تحقیق دانشجویی - 513

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق امام زمان (عج)

بازديد: 203

منبع اصلي اعتقاد به اصل امامت و ايمان به ظهور حضرت مهدي :

اعتبار و جايگاه امامت و رهبري و ايمان به ظهور حضرت مهدي (ع) از چه منابع اسلامي استفاده شده است؟ آيا رويدادها و گذشت زمان در تكميل ابعاد مختلف اين اصل تأثيري داشته است؟

- اعتقاد به اصل امامت و رهبري جامعه از مسايل اساسي اسلام است. بر طبق آيه‌اي از قرآن كريم امامت منصبي است كه به حضرت ابراهيم خليل اعطا شده است. (بقره، 244)، طبق رواياتي كه متواتر هم‌اند اين منصب در اهل بيت پيغمبر هم قرار داده شده است.

شخصي كه عهده‌دار منصب امامت و ولايت مي‌شود حجت خدا و عدل قرآن و نگهبان دين و شريعت و راهنماي مردم است .

امامت اصلي است كه از دورة رسول خدا تا زمان ما برقرار بوده و تا پايان جهان هم ادامه خواهد داشت و نقطة كمال آن در دورة ظهور حضرت مهدي (ع) و برپايي حكومت عدل واحد جهاني خواهد بود؛ برنامة تشكيل امت نوين جهاني كه بايد منتهي به گسترش عدالت و حاكميت توحيد گردد، از متن تعاليم اسلام استفاده مي‌شود.

اعتقاد به ظهور حضرت مهدي (ع) با اوصاف ذكر شده مطلبي است كه درخصوص اولية اسلامي مطرح شده است و بر حسب احاديث متواتر، پيامبر از اين واقعة مبارك خبر داده و از امت خود درخواست كرده كه در انتظار اين روز بزرگ باشند. مسألة ظهور تنها يك مفهوم استنباطي از مفهوم احاديث نيست. چون متن و عين عبارت نصوص روايي به‌طور مستقل به آن ولايت دارند و استناد عمدة اهل ايمان به همين نصوص است.

وقتي كه معلوم شد مبناي پيدايش اين عقيده بشارت‌هاي كلي و نصوص و متون روايي است مي‌توان گفت كه رويدادهاي تاريخي كه بعد از پيامبر «ص» رخ داد در پيدايش آن نقشي نداشته است. زيرا مبدأ اين انديشه عصر رسالت است و احاديث مربوط به آن متجاوز از هزار روايت است كه در كتاب‌هاي حديث و تفسير و . . . نقل شده و علماي بزرگ اهل سنت هم دربارة آن كتاب‌هاي مستقلي تأليف كرده‌اند و . . . با صراحت دلالت دارند كه شخص پيامبر اكرم «ص» مسألة ظهور مهدي موعود را بشارت داده‌اند و اين بشارت‌ها را صحابه آن حضرت و تابعين صحابه و بعد از آن‌ها طبقات ديگر از مردم نقل كرده‌اند.

 

تأثير عوامل اجتماعي و سياسي و . . . در تفكرات يعني:

- عوامل اجتماعي و اقتصادي و سياسي در تفكرات عقايد ديني و اعتقاد به ظهور مهدي چه اثري داشته است؟

از ديدگاه جهان‌بيني الحادي همة امور و حوادث را بايد به علل تاريخي و مادي نسبت داد. اما از ديدگاه جهان‌بيني از بين تفكرات گوناگون و عقايد مختلف، آنچه اصيل و حق است منبع آن وحي و دعوت انبياء و درك فطري خود بشر است كه از آن تعبير به هدايت عقل و فطرت و وحي و نبوت مي‌شود.

ازنظر اين ديدگاه همة راههاي انحرافي و انكار مفر، نتيجة علل مادي و تاريخي و اغراض شخصي و . . . هستند و زمينه‌اي در فطرت بشر دارند.

منشأ اعتقاد به اصولي چون مبدأ رسات انبيا و امامت ائمه (ع) و همة عقايد حقه‌اي عقل و فطرت و انساني و وحي عن الله است. بر اين اساس حتي در پيدايش اعتقاد به ظهور مهدي منجي هيچ عامل سياسي و اجتماعي و يا فرهنگي مؤثر نبوده است. منشأ و مأخذ آن اخبار انبيا و صحف آسماني و رهنودها و سخنان شخص حضرت محمد (ع) و اميرالمومنين (ع) و ساير ائمه است.

 

كتاب صحيفه آفتاب

سخنان حضرت مهدي (عج) در سه سالگي :

احمدبن اسحاق به خانة امام عسكري (ع) وارد شده و مي‌پرسد: خلفا و جانشين شما كيست؟

امام عسكري (ع) برخاسته، داخل اتاق مي‌شوند و بعد بيرون مي‌آيند، درحالي‌كه پسر بچه‌اي سه ساله را در دست گرفته‌اند و چهرة آن پسر مانند ماه شب چهارده بود و امام عسكري (ع) راجع به امامت او سخناني فرمودند:

احمد بن اسحاق مي‌گويد: اي مولاي من! آيا علامتي هست كه قلب من به آن مطمئن گردد؟ ناگهان پسر بچه به نطق آمد و به زبان عربي فصيح فرمود:

«أنا بقيه الله في ارضه و المنتقم من اعدائه فلا تطلب اثراً بعد عين يا احمد بن اسحاق»

(منم بيقه الله در زمين او و انتقام گيرنده از اعدا و دشمنان او، پس اي احمد بن اسحاق! بعد از مشاهدة ذات، از اثر جستجو مكن)

امام مهدي (ع) در اين كلام نوراني، خود را بقيه الله در زمين خدا ناميده و به عنوان منتقم از دشمنان خدا از خويشتن سخن گفته‌اند و هر يك از اين دو جمله، دريچة اميد و شادي را در دل‌هاي منتظران و دلدادگان حضرت ولي‌عصر (عج) باز مي‌كند.

امام عصر كه در پشت پردة غيبت است روزي ظهور كرده و انتقام خون اين بي‌گناهان را خواهد گرفت و زورگويان خود سر را به خاك هلاكت و ذلت خواهد نشاند.

 

كتاب صحيفه آفتاب

راز غيبت

گويا سائل در نامه‌ي خود علت غيبت امام والا مقام را پرسش كرده بوده كه آقا در جواب اولاٌ او را ارشاد كردند كه هر چيزي را مورد سؤال قرار ندهد و راجع به هر مطلبي پرسش نكنند چه بسا كه اشخاص تا مطلبي را نمي‌دانند مسئوليتي در قبال آن نداشته باشند ولي چون سؤال كردند و دانستند بار گراني بر دوش آنان خواهد آمد و فكر و انديشة آنان را مشغول مي‌گرداند و گاهي خود جواب ـ هدف نظر از مسئوليت به بار آمده از جواب ـ موجب نگراني و ناراحتي فكري انسان شده، توليد غصه و اندوه براي وي خواهد نمود.

آنگاه خود پاسخي از آن سؤال داده‌اند و آن اين است كه هر يك از امامان پيش از من بيعت ستمگران زمان خود را در گردن داشتند ولي من به هنگام ظهور، بيعت كمي در گردنم نيست پس اگر من در پس پردة غيبتم براين همين است كه اگر ظاهر بودم دچار تعهدي نسبت به طاغوتي از طاغوت‌ها بودم ولي اكنون زمان ظهور نيست و من در غيبت به سر مي‌برم و قهراٌ بيعتي برگردنم نمي‌باشد و در چنين حالي ظهور مي‌كنم كه تنها قهراٌ همة آنها محكوم و مغلوب و در تحت فرمان من خواهد بود پس چه فايده‌اي بالاتر از اين‌كه اگر غائبم به نحوي در بند طاغوتي نمي‌باشم و تعهدي نسبت به هيچ ظالم ستمكار و گردنكشي در گردنم نيست، آزادم و بعد هم آزادانه ظهور مي‌كنم و گردنكشان را از بين خواهم برد.


 

كتاب چهارده اخذ تابناك

صورت و سيرت مهدي (ع)

چهره و شمايل حضرت مهدي (ع) را راويان حديث شيعه و سني چنين نوشته‌اند :

« چهره‌اش گندمگون، ابرواني حلالي و كشيده، چشمانش سياه و درشت و جذاب، شانه‌اش پهن، دندان‌هايش براق، بيني‌اش كشيده و زيبا، پيشاني‌اش بلند و تابنده.

استخوان‌بندي‌اش استوار و صخره‌سان، دستان و انگشت‌هايش درشت. گونه‌هايش كم گوشت و اندكي متمايل به زرد ـ بر گونة راستنش خالي مشكين ـ عضلاتش پيچيده و محكم ـ موي سرش بر لالة گوش ريخته، اندامش متناسب و زيبا. نگاهش دگرگون كننده، خدوشش درياسان و فريادش همه‌گير. »

3- القاب امام دوازدهم :

آيا زياد بودن القاب حضرت مهدي (عج) بخاطر ويژگي‌هاي ذاتي و روحي و جسمي اوست يا اين امر ناشي از بزرگي كارهاي اصلاحي او مي‌باشد؟

از عبارات استفاده مي‌شود كه نام‌هاي حضرت عبارتند از: قائم، متهد، حجت و غايب و نيز حجه ا... ، خليل ا... و القام هم ياد شده. علت زياد بودن اين القاب همان دو دليل است كه به آنها اشاره شد.

هر يك از اسماء و القاب امام زمان (ع) به يكي از اوصاف يا اعمال آن حضرت اشاره دارد و از اغلب آنها در رواياتي كه اصل مسأله‌ي امام دوازدهم و ظهورش را مطرح كرده‌اند، ياد شده است. يعني آن حضرت حتي سال‌ها قبل از آن‌كه خود و پدرشان متولد شده باشند با اين نام‌ها و لقب‌ها مشهور بودند.

4- تولد معجزه آساي امام زمان:

درباره‌ي ولادت امام معجزات و خوارق عاداتي ذكر مي‌نمايند، اعتبار اين معجزات در چه حد و چگونه قابل اثبات است؟ و چرا بعضي از تاريخ‌نويسان آن‌را نقل كرده‌اند!

1- اصل ولادت حضرت را تاريخ نگاران مثل ساير وقايع تاريخي ثبت و ضبط كرده‌اند.

2- درباره‌ي برخي از معجزات كه در ولادت آن حضرت يا ساير رجال از انبياء و اوصيا واقع شده است اگر منابع تاريخي متداول چيزي بدست نم‌دهند اين نقض منابع مذكور محسوب مي‌شود و اين كار به هر دليلي باشد به نقل قول‌هاي ديگران كه با استناد به مصادر و مآخذ متغير انجام گرفته ضرري نمي‌رساند.

آنچه از شر به امامان معصوم نسبت داده مي‌شود شبيه مطلبي است كه در مورد پيامبراني همچون: ابراهيم و اسحق و موسي و عيسي و . . . گفته شده است كه البته همه هم داراي سند معتبري هستند و وقايع مربوط به ولادت امام دوازدهم از بيشتر وقايعي كه در تاريخ به ثبت رسيده و به چشم مي‌خورد از نظر سند و مآخذ معتبرتر است.

5- فلسفه‌ي تأخير ظهرو با وجود فراهم بودن شرايط:

در طول تاريخ گاهي به شرايط و فرصت‌هايي برمي‌خوريك كه گمان مي‌رود زمينه‌ي ظهور فراهم شده مثلاً استقبال مردم از دين و فداكاري در راه اسلام و بذل جان و شهادت بخاطر آن و . . . به قدري با شور و هيجان است كه به‌نظر مي‌آيد نه تنها 313 نفر بلكه هزاران نفر آماده جان‌نثاري در ركاب حضرتش هستند. با وجود اين، سر تأخير ظهور چيست؟

اولاً : كسي نمي‌تواند به‌طور يقين اظهار اطلاع كند كه شرايط ظهور فراهم است، زيرا خود اين ادعا هم احتياج به علم به جميع شرايط دارد چون ممكن است موارد بيان شده همه‌ي شرايط نباشد.

ثانياً : بر فرض كه شرايط منحصر در همان موارد باشد كه در روايات آمده با اين حال واقعاً نمي‌توان مطمئن بود كه فرضاً همان 313 نفر اصحاب خاص و ساير شرايط موجود شده باشد.

پس با اين دو دليل ما چگونه مي‌توانيم بيان كنيم كه شرايط ظهور فراهم شده چه رسد كه علت تأخير را بپرسيم. بنابراين در مسأله‌ي ظهور سزاوار است كه تسليم حكم خدا باشيم و فضيلت انتظار را از ندست ندهيم و چشم به راه حضرت مهدي (عج) باشيم.

6- عقيده به رجعت در روابط با اعتقاد به مهدويت

بر حسب احاديث بسياري در آخر الزمان جمعي از اموات از ائمه (ع) و غير ايشان به دنيا باز خواهند گشت. آيا اعتقاد به غيبت حضرت مهدي (ع) و ظهور آن حضرت با اعتقاد به رجعت هماهنگي دارد؟ به عبارت ديگر آيا اصل اعتقاد به غيبت و ظهور، رجعت و ساير وقايعي را كه قبل از قيامت واقع مي‌شوند شامل مي‌شود يا اين يك عقيده‌ي جدا و مستقل از رجعت است؟ عقيده به ظهور مهدي و منجي از اهل بيت و فرزندان فاطمه (س) يك اعتقاد عمومي و اجتماعي مسلمين است و اختصاص به شيعه ندارد، اگرچه شيعه او را از نظر حسب و نسب معرفي مي‌كند ولي اصل اين عقيده، يك اعتقاد همگاني است كه در اديان گذشته در تورات و زبور نيز به آن بشارت داده شده است و اصلي است كه به حسب اصول مذهب شيعه، ايمان بدون آن كامل نمي‌گردد و اگر كسي بميرد و به اين مسأله ايمان نداشته باشد و حضرت مهدي را به امامت نشناخته باشد به مرگ جاهليت از دنيا رفته است.

اعتقاد به مسألة رجعت هم گرچه ريشه در قرآن و ولايت دارد ولي اين‌طور نيست كه مسألة غيبت و مهدويت بدون آن مطرح نباشد. بنابراين اصل امامت و مسألة مهدويت بدون مسألة رجعت هم در كتاب‌ها مورد بحث قرار گرفته است. با اين همه لازم به تذكر است كه اصل مسألة رجعت و بازگشت اموات يك مسألة اسلامي است و وقوع آن در زمان‌هاي گذشته بر حسب آيات متعدد قرآن مجيد ثابت است، وقتي اين‌طور شد به‌دليل اين‌كه در گذشته نظير داتشه است، امكان وقوع مجدد آن در آخر الزمان نمي‌تواند مورد انكار باشد.

در خاتمه با صرف‌نظر در آياتي كه وقوع رجعت را در امم گذشته خبر داده‌اند باي تبرك و تيمم به آيه‌ي 3 سوره‌ي قل اشاره مي‌كنيم كه خداوند مي‌فرمايند: «به‌خاطر آور روزي را كه ما از هر امتي، گروهي از كساني كه آيات، را تكذيب مي‌كردند را محشر مي‌كنيم! و آنها را نگه مي‌داريم تا به يكديگر ملحق شوند!»

اين آيه دلالت بر روزي دارد كه در آن روز از هر امتي گروهي از كساني كه تكذيب آيات الهي كردند محشور مي‌شوند كه طبعاً آن روز غير از روز قيامت است!

والسلام


 

« معجزه بزرگ »

در طول دوران غيبت امام عصر بعضي اين سخن باطل را مطرح كرده اند كه امام دوازدهم هرگز به دنيا نيامده و يا آن كه از دنيا رفته است و مخصوصاً هرچه غيبت كبري بيشتر ادامه مييابد اين فكر در ذهن سست عنصران قوت مي گيرد و افراد بيشتري به اين باطل معتقد مي شوند تا جايي كه از علامتهاي ظهور آن حضرت تزلزل اكثر شيعيان و ارتداد آنها شمرده شده است.

مهمترين دليل را بر وجود مسعود آن زمان نهان بايد بقا و استمرار نهضت غدير دانست كه در طول قرن‌ها با وجود غيبت ظاهري پرچم‌دار اين حركت ادامه يافته است و مشتي شيعه‌ي بي‌پناه در انبوه دشمنان گرگ صفت سال‌هاي هجران را پشت سر مي‌نهد و قرون غيبت را طي مي‌كنند و لحظه به لحظه گسترده‌تر مي‌گردد درحالي‌كه هادي و راهبر خود را در ظاهر نمي‌بيند و امام و پناه خود را نمي‌يابد.

«همانا سرپرستي شمارا به بوته‌ي اهمان نگذاشتم و يادتان را فراموش نكرده‌ام و اگر حز اين بود گرفتاري‌ها و فشارها بر شما وارد مي‌شد و دشمنان ريشه‌هاي‌تان را مي‌كنند.»

(امام زمان)

 

« نفوذ در قلب‌ها »

«در زمان ظهور آن حضرت امنيت بر زمين نازل مي‌گردد و ديگر هيچ چيز ديگري را ضرر نمي‌رساند و هيچ كس از چيزي نمي‌هراسد تا بدان جا كه درندگان و چهارپايان در بين مردمند و به هم آزاري نمي‌رسانند و جسارت از درندگان گرفته مي‌شود و زهر حيوانات گزنده از بين مي‌رود و بركات از آسمان و زمين ظاهر مي‌شود و همه‌ي گل‌ها و ميوه‌هاي معطر ظاهر مي‌گردد و رأفت و مرحمت در قلب مردم قرار مي‌گيرد.» (صحف ادريس)

اين‌ها همه از بركت آن پيك صلح و امنيت است كه چون قدم به عرصه ظهور مي‌گذارد درندگان از كار خود خجل مي‌شوند و گزندگان زهر كينه ازياد مي‌برند و چنين است كه كسي از ديگري نمي‌ترسد و از لطف آن كيمياي رأفت دل‌هاي مالامال از كينه و بغض لبريز از رحمت و شفقت مي‌شود.

 

« هدف نهايي »

اين است معني كلام علي (ع) كه فرمودند: «دشمني‌ها از دل بندگان رخت مي‌بندد و با آن‌كه رحمت و رأفت بر قلب مردم وارد مي‌گردد و اساساً هدف آن حضرت از قيام چيزي جز اين مهم نيست و انبيا نيز بر اين بعد قيام آن حضرت بيشتر تأكيد نموده‌اند و خداوند نيز آخرين ولي خود را ذخيره نموده است تا با دست تواناي او بزرگترين آرزو و آمال اوليا و اوصيا با صالحان و شهيدان و مؤممنين و متقين را جامه‌ي عمل بپوشد كه نمونه‌ي آن فراگير شيون رأفت در تمام عالم چه عوالم ظاهري مثل برخوردهاي فردي و اجتماعي بين مردم و چه عوالم باطني مثل تحول در قلب‌ها و انسان‌ها و حيوان‌ها و . . . »

و تحقق آن را بايد علت غائي و هدف نهايي از خلقت اين جهان دانست؛ زيرا خداوند وقتي اسماء خمسه طيبه را به حضرت آدم بر ساق عرش نشان داد حضرت آدم سؤالي را پرسيد.

نتيجتاً در حركت جهاني امام عصر، مهم‌ترين ابزار پيشرفت بر آب‌ها و خاك‌ها و نفوذ او بر دل‌ها و جان‌ها همان صفات حسنايي است كه پرده از آن برگرفته و همگان را مجذوب مي‌كند نه شمشير و نه آتش كه اين‌ها ابزاري براي موارد نه براي همة مردم، بنابراين او به مردم مي‌آموزد چگونه خوب بودن و صالح شدن و صالح باقي ماندن را و اگر كسي هم نپذيرفت براي آن‌كه جامعه سالم بماند اين انگل را از بين خواهد برد.

 

« سرانجام ناصبيان »

از مهم‌ترين و قاطعانه‌ترين اقدامات حضرت عصر برخورد شديد با دشمنان ولايت است بلكه در اين موارد مي‌توان سخت‌ترين عملكردها و شديدترين واكنش‌ها را در حكومت جهاني آن حضرت مشاهده نمود. آن امامي كه در تمام موارد رأفتش بيشتر جلوه مي‌كرد و رحمتش بر غضبش سبقت مي‌جست. گويي اينان آنقدر بي‌ارزشند كه حتي در معناي شي بودن نمي‌گنجد تا «وسعت رحمه كل شي» آنان را درگيرد و ميان دست بر قبضه‌ي شمشير مي‌كند كه گويي قهر الهي به جوش آمده و هيچ چيز را ياراي مقابله‌اش نيست و او در اين باب هيچ عذري را نمي‌پذيرد و هيچ بهانه‌اي را قبول نمي‌كند مگر آن‌كه از گروه دشمنان خارج شوند و به زمره‌ي دوستان درآيند.

امام محمد باقر مي‌فرمايد: «آنگاه كه قائم قيام مي‌نمايد ايمان را بر ناصبيان عرضه مي‌كند پس اگر حقيقتاً ايمان در قلب‌هايشان داخل شد والا گردن آنها را خواهد زد يا آن‌كه جريمه ساليانه بر آنها مي‌بندد همان‌گونه كه الان غيرمسلمان‌ها مي‌پردازند و بر كمرش هميان مي‌بندد و از شهرها او را به‌سوي بيابان‌ها اخراح مي‌نمايد.»

حكومت امام زمان حكومت ولايت است و غير اهل در آن حكومت محل و مترلتي ندارد و از اين حديث نيز اين‌كه به‌خوبي روشن مي‌شود كه آن حضرت بر ناصبيان كه دشمن و عداوت با اهل بيت و شيعيان را جزو ضروري‌ترين احكام دين مي‌دانند و نعوذ بالله به ائمه جسارت مي‌كنند.

 

« جست و جوي خانه به خانه »

يكي ديگر از ابعاد قيام حضرت عصر پاكسازي زمين به‌طور كامل است يعني آن حضرت ابتدا ريشه‌هاي ظلم و جور را از دل خاك بيرون مي‌كشند و درخت كفر و نفاق را مي‌سوزانند و بنيان خبائث و جنايت را در هم مي‌كوبند و كاخ‌هاي عصيان را ويران مي‌كنند و بنياد ريا و تزوير را در هم مي‌شكنند و سپس به قطع شاخه‌هاي اين شجره‌ي خبيثه مي‌پردازند. كه آن شاخه‌ها كساني هستند كه با از بين بردن بزرگان خود شرف خود را بر باد رفته مي‌بينند و خود را بر دره‌ي نابودي مي‌يابند و براي نجات خود دست به هر كاري عليه آن مصلح كل مي‌زنند و به گمان باطل خود طمع در نجات مي‌برند كه شايد بتوان با برق شمشير به ستيز صاعقه رفت و اين‌جا قهر دوستان امام عصر بر آشفته مي‌گردد و سوز سينه‌ها از نوك شمشيرهازبانه مي‌كشد و از كشته‌ها پشته مي‌سازند و استخوان‌ها به سم سودان مي‌سايند اما اينجا نيز پايان كار نيست و ولي زمان بعد از چيرگي كامل حقيقت زلال را بر مردمان عرضه مي‌دارد تا آن‌كه را سعادت است سيراب شود اهل شقاوت از زمين محو گردد و زمين نيز صدي بياسايد و پرچم توحيد بر سراسر عالم سايه افكند.

مرا در يكي از شهرهاي عراق كه در منطقة خوش آب و هوايي در كنار رود دجله قرار دارد، به دستور مصتصم عباسي كه از زمامداران عباسي بود و در سال 221 بعد از هجرت به دستور او آباد شد و مركز حكومت قرار گرفته و بعدها هم بزرگان دولت به سامرا منتقل شدند و اين شهر به صورت يك منطقة نظامي درآمد. امام دهم و يازدهم (ع) به دستور متوكل به اين منطقه آورده شدند تا از نزديك مراقب آنها باشند. چون حكام عباسي خبرهاي گوناگوني دربارة فرزند امام حسن عسكري (ع) بوسيلة افراد راستگو و از قول پيامبر اكرم (ص) مطالبي فهميده بودند كه خلاصة آن اين است :

1- پيامبر اكرم بارها فرمودند: بعد از من دوازده نفر جانشين من هستند.

2- تمام اين دوازده نفر از دودمان من، يعني از قريش هستند كه نخستين آنها حضرت علي (ع) است.

3- دوازدهمين جانشين من، فرزند حضرت عسكري (ع) است كه همنامه من مي‌باشد.

4- او نهمين فرزند امام حسين (ع) است كه اسم ديگرش مهدي است.

5- حضرت مهدي روزي متولد مي‌شود. او همة دولت‌ها و زمامداران ستمگر را نابود مي‌نمايد، به سراسر جهان حكومت مي‌كند و عدالت و يكتاپرستي را جايگزين ظلم و بيدادگري مي‌سازد.

زمامداران عباسي اين خبرها را شنيده بودند و مي‌دانستند حضرت مهدي (ع) هنوز به دنيا نيامده است. از اين رو تمام نيروي‌شان را به كار انداختند تا امام يازدهم (ع) را كنترل كنند و فرزندش را نابود سازند. پس از متوكل فرزندش منتصر در سال 247 هجري به حكومت رسي و ده سال بعد مصتصم بر مسند قدرت نشست و در سال 252 از حكومت استعفا داد و پسر عمويش معتذر را زمامدار شاخت و دز تمام اين مدت امام هادي و عسكري تحت مراقبت بودند.

حضرت امام حسن عسكري نامه‌اي با دويست و بيست اشرفي به بشر بن سليمان دادند و به او گفتند كه به بغداد برو و در كنار رود فرات كه اسيران آورده مي‌شوند خانمي كه دو جامة حرير پوشيده است را خريداري كن و نامه را به نفاس مسؤل برده‌ها بده تا او را به آن خانم رومي دهد. در راه بغداد آن رومي به سليمان گفت: نام من مليكه دختر ميشوي، پسر قيصر و فرمانرواي كشور روم هستم. مادرم از فرزندان شمعون است كه جانشين مسيح بوده است در مراسم عروسي من موقعي كه مي‌خواستند مرا به پسر عموي پدربزرگم بدهند و مراسم عقد را برگزار كنند به يكباره تمام صليب‌ها واژگون شدند و تخت جواهر نشاني كه داماد بر روي آن بود شكست و از روي تخت افتاد و بيهوش شد و پدربزرگ و اسقف‌ها چون اين حادثه را به فال بد گرفتند ازدواج انجام نشد. همان شب خوابي ديدم. ديدم كه در قصر پدربزرگم با شمعون و جمعي از حواريون و حضرت مسيح هستم و روبه‌روي منبري از نور كه حضرت محمد و تني چند از پسرانش بودند قرار داشتيم. در اين هنگام حضرت محمد مرا براي پسرش امام حسن عسكري خواستگاري كرد و شمعون پذيرفت و من متحير از اين‌كه حضرت محمد مرا براي پسرش خواستگاري كرده است. بعد از آن شب در چهارده شب بعد خواب عجيبي ديدم. خواب ديدم حضرت فاطمه با هزاران نفر از حواريون بهشتي و حضرت مريم است. حضرت فاطمه به من گفتند اگر مي‌خواهي فرزندم به ديدارت آيد بايد بگويي: « اشهدأن لا اله الا الله و أن أبي محمداً رسول الله » و بعد از گفتن اين جمله حضرت فاطمه مرا در آغوش گرفت و فرمود كه منتظر ديدار فرزندم باش. من در جنگي كه بين روم و مسلمانان در گرفت اسير شدم و به اينجا آمدم. حكيمه خواهر امام هادي مليكه را با خود به خانه‌اش برد تا دستورات ديني را به او ياد دهد. حكيمه در خانه او را نرگس صدا مي‌زد.

چند وقت بعد حضرت امام حسن با مليكه ازدواج كرد و كساني كه از اين ازدواج خبر داشتند سعي مي‌مردند عباسيان متوجه نشوند. در شبي حضرت مهدي به دنيا آمد و پس از به دنيا آمدن به سجده افتاد و خدا را ستايش كرد. سپس امام حسن او را گرفت و زبان خود را در دهان نوزاد فرو برد و علم و معرفت امامت را به او چشانيد. سپس پرندگاني كه بر فراز سر او پرواز مي‌كردند او را برگرفتند و به آسمان رفتند و از آن شب هر 40 روز يكبار به زمين مي‌آورند تا مادرش به او شير دهد. بعد از شهادت امام حسن عسكري و بعد از نماز امام مهدي (ع) بر جنازه پدرش غيبت صغري آغاز گرديد نخستين نايب امام عثمان بن سعيد بود.

بعد از درگذشت عصمان، فرزندش محمد بن عثمان از سوي امام به نيابت انتخاب شد. محمد بن عثمان در سال 35 بعد از هجرت از دنيا رفت و در بغداد دفن شد. ام كلثوم خواهر عثمان مي‌گفت: عثمان چند كتاب دربارة فقه نوشته بود كه در هنگام وفاتش آنها را به حسين بن روح سپرد. نخستين نامة حضرت مهدي (ع) كه به دست حسين بن روح رسيد در روز يكشنبه هفتم ماه شوال، در سال 305 هجري بود. وي پس از بيست و يك سال سفارت در شعبان سال 326 هجري وفات يافت. آخرين سفير حضرت، علي بن محمد صمدي بوده وي نيز در شعبان سال 329 از دنيا رفت.. چهار سفير حضرت را نواب اربعه گويند كه قبرشان در بغداد است. 6 روز قبل از مرگ آخرين نماينده نامه‌اي از امام رسيد كه خلاصة آن چنين است:

1- حادثة مرگ علي بن محمد سمري به فاصلة 6 روزه.

2- پايان نيابت مخصوص.

3- پايان مدت غيبت كوتاه و آغاز دوران غيبت دوم.

4- طولاني شدن ايام به غيبت دوم.

5- ظهور حضرت فقط به اذن خدا.

6- قيام جهاني امام پس از طول غيبت محقق مي‌شود.

7- در آينده نائبان دروغين پيدا مي‌شوند و جمعي ادعاي مشاهده مي‌نمايند تا باعث انحراف شيعه شوند.

8- آگاه باشيد كه هر كس پيش از خروج سفياني و نداي آسماني، ادعايي مشاهده كند درغگو است.

در زمان غيبت كبري نايبان عام امام مراجع تقليد و فقهاي عادل هستند. حضرت صادق (ع) فرموده‌اند. هر يك از فقها داراي نشانه هستند كه مردم بايد از آنها تقليد كنند.

1- خود را از گناه و زشتي‌ها مصون دارد .

2- از دين خود محافظت كند .

3- با هوس‌ها و خواسته‌هاي ناوراي خوش مبارزه و مخالفت نمايد .

4- فرمانبردار دستورات مولايش باشد و دقيقاً از فرمان امام زمانش اطاعت كند . يكي از مهم‌ترين علل پنهان زيسي آن صفت ناشايستگي و عدم لياقت مردم است. علت اساسي غيبت حضرت مهدي عدم اطاعت مردم از آن بزرگوار است. در صفحة 644 كتاب كماالدين از رسول اكرم (ص) نقل شده: مهم‌ترين رفتار امت من انتظار گشايش از جانب خداوند است. در صفحة 287 همين كتاب از پيامبر نقل شده: بالاترين و برترين عبادت‌ها انتظار گشايش به ظهور دولت حق آل محمد است. يك منتظر حقيقي ويژگي دارد. او به يقين مي‌داند عدل جهان جز به دست امام محقق نمي‌شود. او نسبت به وجود مقدس امام عصر و ظهور ا ايماني محكم و اعتقادي استوار دارد و پيوسته قيامش را انتظار مي‌كشد. يك منتظر دلباخته لحظه به لحظه منتظر ظهور امام است .

يكي از وظايت مسلم شيعيان در زمان غيبت دعا براي قرب ظهور و درخواست تعجيل در قيام آن حضرت است .  

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 01 اسفند 1393 ساعت: 16:40 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

اشنایی با امام اخرالزمان وشباهتهای ایشان با پیامبران

بازديد: 181

مقدمه

آشنائي با آخر الزمان

اي كسانيكه ايمان آورده ايد! بر شما باد نفسهاي خودتان، گمراهي گمراهان شما را آسيب نمي رساند، اگر شما هدايت يافته باشيد در گذشته مردم پيامبران را تكذيب كرده اند و خداوند فرشتگان را انكار نموده اند و روز رستاخيز را به استهزاء گرفته اند، آن روزي كه خداوند منان با بكارگيري الفاظ و حروف تاكيد همچون حروف جواب، اِن، لام و نون به حقيقت و حتميت آن سوگند ياد كرده و  مي فرمايد : « وُ نستيبئونكُ : احق هو؟ قل : اي و ربي اِنه لحق، و ما انتم بمعجزين.»

« از تو مي پرسند : آيا به راستي آن حق است؟ بگو :‌ آري، به پروردگار سوگند، كه آن  حق است و شما هرگز راه فراري نداريد»

در عين حال، منكرين معاد و قيامت، بسيار و معتقدين به آن اندكند.

بنابراين وقتي بيشتر مردم گفتار خداوند را تكذيب مي نمايند، پذيرفتن سخنان من نيز، دليل بي اعتباري آنان و بي احترامي و اسائه ادب به من نيست. زيرا انسان به طبيعت حال در مسائل مربوط به ماوراء طبيعت زود قضاوت مي كند. بسيار  مشاهده مي شود افرادي كه از درك مسائل بسيار ساده ناتوان هستند، در مسائل بسيار پيچيده جهان متافيزيك اظهار نظر مي كنند و به انكار و تكذيب بر مي خيزند. حتي به خود اجازه مي دهند كه در شگفتيهاي جهان آفرينش فلسفه بافي نمايند.

بسيار ديده مي شود كه افراد مكتب نرفته و يا كم سواد، كه از درك فرمول يك مولكول آب ناتوان هستند، به خود اجازه مي دهند كه در مسائل ماوراء طبيعت به نقص و ابرام پرداخته، در مورد آفريدگار جهان هستي به تجزيه و تحليل بپردازند. چه گويم در مورد جامعه اي كه كسي را روشنفكر مي پندارند كه به اعتقادات ديني پشت پا بزند و ميراث نياكان خود را به دور اندازد و به دنبال غرائز حيواني گام بردارد!

اي گروه روشنفكران ! كه از تاريخ خود بيگانه ايد و از راه نياكان خود منحرف شده ايد، و به عقايد ديني خود پشت پا زده ايد و بحث از « مصلح غيبي» را افسانه ي انگاريد، همه  انسانها بدانند كه حضرت مهدي (عج) در پاسخ يكي از سفيران خود كه در مورد منكران آن حضرت پرسيده بود، چه نوشته اند؟ امام عليه السلام در پاسخ او چنين نوشت : كسي كه مرا انكار نمايد، از من نيست راه او راه فرزند حضرت نوح عليه السلام است.

آيا كسي راضي مي شود كه از راه پسر نوح پيروي كند و سرانجام از روي لجاجت طعمه امواج خروشان دريا شود و غرق گردد؟! نه هرگز، انقلاب شكوهمند آن انقلابگر پيروز در آستانه وقوع است ... و بديهي است كه كسي را ياراي مقاومت در برابر آن نيست. مگر كسي مي تواند در مقابل امواج كوه پيكر دريا بايستد؟ مگر كسي مي تواند در برابر حوادثي چون طوفان، تندباد، زلزله و نظائر آنها بايستد؟ و كسي  نمي تواند در يك لحظه در دو مسير حركت كند، لذا كسي كه از هواي نفس پيروي مي كند از مسير حق جدا مي شود و هر كس كه به نداي عقلش گوش فرا مي دهد در برابر حق تسليم خواهد شد.

ظهور و قيام حضرت مهدي (عج) همچون مرگ است كه خواه ناخواه براي همگان پيش خواهد آمد، كسي كه مرگ را باور كند با آن روبرو خواهد شد و كسي كه مرگ را تكذيب و براي ديگران بداند و خود را در اين جهان جاودانه پندارد باز هم با آن مواجه خواهد شد. ظهور مهدي (عج) نيز بدون شك و ترديد به وقوع خواهد پيوست. هر كس مي خواهد باور كند و هر كس مي خواهد تكذيب نمايد.

امام صادق (ع) مي فرمايد :

اگر يكي از شما دو جان داشت، مي توانست با يكي از آنها تجربه اندوخته، با ديگري زندگي جدي  نمايد. ولي براي هيچكس جز يك جان وجود ندارد، هنگامي كه از دستش رفت، راه توبه بسته مي شود. از اين رهگذر هنگامي كه كسي به نام ما به سراغ شما مي آيد خوب بينديشد كه براي چه شما را دعوت مي كند؟ و در چه راهي گام برداشته، خروج مي نمائيد؟

طبق فرمودة امام عليه السلام، برهه ما لازمست كه در مورد اين تنها سرمايه خودآگاهانه مراقب باشيم.

شماره 3 بحارالانوار جلد 51 صفحه 102 و جلد 52 صفحه 383

شماره 4 منتخب الاثر صفحه 316و318

شماره 5 المهدي 199و219و316

شماره 6 الام المهدي صفحه 69و343

شباهت امام عصر (عج) ديگر انبياء الهي

شباهت امام عصر (عج) با ديگر انبياء الهي


 

«بنام خدا»

شباهت حضرت مهدي به پيامبران عليهم السلام

شباهت به آدم

خداوند آدم را خليفه خود در تمام زمين قرار داد و او را وارث آن ساخت و در قرآن چنين فرمود:

اني جاعل في‌الارض خليفه  386

و خداوند حضرت حجت عليهم السلام را نيز وارث زمين خواهد ساخت و خليفة خود در زمين خواهد فرمود، چنانكه از حضرت ابي‌عبدالله صادق عليه السلام مروي است كه در تفسير آية:

وعدالله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في‌الارض         387

او قائم و اصحابش مي‌باشند و هنگام ظهورش در مكه در حاليكه دست بر صورت مي‌كشد مي‌گويد: الحمد الله الذي صدقنا وعده و اورثنا الارض   388

و در حديث مفضل آمده كه:

خروج مي‌كند در حاليكه ابري بالاي سرش سايه افكنده و در آن منادي ندا مي‌كند: اين مهدي خليفه خدا است از او پيروي كنيد.

گريه آدم عليه السلام: از پيامبر صلي الله عليه و آله آمده كه فرمود:

آدم عليه السلام آنقدر بر فراق بهشت گريست تا اينكه (اشك) از دوگونه‌اش مانند آبراههائي جاري شد.        389

از امام صادق عليه السلام نيز همين معني روايت شده است.               390

حضرت قائم عليه‌السلام نيز مانند آدم- گريه بسيار دارد، چنانكه در زيارت ناحيه از آن حضرت است كه خطاب به جدش حسين عليه‌السلام- مي‌گويد:

شب و روز برايت ندبه مي‌كنم و به جاي اشك بر تو خون مي‌گريم.

درباره آدم آيه نازل شده كه:

خداوند تمام اسمها را به آدم تعليم فرمود. 391

و اما قائم: خداوند آنچه به آدم آموخت به او نيز آموخته و اضافه بر آن هم مطالب ديگر آموخته است، چه اينكه آدم بيست‌وپنج حرف از اسم اعظم را آموخته بود چنانكه در حديث آمده- و پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله هفتادودو حرف از آن را آموخت، و تمام اموري كه خداوند متعال به پيامبرش داده به اوصياي آن حضرت نيز داده شده تا به مولاي ما حضرت قائم عليه‌السلام عجل الله فرجه، نوبت رسيد.

و در خبر صحيحي ثقه‌الاسلام كليني از حضرت ابي‌عبدالله صادق عليه‌السلام مروي است كه فرمود:

آن علمي كه به آدم عليه‌السلام نازل شد ديگر برداشته نشد، و هيچ عالمي نمرده مگر اينكه علمش را به ارث گذاشته است؛ زمين بدون عالم باقي نمي‌ماند. 392

آدم زمين را با عبادت خدا زنده كرد، پس از آنكه جنيان با كفر و طغيانشان آنرا ميرانده بودند.

قائم عليه‌السلام نيز زمين را با دين خدا و عبادت و عدالت و برپائي حدودش زنده خواهد كرد، بعد از مردن آن به كفر و معصيت اهل زمين.

در بحار از حضرت ابوجعفر باقر عليه‌السلام درباره آية:

يحيي الارض بعد موتها. 393

آمده كه فرمود:

خداوند عزوجل به وسيله قائم عليه‌السلام زمين را بعد از مرگش زنده گرداند.

منظور از مرگ آن، كفر اهل آن مي‌باشد كه كافر در حقيقت مرده است. 394

و در وسائل درباره آية:

يحيي الارض بعد موتها.

آمده كه حضرت ابراهيم موسي‌بن‌جعفر عليهما السلام فرمود:

به وسيله باران احيا نمي‌كند، بلكه خداوند مرداني برمي‌انگيزد كه عدالت را زنده مي‌كنند، و زمين به خاطر احياي عدالت زنده مي‌شود، و به درستي كه اگر يك حد در زمين برپا شود، سودمندتر است از چهل روز باران. 395

و در همان كتاب از پيغمبر اكرم صلي‌الله عليه و آله منقول است كه فرمود:

يك ساعت امام عادل بهتر است از عبادت هفتاد سال، و يك حد كه براي خدا در زمين برپا شود، سودمندتر است از چهل روز باران. 396

با اين همه تا كي و تا چند آدم و قائم را با هم مقايسه كنم در حاليكه آدم به خاطر قائم خلق شد.

ان الذي خلق المكارم جازها

                   في صلب آدم لامام القائم

آنكه مكارم اخلاق را آفريد همه را در صلب آدم قرار داد براي امام قائم.

شباهت به هابيل:

نزديكترين و خويشاوندترين افراد، هابيل را كشت يعني برادرش قابيل- خداوند متعال در كتاب عزيز خود مي‌فرمايد:

واتل عليهم نباء ابني آدم بالحق اذ قربانا فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الاخر قال لاقتلنك قال انما يتقبل الله من المتقين. 397

همچنين نزديكترين و خويشاوندترين افراد، قصد كشتن امام قائم روحي و ارواح-العالمين فداه- را نمود، و او عموي آن حضرت جعفر كذاب بود، كه از امام زين‌العابدين عليه‌السلام آمده است كه فرمود:

گويا جعفر كذاب را مي‌بينم كه سركش زمانش را بر تفتيش امر ولي خدا و آنكه در غيب الهي محفوظ و بر حرم پدرش موكل است وادار كند، به خاطر جهل او به ولادتش و حرص بر كشتنش اگر بر او دست يابد- از روي طمع در ميراث پدرش تا آن را به ناحق بگيرد. 398

شباهت به شيث:

هبه الله شيث، اجازه نيافت كه علم خودش را آشكار كند، چنانكه در روضة كافي روايت شده كه حضرت ابوجعفر باقر عليه‌السلام در خبري طولاني چنين فرمود:

وقتي هبه‌الله پدرش آدم را دفن كرد، قابيل به نزدش آمد و گفت: اي هبه‌الله من ديدم كه پدرم آدم تو را از علم آنقدر عطا كرد كه به من عطا نكرده، و آن همان علمي است كه برادرت هابيل به آن دعا كرد و قربانيش قبول شد، و بدين جهت او را كشتم كه فرزنداني نداشته باشد تا بر فرزندان من افتخار كنند و بگويند ما فرزندان كسي هستيم كه فربانيش قبول شد و شما فرزندان كسي هستيد كه قرباني او قبول نشد، و تو اگر علمي را كه پدرم به تو اختصاص داده آشكار كني تو را هم مي‌كشم همانطور كه برادرم هابيل را كشتم. پس هبه‌الله و فرزندان او مخفي مي‌كردند آنچه از علم و ايمان نزد آنها بود. 399

حضرت قائم نيز اجازه نيافته تا روز وقت معين؛ چنانكه درباره حضرتش روايت شده:

هنگام ولادت بر زانو قرار گرفت، و دو انگشت سبابه‌اش را به سوي آسمان بلند كرد، و عطسه‌اي زد و گفت:

الحمدالله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله.

ستمگران پنداشته‌اند كه حجت الهي باطل و نابود است. و حال آنكه اگر در سخن گفتن به ما اجازه داده شود شك از بين مي‌رود. 400

اين خبر از رئيس المحدثين شيخ صدوق در كمال‌الدين آورده


 

شباهت به نوح:

نوح شيخ‌الانبيا: از امام صادق و امام هادي عليهما السلام روايت است كه حضرت نوح عليه‌السلام دوهزارو پانصد سال عمر كرد.

و حضرت قائم عليه‌السلام شيخ‌الاوصياء است؛ (بنا به روايت كافي)، در نيمه شعبان سال دويست‌وپنجاه و پنج هجري متولد شد. 401

پس عمر آن حضرت تاكنون روز يكشنبه دهم ذي‌القعده‌الحرام سال هزاروسيصدوسي يك هجري-هزار و هشتادويكسال و پنج روز مي‌شود.

و از امام زين‌العابدين عليه‌السلام روايت است كه فرمود:

در قائم روشي از آدم و نوح هست و آن طول عمر مي‌باشد 402

تمام اين خبر گذشت.

نوح زمين را با سخن خود از كافرين پاك كرد و گفت:

پروردگارا بر روي زمين ديارالبشري از كافران قرار نده. 403

قائم نيز زمين را با شمشير از لوث وجود كافرين پاك مي‌گرداند تا جائيكه هيچ اثري از آنها باقي نماند چنانكه گذشت- فلبث فيهم الف سنه الا خمسين عاما فاخذهم الطوفان و هم ظالمون.

قائم نيز از اول امامتش تاكنون صبر كرده، و نمي‌دانم تا كي صبر خواهد كرد. هر كه از نوح تخلف جست هلاك شد.

هر كه از قائم تخلف جويد نيز هلاك مي‌شود چنانكه در حديث آمده-. 404

فرج نوح و اصحابش را خداوند آنقدر به تأخير انداخت تا اينكه بيشتر معتقدين به آن حضر از او برگشتند.

فرج قائم را نيز خداون آنقدر به تأخير مي‌اندازد كه بيشتر معتقدين به آن حضرت از او برمي‌‌گردند چنانكه در حديثي از امام عسكري عليه‌السلام آمده است-.405

ادريس به ظهور نوح بشارت داد!

و بظهور قائم، خداوند تعالي فرشتگان را بشارت داد و پيغمبر و امامان عليهم‌السلام و بلكه پيغمبران گذشته ظهورش را بشارت دادند كه اگر بخواهيم آنها را ذكر كنيم كتاب طولاني مي‌شود-.

نداهاي نوح به شرق و غرب عالم مي‌رسيد و اين يكي از معجزات آن حضرت بود چنانكه در كتاب زبده التصانيف آمده-.

قائم عليه‌السلام نيز هنگام ظهور بين ركن و مقام مي‌ايستد و فريادي برمي‌آورد و مي‌گويد: اي نقبا و سرداران من و اي خواص من، و اي كساني كه خداوند پيش از ظهور، آنان را بر روي زمين براي ياري من ذخيره كرده، با خواست و رغبت بسوي من آييد. پس صداي آن حضرت عليه‌السلام به آنها مي‌رسد در حاليكه در محرابها و بر فرشها و رختخوابهايشان باشند، و با يك فرياد هم صداي او را مي‌شنوند هر يك از آنها به گوشش مي‌رسد- و به سوي آن صداها اجابت مي‌كنند، و يك چشم بر هم زدن نمي‌گذرد كه همگي بين ركن و مقام قرار مي‌گيرند.

اين معني در حديث مفضل از امام صادق عليه‌السلام آمده است. 406

شباهت با ادريس:

ادريس عليه‌السلام جد پدر نوح عليه‌السلام است كه نامش اخنوخ بوده خداوند او را به جايگاه بلندي برد؛ گفته مي‌شود:

به آسمان چهارم بالا رفت، و گفته مي‌شود كه به آسمان ششم برده شد.

در مجمع‌البيان از مجاهد نقل كرده كه گفت:

ادريس به آسمان برده شد، همانگونه كه عيسي به آسمان برده شد، در حاليكه زنده بود و نمرده بود.

و ديگران گفته‌اند:

بين آسمان چهارم و پنجم قبض روح شد.

اين معني از امام باقر عليه‌السلام روايت شد. 407

قائم عليه‌السلام را نيز خداوند به جايگاه والايي به آسمان برد.

ادريس را خداوند بر بال فرشته‌اي حمل فرمود و در فضاي آسمان به پرواز درآمد، چنانكه علي‌بن‌ابراهيم قمي از پدرش محمدبن ابي‌عمير از كسي كه براي او سخن گفته بود، نقل كرده كه گفت: امام ابوعبدالله صادق عليه‌السلام فرمود:

خداوند تبارك و تعالي بر فرشته‌اي از فرشتگان غضب كرد و بالهايش را قطع نمود و او را در يكي از جزيره‌هاي دريا افكند؛ پس زماني طولاني كه خدا مي‌داند در آن دريا مي‌ماند. و چون خداوند ادريس را به رسالت برانگيخت، آن فرشته به نزد ولي آمد و گفت: اي پيغمبر خدا دعا كن خداوند از من راضي شود و بالهايم را برگرداند. ادريس فرمود: باشد. سپس دعا كرد.

خداوند بالهاي آن فرشته را برگرداند و از او راضي شد، آنگاه آن فرشته به ادريس گفت: آيا حاجتي داري؟ فرمود: بله، دوست دارم مرا به آسمان بالا ببري تا به ملك‌الموت نگاه كنم چون با ياد او زندگي ندارم. پس فرشته او را برگرفت و بر بالهاي خود به آسمانها برد تا به آسمان چهارم رسيد كه ناگهان ديد ملك‌الموت سر خود را از روي تعجب حركت مي‌دهد.

ادريس بر ملك‌الموت سلام كرد و به او گفت: چرا سرت را تكان مي‌دهي؟ گفت: چون خداوند به من امر فرمود كه تو را بين آسمان چهارم و پنجم قبض روح كنم؛ گفتم پروردگارا از آسمان چهارم تا آسمان سوم مقدار پانصد سال راه است و غلظت آسمان سوم نيز پانصد سال است، و هر آسمان و مابين آن به همين ترتيب است، اين چگونه شدني است؟ سپس او را بين آسمان چهارم و آسمان پنجم قبض روح نمود. و همين است كه خداوند مي‌فرمايد: و رفعناه مكانا عليا؛

و به اين جهت او را ادريس ناميدند كه كتابهاي بسيار درس مي‌گرفت. 408

و گفته مي‌شود كه او در بهشت زنده است، و اين قول مروي از ابن‌عباس است.

قائم عليه‌السلام را هم روح‌القدس بر بال خود گرفت و به آسمانها برد. در حديثي كه در كتاب كمال‌الدين از حكيمه نقل شده، در باب ميلاد حضرت قائم آمده است:

پس امام حسن عسكري عليه‌السلام فرزندش را گرفت، در حاليكه كبوترها بالاي سرش پرواز مي‌كردند. پس آن حضرت به يكي از كبوترها بانگ زد كه: او را بردار و حفظ كن و هر چهل روز به ما برگردان. پس آن كبوتر او را برگرفت و به سوي آسمانها پرواز كرد؛ بقيه كبوترها نيز پيروي كردند. آنگاه شنيدم كه حضرت ابومحمد (امام حسن عسكري عليه‌السلام) مي‌فرمود: تو را به كسي مي‌سپارم كه مادر موسي فرزندش را به او سپرد. نرجس گريه كرد. آن حضرت به او فرمود: ساكت باش كه رضاع جز از پستانهاي تو بر او حرام است و بزودي به تو باز خواهد گشت، چنانكه موسي به مادرش بازگردانده شد، و همچنين كه خداي متعال مي‌فرمايد:

فرددناه الي امه كي تقر عينها و لاتحزن. 409

حكيمه گويد: عرض كردم: اين پرنده چيست؟ فرمود: اين روح‌القدس است كه موكل به امامان است. آنها را تسديد و توفيق مي‌دهد و به علم تربيت مي‌كند 410

ادريس از قومش غايب شد، هنگاميكه مي‌خواستند او را بكشند چنانكه در حديثي از حضرت باقر عليه‌السلام آمده است-.

قائم عليه‌السلام نيز همينطور هنگاميكه دشمنان مي‌خواستند آن حضرت را بكشند، غايب شد.

غيبت ادريس به طول انجاميد به حدي كه دشمنان و پيروان او در سختي و شدت و فشار واقع شدند.

قائم نيز غيبتش طولاني است تا جائي كه شيعيانش به سنتهاي سختي و فشار و مشقت واقع شوند، كه در بحار از پيغمبر اكرم صلي‌الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

پيوسته وضع شما چنين خواهد بود تا اينكه در ميان فتنه و جور كسي متولد شود كه مردم او را نشناسند. سپس زمين پر شود از ظلم و جور به حدي كه هيچكس نتواند بگويد: الله: سپس خداوند عزوجل مردي از من و از عترت من برانگيزد كه او زمين را پر از عدل سازد، همچنانكه قبل از او آنرا پر از جور و ستم كرده باشند. 411

و از اميرالمؤمنين عليه‌السلام مروي است كه فرمود:

البته زمين پر از ظلم و جور مي‌شود. تا جائيكه كسي جز مخفيانه- الله نگويد: سپس خداوند قومي صالح را مي‌آورد كه آن را پر از قسط و عدل نمايد، چنانكه پر شده است از ظلم و جور.

وقتي غيبت ادريس به طول انجاميد مردم بر توبه انفاق كردند و به سوي خدا برگشتند با خداوند متعال او را ظاهر ساخت و شدت و بدي را از آنان دور كرد.

قائم نيز همينطور است، كه اگر مردم بر توبه انفاق كنند و تصميم قطعي بر ياريش داشته باشند، خداي تعالي او را ظاهر خواهد ساخت.-

هنگاميكه ادريس ظهور كرد، پادشاه ستمگر و مردم براي او تسليم شدند.

قائم نيز چنين است، كه هر گاه ظاهر شود. پادشاهان و امراي جبار و مردم عالم به آن حضرت مي‌گروند و سر فرود مي‌آورند.

شباهت به هود:

نام هود عليه‌السلام عابر است، و نوح ظهورش را بشارت داده

در كتاب كمال‌الدين از امام صادق عليه‌السلام آمده كه فرمود:

هنگاميكه وفات نوح نزديك شد، شيعيان و پيروان خود را فراخواند و گفت بدانيد كه پس از من غيبتي خواهد بود كه طاغوتها ظاهر مي‌شوند، و البته خداوند عزوجل به وسيله قيام كننده‌اي از فرزندانم كه هود ناميده مي‌شود بر شما فرجي مي‌رساند. او هيبت و سكينه و وقار دارد، و در خلقت و اخلاق شبيه من است، و خداوند هنگام ظهور او دشمنان شما را به وسيله باد هلاك مي‌كند. پس پيوسته منتظر و مراقب ظهور و قيام هود بودند، تا اينكه مدت بر آنها طول كشيد و دل بيشترشان را قساوت گرفت. سپس خداوند متعال پيغمبرش هود را فرستاد. بعد از آنكه نوميد شده بودند و بلا و گرفتاري وجودشان را پر كرده بود، و دشمنان با باد بدون نفع هلاك شدند، بادي كه خداوند متعال آن را در قرآن چنين توصيف كرده است:

ما تذر من شيء انت عليه الا جعلته كالرميم. 412

قائم عليه‌السلام نيز چنين است كه خداوند متعال به وجود او جمعي از كافرين را با باد سياهي نابود مي‌كند. چنانكه در روايت مفضل گذشت.


 

شباهت به صالح:

صالح عليه‌السلام از قومش غايب شد. پس از آنكه به سوي آنها بازگشت، عده كثيري او را انكار كردند، چنانكه در كمال‌الدين از امام ابوعبدالله صادق عليه‌السلام مروي است كه فرمود:

صالح عليه‌السلام مدتي از قومش غائب شد: روزي كه از آنها غائب شد، ميانسال و خوش‌هيكل و خوش‌اندام بود، ريش انبوه و شكم خفته‌اي داشت؛ گونه‌هايش سبك و در ميان مردان ميان بالا بود. هنگاميكه به قومش برگشت او را به صورتش نشناختند، و آنها را سه طايفه ديد: يك طايفه منكر و كافر و طايفة ديگر اهل شك و ترديد بودند، و طايفة سوم يقين و ايمان داشتند. اول آن طايفه كه اهل شك و ترديد بودند را دعوت كرد، و به آنها گفت: من صالح هستم، آنها او را تكذيب كردند، و دشنام دادند، و راندند، و گفتند خداوند از تو بيزار است؛ صالح به صورت تو نبود. سپس بنزد منكرين و كافرين آمد، و آنها را دعوت فرموده ولي از او نپذيرفتند و به بدترين وجهي از او رميدند. سپس به نزد طايفه سوم آمد و گفت: من صالح هستم گفتند نشانه‌اي بگو كه بدانيم تو صالح هستي، چون ما ترديد نداريم كه خداوند تعالي آفريدگار است؛ هر كس را به هر شكل كه بخواهد در مي‌آورد، ما در ميان خودمان نشانه‌ةاي قائم را به يكديگر اطلاع داده و بررسي كرده‌ايم تا اينكه هرگاه بيايد براي ما معلوم باشد و صحت آن به وسيله يك خبر آسماني بر ما محقق گردد.

صالح عليه‌السلام فرمود: من همان صالح هستم كه شتر را براي شما برآوردم.

گفتند: راست گوئي، همين مطلب را ما با هم بررسي مي‌كرديم؛ نشانه‌هاي آن چيست؟

فرمود: يك روز او آب مي‌آشاميد و روز ديگر شما؛ گفتند: ما به خداوند و آنچه تو از جانب او آوردي ايمان داريم. اينجا است كه خداوند تبارك و تعالي مي‌فرمايد:

ان صالحا مرسل من ربه، 415

و اهل يقين و ايمان گفتند:

انا بما ارسل به مؤمنون. 416

و كساني كه تكبر كردند كه شك كنندگان باشند- گفتند:

انا بالذي آمنتم به كافرون. 417

راوي گويد:

آيا در آن روز در ميان آنها عالمي هم بود، كه به صالح آگاه باشد؟ فرمود: خداوند عادلتر از آن است كه زمين را بدون عالمي بگذارد كه مردم را بسوي خداون رهبري كند. آن مردم تنها هفت روز پس از خروج صالح از ميان آنها، در حال حيرت كه امامي را نمي‌شناختند بسر بردند، كه در همان حال هم دين خدا عزوجل را در اختيار داشتند، و با هم متحد بودند، و چون صالح عليه‌السلام ظاهر شد، پيرامونش جمع شدند، و همانا مثل قائم عليه‌السلام نيز مثل صالح است. 418

آري قائم عليه‌السلام هم مانند صالح خواهد بود. آنچه بر صالح جاري شده حرف به حرف بر او جاري مي‌شود. با آنكه در سن پيري و پس از عمري طولاني ظهور مي‌كند، به صورت جواني كمتر از چهل سال است. مردم به سه دسته خواهند بود: اهل يقين، شك و انكار، اهل انكار را دعوت مي‌كند، او را انكار مي‌نمايند، و آنها را مي‌كشد، و اهل يقين از او علامات مي‌خواهند، كه به آنها ارائه مي‌دهد، پس با او بيعت مي‌كنند ( و در تمام اينها رواياتي هست كه بعضي از آنها را بيشتر آورديم و بعضي ديگر را بعدا خواهيم آورد-)

شباهت به ابراهيم

ابراهيم عليه‌السلام دوران حمل و ولادتش مخفيانه بود.

قائم عليه‌السلام نيز حمل و ولادتش مخفي بود.

ابراهيم عليه‌السلام در روز بقدري رشد مي‌كرد كه ديگران در يك هفته رشد مي‌كنند، و در يك هفته آنقدر رشد مي‌كرد كه ديگران در يك ماه رشد مي‌كنند، و در يكماه به مقداري كه ديگران در يكسال رشد دارند، رشد مي‌نمود.-

چنانكه از امام صادق عليه‌السلام روايت شده است -.419

قائم عليه‌السلام نيز چنين بود، چنانكه در خبر حكيمه رضي‌الله عنها آمده كه گفت: پس از گذشت چهل روز به خانه حضرت ابومحمد (امام حسن عسكري عليه‌السلام) وارد شدم كه ناگاه مولايمان صاحب‌الزمان را ديدم كه در خانه راه مي‌رود.

از او زيباتر و فصيح‌تر نديدم.

حضرت ابومحمد عليه‌السلام به من فرمود: اين است مولود گرامي نزد خداون عزوجل عرض كردم: اي آقاي من چهل روزه است و من اين وضع را در او مي‌بينم! فرمود: اي عمة من، مگر ندانستي كه ما گروه اوصيا در يك روز به تعداد يك هفته ديگران و در يك هفته به مقدار يك ماه ديگران و در يكماه به مقدار يك سال ديگران رشد مي‌كنيم.420

ابراهيم عليه‌السلام از مردم عزلت گزيد. خداوند به نقل از او فرمود:

و اعتزلكم و ما تدعون من دون الله. 421

قائم عليه‌السلام نيز از مردم اعتزال جست.

ابراهيم دو غيبت داشته است.

قائم نيز دو غيبت داشته است.

ابراهيم عليه‌السلام هنگاميكه در آتش افكنده شد، جبرئيل برايش جامه‌اي از بهشت آورد.

قائم عليه‌السلام نيز همان جامه را هنگاميكه قيام كند- خواهد پوشيد.

در كتاب كمال‌الدين از مفضل از امام صادق عليه‌السلام آمده كه فرمود:

آيا مي‌داني جامة يوسف چه بود؟ گفتم: نه. فرمود: براي ابراهيم عليه‌السلام آتش افروختند، جبرئيل عليه‌السلام يكي از جامه‌هاي بهشتي را آورد و بر او پوشاند، پس با آن جامه گرمي و سردي به او اثر نمي‌كرد، و چون هنگام وفاتش رسيد، آن را در بازوبندي قرار داد و بر اسحق آويخت، و اسحق هم بعداً آن را بر يعقوب آويخت، و هنگاميكه يوسف متولد شد، يعقوب آن را بر او آويخت، و اين در بازوي او بود تا بر او گذشت آنچه گذشت، پس هنگاميكه يوسف آن پيرهن را در مصر از بازوبند بيرون ساخت، يعقوب بوي آن را شنيد، و همين است كه خداون از او فرموده:

اني لاجد ريح يوسف لولا ان تفندون. 422

اين همان پيرهني است كه از بهشت نازل شده بود.

عرض كردم: فدايت شوم، پس اين پيرهن به كه مي‌رسد؟ فرمود: به اهل آن و پيراهن همراه قائم ماست هنگاميكه خروج نمايد. سپس فرمود: هر پيغمبري كه علمي يا چيزي را وارث بود، به محمد صلي‌الله عليه و آله رسيده است. 423

مي‌گويم: اين خبر با حديثي كه فاضل علامه مجلسي در بحار از نعماني نقل كرده منافاتي ندارد. حديث چنين است: به سند خود، از يعقوب بن شعيب، از حضرت ابي عبدالله صادق عليه‌السلام كه فرمود:

آيا جامة قائم را كه در آن به پاخيزد بتو نشان دهم؟ عرض كردم: بله. پس آن حضرت جعبه‌اي را خواست، و آن را گشود و از آن پيراهن كرباسي بيرون آورد، و آن را باز كرد، ديدم آستين چپش خون‌آلود بود. سپس فرمود: اين همان پيراهن رسول خدا صلي‌الله عليه و آله است. روزي كه دندانهاي جلويش ضربت ديد، آن را پوشيده بود، و حضرت قائم عليه‌السلام همين پيراهن را بر تن دارد، و قيام مي‌كند. من آن خون را بوسيده بر صورتم نهادم. سپس آن حضرت آن را تا كرد و
برداشت. 424

زيرا كه احتمال دارد هر يك از اين دو پيراهن را در بعضي اوقات بپوشد، و متحمل است كه پيراهن ابراهيم عليه‌السلام را با خود داشته، بر بازويش بسته باشد يا مانند آن، زيرا كه در حديث اول صراحت ندارد كه آن حضرت آن را پوشيده باشد.

و الله العالم.

ابراهيم عليه‌السلام: خانه كعبه را بنا كرد و حجرالاسود را در جايش نصب فرمود.

خداوند عزوجل مي‌فرمايد:

و اذ يرفع ابراهيم القواعد من‌البيت و اسمعيل ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم. 425

و در برهان و غير از آن، از عقبه بن بشير، از يكي از دو امام (باقر و صادق عليه‌السلام) روايت است كه فرمود:

خداوند عزوجل ابراهيم را به ساختن كعبه و اينكه پايه‌هاي آن را بنا نمايد و به مردم محل عبادت و مناسكشان را ارائه دهد، امر كرد. پس ابراهيم و اسمعيل خانه كعبه را هر روز به مقدار يك ساق مي ساختند تا به جايگاه حجرالاسود رسيدند. حضرت باقر عليه‌السلام فرمود: پس در اينجا كوه ابوقبيس او را ندا كرد كه تو نزد من امانت داري. آنگاه حجرالاسود را به ابراهيم داد و آن حضرت آن را در جاي خودش نصب كرد. 426

قائم عليه‌السلام نيز مانند آن را دارد. در بحار از حضرت ابوعبدالله صادق عليه‌السلام مروي است كه فرمود:

هرگاه قائم عليه‌السلام بپاخيزد، مسجدالحرام را منهدم مي‌كند تا به اساس آن برساند و مقام ابراهيم را به جائي كه در آن بوده باز مي‌گرداند. 427

و در خرائج، از ابوالقاسم جعفربن محمدبن قولويه مروي است كه گفت: در سال سيصدوسي‌وهفت به قصد تشرف به حج به بغداد رسيدم. آن سال بنا بود قراسطه حجرالاسود را به جايگاهش بازگردانند. و بيشترين كوشش من براي آن بود كه به كسي كه حجرالاسود را در جاي خودش نصب مي‌كند دست يابم، زيرا كه در كتابها خوانده بودم كه آن را جز حجت زمان كسي نمي‌تواند در جاي خودش نصب نمايد -چنانكه در زمان حجاج، امام زين‌العابدين عليه‌السلام آن را در جاي خود قرار داد- ولي به بيماري شديدي دچار شدم كه از آن بر خود ترسيدم، و با آن حال نتوانستم به سفر خود ادامه دهم. پس دانستم كه ابن‌هشام به مكه سفر مي‌كند. لذا نامه‌اي نوشتم مهر كرده و آن را به او سپردم. در آن نامه از مدت عمرم پرسيده‌بودم كه آيا مرگ من در اين بيماري است يا نه؟ و به ابن‌هشام گفتم: سعي من بر اين است كه اين نامه به دست كسي كه حجرالاسود را به جاي خودش نصب مي‌كند برسد، من تو را براي اينكار فرا خواندم.

ابن‌هشام گويد: وقتي به مكه رسيدم و موقع جايگذاري حجرالاسود فرا رسيد، به خدام حرم پولي دادم كه در آن وقت معين بگذارند. جايي باشم كه ببينم نصب كننده آن كيست، آنها را با خود قرار دادم كه ازدحام جمعيت را از من دور كنند. ديدم هر كس خواست حجر را در جايش نصب كند نمي‌توانست و حجرالاسود قرار نمي‌يافت و مي‌افتاد. پس جواني گندمگون و خوش‌صورت آمده؛ آن را گرفت و در جايش قرار داد. آن چنان بند شد كه انگار اصلاً از آنجا كنده نشده بود. فريادهاي مردم به خاطر آن بلند شد، و آن جوان رفت كه از درب خارج شود. من از جاي خود برخاستم به دنبالش رفتم، مردم را از راست و چپ كنار مي‌زدم كه خيال كردند ديوانه‌ام. مردم براي او راه مي‌گشودند و من چشم‌ از او نمي‌گرفتم تا از مردم جدا شد. من به سرعت مي‌رفتم و او با تأني و آرامش، و چون به جايي رسيد كه غير از من كسي او را نمي‌ديد، به سمت من برگشت، و فرمود: آنچه با خود داري پيش آور. من نامه را تقديم كردم. بدون اينكه به آن نگاهي كند فرمود: به او بگو كه از اين بيماري ترسي بر تو نيست و مرگي كه ناچار از آن است پس از سي‌سال مي‌رسد.

اشك در چشمم حلقه زد، و نمي‌توانستم از جا حركت كنم. مرا به حال خود گذاشت و رفت. ابوالقاسم مي‌گويد: اين جريان را ابن‌هشام برايم گفت:

راوي مي‌افزايد: پس از سي‌سال ابوالقاسم بيمار شد. پس به امور خود رسيدگي كرد، وصيتنامه‌اش را نوشت، و جديت عجيبي در اين كار داشت. به او گفتند: اين ترس چيست؟ اميدواريم خداوند به سلامت تو منت بگذارد؟ جواب داد: اين همان سالي است كه ترسانيده شدم. و در همان بيماري درگذشت. خداوند رحمتش كند.

ابراهيم عليه‌السلام را خداوند از آتش نجات داد. خداي عزوجل در كتاب خود مي‌فرمايد:

قلنا يا نار كوني بردا و سلاما علي ابراهيم. 429

قائم عليه‌السلام نيز به همين ترتيب خواهد شد. چنانكه در بعضي از كتابها از محمدبن زيد كوفي از امام صادق عليه‌السلام منقول است كه فرمود:

هنگاميكه قائم عليه‌السلام خروج مي‌كند، شخصي از اصفهان نزد آن حضرت مي‌آيد، و معجزه حضرت خليل‌الرحمن، ابراهيم عليه‌السلام را تقاضا مي‌كند؛ پس آن جناب دستور مي‌دهد كه آتش عظيمي برافروزند و اين آيه را مي‌خواند:

فسبحان الذي بيده ملكوت كلشي و اليه ترجعون. 430

سپس داخل آتش مي‌شود و آنگاه به سلامت از آن بيرون مي‌آيد. آن مرد ملعون اين معجزه را انكار مي‌كند و مي‌گويد: اين سحر است. پس آن حضرت به آتش دستور مي‌دهد و او را مي‌گيرد و مي‌سوزاند. و مي‌فرمايد: اين جزاي كسي است كه صاحب‌الزمان و حجت‌الرحمن را انكار نمايد.

ابراهيم عليه‌السلام مردم را به سوي خداوند فرا خواند. قرآن مجيد مي‌گويد:

و اذن في الناس بالحج. 431

و در برهان از حضرت ابوجعفر باقر عليه‌السلام است كه فرمود: ابراهيم در ميان مردم به حج بانك زد و گفت: ايها الناس من ابراهيم خليل‌الله هستم؛ خداون شما را امر فرمود كه حج اين خانه را بجاي آوريد، پس شما حج به جاي آوريد. هركس به حج مي‌رود تا روز قيامت- ابراهيم را اجابت كرده است. 432

قائم عليه‌السلام نيز مردم را به سوي خدا دعوت مي‌كند، چنانكه قبلاً مطالبي گذشت (در حرف دال) و مطالب ديگري نيز ان‌شاءالله خواهد آمد.

شباهت به اسمعيل

خداوند به ولادت اسمعيل عليه‌السلام بشارت داد، چنانكه فرموده:

فبشرناه بغلام حليم. 433

خداوند به ولادت و قيام قائم عليه‌السلام نيز بشارت داده است، چنانكه در بخش سوم گذشت. و همچنين پيغمبر و ائمه معصومين عليهم‌السلام بشارت داده‌اند، و نيز بر اين معني دلالت مي‌كند آنچه در كتابهاي تبصره الولي و بحار از اسمعيل بن علي نوبختي رحمه‌الله آمده كه گفت:

روزي در مرض فوت امام حسن عسكري عليه‌السلام در خدمتش بودم؛ آن حضرت به خادم خود عقيد، غلام سياه چهره‌اي كه اهل نوبه بود و پيش از آن هم خدمتگزار امام علي‌النقي عليه‌السلام بود و امام حسن عسگري را بزرگ كرده بود، فرمود: اي عقيد، قدري آب مصطكي براي من بجوشان. عقيد اطاعت كرد و پس از فراهم شدن آب مصطكي، صقيل ما  در امام زمان عجل‌الله فرجه آن را به خدمت آن حضرت آورد. حضرت ظرف را گرفت و خواست بياشامد، ولي دست مباركش لرزيد و به دندان نازنينش خورد. آنگاه آن را به زمين نهاد، و به عقيد فرمود: داخل خانه شو، خواهي ديد كودكي در سجده است، او را به نزد من بياور،

ابوسهل مي‌گويد: عقيد گفت: هنگاميكه براي آوردن آن كودك به اندرون خانه رفتم، ديدم كودكي در حال سجده است و انگشت سبابه خود را به سوي آسمان گرفته است. من سلام كردم. او نمازش را كوتاه كرد. عرض كردم: آقا شما را مي‌طلبد كه به خدمتش درآيي، در اين موقع مادرش صقيل آمد دستش را گرفت و او را نزد پدرش آورد.

ابوسهل مي‌گويد: موقعي كه خدمت آن حضرت رسيد، سلام كرد، ديدم رنگش بسان در سفيد، موهاي سرش كوتاه و ميان دندانهايش باز بود، چون چشم امام حسن عسگري عليه‌السلام بر او افتاد گريه كرد و گفت: اي آقاي خاندانم، اين آب را به من بده كه به سوي پروردگارم مي‌روم. آقازاده اطاعت كرد و ظرف آب مصطكي را برداشت و به دهان پدرش نزديك كرد تا آن را نوشيد. سپس امام عسگري عليه‌السلام فرمود: مرا براي نماز آماده سازيد، آن بچه حوله‌اي در دامان امام پهن كرد، پس آن كودك پدر را وضو داد و آن حضرت سر و دو پايش را مسح كشيد، آنگاه فرمود: اي فرزند بتو مژده مي‌دهم كه صاحب‌الزمان و حجت خدا در روي زمين توئي، تو فرزند و جانشين مني، از من متولد شده‌اي و تو (م-ح-م-د) فرزند حسن فرزند علي فرزند محمد فرزند علي فرزند موسي فرزند جعفر فرزند محمد فرزند علي فرزند حسين فرزند علي‌بن ابي‌طالب (عليهم‌السلام) مي‌باشد و از نسل پيغمبر صلي‌الله عليه و آله و خاتم ائمه طاهرين هستي، و پيغمبر خدا صلي‌الله عليه و آله و سلم به تو بشارت داده و نام و كنة تو را گفته، اين مطلب را پدرم از پدران طاهرين تو كه درود خداوند بر اهل‌البيت باد- بر من خبر داده است،

ربنا انه حميد مجيد،

اين سخن را فرمود و همان موقع امام حسن‌بن علي عسگري عليهماالسلام بدرود حيات گفت.

صلوات الله عليهم اجمعين. 434

مي‌گويم: وفات آن حضرت كه بر اثر مسموم شدن صورت گرفت هشتم ربيع‌الاول سال دويست‌وشصت واقع شد و عمر شريفش بيست‌وهشت سال بود، صلوات‌الله عليه.

اسمعيل عليه‌السلام، چشمه زمزم از زمين برايش جوشيد.

قائم عليه‌السلام، نيز آب از سنگ سخت برايش خواهد جوشيد چنانكه در بحث شباهت آن حضرت به موسي عليه‌السلام خواهد آمد- و چندين بار نيز آب از زمين براي آن بزرگوار جوشيده، چنانكه در بحار از كتاب تنبيه‌الخاطر از سيد اجل علي فرزند ابراهيم عريضي علوي حسيني از علي فرزند علي فرزند نما منقول است كه گفت:

حسن فرزند علي فرزند حمزة اقساسي در خانه شريف علي فرزند جعفر فرزند علي مدايني علوي براي ما تعريف كرد كه: پيرمردي رختشوي در كوفه بود كه به زهد موصوف و به سياحت و عبادت و عزلت شادان بود، و پيوسته در پي آثار و اخبار خوب مي‌رفت،

در يكي از روزها كه من در مجلس پدرم بودم ديدم اين پيرمرد براي پدرم صحبت مي‌كند و پدرم خوب گوش مي‌دهد.

پيرمرد مي‌گفت: شبي در مسجد جعفي كه مسجدي قديمي و در بيرون كوفه است- بودم، شب به نيمه رسيده بود و من در آنجا براي عبادت خلوت داشتم كه ناگاه سه نفر داخل مسجد شدند، و چون به وسط حياط مسجد رسيدند يكي از آنها به زمين نشست سپس دست خود را به چپ و راست روي زمين كشيد كه آبي جوشيد و از آنجا بيرون زد.

آنگاه وضو گرفت و به آن دو نفر هم اشاره كرد آنها نيز وضو گرفتند، سپس جلو ايستاد و آن دو نفر به او اقتدا كردند من هم رفتم و به او اقتدا كردم و نماز خواندم.

پس از آنكه نماز را سلام داد و آن را بجاي آورد، وضع او مرا مبهوت كرد و آب بيرون آوردنش را بزرگ شمردم، از آن كسي كه از آن دو نفر در سمت راست من بود پرسيدم: اين كيست؟

به من گفت: اين صاحب‌الامر فرزند امام حسن عسگري عليه‌السلام است، پيش رفتم و دستهاي مبارك حضرت را بوسيدم و عرضه داشتم: يابن رسول‌الله صلي‌الله عليه و آله، درباره شريف عمر فرزند حمزه چه مي‌فرمائي آيا او برحق است؟ فرمود: نه ولي چه بسا كه هدايت شود و پيش از مرگ مرا مي‌بيند.

راوي مي‌گويد: اين حديث جالب را نگاشتيم، و مدتي از اين قضيه گذشت تا اينكه شريف عمر فرزند حمزه وفات يافت و شنيده نشد كه او امام زمان عليه‌السلام را ديده باشد. روزي با آن پيرمرد زاهد در جايي ملاقات نمودم و جرياني كه گفته بود بيادش انداختم و از او بطور ايراد- پرسيدم: مگر شما نگفتيد شريف قبل از مرگش حضرت صاحب‌الامر را كه به او اشاره نمودي- خواهد ديد؟ پيرمردي گفت: از كجا دانستي كه او آن حضرت را نديده است؟

بعد از آن روزي شريف ابوالمناقب پسر شريف عمر فرزند حمزه را ديدم، و درباره پدرش با او گفتگو كردم. شريف ابوالمناقب گفت: در يكي از شبهايي كه پدرم در بستر مرض مرگ قرار داشت نزد او بودم، آخر شب بود، نيروي بدني پدرم تحليل رفته و صدايش ضعيف شده و درها بر روي ما بسته بود، كه ناگهان مردي بر ما وارد شد كه هيبت او ما را گرفت، و آمدنش را با وجود بسته بودن درها مهم تلقي كرديم، ولي توجهي نداشتيم كه از وي سؤال كنيم. آن مرد در كنار پدرم نشست، و مدتي آهسته با وي گفتگو كرد و پدرم مي‌گريست. سپس برخاست و رفت، و چون از ديدگان ما غائب شد، پدرم به سختي تكان خورد و گفت: مرا بنشانيد، ما هم او را نشانديم چشمهاي خود را باز كرد و گفت: اين شخص كه نزد من بود كجاست؟ گفتيم: از همانجا كه آمده بود بازگشت. گفت: دنبالش برويد. رفتيم ولي او را ديگر نيافتيم، درها بسته بود. نزد پدر بازگشتيم و جريان را به او گفتيم، سپس از او پرسيدم اين شخص كه بود؟ گفت: اين صاحب‌الامر عليه‌السلام بود، پس از آن سختي بيماريش عود كرد و بيهوش شد. 435

مي‌گويم: در حرف ظاء مناسب اين معني گذشت، مراجعه شود.

اسماعيل عليه‌السلام گوسفندچراني مي‌كرد، قائم عليه‌السلام نيز اين برنامه را خواهد داشت، در حديث مفضل از امام صادق عليه‌السلام آمده كه فرمود:

و قسم به خدا اي مفضل گويا مي‌نگرم او را كه داخل مكه شده و جامة پيغمبر صلي‌الله عليه و آله را پوشيده، و عمامة زردي بسر نهاده، و نعلين وصله شده پيغمبر را بپا كرده و عصاي آن حضرت را بدست گرفته، چند بز لاغر را مي‌راند و با اين وضع مي‌رود تا به خانه كعبه مي‌رسد در آن هنگام كسي نيست كه او را بشناسد او در سن جواني آشكار مي‌گردد. 436

اسمعيل عليه‌السلام تسليم امر خداي عزوجل بود، او گفت:

اي پدر آنچه امر مي‌شوي انجام ده ان شاء الله مرا از صابرين خواهي يافت. 437

قائم عليه‌السلام نيز تسليم امر الهي است.

شبهت به اسحق

اسحق عليه‌السلام، خداوند تعالي پس از آنكه ساره از بچه‌دار شدن مأيوس شده بود- ولادت او را بشارت داد، خداي عزوجل چنين فرموده:

و امراته قائمه فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب، قالت يا ويلتي ألدو انا عجوز و هذا بعلي شيخا ان هذا لشيء عجيب. 438

زنش در حاليكه ايستاده بود پس بخنديد پس او را به اسحاق بشارت داديم. (سارا) گفت آيا مي‌شود من بزايم در حاليكه من پيرزني هستم و اين شوهرم پير (مردي) است. همانا اين چيز شگفتي است.

قائم عليه‌السلام نيز بعد از آنكه مردم از ولادت او مأيوس شدند، بولادتش بشارت داده شد. چنانكه در خرايج از عيسي بن الشيخ (يا مسيح) روايت شده كه گفت:

امام حسن عسگري عليه‌السلام با ما وارد زندان شد، من در حق او معرفت داشتم، به من فرمود:

تو شصت و پنج سال و يك ماه و دو روز عمر داري.

كتاب دعايي همراه من بود كه در آن تاريخ ولادتم نوشته شده بود، وقتي به آن نگريستم ديدم همانطور است كه آن حضرت فرمود، سپس فرمود: آيا اولاد داري؟ عرض كردم: نه، دست به دعا برداشت كه: خدايا فرزندي به او روزي كن كه بازوي او باشد كه فرزند چه خوب بازويي است، سپس به اين بيت از شعر متمثل شد و گفت:

من كان ذا عضد يدرك ظلامته

                             ان الذليل الذي ليست له عضد

(يعنيJ هر كه بازويي داشته باشد حقوق پايمال شده خود را بدست مي‌آورد، ذليل آن است كه بازويي نداشته باشد.

به آن حضرت عرض كردم: آيا شما فرزند داري؟

فرمود آري به خدا سوگند براي من فرزندي خواهد بود كه زمين را از قسط و عدل پر مي‌كند، اما الآن فرزندي ندارم؛ سپس باز (به اين اشعار) متثمل شده فرمود:

لعلك يوما ان تراني كأنما

                             بني حوالي الاسود اللوابد

فان تميما قبل ان يلد الحصي

                             اقام زمانا و قو في الناس واحد. 439

شايد كه روزي فرا رسد تو ببيني كه فرزندانم همچون شيراني در كنارم نشسته‌اند.

پس براستي تميم پيش از آنكه فرزندان زيادي را به دنيا آورد روزگاري دراز در ميان مردم تنها بود.

شباهت به لوط

لوط عليه‌السلام، فرشتگان براي ياريش نازل شدند.

قالوا يا لوط انا رسل ربك لن يصلوا اليك. 440

گفتند اي لوط همانا ما فرستادگان پروردگارت هستيم هرگز دست آزار- آنان به تو نمي‌رسد.

قائم عليه‌السلام نيز: فرشتگان براي ياريش فرود خواهند آمد، چنانكه مطالبي در اين زمينه گذشت. و در خبر كنيز حضرت ابومحمد (امام عسگري عليه‌السلام) آمده كه:

وقتي سيد يعني حضرت حجت عليه‌السلام- متولد شد نور درخشنده‌اي از او ديد كه از آن حضرت آشكار شد و تا افق آسمان رفت، و پرندگان سفيدي را ديد كه از آسمان فرود مي‌آيند و بالهاي خود را بر سر و صورت و بدنش مي‌كشند، سپس پرواز مي‌كنند، وقتي به حضرت ابومحمد (امام عسگري عليه‌السلام) اين مطلب را گفتيم خنديد و فرمود: اينها فرشتگاني هستند، فرود آمده‌اند تا باين مولد تبرك جويند، و اينها ياران او خواند بود هنگاميكه خروج مي‌كند. 441

در بحث قوت مؤمنين نيز مطالب مناسب گذشت. و نيز از شباهتهاي حضرت قائم به لوط اين است كه لوط عليه‌السلام از بلاد فاسقين بيرون رفت، حضرت قائم عليه‌السلام همچنين از بلاد فاسقين بيرون رفت.

شباهت به يعقوب

يعقوب عليه‌السلام، خداوند پس از مدتي طولاني- تفرقش را جمع فرمود و فراهم آورد. قائم عليه‌السام نيز، خداوند پريشاني و تفرقش را پس از مدتي طولاني‌تر جمع خواهد ساخت.

يعقوب عليه‌السلام براي يوسف آنقدر گريست تا اينكه چشمانش از اندوه سفيد شد در حاليكه خشم خود را فرو مي‌برد. 442

قائم عليه‌السلام براي جدش حسين عليه‌السلام گريست، و در زيارت ناحيه فرمود:

و لابكين عليك بدل الدموع دما.

(يعنيJ به جاي اشك بر تو خون مي‌گيرم: 443

يعقوب عليه‌السلام منتظر فرج بود و مي‌گفت:

الا تياسوا من روح الله انه لايياس من روح الله الا القوم الكافرون. 444

قائم عليه‌السلام نيز منتظر فرج است، چنانكه روايات شاهد بر اين معني است.

شباهت به يوسف

يوسف عليه‌السلام زيباترين اهل زمان خود بود.

قائم عليه‌السلام نيز زيباترين اهل زمان خود مي‌باشد، يوسف عليه‌السلام مدتي طولاني غايب شد تا اينكه برادران بر او داخل شدند، پس آنها را شناخت در حاليكه آنها او را نشناختند.445

قائم عليه‌السلام نيز از خلق غايب شد، در عين حاليكه در ميان آنها راه مي‌رود و آنان را مي‌شناسد ولي آنها او را نمي‌شناسند، يوسف  عليه‌السلام خداوند امرش را يك شبه اصلاح فرمود، كه پادشاه مصر آن خواب را ديد،

قائم عليه‎السلام نيز خداوند متعال امرش را در يك شب اصلاح مي‎فرمايد، پس در آن شب ياران آن حضرت را از بلاد دور جمع مي‎كند.

شيخ صدوق در كمال‎الدين از حضرت ابوجعفر باقرعليه‎السلام روايت كرده كه فرمود:

در صاحب اين امر شباهتي (سنتي) از يوسف عليه‎السلام هست و آن اينكه خداوند عز و جل در يك شب امر او را اصلاح مي‎فرمايد. 446 و از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله مروي است كه فرمود:

مروري از ما اهل البيت است خداوند امر او را در يك شب اصلاح مي‎كند.447

يوسف عليه‎السلام  زندان شد، وي گفت:

رب السجن احب الي مما يدعونني اليه.448

قائم‎عليه‎السلام نيز، در حديثي كه از حضرت ابوجعفر باقر عليه‎السلام آورديم چنين آمده كه فرمود:

در صاحب اين امر سنتي از موسي و سنتي از عيس و سنتي از يوسف و سنتي از محمدصلي‎الله عليه و آله هست تا آنجا كه فرمود: و اما سنت از يوسف، زندان و غيب است.449

مي‎گويم: اي دوست پيرو خاندان عصمت، از اين بيان عبرت بگير و در عظمت مصيبت و محنت مولايت انديشه كن كه دنيا با همه فراخي و زمين با همه پهناوريش براي او زندان شده، بطوريكه از ستم معاندين و مخالفشان ايمن نيست، از درگاه خداوند متعال مي‎خواهيم كه فرجش را تعجيل و خروجش را سهل گرداند.

يوسف عليه‎السلام چند سال در زندان ماند.

قائم عليه‎السلام، اي كاش مي‎دانستم كه چقدر در اين زندان غيبت بسر خواهد برد و كي بيرون خواهد آمد.

يوسف عليه‎السلام از خاص و عام خودش غايب شد و از بردارانش مخفي ماند و امر او بر پدرش يعقوب مشكل شد با اينكه مسافت ميان او، خاندان و شيعيانش نزديك بود.

چنانكه در حديث آمده.

قائم عليه‎السلام نيز چنانكه در حديث ديگري آمده همينطور است. در كمال‎الدين از حضرت امام باقر عليه‎السلام در بيان شباهت حضرت قائم عليه‎السلام به جمعي از پيغمبران چنين آمده:

و اما شباهت به يوسف بن يعقوب عليها السلام غيبت از خاص و عام و مخفي بودن از برداران و پوشيده شدن امر او از پدرش يعقوب پيغمبر عليه‎السلام با وجود نزديك بودن مسافت بين آن حضرت با پدر و خاندان و پيروانش450


 

شباهت به خضر

خضر عليه‎السلام خداوند عمرش را طولاني نموده، و اين موضوع نزد شيعه و سني مسلم است و روايات بسياري بر آن دلالت دارد،

از جمله:

در بحار به نقل از مناقب از داودرقي روايت شده كه گفت:

دو تن از برادرانم به قصد زيارت مسافرت كردند، يكي از آن دو از شدت تشنگي بي‎تاب شد به طوري كه از الاغ خود به زمين افتاد، و ديگري نيز بر روي دست او افتاد، ولي از جاي برخاست و نماز خواند و به درگاه خدا و پيغمبر و اميرالمؤمنين و امامان عليه‎السلام استغاثه كرد و يك يك آنها را نام برد تا به نام جعفربن محمد عليه‎السلام رسيد، و شروع كرد التماس كردن و صدا زدن آن حضرت كه ناگاه مردي را ديد به بالينش ايستاده و مي‎گويد:

جريان تو چيست؟ ماجراي خود را برايش بازگو كرد. آن مرد قطعة چوبي به او داد و گفت اين را بين دو لب او (دوست از حال رفته) بگذار. همين كار را كه كرد يكمرتبه ديد او چشمش را باز كرد و برخاست و نشست و اصلاً تشنگي احساس نمي‎كند، رفتند تا قبر مطهر را زيارت كردند.

و چون بسوي كوفه مراجعت كردند، آن كسي كه دعا كرده بود به مدينه سفر كرد و بر امام صادق عليه‎السلام وارد شد، آن حضرت فرمود: بنشين، حال برادرت چگونه است؟ آن چوب كجاست؟ عرض كردم: اي آقاي من وقتي برادرم به آن حال افتاد خيلي غمناك شدم و هنگاميكه خداوند روح او را بازگرداند از خوشحالي چوب را فراموش كردم. حضرت صادق عليه‎السلام فرمود: ساعتي كه تو در غم برادرت فرو رفتي برادرم خضر نزد من آمد، بدست او براي تو قطعه چوبي از درخت طوبي فرستادم.

سپس آن حضرت به خادم رو كرد و گفت: برو و آن جاي معطر را بياور، خادم رفت و آن را آورد، حضرت آن را گشود و همان قطعه چوب را بيرون آورد، و به آن شخص نشان داد تا آن را شناخت سپس دوباره آن را به جاي خود بازگرداند.451

قائم عليه‎السلام نيز، خداوند عمرش را طولاني قرار داده، بلكه از بعضي روايات استفاده مي‎شود كه حكمت اينكه عمر خضر طولاني شده اين است كه دليلي بر طول عمر قائم عليه‎‏السلام ميباشد. شيخ صدوق قدس سره در كتاب كمال‎الدين حديثي طولاني از حضرت امام صادق عليه‎السلام نقل كرده كه فرمود: و اما بندة صالح خضر عليه‎السلام را خداوند عمر طولاني عنايت فرمود نه به خاطر نبوتي كه برايش تقدير كرده باشد يا كتابي بر او نازل فرمايد و نه آييني كه شرايع ديگر را نسخ نمايد، نه براي امامتي كه بندگان خود را به اقتداي به او ملزم سازد و نه اطاعتي كه بر او فرض فرمايد، بلكه چون در علم خداوند تبارك و تعالي گذشته بود كه عمر قائم عليه‎السلام در دوران غيبت طولاني خواهد شد تا آنجا كه بندگان او باور نكنند و آن عمر طولاني را انكار نمايند، خداوند عمر بندة صالح (خضر) را بدون سبب طولاني ساخت مگر به علت استدلال به وسيلة آن بر عمر قائم عليه‎السلام و تا اينكه دليل و برهان معاندين را قطع نمايد كه مردم را بر خداوند حجتي نباشد. 452 و نيز در كتاب كمال‎‏الدين از امام رضا عليه‎السلام روايت شده كه فرمود:

خضر عليه‎السلام از آب حيات آشاميده پس او زنده است و نمي‎ميرد. تا در صور دميده شود و البته او نزد ما مي‎آيد و بر ما سلام مي‎كند، صدايش شنيده مي‎شود ولي خودش ديده نمي‎گردد. و او هر جا كه نامش به ميان آيد حاضر مي‎شود، پس هر كه از شما او را ياد كرد بر او سلام كند، او هر سال در مراسم حج حاضراست تمام مناسك حج را انجام ميدهد و در عرفه توقف مي‎كند، سپس بر دعاي مؤمنين آمين مي‎گويد: و خداوند وحشت قائم ما را در هنگام غيبتش به او به انس مبدل مي‎سازد، و تنهائيش را به او برطرف مي‎نمايد.453

نام خضر عليه‎السلام بليا است و بعضي اسمهاي ديگر گفته‎اند، علت اينكه خضر ناميده شده چنانكه از شيخ صدوق آمده اين است كه بر چوپ خشكي نمي‎نشست مگر اينكه سبز مي‎شد و نيز گفته شده كه هر گاه نماز اطرافش سبز مي‎شود؟454 و گفته‎اند براي اينكه او در سرزمين سفيدي بود كه به يكباره تكان خورد و سبز شد.

در تلفظ خضر سه لهجه هست:

 1-فتح خاء و سكون ضاد 2-كسر خاء و سكون ضاد 3-فتح خاء و كسر ضاد.

در نجم الثاقب روايت كرد كه حضرت قائم عليه‎السلام به هر سرزميني كه بگذرد، سبز و پر گياه مي‎شود و آب به آنجا مي‎جوشد، و چون از آنجا برود آب فرو مي‎رود و زمين به حال خود برمي‎گردد.455

مي‎گويم:

خضر عليه‎السلام، خداوند متعال به او قدرت نيرويي عنايت فرموده كه بر هر شكل كه بخواهد درمي‎آيد، چنانكه علي‎بن ابراهيم در تفسيرش از امام صادق عليه‎السلام روايت كرده است. 456

قائم عليه‎السلام را نيز خداوند همين قدرت را عنايت فرموده، روايات و حكاياتي كه بر اين معني دلالت مي‎كند، بسيار است كه خضر عليه‎السلام مأمور به علم باطن بود، چنانكه به موسي عليه‎السلام گفت:

انك لن تسطيع سعي صبرأوكيف تصبر علي مالم تخط به خبرا.457

قائم عليه‎السلام نيز مأمور به علم باطن است، چنانكه در علم و حكم آن حضرت گذشت.

خضر عليه‎السلام وجه كارهايش آشكار نگشت مگر بعد از آنكه خودش فاش كرد.

قائم عليه‎السلام نيز وجه غيبتش آنطور كه بايد مكشوف نمي‎شود مگر بعد از ظهور.

خضر عليه‎السلام هر سال در مراسم حج شركت مي‎كند و تمام مناسك را انجام مي‎دهد.

قائم عليه‎السلام نيز هر سال در مراسم حج شركت مي‎كند و مناسك را بجاي مي‎آورد.

شباهت به الياس

الياس عليه‎السلام، خداوند عمرش را همچون خض عليه‎السلام طولاني ساخته.

قائم عليه‎السلام نيز خداوند تعالي عمرش را طولاني نموده است: الياس عليه‎السلام نيز مانند خضر عليه‎‏السلام هر سال به حج مي‎رود و در آنجا با هم ملاقات مي‎كنند، دليل بر اين معني اينكه در تفسير امام حسن عسگري عليه‎السلام آمده كه:

پيغمبر اكرم صلي الله و عليه و آله به زيدبن ارقم فرمود: اگر مي‎خواهي شر آنها بتو نرسد و نيرنگشان در تو كارگر نيافتد (يعني منافقين و كفار) هرگاه صبح كردي بگو:

اعوذ بالله من الشيطان الرحيم.

بدرستيكه خداوند تو را از شر آنها حفظ مي‎كند كه آنها شيطان هستند (كه بعضي از آنها به بعضي ديگر وحي مي‎كنند) و اگر مي‎خواهي خداوند ترا از غرق و سوخت و دزد، در امان بدارد هر گاه صبح كردي بگو:

بسم الله لايصرف السوء الاالله ماشاءالله لا يسوق الخير الا الله، بسم الله ماشاء الله ما يكون من نعمه فمن الله،‌بسم الله ماشاء الله لا حول و لاقوه الا بالله العلي العظيم، بسم الله ماشاء الله و صلي الله علي محمد و آله لطيبين.

كه هر كس هنگاميكه صبح كند سه مرتبه را بگو بد از غرق شدن و سوختن و دزد محفوظ مي‎ماند و هر كس سه مرتبه در شب اين كلمات را بخواند، تا صبح از غرق شدن و سوختگي و دزدي مأمون خواهد بود. و خضر و الياس هر سال در مراسم حج همديگر را ملاقات مي‎كنند و وقتي از هم جدا مي‎شوند با اين كلمات جدا مي‎شوند، و اين شعار شيعيان من است و با اين دشمنان من از دوستانم جدا مي‎شوند، هنگام خروج قائم آنها.

قائم عليه‎السلام نيز هر سال به حج مي‎رود- چنانكه در باب شباهتش به خضر گذشت و در بخش پنجم نيز مطالب مناسبي خواهد آمد ان شاء الله تعالي.

الياس عليه‎السلام از قومش فرار كرد و از نظرشان غايب شد، هنگاميكه مي‎خواستند او را بكشند. قائم عليه‎السلام نيز از قوم خود فرار كرد و از ديده مردم غايب شد هنگاميكه مي‎خواستند آن حضرت را بكشند.

الياس عليه‎السلام هفت سال غايب شد.

قائم عليه‎السلام نمي‎دانم تا كي غيبتش ادامه خواهد داشت.

الياس عليه‎السلام در كوه دشواري سكونت كرد. 462

قائم عليه‎السلام، در حديث علي‎بن مهزيار اهوازي مروي در كمال الدين و بحار و تبصره الولي و غير اينها آمده كه فرمود:

پدرم ابو محمد عليه‎السلام به من سفارش كرد كه مجاورت نكنم قومي را كه خداوند بر آنها غضب كرده و لعنتشان نموده و براي انها در دنيا و آخرت ننگ و خواري است و براي آنها عذاب دردناكي است، و مرا امر فرمود كه از كوهساران جز دشوار آنها و از بلاد جز جاهاي پست را برنگيزينيم و خداوند مولاي شما، بقيه را آشكار فرمود و مرا بدان موكل كرد، پس من در تقيه‎ام تا روزي كه اجازه داده شود خروج نمايم.

عرض كردم: اي آقاي من اين امر كي خواهد بود؟ فرمود: هرگاه بين شما و راه كعبه فاصله و جدايي افتاد و آفتاب و ماه جمع شدند، و كواكب و ستارگان آنها را در ميان گرفتند. 463

الياس عليه‎السلام، خداوند متعال به دعايش يونس پيغمبر را در حاليكه كودك بود بعد از چهارده روز از قومش زنده كرد- چنانكه در حديث آمده-.464

قائم عليه‎السلام نيز خداوند متعال به بركتش و به دعايش مردگان بسياري را زنده خواهد كرد پس از گذشت سالها از مرگشان از جمله: اصحاب كهف، و بيست و پنج نفر از قوم موسي كه به حق قضاوت مي‎كنند و با آن عدالت مي‎نمايند- و يوشع بن نون وصي حضرت موسي، و مؤمن آل فرعون و سلمان فارسي و ابودجاني انصاري، و مالك اشتر، كه در بحار و غير آن از امام صادق عليه‎السلام روايت شده است465 و ان شاء الله در حرف نون مطالبي در اين باره خواهد آمد، و نيز خواهد آمد كه الياس عليه‎السلام هم از ياران حضرت قائم عليه السلام است.

الياس عليه‎السلام را خداوند به آسمان بالا برد، چنانكه از ابن عباس روايت شده: قائم عليه‎السلام را نيز خداوند متعال به آسمان برد. كه در شباهت آن حضرت به ادريس گذشت.

الياس عليه‎السلام، گفته مي‎شود: به فرياد دردمندان مي‎رسد و گمشدگان مضطر را در بيابانها و دشتها راهنمايي مي‎كند، و خضر آنها را در جزاير درياها فريادرسي مي‎نمايد.

اين مطلب را مجلسي- رضي الله عليه در كتاب حيوه القلوب نقل كرده.

قائم عليه‎السلام نيز به دردمندان رسيدگي مي‎كند و گمشدگان را هدايت مي‎نمايد و در خشكي و دريا بلكه در زمين و آسمان به فرياد بيچارگان مي‎رسد، و اين است فضل الهي كه به هر كه بخواهد عنايت مي‎كند.

الياس عليه‎السلام، به اذن خداي تعالي برايش از آسمان مائده آمده، چنانكه در تفسير البرهان و غير آن از انس روايت شده كه گفت: پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله از قله كوهي صدائي شنيد كه مي‎گفت:

خوليا مرا از امت رحمت شده آمرزيده شده قرار ده. پيغمبر صلي الله عليه و آله به آنجا رفت، ناگاه ديد پيرمرد فرتوتي هست كه قامتش سيصد زراع مي‎باشد، هنگاميكه رسول خدا صلي الله عليه و آله را ديد به او معانقه كرد سپس گفت: من هر سال يكبار غذا مي‎خورم و حالا وقت آن است. كه يكمرتبه مائده‎اي از آسمان فرود آمد، و هر دو از آن خوردند، او الياس عليه‎السلام بود.466

شباهت به ذوالقرنين

ذوالقرنين پيغمبر نبود ولي مردم را به سوي خدا دعوت كرد و به تقوي و خداترسي مي‎خواند.

قائم عليه‎السلام نيز پيغمبر نيست زيرا كه بعد از پيغمبر ما حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و اله ديگر پيغمبر نيست، ولي آن حضرت نيز به سوي خداي تعالي و تقوي و پرهيزگاري دعوت مي‎كند.

ذوالقرنين بر مردم حجت469 بود.

قائم عليه‎السلام نيز بر همه اهل عالم حجت است.

ذوالقرنين، خداوند او را به آسمان دنيا بالا برد و از زمين براي ا وپرده برداري شد همه جاي زمين از كوهساران و دشتها و دره‎ها را ديد، و از شرق تا مغرب همه را مشاهده كرد و خداوند به او از هر چيزي علمي عنايت فرمود كه با آن حق و باطل را بشناسد، و در دو شاخ او قطعه ابري قرار داد كه در آن تاريكيها و رعد و برق بود تا تأييد شود، سپس به زمين فرستاده شد و به او وحي شد كه در دو ناحيه غرب و شرق زمين سير كن470 اين را علامه مجلسي در جلد پنجم بحار ضمن حديثي طولاني از اميرالمؤمنين عليه السلام آورده است.

قائم عليه‎السلام، خداوند تعالي او را به بالاتر از آسمان اول برد و سپس به زمين بازگردانده شد. چنانكه گذشت.

ذوالقرنين از قومش غائب شد غيبتي طولاني.

قائم عليه‎السلام نيز غيبتش طولاني است، و در حديث احمد بن اسحق از امام عسگري عليه‎السلام آمده كه احمد گفت:

چه سنتي از خضر و ذوالقرنين در او جاري است؟ فرمود: طول غيبت اي احمد

اين خبر بطور كامل در حرف غين در باب غيبت آن حضرت گذشت.

ذوالقرنين، بنابر آنچه در قرآن كريم آمده به خاور و باختر زمين رسيد.

قائم عليه‎السلام، نيز همانطور، در كتاب كمال‎‏الدين به سند خود از جابر انصاري روايت كرده كه گفت:

شنيدم رسول الله صلي الله عليه و آله مي‎فرمود: ذوالقرنين بنده صالحي بود كه خداوند او را بر بندگان حجت قرار داده بود، پس قوم خود را به سوي خدا و تقوي فراخواند، آنها بر شاخ او زدند پس از نظرشان مدتي غائب شد تا اينكه در باره‎اش گفتند: هلاك شد يا در كدام بيابان رفت؟ سپس ظاهر شد و به سوي قومش بازگشت، ولي‌ آنها را بر شاخ ديگرش زدند، و در ميان شما (=امت مسلمان) نيز كسي هست كه بر سنت و روش اوست، و بدرستيكه خداوند عزوجل ذوالقرنين را در زمين تمكين داد و براي او از هر چيزي سببي عنايت فرمود تا به شرق و غرب زمين رسيد، خداوند تبارك و تعالي سنت او را در قائم از فرزندانم نيز جاري خواهد ساخت. تا به شرق و غرب زمين دست يابد، تا جائيكه آبگاه و جايگاهي از آن هموار و ناهموار، كوه و دشت باقي نماند مگر اينكه زير پاهاي او قرار دهد، و خداوند عز و جل گنجينه‎هاي زمين و معادن آن را برايش آشكار مي‎سازد، و او را به وسيله رعب ياري مي‎كند و زمين را به او پر از عدل و قسط مي‎نمايد چنانكه از ظلم و جور پر شده باشد.471

ذوالقرنين ما بين مشرق  ومغرب را گرفت و تصرف كرد. قائم عليه‎السلام نيز مشرق و مغرب زمين را به تصرف درخواهد آورد. ذوالقرنين پيغمبر نبود ولي به او وحي شد چنانكه در حديث آمده.

قائم عليه‎‏السلام همچنين پيغمبر نيست ولي چنانكه در حديثي نقل شده به او وحي مي‎شود. ذوالقرنين برابر سوار شد.

قائم عليه‎السلام نيز به ابر مي‎نشيند، دليل بر آن روايت است كه صفار و علامه مجلسي در بحار از بصائر و اختصاص نقل كرده‎اند كه به سند خود از عبدالرحيم از حضرت ابو جعفر باقر عليه السلام آورده‎اند كه فرمودند:

ذوالقرنين ميان دو بر مخير شد، ولي او ابر رام را انتخاب كرد، و ابر سخت براي صاحب شما ذخيره گرديد. راوي مي‎گويد: عرض كردم: سخت كدام است؟ فرمود: هر آن كه ابري كه در آن رعد و صاعقه يا برق باشد. صاحب شما بر آن سوار مي‎شود، باري او سوار ابر مي‎شود و به سببها مي‎رسد، سببهاي آسمانهاي هفتگانه و زمينهاي هفتگانه، پنج تا معمور و دو تا خراب. 472

از حضرت ابوعبدالله صادق عليه‎السلام روايت است كه فرمود: خداوند به ذوالقرنين اختيار داد كه از دو ابر رام و سخت انتخاب كند او رام را انتخاب كرد و آن ابري است كه برق و رعدي در آن نيست. و اگر سخت را اختيار مي‎كرد برايش ميسر نمي‎شد. زيرا كه خداوند آن را براي قائم عليه‎السلام ذخيره فرموده است.474

شباهت به شعيب پيغمبر

شعيب عليه‎السلام قوم خود را به سوي خدا دعوت كرد تا اينكه عمرش طولاني و استخوانهايش كوفته شد، سپس از نظرشان غائب گشت تا آنجا كه خدا خواسته بود و دوباره به صورت جواني به آنهابازگشت. اين را علامه مجلسي رحمه الله در جلد پنجم بحار از اميرالمؤمنين عليه‎السلام روايت كرده است.475

قائم عليه‎السلام نيز با وجود طول عمر به صورت جواني ظاهر مي‎شود كه كمتر از چهل سال دارد. در بحار از حضرت ابي‎عبدالله صادق عليه‎السلام آمده كه:

آنكه از چهل سال بيشتر داشته باشد صاحب اين امر نيست. 476 و اخبار متعددي به همين مضمون رسيده است.

شعيب عليه‎السلام، چنانكه در حديث نبوي صلي‎الله عليه و اله آمده، از مبحت خداوند آنقدر گريست تا كور شد، خداي عزوجل چشمانش را بازگرداند، دو باره گريست تا كور شد پس باز خداوند ديدگانش را بينا كرد بازهم گريست تا كور شد، بار ديگر خداوند بينائي را به او بازگرداند. 477

قائم عليه‎السلام در زيارت ناحيه چنين فرموده:

و لا بكين عليك بدل الدموع دما

به جاي اشك بر تو خون مي‎گيريم.

شعيب عليه‎السلام در قوم خود گفت:

شعيب عليه‎السلام در قوم خود گفت:

بقيه الله خير لكم ان كنتم مومنين.478

قائم عليه‎السلام، نيز در كمال الدين آمده كه حضرت ابوجعفر باقرعليه‎السلام فرمود: هنگاميكه قائم عليه‎السلام خروج كند به كعبه تكيه مي‎زند، و سيصد وسيزده مرد به زنش حاضر مي‎شوند، پس اولين سخني كه به زبان مي‎آورد اين آيه است.

بقيه الله خير لكم ان كنتم مؤمنين.

سپس مي‎گويد: من بقيه الله در زمين و خليفه خدا و حجت او بر شما هستم، پس هيچ مسلماني بر او سلام نمي‎كند، مگر اينكه چنين مي‎گويد:

السلام عليك يا بقيه الله في ارضه.

و چون شماره يارانش به يك عقد كه ده هزار نفر است رسيد، خروج مي‎كند. پس در زمينه هيچ معبودي جز خداوند عزوجل باقي نمي‎ماند، بتها و اصنام و غير آنها نابود مي‎شود و آتش در آنها مي‎افتد، و اين امر پس از غيبتي طولاني خواهد بود تا خداوند بداند چه كسي در غيبت ايمان مي‎آورد و اطاعت مي‎كند.479

شعيب عليه‎السلام، تكذيب كنندگانش به آتشي كه از ابري كه بر آنها سايه افكنده بود بيرون آمد، سوختند و چنانكه خداوند عزوجل مي‎فرمايد:

فكذبوه فاخذه عذاب يوم الظله انه كان عذاب يوم عظيم.

قائم عليه‎السلام نيز تمام بتها و معبودهاي غير خدا در زمان ظهورش خواهد سوخت. چنانكه در حديث گذشته دانستي.

شباهت به موسي عليه‎السلام

موسي عليه‎السلام دوران حملش مخفي بود.

قائم عليه‎السلام نيز همينطور، دوران حملش مخفي بود.

موسي عليه‎السلام ولادتش مخفيانه صورت گرفت.

قائم عليه‎السلام نيز ولادتش مخفيانه انجام شد.

موسي عليه‎السلام از قومش دو غيبت داشت كه يكي از ديگري طولاني‎تر بود، غيبت اول از مصر بود و غيبت دوم هنگامي كه به سوي ميقات پروردگارش رفت،‌مدت غيبت نخستين بسيت و هشت سال بود، چنانكه در روايت شيخ صدوق در كمال‎الدين به سند خود از عبداله بن سنان آمده كه گفت: شنيدم، حضرت ابي عبدالله صادق عليه‎السلام مي‎فرمود:

در قائم عليه‎‏السلام سنت موسي بن عمران هست. عرضه داشتم: سنتي كه از موسي بن عمران در او هست چيست؟ فرمود: مخفي بودن ولادتش و غيبت از قومش. گفتم: موسي بن عمران عليه‎السلام چند وقت از قوم و اهلش غائب بود؟ فرمود: بيست و هشت سال.481

و مدت دومين غيبت چهل روز بود، خداوند متعال فرموده:

فتم ميقات ربه اربعين ليله. 482

قائم عليه‎السلام نيز دو غيبت داشته يكي از ديگري طولاني‎تر

چنانكه گذشت-.

موسي عليه‎السلام، خداوند تعالي با او سخن گفت و چنين فرمود:

اني اصطفيتك علي الناس برسالاتي و بكلامي فخذما آتيتك و كن من الشاكرين.

قائم عليه السلام نيز همينطور، خداوند متعال با او سخن گفت هنگاميكه آن حضرت را به سراپرده عرش بالا بردند، چنانكه دربحار از حضرت ابو محمد عسگري عليه السلام آمده كه فرمود:

هنگاميكه پروردگار من مهدي اين است را به من موهبت فرمود، دو فرشته فرستاد، او را به سرا پرده عرش بردند تا اينكه او را در پيشگاه خداوند عزو جل نگهداشتند، ازجانب خداوند خطاب آمد: مرحبا بتو اي بنده من براي ياري دينم و آشكار نمودن امر و راهنماي بندگانم، سوگند خورده‎ام كه بتو بگيرم و بتو بدهم و بتو ببخشايم و بتو عذاب كنم.

موسي عليه‎السلام از قوم خود و ديگران غائب شد، از ترس دشمنانش، خداوند عز و جل مي‎فرمايد:

فخرج منها خائفاً يترقب.485

قائم عليه السلام نيز از ترس دشمنان از قومش و غير آنها غائب شد. موسي علي نبينا و اله و عليه السلام وقتي غائب شد، قومش در منتهاي رنج و فشارو مشقت و ذلت واقع شدند، كه دشمنانشان پسران آنها را مي‎كشتند و زنانشان را زنده مي‎گذاشتند. قائم عليه‎السلام نيز شيعيانش و دوستانش در زمان غيبتش در منتهاي سختي و فشار و ذلت مي‎افتند، تا خداوند كساني را كه ايمان آورده‎اند پاك كند و كافرين را هلاك سازد.486

در كمال الدين از حضرت باقر عليه‎السلام در بيان شباهت حضرت قائم عليه‎السلام به جمعي از پيغمبران آمده است كه فرمود:

و اما روش موسي عليه‎السلام ترس مداوم و طول غيبت و پنهان بودن ولادت و رنج و زحمت شيعيان بعد از او بر اثر آزار و خوراي كه از دشمنان ببنند تا آنگاه كه خداي عز و جل ظهور حضرتش را اجازه دهد و او را ياري كند و بر دشمنش تائيد
نمايد. 487

در بحار از شيخ نعماني از امير‎المؤمنين عليه السلام آمده كه فرمود:

زمين پر از ظلم و جور خواهد شد تا جائيكه احدي كلمه الله را جز مخفيانه نگويد، سپس خداوند متعال قوم صالحي را خواهد آورد كه آن را پر از قسط و عدل نمايد چنانكه پر از ظلم و جور شده باشد.489

و در همان كتاب در علامات زمان غيبت در حديثي طولاني از امام صادق (ع) آمده كه فرمود:

و مؤمن را اندوهناك، ذليل و خوار خواهي ديد و ببيني كه مؤمن جز دردلش نتوان باطل را انكار نمايد، و ببيني كه دوستان ما را به دروغ نسبت دهند و شهادتشان را نپذيرند، و ببيني كه حكمران به خاطر كافر. مؤمن را خوار نمايد. 490

مي‎گويم: خروج سفياني از جمله علائم حتمي پيش از ظهور حضرت قائم عجل الله فرجه مي‎باشد، چنانكه روايات بسياري در اين باره آمده است، او از نوادگان بني اميه لعنهم الله تعالي مي‎‏باشد و نامش عثمان بن عينيه است.

و از امام صادق عليه السلام است كه فرمود:

اگر سفياني را ببيني خبيث‎ترين مردم را ديده باشي، رنگش سر زرد و سرخ و چشمش كبود است. 495

و از اميرالمؤمنين عليه‎السلام روايت است  كه فرمود:

پسر هند جگرخوار از وادي يابس خروج مي‎كند، او مردي ميان بالا، با صورت وحشتناك و جمجمه ضخيم و آبله رو مي‎‏باشد.496

تفصيل مطالب در بحار و غير آن مذكور است. موسي‎عليه‎السلام، هنگاميكه قومش در بيابان سرگردان و گم شدند و در آن حال سالهاي بسربردند، هرگاه فرزندي برايشان متولد مي‎شد، پيراهني بر او بود به قامت خودش مانند پوست بدن- اين را طبرسي در مجمع البيان نقل كرده است.497

قائم عليه‎السلام، نيز براي شيعيانش در عصرظهور همين امر خواهد بود، چنانكه در كتاب المحجه از امام صادق عليه‎السلام روايت شده كه فرمود:

وقتي قائم ما به پاخيزد زمين به نور پروردگارش روشن مي‎گردد و بندگان از نور خورشيد بي نياز مي‎شوند و شب و روز يكسان مي‎گردد، و مرد در زمان آن حضرت هزار سال عمر مي‎كند و در هر سال برايش پسري متولد شود و دختري برايش متولد نشود، پيراهني به قامتش او را مي‎پوشاند و هرچه بزرگتر شود آن پوشش نيز بزرگتر مي‎گردد، و به هر رنگي كه بخواهد مي‎شود. 498

موسي عليه‎السلام، بني اسرائيل منتظر قيامش بودند، چون كه به آنها خبر داده شده بود كه فرج آنها به دست اوست. قائم عليه‎السلام نيز شيعيانش منتظرش هستند، زيرا كه به آنها خبر داده‎اند كه فرجشان به دست آن حضرت است.

موسي عليه‎السلام، خداوند متعال در باره‎اش مي‎فرمايد:

ما به موسي كتاب را داديم پس در آن اختلاف شد.499

قائم عليه‎السلام نيز همينطور، در كتاب كه با او است كه اميرالمؤمنين عليه‎السلام جمع كرده يعني همان قرآني كه نزد حضرت حجت عليه‎السلام هست اختلاف مي‎شود ، از حضرت ابوجعفر باقر عليه‎السلام در باره آيه :

و لقد آتينا موسي الكتاب فاختلف فيه501

آمده كه آن حضرت فرمود:

در آن اختلاف كردند همچنان كه اين امت در كتاب اختلاف نمودند، و در كتابي كه با قئم هست نيز اختلاف خواهند كرد تا جائيكه مردم بسياري آن را منكر خواهد شد، كه آنها را پيش مي‎كشد و گردنشان را مي‎زند.502

و در بحار از شيح طوسي به سند خود از حضرت ابوعبدالله صادق عليه‎السلام مردي است كه فرمود:

اصحاب موسي به نهري آزمايش شدند و اين همان است كه خداوند تعالي مي‎فرمايد:

ان الله مبتليكم بنهر.503

اصحاب قائم عليه السلام نيز به مانند آن مبتلا خواهند شد.504

موسي عليه‎السلام، خداوند متعال او را عصائي عنايت فرمود، و آن را معجزه آن جناب قرار داد.

قائم عليه‎السلام به همان عصا اختصاص يافته است، چنانكه در كمال‎الدين از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام آمده كه فرمود:

عصاي موسي از آن آدم بود، سپس به شيب رسيده بود، و آنگاه به موسي‎بن عمران رسيد، آن عصا نزده است و من آنرا پيشتر ديده‎ام رنگش سبز است به همان وضعي كه از درختش گرفته شده، به وسيله آن همان كارها را انجام مي‎دهد كه موسي انجام مي‎داد، و هرچه مأمور شود انجام مي‎دهد، و هر كجا افكنده شود با زبان خود نيرنگهاي دشمنان را مي‎بلعد.505

و علامه مجلسي در جلد سيزدهم بحار به نقل از كتاب بصائر الدرجات همين روايت را آورده و در آن آمده است:

براي قائم ما عليه‎السلام آماده شد تا هر آنچه موسي عليه‎السلام انجام مي‎داد  با آن عصا انجام دهد، و آن مي‎ترسان و آنچه نيرنگ و جادو كنند مي‎بلعد و آنچه امر شود انجام مي‎دهد و به هر سو كه رو كند خدعه‎ها را مي‎گيرد و خنثي مي‎كند، دولب يا دوسر دارد يكي در زمين و ديگري بالا كه بين آنها چهل زراع است. با زبان خود نيرنگهاي، دشمنان را مي‏بلعد.506

امام صادق عليه السلام فرمود:

مردي از اهل فارس به نزد حضرت قائم عليه‎السلام مي‎ايد و از راه معجزه موسي عليه‎السلام را درخواست مي‎كند، پس آن حضرت عصا را مي‎افكند و به صورت اژدها درمي‎آيد آن مرد مي‎گويد: اين سحر است، پس عصا به امري شبيه امر موسي عليه‎السلام آن مرد را مي‎بلعد.507

و در جلد سيزدهم بحار به نقل از نعماني به سند خود از حضرت ابي عبدالله صادق عليه‎السلام آمده كه فرمود:

عصاي موسي چوپ آس و از درخت بهشتي است كه وقتي مي‎خواست به سوي مدين برود جبرئيل آن را برايش آورد، و آن عصا با تابوت آدم در درياچه طبريه است نه مي‎پوسد و نه تغيير مي‎يابند، تا آنكه قائم عليه السلام آنها را هنگام قيامش بيرون آورد.509

موسي عليه‎السلام با ترس از مصر فرار كرد، خداوند عز وجل به نقل از او مي‎فرمايد:

فقررت منكم لما خفتكم510

قائم عليه السلام از ترس اشرار، از شهرها گريخت و در بيابانهاي بي‎آب و علف سكني گزيد، با وجود اين به نزد قوم مي‎آيد، و در ميان آنها راه مي‎رود و از احوالشان با خبر مي‎شود و در حاليكه آن حضرتش را نمي‎شناسد چنانكه گذشت.

در هنگام ظهورش به خاطر ترين از سفياني از مدينه فرار خواهد كرد، دليل بر آن روايتي است كه در بحار و غير آن از حضرت ابوجعفر باقر عليه‎السلام منقول است كه در بارة سفياني لغته الله فرمود: و سفياني گروهي را به مدين مي‎فرستد پس مهدي عليه السلام به سوي مكه رفته، لشكري در تعقيب آن حضرت مي‎فرستد ولي به آن جناب نمي‎رسد تا اينكه قائم عليه‎السلام هراسان و ترسناك به روش موسي بن عمران وارد مكه مي‎شود و امير ارتش سفياني در بيابان بيداء فرود مي‎آيد و جارچي از سوي آسمان به آن بيابان خطاب مي‎كند كه:

يا بيداء آبيدي القوم

اي صحراي بيدا اين گروه را نابود كن، پس زمين آنها را فرو مي‎برد. و فقط سه نفر از آنها باقي مي‎ماند كه خداوند چهره‎هايشان را به شيت بازمي‎گرداند، و آنها از قبيلة كلب هستند، و در بارة آنها اين آيه نازل شده:

يا ايهاالذين اوتوالكتاب آمنوا بما نزلنا مصدقاً لما معكم من قبل ان نظمس وجوها فنردها علي ادبارها.511

موسي عليه‎السلام دشمنش قارون را به زمين فرو برد. چنانكه خداوند عز و جل مي‎فرمايد:

فخسفنابه و بداره الارض512

قائم عليه‎السلام نيز چنانكه گذشت خداوند متعال دشمنانش لشكر سفياني را به زمين فرو خواهد برد.

موسي عليه‎السلام چون دستش را برمي‎آورد، مي‎درخشيد و سفيدي آن بينندگان را خيره مي‎ساخت..513

قائم عليه‎السلام نورش مي‎‏درخشد تا جائيكه مردم از نور آفتاب و ماه بي نياز شوند. موسي عليه‎السلام از سنگ برايش دوازده چشم مي‎جوشيد.

قائم عليه‎السلام نيز، در بحار به نقل از نعماني به سند خود از حضرت ابوجعفر باقر عليه‎السلام آمده است كه فرمود:

هرگاه قائم عليه‎السلام ظهور نمايد با پرچم رسول الله صلي الله عليه و آله و انگشتري سليمان و سنگ و عصاي موسي قيام خواهد كرد. پس دستور مي‎دهد كه منادي آن حضرت جار بزند كه: هيچكس از شما آب و غذا و علوفه برندارد. اصحاب آن حضرت مي‎گويند: مي‎خواهد ما و چهارپايانمان را از گرسنگي و تشنگي بكشد! پس آن حضرت حركت مي‎كند. اصحاب هم در خدمتش حركت مي‎كنند، پس اولين منزلي كه فرود مي‎آيد به سنگ مي‎زند. از آن غذا و آب و علوفه بيرون مي‎آيد، پس از آن مي‎خورند و مي‎آشامند و چهارپايان را نيز علوفه مي‎دهند تا در پشت كوفه به نجف برسند.514

شباهت به هارون

هارون عليه‎السلام را خداوند متعال به آسمان بالا برد و سپس بارديگر به زمين بازگرداند. چنانكه در جلد پنجم بحار در روايت مسندي از حضرت ابي عبدالله صادق عليه‎السلام آمده كه فرمود:

موسي به هارون گفت: بيا با هم به كوه طور سينا برويم، چون با هم رفتند.

ناگاه خانه‎اي ديدند كه بر آن درختي بود بر روي آن دو پيراهن، پس موسي به هارون گفت: خانه‎هايت را برافكن و داخل اين خانه شو و اين دو حله را سير كن و بر تخت بخواب، هارون نيز همين كار را كرد، پس چون بر تخت آرميد، خداوند او را قبض كرد و خانه و درخت برداشته شد، و موسي به سوي بني‎اسرائيل بازگشت و به آنها خبر داد كه خداوند هارون را قبض روح كرد و به سوي خود بالا برد، گفتند: دروغ مي‎گويي تو او را كشته‎اي، پس موسي به درگاه الهي شكوه كرد، خداوند متعال به فرشتگان امر فرمود تا او را بر تختي كه بين زمين و آسماني فرو آوردند تا اينكه بني‎اسرائيل او را ديدند و دانستند كه مرده است.520

هارون عليه‎السلام از راه دو سخن موسي را مي‎شنيد همچنانكه موسي سخن هارون را از راه دور مي‎شنيد.

هنگاميكه قائم ما قيام مي‎كند خداوند عز و جل در گوشها و چشمها شيعيان ما خواهد افزود بطوريكه بين آنها و حضرت قائم عليه‎السلام پستي نخواهد بود، با آنها سخن مي‎گويد و آنها مي‎شنوند، و به او نگاه مي‎كنند در حاليكه در جاي خودش باشد.521

شباهت به يوشع عليه‎السلام:

يوشع عليه‎السلام پس از وفات موسي عليه‎السلام مناقات امت آن حضرت با او جنگ كرد.

قائم عليه‎السلام، مناقان اين امت، با او جنگ خواهند كرد.

يوشع عليه‎السلام، خورشيد برايش بازگشت قائم عليه‎السلام با آفتاب و ماه سخن مي‎گويد و آنها را صدا مي‎زند، و آنها به او پاسخ مي‎دهند. چنانكه علامه مجلسي در بحار از حضرت ابوجعفر باقر عليه‎السلام روايت كرده كه فرمود:

قائم عليه‎السلام سيصد و نه سال زمامداري مي‎كند همان قدر كه اهل كهف در غارشان بسر بردند- زمين را پر از عدل و قسط خواهد كرد چنانكه پر شده باشد از ظلم و جو، پس خداوند براي او شرق و غرب زمين را فتح خواهد كرد، مردم را خواهد كشت تا اينكه جز دين محمد صلي الله عليه و آله باقي نماند، شيوة سليمان بن داود را پيش خواهد گرفت و آفتاب و ماه را صدا مي‎يزند و او را پاسخ مي‎دهند، زمين براي او در نور ديده شود و به او وحي مي‎شودكه به امر خداوند به وحي عمل مي‎كند.522

شباهت به حزقيل عليه‎السلام

حزقل نيز گفته شده بر وزن زبرج-

جزقيل عليه‎السلام. خداوند متعال مردگاني را برايش زنده كرد.

قائم عليه‎السلام، خداوند براي او مردگاني را از مؤمنين و منافقين و كافرين زنده خواهد كرد.

در بحار به نقل از اميرالمؤمنين عليه السلام ضمن حديثي طولاني آمده كه فرمود:

..اي شگفتا و چگونه تعجب نكنم از مردگاني كه خداوند آنها را زنده برانگيزد، گروه گروه با بليه و پاسخگوئي به دعوت كنندة الهي به كوچه‎هاي كوفه وارد شوند.530

شباهت به داود:

داود عليه‎السلام را خداوند عز و جل در زمين خليفه ساخت و فرمود:

يا داود انا جعلناك خليفه في الارض 535

قائم عليه السلام را نيز خداوند خليفه در زمين نمود و فرمود:

امن يجيب المضطرادا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض.536

داود عليه السلام، خداوند آهن را برايش نرم كرد كه در قرآن آمده:

والنا له الحديد.538

قائم عليه‎السلام نيز خداوند آهن را برايش نرم كرده است، چنانكه در بعضي از كتابها از محمد بن زيد كوفي از امام صادق عليه‎السلام مروي است كه فرمود:

مردي از عمان به خدمت صاحب الزمان عليه‎السلام مي‎آيد و عرض مي‎كند: آهن براي داود نرم شد اگر تو هم مانند او بياوري تصديقت مي‎كنيم. پس آن حضرت معجزه داود را به او نشان مي‎دهد، ولي آن شخص منكر مي‎شود، پس قائم عجل الله فرجه عمود آهنيني به گردن او مي‎اندازد كه هلاكت مي‎شود و مي‎فرمايد: اين جزاي كسي است كه آيات خدا را دروغ مي‎انگارد.

داود عليه‎السلام، سنگ با او سخن گفت و صدا زد: اي داود مرا بگير و جالوت را با من به قتل برسان. قائم عليه‎السلام نيز علم و شمشيري او را صدا مي‎كنند و مي‎گويند: اي ولي خدا خروج كن و دشمنان خدا را به قتل برسان.

داود عليه‎السلام جالوت را كشت.

قائم عليه‎‎السلام (جان را كه از جالوت بدتر است مي‎كشد.

داود عليه‎السلام به الهام در ميان مردم حكم مي‎كرد.

قائم عليه‎السلان به حكم داود قضاوت خواهد كرد و از بينه و شاهد نمي‎پرسد، و نياز به آن ندارد.

شباهت به سليمان عليه‎السلام

سليمان عليه‎السلام، داود او را جانشين و خليفة خود قرار داد و در حاليكه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود، كه در حديثي از امام نهم حضرت حوا(عليه‎السلام) آمده كه فرمود:

خداوند تبارك و تعالي به داود مي‎فرمود كه سليمان را خليفه خود سازد در حاليكه كودك بود و چوپاني گوسفندان مي‎كرد. عباد و علماي بني اسرائيل اين مطلب را انكاركردند، پس خداوند تعالي وحي فرمود كه: عصاي آن افراد را بگير و عصاي سليمان را نيز بگير و آنها را در اتاق بگذارو در آن اتاق را به مهر خودشان مهر كن، و چون فردا شود عصاي هر كس برگ كرده و سير داده بود او خليفه است، پس داود اين مطلب را به آنها خبر داد، گفتند: ما راضي و تسليم شديم. قائم عليه‎السلام را خداوند عز و جل خليف قرار داد و حال آنكه كودكي تقريباً پنج ساله بود، و در زمان حيات پدرش به سؤالات سعدبن عبدالله قمي پاسخ گفت چنانكه گذشت سليمان عليه‎السلام گفت: پروردگارا به من ملكي عنايت كن كه براي هيچكس بعد از من شايسته نباشد. 542

حكومت پادشاهان و امراي زمين تنها بر انسانها است ولي حكومت سليمان بر جن و انس و پرندگان بود، خداوند عزوجل مي‎فرمايد: وحشر سليمان جنوده من الجن و الانس و الطيرفهم يوزعون.543

قائم عليه‎السلام، خداوند متعال ملكي به او عنايت خواهد فرمود كه براي احدي از اولين و آخرين از نظر كميت و كيفيت مانندش نبوده، اما كميت: براي اينكه آن حضرت مابين شرق و غرب را مي‎گيرد- چنانكه در حديث آمده و اما كيفيت: براي اينكه محض عدالت و عدالت محض است، و چونكه حكومتش تمام اهل آسمانها و زمينها را شامل مي‎گردد.

سليمان عليه‎السلام، خداوند باد را در تسخير او قرار داده بود، خداي عز و جل مي‎فرمايد:

فسخرنا له الريحتجري بامره رخاء حيث اصاب.544

قائم عليه‎السلام نيز خداوند باد را در خدمتش قرار مي‎دهد. چنانكه در حديثي كه در كمال‎الدين روايت شده امام صادق عليه‎السلام فرمود: پس خداوند تبارك و تعالي بادي برانگيزد كه در هر بيابان ندا كند: اين مددي است كه به قضاوت داود و سليمان عليهما السلام قضاوت مي‎كند و بينه نمي‎خواهد. 545

سليمان عليه‎السلام مدتي از قومش غايب شد.

قائم عليه‎السلام غيبتش طولاني‎تر از سليمان است.

سليمان عليه‎السلام آفتاد برايش بازگشت.

قائم عليه‎السلام آفتاب و ماه را مي‎خواند و آنها او را پاسخ مي‎دهند.

سليمان عليه‎السلام حشمه الله بوده. قائم عليه‎السلام نيز چشمه الله است.

شباهت به آصف

آصف علمي از كتار را داشت. قائم عليه‎السلام علوم كتاب نزدش هست.

آصف، خداوند او را مدتي طولاني از قومش غايب كرد.

قائم عليه‎السلام، خداوند متعال او را مدتي طولاني از نظرها غائب ساخته است.

آصف، با غيبتش ابتلا و گرفتراي بني اسرائيل سخت و شديد شد.

قائم عليه‎السلام نيز با غيبتش گرفتاري و ابتلاي مؤمنين شدت يافت.

شباهت به دانيال عليه‎السلام

دانيال عليه‎السلام از بني اسرائيل مدتي مديد غائب بود، و در هر چاهي بزرگ او را با شير درنده زنداني كرده بودند تا آن شير او را طعمة خود سازد، پس خداوند تعالي او را حفظ كرده و به يكي از پيغمبران بني‎اسرائيل دستور داد كه غذا و آبش را ببررد، و گرفتراي پيروان و شيعيانش شديد شد.

قائم عليه‎السلام از نظر ما غائب مانده و با غيبتش گرفتاري ما بسيار شده، دشمنان آن حضت قصد كشتنش را داشتند ولي خداوند او را حفظ و حراست فرمود.

شباهت به عزيز

عزيز عليه‎السلام وقتي به سوي قومش بازگشت و در ميان آنها ظاهر شد تورات را آنطور كه بر موسي بن عمران عليه‎السلام نازل شده بود خواند.

قائم عليه‎السلام هنگاميكه ظاهر شد براي اهل زمين قرآن را آن چنانكه بر حضرت خاتم النبين صلي الله عليه و آله نازل شده خواهد خواند.

شباهت به جرجيس

جرجيس عليه‎السلام، خداوند مردگاني را برايش زنده كرد، چناكه در بحار آمده كه: زني به خدمتش آمد و گفت:

اي بندة صالح، گاوي داشتيم كه با آن امرار معاش مي‎كرديم و آن مرده است جرجيس به او گفت: اين عصا را بگير و آن را بر گاوت قرار ده و بگو كه جرجيس مي‎گويد: باذن خداوند برخيز. پس چون آن زن اين كار را كرد. آن گاو زنده شد پس به خداوند ايمان آورد.546

قائم عليه‎السلام نيز خداوند متعال مردگاني را برايش زنده خواهد كرد.

شباهت به ايوب عليه‎السلام

ايوب عليه السلام هفت سال بر بلا صبر كرد.

قائم عليه‎السلام از هنگام وفات پدرش تا كنون صبر كرده و نمي‎دانم تا كي اين صبر ادامه خواهد داشت!!

ايوب عليه‎السلام يك يا دوچشم از زمين برايش جوشيد، خداوند متعال مي‎فرمايدك

ارلض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب.549

قائم عليه‎السلام نيز برايش چشمه از زمين جوشيد.

ايوب عليه‎السلام، خداوند مردگاني را برايش زنده كرد،

خداوند چنين فرموده:

و اتناه اهله و مثلهم معهم رحمه من عندناوذكري للعابدين.551

قائم عليه السلام نيز خداوند مردگاني را برايش زنده مي‎كند.

شباهت به يونس عليه‎السلام

شيخ صدوق رحمه الله عليه به سند خود از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت: بر حضرت ابو جعفر محمد بن علي باقي عليه‎السلام وارد شدم مي‎خواستم از قائم آل محمد عليهم السلام از آن حضرت سوال كنم كه خود آغاز سخن كرد و فرمود: اي محمدبن مسلم به درستي كه در قائم از ال محمد صلي الله عليه و آله از پنج پيغمبر شباهت هست: يونس بن متي، و يوسف بن يعقوب و موسي و عيسي و محمد صلوات الله عليهم، اما شباهت از يونس به متي اينكه پس از غيبت در قيافه جواني در سن پيري به سوي قومش بازگشت. 552

شباهت به زكريا عليه‎السلام

ذكريا عليه السلام، فرشتگان او را ندا كردند در حاليكه به نماز ايستاده بود.

قائم عليه‎السلام نيز خداوند او را مورد خطاب قرار داد، و همچنين فرشتگان در هر ش قدر او را ندا مي‎كنند، و جبرئيل هم هنگاميكه با آن حضرت بيعت مي‎كند دست بر دست آن حضرت مي‎نهد و مي‎گويد: بيعت براي خدا.

ذكريا عليه‎السلام در مصيبت حضرت ابي عبدالله حسين عليه‎السلام سه روز گريه كرد.

قائم عليه‎السلام نيز تمام عمرش و در همة زمانش بر آن حضرت مي‎گريد، چنانكه در زيارت ناحيه آمده:

و لا ندنبك صباحاً و مساء و لابكين عليك بدل الدموع كما

يعني: شب و روز بر تو ندبه مي‎كنم و به جاي اشك بر تو خون مي‎گريم.

شباهت به يحيي عليه‎السلام

يحيي عليه‎السلام پيش از ولادت به او بشارت و مژده داده شد. قائم عليه‎السلام نيز بشارت و مژده‎اش پيش از ولادت داده شد. يحيي عليه‎السلام در شكم مادر سخن گفت، چنانكه در حديث از امام عسگري عليه‎السلام آمده كه فرمود:

روزي مريم بر مادر يحيي هسمر ذكريا وارد شد، ولي او برايش برنخاست، يحيي (از شكم مادر) ندا كرد: بهترين زنان عالم در حالتي كه بهترين مردان جهان را با خود وارد بر تو وارد مي‎شود برايش بر نمي‎خيزي؟ پس مادرش متنبه شده و از جاي برخاست.555

قائم عليه السلام نيز چنانكه روايت حكيمه آمده در شكم مادر سخن گفت و سورة قدر را قرائت كرد. 556

يحيي عليه‎السلام زاهدترين و عابدترين مردم زمانش بود. قائم عليه‎السلام نيز عابدترين و زاهدترين مردم زمانش مي‎باشد.

شباهت به عيسي عليه‎السلام

عيسي عليه‎السلام فرزند بهترين زنان زمانش مي‎باشد.

قائم عليه‎السلام نيز فرزند بهترين زنان زمانش مي‎باشد.

عيسي عليه‎السلام در شكل مادر تكلم كرده تسبيح مي‎گفت.

قائم عليه‎السلام نيز در شكم مادر سخن گفته است.

عيسي عليه‎السلام در كودكي در گهواره سخن گفت.

قائم عليه السلام نيز در كودكي در گهواره سخن گفت.

حضرت حجت عليه السلام بعد از ولادتش تكلم كرد و گفت:

اشهد ان لااله الا الله وحده لا شريك له و ان محمد رسول الله صلي الله عليه و آله.

سپس بر امير المومنين و امامان عليهم السلام يك به يك درود فرستاد تا به پدرش رسيد، آنگاه لب فرو بست تا روز هفت به توحيد سخن گفت و بر محمد و امامان عليهم السلام درود فرستاد. سپس اين آيه را تلاوت كرد:

بسم الله الرحمن الريحم و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض.557

عيسي عليه السلام، خداوند حكمت و ويژگيهاي نبوت را در كودكي به او عنايت فرمود.

قائم عليه السلام نيز خداوند حكمت و ويژگيهاي امامت را در كودكي به حضرتش عنايت كرد.

عيسي عليه السلام را خداوند متعال به سوي خود بالا برد.

قائم عليه‎السلام را نيز خداوند متعال به سوي خود بالا برد.

عيسي عليه‎السلام، مردم در باره‎اش اختلاف كردند.

قائم عليه السلام نيز مردم در باره‎اش اختلاف كردند.

عيسي عليه‎السلام نيز مردم در باره‎اش اختفا كردند.

خداوند عزوجل از زبان او در قرآن چنين آورد:

و احيي الموتي باذن الله،562

و خطاب به او فرموده:

واذتخرج الموتي باذني 563

و قائم عليه‎السلام نيز مردگان را زنده مي‎كند.

عيسي عليه‎السلام فرمود:

من به شما خبر مي‎دهد آنچه مي‎خوريد و آنچه در خانه‎هايتان ذخيره مي‎كنيد. 564

قائم عليه السلام بر تمام احوال و كارهاي ما مطلع است.

و دليل بر آن، تمام اخبار و روايات بسياري اينست كه در بارة علم ائمه معصومين عليهم السلام وارد شده، روايتي است كه در خزايج از ابونصير نقل شده كه گفت:

با حضرت ابوجعفر باقر عليه‎السلام به مسجد رفتم، مردم مي‎آمدند و مي‎رفتند، آن حضرت به من فرمود: از مردم بپرس آيا مرا مي‎بينند؟ من هم به هر كس كه بر مي‎خوردم سؤال مي‎كرد: آيا ابوجعفر را نديدي؟ مي‎گفت: نه.

در حاليكه آن حضرت ايستاده بود، تا اينكه ابوهارون مكفوف (نابينا) وارد شد. حضرت فرمود: از اين هم بپرس. به او گفتم: آيا ابوجعفر عليه‎السلام را نديدي؟ گفت: مگر اين نيست كه ايستاده؟ گفتم: از كجا دانستي؟ گفت: چگونه ندانم و حال آنكه او نور درخشنده است.565

شباهت به خاتم النبيين صلي الله عليه و آله

سخن جامع در اين باب فرمايش رسول اكرم صلي الله عليه و آله مي‎باشد كه فرمود:

مهدي از فرزندان من است، اسم او اسم من، و كنيه‎اش كنيه من، از نظر خلق و خلق شبيه‎ترين مردم به من است.

مي‎گويم: از اين سخن مبارك دردهاي بسياري گشوده مي‎شود كه شايسته است در آن نذير نمائي تا ان شاء الله صبرت زياد و سينه‎ات فراخ گردد.


 

منابع

386 قرآن  كريم ـ سوره عنكبوت 2و3.

387 قرآن  كريم ـ سوره مومنون 30 و نهج البلاغه خطبه 102.

388 روضه الكافي، محمد بن يعقوب كليني 8/37.

389 قرآن  كريم ـ سوره جن 26.

390 تحف العقول ابن شيعه 230.

391 روضه كافي، محمد بن يعقوب كليني 247 ح 346. سوره يس 52.

392 اصول كافي، محمد بن يعقوب كليني ج 2/91 باب الصبر ح 12.

393 قرآن كريم سوره آل عمران 200.

394 اصول كافي محمد بن يعقوب كليني 2/87 باب الصبر ح2.

396 قرآن  كريم ـ سوره مزمل

397 قرآن  كريم ـ سوره سجده 24و25

398 قرآن  كريم ـ سوره حجر 97و98

399 قرآن  كريم ـ سوره انعام 23و24.

400 قرآن  كريم ـ سوره ق 39.

401 قرآن  كريم ـ سوره سجده 24.

402 قرآن  كريم ـ سوره اعراف 127.

403 قرآن  كريم ـ سوره توبه 5.

404 قرآن  كريم ـ سوره بقره 191.

405 اصول كافي محمد بن يعقوب كليني ج 2/88 باب الصبر ح 3.

407 اصول كافي محمد بن يعقوب كليني ج 2/477 ح 12.

408 اصول كافي محمد بن يعقوب كليني ج 2/91 باب الصبر ح 13.

409 قرآن كريم سوره هود 93.

410 قرآن  كريم ـ سوره اعراف 71.

411 كمال الدين،شيخ صدوق ، ج 2 ، 64 باب 55  ح 5

412 قرآن كريم ـ سوره بقره  / 155

413 قرآن كريم سوره آل عمران / 70  و كمال الدين ج 2 / 649  باب 57 ح 3 .

414 غيبت نعماني ، محمد بن ابراهيم نعماني / 12 في صفه القائم .

415 غيبت نعماني ، محمدبن ابراهيم نعماني / 105 ، باب ما يلحق الشيعه عندالتمحيص و سوره آل عمران / 186

416 غيبت نعماني ، محمدبن ابراهيم نعماني /105

417 قرآن كريم ، سوره نحل / 127

418 اصول كافي ، محمدبن يعقوب كليني . ج 2 / 56 . باب المكارم ج 2 .

419 اصول كافي ، محمدبن يعقوب كليني ، ج 2 / 56 ح 3

420 اقبال سيدبن طاووس  457  جز اول

421 بحارالانوار ، علامه مجلسي 52 / 128 ، ج 22 .

422 بحارالانوار ، علامه مجلسي ج 52 / 128 ح 22 .

423 بحارالانوار ، علامه مجلسي ج 52 / 130 ح 29 .

424 غيبت نعماني ، محمدبن ابراهيم نعماني / 104 فيماامريه الشيعه

425 قرآن كريم ، سوره نساء / 140

426 تفسير قمي ج 1 / 156

427 اصول كافي ، محمدبن يعقوب كليني ج 2 / 377  باب مجالسه اهل المعاصي ح 8 .

428 قرآن كريم ، سوره انعام / 108

429 قرآن كريم ، سوره انعام / 68

430 قرآن كريم ، سوره نحل / 116

431 اصول كافي ، محمدبن يعقوب كليني  ج 2 / 3778 / ح 12 .

432 اصول كافي ، محمدبن يعقوب كليني  ج 2/  397 ح 13

434 اصول كافي ، محمدبن يعقوب كليني ج 2 / 397 ح 14

435 تفسير برهان ، علامه بحراني . ج 1 / 423  ح و سوره نساء / 140

436 قرآن كريم ، سوره نساء / 140

437  بحارالانوار ، علامه مجلسي ج 5 / 83 ، باب الثامن والعشرون

438  تحف العقول ، ابن شيعه / 228

439 غيبت نعماني ، محمدبن ابراهيم نعماني / 112 في صفه القائم

430 كمال الدين شيخ صدوق  ج 1 / 330  باب  32 ذيل 15

441 نهج البلاغه ، خطبه 102 ، فيض ، 291 .

442 غيبت نعماني ، محمدبن ابراهيم نعماني / 70

443 غيبت نعماني ، محمدبن ابراهيم نعماني / 107 باب ملحق الشيعه عندالتمحيص

444 غيبت نعماني ، محمدبن ابراهيم نعماني / 106

445 قرآن كريم سوره آل عمران  / 103

446 بحارالانوار علامه مجلسي ج 53 / 177

447 . بحارالانوار علامه مجلسي ج 53 / 177

448 كمال الدين ، شيخ صدوق ، ج 1/ 302  باب 26 ذيل ح 11

449 اصول كافي ، محمدبن يعقوب كليني ج 1 / 339  باب 45  ح 43

450  قرآن كريم ، سوره طه  124 - 126

451 قرآن كريم ، سوره اسراء / 71

452 قرآن كريم ، سوره يوسف / 88

453 قرآن كريم ، سوره بقره / 189

454 كمال الدين ، شيخ صدوق ج  2 / 513  باب 45  ح 43

455 جمال الدين الاسبوع ،‌سيدبن طاووس / 230

456 بحارالانوار ، علامه مجلسي  ج 22 / 327 ح 33

457 قرآن كريم ، سوره جح  / 32

462 قرآن  كريم ـ سوره حج 31.

463 مرآه الانوار ـ شيخ ابوالحسن العاملي 198.

464 بصائر الدرجات ـ علامه صفار 126.

465 بصائر الدرجات ـ علامه صفار 28 باب 12 جز اول ـ ح 1.

466 بصائر الدرجات ـ علامه صفار 29 باب 12 ح 4.

467 بصائرالدرجات ـ علامه صفار 422 ـ باب 12 جز 9 ح 6.

469 قرآن  كريم ـ سوره مائده ـ 116.

470 بحار الانوار ـ علامه مجلسي ـ ج 100/133.

471 نهج البلاغه ـ خطبه سوم.

472 قرآن كريم ـ سوره غاشيه 25 ـ 26.

473 تفسير البرهان ـ علامه بحراني ـ ج 4/455.

474 در جلد اول كتاب نام او را صريحاً آورده و خوابش را نسبت به امام مجتبي عليه السلام ياد كرده است به صفحه 510 ترجمه جلد اول مراجعه كنيد.

475 معاني الاخبار ـ شيخ صدوق ـ 156.

476 بحار الانوار ـ علامه مجلسي ـ  ح 49/222 ح 15 و رجال كشي / 593 ح 1109و خلاصه علامه ـ 48.

477 قرآن  كريم ـ سوره نور ـ 36.

478 غايه المرام ـ علامه بحراني ـ 318 باب 12 جز 6.

479 قرآن  كريم ـ سوره احزاب 46.

480 قرآن  كريم ـ سوره مائده 110.

481 قرآن  كريم ـ سوره طه 21.

482 بحار الانوار ـ علامه مجلسي ـ ج 100/409 ج 67.

483 بحار الانوار ـ علامه مجلسي ـ ج 47/336 ج 8 و ج100/126 ـ ح 2.

484 بحار الانوار ـ علامه مجلسي ـ ج 47/7ح22 و اصول كافي ـ ج 3/251 ـ ح 5.

485 جنه الماوي ـ ميرزاي نوري ـ 270ـ حكايت 34.

486 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 155 ـ في نهي التوقيت و التسميه.

487 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 155 ـ في نهي التوقيت و التسميه.

489 اصول كافي ـ محمد بن يعقوب كليني ـ ج 2/368 ـ باب كراهيه التوقيت ح 2.

490 اصول كافي ـ محمد بن يعقوب كليني ـ ج 1/368 ـ باب كراهيه التوقيت ح 3.

491 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 155 ـ باب النهي عن التوقيت.

492 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 158 ـ باب كذب الوقاتون.

493 اصول كافي ـ محمد بن يعقوب كليني ـ ج 1/368 باب كراهيه التوقيت ح 4و 3.

495 غيبت ـ شيخ طوسي ـ 262 ـ باب النهي عن التوقيت.

496 غيبت ـ شيخ طوسي ـ‌262 ـ باب النهي عن التوقيت

497 غيبت ـ شيخ طوسي ـ 262 ـ باب النهي عن التوقيت

498 احتجاج ـ شيخ طوسي ـ ج 2/281.

499 غيبت شيخ طوسي ـ ج 2/176 باب ذكر التوقيت.

500 غيبت شيخ طوسي ـ 263 و اصول كافي ـ ج 1/368 ـ غيبت نعماني ـ 157.

501 قرآن  كريم ـ سوره رعد 39.

502 غيبت شيخ طوسي ـ 265 باب عن التوقيت.

503 غيبت شيخ طوسي ـ 263 في عن التوقيت.

504 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 157 نهي عن التوقيت.

505 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 157 نهي عن التوقيت.

506 قرآن  كريم ـ سوره سبا 17.

507 قرآن  كريم ـ سوره نساء 77.

509 بحار الانوار ـ علامه مجلسي ـ ج 52/106 ـ ح 13. و عياشي ـ ج 2/3 ـ ح 3.

510 بحار الانوار ـ علامه مجلسي ـ ج 52/121 ـ ح 50.

511 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 146 و در بحار الانوار ـ ج 52/235 ـ ح 104.

512 بصائر الدرجات ـ علامه صفار ـ 23 باب 11 ذيل ح 11.

513 بصائر الدرجات ـ علامه صفار ـ 23 باب 11 ذيل ح 10.

519 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 109.

521 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 111.

522 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 111.

523 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 111.

524  اصول كافي ـ محمد بن يعقوب كليني ـ ج 1/368 ـ باب كراهيه التوقيت ح 5.

528 كمال الدين ـ شيخ صدوق ـ ج 2/484.

529 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 81 باب في حال الغيبه.

530 قرآن  كريم ـ سوره بقره 286.

531 قرآن  كريم ـ سوره نحل 89.

532 قرآن  كريم ـ سوره نمل 75.

533 قرآن  كريم ـ سوره فاطر 32.

534 قرآن  كريم ـ سوره يس 12.

535 قرآن كريم ـ سوره انبياء 27.

536 بصائر الدرجات ـ علامه صفار ـ 38 باب 19 جز اول

537 قرآن كريم ـ سوره انبياء 7.

538 قرآن  كريم ـ سوره ص 39.

539 قرآن  كريم ـ سوره رعد 39.

541 قرآن كريم ـ سوره طه 52.

542 قرآن  كريم ـ سوره نمل 75.

543 قرآن  كريم ـ سوره سباء 3.

544 قرآن  كريم ـ سوره فاطر 11.

545 قرآن  كريم ـ سوره ق 50.

546 قرآن  كريم ـ سوره حديد 22.

547 قرآن  كريم ـ سوره واقعه 77و 78و 79.

548 قرآن  كريم ـ سوره يس 12.

549 قرآن  كريم ـ سوره دخان 1و2.

551 بصائرالدرجات ـ علامه صفار 127 ـ باب 6 ح 3.

552 قرآن  كريم ـ سوره شوري 27.

553 قرآن  كريم ـ سوره ابراهيم 24و25.

554 تحف العقول ـ ابن شعبه 229.

555 بصائر الدرجات ـ علامه صفار 329 ـ باب 9 جز 7.

556 بصائر الدرجات ـ علامه صفار 329 ـ باب 9 ـ جز 7 ـ ذيل ح 3.

557 بصائر الدرجات ـ علامه صفار 329 ـ باب 9ـ جز 7 ـ ذيل ح 2.

558 اصول كافي ـ شيخ كليني ـ ج 1/257 ـ باب النادر فيه ذكر الغيب ـ ح 3.

561 مشارق انوار اليقين ـ حافظ برسي 125.

562 كمال الدين ـ شيخ صدوق ـ ج 2/516 باب 45 ـ‌ ذيل ح 44.

563 الغيبه ـ شيخ طوسي 242.

564 كمال الدين ـ شيخ صدوق ـ ج 2/516 باب 45 ـ ذيل ح 44.

565 جنه الماوي ـ ميرزا حسين نوري 18 الفائده الاولي.

567 قرآن  كريم ـ سوره آل عمران 84.


 

فهرست

مقدمه_________________________________________________ 1

       شباهت حضرت مهدي به پيامبران عليهم اسلام

شباهت به آدم___________________________________________ 5

شباهت به هابيل_________________________________________ 8

شباهت به نوح___________________________________________ 10

شباهت به ادريس_________________________________________ 12

شباهت به هو___________________________________________ 16

شباهت به صالح _________________________________________ 17

شباهت به ابراهيم ________________________________________ 19

شباهت به اسحق________________________________________ 31

شباهت به لوط___________________________________________ 33

شباهت به يعقوب_________________________________________ 34

شباهت به يوسف_________________________________________ 34

شباهت به خضر__________________________________________ 37

شباهت به الياس_________________________________________ 40

شباهت به ذوالقرس_______________________________________ 44

شباهت به شعيب پيغمبر___________________________________ 47

شباهت به موسي عليه السلام_______________________________ 49

شباهت به هارون_________________________________________ 58

شباهت به حز قيل عليه السلام______________________________ 60

شباهت به سليمان عليه السلام______________________________ 62

شباهت به آصف__________________________________________ 64

شباهت به دانيال عليه السلام________________________________ 64

شباهت به عزيز __________________________________________ 64

شباهت به جر جيس_______________________________________ 65

شباهت به ايوب عليه السلام_________________________________ 65

شباهت به يونس عليه السلام________________________________ 66

شباهت به زكريا عليه السلام________________________________ 66

شباهت به يحيي عليه السلام________________________________ 67

شباهت به عيسي عليه السلام______________________________ 67

شباهت به خاتم النبيين ا. . . عليه و آله ________________________ 70

منابع __________________________________________________ 71


 

موضوع تحقيق :

مقدمه

آشنائي با آخر الزمان

اي كسانيكه ايمان آورده ايد! بر شما باد نفسهاي خودتان، گمراهي گمراهان شما را آسيب نمي رساند، اگر شما هدايت يافته باشيد در گذشته مردم پيامبران را تكذيب كرده اند و خداوند فرشتگان را انكار نموده اند و روز رستاخيز را به استهزاء گرفته اند، آن روزي كه خداوند منان با بكارگيري الفاظ و حروف تاكيد همچون حروف جواب، اِن، لام و نون به حقيقت و حتميت آن سوگند ياد كرده و  مي فرمايد : « وُ نستيبئونكُ : احق هو؟ قل : اي و ربي اِنه لحق، و ما انتم بمعجزين.»

« از تو مي پرسند : آيا به راستي آن حق است؟ بگو :‌ آري، به پروردگار سوگند، كه آن  حق است و شما هرگز راه فراري نداريد»

در عين حال، منكرين معاد و قيامت، بسيار و معتقدين به آن اندكند.

بنابراين وقتي بيشتر مردم گفتار خداوند را تكذيب مي نمايند، پذيرفتن سخنان من نيز، دليل بي اعتباري آنان و بي احترامي و اسائه ادب به من نيست. زيرا انسان به طبيعت حال در مسائل مربوط به ماوراء طبيعت زود قضاوت مي كند. بسيار  مشاهده مي شود افرادي كه از درك مسائل بسيار ساده ناتوان هستند، در مسائل بسيار پيچيده جهان متافيزيك اظهار نظر مي كنند و به انكار و تكذيب بر مي خيزند. حتي به خود اجازه مي دهند كه در شگفتيهاي جهان آفرينش فلسفه بافي نمايند.

بسيار ديده مي شود كه افراد مكتب نرفته و يا كم سواد، كه از درك فرمول يك مولكول آب ناتوان هستند، به خود اجازه مي دهند كه در مسائل ماوراء طبيعت به نقص و ابرام پرداخته، در مورد آفريدگار جهان هستي به تجزيه و تحليل بپردازند. چه گويم در مورد جامعه اي كه كسي را روشنفكر مي پندارند كه به اعتقادات ديني پشت پا بزند و ميراث نياكان خود را به دور اندازد و به دنبال غرائز حيواني گام بردارد!

اي گروه روشنفكران ! كه از تاريخ خود بيگانه ايد و از راه نياكان خود منحرف شده ايد، و به عقايد ديني خود پشت پا زده ايد و بحث از « مصلح غيبي» را افسانه ي انگاريد، همه  انسانها بدانند كه حضرت مهدي (عج) در پاسخ يكي از سفيران خود كه در مورد منكران آن حضرت پرسيده بود، چه نوشته اند؟ امام عليه السلام در پاسخ او چنين نوشت : كسي كه مرا انكار نمايد، از من نيست راه او راه فرزند حضرت نوح عليه السلام است.

آيا كسي راضي مي شود كه از راه پسر نوح پيروي كند و سرانجام از روي لجاجت طعمه امواج خروشان دريا شود و غرق گردد؟! نه هرگز، انقلاب شكوهمند آن انقلابگر پيروز در آستانه وقوع است ... و بديهي است كه كسي را ياراي مقاومت در برابر آن نيست. مگر كسي مي تواند در مقابل امواج كوه پيكر دريا بايستد؟ مگر كسي مي تواند در برابر حوادثي چون طوفان، تندباد، زلزله و نظائر آنها بايستد؟ و كسي  نمي تواند در يك لحظه در دو مسير حركت كند، لذا كسي كه از هواي نفس پيروي مي كند از مسير حق جدا مي شود و هر كس كه به نداي عقلش گوش فرا مي دهد در برابر حق تسليم خواهد شد.

ظهور و قيام حضرت مهدي (عج) همچون مرگ است كه خواه ناخواه براي همگان پيش خواهد آمد، كسي كه مرگ را باور كند با آن روبرو خواهد شد و كسي كه مرگ را تكذيب و براي ديگران بداند و خود را در اين جهان جاودانه پندارد باز هم با آن مواجه خواهد شد. ظهور مهدي (عج) نيز بدون شك و ترديد به وقوع خواهد پيوست. هر كس مي خواهد باور كند و هر كس مي خواهد تكذيب نمايد.

امام صادق (ع) مي فرمايد :

اگر يكي از شما دو جان داشت، مي توانست با يكي از آنها تجربه اندوخته، با ديگري زندگي جدي  نمايد. ولي براي هيچكس جز يك جان وجود ندارد، هنگامي كه از دستش رفت، راه توبه بسته مي شود. از اين رهگذر هنگامي كه كسي به نام ما به سراغ شما مي آيد خوب بينديشد كه براي چه شما را دعوت مي كند؟ و در چه راهي گام برداشته، خروج مي نمائيد؟

طبق فرمودة امام عليه السلام، برهه ما لازمست كه در مورد اين تنها سرمايه خودآگاهانه مراقب باشيم.

شماره 3 بحارالانوار جلد 51 صفحه 102 و جلد 52 صفحه 383

شماره 4 منتخب الاثر صفحه 316و318

شماره 5 المهدي 199و219و316

شماره 6 الام المهدي صفحه 69و343

شباهت امام عصر (عج) ديگر انبياء الهي

شباهت امام عصر (عج) با ديگر انبياء الهي


«بنام خدا»

شباهت حضرت مهدي به پيامبران عليهم السلام

شباهت به آدم

خداوند آدم را خليفه خود در تمام زمين قرار داد و او را وارث آن ساخت و در قرآن چنين فرمود:

اني جاعل في‌الارض خليفه  386

و خداوند حضرت حجت عليهم السلام را نيز وارث زمين خواهد ساخت و خليفة خود در زمين خواهد فرمود، چنانكه از حضرت ابي‌عبدالله صادق عليه السلام مروي است كه در تفسير آية:

وعدالله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في‌الارض         387

او قائم و اصحابش مي‌باشند و هنگام ظهورش در مكه در حاليكه دست بر صورت مي‌كشد مي‌گويد: الحمد الله الذي صدقنا وعده و اورثنا الارض   388

و در حديث مفضل آمده كه:

خروج مي‌كند در حاليكه ابري بالاي سرش سايه افكنده و در آن منادي ندا مي‌كند: اين مهدي خليفه خدا است از او پيروي كنيد.

گريه آدم عليه السلام: از پيامبر صلي الله عليه و آله آمده كه فرمود:

آدم عليه السلام آنقدر بر فراق بهشت گريست تا اينكه (اشك) از دوگونه‌اش مانند آبراههائي جاري شد.        389

از امام صادق عليه السلام نيز همين معني روايت شده است.               390

حضرت قائم عليه‌السلام نيز مانند آدم- گريه بسيار دارد، چنانكه در زيارت ناحيه از آن حضرت است كه خطاب به جدش حسين عليه‌السلام- مي‌گويد:

شب و روز برايت ندبه مي‌كنم و به جاي اشك بر تو خون مي‌گريم.

درباره آدم آيه نازل شده كه:

خداوند تمام اسمها را به آدم تعليم فرمود. 391

و اما قائم: خداوند آنچه به آدم آموخت به او نيز آموخته و اضافه بر آن هم مطالب ديگر آموخته است، چه اينكه آدم بيست‌وپنج حرف از اسم اعظم را آموخته بود چنانكه در حديث آمده- و پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله هفتادودو حرف از آن را آموخت، و تمام اموري كه خداوند متعال به پيامبرش داده به اوصياي آن حضرت نيز داده شده تا به مولاي ما حضرت قائم عليه‌السلام عجل الله فرجه، نوبت رسيد.

و در خبر صحيحي ثقه‌الاسلام كليني از حضرت ابي‌عبدالله صادق عليه‌السلام مروي است كه فرمود:

آن علمي كه به آدم عليه‌السلام نازل شد ديگر برداشته نشد، و هيچ عالمي نمرده مگر اينكه علمش را به ارث گذاشته است؛ زمين بدون عالم باقي نمي‌ماند. 392

آدم زمين را با عبادت خدا زنده كرد، پس از آنكه جنيان با كفر و طغيانشان آنرا ميرانده بودند.

قائم عليه‌السلام نيز زمين را با دين خدا و عبادت و عدالت و برپائي حدودش زنده خواهد كرد، بعد از مردن آن به كفر و معصيت اهل زمين.

در بحار از حضرت ابوجعفر باقر عليه‌السلام درباره آية:

يحيي الارض بعد موتها. 393

آمده كه فرمود:

خداوند عزوجل به وسيله قائم عليه‌السلام زمين را بعد از مرگش زنده گرداند.

منظور از مرگ آن، كفر اهل آن مي‌باشد كه كافر در حقيقت مرده است. 394

و در وسائل درباره آية:

يحيي الارض بعد موتها.

آمده كه حضرت ابراهيم موسي‌بن‌جعفر عليهما السلام فرمود:

به وسيله باران احيا نمي‌كند، بلكه خداوند مرداني برمي‌انگيزد كه عدالت را زنده مي‌كنند، و زمين به خاطر احياي عدالت زنده مي‌شود، و به درستي كه اگر يك حد در زمين برپا شود، سودمندتر است از چهل روز باران. 395

و در همان كتاب از پيغمبر اكرم صلي‌الله عليه و آله منقول است كه فرمود:

يك ساعت امام عادل بهتر است از عبادت هفتاد سال، و يك حد كه براي خدا در زمين برپا شود، سودمندتر است از چهل روز باران. 396

با اين همه تا كي و تا چند آدم و قائم را با هم مقايسه كنم در حاليكه آدم به خاطر قائم خلق شد.

ان الذي خلق المكارم جازها

                   في صلب آدم لامام القائم

آنكه مكارم اخلاق را آفريد همه را در صلب آدم قرار داد براي امام قائم.

شباهت به هابيل:

نزديكترين و خويشاوندترين افراد، هابيل را كشت يعني برادرش قابيل- خداوند متعال در كتاب عزيز خود مي‌فرمايد:

واتل عليهم نباء ابني آدم بالحق اذ قربانا فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الاخر قال لاقتلنك قال انما يتقبل الله من المتقين. 397

همچنين نزديكترين و خويشاوندترين افراد، قصد كشتن امام قائم روحي و ارواح-العالمين فداه- را نمود، و او عموي آن حضرت جعفر كذاب بود، كه از امام زين‌العابدين عليه‌السلام آمده است كه فرمود:

گويا جعفر كذاب را مي‌بينم كه سركش زمانش را بر تفتيش امر ولي خدا و آنكه در غيب الهي محفوظ و بر حرم پدرش موكل است وادار كند، به خاطر جهل او به ولادتش و حرص بر كشتنش اگر بر او دست يابد- از روي طمع در ميراث پدرش تا آن را به ناحق بگيرد. 398

شباهت به شيث:

هبه الله شيث، اجازه نيافت كه علم خودش را آشكار كند، چنانكه در روضة كافي روايت شده كه حضرت ابوجعفر باقر عليه‌السلام در خبري طولاني چنين فرمود:

وقتي هبه‌الله پدرش آدم را دفن كرد، قابيل به نزدش آمد و گفت: اي هبه‌الله من ديدم كه پدرم آدم تو را از علم آنقدر عطا كرد كه به من عطا نكرده، و آن همان علمي است كه برادرت هابيل به آن دعا كرد و قربانيش قبول شد، و بدين جهت او را كشتم كه فرزنداني نداشته باشد تا بر فرزندان من افتخار كنند و بگويند ما فرزندان كسي هستيم كه فربانيش قبول شد و شما فرزندان كسي هستيد كه قرباني او قبول نشد، و تو اگر علمي را كه پدرم به تو اختصاص داده آشكار كني تو را هم مي‌كشم همانطور كه برادرم هابيل را كشتم. پس هبه‌الله و فرزندان او مخفي مي‌كردند آنچه از علم و ايمان نزد آنها بود. 399

حضرت قائم نيز اجازه نيافته تا روز وقت معين؛ چنانكه درباره حضرتش روايت شده:

هنگام ولادت بر زانو قرار گرفت، و دو انگشت سبابه‌اش را به سوي آسمان بلند كرد، و عطسه‌اي زد و گفت:

الحمدالله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله.

ستمگران پنداشته‌اند كه حجت الهي باطل و نابود است. و حال آنكه اگر در سخن گفتن به ما اجازه داده شود شك از بين مي‌رود. 400

اين خبر از رئيس المحدثين شيخ صدوق در كمال‌الدين آورده


شباهت به نوح:

نوح شيخ‌الانبيا: از امام صادق و امام هادي عليهما السلام روايت است كه حضرت نوح عليه‌السلام دوهزارو پانصد سال عمر كرد.

و حضرت قائم عليه‌السلام شيخ‌الاوصياء است؛ (بنا به روايت كافي)، در نيمه شعبان سال دويست‌وپنجاه و پنج هجري متولد شد. 401

پس عمر آن حضرت تاكنون روز يكشنبه دهم ذي‌القعده‌الحرام سال هزاروسيصدوسي يك هجري-هزار و هشتادويكسال و پنج روز مي‌شود.

و از امام زين‌العابدين عليه‌السلام روايت است كه فرمود:

در قائم روشي از آدم و نوح هست و آن طول عمر مي‌باشد 402

تمام اين خبر گذشت.

نوح زمين را با سخن خود از كافرين پاك كرد و گفت:

پروردگارا بر روي زمين ديارالبشري از كافران قرار نده. 403

قائم نيز زمين را با شمشير از لوث وجود كافرين پاك مي‌گرداند تا جائيكه هيچ اثري از آنها باقي نماند چنانكه گذشت- فلبث فيهم الف سنه الا خمسين عاما فاخذهم الطوفان و هم ظالمون.

قائم نيز از اول امامتش تاكنون صبر كرده، و نمي‌دانم تا كي صبر خواهد كرد. هر كه از نوح تخلف جست هلاك شد.

هر كه از قائم تخلف جويد نيز هلاك مي‌شود چنانكه در حديث آمده-. 404

فرج نوح و اصحابش را خداوند آنقدر به تأخير انداخت تا اينكه بيشتر معتقدين به آن حضر از او برگشتند.

فرج قائم را نيز خداون آنقدر به تأخير مي‌اندازد كه بيشتر معتقدين به آن حضرت از او برمي‌‌گردند چنانكه در حديثي از امام عسكري عليه‌السلام آمده است-.405

ادريس به ظهور نوح بشارت داد!

و بظهور قائم، خداوند تعالي فرشتگان را بشارت داد و پيغمبر و امامان عليهم‌السلام و بلكه پيغمبران گذشته ظهورش را بشارت دادند كه اگر بخواهيم آنها را ذكر كنيم كتاب طولاني مي‌شود-.

نداهاي نوح به شرق و غرب عالم مي‌رسيد و اين يكي از معجزات آن حضرت بود چنانكه در كتاب زبده التصانيف آمده-.

قائم عليه‌السلام نيز هنگام ظهور بين ركن و مقام مي‌ايستد و فريادي برمي‌آورد و مي‌گويد: اي نقبا و سرداران من و اي خواص من، و اي كساني كه خداوند پيش از ظهور، آنان را بر روي زمين براي ياري من ذخيره كرده، با خواست و رغبت بسوي من آييد. پس صداي آن حضرت عليه‌السلام به آنها مي‌رسد در حاليكه در محرابها و بر فرشها و رختخوابهايشان باشند، و با يك فرياد هم صداي او را مي‌شنوند هر يك از آنها به گوشش مي‌رسد- و به سوي آن صداها اجابت مي‌كنند، و يك چشم بر هم زدن نمي‌گذرد كه همگي بين ركن و مقام قرار مي‌گيرند.

اين معني در حديث مفضل از امام صادق عليه‌السلام آمده است. 406

شباهت با ادريس:

ادريس عليه‌السلام جد پدر نوح عليه‌السلام است كه نامش اخنوخ بوده خداوند او را به جايگاه بلندي برد؛ گفته مي‌شود:

به آسمان چهارم بالا رفت، و گفته مي‌شود كه به آسمان ششم برده شد.

در مجمع‌البيان از مجاهد نقل كرده كه گفت:

ادريس به آسمان برده شد، همانگونه كه عيسي به آسمان برده شد، در حاليكه زنده بود و نمرده بود.

و ديگران گفته‌اند:

بين آسمان چهارم و پنجم قبض روح شد.

اين معني از امام باقر عليه‌السلام روايت شد. 407

قائم عليه‌السلام را نيز خداوند به جايگاه والايي به آسمان برد.

ادريس را خداوند بر بال فرشته‌اي حمل فرمود و در فضاي آسمان به پرواز درآمد، چنانكه علي‌بن‌ابراهيم قمي از پدرش محمدبن ابي‌عمير از كسي كه براي او سخن گفته بود، نقل كرده كه گفت: امام ابوعبدالله صادق عليه‌السلام فرمود:

خداوند تبارك و تعالي بر فرشته‌اي از فرشتگان غضب كرد و بالهايش را قطع نمود و او را در يكي از جزيره‌هاي دريا افكند؛ پس زماني طولاني كه خدا مي‌داند در آن دريا مي‌ماند. و چون خداوند ادريس را به رسالت برانگيخت، آن فرشته به نزد ولي آمد و گفت: اي پيغمبر خدا دعا كن خداوند از من راضي شود و بالهايم را برگرداند. ادريس فرمود: باشد. سپس دعا كرد.

خداوند بالهاي آن فرشته را برگرداند و از او راضي شد، آنگاه آن فرشته به ادريس گفت: آيا حاجتي داري؟ فرمود: بله، دوست دارم مرا به آسمان بالا ببري تا به ملك‌الموت نگاه كنم چون با ياد او زندگي ندارم. پس فرشته او را برگرفت و بر بالهاي خود به آسمانها برد تا به آسمان چهارم رسيد كه ناگهان ديد ملك‌الموت سر خود را از روي تعجب حركت مي‌دهد.

ادريس بر ملك‌الموت سلام كرد و به او گفت: چرا سرت را تكان مي‌دهي؟ گفت: چون خداوند به من امر فرمود كه تو را بين آسمان چهارم و پنجم قبض روح كنم؛ گفتم پروردگارا از آسمان چهارم تا آسمان سوم مقدار پانصد سال راه است و غلظت آسمان سوم نيز پانصد سال است، و هر آسمان و مابين آن به همين ترتيب است، اين چگونه شدني است؟ سپس او را بين آسمان چهارم و آسمان پنجم قبض روح نمود. و همين است كه خداوند مي‌فرمايد: و رفعناه مكانا عليا؛

و به اين جهت او را ادريس ناميدند كه كتابهاي بسيار درس مي‌گرفت. 408

و گفته مي‌شود كه او در بهشت زنده است، و اين قول مروي از ابن‌عباس است.

قائم عليه‌السلام را هم روح‌القدس بر بال خود گرفت و به آسمانها برد. در حديثي كه در كتاب كمال‌الدين از حكيمه نقل شده، در باب ميلاد حضرت قائم آمده است:

پس امام حسن عسكري عليه‌السلام فرزندش را گرفت، در حاليكه كبوترها بالاي سرش پرواز مي‌كردند. پس آن حضرت به يكي از كبوترها بانگ زد كه: او را بردار و حفظ كن و هر چهل روز به ما برگردان. پس آن كبوتر او را برگرفت و به سوي آسمانها پرواز كرد؛ بقيه كبوترها نيز پيروي كردند. آنگاه شنيدم كه حضرت ابومحمد (امام حسن عسكري عليه‌السلام) مي‌فرمود: تو را به كسي مي‌سپارم كه مادر موسي فرزندش را به او سپرد. نرجس گريه كرد. آن حضرت به او فرمود: ساكت باش كه رضاع جز از پستانهاي تو بر او حرام است و بزودي به تو باز خواهد گشت، چنانكه موسي به مادرش بازگردانده شد، و همچنين كه خداي متعال مي‌فرمايد:

فرددناه الي امه كي تقر عينها و لاتحزن. 409

حكيمه گويد: عرض كردم: اين پرنده چيست؟ فرمود: اين روح‌القدس است كه موكل به امامان است. آنها را تسديد و توفيق مي‌دهد و به علم تربيت مي‌كند 410

ادريس از قومش غايب شد، هنگاميكه مي‌خواستند او را بكشند چنانكه در حديثي از حضرت باقر عليه‌السلام آمده است-.

قائم عليه‌السلام نيز همينطور هنگاميكه دشمنان مي‌خواستند آن حضرت را بكشند، غايب شد.

غيبت ادريس به طول انجاميد به حدي كه دشمنان و پيروان او در سختي و شدت و فشار واقع شدند.

قائم نيز غيبتش طولاني است تا جائي كه شيعيانش به سنتهاي سختي و فشار و مشقت واقع شوند، كه در بحار از پيغمبر اكرم صلي‌الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

پيوسته وضع شما چنين خواهد بود تا اينكه در ميان فتنه و جور كسي متولد شود كه مردم او را نشناسند. سپس زمين پر شود از ظلم و جور به حدي كه هيچكس نتواند بگويد: الله: سپس خداوند عزوجل مردي از من و از عترت من برانگيزد كه او زمين را پر از عدل سازد، همچنانكه قبل از او آنرا پر از جور و ستم كرده باشند. 411

و از اميرالمؤمنين عليه‌السلام مروي است كه فرمود:

البته زمين پر از ظلم و جور مي‌شود. تا جائيكه كسي جز مخفيانه- الله نگويد: سپس خداوند قومي صالح را مي‌آورد كه آن را پر از قسط و عدل نمايد، چنانكه پر شده است از ظلم و جور.

وقتي غيبت ادريس به طول انجاميد مردم بر توبه انفاق كردند و به سوي خدا برگشتند با خداوند متعال او را ظاهر ساخت و شدت و بدي را از آنان دور كرد.

قائم نيز همينطور است، كه اگر مردم بر توبه انفاق كنند و تصميم قطعي بر ياريش داشته باشند، خداي تعالي او را ظاهر خواهد ساخت.-

هنگاميكه ادريس ظهور كرد، پادشاه ستمگر و مردم براي او تسليم شدند.

قائم نيز چنين است، كه هر گاه ظاهر شود. پادشاهان و امراي جبار و مردم عالم به آن حضرت مي‌گروند و سر فرود مي‌آورند.

شباهت به هود:

نام هود عليه‌السلام عابر است، و نوح ظهورش را بشارت داده

در كتاب كمال‌الدين از امام صادق عليه‌السلام آمده كه فرمود:

هنگاميكه وفات نوح نزديك شد، شيعيان و پيروان خود را فراخواند و گفت بدانيد كه پس از من غيبتي خواهد بود كه طاغوتها ظاهر مي‌شوند، و البته خداوند عزوجل به وسيله قيام كننده‌اي از فرزندانم كه هود ناميده مي‌شود بر شما فرجي مي‌رساند. او هيبت و سكينه و وقار دارد، و در خلقت و اخلاق شبيه من است، و خداوند هنگام ظهور او دشمنان شما را به وسيله باد هلاك مي‌كند. پس پيوسته منتظر و مراقب ظهور و قيام هود بودند، تا اينكه مدت بر آنها طول كشيد و دل بيشترشان را قساوت گرفت. سپس خداوند متعال پيغمبرش هود را فرستاد. بعد از آنكه نوميد شده بودند و بلا و گرفتاري وجودشان را پر كرده بود، و دشمنان با باد بدون نفع هلاك شدند، بادي كه خداوند متعال آن را در قرآن چنين توصيف كرده است:

ما تذر من شيء انت عليه الا جعلته كالرميم. 412

قائم عليه‌السلام نيز چنين است كه خداوند متعال به وجود او جمعي از كافرين را با باد سياهي نابود مي‌كند. چنانكه در روايت مفضل گذشت.


شباهت به صالح:

صالح عليه‌السلام از قومش غايب شد. پس از آنكه به سوي آنها بازگشت، عده كثيري او را انكار كردند، چنانكه در كمال‌الدين از امام ابوعبدالله صادق عليه‌السلام مروي است كه فرمود:

صالح عليه‌السلام مدتي از قومش غائب شد: روزي كه از آنها غائب شد، ميانسال و خوش‌هيكل و خوش‌اندام بود، ريش انبوه و شكم خفته‌اي داشت؛ گونه‌هايش سبك و در ميان مردان ميان بالا بود. هنگاميكه به قومش برگشت او را به صورتش نشناختند، و آنها را سه طايفه ديد: يك طايفه منكر و كافر و طايفة ديگر اهل شك و ترديد بودند، و طايفة سوم يقين و ايمان داشتند. اول آن طايفه كه اهل شك و ترديد بودند را دعوت كرد، و به آنها گفت: من صالح هستم، آنها او را تكذيب كردند، و دشنام دادند، و راندند، و گفتند خداوند از تو بيزار است؛ صالح به صورت تو نبود. سپس بنزد منكرين و كافرين آمد، و آنها را دعوت فرموده ولي از او نپذيرفتند و به بدترين وجهي از او رميدند. سپس به نزد طايفه سوم آمد و گفت: من صالح هستم گفتند نشانه‌اي بگو كه بدانيم تو صالح هستي، چون ما ترديد نداريم كه خداوند تعالي آفريدگار است؛ هر كس را به هر شكل كه بخواهد در مي‌آورد، ما در ميان خودمان نشانه‌ةاي قائم را به يكديگر اطلاع داده و بررسي كرده‌ايم تا اينكه هرگاه بيايد براي ما معلوم باشد و صحت آن به وسيله يك خبر آسماني بر ما محقق گردد.

صالح عليه‌السلام فرمود: من همان صالح هستم كه شتر را براي شما برآوردم.

گفتند: راست گوئي، همين مطلب را ما با هم بررسي مي‌كرديم؛ نشانه‌هاي آن چيست؟

فرمود: يك روز او آب مي‌آشاميد و روز ديگر شما؛ گفتند: ما به خداوند و آنچه تو از جانب او آوردي ايمان داريم. اينجا است كه خداوند تبارك و تعالي مي‌فرمايد:

ان صالحا مرسل من ربه، 415

و اهل يقين و ايمان گفتند:

انا بما ارسل به مؤمنون. 416

و كساني كه تكبر كردند كه شك كنندگان باشند- گفتند:

انا بالذي آمنتم به كافرون. 417

راوي گويد:

آيا در آن روز در ميان آنها عالمي هم بود، كه به صالح آگاه باشد؟ فرمود: خداوند عادلتر از آن است كه زمين را بدون عالمي بگذارد كه مردم را بسوي خداون رهبري كند. آن مردم تنها هفت روز پس از خروج صالح از ميان آنها، در حال حيرت كه امامي را نمي‌شناختند بسر بردند، كه در همان حال هم دين خدا عزوجل را در اختيار داشتند، و با هم متحد بودند، و چون صالح عليه‌السلام ظاهر شد، پيرامونش جمع شدند، و همانا مثل قائم عليه‌السلام نيز مثل صالح است. 418

آري قائم عليه‌السلام هم مانند صالح خواهد بود. آنچه بر صالح جاري شده حرف به حرف بر او جاري مي‌شود. با آنكه در سن پيري و پس از عمري طولاني ظهور مي‌كند، به صورت جواني كمتر از چهل سال است. مردم به سه دسته خواهند بود: اهل يقين، شك و انكار، اهل انكار را دعوت مي‌كند، او را انكار مي‌نمايند، و آنها را مي‌كشد، و اهل يقين از او علامات مي‌خواهند، كه به آنها ارائه مي‌دهد، پس با او بيعت مي‌كنند ( و در تمام اينها رواياتي هست كه بعضي از آنها را بيشتر آورديم و بعضي ديگر را بعدا خواهيم آورد-)

شباهت به ابراهيم

ابراهيم عليه‌السلام دوران حمل و ولادتش مخفيانه بود.

قائم عليه‌السلام نيز حمل و ولادتش مخفي بود.

ابراهيم عليه‌السلام در روز بقدري رشد مي‌كرد كه ديگران در يك هفته رشد مي‌كنند، و در يك هفته آنقدر رشد مي‌كرد كه ديگران در يك ماه رشد مي‌كنند، و در يكماه به مقداري كه ديگران در يكسال رشد دارند، رشد مي‌نمود.-

چنانكه از امام صادق عليه‌السلام روايت شده است -.419

قائم عليه‌السلام نيز چنين بود، چنانكه در خبر حكيمه رضي‌الله عنها آمده كه گفت: پس از گذشت چهل روز به خانه حضرت ابومحمد (امام حسن عسكري عليه‌السلام) وارد شدم كه ناگاه مولايمان صاحب‌الزمان را ديدم كه در خانه راه مي‌رود.

از او زيباتر و فصيح‌تر نديدم.

حضرت ابومحمد عليه‌السلام به من فرمود: اين است مولود گرامي نزد خداون عزوجل عرض كردم: اي آقاي من چهل روزه است و من اين وضع را در او مي‌بينم! فرمود: اي عمة من، مگر ندانستي كه ما گروه اوصيا در يك روز به تعداد يك هفته ديگران و در يك هفته به مقدار يك ماه ديگران و در يكماه به مقدار يك سال ديگران رشد مي‌كنيم.420

ابراهيم عليه‌السلام از مردم عزلت گزيد. خداوند به نقل از او فرمود:

و اعتزلكم و ما تدعون من دون الله. 421

قائم عليه‌السلام نيز از مردم اعتزال جست.

ابراهيم دو غيبت داشته است.

قائم نيز دو غيبت داشته است.

ابراهيم عليه‌السلام هنگاميكه در آتش افكنده شد، جبرئيل برايش جامه‌اي از بهشت آورد.

قائم عليه‌السلام نيز همان جامه را هنگاميكه قيام كند- خواهد پوشيد.

در كتاب كمال‌الدين از مفضل از امام صادق عليه‌السلام آمده كه فرمود:

آيا مي‌داني جامة يوسف چه بود؟ گفتم: نه. فرمود: براي ابراهيم عليه‌السلام آتش افروختند، جبرئيل عليه‌السلام يكي از جامه‌هاي بهشتي را آورد و بر او پوشاند، پس با آن جامه گرمي و سردي به او اثر نمي‌كرد، و چون هنگام وفاتش رسيد، آن را در بازوبندي قرار داد و بر اسحق آويخت، و اسحق هم بعداً آن را بر يعقوب آويخت، و هنگاميكه يوسف متولد شد، يعقوب آن را بر او آويخت، و اين در بازوي او بود تا بر او گذشت آنچه گذشت، پس هنگاميكه يوسف آن پيرهن را در مصر از بازوبند بيرون ساخت، يعقوب بوي آن را شنيد، و همين است كه خداون از او فرموده:

اني لاجد ريح يوسف لولا ان تفندون. 422

اين همان پيرهني است كه از بهشت نازل شده بود.

عرض كردم: فدايت شوم، پس اين پيرهن به كه مي‌رسد؟ فرمود: به اهل آن و پيراهن همراه قائم ماست هنگاميكه خروج نمايد. سپس فرمود: هر پيغمبري كه علمي يا چيزي را وارث بود، به محمد صلي‌الله عليه و آله رسيده است. 423

مي‌گويم: اين خبر با حديثي كه فاضل علامه مجلسي در بحار از نعماني نقل كرده منافاتي ندارد. حديث چنين است: به سند خود، از يعقوب بن شعيب، از حضرت ابي عبدالله صادق عليه‌السلام كه فرمود:

آيا جامة قائم را كه در آن به پاخيزد بتو نشان دهم؟ عرض كردم: بله. پس آن حضرت جعبه‌اي را خواست، و آن را گشود و از آن پيراهن كرباسي بيرون آورد، و آن را باز كرد، ديدم آستين چپش خون‌آلود بود. سپس فرمود: اين همان پيراهن رسول خدا صلي‌الله عليه و آله است. روزي كه دندانهاي جلويش ضربت ديد، آن را پوشيده بود، و حضرت قائم عليه‌السلام همين پيراهن را بر تن دارد، و قيام مي‌كند. من آن خون را بوسيده بر صورتم نهادم. سپس آن حضرت آن را تا كرد و
برداشت. 424

زيرا كه احتمال دارد هر يك از اين دو پيراهن را در بعضي اوقات بپوشد، و متحمل است كه پيراهن ابراهيم عليه‌السلام را با خود داشته، بر بازويش بسته باشد يا مانند آن، زيرا كه در حديث اول صراحت ندارد كه آن حضرت آن را پوشيده باشد.

و الله العالم.

ابراهيم عليه‌السلام: خانه كعبه را بنا كرد و حجرالاسود را در جايش نصب فرمود.

خداوند عزوجل مي‌فرمايد:

و اذ يرفع ابراهيم القواعد من‌البيت و اسمعيل ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم. 425

و در برهان و غير از آن، از عقبه بن بشير، از يكي از دو امام (باقر و صادق عليه‌السلام) روايت است كه فرمود:

خداوند عزوجل ابراهيم را به ساختن كعبه و اينكه پايه‌هاي آن را بنا نمايد و به مردم محل عبادت و مناسكشان را ارائه دهد، امر كرد. پس ابراهيم و اسمعيل خانه كعبه را هر روز به مقدار يك ساق مي ساختند تا به جايگاه حجرالاسود رسيدند. حضرت باقر عليه‌السلام فرمود: پس در اينجا كوه ابوقبيس او را ندا كرد كه تو نزد من امانت داري. آنگاه حجرالاسود را به ابراهيم داد و آن حضرت آن را در جاي خودش نصب كرد. 426

قائم عليه‌السلام نيز مانند آن را دارد. در بحار از حضرت ابوعبدالله صادق عليه‌السلام مروي است كه فرمود:

هرگاه قائم عليه‌السلام بپاخيزد، مسجدالحرام را منهدم مي‌كند تا به اساس آن برساند و مقام ابراهيم را به جائي كه در آن بوده باز مي‌گرداند. 427

و در خرائج، از ابوالقاسم جعفربن محمدبن قولويه مروي است كه گفت: در سال سيصدوسي‌وهفت به قصد تشرف به حج به بغداد رسيدم. آن سال بنا بود قراسطه حجرالاسود را به جايگاهش بازگردانند. و بيشترين كوشش من براي آن بود كه به كسي كه حجرالاسود را در جاي خودش نصب مي‌كند دست يابم، زيرا كه در كتابها خوانده بودم كه آن را جز حجت زمان كسي نمي‌تواند در جاي خودش نصب نمايد -چنانكه در زمان حجاج، امام زين‌العابدين عليه‌السلام آن را در جاي خود قرار داد- ولي به بيماري شديدي دچار شدم كه از آن بر خود ترسيدم، و با آن حال نتوانستم به سفر خود ادامه دهم. پس دانستم كه ابن‌هشام به مكه سفر مي‌كند. لذا نامه‌اي نوشتم مهر كرده و آن را به او سپردم. در آن نامه از مدت عمرم پرسيده‌بودم كه آيا مرگ من در اين بيماري است يا نه؟ و به ابن‌هشام گفتم: سعي من بر اين است كه اين نامه به دست كسي كه حجرالاسود را به جاي خودش نصب مي‌كند برسد، من تو را براي اينكار فرا خواندم.

ابن‌هشام گويد: وقتي به مكه رسيدم و موقع جايگذاري حجرالاسود فرا رسيد، به خدام حرم پولي دادم كه در آن وقت معين بگذارند. جايي باشم كه ببينم نصب كننده آن كيست، آنها را با خود قرار دادم كه ازدحام جمعيت را از من دور كنند. ديدم هر كس خواست حجر را در جايش نصب كند نمي‌توانست و حجرالاسود قرار نمي‌يافت و مي‌افتاد. پس جواني گندمگون و خوش‌صورت آمده؛ آن را گرفت و در جايش قرار داد. آن چنان بند شد كه انگار اصلاً از آنجا كنده نشده بود. فريادهاي مردم به خاطر آن بلند شد، و آن جوان رفت كه از درب خارج شود. من از جاي خود برخاستم به دنبالش رفتم، مردم را از راست و چپ كنار مي‌زدم كه خيال كردند ديوانه‌ام. مردم براي او راه مي‌گشودند و من چشم‌ از او نمي‌گرفتم تا از مردم جدا شد. من به سرعت مي‌رفتم و او با تأني و آرامش، و چون به جايي رسيد كه غير از من كسي او را نمي‌ديد، به سمت من برگشت، و فرمود: آنچه با خود داري پيش آور. من نامه را تقديم كردم. بدون اينكه به آن نگاهي كند فرمود: به او بگو كه از اين بيماري ترسي بر تو نيست و مرگي كه ناچار از آن است پس از سي‌سال مي‌رسد.

اشك در چشمم حلقه زد، و نمي‌توانستم از جا حركت كنم. مرا به حال خود گذاشت و رفت. ابوالقاسم مي‌گويد: اين جريان را ابن‌هشام برايم گفت:

راوي مي‌افزايد: پس از سي‌سال ابوالقاسم بيمار شد. پس به امور خود رسيدگي كرد، وصيتنامه‌اش را نوشت، و جديت عجيبي در اين كار داشت. به او گفتند: اين ترس چيست؟ اميدواريم خداوند به سلامت تو منت بگذارد؟ جواب داد: اين همان سالي است كه ترسانيده شدم. و در همان بيماري درگذشت. خداوند رحمتش كند.

ابراهيم عليه‌السلام را خداوند از آتش نجات داد. خداي عزوجل در كتاب خود مي‌فرمايد:

قلنا يا نار كوني بردا و سلاما علي ابراهيم. 429

قائم عليه‌السلام نيز به همين ترتيب خواهد شد. چنانكه در بعضي از كتابها از محمدبن زيد كوفي از امام صادق عليه‌السلام منقول است كه فرمود:

هنگاميكه قائم عليه‌السلام خروج مي‌كند، شخصي از اصفهان نزد آن حضرت مي‌آيد، و معجزه حضرت خليل‌الرحمن، ابراهيم عليه‌السلام را تقاضا مي‌كند؛ پس آن جناب دستور مي‌دهد كه آتش عظيمي برافروزند و اين آيه را مي‌خواند:

فسبحان الذي بيده ملكوت كلشي و اليه ترجعون. 430

سپس داخل آتش مي‌شود و آنگاه به سلامت از آن بيرون مي‌آيد. آن مرد ملعون اين معجزه را انكار مي‌كند و مي‌گويد: اين سحر است. پس آن حضرت به آتش دستور مي‌دهد و او را مي‌گيرد و مي‌سوزاند. و مي‌فرمايد: اين جزاي كسي است كه صاحب‌الزمان و حجت‌الرحمن را انكار نمايد.

ابراهيم عليه‌السلام مردم را به سوي خداوند فرا خواند. قرآن مجيد مي‌گويد:

و اذن في الناس بالحج. 431

و در برهان از حضرت ابوجعفر باقر عليه‌السلام است كه فرمود: ابراهيم در ميان مردم به حج بانك زد و گفت: ايها الناس من ابراهيم خليل‌الله هستم؛ خداون شما را امر فرمود كه حج اين خانه را بجاي آوريد، پس شما حج به جاي آوريد. هركس به حج مي‌رود تا روز قيامت- ابراهيم را اجابت كرده است. 432

قائم عليه‌السلام نيز مردم را به سوي خدا دعوت مي‌كند، چنانكه قبلاً مطالبي گذشت (در حرف دال) و مطالب ديگري نيز ان‌شاءالله خواهد آمد.

شباهت به اسمعيل

خداوند به ولادت اسمعيل عليه‌السلام بشارت داد، چنانكه فرموده:

فبشرناه بغلام حليم. 433

خداوند به ولادت و قيام قائم عليه‌السلام نيز بشارت داده است، چنانكه در بخش سوم گذشت. و همچنين پيغمبر و ائمه معصومين عليهم‌السلام بشارت داده‌اند، و نيز بر اين معني دلالت مي‌كند آنچه در كتابهاي تبصره الولي و بحار از اسمعيل بن علي نوبختي رحمه‌الله آمده كه گفت:

روزي در مرض فوت امام حسن عسكري عليه‌السلام در خدمتش بودم؛ آن حضرت به خادم خود عقيد، غلام سياه چهره‌اي كه اهل نوبه بود و پيش از آن هم خدمتگزار امام علي‌النقي عليه‌السلام بود و امام حسن عسگري را بزرگ كرده بود، فرمود: اي عقيد، قدري آب مصطكي براي من بجوشان. عقيد اطاعت كرد و پس از فراهم شدن آب مصطكي، صقيل ما  در امام زمان عجل‌الله فرجه آن را به خدمت آن حضرت آورد. حضرت ظرف را گرفت و خواست بياشامد، ولي دست مباركش لرزيد و به دندان نازنينش خورد. آنگاه آن را به زمين نهاد، و به عقيد فرمود: داخل خانه شو، خواهي ديد كودكي در سجده است، او را به نزد من بياور،

ابوسهل مي‌گويد: عقيد گفت: هنگاميكه براي آوردن آن كودك به اندرون خانه رفتم، ديدم كودكي در حال سجده است و انگشت سبابه خود را به سوي آسمان گرفته است. من سلام كردم. او نمازش را كوتاه كرد. عرض كردم: آقا شما را مي‌طلبد كه به خدمتش درآيي، در اين موقع مادرش صقيل آمد دستش را گرفت و او را نزد پدرش آورد.

ابوسهل مي‌گويد: موقعي كه خدمت آن حضرت رسيد، سلام كرد، ديدم رنگش بسان در سفيد، موهاي سرش كوتاه و ميان دندانهايش باز بود، چون چشم امام حسن عسگري عليه‌السلام بر او افتاد گريه كرد و گفت: اي آقاي خاندانم، اين آب را به من بده كه به سوي پروردگارم مي‌روم. آقازاده اطاعت كرد و ظرف آب مصطكي را برداشت و به دهان پدرش نزديك كرد تا آن را نوشيد. سپس امام عسگري عليه‌السلام فرمود: مرا براي نماز آماده سازيد، آن بچه حوله‌اي در دامان امام پهن كرد، پس آن كودك پدر را وضو داد و آن حضرت سر و دو پايش را مسح كشيد، آنگاه فرمود: اي فرزند بتو مژده مي‌دهم كه صاحب‌الزمان و حجت خدا در روي زمين توئي، تو فرزند و جانشين مني، از من متولد شده‌اي و تو (م-ح-م-د) فرزند حسن فرزند علي فرزند محمد فرزند علي فرزند موسي فرزند جعفر فرزند محمد فرزند علي فرزند حسين فرزند علي‌بن ابي‌طالب (عليهم‌السلام) مي‌باشد و از نسل پيغمبر صلي‌الله عليه و آله و خاتم ائمه طاهرين هستي، و پيغمبر خدا صلي‌الله عليه و آله و سلم به تو بشارت داده و نام و كنة تو را گفته، اين مطلب را پدرم از پدران طاهرين تو كه درود خداوند بر اهل‌البيت باد- بر من خبر داده است،

ربنا انه حميد مجيد،

اين سخن را فرمود و همان موقع امام حسن‌بن علي عسگري عليهماالسلام بدرود حيات گفت.

صلوات الله عليهم اجمعين. 434

مي‌گويم: وفات آن حضرت كه بر اثر مسموم شدن صورت گرفت هشتم ربيع‌الاول سال دويست‌وشصت واقع شد و عمر شريفش بيست‌وهشت سال بود، صلوات‌الله عليه.

اسمعيل عليه‌السلام، چشمه زمزم از زمين برايش جوشيد.

قائم عليه‌السلام، نيز آب از سنگ سخت برايش خواهد جوشيد چنانكه در بحث شباهت آن حضرت به موسي عليه‌السلام خواهد آمد- و چندين بار نيز آب از زمين براي آن بزرگوار جوشيده، چنانكه در بحار از كتاب تنبيه‌الخاطر از سيد اجل علي فرزند ابراهيم عريضي علوي حسيني از علي فرزند علي فرزند نما منقول است كه گفت:

حسن فرزند علي فرزند حمزة اقساسي در خانه شريف علي فرزند جعفر فرزند علي مدايني علوي براي ما تعريف كرد كه: پيرمردي رختشوي در كوفه بود كه به زهد موصوف و به سياحت و عبادت و عزلت شادان بود، و پيوسته در پي آثار و اخبار خوب مي‌رفت،

در يكي از روزها كه من در مجلس پدرم بودم ديدم اين پيرمرد براي پدرم صحبت مي‌كند و پدرم خوب گوش مي‌دهد.

پيرمرد مي‌گفت: شبي در مسجد جعفي كه مسجدي قديمي و در بيرون كوفه است- بودم، شب به نيمه رسيده بود و من در آنجا براي عبادت خلوت داشتم كه ناگاه سه نفر داخل مسجد شدند، و چون به وسط حياط مسجد رسيدند يكي از آنها به زمين نشست سپس دست خود را به چپ و راست روي زمين كشيد كه آبي جوشيد و از آنجا بيرون زد.

آنگاه وضو گرفت و به آن دو نفر هم اشاره كرد آنها نيز وضو گرفتند، سپس جلو ايستاد و آن دو نفر به او اقتدا كردند من هم رفتم و به او اقتدا كردم و نماز خواندم.

پس از آنكه نماز را سلام داد و آن را بجاي آورد، وضع او مرا مبهوت كرد و آب بيرون آوردنش را بزرگ شمردم، از آن كسي كه از آن دو نفر در سمت راست من بود پرسيدم: اين كيست؟

به من گفت: اين صاحب‌الامر فرزند امام حسن عسگري عليه‌السلام است، پيش رفتم و دستهاي مبارك حضرت را بوسيدم و عرضه داشتم: يابن رسول‌الله صلي‌الله عليه و آله، درباره شريف عمر فرزند حمزه چه مي‌فرمائي آيا او برحق است؟ فرمود: نه ولي چه بسا كه هدايت شود و پيش از مرگ مرا مي‌بيند.

راوي مي‌گويد: اين حديث جالب را نگاشتيم، و مدتي از اين قضيه گذشت تا اينكه شريف عمر فرزند حمزه وفات يافت و شنيده نشد كه او امام زمان عليه‌السلام را ديده باشد. روزي با آن پيرمرد زاهد در جايي ملاقات نمودم و جرياني كه گفته بود بيادش انداختم و از او بطور ايراد- پرسيدم: مگر شما نگفتيد شريف قبل از مرگش حضرت صاحب‌الامر را كه به او اشاره نمودي- خواهد ديد؟ پيرمردي گفت: از كجا دانستي كه او آن حضرت را نديده است؟

بعد از آن روزي شريف ابوالمناقب پسر شريف عمر فرزند حمزه را ديدم، و درباره پدرش با او گفتگو كردم. شريف ابوالمناقب گفت: در يكي از شبهايي كه پدرم در بستر مرض مرگ قرار داشت نزد او بودم، آخر شب بود، نيروي بدني پدرم تحليل رفته و صدايش ضعيف شده و درها بر روي ما بسته بود، كه ناگهان مردي بر ما وارد شد كه هيبت او ما را گرفت، و آمدنش را با وجود بسته بودن درها مهم تلقي كرديم، ولي توجهي نداشتيم كه از وي سؤال كنيم. آن مرد در كنار پدرم نشست، و مدتي آهسته با وي گفتگو كرد و پدرم مي‌گريست. سپس برخاست و رفت، و چون از ديدگان ما غائب شد، پدرم به سختي تكان خورد و گفت: مرا بنشانيد، ما هم او را نشانديم چشمهاي خود را باز كرد و گفت: اين شخص كه نزد من بود كجاست؟ گفتيم: از همانجا كه آمده بود بازگشت. گفت: دنبالش برويد. رفتيم ولي او را ديگر نيافتيم، درها بسته بود. نزد پدر بازگشتيم و جريان را به او گفتيم، سپس از او پرسيدم اين شخص كه بود؟ گفت: اين صاحب‌الامر عليه‌السلام بود، پس از آن سختي بيماريش عود كرد و بيهوش شد. 435

مي‌گويم: در حرف ظاء مناسب اين معني گذشت، مراجعه شود.

اسماعيل عليه‌السلام گوسفندچراني مي‌كرد، قائم عليه‌السلام نيز اين برنامه را خواهد داشت، در حديث مفضل از امام صادق عليه‌السلام آمده كه فرمود:

و قسم به خدا اي مفضل گويا مي‌نگرم او را كه داخل مكه شده و جامة پيغمبر صلي‌الله عليه و آله را پوشيده، و عمامة زردي بسر نهاده، و نعلين وصله شده پيغمبر را بپا كرده و عصاي آن حضرت را بدست گرفته، چند بز لاغر را مي‌راند و با اين وضع مي‌رود تا به خانه كعبه مي‌رسد در آن هنگام كسي نيست كه او را بشناسد او در سن جواني آشكار مي‌گردد. 436

اسمعيل عليه‌السلام تسليم امر خداي عزوجل بود، او گفت:

اي پدر آنچه امر مي‌شوي انجام ده ان شاء الله مرا از صابرين خواهي يافت. 437

قائم عليه‌السلام نيز تسليم امر الهي است.

شبهت به اسحق

اسحق عليه‌السلام، خداوند تعالي پس از آنكه ساره از بچه‌دار شدن مأيوس شده بود- ولادت او را بشارت داد، خداي عزوجل چنين فرموده:

و امراته قائمه فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب، قالت يا ويلتي ألدو انا عجوز و هذا بعلي شيخا ان هذا لشيء عجيب. 438

زنش در حاليكه ايستاده بود پس بخنديد پس او را به اسحاق بشارت داديم. (سارا) گفت آيا مي‌شود من بزايم در حاليكه من پيرزني هستم و اين شوهرم پير (مردي) است. همانا اين چيز شگفتي است.

قائم عليه‌السلام نيز بعد از آنكه مردم از ولادت او مأيوس شدند، بولادتش بشارت داده شد. چنانكه در خرايج از عيسي بن الشيخ (يا مسيح) روايت شده كه گفت:

امام حسن عسگري عليه‌السلام با ما وارد زندان شد، من در حق او معرفت داشتم، به من فرمود:

تو شصت و پنج سال و يك ماه و دو روز عمر داري.

كتاب دعايي همراه من بود كه در آن تاريخ ولادتم نوشته شده بود، وقتي به آن نگريستم ديدم همانطور است كه آن حضرت فرمود، سپس فرمود: آيا اولاد داري؟ عرض كردم: نه، دست به دعا برداشت كه: خدايا فرزندي به او روزي كن كه بازوي او باشد كه فرزند چه خوب بازويي است، سپس به اين بيت از شعر متمثل شد و گفت:

من كان ذا عضد يدرك ظلامته

                             ان الذليل الذي ليست له عضد

(يعنيJ هر كه بازويي داشته باشد حقوق پايمال شده خود را بدست مي‌آورد، ذليل آن است كه بازويي نداشته باشد.

به آن حضرت عرض كردم: آيا شما فرزند داري؟

فرمود آري به خدا سوگند براي من فرزندي خواهد بود كه زمين را از قسط و عدل پر مي‌كند، اما الآن فرزندي ندارم؛ سپس باز (به اين اشعار) متثمل شده فرمود:

لعلك يوما ان تراني كأنما

                             بني حوالي الاسود اللوابد

فان تميما قبل ان يلد الحصي

                             اقام زمانا و قو في الناس واحد. 439

شايد كه روزي فرا رسد تو ببيني كه فرزندانم همچون شيراني در كنارم نشسته‌اند.

پس براستي تميم پيش از آنكه فرزندان زيادي را به دنيا آورد روزگاري دراز در ميان مردم تنها بود.

شباهت به لوط

لوط عليه‌السلام، فرشتگان براي ياريش نازل شدند.

قالوا يا لوط انا رسل ربك لن يصلوا اليك. 440

گفتند اي لوط همانا ما فرستادگان پروردگارت هستيم هرگز دست آزار- آنان به تو نمي‌رسد.

قائم عليه‌السلام نيز: فرشتگان براي ياريش فرود خواهند آمد، چنانكه مطالبي در اين زمينه گذشت. و در خبر كنيز حضرت ابومحمد (امام عسگري عليه‌السلام) آمده كه:

وقتي سيد يعني حضرت حجت عليه‌السلام- متولد شد نور درخشنده‌اي از او ديد كه از آن حضرت آشكار شد و تا افق آسمان رفت، و پرندگان سفيدي را ديد كه از آسمان فرود مي‌آيند و بالهاي خود را بر سر و صورت و بدنش مي‌كشند، سپس پرواز مي‌كنند، وقتي به حضرت ابومحمد (امام عسگري عليه‌السلام) اين مطلب را گفتيم خنديد و فرمود: اينها فرشتگاني هستند، فرود آمده‌اند تا باين مولد تبرك جويند، و اينها ياران او خواند بود هنگاميكه خروج مي‌كند. 441

در بحث قوت مؤمنين نيز مطالب مناسب گذشت. و نيز از شباهتهاي حضرت قائم به لوط اين است كه لوط عليه‌السلام از بلاد فاسقين بيرون رفت، حضرت قائم عليه‌السلام همچنين از بلاد فاسقين بيرون رفت.

شباهت به يعقوب

يعقوب عليه‌السلام، خداوند پس از مدتي طولاني- تفرقش را جمع فرمود و فراهم آورد. قائم عليه‌السام نيز، خداوند پريشاني و تفرقش را پس از مدتي طولاني‌تر جمع خواهد ساخت.

يعقوب عليه‌السلام براي يوسف آنقدر گريست تا اينكه چشمانش از اندوه سفيد شد در حاليكه خشم خود را فرو مي‌برد. 442

قائم عليه‌السلام براي جدش حسين عليه‌السلام گريست، و در زيارت ناحيه فرمود:

و لابكين عليك بدل الدموع دما.

(يعنيJ به جاي اشك بر تو خون مي‌گيرم: 443

يعقوب عليه‌السلام منتظر فرج بود و مي‌گفت:

الا تياسوا من روح الله انه لايياس من روح الله الا القوم الكافرون. 444

قائم عليه‌السلام نيز منتظر فرج است، چنانكه روايات شاهد بر اين معني است.

شباهت به يوسف

يوسف عليه‌السلام زيباترين اهل زمان خود بود.

قائم عليه‌السلام نيز زيباترين اهل زمان خود مي‌باشد، يوسف عليه‌السلام مدتي طولاني غايب شد تا اينكه برادران بر او داخل شدند، پس آنها را شناخت در حاليكه آنها او را نشناختند.445

قائم عليه‌السلام نيز از خلق غايب شد، در عين حاليكه در ميان آنها راه مي‌رود و آنان را مي‌شناسد ولي آنها او را نمي‌شناسند، يوسف  عليه‌السلام خداوند امرش را يك شبه اصلاح فرمود، كه پادشاه مصر آن خواب را ديد،

قائم عليه‎السلام نيز خداوند متعال امرش را در يك شب اصلاح مي‎فرمايد، پس در آن شب ياران آن حضرت را از بلاد دور جمع مي‎كند.

شيخ صدوق در كمال‎الدين از حضرت ابوجعفر باقرعليه‎السلام روايت كرده كه فرمود:

در صاحب اين امر شباهتي (سنتي) از يوسف عليه‎السلام هست و آن اينكه خداوند عز و جل در يك شب امر او را اصلاح مي‎فرمايد. 446 و از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله مروي است كه فرمود:

مروري از ما اهل البيت است خداوند امر او را در يك شب اصلاح مي‎كند.447

يوسف عليه‎السلام  زندان شد، وي گفت:

رب السجن احب الي مما يدعونني اليه.448

قائم‎عليه‎السلام نيز، در حديثي كه از حضرت ابوجعفر باقر عليه‎السلام آورديم چنين آمده كه فرمود:

در صاحب اين امر سنتي از موسي و سنتي از عيس و سنتي از يوسف و سنتي از محمدصلي‎الله عليه و آله هست تا آنجا كه فرمود: و اما سنت از يوسف، زندان و غيب است.449

مي‎گويم: اي دوست پيرو خاندان عصمت، از اين بيان عبرت بگير و در عظمت مصيبت و محنت مولايت انديشه كن كه دنيا با همه فراخي و زمين با همه پهناوريش براي او زندان شده، بطوريكه از ستم معاندين و مخالفشان ايمن نيست، از درگاه خداوند متعال مي‎خواهيم كه فرجش را تعجيل و خروجش را سهل گرداند.

يوسف عليه‎السلام چند سال در زندان ماند.

قائم عليه‎السلام، اي كاش مي‎دانستم كه چقدر در اين زندان غيبت بسر خواهد برد و كي بيرون خواهد آمد.

يوسف عليه‎السلام از خاص و عام خودش غايب شد و از بردارانش مخفي ماند و امر او بر پدرش يعقوب مشكل شد با اينكه مسافت ميان او، خاندان و شيعيانش نزديك بود.

چنانكه در حديث آمده.

قائم عليه‎السلام نيز چنانكه در حديث ديگري آمده همينطور است. در كمال‎الدين از حضرت امام باقر عليه‎السلام در بيان شباهت حضرت قائم عليه‎السلام به جمعي از پيغمبران چنين آمده:

و اما شباهت به يوسف بن يعقوب عليها السلام غيبت از خاص و عام و مخفي بودن از برداران و پوشيده شدن امر او از پدرش يعقوب پيغمبر عليه‎السلام با وجود نزديك بودن مسافت بين آن حضرت با پدر و خاندان و پيروانش450


شباهت به خضر

خضر عليه‎السلام خداوند عمرش را طولاني نموده، و اين موضوع نزد شيعه و سني مسلم است و روايات بسياري بر آن دلالت دارد،

از جمله:

در بحار به نقل از مناقب از داودرقي روايت شده كه گفت:

دو تن از برادرانم به قصد زيارت مسافرت كردند، يكي از آن دو از شدت تشنگي بي‎تاب شد به طوري كه از الاغ خود به زمين افتاد، و ديگري نيز بر روي دست او افتاد، ولي از جاي برخاست و نماز خواند و به درگاه خدا و پيغمبر و اميرالمؤمنين و امامان عليه‎السلام استغاثه كرد و يك يك آنها را نام برد تا به نام جعفربن محمد عليه‎السلام رسيد، و شروع كرد التماس كردن و صدا زدن آن حضرت كه ناگاه مردي را ديد به بالينش ايستاده و مي‎گويد:

جريان تو چيست؟ ماجراي خود را برايش بازگو كرد. آن مرد قطعة چوبي به او داد و گفت اين را بين دو لب او (دوست از حال رفته) بگذار. همين كار را كه كرد يكمرتبه ديد او چشمش را باز كرد و برخاست و نشست و اصلاً تشنگي احساس نمي‎كند، رفتند تا قبر مطهر را زيارت كردند.

و چون بسوي كوفه مراجعت كردند، آن كسي كه دعا كرده بود به مدينه سفر كرد و بر امام صادق عليه‎السلام وارد شد، آن حضرت فرمود: بنشين، حال برادرت چگونه است؟ آن چوب كجاست؟ عرض كردم: اي آقاي من وقتي برادرم به آن حال افتاد خيلي غمناك شدم و هنگاميكه خداوند روح او را بازگرداند از خوشحالي چوب را فراموش كردم. حضرت صادق عليه‎السلام فرمود: ساعتي كه تو در غم برادرت فرو رفتي برادرم خضر نزد من آمد، بدست او براي تو قطعه چوبي از درخت طوبي فرستادم.

سپس آن حضرت به خادم رو كرد و گفت: برو و آن جاي معطر را بياور، خادم رفت و آن را آورد، حضرت آن را گشود و همان قطعه چوب را بيرون آورد، و به آن شخص نشان داد تا آن را شناخت سپس دوباره آن را به جاي خود بازگرداند.451

قائم عليه‎السلام نيز، خداوند عمرش را طولاني قرار داده، بلكه از بعضي روايات استفاده مي‎شود كه حكمت اينكه عمر خضر طولاني شده اين است كه دليلي بر طول عمر قائم عليه‎‏السلام ميباشد. شيخ صدوق قدس سره در كتاب كمال‎الدين حديثي طولاني از حضرت امام صادق عليه‎السلام نقل كرده كه فرمود: و اما بندة صالح خضر عليه‎السلام را خداوند عمر طولاني عنايت فرمود نه به خاطر نبوتي كه برايش تقدير كرده باشد يا كتابي بر او نازل فرمايد و نه آييني كه شرايع ديگر را نسخ نمايد، نه براي امامتي كه بندگان خود را به اقتداي به او ملزم سازد و نه اطاعتي كه بر او فرض فرمايد، بلكه چون در علم خداوند تبارك و تعالي گذشته بود كه عمر قائم عليه‎السلام در دوران غيبت طولاني خواهد شد تا آنجا كه بندگان او باور نكنند و آن عمر طولاني را انكار نمايند، خداوند عمر بندة صالح (خضر) را بدون سبب طولاني ساخت مگر به علت استدلال به وسيلة آن بر عمر قائم عليه‎السلام و تا اينكه دليل و برهان معاندين را قطع نمايد كه مردم را بر خداوند حجتي نباشد. 452 و نيز در كتاب كمال‎‏الدين از امام رضا عليه‎السلام روايت شده كه فرمود:

خضر عليه‎السلام از آب حيات آشاميده پس او زنده است و نمي‎ميرد. تا در صور دميده شود و البته او نزد ما مي‎آيد و بر ما سلام مي‎كند، صدايش شنيده مي‎شود ولي خودش ديده نمي‎گردد. و او هر جا كه نامش به ميان آيد حاضر مي‎شود، پس هر كه از شما او را ياد كرد بر او سلام كند، او هر سال در مراسم حج حاضراست تمام مناسك حج را انجام ميدهد و در عرفه توقف مي‎كند، سپس بر دعاي مؤمنين آمين مي‎گويد: و خداوند وحشت قائم ما را در هنگام غيبتش به او به انس مبدل مي‎سازد، و تنهائيش را به او برطرف مي‎نمايد.453

نام خضر عليه‎السلام بليا است و بعضي اسمهاي ديگر گفته‎اند، علت اينكه خضر ناميده شده چنانكه از شيخ صدوق آمده اين است كه بر چوپ خشكي نمي‎نشست مگر اينكه سبز مي‎شد و نيز گفته شده كه هر گاه نماز اطرافش سبز مي‎شود؟454 و گفته‎اند براي اينكه او در سرزمين سفيدي بود كه به يكباره تكان خورد و سبز شد.

در تلفظ خضر سه لهجه هست:

 1-فتح خاء و سكون ضاد 2-كسر خاء و سكون ضاد 3-فتح خاء و كسر ضاد.

در نجم الثاقب روايت كرد كه حضرت قائم عليه‎السلام به هر سرزميني كه بگذرد، سبز و پر گياه مي‎شود و آب به آنجا مي‎جوشد، و چون از آنجا برود آب فرو مي‎رود و زمين به حال خود برمي‎گردد.455

مي‎گويم:

خضر عليه‎السلام، خداوند متعال به او قدرت نيرويي عنايت فرموده كه بر هر شكل كه بخواهد درمي‎آيد، چنانكه علي‎بن ابراهيم در تفسيرش از امام صادق عليه‎السلام روايت كرده است. 456

قائم عليه‎السلام را نيز خداوند همين قدرت را عنايت فرموده، روايات و حكاياتي كه بر اين معني دلالت مي‎كند، بسيار است كه خضر عليه‎السلام مأمور به علم باطن بود، چنانكه به موسي عليه‎السلام گفت:

انك لن تسطيع سعي صبرأوكيف تصبر علي مالم تخط به خبرا.457

قائم عليه‎السلام نيز مأمور به علم باطن است، چنانكه در علم و حكم آن حضرت گذشت.

خضر عليه‎السلام وجه كارهايش آشكار نگشت مگر بعد از آنكه خودش فاش كرد.

قائم عليه‎السلام نيز وجه غيبتش آنطور كه بايد مكشوف نمي‎شود مگر بعد از ظهور.

خضر عليه‎السلام هر سال در مراسم حج شركت مي‎كند و تمام مناسك را انجام مي‎دهد.

قائم عليه‎السلام نيز هر سال در مراسم حج شركت مي‎كند و مناسك را بجاي مي‎آورد.

شباهت به الياس

الياس عليه‎السلام، خداوند عمرش را همچون خض عليه‎السلام طولاني ساخته.

قائم عليه‎السلام نيز خداوند تعالي عمرش را طولاني نموده است: الياس عليه‎السلام نيز مانند خضر عليه‎‏السلام هر سال به حج مي‎رود و در آنجا با هم ملاقات مي‎كنند، دليل بر اين معني اينكه در تفسير امام حسن عسگري عليه‎السلام آمده كه:

پيغمبر اكرم صلي الله و عليه و آله به زيدبن ارقم فرمود: اگر مي‎خواهي شر آنها بتو نرسد و نيرنگشان در تو كارگر نيافتد (يعني منافقين و كفار) هرگاه صبح كردي بگو:

اعوذ بالله من الشيطان الرحيم.

بدرستيكه خداوند تو را از شر آنها حفظ مي‎كند كه آنها شيطان هستند (كه بعضي از آنها به بعضي ديگر وحي مي‎كنند) و اگر مي‎خواهي خداوند ترا از غرق و سوخت و دزد، در امان بدارد هر گاه صبح كردي بگو:

بسم الله لايصرف السوء الاالله ماشاءالله لا يسوق الخير الا الله، بسم الله ماشاء الله ما يكون من نعمه فمن الله،‌بسم الله ماشاء الله لا حول و لاقوه الا بالله العلي العظيم، بسم الله ماشاء الله و صلي الله علي محمد و آله لطيبين.

كه هر كس هنگاميكه صبح كند سه مرتبه را بگو بد از غرق شدن و سوختن و دزد محفوظ مي‎ماند و هر كس سه مرتبه در شب اين كلمات را بخواند، تا صبح از غرق شدن و سوختگي و دزدي مأمون خواهد بود. و خضر و الياس هر سال در مراسم حج همديگر را ملاقات مي‎كنند و وقتي از هم جدا مي‎شوند با اين كلمات جدا مي‎شوند، و اين شعار شيعيان من است و با اين دشمنان من از دوستانم جدا مي‎شوند، هنگام خروج قائم آنها.

قائم عليه‎السلام نيز هر سال به حج مي‎رود- چنانكه در باب شباهتش به خضر گذشت و در بخش پنجم نيز مطالب مناسبي خواهد آمد ان شاء الله تعالي.

الياس عليه‎السلام از قومش فرار كرد و از نظرشان غايب شد، هنگاميكه مي‎خواستند او را بكشند. قائم عليه‎السلام نيز از قوم خود فرار كرد و از ديده مردم غايب شد هنگاميكه مي‎خواستند آن حضرت را بكشند.

الياس عليه‎السلام هفت سال غايب شد.

قائم عليه‎السلام نمي‎دانم تا كي غيبتش ادامه خواهد داشت.

الياس عليه‎السلام در كوه دشواري سكونت كرد. 462

قائم عليه‎السلام، در حديث علي‎بن مهزيار اهوازي مروي در كمال الدين و بحار و تبصره الولي و غير اينها آمده كه فرمود:

پدرم ابو محمد عليه‎السلام به من سفارش كرد كه مجاورت نكنم قومي را كه خداوند بر آنها غضب كرده و لعنتشان نموده و براي انها در دنيا و آخرت ننگ و خواري است و براي آنها عذاب دردناكي است، و مرا امر فرمود كه از كوهساران جز دشوار آنها و از بلاد جز جاهاي پست را برنگيزينيم و خداوند مولاي شما، بقيه را آشكار فرمود و مرا بدان موكل كرد، پس من در تقيه‎ام تا روزي كه اجازه داده شود خروج نمايم.

عرض كردم: اي آقاي من اين امر كي خواهد بود؟ فرمود: هرگاه بين شما و راه كعبه فاصله و جدايي افتاد و آفتاب و ماه جمع شدند، و كواكب و ستارگان آنها را در ميان گرفتند. 463

الياس عليه‎السلام، خداوند متعال به دعايش يونس پيغمبر را در حاليكه كودك بود بعد از چهارده روز از قومش زنده كرد- چنانكه در حديث آمده-.464

قائم عليه‎السلام نيز خداوند متعال به بركتش و به دعايش مردگان بسياري را زنده خواهد كرد پس از گذشت سالها از مرگشان از جمله: اصحاب كهف، و بيست و پنج نفر از قوم موسي كه به حق قضاوت مي‎كنند و با آن عدالت مي‎نمايند- و يوشع بن نون وصي حضرت موسي، و مؤمن آل فرعون و سلمان فارسي و ابودجاني انصاري، و مالك اشتر، كه در بحار و غير آن از امام صادق عليه‎السلام روايت شده است465 و ان شاء الله در حرف نون مطالبي در اين باره خواهد آمد، و نيز خواهد آمد كه الياس عليه‎السلام هم از ياران حضرت قائم عليه السلام است.

الياس عليه‎السلام را خداوند به آسمان بالا برد، چنانكه از ابن عباس روايت شده: قائم عليه‎السلام را نيز خداوند متعال به آسمان برد. كه در شباهت آن حضرت به ادريس گذشت.

الياس عليه‎السلام، گفته مي‎شود: به فرياد دردمندان مي‎رسد و گمشدگان مضطر را در بيابانها و دشتها راهنمايي مي‎كند، و خضر آنها را در جزاير درياها فريادرسي مي‎نمايد.

اين مطلب را مجلسي- رضي الله عليه در كتاب حيوه القلوب نقل كرده.

قائم عليه‎السلام نيز به دردمندان رسيدگي مي‎كند و گمشدگان را هدايت مي‎نمايد و در خشكي و دريا بلكه در زمين و آسمان به فرياد بيچارگان مي‎رسد، و اين است فضل الهي كه به هر كه بخواهد عنايت مي‎كند.

الياس عليه‎السلام، به اذن خداي تعالي برايش از آسمان مائده آمده، چنانكه در تفسير البرهان و غير آن از انس روايت شده كه گفت: پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله از قله كوهي صدائي شنيد كه مي‎گفت:

خوليا مرا از امت رحمت شده آمرزيده شده قرار ده. پيغمبر صلي الله عليه و آله به آنجا رفت، ناگاه ديد پيرمرد فرتوتي هست كه قامتش سيصد زراع مي‎باشد، هنگاميكه رسول خدا صلي الله عليه و آله را ديد به او معانقه كرد سپس گفت: من هر سال يكبار غذا مي‎خورم و حالا وقت آن است. كه يكمرتبه مائده‎اي از آسمان فرود آمد، و هر دو از آن خوردند، او الياس عليه‎السلام بود.466

شباهت به ذوالقرنين

ذوالقرنين پيغمبر نبود ولي مردم را به سوي خدا دعوت كرد و به تقوي و خداترسي مي‎خواند.

قائم عليه‎السلام نيز پيغمبر نيست زيرا كه بعد از پيغمبر ما حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و اله ديگر پيغمبر نيست، ولي آن حضرت نيز به سوي خداي تعالي و تقوي و پرهيزگاري دعوت مي‎كند.

ذوالقرنين بر مردم حجت469 بود.

قائم عليه‎السلام نيز بر همه اهل عالم حجت است.

ذوالقرنين، خداوند او را به آسمان دنيا بالا برد و از زمين براي ا وپرده برداري شد همه جاي زمين از كوهساران و دشتها و دره‎ها را ديد، و از شرق تا مغرب همه را مشاهده كرد و خداوند به او از هر چيزي علمي عنايت فرمود كه با آن حق و باطل را بشناسد، و در دو شاخ او قطعه ابري قرار داد كه در آن تاريكيها و رعد و برق بود تا تأييد شود، سپس به زمين فرستاده شد و به او وحي شد كه در دو ناحيه غرب و شرق زمين سير كن470 اين را علامه مجلسي در جلد پنجم بحار ضمن حديثي طولاني از اميرالمؤمنين عليه السلام آورده است.

قائم عليه‎السلام، خداوند تعالي او را به بالاتر از آسمان اول برد و سپس به زمين بازگردانده شد. چنانكه گذشت.

ذوالقرنين از قومش غائب شد غيبتي طولاني.

قائم عليه‎السلام نيز غيبتش طولاني است، و در حديث احمد بن اسحق از امام عسگري عليه‎السلام آمده كه احمد گفت:

چه سنتي از خضر و ذوالقرنين در او جاري است؟ فرمود: طول غيبت اي احمد

اين خبر بطور كامل در حرف غين در باب غيبت آن حضرت گذشت.

ذوالقرنين، بنابر آنچه در قرآن كريم آمده به خاور و باختر زمين رسيد.

قائم عليه‎السلام، نيز همانطور، در كتاب كمال‎‏الدين به سند خود از جابر انصاري روايت كرده كه گفت:

شنيدم رسول الله صلي الله عليه و آله مي‎فرمود: ذوالقرنين بنده صالحي بود كه خداوند او را بر بندگان حجت قرار داده بود، پس قوم خود را به سوي خدا و تقوي فراخواند، آنها بر شاخ او زدند پس از نظرشان مدتي غائب شد تا اينكه در باره‎اش گفتند: هلاك شد يا در كدام بيابان رفت؟ سپس ظاهر شد و به سوي قومش بازگشت، ولي‌ آنها را بر شاخ ديگرش زدند، و در ميان شما (=امت مسلمان) نيز كسي هست كه بر سنت و روش اوست، و بدرستيكه خداوند عزوجل ذوالقرنين را در زمين تمكين داد و براي او از هر چيزي سببي عنايت فرمود تا به شرق و غرب زمين رسيد، خداوند تبارك و تعالي سنت او را در قائم از فرزندانم نيز جاري خواهد ساخت. تا به شرق و غرب زمين دست يابد، تا جائيكه آبگاه و جايگاهي از آن هموار و ناهموار، كوه و دشت باقي نماند مگر اينكه زير پاهاي او قرار دهد، و خداوند عز و جل گنجينه‎هاي زمين و معادن آن را برايش آشكار مي‎سازد، و او را به وسيله رعب ياري مي‎كند و زمين را به او پر از عدل و قسط مي‎نمايد چنانكه از ظلم و جور پر شده باشد.471

ذوالقرنين ما بين مشرق  ومغرب را گرفت و تصرف كرد. قائم عليه‎السلام نيز مشرق و مغرب زمين را به تصرف درخواهد آورد. ذوالقرنين پيغمبر نبود ولي به او وحي شد چنانكه در حديث آمده.

قائم عليه‎‏السلام همچنين پيغمبر نيست ولي چنانكه در حديثي نقل شده به او وحي مي‎شود. ذوالقرنين برابر سوار شد.

قائم عليه‎السلام نيز به ابر مي‎نشيند، دليل بر آن روايت است كه صفار و علامه مجلسي در بحار از بصائر و اختصاص نقل كرده‎اند كه به سند خود از عبدالرحيم از حضرت ابو جعفر باقر عليه السلام آورده‎اند كه فرمودند:

ذوالقرنين ميان دو بر مخير شد، ولي او ابر رام را انتخاب كرد، و ابر سخت براي صاحب شما ذخيره گرديد. راوي مي‎گويد: عرض كردم: سخت كدام است؟ فرمود: هر آن كه ابري كه در آن رعد و صاعقه يا برق باشد. صاحب شما بر آن سوار مي‎شود، باري او سوار ابر مي‎شود و به سببها مي‎رسد، سببهاي آسمانهاي هفتگانه و زمينهاي هفتگانه، پنج تا معمور و دو تا خراب. 472

از حضرت ابوعبدالله صادق عليه‎السلام روايت است كه فرمود: خداوند به ذوالقرنين اختيار داد كه از دو ابر رام و سخت انتخاب كند او رام را انتخاب كرد و آن ابري است كه برق و رعدي در آن نيست. و اگر سخت را اختيار مي‎كرد برايش ميسر نمي‎شد. زيرا كه خداوند آن را براي قائم عليه‎السلام ذخيره فرموده است.474

شباهت به شعيب پيغمبر

شعيب عليه‎السلام قوم خود را به سوي خدا دعوت كرد تا اينكه عمرش طولاني و استخوانهايش كوفته شد، سپس از نظرشان غائب گشت تا آنجا كه خدا خواسته بود و دوباره به صورت جواني به آنهابازگشت. اين را علامه مجلسي رحمه الله در جلد پنجم بحار از اميرالمؤمنين عليه‎السلام روايت كرده است.475

قائم عليه‎السلام نيز با وجود طول عمر به صورت جواني ظاهر مي‎شود كه كمتر از چهل سال دارد. در بحار از حضرت ابي‎عبدالله صادق عليه‎السلام آمده كه:

آنكه از چهل سال بيشتر داشته باشد صاحب اين امر نيست. 476 و اخبار متعددي به همين مضمون رسيده است.

شعيب عليه‎السلام، چنانكه در حديث نبوي صلي‎الله عليه و اله آمده، از مبحت خداوند آنقدر گريست تا كور شد، خداي عزوجل چشمانش را بازگرداند، دو باره گريست تا كور شد پس باز خداوند ديدگانش را بينا كرد بازهم گريست تا كور شد، بار ديگر خداوند بينائي را به او بازگرداند. 477

قائم عليه‎السلام در زيارت ناحيه چنين فرموده:

و لا بكين عليك بدل الدموع دما

به جاي اشك بر تو خون مي‎گيريم.

شعيب عليه‎السلام در قوم خود گفت:

شعيب عليه‎السلام در قوم خود گفت:

بقيه الله خير لكم ان كنتم مومنين.478

قائم عليه‎السلام، نيز در كمال الدين آمده كه حضرت ابوجعفر باقرعليه‎السلام فرمود: هنگاميكه قائم عليه‎السلام خروج كند به كعبه تكيه مي‎زند، و سيصد وسيزده مرد به زنش حاضر مي‎شوند، پس اولين سخني كه به زبان مي‎آورد اين آيه است.

بقيه الله خير لكم ان كنتم مؤمنين.

سپس مي‎گويد: من بقيه الله در زمين و خليفه خدا و حجت او بر شما هستم، پس هيچ مسلماني بر او سلام نمي‎كند، مگر اينكه چنين مي‎گويد:

السلام عليك يا بقيه الله في ارضه.

و چون شماره يارانش به يك عقد كه ده هزار نفر است رسيد، خروج مي‎كند. پس در زمينه هيچ معبودي جز خداوند عزوجل باقي نمي‎ماند، بتها و اصنام و غير آنها نابود مي‎شود و آتش در آنها مي‎افتد، و اين امر پس از غيبتي طولاني خواهد بود تا خداوند بداند چه كسي در غيبت ايمان مي‎آورد و اطاعت مي‎كند.479

شعيب عليه‎السلام، تكذيب كنندگانش به آتشي كه از ابري كه بر آنها سايه افكنده بود بيرون آمد، سوختند و چنانكه خداوند عزوجل مي‎فرمايد:

فكذبوه فاخذه عذاب يوم الظله انه كان عذاب يوم عظيم.

قائم عليه‎السلام نيز تمام بتها و معبودهاي غير خدا در زمان ظهورش خواهد سوخت. چنانكه در حديث گذشته دانستي.

شباهت به موسي عليه‎السلام

موسي عليه‎السلام دوران حملش مخفي بود.

قائم عليه‎السلام نيز همينطور، دوران حملش مخفي بود.

موسي عليه‎السلام ولادتش مخفيانه صورت گرفت.

قائم عليه‎السلام نيز ولادتش مخفيانه انجام شد.

موسي عليه‎السلام از قومش دو غيبت داشت كه يكي از ديگري طولاني‎تر بود، غيبت اول از مصر بود و غيبت دوم هنگامي كه به سوي ميقات پروردگارش رفت،‌مدت غيبت نخستين بسيت و هشت سال بود، چنانكه در روايت شيخ صدوق در كمال‎الدين به سند خود از عبداله بن سنان آمده كه گفت: شنيدم، حضرت ابي عبدالله صادق عليه‎السلام مي‎فرمود:

در قائم عليه‎‏السلام سنت موسي بن عمران هست. عرضه داشتم: سنتي كه از موسي بن عمران در او هست چيست؟ فرمود: مخفي بودن ولادتش و غيبت از قومش. گفتم: موسي بن عمران عليه‎السلام چند وقت از قوم و اهلش غائب بود؟ فرمود: بيست و هشت سال.481

و مدت دومين غيبت چهل روز بود، خداوند متعال فرموده:

فتم ميقات ربه اربعين ليله. 482

قائم عليه‎السلام نيز دو غيبت داشته يكي از ديگري طولاني‎تر

چنانكه گذشت-.

موسي عليه‎السلام، خداوند تعالي با او سخن گفت و چنين فرمود:

اني اصطفيتك علي الناس برسالاتي و بكلامي فخذما آتيتك و كن من الشاكرين.

قائم عليه السلام نيز همينطور، خداوند متعال با او سخن گفت هنگاميكه آن حضرت را به سراپرده عرش بالا بردند، چنانكه دربحار از حضرت ابو محمد عسگري عليه السلام آمده كه فرمود:

هنگاميكه پروردگار من مهدي اين است را به من موهبت فرمود، دو فرشته فرستاد، او را به سرا پرده عرش بردند تا اينكه او را در پيشگاه خداوند عزو جل نگهداشتند، ازجانب خداوند خطاب آمد: مرحبا بتو اي بنده من براي ياري دينم و آشكار نمودن امر و راهنماي بندگانم، سوگند خورده‎ام كه بتو بگيرم و بتو بدهم و بتو ببخشايم و بتو عذاب كنم.

موسي عليه‎السلام از قوم خود و ديگران غائب شد، از ترس دشمنانش، خداوند عز و جل مي‎فرمايد:

فخرج منها خائفاً يترقب.485

قائم عليه السلام نيز از ترس دشمنان از قومش و غير آنها غائب شد. موسي علي نبينا و اله و عليه السلام وقتي غائب شد، قومش در منتهاي رنج و فشارو مشقت و ذلت واقع شدند، كه دشمنانشان پسران آنها را مي‎كشتند و زنانشان را زنده مي‎گذاشتند. قائم عليه‎السلام نيز شيعيانش و دوستانش در زمان غيبتش در منتهاي سختي و فشار و ذلت مي‎افتند، تا خداوند كساني را كه ايمان آورده‎اند پاك كند و كافرين را هلاك سازد.486

در كمال الدين از حضرت باقر عليه‎السلام در بيان شباهت حضرت قائم عليه‎السلام به جمعي از پيغمبران آمده است كه فرمود:

و اما روش موسي عليه‎السلام ترس مداوم و طول غيبت و پنهان بودن ولادت و رنج و زحمت شيعيان بعد از او بر اثر آزار و خوراي كه از دشمنان ببنند تا آنگاه كه خداي عز و جل ظهور حضرتش را اجازه دهد و او را ياري كند و بر دشمنش تائيد
نمايد. 487

در بحار از شيخ نعماني از امير‎المؤمنين عليه السلام آمده كه فرمود:

زمين پر از ظلم و جور خواهد شد تا جائيكه احدي كلمه الله را جز مخفيانه نگويد، سپس خداوند متعال قوم صالحي را خواهد آورد كه آن را پر از قسط و عدل نمايد چنانكه پر از ظلم و جور شده باشد.489

و در همان كتاب در علامات زمان غيبت در حديثي طولاني از امام صادق (ع) آمده كه فرمود:

و مؤمن را اندوهناك، ذليل و خوار خواهي ديد و ببيني كه مؤمن جز دردلش نتوان باطل را انكار نمايد، و ببيني كه دوستان ما را به دروغ نسبت دهند و شهادتشان را نپذيرند، و ببيني كه حكمران به خاطر كافر. مؤمن را خوار نمايد. 490

مي‎گويم: خروج سفياني از جمله علائم حتمي پيش از ظهور حضرت قائم عجل الله فرجه مي‎باشد، چنانكه روايات بسياري در اين باره آمده است، او از نوادگان بني اميه لعنهم الله تعالي مي‎‏باشد و نامش عثمان بن عينيه است.

و از امام صادق عليه السلام است كه فرمود:

اگر سفياني را ببيني خبيث‎ترين مردم را ديده باشي، رنگش سر زرد و سرخ و چشمش كبود است. 495

و از اميرالمؤمنين عليه‎السلام روايت است  كه فرمود:

پسر هند جگرخوار از وادي يابس خروج مي‎كند، او مردي ميان بالا، با صورت وحشتناك و جمجمه ضخيم و آبله رو مي‎‏باشد.496

تفصيل مطالب در بحار و غير آن مذكور است. موسي‎عليه‎السلام، هنگاميكه قومش در بيابان سرگردان و گم شدند و در آن حال سالهاي بسربردند، هرگاه فرزندي برايشان متولد مي‎شد، پيراهني بر او بود به قامت خودش مانند پوست بدن- اين را طبرسي در مجمع البيان نقل كرده است.497

قائم عليه‎السلام، نيز براي شيعيانش در عصرظهور همين امر خواهد بود، چنانكه در كتاب المحجه از امام صادق عليه‎السلام روايت شده كه فرمود:

وقتي قائم ما به پاخيزد زمين به نور پروردگارش روشن مي‎گردد و بندگان از نور خورشيد بي نياز مي‎شوند و شب و روز يكسان مي‎گردد، و مرد در زمان آن حضرت هزار سال عمر مي‎كند و در هر سال برايش پسري متولد شود و دختري برايش متولد نشود، پيراهني به قامتش او را مي‎پوشاند و هرچه بزرگتر شود آن پوشش نيز بزرگتر مي‎گردد، و به هر رنگي كه بخواهد مي‎شود. 498

موسي عليه‎السلام، بني اسرائيل منتظر قيامش بودند، چون كه به آنها خبر داده شده بود كه فرج آنها به دست اوست. قائم عليه‎السلام نيز شيعيانش منتظرش هستند، زيرا كه به آنها خبر داده‎اند كه فرجشان به دست آن حضرت است.

موسي عليه‎السلام، خداوند متعال در باره‎اش مي‎فرمايد:

ما به موسي كتاب را داديم پس در آن اختلاف شد.499

قائم عليه‎السلام نيز همينطور، در كتاب كه با او است كه اميرالمؤمنين عليه‎السلام جمع كرده يعني همان قرآني كه نزد حضرت حجت عليه‎السلام هست اختلاف مي‎شود ، از حضرت ابوجعفر باقر عليه‎السلام در باره آيه :

و لقد آتينا موسي الكتاب فاختلف فيه501

آمده كه آن حضرت فرمود:

در آن اختلاف كردند همچنان كه اين امت در كتاب اختلاف نمودند، و در كتابي كه با قئم هست نيز اختلاف خواهند كرد تا جائيكه مردم بسياري آن را منكر خواهد شد، كه آنها را پيش مي‎كشد و گردنشان را مي‎زند.502

و در بحار از شيح طوسي به سند خود از حضرت ابوعبدالله صادق عليه‎السلام مردي است كه فرمود:

اصحاب موسي به نهري آزمايش شدند و اين همان است كه خداوند تعالي مي‎فرمايد:

ان الله مبتليكم بنهر.503

اصحاب قائم عليه السلام نيز به مانند آن مبتلا خواهند شد.504

موسي عليه‎السلام، خداوند متعال او را عصائي عنايت فرمود، و آن را معجزه آن جناب قرار داد.

قائم عليه‎السلام به همان عصا اختصاص يافته است، چنانكه در كمال‎الدين از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام آمده كه فرمود:

عصاي موسي از آن آدم بود، سپس به شيب رسيده بود، و آنگاه به موسي‎بن عمران رسيد، آن عصا نزده است و من آنرا پيشتر ديده‎ام رنگش سبز است به همان وضعي كه از درختش گرفته شده، به وسيله آن همان كارها را انجام مي‎دهد كه موسي انجام مي‎داد، و هرچه مأمور شود انجام مي‎دهد، و هر كجا افكنده شود با زبان خود نيرنگهاي دشمنان را مي‎بلعد.505

و علامه مجلسي در جلد سيزدهم بحار به نقل از كتاب بصائر الدرجات همين روايت را آورده و در آن آمده است:

براي قائم ما عليه‎السلام آماده شد تا هر آنچه موسي عليه‎السلام انجام مي‎داد  با آن عصا انجام دهد، و آن مي‎ترسان و آنچه نيرنگ و جادو كنند مي‎بلعد و آنچه امر شود انجام مي‎دهد و به هر سو كه رو كند خدعه‎ها را مي‎گيرد و خنثي مي‎كند، دولب يا دوسر دارد يكي در زمين و ديگري بالا كه بين آنها چهل زراع است. با زبان خود نيرنگهاي، دشمنان را مي‏بلعد.506

امام صادق عليه السلام فرمود:

مردي از اهل فارس به نزد حضرت قائم عليه‎السلام مي‎ايد و از راه معجزه موسي عليه‎السلام را درخواست مي‎كند، پس آن حضرت عصا را مي‎افكند و به صورت اژدها درمي‎آيد آن مرد مي‎گويد: اين سحر است، پس عصا به امري شبيه امر موسي عليه‎السلام آن مرد را مي‎بلعد.507

و در جلد سيزدهم بحار به نقل از نعماني به سند خود از حضرت ابي عبدالله صادق عليه‎السلام آمده كه فرمود:

عصاي موسي چوپ آس و از درخت بهشتي است كه وقتي مي‎خواست به سوي مدين برود جبرئيل آن را برايش آورد، و آن عصا با تابوت آدم در درياچه طبريه است نه مي‎پوسد و نه تغيير مي‎يابند، تا آنكه قائم عليه السلام آنها را هنگام قيامش بيرون آورد.509

موسي عليه‎السلام با ترس از مصر فرار كرد، خداوند عز وجل به نقل از او مي‎فرمايد:

فقررت منكم لما خفتكم510

قائم عليه السلام از ترس اشرار، از شهرها گريخت و در بيابانهاي بي‎آب و علف سكني گزيد، با وجود اين به نزد قوم مي‎آيد، و در ميان آنها راه مي‎رود و از احوالشان با خبر مي‎شود و در حاليكه آن حضرتش را نمي‎شناسد چنانكه گذشت.

در هنگام ظهورش به خاطر ترين از سفياني از مدينه فرار خواهد كرد، دليل بر آن روايتي است كه در بحار و غير آن از حضرت ابوجعفر باقر عليه‎السلام منقول است كه در بارة سفياني لغته الله فرمود: و سفياني گروهي را به مدين مي‎فرستد پس مهدي عليه السلام به سوي مكه رفته، لشكري در تعقيب آن حضرت مي‎فرستد ولي به آن جناب نمي‎رسد تا اينكه قائم عليه‎السلام هراسان و ترسناك به روش موسي بن عمران وارد مكه مي‎شود و امير ارتش سفياني در بيابان بيداء فرود مي‎آيد و جارچي از سوي آسمان به آن بيابان خطاب مي‎كند كه:

يا بيداء آبيدي القوم

اي صحراي بيدا اين گروه را نابود كن، پس زمين آنها را فرو مي‎برد. و فقط سه نفر از آنها باقي مي‎ماند كه خداوند چهره‎هايشان را به شيت بازمي‎گرداند، و آنها از قبيلة كلب هستند، و در بارة آنها اين آيه نازل شده:

يا ايهاالذين اوتوالكتاب آمنوا بما نزلنا مصدقاً لما معكم من قبل ان نظمس وجوها فنردها علي ادبارها.511

موسي عليه‎السلام دشمنش قارون را به زمين فرو برد. چنانكه خداوند عز و جل مي‎فرمايد:

فخسفنابه و بداره الارض512

قائم عليه‎السلام نيز چنانكه گذشت خداوند متعال دشمنانش لشكر سفياني را به زمين فرو خواهد برد.

موسي عليه‎السلام چون دستش را برمي‎آورد، مي‎درخشيد و سفيدي آن بينندگان را خيره مي‎ساخت..513

قائم عليه‎السلام نورش مي‎‏درخشد تا جائيكه مردم از نور آفتاب و ماه بي نياز شوند. موسي عليه‎السلام از سنگ برايش دوازده چشم مي‎جوشيد.

قائم عليه‎السلام نيز، در بحار به نقل از نعماني به سند خود از حضرت ابوجعفر باقر عليه‎السلام آمده است كه فرمود:

هرگاه قائم عليه‎السلام ظهور نمايد با پرچم رسول الله صلي الله عليه و آله و انگشتري سليمان و سنگ و عصاي موسي قيام خواهد كرد. پس دستور مي‎دهد كه منادي آن حضرت جار بزند كه: هيچكس از شما آب و غذا و علوفه برندارد. اصحاب آن حضرت مي‎گويند: مي‎خواهد ما و چهارپايانمان را از گرسنگي و تشنگي بكشد! پس آن حضرت حركت مي‎كند. اصحاب هم در خدمتش حركت مي‎كنند، پس اولين منزلي كه فرود مي‎آيد به سنگ مي‎زند. از آن غذا و آب و علوفه بيرون مي‎آيد، پس از آن مي‎خورند و مي‎آشامند و چهارپايان را نيز علوفه مي‎دهند تا در پشت كوفه به نجف برسند.514

شباهت به هارون

هارون عليه‎السلام را خداوند متعال به آسمان بالا برد و سپس بارديگر به زمين بازگرداند. چنانكه در جلد پنجم بحار در روايت مسندي از حضرت ابي عبدالله صادق عليه‎السلام آمده كه فرمود:

موسي به هارون گفت: بيا با هم به كوه طور سينا برويم، چون با هم رفتند.

ناگاه خانه‎اي ديدند كه بر آن درختي بود بر روي آن دو پيراهن، پس موسي به هارون گفت: خانه‎هايت را برافكن و داخل اين خانه شو و اين دو حله را سير كن و بر تخت بخواب، هارون نيز همين كار را كرد، پس چون بر تخت آرميد، خداوند او را قبض كرد و خانه و درخت برداشته شد، و موسي به سوي بني‎اسرائيل بازگشت و به آنها خبر داد كه خداوند هارون را قبض روح كرد و به سوي خود بالا برد، گفتند: دروغ مي‎گويي تو او را كشته‎اي، پس موسي به درگاه الهي شكوه كرد، خداوند متعال به فرشتگان امر فرمود تا او را بر تختي كه بين زمين و آسماني فرو آوردند تا اينكه بني‎اسرائيل او را ديدند و دانستند كه مرده است.520

هارون عليه‎السلام از راه دو سخن موسي را مي‎شنيد همچنانكه موسي سخن هارون را از راه دور مي‎شنيد.

هنگاميكه قائم ما قيام مي‎كند خداوند عز و جل در گوشها و چشمها شيعيان ما خواهد افزود بطوريكه بين آنها و حضرت قائم عليه‎السلام پستي نخواهد بود، با آنها سخن مي‎گويد و آنها مي‎شنوند، و به او نگاه مي‎كنند در حاليكه در جاي خودش باشد.521

شباهت به يوشع عليه‎السلام:

يوشع عليه‎السلام پس از وفات موسي عليه‎السلام مناقات امت آن حضرت با او جنگ كرد.

قائم عليه‎السلام، مناقان اين امت، با او جنگ خواهند كرد.

يوشع عليه‎السلام، خورشيد برايش بازگشت قائم عليه‎السلام با آفتاب و ماه سخن مي‎گويد و آنها را صدا مي‎زند، و آنها به او پاسخ مي‎دهند. چنانكه علامه مجلسي در بحار از حضرت ابوجعفر باقر عليه‎السلام روايت كرده كه فرمود:

قائم عليه‎السلام سيصد و نه سال زمامداري مي‎كند همان قدر كه اهل كهف در غارشان بسر بردند- زمين را پر از عدل و قسط خواهد كرد چنانكه پر شده باشد از ظلم و جو، پس خداوند براي او شرق و غرب زمين را فتح خواهد كرد، مردم را خواهد كشت تا اينكه جز دين محمد صلي الله عليه و آله باقي نماند، شيوة سليمان بن داود را پيش خواهد گرفت و آفتاب و ماه را صدا مي‎يزند و او را پاسخ مي‎دهند، زمين براي او در نور ديده شود و به او وحي مي‎شودكه به امر خداوند به وحي عمل مي‎كند.522

شباهت به حزقيل عليه‎السلام

حزقل نيز گفته شده بر وزن زبرج-

جزقيل عليه‎السلام. خداوند متعال مردگاني را برايش زنده كرد.

قائم عليه‎السلام، خداوند براي او مردگاني را از مؤمنين و منافقين و كافرين زنده خواهد كرد.

در بحار به نقل از اميرالمؤمنين عليه السلام ضمن حديثي طولاني آمده كه فرمود:

..اي شگفتا و چگونه تعجب نكنم از مردگاني كه خداوند آنها را زنده برانگيزد، گروه گروه با بليه و پاسخگوئي به دعوت كنندة الهي به كوچه‎هاي كوفه وارد شوند.530

شباهت به داود:

داود عليه‎السلام را خداوند عز و جل در زمين خليفه ساخت و فرمود:

يا داود انا جعلناك خليفه في الارض 535

قائم عليه السلام را نيز خداوند خليفه در زمين نمود و فرمود:

امن يجيب المضطرادا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض.536

داود عليه السلام، خداوند آهن را برايش نرم كرد كه در قرآن آمده:

والنا له الحديد.538

قائم عليه‎السلام نيز خداوند آهن را برايش نرم كرده است، چنانكه در بعضي از كتابها از محمد بن زيد كوفي از امام صادق عليه‎السلام مروي است كه فرمود:

مردي از عمان به خدمت صاحب الزمان عليه‎السلام مي‎آيد و عرض مي‎كند: آهن براي داود نرم شد اگر تو هم مانند او بياوري تصديقت مي‎كنيم. پس آن حضرت معجزه داود را به او نشان مي‎دهد، ولي آن شخص منكر مي‎شود، پس قائم عجل الله فرجه عمود آهنيني به گردن او مي‎اندازد كه هلاكت مي‎شود و مي‎فرمايد: اين جزاي كسي است كه آيات خدا را دروغ مي‎انگارد.

داود عليه‎السلام، سنگ با او سخن گفت و صدا زد: اي داود مرا بگير و جالوت را با من به قتل برسان. قائم عليه‎السلام نيز علم و شمشيري او را صدا مي‎كنند و مي‎گويند: اي ولي خدا خروج كن و دشمنان خدا را به قتل برسان.

داود عليه‎السلام جالوت را كشت.

قائم عليه‎‎السلام (جان را كه از جالوت بدتر است مي‎كشد.

داود عليه‎السلام به الهام در ميان مردم حكم مي‎كرد.

قائم عليه‎السلان به حكم داود قضاوت خواهد كرد و از بينه و شاهد نمي‎پرسد، و نياز به آن ندارد.

شباهت به سليمان عليه‎السلام

سليمان عليه‎السلام، داود او را جانشين و خليفة خود قرار داد و در حاليكه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود، كه در حديثي از امام نهم حضرت حوا(عليه‎السلام) آمده كه فرمود:

خداوند تبارك و تعالي به داود مي‎فرمود كه سليمان را خليفه خود سازد در حاليكه كودك بود و چوپاني گوسفندان مي‎كرد. عباد و علماي بني اسرائيل اين مطلب را انكاركردند، پس خداوند تعالي وحي فرمود كه: عصاي آن افراد را بگير و عصاي سليمان را نيز بگير و آنها را در اتاق بگذارو در آن اتاق را به مهر خودشان مهر كن، و چون فردا شود عصاي هر كس برگ كرده و سير داده بود او خليفه است، پس داود اين مطلب را به آنها خبر داد، گفتند: ما راضي و تسليم شديم. قائم عليه‎السلام را خداوند عز و جل خليف قرار داد و حال آنكه كودكي تقريباً پنج ساله بود، و در زمان حيات پدرش به سؤالات سعدبن عبدالله قمي پاسخ گفت چنانكه گذشت سليمان عليه‎السلام گفت: پروردگارا به من ملكي عنايت كن كه براي هيچكس بعد از من شايسته نباشد. 542

حكومت پادشاهان و امراي زمين تنها بر انسانها است ولي حكومت سليمان بر جن و انس و پرندگان بود، خداوند عزوجل مي‎فرمايد: وحشر سليمان جنوده من الجن و الانس و الطيرفهم يوزعون.543

قائم عليه‎السلام، خداوند متعال ملكي به او عنايت خواهد فرمود كه براي احدي از اولين و آخرين از نظر كميت و كيفيت مانندش نبوده، اما كميت: براي اينكه آن حضرت مابين شرق و غرب را مي‎گيرد- چنانكه در حديث آمده و اما كيفيت: براي اينكه محض عدالت و عدالت محض است، و چونكه حكومتش تمام اهل آسمانها و زمينها را شامل مي‎گردد.

سليمان عليه‎السلام، خداوند باد را در تسخير او قرار داده بود، خداي عز و جل مي‎فرمايد:

فسخرنا له الريحتجري بامره رخاء حيث اصاب.544

قائم عليه‎السلام نيز خداوند باد را در خدمتش قرار مي‎دهد. چنانكه در حديثي كه در كمال‎الدين روايت شده امام صادق عليه‎السلام فرمود: پس خداوند تبارك و تعالي بادي برانگيزد كه در هر بيابان ندا كند: اين مددي است كه به قضاوت داود و سليمان عليهما السلام قضاوت مي‎كند و بينه نمي‎خواهد. 545

سليمان عليه‎السلام مدتي از قومش غايب شد.

قائم عليه‎السلام غيبتش طولاني‎تر از سليمان است.

سليمان عليه‎السلام آفتاد برايش بازگشت.

قائم عليه‎السلام آفتاب و ماه را مي‎خواند و آنها او را پاسخ مي‎دهند.

سليمان عليه‎السلام حشمه الله بوده. قائم عليه‎السلام نيز چشمه الله است.

شباهت به آصف

آصف علمي از كتار را داشت. قائم عليه‎السلام علوم كتاب نزدش هست.

آصف، خداوند او را مدتي طولاني از قومش غايب كرد.

قائم عليه‎السلام، خداوند متعال او را مدتي طولاني از نظرها غائب ساخته است.

آصف، با غيبتش ابتلا و گرفتراي بني اسرائيل سخت و شديد شد.

قائم عليه‎السلام نيز با غيبتش گرفتاري و ابتلاي مؤمنين شدت يافت.

شباهت به دانيال عليه‎السلام

دانيال عليه‎السلام از بني اسرائيل مدتي مديد غائب بود، و در هر چاهي بزرگ او را با شير درنده زنداني كرده بودند تا آن شير او را طعمة خود سازد، پس خداوند تعالي او را حفظ كرده و به يكي از پيغمبران بني‎اسرائيل دستور داد كه غذا و آبش را ببررد، و گرفتراي پيروان و شيعيانش شديد شد.

قائم عليه‎السلام از نظر ما غائب مانده و با غيبتش گرفتاري ما بسيار شده، دشمنان آن حضت قصد كشتنش را داشتند ولي خداوند او را حفظ و حراست فرمود.

شباهت به عزيز

عزيز عليه‎السلام وقتي به سوي قومش بازگشت و در ميان آنها ظاهر شد تورات را آنطور كه بر موسي بن عمران عليه‎السلام نازل شده بود خواند.

قائم عليه‎السلام هنگاميكه ظاهر شد براي اهل زمين قرآن را آن چنانكه بر حضرت خاتم النبين صلي الله عليه و آله نازل شده خواهد خواند.

شباهت به جرجيس

جرجيس عليه‎السلام، خداوند مردگاني را برايش زنده كرد، چناكه در بحار آمده كه: زني به خدمتش آمد و گفت:

اي بندة صالح، گاوي داشتيم كه با آن امرار معاش مي‎كرديم و آن مرده است جرجيس به او گفت: اين عصا را بگير و آن را بر گاوت قرار ده و بگو كه جرجيس مي‎گويد: باذن خداوند برخيز. پس چون آن زن اين كار را كرد. آن گاو زنده شد پس به خداوند ايمان آورد.546

قائم عليه‎السلام نيز خداوند متعال مردگاني را برايش زنده خواهد كرد.

شباهت به ايوب عليه‎السلام

ايوب عليه السلام هفت سال بر بلا صبر كرد.

قائم عليه‎السلام از هنگام وفات پدرش تا كنون صبر كرده و نمي‎دانم تا كي اين صبر ادامه خواهد داشت!!

ايوب عليه‎السلام يك يا دوچشم از زمين برايش جوشيد، خداوند متعال مي‎فرمايدك

ارلض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب.549

قائم عليه‎السلام نيز برايش چشمه از زمين جوشيد.

ايوب عليه‎السلام، خداوند مردگاني را برايش زنده كرد،

خداوند چنين فرموده:

و اتناه اهله و مثلهم معهم رحمه من عندناوذكري للعابدين.551

قائم عليه السلام نيز خداوند مردگاني را برايش زنده مي‎كند.

شباهت به يونس عليه‎السلام

شيخ صدوق رحمه الله عليه به سند خود از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت: بر حضرت ابو جعفر محمد بن علي باقي عليه‎السلام وارد شدم مي‎خواستم از قائم آل محمد عليهم السلام از آن حضرت سوال كنم كه خود آغاز سخن كرد و فرمود: اي محمدبن مسلم به درستي كه در قائم از ال محمد صلي الله عليه و آله از پنج پيغمبر شباهت هست: يونس بن متي، و يوسف بن يعقوب و موسي و عيسي و محمد صلوات الله عليهم، اما شباهت از يونس به متي اينكه پس از غيبت در قيافه جواني در سن پيري به سوي قومش بازگشت. 552

شباهت به زكريا عليه‎السلام

ذكريا عليه السلام، فرشتگان او را ندا كردند در حاليكه به نماز ايستاده بود.

قائم عليه‎السلام نيز خداوند او را مورد خطاب قرار داد، و همچنين فرشتگان در هر ش قدر او را ندا مي‎كنند، و جبرئيل هم هنگاميكه با آن حضرت بيعت مي‎كند دست بر دست آن حضرت مي‎نهد و مي‎گويد: بيعت براي خدا.

ذكريا عليه‎السلام در مصيبت حضرت ابي عبدالله حسين عليه‎السلام سه روز گريه كرد.

قائم عليه‎السلام نيز تمام عمرش و در همة زمانش بر آن حضرت مي‎گريد، چنانكه در زيارت ناحيه آمده:

و لا ندنبك صباحاً و مساء و لابكين عليك بدل الدموع كما

يعني: شب و روز بر تو ندبه مي‎كنم و به جاي اشك بر تو خون مي‎گريم.

شباهت به يحيي عليه‎السلام

يحيي عليه‎السلام پيش از ولادت به او بشارت و مژده داده شد. قائم عليه‎السلام نيز بشارت و مژده‎اش پيش از ولادت داده شد. يحيي عليه‎السلام در شكم مادر سخن گفت، چنانكه در حديث از امام عسگري عليه‎السلام آمده كه فرمود:

روزي مريم بر مادر يحيي هسمر ذكريا وارد شد، ولي او برايش برنخاست، يحيي (از شكم مادر) ندا كرد: بهترين زنان عالم در حالتي كه بهترين مردان جهان را با خود وارد بر تو وارد مي‎شود برايش بر نمي‎خيزي؟ پس مادرش متنبه شده و از جاي برخاست.555

قائم عليه السلام نيز چنانكه روايت حكيمه آمده در شكم مادر سخن گفت و سورة قدر را قرائت كرد. 556

يحيي عليه‎السلام زاهدترين و عابدترين مردم زمانش بود. قائم عليه‎السلام نيز عابدترين و زاهدترين مردم زمانش مي‎باشد.

شباهت به عيسي عليه‎السلام

عيسي عليه‎السلام فرزند بهترين زنان زمانش مي‎باشد.

قائم عليه‎السلام نيز فرزند بهترين زنان زمانش مي‎باشد.

عيسي عليه‎السلام در شكل مادر تكلم كرده تسبيح مي‎گفت.

قائم عليه‎السلام نيز در شكم مادر سخن گفته است.

عيسي عليه‎السلام در كودكي در گهواره سخن گفت.

قائم عليه السلام نيز در كودكي در گهواره سخن گفت.

حضرت حجت عليه السلام بعد از ولادتش تكلم كرد و گفت:

اشهد ان لااله الا الله وحده لا شريك له و ان محمد رسول الله صلي الله عليه و آله.

سپس بر امير المومنين و امامان عليهم السلام يك به يك درود فرستاد تا به پدرش رسيد، آنگاه لب فرو بست تا روز هفت به توحيد سخن گفت و بر محمد و امامان عليهم السلام درود فرستاد. سپس اين آيه را تلاوت كرد:

بسم الله الرحمن الريحم و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض.557

عيسي عليه السلام، خداوند حكمت و ويژگيهاي نبوت را در كودكي به او عنايت فرمود.

قائم عليه السلام نيز خداوند حكمت و ويژگيهاي امامت را در كودكي به حضرتش عنايت كرد.

عيسي عليه السلام را خداوند متعال به سوي خود بالا برد.

قائم عليه‎السلام را نيز خداوند متعال به سوي خود بالا برد.

عيسي عليه‎السلام، مردم در باره‎اش اختلاف كردند.

قائم عليه السلام نيز مردم در باره‎اش اختلاف كردند.

عيسي عليه‎السلام نيز مردم در باره‎اش اختفا كردند.

خداوند عزوجل از زبان او در قرآن چنين آورد:

و احيي الموتي باذن الله،562

و خطاب به او فرموده:

واذتخرج الموتي باذني 563

و قائم عليه‎السلام نيز مردگان را زنده مي‎كند.

عيسي عليه‎السلام فرمود:

من به شما خبر مي‎دهد آنچه مي‎خوريد و آنچه در خانه‎هايتان ذخيره مي‎كنيد. 564

قائم عليه السلام بر تمام احوال و كارهاي ما مطلع است.

و دليل بر آن، تمام اخبار و روايات بسياري اينست كه در بارة علم ائمه معصومين عليهم السلام وارد شده، روايتي است كه در خزايج از ابونصير نقل شده كه گفت:

با حضرت ابوجعفر باقر عليه‎السلام به مسجد رفتم، مردم مي‎آمدند و مي‎رفتند، آن حضرت به من فرمود: از مردم بپرس آيا مرا مي‎بينند؟ من هم به هر كس كه بر مي‎خوردم سؤال مي‎كرد: آيا ابوجعفر را نديدي؟ مي‎گفت: نه.

در حاليكه آن حضرت ايستاده بود، تا اينكه ابوهارون مكفوف (نابينا) وارد شد. حضرت فرمود: از اين هم بپرس. به او گفتم: آيا ابوجعفر عليه‎السلام را نديدي؟ گفت: مگر اين نيست كه ايستاده؟ گفتم: از كجا دانستي؟ گفت: چگونه ندانم و حال آنكه او نور درخشنده است.565

شباهت به خاتم النبيين صلي الله عليه و آله

سخن جامع در اين باب فرمايش رسول اكرم صلي الله عليه و آله مي‎باشد كه فرمود:

مهدي از فرزندان من است، اسم او اسم من، و كنيه‎اش كنيه من، از نظر خلق و خلق شبيه‎ترين مردم به من است.

مي‎گويم: از اين سخن مبارك دردهاي بسياري گشوده مي‎شود كه شايسته است در آن نذير نمائي تا ان شاء الله صبرت زياد و سينه‎ات فراخ گردد.


منابع

386 قرآن  كريم ـ سوره عنكبوت 2و3.

387 قرآن  كريم ـ سوره مومنون 30 و نهج البلاغه خطبه 102.

388 روضه الكافي، محمد بن يعقوب كليني 8/37.

389 قرآن  كريم ـ سوره جن 26.

390 تحف العقول ابن شيعه 230.

391 روضه كافي، محمد بن يعقوب كليني 247 ح 346. سوره يس 52.

392 اصول كافي، محمد بن يعقوب كليني ج 2/91 باب الصبر ح 12.

393 قرآن كريم سوره آل عمران 200.

394 اصول كافي محمد بن يعقوب كليني 2/87 باب الصبر ح2.

396 قرآن  كريم ـ سوره مزمل

397 قرآن  كريم ـ سوره سجده 24و25

398 قرآن  كريم ـ سوره حجر 97و98

399 قرآن  كريم ـ سوره انعام 23و24.

400 قرآن  كريم ـ سوره ق 39.

401 قرآن  كريم ـ سوره سجده 24.

402 قرآن  كريم ـ سوره اعراف 127.

403 قرآن  كريم ـ سوره توبه 5.

404 قرآن  كريم ـ سوره بقره 191.

405 اصول كافي محمد بن يعقوب كليني ج 2/88 باب الصبر ح 3.

407 اصول كافي محمد بن يعقوب كليني ج 2/477 ح 12.

408 اصول كافي محمد بن يعقوب كليني ج 2/91 باب الصبر ح 13.

409 قرآن كريم سوره هود 93.

410 قرآن  كريم ـ سوره اعراف 71.

411 كمال الدين،شيخ صدوق ، ج 2 ، 64 باب 55  ح 5

412 قرآن كريم ـ سوره بقره  / 155

413 قرآن كريم سوره آل عمران / 70  و كمال الدين ج 2 / 649  باب 57 ح 3 .

414 غيبت نعماني ، محمد بن ابراهيم نعماني / 12 في صفه القائم .

415 غيبت نعماني ، محمدبن ابراهيم نعماني / 105 ، باب ما يلحق الشيعه عندالتمحيص و سوره آل عمران / 186

416 غيبت نعماني ، محمدبن ابراهيم نعماني /105

417 قرآن كريم ، سوره نحل / 127

418 اصول كافي ، محمدبن يعقوب كليني . ج 2 / 56 . باب المكارم ج 2 .

419 اصول كافي ، محمدبن يعقوب كليني ، ج 2 / 56 ح 3

420 اقبال سيدبن طاووس  457  جز اول

421 بحارالانوار ، علامه مجلسي 52 / 128 ، ج 22 .

422 بحارالانوار ، علامه مجلسي ج 52 / 128 ح 22 .

423 بحارالانوار ، علامه مجلسي ج 52 / 130 ح 29 .

424 غيبت نعماني ، محمدبن ابراهيم نعماني / 104 فيماامريه الشيعه

425 قرآن كريم ، سوره نساء / 140

426 تفسير قمي ج 1 / 156

427 اصول كافي ، محمدبن يعقوب كليني ج 2 / 377  باب مجالسه اهل المعاصي ح 8 .

428 قرآن كريم ، سوره انعام / 108

429 قرآن كريم ، سوره انعام / 68

430 قرآن كريم ، سوره نحل / 116

431 اصول كافي ، محمدبن يعقوب كليني  ج 2 / 3778 / ح 12 .

432 اصول كافي ، محمدبن يعقوب كليني  ج 2/  397 ح 13

434 اصول كافي ، محمدبن يعقوب كليني ج 2 / 397 ح 14

435 تفسير برهان ، علامه بحراني . ج 1 / 423  ح و سوره نساء / 140

436 قرآن كريم ، سوره نساء / 140

437  بحارالانوار ، علامه مجلسي ج 5 / 83 ، باب الثامن والعشرون

438  تحف العقول ، ابن شيعه / 228

439 غيبت نعماني ، محمدبن ابراهيم نعماني / 112 في صفه القائم

430 كمال الدين شيخ صدوق  ج 1 / 330  باب  32 ذيل 15

441 نهج البلاغه ، خطبه 102 ، فيض ، 291 .

442 غيبت نعماني ، محمدبن ابراهيم نعماني / 70

443 غيبت نعماني ، محمدبن ابراهيم نعماني / 107 باب ملحق الشيعه عندالتمحيص

444 غيبت نعماني ، محمدبن ابراهيم نعماني / 106

445 قرآن كريم سوره آل عمران  / 103

446 بحارالانوار علامه مجلسي ج 53 / 177

447 . بحارالانوار علامه مجلسي ج 53 / 177

448 كمال الدين ، شيخ صدوق ، ج 1/ 302  باب 26 ذيل ح 11

449 اصول كافي ، محمدبن يعقوب كليني ج 1 / 339  باب 45  ح 43

450  قرآن كريم ، سوره طه  124 - 126

451 قرآن كريم ، سوره اسراء / 71

452 قرآن كريم ، سوره يوسف / 88

453 قرآن كريم ، سوره بقره / 189

454 كمال الدين ، شيخ صدوق ج  2 / 513  باب 45  ح 43

455 جمال الدين الاسبوع ،‌سيدبن طاووس / 230

456 بحارالانوار ، علامه مجلسي  ج 22 / 327 ح 33

457 قرآن كريم ، سوره جح  / 32

462 قرآن  كريم ـ سوره حج 31.

463 مرآه الانوار ـ شيخ ابوالحسن العاملي 198.

464 بصائر الدرجات ـ علامه صفار 126.

465 بصائر الدرجات ـ علامه صفار 28 باب 12 جز اول ـ ح 1.

466 بصائر الدرجات ـ علامه صفار 29 باب 12 ح 4.

467 بصائرالدرجات ـ علامه صفار 422 ـ باب 12 جز 9 ح 6.

469 قرآن  كريم ـ سوره مائده ـ 116.

470 بحار الانوار ـ علامه مجلسي ـ ج 100/133.

471 نهج البلاغه ـ خطبه سوم.

472 قرآن كريم ـ سوره غاشيه 25 ـ 26.

473 تفسير البرهان ـ علامه بحراني ـ ج 4/455.

474 در جلد اول كتاب نام او را صريحاً آورده و خوابش را نسبت به امام مجتبي عليه السلام ياد كرده است به صفحه 510 ترجمه جلد اول مراجعه كنيد.

475 معاني الاخبار ـ شيخ صدوق ـ 156.

476 بحار الانوار ـ علامه مجلسي ـ  ح 49/222 ح 15 و رجال كشي / 593 ح 1109و خلاصه علامه ـ 48.

477 قرآن  كريم ـ سوره نور ـ 36.

478 غايه المرام ـ علامه بحراني ـ 318 باب 12 جز 6.

479 قرآن  كريم ـ سوره احزاب 46.

480 قرآن  كريم ـ سوره مائده 110.

481 قرآن  كريم ـ سوره طه 21.

482 بحار الانوار ـ علامه مجلسي ـ ج 100/409 ج 67.

483 بحار الانوار ـ علامه مجلسي ـ ج 47/336 ج 8 و ج100/126 ـ ح 2.

484 بحار الانوار ـ علامه مجلسي ـ ج 47/7ح22 و اصول كافي ـ ج 3/251 ـ ح 5.

485 جنه الماوي ـ ميرزاي نوري ـ 270ـ حكايت 34.

486 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 155 ـ في نهي التوقيت و التسميه.

487 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 155 ـ في نهي التوقيت و التسميه.

489 اصول كافي ـ محمد بن يعقوب كليني ـ ج 2/368 ـ باب كراهيه التوقيت ح 2.

490 اصول كافي ـ محمد بن يعقوب كليني ـ ج 1/368 ـ باب كراهيه التوقيت ح 3.

491 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 155 ـ باب النهي عن التوقيت.

492 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 158 ـ باب كذب الوقاتون.

493 اصول كافي ـ محمد بن يعقوب كليني ـ ج 1/368 باب كراهيه التوقيت ح 4و 3.

495 غيبت ـ شيخ طوسي ـ 262 ـ باب النهي عن التوقيت.

496 غيبت ـ شيخ طوسي ـ‌262 ـ باب النهي عن التوقيت

497 غيبت ـ شيخ طوسي ـ 262 ـ باب النهي عن التوقيت

498 احتجاج ـ شيخ طوسي ـ ج 2/281.

499 غيبت شيخ طوسي ـ ج 2/176 باب ذكر التوقيت.

500 غيبت شيخ طوسي ـ 263 و اصول كافي ـ ج 1/368 ـ غيبت نعماني ـ 157.

501 قرآن  كريم ـ سوره رعد 39.

502 غيبت شيخ طوسي ـ 265 باب عن التوقيت.

503 غيبت شيخ طوسي ـ 263 في عن التوقيت.

504 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 157 نهي عن التوقيت.

505 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 157 نهي عن التوقيت.

506 قرآن  كريم ـ سوره سبا 17.

507 قرآن  كريم ـ سوره نساء 77.

509 بحار الانوار ـ علامه مجلسي ـ ج 52/106 ـ ح 13. و عياشي ـ ج 2/3 ـ ح 3.

510 بحار الانوار ـ علامه مجلسي ـ ج 52/121 ـ ح 50.

511 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 146 و در بحار الانوار ـ ج 52/235 ـ ح 104.

512 بصائر الدرجات ـ علامه صفار ـ 23 باب 11 ذيل ح 11.

513 بصائر الدرجات ـ علامه صفار ـ 23 باب 11 ذيل ح 10.

519 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 109.

521 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 111.

522 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 111.

523 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 111.

524  اصول كافي ـ محمد بن يعقوب كليني ـ ج 1/368 ـ باب كراهيه التوقيت ح 5.

528 كمال الدين ـ شيخ صدوق ـ ج 2/484.

529 غيبت نعماني ـ محمد بن ابراهيم نعماني ـ 81 باب في حال الغيبه.

530 قرآن  كريم ـ سوره بقره 286.

531 قرآن  كريم ـ سوره نحل 89.

532 قرآن  كريم ـ سوره نمل 75.

533 قرآن  كريم ـ سوره فاطر 32.

534 قرآن  كريم ـ سوره يس 12.

535 قرآن كريم ـ سوره انبياء 27.

536 بصائر الدرجات ـ علامه صفار ـ 38 باب 19 جز اول

537 قرآن كريم ـ سوره انبياء 7.

538 قرآن  كريم ـ سوره ص 39.

539 قرآن  كريم ـ سوره رعد 39.

541 قرآن كريم ـ سوره طه 52.

542 قرآن  كريم ـ سوره نمل 75.

543 قرآن  كريم ـ سوره سباء 3.

544 قرآن  كريم ـ سوره فاطر 11.

545 قرآن  كريم ـ سوره ق 50.

546 قرآن  كريم ـ سوره حديد 22.

547 قرآن  كريم ـ سوره واقعه 77و 78و 79.

548 قرآن  كريم ـ سوره يس 12.

549 قرآن  كريم ـ سوره دخان 1و2.

551 بصائرالدرجات ـ علامه صفار 127 ـ باب 6 ح 3.

552 قرآن  كريم ـ سوره شوري 27.

553 قرآن  كريم ـ سوره ابراهيم 24و25.

554 تحف العقول ـ ابن شعبه 229.

555 بصائر الدرجات ـ علامه صفار 329 ـ باب 9 جز 7.

556 بصائر الدرجات ـ علامه صفار 329 ـ باب 9 ـ جز 7 ـ ذيل ح 3.

557 بصائر الدرجات ـ علامه صفار 329 ـ باب 9ـ جز 7 ـ ذيل ح 2.

558 اصول كافي ـ شيخ كليني ـ ج 1/257 ـ باب النادر فيه ذكر الغيب ـ ح 3.

561 مشارق انوار اليقين ـ حافظ برسي 125.

562 كمال الدين ـ شيخ صدوق ـ ج 2/516 باب 45 ـ‌ ذيل ح 44.

563 الغيبه ـ شيخ طوسي 242.

564 كمال الدين ـ شيخ صدوق ـ ج 2/516 باب 45 ـ ذيل ح 44.

565 جنه الماوي ـ ميرزا حسين نوري 18 الفائده الاولي.

567 قرآن  كريم ـ سوره آل عمران 84.


 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 01 اسفند 1393 ساعت: 16:30 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

تحقیق در مورد عدالت مهدوی

بازديد: 311

 

 

ابعاد عدالت مهدوی

 

با بررسي‌ اجمالي‌ رواياتي‌ كه‌ شيعه‌ و اهل‌ سنت‌ در زمينة‌ بشارت‌ به‌ ظهور مهدي‌(ع‌) نقل‌ كرده‌اند، روشن‌ مي‌شود كه‌ در اين‌ روايات‌ آنچه‌ بيش‌ از هر چيز ديگر مورد توجه‌ قرار گرفته‌ برپا داشتن‌ قسط‌ و عدل‌ و نابود كردن‌ ظلم‌ و جور از سوي‌ آن‌ حضرت‌ است‌. براساس‌ بررسي‌ مؤلف‌ كتاب‌ منتخب‌الاثر در منابع‌ و مصادر شيعه‌ و اهل‌ سنت‌ نزديك‌ به‌ 130 حديث‌، دلالت‌ بر اين‌ دارد كه‌ امام‌ مهدي‌(ع‌) زمين‌ را پس‌ از آنكه‌ از ظلم‌ و ستم‌ پر شده‌ است‌، از عدل‌ و داد آكنده‌ مي‌سازد. 1 كه‌ از آن‌ جمله‌ مي‌توان‌ به‌ اين‌ روايات‌ اشاره‌ كرد:
پيامبر گرامي‌ اسلام‌(ص‌) مي‌فرمايند:
شما را به‌ مهدي‌ بشارت‌ مي‌دهم‌. او در زماني‌ كه‌ مردم‌ گرفتار اختلاف‌، درگيري‌ و آشوب‌ها هستند، در امت‌ من‌ برانگيخته‌ مي‌شود و جهان‌ را از عدالت‌ و برابري‌ پر مي‌سازد، همچنانكه‌ از ظلم‌ و ستم‌ پر شده‌ بود. 2
از امام‌ محمدباقر(ع‌) نيز نقل‌ شده‌ است‌ كه‌:
پدرم‌ از پدرش‌ و او از پدرانش‌ براي‌ من‌ نقل‌ كردند كه‌ رسول‌ خدا، كه‌ درود و سلام‌ خدا بر او باد، فرمودند: امامان‌ پس‌ از من‌ دوازده‌ نفرند به‌ تعداد نقباي‌ بني‌اسرائيل‌، نه‌ نفر از آنها از نسل‌ حسين‌، كه‌ بر او درود باد، هستند و نهمين‌ آنها قائم‌ ايشان‌ است‌. او در آخرالزمان‌ به‌ پا مي‌خيزد و زمين‌ را از عدل‌ پر مي‌سازد؛ بعد از آنكه‌ از ستم‌ و بي‌عدالتي‌ پر شده‌ بود. 3
توجه‌ خاص‌ روايات‌ به‌ موضوع‌ عدالت‌ گستري‌ امام‌ مهدي‌(ع‌) و فراواني‌ رواياتي‌ كه‌ در اين‌ زمينه‌ وارد شده‌اند همه‌ بر نقش‌ محوري‌ اين‌ موضوع‌ در قيام‌ و انقلاب‌ جهاني‌ آن‌ حضرت‌ و جايگاه‌ خاص‌ آن‌ در حكومت‌ مهدوي‌ دلالت‌ دارند. از اين‌ رو لازم‌ است‌ در پژوهش‌ها و بررسي‌هايي‌ كه‌ در زمينة‌ انقلاب‌ و حكومت‌ امام‌ مهدي‌(ع‌) صورت‌ مي‌گيرد به‌ اين‌ موضوع‌ بيش‌ از پيش‌ توجه‌ شود و ابعاد مختلف‌ عدالت‌گستري‌ و ظلم‌ستيزي‌ آن‌ حضرت‌ تبيين‌ گردد.
عدالت‌ مهدوي‌ را از دو زاويه‌ مي‌توان‌ مورد بررسي‌ قرار داد؛ يكي‌ از نظر اركان‌ و پايه‌هاي‌ اين‌ عدالت‌ و ديگري‌ از نظر گستره‌ و عمق‌ اين‌ عدالت‌. اگر چه‌ بحث‌ جامع‌ و كامل‌ از هر يك‌ از زواياي‌ ياد شده‌ مجال‌ وسيعي‌ مي‌طلبد، اما در اين‌ مقال‌ تلاش‌ خواهيم‌ كرد كه‌ در حد توان‌ خود، به‌ اجمال‌، هر يك‌ از اين‌ دو جنبه‌ را مورد بررسي‌ قرار دهيم‌.
1 ـ اركان‌ و پايه‌هاي‌ عدالت‌ مهدوي‌
برپايي‌ عدالت‌ در هر جامعه‌اي‌ نيازمند اركان‌ و پايه‌هاي‌ متعددي‌ است‌ و نبود هر يك‌ از اين‌ اركان‌ موجب‌ ناپايداري‌ عدالت‌ در آن‌ جامعه‌ مي‌شود. مهمترين‌ اركان‌ عدالت‌ عبارتند از:
1. حاكم‌ عادل‌؛ 2. كارگزاران‌ عادل‌؛ 3. قوانين‌ عادلانه‌؛ 4. نظام‌ عادلانه‌.
1-1 . حاكم‌ عادل‌
بدون‌ شك‌ آنگاه‌ مي‌توان‌ از جامعه‌ و حكومتي‌ انتظار حركت‌ به‌ سوي‌ عدالت‌ داشت‌ كه‌ امام‌ و حاكم‌ آن‌ جامعه‌ خود در مسير عدالت‌ باشد و در زندگي‌ فردي‌ و اجتماعي‌ عدالت‌ را پيشة‌ خود سازد. از اين‌ روست‌ كه‌ مي‌بينيم‌ در نظام‌ حكومتي‌ كه‌ شيعه‌ ترسيم‌ مي‌كند وجود امام‌ عادل‌ از مهمترين‌ شرايط‌ است‌ و بدون‌ وجود اين‌ امام‌، حكومت‌ از مشروعيت‌ برخوردار نيست‌. از نظر شيعه‌ برقراري‌ نظام‌ حكومتي‌ كه‌ همة‌ روابط‌ حاكم‌ بر آن‌ مبتني‌ بر عدالت‌ كامل‌ باشد جز به‌ دست‌ آخرين‌ امام‌ معصوم‌ و خاتم‌ حجت‌هاي‌ الهي‌، حضرت‌ مهدي‌(ع‌) امكان‌پذير نيست‌ و از همين‌ روست‌ كه‌ در روايات‌ از دولت‌ آن‌ حضرت‌ به‌ عنوان‌ آخرين‌ دولت‌ ياد شده‌؛ يعني‌ دولتي‌ كه‌ پس‌ از پشت‌ سر گذاشتن‌ همه‌ تجربه‌هاي‌ بشري‌ و نوميدي‌ از همه‌ الگوهاي‌ حكومتي‌ خود ساخته‌ مستقر مي‌شود.
امام‌ باقر(ع‌) در اين‌ زمينه‌ مي‌فرمايند:
دولت‌ ما آخرين‌ دولت‌هاست‌. هيچ‌ خاندان‌ صاحب‌ دولتي‌ نمي‌ماند مگر اينكه‌ پيش‌ از (دولت‌ ) ما به‌ حاكميت‌ مي‌رسند تا زماني‌ كه‌ سيرة‌ (حكومتي‌ ) ما را مي‌بينند نگويند: «اگر ما هم‌ به‌ حاكميت‌ مي‌رسيديم‌ به‌ همينگونه‌ رفتار مي‌كرديم‌» و اين‌ سخن‌ خداوند، صاحب‌ عزت‌ و جلال‌ است‌ كه‌: «سرانجام‌ نيك‌ از آن‌ پرهيزگاران‌ است‌». 4و5
البته‌ اين‌ سخن‌ به‌ اين‌ معنا نيست‌ كه‌ هرگونه‌ تلاش‌ براي‌ برقراري‌ عدالت‌ در دوران‌ غيبت‌ بي‌فايده‌ است‌ و يا اساساً نبايد در اين‌ دوران‌ حركتي‌ را براي‌ استقرار نظام‌ عادلانه‌؛ حتي‌ در سطحي‌ محدود انجام‌ داد، بلكه‌ معناي‌ اين‌ سخن‌ اين‌ است‌ كه‌ تا پيش‌ از ظهور امام‌ مهدي‌(ع‌) هيچ‌ حكومتي‌ نمي‌تواند ادعا كند كه‌ توان‌ برقراري‌ نظام‌ عادلانه‌ كامل‌ را دارد.
چنانكه‌ امام‌ راحل‌ قدس‌ سره‌ فرمود:
البته‌ اين‌ پر كردن‌ دنيا را از عدالت‌، اين‌ را ما نمي‌توانيم‌ بكنيم‌، اگر مي‌توانستيم‌ مي‌كرديم‌. اما، چون‌ نمي‌توانيم‌ بكنيم‌ ايشان‌ بايد بيايند... اما ما بايد فراهم‌ كنيم‌ كار را، فراهم‌ كردن‌ اسباب‌ اين‌ است‌ كه‌ كار را نزديك‌ بكنيم‌، كار را همچو بكنيم‌ كه‌ مهيا بشود عالم‌ براي‌ آمدن‌ حضرت‌(ع‌). 6
بنابر آنچه‌ گفته‌ شد نخستين‌ شرط‌ برقراري‌ يك‌ نظام‌ عادلانه‌ كامل‌ وجود امام‌ معصوم‌ عادل‌ است‌.
پيشوا و رهبر مسلمانان‌ بايد در بالاترين‌ مرتبة‌ تقوا و پرهيزكاري‌ و از هرگونه‌ شائبه‌ ظلم‌ و ستم‌ به‌ دور باشد.
چنانكه‌ امام‌ علي‌(ع‌) مي‌فرمايد:
... خداوند بر پيشوايان‌ دادگر واجب‌ فرموده‌ كه‌ خود را در معيشت‌ با مردم‌ تنگدست‌ برابر دارند تا بينوا را رنج‌ بينوايي‌ به‌ ستوه‌ نياورد. 7
امام‌ مهدي‌(ع‌) به‌ عنوان‌ رهبر معصومي‌ كه‌ تحقق‌ بخش‌ عدالت‌ در سراسر جهان‌ خواهد بود، خود در بالاترين‌ درجة‌ عدالت‌ قرار دارد و روش‌ و منش‌ او كاملاً بر عدالت‌ منطبق‌ است‌. توجه‌ به‌ مفاد بيعتي‌ كه‌ امام‌ در آغاز قيام‌ خود از يارانش‌ مي‌گيرد ما را به‌ عمق‌ سيره‌ و روش‌ مبتني‌ بر عدالت‌ آن‌ حضرت‌ رهنمون‌ مي‌سازد:
... با او بيعت‌ مي‌كنند كه‌ هرگز: دزدي‌ نكنند؛ زنا نكنند؛ مسلماني‌ را دشنام‌ ندهند؛ خون‌ كسي‌ را به‌ ناحق‌ نريزند؛ به‌ آبروي‌ كسي‌ لطمه‌ نزنند؛ به‌ خانة‌ كسي‌ هجوم‌ نبرند؛ كسي‌ را به‌ ناحق‌ نزنند؛ طلا، نقره‌، گندم‌ و جو ذخيره‌ نكنند؛ مال‌ يتيم‌ را نخورند؛ در مورد چيزي‌ كه‌ يقين‌ ندارند، گواهي‌ ندهند؛ مسجدي‌ را خراب‌ نكنند؛ مشروب‌ نخورند؛ حرير و خز نپوشند؛ در برابر سيم‌ و زر سر فرود نياورند؛ راه‌ را بر كسي‌ نبندند؛ راه‌ را ناامن‌ نكنند؛ گرد همجنس‌گرايي‌ نگردند؛ خوراكي‌ را از گندم‌ و جو انبار نكنند؛ به‌ كم‌ قناعت‌ كنند، طرفدار پاكي‌ باشند؛ از پليدي‌ گريزان‌ باشند؛ به‌ نيكي‌ فرمان‌ دهند؛ از زشتي‌ها باز دارند؛ جامه‌هاي‌ خشن‌ بپوشند؛ خاك‌ را متكاي‌ خود سازند؛ در راه‌ خدا حق‌ جهاد را ادا كنند و... او نيز در حق‌ خود تعهد مي‌كند كه‌: از راه‌ آنها برود؛ جامه‌اي‌ مثل‌ آنها بپوشد؛ مركبي‌ همانند مركب‌ آنها سوار شود؛ آنچنانكه‌ آنها مي‌خواهند باشد؛ به‌ كم‌ راضي‌ و قانع‌ شود؛ زمين‌ را به‌ ياري‌ خدا پر از عدالت‌ كند آنچنانكه‌ پر از ستم‌ شده‌ است‌؛ خدا را آنچنانكه‌ شايسته‌ است‌ بپرستد؛ براي‌ خود دربان‌ و نگهبان‌ اختيار نكند و... 8
چنانكه‌ ملاحظه‌ مي‌شود امام‌ مهدي‌(ع‌) در اين‌ پيمان‌نامه‌ نه‌ تنها از يارانش‌ مي‌خواهد كه‌ از هرگونه‌ آلودگي‌ و پليدي‌ به‌ دور باشند، بلكه‌ خود نيز متعهد مي‌شود از همة‌ آنچه‌ يارانش‌ را از آنها منع‌ كرده‌ دوري‌ گزيند و در زندگي‌ خود همان‌ راه‌ و روشي‌ را پيش‌ گيرد كه‌ يارانش‌ را بدان‌ دعوت‌ كرده‌ است‌.
علاوه‌ بر پيمان‌نامه‌ ياد شده‌ امام‌ مهدي‌(ع‌) در نخستين‌ سخنراني‌ خود پس‌ از ظهور نكاتي‌ را يادآور مي‌شوند كه‌ آنها نيز به‌ خوبي‌ راه‌ و روش‌ مبتني‌ بر عدالت‌ و پرهيزكاري‌ آن‌ حضرت‌ را روشن‌ مي‌سازد. متن‌ اين‌ سخنراني‌ به‌ نقل‌ از امام‌ باقر(ع‌) چنين‌ است‌:
مهدي‌ هنگام‌ نماز عشاء در مكه‌ ظهور مي‌كند در حالي‌ كه‌ پرچم‌ رسول‌ خدا، كه‌ درود خدا بر او و خاندانش‌ باد، و پيراهن‌ و شمشير او را با خود دارد و داراي‌ نشانه‌ها و نور و بيان‌ است‌. وقتي‌ نماز عشاء را به‌ جا آورد با صداي‌ رسا و بلند خود مي‌فرمايند: اي‌ مردم‌! خدا را به‌ ياد شما مي‌آورم‌. شما اينك‌ در پيشگاه‌ خدا ايستاده‌ايد. او حجت‌ خود را برگزيد و پيامبران‌ را برانگيخت‌ و كتاب‌ (آسماني‌ ) فرو فرستاد و شما را امر كرد كه‌ چيزي‌ را شريك‌ او قرار ندهيد و از او و فرستاده‌اش‌ اطاعت‌ و فرمانبرداري‌ كنيد و زنده‌ نگه‌ داريد آنچه‌ را كه‌ قرآن‌ زنده‌ كرده‌ است‌ و بميرانيد آنچه‌ را كه‌ او ميرانده‌ است‌. هواداران‌ راستي‌ و هدايت‌ و پشتيبان‌ تقوي‌ و پرهيزگاري‌ باشيد؛ زيرا نابودي‌ و زوال‌ دنيا نزديك‌ شده‌ و اعلام‌ وداع‌ نموده‌ است‌. و من‌ شما را به‌ خدا و رسولش‌ و عمل‌ به‌ كتاب‌ خدا و ترك‌ باطل‌ و احياي‌ سنت‌ او دعوت‌ مي‌كنم‌. سپس‌ او، بدون‌ قرار قبلي‌، به‌ همراه‌ سيصد و سيزده‌ مرد، به‌ شمار ياران‌ بدر، كه‌ همچون‌ ابر پاييزي‌ پراكنده‌اند و زاهدان‌ شب‌ و شيران‌ روزند، ظهور مي‌كند و خداوند سرزمين‌ حجاز را براي‌ مهدي‌ مي‌گشايد و او هر كس‌ از بني‌هاشم‌ را كه‌ در زندان‌ به‌ سر مي‌برد، آزاد مي‌سازد. آنگاه‌ درفش‌هاي‌ سياه‌ در كوفه‌ فرود مي‌آيد و گروهي‌ را به‌ جهت‌ بيعت‌ به‌ سوي‌ مهدي‌ روانه‌ مي‌سازند و آن‌ حضرت‌ لشكريان‌ خود را به‌ سراسر جهان‌ گسيل‌ داشته‌ و ستم‌ و ستم‌پيشگان‌ را از ميان‌ برمي‌دارد و همه‌ سرزمين‌ها به‌ دست‌ او به‌ راستي‌ و درستكاري‌ درمي‌آيند. 9
در مورد سيره‌ و روش‌ زندگاني‌ امام‌ مهدي‌(ع‌) روايات‌ فراواني‌ نقل‌ شده‌ كه‌ در اينجا به‌ برخي‌ از آنها اشاره‌ مي‌كنيم‌:
امام‌ صادق‌(ع‌) خطاب‌ به‌ ياران‌ خود
كه‌ نسبت‌ به‌ ظهور قائم‌(ع‌) بي‌تابي‌ مي‌كردند، مي‌فرمايد:
چرا در مورد ظهور قائم‌ اين‌ همه‌ شتاب‌ مي‌كنيد؟! به‌ خدا سوگند كه‌ او لباس‌ خشن‌ مي‌پوشد، طعام‌ خشن‌ (بي‌خورشت‌) مي‌خورد و... از سيرة‌ جدش‌ رسول‌ خدا، كه‌ درود و سلام‌ خدا بر او باد، پيروي‌ مي‌كند و زندگاني‌ او مانند زندگي‌ امير مؤمنان‌، كه‌ بر او درود باد، است‌. 10
توجه‌ به‌ روايت‌ زير ما را در درك‌ سيرة‌ شخصي‌ امام‌ مهدي‌(ع‌) به‌ عنوان‌ حاكم‌ اسلامي‌ ياري‌ مي‌كند. مفضّل‌بن‌ عمر، يكي‌ از ياران‌ امام‌ صادق‌(ع‌) چنين‌ نقل‌ مي‌كند:
در خدمت‌ ابوعبدالله (امام‌ صادق‌ ) كه‌ بر او درود باد، مشغول‌ طواف‌ بودم‌. در همين‌ هنگام‌ امام‌ نگاهي‌ به‌ من‌ كرد و فرمود: چرا اينگونه‌ اندوهگيني‌ و چرا رنگت‌ تغيير كرده‌ است‌؟ گفتم‌: فدايت‌ شوم‌! بني‌عباس‌ و حكومتشان‌ را مي‌بينم‌ و اين‌ مال‌ و سلطنت‌ و قدرتي‌ كه‌ در دست‌ آنهاست‌. اگر هم‌ در دست‌ شما بود، ما هم‌ با شما در آن‌ سهيم‌ بوديم‌. امام‌(ع‌) فرمود: اي‌ مفضل‌! بدان‌، اگر قدرت‌ در دست‌ ما بود شب‌ها به‌ تدبير امور و روزها به‌ تلاش‌ و كوشش‌ مي‌پرداختيم‌، جامه‌اي‌ خشن‌ بر تن‌ داشتيم‌ و غذاي‌ بي‌خورشت‌ مي‌خوريم‌، درست‌ مانند شيوة‌ امير مؤمنان‌، كه‌ بر او درود باد؛ زيرا اگر جز اين‌ عمل‌ شود پاداش‌ آن‌ دوزخ‌ خواهد بود. 11
1-2 . كارگزاران‌ عادل‌
يكي‌ از موانع‌ اساسي‌ كه‌ در برقراري‌ عدالت‌ در جامعه‌ همواره‌ فرا روي‌ مصلحان‌ اجتماعي‌ قرار داشته‌، نبود مجريان‌ و كارگزاران‌ عادل‌ است‌. وجود اين‌ مانع‌ بسياري‌ از حركت‌هاي‌ عدالت‌خواهانه‌ را با شكست‌ مواجه‌ و بسياري‌ از حكومت‌هايي‌ را در پي‌ گسترش‌ عدالت‌ در جامعه‌ بوده‌اند ناكام‌ ساخته‌ است‌.
يكي‌ از تفاوت‌هاي‌ اساسي‌ حكومت‌ امام‌ مهدي‌(ع‌) با ديگر حكومت‌هايي‌ كه‌ در طول‌ تاريخ‌ داعيه‌ برقراري‌ عدالت‌ داشته‌اند اين‌ است‌ كه‌ پيش‌ از اقدام‌ براي‌ تشكيل‌ حكومت‌ به‌ تعداد مورد نياز افراد زبده‌ و برگزيده‌اي‌ كه‌ در نهايت‌ تقوا و پرهيزكاري‌ هستند تربيت‌ نموده‌ و با برقراري‌ حكومت‌ جهاني‌ خود، آنها را به‌ سراسر جهان‌ گسيل‌ مي‌دارد.
در مورد ويژگي‌ ياران‌ قائم‌(ع‌) در رواياتي‌ از امام‌ صادق‌(ع‌) چنين‌ مي‌خوانيم‌:
... نشان‌ سجده‌ بر پيشاني‌ آنها نقش‌ بسته‌ است‌. آنها شيران‌ روز و زاهدان‌ شب‌اند. دل‌هايشان‌ مانند پاره‌هاي‌ آهن‌ (محكم‌ و استوار ) است‌ و هر كدام‌ از آنها توان‌ چهل‌ مرد را دارا هستند. 12
امام‌ علي‌(ع‌) نيز دربارة‌ ويژگي‌ ياران‌ آن‌ حضرت‌ مي‌فرمايد:
خداوند تعالي‌ مردمي‌ را براي‌ (ياري‌ ) او گرد مي‌آورد، همچنانكه‌ پاره‌هاي‌ ابر گرد آمده‌ و به‌ هم‌ مي‌پيوندند. خداوند دل‌هاي‌ آنان‌ را به‌ هم‌ نزديك‌ مي‌كند. آنها از هيچ‌ كس‌ ترسان‌ نمي‌شوند و از اينكه‌ كسي‌ بدانها وجود قوانين‌ عادلانه‌ يكي‌ از شرايط‌ اساسي‌ تحقق‌ عدالت‌ اجتماعي‌ است‌ و بدون‌ وجود آن‌، حكمرانان‌ عادل‌ به‌ تنهايي‌ نخواهند توانست‌ چنانكه‌ بايد و شايد عدالت‌ را در جامعه‌ حكمفرما سازند. بپيوندد شادمان‌ نمي‌گردند. تعداد آنها همان‌ تعداد اصحاب‌ بدر است‌. هيچ‌ كس‌ از پيشينيان‌ از آنها سبقت‌ نمي‌گيرد و هيچكس‌ از آيندگان‌ به‌ آنها نمي‌رسد. 13
آري‌، امام‌ مهدي‌(ع‌) چنين‌ مردمي‌ را براي‌ اداره‌ حكومت‌ خود برمي‌گزيند و هر يك‌ از آنها را بر منطقه‌اي‌ حاكم‌ مي‌سازد. چنانكه‌ امام‌ صادق‌(ع‌) مي‌فرمايد:
حضرت‌ مهدي‌ يارانش‌ را در همه‌ شهرها پراكنده‌ مي‌سازد و به‌ آنها دستور مي‌دهد كه‌ عدل‌ و احسان‌ را شيوة‌ خود سازند و آنها را فرمانروايان‌ كشورهاي‌ جهان‌ گرداند و به‌ آنها فرمان‌ مي‌دهد كه‌ شهرها را آباد سازند. 14
1-3 . قوانين‌ عادلانه‌
وجود قوانين‌ عادلانه‌ يكي‌ از شرايط‌ اساسي‌ تحقق‌ عدالت‌ اجتماعي‌ است‌ و بدون‌ وجود آن‌، حكمرانان‌ عادل‌ به‌ تنهايي‌ نخواهند توانست‌ چنانكه‌ بايد و شايد عدالت‌ را در جامعه‌ حكمفرما سازند. بدون‌ ترديد كتاب‌ الهي‌ و سنت‌ رسول‌ خدا(ص‌) بيان‌ كننده‌ عادلانه‌ترين‌ قوانين‌ هستند و در صورت‌ حاكم‌ شدن‌ بي‌كم‌ و كاست‌ آنها جامعه‌ طعم‌ عدالت‌ را خواهد چشيد. چنانكه‌ امام‌ علي‌(ع‌) در برخي‌ از بيانات‌ خود قرآن‌ را آينه‌ تمام‌ عدالت‌ معرفي‌ كرده‌ است‌. از جمله‌ مي‌فرمايد:
قرآن‌، معدن‌ ايمان‌ و چشمه‌سار آن‌؛ چشمه‌هاي‌ علم‌ و درياهاي‌ آن‌، باغ‌هاي‌ عدل‌ و آبگيرهاي‌ آن‌ است‌. 15
و در جاي‌ ديگر در وصف‌ قرآن‌ مي‌فرمايد:
آن‌ فضل‌ است‌ و هزل‌ نيست‌، آن‌ گويا به‌ طريقة‌ عدل‌و امر كننده‌ به‌ فضل‌ است‌. 16
از اين‌ رو يكي‌ اقدامات‌ مهمي‌ كه‌ امام‌ مهدي‌(ع‌) براي‌ تحقق‌ عدالت‌ اجتماعي‌ انجام‌ مي‌دهند احياي‌ احكام‌ كتاب‌ و سنت‌ رسول‌ خداست‌، كه‌ در طول‌ زمان‌ به‌ فراموشي‌ سپرده‌ شده‌ و جز پوسته‌اي‌ از آنها باقي‌ نمانده‌ است‌.
پيامبر گرامي‌ اسلام‌(ص‌) در اين‌ زمينه‌ مي‌فرمايد:
دوازدهمين‌ فرزندم‌ از ديده‌ها غايب‌ شده‌ و پنهان‌ مي‌گردد، تا اينكه‌ زماني‌ براي‌ امت‌ من‌ فرا رسد كه‌ از اسلام‌ جز نام‌ و از قرآن‌ جز نقشي‌ باقي‌ نمي‌ماند، در اين‌ هنگام‌ خداوند بزرگ‌ مرتبه‌ به‌ او اجازه‌ قيام‌ مي‌دهد و اسلام‌ را با او آشكار و تجديد مي‌كند. 17
امير مؤمنان‌ علي‌(ع‌) در بيان‌ بسيار زيبايي‌ اقدام‌ امام‌ مهدي‌(ع‌) در زمينه‌ حاكم‌ كردن‌ احكام‌ قرآن‌ بر هواجس‌ و اميال‌ نفساني‌ انسان‌ها را، به‌ عنوان‌ مقدمه‌ برپايي‌ عدالت‌، چنين‌ توصيف‌ مي‌كنند:
هواهاي‌ نفساني‌ را به‌ متابعت‌ هدايت‌ الهي‌ بازمي‌گرداند، آن‌ زمان‌ كه‌ مردم‌ هدايت‌ الهي‌ را به‌ متابعت‌ هواهاي‌ نفساني‌ درآورده‌ باشند. آراء و انديشه‌ها را تابع‌ قرآن‌ گرداند وقتي‌ كه‌ قرآن‌ را تابع‌ آراء و انديشه‌هاي‌ خود ساخته‌ باشند... و او به‌ شما نشان‌ خواهد داد كه‌ دادگري‌ چگونه‌ است‌ و كتاب‌ خدا و سنت‌ را كه‌ متروك‌ شده‌ زنده‌ گرداند. 18
به‌ دليل‌ همين‌ پيوند ناگسستني‌ احياي‌ احكام‌ كتاب‌ و سنت‌ و برقراري‌ عدالت‌ است‌ كه‌ در دعاي‌ عهد طلب‌ مي‌كنيم‌:
خداوندا! او را پناهگاه‌ بندگان‌ ستمديده‌ات‌ و ياري‌ دهنده‌ كسي‌ كه‌ جز تو ياوري‌ ندارد، قرار ده‌ و به‌ وسيلة‌ او احكام‌ قرآن‌ را كه‌ تعطيل‌ گرديده‌ برقرار ساز و او را برپا دارندة‌ آنچه‌ از نشانه‌هاي‌ دينت‌ و سنت‌هاي‌ پيامبرت‌، كه‌ درود خدا بر او و خاندانش‌ باد، وارد شده‌ قرار ده‌. 19
4-1 . نظام‌ عادلانه‌
تحقق‌ عدالت‌ اجتماعي‌ گذشته‌ از همه‌ شرايط‌ بالا به‌ امر ديگري‌ نيز نيازمند است‌ و آن‌ وجود يك‌ نظام‌ حكومتي‌ مبتني‌ بر عدالت‌ است‌. نظامي‌ كه‌ جايگاه‌ هركس‌ به‌ درستي‌ در آن‌ تعيين‌ شده‌ باشد، همه‌ مسئولان‌ وظايف‌ خود را به‌ درستي‌ بشناسند و بدان‌ عمل‌ كنند و بالاخره‌ همه‌ احساس‌ كنند كه‌ بر كار آنها نظارت‌ وجود دارد و در صورت‌ خطا و لغزش‌ از آنها بازخواست‌ مي‌شود.
در نظام‌هاي‌ بشري‌ بسيار ديده‌ايم‌ كه‌ حتي‌ با وجود حاكمان‌ عادل‌ و قوانين‌ عادلانه‌ چنانكه‌ بايد و شايد عدالت‌ بر جامعه‌ حاكم‌ نشده‌ و ظلم‌ و ستم‌ در اشكال‌ گوناگون‌ بر مردم‌ جاري‌ شده‌ است‌ و اين‌ همه‌ نبوده‌ است‌ مگر به‌ يكي‌ از دلايل‌ زير: 1. قرار نگرفتن‌ درست‌ اجزاي‌ مختلف‌ حكومت‌ در جاي‌ خود؛ 2. ناآشنايي‌ كارگزاران‌ با وظايف‌ و مسئوليت‌هايشان‌؛ 3. ضعف‌ نظام‌ بازرسي‌ و نظارت‌.
در حكومت‌ امام‌ مهدي‌(ع‌) نظام‌ حكومتي‌ به‌ شيوه‌اي‌ شكل‌ گرفته‌ كه‌ امكان‌ ظلم‌ و بي‌عدالتي‌ به‌ صفر مي‌رسد. در اين‌ حكومت‌، اولاً چنانكه‌ گفته‌ شد پارساترين‌ و توانمندترين‌ انسان‌ها به‌ عنوان‌ حكمرانان‌ و كارگزاران‌ برگزيده‌ مي‌شوند؛ ثانياً وظايف‌ تك‌ تك‌ آنها بي‌هيچ‌ كم‌ و كاست‌ تعيين‌ مي‌گردد و حتي‌ به‌ آنها گفته‌ مي‌شود كه‌ در هنگام‌ حيرت‌ و سرگرداني‌ چه‌ كنند و ثالثاً نظارت‌ و بازرسي‌ دقيق‌ و سختگيرانه‌ بر همة‌ كارگزاران‌ اعمال‌ مي‌شود.
امام‌ صادق‌(ع‌) در مورد شيوه‌ گزينش‌ كارگزاران‌ حكومتي‌ در عصر ظهور و نحوة‌ ابلاغ‌ وظايف‌ آنها مي‌فرمايد:
هنگامي‌ كه‌ قائم‌ قيام‌ كند، براي‌ (اداره‌ ) هر يك‌ از مناطق‌ جهان‌ فردي‌ را برگزيده‌، ارسال‌ مي‌دارد و به‌ وي‌ مي‌گويد: پيمان‌ تو به‌ دست‌ توست‌ و اگر با مطلبي‌ مواجه‌ شدي‌ كه‌ آن‌ را نفهميدي‌ و نحوة‌ قضاوت‌ در موردش‌ را ندانستي‌ به‌ دست‌ خود نگاه‌ كن‌ و به‌ آنچه‌ در آن‌ است‌ عمل‌ نما. 20
در مورد قاطعيت‌ و سخت‌گيري‌ امام‌ مهدي‌(ع‌) نسبت‌ به‌ كارگزاران‌ و مجريان‌ متخلف‌ در روايتي‌ از امام‌ علي‌(ع‌) چنين‌ مي‌خوانيم‌:
قائم‌ ما قاضيان‌ زشتكار را كنار مي‌گذارد و دست‌ سازشكاران‌ را از سرتان‌ كوتاه‌ مي‌كند و حكمرانان‌ ستم‌ پيشه‌ را عزل‌ مي‌نمايد و زمين‌ را از هر نادرست‌ و خائني‌ پاك‌ مي‌سازد، و به‌ عدل‌ رفتار مي‌كند... 21
در روايت‌ ديگري‌ قاطعيت‌ و سازش‌ ناپذيري‌ امام‌ عصر(ع‌) در برابر كارگزاران‌ ناشايست‌ چنين‌ توصيف‌ شده‌ است‌:
مهدي‌ ( عليه‌السلام‌ ) بخشنده‌ است‌؛ او دربارة‌ كارگزاران‌ و مأموران‌ (دولت‌ خويش‌ ) بسيار سختگير است‌ و با ناتوانان‌ و مستمندان‌ بسيار دل رحم‌ و مهربان‌. 22





پي‌نوشت‌ها :
1 . ر.ك‌:الصافي‌الگلپايگاني‌، لطف‌الله، منتخب‌ الاثر في‌الامام‌ الثاني‌ عشر(ع‌)، ص‌478.
2 . ابن‌حنبل‌، احمد، المسند، ج‌3، ص‌37.
3 . المجلسي‌، محمدباقر، بحارالانوار، ج‌36، ص‌351، ج‌228.
4 . سوره‌ اعراف‌(7)، آيه‌ 128.
5 . بحارالانوار، ج‌52، ص‌232، ح‌58؛ همچنين‌ ر.ك‌: همان‌، ص‌339، ح‌83.
6 . صحيفه‌ نور، ج‌20، ص‌199-198.
7 . نهج‌البلاغه‌، ترجمه‌ محمد مهدي‌ فولادوند، كلام‌ 20، ص‌260.
8 . ابن‌طاووس‌، ابوالقاسم‌ علي‌بن‌موسي‌، الملاحم‌ والفتن‌، ص‌49و122؛ به‌ نقل‌ از: منتخب‌الاثر، ص‌469.
9 . المروزي‌، ابوعبدالله نعيم‌بن‌ حماد، الفتن‌ (نسخة‌ خطي‌)، ص‌95 به‌ نقل‌ از: معجم‌ احاديث‌ الامام‌ المهدي‌(ع‌)، ج‌3، ص‌295، ح‌832.
10. النعماني‌، محمدبن‌ ابراهيم‌، كتاب‌الغيبة‌، ص‌122.بحارالانوارج‌52،ص‌354، ح‌115.
11. بحارالانوار، همان‌، ص‌359، ح‌127.
12. همان‌، ص‌386، ح‌202.
13. الحاكم‌ النيسابوري‌، ابو عبدالله محمد بن‌ عبدالله، المستدرك‌ علي‌الصحيحين‌ في‌الحديث‌، ج‌4، ص‌554.
14. دخيل‌، علي‌محمدعلي‌، الامام‌ المهدي‌، ص‌271.
15. نهج‌البلاغه‌، ترجمه‌ محمدمهدي‌ فولادوند، خطبه‌ 198، ص‌252.
16. خوانساري‌، جمال‌الدين‌، شرح‌ غررالحكم‌ و دررالكلم‌، ج‌60، ص‌207، ح‌1005.
17. القندوزي‌ سليمان‌ بن‌ ابراهيم‌، ينابيع‌ المودة‌، ص‌440.
18. نهج‌البلاغه‌، خطبه‌ 138، ص‌173-174؛ بحارالانوار، ج‌51، ص‌120، ح‌25.
19. بحارالانوار، ج‌102، ص‌111؛ قمي‌، شيخ‌ عباس‌، مفاتيح‌الجنان‌، دعاي‌ عهد.
20. كتاب‌ الغيبة‌، ص‌172؛ بحارالانوار، ج‌52، ص‌365، ح‌144.
21. بحارالانوار، ج‌51، ص‌120، ح‌23.
22. العسكري‌، نجم‌الدين‌ جعفربن‌ محمد، المهدي‌ الموعود المنتظر عند علماء اهل‌ السنة‌ و الامامية‌، ج‌1، ص‌270.

**************************
منبع : ماهنامه موعود - سال ششم - شماره 35

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 01 اسفند 1393 ساعت: 16:24 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره امام رضا (ع)

بازديد: 301

نقش امام علي‌بن‌موسي الرضا(ع) در جنبش مكتبي

زندگي سياسي به نحوي از انحا در زندگي فكري امت انعكاس مي‌يابد هرگاه زندگي سياسي همراه با تشويش و تشنج باشد زندگي فكري جامعه نيز از تشويق و تشنج به دور نخواهد بود. اگر امتي در برابر مواضع سياسي خود فاقد بينشي روشن باشد در اين صورت در بيشتر مواضع فكري و فرهنگي خود در ابهام و سرگشتگي به سر خواهد برد.

حيات فكري و فرهنگي نيز در زندگي سياسي انعكاس مي‌يابد يعني اگر امتي از نظر فرهنگي و اخلاقي داراي انديشه‌اي مشوش باشد طبيعه مواضع و بينشهاي آن در مسائل سياسي نيز به دور از تشويق و آشفتگي نخواهد بود. اين حقيقت دليل زندگي بسيار مشوش زمان علي‌بن‌موسي‌(ع) را بر ما روشن مي‌سازد. در اين جا شرايط آن روزگار امت اسلامي را كه قبلاً به اختصار بيان كرديم به تفصيل مي‌آوريم از نظر سياسي در آن زمان نيز همچون ديگر دوران انقلابهاي به هم پيوسته‌اي ديده مي‌شود برخي از اين انقلابها را يادآور شده‌ايم و اكنون به بيان ديگر انقلابها خواهيم پرداخت. در آن روزگار انقالبي در مصر و نهضتي در سودان و حجاز و عراق صورت مي‌گرفت و اين چنين بود كه انقلابهاي متعددي يكي پس از ديگري در امت اسلامي به وقوع مي‌پيوست.

مأمون از سال 198 تا سال 204 در خراسان به سر مي‌برد بدين معنا كه خراسان را پايتخت خلافت خود قرار داده بود. وي قبل از اين به جمگ با برادرش امين مشغول بود زيرا بر طبق رسوم و اعتقادات بني‌عباس در بغداد امين خليفه شرعي به شمار مي‌آمد ولي مأمون امين را خلع و خود را خليفه مسلمين معرفي كرد و به جنگ با برادرش امين پرداخت و پس از آن كه جنگهاي مأمون و امين به پايان رسيد لشگريان مأمون وارد بغداد پايتخت خلافت امين شدند و اهالي بغداد را به قبل رساندند و بسياري از خانه‌ها و آباديها را به نابودي كشاندند ولي بار ديگر خشم و آشفتگي به بغداد بازگشت و مردم بغداد مأمون را خلع كردند و ابراهيم‌بن‌مهدي را بو ولايت آن‌جا برگزيدند.

اين يكي از انقلابهايي بود كه در آن دوران اتفاق افتاد اما، در همين زمان، سرزمين مصر نيز شاهد تحولاتي در ميان اهالي مسيحي آن بود زيرا، ايشان بر والي عباس شوريدند و او را از مصر بيرون راندند. در همين زمان گروههايي كه از هند به بردگي گرفته شده و از سند و پنجاب و پاكستان شرقي به بصره آورده شده بودند دريافتند كه در سرزمينهاي اسلامي كشمكش سختي در جريان است لذا از فرصت استفاده كردند و توانستند بر بصره و بحرين سيطره يابند. ايشان مالياتهاي سنگيني بر بندر بصره وضع كردند بندري كه از مهمترين بنادر آن روزگار به شمار مي‌آمد زيرا در آن زمان دنياي غرب و آفريقا مايحتاج خود را از محصولات چين‌شرقي و كشورهاي جزاير شرقي از اين طريق تأمين مي‌كردند هنگامي كه محصولات به بندر بصره مي‌رسيد مردم اين محصولات را از بصره تحويل مي‌گرفتند و آنها را از طريق عراق حمل مي‌كردند تا آن كه به شام مي‌رسيدند و از آن جا راهي لاذقيه يا بنادر بيروت و فلسطين مي‌شدند يعني نقاطي كه كالاها را به جهان غرب و بويژه به ونيز در ايتاليا مي‌رساندند. اين كالاها بين كشورهاي اروپايي تقسيم مي‌شد علاوه بر آن بندر بصره در تأمين مايحتاج بغداد مركز خلافت نقش بسزايي داشت ولي به سبب سيطره اين عده بر بصره ارزاق اين شهر رو به كاهش نهاد.

بنابراين بندر بصره يك بندر بين‌المللي به شمار مي‌آمد كه تحت تصرف عده‌اي كه خود را زط مي‌ناميدند قرار گرفته بود تسلط بر بصره تنها يكي از كارها يا يكي از اشكال درآمد ايشان بود. مردم با زبان اين گروه آشنايي نداشتند و هرگاه يكي از آنها را در حال سخن‌گفتن مي‌ديدند سخنان او را نامفهوم مي‌يافتند.

اين گروه در آغاز گروه كوچكي بدند ولي پس از نيرومند شدن تعداد زنان و فرزندان آنها به هزاران نفر بالغ مي‌شد و چنانچه كه كتابهاي تاريخي نقل مي‌كنند عده ايشان بالغ بر بيست‌هزار نفر بوده است ولي همين گروه كوچك توانست بر بصره يعني مهمترين بندر اسلامي و از آنجا بر تنها راه‌دريايي كه عراق را به خارج متصل مي‌كرد تسلط يابد.

دليل موفقيت اين گروه تشنجهاي داخلي امت اسلامي بود به اضافه آن كه در همين زمان در يمن حكومت مستقلي از بني‌عباس تشكيل شده بود. اين حكومت پس از انتخاب محمد زبادي به ولايت يمن شكل گرفت كسي كه خيلي زود توانست حكومت زباديه را برقرار سازد. تشنجهاي آذربايجان و ارمنستان و اطراف آنها نيز مزيد بر علت بود و حكومت اسلامي اين چنين سر تا پا متزلزل بود و همين اوضاع مشوش بود كه در بعد فكري جامعه انعكاس يافت و حتي يك مسلمان به نقش خود در زندگي آگاهي نداشت و نمي‌دانست كه آيا اسلام به اصالت خود باقي است يا از مسير خود منحرف شده است. مأمون نيز از اين فرصت استفاده كرد و در اسلام بدعتي گذارد بدين ترتيب كه دستور ترجمه كتابهاي قديمي ديگر ملل را صادر كرد و اين چنين بود كه وضع قوانين و شيوه اداره حكومت اساساً بر قوانين غيراسلامي مبتني شد دارالترجمه‌هايي در خراسان و نيشابور و مناطق ديگر تأسيس شد و مبالغ هنگفتي براي اداره اين دارالترجمه‌ها اختصاص يافت.

مأمون به يكي از اين دو دليل اقدام به چنين عملي كرده است:

اول: گفته مي‌شود كه چون مأمون پي برد كه افكار انقلابي در سرتاسر سرزمين اسلامي انتشار يافته است چاره‌اي نديد جز آن كه براي مبارزه با اين انديشه‌هاي انقلابي بر پايگاه فكري مشخصي تكيه كند.

پايگاه فكري مأمون در رويارويي با گسترش انقلاب در ميان امت اسلامي مي‌توانست بر آن تكيه كند كدام است؟

طبيعه افكاري كه از طريق كتابهاي ترجمع شده زبان فارسي منتقل مي‌شد مي‌توانست همان پايگاه فكري مأمون باشد. اكنون نگاهي خواهيم داشت به كتابهايي كه از زبان فارسي به عربي ترجمه شده است. اين كتابها كدامند؟

هرگاه ايران آن زمان را از نظر بگذرانيد از يك طرف پادشاهاني را مي‌بينيد كه بر مردم تسلط يافته‌اند و از سوي ديگر گروههاي محرومي را مشاهده مي‌كنيد كه به بردگي و بندگي گرفته شده‌اند و با در نظر گرفتن آن كه در ميان اين بردگان محروم انديشه‌اي انقلابي وجود نداشت و نيز در برابر اين سلاطين تسليم محض بودند اما افكار اين محرومان عقب مانده را گروهي از نويسندگن تغذيه مي‌كردند به طوري كه شاهنشاه زمان اموال زيادي را بديشان مي‌داد تا كتابهايي تدوين كنند كه موجب تأييد حكومت باشد.

اين كتابها همگي با سخناني چون (خداوند در آسمان وشاه در زمين) يا (صلاح مملكت خويش خسروان دانند) يا (خاندان سلطنتي ضرورت استقرار مملكت است) مردم با به تسليم در برابر حكومت وقت دعوت مي‌كردند اين افكار توانسته بود بر اراده توده‌ها چيره شود و با تخدير آن سيطره كاملي را براي خود فراهم آورد. مأمون هنگامي كه به خراسان رفت و با برخي از افرادي كه خاندان سلطنتي يا نظاير آنها در ارتباط بودند تماس برقرار كرد تصميم گرفت همان انديشه را كه موجب تسلط خسروان و شاهنشاهان بود در ميان امت رواج دهد و از همين رو دستور ترجمه كتابهاي فارسي را صادر كرد.

دوم: گفته مي‌شود در كشورهاي اسلامي جنبشهاي الحادي به وجود آمده بود اين جنبشها واكنشي در برابر واقعيت وجودي اسلام در آن روزگار بود زيرا در آن زمان گروههايي از ديگر ملل نيز در ميان مسلمانان يافت مي‌شدندكه انگيزه گرايش اين عده به اسلام آن بود كه رهايي و نجات خود را در اسلام مي‌ديدند و اين ارزشها را در آن يافته بودند:

1-                      عدالت

2-                      رحمت

3-                      روابط سالم و ساير ارزشهاي والا اين عده به مرور زمان دريافتند كه افكار مسلط بر امت اسلامي از طرف بني‌اميه و بني‌عباس كه بر مردم سيطره داشتند به آنها تحميل و القا مي‌شود لذا به اديان گذشته بازگشتند و يا به اعتقادات انحرافي جديدي گراييدند و مشغول نشر و گسترش آنها در ميان امت شدند.

در اين زمينه به ذكر نمونه‌اي تاريخي مي‌پردازيم:

روزي مهدي خليفه عباسي شنيد كه ربيع‌بن‌يونس پرده‌دار وي پسر معاويه‌بن‌يسار وزير خليفه را به كفر متهم مي‌كند لذا مهدي پسر معاويه را احضار و قسمتي از قرآن را از او سؤال كرد ولي پسر معاويه نتوانست پاسخ گويد: مهدي به پدرش معاويه كه در مجلس حاضر بود چنين گفت: آيا تو نگفتي كه پسرت حافظ قرآن است؟ معاويه پاسخ دارد: آري اي اميرالمؤمنين! ولي مدتي است دور از من به سر مي‌برد و به همين سبب قرآن را فراموش كرده است. مهدي به او گفت: برخيز و با ريختن خون او به خدا تقرب بجوي. معاويه برخاست ولي هنگام برخاستنش پايش لغزيد و لرزان به زمين افتاد. عباس‌بن‌محمد عموي مهدي گفت: اي اميرالمؤمنين! اگر صلاح ميداني اين پيرمرد را از كشتن فرزندش معاف بدار و اجازه بده ديگري دستور تو را اجرا كند.

مهدي نيز يكي از حاضران را مأمور كشتن او كرد. او نيز گردن پسر معاويه را زد. پس از اين واقعه معاويه در خانه‌اش گوشه‌نشين شد تا بمرد.

داستان مذكور نظاير بسياري دارد اين يكي از روشهايي بود كه حكومت عباسي در راه تسلط بر جنبشهاي الحادي بر آن تكيه داشت.

گفتيم كه حكومت بني‌عباس حق نداشت با جنبشهاي الحادي به مبارزه برخيزد. چرا؟

زيرا حكومت و نظام بني‌عباس خود همان عاملي بود كه مردم را به خارج شدن از اسلام وا مي‌داشت و نظريات اسلامي را تنها در جهت منافع خود به كار مي‌بست مأمون عباسي نيز چون خلفاي پيشين هنگامي كه با اين گونه جنبشها روبرو شد كوشيد تا با استعانت از انديشه‌هاي غربي و شرقي توازن انديشه اسلامي را از راه تزريق افكار ارسطو و افلاطون و نظاير آنها به انديشه‌ها و عقايد وعلم كلام اسلامي برقرار سازد. نظام عباسي به نظامي شباهت داشت كه تنها جامه اسلامي بر تن كرده بود ولي نوشيدن انواع و اقسام شراب در ميان سردمداران آن رواج داشت و با اين حال فرد ميگسار را مؤاخده ودست دزد را قطع مي‌كردند و حال اين كه در حقيقت خود حكومت عامل دزدي اين افراد به شمار مي‌رفت زيرا انتقال انديشه‌هاي غربي و شرقي به انديشه مشوش آن روزگار اسلام معنايي جز به انحراف كشاندن امت اسلامي نداشت.

امام رضا (ع) نجاتبخش امت اسلامي

در اين اوضاع آشفته امام رضا (ع) پا به صحنه گذارد و امت را از جو سياسي متزلزل كه به سهم خود در انديشه جامعه انعكاس داشت نجات داد. امام زماني وارد صحنه شد كه امت اسلامي همزمان با ترجمه كتابهاي غربي و شرقي آكنده از شرك و كفر و تسليم‌گرايي در برابر حكومت و نيز در بحبوحه انتشار انديشه‌هاي الحادي به سر مي‌برد و اين چنين بود كه امام(ع) به ايفاي نقش مكتبي خود پرداخت.

امام(ع) چگونه به ايفاي نقش مكتبي خود پرداخت؟

به تاريخ بنگريد و زماني را از نظر بگذرانيد كه امام رضا(ع) بر طبق درخواست مأمون از مدينه به خراسان آمد سفري كه از طريق بصره، اهواز، فارس، طوس تا مرو ماهها به طول انجاميد. امام هر كجا كه فرود حديث معروف خود را ايراد مي‌كرد. روايت شده است زماني كه امام رضا(ع) سوار بر استري خاكستري وارد نيشابور شد محمد‌بن‌رافع‌ و احمد‌بن‌حارث و يحيي‌بن‌يحيي و اسحاق‌بن‌راهويه و جمعي از علما لجام استر او را گرفتند و چنين گفتند: تو را به حق پدران معصومت براي ما حديثي نقل كن كه از پدرت شنيده باشي. امام(ع) در حالي كه جامه خز دورويي بر تن داشت سر از كجاوه بيرون آورد و فرمود: (( پدرم عبدصالح‌موسي‌بن‌جعفر(ع) فرمود: پدرم صادق‌جعفربن‌محمد(ع) فرموده است:

پدرم‌ابوجعفر‌علي‌باقر(ع) وارث علم انبيا فرموده‌است: پدرم‌علي‌بن‌ابي‌طالب(ع) فرموده‌است: پدرم سرور جوانان بهشت امام حسين(ع) فرموده است: از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه فرمود: از جبرئيل‌(ع) شنيدم كه گفت: پرودگار فرموده است: (( اني أنا الله‌لا اله‌الا أنا فاعبدوني، من‌جاءمنكم بشهاده‌ان‌لا‌اله الله بالاخلاص دخل حصني و من دخل حصني أمن من عذابي)).

اين تنها يكي از دهها باري بود كه امام(ع) اين حديث شريف را نقل كرد. ازهاشمي روايت شده كه گفته است: چون علي‌بن‌موسي‌الرضا(ع) بر مأمون وارد شد مأمون به سهل‌بن‌فضل دستور داد كه علماي مذاهب مختلف مثل: خاثليق، رأس‌الجالوت، سران مذهب صائبي، هيربد بزرگ، علماي زرتشتي، سفاس‌رومي و متكلمان را گرد آورد و پس از آن كه تجمع اين عده به اطلاع مأمون رسيد چنين گفت: آنها را بر ما وارد كن فضل‌بن‌سهل نيز چنين كرد. مأمون آنها را به گرمي استقبال كرد و گفت: من شما را براي امر خيري گرد آورده‌ام و مايلم با پسرعمويم كه از مدينه آمده است مناظره كنيد قرار ما فرداست. فردا نزد من آييد و نبايد هيچ يك از شما تأخيري داشته باشد. گفتند: اطاعت مي‌شود يا اميرالمومنين، ان‌شاءالله فردا صبح زود به حضور شما خواهيم رسيد. هاشمي سخن خود را چنين پي مي‌گيرد: در حضور حضرت رضا(ع) نشسته بودم و سخن مي‌گفتيم كه ناگاه ياسر خدمتكار امام‌رضا(ع) وارد شد و گفت: سرورم، اميرالمؤمنين به تو سلام مي‌رساند و مي‌گويد: برادت فدايت باد علماي مذاهب مختلف و پيروان اديان گوناگون و متكلمان از همه نقاط مملكت بر من وارد شده‌اند اگر مايلي با ايشان سخن بگويي فردا نزد ما بيا و اگر از آمدن به آن‌جا ناخشنودي بر خود سخت مگير زيرا ما به سهولت مي‌توانيم نزد تو آيم. امام فرمود: به او سلام برسان و بگو آنچه خواسته‌اي انجام داده‌اي إن شاء الله نزد تو خواهم آمد.

حسن‌بن‌نوفلي هاشمي مي‌گويد: چون ياسر رفت امام‌(ع) به من رو كرد و فرمود: اين نوفلي! تو عراقي هستي و عراقيها داراي طبيعتي ملايمند به نظر تو چرا پسر عمويت مشركان و سردمداران مذاهب مختلف را براي بحث با ما گرد آورده است؟ گفتم: فدايت شوم مي‌خواهد تو را بيازمايد و مي‌خواهد به ميزان علم تو آگاهي يابد ولي اين تصميم را بر اساس سستي بنيان نهاده است و به خدا سوگند چه بد تصميمي گرفته است. امام(ع) فرمود: مقصود او از اين كار چيست؟ عرض كردم: متكلمان و بدعتگزاران مخالف عما هستند و اين بدان سبب است كه علما جز منكران و سردمداران مكاتب منحرف و متكلمان و مشركان و متحيران را نفي نمي‌كنند اگر استدلال كني كه خدا يكي است خواهند گفت: وحدانيت او را ثابت كن و اگر بگويي محمد(ص) رسول خداست خواهند گفت پيامبري او را به اثبات رسان و پس از وارد كردن تهمت به فرد دليل او را باطل مي‌سازند و آن قدر مغالطه خواهند كرد كه شخص از گفته خود بازگردد فدايت شوم از ايشان پرهيز كن. هاشمي مي‌گويد: امام لبخندي زد و فرمود: اي نوفلي! آيا مي‌ترسي كه مرا محكوم كنند؟ عرض كردم به خدا سوگند هرگز چنين بيمي ندارم بلكه اميدوارم خداوند تو را بر ايشان پيروز گرداند، امام فرمود: اي نوفلي! آيا مي‌خواهي بداني مأمون كي پشيمان خواهد شد؟ عرض كردم آري فرمود: هرگاه ببيند كه با اهل تورات به  توراتشان و با اهل انجيل به انجيلشان و با اهل زبور به زبورشان و با صابئين به عبراني و با هيربدان به فارسي و با روميان به رومي و با سردمداران مذاهب مختلف به مذهبشان احتجاج خواهم كرد و زماني كه همه گروهها را محكوم كردم و دليلشان را باطل گردانيدم و ايشان را وا داشتم كه از سخن خود بازگردند و سخن مرا بپذيرند مأمون خواهد دانست موضعي كه اتخاذ كرده اشتباه بوده است و در اين زمان است كه پشيمان خواهد شد و لاحول‌ولاقوه‌باالله‌العلي‌العظيم.

چون صبح شد فضل‌بن‌سهل نزد ما آمد و به امام چنين گفت: فدايت گردم پسرعمويت در انتظار توست علما نيز گرد آمده‌اند. آيا در اين مجلس حاضر خواهي شد؟ امام‌(ع) فرمود: تو برو من نيز به خواست خدا نزد شما خواهم آمد. امام(ع) سپس براي نماز وضو ساخت و مقداري شربت سويق نوشيده و به ما نيز نوشاند همگي به راه افتاديم و بر مأمون وارد شديم. مجلس شلوغي بود محمد‌بن‌جعفر در گروه طالبيان و هاشميان بود و فرماندهان نيز حضور داشتند. چون امام‌رضا(ع) وارد شد مأمون و محمد‌بن‌جعفر و همه بني‌هاشم به پا خاستند و همچنان ايستاده بودند تا آن كه امام‌رضا(ع) و مأمون نشستند و سپس مأمون به ايشان اجازه نشستن داد و آنها نيز نشستند مأمون پس از آن كه مدتي مشغول سخن گفتن با امام بود رو به جاثليق كرد و چنين گفت: اي جاثليق اين علي‌بن‌موسي‌بن‌جعفر پسر عموي من است او از فرزندان فاطمه دختر پيامبر ما و علي‌بن‌ابي‌طالب(ع) است مايلم با او سخن بگويي و به احتجاج بپردازي و درباره او انصاف در پيش گيري. جاثليق گفت: اي اميرالمؤمنين چگونه با فردي بحث كنم كه به كتابي استدلال مي‌كند كه مورد قبول من نيست و از پيامبري نقل قول خواهد كرد كه بدو ايمان ندارم؟

امام(ع) فرمود: اي نصراني! اگر با تو به انجيلت احتجاج كنم آن را مي‌پذيري؟ جاثليق پاسخ داد: آيا مي‌توانم آنچه را انجيل گفته نپذيرم؟ آري به خدا سوگند اگر مورد پسند من هم نباشد خواهم پذيرفت. امام‌رضا(ع) قسمتي از انجيل را براي او خواند و ثابت كرد كه نام پيامبر(ص) در آن آمده است سپس تعداد حقيقي و سرگذشت حواريون عيسي(ع) را بيان كرد و نيز اجتجاجات بسياري كرد كه جاثليق همه آنها را پذيرفت و سپس قسمتي از كتاب اشعيا را خواند تا آن جا كه جاثليق چنين گفت: ديگري از تو سؤال كند به حقانيت مسيح سوگند گمان نمي‌كنم در ميان دانشمندان مسلمان همچون تو كسي يافت شود! در اين هنگام امام‌رضا(ع) به رأس الجالوت رو كرد و با تورات و زبور و كتاب شيعا و حبقوق با او احتجاج كرد تا آن كه رأس الجالوت متقاعد شد ديگر پاسخي نداد. سپس امام (ع) به هيربد كبير رو كرد و با او نيز به احتجاج پرداخت تا آن كه هيربد از جاي برخاست. امام(ع) فرمود: اي مردم اگر هر كدام از شما مخالفتي با اسلام دارد مايل است سؤالي كند مي‌تواند بدون خجالت به طرح آن بپردازد عمران صابي كه يكي از متكلمان بود برخاست و گفت: اي حكيم! اگر نمي‌خواستي سوال خود را مطرح كنم چنين نمي‌كردم. من با متكلمان كوفه، بصره، شام و شمال سوريه ملاقات كرده‌ام ولي هيچ يك از ايشان نتوانسته است وحدانيت پروردگار را براي من به اثبات رساند اگر اجازه مي‌دهي سوالي در اين‌باره مطرح كنم. امام‌(ع) فرمود اگر عمران‌صابي در اين گروه باشد او كسي نيست جز تو. عمران گفت: آري عمران من هستم. امام(ع) فرمود: بپرس ولي انصاف در پيش گير و از بيهوده گويي و ناجوانمردي بپرهيز. عمران گفت: سرورم قصد من آن نيست كه سؤال مرا بدرستي پاسخ گويي و من آن را نپذيرم. امام(ع) فرمود: آنچه به نظرت مي‌رسد بگو. مردم زيادي گردآمده بودند و جمعيت آن قدر زياد بود كه مردم به يكديگر چسبيده بودند.امام(ع) به مأمون رو كرد و چنين فرمود: وقت نماز است. عمران گفت: سرورم سخنمان را قطع نكن كه دلم آزرده مي‌شود. امام(ع) فرمود: نماز مي‌خوانيم و باز مي‌گرديم، امام(ع) برخاست و مامون نيز برخاست.

امام(ع) در داخل قصر نماز گزارد و مردم در خارج به محمد‌بن‌جعفر اقتدا كردند. پس از نماز هر دو آمدند و امام(ع) در جايگاه خود نشست و عمران را فراخواند و فرمود اين عمران سوال خود را پي‌گير. عمران درباره پرودرگار و صفات خدا پرسشهايي كرد كه امام(ع) به همه آنها پاسخ داد. در اين جا امام چنين فرمود: آيا فهميدي اي عمران؟ عمران پاسخ داد: آري سرورم و گواهي مي‌دهم كه خداوند همچنان است كه تو توصيف كردي و وحدانيت او چنان است كه تو به اثبات رساندي و گواهي مي‌دهم كه محمد بنده برانگيخته پرودگار براي هدايت مردم و رواج دين حق است سپس رو به قبله به سجده افتاد و اسلام آورد.

حسن‌بن‌محمد نوفل چنين روايت مي‌كند: چون متكلمان سخن عمران صابي را شنيدند ديگر به امام نزديك نشدند زيرا عمران فرد جدلي مذهبي بود كه تا آن زمان هيچ‌كس نتوانسته بود بر او غلبه يابد امام و عمران به داخل قصر رفتند و مردم نيز پراكنده شدند. از اين زمان به بعد هرگاه متكلمان نزد او گرد مي‌آمدند وي استدلالهاي آنها را باطل كرد تا بدان جا كه ديگر از او پرهيز مي‌كردند.


از محمد‌بن‌فضل‌هاشمي روايت شده كه گفته است: چون سه روز از ورود من به بصره گذشت امام به بصره وارد شد و به منزل حسن‌بن‌محمد درآمد وي نيز خانه‌اش را در اختيار امام گذاشت و حسن‌بن‌محمد خود در خدمت امام بود و اوامر امام را به اجرا در‌مي‌آورد. امام فرمود: اي حسن‌بن‌محمد كساني را كه نزد محمد‌بن‌فضل گردآمده بودند و نيز ساير دوستداران ما را دعوت كن. جاثليق مسيحي و رأس الجالوت را فراموش مكن و به اين عده بگو هر چه مي‌خواهند بپرسند. حسن‌بن‌محمد نيز ايشان را به اضافه زيديه و معتزله دعوت كرد ولي آنها نمي‌دانستند چرا حسن‌بن‌محمد ايشان را دعوت كرده است.

چون همگي جمع شدند امام متكارا دولا كرد و بر آن نشست و فرمود: درود و بركات خدا بر شما باد آيا مي‌دانيد چرا سخن خود را با درود آغاز كرده‌ام. گفتند خير امام(ع) فرمود: تا دلهاتان آرام گيرد. گفتند خدا تو را رحمت كند بگو كيستي؟ امام پاسخ داد: من علي‌بن‌موسي‌بن‌جعفربن‌محمدبن‌علي الحسين‌بن‌علي‌بن ابي‌طالب و فرزند رسول خدا هستم امروز نماز صبح را به همراه والي مدينه در مسجد رسول‌الله برگزار كردم. وي پس از نماز نامه خليفه را بر من خواند و در بسياري از امور با من به رايزني پرداخت من نيز او را به چنان اموري سفارش كردم كه سود او در آن بود و با او قرار ملاقاتي در شامگاه امروز گذاشته‌ام تا پاسخ نامه خليفه را در حضور من بنويسد من به آنچه وعده داده‌ام عمل خواهم كرد و لاحول‌ولا‌قوه‌الا‌باللله‌العلي‌العظيم. گروه حاضر گفتند: اين فرزند رسول خدا ما با وجود اين دلايل ديگر شاهدي از تو نمي‌خواهيم ما تو را راستگو مي‌دانيم سپس برخاستند تا مجلس را ترك گويند ولي امام(ع) به ايشان فرمودند: پراكنده نشويد زيرا من شما را گرد‌ آورده‌ام تا پرسشهاي خود را در آثار نبوت و علامات امامت كه جز در ميان ما اهل بيت يافت نمي‌شود مطرح كنيد. عمربي‌هداب كه به زيديه گرايش داشت سخت را آغاز كرد و گفت: محمد‌بن‌فضل هاشمي مسائلي از تو نقل مي‌كند كه نمي‌توان آن را باور داشت. امام فرمود: چه مسائلي؟ هداب پاسخ داد: مي‌گويد كه تو هر آنچه را كه خداوند نازل كرده است مي‌داني و از همه زبانها آگاهي كاملي داري. امام فرمود: محمد‌بن‌فضل راست گفته من خود اين مسأله را بدو گفته‌ام پرسشهاي خود را مطرح كنيد. هداب گفت: پيش از هر چيز تو را در زبانهاي مختلف مي‌آزماييم اين فردي رومي و آن هندي و آن ديگري فارس و اين يكي ترك است و ما همه ايشان را گرد آورده‌ايم. امام فرمود: به هر زباني كه مايلند سخن بگويند و من نيز به  خواست خدا به همان زبان بديشان پاسخ خواهم داد. هر يك از آنها سؤالي را به زبان خود مطرح كردند و امام نيز به همان زبان پاسخ آنها را داد گروه حاضر تعجب كردند و همگي اقرار كردند كه امام در زبانشان از آنها فصيحتر است سپس امام به هداب رو كرد و فرمود: اگر به تو بگويم كه در همين روزها دستت به خون يكي از نزديكانت آلوده خواهد شد مرا تصديق مي‌كني؟ هداب پاسخ داد: نه زيرا تنها خداست كه غيب مي‌داند. امام فرمود: آيا خدا نمي‌گويد: ((عالم الغيب فلا بظهر علبي احداً لا من ارتضي رسول)) رسول خدا در پيشگاه او برگزيده است و ما وارثان همان كسي هستيم كه خداوند او را بر غيبش اراده كرده است آگاه گردانيده است و ما نيز به آنچه تحقق يافته و تا روز قيامت تحقق خواهد يافت آگاهي داريم و تو اي ابن‌هداب بدان آنچه را كه به تو خبر دادم در طول پنج‌روز اتفاق خواهد افتاد و دروغگو باشم اگر پيش‌بيني من در اين مدت تحقق نيابد ولي اگر درست گفته باشم بدان كه تو خدا و رسول را انكار كرده‌اي. پيش‌بيني ديگري نيز براي تو دارم بدان كه پس از چند روز بيماري چشمي يافتي و كور خواهي شد و ديگر نخواهي بود كوهستانها و دشتهاي سرسبز را ببيني. پيش‌بيني ديگري نيز دارم بدان كه بزودي سوگند دروغ خود را خواهي شكست و به همين سبب به مرض پيسي دچار خواهي شد.

محمدبن‌فضل مي‌گويد: به خدا سوگند هر چه امام گفته بود بر هداب نازل شد. به هداب گفتند: آيا امام رضا(ع) راست گفته بود يا نه؟ وي پاسخ داد: به خدا سوگند همان وقت كه اين سخنان را مي‌گفت مي‌دانستم كه حتماً چنين خواهد شد ولي از روي لجاجت آن را نپذيرفتم. سپس امام به جاثليق رو كرد و فرمود: آيا انجيل به نبوت محمد اشاره كرده است؟ وي پاسخ داد: اگر اشاره كرده بود ديگر نبوت او را انكار نمي‌كرديم. امام فرمود: آن كدامين اسم در سفر سوم است كه بدان تصريح نمي‌كنيد؟ جاثليق پاسخ داد: اسمي از اسماء خداست كه جايز نيست بدان تصريح كنيم. امام فرمود: اگر ثابت كنم كه آن محمد است كه عيسي آن را ذكر كرده و بد و اقرار كرده است و بني‌اسراييل را به ظهورش بشارت داده است بدو اقرار مي‌كني و از انكار خود دست مي‌كشي؟ جاثليق گفت: اگر بتواني چنين چيزي را ثابت كني سخن تو را خواهم پذيرفت زيرا من نمي‌توانم انجيل را انكار كنم. امام فرمود: سفر سوم را كه نام محمد و بشارت عيسي به ظهور حضرتش در آن است به من ده. جاثليق كتاب را به امام داد. امام تلاوت سفر سوم انجيل را‌ آغاز كرد تا به نام محمد رسيد و فرمود: اي جاثليق! اين فرد كيست؟ جاثليق گفت: ويژگيهاي او را براي من توصيف كن. امام فرمود: او را توصيف نمي‌كنم مگر به آنچه خداوند او را توصيف كرده است. او صاحب ناقه و عصا و كساست پياميري امي است كه نامش در تورات و انجيل آمده است. او پيامبري است كه امر به معروف و نهي از منكر مي‌كند رزق و روزي حلال را حلال و اموال ناپاك را حرام مي‌دارد و زر و بال مردم را از دوششان برمي‌دارد.

او مردم را به ميانه‌روي و روش معتدل راه راست فرا مي‌خواند اين جاثليق! تو را به حق عيسي‌روح‌الله و سخنان او سوگند مي‌دهم كه آيا در انجيل ويژگيهاي اين پيامبر چنين نيست؟ جاثليق چشمان خود را به زمين دوخته بود و مي‌دانست كه اگر انجيل را رد كند كافر خواهد شد لذا چنين گفت: آري اين صفات در انجيل آمده است و عيسي در انجيل اين پيامبر را چنين توصيف كرده است ولي مسيحيان اين پيامبر را محمد نمي‌دانند. امام فرمود: از آن جا كه به نصوص انجيل كفر نورزيدي و به صفات محمد در آن اقرار كردي اكنون يكي ديگر از ويژگيهاي محمد و ويژگيهاي جانشين او و دخترش فاطمه و حسن و حسين را از سفر دوم براي تو خواهم خواند. چون جاثليق و رأس الجالوت اين سخنان را شنيدند دريافتند كه امام رضا از تورات و انجيل آگاهي كامل دارد لذا چنين گفتند: به خدا سوگند چنان ادله‌اي اقامه كرده‌اي كه نمي‌توان جز با انكار تورات و انجيل و زبور آنها را انكار كرد موسي و عيسي به ظهور حضرتش بشارت داده‌اند ولي براي ما ثابت نشده كه محمد شما همان محمد پيامبر است و ما نمي‌توانيم به پيامبري محمد شما اقرار كنيم ما ترديد داريم كه اين پيامبر محمد شما باشد. امام پاسخ داد: با شك و شبهه احتجاج مي‌كنيد! آيا خداوند قبل از عيسي يا پس از او تا به امروز پيامبريط را به نام محمد برانگيخته است؟ يا چنين نامي را در كتابهاي ديگري كه بر پيامبران نازل شده است يافته‌ايد؟ همگي از پاسخ بازماندند و گفتند: ما نمي‌توانيم اقرار كنيم كه محمد پيامبر همان محمد شماست زيرا اگر به چنين چيزي اقرار كنيم بر طبق آنچه خود گفتيم بايد به جانشين او و دخترش و دو پسرش نيز اقرار كنيم و به اين ترتيب علي رغم ميلمان به اسلام وارد خواهيم شد امام فرمود: اين جاثليق تو در امان خدا و رسولي و هيچ‌چيز از آنچه مي‌ترسي و پرهيز مي‌كني و ناپسند مي‌داري از جانب ما به تو نخواهد رسيد. جاثليق گفت: حال كه مرا امان دادي مي‌گويم كه نام پيامبر خدا محمد و جانشين او علي و دخترش فاطمه و نوادگانش حسن و حسين در تورات و انجيل و زبور آمده است. امام فرمود: آيا ذكر پيامبر و جانشين و دختر و نوادگان او در تورات و انجيل و زبور هماره با راستي و عدالت است يا دروغ و نادرستي؟ جاثليق پاسخ داد: با راستي و عدالت پرودگار جز حق چيزي نمي‌گويد چون امام از جاثليق اقرار گرفت رو به رأس‌الجالوت كرد و فرمود: اي راس‌الجالوت هم اكنون به فلان سفر از زبور داود گوش ده. گفت بخوان خداوند به تو و بر فرزندانت بركت دهاد. امام سفر اول زبور را تلاوت كرد تا به نام  محمد‌ و علي و فاطمه و حسن و حسين رسيد فرمود: اي رأس الجالوت تو را به خدا سوگند آيا چنين آياتي در زبور يافت مي‌شود يا نه؟ تو نيز چون جاثليق در اماني. راس‌الجالوات گفت: آري، عين اين اسامي در زبور آمده است. امام فرمود: تو را به ده فرماني كه خدا بر موسي‌بن‌عمران نازل كرده است سوگند مي‌دهم آيا محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين را در تورات به عدل و فضيلت منسوب مي‌داني؟ رأس الجالوت پاسخ داد: آري و اگر كسي ايشان را انكار كند به خدا و پيامبرانش كفر ورزيده است. امام به او فرمود: اكنون به فلان سفر از تورات توجه كن امام شروع به تلاوت تورات كرد و راس‌الجاوت از تلاوت و بيان و فصاحت و زبان امام بسختي دچار حيرت شده بود تا آن كه به نام محمد رسيد در اين جا راس‌الجاوت گفت: آري اين ((احماد)) و ((اليا)) و ((دختر احماد)) و ((شبر)) و ((شبير)) است كه تفسير آن به عربي همان محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين مي‌باشد و امام تا آخر آن را تلاوت كرد. چون امام از تلاوت توارت فارغ شد راس‌الجالوت به ايشان چنين گفت: اين فرزند محمد! به خدا سوگند اگر بر همه يهود رياست نداشتم هر آينه به محمد ايمان مي‌آوردم و پيرو راه تو مي‌شدم. سوگند به خدايي كه تورات را بر موسي و زبور بر داود نازل كرده است در خواندن تورات و انجيل و زبور دست‌تر از تو نديده‌ام و نيز كسي را نديده‌ام كه بتواند به فصاحت تو اين كتابها را تفسير كند.

امام همچنان با ايشان مشغول سخن درباره اين مسائل بود تا آن كه ظهر شد و امام چنين فرمود: من نماز مي‌گزارم و سپس راهي مدينه مي‌شوم تا به وعده‌اي كه به والي مدينه داده‌ام عمل كنم زيرا او مي‌خواهد پاسخ‌نامه خليفه را در حضور من بنويسيد و به خواست خدا فردا به سوي شما باز خواهم گشت. راوي مي‌گويد: عبدالله‌بن‌سليمان اذان و اقامه گفت و امام در پيشاپيش مردم نماز را برپا كرد نماز امام در مدت كوتاهي تمام شد و تنها مستحيات ركوع را به جاي آورد و رفت. چون فرداي آن روز فرا رسيد امام به همين مجلس بازگشت. كنيزي را نزد امام آوردند كه به رومي سخن مي‌گفت امام نيز به رومي با او سخن گفت. جاثليق به سخنان امام گوش مي‌داد او در زبان رومي مهارتي بسزا داشت امام به رومي از آن كنيزك چنين پرسيد. كدام يك نزد تو محبوبترند عيسي يا محمد؟ كنيزك پاسخ داد: در گذشته هنگامي كه محمد را نمي‌شناختم عيسي را بيشتر دوست مي‌داشتم ولي هم اكنون كه محمد را شناخته‌ام بيش از عيسي يا هر پيامبر ديگري دوستش دارم. در اينجا جاثليق به كنيزك گفت: اگر به دين محمد درآيي از عيسي متنفر خواهي بود؟ كنيزك پاسخ داد: پناه بر خدا من همچنان عيسي را دوست مي‌دارم و به او ايمان دارم ولي محمد در پيش من محبوبتر است. امام به جاثليق فرمود: سخن اين كنيزك و نيز سؤال و جواب خود را براي حاضران ترجمه كن. جاثليق نيز تمان آنها را براي حاضران ترجمه كرد. چون سخن امام با حاضران به پايان رسيد چنين فرمود: آيا درستي آنچه محمد‌بن‌فضل از من برايتان نقل كرده بود ثابت شد؟ پاسخ دادند: آري به خدا سوگند بيشتر از آنچه او گفته بود بر ما ثابت شد او همچنين به ما گفته است كه تو را به خراسان مي‌برند. امام فرمود: محمد راست گفته است ولي مرا با تكريم و تعظيم و احترام بدان‌جا مي‌برند. محمد‌بن‌فضل روايت مي‌كند كه حاضران به امامت او گواهي دادند. امام آن شب را پيش ما بود و چون صبح شد سفارشهاي مودر نظرش را به من كرد و با حاضران خداحافظي كرد و رفت.

اين يكي از دهها داستاني است كه مي‌توان از رويارويي امام با جريانهاي منحرف و مخالف اسلام بدان اشاره كرد. تاريخ هنگامي كه از امام‌رضا سخن مي‌گويد صرفا مقابله و مبارزه‌هاي فكري امام در جريانهاي مختلف را يادآور مي‌شود و آنها را براي ما نقلل مي‌كند ولي از تغذيه فكري و خدمات گسترده علمي آن حضرت براي ترقي انديشه و اعتقاد امت اسلامي مختصراً به بحث مي‌پردازد و از هدايت مستقيم امام و ارتباط ايشان با علماي مسلمان در جهت ارائه خدمات و احياي انديشه ايشان يا از مجالسي درسي كه در جامعه برپا مي‌كرده‌اند سخني به ميان نمي‌آورد در حالي كه از خلال همين روياروييها مي‌توانيم به نقش فكري امام در داخل امت اسلامي و بازگرداندن تعادل فكري آن پي ببريم. به اعتقاد من در ميان همه امامان معصوم دو امام نقش رهبري انديشه اسلامي را برعهده داشته‌اند به امور ديگري نيز مي‌پرداخته‌اند ولي ميزان مبارزه‌هاي فكري و فرهنگي ايشان به اندازه امام باقر و امام رضا نبوده است و اين خود مسؤوليت مهمي است كه بايد آن را در خلال تاريخ بررسي كنيم يعني ارتباط علومي را كه ائمه به نشر آن مي‌پرداخته‌اند با شرايط تاريخي اين ائمه بازشناسيم.

به ديگر سخن ائمه در خلال تكامل بخشيدن به امت كه بايد به اداي آن مي‌پرداختند به برآوردن نياز نسلهاي امت اسلامي اهتمام داشتند. ائمه در مسيري واحد گام برمي‌داشتند و هر يك از ايشان نقشي را كه برعهده داشت ايفا مي‌كرد ولي اين مانع از آن نمي‌شود كه داده‌هاي هر امامي را متناسب با شرايط تاريخي ايشان ندانيم. از سوي ديگر همين ويژگي يعني فاصله گرفتن جنبشهاي مكتبي از تفكر و اعتقاد شيعي كه در سالهاي بعد حاصل شده بود چه عمداً صورت گرفته باشد يا در نتيجه تركيب شرايط سهواً پيش آمده باشد به هر حال پديده‌اي به شمار مي‌آمد كه در برابر همه ائمه رخ مي‌نمود و به گونه‌اي كه مثل معرف امور به اضداد آن شناخته مي‌شوند را مي‌توان مصداق آن دانست.

بار ديگر به اين سخن بازمي‌گرديم كه ائمه يكي پس از ديگري وظيفه خود را ايفا مي‌كردند وظيفه‌اي كه با نقش هر امام تكامل بيشتري مي‌يافت ولي اين نيز عاقلانه نيست كه بنا به طبيعت شرايط هر امام داده‌هاي ايشان را به دور از نيازهاي مردم آن عصر تلقي كنيم. بدين معنا كه رابطه‌اي ميان شرايط ائمه و نوع داده‌هاي ايشان به امت به چشم مي‌خورد يعني نبايد چنين تصور كرد كه ائمه وظيفه تكاملي خود را تنها در داده‌هاي به امت محصور و محدود مي‌دانسته‌اند بلكه ارتباط پويا و حقيقي همان چيزي است كه بايد به شرح آن بپردازيم. اين نكته را نيز بايد از ياد برد كه بسياري از تحليلهاي تاريخي مي‌كوشد كه وجود اين پديده را در رابطه با غيب و امور غيرطبيعي توجيه كند اين سخن بدان معناست كه نباد براي اعمال طبيعي كه ائمه نيز به عنوان بشر بدانها مي‌پرداخته‌اند ارزشي قائل شد ما نمي‌خواهيم نيروهاي غيبي و معجزات الهي را در بالا بردن پرچم اسلام انكار كنيم ولي بايد بيشتر به جهد و مبارزه ائمه به عنوان بشر توجه كنيم و بيشتر به علوم باقي مانده‌اي كه از فضيلت اين ائمه به دست ما رسيده است و امت اسلامي مي‌تواند با استفاده از آن فهم دقيقي از اسلام به دست آورد بپردازيم.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 01 اسفند 1393 ساعت: 16:20 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق مناظره امام رضا (ع) با علما

بازديد: 241

       q          ذكر مجلس مناظرة حضرت امام رضا (ع) با علماء ملل و اديان :

          شيخ صدوق روايت كرده از حسن بن محمد نوفلي هاشمي كه گفت ، چون وارد شد حضرت امام رضا (ع) بر مأمون امر كرد مامون فضل بن سهل را ، كه جمع كند اصحاب مقالات را مانند جاثليق كه رئيس نصاري است و راس الجالوت كه بزرگ يهود است .

رؤسا صابئين و ايشان كساني هستند كه گمان مي كنند بر دين نوح (ع) مي باشند و هر بذاكبر كه بزرگ آتش پرستان باشد و اصحاب زردشت و نسطاس رومي و متكلمين را ، تا بشنود كلام آن حضرت و كلام ايشان را ، پس جمع كرد فضل بن سهل ايشان را و آگاه نمود مامون را به اجتماع ايشان ، مامون گفت كه ايشان را نزد من حاضر كن ، پس حاضر گرديد نزد او ، مرحبا گفت ونوازش كرد ايشان را، و گفت من شما را جمع آوردم براي خير و دوست دارم كه مناظره كنيد با پسرعم من اين مرد كه از مدينه بر من وارد شده است ، پس هرگاه صبح شود حاضر شويد نزد من و احدي از شما تخلف نكند . گفتند سمعا” و طاعه يا اميرالمومنين ما فردا صبح انشاءا000 تعالي حاضر خواهيم شد

راوي حسن بن محمد نوفلي گويد كه ما در ذكر حديثي بوديم نزد حضرت ابوالحسن الرضا (ع) كه ناگاه ياسر كه متوالي امر حضرت رضا(ع) بود داخل شد و گفت اي سيد و آقاي من ، اميرالمومنين سلام به شما مي رساند و مي گويد كه برادرت فدايت شود جمع شده اند اصحاب مقالات و اهل اديان و متكلمون از جميع ملت ها نزد من ، اگر ميل داشته باشي گفتگو با آنها را ، فردا صبح نزد ما بيا و اگر كراهت داري مشقت بر خودت قرار مده و اگر ميل داري ما بيائيم به نزد تو آسان است بر ما ،‌ حضرت فرمود به او كه به مامون بگو كه من مي دانم ارادة تو را و من فردا صبح انشاءا000 در مجلس تو مي آيم .

راوي گويد : كه چون ياسر رفت حضرت رو كرد به ما و فرمود :
اي نوفلي تو عراقي هستي و رقت عراق غليظ و سخت نيست ، چه به نظر تو مي رسد كه جمع كردن پسرعمويت برما اهل شرك و اصحاب مقالات را ، يعني كساني كه گفتگوي علمي مي كنند در مجالس و محافل ، من عرض كردم فدايت شوم مي خواهد امتحان كند شما را و دوست دارد كه بفهمد اندازة علم تو را ولكن بنائي كرده براساس غير محكم و به خدا سوگند كه بد بنائي كرده ، حضرت فرمود : كه چيست بناء او در اين باب ؟ گفتم : كه اصحاب كلام و بدع ، خلاف علماء مي باشند ، زيرا كه عالم انكار نمي كند غير منكر را ، و اصحاب مقالات و متكلمون و اهل شركت اصحاب انكار و مباهته اند اگر احتجاج كني بر ايشان به اين كه الله تعالي واحد است مي گويند ثابت كند وحدانيت او را و اگر بگويي محمد (ص) رسول خداست مي گويند ثابت كن رسالت او را پس حيران مي كنند شخص را و چون شخص به حجت و دليل گفتة آنها را باطل مي كند آنها مغالطه مي كنند شخص را و چون شخص حجت و دليل گفته آنها را باطل مي كند آنها مغالطه مي كنند تا اين كه شخص گفته خود را واگذارد و از قول خود دست بردارد .

پس از آنها حذر كن فدايت شوم ، حضرت تبسم كرد و فرمود : اي نوفلي آيا مي ترسي كه قطع كنند بر من دليل مرا ، عرض كردم نه به خدا قسم ، من هرگز چنين گماني در حق شما نمي برم و اميدوارم كه حق تعالي شما را ظفر بدهد بر آنها انشاءا000  ، حضرت فرمود : اي نوفلي آيا دوست مي داري بداني مامون چه وقت از عمل خود پشيمان مي شود ؟

عرض كردم : بلي ، فرمود : در وقتي كه بشنود دليل آوردن مرا بر رد اهل تورات به تورات ايشان و بر اهل انجيل به انجيل ايشان و بر اهل زبور به زبور ايشان و بر صائبين به زبان عبراني ايشان و بر آتش پرستان به زبان فارسي ايشان و بر رومي ها به زبان رومي ايشان و بر اهل مقالات به لغتهاي ايشان ، پس چون كه بند آوردم زبان هر صنفي را و باطل كردم دليل آنها را و هر يك واگذاشتند قول خود را و قول مرا گرفتند :

علم المامون الموضع الذي هوبسيله ليس بمستحق له .

در آن وقت مامون داند كه مكاني كه او راه آن را در پيش دارد استحقاق آن ندارد ، ‌پس در آن وقت پشيمان مي شود .

          پس چون كه صبح شد فضل بن سهل آمد و عرض كرد به آن جناب قربانت شوم پسر عمت منتظر تو است و قوم جمعيت كرده اند ، پس چيست راي تو در آمدن ؟

          حضرت فرمود : تو پيش مي روي من هم بعد مي آيم انشاءا000 ، پس از آن وضو گرفت وضوي نماز و يك شربت از سويق آشاميد و به ما از آن سويق آشامانيد ، پس از آن بيرون رفت و ما با او بيرون رفتيم تا اين كه بر مامون داخل شديم ، ديديم مجلس مملو است از مردم و محمد بن جعفر در ميان طالبين بني هاشم نشسته و اميران لشكر حضور دارند ، پس چون حضرت امام رضا(‎ع) وارد شد مامون برخاست و محمد بن جعفر نيز برخاست و جميع
بني هاشم نيز برخاستند و حضرت رضا(ع) با مامون نشستند و همه ايستاده بودند تا اين كه امر فرمود همه نشستند و مامون پيوسته رويش به آن جناب بود و با او گفتگو مي كرد تا يك ساعت ، پس از آن رو كرد به جاثليق عالم انصاري و گفت اي جاثليق اين پسرعم من علي بن موسي بن جعفر است و از اولاد فاطمه دختر پيغمبر است و فرزند علي بن ابيطالب (ع) است و من دوست مي دارم كه با او تكلم كني و محاجه نمايي و با انصاف با او رفتار كني ، جاثليق گفت : يا اميرالمومنين چگونه من محاجه كنم با شخصي كه دليل مي آورد بر من كتابي كه منكر آن كتاب هستم و به پيغمبري كه من ايمان به آن نياورده ام ،‌حضرت رضا (ع) فرمود : اي نصراني اگر حجت و دليل آورم بر تو به انجيل تو آيا اقرار و اعتراف به آن مي كني ؟ جاثليق عرض كرد آيا قدرت دارم بر رد آنچه در انجيل ثبت شده است ، بلي سوگند به خدا كه اقرار مي كنم به آن بررغم انف خودم ، حضرت فرمود به جاثليق كه سئوال كن از آنچه خواهي  و فهم كن جواب آن را ، جاثليق گفت : چه مي گويي در نبوت و پيغمبري عيسي و كتاب او آيا چيزي از اين دو را انكار مي كني ؟ حضرت رضا (ع) فرمود كه من اقرار
مي كنم به نبوت عيسي و كتاب او و آنچه را كه بشارت داد به آن امت خود را و حواريون به آن اقرار كردند ،‌ و قبول ندارم پيغمبري و نبوت بر عيسي را كه اقرار نكرد بر پيغمبري و نبوت محمد (ص) و به كتاب او و بشارت و مژده نداد به آن امت خود را .

          جاثليق گفت : آيا چنين نيست كه قطع احكام به دو شاهد عادل مي شود ؟ حضرت فرمود : بلي چنين است ، عرض كرد پس دو شاهد اقامه كن از غير اهل ملت خود به نبوت محمد (ص) از كساني كه در ملت نصرانيت مقبول الشهاده باشند و سئوال كن از مثل اين را از غير اهل ملت ما حضرت فرمود :‌ اي نصراني الان از راه انصاف آمدي ، آيا قبول نمي كني از عدل مقدم نزد مسيح عيسي بن مرم را ؟ جاثليق گفت ؟ كيست اين عدل ؟ نام ببر او را براي من .

          فرمود : چه مي گويي در حق يوحناي ديلمي ؟ عرض كرد به به ذكر كردي كسي را كه دوست ترين مردم است نزد مسيح ، فرمود : كه قسم مي دهم تو را آيا در انجيل هست كه يوحنا گفت مرا مسيح خبرداده است به دين محمد عربي (ص) و مرا مژده داده است به اين كه محمد (ص) بعد از اوست و من به اين خبر حواريين را مژده دادم و آنها ايمان آوردند به محمد (ص) و قبول كردن او را ، جاثليق گفت كه يوحنا اين مطلب را از مسيح نقل كرده است و مژده داده است به نبوت مردي و به اهل بيت و وصي او ، ولكن تشخيص نكرده است كه اين در چه زمان است و نام آنها را نگفته است تا من آنها را بشناسم .

          حضرت فرمود : اگر ما بياوريم كسي را كه قرائت كند انجيل را و بر تو تلاوت كند ذكر محمد واهل بيت و امت او را آيا به او ايمان مي آوري ؟ عرض كرد بلي اين حرفي است محكم ، حضرت رو كرد به نسطاس رومي و فرمود : چگونه است حفظ تو سفر سيم انجيل را ؟ عرض كرد چه خوب حفظ دارم آن را  پس حضرت رو كرد به راس الجالوت و فرمود : آيا انجيل نمي خواني ؟ عرض كرد بلي به جان خودم سوگند كه مي خوانم آن را فرمود : پس گوش بگير از من سفر سيم آن را پس اگر در آن ذكر محمد (ص) و اهل بيت اوست شهادت دهيد براي من و اگر ذكر نشده است پس گواهي ندهيد براي من ، پس آن حضرت سفر سيم را قرائت فرمود تا رسيد به جايي كه ذكر پيغمبر شده بود آنجا حضرت توقف نمود ،‌ پس  فرمود : اي نصراني به حق مسيح و مادر او را از تو مي پرسم آيا دانستي كه من دانا هستم به انجيل ؟ عرض كرد : بلي پس از آن تلاوت فرمود بر او ذكر محمد (ص) و اهل بيت او وامت اورا ، پس از آن فرمود:  اين نصراني چه مي گويي ؟ اين قول عيسي بن مرم است پس اگر تكذيب كني آنچه را انجيل به آن نطق كرده است پس تكذيب كرده اي موسي وعيسي را ، و هرزماني كه انكار كني اين ذكر را واجب مي شود قتل تو ، زيرا كه كافر شدي به پروردگارت و به پيغمبر و به كتابت جاثليق گفت من  انكار نمي كنم آنچه را كه ظاهر شود بر من كه در انجيل است و به آن اقرار مي كنم . حضرت فرمود : گواه باشيد بر اقرار او ، پس جاثليق سئوال كن از هرچه خواهي ، جاثليق گفت : خبر بده به من كه حواريون عيسي بن مريم چند نفر بودند و هم چنين مرا خبر بده از عدد علماء انجيل ، حضرت فرمود : « علي الخبير سقطت » يعني به داناي حقيقت كار رسيدي ، اما حواريون دوازده نفر بودند و افضل و اعلم ايشان الوقا بود ،‌اما علماء نصاري سه نفر بودند : يوحنا كه ساكن بود به اج و يوحنا به قرقيسيا و يوحنا ديلمي به زجار و نزد او بود ذكر پيغمبر و اهل بيت او و امت او  و او كسي بود كه بشارت داد امت عيسي و بني اسرائيل را به آن حضرت پس فرمود : اين نصراني سوگند به خدا كه من مومن و تصديق كننده ام به آن عيسي كه ايمان آورده به محمد (ص) و ناپسندي نيافتم بر عيساي شما مگر ضعف او و قلت نماز روزه او .

          جاثليق گف : به خدا سوگند فاسد كردي علم خودت را و ضعيف نمودي امر خود را و من گمان نمي كردم تو را مگر اهل علم اسلام حضرت فرمود : چگونه شد ؟ جاثليق گفت : از اين قول تو كه عيسي  ضعيف و كم روزه و كم نماز بود ، و حال آن كه عيسي هرگز افطار نكرد روزي را  و هرگز شبي را نخوابيد و هميشه روزها روزه و شبها به عبادت قائم بود .

          حضرت رضا (ع) فرمود : براي كي نماز و روزه بجا مي آورد ؟ جاثليق از جواب آن حضرت لال و كلامش منقطع شد . حضرت فرمود‌ : اي نصراني من از تو مسئله مي پرسم ، عرض كرد بپرس اگر دانم جواب گويم ، ‌حضرت
فرمود : از چه انكار مي كني كه عيسي مرده زنده مي كرد به اذن خدا جاثليق گفت انكار من از جهت آن است كه كسي كه مرده زنده مي كند و كور مادرزاد و پيس را خوب مي كند از خداست و مستحق پرستش است . حضرت فرمود : السيع پيغمبر كرده مثل آنچه را كه عيسي كرده ، روي آب راه رفت و مرده زنده كرد و كورمادرزاد و پيس را خوب كرد ، امت او را خدا نگرفتند و احدي او را نپرستيدند و از حزقيل پيغمبر نيز صادر شده آنچه از عيسي صادر شده زنده كرد سي و پنج هزار نفر بعد از مردن ايشان به شصت سال .

پس رو كرد به راس الجالوت آيا مي يابي درتورات كه اين سي و پنج هزار نفر از جوانان بني اسرائيل بودند . و بخت نصر اينها را از ميان اسيران بني اسرائيل جدا كرد هنگامي كه در بيت المقدس جنگ كرد و برد آنها را به بابل  پس فرستاد حق تعالي حزقيق را به سوي ايشان پس زنده كرد ايشان را و اين تورات است و انكار نمي كند آن را مگر كافر از شما ، راس الجالوت گفت ما اين را شنيده ايم . فرمود راست گفتي . پس حضرت فرمود : اين يهودي بگير بر من اين سفر از تورات را تا من بخوانم . پس آن جناب چند آيه از تورات را خواند و آن يهودي اقبال كرده بود به آ‌ن حضرت و ميل كرده بود به قرائت آن حضرت و تعجب مي كرد كه چگونه آن جناب اينها را تلاوت مي فرمود.

پس حضرت رو كرد به آن نصراني ، يعني جاثليق ،‌فرمود : اي نصراني آيا سي و پنج هزار نفر پيش از زمان عيسي بودند يا عيسي پيش از زمان آنها بود ؟ عرض كرد بلكه آنها پيش از زمان عيسي بودند . حضرت فرمود : طايفه قريش جمعيت نموده رفتند خدمت رسول خدا و از آن حضرت درخواست كردند كه مردگان ايشان را زنده كند ، آن حضرت رو كرد به علي بن ابيطالب (ع) و فرمود به او كه برو در قبرستان و به اعلي  صوت نامهاي اين طايفه و گروهي كه اينها مي خواهند بر زبان جاري كن اي فلان و اي فلان و اي فلان محمد رسول خدا (ص) مي فرمايد به شما برخيزيد به اذن خداوند عزوجل ،‌ اميرالمومنين (ع) چنان كرد كه آن حضرت فرموده بود . پس برخاستند مردگان در حالي كه خاك از خود مي افشاندند . پس طايفه قريش رو كردند به آنها و از ايشان مي پرسيدند امور ايشان را ، پس خبر دادند ايشان را كه محمد (ص) مبعوث به نبوت شده ، گفتند كه ما دوست مي داشتيم كه ما درك مي كرديم آن حضرت را و ايمان به او مي آورديم . پس حضرت رضا (ع) فرمود : كه پيغمبر ما خوب كرد كور مادرزاد و پيس و ديوانگان را ، و حيوانات و مرغن و جن و شياطين با او تكلم كردند و اما او را خدا نگرفتيم و ما انكار نمي كنيم فضليت احدي از اين پيغمبران را ، اما نه آن كه خدايش بدانيم و شما كه عيسي را خدا مي دانيد چرا اليسع و حزقيل را خدا نمي دانيد و حال آن كه اين دو نفر هم مثل عيسي بودند در مرده زنده كردن و غير آن ؟

و به درستي كه گروهي از بني اسرائيل از شهرهاي خود فرار كردند به جهت خوف از طاعون و ترس از مردن ، پس حق تعالي همه آنها را در يك ساعت هلاك كرد ، اهل اين قريه كه اينها در آنجا مردند ديواري گرداگرد آنها ساختند و پيوسته چنين بود تا اين كه استخوان هاي آنها ريزه ريزه شد و پوسيد . پس گذشت به ايشان پيغمبري از پيغمبران بني اسرائيل و تعجب كرد از آنها و از بسياري آن استخوان هاي پوسيده ، پس از جانب پروردگار وحي رسيد استخوان هاي پوسيده برخيزند به اذن خدا ، پس به يك مرتبه زنده شدند در حالي كه خاكها را از سر خود مي افشاندند ، و به درستي كه ابراهيم خليل الرحمن گرفت چهارمرغ و آنها را ريزه ريزه كرد و هر جزئي را بر سركوهي نهاد ، پس از آن ندا كرد به آن مرغان ، يك مرتبه همه به سوي او آمدند . و موسي بن عمران (ع) با هفتاد نفر از اصحاب خود كه آنها را برگزيده بود از ميان قوم رفتند به سوي كوه ، پس گفتند به موسي ايشان كه تو خدا را ديده اي  بنما به ما او آنها را فرو گرفت و همگي سوختند ، موسي تنها ماند عرض كرد پروردگارا  من هفتاد نفر از بني اسرائيل را برگزيدم و با آنها آمدم الحال تنها مراجعت كنم چگونه قوم من مرا تصديق خواهند كرد اگر اين خبر را به
آنها دهم ؟

فلو شئت اهلكتهم من قبل و لياي اتهلكنا بما فعل السفها منا

          پس حق تعالي همه ايشان را زنده نمود بعد از مردم ايشان ،‌ اي جاثليق تمام اينها را كه از براي تو ذكر كردم قدرت نداري بر رد هيچ يك از آنها  ، زيرا كه اينها در تورات و انجيل و زبور و قرآن مذكور  است ، پس اگر هر كسي زنده كند مرده اي را و خوب كند كورمادرزاد را و پيس و ديوانگان را سزاوار پرستش است نه خدا ، ‌پس  تمام اينها را خدايان خود بگير ،‌چه مي گويي ؟ جاثليق عرض كرد كه قول تو است ، يعني حق مي گويي و لااله الاالله ، پس از آن حضرت رو كرد به راس الجالوت و فرمود :‌ اي يهودي روي با من كن به حق ده معجزه اي كه بر موسي بن عمران نازل شد ، آيا يافته اي در تورات خبر محمد (ص) و امت او را كه نوشته شده هرگاه آمد امت اخيره اتباع راكب بعير كه تسبيح مي كند پروردگار را از روي جد به تسبيح جديد و در عبادت خانه هاي تازه ، يعني تسبيح ايشان غير از آن تسبيحي است كه  امت سابق تسبيح
مي نمودند . پس بايد پناه جويند بني اسرائيل به سوي ايشان و به سوي ملك ايشان تا مطمئن شود دلهاي ايشان ، پس بدرستي كه در دست ايشان است . شمشيرهايي كه به آن شمشيرها از امتهاي گمراه در اطراف زمين انتقال كشند ، اي يهودي آيا اين در تورات نوشته است ؟ راس الجالوت گفت بلي ما چنين
يافته ايم ، پس از آن به جاثليق فرمود: اي نصراني چگونه است علم تو به كتاب شيعا ؟ گفت دانم آن را حرف به حرف ،‌فرمود به جاثليق و راس الجالوت آيا
مي دانيد اين از كلام اوست ؟

          اي قوم من ديدم صورت راكب حمار را در حالتي كه لباس نور
پوشيده بود و ديدم راكب بعير را كه روشنايي او مثل روشنايي ماه بود .

          گفتند راست شعيا چنين گفته است ،حضرت رضا (ع) فرمود : اي نصراني آيا مي داني در انجيل قول عيسي را كه من به سوي پروردگار شما و پروردگار خود خواهم رفت و بارقليطا يعني محمد (ص) مي آيد و اوست كسي كه گواهي مي دهد به حق من چنانچه من از براي او گواهي دادم و اوست كسي كه تفسير كند از براي شما هر چيزي را و اوست كسي كه ظاهر كند فضيحتها و رسوايي امتها و اوست كسي كه بشكند ستون كفر را پس جاثليق گفت ذكر نكردي چيزي را در انجيل مگر آن كه ما اقرار داريم به آن ، آن جناب فرمود : اين در انجيل هست ؟  عرض كرد بلي ، حضرت فرمود : اي جاثليق آيا خبر نمي دهي مرا از انجيل اول هنگامي كه مفقود و گم كرديد آن را نزديكي يافتيد و كي گذاشت براي شما اين انجيل را ؟

          جاثليق گفت كه ما مفقود نكرديدم انجيل را مگر يك روز ، پس يافتيم آن را تر وتازه ،‌ بيرون آوردند آن را براي ما يوحنا و متي ،‌حضرت رضا (ع) فرمود : چقدر كم است معرفت تو به احوال انجيل و علماي انجيل ، پس اگر چنان باشد كه تو گمان مي كني چرا اختلاف كرديد در انجيل واقع شد كه امروز در دست شماست پس اگر اين در عهد اول باقي بود و  انجيل اول بود در آن اختلافي نمي شد ولكن من علم اين را به تو ياد مي دهم .

          بدان چون انجيل اول مفقود شد نصاري اجتماعي كردند نزد علماي خود و گفتند كه عيسي بن مريم كشته گشت و ما انجيل را مفقود نموديم وشما علماي ما هستيد ، پس چيست نزد شما ؟ الوقا و مرقابوسي گفتند كه انجيل در سينه هاي ماست ، از سينه بيرون مي آوريم سفر به سفر در حق هر كه هست ، پس محزون نباشيد بر آن و خالي نگذارد كليساها را از آن پس همانا تلاوت مي كنيم انجيل را بر شما در حق هر كه نازل شده سفر به سفر ناتمام آن را جمع
مي كنيم ، پس الوقا و مرقابوس و يوحنا و متي ساختند اين انجيل را براي شما بعد از اين كه مفقود گرديد انجيل اول را ، و اين چهار نفر شاگردان علماي اولين بودند آيا دانستي اين را ؟

          جاثليق عرض كرد كه من قبل از اين ، اين را نمي دانستم و الان به آن دانا شدم و بر من ظاهر شد علم تو به انجيل و شنيدم چيزهاي چند از آن چه
مي داني ، كه قلب من گواهي مي دهد بر حقيقت آن و بسياري فهم را ،‌ حضرت فرمود شهادت اينها نزد تو چگونه است ؟ عرض كرد جائز و مسموع است ،‌ اينها علماء انجيل هستند و هرچه شهادت دهند حق است ، پس حضرت رضا (ع) به مامون و حضار از اهل بيت خود و غير ايشان فرمود : گواه و شاهد باشيد ، عرض كردند گواه هستيم پس به جاثليق فرمود : به حق فرزند و مادر او يعني عيسي و مريم آيا مي داني كه متي گفت عيسي فرزند داود بن ابراهيم بن اسحق بن يعقوب بن حضرون است و مرقابوس در نسبت عيسي بن مريم گفت عيسي كلمه خداست كه حلول كردهاست در جسد آدمي پس انسان شده است و الوقا گفت : عيسي بن مريم و مادر او دو انسان بودند از گوشت و خون ، پس روح القدوس در ايشان داخل شد .

          اي جاثليق تو قائل هستي بر آن كه شهادت عيسي در حق خودش حق است كه گفته مي گويم به شما اي گروه حواريون به درستي كه صعود نكند به آسمان مگر كسي كه از آسمان نازل شده باشد مگر راكب بعير خاتم انبياء . پس بدرستي كه او صعود نمايد به آسمان و فرود آيد چه مي گويي در اين قول ؟ جاثليق گفت : اين قول عيس است انكار نمي كنيم ما آن را ، حضرت
فرمود : چه مي گويي در شهادت دادن الوقا و مرقابوس و متي بر عيسي و آنچه نسبت به او دادند ؟ جاثليق اين علما را و شهادت نداد كه اينها علماي انجيل هستند و قول آنها حق است ، جاثليق گفت اي عالم مسلمانان دوست مي دارم كه مرا عفو فرمايي از امر اين علماء حضرت فرمود عفو كردم ، اين نصراني سئوال كن از آنچه خواهي ، جاثليق گفت سئوال كند از تو غير از من ، به حق حضرت مسيح گمان نمي كنم كه در علماء مسلمانان مانند تو باشد ، پس رد كرد حضرت امام رضا (ع) به راس الجالوت و فرمود : تو از من سئوال مي كني يا من از تو سئوال كنم ؟ عرض كرد بلكه من سئوال مي كنم و از تو دليلي نمي پذيرم مگر اين كه از تورات يا انجيل يا زبور داود باشد ياچيزي باشد كه در صحف ابراهيم و موسي باشد حضرت فرمود : قبول مكن از من حجت و دليلي مگر به آن چيزي كه تنطق كرده به آن تورات بر لسان موسي بن عمران و انجيل بر لسان عيسي بن مريم و زبور بر لسان داود ، پس راس الجالوت عرض كرد كه از كجا ثابت مي كني نبوت محمد (ص) را حضرت فرمود : شهادت داده نبوت موسي بن عمران و عيسي بن مريم و داود خليفه الله در زمين عرض كرد ثابت كن قول موسي بن عمران را حضرت فرمود اي يهودي آيا مي داني موسي وصيت نمود يا بني اسرائيل و فرمود به ايشان كه به زودي بيايد بر شما پيغمبري از اخوان و برادران شما ؟ تصديق كنيد او را و كلام را بشنويد . پس آيا مي داني از براي بني اسرائيل اخوه و برادراني غير از اولاد اسمعيل ؟ اگر بداني و بشناسي خويش يعقوب را به اسمعيل و سببي و قرابتي كه ميان ايشان بود از جانب ابراهيم ، راس الجالوت گفت بلي اين گفته موسي است ما او را رد نمي كنيم ، حضرت فرمود : آيا از برادران و اخوه بني اسرائيل پيغمبري هست غير از محمد (ص) گفت : نه . حضرت فرمود : آيا اين نزد شما صحيح نيست ؟ عرض كرد بلي صحيح است ولكن من دوست مي دارم كه تصحيح كني نبوت محمد (ص) را از تورات ،‌حضرت فرمود : آيا انكار مي كنيد كه در توريه است :

« جاء النور من جبل طور سيناء و اضاء لنا من جبل ساعير و استعلن

علينا من جبل فاران » .

يعني آمد نوري كه از كوه طور سينا روشني داد ما را از كوه ساعير و عيان و آشكار گرديد بر ما از كوه فاران

راس الجالوت گفت مي شناسم اين كلمات را اما نمي دانم تفسير آن را ، حضرت فرمود : من به تو مي گويم : اما آن كه آمد تو را از كوه طور سينا مراد وحي حق تعالي است كه نازل فرمود بر موسي (ع) در كوه طور سينا و اما اين كه روشني داد مردم را از كوه ساعير ، پس آن كوهي است كه حق تعالي وحي فرستاد به عيسي بن مريم در وقتي كه عيسي بالاي آن كوه بود ، و اما اين كه آشكار گرديد بر ما از كوه فاران ، پس آن كوهي است از كوههاي مكه كه بين آن و مكة معظمه يك روز راه است ،‌ و شعياي پيغمبر گفته بنابر قول تو و اصحاب تو در تورات :

رايت راكبين اضاء لهم الارض احد هما علي حمار و الاخر علي الجمل

يعني ديدم من دو سواري كه روشن شده بود براي ايشان ، زمين يكي از ايشان سوار بر حمار بود و ديگري سوار بر شتر

          پس كيست آن راكب حمار و كيست آن شتر سوار ؟ راس الجالوت گفت كه من نمي شناسم ايشان را خبر بده مرا كه كيستند آن دو نفر ؟ حضرت فرمود : اما راكب حمار ، پس عيسي است و اما آن شتر سوار محمد (ص) است آيا انكار مي كني اين را از تورات گفت انكار نمي كنم اين را ، پس آن حضرت فرمود : آيا مي شناسي حقوق پيغمبر را ؟ عرض كرد بلي او را مي شناسم ،‌ فرمود : او گفته و در كتاب شما نوشته است كه آورده خداوند بياني از كوه فاران و پر شد آسمان ها از تسبيح احمد و امت او :

« يحمل خيله في البحر كما يحمل في البر »

بياورد ما را به كتابي تازه بعد از خرابي بيت المقدس و مقصود از كتاب تازه قرآن است ، آيا مي شناسي اين را تصديق داري به او ؟ راس الجالوت گفت كه حيقوق پيغمبر اينها را گفته و ما منكر نيستيم قول او را .

حضرت فرمود : كه داود در زبور خود گفته و تو آن را قرائت مي كني ، پروردگار مبعوث گردان كسي را كه بر پا كند سنت را بعد از زمان فترت ، يعني منقطع شدن آثار نبوت و مندرس شدن دين ، پس آيا مي شناسي پيغمبري  را كه بر پا كرد سنت را بعد از زمان فترت غير از محمد (ص) راس الجالوت گفت اين قول داود است ما مي دانيم آن را و انكار آن نمي كنيم ولكن مقصود او به اين كلام عيسي است و ايام او فترت است .

حضرت رضا (ع) فرمود : جهل داري و نمي داني كه حضرت عيس مخالفت سنت ننمود و موافق بود با سنت تورا تا اين كه حق تعالي او را به آسمان بالا برد و در انجيل نوشته است ابن البره رونده است و بار قليطا بعد از او آينده است و او سبك مي كند بارها را و تطهير مي كند براي شما هر چيزي را و گواهي مي دهد براي من همچنان كه من گواهي دادم براي او ، من آوردم براي شما امثال را و او مي آورد براي شما تاويل را ، آيا تصديق مي كني اينها را در انجيل ؟ گفت آري و انكار نمي كنم آن را ، پس حضرت رضا (ع) فرمود : اي راس الجالوت سئوال بكنم از تو از پيغمبر تو موسي بن عمران ؟ عرض كرد سئوال كن . فرمود : چه دليل داري بر اثبات نبوت موسي ؟ گفت دليل من آن است كه معجزه آورد از براي نبوت خود به چيزي كه احدي از پيغمبران قبل از او نياوردند ، فرمود : چه معجزه آورد ؟ عرض كرد مثل شكافتن دريا و عصا كه اژدها شد بر دست او ، و زدن آن بر سنگ و چشمه ها از آن جاري شدن و بيرون آمدن ، يد بيضا از براي نظر كنندگان و علامتهاي ديگر كه خلق قدرت بر مثل آن ندارند .

حضرت فرمود‌‌: راست گفتي در اين كه حجت و دليل او بر نبوتش اين بود كه آورد چيزهايي كه خلق قدرت بر مثل آن نداشتند ، آيا چنين نيست كه هر كه ادعاي نبوت كرد پس از آن آورد چيزهايي كه خلق قدرت بر مثل آن نداشتند واجب است بر شما تصديق او ؟ گفت : نه ، زيرا كه موسي نظير نداشت به جهت آن مكانت و قربي كه نزد خدا داشت ، و بر ما واجب نيست اقرار و اعتراف بر نبوت هر كسي كه ادعاي پيغمبري كند مگر آن كه مثل موسي معجزه آورد .

حضرت فرمود : پس چگونه اقرار نموديد به پيغمبراني كه قبل از موسي بودند و حال آن كه دريا را نشكافتند و از سنگ دوازده چشمه جاري نساختند و دستهاي ايشان مثل دستهاي موسي بيضا بيرون نياورد و عصا را اژدهاي رونده نكردند ؟

آن يهودي عرض كرد كه من گفتم به تو كه هر وقت آوردند بر نبوت خود علامات و معجزه را كه خلق خدا قدرت نداشته باشند مثل آن را بياورند ، اگر چه معجزه اي بياورند كه موسي نياورده باشد يا آورده باشند بر غير آنچه موسي آورده ،‌واجب است تصديق ايشان ،‌حضرت فرمود : اي راس الجالوت پس چه منع كرده تو را از اقرار و اعتراف به نبوت عيسي بن مريم ، و حال آن كه زنده مي كرد مردگان را و خوب مي كرد كور مادرزاد و پيس را واز گل مي ساخت شكل مرغ ، و در آن مي دميد . پس به اذن خداوند پرواز مي كرد ، راس الجالوت گفت مي گويند چنين مي كرد وليكن ما او را مشاهده ننموديم .

حضرت فرمود‌: آيا گمان مي كني آن معجزه هايي كه موسي آورد مشاهده كرده اي ؟ مگر نه اين است كه اخباري از معتمدان اصحاب موسي به تو رسيده كه موسي چنين مي كرد ؟ عرض كرد : بلي ، حضرت فرمود : پس عيسي بن مريم هم چنين است ، اخبار متواتره آمده است كه عيسي چنين و چنان معجزه آورد ، ‌پس چگونه شما تصديق مي كنيد موسي را و تصديق نمي كنيد عيسي را ؟ راس الجالوت نتوانست جواب گويد ، حضرت فرمود : هم چنين است امر محمد (ص) و معجزه هايي كه آورده ، و امر هر پيغمبري كه حق تعالي او را مبعوث نموده ، و از آيات و معجزات محمد (ص) اين بود كه آن حضرت يتيمي بود فقير و شبان و اجير ، كتابي نياموخته بود و نزد معلمي نرفته بود كه
چيزي بياموزد .

پس آورد قرآني كه در اوست قصه هاي پيغمبران و خبرهاي آنها حرف ، به حرف و خبرهاي گذشتگان و آيندگان تا روز قيامت ، و بود آن حضرت كه خبر مي داد مردم را به اسرار پنهاني آنها و هر عملي كه در خانه هاي خود
مي كردند ، و آيات و معجزات بسيار آورد كه به شماره نمي آيد . راس الجالوت گفت كه صحيح نشده نزد ما خبر عيسي و محمد (ص) و از براي ما جايز نيست كه اقرار كنيم از براي اين دو نفر به چيزي كه نزد ما صحيح نشده ، حضرت فرمود : پس دروغ گفتند اين گواهان كه گواهي داده اند از براي عيسي و محمد (ص) يعني اين انبياء كه كلام ايشان را ذكر كرده اند و اقرار به آن نموده ا ند ، آن يهودي باز ماند از جواب دادن و جواب نداد .

پس حضرت نزد خود خواند هيربذ اكبر را كه برزگ آتش پرستان بود ، و به او فرمود‌: خبر بده مرا از زردشت كه گمان مي كني پيغمبر تو است . چيست دليل تو بر نبوت او ؟ عرض كرد كه معجزه اي آورد به چيزي كه كسي پيش از او نياورده و ما مشاهده نكرديم لكن اخبار از پيشينيان ما از براي ما وارد شده است . به اين كه او حلال كرده است از براي ما چيزي را كه كسي غير از او حلال نكرده است . پس ما او را متابعت كرديم ، حضرت فرمود : چنين است كه چون اخباري از براي شما آمده است و به شما رسيده است متابعت كرده ايد پيغمبر خود را ؟

عرض كرد : بلي ، فرمود : ساير امم گذشتگان هم اخباري به ايشان رسيده است به آنچه كه آوردند پيغمبران و آنچه آورد موسي و عيسي و محمد (ص) ، پس چيست عذر شما در اقرار نكردن از براي ايشان زيرا كه اقرار شما بر زردشت از جهت خبرهاي متواتره است كه آورد چيزي را كه غير او نياورده  هيربذ در همين جا از كلام منقطع شد و ديگر چيزي نياورد ، پس حضرت رضا (ع) فرمود : اي قوم اگر در ميان شما كسي باشد كه مخالفت اسلام باشد و بخواهد سئوال كند ، سئوال كند بدون شرم و خجالت ، پس برخاست عمران صابي و او يكي از متكلمين بود ، گفت اي عالم و داناي مردم اگر نه آن بود كه خود خواندي ما را به سئوال كردن و چيز پرسيدن من اقدام نمي كردم در سئوال از تو ، پس به تحقيق كه من در كوفه و بصره و شام و جزيره رفته ام و متكلمين را ملاقات نموده ام هنوز به كسي برنخوردم كه از براي من ثابت كند و احدي را كه غير او نباشد و قائم باشد به وحدانيت خود ،‌ آيا اذن مي دهي كه از سئوال كنم ؟

حضرت فرمود : كه اگر در اين جمعيت عمران صابي باشد تو هستي ؟ عرض كرد : بلي منم عمران ،‌حضرت فرمود : سئوال كن اي عمران ولي انصاف پيش كن و بپرهيز از كلام سست و تباه و جور ، گفت : اي سيد و آقاي من سوگند به خدا كه من اراده ندارم مگر آن كه از براي من ثابت كني چيزي را كه در آويزم به آن و از آن نگذرم ،‌ حضرت فرمود : سئوال كن از آنچه بر تو آشكار و ظاهر است . پس مردم ازدحام و جمعيت نموده و بعضي به بعضي منضم شدند ، عمران گفت : خبر بده مرا از كائن اول و از آنچه خلق كرده ‌حضرت فرمود : سئوال كردي پس فهم كن جواب آن را .

مؤلف گويد : كه حضرت جواب او را مفصل فرمود او بار ديگر سئوال كرد ،‌حضرت جواب داد . تا آن كه وقت نماز رسيد ، حضرت رو كرد به مامون و فرمود وقت نماز رسيد ، عمران عرض كرد اي مولاي من مسئله را قطع مكن همانا دل من رقيق و نازك شده به اين معني كه نزديك مطلب بر من معلوم شود و اسلام آورم ، حضرت فرمود : نماز مي گذاريم و برمي گرديم ، پس آن جناب و مامون از جا برخاستند و آن حضرت در داخل خانه نماز گذارد و مردم در بيرون پشت سر محمد بن جعفر نماز گذاردند . پس حضرت و مامون بيرون آمدند و حضرت به مجلس خود عود فرمود و عمران را طلبيد و فرمود سئوال كن اي عمران ، پس عمران سئوال كرد و حضرت جواب داد و پيوسته او سئوال مي كرد و حضرت جواب مي فرمود تا آن كه فرمود به عمران .

افهمت ياعمران ؟ قال نعم يا سيدي قد فهمت و اشهدان الله علي ما

و صفته و وحدته و ان محمد عبده المبعوث بالهدي و دين الحق ثم خرسا

جدا نحو القبله و اسلم .

عمران شهادتين بر زبان راند و افتاد به سجدة رو به قبله و اسلام آورد ، راوي حسن بن محمد نوفلي گويد كه چون متكلمين نظر به كلام عمران صابي نمودند و حال اين كه او مردي جدلي بود كه هرگز كسي حجت او را قطع نكرده بود ، ديگر احدي از علماء اديان و ارباب مقالات نزديك حضرت نيامد و از چيزي از آن جناب سئوال نشد و شب درآمد .

محمدبن جعفر گفت : اي ابو محمد ( راوي مجلس مناظره ) من بر او
مي ترسم كه اين مرد يعني مامون بر او حسد برد و او را زهر دهد يا اين كه در بليه اي او را گرفتار كند ،‌ تو  به او اشاره كن كه خود را از امثال اين سخنان نگاه دارد و اين گونه مطالب نفرمايد . من گفتم : از من قبول نمي كند  و مراد اين مرد يعني مامون امتحان بود كه بداند نزد او چيزي از علوم پدران او هست يا نه گفت به او بگو كه عمويت كراهت دارد دخول تو را در اين باب و دوست دارد كه خود را نگاهداري كني از اين چيزها به جهاتي چند . [1]

       q          شورش آل عباس بر عليه مامون و بيعت آنان با

 ابراهيم بن مهدي

و چون آن جماعت خبر ولايتعهد امام رضا (ع) شنيدن بر مامون لعنت كرده و گفتند : او از صلب رشيد نيست كه اگر فرزند او بود مي بايستي كه خلافت از خاندان پدر به در نبردي و بعد از تقديم استشاره و استخاره به ابراهيم بن مهدي عباسي بيعت كردند و چون صورت واقعه مسموع مأمون گشت از فضل بن سهل پرسيد كه  اين چه حكايت است كه از جانب بغداد
مي شنوم به فضل جواب داد كه مردم ابراهيم را به امارات نشانده اند و آنكس كه غير اين به سمع امير رسانيده دروغ گفته و فصل طرحي افكنده بود كه هيچ كس زهره آن نداشت كه به خلاف راس آن در مجلس سخن گويد و در آن ايام ميان سپاه ابراهيم و لشگر حسن بن سهل كه در اواسط مقيم بود محاربات واقع شده بود ، در جميع آن حروب مردم ابراهيم غالب آمدند و هم در آن اوقات در حوالي بغداد ( از خارضيان  ) شخصي خروج كرده و خلقي كشيد متابعت او كردند و ابراهيم ،‌معتصم بن رشيد را به حرب او نامزد كرده ، معتصم رفت و منهزم باز آمد . و ابراهيم يكي از سرهنگان خود را با جمعي از اهل جرات و جلادت به جنگ خارجي روان كرد و آن سرهنگ به موجب فرموده عمل نموده و با وي جنگ كرد ، سر او را به بغداد آور و مهم ابراهيم بزرگ شده ، خلايق دل بر خلافت او نهادند .

و اين اخبار به خراسان رسيد ، اما فضل بن سهل در كتمان او كوشيد ، يا مامون نمي گفت تا روزي  امام رضا رضي الله با مامون خلوت كرده ، هر واقعه كه از بدايت امارت حسن به سهل تا اين غايت در بغداد ( و عراق عرب ) روي نموده بود به شرح و بسط در حيز تقرير آورد مامون گفت : كه فضل با من چنين گفت ابراهيم به اتفاق حسن بن سهل در كار امارت دخل كرده امام رضا رضي الله عنه فرمود : كه فضل با تو دروغ گفته وخيانت كرده ، سخن اين است كه من مي گويم مامون پرسيد كه هيچ كسي غير از تو بر اين قضايا وقوف
دارد ؟ اما جواب داد كه يحيي بن معاذ و عبدالعزيز بن عمران و خلف مصري و فلان و فلان از ثقات و معتمدان تو بر اين وقايع اطلاع دارند و مامون آن جماعت را در سر طلب داشته از ايشان استكشاف احوال نموده ، همه متفق الكلمه گفتند
كه  : اما رضا رضي الله عنه ، آنچه گفتند مطابق واقع است و ما در اين مدت از بيم فضل بن سهل امثال اين سخنان كه مي شنيديم بر زبان نمي توانستيم آوردم و مامون آن قوم را از پاس و سخط فضل ايمن گردانيده ، ايشان گفتند : از مبداء حكومت حسن تا اين زمان در عراق فتنه و شورش است و هر ثمه بن اعين براي اين آمده بود كه معروض دارد كه سپاهي و رعيت امارت حسن را
كاره اند اما فضل او را از نظر امير افكنده ، مجال نداد كه از روي دولتخواهي كلمه اي به عرض امير رساند ،‌ و عاقبت در خون آن بي گناه سعي كرد چنانچه بر همه روشن است . 1

وقتي گزارش ولايتعهدي امام رضا (ع) به عباسيان بغداد رسيد ، كارمامون را نپسنديدند‌ ، بلكه ناراحت و نگران شدند اما چون از هدف اين نقشه در بي اطلاعي درصدد برآمدند خلافت را از دست مامون گرفته و به عموي او ابراهيم بن مهدي ، معروف به غناء بسپارند . 2

عباسيان به هيجان آمدند و از بيعت با علي بن موسي سرباز زده ، گفتند : خلافت بايد در خاندان عباس باشد و چون مي دانستند اينكار در اثر دسيسه فضل انجام گرفته از اطاعت برادرش حسن به سهل ( در بغداد) سرپيچي كردند و تصميم گرفتند مامون را خلع نموده ، عموش ابن مهدي را خليفه سازند و با وي بيعت كرده ابراهيم را المبارك لقب دادند و كساني نزد مأمون فرستاده او را تهديد به قتل كردند  . فصل بن سهل تمام اين وقايع را از مأمون پنهان مي داشت كه مبادا بترسد و پشيمان شود و علي بن موسي را خلع كند . 1

همه اين امور سبب اقرون شدن تقرت شيعة آل عباس و مردم بغداد
مي گرديد و فتنه ها روي در تزايد مي نهاد ، سران سپاه مأمون ، از اين امور آگاه بودند ولي آنا را نيز ياراي سخن گفتن با مامون نبود پس رد علي الرضا (ع) آمدند و از او خواستند كه مامون را از آنچه در عراق مي گذرد و از فتنه و خونريزي و بيعت مردم با ابراهيم بن المهدي آگاه سازد .

مامون گفت : مردم ابراهيم را بر خود امير ساخته اند ،‌كارها را بگرداند گفت : نه ، اكنون ميان او حسن بن فضل جنگ در جريان است و مردم به سبب حسن و فضل و اينكه مرا وليعهد خويش ساخته اي به خلاف تو برخاسته اند . 2

 

 

آنان (‌آل عباس ) مي ديدند مركز خلافت از بغداد منتقل شد ، دنياي اسلام بدست يك ايراني مستبد افتاد رنگ سياه كه رنگ شعار رسمي عباسيان بود و سالها داشتند به رنگ سبز تغيير يافت ،  با تعيين ولايتعهدي علي بن موسي الرضا (ع) انتقال خلافت از دودمان عباسي به دودمان فاطمه (ع) كه خلفاء گذشته از آن بيم داشتند پي ريزي گرديد . با همسري يك دختر خليفه به وليعهد و اعلام نامزدي دختر ديگر خليفه به محمد بن علي الجواد (ع) فرزند حضرت رضا (ع) اين انتقال صورت قطعي به خود گرفت سادات بني فاطمه و شيعيان ،‌از همه جا رو به مرو آوردند و با ايرانيان گرد دستگاه خلافت را گرفتند ، علاوه بر بغداد ،‌ كوفه و بصره هم آرام نبود ، مردم بصره مي گفتند : ما خلافت مامون را قبول نداريم ولي حاضريم با علي بن موس الرضا (ع) بيعت كنيم و مردم كوفه
مي گفتند : مامون حق انتخاب وليعهد نداشته ،‌ حاصل آنكه اينكار با نظر و صوابديد ايرانيان انجام شد ، يك پيشامدي مهم در مرو روي داد كه عامل ، اصلي اش فضل وزير بود و موجب برانگيخته شدن احساسات همگان خاصه ، لشگريان گرديد و آن واقعه از اين قرار بود : 1

در عراق فتنه ها برخاسته بود وسبب اين فتنه ها آن بود كه حسن بن سهل و برادرش فضل بن سهل ، زمام كار و انديشه مامون را به دست گرفته بودند از ديگر سو ، مامون علي بن موسي الرضا  را به وليعهدي خويش برگزيده بود و خلافت از ميان آل عباس بيرون مي رفت فضل بن سهل همه اين امور را از مامون پوشيده مي داشت ،‌ از بيم آنكه مبادا نظر مامون نسبت به او و برادرش دگرگون شود چون هر ثمه آمد ،‌ فضل دانست كه او مامون را از آنچه اتفاق افتاده ، آگاه خواهد ساخت ، چون مامون به قول او اعتماد دارد ، لذا چنان سعايت كرد ، كه مامون به سخن او گوش نداد و او را به قتل آورد . 1

وقتي كه عباسيان از كار مامون ( ولايتعهدي ) خبردار شدند آن را واقعة بسيار بزرگ و مهمي به شمار آوردند و فهميدند كه خلافت از ميان آنها بيرون خواهد رفت و در نتيجه همه فرزندان عباس و ياران و پيروان ايشان كه در مدينه اسلام بودند در كار خلع مامون و تبعيت ابراهيم بن مهدي معروف به شكله همداستان شدند و روز پنجشنبه نهم محرم سال 202 ه . ق و به قولي سال 203 ه. ق با او بيعت كردند .

در ايام ابراهيم بن مهدي ، بغداد آشفته شد و رويبضيان كه سران عامه و پيروان ايشان بودند شوريدند و خويشتن را مطوعه ناميدند وقتي مامون نزديك دارالسلام رسيد ابراهيم به روز عيد قربان با مردم نماز كرد و روز دوم پنهان شد و در سال 203 ه . ق مردم بغداد او را خلع كردند و مامون در سال 204
ه .ق به بغداد وارد شد و در آن وقت لباس سبزداشت و بعدا” آن را تغيير داد و هنگامي كه طاهر بن حسين از مرو پيش وي آمد ، لباس سياه را تجديد كرد .

مامون فرمان داد تا لباس سياه را كه شعار عباسيان بود از تن بيرون آوردند و لباس سبز كه شعار علويان بود ، بپوشند كه اين عمل سبب اعتراض شديد عباسيان و خلع او از خلافت و بيعت با عمويش ابراهيم بن مهدي شد وقتي كه مامون از آنچه در بغداد مي گذشت آگاه شد و در باره آن به انديشه پرداخت و سرانجام فضل به سهل را به قتل رساند و علي بن موسي الرضا (ع) را هم بر اثر خوردن انگور به قتل رساند .

مامون ابراز داشت تا علي بن موسي الرضا را وليعهد كرد و دختر خود زينب را بدو داد و شعار سياه عباسيان به سبز علويان بدل كرد تا فتنه علويان فرو نشيند ،‌ در بغداد بني عباس از اين حركت مخالف مأمون شدند و او را خلع گردانيدند و خلافت را به عمويش ابراهيم بن مهدي دادند .1

با از ميان رفتن امين ،‌در حقيقت نيمي از قواي بني عباس كه هوادار امين بودند ، خود را مغلوب و مطرد و شكست خورده يافته و بطور طبيعي مامون خود را روياروي آنان مي ديد و به تعبير فضل بن سهل ، وزير و مشاور مامون  شمشيرها و زبان هاي مردم عليه مامون بكار افتاد .

طرح واگذاري حكومت به خاندان پيامبر (ص) و يا ولايتعهدي علي بن موسي (ع) آنچنان بي سابقه و شگفت آور بود كه توانست براي مدتي چند بر ذهن هواداران اهل بيت (ع) و همچنين بني عباس ،‌ شوك وارد سازد ، و افكار را درگير تجزيه و تحليل اين پديده كند .

در اكثر شهرستانهاي ممالك اسلامي اين بيعت ،‌ با حسن توجهي استقبال شد ، مگر بغداد ، مامون روي زمينه اي كه در دست داشت اين دستور را به بغداد نفرستاد زيرا مي دانست آنجا آشيانه بني عباس است و آنها هر يك به طمع حكومت و ايالت انتظار دارند فرصتي دست آنها آيد ،‌ حسن بن سهل هم چون مخالف ولايتعهد حضرت امام رضا (ع) بود و مامون را بدين كار ارعاب
مي كرد و مي ترسانيد ميل داشت كاري شود كه فتنه و آشوب در بغداد رخ دهد و آن را دليل بر راي صائب خود قرار دهد .

ابوالفرج مي نويسد ، حسن بن سهل مطلب را بزرگتر از آنچه بود جلوه مي داد و به مامون گفت : عباسيان بر تو خروج خواهند كرد ، مامون هم بيم آن را داشت كه بغداد دچار تشنج شود و لذا بخشنامه اخد بيعت را بغداد دچار تشنج شود و لذا بخشنامه اخذ بيعت را بغداد نفرستاد ولي با آنكه آن روزها تلگراف ، بي سيم نبود ، مردم مسافر ، خبر را به بغداد رسانيدند و عباسيان كه يك شهر بزرگي را مركز قدرت امپراطوري اسلام قرار داده بودند ، نهضتي عليه مامون شروع كردند و خواستند عراق عرب را بر مامون يعني خراسان بشورانند . 1

طبقه ديگر از بني عباس و عمال آنها بودند بعنوان اينكه راضي نيستيم خلافت از خاندان بني عباس خارج شود و اينكار را از مكر و حيله فضل بن سهل  وزير مامون مي دانستند ابا و امتناع از بيعت نمودند چند روزي اين همهمه و تبادل افكار باعث تشنج مردم بود تا اولاد عباس كه بسيار خشمگين شده بودند محفلي بزرگ تشكيل داده و سخنراني ها كرده و براي و عزل مامون و  انتخاب يكي از بني عباس تبادل افكار نمودند تا در نتيجه ابراهيم و منصور پسران مهدي خليفة عباسي ، نامزد خلافت شدند .2

مامون براي واقف ساختن بني عباس نسخه اي از عهدنامه براي حسن بن سهل والي عراق فرستاد و به او تذكر داد كه حضرت رضا (ع) در هيچ امري از شئون دولت دخالت نمي فرمايد ، بني عباس نگران نباشد ، زيرا بني عباس فكر مي كردند اگر امام رضا (ع) ولايتعهد را قبول كند ، مانند جدش اميرالمومنين كه معاويه را معزول كرد او هم عمال بني عباس را اندك اندك از كار بركنار نمايد و مامون با فرستادن نسخه عهدنامه گوشزد كرد و نگران نباشند ، چنين واقعه اي رخ نخواهد داد . 3

هنگام واگذاري ولايتعهدي به امام رضا (ع) عباسيان بسيار خشمگين شدند ولي مامون طي نامه اي به عباسيان ذكر كرد كه هدفش حفظ خاندان عباسي و خلافت عباسي است و همچنين تضعيف و از بين بردن دشمنانشان خصوصا” علويان است . همچنين واگذاري ولايتعهدي به
امام رضا (ع) كه 22 سال بزرگتر از مامون بود اين اطمينان را به مامون مي داد كه در صورت جريان طبيعي امور و مصون مامون خليفه از توطئه ها و
سوء قصدها بعيد مي نمود كه وليعهد چنان روزي به قدرت برسد و براي قتل فضل بن سهل اينكه ظاهر امر را درست كند دست به كارهايي زد . 1

       q          قتل فضل بن سهل

دنبالة اين جريانات منتهي به اين طرح شد كه سه نفر را مسئول اساسي اين فاجعه شناخته و محكوم به قتل داشتند فاجعه اي كه به نظر آنان غير قابل تحمل بود ، يعني انتقال خلافت از بني عباس به آل علي ، زيرا مي دانستند بدنبال آن ،‌ رسيدگي به حساب سوء استفاده ها و سوء استفاده چيان  نيز در كار است آن سه نفر مامون و  ديگري وزير اعظمش فضل بن سهل و سومي هم
علي بن موسي الرضا (ع) بود . عده اي هم تربيت و آماده شدند و مترصد فرصت مناسب بودند روز جمعه سوم شعبان را براي اجراي اين نقشه در زمان واحد تعيين كردند ، در حاليكه از ابتداي تشريفات ولايتعهدي فقط حدود 11 ماه گذشته بود قرار بود آن روز هر سه نفر در حمام معروف سرخس با هم باشند بنابراين آيا بهترين محل مناسب براي اجراء اين نقشه همانجا نبود ؟ 

حدس زده مي شد كه اوضاع آبستن حوادثي است با قرائتي كه بدست آمد قرار شد برنامه را تغييير دهند اما فضل بن سهل كه با همه زيركي كه داشت و با همه ادعاي آگاهي از علم نجوم و خواص ساعات و ازمنه كه اظهار مي كرد ، طبق قرار قبلي در ساعت مقرر وارد حمام شد ، اما بيچاره مورد اجراي نقشه قرار گرفت و مهاجمان بدن برهنه او را قطعه قطعه كردند . 1

ياسر خادم گويد : چون مامون از خراسان به عزم بغداد بيرون رفت و فضل ذوالريايستين هم بيرون رفت مانيز همراه امام رضا (ع) بيرون شديم در يكي از منازل نامه يي براي فضل بن سهل از برادرش حسن به سهل آمد كه من از روي حساب نجوم به تحويل سال نگريستم و ديدم تو در روز چهارشنبه فلان ماه حرارت آهن و‌‌ آتش مي چشي ،‌ عقيده دارم كه تو در آن روز با اميرالمومنين وامام رضا (ع) به حمام مي روي و حجامت كني و روي دستت خون بريزي تا نحوست آن از تو دور گردد در اين باره به مامون هم نامه اي نوشت و از او خواست كه از امام رضا هم اين تقاضا را بكند . مامون به حضرت نامه مي نوشت و درخواست كرد ، حضرت در پاسخ او نوشت من فردا به حمام نمي روم و عقيده ندارم تو و فضل هم فردا به حمام رويد مامون دو مرتبه ديگر به حضرت نامه نوشت . امام رضا (ع) به او نوشت . يا اميرالمومنين من فردا به حمام نمي روم زيرا ديشب پيغمبر صل الله عليه و آله را در خواب ديدم به من فرمود : اي علي فردا حمام نرو و من عقيده ندارم كه تو و فضل هم فردا به حمام رويد . مامون به حضرت نوشت شما راست مي گويي و پيغمبر صلي الله عليه و آله هم راست فرموده ، من فردا حمام نمي روم و فضل خود بهتر مي داند .

ياسر گويد : چون خورشيد غروب كرد و داخل شب شديم ، امام رضا (ع) به ما فرمود : بگوئيد  در ما از شر آنچه در اين شب فرود مي آيد بخدا پناه
مي برم . پيوسته اين سخن را مي گفتم تا امام رضا (ع) نماز صبح را گذارد ، بمن فرمود ، برو پشت بام گوش بده ، ببين چيزي مي شنوي ، چون بر بام آمدم ، صداي شيوني شنيدم كه بالا گرفت و بسيار شد . شيون و فريادي شنيدم كه كم كم بالا گرفت . ناگاه مامون را ديدم از دري كه ميان منزل او و منزل امام رضا (ع) بود ، درآمد و گفت : خدا ترا در باره فضل اجر دهد ،‌ او ( پند شما را ) نپذيرفته به حمام رفت و گروهي بر سر او ريخته ، با شمشير او را كشته اند و سه تن از آنها دستگير شده اند و يكي از آنها پسرخاله فضل ابن ذي القلمين است ياسر گويد : سربازان و افسران و هواخواهان فضل در خانة مامون انجمن كردند و مي گفتند : اين مرد يعني مامون او را غافلگير كرده و كشته است و ما بايد از او خونخواهي كنيم و آتش آورده بودند تا خانه او را بسوزانند ، مامون با امام رضا (ع) عرض كرد : آقاي من ، به من فرمود  :  سوار شو! من سوار  شدم و چون از درخانه برون شديم حضرت مرد مرا ديد كه فشار مي آوردند ، پس با دست خود اشاره كرد ، پراكنده شويد ،  پراكنده شويد ، ياسر گويد : بخدا آن مردم چنان روي به بازگشت گذاشتند كه بالاي يكديگر مي افتادند و بهركس اشاره فرمود ، دويد و برفت . 1

روايتي آنكه چون فضل بن سهل از دلايل نجومي معلوم كرده بود كه خون او را در فلان روز در ميان آب و آتش خواهند ريخت با خود انديشيد كه هيچ شك نيست كه جايي چنين كه اين دو ضد به هم علاقه دارند حمام است و به حسب اتفاق مامون در سرخس نزول كرده روز وعده رسيد و فضل در آن روز به حمام رفته ،‌ قصد كرد ، خواست كه تقدير ايزدي را از خود بدان حيله رفع سازد ، و در وقت بيرون آمدن از گرمابه ( غالب بن ) اسود مسعودي و قسطنطين رومي و فرد ديلمي و موفق صغدي انتهاز فرصت نموده فضل را كشتند و سرخود ( را )‌گرفتند .

و مامون اظهار اضطراب كرده و گفت كه : ده هزار ( 10000 ) دينار به آن كس مي دهم كه قاتلان فضل را به دست آورد و ابوالعباس   ( بن هيثم ) دينوري ايشان را پيدا كرده پيش مامون برد ، مامون از ايشان پرسيد كه به چه سبب اين امر شنيع از شما صادر شد ، به روايتي بعضي از ايشان گفتند كه خواهر زاده فضل ، علي بن سعيد ، را به بدين حركت تحريض نمود ، و قولي گفتند : اي امير از خداي بترس فرمود تو ما را بدين كار امر فرمودي و وعده ها دادي ، مامون گفت: من مي دانستم كه شما در جواب به اين بهانه تمسك خواهيد جست ، آنگاه فرمان داد تا هر چهاركس را گردان زدند و بعد از مراسم تعزيت فضل ، مامون طبل رحيل فرو كوفته از سرخس به طوس رفت . 1

       q          دلايلي مبني بر نقش مامون در شهادت امام رضا (ع)

هنگامي كه امام را از مدينه به خراسان دعوت كردند آن حضرت فضاي مدينه را از كراهت و نارضائي خود پر كرد همه كس در پيرامون امام تعيين كردند كه مامون با نيت سوء حضرت را از وطن خود دور مي كند امام بدبيني خود به مامون را با هر زبان ممكن به همه گوشها رساند در وداع با حرم پيغمبر (ص) در وداع با خانواده اش ، در هنگام خروج از مدينه در طواف كعبه كه براي وداع انجام مي داد ، با گفتار و رفتار ، با زبان دعا و زبان اشك بر همه ثابت كرد كه اين سفر ،‌ سفر  مرگ اوست . 2

حضرت رضا (ع) چند مرتبه قبر مقدس جديد بزرگوارش را زيارت و وداع فرمود در حاليكه گريه مي فرمودند ، محول سيستاني گويد كه من در آن حال گريه و وداع به خدمتش مشرف شدم و سلام كردم و جواب فرمود ، پس از آن حضرت تهنيت از آن سفر عرض كردم ، فرمود مرا زيارت كن  همانا  من از جوار قبر جدم مي روم و در غربت مي ميرم و پهلوي هارون دفن مي شوم پس از وداع با جد بزرگوارش ، با اهل عيال خود وداع فرمودند . 1

نقشه قتل امام رضا (ع) زماني به مرحله اجرا گذاشته شد كه انقلابهاي علويان در گوشه و كنار سرزمين اسلام يا سركوب شد و يا فروكش كرده بودن و فلسفه دعوت امام به خراسان نيز پايان يافته بود و ابرها بر فراز بغداد گرد آمده و بنيان هاي انقلاب عباسيان آشكار شده بودند و مامون براي جلب خشنودي پسرعموهايش به بغداد بازگشته بود و شيوه نياكانش در پوشيدن جامة سياه و تقسيم مناصب خويشان و نزديكانش را از نو آغاز كرده بود . 2

حتما” بايد گفت سياست مامون از پختگي عميق بي نظيري برخوردار بود . اما آنسوي ديگر اين صحنه نبرد امام علي بن موسي الرضا (ع) كه همين است كه عليرغم زيركي شيطنت آميز مامون ، تدبير پخته و همه جانبه او را به حركتي بي اثر و بازيچه اي كودكانه بدل مي كرد مامون با قبول آنهمه زحمت و با وجود سرمايه گذاري عظيمي كه در اين راه كرد از اين عمل نه تنها طرفي نيست بلكه سياست او به سياستي بر ضد او بدل شد تيري كه با آن اعتبار و حيثيت و دعاهاي امام علي بن موسي الرضا (ع) را هدف گرفته بود خود او را آماج قرار داد بطوري كه بعد از گذشت مدتي كوتاه ناگزير شد همه تدابير گذشته خود را كان لم يكن شمرده ،  بالاخره همان شيوه اي را در برابر امام در پيش بگيرد كه همه گذشتگانش در پيش گرفته بودند يعني قتل و مامون كه در آرزوي چهره قداست مآب خليفه اي موجه و مقدس و خردمند ،‌ اين همه تلاش كرده بود ، سرانجام در همان مزبله اي كه همه خلفاي پيش از او در آن سقوط كرده بود يعني فساد و فحشا و عشرت توام با ظلم و كبر فرو غلطيد . 1

احساس خطري كه مامون از اين حادثه ( نماز عيد فطر ) كرده بود ، او را به فكر اين انداخت كه وجود امام نه تنها دردي را براي او دوا نمي كند بلكه اوضاع را عليه را سخت تحريك خواهد كرد از اين رو مراقباني بر آن حضرت گمارد تا بدقت او را تحت نظر بگيرند و اخبارش را به مامون برسانند تا مبادا اقدامي بر ضد مامون انجام دهد .

از ديگر عواملي كه باعث غضب مامون شد اين بود كه امام در بيان مسائلي كه حق مي دانست از مامون وحشتي نداشت و در اكثر اوقات به او چنان جواب مي داد كه ناراحتش مي كرد امام در مجالس خصوص مامون را نصيحت كرده و از عذاب الهي بيم مي داد بالاخره مامون كه موقعيت خود را خطر ديد امام را به شهادت رساند . 2

آئين حضرت رضا (ع) آن بود هرگاه با مامون خلوت مي كرد او را پند مي داد و از خدا مي ترسانيد و كارهاي بر خلافي را كه مرتكب مي شد تقبيح
مي كرد و سرانجام آنها را به نامبرده گوشزد مي فرمود مامون ظاهرا” به سخنان حضرت احترام مي گذارد و تصديق مي كرد ليكن در باطن بسيار ناراحت بود و گفتار حضرت بر وي گران مي آمد .

روزي حضرت رضا (ع) بر مامون وارد شد ديد مشغول وضو گرفتن است وغلام آب بر دست او مي ريزد حضرت رضا (ع) از عمل بر خلاف شرع او متاثر شده فرمود : «  در عبارت خدا ، ‌انبازي اختيار مكن »  مامون ناچار ظرف آب را از غلام گرفته و خود وضو را تمام كرد و اين سخن امام « كه حق تلخ است »  بر كينه و عداوت او افزود و ناراحت تر شد . حضرت رضا (ع) به ديدة امامت ، از باطن حسن و فضل فرزندان سهل به خوبي باخبر بود و مي دانست سرشت آنها با نطفة شيطنت عجين شده بدين مناسبت هرگاه مامون از آنها نام مي برد حضرت رضا (ع) از نام بردگان نكوهش مي كرد و كارهاي زشت آنها را براي مامون بيان مي كرد و اضافه مي فرمود به سخنانشان گوش ندهد .

برادران سهل از رويه حضرت باخبر شدند آنها هم متقابلا” از حضرت رضا (ع) نزد مامون سعايت مي كردند و سخناني  مي گفتند كه جناب او را از نظر مامون طرد كنند و اسباب ناراحتي او را فراهم سازند و بالاخره متعرض مي شدند كه هرگاه او را بيش از اين برخود چيره سازي ممكن است به همين زودي مردم را عليه تو بشوراند و ترا هلاك سازند و بالاخره آنقدر را از اينگونه سعايتها و سخن ، چينها ـ نمودند تا توانستند مامون را نسبت به آن حضرت بدبين سازند و او را به كشتن امام هشتم (ع) وادار نمايند . 1

بديهي است قتل امام هشتم پس از چنان موقعيت ممتاز به آساني ميسر نبود ، قرائن نشان مي دهد كه مامون پيش از اقدام قطعي خود براي شهادت رساندن امام به كارهاي ديگر دست زده است كه شايد بتواند اين آخرين علاج را آسان تر بكار برد ،‌ شايعه پراكني ونقل سخنان دروغ از قول امام از جمله اين تدابير است به گمان زياد اينكه ناگهان در مرو شايع شد كه
علي بن موسي (ع) همه مردم را بردگان خود مي دانند جز با دست اندركاري عمال  مامون ممكن نبود .2

رضا به مامون گفت : مردم با اميرالمومنين به سبب من وفضل بن سهل متغيرند ، راي آن است كه اميرالمومنين ماهر دور را از خود دور كند تا جهان بيار آمد و فتنها ساكن شود بعد از زماني اندك ،‌ فضل بن سهل در گرمابه كشته شد و رضا (ع) وفات يافت . 3

محمد رازي مي گويد كه اولاد مامون لعين از كثرت حسد به حضرت
امام رضا (ع) يكي از برانگيخته و به كشتن وي امر فرمودند . 4

مامون براي حضرت بيعت گرفت از مردم اما وقتي علم و فضل و حسن تدبير امام بر او ظاهر گشت ، حسد ورزيد و از روي قصد و كينه نتوانست تحمل كند سينه اش تنگ شد و از روي حضرت رامسموم نمود و به
شهادت رسانيد . 1

سبب قتل امام توسط مامون به روايت بعضي از مورخان به خاطر ابراهيم بن مهدي و مخالفت عباسيان بود و اينكه امام در نصيحت مامون مبالغه زيادي كه در گفتن سخن حق هيچ ترس و واهمه اي نداشت . 2

       q          تاريخ و محل شهادت و آرامگاه امام رضا (ع)

آخرماه صفر ماه 203 بعضي گفته اند  در روز دوشنبه ، چهاردهم صفر سال 202 بوسيله انگور زهر آلود در زمان مامون در طوس گفته اند در خانه حميد بن قحطبه در دهي به نام سناباد از سرزمين طوس و اطراف نوقان شهيد شد كه در همان محل قبر هارون الرشيد قرار داشت در آن زمان پنجاه و پنج سال داشت ،  بعضي گفته اند چهل و نه سال و شش ماه و چهار ماه نيز
گفته شده بعضي نيز 49 سال و هشت روز كم گفته اند . 3

در آن وقت چهل و نه سال و شش ماه داشت ، جز اين نيز گفته اند به قولي ديگر انگور زهرآلود خوردند و اين اتفاق در صفر سال 203 ه . ق افتاد و مامون بر امام (ع) نماز خواند و در هنگام مرگ پنجاه و سه سال و به قولي چهل و نه سال و شش ماه داشت و تولد وي در سال 153 هجري در مدينه رخ داد . 1

آن حضرت حدود 2 سال در شهر مرو نزديك به هفت ماه در سرخس اقامت داشت ، ماههاي آخر را هم در سناباد طوس بسر برد و در همانجا بود كه به شهادت رسيد ، شهادت آن حضرت را روز 29 ماه صفر و عمر آن حضرت را هنگام شهادت 54 سال و 3 ماه و 19 روز نوشته اند . 2

حضرت رضا (ع) در هفدهم ماه صفر روز سه شنبه سال 203 از
دنيا رفت بوسيلة سمي كه مامون در انگور ترتيب داده بود ، آن وقت پنجاه و يكسال داشت . 3

در بيست و سوم ذيعقده سال 202 وفات حضرت رضا (ع) اتفاق افتاد در كتاب مواليد الائمه سال 202 و در مناقب روز جمعه هفت روز به آخر ماه رمضان سال 202 بعضي 203 گفته اند در كتاب الدر ، روز جمعه اول ماه رمضان سال 202 در كتاب ذخيره تيز همين را نوشته است . 4

حضرت رضا (ع) در سال دويست و سه ، ماه صفر در خراسان از دنيا رفت او در آن موقع پنجاه و پنج سال داشت ، مادرش كنيزي فرزند دار به نام
ام البنين بود ، مدت خلافت و رهبري او پس از پدرش بيست سال بود . 1

بدن مطهر ، آفتاب عالمتاب حضرت رضا (ع) بالاي سر قبر هارون ،
آنجا كه هم اكنون روضة مقدس رضوي و تربت مطهر او است به خاك
سپرده شد . 2

امام (ع) در شهر طوس به شهادت رسيد و چنان كه خود پيش بيني و سفارش كرده بود آن حضرت را در نقطه اي از سناباد كه بعدها
مشهدالرضا (ع) نام گرفت به خاك سپردند . 3

       q          كيفيت وفات يا شهادت امام رضا (ع)

الف ) ذكر بعضي از منابع و مأخذي كه معتقدند امام (ع) به مرگ طبيعي ، به سراي باقي  شتافته اند :

در سال 203  ه . ق مامون از سرخس به طوس رفت وقتي به آنجا رسيد چندروزي به نزد قبر پدرش بماند آنگاه علي بن موسي ، انگوري خورد و بسيار بخورد و ناگهاني درگذشت و مامون گفت تا او را نزديك قبر هارون خاك كنند و

 

در ماه ربيع الاول به حسن بن سهل نوشت و به او خبر داد كه علي بن موسي درگذشته و غم مصيبت خويش را از درگذشت وي بگفت و به بني عباس و وابستگان و مردم بغداد نيز نوشت و درگذشت علي بن موسي را به آنها خبر داد و گفت كه اعتراض آنها به بيعت با وي از پي مامون بوده و خواست كه به اطاعت وي درآيند . 1

مامون پس از دفن فضل و برگزاري مراسم سوگواري و گذراندن ايام عزاداري به اتفاق امام و همراهان از سرخس بيرون شد و راه طوس پيش گرفت راه را با تأني مي پيمود و در هر منزل اطراق مي كرد ، هفت منزل به قريه نوغان مانده روزي امام چون از پيش مامون به  محل سكونت و استراحت خود برگشت حالش دگرگون شد و اظهار كسالت نمود كه اين حالت دوام داشت تا از قرية نوغان گذشتند و به قريه سناباد وارد شدند وكه در قريه مزبور حال امام سخت شد و به بستر افتاد در هر كجا براي سكونت و استراحت خليفه و وليعهد هر كدام محل آماده مي كردند كه چسبيده به هم بود در سناباد  هم به همين نحو و از موقعي كه حال امام بد شد مامون از ايشان هر روز يك بار ديدن
مي نمود و در سناباد روزي دوبار يكي صبح و يكي عصر و هر بار هم با
عده اي از سادات يا سران سپاه بود و چون برمي گشت بيماري امام را خطرناك و كشنده جلوه مي داد و بسيار اظهار تأسف مي كرد . 1

چون مامون به طوس رسيد رضا علي بن موسي بن جعفر محمد عليه السلام در قريه اي كه به آن  « نوقان »  گفته مي شد در اول سال 203 وفات كرد و بيماري آن حضرت بيش از سه روز نبود و گفته شده كه علي بن هشام انار مسمومي به او خورانيده و مامون بر وي سخت بي تابي نشان داد خبر داد مرا ابولحسن بن عباد و گفت : مامون را ديدم كه قبايي سفيد در برداشت و در
( تشييع )  جنازة رضا سربرهنه ميان دو قائمه نعش پياده مي رفت و مي گفت اي ابوالحسن پس از تو به كي دل خوش باشم ؟ و سه روز نزد قبرش اقامت گزيد و هر روز قرصي نان و مقداري نمك براي او مي آوردند و خوراكش همان بود سپس در روز چهارم بازگشت سن رضا (ع) چهل و چهار سال بود . 2

سبط بن جوزي مي گويد : پس از آنكه فضل بن سهل در سرخس به قتل رسيد حضرت رضا (ع) بيمار شد هنگامي كه وارد طوس گرديد در سال 203 هجري وفات يافت 3و صبح فردا شد مامون اولين كارش اين بود كه دستور داد به سرعت جنازه را غسل داده و كفن كردند و خود پشت جنازه با پاي برهنه بدون عمامه و كلاه با اظهار حسرت حركت مي كرد و مي گفت : اي برادرم بدون شك به سبب فوت تو رخنه اي دراسلام پديد آمد و مقدرات الهي بر كوشش من در حق تو غلبه كرد سپس قبر پدرس هارون را شكافت و آن جناب را در گور هارون كنار او به خاك سپرد و گفت : اميدوارم خداوند تبارك و تعالي بواسطة نزديكي اين جنازه به پدرم نفعي رساند اين خبر از طريق عامة
( سنت ها ) بود . 1

وقتي امام رضا  (ع) از جهان ديده فروبست مامون به مدت يك شب و يك روز خبر رحلت او را مخفي كرد و بعد به محمد بن جعفر ( عموي امام ) و گروهي از آل ابيطالب خبر داد و هنگامي كه به بالين امام آمدند اثري از ضرب و زخم بر پيكر ايشان نديدند و مامون به گريه افتاد و گفت بر من بسيار دشوار است اي برادر من كه تو را چنين ببينم من آرزومند بودم كه پيش از تو رخت از اين سراي بكشم  اما چه مي شود كه پروردگار متعال را تقدير ديگري بود مامون بر مرگ امام رضا بسيار گريه كرد و اندوه بسيار شديدي داشت و او جنازه امام را به دوش مي كشيد . 2

ب )  ذكر بعضي از منابع و مأخذي كه معتقدند امام رضا (ع) به شهادت رسيده اند:

باري سخنان تلخ و مسموم كنندة نامبردگان كار خود را كرد تا روزي حضرت رضا و مامون سرسفره نشسته به غذا خوردن مشغول بودند حضرت از غذاي مسمومي كه تناول فرمود رنجور شد و مامون هم براي سياست وقت ، خود را به بيماري زد عبدالله بن بشير گفته ، مامون به من دستور دارد بر خلاف عادت ناخن هاي خود را بلند كنم و كسي را هم از چنين عملي با خبر نسازم من هم چنانكه گفته بودم ناخن هايم را بلند كردم روزي مرا خوانده و چيزي مانند تمرهندي به من داده گفت اين را به دست خود خمير كن من هم طبق دستور آن را كاملا” خمير كردم پس از اين مامون از پيش من حركت كرد حضور حضرت رضا (ع) رفته احوال پرسيد و سئوال كرد حال شما چگونه است ؟ فرمود : آرزومندم حالم خوب و نقاهتي صورت نگرفته باشد مامون گفت منهم بحمدالله امروز حالم خوب است پرسيد آيا امروز خدمتكاران حضور اقدس رسيده اند ؟ فرمود : خير ، مامون خشمناك شده غلامان را به حضور طلبيده گفت اكنون بايد آب انار حاضر كنيد زيرا ما چاره از آشاميدن آن را نداريم ، آنگاه عبدالله گفت : مامون به من دستور دارد اناري حاضر نمايم چون آورده گفت آن را به دو دست خود بفشارم چون آب انار را گرفتم مامون آن را به حضرت رضا (ع) داده آشاميد و همان فشرده انار اسباب رحلت را فراهم ساخت و دو روز پس از آن رحلت فرمود . 1

علي بن هشام همان كسي است كه در نوغان طوس در سال 203 ه . ق به امام رضا (ع) انار مسموم خورانيد 2مامون در آخر چاره اي جز آن نيافت كه بدست خود و بدون هيچگونه واسطه اي امام را مسموم كند و همين كار را كرد و در ماه صفر دويست و سه هجري يعني قريب دوسال پس از آوردن حضرت از مدينه به خراسان و يكسال واندي پس از صدور فرمان وليعهدي به نام آن حضرت دست خود را به جنايت بزرگ و فراموش نشدني قتل امام آلود . 1

در ايام خلافت مامون ، علي بن موسي الرضا (ع) در طول مسموم و درگذشت و همانجا دفن شد . 2

حضرت رضا (ع) بيمار شد ، همان بيماري كه از اين جهان رفت و چون آن حضرت بيمار شد مامون به عيادت او مي آمد تا چون بيماري آن حضرت سنگين شد وي را به شرطي كه پس از اين بيايد مسموم كرد ) و خود مامون نيز خود را به بيماري زد و چنان وانمود كرد كه او نيز با آن حضرت در اثر خوردن غذاي مسمومي بيمار شده و حضرت رضا (ع) بيماريش ادامه يافت تا از اين جهان رفت . 3

به ايشان گفته شد شما را چه كسي خواهد كشت ؟ امام فرمود : بدترين مردم زمانم مرا با سم مي كشد . 4

 

 

محمد بن جهم گفت حضرت رضا (ع) انگور بسيار دوست مي داشت آنها كه آهنگ قتل آن حضرت را داشتند ، مقداري انگور را براي آن حضرت تهيه كرده و چندر روي سوزن هاي زهرآلود را كه با لطيف ترين روش آلوده شده بود در آن فرو برده ، آنگاه آنها را حضور اقدس رضوي آورده حضرت رضا (ع) پس از خوردن انگور زهر آلود رنجور شده و بدينوسيله رحلت فرمود . 1

وفات علي بن موسي الرضا در طوس بود ، چنين گويند كه از بهر مامون طبقي انگور آوردند از آن بخورد ، و باقي به نزديك علي بن موسي الرضا (ع) عنه فرستاد كه مرا خوش آمد از اين انگور  تو نيز بخور ! و علي بن موسي الرضا بخورد و هم آن شب بمرد و چنين گويند كه اندران انگور ، زهر بود و مامون جامه و علامت سبز كرده بود ، چون او بمرد جامه سبز بيفكند و
سياه پوشيد . 2

چون مامون به طوس وارد شد علي بن موسي الرضا به ناگاه وفات كرده در آخر صفر سال 203 و به سبب انگوري كه خورد بود ، مامون نزد حسن بن سهل و اهل بغداد و شيعيان آل عباسي كسي فرستاد و اين خبر بداد و گفت : اين آشوب به سبب او بوده و اكنون كه او  وفات كرده ، بايد به اطاعت گردن نهند پس از طوس به جرجان رفت و چندماه در جرجان درنگ كرد . 3

گويند علي بن موسي الرضا (ع) انگور به غايت دوست داشتني ، بسر سوزن زهر در انگور تعبيه كردند چون پيش رضا بردند و از آن بخورد بعد از اندك زماني وفات يافت و مامون به بغداد نوشت كه شما جهت رضا و فضل بن سهل با من متغير شديد و از قضا هر دو درگذشتند ،‌ خصومت از بهر چيست ؟ ايشان جواب هاي سخت نوشتند و مامون به تعجيل روي به بغداد نهاد و ابراهيم مهدي و فضل ربيع بگريختند . 1

ابوالصلت گويد : چون صبح شد لباس خود را بر تن كرد و در محراب عبادتش منتظر نشست ،  و همينطور كه انتظار مي كشيد ناگهان غلام مامون وارد شد و گفت امير شما را احضار مي كند ، حضرت كفش خود را به پاي كرد و رداي خود را بر دوش افكند و برخاسته حركت كرد و من در پي او مي رفتم تا بر مامون وارد شد و در پيش روي مامون طبقي از انگور بود و طبق هايي از ميوه جات و در دست او خوشه انگوري بود كه مقداري از آن را خورده بود و مقداري از آن باقي بود چون چشمش به آن حضرت افتاد از جاي برخاست و با او معانقه كرد و پيشانيش را بوسيد و آن حضرت را در كنار خود نشانيد و خوشه انگوري كه در دست داشت به آن جناب داده و گفت : يابن رسول الله من انگوري از اين بهتر تاكنون نديده ام ،‌حضرت بدو فرمود : بسا مي شود كه انگوري نيكو است . از بهشت است ( يعني انگور نيكو در بهشت است ) گفت : شما از آن تناول كنيد امام فرمود :  مرا از خوردن آن معاف بدار ، گفت : بايد تناول كني ، براي چه نمي خوري ؟ شايد خيال بدي در بارة من كرده اي ؟
 و خوشه انگور را برداشت و چند دانه از آن خورد و بعد به پيش آورده و امام از او گرفت و سه دانه از آن را به دهان گذارده و خوشه را بر زمين نهاد و برخاست مامون پرسيد : به كجا مي رويد ؟ فرمود : بدانجا كه تو مرا فرستادي ، و عبا بسر كشيده ، خارج شد . 1

( مامون) وقتي از عمل ناجوانمردانه خود مطمئن شد ، فوري فرستاد عده اي از شيوخ و سادات آل ابوطالب و به آنان گفت : شما را خواستم تا جنازة پسرعموي گرامي ام را از نزديك ببينيد و بدانيد به علي الرضا (ع) هيچگونه آسيبي نرسيده بلكه اجلش رسيده و به مرگ خدايي از دنيا رفته است .2

مامون هم شديدا” از اين جريان اظهار تأثر كرد و دستور داد با احترام تمام بدن آن حضرت را در كنارقبر هارون دفن نمايند . 3

چون حضرت رضا (ع) به ستم مامون رحلت كرد مرقد آن حضرت را در برابر گور هارون قرار داده و آن جهنم ظلم عداوت پشت سرآن حضرت
واقع شد .

 

 

حضرت رضا (ع) هنگامي كه دار فاني را وداع گفت به جز از فرزند بزرگوارش حضرت ابوجعفر محمد بن علي كه مقام امامت بوجود اقدسش مباهات مي كرد فرزند ديگري نداشت و تاريخ هم به غير از او فرزند ديگري براي آن جناب نشان نداده و آن حضرت در زمان رحيل پدر ارجمندش هفت سال و اندي عمر داشت . 1

 



[1] - قمي ، عباسي ، منتهي الامال ، ص 1022 تا 1035

 

1 محمد بن خاوند شاه بن محمود ( ميرخواند )  روضه الصفا في سيره الانبياء و الملوكو الخلفا ،‌تصحيح و تحشيه ، جمشيد كيانفر ، جلد سوم ( شرح حال ائمه اطهار ،‌بني اميه ، خلفاي عباسي ) انتشارات اساطير 1380 ص 2628-2629

2 مظفر ،‌ محمد حسين تاريخ شيعه ص 113

1 جرجي زيدان تاريخ تمدن اسلام ص 798

2 ابن خلدون تاريخ ابن خلدون عبدالحميد آيتي جلد دوم موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي 1364 ص 382

 

1 - رضوي سيد احمد ، شمس الهدي ، علي بن موسي الرضا (ع) ، ص 204

 

1 تاريخ ابن خلدون ، ص 386

1 مسعودي ابوالحسن علي بن حسين ، مروج الذهب ، جلد دوم ص 441و 442

ابن طقطقي ، تاريخ فخري ، ص 301

مستوفي ، صمداله ، تاريخ گزيده تهران ،‌دنياي كتاب ،‌1361 ، ص 312

معيني ، احم جواد ، امام علي بن موسي الرضا (ع) ،‌منادي توحيد و  امامت ، ص 100 و 101

 

 

1 عمادزاده ، زندگاني حضرت امام علي بن موسي الرضا (ع) ، ص 545

2 عماد زاده ، همان كتاب ، ص 547

3 عماد زاده ، همان كتاب ، ص 546

1 مرتضي حسيني ، جعفر ، زندگي سياسي هشتمين امام ، دكتر سيدخليل خليليان ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ،  1359 ص 133 و 134

1 عقوري ،‌ علي  ، سرگذشت و شهادت هشتمين امام شيعيان امام رضا (ع) ، ص 49

 

1 اصول كافي ، ص 409 410 - 411

1 ميرخواند ، روضه الصفا ،‌ تصحيح ، جمشيد كيانفر ، جلد سوم ، اساطير ، ص 2630 - 2631

2 آيت ا000 خامنه اي ، سيد علي ، مقالات كنگره جهاني امام رضا (ع) ، ص 39

1 مشكوة كرماني ، احمد ، تاريخ تشيع در ايران ، ص 752

2 مدرسي ، سيد محمد تقي ،‌زندگي و سيماي امام رضا (ع) ، ص 74 - 75

1 آيت ا000 خامنه اي ، سيد علي ، مقالات كنگره جهاني امام رضا (ع) ، ص 39

2 كليني ، الكافي ،‌علي اكبر غفاري ، تهران ، دارالكتاب تهران ، 1388 ه .ق ، ‌ص 490

1 -  شيخ مفيد ، الارشاد ، ص 611- 612

2 آيت ا000 خامنه اي ، سيد علي ، مقالات كنگره جهاني امام رضا (ع) ، ص 46

3   هندوشاه نخجواني ، تجارب السلف در تواريخ خلفاء و وزاري ايشان ، تصحيح  عباس اقبال ، ظهوري ، 1357 ، ص 158

4 استرآبادي ، احمد بن تاج الدين ،‌آثار احمدي ، ( تاريخ زندگاني پيامبر اسلام و ائمه اطهار ) به كوشش حميد هاشم محدث ‌،‌نشر قبله ، 1374 ، ‌ص 533

1 نورايي يگانه قمي ، احمد  ، مجالس الشيعه ، ص 168

2 خواند مير ، حبيب السيد ، زير نظر دكتر دبير سياقي ، جلد دوم ،‌خيام ،‌1353 ، ص 88

3 بحارالانوار ، جلد 12 ص ، 268 به نقل از طبرسي

1 مسعودي ، ابوالحسن علي بن حسين ، مروج الذهب ، ص 418 و 442

2 عقوري ، علي ،‌ سرگذشت و شهادت هشتمين امام شيعيان امام رضا (ع) ، ص 51

3 بحارالانوار ، ج 12 به نقل از مصباح كفعمي ، ص 267

4 بحارالانوار ، ج 12 به نقل از كتاب عدد 267

 

1 بحار الانوار به نقل از ارشاد شيخ مفيد ، ص 267

2 رضوي ، سيد احمد ،‌شمس الهدي  ، ‌علي بن موسي الرضا (ع) ، ص 231

3 معيني ،‌ محمد جواد ، كرابي ، احمد ،‌امام علي بن موسي الرضا (ع) منادي توحيد و امامت ، ص 172

 

1 محمد بن حرير  طبري ، تاريخ طبري ، ابوالقاسم پاينده ، جلد 13 ،‌دفتر بنياد فرهنگ 1352 ص 5675

 

 

1 رضوي زاده ، سيد علي ،‌آفتاب طوس ، تهران ، آسيا ، 1346 ،‌ص 372

2 احمد بن ابي يعقوب ، تاريخ طبري ،‌ص 471

3 موحودي ساوجي ،‌علي ، ولايتعهدي امام رضا عليه السلام ،‌ حكمت  1350 ص 260

 

1 -  شيخ صدوق (‌ ابن بابويه ) عيون الاخبار الرضا ، ‌ص 588 589

2 ابوالفرج اصفهاني ، فرزندان ابوطالب ، ص 349 و 350 و 351

1 شيخ مفيد ،‌ الارشاد ، ص 612 و 613 ، صلب السير( خواند مير‌) ص 88 و 89 و 90  ترجمه اثبات الوصيه العلي بن ابيطالب ( علي محوري ) ، ص 401 و 402

2 گرايزي ، تاريخ گرايزي ،‌به نقل از تاريخ يعقوبي ،‌ به تصحيح عبدالحي حبيبي ،‌دنياي كتاب 1363 ، ص 299

 

1 آيت ا000 خامنه اي ، سيد علي ، مقالات كنگره جهاني امام رضا (ع) ، ص 47

2 مسعودي ، ابوالحسن علي بن حسين ، مروج الذهب ، ابوالقاسم پاينده ، علمي و فرهنگي ،‌جلد دوم ، 1370 ص 418 و442

3 اصفهاني ،‌ابوالفرج ، مكاتل الطالبين ، سيد هاشم رسولي محلاتي ، علي اكبر غفاري ، صدوق ، ص 526-527

4 معيني احمد جواد ،‌ترابي احمد ،‌امام علي بن موسي الرضا (ع) منادي توحيد و امامت ، ‌ص 169

1 شيخ مفيد ،‌الارشاد ، ص 613

2 گرايزي ، تاريخ گرايزي ، ص 462

3 ابن خلدون ،‌ تاريخ ابن خلدون ، ص 388

1 هندوشاه نخجواني ، تجارب السلف در تاريخ خلفاء و وزراي ايشان ، ص 159

1 شيخ صدوق ، ( ابن بابويه ) ترجمه عيون الاخبار الرضا ، ص 594و 595

2 رضوي ، سيد احمد ، شمس الهدي ، علي بن موسي الرضا (ع) ص 230

3 غفوري ،‌علي ، سرگذشت و شهادت هشتمين امام شيعيان امام رضا (ع) ص 51

 

1 شيخ مفيد ، الارشاد ، ص 614

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 01 اسفند 1393 ساعت: 16:17 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 792

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس