سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
تصوف، درویشی یا عرفان (نوعی طریقت اسلامی) روش زاهدانه بر اساس شرع و تزکیه نفس و اعراض از دنیا برای وصول به حق و استکمال نفس است.
تصوف، درویشی یا عرفان (نوعی طریقت اسلامی) روش زاهدانه بر اساس شرع و تزکیه نفس و اعراض از دنیا برای وصول به حق و استکمال نفس است. تصوف در لغت پشمینه پوشی است و نسبت این جماعت بدلیل پشمینه پوشی است و این نشانه زهد بوده است. تصوف بیشتر با آداب طریقت همراه است در حالیکه عرفان مکتبی جامع و مطلق سلوک معنوی و اعم از تصوف است و در بعضی موارد عرفان سلوک برتر دانسته شده است.
بعبارتی تصوف، روشی از سلوک باطنی دینی در دین اسلام است. در تعریف تصوف، نظرات مختلفی بیان شده اما اصول آن بر پایه طریقه ایست که شناخت خالق جهان، کشف حقایق خلقت و پیوند بین انسان و حقیقت از طریق سیر وسلوک عرفانی باطنی و نه از راه استدلال عقلی جزئی میسر است. موضوع آن، نیست شدن خود، و پیوستن به خالق هستی و روش آن اصلاح و کنترل نفس و ترک علایق دنیوی و ریاضت و خویشتن داری است. ظاهراً واژه صوفی در قرن دوم، در برخی از سرزمینهای اسلامی، بخصوص در بینالنهرین، متداول شد. کسانی که در قرن دوم صوفی خوانده میشدند، تشکیلات اجتماعی و مکتب و نظام فکری و عرفانی خاصی نداشتند؛ بهعبارت دیگر، تشکیلات خانقاهی و رابطه مرید و مرادی و آداب و رسوم خاص صوفیه، و همچنین نظام فکری و اعتقادی ای که جنبهنظری تصوف را تشکیل میدهد، در قرن دوم و حتی در ربع اول قرن سوم پدید نیامده بود.
تصوف در لغت
دربارهٔ معنای لغوی کلمه تصوف اقوال متعددی وجود دارد :
عدم اشتقاق عربی و لقب خاصی برای برای فرقه مخصوص - ابوالقاسم قشیری در کتاب الرسالة القشیریة
ریشهٔ عربی از منشأ پشم به معنای پشمینه پوش - ابن خلدون
اشتقاق از بنی صوفیه - چنانچه سمعانی احتمال داده از بنی صوفیه گرفته شدهاست که خدمتگزاران کعبه بودهاند به واسطه شباهتی که میان جماعت صوفیه با بنی صوفیه و آل صوفان در رفتار و کردار بودهاست این نام بر آنان ماندهاست.
معرب کلمه یونانی سوفیا - بعضی نوشتهاند که لفظ صوفی از کلمه یونانی صوفیا یا سوفیا به معنی حکمت و سوفس، به معنی حکیم دانشمند آمده و با کلمات فیلسوف به معنی دوستدار حکمت، مرکب از فیلاسوفیا و همچنین سوفسطایی از حیث اشتقاق مناسب است و لفظ تصوف هم با تئوسوفی به معنی خداشناسی یا حکمت الهی بیشباهت نیست هرچند این با نظر ابوریحان بیرونی همسوست.
ولی بنظر ادوارد براون اسم طایفه صوفیه بهیچ وجه با کلمه یونانی سوفوس ارتباطی ندارد.
اشتقاق از کلمه اصحاب صفه: محمد علی موذن خراسانی مولف کتاب تحفه عباسی ضمن برشمردن پنج وجه برای اشتقاق کلمه صوفی بیان میدارد
صوفی اصلش صفی بوده منسوب به اصحاب صفه که جمعی بودهاند از فقرا وزهاد و صحابه که پیوسته در مسجد رسول اکرم ... که سه تن از آنان سلمان و ابوذر و مقداد بودهاست و ...
اصحاب صفه فرقه اول درویشانند و این طایفه علیه در ترک دنیا و زهد و سلوک و مسلک ایشان دارند و خود را بدیشان منسوب ساخته و صفی گفتهاند
اشتقاق از صفا (صفا به معنای روشنی و پاکیزگی مخالف معنای کدورت) به شکل صفایی و یا صفاوی با قلب و حذف و تبدیل چنانکه بعضی دارویش به مصافحه درویشی مخصوص خود صفا (یا صفا کردن) میگویند.
اشتقاق از صف (صف به معنی نظم و ترتیب) با این نگاه که صف و صدر نشینی و در صف اول مقربان بودن چنانچه سهروردی گفتهاست:
«لانهم فی الصف الاول بین یدیالله عزوجل بارتفاع هممهم و اقبالهم ...»
منشأ تصوف
آرا و عقاید مختلفی درباره منشا تصوف ذکر شدهاست:
عدهای مانند ادوارد براون تصوف را واکنشی آریایی در برابر دین جامد سامیان دانستهاند و تصوف را تشکیلات ضداسلامی دانسته و آنرا یکی از احزاب مختلف آریایی نژاد و ایرانی میدانند
. بعضی مانند فون کریمر و دوزی عقاید برهمایی و بودایی هندوستان را در آن موثر دانستهاند و در فلسفهٔ «ودان تا» آنرا جستجو کردهاند.
جمعی مانند مرکس و ماکدونالد و آسین پاسالیو و نیکلسون حکمت یونانیان، به ویژه طریقه اشراق و نوافلاطونیان را منشا تصوف دانستهاند.
بعضی مسیحیت و مانویت را مبدا تصوف معرفی کردهاند.
در کنار تمام این عقاید عدهای نیز تصوف را زاییده مکتب اسلام و تعلیمات قرآن دانستهاند. لوئی ماسینیون و سیدنی اسپنسر تصوف را پدیدهای میدانند که در زمینه اسلام بوجود آمده و آنرا دنباله سیر تکاملی گرایشهای زاهدانه نخستین سده رهبری اسلام بشمار آورده و پطروشفسکی ضمن تائید این عقیده میگوید: صوفیگری بر زمینه اسلامی و بر اثر سیر تکاملی دین اسلام و در شرایط جامعه فئودالی پدید آمده و معتقداتی عرفانی غیر اسلامی موجب ظهور تصوف نشده ولی بعدها اندکی تاثیری در سیر بعدی آن داشتهاست.
سعید نفیسی تصوف ایران را از عرفان عراق و بینالنهرین و مغرب متمایز کرده و تصوف را حکمتی به کلی آریایی دانسته و هرگونه رابطه آن با افکار سامی را انکار کردهاست. وی همچنین تاثیر فلسفه نوافلاطونی و تفکر اسکندرانی، هرمسی، اسرائیلی، عبرانی و مانند آنرا بر تصوف ایرانی مردود میداند. با اینحال نفیسی تاثیر فلسفه مانوی را بر تصوف ایران و هماندی این دو روند فکری را تائید کرده و تاثیر فلسفه بودایی را بر تصوف ایران و روابط متقابل این دو را با هم پذیرفته و طریقه تصوف ایران را طریقه هند و ایران نامیدهاست.
برخی دیگر ریشههای تصوف را به زهد و آموزههای اسلامی مبنی بر پرهیز از دنیا دانسته و ارتباط آن با عالم خارج از اسلام را نفی میکنند.کیوان سمیعی در مقدمه شرح گلشن راز، پیدایش تصوف را در قرن دوم امری بسیار ساده و واکنش جمعی پشمینه پوش در مقابل کسانی که به دنیا رو آورده و اسلام را برای پیشرفت مقاصد دنیائی بکار میبستند، میداند.
عبد الرفیع حقیقت پژوهشگر و شاعر ایرانی تاسیس تصوف را از طریق جعفر صادق پیشوای ششم شیعیان میداند
تصوف در کلام بزرگان عرفا و صوفیه
روزبهان بقلی: تصوف تقدیس سرّ است از حدثان.
نعمت الله ولی: تصوف، تخلق بود به اخلاق الهیّه.
گر تخلق به خُلق او یابیصوفئی باشی ار نکو یابی
جنید: تصوف آن است که حق مرده گرداند تو را از تو و به خود زنده گرداند.
روزی شیخ ابوسعید ابوالخیر با جمعی صوفیان به در آسیایی رسیدند. اسب بازداشت و ساعتی توقف کرد. پس گفت: می دانید که این آسیا چه میگوید؟ میگوید که تصوف این است که من دارم. درشت میستانم و نرم باز میدهم و گردِ خود طواف میکنم. سفر در خود میکنم تا آنچه نباید از خود دور میکنم.
شبلی: تصوف محو بشریّت است و بزرگداشت ربانیّت.
جامی: تصوف بستن دست تصرف است و رستن از قید تکلّف.
نسبت تصوف و عرفان اسلامی
عرفان اسلامی عرصه وسیعی دارد و با طریقت تصوف هم آمیختگی دارد و در مواردی تلقی یکسان یا مختلطی از آندو وجود دارد. از جهت لغوی این دو گاه بجای یکدیگر بکار برده میشود از آنجا که حقیقت عرفان اسلامی اعم از تصوف است مطالب کلی و علمی-اصطلاحی میتواند تحت عنوان عرفان اسلامی قرار گیرد و طریقت مشهور در اسلام غالباً تحت عنوان تصوف آورده میشود. بعضی نویسندگان مانند مرتضی مطهری نیز دو نوع تلقی از ایندو مفهوم ارائه کرده است و عرفان را جنبه علمی و تصوف را بعد اجتماعی و متظاهر آن می داند.
تاریخ تصوف
حقیقت عرفان از ابتدا در اسلام و سیره پیامبر و اهل بیت بروز داشته است و بعضی صحابه و تابعین از زهّاد و عبّاد عصر خود بودند اما آنچه بعنوان تصوف شناخته میشود بمعنی طریقت شناختهشده عرفانی پایبند به آدابی ویژه در کنار فرامین شرع است. تصوف از قرن دوم قمری هویدا شد و نخستین کسی که صوفی نامیده شد عثمان بن شریک مشهور به ابوهاشم کوفی (درگذشته ۱۵۰ ق) است و پیش از او نیز کسانی چون حسن بصری (درگذشته ۱۱۰ ق) با توجه به تمسک به آداب طریقت درشمار صوفیان ذکر میشود. آداب طریقت در ابتدای تصوف ساده و بیشتر متوجه ریاضت و عزلت و ... بوده است.
تاریخ تصوف در سه دوره کلی؛ دوره اول: شکل گیری و تدوین از آغاز تا پایان قرن پنجم و دوره دوم: گسترش عرفان عملی و کمال عرفان نظری و ادبی تا پایان قرن نهم و دوره سوم: رکود و تطور تصوف و عرفان از قرن دهم تا کنون است.
قرن دوم تا پنجم قمری
دوره اولیه تصوف و عرفان که شکل گیری و تدوین آن از آغاز تا پایان قرن پنجم در سه مرحله است.
شکل گیری تصوف
مرحله شکل گیری در آغاز و بخصوص قرن دوم قمری با توجه به ساحت باطنی شریعت تصوف بی تکلف و زاهدانه شکل با حضور عارفانی چون: ابوهاشم کوفی (درگذشته ۱۵۰ ق)، سفیان ثوری (درگذشته ۱۶۱ ق)، ابراهیم ادهم (درگذشته ۱۶۲ ق)، داود طایی (درگذشته ۱۶۵ ق)، شقیق بلخی (درگذشته ۱۷۴ ق)، رابعه عدویه (درگذشته ۱۸۵ ق)، فضیل عیاض (درگذشته ۱۸۷ ق)، معروف کرخی (درگذشته ۲۰۰ ق) که با توجه به ساحت باطنی شریعت تصوف و عرفان را شکل یافت.
پختگی
مرحله کمال (قرن سوم تا نیمههای قرن چهارم) با حضور مشایخ بسیار بزرگی در مصر، شام و خراسان و بخصوص بغداد مانند: ذوالنون مصری، جنید بغدادی، ابو سعید خراز، ابن عطا آدمی، سهل تستری، حکیم ترمذی، و حارث محاسبی به تبیین تصوف و عرفان پرداختند.
قرن سوم قمری، تصوف گسترش یافت و از آداب ساده زاهدانه گذشت و به محبت و خدمت به خلق گرایید و تعینات و ظواهر متعدد طریقت پیدا کرد و ابعاد علمی (متاثر از فلسفه یونانی بخصوص در ارائه مفهومی وحدت وجود) را نیز محکم ساخت. در این قرن صوفیه در قالب یک فرقه و طبقه خاص اجتماعی با آداب خاص طریقت متشکل شدند و از سویی مورد انتقاد شدید فقها و متشرعان بودند. از جمله بایزید توسط متشرعان به عقیده اتحاد و حلاج به اعتقاد به حلول متهم شدند. از بزرگان صوفیه در سده سوم: حارث محاسبی، ذوالنون مصری، سری سقطی، بایزید بسطامی، سهل تستری، جنید بغدادی و حلاج میباشند.
تثبیت
مرحله تثبیت (نیمه قرن چهارم و قرن پنجم) که مشایخ عرفان همچون: قشیری سلمی، ابوطالب مکی، هجویری و خواجه عبدالله انصاری به نگارش آثار گذشتگان پرداختند و آموختههای عرفان و تصوف را مدون نمودند. طبقات صوفیه سلمی، کشف المحجوب هجویری، کتاب اللّمع ابونصر سراج، قوت القلوب ابوطالب مکی و طبقات الصوفیه خواجه عبدالله انصاری از جمله کتابهایی است که با این هدف نوشته شدهاند و به ماندگاری عرفان عملی کمک کرد.
قرن چهارم قمری، تصوف بیش از پیش رونق یافت و تبیین حکیمانه تصوف و عرفان توسط ابن سینا و تطبیق آن با شریعت توسط امام محمد غزالی و دیگران و تلطیف آن بوسیله اهل ذوق همراه شد. در این قرن علوم شرعی هم گسترش یافت و در میان صوفیه نیز مرسوم شد. و اغلب صوفیه در مباحث کلامی جانب اشاعره را گرفتند. از صوفیان بزرگ قرن چهارم میتوان به شبلی، ابن خفیف شیرازی، ابونصر سَراج، ابوطالب مکی، ابوعلی دقّاق و ... نام برد.
قرن پنجم قمری، تصوف همچنان شاهد گسترش بود و مباحث فلسفی و کلامی از رونق افتاد و اختلافات مذهبی زیاد شد و صوفیه هم از آن دور نماندند. مذهب شیعه نیز با وجود شیخ طوسی و فرقه اسماعیلیه نیز قوت گرفتند. در این قرن چند صوفی و عارف نامآور ظهور کردند و کتب معتبری چون احیاءعلوم الدین در اخلاق صوفیانه و کشف المحجوب درباره تصوف نوشته آمد. همچنین افکار صوفیانه در شعر فارسی بخصوص توسط ابوسعید ابی الخیر، خواجه عبدالله انصاری و باباطاهر بیشتر نفوذ یافت. در این قرن خانقاهها و آداب آن و مجلس گفتن گسترش یافت. از ابتدا تا پایان قرن پنجم اکثر صوفیه معروف اهل خراسان بودند. از بزرگان تصوف و عرفان در این قرن: شیخ ابوالحسن خرقانی، ابوسعید ابوالخیر، باباطاهر همدانی، ابوالقاسم قشیری، خواجه عبدالله انصاری، امام محمد غزالی میباشند.
قرن ششم تا نهم قمری
دوره دوم تاریخ تصوف از اوایل قرن ششم آغاز و تا قرن نهم ابعاد پنهان عرفان بیشتر خود را نشان داد و عرفان عملی و فرق گسترده شد و عرفان نظری و ادبی و شیعی مدون شد و به کمال رسید.
ابعاد پنهان
در مرحله نخست این دوره (سه ربع اول قرن ششم) تصوف توسط چهرههای برجستهای مانند: عین القضات همدانی (م۵۲۵)، خواجه یوسف همدانی (م۵۲۵)، سنایی غزنوی (م۵۴۵)، احمد جام (م ۵۳۶)، ابونجیب سهروردی (م۵۶۳) در تبیین ابعاد پنهان و دیگر عرفان نقش داشتند و عرفان ادبی و ذوقی به صورت رسمی با سنایی آغاز شد و در قرنهای بعد توسط مولوی، حافظ و دیگران به اوج رسید.
قرن ششم، تصوف ادامه قرن پنجم است اما از مشخصههای آن تدوین و توجیه حکمت اشراق بوسیله شیخ شهاب الدین سهروردی است که بر تصوف و عرفان تاثیر شگرف داشت. همچنین در این دوره تعصب در مقابل آزاد اندیشی و توجه به مذهب و اول آنست. در این قرن تصوف و عرفان با شعر درآمیخت و بوسیله سنایی و سپس عطار شعر عرفانی نضج یافت. عناد با فلاسفه هم از سوی صوفیه هم متشرعیان بیشتر شد. چندین کتب معتبر مثل اسرارالتوحید و آثار احمد غزالی و عین القضات و شیخ اشراق و ظهور بزرگان عرفان و شیوع تصوف و عرفان و کاربرد همهگیر از مصطلحات آن (حتی در آثار شاعران غیر صوفی مانند خاقانی و نظامی) نقطه عطف این سده است. عرفاً و صوفیه به استدلالی کردن اندیشههای خود برآمدند چنانکه در قرن بعد این مهم توسط ابن عربی به کمال رسید. در این سده بدنبال منازعات مذهبی نزاع بین شیعه و سنی چشمگیرتر شد و کتاب النقص در دفاع از تشیع از تاثیرات آنست. انکار صوفیه توسط متشرعان در این قرن هم ادامه یافت و تشدید شد نمونه آن کتاب تلبیس ابلیس از ابن جوزی در رد صوفیه است. در مقابل دفاعیاتی هم له تصوف (مانند صوفی نامه) تالیف شد.
تدوین نظری و ذوقی
مرحله دوم این دوره (ربع آخر قرن ششم تا پایان قرن هفتم) با عارفان نامور و تاثیر گذاری مانند: عطار نیشابوری (م۶۱۸)، مولوی (م ۶۷۲)، روزبهان بقلی (م۶۰۶)، شهاب الدین سهروردی (م۶۸۸) و ابن فارض (م ۶۳۲) عصر طلایی عرفان را ببار نشست. در این دوره عرفان ادبی با مولوی و عراقی و عرفان نظری با محی الدین و شاگردانش به اوج رسید به گونهای که دورههای بعدی عرفان بسیار متاثر از فرزانگان این مرحله است.
قرن هفتم، تصوف و عرفان شاهد تلفیق عرفان و حکمت اشراق و تدوین مکتب عرفانی (عرفان نظری) توسط ابن عربی است. خانقاهها رواج بیشتر یافت و طریقه کبراویه و اندیشه اشراقی در آنها چشمگیر بود. یورش مغول در ۶۱۶ ق بود و موجب پراکندگی علما و صوفیه شد و انزواگری افراطی توسط بعضی صوفیه در این دوره شکل یافت و عدهای دیگر از بزرگان مانند مولوی و سعدی و فخرالدین عراقی به مسافرت و مهاجرت پرداختند. علاوه بر فصوص ابن عربی کتب دیگری نیز برای علمی کردن تصوف (آثار قونوی، عوارف المعارف سهروردی، مرصادالعباد نجم دایه) تالیف شد. از نیمه دوم سده هفتم چند صوفی و عارف شیعی به ترویج تصوفی متمایز پرداختند. شعر عرفانی توسط سعدی، مولوی، و اوحدالدین کرمانی رشد یافت و مورد اقبال همگانی قرار گرفت. خواجه نصیرالدین طوسی ضمن نقد از قلندران و درویشان لاابالی از مدافعان تصوف (در آثار خود) و بزرگانی چون حلاج و بایزید بود.
از بزرگان صوفیه قرن ششم و هفتم: احمد غزالی، عین القضات همدانی، شیخ احمد جام، سنایی غزنوی، عبدالقادر گیلانی، شهاب الدین یحیی سهروردی (شیخ اشراق)، روزبهان بقلی، شیخ نجم الدین کبری، شیخ عطار، شهاب الدین عمر سهروردی، اوحدالدین کرمانی، ابن عربی، صدرالدین قونوی، مولوی، سعدی، نجم الدین رازی، عزیزالدین نسفی، باباافضل، عبدالسلام کامویی و بهاءالدین مولتانی در هندوستان و ابوالحسن مغربی الشاذلی در شمال آفریقا را میتوان نام برد.
تصوف شیعی
مرحله سوم این دوره (قرن هشتم و نهم) عارفانی مثل: اوحدی مراغهای (م۷۳۶)، علاء الدین سمنانی (م ۷۳۶)، شاه نعمت الله ولی (م ۸۳۴)، سید حیدر آملی (متوفای اواخر قرن هشتم) و جامی (م ۸۹۸) که با کوشش عارفانی همچون سید حیدر آملی و ... ، عرفان به تشیع نزدیک شد.
قرن هشتم، تصوف علمی و مدون مورد توجه قرار گرفت و تصوف به تشیع نزدیک و با تصوف اهل سنت متمایز شد، از صوفیه شیعه، شیخیه جوریه در خراسان (پیروان شیخ خلیفه) و سادات مرعشی در آمل (پیروان میرقوام الدین مرعشی) و صوفیه قزلباش و صفویه (پروان شیخ صفی الدین اردبیلی) از آن جملهاند. عرفان ذوقی و شاعرانه بدست حافظ به کمال رسید. تصوف مورد توجه ایلخانان مغول و وزرایشان واقع شد از جمله به کم آنها خانقاهات رو به فزونی رفت اما این امور موجب تظاهر در تصوف و ابتذال آن شد. از مهمترین کتب صوفیه مصباح الهدایه عزالدین محمود کاشانی است. از عارفان شاعر قرن هشتم: خواجوی کرمانی، اوحدی مراغهای، کمال خجندی، شیرین مغربی، عبدالرزاق کاشانی، علاءالدوله سمنانی و سید علی همدانی میباشند.
قرن نهم، تصوف با توجه تیموریان به آن متصوفه و فرق آن فزونی یافت و عمق و کیفیت آن کاسته شد. تصوف بیشتر به تشیع نزدیک شد. شریعت و طریقت به هم آمیخت و علمای دین هم صوفیه و عرفاً موافق و گرایش داشتند. عرفان ذوقی هم ادامه داشت. بعضی مشایخ بزرگ صوفیه متصدی امور شرع هم بودند. اما افراد صوفی نما نیز کم نبودند.
بزرگان صوفیه قرن هشتم و نهم: محمود شبستری، صفی الدین اردبیلی، علاءالدوله سمنانی، اوحدی مراغهای، امین الدین بلیانی، خواجوی کرمانی، عماد فقیه کرمانی، حافظ شیرازی، شاه نعمت الله ولی، قاسم انوار، داعی شیرازی، جامی، کمال الدین خوارزمی، جمالی اردستانی، سید محمد نوربخش، شمس الدین محمد لاهیجی.
رکود و تطور
دوره سوم تاریخ تصوف از قرن ده تا حال، دوره رکود و تطور تصوف و عرفان است و تصوف به شریعت نزدیک بلکه در هم آمیخته شد با پیدایش ملا صدرا عرفان با فلسفه به هم آمیخت. تصوف و عرفان طریقت مآب دستخوش تعدد در فرقهها و فخرفروشی و مطالبه منافع دنیوی شد اما همواره علمای عارف روشن بین شیعه در تاریخ شیعه بدور از مظاهر و آداب تصوف و بدون نام تصوف (در این دوره معمولاً با نام عرفان)، عرفان اسلامی را ترویج میدادند که در این دوره بشکلی خاص و با تاکید برداشتن استاد (بجای مرشدی در تصوف) ادامه و نمونه بارز آن مکتب سید علی قاضی در عصر معاصر است.
قرن دهم ببعد قزلباشان صوفی نما اعتقاد مردم به تصوف را کم کرد و به علمای دین تمایل بیشتر نشان دادند.
قرن یازدهم و دوره صفویه عدهای از علما چون مجلسی دوم و محقق قمی و ... صوفیه رارد میکردند اما شیخ بهایی، میر داماد، فندرسکی، ملا صدرا، مجلسی اول و فیض کاشانی فیلسوف و عارفان دین بودند و بنوعی به تصوف التفات میکردند اما از آداب طریقت و متظاهر تصوف بدور بودند. مخالفت بعضی علما با تصوف به طرد بعضی صوفیه انجامید. بعضی کتب در دفاع از تصوف هم نوشته آمد.
قرن دوازدهم، تصوف ایرانی به خارج ایران رفت و آثار متعددی پدید آمد و شروح زیادی بر مثنوی نوشته شد. از این قرن و قرن سیزدهم ببعد سلسلههای صوفیه با اختلافات زیاد متعدد شد و مریدان به سود فرقه در کارهای حکومتی واداشته شدند.
شریعت و طریقت و حقیقت
در تصوف شریعت علم و احکام ظاهری، طریقت راه و سیر مقامات و حقیقت مقصد و رسیدن به احوال تصوف است.
مقامات
مقامات یا منازل، مراحل طریقت است که مشهور آن نزد صوفیه هفت مقام است که ابونصر سرّاج در کتاب اللُمّع آنرا ذکر کرده است: توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل و رضا.
عطار آنرا با همآمیختگی با احوال در هفت وادی بیان داشته است. مقامات و منازل نزد صوفیه متعدد است و یکی و دوتا تا هفت و هفتاد و هفتاد هزار و ده و صد و هزار گفته شده است. خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین آن را در ده مرحله و هر کدام ده مرحله صد منزل (صد میدان) نقل داشته است.
احوال
حال (جمع: احوال) هدف تصوف و عرفان است و آن وارد غیبی است. ابونصر سراج حالات مشهور نزد صوفیه را ده تا ذکر کرده است: مراقبه، قرب، محبت، خوف، رجا، شوق، انس، اطمینان، مشاهده و یقین.
آداب طریقت
طریقت و سلوک نزد صوفیه کوشش در زهد و عزلت است که برای آن آدابی در نظر گرفته شده است. آداب، در اصطلاح صوفیه مجموعة قواعد و رسوم و وظایفی است که رعایت آنها «جهت تحسین اخلاق و تهذیب اقوال و افعال» بر سالکان طریقت لازم است.
مستحصنات متصوفه
مستحسنات صوفیه و یا آداب ظاهری طریقت، امور و رسوم و اعمالی است که صوفیان پسندیده و آنها را وضع کردهاند. مانند: خرقه پوشی، خانقاه، چلّه نشینی، سماع و ...
خرقه پوشی
خرقه بمعنی جامه چند تکه که بوسیله پیر و مرشد به طالب و سالک راه در صورت لیاقت پوشانده میشود.
خانقاه
خانقاه معرب خانگاه (زاویه یا رباط) محل اجتماع خاص و گذران و پذیرایی صوفیان مسافر یا مقیم است. گفتهاند نخستین خانقاه در رمله شام توسط امیری انصاری (مسیحی) برای صوفیان ساخته شد. بنای خانقاه را از قرن ۴ و بعضی قرن ۶ قمری می دانند.
چلّه نشینی
چله نشینی یا اربعینیه؛ خلوت، عزلت و عبادت چهل روز همراه با آداب خاص از رسوم صوفیه است.
سماع
سماع بمعنی شنیدن، مجازا صدای خوش (آواز و ساز) و رقص (دستت افشانی و پایکوبی) صوفیانه است. سازهای صوفیانه عموماً نای و دف و چنگ است.
اصطلاحات و رموز صوفیه
خلسه، شطح، کرامات، کشف و شهود، طامات، واردات، صحو و سکر، غیبت و حضور، فنا و بقا، قبض و بس، وقت و ... از جمله اصطلاحات اعتباری صوفیه است.
رموز
رموز نزد صوفیه شامل کلمه یا ترکیب و تعببیر و حرف و عدد و نشانه است که از معنی ظاهری خود خارج شده و حسب قرینه ادبی بمعنی کنایی و مجازی بکار میرود و در ادبیات صوفیانه بسیار است از قبیل: رخ، زلف، خط، خال، چشم، لب، ابرو، شراب، ساقی، خرابات، بت، پیرمغان، رند، سیمرغ، شمع، می، جام جم، سبو، معشوق، نای و ... میباشد.
صليب سرخ، سازماني بين المللي با اهدافي انسان دوستانه است، هدف از تأسيس اين سازمان در ابتدا کمک به مجروحان جنگي بود؛ ولي بعدها فعاليت هاي آن در جهت رفع هر گونه رنج و درد از انسان ها گسترش يافت. تقريباً تمام کشورهاي جهان، عضو اين سازمان هستند، صليب سرخ، هم در زمان جنگ و هم در زمان صلح فعال است. اين سازمان بدون توجه به نژاد، رنگ، مليت و مذهب در خدمت تمام افراد نيازمند در سراسر جهان است. اهداف اين سازمان در زمان صلح عبارتند از: ارايه کمک هاي اوليه، تأسيس بيمارستان، تربيت پرستار و ماما، تامين آب آشاميدني سالم، تأسيس سازمان هاي انتقال خون، نظارت بر کنترل جمعيت و سلامت مادران و نوزادان، کمک به آسيب ديدگان بلاياي طبيعي و ...
مؤسس سازمان صليب سرخ يک بانکدار سوئيسي به نام «هنري دونانت» بود، او در بيست و چهارم ژوئن 1859 ميلادي طي يک سفر کاري عازم لومباردي (شمال ايتاليا) شد. در آن زمان نيروهاي فرانسوي و اتريشي در اين شهر در حال جنگ بودند، شهر به صورت ميدان نبرد در آمده بود و هزاران زن و مرد مجروح در اثر کمبود کمک هاي اوليه جان مي باختند، اين مناظر دلخراش، دونانت را سخت تحت تأثير قرار داد، او با جمع آوري تعدادي داوطلب، مراقبت و پرستاري از مجروحان جنگي هر دو طرف درگير را بر عهده گرفت، به اين ترتيب اقدامات او جان افراد بسياري را نجات داد.
دونانت در سال 1862 ميلادي خاطراتي را که از اين نبرد داشت، به چاپ رساند. او در اين کتاب از تمام انسان ها براي تأسيس سازماني که بتواند از رنج و درد مردم نيازمند بکاهد، ياري طلبيد. اين درخواست تأثير زيادي بر افکار عمومي گذاشت. به اين ترتيب در سال 1864 ميلادي در يک کنفرانس بين المللي در ژنو، شانزده کشور با تأسيس صليب سرخ موافقت کردند. نشان اين سازمان نيز با جابجا کردن رنگ هاي پرچم کشور سوييس تهيه شد. به اين ترتيب که به جاي صليبي سفيد در زمينه يي سرخ از صليب سرخ در زمينه يي سفيد استفاده شد. از اين رو اين سازمان صليب سرخ نام گرفت. هدف اوليه ي صليب سرخ مراقبت از زخمي ها و زندانيان در طول جنگ بود.
صليب سرخ از سه نهاد مجزا تشکيل شده است. نخستين نهاد، کميته ي بين المللي صليب سرخ است. اين کميته ي مستقل، 25 عوض دارد که همگي آنها، شهروندان سوييسي اند و مرکز آن در ژنو است. نهاد دوم، انجمن صليب سرخ و نهاد سوم انجمن صليب سرخ بين الملل است. کميته ي بين المللي صليب سرخ در طول دوران جنگ به عنوان يک رابط بين انجمن صليب سرخ بين الملل و کشورهاي در حال جنگ عمل مي کند. اين کميته بر نحوه ي نگهداري و مراقبت از اسيران جنگي، نظارت دارد و تماس آنها را با خويشاوندان شان برقرار مي کند.
کمیته ی بین المللی صلیب سرخ
روز جهانی صلیب سرخ
کمیته بین المللی صلیب سرخ (ICRC) سازمانی است بی طرف، بی غرض و مستقل که وظیفه منحصراً بشردوستانه آن عبارت است از حفاظت از زندگی و کرامت قربانیان جنگ و نیز خشونت داخلی، و یاری رسانی به آن ها.
کمیته بین المللی، کار هدایت و هماهنگ سازی فعالیت های امدادی نهضت را در مواقع منازعات به عهده دارد. وانگهی، تلاش می ورزد با ترویج و تقویت حقوق بین الملل بشردوستانه و اصول بشردوستانه جهانی، از بروز آلام انسانی جلوگیری کند. کمیته که در 1863 تأسیس شده است، منشاء نهضت بین المللی صلیب سرخ و هلال احمر است.
جنگ و یا اصطلاح امروزی آن مخاصمات مسلحانه، همواره گریبانگیر جوامع بشری بوده است. این پدیده شوم و تلخ که حیات بشری را به شدت تهدید نموده و حقوق انسانی افراد را نقض می نماید، در دنیای معاصر و در آینده نیز امری محتمل الوقوع است.
بنابراین حمایت از افراد در اثنا و مخاصمات مسلحانه امری مهم و ضروری است. در گذشته تأسیس یک نهاد بین المللی که مسئول اجرای این عمل انسان دوستانه باشد به خوبی احساس می شد. این خلاء در سال 1936 با تشکیل کمیته بین المللی صلیب سرخ برطرف شد.
وظایف و اختیارات کمیته ی بین المللی صلیب سرخ
مخاصمات مسلحانه و پیامدهای تلخ و ناگوار آن موجب تأسیس کمیته بین المللی صلیب سرخ شده است. مقر آن شهر ژنو سوئیس است. در ابتدا صلیب سرخ در زمینه سفید، به دلیل احترام به دولت سوئیس که در عرصه بین المللی به یک کشور بی طرف معروف است به عنوان نشان کمیته برگزیده است اما بعداً به دلیل استفاده امپراطور عثمانی از نشان هلال قرمز رنگ، در متن سفید به جای صلیب سرخ، نشان هلال احمر نیز به رسمیت شناخته شده است.
بنابراین در حال حاضر دو نشان صلیب سرخ و هلال احمر، قانونی و قابل استفاده است. کنوانسیون های چهارگانه ژنو و در پروتکل الحاقی آن، صلاحیت و وظایف کلی کمیته بین المللی صلیب سرخ را بیان نموده است.
اصول هفتگانه نهضت بین المللی صلیب سرخ و هلال احمر عبارت است از:(انسانیت، بی غرضی، بی طرفی، عدم وابستگی، خدمات داوطلبانه، یگانگی و جهان شمولی)
کمیته صلاحیت دارد که با برگزاری سمینارها و دوره های آموزشی، حقوق بین الملل بشر دوستانه را توسعه دهد و یا با تهیه پیش نویس و برگزاری کنفرانس دیپلماتیک، زمینه را برای تدوین حقوق بین الملل بشر دوستانه مهیا نماید.
نقش کمیته بین الملل صلیب سرخ در تدوین و تصویب کنوانسیون چهارگانه ژنو و دو پروتکل الحاقی آن، نمونه بارز چنین صلاحیتی است. علاوه بر این کمیته صلاحیت مذاکره با طرفین مخاصمه و صلاحیت همکاری با دولت ها و سازمان های بین المللی را دارد تا بدین ترتیب توجه و یا حمایت آن ها را به وضعیت قربانیان جنگ جلب نماید.
علاوه بر قدرت و اختیارات مذکور، کمیته بین المللی صلیب سرخ دارای وظایفی است که دولت ها از طریق کنوانسیون های چهارگانه ژنو و پروتکل ها الحاقی به آن ها، بر دوش سازمان نهاده اند. کمیته به عنوان یک نهاد بی طرف و غیرسیاسی از جایگاه والایی در عرصه روابط بین المللی برخوردار است و عملکرد غیرسیاسی، منصفانه و انسان دوستانه کمیته بین المللی صلیب سرخ موجب اعتماد دولت ها به این سازمان غیردولتی شده است.
اساسنامه کمیت? بین المللی صلیب سرخ یکی از وظایف اصلی و مهم آن را اجرای مأموریت های محوله از سوی کنوانسیون ها و پروتکل های ژنو اعلام می کند. در چارچوب این اسناد، کمیته مأموریت دارد که از حیات و کرامت افراد در مخاصمات مسلحانه بین المللی و غیربین المللی و نیز در شورش ها و نا آرامی های داخلی حمایت نماید و با ارائه خدمات امدادی، به کمک مجروحین و حادثه دیدگان بشتابد.
تا بلکه پیامدهای ناگوار و ناخوشایند جنگ و آلام بشری ناشی از آن که دامن گیر افراد علی الاخصوص افراد غیرنظامی است کاسته گردد. بازدید از اُسرای جنگی و بررسی وضعیت آن ها به منظور بهبود شرایط زندان ها از دیگر فعالیت های کمیته بین المللی صلیب سرخ است.
کمیته تلاش می کند تا زمینه بازگشت اُسرا به میهن خودشان را فراهم نماید. کمیته همچنین اشخاصی را که در اثر مخاصمات مسلحانه بین المللی و یا غیربین المللی آواره و یا پناهنده شده اند با ارائه خدمات امداد رسانی، آن ها را مورد حمایت قرار می دهد.
جمعیت های ملی هلال احمر و صلیب سرخ
در سراسر جهان وظیفه دارند براساس اصول هفتگانه نهضت بین المللی صلیب سرخ و هلال احمر(انسانیت، بی غرضی، بی طرفی، عدم وابستگی، خدمات داوطلبانه، یگانگی و جهان شمولی) نسبت به ارایه خدمات انسان دوستانه و حمایت از مددجویان اقدام نمایند.
گسترش همکاری ایران با صلیب سرخ
وزیر امور خارجه ایران جدیدا با رییس کمیته صلیب سرخ جهانی دیدار و گفتگو کرد.
علی اکبر صالحیکه به منظور شرکت در شورای حقوق بشر و کنفرانس خلع سلاح به ژنو سفر کرده بود، در حاشیه این نشست در دیدار با کُلِن برگ رییس کمیته صلیب سرخ جهانی با تاکید بر اهمیت وظایف صلیب سرخ به عنوان کاری انسان دوستانه و در خدمت مردم جهان، از روند همکاری بین جمهوری اسلامی ایران و صلیب سرخ جهانی ابراز رضایت کرد و آمادگی کشورمان را برای ارتقای سطح همکاری ها اعلام کرد.
رییس کمیته صلیب سرخ نیز در این دیدار با اشاره به فعالیت های صلیب سرخ در منطقه به ویژه در افغانستان و عراق تاکید کرد: نقش و همکاری جمهوری اسلامی ایران در منطقه برای ما بسیار مهم است.
کلن برگبا ابراز قدردانی از کمک های جمهوری اسلامی ایران برای تسهیل ارسال کمک های انسان دوستانه ی صلیب سرخ جهانی در عراق و افغانستان، ایران را کشوری کلیدی در کمک به صلح و ثبات و رفاه منطقه دانست.
وی با ابراز رضایت از همکاری صلیب سرخ جهانی و جمهوری اسلامی ایران، بر افزایش این همکاری ها و استمرار رایزنی های دو طرف تاکید کرد.
قيامابيعبدالله الحسين(ع) نقطه عطفي در تاريخ اسلام ميباشد كه چون كوكب درخشاني جلب توجه مينمايد و فصل جديدي در زندگي بشريت ميگشايد. انقلابي كه مبدأ و منشأ انقلابات ديگر و حركتي شگرف كه موجب تحرك بيشتر گروهها و جنبشي فوقالعاده كه سبب بيداري تودهها و پيدايش افكار جديد و آزاديخواهيهاي حقيقي كه در بندگي خدا خلاصه ميشود، گرديد با فرياد (( مرگ با شرافت بهتر از زندگي ننگين است)) (1) و ((اگر دين شيعيان اهل بيت از تتمه طينت ايشانند و بآب ولايت و محبت آل محمد خمبر آنها را سرشتهاند(1) شاهدش هم همين حزن شما در ايام محزون بودن آل محمد (ص) است. هر يك از ائمه ما از هلال محرم ديگر خندان نميشدند و تا روز عاشورا روزبروز حزنشان بيشتر ميشد.
در نظر است كه بياري پرودگار چند موضوع را ْعنوان بحث نمايم. موضوع اول اينستكه بايد بدانيم وظيفه حسين(ع) حركت كردن بسوي كربلا بود.
قيام بر حسين واجب شد:
ممكن است بعضي از شبهات در نظرها بيايد يا اينكه در كتابهاي معاندين انتقاداتي مشاهده شود مانند تمسك بآيه ((ولاتقلوا بايديكم الي التهلكه)) كه جواب اين قبيل شبهات بخودي خود واضح خواهد شد. براي بيان اينكه واجب شد بر ابيعبدلله كه بسوي كربلا حركت كند و كشته شود مقدمات حركت آنحضرت از چند ماه قبل بايستي ذكر شود.
خلاصه آنچه را كه شيخ مفيد و سيدبنطاووس و ديگران روايت كردهاند اينستكه پس از شهيد شدن حضرت محتبي(ع) شيعيان از اطراف تبعيت خود را از ابيعبدللهالحسين(ع) بوسيله پيك و نامه اعلام ميكردند و يادآور ميشدند كه ما بتو بيعت ميكنيم بشرطيكه قيام بفرمائي.
لكن مقتضيات خروج حسين درست نميشد چون معاويه عليهالهاويه غير از يزيد پليد بود ظاهر اسلام را تا حدي رعايت ميكرد.
وصيت معاويه به يزيد:
قبل از بدرك واصل شدن معاويه به پسرش وصيت كرد كه من همه كارها را براي سلطنت تو مهيا كردهام و تمام سركشان را رام نمودهام مگر سه نفر كه براي بيعت تو حاضر نشدهاند و آنها را ابيعبدللهالحسين و عبداللهابنزبير و عبدللهبنعمراند. اما ابنعمر اگر كارش نداشته باشي گوشهاي مينشيند و كاري ندارد- اما به ابنزبير اگر دست پيدا كردي قطعهقطعهاش كن. اما نسبت بحسين(ع) مبادا معترض او شوي.
البته نه اينكه از عقوبت اخروي براي پسرش ميترسيد چون خودش حسن را كشت و چقدر دوستان و ياوران علي را بشديدترين و ننگينترين وجهي از بين برد بلكه از سلطنت پسرش بيمناك بود كه باقتل حسين اساس حكومت بنياميه واژگون خواهد گرديد.
لكن يزيد بدبخت بلافاصله پس از سقط شدن پدرش نامهاي بعامل مدينه نوشت كه فوراً اين سه نفر را حاضر ميكني و از آنها براي من بيعت ميگيري اگر بيعت نكردند سر آنها را براي من بفرست. وليد حاكم مدينه نامه را بمروان حكم نشانداد و با او مشورت كرد. مروان گفت قبل از انتشار خبر مرگ معاويه در مدينه اين كار بايد صورت بگيرد بالاخره عقب حسين(ع) فرستادند. حضرت به سينفر از بنيهاشم فرمود مسلح شويد و همراه من بيائيد اگر سر و صدائي بلند شد داخل شويد. اسلحهها را در زير جامه پنهان كردند حسين(ع) وارد شد. مروان پهلوي وليد نشسته بود حاكم اول خبر مرگ معاويه را عرض داشت و سپس موضوع بيعت را مطرح ساخت. حضرت فرمود: بيعت كردن من در پنهاني كه نميشود پس باشد تا فردا. گفت بسيار خوب مروان رو به وليد كرد گفت كه اگر حسين رفت او را ديگر نخواهي يافت همين حالا سرش را جدا كن و براي يزيد بفرست. حضرت فرمود: نه تو و نه وليد نخواهيد توانست مرا بكشيد كه ناگاه جوانان بنيهاشم وارد شدند و بقسمي اين دو بدبخت ترسيدند كه فوراً عرض كردند بفرمائيد برويد اختيار با خودتان است. حضرت بيرون آمد و شب را تا صبح بر سر قبر جدش گذراند. عرض كرد پرودگارا تو شاهدي كه حسين جز رضاي تو چيزي نميخواهد آنچه رضاي تو در آنست براي من اختيار كن نزديك صبح خواب سبكي عارضش شد و پيغمبر را ديد كه فرمود: حسين جان براي تو نزد خدا درجهاي است كه نميرسي بآن مگر بواسطه شهادت. برو بسوي عراق. عرض كرد يا جدا مرا با خودت ببر كه ديگر بدنيا برنگردم فرمود يا حسين خدا چنين خواسته است. روز بعد مروان آقا در كوچههاي مدينه ديد سلام نمود و عرض كرد به شما نصيحت ميكنم كه با يزيد بيعت كنيد كه براي دين و دنياي شما خوبست فرمود پس من بايد براي اسلام فاتحهاي بخوانم (وعليالاسلامالاسلام) بيعت كردن با حسين يعني امضاء كردن كارهاي يزيد و نتيجهاش معلوم است كه زحمات بيست و سهساله پيغمبر از بين خواهد رت.
فرمود: خودم شنيدم از پيغمبر كه فرمود خلافت بر آلابيسفيان حرام است. در تواريخ اسلامي و روايات تفصيلاني اينجا ذكر ميكنند از جمله گفتگوي وليد با مروان است. در وقتيكه مروان تحريكش كرد كه حسين را تا فرار نكرده بكشد. وليد گفت واي بر تو من براي خاطر يزيد شريك خون حسين گردم؟ فرداي قيامت جلوي جدش روسياه باشم؟
خلاصه حسين قصد كرد از مدينه خارج شود بنيهاشم دورش را گرفته بودند. از جمله برادرش محمدبنحنيفه آمد عرض كرد: برادر تو جان عزيز مني و من تر نصيحتي ميكنم. آقا تو مولاي جميع مسلميني. اگر در مدينه بماني ترا خواهند كشت بايد فرار كني و بجايي روي كه يزيد سلطه نداشته باشد و به اطراف نامههائي بنويس، اگر از اطراف انصاري پيدا شدند آن وقت قيام بفرماييد.
فرمود كدام شهر بروم؟ عرض كردند به مكه برويد كه آنجا را خداوند وادي امن قرار داده (فمندخلهكانآمنا) و اگر احياناً بيحيايي كردند از مكه فرار كنيد و يمن برويد در يمن از شيعيان هستند و اگر آنجا نشد، به حبشه وگرنه سر به صحرا گذاريد قريه به قريه فرار كنيد.
فرمود درست گفتي، تو همين جا بمان در مدينه نماينده من باش و من به مكه ميروم و تو خبرهاي مدينه را به من برسان وصيتنامهاي هم نوشت كه دو جملهاش اين است كه: بعد از بسمالله و شهادتين بدرستي كه من خارج شدم نه براي فساد و فتنه بلكه براي امر به معروف و نهي از منكر.
شب حركت كرد با اهل بيت خواهرانش، برادرانش، فرزندانش همه حركت كردند خارج كه شدند به وليد خبر دادند كه حسين با خانوادهاش از مدينه خارج شدهاند وليد خوشحال شد كه از اين امر راحت شده است. اباعبدللهالحسين روز سوم وارد مكه گرديد و خبر ورود حسين به مكه در اكناف بلاد مسلمين منتشر گرديد. شيعيان بعضي شخصاًُ ميآمدند و بعضي نامه مينوشتند.
اولين قومي كه نامه نوشتند اهل كوفه بودند كه ما شنيدهايم كه تو با يزيد بيعت نكردي و ما حاضريم ياري تو كنيم با تو بيعت كنيم و چه و چه. مجلس بمجلس براي حسين نامه از كوفه ميآمد بطوريكه در يك روز 600 دعوتنامه براي آقاميآمد بعداً قاصد هم ميفرستادند اهل بصره هم اجتماع كردند نامه نوشتند اخيراً تهديد هم كردند كه اگر نيامدي فردا بجدت شكايت خواهيم كرد بعراق بيا كه شمشيرهاي ما برانست ما همه حاضريم كه با دشمنان تو بجنگيم.
اينجا ديگر براي حسين واجب ميشود كه بحسب ظاهر حجت را تمام كند.
مسلمبنعقيل نمايندهحسين (ع)
روز 15 رمضان مسلمبنعقيل را امر فرمود كه بكوفه برود و اگر كوفيان را صادق ديد نامهاي بنويسد. نامهاي نوشت كه پس از حمد و سپاس الهي، برادرم، پسر عمويم موثقترين اهل بيت را فرستادم تا اگر شما را صادق يافت براي من بنويسد.
مسلم باتفاق دو نفر از مكه خارج گرديد. در اثناء راه را گم كردند و سخت بگرما و عطش مبتلا شدند آن دو نفر بلدچي كشته شدند. مسلم اين پيش را بفال بد گرفت. نامهاي براي حسين نوشت و جريان را عرض كرد. لكن حسين امر فرمود كه بسوي كوفه حركت كن. روز پنجم شوال وارد كوفه شد. جمعيت دسته به دسته ميآمدند. در همان مجلس جبيببنمظاهر بلند شد گفت حاضرم تا نفس آخر جانم را فداري حسين كنم بعد از هر قبيلهاي نمايندهاي بلند ميشد و مراتب وفاداري خود و قبيلهاش را اعلام ميكرد طولي نكشيد كه همه بمسلم بيعت كردند. در اين هنگام خطي بحضرت اباعبدلله(ع) نوشت كه فعلاً هيجدههزار نفر بمن بيعت كردهاند (بعضي هم تا 80 هزار نفر نوشتهاند) يا حسين شتاب كن در آمدن.
به بقيه قضايا فعلا كاري نداريم كه عمر سعد هم نامهاي به يزيد نوشت و ابنزياد از بصره مأمور كوفه گرديد و با نيرنگ بر كوفه مسلط شد تا آخر.
اينجا وقتيكه نامه بحسين برسد بحسب ظاهر آيا عذري براي نيامدن حسين باقي است؟ نه- اگر همين كوفيان فرداي قيامت اظهار ميكردند كه ما حاضر بوديم جان و مالمان را در راه حسين و دين خدا و نهياز منكر بدهيم قاصد فرستاديم، نامه نوشيم، چه كرديم و چه كرديم لكن حسين نيامد. آيا اين جواب كافي بود كه حسين بگويد: من بعلم امامت ميدانستم شما ثابت قدم نيستيد؟ البته نه پس بر حسين از جهت اتمام حجت (و از بعضي جهات ديگر) واجب شد كه حركت كند.
وقعيت بينظير حسين(ع)
براي اينكه موقعيت حسين در برابر يزيد بهتر بفهميم به كتب تواريخ مراجعه كه ميكنيم ميبينيم تمام توجه عالم اسلامي در آنوقت بحسين بود ابنزبير با آن نفوذ و طمطراق تحتالشعاع آقا بود خودش وقتيكه ميخواست حسين حركت كند گفت آقا كجا ميرويد؟ شما مطاع باشيد و من مطيع.
اگر حسين با يزيد بيعت كرده بود ديگر كي ميتوانست مقابل يزيد لا و نعم گويد- لذا از نفوذ معنوي و حسب و نسب بينظير حسين بيمناك بود كه به والي مدينه نوشت اگر بيعت نكرد او را بكش- وقتي كه به مكه فرار كرد هنگام مراسم حج كه جمعيت از اطراف بلاد اسلامي جمع ميشوند بيم اين است كه اطراف حسين را بگيرند و سلطنت يزيد در خطر بيفتد لذا عمروبنسعدبنالعاص را كه والي مكه بود مأمور كرد كه سي نفر در لباس احرام بروند و اسلحهها را پنهان كنند و حسين را هر كجا هست هر چند در مسجدالحرام باشد بكشند ابنعباس پس از واقعه كربلا در نامهاي كه به يزيد نوشت همين موضوع را ضمن سرزنش او تذكر داد كه تو همان كسي هستي كه عمروبنسعد را به سي نفر مأمور قتل حسين كردي و حال آنكه مكه حرم امن خداست.
سخنراني آتشين ابيعبدلله:
لذا حسين متوجه شد كه ماندنش در مكه تهلكه است يعني خونش را ميريزند بدون اينكه اتمام حجت شده باشد لذا روز هشتم ايستاده خطبه عرائي انشاء كرد:
پس از حمد و سپاس الهي فرمود مرگ ملازم و همراه بنيآدم است يعني بهر حال مرگ هست چه بهتر كه انسان از عمرش بهره ببرد و مرگش در راه خدا باشد چنانچه گردنبند زينت زن جوان است مرگ هم زينت مؤمن است- چقدر مشتاق ملاقات آباء عظامم هستم هر چه زودتر حسين مايل است كه از اين قفس نجات يابد چنانچه يعقوب مشتاق ملاقات يوسف بود حسين هم مشتاق ملاقات مرگ است.
جائي كه من بايد بيفتم براي من برگزيده شده و چارهاي از آن روزيكه قضاي الهي مقدر فرموده نيست ما اهل بيت از خود چيزي نداريم خوشنودي خداوند خوشنودي ما است. كسيكه پيوندش از محمد است از او دور نيست يعني من رگ و ريشهام از پيغمبر است خداوند مرا با جدم در حضيرهالقدس جمع ميفرمايد سپس فرمود:
اي مردم هر كس در راه ما حاضر است جانش را بدهد و رحمت خدا را ملاقات كند فردا ما بسوي كربلا حركت خواهيم كرد انشاءالله
قيام براي امر به معروف و نهي از منكر:
هنگاميكه خواست از مكه بيرون بيايد در خطبهاي كه روز هشتم خواند صريحاً فرمود: من براي امربمعروف و نهي از منكر قيام ميكنم نه براي حكومت يافته انگيزي.
برنامه حسين همان برنامه جدش و پدرش بود دعوت مسلمانان بتقوي آنها را وادارد در زمين برتري نجويند يعني باصطلاح قرآن مجيد علوفيالارض نكنند تطميعهاي حكومت يزيد آنان را نفريبد كه بشر پرست شوند بلكه بايد خداپرست گردند دنيا بالاخره ميگذرد اينقدر حرض و غفلت براي چه؟ مگر چقدر اينجا ميمانند؟
با حفظ ظاهر حقيقت دين را ميكوبيد:
معاويه نماز ميخواند ظواهر اسلام را تا حدودي رعايت ميكرد اما جان و حقيقت دين را كه پرستش منحصر خدا باشد تزكيه نفس و ولايت باشد پامال ميكرد اصلاً نقطه مقابل بود داعي شيطاني بود مقابل داعي رحماني- چه خون دلي كه اهل بيت ميخوردند بيست و سه سال زحمات پيغمبر(ص) را كه راه سعادت را نشان داد وارونه كرد.
يزيد افتضاح را كامل نمود:
پس از معاويه عليهالهاويه، وضع يزيد هم معلوم نيست معاويه كثافتكاريهايش را ميپوشاند اما اين جوان مغرور باكي نداشت. پدر ملعونش حسنمجتبي(ع) را در پنهاني كشت اما اين احمق به حاكم مدينه نوشت حسين را بخوان يا بيعت كند يا سرش را براي ما بفرست.
چرا كوفيان به جنگ حسين(ع) رفتند؟
علت اينكه كوفيان در عين علاقه به حسين(ع) ميجنگيدند يكي رعب و ترس بود كه از زمان معاويه ترسيده بودند و خود عبيدلله هم با كشتن ميثم و رشيد و مسلم و هاني آنها را مرعوب كرده بود و به عبارت ديگر مردم از زن و مرد مستسبع و اراده باخته شده بودند، نميتوانستند مطابق عقل خودشان تصميم بگيرند.در ايام كربلا هم يك جندي را كه كندي ميكرد گردن زد، ديگران كار خود را فهميدند. ديگري حرص و طمع به مال و جاه دنيا بود مثل خود عمرسعد كه او گرفتار عذاب وجدان بود و ميگفت: فَوالله مااَدًري و اَني لَحائِرافِكرفياَمري.... عبيدلله زياد به محض ورود به كوفه عرفا را خواست و گفت اگر مخالفي در يكي از عرافهها موجود باشد او را از عطا اسقاط ميكنم.
عامربنمجمع عبيدي (يا مجمعبنعامر) گفت: اَما
كاروان به سوي كربلا:
فردا صبح حسين حركت كرد جاسوسهاي يزيدبوالي مكه خبر دادند لشكري بسر كردگي برادرش يحيي مأمور كرد كه جلو حسين را بگيرند و نگذارند خارج شود هنوز دو فرسنگ نرفته بودند كه لشكر به حسين و اصحابش رسيدند گفتند چرا از مكه خارج شديد فرمود خواستم خونم در مكه ريخته نشود هتك حرمت خانه خدا نشود.
خواستند كه حسين را نگهدارند كه بنيهاشم دست به اسلحه كردند به قسمي رعب در قلوب اين بدبختها وارد شد كه يحيي امر كرد برگرديد كه اگر جنگ كنيم كسي از ما باقي نميماند. ابنعبدربه مينويسد تمام اين لشكر به سركردگي يحيي به مكه برگشتند و حسين هم بدون مزاحمت به سوي كربلا رفت.
پيشنهاد ياري ملائكه و جن:
حديث شريفي است از حضرت صادق(ع) فرمود:
وقتيكه جدم حسين(ع) از مكه به سوس عراق حركت كرد اقواجي از ملائكه در حاليكه بدستشان حربههائي بود خدمتش آمدند و عرض كردند ما مطيعيم هر فرماني كه امر بفرمائيد انجام ميدهيم حضرت فرمود نه به شما احتياجي نيست- قبيلهاي از جن آمدند و عرض كردند امر بفرمائيد تا هر جا دشمني داريد ما هلاك كنيم: حضرت فرمود از من بهتر از شما كار ميآيد همينجا ميتوانم به يك اراده هر كس را كه با من دشمن است نابود كنم ولكن حجتالهي بايد تمام شود.
چرا حر تغيير روحيه داد؟
گفته شده كه يك علت اينكه ((حر)) گرويد به سيدالشهدا اين است كه مدت زيادي همراه حضرت بود و از نزديك او را شناخت.
شهادت امام حسین
حسين(ع) اطمينان حاصل كرد كه جنگ بين او لشكر عبيدالله اجتنابناپذير است و حتي زودتر از آنچه فكر ميكرد صورت خواهد گرفت. لاجرم به تنظيم قواي خود پرداخت. پسر علي(ع) در برابر چهار هزار نفر كه راه فرات را براو بسته آماده حمله بودند فقط در حدود صد نفر طرفدار يعني چهل سوار و شصت سرباز پياده در اختيار داشت. حسين(ع) لشكر كوچك خود را به سهدسته تقسيم كرد: ((حبيببنمظاهر)) را با سي نفر در سمت چپ و زهيربنالقين را با سي نفر ديگر در سمت راست و در وسط عباس پرچمدار را با چهل نفر قرار داد و تمام شب قبل از جنگ را به تعبيه سنگر براي حفاظت زنها و كودكان پرداخت و اما در اردوي بنياميه مشاجرات سختي بين دو دسته يعني مخالفان جنگ با حسين و موافقان جنگ درگرفته بود. حرينيزيد كه تا اين زمان فرماندهي پيش قراولان را بعهده داشت نزد عمربنسعد فرمانده كل قواي يزيد رفت و از وي سوال كرد: ((آيا واقعاً مصمم به جنگيدن با حسين هستيد؟))
عمر جواب داد: ((مسلماست كه سرها از بدن جدا خواهد شد و بازوها بريده ميشود.))
حر با نگراني و اصرار پرسيد: ((آيا ممكن نيست پيشنهادهاي حسين را بپذيري؟)) عمر در جوابش گفت: ((اگر من خود به تنهائي تصميم ميگرفتم ممكن بود ولي امير ما با چنين امري مخالف است.))
حر، خارج شد. اما چون شب فرا رسيد از تاريكي استفاده كرد و اردوي بنياميه را ترك گفت و به حسين پيوست و گفت: ((من اولين كسي بودم كه تابعيت تو را نپذيرفتم و تو را مجبور كردم به كربلا بيائي و استفاده از فرات را بر تو قدغن كردم. اما نميدانستم كه كينه و عدوات عبيدلله چنانست كه فرمان قتل تو را صادر كند. اگر از چنين چيزي آگاه بودم با تو بدينسان رفتار نميكردم و اكنون تنها كاري كه ميتوانم كرد اينست كه در برابر تو از آنچه كردهام پوزش بطلبم. آيا توبه مرا ميپذيري؟ حسين(ع) جواب داد: من سوار بر اسب بهتر ميجنگم تا پياده و تنها حمله ميكنم. خداوند يار تو باد!
حسين(ع) خواست مانع شود اما به تاخت دور شد و فرياد ميزد: (( بايد گناهانم را جبران كنم.))
حر، مقابل اردوي بنياميه رسيد و شروع كرد دوستان قديمش را به راه راست هدايت كند. فرياد زنان گفت: ((مسلمانان كوفه شما خائن و كافر هستيد شما شريفترين انسانها يعني نوه پيغمبر را دعوت كرديد تا وي را به رسميت بشناسيد و اينك به عوض حمايت از او آماده كشتن وي و همه افراد خانواده پيغمبر شدهايد. شما او را از آشاميدن آب شطي كه مسيحيان و يهوديان و كفار و سگها به آزادي از آن مينوشند محرم ميكنيد. بدانيد كه اگر با فرزندان پيغمبر چنين ظالمانه رفتار كنيد، بعد از مرگ به وحشتناكترين عذابها و عقوبتها گرفتار خواهيد شد و آگاه باشيد كه مجازات الهي مخوفترين مجازاتهاست)).
تيري از اردوي دشمن جوابگوي سخنان حر شد، اما به او اصابت نكرد. حر خطاب به حسين(ع) گفت: اي پسر رسول خدا من اولين كسي بودم كه تو را انكار كردم و اينك اولين كسي خواهم بود كه در راه تو جان ميدهم.)) سپس رو به جانب سربازان عبيدلله كرد وگفت: (( هر كس تصور ميكند كه بتواند مرا شكست دهد بيايد)).
عمر فرمانده كل جنگوجوي خونخواري بنام يزيدبنسفيان را مأمور مجازات او كرد. اما حر سر از پا نميشناخت و يزيد از مبارزه كوتاهي از پاي درآمد. بعضي از مورخان نوشتهاند كه حر بعد از يزيد چهل سوار ديگر دشمن را نيز به قتل رسانيد و براي اينكه بتوانند وي را از ميان بردارند اسبش را تيرباران كردند تا درغلتيد و حر همچنان از خود دفاع ميكرد. ولي جراحاتش به قدري شديد بود كه خود را عقب كشيد تا در پاي حسين جان بسپارد. حسين(ع) زانو زد، پيشاني مدافع شجاعش را بوسيد و گفت: ((او قبل از ما به بهشت ميرسد)).
آنگاه چند ساعتي آرامش برقرار شد. حسين(ع) شمشير به دست مقابل خيمهاش نشسته بود ديدكه چند سوار دشمن ولي بدون اسلحه براي گفتگو به طرفش ميآيند. سواران گفتند: ((براي آخرين بار به تو اخطار ميكنيم فكر كن و تسليم شو زيرا در غير اين صورت جنگ شروع ميشود و با قتل تو به پايان ميرسد.)).
حسين جواب داد: ((فردا جواب مرا خواهيد شنيد)).
سواران برگشتند عباس از حسين(ع) سؤال كرد: ((چرا جوابت را ببه تأخير انداختي؟)) حسين پاسخ داد: (( براي اينكه بتوانم تمام شب را به نماز و دعا بگذرانم. شايد مورد قبول خداوند واقع شود!.))
توبه حر و شهادت بينظير و مرگش صفوف لشكر بنياميه را متزلزل ساخت و جنگي كه قرار بود بر اثر جواب منفي به قاصدان بنياميه، روز بعد انجام گيرد، به تعويق افتاد. عدهاي از جنگجويان مشهور پنهاني اردوي عبيدالله را ترك كرده به حسين پيوستند. محافظين كنارههاي شط چشمپوشي ميكردند و چند نفر از افراد بنيهاشم توانستند چند مشك آب به ارودگاه ببرند. اما با رسيدن ناگهاني سفاكترين و خونخوارترين افسر يزيد يعني ((شمربنذيالوجوشن)) كه مأمور بود عرصه را بر حسين(ع) تنگتر سازد فرصت به پايان رسيد. شمر براي جلوگيري از فرار افراد از اردوي بنياميه مقررات سختي وضع كرد و جنگ را جلو انداخت. بدين ترتيب رسيدن به فرات و استفاده از آب براي هاشميان به كلي ممنوع و غيرممكن شد. حسين و مردانش رنج تشنگي را با شهامت تحمل ميكردند و زنها هم از آنها پيروي ميكردند. اما كودكان قدرت تحمل نداشتند و گريه ميكردند. بنا به گفته بعضي از مورخان عبدالله پسر حسين كودك دو ساله در حال نزع بود. پدرش وي را بغل گرفت و به طرف اردوي دشمن رفت و به سربازان عبيدالله فرياد زد: (( از خدا بترسيد! اگر ميخواهيد ما را بكشيد به كودكان ما رحم كنيد، چند قطره آب براي اين بچه به من بدهيد.)) تيري مستقيم به قلب كودك اصابت كرد و از آن طرف شخصي فرياد زد: (( از اين آب به او بده.)) حسين با جسد كودكش به اردوي خود بازگشت. يك بار ديگر حسين تلاش كرد تا مگر وجدان كساني را كه از او دعوت كرده بودند بيدار كند. امضا كنندگان پيامهائي را كه دريافت كرده بود به اسم صدا كرد. اين كوشش هم بيفايده ماند. جنگ اجتنابناپذير بود.
صبح روز بعد يعني دهم محرم سال 61 هجري جنگ نهائي درگرفت. يكي از سربازان به فرمان عبيدالله جلو رفت و تيري به اردوي حسين پرتاب كرد و بلافاصله صدها تير به اردوي هاشميها اكنون كه دشمن حمله را آغاز كرده بود دليلي براي حسين باقي نمانده بود كه تن به جنگيدن ندهد.
افراد خو را در پشت تپه كوچكي جمع كرد كه خندق عميقي دور آن كنده شده بود و منتظر حمله دشمن شد. يك دسته از سواران بنياميه سعي كردند از سنگر عبور كنند ا ما كشته بسيار دادند و به عقب رانده شدند.
هر دو جبهه تصميم به جنگ تن به تن گرفتند. اما همراهان حسين از هويترين و پرارزشترين افسران حرب بودند و هر دفعه پيروز ميشدند.
دهها مرد جنگي از بنياميه به قتل رسيدند و شمر به عمر گفت: بدين ترتيب ما وقت خود و مردمانمان را از دست ميدهيم. بايد مجدداً به حمله دسته جمعي بپردازيم. عببدالله قبول كرد و لشكرش بالاخره از سنگري كه پناهگاه حسين و كسانش بود گذشت. ولي با وجود عدم تساوي بين دو جبهه جنگ چند ساعت ادامه داشت. اما بناچار پيروزي از آن اكثريت بود. حسين(ع) ناظر قتل برادرها و پسرها و همه دوستانش بود همگي با فرياد ((لااله الاالله)) جان ميدادند و هر يك در دم مرگ به طرف حسين رو ميكرد و ميگفت: وعده ملاقات نزد جدت و حسين جواب ميداد: به شما ملحق خواهم شد.
آخرين قسمت اين جنگ، در هزارها كتاب به وسيله شيعيان و سنيها به تفضيل نقل شده است و ما در اينجا روايتي را كه به حقيقت نزديكتر مينمايد يعني روايت ((المسعودي)) كه وي را ((هرودوت)) اسلام لقب دادهاند بيان ميكنيم. وي مينويسد: (( پس از چند ساعت مبارزه فقط سه نفر از اصحاب حسين در كنارش باقي مانده بودند و هر سه براي دفاع از حسين جنگيدند اما بالاخره از پاي درآمدند تا اينكه حسين سوار بر اسب تنها ماند. هيچ يك از سربازان دشمن نميخواست مسؤوليت كشتن نوه پيغمبر را به عهده بگيرد. وقتي حسين به سمت راست حمله ميكرد سربازان كنار ميرفتند كه جنگ نكنند و هر گاه به سمت چپ حمله ميكرد با همين وضع روبهرو ميشد.
حسين (ع) كه از خستگي و گرسنگي و عطش از پاي درآمده بود، سعي ميكرد براي رسيد به خيمه عبيدالله راهي باز كند. اما براي ممانعت از وي اسبش را كشتند. حسين(ع) پا بر زمين نهاد و با نيزه بلندش حمله كرد. سربازان مجدداً عقب رفتند اما تيرهائي كه از دور ميرسيد كارگر افتاد حسين(ع) مجروح شد و بر زمين افتاد.
دو نفر از سربازان شمر به دستور او خود را روي پسر علي انداختند. يكي از ايشان شانه چپ حسين را به ضرب شمشير جدا كرد و دومي قلبش را سوراخ نمود. سپس براي اطمينان بيشتر شمر به خوليبنيزيد فرمان دادكه سر حسين را از بدن جدا كند و براي اربابش ببرد.
زنها كه تنها مانده بودند فرياد و شيون ميكردند و صورت خود را ميخراشيدند و موهايشانرا ميكندند. عدهاي غارتگر به اردوگاه هاشمي حمله كردند. لباسهاي حسين(ع) را از تنش بيرون آوردند و زنها را با طناب بستند. هر شيئي كه ارزش داشت ربوده شد و رقصهاي وحشيانهاي در اطراف اجساد رويهم انباشته آغاز كردند و تمام كساني كه تا قبل از وقوع جنايت از فرار گلدستههاي مجاسد نداي ((سلام و ستايش بر اقوام پيغمبر را با احترام گوش ميكردند اكنون مرگ فجيع نوه او را وحشيانه جشن ميگرفتند
از بازماندگان پيغمبر كه طبق يكي از آيات قران و حديثهاي بيشمار بايستي مورد احترام و ستايش مسلمانان قرار بگيرند فقط نوجواني مريض باقي مانده بود كه زنها او را در بالاپوشي پيچيده و قاتلين در قتلش اهمال ورزيدند اين نوجوان عليزينالعابدين آخرين پسر حسين (ع) بود كه بدين ترتيب زنده ماند.
لشكريان عبيدالله پس از غارت اردوگاه هاشمي و كشتن مجروحيني كه در ميدان جان ميكندند زنان خانواده پيغمبر را مانند اسير به زيجير بسته همراه خود بردند.
حتي اجساد مقتولين را به خاك نسپردند اما شب بعد از جنگ مردم دهكدهاي در نزديكي كربلا، اجساد را جمعآوري و دفن كردند.
عبيدالله در كوفه پيروزمندانه جشن گرفت و هنگامي كه سر حسين(ع) را كه هنوز خون از آن جاري بود به نزدش آوردند كيسهاي پر از سكههاي طلا به آورندگان سر بخشيد و همان شب سر حسين(ع) را كه چون غنيمتي گرانبها به دست آورده بود همراه عده زيادي مستحفظ براي يزيد فرستاد و يزيد از شدت خوشحالي انعام زيادي داد.
حكايت ميكنند كه سر حسين(ع) را روي ميزي مقابل خود گذاشت و آنرا با چوبي ميچرخانيد. يكي از افسرانش فرياد ميزد: (( چه ميكني اين سر متعلق به نوه پيغمبر ماست و من به چشم خود ديدهام كه پيغمبر لبهاي او را بوسيد)).
ميگويند يزيد به تبسمي اكتفا كرد و به بازي شوم خود ادامه داد.
سه مرحله شهادت حسين(ع)، مكتب حسيني الهام دهنده
مصلحين است، مكتب گناهكار سازي نيست
امام حسين سه مرحله شهادت دارد: شهادت تن به دست يزيديان، شهادت شهرت و سمعه و نامنيك به دست بعديها بالأخص متوكل عباسي و شهادت هدف به دست اهل منبر. سومي بزرگترين مرحله شهادت است و جملهاي كه زينب به يزيد فرمود: كِدْ كَيد واسِعٌ سَعيكَ ... شامل هر سه دسته ميشود.
مكتب امام حسين مكتب گناهكارسازي نيست بلكه ادامه مكتب انبيا است كه در سورهالشعرا ذكر شده و با تجديد
صفاتي كه از اباعبدلله دركربلا حضور كرد
صفاتي كه از اباعبدالله در روز عاشورا ظهور كرد عبارت بود از:
1-شجاعت بدني
2-قوت قلب و شجاعت روحي
3-ايمان كامل به خدا و پيغمبر اسلام
4-صبر و تحمل عجيب
5-رضا و تسليم
6-حفظ تعادل و هيجان بيجان كردن و يك سخن سبك نگفتن نه خودش و نه اصحابش
7-كرم و بزرگواري و گذشت
8-فداكاري و فدا دادن
مرگ يزيد
يزيد در سال 608 مسيحي به تخت نشست اما بر اثر افراط در شرابخواري و عياشي و شايد هم ندامت چنان فرسوده شده بودكه حكومتش فقط كمي بيش از سه سال طول كشيد. خلافت يزيد تنفرآميزترين دوران سراسر تاريخ اسلام است. مرگ او نيز مانند اكثر وقايع آن زمان با تفسيرهاي ضد و نقيصي فراوان نقل شده است. ((واقدي)) و ((ابومعاشر)) دو نفر از مورخان نوشتهاند كه يزيد به دست زني به قتل رسيد.
اولي مينويسد: ((يزيد به دست زني صحرانشين به قتل رسيد و جسدش را به حالتي نفرتانگيز يافتند)).
هيچ يك از اين دو موضوع به تفصيل واقعه نپرداختهاند و ما در اينجا به نقل داستاني از يك مورخ ديگر ميپردازيم كه ميگويد: ((يزيد در ميان صحرا بين دمشق و حمص كاخي مجلل داشت كه بر بلندي تپهاي بنام ((حوارين)) بنا شده بود و امروز هم ((قصر يزيد)) خوانده ميشود. خليفه گهگاه با زنان دلخواهش بدانجا ميرفت تا بيپروا به ميخوارگي و فسق و فجور بپردازد.
روزي يزيد به قصد رفتن به ((حوارين )) مخفيانه از دمشق خارج شد. در راه به عرب باديهنشيني كه بار سنگيني به دوش ميكشيد برخورد كرد زن جواني كه هم گوئي مظهر همه زيبائيهاي دختران صحراست دركنار آن مرد ميرفت. يزيد مسحور زيبائي آن زن شده، از اسب به زير ميآيد و با مهرباني سؤال ميكند: (( از كجا ميآييد و به كجا ميرويد؟)) مرد جواب داد: ما از طايفه بنيتميم هستيم و براي فروش محصول به دمشق ميروم تا آذوقه مورد نيازم را خريداري كنم.
يزيد مجدداً ميپرسد: ((چگونه ميتوانيد راه طولاني بين دهكده خود تا دمشق را پياده طي كنيد صوصاً كه چنين بار سنگيني بر دوش داريد؟
مرد با تأثر جواب ميدهد: ((قاطري داشتم كه در راه افتاد نتوانستم بلندش كنم تصور ميكنم مرده باشد. من هم قادر به خريداري قاطر ديگري نيستم)).
يزيد قيافهاي غمزده ميگيرد و با لحني پدرانه ميگويد: (( خداوند به شما كمك كند خوشبختانه هنوز مردان رحيمي در اين دنيا وجود دارند. با من به اين كاخ بيائيد و دمي بياسائيد.)) جوان عرب به تعجب سؤال ميكند: ((اين كاخ يزيد است چگونه ما به آن داخل شويم؟)) يزيد جواب ميدهد من يكي از نوكرهاي خليفه هستم و ميتوانم در قصر را براي شما بگشايم.
مرد باديه نشين و زنش پيشنهاد محبتآميز را ميپذيرند و به دنبال يزيد وارد كاخ ميشوند. يزيد فرصت ميدهد تا كمي بياسايند سپس از مرد خواهش ميكند كه همراه او به اسطبل برود و قاطري براي خود انتخاب كند و مجبور نباشد تا دمشق پياده برود.
در اسطبل يزيد و مرد عرب مشغول معاينه اسبها و قاطرها شدند در لحظهاي كه جوان خم ميشود تا وضع مركوبي را مشاهده كند يزيد او را با خنجر به قتل ميرساند و جسدش را در گودالي مياندازد.
خليفه پس از جنايت نزد جوان ميرود. زن كه قيافه عبوس و نگاه شرربار وي را ميبيند به آنچه گذشته است پي ميبرد. يزيد زن جوان را بغل ميزند و هويت واقعي خود را فاش كرده زن را به زور به اتاق خود ميبرد. زهره بيچاره (نام آن زن زهره بود) تا آنجا كه توانست مقاومت كرد، اما يزيد به طرز وحشيانهاي از او بهره گرفت. عذاب زهره دو روز و دو شب ادامه داشت و آنگاه خليفه مجبور بود وي را ترك كرده به دمشق بازگردد. قبل از رفتن خليفه زهره التماس كرد و اجازه خواست به قبيلهاش برود. اما يزيد قبول نكرد و گفت: تو اينجا هر چه بخواهي داري تو را همين جا زنداني ميكنم اما دو روز ديگر باز ميگردم و البسه و جواهراتي در خور يك شاهزاده خانم برايت ميآورم. سپس درها را قفل كرد و رفت.
يزيد به عهد خود وفا كرد و دو روز بعد با هداياي زيادي نزد قرباني خويش بازگشت. اين جريان رفت و آمد دو هفته طول كشيد و تمام تلاشهاي زهره برايش گشودن دري يا پيدا كردن راهفراري بيهوده ماند.
تا شبي كه از نجات به كلي مأيوس شده بود يزيد چنان در ميخوارگي افراط كرد كه مدهوش و بيخبر از خود روي تختش افتاد. زهره دست و پاي او را محكم بست و وي را كشانكشان به طويله برد و در آنجا خنجري كه يزيد هنگام دراز كشيدن از كمر گشوده بود با تمام قدرتش دو ضربه محكم بر سر خليفه وارد ساخت و جسد را در همان گودالي كه شوهرش افتاده بود انداخت. زهره پس از گرفتن انتقام بر اسبي پريد و به جانب كوفه تاخت. مختار سرسختترين دشمن يزيد دركوفه بود.
زهره قبل از ترك كردن كاخ يزيد انگشتري و مهر خليفه را برداشت و در كوفه نزد مختار رفت و ماجراي اسفناك خود را نقل كرد. مختار ابتدا باور نميكرد اما با ديدن انگشتري و مهر خليفه سخنان زهره را صحيح دانست وي را تسلي داد و نزد زنان خود فرستاد و قاصدهائي هم به طايفه بنيتميم روانه ساخت.
چون غيبت خليفه از دمشق بيش از اندازه طولاني شده بود اطرافيانش مضطرب شدند و خالد پسر دوم يزيد به حوارين رفت و چون درها بار باز و كاخ را خالي يافت به طويله رفت و در آنجا متوجه بوي تعفني شد كه از گودال برميخاست و بالاخره جسد پدرش را در آن يافت. اما چون ميخواست از اين رسوائي جلوگيري كند جسد را در ملحفه ضخيمي پيچيد و به دمشق بازگرداند و مرگ خليفه را اعلام كرد.
اين داستان حقيقي باشد يا نباشد به هر حال پاياني است در خور يزيد.
((ابوالمحاسن، ابنتغري بردي)) مورخ در كتابي بنام ((النجوم الزهره)) مينويسد: معاويه دوم چند روز بعد از مرگ پدرش وزراء و بزرگان دربار را دعوت كرد و نطقي بدين مظمون ايراد نمود: ((بنام خداوند بخشنده مهربان. همه شما خوب ميدانيد كه جد من ((عليبنابيطالب)) را از ميان برد و پدرم به جاي او بر تخت نشست لياقت اين مقام را نداشت زيرا او بنده شهوات خود بود و زندگانيش را در اين را داد. او فرمان قتل خاندان پيغمبر و ويراني شهر مقدس مدينه را صادر كرد. به همين سبب من نميتوانم جانشيني او را قبول كنم، چون اين عمل به معني صحه گذاردن بر پليديهاي او خواهد بود انتخاب خليفه ديگري را به جاي خود، به دست شما مي سپارم و كنارهگيري ميكنم تا شايد موفق شوم كفاره گناهان كسانم را بپردازم)).
مكافات قاتلين
مرگ حسين(ع) و جنايت وحشتانگيزي كه در كربلا به وقوع پيوست موجب بهت و انزجار آن تعداد از مردم كفه شد كه از وحشت انتقام عبيدالله زياد منكر تعهدات خود در برابر حسين شده بودند اما درعليه او نيز شركت نكرده بودند. از طرفي آنهائي هم كه در اين جنگ شركت جسته بودند رفتهرفته دچار ندامت شدند و اجتماعات در خانه مهمترين پيشوايان شيعه از نو شروع شد و درباره چگونگي توبه و گرفتن انتقام مرگ حسين(ع) بحث ميكردند. شورائي به رياست ((سليمانبنصردالخزاعي)) كه يكي از معتمدين محترم عراق بود تشكيل شد. سليمان به رؤساي شيعيان عراق و ايران و مدينه و مكه نامههائي نوشت و ايشان را از تصميماتي كه در كوفه ميگرفتند آگاه ساخت. نامههاي تشويقآميز اما مبني بر رعايت احتياط از هر سو به او ميرسيد.
مذاكرات و فراهم ساختن مقدمات تا اوايل سومين سال بعد از واقعه كربلا به طول انجاميد در اين مدت سرمايه كافي و تجهيزات لازم فراهم شد و طرحها آماده گشت.
شورش بر ضد حاكم خونخوار كوفه ((عبيدالله)) در شرف وقوع بود كه خبر مرگ يزيد به گوش انقلابيون رسيد مردم خبر را با تظاهرات شادي و سرور پذيرفتند و سليمان تصميم گرفت كه به عمليات خود وسعت بيشتري بدهد. در مدت كوتاهي يك لشكر سههزار نفري مجهز كرد و فرماندهانش را احضار نمود و چنين گفت: (( خون بازماندگان پيغمبر ريخته شده است و بعضي از ما مسئول اين جنايت ميباشيم بايد كفاره گناه خود را پس دهيم و با از ميان بردن كساني كه فرمان اين جنايات را دادهاند صميميت خود را ثابت كنيم. پيغمبر در بهشت منتظر ما است وما نميتوانيم با دستهاي آغشته به خون فرزندانش در پيشگاه او ظاهر شويم)).
در پاسخ اين سخنان غريو شادي فضا را پر كرد رؤسا شمشيرهاي خود را از غلاف كشيده قسم ياد كردند كه انتقام مرگ حسين را بگيرند. دو روز بعد از اين جلسه در كوفه انقلاب شد. عبيدالله به دمشق گريخت و كوشش كرد خليفه جديد ((مروان)) را وادار سازد كه هر چه زودتر به قلع و قمع شورشيان بپردازد. عبيدالله به زودي و به فرماندهي سپاهي مركب از ششهزار نفر رهسپار عراق شد.
دو لكشر در ((رقه)) برخورد كردند. عبيدالله پيروز و سليمان كشته شد. اما اين شكست مجدد باعث يأس طرفدارانتشيع نگرديد. آنها بلافاصله مختار را كه يكي از بزرگترين سرداران عراق بود به جاي سليمان برگزيدند و يقين داشتند كه مختار قادر است جنگ را از سر بگيرد و اين بار پيروز شود. مختار سپاه شورشيان را مجدداً منظم و تقويت كرد و موفق شد كه شيعيان بصره و حتي قسمتي از حجاز را نيز با خود متفق سازد.
نتيجه گريه بر حسين، در قبر
منزل دوم قبر است جائيكه اصلا شخص انس و سابقه قبلي ندارد خيلي وحشتناك و هولآور است بطوري است كه در كتاب منلايحضرهافقيه روايتي است كه ميفرمايد وقتي كه ميخواهيد جنازهاي را وارد قبر كيند او را ناگهان داخلش نكنيد. اگر مرد است مستحب است كه در فاصله هفت ذراعي پائين قبر گذاشته شود و اگر زن است بمقدار هفت ذراع طرف قبله قبر بگذارند تا سه مرتبه بلند كنند و بگذارند ((فان للقبرا اهوالا!!)) بدرستيكه براي قبر ترسهائي است. خيلي سخت است بقسمي است كه حضرت سجاد ميفرمايد:
شيخ شوشتري از روايات اينطور استفاده كرده كه اگر مؤمني را شاد كند هنگامي كه او را دفن كردند صورت نوريهاي همراهش در قبر جاي گيرد و گويد من همان سروري هستم كه در دل فلان مؤمن وارد كردي. پس اگر كسي مؤمن غمناكي را شاد كرد، اسباب شاديش در قبر فراهم ميگردد.
شيخ ميفرمايد: اگر كسي مؤمن كامل الايماني را شاد كند، چطور است اگر آن شخص پيغمبر و امام باشد چطور است؟
آنوقت ميفرمايد: كسي كه بر حسين گريه كرد پيغمبر را شادكرده، اميرالمؤمنين را شاد كرده، زهرا را شاد كرده، خوش به سعادت چنين شخصي در قبر.
در توقيع مبارك حضرت حجهبنالحسنعجلاللهتعاليفرجه نيز اذن داده شده است يكي از شيعيان بحضرت (در زمان غيبت صغري توسط نائب خاص حضرت) مينويسد آيا جايز است ما تربت حسين را با ميت در قبر بگذاريم يا با تربت حسين روي كفن بنويسيم؟
حضرت در پاسخ مرقوم ميفرمايند: هر دو جايز وكار پسنديدهاي است البته بايد رعايت احترام تربت بشود. مهر يا تربت مقابل يا زير صورت ميت باشد بلكه به بركت خاك قبر حسين قبر ميت محل امن باشد از هر بلا و آفت و عذابي در امان گردد.
اگر در خود خاك كربلا دفن شود چه بهتر.
تربت حسين همراه جنازه
صاحب كتاب ((مدارك الاحكام)) مينوسيد: در زمان حضرت صادق(ع) زن زانيهاي بوده بچههائيكه از زنا ميزائيده در تنور ميسوزانيد. وقتي كه مرد پس از غسل و كفن او را بخاك سپردند، زمين جنازهاش را بيرون انداخت. جاي ديگر او را دفن كردند باز زمين او را نپذيرفت تا سه مرتبه، آنگاه مادرش به امام صادق(ع) متمسك شد: اي پسر پيغمبر به فريادم برس.
فرمود كارش چه بود؟ عرض كرد زنا و سوزاندن بچهها حرامزاده. فرمود هيچ مخلوقي حق ندارد مخلوقي را بسوزاند، سوزاندن با آتش مخصوص خالق است:
عرض كرد حالا چه كنم؟ فرمود مقداري از تربت حسين با او در قبر بگذاريد. تربت حسين(ع) امان است همراهش كرد زمين او را پذيرفت.
حركتي كه قيام امام ايجاد كرد و استمرار بخشيد، حركتي است مستمر و دائم، براي همه اعصار، زمانها و نسلها به مثابه مشعلي فروزان براي فداكاران طريق رسالت حق و رسالت اسلام جاودان. كه در عين حال، هيكلهاي ساختگي و موهوم را كه بر كرسي ها و تختهاي شمعي تكيه كرده اند، با حرارت قيام مقدس حسيني ذوب مي كند.
اين عطاي جاوداني، شاخه هاي اسلام را تغذيه مي نمايد تا به بركت قيام هميشگي سيدالشهداء عليه السلام رشد و نمو كنند و همواره و هميشه فراغي خواهد بود براي هر انسان دردمند و ستمديده اي كه در اين گيتي است و آرزوي جستجو شده همه انسانهاي نيكوكاري است كه در طلب زندگي سلام و امن، از حقشان دفاع كنند.
قرنها به دنبال قرنها مي آيند و از بين مي روند، مانند تكه نمكي كه بر روز كف اقيانوس ذوب مي گردد. ولي نام امام حسين عليه السلام در قلبها و افكار و دلها باقي مي ماند كه او بزرگتر از قرنها و زمانهاست. زيرا براي خدا زندگي كرد و در راه او جهاد نمود و براي او كشته شد. او با خدا و خدا با اوست و هركه چنين باشد، جاودان خواهد ماند. قيام امام حسين عليه السلام داراي دو جنبه با اهميت است كه عبارتند از:
1- جنبه عاطفي قيام:
اين قيام, تنها قيامي در جهان است كه هر فرد با هر تفكر و اعتقادي اگر كليه صحنه هاي آن را با ابعاد گسترده و تفاصيلش بخواند، هرگز جلودار اشكش نتواند شد. چنانچه در برخي كشورهاي غيراسلامي نظير هند و بعضي كشورهاي اسلامي آفريقا به چشم مي خورد. هنگامي كه نبرد طف در كربلا را بخواند، چاره اي جز گريستن فراوان و حتي بدون التفات به سينه زدن، نخواهد داشت. زيرا فاجعه اي است دردناك كه دلها از مصايب و حوادث آن به درد مي آيد. چنانكه جيبون، مورخ انگليسي مي گويد:
فاجعه تكان دهنده امام حسين عليه السلام عليرغم تقدم زماني و اختلاف موقعيت جغرافيايي حتي عواطف كساني كه از اندك ترين احساسات و سخت ترين دلها برخوردارند، بر مي انگيزد.
بالاتر از آن. روايت شده است كساني كه با مردان قيام حسين جنگيدند نيز اشك خود را جلوگير نبودند. اين عمربن سعد سردار سپاه اموي در كربلاست كه مي گريد. هنگامي كه دختر مولا علي عليه السلام، زينب به او مي گويد:
اي پسر سعد، ابوعبدالله به قتل مي رسد و تو نگاه مي كني.
او چهره را بر مي گرداند در حالي كه اشك بر ريشش جاري است. و نيز گفته شده كه دشمنان، بعد از كشتن امام حسين عليه السلام بر اهل و عيال او هجوم آورده آنها را چپاول كردند در حالي كه آنها گريه مي كردند. پس مردي به قصد چپاول فاطمه، دختر امام حسين عليه السلام آمد در حالي كه گريه مي كرد. فاطمه گفت:
پس چرا ما را غارت مي كني؟
او گفت:
مي ترسم ديگري شما را غارت كند.
چطور اينگونه نباشد، فاجعه اي كه قلب انسانيت را به خون كشيد و جشمانش را از تاثر و درد مجروح نمود. در ميان آنان پيرمرد سالخورده اي به چشم مي خورد كه متجاوز از هفتاد سال داشت. سالخوردگاني كشته مي شوند كه اصحاب حضرت را تشكيل مي دادند و در بين ايشان از فرزندان بني هاشم و اطرافيانشان و نيز فرزندان اصحاب، جواناني ديده مي شوند كه به حد بلوغ نرسيده اند. در خيل شهيدان، كودك شيرخوار و پيرزن سالخورده نيز وجود دارد. ديگر صحنه ها عبارتند از: پاره شدن اجساد شهدا، پايمال شدنشان با سم اسبان، قطع گرديدن سرهايشان، محروم بودن زنان و كودكان از آب، چپاول خيمه ها و سوزاندن آنها، راندن دختران رسول خدا در حال اسارت از شهري به شهر ديگر كه چهره شان را دوست و دشمن نظاره كنند، و ساير دردها و فاجعه هايي كه به شهداي قيام رسيد.
2- جنبه اعتقادي نهضت:
در بررسي اين جنبه، هيچ قيامي را نمي يابيم كه اعتقادش، همپايه زمينه هاي اعتقادي قيام امام حسين عليه السلام و چنان جانبازيهايي كه از آن زمينهها نشئت گرفته بود، شناخته شده باشد. براي انسان ممكن نيست كه سطح اعتقادات يك قيام را بشناسد مگر اينكه رهبر قيام و ياران او را توجه به اسناد و متون، مورد بررسي قرار دهد.
جنبه اعتقادي اين قيام، نزد رهبر و پيروانش، به بالاترين سطح آگاهي و ژرف نگري رسيده است. در برهه هاي مختلف زماني، از واپسين نفسهاي خود مي رسند، در اين آگاهي اختلافي به چشم نمي خورد. پس، آن پيرمرد سالخورده، از قيام حسيني همان آگاهي را دارد كه آن شخص ميانسال و جوان دارا مي باشد. حتي شخصي كه بالغ نشده است، از همان روح برخوردار است كه مردان و دليران اين قيام از آن برخوردارند. اگر به اولين فرمايش رهبر اين قيام نظري جستجوگرانه بيفكنيم، خواهيم ديد كه داراي همان روح گفتارهاي آخر زندگانيش مي باشد، كه عبارتند از:
الف- قيام بر عليه حكم يزيدبن معاويه.
ب- اقامه و اشاعه شريعت اسلامي در مقابل مطالب مخالفي كه حكام در آن زمان رواج مي دادند.
پس قيام امام حسين عليه السلام اين دو منظور را هدف قرار داده بود: تغيير دستگاه حكومتي، و اشاعه شريعت اسلام.
الف- قيام عليه دستگاه حاكمه: امام حسين عليه السلام به منظور بركناري يزيد به عنوان پسر معاويه و نوه ابوسفيان، اقدام به اين كار نكرد تا حركتي قبيله اي باشد. چنانچه برخي مي پندارند و معتقدند كه بين بني هاشم و امويان از ديرباز و قبل از اسلام خصومت برقرار بوده و امام حسين عليه السلام به اين علت بر عليه يزيد قيام كرده است.
امام حسين عليه السلام علت را در بعضي از خطبه ها و بيانات خود فرموده اند. از جمله، به طور صريح در مقابل اولين لشگر سپاه اموي مي فرمايند:
ايها الناس، اني سمعت رسول الله (ص) قال: من راي سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناكثا لعهده مخالفا لسنه رسوله, يعمل في عباده بالائم و العدوان قلم يغيرماعليه بفعل ولا قول كان حقا علي الله ان يدخله مدخله.
اي مردم، من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: هركس سلطان ستمگري را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و عهد او را شكسته و مخالف سنت رسول او است و با مردم به عداوت و ستم رفتار مي نمايد، و با قول و فعل خود آنچه بر اوست را تغيير ندهد، برخداست كه وي را در جايگاه او (سلطان ستمگر) داخل نمايد.
پس علت خروجش بر يزيد را آن مي داند كه او سلطاني جائر است و با عداوت و ستم بر مردم حكومت مي كند كه اين مخالف شريعت اسلام و سنت پيامبر است. پس به اين دليل بر او خروج نمود.
مدارك ديگري نيز موجود است كه در آنها به صراحت از يزيد نام برده شده. چنانكه استاندار مدينه از امام حسين عليه السلام بيعت با يزيد را مي طلبد، او در جواب مي فرمايد:
اي امير، من از اهل بيت نبوتم... و يزيد مردي است فاسق و شرابخوار كه به ناحق خون مي ريزد و فساد را اشاعه مي دهد. كسي مانند من با فردي چون او بيعت نمي كند.
به اين ترتيب علل انقلال امام بر عليه يزيد را در مي يابيم. يزيد مردي است فاسق، شرابخوار، قاتل انسانهاي پاك و گسترش دهنده فسق. اين صفات با شرائط زمامداري وفق نمي دهد. از اين جهت امام، قيام خود عليه او را اعلام مي دارد. پس نهضت او نهضتي قبيله اي يا نژادي، چنانكه برخي مي پندارند، نخواهد بود.
ب- اشاعه شريعت اسلام: اين جنبه از با اهميت ترين اهداف امام عليه السلام در نهضتش عليه هيئت حاكمه بود، آنچنان كه در راه اين هدف مقدس، جان خود، اهل بيت و اصحابش را در معرض قتل، غارت، چپاول قرار داد.
به اين ترتيب هدف اصلي امام از خروج، گرفتن زمام حكومت نبود، بلكه او به تسلط برحكومت به عنوان وسيله اي براي اشاعه احكام شريعت اعتبار مي دهد. و نيز خروج او عامل اقتصادي نداشت چنانكه گروهي مي آورند كه بعضي از شرايط خاص اقتصادي باعث خروج امام عليه السلام شد.
و نيز آنگونه كه بعضي مي پندارند دگرگوني هاي تاريخ و اقتضاي زمان در آن هنگام اين نتيجه را باعث شد، نبود، بلكه انگيزه اصلي امام حسين عليه السلام، تنها اشاعه شريعت اسلام و محافظت از آن بود،هرچند كه اين هدف به ريختن خون گرامي اش انجاميد. گفتار ما مستند به بعضي از خطبه ها و نامه هاي آن حضرت مي باشد. از جمله:
الا و ان هولاء قد لزموا طاعه الشيطان وتركوا طاعه الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود واستاترو بالفي ء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله.
آگاه باشيد كه اين گروه به طاعت شيطان گرويدند و طاعت خداوند را ترك گفتند و فساد را اظهار نمودند و حدود خداوند را تعطيل كردند و حق مردم را به زور غصب نمودند و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كردند.
وقد بعثت اليكم بهذا الكتاب و انا ادعوكم الي كتاب الله و سنه نبيه فان السنه قد اميتت و البدعه قد احييت.
من اين نامه را به سوي شما فرستادم و شما فرستادم و شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت مي كنم، زيرا سنت رسول الله مرده و بدعت ها احيا گشته است.
الا ترون الي الحق لا يعمل به والي الباطل لا يتناهي عنه.
آيا نمي بينيد حق را كه به آن عمل نمي شود، و باطل را كه از آن نهي نمي گردد.
و اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي (ص) اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر وبسيره جدي و ابي.
من خروج نكردم براساس تكبر، غرور، فساد و ستمگري. به درستي كه من براي طلب اصلاح در امت جدم (ص) قيام نمودم. مي خواهم به معروف امر كنم و از منكري نهي نمايم و به سيره جد و پدرم عمل كنم.
آنچه از خطبه ها و نامه هاي حضرت آورده شد، متوني است صريح و آشكار كه در آنها شبهه و اغماضي در بيان غرض و هدف آن حضرت نمي باشد. همه اينها دلالت بر اين دارد كه حكام در آن زمان با همه قوا، سعي مي كردند ريشه شرعت اسلام را با اشاعه منكر و باطل، و مخالفت با كتاب و سنت بزنند.
فان السنه قد اميتت و البدعه قد احييت.
امام خروج نكرد مگر براي مقاومت در مقابل منكر و باطل. و احياء سنت، و امر به معروف و نهي از منكر، در طلب حكومت و منصب نبود، چرا كه او از اهل بيت نبوت بود. آنان به سوي حكومت نيامدند مگر براي آنكه كجي هاي آن را راست نمايند و به حق دعوت نموده و از باطل نهي كنند. اين جد او، رسول الله صلي الله عليه و آله است كه در ابتداي دعوتش، بزرگان قريش، به او پيشنهاد حكومت و سيادت و مال كردند تا دعوت و قول حق را رها كند. اما حضرت ابا نمود و به عمويش ابوطالب فرمود:
ياعماه، لو وضعوا الشمس في يميني و القمر في شمالي علي ان اترك هذا الامر حتي يظهره الله او اهلك فيه ما تركته.
اي عمو, اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهند تا اين امر را ترك كنم، هرگز آن را رها نخواهم كرد تا اينكه خداوند آن را آشكار نمايد يا من در اين راه از بين بروم.
و اين پدر او حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام است كه مي فرمايد:
الهم انك تعلم انه لم يكن الذي كان منا منافسه في سلطان و لا التماس شيء من فضول الحطام. ولكن لنردالمعالم من دينك و نظهرالاصلاح في بلادك فيامن المظلومون من عبادك، و تقام المعطله من حدودك.
بار خدايا، تو نيك مي داني كه آنچه از ما صادر شده، به خاطر ميل و رغبت به سلطنت و خلاف و براي بدست آوردن چيزي از متاع دنيا نبوده است. بلكه براي اين بوده كه آثار دين تو را بازگردانيم و اصلاح را در شهرهاي تو ظاهر نمائيم، تا بندگان ستمديده ات امن و آسايش يابند و احكام تعطيل شده تو، اقامه شود.
در قضيه شورا، خلافت با شرايطي به او عرضه شد، اما حضرت امتناع فرمود. زيرا شرايطي را كه درست نمي دانست، نمي توانست بپذيرد. با وجود آنكه خلافت اسلامي در آن هنگام، مخصوصا با فرو ريختن دو دولت روم و فارس، خلافت همه جهان بود. ولي حضرت علي عليه السلام از قبول خلافت با همه اهميتش در مقابل يك شرط خلاف خودداري نمود. در حقيقت همه دنيا در ازاء نپذيرفتن يك شرط ترك گفت.
و اين سفير امام حسين عليه السلام، مسلم بن عقيل، است كه امام او را براي بيعت گرفتن به سوي كوفه مي فرستد. عبيدالله بن زياد به كوفه وارد مي شود. مسلم به منزل هاني بن عروه مي رود. در خانه او، شريك بن اعور به علت مريضي بستري است. ابن زياد تصميم مي گيرد به عيادت شريك برود. شريك و مسلم اتفاق نظر مي كنند كه عبيدالله را در موقع عيادت بكشند. علامت بين آن دو، برداشتن عمامه بود. ابن زياد بر شريك وارد مي شود،در حالي كه مسلم درپستوئي پنهان است. شريك بارهاعمامه خود را بر مي دارد، اما مسلم خارج نمي شود. شريك مي گويد:
مرا بياشاميد، اگرچه در آن، مرگ من باشد.
ابن زياد مي گويد:
او در مرضش هذيان مي گويد.
و از منزل هاني خارج مي شود. مسلم از پناهگاه بيرون مي آيد.
شريك به او مي گويد:
چه چيزي مانع تو شد.
مسلم مي گويد:
بياد آوردم گفته حضرت علي عليه السلام را كه از پيامبر نقل مي كرد:
ان الايمان قيد الفتك فلا يقتك مومن.
ايمان مانع حمله ناجوانمردانه است و مومن به ناحق (ازپشت) حمله نمي كند.
اگر مسلم طالب حكومت بود، هر آينه خارج شده، ابن زياد را از پشت مي كشت و امت را از شر او راحت مي نمود. اما او به جهت ايمان و عقيده اش مي ترسد، چرا كه ايمان مهار حمله ناجوانمردانه است و مومن به ناحق نمي كشد.
به همين ترتيب اگر بخواهيم سيره اهل بيت عليهم السلام را نشان دهيم، خواهيم ديد كه آنها در پي سلطنت و حكومت نبودند، بلكه هدف آنها از حكومت، اشاعه احكام اسلام و استحكام پايه هاي آن بوده است.
لذا مي بينيم امام حسين عليه السلام مي فرمايد:
و انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيره جدي و ابي.
هر آينه خارج شدم تا طلب اصلاح در امت جدم كنم، امر به معروف و نهي از منكر نمايم و به سيره جد و پدرم عمل كنم.
اين است سيره جدش رسول الله صلي الله عليه و آله و پدرش علي بن ابيطالب عليه السلام.
امام حسين عليه السلام انساني است معقتد، صاحب شريعت و حامل رسالت. فردي كه به اين صفات متصف است در راه عقيده و شريعت و رسالتش فداكار بوده، آمادگي كامل براي جانفشاني و ايثار و قرباني شدن، دارد. او هرگز به زنده بودن و باقي ماندن فكر نمي كند، مگر اينكه عقيده و رسالتش از طريق حيات او به موفقيت برسد. اگر مگر و فدا شدن او, اعتقاد و هدف مطلوبش را به پيروزي برساند. در نظر وي از زندگاني اي كه براي عقيده و رسالتش پيروزي به ارمغان نياورد، والاتر مي باشد. اين مفهوم، تجلي اش در امام حسين عليه السلام است و جلوه حسين عليه السلام نيز در اين مفهوم مي باشد. او نواده رسول اكرم، محمدبن عبدالله صلي الله عليه و آله است كه مشتركين قريش، دنيا را با تمام ابعادش به او عرضه كردند،در حالي كه به ابوطالب، عمو و ياورش و مومن قريش مي گفتند:
به پسر برادرت بگو: اگر مال دنيا مي خواهد، به او ثروتي خواهيم داد كه احدي را در قريش نباشد. اگر حكمراني مي خواهد، او را بر عرب تسلط مي بخشيم.
پيامبر نزد ابوطالب آمد. او وي را از گفته قريشيان آگاه ساخت. پيامبر در حالي كه اشك از ديدگانش فرو مي ريخت، فرمود:
يا عماه و الله لو وضعوا الشمس في يميني و القمر في شمالي علي ان اترك هذا الامر حتي يظهره الله او اهلك فيه ما تركته
اي عمو, به خدا سوگند، اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپم بگذارند تا اين مسئله را رها كنم، هرگز آن را ترك نخواهم ساخت تا آنكه خداوند آن را آشكار نمايد يا من در اين راه از بين بروم.
و اين پدر او علي بن ابيطالب عليه السلام است كه اولين فدائي اسلام و پيامبر در همه جنگها و سرزمينها مي باشد. و اين عموي وي حمزه سيدالشهدا و عموي ديگرش جعفر طيار-رضوان الله عليهما- بودند كه با همه توان خويش اسلام را ياري نمودند. مرگ در نزد اين شهدا، آنگاه كه شريعت و عقيده را ياري بخشند، به منزله حيات است. و زيستن بدون هدف و عقيده، همچون مرگ مي باشد.
امام حسين عليه السلام نيز از انديشه جد، پدر و دو عموي نيكوكارش تبعيت نمود. او مشاهده كرد كه ناگزير است، اختناقي را كه يزيد بر اسلام حاكم نمود، از بين ببرد و درخت شريعت را كه در سايه حكام اموي نزديك است خشك و بي استفاده گردد، تغذيه كند. اگرچه در اين راه جانها گرفته شود، انسانها به قتل برسند و خونها بر زمين جاي گردد، تا شاخه هاي پژمرده درخت اسلام، از اين خونهاي پاك، خون حسين و اهل بيت و يارانش سيراب گردد. اين كار در عين حال، جهاد در راه خدا و ياري دين او بود. سرور فداكاران، امام حسين عليه السلام اين اقدام را پذيرفت. در بامداد عاشورا، آن هنگام كه جوانان اهل بيت و اصحاب، يكي پس از ديگري در مقابل چشمانش قرباني و كشته مي شدند، توقفي كرد و فرمود:
اللهم ان كان هذا يرضك فخذ حتي ترضي.
خدايا، اگر اين كار تو را راضي مي كند، آنقدر از آنان بگير تا راضي و خشنود گردي.
زيرا او پيروزي را تمام شده نمي بيند، مگر با اين قرباني ها و كشته شدنها.
هم اكنون امام حسين عليه السلام را مي بينيم كه بعد از شهادتش از دو جهت بر دشمن خود پيروز گشته است.
جهت اول: نهضت امام حسين عليه السلام عامي بودكه در كشف اباطيل فرمانروايان منحرف از خط اسلام سليم و سلب اختيار قانونگذاري از آنان، بزرگترين نقش را بازي كرد، بعد از آنكه خلفاي ناحق، هرگونه دوست مي داشتند و راغب بودند و با ميل و هواي نفسشان موافق مي آمد، حكم مي نمودند و قانون وضع مي كردند و آنچه را خدا و رسولش حلال نموده بودند، حرام و آنچه را حرام كرده بودند، حلال مي ساختند.
امام حسين عليه السلام، با قيام جاودانش قادر گرديد سلطه خليفه اي كه افكار و راه و روشش منحرف بود را از بين ببرد و به عموم مسلمين بفهماند كه خليفه، كوچكترين حقي در قانونگذاري يا حكومت ندارد و قانون گذاري در انحصار كتاب خدا و سنت پيامبر و آنچه به آن دو منتهي مي گردد مي باشد. چنانچه خداي متعال فرموده است:
و ما كان لمومن و لا مومنه ادا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبنيا.
هيچ مومن و مومنه اي را در كاري كه خدا و رسول حكم كنند، اجازه انتخاب نيست. (كه برحسب نظر خود آن را بپذيرند يا قبول نكنند). هر كه خداوند و پيامبرش را نافرماني كند، گرفتار گمراهي آشكار گرديده است.
اگر نهضت امام حسين عليه السلام نبود، هر آينه بسياري از احكام اسلام را مي ديديم كه تغيير يافته و تبديل گرديده است. همانگونه كه اين مسئله در زمان حال مورد مسيحيت و تحريف ديانتش مشاهده مي شود. اما خداي متعال با فرمايش خويش حفظ شريعت اسلام از انحراف و تضيع را تضمين نموده است. فرموده است:
انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون.
به درستي كه ما ذكر (قرآن) را نازل نموديم و به طور قطع نگاهبان آن خواهيم بود.
امام حسين عليه السلام هم به اين قيام نمود كه مانعي در مقابل بازي با احكام دين مبين اسلام توسط دروغگويان وبدخواهان قرار دهد. و از اين حيث قيام مباركش پيروزي يافت.
جهت دوم: گاهي به ذهن خواننده چنين خطور مي كند كه امام حسين عليه السلام چگونه پيروز گرديد در حالي كه به قتل رسيد؟ جواب اين مسئله نيز گاهي براي سوال كننده غريب و ناآشنا مي آيد، زيرا نصرت آن حضرت برخلاف مفهوم مادي پيروزي مي باشد. با وجود اين. سوال را پاسخ مي گوئيم.
اينجا صحنه نبرد دو خواست و دو هدف مي باشد:
1-خواست و هدف حسين: اين هدف، در صورت التزام كامل به استفاده از وسائلي كه اسلام اجازت فرموده، به تحقق نمي پيوندد مگر با افراد ساز و برگ و وسائل فراوان.
2-خواست اموي: اين هدفي است كه به وسيله سلطنت و سيطره و مال و كثرت افراد و ساز و برگ و وسائل، در عين تجويز كليه وسائل فريب و تحريف و دگرگوني،به دست مي آيد. زيرا هدف وسيله را توجيه مي كند. اين هدف، كاربرد هر وسيله اي را در راه آن جايز مي شمرد.
اين دو هدف در مواقف بسياري با يكديگر درگير شدند، اما هدف اموي به پيروزي نرسيد. تمامي توان و امكان خويش را به كار گرفت تا اراده حسيني را از پيشروي و استمرار در هدف و مقصودش باز دارد، اما در عرض خود دچار سستي و زيان و شكست گرديد.
هدف حسيني در مقابل تجاوزات اراده اموي برافراشته و پايدار باقي ماند. ولي اراده اموي خواست تا شكست و زيانش را جبران نمايد، لذا اسلحه و نيروي خويش را با كينه توزي و پستي و درنده خويي هرچه بيشتر به كار بست و به خاطر ارضاء كينه توزي مردان را به شهادت رسانيد و اجسادشان را مثله كرد.
با اين همه، اراده حسين عليه السلام، و شهداي ركابش، زنده و پايدار ماند و تخت سلطنت اموي و جبروت آن را در هم شكست و اركان آن را براي هميشه فرو ريخت و سرانجام اعتقادات و موجوديت و خواست او را نابود كرد و برانداخت.
به اين ترتيب پيروزي و موفقيت براي امام حسين عليه السلام، چنانكه خود او در نامه اش به بني هاشم متذكر مي شود،حاصل مي گردد. در آنجا مي فرمايد:
اما بعد فانه من لحق بي منكم استشهد و من تخلف لم يبلغ مبلغ الفتح و السلام.
اما بعد، پس هر كدام از شما به من ملحق شود، به شهادت مي رسد و هر كه از اين امر تخلف كند، طعم پيروزي را نخواهد چشيد. والسلام.
خداوند مي فرمايد:
و لا تقوقوا لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء و لكن الا تشعرون.
به آنان كه در راه خدا كشته مي شوند، مرده نگوئيد كه زنده ايد ليكن شما نمي فهميد.
و حال، اي سرور من، اي ابا عبدالله، درود خدا بر تو باد در آن روز كه زاده شدي و در آن روز كه به خاطر حق به شهادت رسيدي و در آن روز كه زنده خواهي گرديد. و درود خدا بر اهل بيت و اصحابت كه در مقابل تو شهيد شدند.
خروج امام حسين عليه السلام از مدينه به قصد مكه
خروج امام حسين عليه السلام از مدينه در شب يكشنبه دو روز به پايان ماه رجب سال 60 بوده است. حضرت به سوي قبر جدش رسول الله صلي الله عليه و آله آمد و چند ركعت نماز خواهند و فرمود:
اللهم هذا قبر نبيك محمد صلي الله عليه و آله و انا ابن بنت نبيك و قد حضرتي من الامر ما قد علمت. اللهم اني احب المعروف وانكر و المنكر و انا اسالك يا ذالجلال والاكرام بحق القبر و من فيه الا ما اخترت لي ما هولك رضا و لرسولك رضا.
خدايا اين قبر پيامبرت محمد صلي الله عليه و آله است و من پسر دختر پيامبرت هستم. مرا به امري مي خوانند كه تو به آن آگاهي. خداوندا، من معروف را دوست دارم و منكر را زشتي مي دانم. اي صاحب جلال و اكرام، تو را به اين قبر و آنكه در آن است، سوگند مي دهم كه برايم آنچنان پيش آوري كه رضايت تو و رسولت در آن باشد.
در حديث عمار اينگونه آمده است كه فرمود:
بابي انت و امي يا رسول الله لقد خرجت من جوارك كرها و فرق بيني و بينك و اخذت قهرا ان ابايع يزيد شارب الخمور و راكب الفجور و ان فعلت كفرت و ان ابيت قتلت فها انا خارج من جوارك كرها فعليت مني السلام يا رسول الله.
پدر و مادرم به فدايت اي رسول خدا، من از جوار تو به زور خارج و بين من و تو جدائي انداخته خواهد شد. به زور از من خواسته اند كه با يزيد بيعت كنم، يزيدي كه شرابخوار و فاجر است. اگر بيعت كنم، كافر شده ام و اگر خودداري و رزم، كشته خواهم شد. من از نزد تو به اجبار و اكراه خارج مي شوم. سلام من بر تو اي رسول خدا.
ورود امام حسين عليه السلام به مكه
هنگامي كه امام عليه السلام از مدينه خارج شد، راه اصلي برادر پيش گرفت. به او گفتند:
اگر همانطور كه ابن زبير رفت، از راه ديگري بروي، بهتر است.
حضرت فرمود:
نه به خدا سوگند از آن دست نخواهم كشيد تا اينكه خداوند در آن حكم كند.
سپس اين آيه را خواند:
فخرج منها يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين.
از آن خارج شد در حالي كه مراقب و ترسان بود و گفت: خدايا مرا از قوم ظالم نجات بخش.
وقتي به مكه وارد شد، اين آيه را خواند:
و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي ان يهديني سواء السبيل.
و چون رو به جانب شهر مدين آورد، گفت: اميد است كه پروردگارم مرا به راه مستقيم هدايت فرمايد.
امام حسين عليه السلام شب جمعه سه شب به آخر شعبان مانده، وارد مكه شد و شعبان، رمضان، شوال، ذيقعده و هشت شب از ديحجه را در آن ماند.
باند امويان و موقعيت آنان نسبت به قيام امام حسين عليه السلام
وقتي خبر قيام امام حسين عليه السلام بر عليه حكام اموي به جناح هاي مختلف باند امويان رسيد، عكس العمل آنها بر اثر اختلاف نظراتشان، متفاوت بود. اين عكس العمل ها به دو گونه تقسيم مي شوند:
1- عكس العملي كه نرمي، ملايمت و آرامش را مي پسندد. اين نوع فكر را جناحي از امويان داشتند. آنها در باطن مي دانستند كه يزيد شايسته خلافت و سزاور آن نيست. از اين روز ياد تحريك نشده بودند. نظير نعمان بن بشير، استاندار يزيد در كوفه. او بعد از شنيدن قيام امام حسين عليه السلام به قصد سخنراني برخاست و مطالبي گفت كه امويان به آن راضي نبودند. يكي از امويان برخاست و گفت:
راي تو بدون فكر و تعمق است. نظري كه توبين خود و دشمنت داري نظر ضعفا است.
نعمان در جواب او گفت:
اگر در طاعت خدا از ضعفا باشم بهتر است از اينكه در معصيت خداوند در رديف والا مقامان باشم.
2- عكس العملي كه به شدت و با تعصب طرفداران امويان بود و هيچگونه احساس واقعيت ديگري را قائل نبود. اعمال طرفداران اينگونه اينگونه عكس العمل را فوق العاده خشن مي بينيم. چرا كه موضعي سخت در قبال قيام امام حسين عليه السلام داشتند. از اين جهت، بعضي از اين افراد اموي بعد از ورود مسلم بن عقيل، فرستاده امام حسين عليه السلام، به كوفه و روي آوري مردم براي بيعت با او، فورا به يزيد نامه نوشتند. سردسته اين افارد عبدالله بن مسلم بين سعيد حضرمي بود.
خطبه نعمان بن بشير، استاندار يزيد در كوفه
خبر قيام امام حسين عليه السلام به نعمان بن بشير والي يزيد در كوفه رسيد. او به مسجد آمد و بر فراز منبر رفت و حمدو ستايش حمد را نمود. سپس گفت:
اي بندگان خدا، تقواي خداوند را پيشه كنيد و بر فتنه و تفرقه شتاب مگيريد كه در آن مردان كشته شوند و خونها ريخته گردند و اموال به غارت روند. من با كسي كه به جنگم نيابد، به نبرد برنخيزم و بر آن كسي كه بر من قيام نكند، قيام نكنم و شما را فحش و دشمنام ندهم و به جان هم نيندازم و با گمان و تهمت و نفرت شما را نگيرد. اما اگر ترك آميزش كرديد و بيعت خود را شكستيد و امامتان را مخالفت نموديد، پس به خدايي كه جز او الهي نيست، تا وقتي كه شمشير در دستم است، شما را با آن بزنم، حتي اگر در بين شما براي من ياوري نباشد. اما من اميدوارم كه پيروان حق در بين شما بيشتر از خواستاران باطل باشد.
سپس يكي از افراد طرفدار امويان به نام عبدالله بن مسلم بن سعيد حضرمي برخاست و گفت:
راي تو بدون فكر و تعمق است. نظري كه توبين خود و دشمنت داري، نظر شعفا است.
نعمان در جواب او گفت:
اگر در طاعت خدا از ضعفا باشم، بهتر است از اينكه در معصيت خداوند در رديف والا مقامان باشم.
انبائك حتي به ما تقربه عينه في الدنيا و الاخره انك عزيز حكيم.
خاك و خون...
يكي از خبرهاي مشهوري كه رسول گرانقدر اسلام(ص) قريب پنجاه سال قبل از واقعه كربلا درباره شهادت بن علي(ع) ذكر فرموده بود خبري است كه آن حضرت مقداري از خاك كربلا را به ((ام سلمه)) همسرش سپرد و خون شدن آن خاك را نشاندي شهادت حسين(ع) در كربلا معين فرمود.
محرم.
روز اول آن مورد تعظيم مسلمانان است زيرا آغاز سال است (هجري قمري) و روز نهم آن تاسوعا نام دارد بر وزن عاشورا و در اين روز (تاسوعا) پارسيان شيعه روزه مي گيرند و روز دهم آن عاشورا است و فضيلت اين روز مشهور مي باشد و از پيغمبر(ص) روايت كرده اند كه فرمود:
((ايهاالناس سارعوا الي الخيرات في هذااليوم فانه يوم عظيم مبارك قد بارك الله فيدعلي علي آدم))
ملت اسلام همواره اين روز را معظم مي دانستند تا آن كه قتل حسين بن علي بن ابيطالب(ع) به دست دژخيمان اموي در اين روز اتفاق افتاد و او و يارانش را از راه بستن آب بر آنان، گذراندن از دم شمشير، آتش افكندن در خيام حرم، بر نيزه كردن سرها، اسب دوانيدن بر اسبها، كه در هيچ امتي با اشرار خلق چنين نكرده اند از ميان بردهند و از اين تاريخ (دهم محرم سال 61 هجري) مسلمانان عاشورا را شوم مي دانند.
سپيده دم عاشورا
در سپيده دم روز عاشورا، موذن امام علي (ع) بانگ اذان سرداد، ياران امام(ع) به مقتدايشان اقتداء كردند و در كمال آرامش روح و قلب قوت نماز صبح را خواندند و آنگاه خويشتن را براي برجسته ترني روز تاريخ و پيكاري سخت و طاقت فرسا با لشكريان خونريز كوفه و رقم زدن بزرگترين تراژدي دردناك تاريخ مهيا كردند تا با خون خويش بزرگترين رسوايي را با نام (يزيديان)) ثبت صفحات تاريخ نكنند. در هيچ جاي تاريخ هرگز رخدادي پرمحتواتر از رخداد عاشورا كه متحول شدن جوامع بشري را در پي داشت مشاهده نتوان كرد. امام حسين عليه السلام پس از نماز بامداد روز عاشورا، قرآني به دست گرفت و دعا كرد: پروردگارا در هر گرفتاري محل وثوق و اعتقاد من توئي و در هر سختي به تو اميدوارم در هر مشكلي كه براي من پيش آيد تنها وسيله و چاره من تويي، چه بسيار گرفتاري و پريشاني كه دل را ناتوان مي ساخت و چاره اي براي آن در دست نبود، دوستان ياري نمي كردند و دشمنان زبان به شماتت مي گشودند. اما چون اميد خودش از غيرتو بريدم تنها چاره آن را از تو خواستم به من فرج و گشايش دادي و آن مشكل را از من دور ساختي. هر نعمت و نيكي از تو است و همه ي خوبي ها از توانست و همه ي مطلوبها نزد تو است.
ابن سعد در صبح عاشورا فرماندهان سپاهيان كوفه را كه از قبل به تناسب قبايل آرايش داده بود، فراخواند. اين فرمانده هان عبارت بودند: دريد (غلام ابن سعد) پرچمدار سپاه كوفه، عبدالرضا بن ابي سيره النحفي مسئول افراد قبايل ((ربيعه و كنده)) عبدالله بن زهير از وي مسئول افراد ((عدني ها)). لازم به ذكر است ابن سعد، حربن يزيد رياحي مسئول گروه ((تصميم و همداني)) را در عصر روز هشتم محرم از ستمش عزل كرد (حر در شب عاشورا به امام (ع) پيوست) و در آن روز گروههاي يادشده را به دو قسمت تقسيم كرد. فرمانده سمت راست سپاه را به عمروبن حجاج زيبدي سپرد و شمربن ذي الجوشن را فرمانده سمت چپ سپاه قرار داد از ميان دو قسمت سمت راست و سمت چپ دو لشكر جداگانه كه شامل پياده و سواره بودند برگزيد فرماندهي لشكر پياده را به شبث سپرد و عزره بن قيص اسمسي را به فرماندهي لشكر سواره گماشت.
روز عاشورا
امام حسين (ع) و ياران او شب دهم از ماه محرم را با نماز و مناجات و دعا براي آمادگي سرنوشت فرداي خود سپري كردند آن شب سپري شد و روز دهم محرم فرا رسيد روز خون جهاد و شهادت روز موعود و روز سرگذشت عمربن سعد لشكر و نيروهاي خود را براي نبرد با پسر و دختر پيامبر خدا پنجمين نفر از اهل بيت پاك (ع) آماده كرده بود اهل بيتي كه خداوند دوستي و ولاي آنها را براي مسلمانان با توجه به آيه هاي قرآني واجب دانسته است.
امام حسين (ع) با اراده ي استوار و قلبي مطمئن، شجاعانه به نيروي دشمن و تعداد بسيار زياد افراد و تجهيزات آن نگاهي انداخت. ولي آن ارتش نتوانست ذره اي از اراده اش را كم كند و بر تصميم و عزمش خللي وارد آورد. بلكه چون كوهي بلند رواني ثابت و اراده اي استوار داشت و به غير از خدا از هيچ كس واهمه نداشت. به همين خاطر به درگاه خداوند دست تضرع و زاري به سوي او درازاي كند و به مناجات مي پردازد: امام حسين اصحابش اهل بيت وي، برادرانش، فرزندانش، پسران عمويش كه تعدادشان به بيش از 78 نفر نمي رسيد. در برابر ارتش معاويه كه هزاران سرباز داشت قرار گرفت. آتش جنگ شعله ور گرديد و دو گروه گاهي با هم مي جنگيدند و گاهي همديگر را به مبارزه دعوت مي كرد. تاريخ صحنه ها و تصاوير دردناكي از اين روز را ياد مي كند به تصوير كشيدن اتفاقات اين روز براي شاعران. نويسندگان هنرمندان كاري بس مشكل است. نبرد سنگيني درگرفت و بسياري از اصحاب امام حسين (ع) و اهل بيت وي يكي پس از ديگري شهيد شدند. امام حسين (ع) آخرين نفري بود كه در اين نبرد به يادماندني شهيد شد. او در راه كلمه حق و دعوت به برقراري احكام اسلام جان خود را فدا كرد تيري سه شاخه به سينه مبارك امام حسين (ع) اصابت كرد.
شب عاشورا
سيدبن طاووس در صفحه ي 106 كتاب ((اللهوف)) مي نويسد: (در شب عاشورا سي و دو نفر از ايرانيان مقيم كوفه خود را به حسين (ع) رسانيدندن و روز بعد در ركاب حسين جنگيدند و كشته شدند. شبعاشقورا شبي بود كه امام حسين عليه السلام توحيد را معنا كرد و سخن از حق گويي و حق طلبي و مبارزه با كفر و ستگري سرداد. شب عاشورا، شبي بود كه امام حسين عليه السلام در مكتب عشق واژه ((وفا)) را تفسير كرد. شب عاشورا شصبي بود باشكوه و عظمت كه امام حسين (ع) چگونگي پيروزي حق عليه باطل در جهاد في سبيل الله را ترسيم كرد. آنچه در شب عاشورا سال شصت و يكم هجري گذشت و در تاريخ مضبوط است هيچ صاحب قلمي را ياراي نگاهشتن معاني روحاني و معنوي اش نيست. در شب عاشورا، حسين (ع) پس از خواندن نماز مغرب در حالي كه وجد و سرور در چهره اش موج مي زد در ميان يران باوفايش بپا خواست و اين خطبه را ايراد فرمود: ((خدا را به بهترين شيوه ستايش مي كنم و او را در همه حال، خواه آسودگي باشد و خواه سختي سپاس مي گذارم، بارالها به درگاه تو تشكر مي گويم كه ما را به مقام نبوت گرامي داشتي، به ما قرآن را فرا دادي در امر دين دانشمان آموختي و براي ما چشم و گوش و قلب قرار دادي، بار الها ما را شكرگزاران قرار بده. اما بعد، من ياراني باوفاتر و نيكوتر از شما نمي شناسم و هيچ خانداني را خدمتگزار و دلسوزتر از خاندان خود نمي دانم خداي بزرگ به شما پاداش نيك عطا فرمايد. آگاه باشيد كه من فردا مورد هجوم اين دشمنان قرار خواهم گرفت. بنابراين شما را آزاد مي گذارم تا هرچه زودتر از اين سرزمين دور شويد و هيچ مسئوليتي برشما نيست، اكنون سياهي شب هممه جا را فرا گرفته از آن به عنوان مركب استفاده كرد و هريك از شما دست يكي از افراد خانواده ي مرا بگيرد و به سوي آبادي و شهر خويش حركت كند و جان خود را از مرگ نجات بخشد زيرا اين قوم فقط با من كار دارند. خداوند به همه ي شما جزاي خير و پاداش نيك عنايت كند. به طوري كه در صفحات قبل كتاب حاضر آمده است امام حسين (ع) در طول راه از مدينه به كربلا بارها از شهادت خويش سخن به ميان آورده است او به يارانش مي فرمود: من شما را آزاد مي گذارم كه برويد و در شب عاشورا براي آخرين بار به يارانش فرمود: من بيعت خويش را از شما برداشتم و به همه ي شما اجازه مي دهم از تاريكي شب استفاده كرده و به شهر و ديار خويش برگرديد.
عاشورا در تاريخ
ابوريحان بيروني دانشمند بزرگ ايران (440-362) در صفحه ي 524 كتاب آثارالباقيه درباره ي واژه ي عاشورا مي نويسد: گفته اند كه عاشورا كلمه اي است عبراني و معرب عاشوركه دهم تشري يهود باشد و قوم يهود اين روز را روزه مي دارند و پيامبر اكرم (ص) وقتي به مدينه آمد روزه اين روز (عاشورا) را بر مسلمانان واجب ساخت و چون روزه رمضان (درسال دوم هجرت) واجب شد. حكم روزه روز عاشورا را پيامبر(ص) نسخ فرمود.
كربلا سرزمين سختي وبلا
امام حسين (ع) وقتي به خطبه كربلا رسيد به ياران باوفاي خود فرمود: اين خاك، خطر سختي و بلاست! امام حسين (ع) در روز دوم محرم سال 61 هجري وارد كربلا شد ابوحنيفه داوود دينوري متورخابد سال 283هـ.ق در صفحه 298 و 299 كتاب اخبار الطوال مي نويسد امام حسين (ع) از قصد مقاتل همراه حربن يزيد و هزار سرباز تحت امر او حركت فرمود و هرگاه آن حضرت آهنگ صحرايي مي كرد حر او را از آن كار باز مي داشت تا آن كه به جايي به نام كربلا رسيدند در اين حالت سواري از دور نمايان شد و نزد حر رفت و نامه اي از ابن زياد را تسيلم او كرد، در اين نامه ابن زياد به حر نوشته بود: ((اما بعد همان جا كه اين نامه به دست تو مي رسيد حسين و ياران او سخت بگير و او را در بياباني بدون آب و سبزه فرود آور و حامل اين نامه را مامور كردم تا مرا از آن چه انجام مي دهي آگاه سازد)) حر نامه را خاند و سپس نامه را به امام حسين داد و گفت: مرا چاره اي از اجراي فرمان ابن زياد نيست همين جا فرود آي و براي ابن زياد بهانه اي بر من قرار مده امام فرمود: كمي ما را بيشتر ببر تا به دهكده غاضريدكه يك تيررس با ما فاصله دارد و يا در دهكده سقبد همجوار غاضريد فرود آييم حر گفت: امير براي من نوشته تو را در سرزمين خشك و بي آب فرود آورم و چاره اي از اجراي فرمان او نيست. زهيربن قين به امام علي گفت: اي پسر رسول خدا پدر و مادرم فداي تو باد به خدا سوگند كه نيروي ديگري غير از همين گروه براي جنگ ما نيايند همينه براي جنگ با ما كفايت مي كنند. امام فرمود: من دوست ندارم با ايشان آغاز به جنگ كنم مگر اين كه آنان جنگ را شروع كنند. وقتي امام (ع) و يارانش در كربلا فرود آمدند امام (ع) به يارانش فرمود كربلا، سرزمين سختي و بلاست پدرم هنگام جنگ صفين از اين منطقه مي گذشت و من همراهش بودم ايستاد و فرمود ((اين امر و اين جا محل فرودآمدن است كه خون هايشان ريخته مي شود و چون معني اين سخن را پرسيد پدرم فرمود: گروهي از خاندان رسول خدا (ص) در اين سرزمين فرود مي ايند و گروهي ستمكار آنان را ب شهادت مي رسانند.
در تاسوعا چه گذشت
گوشه هايي از حركت پرشكوه امام حسين (ع) از مدينه به مكه و توقف 4 ماه و 5 روز آن حضرت در مكه و سپس آمدن امام همام در ايام حج از مكه و گفت و شنودها آن بزرگوار عرب در منازل بين را مكه و عراق را در كتاب حاضر رقم زديم با اعتقاد به اين كه هر برگي از تاريخ حركت آن مجاهد بزرگ در راه خدا نشانگر ايستادگي او در مقابل يزيد عصيانگر است. حركت في سبيل الله امام حسين (ع) از مكه به عراق بازتاب گسترده اي در مكه و عراق داشت به طوري كه يزيديان در وحشت و هراس افتادند و دروازه هاي شهر گوفه را بر روي همه مردم بستند و هزاران سواره بر پياده براي جلوگيري از ورود امام در بيرون از كوفه مستقر ساختند و هزار نفر سواره مسلح را براي براتقياد آوردن امام راهي بيابانها كردند. دهها هزارنفر را براي دستگيري يا قتل امام بر كوفه فرستادند ابن سعد و بزرگان كوفه تا ظهر تاسوعا كوشش بسيار واداشتند تا بلكه امام (ع) را متقاعد سازند از درمسالمت با يزيد وارد شود چنان كه ابن سعد 3 تا 4 بار نزد امام (ع) رفت و با آن حضرت گفتگو كرد و هربار امام (ع) بدون هراس از انبوه دشمن با قاطعيت ميفرمود: من هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد و براي تحمل هر سختي و مشقتي در راه رسالت الهي خويش آماده هستم.
زردشدن خاك كربلا
اسب امام حسين (ع) به زمين هولناك رسيد و ايستاد و هرچه امام او را تازيانه مي زد گام از گام بر نمي داشت!! امام حسين (ع) پرسيد هيچ كس مي داند اين چه زمين است؟ يكي گفت: اينجا را (ارمن ماريو) مي گويند، آن حضرت گفت: شايد نام ديگر داشته باشد. گفتند: آر ي اين موضع را در كربلا خوانند امام حسين (ع) گفت: اين زمين كرب و بلا و اين جاي خونهاي ماست پس فرمود حالا شتران را بخوابانيد و بارها را باز كنيد و خيمه ها را بزنيد.
سپهسالار لشگر
امام حسين (ع) سپهسالار لشگر خويش در كربلا را به برادرش ابوالفضل واگذار كرد و پرچم مقدس سپاه اندك اما بي نظيرش را با وجود بودن فرزند دلبندش علي اكبر (ع) به حضرت ابوالفضل سپرد. پرچم (بيرق) در دوره ي اسلامي اهميت بسيار مهمي داشت و در زمان رسول خدا (ص) آن را (لواء) و رايت نيز مي گفتند و در جنگها همواره افراد شجاع و جنگاور پرچمداري سپاه را عهده دار بودند. چنان كه در جنگ خيبر (سال هفتم هجري) سپاهيان اسلام مدت 25 روز در پشت قلعه هاي (نفطاه) و (واصيح) يهوديان را در محاصره داشتند و رسول خدا (ص) براي تصرف قلعه ي (ناعم) هر روز پرچم اسلام را به يكي از مهاجر و انصار مي سپرد و آنان را با سپاه اسلام به سوي آن قلعه من فرستاد ولي بر اثر مقاومت يهوديان كاري از پيش نمي بردند و بر مي گشتند و به قول طبري پس از اينكه عمر نتوانست كاري از پيش ببرد و شكست خورده بازگشت. پيامبر اكرم (ص) فرمود: ((به خدا سوگند پرچم را فردا به كسي مي دهم كه خدا و رسول او را دست دارند و او خدا و رسول را دوست دارد)) صبح روز بعد با اينكه علي بن ابي طالب (ع) به دردچشم مبتلا بود پيامبر (ص) پرچم را بدو سپرد و حضرت پس از جنگ با يهوديان قلعه (ناعم) را گشود. علاوه بر القابي كه به حضرت عباس عليه السلام داده شده بود و ذكر آن رفت كه هركدام گوياي شان و شخصيت والاي آن سپهسالار بزرگ اسلام بود.
شهادت حضرت ابوالفضل (ع)
در پي شهادت حضرت علي اكبر (ع) و قاسم بن حسن و پسران حضرت زينب (س) و فرزندان عقيل بن ابيطالت نام افراد خاندان امام (ع) و فرزندان ابوطالب درفهرست نام شهداي كربلا و حضرت ابوالفضل (ع) از برادران مادري خود عبدالله، جعفر و عثمان خواست بر ميدان رفته و مبارزطلب كنند، آن سه برادر متقفا نزد حضرت امام حسين (ع) رفتند و اجازه ميدان رفتن خواستند. حضرت به آنان اجازه داد نخست عبدالله بين علي بن ابيطالب بر ميدان شتافت و هاني بين شيث حضرمي از لشكر كوفه به مقابله با او آمد و در نبرد تن به تن عبدالله بر دست هاني بر شهادت رسيد. درباره فتوت و جوانمردي و صبر و برداري و شجاعت و شهامت و وفاداري حضرت ابوالفضل (ع) پرچمدار دلاور سپاه امام حسين (ع) و القاب آن رادمرد بزرگ تاريخ، مورخان و سيره نويسان سخن بسيار گفته اند آخرين كساني كه در كنار امام حسين (ع) به شهادت رسيدند برادران آن حضرت بودند كه آخرينشان عباس بن علي(ع) بود كه به قصد آوردن آب از محل خيمه ها خارج شد و به نهر فرات رسيد. سپاهيان كوفه از چپ و راست بر او حمله ور شدند و آن حضرت در كمال شجاعت با آن ها جنگيد و تني چند از كوفيان را به هلاكت رساند. تيراندازان كوفه وقتي عرصه جنگ را بر خود تنگ ديدند به سوي حضرت ابوالفضل تيراندازي كردند و از سويي ديگر سواراني تازه نفس آن حضرت را به محاصره درآوردند ((زيدبن وقاء جهني)) و ((حكيم بن طفيل)) از پشت درختان خرما بيرون آمدند و با ضرباتي چند دست راست آن حضرت را قطع كردند و آن حضرت با دست چپ به جنگ با كوفيان ادامه مي داد كهك ابرمي بين شيباني و عبدالله بين يزيد شيباني و نوفل بن ازرق دست چپ آن حضرت را نيز قطع كردند و بدين گونه آن حضرت در روز عاشورا به شهادت رسيد.
شهادت حضرت علي اكبر (ع):
كاشفي از صفحه 336 تا 341 مي نويسد: ((علي اكبر پس از شهادت عمويش عباس چون ديد پدرش قصد ميدان دارد فرود آمد و بر روي دست و پاي پدر افتاد و گفت: اي پدر هرگز مباد كه من يك روز و يك ساعت بي تو در جهان باشم... خوهرانوبرادران امام حسين (ع) از خيمه ي ما بيرون دويدند و به روي دست و پاي علي اكبر افتادند و در منع كردن محاربه داد مبالغه دادند و امام حسين (ع) اجازت نمي فرمود!! علي اكبر زاري و تضرع مي نمود و سوگندهاي عظيم به پدري داد و قطرات اشك از چشمه ي چشم مي گشاد پس از امام حسين (ع) از بسياري ناله و زاري او به دست مبارك سلاح در وي پوشانيد... و بر اسب عقابش سوار گردانيد، مادر و خواهرانش در ركاب و عنانش آويختند و به جاي آب خون ديده مي ريختند. امام حسين (ع) فرمود دست از وي برداريد كه عزيمت سفر آخرت دارد!! و او مي گويد كه علي اكبر در ميدان هرچه مبارز مي طلبيد به مبارزت او نيامد تا اين كه خود بر لشكر خصم زده شور در ميمنه و ميسره وقلب و جناح آن سپاه افكند و چندان مقاتله كرد كه آن گروه انبوه از حرب وي به ستوه آمدن پس به سپاه خويش پيش پدر آمد و گفت: اي پدر بزرگوار! تشنگي مرا مي كشد و هلاك مي گرداند! علي اكبر سپس گفت: اي پدر بزرگوار مرا آهن سلاح در رنج افكند است.. !! امام حسين (ع) خاك از لب و دهان او پاك كرد و انگشتري حضرت رسول (ص) در دهان وي نهاد تا بمكيد، تشنگي وي تسكين يافت و ديگر باره رو به ميدان نهاد و مبارز طلبيد، عمر سعدطارق بن نشبت را گفت: برو كار پسر حسين را بساز تا من حكومت رقه و موصل را از پسر زياد براي توبستانم. طارق گفت: مي ترسم كه فرزند رسول (ص)را بكشم و تو به وعده وفا نكني، عمرسعد سوگند خورد و انگشتر خويش را به گرو نزد وي نهاد!! طارق روي به حرب علي اكبر آورد... علي اكبره نيزه بر سينه ي وي زد كه مقدار دو وجب نيزه از پشت طارق بيرون آمد و طارق از اسب به زير افتاد... پسرش عمربن طارق بيرون آمد و به قتل رسيد پسر ديگرش طلحه بن طارق از غم پدر و برادر مركب چون شعله آتش برانگيخته خود را به علي اكبر سانيد و گريبان علي اكبر را گرفت ولي علي اكبر دست فراز كرد و گردن او بگرفت و چنان درپيچيد كه خرد و درهم شكست و از زين در ربوده و بر زمين زد. عمرسعد بترسيد به مصراع بن غالب گفت برو اين جوان هاشمي را دفع كن. مصراع چند حمله به علياكبر نمود كه او را دفت كرد و شمشيري بر سر مصراع زد از ميان زين به دو نيم شد و دوپاره از مركب درافتاد....!! عمر سعد محكم بين طفيل و ابن نوفل را طلبيد و هركدام را با هزار سوار به حرب علي اكبر (ع) فرستاد!! علي اكبر به يك حمله آن دو هزار سوار را برگرفت تا به قلب لشگر بداونيد و مانند شير گرسنه كه بررهه افتد مي زد و مي كشت پس پيش پدر بازگشت و فرياد العطش برداشت. امام حسين (ع) فرمود اين جان پدر غم مخور كه دم بدم از حوض كوثر سيراب خواهي شد، علي اكبر بدين مژده دلشاد گشته به ميدان بازگشت، به يك بار لشگر اشرار از يمن و يسار بر وي حمله كرده زخم بسيار بر وي زدند و آخر به طعن نيزه ابن نمير و گويند به ضرب تيغ منقذبن مره عبدي از مركب درافتاد و نعره زد كه اي پدر اين از پاي درافتاده را درياب...!! كاشفي درباره ي حاضر شدن بر بالين حضرت علي اكبر (ع) ياوه سرايي زيادي كرده است كه دل هر شنونده را به درد مي آورد و روحش را آزرده مي سازد و ما براي قضاوت خوانندگان اين مطلب ياوه را ذكر مي نماييم. او در صفحه 341 كتاب روضه الشهدا پس از آن كه امام (ع) بر بالين فرزندش حضور مي يابد نوشته است: علي اكبر گفت: اي پدر مي بيني؟ امام حسين (ع) چه چيزي را مي بينم؟ گفت: هله ي پدر درنگر و ببين كه جدم حضرت مصطفي (ع) دو قدح از شراب بهشت در دست دارد و يكي را به من مي دهم كه بنوش و من مي گويم كه هر دو قدح به من بده كه به غايت تشنه ام مي فرمايد كه اي علي تو اين قدح بنوش كه آن ديگر را براي پدرت آماده كرده ام كه او نيز با لب تشنه و دل خسته به نزد من خواهد آمد اين كلمه بگفت و جان به جانان تسليم گفت!!))
روايتي ديگر از شهادت حضرت علي اكبر (ع)
امام حسين (ع) پس از شهادت عده ي زيادي از ياران باوفايش، فرزند دلبندش علي اكبر را فرا خواند و به او فرمود: اي علي! اكنون تو بايد قبل از ديگر افراد بني هاشم به نبرد با كوفيان برخيزي! پسر قهرمان حسين حضرت علي اكبر(ع) قصد ميدان كرد. لحظه اي با چشمان پراز اشكش پدر را نگريست.
حسين (ع) گفت: علي، آيا گريه مي كني؟
علي اگر جواب داد: نمي خواهم گريه كنم ولي يك فكر مرا آزار مي دهد و آن فكر چشمهايم را اشك آلوده كرده است.
حسين (ع) پرسيد آن فكر چيست؟
علي اكبر جواب داد: آن فكر اين است كه مي روم و تو را تنها مي گذارم.
حسين (ع) گفت: من تنها نمي مانم، زيرا عنقريب بر تو ملحق خواهم شد.
بدين سال حضرت علي اكبر (ع) با پدر وداع گفت و با شمشير در حالي كه فرياد مي زد: ((منم علي فرزند حسين به خدا سوگند ما سزاوارتر بر پيامبر هستيم، به خدا سوگند پسرزاده بر ما حكومت نخواهد كرد، با شمشير شما را مي زنم و از پدرم دفاع مي كنم.)) به ميدان جنگ آمد. موه بن منقذعبدي يكي از اشرار لشكر كوفه وقتي حضرت علي اكبر (ع) مبارزه مي طلبيد بر كوفيان خونريز گفت: گناه عرب برگردنم باشد اگر اين جوان بر من بگذرد و پدش را به عزايش نشانم مره من منقذ از ابين سعد اجازه گرفت و به ميدان جنگ شتافت. حضرت علي اكبر (ع) بر مره بن منقذ حمله ور شد و در اندك زماني چند ضربت بر او وارد نمود كه يكي دو ضربت بر ران هاي مره اصابت كرد و كم مانده بود كه مره از فراز زين نقش زمين شود كه با صدايي بلند گفت: علي، پدرت سر مي آيد، حضرت علي اكبر (ع) تا روي برگرداند آن ناجوانمرد ضربتي بر سر حضرت علي اكبر (ع) و سپس بر پيكر آن جوان دلاور هاشمي فرود آورد و حضرت علي اكبر از اسب به زير افتاد و به شهادت رسيد.
شهادت حضرت علي اصغر (ع)
تاريخ گواهي مي دهد، امام حسين عليه السلام وقتي حضرت علي اصغر (ع) به شهادت رسيد در پشت خيمه اش قبري حفر كرد و جسد خردسالترين شهيد روز عاشورا دفن نمود. در برخي از كتب سيره رواياتي آمده است كه حضرت علي اصغر (ع) روي پيكر مقدس امام (ع) دفن شده است. به احتمال قوي اين موضوع از تحريفات عاشورا به شمار مي رود و ماگواهي تاريخ برنادرست بودن چنين رواياتي را پس از چگونگي شهادت حضرت علي اصغر (ع) در زير مي آوريم: مادر عبدالله رفيع مشهور به حضرت علي اصغر (ع) حضرت رباب بود. در روز عاشورا، حضرت علي اصغر (ع) در ششمين ماه زندگي به سر مي برد. امام حسين(ع) وقتي قصد كرد يك تنه با كوفيان به نبرد برخيرد سواره رهسپار خيمه اش شد و از بيرون در خيمه رباب را فراخواند و از راه خواست لحظه اي علي اصغر(ع) به او بسپارد تا براي آخرين بار چهره ي فرزندش را ببيند. رباب به درون خيمه رفت و طفل شير خوارش را آورد امام (ع) از فراز زين خم شد و فرزندش را در آغوش گرفتبر فراز زين اسب آرام نشست. وي در حالي كه علي اصغر (ع) را مي بوسيد كلماتي حاكي از وداع با فرزندش بر زبان آورد اما ناگهان تيري بر كودك خردسالش فرود آمد و ((ناي)) كودك را دريد و طفل بر فراز دست امام (ع) به شهادت رسيد. دستان امام (ع) از خون علي اصغفر (ع) پر شد. امام (ع) خون آن كودك معصوم را به آسان پاشيد و فرمود: ((همه ي اين مصيبتها كه در محضر حقتعالي صورت مي گيرد بر من آسان است)). درباره ي شخص تيرانداز از همه ي سيره نويسان متفق القولند: و نوشته اند حرمله بن كامل اسدي حشرت علي اصغر را هدف تير سهمگين قرار داده است.
آغاز رسالت تاريخ ساز حضرت زينب(س)
زينب بانوي قهرمان كربلا بود كه پس از شهادت حسين (ع) سرگذشت غم انگيز او را ابديت بخشيد و من نمي دانم كه كداميك از ايشان در به وجود آمدن تشيح موثرتر بودند. (دكتر بنت الشاطي نويسنده مصري) تاريخ مي گويد در شب عاشورا امام حسين (ع) در جمع ياران باوفايش گفت: اينك زمان كوچ فرا رسيده و من تا چند لحظه ديگر به ديدار پروردگار بزرگ خواهم شتافت و سپس بستگانش را فرا خواند و به هريك از آنان پندي داد و درسي آموخت و به خواهر دلير و قهرمانش زينب بزرگ فرمود: ((خواهرم تو را قسم مي دهم و بايد به قسم من عمل كني وقتي كه من كشته شدم گريبان در مرگ من چاك مزني، چهره ي خويش را ناخن نخراشي و به خاطر شهادت من فرياد و فغان برنياوري)). هيچ صاحب قلمي و هيچ تصويرگري و هيچ انديشمند و صاحب نظري هرگز قادر به توصيف چگونگي غارت و بر آتش كشيدن خيمه ها و برشماري آلام و دردهاي جانكاه اهل بيت رسول خدا (ص) در شب 11 محرم سال 61 هجري نبوده و نخواهد بود. بر هر انساني لازم و واجب است لحظه اي درخود فرو رفته و چگونگي احوال خاندان رسول خدا (ص) در شب 11 محرم را در حالي كه بر روي شنهاي داغ و سوزان كربلا به خواندن نماز شب مشغول بودندوقتي زانوي غم در بغل داشتند و به پيكرهاي غرقه به خون عزيزانشان مي نگريستند و انبوه سپاهيان خونريز يزيد را نظاره مي كردند و در نظر مجسم سازد. آن وقت است كه انگشت تحير بر دندان مي گزد و با خود خواهد گفت: هرگز تاريخ چنين خانوادني صبور و مقاوم را به خود نديده و نخواهد ديد. در روز يازدهم محرم، سال 61 هجري ابن سعد به فرماندهان خونريز سپاه كوفه دستور داد اهل بني تميم، بني اسد، مزحج در حالي كه سرهاي بريده شهداي كربلا در اختيار داشتند در پيشاپيش كاروان اهل بيت رسول خدا (ص) به حركت درآمدند. وقتي اهل بيت رسول خدا(ص) سوار بر مركبها از كنار گودال قتلگاه قصد عبور داشتند، زينب قهرمان كه به خوبي مي دانست كوچكترين واكنش منفي و يا ضجر واز اهل بيت نشانه اي از ضعف و پشيماني است و دشمن خونريز در انتظار چنين واكنشي است از يزيديان مراقب كاروان خواست لحظه اي از حركت باز ايستند و يزيديان چنين كردند. آنگاه زينب قهرمان با صداي بلند و رسا به پيكر غرقه به خون حسين بزرگ نظر دوخت و گفت: ((اللهم تقبل منا هذا القربان)). ترجمه((خداوندا! اين قرباني را از ما قبول كن)) زينب! اي دختر قهرمان علي، تاريخ از شكوه و جلال تو به خود مي بالد، آزادگان جهان به وجود تو فخر و مباهات مي كنند و شيعيان راستين وقتي كلام تو را مي خوانند و حركات تاريخ ساز تو را از نظر مي گذرانند اشك شوق از ديده فرو مي ريزند. اما افسوس كه واقعيتهاي تاريخي گاه تحريف مي شودكما اين كه معلوم نيست چرا هنوز برخي از مراحان بي سواد و وعاظ ناآگاه درباره ي آخرين نگاه تو به پيكر مقدس حسين بزرگ زبان به ياوه مي گشايند و مي گويند: تو با ضجر و زاري در ميان شهدا حسين گويان نعش حسين را در آغوش گرفتي و فرياد زدي من هم اكنون جايي را مي بوسم كه نه پيامبر و نه علي و نه فاطمه آن را بوسيده و آن رگ گران حسين است!! و با خود مي گويم چرا اين نابخردان به سوگند امام حسين (ع) كه در تاريخ آمده است توجهي ندارند و اين چنين ياوه سرايي مي كنند.
((در تاريخ بشر كدام زن را مي توان يافت كه شش يا هفت برادر اورا كشته باشند پسراني از وي به شهادت رسيده باشند ده نفر برادرزادگان و عموزادگان او را كشته باشند سپس او را با همه خواهران و برادرزادگان او اسير كرده باشند آنگاه بخواهد در حال اسيري و گرفتاري از حق خود و شهيدان خود دفاع كند آن هم در شهري كه مركز حكومت پدرش بوده در دارالحكومه اي كه پدرش در حدود 4 سال از دوران خلافت خود را همان جا ساكن بوده است. با اين وضع و با اين همه موجبات ناراحتي و افسردگي، نه تنها از آنچه به سر وي آمده است گله مند نباشند بلكه با كمال صراحت بگويد كه ما چيزي برخلاف ميل و رغبت خويش نديده ايم اگر مردان ما به شهادت رسيده اند براي همين كار آمده بودند و اگر جز اين باشد جاي نگراني و اضطراب خاطر بوده اكنون كه وظيفه خدايي خويش را به خوبي انجام داده اند و افتخار شهادت را به دست آورده اند در اين كه خدا را به اين توفيق سپاسگذاري كنيم چه كاري از ما شايسته است؟))
سخنان تكان دهنده ي زينب كبري در برابر ابن زياد
تاريخ مي گويد: وقتي پيكار خونين كربلا با شهادت امام حسين (ع) و ياران باوفايش پايان گرفت و جنايتكاران خون آشام اموي خيمه هاي اهل بيت رسول خدا (ص) را غارت كردند، عمربن سعد و ياران پليدش خانواده امام حسين(ع) را به اسارت نزد ابن زياد بودند. ابن زياد در دارالحكومه كوفه به زينب كبري گفت: ديدي كه خدا با خانواده شما چه كرد؟ زينب (س) جواب داد: ما كه چيزي بر خلاف ميل و رغبت خويش نديده ايم، اينان كه از ما به شهادت رسيده اند مردمي بودند كه خدا شهادت بر ايشان نوشته بود و به تعبير ديگر خدا آنان را شايسته اين افتخار و عظمت شناخته بود، سپ در پي اين افتخار به آرامگاه خود شتافتند. اما به همين زودي حساب خدا مي رسد و شما را با هم روبه رو مي كند و آنگاه است كه شهيدان راه خدا با تو دشمني و ستيزه خواهند كرد سپ چشم خود را نيك باز كن و بنگر كه پيروز در آن روز كيست؟ اي پسر مرجانه ! خدا تو را مرگ بدهد و مادرت را بي پسر كند!
فرازهايي از خطبه ي حضرت زينب (س) در تاريخ:
وقتي يزيد با غرور و فخوت، چنين كلماتي را به زبان مي آورد و زينب قهرمان، رسالت بزرگي را كه برادر و امان و مقتدايش حسين بن علي(ع) به او واگذار كرده بود در ميان انبوه شاميان بي مقدار در كمال شهامت آغاز كرد و با فريادي رسا گفت: ساكت باش اي پسر اسيرآزادشده!
فرياد بلند زينب قهرمان، مجلسيان بارگاه پرزرق و برق دمشق را به سكوت واداشت. دختر قهرمان علي بن ابي طالب (ع) آن وقت گفت: اي غلام زاده! بدان كه اگر خدا مهلتي به تو داده است از اين جهت است كه مي فرمايد: آنان كه كافر شدند هرگز گمان نكنند كه اگر مهلتي به آنان مي دهيم به نفع آنان است، بلكه ما به آنان مهلت مي دهيم تا در گناه زياده روي كنند، آنگاه عذابي خواركننده براي ايشان خواهد بود. اي پسر معاويه! آيا از عدل و داد است كه دختران و كنيزان خويش را در پس پرده نگاهداري و دختران رسول خدا(ص) را مانند اسيران به هر سو بگرداني؟ پرده ي حجاب آنان دريده شد و صدايشان از محنت و غم بگرفت و محزون و اندوهگين بر روي اشتران به هر سو رانده شدند و آنان را به دست دشمنان در شهرها سرگردان نمودني، نه محافظي داشتند و نه منزلگاهي، مردم از دور و نزديك به آنان نظاره مي كردند، در حالي كه از مردانشان كسي در كنار آن ها نبود. آيا باز آرزو مي كني كه اي كاش پيروان ما كه در بدر كشته شدند، شاهد بودند بدون اينكه خود را گناهكار بدان و يا گناه خويش را بزرگ شماري و اين كه نيز با چوب دست خويش بر دندان هاي ((پيشين)) ابا عبدالله (ع) مي زني؟ چرا چنين نكني، زيرا كه با ريختن اين خون هاي پاك و مطهر، خون ستارگان روي زمين كه از خاندان ((عبدالمطلب) بودند عقده ي قلب مجروح تو گشوده شده و نهال غمت ريشه كن گشته است... اي پسر معاويه تو تصور مي كني اولين ستمگر هستي كه در اين ديناست بر مظلومان يافته اي و قبل از تو در اين جهان ستمگر وجود نداشته و مظلومان را به قتل نرسانيده و اسير نكرده است؟ اگر اين گونه فكر نمي كردي از سرنوشت ستمگراني كه قبل از تو بودند و كشتند و غارت كردند و به اسارت بردند پند مي گرفتي و من فهميدي كه هركس به مظلومان ستم بكند كيفر خواهد ديد و ممكن است كه كيفر او چندي به تاخير بيفتد ولي به طور حتم دچار كيفر اعمال خود خواهد گرديد. اي يزيد وقتي يك ستمگر چون تو بي گناهان را به قتل مي رساند به خود مي گويد: كه آنها مرده اند و اموالت زنده نخواهند شد تا اينكه از من انتقام بگيرند و هيچ كس قدرت آن را ندارد كه خوشي و كامراني مرا از بين ببرد و غافل از اين است كه يك مظلوم وقتي به قتل مي رسد. اگر در نظر مردم، مرده باشد نزد خداوند مرده نيست و مظلومي كه در راه خدا كشته شد، پيوسته در نظر خداوند زنده مي باشد. (ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتابل احياء عندربهم يزرقون) اين كلام خداست و تو نمي تواني منكر اين كلام بشوي مگر اينكه مسلماني خود را انكار كني اگرچه تو مسلمان نيستي و اگر فرزند پيغمبر خود را به قتل نمي رسانيدي و افراد خانوادنش را اسير نمي كردي ولي با اين كه مسلمان نيستي جرات نداري كه به كفر خود اعتراف نمايي و به ظاهر خود را مسلمان جلوه مي دهي چون ثورت و كامراني تو وابسته به اين است كه مردم تو را مسلمان بدانند واگر مسلمان نباشي نمي تواني بر مسلمين حكومت كني... اي فرزند معاويه! من نمي توانم از تو كه تمام ردان ما را به قتل رسانيدي و آنها را در كنار رود فرات بدون قبر گذاشتي شكايت نداشته باشم. از تو شكايت خواهد شد يكي شكايتي است كه من از تو نزد خدا مي كنم و ديگري شكايتي است كه دين اسلام و عموم مسلمين از تو نزد خداوند مي كنند. شاكي از تو فقط من نيستم بلكه ذات ديانت اسلام و هركس كه داراي اين دين مي باشد از تو شاكي است و تو نخواهي نتوانست كه خود را در قبال شكايت اين همه مسلمين تبرئه نمايي...
گفته هاي امام سجاد(ع) در دمشق
قلم تاريخ نه تنها خطبه ي امام سجاد(ع) را در قصر پرزرق و برق ضبط كرد بلكه سخنان يزيد و اشعار او را هم ضبط كرد و تحويل تاريخ داد و هر دو را پهلوي هم آورد تا مردم آن ها را در يك صفحه ي تاريخ بخوانند و عبرت بگيرند: در تالار قصردمشق وقتي خطيب شهر زبان به ستايش امويان گشود امام سجاد(ع) در كمال شهامت فرمود: واي بر تو اين سخنران ك از راه به خشم آوردن آفريدگار در مقام خشنود ساختن و راضي كردن آفريده اي برآمده اي و خود را دوزخي كرده اي امام سجاد(ع) پس از ملامت خطيب شهر دمشتق به يزيد گفت: آيا به من اجازه مي دهي تا روي اين چوبها (امام سجاد(ع) منبر واعظ بارگاه يزيد را به چوب تشبيه فرموده بود) برآيم و سخناني چند بگويم كه هم خدا را خشنود سازد و هم براي شنوندگان موجب اجر و ثواب گردد؟ ((يزيد)) درخواست امام سجاد را نپذيرفت ولي چند تن از بزرگان از او خواستند كه اجازه دهد سخن گويد تا از سخنانش اجر و ثواب ببرند! ((يزيد)) بر اينان گفت: اين جوان از خانداني است كه پدرانشان از شيرخوارگي و كودكي دانش را بخوردشان مي دهند. او را بزرگان كار خود را كرد و امام سجاد پا بر منبر نهاد و چنان سخن گفت كه دل ها از جا كنده شد و اشك ها فرو ريخت پسر با شهامت و شجاعت حسين (ع) مقام و منزلت اهل بيت خويش در حوزه ي اسلامي نشان داد امام چهارم در خطبه ي خويش به آنچه مي تواند كسي را بر كسي يا ملتي را بر ملتي برتري دهد اشاره كرده روشن ساخت كه آل محمد(ص) به ديگران برتري دارند و اين برتريها را نمي توان از ايشان گرفت. امام سجاد(ع) فرمود: اي مردم خداوند شش چيز را به ما داده است و برتري ما بر ديگري بر هفت پايه استوار است: اول، علم و دانش كه شرط برتري شخصي بر شخصي يا ملتي بر ملتي . دوم حلم، يعني بردباري كه در راه تعليم و تربيت مردم بسيار بكار آيد. سوم سماحت، يعني بخشندگي كه زمامداران اسلامي را بكار است. چهارم فصاحت، يعني شيوايي سخنوري كه در بيان احكام و هدايت مردم ناخداست. پنجم شجاعت، يعني دليري و مردانگي كه رهبري و زمامداري بر آن استوار است. ششم خداوند خواسته است كه مردمان باايمان ما را دوست بدارند و نمي تواند با هيچ وسيله اين دوستي را گرفت. و اما برتري ما بر ديگران بر اين هفت پايه استوار است: رسول خدا از ماست وصي او علي ابن ابيطالب(ع) از ما است. حمزه بن عبدالمطلب شيرخدا از ما است. جعفربن ابيطالب همان پرنده ملكوتي از ماست. دو بسط اين امت حسن و حسين از ما است. مهدي اين امت يعني امام دوازدهم از ما است. حال كه اين طور است بايد يزيد اول برود و اين افتخارات را از ما اهل بيت اگر مي شود بگيرد و به نام خود ثبت كند... در اين هنگام صداي موذن مسجد بزرگ شام كه مي گفت: اشهدان محمداً رسول الله در فضاي تالار قصر شام پيچيد و امام سجاد(ع) رو به يزيد كرد و فرمود: آيا اين پيامبر ارجمند بزرگوار جدتو است يا جد من؟ اگر بگويي كه محمد(ص) جد تو است همه مي دانند كه دروغ مي گويي و اگر بگويي كه جد من است پس چرا پدرم را كشتي و مال او را به غارت و زنان خيام آل رسول(ص) را اسير كردي س دست برد و گريبان چاك داد و سخناني سوزناك بر زبان جاري ساخت كه همگي حاضران دربارگاه يزيد منقلب و افسرده سردرگريبان نهادند و امام سجاد از منبر فرود آمد. (برگرفته از صفحات 235 و 234 و 232 و231، كتاب بررسي تاريخ عاشورا نوشته مرحوم دكتر محمدابراهيم آيتي)
شمربن ذي الجوشن وقتي با كاروان خاندان رسول خدا(ص) وارد دمشتق شد، كاروانيان را بر جايگاه اسيران در كنار مسجد جامع دمشق برد. با اسكان
گرفتن اهل بيت رسول خدا(ص) در محل اسيران امام سجاد عليه السلام هر لحظه انتظار آن را داشت تا پيام شهداي كربلا را به مردم شام و مردم ديگر شهرهاي اسلامي كه در شهر شام مشغول دادو ستد بودند برساند و به چنين مردمي بفهماند امويان به سركدرگي معاويه بيش از چهل سال با خدعه و نيرنگ حقيقت اسلام را كتمان كردند. و احكامي كه ساخته و پرداخته امويان بود را براي استمرار حكومت اموي تدوين كرده و در اينراه از هيچ جنايتي فروگذاري ننمودند در همان روز اول استقرار اهل بيت رسول خدا(ص) در محل اسيران، گروه زيادي از مردم شام براي مشاهده اسيران گردآمدند. يكي از پيرمردان شهر شام با لحني خشن و صدايي بلند گفت: ((خدا را سپاس كه شما را كشت، نابودتان ساخت، شاخ و برگ فتنه را سوزاند، مردم را از آشوبگري شما آسوده كرد و اميرالمومنين (يزيد) را برشما چيرگي بخشيد)) امام سجاد(ع) از پيرمرد خواست از ميان جمع قدمي چند فراتر نهد تا بهتر بتواند گفتار پر از صدق و صفاي آن حضرت با بشنود. پيرمد چنين كرد و مردم سكوت اختيار كردند. امام سجاد(ع) با وجود افسردگي بسيار از رويداد عاشورا، پيرمرد را مخاطب ساخت:
-اي مرد آيا قرآن خوانده اي؟
-بلي
-آيا آيه ((قل لااسلكم عليه اجراالاالموده في القربي)) را به خاطر داري؟
-آيا آيه ((واعلموان ماغنمتم من شيئي فان الله خمسه و للرسول و لذي القربي)) را خوانده اي؟
-اي مرد، مراد از ((قربي)) در اين آيه ما هستيم.
-آيا آيه ((انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)) را تلاوت كرده اي؟
-بلي
-اي مرد، بدان كه ما هستيم آن اهل بيت كه خدايشان را به عصمت و طهارت اختصاص داده.
پيرمرد از گفته هاي خود اظهار ندامت و پشيماني نمود و گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم آيا شما همان هستيد كه بيان كرديد؟
حضرت فرمود: بلي.
اشك از ديدگان پيرمرد جاري شد و دستهايش را به سوي آسمان بلند كرد و گفت: باراللها من از دشمنان آل محمد به سوي تو بيزاري مي جويم پس از امام سجاد(ع) پرسيد: آيا توبه من پذيرفته شده؟
حضرت فرمود: بلي. و چنانچه به توبه خويش استوار باشي تو به ما خواهي پيوست. پيرمرد دست حضرت را به گرمي فشرد و با آن جناب بيعت كرد!
يزيد از ماجراي بيعت پيرمرد شامي با امام سجاد (ع) آگاهي پيدا كرد و به ماموران عذاب اموي دستور داد پيرمرد را گردان زدند تا بدين سال در دل مردم شامل و ديگر مسلمانان مستقر در اين شهر وحشت و هراس افكنند.
غلام در آغوش امام
در تاريخ عاشورا آمده است يكي از غلامات ترك نژاد كه در اردوگاه حضرت خدمتكار بود با اذن حضرت بر ميدان جنگ شتافت در ميدان جنگ در حال جدال با كوفيان از روي اسب به زير مي افتد. امام حسين(ع) خود را به غلام رسانيدند. منظره فوق العاده عجيبي در ميدان جنگ چشمهاي دوست و دشمن را خيره ساخت: امام حسين(ع) سرغلامن را روي زانو گرفتند و بعد با دستمالي خونهاي چشم و صورت غلام را پاك كردند غلام كه بيهوش شده بود لحظه اي به هوش آمد و تبسمي كرد. امام صورت خود را بر صورت غلام نهادند. در همين حال غلام جان به جان آفرين تسليم كرد.
كهنسال ترين شهيد عاشورا
انس كاهلي اسدي در حالي كه در كهولت عمر بسر مي برد و بر اثر گذشت زمان پشتش خميده شده بود وقتي كه شنيد امام حسين(ع) از مكه راهي عراق شده كوفه را ترك كرد و در كربلا ملازم ركاب آن جناب گرديد. عاشورا تجلي گاه صلابت روح و ايمان خدشه ناپذير گروهي از مردان خداست اين مردان باصفا كه ياران امام حسين(ع) ناميده مي شوند داراي ويژگي هاي اخلاقي و تقوايي خاصي بودند كه در مردم آن عصر كمتر ديده مي شد و غالب اين افراد بر شهادت تاريخ از موقعيتهاي اجتماعي آن روز برخوردار بودند. هركدام از اين نام آوران بزرگ در روز عاشورا پس از به هلاكت رساندن تني چند از خونخواهان سپاه كوفه عارفانه و عاشقانه به شهادت رسيدند كه اين خود گاه بر شكوه قيام امام حسين(ع) در جهت مبارزه با باطل است.
صلوات بر علي بن الحسين (عليه السلام)
اللهم صل علي علي بن الحسين سيدالعابدين الذي استخلصته لنفسك و جعلت منه ائمه الهدي الذين يهدون بالحق و به يعدلون اخترته لنفسك و طهرته من الرجس و اصطفيته و جعلته هاديا مهديا اللهم فصل عليه افضل ماصلنت علي احد من ذريد انبيائك حتي به ما تقربه عينه في الدنيا و الاخره انك عزيز حكيم.
فرمايشات گهربار حسين بن علي
بخيل آن است كه از سلام كردن پرهيز كند.
زشت ترين چيز گناهكاري در پيري است.
عقل آدمي به كمال نرسد مگر با پيري از حق.
زبان از غيبت كوتاه كن، زيرا اين كار زبانه هاي آتش دوزخ را دراز مي كند.
باگذشت ترين مردم كسي است كه داراي قدرت انتقام باشد ولي عفو كند.
هركس نيكي كند پروردگار به او نيكي خواهد كرد، خداي متعال دوستدار نيكوكاران است.
گريه از ترس خدامايه رهائي از دوزخ است.
اگر سه پديده نبود، بشر در برابر هيچ چيز سر فرود نمي آورد. ناداني، بيماري، مرگ.
كسي كه بخشش تو را بپذيرد، به تحقيق در بخشندگي به تو كمك كرده است.
از ستم درباره كسي كه در برابر تو، جز خداوند بزرگ مددكاري ندارد پرهيز كن.
برحذر باش از ستم كرد به كسي كه براي انتقام گرفتن از تو ياوري جز الله عزوجل ندارند.
من مرگ شرافتمندانه را جز خوشبختي و زندگي با ستمگران را جز رنج و ملال نمي بينم.
در ابتداي پيدايش ، خلقت، حمل ، كيفيت ولادتو ايام كودكي آن حضرت احمد بن محمد بن عياش در كتابش به نام (مقتضب في الائمه الاثني عشر) به استادش كه به سلمان مي رسد از رسول خدا (ص) آورده كه فرمود: اي سلمان خداوند مرا از درخشندگي نورش آفريد، پس مرا خواند، اطاعتش كردم و از نور من علي را آفريد پس علي (ع) را به طاعتش خواند علي نيز اطاعت كرد از نور من و نور علي فاطمه را خلق كرد پس خداوند او را خواند و فاطمه (ع) او را اطاعت نمود از من، علي و فاطمه، حسن (ع) و حسين (ع) را آفريد ايشان را خواند پس خدا را اطاعت كردند آنگاه خداوند ما را به پنج اسم از اسماء مباركش نامگذاري فرمود خداوند محمود است و من محمد. خداوند علي است و اين هم علي. خداوند فاطر و شكافنده است و اين فاطمه است. خداوند احسان است و اين حسن و خداوند محسن است و اين حسين، پس از ما و از نور حسين ائمه (ع) را آفريد پس ايشان را خواند و آنها نيز اجابت كردند و اين پيش از آن بود كه خداوند عزوجل آسمان بلند و زمين گسترده، هوا، آب ، فرشته و بشر را خلق نمايد و ما به علم خداوند نورهايي بوديم كه او را تسبيح مي گفتيم و امر او را شنيد، اطاعت و اجابتش مي نموديم.
و در عوالم به اسنادش از ابن مسعود نقل است كه گفت: رسول خدا ص فرمود: اي ابن مسعود بدرستي كه خداوند متعال من، علي، حسن و حسين را نور پاك و مقدس خود آفريد وقتي خواست خلق را ايجاد نمايد نور مرا شكافت و از ان آسمانها و زمين را خلق كرد و شأن من به خدا قسم از آسمانها و زمين بزرگتر است. نور علي (ع) را شكافت. و از آن عرش و كرسي را آفريد و شأن علي به خدا سوگند از عرش و كرسي بزرگتر است. نور حسن (ع) را شكافت و از آن حور العين و ملائكه را آفريد و شأن حسن (ع) از حور العين و ملائكه بزرگتر است و شكافت نور حسين (ع) را و از آن لوح و قلم را آفريد و شأن حسين به خدا قسم از لوح و قلم بزرگتر است.
در همين كتاب از حضرت ابا جعفر (ع) نقل است كه فرمود: بدرستي كه خداوند متعال چهارده نور از نور عظمت خويش چهارده هزارسال پيش از خلق آدم ابوالبشر آفريد كه ارواح مادر آن بود.
خدمت حضرت عرض كردند: يابن رسول اللهص چهارده نور را با اساميشان نام ببر تا ببينم چه كساني هستند؟حضرتفرمود:محمد و علي و فاطمه و حسن و حسن و نه نفر ديگر از اولاد حسين كه نهمين ايشان قائم آن محمد (ع) است پس از بيان اسامي ايشان فرمود: به خدا قسم به جانشينان پيامبر (ص) و خلفاء الهي هستيم.
و در بحار به اسنادش كه به مقداد بن اسود كندي مي رسد آمده پيامبر خدا (ص) براي پيدا كردن امام حسن و امام حسين (ع) از خانه بيرون رفت و من نيز با رسول خدا (ص) بودم ، در راه افعي بزرگي را روي زمين ديدم كه بسيار ضخيم بود از دهانش آتش بيرون مي آمد كه مرا به وحشت انداخت. چون افعي رسول خدا (ص) را ديد بنا گه چون نخي شد آنگاه رسول خدا (ص) به من نظر نمود و فرمودند: آيا مي داني اين چه مي گويد اي برادر كنده ؟ گفتم: به خدا و رسولش عالمتر هستند، رسول خدا (ص) فرمودند:مي گويد: حمد مخصوص خدائي است كه مرا نكشت تا اينكه مرا نگهبان فرزندان رسول خدا (ص) قرار داد. آنگاه در ريگ بيابان ناپديد شد پس نگاهم به درختي افتاد كه او را به آنوضع نمي شناختم و تا آن روز در آن مكان هرگز درختي نديده بودم و پس از آن روز به آنجا رفتم تا آن درخت را پيدا كنم نيافتم. آن درخت با برگهايش بر سر امام حسن و امام حسين (ع) سايه انداخته بود و پيامبر (ص) بين آن دو نشست پس ابتدا سر حسين (ع) را بر زانو گذاشت سپس سر حسن (ع) را بر روي زانوي چپ قرار داد آنگاه زبانش را در دهان حسين (ع) گذاشت و او از زبان رسول خدا (ص) ارتزاق نمود تا اينكه از خواب برخاست و گفت: بابا، آنگاه دوباره به خواب رفت سپس حسن (ع) بيدار شد گفت بابا و دوباره به خواب رفت به رسول خدا (ص) عرض كردم: يا رسول ا... گويي حسين (ع) بهتر و عزيزتر است؟ رسول خدا (ص) فرمود: در دل مومنين براي امام حسين (ع) معرفتي پنهاني است در اين باره از مادرش سئوال كن. وقتي آن دو بيدار شدند رسول خدا (ع) آن دو را به آغوش خود گرفته و ما به سوي خانه حضرت فاطمه(ع) آمديم من درب خانه حضرت زهرا (ع) ايستادم، پس حمامه خادمه دختر رسول خدا (ص) آمد و گفت: اي بردار كنده. گفتم: كه به تو خبر داد من اينجا هستم. گفت: سرور و خانم من فرمود مردي از كنده درب خانه است كه مي خواهد در باره مقام نور ديده ام بپرسد اين مطلب برايم بزرگ آمد خدمت حضرت زهرا (س)رسيدم و عرض كردم: منزلت و مقام امام حسين چيست؟ فرمود پدرم فرمود: بزودي فرزندي كه حجت بر اين مردم است خواهي آورد وقتي يك ماه از حملم گذشت در خودم سنگيني يافتم جريان را به پدرم گفتم كاسه اي آب خواست به آن دعا خواند و در آن آب دهانش را ريخت و فرمود از اين آب بخور، خوردم پس خداوند آن سنگيني را از من دور كرد وقتي به روز چهلم از حملم رسيد پس جنبش را در پشتم احساس كردم گويي مورچه اي بين لباس و پشت آرام حركت مي كند اين حالت بود تا ماه دوم نيز تمام شد پس اضطراب و حركتي احساس كردم و اين حركت هم چنان بود به خدا سوگند از خوردن و اشاميدن افتادم پس خداوند (از آن حالت خلاصم نمود) گويا شير مي خوردم. ماه سوم نيز تمام شد و در اين هنگام زيادي و خيري را در منزل مي يافتم هنگاميكه به ماه چهارم رسيدم خدا از طريق انس با او وحشت و ترسم را بر دو ملازم مسجد بودم و از آنجا بيرون نمي شدم مگر به خاطر كاري احساس زيادي و سبكي هم در ظاهر و هم در باطن احساس مي كردم تا ماه پنجم نيز تمام شد پس وقتي شش روز گذشت در شب تاريكاحتياج به چراغ نداشتم و هنگاميكه در محل عبادتم خلوت مي كردم از شكم خود صداي تسبيح و تقديس مي شنيدم پس وقتي به روز نهم رسيد، نيرو و قوتم زياد شد اين قضيه را به ام سلمه گفتم خداوند او را يار من قرار داد و پشت من محكم شد وقتي از ده روز گذشت و خواب بر من غلبه نمود ملكي آمد و بالش را بر پشت من زد بلند شدم وضو گرفتم و دو ركعت نماز خواندم سپس خواب مرا ربود و در خواب فرشته اي آمد كه لباس سفيد بر تن داشت و كنار سر من نشست و در صورتم و پشتم ديد از خواب بيدار شدم در حاليكه ترسيده بودم وضو گرفتم چهار ركعت نماز خواندم باز به خواب رفتم ديدم ملكي آمد كنار من نشست و برايم دعا مي خواند تا اينكه صبح شد و آن روز روزي بود كه رسول خدا(ص) در خانهام سلمه مي رفت پس لباس سفيدي پوشيدم و به خانوه ام سلمه رفتم رسول خدا (ص) به من نگاه كرد و من اثر شادي در صورت پيامبر (ص) ديدم پس همه درد و سنگيني كه در من بود از بين رفت و آن حالت خود را به رسول خدا (ص) بازگو كردم فرمود: بشارت باد برتو آنكه در بار اول به سمت تو آمد حبيب من عزرائيل بود كه موكل رحمهاي زنان است و دومي كه در خواب به سراغ تو آمد حبيب من ميكائيل بود كه موكل رحمهاي اهل بين (ع) من است آيا در تو دميد؟ گفتم بله پس رسول خدا (ص) گريست و مرا به آغوش گرفت و فرمود: اما آن سومين حبيبم جبرئيل بود خداوند پسرت را نگاه ميدارد پس به خانه بازگشتم و 6 ماه تمام شد
در منتخب طريحي از ابن عباس نقل كرده: مي گفت وقتي خداوند اراده فرمود تا حسين (ع) را به فاطمه هديه نمايد خداوند به لعيا كه يكي از حوريان بهشت است وحي مي فرمود: (اهل بهشت وقتي خواهند به چيزي زيبا نگاه كنند به لعيا نگاه مي كنند. ابن عباس گفت: لعيا هفتاد هزار مورد براي تعريف و توصيف و هفتاد هزار قصر و هفتاد هزار باغ و هفتاد هزار اتاق دارد كه به اقسام جواهر زينت شده و قصر او بالاترين قصرهادر ميان قصور بهشت است وقتي كه وارد بهشت شد نظر به آنچه در بهشت بود كرد. بهشت از نور صورت و پيشاني او روشن شد) كه فرمود: آي به دنيا و به سوي خانه دختر حبيب من محمد بود و همدم فاطمه شو سپس به رضواني خازن بهشت وحي فرمود كه بهشت را زيور و زينت نمايد به خاطر وجود مولودي كه امروز در دنيا متولد مي شود و وحي فرمود، به فرشتگان كه همه در صفها براي تسبيح و تقديس و ثناي خدا بايستند و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل با جمع كثيري از ملائكه (هزار هزار فرشته) به زمين برويد. پس آن جمع ملائكه از آسماني به آسمان ديگر پائين آمدند.
ابن عباس گويد: لعيا به سوي فاطمه (س) آمدو گفت: آفرين به تو اي دختر محمد، چگونه اي؟ حضرت به لعيا فرمود: خوب هستم الحمد ا...
سپس فاطمه (س) حسين (ع) را به هنگام فجر بدنيا آورد، لعيا امام حسين را بوسيد و نافش را قطع كرد و كامش را گرفت با حوله اي از حوله هاي بهشت او را به پوشاند و بين دو چشمان امام را بوسيد آب دهان در دهان امام حسين انداخت و به امام گفت: مبارك كند خداوند ولادت تو را خداوند ولادت تو را به مادر و پدرت مبارك گرداند. ملائكه به جبرئيل تهنيت گفتند. جبرئيل نيز به حضرت محمد (ص) هفت روز و شب تبريك و تهنيت گفت.
روز هفتم جبرئيل گفت: يا محمد پسرت را بياور تا ببينم ابن عباس گفت و پيامبر (ص) به فاطمه داخل شد و حسين را در حالي كه در پارچه اي پشمي زرد رنگي پيچيده شده بود به آغوش گرفت او را به سوي جبرئيل آورد جبرئيل او را زينت داد بين دو چشمان حسين را بوسيد و آب دهان بر دهانش انداخت و گفت: خداوند مبارك گرداند ولادت تو را و مبارك گرداند ولادت تو را براي پدر و مادرت اي صريع كربلا جبرئيل به امام حسين نگاه كرد و گريه نمود و پيامبر نيز به گريه جبرئيل گريه كرد و ملائكه نيز از گريه اين دو گريه كردند.
جبرئيل به پيامبر (ص) گفت: اي محمد دخترت فاطمه را بخوان، به او بگو كه اين فرزند را حسين بنامد زيرا خداوند جل اسمه نام او را حسين قرار داده و زيرا در زمان حسين (ع) هيچ كس بهتر و زيباتر از حسين نبود، پس رسول خدا (ص) به جبرئيل گفت: اي جبرئيل از يك سوي مرا تهنيت مي گويي و از يك سو گريه مي كني. گفت: آري يا رسول ا... خداوند درباره اينفرزند به تو اجر دهد. رسول خدا (ص) به جبرئيل فرمود: اي حبيب من جبرئيل چه كسي او را مي كشد: گفت بد ترين مردم از امت تو كه شفاعت تو را خداوند به آنان نمي رساند پس پيامبر (ص) فرمود: بدبخت باد كسي كه پسر و دختر پيامبرش را به قتل برساند. جبرئيل گفت: دور و نا اميد باد از رحمت خدا و در عذاب خداي متعال فرو افتد.
روزي رسول خدا (ع) به خانه فاطمه وارد شد و سلام خدا را به او رساند و فرمود: اي دختر اسم اين كودك را حسين بگذار كه خداوند او را حسين ناميده است. پس حضرت فاطمه (س) فرمود: سلام بر مولايم و سلام بر جبرئيل پس رسول ا... (ص) تهنيت گفت و گريست فاطمه پرسيد: اي پدر اول به من تهنيت گفتيد بعد گريه مي كنيد؟ رسول خدا (ص) فرمود: آري دخترم خداوند تو را صبر و اجر دهد در اين فرزندت، پس بلند بلند گريه كرد و ناله نمود. لعيا و فرشتگان همراهش نيز بلند بلند گريه كردند. حضرت زهرا (س) پرسيد: اي پدر چه كسي پسرم، ميوه دلم و نور چشمم را مي كشد؟ فرمود: بدترين مردم از امت من كه به شفاعت من اميد دارند و خداوند شفاعت مرا به آنها نمي رساند حضرت فاطمه (س) فرمود: زيانكار باد كسي كه پسر دختر پيامبرش را بكشد، لعيا گفت: بدبخت است و بدبخت باد و از رحمت خدا بدور است و در عذاب خدا فرو مي رود پس حضرت فاطمه (ع) فرمود: اي پدر به جبرئيل ازمن سلام برسان و از او بپرس پسرم كجا كشته مي شود؟ جبرئيل گفت:در موضعي كه آن را كربلا مي گويند. پس زماني كه حسين ندا كند و كمك خواهد او را هيچكس اجابت نمي كند، پس كسي كه به امام كمك نكند لعنت خدا و ملائكه و همگي مردم بر او باد. 9 نفر از امامان از صلب او بيرون مي آيد سپس نام ايشان را ذكر كرد تا آخرين ايشان و آن كسي است كه در آخر زمان با عيسي بن مريم (ع) خارج مي شد. امامان چراغهاي رحمان و ريسمان اسلام هستند دوستداران ايشان به بهشت وارد مي شدند و دشمنان ايشان به جهنم وارد مي شدند. ابن عباس گويد: جبرئيل و ملائكه و لعيا عروج كردند پس صلصائيل آنها را ديد و گفت: اي حبيب من آيا قيامت بر روي زمين بر پا شد. گفت: نه و لكن به زمين رفتيم و تولد حسين فرزند رسول خدا (ص) را به او تهنيت گفتيم. صلصائيل گفت: اي حبيب منجبرئيل به زمين برو و به او بگو اي محمد شفاعت كن به نزد خدا تا از من راضي شود بدرستي كه تو صاحب شفاعت هستي. پيامبر (ص) حسين را خواست و بر روي دستانش او را به سوي آسمان بلند كرد و گفت: خدايا به حق اين پسر از صلصائيل راضي شو پس در اين هنگام ندايي از عرش آمد كه اي محمد شفاعت تو را قبول كرديم چرا كه قدر و شأن تو پيش ما عظيم و بزرگ است. ابن عباس گفت: قسم به آن كسي كه محمد را به درستي به پيامبري برگزيده است. صلصائيل افتخار مي كند بر ديگر ملائكه چرا كه آزاده شده حسين است و لعيا افتخار مي كند بر حور العين چرا كه او قابله حسين است.
كليني در كافي از امام جعفر صادق (ع) نقل كرده فرمود: شير داده، نشد امام حسين از حضرت فاطمه و نه از زنان ديگر بلكه امام حسين را نزد رسول خدا (ص) مي آوردند پس ايشان انگشت ابهام خود را در دهان او مي گذاشت و او از آن مي مكيد به قدري كه براي دو يا سه روز او كفايت مي كرد. پس گوشت امام حسين از گوشت و خون رسول خدا (ص) رويانده شد.
و نيز از كافي نقل شد. كه حضرت ابا الحسن امام رضا (ع) نقل نموده امام حسين (ع) را به نزد رسول خدا (ص) آورند زبانش را در دهان فرزندش گذشت و او نيز مي مكيد و از اين طريق براي چند روز سير مي شد و او را از هيچ زنيشير نخورد. و همچنين از كافي نقل است كه بدرستي كه فاطمه (ع) با امام حسن و امام حسين (ع) نزد رسول ا... آمد و گفت : يا رسول ا... به اين دو پسر عسل بده يعني از وجود خود به اين دو غذا بده .
در وجه تسميه، كنيه ، لقب و ذكر احوال بعضي از ملائكه كه به بركت آن حضرت نجابت يافته و خوشبخت شدند.
شيخ صدوق (ره) در كتاب امالي به اسنادش كه به زيد بن علي مي رسد از پدرش علي بن حسين (ع) نقل مي كند فرمود: وقتي حضرت فاطمه (س) امام حسن (ع) را به دنيا آورد به امام علي (ع) گفت: او را نامگذاري نما پس امام فرمود: من در نامگذاري او به رسول خدا (ص) سبقت نمي گيرم. پس امام حسن (ع) را در لباس زرد پوشاندند و نزد رسول خدا (ص) آوردند حضرت فرمود: آيا شما را نهي كردم او را در پارچه زرد نپيچيد سپس آن پارچه زرد را بدور انداخت و پارچه اي سفيد گرفت و امام حسن (ع) را در آن پيچيده و خطاب به علي (ع) فرمود: آيا او را نام نهاده ايد؟ گفت: ما در اينكار بر شما سبقت نمي گيريم. حضرت رسول (ص) فرمود: من هم در نامگذاري او به خداوند عزوجل پيشي نمي گيريم. حضرت حق به جبرئيل وحي كرد براي محمد (ص) پسري متولد شد. پائين برو و سلام مرا برسان و تبريك بگو و بگو كه علي براي تو به منزله هارون براي موسي است پس فرزندت را به نام پسر هارون نامگذاري كن. جبرئيل پائيين آمد و به رسول خدا (ص) از سوي خداوند عزوجل تبريك گفت آنگاه گفت: خداوند تبارك و تعالي تو را امر كرده است كه فرزندت را به نام پسر هارون نامگذاري كن. پيامبر (ص) فرمود: اسم فرزند هارون چه بود؟ جبرئيلبه پيغمبر اكرم (ص) عرض كرد. شبر پيامبر اكرم(ص)فرمود: زبان من عربي است. عرض كرد: او را حسن نام بگذار.
پيامبر نام او را حسن گذاشت، تا هنگامي كه حسين متولد شد خداوند عزوجل به جبرئيل امر كرد پائين بود و به خاطر به دنيا آمدن فرزند محمد (ص) به او تبريك بگو و به او بگو علي (ع) براي تو به منزله هارون براي موسي است او را به اسم پسر هارون نامگذاري كن. جبرئيل پايين آمد و سلام خداي تبارك و تعالي را ابلاغ نمود و گفت: بدرستي كه علي (ع) براي توبه منزله هارون براي موسي است او را به نام هارون نامگذاري كن حضرت فرمود: اسم او چه بود؟ گفت شبير. حضرت فرمود: زبان من عربي است گفت او را حسين نامگذاري كن پس او را حسين نامگذاري نمود.
در شكف الغمه از كمال الدين نقل است كه: كينه حضرت حسين (ع) فقط ابو عبدالله بود. اما القاب او بسيار بود. رشيد، طيب، وفي، سيد، زكي، مبارك، تابع لمرضاء لله تعالي و سبط كه همه اين القاب به آن حضرت گفته مي شد، برايشان اطلاق مي شود كه مشهورترين القاب آن حضرت زكي بود.
در امالي به اسنادش از ابراهيم بن شعيب نقل كرد. گفت: شنيدم امام صادق (ع) فرمود: وقتي حسين بن علي (ع) بدنيا آمد خداوند به جبرئيل امر كرد با هزار نفر از ملائكه براي تهنيت به محضر رسول ا... (ص) از جانب خداي متعالبر زمين بيايد . امام (ع) فرمود: پس جبرئيل فرود آمد و بر جزيره اي در دريا گذر نمود. فرشته اي به نام فطرس در آنجا بود كه از ملاك حامل عرش خدا بود. خداوند عزوجل او را براي كاري فرستاد و او در آن تأخير نمود پس بالهاي او شكسته شد و در آن جزيره افتاد و فطرس در اين جزيره هفتصد سال عبادت خداوند متعال را مي نمود تا اينكه امام حسين بن علي (ع) به دنيا آمد پس فطرس به جبرئيل گفت: اي جبرئيل كجا مي روي؟ گفت: خداوند عزوجل به محمد (ص) نعمتي را مرحمت فرمود. خداوند مرا به سوي او فرستاد تا از طرف خداوند و از به او تهنيت بگويم طرف خودم، فطرس گفت: مرا هم با خود ببر شايد محمد (ص) براي من دعا كند جبرئيل او را با خود برد امام صادق (ع) فرمود: هنگاميكه جبرئيل نزد پيامبر خدا رسيد به او از طرف خداوند عزوجل و خودش تهينت و تبريك گفت: و از حال فطرس با رسول خدا (ص) سخن گفت و پيامبر خدا (ص) فرمود: به او بگو بالهاي خودش را به قنداق اين مولود بمالد و به مكان و جايگاه خويش باز گردد. فطرس نيز چنين فرمود. بالهاي خود را به قنداق امام حسين (ع) مسح نمود و شفا يافت و به پرواز در آمدهبالا رفت آنگاه گفت: يا رسول ا... (ص) بدرستي كه از امت تو حسين (ع)را خواهند گشت و از حسين حقي بر گردن من است، هر كه به زيارت او بيايد و يا بر او اسلام دهد يا بر او نماز بخواند من زيارت، سلام و نماز او را به امام حسين (ع) مي رسانم فطرس اين را گفت و عروج كرد.
منابع
امام حسين در آيينه تاريخ، نوشته: بررنقي زاده انصاري
زندگاني امام حسن، نويسندگان: جمعي از علماي لبنان، ترجمه: حميدرضا كفاش
عاشورا تابلويي است به وسعت انديشه عرفان كه هر كس از منظري و به فرا خود ظرفيت وجودي خود ميتواند از آن بهرهمند شود. ما نيز از روزني و يا پيمانهاي فقيرانه بر ساحل اين اقيانوس سرخ بيكران و ناپيدا گام نهادهايم. تا شايد ساقي كوثر باده پيماي عشق بر اين مسكين نظري افكند و قطرهاي از خم شهادت در كامخشكيده بچكاند و قلب مرده را حياتي دوباره بخشد كه يأس از جنود ابليس است. درك فرهنگ انتظار تابعي از انس با فرهنگ عاشورا است. آنكه با عاشورا آشنا نيست چگونه ميتواند با انتظار آشنا شود انتظار براي چه پاسخ چرايي انتظار در عاشورا است. و منتظر واقعي كسي است كه از كربلا عبور كرده باشد كه كربلائيان نخستين منتظرانند مانند خون حسين(ع) هنوز و هميشه تاريخ در رگهاي شيعه جوشان است و كسي را كه اين خون در رگ نيست منتظر تنوان خواند چه ميگويم كه شيعه نيست عاشورا و انتظار حسين و مهدي(عج) دو رويا هستند اما دو روياي صادقه كه يكي تعبير شده است و ديگر به زودي بافرج وجود مقدسش تعبير خواهد شد نام نخست حسين(ع) شورآفرين است و نام ديگري مهدي(عج) – جهت بخش بارالها ما را عاشورايي كن. يا منتظر هر دو يكي است. هر چند دريغ است كه عنان تلم از كف توسن عشق ربوده و به دست بيكفايت عقل سپارم اما چه ميشود كه در عصر توسعه به سر ميبريم و يا براي معرفي آسمان از آئنه غبارآلود زمين مددي سازيم بارالها پرودگارا معبود را هر چه زودتر صبح عشق را برسان و توفيقي ده تا دولت كربلا و انتظار را دريابيم. عصري كه به جاي سخن از خاك فرياد ربالارب بر زبانها نخواهد بود و جز هوس توسعه عشق هوسي در سرها نه اصلاً سر نه و اصلاً سر نه كه حسين آموخت. با تن بيسر هم ميتوان در بيابان بلا سجده كرد و نرد عشق باخت و تاريخ را عشق آلوده و سرخ نمود. خدايا فرج كربلايي ما زا برسان كه كربلائيان را كاسه صبر لبريز است.
((هدف از نهضت عاشورا))
به موجب سخنان امام حسين(ع) هدف از نهضت عاشورا احياء دين و اصلاح امور اجتماعي مسلمين ميباشد.
1.در وصيتنامه حضرت آمده است كه: من براي خودسري و خوشگذراني فساد و ستمگري از مدينه خارج نشدم بلكه براي اصلاح امور امت جدم قيام نمودم ميخواهم امربهمعروف و نهياز منكر نمايم. پس برنامه و انگيزه قيام حضرت عبارت است از: اصلاح امور امت اسلامي امربهمعروف و نهيازمنكر احياي روش جدش پيامبر و پدرش عليبنابيطالب.
2.در نامهاي كه امام حسين(ع) براي بزرگان بصره نوشته است فرمود: من شما را به كتاب خدا و سنت رسول خدا(ص) فرا ميخوانم كه به راستي سنت مرده و بدعت زنده شده است.
نهضت مقدس عاشورا داراي نتايجي است كه برخي از آنها اشاره ميشود:
الف: اداي وظيفه ديني در برابر حاكم فاسد كه در صورت عدم انجام وظيفه بر خداوند است كه او را با حاكم فاسد محضور نمايد.
ب: معرفي ماهيت كريه و زشت بنياميه.
ت: پيدايش نفرت عمومي عليه حكومت يزيد.
از همان روز يازدهم عاشورا به عنوان يك گروه از امربهمعروف و نهياز منكر در آمدند و تا پايان امر ماجرا هر جا كه بودند امربهمعروف و نهيازمنكر كردند آنها هرگز به صورت يك جمعيت شكست خورده درنيامدند آنها هم مثل خود ((اباعبدلله)) پايان كار را زنده ماندن يا كشته شدن ميدانستند. نميتوانستند كه بگويند مطلب اين بود كه چنين زنده بماند يا كشتهشدن ميدانستند. نميتوانستند كه بگويند مطلب اين بود كه چنين زنده بماند و به خلافت برسد يا حداقل در گوشهاي برود و زندگي كنند. پس حالا كه چنين كشته شد مطلب تمام شد نه آنها دنبال همان هدف حسيني بودند كشته شدن اباعبدلله از يك نظر براي آنان آغاز كار بود نه پايان كار و چقدر زيبا و جالب توجه است. وضع اهل پيغمبر و به راستي وقتي انسان زندگي اينها را تجزيه و تحليل ميكند در مقابل عظمت و زيبايي در مقابل اين همه قدرت روح اين همه ايمان و يقين در مقابل اين همه شجاعت روجي غرق حيرت ميشود و جز اينكه در مقابل اينها سر تعظيم فرود آورد كار ديگري نميتواند بكند. تا آخرين لحظه تبليغ كردند نهيازمنكر و امربهمعروف كردند و به اسلام دعوت كردند.
امربهمعروف و نهيازمنكر براي رسيدن به نتيجه است براي اين است كه نيرو را حفظكنيم و نتيجه بگيريم.
صاحب كتاب شريعت مكيالالمكارم در بخشي شباهتهاي حضرت به انبياء و ائمه در فصل سوم مينويسد. شباهت به حضرت سيدالشهدا امامحسين در امور بسيار شباهت دارد.
1.شدت و اهتمام در ياد كردن آنها در قرآن كريم و سنت پيغمبران و كتاب آسماني.
2.تمام پيامبران گذشته به گريستن براي امام حسين و پيروان مجالس سوگواري و گريستن پيش از شهادت آن جناب كه نظير اهتمام امامان گذشته است در دعا كردن براي فرج مولي و طلب ظهور بر آن بزرگوار پيش از وقوع غيبت.
3.شدت و اهتمام هر دو امام حسين و امام عصر در امربهمعروف و نهيازمنكر چنانچه سالار شهيدان ((حسينبيعلي)) اين امر ملاحظه و تقيه نكرد و اين از ويژگيهاي آن حضرت است ولي حضرت نيز همين طور است.
4.نبودن بيعت طاغوت زمان بر آن در كه در اوصاف امام حسين آمده است كه روز عاشورا به آن عرض شد: به حكم عموزادگانت سر فرودآور و فرمود: نه به خدا قسم دستم را از روي خواري و ذلت به شما ندهم و مانند بردگان فرار نميكنم. سپس فرمود: اي بندگان خدا من به پرودگار خود و پروردگار شما پناه بردم اگر قصد آزار و سنگساز مرا داريد به پرودگار خود شما پناه ميبرم. از هر متكبري كه به روز حساب ايمان نداشته باشد. امام حسين فرمود: مرگ در حال عزت بهتر از زندگي با ذلت است.
5.فرشتگان هر دو بزرگوار امام حسين و امام قائم به اذن خداوند متعال به آسمان بروند.
6.آرزوي اين كه اي كاش روز عاشورا بوديم تصميم به ياري كردن آن حضرت داشتن ثواب شهيد شدن با آن حضرت را دارد.
7.آرزوي بودن با امام قائم در زمان ظهور و قصد ياري كردن آن حضرت و جهاد با دشمنان نيز ثواب شهادت دارد. چنانچه درباره هر دو روايت آمده است.
8.امام حسين ترسناك از مدينه بيرون رفت در مكه نزول كرد و سپس به سوي كوفه حركت كرد.
حضرت حجت نيز همين اتفاق برايش ميافتد در جز صحيحي از امام ابوجعفرباقر(ع) آمده است. پس سفياني عدهاي را به مدينه ميفرستد و مهدي از آنجا به سوي مكه كوچ ميكند. به ارتش سفياني خبر ميرسد كه حضرت مهدي به مكه رفت و لشگري در تعقيب آن حضرت ميفرستد ولي به او نميرسند. تا اينكه ترسناك وارد مكه ميشود به جهان روش. موسيبنعمران لشگر سفياني در يبداء فرود آيد. پس منادي از جانب آسمان ندا ميكند اييبداءاين گروه را نابود كن پس زمين آنها را فرو ميبرد و فقط 3 نفر از آنها باقي ميمانند كه خداوند صورتهايشان را به عقب برميگرداند و آنها از قبيله كلب هستند.
9.مصيبت بر آن دو سختترين مصيبتها است و در مصيبت امام حسين كه در گفتگوي آدم و جبرئيل آمده است كه گفت: بدانيد كه خداوند شما را حفظ ميكند از شر دشمنان ايمن ميدارد و شما محترمانه به حرم جدتان برخواهيد گشت. از اين ساعت به بعد بدبختي دشمنان شما است.
در روز عاشورا اباعبدلله نقطهاي را مركز قرار داده بود و حمله ميكرد اول جنگ تنبهتن عدهاي آمدند ولي تا آمدند اباعبدلله به آنها مهلت نداد به طوري كه رعب در دل دشمن قرار گرفت.
عمربنلعد گفت باكي داريد جنگ ميكنيد اين فرزند علي است اين فرزند همان كسي است كه عرب را كشت ميخواست تعصب عربيت را عليه حضرت تحريك كند. حمله را همه جانبه كنيد. اباعبدلله به هر طرف كه حمله ميكرد فرار ميكردند ولي مواظب بود كه از خيمهها دور شوند و نزديك نشوند غيرت حين نيز هست صبر و شجاع است صبورات راضي به رضاي الهي نيز هست مخلص است مولي غيرت امر هم هست غيرتش هم به او اجازه نميدهد كه زنده باشد و كسي نزديك حرم او بيايد. خدايا حسين هر چه نيروي روحي و جسمي دارد از تواست. اباعبدلله اجازه نداد كه جنگ از سوي خود و اصحابش شروع بشود. براي خيانت از تقوا بايستي امربهمعروف و نهيازمنكر را احيا كنيم و امربهمعروف و نهيازمنكر متقابلاً بايد ما را احيا كند و خواهدكرد در نهضت حسيني امربهمعروف و نهيازمنكر عملاً صورت گرفت وجود مقدس حسينبنعلي در اين نهضت عملاً يك امربهمعروف و نهيازمنكرات و از نظر شيعه بعد از شهادت اباعبدلله اهل بيت بزرگوار آن حضرت از بعد از روز عاشورا اصحابش را بيند در حالي كه سرهايشان از بدنهايشان جدا شده است و اين مقدار قوت قلب داشته باشد اين جريان خيلي عجيب است شوخي نيست جرياني كه هميشه اعجاب مرا برميانگيزد.
اباعبدلله در روز عاشورا چنان قدم برميداشت كه انگار آيندهاي روشن يعني آثار نواراني نهضت خودش را به چشم ميبيند. او شك نداشت كه با همين شهيد شدن پيروز ميشود. شك نكرد كه روز عاشورا پايان اين است كه بايد هر چه دارد در راه خدا بدهد يعني پايان كشت است و از عاشورا آغاز بهرهبرداري از اين نهضت است همانگونه كه همينطور نيز هست كه ما ميبينيم. ما ميبينيم كه كشته حسين(ع) همانا و بيدارشدن جنبشها و حركتها و همدرديها و همدليها و طغيانها عليه دستگاه اموي همان اولين كسي كه اين كار را كرد يك زن بود زن يكي از لشگر كفار در عصر عاشورا وقتي ديد كه لشگر ميخواهد به طرف خيمه هاي حرم حسينبنعلي برود و حمله كند دويد و چوب خيمهاي را برداشت و در جلوي خيمه ايستاد و اهل قبيله خويش را صدا كرد در جايي اباعبدلله با اهل بيتش واداع ميكند كه ديگر احدي از كسانش زنده نبود آن وداع هم خيلي جانسوز و جانگداز است. فرصت را مغتنم شمرد و بار ديگر زنها و بچهها را جمع كرد اين حالت شكوه و جلال روح حسينبنعلي پيدا ميشود اول فرمود: اهل بيت من خودتان را آماده سختيها كنيد و ميخواست روح آنها را آماده كند از اين ساعت شما سختي و شدت ميبينيد ولي ذلت نخواهيد ديد.
امر به معروف و نهي از منكر:
يعني آن دين است روح امربهمعروف و نهيازمنكر اين است لزوم استفاده از هر وسيلهاي شروع براي پيشرو اهداف اسلامي. اين اصل كه از اركان تعليمات اسلامي يكي از اركاني است كه به نصر صريح متون اسلامي و گفته پيغمبر اكرم: اگر از بين برود تمام تعليمات اسلامي از بين رفته است. اگر اين اصل مسنوج شود جامعه اسلامي به صورتي كه بايد وجود داشته باشد هرگز وجود نخواهد داشت.
به گفته پيغمبر اكرم(ص):
امربهمعروف و نهيازمنكر تمام شما مسلمانان به منزله حافظ و نگهبانان و شبان ديگران هستيد و تمام شما نسبت به خودتان مسئول هستيد يعني ايجاد نوعي تعهد تمام افراد مسلمانان و مسئوليت مشترك ميان افراد. مسلمانان براي حفظ نگهداري جامعه اسلامي بر مبناي تعليمات اسلامي چنين وظيفهاي اولاً آگاهي و اطلاع زياد ميخواهد: ثانياً: قدرت و امكان ميطلبد اين را كه امربهمعروف و نهيازمنكر بود كه ارزش نهضت حيسيني را بالا برد و همچنين نهضتي كه به امربهمعروف و نهيازمنكر را ارزش و اعتبار و آبرو داد. امربهمعروف و نهيازمنكر يعني: همدردي- همبستگي- همگامي- تعرف (شناسايي) و نيز فردي نيست. عنصر امربهمعروف و نهيازمنكر در نهضت حسيني يك عامل بزرگ كه حسين را به حركت و داشت او را از جا تكان دارد. حسينبنعلي(ع) به امربهمعروف و نهيازمنكر ارزش داد اگر امربهمعروف و نهيازمنكر نباشد ساير تعليمات نيز نميتواند كار كند.
روز عاشورا: روز معراج حسينبيعلي است. روزي است كه ما بايد از روح حسين از غيرت حسين از شجاعت و دليري از چنين پرتويي درس بگيريم. بلكه ما هم ذرهاي آدم شويم. بيدار شويم.
يكي از نويسندگان بسيار معروف به نام عباسبنمحمودعقاد جملهاي درباره اباعبدلله دارد كه ميگويد: در روز عاشورا مثل اين بود كه يك نوع مسابقه ميان خصلتهاي (خصلت) حسين برقرار شده بود يعني فضائل حسيني هر كدام بر يكديگر (ديگري) مسابقه ميداد. صبر ميخواست از ساير صفاتش جلو بيفتد. رضاي حسين به آنچه كه رضاي خداوند است ميخواست از صبرش جلو بيفتد اخلاص حسين ميخواست از همه اينها پيشي بگيرد. شجاعت حسين ميخواست گوي سبقت را از ديگر صفات او بربايد. چيزي كه در روز عاشورا پيش از همه چيز ديگر جلوهگر و نمايان است طبانيه حسين اطمينان حسين و آرامش و استقامت حسين است. اين سختي نيست كه حسين ميگويد سختي است از همان روزها درك كردند يكي كه آنجا حاضر بوده است جملهاي دارد تعبير او مطابق عصر و زمان و فهم خودش خيلي عالي است من سراغ ندارم مرد دل شكستهاي مرد تحت فشار قرار گرفتهاي را كه فرزندانش (اهل بيتش) جلوي چشمش قلمقلم شده باشد (قلع و قلم).
طول عمر امام مهدي- انتظار- وظيفهء انسان منتظر
حضرت محمد در سحرگاه نيمه شعبان 255 هجري قمري در زمان حكومت غاصبانه حكمرانان عباسي در اختفاء پنهاني در خانه امام حسنعسكري(ع) كه در محاصره لشگريان كفر بود از مادري به نام نرجسخاتون زاده شد. عليرغم كنترل شديد دشمن مبني بر كشتن آخرين ذخيره آسمان ولايت حضرت ديده به جهان گشود. با تلاش مذبوحانه و مفتصحانه عباسيان بيثمر شود. و امام كه عدالت او ويرانگر باطلها و تباهيها و طمأنيه ميباشد. براي غيبت امام زمان 3 حكمت است:
1-غيبت طولاني امام زمان باعث امتحان و آزمايش است، البته مسلمانان.
2-اينكه محبت خدا بايستي در زمين هميشه باقي باشد.
3-اينكه غيبت امام زمان به مسلمين جهان ميگويد كه هيچگونه بيعتي با مشركين و كفار معنا ندارد.
طول عمر امام مهدي(ع) يكي از خصايص نوح در قائم وقوع خواهد يافت و يافتهاست و آن طول عمرش ميباشد عمر انسان حد و مرزي ندارد كه بيشتر از آنان غير ممكن باشد آزمايشات دانشمندان نشان داده است. مرگ مانند بسياري از بيماريها معلول و علتي يا عللي باشد كه اگر شناخته و يا كامل شناخته شود و يا به تأخير انداخت.
انتظار:
(قُلْ كُل مُتربِصُ مْتربِصو ) سوره طه ص(135)
بگو هر كس منتظر است پس انتظار بكشد زود باشد كه بدانيد راه راست پويان و كساني كه هدايت يافته كيانند.
معناي انتظار چيست؟
به معناي آمادگي كامل براي جانبازي در ركاب امام زمان(عج) تهيه تصرفات انقلاب جهان محمدي موعود ميباشد انتظار مكتب اصلاح تربيت است انتظار اميد ميبخشد و روحيه يأس و نااميدي را از جان آدمي ميزدايد و روح تلاش و مبارزه و خودسازي و فداكاري به انسان ميدهد حركت انتظار در كنار هم و با هم ميباشند اگر بشر اميد به آينده نداشته باشد نميتواند حركت كند. اين انتظار مثبت بود كه عليرغم فشارها و تجاوزها و شكنجهها مسلمانان را در ميدان هاي نبرد برد و فاتح و سربلند ساخت و ايران اسلامي انتظار حكومت اسلام بود كه در مردم حركت ايجاد كرد و مردم برخاستند و به اميد حكومت قرآني انقلاب نمودند و پيروز شدند.
امروز ديگر انتظار قيام جهاني امام مهدي(ع) در توده مستضعفان دنيا تحركي نوين ايجاد كرده است و ميرود كه اين انتظار سازنده ابرقدرت جنايتكار به زانو بيشانند.
قال رسول الله: (اَفْضَلُ العِبادهٍ انتظار الفَرج) بهترين عبادت انتظار فرح است. منتظر ظهور امام زمان بوده و خواهد بود.
انتظار در مكتب اسلام: شخص را متعهد و مسئول ميسازد كه براي تحقيق هدفهاي اسلام و عملي شدن برنامههاي دين بدون هيچ يأس و ضعف و سستي و نااميدي شب و روز كوشش نمايد.
انتظار به دو گونه است:
·انتظار مثبت: عامل خوشبيني به جهان خلقت و حركت آفريني است. انتظار مثبت ايمان به پيروز و اجراي عدالت نابودي حتمي ظلم و ستم است و نفي ارزشهاي طاغوتي و نه گفتن به آنچه كه ضد توحيد است. (به نقل از بحارالانوار جلد 52 علامه مجلسي) كساني كه در انتظار دولت قائم درگذرند چون آنانند كه در خدمت حضرت قائم باشند. آنگاه پس از درنگ مختصري فرمودند بلكه چون آنانند كه در ركاب مهدي(عج) شمشير زده باشند. پس دنبال تأملي ديگر فرمودند به خدا سوگند ايشان جون آنكسانند كه درخدمت پيغمبر(ص) به شهادت رسيده باشد.
امام صادق(ع) فرمودند هر كه شور ياوري قائم را دارد بايد انتظار بكشند و در حالت انتظار پرهيزكاران عمل كند در رفتار شايسته و نيكويش گيرد. اين چنين كسي اگر هم مرگ را در آغوش بكشد و قائم پس از مرگش قيام كند پاداشش هم چون ياران حضرت خواهد بود. پس بكوشيد و منتظر باشيد و اين كوشش و انتظار گوارايتان باد اي گروه آمرزيده.
انتظار شيعه: انتظاري است محرك و توان بخش و همين انتظارات كه شيعه را 1400 سال زنده موفق نگاه داشته باشد است و سراسر تاريخ او را افتخار آفرين نموده است. آن كسي منتظر امر ماست همانند كسي است كه در راه خدا در خون خويش غوطهور باشد.
وظيفه انسان منتظر چيست؟
1-امام زمانش را بشناسد. از رسول اكرم(ص) است كه فرمود هر كس از دنيا برود امام زمانش را نشناسد مانند كسي است كه در دوران جاهليت مرده باشد.
2-اطاعت و پيروي از امام بنمايد. امام صادق(ع) فرمود: كسي كه ما را دوست ميدارد بايستي عمل ما را الگو قرار دهد.
3-در خط ولايت فقيه باشد حركت كند((در زمان غيبت كبري)) امام صادق(ع) ميفرمايد: فقيه كسي است نفس خود را در دست داشته باشد و غالب بر نفسش باشد. حافظ اين مخالف هواي نفس مطيع امر مولايش باشد و همچنين براي مردم عادي مقلد باشد.
4-فقط از طريق ائمه كسب فيض نمايد. حضرت امام باقر فرمود: ما خزانهدار علم خداييم ما مترجم وحي خداييم ما محبترسان بر هر كه در زير آسمان و روي زمين است. امام صادق ميفرمايد: (ماييم راسخون) در علم و ما تأويل قرآن ميدانيم.
5-هميشه فرج امام زمان مهدي(ع) از خدا ميخواهد در دعاي فرج ميگوييم. ((بار الها در اين هنگامه در تمام اوقات براي وليت حضرت محمدبنالحسن كه درود خدا بر او باد و پدارانش. سرپرست و نگهدار و رهبر و راهنما و نگهبان باش تا گيتي را به فرمان او در آمدي و او را مدتي طولاني در زمين برخوردار گرداني.
علاوه بر اينها گفته شده منتظر بايستي از نظر اعتقدي خود را بسازد و طرز استفاده از سلاحخاي مدرن زمان را ياد بگيرد تا بر عليه دشمنان اسلام بكار برده آمادگي رزمي پيدا كند. با ستمگران مبارزه كند و مبارزه جدي را آغاز نموده و نام مقدس حضرت مهدي و عشق و شناخت او را تبليغ نمايد. احكام اسلام را مو به مو اجرا نمايد صدقه بدهد. از مستضعفين با تمامي امكاناتش پشتيباني نمايد و انتظار بكشد و بداند آنانكه در انتظار ظهور فرج مصلح خود بايد صالح باشند و ما كه اينك منتظريم وظيفهمان چيست؟ سوره انعام آيه 53
و اين است راه راست از آنان پيروي كنيد و از راههاي ديگر كه موجب تفرقه و پريشاني شما است جز از راه اسلام و خدا متابعت نكنيد اين است سفارش خدا به شما كه پرهيزگار باشيد.
سوره حشر آيه 57: و شما آنچه را كه رسول خدا (حق) دستور دهد بگيريد و هر چه نهي كند واگذاريد.
سوره نساء آيه 59: از خدا و پيامبر و پيشوايان ديني اطاعت و پيروب كنيد.
بايد كوشش كنيم تا قدرت اسلام بر عالم تحقق پيدا كند و مقدمات ظهور فراهم شود. (حضرت امام خميني)
انتظار فرج انتظار قدرت اسلام است.(امام خميني رضوانالله)
اميدواريم كه ما به مطلوب حقيقي برسيم متصل شود اين نهضت به نهضت بزرگ اسلامي و آن نهضت ولي عصر(عج) است. امام خميني
نداي حضرت صاحب الزمان بين ركن و مقام:
در روايت است آمده است كه چون قائم(عج) ظاهر شوند بين ركن و مقام ايستاده چنين ندا ميكنند:
1.اي اهل عالم آگاه باشيد كه من امام قيام كنندهام.
2.اي اهل عالم آگاه باشيد كه من شمشير انتظارگر هستم.
3.اي اهل عالم آگاه باشيد كه جدم حسين را تشنه شهيد كردند.
4.اي اهل عالم آگاه باشيد كه جدم را مردمان رها كردند.
5.اي اهل عالم آگاه باشيد كه بدن جدم حسين را از روي دشمني خرد (تكهتكه) كردند.
اول:اً در زيارت ناحيه مقدسه بدان اشاره شده است و ثانياً: در زيارت سوم شعبان كه از حضرت صاحب امر نقل شده است بدين معنا شفا در تربت او است.
ثالثاً: مرحوم محدث در خطبه الحاوي مينويسد: شيخ ابراهيم كفعمي در كتاب البلدوالامين گفته از حضرت مهدي روايت شده است هر كس اين دعا را در ظرف با تربت حيسن بنويسد و آنرا بشويد و بنوشد از مرض خود شفا مييابد.اي آدم اين فرزند تو به مصيبتي دچار ميگردد كه مصيبتهاي در كنار آن كوچك است خواهد بود و امام قائم مصيبتش طولاني و محنتش شديد است.
وظايف منتظران در عصر غيبت چيست؟ وظايفي كه شيعيان در عصر غيبت بر عهده دارند مهمترين آنها است؟
1.شناخت به محبت خدا و امام عصر اولين و مهمترين وظيفهاي كه هر شيعه منتظر بر عهده دارد. كسب معرفت نسبت به وجود امام و محبت زمان خويش است هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلي مرده است. شناخت باعث ميشود كه در امان ماندن از شبههاي ملحدان و مايهء نجات ما از اعمال گمراه كننده مدعيان دروغين باشد و اين چنين شناختي جز به دو امر حاصل نميشود
·شناخت شخص امام زمان به نام و سبب
·شناخت صفات ويژگيهاي او و به دست آوردن اين دو از واجبات است. البته دومي در زندگي ما در عصر كنوني بسيار بااهميت است چرا كه در زندگي فردي و اجتماعي منتظران متحول ميشوند. زيرا كسي به حقيقت به صفات و ويژگيهاي امام عصر و نقش آن حضرت در عالم هستي و فقر و نياز خود (فرد) نسبت به او واقف نشود هرگز از ياد و نام آن حضرت غافل نميشود. شناخت و معرفت حقيقي جر با عنايت حضرت مهدي(عج) و حق حاصل نميشود و بايستي از درگاه خداوند توفيق شناخت را درخواست تا از گمراهي و سرگرداني نجات پيدا كنيم.
2.تهزيب نفس و كسب فضائل اخلاقي وظيفهء ديگر تهذيب نفس و آراستن خود به اخلاق نيكو است.
موضوع تهذيب نفس و دوري گزيدن از گناهان و اعمال ناشايست است و اعمال ناشايست و گناهاني كه از شيعيان سر ميبرند يكي از اسباب و زيانها طولاني شدن غيبت و دوري شيعيان از لقاي آن بدر منيرهشمرده است.
3.حفظ و تقويت پيوند قلبي
4.بر انجام واجبات صبر كنيد و با دشمنتان پايداري كنيد و پيوند قلبي خود را با امام عصر.
از امام صادق: بر واجبات صبر كنيد و يكديگر را بر مصيبات به صبر واداريد و خود را بر پيوند با امامان وياري آنها ملزم بسازيد. در روز و حتي بعدازظهر و حتي بعد از هر نماز واجب دعاي عهد را بخوانيد و اين نشان از اهميت و پيوند با امام عصر دارد.
5.كسب آمادگي براي ظهور محبت حق منظور آمادگيهاي نظامي و مهيا كردن تسليهات مناسب هر عصر براي ياري و نصرت امام غايب است. در حال حاضر به خاطر وجود حكومت شيعي و حاكميت فقيه جامع الشرايط در سرزمين اسلامي اين وظيفه در درجه اول بر عهده حكومت است كه در هر زمان قواي نظامي در بالاترين حد آمادگي نظامي قرار ميدهد.
وظايف شيعيان در عصر غيبت: در كلام امام رضا:
vدعاي مخصوص براي حفظ حضرت صاحب الزمان
vعمل به تقليد و پيروي از جانشين حضرت فقها (علما) رعايت تقوا. دلبستگي و محبت به امام ديدار و زيارت كردن شيعيان و حفظ كرامات و بزرگواري خود.
مداومت در انجام امور جز بيزاري جستن از دشمنان امام. آشنايي با رمز و راز عشقآموزي.اسوه قرار دادن امام. دفاع و ياري شيعيان واقعي. خالص كردن حب و بعضيها ديدار و زيارت كدن پاداش كسي كه منتظر امام زمان است و برقراري دولت حق و عدالت است. مانند كسي است كه در تمام عمر بر عبادت قيام كند و پيوسته روزهاي عمر را روزه بگيرد و پيوسته انتظار گشايش داشته باشد و از فرج و رحمت مايوس نشويد زيرا كه محبوبترين اعمال در پيشگاه خدا انتظار فرج است.
آثار انتظار:
انتظار فرج از آن جهت بوده و تاكيد و توصيه اهل بيت قرار گرفته است كه در انسان منتظر اميد به آينده ايجاد خواهد كرد و همين اميد نقش بزرگي را در سعي و كوشش ايفا ميكتد اميرالمؤمنين و امام عارفان (عليهالسلام) توصيه ميفرمايند: كه انتظار فرح و گشايش از جانب خدا داشته باشيد و از رحمت او نااميد نشويد كه محبوبترين اعمال نزد خداي عزوجل انتظار فرج و گشايش است.
سيد ساجدان(ع) ميفرمايد: انتظار فرج داشتن خود از بزرگترين فرجها است سرش آن است كه اگر انديشه كسي اين باشد كه هيچ تلاشي براي اصلاح امور ثمر ندارد و به نتيجه نميرسد انگيزهاي براي مبارزه با طاغوتيان و مقاومت در برابر دشواريها نخواهد داشت. اما اگر كسي به آينده اميدوار باشد و بداند كه دير يا زود حكومت زمين به صالحاني خواهد شدهحق به صاحبانش خواهد رسيد. ظلم و ستم و بيداد رخت برخواهد بست. براي رسيدن به چنان جامعهاي نه تنها خودسازي خواهد بود بلكه تلاش ميكند تا با زمينه تشكيل آن دولت كريمه را فراهم آورد. از اين جهت منتظر واقعي مصلح جهان نه تنها خودش صالح است بلكه در حد توان مصلح نيز خواهد بود. او هموراه در دعا با اقتدا به مولاي خود ميگويد: خدايا ما خواهان دولت كريمهاي هستيم كه در آن اسلام و مسلمين عزيز شوند و نفاق و منافقين ذليل و خوار گردند و ما در آن دولت از داعيان به طاعت تو و رهبران به راه تو باشيم.
سيدبنكادوس نقل ميكند: وقتي در حضور امام(ع) از غيبت امام عصر(عليهالسلام) سخن به ميان آمد. يكي از حاضران گفت: وظيفه شيعيان شما چيست؟ فرمود: دعا و انتظار فرج و ذكر.
اگر فرضاً دعا به جنبه فردي و خودسازي تنها نظر داشتن باشد چنانكه از دعاي منقول در دنباله روايت چنين استنباط ميشود. انتظار فرج قطعاً به هر دو جنبه خودسازي و دگرسازي نظر دارد.
انتظار واقعي:
انسان از چيزي يا كسي پاسداري ميكند يا انتظار آن را ميكشد كه او را بشناسد و نسبت به او معرفت داشته باشد. اگر شناخت و معرفت صحيح و شايسته باشد انتظار واقعي خواهد بود از اين جهت انسان در عصر غيبت يا منتظر واقعي است يا گرفتار جاهليت و عدم شناخت معرفت صحيح زيرا:
1.در بسياري از روايات آمده است زمين از محبت خدا خالي نخواهد شد حتي در برخي روايات آمده است اگر زمين از محبت الهي خالي گردد زمين اهلش را فرو خواهد برد.
از صادق آلمحمد(ع) نيز رسيده است از زماني كه خداي سبحان زمين خلق كرد تا هنگامي برپايي قيامت زمين از محبت خدا خالي نبوده و نخواهد بود چون اگر او نباشد عبوديت خدا تعطيل خواهد شد ليكن اين جهت گاهي ظاهر و شناخته شده و گاهي غيبت و مستور است.
از خود امام عصر نيز رسيده است كه: من مايهي امنيت اهل زمين هستم. چنان كه ستارگان مايهي امنيت براي اهل آسمان هستند. بنابراين در تمام اعصار از جمله اين عصر محبت الهي در ميان بندگان او حضور دارد از اين رو شيعه معتقد است كه عصري موعود متولد شده و زنده و محبت عصر است. اين كه گاهي تعبير به مهدي موعود موجود ميكنيم. سرش اين است و گرنه اصل موعود بودن مهدي مورد قبول بسياري از فرق است آنچه كه شيعه اثناعشري را از ديگران متمايز ميكند اعتقاد به بوجود بودن مهدي موعود است.
2.شيعه و سني از رسول خدا نقل كردهاند هر كس كه بدون شناخت امام زمان خودش بميرد به مرگ جاهليت مرده است. سفارش همه انبياي الهي اين است كه سعي كنيد مسلمان بميريد چنان كه قرآن كريم از زبان خليل حق تعالي و يعقوب(ع) نقل كرده كه به فرزندان خو سفارش كنيد سعي كنيد كه مسلمان بميرند. خداي السبحان به مؤمنان نيز سفارش ميكند تا ميتوانيد تقوا پيشه كنيد و همت شما اين باشد كه مسلمان بميريد. پس همه موظفند كه مسلمان بميرند. از آنجا كه مرگ عصاره زندگي است و هر كسي آن گونه ميميرد كه زندگي كرد اگر مرگ كسي جاهلي باشد معلوم ميشود زندگي او جاهلانه باشد چون ممكن نيست كسي زندگي عاقلانه داشته باشد ولي به مرگ جاهليت بميرد. بنابراين اگر كس امام زمانش را نشناسد نه تنها مرگش جاهلي خواهد بود بلكه حيات او نيز اگر كسي امام زمان خودش را درست بشناسد مي فهمد تمام كارها در دست او است كه مظهر هو قائم علي كُلِ نفسٍ بما كسبت است قرار دارد. در نتيجه از زندگي و حيات جاهلي رهيده به حيات معقول رسيده. منتظر واقعي آن حضرت خواهد بود.
تذكر: منظور از شناخت امام زمان(ع) تنها شناخت شناسنامهاي و تاريخي آن حضرت نيست كه انسان بداند نامش چيست و فرزند كيست در چه عصري زندگي ميكرده و بكلهه مراد شناخت امامت اعتقاد به ولايت و معرفت به شخصيت اما است و افزودن بر آن اطاعت نيز لازم است وگرنه حاكمان برخاسته از طاغوت شام فاجعه آفرينان انسانيت كش كربلا هارونالرشيد، مأمون و ..... پيش از هر كس ديگري امامان عصر خويش را ميشناختند.
جلوههاي انتظار:
وجود گرامي حضرت ولي عصر(عج) ذخيره عالم و عصاره خلقت است از اين رو تحقق بخشنده آمال و اهداف تمام انبياي الهي در طول تاريخ بشريت خواهد بود. آنچه را كه انبيا براي رسيدن به آن تلاش و تبليغ كردند آزار و اذيت و شكنجه كشيدند و برخي هم در اين راه شهيد شدند او پيروزمندانه به انجام برساند. سيرة مشترك همه انبياي الهي اين بود كه براي رسيدن به اهداف رسالت خويش از زبان تبليغ در شرايط عادي و زبانهء تيغ در حال ضرورت بهره ميجستند.
نظامي هم مضمون را به شعر درآورد:
محيطي چه گويم چو بارندة تيغبه يك دست گوهر به يك دست تيغ
بر گوهر جهان را بياراستهبه تيغ از جهان داد اين خواسته
اين دو عنصر در برنامهء حضرت وليعصر به عنوان تعقيبگر و تكميل كنندهء اهداف رسالت مشاهده ميشود. از اين جهت منتظر واقعي كسي است كه آثار هر دو بخش انتظار (تيغ و تبليغ) در زندگي او جلوهگر باشد و اگر در يك بخش يا هر دوي آن كوتاه بيايد به همان مقدار انتظار او مشوب و مخدوش است.
بعد فرهنگي انتظار:
در بخش فرهنگي انتظار كسي منتظر است كه علاوع بر خودسازي به دگرسازي نيز بپردازد تا از اين طريق زمينه ظهور آن حضرت را فراهم كند. حضرت باقر(ع) به عبدالحميد واسطي كه از شيعيان آن حضرت بود و گويا از طولاني شدن انتظار ملول و دلتنگ شده بود فرمود به خدا قسم مخ خودش واقف در راه خدا كند. خداي سبحان براي او گشايش قرار ميدهد. خدا رحمت كند بندهاي را كه خود را واقف ما كند. خدا رحمت كند بندهاي را كه او ما را احيا گرداند.
عبدالحميد كه اين فضائل را شنيد گفت پس اگر قبل از درك قائم شما مردي چه ميشود؟ امام فرمود اگر كسي كه از شما بگويد تصميم داشته باشد اگر قائم آلمحمد را درك كنم ياريش خواهيم كرد مانند كسي است كه با شمشير خود در كنار آن حضرت نبرد ميكند و اجر شهيد را دارد اما كسي كه در ركاب او به فيض شهادت نايل ميشود اجر دو شهيد دارد. اجر شهادت و اجر انتظار.
بنابراين منتظر واقعي كسي است كه در محور خودسازي و خويشتنداري در محدوده امر ائمه(ع) منحصر كرده از قلمرو دستورشان بيرون نرود و در محور دگرسازي تلاش و كوشش او اين باشد كه امور معارف با اثر و آثار آنان نشر بر ديگران بياموزد و بدين طريق مكتب آنها را احيا كند كسي ميتواند جان خود را در محدوده امر ائمه(ع) منحصر و محدود كند و براي احيا امرشان كمر همت ببيندد كه دلش خدا را بشناسد و معرفت او در اين زمينه كامل شده باشد آن وقت است كه فيوضات الهي از باطن او نشئات ميگيرد.
منابع و مأخذ
1-مجموعه مقالات كنگره بينالمللي امام خميني و فرهنگ عاشورا جلد 2 و 3.
2-دادگستر جهان. نويسنده: ابراهيم افشين.
3-عصاره خلقت درباره امام زمان(ع) برگرفته از آيتالله جواد آملي.
4-گامي در جهت شناخت امام مهدي و نواب اربعه آن حضرت. نويسنده: حميد رضا كفاش.
5-رابطه و توجهات امام زمان (عج) به امام حسين و شيفتگانش. نويسنده: سيدعباسمولويمطلق.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن