنابله در قرن چهارم چنين سخنانى را مىگفتند و آن را به سلف نسبت مىدادند و صاحبنظران اسلامى در آن روز با آنان به مقابله برخاستند و مىگفتند اين پندارها تجسيم و تشبيه را ساقط مىكند. و به راستى اگر اشاره حسيه به سوى خدا درست باشد، چگونه ممكن است كه به تجسيم و تشبيه منجر نگردد؟»39 سپس ابوزهره به تخطئه افكار ابنتيميه از سوى خطيب ابن جوزى پرداخته و مىگويد: «چون امام و فقيه حنبلى خطيب ابنجوزى پرچمدار مذهب حنابله گرديد نسبت دادن پندارهاى ابنتيميه و امثال او را به مذهب سلف نفى كرد.»40
فرقه وهابيت، منادى تجسيم و تشبيه
انديشه ابنتيميه در زمينه صفات الهى و نفى تأويل، از آيات صفات و تفسير آن آيات با ظاهر حرفى با مخالفت علماى اسلامى روبرو گرديد و اندكاندك روبه خاموشى گراييده بود و بسيارى از صاحبنظران حنابله مىكوشيدند تا مذهب اهل حديث و حنابله را از ديدگاههاى افراطى او تبرئه كنند. اما در قرن دوازدهم ه ق محمدابن عبدالوهّاب بر مبناى تفكر ابنتيميه، مذهب جديدى را در عالم اسلام تأسيس كرد و در قالب مذهب به ارث رسيده خود از ابنتيميه، تمام گفتههاى او را در همه عرصههاى اعتقادى از جمله تفسير آيات صفات، زنده كرد. محمدابن عبدالوهاب در بسيارى از كتابها و رسالههاى خود، چون: رساله «التوحيد»، «كشف الشبهات»، «تسع رسائل» و... تأويل آيات صفات را بدعت شمرده و فرارفتن از ظاهر قرآن كريم را كفر ياد كرده است. وى در كتاب «التوحيد» مىنويسد: «تأويل آيات قرآن از بدعتهاى رافضه است. نه پيغمبر و نه صحابه هيچ يك تأويل را جايز ندانستهاند.»41 محمدبن عبدالوهاب تمام اعتقادات و گفتههاى خود را به مطالب اسرائيلى و گفتههاى معلم فكرى خود ابنتيميه استناد مىكند. محمدبن عبدالوهاب، تمام مطالبى را كه به عنوان روايت از يهود دريافته است، واجبالطاعه مىداند ولى مطلبى را كه نزديك به عقايد شيعه باشد بدعت و موجب كفر مىخواند. او در تفسير آيه كريمه : «و ما قدروا اللّه حق قدره و الارض جميعاً قبضته يومالقيامة» (زمر / 67) مىگويد: «ابن مسعود گويد : يك تن از علماى يهود نزد رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم آمد و گفت يا محمد ما معتقديم خداوند آسمانها را بر يك انگشت و زمين را بر يك انگشت و آب را بر يك انگشت و خاك را بر يك انگشت و ساير مخلوقات را بر يك انگشت خود نگه داشته است و مىگويد پادشاه منم و ملك منم. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به نشانه تصديق اعتقادات آن يهودى چنان خنديد كه دندانهاى مباركش نمايان شد و آيه ياد شده را تلاوت فرمود.»42 او به تأييد مطلب ياد شده چندين مطلب ديگر را به عنوان مؤيد به نام روايت نقل مىكند سپس از مجموع آنها چنين نتيجه مىگيرد : 1 - تفسير آيه «و الارض جميعاً قبضته يومالقيامة» در كلام آن يهودى صورت گرفت. 2- تمام آن علوم (در معرفت و تفسير آيات الهى) و امثال آن علوم تا عصر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در نزد يهوديان موجود بود كه رسول خدا نه آن علوم را رد كرد و نه تأويل، يعنى همه آن علوم را با ظاهر آنها پذيرفت. 3- رسول خدا سخنان آن عالم يهودى را تصديق كرد و آيه شريفه ياد شده را در تصديق آن تلاوت فرمود. 4- خنده رضايتآميز رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم از دانش پرقيمت و گرانسنگ آن يهودى بيانگر اهميت دانش اوست. 5- تصريح يهودى به وجود دست براى خدا كه آسمان را بر يك انگشت و زمين را بر يك انگشت و... و تأييد پيامبر ازآن تصريح، بيانگر اعضا و جوارح براى خداست. 6- تصريح به سمت راست و چپ براى خدا نشاندهنده مكان و فضا براى خدا و تعلق گرفتن جاى خاص براى حضرت بارىتعالى است. ... و سرانجام اين كه خداوند بالاى عرش خود نشسته است و گاهى مثل هرموجود زنده از آن پايين مىشود.»43 عبدالله بن باز يكى از پيروان محمدبن عبدالوهاب تأويل آيات صفات را بدعت خوانده است. او در كتاب «العقيدة الصحيحة و نواقض الاسلام» با استناد به سخنان ابن تيميه تأويل قرآن را عمل كفرآميز ياد مىكند.44 ابن باز بسان معلم فكرى خود ابن تيميه و مشبّهه پيش از او، براى خدا اعضا و جوارح بسان مخلوق و انسان قايل است. ابن باز در تفسير آيه شريفه «و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام» (رحمن/27) گويد: «سؤال : در روايتى از پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم آمده كه صورت كسى را زشت نخوانيد زيرا خداوند سبحان انسان را به صورت خودش خلق كرده است. جواب : اين حديث از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم ثابت است اگر كسى را (كتك) مىزنيد مواظب صورتش باشيد. زيرا خداوند انسان را به صورت خودش آفريده است.45
ديدگاه ابوزهره
تفكر فرقه وهابيت در تأويل آيات صفات كه از انديشه ابنتيميه نشأت گرفته است از منظر حنبليان معاصر ضربه مهلكى است كه بر پيكره حنابله و اهل حديث وارد مىشود و انتساب ديدگاههاى آنان به حنابله بار ديگر مذهب حنابله را به گرايش به تجسيم - كه بارها كوشيده شده بود از آن تبرئه گردد - نزديك كرد. از آنجا كه زندهشدن اين تفكر بر حنابله گران مىآمد در تلاش افتادند كه شيوه تفسيرى مناسبى براى آيات صفات جستجو كنند. در اين ميان مىتوان از حنبلى معاصر «ابوزهره» نام برد. ابو زهره براى دورى از اعتقاد به تجسيم به راهى وارد مىشود كه غزالى آن را پيموده بود. او واژگانى ظاهرى را كه به خداوند نسبت داده مىشود به معناى كنايى آن تفسير مىكند و معتقد است كه لغت عرب گنجايش اينگونه تفسير را دارد. وى مىنويسد: «براى ما در تفسير آيات صفات، ديدگاه ديگرى است و ما به اين ديدگاه از ناحيه فرهنگ واژگان عرب (اهل لغت) دست يافتهايم. خداوند فرموده است: «يد اللّه فوق ايديهم» و فرموده است: «كل شىء هالك الا وجهه». آيا از اين واژگان تنها معانى حسيهاى كه حنابله ادعا مىكنند فهميده مىشود؟ يا اينكه معناى ديگرى كه مناسب است و شايسته بارىتعالى باشد، نيز فهميده مىشود؟ پس تفسير «يد» به «قدرت» از باب كنايه و استعاره صحيح است و تفسير «وجه» به «ذات» درست است. و درست است كه «نزول پروردگار به آسمان دنيا» به معناى نزديك بودن حساب او و نزديك بودن ذات بارى تعالى به خلق تفسير گردد. لغت گنجايش اينگونه تفسيرها را دارد و الفاظ ياد شده در قرآن اينگونه معانى را مىپذيرد. تفسير اين الفاظ به معانى كه ما ياد كرديم نسبت به ذات بارى تعالى از تفاسير حنابله مناسبتر است. حنابله مىگويند: براى خداود «يد» (دست( هست ولى ما كيفيت آن را نمىدانيم. خداوند در آسمان زمين فرود مىآيد ولى مانند فرود آمدن ما نيست.... و اين تفسيرها احالههايى است به مجهولات كه ما نه بازگشت آنها را مىفهميم و نه نهايت آن را. اما اگر آن الفاظ به معنايى كه ما بيان كرديم تفسير شوند كه همه اهل لغت آن را مىپذيرند و هم مرجع و بازگشت آن از لغت بيگانه نيست همانا ما به امورى دست پيدا مىكنيم كه در تنزيه خداوند تعالى از تجسيم نزديكتر باشد و در آن تجسيم نباشد.»46 از آنچه ياد شد به روشنى درمىيابيم كه پيروان حنابله و اهل حديث در قرنهاى بعدى خود نيز از اعتقاد حنابله به صفات الهى به شدت رنج مىبرده و آن تفكر را موجب اهانت به ذات بارىتعالى و گمراهى مردم مىدانسته و براى اصلاح آن قيام كردند. ديدگاه ابو زهره در رابطه با كفرآميز بودن برداشتهاى ابنتيميه از آيات صفات و اعتقاد او به تجسيم و تشبيه را در فصل مربوط به خودش بيان كرديم.
تفكر حسگرايى
سوگمندانه تفكر حنبلىگرى با سبك جديدترى تحت عنوان «حسگرايى» هماكنون توسط مفسران روشنفكر امروزين اهل سنت و جماعت به صورت جدى دنبال مىشود. در ميان اين روشنفكران مىتوان از نويسندگانى چون ابوالحسن ندوى و فريد وجدى و شخصيتهايى چون سيدقطب و محمدقطب نام برد. فريد وجدى در كتاب خود به نام «فى ظلال مسائل المادى» و سيد ابوالحسن ندوى در كتابهاى خود به نامهاى «ماذا خسرالعالم بانحطاط المسلمين» و «فصل عبور مسلمانان از جاهليت به اسلام» و سيد قطب و محمد قطب در بسيارى از آثار و نوشته هايشان تأمل در آيات متشابه قرآن از جمله آيات صفات و فرورفتن در اينگونه آيات را كارى عبث و باطل و دليل بزرگى بر عقب افتادگى مسلمانان ياد كردهاند. ابوالحسن ندوى در كتاب «فصل عبور مسلمانان از جاهليت به اسلام» تحت عنوان «المحكمات و البينات فىالالهيات» مىگويد : «پيامبران مردم را از ذات خدا و صفات او و آغاز و انجام جهان و سرنوشت بشر آگاه كردند و در اين زمينهها اطلاعاتى به رايگان در اختيار بشر قرار دادند و بشر را از بحث در مسايلى كه مبادى و مقدمات آن مسائل در اختيار بشر نيست (زيرا اين علوم ماوراء حس و طبيعت است)، بىنياز ساختند. اما مردم اين نعمت را قدر ندانستند و به بحث و فحص پيرامون اين مسائل كه جز گام نهادن در منطقههاى تاريك و مجهول نيست پرداختند.»47 متفكر شهيد مرتضى مطهرى در مقدمه جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئاليسم ديدگاههاى تنى چند از اين نويسندگان حسگرا را بررسى كرده و مىگويد: «ديدگاههاى امثال ندوى و فريد وجدى رجعت حنبلىگرى است ولى به صورت مدرن امروزى و پيوند خورده با فلسفه حسى غربى.»48 گفتنى است كه اين نويسندگان همانگونه كه شهيد مطهرى هم اشاره كرده است خود را از حنابله و اهل حديث نمىدانند ولى با توجه به حسگرايى غربى كه دارند مانند حنابله تأمل در آيات صفات را روا نمىدانند.
نگاهى نقادانه به ظاهرنگرى
انديشه ظاهرنگرى در آيات الهى با قطع نظر از تطورات آن در مقاطع گوناگون تاريخى به صورت كلى به ديدگاههاى زير تقسيم مىشوند: 1- اعتقاد به جسميت خدا با تشبيه او به خلق (اعتقاد عدهاى از اهل حديث و از جمله ابن تيميه و فرقه وهابيت) 2- اعتقاد به جسميت خدا با قيد «بلا كيف» و يا قيد «الكيفيه مجهولة (باور اصحاب رأى و عدهاى از اهل حديث چون احمد ابن حنبل و... و طيفى از اشاعره) 3- تفسير آيات صفات با سودجستن از استعاره 4- ديدگاه حسگرايان اكنون هر يك از اين ديدگاهها را در يك نگاه اجمالى به ارزيابى مىنشينيم:
تجسيم و تشبيه
همانگونه كه در فصلهاى پيشين ياد شد منشأ اعتقاد به تجسيم خدا و به دنبال آن تشبيه خدا به خلق، تلاشهاى دانشمندان يهود بود. شواهد تاريخى نشان مىدهد كه يهود در طرح و القاء جسميت خدا و شباهت او به خلق نقش عمده داشت. با قطع نظر از منشأ اين باور، اعتقاد به تجسيم و تشبيه خداوند با خلق، با اصول و مبانى دينى و اعتقادى مسلمانان ناسازگار بوده و قرآن كريم و احاديث نبوى با آن مخالفند. در قرآن كريم آياتى هست كه از نفى «نمونه»، «مثل» و «كفو» براى خدا خبر مىدهد : «ليس كمثله شىء» (شورى / 11) «هيچ چيزى مثل خدا نيست» و نيز آيه كريمه: «وللّه المثل الاعلى» (نحل / 60) «براى خداوند مثل بالاتر (از نظام هستى و موجودات) هست كه در تصور انسانها نمىگنجد.» و نيز آيه كريمه: «لم يكن له كفواً أحد» (توحيد / 4) «براى خداوند همتاى نيست و او واحد است». اين آيات و دهها آيات ديگر، ساحت ربالعالمين را از تشبيه و تجسيم منزه مىكند. آيات پرشمار ديگرى احاطه شدن خداوند و استقرار او در مكان معين را نفى مىكند.» «و كان اللّه بكل شىء محيطاً» (نساء / 126) «و خداوند بر همه هستى احاطه دارد.» چگونه ممكن است كه خداوند در عين اين كه «محيط» (احاطه كننده( به همه هستى و كائنات باشد، احاطه شده در عرش كه جزيى از كائنات است باشد؟ «فاينما تولّوا فثمّ وجه اللّه» (بقره / 115) «به هر كجا روآوريد خدا در آنجاست». اين آيه كريمه نيز به روشنى استقرار خدا در مكان معين را نفى مىكند. عمر عبدالسلام پس از نقل اين آيات و چندين آيه ديگر مىگويد : «اگر خداوند جسم بود، همانا در جهت خاص مكانى را اشغال مىكرد. پس هرگاه انسان به آن مكان رو نياورد به خدا رو نياورده است و خداوند از رگ گردن به انسان نزديكتر نمىباشد و خداوند در غير آن مكان با انسان نخواهد بود و احاطه كننده بر همه هستى هم نيست و بلكه او مكان خاصى را اشغال كرده و ساير مكانها از او خالى خواهد بود.»49 متون روايى مسلمانان، مملو است از روايتهايى كه ذات اقدس حضرت پروردگار (اجل و على) را از تجسيم و تشبيه منزه دانسته و اعتقاد به تجسيم را شرك ياد مىكند. صاحبنظران اسلامى در قديم و جديد چون جاراللّه زمخشرى،50 ابوالفرج ابنجوزى،51 ابوحامد غزالى،52 ابوزهره،53 علامه سيد محمود آلوسى و... و صاحبنظران شيعه با اتفاق نظر، اعتقاد به تشبيه و تجسيم را شرك و كفر خواندهاند. عمر عبدالسلام از محققان معاصر اهل سنت، ابن تيميه را به دليل اعتقادش به تجسيم خدا و تشبيه او به خلق تكفير كرده است. جزيرى نويسنده «الفقه على المذاهب الاربعه» اعتقاد به تجسيم خدا را كفر خوانده و گويد: «اعتقاد به تجسم خداى تعالى و باور به آنچه كه موجب تجسيم گردد، مستوجب كفر است و كسى كه به تجسيم اعتقاد داشته باشد، كافر و مشرك است.»54 عمر عبدالسلام پس از نقل اين مطلب گويد : «فابن تيميه والوهابيون مشركون عندالمذاهب الأربعه»55 «ابن تيميه و وهابيون نزد مذاهب اربعه مشركاند.» با توجه به معضل پيدايش تجسيم و تشبيه مىتوان به صراحت و روشنى به اين نتيجه دست يافت كه در تفسير آيات صفات، جز تمسك به تأويل آن هم با ضوابطى كه پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم و اهل بيت گرامى آن حضرت براى تأويل تعيين كردهاند، راه ديگرى نيست و ما در فصل پايانى اين نوشتار در اين زمينه سخنان گستردهترى خواهيم داشت.
صفات «بلاكيف»
و اما انتساب صفات ظاهرى به خداوند با اعتقاد به مجهول بودن كيفيت آن صفات كه به اثبات «بلاكيف» معروف شده و بيشتر اشاعره و اهل حديث و اصحاب رأى چون ابوحنيفه آن را پذيرفتهاند، نيز از اين معضل اعتقادى گره نمىگشايد. بدون ترديد اگر آيات صفات را با معناى ظاهرى آن تفسير كنيم و استقرار خداوند بر عرش و پايينآمدن او بر آسمان دنيا را بپذيريم و براى او دست و صورت و چشم و شكم و مكان و جهت و حبّ و بعض و... قائل شويم، در كيفيت آن هيچ ابهامى باقى نمىماند. همه مىدانند كه عرش به معناى تخت و استقرار بر عرش، نشستن بر آن مىباشد و نيز دست و صورت و پا و چشم و بالا و پايين آمدن، ابهامى ندارد. پس اگر اين صفات را در مورد خدا با معناى ظاهرى آنها قبول كنيم، در كيفيت آن نبايد ترديد روا داريم. بنابراين، سخنان مشبّهه و مجسّمه در قياس با اين رأى، نزديكتر به ثواب خواهد بود. بسيارى از انديشهوران و صاحبنظران به اين تفسيرها با ديده تعجب نگريسته و آن را موجب گمراهى مردم و شرك به خدا ياد كردهاند. در اين ميان مىتوان از مفسر بلند آوازه معتزلى، جاراللّه زمخشرى نام برد. زمخشرى جمله «بلاكيف» را در تنزيه خداوند از تجسيم هرگز كافى نمىداند. او معتقد است با انتساب اعضا و جوارح براى خداوند، تجسيم خدا و تشبيه او به خلق استفاده مىشود. چه جمله «بلاكيف» را بر آن ضميمه كنيم يا نكنيم. جاراللّه زمخشرى گويد: و قد شبّهوه بخلقه و تخوفوا شنع الورى فتسترا با لبلكفه ليت شعرى، لو كنت هذه اللقطه فى دفع التجسيم و التشبيه، فليكف فى مجالات آخر بان يقال فى حقة سبحانه انّ له جسماً لا كسائر الاجسام و ان له دماً لا كسائر الدماء و لحماً لا كسائر اللّحوم و...»56 «خداوند را به خلق او تشبيه كردند و چون از سرزنش مردم به بيم افتادند تشبيه را به جمله بلاكيف پوشانيدند. به جان خودم سوگند، اگر تعبير بلاكيف در دفع تجسيم و تشبيه كافى باشد، پس در مجالهاى ديگر كافى است در حق خداى تعالى بگوييم براى او جسم است اما نه مانند ديگر جسمها و براى او خون است نه مانند ديگر خونها و براى او گوشت است نه مانند ديگر گوشتها و...» ابوزهره نيز گويد : «براستى اگر اشاره حسيّه به سوى خداوند درست باشد، چگونه ممكن است به تجسيم و تشبيه منجر نگردد؟»57
استعاره و كنايه
سود جستن از معناى مجازى آيات كه متأخران براى درك آيات صفات پيشنهاد كردهاند نيز هرگز راه را به مقصود نمىگشايد؛ زيرا اولاً آيات صفات از آيات متشابه قرآن است و مفسران دستيابى به فهم آيات متشابه را از راه «علم لغت» ميسر نمىدانند. بلكه متشابهات را با رجوع به محكمات تفسير مىكنند و اينگونه از تفسير، خود همان تأويل است. مفسرانى چون آلوسى و طباطبايى از كسانى هستند كه متشابهات را از طريق ارجاع به محكمات تفسير مىكنند. گذشته از اين، معناى مجازى را در صورتى مىتوان بر معناى حقيقى و موضوع له اصلى لفظ ترجيح داد كه دليل محكم و استوار بر آن ترجيح، دلالت كند. صاحبنظرانى چون صدرالمتألهين، سيد محمود آلوسى و علامه طباطبايى بر اين مطلب تأكيد ورزيدهاند كه در آيات صفات، چگونه ممكن است صرفاً با ادعاى سود جستن از معناى مجازى، به يك مشكل اعتقادى مهم پاسخ گفت. چنان كه ياد شد، راهحل، تنها ارجاع اين آيات به محكمات است كه خود نوعى تأويل به شمار مىرود.
حسگرايى
تأمل در قرآن كريم و نصوص معتبر دينى به خوبى نشان مىدهد كه انديشه اين فرقه در زمينه نفى تأمل در آيات صفات، با وجود پيامدهاى آن، نه از خود قرآن به دست آمده و نه احاديث نبوى بر آن دلالت دارد؛ بلكه قرآن و احاديث درست برخلاف آن دلالت دارد. در قرآن كريم براى دستيابى به بعضى از مسائل اعتقادى مهم به صورت رسمى استدلال عقلى محض بكار رفته است. مانند : «لو كان فيهما آلهة الا اللّه لفسدتا» (انبياء / 22) «اگر در آسمان و زمين بيش از يك خدا مىبود آن دو (آسمان و زمين) فاسد مىشدند.» طيف گستردهاى از آيات، خلقت آسمان و زمين و اختلاف شب و روز و تسخير پديدههاى طبيعت براى انسان و ديگر آيات آفاقى و انفسى خدا بر بندگان را، مايه تفكر و انديشيدن صاحبان خرد، براى دستيافتن به حقايق اعتقادى ياد مىكنند. مفهوم و پيام اينگونه آيات، اين است كه قرآن كريم، بشر را به فهميدن مسائل مهم اعتقادى و ماوراء طبيعت دعوت مىكنند. بيشترين آيات قرآن كريم در رابطه با پروردگار جهان و بيان ذات و صفات و منزلت او نسبت به مخلوقات نازل شده است كه از باب نمونه مىتوان به آيات زير اشاره كرد : «اللّه لا اله الا هو الحىّ القيّوم لا تأخذه سنة و لا نوم» (بقره / 255) «هو الأوّل و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شىءٍ عليم» (حديد / 3) «و ان من شىءٍ إلاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله إلاّ بقدرٍ معلوم» (حجر / 21) «و عنده مفاتحالغيب لايعلمها الا هو... و لارطبٍ و لا يابسٍ إلاّ فى كتابٍ مبين» (انعام / 59) و نيز آيات حشر / 23، رعد / 11، توحيد / 4-1، بقره 284، رعد / 39، ذاريات / 4، نازعات / 5، نحل / 102، اسراء / 85، شعراء / 193، انعام / 30، و دهها آيه ديگر را مىتوان برشمرد. بدون ترديد، مسائل فوق از آن جمله است كه مسلمانان بايد به باطن آن راه يابند. در غير اين صورت، اينگونه آيات را بايد به عنوان «مجهولات لا ينحل» بپذيريم و فرض كنيم كه قرآن از ذكر آنها هدفى نداشته و تنها خواسته است كه يك سلسله مطالب غيرقابل فهم را براى گيجكردن انسانها بيان كند. به اين ترتيب مردم هم بايد بدون تأويل - آنگونه كه مسيحيت به تثليث اعتقاد دارد - با چشم بسته به آن ايمان بياورند. قرآن از سويى اين مسائل اعتقادى را مطرح كرده و از سوى ديگر، بشر را در تدبّر در فهميدن قرآن كريم و درك آيات دعوت كرده است : «كتاب انزلناه اليك مبارك ليدّبّروا آياته و ليتذكّروا اولوا الألباب» (ص / 29) «اين كتابى است پربركت كه بر تو نازل كرديم تا در آيات آن تدبر كنند و خردمندان متذكر شوند.» «افلا يتدبّرون القرآن ام على قلوبٍ اقفالها» (محمد / 24) «آيا آن ها در قرآن مجيد تدبّر نمىكنند؟ يا بر دلهايشان قفل نهاده شده است؟» بدون ترديد دعوت قرآن به تدبر در آن كتاب آسمانى، تدبر در ظاهر اين آيات نيست؛ چه اين كه فهم ظاهر اين آيات با يك نگاه سطحى نيز ميسر است. بلكه مقصود از تدبر در قرآن، تدبر در بطون قرآن و راه يافتن به مقصود آن مىباشد. از طرفى ديگر، وقتى كه به سيره شخصى رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و خاندانش مراجعه مىكنيم، هرگز به جوابهاى آمرانه و تحكّمانه برنمىخوريم. درهيچ موردى سؤال را محكوم نكرده و جمله «السئوال بدعة» را كه نشانه ضعف است، شعار خود قرار نداده است. درباره آيه «الرحمن على العرش استوى» و اين كه معنى عرش چيست و استواء بر عرش چه معنايى دارد، مكررا از ائمه اطهارعليهم السلام پرسشهايى شده است و در همه موارد به شرح و توصيف آن پرداختهاند. در توحيد صدوق و اصول كافى، بابى تحت همين عنوان باز شده است و احاديث زيادى نقل گرديده كه در همه آنها از همين موضوع سؤالاتى شده و ائمه اطهارعليهم السلام پاسخ گفتهاند. مرحوم علامه طباطبايى(ره) در تفسير آيه 54 سوره اعراف با الهام از آيات كريمه قرآنى و رواياتى كه از ائمه اهلبيتعليهم السلام در اين زمينه رسيده است، بحث ژرف و محققانهاى درباره اين مطلب انجام داده است. در قسمتى از سخنان مرحوم علامه آمده است: «معنى ندارد كه به مقدمهاى كه مستلزم نتيجهاى است امر شود، اما خود نتيجه ممنوع باشد، دعوت به تذكر و تفكر براى معرفت است نه براى چيز ديگر.»58
پی نوشتها:
1- طبرى، محمدبن جرير، تفسير طبرى، 62/ 25. 2- عبداللّه بن احمد، السنه، /209. 3- محمدابن عبدالوهاب، رسالة التوحيد، تصحيح شيخ سالم محمدحسين، /214. 4- شرح الفقه الاكبر، امام اعظم ابوحنيفه، و شرح كتاب امام ملاعلى قارى حنفى،/ 66. 5- علاقة الاثبات و التفويض،/ 46. 6- علاقه الاثبات و التفويض، / 46 و ملل و نحل شهرستانى،/ 82. 7- همان. 8- همان. 9- شهرستانى، عبدالكريم، ملل و نحل، 82/1. 10- همان. 11- ابوالعباس احمدتقى الدين ابن تيميه، المجموعة الكبرى،/ 201. 12- شهرستانى، ملل و نحل،/ 82. 13- اشعرى، على ابن اسماعيل، مقالات اشعريين، تحقيق از محمد يحيىالدين عبدالحميد، مكتبة العصرية، بيروت، 1419 ه ق، 218 /1. 14- اشعرى، على ابن اسماعيل، الأبانه،/ 22. 15- اللمع،/ 321. 16- عبداللّه ابن احمد، السنه، /184. 17 همان،/ 166. 18- شرحى بر نهجالبلاغه، ابن ابىالحديد، 223 /3، به نقل از التوحيد ابن خزيمه اين كتاب امروزه در دو جلد چاپ و منتشر مىشود و از منابع عمده فرقه وهابيت قرار گرفته است. محققان اهل سنت كه چنين مطالب مبتذل و جسمانگارى صريح در مورد خداوند را در آن برنمىتابيدند، به جرح و تخطئه و رد آن كتاب و تكفير صاحب آن برخاستهاند. مثلاً فخر رازى در تفسير آيه شريفه «ليس كمثله شىء» (شورى / 12) از ابنخزيمه و كتاب التوحيد او ياد كرده و كتاب را ضاله و مطالب آن را بدعت و نويسنده آن (ابن خزيمه) را مشرك، جاهل، مسكين، كمعقل و ... ياد كرده است. 19- جرجانى، شرح المواقف، 9 /8. 20- شهرستانى، ملل و نحل 150 /1. 21- همان 84 -82 /1. 22- همان. 23- جرجانى، شرح المواقف، 116 -115 /8. 24- المكى عاملى، شيخ حسن، الالهيات على هدى الكلمات، الكتاب و السنه و العقل (محاضرات جعفر سبحانى)، /323. 25- فخر رازى، اساسالتقديس، /263. 26- عمر عبدالسلام، مخالفة الوهابية للقرآن و السنه، /722. 27- ابن تيميه، احمد تقىالدين، الرسائل و المسائل، 209 /5. 28- ابن تيميه، تفسير سوره متبركه نور، /179 - 78. 29- ابن تيميه، احمد تقىالدين، مجموع الكبرى فى مجموعة الرسائل الكبرى، /489. 30- همان. 31- ابن تيميه، احمد تقىالدين، الفتاوى الكبرى، بيروت، دارالمعرفة، 23-21 /5. 32- همان. 33- همان. 34- ابن تيميه، الرسائل و المسائل، فصل الطرق المثبة فى اثبات اطلاق لفظ العرض و الجسم علىاللّه، 109/5. 35- ابنبطوطه، سفرنامه ابنبطوطه،/90. 36- عمر عبدالسلام، مخالفه الوهابيه للقرآن والسنه، /72. 37- جوزى، ابن قيم، مختصرالصواعق المرسله، چاپ اول، بيروت، 1405 ه ق، /112. 38- تاريخ المذاهب الاسلامى، 218 /1. 39- همان. 40- همان. 41- محمدبن عبدالوهاب، رسالة التوحيد،/ 215. 42- همان. 43- همان. 44- عبداللّهبن باز، العقيدة الصحيح و نواقض الاسلام،/ 25. 45- عبداللّه بن باز، فتاوى ابن باز، 226 /4. 46- تاريخ المذاهب الاسلامى،219 /1 و 220. 47- سيد ابوالحسن ندوى، ماذا خسرالعالم بانحطاط المسلمين، چاپ چهارم، /97. 48- شهيد مرتضى مطهرى، مقدمه بر جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئاليسم، /264. 49- عمر عبدالسلام، مخالفة الوهابية للقرآن و السنه،/ 9. 50- الالهيات على هدى الكتاب، (محاضرات سبحانى)، / 32 به نقل ملل و نحل شهرستانى. 51- تاريخ المذاهب الاسلامى، 218 /1. 52- الالهيات على هدى الكتاب، /235. 53- همان. 54- عمر عبدالسلام، مخالفة الوهابية للقرآن و السنه،/ 105. 55- همان. 56- الالهيات على هدى الكتاب (محاضرات سبحانى)/ 321. 57- تاريخ المذاهب الاسلامى،218 /1. 58- طباطبايى، سيدمحمد حسين ، الميزان، 157 /8.
چکیده: امامت ابراهيم (ع) از موضوعاتى است كه در معنا و حقيقت آن ديدگاههاى گوناگونى از سوى مفسران مطرح شده است. اين نوشتار با بررسى چهار ديدگاه: امامت به معناى نبوت، رهبرى سياسى، پيشوايى پيامبران و راهنمايى باطنى به نقد و ارزيابى آنها پرداخته و خود با ارائه ديدگاه پنجمى (امامت به معناى پيشاهنگى در عمل) بر اين باور است كه اين ديدگاه با آيات قرآن سازگارتر مىنمايد.
برخى از معارف و آموزههاى قرآن كريم به ظاهر ساده و آسان مىنمايد؛ امّا درك و فهم حقيقت آن، تأمل و ژرفكاوى زيادى مىطلبد. يكى از آن آموزهها، موضوع امامت حضرت ابراهيمعليه السلام است. قرآن كريم اين حقيقت را به صراحت و وضوح بيان مىكند كه حضرت ابراهيمعليه السلام پس از آزمايشها و امتحانهاى فراوان و متعدد به مقام امامت برگزيده شد: «و اذا ابتلى ابراهيم ربّه بكلمات فاتمّهنّ قال انّى جاعلك للنّاس اماماً. قال و من ذرّيّتى قال لا ينال عهدى الظالمين.» (بقره/ 124) «(به خاطر آوريد) هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده اين آزمايشها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز امامانى قرار بده) خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمىرسد.» با توجه به اينكه اتمام و پايان اين آزمايشها در اواخر عمر حضرت ابراهيمعليه السلام بوده است و در نتيجه اعطاى مقام امامت در زمانى صورت گرفته كه ابراهيم پيامبر بوده است، اين پرسش مطرح مىشود كه مقام امامت چگونه مقام و منصبى است كه ابراهيم به رغم نبوت و پيامبرى اش فاقد آن بوده و سپس بدان نائل شده است؟ پاسخ بدين پرسش به ظاهر ساده، فوق العاده دشوار است؛ زيرا نبوت و پيامبرى خود نوعى امامت يادست كم متضمن امامت است. چگونه ممكن است پيامبر در بخش عمده دوره نبوت و پيامبريش فاقد مقام امامت باشد و سپس بدان دست يابد؟! همين دشوارى باعث گرديده است كه بسيارى از مفسّران تفسير آيه يادشده را بگذارند و بگذرند و تعدادى نيز كه پيرامون آن سخن گفتهاند، ديدگاهها و نظريات متفاوت و متضادى را اظهار كردهاند كه برخى از آنها توجيه درستى ندارد. در اين نوشتار تلاش مىكنيم نخست به ديدگاههاى مطرح شده راجع به مفهوم و معناى امامت در آيه بالا بپردازيم و سپس به برداشتى كه خود بدان، رسيدهايم و گمان مىكنيم كه با ساير آيات و نيز روايات پيرامون امامت سازگارتر است اشاره نماييم.
امامت ابراهيم عليه السلام در نگاه مفسّران
همانگونه كه اشاره شد مفسّران در معناى امامت ابراهيمعليه السلام ديدگاههاى متفاوت دارند. در اين جا به صورت فشرده و گذرا به بررسى اين ديدگاهها مىپردازيم.
1- امامت = نبوت
بسيارى از مفسّران اهل سنت امامت را در آيه، به معناى نبوت گرفتهاند؛ بدين صورت كه نخست امامت را به لحاظ مفهوم لغوى به مقتدا و پيشوا بودن تعريف مىكنند آنگاه در مورد ابراهيمعليه السلام به معناى پيشواى دينى يا پيشوا در دين مىگيرند و آنرا مترادف با نبوت مىشمارند. مراغى در اين زمينه مىگويد: «قال انّى جاعلك للنّاس اماما. اى انّى جاعلك للنّاس رسولاً يؤتم بك و يقتدى بهديك الى يوم القيامة فدعا الناس الى الحنفية السمحة وهى الايمان باللَّه و توحيده و البرائة من الشرك...»1 «گفت تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. يعنى ترا براى مردم پيامبر قرار دادم كه به تو اقتدا كنند و از هدايتت تا روز قيامت پيروى نمايند و ابراهيم نيز مردم را به دين آسان حنيف كه عبارت است از ايمان به خدا و يگانگىاش و برائت از شرك، فراخواند.» قاسمى در محاسن التأويل مىنويسد: «المراد بالعهد تلك الامامة المسئول عنها و هل كانت الاّ الامامة فى الدين و هى النبوّة التى حرمها الظالمون من ذريتة.... فظهر ان المراد من العهد انّما هو الامامة فى الدين خاصة...»2 «مقصود از عهد در آيه همان امامت مورد درخواست است و آيا اين جز همان امامت در دين كه نبوت است و فرزندان ظالم ابراهيم از آن محرومند مىباشد؟... پس آشكار شد كه مراد از عهد همان امامت در دين است فقط.» فخر رازى مىگويد: «قال اهل التحقيق المراد من الامام ههنا النبى و يدّل عليه وجوه...»3 همچنين آلوسى مىنويسد: «المراد به ههنا النبى المقتدى به فان من عداه لكونه مأموم النبى ليست امامته كامامته.»4 اين ديدگاه به رغم مقبوليتش نزد اهل سنت، بر يك پيش فرض غلط استوار است و آن اينكه ابراهيمعليه السلام قبل از اعطاى امامت، پيامبر نبوده است. در حالى كه از يك سو آزمايشها و امتحانات ابراهيمعليه السلام از دوره جوانى (در آتش افكنده شدن) تا كهنسالى (ذبح اسماعيل) ادامه داشته است. از سوى ديگر آيه به صراحت مىگويد كه جعل امامت بعد از اتمام و پايان رساندن آزمايشها صورت گرفته است. نتيجه آن مىشود كه اگر امامت همان نبوت باشد بايد ابراهيم در دوره كهولت و پيرى به پيامبرى رسيده باشد!!! و اين چيزى است كه هيچ مسلمانى نمىپذيرد. فخر رازى با توجه به همين اشكال مىگويد چون خداوند مىدانست كه ابراهيم اين آزمايشها را پس از پيامبرى اش با موفقيت سپرى مىكند، از اينرو پيشاپيش به او مقام نبوت داد.5 معناى اين سخن آن است كه فعل ماضى «اتمّهنّ» به معناى فعل مضارع «يتمّهنّ» است. واين توجيهى است كه هيچ مبناى معقولى ندارد. گذشته از اين بر اساس اين نظريه جاى اين پرسش است كه چرا خداوند به جاى نبوت، امامت تعبير كرد؟ يعنى اگر مقصود از امامت نبوت بود بايد مىفرمود انّى جاعلك نبيّاً
2- امامت= رهبرى سياسى
برخى مفسّران امامت ابراهيمعليه السلام را به معناى زعامت و رهبرى سياسى - اجتماعى گرفتهاند و بر اين باورند كه ابراهيمعليه السلام پيش از ابتلاء پيامبر بود امّا تدبير و مديريت امور جامعه از قبيل تأديب جنايتكاران، اقامه حدود، جمع آورى ماليات، دفاع در مقابل دشمن و... را به عهده نداشت. پس از پايان آزمايشها خداوند اين منصب را به او عطا فرمود. اين نظريه را مىتوان از مجمع البيان طبرسى به دست آورد؛ زيرا مرحوم طبرسى نخست مىگويد امامت به معناى مقتدائى و پيشوائى است. آنگاه پيشوائى را به دو قسم تقسيم مىكند: 1- پيشوائى در گفتار و رفتار 2- رهبرى و تدبير امور جامعه سپس مىگويد معناى نخست ملازم نبوت است و هر پيامبرى، پيشوا در گفتار و رفتار نيز است. امّا معناى دوم ملازم نبوّت نيست؛ ممكن است پيامبر باشد امّا منصب زعامت و رهبرى سياسى و اجتماعى را نداشته باشد. بعد مىگويد چون اسم فاعل «جاعل» متضمن زمان حال يا آينده است و نه گذشته و گرنه عمل نمىكرد و «اماماً» را نصب نمىداد، پس جعل امامت در گذشته نبوده، از سوى ديگر ابراهيمعليه السلام قبل از آزمايشها و جعل امامت، پيامبر بوده است. نتيجه اين مىشود كه اين منصب پيشواى به معناى نخست كه ملازم بانبوت و پيامبرى است، نمىباشد؛ بلكه به معناى دوم يعنى زعامت و رهبرى سياسى است.6 بلاغى نيز در تفسير آلاء الرحمن همين نظريه را پذيرفته است.7 اين تفسير نيز با واقعيت سازگار نمىنمايد؛ زيرا در تاريخ و نيز در قرآن هيچ نشانهاى از حكومت و زعامت ابراهيمعليه السلام مطرح نشده است. اگر چنانچه امامت ابراهيمعليه السلام به معناى رهبرى سياسى و اجتماعى وى باشد، بايد گزارشى هر چند كوتاه از اين پديده در تاريخ زندگى ابراهيمعليه السلام به چشم بخورد در حاليكه نه در تاريخ و نه در آيات قرآن چنين گزارشى نيامده است. گذشته از اين كه بر پايه اين ديدگاه مقصود از «ناس» مردم زمان ابراهيمعليه السلام خواهد بود و اين مخالف اطلاق است.
3- امامت = پيشوائى پيامبران
بعضى از مفسّران امامت ابراهيمعليه السلام را به معناى پيشوائى وى نسبت به انبياء غير اولواالعزم مىداند و بر اين باور است كه امامت پيامبران سه سطح دارد: يكى امامت نسبت به مردم عادى كه در اين سطح تمام انبياء امامند. دوم امامت بر مردم و پيامبران غير اولواالعزم كه اين سطح از امامت ويژه پيامبران اولواالعزم است و امامت ابراهيمعليه السلام ازين گونه مىباشد. سوم امامت بر مردم و تمام انبياء چه اولواالعزم و چه غير اولواالعزم كه اين درجه امامت ويژه پيامبر اسلام است. به دليل اينكه تمام پيامبران وظيفه داشتند به پيامبرى و نبوت پيامبر اسلام ايمان بياورند و تن دهند «و اذ أخذ اللَّه ميثاق النّبييّن لما اتيتكم من كتابٍ و حكمةٍ ثم جائكم رسولٌ مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءَأقررتم و أخذتم على ذالكم اصرى قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشّاهدين.» (آل عمران/ 81) بنابراين با توجه به اينكه ابراهيمعليه السلام قبل از نيل به مقام امامت، پيامبر بوده است، پس مقصود از امامت، سطح نخست نيست. از سوى ديگر با توجه به آيه بالا كه همه پيامبران مأمور به پذيرش پيامبرى پيامبر اسلام بودهاند، امامت ابراهيمعليه السلام از گونه سطح سوم نيز نيست پس ناگزير بايد از گونه دوم باشد. دكتر صادقى مىگويد: «فلانّ الامامة هناهى بعد كامل العبودية والنبؤة و الرسالة و النبوة والخلّة حيث تخطّاها الى القمة مرحلياً كلاً تلوا الاخرى اذا فهى الامامة بين المرسلين دون سائر الناس فحسب حيث الامامة الرسالية على الناس كانت له سابقة فلتكن الامامة الحاصلة بعد اتمام كلماتها هى الامامة على المرسلين كماهم على سائرالناس.»8 «از آنجا كه امامت در مورد ابراهيمعليه السلام بعد از مقام عبوديت، نبوت، رسالت و خلّت بوده است چه اينكه آن حضرت همه اين مراحل را يكى پس از ديگرى گذرانده بود، ناگزير بايد مقصود از آن امامت ميان پيامبران باشد نه مردم عادى فقط. چون امامت ميان مردم را قبلاً داشته است.» اين نظريه نيز از جهات گوناگون خدشهپذير است. نخست اينكه با ظاهر آيه نمىسازد چون در آيه «ناس» آمده است و اين،ظهور در همه مردم دارد ونه خصوص انبيا. و ثانياً امامت بر انبياء به ويژه با قيد غير اولواالعزم كه مفسّر بر آن تأكيد دارد، معناى جز پيشوائى و سلطه شريعت ندارد. واين بدان معناست كه امامت ابراهيمعليه السلام همان حاكميت شريعت وى تا زمان شريعت موسىعليه السلام است. و اين، از يك سو با ظاهر آيه ناسازگار است؛ چون آيه امامت را به خود ابراهيمعليه السلام نسبت مىدهد، در صورتى كه بر پايه اين تفسير بايد به شريعت نسبت داده شود. از سوى ديگر باعث محدوديت امامت ابراهيمعليه السلام براى يك دوره خاص يعنى تا زمان حضرت موسىعليه السلام مىگردد، امرى كه هم با اطلاق واژه «ناس» نمىسازد و هم با مقام امتنان كه آيه در آن قرار دارد.
4- امامت= راهنمائى باطنى
علامه طباطبائى مفسّر الميزان بر اين باور است كه امامت در آيه ياد شده به معناى هدايت باطنى انسانهاست. بر پايه اين ديدگاه حضرت ابراهيمعليه السلام تا قبل از جعل امامت تنهاهدايت گر و راهنماى انسانها بر اساس شريعت و دين بود، امّا پس از آن، جلودار جانها و دلهاى انسانها به سوى حق و مقامات معنوى گرديد كه با تصرف تكوينى آنها رابه مقامات شايستهشان مىرساند.9 منطق واستدلالى كه اين نظريه بر آن استوار است، مركب از چند مقدمه مىباشد: 1- در آيات قرآن امامت همراه و ملازم هدايت معرفى شده است: «والّذى نجده فى كلامه تعالى انّه كلّما تعرض لمعنى الامامة تعرض معها للهداية تعرّض التفسير قال تعالى فى قصص ابراهيمعليه السلام: «و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلةً و كُلاًّ جعلنا صالحين. و جعلناهم أئمّةً يهدون بامرنا» (انبياء/ 72-73) و قال سبحانه: «و جعلنا منهم ائمّةً يهدون بامرنا لمّا صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون» (سجده/ 10(24 2- هدايت ياد شده در آيات، مطلق نيست؛ بلكه مقيد به «امرالهى» گرديده و اين بدان معناست كه هدايتگرى امام به وسيله امرى الهى صورت مىگيرد: «ثم قيّدها بالامر فبيّن ان الامامة ليست مطلق الهداية بل هى الهداية التى تقع بامراللَّه»11 3- مقصود از «امرالهى» امر و فرمان تشريعى نيست؛ بلكه فرمان، تكوينى است كه در آيه «انّما أمره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون» (يس /82) معرفى گرديده است. دليل بر اين مطلب آن است كه امامت مستلزم هدايتگرى است. پس جعل امامت براى ابراهيمعليه السلام سبب اعطاى مقام هدايتگرى به وى خواهد بود، و از آن جا كه ابراهيمعليه السلام قبل از امامت به لحاظ نبوت و پيامبريش مقام هدايتگرى به معناى ارائه طريق داشته است، ناگزير هدايتگرى ناشى از امامت به معناى ارائه طريق نيست؛ بلكه مفهوم ايصال به مطلوب دارد. از سوى ديگر ايصال به مطلوب نوعى تصرف تكوينى در نفوس جهت سير دادن آنان به سوى كمال است. پس مقصود از «امر الهى» كه سبب اين هدايت و تصرف است، بايد فرمان ايجادى و تكوينى باشد. 4- فرمان تكوينى الهى كه منشأ تسلّط و تصرف در نفوس انسانها مىشود، چيزى جز فيوضات معنوى و مقامات باطنى نيست كه امام و هدايتگر نخست بدانها نائل مىشود. سپس از طريق او به نفوس و جانهاى ديگران سرايت مىكند. نتيجه چهار مقدمه بالا اين است كه كسى كه به مقام امامت نائل مىشود، در حقيقت به مقام و مرتبه تسلط و تصرف بر جانها مىرسد و روح و دل انسانها را به سمت كمالات سوق ميدهد. پس امامت ابراهيمعليه السلام به معناى هدايت باطنى و تصرف بر جانهاست. علامه مىگويد: «ان هذه الهداية المجعولة من شئون الامامة ليست هى بمعنى ارائة الطريق لان اللَّه سبحانه جعل ابراهيمعليه السلام اماماً بعد ما جعله نبياً - كما اوضحناه فى تفسير قوله: «انّى جاعلك للناس اماماً» فيما تقدم - ولاتنفك النبوة عن الهداية بمعنى ارائة الطريق فلايبقى للامامة الاّ الهداية بمعنى الايصال الى المطلوب و هى نوع تصرف تكوينى فى النفوس بتيسيرها فى سيرالكمال و نقلها من موقف معنوى الى موقف آخر. و اذا كانت تصرفاً تكويناً و عملاً باطنياً فالمراد بالامرالذى تكون به الهداية ليس هو الامر التشريعى الاعتبارى بل ما يفسره فى قوله: «انّما أمره اذا أراد شيئاً ان يقول له كن فيكون. فسبحان الّذى بيده ملكوت كل شىء» (يس/ 82-83) فهو الفيوضات المعنوية و المقامات الباطنية التى يهتدى اليها المؤمنون باعمالهم الصالحة و تيلبسون بها رحمة من ربهم. و اذا كان الامام يهدى بالامر - و الباء للسببيّة او الآلة - فهو متلبس به اولاً و منه ينتشر فى الناس على اختلاف مقاماتهم فالامام هوالرابط بين الناس و بين ربهم فى اعطاء الفيوضات الباطنية و اخذها كما ان النبى رابط بين الناس و بين ربهم فى اخذ الفيوضات الظاهرية و هى الشرايع الالهية تنزل بالوحى على النبىصلى الله عليه وآله وسلم و تنتشر منه و بتوسطه الى الناس و فيهم.»12 «اين هدايت كه خدا آن را از شئون امامت قرا داده، هدايت به معناى راهنمائى نيست؛ چون مىدانيم كه خداى تعالى ابراهيمعليه السلام را وقتى امام قرار داد كه سالها داراى منصب نبوت بود. همچنانكه توضيحش در ذيل آيه «انّى جاعلك للناس اماما» گذشت. و معلوم است كه نبوت منفك از منصب هدايت به معناى راهنمائى نيست. پس هدايتى كه منصب امام است نمىتواند معناى غير از رساندن به مقصد داشته باشد و اين معنا يك نوع تصرف تكوينى در نفوس است كه با آن تصرف راه را براى بردن دلها به سوى كمال و انتقال دادن آنها از موقفى به موقفى بالاتر هموار مىسازد. و چون تصرفى است تكوينى و عملى است باطنى، ناگزير مراد از امرى كه با آن هدايت صورت مىگيردنيز امر تكوينى خواهد بود نه تشريعى كه صرف اعتبار است؛ بلكه همان حقيقتى است كه آيه شريفه: «انّما أمره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء» آن را تفسير كرده است كه عبارت است از فيوضات معنوى و مقامات باطنى كه مؤمنين به وسيله عمل صالح به سوى آن هدايت مىشوند و مشمول رحمت پروردگارشان مىگردند. و چون امام به وسيله امر هدايت مىكند - با در نظر گرفتن اينكه باء در «بأمره» باء سببيت و يا آلت است - مىفهميم كه خود امام قبل از هر كس متلبس به آن هدايت است. و از او به ساير مردم منتشر مىشود و برحسب اختلافى كه در مقامات دارند هر كس به اندازه استعداد خود از آن بهرهمند مىشود. از اين جا مىفهميم كه امام رابط ميان مردم و پروردگارشان در اخذ فيوضات ظاهرى و باطنى است. همچنان كه پيغمبر رابط ميان مردم و خداى تعالى است در گرفتن فيوضات ظاهرى يعنى شرايع الهى كه از راه وحى نازل گشته و از ناحيه پيغمبر به ساير مردم منتشر مىشود.» خلاصه سخن علامه اين است كه امامت همراه با هدايت است و منشأ هدايت امر تكوينى است. پس هدايت نيز بايد از مقوله تكوينيات باشد و هدايت اين چنينى، همان تصرف و تسلط بر نفوس و جانهاست كه از آن به هدايت باطنى ياد مىكنند. بنابراين امامت به طور كلى و در مورد ابراهيمعليه السلام به ويژه به معناى هدايت باطنى است. اين نظريه كه پس از علامه به صورت يك نظر پذيرفته شده در عرصه قرآنپژوهى، تلقى مىشود، گرچه جاذبههاى خودش را دارد، امّا اگر مورد مداقه قرار گيرد، چندان خالى از اشكال نمىنمايد: اولاً از آنرو كه امامت هميشه ملازم با هدايت به معناى راهنمائى به راه راست كه بار مثبت دارد، نيست؛ بلكه بر اساس كاربرد قرآنى واژه امامت تنها چيزى كه مىتوان گفت همراه بودن امامت با نوعى نشان دادن يا فراخواندن به چيزى يا به تعبير ديگر پيشوائى و جلودارى از گروهى در مسيرى است؛ اعم از اينكه مسير درست و حق باشد يا نادرست و باطل. چنانكه همانندى ساختارى دو آيه زير نشان مىدهد: «وجعلنا هم ائمّة يهدون بامرنا» (انبياء/ 73) «و جعلناهم ائمّةً يدعون الى النّار» (قصص/ 41) پس نخستين مقدمه استدلال علامه خدشهپذير است. و ثانياً اينكه مقصود از «امر» در آيه: «يهدون بأمرنا» فرمان تكوينى و ايجادى باشد، چندان با آيات قرآن همخوانى ندارد. توضيح آنكه واژه «امر» كه از نظر مفهومى داراى گونهاى ابهام است، آنجا كه در آيات قرآن به خدا نسبت داده شده است، بر يكى از دو چيز قابل تطبيق است: يكى فعل الهى و ديگر وحى و كلام الهى. به عنوان نمونه در آياتى چون: «ولمّا جاء أمرنا نجّينا هوداً و الذين آمنوا معه» (هود/ 58) «فاذا جاء أمرنا و فار التّنّور» (مؤمنون/ 27) «واذا أردنا ان نهلك قريةً أمرنا مترفيها ففسقوا فيها» (اسراء/ 16) «وكان أمر اللَّه مفعولاً» (احزاب/ 37) «وكان أمراللَّه قدراً مقدوراً» (احزاب/ 38)، مصداق امر همان فعل الهى است. امّا در آيات ديگر چون: «فعقروا النّاقة و عتوا عن امر ربّهم» (اعراف /77) «ففسق عن امر ربّه» (كهف/ 50) «فقاتلوا الّتى تبغى حتّى تفىءَ الى أمراللَّه» (حجرات/ 9) «وكذالك اوحينا اليك روحاً من أمرنا» (شورى/ 52) «ينزّل الملائكة بالرّوح من أمره على من يشاء من عباده» (نحل/ 2) مصداق امر، وحى الهى است. حال پرسش اين است كه درموضوع هدايت، امر الهى به كدام معناست، فعل خدا، مقصود است يا وحى الهى؟ وقتى حوزه هدايت را در آيات مورد بررسى قرار مىدهيم، مىبينيم آنگاه كه خداوند از وسيله و ابزار هدايت سخن گفته است، تنها از وحى و تجليات آن نام برده است و نه چيز ديگر: «إنّ هذاالقرآن يهدى للّتى هى اقوم» (اسراء/ 9) «و ممّن خلقنا أمّةٌ يهدون بالحق و به يعدلون» (اعراف/ 181) «و كذالك اوحينا إليك روحاً من أمرنا ماكنت تدرى ماالكتاب و لاالايمان و لكن جعلناه نوراً نهدى به من نشاء من عبادنا» (شورى/ 52) «قد جائكم من اللَّه نور و كتاب مبين . يهدى. به اللَّه من اتّبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النّور باذنه و يهديهم الى صراطٍ مستقيم» (مائده/ 16-15) «وانزل التوراة و الانجيل . من قبل هدىً للنّاس» (آلعمران/ 4-3). اين آيات به وضوح نشانگر آن است كه سنت هدايت الهى آنگاه كه از طريق واسطه انجام مىگيرد ابزارى جز وحى (به معناى اعم كه الهام را نيز در بر مىگيرد) ندارد و هر گونه هدايتگرى واسطهها چه انبياء چه اولياء، تنها از اين راه صورت مىگيرد. حال اگر آيه «يهدون بامرنا» را كه طبق تصريح علامه از ابزارى به نام «امر» ياد مىكند، در پرتو آيات بالا قرار دهيم، ابهام مفهومى آن زدوده شده و مشخص مىگردد كه مقصود از آن نيز همان وحى الهى است و نه فعل الهى تا بعد مجبور شويم هدايت برآمده از آن را به تناسب فعل الهى، از مقوله افعال و تصرف تكوينى بگيريم. نكتهاى كه در اين موضوع شايان توجه است اين است كه علامه طباطبائى واژه «امر» در آيه «يهدون بأمرنا» را با آيه 83 سوره يس «انّما أمره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون» تفسير كرده و از آن امر تكوينى و تصرف باطنى مىفهمد، در حالى كه آيه 82 سوره يس در مورد آفرينش وايجاد تكوينى است: «او ليس الّذى خلق السماوات و الارض بقادرٍ على ان يخلق مثلهم بلى و هوالخلاّق العليم. إنّما أمره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون» (يس/ 82-81) طبيعى است كه در چنين زمينهاى مقصود از «امر» همان فرمان تكوينى خواهد بود. مؤيد اين مطلب آنكه خداوند در آيات ديگر از قضاى تكوينى با چنين تعبيرى سخن گفته است مانند: «و اذا قضى أمراً فانّما يقول له كن فيكون» (بقره/ 117) «إذا قضى أمراً فانّما يقول له كن فيكون» (آل عمران/ 47) «إذا قضى أمراً فانّما يقول له كن فيكون» (مريم/ 35) «هو الّذى يحى و يميت فاذا قضى أمراً فانّما يقول له كن فيكون» (غافر/ 68) اما همانگونه كه پيشتر ياد شد در ساحت هدايت با واسطه، از ابزارى جز القاء و ارسال حقايق توسط انبياء و اوليا سخن به ميان نيامده است. نتيجه آن مىشود كه علامه حقيقتى را كه در زمينه تكوين مجال و موضوعيت دارد، تفسيرگر پديده تشريعى قرار داده است و در نهايت هدايت تشريعى را به هدايت تكوينى و وجودى تبديل كرده است. بنابراين بر فرض بپذيريم كه امامت همواره ملازم با هدايت و راهنمائى به راه راست است، امّا اينكه اين هدايتگرى نوعى تصرف وتسلط تكوينى بر جانها و ضماير باشد، چندان مبناى استوارى ندارد. گمان نويسنده آن است كه آنچه باعث گرديده علامه هدايت را در آيه «يهدون بامرنا» به تصرف باطنى تفسير كند، توجيه امامت ابراهيمعليه السلام و تفكيك آن از نبوت آن حضرت است، چنانكه از عبارت زير استفاده مىشود: «ان هذه الهداية المجعولة من شئون الامامة ليست هى بمعنى ارائة الطريق لان اللَّه سبحانه جعل ابراهيمعليه السلام اماماً بعد ما جعله نبياً... ولا تنفك النبوة عن الهداية بمعنى ارائة الطريق فلا يبقى للامامة الاّ الهداية بمعنى الايصال الى المطلوب و هى نوع تصرف تكوينى فى النفوس...»13 بنابراين اگر توجيه ديگرى براى امامت ابراهيمعليه السلام بيابيم كه بتواند با نبوت آن حضرت نيز سازگار باشد، نيازى به تفسير علامه نخواهد بود.
5- امامت= پيشاهنگى در عمل
برداشت نويسنده از آيه امامت ابراهيمعليه السلام اين است كه امامت آن حضرت پيشوائى علمى نيست؛ بلكه پيشوائى عملى است. يعنى ابراهيمعليه السلام راهنما (نشان دهنده راه) يا راهبر (رساننده به مطلوب) نيست؛ بلكه نماد و نمونه كامل رونده راه عبوديت است و ايندو يعنى راهنما بودن و رونده نمونه راه بودن، يا به تعبير ديگر پيشواى علمى و پيشواى عملى بودن گر چه در يك نقطه اشتراك و همانندى دارند و آن پيشوائى و مقتدا بودن است، هر دو سالار قافله و جلودار جمعاند و ديگران بايستى گفتار و رفتارشان را با گفتار و رفتار آنان عيار كنند و در راه آنان گام بگذارند، امّا يك تفاوت عمده هم دارند وآن اينكه پيشوائى علمى پديده و منزلت اعطائى است كه خداوند بر پايه شايستگىهاى افراد بدانها اعطا مىكند: «اللَّه أعلم حيث يجعل رسالته» (انعام/ 124) «قل إنّ الفضل بيداللَّه يؤتيه من يشاء و اللَّه واسع عليم» (آل عمران/ 73). امّا پيشوائى عملى مقام كاملاً اكتسابى و محصول تلاشها و مجاهدتهاى خود فرد است كه بايد چنان بر طبق معيارهاى دقيق عبوديت زندگى كند كه در نهايت سر قافله و جلودار انسانهايى كه عزم رفتن در اين راه دارند، قرار گيرد. ابراهيمعليه السلام اين گونه بود. او پس از سپرى كردن تمام امتحانات و آزمايشهاى الهى كه زمينه ظهور و پديدارى لياقتها و شايستگىهاى او در بندگى و تسليم بود، به امامت رسيد و چنين امامتى جز از طريق همين عمل و آزمايشها قابل دسترسى نيست. در اين جا دو پرسش مطرح مىشود: نخست آنكه اگر امامتعليه السلام به معناى پيشاهنگى در عمل باشد كه از مقوله پديدهها و امور رسيدنى است نه دادنى، دراين صورت جعل الهى چه معنا دارد؟ ديگر اينكه پيامبران همانگونه كه پيشواى در علماند، پيشواى در عمل نيز هستند؛ يعنى در ساحت عمل نيز پيش و بيش از ديگران در مسير عبوديت قدم مىنهند، پس چگونه است كه ابراهيمعليه السلام پس از سالها پيامبرى به مقام امامت و پيشوائى در عمل مىرسد؟ در رابطه با پرسش نخست، بايد گفت جعل امامت از سوى خداوند به معناى اعطا نيست؛ بلكه به مفهوم تصديق و تصويب و رسميت بخشيدن است. يعنى ابراهيمعليه السلام در حركت در مسير عبوديت و بندگى خدا به جايى رسيد كه خداوند تقدّم و جلودار بودنش را تصديق كرد و آن را به همه انسانها اعلام نمود. چنانكه در آيه: «و جعلناهم ائمّةً يدعون الى النّار» (قصص/ 41) كه ساختار همانند با آيه: «و جعلنا هم ائمّةً يهدون بأمرنا» (انبياء/ 73) دارد، نيز جعل به همين معناست و نه اعطا و بخشش. بدين ترتيب معناى آيه: «انّى جاعلك للنّاس اماماً» اين خواهد شد كه من تو را با توجه به اين مقام و منزلتى كه در عبوديت و بندگى كسب كردهاى، به عنوان الگو و اسوه جلو چشم مردم قرار مىدهم كه همه انسانها نمونه كامل بنده خدا را ببينند و به او اقتداء كنند. و امّا پرسش دوم، آنچه در اين زمينه مىتوان گفت اين است كه گرچه تمام انبياء و پيامبران در عبوديت و بندگى و تسليم در برابر اراده الهى، نسبت به امت خويش پيش گامند، امّا اين واقعيت را نيز نمىتوان انكار كرد كه مسير عبوديت، مسير بى پايان است و پيامبران در اين مسير برابر نيستند؛ بلكه برخى بر برخى ديگر برترى دارند. چنانكه قرآن مىگويد: «تلك الرّسل فضلنا بعضهم على بعضٍ منهم من كلّم اللَّه و رفع بعضهم درجاتٍ ...» (بقره/ 253) «ولقد فضّلنا بعض النّبييّن على بعضٍ و آتينا داود زبوراً» (اسراء/ 55). بنابراين همه پيامبران نمىتوانند امام و پيشوا و مقتدا باشند. تنها كسانى به اين مقام مىرسند كه در اوج باشند و بسان ابراهيمعليه السلام همه آزمايشها را پشتسر گذاشته باشند. پس هيچ اشكالى ندارد كه برخى پيامبران به رغم مقام نبوت و پيامبرى و راهنمائى انسانها به سوى عبوديت و بندگى، در عمل به مقام پيشوائى نرسند؛ بلكه در اين ساحت پيرو پيامبران برتر از خود باشند، كه آنان امام و پيشوايند. از آنچه تا كنون گفته شد يك حقيقت آشكار مىشود و آن اين كه امامت ابراهيمعليه السلام از سنخ امامت در آيه «و جعلناهم أئمّةً يهدون بأمرنا» (انبياء/ 73) نيست؛ زيرا امامت در اين آيه به معناى راهنمائى علمى و به وسيله وحى است كه ويژه پيامبران مىباشد و ابراهيمعليه السلام قبل از امامت اين مقام را داشت. بلكه از سنخ امامت در آيه: «واجعلنا للمتّقين إماماً» (فرقان/ 74) است كه به معناى پيش گامى و پيشاهنگى در ساحت عبوديت و تقواست و «عبادالرحمان» به عنوان يك آرزو، نيل به آن را از خداوند درخواست مىكنند. ابراهيمعليه السلام «عبدى» است كه با تلاش و اخلاص به اين مقام رسيده و آرزويش به عمل پيوسته است و خداوند اين نيل و رسيدن را به همه انسانها نشان مىدهد و آنان را به اقتداء و پيروى از ابراهيمعليه السلام فرا مىخواند.
پی نوشتها:
1- المراغى، احمد مصطفى، تفسير المراغى، 209/1 2- قاسمى، محمد جمال الدين، محاسن التأويل، 246/2-1 3- فخر رازى، محمد بن عمر، التفسير الكبير، 39/4-3 رك نيز: المنار، 455/1 4- آلوسى، شهاب الدين السيدمحمود، روح المعانى، 375/2-1 رك نيز: التفسير المنير، وهبه ذهيلى، 306/1-2 5- فخر رازى، محمد بن عمر، التفسير الكبير، 39/4-3 6- طبرسى، فضل بن الحسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، 380/1-2 7- بلاغى، جواد، آلاء الرحمن، 241/1 8- صادقى، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن، 126/1-2 9- طباطبائى، سيدمحمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 275/1 10- همان، / 274 11- همان. 12- همان، 304/14 13- همان.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن