دوره دبیرستان - 17

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تغييرپذيرى خُلق يا اخلاق

بازديد: 461

 

تغييرپذيرى خُلق يا اخلاق

يكى ديگر از مبادى علم اخلاق اين است كه آيا اخلاق، قابل تغيير است‏يا نه؟ فارابى در كتاب شريف «الجمع بين الرايين‏» در باره يكى از بحثهاى مورد اختلاف دو شخصيت‏بزرگ علمى يعنى ارسطو و افلاطون در مسئله اخلاق مى‏فرمايد:

عده‏اى بر آنند كه بين اين دو شخصيت عظيم علمى، اختلاف نظر هست; ارسطو بر اين باور است كه اخلاق، جزو عادات تغيير پذير و تحول ياب است; اما افلاطون بر اين عقيده است كه اخلاق بر دو قسم است: قسمى طبيعى و قسمى ديگر كسبى است و بخش طبيعى اخلاق، قابل تغيير نيست (1) .

البته اگر اين دو سخن با همين دو تعبير، از آن دو شخصيت‏بزرگ فلسفى نقل شده باشد، با هم ناهماهنگ است; زيرا ارسطو مى‏گويد اخلاق كلا قابل تغيير و تحول است ولى افلاطون مى‏گويد شاخه‏اى از اخلاق كه كسبى است، قابل تغيير است; اما بخش ديگر آن كه طبيعى است قابل تغيير نيست.

تبيين نظر ارسطو و افلاطون

فارابى مى‏گويد:

جناب ارسطو اين مسائل را در كتاب «فيه ما فيه‏» گفته است و من در آن كتاب به شرح اين مطالب پرداختم و گفتم اولا: اين كتاب در قوانين مدنى است، نه در اخلاق; يعنى، مسائل حقوقى را بازگو مى‏كند; نه مسائل اخلاقى را و ثانيا: نظر جناب ارسطو در آن كتاب، مسائل كلى و مطلق است نه مسائل جزئى (2) .

يعنى به طور كلى بحث مى‏كند كه آيا اخلاق همانند «ذاتيات‏» و يا به تعبير پيشينيان «جنس‏» و «فصل‏» و «ماده‏» و «صورت‏» است و به عبارت ديگر همان طور كه فصل، ذاتى هر ذى فصل و نوع، ذاتى هر ذى نوع است، آيا خلق، ذاتى هر متخلق و تغيير ناپذير است‏يا هر خلقى قابل تغيير است؟

جناب ارسطو اصل امكان قبول تغيير را مطرح كرده و سخن او در سهولت و صعوبت آن نيست. اما سخن افلاطون اين است كه اخلاق، دو قسم است; بخشى از آن طبيعى و تغيير آن، دشوار و بخش ديگر كسبى و تغيير آن آسان است و منظور از طبيعى بودن «صورت نوعيه‏» و ذاتى شدن نيست; بلكه ملكه شدن به منزله صورت شدن است و قهرا تغييرش دشوار است; ولى محال نيست. چرا كه بين «متعذر» و «متعسر» فرق است. «متعسر» چيزى است كه ممكن ولى دشوار است اما «متعذر» چيزى است كه انسان از انجام آن معذور است و قادر بر آن نيست. متعذر در اين گونه موارد كه در مقابل متعسر قرار مى‏گيرد، به معناى ممتنع است.

بنابراين، نظر افلاطون اين است كه تغيير دادن اخلاقى كه طبيعى شود دشوار است; اگر درختى به صورت كج رشد كند و راه عابران را ببندد، باغبان مشكل مى‏تواند آن را راست كند، ولى چنين نيست كه به هيچ وجه نتوان آن را مستقيم كرد; البته منحنى بالذات را نمى‏شود مستقيم كرد; اما مى‏شود با عواملى اين مانع سر راه را برداشت. منظور افلاطون از اين مثال اين است كه تغيير روش كسى كه به خلقى خاص، ساليان دراز، عادت كرده و به حد كهولت رسيده است، سخت است.

در تعبيرات دينى ما هست كه: «رد المعتاد عن عادته كالمعجز» (3) يعنى، تغيير دادن مسير اعتياد كسى كه به چيزى عادت كرده، مانند معجزه است البته نه خود معجزه و در آثار اديبان بزرگوار ما آمده است:

«تربيت نا اهل را چون گردكان بر گنبد است‏»

اين خود تشبيهى است و جناب شيخ مصلح الدين سعدى، نمى‏خواهد بگويد همان طور كه گردو روى گنبد دوار نمى‏ايستد بلكه مى‏غلطد، تربيت‏براى نااهل روا نيست، منظور وى دشوار بودن است نه محال بودن.

بنابراين، جناب فارابى مى‏فرمايد: افلاطون مثل ارسطو فتوا مى‏دهد كه ممكن است اخلاق را عوض كرد اگر چه اين تغيير، دشوار است; و سپس مى‏افزايد: هر صورت جديدى بعد از مدتى كه با ماده خود، قرين مى‏شود، مجموعا ماده ثانى براى صورت بعدى مى‏شود و آن صورت بعدى هم كه روى اين مجموعه پديد مى‏آيد و مدتى با آنها عجين مى‏شود، مجموعا ماده براى صورت سوم و... مى‏گردند. آنگاه مثالى ذكر مى‏كند: مثل اين كه خاك به صورت گياه در مى‏آيد و گياه وقتى رشد كرد، به صورت الواح، چوبها و تخته‏ها و تخته‏ها به صورت تخت، ميز تحرير و مانند آنها در مى‏آيد كه به اين ترتيب، هر كدام از اينها زمينه براى پذيرش صورتهاى بعدى است.

البته اين صورت، صورت طبيعى نيست; بلكه صورت صناعى است كه جناب افلاطون آن را در حد مثال براى تقريب به ذهن ذكر كرده‏اند; يعنى نفس با هر خصوصيتى كه مانوس شود، زمينه براى صفت‏بعدى را پيدا مى‏كند و آن صفت‏بعدى هم كه مدتى در نفس مى‏ماند براى پديد آمدن صورت طبيعى ديگرى، زمينه و طبيعت مى‏شود. بنابراين، افلاطون نمى‏گويد تغيير صور و افراد، يكسان است; بلكه مى‏گويد بعضى از آنها سخت و بعضى، سهل است و جناب ارسطو هم نمى‏گويد تغيير همه يكسان است; يعنى، تغيير اخلاق براى كسى كه معتاد به خلقى شده با كسى كه عادت نكرده، يكسان است پس در اصل امكان تغيير و نيز در تفاوت بين درجات اخلاقى به صعوبت و سهولت، هر دو موافقند و بين اين دو بزرگوار، اختلاف نظرى نيست.

 

امكان تغيير انسان و انواع تغييرپذيرى

آنچه كه در جهان يافت‏شده يا مانند فرشتگانى است كه سخن همه آنها اين است: «وما منا الا له مقام معلوم‏» (4) و تغيير پذيرى در حيطه آنان راه ندارد، چون موجوداتى مجرد و ثابتند و يا مثل موجودات عالم طبيعت مانند آسمانها، درياها، كوهها، درختان، حيوانات و انسان است كه تغيير پذيرند.

تغيير پذيرى بر سه گونه است: يا به صورت زوال و نابودى است كه پيشينيان از آن به «كون و فساد» تعبير مى‏كردند و يا به صورت تكامل يا تنازل است كه سه قسم مى‏شود و هر سه قسم تغيير هم در انسان هست. چون انسان در قلمرو طبيعت است و هر موجودى كه در منطقه طبيعت‏به سر مى‏برد پذيراى تغيير است.

موجودى كه در مسير حركت قرار مى‏گيرد، گاهى بر اثر آسيب و گزند حوادث، فاسد مى‏شود; گاهى راههاى تنزل و گاهى راههاى تعالى و تكامل را طى مى‏كند. گرچه آنچه كه حركت است، بالاصالة و بالذات، همان است كه در مسير كمال باشد; اما برخى تحولات بالعرض هم هست.

در هر صورت، انسان مى‏تواند سه گونه تغيير داشته باشد:

1 زوال پذيرى و اين همان مسئله «مرگ‏» است; مثل ساير موجودات كه فاسد مى‏شوند: «كل نفس ذائقة الموت‏» (5) .

2 تغيير پذيرى در جهت تنزل كه: «ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار» (6) كه اينها به جاى «تدرج‏»، «تدرك‏» دارند! يعنى به جاى اين كه درجاتى را طى كنند دركاتى را مى‏پيمايند.

3 تغيير پذيرى در مسير كمال كه انسانها در اين گونه تغيير، «درجات‏» دارند; به اين معنا كه، در اوايل امر با استناد به آيه «لهم درجات عند ربهم‏» (7) داراى درجه هستند ولى در اواخر بر اساس آيه «هم درجات عند الله‏» (8) ، خودشان عين ملكات نفسانى و متن «درجه‏» كمال مى‏شوند.

بنابراين، تغيير پذيرى درانسان هست; ولى آنچه كه در محورهاى اخلاقى مطرح است همين دو بخش تغيير يعنى تغيير به طرف نزول و به طرف صعود است و گرنه تغيير موت و زوال و نابودى، امرى طبيعى است و ربطى به اخلاق ندارد، البته موت ارادى، در بحثهاى اخلاقى جايگاهى رفيع دارد وليكن چنين مرگ اختيارى به همان تكامل وجودى برمى‏گردد كه از انحاى تغيير استطالى است.

از نشانه‏هاى امكان تغيير، ضرورت بعثت انبيا و مختلف بودن انسان در همه ادوار زندگى است.

بعثت انبيا

يكى از بهترين ادله ضرورت بعثت انبيا (عليهم السلام) سامان بخشيدن به نابسامانيهاى اخلاقى است كه انسانهاى بد آموخته را به اخلاق خوب تربيت كنند. اما اگر تغيير اخلاق و دگرگونى اوصاف نفسانى، ممكن و ميسر نمى‏بود، انبيامبعوث نمى‏شدند چون بر فرض هم كه بيايند و مردم را عالم كنند، وقتى علم‏نتواند نهاد آنان را دگرگون كند، بعثت و تعليم چه سودى خواهد داشت؟ در اين‏صورت، تعليم كتاب و حكمت، بارى بر روى دوش انسانها خواهد بود و انبيا رنجى بر رنجهاى انسانها مى‏افزايند، رنج فراگيرى و رنج ناهماهنگى بين علم واخلاق.

اما اگر تهذيب نفس ممكن باشد، هر دو رنج‏برطرف مى‏شود وقتى چيزى ياد گرفتند، هم لذت مى‏برند كه از درد جهل رهايى يافتند و هم لذت مى‏برند كه آن رذايل اخلاقى را در سايه اين علوم و معارف آموخته شده عوض مى‏كنند و اگر مستكبران دعوت انبيا را نپذيرفته‏اند، اما بسيارى از افراد پذيرفته‏اند. مستكبران بر اثر اين كه اموال و اولادشان، «فتنه‏»اى براى آنان بود، توفيق تهذيب روح، نصيبشان نشده است; چنانكه ميگسارى، قمار بازى، بت پرستى، شرك، تجاوز، تعدى، دروغ و معاصى ديگر، جزو اخلاق رايج مردم «حجاز» شده بود و در ميان مردم «مدين‏» «حجر» سرزمين قوم «عاد» و «ثمود» و... هم رايج‏بود; ولى انبيا آمدند و تا حدودى، موفق شدند و برخى از آنها را اصلاح كردند; گرچه در بعضى از ادوار تاريخى، توفيق هدايت، كمتر نصيب مردم مى‏شده و اكثر آنان به طرف فساد مى‏رفتند.

قرآن در اين زمينه، راجع به قوم لوط مى‏فرمايد: «فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين‏» (9) (تنوين تنكير در «بيت‏» نشانه وحدت است) يعنى، فقط يك خانوار به پيغمبرشان ايمان آورد. در بخشى ديگر مى‏فرمايد: «ولا تجد اكثرهم شاكرين‏» (10) كه شيطان اين پيام را داد و يا در جاى ديگر، مى‏فرمايد: «وما وجدنا لاكثرهم من عهد وان وجدنا اكثرهم لفاسقين‏» (11) ; يعنى، اكثر آنها متعهد نيستند بلكه فاسقند; اما گروه فراوانى بر اثر تهذيب انبيا، مهذب و مزكى شدند و اگر تغيير خلق ميسر نبود، انبيا هميشه ناكام مى‏ماندند و اصل بعثت نيز، لغو مى‏شد.

برهان عقلى بر امكان تغيير و شواهد تجربى بر وقوع آن، نشان مى‏دهد كه اخلاق تغيير پذير است; بدان، خوب و خوبان، بد مى‏شوند. البته همان گونه كه در علوم، گاهى فراگيرى، سهل و گاهى سخت است، در اخلاق هم چنين است; فراگيرى علوم و اخلاق و تخلق به اخلاق جديد براى سالمندان، سخت است; ولى سخت‏بودن غير از محال بودن است. تعلم و تخلق حكم واحد دارند; زيرا اگر سالمند بخواهد مطلب جديدى را ياد بگيرد، براى او بسيار سخت است; در حالى كه تعليم براى همه در هر سن، ممكن است و به همين جهت هم دستور داده شده تا گور، علم بياموزيد; تغيير اخلاق هم چنين است.

بايد بين سختى و امتناع فرق گذاشت; انبيا (عليهم السلام) هم آمدند و تا حدودى در تغيير اخلاق موفق بودند، هم آن ممكن را به فعليت رساندند و هم آن دشوار را سهل كردند; زيرا وقتى به انسان آگاهى بدهند و انسان، آگاه شود كه رذيلت اخلاقى سم است، از آنجا كه به حيات خود علاقمند است و يقين دارد كه اين سم او را از پا در مى‏آورد، از آن دست‏برمى‏دارد. انبيا (عليهم السلام) نه تنها از راه علم حصولى بلكه از راه علم حضورى و شهودى، در انسان باور ايجاد مى‏كردند كه آن باور در تغيير اخلاق، نقش سازنده‏اى دارد.

تكليف، در همه ادوار زندگى

نشانه ديگر براى تغيير پذيرى خلق آن است كه براى هر كسى تكليف تا لحظه مرگ وجود دارد، در حالى كه اگر تغيير عادت، محال باشد، چنين تكليفى، «تكليف به محال‏» است و تكليف به محال هم ممكن نيست از حكيم مطلق صادر شود. پس تكليف دائمى در تمام ادوار زندگى، نشانه امكان تغيير اخلاق، است و نبايد گفت اگر كسى با برخى مسائل اخلاقى عادت كرده باشد، تغيير آن محال است.

تغيير خَلق و خُلق

غزالى، تغيير «خلق‏» را از تغيير «خلق‏» جدا كرده است; اين مطلب را ديگران هم گفته‏اند. بسيارى از خطوط اصلى مطالب را مرحوم فارابى، ابن سينا و ابن‏مسكويه بيان كرده‏اند و بعد غزالى كه شارح خوبى است آنها را مشروحا ارائه‏داده است; ولى او متاسفانه نتوانست امهات معارف عقلى را بيابد. چون، فلسفه را نزد استاد ماهرى فرا نگرفت و خيال كرد فلسفه، علمى است كه با مطالعه‏قابل فراگيرى است; در حالى كه فلسفه، علمى است كه اگر كسى آن را پيش استاد متظلع نخواند، اگر چه در حد غزالى باشد به عمقش نمى‏رسد. شاهد اين سخن سخنان اوست كه وقتى مى‏خواهد در مسائل عميق فلسفى اظهار نظر كند، پياده بودن او محسوس است! خود نيز اعتراف مى‏كند كه فلسفه را نزد استاد نخوانده است; وى ابتدا «مقاصد الفلاسفه‏» و سپس «تهافت الفلاسفه‏» را نوشته است.

غزالى در كتاب شريف «احياء» مى‏فرمايد:

خَلق قابل تغيير نيست، ولى خُلق قابل تغيير است و انبيا آمدند كه خُلق را عوض كنند (12) .

رنگين پوست و سياهروى، نمى‏تواند رنگ پوست‏خود را تغيير بدهد; ولى اگر قلب كسى سياه باشد مى‏تواند آن را با توبه سفيد كند; چنانكه عده‏اى چنين كردند و عده‏اى كه قلبشان سفيد و روشن بود، خداى نخواسته به دام ارتداد افتادند و سياه دل شدند:

«ان الذين امنوا ثم كفروا، ثم امنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا لم يكن الله ليغفر لهم‏» (13) .

تغيير، هم در اعتقاد و هم در اخلاق و عمل ممكن است.

نقش معرفت در تغيير اخلاق

معرفت هم در تحصيل اخلاق و هم در تغيير آن، مهمترين نقش را دارد; اما معرفت دو قسم است:معرفتهاى حصولى و معرفتهاى حضورى; ولى همان طور كه در ساير مسائل، نقش معرفتهاى حضورى و شهودى، قويتر از معرفتهاى مفهومى و حصولى است، در اين دو بخش يعنى تحصيل اخلاق و تغيير آن نيز معرفت‏شهودى، اثر بيشترى دارد; يعنى، اگر انسان، فضيلت‏يك خلق و رذيلت‏خلق مقابل آن را مشاهده كند، فورا از رذيلت، دست‏بر مى‏دارد; چون نفس گرچه «اعدى عدو» درونى انسان است و تا انسان را از پا در نياورد آرام نمى‏نشيند و سعى مى‏كند اسير بگيرد، چنانكه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد: «كم من عقل اسير تحت هوى امير» (14) ولى شهود فضيلت اخلاقى، در انسان، گرايش ايجاد مى‏كند و انسان دگرگون مى‏شود و شهود مسموم بودن رذايل اخلاقى، گريز از رذايل اخلاقى ايجاد مى‏كند.

لذا در بعضى از تعبيرات دينى آمده است: «بعد نفسك‏»; «اياكم و...» (15) ، «اياك‏» يعنى خود را دوربدار; مبادا با سم يا آتش، بازى كنى و يا سم در تو اثر كند.

حضرت على (سلام الله عليه) پس از ذكر ماجراى عقيل مى‏فرمايد:

شبانگاه شخصى به سراغ من آمد و معجونى به همراه داشت; معجونى منفوركه ازآن منزجر بودم،گويى با قى يا آب دهان مار آميخته شده بود. به اوگفتم كه اگراين معجون، صدقه، صله، زكات و مانند اينهاست كه به ما نمى‏رسد.گفت:هديه است. گفتم: «امختبط انت؟»: در اين صورت، تو فرد مخبطى خواهى بود; يعنى، اگر رشوه را به عنوان هديه آورده‏اى كه به بهانه مشروع بودن، من آن را بگيرم، بايد فردى ديوانه باشى (16) .

براى اينكه اگر «قى كرده‏» افعى را به صورت خميرى درآورند، هيچ انسان عاقلى آن را نمى‏خورد. البته اين بيان كه در نهج البلاغه آمده، سخنى شاعرانه نيست تا «احسنه اكذبه‏» باشد، يعنى هرچه اغراق آميزتر باشد، دلپذيرتر گردد; بلكه حضرت درون رشوه را ديد و فرمود: خوردن رشوه مثل خوردن غذاى قى شده افعى است. افعى از مارهاى معمولى پرسم‏تر است كه نخست، شكارش را مسموم مى‏كند و چه بسا تير او همان سمى است كه رها مى‏كند و وقتى كه آن را از پا در آورد، از آن تغذيه مى‏كند. مقصود اين است كه تغيير اخلاق با معرفت‏حضورى سهل‏تر از تغيير آن با معرفت‏حصولى و مفهومى است و بقيه راهها مانند موعظه و شعر زيبا جزو معاونان وزارت تغيير و اصلاح و تهذيب و تزكيه اخلاقى‏اند، وزير اين كار، همان معرفت است.

قرآن و تغيير اخلاق

تغيير اخلاق، به صورت روشن در آيات قرآن كريم مطرح شده و آيات در اين زمينه چند دسته است:

دسته‏اى از آن، مصداق تغيير اخلاق را بازگو مى‏كند ولى عنوان «تغيير» در آن نيست.

دسته‏اى ديگر، گذشته از اين كه مصداق تغيير را گوشزد مى‏كند، عنوان تغيير اخلاق را هم تذكر مى‏دهد. اما آيات بخش اول فراوان است و نيازى به شمارش آنها نيست: چون نوع آياتى كه دستور اطاعت، توبه، تقوا و عدل مى‏دهد، به اين معناست كه شما اخلاقتان را عوض كنيد; مانند:

«اعدلوا هو اقرب للتقوى‏» (17) ،

«فاتقوا الله ما استطعتم‏» (18) ،

«يا ايها الذين امنوا اتقوا الله حق تقاته‏» (19) ;

اينها و صدها دستور العمل اخلاقى ديگر، نشانه آن است كه اگر اين اوصاف معين را نداريد، آنها را فراهم كنيد و اگر داريد نگذاريد تغيير كند و در تداوم آن بكوشيد.

بخش دوم آيات كه گذشته از دستور العمل اخلاقى، عنوان تغيير را هم دارد، در سوره مباركه «انفال‏» و «رعد» آمده است; در سوره انفال مى‏فرمايد: «ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم وان الله سميع عليم‏» (20) نعمت ذات اقدس اله، تفضل است. ممكن است كسى به جايى نرسد; ولى خدا به او نعمت‏برساند.

 

تفضل نعمت و استحقاق كيفر

نعمت‏بر اساس استحقاق نيست; بلكه از روى تفضل و لطف است; ولى يقينا كيفر بر اثر استحقاق است; ممكن نيست ذات اقدس خداوند بى گناهى را كيفر كند; ولى ممكن ست‏خداوند، تفضلا كسى را متنعم سازد; به عبارت ديگر، تغيير نعمت، سبب طلب مى‏كند; ولى تغيير نقمت، سبب نمى‏خواهد; سببش همان لطف و رحمت الهى است چون ممكن نيست كارى بدون سبب رخ بدهد.

گاهى سبب، لطف خداست و گاهى هم استحقاق قابل، زمينه قبول را فراهم مى‏كند. آيه مزبور مى‏فرمايد: خداوند نعمتى را كه داد هرگز نمى‏گيرد يا كم نمى‏كند; اما اگر مردم، اخلاقشان را عوض كنند; مثلا، اگر شاكرند، كفران نعمت كنند و اگر متواضع، سخى و مطعم هستند، متكبر، مستكبر و بخيل شوند و ترك اطعام كنند، در اين صورت ذات اقدس اله هم مسير نعمت‏خود را برمى‏گرداند. و خداوند هم شنواست و هم آگاه است. مى‏داند چه فرد يا جامعه‏اى، اخلاق و اوصاف نفسانى خود را دگرگون كرده و چه فرد يا جامعه‏اى اخلاق و اوصاف نفسانى خود را دگرگون نكرده‏اند و اين به عنوان سنتى الهى ذكر شده، يعنى سنت ذات اقدس اله بر اين است كه نعمتى را كه به فرد يا گروهى داده از آنها نمى‏گيرد; مگر اين كه آنان در اوصاف نفسانى خود تغييرى ايجاد كنند.

در سوره «رعد» همين مطلب به زبان ديگرى بيان شده است:

«له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله، ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم و اذا اراد الله بقوم سوءا فلا مرد له و ما لهم من دونه من وال‏» (21) ;

اگر خداوند بخواهد چيزى را حفظ كند، ماموران الهى، همه اطراف آن شى‏ء را احاطه كرده‏اند. آنگاه مى‏فرمايد: اگر خداوند نعمتى را به قومى عطا كند، هرگز آن نعمت را تغيير نمى‏دهد; مگر اين كه آن قوم، مسير اخلاق خود را دگرگون كنند. به اين ترتيب قرآن براى قوم، ملت و جامعه جايگاه ويژه‏اى قرار داده است. ممكن است فردى كه در جامعه زندگى مى‏كند، اخلاقش را عوض كند; ولى مادامى كه جامعه صالح است، ذات اقدس خداوند، نعمت را از آن جامعه نمى‏گيرد و اين هم لطف مجدد الهى است.

نعمت ابتدايى الهى

نخست‏شايسته است‏بدانيم كه اعطاى الهى، ابتدايى است. حتى در مواردى كه انسان كارى كرده و به ظاهر استحقاق دريافت نعمتى را دارد، اين استحقاق هم مسبوق به لطف الهى است; يعنى بر اساس:

«و ما بكم من نعمة فمن الله‏» (22)

هدايت، جذب و گرايش به اين كار را خدا عطا كرده است و انسان نبايد بگويد:

«انما اوتيته على علم عندى‏» (23)

كه منطق قارون است. كسى كه سالهاى متمادى با رنج و زحمت، علمى مى‏آموزد و يا مالى مى‏اندوزد، نبايد بگويد من خودم زحمت كشيدم عالم يا مالك شدم; بلكه بايد بگويد:

«هذا من فضل ربى ليبلونى ءاشكر ام اكفر» (24) .

بر اين اساس اگر كسى رنج و تلاش و كوششى كرد و استحقاق دريافت نعمت جديد يافت، در آن سير علمى بايد آغاز جريان را ببيند; يعنى، نبايد بگويد من كار كرده و به اينجا رسيده‏ام; بلكه بايد بگويد لطف حق، مرا وادار كرد و توفيق الهى نصيب شد كه من با اين فيض راه افتاده‏ام و در حقيقت، او مرا راهنمايى كرده است. با توجه به آيه سوره «نحل‏» بيان امام سجاد (عليه السلام) در «صحيفه سجاديه‏» روشن مى‏شود كه مى‏فرمايد:

«نعمك ابتداء و منتك ابتداء» (25)

يعنى، هرچه را كه تو مرحمت كنى، امرى ابتدايى است نه به عنوان كيفر و پاداش.

در قرآن كريم از عطاى الهى به صورت «جزاء» ياد شده; اما تعبير جزا هم تشويقى است. مثلا اگر كودكى به معلم خود، گوش فرا دهد و سخن معلم در او اثر كند و چيز تازه‏اى بفهمد، ولى نعمت او به وى جايزه جديد عطا مى‏كند. در اين جا وقتى كودك، كار خود را مى‏بيند، كودكانه داورى مى‏كند و مى‏گويد من درس خواندم و جايزه گرفتم; ولى وقتى انسان فرزانه‏اى شود، عاقلانه كار خود را بررسى مى‏كند و مى‏گويد ولى نعمت من در همه مراحل ياور من بود. او مرا تشويق، تاييد و راهنمايى كرد وسايلم را فراهم كرد; حتى در آن مراحل نهايى هم مشوق من بود و بعد از فراگيرى علم به من جايزه داد كه تشويقى مجدد است; يعنى همه نعمتها را ابتدايى مى‏داند; نه پاداشى.

تمام كارهاى ذات اقدس اله، بنابر اين تحليل، ابتدايى است‏يعنى مسبوق به استحقاق قابل و تحتم افاضه بر فاعل نيست; اما اگر خداوند بر اساس همين فضل، به كسى يا جامعه‏اى خيرى داده و افراد در اين جامعه از آن خير، متنعم شده‏اند، تنها يك فرد يا دو فرد آلوده و پليد گشتند، باز خدا نعمت را از آن جامعه سلب نمى‏كند; و چنين تهديد و وعيدى در قرآن نيامده است كه اگر ما به جامعه و امتى خيرى داديم ولى بعضى از افراد آن امت و جامعه، تن به تباهى دادند، ما نعمت را از آن جامعه مى‏گيريم. تنها وعيدى كه هست اين است كه اگر اساس جامعه دگرگون شود، آنگاه مسير نعمت هم بر مى‏گردد.

اگر قومى مسير اخلاقى خود را عوض كند، مسير نعمت هم عوض مى‏شود و نقمت، دامنگير آنها خواهد شد و ديگر، هيچ عاملى براى رد كيفر الهى وجود ندارد; زيرا در آيه شريفه، «نفى جنس‏» شده است: «فلا مرد له‏» براى اين كه: «وما لهم من دونه من وال‏» (26) ، والى و سرپرست و قيم و قيومى، غير از خدا نيست و اگر جامعه، والى و قيومى غير از خدا نداشته باشد، نه مى‏توان نعمت و نه مى‏توان رفع نقمت و عذاب را از غير خدا توقع داشت.

درسوره «زمر» نيز تغيير پذيرى اوصاف نفسانى مطرح شده اما به صراحت‏سوره انفال و سوره رعد نيست; مى‏فرمايد: «يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله‏» (27) : اى بندگانى كه بر جانتان ستم و اسراف كرده‏ايد! از رحمت‏خدا نااميد نباشيد. البته اولين اسراف هر مسرفى بر جان خود اوست; چنان كه اولين ستم هر ظالمى بر جان خود اوست: «وما ظلمهم الله ولكن انفسهم يظلمون‏» (28) .

اسراف در نفس

اسراف هم در مورد نعمتهاى بيرونى مطرح است و هم درباره نعمتهاى درونى; مثلا، اولين لحظه‏اى كه ارتكاب گناه در فكر انسان خطور كند، قبل از ارتكاب، اسراف در نفسش پيدا مى‏شود; يعنى، او اين پديده فكرى و علمى و نيز اين پديده عملى يعنى عزم و اراده را بيجا مصرف مى‏كند.

خداوند مى‏فرمايد: وقتى شما به جان خودتان اسراف كرده‏ايد، نا اميد نباشيد. چون درهاى رحمت، همواره باز است. سپس مى‏فرمايد:

«و انيبوا الى ربكم و اسلموا له‏» (29)

و اين انابه و تسليم شدن، تغييرى در صحنه نفس است. پس اول، اسراف بر نفس است‏برخى نفس غير مسرف را مسرف و آنگاه نفس مسرف و مترف را منيب، تائب و مطيع مى‏كنند و اين، تحول دو جانبه در نفس است.

بسيارى از آيات نشانه آن است كه اين تغيير، سخت و يا آسان است; چنان كه‏طى راه سخت و يا آسان است; يعنى اين دو مطلب با هم ارتباط دارند: يكى اين‏كه اصل تغيير، گاهى سخت و گاهى آسان است; مطلب ديگر اين كه طى راه،گاهى سخت و گاهى آسان است و منشا اين سختى و يا آسانى، اين است كه‏اگر وصفى به صورت «ملكه‏» در دل رسوخ كرده باشد، تغييرش سخت ولى ادامه راه مناسب با آن، سهل است كه به اين ترتيب، هر دو مطلب به رسوخ وصفى نفسانى وابسته است; به اين معنا، كه در اوايل امر، همان طور كه فراگيرى علم، ثابت و آسان است و مى‏فهمند، فراگيرى مسائل اخلاقى مثل متخلق كردن كودكان هم سهل است. چون مسائل اخلاقى هم با فطرت اينها سازگار است و هم ضد اخلاق و ارزش در جان اينها جايى پيدا نكرده است; ولى اگر اخلاقى نفسانى در دراز مدت به صورت ملكه در آمده باشد طى راه مناسب با آن ملكه، آسان ولى تغيير آن سخت است، اين دو مطلب را قرآن كريم در دو بخش از آيات، روشن كرده است:

عاقبت مؤمن و كافر

در اين مورد مى‏فرمايد:

«فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسنيسره لليسرى و اما من بخل و استغنى و كذب بالحسنى فسنيسره للعسرى‏» (30)

يعنى، عاقبت انسان، «يسر» يا «عسر» يعنى سهل يا سخت است: پايان كار مؤمنين، سهل است. براى آنان مرگ، برزخ، قيامت و حساب سهل و آسان است; يعنى، آنان با حساب يسير و آسان، محاسبه مى‏شوند;

«فسوف يحاسب حسابا يسيرا» (31) .

ولى براى كسانى كه به بيراهه مى‏روند، مرگ، برزخ و اصل صحنه قيامت، دشوار است و در جهنم هم دشوارى دارند:

«فذلك يومئذ يوم عسير على الكافرين غير يسير» (32)

البته وصف غير يسير «تاكيدى‏» است; يعنى، آسان نيست و قهرا براى مؤمنين «يسير غير عسير» يعنى آسان است و سخت نيست.

مى‏فرمايد: اگر كسى اولا اهل تصديق باشد; معارف، حقايق و عقايد دينى را به خوبى تصديق كند و ثانيا اهل جود و بخشش، اعطا، احسان و ايثار و در همه اين كارها با تقوا و پرهيزكار باشد و از گناه و تمرد در برابر حق، پروا داشته باشد«فسنيسره لليسرى‏»يعنى، «للعاقبة، للخصلة، للطريقه اليسرى‏»: ما او را در پيمودن راه آسان موفق مى‏كنيم و او به آسانى اين راه را مى‏پيمايد; اما اگر كسى اهل تصديق و باور نباشد، بلكه معارف دين را تكذيب كند و افزون بر آن اهل احسان، ايثار و جود نباشد; بلكه اهل بخل باشد و حقوق مالى خود را تاديه نكند و مستكبرانه و مستغنيانه خود را بى نياز ببيند،«فسنيسره للعسرى‏»ما راه او را براى انجام رذايل، معاصى و سيئات اخلاقى كه عاقبت كارش تلخ است، آسان و سهل قرار مى‏دهيم، او به آسانى و بدون هراس و پروا دست‏به گناه دراز مى‏كند، به آسانى دروغ مى‏گويد و اين كيفر الهى است كه دامنگير او مى‏شود. پس اگر براى كسى صفتى ملكه شود و به صورت خلق در آيد، كارهاى مناسب با اين خلق را به آسانى انجام مى‏دهد و اگر بخواهد تغيير بدهد، گرچه ممكن باشد ولى دشوار است.

رابطه ملكه شدن با قساوت قلب

خداى سبحان در سوره «حديد» مى‏فرمايد:

«ا لم يان للذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق و لا يكونوا كالذين اوتوا الكتاب من قبل فطال عليهم الامد فقست قلوبهم و كثير منهم فاسقون‏» (33)

اين آيه شريفه در باره مؤمنين است داستان «فضيل عياض‏» را هم در همين زمينه نقل مى‏كنند; يعنى، آيا وقت آن نرسيده تا قلب آنان كه راه ضعيفى از ايمان را پيموده‏اند خاشع شود و به نام خدا بتپد و بلرزد؟ اگر آنان در پيشگاه خدا خاضع وخاشع باشند، به استناد:

«هو معكم اين ما كنتم‏» (34)

هميشه خاضع و خاشعند و چون هميشه خاشع و خاضعند، غير خدا هرچه هست در پيشگاه آنان كوچك است.

ازاين گذشته، آينده انسان، روشن نيست و هميشه گذشته بيش از آينده است، اگر كسى بداند كه چند سال بعد زنده است، حساب ديگرى دارد; اما هيچ كس عمر خود را نمى‏داند:

«و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت‏» (35) :

انسان نمى‏داند در چه سرزمينى مى‏ميرد و نمى‏داند فردا چه چيز كسب مى‏كند.

اينكه گفته مى‏شود: «چو فردا برآيد بلند آفتاب‏» سخنى است در حد اميد، و گرنه هيچ كس نمى‏داند كه فردا چكاره است. پس هر كسى وقتى عمر خود را تحليل مى‏كند، مى‏بيند گذشته‏اش بيش از آينده اوست و مى‏گويد من الان بيست‏سال را گذرانده‏ام; اما معلوم نيست‏بيست دقيقه ديگر هم زنده بمانم و اگر كسى عمر درازى را پشت‏سر گذاشته باشد، به صورت روشنى مى‏تواند اين سخن را بگويد.

از اين رو آيه سوره مباركه «حديد» همواره زنده و تازه است. در حالى كه عده‏اى همواره به ياد حقند، ذات اقدس اله در مورد عده‏اى ديگر مى‏فرمايد: هنوز وقت آن نرسيده است كه انسان بگويد بس است و برگردد وقلبش در برابر خدا خاضع و خاشع شود؟ يعنى در برابر همه آنچه كه خدا نازل كرده است، اعم از قرآن و حديث قدسى و رواياتى كه به اهل بيت طهارت و عصمت الهام شده و آنچه كه بر انبيا و اولياى سلف (عليهم السلام) نازل شده است‏خاضع و خاشع باشد. از اين رو مى‏فرمايد: خاشع شويد و گرنه مثل كسانى خواهيد شد كه اگر وصفى نفسانى براى آنها در دراز مدت به صورت خلق و ملكه نفسانى در آيد قلب اينها قسى مى‏شود; وقتى قلب، قسى شود تغيير آن سخت است.

احياى زمين و زمينه مرده

تغيير اخلاق حتى براى آنها كه قلبشان قسى است ممكن است:

«اعلموا ان الله يحى الارض بعد موتها» (36)

بدانيد كه خدا زمين و نيز زمينه مرده را زنده مى‏كند كه يكى از مصاديق بارز اين آيه مباركه، مسئله ظهور ولى عصر (ارواحنا فداه) است كه به عنوان تفسير روايى در ذيل همين آيه آمده است كه جامعه مرده را خداوند به وسيله ظهور كسى كه مظهر قسط و عدل خداوند است زنده مى‏كند; يعنى، آنها كه بر اثر طولانى شدن اوصاف نفسانى، قلبشان قسى شده نيز نااميد نباشند; زيرا چنان كه خدا زمين مرده را با باران رحمت، دوباره زنده مى‏كند زمينه مرده را هم، زنده مى‏كند. و ولى عصر(ارواحنا فداه) هم،

«يملاها قسطا و عدلا كما ملئت ظلما وجورا» (37) .

تغيير و جهاد اكبر

بنابراين، هر تغييرى ممكن است. البته در برخى از موارد، سهل و در برخى ديگر، سخت است; آنجا كه تغيير، سهل است جهاد نيز سهل است اما آن جا كه سخت است، جهاد سنگينى لازم دارد و تا آخرين لحظه، مجاهدت مطرح است و آيه شريفه:

«و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين‏»

در سوره عنكبوت از همين باب است و اصولا صدر و ذيل سوره مباركه «عنكبوت‏» در همين محور است. در ابتداى سوره مباركه عنكبوت، مسئله امتحان و مجاهدتهاى نفسانى مطرح شده (38) و در پايان آن نيز، از باب «رد پايان به آغاز» اين آيه آمده است، از اين جهت، مسئله جهاد اكبر در كنار جهاد اصغر، مطرح شده و البته نتيجه جهاد هم بر دو قسم است: گاهى انسان سريعا پيروز مى‏شود و گاهى بعد از تلفات و شهيد دادن و رنج، فتح و نصرت را در آغوش مى‏كشد.

فرار از «زحف‏» در جهاد اكبر

قرآن در زمينه جهاد اصغر مى‏فرمايد:

«ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله و تلك الايام نداولها بين الناس‏» (39)

در جهاد اصغر مجاهدان در راه خدا پس از دادن مجروح، جانباز و آزاده، پيروز مى‏شوند. در جهاد اكبر نيز همين طور است، گاهى انسان تلفات مى‏دهد; رنجها و زخمهايى را در درون خود تحمل مى‏كند و چند صباحى هم عقل وى اسير هوسش مى‏شود ولى سرانجام پيروز خواهد شد; در صورتى كه در راه جهاد با نفس بايستد و از صحنه جهاد نگريزد و حتى اگر دشمن را فراوان ببيند، از معركه فرار نكند. البته فرار از زحف در فقه حكم خاص و در اخلاق و كلام، حكم مخصوص ديگرى دارد.

در صدر اسلام اگر سربازى در برابر ده سرباز قرار مى‏گرفت، حق فرار نداشت ولى اگر بيش از ده سرباز به او حمله مى‏كردند، مجاز بود فرار كند:

«ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مائتين و ان يكن مائة يغلبوا الفا من الذين كفروا» (40)

اما پس از نزول آيه

«الئن خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفا» (41)

حكم فقهى به اين صورت در آمد كه در جهاد اصغر اگر يك سرباز در مقابل دو سرباز قرار گرفت، حق فرار ندارد ولى اگر تعداد سرباز بيگانه بيشتر شد مجاز است فرار كند. نيز در جهاد اصغر ممكن است كسى اسير شده و بعد هم آزاد شود و بر فرض هم آزاد نشود، چون تن او را به اسارت گرفته‏اند، نه جان او را، احيانا مجاز است تن به اسارت يا فرار بدهد. چون حكم آن فقهى و جهاد هم جهاد اصغر است و لزوم مقاومت‏حد معينى دارد.

اما در جايى كه جان ولى الله در خطر است، حساب ديگرى دارد:

«ما كان لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب ان يتخلفوا عن رسول الله و لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه‏» (42)

مثلا در جنگ احد كه وجود مبارك پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در معرض آسيب بود به اين بهانه كه سه سرباز به او حمله كردند فرار مجاز نبود; زيرا صيانت و حفظ اصل دين و نظام بر هر چيزى مقدم است. ولى در جهاد اكبر چنين نيست كه اگر دو يا سه وصف رذيله يادو و يا سه جند از جنود جهل عليه او برخاستند، مجاز باشد صحنه جهاد اكبر را ترك كند.

در حديث‏شريف «سماعة بن مهران‏» (43) و در احاديث ديگر، هفتاد و پنج‏سرباز براى عقل و هفتاد و پنج‏سرباز براى جهل شمرده شده كه هر كدام از اين اوصاف، به جنود و سپاه و ستادهاى فرعى فراوانى تبديل مى‏شوند. در ميدان جهاد اكبر حتى اگر همه سربازان كفر و نفاق عليه كسى توطئه كنند، او حق فرار ندارد و يكى از اسرار «اكبر» بودن آن هم در همين است كه انسان هيچ راهى براى فرار، تسليم و يا اسير شدن ندارد. از اين جهت جهاد در اين جبهه،بسيار دشوار است و راه آن يا شهادت است و يا پيروزى; يا تمام اين جنود جهل را به اسارت خود درمى‏آورد، مانند كارى كه اولياى الهى كردند، يا اينكه تا زنده است تن به اين ستاد و سپاه نمى‏دهد.

در روايات آمده است:

اگر مؤمنى در بستر خواب يا بيماريش بميرد و محب اهل بيت عصمت و طهارت باشد يعنى در اين مسلك و راه بوده و تسليم بيگانه نشود. چنين مؤمنى شهيد در جهاد اكبر است (44)

يعنى تا آخرين لحظه در برابر همه وسوسه‏ها، شبهات، القائات و تلقينات بيگانه درون و بيرون، ايستاده و تسليم آنها نشده است.

نتيجه بحث اين كه:

اخلاق، تغيير پذير است و آمدن وحى و بعثت انبيا و نزول كتابهاى آسمانى بر همين اساس و مبناست.

پى‏نوشت‏ها:

1. الجمع بين رايي الحكيمين، ص 95.

2. همان، ص 95.

3. بحار، ج 75، ص 374، ح 30.

4. سوره صافات، آيه 164.

5. سوره آل عمران، آيه 185.

6. سوره نساء، آيه 145.

7. سوره انفال، آيه 4.

8. سوره آل عمران، آيه 163.

9. سوره ذاريات، آيه 36.

10. سوره اعراف، آيه 17.

11. سوره اعراف، آيه 102.

12. احياء العلوم، ج 3، ص 55.

13. سوره نساء، آيه 137.

14. نهج البلاغه، حكمت 211.

15. مانند: «اياك والطمع‏» (بحار، ج 1، ص 156); «اياكم والتفكر في الله‏» (كافى، ج 1، ص‏93، ح‏7).

16. فقلت:... امختبط انت ام ذو جنة ام تهجر؟ (نهج البلاغه، خطبه 224).

17. سوره مائده، آيه 8.

18. سوره تغابن، آيه 16.

19. سوره آل عمران، آيه 102.

20. سوره انفال، آيه 53.

21. سوره رعد، آيه 11.

22. سوره نحل، آيه 53.

23. سوره قصص، آيه 78.

24. سوره نمل، آيه 40.

25. صحيفه سجاديه، از فقرات دعاى دوازدهم و چهل و پنجم.

26. سوره رعد، آيه 11.

27. سوره زمر، آيه 53.

28. سوره آل عمران، آيه 117.

29. سوره زمر، آيه 54.

30. سوره ليل، آيات 5 10.

31. سوره انشقاق، آيه 8.

32. سوره مدثر، آيات 9 10.

33. سوره حديد، آيه 16.

34. همان، آيه 4.

35. سوره لقمان، آيه 34.

36. سوره حديد، آيه 17.

37. بحار، ج 36، ص 246، ح 59.

38. ق‏1 «الم × احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا وهم لا يفتنون‏».

39. سوره آل عمران، آيه 140.

40. سوره انفال، آيه 65.

41. همان، آيه 66.

42. سوره توبه، آيه 120.

43. كافى، ج 1، ص 21، كتاب العقل والجهل، حديث 14.

44. قال رسول الله‏صلى الله عليه و آله و سلم: «من مات على حب آل محمد مات شهيدا، الا ومن مات على حب آل محمد مات مغفورا له، الا ومن مات على حب آل محمد مات تائبا، الا ومن مات على حب آل محمد مات مؤمنا مستكمل الايمان،... الا ومن مات على حب آل محمد مات على السنة والجماعة، الا و من مات على بغض آل محمد جاء يوم القيامة مكتوب بين عينيه: آيس من رحمة الله، الا ومن مات على بغض آل محمد مات كافرا، الا ومن مات على بغض آل محمد لم يشم رائحة الجنة‏» (تفسير كشاف، ج 4، ص 220-221).

 

 

منبع :

http://www.al-shia.com

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 03 شهریور 1393 ساعت: 18:44 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درمورد رنگها

بازديد: 797

 

مقدمه:

انسان-وبه تبع او اثر هنري-موجوديت نمي يابد،مگر انكه قالب وروحي داشته باشد0قالب و روح دو وجه منفك ياهمراه و تركيبي نيستند ،بلكه وجوهي محشور و عجيبند كه هيچ كدام بدون ديگري موجوديت و معنا نمي يابد0نه هر فالبي محمل هر روحي است و نه هر روحي تاب نشستن برهر قالبي رادارد0اين دو تنها با يكديگر موجوديت مي يابند و رشد مي كنند و مرتبت وجودي مي يابند0

در هنر معماري ، اثر و روح حاكم بر جايجاي آن از يكديگر منفك نيستند و نمي توانند كه باشند0نمي توان فضايي را تخيل نمود ؛بدون انكه صورت و شمايلي برايش قائل گشت و به همين منوال نمي توان صورت و شمايلي تصور نمود و مصالح ان را در نظر نداشت 0روح فراخ در همنشيني با قالب تنگ ،همچون انيسش خرد وحقير مي گردد يا قالب شكسته بر مي دارد0قالي فراخ نيز ذيل روح خرد شده ، ويران مي شود0 اين دو تنها با رشد متناسب و همپاي يكديگر ،كاراو زيبنده مي گردند0

هر عنصر يا واحد معماري در همان بدو پيدايي ، متحد با مصالح و پيكره ،معرفتي را نيز هويدا و اشكار مي گرداند كه به واسطه اين معرفت است كه آن پيكره ادراك مي شود0هرچند كه مصالح بنايي عامل ايستايي و برپا شدن هر اثر معماري است اما معرفت حاكم بر ان است كه حافظ و نگارنده كليت و گاه حتي جزئيات اثر خواهد بود و گرنه متروك خواهد ماند و ايستايي اش نيز ديري نخواهد پاييد و رو به ويراني خواهد گذاشت0

نقش و رنگ ،نقش پويايي در معماري دارند0 هنرمند در سطوح رنگارنگ كاشي كه به نحوي مانع حضور و قرب به جهت جاذبه خاص است-نمايش عالم ملكوت و مثال را ، كه عاري از خصوصيات زمان و مكان و فضاي طبيعي است، مي بيند0

پيشگفتار:

در هنر و معماري ايراني با دو پديده شكل و محتوا-يا عينيت و ذهنيت-و در يك كلام قالب و روح مواجهيم0اين مقولات در بر گيرنده هر سه جنبه از هنر معماري، يعني جايگاه اثر در شهر يا معماري شهري ، طراحي خود را بنا يا حجم اثر ، و در نهايت هنرهاي وابسته به معماري كه شامل مواردي چون رنگ و نقشي محوري در انچه كه معماري ايراني ناميده مي شود دارد، اما در دوره هاي پسين، اين شيوه يا مهجور گشته يا نقشي حاشيه يي يافته است 0 حال انكه چنين ظرفيتي را دارد كه فضاسازي كند و بدون اينكه تركيب احجام نا متجانس ضرورت يابد، فضاهاي دلخواه را ايجاد نمايد0

نقش و رنگ كه مبنا و اساس كاشي كاري مي باشند؛ چنانكه زاينده دنيايي از رموز و اسرار عميق اند و رنگ كه مبين حالات روحاني و نفساني ادمي در عالم ملكوت است وازصدها سال پيش مزين مساجد و مقابر و 000 بوده و در هر دوره سير تحولي ويژه خود را داشته است؛ در عصر حاضر به انزال و انزوار روي كرده است و توجه شاياني به ان نمي شود و كاشي كاري ، امروزه به صورت ماشيني انجام مي گردد و روح هنر امروز ، تجلي گاه روحيات عالي هنرمند نيست0

رنگ ها ، رنگ باخته اند و نقش ها مانند ستاره هاي درخشان اسمان بر صفحه كاشي كاري نمي درخشند0 باشد كه بدرخشند0

اين روزها بسياري از رنگ ها از دايره كلمات انسان دي حذف شده اند0 كسي حالا اسمشان را زبان نمي اورد0 كودكان اين دوره نمي دانند بيد مشكي چه رنگي است0 زرين ، لعل، مينايي ، ازرق ، گلگون ، و كهربايي هم به گوش نا اشنا هستند0ودر حال انقراض 0

محمدكاظمي ،نويسنده و پژوهشگر مي نويسد: از نظر عرفا مسائل غير مادي يا معنوي نيز رنگين بوده اند 0 ما بر  خلاف گذشتگان رنگ هاي مادي را هم از ياد مي بريم0 حال انكه انان معتقدبه رنگ هايي براي معنويات و ناديدني ها هستند0 رنگي براي دوست، رنگي براي صلاح و رنگي براي خدا0

ايه 138سوره بقره مي فرمايد: " اين رنگ خداست و چه رنگي بهتر از رنگ خداست؟ و ما پرستندگان اوييم" 0

فصل اول

رنگ

رنگها هر يك بنا بر مميزات خويش متضمن معنايي سمبوليك هستند0 حالات روحاني و نفساني ادمي و نحوه تحقيق وجود موجودات و اموردر عالم  همواره بابيان سمبوليك در ساخت هنر توام بوده است0 در سمبوليسم طبيعي ، رنگها بسيار ساده در كار مي ايند ، چنانكه سبز و سفيدو ابي و بي رنگ مظاهر تازگي ، پاكي ، اسمان و بي تعلقي است0 اما در هنر ديني و اساطيري حد مظهريت رنگها از اين فراتر مي رود0 في المثل در فرهنگ اسلامي سمبوليسم سبز متضمن عاليترين معاني عرفاني است و به اين صورت بالاخص در اطراف نام حضرت خضر(ع)تجلي مي كند .خضرسبز پوش جاويد است.

رنگ سبز سمبوليسم جاودانگي و نيكويي است كه صورتش از عالم طبيعت و محسوس اخذ شده ،اما معنايش از عالم معاني و نامحسوس .

درعين حال خشم و غضب و جنگ و جهاد نيزبا زبان خون ظاهر شده است و شياطين و ديو سيرتان در لباسي قرمزرنگ در نظر امده اند. علي رغم ايت تلقي ثا نوي رنگ سرخ از حيث زيبايي بسيار به هم نزديكند .بديسان نوعي سمبوليسم دوگانه از رنگ سرخ القا شده است كه درمورد رنگ سياه صدق مي كند .

نظام سه رنگه

سه در حد عدد ، و در حد مثلثدر هندسه  ، بازتابي از مفهوم بنيادي روح ، نفس ، و جسم است كه تمامي افرينش را مي سازد0 اگر از سوي ديگر در حد سيرهاي سه گانه روح در نظر گرفته شود، ياداور اعمال نزول، وبسيط عرضي است كه به ترتيب نمايشگر صفات انفعالي ، فاعلي ، و خنثي هستند( پيكره 66 )

سفيد غايت يكپارچگي همه رنگها است، پاك و بي الايش 0 در حالت نا مظهر خويش ، رنگ نور محض است پيش از تجزيه و پيش از انكه يكي خود بسيار گردد0 نور ، كه از حالت نمادين سفيد تلقي مي شود ، از خورشيد نازل مي شود و نماد توحيد است 0

همچنانكه رنگ با سپيدي اشكار مي گردد ، با سياهي پوشيده مي ماند ؛ " پوشيده از روشني بسيارش" سياه ، " شبي روشن ميان روز تاريك  " است ، چنانكه از خلال اين سياهي تابناك است كه مي توان وجوه پنهان حقتعالي را يافت 0 اين دريافت از طريق سياهي مردمك چشم حاصل مي شود كه ، در حد مركز چشم ، رمزا" حجاب بينش دروني و بيروني ، هردو است0 سياه فناي خويشن است0

نظام چهار رنگه

چهار در حد عدد ، و در حد مربع درهندسه ، بازتابي از نقش بندي تصويري نفس كل است كه به گونه ي صفات فاعلي طبيعت ( گرم ، سرد ، تر ، خشك) و كيفيات انفعالي ماده (اتش ، اب ، هواو خاك) ظاهر گشته است0 ( جدول 2) چهار ربع روز ، تربيعات قمر ، چهار فصل ، و بهره هاي چهارگانه ي زندگاني اين جهاني ادمي بازتاب هاي ثانوي اين نظام اند ( پيكره ي 67)0

رنگ هاي اوليه سرخ ، زرد ، سبز، و ابي به چشم مي ايند 0 اين چهار رنگ با چهار عنصر اصلي ( " اركان اربعه " ) همخواني دارند0 طبيعت ،عامل فاعلي در قبال ماده ، دائر كننده ي خلقت دنيوي ست و نواخت هاي ظاهر و باطن تمامي هستي راتعين مي بخشد 0 ادمي از طريق نظام چهار رنگه همخواني هاي محسوسي با جنبه هاي گونه گون اين نيروي جبلي طبيعت برقرار مي كند كه پيوسته در طلب حالت تعالي متماثل با حالت ازلي انتظام  خود است0

سرخ تداعي با اتش دارد ، نمايشگر صفات طبيعي و جفت گرمي و خشكي است 0خود مبين روح حيواني است-فاعلي، انبساطي ، انعقادي 0 از لحاظ زماني ، همان بامداد ، بهار ، و كودكي است0 سبز مكمل سرخ است ، نمايشگر صفات متضاد سردي و رطوبت است 0 سبز نماينده ي اب است و نفس مطمئنه ، با صفاتي انفعالي ، انقباضي ، و انحلالي 0 از لحاظ زماني همان شامگاه ، خزان ، و پختگي ست0 زرد هواست ، گرم و تر 0 صفتي فكورانه ، فاعلي ، انبساطي ، وانحلالي دارد0

ابي نماينده خاك است،سرد و خشك، ابي نشانه ي نفس اماره است ،با صفاتي انفعالي ،انقباضي، و انعقادي، ضمن انكه نمايشگر پايان دوره هاست ،زيرا كه شب است، زمستان است ،و پيري0سيرهاي نزولي و عروجي اين رنگها ،چون در حد حركتي از طريق چهار ربع يك دايره در نظر گرفته شوند، خود دايره ئي تمام و كمال ترسيم مي كنند؛ پايان يك دوره هيچ نيست جز نشانه ي اغاز دور ه ئي

ديگر0

سبز در اسلام برين هر چهار رنگ به شمار مي رود چرا كه متضمن ان سه رنگ ديگر هم هست0زرد وابي رويهم آميزه ئي متعادل از سبز به دست مي دهند كه سرخي ،پسديد آنست0سبز با دو ساحت فطري اش كه گذشته يا ازليت (ابي)و آينده يا ابديت (زرد)باشد،و با ضدش،زمان حال سرخ فام ،نشانه ي اميد ،باروري ،وجاودانگي ست0

هماهنگي رنگهاي همجوار

رنگهاي همساز ،يارنگهائي كه در دايره اي رنگ كنار هم هستند ،معمولا"در طبيعت يافت مي شوند0رنگين كمان مقياسي از سرخ تا به نارنجي و آبي تابه بنفش دارد0رنگهاي پائيزي رنگ سرخ را از خلال نارنجي ،زرد،طلايي،قهوئي ،و ار غواني در جه بندي مي كند0برگهاي در ختان با سبز زرد گونه ،سبز ،سبز ابي گونه درجه بندي مي شود 0بيشتر رنگها از حيث سايه-روشن با رنگهاي همجوار درجه بندي مي شوند0

رنگهاي همساز بر تاثيرات رنگي تاكيد دارد،همچنانكه در تمام موارد رنگ ساده ي اصلي يا فرعي به پيشگرمي دو همسايه ي واسط،كه نمايشگر منش اصلي انند،تشديد مي شود0

هماهمنگي رنگهاي ناهمساز

تضاد همزمان رنگهاي ناهمساز (مخالف)روي دايره ي رنگ در طبيعت نيز به همان فراواني رنگهاي موافق و همساز رخ مي نمايد0اين تضاد يا تخالف به شدت هر رنگ مي افزايدو،به اتكا‌ي پديده هاي پسديد، به هر كدام درخشش ،وضوح ،و باروري مي بخشد0

گلهاي بنفشه كه بيشتر مركز زرد فام دارند؛ بالهاي مرغ نيلي كه با تلا لو هاي مخالفتاب ،نارنجي زرد گونه مي زند؛و صحنه ي يك غروب نارنجي بر اسمان بحري سير هيچ نيستند جز نمو نه ئي چند استفاده عالي طبيعت از تضاد هماهنگ رنگها (پيكره ي 70)

با رنگهاي مكمله يا ناهمساز ،يك رنگ كرم (اغلب به مساحتهاي كوچك)را مي توان بر مساحتهاي بزرگي از رنگهاي سرد نشاند و بدينسان براي در هم شكستن كيفيتي انفعالي كيفيتي مثبت بر انگيخت 0ترتيب ناهمساز ها ،البته ،نه محدود به دايره ي رنگ بلكه شايد به بر جسته ترين نحوي در دو رنگ مكمل سياه و سفيد جلوه گر است 0

هفت رنگ

سنتا" مجمو عه ي هفت رنگ به مفهوم كلي رنگ نافذ است 0سفيد ،سياه ،و سندل فام،در حد گروه سه رنگه ي اول ،مكملسرخ ،زرد،سبز،و آبي اند كه در حد چهار رنگه ي دوم تلقي مي شوند0اينها رويهم ،به تعداد،گروهبندي  عالي هفت رنگ را نشان مي دهند0اين مشخصه ي عددي اساس درك نظام سنتي رنگ است0

رنگ سفيد:

سفيدي حتي "در بسياري از اشيا ي طبيعي نيز به نحو صفا بخشي زيبايي را تعالي مي بخشد ،چنان كه در مورد مرمر و مرواريد و گل ياس چنين است-بعضي از ملت هاي مختلف به طريقي در اين رنگ نوعي قداست و تاثير گذاري تشخيص داده اند 0در فلسفه حيات و رمزهاي مردمان ، اين رنگ نشانه بسياري چيز هاي موثر و بزرگ بوده است همچون عصمت نو عروسان وبركت پيري 0يا مثل تقدس آتش سپيد زبانه كشيده نزد زرتشتيان ،ولباس رو حانيان زرتشتي ،كه نشانه اي است از همان احساس احترام و حرمت ،ونيز پاكي دور از دسترسي كه براي روحانيت و مقام آن تصور  شده است0در بسياري از نقاط عالم ،سفيدي در پوستي كه بر گردن قضاوت مي افكنند ،حاكي از عظمت نمادين و عدالت در داوري است0هم چنين اين رنگ در بسياري از فر هنگ هاي ملل ،خبر آور نوعي شادي و بشارت نيز شده است0چنان كه در ميان روميان ،سنگ سفيد نشانه روز  خوش بود0

البته همه اين معاني و رموز رنگ سفيد و خصايص آييني آن ،كه به حالت خواسته يا نا خواسته در ذهن معماران اثار اسلامي ودر هيئت و جامه دروني و گاه بيروني اين بناها (به خصوص در مناطق كويري)متجلي مي گردد،علي رغم گوناگوني نظرات و تشتت اعتقاداتي كه اين رنگ در فر هنگ هاي قبلي داشته ،در مسجد اسلامي ،شكل واحدي و توحيدي به خود مي گيرد،از اعتقادات و معاني بومي فراتر رفته و در جهت بيان حالات قدسي و ان روح عبادتگر و نيايشگري قرار مي گيرد كه ديده بر نقطه اي واحد و نوري متجلي از منبع فياض وحدانيت دارد0

رنگ سفيد،هم چنان كه "پر معني ترين رمز پديده هاي روحاني است ،عامل تشديد در تمامي چيز هايي نيز هست كه براي بشر از همه چيز پر مهابت تر ،وحشتناك تر و حتي تر ساننده تر هستند0

رنگ سياه:

رنگ سياه در عرف عام با تيرگي و پريشاني روزگار و فلاكت و بدبختي قريت است0اما حضور آن در آداب ور سوم مختلف حكايت از معني دو گانه آن مي كند0لباس برخي روحانيون مسلمان و مسيحي  و لباستيره كاهنان  بابلي كه قبايي به شكل ماهي سياه بود از معاني مثبت آن حكايت مي كند0در محافل اشرافي قديم رنگ سياه رنگ رسمي لباسها بوده است0خلعت سياه از اين زمره است

سياه پوشي در برخي اقوام معنايي قريب به معتقدات اسلامي در باره سبز پوشي خضر دارد0

در ادبيات و عرفان اسلامي رنگ سياه نشانه تعالي است0چنانكه آب حيات در ظلمات به دست مي ايد و مقام شب قدر نشانه تعالي شب از روز است0

سندل فام خاكي ست، رنگ زمين:"تهي از رنگ" 0

سندل فام ،از جنبه ي نمادين ،همان آدمي ست به اجمال ،زمين است به تفصيل،جسم نزد صنعتگر ،سطح خنثي نز دهندسه دان،و كف از براي مهندس ومعمار0

آميزش بصري رنگها:

رنگها از كيفياتي واجد بعد بر خوردارند0رنگهاي كرم از قبيل سرخ ،نارنجي وزرد فاعلي و پيشتاز ،رنگهاي سرد از قبيل سبز ،آبي و بنفش انفعالي اندو پسنشين0با اين اصل ،سلسله هائي از تراز هاي اوليه ،ثانويه و ثالثه ،وابسته به پس زمينه ،الگوها و روشني ها يا تلالو حاصل مي ايد0

پس زمينه ،سنتا"به رنگي واحد يا به رنگهاي همساز متمركز به رنگ آبي كه همجوار با سبز-آبيها يا آبي-بنفش هايند،گرايش دارند0تراز هاي ثانويه ،در حالي كه سوي ناظر پيش مي آيند و گاهي اوقات مركب از الگوهاي بسيارند،نمايشگر رنگهاي مكمله ي پسزمينه هايشان هستند0تسلط عمده يرنگ زرد ويژگي اين تراز است،اما الگوهاي ثانويه ي فيروزه ئي هم رايج اند0در مورد اخر،اما،تاكيد اصلي هميشه روي تراز هاي نارنجي زرد گونه است0

روشنه هاي شكو فه هاي سفيد وزرد روشن يا ديگر نقشمايه ها ويژگي بخش تراز ثالثه اند كه به ناظر از همه نزديك تر مي نمايد0اين روشنه ها لاجرم به پسنشين ترين نظامالگو هاي ثانويه تعلق مي گيرند و بدينسان عمق بصري با توازني پديد مي اورند0

رنگها،نمايشگر اندازه ي نسبي آشكاري هستند ،چون رنگهاي روشن مايل به انبساط اندو رنگهاي تيره مايل به انقباض0زرد فراخمايه ترين رنگها مي نمايد ودر پي ان سفيد،سرخ ،سبز،آبي   و سرانجام سياه قرار داردكه تنكمايه ترين رنگهاست0گزينش عاقلانه ي شكوفه هاي كوچك سفيد يازرد در تراز هاي ثالثه، كه پيش تر مطرح شد، شاهدي است براي آگاهي هنرمند سنتي از اين ظرايف كاربرد رنگ0

قوانين آميزش بصري رنگ با تضاد هاي همزمان يا متوالي رنگها سرو كار دارد 0اگر رنگها پر تضاد در مساحت هاي كوچك ارائه شده باشند به چشم از هم شناخته نمي شوند و خبط بصر به بار مي اورند0اگر سرخ و سبز در اميزند حاصل كار قهوه اي گلفام است0

رنگ در معماري اسلامي

در معماري اسلامي به خصوص مساجد ،نقوش گچبري ها ،آجر كاريها و كاشي كاريها بر مبناي معناي سمبوليك هر يك از انها و حس پوياي زيبا پسندي مذهبي مردمان انتخاب مي شوند0ختايي ها ،اسليمي ها و ديگر نقوش كاشيكاري كه با رنگ هاي ملايم و تضاد هاي دلنشين كنار هم و در لابلاي هم مي خزند ،چشم را با منحني هاي بيكران به هم بافته شان به مسير هاي بي انتهاي مامني نامعلوم و بهشتي گم شده سوق مي دهند0

بيشترين قسمت سطوح كاشي كاري به رنگ هاي سردي چون زنگاري ها ،فيروزه اي ها و لاجوردي ها تعلق دارد0لاجوردي ها ورنگ هاي آبي خام،عمق دارند كه آدمي را به بي نهايت و به جهاني خيالي و دست نيافتني مي برند0ابي گستردگي و وسعت آسمان صاف را به ياد مي آورد0نشانه صلح است و بهجت و فرحناكي ورنگ بي گناهي 0نور ابي،كساني راكه بي قرارند،ارام مي كند0آبي همواره متوجه درون است و جنبه هاي گوناگون روح آدمي را نشان مي دهد ،در فكر و روح اوداخل مي شود و باروان او پيوند مي خورد0آبي معني ايمان مي دهد واشاره اي است به فضاييلايتناهي وروح0براي مردم مشرق زمين ،آبي سمبل جاودانگي است0وقتي به تاريكي مي گرايد،معني وهم ،بيم،وغم واندوه،يامرگرا به خود مي گيرد0مردمان آيين پرداز باستان،به قداست فيروزه اي معتقد بودند 0به زعم انها،فيروزه سوي چشم را زياد مي كرد0رنگ رويش وتعالي بود،نازايي و بي باري را از بين مي برد،عزت وسلامت نفس مي اورد ،و نقشي داشت در چيرگي نور بر ظلمت0

لاجورد رنگ عالم مثال است،حكمت عاليه عالم علوي است 0تماشاي اين رنگ،تماشاي وسعت درون است،رسيدن به شعور را زناك و شهود متاعلي است0بيانگر بيكرانگي آسمان آرام و تفكر بر انگيز سحرگاهان صاف و صميمي است0

در زمينه كاشيكاري ،اين رنگ به نهايت گويايي مي رسد و همچون سينه فراخ لاجوردين سپهر،تماميت فضاي ميان نقش ها را مي اكند و نقوش زير زرد و نارنجي در ميانه ان بسان ستارگاني در اسمان بيكرانه شب هنگام ، مي درخشند0

در اين عرصه ،هر عاملي كه به كار گرفته مي شود و هر فني كه مايه زايش و افرينش اثري است،نشان از جهان علوي دارد و هر نقش ورنگ ،در تمام نماد وسمبل ،بيانگر چيزي از همان عالم است وهنر مند در اين فرايند ،در مقام انساني است كه به صورت ،ديدار و حقيقت اشيا در وراي عوارض و ظواهر مي پردازد0او صنعتگري است كه هم عابد است وهم زائر،وبراي اين است كه صورت خيالي هنر اسلامي متكفل محالات و ابداع نور جمال ازلي حق تعالي است ؛ نوري كه جهان در آن آشكار مي شود و حسن جمال اورا چون اينه جلوه مي دهد.

نتيجه:

لذت ارتجالي از زيبايي رنگ ونوربي شك با معاني ماوراي طبيعي نور و تصاوير استعاري حاصل از رخشندگي و تابندگي مطلق آن قابل حس است.

رنگ ها هر يك نشانگر موجوديتي خاص هستند ،ويژگي هر رنگ با خصوصيت هر وجودي تطابق دارد ،رنگ ها به آنها شخصيت مي دهند و هر كدام را متمايز از ديگري مي كنند اين موجوديت شامل حالات روحاني ،دوره هاي مختلف زندگي زمان و عناصر چهارگانه و... مي باشد.

فصل دوم : كاشي كاري

سابقه تاريخي

كاشي سازي و كاشيكاري كه بيش از همه در تزيين معماري سرزمين ايران ،وبه طور اخص بناهاي مذهبي به كار گرفته شده ، داراي ويژگي هاي خاصي است0

اين هنر و صنعت از گذشته بسيار دور در نتيجه مهارت ،ذوق و سليقه كاشي ساز در مقام شيئي تركيبي متجلي گرديده ،بدين ترتيب كه هنرمند كاشيكار با كاربرد و تركيب رنگهاي گوناگون و يادر كنار هم قرار دادن قطعات ريزي از سنگهاي رنگي و بر طبق نقشه اي از قبل طرح گرديده ،به اشكال متفاوت وموزون از تزينات بنا دست يافته است0

طرح هاي ساده هندسي ،خط منحني ،نيمدايره،مثلث،و خطوط متوازي كه خط عمودي ديگري بر روي انها رسم شده از تصاويري هستند كه بر يافته هاي دوره هاي قديمي تر جاي دارند،كه به مورور نقش هاي متنوع هندسي ،گل و برگ،گياه و حيوانات كه باالهام و تاثير پذيري از طبيعت شكل گرفتند پديدار مي گردند،و در همه حال مهارت هندمند و صنعت كار ، در نقش دادن به طرحها و هماهنگ ساختن انها ،بارزترين موضوع مورد توجه مي باشد0

اين نكته را بايد ياد اور شد كه مراد كاشيگر و كاشي ساز از خلق چنين اثار هنري هرگز رفع احتياجات عمومي وروزمره نبوده ،بلكه شناخت هنرمند از زيبايي و ارضاي تمايلات عالي انساني و مذهبي مايه اصلي كارش بوده است 0مخصوصا"اگر به ياد اوريم كه هنرهاييي كاربردي بيبشتر جنبه كاربرد مادي دارند ،حال انكه خلق اثار هنري نمايانگر روح تلطيف يافته انسان مي باشد0

هنر كاشي كاري معرق، تركيبي از خصايص تجريدي و انفرادي اشيا و رنگهاست ،كه بيننده را به  تحسين ذوق وسليقه واعتبار كار هنرمند در تلفيق و تركيب پديده هاي مختلف وادار مي سازد0

وجه تسميه كاشي

جغرافي نويسان قديم عرب  شهر كاشان را قاشان نوشته اند ،ودر شرق زمين ساخت يك نوع اجر معروف به كاشي يا كاشاني به اين شهر نسبت داده شده است0

هنر در عرصه معنا

در تذهيب ها ،گچبري ها ،و معماري و كاشي كاري ،هر تصوير ي، نشان از بهشت مثال روح دارد0

ضمنا" انچه فرش را پيوند و يگانگي مي دهد همانا پود است كه در حواشي ظاهر مي شود0از نظرگاه سمبوليسم هنر ديني تارهاي پود مانند "اسما و صفات خدا "است كه زير بناي همه هستي است اگر ان را از فرش بكشيم سراسر مي پاشد0

باكمي تعمق روشن مي گردد كه هنرمندي كه همه نيروهاي باطني خودرا براي به وجود اوردن اثاري كه ابعاد ان از چند سانتي متر فراتر نمي رود گرد مي اوردو همه پريشانيهاي خاطررا به هنگام طرح دقيق و رنگ اميزي و قلم زني و اتصال ظريف چوب  و كاشي وفلز و ايجاد خطوط و نقوش برروي فلزات و شيشه و كاشي و چوب از ياد مي برد و جمعيت خاطر را جايگزين انها مي سازد،  در ان حال امادگي براي  الهامات و پذيرش صور خيالي ابداعي ،پيدا مي كند استاداني كه با قلم گيري ظريف سروكار دارند مجبورند نفس را در سينه حبس نمايند و مرتبا"لحظاتي چند به اين حالت كار كنند0معلوم است كه در اثار اين گونه هنرمندان  چه اندازه رنج و درد و زحمت وجود داشته كه طبيعتا"در نفوس انها اثري تهذيبي و پالايشي دارد، و خود يك نحوه  رياضت روحاني است كه در مراحل بعد با ادمي همراه مي شود كه سيرر وسلوك هنرمند را هنگام كار بيان مي كند0

از روحانيت هنر در اسلام است كه بسياري از هنرمندان اهل سير و سلوك بوده و ادابي معنوي را در صنايع اسلامي ايجاد كردند و به همين جهت صوفيه براي انان ادابي معنوي پرداختند كه از معماري گرفته تا چيت سازي را در بر مي گرفت و به اين فنون روحانيتي عميق مي بخشد0علاوه بر اين ،اوضاع خاص حاكم بر هنر هاي مستظرفه خود بر اين حالت مي افزود و ان عبارت از ريزه كاريهاي مندرج در كار صنايع بود 0

كاشي كاري در دوره هاي مختلف ايران

در ايران مراوده فرهنگي ،اجتماعي ، نظامي ،دادو ستد هاي اقتصادي و رابطه صنعتي ، گذشته از ممالك همجوار  با ممالك دور دست حتي از دوران تاريخي سابقه داشته است0اين روابط تاثير متقابل فرهنگي را در بسياري از شئون صنعتي و هنري به ويژه هنر كاشي كاري و كاشي سازي به همراه داشته ،كه اولين اثار و مذاهب اين هنر در اواخر هزاره دوم ق0م0 جلوه گر مي شود0در كاوش هاي باستان شناسي چغازنبيل ،شوش وساير نقاط باستاني ايران،علاوه بر لعاب روي سفال ،خشت هاي لعاب دار نيز يافت شده است0فن و صنعت موزاييك سازي يعني تركيب سنگ هاي كوچك و طبق طرح هاي هندسي و با نقوش مختلف زيبا در اين زمان به اوج ترقي و پيشرفت خود رسيده است0

تزينات به جاي مانده از زمان هخامنشيان حكايت از كاربرد اجرهاي لعاب دار رنگين و منقوش و تركيب انها دارد،بدنه ساختمان هاي شوش و تخت جمشيد با چنين تلفيقي ارايش شده اند ،دو نمونه  جالب توجه از اين نوع كاشي كاري در شوش بدست امده كه به "شيران وتير اندازان"معروف است علاوه بر موزون بودن و رعايت تناسب كه در تركيب اجزاي طرحها به كار رفته ،نفش اصلي همچنان حكايت از وضعيت و هويت واقعي سربازان دارد0چنانكه چهره ها از سفيد تا تيره و باالاخره سياه رنگ مي باشد، وسايل زينتي مانند گوشواره و دستبندهايي از طلا در بردارند و يا كفش هايي از چرم زرد رنگ به پادارند0از تزينات كاشي همچنين براي ارايش كتيبه ها نيز استفاده شده است 0 رنگ متن اصلي كاشي هاي دوره هخامنشيان اغلب زرد ،سبز و قهوه اي مي باشد و لعاب روي اجر ها از گچ و خاك پخته تشكيل شده است0

در دوره اشكانيان صنعت لعاب دهي پيشرت قابل ملاحظه اي كرد ،و به خصوص استفاده از لعاب يكرنگ براي پوشش جدار داخلي و سطح سفالين معمول گرديد، و همچنين غالبا" قشر ضخيمي از لعاب بر روي تابوت هاي دفن اجساد كشيده شده است0در اين دوره به تدريج استفاده از لعاب هايي به رنگ هاي سبز روشن و ابي و فيروزه اي رونق كرده است0

طرح هاي تزيني اين دوره از نقش هاي گل و گياه  ،نخل هاي كوچك، برگ هاي شبيه گل لوتوس و تزينات انساني و حيواني است0

در عصر ساسانيان هنر و صنعت دوره هخامنشيان مانند ساير رشته هاي هنري ادامه پيدا كرد ، و ساخت كاشي هاي زمان هخامنشيان با همان شيوه و با لعاب ضخيم تر رايج گرديده است0نمونه هاي متعددي از اين نوع كاشي ها كه ضخامت لعاب انها به قطر يك سانتي متر مي رسد در كاوش هاي فيروز اباد و نيشابور به دست امده است0در دوره ساسانيان علاوه بر هنر كاشي سازي هنر موزاييك سازي نيز متداول گرديد0 رنگ اميز هاي متناسب ، ايجاد هماهنگي و رعايت تناسب از ويژگي هاي كاشي كاري هاي اين دوره مي باشد 0

پس از گسترش دين اسلام  به مرور ،هنر كاشي كاري يكي از مهمترين عوامل تزيين و پوشش براي استحكام بناهاي گوناگون به ويژه بناهاي مذهبي گرديد0يكي از زيباترين انواع كاشي كاري را در مقدس ترين بناي مذهبي يعني قبه الصخره به تاريخ قرن اول هجري مي توان مشاهده كرد0

از اوايل دوره اسلامي كاشيكاران و كاشي سازان ايراني  مانند ديگر هنرمندان ايراني پيش قدم بوده و طبق گفته مورخين اسلامي شيوه هاي گوناگون هنر كاشي كاري  را با خود تا دورترين نقاط ممالك تسخير شده يعني اسپانيا نيز برده اند0

هنرمندان ايراني از تركيب كاشي هايي با رنگ هاي مختلف به شيوه موزاييك نوع كاشي هاي "معرق"را به وجود اورده اند0و خشت هاي كاشي هاي ساده و يكرنگ دوره قبل از اسلام را به رنگ هاي متنوع اميخته و نوع كاشي "هفت رنگ"را ساختند0 همچنين از تركيب كاشي هاي ساده با تلفيق اجر و گچ نوع كاشي هاي معلقي را پديد اوردند0و به اين ترتيب از قرن پنجم هجري به بعد كمتر بنايي را مي توان مشاهده كرد كه بايكي از روش هاي سه گانه فوق و يا كاشي هاي رنگي تزيين نشده باشد0

انواع كاشي:

1-كاشي يكرنگ 2- كاشي معرق 3-كاشي هفت رنگ 4-كاشي زرين فام 5- كاشي با تلفيق اجر6-كاشي معلقي

سير تحول هنر كاشي سازي از اوايل دوره اسلامي تا عصر حاضر

ارزش و اعتبار معماري ايران تا حدود زياد ي به تزينات ان بستگي دارد 0كاشي كاري از مهم ترين خصوصيات معماري بوده ،و بسياري را عقيده بر اين است كه ايران اولين كشوري بوده كه از كاشي به عنوان عاملي براي تزئين و سپس استحكام بنا از ان بهره گرفته است0قبل از رواج كاشي كاري در معماري تقريبا"از اوايل دوره سلجوقيان اغاز مي شود ،"اجركاري "و "گچ كاري"دو عنصر مهم در تزيينات بودند0شيوه اجركاري  در معماري ايران منجر به "كاشي كاري گرديده است 0

از اوايل دوره اسلامي تا قرن چهارم هجري، گچبري ، " نقاشي" و " سنگ كاري " بيشترين تزئينات بناهاي مذهبي و غير مذهبي را در بر گرفته ، به نظر مي رسد بهره گيري از تزئينات اجر تا قبل از حدود سال سيصد هجري چندان متداول بوده است0

در دوره غزنويان نيز اجر كاري از اهميت ويژه اي برخوردار بوده و هنرمندان و معماران اين دوره بسياري از بناها را با اجر تزئين كرده اند0

با اغاز قرن پنجم هجري ،شيوه اجر كاري كه در اغاز از شرق ايران شروع شده بود تقريبا"در تمامي نقاط در تمامي نقاط به خصوص قسمت شمال متداول گرديد،و بناها ي مذهبي و غير مذ هبي با اين شيوه تزيين شدند0

از دوره سلجوقيان هنرمندان به رموز ساخت اجرهاي لعابدار اشنا بوده اند ،هم چنين پاره يي از منابع اوليه و تاريخي حكايت از ان دارد كه در اوايل دوره اسلامي بناها با نوعي كاشي اراسته شده اند0

معماران ايراني در اوايل دوره اسلامي در پوشش اجر با لعاب يكرنگ پيشقدم و مبتكر بودند و در رنگ اميزي كاشي ،رنگ ابي فيروه اي را بر ساير رنگها برتري دانسته و مورد توجه قرار داده ، و همراه با تلفيق اجر كاشي هاي فيرو زه يي رنگ استفاده كرده اند و به نحوه مانند نشانيدن نگين انگشتري ، تكه هاي رنگين كاشي را به اشكال هندسي در اندازه هاي مختلف ميان اجر هاي قالب زده ويا در بين اجر هاي تزئيني به صورت كتيبه هاي كوفي قرار داده اند 0

در دوره كوتاه مدت خوارزمشاهيان هنر اجر كاري و كاشي كاري يكرنگ به شيوه دوره متقدم ادامه يافت0 سردر وروديه بناها مزين به سوره هاي قراني به خط كوفي به رنگ فيروزه يي زيباترين نوع تزيين بنا با كاشي يكرنگ را در بر مي گيرند0

حملات "مغول" زماني فعاليت هاي هنري را دچار وقفه ساخت ولي به تدريج از اواسط قرن هفتم هجري ،با پذيرش دين اسلام توسط حكمرانان ايلخاني ، احداث بناهاي مذهبي و غير مذهبي همراه با تزينات اجر كاري و كاشيكاري اغاز گرديد0از اين زمان به بعد استفاده از رنگهاي ديگري چون زرد ،نيلي ،قهوه يي ،سياه و سفيد رواج يافت0

تزينات كاشيكاري كه تا دوره ايلخاني فقط سطوح خارجي بناها را مزين مي كردند،از اين دوره به بعد براي پوشش سطوح داخلي بناها نيز به كار گرفته مي شدند0

در اواخر دوره ايلخانيان و آغاز عهد تيموريان هنر كاشيكاري با سابقه يي در حدود سه قرن ، به زيباترين شكل خود يعني كاشي "معرق " نمايان گرديد0

هنر كاشي سازي معرق يا كاشي گل وبته به تدريج زينت بخش معماري ايران ،به ويژه بناهاي مذهبي گرديد0اهميت كاشي معرق نسبت به انواع ديگر كاشي ،زيبايي فو ق العاده و درجه استحكام آن است،وبه همين دليل پس از گذشت ساليان سال بر روي بناها بر جاي مي ماند0

هنرمندان دوره تيموريه كاشيكاري معرق رادر شرق ايران توسعه داده و بسياري از بناهاي مذهبي اين ناحيه ،به ويژه در هرات ،سمرقند و بخار اپايتخت هاي تيمورو جانشينان او با كاشي معرق تزيين گرديده است0

در كاشيكاري معرق، رنگ هاي متنوع بكار برده شده كه در اين بين رنگهاي متنوع سفيد وآبي تيره ،فيروزه يي ،سبز و پرتقالي بيشتر به چشم مي خورد0

از اواخر دروره تيموريه و آغاز دوره صفويه استفاده از نوع ديگري از كاشي معروف به كاشي "خشتي"يا"هفت رنگ" در تزيين بناهاي گوناگون متداول شد0

در اواخر دوره هاي تيموري و صفويه به تدريج تزئينات كاشي " هفت رنگ " جايگزين كاشي كاري معرق گرديد 0 تحول و رواج كاشي " هفت رنگ " را تا حدودي مي توان ناشي از دلايل اقتصادي و سياسي دانست 0 با توجه به اهميت معماري و احداث روز افزون بناهاي مذهبي و غير مذهبي در دوره صفويه معماران بر ان شدند كه در تزئين بناهاي گوناگون از شيوه تزئيني كاشي "هفت رنگ " بهره گيرند0

براي ساخت كاشي هفت رنگ ابتدا طرحهاي مورد نظر را روي كاشي ساده اماده ساخته ، و سپس نقش ها و نگاره ها را به رنگهاي مختلف دراورده و سر انجام لعاب داده و به كوره مي برند0 كه هر يك از كاشي هاي مربع ، خود شكل قسمتي از طرح تزئيني را تشكيل مي داده است0

طرح اسليمي از جمله طرحهاي متنوع كاشي هفت رنگ است كه هنرمندان دوره صفويه به ان توجه فراواني داشته اند اين شيوه امكان هماهنگ ساختن با معماري اسلامي را به ميزان زياد فراهم مي اورد ، كه از جمله پوشش گنبد هاي مزين به طرح اسليمي تناسب چشمگيري با اندازه گنبد دارند0

كاربرد كاشي كاري هفت رنگ كه از اواخر دوره تيموري در بناهاي مختلف مامور گرديد ، تا دوره قاجاريه ادامه داشت، ولي متاسفانه در دوره متاخر اين شيوه تزئين از نظر ساخت ، رنگ و لعاب به استثناي چند مورد نادر سير نزولي پيموده است0 رنگ هاي زرد و نارنجي روشن از جمله رنگ هاي متداول دوره قاجاريه هستند0

از ديگر انواع كاشي هاي تزييني دوره اسلامي ، كه به سابقه ساخت و استفاده از ان در تزيين معماري به قرون اوليه اسلامي باز مي گردد، نوع طلايي و زرين فام است 0 كه پس از اندك زماني در قرون اوليه اسلامي نزديك شد0

توسعه تدريجي ساخت كاشي زرين فام و استفاده ان در معماري به ويژه در بناهاي مذهبي از اواخر دوره سلجوقيان اغاز گرديد، و در دوره هاي خوارزمشاهيان و به خصوص ايلخانيان به اوج ترقي رسيد و تحول چشميگري در ان به وجود امد 0

برجسته اري در روي كاشي در زمان مغول رواج داشته و تعداد زيادي از كاشي هاي ستاره اي شكل اين دوره كه در حاشيه با كتيبه و در وسط با نقوش انسان ، حيوان و يا گل و گياه مزين گرديده در كارگاههاي كاشي سازي تخت سليمان ساخته شده است0 از انواع ديگر نقشهاي مختلف ، مخصوصا" نقش اژدها در روي كاشي ها مستطيل شكل بيشتر به شيوه برجسته در كاشي هاي كوكبي شش ضلعي و هشت ضلعي به شكل ساده به چشم مي خورد 0 اغلب نوشته هاي دور كاشي هاي كتيبه دار روي زمينه لاجوردي به رنگ قهوه اي ساده نوشته شده است0

در قرن هفتم هجري قمري كاشي كاران هنرمند با الهام از گرايشهاي مذهبي ، زيبا ترين كاشي هاي محرابي را ساختند0

شيوه كاشي  با تلفيق  اجر همانند شيوه اجر و كاشي يكرنگ بوده ،با اين تفاوت كه به جاي كاشي يكرنگ از كاشي هاي الوان استفاده شده است0تلفيق اجر و كاشي كه عموما"با حركت زيباي شطرنجي شكل مي گيرد ،ارزش ويژه اي به معماري دوره اسلامي بخشيده است0

استفاده از كاشي و اجر در ارايش بناهاي مذهبي و غير مذهبي از قرن هفتم هجري به بعد از زماني توسعه يافت كه هنرمندان كاشي كار در صنعت كاشي سازي با لعاب الوان به مرحله پيشرفته اي رسيدند، و به رنگهاي مورد نظر مانند لاجوردي، سفيد، آبي و سبز با لعاب هاي گوناگون دست يافتند0

تزينات خط بنايي كه به علت شيوه خاص نگارش آن به خط معلق نيز شهرت يافته زيباترين شكل تركيب اجر و كاشي را به روي نناها  نمايش مي دهند  ،اين شيوه به خصوص نقش افرين سطوح بناهاي مذهبي متعددي گرديده است0

هنر معلقي را مي توان مكمل كارها وتزيناتي دانست كه در اناوع نماسازيها و پوشش هاي خارجي و داخلي به كار گرفته مي شود0

در قرن چهارم و پنجم هجري براي زيبا سازي و نماسازي ساختمانها،از روش تزينات اجري در رج چيني بناها استفاده مي شد و اتصال و پيوند يك جاي نما به بنا از ويژگي هاي اين روش بود اين ،پيوند را در اسلام معماري "امود"مي نامند0

سنگ كاري ،اجر كاري ،گچبري و كاشيكاري از تزينات چهار گانه معماري دوره اسلامي ايران هستند ،كه در هر دوره اي از تاريخ عوامل مختلف طبيعي ،سياسي و اقتصادي را پشت سر گذاشته وراه خود را طي كرده و نمايشي از زيباييها افريده و به جايي گذاشته ،ولي در يكي دو قرن اخير،وبا اغاز عصر ماشين و توسعه هنر هاي جديد ،هنرهاي سنتي تزيني معماري ايران به دست فراموشي سپرده شده است0

گذشت 14قرن از معماري ايران، و انچه تا كنون از هنر اجر كاري ،گچبري و كاشيكاري در كشور پهناور ايران بر جاي مانده همگي ياد اور ذوق و سليقه و مهارت و ابتكار هنر مندان و استاد كاراني است ، كه هنر خود را با الهام از عقايد مذهبي به كار گرفته و با ايمان به وحدانيت در تزيين معماري ايران به خصوص كاشيكاري ، به زيباترين شكل به ان ارزش جاودانه اي بخشيده اند0

نگارش بر كاشي در تمامي ادوار اسلامي يكي از تزينات مهم و مورد علاقه سفالگران بوده است،كه زماني با الهام از عقايد و گرايش هاي مذهبي ،و زماني تحت تاثير ادبيات شكل گرفته و زيبايي و جلوه يي خاص به اين هنر  سنتي ايران بخشيده است0در اوايل دوره اسلامي از قرن دوم الي چهارم  هجري قمري كتيبه هاي ظروف سفالين را كلمات قصار ،احاديث، گفته هاي بزرگان ،ضرب المثل هاو همچنين عباراتي در طلب بركت و خوشبختي براي صاحب ظرف و تو كل به خدا در بر مي گيرد ،كه عموما"به شيوه كوفي به ويژه در جدار داخلي و سپس بر كف و يا بر روي آن جاي گرفته است0سفالگران همچنين پندواندر زهاي بزرگان و يا احاديثي منسوب به حضرت محمد (ص ) پيامبر اسلام ،حضرت علي (ع )پيشواي شيعيان جهان ،حضرت امام حسين (ع)و ديگر نام آوران دين اسلام ياد كرده ،و اين گفته ها را بر روي سفالينه ها و كاشي ها به تحرير در اورده اند0

 علاوه برشيوه كوفي  ساده، شكسته و تزييني از ديگر شيوه هاي نگارش است كه در تحرير كلمات بر روي كاشي به كار گرفته شده است0بسياري از نوشته ها ي روي كاشي از نظر شكل حروف و تحرير با نوع كتابت قران هاي اوايل دوره اسلامي هماهنگي و شباهت دارند0از انواع سفالينه ها كه در قرون اوليه سلامي با نوشته هاي كوفي همراه بوده مي توان از سفالينه با پوشش گلي وزرين فام اوليه ذكر كرد0

در قرون وسطي (از دوره سلجوقي تا پايان دوره تيموري) شيوه نوشته هاي كاشي ها تغيير نموده و به سبك هاي گوناگون روي سفالينه ها و كاشيها آرايش شده است0

از ديگر شيوه هاي نگارش برروي كاشي و سفالينه ،شيوه شكسته نستعليق است0

اواسط دوره ايلخاني به اين سبك آرايش شده است،و تزيينات عموما" جدار داخلي ،كف ظرف و سطح كاشي را در بر مي گيرد0مضمون نوشته ها عموما"رباعي يا غزل است كه از ديوان شعراي بزرگ آن دوره برگزيده شده ،كه اشعار فردوسي ،بابا افضل كاشاني ،ظهير فاريابي ،حافظ، ظغانشاه مجد الدين بغدادي و مولانا بيشترين نو شته ها را شامل مي شود0

از اين دوره به تدريج نام سفالگر و تاريخ ساخت سفالينه ظاهر مي شود كه پي امد ان بسياري از ظروف و كاشي هاي عهد خوارزمشاهي و ايلخاني داراي نام سازنده و تاريخ ساخت مي باشد0

هنر كاشي سازي از اوايل قرن ششم هجري 0قمري وارد مرحله نويني گرديد،و ساخت كاشي هاي گوناگون مانند كاشي هاي مربع ،كوكبي ، ستاره اي و چند ضلعي و محرابي رايج شد0اين گونه كاشي ها كه بر اي تزيين بناها ي مذهبي مانند مساجد ، مقابر يا مدارس و ديگر بناها مورد استفاده قرار گرفته نقوش تزييني و نوشته هاي گوناگون را در بر مي گيرد0

از دوره صفويه ،نوشته هاي تزييني به شيوه هاي نسخ و ثلث تغيير يافت ، و بسياري از بناهاي مذهبي مانند مساجد و مقابر با دارا بودن تزيينات كاشي كاري گو ناگون ساده ،معرق و هفت رنگ شيوه هاي متفاوت نگارش را نمايش مي دهند0

نتيجه

كاشي و كاشي كاري پايه پيشرفت و تو سعه بي نظير تزئينات در معماري اسلامي است0

كاشي كاري اميزه اي از نقش و رنگ مي باشد و هنر كاشي كار كارفن را به خدمت گرفته تاهنر خودرا به صورت الوان ترين تزينات در كنار ترسيمات و تناسبات عرضه دارد تكامل شناخت نقش و رنگ در هر دوره سير تكاملي كاشي كاري را در بر داردو بالعكس0

فصل سوم :مسجد و مدرسه سپهسالار

كتيبه هاي تاريخي بنا: كتيبه هشتي ورودي مدرسه تاريخ 1298را نشان مي دهد وبر ازاره سنگي ايران تاسال 1301خوانده مي شود و كتيبه سردر بنا مورخ به سال 1302است0كتيبه اي در جلو خان مدرسه داراي تاريخ 1311ه0ش0 مي باشد0

باني و سازندگان بنا : باني مدرسه ميرزا حسين خان سپهسالار متوفي به سال 1298بوده كه پس از فوت وي بناي مدرسه توسط برادرش ميرزا يحيي خان مشير الدوله ادامه يافت0از جمله معماران سازنده بنا مي توان به استاد جعفريان معمار باشي كاشاني و حاج ابوالحسن معمار اشاره كرد0

حجاران مدرسه استاد سيد محمد ،استاد عبداله قزويني ،عمر غلامحسين و استاد ابراهيم بوده اند 0و از استادان كاشي كار مهدي ومحمد صادق كاشاني در كتيبه ها نام برده شده اند0خطاطان كتيبه جلو خان ميرزا غلام رضا خوشنويس و ميرزا حسين خان عماد الكتاب سيفي بوده اند0

سير تحول بنا:چنانچه امد سپهسالار در قسمت جنوبي باغ شخصي خود به سال 1296بناي مدرسه را آغاز نمودو پس از وي برادر ش مشير الدوله به امر ناصر الدين شاه قاجار مامور اتمام بنا گرديد، وليكن پيش از اتمام بنا  در گذشت و قسمتي از تزيينات ان ناتمام ماندكه در دوره هاي بعد تكميل شد0

در سال 1326طد گلوله باران مجلس شورا توسط سربازان روسي گنبد مدرسه سپهسالار نيز مورد حمله قرار گرفتو اسيب ديد0

كاشي كاري گنبد در سال 1307و1308ه0ش0انجام شده ودرسال1319 ه0ش در مدخل شرقي تهيه و نصب گرديده است0

كتابخانه مدرسه از اثار دوره رضاخان مي باشد و تاسال 1339محل فرهنگستان ايران بوده و سپس كتابخانه مدرسه به انجا منتقل شده است0در سال هاي اخير مرمت هايي در گنبد خانه و ايوان جنوب غربي بنا به عمل امده است0

اغلب مدارس همانند بيشتر فضاي هاي معماري-شهري ايران سبب خصوصيت اقليمي ،اجتماعي ،فاقد نماي بسيار متمايز ي نسبت به محيط پيرامون خود بوده اندو به طور عمدهبه وسيله يك ورودي مرتفع و مزين موقعيت خودرا نسبت به فضاهاي پيرامون متمايز مي كردند،فضاي داخلي مسجد به صور گوناگون و بيشتر به توسط كاشي هايي با نقش هاي هنري ودر برخي مواقع با خطاطي به صورت معرق ،معلقي و يا خشتي ،هفت رنگ و000همچنين با استفاده از كاربندي ،مقرنس تزيين شده است0

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 03 شهریور 1393 ساعت: 18:09 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق در مورد روح

بازديد: 1153

 

مقدمه

مسأله روح، از قديمي ترين زمان ها و شايد از پيدايش انسان، توجه آدمي را به خود مشغول داشته با مطالعاتي كه در آثار اقوام بدوي به عمل آمده از روي تصاويري كه در غارها به جاي گذاشـته اند و از طرز تدفـين امـوات آنها، چنين برمي آيد كه اقوام مختلف ولو آنكه وحشي بوده اند به چيزي پس از مرگ عقيده داشته اند و كم و بيش براي انساني كه مي مرده روح يا چيزي شبيه به آن قائل بوده اند.

به هر نسبت كه انسان پيشرفت كرده، اين عقيده راسخ تر شده و روح و معاد، بيش از پيش مورد توجه قرار گرفته. در آثار ظهور بشر، طبعاً انديشه درباره روح يا چيزي از اين قبيل، در ذهن انسان راه يافته، چون وقتي يك آدم، هم نوعش را مي ديد كه ناگهان بي علت و يا به علتي خشك و سرد به زمين افتاده خواه از خود مي پرسيد چرا اين فرد به اين صورت درآمد؟ او هم اكنون چه فرقي با من دارد؟ و همين فرق بين زنده و مرده- او را به اين اصل هدايت مي كرده: كه چيزي وجود داشته و اينك از آن مرده گرفته شده و در نتيجه از همان اوايل اين «چيز» به هر نام ناميده شود او را به انديشه هاي دور و درازي فرو برده ... بعدها در اين خصوص جواب هائي به ذهنش رسيده كه هنوز هم مي رسد.

مردم عهد باستان براي اين پديده كه با نبودنش انسان به مرده نبديل مي شود.تعبيرات و تشبيهات و فرضياتي آورده بودند و مثلاً بعضي آن را مثل وزش باد مي دانستند كه وجود دارد، ولي ديده نمي شود و به هر حال مي توان وجودش را حس كرد. و همين طور آن را مثل هوا مي دانستند در قاره اروپا، زبان «سانسكريت» قديمي ترين زبان است و در اين زبان براي روح و هوا يا باد يك كلمه وجود دارد. يعني در مورد اين هر سه كلمه آلمان به كار برده مي شود.

در جاوه در ميان اقوام قديمي غرب استراليا و همين طور در بين سرخپوستان آمريكاي شمالي نيز وضـع به همين منوال است يعني چه بخواهند بگويند روح و چه هوا، يك كلمه را به كار مي برند. بنابراين قديمي ها، روح را عين هوا، يا چيزي شبيه به آن مي دانستند.

در تمدن هاي قديم قاره اروپا هم با چنين وضعي برخورد مي كنيم. مثلاً يوناني ها از يك فعل كه معني تنفس كردن مي دهد كلمه پسيك را مشتق كرده اند. كه به معني روح است. سپس از همين كلمه لفظ پيس كيكوس را گرفته اند كه مني نفس يا روح را مي دهد. و بعدها در زبان هاي اروپايي كلمه مشتق از معني علم النفس يا روانشناسي مي دهد. همچنين در اشتقاق لغات به يك كلمه ديگر لاتيني مي رسيم كه عبارت است از «پنوتو» كه معني (هوا) مي دهد. و به معني (روح) به كار رفته و در فلسفه كلمه اي از آن آمده كه عبارت است از پنوتولوژي به معني «علم روح».

در بيـان اينكه روح با هوا در نظر قديمي ها وجه اشتراكي داشته اند يك لغت ديگر به كمك مي آيد و آن كلمه «دريح» به معني باد است. كه از نظر تلفظ با روح مناسبتي دارد. و اين لغت ريشه عربي دارد. و به عربي وارد شده. خلاصه اين مطلب، آنكه اسنان هاي اوليه با توسل به انديشه و تجربه دريافتند كه جسم انسان يك عنصر مادي است ولي زندگي، يك امر غير مادي و چيزي است به سبك و هوائي مثل باد. (1)

همين انديشه انسان را به ادراك (روح) رهبري كرد و در اين مرحله هم، مثل هر مسأله ديگر كم كم به مدارج ترقي رسيد.

 

 

 

وجود روح از ديدگاه انسان هاي اوليه

1-    انسان از همان مراحل بدويت متوجه شد كه گردا شده و نگهدارنده ي بدن چيزي است غير مادي و از همان جا بود كه براي آن تعبيرات و تشبيهاتي آورد.

2-    به اين كشف قانع نشد و به هر نسبت كه در فكرش پيشرفت حاصل آمد و فهميده تر و متفكرتر شد به يك مسئله ديگر انديشيد و آن اينكه گرداننده بدن هر اسمي كه داشته باشد و هر مشخصاتي كه دارا باشد، ابدي است و اين فكر به طور خيلي ساده در ذهنش حلول كرد و بيدار شد. اما طول اين مسأله فكر انسان به خاطر خوابها و روياهايي بود كه مي ديد و در بيداري آنها را نمي ديد و اين امر آدمي را به انديشه فرو مي برد كه علت و منشأ چنين امري را دريابد. گاهي به خاطرش مي رسيد كه اين خواب و عوالم آن، مربوط به روح است كه در جسدش دميده و مستقل از بدن است. بر اثر اين طرز فكر، بين جدا شدن روح از جسم در دو حالت مقارنه و پيوستگي مي ديد، ژيكي خواب و ديگري مرگ. به عبارت ديگر بر او ثابت مي شد كه روح بدن مرده را ترك مي كند. همان طور كه از بدن شخص در حالت خواب به بدن بازمي گردد. ولي پس از مرگ بازگشتي نيست. از همين جا انسان ابتدايي با عقل و خردي كه خداوند به او داده بود، كم كم به يك مسأله پي برد و آن عبارت بود از: بقاي روح؛ با پي بردن انسان به بقاي روح متوجه شدند كه بين روح و جسم هر كسي حتي پس از مرگ او رابطه اي است و ارواح در همان حفره اي كه اموات به خاك سپرده شدند در كنار اجساد به سر مي برند و حتي عقيده پيدا كردند كه گاهي روح هر كسي به محل هايي مانند خانه او رفت و آمد مي كند و از اين رو بستگان هر كس بعد از مرگ او وظيفه داشتند در خانه را تا مدتي بعد از مردنش بار بگذارند كه مانع ورود روح به خانه اش نشوند. بدين طريق بود كه انسان هاي اوليه نه تنها برار هر موجود زنده اي روح مي شناختند و كارشان به عبادت روح رسيده بود، بلكه كم كم معتقد شدند كه در دنيا هر چيزي كه حركت مي كند و جنبشي دارد، داراي روح است و نيز عامل حركت اشياء بيجان روح مي باشد. مثلا مي گفتند درخت ها بعد از خشك شدن، باز سبز مي شوند و اين دليل برداشتن روح است. حتي حركاتي كه ب برگها و شاخه ها به هر علتي وارد مي شود. اگرچه از راه باد مي باشد باز علتش روح است. رودخانه ها كه بين صخره ها به حركت مي آيند.

صريح ترين جمله دربارة روح آيه اي است كه متن آن اين است . « يسالونك عن الروح ، قل الروح من امرربي » از ظاهر آيه چنين استنباط مي شود كه روح امري است كه هيچ كس نمي تواند از حقيقت ونوع و چگونگي آن آگاه شود تنها خداست كه ازآن اطلاع دارد. وآن را مي شناسد .

ولي گفته اند : چنين استنباطي آن چنان درست هم نيست چون خداوند مي فرمايد : روح از امور خدايي است يعني مربوط به خداي بزرگ است ولي در پايان يا در متن آيه تصريح نشده كه انسان حق ندارد . ونبايد ويا نمي تواند درباره روح به تحقيق بپردازد وكوشش كند آن را بشناسد ويا اينكه روح براي هميشه درنزد بشر يك امر مرموز ونشناخته وعجيب باقي خواهد ماند . در قرآن مجيد ، همچنين از نفس كه خود در معرفت از روح بحث مفصلي دارد. سخن ها گفته شده .

باز در مورد روح خداوند به هنگامي كه سخن از آدم به ميان مي آورد ، مي گويد : «ونفخت فيه من روحي» پس روح  خدايي در ميان آدميان وميده شده وروح خدا است كه موجب زندگي افراد است . وهمچنين پيامبر اسلام ، بارها سخن از عدالتي روحاني وخارج از حدود چشم وگوش انسان به ميان آورده وبه طور مثال فرموده است «لي مع الله لا يحتملها ملك مقرب ولا نبي مرسل » : وبنابراين چنين فهميده مي شود كه پيامبر مي گويد از عوالم مخصوصي كه آدميان از آن بي خبرند ، خبر وارد والبته منظور عالم غيب وشهود : وامثال اينها مسئله معراج يعني صعود پيامبر به آسمان ولقاد ذات خداوند ودريافت عوالم معنوي وغير مادي نيز چيزي است كه باروحانيت وعوالم غيبي ومسائلي كه از ديد و قدرت ودريافت انسان خارج است ، ارتباط دارد.

به هر حال شايد : بيش از هر چيز در قرآن واحاديث پيامبر (ص) وائمه (ع) سخن از روح و نفس وقيامت وعالم ديگر به ميان آمده باشد . در مقام دليل بر اينكه جز آن چه مي بينيم واحساس مي كنيم عوالم وچيز هاي ديگري نيز وجود دارد سراسر قرآن واقوال پيامبر و امامان پراز دلايل متقن است كه نمي توان همه رادر اين جا نقل كرد ، تنها كافي است يك دليل كه خود با سه دليل همراه است از يكي از پيشوايان دين ذكر شود . او مي گويد : به سه دليل عالم ديگر وجود دارد . ودنيا ومخلوقات آن منحصر به همين عناصر حس كردني نيست . يكي از دلايل عالم روحانيت است كه بسيار سابقه دارد به اين معني كه اگر كسي از علائق مادي بگسلد ووارد عوالم روحاني شود . دليل دوم بر وجود عالمي مارا خواب دانستند چنان كه دراين نشاه آدمي به مسير وحركت مي پردازد معاشرتها مي كند چيزهاي مي بيند وبه عواملي وارد ميشود كه در بيداري مشاهده آن محال است .ولي دراين حال از جاي خود حركت نكرده ودر رختخواب بسر مي برد . پس لابر عالمي جز عالم تن وجود دارد كه شد حض مي تواند به آن پا مي نهد و وجود خود راازياد مي برد. وباز به عالم خود باز گردد. دليل سوم دريافت علم ودانش است به اين معني كه دريافتها وانديشه ها ، هيچ يك از امور مادي وزميني مقصود نمي شود.

مثلاً غذا نيستند كه شخص بخورد ويا چيزي لمس كردني وديدني نمي باشد با اين حال ، فردي كه در ده آنها ست به همه مي رسد . و بر معلومات خود مي افزايد . بادي ، اسلام مي گويد: (تن) چيز ديگري است و (روح) چيز ديگر ، اين دو بهم وابسته اند ودر عين حال از هم جدا روح در بدن جاي دارد وبه هنگام رسيدن اجل محتوم از آن مفارقت مي كند . واذا جاء اجلهم لا يستقدمون ساعه ولا يستاخرون . از نظر اسلام روح را عزرائيل يا ملك الموت به هنگام مردن قبض مي كند يعني اين فرشته ماموراست كه موقع مردن هر فرد ، جانش را بستاند واين سرنوشت از آغاز معين شده ومسافتي طي مي كنندراهنما وبه حركت در آورنده آنها روح است :

همين طور دريا با آن امواج خروشان ومتحرك روح دارد. وخلاصه حركت در اشياء پيا نمي شود مگر اينكه پاي روح در ميان باشد . حتي در اين مورد كار را به افراط كشاندند وبطور مثال اگر سنگي از كوه رها مي شود وبه زمين سقوط مي كرد ، همين حركت آن از بالا به پايين را دليل برداشتن روح مي دانستند ، يك دليل از نظرآنها ، كوه آتش فشان بود كه مي ديدند گاهي طغيان مي كند ، از آن دود به آسمان مي رود واجسام مذاب را به اطراف پراكنده مي سازد وبه هنگام آتش فشاني صداهايي از آن به گوش م يرسد . از نظر آنها اي ، دليل بر آن بود كه كوه روحي دارد.

حتي بيابان ها هم بعقيده آنها روح داشتند ودليلشان ريگ هاي روان بود كه «حركت مي كردند»وصداي باد كه اين ريگها را به حركت در مي آورد ، در واقع صداي ارواح بيابان ها بود.

 

اسلام وروح :

در اسلام نيز راجع به روح بحث هاي بسياري پيش آمده قرآن كريم بارها كلمه «روح» اگر به ميان كشيده همچنانكه از «نفس »سخن گفته واشارات بسيار به عالم غيب وآخرت وجن ومانند اينها دارد.

كسي را كه در برابر آن چاره اي جز تسليم نيست . پس از مرگ ، درست است كه تن آدمي مي پوسد واز ميان مي رود وجز استخوان چيزي از آن باقي نمي ماند ولي روح او تا ابد زنده است پس روح عنصري است جاويد كه مي توان با گرويدن به خدا وبا پيروي از تعاليم پيشوايان دين وهمچنين با نيكوكاري واجتناب از بن ها موجب صفا وشادي آن شد وپس از مرگ هم ، تا وقتي كه روز رستاخيز مي رسد ارواح مراحل كمال دارند ودر دنيايي جز دنياي مادي به سير وارتقاء مي رسند وبنابراين يك مسلمان حق ندارد پس از مرگ كسي را او بد بگويد : هر چند او در زندگي فرد شايسته اي نبوده باشد.

بيماريهاي روح :

در مقام مقايسه جسم وروح بزرگان گفته اند همان طور كه بدن دچار بيماري مي شود روح نيز بيماريهايي دارد كه عبارتند از صفات بد ، اخلاق رذيله ، بد انديشي وبد كرداري ، حسد ، كينه ، خشم و امور نفساني ديگر كه روح را خسته وفرسوده وفاسد مي سازد . براي اين بيماري ها ، معالجه اي كه در نظر گرفته شده اجتناب از بدن ها وخدمت به خلق واعتقاد راسخ به دين و توسل به خداوند و بي توجهي به امور دنيا است.  كه يك فرد مؤمن و مسلمان را رستگار مي كند.

مرگ از دو ديدگاه :

بي شك يكي از واقعيت هاي بزرگ زندگي مرگ است . در طول اعصار وقرون اين پديده توجه بشر را به خود جلب كرده وبه موضع گيري ها ي گوناگون واداشته . به طور كلي مي توان دو ديدگاه عمده اي درباره مرگ تشخيص داد :

1-    ديدگاه كساني كه يا مرگ را پايان بخش زندگي انسان مي دانند ، ويا به علت غوطه ور شدن در هوسها همة ارزشهاي انساني را زير پا گذارده ودنيا را معبود و معشوق خود قرار داده اند . اين هر دو دسته مرگ را نا گوار مي دانند و از آن هراس دارند. براي آنها مرگ پايان همه چيز است .

2-    ديدگاه ديگر ، ديدگاه الهيون است . از اين ديدگاه ،ئ مرگ پايان بخش دفتر زندگي نيست ، بلكه غروب از يك جهان وطلوع در جهان ديگر است . مرگ نسبت به دنيا مرگ است و نسبت به جهان پس  از دنيا تولد در نتيجه ، آدمي مطلق ندارد.

3-    پيامبر اسلام (ص) فرمودند :

« براي بقا خلق شده ايد نه براي نابودي وفنا ، وبا مرگ تنها از عالمي به عالم ديگر منتقل مي شويد.»

روح از ديدگاه قر آن :

قرآن براي مرگ وقبض روح انسان تعبير خاصي به كار برده است كه نشان دهندة غير مادي بودن روح است .

قرآن در حدود بيست مورد از مرگ تعبير به «توفي» نموده وفرموده است خداوند يا مأمورين او انسان را هنگام مرگ «توفي»مي كند.

توفي در لغت يعني دريافت چيزي بي آنكه كوچكترين نقصاني در آن روي وهر يا چيزي از آن بر جاي ماند . وقتي گفته مي شود وكسي تمام حق خود را توفي نموده واستيهاي حق ، منظور اين است كه تمام حق خود را بي كم وكاست ، دريافت نمود.

آيه : « وگفتند آنگاه ما كه (با مرگ )در زمين نا پديد شديم آيا دوباره آفريده خواهيم شد ؟ حقيقت اين است كه آنها (ازروي غيا و) ملاقات پروردگار خويش را انكار مي كنند . بگو فرشته مرگ كه بر شما گماشته شوه ، جان شما را هنگام مرگ مي گيرد پس به سوي پروردگار تان باز گردانده مي شويد. »

آيا شما نيز كه مكالمه انسان را در زمين مگ وبعد از آن با مامورين الهي بيان مي كند ونيز آيه بالا مؤيداين مطلب است .

حيات در عالم برزخ :

البته مسلم است كه درك خصوصيات عالم برزخ براي كسي كه در اين جهان مادي زندگي مي كند به طور كامل امكان پذير نيست . انسان از واقعيات اموري مي تواند به طور كامل آگاه گردد كه در محدودة زندگي او قرار گيرد و چون جهان برزخ جنبه مادي نداشته واز جهات بسياري با عالم ماده تفاوتهاي اساسي دارد، انسان ار درك كامل آن ناتوان است .

آنچه مادربترة خصوصيات جهان برزخ با توجه به دلايل عقلي و تعاليم رسيده از پيشوايان اسلام مي دانيم ، اين است كه عالم برزخ جنبه مادي نداردو اگر چه از جهاتي چند شبيه اين عالم است ولي از جهات ديگر به كلي با آن تفاوت دارد و نظامي غير از نظام اين عالم بر آن حاكم است . چون عالم برزخ بسياري از محدودت هاي عالم مان را ندارد از گستردگي و عظمت و صف ناپذيري بر خوردار است . در توصيف وسعت و عظمت عالم برزخ در بعضي از روايات از نظر كمك به فهم مطلب ، گفته شده است كه تمامي زمين و آسمان ها در برابر آن همچون حلقه اي است در بيابان ! همچنين ، عالم برزخ نسبت به عالم ماده تشبيه شده است به عالم خارج نسبت به محيط داخل رحم ، زير از ماني كه چنين در محيط محدود به رحم به سر مي برد. قادر به درك جهان خارج و وسعت و گستردگي آن نيست.

 

جهان در آستانه قيامت :

آنچه از آيات قرآني در بارة قيامت فهميده مي شود اين است كه مقارن بر پايي قيامت ، انقلاب و دگرگوني بس بزرگي است كه در سرتاسر جهان واقع مي شود وبه فرمان خدا تمام موجودات زندة اين جهان مي ميرند . در اين ميان در سرتاسر آسمان وزمين نيز تحولي عظيم واقع مي شود. با زلزله اي هولناك زمين و كوهها خرد و متلاشي مي شوند و بناي آسمان سست شده ودر هم مي شكافد و واقعه بزرگ به وقوع مي پيوندد. در اين هنگام ، آفتاب در هم پيچيده مي شود و ستارگان فرو مي ريزند . كوهها چون پشم زرد شده متلاشي مي گردند و مانند ذرات گرد در هوا پراكنده مي شوند.

سپس بار ديگر فرمان خدا صادر مي شود و تمامي مردم به قدرت خدا از دل ذرات خاك خارج مي شوند ودر عرصه محشر نظاره گر واقعه اي بس عظيم وپر هيبت مي شوند.

در چنان روزي ، انسان زشتكار مي گويد : كجا مفرو پناهي هست ؟ اما هرگز مفرو پناهي نيست . آن روز جز درگاه خدا هيچ آرامگاهي نيست.

در عرصه محشر ، پاكان و ناپاكان از چهره و سيمايشان شناخته مي شوند . همراه اهل ايمان نوري است كه در نتيجه ايمان و عمل صالح بدست آورده اند و اينك روشني بخش هاشان شده است .

معاد جسماني :

معاد بازگشت هر چيز است با تمام هستي خود به سوي مبرا كه از آنجا گرفته است . بنابراين لازم است در قيامت كبري بدن به روح بپيوندد و آدمي با تمام ابعاد وجودي خود در پيشگاه خداوند متعال حاضر شود. لذا معادله تنها بازگشت روح به سوي خالق خويش است ، بلكه بدن نيز در اين مسير وبازگشت همراه روح است واين ، معناي جسماني بودن معاد است كه اعتقاد به آن از نظر تعاليم اسلامي لازم و ضروري است .

در آيات متعدد قرآني به برخاستن انسانها از قبرها و سخن گفتن اعضاي انسان اشاره شده است كه همگي نشان دهندة جسماني بودن معاد است . از آن جمله در سورة يس آيه 51 مي فرمايد : « ودميده شود در صور و آنگه ايشان از قبرها ي خود به سوي پروردگارشان بشتابند .» ونيز در توصيف نعمت هاي بهشتي به وجود غذا و ازدواج و امثال آن يقرع شده است كه بيانگر وجود لذات مادي همراه لذات روحاني است . همين طور است در مورد عذا بهاي موجود در جهنم .     

 

 

طبق احاديث بسياري كه نه انكارشان و نه محل ترديد و شك است پيشوايان اسلام فرمودند خداي تعالي ارواح را دو هزار سال قبل از ابدان خلق فرموده و با توجه به اينكه به مدلول آيه ي شريفه ي قرآن به ضميمه ي تفاسيري كه شده است وقتي حضرت آدم خلق شد همه ذريه اش حاضر بودند و خداي تعالي آنها را مورد خطاب قرار داد و فرمود آيا من خداي شما نيستم همه آنها گفتند چرا تو خداي ما هستي منظور از اين ابدان بدن هاي ذره اي كوچك شبيه به همين بدن ها بوده است و بنابراين منظور از خلقت ارواح قبل از بدن ها همان بدن هاي كوچك « عالم ذر » مي باشد . و انسان در همان عالم ارواح يعني در همان مدت دو هزار سال همه ي علوم حقيقي را كه امروز به صورت فطرت و عقل در او جلوه مي كند ياد گرفته و چون اختيار داشته توانسته راه حق و باطل را اختيار نموده و جمعي غير شيعه و منحرف از راه راست بوده اند .

 

 

 

 

 

 

ارواح و اشياء نوراني

«   نويسنده : فخر رازي   »

 

يكي از علماء و نويسندگان بزرگ نقل مي كند : شبي خواب از سرم پريده بود و با آنكه بسيار خسته بودم هرچه مي كردم به خواب نمي رفتم لذا از ميان رختخواب بيرون آمدم و به اتاق كتابخانه و مطالعه ام رفتم و اتفاقا” كتابهايي را كه در مسأله روح و تحقيق از حقيقت و آثار و صفات آن داشتم رديف كرده بودم تا در باره ي مسائل روح تحقيق بيشتري بكنم ، ناگهان صدايي شبيه به صداي تعدادي گنجشك كه به جان هم بيفتند در خارج اتاق جلب توجه مرا كرد ،‌ لذا از اتاق بيرون آمدم . هوا بسيار تاريك بود ، اما روي ايوان بزرگ منزل ما حدود چهل يا پنجاه شئي نوراني شبيه به جرقه ي آتش اين طرف و آن طرف مي رفتند و قطعا” صدايي كه به گوشم مي رسيد از اينها بود . من اول فكر كردم خيالاتي شدم و يا خواب مي بينم ، لذا مقداري چشمم را ماليدم و قدري خودم را تكان دادم و يقين كردم نه به خواب رفتم و نه خيالات مي كنم لذا مدتي كنار ايوان نشسته و به اين اشياء نوراني نگاه مي كردم در اين بين همسرم كه ديده بود من مدتي است از اتاق بيرون رفته ام و چون مقداري هم كسالت داشتم در پي من حركت كرده بود و من كه مبهوت آنها شده بودم وقتي ناگهان او را در كنار خود ديدم از جا پريدم و به او گفتم : ببين تو هم آنچه را كه من مي بينم مشاهده مي كني يا نه ؟ او گفت : راستي اين اشياء نوراني چيست كه در اينجا پراكنده اند ؟ در اين بين يكي از آن اشياء نوراني به طرف همسرم آمد و او هم بي اختيار دهانش را باز كرد و آن شئي نوراني را بلعيد و بقية اشياء نوراني هم از چشم ما محو شدند . من به همسرم رو كردم و گفتم : آن را چرا بلعيدي ؟ گفت : من چيزي متوجه نشدم فقط خميازه ام گرفت ، وقتي خميازه كشيدم و چشمم را روي هم گذاشتم و باز كردم احساس كردم كه هواي دهانم معطر و خنك شده ولي آن را طبيعي تصور مي نمودم .

من كه آن شب و شب هاي قبل و بعد از آن مشغول مطالعه ي مسائل روحي بودم و از طرفي چهارماه بود كه همسرم حامله شده بود و مي دانستم كه « جنين » در رحم پس از چهار ماه روح در بدنش وارد مي شود . با خودم گفتم : نكند كه اين شئي نوراني همان روح جنين باشد كه در رحم همسرم بايد اين ايام وارد شده و به جنين ملحق گردد  ؟

لذا چند روزي اين موضوع فكر مرا كاملا” به خود مشغول كرده بود و با هر يك از دانشمندان « علم الروح » هم كه حرف مي زدم از اين موضوع چيزي نمي فهميدند ولي آنچه من حدس مي زدم آنها هم احتمال مي دادند تا آنكه چهارماه از اين جريان گذشت ، شبي در عالم خواب ديدم باز همان اشياء نوراني روي ايوان منزل ما دور يكديگر جمع اند و سر و صداي عجيبي به راه انداختند ، اما اين دفعه آنها را  را به شكل انسان هاي كوچك نوراني مي بينم و حرف هاي آنها را مي فهمم . آنها به يكديگر مي گفتند : الآن حامد به جمع ما برمي گردد و از اين جهت اظهار خوشحالي مي كردند . ضمنا” به خاطر آنكه من دوستي داشتم به نام حامد كه در يك حادثه رانندگي از دنيا رفته بود . لذا اين جمله مرا تكان داد و از وحشت از خواب پريدم وقتي بيدار شدم متوجه شدم كه همسرم در حال خواب ناله مي كند كه ناگهان به چشم خود ديدم كه همان شئي نوراني از دهان همسرم كه خواب بود بيرون آمد و به طرف ايوان رفت و من وقتي سراسيمه به طرف ايوان دويدم چيزي مشاهده نكردم در اين بين همسرم از خواب بيدار شده بود و احساس درد زايمان مي كرد با آنكه هنوز يك ماه به وضع حملش باقي بود ما او را فورا” به بيمارستان رسانديم و او همان شب با ناراحتي زيادي وضع حمل كرد ولي آن طفل كه پسر هم بود مرده به دنيا آمد . من با آنچه كه در اين دو جريان مشاهده كردم يقين بر عالم قبل از اين عالم براي ارواح نمودم زيرا به هيچ وجه آنچه را كه ديدم برايم قابل توجيه و تأويل بر غير اين تصور كه عرض كردم نمي باشد .

 

ارواح در گوشه باغ

«  نويسنده : ‌شيح حر عاملي  »

 

روزي در باغي يكي از داشمندان و علماء علم الروح و جنبه ي مديومي بسيار قوي بود نشسته بودم و در باره ي روح و كيفيت تجسم حرف مي زديم . ناگهان آن دانشمند گوشه اي از باغ را به من نشان داد و گفت آن جا را ببين . من به آن طرف نگاه كردم اما چيزي نديدم به او گفتم : من در آنجا چيزي نمي بينم . آن دانشمند از جا برخاست و پشت سر من قرار گرفت و از پشت سر دستهايش را روي چشم من گذاشت و به من گفت : وقتي دستهايم را از روي چشمت برداشتم بدون پلك زدن دقيقا” به همان محلي كه به تو نشان دادم نگاه كن تا ببينم مي تواني ارواحي را كه آنجا هستند ببيني يا خير ؟

وقتي او دستهايش را از روي چشم برداشت و من به همان محلي كه او مي گفت نگاه كردم ديدم سه نفر با خصوصياتي كه مي گويم دور يكديگر نشسته اند . آنها صورتشان بسيار زيبا بود ولي معلوم نمي شد كه لباس در بدن دارند يا خير ؟

آنان مثل بخار آب رقيق بودند كه حتي اشيائي كه آن طرف آنها قرار گرفته بود كاملا”
ديده مي شدند . آنها مثل انسان هاي ديگر حركاتي داشتند كه كاملا” مشخص بود . آنها با هم حرف مي زدند ولي من صدايشان را نمي شنيدم . اما از حركات دست و سرشان مي فهميدم كه با هم حرف مي زنند لذا به آن دانشمند كه همچنان پشت سر من ايستاده بود گفتم : من اينها را با اين خصوصيات مي بينم آيا ممكن است صداي آنها را هم بشنوم . گفت : همان طور كه نشسته اي پلك نزن و صورتت را برنگردان و چشمت را از آنها برندار تا شايد موفق شوند كه صداي آنها را به گوش تو برسانم . من اطاعت كردم پس از چند لحظه ديدم آنها كم كم مثل ابر سياهي كه ديگر آن طرف آنها ديده نمي شوند شكل گرفتند . و همچنين صداي آنها كه اول آهسته به گوشم مي رسيد بلند و بلندتر شد تا آنكه مثل معمول مي شنيدم كه آنها مطالبي در ارتباط با مسائل علمي فوق العاده عميق با يكديگر رد و بدل مي كنند .

اينجا من شوق زده شدم و از آن دانشمند سئوال كردم حالا مي توانم از آنها عكس هم بگيرم ياخير ؟ او گفت : بله مي تواني ،‌ ولي اگر چشمت را از آنها برداري دوباره معلوم نيست كه من بتوانم آنها را براي تو مجسم كنم . من به او گفتم : مگر آنها را شما مجسم كرده اي ؟ گفت : بله آنها با خواست من اينگونه مجسم شده اند . دوربين را برداشتم و يك عكس رنگي از آنها گرفتم ولي عكس را كه مي گرفتم طبق عادت به دوربين نگاه كردم كه بعد از آنها را نديدم .

 

 

عالم عجيب ارواح

«  نويسنده : حاج محمود علي محمدي  »

 

 

          جواني به نام محمد شوشتري كه پدر و مادرش در تهران زندگي مي كنند و در يك حادثه اتومبيل راني از دنيا رفته و جريان عجيب زندگي عالم بعد از مرگ خود را براي يكي از دوستانش تعريف مي كند . دوستش كه از مردان معروف علم و دانش است مي گفت : همان روزي كه او تصادف كرده بود و من نمي دانستم كه او مرده‌ ، شبش وي را در خواب ديدم كه با عجله به طرف من مي آيد و با خوشحالي كامل مي گويد من مرده ام .

من مي خواهم جريانات بعد از مرگم را هر شب چند دقيقه براي تو بگويم تو حاضري به آنها گوش بدهي ؟ برات خيلي آموزنده است . من گفتم بسيار خوب شروع كن او گفت اين طور كه نمي شود بيا با هم به ويلائي كه همين امروز تحويل من داده اند برويم و آنجا بنشينيم .

دو نفري به راه افتاديم و در باغ بزرگي رسيديم . درِ باغ از طلا و نقره و جواهرات
ساخته شده است او با اشاره و اراده اي بدون آنكه دستش را دراز كند و در را باز كند مثل وقتي كه انسان اراده مي كند دستش را بلند نمايد بلند مي شود . در باغ را باز كرد و ما دو نفري وارد باغ شديم و مستقيما” به طرف قصري كه در وسط باغ بود رفتيم . حالا اين باغ چه خصوصياتي داشت بماند زيرا در ضمن مطالبي كه براي من نقل مي كند ،‌ خصوصيات باغ را هم تا حدي خواهم گفت .

اين قصر اتاق هاي زيادي داشت . ولي در وسط اين اتاق ها تالار بزرگي وجود داشت كه صدها مبل مخملي نرم در اطرافش گذاشته بودند . من و او در گوشه اي از اين تالار پهلوي يكديگر نشستيم . او حس كرده بود كه من مبهوت اين باغ و اين قصر شده ام و ممكن است به سخنانش گوش ندهم . لذا به من گفت : اگر مي تواني ششدانگ حواست را به من بدهي قضيه ام را شروع كنم گفتم : بسيار خوب اين كار را مي كنم . لذا با دقت مطالب او را گوش دادم و به ذهنم سپردم و وقتي بيدار شدم فورا” آنها را نوشتم و اينك تحويل شما مي دهم .

او گفت : اولا” به شما بگويم كه راحت ترين مرگ ها براي كسي كه دلبستگي به دنيا ندارد و تزكيه نفس كرده است مرگ دفعي و ناگهاني است . زيرا من وقتي تصادف كردم اصلا” متوجه نشدم كه مرده ام فقط وقتي چشمم به بدنم افتاد كه فرمان ماشين به سينه ي جسدم فشار آورده و قلب مرا له كرده متوجه شدم كه مرده ام . در اين بين كه نمي دانم همان لحظه اي بود كه تصادف كردم يا بعد از تصادف چون به قدري سريع بود كه اين موضوع را متوجه نشدم . ديدم جوان خوش قيافه اي دست مرا گرفته و به طرفي مي برد به او سلام كردم او با تبسم جواب خوبي به من داد و گفت : نترس من به تو از هركس مهربان ترم زيرا تو دوست دوستان و ارباب من هستي . گفتم : دوستان و ارباب شما چه كساني هستند ؟ گفت : من خدمتگزار خاندان پيامبر اسلام و دوستان من هم همان ها هستند . من آمده ام شما را به خدمت آنها ببرم . آنها به من گفته اند شما مي آييد و من به استقبال شما آمده ام . گفتم : اسم شما چيست ؟ آن جوان گفت : اسم من « ملك الموت » است . من به او گفتم : در دنيا شما را طور ديگري معرفي كرده اند اهل منبر مي گفتند : شما با مردم خيلي با خشونت و سنگدلي رفتار مي كنيد ولي من حالا از شما اين همه مهرباني و محبت مي بينم .

حضرت ملك الموت با چشم هاي بسيار زيبا و درشت و پلك هاي بلند و صورت نوراني و بسيار وجيه نگاه محبت آميزي به من كرد و با حياي عجيبي فرمود : راست مي گويي بعضي از ما گاهي مجبوريم كه با دشمنان شما شيعيان و كساني كه خيلي دنيا پرست اند قدري خشونت كني آنها آن را مي گويند و الا خداي تعالي در من و گروهي كه من در آنها هستم به هيچ وجه غضب بيجا و سبعيت كه از صفات حيواني است قرار نداده بلكه ما هم مثل حضرت جبرئيل افتخار خدمتگزاري اهل بيت عصمت و طهارت را داريم و مطيع آنها هستيم آنها هر صفت خوبي كه داشته باشند ما هم بايد به همان صفت متصف باشيم و آنها داراي خلق عظيم و مهرباني كاملي هستند .

در اينجا از خواب بيدار شدم و مطالب فوق را كه آقاي شوشتري برايم گفته بود همه را يادداشت كردم و چون نمي دانستم كه  او فوت شده متوحش از خانه بيرون آمدم و يكسره به در منزل او رفتم كه متأسفانه تازه خبر فوت او به اهل خانه اش رسيده بود و آنها فوق العاده ناراحت بودند فرداي آن روز آنچه را كه او از مطالب بالا براي من گفته بود با احاديث اسلامي و چند كتاب ديگر مقايسه كردم و ديدم مطالب او كاملا” با آنها تطبيق مي كند ضمنا” چون او به من وعده كرده بود كه تا ده شب اين برنامه را ادامه دهد و بعد متوجه شدم كه رؤيايم هم صادقه بوده زيرا من كه نمي دانستم او فوت شده و بعد ديدم همين طور بوده است .

 

 

يعني اعاده روح يك قانون بزرگي تعالي است . كه تمام مخلوفات را به عضويت يا پاداش اعمال خود مي رسند .

تجديد حياط در اين دنيا محدود است و بلاخره ارواح پاك بايد در عوالم عاليزي رفته زندگاني نمايند . ما نمي توانيم از روح مراقبت كنيم مگر آنكه با روش هاي آن آشنا شويم .

رعايت كردن كلمه اي از مراسم عبادت و دين مي آيد . معني آن مواظبت چيزي بودن و همچنين احترام گذاشتن به چيزي است ، اين تعريف از مراقبت از روح تعريف كسي  است كه به چيزي اندك خرسند شده است و با مراقبت فروتناند سرو كار دارند نه درمان اعجاز آميز ولي تعريف محتاطانه من اشارات ضمن عملي اي براي طريقي كه با خودمان و با يكديگر برخورد مي كنيم دارد . مراقبت از روح اساسا” روش متفاوتي از تلقي زندگي روزمره و جست و جوي خوشبختي است . تاكيد ممكن است بر مسائل و مشكلات نباشد .

اولين نكته اي كه بايد در مورد مراقبت از روح در نظر داشته باشيم آن است كه اساسا” روش براي حل مسائل نيست هدف آن ساختن يك زندگي بدون مشكلات نيست بلكه من و ارزش بخشيدن است كه به اتفاق با روح بودن مي آيد . از لحاظي بيشتر شبيه به يك دعوت كردن است تا روان درماني چرا كه در ارتباط پروراندن يك زندگي غني و پرمعني در خانه و جامعه است همچنين به اين خاطر دعوت كردن است كه از هريك از ما به كار بردن قوه تخيل را مي طلبد علاقه مند شدن به روح احتياج به مقدار معين فرصت براي تفكر و درك دارد به طور معمول آنقدر با نوسانات روان يكي شده ايم كه نمي توانيم عقب بايستيم و به آن به خوبي بنگريم .

كمي فاصله به ما اجازه مي دهد نيروهاي محرك را در ميان عوامل گوناگوني كه زندگي روح را تشكيل مي دهند ببينيم با علاقه مند شدن به اين پديده ها شروع به ديدن پيچيدگي وجود خود مي كنيد معمولا” ما اين پيچيدگي ها را كه غفلت از دنياي خارج با هزاران مسئله و پريشاني به ما يورش مي آورند احساس مي كنيد .

اگر ما روح را بهتر مي شناسيم ممكن بود براي تضادهاي زندگي آماده تر مي بوديم . اغلب احساس مي كنم وقتي كسي با نگراني در مورد گروهي كه در زندگي خود را گرفتار مي بيند صحبت مي كند و آن معضل را غير قابل حل و دردناك مي يابد و براي گشودن آن به درمانگر حرفه اي مراجعه مي كند دستاورد او فقط پيچيدگي زندگي انسان است كه يكبار ديگر خود را نشان مي دهد اكثر ما زندگي روزمره خود را توأم با نحوه برخورد روانشناسانه ساده مي كنيم با اين توقع كه زندگي و روابط مان  ساده خواهند بود . عشق به روح از ما درك پيچيدگي هايش را مي طلبد . اغلب مراقبت از روح به معني آن است كه وقتي تضادي در سطحي عميق وجود دارد جانب هيچ طرفي را نگيريم شايد لازم باشد كه قلبمان تا آن حد گشاده باشد كه تضادها و كشمكش ها را در خود جاي بدهد روح خود را به رنگ هاي متنوع نشان مي دهد به تمام رنگها از جمله خاكستري ،‌ آبي ، سياه براي مراقبت از روح ما بايد تمام طيف رنگهاي آن را مشاهده كنيم و در مقابل وسوسه پذيري رنگهاي درخشان سفيد و قرمز و نارنجي مقاومت مي كند نشان دهيم .

ايده درخشان رنگي كردن فيلم هاي سياه و سفيد موافق با طرد رنگ هاي سياه و خاكستري در فرهنگ ماست در جامعه اي كه در مقابل اساس غمباري زندگي مقاومت مي كند و افسردگي هم چون يك دشمن و يك ناخوش غير قابل علاج تلقي مي شود ، با اين حال در چنين جامعه اي كه تنها به نور پايبنده است افسردگي قوي خواهد بود ، به آساني با آن توأم مي شود به دفاع برخيزيم حتي بيشتر از اين شايد لازم باشد ذوقي را براي حالت افسرده بوده در خود پرورش دهيم و يك احترام مثبت براي جايگاه آن در روح ما ممكن احساس كنيم به خاطر شكست پايمال شده ايم ولي شايد اهداف رفيع ما نياز به كمي تباهي داده شده باشد اگر كه قرار است نقش خلاقي در زندگي انساني داشته باشند كمال به دنبال تصور تعلق دارد طبق تعليمات سنتي روح احاطه شده از زندگي و نه روح بلند پرواز است كه انسانيت را تعريف مي كنند .

اگر قلون من از نگراني درد مي كند اين عضو فقط يك قطعه گوشت نيست كه به طور بيولوژيكي فعاليت مي كند بلكه ارتباطي با آگاهي داشته و نوعي بيان به خصوص خود را دارد .

ساندرور فرنزي كه همكار برجسته فروبر بود اعضاي بدن را به عنوان در عضوي كه احساسات عاشقانه خود را دارد بيان كرد .

آنطور كه من از حرف  او برداشت مي كنم منظور او آن است هر عضوي زندگي شخصي خود و حتي مي توان گفت شخصيتي دارد كه از فعاليت خود لذت مي برد قولون من خوشحال نبود و اگر مي توانستم به شكاياتش گوش دهم ممكن بود بفهمم چه چيزي ناراحتش كرده است .

اسطوره ها و علامت ها و نشانه ها به طور تاريخي پشت سر هم قرار دارند . يك ملت را داستان خلقت و رب النوع هايش را مي گويند و سپس شروع به پرستش اين رب النوع كرده و خلقت خود را آئين ها جشن مي گيرد اگرچه اساطير روش براي داستان سرائي در مورد تجربياتي است كه احساس شده اند و واقعي نيستند شعائر اعمالي هستند كه با ذهن و دل سخن مي گويند ولي لزوما” از نظر واقعي نيستند در كليسا مردم نان نمي خورند تا شكمشان سير شود بلكه روح خود را غذا مي دهند .

پيرامون خلاقيت كه در زندگي حرفه اي منبع بالقوه روح است افساني پردازي بسيار شده است معمولا” ما خلاقيت از نقطه نظر در روح جوان مي نگريم و آن را با ايده محاصره مي كنيم . از اين لحاظ اكثر كارها نه تنها خلاق نيستند بلكه عادي تكراري و عمومي نيز هستند .

در معنويت ما در جستجوي آگاهي بيداري و بالاترين ارزش ها هستيم در با روح بودن ما لذت بخش ترين و خسته كننده ترين تجربيان انساني و عواطف تن مي دهيم اين دو جهت گيري اساس نبض زندگي انساني هستند و تا حدي براي يكديگر اهميت دارند ايمان هديه روح است كه اجازه مي دهد روح شكوفا نگه داريم .

وقتي ايمان پر از روح باشد هميشه در خاك حيرت و سئوال مي رويم ايمان نگه داشتن تواضعي و پر از نگراني موضوع انسان ايمان نسبت چرا كه شك بعنوان سايه آن مي تواند به ايماني كه به طور كامل پخته شده است وارد شود اعتماد به خود يا ديگران و يا به زندگي را تصور كنيم كه احتياجي به اثبات و دليل نداشته باشد و بتواند شك را در خود داشته باشد .

مردم گاهي اعتماد به رهبران روحاني پيدا مي كنند و اگر آن شخص نتواند به طور ايده آل زندگي كند حس مي كنند به طور وحشتناكي مورد ضيافت قرار گرفته اند .

در طول تاريخ مكتب هاي معيني از انديشه را مي يابيم . افلاطيون رنسانس و با شاعران رومانتيك كه توجيه شان را روي روح متمركز كرده اند جالب است كه اشاره كنيم اين نويسنده ها كه روح را در نظر داشته باشند بر موضوعات معين مشتركي آلزيم و فيالات باند پروازند كاميابي ها استثنايي تاكيد كرده اند كه رابطه داشتن ويژگي تصورات فناپذيري و لذت بردن از جمله آنها است و البته چيز ديگر است در دنياي كه روح فراموش مي شود در فهرست اولويت ها در آخرين رتبه قرار مي گيرد مثلا” در دوره تحصيلي عقل گرايي مدارس ها درس علوم و رياضيات از مهمترين درسها تلقي مي شوند چرا كه آنها موجب پيشرفت بيشتر تكنولوژي مي شوند اگر ارفاقي در درسها پايه قرار است بشود اول از همه درس هنر است حتي قبل از ورزش استدلال واضح اين است كه خواندن درس هنر ضروري نيست ما بدون تكنولوژي نمي توانيم زندگي كنيم ولي بدون زيبايي مي توانيم .

راستي چند مسئله ديگر در مورد روح بدانيم ، مطالعاتي كه در آثار اقوام به روح به عمل آمده  از روي تصاويري كه در غارها به جاي گذاشته اند و از طرز تدفين اموات آنان چنين برمي آيد كه اقوام مختلف ولو آنكه وحشي بوده اند به چيزي پس از مرگ عقيده داشته اند 000

و كم و بيش براي انساني كه مي ميرد در روح يا چيزي شبيه به آن قائل بوده اند . بهر نسبت كه انسان پيشرفت كرده ، اين عقيده راسخ تر شده و روح و معاد بيش از پيش مورد توجه قرار گرفته در آغاز ظهور بشر طبعا” انديشه در باره روح يا چيزي از اين قبيل در ذهن انسان راه يافته چون وقتي يك آدم همنوعش را مي ديد ناگهان و يا به علتي خشك و سرد به زمين افتاد خواه ناخواه از خود مي پرسيد چرا اين فرد به اين صورت در مي آيد ؟

او هم اكنون با من چه فرقي دارد . و همين فرق بين زنده و مرده او را به اين اصل هدايت مي كرده كه چيزي وجود داشته و اينكه از آن مرده گرفته شده و در نتيجه از همان اوايل اين چيز به هر نام ناميده شود او را به انديشه هاي دور و درازي فرو  برد و بعدها در اين خصوص جواب هايي به ذهنش رسيد كه هنوز هم مي رسد .

مردم عهد باستان براي اين پديده كه با نبودنش انسان به مردن تبديل مي شود تعبيرات و تشبيهات و فرقياتي آورده بودند مثلا” بعضي ها مثل وزش باد را مي توان  حس كرد و همين طور آن را مثل هوا مي دانستند .

به داستان آقاي نجفي گوش دهيد كه مسئله هايي از روح است ، آقاي ( ره ) مرده بودند پس ديدند كه ايستاده اند و بيماري بدني كه داشتند ندارند بلكه تندرستند ولي خويشان در اطراف جنازه اش جمع شده و برايش گريه مي كنند در آن هنگام ايشان از گريه آنها اندوهگين شد و به آنها گفتند : من نمرده ام بلكه بيماريم رفع شده است ولي هيچ يك از آنها به حرف او گوش نمي كردند و مثل اينكه اصلا” او را نمي ديدند و گويا صدايش را هم نمي شنيدند پس در آن هنگام داشتند كه آنان از او دورند مع الوصف او به نظر آشنايي و دوستي آنان به آن جنازه مي نگريستم به آن جا بيشتر نگاه مي كردم تا اينكه جنازه را بعد از غسل و ديگر كارها به قبرشان و ايشان هم جزء مشيعين بودند .

مع الوصف در ميان تشييع جنازه كنندگان بعضي از جانورهاي وحشي و درندگان ،‌ از هر قبيل مي ديدند كه آن جانوران همانند حيوانات اهلي به آنان آزار و اذيت نداشتند و گويا با همديگر مأنوس بود نه در هر صورت جنازه را كه ممرازيد نمودند در كنار گور ايستاده و به او تماشا مي كردند ناگاه ترس و وحشت فوق العاده غير قابل توصيف بر من عارض شده روح من در كنار آنها بود ولي زنده بود هم  و من ديدم نتيجه گيري :

نتيجه مي گيريم كه فقط روح بشر قادر است انديشه كند ،‌ نه جسم و عنصر مادي مغز كه طبيعي مسلكان مي گويند . روحاني در زمان هاي قديم وقتي خداوند جسم آدم را ساخت به روح گفت بيا برو در بدن اين آدم ولي هر كار كه كردند نرفت از آخر با آهنگ ترانه به بدن انسان رفت .

 

فراگيري عشق به روح

علاقه مند شدن به روح احتياج به مقدار معيني فرصت براي تفكر و درك دارد. به طور معمول آنقدر با نوسانات روان يكي شده ايم كه نمي توانيم عقب بايستيم و به آن به خوبي بنگريم. كمي فاصله به ما اجازه مي دهد نيروهاي محرك را در ميان عوامل گوناگوني كه زندگي روح را تشكيل مي دهند ببينيم. با علاقه مند شدن به اين پديده ها شروع به ديدن پيچيدگي هاي وجود خود مي كنيد. معمولاً ما اين پيچيدگيها را كه غفلتاً از دنياي خارج با هزاران مسئله و پريشاني به ما يورش مي آورند احساس مي كنيد. اگر ما روح را بهتر مي شناختيم ممكن بود براي تضادهاي زندگي آماده تر مي بوديم. اغلب احساس مي كنم، وقتي كسي با نگراني در مورد گرهي كه در زندگي، خود را گرفتار آن مي بيند، صحبت مي كند و آن معضل را غيرقابل حل و دردناك مي يابد و براي گشودن آن به درمانگر حرفه اي مراجعه مي كند، دستاورد او فقط پيچيدگي زندگي انساني است كه يك بار ديگر خود را نشان مي دهد. اكثر ما زندگي روزمره خود را توأم با نوعي برخورد روانشناسانه ساده مي كنيم. با اين توقع كه زندگي و روابطمان ساده خواهند بود. عشق به روح از ما درك پيچيدگيهايش را مي طلبد.

          اغلب مراقبت از روح به معني آن است كه وقتي تضادي در سطحي عميق وجود دارد جانب هيچ طرف را نگيريم. شايد لازم باشد كه قلبمان تا آن حد گشاده باشد كه تضادها و كشمكش ها را در خود جاي بدهد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نتيجه گيري

من توانستم با نوشتن اين تحقيق روح را بهتر بشناسم، هر چند كه قبل از آن خيلي از روح و متافيزيك اطلاعاتي نداشتم ولي هميشه دوست داشتم بدانم.

توانستم با زندگي روح آشنا شوم. من بعد از نوشتن اين تحقيق حتي احضار روح را نيز آموختم و آموختم كه چگونه مي توانم با چنين موجودي برخورد داشته باشم.

و در آخر من از اين تحقيق نتيجه گرفتم كه خداوند چقدر بزرگ و عظيم است كه توانسته ما را چنين بيافريند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع و مأخذ

1-    قدرت روح، نويسنده توماس مور، مترجم: كامران پروانه، انتشارات افرنگ

2-    سياحت شرق و غرب، آق نجفي قوچاني، انتشارات سرسبز

3-    ارواح و اشباح، اسدالله شهرياري، انتشارات باربد، سال نشر، چهارم 1381

4-    روح، سيد جمال الدين، انتشارات افلاك، 1382

5-    روح و معماي مرگ، محمد مهدي علي خواه، انتشارات جمال الحق، بهار 1371

6-     مقدمه بر پديدارشناسي روح، گئورك ويلهلم فريدريش هگل، ترجمه، دكتر محمود عباديان، انتشارات انزلي

7-    روح در قلمرو دين و فلسفه و ادبيات، نصرالله آژنگ، انتشاران آبگينه

8-    الاصول الكافي، تأليف شيخ كليني، مترجم، شيخ محمدباقر كمرئي، انتشارات اسلاميه

9-    منتخب التواريخ، محمدعلي خراساني

10- عالم قبل از اين عالم، سيد حسن ابطحي

11- ارواح و اشياء نوراني، فخر رازي

12- ارواح در گوشه ي باغ، شيخ حر عاملي

13- عالم عجيب ارواح، حاج محمدعلي محمدي

14- نهج البلاغه

15- اعتقادات صدوق

16- معاني الأخبار

17- ترجمه تفسير الميزان

18- داستان هاي شگفت انگيز آيت الله دستغيب

19- ترجمه تفسير الميزان (جلد دوم)

20- ميزان الحكمه به نقل از بحارال نوار

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 03 شهریور 1393 ساعت: 16:34 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,
نظرات(0)

تاریخچه سلسله افشاریه

بازديد: 483

 

مختصري از وضع ايران در زمان افشاريه

 نادرشاه افشار در قلعه دستجرد درگز در خانواده اي از ايل قرقلو از طايفه افشار چشم به جهان گشود و به نام جد خود (نورقلي بيك) موسوم گرديد. وي با شجاعت و شهامتي كه در دوران جواني در مقابله با حملات طوايف مختلف از خود نشان داد. از طرفي به دليل ضعف شاه صفوي بر اثر آخرين شكست از نيروهاي عثماني نادر به پادشاهي ايران برگزيده شد.

در زمان پادشاهي نادر ايران از جنبه هنري و فرهنگي پيشرفت زيادي نكرد. به همين دليل در كتاب هاي هنري و در رشته هاي مختلف هنر جاي مكتب افشاريه خاري است و از مكتب صفوي به سراغ قاچار رفته اند. و اگر اثر هنري يا فرهنگي از نادر به جاي مانده بيشتر جنبه معماري دارد.

و يكي از دلايل اينكه در زمان پادشاهي وي مسائل هنري كمتر بوده است اين است كه دوره افشاريه دروه اي سراسر جنگ بوده و نادر از بچگي مردي جاه طلب و لجوج بود . ور در دوران پادشاهي خود غنايم جنگي را نيز به كساني مي داد كه بيشتر با دشمنان مقابله مي كردند. نادر در زمان جنگ لباس رزم مي پوشيد . تا از ساير سپاهيان شناخته نشود. و در مراسم مذهبي تغيير لباس مي داد. و هنگامي كه بر تخت جلوس مي كرد لباس سلطاني مي پوشيد . كه ابهت خاصي داشت. و درهنگام عصبانيت لياس قرمز مي پوشيد.

نادر از بيست سالگي عمر خود را بر روي اسب و چادر اردوگاهها گذراند. اسناد و شواهد نشان مي دهد كه نادر يك نابعه بزرگ  نظامي بوده نبوغ نظامي او را همچون نپلئون ، اسكندر و تيمور مي دانند.

البته نادر نيز كارهاي براي هنر ايران كرده است. هر چند محدود ولي در زمان نادر ايوان طلا و ايوان نادري و گنبد طبرسي توسط هنرمندان هندي كه نادر با خودش به ايران آورده است ساخته شده و نيز كارهاي زيادي براي حرم حضرت رضا (ع) انجام داده است و نيز نادر در سال 1151 مناره و تپه ايوان حضرت علي (ع) را تعمير و تذهيب نموده است.

آثار و ابنيه در زمان افشاريه (نادر شاه)

1-    بناي آرامگاه و سقاخانه آب انبار در شهر مشهد.

2-     مطالعه نمودن ايران طلاي صحت عقيق حضرت رضا (ع)

3-     ساختمان مناره شمالي صحن عقيق حضرت رضا (ع) و مطلا نمودن آن

4-     اهدا 700 جلد كتاب گرانبهاي خطي به كتابخانه آستان قدس رضوي

5-    بناي شهر جديد در نزديكي شمالي داغستان

6-     ساختمان محل تولد خود در دستگرد نزديكي درگز به نام مولود خانه و بناي مسجدي متصل به آن

7-    ساختمان آرامگان خود در كلات به نام عمارت خورشيد

8-     اهدا تنديسهاي گرانبها و تعميرات ديگر در آستان قدس رضوي

9-    ساختمان تالاري به صورت ايوان در يكي از باغهاي قزوين كه بنام  نادر منسوب است.

10-     مطلا نمودن ايوان مرقت علي بن ابيطالب در نجف و هدا نذورات بسيار و تعيمرات حرم و و صحن آن حضرت.

و همچنين  ميرزا عبدالرزان نشاء تبريزي كه در عصر نادر مي زيسته است . در سال 1188 هجري قمري 28 سال پس از قتل نادر قصيده اي به زبان تركي سروده و در بالاي ايوان نجف با طلا و شگرف به خط نستعليق بسيار زيبا نوشته شده است.

10- آثار ساختماني زيادي نيز از نادر شاه در قفقاز و باغستان بر جاي مانده است.

عمارت خورشيد در كلات:

نادر شاه براي خود در كلات در سالهاي 1155 و بعد از آن  آرامگاهي  عظيمي به مباشرت كريم خان زند و بوسيله معماران و حجاران ساخته شده اين بنا كه عمارت خورشيد نام دارد و به 2 دليل اين نام بر او نهاده شده است. 

1- به اين دليل كه از طلوع تا غروب خورشيد آفتاب بر اين كاخ مي تابيده است و دوم اينكه چون نام يكي از همسران نادر خورشيد بوده است و چون نزد نادر احترام خاصي داشته به نام او نامذگاري شده است. اين بنا كه اكنون در نهايت استحكام و تقريباٌ 15 متر ارتفاع آن است. نماي خارجي آن تماماً از سنگ هاي بزرگي است كه معروفست و به دستور نادر از مراغه به آنجا حمل گرديده پوشيده شده است. واصل بنا عبارتست از:‌

محل مقبره كه تقريباً 5*5 متر و داراي چهار ستون سنگي است. به ارتفاع 6 متر و در وسط آن جاي مقبره ساخته شده و چهار ايوان در 4 طرف كه داخل آن گچ بري و نقاشي هاي تصويري رنگي داشته و فعلاً آثاري از آن باقي است.

بقيه بنا  اطراف آن اطاقهايي دارد كه متصل به مقبره است. در روي بنا برجي قرار گرفته به قطر 2 الي 4 متر و ارتفاع 5 متر كه نماي آن در سنگهاي تراشيده نيم گرد است. و معلوم مي شود كه در صدد انهدام آن بوده اند زيرا مقداري از سر برج را خراب كرده اند.

در اطراف بنا فضاي بسيار بزرگي است كه دور آن را قرار گرفته  ولي در شرف انهدام است.

در شمال  محوطه فضاي براي (سرباز خانه و اصطبل و پاسدار خانه) بوده و در طرف ديگر ساختماني به نام (ضرابخانه) است و روي سنگهاي اطراف بنا نقش هايي از گل و بته و موز هندي در نهايت زيبايي (حجاري شده) .

اخيراً انجمن آثار ملي و اداره كل باستان شناسي در صدد تغيير آن برآورده اند.

بعضي ترديد دارند كه نادر عمارت خورشيد كلات را براي آرامگاه خود ساخته باشد. اما نگارنده با بررسيهايي كه در اين خصوص به عمل آورده به اين نتيجه رسيده كه بناي مذكور را نادر منحصراً‌ براي آرامگاه خود ساخته است. زيرا اولاً كليه كتب و تواريخ نادري تاييد مي كنند . ثانياً اخيراً پس از خاكبرداري داخل مقبره محل قبري به طول 2 متر و عرض 80 سانتيمتر و عمق قريب به يك متر ساخته و پرداخته شده موجود است. بنابراين جاي هيچگونه شك و ترديد نيست كه عمارت معروف به خورشيد را نادر شاه براي آرامگاهي ابدي خود ساخته است.

كاخ خورشيد كه از مهمترين و بزرگترين آثار باستاني نادر است . ساختمان آن به شكل استوانه است كه به سبك هندسي ساخته شده است. بخشي از ديوارهاي دروني آن (با تذهيب  و مينياتور) و گچبري بسيار استادانه آراسته شده است. كه تدريجاً اين آثار محو گشته تا چند سال اخير اندكي از آنها بوده است. قسمتهاي بيروني قصر به خصوص طبقه دوم حجاري هاي زيبا حك كرده اند. و گويا بحالي نيافته تا اين هنرمندان كار خود را تكميل كنند به طوريكه شاخه گل نيمه كاره رها شده است.

قصه خورشيد از سنگ بنا شده  كه حجاريهاي بر روي آنست كه نقش آنها شامل: ‌گلدان شاخ و برگ و گل و بوته و نقش پرندگان و ميوه هاي مختلف و ميوه ها كه عبارتند از : گلابي انگور گردو موز آناناس وجود دارد.

موز و آناناس كه از مناطق گرم ناحيه هند است معرف تماس با آن سرزمين است. پرندگان كه بين شاخو برگ ديده مي شود تماماً طراحي است.

بررسي ديگر آثار تاريخي كلات نادري

كتيبه نادري: در تنگه دربند در اتفاع 150 متري از سطح زمين بر روي تخته سنگهايي مشاهده مي شود.

اين كتيبه 24 بيت شعر تركي سروده بالاي كتيبه و سمت چپ آن سايباني از سنگ دارد و چنين به نظر مي رسد كه براي تراشيدن آن تخته سنگها كوه را تراشيده بعد از گذاشتن چند سوراخ و نصب چوب بست بكار پرداختند. مي گويند اين كتيبه درب گنج نادري است. حاشيه تزييني كه جانب كتيبه به عرض 5/2 سانتيمتر در بر گرفته داراي نقش هاي اسليمي است. از 12 بيت اشعار 8 بيت تركي و 4 بيت فارسي و به خط نستعليق است حجاري شده است. اين كتيبه فاقد تاريخ و به وسيله تراش آن را مربوط به سالهاي 155 تا 157  هـ ش است. در تنه در بند آثار آجرهايي كه با ساروج به هم پيوند خورده اند كه باقي مانده است از دروازه اي كه به دستور ناد رساخته شده است به چشم مي خورد.

برج ارعوانشاه:

در بالاي تپه هاي شرقي مدخل در بند ساخته شده كه از كف رودخانه 35 متر ارتفاع دارد كه كتيبه نادري ديده مي شود  برج ارغوانشاه ساختمان دندانه وار مخروطي شكل ناقص بوده است كه 8 مترارتفاع دارد.

اين بنا از نظر شكل كلي تزئينات آجري به برجهاي ارگ كريم خاني شباهت دارد. تمايم نماي برج از آجر ساخته شده است ولي پايه اين برج بر روي صخره هاي كوه است . در فواصل مختلف آجر كاري نقش هاي هندسي بكار رفته است.

جايگاه گنجينه هاي نادري

در سمت شمال كلات نادر در پرتگاهي بسيار خطرناك گودالي به چشم مي خورد وقتي زر و جواهرات نادر به قدري زياد بود كه جلب توجه مي كرد در خزانه هاي عادي نگهداري نمي كردند. براي همين در گودالهاي بزرگي نگهداري مي كردند. پس از انجام ماموريت از همان بالاي پرتگاه زرها و طلاها را به پايين مي انداختند و ملح گنچ پنهان مي ماند.

پيش كشهاي محمد شاه پادشاه موقت هند به نادر :

1- تخت طاووس          طاق مرصع جواهر نشان ساخته شده از طلا و نقره

2- سكه و شمش هاي طلا و نقره

3- پارچه هاي زربافت

مسجد گنبد كبود:

مسجد گنبد كبود در صد متري شرق كاخ خورشيد وجود دارد. مسجدي با گندي آسماني و كاشيهاي كبود بنا شده است . سر در آن بدون تزيين است داخل دور تا دور كتيبه اي به خط نستعليق نوشته شده است . تعمير اداره اطراف صحن كمكي از سنگ است. تزيينات جزرها و پشت و بغل ايوان هماهنگي با كاشيهاي هفت رنگ دوره قاجار انجام شده است. پوشش بالاي گنبد از كاشيهاي زيباي كبود رنگ است  . ساقه استوانه اي شكل ان داراي كاشيهاي فيروزه اي زرد سياه و سفيد رنگ كه طرحهاي هندسي و خط بناي را بوجود آورده است.

مجسمه نادر سوار بر است:

همراه سربازانش يكي از كارهاي زيبا و ماندگار استاد ابولحسن خان صديقي كه از جنس برنز افروخته و به ارتفاع 7 متر در كاخ بروني ساخته شده است.

ساختمان آرامگان نادر بر اساس دو شكل اصلي هندسي مربع و مثلث طراحي شده است. اين بنا از سنگ خاراي كوهسنگي مشهد ساخته شده است و اشاره به عظمت نادر را دارد . تالار آرامگاه به شكل برج از 2 ديواره قرمز رنگ بسته و از دو قسمت ستون بندي تشكيل شده است. و سنگ مزار نادر در گوشه اين مربع و در پناه 2 ديوار قرار گرفته است. اين زاويه و پناه و باز بودن تالار حالت صحنه جنگ را تداعي مي كند و رنگ قرمز ديوار به معناي جنگ است و برجستگي هاي متفاوت سنگي كه از ديوار بيرون آمده نبردهاي مختلف را نشان مي دهد. ستونهاي اطراف نادر به خصوصياتي اجرا شده كه نشانه اي از كلاه نادر است.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 01 شهریور 1393 ساعت: 18:44 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زندگی نامه مدرس

بازديد: 479

 

شهيد سيد حسن مدرس

شهيد سيد حسن  مدرس روحاني بيدارگر و بيدار عليه رضاخان قلدر در حدود سال 1287 قمري ( تاريخ دقيق  تولد ايشان معلوم نيست ) در قريه « سرابه كچو » از توابع اردستان متولد شد . پدرش حاج سيد اسماعيل و جدش سيد عبدالباقي از طايفه مير عبادين بودند . شغل پدر و جدش منبر و تبليغ احكام بود . حدود شش سال داشت كه به اتفاق خانواده به « قمشه »‌در جنوب اصفهان مهاجرت نمودند . حدود 14 سال از عمر شهيد مدرس مي گذشت كه پدربزرگش مرحوم شده و حسب الوصيه آن مرحوم تقريباً در 16 سالگي به جهت تحصيل به اصفهان وارد شد و در 21 سالگي پدر بزرگوارش از دنيا رفت .

آن كودك 6 ساله سرانجام به خواست خدا و نيروي كار و پشتيباني دانش به مقام و منزلتي  رسيد كه يكي از اركان سياست  و روحانيت كشور ما را تشكيل داد و در آغاز پيدايش حكومت ديكتاتوري با آن چندان مقابله و مقاومت نمود تا آنكه به جرم سابقه فرزانگي و مردانگي پس از يازده سال حبس در روستاهاي خراسان سرانجام در قصبه « ترشيز » يا كاشمر فعلي شب بيست و هفتم رمضان 1357 قمري زهر ستم از دست دژخيم زمانه نوشيد و دست بي باك جور گلوي نازنين او را چنان فشرد كه جان به جان آفرين تسليم نموده و شبانه نعش او را در كناز مزاري پوشيده بخاك سپردند و به كسي رخصت ندادند كه در ماتمش اشكي بيفشاند و يا تربتش حمد و سوره اي بخواند .

تاريخ زندگاني مرحوم مدرس چهار فصل مشخص دارد : يكي اوان كودكي ، ديگري روزگار تحصيل و تدريس ، سوم زمان شركت در امور سياسي  و مبارزه و چهارم ايام حبس و تبعيد تا شهادت .

قسمت چهارم را درسال 1320 تا 21 روزنامه هاي تهران و مشهد و ادعانامه مدعي العموم ديوان جزا از پرداه كتمان بيرون آورده و عموم فارسي زبانان  جهان كم و بيش از تفضيل جريان آن آگاه شدند .

قسمت سوم را جرايد و اسناد سياسي  مربوطه بدوره مشروطيت دوم ايران ثبت كرده . ضبط مجلس شورا نيز مي تواند نكات تاريك و فراموش شده سالهاي آخر آن را درهر آني روشني بخشد .

فصل دوم را خود آن شهيد در مقاله اي كه به درخواست روزنامه اطلاعات در آبانماه 1306 نوشته و در ضمن مصاحبه اي كه در  تيرماه 1305 با خبرنگار روزنامه « ايران »  نموده از مرحله فراموشي و ابهام بيرون آورده و آشكار ساخته است .

اما فصل اول زندگاني روحاني شهيد مدرس كه مربوط به سالهاي اول عمر او است بندرت كسي ، حتي نزديكان آن مرحوم هم ، از جريان آن اطلاعي داشته و پيران سالخورده مانند سيد حسن سالار ، دائي مدرس و ديگران آگاهي كافي و دقيقي از دوران طفوليت او ندارند.

گفتيم كه مدرس هنگامي كه 6 سال داشت به اتفاق خانواده به قمشه كوچ نمودند . اما چه پيش آمدي براي خانواده او پيش آمده كه به مفارقت پدر و مادر و ترك زاد و بوم فرزند منتهي شده است .

سرابه قريه كوچكي است در جنوب غربي كچويه كه معروف به كچو مثقال  است و از نظر اتصال اراضي و اشتراك قنات با كچويه حكم محله اي  از آنجا را دارد ، در آنجا روزي كه نوبت درو گندم به يك تن از سرمايه داران و ملاكين  عمده  زواره رسيده خود سرگرم مراقبت كارخويش بوده . براي  پراكنده ساختن كودكان با تركه اي كه در دست داشت به سوي آن حمله كرد . از قضا چوباو ببازي نازنين پسر كوچكي اصابت كرد . اشك از چشمان كودك  فروريخت و هرچه خواستند او را آسوده كنند ممكن نشد . اين كودك مدرس بود  و پدرش در آنجا نبود و همين كه ازواقعه باخبر شد چنان برافروخت گشت   و از روي كينه تصميم گرفت او را با مادرش به دادخواهش برد و چون مادر موافقت نكرد براي اين  كه خاطره مادر را از لوح ضميرش بزدايد او را به قمشه برد .

اتفاق را در زندگاني مدرس مدرس هميشه مي بينيم ، اتفاقهايي كه دائما به سود او تمام مي شده  است ، ضربه تركه او را از جايي به  جايي  فرستاد و مردي دانشمند بار آورد . ضربه تركه او را از جايي به جايي فرستاد و مردي دانشمند بار آورد . ضربه ديگري كه در مدرسه جده اصفهان به او وارد شد مدرس را با وجود استنكافي كه آغاز كار از دخالت در امور ملكي داشته راضي به مسافرت تهران براي نمايندگي مجلس ساخت ضربه سومي كه مدارس را به مرتبه پيشواي عمومي مردم تهران و بزرگترين رقيب سردار سپه رسانيد  به وسيله يكي از نمايندگان مجلس به صورت رقيب سردار سپه رسانيد به وسيله يكي از نمايندگان مجلس به صورت او اصابت كرد . اين ضربت چنان نكاتي به ارگان سياست ملك داد كه شالوده دستگاه جمهوري را با نخستين آمال سردار سپه از هم فرو ريخت .

ضربت چهارم را جمعي از عمال دستگاه خودسري براي ايجاد وحشت عمومي در پشت مسجد سپه سالار ( مدرسه عالي  شهيد مطهري ) به صورت چند گلوله به او وارد آوردند و در  پي آن موجبات خروج از عرصه سياست وتحمل رنج تبعيد و حبس و شهادت سيد براي تحصيل  سعادت اخروي فراهم آمد .

 مدرس پس از وقوع كودتاي 1299 در اين رستاخيز مخوف انگليس و چنين ورطه هولناكي گرفتار شد و در عداد محبوسين سياسي قرار گرفت . ابتدا او را محل قزاقخانه قديم ( باغ ملي فعلي ) براي مدت چند روزي زنداني كردند . ولي بعدا او را به اتفاق  شيخ حسن يزدي به وسيله گاري پست به قزوين تبعيد و حبس كردند . مدرس تا آخر عمر كابينه سياه رضاخاني در آنجا محبوس بوده است .

براي اثبات عزت نفس مدرس همين قدركافي است كه مانند ساير محبوسين سياسي از رختخواب زندان استفاده نمي كرد ، بلكه تمام مدت را هنگام خواب عمامه خويش را به زير سر نهاده و در زير عباي خود مي خفته است . پس از يازده سال وي از خواف ( تبعيد گاه بعدي مدرس ) به كاشمر منتقل مي كنند و در آنجا به طوري كه در  پرونده متهمين قتل وي در ديوان كيفر منعكس گرديده نخست مسموم و سپس خفه و شهيد مي شود .

از عجايب اين كه شهيد سيد حسن مدرس روز قبل از شهادتش بر اثر صفاي باطن به پاسبانانش مي گويد : « ترا از اينجا عوض مي كنند » پاسبان در جواب مي گويد : « مگر از من ناراضي هستيد ؟ » مدرس پاسخ مي دهد : « خير ، توماموري و به تو دستور مي دهند ولي وقتي مجددا » به اينجا مراجعه كني ديگر مرا زنده نخواهي يافت «‌اتفاقا » چنين هم مي شود ،‌صبح  همان روزي كه مدرس به قتل مي رسد آن پاسبان را عوض مي كنند و آن طور كه در پرونده او منعكس است پاسي از شب گذشته همان روز پاسبان مزبور را بر سر جنازه پاكش مي آورند .

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 01 شهریور 1393 ساعت: 17:34 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 71

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس