تحقیق دانشجویی - 679

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره انواع ادبی

بازديد: 672

 

انواع ادبي چيست؟

انواع ادبي، در رديف نظامهايي از قبيل سبك شناسي و نقد ادبي، يكي از اقسام جديد علوم ادبي و يا به قول فرنگي ها يكي از شعبه ها و مباحث نظريه ادبيات Theory of literature است. موضوع اصلي آن طبقه بندي كردن آثار ادبي از نظر  ماده و صورت در گروه هاي محدود و مشخص است.

اگر بخواهيم به ادبيات هم از ديدگاه عملي نگاه كنيم، بايد بتوانيم آثار ادبي را طبقه بندي كنيم و انواع مشابه آثار ادبي را در طبقات مخصوصي قرار دهيم . زيرا مهمترين مختصه علم اين است كه مي تواند طبقه بندي كند. اين مهم در ادبيات به وسيله انواع ادبي صورت مي گيرد.اما در انواع ادبي هدف اصلي طبقه بندي كردن بر حسب ساختمان آثار ادبي و مختصات دروني و ساختاري آنهاست. بايد خاصه هاي مشترك دسته يي از آثار ادبي را استخراج كرد و وجوه تفارق را با دسته هاي ديگر نشان داد، و اين هدفي دشوار و ديرياب است از اين رو ناچار، گاهي به طبقه بندي كردن بر حسب صورت (مثلا تعداد ادبيات و وضع قافيه) بسنده مي شود.

در ادبيات غرب از تلفيق تراژدي ـ كمدي Tragicomedy به وجود آمده است كه ارسطو در كتاب فن شعر از آن سخن نگفته بود؛ و يا در ادبيات ما مولانا از تلفيق غزل و مثنوي، قالب غزل ـ مثنوي را بر ساخته است كه بديع نويسان سنتي از آن سخن نگفته اند و يا سعدي در قالب حماسي قصيده، به ادب تعليمي (پند و اندرز) پرداخته است و از اين رو در مختصات قصيده تغييراتي وارد كرده است.

شاهنامه از آن جا كه به طرح داستان هاي اساطيري و ملي قوم ايراني پرداخته است، جنبه حماسي دارد و حماسه، شعر بلند روايي است. فردوسي براي طرح مطالبي مفصل ـ حدود شصت هزار بيت ـ ناچار بوده است قالب مثنوي را برگزيند. هم چنين در سده هاي نخستين ادب فارسي كه تفوق با آثار حماسي بود قالب قصيده رواج داشت و بعدها به عللي كه مشروحا در مباحث تاريخ ادبيات و سبك شناسي مذكور است، ادب غنايي كه در غزل متجلي مي شود جاي حماسه و قصيده را گرفت.

تينياف Tynyanov يكي از فرماليست هاي روسي مي گويد :

«مساله تاريخ ادبيات و بحث تحول ادبيات، همان بحث جانشيني فرم هاي ادبي است.»

سلسله مراتب نوع يا نظام نوعي gener system در دوره هاي سبكي ما كم و بيش چنين است :

سبك خراساني : قصيده، قطعه، مثنوي، رباعي، تركيب و ترجيع بند، غزل

سبك عراقي : غزل، مثنوي، رباعي، قصيده، قطعه، تركيب و ترجيع بند

سبك هندي : غزل، مثنوي، قصيده، قطعه

به نظر ما بهتر است بگوييم انواع، گاهي در دوراني مورد بي توجهي و غفلت قرار مي گيرند، اما ممكن است در ادوار بعد دوباره تجديد حيات كنند، مثلا غزل بعد از رواج شعر نو مورد بي توجهي قرار گرفت؛ اما امروزه دوباره مرسوم شده است. چنانكه غزل امروزي تحت تاثير شعر نو، تحول و تكاملي يافته است.

ديگر از مباحث انواع ادبي، بحث پيدايش انواع است كه در آن از پيدايش و حتي تاريخچه انواع ادبي سخن مي رود. برخي از اشعار نو مثلا «پريا»ي احمد شاملو بر مبناي ترانه هاي عاميانه ساخته شده است و يا جمال زاده و صادق هدايت در نگارش برخي از داستان هاي خود، از مايه هاي ساختاري داستان هاي عاميانه‌وفولكلوريك‌استفاده كرده اند.

مي توان آثار و انواع ادبي قديم را به شكل و صورت آثار و انواع جديد ادبي در آورد. استفاده از عناصر كهن هنري، در موسيقي و تئاتر هم مرسوم است.

آيا همه انواع ادبي در نزد همه اقوام وجود داشته است؟ مسلما خير، چنان كه نوع ادبي داستان كوتاه در ايران، بر اثر تقليد از نمونه  هاي غربي، بعد از مشروطيت به وجود آمده است و قالب رباعي در ادبيات قديم عربي وجود نداشته است. اين بحث ممكن است به اين جا منجر شود كه اقوام مختلف كدام يك از انواع را از يكديگر تقليد كرده اند؛ چنان كه يك نظريه در باب  پيدايش رباعي اين است كه از شعر اقوام ترك و  چيني تقليد شده است.

به خوبي مشهود است كه اين در ادب، تا كنون از ديدگاه انواع ادبي مورد مطالعه جدي قرار نگرفته است، مثلاً با توجه به اين كه اكثر اشعار ديوان كبير مولانا در قالب غزل است، چنين به نظر مي رسد كه ديوان مزبور از نوع ادب غنايي باشد؛ اما دقت بيشتر، ما را به برخي از مختصات حماسي در غزليات آن راهنمايي مي كند، چنانكه بايد براي آنها به  نوع مختلط غنايي ـ حماسي قايل شد. حضور عناصر حماسي در متون عرفاني گاهي به حدي زياد است كه به ناچار بايد به نوعي حماسه كه آن را مي توان حماسه عرفاني ناميد قايل شد.

يك اثر  حماسي ممكن است تمام مختصات حماسه را نداشته باشد يا  چيزهايي بر سري داشته باشد.

مشكل ديگر اين است كه كار انواع ادبي، طبقه بندي آثار صرفا ادبي است؛ اما در مطالعات ادبي گاهي با آثار مهمي سرو كار داريم كه از ديدگاه ماده ادبيات كاملا جزو ادبيات محسوب نمي شوند؛ اما از نظر ماده جزو تاريخ محسوب مي شوند. و به همين ترتيب آثار متعددي را مي توان نام برد كه بيشتر، از جنبه هاي فلسفي يا عرفاني مورد  توجه اند تا از نظر ادبي، و بايد مسامحه آن ها را در نوع ادب تعليمي قرار داد. آثاري از قبيل مثنوي معنوي يا سير العباد الي  المعاد كه به اصطلاح جزو شعر علمي هستند و تفكر خاصي را آموزش مي دهند. در ادبيات قرون وسطايي هر ملتي ديده مي شود كه برخي از فرمهاي ادبي در خدمت موضوعات غير ادبي اند.

آثاري كه جزو فرعي يك طبقه بندي كلي هستند مثلا نوول نامه يي يا نوول تاريخي زير مجموعه نوع نوول محسوب مي شوند.

گاهي خاصه هاي اصيل يك نوع در اثري بيشتر و قوي تر و در اثر ديگر كمتر و كم رنگ تر است. هر اثر حماسي تحقق بالفعلي از تفكر و زبان حماسي است، اما تفكر و زبان حماسي، يك امكان بالقوه است.

از اين رو بايد گفت كه هر اثر حماسي نسبت به خود حماسه نسبت خصوص و عموم دارد. بدين ترتيب هر نوع ادبي، مجموعه نامحدودي از آثار ادبي است. پس در حقيقت نمي توان گفت كه فلان اثر حماسه است، بلكه بايد گفت از آثار حماسي است، يا عضو و شاخه يي از حماسه است.

ممكن است اثري امروزه زنده باشد، اما نوع آن رايج نباشد؛ مثلا كليله و دمنه امروزه تا حدي خوانده مي شود اما نوع فابل مرسوم نيست، يا  گلستان هنوز خوانده مي شود حال آنكه شيوه ادبي آنكه يكي از فروع مقامه نويسي و نثر موزون است رايج نيست.

يكي از مسايل غامض ادبي، بيان تشابهات و فروق مفهوم سبك و نوع است.

اهميت كدام نوع ادبي بيشتر است؟ ارسطو تراژدي را از حماسه برتر مي دانست، و افلاطون حماسه را بر تراژدي ترجيح مي داد. در دوره رنسانس حماسه را عالي ترين نوع از انواع ادبي مي دانستند و امروزه نوع رمان را بر همه انواع ترجيح مي نهند. در مبحث انواع ادبي واضح است كه برخي از انواع مانند حماسه و غنا و تراژدي و كمدي از انواع ديگر گسترده تر و مهم تر هستند و بسياري از انواع فرعي را مي توانند شامل شوند.

انوري قصيده پرداز قرن ششم يك جا مسائل رواني و يك جا مسائل اجتماعي را در پديد آمدن انواع شعر خود موثر دانسته است :

خاطري چون آتشم هست و زباني همچو آب

فكرتي تيز و ذكائي رام و طبعي بي خلل

اي دريغا نيست ممدوحي سزاوار مديح

وي دريغا نيست معشوقي سزاوار غزل

در حماسه ممكن است به كنش هاي تراژيك هم برسيم، اما اصل بر دلاوري ها و سلحشوري ها و ايجاد افتخار و دادن اميد به يك قوم و ملت است.

سابقه انواع ادبي

سابقه انواع ادبي مثل غالب علوم ادبي به آثار ارسطوي يوناني و هوراس Horace رومي مي رسد. در فن شعر آنان، حماسه و تراژدي دو نوع عمده اند، هر چند ارسطو از ادب غنايي Lyric بحث نمي كند، ولي به طور كلي مي تو ان گفت انواع عمده ادبي در نزد قدماي غرب عبارت بود از :‌

1ـ نوع حماسي            2ـ نوع غنايي              3ـ نوع نمايشي كه خود دو گونه است :

الف) سوگنامه يا تراژدي                                ب) شادي نامه يا كمدي

در دوران معاصر، انواع جديدي به انواع ادبي سابق افزوده شد، داستان بلند، داستان كوتاه، بيوگرافي، مقاله نويسي و از اين قبيل. علاوه بر اين، هر نوع ادبي Genre، اجناسي Species هم دارد كه بعضا در قديم محلوظ نظر نبوده اند، چنان كه انواع و اقسام تراژدي يا حماسه يا غزل داريم كه برخي در قديم شناخته شده نبوده است. به هر حال نوع ادبي مي تواند فروعي داشته باشد، چنان كه مثلا شهر آشوب از فروع هجو است.

نظريات مختلف درباره طبقه بندي كردن انواع ادبي

شايد غير علمي ترين طبقه بندي كردن، طبقه بندي آثار ادبي به نظم و نثر باشد، زيرا در آن به خاصه هاي ماهوي ادبيات توجه نمي شود. آن گاه نظم را به شعبي و نثر را نيز به شعبي تقسيم كرده اند و غالبا به مشخصات ظاهري توجه داشته اند. از طرف ديگر اين تقسيم بندي بسيار قديمي است و در نزد همه اقوام معمول است و به هر حال در ادبيات هر قومي از لحاظ صورت بين نظم و نثر تفاوت است.

در باب اين كه نقد ادبي را مي توان يك نوع ادبي دانست يا خير، بهتر است به اين مساله توجه داشته باشيم كه درمباحث ادبي، ما با دو مفهوم علوم ادبي. مقصود از آثار ادبي، نوشته هايي است كه اصاله و بالذات ادبي هستند، مثل رمان و شعر و در آنها جنبه خلاقيت مطرح است. مقصود از علوم ادبي آثاري است كه درباره ادبيات نوشته مي شوند، علوم ادبي نظامهايي هستند كه ادبيات را بررسي مي كنند مثل نقد ادبي، تاريخ ادبيات، انواع ادبي و غيره.

جالبترين و جديدترين كوشش در تئوري انواع ادبي مباحث نورتروپ فراي اديب معروف كانادايي(1990 ـ 1912) در كتاب تشريح نقد ادبي است او به چهار نوع عمده ادبي معتقد است : نمايشي، پهلواني، هجايي و غنايي؛ اما مساله اين است كه هر كدام از اين انواع را به يكي از فصول سال و اوقات شبانه روز كه بيانگر دوره يي از تاريخ زندگي بشر است مربوط مي كند؛ بهار و سحر با تولد و طفوليت و تابستان و ظهر با شباب و خزان و غروب با پيري و مرگ و زمستان و شب با فنا و زوال متناظرند.

نقد نوعي يا نقد بر مبناي انواع ادبي

در نقد نوعي آثار هنري را بر مبناي قالب يا سبك يا موضوع تقسيم مي كنند، مثلا در سينما مي گويند : فيلم جنايي، فيلم تاريخي، فيلم وسترن ... نقد نوعي در ادبيات بدين معني است كه در مطالعه اثر توجه داشته باشيم كه نوع ادبي آن اثر كدام است و در اين نوع، بر حسب سنت چه قراردادهايي بايد ملحوظ شود.

نقد نوعي سابقه يي كهن دارد و در حقيقت يك طريقه سنتي در برخورد با آثار ادبي است  منشا آن به فن شعر ارسطو مي رسد.

روش تكامل به دلايلي مشابه با آن در سلسله مراتب موجودات، مهره داران را برتر از نرم تنان مي دانند، موجب تهيه سلسله مراتبي در انواع مي شود.

تمييز انواع ادبي

كوتاه سخن آن كه اولا هميشه نمي توان نوع ادبي يك اثر را با دقت و صراحت مشخص كرد و ثانيا كمتر اتفاق مي افتد كه بتوان اثري را با ذكر نوع آن چنان كه بايد و شايد معرفي كرد. هنوز تقسيم بندي هاي ما و مصطلحات انواع ادبي، جامع و مانع نيستند.

گلستان سعدي از نظر صورت تلفيقي از مقامه و مناجات مسجع خواج عبدالله است و نه اين است و نه آن. و از نظر معني، ادبيات تعليمي است كه در آن حكايت پردازي هم شده است.

نوع، سبك، ساخت، شكل

نظريه انواع خيلي بحث برانگيز و تبيين مشابهات و فرق هاي نوع با مفاهيم ديگر نزديك به آن باريك و دشوار است، چنان كه بسيار اتفاق مي افتد كه مفهوم نوع با سبك و ساخت و شكل در هم مي آميزد.

به نظر مي رسد كه نوع بيشتر ناظر و متكي به معني و سبك بيشتر ناظر و متكي به صورت باشد. كليله و دمنه به لحاظ نوع، ادب تعليمي تمثيلي است اما به لحاظ سبك نثر فني تمثيلي است.

انواع ادبي در ايران

تقسيم بندي غريبان كه مبتني بر آراي ارسطو (وهوراس) در كتاب فن شعر است، بيشتر جنبه معنايي دارد و از اين رو جهاني است. اما تقسيم بندي ما در ايران بيشتر صوري بوده است و مثلا شعر را با توجه به تعداد ادبيات و وضع قافيه ها و به اصطلاح رنه ولك از روي شكل بيروني به غزل، قصيده و قطعه و رباعي تقسيم كرده ايم. نقص اين طبقه بندي اين است كه شعر را به لحاظ معني بررسي نمي كند. مثلا در قالب غزل، هم غنا مي بينيم و هم عرفان و هم سياست و هم وصف.

در شرح اين ده شيوه نوشته اند كه مقصود «نسيب و تشبيب، مفاخره، حماسه، مدح، رثا، هجا، اعتذار، شكوي، وصف، حكمت و اخلاق است.»

در قابوسنامه مي خوانيم : «آن سخن كه گويي اندر نوع نخستين عنصرالمعالي يعني مدح و غزل (تغزل، شعر غنايي) و هجا از بقيه مهمتر بوده است.

اين انواع را مي توان به نحو زير به صورت مرتب تر و علمي تر بيان كرد :

1ـ غنايي مقصود از نسيب و تشبيب (و غزل) همان تغزل است كه جنبه غنايي دارد.

2ـ حماسي، مفاخره و مدح ماهيت حماسي دارند.

3ـ هجايي، طنز در اين قسمت قرار مي گيرد.

4ـ روايي، وصف از فروع آن است.

5ـ تعليمي، حكمت و اخلاق (زهد) جنبه تعليمي دارند.

اما نثر، در كتب ما از نثر مرسل (ساده) و مسجع (موزون) و فني و مصنوع ( كه يك نوع آن ترسل است) سخن رفته است و اين تقسيمات هم بيشتر صبغه سبك شناسانه دارد.

در كتب قديم هيچ گاه مستقلا به بحث در انواع ادبي نپرداختند و اين وضع تا دوران ما هم چنان ادامه داشته است.

انواع حماسه

حماسه ها را به اعتبارهاي مختلف از قبيل قدمت و موضوع تقسيم كرده اند :

تقسيم بر حسب قدمت

1ـ حماسه هاي سنتي كه به آنها حماسه هاي ابتدايي يا  نخستينه و حماسه هاي شفاهي نيز گويند.

مثل ايلياد، اوديسه، مهابهاراتا، رامايانا، اياتكار زريران، شاهنامه فردوسي، گرشاسپ نامه اسدي، بهمن نامه، برزونامه.

حماسه هاي سنتي را اصيل ترين انواع حماسه دانسته اند.

2ـ حماسه هاي ثانوي يا حماسه هاي ادبي كه به صورت استادانه يي، بر مبناي حماسه هاي ادبي كه به صورت استادانه يي، بر مبناي حماسه هاي قديمي ساخته شده اند.

مثل اِنه ئيد ويرژيل كه بر مبناي ايلياد و اوديسه ساخته شده اند و بهشت گمشده ميلتون كه حماسه يي مسيحي است.

3ـ حماسه هاي متاخر يا سومين كه از روي حماسه هاي ثانوي، در ادوار متاخر ساخته شده است. مثل رستم و سهرابي كه ماتيو آرنولد شاعر انگليسي، بر مبناي رستم و سهراب شاهنامه ساخته است.

تقسيم بر حسب موضوع

1ـ حماسه اساطيري كه قديمي ترين و اصيل ترين نوع حماسه است. مثل حماسه سومري گيل گمش و بخش اول شاهنامه فردوسي ( تا داستان فريدون). قسمت هايي از ايلياد و اوديسه، قسمت هايي از تورات، رامايانا و مهابهاراتا را هم مي توان جزو حماسه هاي اساطيري دانست.

2ـ حماسه هاي پهلواني كه در آن از زندگي پهلوانان سخن رفته است.حماسه پهلواني ممكن است جنبه اساطيري داشته باشد؛ مثل زندگي رستم در شاهنامه و ممكن است جنبه تاريخي داشته باشد، مثل ظفرنامه حمدالله مستوفي و شهنشاهنامه صبا كه قهرمانان آنها وجود تاريخي داشته اند.

3ـ حماسه هاي ديني يا مذهبي كه قهرمان آن يكي از رجال مذهبي است و ساخت داستان حماسه بر مبناي اصول يكي از مذاهب است؛ مثل كمدي الهي دانته، خاوران نامه ابن حسام (شاعر قرن نهم) خداوند نامه ملك الشعرا صباي كاشاني.

4ـ حماسه هاي عرفاني كه در ادبيات فارسي فراوان است. در اين گونه حماسه، قهرمانان بعد از شكست دادن ديو نفس و طي سفري مخاطره آميز در جاده طريقت، نهايه به پيروزي كه همانا حصول به جاودانگي از طريق فنا في الله است، دست مي يابند. مثل حماسه حلاج در تذكره الاوليا. منطق الطير. بهگوت گيتا را هم كه از متون مذهبي هند محسوب مي شود، گاهي حماسه عرفاني خوانده اند.

ادبيات يوناني : ايلياد و اوديسه

ايلياد در 24 فصل، شرح هفته هاي آخر جنگ هاي ده ساله يونان و تروا است. پاريس پسر شاه تروا، هلن، شاهزاده زيباي يونان را از نزد شوهرش ربوده است و اين كار، يونانيان را به جنگ با مردم تروا مي كشاند.

اوديسه، 24 سرود دارد. اوليس يكي از پهلوانان يوناني جنگ تروا در راه بازگشت به وطن دچار سرگشتگي ها و گرفتاري هايي مي شود، مردم مي پندارند كه او مرده است. برخي بر آنند تا با همسر زيباي او پنه لوپ ازدواج كنند. اوليس، ناشناس به زادگاه خود بر مي گردد و خواستگاران سمج را به عقوبت مي رساند.

اديسه

اديسه نيز اثر هومر و شامل 24 سرود است. به عقيده يونانيان خدايان طرفدار تروا، در راه بازگشت پهلوانان يوناني مانعي ايجاد كردند و در اين باره داستانهايي بر سر زبانها بود. اديسه ماجراهاي اودوسئوس (اوليس) در راه بازگشت از جنگ هاي تروا به سرزمين مادريش ايتاكا (انطاكيه) است.

منشا ادب غنايي

شعر غنايي در دو معني به كار مي رود :

1ـ اشعار احساسي و عاطفي.                2ـ اشعار عاشقانه

در ادبيات ما بيشتر اين معني دوم معروف است و لذا ما محور بحث را بر آن مي نهيم. برخي از منتقدان اصل اشعار عاشقانه را به روابط مرد و زن در دوران مادرسالاري ـ كه جامعه تحت حكومت زن بود ـ مربوط كرده اند.

زير بناي ادبيات عرفاني هم از اين ديدگاه همان ادب غنائي است.

ادبيات غنايي داستاني

چنان كه قبلا گفته شد، شعر غنايي در تعريف ادباي غرب، شعري كوتاه و غيرروايي است و اگر بلند باشد به آن شعر غنايي نمايشي مي گويند. در ادبيات فارسي، چندين منظومه عالي غنايي داستاني وجود دارد مثل ويس و رامين، ليلي و مجنون و خسرو و شيرين كه بلند و روايي هستند و داستاني عاشقانه را روايت مي كنند.

در اين داستان ها موضوع اصلي بيان حالات و احساسات مربوط به وصال و فراق است.

بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه در ادب حماسي شاعر معمولا در داستان تصرف نمي كند و به هر حال كمتر احساسات و عواطف خود را بروز مي  دهد و همين طور است در ادب دراماتيك، اما در ادب غنايي، شاعر اميال و آرزوهاي خود را در مواقع مناسب در قصه دخالت مي دهد.


سبك ادب غنايي

چنان كه گفته شد يك معني ادب غنايي، اشعاري است كه از احساسات و عواطف فردي سخن مي گويد.

معني ديگر ادب غنايي اشعار عاشقانه است. اشعار عاشقانه در ادبيات ما سه نوع است، يا با معشوقي زميني مواجه ايم يا غزليات عاشقانه و لفظي و يا با معشوقي آسماني.

در ادب غناي پيشرفته (ادب عرفاني) با معشوقي نمادين و خيالي و اساطيري مواجه ايم كه به هيچ وجه زميني و دست يافتني نيست، به اصطلاح چهره نيست. شاعر در وصف علو او  و‌آرزوي تقرب به درگاه او سخن مي گويد. و همين معشوق است، كه عارفان از آن، به معبود و خدا تعبير مي كنند.

ادب غنايي و وصف

چنان كه به شعرحماسي، روايي (نقلي) مي گويند و غمنامه و شادي نامه را دراماتيك يعني نمايشي مي خوانند (حتي اگر به صحنه نيايد) و لذا در آن بيشتر با عمل مواجهيم.

منشا وصف طبيعت در اشعار غنايي احساس از دست دادگي باغ بهشت و روزگاران خوش گذشته است. شعر فارسي از نظر توصيف ـ بهار، باغ، صبح، شب، ستارگان و ماه و خورشيد پرندگان، گياهان، دشت ها و صحراها، مجلس بزم، و باده خواري، ادوات موسيقي ـ بسيار متنوع و غني است.

تراژدي يا غمنامه

تراژدي، نمايش اعمال مهم و جدي يي است كه در مجموع به ضرر قهرمان اصلي تمام مي شوند، يعني هسته داستاني plot جدي به فاجعه Catastrophe منتهي مي شود. اين فاجعه معمولا مرگ جانگداز قهرمان تراژدي است. ارسطو در فن شعر در تعريف تراژدي مي نويسد :

«تراژدي تقليد و محاكات است از كار و كرداري شگرف و تمام، داراي (درازي و) اندازه يي معلوم و معين، به وسيله كلامي به انواع زينت ها آراسته است ... و اين تقليد و محاكات به وسيله كردار اشخاص تمام مي گردد نه اين كه به واسطه نقل روايت انجام پذيرد. و شفقت و هراس را برانگيزد تا سبب تطهير و تزكيه نفس انسان از اين عواطف و انفعالات گردد.»

در تراژدي، معمولا قهرمان مي ميرد و اين مرگ دلخراش باعث كاتارسيس مي شود. ارسطو مي گويد قهرمان تراژدي در ما هم حس شفقت را بيدار مي كند و هم حس وحشت و هراس را.

اما اين كه ارسطو از ترس و شفقت تراژيك سخن مي گويد از اينجاست كه قهرمان تراژدي آن قدر بد نيست كه دچار چنان سرنوشت رقت آوري شود، بلكه اصلا بد نيست و حتي خوب است.

اين مباحثي كه ارسطو مطرح كرده است، در آثار تراژدي نويسان بزرگ يونان از قبيل آخيلوس يا آشيل و سوفكلس وائوريپيدس يا اوريپيد ديده مي شود و در  تراژدي هاي ما هم كم و بيش هست، چنان كه بخت برگشتي و اشتباه را هم در رستم و سهراب مي توان ديد و هم در رستم و اسفنديار.


ارسطو در تراژدي شش عامل تشخيص داده بود :

1ـ هسته داستاني كه ترتيب منظم و منطقي حوادث و اعمال است.

2ـ قهرمانان و اشخاص كه بازيكنان نمايشنامه باشند.

3ـ انديشه ها كه حرفهاي قهرمانان يا نتايج اعمال آنان است.

4ـ بيان يا گفتار كه نحوه كاربرد و تاثير كلمات در تراژدي است. طرز بيان بايد سنگين و موزون باشد.

5ـ آوازكر، آوازهايي است كه دسته هاي همسرايان در تراژدي مي خوانند.

6ـ وضع صحنه يا منظر نمايش كه مربوط به صحنه‌ آرايي و صحنه سازي است.

به هر حال، اصل تعارض يا تضاد بين اميال و اراده ها و افكار، همواره در تراژدي چه قديم و چه جديد نقش برجسته يي داشته است.

منشاء تراژدي

مطالبي كه تا كنون مطرح شد توصيف ساختمان تراژدي به عنوان يك نوع ادبي بود، اما در تبيين لايه هاي اساطيري و باستاني تراژدي و به عبارت ديگر در باب منشاء آن گفته اند كه تراژدي در اصل جنبه مذهبي داشت و هدف از آن جلب رضايت خدايان و برانگيختن حس رحمت آنان بوده است.

غرض از اين اشارات، اين است كه توجه داشته باشيم در تراژدي هم مانند حماسه و غنا زيربناهاي اساطيري دخيل اند و مثلا همين موتيف تقابل پدر و پسر، اساس تراژدي معروف اديپوس شاه اثر سوفكل است كه در آنجا اديپ ناخواسته پدر خود لايوس را مي كشد.

به نظر گليبرت موراي اساس تراژدي هاي يوناني، آئين ها و مناسك مربوط به خداي قرباني شده و خداي رستاخيز يافته يا رستاخيزي است.

اديپوس شاه

سوفكل (حدود 496 ـ 456 قبل از ميلاد) يكي از بزرگترين نمايشنامه نويسان يونان باستان است. يكي از تراژديهاي معروف او تراژدي اديپ شاه است كه فرويد با توجه به آن اصطلاح عقده اديپ را وضع كرد.

اديپ پسر لايوس پادشاه تب (تبس) بود. اسم مادر او يوكاسته (ژوكاستس) است. غيبگويان به لايوس گفته بودند كه اديپ پدر خود را كشته با مادرش ازدواج مي كند. به دستور لايوس، اديپ را در كوهي رها كردند تا از بين برود. اديپ بزرگ شد و چون از گفته غيبگويان آگاهي يافت از كورنت گريخت. در راه به لايوس برخورد و در منازعه يي ناشناخته او را كشت.

انواع رمان از نظر ساخت

رمان را به لحاظ ساختمان و مايه هاي سبكي به چهار نوع، تقسيم كرده اند :

1ـ رمان حوادث

رماني است كه در آن تكيه اصلي بر حوادثي است كه در طي زمان مدام اتفاق مي افتد، و رمان في الواقع چيزي نيست جز مجموعه يي از حوادث و ماجراهايي پي در پي مختلف. مثل رمان روبنسون كروزئه اثر دانيل دفئو


2ـ رمان شخصيت

رمان هاي جديد برخلاف رمان هاي قديم كه معمولا رمان حوادث بوده اند، رمان شخصيت هستند. در رمان حوادث، تكيه بر اعمالي است كه قهرمان داستان انجام مي دهد، مثل سمك عيار.

3ـ رمان نامه اي

كه در آن ساخت رمان بر مبناي نامه هايي است كه بين دو قهرمان اثر رد و بدل مي شود.مثل نامه هاي يك زن ناشناس اثر استفان تسوايك يا نامه هاي ورتر اثر گوته.

4ـ رمان انديشه

رماني است كه مبناي آن بر ايده ها و مشرب هاي از پيش معلوم قالبي است مثل رمان هاي نويسندگان حزب كمونيست شوروي سابق. برخي از آثار جورج ارول (مثلا مزرعه حيوانات) و هاكسلي هم از اين دست است.

انواع رمان برحسب موضوع

رمان ها را برحسب تكيه يي كه بر مطالب كرده اند و از نظر فرقي كه در موضوع و مقاصد هنري دارند، به نحو زير تقسيم مي كنند :

1ـ نوول شكل پذيري يانوول تربيتي

موضوع اين گونه رمان ها توسعه و تكامل ذهن و شخصيت قهرمان است. برخي از آثار توماس مان و سامرست موام (ماه و شش پني) از اين دسته اند.


2ـ رمان اجتماعي

كه در آن تكيه بر تاثير اجتماع و مقتضيات اجتماعي بر روي شخصيت قهرمانان و حوادث داستان است و گاهي نيز در آن تزهايي براي اصلاحات اجتماعي عرضه مي شود، مثل خوشه هاي خشم جان اشتين بك داستان پرداز آمريكايي.

3ـ رمان تاريخي

در اين نوع رمان، زمينه اثر و شخصيت ها و حوادث از تاريخ اخذ شده اند، مثل رمان ايوانف اثر والتر اسكات يا قصه دو شهر اثر چارلز ديكنز يا آشيانه عقاب نوشته زين العابدين موتمن.

4ـ رمان محلي

كه تكيه آن بر آيين و رسوم و لهجه شهرها و ولايات است نه به اين قصد كه صبغه محلي پيدا كند بلكه به اين جهت كه تاثير اوضاع و احوال و عوامل محلي را بر كردار و رفتار شخصيت هاي داستان نشان دهد و نحوه تفكر و احساسات قهرمانان داستان را با توجه به زمينه ها و مايه هاي محلي تعيين نمايد. مثال اين گونه رمان، ايالت يوكنا پاتافا اثر فاكنر و برخي از آثار رسول پرويزي و صادق چوبك (مثلا تنگسير) است.

5ـ رمان رواني

كه در آن از مسائل ذهني و رواني قهرمان يا قهرمانان داستاني سخن مي رود. نمونه آن برخي از آثار جويس و ولف و صادق هدايت مثلا بوف كور است.

انواع رمان از نظر پلات

هسته داستاني رمان هم انواع مختلفي دارد : تراژدي، كمدي، طنز، عاشقانه.

ريشه لغوي داستان و حكايت

با توجه به بحث هاي افلاطون و ارسطو در باب ماهيت ادبيات كه محاكات است، لغاتي چون داستان و حكايت و افسانه بايد در اصل به چنين مفهمومي دلالت داشته باشند.

حكايت مصدر ثلاثي مجرد همين محاكات (مصدر ثلاثي مزيد فيه) است.

در برخي از لغات فرنگي مربوط به داستان و ادبيات هم اين معني اصلي قابل رديابي است.

ملاحظاتي در باب داستان هاي سنتي ايراني

1ـ داستان هاي بلند از نظر ساختار فرق چنداني با حكايت ندارند، جز آن داستان بلند، بلندتر از حكايت است.

2ـ معمولا هدف از قصه يا حكايت ارائه انديشه يي عرفاني يا اخلاقي است مثل داستان منطق الطير يا حكايات مثنوي و كليله و دمنه.

3ـ به هر حال داستان شخصيت به سبك امروزي نيست يا بسيار نادر است.

4ـ زبان همه شخصيت ها يكسان و در هر طبقه و شرايطي به يك گونه است.

5ـ نويسندگان يا راويان و نقالان بيشتر به صفات بيروني اشخاص قصه توجه داشتند و از ذكر جزئيات حالات دروني و ذهني قهرمانان استنكاف مي ورزيده اند.

6ـ داستان ها معمولاً روايتي جديد از يك قصه قبلي هستند و نويسندگاني كه خود به خلق داستاني پرداخته باشند انگشت شمارند.

7ـ مخصوصا داستان هاي منظوم، بهانه يي براي هنرنمايي شعري است و در آن دقايق و شگردهاي داستان پردازي تحت الشعاع مسايل بلاغي قرار گرفته است.

8ـ معمولا پلات ندارند يا پلات آنها بسيار ساده است.

9ـ از آنجا كه داستان، ابتكاري نبوده است و مردم از قبل با رواياتي از آن آشنا بوده اند، نويسنده كوششي از براي اين كه خواننده پايان داستان را در حدس نزند، نمي كند.

10ـ گاهي در آغاز داستان از صنعت براعت استهلال استفاده مي شود.

11ـ ديگر از عناصر ضد داستاني، عناويني است.

12ـ صحنه ها در كنار هم مجموعاً مانند يك پرده نقاشي يا صفحه مينياتور است.

13ـ برخي از داستانها مانند معماري، شعر، قالي بافي و ديگر هنرهاي ايراني مبتني بر قرينه سازي اند.

14ـ نويسنده به توصيف جزييات علاقه ندارد.

15ـ عوامل متافيزيكي، جادو، حيوانات عجيب ... معمولا در داستان ها نقش دارند.

16ـ معمولا بين عاشق و معشوق يا دو تن از قهرمانان مناظره يي در مي گيرد و يكي از طرفين سرفراز مي شود.

17ـ داستان، مدور است.

انواع داستان هاي كهن از نظر موضوع و سبك

1ـ عاشقانه (غنايي) : ويس و رامين، يوسف و زليخا، خسرو و شيرين.

2ـ عرفاني : منطق الطير

3ـ حماسي و پهلواني : داستانهايي از شاهنامه، اسكندرنامه،‌ گرشاسب نامه

4ـ رمانس : داراب نامه، سمك عيار، اميرارسلان رومي، سندباد نامه، هزار افسان.

5ـ حماسه ديني : قصه حمزه بن عبدالمطلب مشهور به سيره حمزه يا رموز حمزه

6ـ تراژيك : رستم و سهراب، رستم و اسفنديار، ليلي و مجنون

7ـ طنز : حكاياتي از عبيد زاكاني

8ـ تعليمي (اخلاقي) : حكاياتي از بوستان

9ـ فلسفي : حي بن يقظان

10ـ رمزي (سمبليك) : داستان هايي از سهروردي، گنبده سياه در هفت پيكر

11ـ داستان هاي وهمي و جادويي : مثل حكاياتي كه در كتب عجايب المخلوقات آمده

12ـ داستان هاي واقعي : مثل حكاياتي كه در باب زندگي مشايخ در كتبي از قبيل اسرارالتوحيد و مناقب العارفين افلاكي آمده است.

13ـ داستان هاي قرآني : مثل داستان هاي قصص الانبياء.

14ـ تمثيلي : داستان هايي از كليله و دمنه و مرزبان نامه.

15ـ مقامه نويسي : مثل مقامات حميدي و برخي از داستان هاي گلستان.

ادبيات تعليمي

اثر ادبي تعليمي، اثري است كه دانشي (چه عملي و چه نظري) را براي خواننده تشريح كند، يا مسايل اخلاقي، مذهبي، فلسفي را به شكل ادبي عرضه دارد. نوشتن آثار تعليمي از قديم سابقه داشته است و اتفاقاً رواج آن در روزگاران قديم بيشتر بوده است. لوكرتيوس شاعر و فيلسوف رومي در قرن اول پيش از ميلاد، منظومه يي دارد موسوم به درروم ناتورا يعني در باب طبيعت اشيا كه در آن عقايد و آراي فلسفي اپيكور فيلسوف يوناني را تشريح كرده است. عرصه كاربرد اصطلاح ادب تعليمي بسيار وسيع است، زيرا به هر حال هر اثري مطلبي را تعليم مي دهد. گاهي اصطلاح ادب تبليغاتي را هم معادل با ادب تعليمي به كار مي برند.

زندگي نامه نويسي

يك نوع از آثار ادبي، نگارش شرح زندگي رجال ادب و هنر است. در زمان ما ايروينگ استون نويسنده آمريكايي كه در 1989 در گذشت در اين زمينه به شهرت رسيد. معروف ترين اثر او شور زندگي است.  آثار ديگري هم دارد از قبيل رنج و سرمستي و ملوان سواركار.

يكي از فروع زندگي نامه نويسي، خاطره نويسي است، زيرا اين دو معمولا با هم در آميخته اند. سفرنامه نويسي هم از فروع زندگي نامه نويسي است، زيرا بخشي از زندگي نويسنده را در بر مي گيرد.

مرگ قصيده

بعد از حمله مغول در قرن هفتم و برچيده شدن بساط پادشاهان بزرگ و دربارهاي باشكوه، قصيده جاي خود را به غزل داد.يكي از شاعراني كه آگاهانه به فناي يعني غزل عاشقانه را به اوج خود رسانده بود و در قصيده سرايي نيز اسلوب خاص نوي داشت. سعدي چندين جا مرگ قصيده را رسما اعلام كرده است.

سعدي در قطعات گويد :

سخن عشق حرام است بر آن بيهده گوي                    كه چو ده بيت غزل گفت مديح آغازد

حبذا همت سعدي و سخن گفتن او                              كه ز معشوق به ممدوح نمي پردازد


قصيده به نثر

گاهي در مطاوي متون نثر فني، قصايد منثوري در مدح ديده مي شود كه به تقليد از قصايد منظوم ساخته شده و ساختمان قصيده از جمله مدح و شريطه در آن رعايت شده است، مانند قطعه يي از راحه الصدور و آيه السرور راوندي. استاد بهار در سبك شناسي استفاده از مضامين شعري را در نثر تحليل شعري خوانده است.  اين رويه در نثر فني معمول بوده است.

غزل

غنا در ادبيات منظوم فارسي عمده در سه غالب غزل و مثنوي و رباعي متجلي مي شود و از اين رو غزل را هم مي توان به لحاظ صورت  و معني مشخص آن، يك نوع ادبي محسوب داشت.

غزل در قرن ششم كه در اركان قصيده خللي وارد شده بود پا گرفت و به اصطلاح نوع مخاصم يا مقابل شد. منشاء غزل ظاهرا تغزلِ قصيده است. مطلع آن مصرع و طرح قافيه يي آن مانند قصيده است :

الف،الف                                    ب،الف

ج،الف                          د،الف

موضوعات اصلي غزل بيان احساسات و عواطف و ذكر جمال و كمال معشوق و شكايت از بخت و روزگار است.

مثنوي منسوب به مثني (دوتا دوتا) و به معني دوتايي است، زيرا در هر بيت دو قافيه مستقل آمده است، يعني در هر دو مصراع قافيه دارد و با بيت بعد فرق مي كند بدين نحو.

الف، الف

ب، ب

ج، ج

د، د

به طور كلي مي توا ن گفت كه از مثنوي در موارد چهارگانه زير استفاده مي شود :

1ـ براي داستان هاي حماسي و تاريخي، مثل شاهنامه فردوسي.

2ـ براي داستانهاي عاشقانه يا صوفيانه، مثل خسرو و شيرين و ليلي و مجنون.

3ـ براي طرح آموزه هاي عرفاني، مثل حديقه الحقيقه و منطق الطير و مثنوي.

4ـ براي طرح مطالب تعليمي و اخلاقي، مثل بوستان.

رباعي

رباعي منسوب به رباع (چهارگان، هر چيزي كه چهار جز داشته باشد) و به معني چهارتايي است.

رباعي هر چه قديمي تر باشد، بيشتر چهارقافيه يي است بدين نحو :

الف، الف

الف، الف

اما رباعيات جديدتر بيشتر خصي است، يعني مصراع سوم آن قافيه ندارد :

الف، الف

ب، الف


رباعي به لحاظ موضوع سه نوع است :

1ـ رباعي عاشقانه : رباعيات قديم مثلا رباعيات رودكي از اين نوع است.

2ـ رباعي صوفيانه : صوفيه بسيار به رباعي توجه داشتند و از مشايخ صوفيه معمولا رباعياتي باقي مانده است.

3ـ رباعي فلسفي : رباعيات منسوب به خيام از اين دست است.

دوبيتي

دوبيتي يا ترانه هم مانند رباعي است، منتها وزن آن «مفاعيلن مفاعيلن فعولن» است. مضامين دوبيتي غنايي است. دو بيتي هاي بابا طاهر و فايز دشستاني معروف است، گوينده بسياري از دوبيتي ها ـ كه معمولا روستاييان و شبانان بوده اند ـ معلوم نيست.

جووني هم بهاري بود و بگذشت                                   به ما يك اعتباري بود و بگذشت

ميون ما و تو يك الفتي بود                                          كه آن هم نوبهاري بوده و بگذشت

قطعه

قطعه (مصدر نوعي) شعري است كه معمولاً مطلع مصرع ندارد و دو بيت يا بيشتر است.

و اين قطعه يي از سعدي :

هر كجا دردمندي از سر شوق                                                  گوش برناله حمام كند

چارپايي برآورد آواز                                                                  و آن تلذذ بر او حرام كند

حيف باشد صفير بلبل را                                                          كه زفير خر ازدحام كند

كاش بلبل، خموش بنشستي                                                    تا خر آواز خود تمام كند

نمونه قطعه دوبيتي مصرع از گلستان سعدي :

گرچه شاطر بود خروس به جنگ                                              چه زند پيش باز رويين چنگ

گربه شير است در گرفتن موش                                   ليك موش است در مصاف پلنگ

چهارپاره

چهارپاره كه گاهي به غلط به آن رباعيات پيوسته مي گويند قالبي است كه مقارن رواج شعر نوع به وجود آمد و آن مركب از بندهاي دوبيتي است كه با هم افتراق قافيه و اتحاد معني دارند. اولين چهارپاره را جعفر خامنه يي تبريزي سرود (حدود 1342 ه.ق).

قوالب شعر نو

شعر نو از نظر قالب سه  نوع است :

1ـ شكل نيمايي كه بدان شعر آزاد گويند.

2ـ شكل شاملويي كه بدان شعر سپيد گويند.

3ـ شعر موج نو نه تنها وزن عرضي ندارد بلكه آهنگ و موسيقي آن حتي مانند شعر سپيد هم آشكار نيست.

رباعي سه بيتي

رباعي دو بيتي است اما در آثار برخي از صوفيه خصوصاً عين القضات همداني اشعاري به وزن رباعي ديده مي شود كه سه بيتي هستند. و ندرتاً رباعيات چهاربيتي هم به شكل تمام مطلع ديده شده است.


فهرست مآخذ

اسحاق، دكترمحمد، شعر جديد فارسي، ترجمه دكتر سيروس شميسا، فردوس ، 1379

اسلامي، دكتر محمد علي، داستان داستان ها، انتشارات توس، 1356

افلاكي، شمس الدين احمد، مناقب العارفين، به كوشش تحسين يازيجي، دنياي كتاب، 1362

براهني، دكتر رضا، قصه نويسي، انتشارات اشرفي، 1348

بندتو كروچه، كليات زيباشناسي، ترجمه فواد روحاني، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1358

حسيني، دكتر صالح، جريان سيال ذهن، مجله مفيد، دي ماه 1366

خاقاني شرواني، گزيده اشعار، به كوشش ضياءالدين سجادي، سازمان كتابهاي جيبي، 1351

دايره المعارف فارسي، غلامحسين مصاحب (سرپرست)، انتشارات فرانكلين، 1345

ديچز، ديويد، شيوه هاي نقد ادبي، ترجمه دكتر غلامحسين يوسفيو محمدتقي صدقياني، انتشارات علمي، 1366

سيداي نسفي، كليات آثار، دوشنبه، نشريات دانش، 1990

شفيعي كدكني، دكترمحمدرضا،انواع ادبي وشعر فارسي، مجله خرد و كوشش، دوره  چهارم، دفتر سوم.

شميسا، سيروس، نقد ادبي، فردوس، 1378

صفا، دكتر ذبيح الله، تاريخ ادبيات در ايران، 5جلد، فردوس، 1364

مختصري در تاريخ نظم و نثر فارسي، انتشارات امير كبير، 1353

عباديان، دكتر محمود، انواع ادبي(پلي كپي)، دانشكده ادبيات فارسي و زبان هاي خارجي دانشگاه علامه طباطبائي.

كاسيرر، ارنست، زبان و اسطوره، ترجمه محسن ثلاثي، نشر نقره، 1366

محجوب، دكتر محمد جعفر، سبك خراساني در شعر فارسي، سازمان تربيت معلم و تحقيقات تربيتي

نظامي عروضي، چهارمقاله، مصحح دكتر محمدمعين، انتشارات امير كبير، 1366


فهرست

انواع ادبي چيست؟--------------------------------------------- 1

سابقه انواع ادبي----------------------------------------------- 5

نظريات مختلف درباره طبقه بندي كردن انواع ادبي----------------------- 6

نقد نوعي يا نقد بر مبناي انواع ادبي---------------------------------- 7

تمييز انواع ادبي----------------------------------------------- 7

نوع، سبك، ساخت، شكل----------------------------------------- 8

انواع ادبي در ايران--------------------------------------------- 8

انواع حماسه-------------------------------------------------- 9

ادبيات يوناني : ايلياد و اوديسه------------------------------------- 11

اديسه------------------------------------------------------ 11

منشا ادب غنايي----------------------------------------------- 12

ادبيات غنايي داستاني------------------------------------------- 12

سبك ادب غنايي---------------------------------------------- 13

ادب غنايي و وصف--------------------------------------------- 13

تراژدي يا غمنامه---------------------------------------------- 13

منشاء تراژدي------------------------------------------------ 15

اديپوس شاه-------------------------------------------------- 16

انواع رمان از نظر ساخت----------------------------------------- 16

انواع رمان برحسب موضوع --------------------------------------- 17

انواع رمان از نظر پلات------------------------------------------- 18

ريشه لغوي داستان و حكايت-------------------------------------- 19

ملاحظاتي در باب داستان هاي سنتي ايراني---------------------------- 19

انواع داستان هاي كهن از نظر موضوع و سبك-------------------------- 20

ادبيات تعليمي------------------------------------------------ 21

زندگي نامه نويسي--------------------------------------------- 22

مرگ قصيده------------------------------------------------- 22

قصيده به نثر------------------------------------------------- 23

غزل------------------------------------------------------- 23

رباعي------------------------------------------------------ 24

دوبيتي----------------------------------------------------- 25

قطعه------------------------------------------------------- 25

چهارپاره---------------------------------------------------- 26

قوالب شعر نو------------------------------------------------- 26

رباعي سه بيتي------------------------------------------------ 26

فهرست مآخذ------------------------------------------------ 27

 


موضوع  تحقيق :

انـــواع ادبـي

 

 

زير نظر دبير محترم :

جناب آقاي بهاگير

 

 

گردآورندگان :

امين جلالي طلب ـ حسين حفار مهريزي

 

 

زمستان 83


 

موضوع  تحقيق :

انـــواع ادبـي

 

استاد محترم :

جناب آقاي ميزبان

 

 

گردآورنده :

افسانه الماسي

 

 

تير ماه 84


 

 

به نام خدا

 

موضوع  تحقيق :

انـــواع ادبـي

 

 

 

تهيه كننده :

فرخنده خليلي جهان تيغ


 

 

موضوع  تحقيق :

انـــواع ادبـي

 

استاد محترم :

جناب آقاي حسن آبادي

 

گردآورنده :

اردلان گوهرزاده

 

 

زمستان  84

 


موضوع  تحقيق :

انـــواع ادبـي

 

 

زير نظر دبير محترم :

جناب آقاي بهاگير

 

 

گردآورندگان :

امين جلالي طلب ـ حسين حفار مهريزي

 

 

زمستان 83


 

موضوع  تحقيق :

انـــواع ادبـي

 

استاد محترم :

جناب آقاي ميزبان

 

 

گردآورنده :

افسانه الماسي

 

 

تير ماه 84


 

 

به نام خدا

 

موضوع  تحقيق :

انـــواع ادبـي

 

 

 

تهيه كننده :

فرخنده خليلي جهان تيغ

 

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 17:10 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

زندگی نامه مهدی اخوان ثالث

بازديد: 285

 

 نگاهي گذرا بر ادوار زندگي اخوان

در شب چهارم شهريور 1369 اخوان ثالث درگذشت وسفينه عمر اين آزاد مرد رنجور- اين لولي وش مغموم- سرانجام گرفتار طوفان مرگ گرديد و كمر ستبر صنوبر شعر امروز ايران دوتا گشت . با مرگ او, طومار سبك             اما اصيل گونه ي شعرفارسي درهم پيچيد , سبكي كه پيش از اين , رسالت تاريخي اما هنري آن به پايان رسيده بود .

اخوان درادب معاصر يك پديده بود , عمر وهنري پر فراز ونشيب داشت . دغدغه هاي او رنگ بي قراري داشت و زمزمه هايش از زندگي  و  مرگ  شنيدني وتامل برانگيز است .

             زندگي را دوست مي دارم ;

             مرگ را دشمن .

             واي , اما  - با كه بايد گفت اين ؟ - من دوستي دارم

             كه به دشمن خواهم از او التجا بردن .            (گزيده اشعار/ چون سبوي تشنه / ص 97)

و يا درجايي ديگر در قطعه ي خيامي خود چنين مي گويد :

             مرگ آمد و خواست جان ِ آسوده من

             تابستاند كاسته و افزوده من

             دركارِ طرب كرده بُدم بود و نبود

             او برد همين قالب فرسوده من      ( ارغنون / خيامي )

اخوان در سال 1307  ﻫ . ش در مشهد متولد شد ,همانجا درس خواند , درسال1326به تهران آمد و دراطراف ورامين (پيشوا)آموزگار دبستان شد . نيمه دوم دهه بيست اوج دموكراسي ناقص درايران بود, دوران آزادي نسبي كه به دنبال انقلاب مشروطه و فعاليتهاي مشقت بار ديرسال مبارزات,سياسي وهنري در دوره رضاخوان پيدا شده بود . دهها نشريه سياسي و هنري و ادبي منتشر مي شد  . مردم نمايندگانشان را كم وبيش آزادانه انتخاب ميكردند . و مجلس , محل واقعي و داﺋمي تنشهاي طبقاتي و تضادها و مردم - نمايندگان - پر شده از اغراض جهاني و شخصي بود.

دراين مابين فعالترين مراكز فرهنگي سفرتخانه ها , مراكز فرهنگي فرانسه وشوروي بود . عموم ليبرال ها و طرفداران فرهنگ غرب در سفارت فرانسه , وهمه هنرمندان و نويسندگان دموكرات وچپ در سفارت شوروي جمع ميشدند , ودر جلسات معيني از هفته , جلسات هنري داشتند و درهمين سالها بود كه دو گونه شعر نو درايران و ادبيات تازه و نوپاي آن شكل گرفت :  شعر نو معتدل ,  ميانه رو  يا به قول آقاي نادرپور  ( شعر سنت گراي جديد )  كه مناديانش عمدتا ليبرال هايي چون مرحوم دكترپرويز ناتل خانلري  , دكتر عبدالحسين زرين كوب ,  نادر نادرپور و  فريدون توللي بودند , و نوآوري را فقط در حد چهار پاره و نوعي مستزاد مي دانستند  , و به شدت پايبند وزن عروضي و قافيه بودند ,  و شعر نو كه در رأس همه نيمايوشيج قرار داشت . دراين ميان افراطيون , نوآوري را در شكستن نظام زيبا شناسي قديم و بنياد نهادن نظامي نوين مي دانستند. ودراين زمان , مهدي اخوان ثالث , در دهات اطراف ورامين , درحال و هواي قدمايي , غزل وقصيده مي گفت و ظاهرا خبر چنداني از شهر نداشت , كه بعدها همين اشعارش را در كتابي با عنوان ارغنون به چاپ رسانيد .

 اخوان كه ديري است غزل و قصيده گفته و با عشق و همتي عظيم روي به سوي قله ي عظيم شعر سنتي نهاده , و چون ماهي اي كه در قسمت اعظمي از اقيانوس شعر كهن ايرانيان غوطه ور بوده , حال با اعتماد به نفس و اطمينان كامل (به قول خود) راهي از خراسان پهناور, با آن گنجينه ي عظيم وپرهيبت شعر كهن, به سوي ديار پيرمرد درياي نور ,مازندران ,  مي زد وبه شعر نيمايي نزديك مي شد . او تازه داشت درك مي كرد كه نيما چه كار شگفتي كرده است . مي فهميد كه نيماباتكيه بر شعر سنتي نظام نويني راپي افكنده كه چندان هم آسان ياب نيست و به گفته ي استاد لنگرودي اخوان در اين برهه ي زماني بر دروازه شعر نيمايي ايستاده بود و درون عمارت هنوز تيره وتار بنظرش مي رسيد .  

درهمين اثنا بود كه گامهاي قوي اما نو رًس اخوان و مرداني چون كسرايي , ابتهاج , شاملو , نادر پور, رحماني ,. . . در گودال حقيقي اما باور ناپذيري به نام كودتاي 28 مرداد 1332 مي لغزد وپيچشي را احساس مي كند,وانگاره ي آزادي را كه گاه به سفارش خود يا حزب وگروهي سروده بودند در اين پيچش ناگهاني زخمي و كبود يافتند  , اكنون ناباورانه , گنگ وخوابيده , حيرت زده و شكست خورده مي ديدند هركدام از ايشان در گوشه اي افتاده اند و اميدي ندارند :

- كوهها باهم اند وتنهايند ,  همچو ما با همان تنهايان - ( شاملو ) . بخش عظيمي از شاعران و نويسندگان , حزبي

  ( يامتهم به حزبي ) دسگير و زنداني گرديدند و شاعر ما (اخوان ثالث ) درميان دستگير شدگان بود.

اخوان در زندان قصر اينچنين مي سرايد :

             خانه ام آتش گرفته است , آتشي جان سوز

             هرطرف مي سوزد اين آتش

             پرده ها و فرش ها را , تارشان با پود

             من به هر سو مي دوم گريان

             در لهيب آتش پر دود . . .

او اين شعر سمبوليزم را كه يادآور  شعر ( آي آدمهاي نيماست ) , و به زيبايي تصويرگر كودتاي28مرداد است درسال 1333 مي سرايد , كه بنا به عقيده شعر شناسان , اين شعر , هفت بنداست  و هفتاد حشو  :

براي مثال آتش جان سوز در شعر بالا  , حشو و زايد است , چراكه خانه سوزي غير جان سوز نداريم .و باز بنا به گفته ي استاد لنگرودي  همواره نظر نخست ما به ازا, بيروني هر تصوير است كه به ذهن متبادر مي شود و لازمه هنري بودن هر تمثيل , پذيرفتني بودن ما به ازا, آن است . خانه ات كه بسوزد جان سوز است چه آپارتمان باشد و چه آمال . ويا در مورد مصرع دوم و سوم مي توان يادآور شد كه : تارشان بي پود مگر مي سوزد ؟ , واينهمه ايراد نتيجه ي همان تعلق خاطر به او به عروض قالبي و طنين قافيه قدمايي است.هر چند كه اين دلبستگي تا آخر عمر با او بود, ولي اوباكوشش  شبانه روزي وبي وقفه خود, اين ضعف رابه قدرت بدل كرد تا اينكه درسال 1334 شعر معروف زمستان رامي نويسد : شعري فخيم , استوار ومحكم , باخصوصيات سبك خراساني, سنجيده,بي حشو و زوائد و منطبق با اركان نظام نيمايي.   او با چاپ كتاب زمستان به مقام ملك الشعرايي ملت ايران مي رسد . اما ملك الشعرايي كه هنوز سالها مانده تا ملت اورا بشناسند .

دهه ي سي , دهه شعر است . شعر, برآيند همه اميدها , آرزوها , شكست ها و مقاومت ها شده است . مجلات پر از شعر نو مي شود . اشعار درخشاني از شاملو , نادر پور , آزاد وكسرايي منتشر مي گردد . شاعراني خوش قريحه و ذوق و سرشار از عطر شعر چون آتشي و فروغ به ظهور مي رسند .

 اين شور وحال تا ساليان سال ادامه مي يابد . آخر شاهنامه در سال 1338 و از اي اوستا در سال 1344 منتشر مي شود . اخوان بسان عقابي بر قله شعر نو جاي مي گيرد و زبان او زبان مسلط شعر نو آن سالها مي شود .

بعد از اين دوره او دچار افولي غريب مي گردد و دوره شكوهمند اخوان به پايان خودمي رسد و او غريبانه با بلنداي شعر معاصر بدرود مي گويد . اگرچه اخوان به ظاهر تا پايان عمرش , كم وبيش با همان قدرت زباني به كار ادامه مي دهد ولي واقعيت اين است كه فخامت زباني , حبابي است زيبا كه در پنهانش چيزي ندارد : نه انديشه اي ژرف ,نه تصويري ناب , نه ايهام وكنايه جالب توجه و رشك برانگيزي و نه . . . . اين فروپاشي و تزلزل تا بدانجاپيش مي رود كه گاه حتي ساده ترين تصاويرش غلط مي شود . (1)

 

¯ هنر ثالث

در سرآغاز اين بحث ابتدا بايد تعريفي دقيق و شايسته ,  از شعر نو داشته باشيم تا اسباب نزديكي به هدفمان , كه همانا بيان كاركرد مهدي اخوان ثالث است - البته در حد توان فراهم آوريم .

عبارت معاصر در فرهنگ سعدي به هم عصر و دوره معنا شده است , كه در اين صورت شعر معاصر به معناي شعري كه دچار تحول و دگرگوني عصر و دوره خويش شده است . اين شعر حاوي يك نوزائي و انقلاب در بطن خويش است .

درست است كه به تعبير "بورخس" چه بخواهيم وچه نخواهيم در واقعيت هاي زمان غسل داده شده ايم . اما با اين تعريف دستاورد هنري و فرهنگي ما الزاما , نو و معاصر تلقي نخواهد شد .

نو ومعاصر بودن يك اثر ,خاصه شعر ,مشروط به درك موقعيت هاي زماني- مكاني وتسلط كافي بر پديده هايي است  كه در اين دوره و زمان خاص - عصر - بوقوع مي پيوندد , مشروط و مربوط مي شود . البته بايد توجه داشت منظور از اين سخن اين است كه , معاصر بودن يك اثر صرفا ربطي به كاركرد سياسي - اجتماعي اثر و يا القاي پيام يا تصويري دراين رابطه ندارد. بلكه درك شهودي اين مضمون ويا مضامين ديگر البته با حضوري جديد ونو در عرصه ي  زبان باعث مي شود كه ميزان نو ومعاصر بودن يك اثر تا حدي روشن گردد .

اكنون صرف قبول ظاهر و رويه ي شعر نيمايي و نو در شعر و پيروي غير اصولي و حرفه اي نشان دهنده انديشه ي پويا  , مترقي و نوخواه شاعر نيست .يك شاعر حساس ولطيف نگر مي تواند موضوعي پيش پا افتاده و حتي شايد  قديمي را آنگونه بيان كند , كه تا آن وقت كسي از آن دريچه به آن موضوع ساده ننگريسته باشد  . اين جاست كه مرز شعر نو , براي هر شاعري تا حد قابل توجهي مشخص ميگردد. يك شاعربه تعبير فاكنر:متعهد وملزم است كه كارش را  به بهترين وجه انجام دهد  . كه اين مسئوليت و تعهد سنگين ترين بار رابر دوش آدمي ميگذارد.در اين موردنيما مطلبي قابل توجه دارد , او مي گويد : (( شاعر بايد ذهنيات را تبدبل به عينيات كند . )) بدين معني كه ذهن را از تصوير هاي كليشه اي شاعران گذشته بزدايد , و توجه خود را به اطراف خود معطوف كند و آنچه را مي بيند , رنگ شاعرانه بزند و بيان كند. بدين گونه شعر از ذهن گرايي و كاربرد تصوير هاي ذهني , نجات مي يابد و معطوف به موضوعات پيرامون شاعر كشيده مي شود , اين بحث سرانجام به تعهد و مسئليت شاعر كشيده مي شود , به همين جهت اغلب شاعران اين دوره بخصوص مهدي اخوان ثالث , هر يك به نوعي , خود را در مقابل مردم و جامعه ي انساني مسئول مي بيند و شعر به طرف بيان درد ها و رنج هاي موجود جامعه , يا انتقاد بر حكومت و جامعه سوق مي يابد , و چون بيم جان در بيان صريح انتقادهاي اجتماعي است , شعر بزرگان ادب اين دوره, به نوعي رمز گرايي و سمبوليسم , متوجه ميشود.و يا در بياني ايجاز گونه و جامع تر پيامبر اكرم , خطاب به بشر و بخصوص ساكنان اقليم هنر  , اينگونه مي فرمايد كه : 

افضل الاعمالِ احمزُها   :      نكوترين و زيبا ترين كارها مشكلترين آنها است .

و اين بيان مبشر يگانگي را بدان سبب بدانيد كه ترويج بينش بيداري وآگاهي بخشي - همانگونه كه گفته شد -ميتواندبهايي سخت گزاف در برداشته باشد, امابايد توجه داشت طبق اين سخن نكوترين اعمال مطمئنا سخت ترين آنها مي باشد كه در اين مثال بيم جان ميتواند سخترين تهديد براي مروج و رسول بيداري وآگاهي,يعني شاعر , باشد.

اخوان بحق يكي از معدود كساني بودكه دقايق شعر نيما را عميقا شناخت و در شناساندن بدعتها و بدايع نيما چيره دستي بي نظيري را از خود به نمايش گذاشت  . پس ترديدي نيست كه او فلسفه تحول شعر نيمايي را بخوبي دريافته است. او با به دست آوردن رمز و راز قوالب و اساليب , قاطعانه اعلام ميكند كه : من اين زبان پرورده قبل از انحطاط مغول راآورده ام توي اين مايه شعر و اين اساليب نو اين زبان شد براي خودم پر از تازگي . تمام امكانات بلاغي قديم را از لحاظ سادگي و سلامت و رقت , درستي و قدرت , اين نيرو را دراختيار اين حس وحال وتپش و تامل امروزي گذاشتم و دراين مسير قرار دادم . اخوان ضمن اينكه ادامه دهنده سنت ريشه دار فارسي بود , چشم اندازهاي نو را نيز پيش رو داشت و به طريق خودش رابطه دقيقي را بين شعرامروز و شعر گذشته ايران برقراركرد  .

بي هيچ ترديدي مهدي اخوان ثالث موثرترين شاعر در تثبيت شعرنمايي بوده است . چرا كه نخست با اشعار محكم و استوار و متينش كه لحن و بوي زبان شاعران بزرگ قرون چهارم و پنجم- خراساني - را داشت, و مخالفان قصيده گوي شعر نو , خود ميدانستند كه قادر به  بهم بستن چنين مصراعهايي نيستند . دوم با مقالاتش كه ساليان دراز , در دفاع ازنيما , با اتكا‌‌ به شعرسنتي ايران نوشت .

 يكي  از اتهامات هميشگي نيما بي اطلاعي وي از  زبان  فارسي بوده است  .  البته زمينه اين اتهام را كلام ناهموار

سنگلاخي و نحو ناآشنا و پيچيده ي نيما بوجود مي آورد  . آنها ميگفتند كه مثلا -  مي تراود مهتاب  - غلط است . مهتاب نمي تراود . وهمينگونه است وقتي كه مي گويد :

             نيست يكدم شكند خواب به چشم كس و ليك

             خواب درچشم ترم مي شكند .  

شكستن خواب معنا ندارد . ونيماكه به اين اعتراضات پاسخ نمي داد. دشمنان , سكوت وي را دال بر صحت حرفشان مي دانستند .هرچند حضور شاعران نوپردازي چون فريدون توللي و نادر نادرپور در برهه اي از زمان دشمنان را به سكوت وا مي داشت ولي از اواخر نيمه دوم دهه بيست كه بزعم اين دوشاعر ميانه رو , نيما راه افراط را پيش گرفت , عملا هيچ شاعر توانمندي كه حامي نيما باشدوجودنداشت. در چنين وضعيتي است كه اخوان باپشتوانه ي شعر كهن و لحن آشكار خراساني وارد كارزار ميشود . و اگر چه همان بكار بستن كلمات سنجيده در زمستان براي مجاب كردن قصيده - سرايان كافي است ,  ولي او با قدرت تمام وبا اطمينان كامل مي گويد : چه كسي گفته است كه خواب در چشم ترم مي شكندنادرست است؟چه كس گفته ما در ادبيات كهن مي تراود مهتاب نداريم . پس اين چيست كه عرفي شيرازي مي گويد :       زلفت به جهان فكند آشوب         در ديده فتنه , خواب بشكست .

و طالب آملي مي گويد:                           زلفت چوبي عتاب بشكست       درچشم ستيزه , خواب بشكست .

و چيست كه وحيد مي گويد :    دل مراد گر آن شوخ از عتاب شكست    به چشم او دل من هم  زناله خواب شكست .

و مگر  شاني تكلو  شاعر عصر صفوي نگفته است :

             مي تراود غم هجران ز دلم روز وصال               همچو خونابه زخمي كه ز مرهم گذرد ؟

پس چگونه  مي تراود مهتاب  نادرست است ؟ و قصيده سرايان و كهنه گرايان كه تا آن روز مطمئن  بودند شاعران نوپرداز از ادبيات قديم خبر ندارند و از بي سوادي است كه شعر نو و معاصر مي گويند , از اين پس ترجيح دادند  كه به فحاشي اكتفا كنند.اخوان ثالث با چنين پشتوانه و حمله غيرمنتظره اي وارد عرصه شعر نيمايي شد , وهمه نگاهها , از همه طيف ها رامتوجه خود كرد . او برآيند شعر سنتي و مدرن بود و لاجرم سنت گراها و مدرنيستها را جذب كرد .

در شعر اخوان به تعبير اليوت , سنت به ايستايي ( نوعي جمود درانديشه ) تعبير نمي شود و دشمن تحول و نوزايي به حساب نمي آيد بلكه شور حيات  را در شعر بر مي انگيزد و  سامان گذشته را به ياد مي آورد .  پيوند بافت زبان شعر كهن فارسي با شعر معاصر در شعر اخوان ضمن اينكه سفارش هاي هنري نيما را تداعي مي كند و ناظر بر ديدگاه ِ نقد اليوت در خصوص سنت و نوآوري است , حاصل هوشمندي و مهارت اخوان در عرصه شعر فارسي است .

اخوان از پيش كسوتان شعر معاصراست و او را ميتوان در ميان شاعران معاصرنخستين كسي دانست كه به خوبي به تحليل دقيق شعر نيمايي خاصه از جهت وزن و غالب پرداخته و به درك واقي آن نائل آمده است  .  از اين روي ,وي را   ميتوان خلف به حق و راستين و البته مستقيم نيما دانست. با اين تفاوت كه نيما خود در خيلي از جاها بنا به اعتراف خودش نتوانسته است از عهده كار خود برآيد در صورتيكه اخوان به دلايل يادشده در غالب اشعار خصوصا از جهت قالب و اسلوب  , نه زبان و محتوي مي توان نوعي تكامل شيوه ي نيمايي دانست و او را از اين لحاظ جانشين راستينِ  نيما برشمرد . و به تعبير استاد زرين كوب : فرزندي كه تجربيات پدر را آموخت و از آن فراتر رفت .

اخوان وزن را با شعر فارسي آميخته مي داند و دلش  راضي نمي شود كه آن را از شعر بگيرد و اگر چه گه گاه  و بسيار اندك تجربه هايي در مورد شعر بي وزن ارائه مي دهد اما هيچ گاه پا را چون شاملو و ديگر شاعران فراتر نمي نهد  ,  از براي آنكه او شاعري بود , مأنوس با شعر كهن فارسي  .  او هرگز حاضر نشد كه باغِ ذهن خود را از ترنم زمزمه ي شعر فارسي خالي سازدو اين سابقه بيش از هزار ساله را يكباره رها كند .اخوان نمي تواند شعر فارسي را خالي از وزن متصور شود. او كلامي را كه خالي از وزن باشد,شعر كامل نمي داند و وزن رابراي شعر موهبتي مي شماردو اينچنين مي گويد :

وزن چيزي نيست كه ازخارج به شعر تحميل شده باشد بلكه همزاد و پيكره روحاني - جسماني شعر است. شكل بروز و كالبد معنوي شعر است.  وزن فصل ذاتي و حد فاصل شعر خاص است از شعر عام . و شعر رابه طور كلي آن را عبارت مي داند از كلام مخيل طناز و زبان موزون . (2)

اما قافيه از نظر او براي شعر نوعي پيرايه, نوعي مرزبندي و جدول وقالب بندي است . او نشان مي دهد كه شعربدون قافيه و تعادل , تعادل و تناسب خود را از دست مي دهد .

در هر حال قافيه را نه به مثابه زائده بلكه به عنوان زاده يك شعر مي شناسد و آن را به خاطر تاثير جادويي تكرار زيبا براي شعر لازم مي شمارد . (3)

اگر اخوان قالب و اسلوب را از نيما مي آموزد اما براي خود زباني كاملا مستقل وتازه بوجودمي آورد .

اين زبان مستقل كه غالبا درباره ي آن بسيار صحبت كرده اند ساخته ي ذهن شاعري است , آفريننده ,  - همانگونه كه ياد شد - كه شعر كلاسيك فارسي بخصوص شعر وسبك پرمايه و غني خراساني را خوب مي فهمد و با شور وبي- قراري و ذهن مبتكر وخلاقش توانست خود را از تحجر و ايستايي و ركود در سبك مانوسش خراساني - به سوي افق هاي نو وتازه كوچ مي كند . زبان اخوان زباني است حماسي چه آنجا كه با خشم وخروش فرياد برمي آورد و چه آنجا كه ضجه و ناله سر مي دهد , و حتي آنجا كه سخن به طنز مي گويد اين لحن حماسي در كلام او جلوه گر است  . اين لحن اخوان  ريشه در شعر خراساني خاصه شعر كساني مانند فردوسي وناصر خسرو مي توان يافت و از طرف ديگر در شعر استاد و همشهريش  ملك الشعراي بهار  دارد . (4)

تصوير سازي در واقع نوعي ارائه غير مستقيم در شعر اخوان , گاه به اوج مي رسد و گاه نيز از آن خبري نيست و شاعر حرفش را مستقيم بيان مي كند .  اخوان عقيده دارد كه تصوير هدف نيست بلكه وسيله است و مي گويد شاعر نبايد بدنبال تصوير سازي برود . شعر وقتي جاري شد ديگر حساب از دست شاعر در مي رود وهرگز پيش خود حساب نمي كند كه فلان تصوير را فلان جا قرار دهم و فلان تصوير را در جاي ديگر . وقتي مي گويد :

             از تهي سرشار

             جويبار لحظه ها جاري است

يا وقتي به سادگي اينگونه مي سرايد كه  :

             جز پدرم آري .

             من نياي ديگر نشناختم هرگز

             نيز او چون من سخن مي گفت

             همچنين دنبال كن تا آن پدر جدم

ناگهان به دنبال آن سخن ساده مي سرايد :

             كان در اخم جنگلي , خميازه كوهي                 روز و شب مي گشت يا مي خفت

اما روح روايتگري كه در سراسر اشعارش سايه افكنده , شعرش را مثل هر شاعر قصه گوي ديگر به سوي توصيف مي كشاند . و گاه اين توصيف با تصويري كه از سر ذوق برخواسته و به اوج كمال هنري اش رسيده , در هم مي آميزد:

             اين دبير گيج و گول كوردل : تاريخ            

              تا مذهب دفترش را گاه گه مي خواست

             با پريشاني سر گذشتي از نياكانم بيالايد        

             رعشه مي افتادش اندر دست ,

             در بنان درفشانش كلك شيرين سلك مي لرزيد

             حبرش اندر محبر پر ليقه چون سنگ سيه مي بست  . . .     ( آخر شاهنامه  ص 23   )

اخوان در شعرش نه به تصوير و نه به توصيف قناعت نمي كند و ديده رافراتر برده و شعر را بخصوص شعر روايتي را به صورت شعر تمثيلي جلوه مي دهد . بنابراين اخوان از همان آغاز قصه در واقع در تلاش است كه مضوع و يامساله اي اجتماعي يا فلسفي را مطرح نمايد . و يادآور اين نكته مي شوم كه ((همه جا در شعرِ اخوان بايدبه دنبال معني اصلي و مفهوم تمثيل و سمبل آن رفت . (5)

اما اخوان شاعري محتوايي است و همواره در شعر خود به محتوي ومضمون بيش از اسباب و  وسايل شاعري اهميت ميدهد و اين محتوي است كه به شعر اخوان رنگ وبوي تكامل و پويايي مي بخشد . حركت از جنبه ي فردي وعاشقانه به سوي رويكرد هاي اجتماعي , حماسي و تا حدي فلسفي .

 استاد حميد زرين كوب دز مقالهي خود به نام  اخوان ثالث (م .اميد ) اينگونه مي گويد :

اخوان وقتي از خراسان به تهران مي آيد از طرفي با نيما و شعر او و از طرفي به قول خودش با افكار  مزدك فرنگان  آشنا مي شود و در باب شعر و شاعري و محتوي و هدف شعر نظريه هاي تازه اي پيدا مي كند ,  و با مايه اي عميق و سرشار از ادب وفرهنگ گذشته ايران محتوايي راكه همان محتواي اجتماعي است در شعر خود وارد مي سازد . (6)

همانطور كه تا اينجا گفتيم وشما نيز مي دانيد - بنا به اشعاراخوان -  وي شاعري بود كه , به زندگي انسانهايي كه در اطراف او زندگي مي كردند توجه زيادي داشت وهمواره به آنان مي انديشيد .

بيهوده نيست كه شاعر را انسان هنرمندي مي داند  ( اخوان )  كه از حساس ترين نقطه ها و شاخه هاي پيكره و درخت آدميت بارمي گيرد.درختي درجنگل بزرگ انساني و جامعه يبشري و معتقد است هر نسيم آرام يا تند بادي كه مي وزد , هربارش وتابش , ريزش و نواخت بر او شايد بيش از ديگران تاثير مي كندو طبيعي است كه او خاصه به اين دليل كه زبان و زبانه روزگار و جامعه ي خودش هست , بيش از ديگران صدايش در مي آيد .(7)   

 

¯ نگاهي به چند شعر اخوان

تقاضا دارم پيش از مطالعه ي اين بخش , اشاعر ذيل را موردمطالعه قرار داده تا سخنان ياد شده در اين باب, بر شما واضح تر گردد .

از دفتر زمستان :  زمستان , چاووشي                ,                  از دفتر آخر شاهنامه :  نادر يا اسكندر ؟ , آخر شاهنامه

از دفتر از اين اوستا :  كتيبه  ,  قصه شهر سنگستان  ,  آنگاه پس از تندر

 

در اين بخش مي خواهيم نظري زرف تر بر چند اثر و بوم نقاشي زيبا و به ياد ماندني از نيما فردوسي معروف به مهدي اخوان ثالث -  پايبندي به شعر حماسي فردوسي و ورهپويي از افكار نو و تازه ي نيما - بيافكنيم بدان اميد كه به حد وسع- كه اگرچه ناچيز است  - اشعار وي را  درك كرده و درهاي نيمه بسته شعر اخوان بر ما گشوده تر گردد . و  گازي بزنيم كوچك , اما شيرين و دلفريب از سيب شعرش .

شعر سيبي است , گاز بايد زد با پوست !   سهراب سپهري ( با تلخيص )

 

1) زمستان   ,    2) آنگاه پس از تندر      

 

    زمستان اميد (8)

سوينبرن  , شاعر معروف انگليسي ( 1909-1837 ) , شعري دارد با عنوان  باغ پروسپاين  كه اثري معروف است و درباره آن بحث ها شده است , از آن جمله است نقد   ت.س. اليوت و  اُليور التن . پروسرپاين در اساطير  رومي نام دختر زئوس ( ژوپيتر ) و دِمِتِر ( سيريز ) ربه النوع كشاورزي است كه هادس (پلوتو) رب النوع حاكم بر دنياي زير زمين , او را مي ربايد وبا خود به زير زمين مي برد و همسر خود مي گرداند وسانجام توافق مي كنند كه فصل بهار وتابستان دختر بر روي زمين وپائيز و زمستان را در زير زمين بسر برد كه كنايه ايست ازهنگام شكوفايي وباروري زمين و دوره ي بي حاصلي آن  . در اين شعر اشاراتي به اين اسطوره وجود دارد كه نموداري از اوضاع عصر شاعر و ناخرسندي او از پژمردن شور وشادي ها بر اثر نيرو گرفتن پيرايشگران ( پيوريتن ها ) تواند بود. در بند دوم آن چنين مي خوانيم :

             ن از اشكها وخنده ها خسته شده ام ,

             از مردمي كه مي خندند و مي گريند , 

              از آنچه كه ممكن است از اين پس پيش آيد

             ز براي مردمي كه مكارند و مي دروند .

             ن از روزها وساعت ها ملولم ,

             زغنچه هاي پرپر شده ي گل هاي نازا ,

             ز آرزوها و احلام وقدرتمندي ها

             و از هر چيز بجز خواب .

اُليورالتن دراين شعر رنگي از ( مردن وخاموش شدن مي بيند ) وصفاتي كه سوينبرن بكار برده نيز نموداري از اين حالت تواند بود : ( باد هاي ساكن ) , ( امواج بي رمق ) , ( غنچه هاي پرپرشده ) , ( گل هاي نازا ) , ( مزارع بي حاصل ) , سالهاي سپري شده ) , ( چيزهاي مصيبت بار ) , . . .

شعر سوينبرن نمونه اي است كه چگونه شاعر توانا احوال خود و عصر خويش از خلال اسطورهاي كهن و تصاويري گويا نقش كرده است . به نظر بنده زمستان مهدي اخوان ثالث نيز  از  لحاظي ديگر  چنين كيفيتي دارد و اثري است شايان توجه و تحسين . در زبان فارسي بسياري از پيشنيان و معاصران از زمستان و جلوه هاي آن بصور گوناگون  به اقتضاي مقام سخن گفته اند . (9)

برخي از اين آثار وصفي است بسيار كوتاه وموجز از منظره ي زمستان است وبرف وگاه به شرح سخن مي رود از  سرما و افسردگي و سرسپيدي باغ و بوستان و پرواز زاغان , تغزلي زمستانه و مناسب و احيانا به مدح . بديهي است در اين ميان توصيف برف به عنوان مظهر بارز زمستان جايي خاص دارد .

يونانيان قديم كه چهار فصل رابه شكل چهار زن نمايش مي دادند , زمستان را زني تصوير مي كردند سربرهنه , در كنار درختان بي برگ , و آنگاه كه چهار جانور را براي نشان دادن فصل ها بر مي گزيدند زمستان به صورت يك سمندر نقش مي شد .

در هر حال در برابر اين همه اشعار فارسي - كه بسياري از آنها خوب و زيباست آنچه ( م . اميد ) سروده با همه آنها تفاوت بارز دارد , چه از نظر مايه ومضمون و چه از نظرصورت و طرز بيان . به عبارت ديگر وي از اين موضوع معروف و مأنوس تابلويي تازه نقش كرده واثري بديع وبي سابقه پرداخته است كه اينك به تماشاي آن مي پردازيم .

اين شعر -  كه تاريخ سرودن آن دي ماه 1334 است -  ظاهرا نمودار برخورد شاعر ست به فضاي كشور پس از 28 مرداد 1332  وآنچه او را مي آزرده است : محيط تنگ و بسته وخاموش , نبودن آزادي قلم وبيان , نابودي آرمان ها , تجربه هاي تلخ , پراكندگي ياران و همفكران , بي وفايي ها و پيمان شكني ها و سرانجام كوشش هر كس براي  گليم خويش از موج بدر بردن و ديگران را به دست حوادث سپردن .  در اين سردي و پژمردگي و تاريكي است شاعر زمستان انديشه و پويندگي را احساس مي كند , دراين ميان غم تنهايي و بيگانگي شايد بيش از هرچيز در جان او چنگ انداخته است كه وصف زمستان را چنين آغاز مي نمايد :

             لامت رانمي خواهند پاسخ گفت : ( سرها درگريبان است .

             سي سر برنيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را

             گه جز پيش پارا ديد نتواند ,

             ه ره تاريك ولغزان است .

              گر دست محبت سوي كس يازي ,

             ه اكراه آورد دست از بغل بيرون ,

             ه سرما سخت سوزان است .

گذرندگان ( نمي خواهند ) سلامش را پاسخ دهند , هر كس درخود فرو رفته وبه راه خويش مي رود و( ياراي ) آن ندارد كه سر بر كند و اظهار آشنايي نمايد . در اين راه تاريك و لغزان , بيشتر از پيش پاي خويش را نمي توان ديد  :  ديدي محدود و راهي بسته وآينده اي مجهول . سردي كشنده تهديد و مرگ , چنان همه را بيم زده كرده كه پاسخ به محبت آشنايان را نيز با اكراه برگزار مي كنند . مي بينيد با وصف اين شهر سرد و مردم سرمازده ,  شاعر احوال خود را چگونه بيان كرده است . اينك تصويري ديگر , زيبا وگويا  , از حبس نفس در سينه ها , پرواي سخن خويش داشتن , برخورد با ديوارها , ونوميدي از همگان :

             فس كز گرمگاه سينه مي آيد برون , ابري شود تاريك .

             و ديوار ايستد در پيش چشمانت .

             فس كين است , پس ديگر چه داري چشم

              چشم دوستان دور يا نزديك ؟

دراين بي كسي وتنهايي و گريز همه از تو و تواز آنان , در اين زمستان, به كجا توان پناه برد ؟ آيا با تأثر از سنت شعر فارسي است ويا در جستجوي بي خبري و فرو خواباندن اعصاب بي قرار و انديشه هاي پريشان است كه شاعر داروي غم را درباده مي جويد , ودر هوايي كه نفس ( بس ناجوانمردانه سرد است ) به جوانمردي پير باده فروش پناه مي برد :

             مسيحاي جوانمرد من !  اي ترساي پير پيرهن چركين !

             هوا بس ناجوانمردانه سرد است . . . آي . . .

             مت گرم و سرت خوش باد !

             لامم را توپاسخ گوي , در بگشاي !

وقتي كه كوبنده ي در از خويشتن ياد مي كند , حاكي از افسردگي , رميدگي و تلخ كامي گوينده است از آنچه بر سر او وديگران آمده است , با لحني بيزار از هستي :

             منم من , ميهمان هر شبت , ليلي وش مغموم .

             منم من , سنگ تيپا خورده ي رنجور .

             منم , دشنام پست آفرينش , نغمه ي ناجور .

زمزمه او با جملاتي كوتاه وآهنگي مناسب ادامه دارد . بيان دلتنگي است از نيرنگها , اظهار بي رنگي و كناره گيري از همه ي رنگها . از سرماي شبانگاهي لرزيدن , در سكوت , صداي دندان به هم خوردن خويشتن را شنيدن :

             نه از رومم نه از زنگم , همان بي رنگ بي رنگم ,

             بيا بگشاي در, بگشاي , دلتنگم

             حريفا ! ميزبانا ! مهمان سال وماهت پشت در چون موج مي لرزد .

             تگرگي نيست , مرگي نيست .

             صدايي گر شنيدي , صحبت سرما ودندان است .

             من امشب آمده ستم وام بگزارم.

             حسابت را كنار جام بگذارم .

در پاسخ باده فروش كه مي گويد : شب بيگاه وسپري شد , سحر شد و بامداد آمد , گويي گفتار كساني درج شده كه درآن روزهاي تاريك , نويد فرارسيدن روشنايي بامداد را مي دادند . اما مرد تنهاي شب , فروغ اين صبح كاذب را باور نمي كند و آن را فريبي بيش نمي داند . سيلي سرد زمستان را بر بناگوش خويش احساس مي كند . آسمان را تنگ مي بيند و چراغ او را در تابوت ظلمات پنهان شب و روز  را يكسان . اگر نوري در اين دل ظلمت بتوان جست  ( چراغ باده) است , همانگونه كه حافظ نيز از  جام سعادت فروغ  , خورشيد قدح ,  چراغ مي  و شعاع جام  سخن مي گفت  و مي سرود : (ساقي به نورباده برافروز جام ما .) اما اميد چراغ باده را در شبي غم زده وتاريك ونوميدبزم افروزخويش مي خواهد . اينك از او بشنويد :

             چه مي گويي كه بيگه شد , سحر شد , بامداد آمد ؟

             فريبت مي دهد , بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست.

             حريفا! گوش سرما برده است اين , يادگار سيلي سرد زمستان است .

             و قنديل سپهر تنگ ميدان , مرده يا زنده

             به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود پنهان است .

             حريفا ! رو چراغ باده را بفروز شب با روز يكسان است .

بندِ  آخر تصويري از عالي از  زمستان و در عين حال نوعي در العجز الي الصدرِ آهنگين وتصويري  ,  با ابتكاري خاص و برخوردار از حسن مقطع . آنچه از هوا , ظاهر خانه ها , حالت عابران , درختان , زمين , آسمان , ماه و خورشيد با ايجاز تمام گفته شده , نمايشي است گويا ومحسوس از اين فصل سرد . اما در عين حال در پس هر جز از آن  گوشه اي از اجتماع ترسيم شده كه چون همه در كنار يكديگر قرار گيرد تابلويي تمام بدست مي دهد از زمستاني - به تعبير جيمز تامسون (عبوس و غمگين )- كه شاعر در جان خويش و در دل جامعه احساس مي كند :

             سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت

             هوادلگير , درها بسته , سرها درگريبان , دست ها پنهان ,

             نفس ها ابر , دل ها خسته وغمگين,

             درختان اسكلتهاي بلورآجين ,

              زمين دل مرده , سقف آسمان كوتاه ,

             غبار آلوده , مهر و ماه ,

             زمستان است .

¯¯¯

 

  آنگاه پس از تندر

ساخت اين شعر متكي بر نقل قصه اي است .  اسلوب بياني نيز رمزي است .  در لايه ظاهري شرح شطرنج باختن راوي است با زني جادو كه البته اندك شباهت هايي با زنش دارد. در ابتدا پيروزي با راوي داستان است اما به ناگهان متوجه مي شود كه درعرصه ي شطرنج حريف, شاهي نيست, و او بايد قلعه ها را مات كند ! زن جادو اسبي كشته را بر مي دارد  وبا آن ابري را در ميانه ي جنوب و شرق نشان مي دهد . ذز آن هنگام باران جرجر است و شايد از براي آن باختن .

قدرت داستان گويي اخوان تنها در نقل حوادث نيست , بلكه در تنظيم حوادث  ,  اتنخاب شروع , ميانه , پايان ,  و نيز شخصيت پردازي است  .  حاصل هم به گونه اي است كه از ذهنيتي "مدرن و نو " خبر مي دهد ,  برخلاف ديگر مختصات اين شعرها كه ريشه درگذشته و گاه حتي چشم به رفته ها دارد . مثلا در  قصه ي شهر سنگستان ما با شهريار ِ شهر سنگستان تقريبا در  لحظه نزديك به پاياني سرنوشت روبه رو مي شويم و از طريق گفتگوي دو كبوتر  , گذشته ي  او را در مي يابيم . آنگاه پس از تندر با اين سطر شروع مي شود :

             اما نمي دانم چه شبهايي سحر كردم

كه انگار مدت هاست راوي سخن گفته است و ما در ميانه ي سخن او رسيده ايم . اين نوع عرضه ي نقل , با توجه  به پايان شعر , از آن لحظات نادر اما گرانبهاست كه اين شعر را به شعر سمبليك نزديك مي كند. پس از اين سطر ناقل با همان زبان غير مستقيم , پر از شك و اما ,  و  گاه  حاشيه رفتن كه البته با قصه اي كه در پيش خواهيم داشت  و بخصوص با فضاي قصه سخت همخوان است نمونه هايي از اين خوابها , يا بهتر رﺅياهاي پر وحشت بيداريهايش عرضه مي كند , تا ذهن مخاطب براي آن شطرنج باختن پيش بيني نشده آماده شود,يعني ما نيز بپذيريم كه درسطح ظاهري شعر , وبا قطع نظر از معناي باطني اين عمل , احتمال چنين نبردي مي رود , چه در خواب باشد و چه در بيداري , آنهم وقتي بارها , و پس از آن آنكه ( دو دست مرده پي كرده از آرنج  )  رگباري از سيلي نثار صورت راوي مي كند :

             آنگاه زالي جغد و جادو مي رسد از راه

             قهقاه مي خندد .

             و آن بسته درها را نشانم مي دهد , با مهر و موم پنجه ي خونين سبابه اش جنبان به

             ترساندن ,

             گويد :

             ( بنشين !

             شطرنج . . . )

از سويي ديگر به كمك همان زبان پر از حاشيه و حشو - ولي جاذب و مشتري جمع كن -  اين شطرنج باختن او بارها و بارها ادامه مي يابد و فقط يكي از آنها به تفصيل بيان مي گردد . و در انتها ابر بيروني ابر دروني وي مي شود , ابري كه بر او مي باريد و از او هر چيز و هر جا خيس و نمناك شده بود اين بار در او مي باريد :

             انگار بر من گريه مي كرد ابر .

             من خيس و خواب آلود

                                             ( بغضم در گلو , چتري كه دارد مي گشايد چنگ )

             انگار در من گريه مي كرد ابر .

اكنون در پيرو سخني كه پيشتر بدان پرداختيم -  كه اخوان سخنش را در پوسته تمثيل كرده و خواهان آن است  كه خواننده ي جوينده  , با سبابه ي انديشه اش پوست گردويي شعرش را در هم شكند و مغز تازه آن -  كه البته كمي تلخي به خود دارد -  را از آنِ خود كند  . حال مي توان پرسيد كه راوي قصه  ,  زن جادو - پيردختي زردگون گيسو -  و خودِ شطرنج باختن و بالاخره آن بُرد و بخت به آغاز و اين باخت به فرجام كنايه از چه تواند بود  ؟ مهمتر از همه ,آن خوابهاو اين شطرنج باختن كنايه از چه زماني است ؟ يا مكان كه بام خانه ي ناقل است و برگليم تيره و تار كنايه از كدام مكان جغرافيايي است ؟

در ابتدا گفته مي شود كه زمان شطرنج باختن اصلي , شب است :

             از بارها يك بار

             شب بود و تاريكيش وحشتناك

اما داستان سراي ما با آنهمه خوابها يا كابوس هاي دهشتناك بيداري به حق به ياد نمي آورد دقيقا اين واقعه در چه زماني بود :

             يا روشناي روز يا كي , خوب يادم نيست .

             اما گمانم روشنيهاي فراواني

             در خانه ي همسايه مي ديدم

             شايد چراغان بود , شايد روز

             شايد نه اين بود و نه آن , باري . . .

زمان قصه با توجه به اين دو نوع رفتار با آن  نه تنها رمزي بلكه همانطور كه گفتيم تا حدي سمبوليك مي شود . براي دريافت معناي رمزي اين شب نشانه هاي ديگري نيز  هست , مثلا مي دانيم كه در خانه ي همسايه روزاست ياچراغان است . پس ديگر اين شب را نبايد به عنوان شبي حقيقي در نظر گرفت . وهمچنين مي دانيم كه در خانه راوي تيرگي و تاريكي حكمران است, در حالي كه درخانه همسايه روشنايي جولان مي دهد.اكنون مي توان گفت اين شب رمزي است از شبي تاريخي , وخود شطرنج باختن به ازاي مبارزه اي است تاريخي . مبارزه بر بام و بر گليمي تيره وتار - همان گليم بخت -  رمزي است از مبارزه اي تاريخي  . مكان بي حفاظ , مهره هاي شكرين كه باران مي تواند به دمي آبشان كند , اشارت است به شكست مقدرهمان مبارزه ي تاريخي .

زن جادو , حريف شطرنج, با وجود شباهت با زن راوي , (( پير دختي زرد گون گيسو ))  است . ما به خاطر اين پير دختر با گيسواني زرد (توجه بايد كرد كه طلايي نمي گويد ) و آن خنده هاي به قهقاه , و تشبيهش به جادو با توجه به آن زمان و مكان و  مهره هاي رمزي , غرب است . صفحه ي شطرنج نيز عرصه گاه مبارزه با اوست ,  اگر مخاطب همان چهره ي عام و كلي باشد ,  مسلما از  اين  رهنمون جسته و گريخته ره به جايي نخواهد برد , پس بايد دست بكار شد و معناي دروني را عرضه كرد :

باران جرجر بود و ضجه ي ناودانها بود .

             و سقفهايي كه فرو مي ريخت .

             افسوس آن سقف بلند آرزوهاي نجيب ما .

             آن باغ بيدار و برومندي كه اشجارش

             در هر كناري ناگهان مي شد صليب ما.

             افسوس . . .

يا

             آنجا اجاقي بود روشن , مرد .

              اينجا چراغ , افسرد .

              ديگر كدام از جان گذشته زير اين خونبار ,

             اين هر دم افزون بار,

             شطرنج خواهد باخت

             بر بام خانه بر گليم تار ؟

پيش از اين و در سطح  ظاهر شعر كجا سخن از اجاقي روشن رفته بود تا حال از مردنش بشنويم ؟ همچنين چراغي كجا روشن بود ؟ درست است كه بر بام و بر گليم تيره و تاري شطرنج جانانه اي به آن زال جغد و جادو باخته مي شود , اما معلوم نبودكه بُرد ناقل چه آرزوهايي از وي رابرآورده مي ساخت؟ اماآنچه به حاصل مي آمدتنهابه ناقل ارتباط داشت و بس . فروريختن بامهاي حقيقي را مي توان پذيرفت  , اما فرو ريختن بامهاي آرزوهاي نجيب همگان تنها  در معناي باطني پذيرفتني است  , آنهم وقتي من به ازي ما تلقي مي گردد  , و شطرنج باختن به معناي همان مبارزه ي تاريخي است . از همه آشكار تر دخالت دادن حوادث آن شكست تاريخي , مثلا اعدامها , است در سطح ظاهري :

             و آن باغ بيدار وبرومندي كه اشجارش

             در هر كناري ناگهان مي شد صليب ما

يعني خواننده تنها با در نظر گرفتن آن به صورت واقعه اي تاريخي مي تواند ظاهر شعر را توجيه نمايد .

به ديگر كلام , اجاق , چراغ , باغ  و اشجار , به صليب كشيده شدن بسياري و غيره با عناصر اصلي شعر همراه نيستند و تنها درمعناي دروني آن  عناصر است كه اين اشيا يا حوادث ,محلي براي حضور و جلوه ي خويش پيدا مي كنند , يعني وقتيكه اين مبارزه كنايه از مبارزات نهضت ملي فرض شود و پيروزي آغازين كنايه از حوادث تاريخي اين نهضت تا اوج پيروزي 25 مرداد و حذف شاه از عرصه ي سياست , و آن شكست در عرصه شطرنج و در مبارزه با پير زال زردگون  گيسو , كنايه از 28 مرداد و عواقب آن است .

اين نحوه ي كار در ادب ماسابقه اي بس طولاني دارد , مثلا حي بن يقظان ابن سينا,واغلب آثار قصه گونه شيخ اشراق ( سهروردي ) , يعني آثار رمزي عرفاني , بدين گونه است چراكه عناصر در سطح ظاهربا يكديگر همخوان نيستند و اغلب حوادث تنها , با توجه به معناي ژرف اثر , معنا پذير اند .

با اينهمه فخامت در زبان وانطباق آن با جنگي در عرصه شطرنج يا مبارزه ي سياسي اين يكي دونقص را محو و كمرنگ مي سازد .  آن زبان پر از حشو و حاشيه در اينجا ,  صحنه اي پر از شك و ترديد  سخت بجا مي افتد  . مهم تر اينكه اين دوگانه بيني اغلب نويسندگان و شاعران ما اينجا با ديگر سطوح شعر و حتي عناصر و ابزار آن همساز است. در بسياري از عناصر همين دوتا دوتا بودن نيز وجود دارد . مثلا مكان بر بام است , سرانجام بام آرزوها فرو مي ريزند  . زمان شب است , زمان درخانه همسايه روز است يا شبي است چراغاني . قصه ي شعر داراي دوشخصيت محوري  يعني راوي و زنِ جادو مي باشد .و قرينه ي همه اينها را مي توان در دنياي واقعي چه گذشته ,  حال و حتي آينده رﺅيت كرد ازبراي آنكه اين قصه مي تواند تمثالي از خاطره اي تاريخي  باشد  ,  بنابراين از آنجا كه تاريخ دورِ تكرار  را مي پيمايد در  آينده نيز مي تواند قابل ديدن باشد .       

¯¯¯

اكنون به واسطه ي به اتمام رسيدن عرايض بنده , با مقاله اي از دكتر عبد الحسين زرين كوب , پژوهنده ي معاصر ايران زمين , اين گفتار را به پايان برده , باشد كه حسن كلام و پاياني باشد بر اين اندك گفتار .

  

 Òشعر اخوان ثالث

شعر اخوان ثالث چيز  ديگر است  .  اين چيز ديگر نه فقط در لحن صداي او , كه زبانش را از آنچه در نزد اقران معمول است ممتاز مي دارد , منعكس است بلكه بيشتر در صداقت رندانه اي كه در لحن (( غريبه )) انعكاس دارد نمايان مي شود . حتي در اولين مجموعه ي شعرش كه ارغنون نام داشت و بعدها مجموعه اي از  ارغنونيات ديگر  ار هم شامل شد طلوع اين لحن روستايي اما به كلي غير روستايي ديده ميشد  .  از اين ارغنون كهنه صدايي تازه , كه زبانش صلابت زبان ديرينه سالان خراسان را داشت برخاست و بي آنكه از سنت هاي ديرينگان انحراف چشمگيري پيدا كند , مايه هاي تازه اي در آهنگ خويش داشت اما در زمستان  كه سرها در گريبان و نفس ها در سينه بود  , صداقت رندانه ي  وي در آهنگ ناآشناي اين زبان , به نحو بارزي دلگرم كننده بود  .  صلابتي كه در اين زبان غريبه انعكاس داشت , شايد دنياي حماسه را  , كه داشت فراموش مي شد , احيا مي كرد . در تمام آنچه در طي يك زمستان طولاني از فريادهاي شكايت تا ترنم هاي مستانه از لبهاي وي تراويد اين صلابت زبان عامل قابل ملاحظه اي باقي ماند . (10) 

درست است كه در اين زبان گه گاه كلام وي براي بسياري نامأنوس يانامفهوم ماند اما درانتخاب زبان , شاعر همواره مخاطب خود را هم انتخاب مي كند و پيداست كه زبان او براي آن كس كه مخاطب اوست ,  ناآشنا نيست . مع هذا اين سوال باقي است كه اگر زبان شعر قديم خراساني در شعر امروز حق بقا دارد , چرا  قالبها و اوزان آن نبايد استمرار يابد  ؟  اما اخوان با  گرايشي  كه به قالبهاي سنتي اظهار مي كند ,  كه نزد او گرايش كه به شيوه تازه شيوه قديمي را نفي نمي كند , وآنچه او مي خواهد عرضه كند جوهر شعر است , قالب وصورت آن,براي وي آن اندازه ها مهم نيست.

((آخر شاهنامه)) كه با اين عنوان رمزي قصه هاي رفته از ياد را با  لحن حماسه زمزمه مي كند , هر چند در هواي سرد عبوس زمستان از تسخير پايتخت قرن ديوانه باز مي ماندو حتي نغمه هاي جاودانه ي  از اين اوستا هم كه به شهر سنگستان راه مي برد  , نمي تواند به آنچه ماوراي اين زمستان دوزخي است راه پيدا كند  . اما  شاعر نغمه ي بهار را مي خواند و زمستان هنوز بر جاي خويش است . زمستان تيره اي كه طي سالهاهمه چيز را افسرده و منجمد مي كند . طبيعي است كه دنيا را به يك شهر سنگستان كه از روح وهيجان عاري است تبديل مي كند ,  اما اين شهر سنگستان نيز خود , راه فراري به دنياي بيرون از زمستان است . به دنياي گذشته ها  , دنياي تاريخ كه دنياي آخر شاهنامه است . اين واپسنگري كه حتي مزدك و زرتشت را به سر نيچه و ماركس مي كوبد , لامحاله اين فايده رادارد كه دنياي زمستان را چيزي بي ثبات , سريع الزوال و تا حدي عاري از حقيقت نشان مي دهد ,  خاطر را از آنچه مي گذرد و جز رنج و دلهره و بيم و شكنجه نيست به اقليم دنيايي كه ديگر جز در وهم انسان واقعيت ندارد (و واقعيت آن با طلسم آخر شاهنامه مثل رﺅيايي محو ونابود مي شود ) , منصرف مي كند و درغريبستاني كه هيچ كس به سلام انسان هم پاسخ نمي دهد يك لحظه وي را از احساس درد و رنج خويش غافل مي دارد و از اين لحاظ مايه تسلي است  . درست است كه اين طرزِ تلقي يك چند انسان را از واقعيت منصرف مي دارد,اما اين واپس نگري تحمل محنت و سورت زمستان رابراي انسان آسان مي كند . به علاوه اخوان حتي در اين واپس نگري , افق هاي روشن وگرم آينده را هم از ياد نمي برد , براي آنكه يارانش در اوهام تاريخ غرق نشوند , تاريخ  را هم چندان جدي نمي گيرد و براي آنكه راه برونشو را از تنگناي گذشته ها نشان دهد "بانگ چاوشي" سر مي دهد و روشني هاي (( قرن منفور )) را هم جستجو مي كند و دنياي را كه در وراي شهر سنگستان بوجود مي آيدو سرانجام طلسم دنياي جادو شده زمستان زده ي وي را  -  كه از تاريخ خويش هم جدا مانده است خواهد شكست , از دور نشان مي دهد .اين قصه شهر سنگستان تمام صفاي ادراك انساني ودر عين حال تمام صلابت انعطاف پذيري را كه در زبان او هست در تقرير (( دوتا كفتر )) كه بيشتر از هر چيز مظهر تاريخ و تجربه تاريخي هستند - منعكس مي كند و مثل ( گزارش ) باوريها و ناباوريها را در لحن رندانه ي يك (( الهام يافته )) عصر زمستاني تصوير مي نمايد . در (( نماز )) اخوان كه نماز اهل خرابات ونقطه ي التقاي خود و بيخودي وهستي و نيستي است , نيز مثل گزارش اين امتزاج باوريهاو ناباوريها هست واستغراق بي دوام , گوينده را در لحظه هايي از تجربه ي عرفاني - كه وراي تجربه سالكان دنياي بيرون از اقليم زمستان است -  نشان مي دهد . از جهان بيني او كه شاعرانه است , انسجام  و ارتباط يكپارچه ي مكتب هاي روشنفكر پسند آفاق خارج از دنياي زمستان را تا حد تعبد و تقليد رايج در عهد اسكولاستيك  مي كشاند  , در آن نيست و با اين همه اين جهان بيني شاعرانه وي نه راكدست نه مخالف ترقي  .  در فاصله اي  كه بين فكر و عمل دارد مي تواند  واپس نگري را دريچه ي اطميناني براي پويه و جهش و  فراپيش سازد  و خاطره ي سلوك رهروان عصرهاي دور را هشداري براي رهايي از آفات سرابهاي فريبنده و افقهاي بسته نمايد و قرن كج آئين خويش را كه همه جا زمستان عواطف , و همه جا يخبندان انسانيت به چشم مي خورد , به مسخره و بيغاره مي گيرد و به ناهنجاريهاي آن  - كه انسانيت را مغلوب ديوانگي ها و ددمنشيهاي خويش مي سازد -  چشم بسته تسليم نشود .

زبان اخوان , با آنكه گه گاه از ناهنجاريها و خشونت هايي كه شايد از نوسان بين جد و هزل يا كهنه و نو ناشي است , خالي نيست غالبا صلابت مردانه اي دارد كه شايسته ي زبان يك فرهنگ اصيل است اما قالب و صورت شعر حديث ديگر است . از وي كه آن همه به عطا و لقاي نيما عشق مي ورزد  و حتي براي (( نقطه هاي ضعف )) بيان نيما هم در (( نقطه هاي ضعف )) شاعران كلاسيك محمل و توجيه مي جويد  , گرايش به بعضي ويژگي هاي شعر نيمايي  ,  البته مايه تعجب نيست و هر چند در تمام اين گونه آثار  , وي در (( راه نيما )) مي پويد و در اين راه كه اگر همت بي ملال نيما  آن را نگشوده بود , شايدهنوز گام فرسود رهروان شعر امروز نبود, وي نيما را هم به چشم رهبر و رهنماي خويش تلقي ميكند باز ,به نظر نمي آيد كه اورا بتوان به سادگي تنها يك شاگرد" مكتب نيما "و يك شاگرد اصيل نيما يوشيج  تلقي كرد  . مخصوصا كه در اين راه بسياري هم در دنبال نيما راه پيموده اند و از مجرد اين پيروي جز تقليدهاي سطحي  از قالب و انديشه ي شاعران غربي چيزي عايد شعر امروز نساخته اند  . اين كه اخوان در شيوه هاي سنتي هم هر  وقت حوصله كند تقليد وابداع را به هم مي آميزد, مايه ي امتياز اوست ونشان ميدهد كه وراي قالب و ظاهر به جوهر شعر مي انديشد  و وزن و قافيه و قالب زبان را در مقابل احساس و انديشه خود مانع دست و پاگيري تلقي نمي كند .

            

             خشكيد و كوير لوت شد دريامان

             امروز بد و از آن بتر فردامان

             زين تيره دل ديو صفت مشتي شمر

             چون آخرت يزيد شد دنيامان

    

 

 

¯ يادداشت ها

 

1) به عنوان مثال در مجموعه دوزخ , اماسرد , در خسرواني 5 :

 كس در زمستان اين شگفتي نشنيد , . . .

بويت اگر نشنيد , پس رويت ديد .

 كه مي بايست اينگونه تصحيح گردد كه : رويت را اگر نديد , پس بويت راشنيد .

يا درهمان كتاب : بي شك نسيم كوهساران خورشيد خواهد وزيد . . .

2) ر. ك . بهترين اميد , صفحه ي 41 .

3) ر .ك بهترين اميد , صفحه ي 41 و 42 .

4) نمونه خوب اين زبان خاص حماسي را مي توان در اشعار زير نشان داد :

چاووشي , نادر يا اسكندر , ميراث , طلوع , آخر شاهنامه , برف , قصيده , مرثيه , ساعت بزرگ , جراحت , قصه شهر سنگستان , آواز چگور , آنگاه پس از تندر , كتيبه , مردو مركب , خوان هشتم , صبوحي و  پيوند ها و باغ  و . . . 

5) براي نمونه رجوع شود به قطعات   فرياد  ,  زمستان  و  سگ ها وگرگ ها در دفتر زمستان

6) اين مقاله اخوان ثالث ( م. اميد ) در  چشم انداز شعر فارسي , تهران , توس , چاپ اول , صفحه ي 167-194  به چاپ رسيده است  و متن ياد شده  در صفحه ي 176 آمده است .

7) ر. ك . بهترين اميد صفحه ي 48 .

8) نقل از چشمه روشن , دكتر غلامحسين يوسفي , انتشارات سخن .

9) از آن جمله اند : رودكي , دقيقي , كسايي مروزي , فردوسي , منوچهري , اسدي طوسي , فخرالدين اسعد گرگاني , مسعودسعد سلمان,

امير معزي , ناصر خسرو , انوري , , رشيد الدين وطواط , نظامي گنجوي, خاقاني , رهي معيري , علي صدارت ( نسيم ) و ديگران .

10 ) اما مثالي از آنچه نويسنده در مورد ترنم هاي مستانه در زمستان وجودش و جامعه اش ,مي گويد مي تواند اين شعر باشد :

لحظه ديدار نزديك است

باز من ديوانه ام مستم

باز مي لرزد دلم , دستم

باز گويي در جهان ديگري هستم .  

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 17:08 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگی نامه مهدی اخوان ثالث

بازديد: 2035

 

اخوان نمادی از آمیزش کهنه و نو

اخوان یکی از تابناکترین چهره‌های شعر معاصر است کهن سرایی است که در تحول و دگرگونی اساس شعر فارسی نقشی بسزا بر عهده می‌گیرد در پیدایش نارسایی ابهام‌ها و لغزش‌های شعر نو می‌کوشد و بدعتها و بدایع شعر نیما را آشکار می‌سازد

در دوره‌ای که عدم آشنایی عمیق یا حتی آشنایی نسبی با جلوه‌های مختلف فرهنگ  گذشته ایران بخصوص شعر و ادب کهن از جمله عوامل ضعف و کمبود بسیاری از شاعران نوپرداز معاصر است اخوان با توشعه‌ای پر بار از قصیده و غزل از دوبیتی‌ و رباعی به شعر نیمایی رو می‌کند و به متعصبین کهنه پرست نشان می‌دهد که خواست و پذیرش صورت و قالبی تازه و بدیع از عجز شاعر در سرودن ابیاتی به سبک و سیاق بزرگ شاعران قدیم سرچشمه نمی‌گیرد

وانگهی اخوان ادیب است، سخنران و استاد مسلط زبان فارسی و در این زمینه‌ها هیچ یک از سرایندگان عصر ما ، حتی نیما، هم سنگ و هم پایه‌ی او نیست نگاهی هرچند گذرا به مقالات و تالیفات او به خوبی خواننده را متقاعد می‌کند که اخوان مهمترین آثار نظم و نثر پارسی را بارها و بارها خوانده، با آثار درخشانترین ستارگان آسمان ادب، از فردوسی گرفته تا ایرج و بهار و نیز با دیوان دیگر شعرا شاید کم اهمیت چون حبیب خراسانی، عاشق اصفهانی، فکری، گیلانی، حسن غزنوی بسیاری دیگر آشنایی کامل دارد. او در عین حال به خوانشی اجمالی بسنده نکرده است بلکه به تحلیل جنبه‌های مختلف این آثار پرداخته آمیختگی و آلودگی‌های دیوان شاعرانی چون عنصری ، فرخی، انوری، و غیره را تمیز داده ، سره را از ناسره جدا نموده و اندوخته‌ای که خود از گنجینه سرشار ادب برداشته ، بی‌شک مجموعه‌ای از نابترین گوهرهاست.

اما اخوان در عین حال به زبان مردمان عصر خویش بی‌اعتنا نیست. او با استفاده از اصطلاحات ساده و روزمره امثال وحکم مردمی و حتی لن و بیان عامیانه، اشعاری می‌نویسند که به دل اهل و نااهل شعر می‌نشینند و گاه سخت و پرشور و حال جلوه می‌کند قطعاتی چون قاصدک و آواز کرک ، لحظه دیدار، زمستان ، نادریا اسکندر، هدیه، پرستار و بسیاری دیگر از سروده‌های او همچنین سخنی که از دل برآید لاجرم بر دلها نشیند و سرود و زمزمه مردم یا نشانی از خشم و خروش آنها می‌شود.


زندگی نامه اخوان ثالث

اخوان ثالث در سال 1306 یا 1307 خورشیدی در توس مشهد بدنیا آمد. پدرش عطار طبیب و مادرش خانه‌دار بود علی اخوان ثالث پدرامید که عطاری و داوفروشی و طبابت قدیمی داشته و علاقه‌مند به اشعار فردوسی و سعدی و حافظ بوده با این همه امید بیش از شاعری و موسیقی دلبستگی پیدا کند و پنهان از پدر به تارزدن و مشق موسیقی می‌پردازد و با برخی از دستگاههای آن ماهور ، همایون ، ترک و افشاری .... آشنا می‌شود علی اخوان از کار پسر آگاه می‌گردد. و چون باور داشته که موسیقی نکبت می‌آورد و موسیقی‌دان‌ها شور بخت می‌شوند به او اندرز می‌‌گوید که من خود از موسیقی لذت می‌برم....

و از لحاظ مصلحت زندگانی راضی نیستم تو گرفتار این هنر نکبت‌بار شوی و پس او را به مشاهده‌ی فارابی موسیقی دان شوریده و معتاد و دوره‌گرد مشهد می‌برد تا عبرت گیرد و دیگر دنبال موسیقی نرود . شوق موسیقی در مهدی به تدریج جایش را به اشتیاق به شعر و سخن می‌دهد و او به شعر سرایی روی می‌آورد، شعرک‌هایی که سروده روی کاغذ‌های کوچک می‌نویسد و درای کتاب‌های پدر می‌گذارد تا او بخواهد و از هر فرزند آگاه شود و سرانجام علی اخوان در می‌یابد که مهدی به شعر سرایی روی آورده اشعارش را نزد دوست خود اتخار مسنن ، ؟ شاهرودی دندانساز از خضای مشهد می‌برد. افتخار از این شعرها خوشش می‌آید و یک جمله مسالک المعسنین ، طالب زاده به شاعر جایزه می‌دهد و به این ترتیب مهدی اخوان ثالث به شعر سرودن روی می‌اورد.

مهدی پس از آموزش ابتدایی وارد هنرستان صنعتی مشهد می‌شسود و ا کارسوهان کشی و اره کشی  و آهنگری سردرمی‌آورد. در این زمان پدر به او می‌گوید حالا دیگه خودت باید بروی نانت را در بیاوری و او ناچار به تهران می اید و معلم می‌شود محل خدمت او در کریم آباد ورامین بوده است.

با اوج‌گیری مبارزات ملی و حزب چپ در سال 1328 مهدی وارد نبردهای اجتماعی می‌شود و در نتیجه به زندان می‌افتد و به کاشان تبعید می‌شود. اشعار این دوره او که جنبه‌ی رئالیسم حزبی دارد بیشتر در روزنامه‌ها و مجله‌های حزب چپ به چاپ رسیده است در این دوره او و شاملو کسرایی و ابتهاج و شاهرودی و نیما ... در جبهه‌های حزبی فعالیت دارند و در 1331 به پویندگان راه صلح می‌پیوندند.

امید به واسطه شعری که درباره مبارزه‌های صلح طلبانه سروده به دست‌یابی به جایزه شعر صلح توفیق می‌یابد.

در اثر کودتای مرداد 1332 امید، نیما و دیگران به زندان می‌افتند بعضی زندانیان توبه نامه کذایی را می‌نویسند و از زندان آزاد می‌شوند ولی امیر مقاومت می‌کند و یک سال در زندان قصر و قزل قلعه می‌ماند پس از رهایی از زندان، مدتی به کار روزنامه‌نویسی می پردازد و همزمان با آن در رادیو و برخی موسسه‌های فرهنگی از جمله سازمان فیلم ابراهیم گلستان بکار می‌پردازد.

سالهای چند پس از کودتای 28 مرداد سال 1332 هـ.ش اخوان شاعر روزهای خستگی و درد خود را مزد شتی خواند.

و اعلام کرد زرتشت و مزدک را در دل و دنیاز خویش آشتی داده و بر حاصل این آشتی پیام‌های بودا و مافی را نیز افزوده است پناه به مزداشت واکنشی مردی تنها به زمانه‌ای پرجوز و زخم بود واکنش مردی که مزدک‌های زمانه‌اش را عارف می‌خواست مانی‌ها زمانه‌اش را عادل پیامبرانی که پیش از آن که شمشیر در راه عشق کشند آن چه در سر دارند بنهند آن چه در کف دارند بدهند و آنچه بر آنها آید بفهمد اخوان نیک پنداری زرتشت و عدالت جویی مزدک و بی‌نیازی ما نی را یک جا می‌خواست بازگشت او به سوی شرف طبیعی و خانه‌ی پدری نشان نیاز به جهان دیگر بود. نیاز به سرودی نیکانی رسته‌ از بند هرچه هست افلاطون گفته بود نیاز مدینه‌ی فاضله ان جاست که مردان خوب حکم رانند و اخوان همه‌ی خوبی‌ها را گرد‌آورده بود تا مدینه فاضله در دل برپا کند که جهان را امید رستگاری نبود.

اخوان در 1345 در نثر منازعه‌ای خصوصی به زندان فصر می‌رفته و نه ما در زندان می‌ماند بهرحال ماجرا هرچه بوده از لحاظ شعر اخوان اهمیتی دارد زیرا دفترهای پاییز در زندان 1348 و زندگی می‌گوید 1357 یادگاری از این ایام زندان اوست.

اخوان از شاعرانی است که بسیاری از دشواری‌های شخصی و خانوادگی‌شان را در آثار و یادداشت‌های خود ثبت کرده‌اند از توضیح‌ها و حاشیه‌نویسی‌های اشعارش بر می‌ایبد.که مردمی صمینی و بی شیله و پیله بوده است البته گاهی در این یادداشت ها به باورهای خود نیز می پردازد

نصرت رحمانی می‌نویسد «شیفته عماد خراسانی بود و در همان نخستین دیدار احساس می‌کردم به خراسان به هر چیز خراسن توجه خاص دارد.

از چشم‌های بسیار زیبایش تیزهوشی و غروری که شباهت بسیاری به خودخواهی داشت می‌بارید.

در آخرین سال عمرش سفری چند ماهه به کشورهای اروپایی داشت و در بازگشت پس از زمانی کوتاه زندگی را بدورد گفت در توس در آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی در آینده‌ای شاهنامه او را به خاک سپردند اخوان ثالث یکی از برجسته‌ترین شاعران قرن اخیر زبان فارسی است و شعرش آمیزه‌ای است از سنت و تجدد.

به این ترتیب شعر نو از برج عاج[1] خود فرود می‌آید و در بطن جامعه راه می‌گشاید اما چنان که گفتیم اخوان و اصرار کلام فاخر بزرگان قلم نیز هست. او نه تنها با ظرایف و دقایق زبان آنها آشنایی کامل و دیرینه دارد بلکه این زبان استوار و پرصلابت چنان بر باد و ذهن او چیره گشته که شاعر همزمان با بهره‌گیری از لحن صمیمانه مردم عصر خود واژها و ترکیبات کهن را با مهارت و سهولت تام به کار می‌گیرد و اگر آن چنان که گفتند هیچ آبایی ندارد که فعل مجموری را به کار ببرد[2] از این روست و نه متغایر گاه با چنان ظرافتی به هم پیوند می‌خوردند که نه تنها خواننده معمولی بلکه ناقدان فرهیخته نیز از تفکیک و تجزیه این دو باز می‌مانند. [3] اخوان خود در این بار می‌گوید :

می‌کوشم تا بتوانم اعصاب و رگهای سالم و درست زبانی پاکیزه و متداول را که اغلب تاروپودش زنده و استخوانبندی استوارش از روزگاران گذشته است- به خون و احساس و تپش امروز پیوند بزنم[4]

و در جای دیگر می‌نویسد

اتکای من به ادب هنر مساله فارسی است از تمام آنچه امکان داشته بهره‌برداری کنم ، کرده‌ام و می‌کنم و خواهم کرد.  زبانی که محدود باشد به شکلی است که دایره زیبایی شناسی‌اش محدود است. وقتی چنین بود راه نمی‌دهد به ورود کلمهای دیگر وقتی زیبایی شناسی و بلاغت یک زبان گسترده باشد و راه وسیع داشته باشد خیلی چیزها که دارای حالت بلاغی هستند شکل و شمایل دارند، می‌توانند بیایند. [5]

و زیبایی شناسی زبان اخوان دارای چنان وسعتی است که واژها و ترکیب‌های تازه بسیار حتی نام آوا بیان کوچه و بازار و عبارات نادر و غریب آشنا در شعر او وارد می‌شوند باقی می‌مانند و گاه مأنوس جلوه می‌کند. [6] البته اخوان بر این نکته تأکید دارد که گسترش آگاهانه «دایره کلمات» نمی‌تواند و نباید هدف شعر باشد و کوشش عمدی در این زمینه بی‌ارزش ، بچگانه و مضحک است [7] مگر آنکه واقعا معنویتی در کار باشد و شاعر به واژه یا ترکیبی احساس نیاز کند [8] اما به صورت ، معنویت اقتضای زمان، جستجوی شیوه بیانی تازه‌تر و رسانه ، حاجت و نیاز شاعر یا هر علت و دلیل دیگری که بیابیم و بررسی کنیم نتیجه آشکار تمام این عوامل گسترش دایره واژگان و غنای زبان اخوان است و این نکته در پژوهش حاضر یکی از معیارهای ما در انتخاب این شاعر بخصوص بوده زیرا بدیهی است که شاعری با دستمایه‌ای اندک فقط می‌تواند به تفهیم مطلب مورد نظر خود بپردازد حال آنکه گنجینه سرشار شاعری پرتوان، گزینش واژهایی را برای وی میسر می‌سازد که نه تنها بیانگر مفهوم‌اند بلکه در پیدایش موسیقی کلام را نقشی بسزا بر عهده می‌گیرند و این ویژگیها اخوان است که شاید بیش از هر چیز به آهنگین بودن شعر توجه معطوف می‌دارد. اخوان در انتخاب واژها و اصطلاحات دقت و حتی وسواس به خرج می‌دهد و افسوس کلام وی، نه تنها از غنای زبان بلکه از حساسیتی نشئت می‌گیرد که گوش و هوش او به لطف و زیبایی موسیقی اصیل ایرانی دارند. در واقع اخوان از دیرباز با هنر موسیقی آشناست.

خود این باره می‌نویسد:

در آن وقتها من قبلا با یک هنر دیگر با موسیقی هم کم و بیش سروسری داشتم خیلی بیشتر از شعر و بیشتر هم یعنی پنهانی برای خودم چندی بود که تار می‌زدم و پیش استادی مشق و تمرین می‌کردم و کمابیش در آن راه مثلا پیشرفت هم کرده بودم تا آنجا که دیگر کم کم ترانه‌های آن روزا تا حدی که بشود شنید از آب در می‌آوردم و به بعضی دستگاههای موسیقی می‌شناختم محلی‌مان آشنا شده بودم ماهوار و همایونی ترک و شوری افشاری و سه گاهی خلاصه درآمد و فرود و واج و می‌شناختم و دستم با پرده‌های ساز کم‌کم آشنا شده بود و مضرابم قوت گرفته بود [9]

اما در جوانی اخوان ، موسیقی ظاهرا با مصلحت زندگی سازگاری ندارد و راهی است نوازده را به ناکجا آباد می‌کشنا پس اخوان به تشویق پدر استاد و مشق و تمرین را کنار می‌گذارد و به شعر روی می‌آورد با این همه موسیقی را هرگز رها نمی‌کند و عشق به آهنگ و نغمه و ترانه نیز بسان میلی سرکوب شده در شعر او تصعید و شکوهمندی می‌رسد.

خواننده‌ای که تنها با یکی از دیوان‌های «م. امید» [10] آشنا می‌شود چنان با تکرارها و طنین خاص او خو می‌گیرد که در میان صدها قطعه شعر معاصر و آوای اخوان را به دلیل آهنگ و ترنم ویژه، تمیز و تشخیص می‌دهد.

منتقدان گاه از تکیه اخوان بر موسیقی جاوی موسیقی و بخصوص قافیه بازی او با کلمات سبک او در برخورد باواژها وسواسهای لفظی و وسواسه‌های تغزلی او سخن گفته‌اند اما آنچه بسیار جالب توجه می‌نماید آن است که تنها یک نفر یک موسیقیدان از ارزشهای والایی که در شعر او از نظر موسیقی وجود دارد و از احاطه اخوان به ظرافتهای موسیقیهایی کلام صحبت کرده است. پرویز مشکاتیان به عنوان اولین عامل پدید آورنده این موسیقی به ارزش حروف یعنی در حقیقت اهمیت آواها اشاره می‌کند و می‌افزایند به راحتی می‌توان گفت که شاعری که با موسیقی و آهنگ کلام آشناست به همان اندازه موفق‌تر است که آهنگسازی با شعر

اینک اگر به گفته استناد کنیم و هم رای با او باور داشته باشیم که :

در هر شعر خوب یک طنین پنهانی هست یک نوا و نجوا که در زیر صورت آشکار کلام جریان دارد.

آن را آهسته می‌شنوید ولی همان است که به نهانی‌ترین تارهای روان نواخته می‌شود. [11]

سوینبدن [12] شاعر معروف انگلیسی (1909-1837) شعری دارد با عنوان «باغ پروسرپاین) در اساطیر رومی نام درختر زئوس (ژریتر) و می‌گرداند اما دمتر دختر را باز می‌گرداند و سرانجام توافق می‌کنند که فصل بهار و تابستان دختر بر روی زمین و پاییز و زمستان را در زیر زمین بسر برد که کنایه‌ای است از هنگام شکوفایی و باروری زمین و دوره بی‌فاصلی آن در این شعر اشاراتی به این اسطوره وجود دارد که نموداری از اوضاع عصر شاعر و ناخرسندی او از پژمردن شور و شادیها بر اثر نیرو گرفتن پیرایشگران (پیوریتن‌ها) تواند بود.

در بند دوم آن چنین می‌خوانیم

من از اشک‌ها و خندها خسته شده‌ام

و از مردمی که می‌خندند و می‌گویند

از آنچه که ممکن است اولین پیش پیش آید

از برای مردمی که می‌کارند و می‌دروند

من از روزها و ساعتها ملولم

از غنچه ها پرپر شده گلهای نازا

از آرزوها و احلام و قدرتمندیها

و از هرچیز به جز خواب

الیور التن در این شعر رنگی از مردن و خاموش شدن می‌بیند و صفاتی که سرنیبری بکار برده نیز نموداری از این حالت تواند بود.

بادهای ساکن امواج بی رمق غنچه‌های ناشکفته سرها زده از برخا غشقهای کهن بالهای خسته و خوابی جاودانه در شبی جاودانه مرگ نیز به صورت زنی رنگ پریده با تاجی از برگهای بی‌حرکت ایستاده است او همه چیزهای فنا پذیر را گرد می‌آورد با دستهای سرد و فنا ناپذیر او در انتظار هر کس و همه کس است.

شعر سوینبرن نمونه‌ای است که چگونه شاعر توانا اخوان خود و عرصه خویش را خلال اسطوره‌ای کهن و تصاویر گویا نقش کرده است به نظر بنده شعر زمستان مهدی اخوان ثالث (م . امید) نیز از لحاظی دیگر چنین کیفیتی دارد و اثری است شاین توجه و تحسن در زبان فارسی بسیاری از پیشینیان و معاصران از زمستان و جلوه‌های آنان تصور گوناگون به اقتضای مقام سخن گفته‌اند. [13]

برخی از این آثار وصفی است بسیار کوتاه از منظرة زمستان و برف و گاه به شرح سخن می‌رود از سرما و افسردگی و سرسپیدی باغ و بوستان و پرواز از ، تعزلی زمستانی و مناسب و احیانا گریز به مدح بدیهی است در این میان توصیف برف به عنوان مظهر بارز زمستان جایی خاص دارد .[14]

ثونانیان قدیم که چهار فصل را به شکل چهار زن نمایش می‌دادند. زمستان را زنی تصور می‌کردند سربرهنه در کنار درختان بی‌برگ و آنگاه که چهار جانور را برای نمایش دادن فصل‌ها برمی‌گزیدند زمستان به صورت یک سمندر نقش می‌شد.

در هر حال در برابر این همه اشعار فارسی که بسیاری از آنها خوب زیباست آنچه م. امید سروده با هه آنها تفاوت بارز دارد چه از نظر مایه و مصمون و چه از نظر صورت و طرز بیان به عبارت دیگر وی از این موضوع معروف و مأنوس تابلوی تازه نقش کرده و اثری بدیع و بی‌سابقه پرداخته است که اینک به تماشای آن می‌پردازیم.

این شعر که تاریخ سرودن آن دی ماه 1334 است. ظاهرا نمودار برخورد شاعر با فضای کشور پس از 28 مرداد 1332 و آنچه او را می‌آزرده است محیط تنگ و بسته و خاموش نبودن آزادی قلم و بیان نابودی آرمانها تجربه‌های تلخ پراکندگی یاران و همفکران بی‌وفا و پیمان شکنیها و سرانجام کوشش هر کس برای گلیم خویش از موج به در بردن و دیگران را به دست حوادث سپردن در این سردی او پژمردگی و تاریکی است که شاعر زمستان اندیشه و پویندگی را احساس می‌کند در این میان غم تنهایی و بیگانگی شاید بیش از هر چیز در جان او چنگ انداخته است که وصف زمستان را چنین آغاز نمایند.

 

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت

سرما در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار باران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگردست صحبت سوی کس بازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است.

گذرندگان «نی خواهند» سلامتش را پاسخ دهند هر کس در خور رفته و به راه خویش می‌رود و یارای آن ندارند که سر برکند و اظهار آشنایی نماید. در این راه تاریک و لغزان بیشتر از پیش پای خویش را نیز نمی‌توان دید دیدی محدود و راهی بسته و آینده‌ی مجهول سردی کشندة تهدید و مرگ ، چنان همه را بیم زده کرده که پاسخ به محبت آشنایان را نیز با اکراه برگزار می‌کنند.

می‌بینید با وصف این شهر سرد و مردم سرمازده شاعر احوال خود را چگونه بیان کرده است اینک تصویری دیگر زیبا و گویا از جنس نفس در سینه‌ها پروای سخن خویش داشتن برخورد با دیوارها و نومیدی از همگان

نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم

زچشم دوستان دور یا نزدیک

در این بی کسی و تنهایی و گریز همه از تو و تو از آنان در این زمستان به کجا توان پناه برد آیا با تأثیر از سنت شعر فارسی است و یا در جستجوی بی‌خبری و فرو خواباندن اعصاب بی‌قرار و اندیشه‌های پریشان است که شاعر داوری غم را در باده می‌جوید و در هوایی که بس ناجوانمردانه سرد است به جوانمردی پیر باده فروش پناه می‌برد.

مسیحا جوانمردی من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناجوانمردانه سرد است .... آی

دقت گرم و سرت خوش باد

سلام را تو پاسخ گوی در بگشای

وقتی که کوبندة دراز خویشتن یاد می‌کند حاکی از افسردگی ، رمیدگی و تلخکامی گوینده است از آنچه بر سر او و دیگران آمده است با لحنی بیزار از هستی:

منم من ، میهمان هر شب لولی وش مغموم

منم من سنگ تیپا خوردة رنجور

منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور

زمزمة او با جملاتی کوتاه و آهنگی مناسب ادامه دارد بیان دلتنگی است از نیرنگها اظهار بی‌رنگی و کناره‌گیری از همه رنگها از سرمای شبانگاهی لرزیدن در سکوت صدای دندان بهم خوردن خویشتن را شنیدن:

نه از روهم نه از رنگم همان بی‌رنگ بی‌رنگم

بیا بگشای در بگشای دلتنگم

حریفا   ! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد

تگرگی نیست ، مرگی نیست

صدای گر شنیدی ،‌صحبت سرما و دندان است.

من امشب آمده دستم وام بگذارم.

حسابت را کنار جام بگذارم.

در پاسخ باده فروش که می‌گوید شب بی‌گاه و سپری شد ، و بامداد آمد گویی رفتار کسانی درج شده که در آن روزهای تاریک نوید فرارسیدن روشنایی بامداد را می‌دادند. ما مرد تنهای شب فروغ این صبح کاذب را باور نمی‌کند و آن را غریبی بیش نمی‌داند سیلی سرد زمستان را بر بناگوش خویش احساس می‌کند آسمان را تنگ می‌بیند و چراغ او را در تابوت ظلمات پنهان شب و روز را یکسان اگر نوری در این دل ظلمات بتوان جست چراغ ماه است همان گونه که حافظ نیز از جام سعادت فروغ خورشید قدح چراغ می و شعاع جام سخن می‌گفت و می‌سرود ساقی به نور باده برافروز جام‌ها اما امید چراغ باده را در شبی غم زده و تاریک و نومید بزم افروز خویش می‌خواهد اینک از او بشنوید

چه می‌گویی که دیگه شد سحر شد بامداد آمد

فریبت می‌دهد بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست.

حریفا گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستانی است

و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است.

حریفا رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است.

بند آخر تصویری است عالی از این زمستان و در عین حال نوعی رد العجز الی الصدر آهنگین و تصویری با ابتکار خاص و برخوردار از حسن مقطع آنچه از هوا ظاهر خانه‌ها حالت عیوان ، درختها ، زمین ، آسمان ماه و خورشید با ایجاز تمام گفته شده نمایشی است محسوس و گویا از این فصل سرد اما در عین حال در پس هر جزء از آن گوشه‌ای از اجتماع ترسیم شده که چون همه در کنار یکدیگر قرار می‌گیرد تابلویی تمام بدست می‌دهد از زمستانی به تعبیر جیمز تامسن «عبوس و غمگین» که شاعر در جان خویش و در دل جامعه احساس می‌کند.

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت.

هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان

نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین

درختان اسکلتهای بلور آجین

زمین دل مرده سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده ، مهر و ماه

زمستان است

 زمستانی که امید در این تابلو زنده و پایدار نقش کرده زمستان امیدست. تصویری است شاعرانه و تجربه‌ای اجتماعی ساختمان اثر، در عین تازگی یک پارچه هم آنگ و بهم پیوسته است در این اثر هنری از یک سو لطف حریقه و قوه ابداع شاعر بارزست و از دیگر سو چیرگی وی بر زبان فارسی که حاصل تتبع و تامل اوست در آثار بزرگان ادب این شعر هم از وزن برخوردار است و هم از قافیه منتهی ترکیب این عناصر در مصراع‌های کوتاه و بلند که به اقتضای جریان طبیعی سخن از طبع شاعر تراویده به صورتی تازه و دلکش است . به این معنی که شاعر توانسته است در این مفهومی حاصل از نغمه حروف و چنین ترکیب کلمات مصراع بندی وقفها ،‌سکوتها ، تکیه بر برخی اجزاء کلام و بجا نشاندن قافیه‌ها در هر مورد متناسب مقام آهنگی مناسب به سخن ببخشید ذوق اواز آرایشهای لفظی و معنوی کلمات نیز بهره بوده است.

از این قبیل است پیر پیرهن چرکین  سرما سخت سوزان است بیا بگشای در بگشای دلتنگم و امثال آن هوراش شار و سخن سنج نامور رومی می‌گفت زبان مانند درخشان بیشه‌ای است که مجموعه‌ای از برگهای کهنه و تازه دارد زبان شعری امید مصداق این سخن است بعلاوه وی توانسته است در کنار واژهایی خصیع و دیرینه از قبیل یارستن یا زیدن حریف (هم پیاله) وام گذاردن بیکه چراغ افروختن کلماتی از بان گفتار امروز را بیاورد مانند دمت گرم، تیپا خورد ، ناجور ، حساب را کنار جام نهادن و این دو نوع کلمات و ترکیبات را با مهارت مقام با یکدیگر سازگار کرده است ببینید در بکاربردن کلمة آی که یکی زا اصوات و در زبان روزمرة عام مردم هم رایج است و قافیه کردن آن تناسب مقام چه ذوقی بخرج داده است.

بعلاوه در ساختمان جمله و نحو سخن نیز تأثر او از زبان خصه‌های قدیم مشهور دست نه به صورت تقلید خام بلکه با حسن انتخاب مثلا در فارسی قدیم گاه جزئی از جمله بعد از فعل می‌آید به این طریق برجستگی بیشتری پیدا می‌کندنظیر «افشین برخاست شکسته و بدست و پای مرده تاریخی بیهقی 220) در شعر امید نیز این کیفیت مکرر دیده می‌شود کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار باران را حتی نتایج اضافات که در بلاغت غالبا ناپسندیده است و در القاء معنی کند ایجاد می‌کند با کاربرد بجای او سبب قوت تصویر و تاکید مناسب می‌شود به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است.

اما امید در شعر به برخورداری از گنجینه زبان پیشینیان اکتفا نمی‌کند بلکه خود نیز به آفرینش ترکیبات تازه می‌پردازد نظیر گرمگاه  سینه لولی وش تابوت مستبد ظلمت نه توی مرگ اندود اسکلتهای بلور آجین حتی در تعبیر رایج مثل بید می‌لرزد تغییر اندک پدید می‌آورد و می‌گوید «مهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد» و با همین دگرگونی به جمله رنگی از لطف شعری می‌بخشد و تصویری نو به دست می‌دهد

اثر هندی هر قدر دلپذیر است دوستار هنر تمامیت و کمال بیشتر در آن می‌جوید نظیر بلوری درخشان و خوش تراش که در آن وجود یک مویه نازک پوشیده از انظار نیز دور از انتظار است زمستان از جوهر شعری و لطف مصمون و جمال اسلوب برخوردار است و شعری است گیرا و دلکش امید با روح شاعرانه و حسن ذوق و بصیرتی که در زبان فارسی دارد به خلق این اثر و نظایر آن توفیق یافته است.

در هر حال شعر زمستان از آثار نفذ و ماندگار ادبیات معاصر است بی سبب نیست که شاعر نیز مجموعه‌ای از اشعار خویش را که سی و نه قطعه است نام این قطعه زمستان نامیده است که خود نوعی گزینش است.

اگر بخواهیم نمونه‌‌هایی برجسته از شعر امروز فارسی را برگزینیم برای قطعه زمستان باید در آن میان جایی خاص در نظر گرفت گویندة آن نیز بی‌گمان از شاعران و نمایندگانی شعر امروز است هم به واسطة طبع و قریحه توانا و پرودة خویش و هم بر اثر مایه وری از فرهنگ ایران و ادب فارسی

زمستان

سلامتی را نمی‌خواهند پاسخ گفت

سرما در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان است.

و گر دست محبت سوی کس یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است.

نفس کز گرمگاه سینه می‌آید برون ابری شود تاریک

چو دیوار اسیت در پیش چشمانت

نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم

زچشم دوستان دور یا نزدیک

مسیحا جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا سین ناجوانمردانه سرد است ... آی ...

دست گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای

منم من میهمان هر شبت لولی وش مفهموم

منم من سنگ تیپاخوردة رنجور

منم دشنام پست آفرینش نغمة ناجور

نه از روحم نه از رنگم همان بی رنگ بی‌رنگم

بیا بگشای در بگشای دلتنگم

حریفا میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد.

تگرگی نیست مرگی نیست

صدای گر شنیدی صحبت سرما و دندان است.

من امشب آمده ستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می‌گویی که بی گر شد، سحر شد بامداد آمد

فریبت می‌دهد بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است.

و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندوه ، پنهان است.

حریفا رو چراغ باده را بفروز شبا با روز یکسان است

سلامت را نمی‌خواهد پاسخ گفت

هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان

نفسها ابر، دلها خسته و غمگین

درختان استکلهای بلور آجین

زمین دلمرده،‌ سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده و مهر و ماه زمستان است.


شعر معاصر

از زمانی که نیما یوشیج علی اسفندیاری شعر معروف «افسانه» را منتشر کرده دوران تازه‌ای در شعر و شاعری آغاز شد موافقان و مخالفان هر یک بسته به عقیدة خاص خود آن نقد کردند که اغلب این نقدها و اظهار نظرها در مجلة موسیقی به چاپ می‌رسید. در فاصله زمانی سالهای 1300 هـ و 1317 هـ نیما یوشیج تقریبا شعری قابل توجه به چاپ نرسند و ظاهرا با توجه به نقدها در جست و جوی تکمیل شیوة خود بود تا در سال 1317 شعر خانوادة سرباز را به چاپ سپرد.

از این تاریخ به بعد است که شعر معاصر مشکل کلی خود را می‌یابد و در بین جوانان نوجو، طرفدارانی پیدا می‌کند خود نیز در نامه‌های همسایه چند و چون کار خویش را بیان می‌کند و راه را به دیگران می نمایاند.

نیما یوشیج اصل گفتار خود را بر اساس تحول لفظ و معنی در شعر معاصر قرار می‌دهد در مورد تحول ظاهر و فرم شعر یعنی قالب و وزن و قافیه اعتقاد او بدین گونه است.

1- وزن او معتقد است که اوزان قدیم و کلاسیک شعری فارسی سنگ شده است بدین معنی که شعر در اول منظومه خود قصیده، غزل ،‌مثنوی و .... وزنی را بر می‌گزیند و تا پایان منظومه بالااجبار آن وزن را رعایت می‌کند و این عمل از پرش فکری شاعر می‌کاهد و او را اسیر قالب عروضی می‌کند در این اسارت چه بسا خصوصا و زوائدی که مجبور است به کار بگیرد با ایجازهای مخلی که در کلام بیاورد تا میزان وزن شعر متعادل شود.

برای پرهیز از این سد و مانع او شعر را با یکی از عروضی آغاز می‌کند و به تبع مضمون و مطلبی که می‌خواهد سراید تعداد اضاعیل عروضی را کم و زیاد می‌کند بدین جهت است که مصراعهای شعر با وجودی که در یک وزن کلی سروده می‌شود اما تعداد عروضی در هر مصراع کم و زیاد و مصراع‌های کوتاه و بلند می‌شود. مثلا

می‌ تو او دهتاب

می‌درخشد شب تاب

نیست یکدم شکند خواب به چشم کلی و لیک

غم این خفته چند

خواب در چشم ترم می‌شکند.

نکته دیگر این که بیت در این گونه شعره مرکب از دو مصراع متساوی نیست. بلکه مجموعه مصراعهای کوتاه و بلند به دنبال هم و تا پایان بیان یک دریافت مصراع یا بیت‌محسوب می‌شود به همین جهت است که قافیه گاهی در پایان هر بند آورده می‌شود.

2- در مورد قافیه نیز نیما یوشیج معتقد است که قسمتی از موسیقی کلام بر دوش قافیه می‌تواند قرار گیرد. به شرطی که قافیه مانعی برای بیان مطلب در شعر نشود زیرا که در شعر شاعران گذشته خصوصا آنان که ذهنی توانا در سرودن شعر کلاسیک قافیه، راهنمای آنها در بیان مطلب بیت است، یعنی قافیه اختیار برگزیدن مضمون را از شاعر می‌گیرد و اندیشه او را به دنبال خود می‌کشاند و این بزرگترین عیب قافیه با همه محاسنش می‌تواند باشد.

نیما ، قافیه را می‌پذیرد اما به شرطی که مانع بیان فکر شود و هر جا که شاعر لازم بداند آن را بیاورد گاه پشت سر هم و گاه عدم رعایت آن با آوردن کلماتی که موسیقی پایان به مصراع‌ها بدهد مثلا در این شعر اخوان ثالث

لحظه دیدار نزدیک است

باز من دیوانه‌ام، مستم

باز می‌لرزد دلم،‌دستم

بازگویی در جهان دیگری هستم

********

آن نخراشی به غلفت گونه‌ام را تیغ

آن نپریشی به غفلت را دست

آبرویم را نریزی دل

لحظه دیدار نزدیک است

 

در بند اول سه مصراع پشت سر هم قافیه دارد ولی در بند دوم هیچ گونه موسومی وجود ندارد بلکه کلمات تیغ دست و دل خود نوعی موسیقی درونی ایجاد کرده‌اند که به جای قافیه به کار گرفته شده است.

3- در مورد مضمون نیز نیما یوشیج مطلبی قابل توجه دارد او میگوید شاعر باید ذهنیات را تبدیل به عینیات کند بدین معنی که ذهن را از تصویرهای کلیشه‌ای شاعران گذشته بردارید و توجه خود را به اطراف خود معطوف کند و آنچه را که می‌بینید رنگ شاعرانه بزند و بیان کند بدین گونه شعر از ذهنگرایی و کاربرد تصویرهای ذهنی نجات می‌یابد و معطوف به موضوعات پیرامون شاهر و عینیات او می‌شود این بحث سرانجام به تعصر و مسئولیت شاعر کشیده می‌شود به همین جهت اغلب شاعر این دوره هر کجا به نوعی خود را مقابل مردم و جامعه انسانی مسئول می‌بیند و شعر به طرف بیان دردها و رنج‌ها موجود جامعه یا انتقاد اجتماعی است کم کم شعر بزرگان ادب این دوره به نوعی رمزگونه و سیولیسم متوجه می‌شود.

باید متذکر شد که پیش از نیما یوشیج کسانی چون تقی رفعت شمس کسمایی و جعفر خامنه مریک تلاشی برای درهم شکستن فرم شعر گذشته کردند اما نیما چون بر اصالت و خاصیت زبان فارسی تکیه کرده نیز توجه به مفاهیم آشنا اما تازه سوای قالب شکنی داشت مورد پذیرش قرار گرفت و این شیوه به نام خود او نامگذاری شد.

بعد از نیما یوشیج چون احمد شاملو ، اخوان ثالث ، فروغ فرخزاد ،‌نادر پور و بعدا کسانی چون فریدون مشیری ، سهراب سپهری و شفیعی کدکنی و ... راه او را دنبال کردند و هر یک بعدی از شعر امروز را به کمال رساندند.


تک بیتی‌های اخوان ثالث

تا که دندان داشتم ، نانم نبود               نان چون پیدا گشت ، دندانم نبود

***

نیست درخانه خالی و هیچ                               دزدگو دور خود با مپیچ

***

دیوانه شد آیینه، چون روی تو پر می‌دید           حسن توپری را به لباس بشری دید

***

تا زشت و بداین چنین فزاینده است       هر روز گذشته به زآینده است

***

خداوندا خودت اینقدر زیبا                                  جهانت را چرا زشت آفریدی

***

می‌تراشیدیم و درآمد باز ریش کاش بودم کوسه ، یا پاکیزه رو چون روز پیش


منابع

منبع ،‌فارسی عمومی ، تالیف رضا اشرف زاده چاپ هشتم 1384

منبع : نگاهی به مهدی اخوان ثالث ، تألیف عبدالعلی دست غیب ،‌چاپ اول ، 1373 ، انتشارات مروارید

آن گاه پس از تندر ، انتشارات سخن ، چاپ سوم ،  1384 منتخب هشت دفتر سروده اخوان ثالث (م. امید)

آوا و القا ، رهیافتی به شعر اخوان ثالث تألیف مهوش وقاری انتشارات مرسس چاپ اول 1383

ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم، انتشارات مروارید چاپ اول 1367 تألیف مهدی اخوان ثالث (مجموعة شعر

 



[1]- این استعاره را فلوبر برای توصیف اسامی به کار می‌برد که برا ی عامه مردم قابل درک نیس.

[2]- تقی پور نامداریان ، همان صفحه 194

[3]- همان ، ص 194 و رضا  براهنی طلا درس ناشر نویسنده تهران 1371 جلد دوم ص 1791 و مقایسه کننده تفسیر دو منعقد از از واژه امروزه

[4]- مهدی اخوان ثالت زمستان ، انتشارات مروارید ، چاپ سوم ، 1348 ، ص 14

[5]- مهدی اخوان ثالث (م . امید) بهرین امید ،‌چاپ میهن ، تهران 1348 ص 35 تا 34

[6]- فروغ فرخزاد در این باره می‌نویسد : اخوان با تکیه به سنتهای گذشته زبان و آمیختن کلمات فراموش شده به زندگی امروزه زبان شعری تازه‌ای می‌آفریند : زبان او با فضای شعرش هماهنگی کامل دارد کلمات زندگی امروز وقتی در شعر او در کنار کلمات سنگین و مغرور گذشته می‌نشیند ناگهان تغییر ماهیت می‌دهند و قد می‌کشند در یکدستی شعر اختلافها فراموش می‌شود در جای دیگر می‌گوید : مشکل است که آدم کلمات خیلی رگ و ریشه‌دار و سنگین زبان فارسی را بیاورد پهلوی کلمه‌های زبان روزانه و متداول بگذارد و هیچ کس نفهمد یعنی این کار آنقدر ماهرانه و صمیمانه انجام بدهد که آدم باآنکه متوجه شود بگذرد.

[7]- بهترین امید ،‌فوق الذکر ص 33

[8]- همان ص 30

[9]- همان ص 18

[10]- مهدی اخوان ثالث ، بویژه در اوایل دوران شاعی به «م . امید» تخلص می‌کرد.

[11]- محمد علی نوشن سخنگوی دشت خاوران همان ص 91

[12]- نقل از چشمه روشن دکتر غلامحسین یوسفی انتشارات سخن

[13]- ازان چمله‌اند رودکی ، دقیقی ابوالحسن علی آغاجی کسایی مروزی ، فردوسی ، منوچهری ،‌اسدی طوسی ، خضرالدین اسعد گرگانی، مسعود سعد سلطانی ناصر خسرو انوری ازرقی هروی ، نظامی گنجه‌ای ، خاقانی ، حسن وثوق ، رهی معیری،‌ نسیم ، ابراهیم صهبا و دیگران

[14]- کسانی چون منوچهری و کمال الدین اسماعیل اصفهانی و قبول ترشیزی در آنان به شرح سخن گفته‌اند کمال الدین اسماعیل اصفهانی قصیده‌ای مشهور برف سروده است که قبولی ترشیزی و رهی معیری و ابراهیم صهبا نیز همان وزن و ردیف را اختیار کرده‌اند. تا می‌رسد به نمایش برف و اسکی سوارها از وثوق الدوله و مطایبه رهی و صهبا در باب اسکی سواری مدیر روزنامه بابا شمل

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 17:04 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

زندگی نامه ابوریحان بیرونی

بازديد: 275

 

ا بوریحان بیرونی :

ابوریحان محمد بن احمد بیرونی

تولد:12ذالحجهُ362هجری كاث،خوارزم(شهركاراـكلپاكسكایاكنونی واقع درازبكستان )

وفا ت : 4 رجب 440 هجری غزنه ( غزنه كنونی در افغا نستان )

ابو ریحان بیرونی در خوارزم ،منطقه ای كه در مجاورت دریا ی آرال قرار دارد و امروزه همه آن را به نام كارا كلپاكسكایا می شناسند ، به دنیا آمد . كاث و جورجانیه دو شهر بزرگ این منطقه به شمار می رفتند . بیرونی در نزدیكی كاث به دنیا آمد و نام شهری كه در آن متولد شد را به افتخار او ، بیرونی نام نهادند .او در هر دو شهر كاث و جورجانیه زندگی كرد و پرورش یافت ومطالعه و تحصیل علم را درحالی كه خیلی جوان بود تحت نظر ریاضی دان و ستاره شناس مشهوری به نام ابو نصر منصور آغاز نمود .بی تردید بیرونی از سن 17 سالگی به انجام فعالیتهای علمی مهم و ویژه ای پرداخت .وی در سال 379 با مشاهده بیشترین ارتفاع خورشید ،عرض جغرافیایی شهر كاث را محاسبه كرد .
فعالیتهای دیگری كه بیرونی به عنوان یك مرد جوان و كم تجربه انجام داد ،بیشتر نظری بود .قبل از سال 384 ( وقتی كه22ساله بود) چندین اثركوتاه ازخود برجای گذاشت .یكی ازآثارموجوداوتحت عنوان" نقشه كشی"(
Cartography ) اثری است كه در آن به بررسی نقشه های جغرافیایی پرداخته است .در این اثر , او علاوه بر این كه نقشه نیم كره را روی صفحه سطح ترسیم كرده است ،نشان داده كه تا سن 22 سالگی بسیار مطالعه داشته ,چرا كه او مجموعه كاملی از نقشه هایی كه دیگران رسم كرده اند را مورد مطالعه و بررسی قرار داده و موارد مربوط به آنها را دراین رساله مورد بحث قرار داده است . زندگی نسبتا ْ آرام بیرونی تا این مرحله ، پایان غیرمنتظره ای به همراه داشت .
در اواخر قرن چهاردهم و اوایل قرن پنجم در عالم اسلام شورش عظیمی بر پا شد و در منطقه ای كه بیرونی در آن زندگی می كرد ،جنگ های داخلی در حال وقوع بود .در این زمان خوارزم بخشی از فرمانروایی سامانیان و بخارا مركز آن به شمار می رفت .حكومت زیار با پایتختش در گرگان در كنار دریای خزر از دیگر حكومت های این منطقه بود .از طرف غرب ،خاندان آل بویه بر سراسر ناحیه بین دریای خزر و خلیج فارس و همچنین بین ا لنهرین حكومت می كرد .سلسله پادشاهی دیگری كه به سرعت طلوع كرد ، سلسله غزنویان بود كه پایتختشان را شهر غزنه در افغانستان اختیار كردند .این حكومت نقش مهمی را در زندگی بیرونی ایفا كرد .

بنو عراق از جمله فرمانروایان منطقه خوارزم بود و ابو نصر منصور ـ استاد بیرونی ـ یكی از امیران آن خاندان به شمار می رفت . در سال 384 حكومت بنو عراق با یك قیام سرنگون شد . بیرونی به هنگام شروع جنگ داخلی از آن منطقه گریخت اما اینكه برای ستاد بیرونی ـ ابو نصر منصور ـ چه اتفاقی افتاد ، معلوم نیست . بعد ها ، بیرونی در مورد این وقایع نوشت :

بعد از اینكه چند سال در آن منطقه به سختی زندگی كردم ،با اجازه حاكم وقت به زادگاه خودبازگشتم اما مرا وادار به انجام امور مادی و دنیوی كردند كه موجب حسادت ورزیدن ابلهان گردید اما خردمندان از این امر متاسف شدند .

دقیقا معلوم نیست كه بیرونی به هنگام گریختن از خوارزم به كجا رفت . او باید به شهر ری رفته باشد و بدون تردید مدتی را در شهر ری زندگی كرده است . بر اساس نوشته هایش ،او هیچ پشتیبانی نداشت و با فقر و تنگدستی در شهر ری زندگی می كرد . خجندی ستاره شناسی بود كه با دستگاه بسیار بزرگی كار می كرد او خودش این دستگاه را ساخته و آن را روی كوهی بالا تر از شهر ری قرار داده بود تا بدینوسیله عبور نصف النهاری خورشید را نزدیك انقلابین مشاهده كند . او در روزهای4 و 5 جمادی الاول سال 384 انقلاب تابستانی را مشاهده كرد و در روزهای 8 و 9 ذیقعده سال 384 شاهد انقلاب زمستانی بود و بدین ترتیب او توانست مایل بودن دایرهْ البروج و همچنین عرض جغرافیایی شهر ری را محاسبه كند اما هیچ یك از این دو محاسبه دقیق نبود .
خجندی در مورد مشاهداتش و همچنین دستگاه ذات السُدس (
sextantدستگاه سنجش ارتفاع خورشید و ستارگان ) با بیرونی به بحث و بررسی می پرداخته . پس از آن بیرونی در مورد مشاهدات خجندی در كتاب " تحدید النهایات الاماكن " Tahdid)) خود گزارشی نوشت و ادعا كرد كه در طول مشاهدات خجندی ، دیافراگم دستگاه ذات السُدس بدلیل وزن دستگاه 9 اینچ تنظیم شده است . بیرونی تقریبا علت خطاهای خجندی را دقیق و درست تشخیص می داد . از آنجایی كه خجندی در سال 389 از دنیا رفت می توان به این نتیجه رسید كه بیرونی سالهای بین 384 تا 386 را در شهر ری سپری كرده است .او همچنین باید مدتی از این زمان را در گیلان كه دریای خزر آن را از شمال احاطه كرده است ، زندگی كرده باشد چرا كه حدودا در همین زمان كتابی را به حاكم گیلان , ابن رستم تقدیم كرده . ابن رستم با حكومت زیار در ارتباط بود .
تاریخهای معینی را در زندگی بیرونی با اطمینان می دانیم چرا كه او در آثارش وقایع نجومی را شرح داده است و بدین ترتیب این امكان را به ما می دهد تا زمانها و مكانهای دقیق را تعیین كنیم .شرح و توصیف او از ماه گرفتگی روز 13 جمادی الاول سال 387 كه او در كاث شاهد آن بوده است نشان می دهد كه او تا آن زمان به كشور خود باز گشته بوده است . این ماه گرفتگی در بغداد نیز قابل رویت بود و بیرونی ترتیبی داد كه به همراه ابووفا بوزجانی در بغداد شاهد این رویداد گردند . مقایسه زمانها آنها را قادر كرد تا تفاوت طول جغرافیایی بین دو شهر را محاسبه كنند . بر این امر نیز واقفیم كه در طول این مدت بیرونی بسیار زیاد نقل مكان می كرده است چرا كه تا سال 389 او در گرگان بوده و قابوس ـ حاكم حكومت زیار ـ از او حمایت می كرد . او تقریبا در سال 389 كتاب " آثارالباقیهِ "(
Chronology) خود را به قابوس تقدیم كرد و در روزهای 13 ربیع الثانی سال 393 و همچنین 12 شوال سال 393 به هنگام ماه گرفتگی در گرگان بوده . شایان ذكر است كه بیرونی در كتاب " آثارالباقیهِ " خود به هفت اثر قبلی اش اشاره كرده است : یك كتاب در مورد دستگاه اعشاری ،كتابی در مورد اسطرلاب ،یك كتاب در مورد مشاهدات نجومی ،سه كتاب در مورد اخترگویی و نهایتا دو كتاب در مورد تاریخ .
تا 12 شعبان سال 394 بیرونی به وطن خود باز گشته , چرا كه در آن روز شاهد ماه گرفتگی دیگری در جورجانیه بوده .علی بن مامون فرمانروای خوارزم به شمار می رفت و تا زمانی بر این مقام بود كه برادرش ابوعباس مامون به عنوان حاكم ،جانشین وی شد .این دو برادر با دو خواهر محمود كه فرمانروای حكومت قدرتمند غزنه بود ، ازدواج كردند . بدین ترتیب ،عاقبت سلسله پادشاهی ابو عباس مامون تحت كنترل فرمانروایان حكومت غزنه قرار گرفت .

علی بن مامون و ابو عباس مامون هر دو حامی علم بودند و از تعدادی از دانشمندان عالی رتبه و نخبه در دستگاه حكومتی خود حمایت می كردند . ابو عباس مامون تا سال 394 فرمانروایی می كرد و از آثار علمی بیرونی بسیار حمایت می نمود . نه تنها بیرونی ،بلكه ابو نصر منصور ـ استاد سابق بیرونی ـ نیز در این دستگاه حكومتی كار می كرد . بدین ترتیب به هر دو این امكان داده شد تا دوباره با یكدیگر همكاری كنند . بیرونی توانست با حمایت ابو عباس مامون در جورجانیه دستگاهی بسازد كه بوسیله آن عبور نصف النهاری خورشیدی را مشاهده كند . او از 28 ذالحجه سال 406 تا 4 رجب سال 407 با این دستگاه 15 مشاهده به انجام رساند .

جنگهای آن منطقه در فعالیتهای علمی بیرونی و ابو نصر منصور وقفه ایجاد كرد و باعث شد عاقبت آن دو خوارزم را تقریبا در سال 407 ترك كنند . محمود نفوذ خود را درغزنه بیشتر می كرد و در سال 404 از ابو عباس مامون خواست تا خطبه نماز جمعه را به نام او بخوانند .این خواسته او نشان می داد كه خواستار پایان بخشیدن به حكومت مامون است و تلاش می كرد تا كنترل آن منطقه را بدست آورد . بعد از اینكه مامون تقریبا با درخواست محمود موافقت كرد ، توسط سپاه خود به قتل رسید چرا كه آنها این عمل او را خیانت تلقی كردند . پس از آن ، محمود سپاه خود را به آن منطقه برد و در روز 5 صفر سال 408كنترل كاث را بدست گرفت . به این ترتیب ، بیرونی و ابو نصر منصور به عنوان اسیرهای محمود فاتح وظایف را به وی واگذار كردند .

نوشته های بیرونی مدركی است كه نشان می دهد او یك دوره غیر عادی و عجیبی را در زندگی پشت سر گذاشته و درد و رنج زیادی را متحمل شده است . اما ظاهراً محمود نیز بخاطر برخی از فعالیتهای علمی اش از او حمایت كرده است . گزارشات مربوط به ظلم كردن محمود به بیرونی علی رغم حمایتی كه بیرونی از طرف وی دریافت می كرد ، مستند می باشد . از شرح و توصیف وقایع نجومی كه بیرونی به ثبت رسانده است می توان برخی از زمانها و مكانها را در این دوره تعیین كرد . در روز 30 جمادی الاول سال 409 او در كابل بوده و علی رغم نداشتن هیچ ابزاری برای مشاهداتش ، قادر بود باز هم مشاهداتی به انجام برساند به این ترتیب كه او با ابزاری كه در اختیار داشت ، خلاقیت به خرج داد و دستگاهی ساخت كه به وسیله آن بتواند مشاهدات خود را دنبال نماید . در روز 29 ذیقعده سال 409 او در لامقان كه در شمال كابل واقع شده است ، شاهد یك خورشید گرفتگی بود . وی اینگونه نوشته است :

به هنگام طلوع خورشید دیدیم كه تقریبا بر یك سوم خورشید سایه انداخته شد تا اینكه خورشیدگرفتگی كامل شد . در طول سالهای 408 تا 410 در حالی كه بیرونی تحت حمایت محمود به سر می برد ،در شهر غزنه مشاهداتی به انجام رسانید و بدین ترتیب توانست به طور دقیق عرض جغرافیایی آنجا را تعیین كند . در روز 14 جمادی الاول سال 410 بیرونی در شهر غزنه شاهد یك ماه گرفتگی بود .

ارتباط مابین بیرونی و محمود نیز جالب است . احتمالا بیرونی بنا به ضرورت در دست محمود اسیر به شمار می رفت و برای ترك آن منطقه نیز اختیاری از خود نداشت . با این وجود ،رفتن نظامیان محمود به هند نشان می دهد كه بیرونی را به آن كشور بردند . شواهد كمی وجود دارد كه نشان می دهد بیرونی در هند بهره بیشتری می برده است . بیرونی آرزو می كرد محمود رفتار بهتری با او داشته باشد اما بدون شك فعالیتهای علمی بیرونی مفید واقع می شد . حدودا از سال 412 سپاه محمود موفق شد كنترل بخشهای شمالی كشور هند را بدست آورد و در سال 416 سپاه او به اقیانوس هند راه پیدا كرد . بیرونی ظاهرا در بخشهای شمالی هند به سر برده است . تعداد بازدیدهای او معلوم نیست اما مشاهداتش او را قادر ساخت تا عرض جغرافیایی یازده شهر در اطراف پنجاب و شهرهای هم مرز با كشمیر را تعیین كند . او معروف ترین اثرش را تحت عنوان " ماللهند "(India) زمانی ارایه داد كه در ان كشور به سر می برد . او این كتاب را در نتیجه مطالعات كامل خود نوشت .

" ماللهند " (India) كتاب حجیم و برجسته ای است كه بسیاری از ابعاد مختلف این كشور را در بر می گیرد . بیرونی در این كتاب به شرح و توصیف دین و فلسفه هند ، نظام طبقاتی ( طبقه اجتماعی موروثی در هند ) و آداب و رسوم ازدواج در هند پرداخته است . او همچنین قبل از اینكه وضعیت جغرافیایی این كشور را مورد بررسی قرار دهد ، دستگاههای نگارش و اعداد هندی ها را مطالعه كرد . علاوه بر این ، بیرونی در این كتاب به ستاره شناسی ، اخترگویی و سالنامه هندی ها اشاره كرده و مواردی را پیرامون این سه موضوع مورد بررسی و تحقیق قرار داده است .

بیرونی ادبیات هند را به زبان اصلی مطالعه نمود و چندین متن را از زبان سنسكریت به زبان عربی ترجمه كرد . او همچنین چندین رساله در مورد ابعاد ویژه ستاره شناسی و ریاضیات هند نوشت كه برای خودش اهمیت خاصی داشت . او فوق العاده اهل مطالعه بود و در موضوعات : اختر گویی ،ستاره شناسی ،تاریخ شناسی ،جغرافیا ،دستور زبان ،ریاضیات ،پزشكی ،فلسفه ،دین و مذهب ،اوزان و مقیاسات ,از ادبیات سنسكریت احاطه داشت . محمود در سال 420 از دنیا رفت و مسعود ـ پسر بزرگش ـ جانشین او شد . اما این جانشینی زمانی صورت گرفت كه قبل از آن وضعیت سیاسی حادی به وجود آمده بود كه دو پسر محمود سعی می كردند تا از پدرشان به عنوان فرمانروا تبعیت كنند . ظاهرا بیرونی مطمئن نبود چه كسی جانشین خواهد شد چرا كه او تصمیم گرفته بود كتاب خود را تحت عنوان " ماللهند " (India)كه در آن زمان به چاپ رسید ، به كسی تقدیم كند . بهتر بود كتاب را به كسی تقدیم نكند تا اینكه شخصی را به اشتباه بر گزیند . مسعود نشان داد كه به عنوان فرمانروا بیش از پدرش نسبت به بیرونی لطف دارد و با مهربانی با او رفتار می كند . گر چه بیرونی در زمان فرمانروایی محمود یك اسیر واقعی به شمار می رفت ، ظاهرا برای رفتن به هر جایی كه می خواست ، كاملا آزاد بود .
تعداد كلی آثار بیرونی در طول زندگی اش تحسین برانگیز است . كندی نوشته است : بیرونی حدودا 146 اثر از خود بر جای گذاشته است كه هر كدام مجموعا شامل 13000 صفحه می باشد (هر صفحه همانند صفحات چاپی كتابهای جدید است) . برخی از اثار بیرونی را قبلا ذكر كردیم اما آثار وی در حقیقت تمام علم زمانه اش را در بر می گیرد . كندی نوشته است :

بیرونی به مطالعه پدیده های قابل مشاهده در طبیعت و همچنین در وجود انسان گرایش بسیاری داشت . در بین علوم مختلف ، علاقمند به آنالیز ریاضی بود و در این زمینه استعداد زیادی داشت .

پیشتر به مشاهدات نجومی بیرونی بسیار اشاره كردیم . بیرونی در مقایسه با بطلمیوس در مورد خطاها نظر مساعدتری داشت . نویسنده می نویسد : بطلمیوس بر این عقیده بود كه از میان مشاهداتش ،معتبرترین را بر گزیند ( یعنی مشاهداتی را انتخاب كند كه با نظریاتش هماهنگ است ) و به خوانندگان آثارش در مورد كنار گذاشتن و نادیده گرفتن آندسته از مشاهداتش كه انتخاب نشدند ، چیزی نگوید . از طرف دیگر ، بیرونی خطاهای مشاهداتش را از نظر علمی بیشتر مورد بررسی قرار می داد وهنگامیكه برخی از آنها را به عنوان مشاهداتی كه دقیق تر بودند ،انتخاب می كرد ،دیگر مشاهداتی را كه دارای خطا بودند و كنار گذاشته می شدند را نیز ارایه می داد .او همچنین نسبت به خطاهای محاسباتش حساسیت نشان می داد و همیشه سعی می كرد تا كمیتهایی را مشاهده كند كه برای رسیدن به جواب به كمترین دستكاری نیاز دارد .

" سایه ها "(Shadows) یكی از مهمترین آثار بیرونی است كه حدودا در سال 411 نوشته شده است . روزنفلد به طور مفصل در مورد این اثر بیرونی نوشته است. محتوای این اثر بیرونی شامل موارد زیر است : اصطلاحات عربی سایه ها و تصویرها ، پدیده های جدید و غیر عادی از جمله تصویرها ، gnomonics ،تاریخچه تانژانت و تابع های متقاطع .

این كتاب به شرح مقاله هایی كه بیرونی در زمینه ریاضیات نوشته است ، می پردازد . این مقاله ها شامل موارد زیر می باشد : حساب نظری و عملی ،برآیند دسته ها ،آنالیز تركیبی ،قانون 3 ،اعداد گنگ ،نظریه خارج قسمت ،تعاریف مفاهیم جبری ،شیوه های حل معادله های جبری و مسایلی كه تنها با خط كش و پرگار حل نمی شدند ،منحنی های مخروطی ،فضاسنجی ،تصویرگنجنگاری ،مثلثات ،قانون سینوس در صفحه ،حل مثلثات كروی.
بیرونی همچنین مقاله هایی در مورد زمین پیمایی و جغرافی ارایه داد . او شیوه های اندازه گیری زمین و فاصله های روی آن را از طریق مثلث بندی معرفی نمود .او شعاع زمین را 6339.6ارزیابی كرد كه این اندازه تا قرن دهم در كشورهای غربی بدست آورده نشده بود .كتاب " قانون مسعودی"(
Masudic canon) وی شامل جدولی است كه مختصات ششصد مكان را ارایه می دهد واودرمورد همه این مكانها دانش كافی داشت . البته بیرونی همه آنها را خودش اندازه گیری نكرده است . برخی از آنها را از جدول مشابهی كه خوارزمی عرضه كرده بود ،گرفته است .نویسنده اظهار می دارد كه بیرونی ظاهرا در مورد ارقامی كه خوارزمی و بطلمیوس ارایه كرده بودند ،به این نتیجه می رسد كه ارقام ارایه شده توسط خوارزمی دقیق تر است .

بیرونی همچنین در مورد هماهنگی زمان رساله ای نوشته است . او چندین رساله نیز در مورد اسطرلاب نوشته و به شرح و توصیف تقویم ماشینی پرداخته است .او مشاهدات جالبی در مورد سرعت نور به انجام رساند و اظهار داشت كه سرعت نور در مقایسه با سرعت صوت بسیار زیادتر است .او از كهكشان راه شیری به عنوان " مجموعه ای از اجزا بیشمار طبیعت ستارگان سحابی " یاد كرد .

هیدرواستاتیك موضوعی در علم فیزیك است كه بیرونی مورد مطالعه قرار داد و از وزنهای ویژه ،اندازه های دقیقی ارایه داد و به شرح نسبتهای بین چگالی طلا ،جیوه ،سرب ،نقره ،برنز ،مس ،برنج ،آهن و قلع پرداخت . او نتایج را به عنوان تركیبی از اعداد به صورت 1/n , n = 2 , 3 , 4 , ... 10 نشان داد .

دانشمندان دیگر بسیاری از نظریات بیرونی را در جلسات بحث و گفتگوهایشان مورد بررسی قرار دادند . ازمدتها پیش ،بیرونی با استادش ـ ابو نصر منصور ـ همكاری داشت ،هر كدام از آنها از دیگری می خواست تا بخش خاصی از كار را به عهده بگیرد تا بدین ترتیب كار خود را به تایید برساند .او به طرز ستیزه جویانه ای با ابو علی سینا در مورد ماهیت نور و گرما مكاتبه می كرد . 18 نامه از ابو علی سینا كه در جواب سوالهایی كه بیرونی مطرح كرده ، موجود می باشد . این نامه ها در بر گیرنده موضوعات زیر است : فلسفه ،ستاره شناسی و فیزیك . بیرونی با سجزی نیز از طریق نامه در ارتباط بود .همچنین نامه های نیز كه بیرونی به سجزی نوشته است موجود می باشد .این نامه ها مداركی را مبنی بر وجود نسخه های مسطح و كروی قانون سینوس در بر دارد .اظهارات بیرونی بر اساس نظریات استادش ـ ابو نصر منصور ـ بوده است .
نهایتا در مورد شخصیت این دانشمند برجسته باید كم سخن گفته شود .در مقایسه با آثار بسیاری از دانشمندان دیگر ،از نوشته ها و كتابهای بیرونی اطلاعات بسیار زیادی بدست آورده می شود . با وجود اینكه كمتر از یك پنجم آثار او باقی مانده است ، به تصویر واضحی از این دانشمند بزرگ دست می یابیم . او مبتكر بزرگ تئوریهای جدید ،ریاضیات و یا جز آن نبود .تنها مشاهده گر دقیقی بود كه پیشرو روش تجربی به شمار می رفت . او زبان شناس بزرگی بود كه رساله های موجود را می خواند و به وضوح شاهد پیشرفت علم به عنوان بخشی از حوادث بود .او همیشه مراقب بود این حوادث را در جای مناسب خود قرار دهد . مورخین علم به آثار و نوشته های او علاقه وافری داشتند .
علی رغم فعالیتهای زیادی كه در زمینه اختر گویی انجام داد ، ظاهرا اختر گویی را به عنوان علم قبول نداشته است اما از آن به عنوان وسیله ای برای تایید آثار علمی اش استفاده می كرده است . او نسبت به فرقه های مذهبی مختلف یا نژادهای متفاوت تعصب خاصی نشان نمی داد اما همیشه در برابر اعمال مختلفی كه آنها انجام می دادند ، حرفی برای گفتن داشت . به عنوان مثال ،عربهایی كه موفق به فتح خوارزم شدند ، متون قدیمی را از بین بردند چه گناهی می تواند برای دانشمندی همچون بیرونی كه زندگی را وقف علم و دانش و تاریخ می كند ، بدتر از آن باشد ـ بیرونی در دین مسیح مسئله عفو و بخشش را مورد توجه قرار داده است . او در كتاب " ماللهند "(
India) نوشته است :
قسم می خورم كه زندگی ام یك فلسفه مهم است اما همه مردمی كه در این دنیا زندگی می كنند ، فیلسوف نیستند . . . و در حقیقت از وقتیكه كنستانتین فاتح ـ امپراطور روم ـ به دین مسیح روی آورد ،شمشیر و شلاق را به كار گرفتند .

بیرونی به آنهایی كه فكر می كرد احمق هستند ، كنایه ای زد . این كنایه مبنی بر جوابی بود كه او به مردی مذهبی داد كه به وسیله ای كه او ساخته بود ،ایراد گرفته بود . بر روی این وسیله ماههای بیزانسی حكاكی شده بود و زمان عبادت را نشان می داد . پاسخی كه بیرونی به آن مرد داد ، در كتاب " سایه ها "(Shadows) اینگونه آورده شده است :

بیزانسی ها نیز غذا می خورند . پس شما غذا خوردن آنها را تقلید نكنید .

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 17:03 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگی نامه هوشنگ ابتهاج

بازديد: 5482

 

تحقیق درباره زندگی نامه هوشنگ ابتهاج

امير هوشنگ ابتهاج، سايه، در ششم اسفندماه 1306 هجري شمسي در رشت به دنيا آمد، دورة تحصيلات ابتدايي و قسمتي از متوسطه را در مدارس رشت گذراند. وي كه از نوجواني شعرگويي را آغاز كرده بود، دورة دبيرستان را به پايان نرسانده به تهران مي‌آيد و در مدرسه « تمدن » نام‌نويسي مي‌كند و دو سال پياپي در كلاس پنجم متوسطه مردود مي‌شود و بعد هم به كلي درس و مدرسه را رها مي‌كند.

در تهران با مهدي حميدي شيرازي و فريدون توللي آشنا مي‌شود. سايه كه از نوجواني به شعرگويي روي آورده، به بيست سالگي نرسيده بود كه نخستين دفتر شعرش را به نام « نخستين نغمه‌ها» با مقدمه‌هايي از دكتر مهدي حميدي شيرازي و عبدالعلي طاعتي، در رشت، منتشر مي‌كند.

آشنايي و دوستي با شهريار و اندكي بعد با نيما ـ هر چند كه از قبل با اشعارشان آشنايي داشت ـ در شعر سايه تأثير مي‌گذارد و همين سال‌هاست كه با شاعران جوان هم سن و سالش در تهران آشنا مي‌شود.

گرايش او به حزب توده كه از سال‌هاي اقامت در رشت آغاز شده بود، در تهران بيشتر مي‌شود. فعاليت‌هاي او كمتر وجه سياسي پيدا مي‌كند و غالباً جنبة ادبي ـ اجتماعي دارد.

در سال 1330 دفتر شعر « سراب » را انتشار مي‌دهد. سراب نخستين مجموعة او به اسلوب جديد است. اما قالب همان چهارپاره است با شكل‌هايي كه توللي و خانلري ارائه دادند و مضمون، نوعي تغزل يا بيان احساسات و عواطف فردي است، ولي عواطفي واقعي و طبيعي. در مقدمة « سراب » سايه مي‌نويسد كه ديگر آواي دل دردمند و ترانه‌هاي عاشقانه فردي سر نخواهد داد و با مردم همگام خواهد شد و به آنچه مي‌گويد، در مجموعة « شبگير / 1332) جامة عمل مي‌پوشاند. در همين سال، يعني 1332 به فكر نشر برگزيدة آثار كلاسيكش با عنوان « سياه مشق» مي‌افتد. اين فكر را بعدها با مجلدات ديگري از سياه مشق دنبال مي‌كند. بر نخستين « سياه مشق » او شهريار و مرتضي كيوان مقدمه مي‌نويسند. شاعر در اين مجموعه توانايي خويش را در غزل نشان مي‌دهد به گونه‌اي كه مي‌توان گفت پاره‌اي از غزل‌هاي او از بهترين غزل‌هاي اين دوره به شمار مي‌رود.

شاعر، در مجموعة « شبگير» و « دفتر زمين/ 1334» مي‌كوشد تا خود را به مرزهاي شعر نيمايي نو نزديك كند، او هر چند نشان مي‌دهد كه شعر نو نيمايي را هم از لحاظ قالب و هم از جهت محتوا درك كرده است اما چون زبان شعري او تغزلي است، نمي‌تواند خود را از آن دور نگه دارد و در سرودن اشعار اجتماعي توفيق چنداني به دست آورد.

از سال 1334 كه « دفتر زمين » را منتشر مي‌كند، تا ده سال بعد از سايه دفتر شعري انتشار نمي‌يابد، البته شعرهاي پراكندة او گاه‌گاه در مجلات منتشر مي‌شود. در سال 1344 سفري به چند شهر شوروي برايش پيش مي‌آيد و قبل از اين سفر است كه « چند برگ از يلدا» را در نسخه‌هاي اندكي به هزينة خود چاپ مي‌كند.

سايه در سال 1351 همكاري خود را با راديو ايران آغاز كرد و برنامة «گلهاي تازه» و « گلچين هفتة» راديو ايران را سرپرستي كرد. در سال 1353 با همكاري محمدرضا لطفي « گروه موسيقي شيدا» و درسال بعد با حسين عليزاده و پرويز مشكاتيان « گروه موسيقي عارف» را بنياد نهاد. پس از انقلاب اسلامي نيز سايه با همكاري همين موسيقيدانان « كانون چاووش » را تأسيس مي‌كند. همكاري سايه با راديو ايران تا سال 1357 بيشتر ادامه نيافت، در اين سال سايه و همكارانش در گروه عارف و شيدا، در اعتراض به واقعه 17 شهريور از كار در راديو استعفا دادند و بيرون آمدند.

در دهة پنجاه جز « سياه مشق دو / 1352 » دفتر ديگري از سايه انتشار نيافت. در سال 1360 دو دفتر« تا صبح يلدا» و « يادگار خون سرو» از او منتشر شد.

در سال 1366 امواج زندگي سايه را ناگزير از مسافرت‌ به اروپا و اقامت در شهر كلن مي‌كند. براي سايه در اروپا و آمريكا شب‌هاي شعر و مجالس شعرخواني متعددي ترتيب داده مي‌شود. در سال 1364 دفتر « سياه مشق سه» و در سال 1371 « سياه مشق چهار » انتشار مي‌يابد كه اشعار جديد شاعر را در برمي‌گيرد.

سايه يك نوانديش كهن‌پرداز غزل سراي غزل‌باره است، در اين راه و روال در معاصران همتايي ندارد، والاترين نمونه‌هاي غزل معاصر از آن اوست. سايه در ساية بهره‌گيري بجا و بهنجار از ناب‌ترين و زلال‌ترين شاخة جريان سبك عراقي، اين اقبال را يافته كه نيروي باليدن در كنار درختان برومند و تنومند اين راه و روند را به دست آورد. او مثل بندبازي ماهر، با مهارت تمام از ريسماني به سلامت عبور كرد كه بر بالاي مغاك هولناك سبك هندي تعبيه شده بود. سايه تعادل نگاه داشت و از دم پر مهابت اين سبك‌ وارهيد. در شيوة نو كارهاي جمع و جور و مرتب و پاكيزه‌اي از او به چشم مي‌خورد كه البته به پاي اشعار مشابه همگنان نوپردازش و صدالبته به پاي غزلش نمي‌رسد. سايه در شعرش مرد ميداني عاقل و معتدل جلوه مي‌كند. درد اهل زمانه را از دور، ولي عميقاً حس مي‌كند. زبان « حافظ » حلالش باد كه آن را هيچ‌گاه حرام نكرد.


بيداد همايون

فتنة چشم تو چندان پي بيداد گرفت
آنكه آيينة صبح و قدح لاله شكست
آه از شوخي چشم تو، كه خونريز فلك
منم و شمع دل سوخته، يا رب مددي
شعرم از نالة عشاق، غم‌انگيزتر است
سايه! ما كشتة عشقيم كه اين شيرين‌كار

كه شكيب دل من دامن فرياد گرفت
   خاك شب در دهن سوسن آزاد گرفت
   ديد اين شيوة مردم‌كشي و ياد گرفت
   كه دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت
   داد از آن زخمه كه ديگر ره بيداد گرفت
   مصلحت را مدد از تيشة فرهاد گرفت

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 17:02 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(3)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 792

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس