دانش آموزی - 526

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره حجاب

بازديد: 297

فهرست مطالب :

 

مقدمه........................................................................................

تاريخچه ي حجاب...........................................................................

فلسفه پوشش در اسلام.....................................................................

واژه ي حجاب..............................................................................

سيماي حقيقي مساله ي حجاب.............................................................

حجاب از نظر قرآن.........................................................................

آيات هشدارگر در حفظ سنگر حجاب و عفت..............................................

ايرادها و اشكالات..........................................................................

آثار و فوائد حجاب.........................................................................

راه هاي مبارزه با بدحجابي و بي حجابي.................................................

جلباب.......................................................................................

منابع و مآخذ...............................................................................

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مقدمه :

حجاب وپوشش براي بانوان ـ بويژه حجاب برتر ـ وتوجه به تحريم عفاف وحراست آن درزن از اصيل ترين سنگرزنان واز مهمترين وسودمند ترين قانون الزامي آفرينش براي آنها درجامعه است ، به عبارت روشنتر ،حجاب وپوشش ،سنگر سعادت وپيروزي ورستگاري زنان وجامعه است،که اگراين سنگر آسيب ببيند ويافرو ريزد ،عوامل سعادت ،پاکزيستي وشرافت آنها فرو مي ريزد.  لزوم پوشيدگي زن دربرابر مرد بيگانه يکي از مسائل مهم اسلامي است،درخود قرآن کريم درباره اين مطلب تصريح شده است ،پوشيدن زن ازمرد بيگانه يکي ازمظاهر لزوم حريم ميان مردان وزنان اجنبي است ،همانطورکه عدم جوازخلوت ميان اجنبي واجنبيه يکي از مظاهر آن است.

با کمال تأسف ديناي غرب ودنباله روهاي آنان اين مسئله بسيار مهم اسلامي واخلاقي را ناديده گرفته ،بلکه به عکس با کمال گستاخي برضد آن ،گام بر مي دارند وآنرا عامل تخدير ورکود وواپس گرايي دانسته،تا آنجا که دردانشگاههاي خود ،دختران داراي پوشش را اخراج مي کنند، با اينکه : حجاب ؛سنگر حفظ عفت ومعرف شخصيت زن وجامعه ،سنگر حفظ زيبايي وشکوه زن ،سنگرحفظ صحيح ارتباطها ورشته هاي اجتماعي ،سنگر حفظ اخلاق فردي واجتماعي ،سنگر ودژ خلل ناپذير،براي حفظ مرزها وشيرازه هاي روابط مختلف  بوده وکيان خانه وخانواده را از هرگونه انحراف وگمراهي ،حفظ مي کند.

براستي درچه دنياي جاهليتي قرار گرفته ايم که دنياي غرب والگو تراشان غربزده ،حتي در کشورهاي اسلامي شکستن چنين سنگر و دژي را علامت ترقي ،رشد وتمدن مي دانند ،وبه عکس حجاب وحفظ حريم عفاف را نشانه عقب گرد و واپس گرايي.

دزدان عفت وغارتگران استعمار،براي فريب اذهان ،و وسيله قرار دادن زنان به عنوان يک کالا ،مي خواهند زنان را که نيمي از جامعه انساني هستند از همين راه ،از درون تهي کنند،وبا اين کار به تهاجم فرهنگي خود ادامه دهند،آنها چنين القاء مي کنند که:

حجاب ؛سدي بر سرراه تکامل آنهاست.

تاريخچه ي حجاب :

در ايران باستان و در ميان قوم يهود و احتمالا در هند حجاب وجود داشته و از آنچه در قانون اسلام آمده سخت‏تر بوده است . اما در جاهليت عرب حجاب وجود نداشته است و به‏وسيله اسلام در عرب پيدا شده است.ويل دورانت در صفحه 30جلد 12 " تاريخ تمدن "      ( ترجمه فارسی ) راجع‏ به قوم يهود و قانون تلمودمی‏نويسد                                        :
"      
اگر زنی به نقض قانون يهود می‏پرداخت چنانكه مثلا بی آنكه چيزی بر سر داشت به ميان مردم می‏رفت و يا در شارع عام نخ می‏رشت يا با هر سنخی‏ از مردان درد دل می‏كرد يا صدايش آنقدر بلند بود كه چون در خانه‏اش تكلم‏می‏نمود همسايگانش می‏توانستند سخنان او را بشنوند ، در آن صورت مرد حق‏ داشت بدون پرداخت مهريه او را طلاق دهد .                                "     عليهذا حجابی كه در قوم يهود معمول بوده است از حجاب اسلامی چنانكه‏ بعدا شرح خواهيم داد بسی سخت‏تر و مشكلتر بوده است                                                     .
      در جلد اول " تاريخ تمدن " صفحه 552راجع به ايرانيان قديم می‏گويد   :
     " در زمان زردشت زنان منزلتی عالی داشتند ، با كمال آزادی و با روی گشاده در ميان مردم آمد و شد می‏كردند."                            
    آنگاه چنين می‏گويد
                                                                        :
"    
پس از داريوش مقام زن مخصوصا در طبقه ثروتمندان تنزل پيدا كرد. زنان فقير چون برای كار كردن ناچار از آمد و شد در ميان مردم بودند آزادی‏ خود را حفظ كردند ولی در مورد زنان ديگر ، گوشه‏نشينی زمان حيض كه‏ برايشان واجب بود رفته رفته امتداد پيدا كرد و سراسر زندگی اجتماعيشان‏ را فرا گرفت ، و اين امر خود مبنای پرده‏پوشی در ميان مسلمانان به شمار طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند كه جز در تخت روان‏ روپوش دارد از خانه بيرون بيايند ، و هرگز به آنان اجازه داده نمی‏شد كه  آشكارا با مردان آميزش كنند . زنان شوهردار حق نداشتند هيچ مردی را ولو  پدر با برادرشان باشد ببينند . در نقشهائی كه از ايران باستان بر جای‏  مانده هيچ صورت زن ديده نمی‏شود و نامی از ايشان به نظر نمی‏رسد "      چنانكه ملاحظه می‏فرمائيد حجاب سخت و شديدی در ايران باستان حكمفرما بوده ، حتی پدران و برادران  نسبت به زن شوهردار نامحرم شمرده می‏شده‏اند                               .         به عقيده ويل دورانت مقررات شديدی كه طبق رسوم و آئين كهن مجوسی‏ درباره زن حائض اجرا می‏شده كه در اتاقی  محبوس بوده ، همه از او در مدت عادت زنانگی دوری می‏جسته‏اند و از  معاشرت با او  پرهيز داشته‏اند سبب اصلی پيدا شدن  حجاب در ايران باستان  بوده است .

در ميان يهوديان نيز چنين  مقرراتی درباره زن حائض اجرا می‏شده است            .
      اما اينكه می‏گويد : " و اين امر خود مبنای پرده پوشی در ميان مسلمانان به شمار می‏رود"منظورش چيست ؟                    
آيا مقصود اينست كه علت رواج حجاب در ميان مسلمانان نيز مقررات‏ خشنی است كه درباره زن حائض اجرا می‏شود ؟ ! همه می‏دانيم كه در اسلام  چنين مقرراتی هرگز وجود نداشته است و ندارد . زن حائض در اسلام فقط از برخی عبادات واجب نظير نماز و روزه معاف است ، و همخوابگی با او نيز  در مدت عادت زنانگی جايز نيست ، ولی زن حائض از نظر معاشرت با  ديگران هيچگونه ممنوعيتی ندارد كه عملا مجبور به  گوشه‏نشينی شود و اگر مقصود اينست كه حجاب رايج ميان مسلمانان عادتی است كه از ايرانيان پس از مسلمان شدنشان به ساير مسلمانان سرايت كرد ، باز هم سخن  نادرستی است . زيرا قبل از اينكه ايرانيان مسلمان شوند آيات مربوط به‏ حجاب نازل شده است
                                                        .
      از سخنان ديگر ويل دورانت هر دو مطلب فهميده می‏شود يعنی هم مدعی است‏ كه حجاب به وسيله ايرانيان پس از مسلمان شدنشان در ميان مسلمانان رواج  يافت و هم مدعی است كه ترك همخوابگی با زن حائض ، در حجاب زنان مسلمان و لااقل در گوشه‏گيری آنان مؤثر بوده است .

فلسفه پوشش در اسلام :

فلسفه‏هائی كه قبلا برای پوشش ذكر كرديم غالبا توجيهاتی بود كه مخالفين‏ پوشش تراشيده‏اند و خواسته‏اند آن را حتی در صورت اسلاميش امری غير منطقی  و نامعقول معرفی كنند . روشن است كه اگر انسان مسأله‏ای را از اول خرافه‏  فرض كند ، توجيهی هم كه برای آن ذكر می‏كند متناسب با خرافه خواهد بود  اگر بحث كنندگان ، مسأله را با بيطرفی مورد كاوش قرار می‏دادند در می‏يافتند كه فلسفه پوشش و حجاب اسلامی هيچيك از سخنان پوچ و بی‏اساس‏آنها نيست ، ما برای پوشش زن از نظر اسلام فلسفه خاصی قائل هستيم كه نظر عقلی آن را موجه می‏سازد و از نظر تحليل می‏توان آنرا مبنای حجاب در اسلام دانست   .

واژه حجاب :

پيش از اينكه استنباط خود را در اين باره ذكر كنيم لازم است يك نكته  را يادآوری كنيم :

آن نكته اينست كه معنای لغوی  حجاب كه در عصر ما اين كلمه برای پوشش زن معروف شده است  چيست ؟ كلمه‏ حجاب هم به معنی پوشيدن است و هم به معنی پرده و حاجب . بيشتر استعمالش به معنی  پرده است . اين كلمه از آن جهت مفهوم پوشش می‏دهد كه  پرده وسيله پوشش است ، و شايد بتوان گفت كه  به حسب اصل لغت هر پوششی‏ حجاب نيست ، آن پوشش حجاب ناميده می‏شودكه از طريق پشت پرده واقع‏
شدن صورت گيرد . در قرآن كريم در داستان سليمان ، غروب خورشيد را اينطور توصيف می‏كند : " « حتی توارت بالحجاب »"  يعنی " تا  آن وقتی كه خورشيد در پشت پرده مخفی شد  پرده حاجز ميان قلب و شكم را حجاب " می‏نامند                                               ( [1] ) .
     در دستوری كه اميرالمؤمنين عليه السلام به مالك اشتر نوشته است  می‏فرمايد :

« فلا تطولن احتجابك  عن رعيتك » (  [2] ) . يعنی در ميان مردم‏  باش ، كمتر خود را در اندرون خانه خود از مردم پنهان كن ، حاجب و دربان‏ تورا از مردم جدا نكند ، بلكه خودت را در معرض ملاقات و تماس مردم قرار بده تا ضعيفان و بيچارگان بتوانند نيازمنديها و شكايت خود را به گوش تو  برسانند و تو نيز از جريان مورد نظر بی‏اطلاع نمانی  .

ابن خلدون در مقدمه خويش فصلی دارد تحت عنوان " فصل فی الحجاب كيف‏  يقع فی الدول و انه يعظم عند الهرم " در اين فصل بيان می‏كند كه حكومتها  در  بدو تشكيل ميان خود و مردم حائل و فاصله‏ای قرار نمی‏دهند ولی تدريجا  حائل و پرده ميان حاكم و مردم ضخيمتر می‏شود تا باعخره عواقب ناگواری به وجود می‏آورد .ابن خلدون كلمه حجاب را به معنی پرده و حائل - نه پوشش - به كار برده‏ است                      .
     استعمال كلمه حجاب در مورد پوشش زن يك اصطلاح نسبتا جديد است . در قديم و مخصوصا در اصطلاح فقهاء كلمه " ستر " كه به معنی پوشش است به‏ كار رفته است . فقهاء چه در كتاب الصلوه و چه در كتاب النكاح كه‏ متعرض اين مطلب شده‏اند كلمه " ستر " را به كار برده‏اند نه كلمه حجاب‏ را  بهتر اين بود كه اين كلمه عوض نمی‏شد و ما هميشه همان كلمه " پوشش " را به كار می‏برديم . زيرا چنانكه گفتيم معنی شايع لغت حجاب پرده است ،  و اگر در مورد پوشش به كار برده می‏شود به اعتبار پشت پرده واقع شدن زن    
است و همين امر موجب شده كه عده زيادی گمان كنند كه اسلام خواسته است‏ زن هميشه پشت پرده و در خانه محبوس باشد و بيرون نرود ،  وظيفه پوشش كه اسلام برای زنان مقرر كرده است بدين معنی نيست كه از خانه بيرون نروند . زندانی كردن و حبس زن در اسلام مطرح نيست . در برخی‏ از كشورهای قديم مثل ايران قديم و هند چنين چيزهائی وجود داشته است ولی‏ در اسلام وجود ندارد ، پوشش زن در اسلام اينست كه زن در معاشرت خود با مردان بدن خود را  بپوشاند و به جلوه‏گری و خودنمائی نپردازد . آيات مربوطه همين معنی را ذكر می‏كند و فتوای فقهاء هم مؤيد همين مطلب است و ما حدود اين پوشش را با استفاده از قرآن و منابع سنت ذكر خواهيم كرد . در آيات مربوطه لغت‏ حجاب به كار نرفته   است . آياتی كه در اين باره هست چه در سوره مباركه نور و چه در سوره مباركه احزاب ، حدود پوشش و تماسهای زن و مرد را ذكر كرده است بدون‏ آنكه كلمه حجاب را به كار برده باشد . آيه‏ای كه در آن ، كلمه حجاب به‏ كار رفته است مربوط است به زنان پيغمبر اسلام و می‏دانيم كه در قرآن كريم درباره زنان پيغمبر دستورهای خاصی وارد شده  است . اولين آيه خطاب به زنان پيغمبر با اين جمله آغاز می‏شود  : ‹‹ يا نساء النبی لستن كأحد من النساء »  يعنی شما با ساير زنان فرق داريد.
اسلام عنايت خاصی داشته است كه زنان پيغمبر چه در زمان حيات آن حضرت و  چه بعد از وفات ايشان ، در خانه‏های خود بمانند ، و در اين جهت بيشتر منظورهای اجتماعی و سياسی در كار بوده است . قرآن كريم صريحا به زنان‏ پيغمبر می‏گويد: ‹‹  و قرن فی بيوتكن » يعنی در خانه‏های خود بمانيد .

اسلام‏ می‏خواسته است " امهات المؤمنين " كه خواه ناخواه احترام زيادی درميان مسلمانان داشتند ازاحترام خود سوء استفاده نكنند ، و احيانا ابزارعناصر خودخواه و ماجراجو در مسائل سياسی و اجتماعی واقع نشوند . و چنانكه می‏دانيم يكی از " امهات المؤمنين "       ( عايشه ) كه از اين دستور تخلف‏ كرد ، ماجراهای سياسی ناگواری برای جهان اسلام به وجود آورد . خود او هميشه اظهار تأسف می‏كرد و می‏گفت دوست داشتم فرزندان زيادی از پيغمبر می‏داشتم و می‏مردند اما به چنين ماجرائی دست نمی‏زدم سر اينكه زنان پيغمبر ممنوع شدند از اينكه بعد از آن حضرت با شخص‏ ديگری ازدواج كنند به نظر من همين است . يعنی شوهر بعدی از شهرت و احترام زنش سوء استفاده می‏كرد و ماجراها می‏آفريد  بنابراين اگر درباره  زنان پيغمبر دستور اكيدتر و شديدتری وجود داشته باشد  بدين جهت است  به هر حال آيه‏ای كه در آن آيه كلمه " حجاب " به كار رفته آيه 54 از سوره احزاب است كه می‏فرمايد : « و اذا سالتموهن متاعا  فاسالوهن من‏ وراء حجاب » . يعنی اگر از آنها متاع و كالای مورد نيازی مطالبه‏  می‏كنيد از پشت پرده از  آنها بخواهيد . در اصطلاح تاريخ و حديث اسلامی هر جا نام " آيه حجاب " آمده است مثلا گفته شده قبل از نزول آيه حجاب‏ چنان بود و بعد از نزول آيه حجاب چنين شد ، مقصود اين آيه است كه مربوط  به زنان پيغمبر است ( [3] ) ، نه آيات سوره نور كه می‏فرمايد  : ‹‹ قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم »- الی آخر - « قل للمؤمنات يغضضن من‏ ابصارهن ›› يا آيه سوره احزاب كه می‏فرمايد:  ‹‹ يدنين عليهن من جلابيبهن » - الی آخر.           اما اينكه چطور شد در عصر اخير به جای اصطلاح رائج فقهاء يعنی ستر و پوشش ، كلمه حجاب و پرده و پردگی شايع شده است  شايد از ناحيه اشتباه كردن حجاب اسلامی به حجابهائی كه در ساير ملل مرسوم‏بوده است باشد .

سيمای حقيقی مسأله حجاب :

حقيقت امر اينست كه در مسأله پوشش - و به اصطلاح عصر اخير حجاب
 
سخن در اين نيست كه آيا زن خوب است پوشيده در اجتماع ظاهر شود يا عريان ؟ روح سخن اينست كه آيا زن و تمتعات مرد از زن بايد رايگان باشد ؟ آيا مرد بايد حق داشته باشد كه از هر زنی در هر محفلی حداكثر تمتعات‏ را به استثناء زنا ببرد يا نه ؟                                          اسلام كه به روح مسائل می‏نگرد جواب می‏دهد : خير ، مردان فقط در محيط خانوادگی و در كادر قانون ازدواج و همراه با يك سلسله تعهدات سنگين‏  می‏توانند از زنان به عنوان همسران قانونی كامجوئی كنند ، اما در محيط اجتماع استفاده از زنان بيگانه ممنوع است . و زنان نيز از اينكه مردان  در خارج از كانون خانوادگی كامياب سازند به هر صورت و به هر شكل‏ ممنوع می‏باشند  درست است كه صورت ظاهر مسأله اينست كه زن چه بكند ؟ پوشيده بيرون‏ بيايد يا عريان ؟ يعنی آنكس كه مسأله به نام او عنوان می‏شود زن است ، و احيانا مسأله با لحن دلسوزانه‏ای طرح می‏شود كه آيا بهتر است زن آزاد باشد  يا محكوم و اسير و در حجاب ؟ اما روح مسأله و باطن مطلب چيز ديگر است‏  و آن اينكه آيا مرد بايد در بهره‏كشی جنسی از زن ،  جز از جهت زنا ، آزادی‏ مطلق داشته باشد يا نه ؟  يعنی آنكه در اين مسأله ذی نفع است مرد است  نه‏ زن ، و لااقل مرد از زن در اين مسأله ذی نفع‏تر است . به قول ويل دورانت " دامنهای كوتاه برای همه جهانيان بجز خياطان نعمتی است"  پس روح مسأله ، محدوديت كاميابيها به محيط خانوادگی و همسران مشروع ، يا آزاد بودن كاميابيها و كشيده شدن آنها به محيط اجتماع است . اسلام‏ طرفدار فرضيه اول است. از نظر اسلام محدوديت كاميابيهای جنسی به محيط خانوادگی و همسران مشروع‏ ، از جنبه روانی به بهداشت روانی اجتماع كمك می‏كند ، و از جنبه‏ خانوادگی سبب تحكيم روابط افراد خانواده و برقراری صميميت كامل بين‏ زوجين می‏گردد ، و از جنبه اجتماعی موجب حفظ و استيفاء نيروی كار و فعاليت اجتماع می‏گردد ، و از  نظر وضع زن در برابر مرد ، سبب می‏گردد كه‏ ارزش زن در برابر مرد بالا رود فلسفه پوشش اسلامی به نظر ما چند چيز است . بعضی از آنها جنبه روانی‏  دارد و بعضی جنبه خانه و خانوادگی ، و بعضی ديگر جنبه اجتماعی ، و بعضی‏ مربوط است به بالا بردن احترام زن و جلوگيری از ابتذال او                .
       حجاب در اسلام از يك مسأله كلی‏تر و اساسی‏تری ريشه می‏گيرد و آن اينست‏ كه اسلام می‏خواهد انواع التذاذهای جنسی ، چه بصری و لمسی و چه نوع ديگر به‏ محيط خانوادگی و در كادر ازدواج قانونی اختصاص يابد ، اجتماع منحصرا برای كار و فعاليت باشد . برخلاف سيستم غربی عصر حاضر كه كار و فعاليت را با لذتجوئيهای جنسی به هم می‏آميز دل ، اسلام می‏خواهد اين دو محيط را كاملا از يكديگر تفكيك كند.                                                      اكنون به شرح چهار قسمت فوق می‏پردازيم :

1-  آرامش روانی :

نبودن حريم ميان زن و مرد و آزادی معاشرتهای بی بندوبار ، هيجانها و  التهابهای جنسی را فزون می‏بخشد و تقاضای سكس را به صورت يك عطش روحی‏ و يك خواست اشباع نشدنی در می‏آورد . غريزه جنسی ، غريزه‏ای نيرومند ،  عميق و " دريا صفت " است ، هر چه بيشتر اطاعت شود سركش‏تر می‏گردد ، همچون آتش كه هر چه به آن بيشتر خوراك بدهند ، شعله ورتر می‏شود . برای  درك اين مطلب به دو چيز بايد توجه داشت                            :       1  - تاريخ  :همانطوری كه از آزمندان ثروت ياد می‏كند كه با حرص و آزی‏  حيرت‏آور در پی گرد آوردن پول و ثروت بوده‏اند و هرچه بيشتر جمع‏ می‏كرده‏اند حريصتر می‏شده‏اند ، همچنين از آزمندانی در زمينه مسائل جنسی ياد می‏كند . اينها نيز به هيچ وجه از نظر حس تصرف تملك زيبا رو يان در يك‏ حدی متوقف نشده‏اند . صاحبان حرمسراها و در واقع همه كسانی كه قدرت‏استفاده داشته‏اند چنين بوده‏اند.                                                     
كريستن سن نويسنده كتاب " ايران در زمان ساسانيان " در فصل نهم‏ كتاب خويش می‏نويسد :
"     
در نقش شكار طاق بستان فقط چند تن از سه هزار زنی كه خسرو ( پرويز  ( در حرم داشت می‏بينيم . اين شهريار هيچگاه از اين ميل سير نمی‏شد  دوشيزگان و بيوگان و زنان صاحب اولاد را در هر جا نشان می‏دادند ، به حرم‏ خود می‏آورد . هر زمان كه ميل تجديد حرم می‏كرد ، نامه‏ای چند به فرمانروايان اطراف می‏فرستاد و در آن وصف زن كامل عيار را درج می‏كرد . پس عمال او هرجا زنی را با وصف نامه مناسب می‏ديدند ، به خدمت می‏بردند از اينگونه جريانها در تاريخ قديم بسيار می‏توان يافت . در جديدترين‏ جريانها به شكل حرمسرا نيست ، به شكل ديگر است ، با اين تفاوت كه درجديد لزومی ندارد كسی به اندازه خسرو پرويز و هارون الرشيد امكانات‏ داشته باشد . در جديد به بركت تجدد فرنگی ، برای مردی كه يك صد هزارم‏  پرويز و هارون امكانات داشته باشد ميسر است كه به اندازه آنها از جنس‏ زن بهره‏كشی كند .

2 - هيچ فكر كرده‏ايد كه حس " تغزل " در بشر چه حسی است ؟ قسمتی از    
ادبيات جهان عشق و غزل است . در اين بخش از ادبيات ، مرد ، محبوب و معشوق خود را ستايش می‏كند ، به پيشگاه او نياز می‏برد ، او را بزرگ و  خود را كوچك جلوه می‏دهد ، خود را نياز می‏برد ، او را بزرگ و خود را كوچك جلوه می‏دهد ، خود را نيازمند كوچكترين عنايت او می‏داند ، مدعی می‏شود كه محبوب و معشوق " صد ملك جان به نيم نظر می‏تواند بخرد ، پس‏  چرا در اين معامله تقصير می‏كند " از فراق او دردمندانه می‏نالد .اين چيست ؟ چرا بشر در مورد ساير نيازهای خود چنين نمی‏كند ؟ آيا اكنون ديده‏ايد كه يك آدم پول پرست برای پول ، و يك آدم جاه‏پرست برای‏  جاه و مقام غزلسرائی كرده است ؟ ! آيا تاكنون كسی برای نان غزلسرائی‏ كرده است ؟ چرا هر كسی از شعر و غزل ديگری خوشش می‏آيد ؟ چرا همه از  ديوان حافظ اينقدر لذت می‏برند ؟ آيا جز اين است كه همه كس آنرا با زبان يك غريزه عميق كه سراپای وجودش را گرفته است منطبق می‏بيند ؟ چه‏  قدر اشتباه می‏كنند كسانی كه می‏گويند يگانه عامل اساسی فعاليتهای بشر عامل‏ اقتصاد است                                               .        بشر برای عشقهای جنسی خود موسيقی خاصی دارد ، همچنانكه برای معنويات‏ نيز موسيقی خاص دارد ، در صورتی كه برای حاجتهای صرفا مادی از قبيل آب‏ و نان و موسيقی ندارد  .  البته نمي توان ادعا كرد كه تمام عشقها جنسی است و من هم هرگز نمی‏گويم كه  حافظ و سعدی و ساير غزلسرايان صرفا از زبان غريزه جنسی سخن گفته‏اند . اين مبحث ، مبحث ديگری است كه جداگانه بايد بحث شود ولی قدر مسلم اينست كه بسياری از عشقها و غزلها عشق و غزلهائی است كه‏  مرد برای زن داشته است . همين قدر كافی است كه بدانيم توجه مرد به زن از نوع توجه به نان و آب نيست كه با سير شدن شكم اقناع شود ، بلكه يا  به صورت حرص و آز و تنوع پرستی در می‏آيد و يا به صورت عشق و غزل  به هر حال اسلام به قدرت شگرف اين غريزه آتشين توجه كامل كرده است  و روايات زيادی درباره خطرناك بودن غريزه‏ای كه مرد و زن را به يكديگر پيوند می‏دهد وارد شده است اسلام تدابيری برای تعديل و رام كردن اين غريزه انديشيده است و در اين‏  زمينه هم برای زنان و هم برای مردان ،   تكليف معين كرده است . يك وظيفه مشترك كه برای زن و مرد ، هر دو ، مقرر فرموده مربوط به نگاه كردن است                    :
    
‹‹ قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم . . . قل للمؤمنات‏ يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن  ››

خلاصه اين دستور اينست كه زن و مرد نبايد به يكديگر خيره شوند ، نبايد  چشم چرانی كنند ، نبايد نگاههای مملو از شهوت به يكديگر بدوزند ، نبايد  به قصد لذت بردن به يكديگر نگاه كنند . يك وظيفه هم خاص زنان مقرر فرموده است و آن اينست كه بدن خود را از مردان بيگانه پوشيده دارند و  در اجتماع به جلوه‏گری و دلربائی نپردازند . به هيچ وجه و هيچ صورت و با  هيچ شكل و رنگ و بهانه‏ای كاری نكنند كه موجبات تحريك مردان بيگانه را فراهم كنند .روح بشر فوق العاده تحريك پذير است . اشتباه است كه گمان كنيم‏ تحريك پذيری روح بشر محدود به حد خاصی است و از آن پس آرام می‏گيرد همانطور كه بشر اعم از مرد و زن - در ناحيه ثروت و مقام از تصاحب‏  ثروت و از تملك جاه و مقام سير نمی‏شود و اشباع نمی‏گردد ، در ناحيه جنسی‏  نيز چنين است . هيچ مردی از تصاحب زيبا رويان و هيچ زنی از متوجه كردن‏  مردان و تصاحب قلب آنان و بلا خره هيچ دلی از هوس سير نمی‏شود  و از طرفی تقاضای نامحدود خواه ناخواه انجام ناشدنی است و هميشه مقرون  است به نوعی احساس محروميت . دست نيافتن به آرزوها به نوبه خود منجر به اختلالات روحی و بيماريهای روانی   می‏گردد  چرا در دنيای غرب اينهمه بيماری روانی زياد شده است ؟ علتش آزادی‏ اخلاقی و جنسی و تحريكات فراوان سكسی است كه به وسيله جرائد و مجلات و سينماها و تئاترها و محافل و مجالس رسمی و غير رسمی و حتی خيابانها و كوچه‏ها انجام می‏شود                 .
     اما علت اينكه در اسلام دستور پوشش اختصاص به زنان يافته است اين‏ است كه ميل به خودنمائی و خودآرائی مخصوص زنان است . از نظر تصاحب‏ قلبها و دلها مرد شكار است و زن شكارچی ، همچنانكه از نظر تصاحب جسم و تن ، زن شكار است و مرد شكارچی . ميل زن به خودآرائی از اين نوع حس‏شكارچيگری  او ناشی می‏شود . در هيچ جای دنيا سابقه ندارد كه مردان لباسهای‏  بدن نما و آرايشهای تحريك كننده به كار برند . اين زن است كه به حكم  طبيعت خاص خود می‏خواهد دلبری كند و مرد را دلباخته و در دام علاقه به خود اسير سازد . لهذا انحراف تبرج و برهنگی از انحرافهای مخصوص زنان‏ است و دستور پوشش هم برای آنان مقرر گرديده است  اما درباره طغيان پذيری غريزه جنسی و اينكه بر خلاف ادعای افرادی مانند راسل ، غريزه جنسی با آزاد گذاشتن كامل و خصوصا با فراهم كردن وسائل تحريك هرگز سير نمی‏شود و اشباع نمی‏گردد و همچنين درباره انحراف " چشم  چرانی " در مردان و انحراف " تبرج " در زنان ، باز هم بحث خواهيم  كرد .

2-استحكام پيوند خانوادگی :

شك نيست كه هر چيزی كه موجب تحكيم پيوند  خانوادگی و سبب صميميت رابطه زوجين گردد ، برای كانون خانواده مفيد  است و در ايجاد آن بايد حداكثر كوشش مبذول شود . و بالعكس هر چيزی كه‏ باعث سستی روابط زوجين و دلسردی آنان گردد به حال زندگی خانوادگی‏  زيانمند است و بايد با آنمبارزه كرد .اختصاص يافتن استمتاعات و التذاذهای جنسی به محيط خانوادگی و در كادرازدواج مشروع ، پيوند زن و شوهری را محكم می‏سازد و موجب اتصال بيشتر زوجين به يكديگر می‏شود                                    .     
      فلسفه پوشش و منع كاميابی جنسی از غير همسر مشروع ، از نظر اجتماع‏ خانوادگی اينست كه همسر قانونی شخص از لحاظ روانی عامل خوشبخت كردن او به شمار برود ، در حالی كه در سيستم آزادی كاميابی همسر قانونی از لحاظ روانی يك نفر رقيب و مزاحم و زندانبان به شمار می‏رود و در نتيجه كانون  خانوادگی براساس دشمنی و نفرت پايه‏گذاری می‏شود علت اينكه جوانان امروز از ازدواج گريزانند و هر وقت به آنان پيشنهاد می‏شود ، جواب می‏دهند كه حالا زود است ، ما هنوز بچه‏ايم ، و يا به عناوين‏ ديگر از زير بار آن شانه خالی می‏كنند همين است . و حال آنكه در قديم يكی‏ از شيرين‏ترين آرزوهای جوانان ازدواج بود . جوانان پيش از آنكه به بركت‏  دنيای اروپا كالای زن اينهمه ارزان و فراوان گردد ، " شب زفاف را كم از تخت پادشاهی " نمی‏دانستند .ازدواج در قديم پس از يك دوران انتظار و آرزومندی انجام می‏گرفت و به‏ همين دليل زوجين يكديگر را عامل نيكبختی و سعادت خود می‏دانستند ، ولی امروز كامجوئيهای جنسی در  غير كادر ازدواج به‏ حد اعلی فراهم است و دليلی برای آن اشتياقها وجود ندارد  معاشرتهای آزاد و بی‏بند وبار پسران و دختران ، ازدواج را به صورت يك‏ وظيفه و تكليف و محدوديت در آورده است كه بايد آن را با  توصيه‏های‏ اخلاقی و يا احيانا - چنانكه برخی از جرائد پيشنهاد می‏كنند - با اعمال زور بر جوانان تحميل كرد.  تفاوت آن جامعه كه روابط جنسی را محدود می‏كند به محيط خانوادگی و كادر ازدواج قانونی ،  با اجتماعی  كه روابط آزاد در آن اجازه داده می‏شود اينست‏ كه ازدواج در اجتماع اول پايان انتظار و محروميت ، و در اجتماع دوم آغاز محروميت و محدوديت است . در سيستم روابط آزاد جنسی ، پيمان ازدواج به دوران آزادی دختر و پسر خاتمه می‏دهد و آنها را ملزم می‏سازد كه به يكديگر وفادار باشند و در سيستم اسلامی به محروميت و انتظار آنان پايان می‏بخشد . سيستم روابط آزاد اولا موجب می‏شود كه پسران تا جائی كه ممكن است از ازدواج و تشكيل خانواده سر باز زنند و فقط هنگامی كه نيروهای جوانی و شور  و نشاط آنها رو به ضعف و سستی می‏نهد ، اقدام به ازدواج كنند و در اين‏ موقع زن را فقط برای فرزند زادن و احيانا برای خدمتكاری و كلفتی بخواهند ، و ثانيا پيوند ازدواجهای موجود را سست می‏كند و سبب می‏گردد به جای اينكه خانواده بر پايه يك عشق خالص و محبت عميق استوار باشد و هر يك‏ از زن و شوهر همسر خود را عامل سعادت خود بداند امثال راسل و تقليد از صاحبان مكتب " اخلاق نوين جنسی " با داشتن همسرقانونی ، عشق خود را در جای ديگر جستجو می‏كند و با مرد مورد عشق و علاقه‏  خود هم بستر می‏شود ، چه اطمينانی هست كه به خاطر همسر قانونی كه چندان‏ مورد علاقه‏اش نيست وسائل ضد آبستنی به كار برد و از مرد مورد عشق و علاقه‏  خود آبستن نشود و فرزند را به ريش همسر قانونی نبندد . قطعا چنين زنی‏ مايل است كه فرزندی كه به دنيا می‏آورد از مرد مورد علاقه‏اش باشد نه از مردی كه فقط به حكم قانون همسر او است و الزاما به حكم قانون نبايد از غير او آبستن بشود . همچنان مرد نيز طبعا علاقه‏مند است كه از زن مورد عشق‏ و علاقه‏اش فرزند داشته باشد نه از زنی كه با زور قانون به او پيوند كرده‏اند . دنيای اروپا عملا نشان داده است كه با وجود وسائل ضد آبستنی  ،  آمار فرزندان غير مشروع وحشت‏آور است .

3- استواری اجتماع:  كشانيدن تمتعات جنسی از محيط خانه به اجتماع ، نيروی كار و فعاليت  اجتماع را ضعيف می‏كند . برعكس آنچه كه مخالفين حجاب خرده‏گيری كرده‏اند و گفته‏اند:  " حجاب موجب فلج كردن نيروی نيمی از افراد اجتماع است" بی حجابی و ترويج روابط آزاد جنسی موجب فلج كردن نيروی اجتماع است . آنچه موجب فلج كردن نيروی زن و حبس استعدادهای او است حجاب به صورت زندانی كردن زن و محروم ساختن او از فعاليتهای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی است و در اسلام چنين  چيزی وجود ندارد . اسلام نه می‏گويد كه زن از خانه بيرون نرود و نه می‏گويد حق تحصيل علم و دانش ندارد - بلكه علم و دانش را فريضه مشترك زن و مرد دانسته است -  و نه فعاليت اقتصادی خاصی را برای زن تحريم می‏كند . اسلام‏  هرگز نمی‏خواهد زن بيكار و بيعار بنشيند و وجودی عاطل و باطل بار آيد , پوشانيدن بدن به استثناء وجه و كفين مانع هيچگونه فعاليت فرهنگی يا اجتماعی يا اقتصادی نيست . آنچه موجب فلج كردن نيروی اجتماع است آلوده‏ كردن محيط كار به لذتجوئيهای شهوانی است. اما  آيا اگر پسر و دختری در محيط جداگانه‏ای تحصيل كنند و فرضا در يك محيط درس می‏خوانند دختران بدن خود را بپوشانند و هيچگونه آرايشی نداشته باشند  بهتر درس می‏خوانند و فكر می‏كنند و به سخن استاد گوش می‏كنند يا وقتی كه  كنار هر پسری يك دختر آرايش كرده با دامن كوتاه تا يك وجب بالای زانو  نشسته باشد ؟ آيا اگر مردی در خيابان و بازار و اداره و كارخانه و غيره با قيافه‏های محرك و مهيج زنان آرايش كرده دائما مواجه باشد بهتر سرگرم‏ كار و فعاليت می‏شود يا در محيطی كه با چنين مناظری روبرو نشود ؟ اگر باور نداريد از كسانی كه در اين محيط كار می‏كنند بپرسيد . هر مؤسسه يا شركت يا اداره‏ای كه سخت مايل است كارها به خوبی جريان يابد ، از اين‏ نوع آميزشها جلوگيری می‏كند  . اگر باور نداريد تحقيق كنيد  . حقيقت اينست كه اين وضع بی حجابی رسوا كه در ميان ما است و از اروپا و آمريكا هم داريم جلو می‏افتيم از مختصات جامعه‏های پليد سرمايه‏داری غربی‏ است و يكی از نتائج سوء پول پرستی‏ها و شهوترانيهای سرمايه‏داران غرب است ، بلكه يكی از طرق و وسائلی است كه آنها برای تخدير و بی حس كردن اجتماعات انسانی و در آوردن آنها به صورت مصرف كننده اجباری كالاهای خودشان به كار می‏برند                     .
"
     اطلاعات " 47 / 9 / 5 گزارشی از اداره كل نظارت بر مواد خوردنی ، آشاميدنی ، آرايشی نقل كرده است.  درباره لوازم آرايش چنين می‏نويسد                                                        :  "    ها در ظرف يك سال 210 هزار كيلو مواد و لوازم آرايش از قبيل‏ ماتيك ، سرخاب ، كرم ، پودر ، سايه چشم برای مصرف خانمها وارد شده‏ است . از اين مقدار 181 هزار كيلوگرم آن انواع كرم بوده است . در اين‏  مدت به 1650 قوطی و 2500 دوجين پودر صورت و 4604 عدد روژلب ، 2280 عدد صابون لاغری ، 2280 آمپول آرايشی اجازه ورود داده شده است . البته بايد  3100 عدد سايه  چشم و 2400 خط چشم را نيز به آن اضافه كرد. آری بايد زن ايرانی به بهانه " تجدد " و " تقدم " و " مقتضيات  زمان " هر روز و هر ساعت با وسائلی كه در دنيای سرمايه‏داری تهيه می‏شود  خود را در معرض نمايش بگذارد تا بتواند چنين مصرف كننده لايقی برای‏  كارخانه‏های اروپائی باشد . اگر زن ايرانی بخواهد خود را فقط برای همسر قانونی و يا برای حضور در مجالس اختصاصی زنان بيارايد ، نه مصرف كننده‏ لايقی برای سرمايه‏داران غربی خواهد بود و نه وظيفه و مأموريت ديگرش را  كه عبارت است از انحطاط اخلاق جوانان و ضعف اراده آنان وايجاد ركود در فعاليت اجتماعی ، به نفع استعمار غرب انجام خواهد داد . در جامعه‏های غير سرمايه‏داری با همه احساسات ضد مذهبی كه در آنجا وجود دارد كمتر شنيده می‏شود كه چنين رسوائيها به نام‏  آزادی زن وجود داشته باشد.

4- ارزش و احترام زن:

قبلا گفتيم كه مرد به طور قطع از نظر جسمانی بر زن تفوق دارد . از نظر مغز و فكر نيز تفوق مرد لااقل قابل بحث است . زن در اين دو جبهه در برابر مرد قدرت مقاومت ندارد ، ولی زن از طريق عاطفی و قلبی هميشه تفوق‏  خود را بر مرد ثابت كرده است . حريم نگه‏داشتن زن ميان خود و مرد يكی از وسائل مرموزی بوده است كه زن برای حفظ مقام و موقع خود در برابر مرد از آن استفاده كرده است , اسلام زن را تشويق كرده است كه از اين وسيله استفاده كند . اسلام مخصوصا  تأكيد كرده است كه زن هر اندازه متين‏تر و با وقارتر و عفيفتر حركت كند  و خود را در معرض نمايش برای مرد نگذارد بر احترامش افزوده می‏شود  در تفسير آيات سوره احزاب ديده شده است كه قرآن كريم پس از آنكه‏ توصيه می‏كند زنان خود را بپوشانند می‏فرمايد : " « ذلك ادنی ان يعرفن فلا  يؤذين »" . يعنی اين كار برای اينكه به عفاف شناخته شوند و معلوم شود خود را در اختيار مردان قرار نمی‏دهند بهتر است ، و در نتيجه دور باش و  حشمت آنها مانع مزاحمت افراد سبكسر می‏گردد .

 

 

 

حجاب؛زنان را در زندان زندگي حبس کرده وآنها را ا ز تعالي  و رشد باز مي  دارد.

حجاب ؛از توسعه علمي،فکري ،فرهنگي ،هنري زنان مي کاهدو...

درحاليکه حجاب اسلامي ،آنگونه پيامدهاي شوم راندارد،بلکه وسيله وسنگر محکمي برا ي استواری زندگي بانوان بوده وپشتوانه نيرومندي  براي آنها درراستاي توسعه علمي ،فکري ،فرهنگي و هنري است.

اي  خواهرانم  حجاب  تيغ  شما ست                   تيغ خود را از کف نيندازيد

ونيز شرف زن به يمن عصمت اوست                 اين شرف را از تن نرنجانيد

و اين را بدانيد که:

هر شاخه ای که از باغ برون آرد سر                در ميوه آن طمع کند راهگذر

بخش اول : حجاب از نظر قران

اشاره: اصل وجوب حجاب  براي زنان ازضروريات دين اسلام است،ومنکر آن در حکم منکر دستورات ضروري اسلام  است وکسي که ازروي عمدوآگاهي منکر ضروريات اسلام شود،درحکم کفراست ،مگر اينکه معلوم باشد که منکر خدا ويارسول خدا نيست.

ضروري و وجوب حجاب داشتن برای زنان ازنظر قرآن ،وگفتار پيامبر وامامان وبه حکم عقل واجماع واتفاق رأي علماي اسلام ثابت است.

درقرآن براي وجوب حجاب وحدود آن ،به چهارآيه که صراحت برآن دارند تمسک شده ولي درمورد حفظ عفت وپاسداري از حريم آن ،درقرآن بيش از ده آيه وجود دارد.

تجزيه وتحليل آيه 30سوره نور

درآيه 30سوره نور (به عنوان نخستين آيه اي که صراحت بر وجوب حجاب دارد)    مي خوانيم:

«وقل للمومنات يغضضن من ابصارهن ويحفظن فروجهن ولا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها وليضربن بخمرهن علی جيوبهن ولا يبدين زينتهن الا لبعولتهن ...»

اي پيامبر به زنان با ايمان بگو چشمهاي خودرا (از نگاه به نامحرمان ) فرو گيرند ،ودامان خويش را حفظ کنند ،وزينت خود را ـ جزآن مقدار که نمايان است ـ آشکار نسازند،و(اطراف ،روسريهاي خود را بر سينه خود افکنند (تا گردن وسينه با آن پوشيده شود.)وزينت خود را آشکا رنسازند مگر براي شوهرانشان وساير افراد محرمشان...

شرح کوتاه

دراين آيه به پنج موضوع در رابطه با حجاب وحفظ حريم عفت تصريح شده است:

1 . زنان بايد ديدگان خود را از نگاه به نامحرم فرو بنندند.

2. زنان بايد دامن خود را از هرگونه عوامل بي عفتي ،حفظ کنند.

3. زنان بايد زينت خود را ،جز آن مقدار که بطور قهري آشکاراست ،آشکار نکنند.

4. زنان بايد روسريهاي خود را بر سينه بيفکنند.

5 . زنان بايد زينت خود را جز براي افراد محرم خود،آشکار نکنند.

ابن عباس عالم ومفسر بزرگ عصر پيامبر در تفسير جمله

« وليضربن بخمرهن علی جيوبهن»

مي فرمايد: يعني زن بايد مو وسينه ودور گردن وزيرگلوي خود را بپوشاند.

منظور از زينت چيست؟

با بررسي گفتار اهل لغت چنين فهميده مي شود که زينت به معني زيبايي در مقابل زشتي است وشامل هر نوع زينت وآراستگي ،از طبيعي وعارضي ،از لباس وبدن وزيور آلات خواهدشد،وزينت در زن ،آن زيبايي هاي آشکاراست.

بنابراين واژه زينت وسيع است.زينت ،هم شامل زينت هاي طبيعي مثل صورت ،بازوان ،سينه ،گردن و....وهم شامل زينت هاي اکتسابي مثل آويختن زيور آلات است.

بخش دوم :آيات هشدار گردر حفظ سنگر حجاب وعفت

1.  نهي از کوبيدن پا بر زمين

درذيل آيه 31سوره نور،پس از آنکه خداوند به پيامبرفرمان مي دهد که به زنان با ايمان بگو حجاب خود را رعايت کنند ،مي فرمايد «ولا يضربن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن »

بايد زنان ،هنگام راه رفتن ،پاهاي خود را بر زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود .

2 .   نهي ازسخن گفتن زن با نازوکرشمه

درذيل آيه 32  سوره احزاب ،خداوند خطاب به همسران پيامبر ميفرمايد:«فلا تخضعن بالقول فيطمع الذي في قلبه مرض وقلن قولا معروفا »با صداي نرم ،به گونه هوس انگيز ،سخن نگوييد،که بيمار دلان در شما طمع کنند ،بلکه به خوبي سخن گوييد .

3.  اخطار شديد به آسيب رسانان به حريم عفت

درآيه  60 سوره احزاب (بدنبال فرمان حفظ حجاب درآيه 59همين سوره) با هشدار واخطارشديد به بيمار دلان وغارتگران حريم عفت ،خطاب به پيامبرمي فرمايد:

(لئن لم ينته المنافقون والذين في قلوبهم مرض والمرجفون في المدينه لنغرينک بهم)

اگر منافقين وآنها که دردلهايشان بيماري است وآنها که اخباردروغ وشايعات بي اساس درمدينه پخش مي کنند،دست از کارخود برندارند،تو را برضد آنها مي شورانيم .

بخش سوم :ايرادها واشکالات

1.حجاب ومنطق

اولين ايراد اين است که حجاب دليل معقولي ندراد ومنطقي نيست . مي گويند: منشاء حجاب يا غارتگري ونا امني بوده که امروز وجود ندارد،يا فکر رهبانيت وترک لذت بوده است که فکر باطل ونادرستي است .

پاسخ اين ايراد اين است که حجاب ،از جنبه هاي مختلف رواني ،خانوادگي ،اجتماعي ،حتي از جنبه بالا رفتن ارزش زن ،منطق معقول دارد.

مرد بطور قطع از نظرجسماني بر زن تفوق دارد،از نظرمغز وفکر نيز تفوق مرد لااقل قابل بحث است ،زن دراين دو جبهه دربرابر مرد قدرت مقاومت ندارد ولي زن ازطريق عاطفي وقلبي هميشه تفوق خود را بر مرد ثابت کرده است .حريم نگه داشتن زن ميان خود ومرد يکي از وسايل مرموزي بوده است که زن براي حفظ مقام وموقع خود دربرابر مرد از آن استفاده کرده است.

اسلام زن را تشويق کرده است که ازاين وسيله استفاده کند وهر اندازه ،متين تر وبا وقارتر حرکت کند،بر احترامش افزوده مي شود.

درقرآن کريم نيز توصيه مي کند،زنان خود را بپوشانند،بعدمي فرمايد:

«ذلک ادني ان يعر فن فلا يؤذ ين »

يعني اين کار براي اينکه به عفاف شناخته شوندومعلوم شود وخود را دراختيار مردان قرار نمي دهند،بهتر است.

درنتيجه حشمت آنها مانع مزاحمت افراد سبکسر مي گردد.

2.حجاب واصل آزادي

مي گويند: حجاب موجب سلب حق آزادي مي شود که يک حق طبيعي بشري است ونوعي توهين به حيثيت انساني زن به شمار مي رود .

هر انساني شريف وآزاد است ،مرد باشد يا زن ،سفيد باشد يا سياه ،تابع هر کشور يا مذهبي که باشد.

پاسخ اين ايراد آن است که فرق است بين زنداني کردن درخانه وبين موظف دانستن زن به اينکه وقتي مي خواهد با مرد بيگانه مواجه شود پوشيده  باشد.

در کشورهاي متمدن جهان براي مردان نيز محدوديت هايي وجود دارد.اگر مردي برهنه يا درلباس خواب از خانه خارج شد ويا با پيژامه بيرون آيد،پليس ممانعت کرده به عنوان اينکه اين عمل بر خلاف حيثيت اجتماع است ،اورا جلب ميکند.

هنگامي که مصالح اخلاقي واجتماعي ،افراد اجتماع او را ملزم کند که درمعاشرت اسلوب خاصي را رعايت کند مثلا با لباس کامل بيرون آيند ،چنين چيزي نه بردگي نام دارد ونه زندان ،نه ضد آزادي وحيثيت انساني است ونه ظلم وضد حکم عقل.

برعکس ،پوشيده بودن زن ،درهمان حدودي که اسلام تعيين کرده،موجب کرامت واحترام بيشتر اوست؛زيرا اورا از تعرض افراد جلف وفاقد اخلاق مصون مي دارد.آري اگر کسي بگويد زن را بايد درخانه حبس کرد،اين با آزادي طبيعي وحيثيت انساني وحقوق خدا دادي زن منافات دارد.چنين چيزي درحجاب هاي غير اسلام بوده است ،ولي در اسلام نبوده ونيست.

 

 

بخش چهارم :آثار وفوائد حجاب

1.حجاب ونقش آن درسلامت اجتماع وآرامش رواني

رعايت حجاب درسلامت وپاکي اجتماع مؤثر است ،به علت تاثير زياد آن در استحکام خانواده به عنوان پايه واساس اجتماع ونيز تاثير آن در ساخته شدن فرزندان با تربيت صحيح وپاک نگه داشتن محيط اجتماع از عوامل تحريک آميز حيواني .

معلوم است وقتي کانون خانواده گرم وپر جاذبه باشد،اين گرمي واستحکام دربالا بردن روحيه عمومي مردم وجامعه تاثير بسزايي خواهد داشت ،وقتي کودکان چنين خانواده اي با تربيت صحيح وتعادل روحيه وافکار پرورش يافتند،درجامعه منشأ سازندگي ، ترقي وتعالي مي شوند.

اکثر دختران وپسراني که درسنين پايين به دام مفاسدمختلف مي افتند،کساني هستند که از تربيت حقيقي وصحيح محروم بوده اند اين ظلم را هيچ کس جز والدين به آنها نکرده اند.

از طرفي با رعايت حجاب ،ريشه بسياري از تفاخرها،تکاثرها ،اسرافها ،تحريک هاي بي موقع در اجتماع کنده خواهد شد وبذر فساد خشکيده خواهد شد.

چرا که ديگر زنان عمر خودرا به جاي مصرف دراينگونه ضد ارزشها درجهت هدف نهايي زندگي انساني وسعادت راستين صرف مي کنند ولذا ديگر ،گناه به فساد کشاندن ساير افراد جامعه واتلاف عمر آنان وايجاد زمينه براي انواع فساد در اجتماع صورت نمی گيرد.

گسترش بوتيک هاي کذايي ،تهيه وتوزيع لباسهاي مبتذل غربي با تصويرها، تکثير وتوزيع نوارهاي مبتذل ونوارهاي موسيقي و...ازمواردي هستند که جوانان بي گناه وکم تجربه را به سوي منجلاب فساد وتباهي سوق مي دهند.  براي اينکه جوانان از اين آفات در امان باشند،بايد درخانواده بطور صحيحي تربيت شوند،اما اگر مادر اسير انواع هوسها وتمايلات حيواني باشد،نمي تواند براي فرزندانش الگوي کاملي باشد.

2.حجاب ونقش آن درمسئوليت هاي اجتماعي

هر انساني در برابر اجتماع خود وظايف ومسئوليتهايي دارد وزنان نيز هر چند با گرم نگه داشتن کانون خانواده وتربيت صحيح فرزندان ،بزرگترين خدمت ها را به جامعه مي کنند،اماانتظار از آنان به عنوان نيمي از پيکره جامعه بيش ازاين مي رود.اسلام عزيز خواسته است که آنان درجامعه نيز نقش داشته باشند.

حضور زنان درستادهاي پشتيباني ،درماني وغذايي،همدوش با رزمندگان اسلام ودر ديگر جاها در دوران پيامبر وحضور گسترده آنها درتاريخ انقلاب اسلامي ايران چه در پيروزي انقلاب اسلامي ايران وچه دردوام آن به خصوص دوران جنگ وساير مسايل زندگي خود نشانگر اين انتظار است .

امام خميني قدس سره ،درمورد نقش زنان درانقلاب اسلامي مطالب مهمي بيان کرده اند که،از آن جمله خطاب به آنان چنين مي فرمايند: «نقش شما زنان در اين نهضت از مردها بيشتر بوده »؛ونيز مي فرمايند : «همانطور که مردها وارد ميدان بودند،بانوان محترم هم وارد بودند،بلکه زحمات اينها بيشترازمردها بود.»

3.خروج از لشکريان دشمن وايمني از عذاب الهي وکسب ثواب اخروي

شيطان از روابط زن ومرد براي به گناه انداختن ،استفاده مي کند لذا بد حجابي وبي حجابي ونيز عدم رعايت اصول شرعي در روابط با نا محرم ،شخص را در معرض خشم خدا قرار مي دهد .

چرا که وجود شخص ،هم آلوده به گناه مي شود وهم آلوده کننده ديگران واين چيزي نيست که خداوند براي بندگان دوست داشته باشد.

بزرگان دين وهمه انبياء وائمه حاضر بودندسخت ترين آزارها وشکنجه ها را تحمل کنند،ولي هرگزلحظه اي دچار خشم خداوند نشوند.

گيريم که ما محبوب هزاران وميليونها نفر ازبندگان خدا بشويم،چه فايده اگر محبوب خدا نباشيم واو راضي نباشد.

پيروزي هاي ظاهري نبايد ما را گول بزندوعقل وشعور را از ما بگيرد وما را دچار عذاب دردناک الهي کند که:

« ان ربک لشديد العقاب »

خانمي که درحجاب مخالفت امر خدا را ميکند،پس از مرگ چه مي کند؟روزي که همه چيز وهمه کس اورا تنها مي گذراند ورها ميکنند،چرا بايد عشق ورضايتش را فداي خود خواهي هاي ديگران کند؟ او نبايد خود رااسير هوسها ودامهاي شيطاني کند.

از طرف ديگر خداوند،همان طور که براي نافرماني وگناه عذاب وعقاب قرارداده ،همانطورهم براي کساني که به فرمانهاي اوعمل مي کنندپاداش وثواب اخروي قرار داده است.

4 - پوشش اسلامي  وحفظ نسل از خطر سقوط

شکي نيست که يکي از آثار بي حجابي ،بي بندوباري وروابط نامشروع در ابعاد وسيع است چنانکه دردنياي غرب ،به خوبي ديده ميشود،وآثارنکبت بار روابط نا مشروع برکسي پوشيده نيست،يکي از آثار ،آلوده شدن نسل ،وبه دنبال آن سقط جنين وتولد فرزندان نا مشروع وغير قانوني است که متأسفانه بر اثر عدم رعايت عفت وپوشش اسلامي  ،اين آثارروز بروز بيشتر ميشود وآمار نشان مي دهد که اين موضوع در کشورهايي که پوشش اسلامي رعايت نمي شود به مراتب بيشتر از جاهايي است که پوشش اسلامي رعايت مي شود.

طبق گزارشي که اخيراً از طرف اداره «تحقيقات اجتماعي امريکا» انتشار يافته ،تعداد نوزادان غير قانوني نسبت به ده سال قبل 47درصد افزايش يافته است .

بدون ترديد: يکي ازبزرگترين مشکلات اجتماعي ،وجود فرزندان بي سرپرست است که اصل خلقتشان بر اساس انحراف پايه گذاري شده است وبر اثر وجود زمينه نا مساعد معنوي درآنها ،خطرات آنها از نظر رواني بسيار قابل توجه وجدي است ،چنين فرزنداني مسلما طبيعي نيستند وچون پايه وجوديشان بر اساس قانون شکني پي ريزي شده ،تا حدود زيادي به گناه وقانون شکني متمايل هستندزيرا ميوه گناه هستند.

روشن است که حجاب اسلامي ،نقش اساسي درحفظ نسل وتأمين پاکي خلقت نسلهاي آينده دارد،چرا که زن مربي جامعه است وانسانها از دامن او پيدا مي شوند،اگر او دامن خود را در پناه پوشش حفظ کند سعادت انسانهاي آينده را پايه ريزي کرده است.

5 - مبارزه با نفس

ميل به خود نمايي وجلوه گري به مصالحي در سرشت زن ،نهفته است که بايد درمسير درست وهدفي والا بکار گرفته شود.

چرا که هيچ گرايشي بدون جهت در جان انسان به وديعت نهاده نشده است . اما اگر اين گرايش ،مرزي نداشته باشد وهمه جا نمود داشته باشد،فساد آفرين است.

زيبايي براي زن دروجود او سرمايه است،اما بايد بجا مصرف شود وزکات جمال زن ،حفظ او وعفاف است.

جواز کشف حجاب در مقابل محارم از جمله شوهر ،اين غريزه را جهت مي دهد که خود آرائي زن مختص به شوهرباشد ومنع آن در برابر نا محرم ،اين غريزه را کنترل مي کند.

وقتي زن در جهت کنترل اين خواهش ،اقدام کرد آمادگي غلبه بر سايرخواهشها را بدست آورده ودرجهت رشد وتعالي خود حرکت مي کند وانساني مهذب مي شود که مي تواند جامعه خود را نيز بسازد.

بدون هيچ ترديدي ،اندام زن اگر آراسته گردد،هوس بازان را به هيجان مي آورد ونسبت به زن تعرض مي کنند.

در سايه رعايت عفاف ،زن با شهامت هر چه تمامتربه وظيفه خود در اجتماع مشغول شده وخطري نيز متوجه او نمي شود.

از طرف ديگر انسان هم درمبارزه با نفس اغواگر پيروزي را کسب مي کند.

بخش پنجم:راههاي مبارزه با بد حجابي وبي حجابي

استعمارگران فرهنگ ستيز،درجوامع اسلامي براي زدودن ارزشهاي اسلامي تلاشي شگرف بکار گرفته اند تا در بينش افراد،دگرانديشي ايجاد کنند.

آنان به زنان القا مي کنند که ،شخصيت وارزش زن درعرضه وجودوزيبايي هاي به نمايش گذاشته اوست.

از طرفي بعضي از زنان ودختران که دچار کمبودهاي شخصيتي هستند ،خود آرايي را نوعي ايجاد شخصيت پنداري تلقي کرده وبا جلب نظرها عقده حقارت خود را جبران مي کنند.

در حاليکه عصمت وعفت زن حق خداست ،زن نمي تواند بگويد حجاب مربوط به خودم است ومي خواهم از آن صرف نظرکنم .علامه سيد شرف الدين عاملي مي فرمايد: آنچه را که دشمن انجام داده بايد ويران کرد وآنچه را انجام ميدهد بايد سدکرد وآبي را که بر جوي روان است بايد باز گرداند.

بنابراين از طرق زيربايد با پديده بدحجابي و بي حجابي مبارزه کرد:

 

 

1.تقويت ايمان واعتقاد

درزن بايد باور استوار ،ايمان عميق ايجاد شود ،زني که دل به حق داده وانديشه به خدا سپرده وفرجام زندگي دنيوي اش را پذيرفته چطور حاضر مي شود خود آرايي وخود نمايي کند وخود را در معرض ديدهاي آلوده قرار دهد وزمينه هاي تلذذ ديگران ومآلاً فساد آفريني را بوجود آورد؟!

اين جمله بلند حضرت علي عليه السلام که فرموده «المرء بايمانه والمومن بعمله » ،نشانگر آن است که باورها وايمانهاي راسخ ،عالي ترين نقش را در کيفيت زندگاني انساني ،ايفا مي کنند.

2.احياء فرهنگ اصيل اسلامي

احياء ارزشهاي اصيل اسلامي وفرا خواني زن مسلمان به تعقل ودريافتن ارزشها وآفريدن روح تعبد وتعهد نسبت به اينها نقش مهمي در اين زمينه خواهد داشت وزن مومن بايد به آنچه اسلام به عنوان ارزش بدان مي نگرد ،باور داشته باشد وبداند که عظمت وشخصيت او درگرو روح بلند ،انديشه والا ،قلب پاک ،وجان پيراسته از آلودگي است که او را به روشي انساني ومنشي اسلامي فرا خواهد خواند وبداند تن آرايه بسته وظاهر فريبنده هرگز نمايشگر شخصيت او نيست.

اين کلام بيدار گر حضرت مسيح را توجه کنيم ،که فرمود:

«بحق اقول لکم : ماذا يغني عن الجسد اذا کان ظاهر ه صحيحاًوباطنه فاسدا وما تغني عنکم اجسادکم اذا اعجبتکم وقد فسدت قلوبکم ،وما يغني عنکم ان تنقوا جلودکم وقلوبکم دنسة»

«به حق براي شما مي گويم : تن چه سودي دهد ،در صورتيکه ظاهرش درست باشد ودرونش تباه ،بدنهاي شما،چه سودتان دهد که خوشتان دارد ودلهايتان تباه باشد وسودي نبريد که پوست خود را پاک نگاه داريدودل هاي شما چرکين باشدوآلوده باشد.»

3.شناساندن الگوهای والا

امروز يکي از تأسفهاي جدي اين است که زن مسلمان آن چنان که بايد وشايد با چهره هاي بلند تاريخ اسلام آشنا نيست،زندگاني حضرت زهرا(س) وفرزند برومندش ،پيام آور عاشورا حضرت زينب(س) بايد براي زن مؤمنه نشان داده شودتا بنگرد با حفظ هويت وشخصيت ووقار مي تواند درجامعه حضور پيدا کند وايفاي نقش کند.

کلامي ازامام صادق عليه السلام تأمل بر انگيز وقابل توجه است:

«الهموهن حب علي عليه السلام وذروهن بلها »

«به زنان دوستي آل علي عليه السلام را الهام کنيد وبه همين مسائل اندک رهايشان کنيد.»

زن اگر حب علي را فراگرفت واو را راهبر شناخت وخاندان او را به عنوان الگو پذيرفت وبر راهي رفت که اهل بيت عليه السلام رفته اند وآنان را سر مشق قرار داد،رويين تن مي شود وحضورش درجامعه دلهره آفرين نخواهد بود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جلباب :

جلباب چيست و نزديك كردن آن يعنی چه ؟ ديگر اينكه آنچه به عنوان‏ علت و فايده اين دستور ذكر شده كه : " شناخته شوند و مورد آزار واقع‏  نشوند " چه معنی دارد ؟                     اما مطلب اول : در اينكه جلباب چه نوع لباسی را می‏گويند ، كلمات‏ مفسرين و لغويين مختلف است و به دست آوردن معنای صحيح كلمه دشوار می‏باشد                                 .     در المنجد می‏نويسد:                                                                                    "    لجلباب : القميص او الثوب الواسع " ( يعنی جلباب پيراهن يا لباس گشاد است. )                 در مفردات راغب كه كتاب دقيق و معتبری است و مخصوص شرح لغتهای‏ قرآن نگاشته شده است می‏گويد: "  الجلابيب : القمص و الخمر "  ) يعنی پيراهن و روسری                  (      قاموس می‏گويد                                                                                   :  
"    
و الجلباب كسرداب و سنمار  "القميص و ثوب واسع للمرأه دون‏ الملحفة او ما تغطی به ثيابها من فوق كالملحفة ، او هو الخمار . يعنی‏ جلباب عبارت است از پيراهن و يك جامه گشاد و بزرگ كوچكتراز ملحفه  و يا خود ملحفه ( چادر مانند ) كه زن به وسيله آن تمام جامه‏های خويش را می‏پوشد ، يا چارقد  "  در لسان العرب می‏نويسد : الجلباب ثوب اوسع من الخمار دون الرداء تغطی به المرأه رأسها و صدرها . يعنی جلباب جامه‏ای است از چارقد بزرگتر و از عبا كوچكتر . زن‏ به وسيله آن سر و سينه خود را می‏پوشاند
                           " .
   عبارت " كشاف " نيز قريب به همين است و در تفسير مجمع البيان‏ آنجا كه لغت را معنی می‏كند می‏گويد : جلباب وسيله پوشانيدن موی سر بوده است                                       .     همچنين در روايات ديگر در كافی (   ( [4]در تفسير همان آيه وارد شده است كه حضرت صادق عليه السلام می‏فرمايد :" «  الخمار و الجلباب اذا كانت‏  المرأه مسنة » " يعنی وقتی زن سالخورده‏ای باشد جايز است چارقد و روسری‏ را زمين بگذارد                                    .    بنابراين مقصود از نزديك ساختن جلباب ، پوشيدن با آن می‏باشد ، يعنی‏  وقتی می‏خواهند از خانه بيرون بروند روسری بزرگ خود را با خود بردارند البته معنی لغوی نزديك ساختن چيزی،  پوشانيدن با آن نيست بلكه از مورد ، چنين استفاده می‏شود . وقتی كه به زن بگويند جامه‏ات را به خود نزديك‏  كن مقصود اينست كه آن را رها نكن ، آنرا جمع و جور كن ، آنرا بی اثر و بی خاصيت رها نكن و خود را با آن بپوشان استفاده زنان از روپوشهای بزرگ كه بر سر می‏افكنده‏اند دو جور بوده است‏ : يك نوع صرفا جنبه تشريفاتی و اسمی داشته است همچنانكه در عصر حاضر بعضی بانوان چادری را می‏بينيم كه چادر داشتن آنها صرفا جنبه تشريفاتی‏ دارد . با چادر هيچ جای بدن خود را نمی‏پوشانند ، آنرا رها می‏كنند . وضع‏ چادر سركردنشان نشان می‏دهد كه اهل پرهيز از معاشرت با مردان بيگانه‏ نيستند و از اينكه مورد بهره‏برداری چشمها قرار بگيرند ابا و امتناعی‏  ندارند . نوع ديگر برعكس بوده و هست : زن چنان با مراقبت جامه‏های خود را به خود می‏گيرد و آنرا رها نمی‏كند كه نشان می‏دهد اهل عفاف و حفاظ است . خودبخود دورباشی ايجاد  می‏كند و ناپاكدلان را مأيوس می‏سازد . بعدا خواهيم گفت كه تعليلی كه در ذيل جمله آمده است مؤيد همين معنی است و اما مطلب دوم يعنی بحث در علتی كه برای اين دستور ذكر شده است                                                 :
    مفسرين گفته‏اند : گروهی از منافقين ، اوائل شب كه هوا تازه تاريك‏ می‏شد ، در كوچه‏ها و معابر مزاحم كنيزان می‏شدند . البته برای كنيزان‏ چنانكه قبلا گفتيم پوشانيدن سر واجب نبوده است . گاهی از اوقات اين‏ جوانان مزاحم و فاسد ، متعرض زنان آزاد نيز می‏شدند و بعد مدعی می‏شدند كه‏ ما نفهميديم آزاد زن است و پنداشتيم كنيز است . لذا به زنان آزاد دستور داده شد كه بدون جلباب يعنی در حقيقت بدون لباس كامل از خانه خارج‏ نشوند تا كاملا از كنيزان تشخيص داده شوند و مورد مزاحمت و اذيت قرار گيرند بيان مذكور خالی از ايراد نيست ، زيرا چنين می‏فهماند كه مزاحمت نسبت‏ به كنيزان مانعی ندارد و منافقين آن را به عنوان عذری مقبول برای خود ذكر می‏كرده‏اند ، در حالی كه چنين نيست . اگر چه پوشانيدن موی سر بر كنيزان‏ واجب نبوده است ، شايد رمز آن هم اين بوده كه وضع كنيز معمولا جالب و  تحريك آميز نيست و مورد رغبت كسی واقع نمی‏شود و به علاوه كارشان خدمت‏ بوده چنانكه قبلا اشاره كرديم ، ولی در هر حال اين مزاحمتها حتی در مورد  كنيزان نيز گناه محسوب می‏شده است و منافقين نمی‏توانسته‏اند كنيز بودن را عذر خود قلمداد كنند احتمال ديگری كه در معنای اين جمله داده شده اين است كه وقتی زن شيده و سنگين از خانه بيرون رود و جانب عفاف و پاكدامنی را رعايت‏ كند ، افراد فاسد و مزاحم ، جرأت نمی‏كنند متعرض آنها شوند بنا به احتمال اول معنی جمله : " « ذلك ادنی ان يعرفن فلا يؤذين  »" اينست كه بدينوسيله شناخته می‏شوند كه آزادند نه كنيز ، پس مورد آزار و تعقيب جوانان قرار نمی‏گيرند . ولی بنا به احتمال دوم معنی جمله اينست‏ كه بدينوسيله شناخته می‏شوند كه زنان نجيب و عفيف می‏باشند . و بيمار دلان‏ از اينكه به آنها طمع ببندند چشم می‏پوشند زيرا معلوم می‏شود اينجا حريم‏ عفاف است ، چشم طمع كور ، و دست خيانت كوتاه است در اين آيه حدود پوشش بيان نشده است . از اين آيه نمی‏توان فهميد كه‏ آيا پوشيدن چهره لازم است يا نه ؟ آيه‏ای كه متعرض حدود پوشش است آيه‏ 31 سوره نور است كه قبلا درباره آن بحث شد  .مطلبی كه از اين آيه استفاده می‏شود و يك حقيقت جاودانی است اينست‏ كه زن مسلمان بايد آنچنان در ميان مردم رفت و آمد كند كه علائم عفاف و  وقار و سنگينی و پاكی از آن هويدا باشد و با اين صفت شناخته شود ، و در اينوقت است كه بيمار دلان كه دنبال شكار می‏گردند از آنها مأيوس می‏گردند  و فكر بهره‏كشی از آنها در مخيله‏شان خطور نمی‏كند . می‏بينيم كه جوانان‏ ولگرد هميشه متعرض زنان جلف و سبك و لخت و عريان می‏گردند . وقتی كه به آنها اعتراض می‏شود كه چرا مزاحم می‏شوی ؟ می‏گويند  اگر دلش اين چيزها را نخواهد با اين وضع بيرون نمی‏آيد  اين دستور كه در اين آيه آمده است مانند دستوری است كه در بيست وپنج آيه قبل از اين آيه خطاب به زنان رسول خدا وارد شده است : " « فلا تخضعن بالقول فيطمع الذی فی قلبه مرض »" يعنی در سخن گفتن رقت زنانه‏ و شهوت‏آلود كه موجب تحريك طمع بيمار دلان می‏گردد به كار نبريد . در اين دستور ، وقار و عفاف در كيفيت سخن گفتن را بيان می‏كند و در آيه مورد  حث ، دستور وقار در رفت و آمد  و حركات و سكنات انسان گاهی زباندار است . گاهی وضع‏  لباس ، راه رفتن ، سخن گفتن زن معنی‏دار است و به زبان بی‏زبانی می‏گويد دلت را به من بده ، در آرزوی من باش ، مرا تعقيب كن . گاهی برعكس با بی‏زبانی می‏گويد دست تعرض از اين حريم كوتاه است  به هر حال آنچه از اين آيه استفاده می‏شود اينست نه كيفيت خاصی برای پوشش . از نظر كيفيت پوشش فقط آيه 31 سوره نور است كه مطلب را بيان‏ می‏فرمايد و با توجه بدينكه اين آيه بعد از آيه سوره نور نازل شده است‏  می‏توان فهميد كه منظور از " « يدنين عليهن من جلابيبهن »" اينست كه‏  دستور قبلی سوره نور را كاملا رعايت نمايند تا از شر آزار مزاحمان راحت‏ گردند در آيه قبل از اين آيه می‏فرمايد : " « و الذين يؤذون المؤمنين و  المؤمنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتانا و اثما مبينا » " يعنی آنانكه بدون جهت مردان و زنان با ايمان را آزار می‏رسانند بهتان‏ و گناه بزرگی مرتكب می‏گردند . اين آيه رسما به كسانی پرخاش می‏كند كه‏ مردان و زنان مسلمان را آزار می‏رسانند . بلافاصله به زنان دستور می‏دهد كه‏ در رفتار خود وقار و سنگينی را كاملا رعايت كنند تا از آزار افراد مزاحم‏ مصونيت پيدا كنند . توجه بدين آيه ، بهتر به فهم مقصود آيه مورد بحث كمك می‏كند .مفسران غالبا هدف جمله " « يدنين عليهن من جلابيبهن »" را پوشانيدن‏ چهره دانسته‏اند ، يعنی اين جمله را كنايه از پوشيدن چهره دانسته‏اند  مفسران قبول دارند كه مفهوم اصلی " يدنين " پوشانيدن نيست اما چون‏

غالبا پنداشته‏اند كه اين دستور برای باز شناخته شدن زنان آزاد از كنيزان‏ بوده است ، اينچنين تعبير كرده‏اند ولی ما قبلا گفتيم كه اين تفسير صحيح‏  نيست . به هيچ وجه قابل قبول نيست كه قرآن كريم فقط زنان آزاد را مورد عنايت قرار دهد و از آزار كنيزان مسلمان چشم بپوشد . آنچه عجيب به نظر می‏رسد اينست كه مفسرانی كه در اينجا چنين گفته‏اند غالبا همانها هستند كه‏ در تفسير سوره نور با كمال صراحت گفته‏اند كه پوشانيدن چهره و دو دست‏ لازم نيست و آنرا امر حرجی دانسته‏اند ، از قبيل زمخشری وفخررازی . چطور
شده است كه اين مفسران متوجه تناقض در سخن خود نشده‏اند و ادعای‏  منسوخيت آيه نور را هم نكرده‏اند . حقيقت اينست كه اين مفسران تناقضی ميان مفهوم آيه نور و آيه احزاب‏ قائل نبوده‏اند . آيه نور را يك دستور كلی و هميشگی می‏دانسته‏اند خواه مزاحمتی در كار باشد يا نباشد ولی آيه سوره‏  احزاب را مخصوص موردی می‏دانسته‏اند كه زن آزاد يا مطلق زن مورد مزاحمت‏ افراد ولگرد قرار می‏گرفته است  . نكته‏ای از آيه مورد بحث استفاده می‏شود ، و آن اينست كه افرادی كه در كوچه‏ها و خيابانها مزاحم زنان می‏گردند ، از نظر قانون اسلام مستحق مجازات‏ سخت و شديدی می‏باشند . تنها مثلا آنها را به كلانتری جلب كردن و تراشيدن‏
سر آنها كافی نيست . بسيار سختتر بايد مجازات شوند . قرآن می‏فرمايد                           :  "     « لئن لم ينته المنافقون و الذين فی قلوبهم مرض و المرجفون فی‏ المدينة لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا »" يعنی اگر اينها  دست از عمل زشت خود بر ندارند ترا فرمان می‏دهيم كه به آنها حمله بری كه‏ ديگر جز اندكی در پناه تو نخواهند بود . حداقل آنچه از اين آيه مفهوم‏ می‏شود تبعيد آنها از جامعه پاك اسلامی است . جامعه ، هر اندازه برای‏ عفاف و پاكی احترام بيشتری قائل باشد برای خائنان مجازات شديدتری قائل‏ می‏شود ، و عكس آن ، برعكس .

 

 

 

« والسلام علي من تبع الهدي »

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فهرست منابع و مآخذ:

 

 

1-     محمد محمدي اشتهاري ، حجاب بيانگر شخصيت .

2-     احمد رزاقي ، عوامل فساد و بد حجابي و شيوه هاي مقابله با آن .

3-     شجاعي ، محمد در و صدف .

4-     مرتضي مطهري ، مسئله حجاب .

5-     محسن قرائتي ، پوشش زن در اسلام .

6-     جوادي آملي ، زن در آئينه جلال و جمال .

7-     فتيحه فتاحي زاده ، حجاب از ديدگاه قرآن و سنت .



[1] -  سوره ص ، آيه . 32

[2] - نهج البلاغه ، نامه . 53

[3] - رجوع شود به صحيح مسلم جلد 4 صفحات 151 - . 148

[4] -كافی جلد 5 ، صفحه . 522

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 20:33 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره مدرس

بازديد: 225

فهرست

پيشگفتار

آيت الله مدرس در روزگار سخت

ولادت مدرس

دوران تحصيل آيت الله مدرس

اقامت مدرس در اصفهان

تلاش مدرس براي مخارج روزانه

زندگي ساده

فعاليتهاي سياسي و اجتماعي

حيات سياسي مدرس

مهاجرت

مخالفت مدرس با وزارت رضا خان

جلوگيري از جمهوري رضا خاني

استيضاح رضا خان

تروز نافرجام مدرس

دستگيري مدرس

چرا رضا خان كمر به قتل مدرس بست؟

تبعيدي خاف

شهادت مدرس

فلسله سياسي آيت الله مدرس

آثار علمي آيت الله مدرس

خاطرات و سخناني حكمت آميز

راهنماي زندگي

«يقه باز» مدرس

واگذاري گردنه

رضا خان و دوروئي

كي مملكت اصلاح مي‎شود

لياقت وزير رضا خاني

پيش گوئي اعجاز آميز

عامل نجات ايران پيراهن خون آلود

مدرس و قبول رشوه از انگليسها

تجمل گرائي سد راه تكامل

شعور وكلاي رضا خاني

شاخ داشتن و عقل نداشتن

منتخبي از بيانات مدرس

آيت الله مدرس در كلام ديگران

آيت الله مدرس در كلام ديگران

پيشگفتار

پيامبر گرامي اسلام فرمودند : «خير الناس انفعهم للناس» سودمندترين انسانها آن كسي است كه بيشترين نفع را براي ديگران داشته باشد يقيناً اين نفع منحصر به سود مادي نيست بلكه نفع بزرگتر و ارزنده‎تر مربوط به منافع معنوي و فراهم نمودن زمينه‎هاي رشد و رستگاري انسانهاست.

از نظر پيامبر بزرگوار آن كسي در پيشگاه خداوند منان عزيزتر است كه بتواند خود و جامعه خويشتن را به سوي كمال انساني و ملكات الهي رهنمون باشد و اين نعمت الهي راحت بدست نمي‎آيد راه رسيدن به كمال و تخلق به اخلاق الهي راهي بس دور و پر مشقت است در اين راه بايد از سرجان گذشت و مسير سنگلاخ و در عين حال پر زرق و برق دنيا را طي كرد و دل در گرو خدا وپيامبران و اولياي خدا داشت.

شما مشكلاتي را كه همه پيامبران الهي از آدم تا خاتم پشت سر گذارند تا توانستند خود و جامعه‎اي را به سوي خداوند متعال فرا خوانند، ملاحظه كنيد،‌حضرت نوح با راه دور و درازش، حضرت ابراهيم با مشقات و آزمايشات سخت و طاقت فرسايش، حضرت موسي با دشمنان بي‎باك و لجوجش و بالاخره پيامبر اسلام با كفار قريش و ديگر قبايل عرب جاهلي، همه و همه درسهائي زنده و ارزنده براي ماست كه اگر بخواهيم سالم و صالح زندگي كنيم چاره‎اي جز تلاش و مقاومت و صبر و پايداري نداريم و اگر بخواهيم براي ديگران نافع باشيم بايد كمر به خدمت خلق بسته و براي آنان خدمتگزاري دلسوز و از جان گذشته باشيم.

در اين راه يكي از چهره‎هاي درخشان سدة اخير كه به حق سالم زيست و رستگار به سراي باقي شتافت شهيد زنده ياد آيت الله سيد حسن مدرس رحمت الله عليه بود او در دوران پر بركت زندگاني ابتداء به خودسازي پرداخت و علم و دانش را فراتر از درجه اجتهاد آموخت و مدارج كمال و تقوي را با اجتناب از معاصي و پرهيز از تجملات زندگي پيمود و سپس با دو سلاح علم و تقوي درصدد اصلاح جامعه فاسد و ذلت بار قاجار و دوران ستم شاهي پهلوي برآمد و در اين راه سعي فراوان نمود و لحظه‎اي از پاي ننشست.

در خانه كوچك خود، در جلسات درس، در محراب عبادت، در مجلس شورا، در كوچه و خيابان و در هر كجا كه حضور داشت پيوست به راهنمائي خلق و جلوگيري از ظلم و ستم دشمنان اسلام، داخلي و خارجي، همت گماشت از تهديدها، زدنها، ترورها، زندانها و تبعيدها نترسيد تا سرانجام بر سر اعتلاي كلمه حق جان باخت و به شهادت رسيد.

امروز مرور در زندگاني اين بزرگ مرد تاريخ اسلام و ايران مي‎تواند درس ارزنده‎اي براي چگونه زيستن و چگونه مردن ما باشد سيرة عملي آن بزرگوار در زندگي شخصي دستورالعمل كاملي براي هر انساني است كه بخواهد خوب زندگي كند، ساده و بي‎آلايش و دور از تجمل گرائي بسر برد. ملاحظه در شرح حال اجتماعي و سياسي او سرمشق گرانقدري براي چگونگي فعاليت ما در جامعه و حضور در صحنه‎هاي سياسي و اجتماعي است او به ما مي‎آموزد كه چگونه در برابر برنامه‎هاي صحيح و قانونمند سر تسليم فرود آوريم و چگونه با بي‎خردان و توطئه چيني‎ها و كارشكني‎هاي مخالفان برخورد كنيم و بالاخره با صبر و پايداري و پيروي از دستورات الهي و مقام ولايت و رهبري به ساخت و ساز جامعه اسلاميمان بپردازيم و سرانجام چگونه آمادگي لازم براي انتخاب بهترين شيوه مردن كه همان شهادت در راه خداست را در خود فراهم آوريم.

آري به بيان امام راحلمان رضون الله تعالي عليه «در واقع شهيد بزرگ ما مرحوم مدرس كه القاب براي او كوتاه و كوچك است ستاره درخشاني بود بر تارك كشوري كه از ظلم جور رضا شاهي تاريك مي‎نمود وتا كسي آن زمان را درك نكرده باشد ارزش اين شخصيت عالي مقام را نمي‎تواند درك كند ملت ما مرهون خدمات و فداكاريهاي اوست و اينك كه با سربلندي از بين ما رفته برماست كه ابعاد روحي و بينش سياسي اعتقادي او را هر چه بهتر بشناسيم و بشناسانيم..»

هدف از تهيه اين جزوه قدمي كوتاه در تحقق اين خواستة حضرت امام (ره) است از خداوند منان مي‎خواهيم كه ما را قدردان نعمت وجود اين بزرگان قرار داده و در مسيري كه رضاي اوست موفقمان بدارد.

 


آيت الله مدرس

در روزگار نخست

ولادت مدرس

شهيد آيت الله سيد حسن مدرس فرزند سيد اسماعيل در سال 1287 هجري قمري در روستاي سرابه اردستان ديده به جهان گشود او از سادات طباطبائي بود.

سيد اسماعيل مردي پاكدامن و متقي و اهل علم بود زندگي خود و خانواده‎اش را در نهايت قناعت و سادگي اداره مي‎كرد و فعاليت عمده او تبليغ احكام الهي و به وعظ و خطابه اشتغال داشت مادر مدرس «خديجه» زني متدين و صالحه بود.

دوران تحصيلي آيت الله مدرس

مدرس در كنار مادرش تا سن شش سالگي در سرابه زندگي مي‎كرد پدرش كه چندي بود براي تبليغ احكام اسلامي به قمشه (شهرضا) رفته بود مدرس را براي تعليم به خدمت پدرش ميرعبدالقاي (پدر بزرگ مدرس) برد و تا سن چهارده سالگي نزد مير عبدالباقي كه سيد و عالمي بزرگوار بود به تحصيل علوم مذهبي پرداخت.

در اين سال پدر بزرگ (مير سيد عبدالباقي) وفات كرد و مدرس بنا به وصيت او براي ادامه تحصيل راهي اصفهان گرديد.

سيد حسن در سال 1298 وارد اصفهان شد و بلافاصله شروع به تحصيل نمود در حدود پنج سال موفق به فراگيري صرف و نحو و منطق و بيان نزد اساتيد اصفهان از جمله مرحوم ميرزا عبدالعلي هرندي شد. و سپس به يادگيري فلسفه و فقه پرداخت و درس خارج اصول را نزد دانشمند عصر، مرحوم شيخ مرتضي  ريزي آموخت.

در اين دوره از اساتيد ديگر مدرس آقا سيد محمد باقر درچه‎اي و آخوند كاشاني بودند.

سپس مدرس براي تكميل تحصيلات عاليه خود در سال 1311 به نجف اشرف رفت در نجف اشرف به خدمت حضرت آيت‎الله حاجي ميرزا حسن شيرازي رسيد و از جلسات درس ديگر اساتيد بهره جست تا پس از هفت سال جد و جهد به درجه اجتهاد نايل گرديد و بالاخره در سال 1324، در سن 37 سالگي به اصفهان مراجعت كرد.

اقامت مدرس در اصفهان

در اصفهان ابتدا خانة كوچكي به مبلغ ماهي 120ريال اجاره كرد اما چندي بعد مي‎گويند چند نفر از شترداران نذر كردند كه هر سفري را به سلامتي به پايان برند بابت هر شتر يك ريال جمع‎آوري كنند و از آن مبلغ براي مدرس خانه‎اي بخرند بالاخره يكهزار و هفتصد ريال جمع شد و توانستند منزل مخروبه خريداري كنند با اين اميد كه آن را تخريب نموده و از نو بسازند اما مرحوم مدرس راضي نشد خود با يك نفر كارگر مشغول ساختن اطاقي در آن محوطه شد و بالاخره با چند روز كارگري توانست اتاقي را براي زندگي مهيا كند، وي پس از ساختن اين اتاق موفق شد تا دو فرزندش اسماعيل و خديجه را كه تا آن وقت در دهكده اسفه نزديكي شهرضا زندگي مي‎‏كردند به اصفهان آورده و در آن منزل مخروبه جاي دهد.

تلاش مدرس براي مخارج روزانه

اگرچه زندگي ساده و بي‎آلايش مدرس مخارج سنگيني را به دنبال نداشت اما او از كودكي براي تأمين مخارج زندگي خود كار مي‎كرد و خرج خود را از راه كسب حلال فراهم مي‎نمود.

وقتي در اصفهان مشغول تحصيل علوم مذهبي بود كمتر از شهريه معمول كه طلاب از سوي مراجعه تقليد دريافت مي‎نمايند استفاده مي‎كرد. او اكثراً درروزهاي تعطيل به كار بنائي مي‎پرداخت و با دستمزد كارگري خود روزگار مي‎گذراند.

خود او مي‎گويد من در جواني از قريه سرابه كچو مثقال به اردستان و از آنجا به اصفهان آمده و مشغول تحصيل شدم براي تهيه مخارج روزانه و هزينه تحصيل مجبور بودم كه در ايام تعطيل هفته به دهات بروم و لباس عوض كنم و مشغول كار عملگي و بنائي گردم تا مخارج تحصيل هفته بعد را فراهم كنم.

يك روز به «گز»[1]رفتم، در آنجا پيشكار محمدرضا خان سرهنگ مرا به كار گل گماشت و ديوار باغي را نشان داد و گفت كه اين ديوار را خراب كن و عصر دو قران بگير.

من قبول كردم و مشغول كار شدم نزديك ظهر، يك اسب سواري آمد و در كنار من ايستاد و گفت: مشهدي خدا قوت، بقيه ديوار را خراب نكن.

من گفتم: آقا من شما را نمي‎شناسم كس ديگري دستور داده است كه اين ديوار را خراب كنم من هم بايد كار خودم را انجام بدهم.

وبعد كلنگ را محمكتر به ديوار كوفتم.

آن مرد كه بعداً فهميدم خود صاحب ملك بوده است گفت: مرد حسابي مگر حرف سرت نمي‎شود اين باغ مال من است، مي‎گويم خراب نكن.

من جواب دادم البته ممكن است شما صاحب باغ باشيد ولي من شما را نمي‎شناسم صاحب كار من دستور داده است كه خراب كن و خودش بايد بگويد خراب نكن نه ديگري.

سوار خشمگين شد و گفت:‌پدر سوخته قباله بنچاق از من مي‎خواهد.

من گفتم: پدر سوخته هم نيستم البينه علي المدعي و اليمين علي من انكر (كسي كه ادعائي دارد بايد دليل بياورد و كسي كه انكار مي‎كند مي‎تواند قسم بخورد.

سوار اندكي به خود فرو رفت سربالا كرد و دوباره چشم به زمين دوخت و ناگهان شلاق به اسب زد و از آنجا دور شد و به خانه رفت.

من به كارخود ادامه دادم كه ناگاه دو مأمور اسب سوار آمدند و مرا به خانة محمد رضا خان سرهنگ بردند خان به من گفت: اي مرد! مي‎داني من چرا آنجا تو را در مقابل سرسختي تنبيه نكردم؟

گفتم: نه، نمي‎دانم.

خان گفت: براي اينكه كسي تاكنون اين چنين در برابر من ايستادگي نكرده بود من آن لحظه براي نخستين بار حس كردم كه وجود ضعيفي هستم. و در عين حال اندكي فكر كردم و حدس زدم تو با اين منطق و صحبت نبايد كارگر حرفه‎اي باشي به من راست بگو تو چه كاره‎اي؟

جواب دادم اسم من ميرزا حسن و طالب علم هستم و براي تهيه كمك هزينه تحصيلي به اطراف اصفهان مي‎آيم.

سپس بسته كوچكي را كه همراه داشتم بازكردم و قبائي را كه در مدرسه مي‎پوشيدم و عمامه‎اي را كه بر سر مي‎گذاشتم نشان دادم مرحوم محمدرضا خان چون چنين ديد، يك نفر از منشيان خود را خواست و دستور داد حواله‎اي به يكي از تجار معروف اصفهان بنويسد به اين مضمون: تا فلاني(سيد حسن) در مدرسه طلبه است ماه سه تومان شخصاً برده و در حجره تحويل او بدهيد و رسيد هم لازم نيست سپس ناهاري آوردند و خورديم و من به اصفهان برگشتم.

زندگي ساده

فاطمه بيگم دختر شهيد آيت الله مدرس مي‎گويد: بسيار اتفاق مي‎افتاد كه پدرم بدون قبا با پيراهن، در حالي كه عبايش را به خود پيچيده بود به خانه مي‎آمد ما مي‎فهميديم كه او فقير و برهنه‎اي را در راه خود ديده و لباسش را كه مورد نياز او بوده، از تن درآورده و بخشيده است روزي به پدر گفتم اجازه بدهيد مقداري كرباس تهيه كنم و در خانه داشته باشيم كه بتوانيم در چنين مواقعي فوري برايتان لباس تهيه كنيم.

ايشان پاسخ داد: نه لازم نيست ممكن است ديگري به كرباسي كه ما ذخيره مي‎كنيم نياز پيدا كند به همان مقدار كه براي يك پيراهن و شلوار و يا قبا لازم است تهيه كنيد فاطمه بيگم مي‎گويد: بايد اضافه كنم كه ايشان در سال فقط از دو دست لباس كرباسي كه عبارت بود از يك پيراهن و يك قبا و يك شلوار استفاده مي‎كرد و تا يادم هست عباي ايشان را كهند ديدم.

تولد نور چشمم فاطمه بيگم اللقبه بها حبيه دو ساعت از ظهر روز پنجشنبه پنجم شهر محرم 14 حوت 1322

بسم الله الرحمن الرحيم

اي نور چشم فاطمه بيگم

شما را بخداوند سپردم

بشما نصيحت مي‎كنم سه

مطلب را اول نماز را

با قرآن خاندن ترك نكن

دويم پدر و مادر را دعا كن

سيم كه رزند كاني خود قناعت كن

والسلام 10 مهر ربيع الثاني

1222 سيد حسن مدرس

فعاليتهاي سياسي و اجتماعي مدرس

حيات سياسي مدرس

وقتي در سال 1324 حكومت مشروطه توسط مظفرالدين شاه در ايران به رسميت شناخته شده در اكثر نقاط كشور هرج و مرج وجود داشت اصفهان هم از اين نابسامانيها بي‎بهره نبود. حكام محلي هر كدام سعي داشتند رقباي خود را كنار زده و حكومت را در تصرف خود بگيرند. محيط آرام ودانش پرور اصفهان با اين زد و خوردها به شهري ناامن مبدل شده بود.

در چنين موقعيتي مرحوم شهيد مدرس به كم حاج آقاي نورالله مسجد شاهي با تشكيل يك انجمن ولايتي فعاليت سياسي خود را آغاز كرد وي با كمك نيروهاي مسلح بختياري در مقابل اقبال الدوله حاكم اصفهان به مبارزه پرداخت.

وقتي اقبال الدوله شكست خورد صمصام السلطنه به حكومت اصفهان رسيد و اداره امور شهر به انجمن ولايتي واگذار شد چيزي نگذشت كه مدرس متوجه شد صمصام السلطنه لياقت حكومتداري ندارد عليه او دست به اعتراض زد صمصام السلطنه هم دستور دستگيري و تبعيد مدرس را صادر كرد.

خبر دستگيري مدرس مردم شهر را به وحشت انداخته و همه به كوچه و بازار ريختند، بازار تعطيل شد والي شهر ناچار عذرخواهي كرده و مدرس را با احترام به خانه بازگرداند اما بلافاصله تصميم به قتل مدرس گرفت در دو نوبت در مدرسه جده او را به گلوله بستند خوشبختانه آسيبي به او نرسيد و توانست از مهلكه نجات بيابد همين جا بزرگواري مدرس را ملاحظه كنيد وقتي مجريان توطئه قتل را به حضورش آوردند او همه را بخشيد و رهايشان كرد. مردان بزرگ الهي هميشه اهل بخشش و گذشت هستند و اين شيوه پسنديده‎اي است كه ما بايد از آنها درس بگيريم.

در سال 1327 دوره دوم مجلس شوراي ملي تشكيل شد و مرحوم مدرس به عنوان يكنفر ا 5 عالم مجتهد به انتخاب علما و مراجع به مجلس راه يافت.

مهمترين اقدام مدرس در اين دوره از مجلس، مخالفت او با اولتيماتوم روسيه بود.

روسيه با گردن كلفتي مي‎خواست تا مجلس ظرف 48 ساعت شوستر آمريكائي كه امورمالي (وزارت دارائي) را به عهده داشت از ايران اخراج كند تا خود بيشتر بتواند آقائي نمايد مدرس نه به جهت علاقه به شوستر، بلكه براي جلوگيري از نفوذ روسيه و تودهني زدن به آنها به اين خواسته مخالفت كرد و نگذاشت مجلس رأي مثبت به آن بدهد بالاخره با درخواست روسيه مخالفتت شد.

دوره سوم مجلس شوراي ملي با كشمكشها روبرو بود كه سرانجام گروهي از وكلا با پيشنهاد آيت الله مدرس يك دولت موقت تشكيل دادند.

مهاجرت

خواننده عزيز مي‎دانيد كه در آن روزگار جهان در آتش جنگ بين الملل اول مي‎سوخت دولت موقت كه متشكل از 27 نفر از نمايندگان مجلس و گروهي از افراد با نفوذ بوديك مهاجرت طولاني را آغاز كردند ابتدا به قم و سپس به طرف غرب و كرمانشاهان رفتند بعضي از جمله مدرس به اصفهان براي آگاهي مردم آمدند سپس ايشان به كرمانشاه و از آنجا به قصر شيرين و سپس به استامبول تركيه رفت اين مهاجرتها كه تقريباً دو سال به طول انجاميد سرانجام با درخواست دولت مركزي پايان پذيرفته و مدرس به تهران بازگشت.

در اين ايام اوضاع ايران بسيار آشفته شده و احمد شاه كه جواني نالايق بود بر كشور به ظاهر حكومت مي‎كرد. و وثوق‎الدوله كسي كه با رشوه گرفتن 13000 ليره انگليسي قرارداد ننگين 1919 را با انگليس امضاء كرد[2] رئيس دولت بود وثوق الدوله سعي داشت اين قرارداد را به تأئيد مجلس برساند اما با پافشاري مدرس به تصويب نرسيد و همين سبب عزل وثوق الدوله از رياست شد و احمد شاه مشيرالدوله را به جاي او انتخاب كرد.

در دوره چهارم مدرس به عنوان نايب رئيس مجلس انتخاب شد و در اين دوره قوام السطلنه به عنوان رئيس الوزراء از مجلس رأي اعتماي گرفت در كابينه قوام السلطنه رضا خان با لقب سردار سپه وزارت جنگ را به عهده داشت.

مخالفت مدرس با وزارت رضا خان

مدرس شديداً با اين انتخاب مخالف بود او در اين خصوص طي نطقي در مجلس گفت:

«عجالتاً امنيت در دست كسي است كه اغلب ما خوشوقت نيستيم شما مگر ضعف نفس داريد كه اين حرفها را مي‎‎زنيد و در پرده سخن مي‎گوئيد ما بر هر كس قدرت داريم از رضاخان هم هيچ ترس و واهمه‎اي نداريم. ما قدرت داريم پادشاه را عزل كنيم،  رئيس‎الوزراء را بياوريم. سئوال كنيم، استيضاح كنيم، عزلش كنيم و همچنين رضاخان را استيضاح كنيم، عزل كنيم، مي‎روند در خانه‎شان مي‎نشينند قدرتي كه مجلس دارد هيچ چيز نمي‎تواند در مقابلش بايستد شما تعيين صلاح بكنيد مجلس بر هر چيزي قدرت دارد.»

در همين دوره تلاش مدرس عليه مستوفي الممالك سبب شد تا بالاخره او استعفاء نمود و مشيرالدوله مامور تشكيل كابينه جديد شد هنوز چهار ماه بيشتر نگذشته بود كه مشيرالدوله زير فشار سردارسپه (رضا خان) استعفاء كرد و صحنه سياست و رياست براي رضاخان آماده شد بالاخره در سوم آبان ماه1302 رضاخان به عنوان رئيس الوزراء از سوي احمد شاه انتخاب شد. شروع كار رضاخان به عنوان نخست‎وزير در واقع پايان كار سلسله قاجاريه است.

دوره پنجم مجلس در بهمن ماه 1302 افتتاح شد.

جلوگيري از جمهوري رضاخاني

در دوره پنجم بيشترين تلاش مدرس جلوگيري از دسيسه رضاخان است رضاخان با طرح تغييررژيم مشروطه به جمهوري در صدد بود تا حكومت قاجار را منقرض و خود زمام امور را بدست گيرد.

مدرس كه پي به توطئه رضاخان برده بود با همه وجود به جانبداري از مشروطه پرداخت و در مخالفت با حكومت جمهوري نطقهاي مفصلي در مجلس داشت او مي‎دانست آنچه رضاخان به دنبال آن است حكومتي استبدادي با روي كار آمدن شخص او براي همه عمر است. رضاخان همان چيزي را مي‎خواست كه از چندي قبل در تركيه توسط آتاترك پياده شده بود وگرنه رژيم جمهوري كه مبتني بر آراء و عقايد مردم و نمايندگان حقيقي آنها باشد چيزي نبود كه امثال مدرس با آن مخالفت كنند.

هميشه افراد مزور و خيانت پيشه اغراض شخصي خود را در پوشش كلمات زيبا و مقدس به خورد ديگران مي‎دهند وچه بسا افرادي ناخود آگاه گول اين رياكاران را مي‎خورند اما فردي چون مدرس كه هم عالم بود و هم سياستمداري آگاه و خداشناس، مي‎دانست كه رضاخان چه جرثومه فساد و تباهي براي ملت ايران است لذا با همة توان در مقابل او ايستاد تا بالاخره نگذارد كه جمهوري شكل بگيرد و به تصويب مجلس برسد. رضاخان مجبور شد از نمايندگان مجلس به خاطر تلاشش براي تغيير رژيم عذرخواهي كند.

مدرس به جهت اينكه عقيده داشت رضاخان هرگز شايستگي اداره امور مملكت را ندارد در صدد بود تا نگذارد رضاخان از مجلس راي اعتماد بگيرد سرانجام در روزي كه قرار بود موضوع رأي اعتماد رئيس الوزراء در مجلس مطرح گردد دشمنان مدرس و دوستان رضا خان با يك توطئه قبلي از حضور مدرس در مجلس مانع شدند.

آنها يك قرار قلابي براي مدرس و رضا خان طراحي كردند كه در آن جلسه مي‎بايست نقطه نظرات مدرس براي رضاخان تشريح مي‎شد و رضاخان دستورات مدرس را مي‎پذيرفت از ساعت 3 بعداز ظهر مدرس را در اتاقي نگهداشتند و مرتب به بهانه‎هاي مختلف از دير رسيدن رضا خان عذر خواهي كردند تا ساعت 9 شب كه به مدرس پيغام دادند به جهت امر مهمي كه در وزارت جنگ پيش آمده رضاخان جداً عذرخواهي كرده و نمي‎تواند به حضور برسد متاسفانه تازه مدرس فهميد كه اين نقشه مخالفين او بوده تا مدرس نتواند در مجلس حضور يابد و سردار سپه رأي اعتماد بگيرد.

همين طور بود رضاخان با 90رأي از مجلس، راي اعتماد گرفته و رئيس الوزراء شده بود.

استيضاح رضاخان

چند ماه بعدي وقتي مسئله استيضاح رضاخان توسط مدرس و چند تن ديگر از نمايندگان در مجلس، شوراي ملي مطرح شد رضاخان سعي كرد مجلس را به تشنج كشيده و آن را تعطيل نمايد به همين جهت قبل از تشكيل جلسه استيضاح، با يك نقشه از قبل طراحي شده با استفاده از تعدادي قزاقها و اراذل و اوباش تظاهراتي ساختگي را در پاي پلهغهاي مجلس به راه انداختند قزاقها فرياد مي‌زدند «زنده باد سردار سپه، مرده باد مدرس» مدرس همانطوري كه از پله‌هاي درب ورودي مجلس بالا مي‌آمد رو به سوي تظاهركنندگان كرد فرياد زد «اگر مدرس بميرد ديگر كسي به شما پول نخواهد داد»

بعد خود فرياد زد «زنده‌باد مدرس» «مرده باد سردار سپه» در اين موقع عده‌اي از اوباش حمله كرده و چند لگد و مشت به او زدند.

و باز در همين مجلس سردار سپه كه بي‌نهايت از دست مدرس ناراحت بود فرياد زد مدرس آخر تو از جان من چه مي‌خواهي؟

مدرس گفت جان تو را، مي‌خواهم تو نباشي سردار سپه با خشم به مدرس گفت:

شما محكوم به اعدام هستيد شما را از بين خواهم برد.

از اين به بعد مدرس دائماً زير نظر مأمورين مخفي رضاخان بود و لحظه‌اي از او غفلت نمي‌كردند.

حدود يكسال از اين وقايع گذشت در اين يكسال رضاخان دو موفقيت بزرگ ديگر از سوي مجلس كسب كرد يكي فرماندهي كل قوا و ديگري خلع احمدشاه و واگذاري حكومت موقت به رضاخان بود.

بالاخره مجلس پنجم در شرايطي به كار خود پايان داد كه سلسله پهلوي به جاي قاجاريه به رسميت شناخته شده بود.

انتخابات دوره ششم مجلس تقريباً با نفوذ كامل رضاخان برگزار گرديد.

در اين دوره مدرس و دو سه نفر از طرفداران او در اقليت محض بودند.

 

ترور نافرجام مدرس

هنوز چند روزي بيشتر از عمر مجلس ششم نگذشته بود كه يك روز هنگام سحر وقتي مدرس طبق عادت هميشه براي تدريس عازم مدرسه سپهسالار (مدرسه عالي شهيد مطهري) بود در خم كوچه سرداري از بام يك خانه و از پشت ديوار عقب سر او، مورد حملات گلوله واقع شد مدرس كه خود را در محاصره باران تير ديد بلافاصله به زانو نشست عمامه خود را با عصا بالا برد و دستها را در زير عبا به صورت سينه قرار داد.

تير بر عبا و فضاي خالي بين بازوان او فرو مي‌رفت، چند تير يكي به كتف، يكي به ساعد و ديگري به بازوي او اصابت كرد مدرس به زمين افتاد مردي از خانه مقابل بيرون دويد كه با گلوله يكي از مأمورين كشته شد پاسباني كه از جريان بي‌اطلاع بود خود را به محل رساند او هم مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به خون غلطيد ضاربين متواري شدند صداي تيراندازي و شيون خانواده مردي كه كشته شده بود اهالي را جمع كرد.

مدرس را به بيمارستان نظميه رساندند مردم به بيمارستان هجوم بردند و مدرس را از آنجا به بيمارستان احمدي واقع در خيابان سپه منتقل كردند.

رضاخان كه در آن موقع در مازندران بسر مي‌برد تلگرافي به عنوان احوالپرسي براي مدرس فرستاد مدرس در جواب نوشت «به كوري چشم دشمنان، مدرس نمرده است»

بعد از اين واقعه با نطقهائي كه بعضي از نمايندگان داشتند معلوم شد كه اين اقدام جنايتكارانه از سوي رضاخان طراحي و به اجرا درآمده است.

دوره ششم مجلس تمام شد در انتخابات دوره هفتم از انتخاب شدن مدرس جلوگيري به عمل آمد به طوري كه مي‌گويند اگر كسي اسم مدرس را در برگ انتخابات مي‌نوشت او را توبيخ مي‌كردند به هنگام قرائت آراء حتي يك رأي براي مدرس خوانده نشد معروف است كه مدرس مي‌گفت: «من يك رأي را براي خودم نوشتم آن رأي كجاست؟»

دستگيري مدرس

غروب روز دوشنبه 16مهرماه 1307 مدرس طبق معمول با دو مأمور شهرباني به منزل مراجعت كرد نيمه‌هاي شب در منزل به صدا درآمد عمو اوغلي خدمتكار آقا در را باز كرد رئيس شهرباني سرتيپ محمد درگاهي به همراه دو سرهنگ و چند نفر پاسبان وارد حياط شدند پس از فحش و ناسزا به فرزندان مدرس او را دستگير و با ضربات چكمه درگاهي به داخل اتومبيلي كه در كوچه بود انداخته و بردند.

اتومبيل به طرف نقطه نامعلومي حركت كرد بعد از خروج از تهران مأمورين براي صرف شام در حوالي مهدي‌آباد متوقف شدند اما مدرس كه هنوز از ضربات چكمه درگاهي بر سينه خود رنج مي‌برد از ماشين پياده نشد.

آنها مجدداً سوار اتومبيل شده و به طرف مشهد حركت كردند تمام شب را رفتند در شش فرسخي مشهد، مدرس را در يكي از روستاهاي اطراف در اطاقي زنداني نمودند چند روز بعد او را به خواف برده و در منزلي تحت‌نظر زنداني كردند و بدين وسيله صداي رساي مردي عالم و آگاه را در اطاقي به بند كشيدند. و ملت ايران را از بركات وجود گرانقدر او محروم ساختند.

چرا رضاخان كمر به قتل مدرس بست؟

براي آنكه بدانيم چرا رضاخان تصميم به قتل مدرس گرفت بايد دو سه مسئله را يادآور شد و به علت قتل مدرس پي برد.

نخست بايد به يك نكته روانشناسي اشاره نمود و سرگذشتي را بيان كرد آنگاه به فلسفه و علت كينه و قتل‌هاي رضاشاه پي برد.

آورده‌اند هنگامي كه آقا محمدخان قاجار پس از مرگ كريم‌خان زند از شيراز فرار نمود، از راه و بيراهه و كنار كوير خود را به استرآباد (گرگان) رسانيد.

آقا محمدخان حين فرار گذارش به طاران ورامين افتاد. ناگهان در باطلاق تا كمرگاه فرو رفت. با فرياد و فغان از يكي از عموزاده‌هايش كه همراهش بود براي نجات خود كمك خواست و او با زحمت زياد توانست او را نجات دهد.

پس از آنكه آقا محمدخان به سلطنت رسيد و بر تخت قدرت مستقر گرديد، روزي عموزاده را احضار و به او گفت: يادت هست كه در كوير ورامين مرا نجات دادي؟

عموزاده‌اش گفت: خير چنين واقعه‌اي را ياد ندارم.

هر چه آقا محمدخان نشاني داد و طرز نجات خود را بيان نمود. عموزاده كه به روحيه و طرز فكر آقا محمدخان آشنائي كامل داشت جداً انكار نمود وگفت سالها گذشته و من  به واسطه پيري به كلي از خاطرم رفته و چنين واقعه‌اي را به ياد ندارم و شما اشتباه مي‌كنيد.

بالاخره آقا محمدخان گفت: نه من همه چيز به خوبي و با تمام جزئياتش يادم هست و مي‌دانم با چه بياني از تو تقاضاي كمك كردم و تو با چه طرز نگاه و ترحمي به من نگاه مي‌كردي و در نجاتم مي‌كوشيدي.

من هر وقت طرز نگاههاي تو را به خاطر مي‌آورم پيش خود خجل و شرمنده مي‌شوم و نمي‌توانم ديگر در چشم تو نگاه كنم و از شدت خشم كه چرا آنقدر خودم را حقير و كوچك كرده‌ام به قدري ناراحت مي‌شوم كه مي‌خواهم ديگر تو را نبينم و آن حالت خود را از ياد ببرم و سر از بدنت جدا نمايم. ولي چون جانم را از مرگ حتمي نجات دادي و حق به گردنم داري نمي‌توانم فرمان قتل تو را صادر نمايم. بنابراين براي اينكه ديگر چشم من به چشم تو نيفتد تو را كور مي‌كنم. ميرغضب را خواست و گفت هر دو چشم عموزاده‌اش را درآورد. سپس گفت براي اينكه ديگر تو را نبينم ماهيانه حقوقي براي تو تعيين و تأمين كرده‌ام به عتبات برو و در همانجا بمان تا مرگت فرا رسد.

رضاخان هم از اين نكته رواني مستثني نبوده، در چند مورد از مدرس شكست خورده بود و ناچار شده بود به منزل مدرس برود و پاشنه در اطاق مدرس را ببوسد و دو زانو در مقابلش بنشيند و خود را تسليم محض نشان دهد و حتي موقعي كه مدرس به بازديد سردار سپه مي‌رفت، سردار سپه براي آنكه نهايت تجليل و احترام را به مدرس كرده باشد خودش سيني چاي را از دست مستخدم گرفته دو دستي جلو مدرس مي‌برد حالا ديگر نمي‌توانست پس از به سلطنت رسيدن، آن خاطرات و حقارت خود را فراموش نمايد. بنابراين قلباً نمي‌توانست وجود مدرس را تحمل نمايد.

ديگر اينكه با وجود مدرس، سردار سپه نمي‌توانست هر كاري كه مي‌خواهد بكند و همه‌ كاره باشد و قطعاً مدرس رشيد و پهلوان ميدان سياست و ديانت جلو او سخت خواهد ايستاد و مانع بزرگي خواهد گرديد لذا مدرس بايد نابود گردد.

نكته ديگر كه براي نابودي مدرس به سردار سپه كمك مي‌كرد مخالفت انگليسيها با امثال مدرس بود. زيرا انگليسيها كه در چند مورد از جامعه روحانيت شكست خورده بودند كه يكي مخالفت ميرزاي شيرازي با امتياز رژي (تنباكو) بود كه بر اثر فتواي ميرزاي شيرازي و تبعيت مردم از اين فتوا تمام ملت ايران قيام كرد و دولت ناچار امتياز را لغو نمود.

مورد ديگر كه انگليسيها از روحانيت شكست خورده بودند پس از خاتمه جنگ جهانگير اول كه انگليسيها عراق عرب را متصرف شدند و روحانيون فتواي جهاد عليه انگليسيها را دادند و انگليسيها ناچار شدند صورتاً حكومت را به خانواده فيصل واگذار نمايند. در مسئله قرارداد 1919 هم از مدرس شكست خورده بودند.

از جهت ديگر براي ايجاد حكومت ديكتاتوري و «تمركز قدرت» مي‌بايست تمام مؤثرترين و متنفذترين و هر كس كه در آتيه ممكن بود مخالف سياست انگليس‌ها باشد از بين بروند تا سياست حكومت «تمركز قدرت» عملي گردد و با وجود مدرس رشيد و بي‌پروا و مورد قبول عامه نمي‌توانستند در ايران هر چه بخواهند بدست آورند و مثلاً قرارداد امتياز نفت را تجديد نمايند.

بنابراين رضاخان هم از لحاظ دشمني خودش با مدرس و هم از لحاظ انگليسيها كه در برنامه كارش گذارده بودند كه بايستي روحانيت كوبيده شود، مدرس‌ها نابود شوند. بزرگترين سد را با بركناري و حبس و تبعيد و بالاخره قتل او از پيش پاي خود برداشت. ولي ديگر نمي‌دانست كه با اين عمل بزرگترين ننگ تاريخي را براي خود به جاي مي‌گذارد. ولي آيا مدرس مرده است؟ نه، مدرس نمرده است. مرده آن است كه نامش به نكوئي نبرند. و به حكم محكم آيه شريفه، «ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون»[3] مدرس همواره زنده و مشعل پرافتخار حيات را با پنجه آهنين خود در دست دارد.[4]

تبعيدي خواف

شهيد مدرس حدود 9 سال در خواف زنداني بود در اين مدت او هرگز قادر به ادامه فعاليتهاي سياسي و اجتماعي نبود بيشتر اوقات خود را به عبادت مي‌گذرانيد شهرباني براي مخارج آيه‌الله مدرس ماهيانه 150ريال تعيين كرده بود اين سيد بزرگوار كه اكثر روزها را روزه داشت و به حداقل خوراك و پوشاك قناعت مي‌كرد توانست پس از چند سال از محل پس‌انداز همين مبلغ ناچيز آب انباري براي استفاده مردم در شهر خواف بسازد.

رضاخان كه همواره از وجود آيه‌الله مدرس وحشت داشت و حتي تاب تحمل او را در گوشه زندان، آن هم در شهري دور افتاده از مركز نداشت سرانجام كمر به قتلش بست و او را روانه كاشمر نمود.

شهادت مدرس

حضور مدرس در كاشمر چندان طولي نكشيد يك روز (بيست و يكم ماه مبارك رمضان) چند نفر ميرغضب رضاخاني وارد زندان شدند و دستور دادند چاي آماده كنند.

چاي حاضر شد آنها خود خوردند و به آقا تعارف كردند كه او هم بخورد ايشان روزه بودند و از خوردن عذرخواهي كردند مأمورين اصرار كردن و چائي را كه داخل آن مقداري سم ريخته بودند به دست آقا دادند و گفتند كه حتماً بايد بخوريد.

مدرس كه دانسته بود آنها چه قصدي در سر دارند از آنها مي‌خواهد تا اجازه بدهند ساعتي را با خدا خلوت نموده و به راز و نياز و نماز بپردازد ميرغضب‌ها فرصت كوتاهي به او مي‌دهند پس از ساعتي يكي از آنها كه حوصله تحمل اين مقدار تأخير در اطاعت امر ارباب شيطان صفت خود را هم نداشت چاي مسموم را به زور به حلق آن پيرمرد روحاني ريخت و منتظر جان كندن آقا شد.

دقايقي گذشت اما آثاري از زهر در وجود آقا مشاهده نشد ميرغضب‌ها با كمال قساوت و خشونت عمامه مدرس را در حاليكه مشغول نماز بود از سر گرفته و دور گلوي آقا پيچيدند و او را نقش بر زمين ساختند.

چند ثانيه بعد روح بلند آيه‌الله مدرس از قالب جسماني او به ملكوت اعلي پيوست و كارنامه زندگي عالمي بزرگوار و سيدي مجاهد براي هميشه تاريخ بسته شد.

آيه‌الله مدرس به هنگام شهادت هشتاد سال داشت.

امروزه مزار آن عالم رباني در كاشمر زيارتگاه عموم مردم مسلمان است. در محل مزار عبارتي به نقل از خود وي خطاب به رضاخان نقش بسته است كه درس تاريخ است «قبر من هر كجا باشد زيارتگاه، خواهد شد ولي تو جائي مي‌روي كه نه آب باشد و نه آبادي.»

فلسفه سياسي آيه‌الله مدرس

رجال سياسي دوران قاجار كه اكثراً افرادي دست نشانده و غرب‌زده بودند تصور مي‌كردند براي حفظ تخت و تاج و مقام خود بايد سلطه و قدرت خارجيها را بپذيرند و به قول خودشان بايد با آنها روابط حسنه داشته باشند اين طرز فكر احمقانه سبب شد تا دو سه قدرت بزرگ آن روز يعني روسيه، انگليس و فرانسه هر كدام به بهانه همكاري با ايران طي قراردادهايي امتيازاتي را از كشور ما بگيرند انگليس امتياز راه‌آهن جنوب را مي‌گرفت روسيه امتياز راه شمال را چند روز بعد انگليس با تهديد درخواست امتياز شيلات جنوب را مي‌كرد دولتمردان براي همراهي با انگليس و اينكه نكند خداي نكرده اوقات ارباب تلخ شود و فردا ايجاد دردسر كند موافقت مي‌كردند.

هنوز امضاي قرارداد با انگليش خشك نشده بود كه سر و كله سفير روس پيدا مي‌شد و مي‌گفت به آنها امتياز جديد داديد سهم ما چه مي‌شود. اگر در مقابل شيلات جنوب كه به انگليسيها واگذار شده شيلات شمال را به ما ندهيد ما روابط خودمان را با شما قطع خواهيم كرد سپس شيلات شمال را تحويل گرفته و آماده تجاوز ديگري مي‌شدند.

اين سياست را مدرس «سياست وجودي» ناميد و سخت با آن مخالف بود (خوب دقت كنيد) مدرس مي‌گفت اگر راهزني يكي از دستهاي مرا قطع كرد معني ندارد براي ايجاد موازنه دست ديگرم را ببرم و به راهزن دومي بدهم.

براي مدرس توازن وجودي به منزله از دست دادن همه امكانات و آزاديهاي فردي و اجتماعي است اين موازنه استقلال و آزادي ملتها را تهديد نموده و رفته‌رفته نابود مي‌سازد.

مدرس معتقد به «موازنه عدمي» بود او مي‌گفت: بايد آنان براي خودشان باشند ما هم براي خودمان، از تمايل نسبت به هر قدرتي بايد احتياط كرد تا هيچگاه اين جرأت را نيابند كه به خود اجازه دهند سلطه و قدرت خود را بر ما تحميل كنند.

هر دولتي بخواهد رنگ يكي از قدرتها را داشته باشد من كه مدرس هستم با او مخالفت مي‌كنم خواه رنگ شمال باشد خواه رنگ جنوب و خواه رنگ آخر دنيا (كه منظور آمريكاست).[5]

مدرس توازن عدمي را مطرح مي‌كند كه در حقيقت نفي همه قدرتهاي سلطه‌گر است عدم سلطه قدرتهاي سودجو و مخرب، بزرگترين خطرات را از جوامع انساني دور مي‌سازد و اقوام و ملل را به حركت و تلاش وا مي‌دارد تا احساس هستي نموده هدف از زندگي را دريابند.

مدرس چرا اين همه با رضاخان دشمني داشت؟ زيرا او را عامل قدرت استعمار انگليس مي‌دانست او را اسيري در چنگال انگلستان متجاوز مي‌ديد كه قصد دارد مباني اخلاقي، سياسي، اجتماعي و ديني و ملي ايران را نابود كند.

تلاش براي به «عدم» فرستادن چنين سياست ويران‎كننده‎اي براي مدرس يك فريضه است او معتقد بود هر نيروئي كه قصد نابودي ملت ما را داشت بايد آن را نابود كنيم.

آيت الله مدرس در اين رابطه جمله زيبائي دارد دقت كنيد:

«اگر كسي بدون اجازه ما وارد سرحد ايران شد او را با تير مي‎زنيم خواه كلاهي باشد خواه عمامه‎اي اگر مسلمان بود بر او نماز مي‎خوانيم و به خاكش مي‎سپاريم و اگر نه او را دفن مي‎كنيم.»

در يك جمله اصل «توازن عدمي» نفي حاكميت زور و قدرت است.

اين فلسفه سياسي آيت الله مدرس بود كه بر سر همين عقيده جان باخت.

آثار علمي آيت الله مدرس

شهيد مدرس از آغاز بلوغ خود تا آخرين لحظات شهادت در حوزه‎هاي اصفهان، نجف، تهران و تبعيدگاه «خواف» درس و بحث و تدريس را رها نكرد او در حالي كه به عنوان مجتهد طراز اول براي نظارت وضع قوانين در جلسات مجلس شركت مي‎كرد در مدرسه سپهسالار نيز دو درس خارج يكي در فقه و ديگري در اصول آموزش مي‎داد و اين كار را تا هنگام بازداشت و تبعيد ادامه داد.

مدرس به عنوان يك فقيه و فيلسوف معتقد بود كه تنها با درس فقه و اصول نمي‎شود «عالم متعهد» و آگاه به شرايط زمان و متخلق به اخلاق اسلامي تربيت نمود لذا در كنار درس فقه و اصول به تدريس تفسير قرآن مجيد و درس اخلاق بويژه درس اخلاق بر پايه نهج البلاغه مي‎پرداخت. او متأسف بود كه آموزش قرآن در حوزه‎هاي علميه متروك گرديده است.

مدرس آثار و نوشته‎هاي متعددي داشته است كه اغلب آنها به صورت دست نويس بوده و تعدادي در هنگام هجوم مأمورين دستگاه شهرباني رضاخاني از بين رفته است بعضي از دست نوشته‎هاي ايشان عبارتند از:

1-كتاب زرد كه بررسي و گزارش تاريخ سياسي و اجتماعي معاصر است.

2-حاشيه بر كنار النكاح مسجد شاهي كه شامل مباحث فقهي نكاح مي‎باشد.

3-تعليقه بر كفايت الاصول آخوند ملا محمد كاظم خراساني در علم اصول فقه است.

4-مجموعه نطقها و مكتوبات و مقالات مدرس.

و چند اثر ديگر كه متأسفانه هيچكدام به زيور طبع آراسته نگرديده است.

اميد است كه با همت بازماندگان آن بيت محترم اين آثار ارزنده چاپ و منتشر شود.

خاطرات و سخناني حكمت آميز

راهنماي زندگي

يكي از بهترين راههاي شناخت بزرگان بررسي و دقت در شيوه زندگي روزمره ايشان است برخورد آنان با افراد خانواده، با دوستان، زيردستان، صاحبان قدرت و زور مي‎تواند راهنماي خوبي براي پي‎بردن به خصوصيات اخلاقي و شخصيت واقعي آنان باشد. در مباحثات روزمره ايشان با ديگران بسياري از جملات ارزنده و حكمت‎آميز وجود دارد كه هر كدام مي‎تواند سرمشق و دستورالعملي براي زندگي علاقمندان باشد در لابلاي مباحثات، گفتگوها و ملاقاتهاي شهيد آيت الله مدرس از اين نكته‎ها فراوان يافت مي‎شود به همين جهت به بعضي از داستانهاي زندگي اين مرد بزرگوار اشاره مي‎كنيم باشد كه براي خواندگان گرامي به خصوص نوجوانان عزيز مفيد باشد.

«يقه باز» مدرس

دكتر سيد عبدالباقي مدرس فرزند آيت الله مدرس نقل مي‎كند يك روز همراه آقا به مجلس رفتم وقتي از پله‎ها بالا مي‎رفتيم يكي از نمايندگان مجلس كه به نظرم شيخ العراقين زاده بود به ما رسيد و خطاب به آقا گفت: شما در اين زمستان سخت و با اين پيراهن كرباسي و يقه باز گرفتار سرماخوردگي مي‎شويد.

مدرس نگاهي تند به او نمود و گفت: «آشيخ» كاري به يقه باز من نداشته باشيد حواست جمع دروازه‎هاي ايران باشد كه باز نماند.

واگذاري گردنه

مدرس در نامه خود رعايت اختصار را دقيقاً مورد نظر داشت به طوري كه اغلب دست نوشته‎هاي او حكايت از تسلط شگفت انگيز او به لطايق و دقايق ادبي دارد و استادي حيرت انگيزش را در آثار باقيمانده او مي‎توانيم شاهد باشيم.

روزها بود كه مردي شيك پوش گاه بيگاه به ديدار مدرس مي‎آمد و تقاضا داشت اياشن را به وزير داخله (وزير كشور) سفارش كند تا حكومت يا فرمانداري يكي از شهرستانها را به او واگذار نمايد.

مدرس خود از كسي تقاضائي نداشت و چيزي نمي‎خواست. براي اين گونه افراد هم تا شناخت كاملي حاصل نمي‎شد سفارش مي‎نوشت.

مرد متقاضي هم با سماجت تقاضاي خود را تكرار و هر روز در مقابل آقا نشسته و از اين و آن پيغام و سفارش مي‎آورد بالاخره روزي آمد و ايستاد كنار باغچه حياط و با مدرس صحبت مي‎نمود آقا آهسته به سوي اتاق رفت و تكه كاغذي آورد نوشت: وزير داخله حامل نامه از مزاحمين من و همكاران شماست يكي از گردنه‎ها را به ايشان واگذار كنيد.

متقاضي كه سخت در هم شده بود گفت: آقا اين چه سفارشي است؟

آقا پاسخ داد: اگر غير از اين بنويسم كاري به تو نمي‎دهند.

رضاخان و دوروئي

رضاخان در اول خيابان سپه محوطه بزرگي را كه به نام باغ ملي بود تعمير و بازسازي نموده، مراسم نظامي را در آن برگزار مي‎كرد و در بالاي سر در بزرگ آن مجسمه نيمه تنه‎اي از خود نصب نمود كه مانند دو مجسمه از پشت به هم چسبيده بود كه هم از بيرون شمايل تمام صورت او را داشت و هم از درون

روزي براي مراسمي مدرس را دعوت كردند من (دكتر سيد عبدالباقي فرزند آيت الله مدرس) هم همراه ايشان پياده از منزلشان كه سرچشمه بود به آنجا رفتيم وقتي رسيديم رضا خان و عده‎اي ديگر از آقا استقبال كردند و رضا خان به شرح و توصيف پرداخت و سپس در چادري نشستيم.

رضاخان از مدرس پرسيد: حضرت آقا درب ورودي را هم ملاحظه فرموديد؟

مدرس گفت: بله مجسمه شما را هم ديدم درست مثل صاحبش دو رو دارد؟

رضاخان از شرم و ناراحتي به خود مي‎پيچيد و تا پايان مجلس ديگر سخني نگفت

كي مملكت اصلاح مي‎شود

روزي مشيرالدوله پيرنيا در كنار مدرس نشسته و از جريان روز و سياست دولت صحبت مي‎كرد در ضمن با اندوهي عميق از مدرس پرسيد آقا پس چه زماني اين مملكت اصلاح خواهد شد؟

مدرس گفت: روزي كه انگلستان در جزيره‎اش محصور گردد و شما برگرديد به نائين و رضاخان برود به آلاشت و منهم بروم به ولايت خودم.

لياقت وزير رضاخاني

مدرس غالباً نامه‎هائي كه براي وزراء و رؤسا مي‎نوشت روي كاغذ پاكت تنباكو و يا كاغذهائي بود كه آن روزگار در آن قند مي‎پيچيدند.

يكي از وزراء نامه‎اي ار مدرس دريافت داشته و ظاهراً آن را اهانت به خود دانسته بود.

روزي يكي از آشنايان مدرس آمد و يك بسته كاغذ آورد به آقا گفت: جناب وزير اين كاغذ را فرستاده‎اند كه حضرت آقا مطالب خود را روي آن مرقوم نمايند.

مدرس گفت: عبدالباقي، چند ورق از آن كاغذهاي مرغوب خودت را بياور.

من بسته‎اي كاغذ به خدمت ايشان آوردم مدرس به آن مرد گفت: آن بسته كاغذ وزير را بردار و اين كاغذ را هم روي آن بگذار.

مردامر آقا را اطاعت كرد.

مدرس روي تكه‎اي كاغذ قند نوشت: جناب وزير، كاغذ فراوان است ولي لياقت تو بيشتر از اين كاغذ كه روي آن نوشته‎ام نيست.

پيش‎گوئي اعجاز آميز

دكتر سيد عبدالباقي فرزند آيت الله مدرس نقل مي‎كرد وقتي آقا در خواف تبعيد بودند با مشقت زياد توانستم به ديدنشان بروم.

در دومين روز اقامت در خواف به آقا عرض كردم نمي‎شود كاري كنيد كه از اين زندان بيغوله رهائي يابيد.

آقا فرمودند چرا خيلي هم آسان. همين يك ماه پيش رضا خان به وسيله مأموري پيغام داده بود كه من دخالت در سياست نكنم و به عتبات بروم و آنجا ساكن شوم گفتم به رضا خان بگو مدرس گفت من وظيفه خود را دخالت در سياست مي‎دانم اينجا هم جاي خوبي است و به من خوش مي‎گذرد تو را هم روزي انگليسيها كنار گذاشته و به گوشه‎اي پرتاب مي‎كنند اگر قدرت داشتي و توانستي، بيا همين جا (خواف) هرچه باشد بهتر از تبعيدگاهها و زندانهاي خارج از ايران است ولي مي‎دانم كه من در وطنم به قتل مي‎رسم و تو در غربت و سرزمين بيگانه خواهي مرد.[6]

عامل نجات ايران

در سال 1312 به خدمت آقا در قلعه خواف رسيدم آن روز آقا مطالب زيادي به من گفتند از جمله فرمودند: آقا سيد عبدالباقي بدان انگليسيها روي مهره‎اي كه بيست سال ديگر در اين مملكت خاكم خواهد شد از همين اكنون كار مي‎كنند ولي ما در مورد امروز خودمان هم نمي‎توانيم تصميم بگيريم هر وقت ما شعور و آگاهي و هوشياري پيدا كرديم و توانستيم متكي به غير نباشيم. آن وقت مي‎توانيم مسائل مملكت خود را حل كنيم.

از مسائل بزرگي كه مردم ما گرفتار آن هستند و خارجيها آن را به ما تحميل كرده‎اند اين است كه اتكاء ما به غير است همه چيز را بايد از غير بخواهيم، اسلحه،‌ پوشاك، خوراك، همه چيزمان بستگي به غير دارد روزگاري كه اين مملكت متكي به خود بوده، موفق بوده است و هر وقت به خود اتكاء پيدا كرد آن روز، روز نجات مملكت است.

پيراهن خون آلود

آقاي سيد اسماعيل فرزند ديگر آيت الله مدرس نقل مي‎كند شبي كه به خانه ما ريختند تا پدرم را پس از دستگيري تبعيد كنند چراغها محل را خاموش كردند. «درگاهي» با چند مأمور به خانه ما وارد شد و بناي هتاكي به پدرم را گذاشت پدرم با همان عصاي مخصوص خود به وي حمله كرد كه درگاهي با سيلي به صورت و با لگد به سينه پدرم كوبيد سپس او را گرفتند و بردند. و در قلعه «خواف» زنداني نمودند.

پس از اين درگيري خانه را تفتيش كردند و كتابهاي او را بردند. يك بقچه پيدا كردند كه در آن بسته‎اي بود مأموري كه اين را پيدا كرده بود گفت هان پيدا كردم فكر مي‎كرد پول است وقتي بسته را باز كرد پيراهن خون آلودي را در آن مشاهده نمود اين پيراهن مال آن موقعي بود كه او را هدف گلوله قرار داده بودند پدرم مي‎گفت اين پيراهن را در كفنم بگذاريد.

مدرس و قبول رشوه از انگليسيها

دكتر محمد حسين مدرس مي‎گويد در كنار آقا بودم كه دو نفر آمدند كه يك فرنگي بود پس از لحظه‎اي مردي كه مترجم بود گفت ايشان سفير انگليس‎اند چكي تقديم مي‎دارند براي اينكه به هر نوع صلاح بدانيد مصرف نمائيد.

آقا گفتند: چك چيست؟ مترجم گفت چك براتي است كه بانك مي‎گيرد و مبلغي كه در آن قيد شده مي‎پردازد.

مدرس خنديد و گفت: به اياشن بگوئيد من پول و چك قبول ندارم اگر كسي خواست به من پول دهد بايد آن را تبديل به طلا كند و بار شتر نموده ظهر روز جمعه هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بياورد و آنجا اعلام كند اين محموله را مثلاً انگلستان يا هر جاي ديگر براي مدرس فرستاه تا من قبول كنم.

بعد از ترجمه اين سخنان مرد فرنگي چيزي گفت: مترجم رو به آقا كرد و گفت: ايشان مي‎گويند: شما مي‎خواهيد در دنيا حيثيت سياسي ما را نابود كندي.

مدرس با خند گفت از نابودي چيزي كه نداريد نترسيد.

تجمل گرائي سد راه تكامل

دكتر سيد عبدالباقي (فرزند آيت الله مدرس) مي‎گويد وقتي شاگر مدرسه طب بودم آقا هر ماه براي خرج تحصيل مبلغ 50ريال به من مي‎داد من مبلغي را پس انداز كردم و با آن يك چوب لباس و يك تختخواب چوبي به قيمت 32ريال خريدم با زحمت آنها را به خانه آوردم و در اطاق نمناكي كه اقامت داشتم نهادم. آقا از مجلس آمد و طبق معمولي نگاهي به درون اتاق انداخت با لبخندي گفت: عبدالباقي، لباس آويز و تختخواب تا زماني كه براي رفع نياز و سلامتي انسان باشد مفيد است اگر جنبه تجمل و زينت گرفت، سد راه تكامل انسان مي‎گردد، مواظب باش به آن روز نيفتي.


شعور وكلاي رضاخاني

يك روز وقتي پدرم (نقل قول از دكتر عبدالباقي) از مجلس بازگشت، عده‎اي از مردم با سروصداي زياد به خانه ما ريختند كه آقا اين چه لايحه‎اي بود كه امروز تصويب شد. اين خلاف مصلحت است.

آقا فرمود: اگر بيست رأس اسب و الاغ و يكنفر آدم را در مجلس جمع كنند و بپرسند ناهار چه مي‎خوريد جواب چه مي‎دهند؟ همه گفتند: جو.

آقا فرمود: آن يك نفر هم ناچار است سكوت كند اين وكلائي را كه شما انتخاب كرديد شعورشان همين است،‌ برويد آدم انتخاب كنيد.

شاخ داشتن و عقل نداشتن

در هنگام طرح قانون حكومت نظامي، نمايندگان طرفدار رضاخان بسيار از آن تعريف و تمجيد مي‎كردند، مدرس سخت مخالف بود يكي از نمايندگان گفت: اين قدر شما مي‎گوئيد با نام اين قانون مردم را مي‎گيرند و مي‎بندند و مي‎كشند، آخر چه كساني را مي‎گيرند و چه كساني را مي‎كشند، چرا از كساني كه نامي برده نشده مي‎ترسيد؟

مدرس گفت: از كساني كه نام و كارشان را مي‎دانيد هيچگاه نترسيد از كساني بترسيد كه نه نامشان را مي‎دانيد و نه كارشان را.

و اضافه كرد: من از گاو مي‎ترسم چون شاخ دارد و عقل ندارد. شما مي‎خواهيد بهانه گرفتن و دربندكشيدن را به دست كساني بدهيد كه آنان را نمي‎شناسيد و غالباً هم عقل و احساس ندارند اگر شما هم به فكر ملت و مملكت بوديد از اين حكومت نظامي‎ها مي‎ترسيديد.

منتخبي از بيانات مدرس

چند نمونه از سخنان مدرس را در ذيل ملاحظه مي‎كنيد اين جملات بيانگر تفكر و نشانگر شخصيت والاي آيت الله مدرس است.

اگر به علم ترتيب اثر بدهيه همه مي‎روند تخصص پيدا مي‎كنند تا علم در مملكت ما قدر و قيمت پيدا نكند مشكل ما حل نمي‎شود و از دنيا عقب مي‎مانيم.

سگ معلم تربيت شده ديه دارد اين به واسطه شرافت علم است.

هركس بايد عقيده خود را بگويد و حاكم قانون اساسي است هرچه قانون اساسي گفته است بايد عملي شود.

شايد مشيت خداوند بر اين امر قرار گرفته باشد كه آزادي و استقلال ما به زور از ما سلب شود ولي سزوار نيست كه ما خودمان با امضاي خود آن را از دست داده و ترك كنيم.

ما با تمام دنيا دوستيم تا زماني كه معترض ما نشده‎اند هر كس معترض ما بشود معترض او خواهيم شد.

ديانت ما عين سياست ما و سياست ما عين ديانت ماست.

در رژيم نوئي كه نقشه آن را براي ايران بينوا طرح كرده‎اند نوعي از تجدد به ما داده مي‎شود كه تمدن مغربي را با رسواترين قيافه تقديم نسلهاي آينده خواهند نمود و آن روز فرا خواهد رسيد كه چوپانهاي قريه‎هاي ورامين و كنگاور با فكل و كراوات خودنمائي مي‎كنند ممكن است شماره كارخانه‎هاي نوشابه سازي روزافزون گردد ام كوره آهن گدازي و كاغذ سازي پا نخواهد گرفت. درهاي تكايا به عنوان منع خرافات و اوهام بسته خواهد شد اما سيل‎ها از رمان‎ها و افسانه‎هاي خارجي به وسيله مطبوعات و پرده‎هاي سينما به اين كشور جاري خواهد گشت و عقايد و  و انديشه‎هاي پوچ را به عنوان فرهنگي غربي آن هم با رقص و آواز و دزديهاي عجيب ارسن لوپن و بي‎عفتيغها و مفاسد اخلاقي دگير به ما تحميل خوهند كرد و اينها را لازمه تمدن غربي مي‎دانند.[7]

اگر براي عظمت اسلام و سعادت و آزادي ملت و سرزمين ايران زندگي و هستي خود را فدا كنم، تنها به وظيفه انسانيت عمل كرده‎ام.

اختلاف من با رضاخان بر سر كلاه و عمامه و اين مسائل جزئي نيست.

و من در حقيقت با سياست انگلستان كه رضا خان را عامل اجراي مقاصد استعماري خود در ايران قرار داده مخالفم، من با سياستهائي كه آزادي و استقلال ملت ايران و جهان اسلام را تهديد مي‎كند مبارزه مي‎كنم، راه و هدف خود را هم مي‎شناسم، در اين مبارزه هم پشت سر خود را نگاه نمي‎كنم كه شما يا كسان ديگري همراهي مي‎كنيد يا نه، لازمه مبارزه در اين راه از خود گذشتگي و فداكاري است كه شما نداريد.

مرا نه عمر مي‎دانيد كه بنا به مصالح كلي قبولم داشته باشيد و نه علي(ع) كه علمم را حجت بدانيد امور مملكت با اظهار عقيده و ايراد حل نميشود بايد به عمل پرداخت.

حقيقت زندگي آزادي است، اگر انسان آزاد نباشد مرگ و زندگيش يكسان است.

مدرس هميشه به طلاب جوان سفارش مي‎كرد كه:

ترقي و تعالي هر قوم به علم است اسلام فراگرفتن علم را فريضه دانسته اما علم به تنهائي كافي نيست، مسلمان بايد به دو بال «علم» و «تقوي» مجهز باشد انگليسيها علم دارند اما تقوي ندارند اگر مسلمين علم و تقوي داشته باشند هيچكس بر آنها مسلط نخواهد شد.

درخت فساد را بايد از ريشه قطع كرد و اين نيم بيت را زياد تكرار مي‎كرد.

«ايوان پي شكسته مرمت نمي‎شود»

آيت الله مدرس در كلام ديگران

در اينجا به گوشه‎اي از بيانات رجال و شخصيتهاي معاصر كه در خصوص مدرس ابزار داشته‎اند اشاره مي‎كنيم.

«يكي از شخصيتهاي بزرگ ايران كه از فتنه مغول به بعد نظيرش بدان كيفيت و استعداد و تمامي از حيث صراحت لهحه و شجاعت ادبي و ويژگيهاي فني در علم سياست و خطابه و امور اجتماعي ديده نشده سيد حسن مدرس اعلي الله مقامه است. مدرس مجتهد مسلم و فقيه و اصولي بزرگي بود.»

«ملك الشعراي بهار»

«كشتي گرفتن يك سيد پيرمرد لاغر تنهائي با يك رئيس دولت سينه فراخ و قمه كش مثل سردار سپه كه چهل هزار سر نيزه در پشت سر دارد و تمام وسائل و قواي دولت ايران در اختيارش است.. واقعاً زهره شير و شهامت رستم مي‎خواهد. مدرس در مقابل تمام اين تجهيزات فقط يك زبان سرخ داشت كه مثل شمشير استاد اسكريم، دائم با مهارت و چابكي مي‎جنبيد و يك پيراهن پاك ناآلوده كرباس كه سپر سينه لاغرش بود بلي چنانكه گفته‎اند «كسي كه از مرگ نترسد روئين تن است» و مدرس واقعاً روئين تن بود.»

«خواجه نوري صاحب امتياز و مدير روزنامه عدالت در كتاب بازيگران عصر طلائي»

«مدرس در عزت نفس و مناعت طبع آيتي بود و بدون شبهه كمتر نظير داشت چنانچه اطلاع صحيح در دست است مشاراليه در دوره‎اي كه در زندان قزاقخانه بسر مي‎برد مطلقاً براي استخلاص خود تشبثي نكرد.

او مانند ساير محبوسين سياسي از بستر زندان استفاده نمي‎كرد بلكه تمام مدت را هنگام خواب عمامه خويش را به زير سر مي‎نهاده و در زير عباي خود مي‎خفته است.»

 

«حسين مكي در كتاب تاريخ بيست ساله ايران جلد اول»

«مشخص ترين چهره و رهبر روحانيون در مجلس مدرس مي‎باشد كه اخيراً به عنوان رئيس اول مجلس انتخاب شده است. شهرت مدرس بيشتر در اين است كه براي پول اصلاً ارزشي قائل نيست او در خانه ساده‎اي زندگي مي‎كند كه جز يك قاليچه، تعدادي كتاب و يك مسند چيز ديگري در آن وجود ندارد مرديست فاضل. در ملاقات با او محال است كه كسي تحت تأثير سادگي و هوش و قدرت رهبري او قرار نگيرد.»

«دكتر ميليسپوي آمريكائي»

«در تاريخ بيست ساله جلد سوم»

«مدرس مانند كوه آهن در برابر دشمن ايستاد و در تمام عمر سياسي خود با انگليسها و عمال بيشرم اين استادن استعمار دنيا جهاد مي‎كرد و پياده راه مي‎رفت.

و از هر نعمتي احتراز مي‎كرد اما يك دقيقه از مقاومت در برابر خصم غفت نداشت مدرس يك روحاني واقعي و حقيق و يك نماينده رشيد و دلسوز ملي و يك پيشواي شجاع و بي‎باك بود كه دشمنان خطرناك او هميشه به مردي و مردانگي او اعتراف مي‎كردند.»

«رسا، روزنامه قانون شماره 85 سال سي و سوم مورخ دوشنبه، دوم خرداد ماه 1332»

«ماكياول ايتاليائي در پانصد سال قبل مي‎گويد اگر مالي از دست شما رفت غصه نخوريد مال عوض دارد و اگر حيثيت مشا در شرف رفتن باشد آن هم اعاده‎‏اش ممكنست ولي كوشش كنيد كه شجاعت خود را از كف ندهيد كه اگر ملتي فاقد شجاع شد هيچ عوض ندارد.

همه آقايان محترم مي‎دانند به شهادت حق و تاريخ مثل مرحوم مدرس مقتول، سيدي بزرگ و شجاع كه توام باشد با وطن‎خواهي و بلندي فكر و پاكدامني نه من ديده‎ام ونه دانائي خبر داد.

«شيخ الاسلام ملايري وصي مدرس»

«در كتاب مدرس قهرمان آزادي»

«اين اولاد رسول الله پاكدامني اجدادش را داراست و در هوش و فراست گاهي من را به تعجب مي‎افكند در مدتي بسيار كوتاه از تمام هم درسهايش در گذشته و در منطقه، فقه و اصول سرآمد همه يارانش مي‎‏باشد و قوه قضاوت او در حد كمال و نهايت درستكاري و تقوي است.»

«آيت الله حاج ميرزا محمد حسن شيرازي»

«مرجع عاليقدر شيعه»

«در عصر شكوفائي انقلاب اسلامي، بزرگداشت مجاهدي عظيم‎الشأن و متعهدي برومند و عالم بزرگواري كه در دوران سياه اختناق رضا خان مي‎‏زيست لازم مي‎باشد زيرا در زماني كه قلمها شكسته و زبانها بسته و گلوها فشرده بود او از اظهار حق و ابطال باطل دريغ نمي‎كرد در آن روزگار در حقيقت حق حيات از ملت مظلوم ايران سلب شده بود و ميدان تاخت و تاز قلدري در سطح كشور باز و دست مزدوران پليدش در سراسر ايران به خون عزيزان آزاده وطن، علماء اسلام و طبقات مختلف آغشته بود. اين عالم ضعيف الجثه با جسمي نحيف و روحي بزرگ و شاداب از ايمان، صفا و حقيقت و زباني چون شمشير حيدر كرار رويارويشان ايستاد و فرياد كشيد و حق را گفت و جنايات را آشكار كرد و مجال را بر رضا خان كذائي تنگ و روزگارشان را سياه كرد و عاقبت جان طاهر خود را در راه اسلام عزيز و ملت شريف نثار كرد و بدست دژخيمان ستم شاهي در غربت به شهادت رسيد و به اجداد طاهرينش پيوست.

در واقع شهيد بزرگ ما مرحوم مدرس كه القاب براي او كوتاه و كوچك است ستاره درخشاني بود بر تارك كشوري كه از ظلم و جور رضا شاهي تاريك مي‎نمود و تا كسي آن زمان را درك نكرده باشد ارزش اين شخصيت عالي مقام را نمي‎تواند درك كند ملت ما مرهون خدمات و فداكاريهاي اوست و اينك كه با سربلندي از بين ما رفته برماست كه ابعاد روحي و بينش سياسي اعتقادي او را هر چه بهتر بشناسم و بشناسانيم..»

«از پيام حضرت امام خميني «ره»

«به مناسبت بازسازي مزار مرحوم مدرس»

شهيد آيت الله مدرس، شخصيتي بود كه مقام شامخ علم و تقوا و جهاد هر سه در او جمع بود.

«حضرت آيت الله خامنه‎اي»    «مقام معظم رهبري»

مآخذ

مدرس                                                   علي مدرسي

مدرس قهرمان آزادي                                 حسين مكي

لغت نامه دهخدا                                                علي اكبر دهخدا

اختناق ايران                                           مورگان شوستر

مدرس نابغه‎اي از ايران                    علي مدرسي كيهان فرهنگي

مدرس در پنج دوره تقينيينه مجل شوراي ملي         محمد تركان

 

 

 

 



[1] -گز روستاي كوچكي در نزديكي اصفهان است.

[2] -قرارداد 1919 در واقع ايران را در تمام زمينه‎ها (اقتصادي، سياسي، نظامي و) زير نظر مستشاران انگليسي و دولت انگليس  قرار مي‎داد با اين قرارداد ايران ديگر كشوري مستقل نبود بلكه كشوري تابع و مستعمره انگليس به شمار مي‎آمد اگر مقاومت ايرانيان آزاده و در رأس همه آيت الله مدرس نبود امروز معلوم نبود ايران اسلامي به چه سرنوشتي گرفتار بود.

 

[3] -قرآن كريم، سوره آل‌عمران، آيه 169. و گمان نكنيد آنان كه در راه خدا كشته شده‌اند مرده‌اند بلكه آنان زنده بوده و از نزد پروردگار روزي داده مي‌شوند.

[4] - مدرس قهرمان آزادي، حسين مكي، جلد 2 با اندكي تغيير.

[5] -چقدر اين سياست آگاهانه مدرس با شعار فعلي نظام مقدس اسلامي ايران «نه شرقي، نه غربي، جمهوري اسلامي» مطابقت دارد.

[6] -پيش گوئي آيت الله مدرس كاملاً درست بود او در كاشمر شهيد شد و رضاخان به جزيره موريس پرتاب و در غربت مرد.

[7] -چقدر آگاهانه و روشن چهره آيند آن روز ايران را به تصوير كشيده است گوئي آثار شوم و تصميمات دولتمردان هم دوره خود را در آئينه زمان به روشني مشاهده مي‎كرد او خوب متوجه شده بود و ما اوج فساد و ابتذال فرهنگ غربي را در كشور خود همزمان با حكومت محمدرضا خان ديديم.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 20:30 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگی پیامبر (ص)

بازديد: 773

پیشگفتار

سال پیامبر اعظم (ص) سال ورود پیامبر به زندگی ماست. زندگی ما سالهاست که احساس تنهایی می کند. زندگی فردی و اجتماعی ما فقدان حضور زنده‌ی پیامبر (ص) را حس می کند. فکر می کنید اگر پیامبر (ص) این روزها، از کوچه های ما می گذشت، چه کار می‌کرد؟ و به ما چه می گفت؟ حضور پیامبر چه تغییراتی را در زندگی فردی ما نوید می داد؟ اگر پیامبر در عرصه روابط اجتماعی حاضر می شد، چه تاثیری بر زندگی ما می‌گذاشت؟ اصلا، اگر این روزها پیامبر در کنار ما بود و ما حضور او را حس می کردیم همان گونه بودیم و دینداری می کردیم که اینک هستیم؟

پیامبر اکرم (ص) پیامبر همیشه‌ی زندگی است. پیامبر همه‌ی زمانها، پیامبر همه مکان ها، پیامبر اعظم (ص) باید بار دیگر به میدان زندگی برگردد و با صدایی رسا از دو گوهر گران بها و دو ویعه‌ی گران بهای خود پرده بردارد. پیامبر باید دوباره بیاید و رسالت عظیم خود را بازخوانی کند تا ما از خواب برخیزیم و بدانیم که چرا این دو ودیعه مهم را در میان ما گذاشت.

اگر پیامبر (ص) از کوچه های ما می گذشت و به درون زندگی و خلوت ما نظر می انداخت از رفتاری که با کتاب خدا و عترت او داریم خشنود بود؟ بد نیست که یک بار از میان زندگی خود بگذریم با این فکر که سایه به سایه‌ی پیامبر اعظم (ص) قدم می زنیم.

سال پیامبر اعظم سال تک نگاه‌های بلند سال طرح های هوشمندانه برای آینده کشور است سال حرکت به پیش است.

پیامبر اعظم یک وجود کهکشان وار است و در او هزاران نقطه‌ی درخشنده فضیلت وجود دارد پیامبر اعظم همراه اخلاق است.

کسانی که با تاریخ سرو کار دارند و مقداری از عمرشان را به مطالعة شرح و بیوگرافی مردان گذشته و بانوان معروف اختصاص می دهند، ممکن است هدفهای مختلفی داشته باشند. گروهی خواندن و مطالعه‌ی کتابهای تاریخ را یک نوع سرگرمی می دانند. ساعتهای فراغت خودشان را با خواندن کتابهای تاریخ می گذارنند. تاریخ می خوانند تا در ضمن گذارندن وقت سرگرمی، مطالب و داستانهای شگفت انگیز و جالبی را یاد بگیرند و در جمع های دوستانه با آب و تاب برای دیگران تعریف کنند. عده‌ی دیگری از خواندن تاریخ هدفهای عالی تر و ارزنده‌تری دارند. شرح حال مردان بزرگ را مطالعه می کنند تا درس زندگی بیاموزند. رمز عظمت و موفقیت اشخاص را از لابه‌لای تاریخ به دست می آورند تا از اعمال و رفتارشان سرمشق بگیرند. علل شکست ملت ها از درون تاریخ استخراج می نمایند تا خودشان به آنها گرفتار نشوند. و اجتماعشان را از آنها دور باشد.

همچنین کسانی که شرح حال پیغمبران بزرگ را می خوانند و زندگی ائمه اطهار و مردان دین را مورد بررسی قرار می دهند دو دسته‌اند. یک دسته، هدفی جز گذراندن و وقت گذرانی ندارد. داستان پیمبران و امامان را می خواندن تا در ضمن سرگرمی داستانهای شگفت انگیز یاد بگیرند و در مجالس تکرار کنند و از خواندن و شنیدن مطالب عجیب و غریب لذت می برند.

دسته ی دیگر، زندگی و شرح حال برگزیدگان الهی را مطالعه می کنند تا از عظمت و محبوبیت آنان را به دست آورند و طریق زندگی و راه و روش آنان را که همان صراط مستقیم است بشناسند و از اعمال و رفتارشان درس زندگی بیاموزند.

متاسفانه اکثر کسانی که به تاریخ ائمه مراجعه می کنند از دسته‌ی اولند. اکثر کتابهای تاریخ پیمبران و ائمه اطهار هم مناسب حال آن دسته و بر طبق مذافق آنان تهیه شده است. کتابهای تاریخ پر است از مطالب شگفت انگیز و گاهی اغراق آمیز همخه مسلمانی درباره‌ی پیغمبر و هر یک از امامان چندین داستان شگفت انگیز شنیده و به یاد دارد. اما از برنامه های اجتماعی آنان و اعمال و کردار فردی و رفتارشان با ستمکاران و خلفای وقت چندان اطلاعی ندارند.

عبدا... و آمنه

عبدالمطلب، بزرگ و فرمانروای بنی هاشم بود. او ده فرزند داشت که کوچکترین و برترین آنان «عبدا...» نام داشت. در نزدیکی مکه قبیله ای به نام «بنی زهره» از نسل «زهره بن کلاب بن جره» زندگی می کردند. در این قبیله زنی به نام آمنه دختر یکی از بزرگان قبیلة زهره به نام «وهب بن عبد صناف» نیز زندگی می کرد. وقتی عبدا...، جوانی برومند شد، پدرش «آمنه» را به همسری او در آورد و مراسم ازدواج به بهترین شکل انجام گرفت.

 

میلاد فرخنده

هنوز مدتی گذشته بود که آمنه باردار شد و نطفة پاک بهترین مخلوق خداوند در رحم او جای گرفت. اما عبدا... پدر بزرگوار آن حضرت، برای بازرگانی به شام رفت، وقتی به شهر یثرب که بعد «مدینه الرسول» نام گرفت رسید از دینا رفت و پیامبر یتیم به دنیا آمد. میلاد مبارک آن حضرت با حوادث شگفت انگیزی همراه بود. هنگامی که به دنیا آمد آتشکده‌ی فارس سرد شد و دریاچه ساوه خشک شد و کاخ کسری پادشاه ایران در هم شکست و بتها واژگون شدند.

 

دوران شیر خوارگی

با به دنیا آمدن این کودک، خاندان بنی هاشم جشنی با شکوه برگزار کردند.

چرا که عبدا... بیش از دیگر فرزندان بنی هاشم پیش آنها محبوب بود و فوت عبدا... در قلب بنی هاشم شکافی بزرگ ایجاد کرده بود بنابراین میلاد محمد می توانست مرهمی بر این همه درد باشد. او می توانست جای خالی پدرش را پر کند و یاد آن جوان بزرگوار در دلها زنده سازد.

در سرزمین مجاز نیز بعضی از قبایل صحرانشین از راه شیر دادن کودکان درآمد می کردند به این کار مشهور بودند از جمله ی آنها قبیلة بنی سعد بود که زنان آن قبیله برای یافتن کودک شیرخوار به مکه می آوردند و مزد خوبی هم می گرفتند.

بنابراین، عبدالمطلب، بزرگ بنی هاشم و سرپرست محمد، زنی پاک دامن را انتخاب نمود تا محمد را شیر بدهد و او را تربیت کند. این زن «حلیمه» نام داشت و به قبیلة «بنی سعد» که در اطراف شهر طائف زندگی می کردند تعلق داشت.

با ورود محمد به میان خانواده‌ی حلیمه آنها شش نفر شدند که شامل زن و شوهر، دو دختر به نامهای انیسه و شیما و عبدا... و محمد بودند. روزها از پی هم می گذشت و محمد و عبدا... کم کم بزرگ شدند. روزهای آسایش فرا رسید و خیر و برکت به خانه‌ی حلیمه روی آورد. یکی از ثروتمندان بنی سعد، گله‌ی خود را برای چراندن به حارث شوهر حلیمه سپرد و مزد زیادی به او داد که بیشتر از نیاز آنها بود و حارث با مالی که به دست آورد گوسفندانی خرید و کم کم صاحب گله شد.

وضع زندگی خانواده ی حلیمه تغییر کرد و آنها دیگر برهنه و گرسنه نبودند و حلیمه و حارث فهیمه نعمتهایی که به آنها داده بود و از وجود مبارک آن طفل شیر خوارت است. هر چه محمد بزرگتر می شد آرامش بیشتر در خانه حکمفرا می شد. حلیمه به او شیر می داد و فرزندانش او را سیراب کردند و هر کدام سعی می کردند او را در آغوش بگیرند و کسی که بیشتر به او محبت می کرد خوشبخت تر بود. آن طفل تنها مورد محبت حلیمه و خانواده اش نبود بلکه قبیله‌ی بنی سعد نیز به او صحبت می کردند. همچنین، قبیله‌ی بنی سعد فهمید آن طفل علاوه بر داشتن خیر و برکت برای خانواده‌ی حلیمه برای قبیله هم برکت داشته و باعث شده است که خشکسالی به آن قبیله وارد نشود و در زمانهایی باران باریده که فکرش را هم نمی کردند. به برکت وجود آن کودک درختان نخل میوه های فراوان داشند و چراگاهها پر از علف شده بودند و بنی سعد به وجود برکت محمد اعتراف کردند.

آنها نمی دانستند که خیر و برکت این طفل تنها به قبیله‌ی بنی سعد و عربستان اختصاص ندارد بلکه تمام دنیا از خیر و برکت او بهره مند خواهند شد.

روزها سپری شد و دو سال از زمان شیر خواری محمد به پایان رسید و حلیمه باید طبق معمول کودک را به مادرش برگرداند.

 

دروان کودکی

خانواده‌ی حارث آماده‌ی وداع با آن کودک خوش یمن شدند. سکوت سنگین و غم انگیزی در آن خانه حکفرما شده بود. آن روز همه گریه می کردند. حتی برادر رضایی محمد نیز از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. اما چاره ای نبود و این خانواده به جز صبر بر دوری او چاره ای نداشتند.

حلیمه محمد را بغل گرفت و بر اسب سوار شد همسر و فرزندانش دور او جمع شده بودند و گریه می کردند حلیمه از آنها دور شد. آنها به حلیمه و اسبش چشم دوختند تا از نگاهشان ناپدید شد.

حلیمه وارد مکه شد و به خانه آمنه رفت، مادر با شوق فرزند خود را در آغوش گرفت و خوشحال بود و نمی دانست چطور از حلیمه تشکر کند. سپس حلیمه را در آغوش گرفت و از او قدرانی کرد.

لحظاتی سپری شد و آمنه طفل را در آغوش گرفت و گونه هایش را با دست لمس کرد و صورتش را به صورت خود چسباند تا دلش آرام بگیرد حلیمه این صحنه را دید و حال مادری را مشاهده کرد که بعد از مدتی طولانی به فرزند خود می رسد و چیزی را که می دید بسیار فراتر از تصور او بود.

سپس رو به آمنه کرد و گفت: «تو مادر او هستی و او به دنیا آورده ای ولی من هم به او شیر داده ام و او را دوست دارم و این دوستی حقی را برایم ایجاد می کند تا از او حمایت کنم و او را از مشکلاتی که در شهر مکه دارد دور کنم و او از هوای پاک بیابان استفاده کند. مکه شرایط خوب بیابان را ندارد در آنجا کودک آزادست و بازی می کند. به هر جای می خواهد می رود و در نتیجه قوی و با اراده می شود در صحرا او دارای جسم و روحی قوی می شود و فکر او نیز باز می شود آمنه به این سخنان گوش می داد حلیمه ساکت شد تا آمنه بر سخنان او فکر کند.

سپس احساسات انسانی او بر احساسات مادریش غلبه کرد و با مشورت با جد محمد به حلیمه اجازه داد که محمد را با دیگر نزد خود ببرد.

محمد آرام در فضای بیابان رشد می کرد و دوستانی پیدا کرده بود و با آنها بازی می کرد. محمد در میان بنی سعد، به همین منوال روزگار می کرد تا به سن پنج سالگی رسید حلیمه با بی میلی او را به میان خانواده اش و پیش مادرش بازگرداند.

روزی آمنه تصمیم گرفت تا محمد را نزد دایی هایش در یثرت (مدینه) ببرد. در آن زمان محمد شش ساله بود. آمنه در راه بازگشت به مکه بیمار شد و در محلی به نان «بواع» میان مکه و مدینه از دنیا رفت و در همان جا دفن شد. محمد مادر خود را از دست داد در حالی که فقط یک سال با او زندگی کرده بود و پدر خود را هرگز ندیده.

مرگ آمنه برای عبدالمطلب بسیار سخنت و یتیم شدن محمد برایش بسیار سنگین بود. عبدالمطلب چر چه توان داشت برای محمد به کار می برد و علاوه بر جد بودن پدر و مادر او نیز بود. و همسرش هاله که نیز دختر عموی آمنه بود به محمد همانند عموی حمزه که هم سن او بود رسیدگی می کرد.

هنگامی که به سن هشت سالگی رسید سرپرست و جدس عبدالمطلب نیز از دنیا رفت و سرپرستی محمد را به ابوطالب سپرد. او برای این کار بهترین اقدامات را به عمل می آورد و با محمد بسیار مهربان بود و بیشتر از فرزندان خودش به او رسیدگی می کرد. او را با خود به انجمنهای عمومی می برد و به دلیل اینکه محمد اعتماد به نفس بیشتری پیدا کند. او را برای چوپانی گوسفندان می فرستاد و او نیز از تجربه های زمان کودکی در نزد حلیمه استفاده می کرد. همان طور که حضرت موسی، داوود و شعیب (ع) چوپان بودند بنابراین محمد بن عبدا... هم از کودکی چوپانی را تجره می کرد تا روزی رهبری امت اسلامی را به دوش کشد.

 

دوران جوانی

محمد تا دوازه سالگی چوپانی کرد سپس به لحاظ موقعیت مکه تصمیم به تجارت گرفت. او در این باره فکر کرد و منتظر فرصت مناسبی بود تا تصمیم خود را عملی بسازد بالاخره این زمان فرا رسید و ابوطالب تصمیم گرفت برای تجارت به شام برود.

محمد نظر خود را به ابوطالب اعلام کرد، عمویش نگاهی محبت آمیز به او کرد و نتوانست پیشنهاد محمد را قبول نکند اما از محمد فرصت خواست تا کمی فکر کند.

ابوطالب دیگر فکر کردن در این موضوع را کافی دانست و آماده‌ی سفر شدند. وقتی کاروانیان راه سفر را پیش گرفتند، امری شگفت آور که قبلا همانند آن را ندیده بودند توجهشان را به خود جلب کرد. آنها متوجه شدند که پاره ای از ابر در طول راه در بالای سر قافله قرار دارد و آنها را از گرمای آزار دهنده‌ی خورشید در امان نگه داشته است این گونه سفر پر رنج را به مسافرتی خوش و راحت تبدیل کرده است.

پس از طی مسافتی طولانی کاروان به منطقه بصری در شام رسیدند در آنجا صومعه ای قرار داشت که راهبی به نام بحیرا در آن زندگی می کرد.

پیش از آنکه کاروان برسد حاضران دیدند که راهب چشم به راه صحرا دوخته و منتظر است. هنگامی که کاروان نزدیک شد، مردم دیدند که راهب به پاره ابری که در آسمان با قدمهای اسبان و شتران حرکت می کند، نگاه می کند. وقتی کاروان قریش به میدان معبد رسید راهب از آنها دعوت کرد که آن شب را در صومعه او به صبح برسانند. همگی از این کار بی سابقه او متحیر شدند.

راهب بر سر سفره ی شام به کاروانیان گفت علت گرامیداشت قریش از سوی من تنها به خاطر وجود این جوان خجسته در میان آنهاست. آنگاه رسالت مقدس آن حضرت را در آینده نوید داد. این بشلارت بار دیگر در شام تکرار شد. در آنجا محمد (ص) را راهب دیگری به نام «ابوالمویعب» و آن راهب به مردم مژده داد که این «پیامبر آخرالزمان» است.

محمد (ص) از این سفر به مکه بازگشت . همراهانش که در این سفر از او کرامتها و بزرگواری های بسیار دیده بودند هنگامی که برگشتند بعضی از آنچه را که رخ داده بود برای دیگر مردم تعریف کردند و اینگونه محمد در میان آنها به نیکی و بزرگی مشهور شد.

محمد (ص) در زندگی عادی و روزمره‌ی خود مثل مردم بود و آنها نصیحت و ارشاد می کرد. و آنها را از انجام دادن کارهای زشت باز می داشت به طوری که در میان جوانان در داشتن شخصیت نمونه بود. محمد (ص) در بیست سالگی شاهد جنگ فجار و ریختن خون بود به همین دلیل آنان را سرزنش می کرد با وجود اینکه عموهایش در این جنگ حضور داشتند.

محمد (ص) این جنگ را جنگی ظالمانه و بدون توجیه می دانست و تقدس ماههای حرام را زیر پا گذاشته می دید. آن جنگ تماما گناه بود و اگر او می توانست جلوی آن جنگ را بگیرد لحظه ای درنگ نمی کرد، ولی رسوم عرب مانع تدبیر عاقلان می شد. محمد (ص) شاهد این جنگ بود ولی هرگز در آن شرکت نکرد. و تنها به این دلیل تلاش فراوان در توقف جنگ و برقراری صلح نقش آشکاری داشت. بزرگان و سران را به آرام کردن اوضاع و نادیده گرفتن کینه ها تشویق می کرد. در همین موقع که محمد (ص) برای خاموش کردن جنگ مجار تلاش می کرد در پیمان میان گروهی از جوانان به نام «حله الفضول» نیز شرکت کرد. داستان حله الفضول این است که مردی از قبیله ی زبیر برای فروش کالاهای خود به مکه آمد عاص بن وائل کالاهای او را خرید ولی قیمت آنها را نپرداخت. آن مرد به شخصی که بتواند حق او را بگیرد پناه برد ولی موفق نشد بنابراین به محل مرتفعی رفت و از قریش دادخواهی کرد.

این عمل غیرت قریش را به جوش آورد و آنها بلافاصله پیمان خود را اجرا کردند و گروهی به طرف عاص بن رائل حرکت کردند و کالاهای مرد زبیری را پس گرفتند. زبیر بن عبدالمطلب در این باره چنین سروده است:

ان الفضول تعاقدوا و تحالفوا   الا یقیم ببطن مکه ظالم

امر علیه تعاقدوا و توافقوا               فالجار و المعتر فیهم سالم

پنج سال از انعقاد حله الفضول گذشت، اکنون محمد (ص) بیست پنج ساله است و همچون گذشته به اصلاح امور جامعه می پردازد و در عین حال به کارهای تجاری هم مشغول است.

 

پیشنهاد ازدواج

تاریخ به ما خبر می دهد که خدیجه از بعضی دانشمندان زمان خود شنیده بود که محمد (ص) پیغمبر آخر الزمان است و خودش به آن موضوع عقیده داشت. بعد از آنکه مدتی محمد را به عنوان امین کاروان تجارت انتخاب نمود و (میسره) غلام خودش را ناظر جریان سفر قرار دادئه و آن غلام وقایع و حوادث شگفت انگیزی را از محمد برای خدیجه تعریف کرده آن بانوی شریف و رشید شخص محبوب گمشده ی خودش را یافت. و آن حضرت احضار نمود و گفت: ای محمد من چون تو را شریف و امانتدار و خوش خلق و راستگو یافته ام میل دارم با تو ازدواج کنم.

محمد (ص) جریان را با عموهایش و خویشانش در میان گذاشت آنها به عنوان خواستگاری نزد عموی خدیجه رفتند و مقصودشان را در ضمن خطبه ای اظهار کردند.

 ولی چون نتوانستند به خوبی سخن بگویند خود خدیجه از نهایت شوق با زبان رسا گفت: ای عمو شما گر چه در سخن گفتن از من سزاوارترید اما از خودم بیشتر اختیارم را ندارید.

سپس به محمد گفت: ای محمد. خود را به تو تزویع کردم و مهرم را در حال خودم قرار دادم. به عمویت بفرما برای ولیدی عروسی شتری بکشد.

تاریخ می گوید: خدیجه پسر عمویش ورقه را واسطه قرار داد تا وسیله ی ازدواج با محمد (ص) را فراهم سازد هنگامی که ورقه به خدیجه بشارت داد که محمد و خویشاوندانش را به ازدواج راضی کردم خدیجه به پاس این خدمت بزرگ، خلعش را به او عطا کرد که پانصد اشرفی ارزش داشت.

وقتی محمد (ص) خواست از خانه خارج شود خدیجه به او گفت خانه من خانه تو و من کنیز تو هستم. هر وقت خواستی به خانه ی خود بازگرد.

این ازدواج برای محمد (ص) خیلی ارزش داشت زیرا از یک طرف فقیر و تهیدست بود و همین علت با علل دیگر تا سن بیست و پنج سالگی نتوانست ازدواج کند. از طرف دیگر بی خانمان و تنها بود و احساس تنهایی می کرد و به وسیله ی این ازدواج مبارک هم نیازمندیش بر طرف می شد و هم یار و غمخوار و مشاور خوبی پیدا کرد.

 

فلسفه ی تعداد زوجات پیامبر (ص)

آیا پیامبر اکرم (ص) همسران زیادی گرفتند؟ چرا؟

اصل تعداد زوجات پیامبر (ص) قطعا صحت دارد و جای تردید نیست. البته درباره تعداد آنها اختلاف است آنچه محققان با اطمینان نام برده اند بازده همسر است که عبارتند از: خدیجه، سوده، عایشه، خصه، زینت ام المساکین، ام حبیبه (رمله) ام سلمه، زینب بنت جحش، صفیه، میمونه و جدیریده درباره انگیزه ی و علل این ازدواج ها نکات مهم و فراوانی باید مورد توجه قرار گیرد.

درست است که از نظر شرعی گفته قرآن کریم، پیامبر (ص) اجازه این ازدواج را داشته اند اما نباید از این حقیقت غفلت کرد که هر یک از این ازدواج ها دلیل و فلسفه ی خاص خود را دارد. دقت در این انگیزه ها و علت ها، هر محقق منصفی را به این نتیجه می رساند که یک یک این ازدواج ها نه تنها منطقی بلکه ضروری و لازم بوده است. در میان این انگیزه ها بدون شک کمترین انگیزه و عامل، علائق جنسی و لذت های شهوانی بوده است. برای درک این حقیقت کافی است به یاد آوریم که اولا پیامبر (ص) در سن 25 سالگی با زنی که عمرش نزدیک به چهل سال بود ازدواج کرد و تا وقتی که این بانو زنده بودند یعنی تا 50 با زن دیگری ازدواج نکردند. این در حالی بود که ایشان هیچ مشکلی برای ازدواج با دختران بالغ و داشتن همسران متعدد نداشتند هم شرع آن را جایز می دانست و هم عرف جامعه. تمام ده همسر بعدی پیامبر (ص) بعد از رحلت خدیجه (س) و در حدود 51 تا 63 سالگی عمر شریف آن حضرتت بوده است.

ثانیا تعداد ازدواج های پیامبر (ص) علل دیگری نیز داشت. در برخی از این ازدواج ها مصلحت عام و در بعضی مصلحت خاص قرار داشت. مثلا در ازدواج آن حضرت با جویرید ام جبیبه، حضه و عایشه مصلحت عمومی مسلمانان در نظر بود و این ازدواج ها به صلاح و خیر جامعه اسلامی و وسیله حفظ و گسترش اسلام بود. همانطور که در ازدواج پیامبر (ص) با زنیب بنت جحش مصلحت خاص مبنی بر تصویب و تثبیت و تحکیم یک حکم شرعی که خلاف عرف جامعه بود (حرمت ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده) در نظر بود. زینت دختر عمه پیامبر بود که به پیشنهاد آن حضرت با زید بن حارثه پسر خوانده پیامبر ازدواج کرد اما آنها با هم ناسازگاری داشتند. و در نهایت از هم جدا شدند. مدتی پس از این طلاق جبرئیل از طرف خداوند متعال بر رسولش نازل شد و فرمان خود را مبنی بر ضرورت ازدواج پیامبر (ص) با زینب به ایشان ابلاغ کرد تا مسلمانان بدانند و بپذیرند که همسر پسر خوانده حکم عروس را ندارد و ازدواج با او پس از جدایی از همسر اولش بدون مانع است. آیه شریفه قرآن صریحا تعبیر «زوجناکها» آورده که نشان دهنده آن است خداوند او را به ازدواج پیامبر (ص) در آورده نه آن که برخی افسانه سرایان بیمار دل ادعا کرده اند پیامبر مجذوب زیبایی زینب شده باشد.

شگفت انگیز است پیامبری که خود زینب جوان را به عقد زید در آورده حالا که زینت مدتی با زید زندگی کرده تازه متوجه او شده باشد. آن هم پیامبری که معشوق همواره عزیزش پیرزنی دندان ریخته و سپید موی چون خدیجه (س) بود و زیبایی معنوی آن چنان چشم و دلش را سیراب کرده بود که میلی به جاذبه های مادی نداشت. برخی نویسندگان و به اصطلاح عرفای خوش خیال هم که نقل کرده اند که پیامبر (ص) هر وقت خیلی ملکوتی و معنوی می شد رو به همسری عایشه می کرد و می گفت «کلمینی یا حمیرا» یا «اشغلینی یا حمیرا» گویا خود و نفس اماره خویش را ملاک قیاس آن حضرت گرفته اند و بعد هم شروع کرده اند به آوردن تحلیل های دور از مقام عظیم پیامبر (ص).

ازدواج های پیامبر بی استثنا حاوی مصلحتی عام یا خاص بودند در کنار این مصلحت ها البته بحث قلب های بزرگان با نفوذ آن عصر همچون ازدواج با ام رمله دختر ابوسفیان و صفیه دختر بزرگ یهودیان و تقلیل ضرر و زیر چتر حمایت گرفتن برخی همچون حضمه، ام حبیبه زینب هلالی و ام سلمه و صفیه نیز مطرح است.

 

حجاب نبوی

رسول خدا (ص) نسبت به ترتبیت خانواده به ویژه همسر حساسیت ویژه ای داشند. چگونگی برخورد و گفت و گو با نامحرمان بخش مهمی از این تربیت بود. در این زمینه ایشان از طریق وحی الهی نکات دقیق فراوانی را مطرح کرده اند که چهار محور اصلی آن عبارتند از:

1 – رعایت ستر و حجاب 2- داشتن حیا و شرم 3- دروی از خودآرایی و خودنمایی 4- آشکار کردن برخی از زینت ها و آرایش ها.

درباره‌ی اهمیت و ضرورت رعایت حجاب برای تمامی زنان مسلمان آیه 59 سوره ی احزاب می فرماید هان ای پیامبر به همسرانت و دخترانت و زنان مومنین بگو تا لباس ها چادر مانند خود را پیش بکشند تا اینگونه شناخته نشوند و مورد اذیت قرار نگیرند بنابراین حجاب امر واجب و صریح خداوند است و تخلف عمدی از آن موجب مجازات و غذاب الهی می شود.

اما لازمدی داشتن یک حجاب واقعی که مورد تایید پروردگار باشد و بنده را نزد خدا عزیز و محبوب بگرداند حجابی همراه با حیا و شرم است چرا که می دانیم گاهی بعضی از افراد یک نگاه صرفا شکی و فرمالیته از حجاب دارند یعنی شکل حجاب رعایت می شود ولی روح باطن، اهل و هدف حجاب توجه نمی شود. به عنوان مثال دیده می شود خانمی با داشتن پوشش اسلامی رفتارهای سبک و جلفی از خود نشان می دهد و در مقابل نامحرم بی جهت پرگویی می کند و می خندد، شوخی می کند و حرکت های تند و زننده دارد و به اصطلاح درست عامیانه بی حیای می کند به همین جهت قرآن کریم علاوه بر اینکه دستور رعایت حجاب اسلامی را صادر می کند تذکر می دهد که مرد و زن باید «عض بصر» داشته باشند یعنی هنگام برخورد و صحبت کردن چشم فرو نهند و خیره نگاه نکنند.

 

پدر و مادر فاطمه (س)

شخصیت هر فردی تا حدود زیادی به اوضاع خانوادگی و شخصیت و اخلاق پدر و مادر و محیط او بستگی دارد به پدر و مادر و طرز تربیت آنهاست.

در تعریف و توصیف پدر فاطمه (س) احتیاجی به توضیح و شرح نیست زیرا شخصیت فوق العاده و عظمت روحی و اخلاقی پسندیده و همت عالی و فداکاری و شجاعت پیغمبر اکرم (ص) به هیچ مسلمان بلکه بر هیچ فرد مطلعی پوشیده نیست. در عظمت آن حضرت همین بس که خدا درباره اش می فرماید: «ای محمد اخلاق تو برزگ و شگفت آور است».

 

مادر فاطمه (س)

مادر فاطمه زنی بود به نام خدیجه خویلد. خدیجه در یکی از خانواده های اصیل و شریف قریش به دنیا آمد و تربیت یافت افراد خانواده اش همه دانشمند و فداکار و روحانی و حمایت کننده از خانه کعبه بودند «هنگامی که (تبع) پادشاه یمن تصمیم گرفت حجر الاسود را از مسجد الحرام به یمن منتقل کند خویلدر پدر خدیجه دز مقابل او به دفاع برخواست به واسطة مبارزات و فدارکاریهای او بود که تبع از تصمیم خود منصرف شد و آن سنگ مقدس را از جایش حرکت نداد.

اسدبن‌عبدالعزی جد خدیجه یکی از اعضاء برجسته ی پیمان «خلف الفضول» است.

گر چه تاریخ جزئیات زندگی آن بانوی شریف را ثبت نکرده اما همان مقدار که باقی مانده می تواند شخصیت برجسته ی او را تا حدودی روشن سازد.

خدیجه در آغاز جوانی با عتیق بن عائذ ازدواج کرد اما چندی نگذشت که عتیق دیده فرو بست و خدیجه را با مال ثروت سرشار تنها گذاشت.

چندی بی شوهر ماند بعدا با یکی از بزرگان بنی تمیم بنا «هند بن بناس» عروسی کرد اما هند هنوز جوان بود که از دنیا رفت و خدیجه را با ثروت هنگفتی بی شوهر گذاشت.

یکی از نکاتی که می تواند روح بزرگ و همت عالی و به استقلال نفسانی آن بانوی شریف را روشن سازد این است که خدیجه ثروت هنگفتی را که از شوهر اول و دومش به ارث بود راکد نگذاشت و در زه رباخواری که معمول آن زمان ها بود نیز نینداخت بلکه آن را در راه تجارت و بازرگانی و بازرگانی انداخت و افراد درستکاری را استخدام نمود و به وسیله ی آنان به تجارت پرداخت.

خدیجه از راه مشروع تجارت، ثروت سرشاری به دست آورد به طوری که نوشته اند: هزاران شتر در دست کار کنارش بود که در اطراف کشورها مانند مصر و شام و حبشه به تجارت مشغول بودند ابن هشام نوشته: و خدیجه زن شریف و ثروتمندی بود که تجارت اشغال داشت مردانی را اجیر کرده بود که برایش تجارت می کردند».

یکی از نکات برجسته و درخشان زندگی خدیجه داستان ازدواج او با پیامبر است. بعد از آنکه شوهر اول و دوم خدیجه وفات نمودند بلکه استقلال طلبی و آزادی مخصوص در آن بانوی بزرگ پیدا شد و همانند عاقل ترین و رشیدترین مردان به تجارت می پرداخت و تن به ازدواج نمی داد با اینکه از جهت اصالت و نجابت خانوادگی و مال ثروت فراوان خواستگاران زیادی داشت و حاضر بودند مهریه های سنگین بدهند و با او ازدواج کنند ولی او قبول نمی کرد.

اما نکته‌ی جالب اینجاست که همین خدیجه که حاضر نبود به هیچ قیمتی با سران و اشراف عرب و مردان ثروتمند ازدواج کند با کمال شوق و علاقه حاضر شد با محمد که شخص یتیم و تهیدستی بود ازدواج کند. او در مورد وصلت با محمد نه تنها راضی نشد بلکه خودش با کمال اصرار و علاقه پیشنهاد ازدواج و مهریه اش را نیز در مال خودش قرار داد.

 

بانوی فداکار

بله محمد (ص) و خدیجه یک کانون با صفا و گرم خانوادگی تاسیس کردند. نخستین زنی که دعوت پیغمبر را پذیرفت خدیجه بود. آن بانوی بزرگ تمام اموال و ثروت بی حد خودش را بدون قید و شرط در اختیار محمد (ص) قرار داد. خدیجه از آن زنان کوتاه فکری نبود که اگر اندک مال و استقلالی برای خودش دید ابدا اعتنا به شوهر نکند و مال خودش را از او دریغ دارد.

خدیجه چون از هدف مالی پیغمبر خبر داشت تمام اموالش را در اختیار آن حضرت گذاشت و گفت: هر طور صلاح می دانی در راه ترویج دین خدا خرج کن.

پیغمبر می فرمود: خدیجه یکی از بهترین زنان این امت است.

عایشه می گوید: «از بس که پیغمبر خدیجه را به خوبی یاد می کرد روزی عرض کردم یا رسول ا... خدیجه پیرزنی بیش نبود و خدا بهتر از او به تو عطا کرده است پیغمبر خشمگین شد و فرمود: به خدا سوگند خدا بهتر از او را به من نداده است. خدیجه هنگامی ایمان آورد که دیگران کفر می ورزیدند. و مرا تصدیق نمود وقتی که دیگران تکذیبم می کردند. اموالش را رایگان در اختیار گذاشت.

وقتی که سایرین محروم می نمودند خدا نسل مرا در اولاد قرار داده.

عایشه می گوید: تصمیم گرفت بعد از آن زمان، خدیجه را به بدی یاد نکنم.

در روایات وارد شده که جبرئیل هر وقت به پیغمبر (ص) نازل می شد عرض می کرد: سلام خدا را به خدیجه برسان و بگو: خدا قصر زیبایی در بهشت برای تو آماده کرده است.

 

نخستین کانون اسلامی

نخستین خانواده‌ی اسلامی که در اسلام تاسیس شد خانه محمد (ص) و خدیجه بود. تعداد نفرات آن بیش از سه تن نبودند: محمد خدیجه و علی (ع). آن خانه کانون انقلاب اسلامی و جهانی بود و وظائف بسیار سنگین بر عهده داشت. باید با کفر و بت پرستی مبارزه کند دین توحید را در جهان گسترش دهد. در تمام جهان بیش از یک خانه ی اسلامی وجود نداشت ولی سربازان فداکار آن نخستین پایگاه توحید تصمیم داشتند دلهای جهانیان را فتح کنند و عقیده ی توحید را در جهان نفوذ دهنده آن پایگاه نیرومند از هر جهت مجهز و مسلح بود محمد در راس آن قرار داشت که خدا درباره‌ی اخلاقش می گوید اخلاق تو عظیم و بزرگ است. و خدیجه را بیش از حد دوست می داشت و شخصیت او احترام می گذاشت. حتی به دوست می داشت و به شخصیت او احترام می گذاشت. حتی به دوستان خدیجه هم احترام می گذاشت. انس می گوید: گاهی هدیه ای تقدیم پیامبر می کردند ایشان می فرمود: به خانه ی فلان زن ببرید چون دوست خدیجه است.

مدیر داخلی و کد بانوی آن خانه، خدیجه بود که به هدف محمد کاملا ایمان داشت و در راه رسیدن به آن هدف مقدس از هیچ گونه کوشش و فداکاری دریغ نداشت. در موقع گرفتاری ها محمد را دلداری می داد و در رسیدن به هدف امیدوارش می کرد. اگر کفار شکنجه و آزارش می دادند هنگامی که داخل خانه می شد از مهر و محبت خدیجه برخوردار می شد از مهر و محبت خدیجه برخوردار می گشت و از آن کانون گرم نیرو می گرفت.

 

دستور آسمانی

روزی رسول خدا در «ابطح» نشسته بود، جبرئیل نازل شده عرض کرد: خداوند بزرگ بر تو سلام فرستاده می فرماید: چهل شبانه روز از خدیجه کناره گیری کن و به عبادت مشغول باش. پیغمبر اکرم بر طبق دستور خداوند حکیم، چهل روز به خانه‌ی خدیجه نرفت. و در آن مدت شبها به نماز و عبادت می پرداخت و روزها روزه دار بود.

توسط عمار برای خدیجه پیغام فرستاد که ای بانوی عزیز، کناره گیری من از تو برای این نیست که کدورتی داشته باشم. تو همچنان عزیز و گرامی هستی بلکه در این کار از دستور پروردگار جهان اطاعت می کنم، و خدا به اعمال ما آگاهتر است. ای خدیجه، تو بانوی بزرگواری هستی که خداوند، در هر روز چندین مرتبه به وجود تو بر فرشتگان خویش مباهات می کند. شبها در خانه ات را ببند و در بستر استراحت کن و منتظر دستور پروردگار عالم باش. من در این مدت در خانه ی فاطمه دختر اسد خواهم ماند.

خدیجه بر طبق دستور رسول خدا رفتار می کرد و در آن مدت از دوری همسر محبوب خود و اندوه تنهايي گريه مي كرد.

چون چهل روز گذشت فرشته خدا فرود آمد . غذائي از بهشت آورد و عرض كرد. امشب از اين غذاهاي بهشتي صرف كن. رسول خدا با ان غذاهاي روحاني و بهشتي افطار كرد. هنگامي كه برخاست تا آوازه ي نماز و عبادت شود. جبرئيل نازل شدو عرض كرد: اي رسول گرامي خدا ، امشب از نماز مستحبي بگذر و به سوي خانه ي خديجه حركت كن زيرا خدا اراده نموده كه از صلب تو فرزند پاكيزه اي بيافريند. پيغمبر با  شاب رهسپار خانه خديجه شد.

خديجه مي گويد : در آن شب طبق معمول ، در خانه را بسته و در بسترم استراحت كرده بودم. ناگاه صداي كوبيدن در بلند شد. گفتم: كيست؟ كه جز محمد (ص) كسي سزاوار نيست در اين خانه را بكوبد. آهنگ دلنشين پيغمبر به گوشم رسيد و فرمود: باز كن ، محمد هستم شتابان در را باز كردم. با روي گشاده وارد خانه شد. طولي نكشيد كه غور فاطمه ي زهرا از ضلب پدر به رحم مادر وارد شد. 

جبرئيل براي بشارت محمد (ص) و خديجه فرود آمد و گفت : يا رسول الله ، بچه اي كه در رحم خديجه مي باشد. دختر ارجمندي است كه نسل تو از وجود وي خواهد بود او مادر امامان و پيشوايان دين است . پيامبر (ص) بشارت پروردگارا به خديجه ابلاغ نمود و به آن نويد فرحبخش دلش را شاد گردانيد.

 

آرزوي پيغمبر خديجه

يكي از اسرار آفرينش اين است كه هر فردي علاقه دارد داراي فرزندي باشد تا او را برحسب دلخواه تربيت كند به يادگار بگذارد. انسان فرزندش را از بقاياي وجود خودش محوسب مي دارد و با فرا رسيدن مرگ ، وجودش را خاتمه يافته نمي داند.  اما شخص بي فرزند ، دوران زندگي و حيات خودش را كوتاه و با فرا رسيدن مرگ ، خاتمه يافته مي پندارد. شايد دستگاه آفرينش مي خواهد به اين وسيله ، نسل انسان را از انقراض نابودي حفظ كند.

آري پيغمبر خديجه نيز چنين آروزيي داشتند. خديجه كه براي ترويج خداپرستي و نجات بشر از هيچگونه فداكاري دريغ ندانست ، و براي پيشبرد هدف مقدس پيغمبر اكرم از حال و خويشان و دوستانش چشم پوشيد ، و بدون هيچ قدي و شرطي تسليم خواسته هاي محمد گشت ، حتما علاقه داشت از محمد (ص) فرزندي پيدا كند تا از دين اسلام حمايت نمايد و در ترويج آن و به ثمر رساندن هدف عالي محمد (ص) كوشش كند.

پيغمبر اكرم مي دانست كه مرگ براي بشر حتمي است ، و در مدت محدود و كوتاه زندگي ،نمي تواند هدف بزرگ خود را كاملا اجرا كند و جهان بشريت را از گرداب گمراهي نجات دهد. پيغمبر به خوبي مي دانست كه بايد بعد از او افرادي باشند تا در تعقيب هدفش كوشش نمايند . و طبعا دلش مي خواست آن افراد فداكار، از نسل خودش به وجود آيند. محمد (ص) و خديجه چنين آرزويي داشتند ، اما متاسفانه پسراني كه قبلا از آنان به وجود آمده بودند و به نام عبدالله و قاسم ناميده شدند ، در كودكي وفات يافتند.

به همان مقدار كه پيغمبر و خديجه از آن مرگ ناگوار و اندهگين شدند. دشمنانشان شادمان و خشنود گشتند به اين وسيله ، نسل محمد را منقرض شده مي دانستند ، گاهي آن حضرت را به عنوان ابتر يعني بي فرزند مي خواندند. هنگامي كه عبدالله وفات كرد ( عاص بن وائل ) به جاي آنكه محمد (ص) را در مرگ فرزندش تسليت دهد. در مجامع عمومي آن حضرت را ابتر و بي فرند مي خواند و مي گفت: بعد از آنكه محمد بميرد اثري از وي باقي نخواهد ماند.

و با زخم زبان  ، دل پيغمبر و خديجه را مي شكست.

اما خدا به پيغمبر بشارت داد كه خيرات و خوبي هاي زيادي به تو عطا خواهيم نمود. در پاسخ دشمنان سوره ي كوثر را فرستاد و فرمود: ( اي محمد ما كوثر را به  تو داديم. پس براي خدا نماز گذار وقرباني كن. بدرستي كه دشمن تو ابتر و بي فرزند خواهد شد نه تو ).

پيغمبر (ص) يقين داشت وعده هاي خدا دروغين نيست و نسل پاك و با بركتي از او به وجود خواهد آمد. هنگام وعده ي خدا تحقق يافت كه زهراي اطهر به دنيا آمد ، و از فروغ نور ولايت افق گيتي روشن شد. وقتي به رسول خدا بشارت رسيد كه خدا به خديجه عذرا دختري عطا كرد ، دلش غرقي شادماني و سرور شد و از دختر دار شدن نه تنها غمگين نشد بلكه به اين وسيله دلش مطمئن و آرا گشت .پيغمبر اكرم از آن مردان كوتاه فكر و نادان عصر جاهليت نبود كه از وجود دختر اظهار شرمندگي كند و از شدت خشم ، مادر بي گنا را به باد دشنام كتك بگيرد و از مردم دوري كند.

محمد (ص) مبعوث شده بود كه با افكار پوچ و غلط مردم كه براي زنان ارزشي قائل نبودند و آنان را از اجتماع حساب نمي كردند و دوشيزگان بي گناه را زنده به گور مي كردند ، مبارزه كند و به آنها بفهماند كه زن فيزيكي از اعضاء حساس و مهم اجتماع است و داراي مسئوليت بسيار سنگين است. آري خدا خواست تا ارزش زن را عملا به جهانيان بفهماند به همين سبب بود كه نسل پاك پيغمبر برگزيده اش را در وجود دختر قرار داد و چنين مقدر كرد كه امامان و پيشوايان و رهبران ديني اسلام از نسل زهراي اطهر به وجود آيند به اين وسيله مشت محكمي به دهان جاهلاني زد كه دختر را از اولاد خود محسوب نمي كردند و از وجودش عار و ننگ داشتند.

 

بعثت

در شمال شرقي مكه كوه حراء قرار داشت در آن كوه غاري بود كه پيامبر (ص) عادت داشت هر چند روزي در آن بماند و به عبادت بپردازد.

در روز بيست و هفتم ماه رجب وقتي محمد (ص) در غار حراء بود جبرئيل با كتابي در دست نازل شد و سلام كرد و گفت: ( بخوان ) محمد (ص) جواب : چند بخوانم جبرئيل (ع) گفت L بخوان ) محمد (ص) گفت ( چه بخوانم ) جبرئيل (ع) گفت :

بسم الله الرحمن الرحيم

اقر باسم ربك الذي خلق ، خلق الانسان من علق ، اقرا و ربك الاكرام ، الذي علم بالقلم علم الانسان مالم يعلم.

به نام خداوند بخشنده مهربان ، بخوان به نام پروردگارت كه آفريد. بيافريد آدمي را از خون بسته . بخوان و پروردگار تو گرامي ترين است. هم او كه بياموخت  به وسيله قلم بياموخت. به انسان آنچه را كه نمي دانست محمد (ص) خواندو اين آيات در قلبش نقش بست و جبرئيل ناپديد شد در آن لحظه سراپاي وجود حضرت را ترس فرا گرفت. هنگام نزول وحي مكان بسيار وسيع شده بود و لي بعد از آن در يك لحظه تنگ و كوچك شد. رسول خدا از غار خارج شده است.

اين گونه  پيامبر به رسالت رسيد و مرحله اي جديد از زندگي مبارك آن حضرت آغاز شد. زيرا از اين به بعد ايشان تنها به عنوان انسان پاكي  كه كار نيكو مي كند ، و اماندار واجبي است و در سخن گفتن راستگو است و از نزديكان سرپرستي مي كند محسوب نمي شد بلكه اكنون پيامبر و بيم دهنده اي بود كه مسئوليت رهبري انسان ها به سمت خيرو سعادت آنان را بر عهده داشت.

نزول اين وحي حال پيامبر را منقلب كرد و او به سرعت به طرف خانه رفت و با حالتي پريشان به خديجه فرمود : ( مرا بپوشان ! مرا بپوشان ) وقتي وحشت از دل رسول خدا بيرون رفت پيامبر خديجه را از رسالت خود آگاه كرد خديجه پس از شنيدن مواجه به رسالت وي ايمان آورد هچنين پيامبر رسالت خود را به آگاهي پسر عمويش علي بن ابي طالب رساند. علي كودكي نابالغ بود كه پيامبر تربيت او را بر عهده داشت. علي هم دعوت پيامبر را قبول كرد پس از او برادرش جعفر بن ابيطالب نيز ايان آورد. آنگاه با نزول آيات:

يا ايها المدثر ، قم فا نذر، و ربك فكبز

اي جامه در سركشيده برخيز و بيم ده و پروردگار خويش را به بزرگي ياد كن.

دعوت خود را آشكار ساخت و چون آيه :

و انذر عشيرتك الاقربين ، و خويشان نزديكت را بيم ده

نزول يافت آن حضرت بستگانش را به آيين خويش  دعوت كرد.

 

مراتب وحي

برخي از فقها و مراتب وحي را به هفت مورد تقسيم مي كنند ، هرچند كه ممكن است هر مرتبه ي آن با ديگري يكي باشد.

مرتبه اول روياي صادقانه است . رويا در خواب حاصل مي شود اما با عالم و بيداري مطابقت دارد و شخص همان طور كه در خواب ديده در عالم واقعي نيز آن را درك مي كند. اولين دفعه اي كه وحي به رسول خدا (ص) نازل شد. از طريق روياي صادقانه بود و آن زماني بود كه روح القدس (ع) پيامبر را به خواندن آيه ي زير دعوت كرد:

اقر باسم ربك الذي خلق

مرتبه ي دوم القاي فكر است. وحي از طريق القاي فكر به قلب پيامبر (ص) نازل مي شد و اين سخن پيامبر (ص) اين ادعا را ثابت مي كند كه مي فرمايد : ( روح القدس در فكر من دميد كه نفس نمي ميرد. مگر أنكه روزي خود را تكميل كند. پس بترسيد از خدا  و در طلب خود دقت كنيد.)

پس ، در اين مرتبه رو القدس ، جبرئيل (ع) ، از سوي خداوند مامور است كه به عنوان واسطه ميان خدا و رسولش ، امر الهي را به پيامير (ص) الهام كند.

مرتبه سوم ، گفتگوي رودروست .گفتگو در اينجا ، گفتگوي جبرئيل (ع) با رسول (ص) به شكل رود در رواست. به گونه اي كه او در قالب يك مرد در مقابل پيامبر ظاهر مي شود به اين معنا كه جبرئيل در قالب ردي خوش سيما در برابر پيامبر ظاهر مي شود و با او نشست و برخاست مي كند و او امر پروردگار را به پيامبر القا مي كند و. پيامبر نيز به سخنان جبرئيل گوش مي دهد . پيامبر (ص) مي فرمايند : ( جبرئيل (ع) به شكل مردي خوش سيما كه مرا خيلي دوست مي داشت در برابر من ظاهر مي شد) مرتبه چهارم ، يگانگي در روح است. جبرئيل (ع) ، روح الامين ، با پيامبر و روح او يكي شده بود و حي را با خطاب به روح محمد (ص) نازل مي كرد و اين گفتگو ميان أن دو بسيار شديد و داراي تاثير شگفت آوري بود. شدت وحي باعث مي شد كه پيامبر حتي در شدت سرما ، عرق بريزد و جسمش سنگين شود و نيرويش چند در برابر شود او در اين حالت مي توانست استخوان دست يا پارا بشكند و خرد كند.

مرتبه پنجم ، فرود آمدن جبرئيل به شكل واقعي خود اوست. جبرئيل (ع) ، وحي را به شكل كه خداوند او را آفريده است به حضرت رسول 0ص) ابلاغ مي كرد. خداوند در آيات نخست سوره ي نجم در اين باره مي فرمايد: و النجم انا هوي ما ضل صاحبكم و ما غوي و ما ينطق عن الهدي ان هوالاوفي يومي علمه شديد القوي .

مرتبه ششم ، ديدار مستقيم است . در اين مرتبه وحي به طور مستقيم و بدون واسطه از سوي خداوند در شب معراج رسول (ص) نازل شد.

مرتبه هفتم ، وحي از پشت پرده است . در اين مرتبه خداوند با رسول خود از پشت حجاب به شكل مستقيم و بدون واسطه سخن مي گويد . و اين وع وحي در شب اسرا و معراج بر پيامبر نازل شد.

 

استوار و مقاوم در راه رسالت

پيامبر هرگاه مي شنيد يارانش شكنجه شده اند يا در راه رسالت او مورد آزار قرار گرفته اند اندوهگين مي شد. عمار يكي از آنها بود كه قريش او به سختي شكنجه دادند و ياسر و سميه پدر و مادرش را با وضعي فجيع به شهادت رساندند. علاوه بر اين ، قريش شخصي پيامبر را هم مورد آزار و اذيت خود قرار مي دادند. ابولهب به پيامبر سنگ پرتاب مي كرد. و همسرش در سر راه آن حضرت خارو خاشاك قرار مي داد. و بعضي وقتي حضرت به نماز مي ايستاد محتويات شكم گوسفند را بر سراو مي ريختند و يا وقتي غذا مي خورد خوراك آن، حضرت را آلوده مي كردند.

 

تلاش كافران

پيامبر (ص) با استواري و شكيبايي تمام و صبرو تحمل در برابر اين همه آزار و شكنجه ايستادگي مي كرد. اگر گروهي از كافران به نزد آن حضرت مي آمدند ايشان با گشاده رويي از آنها استقبال مي كرد و با بهترين شيده آنها را به دين دعوت مي كرد. اگر دعوتش را نمي پذيرفتند از آنان مي خواست كتابي مانند قرآن بياروند و سپس اين آيه را به آنها تلاوت مي كرد.

قل لئن اجتمعت الانس والجن علي ان ياتو بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله لو كان بعصهم لبعض ظهيرا.

بسياري از اوقات كنار او را مورد تمسخر قرار مي دادند و دعوتش را به شوخي مي گرفتند. گاه در ميان قبايل مي رفت و مردم را به سوي پروردگارشان دعوت مي كرد اما كفار قريش در دعوت او ايجاد خلل مي كردند.

كفار قريش با اين مخالفتها نتوانستند از حركت محمد (ص) جلوگيري كنند. بنابراين چاره اي انديشيدند تا شايد مردم  را از گرايش به اسلام منع كنند. آنها پيش پيامبر (ص) رفتند و به ايشان گفتند : اي محمد ! تو خدايان ما را ناسزا گفتي و عقلهاي ما را پوك خواندي و جماعت ما را پراكنده كردي . اگر با چنين كارهايي در پي كسب ثروت هستي ما به تو ثروت مي دهيم و اگر تو بيماري تو را درمان مي كنيم. اما پيامبر تكيه گاهي محكم داشت كه كفار نمي توانستند او را از پاي در آورند. اين تكيه گاه عمو و ياورش ابوطالب ، رئيس قريش و بزرگ بني هاشم بود.

دعوت مسلمانان

رسول خدا (ص) در سن چهل سالگي به رسالت مبعوث شد . در آغاز دعوت ، با مشكلات بزرگ و حوادث سخت و خطرناك مواجه بود. يك تنه مي خواست با جهان كفر و بت پرستي مبارزه كند. تا چند سال مخفيانه تبليغ مي كرد و از ترس دشمنان جرئت نداشت دعوتش را آشكار كند. بعدا از جانب خدا دستور رسيد كه مردم را آشكار به دين اسلام دعوت كن و از مشركين ترسي نداشته باش.

پيغمبر اكرم به دستور خدا دعوتش را علني كرد و آشكار دعوت مي نمود. روز به روز بر تعداد مسلمانان افزوده مي شد.

وقتي دعوت پيغمبر (ص) علني شد اذيت و آزار دشمنان نيز شدت يافت. رسول خدا را اذيت مي كردند. مسلمانان را تحت شكنجه و غذاب قرار مي دادند. بغلش را مقابل افتاب سوزان حجاز روي ريگهاي داغ مي خواباندند  و سنگهاي سنگين روي سينه شان قرار مي دادند. بعضي را مي كشتند.

مسلمانان به قدري سختي و عذاب كشيدند كه به ستوه آمده و جانشان به لب رسيد. به طوري كه ناچار شدند از خانه و زندگي دست بردارند و به كشور ديگري هجرت كنند. گروهي از مسلمانان از رسول خدا اجازه گرفتند و راهي حبشه شدند.

وقتي كفار به وسيله ي اذيت و آزار نتوانستند از پيشرفت و توسعه اسلام مانع گردند و ديدند مسلمانان اذيت و آزار را تحمل مي كنند ولي دست از عقيده شان بر نمي دارند انجمن بر پا ساخته و همگي تصميم گرفتند كه محمد (ص) را به قتل رسانند.

ابوطالب از تصميم  خطرناك آنان آگاه شد و براي حفظ جان رسول خدا آن حضرت را با گروهي از بني هاشم به دره اي كه شعب ابوطالب ناميده مي شد منتقل كرد ابوطالب و ساير بني هاشم در حفظ و حراست رسول خدا كوشش مي نمودند. حمزه عموي پيغمبر شبها با شمشير برهنه اطرافش نگهباني مي كرد. دشمنان وقتي از كشتن رسول خدا نا اميد شدند زندانيان شعب ابوطالب را در فشار اقتصادي قرار دادند. خريد و فروش  با آن ها را ممنوع ساختند. مسلمانان تا حدود سه سال در آن زندان سوزان فشار و ناراحتي و گرسنگي به سر بردند. و با مختصر غذائي كه به طور قاچاق برايشان فرستاده مي شد زندگي نمودند پس از سه سال خداوند اراده كرد اين محاصره و تبعيد پايان بايد پس بيهوده دستور داد تا خطوطي را كه بر روي عهد نامه نوشته شده بود بخورد آن گاه خداوند پيامبرش را از اين ماجرا آگاه كرد.

فاطمه در سن پنج سالگي بود كه پيغمبر و بني هاشم از تنگناي شعب نجات يافته و به خانه و زندگي خودشان برگشتند. مناظر زندگي جديد و نعمت آزادي و توسعه در خوراك و پوشاك و منزل براي زهرا تازگي داشت و شادمان و مسرور بود.

 

مرگ همسر پيغمبر

هنوز يكسال نبود كه پيغمبر (ص) و يارانش از زندان شعب آزاد شده بودند كه خديجه از دارد دنيا رفت ، آه ، اين حادثه جانگداز چقدر روح حساس فاطمه ي كوچك را افسرده نمود و نهال اميدش را پژمرده كرد. بعد از وفات خديجه ابوطالب نيز در فاصله ي كوتاهي وفات يافت.

وقتي پيغبر از دفن خديجه فارغ شد و به خانه برگشت فاطمه (س) دور پدر مي گشت و مي گفت :پدر جان مادرم كجاست ؟ پيغمبر متحر بود جواب او را چه بگويد كه جبرئيل نازل شد و گفت: در پاسخ فاطمه بگو مادرت با كمال آسايش و راحتي در كساني كه خداوند برايش ساخته زندگي مي كند.

بعد از وفات ياران

اين دو حادثه ناگوار ، به قدري در روح پيغمبر تاثير كرد كه آن سال را سال غم و اندوه نامنيده زيرا از يك طرف بزرگترين يار و غمخوار و مشاور داخلي و شريك زندگي و مادر فرزندان خود ، خديجه را از دست داد. از طرف ديگر ، بزرگترين پشتيبان و مدافع او حضرت ابوطالب از دنيا رفت. به طوري كه اوضاع داخلي و خارجي آن حضرت يك مرتبه دگرگون شد. و به علت از دست دادن اين دو حامي بزرگ ، اذيت و آزار دشمنان شروع شد. گاهي سنگش مي زدند. گاهي خاك به صورت مباركش مي پاشيدند . گاهي ناسزايش مي گفتند. گاهي بدنش را خون آلود مي كردند. در اكثر اوقات با چهره ي غمناك و محزون وارد خانه مي شد و با صورت پژمرده و چشمهاي اشكبار دختر غزيزش از دوري مادر گريه مي كرد رو به رو مي شد.

پيغمبر (ص) بعد از خديجه با زني به نام سوره ازدواج نمود و زنان ديگري را نيز اختيار كرد. آنان هم كم و بيش درباره ي فاطمه اظهار علاقه مي نمودند.  

 

محبت و احترام پيغمبر نسبت به فاطمه

عايشه مي گويد : فاطمه (ص) در سخن گفتن  بيشترين مردم به رسول خدا بود. وقتي به پيغمبر مي رسيد آن حضرت دستش را گرفته و مي بوسيد در كنار خودش مي نشانيد ، هرگاه رسول خدا به فاطمه مي رسيد ، به احترام پدر از جاي بر مي خاست . دست آن حضرت را مي بوسيد و در جاي خودش مي نشانيد.

روزي عايشه ديد پيغمبر (ص) ، فاطمه را مي بوسد . عرض مي كرد. يا رسول الله آيا هنوز هم فاطمه را مي بوسي با اين كه بزرگ شده ؟ پاسخ داد: اگر مي دانستي من چقدر فاطمه را دوست دارم محبت تو هم نسبت به او زيادتر مي شد. فاطمه حوريه اي است به صورت انسان هر وقت مشتاق بوي بهشت مي شوم او را مي بوسم.

علي (ع) از پيغمبرپرسيد يا رسول الله مرا بيشتر دوست داري يا فاطمه را فرود : تو عزيزي و فاطمه محبوبتر.

پيغمبر تا صورت فاطمه را نمي بوسيد به خواب نمي رفت.

پيغمبر اكرم وفق مي خواست به سفر برود آخرين و داعش با فاطمه بود. وقتي هم از سفر بر مي گشت اول به ملاقات فاطمه مي رفت.

پيغمبر (ص) مي فرمود : فاطمه پاره اي تن من است . هركس او را خشنود كند و خشنود كرده . فاطمه (ص) نزد من عزيزترين مردم است.

آن حضرت مقام و موقعيت ممتاز فرزندش فاطمه را تشخيص مي داد و او را به خوبي مي شناخت . پيغمبر اكرم مي دانست كه فاطمه هرگز توليد نيروي ولايت و مادر امامان و پيشوايان اين است.

 

هجرت به حبشه و دعوت قبايل

پس از مرگ ابوطالب پيامبر (ص) با بحرانهاي سختي رو به رو شد. قريش همه نيروي خود را براي نابودي مسلمانان و از ميان بردن آنها به كار گرفت و آزارهاي فراواني بر پيامب مي رسانند چند بار نيز قصد جان پيامبر (ص) را كردند اما خداوند از اجزاي نقشه آنها جلوگيري كرد. پيامبر نيز به مسلمان  دستور داد تا به حبشه هجرت كنند. پادشاه حبشه نيز آنها را پناه داد و گرامي داشت.

پيامبر نيز خود تصميم گرفت به ( طائف) شهري نزديك مكه كه قبيله ي بزرگ و نيرومند ثقيف درانجا زندگي مي كرد برود. پيامبر به اين اميد به طايف رفت. كه مردم آنجا را هدايت كند، تا آنها نيز پيامبر را از آزار و اذيت قريش در امان نگه دارند. اما اين طرح با موفقيت رو به رو نشد.

سرانجام پيامبر (ص) پي برد كه در مردم نمي توانند پرچمداران رسالت مقدس اسلام در سراسر جهان باشند. چون مي ديد كه دعوت او در حدود ده سال هيچ سودي نداشت و بر پافشاري كفار افزوده شده است. بنابراين ، رسول اسلام تصميم گرفت دعوت خود را در ميان ساير قبايل عربي گسترش دهد . به اين مننظور آن حضرت در مراسمي كه اعراب براي عبادت يا تجارت تشكيل مي دادند در جمع آنها حاضر مي رشد.

 

هجرت به مدینه

پیامبر (ص) هجرت به مدینه را ترتیب داد آن حضرت یارانش را یکی پس از دیگری به دور از چشم قریش به سوی مدینه راهی می کرد وقتی کفار از این حرکت آگاه شدند با خود گفتند اگر مسلمانان در مدینه گرد آیند پایگاه نیرومندی بر ضد ما ایجاد خواهند کرد و جان و مال ما را به شدت تهدید خواهند کرد.

در جستجوی چاره ای برآمدند تا مسلمانان را از راه تشویق و دلجویی یا تهدید از هجرت به مدینه باز دارند او مسلمانان با استفاده از تاریکی شب از چنگال قریش می گریختند کفار با خود می گفتند «محمد هنوز در چنگ ماست و چند مانع از دسترسی ما به او نیست اگر او بتواند به مدینه هجرت کند. و یارانش را به دور خود گرد آورد کشتن او برای ما بسیار مشکل خواهد شد». بنابراین در «داره لندوه» گرد آمدند و درباره‌ی این مساله به مشورت پرداختند و در نهایت تصمیم گرفتند هر قبیله یک نفر داوطلب شود و سپس همگی به یکباره بر پیامبر حمله کنند و او را بکشند و خون او را به گردن همة قبایل عرب اندازند و بدینوسیله آن را پایمال کنند.

در این صورت بنی هاشم هم نمی توانست تنها یک قبیله را مسئول قتل پیامبر بشناسد و تصمیم به انتقام بگیرد.

کفار از هر قبیله مردی انتخاب کردند. آنان خانه پیامبر را در محاصره‌ی خود گرفتند اما وحی بر پیامبر فرود آمد و آن حضرت را از طرحها و برنامه های قریش آگاه کرد و به او فرمود تا شبانه با شتری به سوی مدینه هجرت کند.

پیامبر حضرت علی را در بستر خود خواباند تا کفار فکر کنند آن حضرات در خانه خوابیده و چون سرگرم نگهبانی از آن حضرت شدند، ولی از راهی دیگر فرار کند امام علی در بستر پیامبر خوابید و چشم به راه سرنوشت دوخت. در همین حال پیامبر در تاریکی شب به سوی نماز «شور» حرکت کرد. و چند روز در آنجا به سر برد و سپس از بیراهه به سوی مدینه رفت تا مبادا قریش یا فرد دیگری که به طمع گرفتن جایزه برای دستگیری محمد به تعقیب آن حضرت پرداخته بودند او را دستگیر کنند.

 

هجرت آغاز حیاتی نوین

وقتی پیامبر به مدینه رسید، جشن باشکوهی از سوی مردم آن شهر به افتخار حضرت بر پا شد. کاروانهای سرود و شادی به راه افتاد و نغمه های شادمانه به آسمان رفت.

هجرت پیامبر اینگونه پایان یافت و خود آغازگر حیات نوینی برای مسلمانان شد حیاتی عزتمند و گرامی برای مسلمانان، حیات دفاع از حقوقشان و جهاد با دشمنان حیات گسترش و پویایی در سرتاسر جهان.

در واقع هجرت پیامبر، آغاز شکل گیری امت یکتاپرست اسلامی بود.

به این دلیل است که مسلمانان هجرت پیامبر را مبدا تاریخ دینی خود قرار دارند چرا که هجرت در نظر آنان یکی از مهمترین حوادث به شمار می رفت.

در مکه هنوز گروهی از مسلمانان باقی مانده بودند که آنان نیز پس از پشت سر گذاردن دشواریهای بسیار به رهبری حضرت علی به سوی مدینه هجرت کردند.

قریش که از طرحها و توطئه های پیشین خود سودی نبرده بود برای از بین بردن اسلام و مسلمانان دست به طرح نقشه های دیگر زد.

مسئولیتهای پیامبر در مدینه بیشتر از مکه بود اگر چه در آنجا فشار بیشتری به آن حضرت وارد می شد. چون پیامبر می خواست پیش از آنکه پایه حکومتی استوار را پی ریزی کند، امتی پی ریزی کند که مسئولیتهای بزرگی را که در پیش رو داشت تحمل کند.

مسئولیت اجرا و تعیین نظام اسلامی، مسئولیت دفاع از مسلمانان جزیره العرب مکانی که اندیشه مردمانش به محور جنگها و شمشیرها و نیزه ها دور می زد. این همه، مسئولیتهای خطرناکی بود که بر دوش پیامبر سنگینی می کرد. در همان حالی که پیامبر لشکر اسلام را به طرف جبهه های نبرد رهبری می کرد آنان را به امانتداری و وفای به عهد حتی در مقابل دشمن سفارش می کرد. در همان هنگامی که یارانش درس فداکاری و جهاد می آموخت، معانی گذشت و چشم پوشی را نیز به آنان آموزش می داد.

و به رواج صلح و گفتار نیک تاکید می فرمود در لحظه دفن شهدای احد مسلمانان با دیدن اجساد شهدایی که به طرز فجیعی توسط کفار کشته شده بودند دچار خشم و عضب شدند و در صدد انتقام از کفار برآمدند، اما پیامبر آیات عفو و تحریم را، اگر چه نسبت به سگی هار باشد، بر آنان می خواند.

 

بدر شکوه قدرت

روزی به پیامبر خبر رسید که یکی از کاروانهای تجاری قریش از آن جا عبور می کند پیامبر به قصد حمله به کاروان و تصرف آن از شهر بیرون آمد از طرفی خبر حرکت پیامبر به کاروانیان رسید و آنان نیز به طریقی این خبر را به مکه رساندند و مکیان را هشدار دادند که اموالشان در معرض خطر قرار گرفته است. مکیان هم که از دادن جان برای حفظ اموالشان دریغ نداشتند چون این خبر را شنیدند شتابان به سوی مدینه حرکت کردند.

ریاست این کاروان با ابوسفیان بود. وی از راه اصلی خارج شد و به بیراهه زد و از کناره‌ی ساحل دریای سرخ به دور از چشم پیامبر و یاران مسلحش به حرکت خود ادامه داد و به این وسیله از حلمه ی مسلمانان به کاروان رهایی یافت.

کفار قریش با آنکه از نجات کاروان تجاری خود آگاه شدند، همچنان به سوی مدینه حرکت می کردند و به خود اجازه نمی دادند پیش از سرکوب مسلمانان و شکستن ابهت آنان به مکه بازگردند.

پیامبر به قصد تصرف کاروان قریش به سوی مکه حرکت می کرد و قریش به قصد سرکوب مسلمانان به طرف مدینه می آمد در همین حال این دو سپاه در سر چاهی به نام «بدر» با یکدیگر روبه رو شدند.

پیامبر خود را برای جنگ به معنای واقعی، آماده نکرده بود ولی قصد داشت بر اموال تجاری قریش دست یابد اما با این وجود او بازگشت به مدینه را شکست می دانست و برای آنکه مبادا، با این کفار طمع نابودی مسلمانان را در سر داشته باشند به خود اجازه‌ی عقب نشینی و بازگشت نداد.

این نخستین میدانی بود که مسلمانان در تاریخ جدید خود، در آن دست و پنجه نرم می کردند این جنگ در سال دوم هجری روی داد.

شمار نیروی کفار از 950 تن می گذشت در حالی که تعداد مسلمانان به 313 تن می رسید. با همه‌ی این احوال، مسلمانان با پیروزی تمام این نبرد را به پایان رساندند و خسارتهای فراوانی به دشمن وارد آوردند و با عنایت خداوند آنها را تار و مار کردند تاکتیک جنگ در جزیره العرب این گونه بود که نخست دو نفر در میدانی که هر دو گروه نظاره گر آن بودند، به نبرد می پرداختند زمانی که پهلوانان کشته می شدند یک فرد یا یک جبهه به جبهه‌ی دشمن هجوم می برد و این کار تا آنجا دنبال می شد که یکی از دو گروه تار و مار می شود با این حال پیامبر در جنگ بدر شیوه‌ی جدیدی را به اجرا گذاشت.

او مثلثهای جنگی را ترتیب داد که در نوع خود بی نظیر بود. آن حضرت دستور داد صف های مسلمانان به شکل مثلثی بزرگ آرایشی یابد به شرطی که پشت هر فرد به طرف داخل مثلث یعنی به طرف دیگر داخل مثلث، و صورت او رو به خارج مثلث یعنی به طرف کفار باشد. خداوند نیز با سپاهیانی از ملائکه که آنان را برای یاری پیامبر فرستاده بود آن حضرت را یاری داد. سپاه کفار پس از آن که پهلوانانشان به دست نیرومند حضرت علی از پای در آمدند راه فرار در پیش گرفتند و فرار را برقرار ترجیح دادند سرانجام این جنگ با هفتاد کشته از سپاه کفار که اکثر آنان از سران و دلاوران بودند. و چهارده شهید از سپاه اسلام هشت شهید از انصار و شش شهید از مهاجران پایان یافت. این نبرد خونینی باب جنگهای دیگر را به روی پیامیبر که خود با دلیری و نیرومندی و استقامت آنها را رهبری می کرد گشود در حالی که این جنگ قریش را در پی انتقام و خونخواهی از کشته هایش بر می انگیخت مسلمانان را به یاری خداوند مطمئن می کرد و به آنان نیرو می بخشید تا در برابر هر هجومی از هر نوع که باشد پایداری و استقامت کنند شکست قریش در این جنگ موجب شد که آنان در اندیشه توطئه و حیله بر ضد پیامبر باشند. به همین منظور آنان یکی از پهلوانان و دلیران خود را به مدینه فرستادند تا پیامبر را فریب بدهد و او را بکشند. اما خداوند این نقشه را نقش بر آب کرد وقتی او نزد پیامبر آمد و آن حضرت با او به گفتگو نشست وی را از توطئه‌ای که در سر داشت مفصلا آگاه ساخت این پهلوان قریش «عمر بن وهب» نام داشت او اسلام آورد و به مکه بازگشت و فعالانه به تبلیغ اسلام پرداخت و بدین گونه توطئه مکارانه قریش خنثی شد.

 

غزوه سویق

قریش دسیسه بی فایدة دیگری را به اجرا گذاشت گروهی از آنان که شمارشان به دویست نفر می رسید به فرماندهی ابوسفیان شبانه بر مردم مدینه حمله می کردند دو تن از آنان را کشتند. چون سپاه اسلام به رهبری پیامبر آنها را تعقیب کردند کفار توان ایستادگی نیافتند و از میدان فرار کردند و رای آن که بتوانند را راحتی و سبکی بیشتر بگریزند قسمتی از وسایل خود را رها کردند و خود فرار کردند.

این جنگ به «غزوه سویق» شهرت یافت زیرا مسلمانان در این جنگ مقدار فراوانی از خوراک سویق که توشه کفار بود به غنیمت گرفتند.

 

نبرد احد

این بار نیز ابوسفیان فرماندهی قریش را بر عهده و پرچم کفر را به دست گرفت و پنج هزار مرد جنگی در زیر آن جمع کرد و به طرف مدینه حرکت کرد وقتی سپاه ابوسفیان به کوه احد در چند کیلومتری مدینه رسید پیامبر با لشکری که شمار آن از ششصد تن بیشتر نمی شد به رویارویی او شتافت پیامبر در این نبرد نقشه ی خیره کننده ای کشید.

و از کوه احد به عنوان تکیه گاه ی برای سپاهش استفاده کرد و بر شکافهای کوه که در پشت سرش قرار داشت، گروهی مسلح را به فرماندهی «عبدا...» قرار داد و به آنان فرمود که هر چند مسلمان پیروز شوند و یا شکست بخورند، نباید موقعیت خود را رها کنند آنگاه فرمان دار مسلمانان یکپارچه بر کفار حمله کنند. کفار که تا آن هنگام با هجوم یکپارچه برخورد نکرده بودند.

پس از مدتی نبرد خونین تارومار شدند، و مسلمانان بر غنایم فراوانی دست یافتند کسانی که پشت سر سپاه در شکاف کوه به نگهبانی مشغول بودند دیدند که یارانشان در جمع غنایم از آنان پیش افتاده اند از این رو آنان نیز به قصد جمع غنیمت موقعیت حساس خود را رها کردند و به جمع غنایم پرداختند.

هر چقدر که «عبدا...» آنان را از این کار منع کرد، موثر نبود وقتی کفار به رهبری خالد بن ولید وضع نگهبانی تنگه را چنین دیدند از پشت سپاه مسلمانان، بر آنان حمله بردند و مابقی یاران عبدا... از پای درآورند و پس از آن بر مسلمانان حمله کردند و به کافرانی که از صحنه ی نبرد گریخته بودند، فرمان بازگشت دادند. لشکر قریش، مسلمانان را در محاصره‌ی خود گرفت شمار فراوانی از مسلمانان از میدان فرار کردند و این در حالی بود که مسلمانانی از میدان فرار نکردند مثل پیامبر و علی وعده‌ی دیگر از مسلمانان فداکار از این موقعیت بهره برداری کردند. سرانجام حضرت علی ده تن از پرچمداران سپاه کفار را به هلاکت رساند، تا جایی که پرچم به کفار بر زمین افتاد، و آنها با خوار، راه گریز را در پیش گرفتند.

پس از این، مسلمانان غنایم زیادی به چنگ آوردند، اگر چه در این جنگ خسارتهای جبران ناپذیری نیز متوجه مسلمانان شد همچون شهادت حمزه بن عبدالمطلب پهلوان و دلیر مدری که پس از پیامبر و علی سومین فرمانده سپاه اسلام به شمار می رفت پیامبر اسلام پس از شهادت حمزه او را سیدالشهداء نامید.

ابوسفیان باقیمانده‌ی سپاه خود را در محلی بین مکه و مدینه جمع کرد با آنکه خسارتهای جنگی سنگینی را متحمل شده بود و یارانش نیز دشواریهای فراوانی را تحمل کرده بودند به تعقیب ابوسفیان پرداخت. پیامبر به مکانی به نام «روحاء» رسید و چون به ابوسفیان دست یافت وی از هیبت آن حضرت دچار ترس و بیم شد و به مکه فرار کرد. این حرکت پیامبر به انگیزه کسب قدرت و روحیه آن هم پس از شکست احد و نیز بازگرداندن موقعیت و ارج سپاه اسلام در دل کفار از اهمیت فراوانی برخوردار بود.

پس از مدتی ابوسفیان هزار مرد جنگی جمع کرد همراه با آنان به سوی مدینه حرکت کرد چون پیامبر این گزارش را دریافت کرد از مدینه خارج شد تا به «بدر» رسید.

اما کفار که از آمدن پیامبر اطلاع یافته بودند گریختند. بعد از ان نبرد جنگ دیگری میان پیامبر قریش به وقوع نپیوست مگر جنگ خندق که در آن قریش با عده‌ای دیگر از غیر قریش بر ضد اسلام با هم متحد شدند.

 

جنگ احزاب

فرماندهی جنگ خندق را ابوسفیان به عنوان فرماندهی نیروهای عرب در مکه به عهده گرفت و قریش و اعراب را جمع کرد و با برخی از یهودیان مدینه پیمان بست، و برای سرکوب مسلمانان دست به کار شد.

جنگهایی که مسلمانان در زمان حیات پیامبر در آن شرکت کردند به سه دسته تقسیم می شدند، نوع اول جنگهایی بودند که میان آنان و قریش در می گرفت و نوع دوم جنگهایی که میان آنان و یهودیان رخ می داد و نوع سوم جنگهایی بود که بین مسلمانان و سایر اعراب که مانع از پیشرفت و انتشار اسلام بودند، اتفاق می افتد.

در جنگ خندق، هر سه نوع این جنگها به وقوع پیوست از این رو به آن جنگ «احزاب» هم گفته می شود. زیرا قریش با «بنی سلیم» و «اسد» و «خزاره» و «اشجع» و «عطفان» و با «بنی قریظه» و برخی از یهودیان مدینه برای جنگ با پیامبر هم پیمان شدند.

نظر مسلمانان بر این قرار گرفت که در مدینه بمانند و بین خود و دشمنانشان خندقی حفر کنند.

لشکر دشمنان همچون سیلی خروشنده و ویرانگر که کوه و دشت را فرا می گیرد به مدینه رسید چون چشمشان به «خندق» خورد گفتند: این حیله ای تازه است دو تن از دلاوران آنها به نام های عمر بن عبدود و عکرمه بن ابوجهل از خندق گذشتند و میان خندق و ملسمانان ایستادند و فریاد مبارزه طلبی سردادند علی به سوی شجاع ترین دلاور عرب در زمان خود یعنی عمرو، تا او را بکشت. با مرگ عمرو، ترس و بیم در سپاه کفار حکم فرما شد. هر دو سپاه به سوی یکدیگر تیر انداختند و سرانجام با خواری و سرافکندگی پس از تحمل خسارتهای معنوی و مادی فراوان به دیار خود برگشتند.

آوازه‌ی استقامت و پیروزی مسلمانان در برابر سپاه بی شمار کفر در سرتاسر جزیره‌العرب پیچید. در این جنگ سپاهیان اسلام از سه هزار نفر تجاوز نمی کرد، در حالی که افراد سپاه کفار به دهها هزار نفر تن می رسد اما با این اهمه پیروزی از آن سپاه اسلام بود. با پایان غزوه‌ی خندق سلسله‌ی بزرگی از جنگهای پیامبر با قریش خاتمه یافت. و بعد از این هیچ جنگ دیگری میان پیامبر و قریش روی نداد مگر فتح مکه که آن هم در واقع پیروزی نهایی مسلمانان بر کفار بود نه جنگ و خونریزی.

در این جا دو سلسه دیگر از جنگهای باقی مانده نخست جنگ مسلمانان با یهود و دوم جنگهای آنان با قبایل دیگری عربی.

 

خیبر ... و دلاوری حضرت علی

در سال هفتم هجری با انعقاد پیمان صلح حدبیه، پیامبر در اندیشه جنگ با یهودیان خیبر، که فشار روانی بر مسلمانان وارد می کردند و بر ضد مسلمانان با دشمنان آنان همدست می شدند، بر آمد وقتی نیروهای اسلام به سوی یهودیان خیبر حرکت کردند دیدند آنها هفت دژ بسیار بلند دارند. مسلمانان روزهای گذشته دژهای یهودیان را در محاصرة خود گرفتند. با آن که عرصه بر یهود تنگ آمده بود، اما آنان همچنان به مقاومت خود ادامه می دادند تا آنکه سپاه اسلام به رهبری امیرالمومین علی علیه السلام دژها را یکی پس از دیگری باز کرد. همچنین آن حضرت شجاع ترین پهلوان خیبر را که «مرحب» نام داشت از پای درآورد و در بزرگ دژ را که چند جنگجو از بلند کردن آن ناتوان بودند یک تنه از جا کند و آن را تا مسافتی دور پرتاب کرده یهودیان بنی قریظه، نخست هم پیمانان اوس بودند سپس با پیامبر پیمان بستند ولی در جنگ خندق به صفوف کفار پیوستند.

پس از آنکه جنگ خندق با پیروزی مسلمانان خاتمه یافت، پیامبر به لشگرش دستور داد تا به سوی بنی قریظه حرکت کنند.

سپاه اسلام، بنی قریظه را به مدت بیست و پنج روز در محاصره خود گرفتند. سپس امیرالمومنین دژهای آنان را یکی پس از دیگری از باز کرد و در نتیجه یهودیان را به حکم رسول خدا اسیر کرد.

پیامبر فرمود تا آنها را ببندند. برخی از افراد قبیله اوس نزد آن حضرت آمده به شفاعت از یهودیان پرداختند آن حضرت فرمود: آیا دوست داری مردی از میان شما درباره‌ی آنها دواری کند؟ گفتند: آری. آنها نیز رئیس قبیله اوس، «سعد بن معاذ» را برگزیدند. سعد نیز مطابق حکم تورات، کتاب مقدس یهودیان، فرمان داد مردانشان را بشکند و زنانشان را به اسیری بگیرند. و این فرمان درباره‌ی آنها اجرا شد.

 

یهودیان فدک

این جنگ با به هلاکت رسیدن صد نفر از سپاه یهود و شهادت هفده نفر از سپاهیان اسلام، پایان یافت و مسلمانان از این جنگ مال و سلاح و اسیران فراوانی را به غنیمت گرفتند.

پس از این غزوه، یهود دیگر در جزیره العرب حاصب آن چنان ارج و شانی نبود و آنان که از مقام و بزرگی برخوردار بودند بعد از این نبرد به خفت و بندگی تن دادند.

به همین سبب یهودیان فدک و یهودیان تیما رضایت دادند که زمینهایشان از آن رسول خدا باشد و خود در آن کار کنند و محصول به دست آمده را میان خود و پیامبر نصف کنند.

طایفه‌ی دیگری از یهودیان در محلی به نام «دوادی قرن» زندگی می کردند به تسلیم نداده بودند پیامبر قصد جنگ با آنان حرکت کرد و با آنها جنگید و سرانجام این طایفه نیز مانند دیگر قبایل یهودی سر تسلیم فرود آورد.

 

صلح حدیبیه

از همان زمانی که کفار قریش، مسلمانان در راس آنها رسول خدا را از وطنشان، مکه، بیرون راندند، آن حضرت در اشتیاق بازگشت به مکه بود.

چرا که مکه سرزمین امن و مقدسی در پیشگاه خداوند به شمار می رفت. از این گوشه چشم همه‌ی اعراب به این شهر دوخته شده بود.

اما جنگهایی که در این هفت سال، تمام توجه پیامبر را به خود مشغول داشته بود و نیز ضعفی که پیامبر در یارانش می دید، آن حضرت را از حرکت به سوی مکه، باز می داشت بنابراین وقتی پیامبر فرصت را مناسب دید، در فکر بازگشت افتاد و مسلمانان را از تصمیم خود آگاه کرد و فرمود: می خواستند شما برای ادای مناسک به مکه رود.

ولی مسلمانان پیامبر خدا را همرای نمی کردند، و از این رو پیامبر با یکهزار و چهارصد تن از مهاجران و انصار به سوی مکه راهی شد.

اما کفار قریش پی بردند که ورود مسلمانان بدون تحمل هیچ آزار و اذیتی به مکه، شهری که سالها پیش از آن رانده شده بودند، موجب شکست و سراکندگی آشکاری برای قریش خواهد شد.

بنابراین در صدد بر آمدند تا از ورود مسلمانان به مکه جلوگیری کنند و جلوداران سپاه خود را به طرف پیامبر و یارانش فرستادند، تا در برابر مسلمانان بایستند. رسول خدا نیز مسیر خود را از جاده اصلی تغییر داد تا با این سپاهیان درگیر نشود. کفار وقتی از تغییر مسیر پیامبر آگاهی یافتند که آن حضرت به بلندی های «المرار» در پایین مکه رسیده بود.

آنگاه پیامبر یکی از مسلمانان را به سوی قریش فرستاد، به آنها پیغام دهد که او برای جنگ نیامده بلکه قصد به جای آوردن عمره را دارد.

قریش نیز فرستادگانی به سوی آن حضرت روانه کردند و از وی خواستند تا از تصمیم خود منصرف شود. پیش از این نیز گروهی برای مقاومت در مقابل پیامبر فرستاده بودند، که مسلمانان آنها را دستگیر و همگی را حبس کرده بودند.

چون قریش بر جلوگیری از ورود پیامبر به خانه‌ی خدا پافشاری می کرد، آن حضرت رو به اصحابش کرد و فرمود: ما هیچگاه از جنگ این قوم باز نمی گردیم، و برای پایداری در جنگ بازار مسلمانان تقاضای بیعت نمود. مسلمانان نیز برای         پیروزی یا شهادت به آن حضرت دست بیعت دادند.

وقتی گزارش بیعت جدید مسلمانان با پیامبر به قریش داده شد، آنان از این امر وحشت کرده، عده ای را برای صلح به نزد او فرستادند پیامبر نیز با آنان صلح نامه ای منعقد کردند که مهمترین بندهای آن از این قرار بود:

1 - آتش بس میان دو گروه برای مدت دو سال

2 – هر کس به مسلمانان پناه برد باید باز گردانده شود ولی اگر کسی از مسلمانان به نزد کفار آمد، نباید تحویل مسلمانان داده شود.

3 – مسلمانان باید امسال از انجام مناسک منصرف شوند و به جای آن سال آینده به مکه وارد گردند.

4 – هر دو طرف می توانند پیمان هر کس را خواستند بپذیرند.

این سیاست صلح جویانه و مسالمت آمیز که پیامبر آن را دنبال کرد، توانست راههای بسته‌ی پیشرفت و پیروزی را در مقابل آن حضرت بگشاید.

زیرا پس از تامین امنیت و آسایش جبهه‌ی داخلی، آنان می توانستند با دنیای خارج رویارو شوند که این امر در گرو انعقاد این پیمان بود.

 

حجه الوداع .... تعیین رهبری

در سال دهم هجری پیامبر تصمیم گرفت به حج رود. مسلمانان که از تصمیم پیامبر آگاهی یافته بودند از هر طرف به سوی آن حضرت شتافتند.

چون تعداد شان به اندازه‌ی کافی می رسید، پیامبر به همراه آنها به سوی مکه حرکت کرد. در این سال که پیامبر کیفیت به جای آوردن حج اسلامی را به مسلمانان آموخت زیر مشرکان در سال گذشته (نهم هجری) پیامبر و یارانش را از اجرای مراسم حج بازداشته بودند. چون پیامبر مناسک حج را به پایان برد و خطبه ای در میان مسلمانان ایراد کرد که حاوی تعلیمات دینی و اخلاقی بود. سپس قصد بازگشت به مدینه را کرد.

چه بسا برخی از یاران آن حضرت که وی را در این سفر مقدس همراهی می کردند به آشکار مظاهر نگرانی و اضطراب را در هر لحظه در چهره‌ی او مشاهده می کردند. گویا پیامبر می خواست رازی را آشکار کند که از آن می ترسید، یا در انتظار فرصتی مناسب برای مطرح کردن آن بود این حج، آخرین حجی بود که پیامبر به جای آورد. از این رو آن را «حجه الوداع» نام نهادند.

پیامبر می خواست در این حج همه‌ی چیزهایی را که به مصالح مسلمانان و امور سیاسی و دینی آنان مربوط می شود بیان کند.

مهم ترین مساله حکومت اسلامی بود هنگامی که پیامبر وفات یابد، اعراب که هنوز اسلام در ژرفای دل آنها ریشه نداوینه دچار اختلاف خواهند شد و دوباره به جنگ و ستیز برخواهند خواست و در نتیجه دین فدای اختلاف خواهد شد. وحی به او خبر داده بود که پس از او حکومت از آن علی بن ابی طالب است او نخستین کسی بود که به خدا و فرستاده اش ایمان آورد و در راه خدا سختی های بسیاری تحمل کرد و در فضائل انسانی از دیگران پیشتر بود. پیامبر خود چندین بار، این موضوع را به این مسلمانان تاکید کرده بودند. پیامبر نسبت به آینده امت اسلامی، بسیار احساس نگرانی می کرد زیرا به خوبی می دید که برخی از مسلمانان اندیشه ی حکومت بر مسلمانان را در سر می پرورانند. و تنها به این خاطر اطراف آن حضرت را گرفته اند هنگامی که پیامبر به محل «کراع عمیم» از سرزمین های «عسفان» رسید این آیه‌ی مبارکه نازل شد که:

فلعلک تارک بعض ما یوحی الیک و ضائق به صدروک

«شاید برخی از چیزهایی که به تو وحی می شود فروگذاری و سینه ات بدان تنگ شود»

چون آن حضرت به غدیر هم رسید این آیه فرود آمد:

یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و ا... یعصنک من الناس ان ا... لا یهدی القوم الکافرین

ای پیامبر آنچه از جانب پروردگارت بر تو فرود آمده تبلیغ کن و اگر چنین نکنی رسالت خود را به انجام نرسانده ای و بدان که خداوند تو را از مردم نگه می دارد و براستی خداوند گروه کافران را هدایت نمی کند.

با نزول این آیه، پیامبر به یاری خداوند در مورد خلافت حضرت علی اطمینان کرد تصمیم به اجرای آن گرفت و به مسلمانان دستور داد تا جمع شوند. چون مسلمانان جمع شدند پیامبر برای ایراد سخنرانی در میان آنان بلند شد و پس از خطابه ای ارزشمند به مساله خلافت علی بن ابی طالب اشاره کرد و فرمود «هر کس که من مولای اویم علی هم مولای اوست» خداوند او را دوستدار او را دوست بدارد و با دشمن او دشمنی کن. محبوب دار هر کس که او را محبوب می دارد و خشم بگیر هر کسی که بر علی خشم می گیرد، کسی که او را یاری می دهد، یاری ده و عزیردار آن کسی که را علی کمک می کند و خواردار آن کسی که او را خوار می دارد، و هر جا که وی بگردد حق را باوی به گردش در آر».

آن گاه به مسلمانان دستور دارد با علی بیعت کنند و به وی به عنوان صاحب امر (خلیفه) مومنان سلام کنند. چون کار بیعت مسلمانان با علی (ع) پایان گرفت، آیه ی دیگری نازل شد که اکمال و اتمام دین را به همه اعلام می کرد:

الیوم الکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا

امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام ساختم و اسلام را به عنوان آئین برای شما پسندیدم.

 

سپاه اسامه

پس از آنکه پیامبر به مدینه بازگشت لشکر بزرگی را بسیج کرد که در آن افرادی همچون ابوبکر و عمر و بسیاری از مهاجران و انصار جای داشتند. آن حضرت اساقه بن زید را که در آن هنگام جوانی بود و سن او به بیست نمی رسید، به فرماندهی این سپاه انتخاب کرد پیامبر این سپاه را به طرف شام تا جایی که جعفر و زید پدر اسامه و فرماندهان سپاه اسلام در آن کشته شده بودند فرستاد پیامبر کوششهای فراوانی برای روانه کردن این سپاه در کوتاهترین زمان به خرج می داد زیرا مرگ خود را نزدیک می دید و می خواست برخی از عناصر فاسدی را که به خاطر آینده و سرنوشت امت اسلامی از آنها می ترسید این گونه از شهر دور کند. اما با تمام اینها منافقان حرکت این سپاه را به تعویق انداختند. تا آنجا که پیامبر با اصرار فراوان به اساقه دستور داد تا سپاه تحت فرمانش را به جایی که قرار بود بروند، حرکت دهد. این سپاه در محلی به نام «جرف» در چند فرسخی مدینه اردو زده در همین حال بیماری پیامبر که بنا به قول برخی از راویان از زهری که یکی از یهودیان به وی داده بود ناشی می شد، شدت یافت. افراد سپاه اسامه به مدینه بازگشتند، در حالی که پیامبر کسانی را که از سپاه اسامه تخلف ورزیده بودند، مورد لعن خود قرار داده بود.

 

کوچ آفتاب

سرانجام پیامبر در بیست و هشتم ماه صفر در سال یازدهم هجری در حالی که شصت و سه سال در راه خدا تلاش کرده بود و بیست و سه سال از آن بگونه ای خاص در نشر رسالت جهانی خویش به چهار گوشه دنیا که سیزده سال آن را در مکه و ه سال باقی مانده را در مدینه به سر برده بود به رفیق اعلای خویش پیوست رحلت آن حضرت را در ظهر روز دوشنبه مطابق با سال (633) میلادی ثبت کرده اند.

رحلت پیامبر مصیبت بزرگی برای اسلام و مسلمانان به شمار می رفت که تا آن روزگار نظیری برای آن اتفاق نیفتاده بود. همچنین با وفات وی انحرافی آشکار در اسلام پدید آمد.

حضرت علی به انجام غسل و کفن کردن پیامبر مشغول شد و همراه با دیگر مسلمانان بر پیکر پاک آن حضرت نمازگزارد و آنگاه وی را در خانه اش، آرامگاه کنونی آن حضرت به خاک سپرد. بهترین درودها و سلام ها بر تو ای رسول خدا و بر خاندان پاک و پاکیزه ات.

 

اموال شخصی رسول خدا

پیغمبر اکرم بدون تردید دارای اموال و اشیایی بوده که به شخص خودش تعلق داشته و مالک آنها بوده است. مانند خانه و اتاقهای مسکونی خودش و خانواده اش و لباسهای شخصی خودش و خانواده اش و اسباب و اثاث زندگی از قبیل فرش و ظرف و غیره و شمشیر و نیزه، حیوانات سواری از قبیل اسب و شتر و الاغ و حیوانات شیرده مانند گوسفند و بز و گاو.

حسین بن علی وشاء می گوید به حضرت رضا (ع) عرض کردم: آیا رسول خدا غیر از فدک مال دیگری نیز داشت؟ فرمود: آری چند باغ در مدینه داشت که وقف بودند.

شش اسب، سه ناقه به نامهای: عضباء و صهباء و دیباج دو گوسفند شیرده، چهل شتر شیرده، شمشیر ذوالفقار و زره ای ذات العضول، عمامه‌ی سحاب و دو بر دیمانی و انگشتر، عصای ممشوق و یک فرش از لیف و دو عبا و چند بالش پوستی. رسول خدا این اموال را داشت و بعد از او به حضرت فاطمه (س) منتقل شد به جز زره و شمشیر و عمامه و انگشتر که برای علی (ع) قرار داده بود.

ورثه پیامبر عبارت بود از زنهای آن حضرت و فاطمه‌ی زهرا (س). خانه های مسکونی زنهای آن حضرت به خود آن واگذار شده که بعدا هم در آنجا سکونت داشتند.

بعضی نیز گفته اند: پیغمبر (ص) در زمان حیاتش منازل را که به زنهایش بخشیده بود. برای اثبات مطلب به این آیه تمسک نموده اند: «و قرن فی بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجاهلیه الاولی» یعنی ای زنان پیغمبر در خانه های خودتان بمانید و زینتهای خویش را به رسم جاهلیت قدیم ظاهر مسازید.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 20:26 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره عمل انسان در قران

بازديد: 199

عمل انسان

عمل هر انسان تعيين كننده سرنوشت وي

كردار نيك و به هر انساني را چون طوقي بر گردنش آويخته ايم و در روز قيامت بر او نامه اي گشاده بيرون آورديم تا در آن بنگرد.

اسراء آيه 13

و چون به انسان نعمت داديم بگو هر كس به طريقه خويش عمل مي كند.

اسراء آيه 83 و 84

عهد انسان با خدا

پيمان فطري انسان بر پذيرش ربوبيت پروردگار

و پروردگار تو از پشت بني آدم فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند آري گواهي مي دهيم.

اعراف آيه 172

عهد انسان با خدا مبني بر شكرگزاري در صورت نجات از مرگ

بگو چه كسي شما را از وحشتهاي خشكي و دريا مي رهاند؟ او را به زاري و در نهان مي خوانيد كه اگر از اين مهلكه ما را برهاند ما نيز از سپاسگزاران او خواهيم بود.                                                  انعام آيه 63

اوست كه شما را در خشكي و در دريا مسير مي دهد چون توفان فرا شد و موج از هر سو بر آنها ريزد چنان كه پندارند كه در محاصره قرار گرفتند خدا را از روي اخلاص عقيده‌ت بخوانند كه اگر ما را از اين خطر برهاني از سپاسگزاران خواهيم بود.

يونس آية 22

پرستش خدا و پرهيز از عبوديت شيطان پيماني از سوي خدا بر گردن انسان

اي فرزندان آدم آيا با شما پيمان نبستيم كه شيطان را نپرستيد زيرا او دشمن آشكار شماست.

يس آيه 60

فراموشي انسان

فراموشي انسان در دوران كهن سالي

خدا شما را بيافريد آن گاه مي ميراند و از ميان شما كسي را به فرتوتي مي رساند تا هر چه را كه آموخته است از ياد ببرد.

نحل آيه 70

اي مردم بعضي از شما مي ميرند و بعضي به سالخوردگي برده مي شوند تا آن گاه كه هر چه آموخته اند فراموش كنند.

حج آية 5

فراموشي خدا از سوي انسان به هنگام برخورداري از نعمت

چون به آدمي گزنه اي به پروردگار روي مي آورد و او را مي خواند آن گاه چون به او نعمتي بخششد همه ي آن دعاها را كه پيش از اين كرده بود از ياد مي برد و براي خود همتاياني قرار مي دهد تا مردم را از طريق او گمراه كنند.

زمر آيه 8

فضيلت انسان

فضيلت و برتري انسان بر بسياري از مخلوقات

و ما بر فرزندان آدم كرامت بخشيديم و بر بسياري از مخلوقات خويش برترينشان نهاديم.

اسراء آيه 70

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 20:22 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره انسان و سرنوشت

بازديد: 119

انسان و سرنوشت

مقدمه

مسئله قضا و قدر در ميان مسلمين سابقه طولاني دارد. از صدر اسلام قرن اول هجري در ميان مسلمين مطرح بود و مفسرين ، فلساسفه و عرف و حتي شعرا و ادبا درباره آن بحث كرده اند ، هيچ چيز با اندازه آينه انسان آزادي خود را از دست رفته و خوشتن را مقهور و محكوم نيرومند ترند خود مشاهده كند و تسلط مطلق و بي چون و چراي او را بر خود احساس كن روح او را فشرده و افسرده نمي سازد
مي گويند بالاترين نعمتها آزادي است و تلخ ترين دردها و ناكاميها احساس مقهوريت است. آن ( تسليم و رضا ) كه از نبودن ( چاره ) و مقهور ديدن خود ( در كف شير نر خونخوار ) پيدا شود از هر آتش براي روح آدمي گدازنده تر است.

اين در صورتي است كه انسان خود را مقهور و محكوم انساني ديگر زورمندتر يا حيواني قوي پنجه تر از خود مشاهده كند اما اگر آن قدرت مسلط يك قدرت نامرئي و مرموز باشد و تصور خلاصي از آن و تسلط بر آن تصور امر محال باشد مسلماً صد درجه بدتر خواهد بود. اين مسئله از مسائلي است كه براي ذهن همه كساني  في الجمله توانايي انديشيدن در مسائل كلي دارند طرح مي شود و مورد علاقه قرا مي گيرد. زيرا هر كس طبعاً علاقمند است بداند آيا يك سرنوشت محتوم و مقطوعي كه تخلف از آن امكان پذير نيست مسير زندگاني او را تعيين مي كند و او از خود در اين راهي كه مي رود اختياري ندارد؟ ( مانند پركاهي است در كف تند بادي ) يا چنين سرنوشتي در كار نيست و او خود مي تواند مسير زندگي خود را تعيين كند.

در برخي از آيات قرآن صريحاً حكومت دخالت سرنوشت و اينكه هيچ حادثه اي در جهان رخ نمي دهد ديگر بهشت الهي و آن حادثه قبلاً در كتابي مضبوط بوده است تأييد شده است اما اياتي كه دلالت مي كند بر اينكه انسان در عمل خود مختار و در سرنوشت خود مؤثر است و مي تواند آنرا تغير دهد نيز در قرآن مكرراً و به دفعات ياد آوري شده است اين دو دسته آيات از نظر غالب علمائ تفسير و علماء كلام معارض يكديگر شناخته شده اند. بعقيده آنها بايد مفاد ظاهر يك دسته را پذيرفت و دسته دير را تأويل كرد. از نيمه دوم قرن اول كه دو طرز تفكر در اين باب پيدا شد ، گروهي كه طرفدار آزادي و اختيار بشر شدند ، دسته اول اين آيات را تأويل و توجيه كردند و آنها به « قدري » معروف شدند. گروهي ديگر كه طرفدار عقيده تقدير شدند دسته دوم اين ايات را تأويل كردند و جبري ناميده شدند. تديرجاً كه دو فرقه بزرگ كلامي يعني اشاعره و معتزله پديد آمدند و مسائل زياد ديگري غير از مسئله جبر و قدر را نيز طرح كردند و دو مكتب بوجود آمد جبريون و قدريون در اشاعره و معتزله هضم شدند مكتب اشعري از جبر و مكتب معتزلي از قدر طرفداري كردند.

 

 

تعارض ها

از نظر غالب مفسرين و متكلمين ، آيات قرآن در زمينه و نوشت و آزادي و اختيار انسان متعارض مي باشند ذكر اين نكته مهم است كه تعارض بر دو قسم است: گاهي به اين صورت است كه يك سخن ، سخن ديگر را صراحتاً و مطابقتاً نفي مي كند و گاهي اينطور نيست ، جمله دوم صريحاً مفاد جمله اول را نفي نمي كند اما لازمه سحت  و راستي او بطلان و كذب مفاد جمله اول است اكنون باد ببينيم تعارض آيات قرآن با يكديگر در مسئله قضا و قدر و اختيار و ازادي بشر از كدام نمونه است ـ مسلماً آيات قرآن صراحتاً يكديگر را در اين مسئله نفي نمي كنند بلكه علت اينكه اين دو دسته متعارض شناخته شده اند اينست كه بعقيده متكلمين و برخي از مفسرين لازمه اينكه همه چيز تقدير الهي باشد اينست كه انسان آزاد نباشد ازادي با قدر بودن سازگار نست و از آنطرف لازمه اينكه انسان خود عامل مؤثر در خوشبختي و بدبختي خود باشد و سرنوشت خود را در اختيار داشته باشد كه خوب كند يا بد اينست كه تقدير قبلي در كار نباشد.

بدون شك مسلك جبر آنطور كه اشاعره گفته اند كه بكلي بشر را فاقد اختيار و آزادي مي دانند اثار سوء اجتماعي زيادي دارد ، مانند ميكرب فلج ، روح و اراده را فلج مي كند ؛ اين عقيده است كه دست تطاول زورگويان را درازتر و دست انتقام و دادخواهي زورشنوها را بسته تر مي كند ، آنكس كه مقامي را غصب كرده دم از موهبتهاي الهي مي زند ، و بعنوان اينكه هرچه بهركس داده مي شود خدادادي است و خداست كه به ملعم دريا ، دريا نعمت و به مفلس كشتي ، كشتي محنت ارزاني فرموده است و آنكه از مواهب الهي محروم مانده به خود حق نمي دهد كه اعتراض كند زيرا فكر مي كند اين اعتراض ، اعتراض به قسمت و تقدير الهي است و در مقابل قسمت و تقدير الهي بايد صابر بود و آنچه از دست ستمگر مي كشد تحمل مي كند زيرا فكر مي كند آنچه بر او وارد مي شود مستقيماً و بلاواسطه از طرف خداست و هرگز در فكر تقويت شخصيت و اصلاح اخلاق و كنترل اعمال خود نمي افتد همه چيز را حواله به تقدير مي كند اين مشكل در ميان فلاسفه الهي و متكلمين از آنجا مطرح شده است كه اين مفكرين از طرفي توجه داشته اند به قانون علت و معلول و منتهي شدن همه حوادث و ممكنات به ذات واجب الوجود و اينكه در ملك وجود نمي تواند شريكي براي حق باشد بوده اند ، و از طرفي ديگر با اين نكته كه حتي عوام الناس نيز متوجه هستند توجه كرده اند كه زشتيها و فحشا و گناهان را نمي توان به خداوند نسبت داد لهذا در ميان تنزيه و توحيد مردد مانند ، گروهي ديگر تحت عنوان ( تنزيه ) اراده و مشيت حق را مؤثر در افعال و اعمال بندگان كه احياناً متصف به زشتي و فحشا است ندانسته اند و گروهي تحت عنوان ( توحيد ) همه چيز را مستند به اراده حق كرده اند اين مسلئه قبل از آنكه انگيزه هاي سياسي و اجتماعي در آن دخالت داشته باشد ، يك مجهول و مشكله علمي بوده است براي گروهي اين عقيده كه همه چيز حتي زشتيها و بديها منتسب بخداست غير قابل قبول بود. خدا را از اين گونه امور تنزيه مي كرده اند ، براي گروهي ديگر كه بتوحيد آشنا تر بوده اند اين جهت كه در جهان هستي ـ كه قائم بذات الهي است و هر موجودي هر لحظه از او مدد مي گيرد موجودي در فعل خود استقلال داشته باشد و خدا چيزي بخواهد و آن موجود چيز ديگر و آنگاه خواسته آن مخلوق بر خلاف خواسته خدا جامعه عمل بپوشد غير قابل قبول بوده است و از اين رو اختلاف نظر و عقيده پيدا شده است ولي حقيقت اين است كه هر دو اين گروهها تا حدي به حقيقت امر پي برده اند يعني بر جزئي از حقيقت تكيه كردند لازمه اعتقاد به قضا و قدر و توحيد افعالي ، جبر و سلب آزادي از بشر نيست.

همانطور كه لازمه اختيار و حريت بشر نفي قضا و قدر نيست.

قضا وقدر

قضا به معني حكم و قطع و فيصله دادن است ، قاضي را از اين جهت قاضي مي گويند كه ميان متخاصمين حكم مي كند و به كار آنها فيصله مي دهد. در قرآن كريم اين كلمه زياد استعمال شده ، چه در مورد بشر و چه در مورد خدا ، و چه در مورد قطع و فصل قولي كه سخني موجب قطع و فصلي بشود و چه در مورد قطع و فصل عملي و تكويني كه حقيقتي از حقايق موجب قطع و فصل گردد.

قدر به معني اندازه و تعيين است اين كلمه نيز به همين معني در قرآن كريم زياد استعمال شده است ، حوادث جهان از آن جهت كه وقوع آنها در علم و مشيت الهي قطعيت و تحتم يافته است مقضي بقضاء الهي مي باشند ، و از آنجهت كه حدود و اندازه و موقعيت مكاني و زماني آنها تعيين شده است مقدر به تقدير الهي مي باشند.

بطور كلي درباره حوادثي كه در جهان واقع مي شود سه گونه مي توان نظر داد:

يكي اينكه بگوئيم حوادث با گذدشته خود هيچگونه ارتباطي ندارند ، هر حادثه در هر زمان كه واقع مي شود مربوط و مديون اموري كه بر او تقدم دارند ( چه تقدم زماني و چه غير زماني ) نيست ،‌نه اصل وجود او بامور قبل مربوط و متكي است و نه خصوصيات و شكل و مختصات زماني و مكاني و اندازه و حدود او مربوط بگذشته است و در گشته تعيين شده است.

( البته با اين فرض ، سرنوشت معني ندارد ). سرنوشت هيچ موجودي قبلاً يعني در مرتبه وجود يك موجود ديگر تعيين نمي شود ،‌زيرا رابطه وجودي ميان آنها نيست. مطابق اين نظر بايد اصل عليت را يكسره انكار كنيم و حوادث را با گزاف و اتفاق و صورت غير علمي توجيه كنيم.

اصل عليت عمومي و پيوند روري و قطعي حوادث با يكديگر و اينكه هر حادثه اي تحتم و قطعيت خود را و همچنين تقدر و خصوصيات وجودي خود را از امري يا اموري مقدم بر خود گرفته است ، امريست مسلم و غير قابل انكار. اصل عليت و اصل ضرورت علي و معلولي و اصل سنخيت علي و معلول را از اصول متعارفه همه علوم بشري بايد شمرد.

نظر ديگر اينكه براي هر حادثه علت عائل بشويم ولي نظام اسباب و مسببات را و اينكه هر علتي معلولي خاص ايجاب مي كند و هر معلولي از علت معين امكان صدور دارد منكر شويم و چنين پنداريم كه در همه عالم و جهان هستي يك علت و يك فاعل يشتر وجود ندارد و ان ذات حق است ، همه حوادث و موجودات مستقيماً و بلاواسطه از او صادر مي شوند. اراده خدا بهر حادثه اي مستقيماً و جداگانه تعلق مي گيرد ، چنين فرض كنيم كه قضاء الهي يعني علم و اراده حق بوجود هر موجودي مستقل است از هر علم ديگر و قضاء ديگر ، در اينصورت بايد قبول كنيم كه عاملي غير از خدا وجود ندارد ، علم حق در ازل تعلق گرفته كه فلان حادثه ودر فلان وقت وجود پيدا كند و قهراً آن حادثه در آنوقت وجود پيدا مي كند ، هيچ چيزي هم در وجود آن حادثه دخالت ندارد ، افعال و اعمال بشر يكي از آن حوادث است ، اين افعال و اعمال را مستقيماً و بلا واسطه قضا و قدر يعني علم و اراده الهي بوجود مي آورد و اما خود بشر و قوه و نيروي او دخالتي در كار ندارد ، اينها صرفاً يك پرده ظاهري و يك نمايش پنداري هستند.

اين همان مفهوم جبر و سرنوشت جبري است و اين همان اعتقادي است كه اگر در فرد يا قومي پيدا شود زندگي آنها را تباه مي كند.

اين نظر ، گذشته از مفاسد عملي و اجتماعي كه دارد منطقاً محكوم و مردود است ، از نظر براهين عقلي و فلسفي ترديدي در بطلان اين نظ نيست. نظام اسباب و مسببات و رابطه علي و معلولي بين حوادث ، غير قابل انكار است؛ نه تنها علوم طبيعي و مشاهدات حسي و تجربي بر نظام اسباب و مسببات دلالت مي كند و بعلاوه قرآن كريم نيز اصل عليت عمومي و نظام اسباب و مسببات را تأييد كرده است.

نظر سوم اينكه اصل عليت عمومي و نظام اسباب و مسببات بر جهان و جميع وقايع و حوادث جهان حكمفرماست ، هر حادثي ضرورت و قطعيت وجود خود را و همچنين شكل و خصوصيت زماني و مكاني و ساير خصوصيات وجودي خود را از علل متقدمه خود كسب كرده است و يك پيوندنا گسستني ميان گذشته و حال و استقبال ، ميان هر موجودي و علل متقدمه او ، هست.

بنابراين نظر ،‌سرنوشت هر موجودي بدست موجودي ديگر است كه علت او است و آن علت است كه وجود اين موجود را ايجاب كرده و به او ضرورت و حتميت داده است و هم آن علت است كه خصوصيات وجودي او را ايجاب كرده است و آن علت نيز بنوبه خود معلول علت ديگري است و همينطور

پس لازمه قبول اصل عليت عمومي قبول اين نكته است كه هر حادثه اي ضرورت و قطعيت و همچنين خصوصيت و شكل و اندازه و كيفيت خود را از علت خود مي گيرد.

در اين جهت فرق نمي كند كه ما الهي مسلك باشيم و بعلت العللي كه اصل همه ايجابها ( قضا ها ) و اصل همه تعين ( قدر ها ) هست معتقد باشيم يا نباشيم و چنين علت العللي را نشناسيم.

چيزي كه هست بعقيده يكنفر مادي ، قضا و قدر ، صرفاً عيني است و بعقيده الهي قضا و قدر در عين اينكه عيني است علمي هم هست . يعني اينكه از نظر يكنفر مادي سرنوشت هر موجودي در علل گذشته تعيين مي شود بدون آنكه خود ان علل بكار خود و خاصيت خود آگاه باشند ولي از نظر يكنفر الهي سلسله طولي علل ( علل مافوق زمان ) بخود و بكار و خاصيت خرد آگاه مي باشند. از اينرو در مكتب الهيون آن علل ، نام كتاب و لوح و قلم و امثال اينها بخود مي گيرند اما در مكتب ماديون چيزي كه شايسته اين نامها باشد وجود ندارد.

 

جبر

از اينجا معلوم مي شود كه اعتقاد بقضا و قدر عمومي و اينكه هر حادثه اي و از آنجمله اعمال و افعال بشر بقضا و قدر الهي است ، مستلزم جبر نيست ؛ اعتقاد بقضا و قدر آنگاه مستلزم جبر است كه خود بشر و اراده او را دخيل در كار ندانيم و قضا و قدر را جانشين قوه و نيرو و اراده بشر بدانيم و حال آنكه چنانكه اشاره شد از ممتنع ترين ممتنعات اينست كه ذات حق بلاواسطه در حوادث جهان مؤثر باشد  ، زيرا ذات حقو وجود هر موجودري را فقط و فقط از راه علل و اسباب خاص او ايجاب مي كند ؛ قضا و قدر الهي چيزي جز سرچشمه گرفتن نظامي سببي و مسببي جهان از علم و اراده الهي نيست ، لازمه قبول اصل عليت عمومي و اصل ضرورت علي و معلولي و اصل سنخيت علي و معلولي اينست كه سرنوشت هر موجودي با علل متقدمه خود بستگي داشته باشد. خواه آنكه طبق نظر الهيون مبدأ الهي در كار باشد و يا آنكه طبق نظر ماديون مبدأ الهي در كار نباشد و فقط مبدأ مادي در كار باشد. يعني خواه آنكه نظام اسباب و مسببات را قائم بغير و منبعث و متكي بمشيت الهي بدانيم و يا آنكه اين نظام را مستقل و قائم بذات فرض كنيم ، زيرا مستقل و قائم بذات بودن نظام سببي و مسببي و مستقل و قائم بذات نبودن آن در مسئله سرنوشت و ازادي بشر تأثير ندارد.

از اينرو بسيار جاهلانه است كه كسي عيده جبر را ناشي از اعتقاد بقضا و قدر اهلي بداند و از اين نظر اعتقاد بسر نوشت و قضا و قدر را مورد انتقاد قرار دهد.

اگر مقصود از سرنوشت و قضا و قدر الهي انكار اسباب و مسببات و از آن جمله قوه و نيرو و اراده و اختيار بشر است چنين قضا و قدر و سرنوشتي وجود ندارد و نمي تواند وجود داشته باشد.

و اگر مقصود از سرنوشت و قضا و قدر پيشوند حتميت هر حادثه با علل خود و پيوند شكل گرفتن هر حادثه از ناحيه علل خود است ، البته اين حقيقتي است مسلم ، ولي اعتقاد به اينگونه سرنوشت از مختصات الهيون نيست ، هر مكتب و روش علمي و فلسفي كه باصل عليت عمومي اذعان دارد ناچار است اينگونه پيوندها را بپذيرد با اين تفاوت كه الهيون معتقدند سلسله علل در بعدي غير از بعدهاي زمان و مكان منتهي مي شود به عله العلل و واجب الوجود ، يعني بحقيقتي كه او قائم بذات است و اتكائي بغير خود ندارد. از اينرو همه قضاء ها ( حتميتها ) و همه قدرها ( تعين ها ) در نقطه معيني متوقف مي شود. اين تفاوت تأثيري در اثبات يا نفي نظر جبر ندارد.

آزادي و اختيار

در اينجا يك سئوال پيش مي ايد و آن اينكه اگر ما قضا و قدر الهي را مستقيماً و بلاواسطه علل و اسباب با حوادث مرتبط بدانيم ديگر آزادي و اختيار بشر مفهومي نخواهد داشت و اما با قبول اصل عليت عمومي آيا مي توان آزادي و اختيار بشر را قبول كرد يا انكه اصل عليت عممومي نيز با آزادي و اختيار بشر منافات دارد.

بشر مختار و آزاد آفريده شده است ، يعني باو عقل و فكر و اراده داده شده است ، بشر در كارهاي ارادي خود مانند يك سنگ نيست كه او را از بالا بپائين رها كرده باشند و تحت تأثير عامل جاذبه زمين خواه نا خواه بطرف زمين سقوط كند و مانند گياه نيست كه تنها يك راه محدود در جلو او هست و همينكه در شرايط معين رشد و نمو قرار گرفت خواه ناخواه مواد غذائي را جذب و راه رشد و نمو را طي مي كند و همچنين مانند حيوان نيت كه بحكم غريزه كارهائي انجام دهد. بشر هميشه خود را در سر چهارراهيهائي مي بيند و هيچگونه اجبراي ندارد كه فقط يكي از آنها را انتخاب كند ، ساير راهها بر او بسته نيست ، انتخاب يكي از آنها بنظر و فكر و اراده و مشيت شخصي او مربوط است ، يعني طرز فكر و انتخاب او است كه يك راه خاص را معين مي كند.

حقيقت ممكن

و اما تغيير سرنوشت بعمني اينكه عاملي كه خود نيز از مظاهر قضا و قدر الهي و حلقه اي از حلقات عليت است سبب تغيير و تبديل سرنوشتي بشود و بعبارت ديگر تغيير سرنوشت بموجب سرنوشت و تبديل قضا و قدر بحكم قضا و قدر ، هرچند شگفت و مشكل بنظر مي رسد اما حقيقت است.

شگفت تر آنجاست كه قضا و قدر را از جنبه الهي در نظر بگيريم ، زيرا تغيير قضا و قدر از اين جنبه ، مفهوم تغيير در عالم علوي و الواح و كتب ملكوتي و علم الهي بخود مي گيرد ، مگر ممكن است در علم خداوند تغيير و تبديل پيدا شود؟!! اين شگفتي آنگاه بسر حد نهائي خود مي رسد كه حوادث سفلي و مخصوصاً اراده و افعال و اعمال انساني را سبب تغييراتي و محو و اثباتهائي در عالم علوي و برخي الواح تقديري و كتب ملكوتي بدانيم.

اينجا است كه سئوالات عجيب پشت سر هم خود نمائي مي كند. ايا علم خدا تغيير پذير است؟!! آيا حكم خدا قابل نقض است؟!! آيا داني مي تواند در عالي اثر بگذارد؟!! جواب همه اينها مثبت است. بلي علم خدا تغيير پذير است ، يعني خدا علم قابل تغيير هم دارد ، حكم خدا قابل نقض است ، يعني خدا حكم قابل نقض هم دارد. بلي داني مي تواند در عالي اثر بگذارد ، نظام سفلي و مخصوصاً اراده و خواست و عمل انسان ، بلكه اختصاصاً اراده و خواست و عمل انسان مي تواند عالم علوي را تكان بدهد و سبب تغييراتي در آن بشود و اين عالي ترين شكل تسلط انسان بر سرنوشت است.

اعتراف مي كنم شگفت آور است ، اما حقيقت است. اين همان مسئله عالي و شاهخ « بداء » است كه قرآن كريم براي اولين بار در تاريخ معارف بشري از اين ياد كرده است:

« يمحو الله مايشاء و يثبت و عنده ام الكتاب »

خداوند هرچه را بخواهد ( كه قبلاً ثبت شده است ) محو مي كند و هرچه را بخواهد ( كه قبلاً ثبت شده است ) ثبت مي كند و كتاب ما در ( اصل و ما در همه كتابها و نوشته ها منحصراً نزد اوست.

 

در تمام سيستم هاي معارف بشري سابقه ندارد ، در ميان فرق اسلامي تنها دانشمنداني از شيعه اثني عشريه هستند كه در اثر اهتداء و اقتباس از كلمات ائمه اهل بيت (ع) توانسته اند باين حقيقت پي ببرند و اين افتخار را بخود اختصاص دهند.

مسئله بداء ريشه قرآني دارد و از لطيف ترين حقايق فلسفي است ، در ميان فلاسفه شيعه نيز جز بعضي كه در قرآن زياد تدبر مي كرده اند و از آثار و كلمات پيشوايان شيعه مخصوصاً كلمات امام اول اميرالمؤمنين علي عليه السلام استفاده مي كرده اند كسي ديگر بغور اينمطلب نرسيده است.

البته در چنين مسئله اي تنها بتصور عاميانه عوام الناس كه از پيش خود فرض احمقانه اي بنام بداء مي سازند و سپس بمصداق « خود مي كشي و خود تعزيه مي خواني »آن ساخته و پرداخته خيال خود را مورد ايراد و انتقاد قرار مي دهند نبايد قناعت كرد.

موجودات جهان بر دو قسم اند: برخي از آنها امكان بيشتر از يك نوع خاص از وجود در آنها نيست ، مانند مجردات علوي ؛ برخي ديگر اينطور نيستند ، امكان بيش از يك نوع خاص از وجود در آنها هست و آنها ماديات مي باشند. موجودات مادي آنها هستند كه از يك ماده خاص بوجود مي آيند و زمينه بوجود آمدن موجودات ديگر مي باشند ، مانند همه موجوداتي كه محسوس و ملموس ما مي باشند. ماده طبيعي نقش پذير صورتهاي مختلف است ، ماده طبيعي استعداد تكامل دارد ، ماده طبيعي از بعضي عوامل طبيعت قوت و نيرو مي گيرد ، ماده طبيعي استعداد دارد كه با علل و عوامل مختلف مواجه شود و قهراً تحت تأثير هر كدام از انها يك حالت و كيفيت و اثري پيدا كند مخالف با حالت و كيفيت و اثري كه از آنديگري مي توانست پيدا كند. يك تخم كه در زمين كاشته مي شود اگر مادف شود با آب و هوا و حرارت و نور ، آفتي هم به او برخورد نكند از زمين مي رويد و رشد مي كند و بسر حد كمال مي رسد ؛ و اگر يكي از عوامل رشد و كمال كسر شود يا آفتي برسد ، به آن حد نخواهد رسيد. براي يك ماده طبيعي هزارها « اگر » وجود دارد. اگر چنين بشود چنان مي شود و اگر چنان بشود چنين مي شود. يعني اگر مواجه با فلان سلسله از علل شود چنين مي شود و اگر با فلان سلسه ديگر مواجه گردد چنان مي گردد.

در مجردات كه بيشتر از يك نحو نمي توانند وجود داشته باشند و تحت تأثير علل مختلف قرار نمي گيرند قضا و قدر حتمي است ، غير قابل تبديل است ، زيرا با بيش از يك سلسله از علل سر و كار ندارند و سرنوشت معلول با علت است پس يك سرنوشت بيشتر ندارند و چون امكان جانشين شدن سلسله اي از علل بجاي اين سلسله نيست پس سرنوشت آنها حتمي است. اما در غير مجردات كه امكان هزاران نقش و رنگ را دارند و تحت قانون حركت مي باشند ، همواره بر سر دوراهيها و چهارراهيها مي باشند ، قضا و قدرها غير حتمي وجود دارد. يعني يك نوع قضا و قدر سرنوشت آنها را معين نمي كند ، زيرا سرنوشت معلول در دست علت است و چون اين امور با علل مختلف سر و كار دارند پس سرنوشتهاي مختلف در انتظار آنها است ، و چون هر سلسله از علل را در نظر بگيرم امكان جانشين شدن يك سلسله ديگر در كار هست پس سرنوشت آنها غير حتمي است. بهر اندازه كه « اگر » درباره آنها صحيح است قضا و قدرها هست و امكان تغيير و تبديل وجود دارد.

اگر كسي بنوعي بيماري مبتلا باشد ناچار علت خاصي سبب رنجوري او شده است و اين سرنوشت خاص از آن علت ناشي شده است. حالا اگر اين بيمار دوا بخورد ، دوا علت ديگري است و سر نوشت ديگري همراه دارد. با خوردن دوا علت بيماري از ميان مي رود يعني سر نوشت بيمار تغيير مي كند.

اگر از اين بيمار دو پزشك عيادت كرده باشند و تشخيص و نسخه شان مخالف يكديگر باشد . يك نسخه مفيد و شفائ دهنده و نسخه ديگر مهلك و كشنده باشد ، بايد گفت دو سر نوشت مختلف در انتظار اين بيمار است و از آن نظر كه از جانب بيمار ، هم امكان انتخاب اين نسخه موجود است ، هم امكان انتخاب آن نسخه ، پس از نظر بيمار هيچكدام از اين دو سرنوشت حتمي نيست ،‌ گواينكه بالاخره يكي از آنها را انتخاب خواهد كرد و انتخاب آن بستگي دارد بيك سلسله علل آشكار و پنهان . ولي اينجهت موجب سلب اين امكان نمي گردد ، يعني در عين اينكه يكي بالخصوص انتخاب مي شود امكان اينكه انتخاب نود و باصطلاح امكان استعدادي انتخاب نسخه مخالف موجود و محفوظ بوده است.

پس سرنوشتهاي گوناگون دركار است و اين سرنوشتها مي توانند جانشين يكديگر بشوند ، جانشين شدن آنها نيز بحم سرنوشت است. عليهذا اگر كسي بيمار بشود و دوا بخورد و نجات پيدا كند بموجب سرنوشت و قضا و قدر است ؛ و اگر دوانخورد و رنجور بماند و يا دواي زيان بخش بخورد و بميرد باز بموجب سرنوشت و قضا و قدر است ، و اگر هم از محيط بيماري دوري گزيند و مصون بماند باز بحكم سرنوشت و قضا و قدر است. بالاخره هرچه بكند نوعي سرنوشت و قضا و قدر است و از حوزه قضا و قدر نمي تواند بيرون باشد. مولوي مي گويد:

همچنين تأويل قد جف القلم

                     بهر تحريض است بر شغل اهم

پس قلم بنوشت كه هر كار را

                     لايق آن هست تأثير و جزا

كژ روي ، جف القلم ، كژ آيدت

                     راستي آري ، سعادت زايدت

چون بدزدد ، دست شد ، جف القلم

                     خورده باده ، مست شد ، جف القلم

ظلم آري ، مدبري ، جف القلم

                     عدل آري برخوري ،‌جف القلم

تو روا داري روا باشد كه حق

                     همچو معزول آيد از حكم سبق ؟!

كه ز دست من برون رفته است كار

                     پيش من چندين مياچندين مزار

بلكه آن معني بود جف القلم

                     نيست يكسان نزد او عدل و ستم

سر مطلب اينست كه قضا و قدر چه از جنبه الهي و چه از غير جنبه الهي ، عاملي در عرض ساير عوامل جهان نيست بلكه مبدأ و منشأ و سرچشمه همه عاملهاي جهان است. هر عاملي كه بجنبد و اثري از خود بروز دهد مظهري از مظاهر قضا و قدر است و تحت قانون عليت عمومي است. از اينرو محال است كه قضا و قدر در شكل يك عامل در مقابل ساير عاملها و مجزا از آنها ظاهر شود و جلو تأثير عامل خاصي را بگيرد  و يا يك عامل خاصي را بكاري اجبار و اكراه كند.

بهمين دليل است كه « جبر » محال است. جبر يعني اكراه و اجبار انسان از طرف قضا و قدر اينگونه اثر بخشيدن براي قضا و قدر ـ كه سرچشمه عواملي هستي است نه عاملي در عرض ساير عوامل هستي ـ ممتنع است. بلي براي مظاهر قضا و قدر ممكن است ، مثل اينكه انساني انسان ديگر را بكاري اجبار كند. اما اين غير از جبر اصطلاحي است. جبر اصطلاحي يعني تأثير مستقيم قضا و قدر بر ريو اراده انساني بصورت يك عامل منفي براي رفع و جلوگيري ، يا بصورت يك عامل مثبت براي الزام و اكراه.

و بعبارت ديگر سر مطلب در امكان تبديل سرنوشت ،‌اينست كه قضا و قدر ، وجود هر موجودي را فقط و فقط از راه علل و اسباب خاص خود او ايجاب مي كند. ايجاب و ايجاد موجودي از غير مجراي علل و اسباب خاص خود او ممتنع است ،‌و از طرف ديگر علل و اسباب طبيعي مختلف است و مواد اين عالم در آن واحد استعداد متأثر شدن از چندين علت را دارند.

اگر قضا و قدر را آنطور فرض كنيم كه اشاعره فرض كرده اند ، يعني اصل عليت عمومي و جريان سببي و مسببي را ظاهر بي حقيقت بدانيم و يا مانند نيمه اشعري ها در موارد خاصي استثنائاً دخالت مستقيم و بلا واسطه قضا و قدر را در جريان امور بپذيريم ،‌مسئله شكل ديگر پيدا مي كند. اما چنين قضا و قدري وجود ندارد و نمي تواند وجود داشته باشد.

امتياز بشر

اعمال و افعال بشر از آن سلسله حوادث است كه سرنوشت حتمي و تخلف ناپذير ندارد. زيرا بستگي دارد به هزاران علل و اسباب و از آنجمله انواع اراده ها و انتخابها و اختيارها كه از خود بشر ظهور مي كند. تمام امكاناتي كه در مورد جمادات و نباتات و و افعال غريزي حيوان وجود دارد و تمام « اگر » هائي كه در وقوع آنها هست ،‌در افعال و اعمال بشر هست. در رشد يا درخت و يا انجام عمل غريزي يك حيوان ، هزاران « اگر » كه همان شرائطي طبيعي هستند مي توانند وجود داشته باشند ، همه آن « اگر » ها در افعال و عمال انسان هست ، بعلاوه اينكه در انسان عقل و شعور اراده اخلاي و قوه انتخاب و ترجيح آفريده شده است.

انسان قادر است عملي را كه صد در صد با غريزه طبيعي و حيواني او موافق است و هيچ رادع و مانع خارجي وجود ندارد بحكم تشخيص و مصلحت انديشي ترك كند و قادر است كاري را كه صد در صد مخالف طبيعت او است و هيچگونه عامل اجبار كننده خارجي هم وجود ندارد بحكم مصلحت انديشي و نيروي خرد آنرا انجام دهد. انسان مانند حيوان تحت تأثير محركات نفساني و رغبتهاي دروني واقع مي شود ، اما در مقابل آنها دست بسته و مسخر نيست. از يك نوع حريتي برخوردار است ،‌يعني اگر همه عواملي كه براي يك حيوان در انجام عمل غريزي فراهم است و الزاماً او را وادار بعمل و حركت مي كند براي انسان فراهم باشد تازه راه فعل و ترك براي او از ناحيه عقل و اراده خودش باز است. انجام اين عمل مشروط است باينكه قوه تميز و تشخيص او همانند يك شوراي عالي بتصويب برساند و قوه اراده او مانند يك قوه مجريه بكار بيفتد. اينجا است كه تأثير انسان در سرنوشت خود بعنوان يك عامل مختار يعني عاملي كه پس از آنكه همه شرائطي طبيعي فراهم است در انتخاب فعل و ترك « آزاد » است معلوم مي شود.

معني ازادي انسان اين است كه از قانون عليت آزاد است ، زيرا گذشته از اينكه آزادي از قانون عليت في حد ذاته محال است ، با اختيار ارتباط ندارد ، بلكه اينگونه آزادي با اجبار يكسان است ، چه فرق مي كند كه انسان از ناحيه عامل خاصي مجبور و مكره باشد كه بر خلاف ميل و خواست خود بكند ، يا اينكه خود عمل ا قانون عليت آزاد باشد و با هيچ علتي و از آنجمله خود بشر بستگي نداشته باشد و خود بخود واقع شود. اينكه مي گوئيم بشر مختار و ازاد است باين معني است كه عمل او از خواست و رضايت كامل او و تصويب قوه تميز او سرچشمه مي گيرد و هيچ عاملي او را برخلاف ميل و رغبت و رضا و تشخيص او وادار نمي كند ، نه قضا و قدر و نه عامل ديگر.

خلاصه اينكه چون تمام علل و اسباب ، مظاهر قضا و قدر الهي مي باشند. در مورد هر حادثه اي هر اندازه علل و اسباب مختلف و جريانهاي مختلف متصور باشد قضا و قدرهاي گوناگون متصور است. آن جرياني كه واقع مي شود و صورت مي‌گيرد بقضا و قدر الهي است و آن جرياني كه هم متوقف مي شود بقضا و قدر الهي است.

تغيير ناپذيري در طبيعت

گفتيم در زبان پيشوايان دين چه در دعا و چه در غير دعا از دو گونگي قضا و قدر ياد شده است ، و توضيح داديم كه مجردات علوي قضاء و قدرشان حتمي است ، بر خلاف موجودات طبيعت. بايد اضافه كنيم كه در طبيعت نيز ضا و قدري هاي حتمي و بعبارت ديگر ،‌جريانهاي غير قابل تبديل هست. در طبيعت ، هر موجودي مسبوق بعدم است و بايد از موجود ديگر سرچشمه بگيرد ، اين قضاء حتمي است. هر موجود طبيعي بايد راه فنا و زوال پيش بگيرد مگر اينكه تبديل شود بموجود غير مادي. اين نيز قضا و قدر حتمي است. موجودات جهان طبيعت به مرحله اي مي رسند كه تغيير مسير براي آنها غير ممكن مي شود ، يا بايد معدوم شوند و يا همان جريان را طي كنند ، يعني تقدير حتمي پيدا مي كنند ، مثلاً لول نطفه يك مرد كه با تخمك يك زن جفت مي شود . مجموعاً‌ يك واحد سلول را تشكيل مي دهند سرشت و طينت معيني را براي اينده كودك تشكيل مي دهند و صفات موروئي خاصي را در كودك بعداً بوجود مي آورند كه در سرنوشت آينده او مؤثر است. بديهي است كه اگر سلول نطفه اين مرد با تخمك زن ديگر جفت شده بود واحد ديگري مغاير با اين واحد ، و سرشت و طينت ديگري مغاير با اين سشت و طينت تكوي مي شد. پس از تكوين يك سرشت و طينت ديگر نمي توان آنرا بسرشت ديگر تبديل كرد يعني در يك مرحله قضا و قدر حتمي مي شود. بسياري از كيفيات ديگر در مراحل بعدي رحم قطعي و حتمي مي شود. از اين رو مي بينيم كه در زبان دين ، رحم يكي از الواح قضا و قدر ناميده شده است.

نظامات لايتمغير

قوانين و نظاماتي كه بر جهان حكمفرما مي باشند نيز غير قابل تغيير و تبديل مي باشند. موجودات طبيعت در تغيير و تبديلند اما نظامات طبيعت ثابت و لايتغيرند.

موجودات طبيعت متغير و متكاملند و در مسيرهاي مختلف قرار مي گيرند ؛ گاهي بسر حد كمال مي رسند و گاهي متوقف مي شون ،‌گاه تند مي روند و گاه كند ، عوامل مختل سرنوشت آنها را تغيير مي دهد. اما نظامات بيعت نه متغيرند و نه متكامل ، ثابت و يكنواختند . قرآن كريم از اين نظامات لايتغير به « سنت الهي » تعبير مي كند و مي گويد:

-               سنت الهي تغيير پذير نيست. سنت الهي قابل برگرداندن نيست.

مثلاً ينكه عاقبت با متقيان و پاكان است و زمين از ان صاحلان است سنت لايتغير الهي است.

-               اينكه تا مردمي با ابتكار خودشان در اوضاع و احوال خود تغييري ندهند خداوند اوضاع و احوال عمومي آنها را عوض نمي كند سنت لايتغير الهي است.

-               اينكه وضع حكومت مردمي با وضع روحيه و افكار و اخلاق و شايستگي آنها بستگي دارد سنت تغيير ناپذير الهي است.

-               اينكه اگر در ميان قومي طبقه اي مترف پيدا شود و فسق و فجور و شهوتراني و تن پروري آغاز كنند منر بهلاكت آن قوم مي گردد سنت تغيير ناپذير الهي است.

-               اينكه اگر مردمي بايمان مجهز باشند و شايسته عمل كنند ، در ميدان تنازع بقا ، گوي سبقت را خواهند ربود و خلافت زمين در اختيار آنها قررا خواهد گرفت سنت قطعي و تغيير ناپذر الهي است.

-               اينكه عاقبت و نهايت ظلم و بيدادگري ، ويراني و تباهي و نابودي است ، سنت تغيير ناپذير الهي است.

 

منطق اختصاصي قرآن

قبلاً گفتيم كه گفتگو در مسئله جبر و قدر از نيمه دوم قرن اول هجري رسماً در ميان متكلمين اسلامي آغاز و مورد تجزيه و تحليل واقع شده ، قديمترين مسئله كلامي همين مسئله است. متكلمين نتوانستند اين مسئله را درست و تجزيه و تحليل كنند و منحرف شدند ،‌ گروهي طرفدار جبر و گروهي طرفدار قدر شدند. در ميان عموم اهل كلام اعتقاد بتقدير مساوي با جبر و اعتقاد باختيار و آزادي بر مساوي با نفي تقدير شناخته مي شد و اما اعتقاد بتقدير در عين اعتقاد باختيار هرچند مورد قبول ضمير ساده و صاف مسلمانان صدر اول بود ، اما همينكه در چهار چوب كلام قرار گرفت و رنگ فلسفي يافت نتوانست موارد قبول آن مردوم واقع شود همچنانكه براي مردم چهارده قرن بعد از آنها نيز مشكل بنظر مي رسد. قرآن كريم و همچنين روايات زيادي و غير قابل انكاري كه در اين زمينه از شخص رسول اكرم (ص) يا ائمه اهل بيت (ع) رسيده است با كمال صراحت هم ، مي گويد همه چيز بقضا و قدر الهي است و هم انسان را عامل مؤثر در سرنوشت خود و مسئول اعمال و افعال خود معرفي مي كند.

همانطور كه قبلاً ذكر شد طرفداران جبر وهم طرفداران قدر در صدد تأويل و توجيه آيات قرآن بر آمدند ، طرفداران جبر ، ايات مشعر بر اختيار و ازادي و مسئوليت بشر را تأويل كردند و طرفداران اختيار ، آيات مشعر بر تقدير كلي الهي را بديهي است كه پس از آنكه معما حل شد و معلوم شد هيچگونه ملازمه اي بين عموميت تقدير و مجبو بودن انسان و همچنين بين اختيار او و نفي تقدير وجود ندارد ، تناقص و تعارض خود به خود حل مي شود و نيازي بتأويل و توجيه نيست مثلاً آنجا كه قرآن كريم ، هدايت و ضلالت ، عزت و قدرت ، رزق و سلامت و حتي حسنات و سيئات را بمشيت و تقدير الهي هستند مي كند.

طر مطلب چنانكه قبلاً اشاره شد اينست كه قضا و قدر و مشيت و اراده و علم و عنايت حق تعالي علتي است در طول علل طبيعي نه در عرض آنها. تمام نظام منظم لانهائي علل و اسباب ، متكي و منبعث است از اراده و مشيت حق و قضا و قدر الهي. تأثير و عليت اين علل و اسباب از نظر عين تأثير و عليت قضا و قدر است.

از اينرو اين تقسيم غلط است كه بگوئيم چه چيز فعل خدا است و چه چيز فعل خدا نيست. يا آنكه اگر چيزي و فعلي بخدا نسبت داده شد ، بگوئيم پس آن چيز فعل مخلوق نيست و اگر بمخلوقات نسبت داده شد بگوئيم پس آن چيز فعل مخلوق است و فعل خدا نيست. ميان خالق و مخلوق تقسيم كار غلط است ، همه چيز در عين اينكه فعل فاعل و سبب نزديك خود است فعل خداوند هم هست.

هر اثري در عين اينكه بمؤثر خود مستند است بخداوند مستند است ، اگر آن اثر را بفاعل و موثر عادي و طبيعي وي نسبت دهيم او را بفاعل غير قائم بالذات او نسبت داده ايم و اگر بخداوند نسبت دهيم او را بفاعل قائم بالذات او نسبت داده ايم. خداوند بموجودات ، خاصيت تأثير و امكان تأثير مي دهد و عطا مي كند. اما عطا و تمليك الهي با عطا و تليك بشر كه چيز را بكس ديگر تمليك مي كند يا مي بخشد متفاوت است. تمليك يا اعطاء بشر چيزي را مستلزم خروج آن شيء است از ملك تمليك كنند يا بخشنده ، تا از ملكيت او خارج نشود بملكيت ديگري نمي ايد. اما تمليك و اعطاء خداوند با حفظ و بقاء مالكيت خداوند منافات ندارد. بلكه شأني از شؤون و مظهري ازمظاهر مالكيت خداوند است. خداوند بهمه اشيائ تأثير و اثر مي بخشد و تمليك مي كند و در عين حال خود مالك الاستقلال همه تذثير ها و اثرها است.

علم خدا جهل بود ؟ !

در خاتمه بحث سرنوشت و قضا و قدر ، بدنيست بذكر معروفترين اشكالات جبريون بپردازيم و آنرا تجزيه و تحليل نمائيم تا پاسخ آن روشن گردد.

جبريون ادله و شواهد زيادي از نقل و عقل بر مدعاي خود اقامه كرده اند. جبريون مسلمان آيات قضا و قدر قرآن را كه قبلاً‌ نقل كرديم مستمسك قرار داده اند و احيايناً بكلماتي از رسول اكرم صلي الله عليه و اله يا ائمه اطهار عليهم السلام نيز در اين زمينه استشهاد شده است.

ادله عقلي كه از طرف جبريون بر اين مدعا اقامه شده بسيار است. ما در پاورقي هاي جلد سوم اصول فلسفه بخري از آنها را ذكر و انتقاد كرده ايم.

معروفترين شبهه جبر همان است كه با مسئله قضا و قدر بمفهوم الهي يعني با مسئله علم خداوند مربوط است و آن اينست:

خداوند از ازل از آنچه واقع مي شود و آنچه واقع نمي شود آگاه است. هيچ حادثه اي نيست كه از علم ازلي الهي پنهان باشد.

از طرفي ، علم الهي نه تغيير پذير است و نه خلاف پذير ، يعني نه ممكن است عوض شود و صورت ديگر پيدا كند ،‌زيرا تغيير با تماميت و كمال ذات واجب الوجود مافي است و نه ممكن است آنچه او از ازل مي داند با آنچه واقع مي شود مخالف و مغاير باشد ، زيرا لازم مي ايد علم او علم نباشد ، جهل باشد. اين نيز با تماميت و كمال وجود مطلق منافي است.

پس بحكم اين دو مقدمه:

الف ـ خداوند از همه چيز آگاه است.

ب ـ علم الهي نه تغيير پذير است و نه خلاف پذير.

منطقاً بايد چنين نتيجه گرفت:

حوادث و كائنات جبراً و قهراً بايد بنحوي واقع وند كه با علم الهي مطابقت داشته باشند.

خصوصاً اگر اين نكته اضافه شود كه علم الهي علم فعلي و ايجابي است ، يعني علمي است كه معلوم از علم سرچشمه مي گيرد ، نه علم انفعالي كه علم از معلوم ريشه مي گيرد ، نظير علم انسان بحوادث جهان.

عليهذا اگر در ازل در علم الهي چنين بوده است كه فلان شخص در فلان ساعت فلان معصيت را مرتكب مي شود ، جبراً و قهراً آن معصيت بايد بهمان كيفيت واقع شود. شخص مرتكب قادر نخواهد بود طور ديگر رفتار كند ، بلكه هيچ قدرتي قادر نخواهد بود آنرا تغيير دهد و الّا علم خدا جهل خواهد بود. خيام مي گويد.

من مي خورم و هر كه چو من اهل بود

  من مي خوردن من بنزد او سهل بود

مي خوردن من حق ز ازل مي دانست

  گرمي  نخورم  علـم خـدا  جهل  بود

جواب اين شبهه پس از درك صحيح مفهوم قضا و قدر آسان است ، اين شبهه از آنجا پيدا شده كه براي هر يك از علم الهي و نظام سبي و مسببي جهان حساب جداگانه فرض شده است. يعني چنين فرض شده كه علم الهي در ازل بطور گزاف و تصادف بوقوع حوادث و كائنات تعلق گرفته است ،‌آنگاه براي اينكه اين علم درست از اب در آيد و خلافش واقع نشود لازم است وقاعي جهان كنترل و تحت مراقبت قرار گيرد تا با تصور و نقشه قبلي مطابقت كند.

بعبارت ديگر چنين فرض شده كه علم الهي مستقل از نظام سببي و مسببي جهان بوقوع يا عدم وقوع حوادث تعلق گرفته است و لازم است كاري صورت گيرد كه اين علم با معلوم خود مطابقت كند ، از اينرو بايد نظام سببي و مسببي جهان كنترل گردد. در مواردي جلو طبع آنچه بحكم طبع اثر مي كند و جلو اراده و اختيار آنكه با اراده و اختيار كار مي كند گرفته شود تا آنچه در علم ازلي الهي گذشته است با آنچه واقع مي شود مطابقت كند و با هم مغايرت نداشته باشند.

از اينرو از انسان نيز بايد اختيار و آزادي و قدرت و اراده سلب گردد تا اعمالش كاملاً تحت كنترل در آيد و علم خدا جهل نشود.

اين چنين توصر درباره علم الهي منتهاي جهت و بي خبري است. مگر ممكن است كه علم حق بطور تصادف و گزاف بوقوع يا عدم وقوع حادثه اي تعلق بگيرد و آنگاه براي اينكه اين علم با واقع مطابقت كند لازم شود دستي در نظام متقن و قطعي علي و معلولي برده شود ، تغييراتي در اين نظام داده شود ، از طبيعتي خاصيتي سلب گردد يا از فاعل مختاري اختيار و آزادي گرفته شود!

لهذا بعيد بنظر مي رسد كه رباعي بالا از خيام كه لااقل نيمه فيلسوفي است بوده باشد. شايد اين رباعي جزء اشعاري است كه بعد بخيام سبت داده اند ، يا از خيام است ولي خيام نخواسته در اين رباعي بزبان جد و فلسفه سخن بگويد خواسته فقط خيالي را بصورتي زيبا در لباس نظم ادا كند ، بسياري از اهل تحقيق آنجا كه شعر مي سروده اند افكار علمي و فلسفي خود را كنار گذاشته تخيلات لطيف را جامه اي زيبا از شعر پوشانيده اند ، بعبارت ديگر بزبان اهل ادب سخن گفته اند نه بزبان اهل فلسفه ، همچنانكه بسياري از اشعار منسوب بخيام از اين بيل است ، خيام شهرت جهاني خود را مديون اينگونه تخيلات و اين طرز از بيان است.

علم ازلي الهي ، از نظام سببي و مسببي جهان جدا نيست. علم الهي علم بناظم است ،‌آنچه علم الهي ايجاب و اقتضاء كرده و ميكند اين جهان است با همين نظاماتي كه هست ، علم الهي بطور مستقيم و بلاواسطه نه بوقوع حادثه اي تعلق مي گيرد و نه بعدم وقوع آن ، علم الهي كه بوقوع حادثه اي تعلق گرفته است بطور مطلق و غير مربوط باسباب و علل آن حادثه نيست ،‌بلكه تعلق گرفته است بصدور آن حادثه از علت و فاعل خاص خودش ، علل و فاعل ها متفاوت مي باشند:

يكي عليت و فاعليتش طبيعي است و يكي شعوري ، يكي مجبور است و يكي مختار. آنچه علم ازلي الهي ايجاب مي كند اينست كه اثر فاعل طبيعي ، از فاعل طبيعي و اثر فاعل شعوري از فاعل شعوري؛ اثر فاعل مختار از فاعل مختار صادر شود ، علم الهي ايجاب نمي كند كه اثر فاعل مختار از آن فاعل ، بالاجبار صادر شود.

بعبارت ديگر علم ازلي الهي علم بنظام است يعني علم بصدور معلولات است از علل خاص آنها  در نظام عيني خارجي علتها و فاعلها متفاوتند ، يكي طبيعي است ويكي شعوري ، يكي مختار است و يكي مجبور ، در نظام علمي نيز امر از اينقرار است ،‌يعني هر فاعلي همانطور كه در عالم عيني هست در عالم علمي هست . بلكه بايد گفت آنطور كه در عالم علمي هست در عالم عيني هست ، علم الهي كه بدور اثري از فاعلي تعلق گرفته است بممعني اينست كه تعلق گرفته بصدور اثر فاعل مختار از فاعل مختار و بصدور اثر فاعل مجبور از فاعل مجبور ؛ آنچه علم الهي اقتضاء دارد و ايجاب مي كند اينست كه فعل فاعل مختار از فاعل مختار و فعل فاعل مجبور از فاعل مجبور صادر شود نه اينكه علم الهي ايجاب مي كند كه فاعل مختاري مجبور بشود يا فاعل مجبوري مختار گردد.

انسان در نظام هستي چنانكه در گذشته گفته شد داراي نوعي اختيار و ازادي است و امكاناتي در فعاليتهاي خود دارد كه آن امكانات براي موجودات ديگر حتي براي حيوانها نيست و چون نظام عيني از نظام علمي ريشه مي گيرد و سرچشمه عالم كاني عالم رباني است ، پس علم ازلي كه بافعال و اعمال انساني تعلق گرفته است بمعني اينست كه او از ازل مي داند كه چه كسي بموجب اختيار و آزادي خود اطاعتم كند و چه كسي معصيت و آنچه آن علم ايجاب مي كند و اقتضا دادر اينست كه آنكه اطاعت مي كند باراده و اختيار خود معصيت كند. اينست معني سخن كساني كه گفته ان: « انسان مختار بالاجبار است » يعني نمي تواند مختار نباشد ، پس علم ازلي دخالتي ندارد در سلب ازادي و اختيار آنكه در نظام علمي و نظام عيني خمقرر است كه مختار و آزاد باشد ، دخالتي ندارد در سلب اختيار و آزادي انسان باينكه او را بمعصيت يا اطاعت وادار و مجبور كند.

عليهذا دو مقدمه اي كه در اشكال بكار برده شده هر دو صحيح و غير قابل ترديد است. و هم آنچه در ضمن نكته اضافه شد كه علم الهي ، علم فعلي و ايجابي است نه علم انفعالي و تبعي ، نيز صحيح و غير قابل انكار است؛ اما لازمه اينها همه اين نيست كه انسان مجبور و مسلوب الاختيار باشد و آنگاه كه معصيت مي كند از طرف قوه و نيروئي مجبور بوده باد. بلكه آن موجودي كه در نظام تكويني آزاد آفريده شده و در نظام علمي نيز ازاد و مختار قرار گرفته ، اگر كاري را بجبر بكند علم خدا جهل بود. لذا از اشكال كننده كه مي گويد:

مي خوردن من حق ز ازل مي دانست

بايد توضيح خواست كه يا آنچه حق ز ازل مي دانست مي خوردن اختياري و از روي ميل و اراده و انتخاب شخصي بدون اكراه و اجبار بود؟ يا مي خوردن جبري و تحميلي بوسيله يك قوه اي خارج از وجود انسان؟ و يا مي خوردن مطلق بدون توجه بعلل و اسباب ؟ آنچه حق ز ازل مي دانست نه مي خودن اجباري بود و نه مي خوردن اختياري بود ، و چون علم ازلي چنين است پس اگر مي باختيار نخوردن و بجبر بخورد علم خدا جهل بود. عليهذا نتيجه علم ازلي بافعال و اعمال موجودات صاحب اراده و اختيار جبر نيست ، نقطه مقابل جب است ، لازمه علم ازلي اينست كه آنكه مختار است حتماً بايد مختار باشد.

پ راست گفته آنكه گفته است:

علم ازلي علت عصيان كردن

                     نزد عقلا ز غايت جهل بود

اينها همه در صورتي است كه محل بحث را علم سابق ازلي الهي قرار دهيم كه در قرآن كريم بنام كتاب و لوح محفوظ و قلم و امثال اينها ياد شده است و در اشكال هم همين علم ذكر شده است.

اما بايد دانست گذشته از اينكه موجودات جهان و نظام سببي و مسببي ، معلوم حق مي باشند بعلم سابق ازلي ، خود همين نظام كه معلوم حق است علم حق نيز مي باشد. اين جهان با هه نظامات خود ، هم علم باري تعالي است و هم معلوم او ، زرا ذات حق بذات همه اشياء از ازل تا ابد محيط است و ذات هرچيزي نزد او حاضر است. امكان ندارد در تمام سراسر هستي موجودي از او پنهان بماند. او همه جا است و با همه چيز است.

اينما تولوا فثم وجه الله.

و انحن اقرب اليه من حبل الوريد.

هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شيئ عليم.

عليهذا خود جهان با همه خصوصيات و نظامات از مراتب علم خداوند است.

در اينمرتبه از علم ، علم و معلوم يكي است نه دوتا ، تا در آن انطباق و عدم انطباق علم با معلوم فرض شود ، و انگاه گفته شود اگر چنين شود ، علم خداوند ، علم ، و اگر چنان شود . جهل خواهد بود.


منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 20:19 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 824

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس