سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
چکیده: شناخت صحيح و دقيق آيات و سورههاى مكى و مدنى از مهمترين قرينههاى لازم در تفسير و تبيين وحى آسمانى و الهى قرآن به شمار است. با وجوداين ضرورت، مفسران و قرآن پژوهان در موارد متعددى از اين توشه و زاد راه محرومند! گو اينكه عالمان تيزبين و ژرفانديش قرآنى از تدارك و تأمين اين توشه ضرورى دست نَشُسْته، خويش را درگير امر نموده و در صدد بازيابى هر چه بيشتر و بهتر آن بر آمده و تلاشهاى قابل ارجى را سامان بخشيدهاند. اين مقاله به بررسى و تحليل ديدگاه »سيد قطب«، كه يكياز مبرزترين مفسران قرآن است، در شناخت آيات و سورههاى مكى و مدنى و ضرورت اهميت اين شناخت پرداخته و بر آن شده تا كنجكاوىها و موشكافىهاى اين مفسر پر ارج را در اين عرصه بنماياند.
كليد واژهها:علوم قرآنى، ترتيب نزول، مكى و مدنى، سيدقطب، فى ظلال القرآن.
مقدمه
مبحث «مكى و مدنى» يكى از مباحث مهم علوم قرآنى است كه به صورت طبيعى در زيرمجموعه بحث جامعِ «ترتيب نزول آيات» قرار مىگيرد. از آنجا كه در بحث ترتيب نزول نمىتوان به نتيجهاى قاطع و قابل اعتماد در باب تقديم و تأخير زمانى نزول آيات و سورههاى قرآن دست يازيد، مفسران و انديشمندان قرآنى براى دستيابى به حداقل معرفتِ لازم در اين رابطه، در صدد تشخيص و تمييز آيات و سورههاى مكى و مدنى از يكديگر برآمده و به همين منظور قواعد و معيارهايى را بنا نهادهاند.
فوائد شناخت آيات مكى و مدنى
شناخت آيات مكى و مدنى هر چند مراحل مختلف رسالت اسلام و تحوّلات آن را به دقّت نمىنماياند، لكن ويژگىهاى هر يك از دو دوره مستقل و مهم رسالت آن حضرت را بر ما مكشوف مىسازد و اوضاع و شرايطى را كه در هر يك از آن دو، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و نو مسلمانان با آن مواجه بودند و نيز چگونگى دخالت قرآن را در ميدانها و معركههاى گوناگون براى دستگيرى از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و پيروانش و جهت تقويت و تداوم رسالت اسلام بر ما آشكار مىسازد كه اين امر نقش مهم و سازندهاى در الگودهى به مسلمانانِ ديگر عصرها و نسلها به ويژه به هنگام تجديد حيات اسلامى خواهد داشت.1 به عنوان نمونه تبيين مفسر فى ظلال از چرايى و چگونگى نزول سورههاى: إسراء، يونس، هود، يوسف و حجر كه همگى سوره هايى مكى هستند و در پى رخ نمودن وضعيتى خاص و شكننده پس از رحلت ابوطالب و خديجه «رضى اللَّه عنهما» اين دو ياور و مددكار اثرگذار و نقش آفرين پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و پس از وقوع حادثه شگفتانگيز إسراء و معراج پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل شدهاند و تشريح ويژگىهاى اين دوره پرمشقت و كمرشكن از سوى سيد قطب، لزوم درك و شناخت آيات و سورههاى مكى و مدنى را دو چندان مىكند.2 فايده عام و كلى فوق را مىتوان در قالب مواردى جزئىتر ذيل ارائه داد:
الف( شناخت آيات مكى و مدنى عامل مهمى جهت كشف واقع نگرى و پويايى قرآن
بر اساس اين نگرش، قرآن كريم جهت رعايت واقع نگرى و پويايى برنامه خود مشتمل بر دو بخش: قرآن مكى و قرآن مدنى است، كه هر يك از اين دو بخش، توضيحات و رهنمودهاى متناسب با زمان و شرايط خود را دارا مىباشند. در قرآن مكى بر بستر سازى و تعميق عقيده و تصورات صحيح در ذهن و ضمير و دل و جان پيروان تأكيد شده است؛ لذا تمام ابزارها و وسايل بيانى و تبليغى در جهت اين مقصد اساسى به كار گرفته مىشوند تا نهايتاً منجر به شكلگيرى جامعه و نظام اسلامى گردد؛ سپس در قرآن مدنى كه مربوط به مرحله دوم برنامه الهى است در كنار تبيين اعتقادات و تصحيح تصورات، بيشترين فرصت به تشريع و قانون گذارى و قاعده سازى دقيق و گسترده در ابعاد مختلف زندگى فردى و اجتماعى اختصاص داده شده است.3 البته اين بدان معنا نيست كه توجيهات و قوانين و ارزشهاى ارائه شده در دوره مدنى تنها مختص به همان دوره خاص مىباشند و قابل تطبيق در زمانها و مكانهاى ديگرى نيستند؛ چه اين قوانين و تعاليم نيز بسان توجيهات عقيدتى مرحله اول (دوران مكه)، مطلق و خارج از حصار زمان و مكان اند؛ اگر چه براى فهم صحيح و كامل آنها لازم است شرايط و اوضاع زمان نزول آنها به خوبى شناسايى شود، تا در شرايط مشابه و مناسب به كار گرفته شوند.4 سيد قطب واقع نگرى قرآن را در دو مرحله مكى و مدنى موجب عملياتى و كارآمد شدن برنامه قرآنى در هر يك از اين دو مرحله مىداند و آن را الگوى مناسبى مىداند تا دعوتگران و مبلغان و مصلحان مسلمان به دقّت و تأمّل در آن بنگرند و براى طرح ريزى و پيشبرد برنامههاى خود از آن بهره گيرند؛ بر همين اساس وى در پاسخ كسانى كه از او برنامههاى مدون و كارساز اجرايى براى حكومت و جامعه اسلامى مورد ادعا درخواست مىنمايند، مىگويد: اين گونه برنامهها به هنگام تحقق عينى جامعه اسلامى و شكلگيرى آن، بر حسب احتياجات و ضروريات ] به تدريج [ تدوين مىشوند نه قبل از آن.5 بر اين اساس، سيد قطب بر مشخصه «واقع گرايى تحرك بخش قرآن» كه در پرتو شناخت صحيح آيات مكى و مدنى به دست مىآيد، تأكيد مىورزد و آن را كليد تعامل درست با قرآن براى فهم و فقه و درك مقاصد و اهداف آن بر مىشمرد.6
ب( تعيين مكى و مدنى اولين گام در دستيابى به فضا و شرايط نزول
در روش تفسيرى مفسر فى ظلال، تعيين مكى يا مدنى بودن آيات و سورههاى قرآن، اولين گام در راه دستيابى به فضا و شرايط تاريخى نزول قرآن با ديگر ويژگيهاى ممتاز آن است.7 سيد قطب اين قدم را به صورت مستمر و كامل بر مىدارد؛ لذا در آغاز تفسير هر سوره و پيش از پرداختن به تفسير آيات آن، درصدد مشخص نمودن اين خصلت تاريخى براى نصوص بر مىآيد. در اين رابطه او به نكتهاى اساسى و مهم اشاره مىكند، و آن در دسترس نبودن يك ترتيب زمانى دقيق و قابل اعتماد از نزول آيات و سورههاى قرآن است؛ چنين وضعيتى با وجود ارزش مندى و راه گشا بودن مسأله ترتيب نزول در ترسيم منهج حركتى و پوياى اسلام و مراحل و گامهاى مختلف آن، موجب مىگردد تا با توجه به ظنى و غيرقطعى بودن ميراثى كه هم اكنون در اين ارتباط در دسترس است، از يك سو، نتايج و دستاوردهاى آن نيز ظنى و تقريبى باشد و نه قطعى و نهايى! و از سوى ديگر، گاهى بر اين دستاورد ظنى و تقريبى نتايج خطير و خطرآفرينى مترتب گردد! بر اين اساس و به جهت عدم وجود يك ترتيب نزول زمانى قطعى از سورههاى قرآن، وى تفسير خود را بر حسب ترتيب سورههاى قرآن در مصحف عثمانى آغاز مىكند و مناسبات تاريخى هر سوره را به صورت موجز و مختصر و با ترجيح پارهاى از روايات و گزارشها، ارائه مىدهد و در تبيين فضا و شرايط تاريخى آيات قرآن نيز، همين شيوه اختصار و ترجيح را در پيش مىگيرد.8 سيد قطب در معرفى سوره «بقره»، ضمن مدنى دانستن آن، معتقد است: اين سوره، از اولين سوره هايى است كه پس از هجرت نازل شده است، و قول مرجّح آنست كه آيات آن به صورت پى در پى نازل نشدهاند تا يكباره كامل شود. چنانكه با مراجعه به اسباب نزول برخى از آيات اين سوره، و نيز برخى از آيات ديگر سورههاى مدنى - هر چند اين اسباب نزولها قطعى و يقينى نيستند - به دست مىآيد كه سورههاى طولانىِ مدنى، آياتشان پى در پى نازل نگرديده است؛ بلكه پيش از تكميل هر يك از آنها، سورههاى ديگرى نيز مفتوح بوده و آياتى از آنها نيز نازل مىشده است؛ لذا عامل اصلى در ترتيب نزول سورهها، سبقت و تقدم هر سوره در نزول اولين بخش از آيات آن مىباشد، نه نزول همه آيات آن9 و سوره «نساء» را كه طولانىترين سوره قرآن پس از بقره است، سورهاى مدنى مىداند كه آغاز نزول بخش عمدهاى از آن در اوايل دوره هجرت بوده است. وى درباره ترتيب نزول اين سوره، ديدگاهى را كه ترتيب آن را پس از سوره «ممتحنه» قرار مىدهد كه بخشى از آن در سال ششم هجرى، در غزوه حديبيه نازل شده و بخش ديگرى از آن پيش از فتح مكه، نمىپذيرد.10 سيد قطب براى اثبات نظر خود مبنى بر مقدّم بودن نزول سوره «نساء» بر سوره «ممتحنه» به نزول برخى از آيات اين سوره در مقاطع زمانى مختلف اشاره مىكند؛11 و ضمن بيان تاريخ احتمالى نزول آنها، معتقد است: بخش عمدهاى از سوره «نساء» پس از غزوه احد در سال سوم هجرى نازل شده است. وى براى اثبات اين سخن، يك نمونه از آيات سوره «نساء» را - كه با توجه به استدلال وى قطعاً پيش از سال پنجم و يا چهارم هجرى نازل شده است - شاهد مىآورد و يادآور مىشود كه: شواهد ديگرى نيز براى تأييد ديدگاه وى، درباره ترتيب سوره «نساء» موجود است.12 همچنين وى در ارتباط با ترتيب نزول سوره «مائده» با اشاره به اينكه روايات، نزول آن را پس از سوره «فتح» در سال ششم هجرى مىدانند، به نقد اين دسته از روايات مىپردازد و با مراجعه موضوعى به سوره «مائده» و اشاره به مباحث مطروحه در آن، معتقد است: گر چه بخشهاى نخستين13 و بخشهاى ديگرى از سوره «مائده» از جمله آيه شريفه «أليَوم أكمَلتُ لَكُم دِينَكُم و أتمَمتُ عَليكُم نِعمَتى و رَضيتُ لَكُمُ الإسلاَمَ دِينَاً» (مائده/ 3) كه ترجيحاً آخرين آيه نازله قرآن است، پس از سوره «فتح» نازل شدهاند؛ لكن نزول بخشهاى ديگرى از آن، پيش از سوره «فتح» بوده است. استدلال وى براى اثبات اين ديدگاه جالب و هوشمندانه است.14 همچنانكه توجيه وى در رابطه با «مكى» دانستن همه آيات سوره «عنكبوت» شنيدنى است! سيد قطب معتقد است: همه آيات سوره «عنكبوت» بر خلاف برخى روايات كه يازده آيه نخست آن را به واسطه ذكر «جهاد» و ياد كرد «منافقين» در آنها مدنى دانستهاند، مكى است. مفسر فى ظلال با ردّ روايات مذكور، و در يك تحليل دقيق يادآور مىشود: آيه هشتم اين سوره - كه جزء يازده آيه اول است - درباره اسلام آوردن «سعد بن أبى وقاص» نازل شده و او بدون شك در مكه مسلمان شده است؛ بعلاوه منظور از «جهاد» در اين سوره جهاد بر ضد «فتنه و آشوب» است نه جهاد به معناى «جنگ و كشتار»؛ يعنى جهاد با نفس براى بردبارى و پرهيز از به فتنه افتادن! زيرا سياق به طور واضح اين مطلب را تأييد مىكند؛ همچنانكه ذكر «نفاق» در اين سوره با ارائه تصوير درونى برخى از افراد همراه گرديده است كه مقصود از آن اين است كه پيوسته برخى از انسانها داراى حالت نفاق و منفعتطلبى اند.15 به سبب درك همين اهميت و ضرورت است كه برخى از قرآن پژوهان معتقدند: تشخيص و تعيين مكى يا مدنى بودن آيات و سورههاى قرآن، به عنوان اولين گام جهت درك فضا و شرايط تاريخى نزول آيات قرآن، جزء مقدمات ضرورى تفسير به شمار مىآيد16 و فوائد آن از جمله: در شناسايى آيات ناسخ و منسوخ، در اطلاع از أسباب و مكان نزول آيات، و در فهم صحيح مفاهيم قرآن مشهود است؛ چنانكه بىتوجهى به اين امر گاه موجب راه يافتن مطالب ناصحيح و تأويلات نابجا در تفسير مىگردد؛17 اهميت اين موضوع تا آنجاست كه ابوالقاسم نيشابورى (م 245 ق) در كتاب «التنبيه على فضل علوم القرآن» اظهار مىدارد: «شريف ترينِ علوم قرآن، آگاهى از مواقع نزول، دانستن جهتگيرىهاى نزول و شناخت ترتيب نزول آيات در مكه و مدينه است...»18 شناخت آيات مكى و مدنى از چنان اهميتى برخوردار است كه برخى از قرآن شناسان بر اين باورند كه: «سزاوار است مسير اصلى پژوهش علماى اسلامى براى دستيابى به مراحل مختلف پيشرفت و گسترش اسلام، همين موضوع باشد! تا از اين طريق، محققان و صاحب نظران چگونگى گامهاى حكيمانه قرآن را به هنگام همراهى با وقايع، حوادث و شرايط جامعه نوبنياد اسلامى باز شناسند.»19 بر اين اساس، سيد قطب به عنوان يكى از مُصلحانى كه در صدد دميدن روح تجديد حيات اسلام برآمده و در انديشه إحياء روحيه بازگشت به قرآن و تعاليم آن بوده است، بر تشخيص و تعيين آيات مكى و مدنى جهت تأمين اين هدف بزرگ تأكيد ورزيده و در سر آغاز همه سورههاى قرآن، و پيش از تفسير آيات آنها، اين موضوع مهم را مطرح و نظريات مختلف را مورد توجّه و تأمّل قرار داده و به صورت مستدل به ردّ يا پذيرش آنها پرداخته است.
معيارهاى تشخيص مكى و مدنى
عالمان قرآنى در تشخيص آيات مكى از مدنى و بالعكس، سه معيار ارائه دادهاند. اين معيارها عبارتند از: «زمان، مكان و خِطاب».20 سيد قطب نيز چون غالب مفسران و قرآن پژوهان، در اين ميان معيار زمانى را - كه دقيقترين و جامعترين معيار است - برگزيده و قرآن مكى را عبارت از آياتى مىداند كه در طول 13 سال نخستِ رسالت و پيش از هجرت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به مدينه بر آن حضرت نازل شده است.21 چنانكه قرآن مدنى نيز از نظر او مشتمل بر همه آياتى است كه پس از هجرت و تا زمان رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بر آن حضرت نازل شده است؛ هر چند بخشى از اين آيات در خارج از مدينه يا حتّى در مكه بر او نازل شده باشد.22 علاوه بر اين معيار كلى، براى شناخت دقيقتر و تفكيك آسانتر آيات مكى و مدنى از يكديگر، معيارها، ملاكها و علائم ديگرى نيز ارائه گرديده كه برخى از آنها ويژگىهاى صورى و اسلوب بيانى آيات مكى و مدنى را مشخص مىكند و برخى ديگر ملاكهايى محتوايى و موضوعى اند كه در تشخيص اين دو دسته از آيات مفيد واقع مىشوند.23 ناگفته پيداست تشخيص آيات مكى و مدنى بر طبق اين ملاكها قطعى، حتمى و يقينى نخواهد بود و - علاوه بر آن - براى تشخيص استوارتر آيات مكى و مدنى دلايل ديگرى را نيز مىطلبد؛ چه برخى از آيات مكى أحياناً مشتمل بر خصوصيات و ملاكهاى آيات مدنى اند و بالعكس.24 اكنون و پس از ذكر اين مقدمه به تبيين ديدگاه اختصاصى25 سيد قطب درباره چگونگى بازشناسى آيات و سورههاى مكى و مدنى از يكديگر مىپردازيم.
ويژگىهاى قرآن مكى و مدنى از ديدگاه سيدقطب
الف) قرآن مكى
مفسر فى ضلال كه خود را به عنوان يك «دعوتگر»26 معرفى مىكند، معتقد است: بر دعوتگران مسلمان است كه راهنماى حركت و عمل خويش را از قرآن بياموزند و رسالت و دعوت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم را كه مراحل و چگونگىهاى آن در آيات قرآن مطرح و متجلى است، الگوى خويش قرار دهند. در همين راستا، وى به دقّت در صدد بازشناسى خصوصيات و علائم قرآن مكى است كه در سختترين و پرمشقتترين دوره حيات اسلام؛ يعنى دوران دعوت مكى نازل شده است تا از طريق آن از روش قرآن كريم را در توجيه، تربيت و تحرك بخشى به دست آورد و به عنوان توشهاى ارزشمند در اختيار خويش و ديگر دعوتگران مسلمان قرار دهد. نخستين موضعى كه سيد قطب در آن به ذكر خصوصيات آيات مكى مىپردازد سوره «أنعام» است. از نظر وى سوره «أنعام» الگوى تمام عيار قرآن مكّى است! زيرا در مكه قرآن پيوسته از يك موضوع سخن مىگويد. اين موضوع مهمّ همان «عقيده» است كه در قاعده اصلى آن؛ يعنى الوهيت، عبوديت و پيوند ميان آن دو تمثّل و تجلّى يافته است. وى هدف از طرح گسترده و مستمرّ مسأله عقيده را در آيات مكى، توجيه انسان براى درك سرّ وجود خويش و رازِ وجود هستى پيرامون خويش مىداند! «مقصود از طرح مسأله عقيده آنست كه به انسان گفه شود: او كيست؟ از كجا آمده؟ چگونه آمده؟ براى چه آمده؟ در نهايت به كجا مىرود؟ چه كسى او را از كتم عدم و نيستى به عرصه هستى و وجود آورده؟ چه كسى دوباره اين وجود را از او خواهد گرفت؟ مسير و مقصد انسان در اين رفتن كجا خواهد بود؟ همچنانكه گويى خداوند با طرح مسئله عقيده از انسان مىپرسد: اين هستىِ نمايان و محسوس براى چه آفريده شده است؟ نيز آن بخش از هستى و وجود كه با وجود عدم رؤيت و تماشا، از وراى اين هستى ظاهرى قابل درك است براى چيست؟ چه كسى اين هستى مملو از راز و رمز را آفريده است؟ چه كسى آن را مديريت مىكند؟ چه كسى آن را از بين خواهد برد؟ چه كسى دوباره آن را ايجاد خواهد كرد و در آن دگرگونى به وجود خواهد آورد؟ و سرانجام اين كه خداوند با طرح مسئله عقيده، گويى به انسان مىآموزد: كه او چگونه بايد با خالق هستى و با خودِ هستى به تعامل بپردازد؟ و با خالق خويش چگونه بايد رفتار نمايند.»27 بر اين اساس، از ديدگاه سيد قطب استمرار و تكرار طرح مسئله عقيده در طول دوران مكى و نپرداختن به مباحث تشريعى و تفصيلى، درس مهم و آموزندهاى است كه ضرورت دارد دعوتگران و مبلغان اسلام به شايستگى و با ژرفنگرى در آن بنگرند. از نظر وى، اهميت اين درس از آن جهت است كه شيوه قرآن در مواجهه با أعراب، آسانترين شيوه نبوده است! زيرا آنها به حَسب زبان و لغت خويش معناى حقيقى «لا إله إلا اللَّه» را با تمام ابعاد معنوى، اجتماعى و دنيايى آن درك مىنمودند و به وضوح مىدانستند كه شعار «لا إله إلا اللَّه» به معناى برچيدن بساط تمام رياستها، شرافتها و بزرگىهاى خودساخته است! و به سبب همين دركِ درست بود كه با شدّت و حدّت به مقابله با دين اسلام مىپرداختند و تمام تاب و توان خويش را براى خاموش كردن نور آن به كار مىبستند! اين در حالى بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با توجه به موقعيّت ممتازى كه - از پيش - در ميان قريش از آن بهرهمند بود مىتوانست به مدد آنها - و بدون طرح مسئله عقيده - براى از ميان برداشتن پارهاى از نابسامانىهاى اجتماعى و اخلاقى و براى ايجاد اتحاد و همگرايى در ميان أعراب در اطراف جزيرة العرب، يك نهضت اجتماعى به راه اندازد و دعوت خويش را از اين طريق آغاز كند! سپس آنگاه كه از اين طريق بر مجد و عظمت قدرت و قوّت خويش افزود، مسئله عقيده را مطرح مىسازد و آنان را به پذيرش آن وادار نمايد!28 اما طبيعت دين اين روش را نپسنديده و ضرورى دانسته تا رسالت اسلام - از همان آغاز - بر قاعده توحيد استوار باشد و همه تنظيمات و تشريعات آن از اين اصل بزرگ نشأت گيرد. بر اين اساس، همه قرآن مكى در صدد استقرار «لا إله إلا اللَّه» در قلوب و عقول انسانهاست و با وجود مشقت طرح آن، به سوى ديگر روشها نگراييده و تنها و تنها بر آن اصرار ورزيده است. چرا كه هر گاه شعار «لا إله إلا اللَّه» در ژرفاى دل و جان انسان استقرار يابد همزمان نظام مبتنى بر آن نيز به سهولت پذيرفته خواهدبست!29 روش تربيتى پوياى اسلام با ترسيخ و تعميق عقيده در درون دلها و جانها، آن را به عاملى تحرك بخش، نفوذ گر و اثرگذار براى ايجاد ساير تحولات و دگرگونىهاى مثبت تبديل مىنمايد! لذا ضرورى است دعوتگران مسلمان نيز به جاى ارائه ديدگاههاى نظرىِ خشك بر طبق همين روش، بستر لازم جهت ايجاد تحول اساسى و دگرگونى عميق در جامعه را فراهم سازند.30 علاوه بر اين خصوصيت موضوعى و روش شناختى، سيد قطب «اسلوب بيانى» قرآنِ مكى را نيز متمايز از غير آن توصيف مىكند. وى در اين باره اظهار مىدارد: «قرآن مكى هم به لحاظ موضوع و هم به لحاظ بيان، داراى جوّى خاص و مذاقى مشخص است! هم موضوع اساسى اين نوع قرآن و هم اسلوب اداى اين موضوع، در آفرينش اين جوّ و مذاقِ ويژه دخالت دارند. از نگاه وى اسلوب قرآن مكى الهام گر، اثر گذار است و از نواختى ژرف بهرهمند است و همه خصايص تعبيرى از قبيل ساختار لفظى، اثر گذارندههاى موضوعى و ... در شكلگيرى اين اسلوب مشاركت دارند».31 وى از طريق همين دو ويژگى پيش گفته (موضوع و شيوه بيانى سُورههاى مكى) در صدد اثبات مكى بودن سوره هايى برآمده كه درباره آنها ادعا گرديده مدنىاند. به عنوان مثال، سوره «رعد» را كه پارهاى روايات بر مدنى بودن آن اشاره دارند و در برخى مصاحف نيز در زمره سوَر مدنى به حساب آمده، مكى مىداند و معتقد است: «اين سوره هم به لحاظ موضوع و هم به لحاظ شيوه أدا و هم به لحاظ جوِّ كلى - به شدت - مكّى مىنمايد! و كسى كه مدّتى در سايه سار قرآن زيسته باشد نسيم مكى بودن آن را استشمام خواهد نمود!»32 و به همين شكل وى درباره مكى بودن بخش أعظمى از سوره حج، به موضوع و شيوه بيانى آيات آن إستناد مىكند و معتقد است: در اين سوره موضوعات سورههاى مكى مانند: توحيد، بيم از قيامت و اثبات رستاخيز و افكار شرك آلود، و جوّ سورههاى مكّى مانند: چشم اندازهاى قيامت و نشانههاى گسترده خداوند در پهنه هستى نمايان است. بعلاوه ضلال موجود در جوِّ اين سوره همگى ظلال قوّت، شدّت، تندى، ترس، تحذير، ترهيب، به خروش آوردن مشاعر تقوى و تسليم شدن است33 كه اين امر نيز از نشانهها و خصوصيات قرآن مكى است! همچنانكه با استناد به اسلوب بيانى سوره «زلزال» و موضوع آن، مكى بودن آن را ترجيح مىدهد و رواياتى را كه بر مدنى بودن آن دلالت دارند، نمىپذيرد.34
ب) قرآن مدنى
قرآن مدنى كه نزول آن از هجرت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به مدينه آغاز گرديده داراى مشخصات موضوعى و بيانى مخصوص به خود است. سيد قطب معتقد است خداوند حكيم پس از ريشه دار نمودن و استوار گردانيدن امر عقيده و ابعاد مختلف آن (اصول دين) در جان و دلِ مسلمانان با نزول آيات مكى، در دوران رسالت مدنى در صدد ارائه برنامهها، احكام و قوانين، ارزشها و رهنمودهاى لازم جهت برپايى نظام و جامعه اسلامى مبتنى بر آن عقيده برآمده است؛ چه، در مكه زمينهاى براى برپايى حكومت و نظام اسلامى موجود نبوده لذا با برپايى آن در مدينه و با قوّت و قدرت يافتن مسلمانان براى حمايت از برنامهها و نظام دينى، اجتماعى، سياسى و فرهنگى جديد، دستورات و قوانين و قواعد لازم براى تعالى و تكامل اين نظام و براى پاسخ گويى به اين واقعيت جديد نازل گرديده است.35 البته مفهوم اين سخن آن نيست كه در قرآن مدنى ديگر به هيچ وجه از عقيده سخن به ميان نيامده است؛ زيرا - با وجود جهتگيرى خاص قرآن مدنى - موضوع اصيل و اساسى عقيده نيز همچنان به مناسبتهاى مختلف، در آن مطرح گرديده است؛36 چنانكه احكام تشريعى و قوانين و ارزشهاى تفصيلى نظام اسلامى و اوامر و نواهى و حلال و حرامهاى موجود در اين نظام به شكل تنبّهآميزى به انديشههاى اعتقادى پيوند مىخورند تا ضريب تعهّد و التزام به آنها افزايش يابد و پشتوانه و ضمانت قوى و محكمى براى عمل بدآنها فراهم آيد. يكى از نمونههاى روشن اين امر سوره «انفال» است با محتوايى درگير كه بيانگر حركت بى امان انسان مؤمن است! سيد قطب در تبيين اين امر اظهار مىدارد: «سوره أنفال پيوندهاى جامعه اسلامى و احكام تعامل اين جامعه با ديگر جوامع را چه در وقت صلح و چه در هنگامه جنگ، نيز احكام غنائم و معاهدات را بر اساس عقيده تنظيم مىكند. علاوه بر آن، سوره انفال معانى بزرگ و حقايق سهمگين، و دستورات صلح و جنگ و غنائم و اسيران و معاهدات و پيمانها و عوامل پيروزى و شكست را با اسلوبى الهام بخش، توجيه گر و تربيت كننده ارائه مىدهد تا انديشه و اعتقادى را شكل دهد كه نخستين و بزرگترين محرك فعاليت و كُنش انسان است. چنانكه اين خصوصيت امتياز آشكار قرآن در عرضه همه حوادث و توجيهات مىداند.»37 محمد قطب نيز نمونههاى ارزشمندى از چگونگى تداوم طرح موضوع عقيده در آيات مدنى را بر مىشمرد و بر اين امر تأكيد مىورزد كه عقيده درسى نيست كه يكبار ارائه گردد و سپس از آن به سوى ديگر دروس گذر شود! عقيده درس هميشه و هماره بشريت است.38 البته طرح و تبيين موضوع محورى سورههاى مدنى يا «قرآن مدنى» سخنى نيست كه سيد قطب براى نخستين بار از آن سخن گفته باشد؛ بلكه قرآن پژوهان متقدّم نيز به اين مهم دست يافته و آن را معيار شناخت اين بخش از قرآن قرار دادهاند؛39لكن نكته مهم در روش سيد قطب آنست كه وى در شناسايى قرآن مدنى تابع محض نظريات ارائه شده نيست؛ بلكه در اين مورد به صورت مستقل و آزاد عمل مىكند. لذا در موارد متعددى أقوال ديگر انديشمندان و مفسران را نقض مىكند و ديدگاه خود را كه متكى بر «گزارشهاى تاريخى» يا «مباحث موضوعى» يا «سياق آيات» و يا ديگر دلايل قابل اعتماد است ارائه مىدهد! به عنوان مثال با وجود آنكه آيات نخست سوره «تغابن» به قرآن مكى مشابهت دارند، و رواياتى نيز در ارتباط با مكى بودن اين سوره وارد گرديده است، وى مدنى بودن آن را ترجيح مى دهد و معتقد است مانعى ندارد كه خداوند پس از هجرت نيز كفار مكه يا كفار نزديك مدينه را مورد خطاب قرار داده باشد.40 نيز همچنانكه پيشتر سخن رفت وى با وجود طرح دو موضوع «جِهاد» و «نِفاق» در سوره عنكبوت آن را مدنى نمىداند؛ بلكه همچون ديگر مفسران هوشمند و ژرفنگر به بيان دلايل ذكر اين دو موضوع - كه از موضوعات مدنى است - در اين سوره كه آن را از سورههاى مكى بر مىشمرد پرداخته است.41 ديدگاه وى در ذيل پارهاى ديگر از آيات و سورههاى قرآن كه بر سَرِ مكى يا مدنى دانستن آنها ميان مفسران و قرآن پژوهان اختلاف نظر است، قابل توجّه و تأمّل است.42
انتقاد
با وجود دقت و تيزبينى مفسر فى ظلال در تشخيص و تعيين آيات و سورههاى مكى و مدنى، وى در پارهاى موارد، در اين تشخيص ره به خطا مىبرد! منشأ اين خبط و خطا از آنجاست كه گاه آيات و سورههاى مدنى از ويژگىها و خصوصيات آيات و سورههاى مكى برخوردارند؛43 از اين رو، در چنين مواردى اعتماد صرف بر خصوصيات شكلى و حتى موضوعى ناكافى و نارساست؛ چنانكه قرآن پژوه ارجمند دكتر صبحى صالح به كارگيرى نيروى فكر و اجتهاد را در اين موارد ضرورى مىداند و معتقد است: «در اين گونه موارد جز با كمك نوعى اجتهاد نمىتوان به نتيجه رسيد.»44 علاوه بر آن اعتماد و استناد به روايات و گزارشهاى متقن تاريخى در اين موارد دستگير و رهگشاست. سيد قطب با ناديده گرفتن امور فوق، سوره «انسان» را به سبب مشابهت موضوع و شيوه بيانى آن با سورههاى مكى و با استناد به برخى از روايات - كه دلالت بر مكى بودن آن دارند - ترجيح مىدهد و احتمال مدنى بودن آن را بسيار ضعيف و حتى غيرقابل پذيرش مىداند!45 اين در حالى است كه در روايات معتبر بسيارى كه از جانب محدّثان و سيره نويسان شيعه و سنى گزارش شده و به حد تواتر مىرسند واقعه مشهورى به عنوان عامل نزول بخش عمدهاى از آيات اين سوره در مدينه دانسته شده است؛46 چنانكه در آيات اين بخش از سوره نيز دلايلى در تأييد و تقويت اين امر يافت مىگردد.47
نتيجه
از مباحث پيش گفته به دست مىآيد كه تعيين مكى يا مدنى آيات و سورهها در تفسير فى ظلال القرآن و در بينش و انديشه مفسر آن، از موقعيت استوار و ژرفى برخوردار است؛ چنانكه وى در يك تقسيم بندى كلى، قرآن را به دو بخش «مكى و مدنى» تقسيم نموده و بر اساس آن به تبيينِ اهداف، مقاصد، جهتگيرىها و خصايص هر يك از اين دو نوع قرآن مىپردازد؛ همچنين وى در پرتو چنين بينشى توفيق يافته مراحل مختلف و متوالى روش و برنامه پويا، تحرك بخش، جنبش آفرين و تحوّل گراى اسلام را ترسيم نمايد، و به نتايج، حقايق و دلالتهاى ارزشمند، هوشمندانه و راهگشايى در اين ارتباط دست يابد.48 با اين وجود وى در موارد معدودى از لغزش و اشتباه در امان نمانده و به نتايج ناصوابى مىرسد كه اين امر بيانگر لزوم به كارگيرى توجه همه جانبه و دقت و مراقبت گستردهتر در اين عرصه خطير است.
پی نوشتها:
1- بسيارى از مفسران و قرآن پژوهان هوشمند معاصر به اين فايده پرارج اشاره نمودهاند. به عنوان نمنه ر.ك: سيد قطب، فى ظلال القرآن، چاپ سى و سوم، قاهره، دارالشروق، 1425 ق، 1243/3 1010 - 1009 1005-1004/2 و...؛طباطبايى، سيد محمد حسين ، الميزان فى تفسيرالقرآن، قم، مؤسسه نشر اسلامى، بىتا، 235/13؛ سيد محمدباقر صدر، علوم القرآن چاپ سوم، قم، مجمع الفكر الاسلامى، 1417 ه،/ 76-75؛ محمد ابوزهره، معجزه بزرگ، ترجمه محمود ذبيحى، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس، مشهد، / 42-41. 2- ر.ك: فى ظلال القرآن، 2122-2121 1949 1840/4 1746-1745/3 و... 3- همان 1009 1005-1004/2 و 1010. 4- همان، 2121/4. و ر.ك: سيد حيدر علوى نژاد، «مبادى تفسير النص المقدس (تجربة فى ظلال القرآن»، مجلة الحياة الطيبة، سال چهارم، ش 1424 13 ق، /261-260؛ همو، «اصول تفسير متون قرآنى در فى ظلال القرآن»، فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، ش 7 و 1375 8 ش. 5- ر.ك: دكتر نصر حامد ابوزيد، مفهوم النص، ترجمه: مرتضى كريمى نيا، چاپ دوم، تهران، طرح نو، 1381 ش،/ 56-53. 6- فى ظلال القرآن، 2121/4. 7- گاههاى متوالى و متكاملى كه وى براى دستيابى به مقصود در اين رابطه بر مىدارد چنين است: الف) تعيين مكى يا مدنى بودن سوره و ترتيب نزول آن. ب( بيان اسباب نزول بر حسب گزارشهاى تاريخى و روايات. ج( بيان فضاى نزول بر اساس مدلول و سياق آيات. د( گزارش وقايع و حوادث مهم بزرگ بر اساس كتب سيره نگارى. 8- ر.ك: همان، 1429/3. اين اندازه اهميت براى اطلاع دقيق از ترتيب نزول آيات و سورههاى قرآن، و نقش آن در فهم درست ابعاد مدلول آيات قرآن، بيانگر ضرورت نياز به چنين توشه ارزشمندى در راه كشف مقاصد و جهتگيرىهاى قرآن است! اين ضرورت بر درستى و هوشمندانه بودن اقدام امام علىعليه السلام درگردآورى و تدوين آياتقرآنبر اساس ترتيب نزول آنها صحّه مىگذارد؛ البته برخورد نامناسب و جهالتآميز برخى مانع از دست يابى مسلمانان نسلهاى بعدى به اين توشه گرانقدر و حقيقت ياب شد! از سوى ديگر ممانعت از كتابت و انتشار و انتقال روايات و گزارشهاى صدر اسلام!! به خاطر ترس از نتيجه آگاهى بخش آن و از دست رفتن مناصب و منافع دنيوى در پى اين نتيجه، ضربه مهلك ديگرى بود براى اين ميراث ارزشمند و بىبديل! 9- ر.ك: همان، 27/1 و 554. 10- ر.ك: همان، 554/1. 11- همان. 12- ر.ك: همان. 13- مطالعُ السورة. 14- ر.ك: همان، 832/2. 15- همان، 2718/5. براى مطالعه موارد ديگر، ر.ك: 1022-1020/2 و 2066 1950-1949 1839/4. 16- نورالدين عِتِر، محاضرات فى علوم القرآن، دمشق، مطبعة الداودى، 1407 ه،/ 85. 17- ر.ك: ابوالفضل ميرمحمدى، بحوث فى تاريخ القرآن، چاپ اول، قم، مؤسسه انتشارات اسلامى، 1420 ق،/ 290-288؛ على اكبر بابايى و ديگران، روششناسى تفسير قرآن، چاپ اول، تهران و قم، سمت، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1379 ش،/ 358-357. 18- سيوطى، الإتقان، تصحيح: ابوالفضل ابراهيم، ترجمه: حائرى قزوينى، چاپ اول، تهران، اميركبير، 1363 ش، 45/1. 19- ر.ك: صبحى صالح، مباحث فى علوم القرآن، ترجمه: دكتر محمد على لسانى فشاركى، چاپ اول، تهران، نشر إحسان، 1379 ش،/ 254. 20- ر.ك: بدرالدين زركشى، البرهان فى علوم القرآن، چاپ اول، قاهره، دار احياء الكتب العربية، 1376 ه ،187/1؛ جلال الدين سيوطى، الاتقان، 60-50/1؛ عبدالعظيم زرقانى، مناهل العرفان فى علوم القرآن، تحقيق: مكتب البحوث و الدراسات، چاپ اول، دارالفكر، بيروت، 1996 م، 195-192/1. 21- فى ظلال القرآن، 1005 1004/2. 22- چنانكه سوره توبه را كه آياتى از آن در خارج از مدينه و به هنگام بازگشت از تبوك بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل شده مدنى مىداند و سوره مائده را با وجود آنكه آيه سوم آن قطعاً در خارج از مدينه - و از نظر اهل سنت - در عرفات و محدوده مكه نازل شده است مدنى مىداند و به همين شكل سوره نصر را كه در مكه و در اثناى فتح مكه نازل شده است. ر.ك به ترتيب: همان، 3994/6 842 832/2 1564/3. 23- براى مطالعه اين ملاكها، ر.ك: بدرالدين زركشى، البرهان، 189-188/1؛ سيوطى، الاتقان، 74-70/1؛ زرقانى، مناهل العرفان، 198-196/1؛ صبحى صالح مباحث فى علوم القرآن،/ 344؛ محمد باقر حكيم، علوم القرآن،/ 78-77. 24- محمدباقر حكيم، علوم القرآن،/ 97-91. 25- اختصاصى از آن رو كه هر چند ممكن است ديگر مفسران و قرآن شناسان نيز به عناوين و نكات مورد نظر سيد قطب در تمييز و تفصيل آيات مكى و مدنى اشاره نموده باشند؛ يا حتى ممكن است سيد قطب در دريافت اين نكات و عناوين از آنها بهره برده باشد؛ لكن شيوه تحليل و تبيين اين نكات و عناوين در زبان، قلم و انديشه مفسر فى ظلال - تا حد زيادى - متفاوت از آنهاست. 26- داعى. 27- فى ظلال القرآن، 1017 1004/2؛ همچنين ر.ك: 1745 1243/3 و 3628/6. 28- سيد قطب اين ايده را از ديگران نقل مىكند؛ هر چند خود - به شدت - آن را طرد مىكند. ر.ك: همان، 1006 - 1005/2. 29- زيرا «تسليم و پذيرش» مقتضاى «ايمان» است و به سبب همين تسليم بود كه مسلمانان در صدر اسلام قوانين و برنامههاى اسلام را با ميل و رغبت پذيرفتند و آن را به كار بستند و بر اين مبنا بود كه بساط«خمر و ربا و قمار و ديگر عادات و آداب جاهلى» برچيده شد! در حالى كه بسيارى از حكومتهاى دنيايى براى زدودن اين آثار با وجود بهره مندى از امكانات مادى و انسانى و تقنينى بسيار نتيجه رضايت بخشى به دست نمىآورند! ر.ك: همان 1010 -1009/2. 30- همان، 1014-1013/2. 31- همان، 1745/3. 32- همان، 2039/4 پاورقى 2. البته وى با وجود اين نظر صائب، در تفسير آخرين آيه اين سوره ره به خطا برده و از صواب دور مانده است. 33- همان، 2406/4. 34- همان 3954/4. همچنين براى مطالعه استدلال او در مكى دانستن برخى از ديگر آيات مورد اختلاف، ر.ك: همان، 2153 2066 1950-1949 1840-1839/4 1021-1020/2 پاورقى. 35- همان، 1010/2. 36- همان، 286/1. 37- همان، 1467/3 و 1468. همچنين ر.ك: 1180 1306/3 1018/2 827/2 297/1 و 3583/3. 38- ر.ك: محمد قطب، دراساتٌ قرانيةٌ، ترجمه: حسن اكبرى، تهران، بنياد علوم اسلامى، 1361 ش/ 43-40. 39- چنانكه در«ألبرهان» و «الإتقان» كه از آثار كهن قرآن پژوهى بشمارند، چنين آمده: «آنچه از فرائض و سنن در قرآن است در مدينه نازل گرديده است؛ و هر سورهاى كه در آن امرى واجب يا حدّى بيان گرديده مدنى است. ر.ك: زركشى، البرهان، 196-187/1؛ سيوطى، الاتقان، 72/1. سخن عبدالعظيم زرقانى و صبحى صالح نيز در اين مورد شنيدنى است. ر.ك: زرقانى، مناهل العرفان 204/1؛ صبحى صالح مباحث فى علوم القرآن/ 277. 40- فى ظلال القرآن، 3583/6. 41- همان، 2718/5 همچنين ر.ك: محمد حسين طباطبايى، الميزان، 107-106/16. 42- ر.ك: فى ظلال القرآن، 3947/6 1431-1430/3 و 3984. 43- سيد قطب نيز به اين نكته واقف است و بدان اشاره نموده است. ر.ك: همان، 3583/6. 44- صبحى صالح، مباحث فى علوم القرآن،/ 271-270. 45- فى ظلال القرآن، 3777/6. 46- ر.ك: فخر رازى، مفاتيح الغيب، بيروت، دار احياء التراث العربى، بىتا، جزء 750 / 30؛ زمخشرى، الكشاف، ذيل سوره انسان، 11/2؛ بيضاوى، أنوار التنزيل و أسرار التأويل، بيروت، دارالفكر، بى تا، 427/5؛ سيوطى، الدار المنثور، 299/6؛ اسماعيل حقى بروسوى، روح البيان، بيروت، دار الكتب العلميه، بى تا، ذيل آيات سوره دهر، 268/10؛ محمدعلى شوكانى، فتح القدير، 349/5؛ ابوالليث السمرقندى، بحرالعلوم، بيروت، دارالفكر، بى تا، 525/3. و... قرطبى و شوكانى نوشتهاند: جمهور نظر بر مدنى بودن اين سوره دارند. ر.ك: الجامع الاحكام القرآن، 18/19؛ فتح القدير، 343/5. براى رؤيت همه اين آثار، ر.ك: عبدالحسين امينى، الغدير، 111-106/3؛ نيز مفسرالميزان بسيارى از اين روايات را ذكر كرده و به تحليل آنها پرداخته است. ر.ك: الميزان: 136-131/2؛ ر.ك: سيد محمدباقر حجتى، أسباب النزول، چاپ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1369 ش،/ 41-30. 47- ر.ك: سوره دهر/ 8. لذا علامه طباطبايى (ره) استدلال سيد قطب را در مكى دانستن همه آيات سوره «دهر» نمىپذيرد و دلايلى كافى و استوار براى اثبات نزول همه يا بخشى از آيات اين سوره در مدينه ارائه مىدهد. لازم به ذكر است كه علامه طباطبايى از سيد قطب سخن به ميان نياورده؛ لكن عباراتى كه وى در الميزان نقل نموده سخن سيد قطب در فى ظلال القرآن است. ر.ك: الميزان: 120/20 و 136-131. 48- ر.ك: فى ظلال القرآن، 1243/3 1010-1009 1005-1004/2 و...
چکیده: «تدبر» اصلاح ويژهاى است كه كلام وحيانى، آن را تنها براى غور و ژرفانديشى در كل قرآن برگزيده است، و كاربردى جز در قرآنشناسى ندارد. در محافل و منابع قرآنى و در حلقههاى تفسير، كلام و اخلاق، تا به حال از واژه تدبر و از ريشه و مشتقات و مفهوم آن، سخن بسيار رفته است. اما چه بسا كه در مفهومشناسى آن، در تعابير مترادف گونهاى همچون، تفكر، تعقل، تفقّه، تذكر، آينده نگرى و نيوشيدن كلام حق باجان و دل متوقف ماندهاند. اين كه جايگاه هر يك از تعابير و واژهها در چيدمان سخن وحى چگونه بوده؟ در سامانه وجودى انسان با كدام يك از حواس شناخته شده در ارتباطند؟ چه ارتباط معنادارى ميان آنها وجود دارد؟ هر كدام چه نقشى را در روح و روان انسان ايفا مىنمايند؟ هر كدام چه نقشى را در روح و روان انسانى ايفا مىنمايند؟ تدبر با واژههاى مشابه خود چه وجوه اشتراك و افتراقى دارند؟ پرسشهايى هستند كه تا كنون چندان مورد توجه قرار نگرفته است. مقاله حاضر، اين پرسشها را با استناد به دلايل قرآنى و گاه روايى، پاسخ گفته و در حد خود، نقاب از عروس معناى تدبر باز مىگشايد
كليد واژهها:تدبر، تفكر، تعقل، تفقّه، تذكر.
در سخن وحى و در سفارش پيشوايان اسلام، همواره «تدبّر در قرآن» مورد تأكيد بوده است: 1) «اَفَلا يَتَدَبَّروُنَ القُرآنَ اَمْ عَلى قلوبٍ اَقْفالُها» (محمد/ 24) «آيا در قرآن تدبّر نمىكنند، يا بر دلهايشان قفلهاست؟» 2) «كتابٌ اَنْزَلناهُ اِلَيْكَ مُباركٌ لِيَدَّبَّروُا آياتِهِ و لِيَتَذَكَّروُ اُولُوالاَلبابَِ.» (ص/ 29) «اين كتاب پربركتى است كه بر تو نازل كردهايم تا در آيات آن تدبّر كنند و خردمندان متذكّر شوند.» 3) «اَفَلا يَتَدَبَّروُنَ الْقُرآن وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً.» (نساء/ 82) «آيا درباره قرآن تدبّر نمىكنند؟ اگر از سوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مىيافتند.»
معناى تدبّر در قرآن
مفسّران و نويسندگان علوم قرآنى، در معنا و مفهوم تدبّر در قرآن، زياد و زيبا نوشتهاند؛ امّا از وادى تعريف لغوى چندان پافراتر ننهادهاند. نمونههايى از تعاريف آنان چنين است: راغب اصفهانى، كه از ناموران واژهشناسى قرآن است. در كتاب «مفردات الفاظ قرآن» آنجا كه به ريشه و مشتقات واژه «دبر»1 مىپردازد، به رغم اينكه لغت تدبّر سه بار در قرآن آمده است، هيچ اشارهاى بدان نكرده و هيچ معنايى براى آن نمىآورد. فقيه دامغانى مىنويسد: «التدبّر: التفكّر»2 «تدبر يعنى تفكّر در قرآن.» مجمع البيان: «افلا يتدبّرون القرآن» بأن يتفكروا فيه و يعتبروا به و قيل: افلا يتدبّرون القرآن فيقضوا ما عليهم من الحق»3 «چرا در قرآن تدبّر نمىكند» تا در نتيجه در آن تفكّر كنند و عبرت بگيرند؛ و گفته شده كه معناى آيه اين است كه چرا در قرآن تدبّر نمىكنند تا حقّى كه به گردن دارند ادا كنند.» تفسير ابى السّعود: «افلا يتدبّرون القرآن» اى اَلا يلاحظونَه و لا يتصفحونَه و ما فيه من المواعظ و الزّواجِر حتّى لايقعوا فيما وقعوا فيه من الموبقات.»4 «افلا يتدبّرون القرآن» يعنى: چرا به قرآن توجه نمىكنند و در آن و در مواعظ و منهيّات آن به دقت نمىنگرند تا در آنچه مايه گناه و هلاكت است گرفتار نشوند.» تفسير روح البيان: «التدبّر، النظر فى دبر الامور و عواقبها. اَلا يلاحظون القرآن، فلا يتصفحونه و ما فيه من المواعظ و الزواجر حتى لايقعوا فى المعاصى الموبقة»5 «تدبر يعنى آيندهنگرى در كارها...» و در ادامه همان توضيح ابى السعود را مىآورد كه در بالا ترجمه شد. الميزان: «تدبّر يعنى گرفتن چيزى بعد از چيز ديگرى است و در مورد آيات قرآن به معناى تأمّل در آيه پس از آيه ديگر و يا تأمّل بعد از تأمّل است.»6 تفسير نمونه: «تدبّر» از ماده «دبر» (بر وزن أبر( به معنى بررسى نتايج و عواقب چيزى است؛ به عكس تفكّر كه بيشتر به بررسى علل و اسباب چيزى گفته مىشود.»7 جلال الدين سيوطى: «تدبّر و انديشيدن در معناى قرآن هنگام قرائت سنّت است؛ زيرا كه همان مقصود اعظم و مطلوب اهمّ است؛ و به وسيله آن سينهها فراخ گشته و دلها نورانى مىشود. خداوند متعال مىفرمايد: «كتاب انزلناهُ اِلَيْكَ مباركٌ لِيَدَّبَّروا آياته»؛ و نيز فرموده: «اَفلا يَتَدَبِّرون القرآن»؛ و چگونگى آن بدين گونه است كه دلش را با انديشيدن در معناى آنچه تلفّظ مىكند مشغول دارد؛ و معناى هر آيه را بشناسد؛ و در اوامر و نواهى تأمّل كند؛ و باور آنها را به خاطر بسپارد؛ كه اگر در گذشته در آن تقصير كرده عذرخواهى و استغفار نمايد؛ و اگر به آيه رحمتى رسيد، خرسند شده و آن را از درگاه الهى درخواست كند؛ و چون به آيه عذاب بگذرد، ترسناك گشته و به خداوند، پناه برد؛ و هر گاه آيهاى متضمّن تنزيه پروردگار باشد، او هم تنزيه و تعظيم كند؛ و وقتى به آيه دعايى برسد تضرّع و طلب نمايد.»8 چنانكه مشاهده مىشود، در ميان تعاريفى كه براى «تدبّر» نوشتهاند، تعريف سيوطى جامعترين تعريفى است كه در يك خلاصهنگارى مىتوان آن را آورد. تعريف سيوطى را شايد بتوان خلاصهتر از اين هم بيان كرد؛ امّا هر چه هم خلاصه كنيم، در قالب هيچ كدام از واژههاى چهارگانه تفكّر، تعقّل، تذكّر و تفقّه به مفهوم واقعى آن نمىتوان دست يافت. تدبّر، واژه بسيار وسيعترى از آن واژگان چهارگانه است كه در قرآن آمده است. تدبّر، ضمن اينكه با عناصر تفكّر، تعقّل، تذكّر و تفقّه آميخته است، در درجات و مراتب بالاترى از آنها قرار دارد. تدبّر، نفوذ آگاهانه كلام وى در قلبها وجريان آن در شريانهاى وجود انسانهاى مؤمن و پرهيزگار براى ايجاد تحوّل و خدايى شدن است. به قول اقبال لاهورى: نقش قرآن چون در اين عالم نشست نقشهاى پاپ و كاهن را شكست فاش گويم آنچه در دل مضمر است اين كتابى نيست چيز ديگر است چون كه در جان رفت جان ديگر شود جان چو ديگر شد جهان ديگر شود اكنون براى بازشناسى مفاهيم چهارگانه شناخت قرآن: «تفكّر، تعقل، تذكّر و تفقّه» و وجه افتراق آنها با مفهوم تدبّر، نياز به توضيحاتى است كه بايد بدان پرداخت؛ اما پيش از آن براى تبيين موضوع، در آغاز مرورى بر منابع شناخت قرآن ضرورى مىنمايد.
ابزار و منابع شناخت
حسّ، عقل و قلب، اساسىترين ابزار شناخت در انسان مىباشند. برخى از دانشمندان، طبيعت و تاريخ را هم با هويّت استقلالى نگريسته و آن دو را نيز جزء ابزار شناخت مطرح كردهاند. حال به توضيح مختصرى درباره هر يك از آنها مىپردازيم:
1) حسّ
انسان داراى حسهاى متعددى است. دانشمندان تا كنون به ده نوع از آن پى بردهاند كه عبارتند از: بينايى، شنوايى، چشايى، بويايى، بساوايى (= لامسه)، سردى و گرمى، تعادل و جهتيابى، وضعى و عضلانى (= حس جنبش)، المى (= رنج جسمانى)، و داخلى و درونى. «اگر انسان فاقد حس باشد و اگر فرض كنيم فاقد همه حواس باشد، فاقد همه شناختها خواهد بود... اگر انسان كور مادرزاد به دنيا بيايد، امكان ندارد كه از يكى از رنگها يا از يكى از شكلها و فاصلهها تصوّرى داشته باشد. با هر لفظى، با هر لغتى بخواهيد به او رنگ را بشناسانيد، يا يك چيزى كه داراى يك رنگ است بخواهيد رنگش را براى او بيان كنيد ]براى او قابل درك نخواهد بود9] قرآن در يكى از آياتش، ديدگاه خود را در مورد ابزار شناخت چنين مطرح مىفرمايد: «وَ اللَّهُ اَخرَجَكُمْ مِن بُطوُنِ اُمَّهاتِكُم لاتَعلَمونَ شيئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ وَ الاَبصارَ وَ الأفئدَةَ...» (نحل/ 78) «شما را از شكم مادرانتان بيرون آورده، در حالى كه هيچ چيز نمىدانستيد، و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد.» قرآن مجيد در اين آيه شريفه، سه عنصر اساسى و مهم شناخت را كه هيچ شناختى جز از مسير آنها ممكن نيست، يادآور شده، و بقيه ابزار را كه به عنوان عناصرى محرك و فعال كننده آن ابزارهاى اصلى مىباشد، به تناسب موضوع، در ديگر آيات مطرح فرموده است. چه بسا كه انسان تصاويرى را نگاه مىكند و صداهايى را مىشنود، و نسبت به آنها - ناخود آگاه - عكسالعمل هم نشان مىدهد؛ امّا چون دل به آن نداده - يعنى با چشم دل نديده و با گوش دل نشنيده - هيچ نقشى از آن صحنه و هيچ ذهنيّتى از آن صدا را در خود نخواهد داشت. از اين رو، هر كارى كه از انسان صادر مىشود، آن گاه آگاهانه خواهد بود كه قلب هم در آن كار، دخالت و حضور داشته باشد؛ و گرنه آن مىشود كه سعدى گفته است: «هرگز وجود حاضر و غايب شنيدهاى من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است».10
2) عقل
«حسّ، شرط لازم شناخت است؛ امّا شرط كافى نيست. علاوه بر حواس، انسان به يك امر و يا امور ديگرى نياز دارد. انسان براى شناختن، به نوعى تجزيه و تحليل و گاهى به انواع تجزيه و تحليل نياز دارد. تجزيه و تحليل كار عقل است. تجزيه و تحليلهاى عقلى، ]همان[ دستهبندى كردن اشياء است؛ و اشياء را در مقولههاى مختلف دستهبندى كردن.»11«آن قوهاى كه «تجريد»12 مىكند، آن قوّهاى كه تعميم مىدهد، آن قوّهاى كه تجزيه و تركيب مىكند، آن قوهاى كه حتى كليّات را تركيب مىكند، تجزيه مىكند، ما اين را قوّه عاقله مىگوييم.»13 «تا وقتى كه ما سر و كارمان به حسّ محض باشد و پاى عمل در كار نباشد، اسمش استقراء است... وقتى كه پاى عمل در ميان بيايد، پاى عقل هم در كار مىآيد، اين اسمش آزمون است؛ آزمايش است.»14 «استقراء، اعتبار ظنى و گمانى دارد؛ ولى تجربه اعتبار يقينى و برهانى دارد.»15 «عقل، با تجزيه، تركيب، تجريد، انتزاع،تعميم و تعميق مفاهيم حسى، شناختهاى جديدى مىسازد، كه اين شناختها ميوههاى عقل و غذاى زندگى علمى و فلسفى انسان است.»16
3) قلب
سومين منبع شناخت در وجود انسان قلب است...؛ واژه قلب كه در فارسى به «دل» ترجمه مىشود، سه معنا دارد: 1) تلمبه خانه خون 2) عقل يا مركز فكر و انديشه 3) مركز شناختها و آگاهىهايى كه نه حسّى است و نه عقلى كه از عمق وجود انسان، به طور ناخودآگاه مىجوشد.17 نكته بسيار دقيق و مهم در مورد معناى سوم قلب اين است كه با مراجعه به احاديث اسلامى مشخص مىشود كه قلب، به معناى روح، مصدر و منبع اصلى همه شعورها و شناختها و آگاهىها و احساسات انسان است؛ و منابع سه گانه شناخت دريچههايى است كه روح از طريق آنها با جهان هستى ارتباط برقرار مىكند.18 قلب انسان، مانند جسم او، داراى حواسّى است كه انسان با اين حواس مىتواند حقايقى را ادراك كند كه از طريق حواس ظاهر و از طريق عقل قابل درك نيست.19 پاسكال مىگويد: «به وجود خدا دل گواهى مىدهد نه عقل؛ و ايمان از اين راه به دست مىآيد. دل دلايلى دارد كه عقل به آن دسترسى ندارد.»20 قرآن مجيد نيز جايگاه ايمان را قلب معرفى مىفرمايد: «قالتِ الأعرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤمِنوُا و لكنْ قولوا اَسْلَمنا و لَمَّا يَدْخُلِ الايمانُ فِى قُلوُبِكُمْ...» (حجرات/ 14) «عربهاى باديهنشين گفتند: «ايمان آوردهايم» بگو «شما ايمان نياوردهايد، بلكه بگوييد: اسلام آوردهايم. زيرا ايمان هنوز در قلبهاى شما وارد نشده است.»
4) طبيعت
«يكى از منابع ]شناخت[ طبيعت است. طبيعت يعنى عالَم جسمانى، عالَم زمان و مكان، عالَم حركت، همين عالَمى كه ما الآن در آن زيست مىكنيم و با حواس خودمان با آن در ارتباط هستيم.»21 «... اكثر صاحبنظران، طبيعت را يك منبع براى شناخت مىدانند.»22 «افلاطون، طبيعت را منبع شناخت نمىداند؛ چون رابطه انسان با طبيعت از طريق حواس است؛ و جزئى است؛ و او جزئى را حقيقت نمىداند.»23 شهيد مطهرى در پاسخ به اين سئوال كه آيا: «اساساً قرآن، فقط و فقط، اقبال به طبيعت كرده است؟» چنين مىگويد: «اينها يك افكارى است كه قبل از قرآن، ميان مردم رايج بوده است، و اهميت قرآن به اين است كه خواسته است افكار و انديشههاى بشر را از توجه به اين درون گرايىها و اين ذهنيّتگرايىها منحرف كرده و او را عينيّت گرا و طبيعتگرا بكند. نه يك آيه، نه دو آيه، نه ده آيه، بلكه در دهها آيه، بشر را متوجه مطالعه عالم مىكند؛ متوجه مطالعه تاريخ مىكند؛ متوجه مطالعه نظامات اجتماعى مىكند؛ متوجه مطالعه خودش و نفس خودش و درون خود مىكند؛ ]امّا[ به عنوان يك شيى از اشياء طبيعت؛ ولى نه به معناى روى گرداندن از هر چه معنويت است؛ از هر چه درونى است؛ از هر چه باطن است. قرآن به ظاهر توجه كرده است، بدون آنكه از باطن اعراض كرده باشد. اين حرف كه توجه قرآن فقط به فقط به ظاهر و محسوس و طبيعت است، بسيار غلط است. ... درون گرايى و برونگرايى اسلام، دوش به دوش هم هستند... اسلام، فعاليت بيرونى كه از معنويت تهى باشد، باطل مىداند.»24 پس، سير طبيعت، تنها براى شناخت طبيعت محض نيست؛ بلكه براى شناخت خداى طبيعت و براى رسيدن به خالق طبيعت و نفوذ ايمان او در قلب است: «الّذين يَذْكروُن اللَّهَ قياماً و قُعوُداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرونَ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانِكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191) «همانها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و خوابيده ياد مىكنند و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند؛ ]مىگويند[ بارالها! اينها را بيهوده نيافريدهاى؛ منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.» همين طور در ديگر آيات هم ارتباط طبيعت با ماوراى طبيعت كاملاً محسوس است كه بيان همه آنها در مجال اين بحث نيست.
5) تاريخ
«قرآن، تاريخ را به عنوان يك منبع شناخت عرضه مىدارد. ممكن است بگويى كه خوب، طبيعت، تاريخ را هم شامل است. البته درست است كه تاريخ هم به يك اعتبار، جزء طبيعت است؛ ولى تاريخ يعنى: جامعه انسانى در حال حركت و در حال جريان. آياتى كه ما در قرآن داريم، مانند: «قل سيروا فى الارض» علناً به ما مىگويد: برويد و در زمين گردش كنيد؛ چرا اينها در زمين گردش نمىكنند؟ البته منظورش فقط مطالعه نيست؛ بلكه مطالعه تاريخ نيز است. يعنى برويد آثار تاريخ را مطالعه كنيد؛ و بعد ببينيد كه اين زندگى و جامعه بشر چه تحولات تاريخى كرده است.»25
سير انديشه از تفكّر تا تدّبر
اكنون پس از آشنايى با منابع شناخت كه در تعريف و تبيين مفاهيم پنجگانه قرآنى: تفكّر، تعقل، تذكّر، تفقّه و تدبّر از آنها بهره خواهيم برد، جا دارد كه از ردهبندى مرتبه هر كدام از مفاهيم مذكور هم اطلاعاتى در دست داشته باشيم، البته نگارنده، ردهبندى صريحى از مفاهيم چهارگانه در منابع اسلامى نديده است؛ اما از آنجا كه چيدمان آيات الهى در قرآن بنا به دستور خداوند متعال و نظارت مستقيم پيامبر بزرگوار اسلامصلى الله عليه وآله صورت گرفته، و از مشيّت و اراده معنادارى تبعيت مىكند، از اين رو در ردهبندى آن مفاهيم را با دلايلى كه در زير مىآوريم، به اين ترتيب صحيح مىپنداريم: تفكّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر و تذكّر؛ زيرا 1) در سوره نحل، به ترتيب چنين مىفرمايد: «هُوَ الَّذى اَنْزَلَ مِنَ السَّماءَ ماءً لَكُم مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فيهِ تُسيمونَ. يَنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّيتونَ و النَّخلَ و الْاَعنابَ وَ مِنْ كُلَّ الَّثمراتِ اِنَّ فِى ذلكِ لايَةٌ لِقَوْمِ يَتَفَكَّرونَ» (نحل/ 10-11) «او كسى است كه از آسمان، آبى فرستاد؛ كه نوشيدن شما از آن است؛ و گياهان و درختانى كه حيوانات خود را در آن به چرا مىبريد نيز از آن است. با آن (آب) براى شما زراعت و زيتون و نخل و انگور، و از همه ميوهها مىروياند؛ مسلماً در اين، نشانه روشن براى انديشمندان است.» «وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيلَ و النَّهارَ و الشَّمسَ و القَمَرَ و النُّجومُ مُسَخَّراتٌ بَأَمْرِهِ اِنَّ فِى ذلكَ لآياتِ لِقَومٍ يَعقِلونَ» (نحل/ 12) «او شب و روز و خورشيد و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نيز به فرمان او مسخّر شمايند؛ در اين، نشانههايى است براى گروهى كه عقل خود را به كار مىگيرند.» «وَ مَا ذَرَأ لَكُمْ فِى الارْضِ مُخْتَلِفاً اَلوانُهُ اِنَّ فى ذلك لايَةً لقومٍ يَذَكَّروُنَ.» (نحل/ 14) «مخلوقاتى را كه در زمين به رنگهاى گوناگون آفريده نيز مسخّر ساخت؛ در اين نشانه روشن است براى گروهى كه متذكّر مىشوند.» مشاهده مىكنيد اين آيات كه به دنبال شناساندن خداوند متعال به گروههاى مختلف اجتماعى است، از مرحله بديهيات عقلى آغاز و به مراحل پيچيدهتر بعدى پرداخته، و به ترتيب؛ تفكّر، تعقّل و تذكّر را متناسب با موضوع آيه، مطرح فرموده است. ما چنانچه در مطالب بعدى روشن خواهيم كرد، حوزه عمل دو عنصر تعقّل و تفكّر همانا در وجود انسان، عقل است. يعنى همه افرادى كه داراى عقلند، مىتوانند با بكارگيرى ابزارهاى حسّى، آنها را فعّال نموده و در رفاه و آسايش زندگى خود مورد بهرهبردارى قرار دهند. 2) بر خلاف دو عنصر قبلى كه جايگاه آنها محدود به حوزه عقل بود، سه عنصر «تفقّه»، «تدبّر» و «تذكّر» از جايگاه برتر قلبى برخوردارند؛ يعنى از حوزه عقل عبور كرده و در حوزه قلب آرام مىگيرند. جايگاه و خاستگاه اصلى آنها قلب بوده، و همواره با ايمان معنوى همراهند. 3) تفكّر و تعقّل در موضوعى، آن گاه كه با صبغه ايمان مىآميزند و به عنوان اعتقاد معنوى در قلب مىنشينند، عبارت «تفقّه» را بر خود بر مىگزيند؛ و آن گاه كه اين اعتقاد قلبى و معنوى خود را با تمام وجود در عمل با اعضا و جوارح انسانى نشان مىدهد، اصطلاحاً «تدبّر» گفته مىشود؛ كه بالاترين مراتب شناخت به شمار مىرود؛ و امّا عنصرى كه همه عناصر و مراحل شناخت بالا را آسيبشناسى نموده و به بازانديشى در فكر و عمل، و پويايى دايمى فرا مىخواند، «تذكّر» مىگويند.
تفكّر
«تفكّر» از ريشه «فكر» است. فكر در فرهنگ فارسى به مفهوم انديشه، و «تفكّر» به مفهوم «انديشيدن» آمده است. در ادبيات عرب هم، «فكر» و «تفكّر» اين گونه معنا شده است: «اعمال العقل فى المعلوم للوصول إلى معرفة المجهول»26 «به كار بردن عقل در معلومات، براى رسيدن به شناخت مجهولات )كه همان مفهوم انديشيدن و بررسى را مىرساند.» «الفكرُ ترتيبُ امورٍ معلومةٍ لِلتَّادّى إلى مجهولٍ»27 «فكر ]عبارت از[ مرتّب ساختن امور معلوم است براى منجر شدن به ]كشف [مجهول.»
تفكّر در قرآن
براى رسيدن به معناى تفكّر در قرآن، در آغاز بايسته است به آياتى كه در آن دستور به تفكّر آمده است، مرورى داشته باشيم:
1) انديشه در آفرينش آسمانها و زمين
«الّذين يَذْكُرونَ اللَّه قِياماً و قُعوداً و عَلى جنوبِهِمْ و يَتَفَكَّروُن فِى خَلقِ السماواتِ وَ الارضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191) «همانان كه خدا را در حال ايستاده، نشسته و خوابيده، ياد مىكنند، و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند، ]مىگويند[: پروردگارا! اينها را بيهوده نيافريدهاى؛ منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.»
2) انديشه در رويش گياهان
«يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرعَ و الزَّيتُونَ و النَّخيلَ و الاَعنابَ و مِن كُلِّ الَّثمراتِ اِنَّ فِى ذلكَ لآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّروُنَ.» (نحل/ 11) «با آن ]آب[ براى شما زراعت و زيتون و نخل و انگور، از همه ميوهها مىروياند؛ مسلّماً در اين، نشانه روشنى براى انديشمندان است.»
3) انديشه در عجايب خلقت حيوانات
«وَ اَوْحى رَبُّكَ اِلَى النَّخْلِ اَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبالِ بيُوتاً و مِنَ الشَّجَرِ و مِمّا يَعْرِشونَ. ثُمَّ كُلِى مِن كُلِّ الَّثمراتِ فَاسْلُكِى سُبُلَ رَبِّكَ ذُلُلاً يَخْرُجُ مِنْ بُطوُنِها شَرابٌ مُخْتَلفٌ اَلوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلناسِ اِنَّ فِى ذلِكَ لآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّروُنَ.» (نحل/ 68-69) «و پروردگار تو به زنبور عسل، وحى كرد كه از كوهها و درختان و داربستهايى كه مىسازند، خانههايى برگزين. سپس از تمام ثمرات بخور و راههايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده است، براحتى بپيما. از درون شكم آنان، نوشيدنى با رنگهاى مختلف خارج مىشود كه در آن، شفا براى مردم است. به يقين در اين امر، نشانه روشنى است براى جمعيّتى كه مىانديشند.»
4) انديشه در خود و ديگر آفريدهها و مسأله مرگ و پايان حيات آنها
«اَوَلَم يَتَفَكَّروُا فِى اَنْفُسِهِم ما خَلَقَ اللَّه السَّمواتِ وَ الارضَ وَ ما بَينَهُما اِلاّ بِالحَقِّ وَ اَجَلٍ مُسَمّىً...» (روم/ 8) «آيا آنان با خود نينديشيدند كه خداوند، آسمانها و زمين و آنچه را ميان آن دو هست، جز به حق و براى زمان معيّن نيافريده است.»
5) انديشه در ضروريات خلقت و روابط بين آنها
«وَ مِن آياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسكُنوا اِلَيها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً اِنَّ فِى ذلكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرونَ» (روم/ 21) «و از نشانههاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريده، تا در كنار آنان آرامش يابيد؛ و در ميانتان مودّت و رحمت قرار داد. در اين نشانههايى است براى گروهى كه تفكّر مىكنند.»
«... مثل او همچون سگ است كه اگر به او حمله كنى، دهانش را باز، و زبانش را بيرون مىآورد؛ و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همين كار را مىكند؛ اين مَثَل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند؛ اين داستانها را بازگو كن، شايد بينديشند.» با توجه و دقّت عميق در اين آيات در مىيابيم كه واژه «تفكّر» در قرآن در موارد زير به كار مىرود.
1) انديشه در محسوسات ديدارى (طبيعت و آفرينش قابل مشاهده) (تصوّر بديهيّات)
«يتفَكَّرون فى خلق السموات و الارض» = خلقت زمين و آسمان «ينبت لكم به الزّرع و الزيتون و...» = آبيارى درختان به وسيله باران و چشمهها
2) انديشه در قوانين قابل مشاهده در طبيعت و فطرت انسان و حيوان (تصديق بديهيّات)
«ما خلقت هذا باطلا» = آفرينش هدفمند «اجل مسمّى» = مرگ حتمى «جعل بينكم مودّة و رحمة» = محبت خانوادگى و فطرت بشرى «و اوحى ربّك الى النّحل...» = فطرت حيوانات
3) سير از جزء به كل در مطالعه جهان هستى (رهيابى از بديهيات به كشف حقايق نظرى)
«يتفكّرون فى خلق السّوات و الارض» = جزء «ربّنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار» = كلّ بنابراين، ادراكى كه از طريق تصور و تصديق امور بديهى (محسوسات، متواترات، تجربيّات، فطريّات، وجدانيات و اوليّات) حاصل شود و مجهولات نظرى را براى خود معلوم سازد. در ديدگاه قرآنى بر عهده قوه تفكّر مىباشد. مرحله تفكّر كه از آن در فلسفه به «عقل بالملكه» تعبير مىشود، مرحلهاى است كه انسان در دريافت و اثبات قضاياى آن به علوم، دلايل و براهين پيچيدهاى نياز ندارد؛ و هر انسانى كه داراى سلامت ذهن و حواس باشد، مىتواند از آن استفاده نموده و برخى از حقايق طبيعى را درك نمايد.
تعقّل
«العقل ما يكون به التفكير الاستدلال و تركيب التصوّرات و التصديقات، و ما يتميّز الحسن من القبيح، و الخير من الشرّ و الحقّ من الباطل.»28 «عقل، چيزى است كه با آن، انديشيدن، استدلال كردن و آميزش تصوّرات و تصديقات، روى مىدهد؛ و خوب و بد، خير و شرّ، و حقّ و باطل از هم تشخيص داده مىشود.» با مقدارى ژرفانديشى در قرآن در مىيابيم كه در چيدمان سخن وحى، واژه «تعقّل» در قالب عباراتى نشسته است كه آن عبارات، همانندى كمترى را در چيدمان واژه با واژه تفكّر، داشته است. واژه تعقل در قرآن با مفاهيم زير ديده مىشود:
1- تعقّل درباره مسائل گفتارى - شنيدارى
«و قالُوا لَوْ كُناً نَسْمَعُ اَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا فِى اصحابِ السَّعيرِ.» (ملك/ 10) (جهنميّان) مىگويند: اگر ما گوش شنوا داشتيم يا تعقّل مىكرديم، در ميان دوزخيان نبوديم.» «وَ لا تَكونوا كَالَّذينَ قالوُا سَمِعنا وَ هُمْ لا يَسْمَعونَ. اِنَّ الشَّرَ الدَّوابِّ عِندَ اللَّه الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لايَعْقِلوُنَ.» (انفال/ 21-22) «همانند كسانى نباشيد كه مىگفتند: شنيديم؛ ولى در حقيقت نمىشنيدند. بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالى هستند كه انديشه (تعقّل) نمىكنند.» «اَمْ تَحْسَبُ اَنَّ اَكْثَرَهُمْ يَسمَعونَ اَو يَعقِلوُنَ اِنْ هُم اِلاّ كَالْاَنعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ سَبيلاً» (فرقان/ 44) «آيا گمان مىبرى بيشتر آنان مىشنوند يا مىفهمند؟ آنان فقط همچون چهار پايايند، بلكه گمراهترند. «... يَسمَعونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحرِّفونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلوُهُ...» (بقره/ 75) «... سخنان خدا را مىشنيدند و پس از فهميدن، آن را تحريف مىكردند.» «وَ اِذا لقوا الَّذين آمَنوا قالوا آمَنّا وَ اذا خَلا بَعْضَهُمْ اِلى بعضٍ قالوُا اَتُحَدِّثوُنهم بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَيكُم لِيُحاجُّو كُم بِهِ عِنْدَ رَبَّكُمْ اَفَلا تَعقِلوُنَ» (بقره/ 76) «و هنگامى كه مؤمنان را ملاقات كنند، مىگويند: ايمان آوردهايم، ولى هنگامى كه با يكديگر خلوت مىكنند، مىگويند: چرا مطالبى را كه خداوند براى شما بيان كرد، به مسلمانان بازگو مىكنيد تا در پيشگاه خدا بر ضد شما به آن استدلال كنند؟! آيا نمىفهميد؟!»
2) تعقّل در حيطه مباحث مكتوب
«لَقَدْ اَنْزَلْنا اِلَيْكُم كتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ اَفَلا تَعْقِلوُنَ.» (انبياء/ 10) «ما بر شما كتابى نازل كرديم كه وسيله تذكّر شما در آن است؛ آيا نمىفهميد؟!» «انّا اَنْزَلناهُ قُرآناً عَرِبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلوُنَ.» (يوسف/ 2) «ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم، شايد درك كنيد.» «وَ تِلكَ الاَمْثالُ نَضرِبُها لِلنّاسِ وَ ما يَعْقِلُها الاّ العالِموُنَ.»(عنكبوت/ 43) «اينها مثالهايى است كه ما براى مردم مىزنيم، و جز دانايان آن را درك نمىكنند.»
3) تعقّل در قلمرو طبيعت و اسرار نهفته آن
«وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمسَ وَ الْقَمرَ وَ النُّجوُمُ مُسَخَّراتُ بِاَمْرِهِ اِنَّ فى ذلكَ الاياتٍ لِقَومٍ يَعقُلِونَ.» (نحل/ 12) «او شب و روز و خورشيد و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نيز به فرمان او مسخّر شمايند؛ در اين، نشانههايى است براى گروهى كه عقل خود را به كار مىگيرند.» «وَ ما اوُتيتُم مِن شَىءٍ فَمَتاعُ الحَيوةِ الدُّنيا وَ زينَتُها وَ ما عِندَاللَّهِ خَيرٌ وَ اَبقَى اَفَلا تَعقِلونَ.» (قصص/ 60) «آنچه به شما داده شده، متاع زندگى دنيا و زينت آن است؛ و آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است، آيا انديشه نمىكنيد؟!»
4) تعقّل در زمينه مقولات اجتماعى
«... تَحْسَبَهُمَ جَميعاً وَ قُلوُبُهُم شَتّى ذلِكَ بِاَنَّهُم قَومٌ لايَعقِلونَ.» (حشر/ 14) «آنان را متّحد مىپندارى؛ در حالى كه دلهايشان پراكنده است؛ اين به خاطر آن است كه آنان قومى هستند كه تعقّل نمىكنند.»
5) تعقّل در روند تاريخ و سرنوشت ملّتها
«اَفَلَم يَسيروُا فِى الارْضِ فَيَنْظُروُا كَيفَ كانَ عاقِبةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَيرٌ لِلّذينَ اتّقوا اَفَلا تَعقِلونَ.» (يوسف/ 109) «آيا در زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند چه شد؟ و سراى آخرت براى پرهيزكاران بهتر است، آيا فكر نمىكنيد؟» «لَقَد كانَ فِى قِصَصِهِم عِبْرَةً لِاُولِى الاَلبابِ...» (يوسف/ 111) «در سرگذشت آنان درس عبرتى براى صاحبان عقل و انديشه بود.» با توجه به سياق آيات و جايگاه واژه «تعقّل» در عبارات قرآن، در مىيابيم كه تعقّل، در مفاهيم زير كاربرد دارد:
1) در محسوسات گفتارى و شنيدارى
«... لو كنّا نسمع او نعقل» «اِنَّ الشرّ الدوّابّ عند اللَّه الصمّ البكم الّذين لايعقلون»
2) در محسوسات نوشتارى
«لقد انزلنا اليكم كتاباً... افلا تعقلون»
3) در كشف قوانين و اسرار نهفته طبيعت
«و سخّر لكم اللّيل و النّهار و الشّمس و القمر... ان فى ذلك لايات لقوم يعقلون» بديهى است كه درك مطالب شنيدارى و نوشتارى و دريافت رابطه انسان با كل طبيعت، به معلومات و تجزيه و تحليل زيادى نياز دارد، كه تنها از عهده دانشمندان بر مىآيد: «و ما يعقِلُها اِلاّ العالِمونَ» و با مطالعه و كتاب و تحقيق و پژوهش در آنها ميسّر است. بنابراين، تعقّل در ديدگاه قرآنى يعنى: مراجعه به معلومات بديهى پيشين و آميختن با قضاياى نظرى و واقعيات جهان بالا و پايين، براى كشف مجهولات عميق و پيچيدهتر، كه از آن در فلسفه به «عقل بالفعل» تعبير مىكنند.
تفقّه
يكى ديگر از مراحل شناخت قرآن، همانا «تفقّه» است. تفقّه در تعريف اهل لغت، از ريشه «فقه» به معناى درك عميق علمى و تخصّص يافتن در آن است؛ كه غالباً در علوم دينى و احكام شرعى كاربرد دارد.29 اين تعريفى كه بيشتر لغت شناسان از واژه تفقّه كردهاند، فرق چندانى با تفكّر و تعقّل نشان نمىدهد؛ و مفهوم دقيقترى از آن را افاده نمىكند. معناى دقيق و عميق تفقّه آنجا روشن مىشود كه در سياق سخن وحى بدان توجّه شود.
معناى تفقّه در قرآن
آنچه از قرآن كريم برداشت مىشود اين است كه حوزه عمل تفكّر و تعقّل - با وجه تمايزى كه ميان آن دو وجود دارد و قبلاً به آن اشاره كرديم - تا كرانه عقل است؛ امّا حوزه عمل تفقّه، فراتر از عقل، يعنى قلب است. تفكّرات و تعقّلات آن گاه كه با خميرمايه ايمان آميخته و به اعتقاد معنوى تبديل مىشود، از حوزه عقل پا فراتر نهاده و در برترين جايگاه وجودى انسان كه قلب است، جاى مىگيرد. بنابراين تفقّه، يعنى تعقّل در مفاهيم شرعى براى درك حقيقت و يقين به آنها. بديهى است كه دين، هويت قلبى دارد؛ زيرا با ايمانى موضوعيّت مىيابد كه جايگاه آن در قلب است. به اين آيات قرآنى بنگريد: «فَمَنْ يُرِدِاللَّهُ اَنْ يَهدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاِسلامِ...» (انعام/ 125) «آن كس را كه خدا بخواهد هدايت كند، سينهاش را براى اسلام مىگشايد.» «قالَتِ الاعرابُ آمَنّا قُل لَم تُؤمِنوا وَ لكنِ قوُلوُا اَسْلَمنا وَ لَمّا يَدخُلِ الايمانُ فِى قُلوُبِكُم...» (حجرات/ 14) «باديهنشينان گفتند: ايمان آوردهايم. بگو: شما ايمان نياوردهايد؛ بلكه بگوييد، اسلام آوردهايد، زيرا هنوز ايمان به قلب شما وارد نشده است.» با توجه به پايگاه قلبى دين كه قلب است قرآن عظيم، دستور تفقّه در دين را صادر مىكند و مىفرمايد: «... فَلَو لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرقَةٍ مِنهُم طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهوُا فى الدّينِ وَ لِيُنْذِروُا قَومَهُم اِذا رَجَعوا اِلَيهِم لَعَلَّهُم يَحْذَروُنَ...» (توبه/122) «چرا از ميان هر اجتماعى، كسانى كوچ نمىكنند، تا دينشناس گردند و به هنگام بازگشت به سوى جامعه خود، آنان را بيم دهند؟ شايد بترسند و خوددارى كنند!» براى شناخت بيشتر مفهوم و جايگاه قلبى تفقّه، قرآن كريم آيات زيادى دارد كه برخى از آنها چنيناند: «... لَهُم قُلوُبٌ لايَفْقَهوُنَ بِها...» (اعراف/ 179) «آنان قلبهايى دارند كه با آن نمىفهمند.» «وَ جَعَلْنا عَلَى قُلوُبِهِم اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهوُهُ.» (انعام/ 25) «بر دلهاى آنان پردهها افكندهايم تا آن را نفهمند.» «صَرَفَ اللَّهُ قلوبَهُم بِاَنَّهُمْ قَومٌ لا يَفْقَهونَ.» (توبه/ 127) «خداوند دلهايشان را منصرف ساخته؛ چرا كه آنان گروهى هستند كه نمىفهمند.» «رَضوُا بِاَنْ يَكوُنوُا مَعَ الْخوالِفَ وَ طُبِعَ عَلى قلوبِهِم فَهُم لا يَفْقَهوُنَ» (توبه/ 87) «آنان راضى شدند كه از بازنشستگان باشند )به جهاد نروند(؛ و بر دلهايشان مهر نهاده شده؛ از اين رو نمىفهمند.» يعنى آنان با چشم ظاهربين خود آنچه از جهاد مىبينند، سختىها و زخم شمشيرهاست؛ در حاليكه، «جهاد درى است از درهاى بهشت، كه خداوند آن را به روى دوستان مخصوص خود گشوده است...»30 و داراى خير دنيوى و اخروى است.31 نتيجه روى گردانى از جهاد، علاوه بر خوارى و ذلّت و محروميّت از نعمتهاى دنيوى اين است كه: «و ضُرِبَ عَلى قلبِهِ بِالاسهابِ، و اُديلَ الحقُّ مِنهُ»32 دل او در پرده گمراهى مانده و حق از او روى مىگرداند.»
رابطه تفقّه با مطالب شنيدارى
تعقّل، تحليلگر و پردازشگر مطالب شنيدارى، بدون خميرمايه ايمان است ولى تفقّه علاوه بر تحليل و پردازشگرى مطالب شنيدارى، با خميرمايه ايمان نيز همراه است. از اين رو، فقاهت، جايگاه رفيعترى نسبت به تعقّل دارد. گاهى در عبارات قرآنى و روايى، به دليل رابطه نزديك عقل و قلب، اين دو واژه، جانشينى همديگر را مىپذيرند؛ امّا بايد توجّه داشت كه اين همراهى و هم معنايى تا آنجاست كه عنصر ايمان در آن دخالت نداشته باشد؛ آن گاه كه عنصر ايمان در ماجرا دخالت كرده، دل و دِماغ، راه خود را از هم تفكيك مىكنند. دِماغ، حوزه تعقّل را سرپرستى مىكند و دل، حوزه تفقّه را. با اين توضيحى كه گفته آمد، به ارتباط تفقّه با مطالب شنيدارى در قرآن مىنگريم: «وَ مِنهُمْ مَنْ يَستَمِعُ اِلَيكَ وَ جَعَلنا عَلى قُلوُبِهِم اَكَنَّةً اَنْ يَفقَهُوهُ وَ فِى آذانِهِم وقراً وَ اِنْ يَرَوا كُلَّ آيَةٍ لايُؤمِنوُآ بِها...» (انعام/ 25) «برخى از آنان به تو گوش فرا مىدهند؛ ولى بر دلهاى آنان پرده افكندهايم تا آن را نفهمند؛ و در گوش آنان سنگينى قرار دادهايم، كه اگر تمام نشانههاى حق را ببينند، ايمان نمىآورند.» «وَ اِذ قَرَأتَ القُرآنَ جَعَلنا بَينَكَ وَ بَينَ الَّذينَ لايُؤمِنُونَ بِالاخِرَةِ حِجاباً مَستوراً. وَ جَعَلنا عَلى قُلُوبِهِم اَكِنَّةً اَن يَفْقَهُوُهُ وَ فى آذانِهِم وَ قراً...» (اسراء/ 45-46) «هنگامى كه قرآنى مىخوانى، ميان تو و آنان كه به آخرت ايمان نمىآورند، حجاب ناپيدايى قرار مىدهيم، و بر دلهايشان پوششهايى، تا آن را نفهمند؛ و در گوشهايشان سنگينى.» «وَ مَن اَظلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَاَعرَضَ عَنها و نَسِىَ ما قَدَّمَت يَداهُ اِنّا جَعَلنا عَلى قُلوُبِهِم اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فى آذانِهِمْ وَقْراً وان تدعُهُم الى الهُدى فلن يَهتَدوا اِذاً اَبَداً.» (كهف/ 57) «چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شده، و از آن روى گرداند، و آنچه را با دستهاى خود پيش فرستاد فراموش كرد؟! ما بر دلهاى اينان پردههايى افكندهايم تا نفهمند؛ و در گوشهايشان سنگينى قرار دادهايم؛ از اين رو، اگر آنان را به سوى هدايت بخوانى، هرگز هدايت نمىشوند.» «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبعُ وَ الارضُ وَ مَن فِيهِنَّ وَ اِنْ مِن شىءٍ اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وَ لكِن لا تَفقَهونَ تَسبيحَهُم...» (اسراء/ 44) «آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند، همه تسبيح او مىگويند، و هر موجودى، تسبيح و حمد او مىگويد؛ ولى شما تسبيح آنها را نمىفهميد.» هر كس به زبانى صفت حمد تو گويد بلبل به غزلخوانى و قمرى به ترانه «قالُوا يا شُعَيبُ ما نَفْقَهُ كَثيراً مِمّا تَقولُ...» (هود/ 91) «گفتند: اى شعيب! بسيارى از آنچه را مىگويى، ما نمىفهميم (نمىتوانيم قلباً ايمان بياوريم).» «قالَ ربِّ اشْرَح لى صَدرى. وَ يَسِّرلى اَمرى وَ احلُل عُقدةً مِن لِسانى. يَفقَهوا قَولى.» (طه/ 25-28) «(موسى) گفت: پروردگارا! سينهام را گشاده كن؛ كارم را برايم آسان گردان، گره از زبانم بگشاى؛ تا سخنان مرا بفهمند (ايمان بياورند).» «...فَمالِ هؤُلاءِ القَوْمِ لا يكادوُنَ يَفقَهوُنَ حديثاً.» (نساء/ 78) «چرا اين گروه، حاضر نيستند سخنى را درك كنند (ايمان بياورند)؟» «حَتّى اِذا بَلَغَ بَينَ السَّدّينِ وَجَدَ مِن دوِنِهِما قَولاً لايكادوُنَ يَفقَهوُنَ قولاً.» (كهف/ 93) «تا اينكه (ذوالقرنين) به ميان دو كوه رسيد؛ در دامنه آنها، قومى را يافت كه هيچ سخنى را نمىفهميدند. اين شواهد قرآنى، كاملاً نشان مىدهد كه مواد اوليّه تفقّه، مطالب شنيدارى است، و آن گاه كه در فرايند تعقّل، با ملاطى از ايمان آميخته شد، دلنشينى را بر مىگزيند؛ چنان كه گفتهاند: «... و يظهر من بعض الاخبار، انّ الفقه هوالعلم الرّبانى المستقرّ فى القلب الذّى يظهر آثاره على الجوارح.»33 «از برخى اخبار چنين بر مىآيد كه فقه، علم ربّانى است كه در قلب مستقر مىباشد، چنانكه آثار آن در كنشهاى انسانى خود را بروز مىدهد.» البته بديهى است كه مُظهر مطالب شنيدارى، گاه زبان انسانى است و گاه زبان قلم. و در عصر رسالت و امامت، بيشتر پيامهاى الهى از نوع نخستين بود، كه شكل زبانى - شنيدارى داشته است؛ ولى در دوران بعد از آن، غالباً زبان قلمى دارد، كه شكل زبانى - نوشتارى به خود گرفته است. امروز قرآن و رواياتى كه در دسترس ماست، جملگى از نوع اخير است. پس تفقّه، كاوش علمى - دينى است كه از مسير گوش تا قلب را طى مىكند و چون به يقين تبديل شد، در قلب جاى مىگيرد. اين است كه امير مؤمنان حضرت علىعليه السلام مىفرمايد: «اِنَّ مَحلَّ الايمانِ الجَنانُ وَ سَبيلَهُ الاذُنانِ»34 «به راستى كه جايگاه ايمان، قلب است؛ و مسير ايمان هم گوشهايند.» «وَ تَعَلَّموا القرآنَ فانّهُ اَحسنُ الحديثِ، وَ تفقَّهوا فيه فَانَّهُ ربيعُ القلوبِ، و استَشفَعوا بنوره فانّه شِفاءُ الصّدورِ.»35 «قرآن را بياموزيد، كه بهترين گفتار است؛ و در آن نيك بينديشيد كه آن همانا بهار دلهاست. از نور آن شفا و بهبودى بخواهيد كه همانا در آن شفاى سينههاست.»
تذكّر
يكى از مراحلى كه در قرآنشناسى بسيار بدان تأكيد شده، همانا مرحله «تذكّر» است. تذكّر از امور قلبى است كه انسان را در مجاهده با نفس و شيطان كمك مىنمايد. دانشمندان عرفانى را نظر بر اين است كه تذكّر از نتايج تفكّر است. از اين رو، منزل تفكّر را بر منزل تذكّر، مقدّم دانستهاند. خواجه عبداللَّه انصارى مىگويد: «تذكّر فوق تفكّر است. زيرا اين طلب محبوب است. و آن حصول مطلوب.» تا انسان در راه طلب و دنبال جست و جوست، از مطلوب، محجوب است.36
تذكّر در لغت
تذكّر از ريشه «ذكْر» است. ذكر در لغت به معانى: يادآورى كردن، به خاطر سپردن، چيزى را گفتن، پند دادن، مرد قوى، باران تند و چيزهاى خشن و... آمده است.37
ذكر در قرآن
لغت شناسان قرآن مىگويند كه ذكر در قرآن به 18 معنا و مفهوم وارد شده، كه عبارتند از: «عمل صالح38، ياد خدا در زبان39، ياد خدا در قلب40، يادآورى41، به خاطر سپردن42، پند و موعظه43، بزرگوارى44، خبر و آگاهى45، وحى46، قرآن47، تورات، لوح م48حفوظ49، سخن50، انديشيدن51، نمازهاى پنجگانه52، نماز جمعه53، توحيد54 و پيامبر56¬.55 اين معانى هيجده گانه هر چند از مفاهيم واقعى ذكر در قرآن به شمار مىرود، ولى حقيقت ذكر آن گاه روشن مىشود كه اين كلمه را همانند ديگر مراحل واژهشناسى قرآن، در چيدمان كلام الهى و در مجموع آيات قرآنى مورد كاوش و بازكاوى قرار دهيم. در چنين كاوشى است كه معناى جامعى از ذكر و تذكّر در صحيفه دل نورپردازى و پرتوافشانى مىنمايد؛ كه اهل لغت و عرفان و تفسير از آن غافل ماندهاند. چنين كاوشى ما را بدانجا مىرساند كه بگوييم: تفكّر، تعقّل، تفقّه و تدبّر هر كدام مراحل و منازلى مىباشند كه ادراكات و دريافتهاى ما را از جهان هستى پردازش نموده و همچون جواهرى آراسته به رنگ ايمان به صندوقچه دل مىسپارند، تا آنجا ذخيره گردد. بديهى است كه ذخاير ارزشمند همواره مورد طمع و دستبرد راهزناناند. ذخاير آن گاه در امان خواهد بود كه توسط نگهبانانى هم از درون و هم از بيرون حافظت شود. ذكر، به مثابه نيروى حفاظتى است كه از جواهرات ايمان در خزانه دل حراست و پاسدارى مىكند. حضرت علىعليه السلام مىفرمايد: «ذكرُ اللَّهِ مَطرَدَةُ الشّيطان.»57 «ياد خدا سبب گريز شيطان است.» «ذكرُاللَّه رأسُ مالِ كلِّ مؤمنٍ و رِبحُه السّلامَةُ مِن الشّيطان.»58 «ياد خدا سرمايه هر مؤمنى است كه سود آن رهايى از چنگال شيطان است.» «ذكرُ اللَّه دعامةُ الايمان و عصمةٌ مِن الشّيطان.»59 «ياد خدا ستون ايمان و نگهبان از شيطان است» «ذكرُ اللَّه طارد الداءِ و البؤس.»60 «ياد خدا دور كننده دردها و گرفتارىهاست» «مَن أكثر ذكراللَّه فقد برىء من النّفاق.»61 «آنكه بسيار ياد خدا كند از نفاق در امان است.» چنانكه در اين احاديث هم مشخص است، ذكر در انسان دقيقاً نقش حفاظتى را ايفاء مىنمايد؛ و مداومت جدّى بر آن، انسان را تا دايره عصمت، هدايت و ارشاد مىنمايد. در قرآن نيز چنين مفهومى از ذكر و تذكّر نمايان است؛ كه در شواهدى از آن، موضوع را توضيح خواهيم داد؛ ولى قبل از پرداختن به شواهد قرآنى، يادآورى اين نكته لازم است كه در قرآن واژه ذكر، آنجا كه مربوط به عالَم علوى است و از بالا به پايين است و يا آنجا كه بيان محاورات مردمى است، در بردارنده يكى از مفاهيم هيجده گانهاى است كه قبلاً آورديم؛ ولى آنجا كه بيان حال و رابطه خالق و خدايشان است، يك معنا بيش ندارد؛ و آن يادآورى عظمت خداوند عالميان است كه در نهايت خوف و خشيت انجام مىپذيرد؛ هر چند كه به طور كلى در مفاهيم ذكر، نوعى ارتباط با عظمت، انذار، خوف و خشيت پديدار است؛ امّا در ارتباط از پايين به بالا و از خلق به سوى خالق از مفهوم خاصى برخوردار است؛ و اين يادآورى عظمت خداوند هستى و خوف از مقام و عذاب اوست كه نقش پاسدارى از اندوختههاى ايمانى را در قلب انسان ايفا مىنمايد. اينك شواهد قرآنى را در اين خصوص مرور مىنماييم: 1- «وَ اذكُر رَبَّكَ فِى نَفسِكَ تَضَرُّعاً وَ خيفَةً وَ دوُنَ الجَهرِ مِنَ القَولِ بِالغُدُوِّ وَ الآصالِ و لاتكُن مِنَ الغافِلينَ.» (اعراف/ 205) «پروردگارت را در دل خود از روى تضرّع و خوف، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان ياد كن؛ و از غافلان مباش.» 2- «اَلَّذينَ اِذا ذُكراللَّهُ وَ جِلَت قُلُوبُهُم.» (حج/ 35) «همانها كه چون نام خدا برده مىشود، دلهايشان پر از خوف مىشود.» 3- «اِنَّما تُنذِرُ مَنِ اتّبع الذِّكرَ وَ خَشِىَ الرَّحمنَ بِالغَيبِ.» (يس/ 11) «تو فقط كسى را انذار مىكنى كه از اين يادآورى پيروى كند و از خداوند رحمان در نهان بترسد.» 4- «لِتُنذِرَ قَوماً ما آتاهُم مِن نَذيرٍ مِن قبلِكَ لَعَلَّهُم يَتَذَكَّروُنَ.» (قصص/ 46) «تا قومى را كه پيش از تو انذار كنندهاى براى آنان نيامده است بترسانى، شايد كه متذكّر شوند (بترسند).» 5- «وَ جىءَ يَؤمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَومَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْاِنسانُ وَ اَنّى لَهُ الذِّكرى.» (فجر/ 23) «در آن روز، جهنم را حاضر مىكنند؛ در آن روز، انسان، متذكِّر مىشود، (مىترسد)؛ اما اين تذكّر چه سودى براى او دارد؟» 6- «فَذَكِّر بِالقُرآنِ مَن يَخافُ وَعيد.» (ق/ 45) «پس به وسيله قرآن، كسانى را كه از عذاب من مىترسند، متذكّر ساز.» 7- «كتابٌ اُنزِلَ اِليكَ فَلا يَكُن فِى صدرِكَ حَرَجٌ مِنهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَ ذكرى لِلْمُؤمِنينَ.» (اعراف/ 2) «اين كتابى است كه بر تو نازل شده - پس نبايد از ناحيه آن ناراحتى در سينه داشته باشى - تا به وسيله آن بيم دهى؛ و تذكّرى است براى مؤمنان.» 8- «طه. ما اَنْزَلنا عَلَيكَ القُرآنَ لِتَشقى. اِلاّ تَذكِرَةً لِمَن يَخشى.» (طه/ 1-3) «اى رسول! ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه به زحمت افتى. آن را فقط براى يادآورى كسانى كه مىترسند نازل كرديم.» 9- «وَ كَم اَهلَكْنا قَبلَهُم مِن قَرنٍ هُم اَشَدُّ مِنهُم بَطشاً فَنَقَّبوا فِى البِلادِ هَل مِن مَحيصٍ. اِنَّ فِى ذلِكَ لَذِكرى لِمَن كانَ لَهُ قَلبٌ اَو اَلقَى السَّمعَ وَ هُوَ شَهيدٌ.» (ق / 36-37) «چه بسا اقوامى را كه بيش از آنان هلاك كرديم، اقوامى كه از آنان قوىتر بودند و شهرها را گشودند، آيا راه فرارى وجود دارد؟ در اين تذكّرى است براى آن كس كه قلب (آگاه) دارد؛ يا گوش دل فرا دهد؛ در حالى كه حاضر باشد.» 10- «كَلاّ بَل لايَخافوُنَ الآخِرَةَ. كَلاّ اِنَّهُ تَذكِرَةٌ فَمَن شاءَ ذَكَرَهُ.» (مدّثّر/ 53-55) «چنين نيست، بلكه آنان از آخرت نمىترسند. چنين نيست آن يك هشدار باشى است، كه هر كس بخواهد از آن پند گيرد.» 11- «فَاِمَّا تَثقَفَنَّهُم فِى الحَربِ فَشَرِّد بِهِم مِنْ خَلْفِهِمْ لَعَلَّهُم يَذَكَّروُنَ.» (انفال/ 57) «اگر آنان را در جنگ بيابى، آن چنان به آنان حمله كن كه جمعيّتهايى كه پشت سرشان هستند، پراكنده شوند؛ شايد بترسند.» 12- «...اَوَلَم نُعَمِّركُم ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذيرُ...» (فاطر/ 37) «آيا شما را به اندازهاى كه براى آگاهى انسان لازم بود عمر نداديم؟ و هشدار دهندهاى به سوى شما نيامد؟!» 13- «اِنَّ اللَّهَ... وَ يَنهى عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنكَرِ وَ الْبَغْىِ يَعظُكُم لَعَلَّكُم تَذَكَّروُنَ.» (نحل/ 90) «خداوند... از فحشاء ومنكر و ستم، نهى مىكند؛ و به شما هشدار مىدهد؛ شايد متذكّر شويد.» 14- «اِنَّ الَّذين اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّيطانِ تَذَكَّروُا فَاذِا هُم مُبصرِونَ.» (اعراف/ 201) «پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسههاى شيطان شوند، به ياد (خدا) مىافتند؛ و فوراً آگاه مىشوند.» 15- «وَ لِباسُ التَّقوى ذلِكَ خَيرٌ ذلكَ مِن آياتِ اللَّهِ لَعَلَّكُم يَذَكَّروُنَ.» (اعراف/ 26) «لباس ترس و پرهيزگارى بهتر است، اينها از آيات خداست؛ تا متذكّر شوند.» 16- «اِنَّما المُؤمِنونَ الَّذينَ اِذا ذُكِرَاللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» (انفال/ 2) «مؤمنان، تنها كسانى هستند كه هر گاه نام خدا برده شود، دلهايشان ترسان مىشود.» 17- «هذا بَلاغٌ لِلنّاسِ وَ لِيُنذَروُا بِهِ وَلِيَعْلَمُوا اَنَّما هُوَ اِلهٌ واحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ اوُلوُاالالبابِ.» (ابراهيم/ 52) «اين پيامى براى مردم است، تا همه به وسيله آن انذار شوند، و بدانند او خداى يكتاست؛ و تا صاحبان مغز پند گيرند.» 18- «اَمَّن هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيلِ ساجِداً و قائِماً يَحذَرُ الآخِرَةَ وَ يَرجوُا رَحمَةَ رَبِّهِ قُل هَل يَستَوى الّذينَ يَعلَمونَ وَ الَّذينَ لايَعلَمونَ اِنَّما يَتَذَكَّرُ اوُلوُاالالبابِ.» (زمر/ 9) «يا كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قيام، از عذاب آخرت مىترسد و به رحمت پروردگارش اميدوار است؟ بگو: آيا كسانى كه مىدانند با كسانى كه نمىدانند يكسانند؟! تنها خردمندان متذكّر مىشوند.» 19- فَذَكِّر اِنْ نَفَعتِ الذِّكرى. سَيَذَّكَّروُ مَن يَخشى.» (اعلى/ 9-10) «پس تذكّر ده اگر تذكر مفيد باشد. كسى كه خدا ترس باشد، متذكّر خواهد شد.» اين آياتى كه به عنوان شاهد آورديم و دهها آيه ديگر، بيانگر آن است كه تذكّر در سير از خلق به سوى حق حاوى پيامى از عظمتشناسى، احساس خوف و خشيت، و بروز حالت زارى و سجده در مقابل پروردگار عالميان است كه همگى نشانه آمادگى و بيدارى نيروهاى حفاظتى در جان و دل انسان است؛ هر چند كه در كلّيت ذكر، مفهومى از انذار و توجه به آسيبها نهفته است. از مجموعه آيات قرآنى چنين فهميده مىشود كه همه مراحل تفكّر، تعقّل، تفقّه و تدبّر زمانى به سلامت، امنيّت، ثبات و اطمينان در وجود انسانى رسيده و او را به سوى رشد و تعالى هدايت مىكند كه قوّه تذكّر همواره در دل انسان زنده و بيدار بوده باشد. علىعليه السلام مىفرمايد: «فى الذِّكرِ حَياةُ القلوبِ.»62 «ذكر، مايه زندگى دلهاست.» و قرآن در يك كلام مىفرمايد: «الَّذينَ آمَنوُا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكرِاللَّهِ اَلا بِذِكرِاللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبِ.» (رعد/ 28) «آنان كسانى هستند كه ايمان آوردهاند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن است؛ آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مىيابد.»
جايگاه و خاستگاه ذكر
مداومت بر ذكر، بهترين عبادتهاست؛63 و بهترين ذكرها هم قرآن است.64 ذكر، مناره ايمان است؛65 كه فكر66 و عقل و قلب را جلا و نورانيّت مىبخشد.67 آنها را رشد مىدهد؛68 و هدايت مىكند.69 هيچ هدايتى مانند ذكر نيست؛70 زيرا كه ستون ايمان و نگهبان استوارى در برابر تهاجمات شيطانى است.71 امّا منشأ و خاستگاه ذكر، علم و حكمت مىباشد؛ اهل ذكر، عالمان و راسخان در علم و صاحبدلانند. بنگريد قرآن را: 1- «قُلْ هَل يَستَوىالَّذينَ يَعلَموُنَ والَّذينَ لايَعلَمونَ اِنَّمايَتَذَكَّروُا الااوُلوُاالالبابِ.» (زمر/ 9) «بگو: آيا كسانى كه مىدانند با كسانى كه نمىدانند يكسانند! تنها خردمندان متذكّر مىشوند.» 2- «يُؤتِى الحِكمَةَ مَن يَشاءُ وَ مَن يُوتَ الحِكمَةَ فَقَد اُوتِىَ خَيراً كَثيراً وَ ما يَذَّكَّرُ اِلاّ اولوا الاَلبابِ.» (بقره/ 269) «دانش و حكمت را به هر كس بخواهد مىدهد؛ و به هر كس حكمت داده شود، خير فراوانى داده شده است؛ و جز خردمندان، متذكِّر نمىشوند.» 3- «... وَ ما يَعلَمُ تَأويلَهُ اِلاّ اللَّهُ وَ الرّاسِخونَ فِى العِلمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عندِ رَبِّنا وَ ما يَذَكَّروُا اِلاّ اُولوُا الاَلبابِ.» (آل عمران/ 7) «تفسير آن (متشابهات قرآن را) جز خدا و راسخان در علم نمىدانند. مىگويند: ما به همه آن ايمان آورديم؛ همه از طرف پروردگار ماست؛ و جز صاحبان عقل، متذكّر نمىشوند.» 4- «فَسَئَلوا اَهلَ الذِّكرِ اِنْ كُنتُم لاتَعلَموُنَ.» (انبياء/ 7) «اگر نمىدانيد، از آگاهان بپرسيد.» 5- «كتابٌ اَنزَلناهُ اِلَيكَ مُباركٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ اوُلوُاالاَلبابِ.» (ص/ 29) «اين كتابى است پربركت كه بر تو نازل كردهايم تا در آيات آن تدبّر كنند و خردمندان متذكّر شوند.» از اين روى، كسانى اهل ذكر به شمار مىروند كه داراى قدرت تفكّر، تفقّه و تدبّر بوده و همواره با ياد خدا از باورهاى تكوينى و تشريعى خود پاسدارى مىنمايند.
اولواالالباب كيانند؟
اولواالالباب، در لغت به صاحبان عقل و خرد ترجمه شده است؛ به دليل اينكه «الباب» جمع «لب» بوده و «لبّ» هم به خالص هر چيز، عقل كامل و قلب گفته مىشود. اما با تعبيرى كه از اولواالالباب در قرآن مشاهده كرديم، اولواالالباب، صاحبان علم و حكمتى هستند كه به هر چيزى كه از جانب خدا آمده است ايمان دارند؛ و اهل ذكر نيز مىباشند. حال با اين تعبير، از آنجا كه طبق آيات قرآنى و روايات رسيده، عقل سليم، حكمت، ايمان و تذكّر، محل استقرارى جز قلب ندارند،72 از اين رو اولواالالباب، با مفهوم «صاحبدلان مؤمن و متّقى» بيشتر سازگارى نشان مىدهد؛ تا صاحبان عقل و خرد؛ زيرا كه صاحبان عقل و خرد، هر مؤمن و غيرمؤمنى را شامل مىشود؛ در حالى كه اولواالالباب، مدالى است كه جز مؤمنان عالم و پرهيزگار را نشايد. از اين رو، قرآن تنها صاحبدلان را اهل ذكر و تذكّر واقعى معرفى مىنمايد و مىفرمايد: «اِنّما يتذكّر اولواالالبابِ» «وَ ما يَذَّكَّرُ اِلاّ اُولواالالبابِ.»
فرق تقوا و تذكر
با توجه به تعريفى كه از تذكّر آورده شد، اين سئوال به ذهن مىآيد كه پس فرق تذكّر با تقوا چيست؟ اگر تذكّر حالت انذار و آسيبشناسى دارد، تقوا هم از چنان خصوصيّتى برخوردار است.73 اگر تذكّر، قوه حفاظتى و بازدارندگى به شمار مىرود، تقوا هم چنين است.74 اگر جايگاه تذكّر، قلب است، تقوا هم جايگاه قلبى دارد.75 اگر تذكّر، از مرتبت بالايى برخوردار است، تقوا هم داراى مرتبت رفيعى است76؛ پس چگونه از هم تمييز داده مىشوند؟ و وجوه تمايز آنها چيست؟ اين سئوال، پاسخ مفصلى را مىطلبد كه از حوصله اين مقال خارج است؛ ولى اجمالاً مىتوان چنين گفت: مهمترين و اساسىترين فرقى كه تذكّر و تقوا با هم دارند، اين است كه تذكّر، ارتباطش با انديشه است؛ و تقوا ارتباطش با عمل است. تذكّر، در سامانه ايمان همواره نقش ورودى و بازخوردى دارد؛ ولى تقوا نقش خروجى را ايفا مىكند. تقوا، كيفيت توليد و چگونگى عملكرد انسان را نشان مىدهد، ولى تذكّر عملكردهاى انسانى را با استانداردهاى تشريعى و ايمانى مورد ارزيابى و بازنگرى قرار مىدهد؛ تا محصول تقوا را عالىتر نموده و مشترى پسندش نمايد. علىعليه السلام مىفرمايد: «اِنَّ التَّقوى مُنتهى رِضَى اللَّه من عباده.»77 «تقوا، نهايت رضايتمندى خدا از بندگانش است.» تذكّر، در فرآيند قبل از توليد و بعد از توليد فعال است و كاربرد دارد؛ ولى تقوا، تنها در مرحله تصميمگيرى و اجراى عمل مؤمنانه خود را نشان مىدهد. به طور كلى تقوا، محصول نهايى تفكّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر و تذكّر، در بستهبندى خداپسندانه است. شواهدى از آيات قرآنى را در اين مورد مرور مىنماييم: 1- «وَ لِباسُ التَّقوى ذالِكَ خيرٌ» (اعراف/ 26) «لباس تقوا و پرهيزكارى بهتر است.» 2- «لَيسَ البِرَّ اَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُم قِبَلَ المَشرِقِ وَ المَغرِبِ وَ لكِنَّ البِرَّ مَن آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمَ الاخِرِ وَ الملائِكَةِ وَ الكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى المالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى القُربى وَ اليَتامى وَ المَساكينَ وَ ابنَ السَّبيلِ وَ السّائِلينَ وَ فى الرِّقابِ وَ اَقامَ الصَّلوةَ وَ آتَى الزَّكوةَ وَ المُوفوُنَ بِعَهِدهِم اِذا عاهَدوا وَ الصّابِرينَ فِى البَأساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حينَ البأسِ اُولئِكَ الَّذينَ صَدَقوُا وَ اُولئِكَ هُمُ المُتَّقوُنَ.» (بقره/ 177) «نيكى، اين نيست كه روى خود را به سوى مشرق و مغرب كنيد؛ بلكه نيكو كسى است كه به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتاب و پيامبر ايمان آورده، و مال را با همه علاقهاى كه به آن دارد، به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق مىكند؛ نماز را بر پا مىدارد و زكات را مىپردازد؛ و كسانى كه به عهد خود به هنگامى كه عهد بستند - وفا مىكنند؛ و در برابر محروميّتها و بيمارىها و در ميدان جنگ، استقامت به خرج مىدهند، اينان راست گويانند و پرهيزگارانند.» 3- «ذالِكَ الكِتابُ لا رَيبَ فيهِ هُدىً لِلمُتَّقينَ. الَّذينَ يُؤمِنونَ بِالغَيبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ مِمّا رَزَقناهُم يُنفِقوُنَ. وَ الَّذينَ يُؤمِنونَ بِما اُنْزِلَ اِلَيْكَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبلِكَ وَ بِالاخِرَةِ هُم يُؤقِنونَ.» (بقره/ 2-4) «آن (قرآن) كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد؛ و مايه هدايت تقوا پيشگان است. (تقوا پيشگان) آنانند كه به غيب، ايمان مىآوردند؛ و نماز را بر پا مىدارند، و از نعمتهايى كه به آنان دادهايم، انفاق مىكنند. همچنين آنانند كه به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پيش از تو نازل گرديده، ايمان مىآورند؛ و به رستاخيز يقين دارند.» تقواپيشگان، همواره در انديشه مرغوبيت كالا و بهبود مستمر آن هستند.78 آنان از توليد كالاى نامرغوب جداً پرهيز دارند؛79 و هيچگاه توليدات و اعمال خود را بهترين اعمال نمىدانند و بر آن نمىبالند، بلكه براى خداپسندتر كردن اعمال خود، آنها را در معرض نقد و تذكّر و بازنگرى قرار مىدهند؛80 تا به درجات بالاى تقوا برسند آن گونه كه خدا فرمايد: «يا اَيُّها الَّذين آمَنوا اتَّقوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ.» (آل عمران/ 102) «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! آن گونه كه حقّ تقوا و پرهيزگارى است از خدا بپرهيزيد.»
تدبّر
با توجه به تعريف و توضيحى كه با استفاده از آيات قرآنى در ابتداى اين جستار داشتيم، نكات زير جلب نظر مىكند: 1- تدبّر يك فرآيند قلبى است: «أفلا يتدبّرون القرآن أم على قلوبٍ أقفالها.» (محمد/ 24) 2- تدبّر، كليد و رمز بازگشايى قلبهاست: «ام على قلوب اقفالها.» 3- تدبّر،اختصاصى به موارد ديدارى همچون تفكّر، و اختصاصى به مطالب شنيدارى همچون تعقّل و تفقّه ندارد، بلكه جامعنگرى است؛ و استفاده از تمام محسوسات و ابزار شناخت را قبل از عمل و بعد از عمل شامل مىشود: «اوُلئكَ الَّذينَ لَعَنَهُم اللَّهُ فَاَصَمَّهُمْ وَ اَعْمى اَبصارَهُمْ.» و «أفَلا يَتَدَبِّروُنَ القرآنَ.» و «لِيَدَّبِّروُا آياتِهِ.» 4- تدبّر، آسيبشناسى را به دنبال دارد: «لِيَتَذَكَّرَ اُولُواالالبابِ.» 5- تدبّر، مىفهماند كه قرآن از منبع واحدى صادر شده است؛ هدف واحدى را تعقيب مىنمايد؛ و اختلافى در سر تا سر آن ديده نمىشود: «افلا يتدبّرون القرآن و لو كان من عند غيراللَّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً.» 6- تدبّر در قرآن پردامنه است و هر چه تدبّر در آن افزايش يابد به همان مقدار نتايج و پيامهاى بيشترى از آن دريافت خواهد شد؛ «مباركٌ ليدّبّروا.» 7- تدبّر در قرآن، دستور و تكليف همگانى است؛ و به افراد و گروه خاصى اختصاص ندارد، از اين رو، تدبّر، در راستاى عمومىسازى فهم قرآن و عمل به آن است: «أفلا يتدبّرونَ القرآن...» 8- تدبّر، نفى تقليد ايستايى، در تفاسير و برداشتهاى ديگران از قرآن است. «أفلا يتدبّرون القرآن أم على قلوب أقفالها...»
معناى تدبّر از منظر روايات
تدبّر در قرآن، آنجا بهتر و بيشتر روشن مىشود كه از منظر روايات نيز به آن نگاهى داشته باشيم: پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود: «... معاشر الناس تدبّروا و افهموا آياته و انظروا فى محكماته و لا تتّبعوا متشابهه...»81 «اى مردم! در آيات قرآن تدبّر كنيد و آن را خوب درك نماييد. در محكمات ان دقت كنيد؛ و متشابهاتش را پيروى مكنيد.» حضرت علىعليه السلام در ذكر خيرى از برادران ايمانى خود چنين فرمودند: «اَوّه على إخوانى الّذين تَلَوُا القرآن فأحكموه، و تدبّروا الفرضَ فأقاموه، أحيوُا السُّنَّةَ و أماتوا البدعة...»82 «دريغا! از برادرانم كه قرآن را خواندند؛ و بر اساس آن قضاوت كردند. در واجبات الهى تدبّر كرده و آنها را بر پا داشتند. سنّتها را زنده و بدعتها را نابود كردند.» آن حضرت در بيان ديگرى فرمود: «ألا لا خير فى قرائة ليس فيها تدبّر...»83 «آگاه باشيد! قرآن خواندنى كه با تدبّر همراه نباشد، خيرى در آن نيست.» اميرمؤمنان علىعليه السلام در حديث ديگرى نيز فرمودند: «تدبّروا آيات القرآن و اعتبروا به فانّه أبلغُ العبر.»84 «آيات قرآن را تدبّر كنيد؛ و از آن پند بگيريد، كه همانا آن رساترين پندهاست.» حضرت امام جعفر صادقعليه السلام در تفسير آيه «يَتلونه حق تلاوته» (بقره/ 121) - «كسانى كه به آنان كتاب داديم، آن را تلاوت مىكنند؛ آن گونه كه حق تلاوت آن است» - فرمودند: «يرتّلون آياته و يتفهّمون معانيه؛ و يعملون بأحكامه؛ و يرجون وعده و يخشون عذابه، و يتمثّلون قصصه؛ و يعتبرون أمثاله؛ و يأتون أوامره؛ و يجتنبون نواهيه؛ و ما هو واللَّه بحفظ آياته و سرد حروفه؛ و تلاوة سوره و درس أعشاره و أخماسه؛ حفظوا و أضاعوا حدوده؛ و إنّما هو تدبّر آياته، يقول اللَّه تعالى: «كتابٌ اَنزَلناهُ اِلَيكَ مُباركٌ لِيَدَبِّروُا آياتِهِ.»85 «آياتش را روشن و شمرده مىخوانند؛ به مفاهيم آن توجه مىكنند؛ احكام آن را به كار مىبندند؛ به وعدههايش اميدوارند؛ از عذابش ترسناكند؛ از داستانهايش سرمشق مىگيرند؛ از مَثَلهايش پند مىگيرند؛ دستورهايش را بجا مىآورند؛ از نهىهايش پرهيز مىكنند. به خدا سوگند! كه حق تلاوت آن به حفظ آيات و پشت سرهم خواندن حروف و تلاوت سريع سورهها - ده جزو و پنج جزو آن - نيست. (چه بسا كسانى كه) كلماتش را حفظ كردند و دستورهاى آن را ضايع ساختند؛ در حالى كه رعايت حق تلاوت قرآن، تدبّر در آيات الهى است، چنانكه خداوند مىفرمايد: قرآن، كتابى است پربركت كه بر تو نازل كردهايم تا در آيات آن تدبّر كنند.» در روايت ديگرى آمده است كه آن حضرت هنگامى كه قرآن به دست راست مىگرفت تا آن را بخواند، قبل از باز كردن قرآن چنين دعا مىكرد: «أللّهم... لاتجعل قرائتى قراءة لاتدبّر فيها بل اجعلنى أتدبّر آياته و أحكامه آخذاً بشرايع دينك...»86 «خدايا قرائت مرا قرائتى كه تدبّر در آن نيست قرار مده، بلكه مرا آن گونه قرار بده كه در آيات و احكام آن تدبّر كنيم، در حالى كه قوانين دين تو را اخذ مىكنم.» پيام روايات در مفهوم تدبّر و كارآيىهاى آن 1- رعايت آداب قرائت و دل سپردن به آن: «يرتلون آياته»، «لاخير فى قرائة ليس فيها تدبّر.» 2- عمومىسازى فهم قرآن: «معاشر النّاس تدبّروا و افهموا آياته...» 3- تأمل در محكم و متشابه آن: «وانظروا فى محكماته...» 4- استخراج حكم الهى از قرآن: «تلوا القرآن فاحكموه وتدبّروا الفرض.» 5- پيادهسازى احكام الهى در خود و در جامعه «تدبّروا الفرض فأقاموه» و «يعملون باحكامه.» 6- ترويج سنّتها و مبارزه با بدعتها: «أحيوا السُّنّة و أماتوا البدعة.» 7- پندگيرى از مطالب تاريخى و مواعظ قرآن: «تدبّروا آيات القرآن و اعتبروا» و «و يعتبرون أمثاله.» 8- اميدوارى به وعدههاى قرآنى: «و يرجون وعده.» 9- احساس كردن عذابهاى وارده در قرآن وترس از آنها: «و يخشون عذابه.» 10- خود را در گودىِ داستانهاى قرآن ديدن: «يتمثّلون قصصه.» 11- پيروى از دستورهاى قرآنى: «و يأتون أوامره.» 12- پرهيز از نهىهاى قرآنى: «ويجتنبون نواهيه.» تدبّر، از واژههاى مهجور قرآنى است كه تا كنون از عروس معناى آن نقابگشايى كاملى انجام نگرفته است، گاه آن را تفكّر معنا كردهاند، گاه تعقّل و گاه تفقّه! هر چند اين واژگان و اين تعابير در دستگاه وجودى انسان، بىارتباط با همديگر نيستند، ولى هر كدام جايگاه و مفهوم ويژه خود را دارند، كه در يك خلاصهنگارى چنيناند: تفكّر (پردازشِ محسوساتِ ديدارى)ر جهانشناسى تعقّل (پردازشِ محسوساتِ ديدارى و شنيدارى)ر خداشناسى تفقّه (پردازشِ محسوساتِ شنيدارى با آميزه ايمان)ر دينشناسى تذكّر (توجه به آفات، هواها و تهديدها)ر آسيبشناسى تدبّر در مرحله قبل از عمل (پردازِش همه مفاهيمِ قرآنى با آميزه ايمان) ر قرآنشناسى تقوى (كيفيتِ محصولِ نهايى، عملكردها)ر كردارشناسى تدبر بعد از عمل (تكرارِ پيام يابىهاى قرآنى با آميزه روح قرآنى) ر فرصتشناسى اين ترتيب براساس نظمى است كه در متن مقاله بدان پرداختيم. هر چند مىتوان نظم اين مراحل را به شكل ديگرى نيز در نظر گرفت، از آن جمله: تفكّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر، تقوا و تذكّر، زيرا تقوا مانع غرور و اعجاب و تذكّر عامل تنظيم و تعديل و مانع خروج از معيارهاست. با توجه به بار معنايى تدبّر در لغت و در قرآن، تدبّر، يعنى: پويايى در قرآن انديشى و قرآن زيستى براى صعود به پلّههاى بالايى ايمانى و توليد عمل صالح. تدبّر در قرآن، دستور همگانى است و اختصاصى به مفسّران و دانشمندان ندارد. هر كس به اندازه خود مىتواند از خرمن انديشه قرآن خوشهاى بچيند و بهرهاى ببرد، كه اين خود زمينه توسعه علم و انديشه قرآنى و عمل قرآنى خواهد بود. تدبّر در قرآن، تا جايى كه دستاويز توجيه هواهاى نفسانى و موجب خروج از عقلانيّت نگرديده باشد، مصداق و تفسير به رأى نبوده و همه مؤمنان مكلّف به اجراى آن هستند.
پی نوشتها:
1- راغب اصفهانى، مفردات الفاظ قرآن، تحقيق: نديم مرعشلى، قم، دارالكتب العلميه، 1392 ق، /166 2- فقيه دامغانى، الوجوه و النظائر فى القرآن، تحقيق: عبدالعزيز سيّد الاهل، بيروت، دارالعلم للملايين، 1970 م، /172. 3- طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، تصحيح و تعليق: سيد هاشم رسولى محلاتى و سيد فضلاللَّه يزدى طباطبايى، بيروت، 1480 ه 158/9. 4 - قاضى ابى السعود، تفسير ابى السعود، تعليق: عبداللطيف عبدالرحمن، بيروت، دارالكتب العلميه، 1419 ه . ، 91/6. 5- حقى بروسوى، شيخ اسماعيل، تفسير روح البيان، تعليق و تصحيح: شيخ احمد عزّ و عناية، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1421 ق، 698/8. 6- طباطبايى، سيدمحمد حسين، الميزان، ترجمه: محمدجواد حجتى كرمانى، قم، دارالعلم، 1348 ش، 27/9. 7- مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، قم، مدرسه امام اميرالمؤمنين، 469/21 1364. 8- سيوطى، جلال الدين عبدالرحمن، الاتقان فى علوم القرآن، ترجمه: سيدمهدى حائرى قزوينى، تهران، امير كبير، 345/1 1384. 9- مطهرى، مرتضى، شناخت، تهران، انتشارات شريعت، 31/ 1361. 10- شيخ سعدى، طيبيات. 11- شناخت، /32. 12- تجريد: يعنى دو امرى كه در عالم عين، هرگز از يكديگر جدا نمىشوند و امكان جدا شدن ندارند؛ ولى ذهن ما مىتواند دو امر را از يكديگر جدا كند؛ يعنى تجريد و مجرّد كند. 13- شناخت، /34. 14- همان، /40. 15- همان. 16- محمدى رى شهرى، محمد، مبانى شناخت، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 272/1 1369. 17- همان، /208-207. 18- همان، /222. 19- همان، /229. 20- فروغى، محمدعلى، سير حكمت در اروپا، تهران، انتشارات زوار، 18/24 1344. 21- شناخت، /50. 22- همان، /51. 23- همان، /50. 24- همان، /58. 25- شناخت، /62. 26- ابراهيم انيس و ديگران، المعجم الوسيط، استانبول، المكتبة الاسلامية، بىتا، 698/2. 27- محمد خوانسارى، منطق صورى، انتشارات آگاه، 16/ 1359. 28- المعجم الوسيط، 617/2. 29- نگ: مفردات راغب، ذيل واژه «فقه» و «المعجم الوسيط»، 698/2. 30- حضرت علىعليه السلام: «فانَّ الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللَّهُ لخاصّة اوليائة...» نهج البلاغه، خطبه 27. 31- «.. لهم الخيرات...» (توبه/ 88). 32- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 27. 33- قمى، شيخ عباس، سفينة البحار، تهران، انتشارات فراهانى، بىتا، 381/2. 34- آمدى، عبدالواحد بن محمد تميمى، غررالحكم و دارالكلم، چاپ اول، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 87/ 1366. 35- نهج البلاغه، خطبه 110. 36- امام خمينى، روح اللَّه، چهل حديث، چاپ دوم، تهران، مركز نشر فرهنگى رجا، 248/ 1368. 37- نگ: المنجد، ذيل ماده ذكر 38- بقره/ 152. 39- نساء/ 103. 40- آل عمران /135. 41- يوسف/ 42 42- بقره /231. 43- ق/ 45 44- انبياء / 10 45- انبياء / 24 46- حجر/ 6 47- انبياء /5 48- انبياء/ 7. 49- انبياء/ 105. 50- اعراف/ 62 51- يس /69 52- نور /37 53- جمعه /9 54- طه/ 124 55- انبياء/2 56- الوجوه و النظائر فى القرآن، /180. 57- تصنيف غررالحكم، حديث 188/ 3614. 58- همان، حديث 3621. 59- همان، حديث 3620. 60- همان، حديث 3618. 61- محمدى رى شهرى، محمد، ميزان الحكمه، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 421/3 1362، حديث 6433. 62- تصنيف غررالحكم، حديث 189/ 3643. 63- علىعليه السلام: «استديموا الذكر... و هو افضل العبادة» تصنيف غررالحكم، حديث 189/ 3654. 64- علىعليه السلام: «افضل الذكر القرآن» همان، حديث 3635. 65- علىعليه السلام: «ذكر اللَّه نور الايمان» همان، حديث 3638. 66- علىعليه السلام: «دوام الذكر يُنير القلب و الفكر» همان، حديث 3656. 67- علىعليه السلام: «الذكر نور العقول و حياة النفوس و جلاء الصدور» همان، حديث 3634. 68- علىعليه السلام: «الذكر نورٌ و رشد» همان، حديث 3629. 69- علىعليه السلام: «الذكر هداية العقول و تبصرة النفوس» همان، حديث 3632. 70- علىعليه السلام: «لا هداية كالذكر» همان، حديث 3646. 71- علىعليه السلام: «ذكر اللَّه دعامة الايمان و عصمة من الشيطان» همان، حديث 3620. 72- در اين باره آيات قرآن و برخى از روايات را قبلاً آورديم: حال، چند روايت ديگر را ملاحظه فرماييد: حضرت امام باقرعليه السلام: «العقل مسكنة قلب» ميزان الحكمة، 438/6. حضرت علىعليه السلام: «الحكمة شجرة تنبت فى القلب» تصنيف غرر الحكم، حديث 59/ 617. حضرت علىعليه السلام: «رأس الحكمة لزوم الحق»، همان، حديث 631. حضرت علىعليه السلام: «لاتسكن الحكمة قلباً مع شهوة»، همان، حديث 609. 73- «و اتقوا النار الّتى اعدّت الكافرين» (بقره/131). 74- علىعليه السلام «التقوى اجتناب» تصنيف غررالحكم، /268، و «... لا حصن امنع من التقوى» همان، /270، حديث 5881. 75- «و من يعظم شعائر اللَّه فانها من تقوى القلوب» (حج/32) و «اولئك الذى امتحن اللَّه قلوبهم للتقوى» (حجرات/3) و علىعليه السلام: «طوبى لمن اشعر التقوى قلبه»، تصنيف غررالحكم، 269، حديث 5858. 76 - «ان اكرمكم عنداللَّه اتقاكم» (حجرات /13) و علىعليه السلام: «لاشرف اعلى من التقوى» تصنيف غررالحكم، حديث 5877. 77 - تصنيف غرر الحكم، /269، حديث 5858. 78- «ثمَّ اتقوا و احسنوا و اللَّه يحب المحسنين» (مائده/93). 79- «تعاونوا على البرّ و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان و اتقوااللَّه» (مائده/2). 80- «انّ الّذى اتقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا» (اعراف/201). 81- حرّ عاملى، شيخ محمدبن حسن، وسايل الشيعه، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1391 ق/ 143/18. 82- نهج البلاغه، خطبه 182. 83- مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، 211/92. 84- تصنيف غررالحكم و دررالكلم، /111. 85- ميزان الحكمة، 84/8. 86- نورى، ميرزا حسين، مستدرك الوسايل، 372/13.
چکیده: در اين نوشتار خشونت خانوادگى به عنوان يكى از بحرانهاى خانوادگى به بحث و بررسى گذاشته شده است. نويسنده پس از آنكه خشونت خانوادگى در ايران را گزارش مىكند. از تعريف خشونت و پيشينه آن، خشونت خانوادگى دريك خانواده هستهاى، خشونت گرايان و قربانيان و نيز انواع خشونت همچون خشونت جسمى، روحى و روانى و مالى با توجه به آيات وحى سخن مىگويد. حسادت، باورهاى ناروا، مشكلات اقتصادى، بيمارى، بدآموزى، بدگمانى، كبر و خودبينى، حب دنيا، شهوت، خستگى، از عوامل اصلى خشونت در آيات وحى معرفى شدهاند. والدين در مديريت خشم بايد نيكو رفتارى كنند. روحيه اعضاى خانواده زا بشناسند، از قربانى خشونت حمايت كنند و با خشونتگر برخورد كنند و ايجاد مهر و محبت در ميان اعضاى خانواده نمايند. تغيير وضعيت جسمى، سكوت، گوش دادن به سخنان خشونتگرا، توجه به آثار خشونت و وضو گرفتن از راههاى كنترل خشم شناخته مىشود. از سويى ديگر حكومتها با وضع برخى قوانين و مقررات مىتوانند در راستاى كنترال خشم قدم بردارند.
نهاد خانواده در چند دهه گذشته به شدت گرفتار بحران شده است. خانوادههاى بسيارى در آمريكا و اروپا سالها دست به گريبان بحران هستند. طلاق، مشكلات روحى و روانى افراد خانواده، بد رفتارى افراد خانواده با يكديگر، ازدواج گريزى، زندگى مجرّدى، افزايش سن ازدواج، خشونت، بى وفايى به زندگى زناشويى و... در شمار بحران هايى است كه بنيان خانواده را تهديد جدى مىكند تا آن جا كه پاپ بنديكت شانزدهم رهبر جديد كاتوليكهاى جهان درباره بحران خانواده هشدار مىدهد: «ژان پل دوم در بسيارى از مناسبتها به بحران خانواده و سهم اين بحران در ضرر جدى به تمدن ما اشاره كرده بود، من نيز به نوبه خود نسبت به بحرانى كه خانواده اين عصر در آن گرفتار شده هشدار مىدهم.»1 بحران خانواده به عنوان يكى از دستاوردهاى زندگى صنعتى به سرعت از مرز آمريكا و اروپا گذشت و خانواده آسيايى و آفريقايى را گرفتار خود ساخت. در آغاز خانواده آسيايى و آفريقايى مقاومت و پايدارى بسيارى در برابر اين طوفان از خود نشان داد امّا شدت اين طوفان به اندازهاى شديد و سهمگين بود كه شمارى از خانوادهها تاب تحمّل خويش را از دست دادند و گرفتار بحران شدند. موج بحران در كوتاهترين زمان از شرق آسيا به غرب آسيا رسيد و خانواده ايرانى خسارت سنگينى ديد. طلاق در خانواده ايرانى رو به فزونى نهاد، اعضاى خانواده گرفتار مشكلات عظيم و نگرانىهاى بسيار شدند، جوانان از ازدواج گريزان گشتند و روابط آزاد دختر و پسر كه چندى است در ميان بخش عمدهاى از خانوادهها رسوخ كرده است، انگيزه تشكيل خانواده را از دختران و پسران ستانده است. بر اساس آمار و اطلاعات موجود طلاق در سنوات گذشته سير صعودى يافته است. ميزان طلاق در فروردين 82 نسبت به مدت مشابه سال قبل 20% رشد يافته است و اين ميزان در شهر تهران نسبت به ديگر شهرهاى كشور رشد بيشترى نشان مىدهد تا آن جا كه بر اساس آمار 25% ازدواجها در اين شهر به جدايى مىانجامد.2 و اين در حالى است كه در گذشته نه چندان دور طلاق امرى ناپسند شناخته مىشد و زن و شوهر خويشتن دارى و وفادارى بيشترى از خويش نسبت به حفظ كانون خانواده نشان مىدادند. آمار و ارقام ياد شده تنها نشان از شكل قانونى و رسمى طلاق دارد در صورتى كه شكل ديگرى از طلاق كه در جامعه ايرانى به وفور ديده مىشود و از آن به طلاق عاطفى ياد مىكنند، همچون طلاق رسمى رو به افزايش است. اين شكل از طلاق هر چند بنيان خانواده به عنوان يك نهاد اجتماعى را از ميان نمىبرد، اما خانواده را چنان بى روح و تهى مىسازد كه عواقب طلاق رسمى را در پى دارد. بر اساس تحقيقات انجام گرفته در حدود 38% زن و شوهرها در خانواده ايرانى طلاق عاطفى دارند و به سمت خاموشى پيش مىروند3. اگر اين آمار را به طلاق قانونى و شرعى بيفزائيم بيش از نيمى از خانوادههاى ايرانى به گونهاى مشكل دارند. بحران ديگرى كه در ايران اسلامى كيان خانواده را به مخاطره افكنده است، افزايش سن ازدواج دختران و پسران است. بر اساس برخى آمارها سن ازدواج پسران به 30 سال و دختران به 25 سال رسيده است. اين در حالى است كه در گذشته ميانگين سن ازدواج بسيار كمتر از اين بود. بحران اعتياد نيز بحران ديگرى است كه بنيان خانواده ايرانى را به لرزه افكنده است و در موارد بسيارى اين نهاد اجتماعى را به نابودى كشانده است. دبير كل ستاد مبارزه با مواد مخدر رياست جمهورى، معتادان كشور را چهار ميليون نفر مىداند و آمار اين ستاد را قطعى مىخواند. وزارت بهداشت آمار معتادان در سال 1380 را سه ميليون و هفتصد هزار نفر اعلام كرد و مركز جرايم و مواد مخدر سازمان ملل جمعيت معتادان ايران را سه ميليون نفر خواند. از اين تعداد معتاد بر اساس آمار و ارقام موجود در سال 93/1 78-77% معتادان مرد هستند و 9/6 درصد معتادان را زنان تشكيل مىدهند و در ميان معتادان مرد، 41% متأهّل و بقيّه مجرّد هستند.4 بنابراين اگر بر اساس آمار و اطلاعات ياد شده آمار معتادان ايران دست كم سه ميليون نفر باشند و دست كم 40% اين عده مردان متأهّل باشند، در اين صورت حدود يك ميليون و دويست هزار خانواده با بحران اعتياد درگير خواهند بود. يكى ديگر از بحرانهاى خانوادگى در خانواده ايرانى بحران خشونت خانوادگى است. اين بحران در ساليان گذشته رو به فزونى نهاده است به گونهاى كه 25% قتلها از نوع خانوادگى است.5 و از مجموع قتل هايى كه در اوايل سال 1385 اتفاق افتاده است 60% قتلها از نوع خانوادگى بوده است.6 هر سال 53% زنان خشونت خانوادگى را تجربه مىكنند7 و 66% خانوادههاى ايرانى دست كم يك بار خشونت خانوادگى را تجربه كردهاند.8 خشونت خانوادگى در ميان ديگر بحرانها از اهميت بيشترى برخوردار است و خاستگاه بسيارى از ديگر بحرانها قرار مىگيرد. براى نمونه بحران طلاق، فرار دختران، اعتياد و... ريشه در خشونت خانوادگى دارد. 34% دختران فرارى عامل فرار خويش را خشونت والدين مىدانند و 90% اين گروه مورد سوء استفاده جنسى قرار مىگيرند.9 بنابراين شايسته است در اين نوشتار خشونت خانوادگى را به عنوان يكى از عوامل بحران خانواده به بحث و بررسى نشينيم و انواع خشونت در قرآن و نقش قرآن در كاهش يا زدايش اين بحران را بحث و بررسى كنيم.
تعريف خشونت
صاحب نظران بسيارى خشونت را به تعريف نشستهاند. براى نمونه گلز و استراوس در تعريف خشونت مىگويند: «خشونت رفتارى با قصد و نيت آشكار (يا رفتارى با قصد و نيت پوشيده اما قابل درك) جهت وارد كردن آسيب بدنى به فرد ديگر است. اين تعريف كه تنها خشونت بدنى را مد نظر قرار داده است از نگاه شمارى از صاحب نظران جامع نيست و شايسته است تعريفى جامع براى خشونت آورده شد به اين جهت مگارزى از خشونت به عنوان شكل افراطى رفتار پرخاشگرانه نام مىبرد كه احتمالاً باعث آسيب مشخص به فرد قربانى مىشود.»10 در ماده اول قطعنامه مجمع عمومى سازمان ملل متحد درباره رفع خشونت عليه زنان مىخوانيم: «اصطلاح خشونت عليه زنان به معناى هر عمل خشونتآميزى مىباشد كه مبتنى بر اختلاف جنسيت بوده و منجر به صدمه يا رنج بدنى، جسمى، روحى براى زنان گردد و يا احتمال منجر شدن به اين آسيبها و رنجها وجود داشته باشد. از جمله تهديد به اين گونه اعمال، زورگويى، محروم سازى خود سرانه آزادى، خواه در محيط عمومى روى بدهد خواه در زندگى خصوصى.»11 خشونت از ديدگاه روانشناسى يعنى ناتوانى در كنترل خشم و در كلىترين مفهوم آن، حالتى است كه فرد از نظر جسمى و روانى در حد تعادل قرار ندارد. بنابراين تعادل عامل اصلى ضد خشونت و عامل سلامت است. در نگاه گروهى ديگر خشم واكنشى هيجانى به منظور برقرارى تعادل است و از قوه همواستازيس انسان نشأت مىگيرد. بر اين اساس خشم نه مخرب خواهد بود و نه سازنده.
پيشينه خشونت خانوادگى
خشونت خانوادگى عمرى به درازى خانواده دارد. در اولين خانواده بشرى خشونت خانوادگى به اشكال مختلف آن بروز و ظهور پيدا كرد. در اين خانواده كه آدم و حوا به عنوان والدين شناخته مىشوند و هابيل و قابيل به عنوان فرزندان، خشونت ميان فرزندان رخ مىدهد و قابيل، هابيل را مىكشد: «فطوّعت له نفسه قتل اخيه فقتله فاصبح من الخاسرين» (مائده/ 30) «نفس سركش كم كم او را به كشتن برادرش ترغيب كرد. او را كشت و از زيانكاران شد.» بر اساس آيات وحى خشونت خانوادگى در ديگر خانوادهها نيز ادامه يافت و برخى اعضاى خانواده خشونت گرا و شمارى ديگر قربانى خشونت شدند. در خانواده يعقوبعليه السلام شمارى از فرزندان خشونت گرا هستند و بر برادر كوچك خويش خشونت مىكنند. اين گروه كه در آغاز از بدترين شكل خشونت عليه برادر خويش سخن مىگفتند، در نهايت با پيشنهاد يكى ديگر از برادران به افكندن يوسف در چاه رضايت دادند و برادر خويش را به چاه افكندند: «اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضاً يخل لكم وجه ابيكم و تكونوا من بعده قوماً صالحين. قال قائل منهم لا تقتلوا يوسف و القوه فى غيابت الجبّ يلتقطه بعض السّيارة إن كنتم فاعلين»(يوسف/ 10-9) «يوسف را بكشيد يا او را به سرزمين دور دستى بيفكنيد تا توجه پدر فقط به شما باشد و بعد از آن (از گناه خود توبه مىكنيد؛ و) افراد صالحى خواهيد بود!» يكى از آنها گفت: يوسف را نكشيد! و اگر مىخواهيد كارى انجام دهيد، او را در نهانگاه چاه بيفكنيد، تا بعضى از قافلهها او را بگيرند.» در قصه موسىعليه السلام نيز شكل خفيفترى از خشونت ديده مىشود. حضرت موسىعليه السلام وقتى از ميعادگاه بازگشت و امت خويش را گوساله پرست ديد بر برادر خود خشم گرفت و سر او را با عصبانيت به سوى خويش كشاند: «و لمّا رجع موسى إلى قومه غضبان اسفاً قال بئسما خلفتمونى من بعدى أعجلتم امر ربّكم و ألقى الالواح و اخذ براس اخيه يجرّه إليه قال ابن امّ إنّ القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى فلا تُشمت بى الاعداء و لاتجعلنى مع القوم الظّالمين» (اعراف/ 150) «و هنگامى كه موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت، گفت: پس از من بد جانشينانى برايم بوديد (و آيين مرا ضايع كرديد) آيا در مورد فرمان پروردگارتان (و تمديد مدت ميعاد او) عجله نموديد و (زود قضاوت كرديد؟!) سپس الواح را افكند و سر برادر خود را گرفت (و با عصبانيت) به سوى خود كشيد؛ او گفت: فرزند مادرم اين گروه مرا در فشار گذاردند و ناتوان كردند، و نزديك بود مرا بكشند؛ پس كارى نكن كه دشمنان مرا شماتت كنند! و مرا با گروه ستمكاران قرار مده!» در خانواده حضرت ابراهيمعليه السلام وقتى هاجر بچهدار شد ساره بر ايشان خشونت كرد و خواهان هجرت او شد.
خشونت گرايان و قربانيان خشونت
خشونت بسته به نوع خانواده صورتهاى گوناگونى مىيابد. هر چه خانواده بزرگتر باشد و از افراد بيشترى تشكيل شده باشد، خشونت گرايان و قربانيان خشونت تنوع بيشترى مىيابند. براى نمونه در يك خانواده گسترده افراد خشونت گرا بسيار بيشتر از ديگر اشكال خانواده است چنان كه قربانى خشونت در اين نوع خانواده از ديگر انواع خانواده بيشتر است. در خانواده گسترده پدربزرگ، مادر بزرگ، پدر، مادر، عمو، زن عمو، پسرعمو و دختر عمو و... يا خشونت گرا هستند يا قربانى خشونت. بنابراين وجود افراد بيشتر در يك خانواده تنوع خشونت خانوادگى را بيشتر مىكند. امّا در يك خانواده هستهاى كه از يك پدر و مادر و يك يا چند فرزند تشكيل مىشود خشونت گرا و قربانى خشونت تنوع چندانى نخواهد داشت. در اين خانواده خشونت گاه ميان والدين رخ مىدهد و گاه ميان والدين و فرزندان و در مواردى ميان فرزندان. در شكل اول، مردان بيشترين ميزان خشونت را بر همسران خويش دارند و از جهت كميّت در خور مقايسه با زنان نيستند، اما در خشونت منجر به قتل، زنان از مردان پيشى گرفتهاند؛ به گونهاى كه زنان متهم به قتل همسر 6% زندانيان زن در استان گلستان را تشكيل مىدهند و مردان متهم به قتل همسر 2% كل زندانيان هستند. در ميان زندانيان زن استان خوزستان نيز 9% متهم به قتل همسر هستند و اين رقم در مورد مردان زندانى از 5% بالاتر نمىرود و در استان تهران نيز 21% زندانيان زن متهم به قتل همسر هستند و اين در حالى است كه در 18% زندانيان مرد متهم به همسركشى هستند.12 اين در حالى است كه در گذشته همسركشى جرمى مردانه قلمداد مىشد و زنان، ناتوان از همسركشى نشان داده مىشدند. براى نمونه تا چندى پيش در آمريكا هر روز ده زن توسط همسران خود كشته مىشدند و 74% اين تعداد زنانى بودند كه همسران خود را ترك كرده و درخواست طلاق داده بودند يا از خشونت همسر خويش شكايت داشتند. چنان كه در روسيه نيز ساليانه 14000 زن توسط همسران يا يكى از افراد خانواده خود كشته مىشدند. به گونهاى كه در سال 1995 نيمى از زنان كشته شده توسط شوهران خود به قتل رسيده بودند. و در فرانسه هر ماه شش زن قربانى خشونت خانوادگى مىشوند.13 در شكل دوم نيز پدران بيشترين خشونت را بر فرزندان دارند و خشونت ايشان بسيار سختتر و شديدتر از مادران است تا آن جا كه پدران بيشترين قتل خانوادگى را در ميان اعضاى خانواده مرتكب مىشوند. تحقيقات نشان مىدهد كه پدران با 48/5% درصد بيشترين خشونت را بر عليه فرزندان دارند و مادران با 28/3% درصد پس از پدران قرار دارند و ديگر اعضاى خانواده مانند: برادر، خواهر، پدربزرگ، مادر بزرگ نيز از ديگر كودك آزاران هستند. دختران در ميان فرزندان بيشتر از پسران قربانى خشونت مىشوند تا آن كه بر اساس آمارها 70% فرزند كشىها، دختركشى و 30% بقيه پسر كشى است.14 قتل دختران بيشتر از نوع قتلهاى ناموسى است و قتل پسران بيشتر از جنون خشونت گرا نشأت مىگيرد. بر اساس تخمينهاى سالانه سازمان ملل متحد سالانه به طور متوسط بين 133 تا 275 ميليون كودك در جهان قربانى خشونت خانوادگى مىشوند15و بر اساس برخى گزارشها 90% كودكانى كه قربانى خشونت مىشوند در محيط خانواده خشونت مىبينند. و در شكل سوم فرزندان بزرگتر و به خصوص پسران بيشتر از ديگر اعضاى خانواده خشونت به خرج مىدهند. اين گروه گاه بر خواهر و برادر خود خشونت مىكنند و گاه والدين خويش را قربانى خشونت مىسازند و تحقيقات انجام گرفته حكايت از آن دارد كه خشونت پسران از دختران بيشتر است.16 در آيات وحى هر سه شكل ياد شده وجود دارد. برخى آيات از خشونت ميان والدين حكايت دارد، شمارى ديگر از خشونت ميان والدين و فرزندان مىگويد و تعدادى نيز از خشونت فرزندان بر يكديگر و بر والدين.
خشونت والدين بر يكديگر
در آيات وحى هر دو شكل خشونت والدين بر يكديگر وجود دارد. در خانواده نوح و لوطعليهما السلام زن خانواده خشونت مىكند و در خانواده فرعون مرد خانواده خشونت گرا است. در خانواده لوط و نوحعليهما السلام نوع خشونت روحى و روانى است و همسر نوحعليه السلام با مجنون خواندن آن حضرت و همسر لوطعليه السلام با خبر دادن آمدن مهمانان لوط به قوم لوط همسران خويش را آزار مىدهند و در خانواده فرعون خشونت، جسمى و روحى و روانى است و آسيه همسر فرعون قربانى هر دو شكل خشونت مىشود و در عصر جاهلى برخى مردان بر زنان خانواده خويش خشونت داشتند به اين اميد كه ارث ايشان را در اختيار گيرند و قسمتى از مال ايشان را تصاحب كنند: «ضرب اللَّه مثلاً للّذين كفروا أمرأت نوح و امرأت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من اللَّه شيئاً» (تحريم/ 10) «خداوند براى كسانى كه كافر شدهاند به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو پيامبر سودى به حالشان نداشت.» «اذ قالت ربّ ابن لى عندك بيتاً فى الجنّة و نجّنى من فرعون و عمله و نجّنى من القوم الظالمين» (تحريم/ 11) «در آن هنگام كه گفت: پروردگارا خانهاى براى من نزد خودت در بهشت ساز، و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش!» فخر رازى در تفسير آيه نخست مىنويسد: «فامرأة نوح قالت قومه انّه لمجنون و امرأه لوط كانت تدل على نزول ضيف ابراهيم»17 همو در تفسير آيه دوم مىگويد: «فرعون همسر خويش را از آن جهت كه ايمان آورده بود شكنجه بسيار مىداد. از ابوهريره روايت شده كه فرعون او را به چهار ميخ كشيد و روبروى آفتاب قرار داد و سنگى عظيم بر وى قرار داده بود.»18 خشونت والدين بر فرزندان اين شكل از خشونت در عصر جاهلى رواج بسيار داشت و والدين و به خصوص مرد خانواده بيشترين خشونت را عليه فرزندان خويش داشت. فقر و تهيدستى عرب جاهلى وجدان و عواطف او را نسبت به فرزندان از ميان مىبرد و او كه خويشتن را روزى دهنده فرزندان مىپنداشت و فرزند را عامل فقر و نادارى مىشناخت با كشتن فرزندان گناهى عظيم انجام مىداد: «و لا تقتلوا اولادكم خشية إملاق نحن نرزقهم و ايّاكم و إنّ قتلهم كان خطأ كبيرا» (اسراء/ 31) «و فرزندانتان را از ترس فقر نكشيد! ما آنها و شما را روزى مىدهيم؛ مسلماً كشتن آنها گناه بزرگى است.» در عصر جاهلى پدران، خشونت اقتصادى بر دختران خويش داشتند و ايشان را سهمى از ارث نمىدادند فخر رازى در تفسير آيه شريفه «يوصيكم اللَّه فى اولادكم للذّكر مثل حظّ الانثيين» (نساء /11) مىنويسد: «اعلم ان اهل الجاهليه كانوا يتوارثون بشيئين: احدهما: النسب و الآخر العهد، اما النسب فهم ما كانوا يورثون الصغار و لا الاناث»19 «بدان كه عرب در جاهليت با دو عامل از همديگر ارث مىبردند: يكى نسب و ديگر پيمان. امّا در نسب كودكان و زنان را ارث نمىدادند.»
خشونت فرزندان بر والدين
نشانههايى از وجود اين نوع خشونت نيز در آيات وحى ديده مىشود. براى نمونه در قصه نوحعليه السلام فرزند آن حضرت بر پدر خشونت روحى و روانى دارد، به پند و اندرز پدر وقعى نمىنهد و آن گاه كه حضرت نوحعليه السلام به او مىگويد: «اركب معنا» او در پاسخ پدر مىگويد: «سآوى الى جبل يعصمنى من الماء» (هود/ 43) و در قصه يعقوبعليه السلام نيز فرزندان پدر را گمراه مىخوانند و با افكندن حضرت يوسفعليه السلام به چاه بر پدر خويش خشونت مىكنند؛ به گونهاى كه آن حضرت بينايى خويش را از دست مىدهد و فرزندان نگران حال پدر مىشوند: «و ابيضّت عيناه من الحزن فهو كظيم. قالوا تاللَّه تفتئوا تذكر يوسف حتى تكون حرضاً او تكون من الهالكين» (يوسف/ 85-84) «و چشمان او از اندوه سفيد شد، اما خشم خود را فرو مىبرد (و هرگز كفران نمىكرد) گفتند: «به خدا تو آن قدر ياد يوسف مىكنى تا در آستانه مرگ قرارگيرى، يا هلاك گردى!» «إنّ ابانا لفى ضلالٍ مبين» (يوسف/ 8) «مسلماً پدر ما در گمراهى آشكارى است.»
خشونت فرزندان بر يكديگر
اين شكل از خشونت چنان كه پيش از اين گفته آمد، در داستان آدمعليه السلام و يوسفعليه السلام رخ داده است. در داستان آدمعليه السلام، هابيل قربانى خشونت شد و برادرش قابيل بر او خشونت كرد: «فطّوعت له نفسه قتل اخيه فقتله فاصبح من الخاسرين» (مائده/ 30) «نفس سركش، كم كم او را به كشتن برادرش ترغيب كرد؛ (سرانجام) او را كشت؛ و از زيانكاران شد.» و در داستان يوسفعليه السلام نيز گروهى از برادران بر يوسفعليه السلام خشونت مىكنند و او را پس از اذيّت و آزار به چاه مىافكنند: «فلمّا ذهبوا به و اجمعوا أن يجعلوه فى غيابت الجُبّ» (يوسف/ 15) «هنگامى كه او را با خود بردند و تصميم گرفتند وى را در مخفىگاه چاه قرار دهند.»
انواع خشونت
خشونت خانوادگى شكلهاى متفاوتى دارد.
الف: خشونت جسمى
در اين خشونت جسم قربانى آسيب مىبيند. خشونت جسمى خود به دو نوع تقسيم مىشود: الف: خشونتى كه به مرگ خشونت ديده مىانجامد. ب: خشونتى كه قربانى خشونت را مجروح و يا مصدوم مىسازد و يا خشونت ديده احساس درد مىكند، هر چند اين درد خفيف باشد. نظر داشت آيات وحى نشان از وقوع خشونت خانوادگى آن هم از نوع جسمى آن در خانواده آدم عليه السلام، يوسفعليه السلام و... دارد. در خانواده آدمعليه السلام قابيل بر برادر خود خشونت جسمى داشت و اين خشونت به قتل هابيل انجاميد. در خانواده فرعون نيز، آسيه همسر فرعون قربانى خشونت جسمى همسر خود شد تا آن جا كه آسيه از شدت خشونتهاى فرعون آرزوى شهادت داشت: «و نجّنى من فرعون» خشونت خانوادگى در عصر جاهلى نيز به شديدترين شكل آن وجود داشت و عرب جاهلى بر زن و فرزندان خود خشونت مىكرد: «و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق» (اسراء/ 31)
ب: خشونت روحى و روانى
در اين شكل، قربانى خشونت از جهت روح و روان اذيت و آزار مىشود. بر اساس اين نوع از خشونت اگر همسر و فرزندان از ديدار آشنايان و اقوام بازداشته شوند و يا ارتباطات ايشان محدود گردد، ايشان قربانى خشونت روحى و روانى شدهاند. خشونت روحى و روانى نيز در شمارى از آيات قرآن آمده است. براى نمونه در خانواده نوحعليه السلام و يوسفعليه السلام، حضرت نوحعليه السلام و يوسفعليه السلام قربانى خشونت روحى و روانى گشتند. برادران يوسفعليه السلام وقتى در مصر توقيف شدند و يوسفعليه السلام پيمانه را از بار برادرش بنيامين بيرون آورد، آنها غافل از آن كه مخاطب ايشان يوسفعليه السلام است، بنيامين را مانند يوسف دزد خواندند و با اين سخن يوسفعليه السلام را بسيار آزار دادند، اما يوسف عليه السلام ناراحتى خود را پنهان داشت: «قالوا إن يسرقفقد سرق اخله منقبل فأسرّها يوسففىنفسه و لم يبدها لهم» (يوسف/77) «برادران گفتند: «اگر او دزدى كند، (جاى تعجب نيست) برادرش (يوسف) نيز قبل از او دزدى كرد! يوسف (سخت ناراحت شد و) اين (ناراحتى) را در درون خود پنهان داشت، و براى آنها آشكار نكرد.» در خانواده ابراهيمعليه السلام نيز ابراهيم و هاجر قربانى خشونت روحى و روانى ساره قرار گرفتند و به خواست ساره ابراهيمعليه السلام هاجر را در سرزمينى بى آب و علف ساكن ساخت.20 «ربّنا انّى أسكنت من ذريّتى بوادٍ غير ذى زرعٍ عند بيتك المحرّم» (ابراهيم/ 37) «پروردگارا من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى در كنار خانهاى كه حرم توست ساكن ساختم.» در خانواده لوط و نوحعليهما السلام نيز خشونت روحى و روانى وجود داشت و آن دو پيامبر الهى قربانى خشونت روحى و روانى همسران خويش بودند.
ج: خشونت مالى
سرپرست خانواده در برابر تمام اعضاى خانواده مسؤول است و بايد تمام نيازهاى ايشان را تأمين كند. پدر موظف است خوراك، پوشاك، مسكن، آموزش، بهداشت و ديگر نيازمنديهاى خانواده خود را برآورده سازد و در غير اين صورت پدر خشونت گرا شناخته مىشود و فرزندان و همسر او قربانى خشونت خواهند بود. در عصر جاهليت رسم بر آن بود كه وقتى مرد خانواده از دنيا مىرفت عضوى از خانواده، همسر آن مرد را به عقد خويش در مىآورد و براى او مهريه تعيين نمىكرد و نفقه او را نيز نمىپرداخت: «يا ايّها الذين آمنوا لايحلّ لكم ان ترثوا النّساء كرهاً» (نساء/ 19) «اى كسانى كه ايمان آورديد! براى شما حلال نيست كه از زنان، از روى اكراه (و ايجاد ناراحتى براى آنها،) ارث ببريد!» در انتخاب انواع خشونت، خشونت گرايان بيشتر از ديگران متأثر مىشوند و نوع خشونت را از ديگران مىآموزند. هر گاه پدر يا همسر خانواده خشونت جسمى داشته باشد، فرزندان نيز از اين شكل خشونت در برخورد با ساير اعضاء بهره مىبرند و اگر پدر و مادر با يكديگر خشونت لفظى داشته باشند فرزندان نيز از اين نوع خشونت در برخورد با يكديگر و والدين سود مىبرند.
عوامل خشونت
عوامل خشونت از دريچههاى گوناگونى به بحث و بررسى گذاشته شده است. برخى با نگاه روان شناختى اين پديده را مورد كنكاش قرار مىدهند. شمارى ديگر از جهت اجتماعى به بحث درباره عوامل خشونت مىپردازند وجرم شناسان نيز از دريچه دانش خويش به عوامل خشونت مىنگرند. دريچه ديگرى كه مىتواند راهگشاى پژوهشگر باشد، دريچه وحى است. با يارى گرفتن از آيات وحى و نظرداشت موارد خشونت خانوادگى مىتوان عواملى را به عنوان عوامل خشونت خانوادگى معرفى كرد. برخى از عوامل خشونت در قرآن عبارتند از:
الف: حسادت
يكى از عوامل مهم خشونت، حسد است. براى نمونه در داستان آدمعليه السلام، حسد قابيل عامل اصلى قتل هابيل بود. قابيل از دو جهت بر هابيل حسادت مىكرد. جهت اول زيبايى همسر هابيل بود و جهت دوم پذيرش قربانى هابيل. تفسيرگر برجسته اهل سنت در تفسير آيه شريفه «واتل عليهم نبأ ابنى آدم بالحقّ اذ قربّا قرباناً فتقبّل من احدهما» (مائده/ 27) دو نظريه براى خشونت قابيل بر هابيل مىآورد: «نظريه اول: هابيل كه گلّهدار بود يك گوسفند چاق قربانى كرد و قابيل كه كشاورز بود يك دسته از محصولات نامرغوب خود را در راه خدا قربانى كرد. قربانى هابيل پذيرفته شد و قربانى قابيل رد شد. در نتيجه قابيل بر هابيل حسد كرد و نقشه قتل او را كشيد. نظريه دوم: حواعليها السلام در هر زايمان يك پسر به دنيا مىآورد و يك دختر. وقتى دختران و پسران به سن ازدواج مىرسيدند، پسر يك زايمان با دختر زايمان ديگر ازدواج مىكرد. بر اساس اين سنت هابيل با همزاد قابيل و قابيل با همزاد هابيل ازدواج كرد. قابيل كه ناگزير از ازدواج با همزاد هابيل شده بود از آن جهت كه همسر هابيل زيباتر بود بر هابيل حسد ورزيد و پايان اين حسد به قتل هابيل انجاميد.»21 در هر دو نظريه ياد شده عامل خشونت بر هابيل حسد قابيل است. در قصه يوسفعليه السلام نيز آن چه برادران آن حضرت را به خشونت عليه برادر سوق داد، حسد برادران به موقعيت برتر يوسفعليه السلام و محبت بيشتر پدر بر آن حضرت بود: «اذ قالوا ليوسف و اخوه احبّ الى ابينا منّا و نحن عصبة انّ ابانا لفى ضلالٍ مبين. اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضاً يخل لكم وجه ابيكم» (يوسف/ 8-9) «هنگامى كه گفتند: يوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوبترند در حالى كه ما گروه نيرومندى هستيم! مسلماً پدر ما در گمراهى آشكارى است! يوسف را بكشيد؛ يا او را به سرزمين دوردستى بيفكنيد؛ تا توجه پدر، فقط به شما باشد.» برادران يوسف از آن جهت يعقوبعليه السلام را گمراه مىخواندند كه آن حضرت يوسف و بنامين را كه از همسر ديگر ايشان بود بسيار دوست مىداشت و از عدل و مساوت بيرون رفته بود. آن حضرت يوسف و بنيامين را كه ضعيف بودند و توان خدمت نداشتند بر برادران يوسف كه قوى و پرتوان بود برترى مىداد و محبت بسيار بر ايشان داشت.22 در قصه ابراهيمعليه السلام نيز حسادت ساره عامل اصلى خشونت او بر ابراهيمعليه السلام و هاجر بود. ساره كه سالها نابارور بود و به همين جهت هاجر را به ابراهيمعليه السلام بخشيده بود، وقتى هاجر را صاحب فرزند ديد بر او حسادت كرد و ابراهيمعليه السلام را ناگزير ساخت هاجر و فرزندش را به سرزمين مكه ببرد.
ب: باورهاى ناروا
يكى ديگر از عوامل خشونت خانوادگى باورها و اعتقادات نادرست خشونت گرا است. براى نمونه خشونت عرب جاهلى عليه زنان، كشتن دختران، مبادله كردن دختران و زنان، ازدواج با مادر خوانده و دريافت مهريه دختر و به ارث بردن ايشان، از آن جهت بود كه عرب جاهلى زن را فرومايه، پست و حقير مىشناخت،23 توان او را در تأمين مخارج خويش باور نداشت و او را سربار ديگر اعضاى خانواده مىدانست.24 «يا ايّها الّذين آمنوا لايحلّ لكم أن ترثوا النساء كرهاً و لاتعضلوهنّ لتذهبوا ببعض ماءتيتموهنّ إلاّ أن يأتين بفاحشةٍ مبيّنةٍ» (نساء/ 19) «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! براى شما حلال نيست كه از زنان، از روى اكراه ارث ببريد. آنان را تحت فشار قرار ندهيد كه قسمتى از آن چه را به آنها دادهايد، تملك كنيد مگر اين كه آنها عمل زشت آشكارى انجام دهند.» واحدى در سبب نزول آيه شريفه مىنويسد: «در عصر جاهلى و صدر اسلام رسم اهل مدينه اين بود كه پس از فوت سرپرست خانواده، فرزند او يا نزديكان وى لباسى روى نامادرى مىانداخت و از اولويت نسبت به نامادرى خويش برخوردار مىشد و حق ازدواج از نامادرى را مىگرفت و چون اين اولوليت بدون تعيين مهريه صورت مىگرفت و از آن سو به نامادرى نفقه پرداخت نمىشد. نامادرى ناگزير از پرداخت فديه از ما ترك ميت مىشد و يا ناگزير بود هم چنان در تملك باقى بماند تا از دنيا برود.»25 «للرّجال نصيب ممّا ترك الوالدان و الاقربون و للنّساء نصيب ممّا ترك الوالدان و الاقربون ممّا قلّ منه او كثر نصيباً مفروضاً» (نساء/ 7) «براى مردان از آن چه پدر و مادر و خويشاوندان از خود بر جاى مىگذارند، سهمى است؛ و براى زنان از آن چه پدر و مادر و خويشاوندان مىگذارند سهمى؛ خواه آن مال كم باشد يا زياد؛ اين سهمى است تعيين شده و پرداختنى.» سبب نزول اين آيه شريفه نشان از خشونت عرب جاهلى بر زنان دارد. در سبب نزول آيه مىخوانيم: «در عصر جاهلى رسم چنان بود كه ارث به زنان و كودكان صغير تعلق نمىگرفت و تنها مردان كبير از ارث برخوردار مىشدند.»26 در داستان نوحعليه السلام نيز باورهاى نادرست كنعان او را به مسيرى كشاند كه با پدر به گونهاى سخن بگويد كه امروزه از آن به عنوان خشونت روحى و روانى ياد مىشود: «سآوى الى جبل يعصمنى من الماء» (هود/ 43) در خانواده نوح و لوطعليهما السلام نيز وجود خشونت خانوادگى كه در قرآن از آن به خيانت ياد شده است، بيشتر از آن جهت بود كه همسر نوح و لوطعليهما السلام كافر بودند و دين نوح و لوط را بر نمىتافتند: «ضرب اللَّه مثلاً للّذين كفروا امرأت نوح و امرأت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من اللَّه شيئاً» (تحريم/ 10) «خداوند براى كسانى كه كافر شدهاند به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو پيامبر سودى به حالشان نداشت.» چنان كه در خانواده فرعون نيز خشونت فرعون بر آسيه از آن جهت بود كه فرعون دين آسيه را برنمىتابيد و خويش را رو در روى او مىديد و چون منافع و قدرت خويش را در خطر ديد، به خشونت پناه برد و نهايت همسر خود رابه شهادت رسانيد. باورهاى ناروا در ميان خانوادههاى مسلمان نيز به عنوان يكى از عوامل اصلى و كليدى خشونت خانوادگى است. براى نمونه برداشتهاى غلط از قيموميت مرد و جواز خشونت مرد بر زن و عدم قصاص پدر، از عوامل برخى خشونتهاى خانوادگى خوانده مىشود و خشونت گران به دلايل زير استناد مىكنند: «الرّجال قوّامون على النّساء ... و اللاّتى تخافون نشوزهنّ فعظوهنّ و اهجروهنّ فى المضاجع و اضربوهنّ فإن اطعنكم فلاتبغوا عليهنّ سبيلاً» (نساء/ 34) «مردان سرپرست و نگهبان زنانند... آن دسته از زنان را كه از سركشى و مخالفتشان بيم داريد پند و اندرز دهيد! و در بستر از آنها دورى نماييد و آنها را تنبيه كنيد! و اگر از شما پيروى كردند راهى براى تعدى بر آنها نجوييد.» «فاضربوهنّ ضرباً غير مبرح»27 «ايشان را آهسته بزنيد.» «اذا قتل الاب ابنه عمداً لم يقتل به»28 «هر گاه پدر، فرزند خويش را به عمد از ميان ببرد به جهت قتل فرزند قصاص نمىگردد.»
ج: مشكلات اقتصادى
فقر يكى از عوامل مهم و اساسى خشونت خانوادگى است. بسيارى از خشونتها به خصوص خشونت مالى نتيجه ناتوانى سرپرست خانوار از تأمين هزينههاى زندگى است. سرافكندى سرپرست خانوار در برابر خانواده و مشكلات روحى و روانى بسيارى كه از اين سرافكندى سر باز مىكند، گاه به اندازهاى شدت پيدا مىكند كه سرپرست خانوار به خشونت مىپردازد و با خشونت خويش را تسكين مىدهد. بر اين اساس اعضاى خانواده به اندك بهانه به شدت قربانى خشونت پدر يا مادر مىشوند يا يكديگر را مورد خشونت قرار مىدهند. دخترفروشى رواج مىيابد، براى كاهش بار اقتصادى خانواده دختران نوجوان را به عقد پيران در آستانه مرگ در مىآيند و پسران تحت فشار شديد قرار مىگيرند و زن خانواده وادار به كسب درآمد مىشود. مدير كل كميته امداد امام در سال 1377 اعلام كرد: «مردم مناطق شمال خراسان به علت فقر شديد مالى دختران نوجوان خود را با ده هزار تومان مىفروشند. دخترفروشى در ديگر استانهاى كشور مانند استان سيستان و بلوچستان و خوزستان نيز به علّت فقر مادى وجود دارد.» اين مقام آگاه افزود: «برخى از خانوادهها نيز به علت فقر مادى دختران نوجوان خود را به عقد مردان مسن در مىآورند.»29 هر چند فقر و خشونت خانوادگى لازم و ملزوم يكديگر نيستند، اما پيش از اسلام وقتى عرب جاهلى خويش را ناتوان از تأمين مخارج خانواده مىديد به خشونت پناه مىبرد و فرزندانى كه توان كار و كسب نداشتند از ميان مىبرد و يا ايشان را به ديگران مىفروخت: «و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق نحن نرزقهم و ايّاكم إنّ قتلهم كان خطأً كبيراً» (اسراء/ 31) «و فرزندانتان را از ترس فقر نكشيد! ما آنها و شما را روزى مىدهيم؛ مسلماً كشتن آنها گناه بزرگى است.» «و لا تقتلوا اولادكم من إملاق نحن نرزقكم و ايّاهم» (انعام/ 151) فخر رازى نويسنده برجسته اهل سنت در تفسير آيه شريفه «و اذا بُشرّ احدهم بالأنثى ظلّ وجهه مسوّداً» (نحل/ 58) يكى از عوامل اين گونه خشونتها را فقر اقتصادى مىداند: «و تارة خوفا من الفقر و الفاقه و لزوم النفقه».30
د: بيمارى
يكى از عوامل مهم خشونتهاى خانوادگى، بيمارى خشونت گرا است و در اين بيماران روانى بيش از بيماران جسمى خشونت مىكنند. بر اساس آمار سازمان جهانى بهداشت 1% مردم جهان بيمارى روانى شديد دارند و بين 15-5% از بيمارى روانى خفيف رنج مىبرند. همين سازمان ادعا كرد يك ميليون و 200 هزار نفر از ايرانيان مبتلا به بيمارىهاى شديد روحى هستند اما يك مقام آگاه وزارت بهداشت 0/6 درصد جمعيت كشور را بيمار روانى شديد مىخواند. از اين تعداد حدود 85000 نفر بيمارى روانى شديد دارند كه تنها 5200 نفر در مراكز شبانه روزى بهزيستى نگهدارى مىشوند و نزديك 80000 نفر بقيه در محيط خانواده نگهدارى مىشوند.31 بنابراين دست كم 80000 خانواده به شكل مستقيم در معرض خشونت اين افراد مىباشند و بدترين شكل خشونت را مىبينند. آمار و ارقام نشان مىدهد كه در ميان خشونت گرايان، گروهى كه از بيمارى روانى رنج مىبرند به بدترين شكل به اعضاى خانواده خشونت مىكنند و به نظر مىرسد يك نوع رابطه عميق ميان نوع خشونت و بيمارى خشونت گرا وجود دارد. بر اين اساس وقتى آن عرب جاهلى با دستان خويش قبر دختر خود را مىكند و دختر او گرد و غبار از چهره پدر مىزدايد و رهايى خويش را مىطلبد و پدر به التماس و درخواست او وقعى نمىنهد و با سنگدلى تمام او را زنده به گور مىسازد، اين پدر مسلماً از يك بيمارى روانى مزمن رنج مىبرد. بيمارى جسمى نيز چونان بيمارى روحى عامل برخى از خشونتها مىشود. درد شديد، بيمار جسمى را كم حوصله و ناشكيبا مىكند؛ به گونهاى كه اين نوع از بيماران به سرعت خشمگين مىشوند و افراد خانواده را مورد خشونت قرا مىدهند. براى نمونه ايوبعليه السلام كه به شدت از بيمارى رنج مىبرد، ناملايمات بسيارى از مردم ديده بود، از رنج و آزار و اذيت مردم به ستوه آمده بود و به صحرا پناه برده بود. وقتى همسرش سخن شيطان را براى او نقل كرد، به شدت به خشم آمد و همسرش را به خشونت جسمى تهديد كرد: «فحلف باللَّه لئن عافاه اللَّه ليجلدنّها مائة جلدة»32 و پس از بهبودى به عهد خويش وفادار ماند و همسر خويش را تازيانه زد: «و خذ بيدك ضعثاً فاضرب به و لا تحنث إنّا وجدناه صابراً نعم العبد إنّه أوّاب» (ص/ 44)
ه: بدآموزى
يكى ديگر از عوامل مهم خشونت خانوادگى بدآموزى افراد بزرگتر به خصوص والدين است. وقتى والدين با خشونت جسمى و روحى و روانى، خواسته خود را بر قربانى خشونت تحميل مىكنند و او را ناگزير از پذيرش خواست خود مىكنند، ديگر افراد خانواده نيز با الگوگيرى از والدين به خشونت در خانواده مىپردازند و با خشونت، خواست خود را بر ديگر اعضا تحميل مىكنند و گاه دامنه خشونت به گونهاى وسعت مىيابد كه پدر و مادر خود قربانى خشونت فرزندان مىشوند. بر اساس آمار 61% همسر كشىها در حضور فرزندان صورت مىگيرد33 و اعضاى خانواده ناظر بسيارى از خشونتهاى خانوادگى يا تمامى اين خشونتها هستند. بنابراين بسيار طبيعى است كه در حدود 40% خشونت گرايان از وجود خشونت در خانواده پدرى خود مىگويند و خويش را متأثّر از محيط خانواده پدرى مىدانند. فيلمها، مطبوعات، كتب، دوستان و... از ديگر وسايل بروز و گسترش خشونت در محيط خانواده خوانده مىشوند. فيلمهاى سينمايى و تلويزيونى به خصوص آن گره از فيلمها كه اكشن، حادثهاى، پليسى و... ناميده مىشوند بيشترين تأثير را در گسترش خشونت در خانواده دارد تا آن جا كه گروهى از نظريه پردازان يادگيرى اجتماعى، بخشى از خشونتهاى خانوادگى را به ديدن فيلمهاى وحشتناك و خشن ارتباط مىدهند. مطالعات هوسر و بلومر نشان مىدهد كه بخشى از مشكلات خانوادگى ناشى از فيلمهاى حادثهاى است و تقريباً 50% از خشونتها در محيط خانواده بازتاب فيلمهاى حادثهاى و پليسى و... است. به باور اين گروه اثرات غيرمستقيم اين گونه فيلمها بسيار زيانبار از اثرات مستقيم است، چه اين كه اين نوع فيلمها مخاطبان خويش را بسيار تحريك مىكنند و فكر ارتكاب جرم را در وجود ايشان مىافكند.34 در عصر جاهلى نيز انواع خشونت در خانواده را عرب جاهلى از پدران خويش مىآموخت. به همين جهت در جاى جاى قرآن اين گروه خويش را پيرو پدران خود مىدانستند و درسهاى ايشان را در محيط خانواده پياده مىكردند.
و: بد گمانى
يكى ديگر از عوامل خشونت خانوادگى بدبينى افراد خانواده نسبت به يكديگر است. بر اين اساس بسيارى از خشونتهاى جسمى، روحى و روانى و قتلهاى ناموسى در شهرهاى جنوبى كشور نتيجه بد گمانى پدر، برادر، شوهر و حتى خويشاوندان درجه دوم است.35 برخى ادعا دارند كه پژوهشها نشان از آن دارد كه 90% مردانى كه همسران خويش را مىكشند از روى بدگمانى اقدام به قتل مىكنند.36 در آيات وحى نيز نشانه هايى از وجود بدگمانى در خشونت روحى و روانى وجود دارد. براى نمونه در داستان يوسفعليه السلام آن گاه كه قدح از بار بنيامين بيرون كشيده شد، برادران در محضر يوسفعليه السلام از روى بدبينى بنيامين و يوسف را دزد خواندند و يوسف و بنامين را آزار روحى و كلامى دادند: «قالوا إن يسرق فقد سرق أخ له من قبل فاسرّها يوسف فى نفسه و لم يبدها لهم» (يوسف/ 77) «برادران( گفتند: اگر او دزدى كند، (جاى تعجب نيست) برادرش (يوسف) نيز قبل از او دزدى كرد! يوسف (سخت ناراحت شد، و) اين (ناراحتى) را در درون خود پنهان داشت، و براى آنها آشكار نكرد.» در قصه موسىعليه السلام نيز خشم موسى بر هارون از آن جهت بود كه موسىعليه السلام تصور كرد كه هارون در مسؤوليت خود كوتاهى كرده است؛ چه اينكه وقتى موسى سر هارون را با خشم به سوى خويش كشيد هارون در جواب گفت: «قال ابن امّ إنّ القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى فلاتشمت بى الاعداء و لا تجعلنى مع القوم الظالمين» (اعراف/ 150) «او گفت: «فرزند مادرم! اين گروه، مرا در فشار گذاردند و ناتوان كردند؛ و نزديك بود مرا بكشند؛ پس كارى نكن كه دشمنان مرا شماتت كنند! و مرا با گروه ستمكاران قرار مده!» اين جواب نشان مىدهد كه دست كم هارون نگران برخورد سخت موسىعليه السلام بود به اين جهت «ابن ام» گفت تا نسبت خود را يادآور شود و از خشم موسى بكاهد و «واستضعفونى و كادوا يقتلوننى» مىگويد تا نشان دهد كه تمام سعى و تلاش خود را براى جلوگيرى از گوساله پرستى قوم انجام داده است و «فلا تشمت بى الاعداء و لاتجعلنى مع القوم الظالمين» مىگويد از آن جهت كه مىترسد موسى نتواند خشم خويش را كنترل كند. افزون بر اين سخن موسىعليه السلام، «ربّ اغفرلى» نيز نشان مىدهد كه آن حضرت از اين كه با تصور خاصى بر هارون خشم كرده است و او را مورد خشونت قرار داده پشيمان شده است و طلب آمرزش مىكند نه از آن جهت كه بر هارون خشم كرده است چه اين كه خشم امرى طبيعى است چنان كه طلب آمرزش براى هارون «و لاخى» نيز نشان مىدهد كه موسىعليه السلام عذر هارون را به صورت كامل نپذيرفته است و احتمال مىدهد كه او در انجام وظيفه خويش كوتاهى كرده است و تمام سعى خويش را براى جلوگيرى از انحراف قوم به كار نگرفته است. در عصر نزول وحى نيز برخى از مردان از روى بدبينى همسر و دختر خويش را قربانى خشونت روحى و كلامى قرار مىدادند و ايشان را هرزه مىخواندند.
ز: كبر و خودبينى
كبر و خودبينى يكى ديگر از عوامل بروز خشونت خانوادگى است. انسانهاى متكبر بيش از ديگر افراد به خشونت مىپردازند و بيشتر از ديگران به اذيت و آزار اعضاى خانواده اقدام مىكنند. روحيه اين افراد به گونهاى است كه مخالفت ديگران را بر نمىتابند و به شدت مخالفان را سركوب مىكنند و بر ايشان خشونت مىكنند. حضرت عيسىعليه السلام در اين باره مىگويد: كبر، خودكامگى، خوار شمردن ديگران خاستگاه غضب است. براى اين عامل خشونت، مىتوان از داستان نوحعليه السلام بهره گرفت. در اين داستان كنعان خشونت گفتارى بر پدر دارد و عامل اين خشونت كبر و خودبينى اوست: «قال سآوى الى جبل يعصمنى من الماء» (هود/ 43)
ح: حبّ دنيا
يكى ديگر از عوامل خشونت خانوادگى، دنيادوستى و دنياپرستى خشونت گرا است. علاقه مفرط خشونت گرا به ماديات گاه او را از كمك به اعضاى خانواده و تأمين مخارج و نيازمنديهاى ايشان بازمىدارد. چه بسيارند پدرانى كه با ثروت بسيار از كمك به فرزندان خوددارى مىكنند و حاضر نيستند نيازهاى مادى ايشان را تأمين كنند و چه بسيارند زنانى كه مطالبات بسيار دارند و شوهران خويش را با درخواستهاى بسيار خود شرمنده مىكنند و خشونت كلامى بسيار بر ايشان دارند. اين عامل خشونت نيز در برخى آيات قرآن آمده است. براى نمونه در خانواده پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم همسران آن حضرت بى توجه به موقعيت آن حضرت مطالبات بسيار مادى داشتند و با اين خواستهاى ناحق و ناشايست پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را آزرده مىساختند تا آن جا كه در اين باره آيه شريفه زير فرود آمد:37 «يا ايّها النّبىّ قل لازواجك إن كنتنّ تردن الحياة الدنيا و زينتها فتعالين امتّعكنّ و أسرّحكنّ سراحاً جميلا» (احزاب/ 28) «اى پيامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا و زرق و برق آن را مىخواهيد بيايد با هديهاى شما را بهرهمند سازم و شما را به طرز نيكويى رها سازم!»
ط: شهوت
تمايلات جنسى شديد يكى ديگر از عوامل خشونت خانوادگى است. بر اساس آمار و ارقام بخشى از خشونتهاى خانوادگى از تمايلات جنسى خشونت گرا نشأت مىگيرد. هر چند آمار خشونتهاى جنسى در خانواده ايرانى بسيار كم است و در ميان زن و شوهر خشونت جنسى بسيار ناچيز است، اما اين نوع خشونت ميان پدر و دختر يا برادر و خواهر در خور توجه است؛ به گونهاى كه معاون اول دادستان كل كشور از افزايش روابط نامشروع ميان محارم خبر مىدهد: «متأسفانه ما هم آمارى داريم كه از افزايش جرايم اين چنينى و روابط نامشروع بين محارم خبر مىدهد.»38 رئيس انجمن آسيبهاى رفتارى نيز مىگويد: هم اكنون چهار هزار پرونده در خصوص تجاوز برادر به خواهر و هزار و دويست پرونده در خصوص تجاوز پدر به دختر در دست بررسى دارم.»39 در آيات وحى نيز نمونههايى از خشونت خانوادگى و از نوع جنسى آن كه از شهوت خشونتگر مايه مىگيرد، وجود دارد. براى نمونه در صدر اسلام برخى از مردان مسلمان با نامادرى خويش ازدواج مىكردند. براى نمونه حسن بن ابى قيس، اسود بن خلف، صفوان بن اميه بن خلف، و منصور بن ماذن با نامادرى خود روابط نامشروع برقرار كردند و بر اين اساس آيه شريفه زير در تحريم اين نوع روابط فرود آمد: «و لا تنكحوا ما نكح آباؤكم من النساء الا ما قد سلف انّه كان فاحشةً و مقتاً و ساء سبيلاً» (نساء/ 22) «با زنانى كه پدران شما با آنها ازدواج كردهاند هرگز ازدواج نكنيد! مگر آن چه در گذشته (پيش از نزول اين حكم) انجام شده است؛ زيرا اين كار، عملى زشت و تنفّرآور و راه نادرستى است.»
ى: خستگى
يكى ديگر از عوامل خشونت خانوادگى خستگى مفرط خشونت گرا است. دكتر ورا پيفر مىنويسد: «نوع ديگر عصبانيت ناشى از خستگى يا آزردگى مفرط است. ممكن است در مدتى بسيار طولانى با مشكلى خاص كلنجار برويد و با همه وجود از آن خسته شده باشيد، يا با عقل و فكر خود نتوانيد كارى براى حل آن انجام دهيد.»40
كنترل خشونت
برخى خشونت را امرى ناپسند دانسته و خشم خود را فرو مىخورند. گروهى ديگر به سرعت خشونت نشان مىدهند و با ديگران به زد و خورد مىپردازند يا ديگران را قربانى خشونت روحى يا كلامى خود قرار مىدهند و شمارى ديگر راه ميانه را انتخاب كرده و خشم خود را كنترل مىكنند. گروه اول با فروخوردن خشم خويش و تكرار بسيار اين عمل بسيار آسيبپذير و آسيب رسان خواهند شد و با كوچكترين حادثه از كوره در مىروند و كنترل خود را به كلى از دست مىدهند به گونهاى كه كنترل ايشان دشوارتر از گروه دوم مىشود. دكتر هاريت گلدهورلرنر در اين باره مىگويد: «اين فرو خوردن خشم و مدارا كردن با اعضاى خانواده هر چند در كوتاه مدت كارساز است اما به ختم مشكلات نمىانجامد و از جايى ديگر سر مىزند. ممكن است با همسر و يا با فرزندانمان اشكالاتى بروز كند يا در روابط با ديگران دچار مشكل شويم.»41 و دكتر ورا پيفر فروخورى خشم را كه از دوران كودكى بر فرزندان تحميل مىشود ناپسند مىشناسد و آن را سبب فرسايش و تضعيف اعتماد به نفس معرفى مىكند.42 به باور پيفر آنان كه خشم خويش را فرو مىخورند و از خشم خود به صورت سازنده استفاده نمىبرند، كوهى از خشم مىشوند و اين خشم ممكن است در زمان و مكانى كاملاً نامناسب منفجر گردد و يا اين كه به افسردگى و بيمارى ختم گردد.43 بايد از خشم استفاده سازنده شود و هنگام ناراحتى با فردى كه از ناحيه او ناراحتى پيدا شده است، سخن گفته شود و مؤدبانه با او برخورد گردد و خشم فرو خورده نشود. اگر به طور سازنده از خشم سود نبريد روى هم انباشته مىشود و با يك اشارهى انگشت منفجر مىشود. گروه دوم نيز جو خانواده را بسيار ملتهب مىكنند و تحمل محيط خانوادگى را براى ديگران سخت و دشوار مىسازند و در اين ميان تنها گروه سوم بر رفتار و كردار خود كنترل دارند و مىتوانند خشونت خود را كنترل كنند و محيط خانوادگى را آلوده خشونت نكنند. بر اين اساس تمامى افراد خانواده ناگزير از كنترل و مديريت خشم هستند و نهادهاى اجتماعى نيز ناگزير از حمايت از خانواده و قربانيان خشونت است. يك خانواده هستهاى از والدين و فرزندان تشكيل شده است. بنابراين در مديريت خشم، هر يك از اين افراد وظايفى را بر دوش دارند چنان كه نهادهاى اجتماعى و دينى نيز وظايفى بر دوش دارند.
وظايف والدين
الف: نيكو رفتارى
يكى از وظايف مهم والدين نيكو رفتارى با يكديگر و يا دست كم نمايش نيكو رفتارى و دورى از هر گونه رفتار خشونتآميز در حضور فرزندان است. ناسازگارى والدين با يكديگر هر چند طبيعى است و نمك زندگى خوانده مىشود، اما اين نمك نبايد در منظر ديگر اعضاى خانواده پاشيده شود. خشونت والدين كه بيشتر خشونت مرد عليه زن است تا زن عليه مرد، به ديگر اعضاى خانواده نيز سرايت مىكند؛ به گونهاى كه پسران خانواده نسبت به دختران خشونت مىكنند و فرزندان بزرگتر به فرزندان كوچكتر ستم مىكنند و اين شيوه به مرور يك رويه مىشود و به مراحل حادتر كشيده مىشود تا آن جا كه در برخى خانوادهها شديدترين شكل خشونت به ظهور مىرسد و پدر كشى و فرزند كشى نمايان مىگردد. بر اساس آمار درصد قابل توجهى از خشونت گرايان شاهد خشونت خانوادگى بودهاند و گروه عمدهاى از ايشان خشونت ديده هستند. دكتر خوشابى مىگويد: 34% والدين كودك آزار، خود در كودكى قربانى خشونت قرار گرفتهاند.»44 در قصّه ابراهيمعليه السلام زيباترين شكل نيكورفتارى ديده مىشود. ابراهيمعليه السلام با ساره كه نازا بود بسيار نيكورفتار بود و هيچ گاه مشكلات و ناتوانى او را به رخ نمىكشيد. ساره نيز سپاسگذار رفتار نيكوى ابراهيم بود و گويا به همين جهت كنيز خويش (هاجر) را به آن حضرت بخشيد.
ب: شناخت اعضاى خانواده
وظيفه دوم والدين، شناخت مشكلات و زمينههاى بروز خشونت ميان افراد و مديريت آنها است. در يك خانواده هستهاى كه امروزه رايجترين شكل زندگى خانوادگى است و نوشتار پيش رو نيز ناظر به اين نوع خانواده سامان يافته است، فرزندان در سنين مختلف سنى قرار دارند: برخى كودك، شمارى نوجوان و عدّهاى جوان هستند. بنابراين هر يك از اعضاء ويژگىهاى خاصى دارد كه اين ويژگىها گاه با خصوصيات ديگران در ناسازگارى قرار مىگيرد و براى ديگران مشكلات خاصى مىآفريند و بستر مناسبى براى خشونت فراهم مىآورد. اين خصوصيات اگر از سوى والدين هدايت و مديريت نشود، درگيرى ميان اعضاى خانواده قطعى خواهد بود. پدر و مادرى كه ويژگىها و خصوصيات نوجوان و جوان خويش را نمىشناسند و انزواطلبى، خستگى و ملالت، ناسازگارى، عواطف شديد، يارى نرساندن به ديگران، زود رنجى، قهر و... فرزند خود را دشمنى و ناسازگارى با خود مىبيند، به سرعت به رودررويى با فرزند كشيده مىشود و به گمان خود براى اصلاح فرزند به خشونت پناه مىبرند؛ غافل از آن كه اين خشونت تيغ دو دمى است كه والدين و فرزندان را قربانى خواهد ساخت و فضاى خانواده را چنان سرد و بى روح مىسازد كه تحمل آن براى تمامى اعضاء ناممكن مىگردد. در اين شرايط دختران كه كمبود محبت را بيشتر از پسران احساس مىكنند به دام فريبكارانى مىافتند كه به دروغ و نيرنگ، ابراز محبت و عشق و علاقه مىكنند و وقتى خانواده را مخالف يافتند اقدام به فرار از خانه مىكنند و پسران نيز مانند دختران به دوستان ناباب و ناسالم پناه مىبرند. بر اساس اين اصل شعيبعليه السلام كه ويژگىها و خواستههاى دختران خويش را به خوبى مىشناخت وقتى پيشنهاد استخدام موسىعليه السلام را از طرف صفورا شنيد: «قالت إحداهما يا أبت أستاجره انّ خير من استأجرت القوى الامين» (قصص /26) و علاقهمندى صفورا به موسى را دريافت در برابر صفورا موضعگيرى نكرد و بر او خشونت نكرد بلكه به خواست او تن داد و به موسىعليه السلام گفت: «قال إنّى اُريد ان أنكحك احدى ابنتىّ هاتين على ان تأجرنى ثمانى حجج» (قصص/ 27) «(شعيب) گفت: من مىخواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو درآورم به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى».
ج- حمايت از قربانى خشونت
يكى از وظايف مهم والدين حمايت از خشونت ديده است. فرزندانى كه قربانى خشونت مىشوند، از لحاظ روحى و عاطفى بسيار صدمهپذير خواهند شد و زندگى خانوادگى و اجتماعى موفقى نخواهند داشت، اين گروه به سرعت در برابر مشكلات سرفرود مىآورند و ديگر آزارى پيشه مىكنند. بنابراين يكى از وظايف مهم والدين جبران كمبودهايى است كه خشونت ديده در وجود خود احساس مىكند. در قصه يوسفعليه السلام حمايت پدر از فرزند خشونت ديده پيش از خشونت و پس از آن به روشنى ديده مىشود. يعقوبعليه السلام در مرحله نخست با رفتن يوسفعليه السلام همراه برادران مخالفت كرد و برادران يوسف را اهل هوا و هوس خواند: «قال إنى ليحزننى أن تذهبوا به و اخاف أن يأكله الذئب» (يوسف/ 13) «قال بل سوّلت لكم انفسكم امراً» (يوسف/ 18) پس از خشونت برادران بر يوسفعليه السلام نيز هميشه پدر حامى يوسفعليه السلام بود و برادران او را مذمّت مىكرد و بى اعتمادى خويش را به ايشان اعلام مىداشت.
د- برخورد با خشونت گر
وظيفه ديگر پدر و مادر برخورد منطقى با خشونت گر است. والدين در مواجهه با خشونت خانوادگى چند گزينه پيش رو دارند: گزينه نخست آنكه والدين، خشونت گر را قربانى خشونت جسمى خويش قرار دهند. گزينه دوم آن كه در برابر خشونت گر سكوت اختيار كنند و خشونت ديده و خشونت گرا را آزاد گذارند. گزينه سوم آن است كه خشونت ديده را تشويق و ترغيب به ايستادگى در برابر خشونتگر كنند. گزينه چهارم با خشونت گر خشونت گفتارى داشته باشند و او را تهديد به خشونت كنند. گزينه پنجم اين است كه عوامل خشونت را شناسايى كنند و از اين طريق خشونت گرا را درمان كنند. گزينه ششم آن كه والدين تلفيقى از گزينهها را مد نظر قرار دهند و با انواع خشونت گر شكلهاى متفاوتى از خشونت داشته باشند و عوامل خشونت را از وجود ايشان پاك كنند. از ميان گزينههاى ياد شده گزينه نخست به هيچ روى پيشنهاد نمىشود؛ چه اين كه اين گزينه خشونت خانوادگى را تشديد مىكند و محيط خانواده را مملو از كينه و دشمنى مىسازد. گزينه دوم نيز خشونت بيشتر را در پى خواهد داشت و خشونت گر را هر روز جرىتر از روز قبل مىكند. گزينه سوم نيز مناسب نيست و خشونت بيشترى بر قربانى خشونت وارد مىكند؛ چه اين كه خشونت ديدگان در اكثر موارد از خشونت گران ضعيفتر هستند و توان ايستادگى در برابر خشونت گر را ندارند. گزينه چهارم هر چند در مواردى جواب مىدهد و گروهى از خشونت گرايان را از خشونت بازمىدارد، اما بسيارى از خشونت گرايان به اين درمانها پاسخ نمىدهند. گزينه پنجم بسيار مناسب است، اما همه خشونت گرايان را از خشونت باز نمىدارد. گزينه ششم بهترين گزينه است و خشونت خانوادگى را از ميان مىبرد و يا دست كم بسيار كاهش مىدهد.
ه - ايجاد مهر و محبت
پنجمين وظيفه والدين ايجاد مهر و محبت ميان اعضاى خانواده است. اگر پدر و مادر بتوانند ميان فرزندان دوستى و محبت برقرار كنند و آن را نهادينه سازند خشونت در محيط خانواده به كمترين ميزان آن خواهد رسيد، اما هيچ گاه از ميان نخواهد رفت؛ چه اين كه عوامل بسيارى در گرايش فرزندان به خشونت گرايى دخيل است و برخى از اين عوامل از حوزه مديريت پدر و مادر و خانواده بيرون است و پدر و مادر نمىتوانند تلاش موفقى در جهت زدودن اين عوامل داشته باشند. براى نمونه خشونت گرايى ميان دوستان مدرسهاى يا ميان معلمان و دانشآموزان مىتواند همان تأثير خشونتگرايى ميان پدر و مادر را داشته باشد و دانشآموز را به خشونت گرايى رهنمون سازد. وقتى اين دانشآموز آموزه خويش را به محيط خانواده مىبرد والدين نمىتوانند نسبت به اين عامل فعاليت در خورى داشته باشند.
راههاى كنترل خشم
كنترل خشم كه همان حلم و بردبارى است، در آيات وحى بسيار توصيه شده است و مخاطبان قرآن به خويشتن دارى و نيكورفتارى با ديگران فرا خوانده شدهاند: «و الكاظمين الغيظ و العافين عن النّاس و اللَّه يحبّ المحسنين» (آل عمران/ 134) «و خشم خود را فرو مىبرند و از خطاى مردم در مىگذرند و خدا نيكوكاران را دوست دارد.» «و ليعفوا و ليصفحوا ألا تحبّون ان يغفر اللَّه لكم» (نور/ 22) «عفو كنند و چشم بپوشند آيا دوست نمىداريد خداوند شما را ببخشد.» «ادفع بالّتى هى احسن فاذا الّذى بينك و بينه عداوة كانّه ولىّ حميم. و ما يلقّاها إلاّ الّذين صبروا و ما يلقّاها إلا ذو حظٍ عظيم» (فصلت/ 34-35) «بدى را با نيكى دفع كن، ناگاه (خواهى ديد) همان كس كه ميان تو و او دشمنى است، گويى دوستى گرم و صميمى است! اما جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند به آن مقام نمىرسند و جز كسانى كه بهره عظيمى (از ايمان و تقوا) دارند به آن نايل نمىگردند. در سخنان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نيز مسلمانان به مديريت خشم دعوت شدهاند: «اشدّكم من ملك نفسه عند الغضب»45 «پرتوانترين شما كسى است كه به هنگام غضب نفس خود را كنترل كند.» اما پرسش اساسى در باب مديريت خشم اين است كه چگونه فردى كه به خشم آمده است، خشم خود را كنترل كند و ديگران را مورد آزار و اذيت قرار ندهد؟ راههاى گوناگونى براى هدايت خشم و رسيدن به حلم و بردبارى وجود دارد. برخى از اين روشها عبارتند از:
الف: تغيير وضعيت
يكى از روشهاى مهم كنترل خشم، تغيير وضعيت است. در روايت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مىخوانيم: «اذا غضب احدكم و هو قائم فليجلس فان ذهب عنه الغضب و الا فليضطجع»46 و امام باقرعليه السلام مىفرمايد: «ان الرجل ليغضب فما يرضى أبدا حتى يدخل النار، فأيما رجل غضب على قوم و هو قائم فليجلس من فوره ذلك، فأنّه يذهب عنه رجز الشيطان، و أيما رجل غضب على ذى رحم فليدن منه فليمسه فان الرحم اذا مست سكنت»47 «هر گاه مردى غضب كند هيچ گاه راضى نمىشود تا اين كه داخل آتش شود. پس هر مردى كه بر قومى غضب كند در حالى كه ايستاده است پس به سرعت بنشيند چه اين كه نشستن رجز شيطان را از او دور مىكند و هر گاه غضب كند بر خويشاوندى پس به آن خويشاوند نزديك شود و او را لمس كند زيرا مس خويشاوند غضب را فرو مىنشاند.» و در روايت ديگرى مىخوانيم: «هر زمان مردى غضب كرد پس اگر ايستاده است بنشيند و اگر نشسته است بايستد و هر گاه مردى بر خويشاوند خود غضب كرد، پس بهترين كار آن است كه به خويشاوند خود نزديك شود و او را در آغوش گيرد؛ چه اين كه هر گاه خويشاوندى خويشاوندى را در آغوش گيرد آرامش مىيابد.»48 در روايات ياد شده تغيير وضعيت جسمانى مورد توجه قرار گرفته است كه طبيعتاً اين تغيير وضعيت تغيير وضعيت روحى را به دنبال خواهد داشت. اما بر اساس آيات قصه موسىعليه السلام تغيير وضعيت روحى نيز نمىتواند خشونت را از ميان ببرد يا از شدت آن بكاهد. وقتى موسىعليه السلام با غضب سر و ريش هارون را مىگيرد، هارون با گفتن «يا ابن ام» نسبت خود را با موسى ياد مىكند و احساسات موسىعليه السلام را تحريك مىكند به اين اميد كه موسى از خشونت دست بردارد يا خشونت بيشتر نكند. علاّمه طباطبايى در اين باره مىنويسد: «و هى كلمة استرحام و استرآف قالها لاسكات غضب موسى».49 در دانش پزشكى نيز اين رهنمود پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و اهل بيتعليهم السلام به روشنى ياد شده است.
ب: سكوت
يكى ديگر از راههاى كنترل خشم سكوت است. ابن عباس از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نقل مىكند كه آن حضرت فرمود: «اذا غضبت فاسكت و اذا غضبت فاسكت و اذا غضبت فاسكت»50 «هر گاه غضب كردى سكوت كن و هر گاه غضب كردى سكوت كن و هر گاه غضب كردى سكوت كن.» دكتر پيفر از روان شناسان باتجربه در اين باره مىنويسد: «اگر خيلى عصبانى هستيد چيزى نگوييد تا آرام گيريد. اگر آرام باشيد شما را بيشتر جدى مىگيرند. طورى رفتار نكنيد كه ديگران حربهاى عليه شما به دست آورند و به گفته هايتان برچسب غيرمنطقى، احساسى يا هيجانى بزنند. اين امر فقط خشم شما را بيشتر مىكند. داد زدن اوضاع را بهتر نمىكند.»51
ج: گوش فرا دادن به سخنان خشونت گرا و مجاب ساختن وى
عناد و لجبازى با فردى كه غضبناك است و بى توجهى به خواستهها و سخنان وى او را ناگزير از برخورد خشونتآميز مىكند. بنابراين شنيدن سخنان فرد خشمگين و مجاب ساختن او از بهترين راههاى كنترل خشم است. بر اين اساس هارون در برابر خشم موسىعليه السلام خويش را پاسخگو نشان داد و با برانگيختن احساسات موسى و يادآورى نسبت خويش با موسى خشم وى را فرو كاست: «قال يبنؤمَّ لاتأخذ بلحيتى و لابرأسى انّى خشيت ان تقول فرّقت بين بنى اسرائيل و لم ترقب قولى» (طه/ 94) «(هارون) گفت: «اى فرزند مادرم! ]= اى برادر![ ريش و سر مرا مگير! من ترسيدم بگويى تو ميان بنىاسرائيل تفرقه انداختى، و سفارش مرا به كار نبستى!»
د: ترك مشاجره و جر و بحث
مشاجره و جر و بحث با فرد خشمگين جز افزودن خشم نتيجهاى نخواهد داشت. بنابراين يكى از راههاى مديريت خشم ترك مشاجره با اين گونه افراد است.
ه : توجه به آثار زيانبار جسمى و روحى خشونت بر ديگران
يكى ديگر از راههاى كنترل خشم توجه به پيامدهاى خشونت گرى است. فرد خشمگين با خشونت بر ديگران خود را در معرض انواع آسيبهاى جسمى و روحى قرار مىدهد: خود را به هلاكت مىافكند، زشتىها و پليديهاى خود را آشكار مىسازد، ايمان خويش را فاسد مىكند، بر عقل خويش كنترل ندارد و به ساير زشتىها و پليديها كشيده مىشود. امام علىعليه السلام مىفرمايد: «الغضب يردى صاحبه و يبدى معايبه»52 «خشم و غضب صاحبش را هلاك مىكند و زشتى هايش را آشكار مىكند.» پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «الغضب يفسد الايمان كما يفسد الخلّ العسل»53 «غضب ايمان را فاسد مىكند همان گونه كه سركه عسل را تباه مىسازد.» و امام باقرعليه السلام مىفرمايد: «ان هذا الغضب جمرة من الشيطان توقد فى قلب ابن آدم، و ان احدكم اذا غضب احمرّت عيناه و انتفخت اوداجه و دخل الشيطان فيه فاذا خاف احدكم ذلك من نفسه فليلزم الارض فان رجز الشيطان ليذهب عنه عند ذلك»54 «غضب پاره آتشى است از شيطان كه در باطن فرزند آدم است، و هر گاه يكى از شما غضب كند چشمهايش سرخ مىگردد و رگهاى گردنش باد مىكند و شيطان در وجودش وارد مىشود. پس هر زمان كسى از شما از اين حالت خويش بترسد به زمين بچسبد زيرا وسوسه شيطان در آن زمان از وى دور مىگردد.» «من لم يملك غضبه لم يملك عقله»55 «هر كسى غضب خويش را مالك نيست عقل خويش را نيز مالك نمىباشد.»
و: وضو
وضو گرفتن يكى از راههاى كنترل خشم است. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد: «إن الغضب من الشيطان، و إن الشيطان خلق من النار، و إنما تُطْفا النار بالماء، فإذا غضب أحدكم فليتوضّأ.»56 دوش گرفتن و شنا كردن نيز به حكم اين روايت كه آب خشونت را كنترل مىكند، چون وضو گرفتن است.
وظايف نهادهاى اجتماعى
يكى از وظايف مهم حكومتها وضع قوانين و مقررات در راستاى حمايت از قربانيان خشونت و برخورد قانونى با خشونت گرايان است. در اين راستا قانونگذاران و حقوقدانان مىتوانند از حقوق كيفرى اسلام و ديگر قوانينى كه ناظر به خشونت روحى و روانى و اقتصادى و... سود ببرند. براى نمونه در مورد خشونت جسمى مىتوان از آياتى كه دلالت بر قصاص جانى و دريافت ديه دارد بهره گرفت و خشونت گر را ناگزير از تن دادن به قصاص يا پرداخت ديه به مجنى عليه كرد: «يا ايّها الّذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى الحرّ بالحرّ و العبد بالعبد و الانثى بالانثى» (بقره/ 178) «اى افرادى كه ايمان آوردهايد! حكم قصاص در مورد كشتگان، بر شما نوشته شده است: آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده، و زن در برابر زن.» «و من قتل مؤمناً خطأً فتحرير رقبةٍ مؤمنةٍ و ديةٌ مسلّمة إلى اهله» (نساء/ 92) «كسى كه مؤمنى را از روى خطا به قتل رساند، بايد يك برده مؤمن را آزاد كند و خون بهايى به كسان او بپردازد.» در مورد خشونت جسمى بر فرزند نيز هر چند برخى روايات دلالت بر عدم قصاص پدر دارد، اما مجازات ديگرى چون تبعيد، زندان، تعزير و... پدران را از خشونت بر فرزندان باز مىدارد. در مورد خشونت روحى و روانى نيز مىتوان از برخى روايات و آيات سود گرفت و خشونت گر را مجازات كرد. براى نمونه قذف نوعى خشونت روحى و روانى است و فردى كه چنين خشونتى دارد بايد هشتاد تازيانه بخورد: «و الّذين يرمون المحصنات ثم لم يأتوا باربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة» (نور/ 4) «و كسانى كه زنان پاكدامن را متهم مىكنند سپس چهار شاهد (بر مدعاى خود) نمىآورند آنها را هشتاد تازيانه بزنيد.» در مورد خشونت اقتصادى نيز قانون گذار مىتواند از روايات سود ببرد و خشونت گر را ناگزير از انجام وظيفه خود كند. براى نمونه مردى كه نفقه همسر خويش را نمىدهد، يك خشونت گر است و قاضى مىتواند با تهديد او را ناگزير از پرداخت نفقه كند و اگر تهديد نتيجه نداد او را ناگزير از پرداخت نفقه كند.
پی نوشتها:
1 - WWW.hadj.ir/fa/default/php?part 2- روزنامه مردم سالارى، 1383/7/27. 3- روزنامه قدس، 86/2/5. 4- روزنامه جوان، 84/4/13. 5- روزنامه اعتماد، 1385/2/23. 6- همان، 1385/2/19. 7- روزنامه همشهرى، 1385/2/25. 8- روزنامه شرق، 1383/12/16. 9 - WWW.madarzan.com/archives/003665.php 10 - اعزازى، شهلا، زنان كتك خورده، اوّل، تهران، سالى، 24/ 1380. 11 - همان. 12- معظمى، شهلا، همسركشى از مجموعه مقالات آسيبهاى اجتماعى، تهران، نشر آگاه 1383. 31 - WWW.rahenejatdaily.com/990/85090903.html 41 - www.2rna.com/archives/005086.php 15- كارگزاران 1385/7/9. 61 - www.womenrc.com/namaye.asp?h 17- فخر رازى، الكبير، سوم، بيروت، داراحياء التراث العربى، 50/30. 18- همان. 19- همان، 203/9. 20- ابوالفتوح رازى، روض الجنان و روح الجنان، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى، 286/11. 21- فخر رازى، الكبير، 204-203/11. 22- المراغى، احمد مصطفى، تفسير المراغى، دوم، بيروت، دار احياء التراث العربى، 118/12 1985. 23- طباطبايى، محمدحسين، الميزان، دوم، قم، اسماعيليان، 84/13. 24- فخر رازى، الكبير، 196/20. 25- واحدى نيشابورى، اسباب النزول. 26- سيوطى، لباب النقول. 27- مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، دوم، بيروت، الوفاء، 405/21. 28- ابن براج، المهذب، دوم، قم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 685/3. 92 - www.gozaar.org/template1 30- فخر رازى، الكبير، 56/20. 13 - www.Forum.persiantools.com/t38296-page101.html 32- فخر رازى، الكبير 212/26. 33 - www.sirab.blogfa.com/post-55.aspx 43 - www.dadsetani.ir/newver/detail 35- روزنامه شرق، 1382/8/6. 63 - http://www.weforchange.info/spip.php?article. 37- طوسى، محمد بن حسن، التبيان فى تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربى، 334/8. 83 - http://www.isna.ir/Main/NewsXML.aspx?ID= 39- همان. 40- پيفر، ورا، استرس و روشهاى مقابله، مترجم: آزاده افروز و منا نقيبىراد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى /184. 41- گلدهورلرنر، هاريت، شعلههاى خشم، مترجم مهدى قراچه داغى، تهران، البرز، 64/ 1375. 42- پيفر، ورا، استرس و روشهاى مقابله، /182. 43- همان، / 184. 44- صداى عدالت 1382/12/23. 45- علامه مجلسى، بحارالانوار، سوم، بيروت، دار احياء التراث العربى، 147/74. 46- ابن كثير، تفسير ابن كثير، بيروت، دارالمعرفة، 414/1. 47- حر عاملى، وسائل الشيعه قم، آل البيت، 359-358/15 1412. 48- همان، 363/15. 49- طباطبايى، محمدحسين، الميزان، 193/14. 50- مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، الطبعة الثالثة، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ه ، 272/70. 51- پيفر، ورا، استرس و روشهاى مقابله/ 186. 52- حر عاملى، وسائل الشيعه، 358/15. 53- همان. 54- همان، 361/15. 55- همان، 360/15. 56 - مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، 272/70.
چکیده: در اين مقاله از عوامل اصلى و فرعى، داخلى و خارجى استحكام خانواده بحث شده است. نويسنده از محبت و عشق واقعى، احساس نياز عاطفى، نياز جنسى، و داشتن فرزند، به عنوان مهمترين عوامل استحكام خانواده ياد كرده است، كه عوامل بيرونى و قوانين كشورها و فرهنگ جامعه مىتواند اين عوامل را تشديد يا تضعيف كند. سپس از تأثير منفى منافع و اغراض ديگران، دخالتهاى جاهلانه، حتى از روى دوستى و به اصطلاح محبت و عوامل درشت و ريز ديگرى كه در حاشيه خانواده هستند در فروپاشى خانواده سخن گفته است.
كليد واژهها:خانواده، عوامل استحكام، عوامل درونى، محبت، نياز جنسى، نياز عاطفى، فرزند.
براى شناخت عوامل استحكام و پايدارى خانواده لازم است بدانيم چه انگيزهها، نياز و كشش هايى سبب تشكيل خانواده مىشود، و چه حكمتى در تشكيل خانواده و ازدواج وجود دارد. عوامل استحكام و پايدارى را مىتوان در همان عواملى كه سبب تشكيل آن مىشود يافت.
انگيزههاى تشكيل خانواده خود اساسىترين عوامل استحكام و پايدارى آن نيز هستند. مثلاً انگيزه جنسى و عاطفى اصلىترين عامل جفتطلبى براى موجودات زنده از جمله انسان است. پس تداوم اين انگيزه مىتواند سبب استحكام و پايدارى آن نيز باشد. در انسان داشتن فرزند نيز از عوامل اساسى ميل به ازدواج به حساب مىآيد. بخصوص در ميان خانواده هايى كه نياز به نيروى كار و حمايت و دفاع خانواده فرزندان داشتهاند.
براى انسانها مهم است جايى كه پس از كار و تلاش روزانه بتوان در آن آرامش يافت، و احساس تنهايى و سرگردانى نكرد. تأمين امنيت، غذا و نيازهاى مادى خويش را نيز در آن جا يافت. امّا نيازهاى ديگرى نيز هستند كه در مرتبه بعد قرار دارند، مثل شرايط آداب، رسوم و باورهاى خاص اجتماعى كه هر كدام از اينها در جوامع مختلف كاركرد و تأثير و انگيزش خاص خود را دارد و افراد را به تشكيل خانواده، همسر گزينى و داشتن فرزند تشويق مىكنند.
پس مىتوان نياز جنسى، داشتن فرزند، داشتن جايگاه متناسب در جامعه را از عوامل مؤثر در تشكيل و استحكام خانواده دانست.
علاوه بر اين عوامل طبيعى و اجتماعى، از عوامل ديگرى هم مىتوان ياد كرد كه در پاسخگويى به اين نيازهاى طبيعى و اجتماعى تأثير دارد و آن عبارت است از باورها و اعتقادات مردم و پايبندى آنها به احكام شرعى و رضاى خداوند.
اين عوامل در تشكيل و استحكام خانواده نيز بسيار مهم هستند، مانند توصيه به ازدواج، كراهت يا حرمت طلاق، يا توصيه دين به تحمل مشكلات خانواده و وعده پاداش به اين افراد، و پاداش براى اصل ازدواج. با همين ديدگاه است كه جهان بينى و باورهاى يك ملت، بطور عام، و زن و شوهر بطور خاص در تشكيل و پايدارى خانواده نقش مهمى دارد.
در برخى جوامع و فرهنگها، عوامل مادّى و انگيزههاى اقتصادى، عامل تشكيل خانواده، هر چند به صورت ظاهرى بوده است، مانند برخى ازدواجها در شوروى سابق كه سبب مىشد زن و مرد بتوانند از خانههاى دولتى استفاده كنند؛ دوام آن خانوادهها مربوط به همان نياز خاص بود. معروف بود كه گاهى جوانان شهرستانى با زنان مسن مسكو يا شهرهاى بزرگ محل تحصيل يا كار خود ازدواج مىكردند.1
طبيعى بود كه آن زنان و مردان به ازدواج خويش به عنوان يك زندگى كه بايد ادامه يابد نگاه نمىكردند. نياز متقابل بيرونى آنها را به ازدواج وا مىداشت، و اين عمل صورى با ازدواج حقيقى تفاوت داشت. گاهى ممكن است رويه دولت كاركردى برعكس داشته باشد؛ مانند قانون مربوط به مستمرى و حمايت از زنان مطلّقه در آمريكا، كه سبب شده است برخى از زنان با برنامه قبلى، با اظهار عشق و محبت مردى را به دام ازدواج خويش بيندازند، و پس از ثبت ازدواج، درخواست طلاق كنند، تا از آن حمايتهاى دولت بهرهمند شوند؛ آزادانه، بدون قيد و بند شوهر داشتن، ممرى براى زندگى داشته باشند و نيازهاى جنسى خود را نيز با استفاده از آزادىهاى بىبندبارانه جامعه خويش برآورده سازند. به يقين اين قانون و حمايت دولت با هدف خدمت رسانى بوده و اهداف خيرخواهانهاى داشته، امّا اين پيامد را نيز داشته است.
با توجه به اين مطالب، محبت و عشق واقعى، احساس نياز عاطفى، نياز جنسى، و داشتن فرزند، كه هدف آفريدگار از ازدواج و زوج آفريدن است از مهمترين عوامل استحكام خانواده است، و عوامل بيرونى و قوانين كشورها و فرهنگ جامعه مىتواند اين عوامل را تشديد يا تضعيف كند. منافع و غرض و مرضهاى ديگران نيز گاه بر خانوادهها تأثير منفى مىگذارند. دخالتهاى جاهلانه، حتى از روى دوستى و به اصطلاح محبت نيز مىتواند خانوادهها را از هم بپاشانند. بنابراين عوامل درشت و ريز ديگرى در حاشيه خانواده هستند كه مىتوانند در استحكام يا فروپاشى آن اثر بگذارند. مجال پرداختن به همه مسائل ريز و درشت، در يك مقاله نيست، لذا ما برخى از مهمترين عوامل را از ديدگاه قرآن بررسى مىكنيم.
عوامل پايدارى و استحكام خانواده
اين عوامل يا مربوط به اصل ماهيت خانواده است، و يا مربوط به عوامل زمينهاى. و يا مربوط به مسائلى در جامعه كه خانواده با آن رو به روست. و يا در نهايت مربوط به عوامل كاملاً فردى بين زن و شوهر يا هر كدام آنها است.
الف - تمايل و كشش طبيعى
اگر در موجودات زنده عاملى طبيعى و درونى وجود نمىداشت كه آنها را به سوى جنس ميل دهد و اگر عمل توليد مثل براى آنها لذت بخش نمىبود با سرعت هر چه بيشتر نسل موجودات زنده منقرض مىشد و اين حكمت الهى است كه موجودات زنده، بخصوص حيوانات را كه حركت ارادى دارند، داراى كشش درونى براى توليد مثل قرار داده و قانون زوجيّت را بر سيستم حيات جارى ساخته است.
«و خدا براى شما از خودتان همسرانى قرار داد، و از همسرانتان براى شما پسران و نوادگانى نهاد و از چيزهايى پاكيزه به شما روزى بخشيد. آيا (باز هم) به باطل ايمان مىآورند و به نعمت خدا كفر مىورزند؟»
«زنان شما كشتزار شما هستند، پس از هر جا (هر گونه) كه خواهيد به كشتزار خود (در) آيد، و براى (آخرت) خودتان (توشه) از پيش بفرستيد. و تقواى الهى پيشه كنيد، و بدانيد كه شما خدا را ملاقات خواهيد كرد، و مؤمنان را بشارت بده.»
اين نياز آن قدر در انسان شديد است كه اگر مانعى بر سر راه ارضاى طبيعى آن قرار بگيرد انسان به هر قيمت ممكن تلاش مىكند آن مانع رابرطرف كند، و حتى اگر بطور موقت هم مانعى وجود داشته باشد براى انسان سنگين تمام مىشود.
«در شبهاى روزه همخوابگى با زنانتان بر شما حلال گرديده است. آنان براى شما لباسى هستند و شما براى آنان لباسى هستيد. خدا مىدانست كه شما با خودتان ناراستى مىكرديد، پس توبه شما را پذيرفت و از شما درگذشت. پس اكنون (در شبهاى ماه رمضان مىتوانيد) با آنان همخوابگى كنيد، و آنچه را خدا براى شما مقرر داشته طلب كنيد.»
در آغاز مسلمان حق غذا خوردن در شبهاى ماه رمضان را نداشتند، اگر قبل از افطار خوابشان مىبرد تا شب ديگر گرسنه مىماندند، و نيز حق همبستر شدن در شبهاى ماه رمضان نداشتند. اين آيه با به رسميت شناختن اين نياز اين ممنوعيت را بر مىدارد، زيرا ممكن بود تعداد بسيارى از مسلمانان به خود خيانت كرده و مرتكب كار حرام شوند. تنها موردى كه لحن قوانين حقوقى قرآن شدّت يافته، مواردى است كه زن، بدون دليل موجّه از اين تعهّد شانه خالى كرده و به نياز طبيعى مرد پاسخ ندهد. نشوز و تمرّد از پاسخگويى به نياز جنسى فقط در مورد زنان نيست، شوهران هم اگر ناشز باشند، مورد بازخواست قرار مىگيرند، و بايد به توافقى منطقى برسند.
«و اگر زنى از شوهر خويش بيم ناسازگارى يا رويگردانى داشته باشد، بر آن دو گناهى نيست كه از راه صلح با يكديگر، به آشتى گرايند؛ كه سازش بهتر است. و (لى) بخل (و بى گذشت بودن)، در نفوس، حضور (و غلبه) دارد؛ و اگر نيكى كند و پرهيزگارى پيشه نماييد، قطعاً خدا به آنچه انجام مىدهيد آگاه است.»
دين كه بر اساس كتاب تشريع است، مطابق با كتاب تكوين اين نياز را به رسميت شناخته است، امّا از آنجايى كه كششهاى انسان صرفاً غريزى نيست، شبه غريزى است، دين كيفيت ارضا و محدوديتهاى آن را بيان كرده است تا انسان را از ميان حيوانات بيرون بياورد.
ب - نياز عاطفى و روحى
علاوه بر گرايش جنسى و غريزى مرد به زن و زن به مرد، بايد از عامل ديگرى ياد كرد كه فراتر از تمايل جنسى است و مىتوان از آن به عنوان نياز عاطفى و روحى ياد كرد.
انسان كه جوياى انس و الفت است و در سايه محيط جمعى احساس آرامش روانى دارد، اين احساس را به شكل كاملترى در محيط خانواده و در پرتو حضور و الفت همسر تجربه مىكند.
از اين كاربردها به خوبى به دست مىآيد كه معناى آرامش همان چيزى است كه انسان پس از اضطراب، خستگى و نگرانى و يا امنيت پس از خوف و ترس به دست بياورد. انسان پس از روزى پركار، دلهره و صرف انرژى، شب را دارد كه در آن استراحت مىكند و اين تاريكى آرامش شبانه، بار ديگر نيرو مىيابد تا روزى ديگر را با اميد و نيرو آغاز كند. انسان در ميان تلاش و تنهايى، نگرانى و نياز، خشونت و دلهرههاى زندگى، كسى را با عواطفى زيبا و ژرف دارد كه مانند آبى بر آتش، خستگى، دلهره، نگرانى و اضطرابهاى او را فرو مىنشاند. هر گاه همسران اين نقش خود را به ياد داشته باشند، خانواده مستحكم باقى خواهد ماند و راه خويش را به سعادت و خوشبختى ادامه خواهد داد.
شايان توجه است كه قرآن آرامش روانى را براى مردان بيان مىكند. مخاطب ظاهراً مردان هستند - هر چند در قرآن وقتى مخاطب هم زنان و هم مردانند، باز هم فعل به لفظ مذكر مىآيد - امّا در اين مورد ممكن است كه مذكّر آمدن واژه به اين دليل باشد كه:
1- خطاب اين مطالب به مردان است تا توجه كنند كه زنانشان امانت الهى هستند و سبب آرامش روانى ايشانند، و شفقت با آنها نجات از عذاب خداوند و رسيدن به بهشت الهى را در پى دارد.
2- ممكن است آيه اشعار به اين معنا داشته باشد كه زنان بيشتر از مردان از اين هنر برخوردار هستند كه همسرانشان را به آرامش روحى برسانند.
«برخى از دلايل نشان مىدهد مردان ازدواج نكرده نسبت به زنان ازدواج نكرده كمتر احساس خوشبختى مىكنند، و اين مىرساند كه فائده ازدواج براى مردان بيشتر است تا براى زنان.»2
آرامش روانى سبب مىشود كه شخص از بيمارى روانى رنج نبرد، و اين در افراد ازدواج كرده بيشتر وجود دارد:
«درصد احتمال اين كه افراد ازدواج كرده به بيمارى عقلى و روانى مبتلا شوند كمتر است، به نسبت افراد ازدواج نكرده، مردانى كه از زنانشان جدا شده يا زنانى كه طلاق گرفتهاند يا شوهرشان فوت كرده است. (درصد اين احتمال ابتلاى مجردان را به نسبت به متأهلين در جدول زير ببينيد)3
عزب
با طلاق جدا شده
بيوه (شوهر مرده)
مردان
1/13
5/09
2/53
زنان
1/74
2/80
1/43
ج - كنترل تمايلات جنسى و جهت دهى آن به سمت نظام همسرى
نگاه نداشتن چشم و دل از نامحرم، كمترين اثرش اين است كه هر روز هوس تازهاى به سر بيننده راه مىيابد ؛ دلدادن به صورتهاى زيباتر از همسر، همسر را در نظر مرد تكرارى و نازيبا جلوه مىدهد، از يكسو زمينه روابط آزاد و نامشروع را فراهم مىآورد و از سوى ديگر بنيان خانواده را متزلزل مىسازد. همين مسأله خانواده را در غرب تهديد كرده است؛ آزادى جنسى در اثر آزادى روابط، نه تنها تماس جنسى پيش از ازدواج را ترويج كرده و سبب به عقب افتادن ازدواج يا بى ميلى به آن مىشود، بلكه زنان و مردان متأهل را نيز تشويق به بى بند و بارى مىكند؛ و سبب گسترش هوس بازى و در نتيجه طلاق مىشود.
گسترش تماس جنسى پيش از ازدواج يكى از عوامل ويرانى بنياد اصل خانواده است. اگر مردم پيش از ازدواج به آسانى بتوانند با جنس مقابل تماس جنسى داشته باشند، ديگر انگيزه تشكيل خانواده به عنوان نيازى ضرورى و عاجل او را به سوى تشكيل خانواده نخواهد كشاند. متأسفانه يكى از آثار شوم فرهنگ الحادى و جامعه سكولار تماس جنسى بدون ازدواج است كه خانواده را از ريشه تهديد مىكند.
اين اظهارات يك مورّخ اجتماعى است:
«كاهش نفوذ مذهب و شايد آزاديهاى جنسى منجر به افزايش تعداد زوجهايى شد كه با هم زندگى مىكردند و حتى داراى فرزند مىشدند، بدون اين كه به عقد قانونى يكديگر درآيند. خانواده، مانند جامعه بورژوازى گذشته، ديگر يك واحد كارى كه بر مبناى تقسيم كار بين شوهر نان آور و همسر خانه دار ايجاد شده باشد نبود. اين امر بويژه در كشورهايى كه به سبب شرايط اقتصادى يا نفوذ مذهب، خانواده همچنان مركز زندگى بود، سرآغاز تجديد ساختارى اساسى در جامعه اروپا به شمار مىرفت. البته در ساير مناطق اروپا چنين وضعيتى كمتر وجود داشت.»4
اسلام به عنوان دينى كه ابعاد مادى و معنوى، فردى و اجتماعى زندگى انسان را مورد توجه جدّى خود قرار داده است، به اين مسأله نيز عنايت داشته كه مىبايست با تدابيرى راه تحكيم بنياد خانواده و اساساً تشكيل خانواده را تسهيل و هموار كرده و راههاى انحرافى را سدّ كند. اسلام اين ايده و ارزش را از دو راه دنبال كرده است:
1- وضع قوانين خاص اجتماعى براى روابط زن و مرد
2- هشدارهاى اخلاقى اعتقادى و تربيت نفوس و تقويت نيروى شناخت و اراده و تقوا در آنان.
اين دو عامل كه به صورت قوى و نيرومند در آموزهها و دستورهاى اسلام آمده است، سبب مىشود كه شخص براى تأمين صحيح و سالم نيازهاى شبه غريزى خويش تلاش كند و مقدمات تشكيل خانواده را فراهم كند. چه اين كه تخلف از مرزهاى عفاف كيفر شديد الهى را در پى خواهد داشت.
در قرآن اين موضوع تحت عناوين و رهنمودها و توصيههاى خاصّى ارائه شده است كه با وجود تفاوت لحن و بيان، در مجموع ايده و هدف مشتركى را دنبال مىكند، از آن جمله:
«براستى كه مؤمنان رستگار شدند، و همانان كه پاكدامنند، مگر در مورد همسرانشان يا كنيزانى كه به دست آوردهاند، كه در اين صورت بر آنان نكوهشى نيست. پس هر كه فراتر از اين جويد، آنان از حد در گذرندگانند.»
2- بهرهگيرى از حجاب و عفاف براى حفظ تعادل و تمايل سالم
«و به زنان با ايمان بگو: «ديدگان خود را (از هر نامحرمى) فرو ببندند و پاكدامنى ورزند و زيورهاى خود را برگردن خود آشكار نگردانند مگر آنچه كه طبعاً از آن پيداست. و بايد روسرى خود را بر گردنِ خويش (فرو) اندازند، و زيورهايشان را جز براى شوهرانشان يا پدرانشان يا پدران شوهرانشان يا پسرانشان يا پسران شوهرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان يا پسران خواهرانشان يا زنان (همكيش) خود يا كنيزانشان يا خدمتكاران مرد كه (از زن) بىنيازند يا كودكانى كه بر عورتهاى زنان وقوف حاصل نكردهاند، آشكار نكنند؛ و پاهاى خود را (به گونهاى به زمين) نكوبند تا آنچه از زينتشان نهفته مىدارند معلوم گردد. اى مؤمنان، همگى (از مرد و زن) به درگاه خدا توبه كنيد، تا رستگار شويد.»
مسأله عفاف آنقدر در اسلام مهم است كه رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله وسلم هنگام بيعتگرفتن از زنانمسلمان، مسألهعفت را بهعنوان يكىاز مواد بيعت قرار مىداد.
«اى پيامبر، چون زنان با ايمان نزد تو آيند كه (با اين شرط) با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند، و دزدى نكنند، و زنا نكنند، و فرزندان خود را نكشند، و بچههاى حرامزاده پيش دست و پاى خود را با بهتان (و حيله) به شوهر نبندند، و در (كار) نيك از تو نافرمانى نكنند، با آنان بيعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه، زيرا خداوند آمرزنده مهربان است.»
از آنجايى كه مؤمنان، بايد خانوادهاى پاك و طاهر داشته باشند، و زنان و مردان پاك، با پاكان ازدواج مىكنند.
«زنان پليد براى مردان پليدند، و مردان پليد براى زنان پليد. و زنان پاك براى مردان پاكند و مردان پاك براى زنان پاك، اينان از آنچه درباره شان مىگويند بر كنارند، براى آنان آمرزش و روزى نيكو خواهد بود.»
«مرد زناكار، جز زن زناكار يا مشرك را به همسرى نگيرد، و زن زناكار، جز مرد زناكار يا مشرك را به همسرى نگيرد، و بر مؤمنان اين (گونه ازدواج) حرام گرديده است.»
د- گرمابخشى به روابط همسران از طريق اعطاى محبّت و مودّت ويژه به آنان
قرآن از مودّت به عنوان نعمت الهى ياد مىكند كه بين زن و مرد برقرار مىشود: «و جعل بينكم مودة» (روم/ 21) محبت مىتواند خانواده را از خطر اضمحلال حفظ كند، دوستى به اين معنى است كه طرفين نمىخواهند محبوب خود را از دست بدهند، دورى محبوب دشوار و تلخ است. خداوند مىفرمايد دوستى را در اساس خلقت زن و مرد قرار دادهايم. پس هر چيزى كه محبت را كم كند، خانواده را تهديد مىكند، بخصوص با آسانتر شدن طلاق.
محبت يكى از اساسىترين نيازهاى انسان است، بدون محبت انسان نمىتواند شخصيت سالم و متعادلى داشته باشد. درست در زمانى كه زن مانند كالايى خريد و فروش مىشد، به ارث گذاشته يا تعويض مىشد قرآن آمد و مهمترين مسأله را در خانواده محبت قرار داد. به زن شخصيت انسانى بخشيد، و سپس ازدواج را از شكل تصاحب زن به قالب ازدواج درآورد؛ يعنى زوجيت، فردى دو تا مىشود. و محبت در اين ميان به عنوان يك فاكتور مهم در زندگى زناشويى مطرح شد.
در روانشناسى جديد محبت جايگاه ويژهاى دارد؛ در نظريه مزلو، محبت در سلسله نيازهاى اساسى قرار دارد.
ه - تشويق به مهرورزى و تقويت آن از طريق پاداش اخروى
انسان بلكه موجود زنده به طور طبيعى و غريزى نسبت به همسر و جفت خويش احساس لطفى دارد كه در مورد انسان اوج آن و آگاهانه آن را تحت عنوان محبت، شفقت و رحمت مىتوان مشاهده كرد.
امّا اسلام علاوه بر تأييد اين روحيه، از طريق ظرفيّتهاى اعتقادى و ايمانى، در صدد تقويت آن برآمده است. قرآن شفقت نسبت به خانواده را از خصوصيات اهل بهشت مىداند. اين تصوير زيبا را ببينيد، بهشتيان غرق نعمات الهى و لذتهاى جاودانه و بى نقص بهشتى با هم گفت و گو مىكنند، از اين كه چطور شد به بهشت آمدند، مىگويند، ما پيش از اين در دنيا با خانواده خويش مشفق بوديم:
«ما پيش از اين در ميان خانواده خودمان با شفقت بوديم. پس خداوند بر ما منت نهاد و ما را از عذاب جهنم نگاهداشت.»
و- تحكيم تكوينى خانواده از طريق فرزند و تحكيم مضاعف آن از طريق حقوق و قوانين الهى
فرزند چون وجود مشترك پدر و مادر را در خود دارد، و سرنوشت او براى هر دو مهم است، سبب مىشود كه پدر و مادر با توجه به وجود او، برخى از ناملايمات را تحمل كرده و زود تصميم به جدايى و فروپاشى خانواده خويش نشوند.
در قرآن كريم به اين نياز انسان بارها و بارها اشاره شده است. گاه به صورت عادى و گاه به صورت ذكر نعمت الهى. يكى از اين موارد، آن جا است كه زكرياعليه السلام دعا مىكند:
«آن جا بود كه زكريا پروردگارش را خواند (و) گفت: «پروردگارا! از جانب خود، فرزندى پاك و پسنديده به من عطا كن، كه تو شنونده دعايى.»
و حضرت ابراهيمعليه السلام، كه الگوى انسانهاى سالم و كامل قرآنى است، از اين كه خداوند در پيرى، اسحاق و اسماعيلعليهما السلام را بدو عنايت كرده است شكرگزارى مىكند:
«سپاس خداى را كه با وجود سال خوردگى، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد، به راستى پروردگار من شنونده دعا است.»
در مواردى هم خداوند، اين پديده ارزشمند را نعمت بزرگ معرفى مىكند. (نمل/ 72)
خداوند در قبال اين كه والدين را به گونهاى آفريده كه زحمت به دنيا آوردن، بزرگ كردن و مراقبت فرزندان را بر دوش بگيرند، به آنان لذّت را عطا كرده است اين لذّت با بسيارى از لذّتهاى ديگر قابل مقايسه و جا به جايى نيست.
ابراهام هارولد مزلو، از پيشگامان روانشناسى انسان گرا (يا به تعبير خود او نيروى سوم) كه با تولد اولين فرزندش، ديدگاه روانشناختى خود را عوض مىكند، مىگويد رفتار گرايى (بيهاوريسم) نمىتواند اين عواطف را تفسير كند5، يا فرانكل كه مىگويد از ميان كسانى كه از بازداشتگاههاى نازى رهايى يافته بودند، آنهايى كه كسى داشتند كه به آن دلخوش باشند راحتتر با زندگى كنار آمدند و رنجها را فراموش كردند، اما آنهايى كه در بيرون كسى منتظر آنان نبود، غالباً به زانو در آمدند، معناى داشتن كسى را كه به او دل ببنديم بهتر مىفهمد.6
علاقه به فرزند به عنوان يك نياز عاطفى در انسان بسيار شديد است، و قرآن در مورد حضرت ابراهيم و حضرت زكرياعليهما السلام دعاهاى پراحساسى را نسبت به درخواست فرزند مطرح مىكند و تجلى اوج دوستى فرزند در داستان يعقوب و يوسفعليهما السلام خودش را نشان مىدهد. در قرآن كريم ترتيب بيان مطالب معنى دار است، به تلويح اين مطلب مورد اشاره قرار گرفته است كه علاقه به فرزند، مىتواند پررنگتر از علاقه به خواهر و برادر، حتى والدين باشد. در سوره عبس آمده است:
در اين آيات از هول عظيم روز قيامت سخن به ميان آمده است كه در آن روز شخص از برادر خويش (كه دست و بازوى اوست) فرار مىكند، و از مادر و پدرش (كه او را به دنيا آورده، با عشق و محبت و مراقبت بزرگ كردهاند) و از همسر و فرزندان خويش (كه در دنيا دلبستگى اصلى او بودند) فرار مىكند.
اينكه قرآن از برادر آغاز مىكند، سپس به پدر و مادر و سپس به همسر و فرزندان مىرسد، به اين معنا است كه مطابق قاعده ادبى قدم به قدم درجه وابستگى بيشتر شود و تا ترقى از پايين به بالا باشد. اين واقعيت در زندگى ملموس است. يعنى اين كه توجه پدران و مادران به فرزندان خويش بيشتر از توجه به هر كس ديگرى است... لذا داشتن فرزند در زندگى مىتواند عامل استحكام خانواده و رابطه محكمترى بين پدر و مادرش باشد، به خصوص در دنيايى كه تكيه بر محسوس است، فرزند موجودى است كه وجود خارجى و ملموس دارد، مىتواند خاطر والدين را به خويش معطوف كند و سبب شود كه والدين، احساس كنند يك موجود واقعى و محسوس وملموس آن دو را به هم پيوند مىدهد. لذا وجود فرزند، به طور طبيعى وبراى انسانهاى سالم از عوامل مهمى است كه شخص را به سوى ازدواج مىكشاند:
«يك نظريه جالب درباره علل ازدواج از طرف جامعهشناسى آلمانى مولر لير در كتاب تحول ازدواج در دوران معاصر اظهار شده است. وى خاطر نشان مىكند سه عامل افراد را به طرف ازدواج كشانيده است كه عبارتند از: نياز اقتصادى،ميل به فرزند و عشق»7
«در خانواده امروز امريكا طلاق نسبتاً فراوان است. قسمت اعظم طلاقها بين زوجهايى صورت مىگيرد كه تنها مدت كمى است ازدواج كردهاند. گذشته از اين در امريكا بيش از نيمى از زنان و شوهرانى كه طلاق مىگيرند و يا طلاق مىدهند از داشتن فرزند محروم هستند. بر طبق آمارى كه اداره بيمه زندگى متروپوليتن منتشر ساخته است حد متوسط طلاق بين زوجهاى بى فرزند 15/3 در هزار خانواده است. در ميان خانواده هايى كه يك فرزند دارند 11/6 در هزار و در ميان خانوادههايى كه دو فرزند دارند 7/6 در هزار و در ميانخانواده هايى كه بيش از سه فرزند دارند 4/6 در هزار است و بطور كلى 85 درصدطلاقها براى زوجهايى جارى مىشود كه فرزندان ندارند و يااين كهفقط صاحب يك فرزند هستند.»8
همجنس گرايى يا لواط، كه در نظام طبيعت - جز انسان - ديده نشده است و اين حكايت از غيرطبيعى بودن اين روشها دارد. اين عمل در هر دو طرف انحراف است و كيفر شديد الهى را در پى دارد. قرآن كريم درباره قوم لوط عذاب شديدى را در دنيا اعمال كرد و در آخرت وعده داده است.
خداوند خطاب به قوم لوط، كه آلوده به زشتترين گناه در روابط جنسى بودند، تذكر مىدهد كه زنان براى شما آفريده شده است، چرا زنان را رها كرده و دنبال مردان مىرويد، آنان اين تذكر را ناشنيده گرفتند. از اين آيات بر مىآيد كه همجنس بازان دوره حضرت لوط نيز از تشكيل خانواده با يك زن سرباز مىزدند، و اين يعنى تأثير مخرب همجنس بازى بر اساس خانواده. در نهايت هم خداوند آنان را به كيفر سختى دچار مىكند.
در اين آيات همجنس بازى آنان سبب فروگذارى همسرانشان شمرده شده كه سبب شده است خانواده از هم بپاشد. و همين گناه بزرگ و عمل خلاف فطرت و مخالفت حكمت زوجيت، سبب فرود آمدن عذاب الهى مىشود.
در تاريخ اروپا بخصوص پس از جنگ جهانى، فرهنگ ليبراليستى در نهايت به قانونى شدن همجنس بازى منتهى شد و اثر آن نيز بر كيان خانواده از نظر تاريخدانان و جامعه شناسان بدور نماند:
«عامل فرهنگى نيز به شكل كاملاً آشكار بر نرخ ازدواج تأثير مىگذاشت. بر روى هم، احتمال ازدواج كردن اروپاييان نسبت به دو قرن پيش بيشتر شده بود، - زيرا لازم نبود منتظر بمانند كارگاه پيشه ورى يا مزرعهاى خالى شود - و فرصت اشتغال مناسبى فراهم آيد. هر چند علنىتر شدن همجنس بازى به تدريج بر تعداد ازدواجها تأثير مىگذاشت.9
ح - تقسيم وظايف حقوقى و اجتماعى ميان زن و مرد بر اساس اقتضائات طبيعى
كار زنان در بيرون از خانه چند جنبه دارد:
كوچك و حقير شدن خانه دارى، فرزند دارى و شوهر دارى از نظر زن.
متكى شدن به خود، استقلال اقتصادى زن، و جرأت اقدام به درخواست طلاق.
بى حوصله شدن در كارهاى ضرورى مادرانه و همسران در منزل و حتى در صورتى كه به اين كارها بخواهد تن بدهد، و در نتيجه از عهده دادن محبت مادرانه به فرزند و محبت كافى متقابل بين زن و شوهر بر نخواهد آمد.
كار زنان در بيرون از خانه سبب خواهد شد كه زنان و مردان اجنبى در بيرون از خانه با زنان و مردان فراوان ديگر برخورد داشته و همسران خود را با آنان مقايسه كنند و درموارد فراوانى آرزو كنند كه كاش اين زن يا مرد به جاى همسر من بود.... و مواردى كه گفتگوها و شوخىهاى جنسى كشيده شود نيز كم نخواهد بود، بخصوص اگر حضور زنان بدون رعايت ضوابط اخلاقى و دينى، همراه با جلوه گرى و آرايشهاى زنانه باشد. اگر به خيانت نيانجامد، سبب نارضايتى از وضعيت خانوادگى خود خواهد شد، كه خود عامل مهمى در سردى روابط و يا فروپاشى آن خواهد شد.
«نسبت طلاق در ميان زنان شاغل و حرفهاى تقريباً دو برابر اين نسبت در ميان جمعيت زنان به طور كلى، بالغ مىشود. با توجه به گروه بندى اجتماعى - شغلى شوهرها، هر چه كه باشد، معلوم مىشود كه نرخ طلاق براى زوجهايى كه زن نيز شاغل است به مراتب از آنهايى كه زن داراى شغل نيست فراتر مىرود. نسبت (نرخ طلاق در گروه) اول به طور متوسط به چهار برابر (اين نرخ در گروه) دوم بالغ مىگردد»10
«امروزه افزايش زنان شاغل در طبقه متوسط (همان طبقهاى كه در گذشته زنان آن به طور سنتى فاقد «شغل رسمى و درآمدى مستقل» تلقى مىشدند) پديدهاى عمده و نوين است كه به بروز تغييراتى مهم در نقشهاى زناشويى وفرزند دارى منجر شده است. زنان در تمام سطوح، و به ويژه از نظر اقتصادى، استقلال بيشترىيافتهاند؛نتيجهاين كهدرصورت جدايى زن و شوهر، زن مطلقه از استقلال نسبى برخوردارخواهد بود. پىآمد چنين وضعى همانا افزايش در تعداد زنان متقاضى طلاق بوده است.»11
خداوند حكيم كه وظيفه مادرى را به طور تكوينى و تشريعى بر عهده زن گذاشته است اين حق راهم به او داده است كه به فكر معاش نباشد، مخارج خوراك و پوشاك و نيازهاى زندگى او را برعهده مرد گذاشته است:
اسلام با كار زن در بيرون از خانه در صورت نياز، مخالفتى ندارد، در شرايطى حتى كار زن در بيرون از خانه مىتواند سبب استحكام يك خانواده شود. اما در اروپا مسايل فرهنگى، مانند آزادى جنسى، همجنس بازى، مسأله مد و لباس و... نيز دست به دست هم دادند و سبب شدند كه كار زنان عاملى براى طلاق و شكست ازدواجها شود.
پی نوشتها:
1- در سفرنامه جلال آل احمد به شوروى نيز به اين مسأله اشاره شده است.
2- مايكل ارجايل (Mishael argyle) سيكولوجية السعادة (روانشناسى خوشبختى)، ترجمه د. فيصل عبدالقادر يونس، (سلسله كتابهاى عالم المعرفة شماره 1414 )175 ق، يوليو 30/ 1993.
3- سيكلو لوجية السعادة،/ 42
4- فرانك ب. تاپسون و رابرت آلدريج، تاريخ اقتصادى و اجتماعى اروپا، ترجمه كريم پيرحياتى، چاپ اوّل، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 230 / 1375
5- دوآن شولتس، روانشناسى كمال، ترجمه گيتى خوشدل، چاپ پنجم، تهران، انتشارات نشر نو، 109 / 1369.
«سرانجام رويدادى كاملاً شخصى، يعنى تولد نخستين فرزندش، باعث شد اعتقادش به رفتارگرايى كاملاً واژگون شود، مزلو اين تجربه را اين چنين توصيف مىكند: «صاعقهاى كه هر چيزى را در جاى خود نهاد»، «مىگويم كسى كه فرزند داشته باشد، نمىتواند رفتارگرا باشد.» او از راز زندگى و همچنين از نداشتن تسلط موعود رفتارگرايى بر زندگى، بيمناك بود.»
6- ويكتور فرانكل، انسان در جستجوى معنى، ترجمه دكتر على اكبر معارفى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، فصل اول.
چکیده: اين مقاله نخست به پيشينه تاريخى خانواده، خويشاوندان و گونه تعامل آن دو، از منظر برون دينى و قرآنى اشاره مىكند. سپس به توضيح ديدگاه قرآن راجع به نقش خويشاوندان در تحكيم پايههاى خانواده مىپردازد. در اين راستا از راهكار حقوقى و اخلاقى سخن مىگويد و زمينههايى چون يافتن همسر همسان، پايدارى، استقلال و اصلاح روابط تنش آلود را مورد بررسى قرار مىدهد.
از آغاز خلقت تا كنون، تمام انسانها، زندگى اجتماعى خويش را با عضويت در كانون خانواده و جمعى به نام خويشاوندان، آغاز نموده و خود نيز در پايهگذارى اين دو واحد اجتماعى، سهم گرفته و يا با چنين استعداد و آرزويى چشم از جهان فرو بستهاند. بدين ترتيب تقريباً هر انسانى در مسير طبيعى زندگى در كنار تجربه عضويت خانواده و خويشاوندان رسالت تشكيل خانواده و جمع خويشاوندى را نيز به عهده داشته است، تا از طريق تعدد و گسترش مجموعههاى خانوادگى و خويشاوندى، زمينه پيدايش واحدهاى بزرگتر، به نام تيره و قبيله فراهم آيد.
قرآن با اشاره به ارزشى بودن شكلگيرى واحدهاى اجتماعى فوق و منشأ طبيعى پيدايش آنها يعنى ازدواج و حفظ سلسله نسب، مىگويد:
«اى مردم! ما شما را از يك زن و مرد آفريديم و شما را تيرهها و قبيلهها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد.»
قرآن با به كارگيرى واژههاى: «ازواجكم»، «بنين»، «حفدة»، «نسبا»، «صهرا» و «لتعارفوا» از اهميت و ارزشى بودن شناخت پيوندها و نسبتها، در خانواده و خويشاوندان، پرده بر مىدارد تا در سايه تأمين چنين شفافيتى جامه عمل پوشاندن به نظام حقوقى و اخلاقى پيشنهادى، در رابطه با اين دو حوزه حيات جمعى، امكانپذير گردد.
پيام ضمنى آيات فوق اين است كه ثبت دقيق ازدواجها به قصد نماياندن شفاف انتسابهاى ابوينى و خانوادگى، خواسته تمام اديان توحيدى را تشكيل مىدهد و بر همين اساس، ازدواجهاى كه با نامهاى: ازدواج ضمد، ازدواج اشتراكى، ازدواج جمعى، ازدواج اختلاطى1 و...، در تاريخ تشكيل خانواده آمده است و در آنهاانتساب واقعبينانه فرزندان به پدر ناممكن مىنمايد، جزء بدعتهاى جاهلانه بشرى و مخالف مشيت الهى، شمرده مىشود.
به هر حال، گرايش غالب، در مطالعات تبار شناختى و جامعه شناختى، با پيشينه نگرى و پيشنهاد قرآن، همخوانى، نشان مىدهد. اغلب انسانها، تمايل دارند كه با نيروى نامرئى پيوند فاميلى و ازدواج، به نوعى سازمان يافتگى، تن در دهند و آگاهانه يا ناخودآگاه، آرزو دارند كه وصلتها بايد در دامن شبكههاى خويشاوندى جوانه زده، پيوند خويشاوندى جديدى را بين دو خانواده پديد آورند و با شكوفايى و زاد و ولد، زمينه پيوندهاى جديد و شكلگيرى فاميل تازهاى را فراهم نمايند! به همين دليل در پژوهش جامعه شناختى آمده است:
«خويشاوندى و خانواده... دو واقعيت مكمل يكديگرند كه هر كدام بايد به اعتبار ديگرى درك شود. دستگاه خويشاوندى يب نسب و دستگاه وصلت يا سبب در تمام جوامع وجود دارند و بايد به نحوى با هم توافق داشته باشند. اينها دو نوع منطق سازمانى هستند و هر دو به هم وابستهاند و رابطه آنها با يكديگر يكى از بنيادهاى اصلى دستگاه اجتماعى كلى هر جامعه است.»2
حديث نبوى نيز در مقام يادآورى نقش ازدواج در ايجاد رابطه عاطفى ميان فاميلها و پيدايش گروه خويشاوندى جديد مىگويد:
«إنّ اللَّه جعل المصاهرة نسباً لاحقاً و امراً مفترضاً و شجّ بها الارحام»3
«همانا خداوند ازدواج را امر لازم و نسب ضميمه شده قرار داد و به وسيله آن بين ارحام تداخل و اختلاط پديد آورد.»
خويشاوندان و خانواده در دو نگاه
اديان توحيدى در اين امر تبار شناختى، ترديدى ندارند كه حضرت آدم و حواعليهما السلام پس از آفرينش معجزهآسا، تشكيل خانواده دادند و فرزندان و نوادگان آن دو نيز با پاى بندى به سنت ازدواج تك همسرى، شفافيت نسبت زناشويى و انتساب فاميلى را پاس مىداشتند. تا جايى كه حافظه تاريخ مكتوب نشان مىدهد، ساير انسانها نيز بيگانه با نام خانواده و خويشاوند، نزيستهاند، در عين حال اختلاف ريشهاى بين نگاه قرآن و ديدگاه آلوده به توهمهاى هوسآلود بشرى نسبت به معنا و رابطه معنايى - حقوقى، اين دو عنوان به چشم مىآيد كه مطالعه دقيق آن مىتواند كمكى باشد، به پاسدارى از نظام خانوادگى در اسلام.
1 - نگاه برون دينى
جامعهشناسان بر اين باورند كه در غرب تا اواسط قرن نوزدهم، از واژه خانواده معنايى جز خانواده گسترده و پدر سالار به ذهن نمىآمد كه افراد و اعضاى آن عبارت بودند از پدر با همسر يا همسران خود، پسر با همسران و فرزندانشان و ساير خويشاوندان4 ، مثل خواهران و شوهرانشان، عمهها، خالهها، عموها، داييها، خواهرزادهها و برادرد زادهها.5
در خانواده گسترده اعضا در زمينههاى مختلف، از نظام خانوادگى الهام مىگرفتند و «در حقيقت گروه خويشاوند بنيادىترين نيروى ادغام كننده و يك پارچه ساز، در زندگى اجتماعى به عنوان يك سازمان همه كاره در سياست، اقتصاد، آموزش، مذهب و نيازهاى روانى تمام اعضايش تأثير به سزا، داشت.»6 «ثروت خانوادگى به شكل مشاع و مشترك مورد بهره بردارى قرار مىگرفت و كسى جز رئيس خانواده نمىتوانست تصميم اقتصادى بگيرد.»7
در دل چنين گروه اجتماعى، ازدواجها صورت مىگرفت اما بدون قدرت انتخاب و استقلال اقتصادى و اجازه زندگى مستقل.8
صلابت خانواده گسترده يا گروه خويشاوندى، از نيمه دوم قرن 19 در غرب فرهنگى - فكرى رو به شكست و انحلال گذاشت و كم كم جاى خود را به واقعيتى سپرد كه از آن به عنوان خانواده تك همسر، خانواده زن و شوهرى و خانواده هستهاى ياد مىشود. عناصر اصلى خانواده جديد، به دور از سلطه فاميل، تشكيل خانواده مىدهند9 كه با تولد نخستين فرزند رو به گسترش مىنهد، با تولد آخرين فرزند، گسترش كامل مىگردد، با ازدواج اولين فرزند، رو به انقباض مىگذارد، با فوت شوهر، انقباض كامل مىگردد و با فوت مادر انحلال صورت مىگيرد.
عمر يك خانواده هستهاى حدود (50) تا (55) سال است كه به مراحل: شكلگيرى، گسترش، گسترش كامل، انقباض، انقباض كامل و انحلال تقسيم مىشود10 .
در غياب پوشش حمايتى خانواده گسترده (و خويشاوندان) و اوجگيرى نهضت فمينيستى در غرب، خانواده هستهاى نيز با فشارهاى ويرانگر و جديدترى روبهرو گرديد11 كه عمدهترين آنها را فعاليتها و اقدامات فمينيستهاى راديكال و چپ تشكيل مىدهد. فمينيستهاى راديكال، براى رهايى زنان از حقارت و وابستگى، يارى جستن از فناورى و جايگزينى بچه آزمايشگاهى و علمى را بهجاى بچهزايى زن پيشنهاد مىكنند12 . كمونيزم در چين و شوروى، خانواده را تحت فشار قرار داد. در دهه اول انقلاب كمونيستى در شوروى بر خانواده هستهاى نيز آسيب جدى وارد گرديد13. از سوى كمونيستها خانواده سنتى واحد ايستا و بريده از جامعه و نگهدارى كودك توسط والدين، باز بورژوازى، خوانده شد. خانواده پيشنهادى و تحوّلپذير از نظر آنها عبارت بود از پيوستن متكى بر عشق و تمايل متقابل كه فرزند ناشى از آن به پرورشگاه فرستاده مىشد و زن و مرد با كاهش يا انهدام عشق متقابل، از هم جدا مىگرديد. بر اين اساس در جامعهاى آرمانى و پيشنهادى كمونيستها واژه والدين من و فرزندان من، جايى نداشت و در عوض استفاده از واژههاى پيران، بزرگسالان، كودكان و نوزادان، بايسته قلمداد مىشد14 ، و توارث هم در آن غير قانونى مىنمود15. در حقيقت، اين تفكر، عنصر سوم خانواده هستهاى را از آن مىگرفت. خانواده، خانواده زن و شوهرى مىشد كه با خانواده هم جنس گرايان برابرى مىكرد، البته با قطع نظر از تفاوت جنسيت در اين دو نوع ازدواج.
به هر حال، سرنوشتى كه براى خانواده و خويشاوند در غرب(جهان صنعتى با زيست شهرى) رقم خورده است، برگشتناپذير مىنمايد. حتى «مارتين سگالن» كه از مبتكران و مخالفان ديدگاه «عمر خويشاوند به عنوان مبناى ايجاد و استمرار رابطهها تقريباً پايان يافته است»16 مىباشد، خود نيز به صورت ضمنى، تحول ياد شده را قبول دارد و مىگويد:
«آنچه كه جامعه صنعتى ما را از جوامع ابتدايى متمايز مىسازد فقدان مفهوم دودمان نيست بلكه اين واقعيت كه گروههاى اجتماعى ما تا آن حد كه بر مبناى ديگرى (چون گروه سنى، طبقه اجتماعى، رفاقت، شغل ادارى، يا كار در كارخانه، فعاليتهاى تفريحى و مانند اينها) اتكا دارد، بر خويشاوندى مبتنى نيست»17
اين بى اعتنايى چرا به وجود آمده است؟ جوابهاى مختلفى ارائه شده18 و عاملى كه از نظر خود مارتين، قابل قبول مىنمايد، اصل آزادى است كه مىتواند موقع انتخاب همسر و نيز انتخاب كسى (از بين خويشاوندان) كه بايد با او، ارتباط برقرار كند، به عنوان تكيه گاه ايدئولوژيكى مورد بهره بردارى قرار بگيرد19! يعنى سر دوراهى رعايت اصل آزادى و رعايت خويشاوندى، اولويت با آزادى است! اين، يعنى بى اعتنايى به برقرارى ارتباط با خويشاوندان. وقتى مىگويم: آزادم كه از مجموعه خويشاوندان با كه رابطه مستحكم برقرار كنم، معنايش اين است كه خويشاوندى را معيار ارتباط نمىشناسم!
خلاصه سخن اين كه به گفته «تالكوت پارسونز» جامعه شناس آمريكايى، خانواده هستهاى «اين گروه خانگى، منزوى و جدا از خويشاوندان، براساس ازدواج بين والدين بنا شده است كه آزادانه يكديگر را برگزيدهاند»20 پس نه در ايجاد آن خويشاوندان نقش دارند و نه در تحكيم روابط آن.
2 - نگاه قرآنى
واژهها و كلماتى كه قرآن از آنها براى بيان روابط خويشاوندى و مسائل مربوط به آن، سود مىبرد، عبارتند از: اهل(تحريم/6)، ارحام(نساء/1، انفال/72، احزاب/6، محمد/22 و ممتحنه/3)، ذىالقربى (بقره/83 و 177 و 215، نساء/36 و نحل/90)، عشيره (توبه/24، شعراء/214 و مجادله/22) و فصيله (معارج/13).
همانگونه كه لغت شناسان و محققان حوزه زبان و فرهنگ، واژههاى: ارحام، اقربا، عشيره، اهل و خويشاوند را هم معنى مىشناسند؛21 قرآن پژوهان و مفسّران نيز واژههاى اهل، ارحام، اقارب22، فصيله و عشيره23 را داراى معناى مشترك مىدانند كه عبارت است از منسوبين نزديك.
بنابر اين مىتوان عنوان خويشاوند را ترجمه ارحام دانست و تمام بايدها و نبايدهاى مربوط به يكى از عناوين ياد شده را، گزارههاى مربوط به آن قلمداد كرد.
گستره حوزه خويشاوندى
گروه خويشاوندان از چه گسترهاى برخوردار است و چه نوع منسوبين را شامل مىشود؟ سؤال اساسى است كه هم در حوزه تفسير جلب توجه مىكند و هم در حوزه فقه. آيا والدين و اولاد از ارحاماند؟24 منسوبين سببى مىتوانند جزء خويشاوندان باشند؟25 چه تعداد از افراد هميشه در دايره ارحام مىگنجد؟26 ريز پرسشهاى عمده دايره خويشاوندان را تشكيل مىدهد.
در جامعهشناسى27 و نزد برخى از شارحان متون28 دينى، علاوه بر منسوبين نسبى، منسوبين سببى نيز جزء گروه خويشاوندى، قرار گرفته و تحت عنوان صله رحم، درباره رسيدگى به زن پدر و زن برادر (با اين كه از ارحام نسبى نمىباشند) سخن رفته است29. بر اين اساس، زن پدر و زن برادر به دليل پيوند نسبى مورد حمايت خويشاوندان نسبى خود و به دليل پيوند سببى مورد حمايت خويشاوندان شوهرشان قرار مىگيرند.
آيت الله جوادى آملى با استفاه از روايت: «انّ اللَّه جعل المصاهرة نسباً لاحقاً امراً مفترضاً و شجّ بها الارحام» مىگويد:
«پس انسان موظف است ارتباط خود را با ارحام سببى نيز قطع نكند.»30
شهيد دستغيب بر اين باور است كه ارحام، مطلق اقارب را، شامل مىشود كه عبارتند از خويشاوندان پدرى، مادرى و خويشاوندى از طريق اولاد31 از قبيل اقارب شوهر دختر و همسر پسر انسان.
آلوسى، پس از نقل ديدگاههاى مختلف و دلايل آنها، بر اين نظر پاى مىفشارد كه والدين و اولاد نيز در حوزه ارحام قرار دارند و اگر احسان به اقارب در قرآن:(بقره/180 و 215 و نساء/135) جداگانه و پس از تذكر احسان به والدين، با حرف (واو) آمده، از باب عطف عام بر خاص است32.
در روايتى از امام صادقعليه السلام، دختر از ارحام شناخته شده است:
«من زوّج كريمته من شارب خمر فقد قطع رحمه.»33
«كسى كه دخترش را به عقد شرابخوار در آورد، در مورد او قطع صله رحم كرده است.»
در روايت مشابه، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نيز مىفرمايد:
«من زوّج كريمته من فاسق فقد قطع رحمه»34
«كسى كه دخترش را به عقد فاسقى در آورد در مورد او قطع صله رحم كرده است.»
آيه «و آت ذالقربى حقّه» (اسراء/26)، نازل شد و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمان يافت كه حق خويشاوند خود را بدهد، آن حضرت فدك را به فاطمهعليها السلام واگذار نمود.35 برخى از فقها،36 همانند بعضى از جامعه شناسان،37 گروه خويشاوند را عبارت مىداند از كسانى كه همه اولاد پدر چهارم يعنى پدر پدر پدر بزرگ به حساب مىآيند.
بر اساس ديدگاه علماى شيعه، موقع نزول آيه تشريع خمس، جهت تأمين نيازمندى فقراى خويشاوندان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، تمام كسانى كه سلسله نسبشان به هاشم38 مىرسيدند به شمول آل على39 در قلمرو ذوىالقربا قرار گرفتند.
زمانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم موظف گرديد كه دعوت به اسلام را آشكار كند و آيه: «و انذر عشيرتك الاقربين» (شعراء/214)، نازل شد، تمام بنى هاشم40 را جمع كرد و خطاب به آنان فرمود:
«خداوند به من فرمان داده است كه خويشاوندان نزديكم را بيم دهم. شما عشيره و گروهم هستيند. خداوند پيامبرى را مبعوث نكرده مگر اين كه از اهل او برادر، وزير و وارث، وصى و خليفه برايش برگزيده است. كدام يك از شما آماده است با من بيعت كند تا برادر، وارث، وزير و وصى من باشد.»41
متونى كه مورد مطالعه قرار گرفت، مؤيد ديدگاهى است كه مىگويد، تمام افراد گروهى كه در پدر چهارم اشتراك دارند، هم ريشه و همخويشاوند شمرده مىشوند و از نظر دين رابطه حقوقى خاصى بين آنها حاكم است و هر فردى نسبت به ديگر اعضاى گروه ملزم به اداى وظيفه و مسئوليت تعريف شدهاى مىباشد كه در همين نوشته به مطالعه گرفته خواهد شد.
در دل شبكه خويشاوندى با قلمرو فوق، واحدهاى كوچكتر خانواده وجود دارد كه نام و عنوان خاصى براى آن در قرآن به چشم نمىخورد ولى براى بيان گفتنىهاى مربوطه از عناوين عناصر اصلى اين نهاد، از قبيل: بعل، ازواج، زوج، والدين والد، والده، ولد و اولاد، استفاده به عمل مىآيد.
عنوان «صله رحم» كه در لغت به معناى اتحاد، انجمن ملاقات و ديدار افراد همخويشاوند است42 شبكه تعاملى عاطفى را پيشنهاد مىكند كه عملى شدن آن به بهبودى زندگى مادى و معنوى تمام آنان مىانجامد و در پناه آن بايد خانوادهها شكل بگيرد. البته با رابطه عاطفى و حقوقى ممتازتر و چشم گيرتر كه قرآن در مقام ترسيم ابعاد آن مىگويد:
«پروردگارت، فرمان داده كه جز او را نپرستيد! و به پدر و مادر نيكى كنيد! هر گاه يكى از آن دو يا هر دوى آنها، نزد تو به سن پيرى رسند، كمترين اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فرياد مزن! با گفتار لطيف، سنجيده و بزرگوارانه، با آنها سخن بگو و بالهاى تواضع خويش را از سر محبت و لطف، در برابر آنان فرود آر و بگو: پروردگارا! همانگونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار بده.»
روابط عاطفى كه آيات فوق بدان اشاره دارد و خاستگاه رفتار حقوقى و اخلاقى ويژهاى مىباشد، با همّت و عنايت خويشاوندان قابل تأمين، تثبيت و افزايش است و بازتاب آن به صورت عكسالعمل و در قالب تحكيم بيشتر روابط خويشاوندى، خود آنها را نيز در برمىگيرد. به عبارتى خانواده به نهالى مىماند كه اگر توسط خويشاوندان آبيارى شود و شاخ و برگ پيدا كند و به بار بنشيند، سايه و ميوهاش در خدمت خويشاوندان قرار مىگيرد! بدين صورت كه هم باران محبت و مهرورزى، از زندگى مشترك عروس و داماد بر زمين زندگى خويشاوندان آن دو، مىبارد و هم فرزند پرورش يافته در اين كانون كه از خويشاوندان هر دو فاميل است، در آينده تحت عنوان صله رحم به حمايت از همه آنان خواهد پرداخت.
حراست از پيوند خويشاوندى و راهكارها
قرآن در پى تحكيم انسجام خويشاوندى و استفاده از آن جهت تأمين رفاه، آرامش و آبادانى در حيات اجتماعى است. دستيابى به چنين اهدافى يقيناً به حمايت آگاهانه از خانواده هستهاى نيز مىانجامد:
«تعاليم اسلام با تأكيد بر روابط خويشاوندى به دنبال حمايت از اين خانواده كوچك و كمك به رشد و حل مشكلات آن است. با تقويت روابط خويشاوندى، در مراتب متعدد آن، مىتوان در جهت حل مشكل خانواده يا دستكم كاهش آن گامهاى جدى برداشت».43
آموزههاى دينى كه در رابطه با تحكيم پايههاى انجمن خويشاوندى كارآمدى دارد، متنوع است و در تمامى آنها نفعرسانى متقابل مطرح مىباشد. در يك جمعبندى مىتوان تمام آنها را به دو بخش تقسيم كرد و تحت دو عنوان به مطالعه و دقت گرفت.
راهكار حقوقى
پارهاى از آموزههاى كارآمد در جهت تحكيم روابط و انسجام گروه خويشاوندى، ماهيت حقوقى دارد؛ يعنى در پيشنهاد و تطبيق آنها اراده قانونگذار و شارع بيشتر از اراده فرد نفعرسان، نقش دارد. در مواردى، مخالفت يا اقدامات منفى نفعرسان، وى را تحت پىگرد قانونى قرار مىدهد.
تأمين نفقه و هزينه زندگى نيازمندان، توزيع ميراث و پرداخت ديه قتل ناآگاهانه، در جمع خويشاوندان، از مصادق بارز اين نوع راهكار مىباشد.
نفقه بچه كوچك يا ناتوان بر پدر، مادر، اجداد و مادربزرگهاى پدرى يا اجداد و مادربزرگهاى مادرى، با رعايت ترتيبى، واجب مىباشد. بر فرزند واجب است نفقه پدر و مادر و پدربزرگها و مادربزرگهايش را بپردازد.44
ديه قتل از روى خطا، به عهده عاقله است كه شامل اقارب ذكور پدرى مىباشند. از قبيل برادران قاتل و پسرانشان، عموها و پسرانشان و عموهاى پدر و فرزندانشان.45
قرآن، خويشاوندان نسبى و سببى را در دارايى كسى كه مىميرد، شريك مىداند. پدر و مادر و پدربزرگها و مادربزرگها، در سطوح مختلف، فرزند و فرزندان فرزند، در هر فاصلهاى كه قرار داشته باشند، برادران، خواهران، عموها، عمهها، داييها، خالهها و فرزندان آنها، زن و شوهر، كه دايره وسيعى را تشكيل مىدهند، به گونهاى از مال ميت، ارث مىبرند. قرآن در اين رابطه، با بيان فشردهاى، مىگويد:
«براى مردان، از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان او از خود برجاى مىگذارند سهمى است و براى زنان نيز، از آنچه پدر ومادر و خويشاوندان به جاى مىگذارند، سهمى؛ خواه آن مال كم باشد يا زياد، اين سهمى است تعيين شده و پرداختنى».
«براى هر كس، وارثانى قرار داديم كه از ميراث پدر و مادر و نزديكان ارث ببرند.»
بىترديد اجراى مقررات باب انفاق، ديه عاقله و باب ارث، همزمان هم در جمع خويشاوندان آرامش روحى به وجود مىآورد و هم پيوستگى فاميلى را استحكام مىبخشد. اگر اين مباحث، زيرمجموعه صله رحم، شمرده نشده است ناشى از ماهيت حقوقى آنها مىباشد.
راهكار اخلاقى
در كنار راهكارِ حقوقى، قرآن در راستاى حراست از روابط خويشاوندى، از ضرورت پيوستگى تمام اعضاى فاميل، تحت عنوان «صله رحم» سخن مىگويد. به دليل نبود الزام قانونى در تطبيق اين نوع همكارى نام «راهكار اخلاقى» را براى آن برگزيدهايم.
البته اين روش، از الزام اعتقادى و اخلاقى بس جدى، برخوردار است. در قرآن كمتر آموزهاى وجود دارد كه، پىآمد اعتقادى و اخلاقى ناديده انگاشتن آن، به زيانبارى ناديده گرفتن «صله رحم»، مطرح شده باشد!
امام زينالعابدينعليه السلام خطاب به امام باقرعليه السلام مىفرمايد:
«ايّاك و مصاحبة القاطع لرحمه! فانّى وجدته ملعوناً فى كتاب اللَّه فى ثلاثة مواضع: قال اللَّه: «فَهَلْ عَسَيْتُمُ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ. اُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمُ وَ أَعْمَى أَبْصارَهُمْ» (محمد /22 و 23) و قال: «وَالَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» (رعد /25) و قال فى البقرة: «الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُوْلئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ» (بقره /46¬)27
«از رفاقت با كسى كه به صله رحم، پشت پا زده است، پرهيز كن؛ زيرا در سه جاى قرآن، او را ملعون و محروم از رحمت خداوند يافتهام: خداوند فرموده است: «اگر (از اين دستورها) روىگردان شويد، جز اين انتظار مىرود كه در زمين فساد و قطع پيوند خويشاوندى كنيد. آنها كسانى هستند كه خدا لعنتشان كرده و گوشهايشان را كر و چشمهاىشان را كور كرده است» و فرموده است: «آنها كه عهد الهى را پس از بستن استوار آن، مىشكنند و پيوندهايى را كه خدا دستور به برقرارى آن داده، قطع مىكنند و در روى زمين فساد مىنمايند، براى آنهاست، لعنت و بدى سراى آخرت» و در سوره بقره مىگويد: «فاسقان كسانى هستند كه پيمان خدا را پس از بستن محكم آن، مىشكنند و پيوندهايى را كه خدا دستور داده برقرار سازند مىگسلند و در روى زمين فساد راه مىاندازند، اينها زيانكارانند».
در كنار كاركرد و آثار مربوط به مارواءالطبيعه و عالم غيب كه با عبارتهاى گوناگون در روايات قابل مطالعه مىباشد و ترس و اميد جدى را به ارمغان مىآورد، در متون دينى، پيرامون آثار و پيامدهاى دنيوى برخورد مثبت يا منفى، با مسأله صله رحم، نيز سخن رفته است؛ به گونهاى كه براى هر عاقلى قابل درك مىباشد. همانگونه كه بازتاب ماورايى پيوستن و گسستن از انجمن خويشاوندان، حيرتزا و تكاندهنده است. كاركردهاى اين جهانى، ناديدهگرفتن اين گونه از روابط اجتماعى، نيز بسيار قابل توجّه و انگيزهبخش مىباشد:
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله وسلم: «من ضمن لى واحدة ضمنت له اربعة! يصل رحمه فيحبّه اللَّه و يوسع عليه رزقه و يزيد فى عمره و يدخله الجنة التى وعده».47
«هر كس يك چيز را برايم تضمين كند، من چهار چيز را براى او تضمين مىكنم: با ارحامش رابطه برقرار كند كه در پى آن خداوند دوستش مىدارد، بر رزق و روزيش مىافزايد، بر طول عمرش مىافزايد و او را وارد بهشتى كه وعده داده، مىكند.»
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله وسلم: «صلة الرحم تعمر الديار و تزيد فى الاعمار».48
«صله رحم خانهها را آباد و عمرها را طولانى مىكند.»
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله وسلم: «صلة الرحم تهوّن الحساب و تقى ميتة السوء».49
«صله رحم حساب را آسان مىكند و از مرگ ناگوار پيشگيرى مىنمايد.
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله وسلم: «انّ صلة الرحم مثراة فى المال و محبّة فى الاهل و منسأة فى الاجل».50
«همانا صله رحم، سبب افزايش مال، محبّت بين خويشاوندان و تأخير مرگ مىگردد.»
امام صادقعليه السلام فرمود:
«صلة الرحم تحسّن الخلق و تسمّح الكف و تطيّب النفس و تزيد فى الرزق».51
«صله رحم سبب نيكى اخلاق، سخاوتمندى، پاكى روح و افزايش روزى مىشود.»
علىصلى الله عليه وآله وسلم: «ليس مع قطيعة الرحم نماء».52
«با قطع صله رحم هيچگونه توسعهاى حاصل نمىآيد.»
در تعاليم شعيبعليه السلام آمده است:
«و قطيعة الرحم تورث الهمّ... لا راحة لقاطع القرابة».53
«قطع صله رحم غم و اندوه را در پى مىآورد... كسى كه از نزديكانش فاصله مىگيرد راحتى ندارد.»
افزايش عمر، رفاه كه معيشتى، آبادى خانهها (كه احتمالاً تحكيم روابط خانوادگى و زناشويى را هم شامل است)، جلوگيرى از مرگهاى سياه و زودهنگام، محبوبيت نزد فاميل، طهارت و پاكى ضمير و آسايش روحى و... به عنوان دستاورد ايجاد نظام خويشاوندى و تقويت روحيه مهرورزى بين افراد همخويشاوند تحت عنوان صله رحم، يادآور اين است كه بدينوسيله مىتوان به توسعه و پيشرفت همه جانبه دست يافت.
قرآن نيز سازندگى حمايت خويشاوندى را مورد تأييد قرار مىدهد و «فصيله» و انجمن خويشاوندان را پناهگاه مىشناسد: «و فصيلته التى تؤيه» (معارج /13). انسان وقتى در اين پناهگاه قرار دارد، مطابق با نيازهايش حمايت دريافت مىكند و در مسير پيشرفت قرار مىگيرد. و سخن امام علىعليه السلام در رابطه با توضيح پوشش حمايت خويشاوندان شايان مطالعه است كه مىفرمايد:
«ايها النّاس انه لايستغنى الرجل - و ان كان ذا مال - عن عترته و دفاعهم عنه بايديهم و السنتهم و هم اعظم الناس حيطة ورائه و المهم لشعثه و اعطفهم عليه عند نازلة اذا نزلت به... و من يقبض يده عن عشيرته فانّما تقبض منه عنهم يد واحدة و تقبض منهم عنه ايد كثيرة و من تلن حاشيته يستدم من قومه المودة.»54
«اى مردم هيچ كس از ارتباط با خويشاوندان و از دفاع آنان با دست و زبانشان بىنياز نيست - اگر چه مالدار باشد - خويشاوندان، بزرگترين حمايتكنندگان در دنبال او هستند، هيچكس چون خويشاوندان آدمى، پريشانىهاى او را مبدّل به آسايش نمىكند. خويشاوندان آدمى، مهربانترين مردم در هنگام فرود آمدن حوادث سخت و ناگوار است. كسى كه دست كرامت خود را از خويشاوندانش برمىدارد، يك دست از آنان برداشته مىشود. و در مقابل دستهاى فراوانى از او برداشته خواهد شد، هر كه خوى نرم دارد، از محبّت دائمى خويشاوندانش، برخوردار خواهد بود.»
جالب اين كه در جامعهشناسى نيز از خويشاوندان به عنوان پناهگاه و عامل دستيابى به ثبات ياد شده است:
«به محض اين كه فرد در زنجيره نسلهاى متوالى جايى را براى خود بيابد، به شبكه خويشاوندى همبر ]: افرادى كه پهلوى هم قرار گرفته[ تعلق پيدامى كند و از طريق منشأ خانوادگى خود و مكان خويش در ارتباط با آن، چنين مىانگارد كه به يك «مهرابه» مناسب دست يافته است. شبكههاى خويشاوندى ايجاد كننده ثبات و احساس تعلق بوده و كاركرد خود را به عنوان نظامهاى كسب هويت ايفا مىكنند.»55
در صحنه زندگى كه صحنه جنگ با مشكلات است، وقتى فرد چنين پشتوانه و پناهگاهى را از دست مىدهد، نمىتواند از گزند نگرانىها، درامان باشد. اين نگرانىها، در تمام صحنهها، او را آزار مىدهد و حتى اصل حيات او را نيز تهديد مىكند و ممكن است مرگ سياه را به سراغ او بفرستد! در اين رابطه تحليل زندهياد علامه جعفرى خواندنى است كه در آن از نگرانىها، غصهها و احياناً خودكشى، به عنوان بازتاب پيدايش گسستگى در روابط خويشاوندى ياد مىشود:
«به طور طبيعى بريده شدن و گسيخته شدن افرادى از انسانها كه شاخهها و شكوفههاى يك درخت را تشكيل مىدهند، يك جريان روانى تيره و مزاحم را - اگر چه بدون آگاهى - در سطوح روان افراد به وجود مىآورد. اين جريان مخفى مانند عقدههاى روانى، بدون اين كه خود را نشان بدهند، مشغول فعاليت مىباشند. آيا احتمال نمىرود كه اندوهها و غمهاى متناوبى كه فضاى درون آدميان را بدون علت روشن فرامىگيرند، ناشى از بيگانگى شاخههاى درخت دودمان از يك ديگر باشند؟ به هر حال، بيگانگى از ديگر افرادى كه در ريشه و ساقه و آبيارى و تغذيه شركت مستقيم يا غيرمستقيم دارند، آدمى را در معرض گرفتارىها قرار خواهد داد! آيا احتمال نمىدهيد بعضى از ريشههاى روانى خودكشىها در برخى از كشورهاى پيشرفته از نظر آسايش مادى كه خودشان اين پيشرفتگى را تمدن ناميدهاند، مستند به اين نوع بيگانگى بيرحمانه باشد».56
«مقدار فراوانى از اختلالات حياتى ما ناشى از اضطرابات و اختلالاتى است كه در روان ما، به وجود مىآيند و دمار از حيات ما درمىآورند. غصهها و اندوهها، همانند تيشههاى مخفى، بر بريدن ريشههاى حيات، ما مشغولند... هيچ عاملى براى از بين بردن غصهها و اندوهها، مانند احساس اشتراك با ديگر انسانها در ناملايمات و ناگوارىها و لذت بردن از رفاه و آسايش آنان وجود ندارد.»57
حدود حمايتهاى خويشاوندى
يارىرسانى يا رواج حمايت در جمع خويشاوندان به اين پيشزمينه بستگى دارد كه افراد، همديگر را بشناسند و به تعبيرى نوعى از تبارشناسى، در جامعه اسلامى بايد شكل قانونى پيدا كند تا عملياتى شدن هر دو نوع راهكار، امكانپذير گردد. به همين دليل در سخنى از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم كه با متن مختلف نقل شده است مىخوانيم:
«اعرفوا انسابكم تصلوا ارحامكم».58
«نسبتتان را بشناسيد تا به خويشاوندانتان رسيدگى كنيد.»
«تعلموا من انسابكم ما تصلون به ارحامكم».59
«سلسله نسبت خود را به اندازهاى كه زمينه رسيدگى به ارحامتان فراهم آيد، بشناسيد.»
با شناخت ارتباطها و انتسابهاى فاميلى، به صورت غريزى و طبيعى انگيزه يارىرسانى به خويشاوند، به وجود مىآيد. «عضو هر خاندانى وقتى ببيند به يكى از نزديكان وى ستمى رسيده يا نسبت به او دشمنى و كينهتوزى شده است، در خود يك زبونى و خوارى احساس مىكند و آن را به خود توهين مىشمارد و آرزومند مىشود كه كاش مىتوانست مانع پيشآمدهاى اندوهبار و مهلكههاى وى شود. اين امر، در بشر يك عاطفه طبيعى است.»60
اگر عكسالعملى جز اين داشته باشد، سلامت روانى او مشكوك خواهد بود.
براساس همين زمينه طبيعى، قرآن اولويت اين نوع تعاون را مورد تأكيد قرار مىدهد. همانگونه كه در باب ميراث اين اولويت رعايت مىشود، در باب صله رحم نيز بايد جامه عمل بپوشد.
اين آيه در سوره انفال در ذيل آياتى قرار دارد كه پيرامون يارىرسانى متقابل در جامعه اهل ايمان سخن مىگويند، مفسّرانى براساس چنين سياقى، از آن مطلق مددرسانى در جمع خويشاوندان را فهميدهاند61 كه شامل صله رحم نيز مىشود.
در هر صورت طبيعى بودن انگيزه يارىرسانى با خطر طغيان همراه است. از اينرو، قرآن با برشمردن مصاديق چند، از مواردى خويشاوندگرايى نبايسته، ضرورت كنترل اين نوع همگرايى را در خط ارزشها، گوشزد مىكند. آن مصاديق عبارتند از: فزونى علاقهمندى به خويشاوندان، در مقايسه با علاقه به خدا، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و جهاد در راه خدا، يارىرسانى به دشمن، با انگيزه حمايت از خويشاوندان و خطر سرباز زدن از گواهى دادن براى جلوگيرى از ضرر و زيان خويشاوندان. قرآن مىگويد:
«بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و خويشاوندان و اموالى كه به دست آوردهايد و تجارتى كه از كساد شدنش مىترسيد و خانههايى كه به آن علاقه داريد، در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راهش، محبوبتر است، در انتظار اين باشيد كه خدا، عذابش را بر شما نازل كند و خداوند گروه فاسق را هدايت نمىكند.
قرآن پس از منع مددرسانى دوستانه به دشمنان، به بهانه حمايت از خويشاوندان مىگويد:
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! به صورت درست و كامل قيام به عدالت كنيد! براى خدا شهادت دهيد اگر چه به زيان شما يا پدر و مادر و خويشاوندان شما باشد».
اين هشدار قرآن ضرورت تعيين معيار در باب حمايتهاى خويشاوندى را الزامى مىنمايد تا به بهانه صله رحم ارزشستيزى صورت نگيرد و در حمايتهاى مثبت نيز همه جانبه نگرى كه خواست دين مىباشد، رعايت شود.
عيار بايستگى مددرسانى مثبت به خويشاوندان، در كلام دانشمندان و تأمّلهاى عالمانه آنان پيرامون صله رحم، تأمين آسايش روحى و نيازهاى معيشتى در همين دنياست و در آنها اشاره و تصريحى به اين كه تلاش جهت تأمين سعادت و تعالى خويشاوند نيز در قلمرو صله رحم، مىگنجد، به چشم نمىآيد. در تعبير نراقى كه جامعترين تعريف براى صله رحم مىنمايد، آمده است:
«قطع رحمى كه حرام است، اين است كه: به گفتار، يا كردار، ايذاء به او برسانى و با او رفتار ناشايست كنى، يا سخن ناخوش نسبت به او بگويى كه دل او شكسته گردد، يا او را احتياجى و ضرورتى باشد به سكنايى يا لباسى يا خوراكى يا نحو آن و تو قدرت بر رفع احتياج او داشته باشى و زيادتر از قدر ضرورت خود را متمكن باشى و از او مضايقه كنى يا ظالمى نيست به او ظلمى كند و تو بتوانى آن دفع كنى و كوتاهى نمايى، يا از راه كينه و حسد از او كناره كنى و دورى جويى و بدون عذر مسموع، در وقت مرض عيادت او نكنى و چون از سفر آيد، به ديدن او نروى و چون او را مصيبتى روى دهد، به تعزيه او حاضر نشوى، و امثال اين هاو جميع اينها، قطع رحم است و صله رحم ضد آنهاست».62
ترديدى نيست در اين كه تأمين آسايش روحى و جسمى با كنشهاى ياد شده از مصاديق صله رحم است و مورد تأييد متون دينى اين باب قرار مىگيرد. در قرآن به صورت مكرر از احسان به والدين و خويشاوندان (بقره 83 و 180 و 177 و 215 و نساء /36 و نحل /90) سخن رفته است كه اشاره به حمايتهاى مادّى دارد، ولى كاركردهايى كه در روايات براى صله رحم ذكر شده است، انجمن خويشاوندان را با مسؤوليت گستردهتر از اينها روبهرو مىكند:
آبادانى خانهها، طولانى شدن عمرها، نيكويى اخلاق كه در همين نوشته مورد مطالعه قرار گرفت و استوارى دين كه در روايت زير (از علىعليه السلام) مطرح شده است، نمىتواند تنها با حمايتهاى معيشتگرايانه، عينيت پيدا كند!
«عباداللَّه افزعوا الى قوام دينكم باقامة الصلوة لوقتها و ايتاء الزكوة فى حينها و التضرّع و الخشوع و صلة الرحم».63
«بندگان خدا با ترس و نگرانى به وسيله اقامه نماز در وقت آن، اداى زكات به هنگام وجوب، تضرع و خشوع و صله رحم، به استحكام و استوارى دينتان روى آوريد.»
اين آثار و نتايج، نيازمند تعامل ويژه، در حوزه خويشاوندى مىباشد، تعاملى كه منتهى به رشد معنويت و انسانيت گردد.
در سه آيهاى كه گسستن از خويشاوندان به نكوهش گرفته شده است، از قطع صله رحم به عنوان مصداقى از فساد در زمين ياد مىشود64 كه مفهوم آن، تحقق صله رحم با اصلاح و نيكوسازى روابط خويشاوندى، خواهد بود. صلاح روابط، از اصلاح انسان جدا نمىباشد. پس اين خويشاوندان است كه زمينه دستيابى به اهداف فوق را فراهم مىسازد. علىعليه السلام با اشاره به نقش خويشاوندان در هموار كردن راه رسيدن به تمامى اهداف بايسته مىفرمايد:
«اكرم عشيرتك فانّهم جناحك الّذى به تطير و اصلك الّذى اليه تصير و يدك التى بها تصول»65
«خويشاوندانت را گرامى بدار كه آنان چون بال تواند كه بدان پرواز مىكنى و ريشه تواند كه به آن بازمىگردى و دست تواند كه با آن پيكار مىكنى.»
تلقى اصلاح همخويشاوند، به عنوان مصداق صله رحم، بيشترين همخوانى را با آياتى دارد كه در آنها بخشودگى گناهان والدين و وارستگى دودمان، خواسته و آرمان جدى مؤمن، قلمداد شده است:
قرآن با عبارتهاى: «رَبَّنَا اغْفِرلِى وَ لِوالِدَىَّ» (ابراهيم /41 و نوح /28) و «قُلْ رَبِّ ارْحَمْهَا كَمَا رَبَّيَانِى صَغِيراً» (اسراء /24) طلب بخشودگى والدين را به عنوان آرمان بايسته معرفى مىكند و در آيات زير دغدغه صالح و شايسته بودن دودمان را:
«پروردگارا از زنان و دودمان ما براى ما روشنايى چشم قرار ده.»
«وَ أَصْلِح لِى فِى ذُرِّيَّتى» (احقاف /15)
«برايم دودمانم را شايسته قرار بده».
طرح بايستگى وجود دغدغه وارستگى و رستگارى والدين و دودمان كه دو عنصر اصلى در حوزه خويشاوندى، مىباشد، نماد نگاه كلى است كه تلاش در جهت وارستگى تمام افراد همخويشاوند را الزامى مىنمايد و منبع قرآنى آن، اين آيه شريفه است كه مىگويد:
«اى اهل ايمان ]زمينه[ درامان ماندن خود و منسوبينتان را از خطر سقوط در آتش جهنّم، فراهم سازيد».
خويشاوندان و خانواده هستهاى
با شكلگيرى خانواده هستهاى، ساحت محرميت براى عروس و داماد توسعه پيدا مىكند. نخستين فرزند خانواده، نقطه تلاقى سلسله انساب داماد و عروس است، بدين ترتيب حوزه اقارب آن دو و فرزندشان گسترش مىيابد و بر پايه آن، بايد پوشش حمايتى دو حوزه خويشاوندى نيز آنان را در برگيرد و در مبارزه با نگرانيها و دغدغههاى زندگى زناشويى، به ايشان به عنوان واحد اجتماعى تازه شكل گرفته، يارى رساند.
ازدواج، بنيادى است كه حقيقت آن را پيوند و رابطه دو جنس مخالف تشكيل مىدهد. استحكام و آسيبناپذيرى اين پيوند، به عنايت بايسته خويشاوندان، - به خصوص بزرگان آنها كه تجربه بيشتر دارند - نيازمند است كه بايد در شرايط مختلف شكلگيرى، ادامه حيات و تهديد آسيبها، با آن، همراهى كند:
1. كمك به همسان گزينى
ازدواج به عنوان محبوبترين سازه، در نزد خداوند، معرفى شده است.66 ولى اين محبوبيت وقتى زمينه پيدامى كند كه اين بنياد از كيفيت و شايستگىهاى لازم برخوردار باشد. يعنى كانونى باشد براى تجلى دلسوزى و دوستى متقابل و زايش دودمان پاكيزه «ذرية طيبة». كاركردى از اين دست، در گروه هميارى خويشاوندان دلسوز و با تجربه، با اين نهاد است و گرنه اقدام مستقلانه دختر و پسر جوان آميخته با كمدقتى خواهد بود. چنين سادهانگارى، پيمان زناشويى را در معرض خطر انحلال و گسست نابههنگام قرار خواهد داد!
دنياى جوان، دنياى بىتجربگى و خوشبينى است، در عين حال، حس استقلالطلبى وى را به تكروى فرامىخواند. در كنار غليان غريزه جنسى كه ناسازگارى آن با تيزبينى و آيندهنگرى، بر كسى پوشيده نيست، بىحوصلگى مرد، براى دستيابى به اشباع غريزه جنسى و علاقهمندى دختران به يافتن شيفته، فرصت گزينش و انتخاب شريك زندگى را از آنان مىگيرد.67
از طرفى، برخلاف ازدواج آرمانى جهانى صنعتى، كه مىگويد: «انتخاب همسر كاملاً برحسب تصادف باشد يعنى جز قانون تصادف هيچ چيز ديگرى در انتخاب زن و مرد دخالت نداشته باشد»68، قرآن از اصل همسان گزينى - كه در گذشته مقبوليت همگانى داشته و اينك نيز در جهان بىطرفدار نيست69 - حمايت مىكند، البته با تفسير مخصوص به خود. قرآن مىگويد:
«مرد زناكار، جز با زن زناكار يا مشرك، ازدواج نمىكند و زن زناكار را، جز مرد زناكار يا مشرك، به زنى نمىگيرد و اين كار بر مؤمنين حرام است».
اصل همسان گزينى (: يافتن كفو و همتا) كه عمدتاً به حوزه اخلاق و فكر، نظر دارد، در سنت نيز به صورت مشروح بازتاب يافته و براى تأمين آن حتى شناخت محيط خانوادگى عروس و داماد ضرورى وانمود مىشود. در سخنان منسوب به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم آمده است:
«ايها الناس ايّاكم و خضراء الدمن! قيل يا رسولاللَّه! و ما خضراء الدمن قال المرأة الحسناء فى منبت السوء»70
«مردم! از گياه سبزى كه در كنار مزبله (جايگاه زباله) مىرويد، بپرهيزيد. گفت: اى رسول خدا! مراد از سبزى كنار مزبله چيست؟ فرمود: منظور از آن، دختر زيبايى است كه در خانواده بد پرورش يافته باشد.»
«تزوّجوا فى حجز الصالح فان العرق دساس»71
«با خاندان صالح وصلت كنيد، زيرا نژاد انتقال دهنده اخلاق به بچههاست».
«تخيّروا نطفكم فان النساء يلدن اشباه اخوانهنّ و اخواتهنّ».72
«براى نطفههاىتان انتخاب كنيد كه زنان شبيه برادران و خواهرانشان بچه مىزايند».
همسان گزينى با معيارهاى دينى، هم براى زن سرنوشتساز است و هم براى مرد. زيرا «هر فردى از والدين و محيط خانوادگى چيزهايى را فرامىگيرد. تحت تأثير جو حاكم بر آن محيط قرار دارد. اگر اعضايى كه در محيط فوقالذكر هستند داراى ضعف اخلاقى يا فكرى و روحى باشند، در فرد هم تأثيرات زيادى مىگذارند.»73 پس مطالعه پيشينه خانوادگى هر كدام براى ديگر، بايد با اهميّت تلقى گردد و پرداختن بدان، گامى شمرده شود، براى تضمين سلامت و تداوم حيات خانوادگى آن دو.
با توجه به گرايشها و كششهاى مقطع جوانى كه قبلاً بدان اشاره شد، دشوارى و پيچيدگى كار همسانگزينى، پيشينه دلسوزى و تجربه والدين يا بزرگان فاميل و ضرورت كنترل خطر فروپاشى خانواده، پيشنهاد دخالت يا كمك اولياء و بزرگان فاميل، در امر ازدواج جوانان، پيشنهاد منطقى و ضرورى مىنمايد.
بر اين اساس، بسيارى از جوامع درگذشته، چنين دخالتى را قانونى مىدانستند. در دوره ساسانى، دخالت والدين در ازدواج دختر، ضرورى بود. زنى كه با رضايت پدر و مادر، به خانه شوهر مىرفت، پادشاه زن، ناميده مىشد. زنى را كه بىرضايت پدر و مادر، شوهر مىكرد، «خودسراى زن» يعنى زن خودسر مىخواندند.74
در كلام منتسكيو، اين دخالت، به دليل بىتجربگى و احساساتى بودن جوانان، مورد ستايش قرار گرفته و از قانونى بودن آن در فرانسه و انگليس گزارش داده است.75 طبق قانون مدنى فرانسه سال 1804 م، در نبود والدين براى ازدواج پسر و دختر جوان، بايد از جد و مادربزرگ، اجازه گرفته مىشد و در غياب آن دو، تصويب انجمن خانوادگى مركب از خويشان پدرى و مادرى، تعيين كننده بود.76
درباره كاركرد اين دخالت، جامعهشناسان مىگويند:
«درصد طلاق در ميان كسانى كه بر مبناى خواست والدين يا گروه ديگر ازدواج مىكنند، خيلى پايينتر از درصد طلاق در ميان كسانى است كه به خاطر - عشق - ازدواج مىكنند.»77
قرآن نيز نيازمندىهاى مختلف دختر و پسر مجرد و آماده براى ازدواج را در نظر دارد و مددرسانى به آنها را در رابطه با حل مشكل اقتصادى و رعايت اصل همسانگزينى دينى، ضرورى مىشناسد. به همين دليل خطاب به بزرگان هر فاميل78 و حوزه خويشاوندى مىگويد:
«مردان و زنان مجردتان را همسر دهيد. همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را؛ اگر فقير و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود، آنان را بىنياز مىسازد، و كسانى كه توان ازدواج ندارند، پاكدامنى پيشه كنند، تا خداوند با فضل خود آنان را به بىنيازى برساند».
در روايت نبوى نيز آمده است:
«زوّجوا ابناءكم و بناتكم».79
«زمينه ازدواج پسران و دخترانتان را فراهم سازيد.»
استفاده قرآن از واژههاى: «وانكحوا الايامى» كه يادآور نقش خويشاوندان در امر ازدواج جوانان است، «الفقر» به عنوان عامل بازدارنده و دغدغه در امر ازدواج و «الصالحين» به عنوان يادآور اصل همسانگزينى دينى، يادآور نيازهاى اساسىِ جوانان در زمينه ازدواج است. همگانى شدن نيازشناسى از اين نوع، در جمع خويشاوندان، مىتواند دغدغه جوانان را كاهش دهد، انگيزه درستكارى را تقويت كند و از خريد جهيزيه رقابتى، وليمه رقابتى و پيششرطهاى ديگر متّكى بر همچشمى كه اهريمن فقر را فراروى داماد، عروس و خانواده آن دو، قرار مىدهد، جلوگيرى كند!
در يك دايره محدودتر، يارىرسانى خويشاوند، شكل جدىترى به خود مىگيرد و آن عبارت است از كمك به دختران جوان و كم سن و سالى كه تازه مىخواهند ازدواج كنند. در چنين موردى، براى اين كه دختر بىتجربه و خوشباور، فريب زمزمه محبت و عشق مردان شكارچى و شهوتپرست را نخورند، كرامت انسانى آنها آسيبى نبيند و اصل همسان گزينى رعايت گردد، مشورت با پدر و پدربزرگ و يارى رسانى آنها با تأكيد بيشتر،80 رنگ قانونى به خود گرفته است.
بسيارى از مفسّران،81 آيه زير را بازگو كننده دخالت قانونى پدران در امر ازدواج دختران، مىدانند:
]در طلاق پيش از آميزش، نصف مهر زنان بدانها داده مىشود[ «مگر اين كه آنها آن را ببخشند يا آن كس كه گره ازدواج به دست اوست، آن را ببخشد».
2. پاس استقلال خانواده
«وقتى دو شريك زندگى به قصد تشكيل خانواده به هم ملحق مىشوند، اين آغاز رسمى يك واحد جديد خانواده است. اما بين شروع رسمى يك خانواده و خلق يك واحد زنده، مراحل بسيارى وجود دارد».82
اظهارنظر فوق، با دقت و واقعبينى قابل قبولى همراه است و در حوزه تفكر دينى، در بخش تشكيل خانواده، نيز زمينه پذيرش دارد و قابل تأييد مىنمايد.
از منظر دين، با ازدواج رسمى - به رغم تحقق آن با دقت و دلمشغولى عميق دختر و پسر جوان و تعدادى از اعضاى فاميل آن دو، نسبت به رعايت اصل همسان گزينىِ پيشنهادىِ قرآن - تنها بخشى از زمينهسازىهاى لازم جهت تضمين بهداشت روانى، در محيط زندگى خانواده هستهاى، فراهم مىگردد، فاصله باقىمانده تا تشكيل زندگى آرمانى را خود عروس و داماد در سايه حمايت خويشاوندان با دقتها و تلاشهاى ايثارگرايانه خود، بايد بپيمايند.
در روايت نبوى آمده است:
«من تزوّج فقد احرز نصف دينه فليتّق اللَّه فى نصف الباقى»83
«هر كسى ازدواج كند به نگهدارى نصف دينش موفّق شده است پس در رابطه با نصف باقيمانده خداترسى پيشه كند.»
در نخستين روزهاى زندگى زناشويى، نسيم آرامش روح، دوستى و دلسوزى، واحد خانواده تازه شكل گرفته را، نوازش مىدهد، ولى گسترش و ريشهدارى اين سه حالت روحى در آن، به گونهاى كه تجليگاه نشانه حضور خداوند، به حساب آيد و تربيتيافتگان در آن، اين سه موهبت را با خود به جامعه منتقل كنند، به آگاهى، تصميمگيرى و رفتارزن و شوهر و خويشاوندان آن دو، بستگى دارد.
«و از نشانههاى او اين است كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد و در ميانتان دوستى و دلسوزى قرار داد. در اين، نشانههايى است براى گروه انديشهورز».
مخاطب ضمير جمع مذكر (لكم) كه در اين بخش از سوره چند بار تكرار شده است، برمبناى «تغليب»، عموميت دارد و شامل زنها نيز مىشود، با اين بار معنايى كه زن و مرد به صورت متقابل آرامش را همچونان مودت و رحمت به همديگر هديه مىدهد و هر كدام براى ديگرى تكيهگاه كارآمد و اطمينانى به حساب مىآيد، مبادله پيوسته، مكرر و دائمى آرامش، دوستى و دلسوزى، تحكيم فزاينده روابط بين آنها را در پى دارد.
پيشنهاد بايسته دين و تحليل روانشناختى خانواده، براى تحقق هر چه بيشتر و بهتر ايده فوق، اين است كه زن و مرد به مطالعه گرايشها و تقاضاهاى ويژه همديگر، همت گمارند. آگاهى در اين رابطه سبب مىشود كه در موارد مشاهده رفتار به ظاهر خلاف انتظار، به جاى سوءتفاهم، صميميت افزايش يابد.
از باب نمونه زن دنبال خصوصى شدن است، همه چيز را براى خانواده و خانه مىخواهد،84 براساس اين تمايل، مرد بايد سر ساعت بعداز انجام كار روزانه، به خانه برگردد، ولى مرد براساس غريزه تأمين خانواده،85 اگر كار اضافى پيدا شود بىدرنگ مىپذيرد، هر چند به مراجعه ديروقت به خانه منجر گردد. برپايه اين دو كشش غريزى موقع ورود به خانه، مرد با اتهام بىتفاوتى از سوى زن، روبهرو مىگردد، كه وى را وادار مىكند تا همسرش را متهم به ناسپاسى كند!
نمونه ديگر اين است كه مرد با سكوت در خلوت از خستگى86 بيرون مىآيدو زن با درميان گذاشتن آن، با كسى كه درك كند،87 اين دو خواسته زن و مرد، ناآگاه را به رويارويى منفى وامىدارد.88
در نمونههاى فوق، آشنايى مرد با ويژگيهاى روحى زن و برعكس، به آن دو فرمان بردبارى و توجه به فداكارى مىدهد. بردبارى و توجه هر يك به فداكارى طرف مقابل، آرامش روحى را به او هديه مىكند.
دين ضمن توصيه به بردبارى زن و مرد در مقابل رفتار همديگر، مرد را كه عنوان «قيّم» و نگهبان دارد، مسئول اصلى بهسازى روابط خانوادگى مىشناسد، قرآن هجده بار او را مخاطب قرار داده مىگويد:
«و عاشروهن بالمعروف» (نساء /19)
«زندگىتان را با زنان براساس معروف سامان دهيد.»
يعنى رفتارتان با طبع و درك زن )اگر با شرع و مروت، سازگارى دارد( همخوانى داشته باشد.89
ابن عباس ذيل آيه: «وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِى عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ...» (بقره /228) در رابطه با «درجه» اى كه براى مرد اثبات شده، مىگويد:
«مقصود اين است كه مرد بخشى از حقوق خود را ببخشد ولى تمام حقوق همسرش را رعايت نمايد، زيرا خداوند، اول فرموده زن و مرد حقوق همانند دارند و سپس مردان را دعوت نموده كه فضيلت خود را با چشمپوشى از بعضى حقوق خود، بر زنان اثبات كند.»90
برخى از مفسّران، بر همين مبنا، حتى خوشرويى و خوشزبانى را نيز از مصاديق معروف قلمداد نمودهاند.91
بر اين اساس كليد سلامت خانواده در دست مرد است، علاقه و محبت اصيل و پايدار زن همان است كه به صورت واكنش علاقه و احترام مرد، به وجود مىآيد.92 مرد هر اندازه موجبات آرامش و آسودگى خاطر همسر خود را فراهم كند، غيرمستقيم، به همان ميزان به سعادت خود، خدمت كرده است و كانون خانواده خود را، رونق بخشيده است.93 زمانى كه زن احساس كند مورد توجّه و احترام است، ارضا شده همچنان به ايثار خود ادامه مىدهد.94
با درك متقابل زن و مرد از همديگر و مسئوليتپذيرى بيشتر مرد، الگوى پيشنهادى روانشناسان در رابطه با خانواده درمانى، تحقق پيدامى كند كه براساس آن «زن و شوهر بايد الگوهايى به وجود آورند كه در آن هر كدام، عملكرد ديگرى را در بسيارى زمينهها حمايت كند، بايد الگوى تكميلى به وجود آورند كه به هر يك از آنها، اين امكان را بدهد كه تسليم شود، بىآن كه احساس كند تسليم شده است. هم زن و هم شوهر بايد بخشى از مجزا بودن خود را براى كسب تعلق از دست بدهند. پافشارى زن و شوهر در حفظ حقوق مستقل خود ممكن است زير بار «بهم وابستگى» رفتن را در يك رابطه قرينه مختل كند.»95
بهم وابستگى كه الگوى قرآن، پديد مىآورد، بهمتنيدگى نهايت مستحكمى است كه تعبير لباس بودن هر كدام از زن و مرد براى ديگرى، بدان اشاره دارد، يعنى هر كدام مانع آشكار شدن معايب ديگرى است، هر كدام ديگرى را زيبا جلوه مىدهد و هر كدام آسايش ديگرى را تأمين مىكند و مانع آسيب به او مىشود.
تعبير قرآن مىتواند شكل كاملتر «خط و مرزبندى ذهنى باشد» كه روانشناسان در حوزه خانواده درمانى، تأكيد بر ضرورت آن دارند. اين حدود ذهنى كه زندگى زن و شوهر را از زندگى دو خانواده اصلى جدا مىسازد، نه سفت باشد كه سبب انزواى آن دو شود و نه سست كه به خويشاوندان اجازه نفوذ و دخالت در عملكرد آن دو را بدهد.96 خويشاوندان بايد اين انفصال را97 پذيرفته، مورد حمايت قرار دهند و گرنه واحد خانواده در معرض تهديد قرار مىگيرد.98
براساس تعبير قرآن، هر يك از زن و شوهر، جسم و جان ديگرى و سبب زيبا و خوشايند جلوهگر شدن او به حساب مىآيد. بهم وابستگى با اين ويژگى، هم حافظ استقلال خانواده است و هم صميميت رابطه آن را با خويشاوندان تأمين مىكند. چنين زن و شوهرى، سعادتشان را مستند به خانواده همديگر مىدانند و خانوادههاى اصلى نيز، خودشان را ممنون آن دو مىشناسند.
در روايتى آمده است:
«الآباء ثلاثة اب زوّجك و اب ولّدك و اب علّمك».99
«پدران سه تا هستند: پدرى كه به تو همسر داده، پدرى كه تو را به دنيا آورده و پدرى كه به تو دانش آموخته است.»
وقتى شوهر خواهر، يا شوهر دختر امام سجادعليه السلام، بر آن حضرت وارد مىشد، او را روى عبايش مىنشاند و مىفرمود: «مرحبا بمن كفى المؤنة و ستر العورة»100.
«خوش آمد مىگويم به كسى كه بخشى از مؤنه زندگيم را تقبّل كرده و ناموسم را پوشانده است.»
حمايت خويشاوندان، از خانوادهاى هستهاى، مصاديق مختلف دارد و بهترين آنها توصيه به درك متقابل و پوشش بودن براى همديگر، است كه اعتراف و تأكيد بر استقلال آن نيز شمرده مىشود، تا بدينوسيله از خطر دريدگى در لباس زندگى زناشويى و درز معايبى، از آن به بيرون، پيشگيرى به عمل آيد.
معمولاً وابستگى شديد به خانوادههاى اصلى و ناآشنايى با راز و رمز ايجاد محوطه خانوادگى و پذيرفته نشدن حيات زناشويى، نزد خويشاوندان، زمينهساز جهيدن اسرار زناشويى، به بيرون از حريم آن، مىشود و تمايلات غريزى مادر شوهر و مادرزن را شعلهور مىسازد كه اولى به قصد براى خود نگهداشتن پسرش، با عروس كه او نيز چنين هدفى101 را پيگير است، به طور طبيعى سر ستيز دارد و دومى در پى ساختن داماد ايدهآلش مىباشد. واويلاى اين دو مادر، ممكن است، دو فاميل را به صفآرايى دعوت كند، حمايتهاى جانبدارانهاى را راهاندازى نمايد و بهمتنيدگى زناشويى را به نابودى كشاند!
مطالعات آسيبشناختى خانواده وجود چنين فرايند را در پهنه تعامل خويشاوندان و خانوادهها تأييد مىكند. براساس آمار داده شده در ايران، 27% زنان و مردان متقاضى طلاق عامل اقدامشان را، دخالت بيجاى خويشاوندان و آشنايان اعلام نمودهاند كه از نظر فراوانى، در رتبه دوم قرار دارد.102
3. رسالت درمان خانواده
خانواده يك سيستم باز و ملزم به برون سازى و انسگيرى با دو خانواده اصلى، خويشاوندان و جامعه است. با اين ويژگى كه موفقيت خود را، در گرو بهم وابستگى درونى متعادل مىداند. اين بهم وابستگى بر دو تكيه گاه حقوقى و اخلاقى استوار مىباشد. رعايت حقوق متقابل زن و شوهر و تعامل اخلاقى آن دو كه نماد دلسوزى و مهربانى است، وقتى تحقق مىيابد كه نوعى خودسازى در حوزه روابط زناشويى هميشه مطرح باشد و فلسفه بهمتنيدگى بايسته، در خانواده را يادآورى كند و گرنه دنياى بيرون، آسيبهاى خود را از كانال برونگرايى اعضاى خانواده، به درون آن گسيل مىدارد و روابط بين زن و شوهر را به تهديد مىگيرد. زمانى كه در بيرون فعاليتهاى سازمان يافتهاى مثل نهضت برابرى زن و مرد، اصالت مدپرستى، رقابت در مصرف و رواج سكس، جريان داشته باشد، وسوسه تعارض با شدت بيشتر، به سراغ شوهر و خانم مىرود و زمينه تخاصم و احياناً روانپريشى را فراهم مىآورد.
قرآن با واقعبينى ويژه خود،آسيبپذيرى خانواده را با گونههاى مختلفش پيشبينى كرده و براى كنترل و درمان به موقع آن راهكارى ارائه داده است كه با خانواده درمانى جديد، تفاوت اساسى دارد.
طبق نظريه «خانواده درمانى» جديد، درمانگر، وقتى به سراغ خانواده مىرود كه آسيب و اختلال روانى در يك عضو يا دو عضو و يا... ، به عنوان مرض و عارضه پابرجا، جلب توجه كند. باور درمانگر اين است كه فرد در چارچوب محيط اجتماعىاش در نظر گرفته شود. فرد نمىتواند جدا از ساير اعضاى خانواده باشد. پس بايد ساخت گروه خانواده تغيير كند تا اعضاى آن هم تغيير كند.103 خانواده درمانگر، به گونه مردمشناس بايد به فرهنگى كه با آن كارمى كند ملحق شود و در داخل سيستم خانواده، فشار آن را تجربه كند و برخلاف مردمشناس كه به شناخت بسنده دارد، بايد آن فرهنگ را تغيير دهد. وارد سيستم خانواده شدن يعنى شبيه شدن با اعضاى خانواده و تقليد كردن از آنها، كار دشوارى است ولى بدون اين نوع برونسازى، درمانگر نمىتواند، موفق به بازسازى خانواده شود.104
نظريه خانواده درمانى قرآن با واگذارى مسؤوليت درمان به اعضاى خانواده و خويشاوندان، از اقدام زودهنگام و پيش از ريشهدار شدن آسيب، حمايت مىكند. به همين دليل از واژه «خوف نشوز» استفاده مىكند كه اشاره دارد به آغاز نمايش علائم هنجارشكنى توسط زن، شوهر يا هر دو.
به تعبير ديگر، قرآن از اين ايده حمايت مىكند كه اسرار خانواده نبايد به بيرون از خانواده درز كند. در جامعه تنها بعض اعضاى خويشاوندان مىتواند در بعض شرايط، در جريان مشكلات خانواده به صورت تفصيلى قرار بگيرند و آن، زمانى است كه زن و شوهر هر دو روابطشان را گلآلود ببينند.
مرد و زن هر دو موظف است كه همديگر را زير ذرهبين قرار دهد. هر گاه نشانههاى انگيزه آسيبزنى به روابط زناشويى را، در رفتار همديگر مشاهده كرد، بى درنگ دست به كار شده، از توسعه و رشد آن جلوگيرى نمايد.
بدين ترتيب در نظريه قرآن مشكل ورود درمانگر در سيستم خانواده و خود را عضو آن قلمداد كردن، به گونهاى كه ساير اعضا بپذيرند، وجود ندارد؛ چه آن كه درمانگر از پيش در خانواده يا خويشاوندان عضويت حقيقى دارد، و مىتواند زودهنگام متوجه آسيب شده و آهنگ درمان كند.
قرآن در رابطه با نقش و راهكارهاى مورد استفاده زن و مرد در امر خانواده درمانى و كنترل اختلال رؤيت شده در خانواده، مىگويد:
«اگر زنى از شوى خويش بيم سركشى و رويگردانى داشته باشد، مانعى ندارد با هم صلح كنند و صلح بهتر است».
كارآمدترين سرفصل نظريه خانواده درمانى، در قرآن، درمان خانواده توسط خويشاوندان است كه ابنعربى از آن به عنوان يكى از اصول قرآنى ياد مىكند كه بنيان شريعت را تشكيل مىدهد و با اظهار تأسف از اين كه در عصر وى در تمام شهرهاى كشورش، اثرى از اجراى اين طرح قرآنى به چشم نمىآيد مىگويد:
«وقتى كه تمام قضات را به اجرا و احياى اين اصل، فراخواندم، جز يك قاضى، كسى جواب مثبت ندادند».105
رشيد رضا نيز با سوگمندى، مىگويد:
«در حالى كه فساد در خانوادهها، در حال گسترش است و از والدين به بچهها سرايت مىكند كسى وجود ندارد كه به اين سفارش گرانمايه، به عنوان واجب يا مستحب عمل كند.»106
قرآن نقش درمانگرى را وقتى به خويشاوندان واگذار مىكند كه روابط زناشويى از سوى زن و شوهر، به تهديد گرفته شود و نشانههاى حقكشى در رفتار هر دو به چشم آيد. در چنين شرايطى قرآن مىگويد:
«اگر از ناسازگارى ميان زن و مرد بيم داشتيد، داورى از خويشاوندان شوهر و داورى از خويشاوندان زن، برانگيزيد، اگر آن دو طالب اصلاح باشند، خداوند ميانشان سازگارى پديد مىآورد. همانا خداوند دانا و آگاه است.»
مفسّران و فقيهان، پرسشهايى از اين دست را در رابطه با آيه، مهم ديده و طرح كردهاند كه چه كسى مخاطب آيه است؛ و كسى كه برانگيخته مىشود داور است يا وكيل؟، دو نفرى كه براى حل مشكل خانواده تعيين مىگردند، مىتوانند تصميم بر طلاق و جدايى زن و شوهر بگيرند، يا نه؟، جز خويشاوندان كس ديگرى اجازه دارد كه به ايفاى چنين نقشى همت گمارد يا نه؟
در كنار ديدگاههايى كه خود زن و مرد، فرمانروايان و مؤمنين را مسئول مىشناسد، برخى اين احتمال را نيز مطرح مىكند كه مخاطب آيه خويشاوندان دو طرف است.107 اين احتمال طرفدار چندان جدى ندارد ولى با ظاهر قرآن، قضاوت عقل و سنت سازگارى بيشتر، نشان مىدهد، زيرا براساس بيان صريح قرآن، كار خانواده درمانى، بايد توسط خويشاوندان، صورت گيرد. واگذارى يا مشروط كردن، اين كار، به دستور حكومت، دليلى ندارد، مخصوصاً با توجّه به اين واقعيتها كه خويشاوندان به صورت طبيعى در جريان مشكل قرار مىگيرند و انگيزه ذاتى براى اقدام و زمينه عاطفى براى اجرا هم دارند.
سرشت دين و بناى زن و مرد بر افشا نشدن اسرار خانواده است و دولتى شدن اين نوع تنشزدايى به معناى بازارى شدن ماجراى درون خانوادگى مىباشد. بسيارى از اوقات خانواده و خويشاوندانش، در سايه حكومت طاغوتمنش يا كافر، زندگى مىكنند كه دين مراجعه و دادخواهى از آن را، ناروا مىداند. گستردگى آشفتگى خانوادگى در اين سطح، به قدرى وسعت دارد كه در حوصله حكومت نمىگنجد.
در روايتى كه تمام مفسّران و فقها، به نقل آن پرداختهاند، نيزهمراهان زن و مرد كه يقيناً خويشاوندان ايشان بودهاند مسئول تعيين داور شناخته شده است و نه خود علىعليه السلام:
«انه جاءه رجل و امرأة و مع كل واحد منهما فئام من الناس - فقال علام شأن هذين؟ قالوا وقع بينهما شقاق قال علىعليه السلام فابعثوا حكماً من اهله و حكماً من اهلها ثمّ قال للحكمين تدريان ما عليكما! أن رأيتما ان تجمعا جمعتما و ان رايتما ان تفرقا فرقتما فقالت المرأة - رضيت بكتاب اللَّه بما علىّ فيه ولى. قال الرجل اما الفرقة فلا. قال علىعليه السلام كذبت و اللَّه حتى تقر بمثل ما اقرت به»108.
«زن و مردى - كه هر كدام را جمعى از مردم همراهى مىكردند - به امام علىعليه السلام مراجعه كردند. امامعليه السلام فرمود: «اين دو را چه ماجرايى است؟ گفتند: بين آنها، ناسازگارى پديد آمده است! امام فرمود: از خويشاوندان هر كدام داورى را برگزينيد. سپس به دو داور فرمود: مىدانيد چه مسؤوليتى داريد؟ اگر نظرتان اين بود كه آنها را هم بمانند، حكم به با هم ماندن آنها مىكنيد و اگر نظرتان بر اين قرار گرفت كه از هم جدا شوند، حكم به جدايى آنها مىكنيد. پس زن گفت راضى هستم به حكم كتاب خدا! چه بر ضررم باشد و چه بر نفعم! مرد گفت: به جدايى رضايت نمىدهم؟ امام فرمود: به خدا سوگند، تن دادنت، به داورى، دروغين است، مگر اين كه اقرار كنى به گونهاى كه زن اقرار كرد.»
قسمت پايانى روايت از صلاحيت و اختيارات گسترده داوران پرده برمىدارد (و گويا اين نكته را مورد تأكيد قرار مىدهد كه تعيين پيششرط در حقيقت دعوت به طرفدارى از يك طرف دعوا مىباشد كه يادآورى عادلانه سازگارى ندارد) و گرنه همانگونه كه تلقى وكالت از آيه، مخالف نص آن مىباشد109، انتخاب گزينه طلاق - با استناد به آيه - توسط داوران نيز مخالف صراحت قرآن است كه تأكيد بر آسيبزدايى و كارآمدى قطعى اين گونه از خانواده درمانى دارد. بنابراين اگر درمانى صورت نمىگيرد، راز آن را بايد در ناكارآمدى و ناتوانى درمانگر، جستجو كرد و دنبال داور ديگرى بود، به همين دليل، شهيد ثانى مىگويد:
«شايسته داوران است كه در تلاششان، خلوص نيت و قصد اصلاح داشته باشند. پس كسى كه در تلاش شايستهاش، حسن نيت دارد، خداوند تلاشش را نيكو قرار مىدهد و اين سبب تحقق خواسته او مىگردد، چنان كه قرآن بدان اشاره دارد: «اگر دو داور اراده اصلاح داشته باشند، خداوند، وفاق بين زوجين را مقدر مىكند». مفهوم شرط اين است كه ناكامى داوران و تداوم ناسازگارى بين زن و شوهر، بازتاب دهنده فساد نيت دو داور است و اين كه آن دو با همدلى و توافق در پى اصلاح نبودهاند؛ بلكه در نيك يكى يا هر دو فساد وجود داشته، به همين دليل به مرادشان نرسيدهاند.»110
رشيد رضا نيز از آيه همين مطلب را مىفهمد و تأكيد مىكند كه براساس آيه، اگر اراده داوران درست باشد وفاق حتماً حاصل مىآيد. اين نشانه اهتمام خداوند نسبت به تحكيم نظام خانوادههاست. كه در مقابل سازگارى، از جدايى، يادى نمىكند، تا بدينوسيله بفهماند كه جدايى نبايد به وجود آيد.111
عادلانه بودن داورى، مورد تأكيد قرآن است. (نساء /58). در خصوص خانواده علاوه بر رعايت عدالت، احياى مجدد صميميت در محيط خانواده، نيز هدف داورى قلمداد شده است، بر اين اساس، شايستگى داور در اين باب، معنى خاص دارد. علاوه بر زمينههاى طبيعى از قبيل آشنايى بيشتر داوران با وضعيت درون خانوادگى، علاقمندى شديد آنها با بازگشت صلح و دوستى در خانواده، آرامش خاطر زن و شوهر در مقام بيان آنچه كه در ضميرشان دارند، از دوستى، كينه، اراده با هم ماندن، از هم جدا شدن و دلايل هر كدام كه بازگويى آنها با بيگانه، از نظر آنان، ناخوشايند مىباشد. فضايل اكتسابى همچونان: مهرورزى، مهارت قناعت دهى112 و صالح بودن،113 نيز جزء شرايط داورى داوران فاميلى، قلمداد شده است كه به روزرسانى آنها مستلزم آشنايى با روانشناسى خانواده و فن رواندرمانى خانواده خواهد بود.
روش كارى داوران در تفاسير و كتب فقهى اين گونه توضيح داده شده است كه هر كدام از دو داور، با خويشاوند خود، به تنهايى مىنشيند تا در جريان گفتنىها و تمايلات او قرار گيرد114 و ظالم و مظلوم را بشناسد، سپس دو داور، طى نشستى، عوامل ناسازگارى را در پرتو دانستنيها و شنيدنىهايى كه به دست آورده است، به مطالعه مىگيرند تا مقصر اصلى و راههاى درمان آشفتگى روابط زناشويى را، مشخص نمايند. در نهايت هر كدام به سراغ فاميل خود مىرود تا مسؤوليت و وظيفه او را در رابطه با پديده ناسازگارى و درمان آن، به وى گوشزد كند.115
ولى ظاهر قرآن و چارجوب نهفته در آن، شمول دارد و تمام گونههاى آشفتگى خانوادگى و اقدامات و فعاليتهايى را كه در جهت بازگشت صميميت و بهم وابستگى به خانواده مؤثر است، در برمىگيرد. براساس اين معيار، نشستهاى مشترك و مركب از دو داور و اعضاى خانواده، اگر مفيد تشخيص داده شود، نيز مشروعيت و مطلوبيت پيدا مىكند و...
به هر حال فيصلههاى داوران، نافذ است. دستگاه قضايى حق ندارد، چيزى بر آن بيفزايد يا كم كند،116 شروط پيشنهادى آنها در صورت سازگارى با شرع، لازمالاجرا مىباشد.117 جلوگيرى از تخلف، با نظارت مشترك حاكم و خويشاوند، قابل تأمين است.
آخرين سخن
يارى رسانى به خانواده توسط خويشاوندان، با هر سه گونهاش، فعلاً در جامعه دينى وجود خارجى ندارد. ازدواجها رو به تصادفى شدن است و همسانگزينى دينى با كمك خويشاوندان رو به فراموشى پيش مىرود. پيوندهاى خويشاوندى، تنها زمينهساز حضور اعضاى فاميل در تالار عروسى براى صرف وليمه است. زندگى مشترك زناشويى با زورآزمايى و انگيزه چيره شدن، آغاز مىشود. آسيبهاى خانوادگى، زودهنگام به سراغ زن و شوهر مىآيد. نوزاد بينوا، در ميدان نبرد، چشم به جهان مىگشايد و زندگى را به تجربه مىگيرد. بسيارى از اين آشفتگيها ريشه در فراموشى طرح صله رحم و غفلت از احياى پيوند خويشاوندى دارد كه اينك علىرغم داشتن جايگاه والا در متن دين، فاقد دانش، آموزش و كارشناس مىباشد. بايد اذعان داشت كه «صلة الرحم تعمر الديار و تزيد فى الاعمار»، با صله رحم آبادانى و شادابى را مىشود به جامعه و خانواده برگرداند.
پی نوشتها:
1 - صدر، حسن، حقوق زن در اسلام و اروپا، تهران، چاپخانه بانك ملى، 81/ 1319.
2 - هانرى مندراس و ژرژ گورويچ، مبانى جامعهشناسى، ترجمه باقر پرهام، چاپ پنجم، تهران، انتشارات اميركبير، 228/ 1369.
3 - مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، الطبعة الثانية، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ه ، 119/43.
4 - اعزازى، شهلا، جامعهشناسى خانواده، چاپ اول، تهران، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، 10/ 1376.
5 - آنتونى گيدنز، جامعهشناسى، ترجمه منوچهر صبورى، چاپ چهاردهم، تهران، نشر نى، 426/ 1384.
6 - گرهارولنسكى و جين لنسكى، سير جوامع بشرى، ترجمه ناصر موفقيان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 467/1369. به نقل از: شرفالدين، حسين، تحليل اجتماعى صله رحم، چاپ اول، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 375/ 1378.
7 - حقوق زن در اسلام و اروپا، /155.
8 - جامعهشناسى خانواده، /27 و 28.
9 - همان، /96.
10 - همان، /111 - 105.
11 - ر.ك: سجادى، سيد ابراهيم، همگرايى و فروپاشى نهاد خانواده در نگاه قرآن، فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، شماره37-38، مشهد، دفترتبليغاتاسلامى، خراسان، 152-167/ 1383.
40 - ذكر بنى هاشم و بنى عبدالمطلب در روايات سبب نزول آيه انذار بازگوكننده دو مطلب مختلف نيست؛ زيرا عبدالمطلب تك فرزند هاشم بود. بنابراين بنى هاشم مصداقى جز بنى عبدالمطلّب ندارد. رجوع شود به: ابن الاثير، الكامل فى التاريخ، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، 549/1 1407.
41 - مجمع البيان، 206/4.
42 - لغتنامه دهخدا، جلد 8، واژه رحم.
43 - سالارى فر، محمد رضا، درآمدى بر نظام خانواده در اسلام، چاپ اول، قم، مركز نشر هاجر، 181/ 1385.
44 - الطوسى، محمد، المبسوط فى فقه الاماميه، المكتبة المرتضوية، 31/6 .
45 - ابن ادريس حلى، كتاب السرائر، چاپ دوم، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 332/3 1411.
46 - بحارالانوار، 197/71.
47 - همان، /92.
48 - همان، /94.
49 - همان.
50 - همان، /102.
51 - همان، /114.
52 - همان، 237/74.
53 - همان، 263/51.
54 - نهجالبلاغه، خطبه 23.
55 - جامعهشناسى تاريخى خانواده، /109 - 110.
56 - جعفرى، محمد تقى، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، چاپ اول،؛ تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 86/5 1359.
57 - همان، /87.
58 - نيشابورى، الحاكم، المستدرك على الصحيحين، بيروت، دارالمعرفة، 89/1.
59 - الترمذى، محمد، الجامع الكبير، چاپ دوم، بيروت، دارالغرب الاسلامى، 521/3 1998.
60 - ابن الخدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروين گنابادى، چاپ هفتم، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 242/1 1369.
61 - ر.ك: المراغى، احمد مصطفى، تفسير المراغى، چاپ دوم، بيروت، دار احياء التراث العربى، 45/10 - 12؛ مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، چاپ نوزدهم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 259/7 1376.
66 - پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «ما بنى فى الاسلام بناء احب الى اللَّه من التزويج»، بحارالانوار، 222/100.
67 - جهت مطالعه حالات روحى و غريزه جوانان اعم از زن و مرد مراجعه شود به: موريس دبس، بلوغ، ترجمه حسن صفارى، تهران، چاپخانه على اكبر علمى، 1328؛ سجادى، سيد ابراهيم، همگرايى و فروپاشى نهاد خانواده در نگاه قرآن، پژوهشهاى قرآنى، مشهد، 170/ 1383.
68 - مبانى جامعهشناسى، ترجمه باقر پرهام، /237.
69 - ساروخى، باقر، مقدمهاى بر جامعهشناسى خانواده، چاپ ششم، تهران، سروش، 1382، بخش دوم.
70 - وسائل الشيعه، 229/14.
71 - الهندى، على، كنزالعمال، چاپ پنجم، بيروت، مؤسسة الرسالة، 295/16 1405 و 296.
74 - مطهرى، مرتضى، نظام حقوق زن در اسلام، چاپ نهم، تهران، شركت افست، 222/ 1359.
75 - منتسكيو، روح القوانين، ترجمه على اكبر مهتدى، چاپ هشتم، تهران، انتشارات اميركبير، 634/ 1362 و 632.
76 - حقوق زن در اسلام و اروپا، /101.
77 - هرى. س.ترى يانديس، فرهنگ و رفتار اجتماعى، ترجمه نصرت فتى، چاپ اول، تهران، نشر رسانش، 216/ 1378.
78 - مأخذ مخاطبشناسى در آيه تفاسير زير مىباشد:
- الصادقى، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن، چاپ دوم، انتشارات فرهنگ اسلامى، 134/19 - 18 1406.
- البرسوى، اسماعيل، تفسير روح البيان، چاپ هفتم، بيروت، دار احياء التراث العربى، 146/6 1405.
- تفسير المراغى، 103/ 16 - 18.
79 - كنزالعمال، 290/16.
80 - نظام حقوق زن در اسلام، /73.
81 - زمخشرى ضمن اين كه خود، شش دليل اقامه مىكند بر اين كه مراد از آيه مورد بحث ولى و سرپرست دختر جوان و شوهرناكرده است، اين تلقى را ديدگاه مالك نيز معرفى مىكند. مرحوم طبرسى اين نظر را نظر جمعى از علماى شيعه و نظر شافعى مىداند: مراجعه شود به: تفسير كشاف، 463/1 و مجمعالبيان، 341/1.
82 - خانواده و خانواده درمانى، /46.
83 - بحارالانوار، 219/100.
84 - سجادى، ابراهيم، قواميت مردان بر زنان در خانواده، پژوهشهاى قرآنى، شماره 149/ 35-36.
107 - زيدان، عبدالكريم، المفصل فى احكام المرأة و البيت المسلم، چاپ سوم، بيروت، مؤسسة الرسالة، 417/8 1417؛ تفسير المراغى، 31/5؛ السيورى، مقداد، كنز العرفان فى فقه القرآن، چاپ اول، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 272/2 1380؛ القرطبى، محمد، الجامع لاحكام القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربى، 174/51 1405.
108 - الشافعى، محمد، الام، بيروت، دارالمعرفة، 195/5؛ العياشى، محمد، تفسير العياشى، چاپ اول، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1411 ه ، 267/1؛ تفسير الكشاف، 73/2.
109 - ابن القيم الجوزيه، زاد المعاد فى هدى خير العباد، چاپ بيست و هفتم، بيروت، مؤسسة الرسالة، 190/5 1415.
110 - عاملى، زين الدين (شهيد ثانى)، مسالك الافهام، چاپ اول، قم، مؤسسة المعارف الاسلامية، 369/8 1416.
111 - تفسير المنار، 79/5.
112 - تفسير الكشّاف، 72/2.
113 - ابن كثير، اسماعيل، تفسير القرآن العظيم، چاپ سوم، بيروت، دارالمعرفة، 505/1 1409.
114 - مسالك الافهام، 369/8.
115 - المفصل فى احكام المرأة و البيت المسلم، 424/8.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن