تحقیق دانشجویی - 599

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

زندگی نامه خواجه حافظ شيرازي

بازديد: 359

 

تحقیق رایگان

زندگی نامه خواجه حافظ شيرازي

 

استاد :

 

دانشجو:

 

خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازي فرزند بهاء الدين مشهورترين شاعر عارف ايراني كه در قرن هشتم هجري (چهاردهم ميلادي) ميزيسته و يكي از بزرگترين شاعران ايران است كه معروف جهان شده اند.

درباب اين استاد فناناپذير و بي نظير كه او را لسان الغيب و ترجمان الاسرار لقب داده اند اشارتهايي در بسياري از كتابها مانند تذكره الشعراء دولتشاه سمرقندي كه بعد از فوت اوست تا مجمع الفصحا و رياض العارفين تاليف رضاقلي خان هدايت همه مشتمل بر نام و شرح مختصري از حالات وي ميباشد. و ليكن هيچيك از آنها مطالب مفصلي كه جزئيات احوال او را نشان بدهد ندارند. تنها اثر از معاصران حافظ كه مورد توجه و اهميت قرار گرفته مقدمه ايست كه يكي از دوستان حافظ كه جامع اشعار او بوده، موسوم به محمد گلندام، نوشته، وي در آنجا پس از اطناب كلام در ذكر صفات شريفه و محبوبين او نزد خاص و عام و شهرت جهانگيري كه حتي در زمان حيات حاصل كرده و قوافل سخنهاي دلپذيرش از فارس نه تنها بخراسان و آذربايجان بلكه به عراقين و هندوستان رفته چنين مي نويسد:

«اما بواسطه محافظت درس قرآن و ملازمت شغل سلطان و بحث كشاف و مصباح و مطالعة مطالع و مفتاح و تحصيل قوانين ادب، و تحقيق دو اوين عرب، بجمع اشتات غزليات نپرداخت و به تدوين و اثبات ابيات مشغول نشد و مسود اين اوراق اقل انام محمد گلندام عفي الله عنه ماسبق در درس گاه دين پناه مولانا و سيدنا استاد ابوالبشر قوام المله والدين عبدالله اعلي الله درجاته بكرات و مرات كه بمذاكره رفتي در اثنا محاوره گفتي كه اين فرائد فوايد را همه در يك عقد مي بايد كشيد و اين غرر درر را يك سلك
مي بايد پيوست، تا قلاده جيد وجود اهل زمان و تميمه و شاح عروسان دوران گردد. و آن جناب حوالت رفع و ترفيع اين بنابر نادرستي روزگار كردي و به عذر اهل عصر عذر آوردي تا در تاريخ سنه احدي و تسعين و سبعمائه (791 هجري) وديعت حيات به موكلان قضا و قدر سپرد.»

اطلاع دقيقي از خانواده حافظ در دست نيست. جد حافظ را شيخ غياث الدين و پدر وي را بعضي بهاء الدين و از اهل كوپاي اصفهان و برخي كمال الدين و از مردم تويسركان نوشته اند. در شغل پدر و اجداد او نيز اختلاف است: رياض العارفين آنان را از علما و فضلا مي داند و تذكرة ميخانه نويسد: شغل پدر او تجارت و صاحب ثروت و مكنت بود. جد حافظ يا پدر وي از مسقط الرأس خود در زمان اتابكان فارس عازم شيراز شد و در آن شهر توطن گزيد. مادر او بگفته عبدالنبي مولف ميخانه از مردم كازرون بود ودر محلة دروازه كازرون شيراز خانه و مسكن داشته. پس از وفات پدر خواجه سه پسر از او بجا ماند كه كوچكترين آنان محمد بود. برادران مدتي باهم زيستند و سپس جدا شدند و فقر و مسكنت بر ايشان مستولي گشت. از دو برادر يكي را حافظ خود بنام «خواجه خليل عادل» مي خواند و شايد «خليل الدين عادل» نام داشته است. حافظ ماده تاريخ ذيل را بياد او گفته:

برادر خواجه عادل طالب مثواه

 

پس از پنجاه و نه سال حياتش

بسوي روضة رضوان سفر كرد

 

خدا راضي ز افعال و صفاتش

خليل عادلش پيوسته برخوان

 

وز آنجا فهم كن سال وفاتش

چون شماره «خليل عادل» بحساب جمل 775 است كه تاريخ وفات اوست و عمر او نيز به تصريح قطعة فوق 59 سال بوده پس تاريخ توليد وي بسال 716 است. حافظ اين قطعه را نيز گويا در مرگ برادر ديگر خود كه در جواني فوت كرده بود، گفته است:

دريغا خلعت حسن جواني
 

 

گرش بودي طراز جاوداني

دريغا حسرتا دردا كزين جوي
 

 

نخواهد رفت آب زندگاني

همي بايد بريد از خويش و پيوند

 

چنين رفته است حكم آسماني

و كل اخ يفارقه اخوه

 

لعمر ابيك الا الفرقدان

در دائره المعارف بريتانيا آمده: تاريخ فرشته پس از دو قرن فقط در يك جا از خواهر حافظ و اطفال او بدون ذكر اسامي آنان ياد كرده است (تاريخ فرشته چاپ جان بريگس بمبئي 1831 ج 1 ص 77). اكثر نويسندگان بطور قطع و برخي ظاهراً مولد او را شيراز دانسته اند. ملاعبدالنبي فخر زماني قزويني در تذكرة ميخانه در باب حافظ مي نويسد: «والده اش كازروني و در محلة شيادان شيراز خانه و سكني داشته اند». برخي از نويسندگان مسكن او را در محلة شيادان شيراز نوشته اند اين محله با محلة مورستان از زمان كريم خان زند، يك كوي گشته و مجاور درب شاهزاده قرار دارد. در باب تاريخ تولد خواجه اختلاف است. دائره المعارف بريتانيا مي نويسد: «تاريخ دقيق تولد وي نامعلو ماست ولي بطور قطع مواد او پيش از 700 هجري (1320 ميلادي) نبوده است» و غالباً تولد او را بالقطع واليقين در اوايل قرن هشتم هجري (چهاردهم ميلادي) دانسته اند. دايره المعارف فرانسه تولد او را در ربع اول قرن هشتم هجري نوشته. فرصت عمر حافظ را چهل و شش سال دانسته و چون تاريخ وفات او 791 يا 792 است بنابراين قول، مولد وي به سال 745 يا 746 باشد. مولف تذكره ميخانه عمر حافظ را 65 سال گفته بنابراين تولد او در سال 726 اتفاق افتاده است. هيچيك از دو قول اخير صحيح نيست زيرا قديمترين شعر حافظ كه ميتوان تاريخي براي آن تعيين كرد ، اين قطعه است:

خسروا دادگرا شيردلا بحر كفار

 

اي جلال تو بانواع هنر ارزاني

همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد

 

صيت مسعودي و آوازة شه سلطاني
 

گفته باشد مگرت ملهم غيب احوالم

 

اين كه شد روز سفيدم چو شب ظلماني

در سه سال آنچه بيندوختم از شاه و وزير

 

همه بربود بيكدم فلك چوگاني

دوش در خواب چنان ديد خيالم كه سحر

 

گذر افتاد بر اصطبل شهم پنهاني




بسته برآخور او استر من جو مي خورد

 

توبره افشاند بمن، گفت : مرا مي داني؟

هيچ تعبير نميدانمش اين خواب كه چيست

 

تو بفرماي كه در فهم نداري ثاني

          و ممدوح اين قطعه جلال الدين مسعود شاه ابن شرف الدين محمودشاه اينجو برادر مهتر شيخ ابواسحاق اينجوست كه در بغداد به امر شيخ حسن بزرگ پناهنده شده بود و مورد نوازش او واقع گشته با سلطان بخت دختر دمشق خواجه و خواهر دلشاد خاتون (بيوه ابوسعيد كه درين وقت زن اميرشيخ حسن ايلكاني بود) ازدواج كرد و در سال 743 به امر شيخ حسن باتفاق اميرياغي باستي پسر هشتم اميرچوپان، كه هر دو را متفقاً بحكومت فارس معين كرده بود از طرف لرستان عازم شيراز شد. غالب مردم شيراز با وجود غلبة شيخ ابواسحاق حكومت شيراز را حق برادر بزرگ او مسعود شاه مي دانستند و اين سبب شد كه طرفداران دو برادر اختلاف ايجاد شد ولي امير شيخ ابواسحاق نسبت به برادر مهتر تواضع داشت و برحسب اشارة او از شيراز خارج شده بطرف گرمسير شبانكاره رفت. خواجه حافظ قطعه فوق را درين هنگام گفته و از آن چنان برمي آيد كه يكي از كسان مسعود شاه استري از حافظ دزديده بود و خواجه بوسيلة اين قطعه بطور مطايبه بدو تذكره داده است، اما جلال الدين مسعود شاه اينجو بر اثر حسادت اميرياغي باستي در 19 رمضان سال 743 بدست او كشته شد. بنابراين با ملاحظه وفات خواجه در 791 يا 792 چنين برمي آيد كه او اين قطعه را لااقل 48 سال قبل از فوت خود گفته است.

دربارة طريقت حافظ گفتگو بسيار است. پيداست كه خواجه ديري در طلب و سرگردان بود:

دل چو پرگار بهرسو دوراني مي كرد

 

وندر آن دايره سرگشتة پابرجا بود.

و در وادي حيرت فرو رفت:

از هر طرف كه رفتم جز حيرتم نيفزود

 

زنهار ازين بيابان، وين راه بي نهايت.

و دانست:

اين راه را نهايت صورت كجا توان بست

 

كش صدهزار منزل بيش است در بدايت.

و چندان انتظار كشيد كه فرمود:

مردم ز انتظار و درين پرده راه نيستنيفزود

 

يا هست و پرده دار نشانم نمي دهد.

خواجه از سرگرداني ملول شد و دانست كه «بخود اهتمام نمودن» تنها باعث وصال نيست:

بسعي خود نتوان برد ره بگوهر مقصودنيست

 

خيال بود كه اين كار بي حواله برآيد.

و نيز:

مددي گر بچراغي نكند آتش طور

 

چارة تيره شب وادي ايمن چكنم؟

كجاست اهل دلي تا كند دلالت خير

 

كه ما به دوست نبرديم ره به هيچ. طريق.

در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود

 

از گوشه اي برون آي اي كوكب هدايت.

جامي در نفحات الانس آرد: «هر چند معلوم نيست كه وي به يكي از اهل تصوف نسبت ارادت كرده باشد اما سخنانش چنان با مشرب اين طايفه واقع شده است كه هيچ كس را اين اتفاق نيفتاده» و اميرشيرعلي لودي در مرآة الخيال همين مطلب را آورده است. هدايت در رياض العارفين نوشته: «جامي در نفحات الانس اورده است كه حافظ پيري نداشته و همين امر در محضر يكي از عرفا مذكور شد فرمود كه : اگر بي پير چون حافظ توان شد كاش مولوي جامي هم پير نداشتي» . از اشعار حافظ چنين برمي آيد كه وي به پيري رسيده بود:

اي دليل ره گم گشته، خدا را مددي

 

كه غريب ار نبرد ره بدلالت برود.

اي آنكه ره به مشرب مقصود برده
 اي

 

زين بحر قطره اي به من خاكسار بخش.

تو دستگير شو اي خضر پي خجسته
 كه من

 

پياده مي روم و همرهمان سوارانند.

كار از تو مي رود مددي اي دليل راه

 

كانصاف ميدهيم ز راه او افتاده ايم.

و حتي از «پيرطريقت» ياد مي‌كند:

نصيحتي كنمت ياد گير و در عمل آر

 

كه اين حديث ز پير طريقتم ياد است.



حافظ مردي بود اديب، عالم به علوم ادبي و شرعي و مطلع از دقايق حكمت و حقايق عرفان، و بالاتر از همه اينها، استعداد خارق العاده فطري او به وي مجال تفكرات طولاني همراه با تخيلات بسيار باريك شاعرانه مي داد، و او جميع اين عطاياي رباني را با ذوق لطيف و كلام دلپذير استادانه خود درمي آميخت و از آن ميان شاهكارهاي بي بديل خود را به صورت غزلهاي عالي به وجود مي آورد، مطالعات حافظ- علاوه بر مواردي كه گفته ايم- در ادب فارسي و مخصوصا در ديوانهاي شاعران پارسي گوي، بسيار وسيع بود و او كمتر شاه بيت و شاه غزلي را در زبان فارسي بي جواب گذارده است. بهترين غزلهاي مولوي و كمال و سعدي و همام و اوحدي و خواجو و نظاير اين استادان بزرگ، و يا بهترين ابيات آنان مورد استقبال حافظ و جوابگويي او قرار گرفته، و در اين نبرد آزمايي طولاني هيچگاه وصمت شكست بر جبين اشعار آبدارش نشسته است. بدين ترتيب سخن حافظ از جانبي متضمن افكار عميق حكمي و عرفاني و از جانبي ديگر همراه با مضامين زيبا و باريك شاعرانه و عواطفي است كه گاه حدت بسيار دارد اما كلام او در همة موارد منتخب و مزين به انواع تزيينات مطبوع و شامل كلماتي است كه هر يك به حساب دقيق، انتخاب و به جاي خود گذارده شده، و پيش و پس كردن آنها ماية تباهي كلام خواهد شد. با اين تفصيل، سخن حافظ حاوي همه شرايطي است كه در كلام مولوي و سعدي و خسرو دهلوي و حسن دهلوي و سلمان و خواجو ملاحظه مي كنيم به اضافه نحوه خاص تفكر او. اين نكته را نبايد فراموش كرد كه عهد حافظ با آخرين مراحل تحول زبان فارسي و نيز واپسين مدارج تحولات فرهنگ اسلامي ايران مصادف بوده و از اين روي زبان و انديشة او در مقام مقايسه با استادان پيش از وي به ما نزديكتر و دلهاي ما با آنها مانوس تر است. اينستكه ما حافظ را خيلي زيادتر از شعراي خراسان و عراق درك مي كنيم و سخن او را به آساني بيشتري درمي يابيم و طبعاً بيشتر مي پسنديم بخصوص كه او علاوه بر همه اينها در سخنوري سحاري بي نظير است و شنونده را با آهنگ تركيبات لطيف و در همان حال           پرطنين خود مسحور مي‌كند و خواه و ناخواه به دنبال خويش مي كشاند. از اختصاصات كلام حافظ آنست كه او معاني دقيق عرفاني و حكمي و حاصل تخيلات لطيف و تفكرات دقيق خود را در موجزترين كلام و در عين حال در روشن ترين و صحيح ترين وجه بيان كرده است. به عبارت ديگر او در هر بيت و گاه در هر مصراعي نكته اي دقيق دارد كه از آن به مضمون تعبير مي كنيم. اين شيوه سخنوري البته در شعر فارسي تازه نبود، ولي حافظ تكميل كننده آنست، و توفيقي كه در اين راه براي او حاصل آمد باعث شد كه بعد از او شاعران در پيروي از شيوه وي در آفرينش نكته هاي دقيق و ايراد مضامين باريك و گنجانيدن آنها در موجزترين عبارات، كه از يك بيت و گاه از يك مصراع تجاوز نكند، مبالغه نمايند. و همين شيوه است كه رفته رفته به شيوه سبك معروف به هندي منجر گرديد. نكتة ديگري كه يادآوري آن هنگام بيان ويژگيهاي شعر حافظ بايسته است، توجه خاص اوست به ايراد صنايع مختلف لفظي و معنوي در ابيات خود، و اين توجه به اندازه ايست كه كمتر بيت از ابيات حافظ را ميتوان خالي از نقش و نگار صنايع يافت. منتهي وي به حدي در سخن نيرومند و در به كار گرفتن الفاظ توانا و در استفاده از صنعتها چيره دست است كه صنعت در سهولت سخن او اثري به جا نمي گذارد و به عبارت ديگر نقشهاي صنايع در پرتو الفاظ سهل و روان و بسيار استادانه او از جلوه باز مي ماند و ميدان را به سهولت و جزالت مي سپارد تا بدان جا كه خواننده دربادي امر متوجه مصنوع بودن سخن حافظ نميشود و اين حال در اشعار استادان بزرگ ديگري مانند فردوسي و سعدي نيز مشهود است.

به سال 742 هجري قمري بود كه شاه شيخ جمال الدين ابواسحاق اينجو، پسر محمود شاه با لياقت و قابليتي كه داشت پيرحسين و ملك اشرف چوپاني را از شيراز بيرون كرد و خود حكومت فارس را به دست گرفت و تا 754 هجري قمري آن ايالت را اداره نمود. ابواسحاق اهل عدل و داد بود و به عمران شيراز كوشيد و خود از ذوق ادبي بهره مند بود لاجرم حافظ را نيز گرامي شمرد و جانب او را عزيز داشت و از اولين امرايي است كه جلب نظر شاعر شيرازي را كرد و به تكرار ممدوح او واقع شد و شاعر او را به القاب «جمال چهره اسلام» «سپهر عام و حيا » و نظاير آن ستود. از مظفريان مخصوصا شاه شجاع پسر محمد (759- 786 هجري قمري) و شاه منصور (789- 795) آخرين حكمران اين سلسله ممدوح حافظ شدند جلال الدين شاه شجاع خود ذوق ادبي و قريحه شاعرانه داشت و در زمان او شيراز از فشار متعصبين خشك و خشن خلاصي يافت.

ديوان حافظ يك ديوان عرفاني است به علاوه جنبه فني شعر به عبارت ديگر ديوان حافظ عرفان است و به علاوه، هنر ديواني است كه از عرفان سرچشمه گرفته و به صورت شعر بر زبان سراينده جاري گشته است محور جهان بيني عرفاني «وحدت وجود» است.

مسئله ديگر وحدت تجلي است يعني اينكه جهان با يك تجلي حق بوجود آمده است. مسئله ديگر در جهان بيني عرفاني راز خلقت جهان است كه آنها خلقت تعبير نمي كنند تجلي تعبير مي‌كنند عشق است «جهان از عشق به وجود آمده است و با نيروي عشق باز مي گردد»

خلاصه روي هم رفته بهترين و كامل ترين مطالعات محققانه اي كه درباره حافظ بعمل آمده، همانا در كتاب شعر العجم است كه شبلي نعماني بزبان اردو نگاشته و در اين فصل كرارا از آن نقل كرده ايم تصور مي رود بهتر آنست كه بهر صورت از آنچه او گفته در باب تاريخ احوال آن شاعر خلاصه اي ترتيب دهيم كه شامل بعضي حقايق دربارة اوضاع و احوال او و مناسبات وي با معاصرينش نيز ميباشد و از اشعار او هم استنباط ميتوان كرد و نيزبه منابعي كه در تاريخ زندگاني او بزبان فارسي محل مراجعه آن مولف دانشمند بوده است اشاره كنيم. وي در ميان آنها مخصوصا اسامي اين كتب را ذكر مي‌كند: حبيب السير (رجوع به جز سوم ص 37 متن كتاب شود ) و تذكره ميخانه تاليف عبدالنبي فخرالزمان 1036 هجري- 1626 ميلادي كه در زمان سلطنت جهانگير تاليف شده و متأسفانه بدست نويسنده نرسيده است.

آنچه از حوادث زندگاني شخص او در دست است راجع به عشق او با دختركي به نام شاخ نبات نام گفته اند و اينكه عاقبت او را به عقد مزاوجت خود درآورد دليل استواري در دست نيست و نبايد توقع داشت كه اين گونه جزئيات امور زندگاني را تذكره نويسان ايران نوشته باشند زيرا ايشان راجع به مطالب داخلي شعرا هميشه بكلي سكوت پيشه كرده اند . با همه اين احوال محتمل است كه حافظ داراي عيال و فرزندان متعدد بوده و گمان مي رود كه درين غزل اشاره بوفات زوجه خود كرده باشد:

آن يار كزو خانه ما جاي پري بود

 

سر تا قدمش چون پري از عيب بري بود.

 

ليكن در همان غزل نيز هيچگونه تصريح واضحي به انيكه آنرا درباره همسر خود گفته است ندارد. اما راجع به فوت فرزند خود كه بخردسالي مرده است درا ين قطعه صريحا اشاره كرده است :

دلا ديدي كه آن فرزانه فرزند

 

چه ديد اندر خم اين طاق رنگين

بجاي لوح سيمين در كنارش

 

فلك بر سر نهادش لوح سنگين.

و نيز محتمل است كه قطعه ذيل اشاره به وفات پسر ديگرش باشد كه در آنجا ماده تاريخ وفات او را گفته است:

صباح جمعه بد و سادس ربيع نخست

 

كه از دلم رخ آن ماهروي شد زائل
.

بسال هفتصد و شصت و چهار از هجرتگ

 

چو آب گشت بمن حل حكايت مشكل

دريغ و درد و تاسف كجا دهد سودي

 

كنون كه عمر به بازيچه رفت بيحاصل

 

بموجب تذكرة خزانة عامره كه ميرغلامعلي آزاد در سال 1176 هجري (1762 ميلادي) در هندوستان تاليف كرده درشرح حال حافظ مي‌گويد كه وي را پسري بود موسوم به شاه نعمان كه به هندوستان آمد و در شهر برهان پور وفات يافت و در اسيرگره مدفون گشت.

مقامات علمي حافظ:

آما آنچه راجع به مقامات علمي حافظ ميتوان گفت يكي آنست كه مسلماً به شهادت اشعار ملمع وي كه به دو زبان عربي و فارسي گفته وي را در زبان عرب دستي توانا بوده است علاوه برآنچه كه جامع ديوان وي محمد گلندام بالصراحه بيان كرده كه وي را مطالعات و تحقيقات در علوم ادب و دواوين عرب بوده خود وي نيز گفته:

ز حافظان جهان كس چو بنده جمع نكرد

 

لطائف حكما با كتاب قرآني.

و نيز از اين شعر ثابت ميشود كه وي قرآن را حفظ داشته است:

نديدم خوشتر از شعر تو حافظ

 

بقرآني كه اندر سينه داري.

اختلاف حافظ با ديگر مديحه سرايان:

همچنان كه مولوي شبلي نعماني اشاره كرده است فرق مابين حافظ با غالب مديحه سرايان بزرگ مانند انوري و ظهير فاريابي و سلمان ساوجي و ديگران آنست كه وي هيچوقت وسايل خوار و فرومايه براي جلب مال و كسب معاش بكار نبرده و نه مانند آنان وقتي كه مدح مؤثر نمي افتاده به هجو سرايي مي پرداخته است. ديگر از خصوصيات حيات وي علاقه قلبي اوست به شيراز موطن وي كه هيچوقت از مدح آب ركناباد و گلگشت مصلي خسته نمي شد و در وصف آنها مي سرود:

بده ساقي مي باقي كه در جنت نخواهي يافت

 

كنار آب ركناباد و گلگشت مصلي را.

و نيز مي گفت:

فرق است ز آب خضر كه ظلمات جاي اوست

 

تا آب ما كه منبعش الله اكبر است.

 

هر چند اشعار حافظ سرودهايي است در وصف گل و بلبل و مي و معشوقه و غالباً از جمال ازلي كه تمام اشيا نيك و دلپذير عكسي از چهره اوست سخن گفته ولي گاهگاه از بزرگان و رجال و علما كه در ظل حمايت ايشان مي زيسته است نيز نام ميبرد از آن جمله اند : حاجي قوام الدين حسن، خواجه جلال الدين، شاه يحيي، نصرت الدين كه علاوه بر سلاطين سابق الذكر در اشعار او ياد شده اند. اگرچه وي در همه فنون شعر مانند مثنويات و مقطعات و قصايد و رباعيات آثاري از خود گذاشته ليكن در فني كه به مرتبه كمال رسيده است همانا غزل سرايي ميباشد. ديگران كه بعد از وي در اين رشته سخن گفته اند مانند صائب و سليم و عرفي همه برهاني قاطع بر نهايت كمال و برتري او هستند. از ميان كسانيكه به اين نكته اشاره كرده اند سرگور ازلي در كتاب «يادداشت هاي تاريخي در باب شعرا ايران» صفحه 23 از همه بهتر مي‌گويد: «سبك سخن وي روشن و متناسب و بي عيب است و مراتب كمال علم و بلوغ دانش او را نشان ميدهد كه چگونه بر باطن و حقايق اشيا مانند ظواهر امور بصيرت مغان «مرشد معنوي» ميباشد. براي خواننده انگليسي زبان كه بخواهد اين سبك تحقيقي را پيروي كند بايد به ترجمه انگليسي نثري كاملي كه ويلبرفورس كلارك از ديوان حافظ كرده است به انضمام حواشي فراوان و يك شرح مفصل جامع آن ، رجوع كند. در باب معنوي رمزي اصطلاحات و اشارات شعرا صوفي يا صوفي نماي ايران، كتاب نفيس و محشاي ترجمه گلشن راز شيخ شبستري طبع وينفلد و همچنين كتاب كوچك مرحوم پروفسور پالمر موسوم به عرفان در شرق دو كتاب نافع و سودمند است كه به هر دو مراجعه ميتوان كرد و براي دانستن اصل و مبادي و صفات عامه تصوف خواننده را حواله مي كنيم به فصل سيزدهم (صفحة 416) از جلد اول كتاب نويسنده موسوم به تاريخ ادبي ايران.

از مطالبي كه انحصاراً درباره ديوان حافظ قابل توجه است موضوع رواج تفأءّل بدانست. فال گرفتن از ديوان حافظ سنتي تازه نيست بلكه از ديرباز در ميان آشنايان بدين ديوان- از فارسي زبانان و غيرآنان- متداول بود. و چون در هر غزلي از آن ميتوان به هر تاويل و توجيه، بيتي و عبارتي را حسب حال تفأل كننده، يافت، بدين سبب گوينده ديوان را «لسان الغيب» لقب داده اند.

آرامگاه حافظ در باغ زيبايي در شيراز واقع شده است كه به حافظيه معروف است و اين مقبره را ابوالقاسم بابر تزيين كرده و در وقتي كه به سال 856 هجري (1452 ميلادي) به شيراز آمد، ساختن آن مقبره را به مولانا محمد معمائي رجوع فرمود رجوع به دولتشاه صفحه 308 شود. در ازمنه اخيره آن مقبره را كريم خان زند كه يكي از بهترين پادشاهان ايران بوده است مرمت كرده و بر زينت و جمال آن بيفزوده است و سنگي كه هم اكنون بر روي قبر حافظ قرار دارد به امر آن پادشان از يك پارچه مرمر بسيار زيبا تراشيده شده و در آنجا نصب كرده اند و بعضي ابيات اين غزل بر آن منقوش است.

مژدة وصل تو كو كز سر جان برخيزم

 

طاير قدسم و از دام جهان برخيزم الخ.

 

مردم شيراز حافظيه را بسيار حرمت مي دارند و هم آنان كه آشناي آن آستانند و هم رندان صاحبدل كه از اطراف جهان به شيراز مي آيند همه آنجا را زيارتگاه خود مي‌دانند، و قبر شاعر را عده بسياري از قبور ديگران كه در عالم خاك شرافت مصاحبت جسماني را با كالبد آن مرد روحاني آرزو كرده اند احاطه كرده است و مصداق بيت او صورت تحقق يافته كه مي فرمايد:

بر سر تربت ما چون گذري همت خواه

 

كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود.

 


منابع :

-         لغت نامه دهخدا جلد پنجم

-         زندگينامه شاعران ايراني «‌از رودكي تا امروز» از پروين شكيبا چاپ سوم 1379

-          شاعران بزرگ ايران پژوهش ونگارش عبدالرفيع حقيقت (رفيع) چاپ اول 1381

-          زندگينامه شاعران ايران (سرگذشتنامه)تاليف‌وگردآوري ليلا صوفي‌چاپ سوم 1379

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 05 آذر 1393 ساعت: 18:49 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق و مقاله در باره مولانا

بازديد: 405

 

 تحقیق رایگان

تحقیق و مقاله در باره مولانا

فهرست

 

مقدمه......................................................................................................................................................

ولادت......................................................................................................................................................

مولانا و شعر...........................................................................................................................................

مولانا و شب...........................................................................................................................................

مولانا و موسيقي و سماع....................................................................................................................

وصيت مولانا..........................................................................................................................................

منابع........................................................................................................................................................

 

 
 

 

 


مقدمه

تأثير نفس گرم و نفوذ كلام پرشور مولانا جلال‌الدين محمد مولوي عارف بي‌بديل سده هفتم هجري، چنان ژرف و گسترده است كه هنوز، با گذشت قرن‌ها از حيات جسماني اين شيخ شوريده، حيات روحاني‌اش آرام‌بخش ذهن و قلب و روح سالكان و عارفاني است كه جوياي حق و حقيقت‌اند و مي‌خواهند به كشف بايسته‌ها و شايسته‌هاي طريقت راه يابند؛ تا آنجا كه حتي مولوي شناسي نزد انسان سده بيست و يكم به شاخه‌اي مهم در شرق شناسي تبديل شده است.

محقق  حاضر به هدف آشنايي با جنبه‌هاي مختلف شخصيت مولانا و آثار، سلوك، كرامات و نحوه زندگاني او تدوين شده و در آن، از رابطه او با ساير عرفاي هم عصرش  نيز سخن رفته است.


ولادت

ولادت مولانا جلال‌الدين محمد طبق نوشته‌هاي تاريخي در ششم ربيع‌اول سنه 604ق، در شهر بلخ، واقع در افغانستان امروزي بوده است و اين تاريخ را تقريباً همه تذكره‌نويسان و كساني كه شرح احوال مولانا را نوشته‌اند به اتفاق پذيرفته‌ و آثارشان را ثبت كرده‌اند.

با اين كه همه تاريخ نويسان و احوال نگاران مولانا به تاريخ مذكور توجه كرده‌اند و حوادث و آمد و شدها و رويكردهاي او را بر مبناي همين تاريخ برنگاشته‌اند، اما گويا با توجه به آثار و اقوال خود مولانا مي‌توان به تاريخي پيش از اين، كه شايد به واقع هم نزديك‌تر باشد، اشاره كرد و براساس اين تاريخ جديد، كه از قول آثار خود مولانا به آن اشارت خواهيم كرد، درست باشد، بديهي است كه همه نوشته‌هاي پيشينان در احوال مولانا را دچار اشكال خواهد كرد؛ و البته اگر اين تاريخ درست باشد، چه اشكالي است كه به تاريخ گذشته اشكال وارد كند؟!

براي مولانا جلال‌الدين و اين كه وي به سال 604ق، متولد شده است، دو ماده تاريخي نيز به حساب جمل ترتيب داده‌اند ه يكي: «مولوي مهتاب دين» و ديگري «مولوي پير مكرم» است كه با عدد 604 برابري مي‌كند. اين مقوله نيز از اين بابت ذكر شد تا توجه خواننده را بيش‌تر به تاريخ مذكور جلب نمايد و چنان چه تاريخ ديگري از بابت تولد او قيد شد بتواند به تحليل بهتر آن را پيدا كند.

وفات مولانا نيز طبق همه گزارش‌هاي تاريخي و صوفيانه روز يكشنبه به پنجم ماه جمادي‌الآخر سال 672ق، اتفاق افتاده  است و با اين حساب سن مولانا به هنگام عروج 68 بوده است.

چنان كه گفتيم ذكر چند مورد در آثار مولانا تاريخ 604 را مردد مي‌كند، يكي داستان «حصر سمرقند» است كه مولانا خاطره‌اي به اين شرح از آن دوران بيان مي‌كند:

          در سمرقند بوديم و خوارزمشاه سمرقند را در حصار گرفته بود و لشكر كشيده، جنگ مي‌كرد و در آن محله دختري بود عظيم صاحب جمال چنان كه در آن شهر او را نظير نبود: خر لحظه مي‌شنيديم كه مي‌گفت خداوندا كي روا داري كه مرا به دست ظالمان دهي و مي‌دانم كه هرگز روا نداري و برتو اعتماد دارم. چون شهر را غارت كردند و همه خلق را اسير مي‌بردند و كنيزان آن زن را اسير مي‌بردند و او را همچ المي نرسيد؛ و با غايت صاحب جمالي كس او را نظر نمي‌كرد تا بداني كه هر كه خود را به حق سپرد از آفت‌ها ايمن گشت و به سلامت ماند و حاجت هيچ كس در حضرت او ضايع نشد.[1]با توجه به اينكه واقعه لشكركشي خوارزمشاه را حدود سال 4-602ق ذكر كرده‌اند، چنان چه مولانا متولد آن سال، يعني 604، باشد، اين سؤال پيش مي‌آيد كه او چگونه مي‌توانسته شاهد آن حوادث باشد و حال آنكه هنوز حداقل يك سال به ولادت آن مانده است. براي فهم اين حادثه و اين كلمات آن دختر زيبا و فهم زيبايي را حاصل كرده باشد بايد حداقل او را در حول و حوش پانزده‌سالگي تلقي كنيم و اگر او را در اين سال يعني 4-602 پانزده ساله بدانيم حداقل بدانيم 19-20 سال از آن چه گفته‌اند بزرگ‌تر باشد.

غير از اين مطلب كه در كتاب خود نوشته مولانا، يعني فيفه مافيه، نقل شده است، در ديوان كبير كه به ديوان شمس تبريزي شهرت دارد نيز مواردي يافت مي شود كه ذكر 604 را در ولادت او خدشه‌دار مي‌سازد، چند نمونه از اين موارد بدين شرح است:

1- به انديشه فرو برد مرا عقل چهل سال

به شصت و دو شدم صيد و ز تدبير بجستم[2]

2- شمس تبريزي جوانم كرد باز

تا ببينم بعد ستين شيوه‌ها[3]

3- پير، ما را ز سر جوان كرده است

لاجرم هم جوان و هم پيرم[4]

4- مرا واجب كند كه من برون آيم چون گل از تن

كه عمرم شد به شصت و من چو سين و شين در اين شستم[5]

با توجه به موارد فوق كه مولانا ياد مي‌كند، در بيت نخست و بيت آخر به سال‌هاي شصت و دو سالگي خود اشاره مي‌كند كه در اين سال به صيد افتاده است و نيز در بيت دوم به عدد شصت يعني ستين اشاره مي‌كند و هم به پير بودن خود كه در اين سال شصت باز جوان گشته است و در بيت سوم اشاره به پيري خود مي‌كند، بديهي است  كه اين ابيات مربوط به دوران تحول دروني مولاناست كه با پديدارشدن «شمس تبريزي» براي او حاصل شده‌است؛ و لذا به نقل صريح تاريخ‌هاي صوفيانه شمس تبريزي به سال 642 ق به شهر قونيه آمده است و در همان سال با مولانا برخورد نموده و در او تحول و دگرگوني ايجاد كرده است. اگر در سال 642ق سن مولانا بنابر ابيات مذكور بين شصت و شش و دو سالگي باشد بايد او پيش از سال 604ق متولد شده باشد يعني حدود سال 580ق و براين اساس به هنگام واقعه حصر سمرقند، احتمالاً سن او حدود 24 تا 29 سال بوده و لذا سن آن شريف به هنگام مرگ حدود 92 سال خواهد بود نه 68 سال و اين با حدود سن پدر مولانا و فرزند ارشد مولانا نيز تقريباً مناسب مي‌ايد كه يكي (پدر) 85 سال و آن ديگري (سلطان ولد، فرزند مولانا) 89 سال زيست كرده است.

اگر سال اخير را عمر مولانا تلقي كنيم بديهي است كه بايد تحليلي نو از زندگي و سلوك مولانا داشته باشيم كه راقم اين سطور در رساله‌اي ديگر در صدد تنظيم اين متن درآمده است، و اگر به انجام برسد قهراً تحولي در مبحث مولوي شناسي پديد خواهد امد! چه، بسياري از حوادثي كه به دوران كودكي مولانا نسب داده مي‌شود با طل مي شود و آنچه به جواني او مربوط مي شود، به ميان سالي مرتبط خواهد بود.

به هر جهت طبق هر دو روايت مولانا متولد بلخ بوده  و در سال 604ق يا 580ق در خانواده‌اي سرشناس و اهل علم و تقوا متولد شده است.  نام اين كودك را محمد گذاشتند و جهت تكريم و تجليل او «جلال‌الدين» لقبش دادند و پدرش بهاء‌الدين ولد، كه خطيبي بزرگ و شخصيتي سرشناس در زمان خود بوده، اين فرزند محبوب را «خداوندگار» خطاب مي‌كرد.

كودكي و نوجواني مولانا چنان كه اشارت داديم دردوران بلوا و آشوب سپري شده است، آشوبي كه اسباب مهاجرت خانواده وي از شهر بلخ را به همراه داشت؛ و دراين آشوب، او حادثه‌ها و خشونت‌ها ديده و قتل و غارت‌ها را شاهد بوده است. كلماتي كه بعداً از خود مولانا نقل شده و ابياتي كه در آثارش آورده يادآور آن دوران نامطلوب و  خون ريز است. يادآور آشوبي كه مغولان برانگيختندو خامي‌اي كه از سوي خوارزمشاه در اين پديداري آشوب دخيل بود؛ و نتيجه آن نيز فساد، قتل، خونريزي، مرگ و ويراني بود.

مولانا كه گاه حوادث صوري را براي تمثيل تحولات و حالات دروني خود به كار مي‌گيرد در مورد ماجراي هجران باطني خود كه چگونه خون دل برانگيخته، با خونريزي‌هاي زمان كودكي خود در كشمكش خوارزمشاهيان و غوريان بيان مي‌كند.

اگر در جنت وصلت چو آدم گندمي خوردم

مرا بي حله وصلت بدين عوري روا داري

مرا در معركه هجران ميان خون و زخم جان

مثال لشكر خوارزم با غوري روا داري[6]

و نيز:

اي جان و دل از عشق تو در بزم تو پاكوفته

سرها بريده بي عدد در رزم تو پاكوفته

چون عزم ميدان زمين كردي تو اي روح امين

ذرات خاك اين زمين از عزم تو پاكوفته

فرمان خرم شاهيت در خون دل توقيع شد

كف كرد خون برروي خون از جزم تو پاكوفته

اي حزم جمله خسروان از عهد آدم تا كنون

بستان‌گرو از من بجان كز حزم تو پاكوفته

خوارزميان منكر شده ديدار بي‌چون را ولي

از بينش بي چون تو خوارزم تو پاكوفته[7]

 

 

 

پيشينه قومي مولانا از سوي پدر به شجره طيبه دودمان خواجه كائنات حضرت محمد مصطفي(ص) مي‌رسد اما مولانا جزء معدود كساني است كه خويش را از تبار «عشق» مي‌داند كه زاده آدم و حوا نيست و لذا خويش و آشناي خويش را كسي مي‌داند كه «عاشق» باشد و از «عشق» متولد شده باشد. در تعدادي از ابيات ديوان كبير با صراحت به اين مقوله اشاره شده است.

خويش من آن است كه از عشق زاد

خوش‌تر از اين خويش و تباريم نيست[8]

و نيز:

نهادم پاي در عشقي كه بر عشاق سر باشم

منم فرزند عشق جان ولي پيش از پدر باشم[9]

از اين بابت است كه وي هيچگاه به جست‌و جوي تبار خويش نپرداخته و چنان كه گفته است خويش و آشنا را در «عشق» جسته نه در «انساب»!

عاشقان را جست‌و جو از خويش نيست

در جهان جوينده جز او بيش نيست[10]

اما با آنكه او خود را زاده عشق و متولد شده پيش از پدر مي‌داند در عين حال از پدري به نام محمدبن حسين‌خطيبي ملقب به بهاء‌الدين ولد، كه مشهور و نام آور رمان خود بود، و از مادري كه مؤمنه خاتون ناميده مي‌شد، كه از خاندان فقيهان و سادات سرخس بود و از سر تقدس و تجليل و تعظيم او را بي‌بي‌علوي خطاب مي‌كردند، به دنيا آمده است.

جد او حسين‌بن احمد خطيبي، چنان كه از لحن افلاكي در مناقب‌العارفين برمي‌آيد، از افاضل و نوادر روزگار خويش به شمار مي‌رفته‌است و در حوزه درس اوكسان بسياري حضور داشته‌اند؛ از جمله ايشان بزرگي چوم رضي‌الدين نيشابوري را مي‌توان ياد كرد. جده او نيز (مادر بهاءولد) خاتون مهينه كه او را «مامي» مي‌خواندند بوده است، زني تندخو و بدزبان و ناسازگار ولي در عين حال علاقمند به مولانا جلال‌الدين. جده پدري مولانا يعني مادر احمد خطيبي است كه فردوس خاتون نام داشت و از سوي مادر فردوس خاتون شجره‌اي گسترده است كه ختم به اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام مي شود.

 

مولانا و شعر

به راستي نمي‌توان از مولانا سخن گفت و از شعر او غفلت كرد، و نيز نمي‌توان از شعر سخن گفت و از مولانا به عنوان كسي كه شعر مي‌گويد سخني به ميان نياورد. با آنكه شعر يك هنر است و شاعر نوعي هنرمند ولي مولانا بسان ديگر شاعران شاعر نيست. با آنكه شعر مي‌گويد و بسيار عالي هم شعر مي‌سرايد و اين از اين بابت است كه او خود نمي‌خواهد شاعر باشد، شاعري براي او فخري نيست و فضلي محسوب نمي‌شود و اين در حالي است كه بسياري خود را به آب و آتش مي‌زند تا شعر بگويند و به عنوان «شاعر» شتاخته شوند!

مولانا نه براي شعر گفتن، خود را به زحمت مي‌اندازد و نه درگران را زجمت مي‌دهد كه وي را به عنوان شاعر بپديرند و حال آنكه برجستگي‌هاي شعري او از هر شاعر ديگر بيش‌تر و بهتر و بالاتر است، در شعر مولانا نه براي شعر گفتن، خود را به زحمت مي‌اندازد و نه ديگران را زحمت مي‌دهد كه وي را به عنوان شاعر بپذيرند و حال آنكه برجستگي‌هاي شعري او از هر شاعر ديگر بيشتر و بهتر و بالاتر است، در شعر مولانا خواصي است كه در شعر هيچ شاعري شايد يافت نشود. اين نيز گفتني است كه بسياري، بسيار شعر مي‌گويند اما هرگز به عنوان شاعر، با وجود شعرهاي زياد، شناخته نمي‌شوند و برخي هم هستند كه حتي با يك غزل و حتي با يك بيت شعر شاعري خود را ثبت مي‌كنند. و وزن شعري خود را به همه عالم تحميل مي‌نمايند و اهل شعر و ادب چاره‌اي جز تسليم در برابر شعر ايشان نمي‌يابند. كساني چون مولانا، فردوسي، حافظ، نظامي، عطار، عراقي، سنايي، وحشي و غيره از اين دست بحساب مي‌آيند.

باري چنان كه گفتيم مولانا به شعر و شاعري وقعي نمي‌نهد و بهايي براي آن قائل نيست، شعر و لحن موزون اسير قدرت فهم و قلب و انديشه اوست و او براي ساخت شعر تلاش نمي‌كند و خود را به سختي نمي‌افكند، به سهولت و آساني لفظ را به هر گونه كه بخواهد دراختيار مي‌گيرد. روح خروشان و مواج او و تسلطش بر موسيقي به راحتي مي‌تواند شعر ريتميك و موسيقايي خلق كند، شعري كاملاً هنري و تأثيرگذار و اين خاصيتي است كه در كمتر شاعري متجلي و پديدار است.

اگر «شاعري» براي يك شاعر اصل و فخر است براي او شايد عار و ننگ باشد چنان‌كه در كتاب فيه‌مافيه مي‌گويد:

من از كجا، شعر از كجا؟ ولله كه من از شعر بيزارم و پيش من از اين بدتر چيزي نيست؛ و نيز در همان‌جا باز مي‌گويد: در ولايت و قوم ما از شاعري ننگ‌تر كاري نبود.[11]

و اگر به كسي چون او شاعر بگوييم در حقش جفا كرده‌ايم، كه او شاعر نيست و اگر براي آنكه شعر مي‌گويد و در جهان ادب به عنوان شاعر شناخته شده است شاعر نگوييم باز در حقش جفا كرده‌ايم. در آنجا با گفتن و در اينجا با نگفتن!

واقع اين است كه شأن مولانا هزاران بار بيش‌تر از آن است كه شاعرش بدانيم و به شعر و شاعري توصيفش كنيم كه او بدنبال شعر نيست و هرگزدر پي ساختن «قافيه» كه همه انديشه و ذهن شاعر است نمي‌گردد. او به فنوني آراسته است كه شاعران ندارند و غير از فنون شعرا در خود هزاران هنر سراغ دارد، هنرهايي كه در كمتر كسي يافت مي‌شود.

شعر چه باشد بر من تا كه از آن لاف زنم

هست مرا فن دگر غير فنون شعرا

شعر چو ابريست سيه من پس آن پرده چومه

ابر سيه را تومخوان ماه منور به سماء[12]

اگر به نظر اوست، قافيه و بيت و غزل را هيچ مي‌شمارد و همه را يكجا بدست سيلاب مي‌سپارد.

رستم از اين بيت و غزل اي شه و سلطان ازل

مفتعلن مفتعلن مفتعلن كشت مرا

قافيه و مغلطه را گو همه سيلاب ببر

پوست بود پوست بود در خور مغز شعرا[13]

بر اين اساس او نمي‌تواند و نمي‌خواهد كه شاعر باشد، چگونه مي‌توان او را شاعر دانست در حالي كه او خود مغز شعرا را در خورپوست تلقي مي‌كند و از عروض و قافيه به واقع ناخوش مي‌شود و از آن خود را در زحمت مي‌يابد. اما نكته‌اي كه هست اين كه قدرت روحي او به گونه‌اي است كه شعر و قافيه و غزل و لفظ موزون را خلق مي‌كند، سخن گفتن او به خودي‌خود شعر و موزون است و لذا او نه تنها دنبال قافيه نمي‌رود بلكه همواره به قدرت روحي و جاذبه‌هاي باطني اين قافيه است كه به دنبال لفظ او كشيده مي‌شود.

قافيه انديشم و دلدار من

گويدم مينديش جز ديدار من

حرف چبود تا تو انديشي در آن

صوت چبود؟ خار ديوار رزان

حرف و صوت و گفت را برهم زنم

تا كه بي اين هر سه با تو دم زنم

آن دمي كز آدمش كردم نهان

با تو گويم اي تو اسرار جهان

اگر شعر به نوعي غليان و طغيان مناسب احساسات پاك و صاف روحي مواج باشد بدون شك مولانا جلال‌الدين از همه شاعران شاعرتر است و شعر او از همه اشعار احساسي‌تر مي‌نمايد و رمز تأثيرگذاري آن نيز در همين حالت باطني خود مولاناست.

استاد فروزانفر در سخناني در باب شعر مولوي گفته است:

مولانا درست و راست از 38 سالگي شاعري را آغاز كرد و بدين معني مي‌توان گفت كه مولانا نابغه است. يعني ناگهان كسي كه مقدمات شاعري نداشته، شعر سروده است و عجب است كه اين كسي كه سابقه شاعري نداشته، و در مكتب شعر و شاعري مشق نكرده و تلمذ ننموده است، بسيار شعر گفته و همه را زيبا سروده است هرگاه مولانا را با ستارگان قدر اول ادبيات فارسي كه امروز مابين ما مشهورند و عبارتند از استاد طوس مظهر ممكلت ايران و حضرت شيخ اجل سعدي شيرازي و خواجه بزرگوار حافظ مقايسه كنيم مقدار شعري كه از مولانا باقي مانده است به نسبت از همه بيشتر است. مقصود اين است كه شاعري مولانا امري است خارق‌العاده و با سابقه تحصيل و كار او مناسبتي نداشته است.[14]

صفت كلام و شعر حقيقي اين است كه در خواننده تأثير كند و خواننده را به عالم شاعر ببرد. در شعر مولانا اين اثر به طور قطع و به حد اشد موجود است يعني هيچ يك از شعراي ما اين اندازه نمي‌توانند وجد و حال و شور در خواننده ايجاد كنند كه مولانا ايجاد كرده است و از اين حيث يعني از جهت وجد و شور و حال خارق‌العاده كه در غزليات مولانا هست غزليات مولانا امتياز دارد. كثرت غزليات او نيز ممتاز است. يعني مولانا 3500 غزل ساخته است. در پنجاه و پنج بحر مختلف شعر ساخته است. در زبان فارسي هيچ يك از شعراي ما نيستند كه اين اندازه توسعه در اوزان داده باشند.

آن اوزان متروكي كه در شعر قديم وجود داشته و متروك شده و شمس قيس آنها را جزء اوزان متروكه نام برده است تمام آن اوزان را مولانا ساخته و بهتر از اوزان معموله ساخته است و اين توسع در وزن مولود موسيقي است. از اين جهت كه مولانا رباب مي‌زده و در رباب اختراعي داشته است و موسيقي مي‌دانسته است. دانستن موسيقي كه در حقيقت مايه وزن است به مولانا اين سرمايه را داده كه در اشعارش تفنن در اوزان از هر شاعري بيشتر است و بسياري از اوزان هم در غزليات مولانا است كه در اشعار ساير شعرا نيست.

استاد فروزانفر پديداري شعر مولانا را در 38 سالگي مي‌داند و آن هم بداهه و غير تمهيدي، يعني يكباره و دفعتاً؛ و اين سن با توجه به تاريخ ولادت مولانا اگر در 604 باشد زمان رويارويي با شمس تبريزي است كه به زعم او شعر را در او پديدار كرده است. البته اسناد و مدارك اين نظر را تأييد و تصديق نمي‌كند و در واقع سخن بي اساسي است، چه مولانا با اشرافي كه بر ادبيات داشته قهراً مشق شعري هم مي‌كرده است و با توجه به انسي كه با ديوان‌هاي شعري، بويژه ديوان متنبي داشته و شمس از خواندن آن منع مي‌كرده است، به خوبي مي‌رساند كه شعر مولانا دفعتاً و بدون مقدمه نبوده است.

به قول استاد زرين كوب:

شعر مولانا وراي اين احوال است، ترتيب ذوقي و تجربه ادبي او كه مربوط به سال‌هاي قبل عهد صحبت شمس است او را تاحدي به سنت‌هاي شعر مرهون مي‌دارد و پيداست كه طول ممارست او در ديوان‌هاي شعر و در سفينه‌ها و مجموعه‌هاي منتخب و رايج در عصر او تأثير كلام قدما خاصه شعراي خراسان و ماوراءالنهر را در بناي شعرش بايد قابل تشخيص كرده باشد. اين كه خود او خويشتن را قبل از مولاقات با شمس «عطارد وار دفترباره» مي‌خواند و از سابقه ارتباط خويش با «اديبان» ياد مي‌كند تأثير شيوه فكر و بيان شاعران گذشته را در كلام او توجيه مي‌كند.[15] 

باري مولانا به دنبال كلمات نو و تأثيرگذار بوده است لذا بيش‌ترينه شعر او يا تعليمي است يا در حالتي‌كه سكر بر او غالب شده و در چرخ و سماءع بوده است، هويدا شده است. چون روح او نوبه نو درحال شدن و غليان احساسات پاك بوده است كلام اونيز نوبه نو تازه و شاداب مي نمايد و به قول خود مولانا:

هين سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

وارهد از حد جهان بي حد و اندازه شود.[16]

و نيز:

نوبت كهنه فروشان در گذشت

نو فروشانيم و اين بازار ماست.[17]

مولانا و شب:

شب در نزد عارفان بسي اسرار نهفته دارد، رازآلود است و جز بيداران و عاشقان كسي از آن بهره نمي‌گيرد، در دل شب هزاران غوغا و حادثه است كه براي عارفان معني و مفهوم دارد. در دل اين شب‌ها مي‌توان به حقايقي رسيد و چهره‌هايي از باطن را مشاهده كرد.

اساساً شب زنده داري، تهجد و بيدار بودن از خصايص اهل عرفان است. ايشان در تعاليمشان بر نومريدان سه  چيز را حكم مي‌كنند و نسبت به آن سخت مي‌گيرند: كم گفتن، كم خوردن و كم خفتن و اين مورد اخير مورد سفارش قرآن كريم نيز هست كه شب‌ها به پا خيز! آنها كه در خوابند و ميل به خواب دارند از جرگه‌ي عاشقان و اهل درد كه عارفانند خارج و به دورند و لذا از دريافت بسياري از حقايق نيز فارغ و غافلند. شب اعتباري عرفاني و ديني دارد، نماز شب، مناجات شب، دعاي شب، رازگويي و خلوت شبانه، انديشه‌هاي شبانه و ليالي «شب‌هاي» قدر از جمله مسائل مهم ديني-عرفاني است كه بسيار به آن بها داده مي‌شود.

آنان كه در بند چرت و خوابند و به راحتي خو كرده‌اند از جلگه عارفان و عاشقان به دورند، از اين بابت مولانا حكاياتي نغز و خوش در كتاب شريف مثنوي آورده و عاشق خواب‌آلوده را خام و كودك تلقي مي‌كند و بيان مي‌دارد كه عاشقان بي‌خواب و خورند! مولانا خود از زمره كساني است كه بسيار كم مي‌خفت و اين كم خفتن وكم خوردن وي از بابت عشقي الهي است كه در جانش افتاده و اورا بي قرار ساخته و مدام به سخن‌گويي با معشوق كل فرا مي‌خواند.

امشب از چشم و مغز خواب گريخت

ديد دل را چنين خراب گريخت

خواب دل را خراب ديد و يباب

بي نمك بود اين كباب گريخت

خواب مسكين به زير پنجه عشق

زخم‌ها خورد و زاضطراب گريخت

عشق همچون نهنگ لب بگشاد

خواب چون ماهي اندر خواب گريخت

خواب چون ديد خصم بي‌زنهار

مول مولي بزد شتاب گريخت

ماه ما شب برآمد و اين خواب

همچو سايه ز آفتاب گريخت

خواب چون ديد دولت بيدار

همچو گنجشك از عقاب گريخت

شكرالله هماي باز آمد

چون كه بازآمد اين غراب گريخت

عشق از خواب يك سوالي كرد

چون  فروماند از جواب گريخت

خواب مي‌بست شش جهت را در

چون خدا كرد فتح باب گريخت

شمس تبريز! از خيالت‌ خواب

چون خطاييست كز صواب گريخت[18]

مولانا نه تنها كم مي‌خوابيد بلكه سفارش به درك شب مي‌كرد و بيان مي‌داشت كه نخوابيد و رازهاي شب را دريابيد. آن كسي كه شبي را در هواي معشوق راستين بيدار باشد و نخوابد در نظر مولانا چونان روز روشن است كه هوا زو منور است. راستي را كه هر كس بخوابد از اصحاب عشق و معرفت نيست، كه هرگاه چهره و جلوه عشق در نظر و خيال باشد خواب كجا مي‌آيد و كي مجال مي‌يابد؟

جمع باشيد اي حريفان زان كه وقت خواب نيست

هر حريفي كه بخسبد ولله از اصحاب نيست[19]

اما آنان كه ناعاشقند در خوابند و خواب ايشان را سزاست و غفلت آنان را رواست.

تو را كه عشق نداري، ترا رواست، بخسب

برو كه عشق و غم او نصيب ماست، بخسب

زآفتاب غم يار ذره‌ذره شده‌ايم

ترا كه اين هوس اندر جگر نخاست، بخسب

به جست‌وجوي وصالش چو آب مي‌پويم

ترا كه غصه آن نيست كه كجاست، بخسب

طريق عشق ز هفتاد و دو برون باشد

چو عشق و مذهب تو خدعه و رياست، بخسب

صباح ماست صبوحش، عشاي ما عشوه‌‌ش

ترا كه رغبت لوت و غم عشاست، بخسب

زكيميا طلبي ما چون مس گدازانيم

ترا كه بستر و همخوابه كيمياست، بخسب

چو مست هرطرفي مي‌فتي و مي‌خيزي

كه شب گذشت كنون نوبت دعاست، بخسب

فضا چو خواب مرا بست اي جوان تو برو

كه خواب فوت شدت خواب را قضاست، بخسب[20]

شب در نظر مولانا به واسطه حضور معشوق و خلوت مثابه تتق شاهد غيبي‌ست و از اين بابت روز كجا باشد همتاي شب؟! براي ديگران شب چونان ديگ سياهي است كه خواب مي‌آرد و بي معناست و لذا چون از حلواي شيرين شب حظ و بهره‌اي ندارند و مزه لقاي معشوق و خلوت انس و خيال يار را نچشيده‌اند از آن گريزانند. اين شب را هركس دريابد و درك كند خواب به خودي‌خود ازآن گريزان است و لذا:

روز اگر مكسب و سودا گريست

ذوق دگر دارد سوداي شب[21]

يار كه نزديك است خفتن نارواست. خفتن آنگاه است كه يار در كنار نيست و صفت عاشقي نيز حاصل و حاضر نيست و معشوق سترگ به كار عاشق ناظر نيست.

امشب مخسب اي دل مي‌ران به سوي منزل

كان ناظر نهاني بر منظرست امشب

پهلو منه كه ياري پهلوي تست آري

برگير سركه اين سرخوش زان سراست امشب

چون دستگير آمد امشب بگير دستي

رقصي كه شاخ دولت سبز و تر است امشب

والله كه خواب امشب برمن حرام باشد

كين جان چون مرغ آبي در كوثر است امشب[22]

به گفته مولانا اگر شبي نخسبي «رو به تو بنمايد گنج بقاء» ولذا در نظر او در دل شب نيز چون روز خورشيد نهاني و غيبي است و اگر شب را بيدار ماني آن خورشيد از خوابت مي كاهد و بر بيداريت مدد مي رساند و گرمي مي بخشدت. درنظر او: جلوه گه جمله بتان درشب است. واز براي سالكان متذكر مي شود آيا موسي عمران نه به شب ديد نور؟ و آيا ني كه به شب احمد معراج رفت؟ پس روز را پي كسب و شب را بهر عشق بايد گذاشت:

خلق بخفتند، ولي عاشقان

جمله شب قصه كنان با خدا

گفت به داود خداي كريم

هركي كند دعوي سوداي ما

چون همه شب خفت بود آن دروغ

خواب كجا آيد مرعشق را

زانكه بود عاشق خلوت طلب

تا غم دل گويد با دلربا

تشنه نخسبيد مگر اندكي

تشنه كجا، خواب گران از كجا؟

چونكه نخسبيد بخواب آب ديد

يا لب جو يا كه سبو يا سقا

جمله شب مي رسد از حق خطاب

خيز غنيمت شمر اي بي نوا

ورنه پس از مرگ تو حسرت خوري

چونكه شود جان تو از تن جدا[23]

شب با عشق آشناست و لذا به گفته مولانا اگر عشق را نمي شناسي از شب ها بپرس كه او با عشق آشناست :

چو عشق را تو نداني بپرس از شب ها

بپرس از رخ زرد و زخشكي لب ها[24]

حادثه ها در دل شب اتفاق مي افتد، وطن يار را درشب مي توان جست و يافت، پس به هوش و به كوش بايد بود وشب را از كف نبايد داد كه :

گذر از خواب بردار ! به شب تيره چو اختر

كه به شب بايد جستن وطن يار نهان را[25]

مولانا درغزلي خودرا معرفي مي كند و براي همه نسل ها مي شناساند كه :

چو غلام آفتابم هم از آفتاب گويم

نه شبم نه شب پرستم كه حديث خواب گويم

چو رسول آفتابم به طريق ترجماني

پنهان از و بپرسم به شما جواب گويم[26]

درعين حال مولانا همگان را پند و اندرز مي دهد كه :

به جان تو كه مرو از ميان كار مخسب

ز عمر يك شب كم گير و زنده‌دار مخسب

هزار شب تو براي هواي خود خفتي

يكي شبي چه شود؟! از براي يار مخسب

براي يار لطيفي كه شب نمي‌خسبد

موافقت كن و دل را بدو سپار و مخسب

بترس از آن شب رنجوريي كه تو تا روز

فغان و يارب و يارب كني بزار مخسب

شبي كه مرگ بيايد قنق كرك گويد

به حق تلخي آن شب كه رهسپار مخسب

از آن زلازل هيبت كه سنگ آب شود

اكر تو سنگ نه‌اي آن بيادآر مخسب

اگر چه زنگي شب سخت ساقي چستست

گير جام وي و ترس از آن خمار مخسب

خداي گفت كه شب دوستان نمي‌خسبند

اگر خجل شده‌اي زين و شرمسار مخسب

بترس ازآن شب سخت عظيم بي‌زنهار

ذخيره ساز شبي را و زينهار مخسب

شنيده‌اي كه مهان كام‌ها به شب يابند

براي عشق شهنشاه كاميار مخسب[27]

 

مولانا و موسيقي و سماع:

دردانش علمي و عملي موسيقي مولانا كسي شك نكرده، و همه مي‌داند كه در مثنوي بويژه در ديوان شمس دريايي از موسيقي با مفاهيم و اصطلاحات و آلات و ابزار آن است و اگر آشنايي با اصل ساز و نغمه‌هاي متنوع آنها نبود بعيد بود محققي چون مولانا مقلدانه از اين آلات نام ببرد. ني كه آغاز مثنوي با آن شروع شده، به اين آگاهي وقوف مي‌دهد. به اين كار بردن انواع سازهاي بادي كه نزد شرقي‌هاي سابقه كهن داشته و ذكر بيشترينه آنها در دفاتر مثنوي و ديوان شمس نشان علاقه مولانا به آنها است.

غير از ني بسياري از ساز‌ها به مانند: رباب، كمانچه، طنبور، دف، ني‌انبان، سرنا، دهل، بربط و عود و غيره را مي‌توان در آثار مولانا ديد كه خود به مولانا برخي را به خوبي مي‌نواخته و مابقي را به جد مي‌شنيده است و البته كه از برخي از اين آلات نيز در مجلس سماع خود بهره مي‌گرفته اما از همه بيشتر از ني و دف در آن مجالس استفاده مي‌شده‌است.

مولانا موسيقي را، يا بهتر بگوييم اصل موسيقي را، اين جهاني نمي‌داند بلكه معتقد است كه اين الحان موسيقايي كه ما با آواز خود يا با نغمه‌هاي ساز ايجاد و خلق مي‌كنيم بازتاب درياي گسترده و ژرف در كيهان است و گويي انعكاس آن صداهاست كه بر برخي گوش‌ها مي‌نشيند و از آنجا به ساز يا به حلق منتقل مي‌شود؛ و همچنين مي‌پندارد كه اصل موسيقي از نغمه‌هاي بهشت است و اين كه بر جان عارفان خوش مي‌آيد نيز درست از همين جهت است و لذا گوش جان ما به زعم مولانا سابقه‌اي ديرينه در شنيدن آن الحان و اصوات آن هم در بهشت آدم داشته است و پس از هبوط آدم، آن نيز به دست فراموشي سپرده شده است و لذا آنچه كه نزذ خلق نغمه و لحن و موسيقي به حساب مي‌آيد در واقع ياد كردن و يا به يادآوردن آن نغمه‌هاي كهن است. نغمه‌هايي آن جهاني، كيهاني و بهشتي!

بانگ گردش‌هاي چرخ است اين كه خلق

مي‌سرايندش به طنبور و به حلق

پس حكيمان گفته‌اند اين لحن‌ها

از دوار چرخ بگرفتيم ما

مؤمنان گويند كآواز بهشت

نغز گردانيد هر آواز زشت

ما همه اجزاي آدم بوده‌ايم

در بهشت آن نغمه‌ها بشنوده‌ايم

ناله سرنا و طنبور و دهل

چيزكي ماند به آن ناقور كل

گرچه بر ما ريخت آب و گل شكي

يادمان آيد از آنها اندكي

پس غذاي عاشقان آمد سماع

كه درآن باشد خيال اجتماع[28]

سماع نيز بازتاب فهم شعر و موسيقي است هر جا كه ريتم باشد، فهم باشد، شعر خوب و دلكش باشد سماع هم در مي‌گيرد. سماع راست كه به زعم مولانا هركس را دست نمي‌دهد چه بسياري رقص مي‌كنند نه سماع. كه سماع در حال غليان احساسات و وجد معني حاصل مي‌شود و لذا هرگاه فهم در نقطه‌اي اشباع و كامل شد و نغمه‌اي خوش جان را فراگرفت ناخواسته وجد حاصل مي‌شود و سماع در‌ مي‌گيرد كه سماع نتيجه موسيقي سالم و خوش است از آنگونه كه مولانا آنرا بهشتي و ديرينه و آشنا با جان آدميان مي‌داند مولانا نه تنها اهل شعر و موسيقي بلكه اهل سماع هم بوده است از آن نوعي كه خود آنرا راست مي‌خوانده و لذا درك آن و رسيدن به آن صعب و دشوار است. وي نه تنها سماع مي‌كرده بلكه در خانقاه خود مجالسي پرشور و سرشار از جمعيت براي سماع داشته است مجلسي كه در آن از همه دست پيدا مي‌شده، دانشمند و فقيه، صوفي و عارف، متكلم و فيلسوف، امرا و اشراف، و سرمايه‌داران، فقيران و كسبه، زن ومرد، پير و جوان و كودك و خلاصه از گونه‌اي بوده كه هركس مي‌خواست مي‌توانست حضور يابد و اين البته بخشي از آن چيزي است كه در سماع مولانا و مجالس سماع اوست.چه سماع مولانا فقط به مجالس سماع خود خلاصه نمي‌شد بلكه گاه در كوچه و بازار نيز به اين مقوله مي‌پرادخت و به شدت به آن توجه مي‌كرد؛ و لذا سماع را با حال و جذبه و وجد قرين مي‌يافته و هرجا كه چنين چيزي حاصل مي‌شد بلافاصله سماع در مي‌گرفت و از حال مولانا بسياري به وجد و دست‌افشاني و پايكوبي در مي‌آمدند و به واقع اين حضور و حال و وجد مولانا بود كه مجلس سماع را خلق و ايجاد مي‌كرد نه صرف مجلس و جايگاه خاص هرجا كه مولانا بود و حال سماع داشت آنجا مجلس سماع بود و بسياري نيز با او هم‌آوا و هماهنگ در رقص و پايكوبي مي‌شدند و اما آنگونه كه او مي‌خواست!

مولانا خود در خلوت گاهي به نواختن رباب مشغول مي‌شد و حتي از سر ذوق در ساخت آن تصرف‌هايي انجام داد، با ني نيز بسيار آشنا بود و اين دو، يعني ني و رباب، را پاسخ نياز روحي تلقي مي‌كرد. علاقه او به موسيقي گاه اسباب آن را فراهم مي‌ساخت تا حتي از بانگ آسياب نيز به تحرك و وجد بيايد و نقل است كه روزي از بازار عبور مي‌كرد و كسي كه پوست روباه مي‌فروخت و با صداي بلند مي‌گفت: دل‌كو‌، دل‌كو، مولانا از آن واژگان آنچه را كه خود مي‌خواست مي‌فهميد و با انتزاع دل كو؟ دل كو؟ به وجد و سماع درآمد و ياران را نيز در همان بازار به چرخش واداشت و شور وحالي را در ميانه بازار بپا خواست.

از همه مشهورتر رقص طولاني اوست در بازار زركوبان كه همه چيز از وجد او به تحرك درآمده و همه بازار در سماع او خوش و چرخان شده بود.

ماجراي بازار زركوبان در همان ايام، سماع او را در بازار به يك مجلس شور و حال صوفيانه تبديل كرد. آن روز از بازار زركوبان مي‌گذشت و جمعي از مريدان نيز با او همراه بودند. از آهنگ تاق‌تاق پتك و سندان كه در زير سقف بازار مي‌پيچيد و در آن لحظه هماهنگي جالبي پيدا كرده بود، شور و حالي عجيب در وي پديد آمد. آهنگ غريب اما موزون و ضربي شور انگيز كه در اين صدا بود بي‌اختيار وي را به وجوآورد. مولانا، كه در يك لحظه خود و مريدان و بازار و عابران بازار را از ياد برد بي خودوار در دم به سماع و چرخش مشغول شد، مريدان هم به موافقت برگرد او در سماع آمدند و هنگامه عظيم جمع آمد. صلاح‌الدين زركوب كه سماع مولانا در مقابل دكان او آغاز شد دراين هنگام با شاگردان خويش سرگرم كار بود. وي با مولانا دوستي و ارادت ديرينه داشت و سال‌ها در خلوت و در جمع با او مربوط بود. وقتي شور و حال وي را مشاهده كرد به شاگردان اشارت كرد تا همچنان به كار خويش ادامه دهند.

زركوبان ديگر، در داخل كارگاه‌ها دست از كار كشيده بودند و با حيرت و شگفتي به وجد و رقص مولانا و مريدان ديده دوخته بودند.

مولانا همچنان گرم سماع بود و صلاح‌الدين و شاگردان همچنان پتك و چكش بر سندان مي‌كوبيدند شمش‌ها و ورق‌هاي زر در زير ضربه‌هاي پتك و چكش خرد مي‌شد و پاره‌پاره مي‌گشت. شاگردان از خستگي عرق مي‌ريختند و همچنان به اشارت استاد زركوب كار خود را ادامه مي‌دادند. شيخ كه خود از مريدان مولانا و از دوستان شمس بود از دكان بيرون جست و به هنگامه ياران پيوست. همراه ياران هم به رقص و سماع پرداخت و به اشارت او شاگردان اين موسيقي غريب بازاري را ادامه دادند. شيخ به شاگردان گفته بود «تا مولانا سماع مي‌كند دست از ضربه وامگيريد و اگر زر تلف شود باكي نيست» [29]

به هر جهت سماع جزو عناصر اصلي عرفان و انديشه و سلوك مولاناست و در مثنوي خود از اين بابت سخنان نغزي دارد و در همان جا ماهيت سماع خود را نيز تعريف و معين مي‌كند، هرچند كه وي سماع را آزاد مي‌داند و هرجايي كه حالي و جذبه‌اي باشد را محل سماع مي‌شناسد، اما اين باور نيز در او هست كه آنان كه مقدمات سماع را از بابت آلات موسيقي فراهم مي‌كنند بايد صافي و يكدل و پاك باشند و لذا با صراحت درباره دف كه سازي عرفاني و خانقاهي و از اسباب سماع روحاني‌است مي‌گويد دف مني هين مخور سيلي هر ناكسي.

سماع آرام جان زندگان است

كسي داند كه او را جان‌جان است

كسي خواهد كه او بيدار گردد

كه او خفته ميان بوستان است

وليك آن كو به زندان خفته باشد

اگر بيدار گردد در زيان است

سماع آنجا بكن آنجا عروسي‌است

نه در ماتم كه آن جاي فغان است

كسي كو جوهر خود را نديده‌است

كسي كان ماه از چشمش نهان است

چنين كس را سماع و دف چه باشد

سماع از بهر وصل دلستان است

كساني كه روشان سوي قبلست

سماع اين جهان و آن جهان است

خصوصاً حلقه‌اي كندر سماعند

همي گردند و كعبه در ميان است

اگر كان شكر خواهي همان جاست

ور انگشت شكر خود رايگان است[30]

 

وصيت مولانا:

حضرت مولانا وصيتي عارفانه اما كوتاه و نغز دارد كه: اوصيكم بتقوي الله في السر و العلانيه، و بقله‌الطعام، و قله‌الكلام، و قله‌المنام، و هجران‌المعاصي والاثام، و مواظبه‌الصيام، و دوام‌القيام، و ترك‌الشهوات علي‌الدوام، و احتمال‌الجفاء من جميع‌النام، و ترك مجالسه السفهاء و العوام، و مصاحبه‌الصالحين و الكرام، فان خير الناس من ينفع‌الناس، و خير‌الكلام ما قل و دل، والحمدلله وحده.

شما را به تقواي الهي در خفا و آشكار سفارش مي‌كنم و به اينكه كم خوريد و كم گوييد و كم خوابيد و از عصيان و گناه دوري گزينيد همواره روزه را پاس داريد و ترك دائم شهوت و نفس پيش گيريد از جميع خلايق احتمال جفاء را پذيرا باشيد. از همنشيني با عوام نادان و جاهلان برحذر باشيد و تا مي‌توانيد با نيكان و صالحان همنشين گرديد كه بهترين مردمان كساني‌اند كه سودشان بر مردم بيشتر است و بدانيد كه بهترين سخن آن است كه كوتاه و راه‌بر باشد، وسپاس مخصوص خدايي است كه يگانه و لاشريك است.

باري، بعد از وفات مولانا جلال‌الدين، علم‌الدين قيصر كه از اكابر قونيه بود با سرمايه 30 هزار درم همت بست تا بنايي برسر تربت پاك مولانا بنياد كند، اين اهتمام را به قولي همسر معين‌الدين پروانه و بقولي خود معين‌الدين پروانه يار و مريد مولانا در دو نوبت يكي هشتاد هزار درم و ديگر باره با پنجاه هزار درم ديگر ياري كرد و مزار حضرتش را به گونه‌اي خاص بنا كردند بنايي كه زيارت‌گاه عاشقان و عارفان و عابدان راستين [31]هر زمان است، آنجا كه قبه خضر است و به راستي كه سبز و با طراوت است و اميد كه همواره به مدد اهل عرفان و ايمان سبز و تازه بماند.

زخاك من اگر گندم برآيد

ازآن گر نان پزي مستي فزايد

خمير و نانبا ديوانه گردد

تنورش بيت مستانه سرآيد

اگر بر گور من آيي زيارت

تورا خرپشته‌ام رقصان نمايد

ميا بي دف به گور من برادر

كه در بزم خدا غمگين نشايد

ز نخ بربسته و در گور خفته

دهان افيون ونقل يار خايد

بدري زان كفن بر سينه‌بندي

خراباتي زجانت درگشايد

زهر سو بانگ جنگ و چنگ مستان

ز هر كاري به لابد كار زايد

مرا حق از مي عشق آفريدست

همان عشقم اگر مرگم بسايد

منم مستي و اصل من مي عشق

بگو از مي بجز مستي چه آيد؟

به برج روح شمس‌الدين تبريز

بپرد روح من يكدم نپايد.[32]


منابع :

www.roshd.com

www.google.com

 

34

 

كتاب مولانا - نوشته كاظم محمدي



[1] . فيفه مافيه، ص 173.

[2] . ديوان شمس، غزل 1472.

[3] . همان، غزل 175.

[4] . همان، غزل 1757.

[5] . همان، غزل 1419.

[6] . ديوان شمس، غزل 2529.

[7] . ديوان شمس، غزل 2282

[8] . همان، غزل 506

[9] . همان، غزل 1430

[10] . ديوان شمس، غزل 425.

[11] . فيه مافيه، ص74.

[12] . منسوب به مولانا جلال‌الدين (ديوان سلطان ولد)

[13] ديوان شمس، غزل 38.

[14] . يادنامه مولوي، صص147و152

[15] . پله‌پله تا ملاقات خدا، ص 238.

[16] . ديوان شمس، غزل 546

[17] . همان، غزل 424.

[18] . ديوان شمس، غزل 501.

[19] . ديوان شمس، غزل 393.

[20] . ديوان شمس، غزل 314.

[21] . ديوان شمس، غزل 316.

[22] . ديوان شمس، غزل 307.

[23] . ديوان شمس، غزل 258.

[24] . همان، غزل 232.

[25] . همان غزل 160.

[26] . همان غزل 1621.

[27] . همان، غزل 312.

[28] . مثنوي، دفتر چهارم، بيت 734 و بعد

[29] . پله‌پله تا ملاقات خدا، صص 171-170.

[30] . ديوان شمس، غزل 339.

 

[32] . ديوان شمس، غزل 683.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 05 آذر 1393 ساعت: 18:44 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره آمیخته بازاریابی

بازديد: 871

 

تحقیق درباره  آمیخته بازاریابی

مفهوم آمیخته بازاریابی برای اولین بار در دهه 1950 به‌وسیله نیل بوردن معرفی شد. مدل بوردن توسط جرومی مک کارتی دنبال شد و به 4P معروف گشت. مدل آمیخته بازاریابی که بسیاری آن را با نام 4P می‌شناسند، ابزاری توانمند است که می‌تواند به بازاریابان در تعریف استراتژی‌های بازاریابی کمک کند. بازاریابان با این ابزار برای تعیین پاسخ‌های مناسب به بخش‌های موردنظر بازار استفاده می‌کنند. آمیخته بازاریابی از آن دسته عواملی است که در کنترل مدیریت است و می‌توان ادعا کرد که اکثر برنامه‌ها و تصمیمات بازاریابی براساس یکی از این چهار زمینه اتخاذ می‌شود.

در متون مختلف بازاریابی مفهوم 4p به عنوان یك اصل مورد پذیرش واقع شده است. 4p مخفف 4 واژه محصول (product)، قیمت (price)، ترفیع (promotion) و مكان (place) است. آمیخته بازاریابی بر مدل‌ها و روشهای سنتی مدیریت بازار مانند روش کارکردگرای پویای آلدرسون در کنار سایر روشهای سیستمی و نیز تئوری پارامتر که توسط دانشگاه کپنهاگ در اروپا توسعه یافت ، غلبه کرد و روشهای جدید مانند دیدگاه محصولی، دیدگاه وظیفه‌ای و دیدگاه جغرافیایی نیز با چنین سرنوشتی مواجه شدند. تنها تعداد کمی از این مدل‌ها توانسته‌اند بقای خود را در مقابل 4P حفظ کنند. آمیخته بازاریابی نمایان‌گر فعالیتهای اساسی مدیران بازاریابی است. پس از انتخاب یک بازار هدف، مدیران بازاریابی باید یک برنامه سیستماتیک برای فروش به مشتریان و ایجاد روابط بلندمدت تدوین کنند. برنامه بازاریابی از تصمیماتی راجع به محصول، قیمت، ترفیع و توزیع تشکیل می‌شود. اینها مهمترین نوع بخشهایی هستند که مدیران بازاریابی برای رسیدن به اهداف فروش و سودآوری، منابع شرکت را به آنها تخصیص می‌دهند.


رابینز (1991) یک واژه جایگزین برای آمیخته بازاریابی به نام 4Cs را معرفی کرد که شامل مشتریان (خریداران کالاها یا خدمات در بازار)، رقبا (عرضه‌کنندگان جانشین برای کالاها و خدمات)، ظرفیتها و شرکت (هر دو اشاره به توانایی ارضای نیازهای مشتری دارند) است. این لیست طبقه‌بندی کامل‌تری را جز در مورد مباحث محیطی کلان پوشش می‌دهد و عوامل درونی و بیرونی را به هم مرتبط می کند.

عوامل و عناصر آمیخته بازاریابی خریداران را تحت تأثیر قرار می‌دهد و تصمیم‌گیری آن‌ها وابسته به نوع محصول و ویژگی‌های آن، شیوه‌های قیمت‌گذاری و روش‌های پرداخت، امکانات و تسهیلات توزیع و روش‌های ترغیبی و ترویجی شرکت‌ها می‌باشد. نوع محصول و ویژگی‌های آن (مانند طرح ظاهری، بسته‌بندی، کیفیت، شخصیت محصول و ...) و تبلیغات غیرشخصی، شاید مهمترین عوامل تأثیرگذار در بین عناصر آمیخته بازاریابی (قیمت، کالا، توزیع و ترویج)، باشند. بنابراین، چنین عواملی به طور کامل در ادامه این فصل مورد بررسی قرار می‌گیرند و تأثیر آن‌ها در فرایند خرید مصرف‌کننده بررسی می‌گردد. تاکید اصلی مطالعه حاضر نقش عوامل آمیخته بازاریابی در رفتار خرید مصرف کننده است.

محصول
از نظر تاریخی این تصور وجود داشته است که محصول خوب خودش فروش می رود. در دنیای پررقابت امروز که بازارها شاهد رقابت شدیدی بین تولید کنندگان و فروشندگان مختلف است، محصول بد چندان مفهومی ندارد و به علاوه قوانین حمایت از مشتریان نیز، مشکلات را برای تولید کنندگان محصولات بی کیفیت بیش از پیش می کند. در اینجا عامل « محصول » بیشتر ناظر بر میزان تطابق بین محصول و ویژگیهایش با نیازها و خواستهای مشتری است.به هر صورت منظور از « محصول » در آمیخته ی بازاریابی آن بخش از ویژگیهای فیزیکی و کارکردی محصول است. پرواضح است که تصمیمات مربوط به این آمیخته ی بازاریابی می تواند اصلاح مشکلات محصول، افزایش کارایی، افزایش ایمین، طراحی زیباتر محصول، بهبود شرایط گارانتی و ... باشد. تصمیماتی که می تواند منجر به موفقیت یا شکست محصول در بازار شود.

قیمت
در اینجا می توان پیرامون استراتژیهای قیمت گذاری محصول صحبت کرد. عمر رقابت بر سر قیمت، به اندازه ی عمر بشر است و نقش این آمیخته ی بازاریابی را نمی توان به هیچ وجه انکار کرد.برخی از نمونه های تصمیم گیری پیرامون آمیخته ی « قیمت» در بازاریابی بدین شرح است: استراتژی قیمت گذاری، پیشنهاد قیمت خرده فروشی، قیمت عمده فروشی، انعطاف پذیری قیمت.

توزیع
همان طور که از نامش پیداست، توزیع رساندن محصول به مشتری در نقاط مختلف است و سیستمهای توزیع می تواند عامل کلیدی در موفقیت یا شکست محصول و به تبعیت از آن شرکت و سازمان باشد.

ترفیع
شاید در بین آمیخته های بازاریابی چهارمین P یعنی Promotion یا ترفیع، در نگاه اول درک مفهومش مشکل تر باشد. ترفیع آن دسته از اقداماتی است که به منظور ایجاد ارتباط با مشتری صورت می گیرد. این ارتباط به منظور ایجاد احساس و ادراک مثبت در مشتریان هدف صورت می گیرد. باید دقت داشت که تحلیل نقطه ی سر به سری در اقدامات ترفیعی شرکت همچنین بررسی میزان ارزش مشتری هایی که پس از برنامه های ترفیع به وجود می آیند، اهمیت خاصی دارد. برخی از اقدامات ترفیع بدین شرح است : تبلیغات، فروش شخصی و نیروهای فروش.

در تقسیم بندی کلاسیک فعالیت‌ها ی آمیخته بازاریابی را می‌توان در چهار دسته کلی تقسیم ‌بندی کرد:

محصول (Product) : کالا یا خدمتی که شرکت به بازار عرضه می نماید و می بایست در آن عوامل زیر مد نظر قرار گیرد :

تنوع محصول

طراحی

کیفیت

نام تجاری (برند)

ابعاد و بسته بندی

خدمات قبل، حین و پس از فروش، مرجوعی و گارانتی

قیمت (Price) : مبلغی که شرکت در قبال محصول از مشتری طلب می کند. در خصوص قیمت موارد زیر می بایست مورد توجه قرار گیرد :

لیست های قیمت

تخفیف های فروش

زمان پرداخت

نوع تسویه و اعتبار مشتریان

مکان عرضه یا توزیع (Place) : کلیه افراد و سازمانهایی که در فرآیند ارائه کالا یا خدمات از محل شرکت شما به دست مصرف کننده نهایی نقش دارند را شامل می شود :

کانالهای توزیع

نحوه حمل کالا و بسته بندی در زمان حمل

محل عرضه کالا

جورچینی کالا

انواع پایانه (نقطه) فروش یا P.O.S

ترویج (Promotion) : کلیه اقداماتی که سازمان برای افزایش میزان خرید یک یا همه گروههای هدف (شامل واسطه های فروش و مصرف کنندگان نهایی) بکار می برد که در آن باید به موارد زیر توجه نمود :

تبلیغات

پیشبرد فروش

فروشندگی شخصی

بازاریابی مستقیم

روابط عمومی

با وجود این ماهیت خدمات ایجاب می کند که به چهار رکن فوق ارکان راهبردی دیگری نیز اضافه شود، ارکان هشت گانه مدیریت یکپارچه خدمات یا Integrated Service Management عبارت اند از:

افراد یا  People

بسته‌بندی یا  Packaging

قدرت یا  Power

برنامه ریزی یا  Programing

متقاعدسازی یا  Persuasion

ارائه یا  Presentation

روابط عمومی یا  Public Relations

مشارکت یا  Participation

بررسی و کاوش یا  Probe

وضعیت محیطی یا  Physical Evidence

سیا ست پرداخت یا   Payment

فرآیند یا  Process

اشتیا ق و تعصب یا  Passion

سیا ست یا  Policy

آرای عمومی یا  Public Opinion

محدودیتهای مدل آمیخته بازاریابی

مدل آمیخته ی بازاریابی در سالهای ابتدایی دوره بازاریابی و در آن زمانی که محصولات فیزیکی بخش قابل توجهی از اقتصاد را شکل می دادند، بسیار موثر و کارآمد بود. اما با حرکت بازاریابی به سمت یکپارچه شدن و همچنین افزوده شدن بسیاری از کالاهای غیر فیزیکی به اقتصاد، بزرگان بازاریابی محدودیت هایی را برای این آمیخته ی بازاریابی و 4 P معروف آن قائل شده اند. محدودیت هایی که برخی از آنها را وادار به اضافه کردن P هایی دیگر نموده است. مواردی چون Process و People و Packaging از جمله ی مواردی هستند که می توانند به عنوان P پنجم محصوب شوند.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 05 آذر 1393 ساعت: 18:02 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره حجاب در قرآن

بازديد: 325

 

حجاب در قرآن

در قرآن مجید بیش از ده آیه در مورد حجاب و حرمت نگاه به نامحرم وجود دارد.

یکی از این آیات، آیه 59 سوره احزاب است:« یا ایهاالنبی قل لازواجک و بناتک و نساءالمومنین یدنین علیهن من جلابیبهن ذلک ادنی ان یعرفن فلا یوذین و کان الله غفورا رحیما» (ای پیامبر، به زنان و دخترانت و نیز به زنان مومنین بگو خود را بپوشانند تا شناخته شوند و مورد اذیت قرار نگیرند. و خداوند بخشنده مهربان است.)

جلاب به معنای یک پوشش سراسری است؛ یعنی زن باید همه اندامش پوشیده باشد تا همچون گلی لطیف از دسترس هوسرانان مصون و محفوظ باشد.

در سوره نور آیه 31 نیز مفصلا در مورد حجاب و حرمت نگاه به نامحرمان سخن به میان آمده است.

مفهوم و ابعاد حجاب در قرآن

حجاب در لغت به معنای مانع، پرده و پوشش آمده است. استعمال این کلمه، بیشتر به معنی پرده است. این کلمه از آن جهت مفهوم پوشش میدهد که پرده، وسیلهی پوشش است، ولی هر پوششی حجاب نیست؛ بلکه آن پوششی حجاب نامیده میشود که از طریق پشت پرده واقع شدن صورت گیرد.

حجاب، به معنای پوشش اسلامی بانوان، دارای دو بُعد ایجابی و سلبی است. بُعد ایجابی آن، وجوب پوشش بدن و بُعد سلبی آن، حرام بودن خودنمایی به نامحرم است؛ و این دو بُعد باید در کنار یکدیگر باشد تا حجاب اسلامی محقق شود؛ گاهی ممکن است بُعد اول باشد، ولی بُعد دوم نباشد، در این صورت نمیتوان گفت که حجاب اسلامی محقق شده است.

اگر به معنای عام، هر نوع پوشش و مانع از وصول به گناه را حجاب بنامیم، حجاب میتواند اقسام و انواع متفاوتی داشته باشد. یک نوع آن حجاب ذهنی، فکری و روحی است؛ مثلاً اعتقاد به معارف اسلامی، مانند توحید و نبوت، از مصادیق حجاب ذهنی، فکری و روحی صحیح است که میتواند از لغزشها و گناههای روحی و فکری، مثل کفر و شرک جلوگیری نماید.

علاوه بر این، در قرآن از انواع دیگر حجاب که در رفتار خارجی انسان تجلی میکند، نام برده شده است؛ مثل حجاب و پوشش در نگاه که مردان و زنان در مواجهه با نامحرم به آن توصیه شدهاند.

هدف و فلسفه حجاب

هدف اصلی تشریع احکام در اسلام، قرب به خداوند است که به وسیله‌ی تزکیه‌ی نفس و تقوا به دست میآید:

إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ (حجرات؛13) بزرگوار و با افتخارترین شما نزد خدا با تقواترین شماست.

 

-=هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ؛

اوست خدایی که میان عرب امّی (قومی که خواندن و نوشتن هم نمیدانستند) پیغمبری بزرگوار از همان قوم برانگیخت، تا بر آنان وحی خدا را تلاوت کند و آنها را (از لوث جهل و اخلاق زشت) پاک سازد و کتاب سماوی و حکمت الهی بیاموزد؛ با آن که پیش از این، همه در ورطه‌ی جهالت و گمراهی بودند.=-

از قرآن کریم استفاده میشود که هدف از تشریع حکم الهی، وجوب حجاب اسلامی، دست‌یابی به تزکیه‌ی نفس، طهارت، عفت و پاکدامنی است. آیاتی همچون:

قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکى لَهُمْ؛ ای رسول ما مردان مؤمن را بگو تا چشمها از نگاه ناروا بپوشند و فروج و اندامشان را محفوظ دارند، که این بر پاکیزگی جسم و جان ایشان اصلح است.

حجاب چشم

قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ (نور؛30) ای رسول ما به مردان مؤمن بگو تا چشمها را از نگاه ناروا بپوشند.

 

قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ(نور؛31) ای رسول به زنان مؤمن بگو تا چشمها را از نگاه ناروا بپوشند.

حجاب در گفتار

نوع دیگر حجاب و پوشش قرآنی، حجاب گفتاری زنان در مقابل نامحرم است:

فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ(احزاب؛32) پس زنهار نازک و نرم با مردان سخن نگویید؛ مبادا آن که دلش بیمار (هوا و هوس) است به طمع افتد.

حجاب رفتاری

نوع دیگر حجاب و پوشش قرآنی، حجاب رفتاری زنان در مقابل نامحرم است. به زنان دستور داده شده است به گونهای راه نروند که با نشان دادن زینتهای خود باعث جلب توجه نامحرم شوند

وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ(نور؛31) و آن طور پای به زمین نزنند که خلخال و زیور پنهان پاهایشان معلوم شود.

از مجموع مباحث طرح شده به روشنی استفاده میشود که مراد از حجاب اسلامی، پوشش و حریم قایل شدن در معاشرت زنان با مردان نامحرم در انحای مختلف رفتار، مثل نحوه‌ی پوشش، نگاه، ‌حرف زدن و راه رفتن است.

بنابراین، حجاب و پوشش زن نیز به منزله‌ی یک حاجب و مانع در مقابل افراد نامحرم است که قصد نفوذ و تصرف در حریم ناموس دیگران را دارند. همین مفهوم منع و امتناع در ریشه‌ی لغوی عفت نیز وجود دارد؛

حجاب و عفت

دو واژه‌ی «حجاب» و «عفت» در اصل معنای منع و امتناع مشترکاند. تفاوتی که بین منع و بازداری حجاب و عفت است، تفاوت بین ظاهر و باطن است؛ یعنی منع و بازداری در حجاب مربوط به ظاهر است، ولی منع و بازداری در عفت، مربوط به باطن و درون است؛ چون عفت یک حالت درونی است، ولی با توجه به این که تأثیر ظاهر بر باطن و تأثیر باطن بر ظاهر، یکی از ویژگی‌های عمومی انسان است؛ بنابراین، بین حجاب و پوشش ظاهری و عفت و بازداری باطنی انسان، تأثیر و تأثّر متقابل است؛ بدین ترتیب که هرچه حجاب و پوشش ظاهری بیش‌تر و بهتر باشد، این نوع حجاب در تقویت و پرورش روحیه‌ی باطنی و درونی عفت، تأثیر بیش‌تری دارد؛ و بالعکس هر چه عفت درونی و باطنی بیش‌تر باشد باعث حجاب و پوشش ظاهری بیش‌تر و بهتر در مواجهه با نامحرم میگردد.

حجاب زنان سالمند

قرآن مجید به شکل ظریفی به این تأثیر و تأثّر اشاره فرموده است. نخست به زنان سالمند اجازه میدهد که بدون قصد تبرّج و خودنمایی، لباسهای رویی خود، مثل چادر را در مقابل نامحرم بردارند، ولی در نهایت میگوید: اگر عفت بورزند، یعنی حتی لباسهایی مثل چادر را نیز بر ندارند، بهتر است.

وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاَّتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ أَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَةٍ وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.(نور؛60)

علاوه بر رابطه‌ی قبل، بین پوشش ظاهری و عفت باطنی، رابطه‌ی علامت و صاحب علامت نیز هست؛ به این معنا که مقدار حجاب ظاهری، نشانهای از مرحله‌ی خاصی از عفت باطنی صاحب حجاب است. البته این مطلب به این معنا نیست که هر زنی که حجاب و پوشش ظاهری داشت، لزوماً از همه‌ی مراتب عفت و پاکدامنی نیز برخوردار است.

آیا حجاب مانع همه بزهکاری های اجتماعی است؟

با توجه به همین نکته، پاسخ این اشکال و شبهه‌ی افرادی که برای ناکارآمد جلوه دادن حجاب و پوشش ظاهری، تخلفات بعضی از زنان با حجاب را بهانه قرار میدهند آشکار میگردد؛ زیرا مشکل این عده از زنان، ضعف در حجاب باطنی و فقدان ایمان و اعتقاد قوی به آثار مثبت حجاب و پوشش ظاهری است و قبلاً گذشت که حجاب اسلامی ابعادی گسترده دارد و یکی از مهم‌ترین و اساسی‏ترین ابعاد آن، حجاب درونی و باطنی و ذهنی است که فرد را در مواجهه با گناه و فساد، از عقاید و ایمان راسخ درونی برخوردار می‌کند؛ و اساساً این حجاب ذهنی و عقیدتی، به منزلهی سنگ بنای دیگر حجابها، از جمله حجاب و پوشش ظاهری است؛ زیرا افکار و عقاید انسان، شکل دهنده‌ی رفتارهای اوست.

البته، همانگونه که حجاب و پوشش ظاهری، لزوماً به معنای برخورداری از همه‌ی مراتب عفاف نیست، عفاف بدون رعایت پوشش ظاهری نیز قابل تصور نیست. نمیتوان زن یا مردی را که عریان یا نیمه عریان در انظار عمومی ظاهر میشود عفیف دانست؛ زیرا گفتیم که پوشش ظاهری یکی از علامتها و نشانههای عفاف است، و بین مقدار عفاف و حجاب، رابطه‌ی تأثیر و تأثّر متقابل وجود دارد. بعضی نیز رابطه‌ی عفاف و حجاب را از نوع رابطه‌ی ریشه و میوه دانسته‌اند؛ با این تعبیر که حجاب، میوه‌ی عفاف، و عفاف، ریشه‌ی حجاب است. برخی افراد ممکن است حجاب ظاهری داشته باشند، ولی عفاف و طهارت باطنی را در خویش ایجاد نکرده باشند. این حجاب، تنها پوسته‌ و ظاهری است. از سوی دیگر، افرادی ادعای عفاف کرده و با تعابیری، مثل «من قلب پاک دارم، خدا با قلب‌ها کار دارد»، خود را سرگرم می‌کنند؛ چنین انسانهایی باید در قاموس اندیشه‌ی خود این نکته‌ی اساسی را بنگارند که درون پاک، بیرونی پاک می‌پروراند و هرگز قلب پاک، موجب بارور شدن میوه‌ی ناپاکِ بی‌حجابی نخواهد شد.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 05 آذر 1393 ساعت: 17:25 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

اهمیت ماه رمضان در قرآن

بازديد: 263

 

اهمیت ماه رمضان در قرآن و احادیث

خداوند متعال، در قرآن کریم درباره ماه رمضان می فرماید؛ رمضان است ماهی که در آن براى راهنمایى مردم و بیان راه روشن هدایت و جدا ساختن حق از باطل، قرآن نازل شده است. این که ماه رمضان براى روزه گرفتن انتخاب شده به این جهت است که این ماه بر سایر ماه ها برترى دارد. این برتری از آن رو است که قرآن در آن نازل شده است. قرآنی که کتاب هدایت و راهنماى انسان ها است و با دستورات و قوانین خود روش هاى صحیح را از ناصحیح جدا کرده و سعادت انسان ها را تضمین نموده است.

 رسول خدا (ص) در ضمن خطبه ای در فضیلت ماه رمضان می فرماید: مردم ماه خدا با برکت و رحمت و آمرزش به شما رو کرده است، ماهى است که پیش خدا بهترین ماه است؛ روزهایش بهترین روزها، و شب هایش بهترین شب ها، و ساعاتش بهترین ساعات. ماهى است که در آن دعوت شدید به مهمانى خدا ... نفس هاى شما در آن تسبیح است و خواب شما در آن عبادت؛ کردارتان در آن پذیرفته و دعایتان مستجاب. بهترین عمل در این ماه دوری از محارم خداى عز و جل است.

پاسخ تفصیلی

ماه رمضان در قرآن

 خداوند متعال، در قرآن کریم درباره ماه رمضان می فرماید: "ماه رمضان است ماهی که در آن براى راهنمایى مردم و بیان راه روشن هدایت و جدا ساختن حق از باطل، قرآن نازل شده است. پس هر کس که این ماه را دریابد، باید که در آن روزه بدارد. و هر کس که بیمار یا در سفر باشد، به همان تعداد از روزهاى دیگر. خدا براى شما خواستار آسایش است نه سختى و تا آن شمار را کامل سازید. و خدا را بدان سبب که راهنماییتان کرده است به بزرگى یاد کنید و سپاس گویید.[1]

 این که ماه رمضان براى روزه گرفتن انتخاب شده، به خاطر این است که این ماه بر سایر ماه ها برترى دارد. این برتری از آن رو است که قرآن در آن نازل شده است. قرآنی که کتاب هدایت و راهنماى بشر است و با دستورات و قوانین خود روش هاى صحیح را از ناصحیح جدا کرده و سعادت انسان ها را تضمین نموده است. در این ماه نازل شد.[2] بنابراین، اهمیت و ارزش رمضان، به نزول قرآن است.[3]

 ماه رمضان در احادیث

 در باره اهمیت و جایگاه ماه رمضان در احادیث معصومان (ع)، به بیان یک روایت اکتفا می کنیم. امیر المؤمنین على (ع) می فرماید: رسول خدا (ص) یک روز خطبه ای را براى ما خواند و در آن فرمود: مردم ماه خدا با برکت و رحمت و آمرزش به شما رو کرده است؛ ماهى است که پیش خدا بهترین ماه است؛ روزهایش بهترین روزها؛ شب هایش بهترین شب ها؛ ساعاتش بهترین ساعات است. ماهى است که در آن دعوت شدید به مهمانى خدا ... نفس هاى شما در آن تسبیح و خواب شما در آن عبادت است؛ کردارتان در آن پذیرفته و دعایتان مستجاب. از خدا بخواهید با نیات درست و دل هاى پاک که شما را براى روزه در آن و خواندن قرآن موفق دارد. بدبخت آن که از آمرزش خدا در این ماه محروم شود، به گرسنگى و تشنگى خود در آن، گرسنگى و تشنگى روز قیامت را یاد کنید. بر فقراء و مساکین خود صدقه دهید و بزرگان خود را احترام کنید و کودکان را ترحم کنید. صله رحم کنید و زبان ها نگهدارید و از آنچه خدا دیدنش را حلال نکرده چشم بپوشید و آنچه را از شنیدنش حلال نکرده گوش ببندید و بر یتیمان مردم مهر ورزید تا بر یتیمان شما مهر ورزند. به خدا از گناهان خود توبه کنید و در وقت نماز دست به دعا بردارید که بهترین ساعت ها است. خدا در آن نظر لطف به بندگان خود دارد، به مناجات آنها پاسخ دهد و فریاد آنها را لبیک گوید و درخواست آنها را بدهد و دعاى آنها را مستجاب کند. ای مردم نفس شما گرو کردار شما است آن را به استغفار رها کنید. دوش شما از گناهان شما بار سنگینى دارد به طول سجود آن را سبک کنید و بدانید که خداوند به عزت خود قسم خورده که نمازگزاران و ساجدان را عذاب نکند و آنها را روز قیامت به هراس دوزخ نیندازد. ای مردم هر کدام شما در این ماه یک روزه دار را افطار دهد، نزد خدا ثواب آزاد کردن بنده‏اى دارد و گناهان گذشته‏اش آمرزیده شود. عرض شد یا رسول اللَّه همه ماها بر آن توانائى نداریم، فرمود از خدا بپرهیزید گرچه با نیمه خرمائى باشد و گرچه به شربتى آب باشد. ای مردم هر که در این ماه خوش‏خلقى کند جواز صراط او باشد، در روزى که همه قدم ها بلغزد. هر که در آن تخفیف دهد بر مملوکان خود خدا حسابش را تخفیف دهد و هر که شر خود را باز دارد، خدا خشم خود را از او باز دارد روزى که ملاقاتش کند. هر کس در آن یتیمى را گرامى دارد، خدا روز ملاقاتش او را گرامى دارد و هر که در آن صله رحم کند روز ملاقات با او صله نماید به رحمت خود، و هر کس قطع رحم کند خدا در روز ملاقاتش رحمت خود از او ببرد. هر کس نماز مستحبى بخواند، خدا برات آزادى از آتش برایش بنویسد و هر که در آن واجبى ادا کند ثواب کسى دارد که هفتاد واجب در ماه هاى دیگر ادا کند. هر کس در آن بر من بسیار صلوات فرستد، خدا روزى که میزان ها سبک است میزانش را سنگین کند. هر کس یک آیه قرآن در آن بخواند چون کسى باشد که در ماه هاى دیگر یک ختم قرآن بخواند. ای مردم درهاى بهشت در این ماه گشوده است، از خدا بخواهید که آنها را به روى شما نبندد، درهاى دوزخ در این ماه بسته است، از پروردگار خود بخواهید که آنها را به روى شما نگشاید. شیاطین در آن به بندند، از خداوند، پروردگار خود بخواهید که دیگر آنها را بر شما مسلّط نکند. امیر المؤمنین فرمود من برخاستم و عرض کردم یا رسول اللَّه کدام عمل در این ماه بهتر است فرمود: اى أبو الحسن، بهترین عمل در این ماه دوری از محارم خداى عز و جل است.[4]

آیات قرآن درباره ماه رمضان

۱- سوره بقره آیات ۱۸۳تا ۱۸۵:

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد روزه بر شما مقرّر و نوشته شده است، همان گونه كه بر كسانى كه پيش از شما[بودند] مقرّر شده بود، باشد كه پرهيزگارى كنيد.(183)قرآن ، ماه رمضان

[روزه در] روزهاى معدودى[بر شما مقرّر شده است][ولى] هر كس از شما بيمار يا در سفر باشد[به همان شماره] تعدادى از روزهاى ديگر[را روزه بدارد] و بر كسانى كه[روزه] طاقت ‏فرساست كفّاره‏اى است كه خوراك دادن به بينوايى است و هر كس به ميل خود بيشتر نيكى كند پس آن براى او بهتر است و اگر بدانيد روزه گرفتن براى شما بهتر است.(184)

ماه رمضان[همان ماه] است كه در آن قرآن فرو فرستاده شده است[كتابى] كه مردم را راهبر و[متضمّن] دلايل آشكار هدايت و[ميزان] تشخيص حقّ از باطل است، پس هر كس از شما اين ماه را درك كند بايد آن را روزه بدارد و كسى كه بيمار يا در سفر است[بايد به شماره آن] تعدادى از روزهاى ديگر[را روزه بدارد] خدا براى شما آسانى مى‏خواهد و براى شما دشوارى نمى‏خواهد تا شماره[مقرّر] را تكميل كنيد و خدا را به پاس آن كه رهنمونيتان كرده است به بزرگى بستاييد و باشد كه شكر گزارى كنيد.(185)

۲- سوره بقره آیه ۱۸۷:

در شب هاى روزه، هم خوابگى با زنانتان بر شما حلال گرديده است. آنان براى شما لباسى هستند و شما براى آنان لباسى هستيد. خدا مى‏دانست كه شما با خودتان نا راستى مى‏كرديد، پس توبه شما را پذيرفت و از شما در گذشت. پس اكنون[در شب هاى ماه رمضان مى‏توانيد] با آنان هم خوابگى كنيد و آن چه را خدا براى شما مقرّر داشته طلب كنيد و بخوريد و بياشاميد تا رشته سپيد بامداد از رشته سياه[شب] بر شما نمودار شود، سپس روزه را تا[فرا رسيدن] شب به اتمام رسانيد و در حالى كه در مساجد معتكف هستيد[با زنان] درنياميزيد. اين است ‏حدود احكام الهى. پس[زنهار به قصد گناه] بدان نزديك نشويد. اين گونه خداوند آيات خود را براى مردم بيان مى‏كند، باشد كه پروا پيشه كنند.

۳- سوره أحزاب آیه ۳۵:

مردان و زنان مسلمان، و مردان و زنان با ايمان، و مردان و زنان عبادت‏پيشه، و مردان و زنان راستگو، و مردان و زنان شكيبا، و مردان و زنان فروتن، و مردان و زنان صدقه‏ دهنده، و مردان و زنان روزه‏ دار، و مردان و زنان پاكدامن، و مردان و زنانى كه خدا را فراوان ياد مى‏كنند، خدا براى[همه] آنان آمرزشى و پاداشى بزرگ فراهم ساخته است.

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 05 آذر 1393 ساعت: 17:22 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 792

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس