دوره دبیرستان - 21

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره هاتف اصفهانی

بازديد: 1775

 

بسم الله الرحمن الرحيم

كيمياي جان

درنيمه قرن بيستم كساني در جهان پيدا شدند وملتي را نيز با اين افسون برانگيختندكه نژاد ما برترين نژادهاي جهان است و خود را مجاز دانستند به بهانه   « گسترش فضاي حياتي » به سرزمينها ومال وجان ملل ديگر تجاوز كنند و براي آنان حق حيات قائل نشوند ! وقتي انسان اين واقعه بزرگ را به ياد مي‌آورد دچار شگفتي مي‌شود كه خود‌پرستي آدميان را به كجا مي‌كشاند ! اگرمحمود غزنوي ، هزارسال پيش ، «انگشت در كرده بود در همه جهان » و براي جلب حمايت خليفه عباسي هرجا قرمطي وشيعه مي‌جست بردار مي‌كشيد ، فاجعه نژاد‌پرستي نازيها درقرن بيستم در دل مغرب زمين و مهد تمدن اروپا پديد آمد و به نابودي ميليونها تن افراد بشري انجاميد و حال آنكه مقارن همان سالها جرج مور[1]نويسنده ايرلندي   (1825ـ1933م.) مي‌نوشت : « سرانجام به اين نكته مي‌رسيم كه بيش از يك نژاد دردنيا وجود ندارد : نژاد انسانيت ».

كساني كه كوشيده‌اند در هر زمينه از خودخواهي و تنگ مشربي و ستم ورزي بشر بكاهند و اورا به ديگر‌خواهي وسعه صدر وانصاف رهنمون شوند بي‌گمان خدمتگزاران بزرگ عالم انسانيت بوده‌اند . پيامبران خدا و اديان آسماني ، افراد بشر را به شناخت خداي يگانه و همدلي و هم‌‌آهنگي با يكديگر و رافت و رحمت به همه آفريدگان او فرا خوانده‌اند . ازآنان كه بگذريم انديشه وراني نيز با الهام از همين سرچشمه روشن آثاري پديد آورده‌اند كه مبشر انسانيت است و بلندانديشي و تسامح . يكي ازاين گونه آثار گرانقدر ترجيع‌بند مشهور سيد احمد هاتف اصفهاني شاعر قرن دوازدهم هجري است كه برجسته‌ترين اثر اين شاعر نيز هست و درحقيقت همين اثرست كه ، با وجود ديگر اشعار فارسي و عربي وي ، او را در ادب فارسي چنين بلند آوازه كرده است !

اين شعربا نيايش خداوند شروع مي‌شود ، با زباني عارفانه و عاشقانه . خدا معشوق و محبوب است و هرچه هست از اوست ونثار او. كسي نمي‌تواند به او دل نسپارد . درعين حال در راه رسيدن به او دشواريها وجود دارد : وسوسه ، ترديد ، كوتاه همتي ، لغزش اما رهرو اين طريق درپيشگاه خدا اهل تسليم و رضاست و مولوي وار«بر قهر و لطف وي بجد عاشق» است . اين است سرآغاز زيباي ترجيع بند هاتف :

اي فداي تو هم دل وهم جان
دل فداي تو ، چون تويي دلبر
دل رهاندن زدست تو مشكل
راه وصل تو ، راه پر آسيب
بندگانيم جان و دل بر كف
گر سر صلح داري ، اينك دل

 

وي نثار رهت هم اين و هم آن
جان نثار تو ، چون تويي جانان
جان فشاندن به پاي تو آسان
درد عشق تو، درد بي درمان
چشم بر حكم و گوش بر فرمان
ورسر جنگ داري، اينك جان

صحنه اول سيرسالك است در شبي كه شور عشق وحيرت او را به هرطرف مي‌كشاند ، در جستجو و تكاپوست ، تا به خلوتي مي‌رسد كه نور حق آن را روشن كرده است نه آتش . اگر آتشي ديده مي‌شود از آن گونه است كه آن شب موسي ابن عمران دركوه طور ديد . توصيف شاعر از بزم مغان ، با ياد همه مناسبات آن زنده و شورانگيزست . وقتي رهرو جوينده حال وشوق يزدان پرستي آنان را مي‌بيند از كاستي اخلاص خويش شرمنده مي‌شود . دراين مجلس همه چيز رنگي از آتش دارد . ساقي «آتش دست» است و ساغري از باده عشق حق كه براو مي‌نوشاند خود «آتشي است سوزان». چندان كه حجابهاي ظاهر را مي‌سوزاند و او مست مي‌افتد . مستيي كه درشعر عرفاني مطرح است مستي از عشق خداست ، عالمي فراسوي حدود ظاهري كه درآن دل وجان پذيراي حقايق عرفان ومستعد كشف و شهود مي‌شود . در حقيقت گشايش درهاي معرفت و حقيقت است . در واژگان عرفان شايد هيچ كلمه‌‌اي را پرمعني تر و پهناورتر از عشق نتوان يافت . عارفان در حقيقت همه اخلاص و خضوع وخشوع خويش را نسبت به خدا وآرزوهاي متعاليشان را دراين كلمه گنجانده و آن را غايت مقصود و اوج پرواز انديشه و عواطف انسان قرارداده‌اند ، عشقي بزرگ كه از يك سو متوجه آفريدگارست و از سويي ديگر همه موجودات رادربرمي‌گيرد .

مطلع بند دوم نيز خطاب به معشوق است وبيان دل بستگي جاودانه به او.برخورد پدر نصيحتگر با عاشق ، مظهري است از معارضه عقل و عشق درآثار عرفاني . بيت پنجم نمودار تسليم به مشيت الهي و عشق است . اگر شاعردر بخش نخستين در آتشگاه مغان نيز نورعشق به خدا را جلوه‌گر مي‌ديد اينك درگفتگو با دختر ترسا در كليسا ، يعني مرحله وجايگاهي ديگر براي نيايش ، سئوال و جوابي باريك طرح مي‌شود . بين اين مخاطب و آغاز بند تناسبي ظريف وجود دارد. اما پرسش آن است كه در پرستش خداي يگانه ، اقنومهاي سه گانه : آب ، ابن و روح‌القدس چه وجهي دارد ؟ تا كي بايد اينها مانع راه يافتن به وحدت باشد ؟ و پاسخ ــ كه از لب شيرين دلبر ترسا با شكرخند همراه است ــ تعبيري است زيبا از وحدت ، مبني براين كه شاهد ازلي درسه آيينه تجلي كرده است ، تفاوت درتعبيرست وگرنه پرنيان و حريرو پرند هرسه جز ابريشم نيست و باز درهمين كليساست كه وقتي بانگ ناقوس برمي‌خيزد ، ناقوس بي‌جان نداي حقيقت درمي‌دهد و در هر طنين خود يك سخن را تكرار مي‌كند    

يكي از خصائص ترجيع‌بند آن است كه بند آن به منزله برگرداني موثر پرشهاي انديشه و تخيل شاعر را به هرسو ، با يكديگر پيوند مي‌دهد و باصطلاح رشته ارتباط «خانه‌ها»ست . بند موزون و پرمعنايي كه هاتف در اين ترجيع‌بند اختيار كرده نمونه‌اي است بارز از حسن انتخاب بند وكاربرد آن در ترجيع . به همين سبب در اين جا نيز خواننده را به همان افق بلندي پرواز مي‌دهد كه بند اول به آن جا مي‌رسيد و نيز اوج بندهاي ديگرست .

بند سوم وصف كوي باده فروش است و بزم باده نوشان . در شعر عرفاني ، همچنان كه گذشت ، دو عنصر مهم ، ركن عمده بيان است : عشق و مستي ، و به اين مناسبت «باده» و همه اجزاء متناسب با آن مطرح مي‌شود . بديهي است درچنين بزمي جام و مي،لطيف‌تر و روحاني‌تر و پرمعني‌تر از آن است كه از ظاهرالفاظ ممكن است به ذهن برسد . به همين سبب باده‌نوشان عربده جو نيستند ، دلي پاك و روشن دارند و چشمي حق‌بين و مجلسشان چنين روحاني و نوراني است و همه از عنايت ازلي بهره‌ورند .

مي‌بينيد شاعر در ابيات بالا با آوردن تركيب‌هاي وصفي در مصراعها ، بدون توسل به فعل ، چه قدرت فصاحتي بخرج داده و مفاهيم مورد نظر را چه هنرمندانه بيان كرده است!

اكنون سالك با پيري روبرو شده است كه دل او را قرارگاه سروش مي‌بيند . از اين رو درد سرگرداني  خويش را كه ناشي از شوق رسيدن به حقيقت است با وي در ميان مي‌گذارد . در گفتگوي او با پير واظهار عاشقي ــ كه به نظر پير خام مي‌نمايد ــ صحنه‌اي ديگر از رويارويي عقل و عشق تصوير شده است ، عقل ظاهربين حسابگر و درنگ پيشه و عشق درون‌نگر و پاكباز و از سرجان گذشته .

دراين گفتگو رنگ ملامتي سخنان پير و نيز آهنگ اجزاء ابيات ، تحت تاثير لحن محاوره ، درخور توجه است . دارويي كه پير به جوينده راه مي‌دهد پياله‌اي از باده عشق است كه او را از « رنج عقل و محنت هوش » و حيرتها و وسوسه‌هاي پرسش انگيز فارغ مي‌گرداند و وقتي براثر آن مستي ، از دنياي ظاهر مي‌رهد و درعالم جان بهوش مي‌آيد مي‌آيد به چشم دل جز يك حقيقت واحد و ابدي مابقي همه چيز را خطوط و نقوشي ناپايدار مي‌يابد. ناگهان هنگام سير در صوامع ملكوت از سروش حديثي دل انگيز به گوش جان مي‌شنود ؛ اين است شرح آن سخنان با پير روشن ضمير و حاصل سير در عالم معني .

به ادب پيش رفتم و گفتم :
عاشقم دردمند و حاجتمند
پير خندان بطنز با من گفت:
تو كجا ما كجا كه از شرمت
گفتمش سوخت جانم ، آبي ده
دوش مي‌سوختم از اين آتش
گفت خندان كه همين پياله بگير
جرعه‌اي در كشيدم و گشتم
چون بهوش آمدم يكي ديدم
ناگهان در صوامع ملكوت
كه يكي هست و هيچ نيست جز او

 

اي تو را دل قرارگاه سروش
درد من بنگر و به درمان كوش
اي تو را پير عقل حلقه بگوش
دختر رز نشسته برقع پوش
و‌ آتش من فرو نشان از جوش
آه اگر امشبم بود چون دوش
ستدم گفت هان زياده منوش
فارغ از رنج عقل و محنت هوش
ما بقي را همه خطوط و نقوش
اين حديثم سروش گفت به گوش
وحده لا اله الا هو

عارف صاحب دل و‌آگاه درهمه جا «پرتوي از روي حبيب» و جلوه‌اي از پرستش خدا مي‌بيند . به همين سبب مولوي مي‌گفت :

مومن و ترسا ، جهود و نيك وبد
بلكه سنگ وخاك و كوه و آب را

 

جملگي را هست روسوي احد
هست واگشت نهاني با خدا

 هاتف نيز دربند چهارم ترجيع خود به نتيجه اصلي مي‌رسد : دعوت به ژرف نگري و بهره‌وري از عشق . از اين ديدگاه است كه مي‌توان همه پويندگان راه هستي را خداجوي يافت و بر يك طريق . تاكيد او بر آن است كه بايد چشم دل گشود تا بتوان ناديدنيها را ديد ، و در اقليم عشق و محبت است كه همه آفاق گلستان مي‌نمايد و همه جهانيان را مي‌توان دوست داشت .

آن حكايت معروف را شنيده‌ايد كه پيلي را از هندوستان براي نمايش آورده و درخانه‌اي تاريك نگاه داشته بودند . هر كس به آن جا مي‌رفت و بر اندامهاي پيل : خرطوم ، گوش ، پاي و پشت او دست مي‌سود حيوان در تصورش به شكلي متفاوت مي‌نمود ، بصورت ناودان ، بادبزن ، ستون و يا تخت . مولوي كه اين حكايت را بنظم آورده در پايان مي‌گويد :

از نظر گه گفتمشان بد مختلف
در كف هر كس اگر شمعي بدي

 

آن يكي دالش لقب داد ، اين الف
اختلاف از گفتشان بيرون شدي

اين حكايت پرمغز درمقابسات ابوحيان توحيدي به نقل از افلاطون ودر حديقه سنائي و كيمياي سعادت غزالي و كشف الحقائق عزيز نسفي هم با تفاوتي آمده است كه جويندگان پيل چند تن نابينايند و با لمس دست خويش مي‌خواهند پيل را بشناسند . از قضا جان گادفري ساكس[2]، شاعرآمركايي ( 1816ـ 1887م.) هم همين روايت را بشعر در آورده و اخيراً در يك كتاب روانشناسي به زبان انگليسي چاپ 1975م. ديدم مولفان كتاب شعر وي را شاهد آورده بودند براي اين كه ممكن است اشخاص مختلف از يك موضوع واحد تصوراتي متفاوت داشته باشند كه هريك نمودار بخشي از آن باشد ، نظير ديد مردم شناس ، جامعه شناس و روان شناس درباره رفتار وطبيعت بشري كه هريك از نظرگاهي خاص بدان مي‌نگرد .

مقصود هاتف نيز رسيدن به نظير چنين نكته باريكي است .چشم بصيرت داشتن و عمق مفاهيم و حقيقت را ديدن و درپرتو عشق به آفريدگار به آفريدگان نگريستن آدمي را از تنگناي ظواهر به عالمي برتر پرواز مي‌دهد و او را به شناخت حقيقت واحد يعني خداي يگانه رهنمون مي‌شود ، خود را با همگنان همدل و همگام و هم‌آهنگ مي‌بيند ، اين سعادت دروني و وحدت حاصل از عشق ، وبه تعبير هاتف «كيمياي جان» ، به دل‌بستگي و رضايتي منتهي مي‌شود كه وصف حال اين وارستگان بي‌نياز را دراين بند به زيبايي تمام مي‌توان ديد .

اين دعوت عام به تسامح وسعه صدر و وحدت را هاتف درمحيطي به شعر مي‌سرود كه چندي پيش از آن صفويان بر ضد اهل سنت ، وعثمانيان وازبكان بر ضد شيعيان يكديگر را زنديق و ملحد و مخالف آيين پيامبر ودشمن خدا مي‌شمردند و بر اثر سختگيري هردو طرف قتل عامهاي وحشت انگيز صورت مي‌گرفت و دانشمندان بزرگ هريك ازدو طرف از قلمرو حكومت آنان ناگزير مي‌گريختند و هنوز اثرات اين مصائب عظيم باقي بود . از اين رو نه فقط لطف بيان بلكه عمق افكار هاتف دراين ترجيع‌بند ــ كه نداي خداپرستي و انسانيت است ــ هانري ماسه را تحت تاثير قرار داده وآن را از شاهكارهاي شعر عرفاني شمرده و شلختا وسه رد[3] ترجيع‌بند مزبور را به زبان آلماني و ادوارد براون آن را به زبان انگليسي[4] ترجمه كرده است . مگر نه آنكه اروپا نيز سالهاي دراز گرفتار جنگهاي كاتوليكها و پرتستانها و فرقه‌هاي ديگر بود و خاطراتي تلخ از اين رهگذر داشت . از اينرو در مغرب زمين هم براي مردم آگاه و اهل انديشه اين سخنان داراي جاذبه‌اي خاص بود و به همين سبب جان استوارت ميل [5]مي‌نوشت : «بيشتر به سود عالم بشري آن خواهد بود كه افراد يكديگر را تحمل كنند كه همگان به پسند خويش زندگي كنند تا اين كه مجبور شوند به پسند ديگران زيست نمايند» و اينشتين به لزوم روح تسامح در تمامي جامعه تاكيد مي‌نمود و تنها قوانين را براي تضمين آزادي كافي نمي‌ديد .دربند آخر هاتف،حقيقت  را از دروديوار درتجلي مي‌بيند . منتهي بدر‌آمدن از ظلمات خودخواهي و شوق شناخت حقيقت و طلب را شرط كار مي‌داند و نورعشق را چراغ راه . آنگاه در گل و خاروهمه چيزهاي ديگر مي‌توان ظهورصنع و وجود صانع را ديد و آدمي به عالمي برتر از پرواز تخيل و تفكر خواهد رسيد ، يعني عروج انسان به نهايت تعالي كه پيغمبراكرم به آن نايل آمد حتي نه جبرئيل .

اين انديشه‌هاي بلند وزيبا را هاتف به زباني ساده و گويا و درعين حال دلنشين و گيرا بيان كرده است . نابرابري خانه‌ها كه اولي بيست وسه بيت ، دومي پانزده بيت ، چهارمي شانزده بيت و سومي و پنجمي نوزده بيت است نموداري است كه وي درهر خانه تا آن جا كه سيرفكر و معني اقتضا مي‌كرده سخن گفته و تابع قاعده معمول تساوي ابيات خانه‌ها نشده است . هرخانه حالت غزلهاي عرفاني وعاشقانه را دارد . واژگان شعر ، همه تعبيرها و تصويرها لطيف و غنائي است و از اين حيث هم‌آهنگي و تناسب آشكاري در سراسر ترجيع‌بند ديده مي‌شود . با آن كه انديشه اصلي شعر عارفانه وفضاي شعر كاملاً عرفاني است  زبان و بيان شاعر از اصطلاحات عرفان درسي ــ كه درآن روزگار رايج بود ــ گرانبار نشده است و جزچند اصطلاح ساده (نظير : عشق ، شوق ، وصل ، وحدت ، شاهد ازلي ، وجد ، سماع ، تجلي ، طلب و عين‌اليقين ) كه برخي از‌ آنها كاربرد معمولي نيز دارد چيزي درسخن او نمي‌بينيم . قافيه ابيات ساده و برپايه كلمات مانوس فارسي است و شاعر در بافت آشنا و دلپذير شعر خويش توانسته است گاه تعبيرات قرآني و تركيبات عربي را هنرمندانه و به آساني بگنجاند (مانند :بالغدو والاصال ، بالعشي والابكار ، يا اولي الابصار، لن تراني ، مشارق الانوار ، حتي الوريد والشريان ، لامكان ، هنيئاً لك و صوامع ملكوت ). وزن شعر و تركيب موسيقي كلام شاعر در سرتاسر ترجيع‌بند متناسب و گوش نوازست . مثلاً دربند اول پويايي ابيات هفتم ونوزدهم ، ويا هشت بيت آغاز بند سوم را درنظر بگيريد و مقايسه كنيد با ايستايي و آرامي ابيات شانزدهم ، بيست ويكم و بيست و دوم در بند اول . يا موازنه اجزاي ابيات سوم تا پنجم در همان بند ، تناسب لفظي درمطلع بند دوم و ابيات سوم و چهارم آن و ابيات ششم و هفتم ازبند چهارم و تكرار تاكيد‌آميز دربيت هجدهم ازبند پنجم جلوه‌هايي از موسيقي داخلي شعرست . دراكثر ابيات تناسبهاي لفظي و معنوي بصورتي پوشيده و نامحسوس اما موثر يافته مي‌شود ، بخصوص پيوستگي ظريف بين تصويرها كه نوعي هم‌آهنگي و وحدت دروني به شعرمي‌بخشد صفتي بارز از لطف بيان شاعرست .

بي‌گمان يكي از جهات حسن تاثير وشهرت ترجيع‌بند هاتف ، قالب متناسب و زبان شعري اوست كه وسيله القاء اين مفاهيم عميق و انساني شده است . من هروقت اين ابيات را با خود زمزمه مي‌كنم خويشتن را درعالمي ديگر مي‌يابم ، درنيايش خداي يگانه وبا همگان يگانه ، و معني سخن حافظ را بخوبي احساس مي‌كنم :

در عشق خانقاه و خرابات فرق نيست
آن جا كه كار صومعه را جلوه مي دهند

 

هرجا كه هست پرتو روي حبيب هست
ناقوس ديرراهب و نام صليب هست

 


اي خواب

ديوان اميري فيروزكوهي را كه مي‌گشايم ومي‌خوانم خود رادركنار او و درمحفل دلپذيرش درتهران يا خراسان احساس مي‌كنم . همان صفاي ضميرو صداقت كه در گفتار و رفتارداشت درديوانش نيزمشهودست ، لطف ذوق وفطرت شاعرانه و حساسيت در برابر مظاهر جمال از شعر و موسيقي وانديشه وكتاب گرفته تا چهره زيبا و اندام موزون ــ كه ازخلال سخنانش مي‌تروايد ــ در شعرش هم منعكس است . اندوخته‌ها و معلومات فراوان كه درشعرشناسي و زبان و ادب فارسي و عربي ومعارف اسلامي ومنطق و حكمت و كلام و فقه و اصول و ديگر زمينه‌ها داشت ودرمصاحبتش بتدريج معلوم مي‌شد درديوانش نيز به نوعي تاثيركرده است . نالاني و درد آشنايي درطول عمر وازدرد جسم و جان رنج بردن كه اورا سالها عزلت گزين و خانه نشين كرده بود و درديدار و گفتار و رفتارش آشكارمي‌نمود ديوان اشعارش را نيز از ناله روح وفغان تن لبريز كرده است . غم و گله و شكايت هم‌آهنگ با زندگي واقعي وي بود نه آن كه آن را به خود بسته باشد از اين رو خود را «كوه اندوه»مي‌ناميد .[6]درگفتگو رغبت داشت در هرزمينه به تحليل روحيات آدمي وانگيزه‌هاي رفتارها وژرف نگري در زواياي روح وانديشه انسان بپردازد و داستانهاي صادق هدايت را بخصوي بدان سبب مي‌پسنديد كه به «تجزيه و تحليلهاي روحي و توصيفات دقيق و پردامنه از زاواياي تاريك و پرپيچ وخم نفسانيات و احوال گونه گون آدمي ، بلكه ساير موجودات از حيوانات ذي شعور» دست زده است . يكي از موجباتي هم كه شعر صائب را آن همه مي‌ستود آن بودكه وي «به ابداع مضامين و ابتكار معاني و قوت خيال و قدرت تجسم تمام تاثرات وعواطف بشري و كيفيات نفساني و تجسس دراعماق روح آدمي پرداخته ويك چيز واحد را از نظرگاههاي مختلف مورد لحاظ و تجزيه و تحليل فلسفي قرارداده است »؛ درون مايه بسياري ازاشعار اميري نيز اين گونه تاملها و درون بيني‌هاست ، نظير قطعه «طبع آدمي» ، منظومه «اي ياد» ، قطعه «چيستيم» و بسياري ديگر. چنان كه اعتقاد او به دين مبين اسلام و پيغمبر اكرم(ص) و ائمه هدي (ع) نيزدرشعرش جلوه‌گرست . از روزگار نوجواني تا پايان عمر شعرقسمت اعظم زندگي اميري فيروزكوهي و برحيات او چيره بود . با شعربه بسر بردن و از شعرفارغ نماندن و شاعرانه به جهان و جهانيان نگريستن جوهر زندگي او شده بود .از اين رو مي‌گفت و مي‌نوشت : «درمن وامثال من ، درد شعر دردي است ذاتي ومادرزادي و درحكم غريزه‌اي حاكم برتمام غرائز طبيعي و نهادي ، نه خوي وخصلت قابل زول مانند سايرخلقيات ازملكات و احوال و گريز ازان ممتنع و محال »

با اميري كه مي‌نشستي با روحي شاعر در گفتگو بودي ، درديوانش نيز همان روح است كه درآيينه شعرش مصورست . با همان سادگي وصراحت و بي‌ريايي كه از فراز و نشيب زندگاني و تجربه‌هاي خويش با دوستان سخن مي‌گفت ، درمقدمه ديوانش نيز نوشته است : «بيش از دوازده سال نداشتم كه جواني تمام عيار و عشرت طلبي كهنه كاربودم» ، يا «عمه‌زاده بسيار عزيز و مهربان من بامن همپاي خردي و فرار ازمدرسه و شيطنت درخانه و ميخانه بود و همخوي اوائل بلوغ و همدم شبانروزي ايام جواني». «من اصلاً عقل معاش بلكه عقل زندگاني و سعي و تلاش نداشتم وهمه وظائف و تعهدات را در اداره امور مادي حيات با حسن ظن تمام و اعتماد كامل به عهده دوستان وحتي دشمنان خود مي‌گذاشتم».گفتم كه مجلس مصاحبت اميري فيروزكوهي را درديوان شعرش جلوه‌گر مي‌بينم .همان شور و عشق و دلبستگي كه نسبت به همسر و فرزندان و خانواده و نيزبه دوستان شاعر و هنرمند و دانشور ومعاشران صميم خود داشت ديوان اشعار او را تحت تاثير قرار داده واشعار بسيار كه به نام و ياد آنان سروده از او بيادگار مانده است . حتي آن سماور هميشه آماده و درجوش كنار اوــ كه اميري علاقه‌مند بود خود براي دوستان از آن چاي بريزد ــ شعري را درديوان وي به خود اختصاص داده است ونيز به تعبير خود او آن «گياه شيطاني» كه يك عمرهمنفس و همدم وي بود واميري را بندرت دور از او مي‌توانستي ديد ، توصيفش موضوع مثنويي طولاني درديوان اوست :

بوي خوش زان گيا بن خاكي
شاخ آن ، نردبان عرشه راز
داستان فريب آدم از او

 

ريشه خاكي و شاخه افلاكي
خاكيان از وي آسمان پرداز
گندم افسانه مسلم از او


مقصود آن كه شعراميري فيروز كوهي جلوه‌گاه روشن زندگي اوست . وي درهمه حال و در هرزمينه همان گونه سخن گفته كه زيسته و احساس كرده و انديشيده است . ازاين رو شعرش واجد صداقت و اصالت است ، نمونه‌اي از شعر راستين .

اميري سي وچند سال نيمه دوم عمرخود را تا پايان زندگي [7]درعزلت وانزوا مي‌زيست و كمتر ازخانه بيرون مي‌آمد و غالباً ناخوش احوال بود . خانه‌اش درتهران نيز درناحيه‌اي نسبتاً دور افتاده ( خيابان زرين نعل ) قرار داشت . مع هذا شاعران واديبان و محققان و دانشمندان و موسيقي‌دانان و هنرمندان و اهل ذوق و ادب از ديرباز درطي سالهاي دراز به نزد او رفت و‌ آمد داشتند و مصاحبت با او را در‌آن اطاق كوچك مغتنم مي‌شمردند . وي باهمه آنان انس و الفت و روابط صميمانه توام با محبت داشت . هرچند از وسعت معاش برخوردار نمي‌نمود درخانه‌اش برروي همگان باز بود . خلق و خوي نرم و رفتار  و گفتار مهرآميز و گرم و همراه با شرم حضور و محضرشيرين و فيض بخش او كه غالباً درآن سخن ازشعر و ادب وفضل و هنربود سبب شده بود كه با همه گوشه‌نشيني هيچگاه تنها و بي همدل و همزبان نمي‌ماند واين تفضل خداوندي در حق او بود كه محبوب زيست و محترم درگذشت .

شعراميري سرشار از روح و عواطف شاعرانه است . به هرچه نگريسته و درهرباب تامل كرده برخورد او شاعرانه است و خيال‌انگيز و توام با انديشه ورزي ، چه منظره‌اي از طبيعت باشد و چه خاطره‌اي ويا نكته‌اي .

لطف تخيل جوهرشعر و ازعناصر اصلي آن است . قوه تصور و تخيل دراميري نيرومند و تيزپرواز بود . درست است كه سالهاي دراز سروكارداشتن با شعرصائب و پيروان وي و دقت درنازك خياليهاي آنها ذهن و فكراميري را دراين زمينه ورزيده كرده بود اما استعداد و توانايي خود او را در‌آفرينش صورخيال و نوآوريها دراين باب نبايد از نظر دورداشت ، بخصوص كه بسياري از بدايع تصويرهاي او از تازگي و حالتي خاص برخوردارست . به علاوه تامل در انواع مظاهرحيات و در وراي آنها نكته‌هاي باريك ديدن و انديشيدن و بيرون كشيدن ــ كه درمكتب صائب هم سابقه دارد ــ از ويژگي‌هاي طبع و سبك اميري نيز هست . در شعر وي هرچيز جلوه‌اي تازه دارد آن گونه كه اوآن را تصور و احساس كرده و دريافته است .

همين تخيل جوشان و ذهن پوياست كه مضمونهاي تازه فراوان درشعر اميري پديد آورده است و چون زمينه فكري او طوري است كه همواره سرگذشت حيات خود را در هرچيز منعكس مي‌بيند براثر اين همدلي و همجوشي ، همه پديده‌ها حتي اشياء درشعر وي زنده و حساس به نظرمي‌آيند ، متاثراز نحوه ديد و حالات و عوالم اوست .

حساسيت طبع اميري ، وسعت دامنه انديشه وتخيل مضمون ياب و آفريننده وي سبب شده كه هرشي‌ء و موضوع و حادثه‌اي دراو تاثير كند و شعري را بوجود آورد ، نظير منظومه‌هايي كه درباره كبك سروده ، يا درتاثر از قطع درخت گردويي سالخورده ، بدرود با خانه تابستاني درسيمين دشت فيروزكوه ، تصوير مردي بر روي گلداني چيني و‌ آهنگي قديمي و فراموش شده ، يا مرگ پهلوان تختي و زلزله دردهكده قير فيروزآباد فارس ، «عصرماشين» و «مرگ روستايي».

اميري شاعري درون گراست و عزلت پيشه اما نيروي عواطف انساني دراو و شفقت نسبت به همگان سبب انعكاس بسياري نكات اجتماعي و انتقادي وحكمت آميز درشعر او شده است ، نظير برخي از‌ آنچه گذشت يا بعضي قصايد وي[8]يا قطعات «خدمتكار» ، «ابناي عصر» ، «بازيگران» ، «مجانين» ، «تزوير» ، «آلايش» ، «سخره» ، «بعد از شهريور1320» و منظومه «قياس شعردر شرق وغرب» ، «مرگ سياه» و نيز درخلال برخي غزلها مانند اين ابيات :

كسي كه روي وي ازسنگ آسيا باشد
وفاي خلق چنان وقف روز حاجت گشت
به روزگار مذلت همه زنيكانند
چنان كه شهرت عنقاي مغرب افسانه‌ست

 

هميشه گردش اين آسيا بنوبت اوست
كه بي وفائي هركس نشان نعمت اوست
عيارنيك وبد مرد روز عزت اوست
.
حقيقت همه كس بر خلاف شهرت اوست

گفتيم اميري فيروزكوهي هم قريحه شاعرانه توانا داشت ، هم قوه ابتكار ومضمون آفريني و تصوير پردازي .بعلاوه مطالعات فراوان و تامل در آراء وافكار پيشينيان فكر او را ورزيده كرده بود . آگاهي از شاخه‌هاي فرهنگ ايران نيز افزون براينها بود . مجموع اين خصائص و شايد عزلت و فرصت و فراغت سبب شده بود وقتي موضوعي را به شعر درمي‌آورد از زواياي گوناگون به آن مي‌نگريست و حاصل تاملها وسيرتخيل خستگي ناپذير خود را درقالب الفاظ موزون مي‌ريخت .

از اين رو شعرهاي دراز دامني درديوان او بجا مانده است ، نظير«مويدنامه» دربيش از دو هزاربيت ، بسياري از منظومه‌ها از جمله «عصرماشين» ، بعضي قصيده‌ها كه به سبك خاقاني تجديد مطلع كرده است ، حتي 37 غزل با رديف «مرا» سروده است كه از اين حيث وي شبيه صائب است[9].البته همه اين گونه شعرها رنگارنگ است و متنوع نه يكنواخت و مكرر و حكايت مي‌كند از ذخيره بي پايان مضامين درذهن سراينده . بعلاوه شاعرملزم نيست هميشه شعرهايي كوتاه بسرايد . شايد انس ما با قالبهايي نظيرغزل و قطعه و قصيده موجب مي‌شود ديگرانواع شعر را طولاني تلقي كنيم . شعرهاي پردامنه‌تر اميري فيروزكوهي بيشتر منظومه‌هاي اوست درجلد دوم ديوان بصورت چارپاره و مسمط و امثال آن ويا مثنوي كه تنوع قافيه درآنها تفصيل شعر را هموارمي‌كند . بن جانسن[10]، نمايشنامه نويس و شاعرانگليسي ، دركتاب خود به نام Timber درباره شاعربزرگ معاصر خويش ، شكسپير، نوشته است : «من آن مرد را دوست مي‌داشتم و خاطره‌اش را تا حد پرستش يك بت به اندازه هركس ديگر گرامي مي‌دارم او داراي نيروي تخيل عالي ، استنباطي شهامت آميز وبياني لطيف بود ؛ و در هرجايي كه وي با چنان سهولت شخم مي‌كرد گاه لازم مي‌شد او را متوقف كنند .چنان كه اگوستوس[11]درباره هاتريوس[12]گفته است : اوبه منع و جلوگيري احتياج داشت ، قريحه وي منشا قدرت او بود ؛ اي كاش تسلط بر آن نيز درقدرتش بود.»

تصورمن درمورد استاد اميري نيز آن است كه اگر برطبع روان وجريان مستمر مضامين وتصاوير و معاني كه از ذهنش مي‌جوشيد وبرقلمش جاري مي‌شد بيشتر فرمانروايي مي‌داشت وتا حدي از تفصيل مطلب خودداري مي‌ورزيد در‌آن صورت خواننده شعراو ــ خاصه با توجه به زندگاني شتاب آميز روزگار ما و گرايشي كه عموم مردم درمطالعه به اختصار و ايجاز دارند ــ با رغبت بيشتربا ديوان وآثارش سروكار پيدا مي‌كرد.

اميري فيروزكوهي درشعر فاسي تتبع بسياركرده و مايه فراوان اندوخته بود.سالها مطالعه آثارادب و تامل انتقادي در چگونگي آنها و «درآمد و بيرون شد ازمضايق و دقايق سخن» ونيز نشست و خاست و بحث و گفتگو با فضلاي ادب فارسي و يك عمر تجربه عملي درشاعري موجب تسلط او برزبان فارسي شده بود. به نوعي كه هرمضمون گريزنده و هرمعني ومفهموم  ظريف وديرياب با به آساني درسلك عبارت مي‌كشد و بدون هرگونه پيچيدگي ــ كه دربرخي اشعار صائب و ديگران وجود دارد ــ به خوانندگان منتقل مي‌كند . زبان شعر او درعين حال كه حاوي مواد زبان گفتار و به زبان مردم نزديك است لحظه‌اي از تكاپو و خلق تركيبات تازه به اقتضاي ضرورت ونياز باز نمي‌ماند از اين‌رو زباني است زنده و پويا و قابل انعطاف و بليغ . ازطرف ديگر غناي واژگان و ذخيره سرشاري كه وي از كلمات و تعبيرات و اصطلاحات گوناگون درذهن دارد و حتي گاه نثراو را نيز مسجع و موزون مي‌كند درعين حال كه بيان هرنكته و مفهومي را براي وي آسان كرده ، بخصوص ارتباط او با زبان  و ادب عربي وحكمت و فقه ، گاه گاه سبب شده مفردات و تركيباتي نامانوس از قلم وي بيرون جهد و زبان او را ناهموار سازد . اين حالت علاوه بر موارد گوناگون ، خاصه درموقعي كه مثلاً به اقتفاي خاقاني شعرگفته يا قطعه‌اي خطاب به دوستي دانشمند و اهل مصطلحات ادبي و حكمي و تلميحات اسلامي سروده بيشتر پديد آمده است .اما اين بروز و ظهور به منظور اظهارفضل نيست بلكه اين گونه واژه‌ها و تركيبات و اصطلاحات جزء مانوسات ذهن شاعربوده و دركابرد آنها احساس غرابت نمي‌كرده است ، بعلاوه چندان فراوان نيست كه زبان شعر او از انس و دريافت خوانندگان دوركند . با آن‌كه تاثيرسبك مسعود سعد ، سنائي ، ناصرخسرو و خاقاني و بيش از همه صائب درجاي جاي ديوان اميري مشهودست وي داراي اسلوبي است مستقل ، و شعر او با همه تتبع اميري در ديوان صائب و مكتب وي و اعتقاد به او ، آب و رنگي متفاوت دارد و حتي از جهاتي از شعر صائب زدوده‌تر ، روشن‌تر و هموارتر و گاه از نظرانديشه ژرف‌ترست و درهرحال فرزند طبع خود اوست .

ديوان اميري مشتمل بر انواع شعر از غزل و قصيده و مثنوي و قطعه ومستزاد و مسمط و منظومه‌هاي متعدد به زبان فارسي است و نيز برخي اشعار به زبان عربي . با آن‌كه وي بيشتر غزل سروده است و در جلد اول ديوانش بيش از پانصد غزل آمده است و پس از چاپ و نشرديوان نيز غزلهاي فراوان ديگرسرود ، به مسمطها و دوبيتي‌هاي پيوسته‌اي كه آنها را «منظومه» ناميده و درآغاز جلد دوم ديوان مندرج است بيشتر ابراز علاقه مي‌نمود . خود وي وقتي جلد دوم ديوان انتشار يافت و نسخه‌اي ازآن را از راه لطف براي بنده فرستاد در نامه‌اي نيز تامل در‌آنها را خواسته و نوشته بود : «خواستم تقاضا كنم كه در مسمطات آن‌كه منظومه‌ها ناميده شده است با دقت نظر و رقت احساس نظري بيفكنيد.» حق با او بود . بسياري از بدايع انديشه و تخيل وي درخلال اين منظومه‌ها مندرج است . از اين‌ رو در اين فصل ، منظومه «اي خواب» را ــ كه اميري آن را بيش از ديگر منظومه‌هايش مي‌پسنديد ــ انتخاب كرده‌ام .اين منظومه كه در پاييز1348 سروده شده شامل85 دوبيتي است . پس از انتشار ديوان باز هم آن را گسترش داده ابياتي ديگر نيز سروده و برآن افزوده بود ( برروي هم 187 دوبيتي ) كه درچاپ دوم ديوان وي منتشرخواهد شد . آنچه دراين جا نقل مي‌شود گزيده‌اي از‌ آن منظومه است ، بي‌آن كه در اصل موضوع نقصي وارد شده باشد .

موضوع منظور يعني درشرح وكيفيت خواب به شعرسخن گفتن خود جنبه ابتكاري دارد و من شعري دراين باب به اين تفصيل درادبيات فارسي سراغ ندارم . شاعر به خواب از نظرهاي گوناگون مي‌نگرد و چون تخيلي ظريف دارد و نيز اهل تامل و تفكرست و با مباحث حكمت و مصطلحات آن و افكار پيشينيان آشناست بعلاوه مي‌ تواند هرچه در ضمير دارد به آساني تعبيركند ، آنچه دركيفيت خواب انديشيده و اوصافي كه به زباني شاعرانه براي آن برشمرده درخور توجه است .

گاه خواب را «جهان دگر در جهان خاك» و «برزخ وجود و عدم در وجود ما» انگاشته و گاه «تصويري از طبيعت بود و نمود چرخ» و «تمثالي ازحقيقت غيب وشهود» ( دوبيتي1). مي‌بينيد «وجود و عدم ، بود و نبود ، غيب و شهود» اصطلاحات فلسفي و عرفاني است كه وي آنها را به طرزي ظريف و شاعرانه بكاربرده است ، نظير بازيي كه حافظ با دو اصطلاح فلسفي «دور و تسلسل» كرده است : ساقيا درگردش ساغر تعلل تا بچند ؟‌/ دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش .

در دوبيتي دوم «خيال مجرد» و «عالم مثال» نيز دو اصطلاح فلسفي ديگرست .مضمون اصلي دوبيت «خيال» است كه براساس آن شاعر خواب را با وصفي ديگر تصوير كرده . وي در ويژگي‌هاي خواب تامل مي‌كند و غالباً درهردوبيتي حالتي متفاوت ازآن را نمايش مي‌دهد .

سپس سخن از بي‌كرانگي عالم خواب است و فراسوي جهات و حدود ودرنگ و شتاب بودن كه در آن همه قواعد زمان و مكان و تناهي ابعاد و امثال آن متزلزل مي‌شود(3)

اگر خواب را «همعنان مرگ» ناميده‌اند از آن روست كه به يك لحظه ما را از خويشتن مي‌ربايد (4) اين انديشه در فرهنگ ملل ديگر نيز هست چنان كه بيومانت و فلچر[13]و آرتور شنيتسلر[14]نيز خواب را «برادرمرگ» خوانده‌اند . برروي هم دراين منظومه سخن بر سر اين است كه جان وتن ، بسته الم و گرانبار از زندگي است و خواب پرشي است براي رهايي از جهان خاك و «سير به گلشن افلاك»(5) نمايش اين دو حالت متضاد زميني و آسماني بصورتهاي مختلف بقلم آمده است . اين رنگ تيره كه تصويرهاي عالم عيني و آفاقي در اين شعر اميري دارد و ترجيح جهان خيال آميز خواب بر آن نموداري است از شكوه‌هاي او از محيط زندگاني و آنچه با آن سروكار داشته است .

آنگاه سخن مي رود از آنچه در خواب ، فارغ از حدود زمان و مكان درباره گذشته و آينده خود و ديگران مي‌شنويم و مي‌بينيم و بياد مي‌آوريم (6) از اين رو خواب را «نقاش آرزو» و «مشاطه خيال » خوانده است كه بر نگارگريهاي گوناگون قادر است (7) يك حالت خواب كه شاعر آن را مي‌پسندد بي‌خبري محض است ، فارغ از رنجها ، غمها و سردرگميها(8) ، اين فراغ و آزادي جسم و جان است كه شاعر آن را «بهشتي بكام» مي‌نامد(9)  هرجا دنياي بيداري با خواب مقايسه مي‌شود از زشتيها و تيرگيهاي عالم واقع سخن مي‌رود كه گرفتار خدعه و ريا و حيله است و كسي در آن به پيروي از فطرت خويش شادمانه نمي‌تواند زيست(10) ويليام هزليت[15]نيز نوشته است : در خواب است كه ما رياكار نيستيم . گسستن از دنياي مادي كه درعالم خواب حاصل مي‌شود رنگي است وارستگي عرفاني به خواب داده است(11) و گرنه همه خوابها چنين از قيد تعلق آزاد نيست . بازهم در ترجيح خواب ، انتقاد از دنياي واقعي است كه مظاهر زشت آن از اين قرارست : «ترس و بيم غير ، روي و رياي خلق ، زجر و منع حكم و چون و چراها»(12) مي‌بينيد ستايش خواب نيز تلخيهاي محيط را از ياد شاعر نمي‌برد .خواب را از آن‌رو مي‌پسندد كه چنان رنج آور نيست و تاكيد مكرر وي با كلمه «نه»، بيزاري او را از آن گرفتاريها نشان مي‌دهد : «آداب زندگاني و آزار زندگان» كه «بهشت مسلم» خواب وراي آنهاست      (13) .

تحليلي كه در تجسم بيداري و خواب از يك روح و دوتن كرده و وصف زيباي آن دو با تركيبهاي «جسدوار» و«روان‌وار» برفرش و عرش درخور توجه است (14) و تعبير خواب و مرگ به «انقطاع موقت» و «انقطاع ابد» (15) وحيرت از چند گونگي طبيعت آدمي در حالات مختلف كه بر او مي‌گذرد (16) بديهي است حالات انسان در عالم خواب نيز گونه‌گون است : گاه فرشته آساست و گاه ديومانند (17) ، يا به تعبيرديگر شاعر گاه با عيسي برخوان آسمان هم‌كاسه است و گاه شيطان صفت بر اثر عصيان ، برخاك گرم تباهكاري است(23) با تاملي ديگر از«آرزوهاي مرده» سخن به ميان مي‌آيد كه در روياها زنده و بيدارمي‌شوند و از «چهره‌هاي گمشده» و از ياد رفته درطي ماهها و سالها كه با ديگر درذهن پديدار مي‌گردند ، بعبارت ديگر منظور تذكر و احياي خاطرات است با دو تركيب پرمعني «آرزوي مرده» و «چهره‌هاي گمشده»(18)ياد خاطرات خوش دوران كودكي و جواني با تعبير آنها به «بوي ديار خردي و رنگ گل شباب» و تصويرهاي زيبا درمورد قصه‌هايي كه شاعر در روزهاي خردسالي شنيده است چهاربيت ديگر را به خود اختصاص داده(19،20) و نيز «ياران رفته» و در گذشته كه بازهم در جهان ابد ، همچنان كه درزمان حيات ، در«جستجوي گمشده آرزوي خويشند[16]» و پيام آنها كه زندگي از خوابي به خوابي ديگر گريختن است و به دعوت آنها مرگ بيداري است و از خواب گران برآمدن(21،22)

شاعر خواب را توصيف مي‌كند و مي‌ستايد كه از پليديهاي زندگي بر روي زمين بدور و مصفاست . ازاين رو از بازگشت به بيداري و كشاكشها و درد و تعب آن در بيم است (24،28) اين ترس و نگراني خود نمودار نوعي انتقاد از مصائب حيات و دنياي واقعي است . درست است كه گاه شخص از رويايي نامطبوع يا هراسناك بيدارمي‌شود و خوشحال است كه آنچه با آن روبرو بوده درخواب مي‌گذشته است نه در بيداري ، اما ذهن اميري دراين شعر به اين‌گونه روياها توجهي نشان نداده و اساس تاملات او بيشتر بر وجوه مرجح خواب بربيداري است .

نگرشي ديگر كه به خواب دارد تفسيرسخن بزرگان است كه خواب سبكبار شدن از گرانباري حيات است و مرگ ازاين رو به خواب مي‌ماند(25) و طرح پرسشهايي حكمت‌آميز كه اگر آدمي اسير آب و گل است و چون فرش خانه بر خاك افتاده و نيز گرفتار درد ، چگونه هرشب مي‌تواند چنين سبك سير و تا عرش معلي دور پرواز باشد ، فارغ از هرگونه درد و رنج ؟.(26ـ27) اين همه سئوالي بسيار دقيق و زيبا را پديد آورده است :

آيا جهان زندگي ما دوگانه زاد ؟
يا صورتي به سخره و بازي به بام چرخ

 

يا بي خبر زما ، دگري در وجود ماست ؟
از خواب زندگاني و وهم نمود ماست ؟

وصفهاي كوتاه و ساده و پرمعني كه خطاب به خواب آمده(30) مقدمه‌اي است براي آرزوي آن كه كاش دنياي پرهياهوي بيداري و حيات ، آرامش و سكون و آسايش خواب را داشت(31) اما افسوس كه هرصبحدم بايد از آغوش گرم و آرزوخيز خواب ، «لرزان و آسيمه‌سر به وادي خونخوار زندگي» بازگشت(32) پس نه عجب كه شاعر به قياس راحت خواب يك شب از عمر ، آرزوي خواب ابد كند(نظير15) و روز را درآرزوي خفتن شبانه و خواب ابد بگذراند(33)

«خواب» موضوعي است كه همه افراد در سراسر طول زندگي همواره با آن سروكار دارند ، همه آن را پيوسته احساس و تجربه مي‌كنند . اما شاعر در برخورد با اين پديده عادي و همگاني و روزمره ما را به عوالمي مي‌برد بديع و تماشايي .

گرايش طبع اميري فيروزكوهي به تامل دراحوال دروني انسان و عقده‌هاي روح  و انديشه او، توانايي وي دراين گونه تعمقها سبب شده است دراين زمينه نكاتي ظريف بينديشد و چون به آساني مي‌تواند احساسات و عواطف و دريافتها و انديشه‌هايش را در قالب واژه‌ها و تركيبهاي موزون و خوش ساخت و رسا و مانوس ادا كند حاصل سيرو سفر فكر خيال خود را در آفاق گوناگون درباره «خواب» دراين منظومه دلكش براي خوانندگان اشعارش به ارمغان آورده است . خواننده سخن شناس در ديوان او از اين گونه آثار بديع و خيال انگيز و دلپذير بسيار تواند يافت و تصور مي‌كنم با من هم داستان خواهد بود كه به خواندن آثار وي دعوتش مي‌كنم .  

                  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موضوع :

 

 كيمياي جان « هاتف اصفهاني »

اي خواب « اميري فيروز كوهي »

 

 

 

 

 

استاد گرامي

جناب آقاي اماني

 

تنظيم كننده :

 مريم چراغي

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موضوع :

 

 كيمياي جان « هاتف اصفهاني »

اي خواب « اميري فيروز كوهي »

 

 

 

استاد گرامي :

جناب آقاي دكتر زهره وند

 

تهيه كننده :

مهتاب رضوي


[1]George  Moore -

[2]john Godfrey Saxe

[3]schlechta – Wssehrd . Z . D . M . G .  V,80ff

[4]E . G Browne , Alit .  Hist  of  persia  , IV , 284 ff

[5]John  Stuart  Mill

[6]

لاله داغداراين كوهم

 

داغدارم كه كوه اندهم

 

[7]- 1288ش.ـ 1363ش.

[8]رك : ديوان اميري فيروزكوهي ، به جمع وتدوين وشرح وتعليق دكتر امير بانوي مصفا ،

تهران 1354-1356، 1/398 ،420 ، 454 ،485 ، 492.

[9]رك : ص 296/15 ح همين كتاب

[10](1637-؟1573) Ben  Jonson

[11]Augustus ، نخستين امپراطور روم (63ق.م.ــ14ق.م.)

[12]Haterius

[13](1616-1584) Francis  Beaumont و (1625-1579 ) John  Fletcher  شاعران درام پرداز انگليسي كه بواسطه همكاري قلميشان مشهورند .

[14](1931-1862) Arthur  Schnitzler نويسنده اتريشي

[15](1830-1778 ) William  Hazlitt رساله پرداز انگليسي

[16]اين نكته را صادق هدايت نيز در«آفرينگان» در تصوري از عالم ارواح پس از رفتن از جهان به قلم آورده است

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 19:12 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زندگی نامه جبران خليل جبران

بازديد: 359

 

زندگی نامه  جبران خليل جبران

تولد و دوران كودكي ( 1895 ـ 1883 )

جبران خليل جبران2 در ششم ژانويه سال 1883، در خانوادة ماروني «جبران» در البشري3، ناحيه‎اي كوهستاني در شمال لبنان زاده شد.

در آن زمان، لبنان بخشي از سورية بزرگ (شامل سوريه، لبنان و فلسطين) و يك ايالت تحت سلطه عثماني بود، كه به منطقة لبنان حكومت خودمختار داده بود. مردم لبنان، سال‎ها براي استقلال از حكومت عثماني جنگيده بودند. و بنا بود خود جبران هم بعدها به اين جنبش بپيوندد و يكي از اعضاي فعال آن شود. منطقة لبنان، به خاطر دخالت‎هاي خارجي كه به نفرت مذهبي ميان مسيحيان، به ويژه فرقة ماروني و مسلمانان دامن مي‎زد، منطقه‎اي پردردسر بود. بنا بود بعدها جبران فرقه‎هاي مذهبي گوناگون را با يكديگر متحد كند و بدين وسيله كينه‎ها و نفرت‎هاي مذهبي گوناگون را با يكديگر متحد كند و بدين وسيله كينه‎ها و نفرت‎هاي مذهبي را از بين ببرد. فرقة ماروني كه در دورة اشتقاق در كليساي بيزانسي در قرن پنجم پس از ميلاد بنيان‎گزاري شده بود، گروهي از مسيحيان سوريه را دربرمي‎گرفت كه به پيروي از راهبي به نام مارون4 قديس، فرقه و اصول فكري خود را شكل دادند.

مادر جبران كميلاز رحمه5 سي ساله بود كه جبران را از شوهر سومش خليل جبران به دنيا آورد. شوهرش مردي بي مسئووليت بود و خانواده را به ورطة فقر كشاند. جبران به خليل يك برادر نانتي به نام پتير6، شش سال بزرگتر از خودش، و دو خواهر كوچكتر به نام‎هاي ماريانا7 و سلطانه8داشت كه در تمام عمرش به شدت به آن‎ها وابسته بود. خانوادة كاميلا سابقة مذهبي معتبري داشتند كه ارادة نيرومندي را در كاميلاي تحصيل ناكرده رشد داده بود و بعدها به او كمك كرد به تنهاي خانواده‎اش را در آمريكا سرپرستي كند.

جبران كه در ناحية سرسبز «البشري» رشد مي‎كرد، كودكي منزول و متفكر بود كه از مشاهدة آبشارهاي عظيم، صخره‎هاي نوك تيز، و سرودهاي فراوان پيرامونش لذت مي‎برد و اين زيبايي تأثير نمادين و شگرفي بر نقاشي‎ها و نوشته‎هاي او داشت. از آن جا كه در فقر بزرگ مي‎شد، از تحصيلات رسمي بي بهره ماند، و آموزش‎هايش محدود به ملاقا‎ت‎هاي منظم با يك كشيش روستايي بود كه او را با اصول مذهب و انجيل، و نيز با زبان‎هاي سوري و عربي آشنا كرد. كشيش كه سرشت كنجكاو و هوشيار جبران را درك كرده بود، آغاز به آموختن مقدمات الفبا و زبان به او كرد، و جهان تاريخ، علم و زبان را به روي او گشود.

در ده سالگي، جبران از صخره‎اي سقوط كرد و شانة چپش آسيب ديد كه تا پايان عمرش هم ضعيف ماند. خانواده‎اش، براي جا انداختن شانه‎اش، او را به يك صليب بستند و تا چهل روز بسته نگه داشتند، و اين حادثه نمادين كه مصلوب شدن مسيح را به ياد مي‎آورد، در ذهن جبران تأثير عميق گذاشت و براي هميشه در خاطره‎اش نقش بست.


مهاجرت به آمريكا ( 1898 ـ 1895 )

جبران هشت ساله بود كه پدرش به علت عدم پرداخت ماليات به زندان افتاد و حكومت عثماني تمامي اموال‎شان را صبط، و خانواده را آواره كرد. خانوادة جبران كوشيدند. مدتي نزد اقوام خود بمانند؛ با اين وجود، سرانجام مادر جبران تصميم گرفت به اميد ساختن زندگي بهتر، خانوادة خود را به آمريكا كوچ دهد، پدر جبران در سال 1894 از زندان آزاد شد، اما به علت بي‎مسؤوليتي در قبال خانواده، نتوانست در بارة مهاجرت تصميم بگيرد و در لبنان ماند.

اما بقية اعضاي خانواده، در 25 ژوئن سال 1895، به مقصد سواحل نيويورك در آمريكا، سوار بر كشتي شدند.

خانوادة جبران در بوستون ساكن شدند كه در آن دوران. بعد از نيويورك، بزرگ‎ترين محل اقامت اتباع سوريه در ايالات متحده بود. كاميلا با فضاي آن منطقه كه از نظر فرهنگي با ساير مناطق آمريكا بسيار متفاوت بود، احساس آشنايي مي‎كرد، و از شنيدن زبان آشناي عربي و ديدن لباس‎هاي عربي لذت مي‎برد. كاميلا كه اينك نان آور خانواده بود، با دست‎فروشي در خيابان‎هاي فقر زده جنوب بوستون آغاز كرد. در آن زمان، دوره‎گردي مهم‎ترين منبع درآمد مهاجران سوريه بود كه به خاطر رسوم عربي و عدم تطابق فرهنگي، تصوير منفي‎اي در جامعه آمريكايي ايجاد كرده بودند و كمتر در مشاغل بهتر پذيرفته مي‎شدند.

جبران كه گرفتار دورة فقر ديگري شده بود، ناچار بود درد در نخستين سال‎هاي زندگي‎اش را بار ديگر تجربه كند، و اين رنج اثري پاك نشدني برزندگي‎اش گذاشت.

بااين حال، به خاطر وجود مؤسسه‎هاي خيريه در مناطق فقر زدة مهاجرنشين، فرزندان مهاجران مي‎توانستند در مدارس دولتي حضور يابند تا از خيابان‎ها دور شوند. و جبران تنها عضو خانواده‎اش بود كه تحصيلات مدرسه‎اي يافت. خواهرانش به خاطر موانع سنتي خاورميانه و نيز مشكلات مالي، اجازه نداشتند وارد مدرسه شوند. قرار بود بعدها، جبران به قهرمان مبارزه براي آزادي و تحصيل زنان تبديل شود، و گرداگرد خود را پر از زنان بلندهمت، انديشمند و مستقل كند.

در مدرسه، اشتباهي در ثبت نام، نام او را براي هميشه تغيير داد و به كهليل جبران تبديل كرد كه عليرغم تلاش‎هايش براي بازيابي براي كاملش، تاپايان عمرش برجا باقي ماند از آن جا كه تحصيلات رسمي نداشت. او را در كلاس درجه‎بندي نشدة ويژة فرزندان مهاجران قرار دادند كه مي‎بايست انگليسي را از اول مي‎آموختند.

با تلاش‎هاي سخت كاميلا، وضع مالي خانواده بهتر شد و سرانجام پيتر توانست يك خواربار فروشي تاسيس كند و هر دو خواهرش را در آن به كار گيرد. مشكلات مالي و دوري خانواده از موطن، همه را به هم نزديك كرد. كاميلا هم از نظر مالي و هم از نظر عاطفي فرزندانش را حمايت مي‎كرد. به ويژه به پسر درون گراي خود جبران مي‎پرداخت و در پرورش دادن استعدادهاي هنري او مي‎كوشيد. در اين دوران سخت، گوشه‎گيري جبران از زندگي اجتماعي افزايش يافت و انديشناكي ذاتي‎اش عميق تر شد كاميلا در غلبه بر انزوايش به او كمك مي‎كرد. استقلال مادر به جبران اجازه مي‎داد با زندگي اجتماعي بوستون درهم‎آميزد و جهان پر رونق هنري و ادبي آن را كشف كند.

كنجكاوي جبران او را به سوي جنبة فرهنگي بوستون سوق داد و به جهان غني تأثر، اپرا و نگارخانه‎هاي هنري بوستون كشانيد. وي با طرح‎هاي هنري‎اش، توجه آموزگارانش را در مدرسة دولتي جلب كرد و آموزگارانش براي اين پسرك سوريه‎اي، آينده‎اي هنري را بر جبران گشود و او را در آغاز جادة اشتهار هنري قرار داد.

جبران در سال 1896 با فرد هلندي دي ملاقات كرد و از آن تاريخ، به خاطر رهايي دي از قرادادهاي سنتي هنري، توانست در جادة هنر پيش برود. دي جبران را با اساطير يونان، ادبيات جهان، نوشته‎هاي معاصر و عكاسي آشنا كرد كه لبناني كنجكاو را تا پايان عمر وادار به تلاش براي ابراز خويشتن كرد. مطالعات آزاد و شيوة اكتشاف هنري نامرسوم دي، جبران را تحت تأثير گذاشت و بعدها شيوة برداشت رها از بند دي را درتحقق خويشتن و اصلات آثارش به كار برد. دي تلاشي برراي بالابردن سطح تحصيلات جبران نكرد و به جاي آن، همت خود را معطوف به افزايش اعتماد به نفس او كرد. كه در اثر برخورد بد با مهاجران و فقر شديد، به شدت آسيب ديده بود. تعجبي نداشت كه جبران، آموزندة سريعي از آب درآمد و هر آنچه را كه از دي مي‎ديد، بلعيد.

در يكي از نمايشگاه‎هاي هنري فرد هلند دي، جبران طرحي از زني به نام ژوزفين پيادي11 كشيد، شاعره و نويسنده‎اي گمنام، كه بعدها به يكي از تجربه‎هاي عشقي ناموفق جبران تبديل شد؛ مدت‎ها بعد، جبران به او پيشنهاد ازدواج داد و ژوزفين پيشنهاد او را نپذيرفت، و اين نخستين ضربه از سوي زناني بود كه جبران به آن‎ها مهر ورزيد.

دي كه پيوسته جبران را تشويق مي‎كرد به نقاشي و طراحي ادامه دهد، در انتشار تصاوير جبران بر روي جلد كتاب‎ها در سال 1898 بسيار مؤثر بود. در آن زمان، جبران آغاز به رشد دادن فن و شيوة خود در نقاشي كرد. اندك اندك وارد حلقة بوستوني‎ها شد و استعدادهاي هنري‎اش، سبب اشتهار او شدند. با اين وجود، خانواده‎اش به اين نتيجه رسيدند كه موفقيت زودهنگام مي‎تواند منجر به مشكلاتي در آينده شود، و با موافقت جبران، او را به لبنان فرستادند تا تحصيلات خود را به پايان برساند و عربي بياموزد.

بازگشت به لبنان (1902-1898)

جبران در سال 1898 وارد بيروت شد. هم در زيان انگليسي و هم حتا در زبان عربي مشكل داشت؛ مي‎توانست به خوبي عربي صحبت كند، اما نمي‎توانست به اين زبان بنويسد يا بخواند. براي بهبود زبان عربي‎اش، تصميم گرفت در مدرسه‎اي ماروني به نام «مدرسه الحكمه» ثبت نام كند كه در كنار آموزش‎هاي مسيحي، برنامه‎اي ملي‎گرايانه نيز داشت. سرشت مصمم جبران مانع از آن مي‎شد كه به برنامة آموزشي كوته نظرانة مدرسه تن در دهد، او به برنامه‎اي منحصر به فرد در سطح دانشگاهي نياز داشت تا با احتياج‎هاي تحصيلي او تطابق كند و رفتارهاي طغيانگر و فردگرايانه‎اش، او را در معرض اتهام به كر قرار داد. با اين حال، مدرسه برنامة تحصيلي او را مطابق با ميل او تغيير داد. جبران تصميم گرفت در كتاب مقدس به زبان عربي غرق شود، و شيفتة سبك نگارش و محتواي آن شد، و اين شيفتگي در آثار گوناگوني از او پديدار شده است. رفتار بيگانه و فردگرايانة جبران، اعتماد به نفس و موهاي بلند نامرسومش در دوران تحصيل، تأثيري شگرف برآموزگاران و همكلاسي‎هايش گذاشت. معلم عربي‎اش در او «قلبي عاشق اما مهار شده، روحي گستاخ، ذهني عصيانگر، و نگاهي كه هر آنچه را كه مي‎بيند، به سخره مي‎گيرد» يافته بود. در هر حال فضاي محدود و بستة مدرسه با روحية جبران سازگار نبود. آشكارا وظايف مذهبي‎اش را انجام نمي‎داد. از كلاس‎ها مي‎گريخت و روي كتاب‎هايش نقاشي مي‎كرد. در مدرسه با يوسف حواييك آشنا شد و همراه با او، مجله‎اي به نامه «المناره» منتشر كرد كه حاوي نوشته‎‏هاي هر دو، و نقاشي‎هاي جبران بود.

در همان هنگام، ژوزفين پيبادي، زيباروي بيست و چهارسالة بوستوني كه در يكي از نمايشگاه‎هاي دي توجه جبران را به خود جلب كرده بود، فريفتة هنرمند جوان لنباني شد كه يكي از طرح‎هايش را به او تقديم كرده بود. و در دوران اقامتش درلنبان، با او مكاتبه كرد. كمي بعد، رابطه‎اي عاطفي ميان آن دو درگرفت كه تا پايان دوستي‎شان ادامه يافت. چند سال بعد، ژوزفين پيشنهاد ازدواج جبران را نپذيرفت و خود در سال 1906 ازدواج كرد.

جبران دانشگاه را در سال 1902 به پايان رساند. زبان‎هاي عربي و فرانسه را آموخته بود و در سرودن شعر به مهارت رسيده بود. در اين هنگام، رابطه‎اش با پدرش قطع شد و ناچار شد به خانة پسر عمويش نقل مكان كند و زندگي محقر و فقيرانه‎اي را سر بگيرد كه تا پايان عمر از ياد‎آوري آن منزجر بود. فقر خليل در لبنان با خبر شيوع بيماري در خانواده‎اش همراه شد. برادر ناتني‎اش سل گرفته بود، خواهرش سلطانه مشكل روده‎اي داشت و مادرش دچار سرطان شده بود. با شنيدن خبر بيماري هولناك سلطانه، جبران در ماه مارس 1902 لبنان را ترك گفت.

مرگ در خانواده و بازگشت به ايالات متحده (1908-1902)

متأسفانه جبران بسيار دير رسيد؛ سلطانه در چهارم آوريل سال 1902، در سن چهارده سالگي درگذشت، و اين نخستين مرحله از سه مرگي بود كه در فاصلة چند ماه در خانواده‎اش رخ داد.جبران خواهرانش را بسيار دوست داشت. در همان دوران سوگواري، دي و ژوزفين سعي كردند با برگزاري نمايشگاه‎ها و گردهمايي‎هاي هنري در بوستون، توجه او را منحرف كنند. پيش از آن، استعدادهاي هنري و رفتار يگانة جبران توجه جامعة بوستوني را جلب كرده بود و به راحتي اين خارجي مستعد را به درون حلقه‎هاي هنري خود راه دادند.

ژوزفين كه به آرامي قلب جبران را تسخير مي‎كرد، اغلب با عنوان «پيامبر جوان» از او ياد مي‎كرد. ژوزفين به شدت مسحور پس زمينة شرقي خليل و ارتباط‎هاي زندة او شده بود. توجه و علاقة ژوزفين، نخستين الهام بخش كتاب «پيامبر» بود. و حتا عنوان اين كتاب، از شعري يازده بندي گرفته شد كه ژوزفين در دسامبر سال 1902 سرود و در آن، زندگي جبران را در البشري توصيف مي‎كرد. بعدها، جبران «پيامبر» را به ژوزفين تقديم كرد.

بيماري دو باره به خانواده حمله كرد. در ماه فوريه، مادرش براي خارج كردن يك تومور سرطاني، جراحي شد. جبران ناچار شد كار و بار خانواده را بر عهده گيرد و خواربار فروشي را بگرداند. چون برادر ناتني‎اش پيتر آن را رها كرده بود، تا در كوبا به دنبال سرنوشتش برود. اين بار تازه بر روح جبران سنگيني مي‎كرد و ديگر نمي‎توانست خود را وقف تلاش‎هاي هنري‎اش كند. در اين دوره، سعي داشت از خانه و از فضاي مرگ آلود، فقيرانه و بيمارگونة حاكم بر خانه بگريزد. ماه بعد، پيتر با بيماري كشنده‎اي از كوبا به بوستون بازگشت و چند روز بعد، در دوازدهم مارس، به بيماري سل درگذشت. سرطان مادرش نيز همچنان رشد كرد و سرانجام، همان سال در 28 ژوئن فوت كرد. و اين صحنه، باعث شد جبران، از هوش برود و كفي خون آلود از دهانش خارج شود.

به دنبال مرگ سه نفر از اعضاي خانواده، جبران فروشگاه خانوادگي را فروخت و در نوشته‎هاي عربي و انگليسي خود غرق شد، و تا پايان عمر اين فعاليت موازي را دامه داد در همان هنگام، دي و ژوزفين به او كمك مي‎كردند. نمايشگاه هنري خود را بر پا كند. نمايشگاه در سومه مه 1904 برگزار شد و مطرح‎هاي تمثيلي و نمادين او كه با زغال كشيده شده بودند، توجه بسياري از منتقدان را جلب كرد. با اين حال،‌اهميت اين نمايشگاه جاي ديگري بود. شوهر آينده ژوزفين، مدير مدرسه‎اي به نام ماري هسكل را دعوت كرد تا طرح‎هاي جبران را بررسي كند. اين معرفي جبران به ماري هسكل آغازگر يك رابطة مادام العمر شد كه بعدها تأثيري شگرف بر نويسندگي جبران گذارد. پيش از آن، جبران نوشته‎هاي عربي‎اش را به انگليسي ترجمه مي‎كرد و نظر ژوزفين را دربارة آن‎ها مي‎خواست. به علت موانع زباني، ژوزفين تنها مي‎توانست پندارها و عقايد درون آن نوشته‎ها را نقد كند. و جبران در مواجهه با مشكلات زبان شناختي‎اش تنها بود. بنابود ماري هسكل وظيفة ناتمام ژوزفين را برعهده گيرد.

ماري هسكل كه در آن زمان سي سال داشت و ده سال بزرگتر از خليل جبران بود. به حمايت مالي از رشد هنري جبران، و تشويق او براي تبديل شدن به هنرمندي كه مي‎خواست، ادامه داد. هسكل به عنوان يك مدير مدرسه، زني تحصيل كرده، مصمم و مستقل، و از اعضاي جنبش آزادي زنان بود، و از اين لحاظ سرشت او با سرشت عاطي ژوزفين پيبادي تفاوت داشت. ماري بود كه جبران را تشويق كرد از ترجمة آثار عربي‎اش به انگليسي دست بكشد و مستقيماً به زيان انگليسي بنويسد. ماري با تصحيح كردن آثار انگليسي چمران، آن‎ها را صيقل مي‎داد و نوشته‎ها اغلب پيش از رسيدن به دست ناشران، از زير نظر ماري مي‎گذشتند. ماري ساعت‎ها را دركنار جبران مي‎گذراند. بر واژه‎يابي او كار مي‎كرد، به تصحيح اشتباه‎هايش مي‎پرداخت و پندارهاي جديدي به او القا مي‎كرد. حتا سعي كرد عربي بياموزد تا با زبان و افكار جبران بيش‎تر آشنا شود.

اهميت دوستي ماري با جبران، دردفتر خاطرات ماري آشكار است. ماري در اين دفتر، پيشرفت هنري جبران، مكالمه‎هاي شخصي و تخصصي ميان خودش و او، و دروني‎ترين افكار او را تا نزديك به هفده سال و نيم بعد ثبت كرد. اين يادداشت‎ها در رابطه با افكار و پندارهايي كه جبران از اذهان عمومي پنهان مي‎كرد، بينشي ارزشمند در اختيار منتقدان قرار داده است.

در سال1904، جبران ملاقاتي براي روزنامة مهاجران عرب (المهاجر) فرستاد و نخستين آثار مكتوب خود را در آن كرد. نخستين اثر منتشر شدة او «الهام» نام داشت كه متني پر احساس دربارة پرنده‎اي محبوس بود. علي رغم آن كه جبران چهار سال را در لبنان به آموزش عربي گذرانده بود، متون عربي‎اش هنوز نقص داشتند. جبران براي تسلط بر زبان عربي و افزايش دامنة واژگان عربي خود، بيش‎تر به گوش خود و داستان‎هاي عرب زباني كه در البشري شنيده بود، تكيه مي‎كرد. بدين ترتيب، نوشته‎هاي عربي‎اش حالتي محاوره‎اي داشتند كه خواندن آن‎ها را براي خوانندگانش جالب مي‎كرد. از نظر جبران، قواعد زباني براي شكسته شدن ساخته شده بودند و به حمايت از نويسندگان عرب روزنامة المهاجر، براي شكستن سنت‎ها و تلاش براي يافتن يك سبك نگارش منحصر به فرد، به مبارزه ادامه مي‎داد. نوشته‎هاي عربي جبران در طول زندگي‎اش، هرگز با تحسين‎هايي همچون كتاب‎هاي انگليسي‎اش مواجه نشدند، و همين باعث شد بعدها بر نوشتن به زبان انگليسي تمركز كند و از نوشتن به عربي دست بكشد.

نخستين اثر عربي جبران در سال 1905، تحت تأثير نوازندگي برادرش و بارها رفتن به اپرا، با عنوان «نوبطاح في فن الموسيقي»، منتشر شد. در آن سال، جبران ستوني را با نام «اشك‎ها و خنده‎ها»، در نشريه المهاجر تأسيس كرد كه قرار بود مبناي كتابش «اشكي و لبخندي» بشود. هنگامي كه در المهاجر مي‎نوشت، يك نويسندة مهاجر عرب به نام امين ريحاني، به ستايش مقاله‎اي از جبران پرداخت كه در آن به نويسندگان معاصر عرب تاخته بود كه از نويسندگان كهن تقليد و از شعر براي منافع مادي استفاده مي‎كردند. بعدها ريحاني به يكي از نويسندگان برجستة عرب و دوستان جبران تبديل شد. در آن هنگام، جبران چند شعر عربي در بارة عشق، راستي، زيبايي، مرگ و خير و شر منتشر كرد. بسياري از نوشته‎هايش لحني احساساتي، تلخ و طعنه آميز داشتند.

سال 1906، جبران دومين كتاب عربي‎اش را با نام «پريان دره‎ها» منتشر كرد كه مجموعه‎اي از سه حكايت بود كه در لبنان شمالي رخ مي‎دادند. اين سه حكايت كه «مارتا»،‌«يوحناي ديوانه»، و «غبار اعصار و آتش ابدي» نام داشتند، به روسپي‎گري، تفتيش عقايد مذهبي، تناسخ و عسق از پيش مقدر مي‎پرداختند و به شدت تحت تأثير قصه‎هاي عاميانة البشري و شيفتگي جبران به كتاب مقدس، عرفان، و عشق بودند، بعدها، جبران در كتاب انگليسي زبان «ديوانه» بار ديگر به سراغ جنون رفت و رگه‎هايياز اين كتاب را مي‎توان در نخستين آثار عربي‎اش يافت. چيزي كه نخستين آثار عربي جبران را متمايز مي‎كرد، استفاده از كنايه، واقعيت‎گرايي داستان‎ها، و تصوير كردن شهروندان درجة دو بود كه با نوشته‎هاي سنتي و قالب گرايانة عربي در تضاد بودند.

جبران سومين كتاب عربي خود را با نام «الارواح المتمرده» (ارواح عصيانگر) در ماه مارس سال 1908 منتشر كرد كه مجموعه‎اي از چهار متن روايت گونه بود. اين كتاب به مسايل اجتماعي داخل لبنان مي‎پرداخت. اين چهار روايت به ترتيب داستان زني رها شده ازقيد شوهر، فرياد آزادي‎خواهي يك كافر، خودكشي عروسي براي گريز از ازدواج ناخواسته، و بي‎عدالتي‎هاي خان‎هاي فئودال لبنان را در قرن نوزدهم تصوير مي‎كردند. كتاب جبران مورد انتقاد كليسا قرار گرفت. بعدها، هنگامي كه مرگ، بيماري و كمبود محبت جبران را تسخير كرده بود، دوران سياه نگارش «ارواح عصيانگر» را به ماري ياد‎آوري كرد. محتواي ضد كليسايي كتاب، جبران را در معرض تكفير توسط كليسا قرار داد و كتابش توسط دولت سوريه سانسور شد.

جبران براي آن كه نگارش عربي خود را پيشرفت دهد، از صاحب نشرية المهاجر خواست آثار او را در جهان عرب منتشر كند تا بتواند در برابر اعتراض‎هاي كليسا قد علم كند. در نخستين صفحه كتاب، تقديم‎نامه‎اي به مضمون تقديم به روحي كه روح مرات پذيرفت نوشته شده كه منظور، ژوزفين پيبادي، نخستين عشق جبران است.

همچنان كه جبران از موفقيت نسبي در آثار عربي‎اش لذت مي‎برد، در سال 1906، رابطة عاطفي‎اش با ژوزفين قطع شد. در اين سال، ژوزفين با يكي از آشنايات ماري هسكل ازدواج كرد. و اين حركت سبب نزديك‎تري شدن ماري به زيندگي جبران شد. از آن جا كه خليل را پيش از اين نز ملاقات كرده بود، از او دعوت كرد به كلاس‎هايش بيايد تا طرح‎هايش را نمايش دهد و با زندگي اجتماعي بوستون آشنا شود. اندك اندك، رابطة جبران و ماري نزديك‎تر شد، و ماري به شدت به رشد هنري خليل جبران علاقه‎مند شد. د ازاي كلاس‎هاي نقاشي‎اي كه خليل در مدرسه برگزار مي‎كرد. پيشنهاد كرد به او پول بدهد. و تشويقش كرد كه اين پول را بپذيرد و براي آموختن نقاشي در مدرسة هنري آكادمي ژوليان12 به پاريس برود.

سفربه پاريس و بازگشت به نيويورك (1914-1908)

در اول ژوئيه سال 1908، جبران بوستون را به مقصد پاريس ترك گفت. پس از ورود به فرانسه، تحت تأثير فضاي فرهنگي فرانسوي قرار گرفت و تمام وقت خود را به بررسي تابلوهاي نقاشي در موزه‎ها و نمايشگاههاي هنري پاريس گذراند. در هر حال، سفر جبران به فرانسه فقدان پرورش هنري‎اش را آشكار، و او را منتقد آثار خودش كرد. پيش از آن، جبران حاضر نشده بود  به طور رسمي به آموزش نقاشي بپردازد و صرفاً به استعدادها و احساساتش تكيه مي‎كرد. اندكي بعد، جبران دانشگاه را ترك گفت تا آزادانه به اكتشاف هنر خود بپردازد. به همراه هم كلاسي‎اش در لبنان، يوسف حواييك، شروع كردند به نقاشي و بازديد از نمايشگاه‎ها، بعدها، جبران به همراه نويسندة عرب، امين ريحاني، به لنبان سفر كرد. هر دو نويسنده كه از خانواده‎هاي ماروني بودند، خاطرات مشتركي از لبنان داشتند. در ژوئن سال 1909، خبر مرگ پدر جبران به او رسيد، و جبران از شنيند آن كه پدرش پيش از مرگ براي او دعاي خير كرده و سرانجام رفتار مستبدانه و سلطه جويانه‎اش را نسبت به خليل ملايم كرده، احساس آرامش كرد.

در 31 اكتبر سال 1910، به تمامي مسافرت‎هاي خارج از كشورش پايان داد تا در ايالات متحده مستقر شود و فكرش را بر نوشته‎هايش متمركز كند. هنگام ورود به بوستون، به ماري گفت قصد دارد به نيويورك برود تا از محله لبناني بوستون بگريزد و فضاي هنري گسترده‎تري را در صحنة فرهنگي نيويورك بجويد. اين مهاجرت، خواهرش ماريانا، خياطي بي سواد را در بوستون تنها مي‎گذاشت كه براي مراقبت از خودش، فقط ماري هسكل را داشت.

نگارش دفتر خاطرات روزانة ماري، كه به خاطرات شخصي‎اش از زندگي جبران اختصاص داشت، درم اه دسامبر سال 1910 آغاز شد و تا هفده سال بعد ادامه يافت. در دسامبر سال 1910، جبران به ماري پيشنهاد ازدواج كرد و از آنجا كه ماري ده سال از او بزرگتر بود. پيشنهاد او را نپذيرفت. مسألة اختلاف سن مانع از ايجاد يك رابطة عشقي بين اين دو نفر مي‎شد. چون ماري نگران واكنش جامعه نسبت به اظهار عشق او به يك مرد جوان بود. با اين وجود، اين اتفاق مانع تبديل شدن رابطة آن‎ها از يك آشنايي صرف به يك رابطة عميق عاطفي و يك همكاري هنري نشد. مانع ديگر در رشد رابطة آن‎ها،‌موضوع پول بود، جبران همواره مي‎ترسيد نقش ماري به عنوان يك پشتيبان مالي،‌پيوند روحي آن‎ها را كدر كند. اين دو نفر هميشه در مورد اين موضوع بحث مي‎كردند. با اين حال، حمايت‎هاي مالي ماري در اختيار مهاجران ديگر نيز بود، چون او هزينه‎ها تحصيلي دانش‎آموزان مستعد ديگري را نيز تأمين مي‎كرد. هرچند هيچ يك از آن‎ها به موفقيت جبران دست نيافتند.

در همين هنگام، سال 1911، جبران از نوشتن در روزنامه المهاجر دست كشيد و به نوشتن در روزنامة عربي «مرآت الغرب» پرداخت و تا سال 1912 به ارسال متون خود براي اين روزنامه ادامه داد. در ماه آوريل همان سال، جبران به نيويورك كه رفت تا زندگي هنري نويني را بجويد، و آن نيز نامه‎هاي تشويق آميز ماري حمايتش مي‎كرد.

در نيويورك، شروع به تكميل كتاب بعدي‎اش «بال‎هاي شكسته، كرد، نوشتن اين كتاب را از سال 1906 آغاز كرده بود و در سال 1912 منتشر شد. هرچند به ماري گفت تجربه‎هاي نگاشته شده در اين كتاب ارتباطي به او ندارند، اما در حقيقت بال‎هاي شكسته نوعي زندگي‎نامة روحاني شخصي جبران بود. اين كتاب كه بلندترين داستان عربي او است، به داستان سلمه گزمه، زني شوهردار، و عشق نافرجامشبه مردي جوان مي‎پردازد كه با مرگ سلمه به هنگام زادن فرزندش پايان مي‎گيرد. داستان سلمه كرمه با عشق جبران به زن لبناني بيوه‎اي پيوند داشت كه به هنگام تحصيل در لبنان با او آشنا شده بود. جبران بعدها ماجراي خود را با اين بيوة بيست و دو ساله، براي ماري تعريف كرد، كه خيلي زود درگذشت و تنها جواهرات و لباس‎هايش را براي جبران گذاشت. منتقدان ديگر به عشق نافرجام ديگر جبران به دختر لبناني حوان ديگري اشاره مي‎كنند. همچنين بال‎هاي شكسته ار تحت تأثير نمايشگاه تك پرده‎اي ژوزفين بيبادي مي‎دانند كه بال‎ها نام داشت و در دوران رابطة نزديكش با جبران، در سال 1904 نوشته شده بود.

سال 1911، جبران تصويري از چهرة شاعر ايرلندي، بيتس13كشيد كه يكي از پرتره‎هاي متعددي بود كه بعدها عنوان «معبد هنر» را بر مجموعة آن‎ها گذاشت. اين مجموعه شامل پرتره‎هاي شخصيت‎هاي مشهوري چون آگوست رودن14، سارابرنارد15، گوستاويونگ16، و چارلز راسل17 بود. جبران اندك اندك به فعاليت‎هاي سياسي گرايش يافت و عضو انجمن پيوندهاي زرين18، شد، كه گروهي از جوانان مهاجر سوريه‎اي بودند كه براي بهبود وضع زندگي شهروندان سوريه‎اي در سراسر جهان مي‎كوشيدند.

در اين سال، ايتاليا به تركيه اعلام جنگ كرد و اين حادثه، اميد لبناني‎هاي جوان آزادي‎خواه را براي ايجاد يك حكومت خودمختار در سرزمين‎هاي تحت اشغال عثماني زنده كرد. رؤياهاي جبران براي ايجاد يك سورية آزاد، پس از ملاقاتش با جيوزيه گاريبالدي19، نوة ژنرال مشهور ايتاليايي، تقويت شد. جبران دلش مي‎خواست گاريبالدي گروهي از مهاجران سوريه را براي براندازي حكومت عثماني رهبري كند. بعدها، در جنگ جهاني اول، جبران يكي از مدافعان و حاميان سرسخت فعاليتهاي نظامي متحد عربي عليه عثماني شد.

در نيويورك نيز با حمايت‎هاي مالي ماري  ونيز تماس‎هاي ماري با هنرمندان نيويورك، توانست نگاه‎ها را به خود جلب كند. جبران شخص جالب و جذابي بود كه توجه ميزبانانش را جلب مي‎كرد. در سال 1913، به هيأت تحريرية مجلة جديد مهاجران عرب، با نام «الفنون» پيوست انتشار افكار آزادي خواهانة او در اين مجله، توانست سبكي منحصر به فرد به آثارش ببخشد. چند مقاله براي اين مجله فرستاد كه بعدها بنيان نخستين كتاب انگليسي زبانش «ديوانه» شد.

رابطة عشقي بين جبران و ماري، به خاطر جدل بر سر پول، ازدواج و مسايل ديگر، تضعيف مي‎شد. اما اندكي بعد، ماري به مربي و ويراستار جبران تبديل شد. ماري يك دورة آموزشي براي جبران ترتيب داد تا نگارش او را به زبان انگليسي تقويت كند و به تحصيلات فرهنگي او پيشرفت بخشد. جبران در سال 1913 كار بر روي «ديوانه» را آغاز كرده بود. از همان سال 1908 كه «ازدواج عصيانگر» را مي‎نوشت، سعي كرده بود آثار عربي‎اش را به زبان انگليسي ترجمه كند تا نظر ژوزفين را نسبت به آن‎ها بفهمد، در سال 1913، سعي كرد بار ديگر آثارش را ترجمه كند. اين بار براي آن كه ماري آنها را بخواند و تصحيح كند اما به خاطر مشكلات ترجمه و موانع زباني، ماري نتوانست چندان كمكي به او بكند. ماري كه بي‎حاص مي‎كوشيد زبان عربي بياموزد، سعي كرد.

نگارش به زبان انگليسي را به او آموزش دهد. در همان هنگام، او را تشويق مي‎كرد كه از ترجمة اثار عربي‎اش به انگليسي دست بردارد و مستقيماً به زبان انگليسي بنويسد. با اين وجود، به تمامي مهاجران اصرار مي‎كرد در كنار آموزش زبان انگليسي، زبان مادري خود را كنار نگذارند، برنامة آموزشي ماري مؤثر بود. جبران به سرعت بر اشتباه‎هاي دستوري و اشكال‎هاي تلفظ خود غلبه كرد. در اين هنگام، از سبك نگارشي و افكار نيچه خوشش آمد، هر چند با تصور خودش از مسيح متفاوت بود از نظر جبران، مسيح فرد ضعيفي نبود كه توسط نيچه تصوير شده بود. بلكه انسان ميراي والايي بود و بلندترين نوشتة انگليسي زبان خود عيسا، پسر انسان20، را وقف او كرد. در اين هنگام ماري و جبران با هم مشغول تصحيح و بازنويسي «ديوانه» بودند. درسال 1914، جبران پنجمين كتاب عربي خود «اشكي و لبخندي» را منتشر كرد كه مجموعه‎اي از مقالات منتشر شده‎اش در روزنامة المهاجر بود.

سال‎هاي جنگ و انتشار ديوان (1923-1914)

در يكي از نمايشگاه‎هاي هنري جبران در سال 1914، يك معمار آمريكايي به نام آلبرت پينكام رايدر21، بازديدي غير منتظره از نمايشگاه انجام داد و چنان تأثيري بر او گذاشت كه تصميم گرفت به افختارش، شعري به انگليسي بسرايد. اين شعر كه اول توسط ماري ويرايش شد، نخستين اثر منتشر شدة جبران به زبان انگليسي بود كه در ژانوية سال 1915 منتشر شد.

در همان هنگام، جبران بيش‎تر درگير مسايل سياسي روز و به ويژه جنگ جهاني اول شده بود. از نظر جبران، جنگ نويد بخش آزادي سوريه از سلطة عثماني بود كه مي‎بايست توسط يك جبهة متحد عربي انجام شود. مسلمانان و مسيحيان را به اتحاد با يكديگر فرا مي‎خواند تا بر عليه استبداد عثماني برخيزند. در حقيقت، دلش مي‎خواست يك جنگجو و قهرمان سياسي شود كه مي‎تواند كشورش را به آزادي رهنمون شود. وقتي به ماري گفت قصد دارد به لنبان برود تا به عنوان يك سرباز بجنگد، ماري به شدت مخالفت كرد.

در سال 1915، دردشانه‎اش كه از دوران كودكي گرفتارش بود، دو باره دعوت كرد و ناچار شد تحت درمان قرار گيرد، اما شانة چپ او تا پايان عمر نيمه فلج باقي ماند. در دوران جنگ، دچار افسردگي شد كه سلامتي و افكارش را به مخاطره انداخت. علي رغم نوشته‎هاي گسترده و فراوانش در رابرة به پا خاستن دنياي عرب در برابر عثماني، احساس نوميدي مي‎كرد و تمام پولش را به سوريه مي‎فرستاد. براي آن كه خود را از فكر جنگ دور نگاه دارد. سعي كرد در نيويورك مشهورتر شود، و در سال 1916 به مجلة ادبي هفت هنر22، پيوست. او نخستين مهاجري بود كه به عضويت هيأت تحريرية اين مجله درآمده بود. در آن هنگام، كم كم از حضور جبران در حلقه‎هاي ادبي استقبال مي‎شد.

سال 1918، جبران در بارة اثري به زبان عربي با ماري صحبت كرد كه خودش آن را مرد جزيزه‎اي من23، مي‎ناميد، و بذر مشهورترين كتابش «پيامبر» بود. «پيامبر» داستان مردي به نام «المصطفي» يا «برگزيده» است كه به جزيره‎اي تبعيد مي‎شود. ماري در دفتر خاطراتش شيفتگي جبران را به اين كتاب نقل مي‎كند. جبران اين اثر را نخستين كتاب من «نخستين كتاب راستين من»، «ثمرة عمر من» مي‎نامد. بعدها جبران بذر «پيامبر» را يكي از آثار غربي خود در شانزده سالگي دانست، كه داستان مردي بود كه در يك مسافرخنه در بارة مسايل گوناگون با مسافران ديگر صحبت مي‎كند با اين حال، هنوز نگران نوشته‎هاي انگليسي خود بود و همواره توصيه‎هاي ماري را به كار مي‎برد. جبران هميشة مسحور زبان كتاب مقدس به زبان عربي بود، كه ديدگاه‎هاي جبران را در بارة خلق زباني مطلق منعكس مي‎كرد، و در نوشته‎هاي انگليسي‎اش سعي داشت با خلق يك سبك مشترك جهاني، به آن دست يابد. تأثير ماري در شكل گرفتن «پيامبر» بسيار قاطع بود، چون او بود كه به جبران توصيه كرد اين اثر را به زبان انگليسي بنويسد. پس از توجه وافري كه به كتاب جديد الانتشارش «ديوانه» شد، جبران براي نوشتن به زبان انگليسي پيش‎تر ترغيب شد. صحبت‎هاي جبران با ماري در بارة ازدواج، زندگي، مرگ، و عشق، در پيامبر و بسياري از آثار ديگر او مشهور است. با اين حال، ماري با عنوان «پيامبر» كه جبران در سال 1919 براي اين كتاب انتخاب كرد. مخالف بود و عنوان «اندرزها» را بيش‎تر ترجيح ميغداد. و حتا پس از انتشار كتاب نيز با همين عنوان از آن ياد مي‎كرد. در پاييز 1918، جبران خود را براي منتشر كرد «المواكب» آماده مي‎كرد، كه نخستين تلاش جدي او براي نوشته يك شعر عربي كهن، با وزن و قافيه بود.

نخستين كتاب انگليسي جبران با عنوان «ديوانه» درسال 1918 منتشر شد و مطبوعات محلي از آن استقبال كردند و او را ويليام بليك24، شاعر انگليسي، و تاگور، نويسندة هندي. مقايسه مي‎كردند كه در پل زدن بر روي مغاك ميان شرق و غرب مشهور بود. «ديوانه» مجموعه‎اي از تمثيل‎هايي بود كه توسط خود جبران مصور شده بود و تأثير نيچه، يونگ و تاگور در آن آشكار بود. به دنبال موفقيت «ديوانه»، اشتهار جبران افزايش يافت و اندك اندك رابطه‎اش با دوستان قديمي‎اش دي، ژوزفين و امين ريحاني از بين رفت. از هالة ابهامي كه در مردم ايجاد مي‎كرد، لذت مي‎‏برد.

در سال 1919، شعر عربي «المواكب» را منتشر كرد كه از آن استقبال چنداني نشد. همان سال، به عضويت هيأت تحريرية مجلة محل ديگري به نام «فتات بوستون» درآمد جبران در سراسر زندگي خود، در سرزمين‎هاي بيگانه، به عضويت جوامع و مجله‎هايي همچون المهاجر، الفنون، انجمن پيوندهاي زرين و فتات بوستون درآمد. با اين حال، موفقيت جبران به عنوان يك نويسندة عرب بسيار محدود بود.

در مجلة فتات، رابطة نزديكي با يك نويسندة مهاجر عرب به نام ميخاييل نعيمي برقرار كرد كه پيش از آن در سال 1914 با او آشنا شده بود. نعيمي كه از متفكران برجستة زمان خود بود، يكي از نخستين نويسند‎هاي عرب بود كه از تلاش‎هاي جبران براي پيشرفت زبان عربي، و استفاده از رسوم عرب تمجيد كرد. او بال‎هاي شكسته جبران را نمونه‎اي از زبان جهاني ادبيات مي‎دانست و اشاره مي‎كرد كه سلمه كرمه مي‎توانست به راحتي روسي، انگليسي يا ايتاليايي بوده باشد. حتا پس از مرگ جبران هم، نعميمي با بخشيدن تصويري آسماني به او، ناميرايش كرد.

در آوايل سال 1919، جبران به همراه نعيمي يك انجمن ده عضوه از مهاجران عرب تأسيس كرد كه به انتشار ادبيات عرب مي‎پرداختند نام اين انجمن «عربيه القلاميه» بود «عربيه» در دوران حيات خود نداي آزادي خواهي هنري جبران را منعكس، و نويسندگان را تشويق مي‎كرد تا قواعد را شكنند و به سبكل منحصر به فرد دست يابند. در آن دوران، درگيري جبران به نوشتن به عربي، او را تا مدتي از تكميل «پيامبر» باز داشت. از ان گذشته، بين از سرگيري كار روي «پيامبر» و يا آغاز يك تور سخنراني در ترديد بود. چون اشتهار روزافزون او، حضور هنري وسيع‎ترش را مي‎طلبيد. در هر حال،‌همچنان خود را سخنگوي هر دو جهان عرب و انگليسي زبان مي‎دانست و از دشواري‎هاي اين وظيفه آگاه بود.

در همان زمان، افكار سياسي جبران، سياستمداران محلي سوريه را خشمگين مي‎كرد و در برابر مقالة او با عنوان شما لبنان خود را داريد و من لبنان خودم را واكنش نشان دادند. جبران شيوة مديريت قلمروهاي سوريه را تاييد نمي‎كرد، چون منطقة سورية بزرگ داشت به لنبان فلسطين و سوريه تجزيه مي‎شد. در مورد ساختار كشورهاي جديدالتأسيس، جبران از سياستمداران مي‎خواست جنبه‎هاي مثبت فرهنگ غرب را بگيرند و از وارد كردن ارزش‎هاي سطحي مانند سلاح و لباس پرهيز كنند اندكي بعد، افكار سياسي از منجر به شكل گرفتن ديدگاه عمومي او نسبت به ساختار فرهنگي اين كشورها و روش زندگي شهروندان شد.

در سال 1920، تقريباً سه چهارم «پيامبر» به پايان رسيده بود و نوشته‎هاي عربي جبران همچنان وقتش را مي‎گرفتند. در نامه‎اي پر كنايه به ماري، اعتراف كرد كه مشكل هويت را حل كرده و تأثيرات شرق و غرب را در خودش به تعادل رسانده است. و مي‎گويد: «اكنون مي‎دانم كه من بخشي از كل هستم تكه‎اي از كوزه. اكنون فهميده‎ام كجا براي من مناسب است. و به شيوه‎اي خاص، من همان كوزه هستم و كوزه همان من است.»

سال 1922، جبران از مشكل قلبي خود شكايت كرد كه بعد به وضعيت رواني عصبي او مربوط دانسته شد. و خودش شخصاً تأييد كرد كه: و اما عظيم‎ترين درد من جسماني نيست. چيز شگرفي در درونم است. هميشه از آن آگاه بودم و نمي‎توانم بيرونش بكشم. يك «خود» خاموش بزرگتر است. نشسته و يك نفر كوچكتر را در درونم تماشا مي‎كند كه هر كاري انجام مي‎دهد.»

با نزديك شدن به پايان كار بر روي «پيامبر» ماري و جبران تأثير عظيم نيچه را بر روي اين كتاب تصديق كردند و آن را يادآور «چنين گفت زرتشت» نيچه دانستند. ماري توصيه‎هاي لازم را درمورد سبك نگارش «پيامبر» استفاده از حروف بزرگ در جاي مناسب. نقطه‎گذاري و قالب دهي بندها به حبران كرده بود. جبران اصرار داشت كه بندهاي هر قطعه كوتاه باشند و حتا در يك خط خلاصه شوند. ماري همواره مي‎گفت كه جبران مردي «چند واژه‎اي» است. كه نامه‎هايش را به حداقل واژه‎ها محدود مي‎كند.

چند ماه پيش از انتشار «پيامبر»، جبران كتاب را براي ماري خلاصه كرد: «سراسر پيامبر فقط يك چيز را مي‎گوديد: «تو بسيار بسيار بزرگتر از آني كه مي‎داني و همه چيز نيك است.»

سال 1923، جبران از راه مقاله‎هايش در روزنامه‎هاي مهاجر عربي، به اشتهاري مناسب در جهان عرب دست يافته بود. در اين دوران، وابستگي جبران از نظر مالي و ادبي به ماري كاهش مي‎يابت. پيش از آن با ماري به توافق رسيده بودند كه بدهي‎هايش را با فرستادن تابلوهاي نقاشي براي ماري. به او بپردازد. و اين توافق به جدل‎هاي هميشگي آن‎ها بر سر موضوع پول خاتمه داد و هر چه اعتماد به نفس جبران در نگارش به زبان انگليسي افزايش مي‎يافت. اتكاي او به نظرات ماري كاهش پيدا مي‎كرد. با اين حال، چهرة ماري به عنوان الهامي براي نقاشي‎هاي او باقي ماند، هر چند اندكي بعد جبران تصميم گرفت نقاشي را به مصور سازي كتاب محدود كند. «پيامبر» سرانجام در اكتبر سال 1923 چاپ و با موفقيت متوسطي در ايالات متحده مواجه شد.


واپسين سال‎هاي زندگي جبران و بازگشت به خانه (1931-1923)

در سال 1923، جبران مكاتبة نزديكي را با زن نويسندة عربي به نام مي زياد،25 آغاز كرد. آشنايي آن‎ها به سال 1912 برمي‎گشت، كه مي زياده براي جبران نوشت كه داستان سلمه كرمه در كتاب «بال‎هاي شكسته» او را تكان داده است.

مي كه يك نويسندة متفكر و از طرفداران سرسخت آزادي زنان بود، در فلسطين به دنيا آمده و در يك صومعه تحصيل كرده بود. سال 1908، به قاهره سفر كرد و پدرش انتشار روزنامه‎اي را در آن شهر آغاز كرد. همانند جبران، مي نيز به سهولت به زبان‎هاي انگليسي، عربي و فرانسه صحبت مي‎كرد. و در سال 1911 اشعار خود را با نام مستعار «ايزيس كوپيا26» منتشر كرد. مي بال‎هاي شكستة را آزاديخواهانه‎تر از سلايق خود مي‎دانست. اما موضوع حقوق زنان تا پايان عمر فكرش را به خود مشغول نگاه داشت و اين موضوع، تمايل مشتركي بين او و جبران بود. بعدها، مي به قهرمان نوشته‎هاي جبران تبديل شد و نقش ماري را به عنوان ويراستار و همدم جبران در سال‎هاي بعدي گرفت. درسال 1921، جبران عكس مي را دريافت كرد و تا پايان عمر به مكاتبه با او ادامه داد.

در دهة 1920، جبران همچنان از نظر سياسي فعال ماند و به طور گسترده به نوشتن در بارة فرهنگ  و جامعة و نياز جوامع عرب به اخذ جنبه‎هاي مثبت فرهنگ غرب ادامه داد. نوشته‎هاي جبران در سرزمين مادري‎اش با نظرات ضد و نقيضي مواجه بود، به ويژه ديدگاه‎هاي او در بارة كليسا روحانيت مسيحي جبران به عنوان يك نويسنده از تناقض گويي لذت مي‎برد و نوشته‎هايش همين روحيه را منعكس مي‎كردند. موفقيت كم او در جهان عرب، وادارش كرد اميد به پذيرش به عنوان يك نويسندة عرب را فراموش كند و تمام تلاش خود را معطوف به نوشتن به زبان انگليسي كرد. اندك اندك، جبران تسلط بر نوشته‎هاي خويش را به دست مي‎‏آورد و توانست سبك نگارشي نويني خلق كند، و همان طور كه براي ماري گفت. آرزو داشت كتاب‎هاي كوتاه و تك ساخت بنويسيد كه بتوان در يك نشست خواند ودر جيب حمل كرد.

كم‎كاري نقش ماري در نويسندگي جبران ضعيف مي‎شد. اما پس از چند سرمايه‎گذاري بد جبران، به ياري‎اش آمد. ماري همواره امور مالي جبران را سرپرستي مي‎كرد. و همواره براي جلوگيري از مديريت مالي ضعيف او آماده بود. با اين حال، قرار بود ماري تصميم مهم زندگي خود را در سال 1923 بگيرد. در اين سال، ماري براي زندگي به خانة يك زمين‎دار جنوبي رفت و در ماه ماه سال 1926 با او ازدواج كرد. جبران به او كمك كرد اين تصميم را بگيرد. و همين تصميم، به تدريج رابطة آن‎ها را كدر كرد. با اين حال، اعتماد جبران به ماري بر جاي ماند، و در بارة بخش‎هاي دوم و سوم «پيامبر» كه قصد داشت بنويسد، با او صحبت كرد. قرار بود بخش دوم باغ پيامبر27، نام بگيرد. و به دوراني بپردازد كه پيامبر در باغي در جزيره، به صحبت با پيروانش مي‎پرداخت. بخش سوم مرگ پيامبر28، ناميده مي‎شد و بازگشت پيامبر را از جزيره و زنداني و آزاد شدن او، و سپس سنگسار شدنش را در بازار توصيف مي‎كرد. برنامة جبران هرگز تكميل نشد، چون وضع سلامتي‎اش به وخامت گراييد و از آن گذشته،تمام وقتش را صرف بلندترين كتاب انگليسي‎اش «عيسا، پسر انسان» كرد.

همچنان كه ماري آهسته از زندگي او خارج مي‎شد. جبران دستيار جديدي به نامه هارنيتا بركتريج29 استخدام كرد كه پس از مرگ جبران نقش مهمي را بر عهده گرفت. هالنريتا آثار جبران را سازمان‎دهي و در ويراستاري نوشته‎هايش كمكش مي‎كرد. در سال 1926، جبران به يك چهرة شناخته شدة بين‎المللي تبديل شده بود. براي مطرح شدن بيش‎تر در سراسر جهان، در سال 1926 آغاز به انتشار مقاله‎هايش در فصلنامة «نيو اورينت»30 كرد، كه ديدگاهي جهان وطني داشت و شرق و غرب را براي پيوستن به يكديگر تشويق مي‎كرد. در همان زمان،‌كار بر كتاب انگليسي جديد خود آبلعازر و محبوبه‎اش31، را آغاز كرده بود. كه در يكي از آثار عربي پيشينش ريشه داشت. اين كتاب مجموعه‎اي دراماتيك از چهار شعر بود كه داستان ابلعازر، جستجوي او به دنبال روحش و ملاقات نهايي‎اش را با همزادش، از كتاب مقدس باز مي‎گفت.

ماري در ماه مي سال 1926 با فلورانس مينيس32، زمين‎دار جنوبي ازدواج كرد. دفتر خاطرات ماري در آن دوران، هستة مركزي كتاب «عيسا، پسر انسان» را از ديدگاه جبران آشكار ميغكند. جبران تمام عمر آرزوي نوشتن داستان عيسا را در سر مي‎پروراند به ويژه مي‎خواست عيسا را به گونه‎اي تصوير كند كه هيچ كس ديگري پيش از آن نكرده بود. جبران زندگي عيسا را از سوريه تا فلسطين بررسي كرده بود، و هرگز كتابي را كه به زندگي سراسر سفر عيسا مي‎پرداخت. از دست نمي‎داد از نظر جبران، عيسا انساني عادي در محيطي طبيعي بود و اغلب در بارة ملاقات‎ با اين شخصيت آرماني در البشري رؤيا مي‎پروراند. تخيل جبران بيش‎تر ريشه در قصه‎هاي بومي داشت كه در لبنان در بارة زندگي و اعمال عيسا شنيده بود. اندكي بعد، در ژانويه سال 1927، ماري به ويرايش كتاب پرداخت. چون جبران همچنان پيش از فرستادن آثارش براي انتشار، آن‎‏ها را براي ويراستاري به ماري مي‎داد.

در سال 1928، وضع سلامتي جبران وخيم شد. و درد عصبي بدنش افزايش يافت و او را به مصرف الكل سوق داد. مدتي بعد، باده‎گساري بيش از حد او در اوج دوران ممنوعيت مشروبات الكلي در ايالات متحده، به يك الكلي تبديلش كرد. از همان سال، به تفكر در بارة زندگي پس از مرگ پرداخت و آغاز به كسب اطلاعات در بارة خريد يك صومعه در البشري كرد كه در تملك كار مليت‎هاي33 مسيحي بود. در نوامبر سال 1928، كتاب «عيسا، پسر انسان» منتشر شد و با استقبال منتقدان محلي مواجه گشت، كه به تمجيد برداشت جبران از عيسا، پسر انسان پرداختند در همان هنگام، حلقه‎هاي هنري فكر كردن زمان مناسب براي تجليل از جبران فرا رسيده است. در سال 1929 تمامي انجمنها در تلاش آن بودند كه از او قدرداني كنند. نشرية عربيه به افتخار موفقيت‎اهي ادبي جبران، يك مجموعه از آثار اولية او را با عنوان «السنابيل» منتشر كرد.

با اين حال، يك روز بعداز ظهر، بحران رواني و اعتياد جبران به الكل، سبب آن شد كه زير گريه بزند و بر ضعف آثارش مرثيه بسرايد. يك بار به هنگام قرائت يكي از آثار خود در حضور جمع، نايد كه: «نيروي خلاقة اوليه‎ام را از دست داده‎ام».

در سال 1929، پزشكان توانستند مشكل جسماني او را به بزرگ شدن كبدش نسبت دهند جبران براي گريز از پذيرش بيماري، از تن دادن به كلية مراقبت‎هاي پزشكي اهتراز كرد و فقط در باده گساري غرق شد. براي دور كردن ذهنش از بيماري، به كار دوباره بر يكي از آثار قديمي‎اش پرداخت كه در سال 1911، در بارة سه خداي زمين نوشته بود. اين كتاب جدي داستان سه خداي زمين را باز مي‎گفت كه به عشق دو نفر مي‎نگرند ماري اين كتاب را ويراش كرد و كتاب در اواطس ماه مارس سال 1920 منتشر شد.

در سال 1920، باده گشاري بيش از حدش براي گريز از درد كبدي، بيماري‎اش را شدت بخشيد، و اميد به تمام كردن بخش دوم «پيامبر» يا «باغ پيامبر» در او ضعيف شد. جبران به ماري گفت قصد دارد در بشاري كتابخانه‎اي تأسيس نمايد و خيلي زود آخرين وصيت‎نامة خود را نوشت. سپس وحشت خود را از مرگ، براي دوست مكاتبه‎اش «مي زياده» چنين اعتراف كرد: «مي، من آتشفشان كوچكي هستم كه منفذش بسته است.»

سرانجام به علت گسترش سرطان كبدش، در دهم آوريل سال 1931، درسن چهل و هشت سالگي، در بيمارستاني در نيويورك درگذشت. خيابان‎هاي نيويورك دو روز براي او عزادار شدند، و در سراسر ايالات متحده و لبنان بر مرگ او سوگواري كردند وصيت‎نامة او مبلغ هنگفتي را به كشورش مي‎بخشيد، چون مي‎خواست مردم سوريه در سرزمين خود بمانند و به جاي مهاجرت، كشور سوريه را پيشرفت بخشند. ماري هسكل، خواهرش ماريانا، و هانريتا در استوديوي جبران جمع شدند، آثار او را منظم و تمام كتاب‎ها، نقاشي‎ها و طرح‎هاي او را مرتب كردند. ماريانا و ماري براي تحقق بخشيدن به رؤياي جبران، در ژوييه سال 1931 به لبنان سفر كردند تا جبران را در زادگاهش بشاري دفن كنند. شهروندان لبنان بيش‎تر با خوشحالي از ورود تابوت او استقبال كردند تا سوگواري، و بازگشت او را به خانه جشن گرفتند، چون اشتهار جبران پس از مرگ افزايش يافت. به هنگام بازگشت جبران. وزارت هنر لبنان تابوت او را گشود و بدنش را هنرمندانه آراست در همان زمان، ماريانا و ماري آغاز به مذاكره براي خريد صومعة مارسركيس34 را خريدند و جبران به آرامگاه ابدي‎اش منتثل شد. بنابه پيشنهاد ماري، متعلقات جبران، كتابهايي كه مي‎خواند، و برخي از آثار و نقاشي‎هاييش از آمريكا به لنبان منتقل شدند تا در همان صومعه نمايش داده شوند، و اين صومعه، بعدها به موزة جبران تبديل شد.

به دنبال مرگ جبران، ماري آثار بازماندة او را ويرايش كرد، و آخرين كتابش سرگردان35، در سال 1922 منتشر شد. ماري همچنين مراقبت از ماريانا، واپسين خويشاوند بازمانده از جبران را بر عهده‎ گرفت. با اين حال، بزرگترين خدمت ماري به جبران پس از مرگ او، انتشار خاطرات روزانه‎اش بود، كه در مورد پندارها و عقايد جبران، بصيرت نويني به منتقدان بخشيد. هم ماري و هم ماريانا آخرين سال‎هاي عمر خود را در خانة سالمندان به سر بردند ماري در سال 1964 و ماريانا در سال 1968 درگذشتند.

 


موضوع تحقيق :

ادبيات سرگذشت جبران خليل جبران

استاد محترم :

جناب آقاي

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 18:07 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زندگی نامه ‹‹‹لئو نيكلايوچ تولستوئي ››

بازديد: 683

 

 

‹‹‹لئو نيكلايوچ تولستوئي ››

 

‹‹ فيلسوف شهر روس ››

 

در روز 20 اكتبر سال 1910 ميلادي در خانة محقري در ايستگاه راه آهن بين شهر تولا و مسكو بين يكي از عميق ترين انديشه ها و چهره هاي بشري خاموش گرديد و با مرگ نابغة بزرگي جهان فلسفه و ادب ضايعه جبران ناپذيري را تحمل كرد .

لئو نيكلايچ تولستوئي در 28 اوت سال 1828 در دهكدة ‹‹ ياسنايا پالبانا ›› واقع در حومة شهرستان تولا در خانوادة متنعمي چشم به جهان گشود . هنوز دو سال نداشت كه مادرش شاهزاده خانم ‹‹ نيكلايو ناوالكوويسكايا ›› و سپس پدرش ‹‹ نيكلا ايلوتچ تولستوئي ›› بدنبال هم درگذشتند و پرورش تولستوئي تحت قيوميت يكي از بستگانش انجام پذيرفت .

در سال 1862   به اروپا مسافرتي كرد و پس از بازگشت با دختر طبيب مشهوري بنام  ‹‹ سوفيا آندره يونا ››  ازدواج نمود و در اين هنگام بنگارش رمان : ‹‹ آنا كارنينا ›› كه فساد اجتماعي روسيه را نشان مي دهد و كتاب معروف و جاويدان ‹‹ جنگ و صلح ›› را كه نگارش آن پنج سال بطول انجاميد پرداخت .

حوادث اين كتاب از جنگهاي سال 1822 گرفته شده است و كانون وقايع ، خانواده ايست بنام روستف و دوستان ايشان ، اين كتاب از لحاظ كيفيت هنري و عمق مضامين و وسعت صحنه هاي زندگي در ادبيات جهاني بي نظير است . و در حقيقت اين رمان را مي توان جالب ترين حماسة بشري قرن نوزدهم بحساب آورد . هنر خلق اين اثر بشكلي است كه خواننده خود را با مورخي توانا ، نقاشي زبردست و روانشناسي نكته سنج و شاعري ساحر روبرو مي بيند ، در صورتيكه قريب هفتصد تيپ مختلف در آن نقاشي شده و هرگز هيچيك از آنها در ذهن فراموش نمي شوند و همه را خواننده با روحيه واقعيتشان بخوبي مي شناسد .

تولستوئي در سپتامبر سال 1881 با خانواده اش براي اقامتي طولاني به مسكو سفر كرد ، در اين هنگام وسواسي كه از آغاز جواني روح او را مي تراشيد و رنج و عذابي كه از فقر و مسكنت هموطنانش ميكشيد و ترس از مرگ عاجل او را بيمار نمود تا اينكه بالاخره در سال 1910 در سن 83 سالگي در بين راه مسكو از پا درآمد ، و بنا به وصيتش او را در مولد خودش در محلي كه خود تعيين كرده بود بخاك سپردند .

آثار مشهوروي عبارتند از : اعتراف من آناكارنينا قزاقها حاجي مراد اسير قفقاز رستاخيز قدرت ظلمات نيروي جهل قصه هاي سپاستوپل كودكي 6 دورة جواني جنگ و صلح هنر چيست مي باشد .

آثار تولستوئي از عظيم ترين انديشه هاي بشري است ، اما شايد بعقيده خودش : توفيق كامل نيافته !!! ضمناً همسر تولستوئي كه از خانواده مرفهي مي بود با محافل دانشگاهي هم در رفت و آمد مي بود و براي آزادي دهقانان روسيه بزرگ تلاش مي كرد كمك ذيقيمتي براي نويسندة بزرگ روس مي بود .

نويسندة توانا روس علاقة مفرطي هم به همسر خود داشت ، زيرا مطالعات دامنه دار سوفي و عطش تسكين ناپذير او در اين راه صرفنظر از زيبائب بهره كاملي از آن داشت در قبال دانستن و فهميدن بطرز شگفت آوري او را براي همكاري كارهاي نويسندة بزرگ روس آماده ساخته بود .

تولستوئي روي اصل همين همكاري زن جوانش مهمترين ومشهورترين و عظيم ترين كارهاي خود را در موقع اقامت طولاني خويش در پوليانا نوشته است كه از آنجمله است :

جنگ و صلح كه از سال 1864 تا 1869 طول كشيد ‹‹ پنج سال تمام ›› و آناكارنينا از سال 1873 تا 1876 در حدود چهار سال و اعتراف من از سال 1879 تا 1882 و سونات كروتزر 1890 و قدرت ظلماني 1895 و بالاخره رستاخيز 1899 و چه حوادثي كه در اين سالهاي پرحاصل ادبي براي تولستوئي و اجتماع او رخ نداد .

تولستوئي فليسوف و نويسنده شهير و تواناي روسيه بمرز پنجاه سالگي كه رسيد علاقه عجيب و شديدي به تصوف و عرفان در او ايجاد شد و رفته رفته به ارواح تصوف معتقد گرديد كه بايد بدنبال حقيقت رفت البته در روزگار جواني هم گاهگاهي دستخوش چنين مسائلي در عالم خيال ميشد ، و در اين موضوع از خاطرات ايندوره زندگانيش بخوبي و بروشني برميايد .

شايد ميخواسته كه روزي دين جديدي بنيان گذارد ‹‹ كه در واقع همان مسيحيت باشد ›› منتها مسيحيتي بدون معجزات و بدون احكام خشك و تعبدي .

بدبختي و فقر و تنگدستي طبقات بينوا و زحمتكش همواره باعث تأثر و ناراحتي اين پيشواي عدالت ميشد و گاهگاهي چنانكه از يادداشتهايش برميايد ، از اينكه خود در ناز و نعمت بود و خدمتكاران متعددي بانتظار بردن فرمان دور و بر او ميلوليدند ، در حاليكه عده اي شبانه روز زحمت ميكشيدند بدون اينكه بتوانند قوت لايموت خود و خانواده شانرا بدست آوردند ، بخود سرزنش ميكرد و با خود مي گفت :

‹‹ مگر همة ابناي بشر برادر نيستند و مگر اين وظيفة‌ يكايك ما نيست كه بيدريغ به برادران نگون بخت خود كمك زيادي دهيم .››

مشاهدة يك دهقان گرسنه ژنده پوش آنچنان او را در غصه و ملال فرومي برد كه ديگر قادر نبود امتيازات و رفاه موجود خويش لذت ببرد .

سوفي همسرش در اين افكار با او شريك بود و به بينوايان كمك ميكرد و در مدرسه اي كه همسرش براي دهقانزادگان تأسيس كرده بود تلاش ميكرد و زحمت بسيار كشيد ، اما بمرزي رسيد كه ديگر قادر نبود بيش از اين با گامها ي تند و سريع و خطرناك شوهرش بطرف يك كمال مطلوب و ايدآل خطرناك كه تصور ميرفت بسعادت كانون خانوادگيش لطمه اي وارد آورد پيش برود ، مضاف بر آنكه خود از 12- 10 اولاد بيشتر داشت ، و چه چيز براي يك مادر منطقي تر از اين هست كه بفكر آينده و سعادت اولاد خود باشد ؟

و تولستوئي فقط و فقط به نظرات شخصي خود در خصوص مسائل كلي مربوط بانسان مي پرداخت . و اندكي بعد به كليساي ارتودكس حمله كرد ، و نويسندة نامدار روس علناً‌ دشمني خود را با آنها آغاز كرد و چنان بشدت با آنان درافتاد كه سرانجام كليسا را تفكيك نمود .

تولستوئي فقط بيك قدرت معتقد بود و آن نيروي خدا بود ، خدائي كه تولستوئي از پي او  تمام اديان و فلسفه ها را زيرو روكرده بود در جواني كتابهاي ولتر نويسنده شهير فرانسوي را خوانده وكتب ژان ژاك روسو و كانت ، هگل ، شوپنهارو را نيز بررسي كرده بود و بعداً اديان تمام مردم روي زمين را دقيقاً وارسي كرد و ليكن گمشدة خويش را نيافت ، و سرانجام حقيقت را در ميان مردم ساده و بينوا و بي مال ومنال پيدا كرد كه بزعم او مخلوقات حقيقي خدا هستند .

در سال 1881 ميلادي خانوادة تولستوئي خاصه فرزندان بزرگتر كه مي بايستي بفكر تحصيلات خود باشند عازم مسكو شدند و پوليانا را براي ايام سرما و گرما گذاردند ، گرفتاريهاي حرفه اي و مشكلات معاشرت و رفت و آمد بيش از پيش موجب ناراحتي فكر تولستوئي شد و چون تمام همش صرف دفاع از طبقات بي بضاعت و مستضعفين ميشد ، گاه پيش ميامد كه هفته ها خانه ص گرانبهايش را كه تمام حوادث آن با طرز تفكر تازه اش در تعارض بود ، ترك ميكرد و در ميان جماعت نيازمندان ميگذاردند و رفته رفته كار بجائي رسيد كه ديگر بافراد خانوادة خويش توجهي نداشت ، و بكلي از خانه و آشيانه و زن و فرزند قطع علاقه كرده بود و همسرش نميدانست براي بدبختي كه بگريبان خانواده اش چسبيده بود چه راه علاجي پيدا كند ؟

و دلش مي خواست كه در ساية آن همه ثروت و مكنت آسوده و مرفه زندگي كند و استفاده از ناز و نعمت فراواني كه در دسترس آنها قرار داشت از نظر او قابل نكوهش نبود !

اما فيلسوف و نويسندة شهير روس با نظر او و طرز فكرش بسختي مخالف بود و عقيده داشت كه همسفر راه زندگيش بايد همعقيده و هم گام او باشد و از دنياي فاسد چشم بپوشد و در همان ده زندگي كند و املاكش را به فقيران بدهد و حتي حاضر شده بود تمام حقوق مربوط بچاپ و نشر كتابهايش را به مردم واگذار كند ، و آشكار بود كه چنين انديشه هائي مورد قبول همسرش سوفي نبود ، خلاصه كا تولستوئي فيلسوف و نويسندة توانا به آنجا رسيد كه گفت :

‹‹ ارث يك امر عادلانه نيست ›› و زندگاني اين دو موجود در دو جهت مخالف هم پيش ميرفت تا جائي كه تولستوئي چندين دفعه خانوادة‌ خود را ترك گفته و بشهرهاي دور و نزديك پناه مي برد ، و همسرش هم بعلل زايمانهاي متعدد و يك عمل جراحي خطرناك ضعيف شد و نتوانست افكار و اعمال شوهرش را تحمل نموده و سبب ناراحتي هاي رواني او گرديد و چندين با ر قصد خودكشي نمود و دو بار او را از استخر قصرش بيرون كشيدند و تولستوئي هم چندين بار با خود ميگفت : ايكاش عروسي نميكردم و ايكاش بچه دار نميشدم ، عاقبت تولستوئي در سال 1891 بدلايلي حاضر شد ثروتش را ميان خانواده اش تقسيم كرده و حقوق مربوط بطبع و انتشار كتبش را جهت خود و براي تقسيم بينوايان و دهقانان بي مال و منال حفظ كرد و بعداً خانوادة خود را بقصد استقلال و زندگي در پوليانا در ميان دهقانان بي چيز ترك كرد .

دختر كوچك تولستوئي بنام ‹‹ الكساندرا ›› علناً از افكار پدرش دفاع ميكرد مادرش را محكوم به نفهمي نمود و بدبختي خانوادگي خودشانرا بحساب مادرش گذاشت ، وسوفي دريافته بود كه همه كس در اين ماجرا طرفدار همسر اوست نه خود او . از جمله يكي از دوستان صميمي تولستوئي بنام چرنيكوف كه سوفي صحنه هاي رقت باري قبلاً براي همسرش از نظر حسادت بوجود آورده بود ، تأثير چرنيكوف در تولستوئي بسيار بود و يكي از دوستان فداكار او محسوب ميشد و در زمان تبعيد تولستوئي بانگليس ، كتاب ممنوع او را بچاپ رسانيده و حتي المقدور در نشر آنها كوشش بسيار كرده بود ، با اينوصف سوفي با او دشمن بود و حال آنكه در طبع و نشر كتب تولتويي و تشويق و تحريص نقش اول را داشت . و او مرد ثروتمندي بود كه بهيچوجه بعكس تولستوئي قصد تقسيم آنرا نداشت .

در سال 1910 ميلادي تولستوئي براي آخرين بار قصد ترك خانه و خانواده اش را نمود بنابراين اثاثيه مختصري آماده نمود و بنقطة نامعلومي حركت كرد . در اين موقع هشتادو دو سال از عمرش ميگذشت و مزاجش تاب و توان سرماهاي سخت روسيه را نداشت ، بكمك دخترش ( دختر كوچكش ) الكساندرا بدون اطلاع زنش به قصد پوليانا بيرون رفته و پس از ديدن خواهر بزرگش حركت كرد ، وليكن در بين راه سرما خورده و ناچار بمنزل رئيس ايستگاه وسط راه پناه برد ولي ديگر از آنجا زنده بيرون نيامد .

با وجود احتياطهاي لازم سوفي باختفاي شوهرش پي برد وليكن تولستوئي از پذيرفتن او امتناع نمود سوفي در واگن بانتظار نشست و بيقراري بسيار نمود چون خود را مسبب عزيمت شوهر ميدانست و از خدا طلب آمرزش ميكرد .

تولستوئي در ضمن آخرين وصاياي خود را در حضور يكي از پسرانش از زنش تشكر كرد وليكن سوفي در آخرين لحظات عمرش ( واپسين عمر او ) اجازه ورود و ديدار شوهرش را نداشت و سرانجام در هفتم نوامبر سال 1910 در ساعت شش صبح نويسنده توانا و فيلسوف شهير روس دنيا را وداع گفت و او را در همان شهرك پولين دفن كردند و زنش بقية‌عمر خود را هم در همانجا گذرانيد تا اينكه نه سال بعد از مرگ شوهرش همزمان با تغيير اوضاع روسيه و ( انقلاب كبير ) او نيز چشم از جهان فروبست ( 1919 ميلادي ) .     

  

 

 

لحظة ديدار

لحظة‌ ديدارنزديك ست .

باز من ديوانه ام ، مستم .

باز ميلرزد ، دلم ، دستم .

باز گوئي در جهان ديگري هستم .

 

هاي ! نخراشي بغفلت گونه ام را ، تيغ !

هاي ، نپريشي صفاي زلفكم را ، دست ! ( باد )

و آبرويم را نريزي ، دل !

- اي نخورده مست -

لحظة ديدار نزديكست .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

زمستان 

 

سلامت را نميخواهند پاسخ گفت ،

سرها در گريبان ست .

كسي سر برنيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را .

نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند ،

كه ره تاريك و لغزان ست .

وگر دست محبت سوي كس يازي ،

به اكراه آورد دست از بغل بيرون ؛

كه سرما سخت سوزان ست .

 

نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك .

چوديوار ايستد در پيش چشمانت .

نفس كاينست ، پس ديگر چه داري چشم

زچشم دوستان دور يا نزديك ؟

مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين !

هوا بس ناجوانمردانه سردست آي

دمت گرم و سرت خوش باد !

 سلامم را تو پاسخ گوي ، و در بگشاي !

 

منم من ، ميهمان هر شبت ، لولي وش مغموم .

منم من ، سنگ تيپا خوردة رنجور .

منم ، دشنام پست آفرينش ، نغمة ناجور

 

نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم .

بيا بگشاي در ، بگشاي دلتنگم .

حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج ميلرزد .

تگرگي نيست ، مرگي نيست .

صدائي گرشنيدي ، صحبت سرما و دندان ست .

من امشب آمدستم وام بگذارم .

حسابت را كنار جام بگذارم .

چه ميگوئي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟

فريبت ميدهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست .

حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان ست .

و قنديل سپهر تنگ ميدان . مرده يا زنده ،

به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان ست .

حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب و روز يكسان ست .

 

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت .

هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان ؛

نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين ،

درختان اسكلتهاي بلور آجين ،

زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه ،

غبارآلوده ، مهر و ماه ،

زمستان ست .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نماز

 

باغ بود و دره چشم انداز پر مهتاب ، .

ذاتها با سايه هاي خود هم اندازه .

خيره در آفاق و اسرار عزيز شب ،

چشم من بيدار و چشم عالمي در خواب .

 

 

نه صدائي جز صداي رازهاي شب ،

و آب و نرماي نسيم و جيرجيركها ،

پاسداران حريم خفتگان باغ ،

و صداي حيرت بيدار من ( من مست بودم ، مست )

خاستم از جا

سوي جو رفتم چه مي آمد

آب .

يا نه ، چه مي رفت ، هم زانسانكه حافظ گفت ، عمر تو

با گروهي شرم و بيخويشي وضو كردم .

مست بودم ، مست سرشناس ، پانشناس ، اما لحظة پاك و

و عزيزي بود .

 

برگكي كندم

از نهال گردوي نزديك ؛

و نگاهم رفته تا بس دور .

شبنم آجين سبز فرش باغ هم گسترده سجاده .

قبله ، گو هر سو كه خواهي باش .

 

با تو دارد گفت و گو شوريدة مستي .

-         مستم و دانم كه هستم من

-         اي همه هستي ز تو ، آيا تو هم هستي ؟ 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 18:02 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زندگينامه بابا طاهر

بازديد: 555

 

زندگينامه بابا طاهر

بابا طاهر عريان همداني يكي از شاعران اواسط قرن 5 هجري قمري است كه ولادت او اواخر قرن 4 مي باشد. درباره زندگاني اين شاعر عارف اطلاعات دقيقي در دست نيست. تنها روايتها و داستانهايي از مقام علمي و عرفاني اين شاعر وجود دارد و گفته اند كه به اين دليل به او عريان مي گفتند چون از علايق دنيا دست كشيده بود و گفته شده كه او معاصر با پادشاهي طغرل بيك سلجوقي بوده و اين پادشاه ملاقاتهايي با بابا طاهر داشته است.

 

 با دقت كردن در رباعيات او مي توان به برخي از احوال او پي برد. به عنوان مثال او در اين رباعي فرموده است: "نصيحت بشنو از پور فريدون كه شعله از تنور سرد نايو"، متوجه مي شويم كه نام پدر او فريدون بوده است و همچنين گفته شده كه بابا طاهر فرزندي به نام فريدون داشته كه در زمان حيات او فوت شده كه در سوگواري او گفته: "فريدون عزيزم رفته از دست /  بوره كز نو فريدوني بسازيم" كه معناي آن اين است كه فريدون عزيزم از دست رفته و از خدا فرزندي ديگر بطلبيم و نكته ديگر از زندگاني بابا طاهر اين است كه او روزها را بيشتر در كوه و بيابان مي گذرانده و شبها را به عبادت و رياضت مشغول بوده است و در مورد سال وفات اين شاعر عارف نظريه هاي مختلفي بيان شده و به طور يقين نمي توان سال وفات او را مشخص كرد.

 

مقبره بابا طاهر در شهر همدان قرار دارد و نزديك بقعه امامزاده حارث بن علي واقع است. اينك چند مورد از روايتها و داستانهايي كه در مورد بابا طاهر عريان بيان شده است ذكر مي كنيم.

 

حكايت اول: گويند شاه سلجوقي (طغرل بيك) در دوران سفر و فتوحاتش به شهر همدان مي رسد و به خدمت بابا طاهر، از او پند و اندرزي خواست. بابا طاهر به او گفت من با تو آن را مي گويم كه خداي متعال در قرآن فرمود: "انّ اللهَ يَأمُرُكُم بِالعَدلِ وَ الاِحسانِ" با بندگان خدا عدل و احسان كن و سپس بابا طاهر لوله ابريقي را كه با آن وضو مي گرفت شكست و به جاي انگشتر در انگشت طغرل كرد و گفت برو به ياري خدا پيروز خواهي شد و گويند تا زماني كه آن انگشتر در دست او بود پيوسته در جنگها فاتح و پيروز بود چون آن شكست، او هم در جنگها شكست خورد.

 

حكايت دوم: گويند طاهر در آغاز جواني روزي با شوق و علاقه بسيار به مدرسه اي وارد شد و تصميم به فراگيري علم و دانش گرفت اما هنگامي كه سخنان علمي طلاب را با شوق فراوان مي شنيد مطالب آنها را نمي فهميد لذا به يكي از طلاب گفت شما چه مي كنيد كه به اين علوم آگاه مي شويد آن شخص به شوخي به او گفت: بسيار رنج و زحمت مي كشيم، در اين حوض يخ را شكسته و در سرماي شب غسل كرده و چهل بار سر را در آب فرو مي بريم چون بيرون مي آييم اسرار اين علوم بر ما معلوم و فراگيري آن بر ما آسان مي شود. بابا طاهر ساده دل با عشق و شوق به معرفت الهي اين سخنان به شوخي را حقيقت دانست و چون شب شد در هنگام خواب طلاب به مدرسه آمد و يخ حوض را شكست و در آب غسل كرد و چهل بار سر را در آب فرو برد و چون از اين كار فارق شد شعله اي از آسمان فرود آمد و به قلب او وارد شد و پنهان گرديد و توانست در راه عرفان و شناخت به مقام بالايي رسيد.

 

حكايت سوم: درويشي قصد ديدار بابا طاهر كرد و براي ديدن او به كوه همدان شتافت، مسافتي را پيمود تا به خدمت طاهر رسيد. ديد همه اطراف طاهر را برف گرفته و ليكن اطراف او تا حدي بر اثر حرارت بدن طاهر برفها آب شده و زمين خشك است چون نزديك ظهر شد درويش گرسنه بود و با خود فكر كرد كه امروز گرسنه خواهم ماند زيرا نزد طاهر هيچ غذايي نيست. طاهر از فكر او آگاه شد و گفت اي درويش اكنون وقت ظهر است نماز را به جا آوريم و در فكر شكم مباش كه روزي را خدا مي رساند چون از خواندن نماز فارق شدند درويش ديد به دعاي بابا طاهر جوي آبي پديد آمد و سفره اي كنار آن جوي پهن شد و غذاهاي گوناگون و معطر در آن سفره چيده شد. طاهر گفت: درويش بسم الله. هم اينكه درويش دست به غذا برد غذا از نظرش پنهان شد او فكر كرد كه طاهر سحر مي كند. ولي طاهر از فكر او آگاه شد و به او گفت:نه درويش سحر نيست تو بدون نام مولي دست به غذا بردي بسم الله بگو. چون درويش بسم الله گفت غذا ظاهر شد و درويش و طاهر از آن غذا ميل نمودند.

 

 

 

ويژگي سخن  

اشعاري كه از بابا طاهر باقي است رباعياتي است كه به لهجه لري سروده شده است. با خواندن اين اشعار متوجه مي شويم كه او با سخن بسيار روان و ساده و بي پيرايه خود نيكو كاري، خير خواهي و احسان و ترك ظلم و ستم به خلق را به خوبي بيان كرده، او عشق و ايمان و دلباختگي خود به مذهب شيعه و توسل به ائمه اطهار و تضرع به درگاه خدا را چنان با جاذبه بيان مي كند كه خواننده از خواندن رباعيات خسته نمي شود و ناله جانسوز طاهر يكي از انوار عشق الهي است كه در كلمه به كلمه اشعار او اين انوار را مي بينيم و سوزش و آتش آن را حس مي كنيم.

 

 

معرفي آثار

از بابا طاهر مجموعه اي از سخنان او به زبان عربي باقي مانده است كه در آن عقايد عرفاني را در علم و معرفت و عبادت بيان كرده است و همچنين مجموعه اي كه شامل سروده هاي او به زبان لري است از او به يادگار مانده است.

 

 

 

 

 

 

گزيده اي از اشعار

غزل

كه صد دفتر ز كونين از برستم

كه آذر در ته خاكسترستم

جفاي دوست را خواهان نزستم

كه اين نه آسمانها مجمرستم

به چهره خوشتر از نيلوفرستم

به داغ دل چو سوزان اخگرستم

نه بهر دوستان سيم و زرستم

ولي بي دوست، خونين ساغرستم

كه مرغ خوگر باغ و برستم

دلي لبريز خون اندر برستم

دلا در عشق تو صد دفترستم

منم آن بلبل گل ناشكفته

دلم سوجه ز غصه ور بريجه

مو آن عودم ميان آتشستان

شد از نيل غم و ماتم دلم خون

درين آلاله در كويش چو گلخن

نه زورستم كه با دشمن ستيزم

ز دوران گر چه پر بي جام عيشم

چرم دايم در اين مرز و در اين كشت

منم طاهر كه از عشق نكويان

 

 

 

 

قصيده

به تن عود و به سينه مجمرستم

به هفتاد و دو ملت كافرستم

همي مشتاق بار ديگرستم

وز ايشان در رگ جان نشترستم

كه حسرت سايه و محنت برستم

يكي بي سايه نخل بي برستم

به پيكر هر سر مو خنجرستم

اگر خرسند گردم كافرستم

فروزنده تر روشن ترستم

كه دوزخ جز وي از خاكسترستم

پريشان مرغ بي بال و پر ستم

چو طفل بي پدر بي مادرستم

در ين عالم ز هركس كمترستم

كه از سوز جگر خنياگرستم

همه خار و خسك در بسترستم

چو مؤمن در ميان كافرستم

به گرمي چون فروزان اخگرستم

و يا پژمان گل نيلوفرستم

به شهر دل يكي صورت پرستم

به خوبي آفتاب خاورستم

كه مو تا جان ندادم وا نرستم

ازين رو نام بابا طاهرستم

بتا تاز ار چون تو دلبرستم

اگر جز مهر تو اندر دلم بي

اگر روزي دو صد بارت بوينم

فراق لاله رويان سوته ديلم

منم آن شاخ بر نخل محبت

نه كار آخرت كردم نه دنيا

نه خور نه خواب ديرم بي تو گويي

جدا از تو به حور و خلد و طوبي

چو شمعم گر سر اندازند صد بار

مرا از آتش دوزخ چه غم بي

سمندر وش ميان آتش هجر

درين ديرم چنان مظلوم و مغموم

نمي گيرد كسم هرگز به چيزي

به يك ناله بسوجم هر دو عالم

به بالينم همه الماس سوده

مثال كافرم در مؤمنستان

همه سوجم همه سوجم همه سوج

رخ تو آفتاب و مو چو حربا

به ملك عشق روح بي نشانم

رخش تا كرده در دل جلوه از مهر

بميرا دل كه آسايش بيابي

من از روز ازل طاهر بزادم

 

 

 

دو بيتي

 

 

اگر يار مرا ديدي به خلوت                                      بگو اي بي وفا اي بي مروت

گريبانم ز دستت چاك چاكو                                       نخواهم دوخت تا روز قيامت

***

فلك نه همسري دارد نه هم كف                          به خون ريزي دلش اصلاً نگفت اف

هميشه شيوه كارش همينه                                              چراغ دود مانيرا كند پف

***

فلك! در قصد آزارم چرايي                                        گلم گر نيستي خارم چرايي

تو كه باري ز دوشم برنداري                                       ميان بار، سر بارم چرايي

***

ز دل نقش جمالت در نشي يار                                خيال خط و خالت در نشي يار

مژه سازم به دور ديده پر چين                                         كه تاونيم در نشي يار

***

اگر زرين كلاهي عاقبت هيچ                                    اگر خود پادشاهي عاقبت هيچ

اگر ملك سليمانت ببخشند                                     در آخر خاك راهي عاقبت هيچ

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 18:00 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشاي جويني و ظفرنامه حمدالله مستوفي

بازديد: 383

 

مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشاي جويني و ظفرنامه حمدالله مستوفي
 ( قسم‌السلطاني) از آغاز دوران چنگيز تا دوران هولاكو

(صفحات 924 تا 171 :از چاپ عكسي از روي نسخه خطي كتابخانه بريتانيا)

تاريخ جهانگشاي جويني، كتابي ست با ارزش مربوط به تاريخ دوران مغول (انجام تأليف در سال 658 هجري )1 و محتوي وقايع تاريخي منطبق با ظفرنامه حمدالله‌مستوفي (مؤلف به سال 735 هجري)2 مي‌باشد. كار مقايسه اين دو كتاب از اين جهت حائز اهميت است كه در شناخت مآخذ احتمالي شاعر در تنظيم اين تاريخ و همچنين در امر تصحيح كتاب به محققين و مصححين كمك مي‌رساند .

معرفي مختصري از كتاب ظفرنامه و ناظم آن : «دوره حكومت ايلخانان بويژه دوران اخير آن را در سرزمين ما دست كم به لحاظ مضمون و محتوي و البته حجم بايستي »عصر طلايي علم و فن تاريخ نگاري » خواند دوراني پر بار با محصولاتي معظم و حجيم .درميان مولفان ياد شده اين دوران تاريخ جهانگشاي جويني ( به لحاظ بخش تاريخ مغول آن در ايران ) و  جامع‌التواريخ رشيدي كه متني‌ست جامع از تاريخ عمومي جهان (البته به قدر ميسور و با گونه تلقي آن زمان از اين مضامين) با حجمي در حدود پنج برابر جهانگشاي جويني ، تاريخ وصاف ( از باب حضور مصنف آن درجمع خواص دستگاه خواجه رشيد الدين فضل‌الله و پسرش غياث الدين محمد وزيران ايراني ايلخانان مغول ) از اهم مصنفات در فن تاريخنگاري آن عصر به شمار مي‌آيند ، حمدالله مستوفي و آثارش نيز به دليل برخورداري از مزاياي ويژه هر يك از آثار ياد شده بالا به انضمام برخي ويژگي‌هاي ديگر جايگاهي قابل اعتناء و در خور بررسي دارد . »3

حمدالله‌ مستوفي « از اعضاي خاندان مشهور مستوفيان قزوين است كه نسبشان به تصريح خود  حمدالله در مواضع متعدد به حربن يزيد رياحي سردار مشهور و آزاده عرب مي‌رسد »4وي « در دستگاه خواجه بزرگ رشيدالدين فضل‌الله ... وارد شده در سال 711 هجري به دنبال قتل سعد‌الدين ساوجي صاحب ديوان و استقلال خواجه رشيد الدين در امور از جانب وي حكومت و استيفاي ابهر و زنجان و طارمين را به عهده گرفت »5 و « بعد از قتل خواجه اخيرالذكر  - از سال 736 هجري به بعد از احوال حمدالله مستوفي اطلاع درستي در دست نيست . »6

آثار حمدالله مستوفي : تاريخ گزيده ، نزهت‌القلوب، ظفرنامه ،

ظفرنامه : « آغاز تأليف آن (720 هجري ) نخستين اثر حمد الله مستوفي و به لحاظ پايان گرفتن آن (735 هجري) دومين كتاب او»2 محسوب مي‌شود او « سرودن ظفرنامه را در 40 سالگي آغاز و پانزده سال از عمر خود را مصروف آن »2 كرد .

« حمدالله مستوفي در مقدمه ظفرنامه انگيزه خود را از نظم اين كتاب علاقه و پيرويش ازحماسه ملي / تاريخي شاهنامه ( كه بيش از 6 سال از عمر خود را صرف تدوين نسخه‌اي منقح و جامع از آن كرده بوده است )دانسته و به سابقه اعتقادش به كار عظيم فردوسي و بر اثر ممارست  در آن به نوعي تقارن انديشگي با او رسيده و طريق خطير و پرفراز و نشيب وي را تعقيب كرده است »7

مستوفي در مقدمه ظفرنامه در سبب نظم كتاب مي‌‌گويد :

« به خواندن دل و جان برافروختي / همي وام دانندگي توختي /چنين تاز شهنامه شد بهره‌مند/ نديدم بر آن گونه شعري بلند .../ در آن بيت بد بود هم ريخته / شبه‌وار با در برآميخته /... مروت نديدم كه آن داستان / گژي بايد از جهل ناراستان / زبهر روانش در اين كار جهد / نمودم بر آن بست توفيق عهد / بسي دفتر شاهنامه به كف / گرفتم زدانش چو دراز صدف / برون آوريدم يكي زان ميان / در او شد سخنها لطيف و عيان / در اين كار شش سال گشت اسپري / كه دري شد آن پاك در دري »8

« ظفرنامه به نحوي شگفت‌انگيز حامل بيشترين تعداد واژگان فردوسي اعم از تركيب و تعبير و كاربردهاي كنايي و استعاري و به طور كلي واحدهاي لغوي شاهنامه از قرن چهارم به قرن هفتم و هشتم است و اين نشانه استغراق و تاثيرپذيري بسيار ژرف صاحب ظفرنامه در شعر فردوسي است »9 گر چه « به لحاظ زبان و قدرت بيان وشيوايي سخن و صنعت شعري و پرداخت كلام جزيل و متين هرگز در حد و اندازه قياس با »9 شاهنامه فردوسي نيست .

كتاب ظفرنامه شامل سه بخش است :

« الف ) قسم ‌الا سلماميه »10 : شامل تاريخ پيامبر اكرم (ص) و خلفاي راشدين و بني اميه و ...

« ب) قسم الا حكامي (عجمي) : تاريخ دوره سلطنت سلسله‌هاي سلاطين
 ايران . »10

« ج ) قسم‌السلطاني : تاريخ دوره حكومت مغول و ايلخانان تا سال  735 هجري ( شامل 30 هزار بيت )»10

در مقاله حاضر شيوه مقايسه و دسته‌بندي مطالب به طريقي است كه براي بررسي ميزان انطباق دو كتاب وقايع گوناگون تاريخي به سه دسته زير تقسيم
مي شوند :

1.                        مواضعي از جهانگشا و ظفرنامه كه مطابقت كامل دارند و به نظر مي‌رسد كه ظفرنامه استنساخي از جهانگشا باشد چون جمله‌بندي و ترتيب ذكر وقايع وحتي كلمات استعمال شده كاملاً همخواني دارند .

2.                       مواضعي كه در ترتيب وقايع و چگونگي ذكر جزئيات تفاوت اندكي مشاهده مي‌شود ولي به طور  كلي مطابقت و هماهنگي در كل پيكره واقعه تاريخي موجود است به نحوي كه مي‌توان منبع ظفرنامه را با قيد تخمين كتاب جهانگشا فرض كرد .

3.                      مواضعي كه مغايرت كلي در ذكر رويداد تاريخي وجود دارد ، جاهاييكه مؤلف جهانگشا دچار سهو شده است در ظفرنامه صحيح آن به چشم مي‌خورد در اين مورد كتاب جهانگشا نمي‌تواند منبع ظفرنامه باشد .

پيش از شرح مثالهايي براي هر يك از مواضع ياد شده لازم به ذكر است كه : در صفحه 924 كتاب ظفرنامه‌از « خواجه رشيد » الدين فضل‌الله ياد مي‌كند كه « وزير» غازان و اولجاتيو است و مستوفي تاريخ گزيده خود را خلاصه گونه‌اي از جامع‌التواريخ او نوشته است :11

كنون كار چنگيز خان يادگير/ زنقل خردمند دستور پير/ كه باشد زخواجه رشيد‌ش خطاب / وزو بود ملك خرد  كامياب /... چنان چون شنيدم زلفظ وزير / بگويم به گفتار دانش پذير ( ص 924  ، سطور 20,18,17 ) بنابراين مي‌توان چنين نتيجه‌گيري كرد كه منبع اصلي ظفرنامه جامع‌التواريخ است و محتملاً جهانگشا از منابع فرعي يا غير مستقيم او بوده است .

به طور كلي در ظفرنامه نسبت به تاريخ جهانگشا به علت مقتضيات شعري ( به خصوص كه سبك آن بسيار متأثر از شاهنامه است ) غلو، اطناب و تفصيل در مدح، توصيف جنگها و سوگ شاهان به چشم مي‌خورد البته اين چيزي از صحت و وثوق ظفرنامه نمي‌كاهد :

كه اين داستان نيست جز گفت راست /نه افزونيست اندرو و نه كاست / ... تصرف نكردم در اين نامه هيچ / سوي راستي  بود ما را بسيچ / مثل را نگفتم كه در جنگ و كين / چنان كرد آن مرد و اين كس چنين / كزين گرچه يابد سخن زيب و فر / پسنده نديدم زراوي گذر / چنان چون شنيدم زراوي سخن / همه ياد كردم ز سرتا به بن (ص 924 ، سطور 1 تا 3)

حالت اول : مواضعي كه مطابقت و همخواني كامل دارند :

1ـ جهانگشا صفحه 29 ج 1 : ( در ذكر ترتيب پسران چنگيز ووظايف آنان) :« بزرگتر توشي در كار صيد وطرد كه نزديك ايشان كاري شگرف و پسنديده است »: توشي را بدي راه نخجيرگاه / به حكم پدر پيش پوران شاه (ص 925 ، سطر 23 )« و جغتاي را كه از او فروتر بود در تنفيذ ياساها و سياست و التزام آن و مواخذت و عقاب بر ترك آن گزيد » :

جغتاي زيرغو بدي بهره‌ور / زفرمان ياسانكردي گذر (ص 925 /24)

« و اوكتاي را به عقل و راي و تدبير ملك اختيار كرده » : اوكتاي بدي راي زن پيش شاه / به تدبير ملك و به كار سپاه (925/25) « و تولي را به ترتيب و توليت جيوش و تجهيز جنود ترجيح نهاده» : تولي بود لشكركش و نامور/ سپه را زحكمش نبودي گذر(ص925،سطر26)

2ـ صفحه 46 و 47 جهانگشاـ «كوچلك كورخان را گفت كه اقوام من بسيار است و در حد ايميل و قياليغ وبيش باليغ پريشان‌اند »:

به حيلت همي خواست آن بد نهان / كه بر كور خان بر سر آرد زمان /... چنين گفت با كورخان در نهان / كاي نامور شهريار جهان ... همه لشكر نايمان بوم و بر/ كه هستند بنده برم سر به سر / به دشت قيالغ بسي زان سپاه /نشسته است دربيش بالغ به راه( ص 988 سطور7و8و10<<وهرکسي ايشان راتعرض ميرسانند>>:چوبي مهترندآن دلاور سپاه/برايشان بدانديش بسته است راه...(ص988وسطر11) « اگر اجازت يابم ايشان را جمع كنيم و به مدد آن قوم معاونت و مظاهرت كورخان
 نمايم ...»

كنم  گرد بر خويشتن آن سپاه / شوم ياور تو در آوردگاه ...( ص 988 ، سطر 12)

« بدين عشوه و خديعت كورخان را در چاه غرور افكند ...» برآورد از اين كار از آن گونه دست / كه مي‌خواست بركورخان برشكست ... ( ص 988، سطر 17)

« و روي به كورخان نهاد و بر بلاد و نواحي او  مي زد ومي‌گرفت ... چون استيلاي سلطان بشنيد ايلچيان به نزديك سلطان متواتر كرد تا او از طرف غربي متوجه كورخان شود و كوچلك از طرف شرقي و كورخان را در ميانه از ميانه بيرون كنند ...» يكي گشت با شاه خارزمشاه/ بركورخان شد از او رزمخواه ... ز كوشلك بد اسلام آن روزگار / در آن مملكت گشته يكباره خوار ... در ظلم و فتنه به هر جا گشاد / همي جور و بيداد دانست داد . (ص 988 ، سطور 23,22,19 )

صفحه 48 : ...« او وقت ادراك ارتفاعات و حبوبات لشكر مي‌فرستاد تا مي‌خورند و مي‌سوخت چون سه چهار سال رفعو دخل غلات ازيشان منقطع شد و غلائي تمام پديد آمد و از قحط اهالي درمانده شدند حكم او را منقاد گشتند با لشكر آنجا رفت ...» به كشت اندرون گله كردي رها / بخوردندي آن غله‌ها كلها / زجورش در آن مملكت قحط خواست / همي هر كسي از خدا دادخواست ... شدندي به فرمان او لشكري / سوي خانه خلق بي‌داوري ...

اگر كام جستي زخانه ، خدا / نبودي در آن منع ياراورا . (ص 988،سطور 26,25,24 )

« جور و ظلم و عدوي و فساد آشكارا شد » : شده ظاهر اين جور وفسق و فساد /نبوديش چاره به جز انقياد ( 989 /ا) « هرچه بت‌پرستان مشرك مي‌خواستند و مي‌توانستند به تقديم مي‌رسانديدند : »

نهان شد مسلماني اندر جهان / پرستيدن بت از آن شد عيان (989/2)

« از آنجا به ختن رفت وختن را بگرفت وبعد از آن اهالي اين نواحي را انتقال از دين محمدي الزام كرد: »

بيامد به شهر ختن آن پليد / سخن از سركين دين گستريد / بفرمود كاندر ختن همگنان / گزيدند از اسلام كلي كران (ص 989 ، سطر 2 و 3)

« وميان دو كار مخير يا تقلد مذهب نصاري و بت‌پرستي يا تلبس به لباس ختائيان :»

ز يزدان و احمد مبرا شوند / سوي بت گرايند و ترسا شوند (989 سطر5)

3ـ صفحات 53 و 54 جهانگشا ج 1 : « در شهر ندادر دادند و سخن او تبليغ كه هر كس در زي اهل علم و صلاح است به صحرا حاضر آيند »:.. همي ‌خواست مرد تبه روزگار / به گفتن كند دين اسلام خوار .../ فرستاد كاسلاميان سر به سر / بپويند نزديك او در به در (ص989 سطر 6 و 7)

« از زمره آن طايفه شيخ موفق و امام به حق علاءالدين محمد ختني نورالله قبره ... برخاست و به نزديك كوچلك آمد »: در آن شهر بد مهتري نامدار به علم و عمل سرور روزگار / محمد به نام و علاء‌الدين لقب / زدانش گشوده به گفتار لب ... و امام سعيد كوچك طريد را الزام كرد : بيامد بر كوشك تيره را / سخن گفت از داور رهنما ...

نبد مرد او كوشلك تيره را / فروماند در بحث حيران به جا (ص989 سطور 13 و 17)

« ... دهشت و حيرت و خجالت بر افعال و اقوال آن فاسق چنان مستولي گشت ... كه زبانش كند و سخنش در بند آمد . فحشي و هذياني كه نه آئين حضرت رسالت باشد از دهان برانداخت ...»:

امامان در آن بحث بردند دست / در آمد به كوشلك از ايشان شكست / چو ملزم شد اندر گه بحث مرد / رخ بخت آن خيره سرگشت زرد / فروماند بددين به گاه جواب / نبي را به بد كرد حاشا خطاب (ص 989 سطور 18 و 19)

« امام حق گوي ... گفت خاك بدهانت اي عدوي دين كوچلك لعين ...»

بدوگفت دانا چوزين در شنيد / دهانت پر از خاك باد اي پليد / تويي درزمانه حقيقت لعين / تويي بي‌گمان دشمن پاك دين ( ص 989 سطر20)

« چون اين كلمه درشت به سمع آن گبر ... رسيد به گرفتن او اشارت كرد :»

چو كوشلك ازو كرد ازين گونه گوش / درآمد از آن ديگ كينه به جوش/ برنجيد از او سخت در تاب شد / ازين كينه از خشم او آب شد / چوبي آب شد گفت او را به بند / ببنديد تا گيرد از بند پند( ص 989 سطور 21 و 22)

(صفحه 55) ...« او را بر در مدرسه او كه در ختن ساخته بود چهار ميخ زدند و كلمه توحيد وشهادت ورد زبان :»

بد اين نامور مهتر انجمن / يكي مدرسه ساخته در ختن / درو درس گفتي امام بزرگ / فرستادش آنجا بد انديشه ترك / بزد چار ميخش به ديوار بر / وزين سست شد كار دين سر به سر .( ص 989 سطور 23 و 24)

4ـ صفحه 58 و 59 جهانگشا ج 1 : « ذكر سبب قصد ممالك سلطان : ... در آخر عهد دولت او سكون و فراغت و امن و دعت به نهايت انجاميده بود و تمتع و ترفه به غايت كشيده و راهها ايمن و فتنه‌ها ساكن شده چنانكه در منتهاي مغرب و مبتداي مشرق اگر نفعي و سودي نشان دادندي بازارگانان روي بدان نهادندي »

ز روي زمين ظلم و جور و ستم / نهان بود يكباره از بيش و كم ... فروزنده بازار داد و دهش / جهاني زداد و دهش خوش منش ... چنان كرده بودند ايران و تور / دو شاه جهانبان به نزديك و دور/ كه طشتي زرار يك كس اندرزمين / ببردي از ايران ، به سر  حد چين / به يك جو نبردي كسي زآن براه /ز بيم عتاب دو داننده شاه ( ص 991 سطور 5,6,7,8 )

  ... « سه كس احمد خجندي و پسر امير حسين و احمد بالحح بر عزيمت بلاد مشرق با يكديگر متفق شده‌اند »

به درگاه چنگيزخان سر به سر / برفتند تجار جوينده زر/ به نعمت از ايشان سه مهتر بدند / براي و خرد نيز بهتر بدند / نخستين خجندي بد احمد به نام / چو پور حسين بددگر خويش كام / سومنامور احمد بالحيچ / به آن ملك كردند هر سه بسيچ ...« اين جماعت چون آنجا رسيده‌اند جامه‌ها و آنچه‌ بالحح را بود پسند كرد‌ه‌اند واورا به نزديك خان فرستاده چون متاع بازگشاده است و عرض داده جامه‌هايي كه هريك غايت ده دينار يابيست دينار خريده بود سه بالش زر بها گفته چنگيز خان از قول گزاف او در خشم شده است و گفته كه اين شخص بر آنست كه هرگز جامه به نزديك ما نرسيده است و فرمود تا جامه‌ها كه ذخاير خانان قديم در خزانه او معد بوده بدو نموده‌اند ....»

بشد پيش شه بالحيچي چو باد / بر آن پادشا آفرين كرد ياد / ... بپرسيد قيمت از او شهريار / بها كرد تاجر فزون از شمار / برنجيد از آن يافهگوتاجور / بدل گفت كاين مرد برگشته سر/ بمابر گمان آنچنان مي‌برد / كه ما خود نداريم گويي خرد / و گر خود نديديم چيزي چنين / ندانيم هم قيمت عدل اين / به گنجور فرمود آن شهريار / بروجامه‌ها از خزانه بيار/ بياورد گنجور جامه چوباد / چو كوهي بر شه بهم برنهاد (ص 991 سطور20,19,18,16 )

« و قماشات او را در قلم آورده و تاراج داده » : نوشتند اجناس او آنچه بود / به تاراج از آن پس اشارت نمود . ص 991، سطر 25

« و او را موقوف كرد‌ه‌اند و شركاي او را به طلب فرستاده آنچه متاع شريك او بوده است به رمت به خدمت آورده‌اند (صفحه 60) و چنانچه الحاح كرده‌اند و بهاي جامه‌ها پرسيده هيچ قيمت نكرده‌اند و گفته‌ كه ما اين جامه‌ها را به نام خان آورديم سخن ايشان به محل قبول و به سمع رضا رسيد و فرمود تا هر جامه زر را يك بالش زر بداده‌اند و هر ده كرباس و زندئيجي را بالشي نقره »:

بپرسيد باز ازشريكان او / بهاي قماش آن شه شيرجو/ چنين هر يكي گفت با شهريار/ كه اي نامور شاه به روزگار/  نزيبد كه بنده بدين مايه رخت / كند قيمتي پيش داراي تخت (ص 991 ، سطور 26 و 27)/ كه گررايگان در پذيري از آن / به من بر سپاسي بود بي‌كران /چو بشنيد گفتار پاسخ سرا/ پسنديد گفتار او پادشا/ بها كرد بازش شه كامران /فزون زانچه بدكام بازارگان / زابريشمين جامه زرنگار / سزاوار پوشيدني شهريار/ يكي بالش زر بها داد شاه / به خوشنودي از كار آن نيكخواه / دو كرباس را پيش آن پادشا / يكي بالش نقره آمد بها ( ص 992 ، سطور 2,3و1 ) صفحه 60 جهانگشا : « چون جماعت تجار به شهر اترار رسيدند امير آن ينال جق بود يكي از اقارب مادر سلطان تركان خاتون كه لقب غايرخان يافته بود » : گذار اندر آن ره براترار بود / در آن شهر اميري سكبسار بود / كه اينالجق داشت در اصل نام / به شاهي در آن شهر گسترده  كام / خطابش شده خان وغاير لقب / به خويشان سلطان كشيدش نسب/ مگر يك تن از مرد بازارگان / به اينالجق خواند رنجيد از آن / دگر آنكه ديو هوا دست يافت / بر اينالجق بر بديها شتافت (ص 993 /سطور 10 و 11 و 12)

صفحه 61 جهانگشا : « غاير خان بر امتثال اشارت ايشان را بي‌مال و جان كرد بلكه جهاني را ويران و عالمي را پريشان وخلقي را بي‌خان ومان و سروران .به هر قطره‌اي از خون ايشان جيحوني روان شد و قصاص هر تار مويي صد هزاران سر ، بر سرهر كويي گويي گردان گشت و بدل هر يك دينار هزار قنطار پرداخته شد  »

مبين آن كه جوري بر ايشان بكرد / ببين آن كه عالم پريشان بكرد / بهر قطره خون كه شد ريخته / دو صد فتنه شد پيش انگيخته / به هر تار مو كز سري اوفتاد/ بسي سرورانرا سران شد به باد/ به هر ذره از خاك بازارگان / سر يك جهان مرد شد رايگان / بهر نيم فلسي از آن خواسته / تبه شد بسي گنج آراسته . (ص 994 سطور 1 و 2 و 3 )

5ـ ذكر واقعه نيشابور صفحه 137 جهانگشاج1...<< و چون تفاجار گورگان كه داماد چنگيزخان بود با امراي بزرگ و بادههزار مرد در مقدمه تولي برسيد در اواسط رمضان بدر نيشابور دوانيد »:

به حكم تولي نامور ده هزار / زترك و مغول مرد خنجرگذار / طغاجر گورگانشان پيش رو/ همه رزم سازان وگردان کو / به جنگ نشابور برساختند / در آن جنگ و كين گردن افراختند / يكي نيمه رفته زماه صيام / دهو هفت و ششصد يل خويشكام( ص 1034 ، سطور 26 و27)

صفحه 135 : « سلطان به اسم شكار برنشست و روي در راه نهاد ... و فخرالملك نظام‌الدين ابوالمعالي كاتب جامي و ضياء الملك عارض زوزني را با مجير الملك كافي عمر رخي بگذاشت تا مصالح نيشابور به اتفاق ساخته مي‌كنند »: بدند از وزيران سه دانش ‌پذير/ در آن شهر از حكم سلطان امير / يكي فخر ملك جهان مجددين / مجير آن دگر ملك را همچنين / سيم بوالمعالي و دين را نظام / نشسته در آن شهر با راي و كام (ص 1035 ، سطور 2 و 1)

صفحه 137 و 138 : ... « تا روز سيم از طرف برج قراقوش جنگ سخت مي‌كردند و از باره و ديوار تير چرخ و تير دست مي‌ريختند از قضاي بد و سبب هلاكت خلقي تيري روان گشت و تغاجار از آن بيجان شد » :

طغاجر سيم روز شد جنگجو / به خود سوي بارو در آورد رو / به برجي كه دارد قراقوش نام / يكي رزم جست آن يل خوشكام / ز بالا روان گشت يك تير چرخ / كه پيكان آن داشت از زهر برخ / قضا برد و زد بربر ميرزود / روانش روان شد زتن همچو دود ( ص 1035 سطور5 و 6 و7 )

« و اهالي شهر خود از  كار تغاجار فارغ بودند و او را نمي‌شناختند لشكر هم در روز باز گشت و از ايشان اسيري دوگريخته به شهر آمدند و خبر تغاجار دادند اهالي شهر پنداشتند مگر كاري كردند و ندانستند كه سيعلمن نباه بعدحين خواهدبود » : دو مرد از مغول دستگير آمدند / بسي خسته از زخم تير آمدند / درو چون وزيران آزاد مرد / شدند آگه از كار جنگ و نبرد / گمانشان چنان بود كار نكو / بكردند و شد بد گمان زرد رو (ص 1035 سطور 8 و9 )

صفحه 138 : « چون بهار سنه ثمان عشره روي نمود وتولي ازكار مرو فارغ شده عازم نيشابور شده بود ... ودر مقدمه لشكر بسيار با آلات مناجيق و اسلحه به شادياح فرستاد و بازآنك نشابور سنگلاخ بود از چند منزل سنگ بار كرده بودند و با خود آورده چنانك خرمنها ريختند و عشر آن سنگها دركار نشد: »

برآمد بر اين كار بر پنج ماه / تولي خان بيامد به دل رزمخواه / به ماه صفر سال هجده فزون/ زششصد روان شد دروجوي خون / ... بياراست بر هر دري كارزار/ برآمد برين كارگرد حصار/ زعراده و منجنيق و زسنگ / ببردند هرجايگه بهر جنگ / اگر چه نشابور بد كوهسار / وليكن به فرمان آن نامدار / بگردون بدو سنگ بردند خوار / زچند روزه راه اندرآن روزگار / از آن سنگها  كوهها گرد گشت / زپيكار تركان برآن طرف دشت / نشد صرف آنها مگر اندكي / به نسبت نبودي از آن صد يكي ( همان صفحه سطور 11 تا 15)

صفحه 139 : « به چند موضع خندق انباشته بودند و ديوار را رخنه كرده و بازآنك جنگ سخت تر از جانب دروازه شتربانان و برج قراقوش بود  و مردان كار زيادت آنجا مغول علم بر سر ديوار خسرو كوشك برافراشتند و لشكر برآمد ... » : بيانباشتند خندقش آن زمان / برفتند تا زير بارو دمان / بكندند باروي را چند جا/ برآمد سر باره ناگه به پا / ازو برج در قعر خندق فتاد / مغول را از آن جان و دل گشت شاد / به برج قراقوش از آن گونه جنگ / بكردند كز خور بشد تاب و رنگ / برآمد مغول بر سر باره زود / سوي شهر رفتند از آنجا جودود / سوي قصر خسرو شدند همچو شير / به بامش برآمد فراوان دلير/ علم برفرازيد بروي جوباد / زچنگيز خان كرد گوينده ياد ( همان ، سطور 16 تا 19)

...« لشكرها از دروازه‌ها در آمدند و به قتل و نهب مشغول شدند و  مردم پراكندهدر كوشكها وايوانها جنگ مي‌كردند و مجيرالملك را طلب مي‌داشت تا او را از نقب برآوردند و سبب آنكه تا زودتر او را از ربقه حيات بركشند سخنهاي سخت مي‌گفت تا او را به خواري بكشتند . » : به شهر اندر آمد زهر در سپاه / بپيوست هر جايگه رزمخواه / به بازار و كوي  و به خان و سرا/ همي كرد هر كس به پيكار را / همي خواستند اين جهانجو سپاه / شوند از وزيران درو رزمخواه / به بيغوله‌اي در سرانجام كار / گرفتند شان لشكر شهريار/ بدان تاز جانشان به زودي دمار/برآرند دشنام دادند خوار/ بكشتندشان لشكر رزم توز / برايشان سرآمد شبانگاه و روز ( همان ، سطور (22,21,20

صفحه 140 : « تمامت خلق را كه مانده بودند از زن و مرد به صحرا راندند و به كينه تغاجار فرمان  شده بود تا شهر را از خرابي چنان كنند كه درآنجا زراعت توان كرد و تاسگ و گربه آن را به قصاص زنده نگذارند » :

پس از شهر مردم به صحرا روان / شدند آنچه بودند پيرو جوان / چنان بود فرمان كه گردد تباه / هر آنچيز جان دارد آن جايگاه / نكرد ابقا به كس بر به جان/ نبد جانور را در آن جا امان /  ... سگ و گربه  و موش و مار  و سباع / نماندند  زنده در آن خوش بقاع / فكندند ديوارها بعد از آن / چو هامون شد آن شهر همچون جنان / چنان گشت، شد جاي كشت و درود / بدي هر زمان بر بدي برفزود ( همان ، سطور 23 تا 26 )

... « بعد از آن چون تولي عزم هرات مصمم گردانيد اميري را با چهار تازيك آن جا بگذاشت تا بقاياي زندگان را كه يافتند بر عقب مردگان فرستادند »: نشابور چون گشت ازين سان خراب / روان گشت شهزاده اندر شتاب / بماند اندرو چند مرد  دلير/ كه بودند هر يك چو غرنده شير / بدان تا چو گردد كس آنجا پديد / كنندش زكين درزمان ناپديد ( ص 1035 سطر 27 و ص 1036 سطر1)

...« ودختر چنگيزخان كه خاتون تغاجار بود با خيل خويش در شهر آمد و هر كس كه باقي مانده بود تمامت را بكشتند . »:

بيامد سوي شهر خاتون مير / كه بد كشته گشته گه دار و گير/ پري روي بد دخت چنگيز خان / بدي بر طغاجر به جان مهربان / هر آنجا كه ديد اندرو جانور / همي كشتي از كين شو در به در / نشان عمارت درآنجايگاه/نماندايچدركوي وبازارگاه(ص1036سطر1و2و3)

6. جلد دوم جهانگشا صفحه 218 :‌« امارت  جنتمور: ... و از جوانب پادشاه زادگان امراي ديگر در صحبت او بگذاشت و جورماغون نيز هم برآن موجب از قبل هر پادشاه زاده اميري را با جنتمور نصب كرد و كلبلات از قبل  قاآن و نوسال  از قبل باتو و قزل بوقا از جانب جغتاي و (ص 219 ) ييكه ( جامع التواريغ طبع بلوشه ص 37 : پيكه ) از طرف بيكي سرقوقيتي و كوركوز » ... :

 پس از جانب هر كه بدسروري / فرستاد با او گزين نوكري / بشد كلبلات از جناب قاآن / نوسال ارزه با تو آمد دمان/ ز سوي جغتاي بشد قزلبوتا/ چوپيكي ز سورقيتي پاك را/ بر جنتمور اين مهان سربه سر/ ببستند دركار ايران كمر(ص 1071 سطور 21 و22 )

... ص 219 : « و ولايتي كه ساكن گشته بود و منقاد شده از فتنه و آشوب آن جماعت  باز در اضطراب مي آمد قراجه و تغان سنقور كه دو امير بودند از قبل سلطان جلال الدين  در نشابور و مضافات آن تاختن مي كردند» : زسلطانيان لشكري هر زمان/ به جنگ مغول در رسيدي دمان/ به هر گوشهاي فتنه انگيختي / مغول رابه بيهوده  خون ريختي/ ز هر جا كه بد ايل و فرمان پذير / بر آوردي ازكين بزاري نفير /... دو مير از بزرگان خوارزمشاه / شدند پشت آن مردم رزمخواه / يكي بد قراجه سپهرنبرد/ طغان سنقر آمد دگرشيرمرد/ همي برسپاه  مغول برزدند / و زآن مهتران مال و جان بستدند (‌ص 1071، سطور 24 تا 27 )

( صفحه 220 از جلد 2 ) :‌« بدين سبب جنتمور كلبلات رابا لشكر به دفع قراجه به حدود نشابور فرستاد» (صفحه 221 از جلد 2 ) « كلبلات  قراجه را منهزم گردانيده است و از خراسان بيرون دوانيده و او اكنون به سيستان رفته و حصار ارگ را حصن ساخته است » : به حكم سپهدار  ايران سپاه /  ابا كلبلات اندرآمد به راه / به طوس و نشابور همچون پلنگ / برفتند قوم مغول سوي جنگ / بسي جنگ  جستند از هردو رو / بسي خون درآمد به كوشش به جو/ سرانجام سلطانيان درگريز/ فتادند از زخم شمشير تيز/برفتند تا سيستان آن سپاه/ سوي قلعه ارگ  بردند پناه (ص 1072 سطور2 و3و4)

7. صفحه  60 جلدسوم جهانگشا ‌:« در بيش باليغ ايدي قوت كه سرور مشركان و بت پرستان بود در مخالفت با جماعتي مخالفان  موافق بودست و قراري نهاده و مقرر كرده  تا جماعت مسلمانان را در مسجد جامع در روز غرا شبي سودا نمايند ... و نور اسلام  به ظلام كفربپوشانند و جمعيت  ايشان  را چنان تفرقه دهند كه درروز محشر مگر اميد جمع ايشان  ممكن و ميسر شود.» :‌يدي قوت كه دربيش بالغ بدي / به شاهي در آن مملكت دم زدي / همان بت پرستي بدي دين او/ كه نفرين  بر آن دين و آئين  او /بدانديش منكو شد اندرنهان /  نمي خواست او را شه اندرجهان/... از ين روي ان گمره نابكار/ چنان كرد انديشه آن روزگار / براسلاميان برسرآرد زمان / در آن ملك كس را نماند از آن/ كند روز آدينه وقت نماز / براسلاميان بر در جنگ باز/ نماند يكي را از ايشان رها / كند جمله را دردم اژدها / مسلمان برآن گونه بپراكند/ كه جمعيتش روز محشر كند / مجامع سرآرد بريشان زمان / بدين گونه بد راي آن بدگمان (صـ 1126 سطور22و23و26و27 و صـ 1127 سطر 1 ) « ... معجزه دين محمدي سر مصحف را پيدا گردانيد ...و غلامي از ميان ايشان  چنانكه بر عجر و بجر مكايد ايشان واقف بود اسلام آورد و ايشان  را ايقاق شد و آن گناه را بر ايشان  درست گردانيد... (صفحه  68 ) فرمان شد تا او را با بيش باليغ برند و اصناف خلايق رادر صحرا حاضر آوردند از اهل اسلام وعبدهالاصنام و درروز جمعه بعد از نماز به حضور مردمان به زبانيه تسليم كردند و مسلمانان بدين فتح كه  باري ديگر بتازگي حياتي تازه يافتند شكر يزدان به تقديم  رسانيدند» :‌چوشدراي كافر برين بر درست /شد از معجز احمدي كارسست / غلامي ازايشان  به دين نبي/ گراييد ازدولت و بخردي/ مسلمان شد و راز ايشان تمام/ رسانيد پيش شه نيك نام / فرستاد نكو شه دادگر / سپاهي دلاور بر آن بوم و بر/ كه او را گرفتند و كردند بند/ ببردند نزديك شاه بلند/ به فرمان  شه يرغواش داشتند/ روانرا براين كار بگماشتند / ..... چوشد معترف كافر ناسپاس / چنين گفت آن شاه يزدان شناس / كه او را سوي بيش بالغ كنون / بريد  و بريزيد ازاين كار خون / ... چو در بيش بالغ رودبت پرست / پياده كشانش ببسته دو دست/ ... بآدينه هنگام عقد نماز / به مسجد درآيد بدين عزو ناز/ ... به دوزخ فرستيدشادن تا دگر/ نبندد كس از كينه دين كمر / گزيدند فرمان و كشتندشان / وزين شادمان شد دل مومنان  / بيفزود اسلام را آب و رو / از آن نامورشاه آزاده خو

 به منظور جلوگيري از تطويل ، در مورد بقيه نمونه ها ،‌تنها به ذكر شماره برخي  از صفحاتي كه بايكديگر مطابقت كامل دارند بسنده مي شود : صفحه 1014  ظفرنامه باصفحات 133و134 جهانگشا ج 1 صـ 1030 ظفرنامه با صفحات  97 تا 100 ج 1 ص 1033 ظ با صص126 و 127 ج 1 ص1046 ظ با ص 109و 110 ج1 ص 1073 ظ با صص223و 224 ج 2 ص 1075 ظ با صص 231 و 232 و233و234 ج 2 ص 1078 ظ ( تا سطر 15 ) با   صص156 و 157 ج 2 از ص 1082 ظ (سطر 17 )‌تا ص 1102 با صص 161 تا 191  ج1 مطابقت كلي دارد به جز مواردي كه ذكر آن خواهد آمد ص 1115 ظ با صص 16و18 تا 20 ج 3 و ...

حالت دوم  :‌مواضعي كه مطابقت كلي در ذكر وقايع تاريخي موجود است و تنها تفاوتهاي جزئي به چشم مي خورد : 1ـ صفحه 26 جهانگشا :‌« درآن وقت  اونك خان كه سرور  قبايل كريت  و ساقيز بود به قوت و شوكت از قبايل ديگر بيشتر بود، چون چنگيز خان از مقام طفوليت به درجه رجوليت رسيد بهر وقتي سبب قرب جوار و دنوديار به نزديك اونك خان تردد مي كردي و ميان ايشان توددي بود و اونك خان درتقديم  و اكرام او مبالغت مي نمود روزبه روز در رفع منزلت  و محل او ميافزود... پسران و برادران اونك خان و خاصگيان و مقربان او از منزلت  و قرب او حسد بردند و شبايك مكر بر مرر انتهاز فرصت انداختند، ....  تا اونك خان نيز در كار او متهم شد » :‌بپيوست با نامور اونك خان / زميران فزون شد برش هر زمان/ به هم دوست بودند تا چندگاه / به خيره شد آن دوستيشان تباه  (ص 925 سطر 9 )

بدين  اونك خان مهتري  نامور / سرافراز و دانا و فرخنده فر/ براهل كرايت شده  پادشاه / قبايل بسي بودش اندرپناه / در‌آن عهد از وي كسي برتري / نبودش زترك و مغول يكسري (ص933، سطر13و 14 ) صفحات 933 تا 941 ظفرنامه تفصيل فراواني از دوستي تموچين  و اونک خان دارد،‌در صفحه 947 بهتفصيل سبب مخالفت  اونك خان  و تموچين را شرح مي دهد در صفحه  948 علت تيره شدن  روابط اونك  خان و تموچين را اينگونه بيان مي دارد كه روانشدن پيوند ازدواج ميان دختران  تموچين و پسران اونك خان است و غمازي جاموقه ميان آن دو و استفاده از سنكون (پسر اونك خان ) :‌زبانش دگرگون و دل ديگر است / هميشه چو روباه حيله گر است / برآنست ناگاه تخت و كلاه / بگيرد شود برمغول  پادشاه  / فرستد به طايانك دايم پيام / بياريش خواند براين كاركام / سپه خواهد از وي كه هنگام كين / كند بر شما تنگ روي زمين (ص 948 سطور 26 و 27 ) همچنين صفحات 949 ،‌950 ،‌951 كه به تفصيل فراوان  دلايل جنگ تموچين  و اونك خان  را بيان مي دارد و حيله اونك خان  و خوابي كه   تموچين به دنبال آن مي بيند و او را از ورطه آن حيله نجات مي دهد  درجهانگشاذكري  از آن به ميان نيامده است و بسيار با اختصار از جنگ تموچين  و اونك خان يادمي كند. (صفحه  27 (از جلد  اول جهانگشا))

2ـ صفحه 1084 ظفرنامه حكايتي داردكه درجهانگشا ذكر آن نيامده است. به طور كلي ذكر صادرات  افعال اكوتاي قاآن (صفحات 161 تا 191 از جلد اول جهانشگا) با صفحات 1082 تا 1102 كتاب ظفرنامه  هماهنگي  دارد فقط در ترتيب ذكر برخي حكايات تفاوت ديده مي شود. دو حكايت جهانگشا (صفحات 175 و 165 از جلد اول )‌در ظفرنامه ذكر نشده است.

3ـ صفحه 200 جهانگشا جلددوم :‌« درشهور سنه ثمان عشره و ستمايه چون به خدمت او رسيدند ناصرالدين را سياست كردند و آنچه پسرينه بودند و از فرزندان سلطان هر چند خرد  بود بكشتند و باقي آنچه عورتينه بودند ازبنات و اخوات و خواتين كه باتركان به هم بودند چنگيز خان  ايشان رامي فرمود تا روزكوچ باواز برملك و سلطان نوحه كردندي»

( (ص 1046 ظفرنامه سطر 27 )‌در آن راه اين جنگجو پادشاه / به تركان كه بد مام خوارزمشاه / بفرمود تا آن حرمها كنون / درين راه  پويان روان پرزخون / (ص 1047 ظفرنامه سطور 1و2و3 :‌) برايران و سلطان بگريند زار/ برآرند نوحه كنان آشكار/ به فرمان حرمهاي خوارزمشاه/ پياده به خواري به پيش سپاه / برايران و سلطان ز بد روزگار / بكردند شيون چنين زارزار/ كه زارا دليرا شها سرورا / بزرگا سترگاگوا مهترا ...، در اين موضع به علت مقتضيات شعري اطناب فراوان به چشم
 مي خورد زيرا موضوع سوگواري پادشاهان  در اشعار تاريخي ازاهميت  قابل توجهي برخوردار است.

4ـ صفحه 951 ظفرنامه : گفتار در خواب ديدن تموچين : ( گفتار در ذكر اينكه خواب ديدن تموچين او را  از حيله اونك خان نجات مي دهد : ) تموچين چو در خواب شد تخت او / بيار است گفتي همي بخت او / كز آفات او را نگه دار شد / و از آن بخت و دولت به هم يار شد (سطر14) : اين قضيه در جهانگشا ذكر نشده است . همچنين در صفحه 1050 ظفرنامه ( ذكر وصاياي چنگيزخان) علت آگاه شدن چنگيز از نزديك بودن زمان مرگ خود را خواب ديدن او ذكر مي‌كند : بديدم يكي خواب بد سهمناك / بدانسته‌ام گشت خواهم هلاك / به بنياد عمرم در آمد خلل/ بيامد برم زود پيك اجل.(سطر 13) اما در صفحات 143 و 144 جلد اول جهانگشا ذكر شده است :« به وقت انصراف ، مرض كه از عفونت آن هوا تولد كرده بود زيادت شد و از دست درمان گذشت ، پسران خود جغتاي و اكتاي والغ نوين و كلكان و جورجتاي و اورجان را نزديك خود خواند و فرمود كه استيلاء مرض از آن گذشت كه بواسطه معالجت تدارك آن توان نمود »

ظفرنامه به مقدار زيادي تحت تاثير سبك شاهنامه قراردارد ، عنصرخواب در شاهنامه و به طور كلي آثار حماسي اهميت شاخصي دارد و محتمل است كه اين مسأله علت تفاوت مواضع مذكور باشد

5ـ در صفحه 50 جهانگشا جلد سوم آمده است : « منكوقاآن ... فرمود تا جماعتي از امراي بد را كه ذكر رفت و پادشاهزادگان رابرين راهها مي‌داشتند و در ين ورطه‌ها و گناهها مي‌آورده شمشيري از غضب بر ايشان راندند ... ابتداي آن از ايلچتاي رفت بي‌سر و پاي گشت و بعد از آن تاونال پاي مال شد و تاتاكرين مثل بيدي لا بيد عمرو گزين كرد  و شكم  بر شمشير انداخت و كشته گشت و ديگران بر اين جلمت نوبت نوبت روان مي‌شدند . »اما ذكر اين حادثه در ظفرنامه بسيار مختصر و بدون نام بردن اسامي امرا آمده است : به ارشاد او مهترانرا كه سر/ بپيچيد از حكم آن تاجور / سر از تن جدا كرد آن شهريار / زخلقي برآورد ناگه دمار ( ص 1124 . سطور 25 و 26)

برخي صفحات ديگر كه در اين مورد قابل ذكراند از اين قرار است :

ص 27 ج 1 با صص 953 سطور 18 تا 21 ، 955 (15،16) 956 (10،6،5 ) صص 956 تا 963 ظفرنامه در جهانگشا ذكر نشده به علت رعايت كلي اصل ايجاز در مواضعي كه به تاريخ مغول مي‌پردازد .

ص 29 ج 1: جنگ چنگيزبا التون خان را بسيار مختصر بيان نموده : صص 978 تا 986 ظفرنامه با تفصيل زياد وقايعجنگ را توضيح مي‌دهد . - ص 1008 ظفرنامه : اطناب در بيان پيام حاجب به اهالي زرنوق (صفحه 76 ج 1) ص 1038 ظفرنامه (سطر 12) با صفحه 102 ج 1 در مورد ذكر تاريخ عبور لشكر چنگيز خان از جيحون ص 1049 ظفرنامه رفتن چنگيزخان به جنگ پادشاه تنكت را با تفصيل و ذكر جزئيات بيان كرده اما در جهانگشا در صفحه 142 ( جلد اول ) در دو جمله تنها به مطلب اشاره كرده است صفحات 1050 تا 1055 ظفرنامه ذكر وصاياي چنگيزخان در جهانگشا در ابتداي كتاب تحت عنوان « ذكر قواعدي كه چنگيزخان نهاد » صفحات (18 تا 30 ج 1) به طور پراكنده ذكر شده و در ظفرنامه با اطناب بيشتري به چشم مي‌خورد ص 1079 ظفرنامه به ذكر استخلاص باشغر ، مكس ، آس و بلغار
مي پردازد كه با صفحات 224 و 225 ج 1 در ذكر ترتيب جنگها مغايرت دارد
صفحه 1119 ظفرنامه با صفحات 28 و 30 ج 3 مطابقت كلي دارد اما جهانگشا با ذكر جزئيات بيشترو دقيق‌تر به موضوع پرداخته و ....

حالت سوم : مواضعي كه مغايرت كلي درذكر رويداد تاريخي به چشم مي‌خورد:

1ـ صفحه 29 جهانگشا ج 1 ، درنام بردن از زنان چنگيز :« خاتون بزرگتر يسونجين بيكي بود »

( حواشي علامه قزويني ، همان صفحه ) : « اسم اين زن در جامع‌التواريخ ( طبغ برزين جلد 2 ص 124 ) بورته فوجين است و مسيو بلوشه گويد يسونجين به معني زن جميله و حسناء است و ظاهراً يسونجين لقب او بوده است و بورته فوجين
 نام او.» : يكي بورته فوجين با زيب و فر / كه  ب
د مادر چهار فرخ پسر ( ص 925 ، سطر 15 )

2ـ صفحه 926 كتاب ظفرنامه : به شرح احوال تموچين و برگشتن لشكر از او  با ذكر اسامي امراي لشكر پدر تموچين و جزئيات مفصل پرداخته شده  اما در جهانگشا به آن اشاره‌اي نشده است . چو شد سيزده  ساله آن نيكبخت / يسوكاز ناگاه بربست رخت / هنوز آن دلاور نبد رزمخواه / هنوز آن سپهبد نبد مرد كار / از او مي‌كشيدند سر سروران / گرفتند از او لشكر او كران ( ص 926 ، سطور 13،12،10)

به طور كلي سياق كار كتاب ظفرنامه مبتني بر تفصيل بيشتر به خصوص در قسمتهايي كه به تاريخ مغول مربوط مي‌شود است و در جهانگشا اينگونه مطالب به صورت اجمالي بيان شده يا اينكه ذكري از آنها به ميان نيامده است : به طور مثال صفحات 926 تا 932 ظفرنامه وقايع زندگي تموچين بعد از مرگ پدرش را ذكر كرده كه در جهانگشا ديده نمي‌شود.

3ـ در صفحه 948 ظفرنامه نكته قابل توجهي درباره قسمهايي كه جاموقه براي سنكون ( پسر اونك خان ) ياد مي‌كند وجود  دارد و آن اينكه به سنتها و عقايد فوركلور مغول اشاره شده است .

4ـ در صفحات 46 و 47 جهانگشا ج 1 ( ذكر احوال كوچلك و توق تفان ) اينگونه بيان مي‌كند كه هنگاميكه كوچلك در نزد كورخان بود اقوام بسياري از جمله توق تغان به او مي‌پيوندند ، در حاليكه در صفحات 976 و 988 ظفرنامه پس از كشته شدن توق تغان كوشلك به  كورخان پناه مي‌برد :

« چنگيز خان چون اونك خان را بشكست پسر او ( يعني كوچك خان : حواشي علامه قزويني ، صفحه 46 شماره 3 )... مدتي در خدمت كورخان موقوف بود ... وچون آوازه خروج كوچك فايض شد ... توق تغان كه او نيز امير مكريت بود و بيشتر از آوازه صولت چنگيز خان گريخته بودند بدو پيوسته شده ... »

گذر داشت بر قوم مركيت مرد / بدل دوستي عزم آن قوم كرد / بر آن قوم توقتا بدي پيشوا / برش رفت كوشلك چنان بي‌نوا ( ص 971 ، سطور 23 و 24 ) ... چو شد لشكر شاه در جنگ چير / بجستند توقتا بيكي زامير / ... بكشتند زارش به شمشير كين / شد از خون او لعل روي زمين / چو او را عدو خون در آن دشت ريخت / از آوردگه زود كوشك گريخت (ص 976 سطور 19 و 21 ) ... چو كوشك زپيكار آن شه گريخت / زمانه بر او گرد ادبار بيخت / به نزديكي كورخان راه يافت / زداماديش حشمت و جاه يافت ( ص 988 ، سطر 6)

5ـ صفحه 116 جهانگشا ج 1 : ( ذكر يمه وسبتاي بر عقب سلطان محمد ) و چون به دربند رسيدند و كس نشان نداده بود كه هيچ لشكر از آنجا گذشته باشد يا به حرب شده حيلتي ساختند و از آن بگذشتند و لشكر توشي در دشت قفچاق و آن حدود بودند با ايشان متصل شدند و از آنجا به خدمت چنگيزخان رفتند : ... كه ره زودتر باز بايد نمود / نمودند رهشان و رفتند زود / سوي شهر دربند از آن جايگاه / اميران نامي و جنگي سپاه / به دربند يك هفته كردند جنگ / جهانرا دل از جنگشان گشت تنگ / ... چنان گشت از كشته آن رزمگاه / كه در وي نبد باد را نيز راه / ز جنگ مغول گشته مردم ستوه / گريزان شد از باره يكسر گروه / در شهر دربند كردند باز / نگشتند ديگر  كسي رزمسار / زدربند بگذشت جنگي سپاه / سوي دشت قفچاق بسپرد راه / ... به پيكار قفچاق والا بتان / ببستند در جنگ جستن ميان / دو رويه دو لشگر گشودند دست / نيامد همي بر يكي زآن شكست / سپاه مغول مكري آورد پيش / برآورد رنگي برآئين خويش /  سبتاي به نزديك قفچاق زود / پيامي فرستاد و حيله نمود ( ص 1027 ، سطور 15 تا 22 )

همانگونه كه ملاحظه مي‌شود مكر كردن يمه و سبتاي در دشت قفچاق ذكر شده است و در دربند جنگ كردند

6ـصفحه 1016 ظفرنامه : نامزد گشتن لشكر مغول به جنگ ايران : توشي و جغتاي رزم آزما / اوكتاي جهاندار پاكيزه را / بفرمود تا با سپه هر سه تن / به خوارزم پويند و آن انجمن ( سطر 4 و 5)

صفحه 97 جهانگشا جلد 1 : پسران بزرگتر جغتاي و اوكتاي را نامزد خوارزم گردانيد با لشكري چون ... حوادث زمانه بي‌پايان ... همچنيندرصفحه 1029ظفرنامه ( رفتن توشي وجغتاي و اوكتاي به جنگ خوارزم )ذكر جزئياتي از جنگ خوارزم دارد كه در جهانگشا به آن اشاره‌اي نشده است .

7ـ صفحات 131 و 132 جهانگشا ج 1 : ( ذكر احوال مرو و كيفيت واقعه آن : ) ...« ودر جمله شهر چهار كس بيش نمانده بود ، چون در  مرو و حدود آن هيچ لشكر نماند هر كس كه در رساتيق مانده بود و در بيابانها رفته روي بامرو نهادند و اميرزاده‌اي بود نام او ارسلان باز به امارت بنشست و عوام بر او جمع آمدند ...

تركماني بود از تراكمه جمعيتي كردو به مرو آمد و ارباب بدو رغبت كردند ... در مدت شش ماه اميري بود ... مي‌ فرستاد تا دزديده بر بنه مغولان مي‌زدند و چهارپاي مي‌آوردند و در اثناي اين  حالت تركمان از هوس نسا با اكثر مردان روي بدانجا نهاد و به محاصره شهر كه نصرت حاكم آن بود اشتغال نمود تا از يازر پهلوان مغافضه بسر او رسيد پاي در راه گريز نهاد در ميان راه كوتوال قلعه بر او افتاد و او را بشكست و از  حدود طالقان قراچه نوين قاصد او شد و با يك هزار سوار و پياده ناگاه به مرو آمد ..

و هر كه را يافت بكشت و غله ايشان بخورانيد و در عقب او قوتقونوين با صدهزار خلق برسيد عقوبت و شكنجه آغاز نهادند و خلجان غزنوي و افغانيان كه به حشر رانده بودند دست به عقوبت و مثله كه مثل آن كس نديده بود بگشادند بعضي را بر آتش مي‌نهادند و بعضي را به شكنجه‌اي ديگر مي‌كشت و بر هيچ آفريده ابقا نمي‌كرد تا چهل روز بر اين نمط بگذاشتند و بگذشتند  در شهر و روستاق صد كس نمانده بود  .

و چندان ماكول كه آن چند معدود معلول را وافي باشد نمانده و با اين حادثات ديگر شاه نام شخصي با رندي چند نقبها و سوراخها مي‌جستند و اگر ضعيفي را يافتند مي‌كشتندو ضعيفي چند كه مانده بودند پراكنده شدند مگر ده دوازده هندو  كه از ده سال در آنجا بودند كه بيرون از ايشان ديار نبود » ذكر اين قضايا در ظفرنامه نيامده است : چنان گشت مرو از نهيب نبرد / نماندند دروي به جز چارمرد/ پس از مدتي شد زهندو دوچار / گرفتند در مرو شهجان قرار ( ص 1034 سطر 23 )

8ـ تفاوتهاي موجود در ذكر حركت اوكتاي قاآن به جانب ختاي و فتح آن در جهانگشا و ظفرنامه: در ظفرنامه صفحه 1062 ، سطور 25 تا 27 و ص 1063 (سطور 1 و 2 ) از جنگ مقلاي با التان ياد مي‌كند كه در جهانگشا ذكري از آن ندارد ، همچنين ص 1063 (سطور 6 تا 16 ) بي‌غذا شدن لشكر تولي وكشته‌شدن تعدادي از سپاهيان به خاطر بي‌غذايي را شرح مي‌دهد كه در جهانگشا ذكري از آن نيامده ،

در كتاب جهانگشا 153 و 154 ج1، اوكتاي قاان و تولي توامان به موضع التون خان روي مي‌نهند و التون در شهر نامكينك خودكشي مي‌كند درحاليكه در كتاب ظفرنامه اوكتاي قاآن و تولي مسخر كردن شهرهاي ختا را به يكي از اميران لشگر واگذار مي‌كنند و خود به سمت يورت قديمي باز مي‌گردند ( ص 1066 سطور 12 تا 14 ) و اين امير به جنگ التان مي‌رود و در شهر يمكينك التان ناپديد مي‌شود ( بعد از اين كه جاندار خود را به جاي خود به تغلب بر تخت شاهي مي‌نشاند ) : مغول چون بر او بر سر آورد روز / بدانست كان شه نبد دلفروز / نبودست التان و او ديگر است / كه جاندار آن شاه حيله گر است / به جستن گرفتندش آنگه همه / نشاني نبود از شبان و رمه /يكي گفت بگريخت از بيم جنگ / نماندش در اين قلعه‌جاي درنگ / دگر گفت خود را به زاري بكشت / چو دانست با او جهان شد درشت / دگر گفت همچون قلندر به راه / درآورد رو شد روان بي‌سپاه / دگر گفت خود را در آتش بسوخت / جهان چشم اقبال بختش بدوخت / دگرگونه هر يك در آن روزگار / همي گفت احوال آن شهريار / نه مرده نه زنده به جايي نشان / نديدي مغول زان شه شه نشان ( ص 1068 تاسطور20تا 24 ) . تفاوت ديگري كه در اين مورد به چشم مي‌خورد اينست كه فرار سپاهيان ختاي شبانه از طريق رود در كتاب جهانگشا ( صفحات 151 و 152 ج)در شهر خوجاتبونسقين روي مي‌دهد ( قبل از جنگ حجرالمطر) اما در كتاب ظفرنامه اين واقعه در شهر يمكينك رخ مي‌دهد و بعد از جادو كردن مغول بر سپاه ختاي ( ص1068 سطور 3 و 4) .

9ـ صفحات 225 تا 228 جهانگشا جلد دوم در ذكر حال كركوز از كودكي تا جواني شرحي دارد كه در كتاب ظفرنامه نيامده است . همچنين صفحات 247 تا 261 ج 2 ( ذكر توجه اميرارغون به قوريلتاي بزرگ ) را ظفرنامه ندارد .( در صفحه 1077ظ :امارت ارغون اقا بر ايران به طور مختصر از اين امير ياد مي‌كند ) صفحات ديگري كه در اين مورد قابل ذكر است : ص 1025 ظ تا 1026 سطر ششم ( واقعه شهر قزوين )را ج ندارد همچنين ص 1031 ( شهادت شيخ نجم‌الدين كبري ) ،

ص 1021 ( منهزم گشتن خوارزمشاه و پناه جستن او ) ، 1022 ، 1023 ( اگه شدن خوارزمشاه از حال حرم ) و ص 1024 تا سطر 14 ، ص 1040 ( نهان كردن كشته شدن ماتيكان در موضع ماووباليغ  از جغتاي و بيان سوگ جغتاي در از دست دادن فرزند ) ، صص 1046 ، 1045 ( فرستاده شدن دو لشكر به دنبال سلطان جلال‌الدين در هند پس از جنگ با او و مسخر گشتن ملك كابلستان ) ، ص 1058 ( قتل پادشاه تنكت به دست سپاه مغول) ص 1059 ( نوحه كردن مغولان بر مرگ چنگيزخان )، ص 1060 ( ذكر مقبره چنگيزخان ) ص 1069 ( رزم مغول با سلطان جلال‌الدين بر در اصفهان ) ، ص 1104 ( اختلاف توشي وچنگيز )،ص 1113 (اختلاف كيوك خان و باتو ) و صص 1130 تا 1170 ( عزيمت كردن منكوقاآن به ولايت تنكاس، رفتن منكوقاآن به ملك ختا و وفات او ، جانشيني قبلاي و اختلاف او با اريق بوكا و ...)

قابل ذكر است كه كتاب جهانگشا در زمان زنده بودن منكوقاان نوشته شده و بنابراين طبيعي است كه مطالب اخير در آن يافت نشود . علاوه بر اين در صفحات 79 تا 81 جهانگشا جلد سوم ذكر ماليات و قوبجور و ذكر قاضي القضات محمود خجندي و نماز عيد او آمده است كه ظفرنامه آن را نداد همچنين صص 83 تا 85 ج 3 ( ذكر نموداري از محاسن ذات همايون پادشاه جهان منكوقاآن بعد از استقرار  او بر سرير ملك ) و صص  79تا85  ج 3 ( ذكر اركان دولت منكوقاآن ).

به طور تخميني از 248 صفحه مورد بررسي در كتاب ظفرنامه ، 78 صفحه ( حدوداً % 4/31 ) در مورد حالت اول ، 56 صفحه ( حدوداً % 5/22 ) در مورد حالت دوم و 114 صفحه ( حدوداً %9/45 ) درمورد حالت سوم صادق است .

از اعداد فوق مي‌توان نتيجه گيري كرد كه جهانگشاي جويني منبع اصلي كتاب ظفرنامه نبوده است و احتمالاً از منابع فرعي و  غير مستقيم آن به شمار مي‌رود .

1ـ تاريخ جهانگشاي جويني / مقدمه مصحح / صفحه ه

2ـ ظفرنامه قسم‌الاسلاميه / مقدمه مصحح/ صفحه يط

3ـ همان / صفحه ط

4ـ همان / صفحه ز

5ـ همان / صفحه ح

6ـ همان / صفحه ط

7ـ همان / صفحه كا

8ـ همان / صفحات كه و كو

9ـ همان / صفحه كح

10ـ همان / صفحه ل

11ـ تاريخ جهانگشاي جويني / مقدمه مصحح / صفحه د

منابع و مآخذ مورد استفاده :

1ـ تاريخ جهانگشاي جويني محمد جويني تصحيح علامه محمد قزويني جلد 1 و 2 و 3 ، دنياي كتاب‌. 1375

2ـ ظفرنامه- حمدالله‌مستوفي به انضمام شاهنامه ابوالقاسم فردوسي ( به تصحيح حمدالله مستوفي )

چاپ عكسي از روي نسخه خطي مورخ 807 هجري در كتابخانه بريتانياor.2833)) مركز نشر دانشگاهي 1377

3ـ ظفرنامه ، قسم‌الاسلاميه ( جلد 1، احوال رسول الله (ص) ) حمدالله مستوفي، مقدمه تصحيح توضيح مهدي مدايني ، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي 1380

 

 

 

 

 

موضوع تحقيق :

 

 

مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشاي جويني و ظفرنامه حمدالله مستوفي

 

 

ارائه دهنده :

سحر رنگي تهراني

 

زير نظر استاد:

جناب آقاي ياقوتي

 

 

 

زمستان 84

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 17:25 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 71

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس