سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
ذهن انسان یکی از اسرار طبیعت محسوب میشود که هنوز دانش بسیار اندکی درباره قدرت ذهن و بسیاری از پدیدههای مربوط به آن برای بشر امروز آشکار شده است. طی دهههای گذشته دیدگاههای برخاسته از تکنولوژی، موجب شده که وجود نیروهای ذهنی کنار گذاشته شود یا به کلی انکار گردد. اما اخیراً بینش جدید و غیر متعصبانه علوم، برخی از این نیروها را دوباره مورد تأیید قرار داده و اسرار آنها را از نو بررسی کرده است. امروزه پزشکان و دانشمندان با بررسیها و تحقیقات علمی به عمل آمده پذیرفتهاند که نیروی ذهن نقش بسیار مهمی در سرنوشت و سلامتی انسان ایفا میکند. اگر بگوییم انرژی ذهن از نیرومندترین انرژیها در زندگی بشر است اغراق نکردهایم.
در فرهنگهای گوناگون داستانهای مختلفی در مورد پدیدههای غیرمتعارف و خارقالعاده نقل شده که در گذشته هیچ گونه تحقیقی در مورد آنها به عمل نیامده است، اما در سالهای اخیر دامنه تحقیق در مورد ماوراء الطبیعه، انرژی ذهنی و گشودن راز رابطه متقابل و عجیب میان ذهن و بدن گسترش پیدا کرده است که روشن میکند تأثیرات و مبادلههایی آرام، نادیدنی و پنهان میان ذهن و بدن در جریان است و این جریان جزئی از ساختار طبیعت است.
در سالهای اخیر محققان برروی موارد مختلف از جمله تجویز داروهای بیاثر یا استفاده از روشهایی که نیروی ذهن منجر به کاهش ضربان قلب یا فشار خون میشود، آزمایشهای مکرری انجام داده و تأثیرات عمیق ذهن بر بدن را به اثبات رساندهاند.
عدهای میگویند این نظریه، مقوله جدیدی نیست و پزشکی به ارتباط میان ذهن و بدن از زمان بقراط پیبرده است آنها سخن سقراط را مثال میآورند که : بیماری جسم جدا از ذهن نیست .
ذهن انسان همچون اقیانوسی عظیم از انرژی، شعور و آگاهی است. ذهن را میتوان معیاری جهت سنجش بیماری و یا به عبارتی انحراف از سلامتی دانست زیرا ذهن نتیجه ارتباط شعور فرد با شعور کل است و ذهن ناهنجار، ذهنی است که شعور آن از حالت تعادل با شعور کل منحرف شده باشد. به عبارتی میتوان گفت علت بیماری انحراف شعور از حالت تعادل است. همه افکار، اعمال، احساسات و حتی وضعیت تندرستی ما از همین اقیانوس آگاهی نشأت میگیرد.
انسان موجودی است که در تمام طول روز دمی از تفکر بازنمیماند. هر فکری که از ذهن میگذرد، بر ترکیبات شیمیایی بدن تأثیر میگذارد و اگر افکار انسان منفی و مخرب باشد احساسات و عواطف ویرانگری را موجب میشود. اینگونه هیجانات و تنشها به جسم لطمه میزند و سبب بیماریهایی از قبیل زخمهای دستگاه گوارش، عوارض قلبی، فشار خون، انواع بیماریهای عصبی و غیره میگردد.
دکتر دیپاک چوپرا عقیده دارد که مسئله بهبود و شفا اساساً یک امر فیزیکی نیست بلکه فرآیندی ذهنی است . وقتی یک استخوان شکسته در بدن جوش میخورد یا یک سرطان خود به خود معالجه میشود، این شفای خود به خود ناشی از یک آگاهی درونی است. بیمارانی که پیوستگی ذهن و بدن را درک کردهاند، قادرند نیروی خود درمانی را به حرکت وا دارند و از آن نیز فراتر رفته، به راز شفای کوآنتوم دست یابند. شفای کوآنتومی روشی نوین در امر پیشگیری و درمان است که در آن به واحد بنیادی روند درمان، یعنی اتصال ذهن و بدن پرداخته میشود به این نحو که ذهن روی تمام سلولهای بدن تأثیر میگذارد. ذهن میتواند بیماری را تسریع و یا از سرعت آن بکاهد، میتواند برای مدتی آن را متوقف سازد و حتی آن را به عقب بازگرداند. در واقع شفای کوآنتومی با ارائه تعاریف علمی از موضوعاتی نظیر سلامتی، درمان، درد و بیماری دیدگاههای جدیدی را به پزشکی متعارف ارائه میدهد.
شفای کوآنتومی ،یگانگی ذهن و بدن است، پیوستگی ذهن و بدن به حدی است که تفکیک این دو به عنوان دو جزء تشکیل دهنده وجود انسان، نوعی خطا محسوب میشود. ارتباط این دو است که نظام واحدانسان را تشکیل میدهد و پرداختن صحیح به درمان یا شفای هر یک از این دو ، زمانی موفقیتآمیز خواهد بود که به جنبه دیگر نیز توجه شود.
به عبارت دیگر شفا یا درمان جسم بدون حضور فعال ذهن امری خیالی است. شفای کوآنتومی حاصل عمیقترین هسته نظام هستی است که روند شفا از این هسته آغاز میگردد و برای وصول به این نقطه میباید از سطوح بیرونی بدن، سلولها، بافتها، اعضای بدن و دستگاهها گذشت و به نقطه پیوست ذهن - بدن رسید، نقطهای که از آن جا آگاهی تأثیر خود را آغاز مینماید.
دکتر چوپرا معتقد است که فرآیند شفا، فرآیندی زنده و جامع است که هنوز علم پزشکی قادر به توضیح آن نیست . با این همه وقتی امر شگفتی روی میدهد و بیماری لاعلاجی به گونهای ناگهانی و مرموز ناپدید میشود، فرضیه پزشکی دچار سرگردانی شده و در آن لحظه همه محدودیتها شکسته میشوند. هنگام رخ دادن این وقایع نباید تصور کرد که معجزهای روی داده است بلکه وقوع این رویدادها دال بر این است که ذهن انسان توانایی این را دارد که هر نوع بیماری را از بین ببرد.
چند سال قبل یک پسر بچه آمریکایی، دچار سرطان وخیم مغز شد. اطباء به والدین او گفتند که دیگر هیچ کاری از دستشان برنمیآید و او به زودی خواهد مرد. پدر و مادر کودک نمیخواستند این موضوع را قبول کنند بنابراین پسرشان را به یک کلینیک بردند که به دلیل نوآوریهایش در پزشکی شهرت داشت. در آنجا چند نفر از پزشکان با پسر صحبت کردند و به او فهماندند که ذهن او میتواند بیماریش را معالجه کند. او میتواند بیماریش را به هر شکلی که میخواهد مجسم کند و در ذهنش آن را نابود نماید. پسر تصمیم گرفت یک نوع بازی خیالی در ذهنش ترتیب دهد: سفینههای فضایی درون سرش میچرخیدند و به غده که آن را (گُنده خاکستری )مینامید، شلیک میکردند. قرار شد او روزی چند ساعت به این بازی بپردازد. بعد از گذشت چند ماه پسر به پدرش گفت امروز که سوار سفینه شدم و در مغزم جستجو کردم اثری از غده ندیدم .او به طور چشمگیری بهتر شده بود و توانست به مدرسه بازگردد. همان روز در زمین بازی مدرسه زمین میخورد و ناچار میشوند او را به بیمارستان ببرند.
دکتر نتیجهگیری کرد که غده سرطانی باعث ضعف و زمین خوردن او شده است. قرار شد از مغز او عکس بگیرند. تصویر به دست آمده نشان داد هیچ اثری از غده موجود نیست و سلولهای سرطانی بدون به جا گذاشتن کوچک ترین اثری ناپدید شدهاند.
در واقع شفای کامل عبارت از یک روند درمانی است که به طور همزمان و هماهنگ به شفای کامل ذهن و بدن بپردازد. نمود یک بیماری کاملاً جسمانی نباید به هیچ وجه ما را از توجه به جنبههای ذهنی آن غافل سازد و بالعکس.
در حال حاضر با توجه به موشکافانه بودن و جامعیت شفای کوآنتومی میتوان آن را یکی از روشهای درمان حقیقی مبتنی بر پایههای کاملاً علمی و منطقی دانست. البته پرداختن به موضوع شفای کوآنتومی در این مختصر امکانپذیر نیست و هدف از ارائه این مقوله صرفاً معرفی و آشنایی با سیستم درمانی ذهن - بدن است .
اکنون به معرفی روشهای درمانی دیگری میپردازیم که بر توانایی ذهن در کنترل بدن و بسیاری از فعالیتهای آن استوار است و همگی بر ظرفیت ذهن در برقراری آرامش و سلامتی تکیه دارند.
دارونما یا گول دارو ، در لاتین به معنی میخواهم (I please) است و از لحاظ داروشناسی مادهای غیر فعال میباشد که توسط پزشک به بیمار تجویز میگردد و در اثر باوری که بیمار به خوردن آن و تأثیراتش دارد، در اثر تلقین بهبود مییابد.
دکتر دیپاک چوپرا تحصیلات دانشگاهی و تخصصی خود را در هند و امریکا به پایان رسانده است. وی متخصص غدد داخلی و شاغل در امر طبابت، رئیس سابق گروه پزشکی بیمارستان مموریال نیوانگلند واقع در ستونهام ایالت ماساچوست و رئیس و مؤسس انجمن امریکایی پزشکی آیورودا میباشد
درک روانشناسی گشتالت عبارت است از درک مفاهیم مرکزی آن، که در میان مفاهیم اصلی، گشتالت و میدان(field) را میتوان نام برد. کلمه آلمانی گشتالت در انگلیسی به قالب، هیئت و ساختار، شکل یا الگو ترجمه شده است. مکتب گشتالت اولین حرکت روانشناختی آلمان، بر مبنای روش آزمایش بود. استدلال اصلی آنها این بود که حقایق روانشناختی «از ذرات ایستاینامربوط تشکیل نمیشود» و لذا مطالعه آنها نیازمند شیوه کلگراست. آنها عقیده داشتند که ادراک، ترکیب نامتشکلی از عناصر نیست که بطور متوالی بصورت مفاهیمی معنیدار در ذهن با هم پیوستگی داشته باشند، بلکه ادراک را کلیتی منسجم و متشکل از یک هیئت(configuration) یا یک گشتالت میدانستند.
آنها اعتقاد داشتند که یادگیری بصورت ناگهانی و از طریق کسب بینش صورت میگیرد. "کهلر" اعتقاد داشت که در حل مساله، میمونها به آزمایش و خطا نپرداختند بلکه به کسب «بینش» رسیدند. نظریه گشتالت یکی از معدود نظریههایی است که در زمان طرح دیدگاههای تجربهگرایی، با رویکرد خردگرایانه مطرح گردید.
گشتالت گرایان، کار خود را با مفاهیم نسبتا انتزاعی در خصوص طبیعت ادراک و تفکر و ساخت تجربه روانی آغاز کردند. آن گاه به تفسیر مشاهدات روزمره در چارچوپ این مفاهیم نو پرداخته و نمود نیروهای سازمان دهنده مفروض در نظریهشان را به وضوح در آزمایشهای خود به اثبات رساندند. ادراک و نیز فرایندهای مسالهگشایی بیش از هر چیز دیگر مورد توجه روانشناسان گشتالت بود، و یادگیری یک امر ثانوی و فرعی و کم اهمیت تلقی میشد.
این مکتب، نقش زمینه(background) و سازمانیابی(organization) را در فرایندهای ادراک پدیداری، چنان بصورت قانع کنندهای نمایان ساخت که فقط مخالفان سرسخت ممکن است دستاوردهای آن را بی اعتبار اعلام کنند.
نهضت گشتالت، اثری ماندگار بر روانشناسی بر جای گذاشت و در زمینههایادراک، یادگیری، تفکر، شخصیت، روانشناسی اجتماعی و انگیزش تاثیر کرد. آنها تاکید بر تجربه هشیار از نوع پدیدارشناسی میکردند.
در این مقاله که به روش توصیفی و از روی منابع اینترنتی و کتابخانه ای تهیه شده است به بررسی نظریه روان شناسی گشتالت می پردازیم .
روانشناسی گشتالت، در دهه دوم قرن بیستم به منزله اعتراضی نسبت به عنصرگرایی روانشناسی "وونت" در آلمان آغاز شد. کار ویلیام جیمز(William James)، یعنی مخالفت با عنصرنگری روانشناسی نیز صورت ابتدایی روانشناسی گشتالتی است.
گشتالت(Gestalt)، عبارت است از کلیتی پویا که از دو یا چند بخش تشکیل شده است.
گشتالتدرمانی(Gestalt Therapy)، با کل فرد سر و کار دارد که چیزی بیش از جمع رفتارهایش است. گشتالتدرمانی، روشی پدیدارشناختی است که تجربه انسان را منبع دادهها میداند و بر تجربه درمانگر و مراجع از واقعیت تاکید دارد. گشتالتدرمانی، یک رویکرد وجودی است که بر مسئولیتپذیری افراد در قبال خودشان و نقش آنان در تجربههای کنونی خودشان تاکید دارد. در گشتالت درمانی، معضلات مربوط به گذشته و آینده در قالب زمان حال بررسی میشوند.
هدف کلی گشتالت درمانی، خودآگاهی از دیگران و محیط است که موجب کمال و یکپارچگی انسان میشود.
شواهد تحقیق نشان میدهند که گشتالت درمانی توسط یک درمانگر بالیاقت و موثر، میتواند تغییرات مفید و مهمی را ایجاد نماید و در مقابل، درمانگران ناآگاه اثرات مخرب و غم انگیزی را به وجود میآورند.
در نهضت گشتالت و در میان کسانی که سخت تحت تاثیر مفاهیم گشتالت قرار گرفتهاند به گروههایی بر میخوریم.
کهلر، کافکا و ورتایمر که بنیانگذار رسمی مکتب گشتالت شناخته میشوند. و لوین(Lewin) از جمله اندیشمندانی بودهاست که با طرح "نظریه میدانی" به توسعه مکتب گشتالت کمک زیادی نموده است.
در سال 1921، ورتایمر، کافکا، و کهلر با همکاری گلدشتاین(Goldstein) و گروهل(Gruhle ) مجله پژهش روانشناختی را پایهگذاری کردند، که ارگان رسمیمکتب فکری گشتالت شدند.
درک روانشناسی گشتالت عبارت است از درک مفاهیم مرکزی آن، که در میان مفاهیم اصلی، گشتالت و میدان(field) را میتوان نام برد.
کلمه آلمانی گشتالت در انگلیسی به قالب، هیئت و ساختار، شکل یا الگو ترجمه شده است. مکتب گشتالت اولین حرکت روانشناختی آلمان، بر مبنای روش آزمایش بود. استدلال اصلی آنها این بود که حقایق روانشناختی «از ذرات ایستای نامربوط تشکیل نمیشود» و لذا مطالعه آنها نیازمند شیوه کلگراست. آنها عقیده داشتند که ادراک، ترکیب نامتشکلی از عناصر نیست که بطور متوالی بصورت مفاهیمی معنیدار در ذهن با هم پیوستگی داشته باشند، بلکه ادراک را کلیتی منسجم و متشکل از یک هیئت(configuration) یا یک گشتالت میدانستند.(1)
آنها اعتقاد داشتند که یادگیری بصورت ناگهانی و از طریق کسب بینش صورت میگیرد. "کهلر" اعتقاد داشت که در حل مساله، میمونها به آزمایش و خطا نپرداختند بلکه به کسب «بینش» رسیدند.
نظریه گشتالت یکی از معدود نظریههایی است که در زمان طرح دیدگاههای تجربهگرایی، با رویکرد خردگرایانه مطرح گردید.
گشتالت گرایان، کار خود را با مفاهیم نسبتا انتزاعی در خصوص طبیعت ادراک و تفکر و ساخت تجربه روانی آغاز کردند. آن گاه به تفسیر مشاهدات روزمره در چارچوپ این مفاهیم نو پرداخته و نمود نیروهای سازمان دهنده مفروض در نظریهشان را به وضوح در آزمایشهای خود به اثبات رساندند. ادراک و نیز فرایندهای مسالهگشایی بیش از هر چیز دیگر مورد توجه روانشناسان گشتالت بود، و یادگیری یک امر ثانوی و فرعی و کم اهمیت تلقی میشد.
این مکتب، نقش زمینه(background) و سازمانیابی(organization) را در فرایندهای ادراک پدیداری، چنان بصورت قانع کنندهای نمایان ساخت که فقط مخالفان سرسخت ممکن است دستاوردهای آن را بی اعتبار اعلام کنند.(2)
نهضت گشتالت، اثری ماندگار بر روانشناسی بر جای گذاشت و در زمینههایادراک، یادگیری، تفکر، شخصیت، روانشناسی اجتماعی و انگیزش تاثیر کرد. آنها تاکید بر تجربه هشیار از نوع پدیدارشناسی میکردند.
رویکرد پدیدارشناسی در روانشناسی اروپا گستردهتر از ایالات متحده است، اما تأثیر آن را بر روانشناسی آمریکا میتوان مشاهده کرد.(3)
از نظر صاحبنظران گشتالتی انسان از نظر عملی ماهیتی تعاملی و از نظر اخلاق ، طبیعتی خنثی دارد. در این دیدگاه انسان به منزله یک ارگانیزم و یک کل است که نیاز شدیدی به محیط و تعامل با آن دارد. انسان کلا یک موجود احساس کننده ، تفکر کننده و عامل است که از لحاظ اخلاق نه خوب است و نه بد.
روانشناسان گشتالتی به ذاتی بودن نیاز انسان به سازمان و وحدت تجربه ادراکی معتقدند.انسان تمایل دارد تا در جهت چیزهای کل و یا هیاتهای خوب حرکت کند تا از تنشهای خود بکاهد و کلیت خود را به ظهور برساند. تمایل اساسی انسان تلاش برای کسب تعادل به عنوان یک ارگانیزم است. ارگانیزم انسان یک واکنش کننده یا دریافت کننده منفعل و فعل پذیر نیست. یک ادراک کننده و سازمان دهنده فعال است که بر طبق نیاز و علاقه خودش اجزای جهان مطلق را انتخاب میکند و دنیای خودش را از دنیای عینی بوجود میآورد. چون ارگانیزم موجودی خود کفا نیست پیوسته با محیط خود در تعامل است تا به نیازها و علائق خود جامه عمل بپوشاند.
ايتلسون (1974) دو مكتب رفتارگرايي و گشتالت را تز و آنتي تز همديگر مي نامد، يكي از مهمترين اختلاف هاي اين دو مكتب اين است كه طرفداران مكتب گشتالت معتقدند پديده ها و رويدادهاي مركب و همچنين رفتار را نمي توان به اجزاي ساده (به عنوان مثال تداعي هاي) تجزيه كرد، زيرا تركيب و هيئت هر پديدةمركب (يعني گشتالت آن) متفاوت از مجموع اجزاي آن است. پس رفتار و فرايندهاي پاية رواني از قبيل ادراك، شناخت، احساس و تفكر را نيز نمي توان به اجزاي تشكيل دهندة آنها مانند «پيوندها» تجزيه كرد.
پژوهشگران مكتب گشتالت بيش از ديگر مكاتب به شرايط محيط (به معني جامع آن) توجه دارند، كوفكا (1935)، از بنيانگذاران اين مكتب، محيط را به دو نوع «جغرافيايي» و «رفتاري» تفكيك ميكند. «محيط جغرافيايي» به معني «محيطي كه به طور عيني وجود دار» و «محيط رفتاري» بدان گونه كه «به وسيلة فرد تجربه مي شود» به كار مي رود. يك نفر ممكن است از يك محيط جغرافيایي در دو مقطع زماني، دو نوع ادراك و تجربة مختلف بيابد. به طور مثال، يك بار براي گردش و تفريح و بار ديگر براي معالجة يكي از نزديكان خود از شهرستان به تهران مي آييم. اگر براي سير و سياحت به تهران آمده باشيم، ممكن است مشكلات رفت و آمد و سر و صداي شهر را ناراحت كنده نيابيم و كوشش كنيم دوران اقامتمان در تهران طولاني تر شود. اگر براي معالجه به تهران آمده باشيم، احتمالاً مشكلات رفت و آمد را به زحمت تحمل مي كنيم. «محيط جغرافيايي» بخشي از «محيط رفتاري» است، زيرا ويژگي هاي محيط جغرافيایي نيز شناختي را كه از محرك ها و رويدادها حاصل مي شود متاثر مي سازد.
دخالت محيط جغرافيايي در محيط رفتاري از يكسو و اكتسابات و تجارب مشترك افراد حين اجتماعي شدن از سوي ديگر موجب مي شود در محيط رفتاري افراد و گروه ها جنبه هاي مشترك به وجود آيد.کورت کافکا (1941ـ1886) کورت کافکا که در برلين به دنيا آمد احتمالاً مبتکرترين فرد از پايهگذاران روانشناسي گشتالت است. او تحصيلات خود را در دانشگاه برلين گذراند و به علوم و فلسفه علاقهمند گرديد.
روانشناسي را با کارل استامپ خواند و درجه دکتري خود را در 1909 دريافت کرد. در 1910 رابطهاي پر بار و طولاني را با ورتايمر و کهلر در دانشگاه فرانکفورت آغاز نمود. سال بعد در دانشگاه جيسن، در 60 کيلومتري فرانکفورت شغلي را پذيرفت و تا سال 1924 در آنجا باقي ماند. درخلال جنگ جهاني اول در درمانگاه روانپزشکي با بيماران داراي آسيب مغزي و زبان پريش کار کرد.
بعد از جنگ، که روانشناسان ايالات متحد از شکلگيري مکتب جديدي در آلمان آگاه شدند، کافکا مقالهاي براي مجله آمريکايي بولتن روانشناختي نوشت. اين مقاله با عنوان «ادراک: مقدمهاي بر نظريه گشتالت» (کافکا، 1922) مفاهيم اصلي روانشناسي گشتالت و نتايج و معاني ضمني تحقيقات قابل ملاحظهاي را ارائه داد. اگرچه اين مقاله براي بسياري از روانشناسان آمريکايي اولين تبيين نهضت گشتالتي بود، ممکن است به نهضت زيان رسانيده باشد. عنوان مقاله «ادراک»، سوءتفاهمي را به وجود آورد که سالها دوام يافت؛ مخصوصاً اين انديشه که روانشناسي گشتالت انحصاراً با ادارک سر و کار دارد و بنابراين با ساير زمينههاي روانشناسي بيارتباط است.
درحقيقت، روانشناسي گشتالت بهطور گسترده با مسائل تفکر و يادگيري و درنهايت با تمام جنبههاي تجربه هشيار سر و کار داشت.
مهمترين دليل براي اينکه روانشناسان گشتالتي اوليه انتشارات منظم خود را بر ادراک متمرکز کردند روح زمان بود: روانشناسي وونتي، که گشتالتيها در مقابل آن قيام کردند، بيشترين پشتيباني خود را از پژوهش درباره احساس و ادراک به دست آورده بود. بنابراين، روانشناسان گشتالتي ادراک را به عنوان عرصه خود انتخاب کرده بودند تا از سنگر خود وونت به او حمله کنند. (ميکائيل ورتايمر، 1979، ص. 134)
در 1921 کافکا کتابي در زمينه روانشناسي رشد کودک به نام رشد ذهن منتشر کرد که هم در آلمان و هم در ايالات متحد با توفيق روبهرو گشت. او به عنوان استاد مدعو دانشگاه کرنل و دانشگاه ويسکانسين به آمريکا رفت و در 1927 در کالج اسميت در نورتمپتن ماساچوست جايي که تا زمان فوتش در 1941 در آنجا ماند به مقام استادي منصوب شد.
در 1935 کتاب اصول روانشناسي گشتالت را منتشر کرد که مطالعه آن مشکل بود و آنگونه که منظور او بود بهطور واضح روانشناسي گشتالت را توضيح نداد.
ولفگانگ کهلر سخنگوي نهضت گشتالت بود. کتابهاي او با مراقبت و دقت نوشته شده، در چندين جنبه از روانشناسي گشتالت کارهايي استاندارد است. تربيت کهلر در فيزيک زير نظر ماکس پلانک او را ترغيب کرد که روانشناسي بايد خود را با فيزيک متحد کند و گشتالتها (شکلها يا الگوها) در روانشناسي مثل فيزيک به وقوع ميپيوندند.
کهلر پس از مهاجرت به ايالات متحد در کالج سوارتمور در پنسيلوانيا به تدريس پرداخت، چندين کتاب منتشر کرد و ويرايش مجله گشتالتي پژوهش روانشناختي را به عهده گرفت. در 1956 از انجمن روانشناسي آمريکا جايزه خدمات برجسته علمي را دريافت کرد و مدت کوتاهي پس از آن به عنوان رئيس انجمن انتخاب گرديد.
کهلر در یکى از سخنرانىهاى خود مىگوید "به عقیدهٔ من، ما هیچگاه نخواهیم توانست هیچ مسئلهاى را حل کنیم، مگر اینکه به منشاء مفاهیم مورد نظر خود بازگردیم، یا به عبارت دیگر، تا زمانى که از روش پدیدارى استفاده نمائیم، یعنى روش تحلیل کیفى تجربه را".
او در ادامه گفت که این روش مورد اقبال همگان واقع نشده و مخالفان آن را کسانى دانست که "ترجیح مىدهند با مفاهیمى سروکار داشته باشند که در جریان علوم، معانى آن روشن شده و از موضوعهائى که این مفاهیم در مورد آنها صادق نیست، مىپرهیزند". این بیانیه در واقع درخواست او براى استفاده از پدیدارشناسى بهعنوان توصیف آزاد از تجارب فورى بدون تجزیه و تحلیل آنها به اجزاء بود.
البته توصیف همواره در علم، مقدم است، و بررسى براساس فرضیهٔ مشخص، پس از آن مىآید. از اینرو است که تشریح، مقدم بر فیزیولوژى است، زیرا علم با مشاهده آغاز مىشود. در هر مرحله از علم، مشاهدهٔ دقیق، ضرورى است، در حالىکه فرضیات را بعد هم مىتوان انجام داد. ارسطو و ارشمیدس هر دو مشاهدهگران خوبى بودند. لئوناردو داوینچى مشاهدهگرى عالى بود. گالیله مشاهدهگر و فرضیهساز خوبى بود، همانند کپلر و نیوتن. همانطور که مىبینیم، پدیدارشناسى از مراحل مقدم علم است.
گوته را مىتوان یک پدیدارشناس دانست و بهگونهاى در رأس سنت روانشناسى قرار مىگیرد. مشاهدات بسیار او در زمینه ی رنگها، مورد قبول دانشمندان زمان خود قرار گرفت. پرکینى مشاهدهگرى دقیق بود. در حقیقت تمام فعالیتهاى فیزیولوژیستهاى حواس قبل از هلم هولتز بیشتر پدیدارشناسانه بودند. کتاب اول یوهانس میولر در سال ۱۸۲۶در باب پدیدارشناسى بینائى بود. بخش عمدهاى از کتاب Psychophysik فخنر (۱۸۶۰) پدیدارشناسى بود.
مشاهدات او دربارهٔ حافظهٔ رنگ (که حالا روانشناسات گشتالت آن را ثبات رنگ - Color Constansy مىنامند). پدیدارى بود، همانطور که مشاهده او در این زمینه که اندازهٔ اصلى اشیاء در حال دورشدن به آن سرعت که تصویر شبکیهاى آنها کوچک مىشود، تغییر نمىکنند (که حالا به آن ثبات اندازه - Size Constancy مىگویند)
هرینگ روش گوته و پرکینى را دنبال کرد. او بانفوذترین پدیدارشناس سالهاى (۱۸۷۰-۱۹۰۰) بود. روانشناسان گشتالت اهمیت و نفوذ او را حس کردند. هرینگ همانند فخنر، پدیدههاى "ثبات رنگ" و "ثبات اندازه" را مشاهده و توصیف کرد. آزادى توصیف در این افراد خیلى بیشتر از کسانى بود که مجبور شدند قیودات و مقررات شدید روش وونت را رعایت کنند. بهطور کلی، پدیدارشناسان سعى بر یافتن یک "آزمایش اساسی" (Emperimentum crucis) کردند، آزمایشى بسیار اساسى و قانعکننده که بتواند یک موضوع کلى مورد مشاهده را به اثبات برساند. مثلاً مشاهدات پرکینى در سپیدهدم از تغییر رنگها از این گونه است.
از آنجا که پدیدارشناسى با تجربهٔ آنى سروکار دارد، نتیجهگیرىهاى آن نیز بلافاصله است. این برآیندها به فوریت بهدست آمده و نیازى به اینکه صبر کنیم تا نتایج محاسبات و اندازهگیرىهاى کمى روشن شوند، نیست. بههمین دلیل، یک پدیدارشناسى از آمار استفاده نمىکند، زیرا بهدست آوردن فراوانى (Frequency) در یک لحظه مقدور نیست و مشاهدهٔ آن بلافاصله ممکن نمىباشد. از اینرو بود که بسیارى از دستگاههاى پیچیدهاى که هرینگ ساخته بود، بیشتر براى نمایش موضوعها تا آزمایش آنها بود. هرینگ قبل از بهکار بردن دستگاه دادههاى علمى را مىدانست، او فقط از آن وسایل و ابزار براى قانع کردن دیگران استفاده مىکرد. روانشناسان گشتالت معاصر نیز از همین روال تبعیت مىکنند و نمودارهاى نمایشى تر و تمیز آنها بیشتر براى این است که خواننده را پیرو پدیدارشناسى کنند تا موضوعى را به اثبات رسانند.
سؤال مهم دیگرى که در رابطه با پدیدارشناسى مطرح مىشود، موضوع فطرتگرائى (Nativism) است. طى چهل سال آخر قرن نوزدهم، بحث و جدلى مداوم در مورد ادراک فضائى در جریان بود. فطریون معتقد بودند که ادراک روابط فضائى فطرى و تجربهاى آنى است.
عینىگرایان (Empiricists) اعتقاد داشتند که این رابطه اکتسابى است. کانت از فطریون حمایت کرد. نظریهٔ لتزى دربارهٔ شکلگیرى مفهوم فضا در تجربه از عینىگرایان پشنیبانى نمود. هلمهولتز و وونت عینىگرا بودند، هرینگ و اشتومف فطرتگرا. بهنظر ما کاملاً روشن است که پدیدارشناسى فطرتگرا است، یعنى معتقد است ادراک فطرت انسان است و نگران اینکه چگونه چنین چیزى در تجربه حاصل مىگردد، نمىباشد.
روانشناسان جدید گشتالت بدون تردید با عینىگرائى هلم هولتز دربارهٔ ادراک فضائى مخالف هستند. براى مثال مىگویند که یک خط، یک تجربهٔ آنى از یک پدیدهٔ مداوم و متصل است و نه یک سرى از نقطههاى جداگانه. بنابراین، بىاساس نیست اگر بگوئیم که فطرتگرائى بخشى از زمینههاى آماده براى پیدایش روانشناسى گشتالت بود.
واژه ی پدیدارشناسى هنگامى به روانشناسى وارد شد که هوسرل در سال ۱۹۰۱توجه را به آن جلب نمود. در سال ۱۹۰۷که اشتومف معتقد شد که روانشناسى علم کنشهاى روانى است و نه محتواى آن، او از پدیدارشناسى استفاده کرد. همچنین مک در سال ۱۸۸۳و کالپى در سال ۱۸۹۳با قبول فضا بهعنوان یک احساس، موضع پدیدارشناسى گرفته بودند، زیرا دادههاى تجربهٔ شخصى را در علم، مورد قبول قرار داده بودند. این موضع را با واژهٔ مثبتگرائى معرفى نمودهاند، ولى مثبتگرائى اولیهٔ مک و کالپى در راستاى پدیدارشناسى بود. در حالىکه مثبتگرائى اشلک (Schlick)، کارنپ (Carnap) و سایر پیروان معاصر آن، پدیدارگرا نبودند. گاهى شنیده مىشود که روانشناسان گشتالت از مثبتگراهاى جدید و معاصر شکایت مىکنند، ولى بههرحال، مک یکى از اجداد آنها بود که باید به وجود وى افتخار نمایند. اگر تجربه مستقیم و آنى منظور نهائى است، پس ورتهایمر هم مانند مک، یک مثبتگرا بود.
این واقعیت که پدیدارشناسى فضاى علمى آن زمان را پر کرده بود و جهت توصیف تجربه به آن متوسل مىشدند را در نوشتههاى آزمایشگاه میولر در گوتینگن، جینش (Jaensch)، کتز، و روبین در سالهاى (۱۹۰۹-۱۹۱۵) مىتوان یافت. کتز در نوشتههاى خود "تأسیس" روانشناسى گشتالت در سال ۱۹۱۲را پیشبینى کرد.
گشتالتدرمانی، از روشنفکرگرایی انتزاعی که در بقیه دیدگاهها وجود دارد، اجتناب کرده و مراجعان را تشویق به آگاهی یافتن و بهکار بردن تمام ظرفیت هیجانی خود مینماید. به نظر میرسد که این رویکرد، مخصوصا برای افرادی که نسبتا باز و بیپرده و بیش از حد روشنفکر هستند، مفید باشد؛زیرا که بر آزادیهای حال مراجع، نسبت به استبداد گذشته تاکید میکند. گشتالتدرمانی با دیدگاه مثبتی که از ماهیت انسان دارد، خود را از بدبینی دیگر رویکردها آزاد میسازد.
گشتالت درمانی، در عین حال که فواید عملی زیادی دارد، خالی از محدودیت نیز نیست. برجستهترین محدودیت گشتالتدرمانی مساله مهارت، تربیت، تجربه و قضاوت درمانگر است. چون در تکنیکهای گشتالتدرمانی سعی میشود عواطف شدید شناسایی شوند و رهایی آنها تسهیل شود، مشاوری که این شیوه را بهکار میبرد، باید در امر اجازه دادن به مراجع برای به تجربه درآوردن عواطف شدید شایستگی داشته باشد و از آن نهراسد. مشاور، باید در ایجاد رابطه نیکو نیز تبحر و تخصص داشته باشد. میگنا دات آی آر، مشاور، باید در زمینه کاربرد تکنیکها بداند که چه موقع، با چه کسی و در چه موقعیتی از آنها استفاده کند. چون در گشتالتدرمانی تاکید زیادی بر فرایند حال و آگاهی و تجربه مستقیم گذاشته میشود، احتمال دارد مراجعانی که این شیوه در مورد آنها اعمال میشود با جامعه فعلی، هماهنگی مطلوب نداشته باشند. با وجود این، امید میرود که آنها به ایجاد جامعه نوتر و مهربانتری برانگیخته شوند؛ جامعهای که در آن افراد میتوانند انسانیت تام و تمام خود را رشد داده و از آن لذت ببرند.(3)
محدودیت عمده گشتالتدرمانی، دامنه نسبتا محدود تعداد مراجعان است که چنین درمانی برای آنها قابل اجرا است. این محدودیت نشات گرفته از چند عامل زیر است:
•فلسفه فردگرایی بسیار شدید که به نظر میرسد هر نظام اجتماعی و روش زندگی دیگر را حقیر میشمارد.
انتقادهایی نیز از دیدگاههای رفتاری، روانکاوی، بافتی و یکپارچهنگر بر گشتالتدرمانی به شرح زیر وارد شده است:
نقد گشتالتدرمانی از دیدگاه رفتاری
باید قبول کنیم که در سطح اجتماعی، نتیجه نهایی گشتالتدرمانی، هرج و مرج است. شاید شعار "تو کار خودت را بکن، من هم کار خودم را" شعاری سطحی است که به پرورش افراد خودشیفته و خودمحور کمک میکند که دلیلی برای نگرانی در مورد دیگران ندارند. پرلز، صریحا میگوید که فرد ایدهآل او، مسئولیت هیچ کس را قبول نمیکند. در این صورت مسئولیت والدین چه میشود؟ اگر انتظارات و تایید اجتماعی که به هدایت رفتار انسان کمک میکنند، رد شوند، آیا دلیلی وجود دارد که انسانها بتوانند در جوامع بهطور مسالمتآمیز و امن زندگی کنند؟(5)
خود را رها کنید، بگذارید نهاد، شما را هدایت کند! گشتالتی، دوست دارد این موضوع را نادیده بگیرد که در واقع تکانههای زیستیای وجود دارند که میتوانند سلامت روانی فرد و نظم اجتماعی را مختل کنند. گشتالتی، چگونه با یک بیمار پارانوئید و سایر بیمارانی که فرایندهای خود آنها زیر بار خشم، در خطر از پای درآمدن است، برخورد میکند؟
گشتالتی، از مسئولیت زیاد حرف میزند و با این حال، بیمسئولیتی حرفهای را ترغیب میکند، به این صورت که به بیماران توصیه میکند اگر میخواهند دیوانه شوند یا خودکشی کنند، به خودشان بستگی دارد. این فلسفه، شاید در کارگاههایی که پر از افراد بهنجار رشدگراست، موثر واقع شود، ولی برای بیماران بسیار خطرناک است.
هماهنگ با نظریه تغییر، کارکرد و وظیفه اصلی درمانگران گشتالتی این است که آگاهی مراجع را تسهیل نمایند. برای انجام این کار، مشاور ابتدا رابطهای را از طریق ورود به زمان حال مراجع برقرار میسازد. او تعبیر و تفسیر نمیکند اما بر "چه" و "چگونگی" تجربه مراجع در آن لحظه تاکید میکند. درمانگر از وسایل بسیار متفاوتی برای افزایش آگاهی مراجع استفاده میکند که معمولا به عنوان تجربه به مراجع ارائه میگردد. به مراجع کمک میشود تا از تفاوت بین بیانات کلامی و غیرکلامی خود آگاه شود. همه این کارکردها در جهت افزایش آگاهی مراجع از "حال" است. آنوقت این آگاهی یافتن، هم خود روش است و هم هدف.
در بعضی از اوقات، درمانگران گشتالتی میبایست به عنوان والدینی موثر برای مراجعان خود خدمت کنند. زمانی که به مراجعان اجازه میدهند تا با ناکامی خود روبرو شوند، از آنها حمایت میکنند. به مراجعان اجازه میدهند، آن کسی باشند که هستند و در همان حال آنها را تشویق به ریسک کردن میکنند. زمانی که از حمایت بیش از حد پرهیز میکنند، به آنها رسیدگی مینمایند. درمانگران گشتالتی، در اوقات دیگر به عنوان معلم عمل کرده و مراجعان خود را به سوی یک زندگی موثر همراه با مهارتهای مقابله با آن هدایت مینمایند.
گشتالتدرمانی، با شیوه های مختلفی میتواند مورد استفاده قرار گیرد. پرلز، کارگاه را به شکل متمرکز آن بیشتر ترجیح می-دهد. درمانگران دیگری ترجیح میدهند که روشهای گشتالتدرمانی را در موقعیت گروههای کم و بیش سنتی بهکار گیرند. برخی نیز رویکرد گشتالت را در جلسات فردی دنبال میکنند. در این تصمیمگیری که آیا نظریه و شیوه های گشتالت مورد استفاده قرار میگیرد یا خیر، درمانگر باید از اخطارهای فرد آگاه باشد.
بهطورکلی گشتالتدرمانی بیشتر با افراد بهشدت اجتماعی، محدودشده و تحت فشار قرار گرفتهشده موثر است. از اینگونه افراد اغلب به عنوان روانرنجور، دارای هراس، کمالگرا، غیرموثر، افسرده و غیره نام برده میشود. کارکرد آنها محدود یا ناهمسان است و اصولا به محدودیتهای درونی آنها مربوط میشود و لذتهای آنها از زندگی نیز حداقل است.
به نظر می رسد که بعضی از شیوه های آگاهی یافتن گشتالت درمانی، با کودکان به عنوان شیوه آموزش مربوط به رشد مفید باشد.
گشتالتدرمانی در زمینه افراد بهنجار، تربیت گروههای حرفهای در زمینه آگاهی، در کلاس درس و در مورد کودکان مضطرب و مراکز مراقبت کودک بهکار گرفته میشود. لازم به تذکر است که اطلاعات حاصل از راه خواندن نظریه و تکنیکهای گشتالت، عملا سودمند نخواهد بود و این اطلاعات باید توام با تجربه و کارورزی و نظارت دقیق باشد. استفاده از گشتالتدرمانی در موارد گروهی، امری عادی است ولی اغلب به صورت مشاوره فردی در وضعیت گروهی اجرا میشود.
اساس نظريه شناختي را قانون تعادل رواني تشکيل مي دهد. بنابراين هر انساني در تلاش است تاکل وجود او از نظامي متعادل وپايدار برخوردار باشد. ولي يادگيري يعني مواجه شدن با آنچه تا به حال ناشناخته بوده است تعادل فرد رابهم زده زمينه ايجاد تعادلي جديد را در او فراهم مي کند.
پس در نظريه شناختي يادگيري فرايندي است که باعث فروپاشيدگي تعادل فعلي فرد مي شود واو ميکوشد تابه يک تعادل رواني تازه دست پيدا کند.(سعادت،183:1383)
گشتالت : وضع و شكل يا هيأت كل ، تصوير كلي سازمانيافته و شناخته شده . فرد ميكوشد موجودات مادي را به صورت و هيأت كل درك كند ، يا به آنها معنا و مفهومي سازمانيافته بدهد و در آن وحدتي به وجود آورد .در روانشناسي گشتالت ؛ پي بردن به ادراكِ ارتباط است كه موجب رفتارِ معنادار ميشود .
در روانشناسي گشتالت به دو عاملِ تصوير و زمينه توجه خاصي نشان ميدهند و يادگيري را در نظر اول از برآيندِ اين دو عامل ميسر ميدانند .
زمينه : درامر يادگيري ومسايل آموزشي عبارت از آن چيزهايي است كه شاگرد با آنها آشنايي دارد .مانند : معلم ، دوستان ، بستگان و موجوداتي كه رنگ و شكل خاصي دارند و به طور كلي تمامي آن چيزهايي است كه محيط مادي و محسوس شاگرد را تشكيل ميدهد .
به عبارت ديگر زمينه : آن چيزي است كه به تصوير در زمان و مكان مفهوم واقعي ميبخشد .
در روانشناسي گشتالت : ادراك به رشد اندامها يا رشد طبيعي فرد بستگي دارد و در اين مورد محقق شده كه ادراك كودكان از محيط و جهان پيرامون خود با ادراك بزرگسالان تفاوت دارد . ادراك از راه تجربه و آشنايي با مفهومهاي اصلي طرحها و الگوها حاصل ميشود .
روانشناسان گشتالتي معتقدند كه در گشتالت نيروي خاصي وجود دارد كه مسايل و امور را در طرحها ، شكلها و قالبهاي معيني سازمان ميدهد و اساس ادراك و بينش را پايهريزي ميكند .
1 ـ قانون فراگيري يا جامعيت ، بيانگر اين واقعيت است كه سازمان رواني همواره به هيأت و شكل مطلوب و كماليافته گرايش دارد . در اين سازمان ويژگيهايي مانند نظم و ترتيب ، سادگي و پايداري برقرار است .
2 ـ قانون مجاورت ، بيانگر عوامل سازندهي يك ميدان است كه در نتيجهي نزديك بودن به يكديگر تشكيل دسته يا ردههاي مشخصي را ميدهد .
3 ـ قانون مشابهت ، موارد مشابه بر حسب ويژگيهاي خاصي كه دارند مانند شكل ، رنگ و جز آن . گروههاي مشتركي را به وجود ميآورند .
4 ـ قانون بستگي ، در فرد گرايشي وجود دارد كه همواره ميخواهد شكلها و موقعيتهاي ناجور و نامتقارن را تكميل كند ، يادگيري آنگاه انجام ميشود كه طرح مطلوب يا هيأت نيكو حاصل آيد .با سازمان دادن اوضاع يا رفع نقص حالت خشنودي در فرد فراهم ميشود .
5 ـ قانون نيكپيوستگي ، همانند قانون بستگي هر دو داراي جنبههاي صراحت و زيبندگي يا كمال مطلوب ميباشند .
به صورت هيأت كل مطرح ميشود نه از تركيب يا تحليل اجزاء . قياسي است و نه استقرايي . يادگيري عبارت از وقوع تغييراتي است كه در پاسخ به الگوها يا هيأتهاي كلِ معنادار حاصل ميگردد . چنانچه وقتي دانشآموز با مسألهي جديدي روبه رو ميشود بيدرنگ به طرح و الگوهاي گذشتهاش مراجعه ميكند تا در حل مسأله او را ياري نمايند و نهايتاً اينكه يادگيري از ديدگاه گشتالت با ادراك ، بينش و حل مسأله ملازمت دارد .
ادراك زماني تحقق مييابد كه عواملي مانند : توجه ، احساس ، تجربه قبلي و معنا زمينهساز آن باشد .هيأت كل همواره قبل از اجزا درك ميشود . نقش بينش :يادگيري عبارت است از يافتن بينشهاي جديد يا تغيير در بينشهاي گذشته بينش : احساس و گرايشي است كه موجود زنده نسبت به ارتباط اجزا و موقعيتها نشان ميدهد .
به عبارت ديگر : بينش عبارت از راه يافتن به كم و كيف يك مشكل و پي بردن به حل آن است . فرق يادگيري گشتالي با يادگيري تداعيگرايان (رفتارگرايي و ...) در گشتالت ، يادگيري با ادراك ، انديشهي بارور و بينش سر و كار دارد . در تداعيگرايان ، يادگيري ارتباط اجزايي مانند محرك و پاسخ مطرح است كه غالباً آن را مكانيكي و گشتالت را غيرمكانيكي ناميده اند ارتباط رفتار با يادگيري رفتار در نظر رفتارگرايان هرنوع فعاليت محسوس عضلاني يا تراوش بروني غدههاست مثل اشك و عرق و ... اما از نظر گشتالت : رفتار رواني به طور مستقيم مشهود نيست بلكه امري استنباطي است . تداعيگرايان (محرك ـ پاسخ) معتقدند كه هر نوع تغييري در رفتار به منزلهي يادگيري است و عكس آن نيز درست است . گشتالت در مخالفت اظهار ميدارد : تغيير در بينش داراي اهميت است . تغيير در رفتاري يادگيري زماني معتبر است كه بر پايهي بينش استوار باشد.و يادگيري هم بدون تغييرات محسوس و مشهود در رفتار امكانپذير است مانند وقتي كه براي فردي محرز شود كه كمك به بنگاههاي خيريه سودمند و موثر است اما اگر استطاعت مالي نداشته باشد ممكن است هيچ فرصتي براي تغيير رفتار در او پيش نيايد . لذا نبايد نتيجه گرفت كه هر تغييري دليل بر يادگيري است و يادگيري هنگامي حاصل ميشود كه الزاماً تغيير در رفتار محسوس پديد آيد .
طرفداران گشتالت به تجربه بيش از رفتار توجه ميكنند و تجربه را رويدادي ميدانند كه فرد از راه عمل و مشاهده به نتايج فعاليتخاصي پي ميبرد . نكتهي منفي در اين است كه در شيوههاي ارزشيابي فقط رفتار مشهود را در نظر ميگيرند و حكم ميكنند كه افراد چه رفتاري بايد انجام دهند و آنان را به ابزارِ رفتارِ مطلوبِ خود وادار ميسازند .
نظريهي شناختشناسي تكويني (ژان پياژه) بدون آشنايي با ويژگيهاي فكري و عقلي كودكان در هر دورهي سني نميتوان در پيشرفت تحصيلي آنان توفيق ارزندهاي به دست آورد .در نظام پياژه اساس يادگيري بر داد و ستد فرد با محيط و دورهها و مراحل رشد استوار است .كودك در نتيجهي تعامل با افراد و شرايط زيستي و اجتماعي ، خود را با محيط سازگار ميسازد ، بنابراين ، مفاهيم و محتوا ساخت و كاركرد از اهميت بالايي برخوردارند .
*درارزشيابي با رويكرد شناخت گرايي، علاوه بر آزمون هاي عيني از آزمونهاي انشايي و باز- پاسخ نيز استفاده مي شود.
*درارزشيابي با رويكرد شناخت گرايي، هر روش ، ابزار يا موقعيتي كه براي سنجش وارزشيابي دانش اموزان استفاده مي شود بايد با توجه به رشد سني و شناختي دانش آموزان انتخاب شده باشد.
*درارزشيابي با رويكرد شناخت گرايي، تكاليفي براي فراگيران مطرح مي شود كه با سطح توانايي فرد آن ها متناسب باشد. هيچ چيز به اندازهي شكست و ناكامي بيش از حد برانگيزش و علاقه تأثير مخرب ندارد.
*درارزشيابي با رويكرد شناخت گرايي، تكاليفي براي فراگيران ارائه مي شود كه به گام هاي كوتاه تقسيم مي شود تا در آن ها براي توسعهي شناخت از گام ساده به پيچيده استفاده شود.
*درارزشيابي با رويكرد شناخت گرايي، فرآيند كسب دانش موردارزيابيقرارميگيرد.
*در ارزشيابي با رويكرد شناخت گرايي، راهبردهايي كه دانش آموز از آن ها استفاده مي كند تا دانش، مهارت ها وعادت هاي كاري را به گونهاي معنادار، در انجام تكاليف به كار ببرد، مورد قضاوت قرار مي گيرد.
پرلز، انسان را موجودی وحدتیافته، خودنظم، کلنگر، وابسته به محیط و تجربهگر میانگارد که شخصیتی با ابعاد اجتماعی، روانی – جسمانی و روحی دارد. این سه بعد، به هنگام تولد، بهطور بالقوه در فرد وجود دارند و در امتداد یک پیوستار قرار می-گیرند.مرحلهی اجتماعی، که به فاصلهی بسیار کمی پس از تولد آغاز میشود، به وسیله آگاهی و توجه به دیگران خصوصا به والدین، مشخص میشود. البته جنبه جسمانی نیز در این مرحله وجود دارد ولی بدون آگاهی و شعور انجام میپذیرد. در خلال مدت زمانی که تعامل با دیگران ضرورت مییابد و مرحلهی اجتماعی نامیده میشود، کودک به ارتباط با دیگران اقدام میکند. سطح اول بدان دلیل مرحلهی اجتماعی نامیده میشود که در آن به ارتباط با دیگران شدیدا احساس نیاز میشود. در این مرحله، دیگران باید به منزله منبع و مرجع مورد استفاده قرار گیرند.
مرحله ی بعدی، یعنی مرحلهی جسمانی – روانی، به وسیله آگاهی فرد از خصوصیات شخصی خودش مشخص میشود. در این مرحله، کودک به عوامل جهان خارج با معیارهای گستردهتر روانی پاسخ میدهد و این پاسخ با آگاهی و وجه تمایز بیشتری همراه است. در خلال این مرحله است که اکثریت مردم اوقات زیادی از زندگیشان را به مفهومسازی و ایجاد ارتباط با عوامل مادی و مکانیکی سپری میکنند.
در آخرین مرحلهی آگاهی، انسان از وجود مادیش فراتر رفته، هستی خویش را به طریق دیگری تجربه میکند و آگاهیش تغییر مییابد. برای مثال، از حالت احساس حسی به آن چیزی که احساس ماوراء حسی نامیده میشود، تغییر جهت میدهد.
مرحله سوم دارای منبع درونی و قائم به ذات است و پس از تشکیل، به صورت ارتباطی با اولوهیت درمیآید.
در نظریهی شخصیت از دیدگاه گشتالتی، گفته میشود که آدمی به دلیل کوشش و تقلای مداوم خود در جهت تعادل حیاتی، انگیخته میشود. اینگونه تلاش و کوشش برای ایجاد تعادل حیاتی، دارای اساس و پایه غریزی است و معنی آن این است که این تعادل و توازن در نتیجهی نواخت طبیعی و خودگردان موجود زنده یا جاندار – در بین حالتهای تعادل و عدم تعادل یا توازن – به جریان افتد.
اصل تعادل حیاتی، موجب پیدایی ساخت ادراکهای فرد و به نظم درآوردن این ادراکها میگردد. این ادراکها نیز به نوبه خود به صورت تجربهی اصلی ادراک شکل در مقابل یک زمینه، سازمان داده میشوند. وقتی شخص یک نیاز مثل گرسنگی یا تشنگی را احساس میکند، گفته میشود که جاندار در حالت عدم موازنه قرار گرفته است. ضمنا همگامی تعادل و توازن مجدد برقرار می-شود که شخص بتواند چیزی را از محیط جذب کرده و نیاز خود را برآورده سازد. پس از آنکه جاندار در حالت موازنه یا تعادل قرار گرفت، پیشنما برای ظهور یک شکل در آگاهی او، صاف و روشن و به عبارت دیگر، آماده خواهد شد. بدین ترتیب، شخص در حالت نسبتا ثابت جریانی قرار میگیرد که طی آن، یک شکل در زمینه ظاهر میشود، راهی نیز برای ارضای نیاز انتخاب می-گردد، شکل از زمینه دور میشود و مجددا یک شکل در زمینه ظاهر میشود. برای توصیف نظریهی گشتالت در زمینه شخصیت، باید هم با اصل تعادل حیاتی و هم با اصل کلنگری آشنا باشیم.
در توضیح اصل کلنگری باید گفت: در این اصل، دو نوع رابطه تعریف میشود. در اولین رابطه که اصطلاحا به آن ماهیت کلنگر آدمی گفته میشود، این اعتقاد وجود دارد که بدن و روح آدمی، نوعی ذات وابسته به هم و غیرقابل تفکیک را تشکیل میدهند. معنی این جمله آن است که آدمی موجودی اصطلاحا یکیشده و کل است و شامل کلیت روانی و جسمانی میباشد.
دومین رابطه، اصل کلنگر است که انسان و محیط او، تشکیل نوعی وحدت ارگانیسمی – محیطی را می دهند؛ یعنی آدمی و محیط او به هم بسته میباشند.
پرلز، معتقد بود که هر شخصی استعداد آن را دارد که آزادانه انتخاب کند و مسئول رفتار خود باشد. خودشکوفایی دیدگاه خوشبینانه پرلز در مورد انسان بر این فرضیه او استوار است که همه موجودات زنده ذاتا به سوی خودشکوفایی کشیده می-شوند. البته او این کار را به عنوان فرایندی ناتمام مینگرد: ما بهطور دائم در حال شدن هستیم، ما هرگز بهطور کامل "شکوفا نمیشویم". این تمایل به خودشکوفایی فطری، انگیزش برای کلیه رفتارهای انسان است.
هر ارگانیسمی سعی دارد که به وسیله کامرواسازی یا حذف نیازهای به وجود آمده که تعادل فرد را به هم زدهاند، به تعادل حیاتی دست یابد. آنها به این فرایند تعادل حیاتی "خودگردانی ارگانیسمی" نام نهادهاند. زمانی که ارگانیسم نوعی درد را تجربه میکند(عدم تعادل)، او میتواند خودگردانی را از طریق تخلیه تنش به وسیله تجربه هیجانی شدید یا برآوردن آن نیاز انجام دهد.
آگاهی، کلید گشتالتدرمانی است. تمام این رویکرد براساس کمیت آگاهی مراجع است. اجتناب از آگاهی، مشکل را تشدید میکند؛ زیرا به جای هدایت انرژی به سوی برآوردن نیاز، این انرژی صرف بازداشتن نیاز یا هیجانی میشود که نیاز را اعلان کرده و خبر داده است.
پرلز، بیشتر به عمل و تجربه علاقهمند بود تا به فلسفه. او به اهمیت فلسفه گشتالتدرمانی پیبرد، اما در امور به وجود آوردن یک فلسفه منظم گشتالتدرمانی مردد بود. با این حال، این فلسفهها روشن باشند یا پنهان، فرضیاتی در مورد ماهیت انسان و تجربه در گشتالتدرمانی وجود دارد. چندین فرضیهی اصلی در مورد ماهیت انسان وجود دارد که اساس گشتالتدرمانی را تشکیل میدهند:
•انسان، یک کل است شامل جسم، هیجانات، افکار، احساسات و ادراکات که همه اینها در ارتباط با یکدیگر عمل میکنند.
•انسان، بخشی از محیطش است و نمیتواند بدون آن درک شود.
• انسان، موجودی فعال است نه موجودی واکنشی. او پاسخهای خود را به محرکهای برونی و درونی تعیین میکند.
• انسان، قادر است از احساسات، افکار، هیجانات و ادراکات خود آگاه شود.
• انسان، از طریق آگاهی قادر به انتخاب بوده و بنابراین مسئول رفتار آشکار و نهان خود است.
اضطراب، فاصله و شکاف میان حال و آینده است. انسان بدان دلیل مضطرب میشود که وضعیت موجود را رها کرده و دربارهی آینده و نقشهای احتمالی که ایفا خواهد کرد، به تفکر میپردازد. دلهره و مشغولیت در زمینه فعالیتهای آینده باعث "ترس صحنهای" میشود. ترس صحنهای، از توقع و انتظار فرد از اتفاقات بد و ناگوار در رفتار و نقشهای آیندهی او به وجود میآید. فرد با تشخیص اینکه این اضطراب از چه منبعی حاصل میشود، باید به خود آید و در زمان حال زندگی کند. اگر فرد در زمان حال به سر برد، مضطرب نخواهد شد؛ زیرا هیجان و تحریک به فوریت در فعالیت خودبهخودی او جریان یافته و خلاق و مبدع میشود.
نوروز[9]، توقف و یا رکود رشد است. واکنش فرد رواننژند، به جای آنکه تعامل با محیط و جذب آن باشد، کنترل محیط و ایفای نقشهای معین است. انرژی، به جای آنکه صرف رشد و تکامل شود، مصروف ایفای نقش میشود.خودنظمی فرد رواننژند به طریق متعددی سد میشود و نیروهای مشخص نمیتوانند بر تماس ارگانیسمی با محیط تأثیر کاملی داشته باشند. این نوع ممانعتها سه نوع هستند: یکی آنکه در فرد رواننژند تماس ادراکی ضعیفی با دنیای خارج و با خود بدن وجود دارد. دیگر آنکه ابراز آشکار نیازها سد میشود. سوم آنکه سرکوبی، از شکلبندی هیئتهای خوب جلوگیری میکند.
درمانگران غیرگشتالتی، افسردگی را یک تشخیص مجزا در نظر میگیرند ولی گشتالتدرمانگرها میگویند میزان افسردگی در طول جلسه درمان نوسان دارد. چون در گشتالتدرمانی، رفتارها به صورت لحظهای تغییر میکنند، روش ثابت و معینی برای رفع افسردگی مطرح نمیشود.
روانتنی کاذب
گشتالتدرمانگرها، گاهی افرادی را درمان میکنند که بخشی از مشکلشان یا کل آن فیزیولوژیک است. گشتالتدرمانگرها نسبت به فرایندهای فیزیولوژیک حساسیت و توجه خاصی دارند.
هماکنون رواندرمانی انفرادی گشتالتی کوتاهمدت یا دارای محدودیت زمانی وجود ندارد. گشتالتدرمانگرها معمولا بیماران را هفتهای یک جلسه و آنهایی را که مشکل شدیدتری دارند، هفتهای چند جلسه میبینند. برگزاری جلسات به فاصلهای بیش از یک هفته این خطر را به دنبال دارد که بیماران از محتوای جلسات فایدهای نبرند. اگر هم جلسات در فواصل خیلی کوتاه برگزار شوند، احتمالا بیماران به درمانگر وابسته شده و فرصت کافی برای لحاظ کردن محتوای جلسات در زندگی خود را نداشته باشند.
معمولا گشتالتدرمانی به تمركزدرمانی نیز معروف است. زیرا هدفش آن است كه به فرد كمك كند تا به تجربهاش از طریق آگاهیش بیفزاید و تجارب و تلاشهای ناكامكنندهای كه این آگاهی را سد و متوقف میكنند، واقف شود. جنبه دیگر تمركز آن است كه فرد روابط بین شكل و زمینه را توسعه میدهد، بهطوری كه بتواند توجه كاملش را به شكل یا هیئت اصلی معطوف دارد و هر چیز دیگری را در زمینه رها کند.
در شیوه درمان گشتالتی، با آوردن رفتارهای اجتنابی به آگاهی، سعی میشود حالت عدم تعادل به تعادل برگردانده شود. هدف آن است كه فرد هر چه بیشتر با محیط خود در تماس و تعامل طبیعی قرار گیرد، از عواطف و تحریكهای ناخواسته خویش آگاهی یابد، با خود و با محیط واقعی كاملا در تماس قرار گیرد و كلیت ارگانیزم او حفظ شود. اساس درمان گشتالتی توجه به زمان و موقعیت موجود و كسب حداكثر آگاهی است. در سایه وجود آگاهی، فرد میتواند براساس اصل سالم گشتالت عمل كند، یعنی مهمترین موقعیت یا كار ناتمام را تشخیص دهد و با آن برخورد اصلاحی داشته باشد. موقعیت ناتمام یا كار و امر ناتمام، همان نیازهای ارضانشدهای هستند كه گشتالتهای ناقص را تشكیل میدهند. موقعیتها و امور ناتمام معمولا نیرو و فشار زیادی وارد آورده و رفتار خود را شدیدا تحتتاثیر قرار میدهند.
بهترین کاربرد این نظریه در آموزش ، استفاده از آن جهت جایگزین کردن فهم و بینش به جای حفظ طوطی وار اطلاعات، شناخت اجزای مسئله و توانایی حل مسئله می باشد.
نظریه گشتالت در کل و به طور خلاصه می گوید : کل چیزی بیش از اجزای آن است. و این اصل است که در تمام پژوهش ها ، آزمایش ها و قانون های تعریف شده توسط صاحبنظران مورد تأیید و تأکید قرار گرفته است.
پس از مطالعه جزئیات این نظریه آنچه به ذهن متبادر می شود اینست که 1- باید جامعه و خصوصیات تأثیر گذار وتأثیر پذیرآن به خوبی شناخته شوند و یک نگاه کلی ، با توجه به شناخت و ادراک کل جامعه و با تمام جزئیات ، زوایا ، ویژگی ها و... وجود داشته باشد. 2- نظام آموزش و پرورش جزئی از یک جامعه است که برای عملکرد صحیح وحرکت در جهت هدف های کل جامعه ، خود باید به عنوان یک کل نظام مند و هماهنگ وجود داشته باشد. 3- نظام آموزش و پرورش در سایه ترکیب و انسجام هدفها ، فرایندها و غایت ها تأثیر گذارترین جزء یا خورده نظام یک جامعه است که می تواند باعث رشد و شکوفایی و خوشبختی آن جامعه شود و یا صرفاً به انتقال معلوماتی به صورت پراکنده و فاقد ارزش و اعتبار عملی و کاربردی بپردازد که در اینصورت مایه در خودماندگی و نادانی و عدم رشد و توسعه آن جامعه خواهد بود. 4- برای ساختن یک نظام آموزشی وپرورشی ساختمند و علمی جهت رسیدن به یادگیری اصیل عمیق و پایدار و پرورش افرادی برای قبول مسئولیت اجتماعی و رسیدن به رشد و شکوفایی و تولید و تأثیر گذاری در جامعه فقط و فقط باید برنامه ریزی کرد ، آن برنامه را دقیقاً اجرا کرد ، بر اجرای آن نظارت داشت و سپس بازخورد و آثار مثبت و منفی آنرا به بهترین شکل به برنامه ریزان ارائه کرد. 5- اگر تعیین نیازها ، هدف گذاری و انتخاب هدف های رفتاری آموزش و پرورش در سطح کلان تصمیم گیری به صورت علمی انجام شود و برنامه ریزان بتوانند با توجه به تصویر و شناخت کل جامعه برنامه ریزی کنند آنگاه باید این نحوه شناخت و ادراک به سایر بخش های نظام آموزش و پرورش تسری پیدا کند. تا معلم ، دانش آموز و محتوای درسی به عنوان اجزای کل نظام آموزشی هماهنگی و انسجام خود را حفظ کنند.
به حرکت های درونی فرد که موجب هدایت رفتار او به سوی نوعی هدف است انگیزه گفته می شود.
محققان یکی از دلایل افت تحصیلی را نداشتن انگیزه پیشرفت می دانند.برای ایجاد انگیزه در دانش آموزان باید تلاش نمود تا فرد احساس نیاز کند.وقتی دانش آموزان در اثر شکست در دل تازه نسبت به آن نگرشی منفی پیدا می کنند ‚باید به او کمک کرد در درس تازه موفقیت کسب کند در نتیجه به تصویری مثبت تر به توانایی خود در مورد یادگیری مطلب درسی دست یابد‚ زیرا یادگیری همراه با موفقیت به ایجاد انگیزه منجر می شود.و باید شرایطی را فراهم کرد که دانش آموزاموفقیت خود را احساس می کند زیرا هیچ چیز مانند خود موفقیت به آن کمک نمی کند.معلمان تکالیف یکنواخت ارائه ندهند‚ به عبارت دیگر از خاصیت برانگیختگی مطالب مختلف استفاده کنند
1-هدف
افرادیکه هدف از تحصیل خود را ندانسته یا هدف خاصی را دنبال نمی کنند انگیزه کافی برای تلاش جهت نیل به پیشرفت تحصیلی نخواهند داشت.بدیهی است اگر دانش آموزی خود هدف خود را انتخاب کند تمایل قلبی بیشتری برای تلاش تحصیلی و پیشرفت خواهد داشت.
2 – عزت نفس (اعتماد به نفس)
عزت نفس عبارت است از احساس ارزشمند بودن .این حس از مجموع افکار ، احساسات ، عواطف و تجربیات انسانها در طول زندگی ناشی می شود.عزت نفس که همه افراد صرف نظر از تفاوتها به آن نیازمندندواقعاً بر همه سطوح زندگی آنها اثر می گذارد.انسانی که به جز عزت نفس در زندگی هیچ چیز نداشته باشد همه چیز به دست خواهد آورد.اما اگر فردی همه چیز داشته باشد ولی عزت نفس نداشته باشد همه آن داشته های خود را از دست خواهد داد. دانش آموزی که فاقد عزت نفس است بدون شک دچار افت تحصیلی خواهد شد. دانش آموزفاقد عزت نفس دارای ویژگیها و علائمی خاص به شرح زیر است.
1- مسئولیت پذیر هستند
2- به پیشرفت هایشان افتخار می کنند
3- مستقل عمل می کنند
4- به چالشهای جدید مشتاقانه رو می آورند
5- دامنه وسیعی از هیجانها و احساسات را نشان می دهند
6- ناکامی ها را به خوبی تحمل می کنند
7- احساس می کنند که می توانند دیگران را تحت تاثیر قرار دهند
یادگیری و دانش آموز
یکی از سوژه های مورد توجه اکثر خانوادهها مسائل تحصیلی فرزندان است . والدین دوست دارند فرزندانشان بیشترین و بهترین پیشرفت تحصیلی را داشته باشد و از طرف دیگر ، افت تحصیلی ، برای آنها موضوعی غیر قابل پذیرش است . والدین از این که فرزندانشان به هنگام ورود به دورههای راهنمایی و متوسطه دچار افت میشود ، متعجب شده و سئوال میکنند که چرا دیگر فرزندشان انگیزه ای برای درس خواندن ندارد؟ دریافتن دلایل ضعف و مشکلات تحصیلی دانش آموزان عمدتاً به مسائلی از قبیل تنبلی و بی خیالی و بازیگوشی استناد میشود . ولی آیا این همه داستان است ؟
به جرات می توان گفت که والدین مدارس معلمان و سایر افراد در ارتباط با موضوع مسائل تحصیلی دانش آموزان ، بسیار ساده انگارانه و سطحی رفتار می کنند . کمتر کسی است که در علت یابی افت تحصیلی به ” لذت یادگیری ” نیز توجه کند .
به چندین و چند دلیل ، ما یعنی مدرسه و والدین کاری میکنیم که لذت یادگیری از دانش آموز گرفته میشود . وقتی این لذت کم میشود و یا از بین میرود طبعاً افت انگیزه و به دنبال آن افت تحصیلی پیش می آید . و ما چه می کنیم تا این افت ها جبران شود ؟
اگر درک کنیم که ” یادگیری لذت است ” شاید بهتر بتوانیم پی ببریم که چرا از تلاش هایمان کمتر نتیجه میگیریم ؟ مگر میتوان در کسی به زور انگیزه ایجاد کرد ؟ مگر لذت بردن از چیزی میتواند تحمیلی باشد ؟ چه پیش میآید که یک دانش آموز کنجکاو و علاقمند به یادگیری ، در 6 سالگی به تدریج به فردی بدون انگیزه تبدیل میشود ؟ یک دلیل عمده آن همین است که فرایند یاددهی یادگیری در جامعه ما نه تنها منطقی نیست ، بلکه گاهی جنبه منفی هم دارد . مدارس و کلاسهای ما گاهی نه تنها ایجاد انگیزه نمیکنند ، بلکه انگیزه های داشته را هم از بین میبرند . بازخواستهای معلم و والدین از درس و مشق ، امتحانات ، سخت گیری ها و کنترلها ، تکالیف تحمیلی و غیر فعال ، تاکید صرف و جایزه و ایجاد انگیزههای بیرونی و سایر موارد ، منجر به یک نتیجه می شوند : یادگیری از عملی اختیاری به عملی اجباری تبدیل میشود . در این وضعیت کودک یا نوجوان ، دیگر از یادگیری لذت نمیبرد و آن راکاری برای خودش نمیداند . چرا بعضی از دانش آموزان به تدریج از درس و مدرسه نیز بیزار میشوند ؟ آیا این پدیده ذاتی است ، یا محصول اکتساب است ؟چرا به جای آنکه موقعیت هایی برای لذت بردن از یادگیری تدارک ببینیم ، کاملاً برعکس عمل کرده و موقعیتها و فرصتها را علیه ” لذت یادیگری ” به کار میگیریم ؟ نیت مدارس و والدین خیرخواهانه است اما این خیرخواهی با ناشیگری و ناکارآمدی توام شده و بازخوردی منفی برجای میگذارد . در بیشتر تلاشهای مدارس و والدین برای ارتقاء و انگیزه تحصیلی و ایجاد زمینه برای پیشرفت تحصیلی نوعی از زور و تحکم نهفته است . البته دلیل اصلی استفاده از چنین روشهایی بیحوصلگی و تسریع در نیل به نتیجه است
امروزه ادامه تحصیل برای دانش آموزانی که فاقد انگیزه و مفهوم روشنی از مسیر هستند نارضایت بخش و سرچشمه تشویش و نگرانی سایر دانش آموزان است . در کشورما و منطقه ما دانش آموزان به آموزش نگرش ابزاری دارند . وظیفه مدرسه و آموزش را گشودن فرصت ها به ویژه فرصتهای شغلی می دانند و هنگامی که آموزش و پرورش نتواند آن را برآورده سازد نتیجه آن دلسردی ، کسالت ، دشمنی و گسستن از مدرسه است .
در جامعه ما نبود شغل برای دانش آموختگان باعث گردیده دانش آموزان نسبت به تحصیل بی علاقه شده تحصیل را رها کرده و از همان ابتدا به کار مورد علاقه خود مشغول شوند
دانش آموز های دوره راهنمایی و متوسطه عمدتا نوجوان وجوان بوده و از خانواده های با دیدگاههای متفاوت و طبقات متفاوت و فرهنگ متفاوت هستند
یک نکته مشترک در بیشتر مدارس راهنمایی ودبیرستان های دخترانه و پسرانه بوکان وجود داشت وان اینکه بیشتر محصلین از خانواد های بودند که در زمانی نه چندان دور از روستا به شهر مهاجرت کرده اند و هنوز بخشی از درامد خانواده انها از راه کشاورزی تامین می شود .
یک نکته که با پرسش از دانش اموزان و پرونده تحصیلی انان داشتم اغلب انها در دوره تحصیلی ابتدایی دارای پیشرفتهایی خوبی بوده اند و نمرات درسی انان در حد قابل قبولی است اما با تغییر دوره به راهنمایی یک پسرفت و تغییر بسیار محسوس ونگران گننده وجود دارد .
بیشتر خانواده های این دانش اموزان یک دیدگاه سنتی وعامیانه نسبت به تحصیل مدرسه و معلم دارند
هرچند که در داخل خانواده اولین مورد ی که در مورد بچه ها گفته می شود مبحث تحصیل انان است اما یک بحث عمقی و قابل پی گیری نیست و تنها در حد حرف زدن ونصیحت و پند واندرز است
درکل همه خانواده هادوست دارند فرزندانشان بیشترین و بهترین پیشرفت تحصیلی را داشته باشد و از طرف دیگر ، افت تحصیلی ، برای آنها موضوعی غیر قابل پذیرش است . والدین از این که فرزندانشان به هنگام ورود به دورههای راهنمایی و متوسطه دچار افت میشود ، متعجب شده و سئوال میکنند که چرا دیگر فرزندشان انگیزه ای برای درس خواندن ندارد؟ در داخل بیشتر خانواده های شهر بوکان دلایل ضعف و مشکلات تحصیلی دانش آموزان عمدتاً به مسائلی از قبیل تنبلی و بی خیالی و بازیگوشی استناد میشوداما قاطعانه دنبال علل وریشه ان را نمی گیرند .
در طول زمان تحصیل اغلب خانواده ها بدلیل استمرار وجود مدرسه و مشغله های زندگی و شرایط اجتماعی واقتصادی پیش امده کمتر وقتی برای برنامه ریزی اقتصادی اموزش کودکان خود دارند و هنوز این برنامه زندگی، جایگاهی در میان خانواده ها پیدا نکرده است . انان زمانی به اهمیت قضیه پی می برند و در مورد آن حداقل حرف می زنند زمانی است که با ترک تحصیل ویا مردودی کودکانشان مواجه می شوند در این زمان است که به بازنگری انچه رخ داده است می پردازند وبا حساب دخل وخرج خانوادهدر طول مدت تحصیل به عمق فاجعه پی می برند . این مورد در میان خانواده های که دو فرزند دانش اموز یا بیشتر دارند نمود بیشتری دارد ودختران بیشتر از پسران در این مورد سرزنش می شوند .
امروزه در عصري زندگي مي كنيم كه دگرگوني هاي عظيمي در دنيا به وقوع پيوسته ويا در حال وقوع است. تحولات عظيم در حوزه فناوري هاي نوين ارتباطي و صنايع اطلاعاتي، پيامدهاي اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي خاصي را در پي داشته و دارد. تكنولوژي هاي نوين ارتباطي با بسط و گسترش بزرگراه هاي اطلاعاتي و استفاده از امكانات ماهواره اي و كامپيوتري در جهان، اثرات قابل توجهي بر رفتارهاي فردي و جمعي انسان ها گذاشته كه اين اثرات را مي توان در بخشهاي اجتماعي، اقتصادي، روانشناسي و بسیاری دیگر مورد بررسي قرار داد. اين اثرات به قدري برجسته و پررنگ است كه توجه بسياري از متفكران و انديشمندان را به خود معطوف ساخته است، كه نظرات متنوع، متعدد و گاه متناقضي را در اين راستا ارائه كرده اند. در اين مقاله به تحولات فناوری ارتباطات و تاثیر آن بر روابط انساني خواهیم پرداخت.
روابط انساني از جمله مهمترين شاخصه هاي فرهنگي و اجتماعي جوامع هستند كه بسياري از ابعاد و جنبه هاي زندگي بشري را متاثر مي سازد. روابط انساني شامل سه بعد اساسي ارتباط فرد با خود، ارتباط فرد با ديگران و ارتباط جمعي يا عمومي مي شود.
در مرتبه نخست هر يك از ما ابتدا با خود ارتباط برقرار مي سازيم و جريان تفهيم و تفاهم را در درون خود انجام مي دهيم، كه اين يك نوع ارتباط دروني است. ارتباط با خود دربرگيرنده مشكلات دروني يا حل تعارضات دروني فرد است. اين ارتباط علاوه بر برنامه ريزي براي آينده، عملكرد عاطفي و ارزيابي خود و ديگران و روابط ميان خود و ديگران را مورد توجه قرار مي دهد. ارتباط با خود، خود را مورد توجه و محور اصلي بحث و گفتگو قرار مي دهد؛ اين ارتباط بايد شناخته شود زيرا پايه و مبنايي براي ارتباطات بعدي است.نبايد تصور شود كه اين نوع ارتباط فقط در تنهايي و انزوا انجام مي گيرد، زيرا اين ارتباط در تمام احوال و در ميان جمع و جماعات نيز وقوع يافتني است در واقع ارتباط با خود، عملي پيوسته، مداوم و فراگير است.
مرتبه دوم ارتباط با ديگران، فراگرد تفهيم وتفاهم و تسهيم معني بين يك شخص و انسان هاي ديگر، حداقل يك نفر ديگر است. اين ارتباط به دلايل گوناگون از قبيل: حل مسائل و مشكلات خود با ديگران، رفع تضادها و تعارضات، رد وبدل كردن اطلاعات،درك بهتر خود، رفع نيازهاي اجتماعي همانند نياز تعلق به گروه ؛ جمع و دوست داشتن و دوست داشته شدن، انجام مي گيرد. ارتباط با ديگران به گونه اي جدي و برانگيزاننده براي هر انساني مطرح مي شود.ارتباط با ديگران در بيشتر موارد در شرايط رسمي برگزار مي شود و شامل ارتباط چهره به چهره بوده كه از طريق كلامي ويا غير كلامي انجام شدني است.
و در گام سوم ارتباط جمعي يا عمومي نيز نوعي از ارتباط است كه بر اساس آن فرد با تعداد كثيري از انسانهاي ديگر ارتباط برقرار مي كند.اين ارتباط در اكثر موارد بر اساس هدف اطلاعاتي و يا اقناع و متقاعد سازي شكل مي گيرد؛ ولي علاوه بر آن ممكن است هدف آن مشغول كردن ويا ايجاد وضعيت تفريحي براي ديگران باشد، يا آنكه به معرفي وخوشامد گويي ويا موارد ديگر كه مرتبط با جمع زيادي از انسانهاست باشد، مي پردازد. ارتباط جمعي ممكن است بي واسطه و يا با واسطه و از طريق مجراهاي گوناگون و بويژه با استفاده از رسانه ها، وسايل نوين ارتباط جمعي ، چند رسانه اي ها و... انجام گيرد.
ارتباط فرد با ديگران و ارتباط عمومي از جمله نيازهاي طبيعي و به حق انساني است، به طوري كه ابراهام مازلو در هرم سلسله مراتب نيازهاي انساني،نيازهاي اجتماعي و قدر و منزلت را در رده دوم و سوم پس از نيازهاي جسماني و ايمني قرار داده است.
1- نداشتن قدرت جايگزيني: قبل از آمدن رسانه های چندوجهی ( Multy Media) اگر چنانچه افراد جامعه به يكي از وسايل ارتباط جمعي دسترسي نداشتند، مي توانستند نيازهاي خود را با جايگزين كردن رسانه اي ديگر برطرف كنند، ولي با رشد تكنولوژي هاي نوين ارتباطي و ادغام چند رسانه با هم بر روي يك خط پيوسته، ديگر نمي توان رسانه اي را جايگزين اين مجموعه كرد.
2- در عصر فناوری هاي نوین ارتباطی برخلاف دوران شفاهي و كهكشان گوتنبرگ كه ارتباط از منبع پيام ( مانند نشريات، راديو، تلويزيون، تلفن و تلگراف ) يكسويه بود و گيرنده پيام نمي توانست بازخور (Feed back ) داشته باشد، اكنون با ايجاد سيستم هاي نوين مانند تلفن تصويري و تله كنفرانس، امكان ارتباط جمعي دوسويه فراهم شده است. بزرگراه هاي اطلاعاتي، همچنين نوعي بازگشت به ويژگي هاي ارتباطات فردي با واسطه را فراهم كرده اند.
3- دروازه بانان خبر : ضرورت ادامه حيات دروازه بانان خبر در سيستم های نوین ارتباطی ، مولتي مدياها و اينترنت برای گزينش اطلاعات و در اختيار قرار دادن آنها برای مشتريان و مخاطبان. صاحبان كامپيوترها نمي توانند بنشينند و از ميان ميلياردها اطلاعات آنچه را كه مي خواهند انتخاب كنند به نظر مي رسد رسالت خبرنگاران در آينده، كمك به مشتريان اينترنت باشد. از اين رو، صاحبان انديشه هاي ارتباطي، اهميت مي يابند و لازم است در جهان سوم به جاي تربيت پزشك، به تربيت متخصصان ارتباطات بيشتر اهميت داده شود.
1- تسلط اقتصادی : امروزه صاحبان وسايل ارتباط جمعي بر جامعه حاكم هستند. به قول رايت ميلز قبلاً نخبگان حاكم بودند و صاحبان وسايل ارتباط جمعي، رابط آنها با جامعه بودند. ولي اكنون ، صاحبان رسانه ها ديگر واسطه نيستند، كه خود عين قدرتند بي هيچ واسطه ای.
2- خصوصی سازی : واگذاري مالكيت رسانه ها به بخش خصوصي و ارائه تز خصوصي سازي در كشورهاي درحال توسعه به منظور فروش انحصاري اطلاعات توسط صاحبان شبكه هاي ارتباطي انحصاري و تغيير برخي مفاهيم اقتصادي مانند: تغيير معيارهاي رشد و توسعه- ثروت ملي به جاي درآمد ملي و موادری دیگر.
3- تجمیع انحصارات : ادغام هرچه بيشتر انحصارات تبليغاتي و افزايش سرمايه هاي كلان صاحبان ارتباط جمعي در دست كساني چون برلوسكوني در ايتاليا، بيل گيتس در مايكروسافت ، تد ترنر در سي.ان.ان و رابرت مرداك در استار تي.وي . ( البته این افراد هر کدامشان یک امپراطوری ارتباطی نوین را هدایت می کنند)
4- بازار پیام : جايگزيني خريد و فروش اطلاعات به جاي خريد و فروش سهام كارخانجات و شركت هاي چند مليتي، به دليل نياز مديريت ها در كشورهاي در حال توسعه به اطلاعات همیشه و هر آن به اطلاعات و اخبار جدید نیازمندند و بابت آن مبالغ هنگفتی می پردازند.
5- فضای بی انتهای اخبار : افزايش سرسام آور اطلاعات بشري حاصل از ماهواره هاي زمين شناسي، و جاسوسي و سرريز شدن اطلاعات به دليل رشد روزافزون اطلاعات و دشواري روزافزون دسته بندي اطلاعات و ارقام جهت استفاده مطلوب.
ترافيك سنگين داده ها در بزرگراه هاي اطلاعاتي باعث می شود بسياري از اطلاعات حاصل از تكنولوژي هاي نوين ارتباطي دست نخورده باقي مي مانند. اگر روزي بشر، مشكل نداشتن اطلاعات را پيش رو داشت، حالا از مشكل عدم توانايي جهت استفاده از سيل بي امان اطلاعات رنج مي برد.
1- تحولات سياسي : تحولات سیاسی ناشي از گسترش وسايل ارتباط جمعي با گسترش حيطه عمل رسانه هاي جمعي، امكان دخالت در جهت دهي رويدادهاي سياسي توسط صاحبان رسانه ها را بيشتر کرده است. به عنوان نمونه، رويدادهاي چين و تظاهرات سياسي دانشجويان ، جریانات فتنه انگیز انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران و نحوه پوشش خبري آن توسط رسانه هاي غرب و يا پوشش خبري تظاهرات سراسری در فرانسه و انگلیس و بسیاری دیگركه در هر يك از اين رويدادها، شبكه هاي تلويزيوني ماهواره اي همچون شبكه سي.ان.ان ، بی بی سی ، العربیه ، فاکس نیوز و بسیاری دیگر افكار عمومي جهان را در شناخت اين رويدادها به نفع طیفی خاص ساماندهي می كردند.
2- تاریخ انقضاء :كاهش اقتدار چهره هاي سياسي و دولت ها، زايل شدن اسطوره مردان قدرتمند، به دليل اطلاع مردم از زواياي مختلف زندگي معمولي آنها، انديشه هاي سياسي شان، شكست ها و خلاصه عادي شدن رفتارهاي آنان توسط دوربين هاي خبري و وسايل ارتباط جمعي. اگر روزي مردان سياسي در پشت اتاق هاي دربسته تصميمات سياسي را اخذ و يا دور از چشم مردم عادي زد و بند داشتند، اكنون به دليل افزايش آگاهي عمومي، دست آنها رو شده است و ديگر آن حالت اسطوره اي را ندارند. ديگر هاله اي از اوهام پيرامون شخصيت آنها نيست. حتي در كشورهاي جهان سوم نيز حجاب پيشين، كه واسطه اي ميان مردم عادي و صاحبان قدرت بود از ميان رفته است.
1- مفاهیم جدید : در هم ريختن قواعد حقوقي و پديدار شدن آسيب هاي جديد اجتماعي ، ازنظرحقوقي به دليل عدم تسلط دولت ها بر بزرگراه هاي اطلاعاتي و احتمال سرقت، دزدي، قتل و موارد ديگر جرايم فردي، نياز به فصل تازه اي در حقوق دارد كه كار تدوين آن با توجه به ضعف مفرط سازمان هاي بين المللي كنوني بسيار دشوار به نظر مي رسد. به عنوان مثال، نشريه ال پائيس خبر داد كه : يك نوجوان توانسته است با استفاده از اطلاعات كسب شده از شبكه اينترنت، بمب ناپالم بسازد. همچنين بازار توليد نرم افزارهاي تقلبي رو به افزايش نهاده است، به نحوي كه در حال حاضر 96 درصد نرم افزارهاي خاورميانه تقلبي و غيرمجاز است و اين موضوع ضرورت تصويب برخي ميثاق هاو معاهدات را ميان دولت ها ايجاب مي كند.
1- تکروی بشر : تنهايي انسان در جهان اطلاعات و ادامه فردگرايي شديد به دليل امكاني كه تكنولوژي هاي نوين ارتباطي و اطلاعاتي در خصوص كار در خانه ( Home working ) و یا دورکاری براي انسانها پديد مي آورند ديگر نيازي نيست كه فرد از خانه خارج شود و در محيط اجتماعي ضمن انجام كارهاي روزمره از ارتباطات چهره به چهره و اجتماعي استفاده كند و نيازهاي اجتماعي و قدر و منزلتي كه مازلو بدان اشاره كرده برآورده شوند، در نتيجه افراد به دليل خصلت انساني و اجتماعي خود در دراز مدت و در صورت تداوم دائمي چنين شرايطي به تدريج دچار افسردگي هاي روحي و رواني شده ، احساس خلا و... ميكنند، كه نهايتاً اين امر مي تواند سلامت روحي و جسمي افراد جامعه را به مخاطره اندازد كه تبعات آن نه تنها فردي بلكه اجتماعي خواهد بود. ( به عنوان مثال افراد مي تواند قبوض خود را از طريق رايانه پرداخت نمايند و يا نويسندگان مي توانند از درون منزل، مطالب خود را به تحريريه بفرستند، تحريريه اي كه ديگر وجود ندارد، چرا كه حتي صفحه روزنامه نيز روي شبكه هاي ارتباطي بسته مي شود، اصلاً روزنامه اي منتشر نمي شود، ولي روزنامه خريد و فروش مي شود، البته نه در بازار بلكه در منازل و از طريق رايانه هاي خانگي)
2- صنعتي شدن هنر: بيم آن مي رود كه خلاقيت هاي هنري انساني جايش را به طرح هاي پيچيده كامپيوتري بدهد. اكنون طرح هاي كامپيوتري با قابليت هاي بالا، جايگزين نقاشي سنتي مي شود كه فاقد احساسات صادقانه نقاشان سنتي است." ميلان كوندرا" در مقاله تحليلي " رمان و اروپا" مي نويسد: " اين ايده ها كه در كامپيوترها نوشته مي شوند كه تمامي انديشه اصيل و فردي را در هم كوبد و بدين ترتيب، رشد جوهر فرهنگ اروپايي عصر جديد را مانع شود.
3- سرگشتگي انسان به دليل حجم انبوه و تراكم اطلاعات.
همانطور كه در ابتداي اين مقاله آمد، ما درعصري زندگي مي كنيم كه انفجار اطلاعات در آن اجتناب ناپذير است و وقوع جامعه اطلاعاتي، گسترش فناوری هاي نوين ارتباطي و اطلاعاتي، با تمامي پيامدهاي مثبت و منفي اش در حال تكوين است.
افزايش فناوري هاي جديد مي تواند اين اثر مفيد را داشته باشد كه در امر انفجار اطلاعات اختيارات بيشتري به کاربران بدهد. اين اختيارات به استفاده كنندگان كمك مي كند با تراكم اطلاعات يا تاخير معني (Meaning lag) مقابله كنند. استفاده كنندگان با گزينشگري بيشتر مي توانند كنترل بيشتري بر جريان اطلاعات داشته باشند. هر كس مي تواند اطلاعات مورد نياز را گزينش كرده و بقيه را حذف كند.
فناوري جديد ممكن است مستلزم ايجاد مشاغل جديد نيز باشد؛ يعني راهنماياني كه در مسير بياباني الكترونيك به ما كمك مي كنند. اين افراد به استفاده كنندگان كمك مي كنند تا اطلاعات را دسته بندي و جدا كرده و از تراكم آن جلوگيري كنند. بعضي از اين صاحبان مشاغل جديد ممكن است نوع توسعه يافته كتابداران سنتي باشند، يعني كارشناساني كه به افراد كمك مي كنند، اطلاعات را پيدا كنند ولي اين كار را از طريق سيستم هاي الكترونيكي اطلاعات انجام مي دهند. ديگران ممكن است نوع جديدي از ادغام كننده و تركيب كننده اطلاعات باشند، يعني كساني كه تكه هاي كوچك اطلاعات را به شيوه اي معنادار كنار هم مي گذارند.
همچنين مي توانيم انتظار داشته باشيم كه بعضي از اين كمك ها در پردازش اطلاعات، از خود رايانه به دست آيد. روزي در آينده هنگامي كه ما در حال استفاده از رايانه براي به دست آوردن اطلاعات هستيم، ممكن است با عاملي به كنش و واكنش بپردازيم كه دستور ما را انجام دهد. عامل مي تواند در حالي كه ما خفته ايم كار ما را انجام دهد. مثلاً مي تواند صدها بانك اطلاعاتي را در طول شب براي ما جستجو كند و روز بعد روزنامه اي شخصي را نشان دهد كه فقط براي ما درست شده است. احتمال دارد عاملي در شبكه نيمه هوشمند ظاهر شود، به طوري كه بتوانيم با او صحبت كنيم. يك هدف عمده عامل اين خواهد بود كه بازيافت رايانه اي اطلاعات را براي استفاده كننده هر چه بيشتر دوستانه سازد. اما شكل عامل چيزي نخواهد بود كه بازيافت رايانه اي اطلاعات را براي استفاده كننده هر چه بيشتر دوستانه سازد. اما شكل عامل چيزي نخواهد بود كه تصور كنيم خيلي هوشمند است؛ زيرا عامل اشتباه مي كند.
بديهي است اطميناني وجود ندارد كه اين فناوري هاي جديد ارتباطي در دسترس همه قرار گيرد تا همه به طور برابر از آنها استفاده كنند. يك نگراني اين است كه فناوري جديد، به علت گران بودن و اين احتمال كه افراد داراي تحصيلات بيشتر از آن استفاده كنند، به نوعي گسترش شكاف ميان داراهاي اطلاعاتي و ندارهاي اطلاعاتي كمك مي كند كه نتيجه مي تواند نوعي شكاف آگاهي باشد.
ديگر نتيجه فرعي نامطلوب گزينشگري عرضه شده با فناوري جديد اين است كه اين فناوري افراد مخاطب را به جايي خواهد برد كه خود را از اطلاعاتي كه ممكن است به نظرشان ناخوشايند يا مخل آسايش بيايد، دور نمايند. شايد فرايندهاي مواجهه گزينشي و درك گزينشي با فناوري جديد ارتباطي بيشتر شود. اين امر مي تواند نوعي از بحث آزاد را كه يك جامعه آزاد نياز به انجام آن دارد، به شدت كاهش دهد.
اما براي مقابله با نتايج منفي عصر اطلاعات، بايد با آموزش و تربيت شهروندان آنان را به شكل و شيوه درست استفاده از رسانه هاي همگاني از راديو و كامپيوتر تا تلويزيون و اينترنت آشنا كرد. به قول مك لوهان تربيت عبارت از حفاظت شهروندان در برابر باران راديواكتيو رسانه هاست. يكي از راه هاي مقابله با اين خطر آن است كه شنوندگان و بينندگان رسانه هاي همگاني خود در توليد يا انتخاب برنامه هاي اين رسانه ها شركت كنند.
در خصوص اخلال در روابط انساني نيز آموزش اين امر ضروريست كه روابط الكترونيكي هرگز نمي تواند جايگزين روابط انساني و چهره به چهره باشد، چرا كه اين ارتباط فاقد ابعاد انساني، احساسي، عاطفي و... است؛ بنابراين اتكا بيش از حد به اينگونه ارتباط بدون رعايت حد اعتدال، هيچ سودي جز افسردگي و اختلال هاي روحي و رواني را براي اشخاص به همراه نخواهد داشت.
Home working، به معناي كار در انزوا، از راه كاهش تماس هاي اجتماعي واقعي به افزايش شيوع افسردگي، دلهره و فرسودگي هاي رواني كمك خواهد كرد. برخي پژوهشگران معتقدند كه براي جبران اين كمبود بايد تماس هاي مجازي ميان انسان ها را از راه كامپيوتر و تلويزيون گسترش داد؛ اما اين روابط به طور قطع نمي توانند جايگزين ارتباطات زنده شوند. بنابراين تقويت روابط اجتماعي و برقراري ارتباطات انساني از نوع چهره به چهره مي تواند از بروز آسيب هاي روحي و رواني عصر اطلاعات به ميزان قابل توجهي بكاهد.
در مورد مقابله با انباشت اطلاعاتي نيز، آموزشهاي اصولي و تقويت سواد سايبرنتيكي كه توانايي انسان در جستجو و دريافت اطلاعات و تشخيص سره از ناسره را تقويت مي كند، مي تواند راه حل مطمئني باشد.
1. نظريه هاي ارتباطات، ورنر سورين و جيمز تانكارد، ترجمه: دكتر عليرضا دهقان، تهران ،انتشارات دانشگاه تهران،1382.
2.رسانه هاي همگاني و دوران اطلاعات، دكتر عباس طاهري، تهران: انتشارات پويند، 1379.
3.ارتباطات انساني( جلد اول)، دكتر علي اكبر فرهنگي، تهران:موسسه خدمات فرهنگي رسا، 1379.
4.اجلاس جهاني سران درباره جامعه اطلاعاتي ( جلد يكم)، دكتر كاظم معتمد نژاد، انتشارات مركز پژوهشهاي ارتباطات، 1382.
5.رويارويي تمدن ها، ساموئل هانتيگتون، ترجمه مجتبي اميري، مجله اطلاعات اقتصادي – سياسي، شماره هاي 69-70، خرداد و تير 1372.
6.رويارويي تمدن ها، هانتيگتون و منتقدانش، ترجمه مجتبي اميري، مجله اطلاعات اقتصادي – سياسي، شماره هاي 73-74.
7. تكنولوژي هاي ارتباطي و رسانه هاي نوين در جامعه، اپورت.ام.راجرز، ترجمه سيما و احمد جعفري چمازكتي، روزنامه قدس، مشهد. 25 آذر 1372، شماره 1731، ص 5 و روزنامه اطلاعات 30 ارديبهشت 1374.
8.تكنولوژي هاي نوين ارتباطي و انسان معاصر. مجله سنجش، شماره 6، سال دوم، 1374.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن