دوره دبیرستان - 14

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

زندگي نامه و اثار استاد شهـريار

بازديد: 639

 

تحقیق رایگان

سایت فروشگاه علمی و پزوهشی اسمان

زندگي نامه  و اثار استاد شهـريار  

 

اصولاً شرح حال و خاطرات زندگي شهـريار در خلال اشعـارش خوانده مي شود و هـر نوع تـفسير و تعـبـيـري كـه در آن اشعـار بـشود به افسانه زندگي او نزديك است و حقـيـقـتاً حيف است كه آن خاطرات از پـرده رؤيا و افسانه خارج شود. 

گو اينكه اگـر شأن نزول و عـلت پـيـدايش هـر يك از اشعـار شهـريار نوشـته شود در نظر خيلي از مردم ارزش هـر قـطعـه شايد ده برابر بالا برود، ولي با وجود اين  دلالت شعـر را نـبايد محـدود كرد.

شهـريار يك عشق اولي آتـشين دارد كه خود آن را عشق مجاز ناميده. در اين كوره است كه شهـريار گـداخـته و تصـفيه مي شود. غالـب غـزل هـاي سوزناك او، كه به ذائـقـه عـمـوم خوش آيـنـد است، يادگـار اين دوره است. اين عـشـق مـجاز اسـت كـه در قـصـيـده ( زفاف شاعر ) كـه شب عـروسي معـشوقه هـم هـست، با يك قوس صعـودي اوج گـرفـتـه، به عـشق عـرفاني و الهـي تـبديل مي شود. ولي به قـول خودش مـدتي اين عـشق مجاز به حال سكـرات بوده و حسن طبـيـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولي براي او تجـلي كرده و شهـريار هـم با زبان اولي با او صحـبت كرده است. 

بعـد از عـشق اولي، شهـريار با هـمان دل سوخـته و دم آتـشين به تمام مظاهـر طبـيعـت عـشق مي ورزيده و مي توان گـفت كه در اين مراحل مثـل مولانا، كه شمس تـبريزي و صلاح الدين و حسام الدين را مظهـر حسن ازل قـرار داده، با دوستـان با ذوق و هـنرمـنـد خود نـرد عـشق مي بازد. بـيـشتر هـمين دوستان هـستـند كه مخاطب شعـر و انگـيزهًَ احساسات او واقع مي شوند. از دوستان شهـريار مي تـوان مرحوم شهـيار، مرحوم استاد صبا، استاد نـيما، فـيروزكوهـي، تـفـضـلي، سايه، و نگـارنده و چـند نـفر ديگـر را اسم بـرد. 

شرح عـشق طولاني و آتـشين شهـريار در غـزل هـاي   ماه سفر كرده، توشهً سفـر، پـروانه در آتـش، غـوغاي غـروب و بوي پـيراهـن  مشـروح است و زمان سخـتي آن عـشق در قـصيده " پـرتـو پـايـنده "  بـيان شده است و غـزل هـاي يار قـديم، خـمار شـباب، ناله ناكامي، شاهـد پـنداري، شكـرين پـسته خاموش، تـوبـمان و دگـران ، نالـه نوميـدي ، و غـروب نـيـشابور حالات شاعـر را در جـريان آن عـشق حكـايت مي كـند.  شهـريار در ديوان خود از خاطرات آن عـشق غزل ها و اشعار ديگري دارد از قـبـيل  حالا چـرا، دستم به دامانـت و ...  كه مطالعـهً آنهـا به خوانندگـان عـزيز نـشاط مي دهـد.

عـشق هـاي عارفانه شهـريار را مي توان در خلال غـزل هـاي انتـظار، جمع و تـفريق، وحشي شكـار، يوسف گـمگـشته، مسافرهـمدان، حراج عـشق، ساز صبا، و ناي شـبان و اشگ مريم، دو مرغ بـهـشتي، و غـزل هـاي ملال محـبت، نسخه جادو، شاعـر افسانه و خيلي آثـار ديگـر مشاهـده كرد.  براي آن كه سينماي عـشقي شهـريار را تـماشا كـنيد، كافي است كه فـيلمهاي عـشقي او را كه از دل پاك او تـراوش كرده ، در صفحات ديوان بـيابـيد و جلوي نور دقـيق چـشم و روشـني دل بگـذاريـد. هـرچـه ملاحـظه كرديد هـمان است كه شهـريار مي خواسته  زبان شعـر شهـريار خـيلي ساده است. 

محـروميت و ناكامي هاي شهـريار در غـزل هـاي گوهـر فروش، ناكامي ها، جرس كاروان، ناله روح، مثـنوي شعـر، حكـمت، زفاف شاعـر، و سرنوشت عـشق  به زبان خود شاعر بـيان شده و محـتاج به بـيان من نـيست.

خيلي از خاطرات تـلخ و شيرين شهـريار از كودكي تا امروز در هـذيان دل، حيدر بابا، موميايي و افسانه ي  شب به نـظر مي رسد و با مطالعـه آنهـــا خاطرات مزبور مشاهـده مي شود. 

شهـريار روشن بـين است و از اول زندگي به وسيله رويا هـدايت مي شده است. دو خواب او كه در بچـگي و اوايل جـواني ديده، معـروف است و ديگـران هـم نوشته اند.

اولي خوابي است كه در سيزده سالگي موقعـي كه با قـافله از تـبريز به سوي تهـران حركت كرده بود، در اولين منزل بـين راه - قـريه باسمنج - ديده است؛ و شرح آن اين است كه شهـريار در خواب مي بـيـند كه بر روي قـلل كوهـها طبل بزرگي را مي كوبـند و صداي آن طبل در اطراف و جـوانب مي پـيچـد و به قدري صداي آن رعـد آساست كه خودش نـيز وحشت مي كـند. اين خواب شهـريار را مي توان به شهـرتي كه پـيدا كرده و بعـدها هـم بـيشتر خواهـد شد تعـبـير كرد. 

خواب دوم را شهـريار در 19 سالگـي مي بـيـند، و آن زماني است كه عـشق اولي شهـريار دوران آخري خود را طي مي كـند و شرح خواب به اختصار آن است كه شهـريار مـشاهـده مي كـند در استـخر بهـجت آباد   (قـريه اي واقع در شمال تهـران كه سابقاً  آباد و با صفا و محـل گـردش اهـالي تهـران بود و در حال حاضر جزو شهـر شده است) با معـشوقهً خود مشغـول شـنا است و غـفلتاً معـشوقه را مي بـيـند كه به زير آب مي رود، و شهـريار هـم به دنبال او به زير آب رفـته ، هـر چـه جسـتجو مي كـند، اثـري از معـشوقه نمي يابد؛ و در قعـر استخر سنگي به دست شهـريار مي افـتد كه چـون روي آب مي آيد ملاحظه مي كـند كه آن سنگ، گوهـر درخشاني است كه دنـيا را چـون آفتاب روشن مي كند و مي شنود كه از اطراف مي گويند گوهـر شب چـراغ را يافته است. اين خواب شهـريار هـم بـدين گـونه تعـبـير شد كه معـشوقـه در مـدت كوتاهي از كف شهـريار رفت و در منظومهً ( زفاف شاعر ) شرح آن به زبان شهـريار به شعـر گـفـته شده است و در هـمان بهـجت آباد تحـول عـارفانه اي  به شهـريار دست مي دهـد كه گـوهـر عـشق و عـرفان معـنوي را در نـتـيجه آن تحـول مي يابد.  

شعـر خواندن شهـريار طرز مخصوصي دارد - در موقع خواندن اشعـار قافـيه و ژست و آهـنگ صدا ، هـمراه موضوعـات تـغـيـير مي كـند و در مـواقـع حسـاس شعـري ، بغـض گـلوي او را گـرفـته و چـشـمانـش پـر از اشك مي شود و شـنونده را كاملا منـقـلب مـي كـند. 

شهـريار در موقعـي كه شعـر مي گـويد به قـدري در تـخـيل و انديشه آن حالت فرو مي رود كه از موقعـيت و جا و حال خود بي خـبر مي شود.  شرح زير نمونهً يكي از آن حالات است كه نگـارنـده مشاهـده كرده است:  

هـنـگـامي كه شهـريار با هـيچ كـس معـاشرت نمي كرد و در را به روي آشنا و بـيگـانه بـسته و در اطاقـش تـنـها به تخـيلات شاعـرانه خود سرگـرم بود، روزي سر زده بر او وارد شدم . ديـدم چـشـمهـا را بـسـته و دسـتـهـا را روي سر گـذارده و با حـالـتي آشـفـته مرتـباً به حـضرت عـلي عـليه السلام مـتوسل مي شود. او را تـكاني دادم و پـرسيدم اين چـه حال است كه داري؟  شهـريار نفـسي عـميـق كشيده، با اظهـار قـدرداني گـفت مرا از غرق شدن و خـفگـي نجات دادي. گـفـتم مگـر ديوانه شده اي؟ انسان كه در اطاق خشك و بي آب و غـرق، خفـه نمي شود. شهـريار كاغـذي را از جـلوي خود برداشتـه، به دست من داد.  ديدم اشعـاري سروده است كه جـزو افسانهً شب به نام سمفوني دريا ملاحظه مي كـنـيد. 

شهـريار بجـز الهـام شعـر نمي گويد. اغـلب اتـفاق مي افـتد كه مـدتـهـا مي گـذرد، و هـر چـه سعـي مي كـند حتي يك بـيت شعـر هـم نمي تـواند بگـويد.  ولي اتـفاق افـتاده كه در يك شب كه موهـبت الهـي به او روي آورده، اثـر زيـبا و مفصلي ساخته است. هـمين شاهـكار تخـت جـمشيد، كـه يكي از بزرگـترين آثار شهـريار است، با اينكه در حدود چـهـارصد بـيت شعـر است   در دو سه جـلسه ساخـته و پـرداخـته شده است.

شهـريار داراي تـوكـلي غـيرقـابل وصف است، و اين حالت را من در او از بدو آشـنايي ديـده ام.  در آن موقع كه به عـلت بحـرانهـاي عـشق از درس و مـدرسه (كـلاس آخر طب) هـم صرف نظر كرده و خرج تحـصيل او به عـلت نارضايتي، از طرف پـدرش قـطع شده بود، گـاه مي شد كه شهـريار خـيلي سخت در مضيقه قرار مي گـرفت. به من مي گـفت كه امروز بايد خرج ما برسد و راهي را قـبلا تعـيـيـن مي كرد. در آن راه كه مي رفـتـيم، به انـتهـاي آن نرسيده   وجه خرج چـند روز شاعـر با مراجـعـهً يك يا دو ارباب رجوع مي رسيد.  با آنكه سالهـاست از آن ايام مي گـذرد، هـنوز من در حيرت آن پـيشامدها هـستم. قابل توجه آن بود كه ارباب رجوع براي كارهاي مخـتـلف به شهـريار مـراجـعـه مي كردند كه گـاهـي به هـنر و حـرفـهً او هـيچ ارتـباطي نـداشت - شخـصي مراجـعـه مي كرد و براي سنگ قـبر پـدرش شعـري مي خواست يا ديگـري مراجـعـه مي كرد و براي امـر طـبي و عـيادت مـريض از شهـريار استـمداد مي جـست، از اينـهـا مهـمـتر مراجـعـهً اشخـاص براي گـرفـتن دعـا بود. 

خـدا شـناسي و معـرفـت شهـريار به خـدا و ديـن در غـزل هـاي   جـلوه جانانه، مناجات، درس محـبت، ابـديـت، بال هـمت و عـشق، دركـوي حـيرت، قـصيده تـوحـيد، راز و نـياز، و شب و عـلي مـندرج است. 

عـلاقـه به آب و خـاك وطن را شهـريار در غـزل عيد خون و قصايد  مهـمان شهـريور، آذربايـجان، شـيون شهـريور و بالاخره مثـنوي تخـت جـمشـيد  به زبان شعـر بـيان كرده است.  الـبـته با مطالعه اين آثـار به مـيزان وطن پـرستي و ايمان عـميـقـي كه شهـريار به آب و خاك ايران و آرزوي تـرقـي و تـعـالي آن دارد، پـي بـرده مي شود. 

تـلخ ترين خاطره اي كه از شهـريار دارم، مرگ مادرش است كه در روز 31 تـيرماه 1331 اتـفاق افـتاد - هـمان روز در اداره به اين جانب مراجعـه كرد و با تاثـر فوق العـاده خـبر شوم را اطلاع داد - به اتـفاق به بـيمارستان هـزار تخـتخوابي مراجـعـه كرديم و نعـش مادرش را تحـويل گـرفـته، به قـم برده و به خاك سپـرديم.  حـالـتي كه از آن مـرگ به شهـريار دست داده ، در منظومه ي « اي واي مادرم » نشان داده مي شود. تا آنجا كه مي گويد:

مي آمديم  و كـله  من گيج  و  منگ  بود

انگـار  جـيوه  د ر  دل  من آب  مي كـنند

پـيـچـيده صحـنه هاي زمين و زمان به هـم

خاموش و خوفـناك  هـمه مي گـريختـند

مي گـشت آسمان كه بـكوبد  به مغـز من

دنيا  به  پـيش  چـشم  گـنهـكار  من  سياه

يك ناله ضعـيف هـم از پـي دوان  دوان

مي آمد و به گـوش من آهـسته  مي خليـد: 

تـنـهـا شـدي پـسـر! 

شيرين ترين خاطره براي شهـريار اين روزها دست مي دهـد و آن وقـتي است كه با دخـتر سه ساله اش شهـرزاد مشغـول و سرگـرم ا ست. 

 

 

 

شهـريار در مقابل بچـه كوچك مخـصوصاً كه زيـبا و خوش بـيان باشد، بي اندازه حساس است؛ خوشبختانه شهـرزادش اين روزها همان حالت را دارد كه براي شهـريار 51 ساله نعـمت غـير مترقبه اي است. موقعي كه شهـرزاد با لهـجـه آذربايجاني شعـر و تصـنيف فارسي مي خواند، شهـريار نمي تواند كـثـرت خوشحالي و شادي خود را مخفي بدارد.

نام كامل شهـريار سيد محـمـد حسين بهـجـت تـبـريـزي است. در اوايل شاعـري (بهـجـت) تخـلص مي كرد و بعـداً دوباره با فال حافظ تخـلص خواست كه دو بـيت زير شاهـد از ديوان حافظ آمد و خواجه تخـلص او را (شهـريار) تعـيـيـن كرد:

كه چرخ سكه دولت به نام شهـرياران زد

غم غريبي و غربت چو بر نمي تابم

به شهـر خود  روم و شهـريار خود باشم

و شاعـر ما بهـجت را به شهـريار تـبـديل كرد و به هـمان نام هـم معـروف شد .  تاريخ تـولـدش 1285 خورشيدي و نام پـدرش حاجي ميرآقا خشگـنابي است كه از سادات خشگـناب (قـريه نزديك قره چـمن) و از وكـلاي مبرز دادگـستـري تـبـريز، و مردي فاضل و خوش محاوره و از خوش نويسان دوره خود و با ايمان و كريم الطبع بوده است و در سال 1313 مرحوم و در قـم به خاك سپرده شد. 

شهـريار تحـصـيلات خود را در مدرسه متحده و فيوضات و متوسطه تـبـريز و دارالفـنون تهـران خوانده و تا كـلاس آخر مـدرسهً طب تحـصيل كرده است و در چـند مريضخانه هـم مدارج اكسترني و انترني را گـذرانده است  ولي د رسال آخر به عـلل عـشقي و ناراحـتي خيال و پـيشامدهاي ديگر از ادامه تحـصيل محروم شده است و با وجود مجاهـدت هـايي كه بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـيب و تكـميل اين يك سال تحصيل شد، معـهـذا شهـريار رغـبتي نشان نداد و ناچار شد كه وارد خـدمت دولتي بـشود. چـنـد سالي در اداره ثـبت اسناد نيشابور و مشهـد خـدمت كرد و در سال 1315 به بانك كـشاورزي تهـران داخل شد و تا كـنون هـم در آن دستگـاه خدمت مي كند.

شهـرت شهـريار تـقـريـباً بي سابقه است ، تمام كشورهاي فارسي زبان و ترك زبان، بلكه هـر جا كه ترجـمه يك قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را مي سـتايـند. منظومه (حـيـدر بابا) نـه تـنـهـا تا كوره ده هاي آذربايجان، بلكه به تركـيه و قـفـقاز هـم رفـته و در تركـيه و جـمهـوري آذربايجان چـنـدين بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممكن نيست ترك زباني منظومه حـيـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود. 

شهـريار در تـبـريز با يكي از بـستگـانش ازدواج كرده، كه ثـمره اين وصلت دخـتري سه ساله به نام شهـرزاد و دخـتري پـنج ماهـه بـه نام مريم است. 

شهـريار غـير از اين شرح حال ظاهـري كه نوشته شد ، شرح حال مرموز و اسرار آميزي هـم دارد كه نويسنده بـيوگـرافي را در امر مشكـلي قـرار مي دهـد.  نگـارنـده در اين مورد ناچار به طور خلاصه و سربـسته نكـاتي از آن احوال را شرح مي دهـم تا اگـر صلاح و مقـدور شد بعـدها مفـصل بـيان شود:

شهـريار در سالهـاي 1307 تا 1309 در مجالس احضار ارواح كه توسط مرحوم دكـتر ثـقـفي تـشكـيل مي شد شركت مي كـرد. شرح آن مجالس سابـقـاً در جرايد و مجلات چاپ شده است .  شهـريار در آن مجالس كـشفـيات زيادي كرده است و آن كـشـفـيات او را به سير و سلوكاتي مي كـشاند. در سال 1310 به خراسان مي رود و تا سال 1314 در آن صفحات بوده و دنـباله اين افـكار را داشتـه است و در سال 1314 كه به تهـران مراجـعـت مي كـند، تا سال 1319 اين افـكار و اعمال را به شدت بـيـشـتـري تعـقـيب مـي كـند؛ تا اينكه در سال 1319 داخل جرگـه فـقـر و درويشي مي شود و سير و سلوك اين مرحـله را به سرعـت طي مي كـند و در اين طريق به قـدري پـيش مي رود كه بـر حـسب دسـتور پـير مرشد قـرار مي شود كه خـرقـه بگـيرد و جانشين پـير بـشود. تكـليف اين عـمل شهـريار را مـدتي در فـكـر و انديشه عـميـق قـرار مي دهـد و چـنـدين ماه در حال تـرديد و حـيرت سير مي كـند تا اينكه مـتوجه مي شود كه پـيـر شدن و احـتمالاً زير و بال جـمع كـثـيري را به گـردن گـرفـتن براي شهـريار كه مـنظورش معـرفـت الهـي و كـشف حقايق است، عـملي دشوار و خارج از درخواست و دلخواه اوست.  اينجاست كه شهـريار با توسل به ذات احـديت و راز و نيازهاي شبانه،  به كشفياتي عـلوي و معـنوي مي رسد و به طوري كه خودش مي گـويد پـيشامدي الهـي او را با روح يكي از اولياء مرتـبط مي كـند و آن مقام مقـدس كليهً مشكلاتي را كه شهـريار در راه حقـيقـت و عـرفان داشته حل مي كند و موارد مبهـم و مجـهـول براي او كشف مي شود.  

باري شهـريار پس از درك اين فـيض عـظيم ،  به كـلي تـغـيـير حالت مي دهـد. ديگـر از آن موقع به بعـد پـي بـردن به افـكار و حالات شهـريار براي خويشان و دوستان و آشـنايانش - حـتي من - مـشكـل شده بود؛ حرفهـايي مي زد كه درك آنهـا به طور عـادي مـقـدور نـبود؛ اعـمال و رفـتار شهـريار هـم به مـوازات گـفـتارش غـير قـابل درك و عـجـيب شده بود. 

شهـريار در سالهاي اخير اقامت در تهـران خـيلي مـيل داشت كه به شـيراز بـرود و در جـوار آرامگـاه استاد حافظ باشد و اين خواست خود را در اشعـار (اي شيراز و در بارگـاه سعـدي) منعـكس كرده است ولي بعـدهـا از اين فكر منصرف شد و چون از اقامت در تهـران هـم خسته شده بود، مردد بود كجا برود؛ تا اينكه يك روز به من گـفت كه: " مـمكن است سفري از خالق به خلق داشته باشم " و اين هـم از حرف هـايي بود كه از او شـنـيـدم و عـقـلم قـد نـمي داد - تا اين كه يك روز بي خـبر از هـمه كـس، حـتي از خانواده اش، از تهـران حركت كرد وخبر او را از تـبريز گـرفـتم. 

********

بالاخره سيد محـمد حسين شهـريار در 27 شهـريـور 1367 خورشيـدي در بـيـمارستان مهـر تهـران بدرود حيات گـفت و بـنا به وصيـتـش در زادگـاه خود در مقـبرةالشعـرا سرخاب تـبـريـز با شركت قاطبه مـلت و احـترام كم نظير به خاك سپـرده شد. چه نيك فرمود:   

براي ما شعـرا نـيـست مـردني در كار   كـه شعـرا را ابـديـت نوشـته اند شعـار

خلاصه زندگينامه استاد شهريار

استاد سيد محمد حسين بهجت تبريزي (شهريار) در سال ۱۲۸۵ هجري شمس در سال ۱۲۸۵ هجري شمسي در روستاي خشکاب در بخش قره چمن آذربايجان متولد شد. پدرش حاجي مير آقا خشکنابي و از وکلاي مبرز و مردي فاضل و خوش محاوره و از خوش نويسان دوره خود و با اينان و کريم الطبع بود.

او در اوايل شاعري بهجت تخلص ميکرد و بعداْ دوباره با فال حافظ تخلص خواست که دوبيت شاهد از ديوان آمد و خواجه تخلص او را شهريار تعيين کرد. او تحصيلات خود را در مدرسه متحده و فيوضات و متوسطه تبريز و دارالفنون تهران گذراند و تا کلاس آخر مدرسه طب تحصيل کرد و به مدارج بالايي دست يافت ولي در سالها آخر تحصيل اين رشته دست تقدير او را به دام عشقي نافرجام گرفتار ساخت و اين ناکامي موهبتي بود الهي؛ که در آتش درون وسوز و التهاب شاعر را شعله ور ساخت و تحولات دروني او را به اوج معنوي ويژه اي کشانيد تا جايي که از بند علائق رست و در سلک صاحبدلان درآمد و سروده هايش رنگ و بوي ديگر يافت و شاعر در آغازين دوران جواني به وجهي نيک از عهد اين آزمون درد و رنج برآمد و برپايه هنري اش به سرحد کمال معنوي رسيد. غالب غزلهاي سوزناک او که به دائقه عموم خوش آيند است. اين عشق مجاز است که در قصيده زفاف شاعر که شب عروسي معشوقه هم هست؛ با يک قوس صعودي اوج گرفته؛ به عشق عرفاني و الهي تبديل ميشود. ولي به قول خودش اين عشق مجاز به حالت سکرات بوده و حسن طبيعت هم مدتها به همان صورت اولي براي او تجلي کرده و شهريار هم بازبان اولي با او صحبت کرده است.

اصولاْ شرح حال و خاطرات زندگي شهريار در خلال اشعارش خوانده ميشود و هر نوع تفسير و تعبيري که در آن اشعار بشود به افسانه زندگي او نزديک است. عشقهاي عارفانه شهريار را ميتوان در خلال غزلهاي انتظار؛ جمع وتفريق؛ وحشي شکار؛ يوسف گمگشته؛ مسافر همدان؛ حراج عشق؛ ساز صباء؛ وناي شبان و اشک مريم: دو مرغ بهشتي....... و خيلي آثار ديگر مشاهده کرد. محروميت وناکاميهاي شهريار در غزلهاي گوهرفروش: ناکاميها؛ جرس کاروان: ناله روح؛ مثنوي شعر؛ حکمت؛ زفاف شاعر و سرنوشت عشق بيان شده است. خيلي از خاطرات تلخ و شيرين او در هذيان دل: حيدربابا: مومياي و افسانه شب به نظر ميرسد.

استاد شهريار سرانجام پس از هشتاد و سه سال زندگي شاعرانه پربار و افتخار در ۲۷ شهريور ماه ۱۳۶۷ به ملکوت اعلي پيوست و پيکرش در مقبره الشعراي تبريز که مدفن بسياري از شعرا و هنرمندان آن ديار است به خاک شپرده شد.

 

منابع :

http://www.irib.ir/occasions/shahriyar/shahriyar.htm

 

http://www.niksalehi.com/shahryar.htm

 

http://www.shahryareahleghalam.persianblog.com/

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 09 مهر 1393 ساعت: 17:23 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگی نامه ملاصدرا

بازديد: 671

 

تحقیق رایگان

سایت علمی و پژوهشی اسمان

تحقیق درباره زندگی نامه ملاصدرا

 

فهرست موضوعات

 

عنوان

مقدمه........................................................................................................... 1

كودكي ملاصدرا........................................................................................ 2

شاه اسماعيل ثاني.................................................................................. 9

حضور ملاصدرا در اولين جلسه درس ميرداماد ............................... 14

اخراج ملاصدرا از اصفهان ..................................................................... 22

فرزندان ملاصدرا...................................................................................... 29

آثار ملاصدرا............................................................................................. 32

منابع  و ماخذ........................................................................................... 34


مقدمه

 

سخن از پرفروغ ترين خورشيد معرفت و حكمت است كه عقل را به شگفت آورد و انديشة تحقيق را در شكوه تفكر متحير ساخت و بلنداي هستي همتش سروهاي سرفراز را سرآمد و طنين زيباي كلامش عقده ها از عقايد برداشت و صراحت در بيان و مرامش دلق و رنگ و ريا از چهره ها برگرفت و چماقهاي توهم و تهمت با سندان پولادين اراده و استقامتش در هم شكست.

بزرگمرد حكمت برين و تك سوار افقهاي بيكران يقين، صدرنشين مسند عرفان و آموزگار نخستين حكمت متعاليه كه نامش فروغ بخش حلقه حكيمان است و يادش چشم اندازي از (خاك) تا (خدا) و همراهي با مرامش زورقي از نبوغ مي‌خواهد تا با قطب نماي وحي و بادبان اراده و ناخدايي قلبي پر از عشق در يم  هستي گام نهاد و سفرهاي چهارگانه از مبدا تا معاد را يكي از پس از ديگري درنوردد و كليدهاي زمردين غيب و شهود را در فرازين قله حكمت به چنگ آرد.


كودكي ملاصدرا

 

روز نهم ماه جمادي الاولي سال 980 هجري قمري ابراهيم امين التجار شيرازي وقتي از خانه خارج شد كه به هجره خود واقع در قيصريه موسوم به ولد برود مضطرب بود. چون از بامداد آن روز، همسرش مبتلا به درد وضع حمل گرديد و عده اي از زنها كه خويشاوند همسر و خود او بودند در خانة ابراهيم امين التجار مجتمع شدند و قابله هم حضور داشت.

ابراهيم امين التجار مي ترسيد كه همسرش كه ضعيف البنيه بود، هنگام وضع حمل دچار خطر شود و زندگي را بدرود گويد.

ولي پس از اينكه از خانه خارج شد و چند گام در كوچه برداشت صداي سفير مخصوص مرغ نوروزي را شنيد و سربلند كرد و يكي از آن پرندگان سفيد رنگ را در حال پرواز ديد و قلبش از شادي شكفته شد و بخود گفت اين پرنده هميشه خوش خبر است و خداوند از حلقوم اين مرغ به من بشارت مي دهد كه وضع حمل همسرم بدون خطر صورت خواهد گرفت.

در آن روز ابراهيم به مناسبت اين كه مي خواست فرزندش را ببيند زودتر از روزهاي ديگراز حجره به خانه رفت و هنگامي كه وارد اطاق زائو شد طفل خوابيده بود.

در شيراز، هر وقت زني وضع حمل مي كرد بخصوص اگر پسر ميزائيد هديه اي از شوهرش دريافت مي نمود و ابراهيم، يك گردنبند مرواريد به همسرش هديه داد و به او گفت عهد كرده اگر خداوند به او يك پسر بدهد اسمش را محمد بگذارد و از خدا مي خواهد كه آن پسر زنده بمان و بعد از او شغلش را پيش بگيرد زيرا بهترين حرفه هاي دنيا تجارت است و پيغمبر اسلام فرموده است: الكاسب حبيب ا...

محمد كوچك تمام امراض دورة كودكي را غير از آبله گرفت و از همه جان بدر برد و به دوره اي از عمر رسيد كه مي بايد به مكتب برود.

ابراهيم امين التجار روزي هنگام عبور از مقابل مكتب خانه وارد دبستان ملااحمد گرديد و گفت من ميل دارم كه پسرم محمد نزد شما درس بخواند و نوشتن و قرائت قرآن را بياموزد و فردا صبح پسرم را با آنچه بايد در آغاز ورود طفل به مكتب تقديم شود به اين جا خواهند آورد و من از شما انتظار دارم كه از او سرپرستي كنيد تا اين كه داراي سواد شود و لااقل بتواند دستكهاي حجره ما را بنويسد.

ملااحمد گفت اطمينان داشته باشيد كه از او مثل فرزند خود سرپرستي خواهم كرد.

محمد در دبستان مشغول تحصيل شد و پدرش براي آوردن مرواريد به مكاني رفت كه در قديم موسوم بود به مغاض لؤلؤ.[1]

پدر محمد چون مرواريد هم مي فروخت هر زمان كه مي توانست براي خريد مرواريد به مغاض لؤلؤ مي رفت و در آنجا مرواريدهائي را كه صيادان از قعر دريا بيرون مي آورند خريداري مي‌نمود.

بعضي از اطفال داراي استعداد تحصيل هستند و برخي استعداد ندارند و نمي توانند بخوبي تحصيل كنند.

مي گويند كه استعداد تحصيل موروثي است و فرزندان علماء، مثل پدران خود داراي استعداد تحصيل مي شوند. ولي نه ابراهيم از طبقه دانشمندان بود نه پدرش؛ پدر ابراهيم جزو مالكين شيراز به شمارمي آمد و ابراهيم نيز مي توانست مثل پدر به كشاورزي بپردازد و ترجيح داد كه سوداگر شود.

بعضيها گفتند كه اجداد محمد كه بعد ملقب به صدرالمتألهين گرديد دانشمند بوده اند و شايد اين روايت درست باشد.

چون در قديم در بلاد ايران از جمله بلاد جنوبي آن كشور فرزندان مالكين گاهي دانشمند مي شدند و دانشمندان، بعضي اوقات مالك مي گرديدند و به زراعت مشغول مي شدند و داشتن قطعه اي زمين در خانوادة عده اي از دانشمندان امري عادي بود و عده اي از علما جنوب ايران و خراسان، خود پشت گاو آهن قرار مي گرفتند و زمين را شخم مي زندند و كشاورزي كردن رامادون حيثيت علمي خود نمي دانستند و شايد همين امروز نيز بعضي از قسمتهاي ايران دانشمنداني ازنوع علماي قديمي باشند كه خود زمين را شخم مي زنند و بذر مي كارند.

محمد كوچك در مكتبخانه ملااحمد نشان داد كه استعدادش از تمام اطفال بيشتر است چون هر چه را كه آموزگار يك مرتبه براي او مي خواند، حفظ مي كرد ضرورت نداشت كه چيزي را دو بار برايش بخوانند.

حافظه نيرومند آن طفل طوري ملااحمد را متحير كرده بود كه روزي هنگام عبور ابراهيم از مقابل مكتبخانه ملااحمد به او گفت براي فرزند خود دعاي جلوگيري از چشم زخم فراهم كن زيرا ممكن است او را چشم بزنند و من ار روزي كه مكتبداري مي كنم طفلي را نديدم كه اين اندازه براي تحصيل استعداد داشته باشد و او اگر به تحصيل ادامه بدهد مانند شيخ بهاء الدين[2] خواهد شد.

ابراهيم با اينكه مي خواست پسرش يك بازرگان شود آن قدر بي اطلاع نبود كه ارزش علم را نداند.

منتهي از كساني به شمار مي  آمد كه علم را زينت انسان مي دانست مشروط بر اينكه ثروت داشته باشد.

ابراهيم امين التجار معتقد بود كه علم بدون ثروت، زندگي را بر انسان خيلي دشوار مي نمايد زيرا عالمي كه توانگر نيست بيشتر به بدبختي خويش پي مي برد و زيادتر از عوام، از تنگدستي دچار رنج مي شود.

ولي اگر ثروت داشته باشد، علم زينت او خواهد شد و وي را برجسته تر نشان خواهد داد.

محمد در مكتبخانه كتاب انموزج را در سه هفته خواند در صورتيكه كودكان با استعداد آن كتاب را در يك سال مي خواندند و اطفال ديگر در دو سال.

به موازات خواندن انموزج، محمد كوچك نوشتن را فرا مي‌گرفت. اولين مرتبه كه آموزگار قلم را به دست محمد داد آن طفل نمي دانست كه چگونه بايد آنرا به دست گيرد.

آموزگار يك بار قلم به دست گرفتن را به محمد آموخت و ديگر آن طفل طرز گرفتن قلم را فراموش نكرد و آموزگار يك بار حروف الفبا را براي محمد نوشت و طفل توانست حروف مزبور را بنويسد و گر چه دستهاي كوچك طفل هنوز آن اندازه توانائي نداشت كه با قوت قلم را به دست بگيرد. اما در نوشتن اشتباه نمي كرد و غلط نمي نوشت.

هنوز كوكاني كه با محمد وارد مكتبخانه شده بودند مقدمة كتاب انموزج را مي خواندند كه آموزگار خواندن قرآن را براي پسر ابراهيم شروع كرد و محمد همانگونه كه فارسي را به سهولت فرا مي گرفت آيات قرآن را حفظ مي نمود.

در مكتبخانه هاي ايران رسم بود كه وقتي مي خواستند قرآن را به اطفال بياموزند سوره هاي كوچك قرآن رابه كودكان مي آموختند و محمد هم مثل سايرين، قرآن را از سوره هاي كوچك شروع كرد و نيروي حافظه قوي او، مرتبه اي ديگر آموزگار را دچار حيرت نمود و باز گفت اين پسر اگر زنده بماند و تحصيل علم كند چون شيخ بهاء الدين خواهد شد و آن شيخ هم در دورة كودكي داراي چنين استعداد و حافظه بوده است.

محمد بيش از دو سال در مكتبخانه ملااحمد تحصيل نكرد و در همان مدت كوتاه هر چه ملااحمد مي دانست فرا گرفت و آموزگار مكتب خانه اعتراف نمود ديگر چيزي نمي داند كه به محمد بياموزد و او بايد نزد معلم ديگر تحصيل نمايد.

حكايت مي كنند كه ملااحمد آنقدر وصف استعداد محمد را كرد كه يك روز جمعه كه مكتب خانه تعطيل بود چند نفر از دوستان  ابراهيم را به خانة امين التجار رفتند تا اين كه پسر را ببينند و بفهمند كه آيا اظهارات ملااحمد راجع به هوش و حافظه و نيروي ادارك آن طفل صحت دارد يا نه؟

وقتي وارد خانه شدند و از محمد پرسيدند، مشاهده كردند طفلي كه بر درخت صعود كرده بود فرود آمد و به آنها نزديك شد و گفت من محمد هستم و با من چه كار داريد؟

مرداني كه وارد خانه ابراهيم شده بودند گفتند تو كه به قول آموزگار يك عالم هستي چرا بالاي درخت رفتي؟

محمد جواب داد رفتن بالاي درخت از مقتضيات كودكي من است.

ابراهيم بعد از اينكه ملااحمد اعتراف كرد و معلومات خود را به محمد آموخته و ديگر چيزي ندارد كه به او بياموزد نمي خواست پسرش به تحصيل ادامه بدهد.

وي مي گفت من مي خواستم كه محمد سواد خواندن و نوشتن داشته باشد كه بتواند دستكهاي تجارتخانة خود را بنويسد، تحصيل او را كافي مي دانم.

ولي ملااحمد و دوستان ابراهيم گفتند طفلي كه اين قدر استعداد دارد بايد به تحصيل ادامه بدهد و اگر تو محمد را از تحصيل بازبداري نسبت به او ظلم كرده اي. خوشبختانه وضع مالي تو هم خوب است و مي تواني عهده دار هزينه تحصيل فرزندت بشوي و بگذاري كه او به مدارج عالي برسد.

سن محمد هنوز به مرحله اي نرسيده بود كه وي بتواند در مدارس عمومي تحصيل نمايد و ابراهيم نيز نمي خواست پسرش طلبة علم شود.

لذا از مردي موسوم به عبدالرزاق ابرقوئي درخواست كرد كه هر روز به خانه اش بيايد و علومي را كه فراگرفتن آنها مفيد به نظر مي رسد به محمد بياموزد.

عبدالرزاق ابرقوئي به ابراهيم گفت كليد تمام علوم صرف است و نحو و پسر  تو تا آنها را تحصيل ننماييد نمي تواند به علوم ديگري دسترسي پيدا كند. و من به او صرف و نحو خواهم آموخت.

از آن روز، محمد نزد معلم جديد شروع به فراگرفتن صرف و نحو نمود. روز اول كه درس صرف شروع شد، ملاعبدالرزاق ابرقوئي گر چه شنيده بود كه محمد با استعداد است اما نمي دانست كه نيروي حافظه اش چه مي باشد و گفت:

بعد از اين كه من از اين جا رفتم مشقت تحصيل تو ادامه خواهد يافت و تو بايد درسي را كه من به تو داده ام مرور كني و آن را به حافظه بسپاري.

آن روز ملاعبدالرزاق درس خود را داد و نويسايند و رفت و روز ديگر وقتي وارد خانه ابراهيم شد مشاهده نمود كه شاگرد او، بدون كوچكترين قصور، درس را بخاطر سپرده است.

ملاعبدالرزاق روز قبل به شاگردش گفته بود كه بعد از رفتن من، مشقت تو براي حفظ كردن درس ادامه خواهد يافت.

محمد براي حفظ كردن درس رنج نبرد و متن نوشته شده درس را بدون اسقاط يك حرف پس داد.

محمد هر چه بيشتر صحبت مي كرد، حيرت ملاعبدالرزاق زيادتر مي شد چون شاگرد او مثل اين كه لوح محفوظ باشد، عين جملات روز گذشته وي را تكرار مي نمود.

وقتي بيان محمد به اتمام رسيد عبدالرزاق دو دست را بلند كرد و گفت تبارك ا... تبارك ا...

روز قبل عبدالرزاق چون استعداد شاگرد خود را نيازموده بود، زياد درس نداد.

عبدالرزاق ابرقوئي به پدر محمد مي‌گفت كه من از درس دادن به فرزندت لذت مي برم چون آئينه ذهن او آنقدر صيقلي است كه هر چه يك مرتبه در آن منعكس گردد ضبط مي گردد. و همچنين مي گفت من حس مي كنم كه بزودي موقعي فرا خواهد رسيد كه شيراز براي پسر تو تنگ مي شود و او بايد به جائي برود كه بتواند در آنجا استعداد خود را بهتر بكار بيندازد. وي اظهار كرد در شيراز چند عالم هستند كه عمق ندارند و معلومات آنها فقط محفوظات است و نمي توانند غير از آنچه حفظ كرده اند بگويند.

روز دوم عبدالرزاق بر ميزان درس افزود و راجع به آنچه نويسانيد توضيح داد. پس از خاتمه درس روز سوم و خروج از منزل ابراهيم، به قيصريه[3]رفت و به پدر محمد گفت از دورة معلم ثاني[4] به امروز كسي نديده كه يك نفر براي تحصيل اين قدر استعداد داشته باشد.

بعد از آن واقعه ناگواري اتفاق افتاد كه سبب وقفة تحصيل محمد گرديد.

عبدالرزاق ابرقوئي مبتلا به مرض حصبه شد كه در قديم از امراض بومي ايران بود و بعد از يك دورة كوتاه كه بستري گرديد، از جهان رفت و محمد بر مرگ استاد خود گريست و تا روزي كه زنده بود از آن مرد به نيكي ياد مي كرد.

واقعه ديگري نيز رخ داد كه بر اثر مرگ سلطان محمد خدابنده پادشاه صفوي، شيراز مغشوش شد.

 

شاه اسماعيل ثاني

شاه اسماعيل در دروة كوتاه سلطنت خود تمام شاهزاده‌گان سلسلة صفوي را كه در دورة سلطنت او حيات داشتند به قتل رسانيد چون تصور مي نمود كه آنها مدعي سلطنت وي خواهند گرديد.

مرگ شاه اسماعيل ثاني، عباس ميرزا را از مرگ نجات داد و پس از اين كه عباس ميرزا به سلطنت رسيد و موسوم به شاه عباس گرديد وضع آشفته ايران اصلاح شد و ابراهيم از آن پس توانست با خيال آسوده به كار خود مشغول گردد. ملاصدرا در آن موقع بزرگ شده بود و پدرش ميل داشت كه وي مشغول تجارت گردد و در كارهاي بازرگاني به او كمك نمايد.

ولي محمد نوجوان، نمي توانست دست از تحصيل بكشد و اوقات را صرف تجارت نمايد.

ابراهيم از عدم توجه پسرش به بازرگاني ناراحت بود و تصور مي كرد كه محمد يك پسر ناخلف خواهد شد و به دوستانش مي گفت من براي آينده اين پسر مشوش هستم و نمي دانم پس از من، بر او چه خواهد گذشت.

ابراهيم براي اينكه پسر خود را از خواندن و نوشتن باز دارد و وادارش كند كه تجارت را پيش بگيرد مصمم شد كه او را به بصره نزديك بازرگان شيرازي موسوم به يوسف بيضاوي بفرستد. قبل از اينكه ابراهيم فرزندش را به بصره بفرستد نامه اي براي او نوشت و گفت: من از جهتي او را از شيراز دور مي كنم كه از محيط درس و بحث اينجا دور گردد و در بصره كسي او را نمي شناسد و محمد هم با كسي آشنا نيست و مي تواند در آنجا بطور جدي مشغول كار شود و تقاضاي من از شما اين است كه در تجارت راهنماي وي باشيد و او را تشويق به كار كنيد و من اميدوارم بعد از اين كه وارد كار شد و فهميد كه بازرگاني فايده دارد دست از كتاب خواهد كشيد و عمر و جواني خود را صرف كارهائي خواهد كرد كه برايش فايده داشته باشد و در آينده دستش را بگيرد.

ملاصدرا نمي خواست از شيراز به بصره برود بلكه مايل بود كه راه اصفهان را پيش بگيرد و از محضر درس دانشمنداني بزرگ كه در مدارس اصفهان تدريس مي كردند و ديگر پايتخت شاه عباس كبير نظير آنها را در يك عصر، مجتمع نديده استفاده كند.

اما پدرش تاكيد نمود كه پسر بايد از رفتن به اصفهان منصرف گردد و به بصره برود و هنگامي كه دريافت محمد اصرار دارد راه اصفهان را پيش بگيرد به او گفت فرزند، براي من بر زبان آوردن اين حرف خيلي مشكل است ولي كار نكن كه من مجبور شوم تو را عاق كنم.

پدر وسايل سفر فرزند را فراهم نمود و در روزي كه ملاصدرا مي بايد از شيراز حركت كند طبق رسمي كه در آن شهر متداول بود محمد را از زير قرآن عبور دادند تا سلامت به مقصد برسد و مراجعت نمايد.

از روزي كه عبدالرزاق ابرقوئي استاد ملاصدرا او را وادار كرد كه يك بيت از اشعار متنبي[5] ت ن ب- ي) را در ديباچه كتاب صرف خود بنويسد محمد علاقه پيدا كرد كه اشعار آن شاعر را بخواند و نه فقط تمام اشعار متنبي را كه مي توانست به دست بياورد حفظ كرد، بلكه تمام رساله هائي را هم كه راجع به اشعار متنبي نوشته بودند و ملاصدرا مي توانست آنها را به دست بياورد، خواند و بخاطر سپرد.

يوسف بيضاوي از پسر طرف بازرگان خود با محبت پذيرائي كرد و ملاصدرا را در خانة خود جاي داد و غلامي مامور خدمتگزاري به او كرد و با آن غلام، وي را به گرمابه فرستاد و به ملاصدرا گفت هر نوع غذائي كه ميل دارد بگويد تا برايش طبخ كنند.

مدت يكماه ملاصدرا در حجره يوسف بيضاوي به فراگرفتن رموز تجارت مشغول شد ولي همينكه شب فرا مي رسيد و حجره را مي بستند و به خانه مراجعت مي كردند ملاصدرا به اتاق خودش مي رفت و مشغول خواندن يا نوشتن مي شد.

مدت سه ماه ملاصدرا در بصره مشغول به كار بود و ناگهان خبر مرگ پدرش كه در شيراز فوت كرد به او رسيد. پس از آن مجبور شد به شيراز مراجعت نمايد.

ملاصدرا بعد از اينكه از تمشيت امور حجره و خانواده فارغ گرديد عازم اصفهان شد. در مدارس قديم شرق هر محصل مي توانست در محضر درس يك استاد حاضر شود و اظهاراتش را بشنود ولي استاد بزودي مي فهميد كه آن محصل آيا استعداد فراگرفتن درس او را دارد يا نه؟

و اگر مي فهميد كه قادر به فراگرفتن درس او نيست به او مي گفت كه برود و در جلسة درس استاد ديگر كه مقدمات را مي آموزد حضور بهم رساند و بعد از اينكه مقدمات را فرا گرفت در جلسة درس او حاضر شود.

بسياري از استادان مدارس ايران درس را در بامداد، بعد از فراغت از خواندن نماز، مي دادند و ملاصدرا كه مي دانست شيخ بهائي صبح‌ها تدريس مي كند روز اول،  صبح قبل از اينكه استاد به مدرسه بيايد وارد مدرسه خواجه شد و با چند نفر از طلاب مدرسه راجع به درس آن روز صحبت كرد و خود را معرفي نمود. در حالي كه ملاصدار با طلاب صحبت مي كرد شيخ بهاء الدين عاملي وارد مدرسه شد و بعضي طلاب كه نشسته بودند برخاستند و همه سلام كردند و شيخ بهائي با قيافة باز و متبسم به طلاب صبح بخير گفت. ملاصدرا خود را به شيخ بهائي رسانيد و سلام كرد خويش را معرفي نمود و گفت از شيراز آمده و مقيم اصفهان شد تا اين كه بتواند در محضر درس استاد حضور بهم رساند.

ملاصدرا شنيده بود كه شيخ بهائي معناي باطني تمام آيات قرآن را مي داند و در آن روز نمونة دانش وي را استماع مي كرد.

ملاصدرا كه سراپا گوش بود و هر چه استاد مي گفت به گوش هوش مي سپرد حس مي كرد آنچه راجع به شيخ بهائي مي گويند اغراق نيست.

ملاصدرا آيات سورة حجر را مربوط به اينكه ابليس حاضر نشد به آدم سجده كند از حفظ داشت ولي تا آن روز، فقط معناي ظاهري آيات را مي فهميد و مي پنداشت كه فرشته موجودي، است كه در آسمانها زندگي مي كند و شايد داراي بال براي پرواز مي باشد و بعد از اينكه خدا امر كرد كه فرشتگان به آدم سجده كنند آنها به زمين فرود آمدند و مقابل آدم به خاك افتادند و سر به سجده نهادند.

در آن روز، پرده اي كه مقابل چشمش بود دور شده و دريافت كه فرشته غير از آن است كه وي فرض مي كرد و ابليس هم غير از آن مي باشد كه او تصور مي نمود.

 


حضور ملاصدرا در اولين جلسه درس ميرداماد

روزي كه ملاصدرا براي اولين بار جهت استفاده از درس شيخ بهائي به مدرسة خواجه رفت روز دوشبنه بود و چون شنيد كه ميرداماد روزهاي شنبه و سه شنبه تدريس مي كند دانست كه روز بعد، خواهد توانست در جلسة درس ميرداماد حضور بهم برساند.

ملاصدرا شيخ بهائي را بهتر از ميرداماد مي شناخت براي اينكه شيخ بهائي در آن دوره علوم تفسير، نقه، حديث و رجال را تدريس مي كرد و ميرداماد حكمت شرق و غرب و حكمت الهي را طبق قاعدة كلي محصلين جوان تفسير و نقه و حديث و رجال را بهتر از حكمت مي فهميدند و استعداد ذهني آنها براي دريافت چهار علم مذكور فوق بيش از دريافت حكمت مي باشد. در ان موقع طلابي كه در يك مدرسه تحصيل مي كردند مجبور نبودند تمامي دروسي را كه در آن مدرسه تدريس مي شود بخوانند.

هر يك از طلاب، طبق ذوق خود قسمتي از دروس را انتخاب مي كرد و مي خواندو از درسهاي ديگر منصرف مي شد.

ملاصدرا از طلاب راجع به تدريس ميراداماد پرسش نمود آنها گفتند كه ميرداماد قبل از اينكه طلبه اي را در محضر درس خود بپذيرد با او مذاكره مي‌كند و چيزهائي از او مي پرسد و او را مي آزمايد. اين موضوع حس كنجكاوي جوان شيرازي را برانگيخت و مي خواست بداند كه ميرداماد به طلبه‌اي كه مي خواهد نزد او درس بخواند چه مي گويد.

روز بعد ملاصدرا هنگام عصر كه موقع تدريس ميرداماد بود در مدرسه حضور بهم رسانيد و بعد از اينكه استاد وارد مدرسه شد به او نزديك شد و سلام كرد و خود را معرفي نمود و گفت او را در محضر درس خويش بپذيرد و از علوم برخوردار كند.

ميرمحمد باقر معروف به ميرداماد بعد از اينكه از ملاصدرا شنيد كه قصد دارد نزد او حكمت تحصيل نمايد پرسيد اي محمد آيا تو براي تحصيل حكمت آماده هستي؟

ملاصدرا گفت بلي.

ميرداماد گفت آيا مي داني براي چه مي خواهي حكمت را تحصيل نمائي.

ملاصدرا گفت براي اينكه اهل معرفت شوم.

ميرداماد پرسيد چرا مي خواهي اهل معرفت شوي؟

ملاصدرا از سوال استاد حيرت نمود و گفت براي اينكه انسان اگر معرفت نداشته باشد ارزش ندارد.

ميرداماد گفت امروز من راجع به فايده حكمت صحبت خواهم كرد در جلسة درس حضور بهم برسان و آنچه مي گويم بشنو و آنگاه فكر كن كه آيا مي تواني حكمت بياموزي يا نه؟

بعد از شروع درس استاد گفت:

منظور از تحصيل حكمت بايد عمل كردن به آن باشد و عمل كردن به حكمت مستلزم اين است كه در درجة اول خود را پاك كنيم تا اينكه بتوانيم به مقامات بالا برسيم؛ كسي كه مي خواهد به مقامات بالا برسد و يك فرد كامل شود بايد حكمت تحصيل نمايد و بدون تحصيل حكمت محال است كه انسان بتواند يك فرد كامل گردد. عبادت كردن بدون حكمت، انسان را به جائي نمي رساند چون عابدي كه حكمت تحصيل نكرده داراي ايمان محكم نيست، عبادت وقتي موثر و مفيد است كه از طرف يك حكيم باشد، چون حكيم ايمان محكم دارد و ايمان او افواهي و تقليدي يا براي جيفة دنيوي نيست.

بعد از اينكه ميرداماد از صحبت خود نتيجه گرفت از ملاصدرا پرسيد آيا مي خواهي حكمت تحصيل نمائي بدون اينكه دچار خطر انحراف و لغزش بشوي؟

ملاصدرا گفت بلي و هر طور كه مرا راهنمائي نمائي عمل خواهم كرد و حكمت را با عمل توام خواهم نمود. تا اينكه گرفتار لغزش نشوم اما نمي دانم كه عمل چيست؟ و حكمت علمي كدامست؟

ميرداماد گفت: من راه عمل را به ديگران نشان داده ام و به تو نيز نشان خواهم داد زيرا حكمت عملي كه انسان را از ترديد مي رهاند و او را به مرحلة كمال مي رساند مستلزم اين است كه شخص، تنبلي را از خود دور كند.

در آن روز پس از اين مقدمات ميرداماد وارد موضوع درس شد. درس آنروز عبارت بود از نظريه افلاطون راجع به مبدأ و بوجود آمدن دنيا كه براي ملاصدرا تازگي داشت چون محمد تا آن روز از نظريه افلاطون راجع به مبدأ اطلاع حاصل نكرده بود.

بعد از اينكه درس خاتمه يافت و طلاب مدرسة خواجه مباحثه را آغاز نمودند ميرداماد، محمد را فرا خواند و از طلاب كناره گرفت و او را با خود بسوي حوض مدرسه برد و كنار حوض نشست و به ملاصدرا گفت بنشيند، پس از اينكه محمد بن ابراهيم نشست ميرداماد گفت:

اي محمد من امروز گفتم كسي كه مي خواهد حكمت تحصيل كند،بايد حكمت عملي را تعقيب نمايد و اينك به تو مي گويم كه حكمت عملي در درجة اول دو چيز است. يكي به انجام رساندن تمام واجبات دين اسلام و دوم پرهيز از هر چيزي كه نفس بوالهوس براي خوشي خود مي طلبد.

ميرداماد كه مي خواست به منزل برود مرتبه اي ديگر به شاگرد شيرازي خود توصيه كرد كه واجبات ديني را به دقت و بدون فوت وقت بموقع اجرا بگذارد و نفس اماره را سركوب كند و به هوسهايش پاسخ مساعد ندهد تا اينكه براي تحصيل حكمت مستعد گردد.

بعد از اينكه ميرداماد رفت محمد بن ابراهيم شيرازي كه بعداً معروف به ملاصدرا شد براي مباحثه به طلاب ملحق گرديد و طلاب مدرسة خواجه درس آن روز ميرداماد را مورد بحث قرار دادند.

ضمن مباحثه، ملاصدرا شنيد كه روز بعد كه چهارشنبه بود جلسه درس ميرابوالقاسم فندرسكي منعقد مي شود از طلاب پرسيد ميرابوالقاسم مير فندرسكي چه تدريس مي كند. در جوابش گفتند كه وي ملل و نحل تدريس مي‌نمايد.

ملل و نحل در علوم شرق عبارت بود از علمي كه در آن راجع به شناسائي اقوام و ملل و مذاهب آنها بحث مي شد.

طلاب مدرسه خواجه از محمد سوال كردند كه آيا ميل دارد كه درس ملل و نحل را بخواند.

جوان شيرازي پاسخ مثبت داد.

طلاب گفتند اگر تو ملل و نحل را نزد ميرفندرسكي بخواني از درس او خيلي استفاده خواهي نمود چون مير فندرسكي در ملل و نحل منحصر به فرد است و همتا ندارد. ميرابوالقاسم فندرسكي از دانشمندان برجسته ايران در پايان قرن دهم و آغاز قرن يازدهم هجري است و شايد هم امروز با اين كه ايران از لحاظ فرهنگ خيلي پيشرفت نموده، نظير ميرابوالقاسم فندرسكي در اين كشور يافت نشود.

ميرابوالقاسم فندرسكي علاوه بر اينكه زبانهاي عربي و فارسي را بخوبي مي‌دانست بر زبان پهلوي و زبان سانسكريت احاطه داشت و اين موضوع در آن عصر، چيزي بود بسيار جالب توجه. نيكبختي ملاصدرا هنگام تحصيل اين بود كه استاداني چون شيخ بهائي، ميرداماد و ميرابوالقاسم فندرسكي داشت كه هر سه از دانشمندان متجدد آن عصر بودند و با دانشمندان قشري تفاوت داشتند.

آن روز درس ميرفندرسكي ملل و نحل بود چون در هندوستان به سر برده بود شرحي راجع به اقوام هندوستان و عقايد ديني آنها براي محصلين بيان كرد كه حتي براي ملاصدرا كه پدرش با بازرگانان هندي تجارت مي كرد تازگي داشت.

جوان شيرازي هر چه از استاد مي شنيد به گوش هوش مي سپرد و بعد از اينكه ميرابوالقاسم فندرسكي رفت طبق متعارف، مباحثه طلاب شروع شد و تا پاسي از شب ادامه يافت.

ملاصدرا آن شب وقتي به خانه مراجعت مي كرد از ترك كردن محيط مدرسه ناراحت بود و ميل داشت كه مانند ساير طلاب كه در مدرسه به سر مي برند وي نيز در مدرسه خواجه، حجره اي داشته باشد و در آنجا بسر ببرد.

ملاصدرا اطلاع داشت كه روز بعد، جلسة درس شيخ بهائي مي باشد و او طبق معمول صبح زود، بعد از فراغت از خواندن نماز درس مي دهد.

لذا روز بعد، همين كه فجر دميد نماز خواند و راه مدرسه را پيش گرفت و وقتي وارد مدرسه شد مشاهده كرد كه طلاب بيدار هستند و آماده حضور در مجلس درس مي باشند.

آنروز درس شيخ بهائي تمام شد و مانند مدريسن آن عصر، به طلاب گفت كه اگر سوالي دارند بكنند.

تمام مدرسين آن دوره جلسه درس را ترك نمي كردند مگر آنكه اطمينان حاصل كنند كه طلاب درس را فهميده اند.

در جلسات درس استادان مدارس شرق از جمله مدارس اصفهان رعايت وقت، اهميت نداشت و استادان در وقت، صرفه جوئي نمي نمودند و اگر طلبه اي درس را نمي فهميد آن قدر توضيح مي دادند و تكرار مي كردند تا اينكه بفهمند.

آنگاه چون درس تمام شده بود شيخ بهائي از شاگردان خداحافظي كرد و رفت و طلاب مدرسه خواجه مشغول مباحثه شدند.

بعد از اينكه مباحثه تمام شد ملاصدرا بخانة خود مراجعت كرد و به فكر فرو رفت.

ملاصدرا بمناسبت حافظه خارق العاده و عشق به تحصيل در مدرسة خواجه برجسته ترين طلبه شد و هر چه اطلاعات علمي او وسعت يافت احترامش براي استادان آن مدرسه زيادتر مي شد زيرا بهتر به عمق معلومات آنها پي مي برد.

ملاصدرا مي فهميم كه استادان او داراي قوة ادارك و استنباط هستند و گره از معضلات علمي مي گشايند.

بعد از اينكه ملاصدرا در مدرسة خواجه داراي حجره گرديد در ايران واقعه اي بزرگ اتفاق افتاد. شاه عباس بعد از اينكه پايتخت خود را از قزوين به اصفهان منتقل كرد، بناهاي ديگر در آنجا بوجود آورد.

ولي ابنيه اوليه شاه عباس در آنجا عبارت بود از ميدان بزرگ شهر اصفهان به اسم نقش جهان و قهوه خانه ها و تمام جهانگردان خارجي كه بعد از انتقال پايتخت از قزوين به اصفهان، شهر اخير را ديده اند ميدان نقش جهان و قهوه خانه هاي آنجا را وصف كرده اند.

شاه عباس كه براي اهل علم احترام قائل بود ملاصدرا را كنار خود نشانيد و گفت من از تو پرسيدم كه نظريه ات راجع به تقليد چيست؟ و از تو جواب صريح شنيدم و اكنون مي خواهم از نظريه تو در اين خصوص كه آيا تو تقليد را ضروري مي داني و عقيده داري كه بايد تقليد كرد و يا نه آگاه شوم.

ملاصدرا گفت اي مرشد اكمل اگر كسي مجتهد باشد محتاج تقليد نيست و اگر مجتهد نباشد به عقيدة من مي تواند تقليد كند مشروط بر اين كه شخصي را كه از او تقليد مي كند بشناسد چون اگر آن قدر استعداد نداشته باشد تا شخصي را كه از او تقليد مي كند بشناسد چگونه مي تواند بفهمد كه او براي اين كه مورد تقليد قرار بگيرد صالح هست يا نه؟ كسي كه از او تقليد مي كند بايد مومن و عالم و متقي باشد.

شاه عباس گفت اين شرط تو براي تقليد، شرطي است كه نمي توان رعايت كرد ملاصدرا گفت چرا نمي توان رعايت نمود.

شاه عباس گفت يك مرد روستائي نمي تواند بفهمد شخصي كه مورد تقليد او مي باشد عالم هست يا نه؟

ملاصدرا گفت اي مرشد اكمل اينك بر مي گرديم به حرفي كه من در آغاز گفتم، وقتي يك نفر آنقدر قوة استنباط نداشته باشد كه بفهمد آيا شخصي كه مورد تقليد او قرار گرفته عالم هست يا نه آن تقليد چه ارزش دارد؟

اگر شخصي كه مورد تقليد قرار گرفته علم نداشته باشد يا خداي نخواسته مغرض به شمار بيايد مقلد را گمراه مي نمايد و او را به راهي سوق مي دهد كه سبب تباهي او مي گردد.

شاه عباس گفت شرطي كه تو براي تقليد مي نمايي مساوي است با مجتهد بودن چون اگر كسي بتواند بخوبي ميزان ايمان و تقوي و علم يك مجتهد را بشناسد خود مجتهد است.

ملاصدرا گفت اي مرشد اكمل مجتهد شدن مستلزم اين است كه شخصي مدتي تحصيل كند و آنگاه اجازه[6]  بگيرد  و بدون تحصيل و كسب اجازه نمي تواند مجتهد شد.

ولي كسي كه سواد خواندن و نوشتن داشته باشد و مقدمات علم را بداند و با داشتن هوش و قوة استنباط متوسط مي تواند بفهمد آيا شخصي كه مورد تقليد وي مي باشد مومن و متقي و عالم هست يا نه؟

شاه عباس گفت: پس نتيجه بحث ما اين شد كه تو به تقليد، آن گونه كه اكنون بين شيعيان متدوال است عقيده نداري؟

شاه عباس موضوع را خاتمه يافته تلقي كرد و ديگر راجع به تقليد با ملاصدرا بحث ننمود اما نسبت به آن جوان دانشمند بي مهر شد.

اين موضوع كه در آن موقع بين شاه عباس و ملاصدرا يك بحث عادي بود، در سنوات بعد، در اصفهان مبدل به يك مسئله مهم شد.

وقتي ديگران آن نظريه را مي شنيدند چون منافي با راي آنها بود نظريه ملاصدرا را تغيير مي دادند و اينطور وانمود مي كردند كه ملاصدرا با تقليد مخالف است.

در حالي كه ملاصدرا با كنايه هاي خود كه بتدريج صريحتر مي گرديد علماي اصفهان را براي ارشاد مردم صالح نمي دانست نظريه اش راجع به تقليد سخت تر شد.

بعد از مدتي كه گذشت آن دانشمند سخت گيرتر شد و گفت كه نبايد تقليد كرد و اين نظريه در كتابهاي ملاصدرا از جمله در كتاب المشاعر نوشته شده است.

 

اخراج ملاصدرا از اصفهان

آنچه دانشمندان ايتاليا بر سر گاليله آوردند علماي اصفهان قصد داشتند بر سر ملاصدرا در آورند.

علما گفتند كه ملاصدرا بايد مسئله انكار تقليد را پس بگيرد و تصديق نمايد كه تقليد در مذهب ضروري است و مردم بايد از علما تقليد كنند.

علماي اصفهان تصور مي كردند كه مي توانند با تهديد ملاصدرا به تكفير، او را وادار به استغفار نمايد اما ملاصدرا از تهديد آنها نترسيد و حرفي زد كه انكار مطلق دانشمندان اصفهان بود. زيرا ملاصدرا گفت:

چون شما از عرفان شيعي بي اطلاع هستيد براي ارشاد خلق صالح نمي باشيد چون صلاحيت ارشاد خلق را نداريد فتواي شما در مورد تكفير بدون اثر است.

شاه عباس وقتي دريافت كه تمام علماي اصفهان از ملاصدرا شاكي هستند و مي گويند كه وي بايد از تدريس منع گردد، حاتم بيك ملقب به اعتمادالدوله را كه وزيرش بود نزد ملاصدرا فرستاد و پيغام داد كه بهتر است شما چندي استراحت كنيد و به مدرسه نرويد تا صداي اعتراض علماي اصفهان خاموش شود.

ملاصدرا از رفتن به مدرسه خودداري كرد و درس او قطع شد.

علماي اصفهان مي خواستند او را از اصفهان بيرون كنند بنابراين به شاه عباس گفتند كه وجود ملاصدرا در اصفهان باعث توليد فتنه مي شود.

با اينكه ملاصدرا گفته بود كه احتياج به كمك شاه عباس ندارد پادشاه بزرگ صفوي پنجهراز عباسي براي او پول فرستاد و ملاصدرا آن پول را پذيرفت براي اينكه نمي توانست عطيه شاه عباس را پس بدهد و دو روز بعد از اصفهان به مورچه خورت واقع در نزديكي شهر منتقل گرديد. و چند روزي آنجا بود و بعد راه كهك[7] قم را پيش گرفت.

چون ملاصدرا در قريه كهك كتاب براي مطالعه نداشت در صدد برآمد كتاب بنويسد.

در آن قريه دور افتاده هيچ چيز حواس آن مرد را پرت نمي كرد و مي توانست كه حواس و همچنين تمام اوقات خود را صرف تفكر براي نوشتن كتاب بكند. و نه فقط عرفان شيعي را در كتاب هاي خود به رشته تحرير در آورد بلكه توانست آن را متكي بر اساس يك فلسفه جديد نمايد تا اينكه نظريه اش پايه و مايه دار گردد و در آينده كسي نتواند عرفان شيعي او را از بين ببرد مگر اينكه موفق گردد يك نظريه فلسفي جديد بيان نمايد.

استفاده از زبان فارسي از طرف ملاصدرا در بحثهاي فلسفي سبب گرديد كه مكتب به كار بردن زبان فارسي در كتابهاي علمي گشوده شد و اول دو پسر ملاصدرا را به اسم ميرزا ابراهيم و قوام الدين احمد از روش پدر تقليد كردند و در بحثهاي علمي از زبان فارسي استفاده نمودند و در همان زمان دو داماد ملاصدرا كه هر دو از شاگردانش بودند يكي به اسم محسن فيض كاشاني و ديگري به نام عبدالرزاق فياض لاهيجي به زبان فارسي نوشتند.

مكتبي كه ملاصدرا براي استفاده از زبان فارسي در مسائل علمي گشود در دورة صفويه و قاجاريه و بعد از آن پيروان متعدد داشت.

ملاصدرا مدت دو سال كه در كهك تنها بود و در آن مدت چند رساله نوشت و نسخه هايي از آن رسائل را براي بعضي از دانشمندان در شيراز و مشهد و تبريز و قزوين و حتي اصفهان فرستاد و جوابهايي از آنها دريافت كرد.

مخالفت علني ملاصدرا با تمام دانشمندان پايتخت ايران از يك طرف و چيزهائي كه مراجع به مسائل مذهبي شيعه بر زبان مي آورد از طرف ديگر، ملاصدرا را در تمام محافل عملي شهرهاي ايران مشهور كرد.

در دوره اي كه ملاصدرا در قريه كهك قم، تدريس مي كرد علماي اصفهان نه فقط راجع به علماي مغرب مانند ابن العربي اسلام اطلاع زياد نداشتند بلكه اطلاع آنها راجع به بعضي از علماي ايران هم كم بود و از جمله سهروردي را به خوبي نمي شناختند و صورتيكه ملاصدرا بطوري كه از دروس او در كمك بر مي آيد راجع به سهروردي اطلاعات مبسوط داشت.

ملاصدرا با اين كه توجهي نسبت به ابن سينا دانشمند و حكيم معروف ايراني نداشت نظريه او را هم در كهك و پس از خروج از كهك در جاهاي ديگر تدريس مي كرد.

مدت هفت سال ملاصدرا در كهك سكونت كرد و تدريس نمود و كساني كه خواهان كسب معرفت از آن مرد بودند به كهك مي‌رفتند و از محضر او استفاده مي كردند.

الله وردي خان كه از سال 1003 تا 1021 هجري قمري حاكم فارس بود، تصميم گرفته كه ملاصدرا را به شيراز منتقل نمايد و براي اينكه طلاب بتوانند از محضر آن مرد استفاده كنند به هزينة خود مدرسه اي براي ملاصدرا ساخت كه هنوز در شيراز هست و شيرازيها آن را مدرسة خان مي خوانند.

قبل از اينكه مدرسه به اتمام برسد حكمران فارس ملاصدرا به شيراز جلب كرد تا اين كه تدريس را شروع كند.

ملاصدرا در مدرسة خان شيراز كه بزودي داراي شهرت زياد شد، علم حكمت الهي را تدريس كرد.

صدرالمتالهين از عهدة تدريس چند علم ديگر هم بر مي آمد ولي درس بخصوص او كه در سراسر ايران شهرت داشت حكمت الهي بود.

حكمت الهي كه ملاصدرا در مدرسة شيراز تدريس مي كرد نه علم الدين بود نه فلسفه. كاري كه ملاصدرا در دنياي شيعه كرد كاري بود بزرگ و بعد از وي ديگران هم در صدد بر آمدند كه آن كار را بكنند و حكمتي را بگويند كه بتوان با آن اصول دين را توضيح داد. اما ملاصدرا مبتكر است و ديگران مقلد و بم صداق الفعل للمتقدم حق ملاصدرا را در اين مورد محفوظ است.

بايد گفت كه هنوز در ايران بين ديانت و حكمت اختلاف وجود دارد و ديانت حاضر نيست كه حكمت را، يا قسمتي از حكمت را بپذيرد.

هكذا در ايران ديانت با صوفيان و عارفان ميانه اي خوب ندارد ولي اين تباعد ناشي از اين است كه جز خواص، ديگران فلسفة ملاصدرا را نخوانده يا نفهميده اند و علت نفهيمدن هم آن است كه براي فهم فلسفة ملاصدرا مي بايد ماية علمي داشت يا لااقل داراي ذوق فلسفي بود يا كسي پيدا شود كه فسلفة ملاصدرا را به زبان ساده و در خور فهم همه بيان نمايد تا كساني هم كه ماية علمي ندارند آنرا بفهمند.

يكي ديگر از چيزهائي كه سبب شده عده اي نتوانستند حكمت ملاصدرا را بفهمند و در نتيجه در مذهب شيعه اثني عشري اختلاف بين ديانت از يك طرف، حكمت، تصوف و عرفان باقي ماند اين بود كه بعضي از اهل فضل تمام كتابهاي ملاصدرا را نخواندند و فقط چند جلد از كتابهاي او را مطالعه كردند و چون با خواندن آن چند جلد نتوانستند بفهمند كه وي چه مي گويد به حكمت آن دانشمند دنياي شيعه پي نبردند.

كسي كه مي خواهد بفهمد ملاصدرا چه مي گويد بايد چهل و دو كتاب را كه به دست خود او نوشته شده است بخواند.

بعضي از كتابهاي ملاصدرا معلوم است در چه تاريخي در كهك يا در شيراز نوشته شده ولي تاريخ نوشتن بعضي از آنها معلوم نيست و ملاصدرا كه به مسائل عملي توجه داشته، توجه به نوشتن تاريخ تحرير كتاب ننموده يا كاتبي كه كتاب را استنساخ نموده فراموش كرده تاريخ تحرير آن را بنويسد.

ملاصدرا مثل تمام عارفان بزرك مي گويد كه نمي توانم حال انبساط را كه بر اثر پي بردن به اسرار خدائي به من دست داد بيان كنم و قادر به بيان مشهودات خود نيستم .

ولي مي گويد در كهك در عالم انزوا قلبم از نور خدا منور گرديد و اسرار خدا را مشاهده كردم، اين را تقريباً تمام عارفان كه قائل شده اند اسرار خدا را ديده اند، بر زبان آورده اند وقتي مريدان از آنها مي پرسيدند اسرار خدا كه مشاهده كردي چگونه بود، جواب مي دادند كه قادر به وصف آن نيستند و آنچه ديده اند، وصف ناكردني است.

ملاصدرا عرفان شيعي خود را كه حكمت وي مي باشد و بدان وسيله ديانت و حكمت را با هم آشتي مي دهد بر اساس روايات شش امام از دوازده امام مذهب شيعه اثني عشري قرار داده است. آن شش امام، علي بن ابي ابيطالب (ع) و فرزندانش تا امام جعفر صادق مي باشند.

ملاصدرا از آن جهت، عرفان شيعي را بر اساس روايات آن شش امام قرار داده كه امام هاي ششگانة مزبور را شيعيان اسماعيلي قبول دارند و قول آنها را حجت مي دانند.

در بين دوازده امام شيعه اثني عشري روايات آن شش امام بيشتر است و بالاخص علي بن ابيطالب (ع) و حسين بن علي (ع) و علي بن حسين (ع) معروف به زين العابدين (ع) و امام جعفر صادق (ع)، امام ششم شيعيان دوازده امامي و هكذا نزد اسماعيليها داراي احترام زياد مي باشد.

ملاصدرا از اين جهت بيشتر به روايات آن شش امام تكيه كرده كه اسماعيلي ها هم نظريه او را راجع به عرفان شيعه بپذيرند.

بعضي از دانشمندان ايران عقيده داشته اند و دارند كه ملاصدرا بزرگترين فيلسوف شرق و غرب در گذشته مي باشد و برخي معتقدند كه بعد از ملاصدرا هم تا امروز در جهان، فيلسوفي پيدا نشد كه بتواند با ملاصدرا برابري نمايد.

ملاصدرا عارف بود نه صوفي، آنهم يك عارف شيعه مذهب و پيرو عرفان شيعه.

ملاصدرا در سال 1640 ميلادي مطابق با سال 1050 هجري قمري در بصره زندگي را بدرود گفت و او را همانجا به خاك سپردند.

وجود در فسلفه ملاصدرا مانند اثير است در فلسلفه سقلاطونيها[8] كه بدان وسيله همه چيز را بيان مي كردند.

وجود در حكمت ملاصدرا قائمه‌ايست كه همه چيز بر آن استوار است. اگر كسي بفهمد كه در حكمت ملاصدرا وجود چه معني دارد، فهم حكمت او برايش آسان مي شود و هر گاه نتواند بفهمد در حكمت الهي ملاصدرا وجود مي‌باشد، ممكن است كه فلسفه او را ادارك ننمايد.

وجود در حكمت صدرالمتالهين با هستي فرق دارد در صورتي كه در بادي نظر بين معناي وجود و هستي فرقي موجود نيست. اما در فلسفه ملاصدرا وجود ستون هستي است و پايه ايست كه هستي روي آن قرار گرفته است.

خود ملاصدرا راجع به اصطلاح وجود حكمت خود چنين مي گويد:

مسئله وجود اساس فلسفه و اساس دين شناسي و محور اصلي توحيد و محور اصلي علم معاد است. كسي كه وجود را نفهمد، قادر بادراك و فهم دين و فهميدن توحيد و پي بردن به علم معاد نخواهد بود.

اگر وجود نباشد من (ملاصدرا) نمي توانم اين كلمات را بر زبان قلم جاري كنم و راجع به وجود بحث نمايم.

ما چه باشيم و چه نباشيم وجود هست و زندگي و مرگ ما، در وجود اثر ندارد همان طور كه پيغمبران بزرگ از دنيا رفتند اما وجود از بين نرفت.

 

فرزندان ملاصدرا

صدرالمتألهين داماد ميرزا ضياءالدين محمد بن محمود الرازي مشهور به ضياء العرفا پدر زن شاه مرتضي والد فيض كاشاني است. و بدين ترتيب بايد گفت فيض پيش از آشنايي علمي بايد صدرالمتألهين با او ارتباط خويشاوندي داشته و دختر ملاصدرا، دخترخاله فيض بوده است.

فرزندان صدرالمتالهين كه هر يك از علوم اسلامي بهره اي وافي برده و از نامداران جهان اسلام محسوب مي شوند جلوه ديگري از روح الهي آن فيلسوف وارسته مي باشد كه در نظام خانواده تجلي يافته.

اولين فرزند اين خانوداده  ام‌كلثوم در سال 1019 به دنيا آمد و دانش و بينش و علم فلسفه را از پدر آموخت و در سال 1034 به عقد ملاعبدالرزاق لاهيجي (فياض) درآمد. او همچنان در محضر همسرش به تحصيل ادامه داد تا در اكثر علوم متعارف سرآمد همگان شد به نحوي كه در مجالس دانشمندان شركت مي نمود و با آنان به مباحثه مي پرداخت.[9]

محمد ابراهيم، ابوعلي حكيمي دانشمند و عارفي سالك و محدثي والامقام است كه در سال 1021 به دنيا آمد و در محضر پدر به تحصيل پرداخت. كتابهاي متعدد نگاشت و كتابي نيز به عروه الوثقي در تفسير آيه الكرسي به زبان فارسي نوشت ولي آنچنانكه از بعضي از نوشته هايش پيداست و عده اي از تراجم نويسان تصريح نموده اند در اواخر عمر بشدت از فلسفه رويگردان شد و بر فلاسفه تاخت.[10]

زبيده خاتون متولد 1024، سومين فرزند ملاصدرا، عالمي اديب و فاضل و حافظ قرآن، همسر دانشمند بزرگ ميرزا معين الدين فسائي و مادر اديب ميرزا كمال الدين فسائي (ميرزا كمال) داماد مجلسي اول است. و حديث و تفسير قرآن را از پدر و خواهربزرگ خود آموخت و در ادبيات استاد فرزند خود بود.[11]

زينب سومين دختر ملاصدرا است كه عالمي فاضل و متكلمي انديشمند و فيلسوفي عارف و عابد و زاهد و از ستارگان درخشان فصاحت و بلاغت و ادب بود، در محضر پدر و برادرش بهره ها برد و پس از ازدواج با جناب فيض كاشاني تحصيل خود را در محضر همسرش به كمال رساند. سال تولد زينب در كتب تراجم نيامده ولي تاريخ وفاتش را 1097 نوشته اند.[12]

دومين پسر ملاصدرا نظام الدين احمد دانشمندي اديب و حكيمي به نام و شاعري عارف است كه در سال 1031 در شهر كاشان به دنيا آمد و در رجب سال 1074 وفات يافت وي كتابي به نام مضمار دانش به زبان فارسي دارد.[13]

آخرين فرزند صدرالمتالهين معصومه خاتون همسر علامه بزرگ ميرزاقوام الدين نيريزي از شاگردان به نام صدرالمتالهين و حاشيه نويس كتاب اسفار است. او در تاريخ 1033 به دنيا آمد و 1093 وفات يافت. بانويي دانشمند و ادب دوست، حديث شناس و عابد و زاهد و حافظ قرآن كريم بود كه در محضر پدر و سپس خواهرانش زبيده و ام‌كلثوم علوم و معارف روز را فرا گرفت.[14] حكيم وارسته در طول عمر 71 ساله اش هفت بار با پاي پياده به حج مشرف شده و گل تن را با طواف كعبة دل صفا بخشيده و در آخر نيز سر بر اين راه نهاده و به هنگام آغاز سفر هفتم يا در بازگشت از آن سفر در سال 1050 ق در شهر بصره تن رنجور را وداع نمود و در جوار حق قرار گرفت. و در همانجا به خاك سپرده شد و اگر چه امروز اثري از قبر او نيست اما عطر دلنشين حكمت متعاليه از مركب نوشته هايش همواره به مشام خاك و جان را مي نوازد.

 


آثار ملاصدرا

صدرالمتالهين از نويسندگان خوش قلم و پركار در فسلفه اسلامي است و آثار قلمي او لطيف و در كمال فصاحت و بلاغت است و به تعبير يكي از استاتيد صاحبنظر، در گذشته تاريخ فرهنگي شيعه دو نفر در حسن تعبير و شيوايي قلم بي نظير بوده اند و شايد در آينده هم نظيري نداشته باشند، شهيد ثاني زين الدين جبل عاملي كه در فقه قلم شيرين و جذاب و رواني دارد و صدرالمتالهين شيرازي كه فسلفه را با بياني روان و قلمي شيوا تقرير نموده است.

تاليفات حكيم شيرازي كه بيش از چهل عنوان كتاب و هر يك در نوع خود شاهكاري بي نظير مي باشد به جز رساله سه اصل در علم اخلاق و چند نامه جملگي به زبان عربي (زبان رسمي مراكز علمي آن عصر) نوشته شده و داراي نثري روشن و فصيح و مسجع و براي آموزش فلسفه و عرفان بسيار آسان و سهل است. در ميان آثار فلسفي و بخشي خصلت عرفاني بارزتري دارند و بعضي داراي لحن برهاني و استدلالي تر هستند، هر چند كه از تمامي آنها بوي عرفان به مشام مي رسد.

نوشته هاي صدرالمتالهين در مجموع از ويژگيهاي چون جامعيت، داوري مصلحانه بين آراء مختلف، استفاده از عقل و ذوق و وحي در حل مبهمات، احاطه بر آراء گذشتگان و در آخر سهل و ممتنع نويسي برخوردار است.

به تعبير علامه حسن زاده آملي كتاب اسفار اربعه ام الكتاب مؤلفات ملاصدرا است كه در اواخر دورة اقامتش در كهك شروع به تاليف آن نموده و از نظر دامنه و گسترش مطالب بي گمان بر شفاي بوعلي سينا و فتوحات كليه ابن عربي مقدم است. (اين كتاب به يك معنا نقطة اتصال و حلقه جامعه دايره‌المعارف مشافي اين سينا و اقيانوس اسرار باطني ابن عربي است و به تعبير ديگر هم اوج هزار سال تفكر و تامل دانشمندان و حكماي اسلامي است و هم شالوده مبناي عقلاني تازه و اصيلي است كه از متن معارف اسلامي سرچشمه گرفته است.[15]


منابع و ماخذ

 

ملاصدرا ........................................................... تاليف هانري كوربن

مستدرك اعيان الشيعه ............................................................................ جلد 2

مستدرك اعيان الشيعه.............................................................. جلد 3

مقدمه معادن الحكمه، چاپ انتشارات كتابخانه آيه ا... مرعشي

تاريخ فلسفه در اسلام، انتشارات سمت،................................................ ج 1

 

 



1 مغاض لؤلؤ: نزديك جزاير بحرين در خليج فارس، جائي كه غواصان براي خارج كردن مرواريد از كف دريا به زير آب مي روند.

2 شيخ بهاء الدين در ايران بيشتر به اسم شيخ بهائي معروف است و از علماي بزرگ دورة صفويه بوده و در اصفهان تدريس مي كرد.

1- ولد

2- معلم ثاني: فارابي بود كه در ايران مي زيست و معلم اول: ارسطو در يونان مي زيسته است.

1 اسم متنبي (ابوالطيب احمد بن الحسين است) كه در كوفه متولد شد و از اين جهت او متنبي (از ريشه نبي يعني پيغمبر) مي خوانند كه ادعاي پيغمبري مي كرد ولي بعد منصرف شد. بعضي از كساني كه وارد در ادب عربي هستند عقيده دارند كه متنبي بزرگترين شاعر عرب بعد از اسلام است. متنبي در قرن چهارم هجري مي زيست و در مدتي در شيراز  نزد عضدالدوله معروف بود و در يكي از فرها كه مي خواست به زادگاه خود كوفه مراجعت نمايد رئيس يكي از قبايل كه متنبي او را هجو كرده بود با افراد خود به شاعر عرب حمله كرد و او را به قتل رسانيد.

1- اجازه برابر با ليسانس مي باشد.

1 در ايران چندين قريه به اسم كهك هست كه يكي از آنها در قزوين يعني در سي كيلومتري جنوب غربي قزوين و ديگري در قم است و در خراسان هم قريه اي به اسم كهك وجود دارد . ملاصدرا به كهك قم رفت كه در سي كيلومتري جنوب شرقي قم قرار گرفته است.

1- سقلاطونيها عبارت بودند از فلاسفه قرون وسطي در اروپا كه بحث هاي فلسفي آنها تمام شدني نبود و نوعي از آنها را ما در وطن خود ايران داشتيم كه به اسم فيلسوف جدلي خوانده مي شدند.

1 مستدرك اعيان الشيعه ج 2، ص 43

2 مقدمه معاون الحكمه، چاپ و انتشارات كتابخانه آيه ا... مرعشي، ص 15

3 اعيان الشيعه ج 3، ص 83 (مستدرك)

2 عمان

3 مقدمه معاون الحكمه، ص 15

1 اعيان الشيعه همان.

1 تاريخ فلسفه در اسلام، انتشارات سمت، جلد 1، ص 469.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 09 مهر 1393 ساعت: 17:17 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

زندگی نامه و اثار عطار

بازديد: 421

 

تحقیق رایگان

سایت علمی و پژوهشی اسمان

 زندگی نامه و اثار عطار

فريدالدين محمد بن ابراهيم نيشابوري

عطارشاعر و عارف نام آورايران در قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجري (‌قرن دوازدهم و اوايل قرن سيزدهم ميلادي ) است .در ابتداي حال شغل عطاري را كه از پدر بارث برده بود ادامه مي داد . بعد بر اثر تغيير حال در سلك صوفيان و عارفان در آمد و در خدمت مجد الدين بغدادي شاگرد نجم الدين كبري بكسب مقامات پرداخت و بعداز سفرهايي كه كرد در زادگاه خود رحل اقامت افگند و در آنجا بسال 627 هجري (‌= 1229 ميلادي )‌در گذشت و مقبره او همانجا برقرارست . وي بحق از شاعران بزرگ متصوفه و كلام ساده و گيرنده او با عشق و شوقي سوزان همراهست و زبان نرم وگفتار دل انگيزش كه ازدلي سوخته و عاشق و شيدا بر مي آيد حقايق عرفان را بنحوي خاص در دلها جايگزين مي سازد و توسل او بتمثيلات گوناگون و ايراد حكايات مختلف هنگام طرح يك موضوع عرفاني مقاصد معتكفان خانقاهها را براي مردم عادي بيشتر و بهتر روشن و آشكار مي دارد.

عطار بداشتن آثار متعدد در ميان شاعران متصوف ممتازست .ديوان قصائد و غزلها و ترانهاي او پرست از معاني دقيق و عالي عرفاني ،و خصوصاً باغزلهاي او تكاملي خاص و قابل توجه در غزلهاي عرفاني ملاحظه مي گردد. غير از ديوان مفصل عطار مثنويهاي متعدد او مانند اسرار نامه ،‌الهي نامه ، مصيبت نامه ، وصيت نامه ، ومنطق الطير ، بلبل نامه ، شتر نامه ، مختار نامه ، خسرونامه ، مظهر العجايب ،‌لسان الغيب ، مفتاح الفتوح ، بيسر نامه ، سي فصل و جز آنها مشهورست .

از ميان اين مثنويهاي دل انگيز كه جملگي با طرح مسائل عرفاني و ايراد شواهد و تمثيلات متعدد همراهست ،‌از همه مهمتر و شيواتر ، كه بايد آنرا تاج مثنويهاي عطار دانست ، منطق الطيرست. منطق الطير منظومه ييست رمزي بالغ بر 4600 بيت . موضوع آن بحث سيور از يك پرنده داستاني بنام سيمرغ ( = تعريض بحضرت حق ) است . از ميان انواع طيور كه اجتماع كرده بودند هد هد سمت ارهنميي آنانرا پذيرفت ( = پير مرشد. بسبب تشابهي كه از حيث گزاردن رسالت ميان آندو هست . پير رسالت حق را مي گزارد و هد هد از جانب سليمان رسول مي كرد) و آنان را كه هر يك بعذري متوسل ميشدند ( تعريض بدلبستگي ها و علايق انسان بجهان كه هر يك بنحوي مانع سفرا و بسوي حق مي شوند )‌، با ذكر دشواريهاي راه و تمثيل بداستان شيخ صنعان ، در طلب سيمرغ بحركت آورد و بعد از طي هفت وادي صعب كه اشاره است بهفت مرحله ازمراحل سلوك ( يعني :طلب ، عشق ، معرفت ، استغناء ، توحيد ، حيرت ،فقر و فنا )‌، بسياري از آنان بعلل گوناگون از پاي در آمدند و از آنهمه مرغان تنها سي مرغ بي بال و پر و رنجور باقي ماندند كه بحضرت سيمرغ راه يافتند ودر آنجا غرق حيرت و انكسار و معترف بعجز و ناتواني وحقارت خود شدند و بفنا و نيستي خود در برابر سيمرغ توانا آگهي يافتند تابسيار سال برين بگذشت و بعد از فنا زيوربقا پوشيدند و مقبول در گاه پادشاه (= حق ) گرديدند.

اين منظومه عالي كم نظير كه حاكي از قدرت ابتكار و تخيل شاعر در بكار بردن رمزهاي عرفاني و بيان مراتب سير و سلوك و تعليم سالكانست ، از جمله شاهكارهاي جاويدان زبان فارسيست. نيروي شاعر در تخيلات گوناگون ، قدرت وي در بيان مطالب مختلف و تمثيلات و تحقيقات ،‌و مهارت وي در استناج از بحث ها ، و لطف و شوق و ذوق مبهوت كننده او در همان موارد و در تمام مراحل ، خواننده را بحيرت مي افگند.

از منظومهاي عطار غالب آنها در لكنهو و تهران بچاپ سنگي و سربي طبع شد و ديوان غزلها و قصيده هاي او را آقاي سعيد نفيسي (‌تهران 1319 شمسي )‌بطبع رسانيد . كتاب تذكره الاولياء عطار اثر بسيار مهم منثور اين عارف و اصل است كه در بيان مقامات عرفا نوشته شد.

پس از مرگ

اي هم نفسان تا جل آ,د بسر من

از پاي در افتادم و خون شد جگر من

                                                رفتم نه چنان كآمدنم روي بود ، نيز

                                                نه هست اميدم كه كس آيد ببر من

يا چون زپس مرگ من آيند زماني

وزخاك بپرسند نشان وخبر من

                                                گر خاك زمين جمله بغربال ببيزند

                                                چه سود كه يك ذره نيابند اثر من

من دانم و من حال خود اندرلحدتنگ

جز من كه بداند كه چه آمد بسر من

                                                بسيار زمن درد دل و رنج كشيدند

                                                رستند كنون از من و از درد سرمن

غمهاي دلم بر كه شمارم كه نيايد

تا روز شمار اين همه غرم در شمر من

                                                من دست تهي با دل پر درد برفتم

                                                بردند بتاراج همه سيم و زرمن

در ناز بسي شام و سحر خوردم و خفتم

نه شام پديدست كنون نه سحر من

                                                از خواب و خروخويش چگويم كه نماندست

                                                جز حسرت و تشوير زخواب و زخورمن

بسيار بكوشيدم و هم هيچ نكردم

چون هيچ نكردم چه كند كس هنر من

                                                غافل منشينيد چنين زآنك يكي روز

                                                بربندد اجل نيز شما را كمر من

جان در حذر افتاد ولي وقت شد آمد

چانم شد و بي فايده آمد حذر من

                                                بر من همه در ها چوفروبست اجل سخت

                                                تا روز قيامت كه در آيد ز در من ؟

در باديه يي ماندم تا روز قيامت

بي مركب و بي زاد ،دريغا سفر من !

                                      از بس كه خطر هست درين راه مرا پيش

                                      دم مي نتوان زد زره پر خطر من

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 09 مهر 1393 ساعت: 17:15 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

زندگی نامه و شعر نیما

بازديد: 363

 

تحقیق رایگان درباره نیما یوشیج

سایت علمی و پژوهشی اسمان

زندگی نامه و شعر نیما

در پاييز ۱۲۷۶ (۲۱ آبان) در روستاى يوش از توابع مازندران كودكى ديده به جهان گشود كه گرچه نام اصلى اش على اسفنديارى بود اما بعدها با نام «نيما يوشيج» به شهرت رسيد. درباره تخلص وى گفته اند: «ظاهراً به اعتبار نام يكى از اسپهبدان طبرستان و نام محال «نيما رستاق» در مازندران بوده است و يوشيج در لهجه طبرى يعنى اهل يوش.
سيد جواد بديع زاده، آهنگساز، خواننده و موسيقيدان معروف در گفت
 وگو با خبرنگار روزنامه كيهان در اين باره گفته است: « آقاى امين» دوست مشترك من، صبا و ابراهيم خان آژنگ، امروز به نام «نيما» پدر شعر نو معروف شده است.»
وى اضافه مى
 كند: «روزهايى كه به منزل ابوالحسن صبا مى رفتم غالباً استاد محمدحسين شهريار و نيما يوشيج را نيز در منزل صبا مى ديدم. صبا هميشه «نيما» را آقا «امين» صدا مى كرد زيرا «نيما» مقلوب كلمه «امين» است و گويا نيما قبلاً به امين اسفنديارى معروف بوده و نيما را به عنوان تخلص خود انتخاب كرده است. (۱)
على اسفنديارى دوران كودكى را در يوش گذراند:

«زندگى بدوى من در ميان شبانان سپرى شد.

... از تمام دوران بچگى خود به جز زد و خوردهاى وحشيانه و چيزهاى مربوط به زندگى كوچ نشينى و تفريحات ساده آنها در آرامش يكنواخت و كور و بى خبر از همه جا، چيزى به خاطر ندارم.»

نيما، خواندن و نوشتن را در يوش نزد ملاى ده آموخت و در اين راه بارها متحمل آزارها و اذيت هاى استاد شد.

« او مرا در كوچه باغ ها دنبال مى كرد و به باد شكنجه مى گرفت. پاهاى نازك مرا به درخت هاى گزنه دار مى بست و مرا با تركه هاى بلند مى زد.»(۲)
در سال
۱۳۲۷ هجرى زمانى كه فقط دوازده سال داشت به همراه خانواده از يوش به تهران آمد و پس از گذراندن دوره دبستان به قصد فراگيرى زبان فرانسه و به پيشنهاد اقوام وارد مدرسه «سن لويى» كه مؤسسه اى متعلق به هيأت كاتوليك بود، شد. نيما از اين دوران به تلخى ياد مى كند:

«دوره تحصيلى من از اين جا شروع شد. سالهاى اول زندگانى من در اين مدرسه به زد و خورد با بچه ها گذشت. وضع رفتار و سكنات من، كناره گيرى و حجبى كه مخصوص بچه هاى تربيت شده در بيرون شهر است، موضوعى بود كه در مدرسه مسخره برمى داشت. هنر من خوب پريدن و با رفيقم «حسين پژمان» فرار از محيط مدرسه بود. من در مدرسه خوب كار نمى كردم و فقط نمرات نقاشى به داد من مى رسيد.»
آشنايى نيما با استاد نظام وفا از همين مدرسه آغاز شد. نظام وفا كه خود از شاعران كهن
 گرا بود با تشويق ها و رهنمودهاى ارزنده  خود نيما را به خط شعر وشاعرى انداخت. او علاقه خاصى به نيما داشت و پس از خواندن شعر موشح نيما به نام« وفا» در حاشيه آن شعر چنين نگاشت:

« روح ادبى شما قابل تعالى و تكامل است. من مدرسه را به داشتن چون شما فرزندى تبريك مى گويم. »(۳)

حوادث ناشى از جنگ جهانى اول تأثير بسزايى در زندگى نيما گذاشت و آشنايى او با زبان فرانسه و استفاده از آثار ادبى شاعران فرانسوى، پنجره تازه اى مقابل چشمان او گشود كه بعدها در منظومه« افسانه »آشكار شد. (۴)

ازدواج نيما با عاليه خانم (از خانواده ميرزا جهانگيرخان صور اسرافيل) در ارديبهشت سال ۱۳۰۵ روى داد. ثمره اين ازدواج پسرى بود به نام« شراگيم »كه تنها يادگار نيما و عاليه خانم شد.

نيما در سال ۱۳۰۹ به آستارا رفت و مدتى در دبيرستان حكيم نظامى به تدريس ادبيات فارسى پرداخت. در ۱۳۱۱ به تهران بازگشت و سپس به مازندران رفت و مدتى در آن ديدار به سر برد. در سال ۱۳۱۷ در سلك نويسندگان مجله موسيقى درآمد و در اين مجله با صادق هدايت نويسنده نوآور و مين باشيان موسيقيدان نامى همكارى كرد. وى مقالات و اشعار خود را در اين مجله به چاپ رساند:
« ... اشعار من متفرق به دست مردم افتاده يا زبان
 شناس ها در خارج آنها را خوانده اند. فقط از سال ۱۳۱۷ به بعد كه جزو هيأت تحريريه «مجله موسيقى» شدم، به حمايت دوستان خود، اشعارم را مرتب منتشر كردم! »(۵)

از جمله مقالات او در اين مجله سلسله مقالاتى با عنوان« ارزش احساسات در زندگانى هنرپيشگان » بود كه مورد استقبال قرار گرفت. وى در اين مقالات مى گويد:
هر يك از شخصيت هاى هنرى (هنرپيشگان = هنرمندان) نتيجه تحولات تاريخى بر اثر تغيير اساس زندگى (كار يا ماشين) هستند كه در آنها سايه و انعكاس خود را باقى مى
 گذارند. شخصيت هاى با اهميت تر متولد شده از تحولات با اهميت تر هستند.»
حوادث سالهاى
۱۳۲۶ و ۱۳۲۷ ذهن شاعر را به كلى آشفته و نگران مى كند چنان كه اميد و يأس، صبح روشن و شب تاريك در ذهن خلاق شاعر جاى خود را به يكديگر مى دهند:

مى تراود مهتاب

مى درخشد شبتاب

نيست يك دم شكند خواب به چشم كس و ليك

غم اين خفته چند

خواب در چشم شرم مى شكند

نيماى خسته و شكسته از روزگار را به زندان مى برند. مدت كوتاهى در زندان مى ماند اما اثر آن تا مدت ها جان و روح شاعر را آزرده مى كند. پس از رهايى از زندان از بيم آن كه مبادا آثارش را از بين ببرند، آنها را از جايى به جاى ديگر مى كشد.
روزها را به سختى مى
 گذراند. ديگر آرزوها و اميدهايش را به خاك سپرده است. زياد نمى خواند، كم مى نويسد. تنهاى تنها مانده است. گاهى برخى دوستان و شاگردان به ديدنش مى روند و در همين ديدارهاست كه «يدالله رؤيايى» از نيما مى پرسد: چرا ديگر شعر نمى گويى؟

و نيما پاسخ مى دهد:

«زبانى را كه مى خواستم استعمال كنم، كردم. لغات وفرهنگ شعرى را كه داشتم به كاربردم. خيالم را راحت كردم و اكنون از نساختن شعر دغدغه اى ندارم.» (۶)
سال
۱۳۳۸ نيما با همسرش عاليه خانم و يگانه فرزندش شراگيم درخانه اى درتهران به سرمى برد. پس از سال ها زندگى درتهران، نيما هنوز هم دلبسته يوش بود و با بهانه و بى بهانه خود را به يوش مى رساند تا غربت شهر را در كوچه پس كوچه هاى يوش گم كند و دل تنهايى اش تازه شود.

زمستان ۱۳۳۸ بازهم دلش هواى كوهستان كرد و خواست به ديدار طبيعت زادگاهش برود.

با هزار سختى خود را به يوش رساند و در راه بازگشت ازمازندران به سرماخوردگى و ذات الريه مبتلا شد. پسرش شراگيم آخرين ساعات زندگى نيما را چنين توصيف مى كند:
«يازده شب بود و مادر هنوز بيدار. نيما بدجورى مريض بود. عاليه خانم تمام اين يازده شب مثل پروانه دور نيما گشته
 بود. من كلاس چهارم دبيرستان بودم. مى ديدم مادر از پادرآمده است. آن شب به عاليه خانم گفتم بخوابد. مادر خوابيد. نيما هم خوابيده بود، بى حال بود. من نشستم به كشيدن طرحى از چهره ويكتورهوگو. بعد نيما را صدا زدم. پرسيدم: نقاشى خوب است يا بد؟ بلندشد. نگاهى كرد و گفت: «باشد صبح. صبح همه چيز را بهتر مى شود ديد. «اما نيما نه صبح را ديد و نه نقاشى مرا. اين آخرين شعر شفاهى نيما بود. آن شب چندبار صدايم كرد كه بروم كنارش. رفتم، بغلم كرد. بغل كردنش وحشت آور بود. ترسيدم. مادرم را صدا زدم. نيما ازحال رفت. چندبار صدايش زدم. سرش را بلندكرد. گفت:» ها... «اين آخرين كلمه اى بود كه از او شنيدم.» (۷)
نيما در يكى از آخرين نوشته
 هايش (پنج روز پيش ازخاموشى) چنين نگاشته است: «من زندگى ام را با شعرم بيان كرده ام. درحقيقت من اين طور به سربرده ام. احتياجى ندارم كسى بپسندد يا نپسندد، بدبگويد يا خوب بگويد. اما من خواستم ديگران هم بدانند چطور مى توانند بيان كنند و اگر چيزى گفته ام براى اين بوده است و حقى را پشتيبانى كرده ام.»
نيما در ادبيات معاصر ايران پديده
 اى بود كه به قول خودش چوب در لانه مورچگان كرد و جماعت بى آزارى را كه راحت و آسوده و بى مدعى درگوشه امن خود آرميده و ستاره مى شمردند، سراسيمه كرد.

كار نيما در آغاز «شكستن» و «فروريختن» نبود. او از اصول جاذبه شعرفارسى منحرف نشدو شعرهاى اوليه خود را درهمان قالب هاى معمول و معهود ريخت. (۸) قصه رنگ پريده نخستين اثر منظوم نيما در قالب مثنوى و درزمينه شعر جديد بود كه در اسفند ۱۲۹۹ براى «دل هاى خونين» سرود و اين شعر بيانگر رنج هاى فردى شاعر بود و لحن دردمندانه اين شعر نشان از زندگى رنج بار شاعر داشت. وزن و قافيه و قالب دراين منظومه مطابق شعر كهن بود. تركيبات شعر بيشتر قديمى و مضمون برخى ابيات نماينده بينش نو شاعر و دورى از سبك قديم و نشانگر انحراف شاعر از تصور سكون و ثبات طبيعت و نگرش يكسان به مفردات جهان بود.

پى آمدهاى سياسى  اجتماعى كودتاى معروف سوم اسفند (۱۲۹۹) نيما را به كناره گيرى از اجتماع و دورى از محيط ناخوشايند تهران واداشت. جنگل هاى انبوه و كوههاى سربه فلك كشيده و هواى آزاد كارخود را كرد و نغمه «افسانه» ازچنگ و ساز جان نيما بازشد. بخشى از اين شعر در سال ۱۳۰۱ در روزنامه قرن بيستم ميرزاده عشقى درچندشماره پياپى به چاپ رسيد و مورداستقبال قرارگرفت.

«افسانه» پيش از چاپ از صافى ذوق و سليقه نظام وفا، استاد و راهنماى شاعر، گذشته و اصلاح شده بود.

بنابراين شاعر به پاس اين خدمت ارزنده استاد كه بى شك در توفيق شعر او بى تأثير نبود، در سرلوحه منظومه افسانه چنين نگاشت (۹):

«به پيشگاه استادم نظام وفا تقديم مى كنم.

هرچند كه مى دانم اين منظومه هديه ناچيزى است اما او اهالى كوهستان را به سادگى و صداقتشان خواهدبخشيد.»

نيما يوشيج دى ماه ۱۳۰۱

«افسانه» ، مهمترين اثر نيماست كه بازتاب آشفتگى ها، هجران ها، ناكامى ها و عشق دردمندانه شاعر است.

نيما نخستين انحراف خود را ازاسلوب انديشيدن و بيان شعر هزارساله پارسى، دراين منظومه نشان داده است.

اين قطعه كه حتى دشمنان شعر نيما هم به توصيف آن پرداخته اند، درگرايش هاى بعدى تأثير فراوانى گذاشت و درواقع نقطه آغاز نهضت نوگراى شعر فارسى شد.
اين شعر از يك طرف گفتارى است بين عاشق مأيوس و ازطرف ديگر افسانه؛ افسانه دقيقاً سمبل تجارب و خاطرات گذشته شاعر است، اين اثر نه
 تنها درنوشتار تجربى، جهت جديدى را نشان داد بلكه نوعى قطعه توصيفى عاشقانه را نيز ارائه داد كه شاعران جريان نوين فارسى به سختى بدان دست يافته اند. (۱۰)

تو دروغى، دروغى دلاويز

تو غمى، يك غم سخت زيبا

بى بها مانده عشق و دل من

مى سپارم به تو عشق و دل را

گرتو خود را به من واگذارى

راستى «افسانه» كيست؟ نيما خود اين گونه پاسخ داده است:

تو يكى قصه اى؟ آرى آرى

قصه عاشق بى قرارى

نااميدى، پر از اضطرابى

كه به اندوه و شب زنده دارى

سالها در غم و انزوا زيست

اين افسانه گاه «اشك چشم» است و گاه «عشق فانى كننده» . حديث افسانه، حديث دل بستن به رؤياهاى مه آلود و بارانى است. شاعر عاشق در دنياى خاص خود در اشك و لبخند خاطرات گذشته خود غوطه ور است. خاطراتى كه پيشتر در زادگاه شاعر تولد و مرگ يافته اند. شاعر همواره با خاطرات گذشته و انبوه يادهاى پيشين خود به سر مى برد و با آنها زندگى مى كند:

عاشق: آن زمانها كه از آن به ره ماند

همچنان كز سوارى، غبارى...

افسانه: تندخيزى كه ره شد پس از او جاى خالى نماى سوارى
طعمه اين بيابان موحش

افسانه آغازگر فصل نوينى در شعر ايران بود. البته ادباى سنتى مانند «وحيد دستگردى» و ديگران، آشكار و پنهان به ابراز مخالفت با شعر نيما پرداختند و مهر بى سوادى بر شعر او زدند اما افسانه كم كم جاى خود را باز كرد. نخست ميرزاده عشقى در سه تابلوى مريم، سپس محمدحسين شهريار در دو مرغ بهشتى و پس از آن ها شاعرانى چون پرويز ناتل خانلرى، گلچين گيلانى، فريدون توللى و... تحت تأثير «افسانه» به نيما روى آوردند.(۱۱)
«سبك» ، «زبان» و «فضاى» شعر هر شاعر از كيفيت ايجاد ارتباط و چگونگى برخورد شاعر با جهان مشخص مى شود. وقتى نيما مى گويد:
خانه ام ابرى است

يكسره روى زمين ابرى است با آن

اين فقط اوست كه مى تواند چنين بگويد و نه هيچ شاعر ديگرى. او با زبان ويژه خود، زبانى كه به سادگى از نثر فاصله مى گيرد، سخن وپيامش را به مخاطب مى رساند. نيما با استفاده از دو كلمه (با آن) به خواننده چنين تفهيم مى كند كه «به علت ابرى بودن خانه او، جهان هم ابرى است» و چون چنين است (يعنى خلاف واقعيت) پس اين گفتن مستقيم «خانه ام ابرى است» نيست و اين در بند بعد نمايان تر است:

از فراز گردانه، خرد و خراب و مست

باد مى پيچد

يكسره دنيا خراب از اوست

و حواس من

«حواس شاعر» يعنى نقطه عطف منطق شعرى او، حواس آشفته از باد كه به ناگزير خانه را ابرى احساس كرده است. خانه اى ابرى كه همه جهان نيز همراه با آن ابرى است و بادى كه تعيين كننده زاويه ديد اوست، چون پس از آن مى گويد: «آى نى زن كه تو را آواز نى برده است دور از ره كجايى؟(۱۲)

نيما شعر را به طبيعت بيان نزديك كرد، اما اين بيان به هر حال« بيان شعرى» است. دنياى نيما، دنياى خاص خود اوست. تقليدناپذير است. حتى فضاى شعرى او را هم نمى توان تقليد كرد. فكرها و تعبيرهاى او با همه قوميت و سادگى مأنوس نيست.(۱۳) (م.آزاد)
به نظر نيما« ساختن نو آسان است. هيچ چيز نيست كه ناگهان تغيير كند. هيچ سنتى هم نيست كه ناگهان عوض شود. ادبيات ما بايد از هر حيث تغيير كند. موضوع تازه كافى نيست. پس و پيش كردن قافيه ها و افزايش و كاهش مصراع ها يا وسايل و ابزار ديگر نيز كافى نيست. عمده كار اين است كه طرز كار عوض شود. شعر فارسى بايد دوباره قالب بندى شود. »(
۱۴)

امروز شعر حربه خلق است...
بيگانه نيست شاعر امروز
با دردهاى مشترك خلق
او با لبان مردم لبخند مى زند
درد و اميد مردم را
با استخوان خويش
پيوند مى زند
آثار نيما در روزنامه و مجله هاى بهار، قرن بيستم، موسيقى، پيام نو، مردم، علم و زندگى، سخن، صدف، انديشه و هنر به چاپ رسيده و آثار وى را به بخشهاى مختلفى تقسيم كرده اند: (
۱۵)
الف) مجموعه شعر: افسانه، ماخ اولا، شعر من، شهر شب شهر صبح، قلم انداز، فريادهاى ديگر و عنكبوت رنگ، مانلى و...
ب) نامه ها: دنيا خانه من است، نامه
 هاى نيما به همسرش، كشتى و توفان، ستاره ها در زمين و...
پ) انديشه ها و نظريه ها: ارزش احساسات، حرفهاى همسايه و...
ت) كتاب كودكان: آهو و پرنده ها، توكايى در قفس
بخشى از آثار نيما به زبان هاى انگليسى، فرانسه، روسى و عربى ترجمه شده است.
پى نوشت:
۱ كيهان. ۲۲خرداد ۱۳۵۷
۲ آرين پور، يحيى.از نيما تا روزگار ما. ص۵۸۰
۳ دستغيب، عبدالعلى. نيما يوشيج (نقد و بررسى) ص۵
۴ ياحقى، محمدجعفر. چون سبوى تشنه. ص۹۰
۵ دستغيب، عبدالعلى. همان كتاب. ص۱۱
۶ آرين پور، يحيى. همان كتاب. ص۶۰۰
۷ دستغيب، عبدالعلى. همان كتاب. ص۸
۸ آرين پور، يحيى. از صبا تا نيما. ص۴۷۰
۹ ياحقى، محمدجعفر. همان كتاب. ص۹۲
۱۰ آژند، يعقوب، ادبيات نوين ايران. ص۱۸۹
۱۱ ادبستان. شماره سى و هفتم. ص۱۷
۱۲ حقوقى، محمد. ادبيات امروز ايران. ص۵۴۲
۱۳ آل احمد، جلال. نامه ها. ص۱۹
۱۴ آرين پور، يحيى. از نيما تا روزگار ما. ص۶۱۹
۱۵ حقوقى، محمد. همان كتاب. ص۵۴۱

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 08 مهر 1393 ساعت: 9:23 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگی نامه سيمين بهبهاني و اثار او

بازديد: 707

 

تحقیق درباره زندگی نامه سيمين بهبهاني و اثار او

 

سيمين خليلي به سال 1306 هجري شمسي در محلة همت‌آباد تهران به دنيا آمد. پدرش « عباس خليلي »، نويسنده و مترجم و روزنامه‌نگار معروف دورة رضاشاه و اوايل دورة محمدرضا شاه و مادرش « فخر عظمي ارغوان » بانويي اهل فرهنگ و قلم بود.

عباس خليلي دو هفته پس از ازدواج، به دليل مخالفت با رضاشاه به مدت دو سال به كرمانشاه تبعيد مي‌شود. پس از بازگشت خليلي، همسر جوانش كه زندگي سياسي و پرشور او را تاب نمي‌آورد به خانة پدري باز مي‌گردد و پس از دو سال كشمكش از او جدا مي‌شود.

سيمين با مادرش در خانة قديمي و كوچك پدربزرگ اقامت مي‌كنند، پس از مرگ پدربزرگ، مادر سيمين با عادل خلعتبري، كه او هم روزنامه‌نگار بود، ازدواج مي‌كند.

دورة دبستان را درمدرسة « ناموس » و دورة دبيرستان را در مدرسة «حسنات» سپري مي‌كند. از همان ايام كودكي مادرش كه خود دستي در شعر و شاعري دارد، سيمين را به قصد شاعر شدن تشويق و تربيت ميكند. در چهارده‌سالگي نخستين شعرش در « نوبهار» منتشر مي‌شود. در سال 1324 به تحصيل در آموزشگاه مامايي مي‌پردازد و در سال دوم به خاطر اختلاف با اولياي آموزشگاه از آنجا اخراج مي‌شود.

در همين ايام كه هفده سال بيش نداشت با آقاي حسن بهبهاني ازدواج مي‌كند، حاصل اين ازدواج سه فرزند است: علي، حسين و  اميد بهبهاني.

نخستين دفتر از سروده‌هاي شاعر به همراه برگزيده‌اي از نثرهاي داستاني او با عنوان « سه تار شكسته» در اسفندماه 1329 منتشر مي‌شود. با انتشار دو دفتر ديگر از اشعارش « جاي پا/ 1335» و « چلچراغ/ 1336» به عنوان شاعري مسلط بر كلام، مطرح مي‌گردد.

مدتي در دبيرستان‌هاي تهران به تدريس مي‌پردازد و در اواخر دهة 1330 به دانشكدة حقوق راه مي‌يابد و در سال 1341 دورة اين دانشكده را به پايان مي‌رساند و در همين ايام چهارمين دفتر شعرش با عنوان « مرمر» منتشر مي‌شود و پس از آن دفترهاي « رستاخيز/ 1352 »، « خطي ز سرعت و آتش  1360»  و « يك دريچه آزادي/ 1374» از او منتشر مي‌شود.

در اين سال‌ها، سيمين، پس از بيست سال زندگي مشترك با حسن بهبهاني، به خاطر عدم توافق اخلاقي، از او جدا مي‌شود و پس از چندي با حسن كوشيار

(1317-1363) مردي كه راستين‌ترين عشق را به خانه دل شاعر ارمغان مي‌آورد ازدواج مي‌كند.

سيمين بهبهاني، بدون ترديد، يكي از چند چهرة برجستة غزلسراي معاصر است. وي كه شاعري خود را با سرودن دو بيتي‌هاي رايج دهة 1330 تا 1340  كه به دوبيتي‌هاي نيمايي مشهور بود آغاز كرد، به تدريج پا به عرصة غزلسرايي گذاشت و با وارد كردن حال و هوايي تازه و نوآوري‌هاي معنوي و صوري، خود را به عنوان چهره‌اي ممتاز در اين نوع شعر مطرح كرد.

كار سيمين در حوزة غزل درست هم سنخ كار نيما در عرصة شعر پارسي است. نيما با بدعت‌گري در اوزان عروضي به آشنايي زدايي از كل شعر پارسي رسيد و سيمين با بدعت‌گري در اوزان غزل به آشنايي زدايي از غزل ره برد. كار سيمين بهبهاني، مهم، تنها از اين روست كه اين آشنايي زدايي نه از سرتفنن كه به ضرورت مضامين و مفاهيم تازه‌اي صورت بسته كه سيمين از هستي و حيات امروزين برگرفته و پيام هنر خود كرده است، مفاهيم و مضاميني كه بدون آشنايي زدايي از قالب غزل، يا در آن قالب خوش نمي‌نشستند و يا اگر در آن قالب نشانده مي‌شدند غباري از مضامين سنتي كه با غزل اخت‌ترند، بر آنها مي‌نشست، وي با افزودن بيش از چهل و يك وزن كم‌سابقه يا به كلي بي‌سابقه بر اوزان غزل، اين قالب كهنه را هويتي نو بخشيده آن را پذيراي پيام‌هاي نو و معاني امروزي كرده است.


مردي كه يك پا ندارد

شلوار تا خورده دارد، مردي كه يك پا ندارد
رخساره مي‌تابم از او، اما به چشمم‌نشسته
بادا كه چون من مبادا، چل‌سال رنجش پس از اين
با پاي چالاك پيما، ديدي چه دشوار رفتم
تق‌تق كنان چوب‌دستش، روي زمين مي‌نهد مهر
لبخند مهرم به چشمش، خاري شد و دشنه‌اي شد
برچهرة سرد و خشكش، پيدا خطوط ملال است
گويم كه با مهرباني، خواهم شكيبايي از او
رو مي‌كنم سوي او باز، تا گفت و گويي كنم ساز

خشم است و طوفان نگاهش، يعني: تماشا ندارد
   بس نوجوان است و شايد، از بيست بالا ندارد
   خود گر چه رنج است بودن، « بادا مبادا » ندارد
   تا چون رود اوئ كه پايي، چالاك پيما ندارد؟
   با آن كه ثبت حضورش، حاجت به امضا ندارد
   اين خوي‌گر با درشتي، نرمي تمنا ندارد
   يعني كه با كاهش تن، جاني شكيبا ندارد
   پندش دهم مادرانه، گيرم كه پروا ندارد
  رفته است وخالي‌است جايش، مردي كه يك‌پا ندارد...

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 07 مهر 1393 ساعت: 19:11 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 71

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس