سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
بلوغ مرحله ای از رشد انسان است که باعث گذار از کودکی و رسیدن به بزرگسالی می شود. فردی که دوران بلوغ را پشت سر گذاشته باشد بالغ نامیده می شود و از نظر جنسی، توانایی تولید مثل دارد. بلوغ بیشتر اشاره به تغییرات جسمانی جسمانی در بدن مرد و زن دارد. این دگرگونی با نام بلوغ جسمانی شناخته می شود. علاوه بر آن بلوغ روانی نیز اشاره به رشد روانی و شخصیتی فرد دارد. بلوغ جسمانی معمولا در دوران نوجوانی اتفاق می افتاد. بلوغ روانی دیرتر و پس از بلوغ جسمانی روی می دهد. بلوغ اجتماعی مرحله تکاملی بلوغ انسان است که موجب تعیین شخصیت اجتماعی فرد می شود.
بلوغ جسمانی
بلوغ جسمانی به مجموعه تغییرات فیزیکی و فیزیولوژیکی در بدن انسان و سایر جانوران گفته می شود که بر اساس آنها، بیشتر بر اثر ترشح هورمونهای گوناگون، بدن کودک تبدیل به بدن بزرگسال می شود. بیشتر این تغییرات جنبه جنسی دارند و به غدد و اندامهای جنسی مرتبط می شوند. به همین علت بلوغ باعث ایجاد آمادگی، احساس نیاز و توانایی سکس و تولید مثل می شود. زمان، فرآیندها و نشانه های بلوغ در پسران و دختران متفاوت است. جهش بلوغ اصطلاحا به رشد جسمانی بسیار سریعی گفته می شود که معمولا در اوایل بلوغ رخ می دهد که در نهایت موجب افزایش قد، وزن و رشد عضلات بدن می شود .
بلوغ در پسران
بلوغ در پسران دیرتر از دختر دختران روی می دهد و معمولا سنین ده تا شانزده سالگی زمان بروز بلوغ جسمانی در پسران است. سرعت بلوغ نیز در پسران کمتر از دختران است و به همین دلیل دوران بلوغ و تکمیل نشانه های آن در پسران بیش از دختران طول می کشد [۲].
نشانه های بلوغ در پسران که معمولا از آنها با عنوان صفات ثانویه جنسی نیز نام برده می شود، عبارتند از:
رشد بیضه، ترشح هورمونهای جنسی و افزایش تولید اسپرم
رشد آلت تناسلی
رویش موی صورت (ریش و سبیل)
رویس موی زهار در پائین شکم و اطراف اندامهای جنسی
رویش مو در زیر بغل و سایر بخشهای بدن
تغییر در صدا و کلفت شدن یا مردانه شدن آن
رشد بدنی و تغییرات جسمانی.
بلوغ در دختران
نخستین نشانه شروع بلوغ در دختران، قاعدگی است که از نه تا هجده سالگی آغاز می شود. بطور متوسط دختران برای نخستین بار در سن سیزده سالگی دچار عادت ماهیانه یا قاعدگی می شوند [۳].
از نظر جسم، با رشد استخوانها و عضلات بدن بویژه استخوان لگن و نیز به دلیل رشد پستانها، جهش بلوغ در دختران به سرعت و در مدتی کوتاه قابل مشاهده است. افزایش قد معمولا تا هجده سالگی ادامه می یابد [۴].
نشانه های بلوغ و یا صفات ثانویه جنسی دختران عبارتند از:
قاعدگی
رشد پستانها
رویش مو در اطراف اندامهای تناسلی
رویش موی زیر بغل
زنانه شدن صدا
افزایش و توزیع چربی در بدن
نشانه های مشترک بلوغ
برخی نشانه های بلوغ در دختران و پسران هر دو دیده می شود:
افزایش قد
افزایش وزن
رویش موی زیر بغل
رویش موی زهار
تمایل به جنس مکمل
افزایش ترشح غدد پوستی و بوی بدن
انواع بلوغبلوغ جسمانی یا تغییرات فیزیکی و فیزیولوژیکی در بدن کودک. بلوغ جسمانی معمولا نخستین بلوغ است.
بلوغ روانی. تغییرات روانشناختی و شخصیتی در سنین نوجوانی و جوانی که باعث گذار از کودکی به بزرگسالی می شود.
بلوغ اجتماعی. تکمیل و مشخص شدن جایگاه اجتماعی فرد در جامعه و کارکرد وی.
بلوغ هیجانی. سنی که در آن فرد توانایی کنترل هیجانات و احساسات خود را پیدا می کند .
منابع :
بلوغ جسمانی نوجوانان. مرکز تحقیقات باروری. وبگاه دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی تهران. مقاله ۲۳ تنظیم خانواده.
شمشیری میلانی، حوریه. کتاب جامع بهداشت عمومی. ج ۳، فصل ۱۱، گفتار ۲۰: بهداشت بلوغ و نوجوانی. متن کتاب
بلوغ جسمانی نوجوانان. مرکز تحقیقات باروری. وبگاه دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی تهران. مقاله ۲۴ تنظیم خانواده.
بلوغ جسمانی نوجوانان. مرکز تحقیقات باروری. وبگاه دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی تهران.مقاله ۲۳ تنظیم خانواده.
خلق بر طبق تعريف عبارت است از احساس هيجاني نافذي كه درك و نگرش فرد نسبت به خود، ديگران، و در كل نسبت به محيط را عميقاً تحت تأثير قرار ميدهد (كاپلان و سادوك، 1385).
خلق ممكن است طبيعي، بالا يا پايين باشد. شخص طبيعي طيف وسيعي از خلقها را تجربه ميكند و به همان نسبت مجموعهاي از تجليات عاطفي نيز دارد. شخص عادي قادر به كنترل اخلاق و عواطف خود است. اختلالات خلقي حالات باليني هستند كه با اختلال خلق، فقدان احساس كنترل بر خلق، و تجربه ذهني ناراحتي شديد همراه هستند. ( كاپلان و سادوك، 1379).
اختلالات خلقي به دليل اين كه يكي از خصوصيات اساسي آنها غير عادي بودن خلق است به اين نام مشهور شدهاند. امروزه اين اصطلاح محدود به اختلالاتي است كه به شكل افسردگي يا نشئه ظاهر ميشوند (گلدر و همكاران، 1382)
كساني كه خلق بالا دارند (مانيا)، حالت انبساط خاطر، پرش افكار، كاهش خواب، افزايش احترام به نفس و افكار بزرگ منشانه نشان ميدهند. افرادي كه خلق پايين دارند (افسردگي)، با كاهش انرژي و علاقه، احساس گناه، اشكال در تمركز، بياشتهايي و افكار مرگ و خودكشي مشخص هستند. اين اختلالات عملاً هميشه منجر به اختلال در عملكرد شغلي، روابط اجتماعي و بين فردي ميگردد (كاپلان و سادوك، 1379).
تاريخچه:
مردم موارد افسردگي را از زمانهاي بسيار دور ثبت كردهاند، و توصيفهائي از آنچه امروزه اختلالات خلقي ميخوانيم، در بسياري از منابع طبي قديم وجود دادر. حدود 450 سال قبل از ميلاد، بقراط اصطلاح ماني و ملانكولي را براي توصيف اختلالات رواني به كار برد (كاپلان و سادوك، 1379).
حدود پانصد سال پس از بقراط، اوائل قرن دوم بعد از ميلاد، آرتائوس كاپادوچيا[2] رابطه بين ماني و ملانكولي را كشف كرد (پورافكاري، 1369).
در حدود 100 سال قبل از ميلاد، كورنليوس سلسوس[3] افسردگي را ناشي از صفراي سياه معرفي نمود. اين اصطلاح را پزشكان ديگر از جمله ارسطو (120 تا 180 بعد از ميلاد) و جالينوس (129 تا 199 بعد از ميلاد) نيز به كار بردند. همين طور الكساندر ترالز[4] در قرن ششم (كاپلان و سالوك، 1379).
در قرون وسطي،طبابت در ممالك اسلامي رونق داشت و دانشمندان نظير رازي و ابنسينا و ميموند[5] (پزشك يهودي) ملانكولي را بيماري مشخصي تلقي كردند و هنرمندان آن زمان نيز اين بيماري را به تصوير كشاندن مثل ملانكولي اثر آلبرت دورر (بهرامي و نيكيار، 1384).
در سال 1854 ژول فالره حالتي را توصيف نمود و آن را جنون ادواري[6] ناميد.چنين بيماراني متناوباً حالات خلقي ماني و افسردگي را تجربه ميكنند. ژول بايارژه جنون دو شكلي[7] را شرح داد كه در آن بيمار دچار افسردگي عميقي ميشود كه به حالت بهت افتاده و بالاخره از آن بهبود مييابد. در سال 1882، كارل كالبام[8] روانپزشك آلماني، با استفاده از اصطلاح «سايكلوتايمي» ماني و افسردگي را مراحل مختلف يك بيماري توصيف نمود. در سال 1899، اميل كرپيلن[9]، بر اساس معلومات روانپزشكان فرانسوي و آلماني، مفهوم بيماري منيك- دپرسيو را شرح داد (همان منبع).
توصيف او از نشانهها، به طور چشمگيري با اصطلاحات به كار گرفته شده براي توصيف اختلال دو قطبي در DSM IV-TR هماهنگ است و بسياري از وجه تمايزات تشخيصي او، امروزه تأييد شده (جانسون و ليهاي، 2004)
طبقهبندي بر اساس سير بيماري، اختلالات يك قطبي و دوقطبي
اختلالات خلقي مشخصاً عود كننده هستند و كرپلين براي به هم پيوند دادن افسردگي و مانيا به عنوان يك اختلال واحد از سير بيماري راهنمايي گرفت. وي متوجه گرديد كه سير بيماري، خواه افسردگي و خواه مانيا، اساساً يكسان است و به همين دليل آنها را در يك طبقه قرار داده پسيكوز منيك ـ دپوسيو ناميد. اين نظريه به وسعت مورد قبول بود تا اين كه در سال 1962 كارل لئونارد[10] و همكاران تقسيمبندي به سه گروه را پيشنهاد نمودند:
·بيماراني كه فقط اختلال افسردگي داشتند (افسردگي يك قطبي)[11]
· بيماراني كه فقط اختلال مانيا داشتند (مانيا يك قطبي)[12]
·بيماراني كه افسردگي مانيا را با هم داشتند (دو قطبي)[13] (گلدر و همكاران،1382).
امروزه از اصطلاح مانيا يك قطبي استفاده نميشود بلكه همه چنين مواردي در گروه دو قطبي قرار داده ميشوند، به اين دليل كه تقريباً همه كساني كه مانيا دارند بالاخره روزي افسردگي را نيز تجربه ميكنند. براي حمايت از تفكيك اختلالات يك قطبي و دو قطبي، لئونارد و همكاران (1962) تفاوتهاي ارثي و شخصيتي بين بيماران دو گروه را شرح دادند كه با مطالعات بعدي تأييد شد. معهذا توافق كلي وجود دارد كه دو گروه در مرحله افسردگي از نظر علائم تفاوتي با هم ندارند و ممكن است بين دو گروه انطباقي وجود داشته باشد، چون بيماري كه يك قطبي طبقهبندي شده است، ممكن است روزي حمله مانيا نشان دهد. به عبارت ديگر فرمهاي يك قطبي بدون ترديد مواردي دو قطبي شامل ميگردند كه هنوز قطب ديگر خود را نشان ندادهاند. عليرغم اين محدوديتها، تقسيمبندي يك قطبي ـ دو قطبي، طبقهبندي مفيدي است چون مفاهيم ضمني براي درمان نيز دارد (گلدر ـ همكاران، 1382).
به طور كلي، انجمن روانپزشكي آمريكا (1379) اختلالات خلقي را به اختلالات افسردگي يك قطبي (يعني، اختلال افسردگي اساس، اختلال افسردهخويي و اختلال افسردگي كه به گونهاي ديگر مشخص نشده است، اختلالات دو قطبي (يعني، اختلال دو قطبي I ، اختلال دو قطبي II، اختلال خلق ادواري، و اختلال دو قطبي كه به گونهاي ديگر مشخص نشده است) و دو اختلال مبتني بر سبب شناسي ـ اختلال خلق به علت يك حالت طبي عمومي، و اختلال خلق ناشي از مصرف مواد ـ تقسيم ميكند.
همهگير شناسي اختلالهاي خلقي
شيوع اختلالات خلقي در طول عمر 2 تا 25 درصد گزارش شده است (كاپلان و سادوك، 1379). اختلال افسردگي اساس اختلالي شايع است، با ميزان شيوع حدود 15 درصد براي طول عمر، شايد در زنها تا 25 درصد. شيوع اختلال دو قطبيIكمتر از اختلال افسردگي اساسي است، با ميان شيوع حدود 1 درصد در طول عمر، تقريباً مشابه شيوع اسكيزوفرني و شيوع اختلال دو قطبي II حدود 5/0 درصد است (همان منبع).
نتايج مطالعات زمينه يابي وايزمن[14] و همكاران (1996) و كسلر[15] و همكاران (1997؛ به نقل از گلدر و همكاران، 1382) در جوامع صنعتي، حاكي از آن است كه خطر ابتلا به اختلال دو قطبي در طول عمر بين 3/0 تا 5/1% است. همچنين ميزان شيوع 6 ماهه اختلال دو قطبي پايينتر از شيوع آن در طول عمر نيست، كه حاكي از ماهيت مزمن اختلال است.
جدول:ميزان شيوع بعضي از اختلالات خلقي DSM- TV-TR در تمام طول زندگي
اختلال خلقي
ميزان شيوع مادامالعمر
اختلالات افسردگي
اختلالات افسردگي اساسي (MDD)
10 تا 25% در زنان؛ 5 تا 12% در مردان
عود كننده با بهبود كامل بين دورهها كه بر اختلال افسرده خويي اضافه ميشود
حدود 3% افراد مبتلا به MDD
عود كننده بدون بهبود كامل بين دورهها كه بر اختلال افسردهخويي اضافه ميشود (افسردگي دوگانه)
حدود 25% مبتلايان به MDD
اختلال افسردهخويي
حدود 6%
اختلالات دو قطبي
اختلال دو قطبي I
4% تا 6/1%
اختلال دو قطبي II
حدود 5/0 %
اختلال دو قطبي I يا دو قطبي II با چرخه سريع
5 تا 15% مبتلايان به اختلال دو قطبي
اختلال خلق ادواري
4/0 تا 0/1 %
جدول ازكاپلان ـ سادوك، 1385
جنس:
مشاهدات بينالمللي، بدون ارتباط با كشور تحت مطالعه، افسردگي يك قطبي را در زنها دو بار شايعتر از مردها نشان داده است. علت اين تفاوت ميتواند به دليل تفاوتهاي هورموني، تأثير زايمان، تفاوت در استرسورهاي روحي اجتماعي و الگوهاي رفتاري درماندگي آموخته شده[16] باشد (كاپلان و سادوك، 1379).
اختلال دو قطبي تقريباً بطور برابر در مردان و زنان شايع است (كسلر و همكاران، 1994؛ به نقل از هالجين، 1384). با اين حال در نحوهاي كه اين اختلال براي اولين بار ظاهر ميشود، تفاوتهاي جنسيتي وجود دارد. اولين دوره در مردان به احتمال زياد منيك است، اما در زنان به احتمال بيشتري دوره افسردگي اساسي است. زنان مبتلا به اخلاق دو قطبي، در مدت پس زايماني بيشتر از مواقع ديگر در زندگيشان در معرض خطر ابتلا به دوره منيك هستند (ليبن لوفت[17] 2000؛ به نقل از هالجين، 1384).
سن:
بطور كلي، شروع اختلال دو قطبي I زودتر از اختلال افسردگي اساسي است. حدود سن شروع اختلال دو قطبي I از كودكي (حتي 5 يا 6 سالگي) تا 50 سالگي حتي ندرتاً بالاتر، با ميانگين 30 سالگي، گسترده است (كاپلان و سادوك، 1379). در افراد بالاي 65 سال، ميزان شيوع 1/0 درصد برآورد شده است. با اين حال، به علت همزيستي بيماري جسماني، امكان تشخيص غلط وجود دارد (كينگ و ماركوس[18]، 2000؛ به نقل از هالجين، 1384).
سن متوسط شروع اختلال افسردگي اساسي حدود 40 سالگي است؛ در 50 درصد بيماران سن شيوع بين 20 تا 50 سالگي است. اختلال افسردگي اساسي هم ممكن است در كودكي يا سالمندي شروع شود، هر چند ندرتاً چنين است. بعضي از دادههاي همهگير شناسي جديد حاكي است كه ميزان بروز اختلال افسردگي اساسي احتمالاً در افراد زير 20 سال در حال فزوني است. اگر اين موضوع واقعيت داشته باشد، ممكن است به افزايش مصرف الكل يا ساير مواد در اين گروه سني مربوط باشد (كاپلان و سادوك، 1379).
نژاد:
نژاد براي اختلال افسردگي و دو قطبي I به عنوان عامل خطر مورد تأييد قرار نگرفته است. معهذا، متخصصين ظاهراً ميل دارند اختلالهاي خلقي را در كساني كه زمينه فرهنگي و نژادي متفاوتي با خود دارند، كمتر از معمول و اسكيزوفرني را بيشتر از معمول تشخيص بدهند. مثلاً روانپزشكان سفيدپوست در تشخيص اختلالهاي خلقي در سياهپوشان و اسپانياييتبارها، ترديد بيشتري به خرج داده و آن را كمتر از معمول تشخيص ميدهند. به هر حال، وقتي عوامل ديگر مثل وضعيت اقتصادي ـ اجتماعي، سن و ساير عوامل كنترل ميشوند، عامل نژاد خودش را نشان نميدهد (كاپلان، 2000؛ به نقل از بهرامي و نيكيار، 1384).
عوامل اقتصادي ـ اجتماعي و فرهنگي
رابطهاي بين طبقه اجتماعي و افسردگي يك قطبي وجود ندارد (كاپلان و سادوك، 1379). معهذا بيكاري، سطح درآمد و تحصيلات پايينتر به عنوان عوامل خطر براي افسردگي مطرح شده است (كاپلان، 2000، به نقل از بهرامي و نيكيار، 1384).
اختلال دوقطبي ظاهراً ميزان بروز بالاتري در طبقات اجتماعي دوقطبي I در افرادي كه تحصيلات دانشگاهي ندارند شايعتر از كساني است كه از دانشگاه فارغالتحصيل شدهاند، كه احتمالاً نشان دهنده شروع نسبتاً زودتر اختلال است (كاپلان و سادوك، 1379).
در گذشته رابطهاي بين اختلال خلقي دو قطبي و موقعيت شغلي و تحصيل بالاتر از معمول گزارش شده است (وودراف و همكاران، 1971). بعضي از پژوهشگران معتقدند كه اين اختلال در افراد پرتلاش از نظر اجتماعي كه فشار زيادي براي مطرح و مقبول بودن در خود احساس ميكنند ظاهر ميگردد (پورافكاري، 1369).
وضع تأهل
افسردگي يك قطبي در افرادي كه فاقد رابطه بين فردي نزديك هستند يا از همسر خود طلاق گرفته و يا جدا شدهاند بيشتر ديده ميشود. اختلال دوقطبي I ممكن است در افراد طلاق گرفته يا مجرد بيشتر از افراد متأهل ديده شود. اما اين اختلاف نشاندهنده شروع زودرس و ناهماهنگي زناشويي حاصل از آن است، كه از خصوصيات اين اختلال شمرده ميشود (كاپلان و سادوك، 1379).
تاريخچه خانوادگي:
در بيشتر مطالعات همهگير شناسي نمونههاي درماني، يك تاريخچه خانوادگي از اختلالهاي خلقي مخصوصاً در وابستگان درجه اول مشاهده شده است. همچنين در آزمودنيهايي كه دچار اختلال افسردگي بودند، تاريخچه فاميلي بيشتر بوده است. اساس ژنتيكي در بيماري دو قطبي I بيشتر از افسردگي اساسي است. در بين اعضاي خانواده آزمودنيهاي دو قطبي، هم اختلال دو قطبي و هم افسردگي اساسي شايع است (كاپلان، 2000؛ به نقل از بهرامي و نيكيار، 1384).
تجارب دوران كودكي
همراهي تجارب دوران كودكي، با شروع اختلالهاي خلقي در مراحل بعدي زندگي مورد توجه زيادي قرار گرفته است. برخي وقايع مثل طلاق يا جدايي والدين و يا والدين غفلت كننده و طرد كننده ميتوانند موجب ابتلا به اختلالهاي خلقي در فرزندان خود شوند. محروميت و محيط خانوادگي آشفته نيز يك عامل خطر ميباشد (همان منبع).
جدول: عوامل خطر براي اختلال دو قطبي I و اختلال افسردگي اساسي
عامل خطر
اختلال دو قطبي I
اختلال افسردگي اساسي
جنس
اثري ندارد
زنان نسبت به مردان در خطر بيشتري هستند.
نژاد
اثري ندارد
اثري ندارد
سن
جوانان در خطر بيشتر هستند
جوانان در خطر بيشتري هستند
وضعيت اقتصادي اجتماعي (SES)
(SES) بالاتر تا حدودي در خطر بيشتر هستند
(SES) پايينتر در خطر بيشتري هستند
وضعيت تأهل
اشخاص جدا شده و طلاق گرفته در خطر بيشتري هستند
اشخاص جدا شده و طلاق گرفته در خطر بيشتري هستند
تاريخچه خانواگي
افراد با تاريخچه خانوادگي در خطر بيشتري هستند
افراد با تاريخچه خانوادگي در خطر بيشتري هستند
وقايع استرسآور زندگي
وقايع استرسآور منفي با خطر بيشتري براي ابتلا همراه هستند.
وقايع استرسآور منفي با خطر بيشتري براي ابتلا همراه هستند
استرس مزمن
اثر آن شناخته نشده است
استرسهاي مزمن همراه با ريسك زياد براي ابتلا به افسردگي هستند
عدم وجود اعتماد
اثر آن شناخته نشده است
عدم وجود اعتماد موجب افزايش احتمال ابتلا به افسردگي به خصوص در زنان ميشود
مسكن و محل زندگي
خطر حومهنشيان بيشتر از شهرنشيان است.
در شهرنشينان، خطر ابتلا بيشتر از روستانشينان است.
جدول از كاپلان 2000، ص 1304؛ به نقل از بهرامي و نيكيار، 1384
دورههاي خلق
براي معرفي انواع اختلالات دو قطبي و بررسي علائم به چهار نوع دوره[19]، متفاوت اشاره ميشود كه شامل دوره افسردگي، دوره مانيا، دوره هيپومانيا و دوره آميخته (علائم مانيا و افسردگي اساسي همزمان) ميباشد.
دوره افسردگي:
علامت اصلي اختلال افسردگي اساسي يك دوره حداقل دو هفتهاي است كه در طي آن يا خلق فرد افسرده است و يا علاقه و احساس لذت را تقريباً در همه فعاليتها از دست ميدهد. در كودكان و نوجوانان، خلق ممكن است تحريكپذير باشد تا غمگين. افراد همچنين بايد حداقل چهار علامت ديگر را تجربه كنند كه عبارتند از: تغيير در اشتها يا وزن، خواب و فعاليت رواني ـ حركتي، كاهش انرژي، احساس بيارزشي يا گناه، دشواري در انديشهپردازي، طرح و اقدام براي خودكشي. براي به حساب آوردن يك دوره افسردگي اساسي، يك علامت بايد يا اخيراً به وجود آمده باشد و يا در مقايسه با حالت پيش از دوره افسردگي فرد، آشكارا بدتر شده باشد. علايم بايد براي بيشتر ساعات روز، تقريباً هر روز، براي حداقل دو هفته پيوسته استمرار يابند. دوره افسردگي بايد از نظر باليني با درماندگي قابل ملاحظه يا آسيب در كاركردهاي اجتماعي و شغلي يا ديگر زمينههاي مهم همراه باشد. در بعضي افراد با دورههاي خفيفتر، ممكن است فرد كاركرد ظاهراً طبيعي داشته باشد، اما نيازمند تلاش فزاينده بسيار زياد است (انجمن روانپزشكي آمريكا، 1379).
اين دوره ميتواند منفرد يا عود كننده باشد. وجود فاصله 2 ماهه بين دورهها كه ضمن آن بيمار فاقد علائم افسردگي باشد براي حالت عود كننده ضروري است.
حدود دورههاي افسردگي اساسي عود نميكند اين حالت بيشتر در بيماران با سن بالاتر و سابقه فاميلي كمتر اختلال خلقي ديده شده و معمولاً بيشتر طول ميكشد (2ـ1 سال) (كاپلان، 2000؛ به نقل از بهرامي و نيكيار، 1384).
اسپيرينگ[20] (2002) علائم و نشانههاي يك دوره افسردگي را چنين ذكر ميكند:
ـ غمگيني، نگراني يا خلق افسرده پايدار
ـ احساس نا اميدي و بدبيني
ـ احساس گناه، بيارزشي و درماندگي
ـ فقدان علاقه و لذت در فعاليتها من جمله مسائل جنسي
ـ كاهش انرژي و احساس خستگي مفرط
ـ اشكال در تمركز، يادآوري و تصميمگيري
ـ بيقراري، تحريكپذيري و زودرنجي
ـ افزايش خواب يا بيخوابي
ـ تغيير در اشتها و يا وزن
ـ دردهاي مزمن يا ساير نشانههاي جسماني مزمن كه ناشي از بيماري جسماني يا آسيب نيستند
ـ افكار مرگ يا خودكشي، يا اقدام براي خودكشي
جدول: معيارهاي دوره افسردگي اساسي بر اساس DSM IV-TR
A- پنج علامت (يا بيشتر) از علايم زير در يك دوره دو هفتهاي وجود داشتهاند و نشاندهنده تغيير از سطح كاركرد قبلي هستند: حداقل يكي از علايم يا به صورت (1) خلق افسرده و يا (2) از دست دادن علاقه و احساس لذت است.
توجه: علايمي كه به وضوح ناشي از يك حالت طبي عمومي هستند و يا هذيانها و توهمات ناهماهنگ با خلق را به حساب نياوريد.
1ـ خق افسرده در بيشتر اوقات روز، تقريباً هر روز، خواه از طريق گزارش ذهني (مثلاً، احساس غمگيني يا پوچي) و خواه مشاهده ديگران (مثلاً، غمگيني و اشكباربودن) باشد. توجه: در كودكان و نوجوانان خلق ممكن است تحريكپذير باشد.
2ـ كاهش قابل ملاحظه علاقه يا احساس لذت نسبت به همه يا تقريباً همه فعاليتها در بيشتر اوقات روز، تقريباً هر روز (به طوري كه شرح ذهني بيمار يا مشاهدات ديگران نشان ميدهد).
3ـ از دست دادن قابل ملاحظه وزن بدون رژيم غذايي يا افزايش وزن (مثلاً، تغيير در بيش از 5 درصد وزن بدن در يك ماه)، يا كاهش و يا افزايش اشتها تقريباً هر روز. توجه: در كودكان ناتواني در رسيدن به وزن مورد انتظار را در نظر بگيريد.
4ـ بيخوابي يا پرخوابي هر روز.
5ـ بيقراري يا تأخير رواني ـ حرتي تقريباً هر روز (قابل مشاهده توسط ديگران، فقط به احساسهاي ذهني بيقراري يا كندي اكتفا نميشود.)
6ـ خستگي شديد يا از دست دادن انرژي تقريباً هر روز.
7ـ احساس بيارزشي يا گناه افراطي و نامناسب (كه ممكن است هذياني باشد) تقريباً هر روز (فقط شامل سرزنش خود و احساس گناه در مورد بيمار بودن نميباشد).
8ـ كاهش توانايي تفكر يا تمركز، يا بلاتصميمي، تقريباً هر روز (خواه به صورت شرح ذهني بيمار و خواه قابل مشاهدئه توسط ديگران).
9ـ افكار تكرار شونده در مورد مرگ (نه به صورت ترس از مرگ، انديشه پردازي مكرر در مورد خودكشي بدون يك طرح خاص، يا اقدام به خودكشي، يا طرح خاصي براي انجام خودكشي.
B- علايم واجد ملاكهاي يك دوره آميخته نيستند.
C- علايم از نظر باليني موجب اختلال يا آسيب قابل ملاحظهاي در كاركرد اجتماعي، شغلي و يا ديگر زمينههاي مهم ميشوند.
D- علايم ناشي از اثرات فيزيولوژيكي مستقيم يك ماده (مثلاً يك داروي قابل سود مصرف، داروي تجويز شده و يا يك حالت طبي عمومي (مثلاً كمكاري تيروئيد) نيستند.
E- علايم از طريق داغديدگي بهتر توضيح داده نميشوند، يعني، بعد از دست دادن فرد مورد علاقه، علايم بيش از دو ماه دوام مييابند و با اختلال كاركردي قابل ملاحظه، اشتغال ذهني مرضي همراه با بيارزشي، انديشه در مورد خودكشي، علائم سايكوتيك يا تأخير رواني ـ حركتي، مشخص ميشوند.
جدول از DSM.IV (1379)
دوره مانيا:
دوره مانيا به صورت دورهاي خاص كه طي آن، خلق به گونه غير طبيعي و مستمراً بالا خود بزرگ بين و يا تحريكپذير است تعريف ميشود. اين دوره خلق غيرطبيعي حداقل يك هفته (يا كمتر اگر بستري شدن ضروري باشد) طول ميكشد. اختلال خلق بايد حداقل با سه علامت ديگر از علائم زير همراه باشد: عزت نفس مغرورانه يا خود بزرگبيني، كاهش نياز به خواب، فشار تكلم، پرش افكار، حواسپرتي، افزايش درگيري در فعاليتهاي هدفدار يا بيقراري رواني ـ حركتي، و درگيري مفرط در فعاليتهاي لذتبخش كه پيامدهاي بالقوه دردناك بالايي دارند. اگر خلق تحريك پذير باشد (به جاي اينكه بالا يا خود بزرگبين باشد) حداقل چهار علامت از علايم فوق بايد وجود داشته باشند. علايم واجد ملاكهاي يك دوره آميخته كه از طريق پديدار شدن علايم هر دو دوره مانيا و افسردگي اساسي تقريباً هر روز و براي يك دوره حداقل يك هفتهاي مشخص ميشوند نيست. اختلال بايد به حدي شديد باشد كه موجب آسيب قابل ملاحظهاي در كاركرد اجتماعي يا شغلي شود، يا نيازمند بستري شدن باشد كه موجب آسيب قابل ملاحظهاي در كاركرد اجتماعي يا شغلي شود، يا نيازمند بستري شدن باشد، يا با وجود علايم سايكوتيك مشخص گردد. دوره مانيا نبايد ناشي از اثرات فيزيولوژيكي مستقيم يك داروي قابل سود مصرف، يك داروي تجويز شده، ديگر درمانهاي سوماتيك افسردگي (مثلاً الكتروشوك درماني يا نوردرماني) و يا در معرض سموم قرار گرفتن باشد. همچنين اين دوره نبايد ناشي از اثرات فيزيولوژيكي مستقيم يك حالت طبي عمومي (مثلاً اسلكروز متعدد، تومور مغزي) باشد (انجمن روانپزشكي آمريكا، 1379).
جدول: معيارهاي دوره مانيا بر اساس DSM IV-TR
A-دوره مشخصي كه خلق به گونه غير طبيعي و مستمر بالا، خود بزرگ بين و يا تحريك پذير است و حداقل يك هفته (يا هر مدتي اگر بستري شدن لازم باشد) طول مي كشد.
B-در طي دوره اختلال خلق، سه علامت (يا بيشتر) از علائم زير دوام يافته (چهار علامت اگر خلق فقط تحريك پذير باشد) و با يك درجه قابل ملاحظه اي وجود داشته باشند.
1.عزت نفس مغرورانه يا خود بزرگ بيني .
2.كاهش نياز به خواب (مثلا، احساس سرحال بودن پس از فقط سه ساعت خواب).
3.حراف تر از معمول بودن يا احساس فشار براي ادامه صحبت.
4.پرش افكار يا تجربه ذهني كه افكار در حال رقابت هستند.
5.حواس پرتي (يعني، توجه به آساني به محرك هاي خارجي نامربوط يا بي اهميت معطوف مي شود).
6.افزايش در فعاليت هدفدار (خواه از نظر اجتماعي، شغلي، تحصيلي و خواه از نظر جنسي) يا بيقراري رواني حركتي.
7.اشتغال مفرط در فعاليت هاي لذت بخش كه پيامد هاي بالقوه دردناك بالايي دارند (مثلا، اشتغال به خوشگذرانيها و ولخرجيهاي بي مهابا، بي احتياطي هاي جنسي و يا سرمايه گذاريهاي تجاري جاهلانه).
C-علايم واجد ملاك هاي دوره آميخته نيستند.
D-آشفتگي خلق به حدي شديد است كه موجب آسيب قابل ملاحظه در كاركرد شغلي يا فعاليت هاي اجتماعي معمول يا روابط با ديگران مي شود و يا بستري شدن به منظور جلوگيري از صدمه زدن به خود يا ديگران را الزامي مي سازد و يا علايم سايكوتيك وجود دارد.
E-علايم ناشي از اثرات فيزيولوژيكي مستقيم يك ماده (مثلاً يك داروي قابل سود مصرف، داروي تجويز شده و يا يك حالت طبي عمومي (مثلاً كمكاري تيروئيد) نيستند.
توجه: دوره هاي شبه مانيك كه آشكارا ناشي از درمان سوماتيك ضد افسردگي (مثلا،داروها، الكتروشوك دردماني، و نوردرماني) هستند، نبايد به عنوان تشخيص اختلال دوقطبيI به حساب آورد.
جدول از DSM.IV (1379)
اسپيرينگ (2002)علايم و نشانههاي يك دوره مانيا را چنين ذكر ميكند:
ـ افزايش انرژي، فعاليت و بيقراري
ـ احساس خوب بودن مفرط و سرخوشي
ـ تحريكپذيري بيش از حد
ـ پرش افكار و تكلم سريع
ـ حواسپرتي، ناتواني در تمركز
ـ كاهش احساس نياز به خواب
ـ افكار غير واقعبينانه در مورد تواناييها و قدرت خود
ـ قدرت قضاوت ضعيف
ـ رفتارهاي بادوام غير عادي
ـ افزايش ميل جنسي
ـ سوء مصرف مواد، خصوصاً كوكائين، الكل و داروهاي خوابآور
بسياري از افراد وقتي در فاز مانيا قرار دارند به خصوص در شروع آن براي درمان مراجعه نميكنند زيرا احساس بسيار خوبي در طي اين دوره دارند و دوست ندارند كه متوقف بشود و اين يك مشكل قضاوتي جدي به دنبال دارد. در صورت پيشرفت دوره مانيك، تمركز دچار مشكل ميشود و افكار بيشتر بزرگ منشانه ميشود و مشكلات افزايش مييابد. رفتارهاي خطر كردن افزايش مييابد. و متأسفانه نتايج دردناكي به بار ميآورد مثل از دست دادن شغل يا يك ارتباط، يا دچار مشكلات قانوني شدن (بهرامي و نيكيار، 1384)
علائم سندرم مانيك را ميتوان به شرح ذيل به طور طبقهبندي شده بيان كرد:
ظاهر كلي: بيماران منيك هيجانزده، پر حرف، گاهي سرگرمكننده و بيشفعال هستند.گاهي آشكارا پسيكوتيك و آشفته بوده و نيازمند مهار فيزيكي و آرامبخشهاي تزريقي هستند (كاپلان و سادوك، 1379).
رنگهاي روشن و انتخاب ناجور لباس اغلب منعكسكننده خلق مسلط او است. در فرمهاي شديد لباس آشفته و ظاهر بسيار پريشان است(گلدر و همكاران، 1382).
خلق: اين بيماران به طور كلاسيك حالت نشئه دارند، اما ممكن است تحريكپذير نيز باشند، بخصوص اگر مانيا مدتي دوام پيدا كرده باشد. سطح تحمل ناكامي آنها نيز پايين است، كه ممكن است به خشم و رفتار خصمانه منجر گردد. بيماران منيك ممكن است خلق بيثبات داشته باشند و ظرف دقايق و ساعات از خنده به خشم و افسردگي تغيير حالت دهند (كاپلان و سادوك، 1379).
تكلم و تفكر: صحبت بيماران منيك را نميتوان قطع كرد و غالباً براي افراد دور و بر خود منبع مزاحمت هستند. تكلم غالباً مختل است با پيشرفت ماني، تكلم بلندتر، سريعتر و فهم آن مشكلتر ميگردد (كاپلان و سادوك، 1379).
تكلم سريع و پرحجم است، چون افكار با سرعت زياد در ذهن آنها تجمع مييابد و در موارد شديدتر پرش افكار[21] وجود دارد و تغييرات چنان سريع است كه تعقيب سلسله افكار بيمار مشكل است. معهذا، ارتباط كلام را درصورت ضبط مكالمه و مرور دوباره ميتوان درك كرد. اين در تضاد با اختلال تفكر در اسكيزوفرني است كه در آن جريان تفكر حتي با تعمق هم قابل فهم نيست (گلدر و همكاران، 1382).
رفتارهاي تكانشي: به طور مشخص بيماران مانيك تكانشي، مهار گسيخته و مداخلهگر هستند. تعاملات افزايش يافته با ديگران، فضول و مداخلهگر بودن منجر به اختلاف با اعضاي خانواده و دوستان ميشود. آنها خستگيناپذير بوده و خود را در فعاليتهاي مختلف همراه با قضاوت اجتماعي مختل درگير ميكنند، مانند سخنراني يا رقص در خيابان، خريد اتومبيلهاي نو، جواهرات گرانقيمت، ازدواجهاي تكانشي (بهرامي و نيكيار، 1384).
تقريباً 75 درصد بيماران منيك تهديد كننده و مهاجم هستند. بيماران منيك نيز اقدام به خودكشي و ديگركشي ميكنند، اما ميزان بروز اين رفتارها معلوم نيست. قرائني وجود دارد كه بيماران تهديد كننده شخصتيهاي بسيار مهم، بيشتر مبتلا به اختلال دو قطبي هستند تا اسكيزوفرني (كاپلان و سادوك، 1379).
اختلال در علائم نباتي:
الف) خواب: غالباً كاهش يافته است، ولي هنگامي كه بيمار از خواب برميخيزد احساس سرزندگي و انرژي فراوان دارد. ممكن است بيمار زود از خواب بيدار شده و كارهاي پر و سر و صدايي انجام دهد كه مايه تعجب و آزار ديگران باشند (گلدر و همكاران، 1385).
ب) تغذيه: اشتها افزايش يافته و بيمار بدون توجه به آداب و رسوم قراردادي غذا را با حرص و ولع ميبلعد (گلدر و همكاران، 1382)/
گاه ممكن است نسبت به تغذيه بيتوجه شوند كه اين مسأله از نظر باليني مشكلساز نيست. ولي به دليل افزايش فعاليت و بيتوجهي به تغذيه ممكن است كاهش وزن رخ دهد (بهرامي و نيكيار، 1384).
ج) ميل جنسي: تمايلات جنسي به طور مشخص افزايش يافته منجر به بيمبالاتي جنسي ميشود. اين رفتارها منجر به مشاجرات زناشويي، جدايي مكرر و يا طلاق ميشود (همان منبع).
عقايد بزرگمنشانه: عقايد بزرگمنشانه شايع است. بيمار معتقد است كه افكارش بديع و نظراتش مهم و كارش برجسته است. گاهي اين زمينههاي فكري بزرگمنشانه به هذيان بزرگ منشي مبدل ميگردد، گاهي بيمار باور دارد كه يك پيشواي مذهبي است و مأموريت دارد كه زمامداران امور را در مسائل مهم راهنمايي كند. گاهي هذيانهاي گزند و آسيب مشاهده ميگردد و بيمار اعتقاد پيدا ميكند كه ديگران به دليل اهميت خاص او براي وي توطئه ميچينند. هذيانهاي انتساب نيز ديده ميشود. هذيانها و علايم درجه اول اشنايد[22]ر در 10 تا 20 درصد از بيماران منيك ديده مي شود.هذيان ها و علائم درجه اول اشنايدر دوام پيدا نميكند و غالباً تغيير يافته يا ظرف چند روز از بين ميروند (گلدر و همكاران، 1382).
اختلالات دركي: توهمات نيز ممكن است وجود داشته باشد. محتواي آنها معمولاً هماهنگ با خلق بيمار بوده و به شكل صداهايي كه در مورد تواناييهاي خاص بيمار صحبت كرده، يا ندرتاً محتواي مذهبي دارند، در ميآيند (همان منبع).
قابليت اعتماد: بيماران منيك از نظر اطلاعاتي كه ميدهند مشهور به غير قابل اعتماد بودن هستند. دروغگويي و فريبكاري در اين اختلال شايع بوده و غالباً سبب ميشود كه پزشك بيتجربه با اين بيماران با تحقير بيجا و نامناسب رفتار نمايد (كاپلان و سادوك، 1379).
بينش: بينش در تمام موارد مختل شده است. ممكن است بيمار هيچ دليلي براي محدود كردن طرحهاي بزرگمنشانه خود و يا جلوگيري از ولخرجيهاي افراطي اش نداشته باشد. اين بيماران به ندرت خود را بيمار ميپندارند و يا نيازمند به درمان ميدانند (گلدر و همكاران، 1385).
اكثر بيماران مانيك ميتوانند براي يك مدت كوتاه، تا حدي علايم خود را كنترل كنند. ممكن است اين كار را در مواقعي كه مصاحبهگر نياز به درمان را ارزيابي ميكند انجام دهند و در نتيجه شدت اختلال را كمتر از حد واقعي نشان دهند. به همين دليل در صورت امكان، حتماً بايد علاوه بر بيمار با يك فرد مطلع ديگر هم صحبت شود (همان منبع).
دوره آميخته:
دوره آميخته با يك دوره زماني (حداقل يك هفته استمرار) كه در آن ملاكها واجد هر دو دوره مانيك و افسردگي اساسي، تقريباً براي هر روز، هستند مشخص ميشود. اين افراد به گونهاي سريع، تغيير خلق (غمگيني، تحريكپذيري، شنگولي) همراه با علايم دوره مانيك و دوره افسردگي اساسي را تجربه ميكنند. تظاهر علايم غالباً مشتمل بر بيقراري، بيخوابي، نوسان اشتها، علايم سايكوتيك و فكر خود كشي ميباشد. اختلال بايد به حدي شديد باشد كه موجب آسيب قابل ملاحظهاي در كاركردهاي اجتماعي و شغلي شده يا بستري شدن را ضروري ساخته و يا با وجود علايم سايكوتيك مشخص شود. اختلال نبايد ناشي از اثرات فيزيولوژيكي مستقيم يك ماده (مثلاً، يك داروي قابل سوء مصرف، يك داروي تجويز شده و يا ديگر درمانها) يا يك حالت طبي عمومي (مثلاً پركاري تيروئيد) باشد. علايمي شبيه آنچه كه در يك دوره آميخته ديده ميشود ممكن است ناشي از اثرات مستقيم داروي تجويز شده ضد افسردگي، الكتروشوك درماني، نور درماني، يا داروي تجويز شده براي ديگر حالات طبي عمومي (مثلاً كورتيكواستروئيدها) باشد.چنين تظاهري به عنوان دورههاي آميخته در نظر گرفته نميشود و نبايد تشخيص اختلال دو قطبيI را ارائه داد (انجمن روانپزشكي آمريكا، 1379).
جدول: معيارهاي دوره آميخته بر اساس DSM IV-TR
A- ملاكها واجد هم يك دوره مانيك و هم دوره افسردگي اساسي (به جز از نظر مدت) هستند و تقريباً هر روز در طي يك دوره حداقل يك هفتهاي استمرار دارند.
B- آشفتگي خلق به حدي شديد است كه موجب اختلال قابل ملاحظهاي در كاركرد شغلي يا فعاليتهاي اجتماعي معمول يا روابط با ديگران ميشود و يا بستري شدن به منظور جلوگيري از صدمه زدن به خود يا ديگران را الزامي ميسازد و يا علايم سايكوتيك وجود دارد.
C- علايم ناشي از اثرات فيزيولوژيكي مستقيم يك ماده (مثلاً يك داروي قبل سوء مصرف، يك داروي تجويز شده، يا ديگر درمانها يا يك حالت طبي عمومي (مثلاً پركاري تيروئيد) نيست.
توجه: دورههاي شبه آميخته كه به وضوح از درمان سوماتيك ضد افسردگي (مثلاً داروي تجويز شده، الكتروشوك درماني، و نوردرماني) ناشي ميگردند را نبايد به عنوان اختلال دو قطبيI تشخيص داد.
جدول از DSM.IV (1379)
دوره هپيومانيا:
هپيومانيا بر اساس DSM-IV فرم غير سايكوتيك و غير آشفته مانيا است كه شايعتر است. از نظر تشخيصي سابقه سندرم خفيف مانيا معمولاً خوشايند بوده و فرد يا از آن آگاه نميشود و يا تمايل به انكار آن دارد. DSM IV-TR براي هپيومانيا مدت زمان حداقل 4 روز را تصريح كرده اما مطعالات ممفيز و زوريچ[23] مدت زمان 2 روز را پيشنهاد كرده است. نكته ديگر اين كه اگر چه بر اساس DSM IV-TR هيپومانياي ناشي از درمان در بيماران، نبايستي تشخيص دو قطبي گذاشته شود ولي مشاهدات آيندهنگر نشان داد كه تقريباً همه اين دورهها با دورههاي هيپومانيا خود به خود دنبال شده و نهايتاً منجر به تشخيص اختلال دو قطبي ميشود (كاپلان، 2000؛ به نقل از بهرامي و نيكيار، 1384).
جدول: معيارهاي دوره هيپومانيا بر اساس DSM IV- TR
A-دوره مشخصي كه خلق مستمرا بالا، خود بزرگ بين و يا تحريك پذير است و به مدت حداقل چهار روز ادامه مي يابد و به وضوح از خلق غير افسرده معمول متفاوت است..
B-در طي دوره اختلال خلق، سه علامت (يا بيشتر) از علائم زير دوام يافته (چهار علامت اگر خلق فقط تحريك پذير باشد) استمرار داشته و تا حدي قابل ملاحظه باشند.
1.عزت نفس مغرورانه يا خود بزرگ بيني .
2. كاهش نياز به خواب (مثلا، احساس سرحال بودن پس از فقط سه ساعت خواب).
3.حراف تر از معمول بودن يا احساس فشار براي ادامه صحبت.
4.پرش افكار يا تجربه ذهني كه افكار در حال رقابت هستند.
5.حواس پرتي (يعني، توجه به آساني به محرك هاي خارجي نامربوط يا بي اهميت معطوف
مي شود).
6.افزايش در فعاليت هدفدار (خواه از نظر اجتماعي، شغلي، تحصيلي و خواه از نظر جنسي) يا بيقراري رواني حركتي.
7.اشتغال مفرط در فعاليت هاي لذت بخش كه پيامد هاي بالقوه دردناك بالايي دارند (مثلا، اشتغال به خوشگذرانيها و ولخرجيهاي بي مهابا، بي احتياطي هاي جنسي و يا سرمايه گذاريهاي تجاري جاهلانه).
C-دوره اختلال با تغيير صريح در كاركرد فرد همراه است كه هرگاه شخص بدون علامت باشد، مشخصه فرد نيست
D-آشفتگي در خلق و تغيير در كاركرد توسط ديگران قابل مشاهده است.
E– اين دوره تا آن حد شديد نيست كه موجب آسيب قابل ملاحظه در كاركرد اجتماعي يا شغلي، يا الزامي شدن بستري كردن شود و علايم سايكوتيك وجود ندارد.
F-علايم ناشي از اثرات فيزيولوژيكي مستقيم يك ماده (مثلاً يك داروي قابل سود مصرف، داروي تجويز شده و يا يك حالت طبي عمومي (مثلاً كمكاري تيروئيد) نيستند.
توجه: دوره هاي شبه هيپومانيك كه آشكارا ناشي از درمان سوماتيك ضد افسردگي (مثلا،داروها، الكتروشوك دردماني، و نوردرماني) هستند، نبايد به عنوان تشخيص اختلال دوقطبيII به حساب آورد.
اختلالات دو قطبي:
اختلال دو قطبي، كه به عنوان بيماري منيك ـ دپرسيو (شيدايي ـ افسردگي) نيز شناخته ميشود، يك اختلال مغزي است كه باعث ايجاد تغيير غير عادي در خلق، انرژي و توانايي عملكرد فرد ميشود.
اين تغييرات ميتواند باعث اختلال در روابط بين فردي، عملكرد تحصيلي و شغلي پايين و حتي خودكشي شود(اسپيرينگ،2002).
بيماري دو قطبي اساساً اختلالي است كه در آن فرد دچار بينظمي هيجاني است و اين بينظمي ناشي از آسيبپذيري بيولوژيكي هيجان به اضافه عدم توانايي براي تنظيم هيجان است، بنابراين بيماران بيشتر احتياج به تنظيم هيجانات خود دارند (گاندرسون و زانارين[24]، 1989؛ به نقل از بهرامي و نيكيار، 1384).
آسيبپذيري هيجاني شامل حساسيت بالا نسبت به محركهاي هيجاني، عمق هيجان و بازگشت كند و آرام به خط پايه هيجاني[25] است. حساسيت زياد، به اين معني است كه به سرعت واكنش نشان ميدهد و داراي يك آستانه هيجاني پايين است كه موجب ميشود از لحاظ هيجاني آسيبپذير باشند. عمق يا شدت هيجان به اين معني است كه واكنشهاي هيجاني افراطي دارند. يك مشكل كوچك آنها را شديداً غمگين و يك شادي كوچك آنها را بسيار خوشحال ميكند. (بهرامي و نيكيار، 1384).
انواع اختلال دو قطبي:
انجمن روانپزشكي آمريكا (1379) چهار نوع اختلال دو قطبي را در DSM IV-TR معرفي ميكند.
1ـ اختلال دو قطبي I
2ـ اختلال دو قطبي II
3ـ اختلال دو قطبي ادواري
4ـ اختلال دو قطبي كه به شكل ديگري شناخته شده است.
اختلال دو قطبي I
علامت اصلي اختلال دو قطبي I يك سير باليني است كه با پديدار شدن يك يا چند دوره مانيا يا دوره آميخته مشخص ميشود. اغلب افراد يك يا چند دوره افسردگي نيز داشتهاند (انجمن روانپزشكي آمريكا، 1379).
به طور معمول اين اختلال از حدود 13 سالگي تا سالهاي 30 شروع ميشود و اولين دوره ميتواند مانيا، افسردگي يا مختلط باشد. يك فرم شايع شروع بيماري، افسردگي خفيف با پرخوابي يا كندي رواني حركتي است. كه پس از چند هفته تا ماه منجر به دوره مانيا ميشود.شكل ديگر شروع با يك دوره شديد مانيا با تابلو سايكوتيك است و فرم سوم بروز چندين دوره افسردگي قبل از دوره مانيا ميباشد. به طور معمول دورههاي مانيا در جوانان و دورههاي افسردگي در سنين بالاتر بارزتر است. اگر چه شيوع بيماري در زنان و مردان يكسان است، اما مردان بيشتر دورههاي مانيا و زنان دورههاي افسردگي و مختلط را تجربه ميكنند ( كاپلان، 2000؛ به نقل از بهرامي و نيكيار، 1384).
علايم و اختلالات همراه:
عمل خود كشي در 10 تا 15 درصد افراد مبتلا به اختلال دو قطبي I وجود دارد. سوء استفاده از كودك، سوء استفاده از همسر يا هر رفتار تجاوزكارانه ديگري ممكن است در طي دورههاي مانياي شديد يا در طي دورههايي كه همراه با علايم سايكوتيك هستند وجود داشته باشد. ديگر مشكلات همراه عبارتند از: فرار از مدرسه، شكست شغلي، طلاق و يا رفتارهاي ضد اجتماعي دورهاي. ديگر اختلالات رواني همراه عبارتند ا ز: بياشتهايي عصبي، جوع عصبي، اختلال كمبود توجه، بيشفعالي، اختلال وحشت، فوبياي اجتماعي و اختلالات مرتبط با مواد (انجمن روانپزشكي آمريكا، 1379).
سوء مصرف مواد و الكل در ميان مبتلايان به اختلال دو قطبي بسيار رايج است. تحقيقات نشان ميدهد كه عوامل بسياري ميتواند در اين مشل سوء مصرف مؤثر باشد من جمله خود درماني نشانهها. همچنين ممكن است نشانههاي خلقي به وسيله سوء مصرف مواد بوجود آمده يا تداوم يابد. از اين جهت درمان سوء مصرف مواد در اين بيماري بخشي مهم از طرح درماني كلي است. همچنين اختلالات اضطرابي از قبيل اختلال استرس پس از سانحه و اختلال وسواس جبري در مبتلايان به اختلال دو قطبي رايج است كه نياز به درمان جداگانه دارد(اسپيرينگ،2002).
سير و پيشآگاهي:
اختلال دو قطبي I اختلابي عود كننده است. بيش از 90 درصد افرادي كه يك دوره مانيا واحد دارند در آينده دورههاي ديگري خواهند داشت (انجمن روانپزشكي آمريكا، 1379)
اختلال دو قطبي I غالباً با افسردگي شروع ميشود (75 درصد موارد در زنها و 67 درصد موارد در مردان) اكثر بيماران هم دورههاي مانيا و هم افسردگي را تجربه ميكنند، هر چند 10 تا 20 درصد آنها فقط دورههاي مانيا دارند. دورههاي مانيا به طور معمول شروع حاد (ساعات تا روزها) دارند، اما ممكن است ظرف چند هفته تكميل شود صورت عدم درمان حدود سه ماه دوام مييابد. با پيشرفت اختلال فاصله دورهها كاهش مييابد. معهذا، پس از تقريباً پنج دوره فاصله دورهها معمولاً در شش تا نه ماه تثبيت ميشود (كاپلان و سادوك، 1379)
گر چه اكثريت افراد مبتلا به اختلال دو قطبي I در بين دورهها به سطح كاركردي كاملي ميرسند، اما در بعضي (20 تا 30 درصد) اختلال ادامه يافته تا اين كه نوسان خلق يا مشكلاتي را در روابط بين شخصي يا شغلي خود نشان دهند. وقتي فردي دورههاي مانيك همراه با علايم سايكوتيك دارد، احتمال بيشتري ميرود كه دورههاي مانيك بعدي، علايم سايكوتيك داشته باشند. (انجمن روانپزشكي آمريكا، 1379).
بيماران مبتلا به اختلال دو قطبي I نسبت به بيماران مبتلا به اختلال افسردگي اساسي پيش آگهي نامساعدتري دارند. وضعيت شغلي ناجور قبل از بيماري، وابستگي به الكل، ويژگيهاي پسيكوتيك، ويژگيهاي افسردگي بين دورهها و جنس مذكر از عواملي هستند كه پيشآگهي را بدتر ميسازند. دورههاي كوتاه مانيا، سن بالا به هنگام شروع، افكار انتحاري كمتر و مسائل رواني يا غير روانپزشكي توأم كمتر، به نفع پيش آگهي بهتر است (كاپلان و سادوك، 1379).
حدود 40 تا 50 درصد بيماران مبتلا به اختلال دو قطبي I ممكن است ظرف دو سال پس از حمل اول دچار حمله دوم گردند. تقريباً در 7 درصد بيماران عدد علايم ديده نميشود، 45 درصد بيماران پيش از يك حمله بيماري داشتهاند، و 40 درصد بيماران به بيماري مزمن مبتلا ميگردند. بيماران ممكن است بين 2 تا 30 (به طور متوسط 9 دوره) دوره مانيك را تجربه كنند. در پيگيري دراز مدت، 15 درصد بيماران سالم، 45 درصد آنها در وضعيت خوب قرار داشته اما عودهاي مكرر بيماري داشتهاند، 30 درصد در بهبود موقتي نسبي قرار داشته و 10 درصد دچار فرم مزمن بيماري بودهاند (همان منبع).
الگوي خانوادگي:
بستگان زيستي درجه اول افراد مبتلا به اختلال دو قطبي I ميزان بالايي از اختلال دو قطبي I اختلال دو قطبي II، و اختلال افسردگي اساسي دارند. مطالعات در مورد دوقلوها و فرزند خواندهها شواهد قاطعي از يك تأثير ژنتيكي براي اختلال دو قطبي I فراهم كرده است (انجمن روانپزشكي آمريا، 1379)
تشخيص افتراقي:
اختلال دو قطبي I از اختلال افسردگي اساسي و اختلال افسردهخويي از طريق سابقه پايدار حداقل يك دوره مانيا يا آميخته متمايز ميگردد. همچنين از اختلال دو قطبي II، به واسطه وجود يك يا چند دوره مانيا يا آميخته متمايز ميگردد (انجمن روانپزشكي آمريكا، 1379).
تشخيص افتراقي بين اختلال پسيكوتيك (مثلاً اسكيزوافكتيو، اسكيزوفرني و اختلال هزياني) و اختلال دو قطبيI ممكن است (به ويژه در نوجوانان) مشكل باشد، زير اين اختلالات در پارهاي از علايم مهم (مثلاً هذيانهاي خود بزرگبيني و تعقيب و گزند، علايم تحريكپذيري و بيقراري)، به ويژه در اوايل سير اختلال، مشابه هستند (همان منبع). تركيب خلق مانيك، تكلم سريع يا پرفشار، و بينش فعالي بيشتر به نفع تشخيص مانيا است. شروع مانيا معمولاً سريع بوده، و تغيييي قابل ملاحظه با رفتار قبلي تلقي ميشود. همچنين نيمي از بيماران دو قطبي سابقه خانوادگي اين اختلال را دارند (كاپلان و سالوك، 1379).
ضايعه عضوي مغز، بخصوص در افراد ميانسال و سالمند كه رفتار بزرگ منشانه نشان دادهاند و سابقه اختلالات عاطفي ندارند، هميشه بايد در مد نظر باشد. در غياب اختلال بارز خلق، مهار گسستگي اجتماعي افراطي (مثلاً ادرار كردن در ملاء عام) قوياً از پاتالوژي لوب پيشاني حكايت ميكند. در بالغين جوان عفونت با HIV يا صدمات مغزي ممكن است به تظاهرات ماني منجر شود (گلدر و همكاران، 1382).
دورههاي افسردگي اساسي، مانيا و هيپومانيا در اختلال دوقطبي I را بايد از دورههاي اختلال خلق ناشي از يك حالت طبي عمومي متمايز كرد. براي دورههايي كه به عنوان پيامد فيزيولوژيكي مستقيم يك حالت طبي عمومي مشخص (مثل پركاري تيروئيد) قلمداد ميشود، تشخيص مناسب (مبتني بر سابقه، يافتههاي آزمايشگاهي و يا معاينه فيزيكي)، اختلال خلق ناشي از يك حالت طبي عمومي خواهند بود (انجمن روانپزشكي آمريكا، 1379).
افتراق ميان مانيا و رفتارهاي تحريكي ناشي از سود مصرف آمفتامينها بر اساس شرح حال و آزمايش ادرار از نظر وجود داروهاي محرك صورت ميگيرد حالتهاي ناشي از دارو معمولاً پس از بستري شدن بيمار در بيمارستان و عدم مصرف داروهاي روانگرا به سرعت فروكشي ميكنند. (گلدر و همكاران، 1385).
اختلال دو قطبيII:
علامت اصلي اختلال دو قطبي II، سير باليني است كه با پديدار شدن يك يا چند دوره افسردگي اساسي همراه با حداقل يك دوره هيپومانيا مشخص ميشود (انجمن روانپزشكي آمريكا، 1379)
افراد مبتلا به اختلال دو قطبيII، ممكن است دورههاي هيپومانيا را به صورت مرضي در نظر نگيرند، اگر چه ديگران ممكن است از رفتار ؟ اين افراد در عذاب باشند. اغلب افراد به ويژه زماني كه در اواسط دوره افسردگي اساسي هستند، دورههاي هيپومانيا را بدون به ياد آوردن دوستان و بستگان نزديك، به خاطر نميآورند. كسب اطلاعات از ديگر مراجع با اطلاع، اغلب براي تشخيص اختلال دو قطبي II بسيار مهم است (همان منبع).
جدول: ملاكهاي تشخيص DSM IV-TR براي اختلال دو قطبي II
A- وجود (يا سابقه) يك يا چند دوره افسردگي اساسي.
B- وجود (يا سابقه) حداقل يك دوره هيپومانيك
C- هرگز يك دوره مانيك يا آميخته وجود نداشته است.
D- اختلال اسكيزوافكتيو توضيح بهتري براي علايم خلقي ملاكهاي A و B ارائه نداده و بر تشخيصهاي اسكيزوفرني، اختلال شبه اسكيزوفرني، اختلال هذياني يا اختلال سايكوتيك كه به گونهاي ديگر مشخص نشده است اضافه نميشود.
E- علايم از نظر باليني موجب اختلال يا آسيب قابل ملاحظهاي در كاركردهاي اجتماعي، شغلي يا ديگر زمينههاي مهم ميگردد.
دوره اخير يا آخرين دوره را مشخص كنيد:
هيپومانيك: اگر در حال حاضر (يا آخرين دوره) ك دوره هيپومانيك وجود دارد.
افسرده: اگر در حال حاضر (يا آخرين دوره) يك دوره افسردگي اساسي وجود دارد.
مشخص كنيد (براي دوره افسردگي اساسي جاري يا آخرين دوره، در صورتي كه آن نوع آخرين دوره خلق است):
شاخصهاي شدت/ سايكوتيك/ بهبودي توجه: از رقم پنجم كدها در اينجا نميتوان استفاده كرد، زيرا براي اختلال دو قطبي II قبلاً، از رقم پنجم استفاده شده است.
مزمن
همراه با علايم كاتاتونيك
همراه با علايم ملانكولي
همراه با علايم ناجور
همراه با شروع در دوره پس اززايمان
مشخص كنيد:
شاخصهاي سير طولي (با يا بدون بهبودي در بين دورهها)
همراه با الگوي فصلي (فقط براي الگوي دورههاي افسردگي اساسي استفاده ميشود9
همراه با چرخش سريع
جدول از DSM.IV (1379)
علايم و اختلالات همراه:
اختلال دو قطبي II در مقايسه با اختلال دو قطبي I با گسستگي زناشويي بيشتر و شروع در سنين پايينتر رابطه دارد. همچنين قرائن حاكي است بيماران مبتلا به اختلال دو قطبيII در خطر اقدام و تكميل بالاتر خودكشي قرار دارند، تا متبلايان به اختلال دو قطبي I و اختلال افسردگي اساسي(كاپلان و سالوك، 1379).
اختلالات رواني همراه عبارتند از: سوء مصرف يا محروميت از مواد، بياشتهايي عصبي، جوع عصبي، اختلال كمبود توجه/ بيشفعالي، اختلال وحشت، فوبياي اجتماعي و اختلال شخصيت مرزي(انجمن روانپزشكي آمريكا، 1379 ).
الگوي خانواده:
بعضي مطالعات نشان دادهاند كه بستگان زيستي درجه اول افراد مبتلا به اختلال دو قطبي II در مقايسه با جمعيت عمومي، ميزانهاي بالايي از اختلال دو قطبي II، اختلال دو قطبي I، و اختلال افسردگي اساسي دارند (انجمن روانپزشكي آمريكا، 1379).
سير و پيشآگهي:
مطالعه روي سير و پيشآگهي اختلال دو قطبي II تازه شروع شده است. معهذا دادههاي مقدماتي حاكي است كه تشخيص با ثبات است، و احتمال اين كه بيماران مبتلا اختلال دو قطبي II پس از 5 سال همان تشخيص را دريافت كنند بالا است.دادهها نشان دادهاند كه اختلال دو قطبي II بيماري مزمني است و مستلزم روشهاي درماني طولاني مدت است (كاپلان و سادوك، 1379).
تشخيص افتراقي:
دورههاي هيپوماين و افسردگي اساسي در اختلال دو قطبي II را بايد از دورههاي اختلال خلق ناشي از يك حالت طبي عمومي متمايز كرد (انجمن روانپزشكي آمريكا، 1379).
اختلال دو قطبي II از اختلال افسردگي اساس و اختلال افسردهخويي از طريق سابقه پايدار حداقل يك دوره هيپومانيا متمايز ميگردد و همچنين اختلال دو قطبي II را بايد از اختلال پسيكوتيك و اختلال خلق ناشي از يك ماده متمايز كرد (همان منبع).
بيماران مبتلا به اختلال شخصيت مرزي غالباً زندگي بسيار آشفتهاي، شبيه زندگي بيماران مبتلا به اختلال دو قطبي II دارند (كاپلان و سادوك، 1379).
اختلال خلق ادواري از نظر علايم شكل خفيف اختلال دو قطبي II است (كاپلان و سالوك، 1379).
علامت اصلي اختلال خلق ادواري آشفتگي خلق بيثبات و مزمني است كه در بر گيرنده دورههاي بسياري از علايم هيپومانيا و افسردگي است. علايم هيپومانيا از نظر تعداد ، شدت، جامعيت يا مدت ناكافي هستند تا واجد تمام ملاكهاي يك دوره مانيا باشند، و علايم افسردگي نيز از نظر تعداد، شدت، جاميعت يا مدت ناكافي هستند تا واجد تمام ملاكهاي يك دوره افسردگي اساسي باشند. (انجمن روانپزشكي آمريكا، 1379).
جدول: ملاكهاي تشخيص DSM IV-TR براي اختلال خلق ادواري
علايم و اختلالات همراه:
اختلالات مرتبط با مواد يا اختلالات خواب ممكن است وجود داشته باشد(انجمن روانپزشكي آمريكا، 1379).
سير و پيشآگهي
شروع علايم آشكار خلق ادواري معمولاً تدريجي و در نوجواني و اوان جواني صورت ميگيرد.شروع علايم در اين دورهها ممكن است مانع عملكرد خوب تحصيلي و برقراري دوستي با همتاها شود. واكنش بيماراني كه روشهاي مقابلهاي ضعيف دارند، پيش آگهي بهتري دارند. حدود يك سوم اين بيماران بالاخره به اختلال خلقي عمده و غالباً اختلال دو قطبي II مبتلا ميگردند (كاپلان و سادوك، 1379).
الگوي خانوادگي:
اختلال افسردگي اساسي و دو قطبي I يا دو قطبي II ظاهراً در ميان بستگان زيستي درجه اول اشخاص مبتلا به اختلال خلق ادواري از جمعيت عمومي شايعتر است. همچنين ممكن است افزايش خطر خانوادگي اختلالات مرتبط با مواد وجود داشته باشد (انجمن روانپزشكي آمريكا، 1379)
تشخيص افتراقي
وقتي تشخيص اختلال خلق ادواري مطرح است علت احتمالي طبي و وابسته به مواد افسردگي و ماي بايد در مد نظر قرار بگيرد. رد تشنجها و مصرف مواد به عنوان ايجاد كننده شكل باليني خلق ادواري لازم است. اختلال كمبود توجه همراه با بيشفعالي به دشواري از خلق ادواري تفكيك ميشود (كاپلان و سادوك، 1379).
همچنين اختلال شخصيت مرزي كه همراه با تغييرات قابل توجه در خلق است ممكن است اختلال خلق ادواري را مطرح سازد (انجمن روانپزشكي آمريكا، 1379).
اختلال دو قطبي كه به گونهاي ديگر مشخص نشده است. N.O.S
مقوله اختلال دو قطبي كه به گونهاي ديگر مشخص نشده است مشتمل بر اختلالاتي است كه داراي علايم دو قطبي هستند اما ملاكهاي هيچ يك از اختلالات خاص دو قطبي را ندارند (انجمن روانپزشكي آمريكا، 1379).
سببشناسي
دانشمندن از طريق مطالعات مختلف به عوامل احتمالي ايجاد كننده اختلال دو قطبي پي بردهاند. امروزه بيشتر دانشمندان به اين توافق رسيدهاند كه علت واحدي براي اختلال دو قطبي وجود ندارد بكله عوامل بسياري در ايجاد اين بيماري دخيل هستند(اسپيرينگ،2002).
بر اساس مدل استرس ـ آسيبپذيري براي جمع شدن عوامل زيست شناختي، رواني اجتماعي و محيطي، يك فرد ممكن است واجد يك آسيبپذيري خاص باشد؛ وقتي اين آسيبپذيري تحت تأثير وقايع پر استرس فعال ميشود، به علايم بيماري اجازه ظاهر شدن ميدهد (كاپلان، 3ـ2؛ به نقل از بهرامي و نيكيار، 1384).
مدل استرس ـ آسيبپذيري براي بيماران دو قطبي توسط ويليامز و هيلي[28] (1989) ارائه شده است. در اين مدل فرض شده كه آسيبپذيري بيولوژيكي ارصي در بيماران دو قطبي وجود دارد كه موجب بينظمي و بيثباتي ريتمهاي نباتي در آنها ميشود گفته شده كه بينظمي نباتي به دنبال وقايع اجتماعي و روزمره ميآيد (مينورز و واتوهاوس[29]، به نقل از بهرامي و نيكيار، 1384).
عوامل زيستشناختي
ـ آمينهاي بيوژنيك
تعداد زيادي از مطالعات، ناهنجاريهاي مختلف در متابوليست آمينهاي بيوژنيك در خون، ادرار، مايع مغزي ـ نخاعي (CSF) بيماران مبتلا به اختلالات خلقي ناشن دادهاند. اين مطالعات با اين فرضيه هماهنگ است كه اختلالت خلقي با بينظمي ناهمگون آمينهاي بيوژنيك همراه هستند. از آمينهاي بيوژنيك، نوراپي نفرين و سروتونين دو ناقل عصبي هسند كه بيش از همه در فيزيوپاتولوژي اختلالات خلقي مطرح ميباشد (كاپلان و سادوك، 1379).
شيلد كرات[30] (1965) اعلام داشت كمبود نورابينفرين موجب افسردگي و وفور نوراپينفرين موجب مانيا ميشود (هالجين، 1384).
يك فرضيه پر نفوذ فعاليت مفرط دوپامي را به فيزيوپاتولوژي اسكيزوفرني ربط ميدهد همچنين مطرح شده است كه حالات فنيك نيز ممكن است به پيشفعالي در پاميني قابل انتساب باشند (سيلوراستون[31] و كوكسون[32]، 1992؛ به نقل از گلدر و همكاران، 1382).
- نظم عصبي ـ غددي
هيپوتالاموس در تنظيم محورهاي عصبي ـ غددي نقش مركزي دارد و دروندادهاي نوروني بسياري دريافت ميكند كه با استفاده از آمينهاي بيوژنيك انجام ميگيرد. انواعي از بينظميهاي عصبي ـ غددي در متبلايان به اختلالات خلقي گزارش شده است (كاپلان و سالوك، 1379).
وجود رابطهاي بين ترشح بيشتر از معمول كورتيزول و افسردگي يكي از قديميترين مشاهدات در روانپزشكي زيستشناسي است (همان منبع). تقريباً در نيمي از بيماران مبتلا به اختلال افسردگي، كورتيزول پلاسما افزايش يافته است، با اين حال افزايش كورتيزول مختص اختلال افسردگي نيست، چون در مانيا و اسكيزوفرني نيز رخ ميدهد (گلدر و همكاران، 1385)
- تصويرگيري از مغز
مطالعات مربوط به تصوير گيري از مغز به دانشمندان كمك ميكند تا پي ببرند به اين كه چه اختلالي در مغز باعث ايجاد اختلال دو قطبي و سايه بيماريهاي رواني ميگردد. شواهدي از مطالعات مربوط به تصويرگيري از مغز وجود دارد كه نشان ميدهد مغز افراد به اختلال دو قطبي ممكن است از مغز افراد سالم متفاوت باشد(اسپيرينگ،2002).
- علل ژنتيك
يافتههاي مطالعات ژنتيك نشان ميدهد كه اختلال دو قطبي مانند ساير بيماريهاي رواني، تنها به علت يك ژن واحد رخ نميدهد. به نظر ميرسد ژنهاي مختلف بسياري در عمل با يكديگر و همراه با ساير عوامل همچون عوامل فردي و محيطي در ايجاد اختلال دو قطبي دخيلاند(اسپيرينگ،2002).
تجمع خطر اختلالات خلقي در بستگان درجه اول نمونههاي دو قطبي و يك قطبي ابالا است.خطر براي بستگان بيماران دو قطبي دو برابر بيشتر است. بستگان نمونههاي دو قطبي با خطر بالا ي ابتلا به افسردگي يك قطبي و اختلال اسكيزوافكتيو و نيز اختلال دو قطبي روبرو هستند (گلدر و همكاران، 1382).
-مطالعات خانوادگي
مطالعات خانوادگي مكرراً به اين نتيجه رسيدهاند كه بستگان درجه اول بيماران دو قطبي I 8 تا 18 بار بيشتر از بستگان درجه اول گروه شاهد با احتمال ابتلا به اختلال دو قطبي I و 2 تا 10 بار با احتمال ابتلا به اختلال افسردگي اساسي روبرو هستند. اين مطالعات همچنين نشان دادهاند كه با كم شدن ميزان قرابت خانوادگي احتمال ابتلا به اختلال خلقي نيز كاهش مييابد (كاپلان و سادوك، 1379).
50 درصد مبتلايان به اختلال دو قطبي، يكي از والدينشان به اختلال خلقي، غالباً اختلال افسردگي اساسي مبتلا استع اگر يكي از والدين مبتلا به اختلال و قطبي I باشدع 25 درصد شانس ابتلا به اختلال خلقي در فرزندان وجود دارد؛ اگر هر دو والدين به اختلال دو قطبي I مبتلا باشند شانس بچهها براي ابتلا به اختلال خلقي به 5 تا 75 درصد ميرسد (همان منبع).
مطالعات دوقلويي:
مطالعه بر روي دوقلوها حاكي است كه تجمع خانوادگي اختلالات خلقي به عوام ژنتيك مربوط است و ميزان تطابق هم براي اختلال دو قطبي و هم يك قطبي در دوقلوهاي يك تخمكي بالاتر از دو تخمكي است (گلدر و همكاران، 1382).
اين مطالعات نشان دادهاند كه ميزان ابتلاء توام براي اختلال دو قطبي I در دوقلوهاي يك تخمكي 33 تا 90 درصد و در دوقلوهاي دو تخمكيم 5 تا 25 درصد ميباشد (كاپلان و سادوك، 1379).
مطالعات فرزند خواندگي:
مطالعات فرزندخواندگي نيز دادههايي در تأييد اساس ژنتيك براي توارث اختلالهاي خلقي به دست دادهاند (كاپلان و سادوك، 1379).
در سال 1977 دكتر ژوليوس و مندلويچ و دكتر جان رينر[33]بر روي فرزندخواندهها را در مورد بيماري منيك ـ دپرسيو (اختلال دوقطبي) منتشر ساختند. مطالعه آنها نشان داد كه خطر بيماري دو والدين بيولوژيك افراد مبتلا به اختلال دو قطبي 5/2 برابر خطر مابه در بستگان پذيرنده آنها بود (پورافكاري، 1369).
مطالعات كروموزومي
بر اساس تحقيقات انجام شده رابطهاي بين اختلال دو قطبي I و كروموزوم 11 و X نشان داده شده است (كاپلان و سادوك، 1379).
عوامل رواني ـ اجتماعي
شواهد محكمي وجود دارد كه متغيرهاي رواني ـ اجتماعي، دوره بيماري دو قطبي را پيشبني ميكنند(جانسون، 2004).
بر طبق اين پيشبيني كنندههاي رواني ـ اجتماعي، دليل منطقي محكمي براي كاهش تعارضات خانواده، استرسهاي محيطي و انزواي اجتماعي بيمار به عنوان راهي براي مقابله با نشانهها وجود دارد (همان منبع).
رويدادهاي زندگي و استرس محيطي
يك مشاهده باليني كه از ديرباز تكرار شده است اين است كه رويدادهاي استرسآميز زندگي قبل از نخستين دور اختلالاتم خلقي بيشتر از دورههاي بعدي رخ ميدهد (كاپلان و سادوك، 1379).
بروز مانيا به دنبال اتفاقات زندگي بيشتر مورد سوال است. سابقاً تصور ميشد كه مانيا كاملاً به علل روانزا مربوط است. معهذا، تجربيات باليني حاكي است كه تعدادي از موارد مانيا، گاهي تحت تأثير اتفاقاتي كه انتظار ميرفت ايجاد افسردگي نمايد (مثلاً پس از داغديدگي) تسريع ميگردد. ممكن است تأثير رويدادهاي زندگي در اوايل سير بيماري دو قطبي عود كننده اهميت بيشتر داشته باشد، چون وقتي بيماري برقرار شد عوامل تسريع كننده محيطي اهميت كمتري پيدا ميكنند. همچنين به نظر ميرسد كه رويدادهاي زندگي بيشتر روي بيماراني تأثير داشته باشد كه بيماري آنها در سنين بالاتري شروع ميشود، احتمالاً به اين دليل كه بار ژنتيك در اين افراد كمتر است (پيكل و كوپر[34]، 1992؛ مك فرسون[35] و همكاران، 1993؛ به نقل از گلدر و همكاران، 1382).
خانواده و تجارب اوايل زندگي
چندين مقاله نظري و تعدادي گزارشهاي رواني در زمينه ارتباط بين كاركرد و خانواده و شروع و سير اختلالات خلقي، بخصوص اختلال افسردگي اساسي، وجود دارد (كاپلان و سادوك، 1379).
تجارب اوايل زندگي فرد نظير ناهماهنگي والدين يا سوء رفتار به اشكال مختلف نيز ممكن است نقش در شكل دادن خصوصيات شخصي كه به نوبه خود تعيين ميكند، رخدادهاي خاصي در بزرگسالي استرساميز تجربه شوند، داشته باشند. به علاوه تجارب اوايل عمر ميتواند محور HPA (هيپوتالاميك ـ هيپوفيز ـ آدرنال) را براي پاسخدهي به استرس به گونهاي كه ممكن است زمينه را براي اختلال خلقي فراهم كند، تنظيم نمايد (گلدر و همكاران، 1382)
عوامل شخصيتي:
قرائني از رابطه يك اختلال شخصيتي خاص با پيدايش بعدي اختلال دو قطبي در دست نيست. اما بين كج خلقي و خلق ادواري با پيدايش بعدي اختلال دو قطبي I رابطهاي وجود دارد (كاپلان و سادوكم، 1379)
اثرات بيماري جسمي:
همه بيماريها و درمان آنها ميتوانند بعنوان عوامل استرسزاي غير اختصاصي عمل كنند كه ممكن است در افراد مستعد به بروز اختلالات خلقي منجر شود. معهذا، عقيده بر اين است كه گاهي اختلالات طبي نقش مستقيمتري در ايجاد اختلالات خلقي دارند؛ نمونههاي اين نوع اختلالات طبي عبارتاند از بيماري مغز، برخي عفونتها، از جمله HIV و بيماريهاي غدد درونريز (گلدر و همكاران، 1382).
عوامل روانپويشي در مانيا:
كارل آبراهام[36] دوره مانيك را به عنوان دفاعي بر عليه افسردگي زمنيهاي ميداند به اعتقاد وي دوره ماينا است بازتاب ناتواني در تحمل مصائب دوران كودكي نظير از دست دادن والدين باشد. دوره مانيك، راهي است براي رهايي از چنگ سوپر خشن و جايگزين رضايتمندي از خود به جاي خودملامتگري است (كاپلان، 2003؛ به نقل از بهرامي و نيكيار، 1384).
برترام لوين[37] معتقد است الگوي بيماران مانيك به وسيله سائقهاي لذتبخش نظير مسائل جنسي و يا سائقهاي ترسناك نظير پرخاشگري مضمحل ميشود (همان منبع).
ملاني كلاين[38] مانيا را يك واكنش دفاعي به افسردگي ميداند او معتقد است دفاعهاي مانيك هم براي كنترل و غلبه بر موضوعات ناخوشايند خطرناك و هم نگهداري موضوعات خوب دوست داشتني لازم است. اين دفاعها شامل همهتواني[39]، انكار[40]، آرماني سازي[41] و تحقير[42] ميباشد (كاپلان، 2000؛ به نقل از بهرامي و نيكيار، 1384).
مكانيسم همهتواني در خدمت انكار نياز فرد به شيئي خوب و اعتال فرد در جهت احساس خودكفايي و احساس خود بزرگبيني و در نتيجه كمك به احساس در امان بودن و محافظت از تهديد آسيبرسانهاي داخلي ميباشد آرمانيسازي و انكار با همديگر سبب ميشوند كه فرد خود و ديگران را ايدهآل قرار بدهد و هر گونه امكان تخريب و يا پرخاشگري در روابط را انكار كند. البته آرمانيسازي ممكن است سريعاً به تخمير تبديل شود كه آنهم به نوعي در ارتباط با مكانيسم انكار است. (به نقل از نيكجو، 1377)
ژاكوبسون[43]، مانيا را بعنوان تغيير، سوپرايگو ديگر آزار از شكل سوپرآيگو تنبيهگر و زجر دهنده به شيئي بخشنده و دوست دارند. و كاملاً ايده آل ذهن فر مانيك فرافكن ميشود و بسيار مانكي با آنها روابط ايدهالي بر قرار نموده و آنها را مبري از هر گونه مشخصات منفي مثل خشم و نفرت ميداند (به نقل از نيكجو، 1377).
حوزه اوليه اين تحقيقها از تئوري يونسون[45] سرچشمه گرفته كه به ارتباط بين خلق و حوادث روزانه ميپردازد. بر طبق اين فرض كه حوادث مثبت و منفي ميتواند بعنوان پاداش و تنبيه در نظر گرفته شوند، اين بررسيها به خلق به عنوان پيامد تقويت نگاه ميكند. در اين مطالعات وابستگي بين حادثه و رفتار فرد در نظر گرفته شده اما معمولاً اثبات نشده است (رم و تيندال، 1993).
رويكردهاي مهارت اجتماعي، ديدگاههاي نظري، رويكردهاي پژوهشي و مدلهاي درماني مختلفي را ارائه ميكند. تحقيقات بسياري از رويكرد كمبود مهارت اجتماعي در افسردگي حمايت ميكند. يونسون چاپلين[47] و بارتون [48] (1980) ثابت كردن كه افراد افسرده هم از طريق خودشان و هم از طريق ديگران به عنوان افرادي ضعيف در مهارتهاي اجتماعي درك ميشوند. همچنين مطالعات چندي نشان دادند كه فرد افسرده تأثير منفياي بر روي افرادي كه با آنها تعامل دارد ميگذارند (به عنوان مثال كوينه[49] 1976) افسردگي دو قطبي در ارتباط با مهارتهاي اجتماعي كمتر مورد مطالعه قرار گرفته است اما بررسي عملكردهاي افراد دوقطبي در طولانيمدت ثبات زناشويي ضعيفي را نشان ميدهد آنگست[50] و همكاران 1973؛ برودي[51] ولف؛ 1961؛ دانر[52] و همكاران، 1976). اين ثبات زناشويي پايين ميتواند پيامد اختلال باشد اما همچنين ميتواند كمبود مهارت را اثبات كند (رم و تيندال، 1993).
تئوري شناختي
آرون بك[53] نظريه شناختي را كه اساساً بر روي افسردگي تمركز داشت را پديد آورد و سپس آن را به ساير زمينههاي آسيبشناسي رواني و رواندرماني گسترش داد. تئوري بك (1972) افسردگي را با واژهاي شناختي توصيف ميكند. وي عناصر اصلي اختلال را به عنوان مثلث شناختي[54] ميپندارند.: الف) ديدگاه منفي نسبت به خود، ب) ديدگاه منفي نسبت به جهان ج) ديدگاه منفي نسيبت به آينده (رم و تيندال، 1993).
مدل شناختي يك عنوان ميكند كه حالت خلق افسرده، از طريق الگوهاي فكري باعث افزايش تغييرات خلقي ميشود، مشخص ميشود. براي مثال، هنگامي كه افراد افسرده ميشوند، ديدگاهشان نسبت به خود، جهان و آينده منفيتر ميشود. بنابراين به نتيجهگيريهاي منفي، تعميم افراطي، ديدن همه چيز بصورت همه يا هيچ (تفكر سياه و سفيد)، شخصيسازي افراطي و برچسبزدن به خود، گرايش مييابند. (تمرينات شناختي) تغييرات رفتاري از قبيل اجتناب از تعاملات اجتماعي ممكن است دليل يا پيامد تغييرات خلق و افكار منفي باشد. دگرگوني شناختي افسردگي، به عنوان پيامد كنش نادرست باورهاي زيربنايي (بعنوان مثال، من دوستداشتنينيستم) كه از يادگيريهاي اوليه حاصل شده و تفكر و رفتار را پر هدايت ميكند، در نظر گرفته ميشود. اين طور فر ميشود كه اين باورها به وسيله رويدادهاي زندگي كه براي آن افراد داراي معناي ويژهاي هستند، فعال ميشوند (به عنوان مثال طرد شدن به وسيله افراد مهم) اسكات[55]، 2002).
بك بيان ميدارد كه مانيا تصوير آينهاي از افسردگي است كه به وسيله مثلث شناختي مثبت از خود، جهان و آينده و تمرينات شناختي مثبت، توصيف ميشود. خود، بسيار دوستداشتني، جذاب، قدرتمند و با تواناييهاي نامحدود در نظر گرفته ميشود، جهان پر از موقيتهاي عالي و تجارب مثبت تلقي ميشود و آينده پر از اميد و فرصتهاي نا محدود به نظر ميرسد. تفكر بيش از اندازه مثبت به وسيله تحريفات شناختي همانند آنچه در ا فسردگي است، نشان داده ميشود اما در جهت مثبت. براي مثال نتيجهگيري مثبت از قبيل من برنده هستم و من ميتوانم هر كاري را انجام دهم ارزيابي نكردن خطرات هيچ خطري وجود ندارد؛ كوچك كردن مشكلات هيچ مشكلي پيش نخواهد آمد و غيره.در اين افراد تجارب مثبت زندگي بطور انتخابي در نظر گرفته شده و اين طور فرض ميشود كه از اين طريق باورهاي زيربنايي و طرحوارههاي مشخصي كه رفتار، فكر و احساس را هدايت ميكند، حفظ شده و گسترش مييابند (اسكات، استنتون[56]، گارلند[57] و فريئو[58]، 2000؛ وينترز[59] و نيله[60]، 1985؛ به نقل از اسكات، 2002).
درمان:
درمان بيماران مبتلا به اختلالات خلقي بايد معطوف به چند هدف باشد. اولاً، سلامتي و ايمني بيمار بايد تضمين شود. ثانياً، ارزيابي تشخيصي كامل بايد به عمل آيد. ثالثاً طرح درماني بايد نه تنها به علائم فعلي بلكه به رفاه كلي بيمار معطوف باشد (كاپلان و سادوك، 1379).
بستري كردن در بيمارستان: اولين و مهمترين تصميم پزشك اين است كه ايا لازم است بيمار بستري شود يا درمان سرپايي مناسب است. خطر خودكشي و ديگر كشي، كاهش بارز توانايي در مراقبت از خود از نظر تغذيه، مسكن و لباس، و نيز نياز به آزمايشات تشخيصي از موارد لزوم آشكار براي بستري شدن است. موارد خفيفتر، اگر پزشك با فواصل كم مريض را مرتباً ارزيابي نمايد؛ نشانههاي باليني اختلال قضاوت، كاهش وزن يا بيخوابي حداقل باشد و بيمار از سيستم حمايتي قوي برخوردار باشدع بطور سرپايي نيز قابل درمان است (همان منبع)
از آنجائيكه اختلال دو قطبي يك بيماري عود كننده است، درمان پيشگيرانه طولاني مدت قوياً توصيه شده و تقريباً هميشه ضروري بوده است. رويكردي كه درمانهاي دارويي و رواني ـ اجتماعي را ادغام ميكند در كنترل و مديريت اين اختلال خوشبينانهتر است(اسپيرينگ،2002).
درمان دارويي:
اختلال دو قطبي I:
درمان مانيا يكي از چالشهاي باليني دشوار است كه مهارتهاي مديريتي باليني تيم روانپزشكي را ايجاب ميكند. درمان دارويي نقش محوري در مداواي مانيا دارد و با هدف كاهش فعاليت مفرط جسمي و رواني، بهبود علايم پسيكوتيك و پيشگيري از تخريب سلامتي در نتيجه تحليل قوا، محروميت از خواب و مصرف كم مايعات به عمل ميآيد. قابل توجه است كه قبل از پيشرفت درمانهاي دارويي امروزي، ميزان مرگ و مير مانيا در بيمارستانها بالاتر از 20 درصد بود، نيمي از اين بيماران از تحليل قرار ميمردند (درباي[61] 1993؛ به نقل از گلدر و همكاران، 1382).
ليتيوم عمدهترين درمان اختلالادت دو قطبي به شما ر ميرود. يك دوره كامل درمان حداقل بايد 4 هفته طول كشيده و سطح خوني مناسب حداقل به مدت 2 هفته ايجاد شده باشد (كاپلان و سالوك، 1385).
پنج آزمايش كنترل شده با داروها نشان دادهاند كه ليتيوم در درمان حاد مانيا مؤثر است. مطالعات اوليه ميزانهاي بالاي بهبود را گزارش كردند. (گودرين و جاميسون،[63] 1990؛ به نقل از گلدر و همكاران، 1382).
اثرات نامطلوبي كه ممكن است مصرف ليتيوم را معدود و پزشك را به در نظر گرفتن كار با مازپين يا والپروئيت وا دارد،عبارتاند از: تشنگي، لرزشع اختلال حافظه، آكننه، پسوريارنيس (نوعي بيماري پوستي)، گواتر و … از نگرانيهاي بالقوه جدي در مورد درمان با ليتيوم اثرات آن روي كليه است. (كاپلان و سالوك، 1379).
زنان مبتلا به اختلال دو قطبي كه باردار هستند و يا قصد باردار شدن دارند، با چالشهاي ويژهاي در ارتباط با اثرات زيانآور احتمالي داروهاي تثبيت كننده خلق موجود بر روي رشد جنين، روبرو هستند. لذا مزايا و مضرات گزينش درمانهاي در دسترس بايستي با يك پزشك متخصص در اين حوزه، مورد بحث قرار گيرد. درمانهاي جديد با خطرات كمتر در طي دوران بارداري و شيردهي در دست مطالعهاست(اسپيرينگ،2002).
ضد تشنجها
كاربامازپين:[64] به طور كلي به نظر ميرسد كاربامازپين از نظر تأثير در حد داروهاي ضد جنون است، هر چند تأثير نسبتاً كمتر آن را در مقايسه با ليتيوم نميتوان رد كرد (انجمن روانپزشكي آمريا، 1944؛ به نقل از گلدر و همكاران، 1382).
تداخلات دارويي كاربامازپين با ساير داروها، مصرف آن را با اشكال مواجه كرده و حتي ميتواند سبب قطع مصرف آن و تغيير دارو شود (كاپلان و سالوك، 1385).
چندين آزمايش كنترل شده تصادفي نشان دادهاند كه والپروئيت فعالي آنتيمنيك برتر از دارو و برابر ليتيوم دارد. يك مزيت والپروئيت اين است كه زمان شروع فعاليت آن سريعتر از ساير تثبيتكنندههاي خلق است (بودن[66]، 1996؛ به نقل از گلدر و همكاران، 1382).
اثرات نامطلوب قابل توجه اين دارو عبارتند ازك ريز مو، لرزش، افزايش وزن، خوابآلودگي، تهوع، استفراغ، اسهال (كاپلان، 2003، به نقل از بهرامي و نيكيار، 1384).
داروهاي جديد ضد تشنج شامل لاموتويژين[67] گاباپنتين[68] و توپيرامات[69] جهت پي بردن به مؤثر بودن و چگونگي كاركرد آنها در تثبيت چرخههاي خلقي، در دست مطالعهاند(اسپيرينگ،2002).
داروهاي ضد جنون داروهاي ضد تشنج براي تأثير بيشتر ممكن است با ليتيوم و يا با يكديگر ادغام شوند(همان منبع).
چندين آزمايش كنترل شده تصادفي تأثير كلروپرومازين و هالوپريدول را در درمان علايم مانيا، خواه بيماران علايم پسيكوتيك آشكار داشته باشند ياخير نشان دادهاند.معهذا، استفاده از داورهاي ضد جنون محدوديتهايي دارد (گلدر و همكاران، 1382).
بنزو ديازپينها
بنزوديازپينها مانند لوازم بام و كلونازپام داروهاي كمكي مفيدي در درمان مانيا هستند چون به سرعت فعالي مفرط را كاهش داده و خواب را تأمين ميكنند. مفيدترين نقش آنها به عنون مكمل تثبيت كنندههاي خلق است چون داروهاي اخير چندين روز طول ميكشد تا اثرشان ظاهر شود (همان منبع).
درمان با الكتروشوك ECT
هر چند شواهد اندكي از كارآزماييهاي باليني به دست آمده اما تجربه باليني نشان ميدهد الكتروشوك يك تأثير درماني قدرتمند بر مانيا دارد با اين حال ECT يك درمان خط اول نيست؛ اين روش در مواردي استفاده ميشود كه داروهاي ضد روانپريش بياثر بوده و بيمار به قدري آشفته باشد كه فرصت امتحان يك داروي ديگر نبوده يا صبر كردن براي بهبود خودبخودي، ناموجه باشد (گلدر و همكاران، 1385).
درمان دارويي افسردگي دو قطبي
داورهاي ضد افسردگي به نظر ميرسد داروهاي ضد افسردگي تأثير قابل توجهي بر افسردگي دو قطبي دارند (گلدر و همكاران، 1385).
تحقيقات نشان داده است كه افراد مبتلا به اختلال دو قطبي به دنبال درمان با داروهاي ضد افسردگي، وارد دورههاي مانيا يا هيپومانيا ميشوند. لذا استفاده از داروهاي تثبيت كننده خلق به تنهايي يا در تركيب با ضد افسردگيها به منظور جلويگري از اين امر، لازم است(اسپيرينگ،2002).
پارهاي شواهد نشان ميدهند اولانزاپين (از داروهاي ضد جنون غير معمول) تاحدي بر افسردگي دو قطبي مؤثر است(گلدر و همكاران، 1385).
ليتيوم
اثر ليتيوم بر افسردگي كمتر از مانيا است و بيشتر براي پيشگيري داروي بعد از بهبودي از فاز حاد به كار ميرود. به علاوه در مواقعي كه حمله افسردگي در بيماري كه مدتهاي مديدي ليتيوم مصرف ميكرده روي دهد يك روش درماني ميتواند افزايش مقدار ليتيوم باشد (همان منبع).
داروهاي ضد صرع:
هيچ دليل محكمي به نفع اثربخشي والپروئيت و يا كار با مازبين بر افسردگي دو قطبي وجود ندارد. لاموتريژين ممكن است مؤثر باشد (همان منبع)
درمان با الكتروشوك
همانند ديگر موارد افسردگي مقاوم يا شديد، الكتروشوك در مواقعي كه درمانهاي ديگر بياثر باشند ضرورت مييابد (همان منبع).
اختلال دو قطبي II:
درمان دارويي اختلال دو قطبي II بايد محتاطانه صورت بگيرد؛ درمان دورههاي آفسردگي با داروهاي ضد افسردگي غالباً موجب تسريع يك دوره ماني ميگردد. اين كه روشهاي درماني تيپيك اختلال دو قطبي I (مثل ليتيوم و ضد تشنجها) در درمان مبتلايان به اختلال دو قطبي II مؤثرند يا خير تحت بررسي است.آزمايش اين دارو قابل تجويز به نظر ميرسد. به خصوص وقتي درمان با ضد افسردگيها به تنهايي موفقيتآميز نبوده است (كاپلان و سالوك، 1379).
اختلال خقق ادواري
داروهاي تثبيت كننده خلقع داروهاي خط اول درمان بيماران مبتلا به اختلال خلق ادواري است. دوزاژ و غلظت پلاسمايي داروها مشابه اختلال دو قطبي I ميباشد. (كاپلان و سالوك، 1379).
درمان هاي رواني – اجتماعي
رواندرماني
استفاده از درمان هاي رواني شايد به قدمت خود علم طبابت است. بين بعضي از جنبه هاي روان درماني نوين و آيين تشريفاتي كه در معابد شفابخش يونان قديم به عمل مي آمده است، مشابهت هايي ذكر شده است معهذا ، تاريخ روان درماني رسمي در اواسط قرن نوزدهم شروع مي شود(گلدر و همكاران،1382).
كاپلان و سادوك (1385) روان درماني را اينچنين تعريف مي كنند : روان درماني روشي براي درمان بيماري هاي رواني و مشكلات رفتاري است كه در طي آن ، يك درمانگر دوره ديده، قرارداد درماني حرفهاي با بيمار برقرار مي سازد، و با ارتباط كلامي و غيركلامي كه صرفا جنبه درماني دارند، سعي مي كند مشكلات هيجاني وي را مرتفع سازد، الگوهاي ناسازگار رفتاري را تغيير يا برگشت دهد، و بيمار را براي رشد و تحول شخصيتي ترغيب كند. اين روش درماني ، متمايز از بقيه روشهاي درماني روانپزشكي مانند درمان هاي جسمي(دارودرماني و الكتروشوك) مي باشد.
ولبرگ[71] (1967) روان درماني را نوعي درمان براي مشكلات هيجاني مي داند كه در آن شخص آموزش ديده، با بيمار آگاهانه رابطه اي حرفه اي برقرار مي كند تا نشانه هاي موجود در بيمار و الگوهاي رفتاري مخرب او برطرف شوند يا كاهش يابند و زمينه براي رشد و كمال وي فراهم آيد(فيرس و ترال[72]،1383).
طبقهبندي درمانهاي روانشناختي
انواع مختلفي از درمانهاي روانشناختي وجود دارد که گروهبندي آنها در يک طبقهبندي ساده مفيد است. در نخستين و سادهترين طبقهبندي درمانهاي روانشناختي تعداد افراد شرکتکننده در درمان موردنظر است. درمانها به انواعي که در آنها فقط يک بيمار شرکت ميکند (درمانهاي فردي) با زوجها و خانوادهها، و گروههاي کوچک و بزرگ طبقهبندي ميشوند.درمان انفرادي معمولاً زماني انتخاب ميشود که لازم است درمان مطابق مسائل خاص بيمار تعديل شود، يا زماني که بحث گروهي موجب ناراحتي بيمار ميشود، و يا به دليل ماهيت مسأله (مثلاً، يک انحراف جنس). زوج درماني ممکن است زماني انتخاب شود که مسائل ارتباطي سهمي مهم در ايجاد اختلال پزشکي دارند. خانواده درماني در مواردي انتخاب ميشود که مشکلات يکي از فرزندان کوچک يا نوجوان بخشي از يک مسأله گستردهتر در خانواده است. گروه درماني زماني انتخاب ميشود که چندين بيمار به درمان مشابهي نياز دارند يا زمانيکه مشارکت ساير اعضا گروه کمک کننده خواهند بود(گلدر و همكاران،1382).
گروه درماني
تعريف گروه:
گروه از نظر لغوي به معناي جماعت، انجمن، جمعيت، جمعي از مردم و طايفه و قبيله است (شفيعآبادي، 1375).
فورسايت[73] (1380) گروه را اين چنين تعريف ميكند: گروه عبارت است از دو يا چند فرد كه به هم وابستهاند و با تعامل اجتماعي، بر يكديگر تأثير ميگذارند.
پ
رواندرماني گروهي عظيمترين بخش از سومين انقلاب روانپزشکي است. اولين انقلاب در جو انقلاب کبير فرانسه و با آزاد کردن ديوانگان از غل و زنجير توسط پنيل[74] (1793) صورت ميگيرد. دومين انقلاب که در قرن نوزدهم صورت ميگيرد، پيدايش روان درماني است که از مسمر[75] شروع مي شود و تا پيشروان جنبش روانكاوي ادامه مييابد. سومين انقلاب كه اينك در جريان است، متأثر از نيروهاي اجتماعي و هدف آن يك جامعه درماني است (ثنايي، 1374).
كاپلان و سادوك(1379) رواندرماني گروهي را چنين تعريف كردهاند: "نوعي درمان است كه در آن افراد دچار ناراحتي رواني كه به دقت انتخاب شدهاند، زير نظر درمانگري آموزش ديده، به منظور كمك به همديگر براي تغيير دادن شخصيت خود، در گروهي قرار داده ميشوند و با استفاده از انواعي از مانورهاي تكنيكي و سازههاي نظري، رهبر گروه از روابط متقابل اعضاءگروه براي ايجاد تغيير استفاده ميكند."
اتكينسون(1380) معتقد است با كمك روان درماني گروهي درمانجو مي تواند مشكلات خود را در حضور ديگران حل كند و ببيند كه ديگران در برابر رفتارش چگونه واكنش مي كنند و هنگامي كه روشهاي پاسخدهي قديمي وي رضايتبخش نيست روشهاي تازه اي را به كار گيرد.
تاريخچه رواندرماني گروهي:
ميتوان گفت ريشههاي روان درماني گروهي در اعماق تاريخ بشر نهفته است. انسان از روز اول وجود، در گروه زندگي کرده است و بيشتر اعمال خود را از قبيل کار و عبادت را به صورت گروهي انجام داده است (ثنايي، 1374).
ارسطو، انسان را ذاتاً حيوان اجتماعي قلمداد ميکند. از زمانهاي بسيار دور انسان براي غلبه بر قهر طبيعت، انجام راحتتر و بهتر کارها و کسب رضايت بيشتر، به عنوان يک ضرورت به زندگي گروهي روي آورده است. زندگي گروهي به انسان احساس تعلق و امنيت و ارزشمندي ميدهند. انسان همواره از بودن با اطرافيان و نزديکان، احساس شادي ميکرده و ناراحتيها و نگرانيهاي خود را در جمع به فراموشي می سپرده است (شفيعآبادي، 1379).
تا سالهاي اخير بيشتر توجه معطوف به اثرات خارجي و فيزيکي روابط و مشارکتهاي گروهي بوده است در حاليکه اهميت و اثرات رواني آن بسيار مهمتر است. انسان به عنوان يک موجود اجتماعي محتاج است به تعلق، به مورد قبول واقع شدن، به ارزش يافتن و مورد طلب و خواست بودن به عبارت ديگر، سلامت رواني انسان بسته به روابط گروهي است (ثنايي، 1374).
اغلب گفته ميشود که گروه درماني با کار ژوزف پرات[76](1905)، پزشک آمريکايي شروع شده است که بيماران مبتلا به سل ريوي را با روش کلاسي درمان مينمود. معهذا کلاسهاي پرات محدود به حمايت و آموزش بود (گلدر و همكاران، 1382).سپس لازل[77] براي بررسي ارزش درماني گروهها در بهبود بيماران رواني، به انجام پژوهشهايي اقدام کرد. او همچنين براي آموزش بيماران اسکيزوفرنيک بستري شده در بيمارستانها سخنرانيهايي ايراد کرد (شفيعآبادي، 1379). در سال 1919، کودي مارش[78] روش هاي درمان گروهي را در بيماران رواني به كار برد(سادوك و سادوك،2005). مارش به همراه لازل از روشهاي گروه درماني در بيمارستانهاي رواني استفاده کرد و براي ايجاد رابطه با بيماران از بحثهاي گروهي و موسيقي و هنر بهره گرفت. مارش معتقد بود که در درمان بايد از يک مجموعه افراد استفاده شود تا نتايج مطلوب حاصل گردد (شفيعآبادي، 1379).
پيشرو آشکارتر گروه درماني کار مورینو[79] يکي از اتباع روماني است که قبل از مهاجرت به ايالات متحده در وين کار ميکرد (گلدر و همكاران، 1382). وي در سال 1931 ميلادي، واژه «گروه درماني» و در سال 1932 ميلادي «روان درماني گروهي» را ارائه داد. در سال 1951 ميلادي، اولين کميته بينالمللي روان درماني گروهي را تأسيس کرد. مورينو ضمن مخالفت با رفتارگرايي و روانکاوي، تحليلهاي فرويد را کافي ندانست و از روش نمايش رواني و اجتماعي در درمان بيماران استفاده کرد (شفيعآبادي، 1379).
معهذا، ريشههاي عمده گروه درماني در درمان نوروز جنگ در دهه 1940 در بريتانيا بوده است (گلدر و همكاران ، 1382). در 1944 ميلادي بر اثر گسترش علوم اجتماعي و تأسيس مرکز روابط انساني در دانشگاه بوستون و افزايش سريع نوشتهها و تحقيقات درباره گروهها، کورت لوين پويايي گروه را با استفاده از نظريه ميداني مطرح ساخت. به نظر او هرگروه در هر لحظه از زمان يک ميدان رواني خاص دارد که بر رفتار فرد اثر ميگذارد. به نظر لوين کنشهاي متقابل اعضاي گروه موجب تحرک يا پويايي گروه ميشود و اعضاي گروه بر يکديگر اثر ميگذارند (شفيعآبادي، 1379).
اکرمن[80] از گروه درماني در حل مشکلات خانواده استفاده کرد. سپس ستير[81] از انجام گروه درماني خانواده موفقيتهايي كسب كرد. درايكورز[82] که از پيروان روانشناسي فردي آدلر[83] است، از گروه درماني در خانواده و مدرسه و مراکز تربيتي استفاده بسيار کرد. راجرز[84] و پيروانش از تکنيکهاي گروه درماني در حل مشکلات مراجعان استفاده کردند. رفتارگرايان نيز به استفاده از گروه درماني علاقه وافري نشان دادند و لازارس[85] كه از شاگردان ولپي[86] بود، سهم مهمي در اين توسعه به عهده دارد. سرانجام آنکه امروزه گروه درماني يکي از روشهاي متداول در درمان بيماران رواني در سرتاسر جهان است و درمانگران و مشاوران در موقعيتهاي گوناگون از آن به وفور استفاده ميکنند (شفيعآبادي، 1379).
به طور کلي ثنايي(1374) تاريخ معاصر روان درماني و مشاوره گروهي را به دو دوره تقسيم نموده است. يکي از 1905 تا 1932 که با کارهاي پرات آغاز و به مورينو ختم ميشود و ديگري از آن تاريخ تا زمان حاضر که آن را دوره پيشرفت سريع و شکوفايي مشاوره و رواندرماني گروهي تلقي مينمايد.
عوامل درماني در گروه درماني:
درمانهاي گروهي در عوامل مشترک بين تمام انواع درمانهاي روانشناختي، يعني گوش کردن و حرف زدن، تخليه هيجاني، دادن اطلاعات، ارائه دليل منطقي، بازسازي روحيه و تلقين سهيم هستند. در درمان گروهي عوامل ديگري وجود دارد که در درمانهاي انفرادي وجود ندارد اما بين همه انواع گروه درمانيها مشترک است:
ـ همگاني شدن (شريک شدن در تجربه)[87]: به بيماران كمك ميكند كه دريابند تنها نيستند و ديگران هم تجارب و مسائل مشابهي دارند. شنيدن از زبان بيماران ديگر كه آنها نيز تجارب و مسائل مشابهي داشتهاند، غالباً متقاعدكنندهتر و مفيدتر از اطمينانبخشي درمانگر در اين مورد است.
_ نوع دوستي[88] (حمايت كردن اعضا گروه و حمايت شدن از جانب آنها): حمايت از ديگران موجب بالا رفتن احترام به نفس شخص حمايت کننده و نيز کمک به دريافتکننده حمايت ميگردد. حمايت متقابل يکي از عواملي است که به داشتن احساس تعلق به گروه ميانجامد.
ـ وابستگي به گروه: احساس تعلق به گروه مخصوصاً براي بيمارانی که قبلاً احساس انزوا ميکردهاند مفيد است. وابستگي گروهي ميتواند گروه را به هنگام خطر گسستگي آن تحت تأثير مسائل، حفظ کند.
ـ اجتماعي شدن: به کسب مهارتهاي اجتماعي در گروه از طريق اشارات و واکنشهاي اعضا در مورد رفتار يک عضو اطلاق ميشود. اعضا ميتوانند رفتارهاي اجتماعي تازه را در سايه امنيت گروه آزمايش کنند.
ـ تقليد[89]: به يادگيري از طريق مشاهده و انتخاب رفتارهاي اعضا ديگر گروه اطلاق ميشود. اگر گروه به خوبي اداره شود، بيماران رفتارهاي انطباقي ساير اعضا را تقليد ميکنند؛ اگر به خوبي اداره نشود ممکن است رفتارهاي غيرانطباقي ديگران نظير ابراز هيجان فوقالعاده، حالت دفاعي بيجا، يا صحبت به گونهاي که توجه را از مسائل هيجاني خود آنها دور کند تقليد ميشود.
ـ يادگيري بين فردي: به يادگيري از طريق تعامل در گروه و آزمايش راههاي تازه اطلاق ميشود. يادگيري بين فردي جزئي مهم از گروه درماني است.
ـ باز پسگيري گروه خانوادگي: با پيشرفت گروه، تعامل به طور فزاينده غیر واقعگرایانه و مبتني بر روابط قبلي بين بيماران و والدين و همشيرهاي آنان ميگردد. اين انتقال گروهي بالاخره در تمام گروهها پديد ميآيد؛از انتقال در درمان، مخصوصاً درمان مبتني بر روانکاوي، استفاده ميشود (گلدر و همكاران ، 1382).
يالوم [90](1975؛به نقل از فيرس و ترال،1383) نيز مجموعه اي از عوامل درمان بخش مشابهي را ذكر مي كند شامل : انتقال اطلاعات، اميدوار شدن،همگاني بودن، نوع دوستي، يادگيري ميان فردي، تقليد، بازپيدايي اصلاحي خانواده اوليه، تخليه هيجاني و انسجام گروه.
ثنايي (1374) عوامل درماني را در روان درماني گروهي، 11 مقوله عمده زير ميشمارد:
1ـ ايجاد اميد، 2ـ عموميت، 3ـ انتقال اطلاعات، 4ـ نوعدوستي، 5ـ مرور تصحيحي گروه اوليه خانواده، 6ـ رشد مهارتهاي اجتماعي، 7ـ رفتار تقليدي، 8 ـ يادگيري همنشينانه، 9ـ همبستگي گروهي، 10ـ تخليه رواني، 11ـ عوامل وجودي (اگزيستانسياليستي).
بديهي است که اين عوامل در عمل منفک از هم نيستند و هيچکدام به تنهايي عمل نميکنند. اگرچه هريک از اين عوامل را در هر گروه درماني ميتوان يافت، معهذا تداخل آنها از گروهي به گروه ديگر ميتواند بسيار متفاوت باشد (ثنايي، 1374).
تنها داشتن اطلاعات و علم فراوان براي شروع يک گروه درماني کافي نيست. يک درمانگر بايد بتواند و بداند چطور گروه خود را تدارک کند و آن را با موفقيت به حرکت درآورد. عوامل بيشماري در سرنوشت يک گروه مؤثرند. شايد بسياري از اين عوامل خارج از کنترل باشند ولي بسياري از آنها قابل کنترلاند. يک درمانگر مجرب ميتواند با کنترل اين عوامل در موفقيت گروه خود تأثير قاطع داشته باشد. اين کار يکي از مسؤوليتهاي درمانگر است. مهمترين اين عوامل شامل تعيين هدف، ترکيب گروه، انتخاب مراجعان، محيط درمان، کمک درمانگري، اندازه گروه و بالاخره مدت، فراواني و عمر گروه است (ثنايي، 1374).
هدف، از نظر لغت به معني نشانه و مقصد و آن چيزي است که آدم براي رسيدن به آن ميکوشد. هدف، ايجاد انگيزه ميکند و به فرد نيروي انجام کار ميدهد. هر گروه، هدف يا اهدافي دارد و اعضا درصدد هستند بدان برسند. وجود هدف، باعث تداوم گروه ميشود و گروههاي بيهدف به زودي متلاشي ميگردند. هدف، اعضاي گروه را به هم پيوند ميدهدو موجب انسجام و همبستگي آنان ميگردد. رسيدن يا نرسيدن به هدف، موجب دلگرمي و يا دلسردي اعضا ميشود و در بقاي گروه نقش مهمي ايفا ميکند. تنوع در اهداف، باعث تمايز گروهها از يکديگر ميشود. اهداف گروه بايد براي تمام اعضا کاملاً روشن و آشکار باشند و با توجه به واقعيات موجود و علاقهمندي افراد گروه تهيه و تعيين شوند (شفيعآبادي، 1379).
کوري ـ کوري(1382)، برخي از هدفهاي گسترده متداول در اکثر گروه درمانيها را موارد زير برميشمارند.
ـ افزايش عزتنفس.
ـ پذيرش واقعيت محدوديتهاي فردي.
ـ کنار گذاشتن رفتارهايي که مانع از ايجاد صميميت ميشوند.
ـ آموختن نحوه اعتماد کردن به خود و ديگران.
ـ آگاهي از تأثيرات فرهنگي بر تصميمگيريهاي شخصي.
ـ افزايش خودآگاهي و در نتيجه افزايش قدرت انتخاب و عمل.
ـ آموختن تميز قايل شدن بين احساسات و عمل کردن به آنها.
ـ رها کردن خود از تصميمگيريهاي نامناسب و عجولانه که مانع از دستيابي فرد به اهدافش ميشود.
ـ پذيرش اين موضوع که ديگران نيز در زندگي تلاش ميکنند.
ـ حفظ استقلال و در عين حال برقراري ارتباط با ديگران.
ـ يادگيري انتخاب کردن در جهاني که هيچ چيز در آن تضمين نشده است.
ـ يافتن راهحل براي مشکلات شخصي.
ـ افزايش توانايي و ظرفيت فردي براي پذيرش و اهميت قايل شدن به ديگران.
ـ گشادگي و صداقت بيشتر نسبت به ساير افراد گروه.
ـ سروکار داشتن با اعضاي ديگر به شکل مستقيم و بر پايهي اصلي اينجا و اکنون.
ـ حمايت کردن از ديگران و چالش کردن با آنها.
ـ رودررو شدن با ديگران به شکل صريح و روشن.
ـ آموختن اين موضوع که آنچه را براي خودمان نميپسنديم براي ديگران هم نپسنديم.
ـ حساس بودن به نيازها و احساسهاي ديگران.
ـ آماده کردن شرايط براي دريافت پسخوراند مفيد از آنها.
کاپلان و سادوک(1379) برخي از اهداف مشترک گروه درماني در بيمارستان را چنين ميشمارند: بالا بردن آگاهي بيماران از خود از طريق تعامل با ساير اعضا گروه، که پسخوراندي براي رفتار آنها به وجود ميآورد، فراهم آوردن امکان کسب مهارتهاي اجتماعي و بين فردي براي بيماران، کمک به بيماران براي انطباق با بيمارستان، بهبود بخشيدن روابط بيماران و کارکنان.
2ـ انتخاب اعضا:
بين اعضاي گروه در زمينههاي جنس، سن، آشناييهاي قبلي و تفاوتهاي شخصيتي بايد هماهنگي موجود باشد. در صورتي که بين تجارب گذشته اعضاي گروه، تفاوتهاي فاحش موجود باشد اعضاي گروه قادر نخواهند بود به طور درست و مناسبي با يکديگر ارتباط برقرار سازند. چون تشابه بيش از حد نيز مانع پيشرفت فعاليتهاي گروهي ميگردد، از اينرو بايد سعي شود بين تجربيات و زمينههاي قبلي اعضاي گروه حتيالامکان تعادلي موجود باشد (شفيعآبادي، 1379).
در کتاب رهنمودهاي اخلاقي مشاوران گروهي (ASGW) (1989؛ به نقل از کوري ـ کوري، 1382) چنين آمده است: «مشاور تا جايي که امکان دارد آن دسته از اعضاي گروه را که نيازها و اهداف آنها با اهداف گروه هماهنگ هستند، انتخاب کند؛ يعني، آنهايي که جلوي فرايند گروه را نميگيرند و سازگاري آنها تحت تأثير تجربه گروه به خطر نميافتد.»
ثنايي (1374) مهمترين عوامل مؤثر در انتخاب اعضا را، هدفهاي گروه، ساخت و روش کار گروه، شخص درمانگر و آمادگي و تجربه او، و بالاخره تناسب اعضا با گروه ميداند.
تماس شخصي با رهبر بهترين راه پذيرش اعضاي بالقوه براي گروه است، زيرا اعضا خود را به کار با اشخاص بخصوصي متعهد ميکنند. مراجعان بالقوه در فرايند پذيرش حق دارند اهداف گروه، روشهاي اصلي مورد استفاده در گروه، انتظاراتي که از اعضاي گروه ميرود، انتظارات اعضا از رهبر، و هرگونه خطر عمده و بالاخره ارزشهاي بالقوه شرکت در گروه را بدانند (کوري و همکاران، 1379).
تماس فردي بين عضو و رهبر به عنوان راهي براي شروع ايجاد اعتماد، شيوه بينهايت مفيدي است زيرا ميتواند ترسها را تخفيف دهد و زيربنايي براي کار آينده فراهم کند(همان منبع).
برخي افراد بنا به وضع رواني و شرايط آنها، اعضاي خوبي براي گروه درماني نيستند. کوري و کوري (1382) معتقدند منافع احتمالي اضافه کردن اعضا به گروه بايد نسبت به خارج شدن آنها از گروه مورد بررسي قرار گيرد. همچنين بر اين باورند که مشاوره گروهي براي افرادي که اقدام به خودکشي کردهاند، مشکلات شديد رواني دارند، مبتلا به روانپريشي و جامعهستيزي هستند، با بحرانهاي طاقتفرسايي مواجه شدهاند، پارانوييد يا کاملاً خودمدار هستند، عاقلانه نيست.
3ـ ترکيب گروه:
اينکه آيا اعضاي يک گروه بايد با هم همگن يا ناهمگن باشند به اهداف گروه بستگي دارد. به طور کلي با توجه به جمعيت موردنظر و نيازهاي مشخص آن، بهتر است که اعضاي گروه از آن جمعيت انتخاب شوند تا از يک گروه ناهمگن. شباهت بين اعضاي گروه ميتواند موجب افزايش انسجام گروه شود و اين خود امکان فراهم آمدن يک بررسي همه جانبه و باز از بحرانهاي زندگي را به دست ميدهد. اعضا ميتوانند احساسهايشان را به نحوي بيان کنند که محرمانه باقي بماند و شرايط زندگي آنها ميتواند رابطه عميقي با يکديگر ايجاد کند. نمونههايي از گروههاي همگن عبارتاند از: گروه سالمندان، الکليهاي گمنام، مؤسسههاي ترک اعتياد و اصلاح، والدين جدا شده و تنها، و کنترلکنندگان وزن (کوري ـ کوري، 1382).
همگني و تجانس اعضاء با هم از دو حسن برخوردار است. يکي اينکه همبستگي بين اعضاي گروه را تسهيل ميکند، و ديگر اينکه امکان همانندسازي را افزايش ميدهد. از سوي ديگر، ناهمگني اعضاي يک گروه اين حسن را دارد که به علت فراهم کردن امکان تماس با اشخاص گوناگون، براي اعضاي آن توأم با تجربيات پربارتري بوده و يادگيريهاي بيشتري را به همراه خواهد داشت (ثنايي، 1374).
گاهي يک نمونه کوچک از ساخت اجتماعي دنياي بيروني مطلوب است و لذا در اين شرايط وجود يک گروه ناهمگن ضروري است. گروههاي رشد شخصي و گروههاي درماني معین بيشتر ناهمگناند. اعضا ميتوانند با کمک بازخوردهاي گرفته شده از يک گروه ناهمگن در محيط که نمايندهي واقعيت خارج از گروه است، رفتارهاي جديدي را آزموده و مهارتهاي ميان فردي خود را گسترش دهند (کوري ـ کوري، 1382).
کاپلان و سادوک(1379) معتقدند که بايد گروه ناهمگون باشد تا حداکثر تعامل صورت بگيرد. بنابراين، گروه بايد از اعضاء و طبقات تشخيصی مختلف و با الگوهاي رفتاري متفاوت انتخاب شوند، تمام نژادها، سطوح اجتماعي و زمينههاي تحصيلي را دارا باشند، و در سنين مختلف و از هر دو جنس باشند.
ترکيب گروه در گروه درماني در بيمارستان: دو عامل عمده در گروههاي بستري، ناهمگوني اعضاء آنها و تغيير و تعويض سريع افراد است که در تمام درمانهاي کوتاه مدت معمول است. در بخش، درمانگر تعداد محدودي بيمار و موضوع علاقهمندي و تناسب آنها نيز براي شرکت در گروهي کوچک مطرح است. در بعضي موارد، ممکن است شرکت در گروه درماني اجباري باشد (مثلاً در واحدهاي سوءمصرف دارو و الکليسم). اما در يک بخش روانپزشکي عمومي چنين وضعيتي وجود ندارد، و در واقع، اکثر تجارب گروهي زماني مفيدتر است که بيمار خود علاقهمند شرکت در گروه شده باشد (کاپلان و سادوک، 1379).
جلسات متعدد بهتر از جلسات محدود است. در بيمارستان ممکن است، جلسات گروه روزانه باشد، تا تداوم واکنشهاي متقابل و انتقال مایه های صحبت از جلسهاي به جلسه ديگر امکانپذير باشد. اعضا جديد گروه را ممکن است درمانگر يا يکي از اعضاي گروه به مطلب جاري در گروه آشنا سازد. هرچه فاصله جلسات بيشتر باشد، نياز به سازماندهي گروه به وسيله درمانگر بيشتر خواهد شد و فعاليت بيشتر او را ايجاب خواهد کرد. در هرحال، فعال بودن يکي از شرايط درمانگري است که به گروه درماني کوتاه مدت، چه در بيمارستان و چه خارج از آن، ميپردازد (همان منبع).
جدول: مقايسه گروه هاي بيماران سرپايي و بستري
گروه هاي بيماران قنبري
گروه هاي بيماران سرپايي
عوامل
ممكن است هر روز باشد
معمولا هفتگي
تعداد ملاقات ها
45 تا 60 دقيقه
1 تا 2 ساعت
طول مدت جلسات
متغيير ( اعضا ممكن است هر جلسه تغيير كند)
ثابت
تركيب
نامتعادل بوده ولي عمدتا نيازمند جذب هستند
داراي انگيزه بالايي هستند
انگيزه
نامتجانس
در اكثر موارد متجانس
سطح عملكرد ايگو
فعال، ساختار دهنده گروه ، تشويق كننده و همراهي كننده
خنثي
وضعيت رهبر
حريم هاي كمي بين كاركنان و بيماران وجود دارد
محرمانه
محرمانه بودن
اجتناب ناپذير؛ بيماران در يك بخش زندگي مي كنند.
ممنوع( روابط خارج از گروه تشويق نمي شود)
معاشرت و روابط اجتماعي بيرون از گروه
حمايت، تاكيد بر اينجا و اكنون
معمولا بر ابراز و اكتشاف
تمركز
مداخله در بحران، بازگرداندن به سطح عملكرد قبلي جهت درمان سرپايي
بازسازي و تغيير شخصيت، از بين بردن نشانه ها
موارد درماني
بسته به طول مدت بستري( معمولا 1 تا 21 روز)
كوتاه مدت: 4 تا 6 ماه؛ بلندمدت، 1 تا چند سال
طول درمان
جدول از كتاب جامع روانپزشكي كاپلان و سادوك(2005)، صفحه 2577
4ـ حجم گروه:
حجم مناسب يک گروه به عوامل متعددي بستگي دارد از جمله سن مراجعان، تجربه رهبر، نوع گروه و مشکلاتي که مورد بررسي قرار ميگيرند (کوري ـ کوري، 1382).
گروه درماني با گروههاي کوچک مثل 3 نفر، و گروههاي بزرگ مثل 15 نفر نيز موفق بوده است؛ معهذا اکثراً درمانگرها 8 تا 10 نفر را تعداد مناسب براي گروه ميدانند. در گروههاي کوچک ممکن است تعامل کافي پيدا نشود، در گروه بزرگ نيز، ممکن است تعامل بيشتر از آن باشد که اعضا يا درمانگر بتواند پيگيري نمايند (کاپلان و سادوک، 1379).
به طور کلي تعداد اعضا، اثرات مهمي به فرايند کار گروه دارد. با افزوده شدن بر تعداد اعضاء، دامنهي توانايي، شناخت و مهارتهايي که در دسترس گروه قرار ميگيرد، بيشتر ميشود. هر شخص جديد در واقع يک منبع تازه براي عرضهي مسائل و راهحلهاي جديد است. لذا ميتوان گفت يک گروه بزرگتر، امکان بيشتري براي مواجهه با اشخاص جالبتر فراهم ميکند. در عين حال، يک گروه بزرگتر با مشکلات سازماني بيشتري همراه است، که شايد کمتر شدن ارتباط نزديک، تشکيل يافتن گروههاي زيرمجموعهاي و غيره، از آن جمله است (ثنايي، 1374).
5ـ تعداد و طول جلسات
اكثر روان درمانگرها گروه جلسات هفتگي ترتيب مي دهند . تداوم جلسات حائز اهميت است. در بعضي موارد گروه هفته اي دوبار تشكيل مي شود(كاپلان و سادوك،1379).
به طور كلي جلسات گروه درماني 1 تا 2 ساعت طول مي كشد .معهذا زمان انتخاب شده بايد ثابت بوده باشد(همان منبع).
گروه هاي ماراتون[91] كه در دهه 1970 خيلي رواج داشت، روشي است كه در آن اعضا 12 تا 72 ساعت را به طور مداوم با هم مي گذرانند . نزديكي تعاملي اجباري درد جلسات و محروميت از خواب موجب از بين رفتن برخي از دفاع عا، آزاد شدن فرآيندهاي عاطفي و مكالمات صريحتر مي گردد. معهذا گروه درماني ماراتون ممکن است براي کسانيکه ايگو ضعيفتري دارند، مثل بيماران اسکيزوفرنيک و مرزي خطرناک باشد (همان منبع).
6ـ مکان ملاقاتهاي گروه:
جلسههاي گروه را ميتوان در مکانهاي زيادي برگزار کرد، اما رعايت اصل محرمانه بودن اهميت زيادي دارد؛ اعضا بايد احساس کنند که گفتههاي آنها توسط افرادي که در اتاقهاي مجاور قرار دارند، شنيده نميشود. چنانچه آنها در يک سالن يا بخش عمومي پر از سر و صدا يا مزاحمت جلسهي خود را تشکيل دهند، کار گروه به خوبي صورت نميگيرد. براي فعاليت و کار گروه اتاقي پر از صندلي و ميز مناسب نيست. اتاق موردنظر بايد جاي نشستن راحتي را براي اعضا فراهم کند (کوري ـ کوري، 1382).
هواي محيط بايد مناسب باشد و از فضاي خارج از ساختمان عوامل مخل به داخل نفوذ نکند. بايد فضاي کافي براي درمانگران وجود داشته باشد تا اطراف گروه دور بزند و همچنين مقدار کمي از حريم خصوصي شرکتکنندگان آزاد گذاشته شود. فضا نبايد اين قدر بزرگ باشد که درمانگر وقت زيادي را صرف قدم زدن در بين شرکتکنندگان کند (فري، 1382).
7ـ آرايش گروه:
طرز قرار گرفتن اعضاء در گروه، در کيفيت رابطه اثر دارد. بسياري از درمانگران ترجيح ميدهند اعضاي گروه آنها دور يک ميزگرد بنشينند که بالا و پايين نداشته باشد. عدهاي هم ترجيح ميدهند که اصلاً چيزي مثل ميز بين اعضا حائل نباشد، تا تمام وجود بيماران قابل رؤيت باشد. زيرا در اين صورت حرکات و پاسخهاي غيرکلامي آنها با وضوح بيشتري نمايان است. بسياري از درمانگران ترجيح ميدهند اعضاي گروه به صورت دايره روي زمين بنشينند. البته ميتوان استفاده از ميز يا زمين را با اعضا در ميان گذاشت. چنين آرايشي امکان ارتباط مستقيم و فعال في ما بين اعضا را افزايش ميدهد و بر روند ارتباط گروهي اثر مطلوب دارد (ثنايي، 1374).
در بعضي از موارد نيز بهتر است کمک درمانگران در کنار اعضا بنشينند. بدينترتيب، درمانگر و کمک درمانگر ميتوانند حالتهاي غيرکلامي تمام اعضا را مشاهده کنند و در نتيجه از ايجاد يک فضاي «ما» در مقابل «آنها» جلوگيري کنند (کوري ـ کوري، 1382).
8 ـ طول گروه:
اگر نشستهاي يک گروه در يک، دو يا سه جلسه خلاصه شود، نميتوان آن را رواندرماني گروهي خواند. براي اينکه نشستهاي يک گروه جنبه گروه درماني به خود بگيرد، لااقل بايد هشت تا ده جلسه تشکيل گردد. عمر گروه بايد با توجه به اهداف و ترکيب اعضاي گروه انتخاب شود. وقتي گروه به اهداف خود رسيد، ادامهي جلسات لزومي ندارد (ثنايي، 1374).
کوري ـ کوري(1382) براين باورند که تاريخ خاتمهي اکثر گروهها بايد از همان ابتدا اعلام شود، به طوریکه اعضا کاملاً از زمان شروع و خاتمه گروه آگاه باشند.
هنگامي که بالاخره زمان کار گروه به پايان ميرسد، اعضا حق اين انتخاب را دارند که در صورت تمايل به گروه جديدي بپيوندند. مزاياي چنين برنامهاي اين است که اين مدت زمان، امکان انسجام و فعاليت بارآور را فراهم ميکند و در نتيجه اعضا ميتوانند مهارتهاي ميان فردي اکتسابي جديد خود را با گروه جديدي از افراد به کار گيرند. احتمالاً ارزش اصلي اين نوع گروهها (يعني، گروههايي با محدوديت زماني) در اين است که اعضا سرانجام درمييابند که براي هميشه به اهداف فردي خود نميرسند.البته تعداد جلسات گروههايي که اعضاي يکساني دارند ميتواند سالها به طور انجامد. اين برنامهي زماني به اعضا امکان ميدهد تا به طور عميق مسائل را مورد بررسي قرار دهند و در صورت لزوم به ارائه راهحل و حمايت بپردازند (کوري ـ کوري، 1382).
9ـ گروههاي باز يا گروههاي بسته:
گروههاي بسته تعداد و ترکيب معيني از بيماران دارند. اگر بيماري گروه را ترک کند، عضو جديدي به جاي او گرفته نميشود؛ چنين گروههايي اصطلاحاً بسته ناميده ميشوند. گروه باز گروهي است که تغييريابي در آن زياد است و وقتي اعضاء قديمي آن را ترک ميکنند اعضا جديد گرفته ميشود (کاپلان و سادوک، 1379).
اينکه آيا گروه بايد باز يا بسته باشد به چندين عامل بستگي دارد. پذيرش اعضا هنگاميکه بعضي افراد گروه را ترک ميکنند فوايد چندي را دربر دارد، زيرا اين تغيير باعث تحريک و ايجاد انگيزه ميشود. با وجود اين، اگر بسياري از افراد گروه را ترک کنند يا اعضاي جديدي در گروه پذيرفته شوند، ديگر ممکن است آن انسجام قبلي وجود نداشته باشد. بنابراين بهتر است زماني اعضاي جديد را بپذيريم که در گروه جاي خالي وجود داشته باشد. هنگامي که اعضاي جديد گروه وارد ميشوند، اين نکته را که بايد حداقل در شش جلسه شرکت کنند، ميپذيرند. علاوه بر اين، اعضايي که در دو جلسه متوالي بدون عذر موجه شرکت نکنند، از گروه کنار گذاشته ميشوند. اين روشها شانس تداوم کار گروه را افزايش ميدهد (کوري ـ کوري، 1382).
معمولاً گروههايي که براي حل مشکلات عاطفي تشکيل ميگردند، از نوع گروه بسته ميباشند (شفيعآبادي، 1379).
10ـ نقش درمانگر به عنوان گروه:
هرچند عقايد در مورد ميزان فعال يا کنشپذير بودن درمانگر متفاوت است، توافق کلي وجود دارد که نقش درمانگر در درجه اول تسهيل و کمک است. در شرايط ايدهآل، اعضاء گروه خودشان منبع عمده بهبود و تغيير هستند (کاپلان و سادوک، 1379). يالوم (به نقل از شفيعآبادي، 1379) ميگويد: اعضا در همان جلسه اول، بايد بياموزند که خود، مسؤوليت، فعاليت، تصميمگيري، ارزشيابي و غيره را دارند و کنترل از طريق درمانگر انجام ميگيرد.
اتمسفري که شخصيت درمانگر به وجود ميآورد، يکي از عوامل قوي ايجاد تغيير است. درمانگر بيش از يک کارشناس ساده است که راه به کار بردن روشهاي مختلف را ميداند، او از يک نفوذ شخصيتي نيز برخوردار است که بر متغيرهايي مثل همدلي، صميميت و احترام تأثير ميگذارد (کاپلان و سادوک، 1379).
به نظر ناپیرو و جرشنفلد[92](1973؛ به نقل از شفيعآبادي، 1379) رهبر گروه، وظايف و مسؤوليتهايي دارد که اگر آنها را به درستي انجام ندهد، گروه در نيل به هدفها موفق نخواهد بود.
رهبري عبارت از ايجاد روابط انساني سازنده و تسهيلکننده بين اعضاي گروه ميباشد. رهبري مفيد و سازنده مستلزم آن است که رهبر گروه شخصاً از توانايي عقلاني و عاطفي کافي برخوردار باشد. رهبري، بخش تفکيکناپذيري از فرايند کل گروه محسوب ميشود و عادات خاص، تواناييها، مهارتها و روشهايي را در برميگيرد (شفيعآبادي، 1379).
تکاليف اساسي درمانگر در گروه درماني
1ـ تصميم براي ايجاد يک گروه درماني
ـ تعيين زمينه و ابعاد گروه
ـ انتخاب طول و دفعات جلسات گروه
ـ انتخاب گروه بسته يا باز
ـ انتخاب درمانگر همکار براي گروه
ـ فرمولبندي مقررات گروه درماني يا ساير انواع درمانها
2ـ کار ايجاد يک گروه درماني
ـ فرمولبندي اهداف مناسب
ـ انتخاب بيماراني که قادر به انجام تکاليف گروهي باشند
ـ آمادهسازي بيماران براي گروه درماني
3ـ ساخت و حفظ يک محيط درماني
ـ ايجاد فرهنگ گروه به طور آشکار و پنهان
ـ شناسايي و حل مسائل رايج (عضويت، چرخش،گروههاي فرعي، تعارض)
(جدول از اس .وينوگراف: گروه درماني: در درسنامه روانپزشکي، انتشارات روانپزشکي آمريکا، واشينگتن دي. سي. 1988؛ به نقل از کاپلان و سادوک، 1379).
11ـ کمک درمانگر
اکثر رواندرمانگران ترجيح ميدهند در کار گروهي خود يک کمک درمانگر داشته باشند (ثنايي، 1374). موضوع اصلي در مرحلهي اوليه آن است که درمانگر و کمک درمانگر از سهم مساوي در تشکيل گروه و اداره آن برخوردار باشند. درمانگر و کمک درمانگر بايد تصوير روشني از اهداف گروه کاري که ميخواهند در اين زمان انجام دهند و نحوه تحقق هدفها داشته باشند. همکاري و توافق اساسي بين درمانگر و کمک درمانگر براي شروع کار گروه بسيار اهميت دارد. چنانچه درمانگر سهم بيشتري در فعاليتهاي گروه داشته باشد، احتمالاً کمک درمانگر نقش منفعلي را پيدا خواهد کرد. آمادگي رواني درمانگر و کمک درمانگر و تبادل اطلاعات بين آنها اهميت زيادي دارد (کوري ـ کوري، 1382).
به اعتقاد کاپلان و سادوک(1379)، بيماراني که توسط درمانگر براي تجربه گروهي آماده ميشوند، مدت طولانيتري به درمان ادامه داده و اضطراب ابتدايي کمتري در مقايسه با کسانيکه آمادگي پيدا نکردهاند گزارش ميکنند؛ اين آماده سازي عبارت است از توضيح دادن هر چه كاملتر روش درماني قبل از جلسه اول و پاسخگويي به هر سوالي كه ممكن است بيمار داشته باشد.
چيزي که معمولاً به نام «مقاومت» از اعضا ديده ميشود، اغلب نتيجهي عدم موفقيت درمانگران در تبيين مناسب وجود گروهها، چگونگي کارکرد آنها و نحوه مشارکت فعالانهي اعضاست (کوري ـ کوري، 1382).
بارگرز و تيندال[94] (1982) و باومن و دي لوسيا[95](1993) (به نقل از کوري و کوري، 1382) سه روش را براي آماده ساختن اعضا جهت تجربه گروه توصيف ميکنند: يادگيري شناختي، تجربهي جانشيني و تمرين رفتاري. اعضا با کمک روشهاي شناختي و از طريق خواندن جزوههايي که هدف از گروه، انتظارات مربوط به عملکرد اعضا، مشکلات رايج و موارد خاص را توصيف ميکند، اطلاعات کسب ميکنند. تجربه جانشيني شامل استفاده از نوارهاي ضبط شده، نوارهاي ويديويي و فيلمهايي است که رفتار گروهي موردنظر را در يک گروه فعال منعکس ميکنند. تمرين رفتاري شامل شرکت دادن اعضا در فعاليتهاي ساختدار مانند اداره و دريافت پسخوراند، مواجهه، خودافشايي و شناسايي موارد مقاومت است. بارگرز و تيندال استدلال ميکنند که احتمالاً مفيدترين شکل آمادگيهاي پيش از تشکيل گروه تلفيقي از اين روشهاست.
مراحل رشد و تکامل گروه
گروه در طول عمر خود مراحل مختلفي را طي ميکند. مکانيسمهاي درماني در طول مدت درمان به طور يکسان و يکنواخت عمل نميکنند. بلکه در هر مرحلهاي از درمان، پارهاي از عوامل نسبت به ساير آنها اولويت و امکان وجود بيشتري پيدا ميکند. در مراحل اوليه که گروه در پي جذب و انسجام و تداوم کار گروه است، عواملي همچون «ايجاد اميد» و «عموميت» اهميت و اولويت خاصي پيدا ميکنند. بر اثر ايجاد اميد و دلگرمي از ميزان کساني که احتمالاً گروه را ترک خواهند کرد، کاسته ميشود. بر اثر عموميت، ابهام و اضطراب ناشي از ناشناخته بودن گروه و اعضاي آن رفع ميشود، و اعضا در گروه احساس آرامش بيشتري خواهند داشت. انتظارات و نيازهاي اعضا، در طول عمر گروه ثابت و يکنواخت نخواهد ماند. ابتدا آنچه بيمار طالب آن است خلاصي از آثار جسمي و روحي (نشانههاي مرضي) ناراحتي او است. ولي بعداً اين هدف تغيير پيدا ميکند و نظر او بيشتر معطوف به روابط انساني و ژرفاي رابطه ميگردد. به کار افتادن عوامل درماني هم از اين تغييرات متأثر است (ثنايي، 1374).
به طور کلي در روند تکامل گروه، چهار مرحلهي مختلف وجود دارد که عبارتند از: مرحله آميزش (آغازين)[96]، مرحله انتقال[97]، مرحله کار[98] و مرحلهي اختتام[99](همان منبع).
1ـ مرحلهي آميزش (آغازين)
به طور کلي در جلسه اول، اعضا و درمانگران گروه هر دو مضطرباند. نگراني درمانگران گروه احتمالاً از اين است که گروه چگونه از آب در خواهد آمد، آيا آنها به عنوان رهبر گروه به خوبي از عهده رخدادهاي گروه بر خواهند آمد، و اين که آيا خواهند توانست گروهي از افراد بيگانه با يکديگر را طوري با هم الفت دهند که اعتماد لازم براي کار مؤثر و کارساز گروهي فراهم آيد. اضطراب اعضا معمولاً به خاطر نگراني از طرد شدن، بروز دادن خود، ملاقات با اشخاص جديد و وارد شدن به يک محيط و شرايط تازه است. اين قبيل نگرانيهاي اعضا آميخته به اضطراب ايشان درباره موضوعات مشخصي است که قصد دارند آنها را در گروه طرح و بررسي کنند، اما نميدانند که آيا از عهده اين کار برخواهند آمد يا نه. آنها به درستي مطمئن نيستند که از گروه چه انتظاري داشته باشند، و همين نکته باعث بالا رفتن نگراني آنها درباره تناسب خود با گروه و يا مورد قبول آن قرار گرفتن می شود. اعضاء در شروع گروه نگران جذب شدن در گروه و یا برکنار ماندن از آن هستند. اعضاي گروه ممکن است مقاومت هم داشته باشند، خصوصاً اگر گروه، يک گروه داوطلبانه نباشد. ممکن است آنها جسماً اما نه روحاً در گروه حاضر باشند؛ ممکن است نسبت به ارزشهاي گروهها يا هدف گروه شک داشته باشند؛ ممکن است نسبت به ميزان کارآيي گروه براي خودشان نامطمئن باشند (کوري و همکاران، 1379).
اعتماد يکي از ملاحظات اساسي در مرحله اوليه گروه است. اعضا ممکن است از خودشان سؤال کنند که آيا «خود واقعي بودن» در گرون امن است؟ آيا بقيه به سخنان آنها گوش ميکنند، ديگران راجع به آنها چه فکر خواهند کرد؟ (همان منبع).
همچنين اعضاي گروه نگران نتايج هم هستند. آيا گروه بهرهاي براي آنها خواهد داشت، آيا اتلاف وقت خواهد بود؟ و بالاخره اينکه افراد در مرحله شروع نقشهايي در گروه پيدا ميکنند، ساختارهاي قدرت را به وجود ميآورند و متحداني پيدا ميکنند، هويتهايي را شکل ميدهند،رهبر و ساير اعضاي گروه را ميآزمايند، ميرسند به اينکه آيا گروه آنها را پذيرفته و يا کنار گذاشته است، سعي ميکنند رهبر گروه را شاد کنند و ميکوشند انتظارات ساير اعضاي گروه را برآورده سازند (کوري و همکاران، 1379).
2ـ مرحله انتقال
گروه قبل از آنکه بتواند وارد کار عميق و ثمربخش شود، نوعاً بايد يک دوره انتقالي نسبتاً دشوار را پشت سر بگذارد (کوري و همکاران، 1379). در اين مرحله، هريک از اعضاي گروه بحث درباره مشکل خود را آغاز ميکند. ابراز مشکل با نوعي شک و ترديد همراه ميباشد. زيرا روابط اعضا آنطوريکه بايد و شايد، هنوز عميق نشده است (شفيعآبادي، 1379).
وظيفه اصلي و دشوار رهبر(ان) گروه در مرحله انتقال تدبير مداخلههايي است که گروه را به يک واحد همبسته[100] تبدیل ميکند. از فنون بايد با حساسيت دقيق و در موقع مناسب استفاده کرد. يکي از وظايف رهبر گروه تشويق و ترغيب اعضا به گذر از برخي مقاطع دشوار است. در عين حال، لازم است که رهبر(ان)، اعضاي گروه را به روبهرو شدن و حل تعارضاتي سوق دهند که طي تعامل اعضا در همان محل تشکيل گروه شکل ميگيرد. رهبران با عمل خود، موضع خويش را نشان ميدهند. اگر آنها از اعضاي گروه انتظار مواجهه و برخورد صادقانه، صريح، و سازنده دارند، شايسته است که خودشان با رهبري خويش الگوي اين قبيل رفتارها باشند (کوري و همکاران، 1379).
3ـ مرحله کار
پس از عميقتر شدن روابط و اعتقاد اعضا به يکديگر و طرح مسائل و مشکلات، تلاش براي حل آنها آغاز ميشود. بدينمعني که اعضاء به بحث مينشينند و فارغ از هرگونه عامل مزاحمي سعي ميکنند مددکار يکديگر باشند (شفيعآبادي، 1379).
تمرکز گروه در مرحله کار بر آن است که اعضا را با برانگيختن آنها به جستن و پيگيري مسائل مشترک گروه، به يکديگر نزديک کند. گروه وقتي در مرحله کار است که سطح همبستگي آن به حدي است که دو يا چند عضو گروه ميتوانند همزمان روي مسائل مشترک کار کنند، نه اينکه اعضا در فضاي گروه به نوبت به کار فردي ميپردازند. يکي از ويژگيهاي مرحله کار آن است که اعضا عموماً اشتياق به کار يا طرح مسائلي دارند که مايل به کاوش در آنها هستند. معمولاً در گروهي که به مرحله کار رسيده باشد، چند نفر از اعضا به وضوح ميدانند که از گروه چه ميخواهند، و لذا طالب اختصاص وقت گروه به خود هستند. از ويژگيهاي ديگر اين مرحله، تمرکز بر اکنون و اينجاست.از نشانههاي يک گروه پربار اين است که اعضايش حرف زدن درباره رفتار و احساسهاي فعلي خود را ياد گرفتهاند. همچنين اعضا مايل به تعامل ارزشمند و صريح و حتي رويارويي با يکديگر هستند گروه تعارض را به رسميت شناخته و ياد گرفتهاند که نيازي به فرار از آن نيست.. ويژگيهاي ديگري که «مرحله کار» گروه را از مراحل اوليه و انتقال متمايز ميکند از اين قرار است: اعضا گروه هدفها و نگرانيهاي خود را آسانتر تشخيص ميدهند و ياد گرفتهاند که مسؤوليت آنها را قبول کنند. درباره انتظارات رهبر و اعضاي گروه از خود، تصوير روشنتري دارند. اکثر اعضا احساس ميکنند جزئي از گروهاند . اعضاي گروه به پيشنهادات و تعبير و تفسيرهاي رهبر اعتماد دارند و نسبت به فنوني که در گروه به کار گرفته ميشود کمتر احتياط به خرج ميدهند. ارتباط اعضا از طريق رهبر کمتر صورت ميگيرد و بيشتر به صورت گفت و شنود يا مبادله آزاد بين اعضا و تمايل آنها به ارتباط مستقيم با يکديگر است. اعتماد آنها به خود افزايش يافته و براي ابراز افکار خود، آزمودن رفتارهاي متفاوت و کاوش در مسائل شخصي، آمادگي بيشتري دارند. همبستگي گروهي در اين مرحله افزايش پيدا ميکند. اعضاي گروه با اشتراک مساعي، يک جمع قابل اعتماد به وجود آوردهاند و براي يکديگر احترام، ارزش و اهميت قايلاند (کوري و همکاران، 1379).
4- مرحله اختتام
در هر گروهي که يک رابطه عميق، با معنا و توأم با ملاطفت به وجود آيد، اعضاي آن اکراه دارند که به پايان رسيدن آن را ببينند. اکثر مردم عميقاً از اينکه جزو گروهي باشند که در آن بتوانند آزادانه احساسات، ترسها، اضطرابها، ناکاميها، خصومتها، عقايد و آرزوهاي خود را بيان کنند لذت ميبرند (ثنايي، 1374).
سرانجام گروه به جايي ميرسد که بايد به طور موقت يا براي هميشه به کارش پايان داده شود. بهترين زمان براي خاتمه دادن به جلسات گروهي، هنگامي است که گروه به هدفهاي تعيين شده نايل آمده باشد (شفيعآبادي، 1379).
کرامر[101](1990؛ به نقل از کوري و کوري، 1382) وظايف اصلي خاتمه کار گروه را به صورت زير بيان ميکند: مرحله خاتمه کار گروه با آميزهاي از احساسهاي توأم با غمگيني، سردرگمي و شادي مشخص ميشود. وظايف اين مرحله بسيار زياد و مشکل است. اين وظايف عبارتاند از: درک خاتمه به عنوان يک تجربهي روانشناختي، جمعبندي کردن تجربهي درمان، صميمي شدن و رها کردن و بالاخره اوج آزادي براي تجربه شروع جديد.
شايد دو مرحله مهم گروه، شروع و پايان آن باشد. شروع به اين علت که در اين مرحله آهنگ کار و حرکت گروه نواخته ميشود، و پايان، به اين خاطر که در اين مرحله درسهاي آموخته شده شکل ميگيرد و نوعاً برنامه های عمل فرموله و تدوين ميشود (کوري و همکاران، 1379).
به طور کلي، لازم است که تکاليف زير در مرحله نهايي گروه جامهي عمل بپوشد:
ـ ميتوان اعضاي گروه را ترغيب به روبهرو شدن با پايان اجتنابناپذير گروه و بحث همه جانبه در مورد احساس آنها دربارهي جدايي پرداخت.
ـ اعضاي گروه ميتوانند هر مورد ناتمام خود با ساير اعضا و رهبر گروه را به اتمام برسانند.
ـ ميتوان به اعضاي گروه ياد داد که گروه را چگونه ترک کنند و چطور آموختههاي خويش را با خود ببرند.
ـ ميتوان به اعضاي گروه کمک کرد تا برنامههاي مشخصي براي تغيير کردن و به موقع اجرا گذاشتن درسهاي گروه در زندگي روزمره خود تنظيم کنند.
ـ رهبر گروه ميتواند به اعضا کمک کند تا راههايي براي ايجاد شبکه حمايتي خود بعد از ترک گروه پيدا کنند.
ـ براي پيگيري و ارزيابي ميتوان برنامههاي مشخصي تدوين کرد (همان منبع).
رويكرد هاي گروه درماني
رويكردهاي مختلف گروه درماني محصول نظريه هاي مختلف هستند و در توصيف گروه درماني از زبان هاي نظري متفاوتي استفاده ميشود(فيرس و ترال،1383).
رويكردهاي نسبتا مطرح در گروه درماني عبارتند از :گروه درماني روانكاوانه،نمايش رواني،تحليل تبادلي؛ گروه هاي گشتالتي،رفتار درماني گروهي ،شناخت درماني گروهي و گروه هاي شناختي-رفتاري.
[21]-Flight of idea كلام و افكار بيمار به سرعت از موضوعي به موضوعي ديگر منتقل شده و قبل از اينكه رشتهاي از افكار تكميل شود، رشتهاي ديگر آغاز ميگردد. ترادف منطقي بهنجار عقايد غالباً حفظ ميشود.
[22].علائم درجه اول اشنايدر:شنيدن صداي بلند، توهمات سوم شخص، توهمات به صورت اشاره، توهمات جسمي، بيرون كشيدن يا تزريق افكار، انتشار افكار، درك هذياني، احساسات يا اعمالي كه بيمار آنها را ساخته يا تحت نفوذ ديگران مي داند.
انسان-وبه تبع او اثر هنري-موجوديت نمي يابد،مگر انكه قالب وروحي داشته باشد0قالب و روح دو وجه منفك ياهمراه و تركيبي نيستند ،بلكه وجوهي محشور و عجيبند كه هيچ كدام بدون ديگري موجوديت و معنا نمي يابد0نه هر فالبي محمل هر روحي است و نه هر روحي تاب نشستن برهر قالبي رادارد0اين دو تنها با يكديگر موجوديت مي يابند و رشد مي كنند و مرتبت وجودي مي يابند0
در هنر معماري ، اثر و روح حاكم بر جايجاي آن از يكديگر منفك نيستند و نمي توانند كه باشند0نمي توان فضايي را تخيل نمود ؛بدون انكه صورت و شمايلي برايش قائل گشت و به همين منوال نمي توان صورت و شمايلي تصور نمود و مصالح ان را در نظر نداشت 0روح فراخ در همنشيني با قالب تنگ ،همچون انيسش خرد وحقير مي گردد يا قالب شكسته بر مي دارد0قالي فراخ نيز ذيل روح خرد شده ، ويران مي شود0 اين دو تنها با رشد متناسب و همپاي يكديگر ،كاراو زيبنده مي گردند0
هر عنصر يا واحد معماري در همان بدو پيدايي ، متحد با مصالح و پيكره ،معرفتي را نيز هويدا و اشكار مي گرداند كه به واسطه اين معرفت است كه آن پيكره ادراك مي شود0هرچند كه مصالح بنايي عامل ايستايي و برپا شدن هر اثر معماري است اما معرفت حاكم بر ان است كه حافظ و نگارنده كليت و گاه حتي جزئيات اثر خواهد بود و گرنه متروك خواهد ماند و ايستايي اش نيز ديري نخواهد پاييد و رو به ويراني خواهد گذاشت0
نقش و رنگ ،نقش پويايي در معماري دارند0 هنرمند در سطوح رنگارنگ كاشي كه به نحوي مانع حضور و قرب به جهت جاذبه خاص است-نمايش عالم ملكوت و مثال را ، كه عاري از خصوصيات زمان و مكان و فضاي طبيعي است، مي بيند0
پيشگفتار:
در هنر و معماري ايراني با دو پديده شكل و محتوا-يا عينيت و ذهنيت-و در يك كلام قالب و روح مواجهيم0اين مقولات در بر گيرنده هر سه جنبه از هنر معماري، يعني جايگاه اثر در شهر يا معماري شهري ، طراحي خود را بنا يا حجم اثر ، و در نهايت هنرهاي وابسته به معماري كه شامل مواردي چون رنگ و نقشي محوري در انچه كه معماري ايراني ناميده مي شود دارد، اما در دوره هاي پسين، اين شيوه يا مهجور گشته يا نقشي حاشيه يي يافته است 0 حال انكه چنين ظرفيتي را دارد كه فضاسازي كند و بدون اينكه تركيب احجام نا متجانس ضرورت يابد، فضاهاي دلخواه را ايجاد نمايد0
نقش و رنگ كه مبنا و اساس كاشي كاري مي باشند؛ چنانكه زاينده دنيايي از رموز و اسرار عميق اند و رنگ كه مبين حالات روحاني و نفساني ادمي در عالم ملكوت است وازصدها سال پيش مزين مساجد و مقابر و 000 بوده و در هر دوره سير تحولي ويژه خود را داشته است؛ در عصر حاضر به انزال و انزوار روي كرده است و توجه شاياني به ان نمي شود و كاشي كاري ، امروزه به صورت ماشيني انجام مي گردد و روح هنر امروز ، تجلي گاه روحيات عالي هنرمند نيست0
رنگ ها ، رنگ باخته اند و نقش ها مانند ستاره هاي درخشان اسمان بر صفحه كاشي كاري نمي درخشند0 باشد كه بدرخشند0
اين روزها بسياري از رنگ ها از دايره كلمات انسان دي حذف شده اند0 كسي حالا اسمشان را زبان نمي اورد0 كودكان اين دوره نمي دانند بيد مشكي چه رنگي است0 زرين ، لعل، مينايي ، ازرق ، گلگون ، و كهربايي هم به گوش نا اشنا هستند0ودر حال انقراض 0
محمدكاظمي ،نويسنده و پژوهشگر مي نويسد: از نظر عرفا مسائل غير مادي يا معنوي نيز رنگين بوده اند 0 ما بر خلاف گذشتگان رنگ هاي مادي را هم از ياد مي بريم0 حال انكه انان معتقدبه رنگ هايي براي معنويات و ناديدني ها هستند0 رنگي براي دوست، رنگي براي صلاح و رنگي براي خدا0
ايه 138سوره بقره مي فرمايد: " اين رنگ خداست و چه رنگي بهتر از رنگ خداست؟ و ما پرستندگان اوييم" 0
فصل اول
رنگ
رنگها هر يك بنا بر مميزات خويش متضمن معنايي سمبوليك هستند0 حالات روحاني و نفساني ادمي و نحوه تحقيق وجود موجودات و اموردر عالم همواره بابيان سمبوليك در ساخت هنر توام بوده است0 در سمبوليسم طبيعي ، رنگها بسيار ساده در كار مي ايند ، چنانكه سبز و سفيدو ابي و بي رنگ مظاهر تازگي ، پاكي ، اسمان و بي تعلقي است0 اما در هنر ديني و اساطيري حد مظهريت رنگها از اين فراتر مي رود0 في المثل در فرهنگ اسلامي سمبوليسم سبز متضمن عاليترين معاني عرفاني است و به اين صورت بالاخص در اطراف نام حضرت خضر(ع)تجلي مي كند .خضرسبز پوش جاويد است.
رنگ سبز سمبوليسم جاودانگي و نيكويي است كه صورتش از عالم طبيعت و محسوس اخذ شده ،اما معنايش از عالم معاني و نامحسوس .
درعين حال خشم و غضب و جنگ و جهاد نيزبا زبان خون ظاهر شده است و شياطين و ديو سيرتان در لباسي قرمزرنگ در نظر امده اند. علي رغم ايت تلقي ثا نوي رنگ سرخ از حيث زيبايي بسيار به هم نزديكند .بديسان نوعي سمبوليسم دوگانه از رنگ سرخ القا شده است كه درمورد رنگ سياه صدق مي كند .
نظام سه رنگه
سه در حد عدد ، و در حد مثلثدر هندسه ، بازتابي از مفهوم بنيادي روح ، نفس ، و جسم است كه تمامي افرينش را مي سازد0 اگر از سوي ديگر در حد سيرهاي سه گانه روح در نظر گرفته شود، ياداور اعمال نزول، وبسيط عرضي است كه به ترتيب نمايشگر صفات انفعالي ، فاعلي ، و خنثي هستند( پيكره 66 )
سفيد غايت يكپارچگي همه رنگها است، پاك و بي الايش 0 در حالت نا مظهر خويش ، رنگ نور محض است پيش از تجزيه و پيش از انكه يكي خود بسيار گردد0 نور ، كه از حالت نمادين سفيد تلقي مي شود ، از خورشيد نازل مي شود و نماد توحيد است 0
همچنانكه رنگ با سپيدي اشكار مي گردد ، با سياهي پوشيده مي ماند ؛ " پوشيده از روشني بسيارش" سياه ، " شبي روشن ميان روز تاريك " است ، چنانكه از خلال اين سياهي تابناك است كه مي توان وجوه پنهان حقتعالي را يافت 0 اين دريافت از طريق سياهي مردمك چشم حاصل مي شود كه ، در حد مركز چشم ، رمزا" حجاب بينش دروني و بيروني ، هردو است0 سياه فناي خويشن است0
نظام چهار رنگه
چهار در حد عدد ، و در حد مربع درهندسه ، بازتابي از نقش بندي تصويري نفس كل است كه به گونه ي صفات فاعلي طبيعت ( گرم ، سرد ، تر ، خشك) و كيفيات انفعالي ماده (اتش ، اب ، هواو خاك) ظاهر گشته است0 ( جدول 2) چهار ربع روز ، تربيعات قمر ، چهار فصل ، و بهره هاي چهارگانه ي زندگاني اين جهاني ادمي بازتاب هاي ثانوي اين نظام اند ( پيكره ي 67)0
رنگ هاي اوليه سرخ ، زرد ، سبز، و ابي به چشم مي ايند 0 اين چهار رنگ با چهار عنصر اصلي ( " اركان اربعه " ) همخواني دارند0 طبيعت ،عامل فاعلي در قبال ماده ، دائر كننده ي خلقت دنيوي ست و نواخت هاي ظاهر و باطن تمامي هستي راتعين مي بخشد 0 ادمي از طريق نظام چهار رنگه همخواني هاي محسوسي با جنبه هاي گونه گون اين نيروي جبلي طبيعت برقرار مي كند كه پيوسته در طلب حالت تعالي متماثل با حالت ازلي انتظام خود است0
سرخ تداعي با اتش دارد ، نمايشگر صفات طبيعي و جفت گرمي و خشكي است 0خود مبين روح حيواني است-فاعلي، انبساطي ، انعقادي 0 از لحاظ زماني ، همان بامداد ، بهار ، و كودكي است0 سبز مكمل سرخ است ، نمايشگر صفات متضاد سردي و رطوبت است 0 سبز نماينده ي اب است و نفس مطمئنه ، با صفاتي انفعالي ، انقباضي ، و انحلالي 0 از لحاظ زماني همان شامگاه ، خزان ، و پختگي ست0 زرد هواست ، گرم و تر 0 صفتي فكورانه ، فاعلي ، انبساطي ، وانحلالي دارد0
ابي نماينده خاك است،سرد و خشك، ابي نشانه ي نفس اماره است ،با صفاتي انفعالي ،انقباضي، و انعقادي، ضمن انكه نمايشگر پايان دوره هاست ،زيرا كه شب است، زمستان است ،و پيري0سيرهاي نزولي و عروجي اين رنگها ،چون در حد حركتي از طريق چهار ربع يك دايره در نظر گرفته شوند، خود دايره ئي تمام و كمال ترسيم مي كنند؛ پايان يك دوره هيچ نيست جز نشانه ي اغاز دور ه ئي
ديگر0
سبز در اسلام برين هر چهار رنگ به شمار مي رود چرا كه متضمن ان سه رنگ ديگر هم هست0زرد وابي رويهم آميزه ئي متعادل از سبز به دست مي دهند كه سرخي ،پسديد آنست0سبز با دو ساحت فطري اش كه گذشته يا ازليت (ابي)و آينده يا ابديت (زرد)باشد،و با ضدش،زمان حال سرخ فام ،نشانه ي اميد ،باروري ،وجاودانگي ست0
هماهنگي رنگهاي همجوار
رنگهاي همساز ،يارنگهائي كه در دايره اي رنگ كنار هم هستند ،معمولا"در طبيعت يافت مي شوند0رنگين كمان مقياسي از سرخ تا به نارنجي و آبي تابه بنفش دارد0رنگهاي پائيزي رنگ سرخ را از خلال نارنجي ،زرد،طلايي،قهوئي ،و ار غواني در جه بندي مي كند0برگهاي در ختان با سبز زرد گونه ،سبز ،سبز ابي گونه درجه بندي مي شود 0بيشتر رنگها از حيث سايه-روشن با رنگهاي همجوار درجه بندي مي شوند0
رنگهاي همساز بر تاثيرات رنگي تاكيد دارد،همچنانكه در تمام موارد رنگ ساده ي اصلي يا فرعي به پيشگرمي دو همسايه ي واسط،كه نمايشگر منش اصلي انند،تشديد مي شود0
هماهمنگي رنگهاي ناهمساز
تضاد همزمان رنگهاي ناهمساز (مخالف)روي دايره ي رنگ در طبيعت نيز به همان فراواني رنگهاي موافق و همساز رخ مي نمايد0اين تضاد يا تخالف به شدت هر رنگ مي افزايدو،به اتكاي پديده هاي پسديد، به هر كدام درخشش ،وضوح ،و باروري مي بخشد0
گلهاي بنفشه كه بيشتر مركز زرد فام دارند؛ بالهاي مرغ نيلي كه با تلا لو هاي مخالفتاب ،نارنجي زرد گونه مي زند؛و صحنه ي يك غروب نارنجي بر اسمان بحري سير هيچ نيستند جز نمو نه ئي چند استفاده عالي طبيعت از تضاد هماهنگ رنگها (پيكره ي 70)
با رنگهاي مكمله يا ناهمساز ،يك رنگ كرم (اغلب به مساحتهاي كوچك)را مي توان بر مساحتهاي بزرگي از رنگهاي سرد نشاند و بدينسان براي در هم شكستن كيفيتي انفعالي كيفيتي مثبت بر انگيخت 0ترتيب ناهمساز ها ،البته ،نه محدود به دايره ي رنگ بلكه شايد به بر جسته ترين نحوي در دو رنگ مكمل سياه و سفيد جلوه گر است 0
هفت رنگ
سنتا" مجمو عه ي هفت رنگ به مفهوم كلي رنگ نافذ است 0سفيد ،سياه ،و سندل فام،در حد گروه سه رنگه ي اول ،مكملسرخ ،زرد،سبز،و آبي اند كه در حد چهار رنگه ي دوم تلقي مي شوند0اينها رويهم ،به تعداد،گروهبندي عالي هفت رنگ را نشان مي دهند0اين مشخصه ي عددي اساس درك نظام سنتي رنگ است0
رنگ سفيد:
سفيدي حتي "در بسياري از اشيا ي طبيعي نيز به نحو صفا بخشي زيبايي را تعالي مي بخشد ،چنان كه در مورد مرمر و مرواريد و گل ياس چنين است-بعضي از ملت هاي مختلف به طريقي در اين رنگ نوعي قداست و تاثير گذاري تشخيص داده اند 0در فلسفه حيات و رمزهاي مردمان ، اين رنگ نشانه بسياري چيز هاي موثر و بزرگ بوده است همچون عصمت نو عروسان وبركت پيري 0يا مثل تقدس آتش سپيد زبانه كشيده نزد زرتشتيان ،ولباس رو حانيان زرتشتي ،كه نشانه اي است از همان احساس احترام و حرمت ،ونيز پاكي دور از دسترسي كه براي روحانيت و مقام آن تصور شده است0در بسياري از نقاط عالم ،سفيدي در پوستي كه بر گردن قضاوت مي افكنند ،حاكي از عظمت نمادين و عدالت در داوري است0هم چنين اين رنگ در بسياري از فر هنگ هاي ملل ،خبر آور نوعي شادي و بشارت نيز شده است0چنان كه در ميان روميان ،سنگ سفيد نشانه روز خوش بود0
البته همه اين معاني و رموز رنگ سفيد و خصايص آييني آن ،كه به حالت خواسته يا نا خواسته در ذهن معماران اثار اسلامي ودر هيئت و جامه دروني و گاه بيروني اين بناها (به خصوص در مناطق كويري)متجلي مي گردد،علي رغم گوناگوني نظرات و تشتت اعتقاداتي كه اين رنگ در فر هنگ هاي قبلي داشته ،در مسجد اسلامي ،شكل واحدي و توحيدي به خود مي گيرد،از اعتقادات و معاني بومي فراتر رفته و در جهت بيان حالات قدسي و ان روح عبادتگر و نيايشگري قرار مي گيرد كه ديده بر نقطه اي واحد و نوري متجلي از منبع فياض وحدانيت دارد0
رنگ سفيد،هم چنان كه "پر معني ترين رمز پديده هاي روحاني است ،عامل تشديد در تمامي چيز هايي نيز هست كه براي بشر از همه چيز پر مهابت تر ،وحشتناك تر و حتي تر ساننده تر هستند0
رنگ سياه:
رنگ سياه در عرف عام با تيرگي و پريشاني روزگار و فلاكت و بدبختي قريت است0اما حضور آن در آداب ور سوم مختلف حكايت از معني دو گانه آن مي كند0لباس برخي روحانيون مسلمان و مسيحي و لباستيره كاهنان بابلي كه قبايي به شكل ماهي سياه بود از معاني مثبت آن حكايت مي كند0در محافل اشرافي قديم رنگ سياه رنگ رسمي لباسها بوده است0خلعت سياه از اين زمره است
سياه پوشي در برخي اقوام معنايي قريب به معتقدات اسلامي در باره سبز پوشي خضر دارد0
در ادبيات و عرفان اسلامي رنگ سياه نشانه تعالي است0چنانكه آب حيات در ظلمات به دست مي ايد و مقام شب قدر نشانه تعالي شب از روز است0
سندل فام خاكي ست، رنگ زمين:"تهي از رنگ" 0
سندل فام ،از جنبه ي نمادين ،همان آدمي ست به اجمال ،زمين است به تفصيل،جسم نزد صنعتگر ،سطح خنثي نز دهندسه دان،و كف از براي مهندس ومعمار0
آميزش بصري رنگها:
رنگها از كيفياتي واجد بعد بر خوردارند0رنگهاي كرم از قبيل سرخ ،نارنجي وزرد فاعلي و پيشتاز ،رنگهاي سرد از قبيل سبز ،آبي و بنفش انفعالي اندو پسنشين0با اين اصل ،سلسله هائي از تراز هاي اوليه ،ثانويه و ثالثه ،وابسته به پس زمينه ،الگوها و روشني ها يا تلالو حاصل مي ايد0
پس زمينه ،سنتا"به رنگي واحد يا به رنگهاي همساز متمركز به رنگ آبي كه همجوار با سبز-آبيها يا آبي-بنفش هايند،گرايش دارند0تراز هاي ثانويه ،در حالي كه سوي ناظر پيش مي آيند و گاهي اوقات مركب از الگوهاي بسيارند،نمايشگر رنگهاي مكمله ي پسزمينه هايشان هستند0تسلط عمده –يرنگ زرد ويژگي اين تراز است،اما الگوهاي ثانويه ي فيروزه ئي هم رايج اند0در مورد اخر،اما،تاكيد اصلي هميشه روي تراز هاي نارنجي زرد گونه است0
روشنه هاي شكو فه هاي سفيد وزرد روشن يا ديگر نقشمايه ها ويژگي بخش تراز ثالثه اند كه به ناظر از همه نزديك تر مي نمايد0اين روشنه ها لاجرم به پسنشين ترين نظامالگو هاي ثانويه تعلق مي گيرند و بدينسان عمق بصري با توازني پديد مي اورند0
رنگها،نمايشگر اندازه ي نسبي آشكاري هستند ،چون رنگهاي روشن مايل به انبساط اندو رنگهاي تيره مايل به انقباض0زرد فراخمايه ترين رنگها مي نمايد ودر پي ان سفيد،سرخ ،سبز،آبي و سرانجام سياه قرار داردكه تنكمايه ترين رنگهاست0گزينش عاقلانه ي شكوفه هاي كوچك سفيد يازرد در تراز هاي ثالثه، كه پيش تر مطرح شد، شاهدي است براي آگاهي هنرمند سنتي از اين ظرايف كاربرد رنگ0
قوانين آميزش بصري رنگ با تضاد هاي همزمان يا متوالي رنگها سرو كار دارد 0اگر رنگها پر تضاد در مساحت هاي كوچك ارائه شده باشند به چشم از هم شناخته نمي شوند و خبط بصر به بار مي اورند0اگر سرخ و سبز در اميزند حاصل كار قهوه اي گلفام است0
رنگ در معماري اسلامي
در معماري اسلامي به خصوص مساجد ،نقوش گچبري ها ،آجر كاريها و كاشي كاريها بر مبناي معناي سمبوليك هر يك از انها و حس پوياي زيبا پسندي مذهبي مردمان انتخاب مي شوند0ختايي ها ،اسليمي ها و ديگر نقوش كاشيكاري كه با رنگ هاي ملايم و تضاد هاي دلنشين كنار هم و در لابلاي هم مي خزند ،چشم را با منحني هاي بيكران به هم بافته شان به مسير هاي بي انتهاي مامني نامعلوم و بهشتي گم شده سوق مي دهند0
بيشترين قسمت سطوح كاشي كاري به رنگ هاي سردي چون زنگاري ها ،فيروزه اي ها و لاجوردي ها تعلق دارد0لاجوردي ها ورنگ هاي آبي خام،عمق دارند كه آدمي را به بي نهايت و به جهاني خيالي و دست نيافتني مي برند0ابي گستردگي و وسعت آسمان صاف را به ياد مي آورد0نشانه صلح است و بهجت و فرحناكي ورنگ بي گناهي 0نور ابي،كساني راكه بي قرارند،ارام مي كند0آبي همواره متوجه درون است و جنبه هاي گوناگون روح آدمي را نشان مي دهد ،در فكر و روح اوداخل مي شود و باروان او پيوند مي خورد0آبي معني ايمان مي دهد واشاره اي است به فضاييلايتناهي وروح0براي مردم مشرق زمين ،آبي سمبل جاودانگي است0وقتي به تاريكي مي گرايد،معني وهم ،بيم،وغم واندوه،يامرگرا به خود مي گيرد0مردمان آيين پرداز باستان،به قداست فيروزه اي معتقد بودند 0به زعم انها،فيروزه سوي چشم را زياد مي كرد0رنگ رويش وتعالي بود،نازايي و بي باري را از بين مي برد،عزت وسلامت نفس مي اورد ،و نقشي داشت در چيرگي نور بر ظلمت0
لاجورد رنگ عالم مثال است،حكمت عاليه عالم علوي است 0تماشاي اين رنگ،تماشاي وسعت درون است،رسيدن به شعور را زناك و شهود متاعلي است0بيانگر بيكرانگي آسمان آرام و تفكر بر انگيز سحرگاهان صاف و صميمي است0
در زمينه كاشيكاري ،اين رنگ به نهايت گويايي مي رسد و همچون سينه فراخ لاجوردين سپهر،تماميت فضاي ميان نقش ها را مي اكند و نقوش زير زرد و نارنجي در ميانه ان بسان ستارگاني در اسمان بيكرانه شب هنگام ، مي درخشند0
در اين عرصه ،هر عاملي كه به كار گرفته مي شود و هر فني كه مايه زايش و افرينش اثري است،نشان از جهان علوي دارد و هر نقش ورنگ ،در تمام نماد وسمبل ،بيانگر چيزي از همان عالم است وهنر مند در اين فرايند ،در مقام انساني است كه به صورت ،ديدار و حقيقت اشيا در وراي عوارض و ظواهر مي پردازد0او صنعتگري است كه هم عابد است وهم زائر،وبراي اين است كه صورت خيالي هنر اسلامي متكفل محالات و ابداع نور جمال ازلي حق تعالي است ؛ نوري كه جهان در آن آشكار مي شود و حسن جمال اورا چون اينه جلوه مي دهد.
نتيجه:
لذت ارتجالي از زيبايي رنگ ونوربي شك با معاني ماوراي طبيعي نور و تصاوير استعاري حاصل از رخشندگي و تابندگي مطلق آن قابل حس است.
رنگ ها هر يك نشانگر موجوديتي خاص هستند ،ويژگي هر رنگ با خصوصيت هر وجودي تطابق دارد ،رنگ ها به آنها شخصيت مي دهند و هر كدام را متمايز از ديگري مي كنند اين موجوديت شامل حالات روحاني ،دوره هاي مختلف زندگي زمان و عناصر چهارگانه و... مي باشد.
فصل دوم : كاشي كاري
سابقه تاريخي
كاشي سازي و كاشيكاري كه بيش از همه در تزيين معماري سرزمين ايران ،وبه طور اخص بناهاي مذهبي به كار گرفته شده ، داراي ويژگي هاي خاصي است0
اين هنر و صنعت از گذشته بسيار دور در نتيجه مهارت ،ذوق و سليقه كاشي ساز در مقام شيئي تركيبي متجلي گرديده ،بدين ترتيب كه هنرمند كاشيكار با كاربرد و تركيب رنگهاي گوناگون و يادر كنار هم قرار دادن قطعات ريزي از سنگهاي رنگي و بر طبق نقشه اي از قبل طرح گرديده ،به اشكال متفاوت وموزون از تزينات بنا دست يافته است0
طرح هاي ساده هندسي ،خط منحني ،نيمدايره،مثلث،و خطوط متوازي كه خط عمودي ديگري بر روي انها رسم شده از تصاويري هستند كه بر يافته هاي دوره هاي قديمي تر جاي دارند،كه به مورور نقش هاي متنوع هندسي ،گل و برگ،گياه و حيوانات كه باالهام و تاثير پذيري از طبيعت شكل گرفتند پديدار مي گردند،و در همه حال مهارت هندمند و صنعت كار ، در نقش دادن به طرحها و هماهنگ ساختن انها ،بارزترين موضوع مورد توجه مي باشد0
اين نكته را بايد ياد اور شد كه مراد كاشيگر و كاشي ساز از خلق چنين اثار هنري هرگز رفع احتياجات عمومي وروزمره نبوده ،بلكه شناخت هنرمند از زيبايي و ارضاي تمايلات عالي انساني و مذهبي مايه اصلي كارش بوده است 0مخصوصا"اگر به ياد اوريم كه هنرهاييي كاربردي بيبشتر جنبه كاربرد مادي دارند ،حال انكه خلق اثار هنري نمايانگر روح تلطيف يافته انسان مي باشد0
هنر كاشي كاري معرق، تركيبي از خصايص تجريدي و انفرادي اشيا و رنگهاست ،كه بيننده را به تحسين ذوق وسليقه واعتبار كار هنرمند در تلفيق و تركيب پديده هاي مختلف وادار مي سازد0
وجه تسميه كاشي
جغرافي نويسان قديم عرب شهر كاشان را قاشان نوشته اند ،ودر شرق زمين ساخت يك نوع اجر معروف به كاشي يا كاشاني به اين شهر نسبت داده شده است0
هنر در عرصه معنا
در تذهيب ها ،گچبري ها ،و معماري و كاشي كاري ،هر تصوير ي، نشان از بهشت مثال روح دارد0
ضمنا" انچه فرش را پيوند و يگانگي مي دهد همانا پود است كه در حواشي ظاهر مي شود0از نظرگاه سمبوليسم هنر ديني تارهاي پود مانند "اسما و صفات خدا "است كه زير بناي همه هستي است اگر ان را از فرش بكشيم سراسر مي پاشد0
باكمي تعمق روشن مي گردد كه هنرمندي كه همه نيروهاي باطني خودرا براي به وجود اوردن اثاري كه ابعاد ان از چند سانتي متر فراتر نمي رود گرد مي اوردو همه پريشانيهاي خاطررا به هنگام طرح دقيق و رنگ اميزي و قلم زني و اتصال ظريف چوب و كاشي وفلز و ايجاد خطوط و نقوش برروي فلزات و شيشه و كاشي و چوب از ياد مي برد و جمعيت خاطر را جايگزين انها مي سازد، در ان حال امادگي براي الهامات و پذيرش صور خيالي ابداعي ،پيدا مي كند استاداني كه با قلم گيري ظريف سروكار دارند مجبورند نفس را در سينه حبس نمايند و مرتبا"لحظاتي چند به اين حالت كار كنند0معلوم است كه در اثار اين گونه هنرمندان چه اندازه رنج و درد و زحمت وجود داشته كه طبيعتا"در نفوس انها اثري تهذيبي و پالايشي دارد، و خود يك نحوه رياضت روحاني است كه در مراحل بعد با ادمي همراه مي شود كه سيرر وسلوك هنرمند را هنگام كار بيان مي كند0
از روحانيت هنر در اسلام است كه بسياري از هنرمندان اهل سير و سلوك بوده و ادابي معنوي را در صنايع اسلامي ايجاد كردند و به همين جهت صوفيه براي انان ادابي معنوي پرداختند كه از معماري گرفته تا چيت سازي را در بر مي گرفت و به اين فنون روحانيتي عميق مي بخشد0علاوه بر اين ،اوضاع خاص حاكم بر هنر هاي مستظرفه خود بر اين حالت مي افزود و ان عبارت از ريزه كاريهاي مندرج در كار صنايع بود 0
كاشي كاري در دوره هاي مختلف ايران
در ايران مراوده فرهنگي ،اجتماعي ، نظامي ،دادو ستد هاي اقتصادي و رابطه صنعتي ، گذشته از ممالك همجوار با ممالك دور دست حتي از دوران تاريخي سابقه داشته است0اين روابط تاثير متقابل فرهنگي را در بسياري از شئون صنعتي و هنري به ويژه هنر كاشي كاري و كاشي سازي به همراه داشته ،كه اولين اثار و مذاهب اين هنر در اواخر هزاره دوم ق0م0 جلوه گر مي شود0در كاوش هاي باستان شناسي چغازنبيل ،شوش وساير نقاط باستاني ايران،علاوه بر لعاب روي سفال ،خشت هاي لعاب دار نيز يافت شده است0فن و صنعت موزاييك سازي يعني تركيب سنگ هاي كوچك و طبق طرح هاي هندسي و با نقوش مختلف زيبا در اين زمان به اوج ترقي و پيشرفت خود رسيده است0
تزينات به جاي مانده از زمان هخامنشيان حكايت از كاربرد اجرهاي لعاب دار رنگين و منقوش و تركيب انها دارد،بدنه ساختمان هاي شوش و تخت جمشيد با چنين تلفيقي ارايش شده اند ،دو نمونه جالب توجه از اين نوع كاشي كاري در شوش بدست امده كه به "شيران وتير اندازان"معروف است علاوه بر موزون بودن و رعايت تناسب كه در تركيب اجزاي طرحها به كار رفته ،نفش اصلي همچنان حكايت از وضعيت و هويت واقعي سربازان دارد0چنانكه چهره ها از سفيد تا تيره و باالاخره سياه رنگ مي باشد، وسايل زينتي مانند گوشواره و دستبندهايي از طلا در بردارند و يا كفش هايي از چرم زرد رنگ به پادارند0از تزينات كاشي همچنين براي ارايش كتيبه ها نيز استفاده شده است 0 رنگ متن اصلي كاشي هاي دوره هخامنشيان اغلب زرد ،سبز و قهوه اي مي باشد و لعاب روي اجر ها از گچ و خاك پخته تشكيل شده است0
در دوره اشكانيان صنعت لعاب دهي پيشرت قابل ملاحظه اي كرد ،و به خصوص استفاده از لعاب يكرنگ براي پوشش جدار داخلي و سطح سفالين معمول گرديد، و همچنين غالبا" قشر ضخيمي از لعاب بر روي تابوت هاي دفن اجساد كشيده شده است0در اين دوره به تدريج استفاده از لعاب هايي به رنگ هاي سبز روشن و ابي و فيروزه اي رونق كرده است0
طرح هاي تزيني اين دوره از نقش هاي گل و گياه ،نخل هاي كوچك، برگ هاي شبيه گل لوتوس و تزينات انساني و حيواني است0
در عصر ساسانيان هنر و صنعت دوره هخامنشيان مانند ساير رشته هاي هنري ادامه پيدا كرد ، و ساخت كاشي هاي زمان هخامنشيان با همان شيوه و با لعاب ضخيم تر رايج گرديده است0نمونه هاي متعددي از اين نوع كاشي ها كه ضخامت لعاب انها به قطر يك سانتي متر مي رسد در كاوش هاي فيروز اباد و نيشابور به دست امده است0در دوره ساسانيان علاوه بر هنر كاشي سازي هنر موزاييك سازي نيز متداول گرديد0 رنگ اميز هاي متناسب ، ايجاد هماهنگي و رعايت تناسب از ويژگي هاي كاشي كاري هاي اين دوره مي باشد 0
پس از گسترش دين اسلام به مرور ،هنر كاشي كاري يكي از مهمترين عوامل تزيين و پوشش براي استحكام بناهاي گوناگون به ويژه بناهاي مذهبي گرديد0يكي از زيباترين انواع كاشي كاري را در مقدس ترين بناي مذهبي يعني قبه الصخره به تاريخ قرن اول هجري مي توان مشاهده كرد0
از اوايل دوره اسلامي كاشيكاران و كاشي سازان ايراني مانند ديگر هنرمندان ايراني پيش قدم بوده و طبق گفته مورخين اسلامي شيوه هاي گوناگون هنر كاشي كاري را با خود تا دورترين نقاط ممالك تسخير شده يعني اسپانيا نيز برده اند0
هنرمندان ايراني از تركيب كاشي هايي با رنگ هاي مختلف به شيوه موزاييك نوع كاشي هاي "معرق"را به وجود اورده اند0و خشت هاي كاشي هاي ساده و يكرنگ دوره قبل از اسلام را به رنگ هاي متنوع اميخته و نوع كاشي "هفت رنگ"را ساختند0 همچنين از تركيب كاشي هاي ساده با تلفيق اجر و گچ نوع كاشي هاي معلقي را پديد اوردند0و به اين ترتيب از قرن پنجم هجري به بعد كمتر بنايي را مي توان مشاهده كرد كه بايكي از روش هاي سه گانه فوق و يا كاشي هاي رنگي تزيين نشده باشد0
انواع كاشي:
1-كاشي يكرنگ 2- كاشي معرق 3-كاشي هفت رنگ 4-كاشي زرين فام 5- كاشي با تلفيق اجر6-كاشي معلقي
سير تحول هنر كاشي سازي از اوايل دوره اسلامي تا عصر حاضر
ارزش و اعتبار معماري ايران تا حدود زياد ي به تزينات ان بستگي دارد 0كاشي كاري از مهم ترين خصوصيات معماري بوده ،و بسياري را عقيده بر اين است كه ايران اولين كشوري بوده كه از كاشي به عنوان عاملي براي تزئين و سپس استحكام بنا از ان بهره گرفته است0قبل از رواج كاشي كاري در معماري تقريبا"از اوايل دوره سلجوقيان اغاز مي شود ،"اجركاري "و "گچ كاري"دو عنصر مهم در تزيينات بودند0شيوه اجركاري در معماري ايران منجر به "كاشي كاري گرديده است 0
از اوايل دوره اسلامي تا قرن چهارم هجري، گچبري ، " نقاشي" و " سنگ كاري " بيشترين تزئينات بناهاي مذهبي و غير مذهبي را در بر گرفته ، به نظر مي رسد بهره گيري از تزئينات اجر تا قبل از حدود سال سيصد هجري چندان متداول بوده است0
در دوره غزنويان نيز اجر كاري از اهميت ويژه اي برخوردار بوده و هنرمندان و معماران اين دوره بسياري از بناها را با اجر تزئين كرده اند0
با اغاز قرن پنجم هجري ،شيوه اجر كاري كه در اغاز از شرق ايران شروع شده بود تقريبا"در تمامي نقاط در تمامي نقاط به خصوص قسمت شمال متداول گرديد،و بناها ي مذهبي و غير مذ هبي با اين شيوه تزيين شدند0
از دوره سلجوقيان هنرمندان به رموز ساخت اجرهاي لعابدار اشنا بوده اند ،هم چنين پاره يي از منابع اوليه و تاريخي حكايت از ان دارد كه در اوايل دوره اسلامي بناها با نوعي كاشي اراسته شده اند0
معماران ايراني در اوايل دوره اسلامي در پوشش اجر با لعاب يكرنگ پيشقدم و مبتكر بودند و در رنگ اميزي كاشي ،رنگ ابي فيروه اي را بر ساير رنگها برتري دانسته و مورد توجه قرار داده ، و همراه با تلفيق اجر كاشي هاي فيرو زه يي رنگ استفاده كرده اند و به نحوه مانند نشانيدن نگين انگشتري ، تكه هاي رنگين كاشي را به اشكال هندسي در اندازه هاي مختلف ميان اجر هاي قالب زده ويا در بين اجر هاي تزئيني به صورت كتيبه هاي كوفي قرار داده اند 0
در دوره كوتاه مدت خوارزمشاهيان هنر اجر كاري و كاشي كاري يكرنگ به شيوه دوره متقدم ادامه يافت0 سردر وروديه بناها مزين به سوره هاي قراني به خط كوفي به رنگ فيروزه يي زيباترين نوع تزيين بنا با كاشي يكرنگ را در بر مي گيرند0
حملات "مغول" زماني فعاليت هاي هنري را دچار وقفه ساخت ولي به تدريج از اواسط قرن هفتم هجري ،با پذيرش دين اسلام توسط حكمرانان ايلخاني ، احداث بناهاي مذهبي و غير مذهبي همراه با تزينات اجر كاري و كاشيكاري اغاز گرديد0از اين زمان به بعد استفاده از رنگهاي ديگري چون زرد ،نيلي ،قهوه يي ،سياه و سفيد رواج يافت0
تزينات كاشيكاري كه تا دوره ايلخاني فقط سطوح خارجي بناها را مزين مي كردند،از اين دوره به بعد براي پوشش سطوح داخلي بناها نيز به كار گرفته مي شدند0
در اواخر دوره ايلخانيان و آغاز عهد تيموريان هنر كاشيكاري با سابقه يي در حدود سه قرن ، به زيباترين شكل خود يعني كاشي "معرق " نمايان گرديد0
هنر كاشي سازي معرق يا كاشي گل وبته به تدريج زينت بخش معماري ايران ،به ويژه بناهاي مذهبي گرديد0اهميت كاشي معرق نسبت به انواع ديگر كاشي ،زيبايي فو ق العاده و درجه استحكام آن است،وبه همين دليل پس از گذشت ساليان سال بر روي بناها بر جاي مي ماند0
هنرمندان دوره تيموريه كاشيكاري معرق رادر شرق ايران توسعه داده و بسياري از بناهاي مذهبي اين ناحيه ،به ويژه در هرات ،سمرقند و بخار اپايتخت هاي تيمورو جانشينان او با كاشي معرق تزيين گرديده است0
در كاشيكاري معرق، رنگ هاي متنوع بكار برده شده كه در اين بين رنگهاي متنوع سفيد وآبي تيره ،فيروزه يي ،سبز و پرتقالي بيشتر به چشم مي خورد0
از اواخر دروره تيموريه و آغاز دوره صفويه استفاده از نوع ديگري از كاشي معروف به كاشي "خشتي"يا"هفت رنگ" در تزيين بناهاي گوناگون متداول شد0
در اواخر دوره هاي تيموري و صفويه به تدريج تزئينات كاشي " هفت رنگ " جايگزين كاشي كاري معرق گرديد 0 تحول و رواج كاشي " هفت رنگ " را تا حدودي مي توان ناشي از دلايل اقتصادي و سياسي دانست 0 با توجه به اهميت معماري و احداث روز افزون بناهاي مذهبي و غير مذهبي در دوره صفويه معماران بر ان شدند كه در تزئين بناهاي گوناگون از شيوه تزئيني كاشي "هفت رنگ " بهره گيرند0
براي ساخت كاشي هفت رنگ ابتدا طرحهاي مورد نظر را روي كاشي ساده اماده ساخته ، و سپس نقش ها و نگاره ها را به رنگهاي مختلف دراورده و سر انجام لعاب داده و به كوره مي برند0 كه هر يك از كاشي هاي مربع ، خود شكل قسمتي از طرح تزئيني را تشكيل مي داده است0
طرح اسليمي از جمله طرحهاي متنوع كاشي هفت رنگ است كه هنرمندان دوره صفويه به ان توجه فراواني داشته اند اين شيوه امكان هماهنگ ساختن با معماري اسلامي را به ميزان زياد فراهم مي اورد ، كه از جمله پوشش گنبد هاي مزين به طرح اسليمي تناسب چشمگيري با اندازه گنبد دارند0
كاربرد كاشي كاري هفت رنگ كه از اواخر دوره تيموري در بناهاي مختلف مامور گرديد ، تا دوره قاجاريه ادامه داشت، ولي متاسفانه در دوره متاخر اين شيوه تزئين از نظر ساخت ، رنگ و لعاب به استثناي چند مورد نادر سير نزولي پيموده است0 رنگ هاي زرد و نارنجي روشن از جمله رنگ هاي متداول دوره قاجاريه هستند0
از ديگر انواع كاشي هاي تزييني دوره اسلامي ، كه به سابقه ساخت و استفاده از ان در تزيين معماري به قرون اوليه اسلامي باز مي گردد، نوع طلايي و زرين فام است 0 كه پس از اندك زماني در قرون اوليه اسلامي نزديك شد0
توسعه تدريجي ساخت كاشي زرين فام و استفاده ان در معماري به ويژه در بناهاي مذهبي از اواخر دوره سلجوقيان اغاز گرديد، و در دوره هاي خوارزمشاهيان و به خصوص ايلخانيان به اوج ترقي رسيد و تحول چشميگري در ان به وجود امد 0
برجسته اري در روي كاشي در زمان مغول رواج داشته و تعداد زيادي از كاشي هاي ستاره اي شكل اين دوره كه در حاشيه با كتيبه و در وسط با نقوش انسان ، حيوان و يا گل و گياه مزين گرديده در كارگاههاي كاشي سازي تخت سليمان ساخته شده است0 از انواع ديگر نقشهاي مختلف ، مخصوصا" نقش اژدها در روي كاشي ها مستطيل شكل بيشتر به شيوه برجسته در كاشي هاي كوكبي شش ضلعي و هشت ضلعي به شكل ساده به چشم مي خورد 0 اغلب نوشته هاي دور كاشي هاي كتيبه دار روي زمينه لاجوردي به رنگ قهوه اي ساده نوشته شده است0
در قرن هفتم هجري قمري كاشي كاران هنرمند با الهام از گرايشهاي مذهبي ، زيبا ترين كاشي هاي محرابي را ساختند0
شيوه كاشي با تلفيق اجر همانند شيوه اجر و كاشي يكرنگ بوده ،با اين تفاوت كه به جاي كاشي يكرنگ از كاشي هاي الوان استفاده شده است0تلفيق اجر و كاشي كه عموما"با حركت زيباي شطرنجي شكل مي گيرد ،ارزش ويژه اي به معماري دوره اسلامي بخشيده است0
استفاده از كاشي و اجر در ارايش بناهاي مذهبي و غير مذهبي از قرن هفتم هجري به بعد از زماني توسعه يافت كه هنرمندان كاشي كار در صنعت كاشي سازي با لعاب الوان به مرحله پيشرفته اي رسيدند، و به رنگهاي مورد نظر مانند لاجوردي، سفيد، آبي و سبز با لعاب هاي گوناگون دست يافتند0
تزينات خط بنايي كه به علت شيوه خاص نگارش آن به خط معلق نيز شهرت يافته زيباترين شكل تركيب اجر و كاشي را به روي نناها نمايش مي دهند ،اين شيوه به خصوص نقش افرين سطوح بناهاي مذهبي متعددي گرديده است0
هنر معلقي را مي توان مكمل كارها وتزيناتي دانست كه در اناوع نماسازيها و پوشش هاي خارجي و داخلي به كار گرفته مي شود0
در قرن چهارم و پنجم هجري براي زيبا سازي و نماسازي ساختمانها،از روش تزينات اجري در رج چيني بناها استفاده مي شد و اتصال و پيوند يك جاي نما به بنا از ويژگي هاي اين روش بود اين ،پيوند را در اسلام معماري "امود"مي نامند0
سنگ كاري ،اجر كاري ،گچبري و كاشيكاري از تزينات چهار گانه معماري دوره اسلامي ايران هستند ،كه در هر دوره اي از تاريخ عوامل مختلف طبيعي ،سياسي و اقتصادي را پشت سر گذاشته وراه خود را طي كرده و نمايشي از زيباييها افريده و به جايي گذاشته ،ولي در يكي دو قرن اخير،وبا اغاز عصر ماشين و توسعه هنر هاي جديد ،هنرهاي سنتي تزيني معماري ايران به دست فراموشي سپرده شده است0
گذشت 14قرن از معماري ايران، و انچه تا كنون از هنر اجر كاري ،گچبري و كاشيكاري در كشور پهناور ايران بر جاي مانده همگي ياد اور ذوق و سليقه و مهارت و ابتكار هنر مندان و استاد كاراني است ، كه هنر خود را با الهام از عقايد مذهبي به كار گرفته و با ايمان به وحدانيت در تزيين معماري ايران به خصوص كاشيكاري ، به زيباترين شكل به ان ارزش جاودانه اي بخشيده اند0
نگارش بر كاشي در تمامي ادوار اسلامي يكي از تزينات مهم و مورد علاقه سفالگران بوده است،كه زماني با الهام از عقايد و گرايش هاي مذهبي ،و زماني تحت تاثير ادبيات شكل گرفته و زيبايي و جلوه يي خاص به اين هنر سنتي ايران بخشيده است0در اوايل دوره اسلامي از قرن دوم الي چهارم هجري قمري كتيبه هاي ظروف سفالين را كلمات قصار ،احاديث، گفته هاي بزرگان ،ضرب المثل هاو همچنين عباراتي در طلب بركت و خوشبختي براي صاحب ظرف و تو كل به خدا در بر مي گيرد ،كه عموما"به شيوه كوفي به ويژه در جدار داخلي و سپس بر كف و يا بر روي آن جاي گرفته است0سفالگران همچنين پندواندر زهاي بزرگان و يا احاديثي منسوب به حضرت محمد (ص ) پيامبر اسلام ،حضرت علي (ع )پيشواي شيعيان جهان ،حضرت امام حسين (ع)و ديگر نام آوران دين اسلام ياد كرده ،و اين گفته ها را بر روي سفالينه ها و كاشي ها به تحرير در اورده اند0
علاوه برشيوه كوفي ساده، شكسته و تزييني از ديگر شيوه هاي نگارش است كه در تحرير كلمات بر روي كاشي به كار گرفته شده است0بسياري از نوشته ها ي روي كاشي از نظر شكل حروف و تحرير با نوع كتابت قران هاي اوايل دوره اسلامي هماهنگي و شباهت دارند0از انواع سفالينه ها كه در قرون اوليه سلامي با نوشته هاي كوفي همراه بوده مي توان از سفالينه با پوشش گلي وزرين فام اوليه ذكر كرد0
در قرون وسطي (از دوره سلجوقي تا پايان دوره تيموري) شيوه نوشته هاي كاشي ها تغيير نموده و به سبك هاي گوناگون روي سفالينه ها و كاشيها آرايش شده است0
از ديگر شيوه هاي نگارش برروي كاشي و سفالينه ،شيوه شكسته نستعليق است0
اواسط دوره ايلخاني به اين سبك آرايش شده است،و تزيينات عموما" جدار داخلي ،كف ظرف و سطح كاشي را در بر مي گيرد0مضمون نوشته ها عموما"رباعي يا غزل است كه از ديوان شعراي بزرگ آن دوره برگزيده شده ،كه اشعار فردوسي ،بابا افضل كاشاني ،ظهير فاريابي ،حافظ، ظغانشاه مجد الدين بغدادي و مولانا بيشترين نو شته ها را شامل مي شود0
از اين دوره به تدريج نام سفالگر و تاريخ ساخت سفالينه ظاهر مي شود كه پي امد ان بسياري از ظروف و كاشي هاي عهد خوارزمشاهي و ايلخاني داراي نام سازنده و تاريخ ساخت مي باشد0
هنر كاشي سازي از اوايل قرن ششم هجري 0قمري وارد مرحله نويني گرديد،و ساخت كاشي هاي گوناگون مانند كاشي هاي مربع ،كوكبي ، ستاره اي و چند ضلعي و محرابي رايج شد0اين گونه كاشي ها كه بر اي تزيين بناها ي مذهبي مانند مساجد ، مقابر يا مدارس و ديگر بناها مورد استفاده قرار گرفته نقوش تزييني و نوشته هاي گوناگون را در بر مي گيرد0
از دوره صفويه ،نوشته هاي تزييني به شيوه هاي نسخ و ثلث تغيير يافت ، و بسياري از بناهاي مذهبي مانند مساجد و مقابر با دارا بودن تزيينات كاشي كاري گو ناگون ساده ،معرق و هفت رنگ شيوه هاي متفاوت نگارش را نمايش مي دهند0
نتيجه
كاشي و كاشي كاري پايه پيشرفت و تو سعه بي نظير تزئينات در معماري اسلامي است0
كاشي كاري اميزه اي از نقش و رنگ مي باشد و هنر كاشي كار كارفن را به خدمت گرفته تاهنر خودرا به صورت الوان ترين تزينات در كنار ترسيمات و تناسبات عرضه دارد تكامل شناخت نقش و رنگ در هر دوره سير تكاملي كاشي كاري را در بر داردو بالعكس0
فصل سوم :مسجد و مدرسه سپهسالار
كتيبه هاي تاريخي بنا: كتيبه هشتي ورودي مدرسه تاريخ 1298را نشان مي دهد وبر ازاره سنگي ايران تاسال 1301خوانده مي شود و كتيبه سردر بنا مورخ به سال 1302است0كتيبه اي در جلو خان مدرسه داراي تاريخ 1311ه0ش0 مي باشد0
باني و سازندگان بنا : باني مدرسه ميرزا حسين خان سپهسالار متوفي به سال 1298بوده كه پس از فوت وي بناي مدرسه توسط برادرش ميرزا يحيي خان مشير الدوله ادامه يافت0از جمله معماران سازنده بنا مي توان به استاد جعفريان معمار باشي كاشاني و حاج ابوالحسن معمار اشاره كرد0
حجاران مدرسه استاد سيد محمد ،استاد عبداله قزويني ،عمر غلامحسين و استاد ابراهيم بوده اند 0و از استادان كاشي كار مهدي ومحمد صادق كاشاني در كتيبه ها نام برده شده اند0خطاطان كتيبه جلو خان ميرزا غلام رضا خوشنويس و ميرزا حسين خان عماد الكتاب سيفي بوده اند0
سير تحول بنا:چنانچه امد سپهسالار در قسمت جنوبي باغ شخصي خود به سال 1296بناي مدرسه را آغاز نمودو پس از وي برادر ش مشير الدوله به امر ناصر الدين شاه قاجار مامور اتمام بنا گرديد، وليكن پيش از اتمام بنا در گذشت و قسمتي از تزيينات ان ناتمام ماندكه در دوره هاي بعد تكميل شد0
در سال 1326طد گلوله باران مجلس شورا توسط سربازان روسي گنبد مدرسه سپهسالار نيز مورد حمله قرار گرفتو اسيب ديد0
كاشي كاري گنبد در سال 1307و1308ه0ش0انجام شده ودرسال1319 ه0ش در مدخل شرقي تهيه و نصب گرديده است0
كتابخانه مدرسه از اثار دوره رضاخان مي باشد و تاسال 1339محل فرهنگستان ايران بوده و سپس كتابخانه مدرسه به انجا منتقل شده است0در سال هاي اخير مرمت هايي در گنبد خانه و ايوان جنوب غربي بنا به عمل امده است0
اغلب مدارس همانند بيشتر فضاي هاي معماري-شهري ايران سبب خصوصيت اقليمي ،اجتماعي ،فاقد نماي بسيار متمايز ي نسبت به محيط پيرامون خود بوده اندو به طور عمدهبه وسيله يك ورودي مرتفع و مزين موقعيت خودرا نسبت به فضاهاي پيرامون متمايز مي كردند،فضاي داخلي مسجد به صور گوناگون و بيشتر به توسط كاشي هايي با نقش هاي هنري ودر برخي مواقع با خطاطي به صورت معرق ،معلقي و يا خشتي ،هفت رنگ و000همچنين با استفاده از كاربندي ،مقرنس تزيين شده است0
روانشناسی سازمانی عبارت است از علم بررسی مجموعه عوامل و متغیرهایی که رفتار فرد را در دنیای کار تحت تأثیر قرار میدهند. بطور کلی روانشناسان سازمانی رفتار را در موقعیتهای کاری مورد مطالعه و بررسی قرار میدهند.
تاریخچه روانشناسی سازمانی
قبل از سال 1900 حتی نامی از روانشناسی سازمانی وجود نداشت. تا اینکه روانشناسی به نام برایان مقالهای در این باره که چگونه تلگرافچیهای حرفهای مهارت خود را در زمینه فرستادن و گرفتن پیام توسعه دهند، انتشار داد. چند سال بعد در سال 1904 مطالعه روانشناختی تحت عنوان فعالیتها و کنشهای بهم پیوسته که در زندگی روزانه آشکار میشود، انجام گرفت که گامهای آغازین در مطالعات مربوط به حوزه روانشناسی سازمانی بود. سه شخص به عنوان پدران بنیان گذار روانشناسی سازمانی شناخته شدهاند که هر چند بطور مستقل کار کردهاند، ولی در اصل آنها آشکارا همپوشی داشته است.
والتر دلیل اسکات به عنوان یک روانشناس بر این نکته تأکید داشت که رهبران مؤسسات بازرگانی در تبلیغات خود نیاز به کاربرد علم روانشناسی دارند. فردریک تیلور ارزش طراحی مجدد شرایط کاری را برای دستیابی به بازده والتر برای کارخانه و دستمزدی بهتر را برای کارگران محقق ساخت. هوگو مونستربرگ یک روانشناس آلمانی یا آموزش آکادمیک سنتتی بود. او به کاربرد روشهای سنتی روانشناسی به مشکلات عملی صنعت علاقمند بود. او در کتاب خود گزینش کارکنان ، طراحی شرایط کار و کاربرد روانشناسی فروش را مورد بحث قرار داده است. بعد از جنگ جهانی اول و دوم روانشناسی سازمانی توسعه بیشتری پیدا کرد و قلمرو تخصصی خود را وسعت داد.
زمینههای روانشناسی سازمانی
استخدام و گزینش کارکنان
استخدام و گزینش کارکنان برای محیطهای کاری ، ادارات ، سازمانها ، کارخانجات و ... حائز اهمیت فراوانی است. نیازهای یک سازمان ، تواناییها و قدرتهای لازم برای احراز یک وظیفه و شغل انتخاب افراد مناسب طراحی میسازد. روانشناسی سازمانی در بررسی ویژگیهای افراد مفید برای احراز یک شغل نقش اساسی دارند.
ارزیابی عملکرد کارکنان
برای نظارت بر چگونگی پیشرفت کار در یک محل کاری نیاز به بررسیها و ارزیابیهای مختلف از عوامل دخیل در چگونگی عملکرد است. بر این اساس لازم است برای رفع مسائل احتمالی عملکرد کارکنان مورد بازبینی و ارزیابیهای مناسب قرار گیرد. روانشناسان سازمانی تحقیقات متعددی را در چگونگی انجام این ارزیابیها انجام دادهاند که در مراکز مختلف مورد استفاده قرار میگیرد.
توسعه و آموزش کارکنان
روانشناسان سازمانی مسائل پیرامون توسعه و آموزش نیروی انسانی را نیز در خط مشی وظایف خود میدانند. در برخی از حرف و مشاغل نیاز به آموزش و توسعه با شدت بیشتری احساس میشود که روانشناسان سازمانی چگونگی و شیوه انجام این امر را عهده دار هستند و بهترین روشها را پیشنهاد میکنند.
انگیزش و خشنودی شغلی
بررسی رضایت شغلی کارکنان مسألهای است که توجه بسیاری از اقشار شغلی را به خود جلب کرده است. فقدان و احساس خستگی و نارضایتی شغلی با کاهش عملکرد کارکنان ارتباط تنگاتنگ دارد. روانشناسان سازمانی به دنبال ارائه روشهایی هستند که انگیزش شغلی و خشنودی شغلی کارکنان را بالا ببرند.
محیط کار (بهداشت ، ایمنی ، استرس)
در بررسی عواملی که در محیط فیزیکی و روانی کار نقش مهمی روی افراد دارند. روانشناسان سازمانی نفوذ زیادی دارند، این روانشناسان در چگونگی طراحی فیزیکی محیط اعم از نور ، صدا ، رنگ ، طراحی تجهیزات و ایجاد محیط روانی و ارتباطی مناسب نقش مهمی ایفا میکند.
روانشناسی مهندسی
طراحی ابزار کار و تجهیزاتی که در برخی مشاغل کاربرد دارد با مسائل روانشناختی افراد در ارتباط هستند. روانشناسان سازمانی توصیههای مفیدی را برای طراحی این ابزار به روانشناسان مهندسی ارائه میکنند.
نیازهای ارباب رجوع و مصرف کننده
توجه به نیازهای ارباب رجوع مورد توجه روانشناسان سازمانی است که در پیشبرد اهداف سازمان ، کارخانه یا شرکت نقش مهمی دارد. طلب رضایت ارباب رجوع یا مصرف کننده در واحدهای تولیدی با راه کارهای روانشناسی سازمانی عملی است.
مدیریت و رهبری
استفاده از راه کارهای مدیریتی مناسب و قوی و سبکهای رهبری از جمله مباحثی است که روانشناسان سازمانی به آن میپردازند. اینکه کدام شیوه مدیریتی و رهبری میتواند نتایج بهینهای به همراه داشته باشد، نتیجه تحقیقات و پیشنهادات این روانشناسان است.
روشهای پژوهش در روانشناسی سازمانی
این دسته از روانشناسان از شیوههای مختلف پژوهشی استفاده میکنند، به این دلیل که اغلب راه کارهای خود را از یاختههای تحقیقاتی که انجام میدهند، بدست میآورد. تمام روشهای رایج در روانشناسی و علوم انسانی کاربرد خوبی در این تحقیقات دارد، از جمله روشهای مشاهده ، مصاحبه ، پرسشنامه نگرش سنجی و ... .
روانشناسی صنعتی سازمانی چرا؟
به طور کلی روانشناسان صنعتی سازمانی رفتار را در موقعیتهای كاری مورد مطالعه و بررسی قرار میدهند. روانشناسی صنعتی سازمانی دارای دو جهت است: علم و عمل.
عنوان روانشناسی صنعتی سازمانی، با حفظ تفاوتهای مفهومی موجود، در انگلستان روانشناسی حرفهای، بیشتر كشورهای اروپایی روانشناسی كار و سازمانی، كانادا و استرالیا روانشناسی صنعتی سازمانی و آفریقای جنوبی روانشناسی صنعتی اتلاق می گردد و تحت این عنوانها روانشناسان به كار و فعالیت میپردازند.
در جامعۀ آمریكا به عنوان مهد روانشناسی دنیا، تقریباً چهاردرصد از كل روانشناسان در زمینۀ صنعتی سازمانی فعالیت دارند، این در حالی است كه در كشور ما تعداد روانشناسان صنعتی سازمانی، دارای مدرك تحصیلات دانشگاهی فوقلیسانس و بالاتر در این رشته به صورت خالص، از شمار انگشتان دو دست نیز كمتر است.
تقریباً نصف كل روانشناسان در جامعه آمریكا در حیطۀ تخصصی روانشناسی بالینی و روانشناسی مشاوره كار میكنند و همین عامل میتواند به طور كلی منجر به شكلگیری نوعی قالب فكری نسبت به فعالیت روانشناسان گردد. به نحوی كه در جامعه خودمان به وضوح شاهد این پدیدهایم. تعریفی كه جامعۀ ما از روانشناسان و روانشناسی ارائه مینماید حاكی از خلاصه شدن روانشناسی در سر و كار داشتن با بیماران روانی است.
سالیان پیش بلوم و نیلور (۱۹۶۸) روانشناسی صنعتی سازمانی را این چنین تعریف كردند:
« كاربرد یا گسترش حقایق و اصول روانشناختی به مشكلات انسانهایی كه در زمینۀ صنعت و تجارت كار میكنند.»
به طور کلی روانشناسان صنعتی سازمانی رفتار را در موقعیتهای كاری مورد مطالعه و بررسی قرار میدهند. روانشناسی صنعتی سازمانی دارای دو جهت است: علم و عمل.
▪ جهت اول: روانشناسی صنعتی سازمانی دارای حق قانونی تفحص علمی است، و علاقهمند به رشد و توسعۀ دانش در موضوع انسان در محیط كار.
▪ جهت دیگر: روانشناسی صنعتی سازمانی ـ جهت حرفهای ـ مربوط به كاربرد دانش برای حل مشكلات واقعی دنیای كار است. یافتههای پژوهشی روانشناسی صنعتی سازمانی را در زمینههای استخدام بهتر كاركنان، كاهش غیبت، بهبود ارتباطات، افزایش خشنودی شغلی و حل مشكلات بیشمار دیگر دنیای كار، میتوان به كار گرفت.
روانشناسی صنعتی سازمانی چیزی بیش از یك وسیله است كه در اختیار رهبران تجارت و صنایع قرار گیرد، تا فقط بتواند كارآیی واحد ایشان را افزایش دهد.
متد علم روانشناسی عینی است، چون بر مشاهده متمركز است. روانشناسان رفتار انسان را مشاهده میكنند ـ حركتها، سخنان و كارهای خلاق. این رفتارها تنها جنبههای موجود انسان است كه میتوان آنها را به صورت عینی مشاهده كرد (مثل دیدن و شنیدن) و اندازهگیری و ثبت نمود. چیزهای دیگری نیز هستند كه به طور مستقیم قابل مشاهده نیستند و همچون جنبههای ناآشكار انسان مثل انگیزهها، عواطف، ادراك، تفكرات و احساسات… ولی به طریقی رفتار انسان را تحت تأثیر قرار میدهند. مثلاً، انگیزه كه به عنوان یك سایق درونی مشاهدۀ آن غیرممكن است ولی بر عملكرد تأثیر مستقیم دارد و قابل مشاهده و اندازهگیری است. بنابراین آثار انگیزه قابل مشاهده است. یك فرد عصبانی رفتارهای بسیاری همچون صورت برافروخته، تنفس تند و مشتهای گره كرده را نشان میدهد. فردی كه نیازی بسیار به پیشرفت دارد رفتاری متفاوتتر از فردی كه نیازی اندك به پیشرفت دارد، از خود بروز میدهد، چه در شغل، چه در یك میهمانی و یا در یك آزمون روانشناختی.
هوش را به طور مستقیم نمیتوانیم مشاهده كنیم، اما رفتارهای بسیاری را كه نشانههایی از سطح هوشی متفاوتاند میتوانیم مشاهده كنیم.
روانشناسان صنعتی سازمانی رفتار كاركنان را در مشاغلشان تحت شرایط كنترل دقیق و نظاممند مشاهده میكنند. آنان پاسخ رفتاری، چون تعداد قطعات تولید شده در یك ساعت، تعداد كلمات تایپ شده در یك دقیقه و یا كیفیت تصمیمگیریهای مدیریتی و… را ثبت میكنند. آنان شرایطی را كه تحت آن یك شغل انجام میگیرد، را تغییر میدهند و سپس هرگونه تفاوت نتیجه در كاركردها را اندازهگیری میكنند.
روانشناسان صنعتی و سازمانی در چهار زمینهٔ اصلی میكوشند. در دانشگاهها روانشناسان صنعتی و سازمانی بیشتر عالم هستند در زمینههای مشاوره بیشتر به كار گیرنده علم بودهاند و در دولت و تجارت و صنایع، تركیبی از هر دو میباشند.
● روانشناسی صنعتی سازمانی برای شما چه مفهومی دارد
حرفۀ شما و هر فرد دیگری یك احساس هویت و جایگاه (منزلت) برای شما و دیگران فراهم می كند كه در حقیقت بیانگرآن است كه شما « كی» هستید. شغل شما شاید شرایطی را برایتان فراهم كند كه مهارت جدیدی را یاد بگیرید و درگیر چالشی تازه شوید. همچنین آن شغل موجبات پاداش اجتماعی را دربرآوردن نیاز شما به تعلق داشتن به گروهی خاص فراهم می نماید و این آسودگی خاطر در شما ایجاد می كند كه فردی مورد قبول و با ارزش برای همان گروه هستید. یك شغل می تواند فرصتهای دوستیابی را برای شما فراهم آورد و شرایطی را مهیا نماید كه بتوانید با افرادی كه به آنها علاقهمندید، ملاقات نمایید.
از سوی دیگر كار می تواند برای سلامتی شما خطرناك باشد. علاوه بر خطرات بدنی موجود در اغلب محیطهای كاری، شرایط نامساعد كار می تواند اضطراب و محرومیت را پدید آورد. اگر شما در كار خود خسته شدید تمام برنامههایتان برای پیشرفت بی نتیجه خواهد ماند و یا از مافوق خود خشمگین خواهید شد و در پایان کار روزانه این نارضایتی را به خانه خواهید برد و بستگان و خانواده و دوستان خود را متأثر خواهید كرد.
استرسهای كاری به عدم سلامت روانی و جسمانی منجر میگردند. یك مطالعۀ تحقیقی طولی نشان داد كه خشنودی شغلی یك پیشبین مهم برای طول عمر می باشد. كاركنانی كه از شغل خود خشنوداند عمر طولانی تر از آنهایی دارند كه از شغلشان ناخشنودند.
یكی از مهمترین تصمیمهایی كه انسان در طول زندگی خود میگیرد انتخاب یك شغل به نحوی است كه با علایق، مهارتها و خلق و خوی او هماهنگ باشد. به همین دلیل مطالعه و آشنایی با رشتۀ روانشناسی صنعتی سازمانی شاید بیشترین رابطه شخصی را با زندگی حرفهای شما در آینده داشته باشد. یافتهها و كنشهای روانشناسان صنعتی سازمانی در سازمانها از تواناییهای شما لزوماً حمایت میكند و وضعیت شما را در سازمان مشخص خواهد كرد، از جمله شیوۀ انجام وظایف شغلی شما، منزلت و میزان حقوق، سطح مسئولیت و آن رضایت شخصی را كه میخواهید به آن برسید، تعیین خواهد نمود.
● روانشناسی صنعتی سازمانی و شغل شما
برخورد رسمی شما با روانشناسان صنعتی سازمانی، هنگام پركردن فرم تقاضای استخدامی، مصاحبه، انجام تستهای روانشناختی و سایر ابزارهای گزینش است كه از این ابزارها در جهت تطبیق شغل مورد نظر با فرد متقاضی و فرد با شغل مورد نظر بهره میگیرند و به عبارتی میخواهند مشخص كنند كه آیا شخص متقاضی برای شغل مورد نظر مناسب است یا خیر و همینطور آن شغل برای آن شخص.
بعد از فرایند انطباق، پیشرفت شما در سازمان وابسته به عملكردتان در انجام كار و برنامههای آموزشی خواهد بود كه این ارزیابی توسط معیارهای تهیه شده توسط روانشناسان صنعتی سازمانی انجام خواهد گرفت و در زمان ارتقا، آزمونهای خاص دیگری در رابطه با تعیین اینكه آیا شما برای ارتقا مناسب هستید یا خیر؟ انجام خواهد گرفت. اغلب تصمیمهای واحد درباره ارتقای به سطح متوسط یا بالا و دادن پاداش به توصیههای روانشناس صنعتی سازمانی، سازمان نیاز دارد. مدیران شركتها و سازمانها در هنگام احراز این پست و بعد از عهدهدار شدن آن باید نسبت به عوامل انگیزشی و عاطفی گوناگون افرادی كه برای آنها كار میكنند، آگاه و حساس باشند. مدیران در جهت هدایت زیردستان، برانگیختن و دلگرم نگه داشتن آنان به آگاهی از تحقیقات روانشناسی صنعتی سازمانی دربارۀ این عوامل نیاز دارند.
اگر شما زیردست مستقیم ندارید و به عنوان مهندس، حسابدار و یا تكنسین در میان دیگر كاركنان كار میكنید، باید مهارتهای روابط انسانی را به خوبی كسب نمایید. دانستن اینكه چگونه با دیگران كنار بیایید میتواند معانی متفاوتی میان شكست و پیروزی داشته باشد. شما طالب موفقیت و رشد سازمانی كه در آن كار میكنید، هستید. سازمان باید محصولات خود را با بالاترین اثربخشی و كیفیت تولید نماید. ماشینآلات، تجهیزات و شرایط كاری باید جوّ كاری موّلد را ایجاد نماید.
روانشناسان صنعتی سازمانی در جهت كمك به طراحی محیط كارخانه در راستای به حداكثر رساندن كارایی و تولید اقدامات مؤثری میكنند. فرآوردههای كارخانه باید به نحوی بستهبندی و تبلیغ و بازاریابی گردد كه مردم برای خریدن آنها جلب شوند. روانشناسان صنعتی و سازمانی در تمام این فعالیتها نقش مؤثری را ایفا میكنند.
روانشناسان صنعتی سازمانی، در تمام سطوح زندگی سازمانی، برای كاركنان وكارفرمایان خدمات اساسی ارائه میكنند. روانشناسی كه در دنیای كار كاربرد دارد برای دو موضوع ارائه خدمت میكند. « برای شما و برای سازمان شما» یكی نمیتواند بدون آنكه دیگری منتفع گردد سود ببرد.
● روانشناسی صنعتی سازمانی و زندگی روزانه شما
روانشناسی صنعتی سازمانی در زندگی شخصی شما كاربرد بیشتری دارد تا در زندگی شغلی شما. این علم نگرشها و رفتارهای شما را در سایر نقشها تحت تأثیر قرار میدهد. برای مثال، به عنوان مصرف كننده، رأی دهنده و راننده. چه نیرو و عاملی در استفاده از یك نوع خمیر دندان خاص و نوع ماكارونی كه مرتباً آن را مصرف میكنید، انتخاب شما را تحت تأثیر قرار میدهد؟
آگهیهای تجاری به ما میگویند كه پوشیدن فلان لباس، استفاده از نوع اودكلن خاص و سوار شدن در فلان خودرو، مقبولیت عام ما را بیشتر میكند و سبب افزایش موفقیت ما خواهد گردید. اغلب كسانی كه این نیازها را تشخیص میدهند و ایجاد مینمایند و در جهت برآوردن آنها شعار میدهند، روانشناساند. تكنیكهای روانشناسی برای ترویج و تبلیغ كاندیداهای سیاسی مورد استفاده قرار میگیرند. كسب آرای عمومی نیازمند كسب آگاهی رهبران سیاسی است از اینكه مردم در مورد نكات مختلف چه احساسی دارند.
روانشناسان در طراحی و طرح جلوهها و تابلوها به مهندسان مثل وسایل نشانگری كه در جلو خودرو تعبیه شده است، كمك میكنند. برای اطمینان از اینكه استفاده از تابلوها آسان و نمایشهای بصری مطلعكننده و برای تفسیر آسان باشند. شكل و رنگهای علائم بزرگراهها نتیجه تحقیقات روانشناسان صنعتی سازمانی است. روانشناسان اتاقك خلبان در هواپیما، وسایل خودكار تلفنها، اجاقهای میكروویو، و نمایشگر (مونیتور) و كیبورد و نوت بوک را به نحوی برای ساخت طراحی میكنند كه استفادهكنندگان از این وسایل آنها را هم دوست داشته باشند و هم برای آنان كارآیی داشته باشد.
● مفهوم روانشناسی صنعتی سازمانی برای كارفرمایان
مشكلی به نام غیبت كاركنان در نظر بگیرید. تكنیكهای مورد استفاده روانشناسان صنعتی سازمانی برای كاهش غیبت میتواند صرفهجویی بسیار قابل توجهی را به دنبال داشته باشد.
یك مشكل بسیار مهم و قابل توجه از مشكلات سازمانها ترك كار است. با ترك كار یك كارمند و یا كارگر، شركت سرمایهگذاریهای مصروف روی آن فرد را كه برای انتخاب و آموزش او هزینه كرده از دست میدهد و سپس از نو باید فرد جایگزین او را گزینش و آموزش دهد و برای فرد تازه استخدام دوباره سرمایهگذاری نماید.
مطالعات انجام گرفته توسط روانشناسان صنعتی سازمانی و به كارگیری راههای پیشنهادی آنان میتواند به میزان قابل توجهی سبب كاهش ترك كار گردد.
یكی دیگر از علایق اصلی روانشناسان صنعتی سازمانی خشنودی شغلی است. بهبود نگرش نیروی كار از شغل و كارفرما میتواند شكایات و دیگر مناقشههای كاركنان را كاهش دهد و سبب كاهش غیبت، دیرآمدگی، ترك كار، كمكاری، تولید بنجل (بدون كیفیت) و حوادث گردد. روشهای مناسب گزینش كاركنان كه توسط روانشناسان صنعتی سازمانی طراحی شده به حصول این اطمینان كه متقاضیان شایسته استخدام گردند، یاری میرساند.
به طور كلی استفاده از آزمونها در برنامههای گزینش، ورود تعداد افراد استخدام شده فاقد صلاحیت را به میزان ۶۱ درصد كاهش داده است.
روانكاوي يا روان تحليل گري و نام زيگموند فرويد در سرتاسر دنياي نوين براي بيشتر مردم آشناست. گر چه ساير چهره هاي پيشرو در تاريخ روان شناسي، مانند فخنر، وونت و تيچنر خارج از روان شناسي حرفه اي كمتر شناخته شده اند، فرويد در ميان عامه مردم از شهرت فوق العاده اي برخوردار است. بيش از چهل سال پس از مرگ فرويد نيوزويك نوشت كه بدون او تفكر قرن بيستم به دشواري قابل تصور است. او يكي از معدود افرادي است كه در تغيير شيوه تفكر ما درباره خودمان نقش اساسي داشته است.
روانكاوي با ساير مكاتب روان شناسي همزمان است. وضعيت را در سال 1985 در نظر بگيريد، سالي كه فرويد نخستين كتابش را انتشار داد و آغاز رسمي جنبش نوين خود را مشخص كرد. وونت در ان زمان 63 سال داشت. تيچنر كه تازه 28 ساله شده بود فقط دو سال پيش از ان به دانشگاه رفته بود و تدوين نظام ساخت گرايي اش را به تازگي آغاز مي كرد. روح ساخت گرايي در آمريكا در حال رشد بود. روان شناسي رفتار گرايي و روان شناسي گشتالت هيچ كدام شروع نشده بود. واتسون در ان هنگام 17 سال و ورتايمر 15 سال داشتند.
با وجود اين در هنگام مرگ فرويد در سال 1939 ، چشم انداز كلي روان شناسي تغيير يافته بود. روان شناسي وونت، رفتارگرايي و كاركردگرايي به صورت تاريخ درآمده بودند. روان شناسي گشتالت از سوي آلمان به سوي ايالت متحده ريشه مي دوانيد، و رفتارگرايي شكل مسلط رفتار در آمريكا شده بود.
بر عكس ديگر مكاتب، روانكاوي نه محصول پژوهش هاي دانشگاهي بود نه محصول علم محض، بلكه از درون روانپزشكي برخاست كه تلاش مي كرد كساني را كه جامعه به آنان برچسب بيماران رواني مي زد، درمان كند. بدينسان روانكاوي يك مكتب فكري روان شناسي كه به طور مستقيم با ساير مكاتب قابل قياس باشد نبود، و هنوز هم نيست.
روانكاوي از نظر هدف، موضوع مطالعه، و روش از همان ابتدا از خط فكري روان شناسي دور شد. موضوع مورد مطالعه آن رفتار نابهنجار است، كه تا اندازه اي از سوي مكاتب مورد غفلت قرار گرفته بود، روش اوليه آن به جاي آزمايش كنترل شده آزمايشگاهي، مشاهده باليني است. همچنين روانكاوي با ناهشياري سرو كار دارد، موضوعي كه از سوي ساير مكاتب فكري در روان شناسي اساساً ناديده گرفته شده بود.
با اين وجود روانكاوي ويژگي هاي زمينه اي مشتركي با كاركردگرايي و رفتارگرايي دارد. همه آنها از روح ماشين گرايي، از كارهاي فخنر در پسيكوفيزيك و از افكار انقلابي داروين تأثير پذيرفته بودند.(داون پي شولتز، سيدني الن شولتز1384)
اهميت مطالعه روانكاوي:
بانظر به اين كه روانكاوي اولين نظامي است كه به طور كامل به بررسي نيروي انگيزشي و شخصيت پرداخته است وهمچنين اين تئوري مسائلي را كه تا زمان پيدايش آن به صورت تابو به آن نگريسته مي شد ولي در عين حال در تكوين شخصيت ، مبين چگونگي رابطه فرد با ديگران و احتمالاً نيرومند ترين نيروي انگيزشي انسان يعني مسائل جنسي را به دقت مورد بررسي قرار داد و بر آن تاكيد كرد كه به علت همين تاكيد مخالفتهاي جدي با اين نظريه صورت گرفت. اين مسائل چيزي جز امر جنسي نبود كه بنا برمدل روانكاوي مسائل جنسي از بدو تولد تاثير چشم گيري بررشد شخصيت دارد .
علاوه بر اين، مكاتب بعد از نظام روانكاوي كه فرويد آغاز گر آن بود، به نحو چشم گيري تحت تاثير روانكاوي بوده اند . همچنين، اين نظريه به دليل ارائه تصوير جديدي از انسان، روانشناسي را دستخوش انقلاب و مسير آينده آن را تا حد زيادي تحت تاثير قرار داده است .به دليل اين حقيقت كه اين تصوير تفاوت بسياري با تصوير مورد قبول عام داشت، روانكاوي نه تنها روان شناسي را، كه بسياري از حوزه هاي ديگر انديشه و حيات انساني را تحت تاثير قرار داد، به ويژه حوزه هايي از قبيل ادبيات ،هنر ،تعليم و تربيت ،اخلاق ،جامعه شناسي ،انسان شناسي والهيات.
گفته اند كه روانكاوي درست به اندازه نظريه هاي كوپرنيك و داروين تصور انسان را از خويش تغيير داده است.همچنان كه كوپر نيك توهم مربوط به وضعيت مركزي زمين و انسان را در جهان از بين برد و داروين هم توهم يگانه بودن انسان در طبيعت زنده را نابود ساخت ،فرويد نيز ضربه اي مهلك بر احتمالاً بزرگترين توهم انسان نواخت ،تصور اين بود كه انسان حاكم بر اعمال و افكار خود است.
روانكاوي، بالاخص از رهگذر كار زيگموند فرويد، جامع ترين و منسجم ترين نظريه درباره انگيزش و آسيب شناسي رواني را ارائه نموده است، نظريه اي كه هنوز طراوت و تازگي خود را حفظ كرده است. در واقع بينش ها و تحليل هاي فرويد درباره جبرگرايي رواني، اوايل كودكي،و فرايند هاي ناهشيار، تاثير زايل نشدني بر روانشناسي گذاشته است(كورچين، 1983). مفاهيمي مانند آسيب (ضربه)،سوگ، دفاع،روابط شيئي،اظطرب جدايي،و دوره هاي حساس در اوايل كودكي، براي طرز تفكر روان كاوي درباره مشكلات مراجع بسيار تعيين كننده هستند.مع هذا، انواع ديگر روان درماني و روش هاي رفتاري تنها در اين اواخر توجه جدي به اين اصطلاح ها مبذول داشته اند (بالبي،1982).
افزون بر اين، روانكاوي فراتر از يك نوع روان درماني صرف است؛ روان كاوي همچنين نظريه اي درباره رفتار انسان و روش مشاهده است.اس.فرويد (1923) در تعريفي كلي به اين نكته اشاره كرده است((شيوه اي براي تحقيق درباره فرايندهاي ذهني به ويژه پديده ناهشيار، روش درمان مبتني بر اين شيوه، و مجموعه اي از مشاهدات و واقعيت هاي گردآوري شده كه درمجموع ساختار منسجم و يكپارچه نظريه اي در خصوص رفتار انسان را پديد مي آورند))(ارگل،1995؛ص523). روانكاوي، به عنوان نظريه اي در خصوص رفتار انسان، بر دو فرضيه بنيادي متكي است:(الف)جبرگرايي رواني- همه رخدادهاي ذهني علت دارند و هيچ رخدادي به طور تصادفي روي نمي دهد ؛(ب)ناهشياري پويا- بسياري از نيازها،آرزوها، وتكانه هاي اساسي بيرون از آگاهي شخص قرار دارند(برنر، 1973)اما هدف روانكاوي، به عنوان فرايند درماني، اين است كه افراد كمك كند رشد و تكامل شان را تحقق ببخشند؛روانكاوي عمدتاً براي انجام اين كار سعي مي كند محتواي قسمت ناهشيار ذهن رابه
بخش هشيار بياورد و سازمان ساختارهاي رواني (خود)را كه دنياي واقعي، به ويژه دنياي واقعي روابط بين فردي،را دريافت نموده و با آن كنش متقابل دارد،نيرومند سازد(گرينسون،1967).
در اينجا بي مورد نيست يادآوري شود كه چنانچه توضيح داده شد روانكاوي فرويد فلسفه لهو و لعب نيست. راست است كه فرويد جنسيت را پايه مهم شخصيت انساني معرفي كرده و بخصوص در هيستري سركوب شدن آنرا علت كسالت دانسته است، اما درمان را غرق شدن در عياشي جنسي ندانسته است (بيماري به علت قوي بودن غريزه جنسي در اين اشخاص پيدا نمي شود بلكه به علت غير صحيح با آن ايجاد مي گردد)(جرالد اس . بلوم ، 1352).
قبلا ديديم كه در قرن نوزدهم پزشكان اعصاب مي خواستند علل جسماني بيماري هاي رواني را كشف و به وسيله رفع آنها بيمار را درمان كنند .فرويد در جهت معكوس آنها رفت . يعني با روش رواني، به كشف علل رواني بعضي بيماريها ، (روش و طرز برخورد شخص بيمار با موانع زندگي)پرداخت و نشان دادن كه بعض عوارض جسماني همراه با بيماريهاي رواني علت رواني دارند. مثلا در بيماران مبتلا به هيستر فلجهاي جسماني زيادي ديده مي شود كه آزمايشهاي پزشكي نمي توانند آنها را تاييد كنند .مثلا بيمار قادر نيست دستش را حركت دهد، در حاليكه عضلات و اعصاب دستكاملا سالم اند؛ يا درست نمي بيند،در حاليكه چشم پزشك هيچ ضايعه عضوي در چشم او تشخيص نمي دهد؛ يا مرتب قي مي كند و قادر به غذا خوردن نيست، در حاليكه پزشك متخصصدستگاه گوارش علت موجهي براي اين حالت نمي يابد. پيش از آن بيماران هيستريك را درغگو مي شناختند.فرويد نشان داد كه در اين بيماران اعضاي بدن تحت تاثير بيماري رواني واقعا قدرت عمل خود را از دست مي دهند. روش درمان فرويد خيلي ثمربخشتر بود.معذلك او رقيب و مخالف پزشكان اعصاب نبود و راهي را كه آنها دنبال مي كردند مورد تحقير قرار نداد . چه روش فرويد محدود به يك دسته از بيماريهاي رواني است كه آنها را نوروز مي ناميد و در مورد دسته ديگر بيماريهاي رواني به نام پسيكوز موثر نيست. فرويد نخستين كاشف ضمير ناخوآگاه نيست، چنانچه اشاره شد قبل از او ديگران آن را درك كرده بودند ولي او نخستين كسي است كه نقش آن را در ساختمان و و طرز كار روان نشان داده است.يك دسته از پيروان او كه مهم ترين آنها فرانتس
الكساندر رئيس سابق موسسه روانكاوي شيكاگو است با پيروي از قسمتي از نظريات فرويد و تكميل آنها پايه و علت عده زيادي از بيماريها را كه ظاهرا جزء بيماريهاي عمومي به نظر مي آمد ند رواني معرفي كردند. الكساندر مي گويد مثلا ظهور مرض قند حلقه آخر يك سلسله پديده هايي است كه تجزيه ادرار و خون مريض حلقه هاي پيشين را نمي تواند معرفي كند. اين بيماريها را بيماريهاي "رواني- تني" و اين رشته مهم جديد پزشكي را "پزشكي-تني"مي نامند.
فرويد روشي براي درمان نوروزها ساخته كه تا امروز در اين راه وسيله منحصر به فرد است. در حقيقت همه روشهاي روان درماني كه به وسيله تماس اجتماعي مي كوشندفرد را معالجه كنند، بر پايه روش فرويد ساخته شده اند. مترجم در اينجا نمي خواهد وارد بحث درباره ارزش پزشكي آن شود. يقينا اگر روانكاوي فرويد جز يك روش درماني چيزي ديگري نبود، سازنده آن در طول زمان اينقدر شهرت پيدا نمي كرد و آثار او مورد بحث و جدال واقع نمي گشت . فرويد علاوه بر روش درماني يك سلسله اطلاعات وسيع راجع به طرز كار روان انساني داده است. اگر چه از نظر علمي بر روش تحقيق او به حق انتقادهايي كرده اند، با اينهمه اين انتقاد پذيري روش پژوهشهاي او خود يك دليل نبوغ اين مرد بزرگ است. چه استخوان بندي نظريات او نقطه حركت بسياري از تحقيقات علمي روان شناسي شده است كه نتيجه گيريهاي اورا به رغم ضعف روش پژوهشش تاييد كرده اند. بنا بر اين فرويد نه فقط پدر روانپزشكي نوين است بلكه روانشناسي امروز نيز فوق العاده مديون اوست. درباره ارزش پزشكي كشف او نظرهاي فراواني ابراز شده است . خود او متواضعانه روانكاوي را فقط در نوروز موثر مي دانست و مي گفت براي موفقيت بيشتر بايد منتظر كشفيات زيستشيمي شويم.امروزه هم روانپزشكان مجرب و محتاط استعمال روانكاوي را در مورد بيماريهاي رواني واقعي مانند اسكيزوفرني و پارانوياو صرع و پسيكوزتحريك- افسردگي و آشفتگي روانيو جنون پيري و كم هوشي شديد مضر و خطر ناك مي دانند.
فرويد از 1902 در وين در ميان پزشكانپيرواني يافت. از 1906 بر تعدادآنها افزوده شد. از طرفداران او آدلر اطريشي و يونگ و بلولر سويسي و كار آبراهام مقيم برلين و رانك اطريشي فرنتسي مقيم بوداپست را مي توان نام برد كه اغلب آنها در سالهاي بعد با او اختلاف عقيده پيدا كردند و از او
جدا شدند. آدلر پايه تحريك شخصيت انساني را ميل به توانايي قرار داد. يونگ چنانچه در متن كتاب ديده خواهد شد، از " ضير ناخودآگاه احتماعي"سخن گفت.
فرويد در سالهاي آخر عمر از بيم دستگاه هيتلري به انگلستان مهاجرت كردو در سال 1939 در آن كشور درگذشت. اما روانكاوي در كشورهاي متمدن جهان رشد و تحول بسيار يافته و از آن شعب مختلفي منشعب شده اند . در خود روانكاوي سه تمايل مهم و اصلي مي توان تشخيص داد:
1) روانكاواني كه در درمان مي كوشندآآاا آ به اعماق دور ضمير ناخودآگاه مراجعه كنند. اين روانكاوان براي سال اول زندگي نقش اصلي را در شخصيت قائلندو توضيح برخوردهاي عاطفي بعدي مانند اوديپ و اضطراب اختگي و غيره را توضيحات سطحي مي شمارند. مظهر اين تمايل ملاني كلاين انگليسي است.
2) روانكاوي كه تقريبا خطي مشي فرويد را مي پيمايند و پيرو وفادار او مانده اند نمونه آنها دختر فرويد به نام آنا فرويد است.
3) روانكاوي كه به روشهاي دفاع بيمار در برخورد با حالات فعلي اش توجه دارند. سر دسته هاي آنها را مي توان رانك و كارن هورناي معرفي كرد.(جرالد اس.بلوم،1352).
مقايسه روانكاوي و روانشناسي
چنانچه ديده شد روانكاوي و روانشناسي علمي شانه به شانه هم در آخر قرن نوزدهم به وجودآمدند و در قرن بيستم رشد كردند.با اينهمه اين دو دانش، كه باهم ارتباط بسيار دارند، هم موضوعشان از هم مختلف است هم طرز تحقيقاتشان.
روانكاوي با تفسير تداعي افكار، تفسير روياها، تفسير اعمال سهوي و شخصيت، انسان بيمار را به منظور معالجه او مورد تحقيق قرار مي دهد. لذا روانكاوي در اصل يكي از شعبه هاي روانپزشكي است. معهذا اطلاعاتي كه ضمن اين روش درمان بدست آمده وارد روانشناسي و هنر شناسي شده است. روانكاوي به نمايلات ناخودآگاه انسان دسترسي دارد. آزمونهاي برون افكن كه بعد در روانشناسي ساخته شده اند ملهم از نظيه هاي روانكاوي اند. تا كنون تنها روانكاوي توانسته است ساختمان و طرز رشد جنبه عاطفي شخصيت انسان را توضيح دهد.
نبايد روشهاي روانكاوي را با روشدرون نگري كه قبلا بي اعتباري آن مورد بحث قرار گرفت اشتبا كرد. روانكاوي بر اساس شهادت صريح شخص نيست. روانكاو از گفته هاي بيمارش مطالبي درك مي كندكه خود بيمار متوجه نيست. آنچه بيمار براي روانكاو نقل مي كند ولو اينه دروغ باشدبراي روانكاو دلااتگر است. خلاصه روانكاو به ساختمان دروني "ساختمان عاطفي" شخص توجه دارد، به روانكاوي در طرز تحقيق قوانين و خصوصيات رفتار و شخصيت انسان انتقادهايي شده است، چه همواره در تفسير رويا و تفسير تجسمهاي بيمارو اعمال سهوي او از بين روانكاوان مختلف، به رغم وجود قوانين كلي براي آنها تفات نظرهايي موجود خواهد بودكه نظر درماني مهم نيستند ولي از نظر پژوهشهاي علمي يك نقطه ضعف مهم تلقي مي شوند. از اينرو در سالهاي اخير براي كسب اطمينان از استحكام استنتاجهاي رو.انكاوان، نظريه هاي روانكاوي را با روش روانشناسي مورد پژوهش قرار مي دهند.
روانشناسي با مشاهده و آزمايش، رفتار خارجي موجود زنده را به منظور پيش بيني استعدادها و واكنشهاي آن مورد پژوهش قرار مي دهد. روانشناس نتايج مشاهدات و آزمايشهاي خود را به كمك روشهاي رياضي تفسير مي كند، از اين رو روش پژوهش روانشناسي به روشهاي پژوهش علوم فزيك و شيمي نزديكتر است. با اين همه چون در روانشناسي تعداد عوامل مسبب خيلي بيشتر است تا در فزيك و شيمي، بعلاوه اندازه هاي روانشناسي هنوز دقت اندازه هاي فيزيك و شيمي را ندارند، در حال حاضر رفتار، بخصوص رفتار انسان صد در صد پيش بيني پذير نيست بلكه به عنوان احتمال قوي بيان مي شود. هدف روانشناسي شناختن انسان سالم است به منظور هدايت او در زندگي. روانشناسي رفتار حيوانات رابخصوص به منظور بهتر شناختن رفتار انسان مطالعه مي كند، چه مطالعه رفتار حيوان آسانتر است و در عين حال رفتار حيوان و انسان تابع قوانين واحدند. روانشناسي بيشتر به منظور خارجي شخصيت انسان توجه دارد.وجه اشتراك روانكاوي و روانشناسي اين است كه هر دو شخصيت انسان را مطالعه مي كنند.
ابداع روانكاوي
هيچگونه شرح تاريخي يا جامعه شناختي از پيشرفت علم قادر نيست ظهور ناگهاني روانكاوي و كشفيات آن در مورد جريانات ناخودآگاه روانشناتسي را تشريح كند .در بخش نهايي قرن نوزدهم بسياري از مردماني كه در وين يا شهرهاي مهم ديگر اروپايي رشد يافته بودن و تعليمات پزشكي را گذرانده بودند، در جهت روانشناسي فيزيولوژيك سنتي گام برداشته بودند ولي فقط فرويد بود كه به كار در عصب شناسي پرداخت ،بعد درمان با خواب مغناطيسي را در موارد هيستري به كار گرفت و در تهايت روانكاوي را ابداع كرد .تغيير جهت فكري او بخشي به دليل شرايط اجتماعي و موقعيت دانش علمي زمان او بود ولي از سويي هم نبوغ او و مشكلات خصوصي او بود كه او را نسبت به مشكلات مشابه در ديگران حساس كرده بود .
فرويد اولين گام كوچك خود را به سوي ابداع روانكاوي نه به صورت طراحي آن بلكه در پاسخ به درخواست يكي از بيمارانش برداشت .اين بارونس فني موزر بيوه چهل ساله اي بود كه فرويد در كتاب مطالعات راجع به هيستري او را خانم امي فون ان ناميده است.اين خانم در سال 1889هنگامي كه از پرش عضلات چهره ،او مارهاي پرپيچ و تاب و موش هاي مرده، خواب هاي ترسناكي در مورد كركس ها و حيوانات وحشي درنده، قطع پي درپي كلامش به وسيله سرو صداهايي كه با دهانش ايجاد مي كرد، ترس از اجتماع و نفرت از بيگانگان در رنج بود به دنبال فرويد فرستاد .
فرويد به مرور زمان با استفاده از روش روان پاك سازي بروئراو رااز بسياري از عوارضش رهانيد-اين خانم اولين بيماري بود كه فرويد اين روش را در باره اش به كار برد-او همچنين از روش نانسي در نظريه پس از خواب مغناطيسي نيز بهره گرفت. همان گونه كه بعد ها در مطالعات نوشت:
موفقيت درماني در مجموع قابل توجه بود، ولي پايا نبود .تمايل بيمار به درگير شدن در بيماري با روش مشابه و بر اثر آسيب رواني جديد از بين نرفته است .هركس بخواهد درمان قطعي چنين مواردي از هيستري را به عهده بگيرد ،بايد خيلي بيشتر از آنچه من سعي داشتم وارد آن پديده پيچيده بشوم.ولي او از خانم امي چيز بسيار پر اهميت تري را ياد گرفت .وقتي از او خواست تا ان ماجراي آسيب زا را كه در او عوارضي ايجاد كرده بود به ياد بياورد، خانم امي اغلب با خستگي و مكررگويي،
بدون بازگويي چيزي مربوط به قضيه، وقت كشي مي كرد .يك روز فرويد از او پرسيد كه چرا مشكلات سوء هاضمه دارد و اينها از كجا ايجاد شده است :
پاسخ او كه با قدري تمجمج همراه بود اين بود كه نمي داند .و من از او درخواست كردم كه فدا جواب بدهد .او سپس با لحني حاكي از اعتراض و غرولند به من گفت كه من نمي بايستي مداماز او سئوال كنم كه اينها از كجا آمده اند بلكه مي بايستي بگذارم آنچه را مي خواهد بگويد .
اين به نفع فرويد بود و او احساس كرد اين مسئله درخواست مهمي بوده و اجازه داد او طبق ميلش عمل كند.آن خانم راجع مرگ همسرش صحبت كرد و درآن مرحله قدري سرگردان شد،بالاخره به تهمت هاي رسيد كه به وسيله افراد خانواده همسرش و يك((روزنامه نويس مجهول))مبني بر اين كه او همسرش را مسموم كرده است بر سر زبان افتاده بود.با اين كه اين ماجرا با مشكلات سوءهاضمه او هيچ ارتباطي نداشت،براي فرويد مشخص شد كه چرا او اين قدر منزوي و غير اجتماعي است.و چرا اين همه از بيگانگان نفرت دارد؛اصرارهاي قبلي اين افكار مهم را بيرون نياورده بود ولي وقتي بيمار آزاد گذاشته شد،اين نتيجه به دست آمد.او تشخيص داد كه به رغم ظاهر خسته كننده اي كه دارد، اگر بگذارد بيمار هرچه به ذهنش مي رسد بگويد،راه موثر تري براي نفوذ به خاطرات پنهان شده است تا ترغيب و كاوش كردن،اين امر در نهايت او را به سوي استفاده از روش ((تداعي آزاد))كه هم براي درمان و هم درتحقيق بسيار پر اهميت است راهنمايي كرد.
فرويد همچنين تشخيص داد كه اين شيوه شايد او را از استغاده از خواب مغناطيسي در بيماراني كه نمي توانستند به خواب مغناطيسي بروند،برهاند.او از بيمارش درخواست مي كرد- و بعد از چندي از چندي از همه بيمارانش- كه در دفتر كار او روي كاناپه اي دراز بكشند، چشمانشان را ببندند،براي يادآوري افكارشان را متمركز كنند،و هر آنچه به ذهنشان مي رسد به زبان بياورند.
اغلب اوقات ذهنشان بي خواب بود؛هيچ چيزي به ذهن خطور نمي كرد،يا اگر هم چيزي به ذهن مي رسيد نامربوط بود. دليل آن هم مشخص بود،فرويد متوجه شده بود كه خاطرات فراموش شده كه تنها با اشكال بسيار زياد باز مي گشتند،همان هايي بودند كه شخص تشخيص مي داد فراموش كند- خاطراتي كه حاوي شرمساري، سرزنش كردن خود،((دردهاي جسماني))،يا صدمات حقيقي بودند.
بيماراني كه قادر نبودند وقايع آسيب زا را به ياد بياورند،ناخودآگاهانه از خودشان در برابر درد دفاع مي كردند.
فرويد اين ناتواني در به يادآوري خاطرات دردناك را (مقاومت)ناميد و راهي ابداع كرد تا آن را درهم بشكند.او اولين مرتبه اين شيوه را در 1892 درمورد زن جواني به كار گرفت كه نمي توانست به خواب مغناطيسي برود و خاطرات مفيدي را باز گو كند.فرويد پيشاني او را فشار داد و به او اطمينان داد كه اين حركت بدون لغزش، خاطرات را بيرون ميريخت.و اين اتفاق رخ داد.آنچه بار اول به ذهن آن زن آمد،يادآوري شبي بود كه او از يك مهماني به منزل برگشته بود و در كنار تختخواب پدر بيمارش ايستاده بود؛از آنجا به بعد آهسته و با پيچ و خم به باز گويي افكارش پرداخت و پس از لحظه اي اين درك برايش پيش آمده بود كه از خوشگذرانيش احساس گناه مي كرد چون پدرش با بيماري شديدي بستري بود. تالاخره با تلاش بسيار فرويد او را وادار كرد كه يكي از عوارضش را تشخيص بدهد،درد شديد پاهايش يكي از دلايلي بود كه از آن طريق احساس گناه را كه درنتيجه خوشگذراني پيدا كرده بود از خود دور كند. آن زن بعدها بكلي بهبود يافت و ازدواج كرد.جنبه اساسي اين جريان در اين نبود كه فرويد با دست هايش او را لمس كرده بود بلكه موافقت خود بيمار اصل ماجرا بود.بعدها فرويد چنين شرح داد :
من بيمار اطمينان مي دهم كه درتمام مدت فشار باقي مي ماند. او درمقابل خود يك اثر يادآوري كننده به شكل يك عكس و يا عقيده اي راكه فكرش به وجود مي آيد مجسم مي كند و من او را وادار ميكنم كه اين عكس يا آن عقيده را،هر چه هست به من منتقل كند.او نبايد آن را براي خودش نگاه دارد چون ممكن است فكر كندكه آنچه مي خواسته نباشد،يعني درست همان خواسته او نباشد،با اين كه ممكن گفتن آن برايش بسيار ناخوشايند باشد.درباره آن هيچ انتقادي يا سكوتي نبايد ايجاد بشود، يا به جهات احساسي يا به دليل اين كه بي اهميت دانسته شده است.فقط به اين طريق قادريم آنچه را به دنبالش هستيم بيابيم، و تقريبا با اين روش آن را بدون كمترين لغزش در مي يابيم.
آنچه پيش آمد به ندرت يك خاطره دردناك محوب مي شود بلكه اغلب حلقه اي در زنجيره تداعي استكخ اگر پي گيري شود، آرام آرام به فكر بيماري زا و به مفهوم پنهان آن مي رسد.در
مطالعات،فرويد اين جريان را"تحليل"ناميد و سال بعد يعني در 1896استفاده از عبارتروانكاوي را آغاز كرد.
چندي بعد فرويد عنوان كرد كه شيوه فشار كه خود شكلي ديگر از پيشنهاد كردن بود، قابل توصيه نيست، براي اين كه يادآور خواب مغناطيسي بود و در زماني كه كه بيمار سعي داشت برروي خاطراتش تمرمز پيدا كند،حضور پزشك بسيار محسوس مي شد. او در سال 1900 اين روش را رها كرد و پس از آن بر روي پيشنهادهاي شفاهي تكيه مي كرد.
بدين ترتيب در سال 1900 عوامل اساسي اين روش عبارت بودند از آرام دراز كشيدن در روي كاناپه، پيشنهاد مكرر درمان گر مبني بر اين كه تداعي آزاد افكار مفيدي را آزاد مي سازد،موافقت بيمار براي ابراز كردن هر آنچه به ذهنش مي آيد بدون خوداري از بيان يا خودسانسوري و تداعي هاي ناخوآگاهي كه اين جريان در خاطرات و افكار بيمار ايجاد مي كرد.ثابت شد كه اين روش نه تنها در مورد هيستري كاربرد دارد بلكه درمورد ساير بيماري هاي عصبي نيز مفيد است.فرويد ده ها سال اين شيوه را جفت و جور مي كرد ولي اساس آن به منظور دست يافتن به بينش درماني با توجه به روان پويايي ضمير ناخودآگاه همه در مدت دوازده سال بعذ از زماني رخ داد كه او براي اولين بار بيماري را بدون استفاده از خواب مغناطيسي درمان كرد.البته در مورد شيوه روانكاوي مطلب بسيار زيادتري موجود است كه اغلب آنها پوشيده و پيچيده است.چون منظور اصلي ما توسعه علوم روانشناختي و نه مداواي اختلالات رواني است، لازم نيت در اينجا بر روي جزئيات درمان با روانكاوي يا روش هاي گوناگوني كه به وسيله پيران فرويد در مخالفت با نظريه ها و روش هاي درماني او ايجاد گرديد،تكيه كنيم.ولي بايد دو عنصر ديگر درمان با روانكاوي را كه فرويد ابداع كرد در نظر بگيرم،چون اين دو عنصر نه تنها در مورد درمان بيمارانش اساسي بودند بلكه در استفاده او از روانكاوي به عنوان روش تحقيقي كه طبق آن او به كشفات اصلي روانشناختي خود نائل گرديد نيز اهميت داشتند.
اولين عنصر پديده انتقال است.فرويد آن را به اختصار وبه حالت محدودي در مطالعات ذكركرده بود ولي پنج سال بعد در 1900 يك درمان ناموفق او را بر آن داشت تا از آن بيشتر استفاده كند.در
آن زمان او درمان دختر هجده ساله اي را آغاز كرده بود كه درگزارش هايش از او به نام دورا نام برده است.آن دو باهم عوارض هيستريك او را زماني برگرداندند كه دورا به وسيله همسايه اش آقاي ك سوء استفاده جنسي قرار گرفته بودولي دورا بعد از سه ماه درست وقتي كه داشت به پيشرفت خوبي مي رسيد،درمان را قطع كرد.فرويد كه سخت يكه خورده بود، مدتي طولاني و با تعمق فكر كرد كه او چرا بايد اين كار را كرده باشد.هنگامي كه يكي از روياهاي اورا درمورد ترك كردن درمان- كه قياسي از فرار كردن او از خانه آقاي ك در زمان پيشروي جنسي بوده مورد بررسي قرار داد-فرويد به اين نتيجه رسيد كه چون خود او زياد سيگار مي كشيد و نفسش بوي تنباكو مي داد او را به ياد آقاي ك انداخته كه او هم سيگاري بودو احتمالا دورا احساساتي را كه نسبت به آقاي ك داشته به فرويد انتقال مي داده است.اگر غير از اين بود،او اساسا به شكست مواجه شده بود.فرويد چنين بيان مي كند:
من مي بايستي به هشدارهايي كه احساس مي كردم گوش مي دادم.مي بايستي به او مي گفتم((حالا تو از آقاي ك به من نقل مكان كرده اي.آيا تو متوجه چيزي شده اي كه باعث سوءظن تو شده كه ممكن است من هم مقاصد شيطاني مشانهي داشته باشم(چه به وضوح و چه پوشيده)كه شبيه آقاي ك باشد؟يا ايا در من متوجه چيزي شده اي يا مي خواهي چيزي درباره من بداني كه با روياي تو مطابقت كندو قبل از اين مورد آقاي ك داشته اي ؟))
فرويد مي گويد يك چونين كاري مي توانست دورا را در اصطلاح احساساتش نسبت به فرويد كمك كند تا درمان را ادامه بدهد و در خودش عميق تر بنگرد و ساير خاطراتش را هم پيدا كند.فرويد نتيجه گرفت كه انتقال را نمي توان متوقف كرد؛پيدا كردن چاره كار مشكل ترين بخش كار است ولي گامي اساسي است در شكستن مقاومت تا ضمير ناخودآگاه را به آگاه تبديل كند:
فقط بعد از اين كه مسئله انتقال حل شد، بيمار به مرحله پذريفتن اعتبار ارتباطي مي رسد كه در طول زمان تحليل شكل گرفته شده است..."در درمان"تمامي تمايلات بيمار،از جمله تميلات خصمانه بيدار مي شوند،سپس آنها از طريق ايجاد آگاهي به جانب مقاصد مورد نظر تحليل سوق پيدا مي كند
...انتقال كه به نظر مي رسد بزرگ ترين مانع و سد راه روان كاوي باشد، قدرتمندترين متحا آن مي شود،به شرط اين كه حضورش هر بار كشف شود و براي بيمار تشريح گردد.
تحليل انتقال،از نقطه نظر درمان،تجربه اي اصلاح شده است كه آسيب را آشكار و ترميم مي كند.اگر فرويد به موقع عمل مي كرد،دورا مي فهميد كه او،بر خلاف آقاي ك(و احتمالا بسياري از مردان ديگر)مي تواند مورد اعتماد قرار گيردو دورا لازم نيست از احساسات آنها نسبت به خودش و يا احساسات خودش نسبت به آنها وحشت داشته باشد.با توجه به ديدگاه روانشناختي، تحليل انتقال يك طريقه تحقيق و تشريح فرضيه انگيزه هاي ضمير ناخودآگاه است كه درپس رفتار غير قابل شرح قرار مي گيرد.
دومين عنصر شيوه تحليلي كه براي فرويد روش اصلي تحقيق روانشناختي گرديد تعبير روياهاست. به رغم اين كه او نتوانست از روياي دورا نشانه انتقال به خودش را دريافت كند، با استفاده از روياهاي بيمارانش به مدت پنج سال توانسته بود به ذخاير ضمير ناخوآگاه دست يابد؛او بعدها تعبير روياها را ((راه سلطنتي به دانش ضمير ناخودآگاه در زندگي رواني ))ناميد.فرويد اولين روانشناسي نبود كه روياها توجه نشان داد؛ در كتاب تعبير روياها(1900)او به 155 مورد بحث اوليه در اين موضوع اشاره نموده است. ولي اغلب روانشناسان روياها را افكاري بي اعتبار،مزخرف و بي معني دانسته اند كه از جريان روح نشات نگرفته است بلكه متاثر از جريانات جسمي است كه خواب را آشفته مي كند.فرويد ضمير ناخودآگاه را تنها افكار و خاطرات بيرون از هشياري نمي دانست بلكه آن را جايگاه تجمع احساسات و وقايع دردناكي مي دانست كه با وارد آوردن فشار به فراموشي سپرده مي شوند و روياها را ماده نهفته اصيلي مي دانست كه آنها را به نمايش مي گذارند واين درحالي است كه ضمير ناخودآگاه محافظ از خدمت معاف شده است.
او فرض كرد كه روياها آرزوهايي را براورده مي سازند كه در غير آن صورت ما را دنبال مي كنندو مقصود اصلي آنها وادار كردن ما به ادامه خوابيدن است. بعضي از روياها نيازهاي ساده جسماني را بر طرف مي كنند. فرويد در تعبير گفته است كه هروقت غذاي پر نمك خورده استدر طول شب تشنه مي شود. و در خواب مي ديده جرعه هاي بزرگ آب مي نوشد. همچنين او روياي يك
دوست پزشكش را بازگو مي كند كه دوست داشت شب ها دير بخوابدو يك روز صبح صاحبخانه اش از پشت در صدا كرد ((بلند شو آقاي پپي.وقت رفتن به بيمارستان است.))آن روز صبح پپي تصميم گرفته بود در رختخواب باقي بماندو در خواب ديد كه در بيمارستان بيمار و بستري است، در آن موقع او به خودش گفته بود((چون در بيمارستان هستم، ديگر لازم نيستكه به آنجا بروم ))وبه خوابش ادامه داده بود.
ولي برآورده شدن آرزو در بسياري از روياها ظريف تر و پيچيده تر است.اغلب آرزوهايي كه در ضمير ناخودآگاه پنهان مانده اند در طول وضعيت آرام خواب براي براي ورود به خودآگاه حمله مي كنند؛اگر اين طور بشود، به قدري ايجاد تنش مي كنند تا شخص خوابيده را بيداركنند. فرويد اظهار داشته استكه در حفاظت از خواب،ذهن ناخودآگاه عوامل ناراحت كننده را پوشيده نگاه مي داردو آنها را به شكل عوامل نسبتا بي ضرر تغيير شكل مي دهد. رويادقيقا پر راز و رمز است چون درباره آنچه به نظر مي رسد باشد،واقعا نيست. ولي به وسيله تداعي آزاداز آنچه از رويا به خاطر مي آوريم ممكن است بتوانيم محتويات حقيقي آنچه را پوشيده نگاه داشته شده است تشخيص بدهيم و بدين ترتيب به درون ذهن ناخودآگاهمان نظر بيندازيم.
فرويد پس از تحليل يكي از روياهاي خودش به اين ديدگاه رسيد.در جولاي 1895 او درباره(ايرما)كه زن جواني تحت مداواي او بود خوابي ديد. اين خواب پيچيده است و تحليل فرويد از آن بسيار طولاني است (درحدود يازده صفحه).به طور خلاصه،او ايرما را در سالن بزرگي كه مهمانان بدان جا وارد مي شوند ملاقات مي كند و از گفته هاي ايرما در مي يابد كه در گلو،شكم و معده اش دردهاي خفه كننده اي دارد؛فرويد مي ترسيدكه سر بي توجهي يكي از مشكلات جسمي ايرما را ناديده گرفته باشد؛و بعد از تفاصيل بسيار در مي يابد كه دوست پزشكش اوتو،به ايرما دارويي را در يك سرم آلوده تزريق كرده است و منشا مشكل او همين بوده است.
فرويد در پيگيري مفاهيم حقيقي بسياري از بخش هاي اين خواب از طريق تداعي آزاد به ياد آورد كه روز قبل دوستش اسكارراي متخصص كودكان را ديده بوده است كه ايرما را مي شناسد و راي به فرويد گفته است(او حالش بهتر است ولي كاملا خوب نيست.)اين به فرويد برخورده بود و آن
را انتقادي پوشيده دانسته بود به اين معني كه درمان ايرما فقط مقداري موفقيت كسب كرده است.او در خواب حقيقت را پوشيده نگاه داشت و اسكار راي را به اوتو تبديل كردو بقاي عوارض عصبي ايرما را به عوارض جسماني مبدل نمود و او تو را مسئول وضعيت او قرار داد- به عكي خود او كه همواره در مورد سوزن هايي كه مصرف مي كرد خيلي وسواس به خرج مي داد.نتايج فرويد از اين قرار بود:
اوتو در حقيقت با تذكراتش در مورد درمان ناقص ايرما مرا ناراحت كرده بود،و اين رويا برگرداندن آن ملامت به سوي او،براي من انتقام جويي كرد.اين خواب مرا از مسئوليت وضع ايرما به وسيله نشان دادن ساير عوامل موثر،مبرا كرد...اين خواب حالت خاصي از امور را متجلي مي كرد كه من آرزو داشتم آنگونه باشد.بنابرين محتويات آن براورده شدن يك آرزو بود و انگيزش هم آرزو بود.
فرويد از طريق خودآزمايي بي رحمانه و اعتبار دادن به انگيزه هاي كم اعتبارش در رويا شيوه اي را كشف كردكه ارزش آن قياس كردني نيست.او در طي پنج سال بعد حدود هزار روياي بيمارانش را تحليل كرد و در تعبير رويا گزارش نمود كه اين روش يكي از مفيدترين ابزار درمان به وسيله روانكاوي و تحقيق بر روي كاركرد ذهن ناخودآگاه است.
استفاده از جريانات روانكاوي به منظور تحقيق بسيار مورد انتقاد قرار گرفته است چون آن را از جهت روش شناسي نامطمئن مي دانند.تداعي آزاد بيمار و روانكاو را به تغيير رويا راهنمايي مي كند ولي شخص چگونه مي تواندثابت كند كه تعبير صحيح است؟در بعضي موارد ممكن است شواهد تاريخي مبني بر وجود آسيب كه از يك نماد رويا بازسازي شده است ديده شود كه در حقيقت رخ داده است ولي در اغلب موارد مثل روياي فرويد درباره ايرماهيچ دليلي وجود ندارد تا عينا اثبات گردد كه تعبير واقعا محتواي حقيقي رويا را آشكار كرده است.
با وجود اين همان گونه كه هركس كه روياهايش در روانكاوي تعبير شده است مي داند،درضمن تلاش لحظه اي پيش مي آيد كه شخص دچار حيرت شناسايي مي شود،يك تجلي، يك احساس لغزيدن بر روي حقيقي احساس .در پايان، تحليل خواب به وسيله پاسخگويي خود تحليل شونده-
يعني بگويد(بله-اين بايد معناي حقيقي آن باشد چون احساس مي كنم درست باشد)-براي اين كه آن پاسخ او را قادر مي سازد تا با مشكلي كه از ناحيه رويا بروز كرده است دست و پنجه نرم كند.
در مورد فرويد،تداعي آزاد و تحليل خواب او را به سمت تجارت اشراقي هدايت كردو از اقدام به يك خطاي جدي علمي نجات داد.اودر اوايل اقدام به روانكاوي در اين فكر بود كه مشكلات جنسي اساس اغلب اختلالات عصبي است.با اين كه جامعه ويني هنوز در امور جنسي كوته فكر و متعصب بودند،اين مسئله در مراكز پزشكي و عملي بسيار مورد توجه قرار گرفته بود.
ولي همه تحقيقات درباره امور جنسي بزرگسالان بود،فكر مي شد كه كودكان بيگناه،پاك و از نظر خواهش ها و تجارب جنسي بكر هستند.ولي فرويد بارها از بيمارانش شنيده بود كه انها پس از كوشش بسيار به ياد مي آورند كه در كودكي هم احساسات جنسي داشته اند و در كمال حيرت اعلام مي كردند كه به وسيله بزرگسالان مورد آزار جنسي قرار گرفته اندو تجارب آنها شامل موارد نوازش تا تجارب مي شود.هيستري يكي از نتايج آن بود و وسواس هاي عصبي، ترس ها و پارانويا هم نتايج ديگر آن به حساب مي آمدند. اين بزرگسالان تقصير كار عبارت بودند از پرستارها،كدبانوها،خدمتكاران،معلمان،برادران بزرگترو حيرت انگيز تر از همه در بيماران مونث،پدرها بودند.
فرويد غرق در حيرت شدو به اين فكر افتاد كه كشف بزرگي كرده است. تاسال 1896 پس از ده دوازده سال درمان با خواب مغناطيسي و تجارب تحليلي،او نظريه اغوايي خودش را به صورت مقاله چاپ شده،و در طي يك سخنراني در مقابل انجمن محلي روانكاوي و نورولوژي كه تحت رياست كرافت ابينگ بزرگ تشكيل شده بود،ارائه داد.سخنراني او با سردي روبه رو شدو كرافت ابينگ به او گفت(مثل يك داستان علمي پريان است)در هفته و ماه هاي بعد از سخنراني فرويد احساس مي كرد كه جامعه پزشكي از او دوري مي كند و او را كاملا منزوي كرده اند،مراجعات بيماران هم به مقدار محسوسي كاهش يافت. ولي با اين كه او تا مدتي به باورهايش معتقد بود،خود او هم به تدريج در صحت آن به ترديد افتاد.
يكي از علل آن اين بود كه او در ميان بيماراني كه خاطرات مربوط به تجاوز را برملا كرده بودند تنها به بخشي از موفقيت نايل آمده بود و در حقيقت بعضي از آنها كه فرويد فكر مي كرد دارند موفق مي شوند،قبل از مداوا كامل درمان را رها مي كردند.ديگر اين كه گستردگي دامنه سوءاستفاده جنسي پدران از دخترانشان براي فرويد حيرت آور و باور كردني بود.چون هيچ گونه ذكر حقيقت غير قابل بحثي در ناخودآگاه وجود نداشت،چنين يادآوري هايي از تجاوز مي توانست ساختگي باشد.و اين فكر دلسرد كننده اي بود؛ آنچه را او يك كشف عظيم مي پنداشت و (راه حل يك مشكل قديمي هزاران ساله)،ممكن بود نادرست باشد.
با اين كه او اين اواخر توانسته بود خانواده پرجمعيتش را به آپارتمان وسيعي در خيابان برگاس شماره 19 منتقل كند و كارش به قدري خوب شده بود كه مي توانست به فكر خوشايندتري لذتش باشد كه سفر سالانه به ايتاليا بود،به دلايل بسيار ديگري حق داشت دلسردو مضطرب باشد. مرگ پدرش در سال 1896 بيش از آنچه فكر مي كرد فرويد را تحت تاثير قرار داد(او احساس مي كرد ريشه هايش از هم دريده شده است)؛دوستي ديرپايش با بروئر كه اين همه به او كمك كرده بود ولي حاضر نبود عقايد انقلابيش را در مورد بيماري هاي عصبي و درمان بپذيرد داشت از هم فرو مي پاشيدو با اين كه هنوز هم موقعيت محترمانه ولي بدون مزد سخنران در آسيب شناسي اعصاب را به مدت تقريبا دوازده سال حفظ كرده بود،ولي هنوز به مقام استادي نريسده بود.اين مقام سطح محترمانه بالا تري داشت كه به دوام زندگي حرفه اي اش هم بسيار كمك مي كرد.به اين دليل عوارض عصبي عصبي فرويد تشديد شد، بخصوص نگراني هايش در مورد پول،ترس از بيماري قلبي،وسواس در مورد فكر كردن به مرگ و ترس از سفر كه ديدارش را از رم غير ممكن ساخته بود.او شديدا به اين سفر علاقه مند بودولي غرق در وحشت هاي غير قايل تشريح مي كرد.
فرويد چهل ويك ساله در تابستان 1897 روانكاوي از خود را آغاز كرد تا سعي كند روان رنجوري خودش را درك كند وبا آن بجنگد. او تا اين زمان از طريق تحليل خواب هايش توانسته بود تا حدودي اين كار را انجام دهدولي حالا ديگر او همه روزه خودش را به سبكي قدرتمندانه و روشمندانه به دقت تحت نظر قرار مي داد.دكارت، جيمز و حتي سقراط هم ذهن هاي آگاه خودشان را
بررسي كرده بودند ولي فقط فرويد بود كه در جستجوي گشودن رازهاي ذهن ناخودآگاهش تحقيقاتش را پي گيري مي كرد.
تحليل كردن از خود ممكن است از نظر لغوي داراي مغايرت باشد. چگونه شخص مي تواند هم راهنمايي كند و در يك زمان هم تحليل گر باشد و هم تحليل شونده؟
چگونه شخص مي تواند هم مريض باشد و هم درمانگري كه بيمار احساساتش را به او منتقل مي كندتا او آنها را تحليل كند؟ ولي هيچ كس ديگر نمي توانست يا آن گونه تعليم نديده بود تا به عنوان تحليل فرويد عمل كند و او مي بايستي خودش اين كار مي كرد. ولي او تا حدودي ويلهلم فلاس را كه نسبت به او تعلق خاطري احساس مي كرد، به عنوان تحليل گر جانشينانتخاب كرده بود. فلاس با اين كه متخصص گوش و حلق و بيني بود،علاقه مندي هاي فراوان از جمله به روانشناسي داشت و در اين مورد اخير نظرياتي هم ارائه داده بود كه تعدادي برجسته و بعضي ديگر نامربوط و اسرار آميز بودند.فرويد مرتبا و اغلب به فلاس نامه مي نوشت و برايش توضيح مي داد كه در تحقيقاتش و در تحليل از خودش چه اتفاقي رخ مي دهد و گاه به گاه او را ملاقات مي كرد و اين ملاقات ها را (كنگره)مي ناميد- كه عبارت بود از دو يا سه روز بحث عميق درباره كارهاو نظريه هاي فلاس و خودش.جواب هاي فلاس به فرويد موجود نيست و هيچ اثري هم از آنچه او در اين كنگره ابراز نموده ندارد ولي كلا عقيده بر آن است كه او در تحليل شخصي فرويد كمك كرده است يا اين كه لاقل فرويد افكار خودش را بيان نتايج تحليل از خود به يك شخص قابل اعتماد روشن نموده است.
فرويد به مدت چند سال همه روز از تداعي آزاد و بازبيني روياهاي شبانه اش براي كاويدن خاطرات پنهان مانده، تجارب اوليه و انگيزه هاي پنهان در وراي آرزوهاي روزمره،هيجان ها،لغزش هاي زباني و گريز هاي كوچك خاطرات استفاده كرد.او در جستجوي درك كردن خود بود.
و از آن طريق مي خواست پديده هاي فيزيولوژيكي محاط بر نژاد بشر را كشف كند. او در اوايل اين كار به فلاس نوشت:" اين تحليل از هر تحليل ديگر مشكل تر است ولي اعتقاد دارم كه بايد انجام شود و در كار من يك مرحله الزامي است." بارها به اين فكر افتاده بودكه كار تمام شده ولب
بعد خلاف آن مشخص گرديده بود، بارها به مرحله توقف كامل رسيده بودو براي پيشرفت كار جنگيده بود- و بالاخره همانطور كه در نامه مي گويد، موفق شد:
من حالا دارم چيزهايي را تجربه مي كنم كه به عنوان سوم شخص شاهد انجام شدنش در بيمارانم بوده ام- روزهايي هست كه من به حالت افسرده اين طرف و آن طرف مي روم چون هيچ چيزي در مورد روياها، اوهام يا حالات آن روز يا سار روزها در نيافته ام تا اين كه 1رتوي از نور، وابستگي هارا مي نماياندو آنچه در گذشته رخ داده است براي امروز تمهيدي مي گردد.
بدون شك كار سختي بود. او داشت از ميان آنگونه كه خودش مي گويد"انبوهي از پهن" خاطراتي را كه عميقا پنهان مانده بودند بيرون مي كشيد چون آنها دافع بودند و گناه مي آفريدند،مثل حسادت دوران كودكي او به برادر كوچكترش (كه در كودكي درگذشت و آثار دائمي احساس گناه را در فرويد باقي نهاد)، احساسات در هم ستيز او از محبت و نفرت نسبت به پدرش و يخصوص در زماني كه در دوسال و نيمگي مادرش مادرش را لخت ديده بودو از نظر جنسي برانگيخته شده بود.
ارنست جونز در زندگينامه ماندنيش از فرويد گفته است كه تحليل او از خود هيچ گونه نتايج سحرآميزي ايجاد نكردو عوارض عصبي فرويد و وابستگي او به فلايس در سال اول يا دوم كه مطلب آزاردهنده اي افشا مي شود شدت بيشتري يافت. ولي تا سال 1899 عوارض فرويد بهبودبيشتري يافته بودو او خيلي بيش از چهار يا پنج سال قبل احساس عادي بودن داشت. در سال 1900 اين كار عمدتا كامل شده بود ولي او تا آخر عرش همواره نيم ساعت آخر هر روزش را به تحليل حالات و تجاربش مي گذارنيد.
تحليل از خود، با اينكه چندان كامل نبود، فوايد شخصي قابل ملاحظه اي داشت، ولي طبق نظر بسياري از شاگردان فرويد يك نتيجه خيلي بزرگ تر هم ارائه داد. فرويد از طريق اين اقدام به بسياري از نظريه هايش در مورد طبيعت انسان دست يافت و بسياري از نظريه هاي را كه از راه تجربه با ساير بيمارانش به دست آورده بود، تاكيد نمود.
مهمترين اين نظريه ها اين بود كه كودكان حتي در ساله هاي اوليه زندگي احساسات قوي جنسي دارند بخصوص گرايش جنسي را به پدريا مادر كه معمولا بايد جنس مخالف باشند برانگيز.
ولي بچه ها مي فهمند كه اين اميال و اوهام در چشم پدر و مادرش يا ساير بزرگتر ها به قدري شيطاني است كه آنها را در ضمير ناخودآگاه پنهان مي كنندو بدون آن را كاملا به فراموشي مي سپارند.
حالا سرانجام فرويد درك مي كردكه چرا بسياري از بيمارانش مي گفتند كه در كودكي به آنها تجاوز شده است. آن"خاطراتي" كه آنها عريان كرده بودند اوهام كودكي بودند نه اغواي حقيقي. او در مسير درستي قرار گژرفته بود، فقط راه را به قدري كافي نپيموده بود تا به حقيقت روحي برسد.جفري ميسون مي گويد كه فرويد نظريه اغواگري را براي اين رها كرد چون به همكارانپزشكش بر مي خوردو براي حرفه اش زيان آور بود ولي در حقيقت همعصران فرويد نظريه جديد او را در موردخواسته هاي جنسي كودكان و تمايلات زنا با محارم نفرت انگيزتر از نظريه اغواگري مي دانستند. ولي فرويد به رغم نگراني هاي مادي،احساس انزواو اشتياق به قبول شدن در جامعه، براي انتشار حقايق احساس اجبار مي كردو همين كار را هم انجام داد، بخشي در سال1900 و به طوركامل تر در1905.
تا سال 1900 او بجز ابداع راه درمان جديدي براي روان جديدي براي روان رنجوري و كشف تمايلات جنسي دوران كودكي، موفقيت هاي به دست آورده بود. او چند نظريه پر بر آيند در مورد روانشناسي انسان عادي ارائه نمود. وقتي كه آخرين ياقته ها و افكار بعضي از روانشناسان را مورد نظر قرار داد(روانشناس فرانسوي پير ژانه حتي فرويدرا محكوم به سرقت افكارش درباره"ضمير ناخوآگاه"طبق روالي كه او مي ناميد نموده بود).آنچه در كارهاي فرويد اصيل دانسته مي شد- و بسياري از كارهايش اين گونه بود- مبتني بود بر آنچه او از ذهن خود و بيمارانش به شكلي كه در تاريخ روانشناسي سابقه نداشت، جمع آوري كرده بود.
اصول اساسي
نظريه ي روانكاوي هنگامي كه با كليت آن مورد بحث قرار گيرد، بسيار پيچيده است. با اين حال، در زير بناي اين پيچيدگي تعداد نسبتاً اندكي اصول و فرآيند وجود دارند. اين نظر در آغاز
مي تواند گيج كننده باشد، زيرا مفاهيم آتن عميقاً دز هم تنيده اند. به اين دليل سخن گفتن از هر يك از جنبه هاي نظريه جداي از ساير نظريه جنبه ها
امر دشواري است، به هر حال شايد بهترين نقطه آغاز ، نظر فريد در مورد چگونگي سازمان بندي ذهن باشد كه الگوي مكان نگر ذهن ناميده مي شود.
الگوي مكان نگار ذهن
توصيف رايج ذهن اين است كه ذهن دو حوزه يا دو منطقه دارد. يك منطقه تجربه هشيار را در بر مي گيرد، يعني افكار، احساسها، و رفتارهايي كه در حال حاضر از آن آگاهيد. منطقه هاي ديگر تجربه هايي را در دارد كه طرفين به انتظار ايستاده اند – در حال حاضر خارخ از اگاهي هستند اما به آساني قادرند وارد آگاهي شوند. فريد در پي آشنايي با كار ساير نطريه پردازان عصر خود حوزه سومي نيز به اين فهرست افزود. اين سه منطقه از ذهن در مجموع آن چيزي را تشكيل مي دهندكه فرويد آن را مكان نگاري يا شكل بندي ظاهري آن مي پنداشت.
استفاده فرويد از اصطلاح هشيار بسيار شبيه طريقي ايست كه ما امروزه آن را به كار مي گيريم- يعني جزِ ي از مغز را كه فرد در حال حاضر از ان آگاه است در بر مي گيرد. افراد نوعاً مي توانند درباره تجربه هوشيار خودشان سخن بگويند و مي توانند به طريقي منطقي و عقلاني به آن بينديشند. جزيي از ذهن كه نماينگر حافظه معمولي است پنيمه هوشيار ناميده مي شود. عناصر موجود در نيمه هوشيار گر چه اكنون خارج از آگاهي است، به آساني مي تواند به اگاهي آورده شود. به عنوان مثال اگر شما به شماره تلفن يك دوست و يا نام آخرين فيلمي كه ديديد فكر كنيد، شما در واقع آن اطلاعات را از ضمير نيمه هوشيارتان به ضمبر هوشيارتان مي آوريد.
فرويد اصطلاح نيمه هوشيار را به طريقي به كار مي برد كه بسيار متفاوت از طريقي است كه در زبان روزمره به كار مي رود. او اين واژه را براي اين كه بيانگر بخشي از ذهن باشد كه به طور فعال و به اجبار از ضمير هوشيار دور نگهداشته شده، اختصاص دارد. انديشه ها يا تكانشهايي كه به نا هوشيار انتقال داده شده اند به اين دليل در آنجا نگهداشته مي شوند با اضطراب، تعارض، يا درد تداعي مي شوند. آنها فقط به شكلي تحريف شده مي توانند پديدار شوند(كه چون براي شخص غير
قابل تشخيص است تهديد آميز به شمار نمي رود). بر طبق نظر فرويد، نا هوشيا به عنوان مخزني براي بخش وسيعي از اميال، احساس ها، و انديشه هاي فرد عمل مي كن. اين عنصر تأثيري بي پايان، هر چند غير مستقيم، بر اعمال و تجارب آگاخانه بعدي مي گذارد.
فرويد اغلب ذهن را به توده يخ شناور تشبيه مي كند(انديشه اي كه از تئودور ليپس وام گرفته است) رأس اين توده يخ با آگاهي هوشيارانه مقايسه شده است. بخش بسيار بزگتر ان، بخشي كه زير آب است نيمه هوشيار را تشكيل مي دهد. به هر حال، بخش عمده آن نمابانگر نا هوشيار است. گر چه پديده هاي هوشيار و نيمه هوشيار بر رفتار فرد تأثيز مي گذارند، فرويد معتقد بود كه اهميت اين تأثير كمتر از رويدادهاي درون نا هوشياراست. در واقع در ضمير نا هوشيار بود كه فرويد مي پنداشت كه علم مكانيك شخصيت را بايستي درك كرد.
اين سه سطح از هوشياري بر روي هم تأثير الگوي مكان نگار ذهن را تشكيل مي دهند. مطالب به آساني مي توانند از هوشيار به نيمه هوشيار و بالعكس عبور كند. مطالب از هر دوي اينها مي توانند به درون نا هوشيار انباشته شود. با اين حال مطالب واقعاً ناهوشيار از ورود به هوشياري نيروهاي رواني كه براي پنهان نگهداشتن آن عمل مي كنند، منبع مي شود. اين سه منطقه ذهن صحنه اي را تشكيل مي دهد كه پويشهاي شخصيت در اآن به نمايش در مي آيند.
اجزاي شخصيت
فرويد همچنين يك الگوي ساختاري از شخصيت به وجود آورد كه مكمل اين الگوي مكلن نگار ذهن است. او بر اين باور بود كه شخصيت داراي سه جزء است، كه براي ايجاد مجموعه وسيعي از رفتارهاي انسان با هم تعامل مي كنند. اين سه جزء كليت هاي فيزيكي نيستند، بلكه بر چسب هايي خلاصه براي سهجنبه از عملكرد شخصيت ب شمار مي روند. اين اجزا نهاد، من و فرا من ناميده مي شوند.
نهاد. ايد بخشي از شخصيت است كه فرويد در انتدا ناخودآگاه ناميد. و حاوي بازتاب ها و انگيزه هاي اساسي زيست شناختي مي باشد.فرويد ايد را به گودالي پر از هيجانات جوشان تشبيه كرده است كه همه براي خروج از آن گودال فشار مي آورند(ويليام، سي كرين،1383). نهاد جزء
آغازين شخصيت و اولين جزء موجود در هنگام تولد است. نهاد همه جنبه هاي موروثي، غريزي و ابتدايي شخصيت را در بر مي گيرد. نهاد تماماً در ضمير نا هشيار عمل مي كند و ارتباط نزديكي با فرآيندهاي زيستي- غريزي، كه نيروي خود را ار آنها مي گيرد، دارد. بدين ترتيب نهاد موتور شخصيت است (چارلز اس.كارور ومايكل اف. شي ير،1375).
نهاد با آنچه اصل لذت ناميده مي شود همنوايي دارد.اصل لذت عبارت از اين است كه يك مقصود واقعي در زندگي شما ارضاي آني نيازهايتان است(فرويد 1949،1940). بنا بر اين نهاد از لحاظ انگيزش تحت تسلط اصل لذت است كه هدف آن به رسانيدن بالاترين درجه لذت و كاستن از رنج ممكن است.ازديد فرويد در اصل، مربوط به كاهش تنش استبه طوركلي نهاد مي كوشد كه همه هيجانات را برطرف كندو به وضعيت آرامي برگردديعني به خواب عميق پر آرامش(ويليام، سي كرين،1383).
نيازهايي كه ارضا نمي شوند حالت تنش نا گواري را به وجود مي آورندكه فرد جوياي اجتناب از آن است. از اين رو افراد بر انگيخته مي شوند تا نيازهايشان را فوراً ارضا كنند. بر طبق اين اصل، حتي كمترين افزايش در گرسنگي بايستي موجب تلاش براي خوردن شود. در ظاهر اصل لذت فريبنده است . وانگهي چه كسي مي خواهد نياز هايش ارضا نشده باقي بماند؟ با اين حال يك مسئله وجود دراد. اصل لذت نمي تواند به هيچ وجه چگونگي ارضا شدن نيازها را محدود يا محصور كند. اين اصل مي گويد كه نيازها بايد سريعاً ارضا شوند. نمي گيد كه نيازها بايد به طريقي معقول و مناسب ارضا شونديا به طريقي كه خطرات و مسائل بالقوه را در نظر بگيرد.
افرادي كه كلاً تحت سيطره اصل لذت هستند طولي نمي كشد كه خود را كه دچار درد سر زيادي مي كنند. در واقع محيطي پيچيده و اغلب تهديد آميزي به وجود مي آيدكه بايد با آن مواجه شد. براي به دست اوردن غذا يك فرد نمي توانند كوركورانه از عرض خياباني پر از اتومبيل عبور كند. يك كودك خرد سال كه وقت نامناسبي را براي آزاد كردن فشار از روي مثاته اش انتخاب مي كند با خطر سرزنش از سوي والدينش مواجه است. يك هم اتاقي كه شيشه نوشابه فرد ديگري را از يخچال همگاني بر مي دارد ممكن است با خطر سر زنش بسيار بيشتري مواجه باشد.
همان طور كه قبلاً اشاره شد نهاد بر طبق اصل لذت عمل مي كند. در عمل اين بدان معناست كه فرآيند هاي نهاد هر گاه تنشي تجربه شود فعال مي شوند، خواه منشاء آن دروني باشد مثل گرسنگي يا بيروني باشد مثل دوستي كسل كننده . هرگاه تنش انباشته شود، نهاد وارد عمل مي شود تا تنش را از بين ببرد، و اين كار را نيز به سرعت انجام مي دهد. نهاد از دو راه تنش را بر طرف مي كند. راه اول مجموعه اي از واكنش هاي ذاتي موسوم به اعمال بازتابي است، كه به طور خود كار و سرسعاً اتفاق مي افتد. نمونه اين قبيل واكنش ها سرفه كردن در پاسخ تحريك گلو، و اشك ريختن در پاسخ ا رفتن خاك در چشم. اعمال بازتابي با منشاء تحريك، نا خوشايندي، يا تنش مقابله مي كند يا آن را بر طرف مي كند.
اما اعمال بازتابي هميشه در كاهش تنش مؤفق نيستند. به عنوان مثال هيچ عمل باز تابي به نوزادي گرسنه امكان نخواهد داد غذا به دست آورد. هنگامي كه عمل بازتابي نتواند تنش را كاهش دهد، دومين عمل كرد نهاد، به نام فرآيند اوليه، اتفاق مي افتد. نهاد تصويري ذهني از شيئ كه مي تواند نياز را ارضا كند تشكيل مي دهد. در مورد نوزاد گرسنه، فرآيند اولي ممكن است تصويري از سينه مادريا شيشه شير ابداع كند. به همين ترتيب نيز از كسي كه دو ستش مي داريد جدا مي افتيد، فرآيند اوليه تصويري ذهني از آن شخص به وجود مي آورد. تجربه خلق تصويري ذهني از شئ مورد نظر كامروايي نا ميده مي شود.
كاهش تنش توسط فرايند اوليه داراي يك اشكال عمده است.چون فرايند اوليه تنها با واقعيت ذهني سرو كار دارد، نمي تواند بين تصويرذهني و خود شئ تمايز قايل شود. در نتيجه گر چه فرايند اوليه ممكن است در كوتاه مدت تنش را كاهش دهد، در دراز مدت قادر به اين كار نخواهد بود. نوزاد گرسنه اي كه تصور مي كند كه پستان مادرش را مي مكد به مدت زيادي راضي نخواهد ماند. فردي كه فرد مورد علاقه اش را از دست مي دهد با خاطرات خرسند نخواهد بود، هر چند كه آن خاطرات واقعي به نظر برسند.
نهاد دستگاهي انعكاسي است كه تمام هيجان هاي حسي را از طريق ركتي دفع مي كند. ناكامي ها و ناراحتي هايي كه طفل در راه ارضي تنش ها با ان مواجه مي شود عامل تحريك كننده اي براي
نمو نهاد است. نهاد بر خلاف خود و فرا خود از تشكيلات خاصي بر خوردار نيست و چون با دنياي خارج تماس ندارد، از طريق تجربه نمي توان آن را تغيير دا؛ بلكه به وسيله خود مي توان آنرا تعديل يا مهار كردچون نهاد فقط در پي ارضاي نياز هاي غريزي و تابع اصل لذت است، پايبند ارزش ها و اصول اخلاقي نست و از هيچ گونه عقل و منطقي پيروي نمي كند. به عبارت ديگر، بيقراري، عدم تعقل، خود خواهي و لذت طلبي و حفظ مشخصات كودكانه در سر تاسر عمر، از صفات بارز نهاد است. به نظر فرويد، نهاد واقعين رواني حقيقي است و قبل از اينكه فرد دنياي خارج را تجربه كند، به طور دروني در او وجود دارد. نهاد زيربناي شخصيت هر فرد را تشكيل مي دهد(شفيع آبادي، 1383).
من. من بخش سازنده شخصيت است و از نهاد سر چشمه مي گيرد و رشد مي كند(شفيع آبادي، 1384).اگر بنا بود كه ايد ما را اداره كنددر آن صورت نمي توانستيم مدت زيادي زندگي كنيم. شخص براي زنده ماندن نم يتواند تنها بر اساس توهات يا پيروي از تكانه هاي خود عمل كند. ما بايد بياموزيم چگونه با واقعيت كنار بياييم(ويلييام، سي كرين،1383).
از آنجا كه نهاد نمي تواند با واقعيت ذهني به طور مؤثري برخورد كند، مجموعه دومي از فرايند هاي رواني، موسوم به من به وجود مي آيد. فرويد معتقد بود كه من از نهاد تكامل مي يابد وبخشي از نيروي نهاد را براي مقاصد خودش تحت كنترل در مي آورد. از اين رو به ناچار به وسيله نيروهاي ناهشيلر كاهش تنش سائق هاي جنسي و پرخاشگري بر انگيخته مي شود(تامپسون پروت و داگلاس براونف1383) فرايند هاي من به تضمين اين امر كمك مي كند كه تكانش هاي نهاد با در نظر گرفتن مقتضيات جهان خارج به طور مؤثري ابراز شوند. به خاطر اهميت اين تبادلات با جهان خارج، بخش عمده عملكرد من با نهاد، من مي تواند در سطحي ناهشيار نيز عمل كند (چارلز اس.كارور ومايكل اف. شي ير،1375).
به گفته فرويد در حالي كه ايد از عواطف رام نشده و وحشي طرفداري مي كند، ايگو نماينده منطق و احساس درست است. چون ايگو به واقعيت توجه دارد گفته مي شود كه ايگو از"اصل
واقعيت " پيروي مي كند. ايگو مي كوشد تا زماني كه فرصت يابد واقعيت را به درستي درك كند و آنچه را كه ودر گذشته در وضعيت هاي مشابه روي داده است در نظر بياورد و برنامه هاي واقعگرايانه براي آينده طرح نمايد، جلوي اقدام را بگيرد. چنين روش هاي منطقي انديشه،"تفكر فرايند ثانويه" نا يده مي شود( ويلييام، سي كرين،1383).
خيال بافي نمونه اي از فرايند ثانوي است. گرچه ما از تخيل لذت بخش خيالي محظوظ مي شويم،ولي حالت تخيل را با واقعيت اشتباه نمي گيريم و اين همان چيزي است كه در فرايند اوليه در خواب ديدن شبانه حاصل مي گردد. فرويد من را به مرد سوار كاري تشبيه كرده است كه هر چه تحربه و مهارتش در سوار كاري بيشتر باشد، بهتر مي تواند به تاخت و تاز و سوار كاري بپردازد و عنان مركب خويش را كه همان نهاد است، به نحو دلخواه در دست داشته باشد. خود داراي دو سطح ادراكي است. يكي از اين دو سطح متوجه نيازها و جنبش هاي غريزي دروني است و ديگري از طريق ادراك حسي با واقعيات محيط خارج مر بوط مي شود.نقش خود ان است كه بين اين دو سطح چنان موازنه اي برقرار كند كه حد اكثر رضايت در فرد به وجود آيد.فرايند ثانوي كه بر فرايند نخستين تسلط دارد اصل واقعيت را عملاًبه اجرا در مي آورد.(شفيع آبادي، 1384).
به عبارت ديگر يك هدف اصلي من به تأخير انداختن تخليه انرزي نهاد تا زماني است كه بتوان يك شئ يا فعليت مناسب يا تنش پيدا كرد. به تعبيري ملموستر من از طريق فرايند ثانويه مي كوشد تطابقي بين تصوير ذهني شئ مورد نياز (از فرايند اوليه نهاد) و ادراكي واقعي از آن شئ در جهان پيدا كند. مهم اين است كه در نظر داشته باشيم كه هدف من مسدود كردن تمايلات نهاد به دائمي نيست بلكه هدفش اين است كه مراقب باشد كه تمايلات نهاد در زماني مناسب و به شيوه اي واقعگرايانه ارضا شوند. آسان مي توان اين نكته را گم كردو اين نكته اي است كه يقيناً در نهاد گم مي شود. گفته شد كه من با اصل واقعيت هماهنگي دارد. اصل واقعيت عبارت از اين تصور است كه رفتار بايستي با موقعيت جهان خارج هدايت شود نه فقط با نياز ها و اميالي كه از درون بر مي خيزند. اصل واقعيت احساسي از خرد پذيري را به درون رفتار معرفي مي كند. چون اين اصل شما را به سمت محيط خارج هدايت مي كند، شما را وادار مي سازد كه قبل از عمل مخاطراتي را كه با اختيارات
مختلف ارتباط دارنددر نظز بگيريد. اگر خطرات يك مسير عمل بسيار بالا به نظر برسد ما راه ديگري را براي ارضاي نيازتان در نظر خواهيد گرفت. اگر نتوانيد هيچ راه مطمئني براي كاهش فوري تنش پيدا كنيد، ارضاي نياز را به زماني ديرتر، مطمئن تر يا معقولتر به تدخير خواهيد انداخت. (چارلز اس.كارور ومايكل اف. شي ير،1375)
من، كه عمدتاً تحت نظر اصل واقعيت و با استفاده از فزايند فكر ثانويه عمل مي كند، جايگاه فرايند هاي عقلي ومسئله گشايي است. استعداد تفكر واقعگرايانه به من امكان مي دهد كه طرح هايي عملي براي ارضائ نيازها صورت بندي كند و سپس آن طرح ها را مي آزمايد تاآيا كارگر خوهند افتد يا نه. اين فرايند واقعيت آزمايي ناميده مي شود. من اغلب به اين عنوان كه نقشي اجرايي در عملكر شخصيت و در ميانجيگري بين خواست هاي نهاد غريزي و قيد و بند هاي دنياي خارج ايفا مي كند، در نظر گرفته شده است. (چارلز اس.كارور ومايكل اف. شي ير،1375)
كنترل من و تأخير ارضاء
يك عملكرد عمده من به تأخير انداختن ارضاي تكانش ها و اميال تا مدتي بعد است تأخير ارضا يكي از نشانه هاي شخصيتي بالغ و رشد يافته و يكي از مهمترين اهداف پرورش اجتماعي است. كودكان بايد ياد بگيرند كه قادر باشند براي دريافت پاداش صبر كنند-به عنوان مثال كار را اكنون انجام دهند و مزد ان را بعداً بگيرند- تا بتوانند اعضاي مساعد گروه انساتي باشند. اين طور نيز مطرح شده است كه ناتوانب در بعه تأخير انداختن ارضاءنقش مهمي در رشد رفتار جنايي ايفا مي كند. تعجبي ندارد كه 0تحقيقات گسترده اي پيرامون مفهوم ارضاء انجام شده است.
در مطالعه آزمايشگاهي معمول در مورد اين پديده، انتخاب زير در اختيار كودكان گذاشته مي شود. آنها مي توانند بلا فاصله پاداشي كوچكتر و نه چندان مطلوب دريافت كنند، يا ميتوانند مدتي صبر كنندو سپس پاداشي بزرگتر و مطلوي تر دريافت كنند. تحقيق كه از اين الگو استفاده كرده استتوجه خود را به دو مجموعه متغيرهاي جداگانه معطوف ساخته است. يك مجموعه عبارت است
از تعيين كننده هاي موقتي تأخير ارضاء. به عنوان مثال ترجيح دادن پاداش هاي تأخيري در صورتي افزايش مي يابد كه كودك بتور كند به تدخير افتاده را به دست خواهد آورد – يعني ميل او واقعاً ارضاء خواهد شد. جاي تعجب است كه قرار دادن اشياي مورد علاقه در مقابل كودكان تأخير را براي كودكان آسانتر نمي كند(ميشل، ابسن،1970). در عوض احتمال تأخير را كم مي كند. با اين حال اگر كودكان بتوانند از نظر شناختي موقعيت را تغيير شكل بدهند تا به نظر برسد كه اشياء واقعاً آنجا نيستند، رابطه فوق مي تواند تغيير يابد(مثلاً با تصور كردن اينكه اشياي واقعي در مقابل آنها تنها تصاويري ذهني در ذهنشان است به مفهومي كلي تر اينكه به نظر مي رسد كه تأخير ارضاء هنگامي افزايش مي يابد كه كودكان با تكنيك هاي حواس پرتي، توجهشان از پاداش هاي مطلوب به سوي ديگر معطوف شود. در عمل، من نهاد را با درگير كردن در عملي ديگر آن را فريب مي دهد(چارلز اس.كارور ومايكل اف. شي ير،1375).
دومين خط تحقيق در مورد ارضاء همبستگي هاي مربوط به توانايي تأخير را مورد توجه قرار داده است. به نظر مي رسد كه توانيي تأخير با برخي جنبه هاي هوش ارتباط داشته باشد، شايد به اين دليل كه كودكان باهوشتر بهتر قادرند كه موقعيت را از نظر ذهني تغيير شكل دهند. به نظر مي رسد كه كودكاني كه بهتر اقادر به تأخير هستند بيشتر به پيشرفت و مسؤليت اجتماعي توجه داشته باشند، كه اين امر همساز با اين تصور است كه آنها داراي من هاي كاملاً تعريف شده اي هستند.
تحقيق طولي طولاني تر فاندر بلاكو بلاك(1983)حاكي از آن است كه مبتاي تأخير در پسر ها اندكي متفاوت از دختر هاست. به نظر مي رسد كه تأخير ميان پسرها رابطه نزديكي با كنترل تكانش هاي هيجاني وانگيزشي، با تمرگز عميق، و با آگاه و محتاط بودن در عمل، داشته باشد. اين موضوع هماهنگ با اين وضوع روانكاوانه است كهتأخير ارضاءنوعي عملكرد من است كه هدفش كنترل آگاهانه تجلي تكانش نهاد است . بر عكس، تأخير ميان دختران با هوش، كارداني و شايستگي ارتباط دارد. بر طبق نظر فاندر و ديگران(1983) اين اختلاف جنسي تاشي از روش متفاوتي است كه پسران و دختران در طي آن پرورش اجتماعي پيدا مي كنند.
آسان مي توان ديد كه چطور اصل لذت و اصل واقعيت، و در نتيجه نهاد و من، مي توانند با يكديگر به تضاد برخيزند(شكل). اصل لذت حكم مي كند كه نيازها هم اكنون برآورده شوند؛ اصل واقعيت تأخير را تشويق مي كند. اصل لذت افراد را به سمت حالات تنشي درونشان سوق مي دهد، اصل لذت آنهارا به سمت محيط نيز سوق مي دهد. به مفهومي بسيار واقعي عملكرد من در كوتاه مدت اين است كه نهاد را از عمل بازدارد-او را طوري تحت كنترل در آورد نيازها بتوانند به شيوه اي واقعگرايانه و معقول برآورده شوند. اين تصور كه نيروي بالقوه وسيعي براي تعارض دز درون شخصيت وجود دارد مضموني است كه ريشه در درون نظريه روانكاوي دارد
ارضاي فوري تياز، جهت گيري به سمت درون،
بي توجهيبه ايمني
ارضاي نياز در وقت مناسب، جهت گيري به سمت درون و بيرون، توجه به ايمني
فرا من.آخرين جزء شخصيت كه رشد مي كند فرا من است. فرامن به عنوان راهي براي حل تعارض خاصي كه در طول رشد شخصيت اتقاق مي افتدبه وجود مي آيد. درباره اين تعرض در طول همين فصل بحث خواهيم كرد.
فرا من تجسم ارزش هاي والديني و اجتماعي است. همين جزء است كه تعيين مي كند كه چيز درست است و چه چيز غلط است، و بيشتر در پي تكامل است تا در پي لذت . الگوي دقيق قواعد در فرامن شما از نظام پاداش هايتان و تنبيه هايي كه والدينتان به كار مي برند سرچشمه مي گيرد . كودك براي جلب محبت و علاقه والدينش مي كوشد از آنچه والدينش آنرا درست مي پندارند متابعت كند . كودك براي اجتناب از درد ، تنبيه ، و طرد شدن از آنچه كه والدينش آنرا خطا مي پندارند اجتناب مي كند. گرچه ساير مراجع قدرت نيز مي توانند تأثيري ثانوي بر رشد فرامن داشته باشند، فرويد معتقد است كه فرامن عمدتاً از والدين سرچشمه مي گيرد. فرايند پذيرش يا جذب ارزش هاي والدين و جامعه بزرگتر درون فكني ناميده مي شود.
فرامن باز هم مي توان به دو دستگاه فرعي تقسيم كرد- يكي پاداش دهنده ، يكي تنبيه كننده. آن جنبه از فرامن كه به رفتار پاداش مي دهد من آرماني ناميده مي شود. هر آنجه كه والدين آن را تأييد كنند يا ارج نهند ، به درون من آرماني جذب مي شود. بدين ترتيب من آرماني به شما به خاطر رفتارهايي كه مناسب با آن معيارها باشد به وسيله وادار كردن شما به احساس غرور پاداش مي دهد. جنبه تنبيه كننده فرامن وجدان ناميده مي شود. آنچه كه والدين آنرا رد كنند يا به خاطر آن تنبيه كنند جذب وجدان مي شود وجدان با ايجاد احساس گناه در شما ، شما را به خاطر اعمال و افكار بد تنبيه مي كند.
فرامن داراي سه نقش به هم پيوسته است. اول ، مي كوشد هر نوع تكانش نهادي را كه جامعه ( يعني والدين شما محكوم مي كند كاملا منع كند. دوم ، مي كوشد من را مجبور سازد كه بيشتر با در نظر گرفتن ملاحظات اخلاقي عمل كند تا با ملاحظات عقلي. سعي مي كند فرد را به سمت كمال مطلق در انديشه ، كلام و عمل هدايت كند. از اين توضيح بايستي روشن شود كه فرامن بسيار دور از
واقع گرايي است . گر چه تأثيري متمدن كننده بر شخص مي بخشد ، اما كمال گرايي آن جداً دور از واقعيت است.
فرامن، مانند من در تمامي سه سطح هوشياري عمل مي كند اين موضوع مفاهيم ضمني مهمي را در مورد چگونگي تجربه كردن آثار فرامن در بر دارد. هنگامي كه فرايندهاي من برتر هوشيارانه اتفاق مي افتد شما از احساس هايتان و اينكه آنها از كجا سرچشمه مي گيرند آگاه هستيد. تصور كنيد به كسي اهانت كرديد، هر چند كه معتقيد كه اهانت به افراد غير قابل بخشش است در اين صورت سرچشمه هاي احساس هاي گناه شما آشكار است. هنگامي كه فرامن ناهشيارانه عمل مي كند، نتيجه كاملاً متفاوتي به بار مي آيد. شما احساس گناه مي كنيد، اما هيچ تصوري نداريد كه چرا چنين احساسي مي كنيد. از آنجا كه احساس ها را مي توان با تفكر فرايند اوليه جاري ساخت ، اين احساس ها كه ناهشيارانه اتفاق مي افتند حتي ممكن است كاملاً نامعقول باشند .
توانايي بالقوه براي تعارض. هنگامي كه فرامن رشد مي كند، من راه دشواري ر ا براي طي كردن درپيش دارد. من به طورهمزمان بايستي با خواست هاي نهاد، دستورات اخلاقي فرامن ، وقيد و بند هاي واقعيت سروكار داشته باشد. براي ارضاي همه اين خواسته ها، من مجبور است فوراً راهي براي تخليه تمامي تنش ها به طريقي كه از نظر اجتماعي قابل قبول و هم واقع گرايانه باشد، پيدا كند. البته اين كار بسيار نا محتمل است. احتمال بيشتر اين است كه در ميان اين نيروها تعارض ها ي مكرر به وجود آيد. برطبق ديدگاه روانكاوي ، چنين تعارض هايي جزء ذاتي زندگي هر كسي است.
اصطلاح قدرت من براي اشاره به توانايي من براي عملكرد مؤثربه رغم خواست ها و توقعات اين نيروهاي متعارض، به كار مي رود. با سطوح پايين من، فرد در ميان فشارهاي رقابت آميز از هم مي پاشدو باقسدرت من بيشتر فرد مي تواند از عهده آن فشارها بدون مشكلي جدي برآيد.
به هر حال با يد به اين نكته اشاره كنيم كه براي من اين امكان وجود دارد كه بيش از حد قوي باشد. فردي كه بيش از من اش قوي است به شدت عمل گرا و خردگرا و در عين حال نيز ملال آور هست. فرويد تصور نمي كردكه هر يك از سه جزء شخصيت ذاتاً بهتر از بقيه است. بلكه بايستي در
بين آنها بايد تعادلي وجود داشته باشد. فردي كه داراي فرامني بيش حد قوي است ممكن است در همه حال احساس گناه كند يا اينكه ممكن است به شيوه اي غير قابل تحمل قديس وار رفتار كند. فردي كه داراي نهادي بيش از حد قوي است ممكن است چنان پايبند ارضاي خويشتن باشد كه نسبت به ساير افراد كاملاًبي علاقه باشد. سالمترين شخصيت آن است كه در آن تأثيرات سه جزء كاملاً متعادل باشد.
اكنون به بررسي دقيق تر نيروهاي انگيزشي كه افراد را وادار به عمل مي كند مي پردازيم.
انگيزش: غريزه ها
فرويد در تفكردر باره انگيزش مطالب زيادي را از نظرات حاكم در درون علوم زيست شناختي و فيزيكي وام گرفت. او معتقد بود كه افراد دستگاه هاي انرژي پيچيده اي هستند كه در آنها انرژي لازم براي كارهاي رواني( تفكر، ادراك،يادآوري، رؤيا)از طريق فرايندهاي زست شناختس رها مي شود. به سخني دقيق تر،او معتقد بود كه انرژي رواني از طريق غريزه هاي ذاتي، يا سائق ها توليد مي شود. اين غريزه ها از طريق نهاد بيان مي شوند.
يك غريزه داراي دو عنصر به هم پيوسته است: يك حالت نياز زيستي و باز نمايي رواني ذاتي آن(يا ميل). به عنوان مثال،حالت نيازي كه به تجربه تشنگي مربوط مي شود نوعي عدم تعادل در تركيب شيميايي ياخته ها در درون بدن است. تشنگي از نظر رواني به منزله ميل به آب بازنمايي مي شود. اين عناصر با هم تركيب مي شوند تا هنگامي كه آب مورد نياز است غريزه اي براي نوشيدن اب تشمكيل مي شود.
غريزه ها داراي چهار مشخصه هستند: يك منبع، يك موضوع، يك نيروي محرك، و يك هدف. منبع موقعيت يا نياز زير ببنايي زييست شناختي است كهغريزه بر آن مبتني است. مقصود (همسان با اصل لذت) عبارت است از كاهش آني تنشي كه اين نياز زيربنايي به وجودآورده است. نيروي محرك اندازه يا فشاري است كه توسط قدرت نياز زيربنايي تععين مي شود. هدف يك غريزه چند چيز
مختلف است. در يك سطح، عبارت از هر چيزي استكه نياز را ارضاء كند-به عنوان مثال آب براي فردي تشنه. هدف همچنين اعمالي را شامل مي شود كه به منظور به دست آوردن آنچه مورد نياز
است بايد انجام شود. بنا بر اين هدف تشنگي مي تواند آب، عمل نوشيدن، گامهايي كه براي به دست آوردن آب برداشته مي شود(مثلاً برداشتن ليوان، باز كردن شير و از اين قبيل)را شامل مي شود.
در مورد بسياري از جنبه هاي كار فرويد بايد گفت كه تصورات او درباره ماهيت و تعداد غريزه ها در طي زمان تغيير كرد. در نهايت او قانع شدهمه غريزه هاي اساسي را مي توان در يكي از دو طبقه اختصاص داد. اوليت طبقه عبارت است از غريزه هاي زندگي و غريزه هاي جنسي(كه در مجموع شهوت ناميده مي شود)شهوت مجموعه اي از غرتيز صيانت نفس و جنسي است- غرايزي كه با بقا، توليد مثل ولذت سرو كار دارند. اجتناب از گرسنگي و درد-و نيز ميل جنسي- غريزه هاي زندگي هستند. در مجموع كه نيروي رواني كه با غرايز توليد مي شود به ليبيدو معروف است.
گرچه همه غرايز زندگي به طور آشكاري جنسي نيستند، ميل جنس واقعاً نقش مهمي در نظريه روانكاوي ايفا مي كند. بر طبق نظر فرويد نه يك بلكه تعداد فراواني غريزه جنسي وجود دارد. هر يك از آنها با ناحيه متفاوتي از بدن،به بام ناحيه شهوتزا ارتباط دارد.سه ناحيه شهوتزا كه در نظريه فرويد تشخيص داده شده عبارت است از :دهان، مقعد، و اندامهاي تناسلي. ناحيه هاي شهوتزا منابع بالقوه اي از تنش به شمار مي روند. دستكاري اين ناحيه تنش را كاهش مي دهدو ايجاد لذت مي كند. از اين رو مكيدن و دود كردن لذت دهانبي ايجاد مي كند،عمل دفع لذت مقعدي ايجاد مي كند،و تحريك مهبل و احليل موجب لذت تناسلي مي شود.
در مقبل شهوت، طبقه دوم غريزه ها وجود دارد كه غريزه هاي مرگ ناميده مي شود. نظر فرويد در مورد غريزه مرگ در اين جمله او خلاصه شده استكه هدف تمامي زندگي مرگ است. فريودئ معتقد بود كه زندگي به مفهومي صرفاً وسيله اي نقليه براي مرگ فراهم مي آوردو اين كه افراد به طور ناهشياري مايلند كه به حالت غير آلي اي كه از آن آمده اند بازگردند. فرضاً غريزه هاي مرگ دائماً
در حال عمل هستند اما غريزه هاي زندگي آنها را مهار مي كنند. فرويد هرگز اصطلاح خاصي براي نيرويي كه بع غرايز مرگ مربوط مي شود ابداع نكرد. همچنين هزگز يك غريزه مرگ را به يكي از
ناحيه هاي بدن، چنان كه در مورد غرايز شهواني قائل بود، ارتباط نداد. تا حودي با اين دلايل، غريزه مرگ كمتر از شهوت مورد توجه قرار گرفته است.
يكي از جنبه هاي غريزه مرگ كه واقعاً مورد توجه قرار گرفته است به پرخاشگري مربوط مي شود. فرويد معتقد بود كه افراد داراي سائقي پرخاشگرانه هستند. اين سائق غريزه اي اساسي نيست، بلكه از ناكامي غريزه هاي مرگ ناشي مي شود. به عبارت ديگر شهوت معمولاًمانع ازتجلي مسمتقيم غريزه هاي مرگ مي شود، و بدن ترتيب نيروي غريزي را بلا مصرف ميگذارد. اين انرژي ميتواند به صورت پرخاشگرانه يا ويرانگر عليه ديگران صرف شود. بدين ترتيب در نظريه روانكاوي اعمال پرخا شگرانه تجلي اميال خود ويرانگر است كه به سمت ديگران تغيير جهت داده است.
پالايش و پرخاش
اين تصور كه انرژي پرخاشگرانه برانگيزنده اي در شخصيت به شمار مي آيديكي از ادعاهاي مهم نظريه روانكاوي به شمار مي رود. فرويد تصور مي كرد كه انرژي رواني به طور مداوم بايد استفاده شود، زيرا موجود زنده به طور مستمر آن را مي سازد. اگر اين انرژي مصرف نشود، شاري كه اعمال مي كند همواره بيشتر و بيشتر مي شود، درست همانگونه كه فشار در يم ديگ بخار در صورتي كه بخار ان خارج نشود افزايش مي يابد. در يم نقطه ، تركم انرژي پرخاشگرانه چنان زياد مي شودكه ديگر نمي توان آن را مهار كرد. در اين مرحله كنترل تكانه از دست مي رود و شخص اقدام به پرخاشگري مي كند.
اين تحليل به دو پيش بيني منتهي مي شود. اول پرداختن به پرخاشگري بايد باعث شودافراد احساس بهتري پيدا كند- يعني سطوح پايين تري از تنش يا برانگيختگي داشته باشند. زيرا سائق پرخاشگرانه ديگر ناكام گذارده نمي شود. دوم، چون تكانش ابراز شده است، انرژي پشت آن نيز تحليل رفته است وفرد كمتر احتمال مي رود كه در آينده اي نزديك دوباره پرخاشگري كند. اين دو
تأثيردرگير شدن در پرخاشگري روي هم رفته پالايش ناميده مي شود. اين نظر مربوط به انرژي پرخاشگرانه و رها سازي آن در انديشه نظريه پردازان جديدتر-مثلاً شرح مگارگي از اعمال به شدت
خشونت آميز-نيز منعكس شده است. مگارگي استدلال مي كند كه افراد دارايموانع قوي در برابر پرخاشگري – موسوم به پرخاشگران پر كنرل به ندرت تخليه بخار ميكنند كه حتي اجازه مي دهند در رويارويي با تحريك، احساساتشان را بروز دهند. با اين حال با مرور زمان، احساساتشان بر روي هم انباشته مي شودتا اين كه قيد و بندهايشان ديگر نتوانند دوام بياورند. از آنجا كه انرژي زيادي روي هم جمع شده است، پرخاشگري رها شده ممكن است كاملاً وحشيانه باشد. جالب اينجاست كه تحريك نهايي اغلب پيش پا افتاده استو صرفاً در حكم ضربه نهايي است. هنگامي كه دوره پرخاش به پاين رسيد، اين افراد گرايش دارندكه شيوه هاي انفعالي و پر كنترل خود را دوباره در پيش گيرند.
به طور كلي، اگر فرض كنيم كه تكانش هاي نهادي اين افراد بيش از حد در كنترل من و فرا من آنها قرار دارد، اني مجموعه نيروهاهمستز با نظريه روانكاوانه پرخاشگري مي باشند. مجموعه نيروهاي پرخاشگري پركنترل تا حد زيادي مورد اثبات تجربي نيز قرار گرفته است. با اين حال بايد يادآور شويم كه اين شواهد به يك گروه تقريباً منتخب از افراد مربوط مي باشد.
امتزاج انرژي هاي ليبيدويي و پرخاشگرانه. فرويد جنين فرض مي كرد كه انرژي پرخاشگرانه و جنسي، و راههاي راه گزيني آنها رفتار انسان را تعيين مي كنند. به عنوان مثال روابط را در نظر بگيريد. رابطه اي كه تنها ليبيدو در خدمت آن باشد مشخصه اش مهرباني و مراقبت است.با اين حال ، گاه انرژي جنسي و پرخاشگرانه در رابطه بين افراد كنار هم قرار مي گيرند، كه اول يكي و سپس ديگري تجلي مي يابد. اين الگو دو سو گرايي ناميده مي شود. گاه اين دو انرژي همجوشي پيدا مي كنند و فعاليتي واحد را دامن مي زنند(فرويد،1933). اين ادغام جنسيت و پرخاشگري، آزارگري (ساديسم)ناميده مي شود.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن