دوره دبیرستان - 19

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تاريخچه تجهيزات شهري در ايران

بازديد: 309

 

تاريخچه تجهيزات شهري در ايران :

در اوايل سلطنت ناصر الدين شاه (1267 ه . ق ) به دستور امير كبير كه قلعه ارگ سلطنتي را تعمير كرد ضمناً ميدان ارگ را نيز تجديد عمارت كرده آن را ميدان توپخانه ناميدند .

در سال 1281 ه.ق به دستور شاه در مورد اقدام اساسي براي تنظيف و زيبايي برآمده با انتقال دادن توپها و توپچيان به ميدان توپخانه جديد كه در شمال ارگ سلطنتي احداث كرده بودند . در وسط ميدان استخر هشت ضلعي بسيار بزرگي ساخته آب قنات جديد ناصزي و آب ساير قناتها را كه در كاخهاي سلطنتي آفتابي مي شدند از وسط اين استخر بيرون آورده از آنجا به حوض سبزه ميدان و محله هاي قديم تهران كه در جنوب ارگ قرار داشتند جاري ساختند ، سپس در دور استخر دو جاده سنگفرش دوروشكه و كالسكه را ساخته و بقيه ميدان باغچه بندي كرده با درختهاي سرو و كاج و ميوه و گلهاي ايراني و فرنگي بطور جديدي آراستند و سپس دور باغچه ها رانيزبا نصب پايه و ستونهاي سنگي در فواصل معين با؟؟؟؟؟؟؟ چوبي محصور ساخته ميدان خاكي و ناپاكيزه سابق را به صورت محوطه اي سبز و باصفا در آوردند .

خيابان شمس العماره بهترين كوچه در سال 1294 كه اقدامات براي تجهيز و زيباسازي آن انجام گرفت .

طرفين كوچه درختهاي ميوه دار و چنار و غيره كاشتند و اطراف آنرا با ؟؟؟؟؟؟؟ و سيمها محصور كردند . وسط كوچه محل عبور پياده بود . چدني در طرفين نصب كردند كه همه شب و روز روشن بوده و ؟؟؟؟؟؟ محل گردش مردم  بوده است .  

سابقه تاريخي فلز كاري ، ساخت نرده هاي فلزي در ايران و تأ ثير غرب در شيوه ها و سبكها و تكنيكهاي اجرائي .

اروپا

-       متداول شدن عناصر فلزي ( مشبكها پنجره ها دروازه ها و بطور كلي ؟؟؟؟؟؟ مشبك . در قرن 11 و 12 ميلادي

-       گسترش آن در قرون بعد و استفاده از اين عناصر در جهت تزئينات حتي در فضاهاي داخلي .

-       در قرن 19 آميخته شدن كليه تجربه هاي قرون گذشته ، پيشرفت صنعت و رو به انحطاط رفتن هنر آهن كاري .

-       خانه 12 ويكتور اورتا استفاده از عناصر فلزي ( آهن كاري ) در داخل فضاها.

-        رواج آرايه هاي آهني ريخته اي به طور گسترده و به شيوه نئو كلاسيك (قرن 19 ) كمياب شدن پيچه هاي دست ساز .

ايران

-       همزمان باسلطنت ناصر الدين شاه قاجار و تشكيل حكومت مشروطه سلطنتي سفرهاي اروپايي شاه قاجار و الگو گرفتن از نمونه هاي فرنگي ، نخستين نشانه هاي توجه به تمدن جديد و سازو كارهاي ملازم آن پديدار مي شوند.اين توجه را در قلمرو مربوط به شهر و شهر سازي در پديده هاي زير مي توان مشاهده كرد :

-       نخستين اقدامات براي سر و صورت دادن به وضعيت شهرها با سنگفرش كردن خيابانهاي ارگ دار انحلافه به دستور امير كبير و خيابانهاي تبريز به دستور نواب و آغاز اولين نقشه تهران به كمك معلم اتريشي دار الفنون و شاگردان او.

-       محور اصلي عمليات شهر سازي ، خيابان كشي ها و ميدان سازي هاست . ساخت ابنيه عمومي از قبيل رستوران ، تأتر ،سينما و ... نيز ؟؟؟؟؟ اين اقدامات پيش مي رود .

-       تسطيح معابر ، تامين روشنايي و تنظيف آنها .

( جداسازي معابر از سطح سواره رو با ورود اتوموبيل ، بوسيله نرده هاي مشبك كه از نمونه هاي فرنگي ( شيوه نئو كلاسيك ) برداشت شده بود و براي تامين جاني عابران )

-       ساخت دروازه خيابان جديد دولت ( كه به ميدان توپخانه باز مي شد ) با ارتفاع و بزرگي زياد و ساخته شده از چدن به صورت يكپارچه ، محصول چرخ نجار . ( اولين حفاظ مشبك چدني ) .

-       ساخت استخر هشت ضلعي در وسط ميدان ارگ ، ساخت دو جاده سنگفرش درشكه و كالسكهرو ، باغچه بندي ميــدان و آراستن آن با درخت هاي ميوه و كاج و سرو ، محصور كردن آن بانصب كاري ها ، نرده ها و پايه و ستونهاي سنگي در فواصل معين .

-       كاشت درختان ميوه ، چنار و غيره در طرفين خيابان شمس العماره و محصور كردن آن.

-       تفكيك محل عبور كالسكه و سواره از محل عبور پياده بوسيله محجرها و سيمها ، نصب چراغهاي چدني در طرفين كه همه شب روشن بوده و صبح و عصر محل گاه عامه بوده است .

-       ظاهر شدن تزئينات اروپايي و گسترده بر روي نماهاي ساختمانها ، همچنين مورد استفاده قرار گرفتن مصالح مدرن مانند آهن سفيد وچدن براي اولين بار در اين دوره به صورت محدود .

 

 

 

 

 

كتاب باغ ايراني       ( دكتر لطيف ابولقاسمي )

 باغ ايراني محصور است . گرداگرد خود ديواري يا چينه اي دارد استوار، كه تاجگستر درختها از فراز آن سپر حفاظت بر دست، تبسم دعوت بر لب و گشاده روئي مهمان نوازي بر چهره دارد.

حصار از دو سري ورودي، باغ را دور مي زند. عمارت سر در كه در برخي باغها بناي كامل و بزرگ است، ورودي را تأكيد مي كند، اين هر دو مانع ديد مستقيم عابران مي شود تا پيش از ورود به باغ از كم و كيف آن بي خبر باشند. در باغ هاي فاقد عمارت سردر «پرس» حاجب است و وظيفه دار سد نظر. پرس ديواري است مجزا، افراشته در داخل باغ. فرا روي در ورودي كه اگر مشبك باشد پرسين يا پرچين ناميده مي شود كه آن را گياهان رونده، سبزپوش مي كنند.

(كتاب سفيد روي نگارنده: سيمين لك پور- سازمان ميراث فرهنگي كشور)

آشنايي با فلز در ايران سابقه ديرينه دارد. انواع اين عنصر در طي قرون متمادي به علت ويژگي هاي خاص مورد توحه و استفاده قرار گرفته و از كهن ترين ايام تا زمان حاضر جايگاه خاص خود را در زندگي بشر حفظ كرده است. ايرانيان نيز به سرور و در نتيجه تجربه به آميزه هاي متفاوتي از آن دست يافتند و آلياژهاي گوناگوني از فلز به دست آوردند.

 

فلز كاري از آغاز تا دوره هخامنشي:

استفاده از فلز در خاورميانه و خاور نزديك به حدود چند هزار سال پيش از ميلاد باز مي گردد. پيش از كشف فلز در دوران نوسنگي، انسان از تركيبات متفاوت فلزات كه با رنگهاي گوناگون در طبيعت موجود بود براي آراستن خود در جشنها، مراسم مذهبي و جنگها يا نقاشي ديوار غارها استفاده مي كرد.

بر اساس مدارك موجود چنين به نظر مي رسد كه مس اولين فلزي بود كه در فلز كاري مورد استفاده قرار مي گرفت. كهن ترين اشياء به دست آمده از مس، اشياء ساده اي هستند كه با روش چكش كاري شكل گرفته اند.

سابقه تاريخي نرده هاي فلزي (آهن كاري) در خارج از كشور

·        گنجينه فيليپ مقدوني پدر اسكندر كبير- آهنينه هاي كوچك و در عين حال دلفريب بسياري را به ديدگان مردم اين دوران هديه كرده است. اين بدان معناست كه هنر آهن كاري به قرن ها پيش باز گشته و با گسترش افق هاي باستان شناسي، قدمت آن به زمان هاي پيش تر نيز خواهد رسيد. ليكن آن دسته از ماندافزاهاي ساختماني كه مورد توجه ماست (از قبيل شباك ها، پنجره ها، دروازه ها، ايوانك ها و به طور كلي تارس هاي مشبك) در قرن يازدهم و دوازدهم بعد از ميلاد متداول گرديد.

·        در قرن دوازدهم، شاهد تارس هاي مشبك با پايه فلزي و عناصر منفرد تكرار شونده اي هستيم كه از شمس هاي آتش كاري شده كه تنها روش مناسب براي شكل دهي شمس است و نيز اتصال به وسيله آهن مناسب به دست آمده اند «پيچه يا طوماري» شكل خاصي از اين آرايه در آهن تزئيني است. اين آرايه ها از ميله هاي كوچك پيچيده اي ساخته شده اند كه بين دو ميله S شكل بزرگ ديگر قاب شده اند و همه آنها به وسيله يك حلقه منفرد در جاي خود استقرار مي يابند. نقوش شاخ و برگي به ندرت در آنها يافت مي شود.

·        در قرن 13، آرايه هاي سنتي با ظهور بعضي عناصر ريخته اي، غنا و پيراستگي بيشتري يافتند. در اين آرايه هابخش هاي مختلف به وسيله انقباض حاصل از سرد شدن، با دقت هر چه تمام تر به يكديگر متصل مي شدند. پيچه هاي بسيار باز به آرايه هاي گل سرخي مهري ختم مي شدند.

·        در قرن 14 همه هنرها غالباً از گوتيك پيروي مي كردند. يك سبك پر توان براي تجلي آهن و صورت هاي مختلف آن تارس هاي مشبك، اغلب با مفصل هاي ساده و فراواني كمتري با كام و زبانه پيچ و پرچ ها اتصال يافته اند.

در آرايه هاي ساخته شده از ميله هاي افقي و عمودي، فضاهاي مربعي حاصل، با ميله هاي خميده به شكل چهار پره و گاه سر پره مي شدند. نقوش شاخ و برگي به عنوان يك نقش مايه هر روز بيشتر و متداول تر مي شدند. در اين زمان برگ ها به شكل كاملاً پهن، گوشه ها رو به بالا و حاشيه به صورت دالبري بود.

·        در قرن 15 در ايتاليا ارزش هاي رنسانس رو به پپيشرفت نهاد. در اين دوره همچنين شاهد تركيب بندي شكل هاي چهار برگ با رأس واژگون هستيم. با نزديك تر شدن به پايان سده، نقش گل هاي شعاعي تو در تو به عنوان درون مايه اصلي رخ مي نمايد.

·        در قرن 16 علاوه بر شمس هاي متداول به دست آمده از چكش كاري، ورقه هايي كه به وفور مورد استفاده قرار مي كرفتند محصول جك هاي هيدروليكي بودند و از آنها ورقه هاي نازكي به دست مي آمدند كه به راحتي بريده شده و به كار گرفته مي شدند.

پيچه ها در اثر ايجاد فضاي بيشتر براي برگ ها، اغلب بسيار گشاد به نظر مي رسيدند، نقوش نخلي برشي و برجسته اي كه در آهن تزئيني جاي داده شده بودند و اكنون به صورت بازتري به كار مي رفتند.

·        از نيمه اول قرن 17، اشاعه فن آوري امكان ساخت ورقه هاي نازك و ميله هاي منقوش را فراهم آورد. نقوش شاخ و برگي آراسته با رگ برگ هاي برجسته و قطور نشان دهنده ساختار ساده و محكمي بودند ولي هيچگاه پرطحطراق ارائه نشدند. رأس مركز برگ ها به شكل قوس هاي استواري بود. تركيب ها نيز اغلب به صورت متقارن در اطراف محور شكل مي گرفتند. در سال 1722 «ريومور» ذوب آهن را تكميل كرد. بدين طريق امكان حصول شمس هاي نواري و پهن، همچنين ورقه هاي نازك فراهم آمد. در شباك ها حلقه هاي اتصالي و گونه هاي بين عناصر گوناگون تا حدود زيادي حذف شده اند، پيچه ها كاهش ضخامت را به صورت حلقه مشخص مي سازند. مانند برگ شكل يافته و به ست بيرون ميله گسترش مي يابند. اين الگو طرح «شاخ قوچي» ناميده مي شود. در برخي نمونه ها پيچه به صورت جفتيو سه تايي از يك روزن منشأ مي گيرد.

·        در نيمه دوم قرن 18 يك نوع جديد تزئيني از آن رواج يافت. در اين شيوه ميله هاي باريك به شكل مشبك كاري هاي يوناني درآمدند. نقوش برگ نخلي تشكيل شده در ميله هاي مضاعف كوچك، باريك و ظريف كه با ديگر ميله هاي موج دار كوچك به عنوان تاج تزئين يافته بودند. ويژگي هايي چون خطوط منحني، رنگين، الگوهاي نامتقارن و S يا C شكل بودن، خاص آثار قرن هجدهم مي باشد. با نزديك شدن به اواخر قرن، آهن كاري ويژه تزئين فضاهاي داخلي شد كه تنها با يك عنصر تزئيني به رنگ روشن مناسب غنا مي يافتند. نقوش شاخ و برگي ، بيشتر فرم كلاسيك با نقش مايه هاي انتهايي يا سنتوري هاي پرطحطراق بودند.

در قرن 19 كليه تجربه هاي پيش در هم آميخته شد و در مواردي اين آميزش به طريقي نوميد كننده صورت پذيرفت. در حقيقت مي توان اذعان داشت كه از سال 1840 با پيشرفت صنعت هنر آهن كاري رو به انحطاط رفت.

از آن پس آرايه هاي آهني ريخته اي به طور گسترده و به شيوه نوكلاسيك رواج يافت. در نتيجه پيچه هاي دست ساز كمياب شده، روزن ها بسيار گشاد شدند.


 

 

ضوابط و استانداردهاي نرده ها و طبقه بندي آنها (با تأكيد بر نرده ها و جداكننده هاي فضاهاي عمومي شهري).  

اهميت جداكننده ها و حفاظ ها:

حفاظ ها و جداكننده ها در شهرها به عنوان بخشي از مبلمان شهري داراي اهميت فراواني هستند. جداسازي فضاهاي سواره از پياده، فضاهاي خصوصي از عمومي، فضاهاي دوچرخه رو از ساير فضاها و ... نمونه اي از مواردي هستند كه بايد به وسيله حفاظ ها و جداكننده ها از يكديگر مجزا شوند. طراحي اين عناصر از يك سو با زيبايي، رنگ، طرح و ابعاد و از سوي ديگر با كاربري ارتباط تنگاتنگي دارد.

جداكننده ها به عنوان گروهي از مبلمان شهري، در زيبايي و آرايش فضايي شهر نقش مهمي دارند، بنابراين بايد كليه اصول زيبايي شناسي در طراحي آنها رعايت شده و بر اين عناصر تنها به عنوان موانع فيزيكي نگريسته نشود.

جداكننده پياده و سواره:

1-    تيرك يا بولارد

2-   نزده هاي فلزي

تيرك خياباني يا بولارد:

بولارد يا تيرك خياباني، تنديس هاي كوچك مقياس شهر هستند. آنها حركت را در سطح پياده رو و سواره رو كانال بندي و تنظيم مي كنند. هر صحن اجازه ورود وسايل نقليه موتوري را به داخل برخي محدوده ها نمي دهند.

در كل محدودكننده هاي مفيدي در سطح خيابان هستند و جانشين خوبي براي جدول ها به شمار مي آيند. استفاده از يك تيرك بايد در جاي درست و موقعيت مورد نياز باشد. در غير اين صورت باعث سد معبر و ازدحام بي مورد مردم مي شود. برخي تيركهاي كوتاه مي تواند جايي براي نشستن باشد يا با تعبيه چراغ در آن به يك المان روزي هم تبديل شود.

 

استانداردهاي لازم در طراحي تيركها:

هر گاه جلوگيري از عبور وسال نقليه مورد نظر باشد فواصل بين پايه ها مي بايست حدود 5/1 متر باشد ولي چنانچه براي ممانعت از ورود پياده همراه با زنجير نصب گردد مي تواند فاصله بيشتري داشته باشد. جايي كه نياز به دسترسي اضطراري يا خدمات رساني در پيش است موضوع استفاده از تيرك متحرك مطرح مي شود.

 

مصالح رايج در ساخت تيركها:

1-    قطعات بتني پيش ساخته: به واسطه ماهيت اين ماده، مقدار و نوع جزئيات محدود است. اما به دليل داشتن يك بافت متراكم و برجسته براي هماهنگي بيشتر مي تواند در ادامه كف سازي و سنگفرش سواره رو و پياده رو باشد. اگر در قالب بندي هاي استاندارد به كار رود، بتن تقريباً يك انتخاب ارزان بدون مواقبت هاي زياد خواهد بود.

2-   فلز (فولاد): انتخابي ساده است ومي تواند جايگزين چدن باشد. اگرچه به اندازه آن دوام ندارد. اما آماده سازي هاي چدن گالوانيزاسيون يا آب دادن، پيش رنگ هاي مقاوم و پوشش هاي محافظ كه براي اطمينان از خوردگي و فرسايش صورت مي پذيرد در حداطمنيان آن را بالا مي برد.

3-  چدن: اين ماده همانند فولاد مي تواند برش يا جوش شود و در برابر خوردگي فوق العاده مقاوم است. بايد از چدن استفاده شود كه خاصيت كششي بيشتري دارد (مانند چدن داكتيل با گرافيك كروي).

4-   آلومينيوم: ماده اي سبك كه براي نقاط پر تردد و سنگين توصيه نمي شود.

5-   چوب: استفاده از تيرك چوبي به كمي مراقبت نياز دارد . با علم به اينكه به تدريج نيز پوسيده مي شود چوب را مي توان شكل و نقش داد تا به اين وسيله شاخص هاي تزئيني بيشتري پيدا كند.

 

نرده هاي فلزي:

براي حفاظت از فضاي پياده رو در مقابل اتومبيل ها، استفاده از نرده هاي فلزي با ارتفاع، طرح و رنگ مناسب مي تواند مؤثر باشد.

نرده ها را مي توان با ديوارهاي كوتاه ادغام كرد تا زيربناي مستحكمي را براي آنها به وجود آورد و حصار مناسبي را ايجاد كند، بدون آنكه جلوي ديد را كاملاً مسدود نمايد.

قسمت لوله مانند نرده مي بايست از زاويه هاي تند عاري بوده و به گونه اي باشد كه به راحتي بتوان از آن استفاده كرد. و دست را به طور مداوم در امتداد آن حركت داد. قسمت فوقاني نرده ها جهت تكيه دادن بر آن بايد به اندازه كافي پهن و راحت باشد.

قطر بهينه چنگش براي مردان و زنان mm 38-32 مي باشد و بهترين ارتفاع دست انداز نرده cm 80 مي باشد (براي حركت راحت و مداوم دست روي آن)

مي توان در مكان هايي كه توقف هاي كوتاه اتفاق مي افتد و امكان استقرار نيمكت به دليل محدوديت هاي فضايي وجود ندارد با ايجاد يك پيش آمدگي به وسيله يك لوله قطور ضمن تفكيك پياده و سواره فضايي براي مكث كوتاه مدت ايجاد كرد.

فواصل موجود بين حفاظ ها مي بايست طوري طرح شوند كه خردسالان نتوانند از آنها خارج شوند يا سر خود را بين نرده گير دهند.

اتصالات و مطلقات نرده ها انطباق آنها را با مجموعه كاربردهاي مختلف ممكن مي سازد، اتصال به زمين، سنگفرش يا ديوار درست به اندازه يكپارچه كردن آنها با تيرهاي برق، المان هاي روشنايي و ساير اجزاي مبلمان شهري، كاربرد دارد.

نرده ها را بايد به طول ها كوچك تقسيم كرد تا هم امكان جابجايي و نصب راحتتري داشته باشند و هم در تغييرات تدريجي اختلاف سطح و شيب زمين كارايي داشته باشند.

 

تارس و حصار (ديوار نرده ها)

تارس در لغت به معناي ديوار مشبك چوبي يا آهني است كه اطراف باغ يا ايوان مي گذاشتند. حصار نيز تقريباً چنين مفهومي دارد. در شهرهاي امروزي تارس و حصار بيشتر موانع فيزيكي هستند كه براي ايجاد امنيت و سد معبري استفاده مي شوند.

نصب تارس و حصار در ارتفاع چشم و سطح ديد (حدود cm  150 تا cm 170) باعث برهم خوردن آرامش بصري و مزاحمت ديد مي شود.

براي ايجاد استحكام، ايمني و مجزا بودن بهتر است قسمت پاييني به صورت ديوار كوتاهي ساخته شود و پايه هاي ستون مانند در بالاي آن قرار گيرند.

زنگ تيره حصار منظره پشت آن را مشخص تر مي سازد در حاليكه رنگ روشن خاصيت پوششي بيشتر دارد و تشخيص مناظر به طور دقيق از پشت آن چنان راحت نيست.

 

حفاظ پارك و گياهان

جايي كه گلكاري و چمن كاري به محافظت در برابر تردد عابرين نياز دارد حصارهايي كوتاه با ارتفاع حدود mm 300 مي توانند كيفيت رفت و آمد را سامان بخشند. كليه مواد و اتصالاتي كه براي اين منظور استفاده مي شود بايد مانند اكثر عناصر مبلمان شهري در برابر خوردگي محافظت شوند.

براي ايجاد هماهنگي با محيط هاي طبيعي همچون پارك و فضاي سبز چوب يكي از مناسبترين مصالح حفاظ ها محسوب مي شود ولي به دليل به تدريج پوسيده شدن به مراقبت نياز دارد.

(تركيب نرده و گياه نيز جهت هماهنگي بيشتر با محيط هاي طبيعي همچون پارك مي تواند راه حل مناسبي باشد.)

حفاظ تنه درخت:

اين وسيله امكان حفاظت از نهال هاي نوكاشته شده در محيط هاي شلوغ و پرتردد عابران را فراهم مي سازد. حفاظ تنه درخت بايد بين m 6/1-3/1 ارتفاع داشته باشد تا از عهده حفاظت لازم برآيد. در ضمن به شاخه گستراني درخت نيز صدمه وارد نيايد.

انتهاي عناصر عمودي را بايد به سمت خارج درخت برگرداند تا باعث صدمه به تنه آن نشوند.

 

حفاظ كال و پياده رو:

انگيزه استفاده از نرده، ايمني و حمايت افراد از تغييرات سطوح زمين است. ارتفاع مناسب نرده براي پله cm 90 و نرده هاي ايمن تر معمولاً cm 110 يا بيشتر ارتفاع دارند.

در مكان هايي با تغيير سطوح زياد و خطرناك بايد از خم شدن روي نرده جلوگيري كرد. اين هم با برگرداندن ريل اصلي به سمت مسير رفت و آمد يا تركيب نرده و گياه تا ارتفاع مورد نظر صورت مي پذيرد. راه حل ديگر آن است كه مقطع نهايي نرده توپر ساخته شود و داخل ديوار كوتاهي قرار گيرد. امتداد نرده در طول مسير مورد نظر القاي حس استواري، ايمني و پرايوسي مي كند. در گردش گاه ها، آبشارها، پلهاي عبور پيادگان در پارك و باغ، قسمت و بالايي نرده بايد كاملاً ارگونوميك و راحت طراحي شود تا هنگام خم شدن و تكبه كردن براي تماشاي مناظر مشكلي حس نشود.

پريواسي و امنيت كامل بايد به گونه اي باشد كه نتوان از آن بالا رفت. به اين منظور استفاده از ميله ها و نرده هاي افقي كه مي تواند به عنوان نردبان تلقي شود به طور كامل نفي شده است. اين نرده ها خردسالان را نيز به بالا رفتن ترغيب مي كند.

 

حفاظ پاركينگ:

در محوطه پاركينگ كه در آن ممكن است اتومبيل ها در حال عقب رفتن با آنها برخورد كنند، حفاظ ها بايد ارتفاع كافي داشته باشند تا به راحتي توسط رانندگان ديده شوند. اين بدان معناست كه مي بايست بين m 9/0 تا m 2/1 ارتفاع داشته باشند. در محل عبور عابرين آنها را مي توان با ارتفاع كمتري نصب كرد. هرگاه كه امكان برخورد اتومبيل ها مطرح است پايه ها بايد به اندازه مورد نياز در زمين قرار گيرند تا باعث پابرجايي بيشتر مي شود.

قابل رؤيت بودن: شياري را مي توان در طرح پايه ها و حفاظ ها در نظر گرفت تا نوار شبرنگي در آن جاي داده شود و به اين ترتيب ديدن پايه ها در شب آسانتر گردد.

 

جايگاه دوچرخه:

با رشد سريع و چشمگير آگاهي هاي عمومي نسبت به محيط زيست و نيز توجه بسيار به وسايل نقليه غيرآلاينده به ويژه دوچرخه، نياز به طراحي و در نظرگيري محل ويژه اي براي جايگاه دوچرخه در سطح شهر و خيابان مشخص مي شود.

جايگاه هاي دوچرخه از حيث اتصال به دو نوع اصلي تقسيم مي شوند:

در نوع اول بيشتر قسمت تنه با بدنه جايگاه در تماس است و كابل يا زنجير فقل كننده معمولاً تنه را در برمي گيرد. در نوع دوم تنها چرخ جلوي دوچرخه را دربر مي گيرد و چرخ جلو به آن قفل مي شود. در هر دو سيستم، طراحي به گونه اي مدولار و پشت به پشت صورت مي گيرد تا فضاي كمتري را اشغال كند. اين اتصال را مي توان به ديوار، سطح يا در عمق زمين ثابت كرد.

 

رنگ در محيط:

رنگ پيش از بافت، فرم و مواد مصرفي دريافت مي شود و به همين دليل اثرش بيشتر است ولي در اين ميان آنچه كه ضروري است حركت منسجم تمامي عناصر يك طرح به سوي هماهنگي با محيط است.

قرمز و نارنجي رنگهايي هستند كه پيش از همه جلو مي آيند و به اصطلاح پيش آمدگي دارند و در شخص دوربيني ايجاد مي كنند.

رنگهاي سبز و آبي برعكس چشم را نزديك بين مي كنند. اين دو رنگ به عقب رفتن و عميق شدن تمايل دارند.

براي چيدمان هايي جسورانه و پويا محيط هايي روشن بهترين هستند و رنگهاي اصلي و غني در چنين فضاهاي درخشاني بيشتر رايج اند.

سفيد خيره كننده است و به سادگي كثيف مي شود و براي سطوح نبايد به كار رود. خاكستري با هر رنگي هماهنگي دارد. رنگهايي با رنگمايه كم براي محيط هاي فعال و پر جنب و جوش مناسب ترند. رنگهاي قوي به منظور تأكيد و برانگيختن به كار مي روند.

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 30 مرداد 1393 ساعت: 20:28 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,
نظرات(0)

تاریخچه هنر طراحی

بازديد: 585

 

تاریخچه هنر طراحی

بسياري از هنرمند، طراحان ويني، همچون موريس و وان دو ولده، در حوزه هاي كاري مختلف به كار پرداختند، گاستاو كلمت، نقاشي كه سفارشات فراواني براي تزئين بناهاي وين جديد داشت، پيشگام حركت دوري گزيني از سبك هاي تاريخي شد. وي جمعي از هنرمندان را متشكل كرد كه بعدا بعنوان «انشعابيون» معروف شدند. طراحي كلمت براي جلد كاتالوگ اولين نمايشگاه انشعاب در سال 1898، همان چارچوب به شدت عمودي برخي از پوسترهاي بردسلي را به خدمت گرفت با همان فضاهاي خالي ديوار مانند با به كار گيري تئاتري، عدم تقارن مفرط و كاربرد يك نوع ضخامت خط همين خط يكنواخت طرح و حروف را به نحوي كه اساسا گرافيكي بود منسجم و يكپارچه مي ساخت: طرح دو بعدي و براي تكثير گرافيكي ترسيم شده بود.

پوسترهاي نمايشگاه هاي انشعابيون نوعي زبان گرافيكي را با تنوعات غني بياني پديد آورد كه در آن تصوير، تزئينات و متن در هم ادغام يم شد، و جلوه چاپنقش هاي ژاپني، طرح هيا بردسلي و مباحث نظري والتر كرين تصويرگر انگليسي به نام «خط و فرم» (چاپ در سال 1902) را با هم تركيب مي كرد. در همان سال پوستر آلفرد رولر براي چهاردهمين نمايشگاه انشعابيون، اين شيوه ويني را به نمايش مي گذارد. تصوير پوستر به طور اغراق آميز فرم پردازي شده است: عناصري چون لباس، بال ها و موها مانند اثار موشا تزئين شده اند. خطوط سينوسي، كه تاكيدي بر خطوط كناره نماي سبك آرت نوو است همگي محو شده و خط با همان چهار رنگ سطوح تخت پوستر چاپ شده و بيشتر يك الگوي تكرار شونده را پديد مي آورد تا اين كه عمق را مشخص سازد. سطح كار با استفاده از كاغذ چاپ نخورده براي روشن ترين بخش هاي مربوط به حروف كه اطلاعات اصلي تر را انتقال مي دهد موكدتر شده بدين ترتيب اندازه يكنواخت حروف و كليت بافت و نقوش مكرر را حفظ مي كند.

در وين، فرم هاي سنتي حروف الفبا، كه در ابداعات تزئيني ناكارآمد بود، ناخوانا بود، به تدريج استليزه و دگر شكلي شد. اين موارد در كتاب حروف تزئيني در خدمت هنر (1899)، اثر معلم حروف نسل قديمي تر، رادلف فون لاريش تبليغ و نقد شد وي حروف با طراحي ضعيف طراحان را، به دليل عدم موفقيت آن در چيدن صحيح حروف در كنار هم و نيز تزئينات افراطي آنها مورد انتقاد قرار داد. در عين حال لاريش حروف اتوواگنر، معمار اصل سب رنسانس ونيزي را كه خود رد سال 1899 به هنرمندان انشعابي پيوست، تاييد كرد. حروفي كه واگنر در ترسيمات پرسپكتيو معماري خود استفاده مي كرد بسيار مورد توجه بودند، اما طرح وي براي نماي پيشين اداره تلگراف Diezeit در سال 1902 شباهت شگفت انگيزي به آثار گرافيكي ويني داشت. جالب آن كه وي طرح مربع كوچك را به عنوان نقشمايه تزئيني به خدمت گرفت. مربع (كه نقشي مهم و ماندگار ر آثار گرافيكي دهه 1920 داشت) تقريبا به دلمشغولي عمده طراحان «كارگاه هاي وين» (Wiener Werkstatte) بدل شد.  اين گروه پيشرو در ساخت و بازاريابي آثار هنري دستي بودند در سال 1903 توسط يوزف هوفمان دستيار سابق اتووانگر و كولمان موزر طراح، هر دو از معلمين مدرسه هنر و صنايع دستي وين، با حمايت فريتز وارندورفر صنعتگر و حامي چارلز رئه مكينتاش و كلكسيونر طرح هاي بدسلي تاسيس شد.

مكينتاش علامت اختصاصي شركت را خود پيشنهاد داد، اما هويت بصري كامل توسط هوفمان طراحي شد، هر مقاله با چهار علامت شناسايي معرفي مي شد: نماد گل سرخ كارگاه ها وين ، و علائم تكنگار كارگاه ها، طراح و سازنده، هوفمان سربرگ ها، كارت ها، فاكتورها و كاغذ پيچ ها را طراحي كرد. در تمايم اين آثار، نقشمايه مربع شكل تكرار مي شد. در كاغذ تحريرها نيز به نظر مي رسيد شكل هاي مربعي تابع اصل واگنر است مبني بر «چيزي كه غير كاربرديست نمي تواند زيبا باشد» . از اين مربع ها براي مشخص كردن محل هايي كه بايد كاغذ تا بخويد ستفاده مي شد (دوباره به صورت افقي) به اين ترتيب مربع ها در گوشه هاي هر سطح ورق تا خورده ظاهر مي شد. از علامت اختصاري گل سرخ نيز به عنوان بخشي از برنامه  براي خلق يك محيط كاملا طراحي شده استفاده شده حتي كليد كمدهاي اداره نيز دسته اي به شكل علامت اختصاري رز داشتند.

براي قطع مجله ماهانه گروه انشعاب با نام Ver Sacrum (حلقه قدسي) نيز از مربع استفاده شد. اين مجله كه از سال 1898 منتشر شد و آثار نمايشگاه ها را بررسي مي كرد و مقالات بيشتر را منتشر مي ساخت، در هر شماره اثار تصوير سازي و تزئيني هنرمندان اشعابي را به شيوه تكثير فتومكانيكي مجلات بسيار ارزانتر و غالبا با استفاده از دورن به اقتصادي ترين نحو ممكن و بيشترين جلوه منتشر مي ساخت. مجله Ver scrum در سنت فراگير چاپ خصوصي كتاب (انتشارات خصوصي) بسيار فراتر از يك مجله بود، وقتي پس از شش انتشار متوقف شد، فهرست مقالاتش تنها به شش صد مي رسيد. مجله ديگري كه از نظر تأثير گذاري و نيز از نظر كاربرد روش هاي اقتصادي به همان اندازه حائز اهميت بود، مجله DieFlache بود؛ مجموعه اي از آثار طراحي.

گرايش طراحان ونيزي به فناوري هاي جديد تكثير را به ويژه در طرح كارل اوتوژيسكا براي آتليه چاپ اداره انتشارات دولتي كه در حاشيه اي با طراحي موزر قرار داشت مي توان مشاهده كرد. طراحي حروف آن بر عهده لاريش بود. صفحات اكثر كتاب هاي ويني بر خلاف پوسترهايش، توفيق كمتري در ساخت يك واحد منسجم داشت. آثار آلماني سنتا با نوعي حروف چاپي سياه «گوتيك» معروف به «فراكتور» چاپ مي شدند. اين حروف بتدريج جاي خود را به نسخه هاي حروف چاپي ويني  سده پانزدهم داد. يك چنين طراحي تاريخگرايانه را آدولف لوس معمار بنيادگرا براي سر عنوان مجله اش با نام Das Andere (ديگر)، با عنوان فرعي « به سوي معرفي رهنگ غرب به اطريش» به خدمت گرفته شد. وي معتقد بود «حروف چنان مدرن به نظر مي رسند كه گويي همين ديروز ساخته شده اند. بسيار مدرن تر از حروف اتو اكمان [ارت نوو] پريروز»

طراحان اواخر سده نوزدهم و اوايل سده بيستم وين آموزه هاي جنبش هنر و صنايع دستي را جذب كردند و در رويكرد التقاطي و جهان نگرانة خود، در هوا خواهي براي فناوري هاي جديد، منادي جنبش هاي پيشروي طراحي شدند كه بعد از جنگ جهاني اول شكل گرفتند. آثار گرافيكي ايگون شيله و اسكار كوشكا، از جنبه ترسيم و طراحي حروف، از شاهكارهاي اكسپرسيونيسم متقدم محسوب مي شوند؛ قابليت تبديل شكل و زمينه در آموزش حروف لاريش، كه در تزئينات كولمان موزر مشهود است. بعدها به اصلي در آموزش مباني طراحي بدل شد. طراحان ويني عموما سفارش دهندگان شان بودند، اما سفارش دهندگان آنها فراتر از جامعه مدگرا و تا خود حكومت، گسترش مي يافت. در سال 1902، كولمان موزر سفارشاتي براي طراحي اسكناس و براي تمبر پستي دريافت كرد، وي تصوير را با حاشيه هايي به شكل نقوش مكرر خاص خودش قاب بندي مي كرد (طرح هاي وي براي تمبرهاي بوسني هرزگوين در سال 1906 اولين تمبرهايي بود كه در آن از عكس استفاده شده بود). با اين وجود طراحان ويني اساسا نقاش محسوب مي شدند: هنوز سالهاي زيادي باقي مانده بود تا حرفه طراحي گرافيك تثبيت شود.

حركتي به اين سو در آلمان و از طريق آثار پيتر برنس و وان دو ولده به وقوع پيوست. اين دو كه از نقاشي به معماري روي آورده بودند، طراحي را به عنوان بخشي از برنامه اي مي ديدند كه تمامي هنرها را در زندگي روزمره با هم منسجم مي كند كاري كه فتوريست ها در ايتاليا و ساختگرايان در روسيه بعد از جنگ جهاني اول انجام دادند.

وان دو ولده نيز كه تحت تأثير ويليام موريس بود كتاب هاي انتشارات خصوصي را طراحي مي كرد، ولي بيش از آن كه تأثير ماشين را ناديده انگارد، بيشتر تمايل داشت تا بر آن تسلط يابد و صنعت را ترغيب كند تا به هنرمند امكان دهد شكل محصول خود را تعيين كند. وي موفقيت هايي هم حاصل كرد. طرح پوستر وي براي غذاهاي كنسانتره، آثار نمونه وار سبك آرت نوو محسوب مي شوند. اين اثر اگر چه به عنوان يك چاپنقش در مجله هنر و ادبيات برلين به نام Pan منتشر شد، اما كاري كاملا تجاري محسوب مي شد و بخشي از يك مجموعه تبليغاتي و بسته بندي بود.

چنين قيومتي موجب ظهور گرايش به نوعي طراحي شد كه توسط مديران چند شركخت بزرگ آلماني در سال هاي نخست سده بيستم نشان داده شد: بيسكوئيت Kaffe , Bahlsen Hag و جوهر «پليكان» گونتر و آگنر، در تصوير سازي براي شكت ها پيشرو بودند. يكي از فراگيرترين تلاش ها مربوط پيتر برنس بود. آثار گرافيكي اوليه وي مثلا پوستر 1901 وي براي نمايشگاه افتتاحي كلوني هنري در دار مشتات، آشكارا تحت تأثير كادر كشيده پوسترهاي مكتب گلاسكو است، اما طراحي خويشتندار و حروف نگاري تقريبا مكانيكي آن، كاملا قرن بيستمي بود. يكي از مشكل حروف هايي كه عناصر سنتي را در خود جذب كرده بود، حروف چاپي خود برنس به نام "Behrens-Schrift" بود. وي نوشت «براي فرم دقيق حروف اصول روش تحريري گوتيك و ضربه قلم پر را الگو قرار دادم همچنين به جهت دستيابي به نوعي حروف آلماني تر، تناسبات ارتفاع و پهناي حروف و ضخامت خطوط را به تأثير از حروف گوتيك تنظيم كردم». اما فقط در سال 1916 بود كه برنس به فرمي رسيد كه ارجاعات تاريخي را كنار نهاد. اين حروف براي شركت لوازم برقي AEG كه برنس در سال 1907 به عنوان معمار و طراح به استخدام آن درآمد، طراحي شد. آثار و نشريات چاپي وي براي AEG كه ساده و هندسي بود، به عنوان اولين كاربرد طراحي فراگير به عنوان بخشي از سياست كارخانه شناخته شد. اين تلاش كه در آغاز به عنوان «سبك خانگي» (يا داخلي) شناخته شد. و شامل مجموعه اي از قوانين بود كه نحوه يكسان سازي تمامي عناصر درون يك سازمان را ارائه مي داد، بعدا در سال هاي دهه 1930 توسط شركت اوليوتي در ايتاليا و شركت بسته بندي امريكا (CCA) به عنوان «هويت سازماني» بسط يافت. عنصر اصلي اين برنامه، علامت اختصاري بود كه نوعي نشان شاخص محسوب مي شود و گاه به همراه اسم تجاري شركت، هميشه به يك سبك حرف نگاري و گاه بدون آن استفاده مي شد. (در لترپرس، غالبا اين نشان با حروفي كه كنار يكديگر قرار دارند يا به عنوان يك قطعه قالبريزي مي شوند و به عنوان «حرف نشانه» معروف است، چاپ مي شوند.)

اگر حقيقت اصلي تحولات طراحي گرافيك بعد از جنگ جهاني اول، بر جنبش پيشرو (آوانگارد) و الهامات آن استوار بود، تحرك كمتر و تحول اندكي در پوستر تجاري به وقوع پيوست. از دهه 1900، طراحي پوستر نه فقط به عنوان كارت پستي و نشانه هاي مينايي بلكه به صورت برچسب هاي پرفراژ شده مانند تمبر پستي، و به كارگيري ا، در بسته بندي تكثير شد، اين امر ايجاز در طرح و رنگ را موب شد. در دوره آغاز شده بيستم تا جنگ جهاني اول آلمان شاهد طرح هايي بود كه از زبايي شناسي پالوده و قوي بگاراستاف براي تبليغ محصولات مصرف كننده بهره مي برد. در برلين گروهي از طراحان مرتبط با شركت چاپ Hollerbaum and Schmidt عرصه جديدي را پديد آوردند: پوسترهايشان تصوير را به شيئي كه تبليغ مي شد و كلمات نام تجاري شركت محدود ساختند. اين سبك به عنوان پوستر شيئ (پوستر شيئ) معروف شد. استاد اين سبك لويسن برنارد بود. معروف ترين طرح هاي وي براي كبرين Priester (1906) و سيگار Manoli به هيچ نوع شعار تبليغي نياز نداشت. شيء با همان سادگي گرافيكي، بي ابهام كلمات عرضه مي شد.

هانس رودي ارت ويوليوس گيپكينز نيز براي همين چاپكر كار مي كردند، دو استاد ديگر پوستر شيئي محسوب مي شوند. پوستر اردت براي اتومبيل اوپل، با طيف محدودي از رنگ هاي تخت (مشكي، آبي، خاكستري و دو قهوه اي) استثنايي در سنت گرافيكي اين سبك محسوب مي شود: حرف "O" كلمه اوپل يك دايره كامل و مطابق با همان قراردادهاي بصري نظير سر راننده معرف چرخ اتومبيل است. (حرف "O" قاعدتا مي بايست با همان حروف چاپي Pel نوشته مي شد؛ يعني خطوط كناري حرف بايد ضخيم تر از بالا و پايين آن باشد).

چهارمين طراح برجسته آلماني سبك پوستر شيئ، لودويگ هولوين بود كه در مونيخ فعاليت مي كرد. در سبك وي، همچون بگاراستاف، از حروف نگاري ضخيم كه در محدوده هاي چهار گوش شكل گرفته بود و سطوح رنگي بزرگ با حاشيه زمخت، كه شكل مستوي آن با بافت رنگ خيس و دلمه شده گسسته شده و با سايه ها و نور تند عكاسي موكد شده و كل طرح با يك حاشيه قاب بندي شده، استفاده شده بود.

پوستر شيئ همزمان با پوسترهاي تجاري سنتي تر وجود داشت. اين آثار نيز همچون آگهي ها شعارهاي تبليغي را وارد كار كردند، و از كلمات به همان شكلي كه در روزنامه و مجلات به صورت عنوان و شرح تصوير استفاده مي شد، بهره بردند. چنين آثاري اگر چه موثر بودند اما به تاريخ تبليغات تعلق دارند. تبليغات فقط زماني كه يك ايده منسجم بصري را به نمايش گذاشتند، آن گونه كه در دهه 1950 در ايالت متحده رخ داد موقعيت ممتازي در تاريخ طراحي گرافيكي يافتند.

 

اصول و مفاهيم ارتباطات بصري

شناخت پيدا كردن نسبت به آنچه ارتباط بصري خوانده مي شود مانند يادگيري زبان است زباني كخه تنها از تصوير تشكيل شده است. تصاويري كه براي ملل مختلف با زبانهيا خاص خودشان معنايي يكسان دارند. زبان بصري زباني است محدودتر از زباني كه با آن صحبت مي كنيم ولي مسلما ارتباطي مستقيم تر برقارار مي كند و مثال بارز آن يك فيلم خوب است كه اگر تصاوير بتوانند داستان را خوب بيان كنند ديگر احتياجي به استفاده از واژه ها نخواهد بود.

بنابراين ارتباط بصري وسيله اي براي انتقال از يك فرستنده به يك دريافت كننده است كه هيچ چيز نمي تواند جايگزين آن شود ولي شرط اوليه آن دقيق بودن اطلاعات، عينيت داشتن علامات، وجود سيستم رمزي واحد و عدم وجود سوء تفاهم است و در چنين شرايطي بسيار راحت تر و مستقيم تر مي تواند با مخاطب ارتباط برقرار نمود بدون اينكه مليت، زبان، نژاد و ... او در اين رابطه دخيل مي باشد. پر واضح است كه برخي از پيامهاي بصري كه براي مردمي خاص با فرهنگي خاص طراحي مي شوند فقط براي همان مردم مفهوم خواهند داشت زيرا هر كس آن چيزي را مي بيند كه درباره اش اطلاعاتي دارد با اين حال اصول عمومي و مبادي سواد بصري در همه ي موارد عادي صحيح است.

در دنياي تصاوير تبليغاتي كه به كار ارتباطات و اطلاعات بصري مي آيند قواعدي وجود دارد. اين قواعد حاصل پژوهشها و بازبيني هايي بر پايه اطلاعات آماري است. پس ضرورت پژوهشهايي بصري كه بر پايه ويژگي هاي روانشناختي محصول به منظور يافتن تصاويري كه داراي ارتباط با نتيجه منطقي رنگ و فنون متناسب با آن است به ميان مي آيد و به طور مثال بايد سطح فرهنگ آن دسته از مردمي كه اطلاعاتي خاص دريافت مي كنند در نظر گرفت تا به نتيجه ي قابل قبول رسيد.

حخال اين سوال مطرح مي شود كه مگر هدف فراگيري شيوه هاي پيشرفته تر جهت نسب آمادگي براي رويارويي با آينده نزديك نيست؟ پس چرا در مدارس و دانشگاه هاي هنري به جاي هنر گذشته، روشهاي نوين را آموزش نمي دهند؟ گذشته هرگز قابل بازگشت نيست و ادوار هنري گذشته نيز هيچ گاه تجديد نمي شوند. گذشته مي تواند حاوي بار اطلاعاتي فرهنگي باشد و نبايد آن را از زمان خودش جدا كرد. البته اگر ما عتقد به علم بودن ارتباطات بصري هستيم بايد بپذيريم كخه علم بشر نيز در طي تكامل او، روند تكاملي داشته و همانند همه ي علوم ديگر چون فيزيك، رياضي، ... برخي از برداشته هيا گذشته را در زمان حال فقط در موقعيتي خاص قابل قبول است مانند اصول مكانيكي نيوتن كه فقط نستب ه ناظر ايستا درست است و در شرايط ديگر خير، و همچنين برخي از برداشتهاي علمي گذشته در امروز ديگر قابل قبول نيست مانند نظر به غير قابل تفكيك بودن اتم در زمان دالتون.

به هر حال براي پياده كردن يك برنامه آموزشي در مدارس هنري دو روش وجود دارد، نخست روش ايستا و سپس پويا، روش ايستا بدين گونه است كه شاگردان به اجبار خودشان را با برنامه اي وفق مي دهند كه غالبا به گذشته تعلق دارد يا به هر حال روشي است كه در اكثر موارد از واقعيت علمي روزمره دور است. روش ديگر اين است كه برنامه به تدريج شكل مي گيرد و به طور مداوم با خود اشخاص و مشكلات آنها در ارتباطي تنگاتنگ قرار دارد، مشكلاتي كه با زمانه پيش مي رود. پر واضح است كه در حالت دوم هنرجو با مسايل روز پيش رفته و تداخل بيشتري با جامعه اي خواهد داشت كه آثارش را مي پذيرند و عمق آثارش بيشتر خواهد بود.

برونوموناري (Bruno Monari) طراح را در حوزه وسيعي از فعاليت هاي انساني دخيل مي داند و حوزه هاي متفاوتي از طراحي مثل طراحي تجسمي (Visual Design) ، طراحي صنعتي (Industrial Design)، طراحي گرافيكي (Graphic Design) و طراحي پژوهشي (Desegno Diricerco) را در نظر مي گيرد طبق نظر او وظيفه طراحي تجسمي خلق تصاويري است كه عملكرد آنها برقراري ارتباطهاي بصري و اطلاعات بصري است. وظيفه طراحي صنعتي طرح اشياء مصرفي بر مبناي قواعد اقتصادي، مطالعه وسايل تكنيكي و مواد گوناگون ساخت آنهاست، عملكرد عمده ي طراحي گرافيك در دنياي چاپ، كتاب، پوستر و آگهيهاي تبليغاتي چاپي است و عملكرد طراحي پژوهشي نيز تجربه ساختارهاي تجسمي در دو بعد يا بيشتر است و پژوهشهايي در زمينه تصوير با استفاده از وسايل سينما.

با توجه به اين تقسيم بندي موناري ممكن است در ابتدا طراحي گرافيكي را مختص امور تبليغاتي پنداريم در حاليكه اگر مثالهايي از جوله ي تبليغات را مانند بسته بندي در نظر بگيريم مي بينيم به هر 4 حوزه ي طراحي مربوط مي گردد. به عنوان مثال اگر چه طراحان صنعتي و گرافيك با ديدگاههاي مختلفي به موضوع بسته بندي مي نگرند ولي انطباق كامل اين ديدگاههاست كه تصويري شفاف و روشن از بسته بندي و محتوي آن را در اختيار مشتريان قرار مي دهد. طراحان صنعتي، موضوعاتي نظير انواع حفاظتها (فيزيكي، شيميايي، ...) نوع ارتباط فيزيكي (ارگونوميكي، آنتروپومتري) گروه عوامل انساني با بسته بندي مانند ارتباط كارگران خطوط توليد، عوامل توزيع، فروشندگان و خريداران نهايي، ارتباط تجهيزات حمل با نوع محصول و بسته بندي، نقش بسته بندي در استفاده يا مصرف كالا (مثل نقش بسته بندي در چگونگي مصرف شامپو و ...) هويت هاي سه بعدي و بصري، مواد مصرفي مناسب براي كالا و موضوعاتي را كه به طور كلي به رويكردهاي فيزيكي انسان با بسته مي پردازد، در نظر مي گيرد. و طراح گرافيك به اصول مبادي سواد بصري در برچسب هاي اين بسته توجه دارد اموري چون رنگ مناسب ، مثلا يك صابون با جعبه ي سياه به نظر مي رسد كخه دست را كثيف مي كند، تركيبات نقطه، خط و سطح در كمپوزيسيون مناسب، كادر بندي، طراحي نوشته هاي برچسب و ... و در مجموع حاصل تجمع اين دو حوزه به ظاهر متفاوت است كه برداشتي صحيح يا غلط از محتويات بسته به ما مي دهد و ما را مشتاق به خريد كالا نموده و يا از خريد آن منصرف مي گرداند بايد توجه داشت كه به طور كلي تصاوير فاقد عينيت از امكانات كمتري جهت برقراري ارتباطات بصري برخوردارند، تصاوير قابل ارايه بايد براي همه روشن و قابل فهم باشند در غير اينصورت نمي توان عنوان ارتباط بصري را به آنها اطلاق كرد و در واقع بايد آن را هرج و مرج بصري ناميد، نه ارتباط بصري.

هر فردي انبوهي از تصاوير كه در طول زندگي او شكل گرفته را در ذهن دارد كه در واقع بخشي از دنياي درون او را شكل مي دهند. با اين مجموعه شخصي است كه ارتباط برقرار مي شود. در اين مجموعه از تصاوير فردي است كه بايد تصاوير عيني را جست وجو كرد. تصاويري كه در بسياري از افراد، نقطه اي مشترك دارند. به اين ترتيب است كه خواهيم توانست كدام تصوير، كدام شكل، كدام رنگ مناسب را به كار ببريم تا متناسب با گروه مشخص باشد.

هر طرحي از آثار و علاماتي تشكيل مي شود و بايد گفت كه علايم هستند كخه به طرح حساسيت مي بخشند. حساسيت بخشيدن به يك موضوع در جلب توجه و گسترش امكانات ارتباطي بسيار مهم است مثلا يك ورقه كاغذ سفيد با سطح صاف چندان جلب توجه نمي كند اما اگر سطحش چين خورده باشد مخصوصا اگر چين خوردگي شكلي آشنا داشته باشد، انظار را متوجه خود مي سازد.

در اين راستا مي توانيم پيام را در وهله اول به دو قسمت كنيم: يك قسمت شامل اطلاعاتي مي شود كه به وسيله پيام انتقال پيدا مي كند و قسمت ديگر شامل وسايل انتقال بصري است. وسايل انتقال بصري در بر گيرنده مجموعه عناصري است كه پيام را قابل رويت مي سازند و عبارتند از : بافت شكل، ساختار ابزار، نمونه هاي قابل تكرار و حركت.

در همين راستا پيامهايي كه در موقعيت هاي متفاوت از مقابل ما مي گذرند را مي توان به دو دسته تقسيم كرد. يكي ارتباط اتفاقي و ديگري ارتباط عمدي. ارتباط بصري زماني كه بصورت اتفاقي رخ مي دهد مي تواند به سويله دريافت كننده اش خواه به عنوان پيامي علمي و خواه به عنوان پيام زيبايي شناسي يا هر چيز ديگر، آزادانه تفسير شود. در حالي كه يك ارتباط بصري عمدي بايد بدان گونه اي دريافت شود كخه تمام منظور فرستنده را منعكس كند.

پس  به طور كلي مساله روشن بودن و سادگي موضوع هميشه مطرح است. براي تلخيص يك موضوع كار فراواني لازم است اما براي ارايه اطلاعات دقيق بايد اضافات را از بين برد، نه اينكه با افزودن زوايد اطلاعات را پيچيده تر كرد.

حال به عنوان مثالي موردي از تبليغات ويژگي هاي آگهي را ذكر مي كنيم:

در اين زمينه تبليغاتچي هاي قديمي ، مانند امروزيها، معتقد بودند اعلان بايد مشتي باشد كه بر چشم فرد مي آيد. اگهي خياباني بايد ساير اعلانها را تحت الشعاع قرار دهد همان طور كه آگاهيهاي ديگر هم بايد داراي چنين ويژگي باشند. در مجموعه هر آگهي بايد كاملا از ساير آگهي ها متمايز باشد، چشمگير باشد، با سماجت توجه رهگذران را به سوي خود جلب كند و به سرعت بر آنان تاثير گذارد. تركيب و تقسيم آگهي به سطوح متفاوت بر پايه رنگ موضوع مورد نظر صحيح نيست. آگهي هايي كه به اين شكل تهيه مي شوند بين آگهي هاي ديگر محو مي شوند زيرا هر بخش جدا شده از مجموعه آن با نزديكترين آگهي ارتباط بصري پيدا مي كند به همين دلسل اين ارتباط به تناوب اطلاعات نادرستي را به بيننده انتقال مي دهد و علاوه بر اينكه موجب پريشاني ذهن مي شود رسالت پيام را نيز از بين مي برد. طراح در طرح تصاوير بايد همواره زمينه اي كه تصوير را بر آن نقش خواهد كرد در نظر داشته باشد و نيز بايد بداند كه مي تواند تصويري دلخواه و قابل تفكيك از زمينه ترسيم كند بي آنكه بر مجموعه تصاوير موجود در آن زمينه خدشه اي وارد آورد. كمپوزيسيون مطلوب باعث ساخت اثر مي شود كه خصويت اصلي آن اينست كه فضايي را تنظيم مي كند به ترتيبي كه به شكل موجود در اين فضا يگانگي مي بخشد.

حال اين سوال مطرح است كه چگونه مي توان به يك علامت حساسيت بخشيد؟

قواعد قرينگي كمك خوبي است كه شامل يگانگي، جابجايي، گردش، انعكاس آيينگي و انبساط مي شود و در اصل روش چگونگي پيوستن و اجتماع اشكال را مطالعه مي كند در نتيجه رابطه شكل اصلي كه تكرار شده است يا شكل كلي كه از تجمع شكل به دست مي آيد بررسي شده و بر همين اساس درك تعداد بيشتري از اشكال پيچيده ميسر مي شود.

يكي از قديمي ترين  قواعد ارتباطهاي بصري قاعده تضادهاي همزمان است كه بر مبناي آن از نزد هم قرار گرفتن دو شكل با كيفيتي مخالف هم به وجود مي آيد. اين شكل داراي ارزش مي شود و ارتباط بصري خود را تشديد مي كند. كنتراسهانه تنها به عناصر ظاهري يا مادي محدود نيستند بلكه به عنوان تضادهاي معنايي نيز مي تواند مورد استفاده قرار گيرند مانند پهلوي هم قرار دادن دو تصوير كه يك رعد و برق و حلزون را نشان مي دهد. مربع با امكانات ساختاري خود در همه اعصار استخوانبندي هماهنگي را ارايه كرده است. و در تمايم سبكهاي ملل مختلف هم به عنوان عنصر ساختاري و هم به عنوان سطح حامل و تعين كننده در تزيينات همواره حضور داشته است، اگر چنين به نظر مي رسد كه مربع به انسان و به ساخته هاي او (مانند معماري، ساخته هاي هماهنگ، خط و غيره) وابسته است دايره بر كس با انسان رابطه يي آسماني دارد و با در نظر گرفتن اينكه نقطه آغاز و پاياني ندارد هنوز هم تمثيل جاودانگي است. در كنتراست همزماني قرار دادن اين دو عنصر متضاد در كنار هم در يك كادر و يا در تداخل هم حساسيت بالايي به اثر مي بخشد.

حال كه از نظم بخشيدن به آثار سخن گفتيم بد نيست به علت بي نظمي برخي آثار نيز اشارتي كنيم، بي نظمي اغلب در اثر استفاده مدام و همزمان از تمامي امكانات ارتباطي و بصري ايجاد مي شود چه در اثر عجله و چه در اثر ناآگاهي.

 

نتيجه گيري

نكته مبهمي كه در اين مساله وجود دارد رابطه شاگرداني است كه دوره كامل ارتباطات بصري را گذرانده اند و كارفرماياني كه معمولا از وجود چنين دوره هايي بي اطلاعند و هنگامي كه دانشجو در متن جامعه قرار مي گيرد و با مديران مراكز صنعتي ارتباط برقرار مي كند به ناچار خود را مقابل ديواري غير قابل عبور مي يابد و تازه چون كارفرمايان افراد مهمي هستند هيچ چيز را نمي توان به آنها آموخت! آنها از قبل آنچه را كه مورد نياز شان است مي دانند و در نظرشان بقيه اش زايد است به همين دليل است كه بسياري از علام و ارتباطات بصري به گونه اي نادرست ارايه مي شوند. در اين زمينه نياز به فرهنگ سازي براي عموم در سطح جامعه وجود دارد تا مبادا سواد بصري براي همه ي آشكار گردد و آثار خوب از آثار بد معيارهاي قابل ارزشيابي داشته باشند. البته ما مي توانيم به وسيله ارتباط بصري فهم و درك هنر را آموزش دهيم ولي هنرمند خلق كردن و از آن بالاتر نابغه خلق كردن از توان ما خارج است. هنر پديده اي فكري است و عينيت بخشيدن به آن مي تواند با استفاده از هر نوع ابزار ممكن شود.

بالا بردن سواد عمومي نسبت به تبليغات در جنبه هاي مختلف اين رشته باعث ارتقا محصولات نيز خواهد شد مثلا در زير شاخه اي چون بسته بندي وقتي به موارد مختلف مربوط به آن چون طراحي صنعتي از جنبه هاي ارتباطات فيزيكي با انسان مانند فرمهاي سه بعدي ارگونوميك و عملكردي و با طراحي گرافيك بر چسب ها و مواردي مذكور در برچسب ها، طراحي تجسمي ماركها و اشكال بكار برده شده در رابطه با موضوع خاص و ... محصولات خاموش را گويا و واضح معرفي خواهيم نمود.

به هر حال خلاقيت در تبليغات، موجب پيشي گرفتن از ديگران مي شود. روانشناسان خلاقيت را به عنوان شكلي از حل مشكل تعريف مي كنند كه از خصوصيت آن ارايه راه حلهاي بديع، نو و مفيد براي مشكلات هنري، علمي يا عملي است.

هنري پوآنكاره (1984) رياضيدان بزرگ فرانسوي مي گويد: «خلاقيت منحني، تشخيص، تميز، بصيرت، دريافت، درك و انتخاب» (3) در نتيجه خلاقيت يعني تركيب مجدد عقايدن انديشه ها، افكار تصورات و انگاره هايي كه هر چند فرد قبلا آنها را مي شناخته است، اما اين تركيب را به شيوه اي جديد و متفاوت با قبل انجام مي دهد. پس يك هنرمد به تخيل خلاق احتياج مبرم دارد منظور از تخيل خلاق همان قدرت يا نيرويي است كه شما را به طراحي برنامه ها، يافتن روشهاي بهتر جهت انجام دادن كارها و حل مشكلات بر مي انگيزد.

 

آرم

شرح تاريخي و قدمت نشانه موضوع اين نوشته نيست. در اين باره مطالب فراواني وجود دارد. آنچه كه مورد بررسي قرار مي گيرد شناخت ابعاد و انواع نشانه و آرام است موضوعي كه شايد تاكنون در جامعه ي ما مطرح نشده است و اميد است اين مطالب كمكي به ايجاد يك رابطه ي درست و منطقي بين سفارش دهندگان و طراحان بكند زيرا طي ساليان كار و تجربه به اين نكته پي بردم كه نبودن اطلاعات درست و روشنگر، در هر دو طرف، ايجاد مشكلاتي در تفهيم خواست ها و نظرياتشان كرده است و نا آشنايي به جوانب موضوع سبب شده است كه اكثر طرحها بدون زيبايي لازم، تكرار و داراي كاربردي ناقص باشند. ابتكارات هنرمندانه ي طراحان محدود و ديدگاه سفارش دهندگان گمراه باشد در اين نوشته كوشش شده است اطلاعات لازم و مفيدي و در اختيار عمومي گذاشته شود تا حدود و مشخصات خواستها دقيق تر و منطقي تر گردد و انتخاب درست طرح امكان پذير شود.

به طور كلي، عمومي مردم كلمه ي آرام را به جاي نشانه مي شناسند. آرم كلمه يي فرانسوي ست و ورودش به جامعه ي ما مربوط به چند دهه ي اخير است. به گمانم دو عامل مي تواند سبب مطرح شدن اين كلمه در زبان فارسي شده باشد، نخست اولين طراحاني كه آرم را به شيوه ي فرنگي به عنوان وسيله ي جديد تبليغاتي و گرافيكي براي دولت و موسسات مطرح كردند. نخستين طراحان فرد در يك تالبرگ سوئدي و موشخ سروري از ارمنيان مهاجر بودند كه طبيعتا همراه كار خود لغات فرنگي آنرا هم ترويج كردند. دوم، دانشكده ي هنرهاي زيبا كه بر اساس يك شيوه ي فرانسوي برنامه ريزي تعليماتي شده بود و جزء دروس آن برنامه هايي به عنوان طراحي آرم مطرح مي شد. علاوه بر اين در دهه ي اخير آن عده از طراحان فارغ التحصيل از مدارس خارج كه به ايران برگشتند لغات Embleme, Trade mark, Signal, Sign نيز بر حسب مد زمانه به خصوص بين دست اندر كاران مصطلح كردند اما قبل از همه اين اسامي كلمه علامت معرف نشانه در بين عموم بود و به گمان من بهتر است كلمه ي نشانه را به دليل فارسي بودن و به دليل رسايي مفهوم، جايگزين همه ي اين لغات كنيم.

نشانه تصوير نام است نامي تصويري ست كه ساده، مختصر، موثر و موجز، موضوع را تجسم مي كند. نشانه كاربرد و عملكرد معيني دارد كه حدود ان در جامعه ي ما مشخص نيست.

الف ) شرح انواع نشانه ها

 ب ) مشخصات فني آنها

الف : تقسيم بندي دقيق انواع نشانه ها، شايد كمي مشكل باشد زيار اشكال و انواع مختلف آن مانند رنگهاي قوس قزح و طيف نور، مرزهاي مخلوطي دارند و تعاريف هر يك در ديگري مي آميزد اما به هر حال مي توان نوعي دسته بندي را بين آنها مشخص كرد شكل كلي انواع نشانه ها در دو دسته خلاصه مي شود.

1_ نشانه هاي تصويري

2_ نشانه هاي نوشته يي يا حروفي

طرح نشانه ي هواپيمايي هما نمونه يي از نوع دوم و سوم .

طرح هوشنگ اروميه

طرح هواپيمايي سويس اير نمونه يي از نوع دوم، سوم ، چهارم، طرح از رودلف ببرشر

در دسته نشانه هاي تصويري كه تمام تصوير خلاصه شده يي را از شكلهاي طبيعت انسان و يا حيوان نشان مي دهد به دليل گوناگوني كيفيت پيام و مفهومي سمبوليكي آنها به چهار بخش تقسيم مي شوند:

بخش اول: تصاويري كه مفهوم سمبوليك آن ها با موضوع، رابطه يي مستقيم دارند. مانند نشانه موسسه ي توليد شير و لبنيات كه از تصوير گاو در آن استفاده شده است.

بخش دوم: تصاويري كخه مفهوم سمبوليك آنها را موضوع، رابطه يي غير مستقيم دارند. مانند تصوير خورشيد، شير، عقاب، تصاوير افسانه يي و اساطيري به عنوان نشانه يي از ماهيت موضوع.

بخش سوم: كه در واقع نوعي از بخش دوم است، تصاويري كه با موضوع رابطه يي نه مستقيم و نه غير مستقيم دارند و انتخاب آنها به عنوان نشانه، نمايشي از بستگي موضوع با قدمت سنتي با ملي تصويري است مانند انتخاب نقوش بومي و ملي براي نشانه.

بخش چهارم:  تصاوير و نقوش مجرد و انتزاعي كه بدوا حاوي مفهوم و اشهر يي نيستند بلكه پس از انتخاب آنها به عنوان نشانه به تدريج معرف مفاهيم كار براي موضوع مي شوند.

نشانه هاي نوشته يي شنانه هايي هستند كخه به جاي تصاوير صرفا در طراحي آنها از حروف و يا كلمه و جمله استفاده شده است و اين نشانه ها خود به دو بخش تقسيم مي شوند.

نشانه يي به شكل خورشيد، نمونه يي از نوع دوم، طرح از توما كوميهو و جرج نلسون.

نمونه ي يك نشانه از نوع چهارم طرح از: كارل ب . گراف

بخش اول: نشانه هايي كه با حرف اول نام موضوع طراحي مي شوند. اين نشانه ها را به فزنگي Monogramme مي گويند كه خود از جهت طرز تركيب تعداد حروف در گذشته داراي تقسيمات كوچكتري بوده است. امروز كمتر با شيوه هاي گذشته مونوگرام را طراحي مي كنند بلكه مونوگرامهي جديد و مدرن بسيار ساده با تركيب بندي هايي است كه هدف از آن ايجاد يك نقش است تا وضوح و خوانايي حروف.

بخش دوم: نشانه هايي است كه نام كامل موضوع طراحي شده اند. اين نشانه ها بفرنگي Logotype ناميده مي شوند و در طراحي آنها، تركيب خوشنويسي، نقش مهمي دارد. اين نشانه ها گاه صرفا از يك تركيب بندي هنرمندانه خوشنويسي به وجود مي آيند و گاه شيوه ي نوشتن حروف، شكل و تصويري را مجسم مي كند.

در خوشنويسي ما از اين گونه ها فراوان وجود دارد. نمونه هاي شيوه ي طغري، مثني، مهرهاي امضاء خط بنايي و تركيبات تصويري خوشنويسي نمونه هيا درخشان و هنرمندانه يي در اين زمينه هستند كه اكثر خوشنويسان ايران ترك و عرب مقيم كشور عثماني نوشته شده اند.

دسته ي ديگري از نشانه ها هستند كه به فارسي، علائم راهنمايي و بفرنگي Pictogramme ناميده مي شود. كاربرد اين نشانه ها عينا مانند ساير نشانه ها نيست. اما از نقطه نظر طراحي و مشخصات فني همان ويژگي هاي آنها را دارند. تصاوير پيكتوگرام گاه كاملا انتزاعي، گاه تصويري (Figuatif) و گاه از نوشته و حروف تشكيل شده است مانند نشانه هاي راهنمايي و رانندگي، نشانه هيا ورزشي، فرودگاه و غيره.

حيطه ي كاربردي پيكتوگرام بسيار گسترده است لذا به راحتي شامل مام ناشنه هاي علمي، حرفه يي و حتي الفبا نيز مي شود. نشانه هاي رياضي، فيزيك، شيمي، پزشكي ، معماري، جغرافيايي، چاپ و ساير زمينه ها جزء اين دسته نشانه هستند زيرا كه كاربرد آنها صرفا بيان تصويري مختصر و مفيد يك موضوع است كه به شكل يك اشاره ي تصويري تجسم يافته است.

نمونه بسيار زيبايي از يك نشانه ي ايراني اثر حسن زرين خط نمونه ي يك Logotype كه مفهوم نور را با اين كيفيت زيبا در طراحي حروف نشان مي دهد. طرح از كريستين لانگ

ب ) مشخصات فني نشانه ها

مشخصات فني نشانه ها اطلاعاتي است كه بيشتر به كار طراحان مي خورد زيرا اين قسمت عبارت است از نحوه ي اجراي فني و گرافيكي يك فكر كه چگونه بايد تجسم تصويري پيدا كند،  چگونه اين تصوير ساده، خلاصه،ؤ مختصر و مفيد شود و چگونه اجرايي دقيق و فني پيدا كند تا مفهوم موضوع در آن متبلتور شود لذا آشنايي دقيق با اين اطلاعات احتياج به تجربه فراوان و ممتد عملي دارد.

طراحي نشانه بايد طوري انجام گيرد كه ابعاد و ظرايف آن در كوچك و بزرگ شدن نشانه، تغييري پيدا نكند و هويت و ماهيت خود را از دست ندهد. در طراحي نشانه جزئيات طرح نقش مهمي در ارائه محتوا و زيبايي هاي هنري آن دارد با كمترين سهل انگاري تناسب ميليمتري اندازه ها به هم مي خورد و همين امر سبب حتي تغيير ماهيت و هويت طرح مي شود. در طراحي فني فاصله زيبايي و زشتي و نقص به مويي بسته است. به همين علت طراح بايد طرح خود را بر اساس ميزانها و معيارهاي دقيق، اندازه گيري و رسم كند. دائم در اين مرحله خطور و فرم ها را با يكديگر مقايسه كند و بسنجد و تركيب بندي تصويري و فني آن را با دقتي موشكافانه سبك و سنگين كند. هر خط و نقطه يي كه رسم مي كند مقرون بدلايل منطقي تجسمي باشد و به كار خود تراشي جواهر گونه بدهد و جزئيات طرح را به خوبي كنترل كند.

نمونه يك مونوگرام قديمي كه حروف I, K را با هم تركيب كرده است.

نمونه يك تركيب بندي بسيار جديد از حروف K كه فضاهاي خالي خود نقش ويژه يي را در تركيب بندي بعهده دارد. طرح از ميكائيل فرايزاگر.

محاسبه ي فواصل و اندازه ها اثر مهمي در حفظ هويت طرح دارد زيرا يك نشانه بايد در حداقل اندازه ي چند ميليمتري خود همان هويت و كيفيت را داشته باشد كه در حداكثر اندازه چند متري خود دارد. اغلب نشانه هاي كه در جامعه ي ما بدون آگاهي فني كافي ساخته مي شود فاقد چنين كيفيتي است، زيرا ضخامت و نازكي فرمها و خطوط و فواصل مثبت و منفي بين آنها، دقيق محاسبه نشده اند لذا در اندازه كوچك نشانه، فرمها و خطوط از بين مي روند و در يكديگر ادغام مي شوند، و در اندازه ي بزرگ فواصل بين فرمها و خطوط به صورت فضاها و حفره هاي بي مصرف و اضافي زشتي در مي آيند.

نشانه بايد فرهنگ خلاصه كردن و ساده كردن اين فرهنگ احتياج به تخصصي ارد كه در پي خود تجربه عملي طولاني داشته باشد. لذا نشانه يي كه انواع توضيحات و اشارات گوناگون از موضوع را دارد نشانه ي درستي نيست بلكه مجموعه ي شلوغي است كه هر يك از جزئيات، تاثير تصويري جزء ديگري را از بين مي برد و در نهايت تصوير واضحي در اذهان باقي نمي گذارد. بنابراين ساده كردن و خلاصه كردن موضوع به تصوير از يك طرف و ساده كردن تو خلاصه كردن تصوير در ابعاد تجسمي خود از طرف ديگر كاري است كه احتياج فراوان به تبحر طراح و تجربه و فرهنگ او دارد و لذا نبايد هميشه از عدم آگاهي فني سفارش دهنده ناليد چرا كه نقش طراح و فرهنگ او نيز بس عظيم است.

به طور كلي طراحي با سخن گفتن شباهت زيادي دارد و همانطور كه افرادي هستند كه قادرند موضوع را ساده و روشن به همه تفهيم كنند و گروهي قادر نيستند در طراحي كه بياني تصويري ست نيز همه ي طراحان در هر زمينه نيم توانند فكري را خلاصه و روشن به تصوير تبديل كنند. بعضي از طراحان هستند كه استمداد درخشاني در طراحي نشانه دارند. هر موضوعي را به راحتي خلاصه و ساده مي بينند و ترسيم مي كنند و بر عكس برخي مي توانند در مصور كردن موضوع با پرداختي زيبا، به مفهوم آن ابعاد متنوع و دل انگيزي را بدهند. لذا كار اين دو گروه كاملا از يكديگر جداست و هر يك تخصصي در زمينه يي خاص دارند.

نمونه هاي مختلف علائم راهنمايي با پيكتوگرام

نمونه تصويري زيبايي از مونوگرام با حروف K طراح از يوكيو كانيسه خوشبختانه در هنرهاي تصويري ايران منبع عظيمي از نقوشي است كه در نهايت استادي و هنرمندي و با بياني موجز و مفيد طراحي شده اند. تمام نقوش قالي ها و كفپوش ها، پارچه ها، گچ بري ها، آجركاريها، حكاكيها، نقاشي ها و مجسمه ها، نمونه هاي بي نظير هنرمندانه يي از خلاصگي و ساده شدن شكلهاي طبيعي هستند كه مي توانند سرمشق هي گرانبهايي براي مطالعه و فراگيري باشند.

ترسيم فني تمام اين نقوش و نوشته ها كاملا با اصول امروزي گرافيك منطبق است زيرا كه اصول فني امروزي بر اساس تجربيات استادان گذشته ترتيب يافته است. به هر يك از نقوش كه توجه كنيم چند نكته را در همه ي آنها ملاحظه مي كنيم.

1_ هماهنگي تكنيكي در طراحي به اين معني كه تمام قسمتهاي طرح با يك شيوه ي يكسان طراحي شده است و چند گانگي شيوه در آن ديده نمي شود.

2_ در طرحهايي كه نقش فقط با خط مطرح شده است، ضخامت خطوط بايد همه جا يكسان و يكدست باشد.

3_ اگر در طراحي نقش تنوع خطوط مطرح است تعداد آنها زياد نيست تا طرح شلوغ و گيج كننده بنمايد.

4_ بين ضخيم ترين عرض خط و نازكترين آن معيار پهني قلم است و كنترل بر اساس مهارت پيچ و خم دادن قلم است.

5_ نسبت فضاهاي سفيد و سياه يا مثبت و منفي بر اساس خلاقيت طراح و نوع معيار و مضربي است كه در طرح مطرح كرده است.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 30 مرداد 1393 ساعت: 9:58 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق در مورد تاریخچه موسیقی

بازديد: 593

 

تحقیق در مورد تاریخچه موسیقی

آرزو داشتم هنرمندان ما براي شناساندن موسيقي به اهل ذوق و مطالعه كتاب هائي بنويسند و وظيفه‌اي را كه در پرورش روح و فكر ما به عهده دارند به تمام و كمال انجام دهند اما كساني كه اطلاعي از موسيقي داشتند در پي موسيقي شناسي نرفتند و زمينه در روزهائي كه ملت به آستانة تحول بزرگي رسيده بود همچنان خالي ماند.

از آنجا كه هيچ پيروزي و پيشرفتي بدون مباني فرهنگي پايدار نيست نقص معلومات هنري شكاف عميقي در سير تحول ما ايجاد كرده بود و در آن ميان دم آشنائي به موسيقي مرا كه از مردم آرزومند اين كشورم نگران كرد زيرا كه معتقدم كه موسيقي از لازم‌ترين عوالم پرورش روحي است و همچنانكه رياضيات در تحكيم استدلال و منطق اثر دارد موسيقي در توسعه فكر و تصور مؤثر است رنج اين آرزو مرا بر آن داشت كه به جاي موسيقي شناسان حرفه‌اي در رشته‌هايي كه فقط عنوان دوستدار دارم تحقيق كنم.

 

 

 

 

پيشگفتار

جاي تأسف است كه ملت ما ساليان دراز از توجه به هنرهاي زيبا غفلت ورزيد. شايد مردمي كه از ترس تكفير، نقاشي و پيكرسازي را بت‌پرستي و موسيقي را لهو و حرام دانسته‌اند بيش از اين در دنياي هنر بهره نداشتند اما شگفت است كه روح ايراني در برابر دشمنان زيبائي از پا در نيامد زيرا در همان هنگام كه عمال خليفه براي كشتن ذوق شمشير تيز مي‌كردند مردان روشن‌بين و آزاده‌اي چون مسلم بن محرز-عبدالله بين مفقع- ابونصر فارابي- عمر خيام برخاستند و زماني كه ممكن بود با يك مخالفت علني دم سرد تيغ را پشت گردن احساس كنند پرده سراپا رياي تعصب را دريدند تا زيبائي در زاد و بوم زرتشت معدوم نشود. هر شكست آغاز يك پيروزي است زيرا هيچ حادثه‌اي چون شكست نقص كار را روشن نمي‌كند و درس پيروزي نمي‌آموزد.

اگر تاريخ شرق و غرب را مقايسه كنيم ناگزير بايد بگوئيم كه غفلت ششصد سالة ايران دوره قرون وسطي و امروز آغاز رنسانس ماست.

كسانيكه در گذشته ما را از سير تمدن و فرهنگ جهاني بي‌خبر گذاشتند به كشور ما سخت زيان رسانده‌اند و تيره روزي ملت مستقيماً از جهل و ناداني آنها پيدا شده است.

ميان استادان فن تنها كودكان فقيري كه تار و پود قالي را بهم مي‌بافند و روستائيان پاكدلي كه در اثناء كارهاي سخت ترانه‌هاي غم‌زدا مي‌بودند بوظيفه خود عمل كرده‌اند و روح ملت به همت پائين‌ترين طبقات كشور زنده ماند.

ما امروز براي بنيان هنر ايران بايد از هنر دنيا آگاه شويم. (ما امروز براي بنيان هنر ايران بايد از هنر دنيا آگاه شويم.)

اما گمان نرود كه با اين مقدمه بهتر است راه خود را رها كنيم و بدنبال كار ديگران بريم زيرا تقليد ناقص و ناشيانه هنر و استعداد ما را به نيستي مي‌كشاند.

و هيچ افتخاري نصيب ما نمي‌كند. شك نيست كه هر سبك و كار هنري بجاي تقليد مي‌تواند حس انتقاد و انتقال را برانگيزد و ما از اين طريق بهتر مي‌توان در كار ديگران تحقيق كنيم و اصالت هنر ايران را محفوظ بداريم. در ايران هيچگاه يك مكتب هنري بهمت چند استاد بزرگ بوجود نيامد آثار گذشته ما بيش از همه نشانة سبك انفرادي است و كمتر هنرمندي مي‌توان يافت كه در پرورش هنرمند ديگري مؤثر بوده باشد.

ناپسندترين صفت هنرمند آنست كه براي حفظ مقام از شناساندن فن خود امتناع كند و بزرگترين افتخار يك استاد آن است كه شاگردش به مقامي عالي‌تر از نام او برسد.

بخل و حسد در هنر راه ندارد زيرا فقط احساسات عاليه انسان زيبائي را بوجود مي‌آورد بهمين علت اكثر هنرمندان بزرگ انسان‌هاي بزرگي هم بوده‌اند و آثار آنها جلوة عاليترين آرزوهاي انساني شده است و هنر مقدس و هنرمند محترم است.

كسي كه بعالم انسانيت خدمت كند متعلق به يك ملت و يك مذهب نيست به همة كشورهاي جهان تعلق دارد انسانيت و زيبائي از هر چيز گرامي‌تر است و ما در پيشگاه هنر از هر كجا كه تجلي كند سر فرود مي‌آوريم. (سعدي حسني)

 

 

 

 

فصل اول

مختصري از كليات موسيقي

موسيقي سنفونيك

اصطلاحات:فرمها:سازهاي آن

اصطلاحات موسيقي:

موزيك: تعليمات روحي است.

نت: الفباي مخصوص موسيقي كه مركب از هفت گام است.

گام تن مقام يا تناليته مدولاسيون نوايا ملودي ضرب يا ريتم و 43 اصطلاح ديگر در موسيقي وجود دارد.

فرمهاي موسيقي:

اُپرا: نمايشي است كه با آواز و بهمراهي اركستر اجرا مي‌شود. اپرا به چند دسته تقسيم مي‌شود كه عبارتند از:

اپراسريا اپرا بونا اپرا كميك باس سنفي و 10 اپراي ديگر وجود دارد.

كنسرتو: فرمي است كه براي يك يا دوساز ساخته مي‌شود و بقيه اركستر آنرا همراهي مي‌كنند و شامل چهار قسمت است.

دوازده نوع ديگر از فرم موسيقي وجود دارد كه در اينجا به دلايلي از توضيح دربارة آنها سرباز مي‌زنم.

سازهاي موسيقي

به طور كلي سازهاي اركستر به چهار دسته تقسيم مي‌شوند:

سازهاي رهي سازهاي بادي سازهاي ضربي سازهاي كلاويه.

1-سازهاي زهي شامل چهار ساز اصلي است:

ويولون ويولا باآلتو ويولوسنل يا ويولاداگامبا هارپ.

2-سازهاي بادي از حيث صدا و ساختمان به دو دسته تقسيم مي‌شوند:

الف:سازهاي بادي چوبي  ب:سازهاي بادي مسي

كه بعضي از آنها عبارتند از پيلكو كه از زمان بتهوفن وارد اركستر شد.

فلوت:از اعضاي اصلي اركستر سفنيك است.

ساكسفون:يا سون يا فاگوت از بم‌تر سازهاي بادي چوبي است.

ترومپت:نوعي شيپور است كه بعدها يونانيان آن را با فلز ساختند.

كونه كر توسن توبا از ديگر سازهاي بادي هستند.

سازهاي ضربي:

اين دسته از سازها براي حفظ ريتم آهنگ بكار مي‌رود و گاهي اوقات سازهاي ديگري مانند هارپ و پيانو كه سازهاي مستقلي هستند در اين دسته وارد مي‌شوند.

از انواع طبلها:

تيمپاني:طبل بزرگ كه به فرانسه آن را تمبال مي‌نامند.

تامبون:طبل كوچك يا طبل نظامي.

كاستانيت و يا قاشك خشك كه در رقص‌هاي اسپانيولي غالباً شنيده مي‌شود.

سنج يا سمبال مثلث: كه يك زنگ مخصوص است.

كسيلوفون گلكن شپيل سلسنا كاريون.

سازهاي كلاويه:

سازهاي كلاويه اصلاً جزو اركستر نيستند ولي ساختمان آنها طوري است كه در آن واحد قادر به اجراي چند نوع صدا هستند و باين جهت در همراهي با آواز يا ساز ديگري مي‌توانند بجاي اركستر انجام وظيفه كنند.

سازهاي كلاويه شامل دو نوع هستند:

1-سازهاي كلاويه زهي كه در ساز كلاوسن و پيانو تشكيل شده.

2-سازهاي كلاويه بادي كه شامل ارگ است.

سازهايي كه در اركستر سنفي وجود دارند عبارتند از:

سازهاي زهي:شامل ويولونهاست.                    سازهاي بادي چوبي: كه بعضي از آنها: دوفلوت            سه‌باسون و يك كنترباسون است.                سازهاي باد مسي:كه شامل:جهار ترومپت 4 تا 12كر، دوكوته، يك توبا.                                            سازهاي ضربي:شامل:تيمپاني طبل كوچك و بزرگ، دايره سنج مثلث سلسنا كسيلوفون.

 

 

 

 

 

فصل دوم

شخصيتهاي موسيقي

 

«آدام»

آدولف آدام در سال 1803 متولد شد. مانند هرولد اهل آلزاس بود. مقدمات موسيقي را نزد پدرش لوئي آدام ياد گرفت كه خود يك پيانيست بزرگ آنزمان و استاد كنسرواتوار بود. سپس نزد بوالدپو تحصيل موسيقي كرد.

او 26 اثر موفق دارد. كارهاي او در موسيقي نظامي و پيانو نيز آثاري بيادگار مانده است آدام بسال 1856 درگذشت.

«استاد علي‌اكبرخان»

استاد علي‌اكبرخان موسيقي‌دان بزرگ هندي ايالت جودپور و بزرگترين نوازندة سارود در هندوستان به سال 1922 در بنگال بدنيا آمد آموزش موسيقي را در 5سالگي نزد پدرش دكتر علاءالدين فان مشهور كرد. او از تكنيك موسيقيدان بزرگ مغولي قرن سيزدهم تاكسن پيروي مي‌كند. از آثار او مي‌توان «ارگاي صبح و ارگاي شب» را نام برد.

 

 

 

 

 

«باخ»

يوهان سباستيان باخ، در 21مارس 1685 در آيزناخ بدنيا آمد.

پدرش يوهان آمبرزيوس از نوادگان درباري و مادرش اليزابت دختر يكي از كارمندان شهرداري «اورفودت» بود.

يوهان سباستيان بيش از ده سال نداشت كه پدر و مادرش فوت كردند. در سال 1708 به سمت سرپرست اركستر درك ساكس رايمار انتخاب شد. در اين زمان بود كه بين او و لوئي مارشال ارگانيست مشهور فرانسوي قرار مسابقه گذارده شد. اما مارشال از ترس شكست روز پيش از مسابقه شهر را ترك كرد.

در سال 1720 پس از وفات زنش بار دوم با خواننده سوپرانو، آناما گدالناولكن ازدواج كرد. و از او 14 فرزند بوجود آورد.

او نيز در سال 1750 فوت كرد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«بتهوفن»

لودويك وان بتهوفن در سال 1770 در بن متولد شد. اجداد پدري او از هلند به آلمان آمده بودند. پدر بتهوفن در دربار كلن خوانندة تنور بود ولي مردي شرابخوار و لاابالي بود و با زن بيوة يكي از مستخدمين دربار بنام «ماگرالنا» ازدواج كرد. اين زن هفت فرزند آورد كه فقط سه تاي آنها باقي ماندند و لودويك بزرگترين فرزند او بود. پدرش از چهار سالگي او را با پيانو آشنا كرد و تا 9 سالگي كليه قواعدي كه از موسيقي مي‌دانست به او آموخت و در فن تصنيف آهنگ ذوق او را پرورش داد.

بتهوفن در بهار 1787 به كمك والد شتاين به وين رفت و در آنجا به حضور موستارت رسيد و از او چند درس موسيقي گرفت. در سال 1792 هنگاميكه سپاهيان ناپلئون رود «رن» را تحت اشغال در آوردند، بتهوفن شهر خود را ترك كرد و بار ديگر به وين مراجعت كرد و چون استاد محبوبش موستارت يك سال پيش درگذشته بود نزد هايدن به تحصيل موسيقي پرداخت. ولي چون از تدريس او رضايت نداشت نزد آلبر ختسبوگ اصول كنتراپوان را فرا گرفت و بزودي در محافل اشرافي راه يافت. در سال 1815 بتهوفن بتدريج حس شنوايي خود را از دست داد، او علي‌رغم كري در سال 1823 بزرگترين آثار خود يعني سياسولمينس و سنفني نهم كورال را تصنيف كرد.

آثار باارزش او:

«سونات مهتاب»، «سونات پاستوال»، «سونات آياسيوناتا»، «سونات پاتيتك»، اورتور «خرابه‌هاي آتن»، بالت «آفريدگان پرمتئوس»، كنسرتوار ويولون و سنفني سوم و پنجم و ششم و نهم مي‌باشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«پاگاني‌ني»

نيكولو پاگاني‌ني در سال 1782 در ژن متولد شد وي فرزند آنتونيو از بازرگانان ژن بود. و چون از كودكي به موسيقي علاقه نشان مي‌داد پدرش او را به نواختن ويولون آشنا كرد در 9 سالگي در حضور عده‌ايي ويولون نواخت كه باعث تعجب حضار گرديد. در 16 سالگي بجايي رسيد كه هيچ استادي خود را لايق نميدانست كه به او تعليم دهد و براي دادن كنسرت به شهرهاي مختلف ايتاليا رفت. در سال 1827 به وين رفت و بعد براي اجراي كنسرت به كشورهاي مختلف اروپا در سال 1836 به كشور خود مراجعت كرد ولي حال مزاجي او سخت مختل بود و براي معالجه به مارسي سفر كرد در سال 1840 درگذشت. معروفترين اثر پاگاني‌ني آهنگهاي رقص دائم رقص شياطين و 12 سونات است.

 

«چايكوسكي»

پيوتر ايليچ چايكوسكي آهنگساز بزرگ روس در سال 1840 در شهر تكنيسگ متولد شد. در نوامبر 1893 درگذشت. او مختصري از اصول موسيقي را روي يك پيانو قديمي قرار گرفت و در 10 سالگي به مدرسه حقوق رفت و در نوزده سالگي فارغ‌التحصيل شد و شغل دولتي گرفت و در سال 1865 به كنسرواتور «پترزبورگ» وارد شد و از آنجا فارغ‌التحصيل شد و زماني كه كنسرواتور مسكو تأسيس شد او را به استادي هارموني پذيرفتند. شهرت چايكوسكي باعث شد كه پيرزن ثروتمندي بنام نادزد افن با كمك‌هاي مادي خود از او حمايت كرد. در سال 1876 با دختر 28 ساله‌اي بنام آنتونيت ايوانو ازدواج كرد و پس از يكماه از هم جدا شدند. آخرين اثر وي سنفني پانتيك است و در سال 1893 به مرض وبا درگذشت.

 

«شوبرت»

فرانتس پيتر شوبرت موسيقي‌دان اتريشي در سال 1797 در نزديكي وين متولد شد و پدرش معلم فقيري بود و تا پايان عمر زندگي مختصري داشت. او ازدواج نكرد و در سن 31 سالگي يعني در سال 1828 به مرض تيفوس درگذشت.

 

«متسارت»

ولنگانگ آمارئوس موستارت در ژانويه سال 1756 در سالزبوگ در اتريش بدنيا آمد پدرش آهنگساز و ويولونيست بود و فرزندان خود را از كودكي به موسيقي آشنا كرد موستارت در 5 سالگي شروع به تصنيف آهنگ كرد استعداد خارق‌العاده او باعث شد پدرش براي معرفي او به شهرهاي ديگري مسافرت كند. در سن 6 سالگي به وين مونيخ دوتنبرگ فرانكفورت آخن بروكسل برد. موستارت ويولون مي‌زد و خواهرش پيانو مي‌نواخت. در 14 سالگي با پدرش به ايتاليا رفت و در ميلان اپراي معروفش را بنام مهرداد پادشاه پونتو اجرا كرد كه تماشاگران مكرر فرياد مي‌زدند «زنده باد استاد كوچك». در سال 1782 با كنستاس ازدواج كرد. اپراي معروف او: عروس فيگارو دون ژوان و سنفني پراگ و كنسرتو پيانوي تاجگذاري. وي در سال 1791 در 35 سالگي درگذشت.

 

«هايدن»

ژوزف هايدن در سال 1722 در شهر رورائو به دنيا آمد. نخستين آثار اين نابغه بزرگ در سال 1753 بوسيله نوازندگان دوره گردوين اجرا شد. در سال 1758 به رياست اركستر مورتسين منصوب گرديد و در نزد او نخستين سنفني خودش را ساخت. هايدن برخلاف بتهوفن و موستارت و شوبرت آثار خود را در ناز و نعمت ساخت. از دانشگاه آكسفورد درجه دكتراي افتخاري گرفت و نخستين كسي بود كه اركستر سنفني را تشكيل داد و آهنگ خدايا فرانس امپراطور را نگهدار كه اين آهنگ بعدها سرود ملي اتريش و آلمان شد و در سال 1809 درگذشت.

 

«هولست»

گوستاو هولست سال 1874 از اعقاب سوئدي در انگلستان متولد شد. آثار برجسته‌اش سويت سيارات غزل مرگ حماسه مسيح بود. و در سال 1936 درگذشت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

رهبران اركستر

نوازندگان و خوانندگان موسيقي كلاسيك

 

«استاكوفسكي»

در آوريل 1887 در لندن از پدري لهستاني و مادري ايرلندي متولد شد. از كودكي نواختن پيانو و ويولون را آموخت و سپس در دانشگاه آكسفورد به آموختن كمپوزسيون پرداخت در 1905 به آمريكا رفت و سپس در آنجا به رهبري اركستر سنفنيك فيلادلفيا برگزيده شده و اركستر سنفنيك فيلادلفيا را به مقام يكي از بزرگترين اركسترهاي آمريكا رسيد. او نيز يكي از كاملترين مجموعه‌هاي آثار يوهان سباستيان باخ را انتشار داد.

 

«استاين بزرگ»

در سال 1899 در شهر كلن متولد شد. ده ساله بود كه به عنوان ويولونيست خردسال خوب شهرت داشت و در 25 سالگي جايزه هرلز را به چنگ آورد در تمامي دهه دوم و اوائل دهه سوم قرن حاضر بعنوان رهبر اپرا به اپراهاي بزرگ راه پيدا كرد و در دهه سوم قرن حاضر توجه توسكاني‌ني بجانب او گرائيد و استاين بزرگ را به دستياري خويش در رهبر اركستر جديد نيويورك برگزيد و پس از چندي مديريت اركستر فيلارمونيك (برنالو) درآمد و سال 1952 به كوشش چارلزدبني به مقام رهبري اركستر سنفني پيتسبورگ درآمد.

 

 

«توسكاني‌ني»

آرتور توسكاني‌ني سال 1868 در پارما بدنيا آمد پدرش خياط بود. در سالهاي 1898 تا 1907 او بكار رهبري اركستر در اپراي مركزي اسكالاي ميلان اشتغال داشت و لئوپولو استاكونسكي او را استاد همه رهبران ناميد در سال 1937 اركستر معروف () را ايجاد كرد. توسكاني‌ني در آوريل 1954 در 87 سالگي پس از 700 سال رهبري پي در پي دست از كار كشيد و در سال 1957 درگذشت.

«والتر»

برونو والتر كه نام حقيقي‌اش شكزينگر ميباشد در 15 اوت 1876 در برلين متولد شد. تحصيلاتش را در كنسرواتور برلين به اتمام رساند و در سال 1894 در سن 18 سالگي در كوبوني اركستري را رهبري مي‌كرد و در سال 1923 رهبر اپراهاي بزرگ مونيخ شد و سال 1933 رهبر اركستر سنفنيك لاپنيويك بود. والتر متخصص اجراي آثار گوستاومابر است وي يكي از بزرگترين اجرا كنندگان آثار موسيقيدانان رمانتيك بخصوص موستارت مي‌باشد. مرگ او در سال 1962 بود.

«هايفتز»

ياشا هايفتز ويولونيست معروف امريكايي در سال 1901 در روسيه متولد شد براي اولين بار در 7 سالگي روي سن رفت. و تحصيلات موسيقي‌اش را در كنسرواتور پاريس به پايان رساند. كنسرتهايي كه در روسيه آلمان آمريكا اجرا مي‌كرد. او يكي از بزرگترين ويولونيست‌هاي جهان معرفي شد.

وي به عنوان نيابت رياست انجمن مارك تواين و رياست صندوق موسيقيدانان آمريكا بود.

 

فصل سوم

موسيقي جاز

جاز:موسيقي سياهان امريكائي است كه ابتدا سال 1912 در اورلئان جديد جنوب ايالات متحده امريكا بوجود آمد و بعد از جنگ بين‌الملل در سراسر امريكا و اروپا بسط يافت. پيدايش لغت جاز بين موسيقي‌شناسان اختلاف نظر است. بعضي آنرا به معني تحريك كننده مي‌دانند و عده‌اي ريشه آن را در نام چند تن از نوازندگان و خوانندگان سياه مي‌دانند مانند: جس جاسبو چارلز مي جويند. (اين‌ها در سال 1812 در نخستين اركسترهاي جاز شركت كردند.)

انواع جاز:

شامل: بلوز:اين موسيقي با توجه به وضع اجتماعي بوميان آمريكائي بوجود آمده و زائيده افكار و خصوصيات زندگي آنها است.

جاز كلاسيك سوئينگ بيوپ كول جاز پروگرسيو جاز وست كاست جاز ايست كاست جاز و سول از ديگر جازها هستند.

اصطلاحات موسيقي جاز:

بيت: به معني ضربان موسيقي است كه هيجان دارد و هيچگونه رابطه‌اي با «سنل بيت» ندارد.

باپ، بيباپ: روشي در نوازندگي است كه در حدود 1940 بوجود آمد. اين مكتب نخستين طريقه از شيوه‌هاي مدرن جاز را ارائه داد.

باسانوا: لغتي برزيلي به معني «لذت نوين»، «چرخش جديد» يا «شهوت تازه مي‌باشد».

كت: موسيقيدانان امريكا اين لغت به معني «شخص» و گاهي به عنوان «موسيقيدان جاز» يا «كسي كه به جاز علاقمند است» بكار مي‌برند.

چارتز: الف ترتيبات ب: فهرستهاي مختلف صفحات پرفروش.

كروس: به معني اركستر و يك دسته خوانندگان.

فرونت لاين گس: به معني موفقيت گيگ گاسپل سانگ هيپ هورن جايو مين‌ستريم ميدل ايت آفبيت پيك‌آپ گروپ ريتم اندبلوز ريدز رزيد سني سكوير تراد ويلينگ مي‌باشد.

 

دو تن از شخصيتهاي موسيقي جاز

«آرمسترانگ»

لوئي آرمسترانگ نوازندة ترومپت و خوانندة جاز آمريكائي سال 1900 در نيوارلئان متولد شد. وي مشهورترين شخصيت موسيقي جاز است در سال 1922 وارد گروه اليور شد. و بعلت تمرينهاي مكرر بزرگترين ترومپيست دنيا شد در سالهاي 30 گروه او شهرت جهاني داشت. او باعث پيدايش مكتب جديد بومي ملي شد.

«پاركر»

چارلي پاركر نوازنده آلتوروتنور ساكسوفون در سال 1920 متولد شد وي بطور قريحي ايده‌هاي نو در هارموني و بداهه‌نوازي به وجود آورد. او شخصيتي استثنائي بود و براحتي بزرگ در موسيقي جاز است كه بسياري از سنتهاي منسوخ راز زيرگرد فراموشي درآورد و آنها را براي هميشه جاوداني ساخت در سال 1955 درگذشت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل چهارم

موسيقي ايران

قبل از اسلام

از موسيقي ايران در دورة هخامنشي اطلاع صحيحي در دست نيست. ولي از آثاري كه از تمدن ملل قديم بيادگار مانده مي‌توان گفت كه ايران در موسيقي از كشور معاصر خود مانند سومر، بابل، مصر و يونان عقب‌تر بوده است.

شايد علت اصلي آنست، كه در ايران برخلاف كشورهاي ديگر موسيقي در مراسم مذهبي وجود نداشته است.

هرودت مورخ يوناني مي‌نويسد كه: «تشريفات مذهبي در ايران بدون موسيقي صورت مي‌گرفته.» بعد از حمله اسكندر در زمان سلوكيان و اشكانيان ايران تحت تأثير تمدن يونان واقع شد و در موسيقي ايران تحول عظيمي صورت گرفت.

و در دوره ساسانيان پايه و اساس موسيقي ملي ايران ريخته شد.

معروفترين آهنگسازان دورة خسروپرويز سركش باربد نكيسا بود.

اختراع دستگاههاي موسيقي را به باربد نسبت مي‌دهند.

دستگاههاي موسيقي مركب از هفت خسرواني بوده و اختراع آنها را به نكيسا خوانندة معروف خسروپرويز نسبت مي‌دهند.

يكي از آوازها (راست) است كه در زمان خسروپرويز ايجاد شد.

از سازهاي دورة ساسانيان بربط، چنگ، ناي و شيپور را بايد نام برد.

 

بعد از اسلام

عربستان قبل از پيدايش اسلام كشوري عاري از تمدن بود و بجز ادبيات كه در حدود يك قرن پيش از اسلام در آن كشور اهميت يافت، اعراب از هنرهاي زيبا بهره‌اي نداشتند. پس از حمله اعراب، به ايران، مصر و سوريه اعراب با دنياي متمدن آشنا شدند و موسيقي تحت تأثير هنر رومي و به ويژه ايراني قرار گرفتند.

با وجود تحريم موسيقي از بدو پيدايش اسلام وارد شد و در وهله اول براي اذان و تلاوت كتاب آسماني بصورت خوش و آواز مطبوع توجه كردند. اولين مؤذن اسلام بلال بن وباح از بردگان سياه صداي جذابي داشت و خوب آواز مي‌خواند كه بعدها براي سوگواري و مراثي معمول شد.

در دورة بني‌اميه نيز موسيقي در دربار رواج داشت و آهنگهاي ضربي معمول بود. از موسيقي‌دانان اين دوره عيسي‌بن عبدالله معروف به طويس است و ديگري ابوعثمان سعيدبن مسيح است.

از قرن دوم هجري تقريباً كليه موسيقي‌شناسان و آهنگسازان بزرگ اهل كشور ايران بودند.

همچنين موسيقي شرقي در كشورهاي غربي به نام موسيقي عرب است و در درجه دوم است.

 

 

سازهاي موسيقي ايران

در دورة اسلام سازهاي زهي و مضرابي بيش از سازهاي ديگر اهميت يافت. علاوه بر چنگ، بربط كه نوع ساز مضرابي در ايران معمول بود. ابن‌مسيح از روي بربط عود را اختراع كرد. تنبور، قانون كه به سنتور امروزي شبيه بود كه بعد از روي آن در اروپا بصورت ويولون تكميل شد از سازهاي روستائي ايران: كرنا، سرنا، ناي، فلوت، در جشنهاي روستائي مورد استفاده قرار مي‌گرفت. از سازهاي ضربي دف، و ديگري سازي به نام بالابال كه نوعي ساز بادي است.

دستگاههاي موسيقي ايران

موسيقي امروز ايران عبارت است از هفت دستگاه: شور، ماهور، همايون، سه‌گاه، چهارگاه، نوا و راست پنجگاه.

دستگاه نغمه گوشه بيات اصفهان دستگاه ماهور همايون دستگاه سه‌گاه دستگاه چهارگاه نوا راست پنجگاه راست مي‌باشد كه برخي از آنان را نام برديم.

 

شخصيتهاي موسيقي ايران

«آقا حسين‌قلي»

آقاي حسين‌قلي فرزند آقا علي‌اكبر تارزن ناصرالدين شاه، بين سالهاي 1224 تا 1234 خورشيدي متولد شده، برادرش ميرزا عبدالله استاد سه‌تار و هر دو نوازنده دربار ناصرالدين شاه بوده‌اند و استاد علي‌اكبر شهبازي از استادان بنام تار ايران است.

 

 

«ابن‌سينا»

ابوعلي‌سينا طبيب و فيلسوف بزرگ ايراني از موسيقي اطلاعات فني نداشت ولي چون در حكمت قديم، موسيقي فلسفه بود، او در كتاب «شفا» بخشي براي موسيقي اختصاص داده است. تحقيقات ابن‌سينا در اين زمينه بيشتر در بيان قواعدي است كه در كتاب فارابي آمده. بخصوص از‌ آثار اسحق موصلي نيز استفاده كرده است مهمترين قسمت رساله ابن‌سينا در زيبائي‌شناسي و هم‌آهنگي است.

«رودكي»

ابوجعفر رودكي شاعر بزرگ ايران آواز خوش داشت و چنگ مي‌نواخت. رودكي قصيدة معروف به مطلع «بوي جوي موليان آيد همي» با چنگ در حضور نصر‌بن‌احمد ساماني اجرا كرد.

«خالقي»

روح‌الله خالقي در سال 1285 بدنيا آمد او از شاگردان وزيري بود و از ترانه‌هاي محلي در موسيقي خود استفاده كرده است از كارهاي خالقي: مي‌ناب، آه‌سحر، است. يكي از شاگردانش حسين تهراني بود كه او نيز در محضر استاد ابوالحسن صبا بوده است. و كتابي بنام «نظري به موسيقي» نوشته كه ارزش بسياري دارد و در سال 1344 درگذشت.

«شهردار»

مشيرهمايون شهردار در سال 1264 متولد شد. او نخستين پيانيست بزرگ ايراني است كه اكردهاي پيانو را در موسيقي ايراني وارد كرد. او نيز چهار مضرابهائي بسبك سنتور تكنيك پيانو ايراني را به وجود آورد. بعلاوه چند پيش‌درآمد براي دشتي، شور، اصفهان و همايون تصنيف كرده است.

«صبا»

ابوالحسن صبا، فرزند كمال‌السلطنه، به سال 1281 خورشيدي متولد شد. پدرش اولين مشوق وي به فرا گرفتن موسيقي بود. نخستين استاد صبا مرحوم ميرزا‌عبدالله برادر آقا حسينعلي، بود كه تار را بوي آموخت. اما صبا بعدها نواختن اين ساز را در مكتب درويش‌خان تكميل كرد. سپس سنتور را از علي‌اكبر شامي، ضرب را از حاجي‌خان، كمانچه را از حسين اسماعيل‌زاده ويولون را از حسين هنگ آفرين فرا گرفت و در سال 1302 به مدرسة موسيقي علينقي وزيري رفت و از آن جا فارغ‌التحصيل شد. صبا تأليفات زيادي در موسيقي دارد، كه مورد استفاده هنرجويان موسيقي قرار مي‌گيرد. وي در شب 29 آذر سال 1336 در اثر پاره شدن يكي از شريانهاي اصلي قلب درگذشت.

«فارابي»

ابونصر فارابي به سال 259 در خراسان بدنيا آمد. علاوه بر فلسفه در موسيقي نيز تحقيق كرده است. اختراع سنتور را به وي نسبت داده‌اند. كتابي بنام «كتاب‌الموسيقي‌الكبير» نوشت كه بزرگترين رساله‌ايست كه تاكنون در شرق زمين راجع به موسيقي نوشته‌اند.

«معروفي»

جواد معروفي يكي از پيانيست‌هاي بزرگ ايراني است. او با استفاده از تكنيك موسيقي غربي جلوة تازه‌اي به موسيقي ايراني داد و از آخرين كارهاي معروفي كنسرتوي پيانو در چهارگاه است.

 

«نايب‌اسدالله»

نايب اسداله استاد مسلم‌ني، با اين ساز ساده، تمام اصواتي را كه اراده مي‌كرد بيرون مي‌آورد. او گذشته از دستگاهها و نغمات ايراني بعضي آهنگهاي فرنگي را با ني مينواخت. او يكي از استادان بزرگ چون سماع حضور و آقاحسين‌قلي هم طراز دانسته‌اند. و در مقاوي همين بس كه گفته بود:

«من ني را از آغل گوسفندان به دربار پادشاهان بردم.»

«وزيري»

بانو قمرالملوك وزيري فرزند موسي‌خان ميرپنج در 1284 خورشيدي در كاشان متولد شد. بزرگترين و معروفترين خوانندة آوازهاي ايراني در سال 1284 در كاشان بدنيا آمد. در سال 1338 به علت كسالت قلبي كه داشت در 14 مرداد درگذشت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل پنجم

موسيقي كلاسيك در ايران

قبل از انقلاب اسلامي

تأسيس موسيقي نظام در ايران اولين وسيلة آشنائي به موسيقي شرقي بود و اعزام محصل به كشورهاي غربي سبب آشنائي بيشتر با موسيقي غرب شد. رضاشاه كبير در دوران سلطنت خود به آشنائي مردم به موسيقي غربي كمك كرد. بدستور رضاشاه در 1315 بناي بزرگي براي اپراي تهران طرح‌ريزي شد و پيش از آنكه به پايان برسد نقص بزرگي در آن پيدا شد و ساختمان اپرا ناتمام ماند.

تأسيس هنرستان موسيقي و راديو و تلويزيون تهران در ترويج موسيقي كلاسيك نقش بسيار مهمي بازي كرد. هنرستان موسيقي (كنسرواتور) تهران كمك مؤثري به پرورش ذوق هنري كرد. از سال 1918 با استخدام معلمين چكسلواكي پاية موسيقي كلاسيك ايران گذاشته شد ولي متأسفانه بعد از وقايع شهريور 1320 وضع استخدامي آنها منحل شد و ناگزير همه ايران را ترك كردند. با اين حال هنر موسيقي متوقف نشد و موسيقي علمي همچنان سيرتكامل خود را پيمود.

كلاسيك‌سازان ايران

كلاسيك‌سازان ايراني: هوشنگ استوار، ثمين باغچه‌بان، امين‌الله حسين، مرتضي حنانه، روبيك گريگوريان، پرويز محمود، حسين ناصحي، مي‌باشند.

 

«حنانه»

مرتضي حنانه در سال 1301 متولد شد. از محمود كمپوزسيون ياد گرفت. پس از پايان تحصيلات متوسطه در موسيقي ايراني مطالعه كرد و در اين زمينه قطعاتي مانند سرناد براي ويولون و پيانو، منوئه به فرم كلاسيك و «سويت شهرمرجان» را براي اركستر نوشت. از كارهاي حنانه سه آهنگ شليل، دستبند لعل و آهنگ بختياري است كه براي فيلم ايراني تهيه شده. حنانه بعد از مرگ محمود وگريگوريان در سال 1331 به رهبري اركستر سنفنيك تهران انتخاب شد.

«باغچه‌بان»

ثمين باغچه‌بان در موسيقي ايراني صاحب مكتبي نواست. او مقدمات موسيقي تهران فرا گرفت و در سال 1321 به كنسرواتور آنكارا رفت و پس از 6 سال به ايران بازگشت باغچه‌بان قطعاتي مانند «يكي بود يكي نبود» براي پيانو آواز «لالائي صلح»، «كشته شد يك رفيق خوزستاني» رباعي دوبيتيهاي باباطاهر و «سويت مردم» را براي اركستر ساخته است.

«حسين»

امين‌الله حسين، در سال 1282 متولد شد. موسيقي را نزد مادرش فرا گرفت براي تحصيل طب به آلمان رفت و ذوق موسيقي او را از اين رشته منحرف كرد.

در پاريس در كنسرواتور به تحصيل پرداخت و نخستين ايراني بود كه تحصيلاتش را در آنجا گذراند در سال 1326 حسين يك پوئم سنفنيك بنام «خرابه‌‌هاي تخت جمشيد» در لندن مورد اجرا گذاشت. از آثار ديگر او «رباعيات حكيم عمرخيام» است. وي در سال 1330 آن را در پاريس به اجرا گذاشت.

 

فصل ششم

آهنگسازان معاصر

انقلاب، پايان ابتذال، آغاز موسيقي ملي

بعد از پيروزي انقلاب جهت حركت موسيقي به طور كلي تغيير كرد. و تمامي جنبه‌هاي مبتذل و بازاري گذشته از بين رفت و موسيقي آكادميك با توجه به ويژگيهاي فرهنگ ايراني جان گرفت و از هنرمندان اين دوره مي‌توان مجيد انتظامي، تورج زاهدي، فريدون ناصري، كامبيز روشن، بابك بيات، فريدون شهبازيان، محمدرضا عليقلي، ناصر چشم‌آذر، حميد نعمت‌الله، حسين بتهوفن مي‌باشند.

حسن بتهوفن: مردي كه در مغازه‌اي كوچك در خيابان فردوسي به كار تعميرات ساعت مي‌پرداخت گهگاه در اركستر آذربايجانيها با ته صدائي مي‌خواند در سال 1349 موسيقي فيلم كوچه مردها را ساخت كه شايد به همين دليل به اين لغت بنام شده (بتهوفن).

حسين واثقي قادر به نواختن يك ساز حتي در حد ضعيف هم نبود اما ذهني سرشار از ملودي داشت آهنگهاي او را برادرش اسماعيل واثقي تنظيم مي‌كرد كه نوازندة سنتور بود و تحصيلات موسيقي داشت.

 

فصل هفتم

در خاتمه:

يادي از استاد «بنان»

«استاد بنان»

غلامحسين بنان فرزند ميرزا كريم‌خان بنان‌الدوله و از خانواده‌اي بود كه شرق موسيقي در آنها عموميت داشت. پدرش صدائي خوب و مادرش ارگ مي‌نواخت. تا بعد از دوره جواني يعني حدود 30 سالگي به بعد و حوادثي كه در اين بوقوع پيوست مثل: واقعه سوم شهريور 1320 و سقوط رضاشاه و ورود سربازان متفقين به ايران گروه دوستداران علينقي وزيري نيز تجديد فعاليتي كردند و شخص وزير از طرف دكتر صديق اعلم به رياست اداره موسيقي كشور برگزيده شد. وزيري با خانوادة بنان آشنايي داشت و خواهر او- خانم مريم وزيري به همسري بنان در آمده بود. بنان توسط استاد وزيري به روح‌الله خالقي معرفي شد و بين اين دو علاقه و صميميت به وجود آمد. روح‌الله خالقي سرود معروف اي ايران را ساخت. و استاد بنان با صداي دلنشين اجرا كرد. دوستي او با ساير هنرمندان بزرگ از قبيل، مرتضي محجوبي، ابوالحسن صبا، حسين ياحقي، نصراله زرين‌پنجه و حسين تهراني نيز از همين جلسات شروع شد و بازدهي هنري خود را در سلسله برنامه‌هاي گلها در سال 1334 تا 1344 نشان داد.

او مردي تربيت شده و آداب‌دان و متشخص بود چهره نيكو و اندام استوار و كلامي دلنشين داشت او هرچه از اوضاع موسيقي قبل از انقلاب شكايت داشت ولي به آينده موسيقي ايران اميدوار بود.

از شاگردان او احمد ابراهيمي، كاوه ديلمي، بنان در سال 1336 در حادثه تصادف از يك چشم نابينا شد و مرگ او در 18 اسفند 1364 بود.

 

                                                                               «پايان»

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 30 مرداد 1393 ساعت: 9:53 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره تاريخچه يهود

بازديد: 425

 

تحقیق درباره تاريخچه يهود

يعقوب فرزند إسحاق، كه او را اسرائيل (بنده خدا) مي‏گويند دوازده فرزند داشت كه چهارمين فرزند او (يهوذا) بود.

يهوذا وبرادرانش با پدر خود يعقوب، در كنعان (فلسطين) سكونت داشتند و پس از واقعه مشهورحضرت يوسف كه يهوذا هم در آن شركت داشت، در سال1740 قبل از ميلاد، كنعان را به عزممصر ترك گفتند.

آن روزها مصر مملكت پر جمعيّت و با ثروتي بود و هركس بر آنحكومت مي‏كرد، چنان بود كه بر جهان حكومت مي‏كند.

هنگامي كه برادران يوسفوارد اين سرزمين شدند حضرت يوسف پادشاه آن بود، از اين جهت آنها زندگي بسيار باشكوهي بهم زدند. و كم‏كم تعدادشان از هزار تجاوز كرده و قبائل متعددي را تشكيلدادند.

اين قبيله‏ها سالهاي درازي را در أمن و أمان بسر بردند، تا آنكه زمان (فرعون) فرا رسيد و چون ميان او و قبيله‏هاي بني اسرائيل دشمني هائي از گذشته بود،آنها را ذليل كرده و به گفته قرآن (مردهايشان را كشته و زنانشان را به اسيريبرد

پيش از آنكه حضرت موسي(ع) به پيامبري مبعوث گردد، بني اسرائيلسخت‏ترين روزهاي خود را زير شكنجه‏هاي طاقت فرسا و فشارهاي گوناگون فرعون بسر
مي‏بردند.
ولي چون موسي(ع) در حوالي سال1213 قبل از ميلاد مبعوث شد، روحهايپژمرده آنها را جوان كرده و به جانهاي دربند شده آزادي بخشيد.

امّا اينپيامبر بزرگ، در برابر اين خدمات از آن‏ها چه ديد و آنها چه پاداشي باودادند؟
براي مثال يكي از آن پاداشهاي ننگين را تاريخ چنين مي‏نويسد: شبانگاهحضرت موسي(ع) باتفاق بني اسرائيل، مصر را مخفيانه ترك گفتند و به رود نيل رسيدند،موسي(ع) با عصاي خود آب‏ها را فرمان داد تا اينكه در ميان رود راهي نمايانشد.
موسي(ع) أمر كرد تا همگي آن راه را در پيش گرفته و از نيل عبور كنند وليآنها يك صدا گفتند: ما از دوازده قبيله‏ايم و هر قبيله‏اي عادات و رسوم خاص خود رادارد، بايداين راه به دوازده قسمت تقسيم شود يعني براي هريك از قبائل يك راه و يكمسير خصوصي باشد، تا فرمانت را اجرا كنيم.

موسي(ع) به دريا ندا داد: تادوازده مسير باز كند و به فرمان خداوند چنين شد.
ولي آنها يك قدم بجلونرفتند و عذرشان اين بود:

ممكن است كه در ميان راه ما را با يكديگر احتياجيافتد، پس دريا را بگو تا چون پنجره‏ها سوراخ‏هائي در ميان ديوارهاي آب باز كند، تاهر قبيله‏اي بتواند قبائل ديگر را ببيند و با آنها گفتگو كند، و چنينشد.

ولي باز هم برجاي خود ايستاده حركت نكرده و فرياد زدند:

پاهاي مابرهنه است و زمين دريا رطوبت دارد و تا امر نكني زمين خشك شود ما از آنجا عبورنخواهيم كرد.

خداوند امر كرد... زمين خشک شد ولي باز هم برجاي خود ايستادندو اين بار بي‏ادبي و وقاحت را به منتهي درجه رساندند و با يكديگر چنينگفتند:

موسي ما را از شهر آواره كرده و اينك مي‏خواهد كه در دريا نابودمانكند تا ثروت و اندوخته‏هاي ما را بتصرّف خويش در آورد.

موسي(ع) با يك دنيادهشت، در حاليكه لبخند تلخي بر لبانش نقش بسته بود پا به رود نهاده و پيشاپيش آنهابه راه افتاد.

اين نخستين تجربه و آزمايش تلخي بود كه بني اسرائيل بهموسي(ع) نشان دادند.
باز تاريخ مي‏نويسد: چون بني اسرائيل، از رود نيل خارجشده و به صحراي سينا رسيدند، به موسي(ع) گفتند: ما را از آشيانه خود بيرون آورده ودر صحرائي شن زار، سكونت دادي؟ اين چه رفتاري است كه با ما مي‏كني؟ مگر ما سنگهستيم، مگر ما احتياج به آب و غذا نداريم؟

خدا امر كرد تا از آسمان برايآنها طعام فرستاده و ابري بر آنها سايه افكند و سنگي را امر فرمود تا به آنها آبدهد.

زماني به همين منوال گذشت تا آنكه روزي به موسي(ع) گفتند: ما طعامهايآسماني نمي‏خواهيم به خدايت بگو، همان پياز و عدس را براي ما بفرستد زيرا ما آنهارا بهتر دوست مي‏داريم.

موسي(ع) گفت: به نزديكترين قريه‏ها كه رسيديد: آنچهمي‏خواهيد، خود بكاريد و خداوند ديگر براي شما طعامي نخواهدفرستاد.

نافرماني آنها آنقدر زياد شد، كه خدا عذابي بر آنها نازل كرد و آناين بود كه مدّت چهل سال در صحراها و بيابانها سرگردان بودند و آنها كه با موسي(ع) از مصر بيرون آمدند، آرزوي شهر را بگور بردند و نوه‏ها و نواده‏هايشان با يوشع بننون سال1500 قبل از ميلاد وارد شهر كنعان شدند(2).

نخستين دولت يهودي هنگاميتشكيل شد كه (طالوت) يا (شأوول) در بين سالهاي 1095 ـ 1055 قبل از ميلاد پادشاهگشت، و پايتخت را در سال1049 قبل از ميلاد به يبوس (بيت‏المقدّس) تغييرداد.

سليمان فرزند داود، كه پس از پدرش به مقام پادشاهي و نبوّت رسيد، ازبزرگترين پادشاهان آنها شناخته شد، در زمان او همه از آرامش و سعادت برخورداربودند، مي‏گويند كه بناي هيكل سليمان را او ساخت و مدّت هفت سال مهندسين مصر،الجزيره و فينيقيا در آن ساختمان كار مي‏كردند(3).

پس از مرگ سليمان (بينسال932 قبل از ميلاد) دولت آنها به دو قسمت تقسيم شد، يكي در شمال كه پايتختش سامره (نابلس) بود و ديگري در جنوب كه پايتختش اورشليم (بيت‏المقدّس) بودهاست(4).

اين دو دولت مدّت200 سال باهم جنگيدند تا آنكه (سرجون) امپراطورآشوريها 722( قبل از ميلاد) بر آنها پيروز گشت و فرمان داد تا همه يهود را از آنمنطقه خارج سازند(5).
پس از آنكه نينوي بدست كلدانيها سقوط كرد (614 قبل ازميلاد) يهود براي بهم زدن ميان آنها و مصريها كه بر كنعان حكومت داشتند سخت مشغولفعاليّت شدند، در اثر آن جنگ دامنه‏داري ميان آنها واقع شد بالاخره (نبوخذ نصر) پادشاه بابل در سال (562 قبل از ميلاد) پيروز شد و براي انتقام از يهود اورشليم راخراب كرد و هيكل‏ها را نابود نمود و همه را دست بسته به بابل حركت داد (586 قبل ازميلاد).

مدّت زيادي را در اسيري گذراندند، تا آنكه (كورش) پادشاه ايران،آنها را كه به (اُسراي بابل) مشهور بودند، نجات داده و دوباره هيكل را بنا كرد (516قبل از ميلاد)(6).
در ايّام (هيلين) يهود مورد حمله‏هاي بسياري قرار گرفتندو آخرين آنها وقتي بود كه رهبر معروف روماني (قيطس) اورشليم را خراب كرده، هرچهيهودي بود اسير كرد و به (رم) فرستاد، اين حادثه در سال70 ميلادي واقع شد.

ودر سال125م (ادريانوس) امپراطور روماني بر آنها حمله كرد اورشليم را خراب نمود وتعداد پانصد هزار يهودي را كشته و پنجاه هزار نفر از آنها را اسيركرد(7).

در عهد (تراجان ـ 106م) تعداد زيادي از يهود مخفيانه وارد اورشليمشده و بناي خرابكاري را گذاردند و چون (ادريانوس) پادشاه روم شد. (117 ـ 138م) اورشليم را به تصرف در آورد و انجام دادن مراسم مذهبي را بر يهود آزادكرد.

يهود به رهبري باركوخيا (135م) شورش كردند، ولي پيروز نشدند، در اينواقعه بيش از580 هزار يهودي بقتل رسيد و آنها كه جان سالم بدر بردند، شهر را ترككرده ادريانوس مجددا اورشليم را خراب كرده و به جاي آن شهر (ايليا) بناكرد(8).
پس از اين تاريخ، يهود خرابكاري‏هاي زيادي كردند و بدنبال آن چندينبار قتل عام شدند كه خود مسبب همه آنها بودند(9).

1 ـ سوره بقره،آيه49.

2 ـ (موقف علماء الاسلام من‏اليهود)، چاپ كربلا، صفحه10.

3 ـ مجله العربي چاپ كويت7، شماره 109، سال1967.

4 ـ فلسطين والضميرالانساني، صفحه54.

5 ـ مجله العربي شماره109 صفحه54.

6 ـ تاريخالاسرائيلين ـ تأليف شاهين مقاريوس، چاپ المقتطف1904.

7 ـ مجله العربي109،صفحه55.

8 ـ تاريخ القدس، تأليف عارف المعارف، چاپ دارالمعارف1951.

9 ـ براي توضيح بيشتر به كتاب (خطراليهودية العالمية)، تأليف عبدالله التلمراجعه شود.


گوستاولوبون فرانسوي مي‏گويد: اگر ما بخواهيم صفاتيهود را در چند كلمه خلاصه كنيم، بايد بگوئيم: يهود مانند انسانهائي هستند كه تازهاز جنگل وارد شهر شده‏اند و هميشه از صفات انساني بي‏بهره بودند، چرا كه همچونپست‏ترين مردم روي زمين زندگي مي‏كنند بني اسرائيل هميشه مردمي وحشي،سفاك و بي‏غيرت بوده، حتّي در زماني كه خود آنها بر كشورهاي خود حكومت مي‏كردند،باز هم از سفاكي خود دست بر نداشته‏اند، بي‏پروا وارد جنگ شده و چون از پاي درمي‏آمدند، به يك مشت خيالات غير انساني و بي‏اساس پناه مي‏بردند. خلاصه آنكه هيچفرقي ميان يهود و حيوانات نمي‏توان گذاشت(2).
برجسته‏ترين صفات يهود، چنانچهقرآن بيان مي‏كند از قرار ذيل است.
1
ـ قساوت و توحش:

چنانچه خداوندمتعال مي‏فرمايد: (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلكْ فَهِيكَالْحِجَارَةِ اَوْ أشَدُّ قَسْوَةً وَ إنَّ مِنَ‏الحِجَارةِ لَما يَتَفَجَّرُمِنْهُ الأنْهارُ وَ اِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَاِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّاتَعْمَلُونَ)(3) پس با اين معجزه بزرگ باز چنان سخت دل شدند كه دلهايشان چون سنگ ياسخت‏تر از آن شد چه آنكه از پاره سنگها نهرها بجوشد و برخي ديگر سنگ‏ها بشكافد وباز آبي از آن بيرون آيد و پاره‏اي از ترس خدا فرود آيند (اي سنگدلان بترسيد كه) خدا از كردار شما غافل نيست. و در جاي ديگر مي‏فرمايد:
(
فَبِما نَقْضِهِمْميثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَ جَعَلْنَا قُلُوبَهُم قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَعَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظّا مِمّا ذُكِّرُوا بِهِ وَلا تَزالُ تَطّلِعُ عَليخائِنَةٍ مِنْهُمْ اِلاّ قَليلاً مِنْهُم)(4) پس چون بني اسرائيل پيمان شكستند آنانرا لعنت كرديم ودلهايشان را سخت گردانيديم (كه موعظه در آنها اثر نكرد) كلمات خدارا از جاي خود تغيير مي‏دادند و از بهره آن كلمات كه به آنها داده شد در (تورات) نصيب بزرگي را از دست دادند و دائم بر خيانتكاري و نادرستي آن قوم مطّلع مي‏شوي جزقليلي از آنها كه با ايمان و نيكوكارند.

قساوت قلب و سنگدلي آنها را تاريخدر تمام اعصار و قرون خود روشن كرده است.
(
كاسيوس) در كتاب78 خود در فصل32در حوادث سال117 م، مي‏نويسد:... مطابق همين تاريخ يهود در غرب درياي طرابلس بهرهبري (آندريا) براي كشتن روميها و يونانيها خروج كرده همه را از دم تيغ گذراندند،سپس خونهايشان را آشاميده، گوشتهايشان را خوردند، سرها و استخوانها را قطعه قطعهكرده و به سگها دادند.
خيلي از ما را هم مجبور كردند كه يكديگر را مثلحيوانات بكشيم. تعداد آن كساني كه در اين كشتار به قتل رسيدند به220000 نفررسيد.

و همانند اين كشتار را در مصر و قبرس به رهبري (آرتميون) تكرار كردندو در اين كشتار هم240000 نفر به قتل رسيدند.

در (سافيل) واقع در اسپانيا،138مسيحي را به يكي از مقابر دور از شهر برده و آنها را با گلوله مجروح و سپس زنده بهگور كردند، بطوريكه دستهايشان از قبر بيرون مانده و برخي از اجساد بطور كامل زيرخاك پنهان نشده بود.

البته اين قساوت قلب براي يهود، تازگي ندارد و حتّي درهمين جنگ اخير (1967م) مسلمانان و اسرائيل هنگامي كه آنها بر بيت‏المقدّس پيروزشدند، به يكي از قريه‏هاي نزديك شهر حمله برده و مردم بي‏دفاع و بي‏گناه از ترس بهمسجد پناه بردند. ولي يهود مگر مسجد مي‏فهمد؟ وقتي همه مردم وارد مسجد شدندهلي‏كوپترها بر فراز مسجد به پرواز در آمده و دهها نفر از مردم بي‏گناه و بي‏دفاعرا با مواد منفجره به خون خود آغشته نموده و آتش زدند(5).

2 ـ كشتنانبياءالله:

قرآن مجيد در اين باره مي‏فرمايد: (وَلَقَدْ اتَيْنا مُوسَيالْكِتابَ وَقَقَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ اتَيْنا عيسَي ابْنَ مَرْيَمَالْبَيِّناتِ وَأيَّدْناهُ بِرُوح الْقُدُسِ أفَكُلَّما جائَكُمْ رَسُولٌ بِما لاتَهْوي اَنْفُسَكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَريقا كَذَّبْتُمْ وَ فَريقاتَقْتُلُونَ)(6).

و ما به موسي كتاب تورات را عطا كرديم و از پي او پيغمبرانرا فرستاديم و عيسي(ع) پسر مريم را به ادلّه روشن، حجّتها داديم و او را به واسطهروح‏القدس اقتدار و توانائي بخشيديم، آيا هر پيامبري كه بر خلاف هواي نفس شمااوامري از جانب خدا آورد از امرش سرپيچي كرده از راه حسد گروهي را تكذيب مي‏كنيد وگروهي را مي‏كشيد؟
همچنين مي‏فرمايد: (وَاِذا قيلَ لَهُم امِنُوا بِماأَنْزَلَ اللَّهُ قالوُا نُؤْمِنُ بِما اُنْزِلَ عَلَيْنا وَ يَكْفُرُونَ بِماوَرآءَهُ وَ هُوَ الحَقُّ مُصَدِّقا لِما مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَاَنْبياءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ)(7).
و چون به يهودگفته شد ايمان بياوريد به قرآني كه خدا براي (هدايت بشر) فرستاده، پاسخ دادند كهتنها به تورات، چون به ما نازل شده ايمان مي‏آوريم و به غير تورات كافر مي‏شوند درصورتي كه قرآن حقّ است و كتاب آنها را تصديق مي‏كند، بگو اي پيغمبر اگر شما در دعويايمان به تورات راستگو بوديد به كدام حكم تورات قبل از اين پيغمبران راكشتيد؟
و باز قرآن مي‏فرمايد: (لَقَدْ اَخَذْنا ميثاقَ بَني اسْرائيلَوَاَرْسَلْنا اِلَيهِمْ رُسُلا كُلَّما جآئَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوياَنْفُسُهُمْ فَريقاً كَذَّبُوا وَ فَريقاً يقتُلوُنَ)(8).

از بني اسرائيلپيمان گرفتيم (كه خدا را اطاعت كنند) و پيامبراني بر آنها فرستاديم (كه احكام خدابياموزند) هر رسولي آمد چون بر خلاف هواي نفس آنها گفت، گروهي را تكذيب كرده وگروهي را كشتند.

عجيب آنكه كشتن پيامبران آنقدر در بين آنها معمول شده بودكه صورت طبيعي به خود گرفته بود، چنانچه در روايات است كه يهود مابين طلوع فجر تاطلوع آفتاب70 پيامبر را سر بريدند و سپس دكانهاي خود را باز مي‏كردند مثل اينكه هيچكاري نكرده‏اند(9

از جمله پيامبراني كه بدست آنها به قتل رسيدند، يحيي وزكريّا(عليهماالسلام) بودند كه فقط بخاطر آنكه آنها را از فحشاء و منكرات منعمي‏كردند مستحق قتل شدند.

چنانچه مي‏خواستند (هارون) جانشين حضرت موسي(ع) رابه قتل برسانند. و براي عيسي(ع) چوبه‏هاي دار نصب كردند.

و از همه بزرگترآنكه پيامبر اسلام(ص) را شهيد كردند چنانچه در تواريخ مي‏نويسند: پس از فتح خيبرهمسر (سلام بن مشكم) يهودي كه ظاهرا اسلام آورده بود طعامي از گوشت ران گوسفندمهيّا كرده، و به خدمت رسول اكرم(ص) فرستاد، پيامبر خدا(ص) كه هيچ وقت عادت نداشتغذا را تنها ميل كند، (بِشر بن براء) را دعوت كرد بِشر هم دست برده و قطعه‏اي از آنگوشت را خورد و مقداري از آن را جويد، يك مرتبه لقمه را از دهان انداخته، فرياد زد (به خدا قسم كه اين گوشت به من خبر مي‏دهد كه مسموم است) ولي آن زهر آنقدر قوي بود،كه بِشر را در همان جا به قتل رسانيده و پيامبر اكرم (ص) را پس از چند هفته شهيدكرد(10

3 ـ دروغ، افتراء، تحريف:

قرآن مي‏فرمايد: (وَدَّتْطائِفَةٌ مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يُضِلّوُنَ اِلاّاَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرونَ)(11
گروهي از اهل كتاب انتظار و آرزوي آندارند كه شما را گمراه كنند، به آرزو نخواهند رسيد و اين را نمي‏فهمند.

ومي‏فرمايد: (يا اَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ اَنْتُمْ تَعْلَمُونَ)(12

اي اهل كتاب چرا حقّ رابه باطل مشبه مي‏سازيد تا چراغ حقّ را به باد شبهات خاموش كنيد در صورتي كه بهحقّانيّت آن آگاهيد.

مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْمَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَراعِنا لَيّا بِاَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي‏الدّينِ وَلَوْ اَنَّهُمْ قالُواسَمِعْنا وَ اَطَعنا وَاسْمَعْ وَانْظُرْنا لَكانَ خَيْرا لَهُمْ وَ اَقْوَمَوَلكِنْ لَعَنَهُمُ‏اللَّهُ بَكُفْرِهِمْ فَلايُؤْمِنُونَ اِلاّقَليلاً)(13

گروهي از يهود كلمات خدا را از جاي خود تغيير داده ومي‏گويند: فرمان خدا را شنيده و از آن سر مي‏پيچيم و (به زبان جسارت با تو خطابمي‏كنند) مي‏گويند بشنو كه كاش شنوا باشي و گويند ما را رعايت كن و گفتار شان زبانبازي و تمسخر به دين است و اگر به احترام مي‏گفتند كه ما فرمان حقّ را شنيده و تورا اطاعت كنيم و تو سخن ما بشنو و به حال ما بنگر، آنان را نيكوتر بود و به صوابنزديكتر. خدا آنها را چون كافر شدند لعنت كرد كه به جز اندكي از آنها (لايق رحمتخدا نيستند) ايمان نمي‏آورند.

 مِنَ‏الَّذينَ هادُوا سَمّاعُونَلِلْكَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرينَ لَمْ يَأتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْبَعْدِ مَواضِعِهِ...)

و نيز اندوهگين مباش از يهوداني كه جاسوسي كنند،سخنان فتنه خيز به جاي كلمات حق تو به آن قومي كه از كبر نزد تو نيامدند، مي‏رسانند (مانند يهودان خيبر) (آنها از دشمني و عناد به اسلام كلمات حقّ را بعد از آنكه بهجاي خود مقرّر گشت) به ميل خويش تغيير دهند

4
ـ مكر و خدعه:

اين دوصفت دو عصاي ضخيمي است كه هميشه يهود در كارهاي خود بر آنها تكيه مي‏كنند. مكر وخدعه در ذات هر يهودي است، در هركجا و در هركاري كه انجام مي‏دهد با او همراهمي‏باشد.

قرآن مي‏فرمايد: (وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَاللَّهُ وَاللَّهُخَيْرُالْمكِرينَ)(15

يهود با خدا مكر كردند، خدا هم در مقابل با آنها مكركرد و از همه كس خدا بهتر مكر تواند كرد.
يا اَيُّهاالرَّسُول لايَحْزُنْكَالَّذينَ يُسارِعُونَ فِي‏الْكُفْرِ مِنَ‏الَّذينَ قالُوا آمَنّا بِاَفْواهِهِمْوَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ...)(16
اي پيغمبر غمگين از آن مباش كه گروهياز آنان كه به زبان اظهار ايمان كنند و به دل ايمان نياورند به راه كفرمي‏شتابند.

5 ـ مال اندوزي و ثروت پرستي:

وقتي كه موسي(ع) براي آوردنالواح به كوه طور رفت و سامري گوساله‏اي از طلا و نقره براي آنها ساخت، از آن روزتا به امروز ثروت بزرگترين معبود يهود است.

هر يهودي سعي مي‏كند مالهاي جهانرا تحت اختيار خود در آورد و ازاين راه اختيار دار مردم باشد.

خداوند متعالمي‏فرمايد: (وَلَقَدْ جائَكُمْ مُوسي بِالبَيِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَمِنْ بَعْدِهِ وَ اَنْتُمْ ظالِمُونَ)(17
و با آن همه آيات و دلايل روشنكه موسي براي شما آشكار نمود باز گوساله‏پرستي اختيار كرديد در غياب او، كه مردميسخت ستمكار بوديد.

وَ تَري كَثيرا مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي‏الاِثْمِوَالْعُدْوانِ وَ اَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ماكانُوايَعْمَلُونَ)(18
بسياري از آنها را بنگري كه در گناه و ستمكاري و خوردنحرام مي‏شتابند، بسيار كار بدي را پيشه خود ساخته‏اند.

6 ـ پيمان شكني و نقضعهد:

اگر امكان داشت تا پيمان شكني را مجسّم كنيم... مي‏بايستي به يهود نگاهكرد. چه پيمانها و عهدهائي را كه زير پا نهادند و شرافت انسانيّت را لگدمالنمودند؟

هنگامي كه پيامبر اسلام(ص) خندق را حفر كرد و مانع عبور سپاه كفارشد، يهود (بني قريظه) كه هم پيمان رسول الله(ص) بودند يك جلسه اضطراري تشكيل داده وبا خود قرار گذاشتند، كه آنها از پشت بر لشكر اسلام حمله كنند و هم از طرف ديگركفار بر آنها حمله‏ور شوند تا بدين وسيله اسلام را از ريشه نابود سازند، وليسرانجام لشكر أحزاب شكست خورد و اين بار نوبت اين قبيله خائن رسيد.

پيامبراكرم(ص) مدّت25 روز آنها را محاصره كرد، تا بالاخره تسليم شدند.

بعد ازآن700 مرد سلحشور را دربند كرده خدمت پيامبر اسلام(ص) آوردند، پيامبر اكرم فرمود: هركس را كه مي‏خواهيد انتخاب كنيد تا در باره شما قضاوت كند. آنها (سعد بن معاذ) راكه قبلا از همان قبيله خيانت كار بود انتخاب كردند، سعد كه طبيعت آنها را مي‏دانستأمر كرد، تا تمام مردها را گردن زده و زنهايشان را اسير كنند. هنگامي كه پيامبرخدا(ص) قضاوت سعد را شنيد، فرمود: بخدا قسم حكم تو مطابق حكم خدا بود(19

7 ـ فساد اخلاق:

فساد اخلاق، يكي از وسائل شرافتمندانه پيشرفت يهود است و بهقول هيتلر هر دُملي را كه انسان بشكافد خواهد ديد كه ميليونها يهودي داخل آن مشغولفسادند(20

قرآن مجيد مي‏فرمايد: (لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَنياِسْرائيلَ علي لِسانِ داوُدَ وَ عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَكانُوا يَعْتَدُونَ كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنْكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ماكانُوا يَفْعَلوُنَ)(21

كافران بني اسرائيل به زبان داود و عيسي بن مريممورد لعن و نفرين واقع شدند كه نافرماني حكم خدا كرده و از حكم حقّ سركشي كردند،آنها هيچگاه از كار زشت خود (با آن همه پند و اندرز رسولان) دست بر نداشتند و آنچهمي‏كنند چقدر زشت و ناشايسته است.
8
ـ ربا خواري:

قرآن مجيد در اينباره مي‏فرمايد:

فَبِظُلْمٍ مِنَ‏الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْطَيِّباتٍ اُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ كَثيرا وَاَخْذِهِمُالرِّبوا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَاَكْلِهِمْ اَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَاَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ مِنْهُمْ عَذابا اَليما)(22

پس به جهت ظلمي كهيهود (در باره پيامبران و عيسي(ع) و در حقّ خود) كردند و هم بدين جهت كه بسياري ازمردم را از راه خدا منع نمودند، ما نعمتهاي پاكيزه خود را كه بر آنان حلال بود،حرام كرديم و از اين جهت كه ربا مي‏گرفتند، در حالي كه از آن نهي شده بودند، نيز ازاين رو كه اموال مردم را به باطل (مانند رشوه و خيانت و سرقت) مي‏خوردند. و ما برايكافران آنها عذابي دردناك مهيّا ساختيم.

اين شمه‏اي از صفات رذيله و برجستهيهود است و شايد همين عادات و روشهاي ناپسند بوده كه هميشه آنها را تحت فشار دولتهاقرار مي‏داد و همين سبب شد كه يهود را از بيشترين كشورهاي جهان اخراجكنند.

در سال1290 ميلادي يهود، مردم (انگلستان) را بستوه در آورد، در نتيجه (ادوارد) فرمان داد كه همه آنها را از كشور انگلستان بيرون كنند و در اعلاميه‏اي كهاز طرف او منتشر شد آمده بود كه: يهود بايد قبل از عيد قدسين از كشور انگلستان خارجشوند و چنانچه كسي از اين تاريخ خارج نشود او را اعدام كرده و به دار آويزان كنند وجسدش را چهار قسمت بنمايند.
در اثر اين فرمان، تعداد16000 يهودي كه ساكنانگلستان بودند آنجا را ترك كرده و تمام اموال آنها مصادره شد.

پس از اينتاريخ مدّت400 سال ورود يهود به انگلستان ممنوع بود، تا آنكه (كرمويل) در سال1657ميلادي تحت شرائطي اجازه داد كه وارد كشور انگلستان شوند(23).

در همين سالبراي نخستين بار به يهود اجازه داده شد كه اوّلين كنيسه خود را در لندن بناكنند.

و فقط در سال1674 به يهود (آمريكا) كه در آن وقت يكي از مستعمراتبريتانيا بود اجازه دادند كه علنا عبادت كنند. و در سال1841 اولين روزنامه يهودي درانگلستان منتشر شد.

در كشور فرانسه (لويس اغسطس) يهود را از آن كشور بيرونكرد و تا مدّت20 سال از ورود آنها جلوگيري نمود. و در عهد (فيليپ زيبا) براي دومينبار آنها را از فرانسه بيرون كرده و تمام دارائيهاي آنها را مصادره نمود. و درسال1341 ميلادي، مردم بر عليه يهود شورش كرده و هزاران يهودي را سر بريدند، اينشورش چندين سال ادامه داشت، بطوريكه در سال1394 يك يهودي در كشور فرانسه وجودنداشت.

در سال1492 به آنها اجازه داده شد كه وارد فرانسه شوند، ولي تا اواسطقرن شانزدهم به آنها اجازه سكونت در شهر را ندادند(24).

يهود چندين بار دركشور (آلمان) طرد شدند كه آخرين مرتبه بدست هيتلر انجام گرفت و مدّت12 سالوحشت‏ناكترين شكنجه‏ها را از طرف نازيها تحمّل كردند.

ما نمي‏دانيم هيتلرروي چه اساسي آنها را نابود كرد، ولي همين قدر مي‏دانيم كه يهود ملتي پست وبي‏شرافت است و انسانيّت از دست او زخمهاي زيادي بر تن دارد و آنچه بر سرش آمدهكيفر خونريزيهاي او نخواهد بود.

در كشور (اسپانيا) در تاريخ31 مارس سال 1492 (فرديناند) اعلاميه‏اي صادر كرده و در آن از يهود خواست كه تا آخر ماه يوليو اينكشور را براي هميشه ترك گويند، در اثر اين فرمان تعداد500000 يهودي از اسپانيا خارجشدند.

همچنين از كشورهاي (شوروي سابق، لهستان، ايتاليا، روم، بلغارستان،سويس و مجارستان) يهود چندين بار طرد و اخراج شدند.

1 ـ (اليهود في‏تاريخ الحضارات الاولي)، ترجمه عادل، قاهره1950.

2 ـ همان مدرك، صفحه58.

3 ـ سوره بقره، آيه74.

4 ـ سوره مائده، آيه13.

5 ـ اين خبردر تمام راديوها و روزنامه‏ها و جرائد آن زمان منتشر شد.

6 ـ سوره بقره،آيه87.

7 ـ سوره بقره، آيه91.

8 ـ سوره مائده، آيه70.

9 ـقصص الانبياء.

10 ـ موقف علماءالاسلام من‏اليهود، صفحه29، مكتب اسلام شماره 3، سال9، صفحه162، معروف اين است كه پيامبر در موقع بيماري خود چنين مي‏فرمايد: اينبيماري از آثار غذاي مسمومي است كه آن زن يهودي پس از فتح خيبر براي من آورد. زيرااگرچه پيامبر اولين لقمه را بيرون انداخت، ولي آن زهر با آب دهان پيامبر كمي مخلوطشد و روي دستگاههاي بدن آن حضرت اثر خود را گذارد.

11 ـ سوره آل عمران،آيه69.

12 ـ سوره آل عمران، آيه71.

13 ـ سوره نساء، آيه46.

14 ـ سوره مائده، آيه41.

15 ـ سوره آل عمران، آيه54.

16 ـسوره مائده، آيه41.

17 ـ سوره بقره، آيه92.

18 ـ سوره مائده،آيه62.

19 ـ قصص الانبياء.

20 ـ (تاريخ آلمانيا الهتلريه)، جلد1.

21 ـ سوره مائده، آيه78 و79.

22 ـ سوره نساء، آيه160 و161.

23 ـ مجله (الآداب)، 11/1957، صفحه43.

24 ـ اين عقده‏ها تركيده مي‏شود

هميشه عقده‏هاي حقارت واكنشهاي زيان‏آوري داشتهاست، ولي تاريخ واكنشي بسان واكنشهاي عقده يهود نديده است، واكنشي كه دهها جنگ رابپا كرده است و صدها ميليون انسان را بكشتن داده است.

يهوديها براي جبران آنهمه زجرها، محفلها و حزبهاي گوناگوني تشكيل دادند، تا بوسيله آن بتوانند انتقام آنهمه فشار و سختگيريهاي مردم را از ملّتهاي ضعيف و ناتوان بگيرند.

الف: اولينمحفل آنها كه در قرن هفدهم تأسيس شد، محفل (ماسوني) بود كه پيروزي‏هاي زيادي رانصيب يهود كرد(1). بطوريكه در اعلاميه‏هاي خود بيان نمودند، سه هدف اساسي را درمحافل خود دنبال مي‏كنند.

1 ـ محافظت از يهوديسم در كلّ جهان.

2 ـنابود كردن ساير اديان جهان.

3 ـ دميدن روح كُفر و الحاد، درملّتها(2).

سرچشمه محفل از بريتانيا بود و در تمام جهان از آنجا شروع شد وبه سرپرستي آن:
اولين محفل آنها در پاريس در سال1732 ميلادي تأسيسگرديد.

و اولين محفل ماسوني در جبل الطارق در سال1727م و در آلمان درسال1733م، در پرتغال در سال1735م، در هلند در سال1745م در سويس در سال1740م، دردانمارك در سال1745م، در ايتاليا در سال1763م، در بلژيك در سال1765م، در شوروي درسال1771م آغاز بكار كرده و تا سال1907م پنجاه محفل علني تشكيل شد(3).

ب: دومين واكنش آنها تأسيس سازمان (بناي برث) در تاريخ 13/10/1842م بود. اين سازمان كهدر شعله‏ور كردن آتش جنگهاي جهاني اوّل و دوّم سهيم بود(4) از طرف مهاجرين يهودبوجود آمد.

در عهد آيزن هاور رئيس جمهور اسبق آمريكا كه خودش رئيس اينسازمان بود، آقاي (فليپ كلولزنيك) را بعنوان رئيس نمايندگان آمريكا در سازمان مللمتحد تعيين كرد.

در حال حاضر اين سازمان در آمريكا و كشورهاي اروپائي بطورعلني مشغول فعاليّت است(5).

ج: سومين واكنش آنها، جنبش (صهيونيسم) بود.

هدف اين جنبش ارتجاعي و نژادي آن بود كه حكومت موهوم و خيالي بنياسرائيل را باز گرداند و بر خرابه‏هاي مسجدالاقصي (هيكل حضرت سليمان) را بناكند(6).

ابتداي اين حركت را مي‏توان سال1816م دانست، گرچه هرتسل (1860 ـ 1904م) براي اولين بار آن را علني كرده و خيلي‏ها آن را از ابتكارات هرتسلدانسته‏اند.

به عقيده صهيونيستها هر يهودي صهيوني است، ولي لازم نيست كه هرصهيوني يهودي باشد، زيرا اسامي اعضاء اين حركت افراد زيادي را نام مي‏برد كه هيچ يكآنها يهودي نبوده است، مانند: (چرچيل، ايدن، ترومان، آيزن هاور، كندي وجانسون).

چرچيل در اواخر حيات خود مي‏گفت: من يك صهيوني واقعي هستم و افتخارمي‏كنم(7

پُرُتُكلهاي(8) حكماي يهود) از آنِ همين حركت است. اين كتابخطرناكترين برنامه‏هاي صهيونيها را براي سيطره بر جهان فاش مي‏كند(9

د: چهارمين واكنش يهود را جمله (ضدّ سامي)(10) تشكيل مي‏دهد، كه اين دروغ بزرگ سلاحبُرّنده يهود شده است.

يهوديان چگونه از آن استفادهمي‏كنند؟!

دست‏هاي خرابكار يهود بر همه جنگها و كشمكشهاي جهان اثر گذاشته،ولي مگر كسي مي‏تواند آن را فاش كند؟

1 ـ هنگامي كه خاندان سلطنتي (ساسون) در سال 1832( إلي) 1864 تجارت مواد مخدر را بدست گرفتند و مردم در اين عمل اظهارنارضايتي كردند، يهوديان فرياد زدند (ضدّ سامي.

2 ـ هنگامي كه يهود دو جنگجهاني اوّل و دوّم را برپا كردند، مردم خواستند آنها را مفتضح كنند، فرياد زدند: (ضدّ سامي

3 ـ هنگامي كه دكترهاي يهودي در آمريكا ميكروب سرطان را برايآزمايش به چند جوان مسيحي تزريق كردند و مردم خواستند از آن جلوگيري كنند، فريادزدند: (ضدّ سامي)(11).

4 ـ هنگامي كه ميليونر مشهور آقاي (هنري فورد) كتاب (يهود، يگانه مشكله جهان) را انتشار داد، آنقدر يهود با سلاح (ضدّ سامي) با او جنگكردند كه بالاخره مجبور شد نامه‏اي كه خود يهود نوشته بودند بعنوان معذرت خواهي، اوامضاء كند و از آنها پوزش بطلبد(12). (حاييم وايزمن) ميگويد: ما هر كجا برويم سلاح (ضدّ سامي) را با خود حمل خواهيم كرد(13). و يهود اين سلاح را در آمريكا، انگلستانو فرانسه بكار برده و نتائج بسيار مفيدي را از آن بدست آورده است.

1 ـ براي توضيح بيشتر بهمين كتاب مراجعه شود.

2 ـ (الماسونية منشئة ملكاسرائيل)، تأليف محمّد علي زعبي، بيروت1956 م.

3 ـ به دائرةالمعارف بريتانياماده (فرماسوري) مراجعه شود.

4 ـ (خطراليهودية العالمية علي‏الاسلاموالمسيحية)، صفحه154.

5 ـ (الخطر المحيط بالاسلام)، صفحه203.

6 ـ (تاريخ الحركة الصهيونية)، تأليف دكتر آلن تايلر.

7 ـ (خطراليهوديةالعالمية)، صفحه172.

8 ـ قراردادها.

9 ـ (خطراليهودية العالمية)،صفحه150.

10 ـ سام يكي از فرزندان حضرت نوح عليه‏السلام است واز اقوامي كهبه او منتسب هستند، مانند: اعراب و عبريها را سامي گويند.

11 ـ (خطراليهودية العالمية)، صفحه 174.

12 ـ مقدمه كتاب (خطر اليهودية العالمية)،صفحه12.

13 ـ (خطر اليهودية العالمية)، صفحه 178. (خَطَر اليهوديةالعالمية علي الإسلام آرمانهاي غير انساني

يگانه آرمان يهود كه صراحتا اعلام مي‏شود آن است كه يكدولت يهودي جهاني بپا كنند، يعني همه دنيا را تحت تصرّف خويش در آورند.

اينحكومت بنا به گفته خود آنها از اسرائيل سرچشمه خواهد گرفت و پس از غلبه بر (نيل تافرات) در راه آن گامهاي بزرگتري خواهند برداشت.

به عقيده آنها، اگر از (نيلتا فرات) را بدست بياورند بقيه مناطق، خواهي نخواهي تسليم خواهند شد، زيرا اينمنطقه كه با منابع سرشار خود ثروتمندترين مناطق جهان را تشكيل مي‏دهد، گلوي دنيامحسوب مي‏شود و كسي كه بتواند بر آن حكومت كند چنان است كه بر جهان حكومت داشتهاست.

تورات مي‏گويد: در آن روز به ابرام (ابراهيم) گفت: اين زمين را به نسلتو خواهم داد، از نهر مصر تا نهر بزرگ فرات(1).

تا آنكه خداوند تو و نسل توباشم... همه زمين‏هاي غربت تو را به تو و نسل تو بر مي‏گردانم... زمين‏هاي كنعان رابه ملك ابدي تو خواهم در آورد(2). يهود پروردگار ما در (حوريب) با ما سخن گفت: بساست آنچه در اين كوه توقف نموديد، برويد بالاي كوه اموريين جنوب و سواحل دريا وزمين‏هاي كنعان و لبنان تا نهر بزرگ فرات را به تصرّف درآوريد. داخل شويد وزمينهائي را كه خداوند به آنها قسم ياد كرده كه آنها را به ابراهيم و اسحاق و يعقوبو فرزندان آنها بدهد تملّك كنيد(3).

يهود براي تحقّق بخشيدن به اين نويدها ومژده‏هاي ديگري كه در (تلمود) وارد شده است در مرحله اوّل يك حكومت مخفيانه مركباز300 يهودي را تشكيل داد و يك نفر را (وارث سليمان و داود) بعنوان پادشاه آنانتخاب نمود.

اين حكومت مخفي در حقيقت صاحب مال، نفوذ و همه كاره اروپابود(4).

آقاي (ولترراتنو) يهودي در روزنامه خود در تاريخ 25/12/1909مي‏نويسد: سرنوشت اروپا فقط بدست300 نفر كه هريكي رفقاي ديگر خود را بخوبي مي‏شناسدتعيين مي‏گردد. اين300 نفر كه همه يهودي مي‏باشند، داراي وسائل كافي براي سرنگونساختن رژيمهاي مخالف هستند.

يهود اين حكومت جهاني خود را به يك افعي بسياربزرگي تشبيه مي‏كنند كه از سال70م، براي نابود كردن جهان در حركت است. دُم اين افعيدر فلسطين باقي خواهد ماند و سر آن به حركت خواهد آمد، تا آنكه تمام دنيا خراب شودو در اين وقت سر او از اين جهانگردي ننگين خود باز گشته و در شهر بيت‏المقدّس زيرپرچم يهود آرام خواهد گرفت.

ولي چون اين آرمان كاملاً غير انساني، با وجوداديان و اخلاق، امكان‏پذير نبوده است، آنها سخت مي‏كوشند تا از اخلاق و دين مفهوميباقي نماند.

خاخام (ريچران) در يكي از سخنراني‏هاي خود كه بر سر قبر (سيمونبن يهوذا) در شهر براغ سال1869م، ايراد كرده و در مجله (كانت مپران) كه در تاريخ 1/7/1880م، چاپ شده است، مي‏گويد: پدران گذشته ما هر ساله كنفرانسي بر سر اين قبرتشكيل مي‏دادند و اين وظيفه ما است كه اوّل هر قرن اين كنفرانس را تشكيل داده وبراي سيطره بر جهان طرح و برنامه‏ريزي بنمائيم.

اكنون هيجده قرن از جنگيهوذا تا اين زمان مي‏گذرد، براي اين كه خداوند وعده داده است ابراهام قدرت پيدامي‏كند بر جهان و در اين مدّت يهود، اهانتها و جسارتهاي زيادي بخود ديده و چندينبار قتل عام شده، ولي آنها تسليم نشده و اگر در دنيا پراكنده مي‏باشند علّتش ايناست كه دنيا ملك آنها است.

و اضافه مي‏كند: اينك ملّت ما گامهاي بزرگي رابسوي قله جهان برداشته و هر روز كه مي‏گذرد بر قوّت و قدرت و نفوذ ما افزودهمي‏شود. ما خداوند اين زمان را كه عبارت از طلا است مالك هستيم، همان خداوندي كههارون آن را بصورت گوساله‏اي در آورد و ما آن را پرستش كرديم و اينك بصورت خداوندتمام مردم جهان در آمده است. در آن لحظه كه طلاهاي جهان بدست ما در آيد وعده‏هايأبراهام (ابراهيم(ع)) را عملي خواهيم كرد و بر جهان سيطره كاملي خواهيميافت.

1 ـ سفر پيدايش اصحاح، صفحه15.

2 ـ همان مدرك،صفحه17.

3 ـ تثنيه اصحاح اوّل.

4 يهود و آمريكا

آيا آمريكا در دست يهود است؟(1) اين سؤال پس ازجنگ اخير 1967ممسلمانان و اسرائيل و پس از آنكه آمريكا جانب يهود را گرفت، زياد بر سر زبانها آمدهاست.

ولي قبل از هر چيز خوب است خلاصه‏اي از كتاب (يهود يگانه مشكله جهان) را نقل كنيم.

در حدود400 سال است يعني از همان اوائل ورود (كلمبس) كه يهودوارد آمريكا شده‏اند و از همان روز تا بحال زحمات زيادي كشيده تا بالاخره توانستنداين كشوري را كه امروز بزرگترين و ثروتمندترين كشورهاي جهان محسوب مي‏شود تحت نفوذخود درآورند. و با آنكه (سويفيسات) حاكم آن روز به نيويورك كه يكي از مستعمرات هلندبود، اعلاميه‏اي صادر كرد و در آن از يهود درخواست نمود از نيويورك خارج شوند، وليدر اثر سهام‏هاي زيادي كه يهود در شركتهاي هلندي داشتند، مديران آنها از (ستويفيسات) خواهش كردند كه از اين امر صرف نظر كند.

آنچه را كه اين حاكمتوانست انجام دهد اين بود كه به آنها اجازه نداد دكانهاي خود را بر سر چهار راهها ومحلهاي عمومي و پرجمعيّت قرار دهند. ولي همان نيويورك، امروز بصورت محله‏اي ازمحلّه‏هاي يهود در آمده است. و بطور كلّي نيويورك بزرگترين مركز يهود بشمار مي‏رود،زيرا همه تجارتخانه‏ها، كارخانه‏ها، صنايع و زمينها، ملك يهود است، هرگز به كسياجازه نخواهند داد تجارت كند و يا ثروتي بهم رساند. بنا براين آمريكائيها نبايدتعجب كنند هنگامي كه خاخامهاي يهودي ادعا مي‏كنند كه آمريكا همان ميعاد گاهي است كهپيامبران آنها وعده داده‏اند و نيويـورك، اورشليم آنها و سلـسله جبـال راكي كوههاي (صهيون) است(2).

در ايّام (جورج واشنگتن) تعداد يهود بيش از چهار هزار نفرنبوده آنها در زمان جنگ استقلال، جانب آمريكا را گرفتند و حتّي به اهالي مستعمرات،كمكهاي زيادي كردند.
ولي پنجاه سال از اين تاريخ نمي‏گذشت، كه تعداد آنهااز3300000 نفر بيشتر شده، امّا امروز تعداد آنها براي هيچكس معلوم نيست و اين خوديكي از سياستهاي يهود است زيرا سرشماري آمريكا بدست آنهاست.

شما اگر تعدادفرانسوي‏ها، آفريقائي‏هاي ساكن آمريكا را از دولت بپرسيد، فورا به شما اطلاع خواهندداد، تعداد آسيائي‏ها هم همه معلوم است، ولي آنچه معلوم نيست و همچنان در مخفي بودنآن كوشش بسياري مي‏شود تعداد يهود است و شايد خود دولت هم آن را نداند زيراپرونده‏هاي راجع به اين موضوع هميشه مفقود و مجهول است(3).

معمولاً سينماها،تآترها، تجارت شكر، تجارت گندم، تنباكو، فولاد و پنجاه درصد از تجارت گوشت و بيش از 60٪ از تجارت كفش و اغلب صنايع، ادوات موسيقي و جواهرات و تمام مشروبات الكلي وصندوقهاي وام جهاني در دست يهود است(4).

بطور قطع مي‏توانيم بگوئيم كه ملّتآمريكا راضي نبوده و نخواهد بود كه يهود بازارهاي تجارتي خود را در اين كشور متمركزسازند، زيرا تاريخ چنين نشان داده كه هركشوري كه يهود در آن تمركز داشته باشد عواملفساد در آن زياد شده و در نتيجه كشورهاي ديگر نسبت به آن بدبين خواهند شد، چنانچهاين امر نسبت به اسپانيا، آلمان و بريتانيا اتفاق افتاده است.

بسيارمي‏شنويم كه بريتانيا چنين كرده است و آلمان چنان نموده است، ولي در واقع يهود آنرا انجام داده و هيچ ارتباطي به دولت بريتانيا و آلمان ندارد.

امروز آمريكابهمين درد مبتلاست و هر كاري را كه يهود انجام مي‏دهند به نام ملّت آمريكا تماممي‏شود، در صورتي كه ملّت آمريكا از آن مبرّا مي‏باشد(5).

امروز ملّت آمريكافقط با عينكهائي كه يهود بر چشم آنها نهاده‏اند به دنيا مي‏نگرد و اين بدبختي ديگرياست كه نصيب ما مي‏شود.

يهود در هرگوشه و كناري نفوذ كرده‏اند و حتّيكليساهاي مسيحي در آمريكا تحت نفوذ آنهاست و در حقيقت منبرهاي كليساها وسيله‏اي ازوسائل تبليغات يهودي مي‏باشد.

به عقيده من اگر كشيشها و كاردينال‏ها بهحرفهاي خود رسيدگي كنند، خواهند ديد كه 70٪ از حرفهاي آنها از افكار يهودي سرچشمهگرفته است(6).

برنامه‏هاي اقتصادي آمريكا فقط بدست يهود اجرامي‏شود.

شايد افكار عمومي مردم و سرمقاله‏هاي روزنامه‏هاي آمريكا، از افكارخود يهود، يهودي‏تر است.
اگر در دنيا مكاني وجود داشته باشد كه افكار يهوديرا به مردم تزريق كند، همان كنيسه‏هاي آمريكا است(7).

اگر يهود در اعماقكليساها دست يافته‏اند، آيا ممكن است در دانشگاهها دست نداشته باشند؟
تمامدانشگاههاي آمريكا از نفوذ يهود و افكار و عقائد آنها رنج مي‏برند(8).

درآمريكا دو سازمان يهودي وجود دارد يكي به نام (كهيلا نيويورك) و ديگري به نام (كابينه يهودي آمريكا).

(كهيلا) امروز به صورت يك حكومت مستقلي در آمده است،تمام قراردادهاي او قانون حساب مي‏شود و شايد اين سازمان قويترين اتّحاديّه‏هاييهودي را تشكيل مي‏دهد.

علّت هجرت كردن روزافزون يهود به نيويورك، وجود همينسازمان است. (كهيلا) نسبت به يهود حكم رُم نسبت به نصاري و مكّه نسبت به مسلمانانرا دارد(9).

وجود كهيلا دليل بسيار محكمي است بر عليه كساني كه مي‏گويند: (يهود يك عنصر منقسم برخود و متنافري را تشكيل مي‏دهد)، زيرا در اين سازمانامپرياليستها و توده‏ئيها و خاخامهاي يهودي چون برادر بر سر يك ميز نشسته و زيرپرچم (يهوذا) براي مقاصد خود نقشه ريزي مي‏كنند(10).

هر فرد يهودي در آمريكادست كم در يك سازمان مخفي اسم نويسي كرده است(11).

كهيلا نام خود را تغييرداده و نام (كنفرانس يهودي جهاني) را براي خود نهاده است و تقريبا تمام آرمانهايخود را به تحقّق رسانده است(12).

هزاران سازمان مخفي تابع كهيلا وجوددارد.

خوب است از اين آقايان يهود كه هميشه سعي كرده‏اند خود را وطن پرستقلم داد كنند، سؤال كنيم: اين سازمانها براي چيست؟ و بر عليه كيست؟ و آنها چرااينقدر تلاش مي‏كنند تا نيويورك را از هر عنصر مخالفي جدا سازند؟ و اگر فرض كنيمآنها وطن پرست هستند هيچ احتياجي به سازمان نخواهند داشت(13).

كهيلا درسعبرتي است كه دنيا بايد آن را به خوبي فرا گيرد تا از سرعت نفوذ يهود باخبر بوده وصورت جهاني كه به فرمان يهود حكم مي‏كند در نظر بياورد(14).

حزب جمهوريآمريكا دامن گرمي براي يهود بوده است و لذا هميشه اين حزب در انتخابات پيروز مي‏شودو در حقيقت اين حزب را همان سازمان كهيلا مي‏چرخاند.

تعيين رئيس جمهوريآمريكا جز به دستور يهود، بدستور و فرمان كس ديگري نيست، ولي بيچاره ملّت آمريكاگمان مي‏كند كه خود آنها رئيس جمهوري را تعيين مي‏كنند، چنانچه رئيس جمهور پس ازانتخابات با آنها كج رفتاري كند، آنقدر در باره او دزدي كشف خواهد شد! كه بالاخرهيا تسليم مي‏شود و يا از صحنه بيرون مي‏رود.

هنوز يهود همان سياست قديمي خودرا در پيش گرفته است مبني بر اين كه نبايد يهودي را جلو انداخت، بلكه بايد بيگانگانرا صورت قرار داده و يهود در پشت صحنه باشند. فايده اين كار اين است كه آنها باسركاربودن بيگانگان بيش از ظاهر بودن يهود مي‏توانند اغراض خود را اعمال كنند، زيرااگر يهودي رئيس باشد و علنا به اهداف يهود كمك كند، مردم او را متهم كرده و شايد ازيهود متنفر شوند، در صورتي كه اگر آنها همچنان زير پرده باشند هيچگاه مورد اتهامقرار نخواهند گرفت و در اين صورت هم از انتقاد، سالم مي‏مانند و هم خواسته‏هاي خودرا جامه عمل مي‏پوشانند(15).

در آمريكا سازمان ديگري وجود دارد به نام (سازمان تاماني). گرچه اين سازمان در ظاهر از صحنه‏هاي سياسي خارج شده ولي در واقعاگر قوي‏تر و با نفوذتر نشده باشد ضعيف‏تر نشده است. سرمايه اين سازمان را از تجارتجنس ظريف (زنان و دختران) و مواد مخدر تأمين مي‏كنند!.

چندي پيش دولت آمريكاتحقيقاتي در اين باره بعمل آورده و مردم بدترين نوع جنايت (يعني تجارت جنس ظريف) رابه چشمهاي خود مشاهده كردند و آنقدر رسوائي اين عمل زشت، بالا بود كه بسياري از اينبازرگانان بشردوست يهودي، مجبور شدند كه نام و فاميلي خود را عوض كنند! و اينكبهترين و معروفترين فاميلهاي يهودي در نيويورك اسمهاي مستعاردارند(16).

تآتر... و سينما

ديرزماني است كه يهود مي‏كوشد تا هرچهوسائل تبليغاتي است مانند تآتر و سينما را منحصرا تحت تصرف خود در آورد. و معمولاًچون تآتر تأثير شگرفي در مغز و تفكّر افراد جامعه مي‏گذارد، يهود كاري كرده است كهبرنامه تآتر دست آنها باشد تا هيچ نمايشي بر عليه آنها اجرا نشود(17).

سيطرهيهود، منحصر به تآتر نيست بلكه از يك طرف تمام سينماها از مال يهود است و از طرفديگر صاحب امتياز آنها مي‏باشند و همچنين است شركتهاي فيلم برداري كه همه يهوديمي‏باشند.

مشكل اينجاست كه هرجا يهودي باشد مشكلات و انحرافات فراوان است،هر يهودي به سهم خود مي‏كوشد تا اخلاق ملّتها را فاسد كند و از اين راه بر مغز وروح مردم پيروز شود.
اين مشكل بصورت رسوائي بزرگي در تآترها و سينماهايآمريكا به وضوحديده مي‏شود(18).
موسيقي... و يهود

مردم از آنكهخانه‏هايشان محل رقص و غنا و موسيقي شده است بستوه آمده‏اند ولي آنها نمي‏دانند كهموسيقي و غنا جزو احتكارات يهود است، اين يهود هستند كه جوانهاي ما را يك مشت افرادنادان و كم‏اطلاع به بار آورده‏اند.

و همين موسيقي (جاز) كه امروز درهرمحفلي صورت وحشتناك خود را ظاهر مي‏كند يكي از اختراعات خطرناك يهود است كه آن رابراي فساد اخلاق جوانان ساخته‏اند(19).

معمولاً اگر كسي در فساد هائيكهجامعه امروز را تهديد مي‏كند تحقيقي بعمل آورد بدون شك خواهد يافت كه دست يهود درتمام آنها دخالت دارد و حتّي جنگهاي خونيني كه تا به حال هزاران انسان را به كشتنداده است بدست مرموز يهود برپا شده است(20).

شراب... و يهود

جونفوستر فريزر در كتاب (يهودي فاتح) كه در سال1916 چاپ شده است مي‏نويسد: تجارت ويسكيدر آمريكا، منحصر به يهود است. و 80٪ از اعضاي كابينه بازرگانان شراب، يـهودي هستندچنانچه تجارت انـواع سيگار هم منحصر به يهود است(21).

يگانه كسيكه از شرابتبليغ مي‏كند يهود هستند زيرا شما هيچ نمايش، كتاب قصّه، فيلم و غيره را خالي ازاسم شراب نخواهيد يافت. مي‏دانيد چرا؟ براي اين كه اين تجارت آنها است و آن همتبليغات آنها(22)! آيا پس از همه اين تبليغات نمي‏توان گفت كه يهود به قسمتي ازآرمانهاي خود رسيده‏اند؟

1 ـ تأليف هنري فورد ميليونر مشهور، در اينكتاب بحثهائي پيرامون تاريخ يهود در آمريكا، گوشه‏هائي از نفوذ يهود، قربانيان ياجبّاران، آيا يهود امّتي را تشكيل مي‏دهند؟ برنامه‏هاي سياسي يهود، مقدمه‏اي بركتاب پروتكلها، چگونه يهود از سلطه خود استفاده مي‏كنند، نفوذ يهود در سياستآمريكا، بُلشفيكها و صهيونيستها، سيطره يهود بر تآتر و سينما، شراب، قمار، فساد،مشكله بزرگ جهان، مد و جزر در سلطان مالي يهود، سيطره بر روزنامه‏ها، دولت جامعه (يهوذا) و غيره مي‏باشد. يكي از كتابهاي سودمندي است كه اخيرا در كشورهاي عربيانتشار يافته است. و اين كتاب در سال1921 از طرف شركت ماشين سازي مشهور (فورد) منتشر گرديد و بلافاصله يهود نسخه‏هاي آن را جمع كرده و آتش زدند. فورد پس از تأليفاين كتاب آنقدر مورد انتقاد محافل آمريكائي قرار گرفت كه بالاخره مجبور شد معذرتنامه‏اي را كه روزنامه‏ها از طرف او چاپ كرده بودند امضاء كند، هر نسخه‏اي از اينكتاب در آمريكا800 دلار بفروش رسيد!

2 ـ (يهود يگانه مشكله جهان)، صفحه19.

3 ـ (يهود يگانه مشكله جهان)، صفحه58.

4 ـ همان مدرك، صفحه22.

5 ـ همان مدرك، صفحه23.

6 ـ همان مدرك، صفحه31.

7 ـ همانمدرك، صفحه33.

8 ـ همان مدرك، صفحه34.

9 ـ (يهود يگانه مشكلهجهان)، صفحه109.

10 ـ همان مدرك، صفحه109.

11 ـ همان مدرك صفحه110.

12 ـ همان مدرك، صفحه113.

 13 ـ همان مدرك، صفحه116.

14 ـهمان مدرك، صفحه112.

15 ـ همان مدرك، صفحه132.

16 ـ همان مدرك،صفحه136.

17 ـ همان مدرك، صفحه162.

18 ـ همان مدرك، صفحه163.

19 ـ همان مدرك، صفحه184.

20 ـ همان مدرك، صفحه184.

21 ـهمان مدرك، صفحه199.

22 ـ همان مدرك، صفحه203.

اسرائيل چگونه به وجود آمد؟

در اوائل اين قرن، (بريتانيا) بزرگترين دولتاستعمارگر را تشكيل مي‏داد، براي جلوگيري از نفوذ روزافزون (آلمان) كه با سرعتي چونبرق سراسر دنيا را فرا مي‏گرفت سعي كرد تا سدّي از انسانها در برابر آلمان بسازد،در اين زمينه ارتباط هائي با هريك از كشورهاي جهان مانند: هلند، بلژيك، اسپانيا،پرتقال و ايتاليا به عمل آورد و در سال1907 كنفرانسي از بزرگترين سياستمداران اينكشورها تشكيل داد.

در پايان اين كنفرانس كه بيش از يك هفته طول كشيد چنيناعلام شد: بزرگترين خطري كه ممكن است متوجه غرب شود بيرون رفتن سواحل دريايمديترانه از دست بريتانيا
مي‏باشد
.

چون اين دريا كه حلقه اتصال بين شرق وغرب را تشكيل مي‏دهد در دست مسلمانان است و مسلمانان يك ملّت واحدي هستند و دارايزمينهاي وسيع و منابع سرشاري مي‏باشند و احتمال مي‏رود كه اين ملّت بزرگ يك بارهبپا خواسته و از قيد اسارت، خويش را آزاد كرده، لذا به كشورهاي بزرگ توصيه مي‏شودكه اين ملّت واحد را متلاشي كرده و از اتّحاد و بيداري آنها جلوگيري كنند و درمرحله اوّل بايـد آفريـقا را از آسيا جـدا و منفصل كرد و هرگونـه اتحادي را بين ايندو قاره از بين برد(1).

اين نخستين عاملي بود كه دولتهاي استعماري را به فكرايجاد يك دولت كاملاً اختلافي، آن هم در كنار درياي مديترانه انداخت، ولي تنها اينرا نمي‏توان دليل وجود اسرائيل دانست، زيرا يك عامل ديگري هم در اين امر سهيم بود وآن عامل دين بود.

ريشه‏هاي اين عامل را در سه هزار سال پيش بايد جستجو كرد،يهود سالي كه از فلسطين خارج شدند يعني درست، سه هزار سال پيش بر فراق فلسطين گريهو زاري كردند، (حائط مبكي) يا ديوارِ نُدبه و گريه شاهد زنده براين گفتار است، اينديوار كه در شهر بيت‏المقدّس است، ناظر گريه و زاري‏هاي زيادي بوده، كه آخرين آنها،گريه‏هاي شوقي بود كه از نخست وزير، علما و سران يهود پس از شكست مسلمانان، پاي آنشنيده شد(2).

البته به قول بزرگترين تاريخ دادن عربي آقاي (فليب حتي) درتاريخ نامي از دولت اسرائيل برده نشده است(3).

ولي (بن گوريون)(4) مي‏گويد: لازم نيست كه نام اسرائيل در تاريخ درج شده باشد، همين قدر كافي است كه ما اين دولترا از هزارها سال پيش در قلبهاي خود بنا كرده‏ايم ما نام اسرائيل را از عصر يسوعابراين شهر نهاديم و در تاريخ هم اسم آن موجود است و آن بلاد (يهوذا) است.

هنگامي كه ما ازاين شهر بسيار كوچك خارج شديم، آن را در اعماققلبهايمان حمل كرديم و تا به حال نام هريك از كوه‏ها، درّه‏ها و شهرهاي آن را درذهن داريم(5).

در سال 117 (باركوخيا) بني اسرائيل را جمع كرد و آنها را برايتأسيس دولتي در فلسطين دعوت كرده ولي شكست خورد و اين آرزو را به گوربرد.

پس از اين، حركات مسلحانه براي تأسيس دولتي در اين منطقه بسيار واقعشده ولي هيچ يك پيروز نگشته، تا آن كه در سال1897 در شهر بال واقع در سوئيسكنفرانسي به رياست (تيو دور هرتسل) تشكيل شده تا اولين گامها را براي ايجاد آن دولتبردارند.
هرتسل در سال1895 كتابي به نام (دولت يهود) به رشتهٴ تحرير در آوردو در آن از يهود خواسته بود كه دولتي در فلسطين يا آرژانتين تأسيسكنند(6).

اين كتاب كه سر و صداي زيادي در جهان آن روز بپا كرد، به هرتسلفهماند كه اين پيشنهاد موافقان زيادي دارد و لذا فورا به تركيه مسافرت كرده و ازسلطان عبدالحميد درخواست كرد كه در مقابل دريافت مبالغ زيادي، به يهود اجازه بدهدتا وارد فلسطين شوند(7). ولي چون سلطان عبدالحميد، اين پيشنهاد را رد نمود، هرتسلبه بريتانيا متوسل شد و بالاخره بريتانيا را راضي كرد كه صحراي سينا را بدهد، چندمهندس يهودي با همكاري مهندسين انگليسي براي كاوش به صحراي سينا رهسپار مصر شدندولي چون زمينهاي صحراي سينا شن زار بود از آن صرف نظر كرده و براي استعمار فلسطين،نقشه‏هاي جديدي ريختند.

درست در همين روزها بود كه جنگ جهاني اوّل شروع شد (1914م) و نگراني عجيبي، جهان و به خصوص يهود را فرا گرفته بود.

اين جنگ كهنسبت به بريتانيا بسيار وحشتناك به نظر مي‏رسيد، يك نويد بسيار درخشنده‏اي براييهود بود و در همان وقت كه رهبران انگليسي از ترس، خواب نمي‏رفتند، يهود، در كمالآرامش و خوشحالي بسر مي‏بردند، زيرا بريتانيا سعي مي‏كرد آمريكا را داخل جنگ كند واز اين راه جبهه خود را تقويت نمايد ولي چون سياست آمريكا بدست يهود بود، احتياجشديدي به آنها پيدا كرد.

يهود كه براي يك چنين روزي دقيقه شماري ميكردند،فرصت را غنيمت شمرده و متعهد شدند كه در مقابل آن كه بريتانيا دولتي براي يهود درفلسطين تشكيل دهد، آمريكا را به هر طوري كه شده داخل جنگ كنند.

(جيرالدكياسميت) مي‏گويد: بدون شك يگانه كسي كه توانست آمريكا را وارد جنگ كند، صهيونيستبود، نقشه اين دسيسه بزرگ را در يك خانه بسيار كوچك واقع در حومه شهر لندن بدستآقاي (جيمس مالكولم) كشيده شد و سرانجام به پيروزي رسيد(8).

 با اين عملبزرگترين پيروزي را در درجه اوّل نصيب يهود و در درجه دوّم نصيب بريتاناكرد.
جيمس مالكولم) در خاطرات خود مي‏نويسد: در موضوع وارد شدن آمريكا درجنگ اوّل، من نقش مهمّي را دارا بودم و با سفرهاي متعدد خود به آمريكا، فرانسه وبقيه شهرهاي اروپائي و نشر مقالات مفصلي در مجله تايمز لندن و روزنامه‏هاي آمريكاتوانستم نظر رهبران اين كشورها را به يهود جلب كنم.

و از طرف ديگر مذاكراتبسيار وسيعي با رؤساي يهود در آمريكا و رهبران سياسي آن كشور به عمل آورده وسرانجام در بهار سال1917م آمريكا را وارد جنگ كردم(9)در اين وقت آقاي (حاييموايزمن) رهبر صهيونيستها با آقايان (روتشيلدبر، لويد جورج، وينستون چرچيل و بلفور) فشار آوردند كه فورا تصويب نامه‏اي براي حكومت يهود در فلسطين، صادر كنند. بريتانياهم كه قبلا يك چنين وعده‏اي به آنها داده بود، وزارت جنگ را موظف كرد كه صورت اينعهدنامه را طوري بنويسد كه يهود را راضي كرده و عواطف و احساسات عرب را تحريكنكند.

باز مالكولم مي‏نويسد: قبل از آن كه پيش نويسي نوشته و عهدنامه‏ايمطرح شود من با مارشال (حداد پاشا) نماينده (شريف حسين) امير حجاز ملاقات كرده وموضوع را چنين شرح دادم: مي‏دانيد كه اگر آمريكا وارد جنگ نشود براي شما و ما بسيارزيان‏آور تمام خواهد شد و چون رؤساي يهود و صهيونيستها حاضر شده‏اند در مقابل آنكهبريتانيا تصويب‏نامه‏اي مبني بر آن كه يهود بر جزئي از فلسطين حكومت داشته باشند،آمريكا را به حومه جنگ بكشند....

بنا بر اين از شما خواهش مي‏شود كه در اينباره از هرگونه تحريك عواطف و احساسات مردم جلوگيري كنيد.

البته من چندينبار هم با (لورنس) ملاقات كردم، او نيز موافقت خود را با اين نقشه اعلام نمود. دراين وقت بريتانيا از دكتر (وايزمن) كه سمت رهبري صهيونيستها را داشت خواهش كرد كهتصويب نامه‏اي را او بنويسد.

(وايزمن) تصويب نامه را از زبان بلفور وزيرامور خارجه خطاب به روچيلد يهودي چنين نوشت:
عزيزم آقايروچيلد:

حكومت بريتانيا به نظر عطف به ايجاد ميهن براي يهود در فلسطينمي‏نگرد و براي تسهيل آن منتهاي كوشش خود را مبذول خواهدداشت ولي نبايد حقوق مدني،سياسي و ديني طوائف غير يهودي مهدور شود، چنانچه حقوق سياسي و پستهاي برجسته‏اي كهيهود در بقيه بلاد در دست دارند نبايد از دست آنها گرفته شود.

سپس آن را بهقاضي (برانديس) در واشنگتن تلگراف كرده تا موافقت (ويلسن) را بگيرد. و پس از آن كهويلسن بر آن موافقت كرد (آرثر جيمس بلفور) كه وزير خارجه بريتانيا بود، آن را بهامضاء رسانده و بدست روچيلد يهودي ثروتمندترين مرد آن روز جهان داد.

اينعهدنامه در روز2 نوامبر1917 م، يعني درست يكسال پيش از سقوط خلافت اسلامي و احتلالفلسطين از طرف انگليس، به امضاء رسيد. ولي مسلمانان پس از احتلال در سال1918م از آنبا خبر شدند(10).

در سال1920 دولت بريتانيا اعلام كرد از اين به بعد حكومتنظامي فلسطين به حكومت مدني مبدّل خواهد شد.

يهود كه منتظر يك چنين روزيبودند، فورا تصويب نامه‏اي را به امضاء سران كنفرانس حلفاء (متفقين) كه در (سانريمو) به تاريخ25 نوامبر1920 م، منعقد شده بود در آورده كه در آن چنين آمده بود: بايد فلسطين را در يك موقعيّت اداري و سياسي قرار داد كه يهود براي تأسيس ميهنناسيوناليسم خود تمام آزادي را داشته باشد و حكومت انتداب، هجرت به فلسطين را تقويتبنمايد و براي اين موضوع توصيه مي‏شود كه كابينه‏اي براي رسيدگي به امور يهود مهاجرتأسيس شود تا هم ناظر عمليات هجرت باشد و هم مهاجرين را مسكن و كار بدهد و امتيازاتشركتها را اولاً به يهود بدهند تا براي تأسيس چنين ميهني بتوانند به نحو احسن كوششكنند.

اين تصويب نامه را سازمان ملل متحد كه خود دست نشانده يهود بود(11)،در سال1922 تصويبب كرد و فورا بريتانيا آقاي (هربرت صموئيل) يهودي را بعنواننماينده سامي بريتانيا به فلسطين اعزام داشت.

صموئيل كه مدّت پنجاه سال درفلسطين بود تعداد ششصد هزار يهودي مهاجر را در اين منطقه سكونت داد و پستهاي مهم رابه آنها واگذار كرد و هرچه زمين بود، با سرنيزه از عربها خريداري كرده بدست يهودداد و امتياز تجارت خارجي را منحصرا به يهود داد حمل سلاح را بر عربها ممنوع كرد،در صورتي كه تسهيلات فراواني براي خـريداري اسلـحه نسبت به يـهود مبذولداشت(12).

فورد مي‏گويد: اگر جهان مي‏دانست، يا به او اجازه مي‏دادند كهمردم دنيا بدانند چگونه يهوديان زمينهاي فلسطين را از دست عربها بيرون آوردند، چناننفرت و بي‏زاري نسبت به يهود در دل آنها ايجاد مي‏شد كه هرگز از ياد نمي‏رفت و بدونشبهه تمام كارها با معرفي (صموئيل) نماينده بريتانيا انجام مي‏گرفت، ولي مگر ممكنبود كسي از اين واقعه‏ها و دزديها و آدم‏كشيها صحبتي به زبان آورد؟

حتّي يكيازكارمندان دولت بريتانيا وقتي خواست به دولت خود گزارشي راجع به زمين دزدي يهودبدهد، فورا از وظيفه خود بركنار شد(13).

از شروع جنگ جهاني اوّل همه فهميدندكه چه كاسه‏اي زير نيم‏كاسه مخفي است و لذا (شريف حسين) امير مكّه نامه‏ايدر14/ژوئيه/1915 به رهبران بريتانيا نوشته و از آنها درخواست كرد كه مرزهاي كشورهايعربي را تعيين كنند، در اين زمينه نامه‏هائي رد و بدل شده و سرانجام بريتانيا بهشريف حسين اطمينان داد كه فلسطين جزو كشورهاي عربي و مرزهاي آن محفوظ خواهدبود(14).

ولي آيا بريتانيا به وعده خود وفا كرد؟

آقاي عبدالله التلمي‏نويسد: قوانين بريتانيا در زمان انتداب، تمام درها را به روي مهاجرت يهود بهفلسطين گشوده بود، بطوري كه آقايان يهودي پيش از آن كه از شهرهاي خود در آلمان وپولندا و آمريكا خارج شوند به آنها گذرنامه فلسطيني داده مي‏شد! در صورتي كهعربهائي كه از شرق اردن و سوريه به فلسطين آمده بودند و سالهاي درازي در آنجا سكونتداشتند اجنبي محسوب مي‏شدند!

و از طرف ديگر تمام قواي بريتانيا براي حمايتاز يهود در تحت اختيار آنها بود! و براي سركوب و جلوگيري از هرگونه شورشي از طرفعربها پايگاه نظامي و قدرتي در شرق اردن به وجود آورد تا آن كه دولت اسرائيل بدونهيچ دغدغه و دردسري تشكيل شود(15

تا اينجا بريتانيا نقش خود را خوب بازيكرد و از اين به بعد مي‏بايستي آمريكا وارد كار بشود و سرانجام اسرائيل بدست اوتأسيس گرديد و اين افتخار بزرگ نصيب او گشت.

نويسنده معروف انگليسي (دوجلاسريد) مي‏نويسد: در اواخر جنگ جهاني دوّم (ترومان) رئيس جمهوري اسبق آمريكا در خواستكرد كه تعداد100000 يهودي به فلسطين مهاجرت نمايند، فلسطين را بين يهود و مسلمانانتقسيم كنند، با آن كه همين آقاي ترومان در سال1947 در پارلمان آمريكا اعلام كردهبود كه آمريكا هرگز راضي نيست كه سرنوشت ملّتي بدون رضايت آن تعيين گردد. به هر جهتهر آنچه آقاي مارشال وكيل وزارت امور خارجه خواست خطرهاي تقسيم شده را به آقايترومان گوشزد كند و او را از اين كار منصرف سازد فايده نبخشيد و پيش از آن كه قواينظامي بريتانيا از فلسطين خارج شوند يعني در14/ مي/1948 دولت آمريكا به اسرائيلاعتراف كرد.

اين اعتراف حتّي نسبت به نماينده آمريكا در سازمان ملل متحد غيرمنتظره و ناگهاني بود.

در اثر اين اعتراف ناگهاني جنگ خونيني ميان عربهاواسرائيل شروع شده و مارشال استعفا داد.

در همين زمان سازمان ملل متحد تشكيلجلسه داد و براي رفع اختلافات اعراب و اسرائيل و پايان دادن به جنگ در آن منطقه قطعنامهٴ تقسيم را صادر كرد. به موجب اين قطع‏نامه، مقرّر شد، صحراي (نقب) در اختياريهود و (جليل) دست عربها باشد. سازمان ملل براي اجراي اين قطع‏نامه، آقاي (كونتبرنادوت) را به فلسطين اعزام كرد و چون عربها حاضر نشدند صحراي نقب را به يهودواگذار كنند برنادوت پيشنهاد كرد، كه اگر عربها راضي نيستند، نقب را به يهود بدهند،بر يهود لازم است كه (جليل) را گرفته و از نقب صرف نظر كنند، در اثر اين پيشنهاديهود آقاي برنادوت را بدون هيچ‏گونه مقدمه‏اي كشتند و با آن كه برنادوت نمايندهسازمان ملل بود قاتل او آزاد شد و در عوض نيويورك از رئيس عصابهٴ (اشترن) (قاتلبرنادوت) استقبال شاياني بعمل آورد. و عجيب آن كه هركس از شخصيّتهاي آمريكا باقرارداد تقسيم مخالفت مي‏كرد، فورا كشته مي‏شد و يا از منصبش بركنار مي‏شد، مثلاً (جيمس فرستال) كه يكي از مخالفان قرارداد تقسيم بود وكيل وزارت جنگ بود اوّل او رااز منصبش بركنار نمود، در اثر فشارهاي گوناگون يهود خودكشي كرد(16).

اين راهم به تاريخ بايد اضافه كرد كه سران لشكرهاي عربي در آن جنگ خيانت كردند و در عوضآن كه زمينهاي فلسطين را از يهود بگيرند، زمينهاي زيادي را هم به آنها دادند و درنتيجه، جنگ به نفع يهود تمام شد. مثلاً اگر جنگ نمي‏شد يهود فقط بر3/5 ميليون دونمسيطره داشتند و حال آن كه پس از جنگ، زمينهاي اسرائيل به (27.027.023) دونمرسيد(17).

و آوارگان اين جنگ1000000 انسان بودند!

و تمام اموال ودارائي كه از مسلمانان گرفتند بيش از 95.000.000.000 ريال در سال منافع او بودهاست(18

اسرائيل پس از جنگ تعداد202 قريه را تغيير داد و بيش از200 مسجد راخراب كرد و اكثر مقابر را نبش نمود و حتّي سنگهاي روي آنها را دزديده و به يهودفروخت(19

ناگفته نماند كه پس از قيام اسرائيل نخستين كشورهائي كه آن را بهرسميّت شناختند، آمريكا و انگليس، سپس شوروي سابق و رفقاي آن بودند!

و بهگفته علوبه: شوروي سابق و آمريكا در هيچ موضوعي اتفاق نكردند جز در به رسميّتشناختن اسرائيل(20

بنا بر اين اگر سؤال شود: (اسرائيل چگونه به وجودآمد)؟

در جواب بايد گفت: (با نيرنگ آمريكا و بريتانيا و غفلت مسلمانان وتلاش يهود
1
ـ (قضايانا في‏الامم المتّحدة)، تأليف خيري حماد،صفحه126.

2 ـ (الأيام الحاسمة قبل معركة المصير)، تأليف محمود شيت خطاب،چاپ بغداد1387 هجري قمري.

3 ـ (تذكرة عودة)، تأليف ناصرالدين نشاشيبي،صفحه15.

4 ـ نخست وزير اسبق اسرائيل.

5 ـ همان مدرك، صفحه16.

6 ـ (تاريخ الحركة الصهيونية)، تأليف دكتر آلن تايلر.

7 ـ همانمدرك.

8 ـ (قضايانا في‏الامم المتحدة)، صفحه128.

9 ـ (دراستانفي‏الفضيلة)، صادره لندن1953.

10 ـ (خطراليهودية العالمية)، صفحه239.

11 ـ براي توضيح بيشتر به كتاب (When Prophets Speak)، تأليف ليتمانروزنتال يهودي مراجعه شود.

12 ـ (خطر اليهودية العالمية)، صفحه242.

13 ـ (اليهودي العالمي)، تأليف هنري فورد، صفحه154.

14 ـ تفاصيلاين نامه‏ها در كتاب (فلسطين والضمير الانساني) صفحه101 درج شده است.

15 ـخطراليهودية العالمية علي‏الاسلام والمسيحية)، صفحه243.

16 ـ به كتاب (فيجهة ما جنوب السويس)، تأليف دوجلاس ريد مراجعه شود.
17
ـ (خطراليهوديةالعالمية)، صفحه307.

18 ـ تذكرة عودة، صفحه29.

19 ـ اضطهاد العرب،جامعة الدول العربية، چاپ قاهره1955 م.

20 ـ (فلسطين والضمير الانساني) تأليف علوبه. ـ (اليهودية العالمية)،آوارگان

در اين عصر... عصر نور و خورشيد، عصري كه انسان يك پا را در ماه وديگري را در زهره گذاشته و اميد دارد كه خورشيد را هم در بغل بگيرد و عصري كهمشعلهاي آزادي را بر سر چهار راه‏ها و معابر نصب كرده و به قول خود واضع (حقوقانسان) است، شايد اين بزرگترين جنايتي است كه تاريخ در ادوار مختلف به خود مي‏بيند،كه يك مشت افراد بي‏هويت و مجهول، يك ملّت با فرهنگ را كه پايه‏هاي تمدّنش در اعماققرون فرو رفته است از خانه و آشيانه‏اش آواره كند، دنيا هم با دستي مشعل آزادي رابلند نموده و با دست ديگري از جنايات آنها (يهود) دفاع مي‏كند!

خوب استتاريخ نويسان به اينجا كه مي‏رسند، چند صفحه را با رنگ سياه و غليظي پر كنند وبگذرند، زيرا اين لكه ننگ و عار هرگز پاك نخواهد شد و اين جنايت، جنايت همه ماانسانهاي اين عصر و زمان است.

و شايد انسانهاي آينده بر ما و افكار ما لبخندبزنند و با يك دنيا دهشت بگويند: چگونه آنها بخود اجازه دادند كه آن عصر را عصر نوربخوانند در صورتي كه ظلمات قلبهايشان را از هر طرف سخت احاطه كردهاست؟

چگونه آن عصر را عصر نور گفتند و حال آن كه يك ميليون انسان را آوارهكرده‏اند و در يك صحراي بي‏آب و علف جاي داده و دور آنها را حصار كشيده و نام عصر وزمان خود را هم عصر نور گذاشته‏اند! چنين عصري عصر ننگ است نه عصرنور.

بلفور) كه واضع اساس اسرائيل به شمار مي‏رفت چنين تصريح مي‏كرد: (نبايد حقوق مدني و سياسي وديني طوائف غير يهودي مهدور شود)، امّا يهود چنينخواستند كه عربها از اين به بعد بايد خيمه‏هاي خود را برچيده و از همان راهي كهآمده بودند به محل خود باز گردند(1). و براي اين خواسته خود بيش از1000000 انسان راآواره كردند، آوارگاني كه تا به امروز سرگردان بيابانها هستند و هزارها نفر آنها دراثر بي‏غذائي نابود شده‏اند. و اين براي نخستين بار در تاريخ بود كه عده‏اي بعنوان (آوارگان) به وجود آمدند(2).

هم‏اكنون به آماري كه مؤسسه پناهندگانبين‏المللي در سال1960 تهيه نموده نظر خوانندگان عزيز را جلبمي‏نمائيم.

عجيب آن كه در مدّت4 سال يعني از سال1948 تا سال1952 سازمان مللمتحد5 نوبت با تصويب قطع‏نامه‏اي بازگشت پناهندگان را تأييد نمود و بازگشت آنها راحقّ شرعي و قانوني دانست، ولي اسرائيل در هر5 نوبت با آن مخالفت كرد و سازمان مللهم عملاً به وعده خود وفا نكرد.

در اين ماجراي اسف‏انگيز سازمان ملل (نيرويصلح) تشكيل نداد و هم‏پيمانان مسلمان هم كوچكترين كمك اساسي را به اعراب نكردندبلكه دولتهاي بزرگ هم كه داعيه رهبري جهان آزاد را دارند، هيچگونه پشتيباني را ازمردم مظلوم تجاوز شده فلسطين و هم‏چنين توده‏هاي زجر ديده پناهندهننمودند.

آمار نشان مي‏دهد كه تعداد 1.120.919 نفر پناهده تا سال1960م، ازمؤسسه پناهندگان بين‏المللي چنين بهره‏مند مي‏شدند(3) تغذيه42.1٪.

تعليم 24.8٪ .

امور اجتماعي 2.2٪.

امور بهداشتي 7.5٪.

محلهاياسكان 2.2٪.

اينها آمار پيش از تجاوز (1967م) اسرائيل است فقط: 1.120.919پناهنده و آواره!
اي دنيا آيا مي‏شنوي؟ آيا تأييد مي‏كني؟

و آيا وقتبيداري هنوز نرسيده است؟!

تعداد اهل منطقه

آنهائيكه اصلاً بهآنها خدمتي نمي‏شود

‏آنهائيكه فقط به آنها خدمت مي‏شود

آنهائيكه از همه خدماتبهره‏مند مي‏شوند

تعداد پناهندگانيكه‏ ‏نام نويسي شده‏اند

ناممنطقه

108.778

127.786
12.708
230.048
255.542

 

 

غزه

1.077.736
37.587
140.229
435.917
613.773
اردن

1.636.800
14.115
17.087
105.359
136.561
لبنان

4.445.957
8.604
11.577
94.501
115.043
سوريه

7.269.721
72.453
181.601
865.836
1.120.919
مجموع
1
ـ از گفته‏هاي (زينكويل) يكي از رهبران عالي مقام يهود!

2 ـ مكتب اسلام،شماره 9، سال8، صفحه2.

3 استدلالهاي جنگلي

چرا يهود بايد در فلسطين زندگي كنند؟

هركس اين سؤالرا به سليقه و منطق خود جواب مي‏دهد.

يهود مي‏گويند: ما ساكنان اصلي اينسرزمين هستيم و اين حقّ طبيعي ماست كه به وطن اصلي خود باز گرديم.

ولي قبلاز هرچيز از آنها بايد سؤال كرد: اگر چنين است پس چرا اين معني را هيچ يك از آباء واجداد شما درك نكردند؟ چرا اين استدلال بچّه‏گانه و پوچ پس از قيام اسرائيل بر سرزبانها افتاد و حتّي پيش از صدور نامه سازمان ملل متحد، از آن خبري نبود؟ چراهنگامي كه كنفرانس صهيونيستها در سال1903 تشكيل شد، اكثر قبائل يهودي عقيده داشتندكه (اوگاندا) را بايد ميهن خود قرار دهند؟ چرا فيلسوف مشهور يهودي آقاي (ليوپنسكر) در سال1850 گفته است كه يهود بايد به يك شهر عقب مانده هجرت كنند و در آنجا دولتيتشكيل دهند(1)؟

تازه اگر يهود از سال1290 قبل از ميلاد تا سال586 قبل ازميلاد يعني فقط704 سال در آنجا سكونت داشتند آن هم در زماني كه دولت، مفهوم و معنينداشت امّا بيش از دو هزار سال هم از آنجا مطرود بودند و اگر هر شخص عربي كه ازآواره شدن او چهار سال گذشته باشد (چنانچه قانون اسرائيل مي‏گويد): (بهيچ وجه حقّندارد كه به وطن خود باز گردد)! پس چگونه ممكن است كسي كه بيش از دو هزار سال ازآنجا بيرون بوده، حقّ دارد كه با سرنيزه آنجا را به تصرف خود در آورد، ساكنان وصاحبان اصلي آنجا را آواره كند؟
اين را هم مي‏دانيم كه بانيان و وارثان اصليبيت‏المقدّس پايتخت فلسطين عربها بودند، چنانچه در تمام تواريخ تصريح شده كه حدودسه هزار سال پيش از ميلاد (يابسي) فرعي از قبائل كنعاني‏هاي عرب هستند، شهربيت‏المقدّس را بنا كرده و آن را (يبوس) نام نهادند، كنعاني‏ها آن را (اورسالم) يعني شهر (سالم و آرامش) ناميدند و اين اسم از (ملك صادق) پادشاه كنعانيها كه خودبشر دوست بوده او را (ملك السلام) يعني پادشاه آرامش مي‏گفتند، گرفته شده ولي يهودبا زبان خاص خود كه (سين) را (شين) بيان مي‏كنند، آن را (اورشليم) نام نهادند،رومانيها آن را (هيروسليما) گفتند، چنانچه اسم اروپاي آن (چيرو سالم) از آن گرفتهشده است.

و در سال 139 (هدريان) امپراطور روم آن را (ايلياكابيتولينا) نامنهاد و تا زمان عثمانيها به اين اسم مشهور بود. ولي عثمانيها آنرا (قدس شريف) ناميدند(2).

و همچنين مي‏دانيم چند قبيله پراكنده و بياباني (عبري) درصحراهاي فلسطين آن هم براي مدّت بسيار كمي سكونت داشتند و اين را اضافه مي‏كنم كهقبائل بسيار بزرگي هم از (كلدانيها، آشوريها، كنعانيها، آراميها، حثيها و ايرانيان) نيز در آنجا ساكن بودند، آيا اين حقّ طبيعي فقط براي قبيله عبري بوده و ديگر قبائلو نژادها از اين حقّ طبيعي محروم مي‏باشند؟
اگراين طور است پس قانون جنگلبراي آنها مهم است كه هركه قدرت بيشتر دارد او حاكم مي‏باشد.
چرا يهود بايددر فلسطين زندگي كنند؟

نژاد و قبائل غير يهود معتقدند كه دنيا از عقائد وافكار شيطاني و غير انساني يهود بايستي راحت شود. و حتّي هيتلر كه عقيدهداشت:

يهودي در هركجا كه باشد سرانجام آن سرزمين را مبدّل به جهنّم خواهدكرد(3)، سعي مي‏كرد تا ميهن ناسيوناليسم يهودي برقرار شود(4). و حتّي جورنج و آزولاموزلي كه به عداوت يهود مشهور بودند در اين مسئله با هيتلر هم عقيدهمي‏باشند.

ولي اين جواب هم دست كمي از جواب قبلي ندارد، زيرا پس از قياماسرائيل مشكل يهود با صورتي وحشتناك‏تر خودنمائي مي‏كند و دنيا از آنها اگرناراحت‏تر نشده‏اند، راحتي هم براي آنها ايجاد نشده.

اصولاً اين انتشار يهودسياست آنها است و به قول آنها: اين يك نعمتي است كه خداوند به آنها ارزاني داشته تابتوانند از همه انسانهاي آدم‏نما سواري بگيرند(5)!

تازه اسرائيل با زمينهايكنوني كه گرفته است فقط گنجايش 60٪ يهود دنيا را دارد، مگر آن كه بگويند بايد شرقاوسط را تخليه كرد تا همه يهود بتواند در آن زندگي كنند.
ولي كدام عقل چنينحكمي را قضاوت مي‏كند؟

1 ـ تذكرة عودة، صفحه43.

2 ـ مجلهحضارة الاسلام، شماره 8، سال1387 هجري قمري، صفحه108.

3 ـ كفاحي، تأليفهيتلر، صفحه14.

4 ـ (فلسطين والضمير الانساني)، صفحه164.

5 ـ بهكتاب تلمود مراجعه شود. ـ تذكرة عودة، صفحه32.صفحه135.والمسيحية)، تجاوز اخير اسرائيل

اين ديگر احتياجي به برهان و دليل ندارد كه اسرائيل بقاءخود را بر تجاوز به حقوق ديگران بنا نهاده است و آنقدر پرونده تجاوزات او زياد استكه دولتهاي مجاور تقريبا به آن عادت كرده‏اند.

براي توضيح، خوب است يكي ازآن پرونده‏ها را بخوانيم:

تجاوزات اسرائيل بر مرزهاي سوريه در ماه ژانويه209مرتبه، در ماه فوريه210 مرتبه، در ماه مارس310 مرتبه، در ماه آوريل325 مرتبه، درماه مي 328 مرتبه، در ماه ژوان 394 مرتبه، در ماه ژوليه 284 مرتبه و بالاخره در ماهآگوست228 مرتبه، يعني اسرائيل از اوّل ژانويه تا آخر آگوست سال1961 جمعا (2188) مرتبه به خاك سوريه تجاوز نموده است.

و اگر تجاوزات بر مرزهاي اردن در همانسال را كه بالغ بر (400) نوبت است به آن اضافه كنيم در يك سال جمعا (2588) تجاوز رامي‏توان نام برد. يعني در هر ماه اسرائيل بيش از215 مرتبه تجاوز كردهاست(1).

چرا يهود روح تجاوز دارند؟

جواب آن را آقاي (فريدلندر) دكتراسرائيلي چنين مي‏دهد: (يهوديسم) عنصريست كه اتباع آن هميشه حس مي‏كنند چونشاخه‏هاي درخت از آن كنده شده‏اند و از بقيه عناصر منفصل و متمايزهستند(2).

اين حس دردناك كه هميشه نيش آن به قلبهاي يهود فرو رفته است، يكعقده حقارتي نسبت به تمام بشر در آنها ايجاد نموده كه شايد از بين رفتني نباشد،زيرا اين حس را يهود با شير مادر به اولاد و فرزندان خود تزريق ميكنند، تا بدينوسيله، آنان را بر كار و كوشش وادارند.

البته اين حس مخصوص آب و خاك اسرائيلنيست، بلكه در هر كجا كه يهودي هست، اين عقده بزرگ را هم با خود دارد، ولي چوناسرائيلي‏ها مي‏توانند به وسيله تجاوزات پي در پي آن را آرامش و تسكين دهند وآنهائي كه در غير اسرائيل زندگي مي‏كنند از اين فيض محرومند.
اين تجاوزات راهميشه از يهود اسرائيل مي‏بينيم و حتّي يهوديهاي به اصطلاح بي‏دين هم اين روح راازدين خود به ارث برده‏اند و به گفته خود آنها: يهوديسم قوميّت يهود است و حتّي اگريهودي از دين خود خارج شود، باز رابطه ناسيوناليسم او را به روح يهوديسم ارتباطمي‏دهد (3).

لويس. دي. برانديس قاضي دادگاه عالي آمريكا مي‏گويد: بايداعتراف كرد كه ما يك قوميّتي را تشكيل مي‏دهيم كه يهودي در هركجا كه هست به آنوابستگي دارد(4).

آقاي (ليون سيمون) يهودي مي‏نويسد: يهوديسم نسبت به يهودناسيوناليسم آنهاست و آن كساني كه معتقدند يهوديان مثل كاتوليك پروتستان يك طايفهديني را تشكيل مي‏دهند سخت در اشتباه هستند(5).

نظري به تجاوز اخيراسرائيل

شايد وقايع و چگونگي جنگ اخير مسلمانان و اسرائيل هنوز بر خيلي‏هامخفي باشد و يا آنكه حقايق را وارونه شنيده باشند، براي توضيح اين مطلب و بيانعوامل و اسباب شكست مسلمانان چند صفحه‏اي را با اشكهاي دردناك خود و با قلبي مملواز درد و سوز دستهائي لرزان و چهره خجلت زده بيان مي‏كنيم تا شايد كمي ازمسئوليّت‏هاي بزرگ خويش را در اين زمينه كاسته باشيم.

در نيمه ماهمي‏سال1967م، مردم يكباره متوجه شدند كه دولت مصر افراد زيادي از نيروهاي خود را ازكانال سوئز عبور داده و در صحراي سينا متمركز كرده است.

بلافاصله مصر ازسازمان ملل درخواست كرد كه نيروهاي خود را از مرزهاي (مصر، اسرائيل) خارج سازد واعلام كرد: از اين به بعد كشتي‏هاي اسرائيل اجازه نخواهند داشت كه از خليج عقبهعبور كنند، ولي كشتيهاي ساير كشورها در موقع عبور، بازرسي خواهند شد.

جمالعبدالناصر در سخنراني كه در تاريخ 23/7/1967 ايراد كرد علّت را چنين شرح داد: دولتشوروي به ما خبر داد كه اسرائيل قصد دارد با يك حمله خونين سوريه را تحت تصرّف درآورد براي اين حمله، اسرائيل سيزده هزار سرباز تازه‏نفس در مرزهاي سوريه مستقرنمود. اين عمل اسرائيل، ما را برآن داشت كه آمادگي خود را براي دفاع از سوريه وتأديب اسرائيل اعلام كنيم(6).

بستن خليج عقبه به روي كشتيهاي اسرائيل از طرفكشور مصر خطر بسيار بزرگي براي آن به وجود آورد، زيرا اقتصاد اسرائيل وابسته بهتجارتهائي از شرق آفريقا و آسيا است و اين يگانه راه ارتباط اسرائيل با كشورهاي اينمنطقه مي‏باشد.

و بالاتر از همه، اين عمل امنيّت اسرائيل را تهديد مي‏كردبلكه موجوديّت آن را به خطر مي‏انداخت و لذا ناظران سياسي گفتند: بدون شك اسرائيلبراي باز كردن خليج عقبه از سلاح استفاده خواهد كرد(7).

و با آن كه اسرائيلشك داشت كه مصر اين اعمال را بطور جدّي انجام مي‏دهد، ولي او فرصت خوبي يافت تا آنكه بتواند صحراي سينا كه200 ميل، اسرائيل را از مصر دور مي‏كرد بتصرف در آورد و ازاين راه عبور كشتيهاي خود را از كانال سوئز تأمين كند.

بدون شك اگر مصر درهمان ساعات اوّل به اسرائيل حمله مي‏كرد، اسرائيل اگر از پاي در نمي‏آمد، هرگز پيش،هم نمي‏آمد، ولي چند هفته‏اي اين دست و آن دست كردند تا اسرائيل توانست نيروهاي خودرا با سرعتي بي‏نظير از مرز سوريه به صحراي سينا بياورد.
و بالاخره به اوفرصتي بدهد كه به تجاوزات خود ادامه دهد.!

سرانجام اسرائيل در روز 5/6/1967با يك حمله توانست تمام هواپيماهاي جنگي مصر را كه بيش از400 هواپيما بود از پاي درآورد.

چرا چنين شد؟

بعضي از سياسيون معتقدند كه شكست اعراب در اينجنگ از يك نقشه بسيار صحيح و در عين حال دقيق سرچشمه مي‏گيرد و به گفته (غلوبپاشا): اگر رهبران شوروي در عمر خود يكبار از صميم قلب خنديدند، وقتي بود كه عربهاشكست خوردند، زيرا شوروي مي‏خواست با شكست ناگهاني آنان، گام فراختري در آفريقا وآسيا گذاشته باشد و هرگز در نظر نداشت اسرائيل شكست بخورد، زيرا در اين صورت عربهاآن قدر قوي مي‏شدند كه ديگر احتياجي به او نداشتند، در حاليكه پس از اين شكست و پساز آن كه آمريكا و بريتانيا جانب اسرائيل را گرفتند، كشورهاي عربي بي‏پروا خود رادر دامن او انداختند واين بزرگترين پيروزي بود كه نصيب شوروي مي‏شد زيرا با ايننقشه شوروي توانست در مدّت120 ساعت120 سال پيش بيايد!

و اضافه مي‏كند: بهعقيده من اين نقشه شوروي بر دو اساس مبتني بود:

1 ـ آن كه آمريكا جانباسرائيل را بگيرد تا آن كه كشورهاي عربي هرچه بيشتر از آن دور شوند. متأسفانهبريتانيا هم در اينجا از سياست آمريكا پيروي كرد. و اين نعمت بزرگي براي شوروي بودكه هرگز گمان نمي‏كرد.

2 ـ آن كه عربها را گرفتار يك شكست بسيار موحشي كندتا خود را بدون هيچ قيد و شرطي تسليم خويش سازند.

اين نقشه دقيق تا بحالآنطوري كه شوروي مي‏خواسته است انجام شده ولي تفكّر بريتانيا و آمريكا آنقدر سطحياست كه گمان مي‏كنند شوروي در اين جنگ دچار اشتباه گرديده است.
حتّي اگر فرضكنيم كه شوروي دچاراشتباه شده است يعني شوروي گمان مي‏كرده كه مصر در اين جنگ پيروزمي‏شود، باز هم كارها به نفع او تمام مي‏شد، زيرا در اين صورت، آمريكا و بريتانيابيشتر از اسرائيل حمايت مي‏كردند و در نتيجه جهان عرب و اسلام بيش از پيش از آنهادور مي‏شد(8).

البته ما نمي‏توانيم در اين زمينه بطور قطعي حكم كنيم وليآنچه با چشمهاي خود ديده‏ايم اين بود كه آمريكا، با آن بزرگي و قوّتش، خود را دراختيار اسرائيل گذاشت و براي اطمينان خاطر اسرائيل، ناوگان خود را در سواحل دريايمديترانه گماشت.

اين ناوگان كه بدون ترديد كمكهاي فراواني به اسرائيل كرد چهاز نظر تجسّس و چه از نظر تخريب دستگاه‏هاي مخابراتي مصر، در تمام مدّت جنگ حالتآماده باش بخود گرفته بود تا در صورت شكست اسرائيل او را كمك كند!!

دسيسه‏ايبزرگ

اسباب و عوامل شكست مسلمانان را در اين جنگ مي‏توان چنين خلاصهكرد:

1 ـ اسلحه هوائي اسرائيل توانست اولين ضربت خود را بر هواپيماهاي مصريكه در يك خطّ واحد قرار گرفته بودند وارد سازد.

و پس از آن نيروهاي زميني ونظاميان مصر را كه در صحراي سينا متمركز بودند از پاي درآورد.
2
ـ كشورهايعربي نمي‏خواستند آتش جنگ را روشن كنند، يعني آنها حتّي استعداد آن را هم نداشتندچنانچه (شمس بدران) وزير سابق جنگ مصر به دو نفر از افسران عالي رتبه عربي كه برايكشيدن نقشه حمله به اسرائيل رهسپار محل شده بودند گفته بود: شما گمان مي‏كنيد كه مامي‏خواهيم جنگ كنيم؟ تمام اين اعمال را از روي سياست انجام مي‏دهيم، اينها اعمالسياسي است نه جنگي(9).

3 ـ هواپيماهاي مصري آشكار بود و همه آنها در خطّواحدي قرار گرفته بودند و اين وضع كار را بر اسرائيل سهل كرد.

4 ـ مصرانتظار داشت هر عملي كه اسرائيل به آن قيام مي‏كند از طرف شرق شروع شود زيرااسرائيل طرف شرق مصر قرار گرفته است، در صورتي كه حمله اسرائيل از طرف غرب آغازگشت، به اين معني كه هواپيماهاي جنگي اسرائيل800 كيلومتر راه پيموده بودند به قوليك سخنگوي هندي: هواپيماهاي اسرائيل دراين حمله سه مرتبه بر زمين نشسته و سوخت‏گيريكرده بودند!

اين چهار عاملرا مي‏توان سبب زندهٴ شكست مصر دانست، ولي چونيگانه اعتماد سوريه و اردن هاشمي بر ناوگانهاي هوائي مصر بود، زيرا قواي اردن دربرابر اسرائيل كمتر از يك جزء نسبت به دوازده جزء (12.1) به شمار مي‏رفت(10)و ازطرف ديگر هواپيماهايي كه به اردن و سوريه حمله مي‏كردند بيش از700 هواپيما بود و بهگفته ملك حسين: اسرائيل چتري از هواپيما روي اردن زده بود بدين جهت مي‏توان گفت: كهشكست مصر يگانه عامل شكست سوريه و اردن شد.

البته اسرائيل پيش از جنگ يكنيرنگ بزرگي به عربها زد و آن اين بود كه خود را چنان نشان داد كه هرگز جنگ نخواهدكرد چنانچه:

الف ـ موشه دايان دو روز پيش از شروع جنگ يعني 3/6/1967 بهروزنامه نگاران گفت: فرصت آن كه ما جواب دندان شكني به مصر بدهيم از دست رفت و دولتما پيش از آن كه من عضو آن بشوم، با اعمال ديپلوماسيك مشكلهاي خود را حل مي‏كرد وما بايد به او فرصت بيشتري بدهيم تا آن كه اين مشكل را هم با اعمال ديپلوماسيك حلكند(11).

ب ـ در روز بعد يعني روز 4/6/1967 روزنامه‏هاي جهان عكسهائي ازهزاران سرباز اسرائيلي در حال شنا چاپ كرده و در زير آنها نوشتند كه سربازاناسرائيلي را در حال مرخصي مي‏بينيد(12).

بدون ترديد اگر در اسرائيل همجاسوسهائي از طرف اعراب مي‏بودند هر آينه به دولتهاي خويش چنين گزارش مي‏دادند كهسربازان اسرائيلي را در حال مرخصي و سرگرم شنا وتفريح مشاهده نموده‏ايم!

ج ـهنگامي كه كابينه وزراي اسرائيل در روز 4/6/1967 يك روز قبل از جنگ تشكيل جلسه دادهو از طرحها و برنامه‏هاي از قبل تعيين شده براي جنگ (موشه دايان) همه آنها را تصويبنمود و به دولت اسرائيل اعلام كرد كه كابينه وزرا در اين جلسه فقط چند طرح تجارتيرا بررسي نموده و پس از اين ژنرالهاي مصري در قاهره مشغول بازي تنيسشدند(13)!
اينها عوامل زنده شكست بودند، ولي عوامل ديگر كه به منزله پايه واساس بشمار مي‏رود، در اين شكست ديده مي‏شود:

1 ـ از روزي كه اسرائيل در اينمنطقه از خاورميانه بوجود آمد آرامش جاي خود را به نگراني و گاهي هم به جنگ وخونريزي داد، ولي بي‏خبري و اختلافات دولتهاي اسلامي همانطور كه در آغاز به تشكيلاين حكومت غاصب و متجاوز كمك نمود وسيله‏اي براي توسعه قدرت و جسارت او در سالهايبعد نيز گرديد.

چيزي كه مايه تأسّف است اين كه اسرائيل از آغاز تأسيس تا بهحال مدّت20 سال است مشغول تهيه اسلحه و ايجاد قشون مركزي مي‏باشد، حتّي در سالهاياوّل دبستان به بچّه‏ها روح تجاوز و اخلال را در وجود آنها مي‏دميد و به آنهامي‏گفت كه كشور ما از چهار طرف محاصره مي‏باشد و وظيفه ما اين است كه به وصيّتاجداد و پدران خود عمل كرده و نگذاريم اين كشور در دست اجنبي و بيگانگان قراربگيرد، وظيفه آنها را باين صورت تعيين مي‏نمايند كه حفظ اين كشور بدست من و توواگذار شده است...

ولي كشورهاي اسلامي به جاي تقويت بنيه‏هاي دفاعي خود دربرابر دشمن، گرفتار كشمكشهاي داخلي و خارجي خود بودند.

نكته ديگري كه هممايه تأسف و هم موجب عبرت است اين است كه آنها در عوض آن كه به كوشند روي پاي خودبايستند روي دوستي و پشتيباني يكي از قدرتهاي بزرگ جهاني‏بيش از حدّ تكيه كرده (واز قدرت خدا غافل شده‏اند)(14).

اين دوري از خدا و نزديكي به مخلوق يكيازعوامل بسيار مهم شكست غير منتظره مسلمانان را تشكيل مي‏داد.

درست است كهخداوند بدون سبب كاري را انجام نمي‏دهد، ولي در صورت از دست دادن كوچكترين سرباز،تقويت معنويّت لشكر، اگر مهمتر از تقويت ماديّت آن نباشد لااقل كمتر از آن نخواهدبود.

يك گوينده اسرائيلي پس از جنگ گفت: ايمان به خدا بود كه ما را پيروزكرد(15)... البته سرباز يهودي مي‏دانست براي چه جنگ مي‏كند ولي بيچاره مسلماناننمي‏دانستند براي كي و براي چه وارد كارزار شده‏اند!

2 ـ اختلافات شديدمسلمانان، شايد خيلي‏ها هنوز معتقد باشند كه اين جنگ بين اعراب و اسرائيل واينشكست، شكست عرب بود در صورتي كه اگر جنگ، جنگ اعراب! و اسرائيل بوده، بدون ترديداين شكست دامان همه مسلمانان را ننگين كرد.

دليل اين مطلب، گفتار ارتجاعي (موشه دايان) است كه در هنگامي كه داخل (بيت‏المقدّس) مي‏شد فرياد زد: ما امروزانتقام خيبر را از مسلمانان گرفتيم(16).

خيلي از افراد كه از اروپا و آمريكاآمده بودند مي‏گفتند كه در آن مناطق همه صحبت از مسلمانان واسرائيل بيان ميكردند تااز جنگ اعراب و اسرائيل و تمام جشنها و شاديها به نام شكست اسلام و مسلمانان برگذارمي‏شد نه اعراب(17).

بنا بر اين اگر مسلمانان اختلافات داخلي و خارجي خود راكنار مي‏گذاشتند و برادرانه دور هم جمع مي‏شدند و دسته‏بنديهاي خود را كنارمي‏گذاشتند هم اكنون اين همه بدبختي به بار نمي‏آوردند و هرگز چنين اتفاقات دردناكيرخ نمي‏داد!

3 ـ اعتماد بيش از حدّ بر يكي از دولتهاي استعماري بزرگ، يكي ازشعراي (مغرب) خطاب به بلوك شرق مي‏گويد: تو تأييد كردي... ولي الفاظ روشن و طنينافكن!

او هم (بلوك غرب) اسرائيل را تأييد كرد... امّا با هواپيماهاي بزرگ وبمب افكن! و چه تفاوت بزرگي بين هواپيماهاي بمب افكن و بين الفاظ طنين افكناست.

هردو ناوگانهاي خود را براي هم پيمان خود به حركت در آوردند وليناوگانهاي آمريكا پيش از جنگ به حركت در آمد و براي اسرائيل منتهاي مساعدت را كرد،در صورتي كه ناوگانهاي شوروي پس از جنگ، آن هم براي پشتيباني خود نمائيمي‏كردند.

اين تجاوز چه اثري باقي گذاشت.

1 ـ نخستين اثر ننگين اينجنگ براي اولين بار در تاريخ اسلام شهر بيت‏المقدّس كه حاوي نخستين قبله مسلمانان ومحل معراج پيامبر است اين بود كه بدست مهاجمين تجاوز كار در معرض بي‏احتراميسربازان يهود قرار گرفت.

دولت غاصب اسرائيل اعلام داشته است كه ادارهبيت‏المقدّس را براي هميشه در دست خواهد داشت و براي همين منظور علي‏رغم اعتراضجهاني، آن را به قسمت غصب شده قبلي ضميمه كرد(18).

و چنانچه بعضي از جرائدنقل كردند، اسرائيل مهندسين برجسته‏اي را از خارج طلبيده تا مسجدالاقصي را، از جايبرداشته و در جاي ديگري نصب نمايند. و بر خرابه‏هاي آن هيكل سليمان را بناكنند.

2 ـ بيش از15000 اردني، كه در بين آنها تعداد زيادي كودك، زن و غيرنظامي بودند مجروح و يا مقتول شدند! و همين تعداد هم از (مصر) و (سوريه) از بينرفتند.

(غلوب پاشا) مي‏نويسد: اغلب نظاميان اردن به وسيله بمبهاي آتش زا (ناپالم) تبديل به خاكستر شدند.

و اضافه مي‏كند: اينك در برابر من نامه‏هائياست از دكترهاي دانشگاه آمريكائي كه براي كمك اردنيها در بيمارستانهاي نظامي اردنمشغول فعاليتند. در يكي از آنها چنين نوشته است: تا به حال بين600 الي700 مجروح راكه در بين آنها150 غير نظامي بود معالجه كردم و200 نفر آنها از2 درجه سوختگي شكايتداشتند، ولي هرگز جراحتي كه ناشي از گلوله باشد نديده‏ام.

و بعضي از سربازاناردني نقل كردند كه: ما در برابر خود چيزي جز آتش نمي‏ديديم.

چنانچه بعضي ازپزشكان نقل كردند كه يكي از بيمارستانهاي سيّار كه350 بيمار داشته است به وسيلهبمبهاي آتش زا مبدّل به خاكستر شد(19).

حركتي را كه يهود در اين جنگ دنبالكردند درست ما را به ياد آن نقشه‏هائي كه در قبائل وحشي در دوران جنگل براي تأمينزندگي خود در پيش مي‏گرفتند، مي‏اندازد با اين تفاوت كه وقتي قبائل وحشي يك باره وبدون اخطار قبلي به قبيله‏اي حمله مي‏كردند از چوب، تير و نيزه استفاده مي‏كردند واسرائيلي‏ها، از هواپيماها، تانكها و توپ براي پيروز شدن بر ديگران و مايملك آنهادريغ نمي‏نمودند و با قانون فوق هيچ گونه فرقي نداشتند.

يكي از آوارگان جنگچنين شرح مي‏دهد:

ساعات اوّل صبح بود و تازه به كلاس درس در دبيرستان واردشده بودم كه يك باره رئيس دبيرستان اعلام نمود دبيرستان تعطيل و همه به خانه‏هايخود برگرديد، زيرا جنگ شروع مي‏شود و يا شروع شده است، با وجودي كه شهر ما (رام‏الله) از صحنه جنگ هم دوربود ناگهان آسمان سياه شده و تعداد700 هواپيماي جنگيبر فراز شهر ظاهر شدند و با گلوله‏هاي خود مردم بي دفاع و غير نظامي را مورد هدفخود قرار دادند، من به چشمان خود ديدم كه بچّه‏ها زنها پير و جوان يكي پس از ديگرياز پاي در آمده و نقش زمين مي‏شدند!
3
ـ تعداد آوارگان اين جنگ تا9 شباط67يعني پس از گذشت پنج ماه بعد از جنگ به243.500 نفر رسيد(20)... طبق آمار هر روز بيشاز1623 پناهنده از سر مرزهاي اشغال شده، بيرون مي‏رفتند!

و چنانچه اين آماررا بايستي بر شمار آوارگان جنگ سال1948 اضافه كنيم و مي‏دانيم كه جمعيّت آنها بالغبر1364419 نفر بوده،... مي‏نويسد: در سال 1948 تقريبا يك ميليون اعراب فلسطين ازشهرهاي خود رانده شدند و با آن كه اسرائيلي‏ها مي‏گويند رؤساي اعراب به آنها دستورداده بودند از شهرهاي خود خارج شوند، ولي نام اين رؤسا هنوز معلوم نشده است و اگرفرض كنيم آنها بنا به دستور زعماي خود و با ميل و رغبت خويش خارج شدند، ولي بدونترديد آنها صاحب خانه و داراي محل و تجارت زمين، املاك، ماشين و غيره بودند، پس چرانمي‏گذاشتند باز گردند.

در سال1940 آلمان، فرانسه را اشغال كرد و هزارانفرانسوي از شهرهاي خود فقط با لباسهائي كه به تن داشتند از كشور خارج شدند، پس ازجنگ كسي به آنها نگفت حقّ برگشت به شهرهاي خود را ندارند، امّا آوارگان فلسطين كهدر سال1948 از شهرهاي خود رانده شدند هنوز به آنها اجازه بازگشت داده نشده و مدّت19سال است كه تعداد بي‏شماري از ملّت فلسطيندر خيمه‏ها و اردوهاي (آوارگان) بسرمي‏برند!

در قرن حاضر جنگهاي زيادي بوقوع پيوسته كه در اغلب آنها ملتيمي‏خواسته است قدرت و عظمت خود را از ملّت ديگري گسترش دهد، ولي گمان نكنم كه تا بهحال حتّي در قرنهاي گذشته يك چنين جنگي واقع شده باشد كه هدفش اين بوده كه مردمي رااز خانه و شهر خود بيرون كنند و به جاي آن ملّت ديگري را كه با صاحبان اصلي آنسرزمين هيچ شباهتي نداشته سكونت دهد.

اگر بگفته يهود يك چنين كاري را (هيتلر) نسبت به يهود انجام داده باشد هيچ مجوزي را من نمي‏بينم كه يهود حقّ داشتهباشند بر گروه ديگري بلاي آنرا وارد سازند.

مقاومت جهاني بر ضدّتجاوز

اكنون چه بايد كرد؟

در دنيائي كه هنوز قانون جنگل بر آن حكومتمي‏كند، در دنيائي كه سازش ناجوانمردانهٴ شرق و غرب پنجاه هزار مسلمان بي‏گناه رابه خاك و خون مي‏كشد و خانه‏هاي مردم را ويران مي‏سازد و سرزمين‏هاي مسلمين را بهاشغال يهود در مي‏آورد و صدها هزار نفر را از نو آواره مي‏كند، در دنيائي كه سازمانملل آن تحت نفوذ و سيطره دولتهاي بزرگ، از محكوم كردن متجاوزين خودداري مي‏كند درچنين دنيائي وظيفه اسلامي مردم مسلمان آن است كه فريب دلسوزي‏هاي رياكارانه اين وآن يعني شرق و غرب را نخورده و با تمام قوا بر ضد اين تجاوزگران بپا خيزند تا اراضيغصب شده ملّت مسلمان را از دست تبهكاران بين‏المللي پس بگيرند(21).

باميد آنروز!

13 محرم ‏الحرام 1388 هـ.ق

محمّد هادي مدرّسي

1 ـ تذكرة عودة، صفحه150.

2 ـ (اليهودي العالمي)، تأليف هنري فورد، صفحه62.

3 ـ (راهنماي صهيونيسم)، صفحه5.

4 ـ صهيونيسم و يهود آمريكا.

5 ـ (درسهائي در ناسيوناليسم يهودي)، صفحه34.

6 ـ روزنامه الاهرام 24/7/1967.

7 ـ از گفته‏هاي محمّد حسنين هيكل، 26/5/1967.

8 ـ مجلهالجمهور الجديد، چاپ بيروت ـ شباط1968.

9 ـ مجله الحوادث، چاپ بيروت، 15/9/1967 صفحه9.

10 ـ غلوب پاشا در كتاب (ازمه الشرق الاوسط)، صفحه3.

11 ـ جنگ شش روزه مصر و اسرائيل، تأليف اندولف س چرچيل وينستون س چرچيلصفحه73.

12 ـ همان مدرك، صفحه74.

13 ـ همان مدرك، صفحه75.

14 ـ مكتب اسلام، شماره 9، سال8، 1387هجري قمري، صفحه2.

15 ـالايام الحاسمة قبل معركة المصير، تأليف سپهبد محمود شيت خطاب، چاپ بغداد1387 هجريقمري.

16 ـ جرائد و مجلات، راديوهاي آن زمان.

17 ـ ذكرياتالمعصومين الرسول الاعظم (ص)1387 هجري قمري.

18 ـ مجله مكتب اسلام، شماره 9، سال8.

19 ـ مجله الجمهور الجديد، شماره711 ، سال1968، صفحه28.

20 ـ مجله حضارة الاسلام، شماره 10، سال8 ، صفحه95 ، نقل از بيانيه انجمنعالي سازمان پناهندگان بين‏المللي.

21 ـ مقاله آقاي خسروشاهي در مكتباسلام، شماره 9، سال8، صفحه71. صفحه114

 

 

موضوع :

تاريخچه يهود

 

دبير مربوطه :

سركار خانم خطيب

 

تهيه و تنظيم :

پوران رستمي

 

راهنمائي شمس

بهار 84

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 30 مرداد 1393 ساعت: 9:42 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تاریخچه فرش بافی در ایران

بازديد: 505

 

تاریخچه فرش بافی در ایران

سيماي كلي از تاريخ فرش و فرشبافي در ايران و جهان

فرش ايران و بحث در خصوص تاريخ آن همواره يكي از مهمترين مسايل مورد علاقه شرق شناسان اعم از ايراني و غيرايراني بوده است.اما از آنجاييكه اغلب مطالعات انجام شده دراين خصوص فاقد بنياد علمي و به تعبير ديگر از مبناي صحيح برخودار نيست. در اغلب موارد با نتايج سراسر اشتباه و حتي مغرضانه همراه بوده است. علاقه به تحقيق در مورد قالي ايراني و سوابق تاريخي آن بيش از يكصد سال است كه توجه محققان غربي را به خود معطوف داشته، اما از آنجاييكه توجه به هنر ديرينه ي شرق در بسياري موارد با اهداف غير باستانشناختي همراه بوده، كوشيده اند كه در بسياري موارد از جمله تاريخ، تاريخ فرش بافي ايران را سراسر مخدوش ساخته، با برخي تصاوير غلط و استنتاجات شتابزده آنرا به هنر ترك و قبايل آسياي مركزي مرتبط نمايند كه به آن خواهيم پرداخت. به گفته دكتر سيروس پرهام ‌:

‹‹ هنرهايي مانند قاليبافي كه اختصاص به منطقه خاور نزديك و خاورميانه و به ويژه ايران و قفقاز و تركمنستان و آسياي صغير و افغانستان داشت، از همان ابتدا براي هنرشناسان غربي معمايي آزاردهنده بود، چون نه به يونان و رم و تمدن و فرهنگ باختري مي چسبيد، نه به مسيحيت و نه مي توانست دستاورد يا دستآموز مستعمره نشينان باشد. اما ديري نگذشت كه از بركت ‹درايت›! تني چند از باستانشناسان و هنرشناسان امپراتوري پروس، راه حل معما كشف شد و قاليبافي هنر و صنعتي قلمداد شد كه در جوار و در پناه مغرب زمين و مسيحيت رشد كرده و اعتلا يافته است. آسياي صغير كه چه در دوران امپراتوري رم شرقي و چه در جنگهاي صليبي و عصر تمدن بيزانس همراه با اروپا رابطه نزديك داشته و نيز قفقاز كه به اروپا و مسيحيت نزديك بود، عرصه اعتلاي فرشبافي به شمار آمدند. خاصه آنكه در آثار نقاشان اروپاي قرون پانزدهم و شانزدهم مسيحي هر چه فرش بود از آناتولي و قفقاز بود و نمونه هاي بازمانده از فرشبافي سده هاي سيزدهم و چهاردهم مسيحي نيز از قفقاز و آسياي صغير و هيچ نمونه ي ماقبل صفوي كه به تحقيق بافت ايران باشد در دست نبود. در آن زمان هنوز قالي پازيريك نيز كشف نشده بود و تصور مي رفت كه قاليبافي داراي عمري هزار ساله  و رواج آن در ايران نيز مرهون شاهان صفوي است. با اوج  گرفتن نهضت پان توركيسم در دهه دوم قرن بيستم و گسترده شدن دامنه تحريفات و جعليات تاريخي نظريه پردازان و تاريخ نگاران اين ايدئولوژي، كفه اصالت و تقدم تاريخي فرشبافي تركي سنگين تر شدو پژوهندگان شتابزده اين مكتب چندان بي پروا شدند كه نه همان فرشبافي، كه تمامي فرهنگ و تمدن آسياي ميانه و غربي را دستاورد نژاد ترك دانستند و حتي ساكنان ايراني نژاد آسياي ميانه ي عهد باستان را نيز جزو تركان آوردند. از اين گروه كرزي اوغلو تاريخ نگار ترك است كه ضمن انكار اين كه سكاها از گروه هند و اروپايي، به ويژه ايراني بودند همراه با ديگر مورخان پان تركيست، سكاهاي آسياي ميانه را ترك خواند، و تاكيد ورزيدن كه همه قبايل تحت فرمانروايي دولت اورارتو داراي منشا سكايي  به ديگر سخن تركي هستند. اما پذيرفته شدن قفقاز و آسياي صغير(تركيه كنوني) بعنوان مراكز تمدن فرشبافي لاجرم حداقل يك نتيجه گيري نادرست را در دنباله داشت كه براي كل تاريخ فرشبافي جهان تاسف بار بود و آ‌ن اينكه فرشبافي هنر و صناعتي است كه اقوام ترك زبان پس از مهاجرت به خاورميانه و آسياي غربي در سده هاي پنجم و ششم هجري به ارمغان آورده اند».

نخستين مبلغان بزرگ اين مكتب « ژوزف اشترزيگووسكي J.Strzygowski» استاد كرسي تاريخ هنر دانشگاه وين بود كه در سال 1917 كتاب Altai – IRSN und vlkerwanderung را منتشر ساخت و آخرين نظريه پرداز نامدار آن « كورت اردمان Kurt Erdmann» فرش شناس طراز اول آلماني بود كه در دهه 1950 در د انشگاه استانبول تدريس مي كرد. اما در اينجا دو سوال مطرح است اول اينكه اگر فنون بافت قالي پرزدار اختراع تركان نيست پس چرا قديمي ترين قالي جهان يعني قالي پازيرك كه در پي به آن نيز خواهيم پرداخت با گره تركي بافته شده است؟

و سوال دوم را دكتر علي حصوري، در كتاب فرش سيستان هوشمندانه چنين مطرح مي كند :

چرا در همه جا تركان و ترك زبانان گره تركي به كار مي برند؟

وي خود اين سوال را عالمانه پاسخ گفته كه در بحث معرفي انواع گره و سوابق تاريخي آنها به طور كامل به آن مي پردازيم. خوشبختانه از يك سو با حضور معدود كارشناسان و محققان ايراني كه در طي دهه هاي گذشته در مقابل خيل نظريات ناآگاهان قد برافراشته اند و از سوي ديگر به بركت اكتشافات انجام شده در طي نيم قرن گذشته بر بسياري از عقايد مغرضانه محققان غرب كه برخي از آنها در رده مشهورترين فرش شناسان جهان مي باشند خط بطلان كشيده شده است. ما نيز  در اين جستار سعي داريم تا با ارايه آخرين نظريات و دستاوردهاي علمي بر اساس مستندات و شو اهد، تصوير روشني از تاريخ فرش بافي ايران، بلكه جهان را ارايه نمائيم. در اين راستا و با توجه به قديمي ترين شواهد و جديدترين نظريات علمي در دسترس به ترتيب زماني به بررسي تاريخي فرش ايران مي پردازيم.

بدون شك قدمت استفاده از زيرانداز بدانجا مي رسد كه انسان به فكر ساختن سرپناهي جهت تامين آسايش خود افتاد. بافتن انواع زيرانداز نيز همزمان با پرورش دام و استفاده از پشم آن بدين منظور بوده است و انسان پس از بهره وري از پوست حيوانات به اهميت اليافت پشمي پي برده است و به مرور به صورتهاي گوناگون خام و رسيده شده و از طريق بافتن از آن بهره گرفته است.

1- عهد مفرغ (1500 تا 2500 سال پيش از ميلاد مسيح)

اولين اطلاع و يا به عبارتي كشفياتي كه نشانه اي از هنر قاليبافي در عهده مفرغ را با خود به دنبال دارد مربوط به كارد قاليبافي است كه توسط « ا.ن خلوپين I.N Khlopin» راجع به ابزار  مخصوص قاليبافي، از جمله كاردك، از گورهاي عصر مفرغ در تركمنستان و شمال ايران كشف شده و اولين بار در شماره دوم از دوره ي پنجم مجله Hali (پاييز 1982) به چاپ رسيد. اما روشنترين تصوير در خصوص قالي بافي عهد مفرغ را دكتر علي حصوري به دست مي دهد. وي براي اولين بار در سال 1354 با دو ابزار از اين نوع مواجه شد كه پس از وقوع يك سيل و پديد آمدن يك گور توسط يك مرد قشقايي در شمال غربي راهجرد و در نزديكي كامفيروز فارس پيدا شده بود. وي در توضيح دلايل تعلق اين ابزار به ابزار قالي بافي با بررسي شكل ظاهر و نوع طراحي و ساخت آنها و ارايه تصوير روشني از مشخصاتشان چنين مي نويسد

« قطعه اي كه سرنيزه و امثال آن به نظر مي آيد داراي زايده كوچك سوراخ داري در انتهاست كه بي شك محل نصب دسته ي چوبي است. اما  بسيار ظريف به طوري كه با اين ظرافت نمي توانسته است براي ضربه زدن به كار رود، بلكه به طور قطع در كارهاي معمولي و فقط براي بريدن مفيد بوده است. اگر اين وسيله به عنوان جنگ افزار به كار رفته باشد بايد نوك آن صدمه ديده باشد يا ساييدگي پيدا كرده باشد. در حالي كه تنها دو قسمت كنار آن، يعني دقيقاً لبه ي دو تيغه آن بر اثر طول كاربرد و احياناً‌ تيز كردن هاي مكرر فرو رفته و قوس برداشته است. اين نشان مي دهد كه وسيله برش بوده است. بي شك اين، يك كارد برش خامه بوده است. جاي دسته ي كوچك آن هم فقط براي يك كارد معمولي شايستگي دارد و از سوراخ آ‌ن ميخي مي گذشته است كه آن را به دسته ي چوبي ثابت مي كرده است. (تصوير يك )

قطعه دومي كه باز ممكن است ابزار جنگي به حساب آيد ميله بلند جوالدوز مانندي است با سري برجسته و دگمه مانند. طول آن 45 سانتيمتر و قطر ته آن در حدود يك سانتيمتر و نوك آن تيز است. در فاصله ده سانتي متر از ته آن سوراخي در بدنه آن ديده مي شود در صورتي كه اين وسيله ابزار جنگي مي بود،‌ مي بايست كه آن هم باريك و سوراخ دار و به هر حال شكلي باشد كه بتوان دسته اي به آن متصل كرد، در حالي كه ته آن قطور و غيرقابل قراردادن در دسته چوبي است. ته آن هم از پارچه رد نمي شود تا سوزن يا جوالدوز باشد. همين كه اين قطعه چنان كارآيي ندارد كه بتواند ابزار جنگي يا وسيله دوخت و دوز باشد. چندان آراسته يا زيبا نيست كه بتواند وسيله تزيين باشد. آنچه زينت آن به حساب مي آيد شيارهايي در ته آن است و نشان مي دهد كه به همين ترتيب و لخت در دست جاي مي گرفته و شيارها مانعي براي لغزيدن در دست است. به نظر مي رسد اين وسيله مي توانسته است دو كاربرد داشته است.(تصوير 2)

نخست اينكه اين ابزار به جاي شانه يا دفتين وسيله كوبيدن فرش بوده است. در عصري كه هنوز دفتين قاليبافي اختراع نشده بود و اگر شده بود وزني براي كوبيدن نداشت تا در قالي از آن استفاده شود. ديگر اينكه همين ابزار امروزه در ميان عده زيادي از قالي بافان غرب ايران از جمله مناطق انگوران، افشار، گروس (بيجار)،‌ و بخشي از كردستان به كار مي رود كه آن را به كردي سنگ (seng) و به تركي خيلال ( خلال ) مي گويند. تنها تفاوت در اين است كه سنگ يا خلال بنابر الزامات صنعت در دوره ما از جنس آهن است. همين سنگ يا خلال را تا پنجاه سال پيش در بخش مهمي از ايران مخصوصا در غرب ايران به كار مي برده اند و به فارسي آن را سك (sok) ناميده اند. اما با پديد آمدن كركيت، نقش و جنس آن در ميان آنان عوض شده است و پس از كوبيدن پود دوم با كركيت يا دفتين و اغلب قبل از آن براي براي نظم بخشيدن به چله ها و يكدست كردن آن استفاده مي شود. به اين معني كه آن را مورب در دست مي گيرند و آهسته روي تارها و در سراسر عرض بافته مي كشند. به اين ترتيب قطعه دوم مفرغي هم به احتمال بسيار زياد وسيله قالي بافي است. دليل مهم ديگري كه در مورد ابزار قالي بافي بودن اين قطعه دوم وجود دارد،‌ وجود سوراخ در فاصله 15 سانتي متري از سر و 10 سانتي متري از ته آن است. به احتمال قوي از آن سوراخ براي كشيدن پود استفاده مي شده يعني اين قطعه همان نقشي را داشته است كه اكنون سيخ پودكشي در مناطقي همچون آذربايجان بر عهده دارد و به آن شيش مي گويند. بدون ترديد قسمتي از پود را از اين سوراخ رد مي كرده اند و سپس خود آن را با پود از فاصله تارها مي گذرانده اند.

محل پيدا شدن اين دو قطعه همان گونه كه گفته شد در گوري نزديكي كامفيروز فارس بوده است. اين محل فاصله چنداني از تپه مليان ندارد كه اكتشافات آن معروف است و تاريخ آن قبل از دوره مفرغ آغاز مي شود. اما اينكه اين دو قطعه از گوري پيدا شد، دليل ديگري است بر اينكه ابزار قالي بافي هستند. احتمالاً‌ ابزارهاي قالي بافي زن بافنده را با او به خاك مي سپرده اند تا در جهان ديگر هم بيكار نماند.

قطعاتي هم كه از آسياي مركزي كشف شده همگي در گور زنان بوده است. بعد از مشاهده دو ابزار مذكور نمونه هاي مفرغي ديگري نيز مشاهده شده كه گاه سه يا چهار سك يا خلال با هم و با حلقه مفرغي ديگري به هم متصل بوده اند. اين مرحله ديگري در پيشرفت به سوي ايجاد شانه قالي بافي است يعني به جاي استفاده از يك سك، سه يا چهار سك را همراه كرده، كارايي آن را چند برابر كرده اند. كهنترين نمونه اي كه از اين ابزار كشف و ضبط شده از تپه يحيي است كه از هزاره سوم قبل از ميلاد مي باشد و اين ابزارها همگي و به احتمال زياد ابزارهاي قالي بافي هستند. سكهاي زيادي نيز از تالش به دست آمده است كه تصاوير آ‌نها را پررزورسكي در كتاب‌«مروري بر هنر ايران» به دست داده است. (تصاوير 3و4) همچنين بخش مهمي از قطعات مفرغي كه از لرستان به دست آمده و به نام گيره يا سنجاق يا سوزن و امثال آ‌نها ساخته شده، به عنوان دستگيره آن و شبيه قلاب يا جا انگشتي در مضراب سنتور است و به طور مشخص براي قرار گرفتن با انگشتان و كوبيدن قالي است. ( تصوير 5) تعدادي از اين سكها در موزه ايران باستان موجود است. اين قطعات متعلق به هزاره سوم قبل از ميلاد در تپه يحيي و هزار دوم در تالش و هزاره اول در لرستان به دست آمدند و آخرين نمونه ها حتي نشانه اي از تحول كامل چاقوي قالي بافي را دارند. اين وسايل دو نمونه اند به شماره هاي 1396 د.ك./ 1396و 3572 د.ك./ 16511 در موزه  ايران پيشرفت است هم در صرفه جويي و كاربرد فلز كمتر و هم تضييع وقت كمتر براي گذاشتن و برداشتن ابزارها، اما هنوز كارد را مثل كاردهاي پيشين دو طرفه ساخته اندو حال آنكه مي توانستند مثل كارد و قلاب آذربايجاني يك طرفه بسازند. نمونه بعد كه شباهت آن به كارد يا قلاب آذربايجاني بسيار زياد است و با آن قابل مقايسه است به اين مرحله از پيشرفت رسيده است. از آنجا كه هنوز سر اين قطعه مانند سك است و خميدگي قلاب را ندارد روشن است كه از آن مثل سك استفاده مي شده است. (تصاوير6و7و8) متاسفانه از آنجا كه از قديم دسته ي شانه از چوب ساخته مي شده، برخوردن به شانه قالي بافي در آثار باستان شناسي غيرممكن است. مگر اينكه يك دسته سك يا تيغه با هم كشف شود و بقاياي شانه باشد. امروزه تعداد اين سكها باستان شناسي غيرممكن است. مگر اينكه يك دسته سك يا تيغه با هم كشف شود و بقاياي شانه باشد. امروزه تعداد اين سكها و چاقوها در موزه هاي ايران و جهان نسبتا فراوان است و تنها بايد آنهايي را كه نمي توانسته اند سوزن يا ميله اي زينتي باشند از ابزارهاي قالي بافي جدا كرد. بايد توجه داشت كه انسان عهد مفرغ توانسته است از مفرغ، ميله هايي تا قطر دو ميلي متر ايجاد كند، بنابراين امكان اينكه اين سكها سوزن يا جوالدوز باشند وجود ندارد، خصوصاً كه تعدادي از ‌آنها سوراخ ندارند و ديگر اينكه آنها سوراخ دارند اين سوراخ در سر يا ته آنها نيست و همچنين معمولاً دستگيره آنها اجازه عبور از بافته را نمي دهند.» (تصوير 9)

به اين ترتيب طبق شواهد مذكور و توضيحات و ادله ي علي حصوري با قديمي ترين ابزار قاليبافي كه متعلق به عهد مفرغ است آشنا شديم و اين حركتي است در جهت گسترش تاريخ فرشبافي ايران، بلكه جهان.

2- دوره هخامنشيان (321 ق.م 559 ق.م)

با اطمينان مي توان گفت آنچه كه در سال 1949 ميلادي كشف شد تنها نادره ي از دوران شكوهمند پادشاهان هخامنشي است كه تا به امروز به عنوان يگانه سند موجود از قاليبافي آ‌ن عهد مورد توجه تمام فرش شناسان و محققان شرقي قرار گرفته است. در سال 1949 ميلادي سرگئي رودنكو باستان شناس روس هنگام كاوش در گورهاي اقوام سكايي منطقه ي پازيريك در دامنه هاي جنوبي آلتايي در سيبري به يافتن دستبافته اي كاميالب شد كه تاريخ فرشبافي را به يكباره دگرگون كرد، دره پازيريك كه از نظر باستان شناسي بسيار غني است در دهه 1920 ميلادي كشف شد. و متعاقباً‌ در ادامه كشفيات، 5 تپه در اين دره شناسايي و مورد اكتشاف قرار گرفت. حفاريهاي اولين تپه در سال 1929 صورت گرفت و فعاليتهاي اكتشافي بار ديگر در سال 1947 با حمايت آكادمي علوم روسيه و موزه آرميتاژ آغاز شد و حفاري ها به چهار سرزمين ديگر بسط يافت. مدارك كشف شده از زير تپه ها حاوي برخي يافته هاي اساسي مربوط به سال 430 قبل از ميلاد است و حكايت از زماني مي كند كه در آن اين قبايل از دره پازيريك به عنوان گورستان استفاده مي كرده اند. نوشته اي به دست آمده روي چوب حاكي است كه پنج گورستان طي دوره زماني هشت ساله ساخته شده است. يافته هايي كه در اين پنج گور به دست آمده عبارت از دهها وسيله زندگي، ابزارآلات شكار، لباس و ... مي باشد كه در بازسازي روش زندگي اين جوامع يعني قبايل بيابانگرد سكايي نقش بنيادي دارند. اما محسور كننده ترين يافته ها در گور يا تپه پنجم پازيريك بدست آمده كه عبارتست از فرشي در اندازه تقريبا مربع به ابعاد 23/189 در 200 سانتي متر و از آنجايي كه همراه با اين فرش ابزار و وسايل ديگري همچون يك دستگاه گاري نيز پيدا شده، عده اي نظرات خاصي در مورد كاربرد اين قاليچه داده اند و حتي فرض بر اين است كه از آن براي مفروش كردن روي سطح گاري استفاده مي شده است. اين فرش كاملاً‌ از پشم درست شده و تار ‌آن اندكي كشيده شده و پودهاي آن به طور شل به تعداد سه ( و بعضاً چهار) بار بين هر دو رديف گره پيچيده شده است. رجشمار اين فرش تقريباً‌ برابر با 3600 گره در هر دسيمتر مربع است كه تعداد 39 گره در هر 5/6 سانتي متر و 42 گره در هر 7 سانتي متر براي آن محاسبه شده كه در مقايسه با فرشهاي امروزي در رده فرشهاي خوب و نسبتاً‌ نفيس قرار مي گيرد. نوع گره مورد استفاده در اين فرش از نوع گره ي معروف به فرشهاي امروزي در رده هاي فرشهاي خوب و نسبتاً‌ نفيس قرار مي گيرد. نوع گره مورد استفاده در اين فرش از نوع گره ي معروف به تركي است. ( تصاوير 10و11و12) رنگ اين فرش در طول زمان تغيير يافته و رنگ اصلي به سايه هاي صورتي روشن و سبز كم رنگ تبديل شده و بايد در اصل رنگ بسيار روشني مي داشته. تحقيقات شيميايي وجود نيل را در آن اثبات كرده و حاكي از آن است كه از آن براي رنگ آبي يا متمايل به ‌آن استفاده مي شده است. همچنين در رنگهاي آن اسيد kermes آميخته با اسيد كارمينيك يافت شده كه احتمالاً براي رنگ قرمز (قرمز دانه) مورد استفاده قرار مي گرفته است. تصاوير و نقوش موجود بر روي اين قالي عبارتست از : متن فرش به تعداد 24 عدد مربع كه داخل هر يك ستاره اي هشت پر وجود دارد.

در رديف دوم پس از زمينه تصاوير حيواني افسانه اي شبيه به يك شير بالدار قرار دارد كه در اصطلاح به گريفين شهرت يافته. رديف سوم عبارتست از 24 عدد گوزن شاخ پهن. رديف چهارم يا حاشيه چهارم ستاره اي شبيه به ستاره هاي هشت پر متن فرش به تعداد 62 عدد. و رديف يا حاشيه پنجم 28 تصوير اسب سواراني كه بطور دو نفر در ميان به تناوب بر روي اسبها نشسته يا در كنار آن ايستاده اند. و بالاخره آخرين حاشيه يا رديف ششم مجددا همان تصوير حيوان افسانه اي بالدار يا گريفين قرار دارد. اين فرش در واقع به دليل محلي كه در آن كشف شده پازيريك نام گرفته است. اگر چه زمستانهاي پر از يخ سيبري باعث سالم ماندن اين فرش گرديد ولي تابستان به اندازه كافي گرم بود تا اجازه دفن روساي قبايل و جادوگران در گذشته را به قبايل شان بدهد. هواي گرم تابستان همچنين به باستان شناسان قرن بيستم اجازه داد كه با گروه خود بتوانند به اين منطقه كوچ كرده، تخته سنگ هايي را كه اين گورها را مي پوشانيدند جا به جا نمايند تا با كار تهورآميز خود به كشف اين دفينه ها بپردازند. آنها يخها را به كمك آب جوش آب كردند. پرفسور سرگئي رودنكور اولين كسي نبود كه به سراغ اين قبرها مي رفت. دزدان زمان كوتاهي پس از دفن براي غارت طلاهايي كه همراه مردگان دفن مي شد به اين مقبره ها دستبرد مي زدند. خوشبختانه اين دزدها اعتنايي به ديگر اشياي اين مقبره ها از قبيل نمد و منسوجات نداشته اند. دزدان به طور ناخواسته و به واسطه كار خويش بزرگترين لطف را در حق آيندگان انجام داده و شكافي را كه آنها ايجاد كرده بودند باعث ورود آب به اين مقبره ها گرديد كه در سرماي زمستان اين مقبره را به گورستان هميشگي از يخ تبديل كرد. و همين قطعات يخي اجازه دادند تا دو هزار و پانصد سال بعد از دفن اين اشيا ما بتوانيم آنها را تقريباً سالم كشف كنيم و از مطالعه آنها لذت ببريم. رودنكو پس از مشاهده اين قاليچه ي افسانه اي كه از گور پنجم پازيريك به دست آمد به جهت شباهت بسياري از تصاوير آن با شاهكارهاي هنري هخامنشي بيدرنگ گفت : « تخت جمشيد را به ياد مي آورد» ( تصاوير 13و14و15و16)

فرش پازيريك يافته اي است از هر جهت استثنايي و از اين جهت خلاف توقع نظريه پردازان تاريخ بافندگي بوده است. تا پيش از پيدايش فر ش پازيريك عمده نظرها متوجه تركان به عنوان مبتكران اين صنعت بود و پازيريك در اين مورد دست كم ايجاد شك و ترديد كرد. ديگر اينكه براي مورخان اين زمينه قابل تصور نبود كه بافته اي از حدود چهارصد سال پيش از ميلاد بدست آيد كه تا اين حد كامل و پيشرفته و از نظر فنون بافت و حتي نقشه در رديف بافته هاي امروز باشد. سوم اينكه نمي توانستند تصور كنند كه ممكن است فني چنين پيشرفته در مراكز تمدن كه مورد توقع آنها بود، يعني بين النهرين، يونان يا مصر پيدا نشود و از گور پادشاهاي سكايي كه قومي بيابانگرد را رهبري مي كرد به دست آيد. براي اطلاع از نظرياتي كه در مورد فرش پازيريك بيان شده به چند مورد از اين دست عقايد كه توسط كارشناسان و مورخان مشهور و سرشناس غربي ارايه شده است مي پردازيم. يكي از اين نظريات متعلق به خانم جني هاوسگو  jenny Housego است كه در سال 1989 چنين منتشر شد :

«محل بافت اين فرش سخت مورد بحث بوده است. كساني هستند كه مي كوشند آغاز قالي بافي را در سرزمين هاي مغولستان و آسياي مركزي بشناسند و اين كه اين قالي در جايي بافته شده كه آنرا يافته اند زيرا نقش هاي آن شبيه نقش اشياي ديگري است كه از همان منطقه به دست آمده است. دانشمندان  ديگر بحث مي كنند كه آن را در نقطه اي غربي تر بافته اند زيرا عناصر آشوري و هخامنشي در آن هويداست. به علاوه شباهتي بين تركيب فرش با نقش هاي سنگ در كاخهاي اين شاهنشاهي وجود دارد. پس شايد در شاهنشاهي ايران بافته شده باشد. در فقدان اطلاعات مشخص شايد بهتر باشد آن را چون دستاوردي هنري بنگريم از دوره اي در جهان باستان كه در آن روابط نيرومند فرهنگي در سرزميني وجود داشت كه از يونان تا مغولستان و حتي آن سوتر تا چين گسترده است.»

البته نويسنده در بخش بعد خوشبختانه متذكر اين نكته مي شود كه بافته اي چون پازيريك بايستي بر سنتي پر سابقه متكي باشد. اما به قول دكتر علي حصوري ملاحظه شد كه نويسنده چگونه در فقدان مدارك، پازيريك را از يونان تا چين تقسيم كرد تا نه اروپاييان ناراضي باشند و نه چينيان، نه مغولان نه مردم آسياي مركزي و مردم بين النهرين و ايران و اين هنگامي صورت گرفت كه كهن ترين مدارك مربوط به بافت فرش از گور زنان در نزديكي عشق آباد كنوني به دست آمده بود و بعيد است  كه خانم هاوسگو از آن بي خبر بوده باشد. همچنين پس از ‌آن نيز در سالهاي اخير و در طي برگزاري سومين كنفرانس بين المللي فرش ايران علي حصوري ابزارهاي فرشبافي عهد مفرغ را كه از سراسر ايران غربي و جنوبي به دست آمده است معرفي كرد كه در مبحث قبل به طور كامل ملاحظه گرديد. قبل از خانم هاوسگو، اولين بار در سال 1978 يكي از طرفداران پان توركيسم كه تمامي آثار تمدن آسياي مركزي را دستاورد تركان مي دانند، مقاله اي در مجله ي فرش Hali نوشت و با برهاني چند تلاش كرد نشان د هد كه فرش پازيريك كار بيابانگردان ترك نژاد آسياي مركزي بوده است. اين مقاله بازتاب دلخواه نويسنده اند را نداشت. اندك اندك و همراه با جريانهاي سياسي ـ فرهنگي ضد ايران، پژوهندگاني معدود برانگيخته شدند تا آثار هنري ايران باستان را هر چه بيشتر از اين آب و  خاك بر كنند و به سرزمينهاي ديگر، تمدنهاي ديگر و اقوام ديگر منسوب دارند. و به گفته ي دكتر سيروس پرهام، گور به گور كردن قالي پازيريك از همين جا آغاز شد. چهار دهه پس از كشف پازيريك و چند سالي پس از چاپ مقاله نويسنده ترك بنياد فورد در سال 1989 وجوهي به پژوهش درباره قالي پازيريك اختصاص داد و چند پژوهنده را بر اين كار گماشت. ماحصل اين پژوهشها همان بود كه اولياي بنياد مي خواستند و اينكه « قالي پازيريك بافت ايران هخامنشي نيست و در همان محل آلتايي بافته شده است.»

مهمترين و به ظاهر محكمترين پشتوانه اين نظريه كاربرد نوع خاصي از قرمز دانه در فرش پازيريك بود كه از حشره اي به دست مي آمد كه در آن منطقه فراوان بوده است. اين قسم خاص قرمز دانه به قرمز دانه لهستاني شهرت يافته كه علاوه بر فرش مورد بحث ما يكي از نمدهاي همان دوران منطقه آلتايي نيز به همان رنگمايه است. گفته اند رنگمايه قرمزي كه در ايران هخامنشي فراوان بوده قرمز دانه ي آرارات است كه در سيبري آسان به دسترس نمي آمده است. البته اثبات اين ادعا كه قرمز دا نه ي لهستان در سرزمين اصلي ايران حتي به قدر اندك، فراهم نبوده تقريباً محال است چون از پارچه ها و فرش هاي ايران هخامنشي چيزي نمانده كه ملاك سنجش باشد. در سال 1990 ميلادي نيز خانم كارن رابينسون K.Rubinson با نوشتن مقاله «فرشهاي پيش از اسلام» در دايره المعارف ايرانيكا پيشتاز بررسي دوباره يا به قولي كالبد شكافي مجدد فرش پازيريك شد. خانم رابينسون در مقاله خود بر اين استدلال ضد و نقيض تكيه كرد كه قالي پازيريك كه به غلط آن را ايراني دريافته اند در همان كه ممكن است طرح و نقش فرشهاي هخامنشي را به خوبي نشان دهد، محتمل است به عصر هخامنشي تعلق نداشته باشد. همين فرضيه با شرح و بسط افزونتر در مقاله ديگر خانم رابينسون در ميانه نهاده شد و همزمان و هماهنگ با آن اين نويسنده مقاله اي ديگر نگاشت با عنوان « منسوجات پازيريك، پژوهشي در نقل و انتقال نقشمايه هاي هنري».

همزمان با خانم رابينسون، باستان شناسان مشهور ديويد استروناخ (D.Stronach)بازنگري در نقش مايه هاي قالي پازيريك را از مسير ديگر و زاويه اي ديگر آغاز كرد، ليكن كم و بيش به همان جايي رسيد كه كارن رابينسون رسيده بود. استروناخ در سخنراني مفصلي كه در ششمين كنفرانس بين المللي فرش آيكوك (سانفرانسيسكو، 1990) ايراد كرد مدارك فراواني نشان داد كه ايراني بودن و هخامنشي بودن تمامي نقش مايه هاي فرش پازيريك را به اثبات مي رساند، منتها نتيجه گرفت كه فرشبافان كوچروآلتاييايي، آن فرش را از روي قالي هاي مشابه ايران بافته اند. فرضيه استروناخ قابل ترديد است، چون با عرف و رسم اقتباس و تقليد و بدل سازي در هنر و صناعت فرشبافي درست نمي آيد و ما نيز در ادامه، جواب اين نظر آقاي استروناخ را به نقل از دكتر سيروس پرهام كه اول بار در مجله آمريكايي Oriental Rug Review در سال 1993 به چاپ رسيد بيان مي نماييم. همچنين نظريه جيمز اوپي (James Opie) فرش شناس مشهور، خصوصا فرش ايلياتي شناس كه در همه نوشته هاي خود بر منشا ايراني و به تصريح لري بخش عمده نقش مايه هاي باستاني فرشبافي تاكيد دارد و نظريه « منشا تركي قاليبافي» را همواره مردود شمرده است قابل توجه است. وي در كتاب مشهود خود Tribal Rugs (1992) پا به پاي ديويد استروناخ رفته و فرش پازيريك را كار عشاير بيابانگرد منطقه آلتايي دانسته، و حتي از كوچروان سكايي فراتر رفته و قبيله ي همسايه دور دست آنان، يعني كوچندگان «ماساگته» را بافنده آن فرش معمايي به شماره آورده است. همچنين كورت اردمان فرش شناس آلماني كه پس از ژوزف اشترزيگوسكي و كتاب مشهورش در سال 1917 پيرو مكتب تركي فرش بافي بود نيز در نهايت ايراني بودن فرش پازيريك را پذيرفت. اما آشكارا به سفسطه و تناقض گويي پرداخت و حتي به جعل و تحريف تمسك جست و بي آنكه فرش را ببيند به اين نتيجه بي بنياد و غريب كه سالهاست دروغين بودن آن آشكار گشته است دست يافت كه قالي پازيريك گره بافته نيست و پيچ بافته است، به همان شيوه قاليهاي چيني كه كلاف پشم را پس از گذراندن از تار بر گرد ميله اي چوبي مي پيچانند و پس از پايان پذيرفتن بافت ميله ها را بر مي دارند. جالبتر ‌آنكه اردمان عنوان « هفتصد سال فرش مشرق زمين» را براي دومين كتاب خود در سال 1966 برگزيده تا قالي پازيريك خود به خود از حوزه بررسي او بيرون افتد. ما در ادامه با استفاده از مطالعات و نظريات دو تن از فرش شناسان و محققان فرش ايران آقايان دكتر سيروس پرهام و دكتر علي حصوري، دلايل قوي و محكم را در بحث ايراني بودن طرحها و بافت فرش پازيريك ارايه داده بررسي مي نماييم.

دكتر علي حصوري با بررسي دقيق نقشه و طرح هاي قالي ايران نتيجه گرفته است كه اساس و بنياد نقشه هاي فرش ايران كه عبارتست از چندين حاشيه در كناره هاي فرش يكي حاشيه پهن و در ميان ديگر حاشيه ها قرار دارد، اساساً منطبق با همان ديوارهاي مكرر آبادي ها و باغهاي فردوس باستاني است كه ايرانيان باستان به آن اعتقاد داشته اند و ما بحث ‌آن را در بخش طبقه بندي طرحهاي و نقشهاي فرش ايران خواهيم داشت. چنان كه مي دانيم قالي پازيريك هم داراي همين نوع حاشيه و در واقع طرح ايراني است و طبيعي است كه توسط قومي ايراني بافته شده باشد. همچنين در خصوص فرضيه بافت عشايري فرش پازيريك توسط كوچروهاي آلتايي و در جواب اين ادعاي ديويد استروناخ و همچنين اثبات نقوش ايراني قالي پازيريك و تفاوت آن با هنر سكايي، دكتر سيروس پرهام به بررسي نقوش فرش پازيريك پرداخته و چنين مي نويسد :

«به گواهي بافته هاي بدلي عشايري ـ روستايي، در همه دورانها و سرزمينها، رسم و قاعده متعارف اين است كه بافنده عشايري هرگاه از يك الگوي كاملاً بيگانه تقليد و باسمه برداري كند اثر و نشانه اي هر چند ناچيز از خود و نگاره هاي متداول سرزمين و فرهنگ يا طايفه خود برجاي مي گذارد. چنان نيست كه بافنده همه چيز  را عينا و مو به مو و گره به گره تقليد كند، حتي نگاره هاي بسيار كوچك را كه هيچ نقشي در برآوردن طرح و نقش اصلي ندارند و بسا كه براي بافنده هم يكسره بيگانه و نامفهوم باشند. ( مانند دو نگاره هشت پر در بخش زيرين حاشيه سمت راست قالي پازيريك و دو گل هشت پر كوچكتر در منتهي اليه حاشيه باريك بيروني همان سمت) . مگر آنكه قصد بافنده تقليد كامل و تمام نما باشد به سفارش يا فرمايش كه تازه آن هم از يك بافنده بيابانگرد خانه به دوش سخت بعيد و نامحتمل است و تنها كارگاههاي متمركز و بسيار پيشرفته فرشبافي از عهده اين مهم بر مي آيند كه وجود چنين كارگاههايي در منطقه آلتايي همانقدر محل ترديد است كه بافته شدن قالي پازيريك در همان جايي كه پيدا شده است. كار هنري دستبافت از چند جهت ماهيت عشايري و ايلياتي پيدا مي كند كه مهمتر از همه وجود عناصر عيني عشايري در نقشمايه ها و شيوه نقش پردازي است. عوامل و عناصر ساختاري و اسلوب بافت و رنگمايه هاي مورد كاربرد نيز در كار سنجش دستبافته هاي قبايل كوچرو بي اثر نيست. نهايت اين كه رنگ مايه ها و رنگيزه ها به ندرت دليل قاطع براي تشخيص هويت عشايري يك فرش دستبافت است. اين به آن دليل است كه مواد رنگي كمتر مورد استفاده انحصاري يك طايفه معين قرار ميگيرد و دست يافتن ديگر گروه هاي بافنده به اين مواد بسيار سريعتر از نقل و انتقال و دادو ستد نقش مايه ها صورت مي پذيرد. چنين است كه در كار سنجش بافته هاي عشايري اغلب ناگزيريم بر عناصر نقش پردازي و ويژگيهاي اسلوب بافت تكيه كنيم. در قالي پازيريك چندين عامل ساختاري هست كه درجه بسيار بالايي از مهارت فني و فرشبافي كمال يافته را نشان مي دهد، به اندازه ي كه ممكن است به راحتي دلالت بر فرش بافي شهري داشته باشد. اهم اين عوامل ساختاري بدين شرح است : استمرار يكنواختي و يكدستي بافت و همساني نزديك به يكساني نقش مايه ها، قرينه سازي كامل نقش مايه ها در چهارچوب يك طرح و نقش كاملاً منسجم و متقارن و متوازن، نگاه داشتن اندازه ها و ابعاد و فاصله ها به دقت و وسواس تمام در بافت آدمهايي همانند، اسبهاي همانند و گوزنهاي همانند كه جملگي در صفهاي منظم و آراسته به يك فاصله سنجيده بي كم و زياد در حركت هستند.ديگر، طراحي دقيق و سنجيده تمامي اجزاي اصلي هر يك از 14 سوار، 14 ستوربان، 28 اسب، 24 گوزن، 24 چهارگوشي كه درون هر يك نگاره اي هشت پر به ظرافت و موزوني تمام نقش بسته است.»

سيروس پرهام در ادامه دلايل خود بر بافت غير عشايري فرش پازيريك مي نويسد : « سخت و دشوار است تصور در وجود آمدن دست بافته اي گره بافته و عشايري كه در هزاره اول پيش از ميلاد مسيح بدين درجه از كمال و سنجيدگي بافت رسيده باشد. اين مطلب مسلماً در مورد فرشهايي ايلياتي مناطق نزديك به مراكز فرشبافي شهري بهتر و آسانتر صدق مي كند تا فرشهايي كه گمان مي رود در آن سرزمين دور دست وحشي يخزده بافته شده باشد. حتي امروز هم نمي توان يافت فرشي عشايري را اصيل و درست كه از روي يك نقشه شطرنجي يا يك الگو و سرمشق و يا يك نمونه دستبافته عينا و جز به جز بافته شده باشد. گذشته از سنجيدگي و ظرافت اعجاب آور بافت، قالي پازيريك آكنده از نقش مايه ها و نگاره هايي است استوار بر طرحي بغايت سنجيده و قانونمند و هدفدار كه چنانكه خواهيم ديد، اين همه با تمدن و فرهنگ مردمان كوچرو و خانه بدوش آلتايي، خواه سكايي، خواه ماساگته، ناسازگار و گاه متضاد است. سكاييان و ماساگتيان بدان مرتبه از ثبات و آرامش اجتماعي نرسيده بودند كه انگيزه و ضامن دست يافتن به اين چنين صورت هنري اصيل و راستين آلتايي خروشان و بي امان و سيلاب وار موج مي زند، كمترين اثري هر چند كمرنگ در قالي پازيريك نيست. هنر آلتايي در هزاره نخست به طور عمده هنر احساس (امپرسيونيسم) و تجريد و انتزاع واقعيتهاي عيني و تلخيص مشهودات بود. اين هنر خاص، گرداگرد سبك ويژه اي از جانورنگاري شيوه يافته تنيده و باليده شده بود كه به گفته يكي از متبحران «تاماراتالبوت رايس» شايد از نابترين نمونه هاي تجريد و انتزاع باشد. وي چگونگي تحول و تكامل اين هنر را در طول ساليان به شيوايي تمام بيان مي دارد كه :‌«‌اين بيابانگردان با حساسيتي شگرف و غيرمتعارف در برابر محيط پيرامون خود واكنش نشان مي دادند. هماهن با موج زدن زندگي بر پهن دشتهاي اورآسيايي بيان متعالي امپرسيونيستي و نمادين هنر آنان جان مي گرفت و اين سرزندگي فراگير در سبك خاصي از هنر جانورنگاري خود جوش تجلي مي يافت. چنين بود كه دست و پاي يك جانور  اجزاي بدن جانور ديگر مي شد. در هيچ زمان اين هنر  خالص تجريدي و آكنده از خيالپردازي و توهم بيابانگردان آلتايي نتوانست حتي به سواد ساحت نگاره سازي طبيعت گراي قالي پازيريك نزديك شود. تا جايي كه مي دانيم از مقابره دره پازيريك يا از گنجينه نقش مايه هاي سرتاسر ‌آن سرزمين پهناور حتي يك شي واحد به زمان ما نرسيده كه اندك مانندگي به سبك جانور نگاري دقيق و راستين قالي پازيريك داشته باشد. بر اسبها و گوزنها بنگريد. استوار و متين و بي دغدغه و طبيعي و واقعي آزاد از هر گونه گرايش تجريدي و آنها را مقايسه كنيد ب همانندهايشان كه در انواع و اقسام اشياي بازيافته آن سرزمين صورت پذيرفته اند. يگانه نمونه مقايسه شدني صف شيراني است كه با طبيعت گرايي تمام بر پارچه اي نقش بسته است كه از گور شماره 5 بدست آمده و اصل آن بي چون و چرا ايراني است. اشياي هنري سكاييان آلتايي و جنوب روسيه عموماً و بازيافته هاي پازيريك خصوصاً سرشار است از انواع و اقسام آهو و قوچ و گوزن شمالي پهن شاخ و گوزن پيچيده شاخ. اما چند تا از اين جانوران در حالتي تجسم يافته اند كه به حالت چراي آسوده خاطر و بي خيال گوزنهاي خرامان قالي پازيريك نزديك باشد. بنگريد كه چگونه تقريباً جملگي آنان پريشان و در تقلا هستند يا به گونه اي زير بار گران اضطراب و تشنج و آشفتگي خميده شده اند. اين جانوران خواه شكارگر باشند خواه طعمه و شكار، پيوسته گوش به زنگ اند و بي قرار و جهنده و در تكاپو، ناآرام و آشفته خاطر و رميده و هراسان سبعانه هجوم مي آورند و يا سرآسيمه در هم مي پيچند وجدل مي كنند. سرزميني كه هنرمندان و صنعتگرانش به ندرت از تجسم جانوري كه آسوده و نارميده باشد به وجد مي آمدند. و اين همه بر خلاف قالي سر به سر يكپارچه و انعطاف ناپذير پازيريك است» (تصاوير 17و18)

همچنين انديشه بنيادي و نيز طرح و نقش زمينه قالي پازيريك از حيث سبك پردازي، در پيوند با فرش سنگي كشف شده در حفاريهاي كاخ سلطنتي نينوا (Nineveh) مي باشد كه تاريخ آن به قرن 6 تا 7 قبل از ميلاد بر مي گردد. اين شهر باستاني در كنار رودخانه دجله مقابل موصل كنوني قرار داشت و پايتخت امپراتوري آشور بود. اما سرانجام به دست مادها افتاد و ويران شد در اين قاليچه ي سنگي طراحي گلهايي شبيه به گلهاي هشت پر قالي پازيريك كه در داخل مربعهايي قرار گرفته اند و جملگي متن فرش را پر كرده اند شباهت فوق العاده با فرش پازيريك را بوجود آورده است. همچنين تصوير قاليچه سنگي ديگري شبيه به قاليچه سنگي نينوا در تخت جمشيد به دست آمده كه اولين بار توسط A.B. Tilia باستان شناس ايتاليايي از روي پيكر كنده اي در تخت جمشيد طراحي شده است. آنچه كه در قاليچه سنگي تخت جمشيد بيش از هر چيز حايز اهميت است بنياد يكسان از لحاظ طراحي و سبك قرار گرفتن نقوش در آن است. در اين قاليچه نيز  متن فرش با مربعهايي كه هر يك ستاره اي شبيه ستاره هشت پر قالي پازيريك را در ميان گرفته اند پر شده است.(تصاوير 19و20) همچنين رديف شيراني كه در حاشيه جاي گوزنها را در قالي پازيريك گرفته اند بسيار مورد توجه است. خاصه آنكه در كشفيات از تپه پنجم پازيريك و همراه با قالي كشف شده تكه پارچه اي پيدا شده كه نقش موجود بر آن همان رديف شيران قاليچه سنگي تخت جمشيد است. شباهت در بازسازي پيكر و لباس خشيارشا كه به كمك خراشيدگي هاي  روي نگاره حرم سرا در كاخ تخت جمشيد انجام شده نيز يك نقش برجسته از صف شيران مشابه شيران قاليچه سنگي تخت جمشيد و پارچه سكايي ديده مي شود و باز در نقش برجسته حجاري شده در نقوش بالاي تخت شاهنشاه در تالار صد ستون تخت جمشيد نيز اين رديف شيران با همان ويژگيهاي قبلي مشاهده مي شود. مشابهت  حاشيه دندانه اره اي در بالا و پائين رديف شيران در پارچه كشف شده ي پازيريك و حاشيه رداي لباس خشيارشا و قاليچه سنگي تخت جمشيد تاكيدي است بيشتر بر منشا واحد هر سه طرح.(تصاوير 21و 22) در ارزش قاليچه سنگي كشف شده در تخت جمشيد با توجه به طراحي و سبك پردازي آن بهترين تفسير آن است كه سيروس پرهام بيان مي كند‌:

« هر چند ممكن است قاليچه سنگي تخت جمشيد از قاليچه سنگي كاخهاي نينوا اثر پذيرفته باشد، اما تقريباً‌ بايد يقين كرد كه بافنده ي قالي پازيريك از فرشهاي مشابه هخامنشي الهام يافته و لاجرم به سنگفرشهاي آشوري كه در سرزمين دور دست و چه بسا نهفته در خاك بوده نظر نداشته است.»

همچنين طرح سربازاني كه همراه با اسبهاي خود در حاشيه چهارم قالي پازيريك كه همگي به يك فاصله معين از پي يكديگر مي آيند به روشني يادآور رسمهاي هخامنشي و آشوري است و تصوير آن با تصاوير موجود بر تخت جمشيد كه نشان دهنده بار عام تمام ملتها در حضور شاه است مشابهت قريبي دارد. جالبتر ‌آنكه هم در پيكر كنده ها تخت جمشيد و هم در قالي ما، ستوربان در سمت چپ اسب گام مي زنند و دست راست خود را كه بر پشت گردن اسب نهاده اند. در بخش زيرين  حاشيه هاي پهن و باريك سمت راست در قالي پازيريك گلهاي جفتي هشت پري قرار گرفته اند كه به همين صورت كم يا بيش بصورت جفت در آثار مفرغي لرستان به تفاوت ديده شده است وشايد هم برخوردار از همان معاني رمزي و نهادي و يا تمغايي باشد.

اما مهمترين نقش پردازي قالي پازيريك ويژگي هاي آشكار و اشتباه ناپذير گوزن زرد و شاخ پهن ايراني است در حاشيه دروني قالي پازيريك كه تا حدودي با گوزن شمالي نيز شباهت دارد. به حكم شباهت شاخهاي پهن گوزنهاي قالي پازيريك به شاخهاي گوزن شمالي اكثريت مورخان هنر و فرش شناس غربي درنگ روا نداشته  و اين گوزنها را مي پنداشته اند هرگز در ايران ديده نشده است از جنس گوزنهاي سرزمين سيبري شناختند و برهان قاطع خواستگاه آلتاييايي قالي پازيريك برشمردند. رودنكو كاشف تپه هاي پازيريك اولين كسي بود كه اين گوزنها را از تيره گوزن زرد خالدار باز شناخت. پس از رودنكو، رمان گيرشمن باستان شناس فرانسوي به مانندگي گوزن زرد ايراني مشهور به گوزن بين النهرين و گوزن پهن شاخ روزگار ساسانيان توجه يافت كه پيكره خالدارش با همان شاخهاي پهن بر چندين ظرف سيمين و نيز چند صحنه در سنگهاي طاق بستان نقش بسته است. وجود اين گوزن كه تصور مي شد هيچگاه در ايران ديده نشده است توسط باستانشناس انگليسي و كاشف نينوا، سراستين هنري لايارد (Sir. A.H.Layard) در شمال خوزستان و قلمرو جنوبي بختياريها در نيمه هاي سده نوزدهم مسيحي گزارش شده است. همچنين در پي شناسايي و ازدياد نسل اين حيوان كمياب كه زيستگاه اصلي آن در كرانه هاي كرخه مي باشد، در سال 1955 يك گروه آلماني به سرپرستي فون اپل، يك نر و يك ماده از اين گوزن را پس از مدتها جستجو و در حالي كه هيچ اميدي به پيدا شدن نمونه اي از آن نبود در جنگلهاي حاشيه رودخانه كرخه در خوزستان پيدا نمودند و براي تكثير نسل به آلمان بردند. اما در سال 1342 نيز هيئتي ايراني به سرپرستي خسرو سريري توانست پس از شش هفته تلاش چهار راس از اين حيوان ( يك نر و سه ماده ) را زنده دستگير و به پارك وحش دشت ناز سازي منتقل كند. در حال حاضر با تكثير اين حيوان تعداد زيادي از ‌آنها در جزيره اشك در درياچه اروميه نگهداري و محافظت مي شوند.جاي ترديدي نيست كه نسل گوزنهاي شاخ پهني كه در شكار گاههاي ساسانيان پراكنده بودند و بر روي آثار آن دوره باقي مانده، پيوسته است كه به نسل گوزنهاي گسترده شاخ روزگار هخامنشي و گوزنهاي قالي پازيريك. جز گستردگي برگ نخلي شاخهاي گوزن زرد ايراني، ويژگيهاي ديگري است كه اهميت آنها از يك جهت بيش از ويژگي شاخها است زيرا پيوند مفروضي ميان گوزنهاي قالي پازيريك و گوزنهاي منطقه سيبري را يكسره و به تمامي مي گسلد و نيازي براي توجيه و استدلال باقي نمي ماند. اين ويژگيهاي نمايان و كارساز پوست خال خالي و خصوصاً نوار خالداري است كه از گردن تا دم گوزن ايراني كشيده شده است. ويژگيهايي كه هيچ يك از انواع آهوان و گوزنهاي آلتايي ندارند. حتي يك اثر از تمدن و فرهنگ سرتاسر آلتايي به چشم و دست ما نرسيده كه كمترين نشانه اي از اين ويژگيها بر آن باشد. اين بار رودنكو اول بار بر اين ويژگيها گوزن پازيريك تكيه كرد. گذشته از اينها گوزن پازيريك برخوردار از نشانه هاي خاص ديگر است كه باز هم او را از گوزنهاي شمالي دورتر مي برد و به گوزنهاي زرد آسيايي ـ اروپايي نزديك تر مي كند. يكي دم به نسبت بلندي است كه خاصه گوزن زرد آسيايي ـ اروپايي است و ديگري شيوه خاص نشان دادن عضلات سردست و ران حيوا ن است كه با سبك هنري منطقه آلتايي فرق دارد. رمان گيرشمن در اين خصوص مي گويد :‌

« عضلات حيوانها در محل رانها و شانه ها به وسيله مارپيچ هايي شبيه به ويرگول مجسم گرديده اند و در ميان آنها سنگ هاي رنگين به صورت ترصيع نشان داده شده است واين از خصوصيات جواهر سازي هخامنشي است». (تصاوير 24 و 25)

اين ويژگي يعني نشان دادن عضلات حيوان با دايره و ويرگول، بر روي عضلات شيراني كه در قاليچه سنگي تخت جمشيد وجود دارد و حاشيه رداي لباس خشايار و پارچه كشف شده در پازيريك ديده مي شود.

استاد بافته هاي فارس سيروس پرهام در جلد دوم از كتاب دستبافتهاي عشايري فارس به نمونه هايي از جل اسبهاي سوزن دوزي قشقايي معروف به طاووس يا طاووسي اشاره مي كند كه برروي آ‌نها نقشمايه غريب ديگري غير از طاووس ديده مي شود و هويت آنها در بعضي جلها مشخص نيست اما در برخي ديگر شاخهاي پهن و دندانه دار و دهان گشوده جانوري از جنس گوزن واضح است. وي مي نويسد « به بركت پيدا شدن گوزنهاي زردي كه سر هنري لايارد در يك و نيم قرن پيش در جنوب غربي بختياري و نو احي غربي لرهاي كهكيلويه گزارش كرده است، راز گشاي  همان نقش مايه غريبي شد كه قرنها است در سوزني هاي ايلات قشقايي و لر فارس پراكنده است. چنانكه از اين نقش مايه ي بغايت ساده شده ي هندسي و  شيوه يافته پيدا است، تصور الگوي طبيعي (ياخيالي) ديگري جز گوزن زرد ايراني براي نقش ما يه به ظاهر غريب و نامتعارف ذكر شده ممكن نمي گردد و اينك بايد يقين كرد كه لرهاي كهكيليويه جانوري را كه به چشم ديده اند الگو قرار داده اند. اين بدان معني است كه گوزن شكاخ پهن لري ـ قشقايي به سبك هندسي و تجريدي و گوزن شاخ پهن قالي پازيريك به سبك طبيعي هر دو تبار واحد داشته و از يك سرزمين برخاسته اند.» (تصوير 26)

در بررسي نقوش قالي پازيريك نقش ديگري مورد توجه قرار گرفته است و آن شيوه گره زدن دم اسبها و همچنين كاكل آنها به رسم ايرانيان است كه عينا در حجاريهاي تخت جمشيد مشاهده مي شود. و اين در حالي است كه طبق رسم سكاييان آنان به جاي گره زدن دم اسب آن را به شيوه گيس باف مي بافتند.(تصوير 27)

همچنين حيوان افسانه اي بالدار كه در دو حاشيه مجزا در قالي پازيريك بافته شده است به كرات در نقوش مختلف در ابزار و وسايل بدست آمده در اقصي نقاط ايران ديده شده است. نگارنده اين سطور خود در مقاله اي كه در ششمين كنفرانس بين المللي فرش ايران ارايه نمود نشان داد كه پس از گذشت قرنها همان شيوه نگارگري گوزن زرد خالدار ايراني و حيوان افسانه اي بالدار در يك نمونه منحصر به فرد قاليچه هاي ايراني ديده مي شود كه تا به اين لحظه از نظرها دوره بوده است. و آن قاليچه هاي روستاي سنگان از توابع خواف در مركز خراسان مي باشد. حيوان بالدار اين قاليچه هاي كمياب از نوع شيران بالداري است كه شبيه آن و با كمترين تفاوت در آثار به جاي مانده از روزگار ساسانيان و ادوار بعد از آن ديده مي شود و احتمالاً‌ اين قاليچه ها توسط سيستانيان كه از نژاد سكاها هستند و از روي نقوش ايراني تقليد شده است. سيستانياني كه از سيستان به مراكز شمالي يعني مركز خراسان كوچ كرده اند. اما متاسفانه هيچ قاليچه اي از سيستان قديم و با اين نقش تا به اين لحظه به دست نرسيده و گزارش نشده است. گذشته از نقوش فرش پازيريك نوع گره مورد استفاده در اين قالي نيز توسط چندين پژوهشگر ايراني و غير ايراني مورد توجه قرار گرفته، كه به جهت جلوگيري از طولاني تر شدن مطالب اين بحث، در مبحث آشنايي با گره هاي فرش و انواع آن به بررسي گره در اين نادره ي تاريخ فرشبافي يعني قالي پازيريك مي پردازيم و نقطه نظرات عالمانه علي حصوري در اين مسئله را مطالعه خواهيم كرد و همان گونه كه در ابتداي بخش تاريخ فرش  گفته شد دلايل كاربرد گره معروف به تركي در فرش پازيريك و پراكندگي آن توسط اقوام ترك زبان و ساير مطالعات و مسايل اين چنيني را پي گيري خواهيم كرد.

با مشاهده دقيق نقوش موجود بر روي يافته هاي كوهستان آلتايي كه بيانگر هنر اقوام كوچنده سكايي مي باشد و مقايسه با نقوش ايراني بويژه حجاري هاي تخت جمشيد بهتر مي توان به تاثير هنر نگارگري هخامنشي بر هنر سكايي پي برد. و در اين ميان بررسي بيشتر بين نگاره هاي قالي پازيريك و نگاره هاي برگرفته از هنر انتزاعي و تخيلي اقوام آلتايي ما را هر چه بيشتر در ايراني بودن پديد آورندگان اين نادره قرن رهنمون مي گردد.(تصوير 28و29)

3 - اشكانيان (250 ق.م. ـ 226 م)

ساسانيان (224م. ـ 652 م)

دوران حكومت طولاني و مهم پادشاهان اشكاني كه حدود پانصد سال دوام يافت از مبهم ترين روزگاران تاريخ ايران بويژه در ابعاد هنري آن مي باشد و مهمترين دليل آن معدود بودن اسناد لازم در خصوص موقعيت آن روز ايران و در نهايت هنر بافندگي و قاليبافي مي باشد. تنها سندي كه با ترديد مي توان به دوران حكومت اشكانيان نسبت داد، يافته هايي است كه در كاوشهاي سال 1967 در شهر قومس انجام شد. اين كاوشها توسط دو تن از باستانشناسان غير ايراني به نامهاي ديويد استروناخ (Daivd Stronach) كه در صفحات قبل تا حدودي با وي آشنا شديم و جان هانسمان (John Hansman) بين سالهاي 1967 ـ 1970 انجام شد. تا قبل از اين كشفيات عمده نظرات در مورد فرشبافي در زمان اشكانيان و ساسانيان منحصر به نوشته هاي مورخان عرب زبان بود. شهر قومس در صحراي خشك شمالي شرقي ايران نزديك دامغان كنوني قرار داشت. باستانشناسان اعتقاد دارند شهر قومس در كنار شهر صد دروازه كه يونيان فاتح، بعد از اسكندر آن را ساختند بنا شده بود. اين شهر بين اواسط قرن سوم قبل از ميلاد و قرن سوم قبل از ميلاد و قرن سوم بعد از ميلاد در دوران پارتي ها ( اشكانيان) كه يوناني ها و رومي ها تلاش زيادي را براي تصرف ايران به عمل آوردند رو به آباداني گذاشت. منطقه اطراف شهر قومس توسط جاده ابريشم قطع مي شدو تجارت پرسودي كه از اين طريق انجام مي شد ابريشم و ادويه جات شرق را به غرب و شيشه هاي رومي و اسب را به مشرق زمين مي رساند و اين امر منطقه را تبديل به ناحيه اي ثروتمند ساخته بود. منسوجات شهر قومس در اماكن سه طبقه اي كه از خشت ساخته شده بودند كشف گرديد. در اواخر دوران پارتي ها اينگونه بناها به عنوان گورستان مورد استفاده قرار مي گرفتند.دفن مردگان در اين گونه بناها به جاي دفن آنها در گورستانهاي زيرزميني به يك منت زرتشتي باز مي گردد كه باعث آلودگي كمتر زمين مي شد. البته منسوجاتي كه در اين جا مطالعه مي شوند تمام آنهايي نيستند كه در حفاريهاي شهر قومس كشف شده اند بلكه صرفا قطعاتي انتخابي مي باشند كه در موزه متروپوليتن كه حفاريها را سرپرستي مي كرد نگهداري مي شوند و مطالب نيز به نقل از مجله شماره 59 هالي (HALI)مي باشد كه در اكتبر 1991 به چاپ رسيد. باستان شناسان از ميان اين كشفيات قديمي ترين نمونه را به نيمه اول قرن يكم قبل از ميلاد نسبت مي دهند. اين قطعه، نمدي پشمي و قهوه اي رنگ مي باشد كه قسمتي از يك جليقه مي باشد كه داراي آستين است. اندازه اين جليقه نمدي كه با بندي ابريشمي به اندازه دور گردن همراه است آن را متعلق به يك بچه نشان مي دهد و اين قديمي تريزن لباسي مي باشد كه تا به حال در ايران پيدا شده است.همچنين بند ابريشمي اين حلقه قديمي ترين تكه ي ابريشمي ايراني مي باشد رنگ اين بند ابريشمي آبي مايل به سبز مي باشد (تصوير30) تكه هاي ديگر منسوجات از گورستان دومي به دست آمده است كه متعلق به قرن ششم ميلادي مي باشد كه اين تاريخ بر اساس سكه هاي دوره ساساني و مربوط به هرمز چهارم پادشاه ساساني (8-587ميلادي) تخمين زده مي شود اين قطعه ها به واسطه تنوع گوناگوني كه دارند شگفت آور مي باشند يكي از اين تكه هي پشمي داراي رنگ قهوه اي سير همراه با نوار سفيدي مي باشد كه رنگ آن در پشت به رنگ متفاوت ديگري به نظر مي رسد (تصيوير31)

گروه ديگري از اين قطعات پشمي داراي مربعهايي به رنگ ابي به همراه گلهاي شش پرقرمز مي باشند اين قعطعات احتمالا تكه هايي از يك زيلو مي باشند (تصوير32

قبلاز كشف زيلوي شهر قومس قديمي ترين زيلويي كه از حفريا باستانشناسي به دست آمده بود مربوط به قرن هشتم ميلادي بود كه به دو قرن بعد از ظهور اسلام باز مي گشت تكه هاي زيلوي شهر قومس توليد اين گونه زيلوها را حداقل تا قرن ششم ميلادي به اثبات مي رساند

اما برجسته ترين و ناب ترين قطعه اي كه از حفاري هاي شهر قومس به دست آمده قطعه منسوجي است پرزدار به صورت پرزهاي فرفري شكل كه اگر چه به نظر عده اي خيلي بد شكل به نظر مي رسد اما شايد قديمي ترين فرش پرزدار ايراني باشد كه در داخل ايران پيدا شده است البته تكه ي پرزدار و فردار ديگري از حفاريهاي منطقه حسنلوي ايران به دست آمده است كه در موزه دانشگاه پنسيلوانيا از آن نگهداري مي شود كه خيلي قديمي تر و متعلق به 800 سال قبل از ميلاد مسيح است ولي شايد نتوان آن را نوعي فرش قلمداد كرد از لحاظ ساختار و اسلوب بافندگي تكه فرش شهر قومس داراي پرزهايي است كه به طور ساده تارها را در ميان گرفته اند پرز اين تكه فرش از پشم رنگ نشده اي است كه به رنگ كرم مي باشد بر طبق تجزيه و تحليلي كه توسط خانم كالجي تاني (Kajitani)  به عمل آمده ست تار از دو رشته Z  تاب يك لا تشكيل شده كه در هر سانتيمتر پنج تار وجود دارد پود تشكيل دشه از يك رشته s تاب مي باشد و در هر سانتيمتر سي و سه پود وجود دارد پرز اين قطعه از دو رشته z  تاب يك لا با فرهايي به طول چهار تا پنج سانتيمتر تشيكل دشه و در هر سانتي متر دو تا سه فر (حلقه ) وجود دارد قطعه فرش مذكور پس از كشف بلافاصله از گل ولاي زدوده شد و نگهداري و آزمايش هاي مذكور د رموزه متروپوليتن نيويورك بر روي آن آغاز شد اين تكه براي نمايش در كنفرانس بين المللي فرشهاي شرقي (ICOC)  در سال 1990  به موزه انسان شناسي لووي دانشگاه كاليفرنيا در بركلي قرض داده شد.

منسوجات شهر قومس در طول كنفرانس توسط خانم ترودي كاوامي مشاور هنرهاي باستاني بنيادآرتور ساكلر (Arthor  M .sackler) به بحث كشيده شدند   عده ي اين تكه فرش پرزدار قومس را در طبقه بندي ادواري متعلق به دوره اشكانيان يا پارتها مي دانند چرا كه اين شهر د ردوران پارتي ها رو به آباداني گذاشت . اما از طرف ديگر با توجه به قدمت تقريبي اين قطعه ي پرزدار عده اي آنرا به دوران ساسانيان منسوب مي نمايند در اين صورت در مقايسه با فرشهاي افسانه اي ساساني مانند فرش بهار بسيار عالي به نظر مي رسد اما بواسطه وجود عيني و ملاحظت تاريخي در باره آن به طور غير قابل انكار يك فرش ساساني و كاملا منصر به فرد مي باشد

در مورد دوران پادشاهي ساسانيان اطلاعات بيشتري از مورخان وتاريخ نگاران باقيمانده است گفته مي شود كه د رتخت طاووس سي قطعه فش وجود داشته كه هر يك براي سي روز سال وده است و نيز چهار گونه فرش كه هر يك گوياي يك فصل سال بوده است كه در خصوص اين طرح در بخش طبقه بندي نقوش فرش صحبت خواهيم كرد اما مهمترين فرش ساساني كه اطلاعات كاملي از آن توسط مورخان بر جاي مانده فرش بهارستان معروف به بهار خسرو است گفته شده كه اين قالي را خسرو انوشيروان براي سراسري كاخ ساساني د رتيسفون سفارش داده بود بر اساس اطلاعات گزارش شده توسط مورخان پس از حمله اعراب و تسخير مداين اين قالي را به دست اعراب قطعه قطعه شد و بعنوان غنيمت بين سپاهيان تقسيم گرديد ابوعلي مسكويه (421-320 ه.ق) در كتاب تجارب الامم در مورد اين فرش ضمن شرح وقايع سال 16 هجري قمري چنين مي نويسد :

(( سعد ، چون از كار بهر كردن دستاوردهاي جنگ و جدا كردن پنج يك اش بپرداخت درباره فش بهارستان و بهاي آن بپرسيد براي ان بهايي نشناختند پس از ياران پرسيد آيا مي پذيريد كه از چهار پنجم آن چشم پوشيم و آن را يكپارچه نزد عمر فرستيم تا با آن هر چه خواهد كند چه در ميان خود بهر نتوانيم اش كرد ياران گفتند : مي پذيريم اگر چنين است هم در راه خدا ببخش چنين شد كه آن را نزد عمر فرستادند شصت گز در شصت گز به گسترده يك گريب بود در نقش آن راهها مي ديدي كه از نگاره هاي گوناگون پديد شده بود و جويباري از گوهرها در بافت آن به كار برده بودند و ديري كه د رميانه به چشم مي خورد بر كناره هاي آن كشتزاري بود سرسبز و پرگياه بر آن نگاره هايي كاشته بودند كه در خور زمستان بود آنگاه كه گلها بروند هر گاه ميگساري مي خواستند بر ان مي نشستند .

و گفتي كه در بوستان به بزم نشسته اند زمينش ، زمينه فرش را مي گويم ، زربفت بود و نقش آن از گوهرها كه بر آن نشانيده بودند . تازيان نام قطف بر آن نهاده بودند فرش را همينكه نزد عمر د رمدينه آوردند عمر مردم را گرد كرده با آنان سخن راند وكار فرش را باز گفت و از ايشان راي خواست تا با آن چه كند رايشان همساز نبود برخي تباه گفتند و آشوب كردند برخي گفتند عمر خود بگيرد و از آن خويش كند برخي به راي عمروا گذاشتند . پس آن فرش را تكه تكه كرد و در ميان ياران بهر كرد ))

محمد جرير طبري ( 224-310 هجري قمري )‌ماجراي فرش بهارستان را در كتاب خود به زيبايي نقل كرده با توجه به زمان زندگي وي احتمالا نقل او از اين فرش بيشتر حايز اهميت است و احتمالا ديگر مورخان پس از وي كتاب او را ملاك قرار داده اند وي نيز پس از توصيف قالي بهارستان در مورد سرانجام آن چنين مي گويد :

(( پس از تقسيم غنايم توسط عمر وي گفت : درباره اين فرش چه راي مي دهيد؟

جماعت هم سخن شدند و گفتند اين را به راي تو واگذاشته اند راي تو چيست؟

اما علي گفت : اي امير مومنان كار چنان است كه گفتند اما تاملي بايد كه اگر اكنون آن را بپذيري فردا كساني به دستاويز آن به نا حق چيزها بگيرند عمر گفت : راست گفتي و اندرز داري و آن را پاره پاره كرد و به كسان داد ))

در طي دهه هاي گذشته نظرات متفاوتي د رمورد فرش بهارستان موسوم به بهار خسرو بيان شده كه برخي بيانگر تريد در مورد فرش بودن آن مي باشند برخي با توجه به اندازه اين فرش كه وزني بيش از دو تن را باي آن بوجود مي آورد . معتقدند اين فرش از نوع پرزدار نبوده و احتمالا نوعي گليم بوده است زيرا حمل و جابجايي آن غير ممكن مي گرديد عده اي نيز بر اين باورند كه اين همه تزئينات طلا و گوهرهاي گرانقيمت راه رفتن بر روي آن را غير ممكن مي سازد حتي عده اي پا را فراتر نهاده و معتقدند اين چنين فرشي با اين ابعاد بر روي چه نوع دار قالي بافته شده ؟ آيا يك دار قالي با چين ابعادي در آن زمان وجود داشته است ؟ وسئوالاتي از اين قسم كه هر يك اصراري است بر انكار اين فرش بعنوان فرش پرزدار مطابق فرشهاي امروزي در جواب اين افراد بايد گفت كه اصولا تكنيك باف فرش گره دار از قديمي ترين زمان كه ما  از آن بي اطلاع هستيم و حداقل بر اساس يك سند تاريخي يعني قالي پازيريك كه عمر آن به بيش از  2500  سال قبل باز مي گردد هيچ گونه تغييري پيدا نكرده ست در واقع حداقل 2500 سال از اخرين مراحل پيشرفت فنون و ابزار بافت مي گذرد نوع گره ابزار و دار قاليبافي در فرش بافي امروز بي ترديد همان هايي است كه قالي پازيريك وساير قاليهاي قل و بعد از آن با آنها بافته شده اند هيچ تفاوتي بين قالي پازيريك و قاليهاي امروز نمي توان يافت و به همين ترتيب روشهاي بافت همان فرشهاي يكصد متري پانصد و هزار متري كه در دوره ي معاصر شاهد بافت آنها هستمي با گذشسته هاي دور تغييري نيافته و فقط ذهن خلاق بشر امروز تسهيلاتي را در ظاهر و نوع كارايي دارها و ابزار بافت قاليبافي بوجود آورده مگر دار و ابزار قاليهاي هزار متري امروز با ساير قاليهاي كوچك چه تفاوتي دارد و ابزار و دارهاي قاليهاي كوچك با ساير قاليهاي كوچك قرنهاي گذشته كه نمونه هاي فراواني از آنها بدست ما رسيده چه فرقي داشته ودارد ؟ همان ذهن انديشمندي كه امروز با تركيبي ساده از ابزاري همچون آهن و  چوب يك دار قالي بزرگ را طراحي مي نمايد در 1400 سال قبل نيز بصورت انديشمند و برتر از ساير ملل قدرت طراحي و ساخت يك دار قالي و ابزار جابه جايي آن را داشته است همان تفكر انديشمندي كه سنگهاي چجند تني تخت جمشيد را از دل كوهها كنده و پس از تراشيدن آن به نحوه دلخواه بر روي  هم قررار داده و ارتفاعي بلند را براي ديوارهاي كاخ داريوش بنا نموده است از سوي ديگر وجود نيروي كار فراوان كمك موثري در اجراي طرحهاي ابتكاري ايرانيان در تمامي رشته ها عم از معماري حجاري آهنگري و ساير صنايع دستي همچون فرش بافي بوده ست از طرفي كاربرد ان همه سنگ و گوهرهاي قيمتي در فرش گره دار سئوله عجيبي نبوده است . امروز نيز ما شاهد بافت نمونه هايي از اين گونه فرشها هستيم كه در موزه ها نگهداري مي شوند اما يك سئوال مطرح است و آن اينكه بطور منطقي راه رفتن بر روي فشي كه گوهرها و سنگهاي قيمتي در دل پرزهاي ان محصور شده اند و محافظت مي شوند ( همچون دري گرانبها د ردل انگشتر و يا قاب )‌ميسر است يا بر روي گليم و زيلويي كه گوهرها بطور برجسته در قسمتهاي مختلف آن قرار دارند و مانع از راه رفتن مي گردند ؟ يكي از بديهي ترين جوابها در اين مورد نقشه اين فرش است . بر طبق جديدترين نظريات ارائه شده نقشه فرش بهارستان كه آن را بصورت باغ و يا گلتسان يبا معرفي مي نمايد بعدها تاثير عميقي بر روي ساير نقوش فرش بر جاي گذارد به نوعي كه نمونه هايي مطابق با آن بعدها در گروهي از نقشه ها با نام قاليهاي گلستان يا باغي ديده شده كه خوشبختانه نمونه هايي از آنها به دست ما رسيده ما نيز در فصل طبقه بندي نقوش فرش ايران به آن خواهيم پرداخت بر اساس نقش اين فرشها استنباط مي گردد كه عقايد ايرانيان باستان به بهشت موعود يا پرديس (Paradise)  و تصوير آن در ذهن ايرانيان تاثير مهمي د ربوجود آمدن نقشه هاي معروف به گلستان داشته است بر اين اساس باغهاي ايرانيان باستان نيز مطابق اعتقاد آنان به همين بهشت موعود يا پرديس طارحي شده بود ما امروز تاثير اين عقيده را علاوه بر طراحي باغهاي قديمي ايران در گروه نقشه هايي كه معرفي شد و به نقوش باغي يا گلستان شهرت دارد مي توانيم ببينيم نمونه هاي زيبايي از اين نقشها در فرشهاي خاصي كه اغلب نمونه هاي باقيمانده متعلق به شمال غرب ايران و كردستان است ديده مي شوند. در اين نقوش همچون تصويري كه مورخان از قالي بهارستان به دست مي دهند متن فر به قسمتهاي كوچكتري يا باغچه هاي كوچكي تقسم گرديه نهرهاي آب در ميان آنها جاري است و راههايي نيز براي عبور به تصوير كشديه شده اس شايد در فرش بهارستان نيز ياقوتها و سنگهاي گرانبها نه در تمامي فرش بلكه بر ريو درختان ومحل طراحي و بافت باغچه و درخت قرار داشته و افراد ملزم به راه رفتن از روي آنها نبوده اند هنمانگونه كه در تجسم واقعي آن باغها نيز فقط از كنار باغچه ها و از روي محلهايي كه براي عبور ومرور در نظر گرفته شده مي توان عبور نمود در واقع احتمال مي رود در مورد فرش بهارستان نيز فقط از روي قسمتهايي كه در باغهاي واقعي براي گذر وعبور طراحي شده راه مي رفته اند و راه رفتن بر روي ساير قسمتهاي فرش كه تجسمي از باغ بوده و با سنگهاي قيمتي تزيين شده بود الزامي نداشته است.

به هر تقدير مي توان دلايل زيادي براي فش بهارستان ارايه كرد كه ان را در گروه ستبافتهي پرزدار (گره دار) قرار دهد وذكر همه آنها جز طولاني شدن مطلب نيست از اين دوره اطلاعات ديگري نيز توسط مورخان به دست رسيده كه همگي گوياي وجود هنر پيشرفته ي قاليبافي ساساني است.

4 قرون اوليه هجري پس از نفوذ اسلام و حكومت خلافاي عرب

منابع تاريخي مختلفي كه از قرون اوليه هجري بر جاي مانده حكايت از آن دارد كه در قورن اوليه اسلامي و در فاصله سالهاي قرن 1 تا 5  هجري قمري كه سلسله هاي مختلف ايراني همجچون طاهريان ، سامانيان . آل بويه و  . . .  در مناطق مختلف ايران و تحت امر خلفاي عرب حكومت م يكردند در بسياري از مناطق ايران قاليبافي وجود داشته است از مهمترين اين منابع كتاب حدودالعالم است كه به سال 372 ه . ق تاليف گرديده مولف اين كتاب در بخشهاي مختلف و متعدد در وصف شهرها به محصولات هر شهر اشاره مي كند از جمله مي نويسد:

(( آمل شهري است عظيم و قصبه طبرستان است از وي جامه كتان و دستار خيش و فرش طبري و حصير طبري خيرد كي به همه جهان جاي ديگر نبود و گليم سه گوش و گليم ديلمي زربافت و دستارچه زربافت ))

(( پارس ناحيتي است كه مشرق وي كرمان است و از وي جامهاي گوناگون خيزد از كتان و پشم و پنبه . . . .  بساطها وفشها و زيلوها و گليمهاي با قيمت خيزد )) .

(( و جهرم شهري است خرم و از وي زيلو و مصلاي نماز ، نيكو خيزد ))

نويسنده اين كتاب از ساير شهرها و ولايات ايران ني نام برده كه قاليبافي در آنها رواج داشته است از جمله سيستان ، آذربايجان و فارس . همچنين محمد بن عبدوس الجهشياري در قرن چهارم مي نويسد كه در خراجي كه حاكم طبرستان به خلفاي عرب مي پرداخته ششصد قطعه قالي طبري وجود داشته است مقدسي نيز در اواخر قرن چهارم (397هرجي) در كتاب احسن التقاسيم ، قهستان در خراسان و شوشتر در خوزستان را از مهمترين مناطق فشبافي ايران معرفي مي كند كه فرشهاي آنها به ساير كشورها صادر مي شده اس . وي در كتاب خود سير شهرهاي آن روزگار مانند قرقوب ( كه امروز هيچ اثري از آن باقي نمانده ) در خوزستان ، دارابجرد ، جهرم و فسا در فارس و خوارزم و بخارا از ديگر مراكز قاليبافي ايران معرفي مي كند اصطخري از ديگر مورخان قرون اوليه اسلامي د راوايل قرن چهارم هجري نيز به شهرهايي كه مقدسي به آن اشاره كرد. پرداخته و نام آنها را در ميان مناطق مهم فشبافي ايران بيان مي كند . ابن حوقل در قرن چهارم در سفرنامه خود به برخي ديگر از مناطق فشبافي ايران اشاره مي كند وي علاوه بر ذكر فرشبافي فارس با توجه به مقايسه فرشهاي درابجرد با فرشهاي طبري به كيفيت خوب فرشهاي درابجرد تاكيد مي نمايد و اين خود مويد كيفيت بالاي فرشهاي طبري ( طبرستان ) در قرن چهارم بوده است كه سنت بافندگي آن در حال حاضر مضمحل شده است معسودي مورخ بزرگ اوايل قرن چهارم هجري نيز در ذكر داستاني مربوط به زمان خلافت معتمد خليفه عباسي اشاره مي كند كه شهرت قالي سوسنگردي ايران تا قسطنطنيه نيز رسيده بود و در شرح طرح و نقش يكي از اين فرشها آن را به باغي پرگل و زيبا  تشبيه مي نميد كه آشكارا ما را به ياد قالي معروف بهارستان و نقوش گلستان مي اندازد كه امروز نير در بسياري از نوقش فرش ايراني به كار مي رود.

همچنين وي در نقل يكي از حوادث سال دويست و چهل و هفت هجري در نقل ماجرايي از دوران خلافت منتصر تصويري زيبا از يك قالي سوسنگردي به دست مي دهد كه داراي نوشته هايي به خط فارسي نيز بوده است مسعودي به نقل از ابولحماس محمد بن سهل مي نويسد :

((‌ من بدوران خلافت منتصر د رديوان سپاه شكر به دبير عتاب بن عتاب بودم روزي وارد يكي از ايوانها شدم كه با قالي سوسنگرد مفروش بود و مسندي و نمازگاهي با مخده هاي قرمز و كبود آنجا بود حاشيه فرش خانه ها و نقشي بود كه در ان تصوير آدمها و نوشته هاي فارسي بود من خواندن فارسي نيك مي دانستم در طرف راست نمازگاه تصوير پادشهاي بود و تاجي بسر داشت گويي سخني مي كرد نوشته را خواندم چنين بود : ( تصوير شيرويه قاتل پدرش پرويز شاه كه شش ماه پادشاهي كرد )

تصوير پادشاهان دگير نيز ديده مي شد و در طرف چپ نمازگاه تصوير ديگري ديدم كه بالاي آن نوشته بود ( تصوير يزيدبن وليد ابن عبدالملك قاتل پسر عمويش وليدبن يزيدبن عبدالملك كه شش ماه پادشاهي كرد ))

متاسفانه از قرون اوليه هجري ( 1 تا اواخر قرن 5) هيچ دست باف گره داري بدست ما نرسيده كه بتوان از آن چه مورخان توصيف كرده اند نمونه اي بدست داد ليكن تمامي شواهد حكايت ب قالي بافي پررونق در اغلب مناطق ايران دارد .

5 سلجوقيان (  591-429 ه.ق)

در خصوص قاليهاي دوره سلجوقيان بويژه سلاجقه ايارن كمتر مطلبي تا كنون به رشته تحرير درآمده كه با قاطعيت فرش بافي ايران در زمان تسلط سلاجقه را به اثبات رساند اما از آنجايي كه تعداد هشت قطعه قالي از دوران حكومت سلاجقه در آسياي صغير به دست آمده استنباط جهان غرب بويژه دانشمندان ترك بر آن اس كه در اين دوره قاليبافي ايران در اضمحلال كامل به سر مي برده است در اين ارتباط دكتر علي حصوري دلايلي در خصوص وجود نست قاليبافي در اين دوره و حتي ايراني بودن تكه هاي پيدا شده د رتركيه ارايه داده كه در اين جا به نقل ان مي پردازيم علي حصوري معتقد است:

(( در تاريخ قالي  خاومرميانه مسئله اي وجود دارد كه چندان مورد بحث قرار نگرفته و همين امر باعث شده است كه مطالب مطر شده واقعي تلقي و پذيرفته شود در آسياي صغير فشهايي متعلق به قرن هشتم هجري از مساجد وبقاع معروف ( بويژه مسجد علاء الدين در قونيه ) به دست آمده است ( تصوير 34و 35 ) از انجايي كه بخشي از اين دوره مقارن با پادشاهي سلجقه روم مي شود فرشهاي اين دوره بانام سلجوقي شهرت يافته ست ضمنا گرايش هاي قوي پژوهشگران تركيه ي امروز و محدديت دانش و بي توجهي محققان غربي باعث شده كه قالي هاي آن عهد كه بافندگانشان ترك نبوده اند و ربطي با تكران نداشته اند (‌جز داشتن حكحومتي
سلجوقي ) قالي ترك قلمداد شود و به سابقه وتاريخ قالي ترك فصل مهمي بيفزايد خوشبختانه ميانياتورها و آثار ديگري كه از آن قرن ها باقي مانده به ما اين امكان را مي دهد كه به بررسي اين قالي ها بپردازيم .

وي در ادامه استدلالهاي خود مبني بر منشا غير ترك بودن قالي سلجوقي به ويژگيهاي فني و صوري 0 نقش ) آن مي پردازد معتقد است مشخصه فني قاليهاي سلجوقي داشتن گره تركي است امروزه ديگر كاملا مشخص شده ست كه اين گره ربطي به تركان ندارد زيرا تركان در سرزمين اصلي خويش گره فراسي به كار مي برند و تنها تركاني گره تركي داند كه يا به غرب ايران مهاجرت كرده باشند . يا قاي بافي را از اهالي غرب ايران ياد گرفته باشند اين خود بدان معني است كه گره تركي از ويژگيهاي فني سنت قاليبافي شمال غربي ايران است به طوري كه در تمام شمال غرب ايران تا ازان در قفقاز در آسياي صغير و غرب ايران (كردها ولرها ) به جز اقليتي در سنه قديم و سنندج كنوني حتي كردهاي مقيم عراق كه بندرت قالي بافته اند گره تركي به كار برده اند و مي برند در واقع گرهتركي گره سكاها ست كه در حيطه زندگي آنان رواج يافته است اگر اين گره از ان تركان باشد بايد در شرق شمال ايران نيز رواج باشد كه نيست ( در اين مورد يعني سوابق كاربرد گره تركي و ساير مسايل مربوط به آن در بخش معرفي انواع گره توضيحات كاملي داده خواهد شد ) از طرف ديگر مي دانيم كه سلجوقيان مخصوصا از زمان خواجه نظام الملك به بعد گرايش بيشتري به زبان فارسي پيدا كردند و حتي آخرين شاهان اين سلسله به فارسي شعر مي گفتند مدارك زيادي مبني بر علاقه سلاجقه به فرهنگ ايراني در دست است از جمله سلاچقه روم نه تنها زبان فارسي را زبان دربار خود كردند بلكه وزراي خويش را از يايرانيان بگزيدند و آنيين كشورداري آنان كاملا ايراني بود سلاجقه روم حتي نام شاهان اساطيري ،‌و تاريخي ايران پيش از سالام مانند كيخسرو ، كيكاووس ، كيقباد و . . .  را بر خود  مي نهادند . در دوره سلاجقه روم فرهنگ ايراني سالامي در آسياي صغير شدت گرفت و پايه اي شد براي حكومت كران عثماني آنان حتي كاخهاي خود را با تصاوير شاهنامه مي آراستند و زبان فارسي تا قرن هشتم هجري مهمترين زبان متداول در آسياي صغير بود و تا قرن هشتم كه موج جديدي از تكران به آساياي صغير رسيد كتابهاي فراواني به فارسي نوشته شد در اين جا اين سئوال مطرح است كه پادشاهاني كه د رتمام جنبه هاي زندگي خود و حتي نام فرزندانش از ايرانيان الگو مي گرفته اند و پشتيبان فرهنگ ايراني بوده اند چگونه ممكن است از قالي تركي استفاده كرده باشند ؟ اگر سلجوقيان نخستين تركاني بودند كه بر آسياي صغير تسلط يافتند قالي بافي را چگونه به آنجا بردند ؟ سلجوقيان اصي كه در ايران حكومت كرده اند چرا قالي سلجوقي نداشتند وحتي در يك نوشته تاريخي نامي از قالي سلجوقي چه در آسياي اصي كه در ايران حكومت كرده اند چرا قالي سلجوقي نداشتند و حتي در يك نوشته تاريخي نامي از قالي سلجوقي چه در آسياي صغير چه در ايران ديده  نمي شود ؟ آنگاه يكي از شاخه هاي اين سلسله به نام سلاجقه روم آن هم دور از خاستگاه خود و دور از ايران كه وطن دوم شان بود قالي سلجوقي داشته اند ؟ واقعيت اين است كه اين قالي ها نه تنها سلجوقي نيست بلكه اصلا ترك نيست در آن روزگاران در تمام ايران و از جمله د رقفقاز و اران قالي ايراني بافته مي شد همچنين نكته اي كه از ان معمولا غفلت مي شود اين است كه بيشتر ساكنان قديم و آسياي صغير در دوره ي سلجوقيان روم ترك نبوده اند بلكه در آن منطقه ارمنيان يونانيان ومليت هاي ديگري قالي مي بافتند.

از طرفي همگي اين قاي هاي به اصطلاح سلجوقي داراي طرحهايي بوده ست كه در قاليهايي كه در اطراف ايران بافته مي شود مثلا در قاليبهاي تركمن، سيستان ، قفقاز و اران بيشتر باقي مانده است تا در قاليهاي مركز اين حوزه ي فرهنگي و شايد يكي از دلايل آن تحولات و بلوغ هنري است كه به علت غناي فرهنگي و شكل گيري مكاتب بزرگ باعث گرديده كه حتي در دورافتاده ترين مناطق روستايي ايران نيز نقوشي همچون اسليمي و لچك و ترنج بافته شود از اين مسايل كه بگذريم علي حصوري به قدمت نقش هاي قاليهاي سلجوقي اشاره مي كند كه نمونه هاي فراوان و مشابه آن ها را مي توان  در ادوار قبل از سلجوقيان مشاهده كرد . اگر چه تا كنون قالي دوره سلجوقي در ايران به دست نيامده است اما نقش قالي آنها را مي توان در ديگر آثار ايراني رديابي كرد در بررسي آثار تاريخي ايران متوجه مي شومي كه اشتراك طرح در بسياري از هنرهاي ايراني وجود داشته مثلا در صد سال گذشته طراحان فرش طراحي كاشي هم مي كرد اند و تعداد زيادي از آنها استادان مينياتوريس با مذهب و حتي استادان تشعير هم بوده اند مانند بهزاد سلطان محمد و  . . .  بعلاوه حتي پيش از دوره مغول نقشه هاي مشترك پارچه و فرش هم داشته ايم كه نمونه هايي از آنها همچون محرمات وجود دارد كه در نقاشيهاي پيش از دوره مغول نقشه هاي مشترك پارچه و فرش هم داشته ايم كه نمونه هايي از آنها همچون محرمات وجود دارد كه در نقاشيهاي پيش از مغول روي لباسها و  پارچه ها فراوان ديده مي شود به همين منظور اگر نقش هايي روي پارچجه ها يا بناها و ديگر آثار و وسايل زندگي ديده شود كه بر روي قاليهاي معروف به سلجوقي هم وجود داشته مي توان به سر منشا مشترك اين نقشها در ميان قومي كه آنها را داشته پي برد .خوشبخاتانه از اين قسم آثار باستانشناسي زيادي در دست است تا حدي كه از دوره آل بويه ( قرن چهارم هجري ) به بعد مي توانيم آثار اين نقشه ها را پيگيري كنيم . در آن زمان هنوز عنصر تركي در ايران مخصوصا در حيطه حكومت آل بويه وجود نداشته ست كه بتواند بر قالي ، پارچه و ديگر وسايل كاربردي اثر بگذارد در مطالب بعدي خواهيم ديد كه همين نقشه ها تا دوره تيموري هم بر روي قالي فراوان به كار مي رفته و از آن دوره به بعد رايج شده است .

6 ايلخانيان مغول و تيموريان ( 882-617 هـ. ق )

از وضعيت قاليبافي ايران در دوران حكومت ايلخانيان مغول كمتر اطلاعي بدست رسيده و بديهي است با توجه به اوضاع نابسامان سياسي در آن زمان مجالي براي گسترش جغرافياي قاليبافي و يا شكوفايي آن وجود نداشته است اما استنباط مي شود به لحاظ وجود سنت گرايي و وجود ضوابظ مشخص در طراحي فرش وساير صنايع همچون كاشي كاري تمام طرحها و نگاره هاي فرش متاثر از دوران قبل يعني هنر سلجوقي باشد بنابراين شايد بتوان گفت دوران قاليبافي در عصر مغولان يكي از موارد خاصي است كه احتياج به مطالعات  بيشتر دارد اما بدون تريد با توجه به سوابق قاليبافي در عصر مغولان يكي از وارد خاصي است كه احتياج به مطالعات بيشتر دارد اما بدون ترديد با توجه به سوابق قاليبافي در اغلب مناطق ايران كه در مطالب قبل به ان پرداخته شد واز طرفي وجود صنعت نساجي نسبتا پيشرفته به احتمال قريب به يقين قاليبافي ايران در عهد مغولان اگر چه چار ركود گرديد اما هيچ گاه عوامل اضمحلال آن به طور كامل فراهم نگرديد (‌تصوير 36) در اين زمان زري دوزروي پارچه هاي ايريشمي در كرمان رواج داشته و گيلان و طبرستان از مراكز مهم پرورش ابريشم و بافت پارچه هاي ابريشمي بوده اند همچنين ساير هنرهاي ايران همچون معماري ، فلزكاري ، سفال و . . .  در دوران حكومت ايلخانيان مغول همچنان ادامه يافت و ما امروز نمونه هاي خوبي از انواع آنها را شاهد هستيم شايد دوران حكومت تيموريان كه بلافاصله پس از ايلخانان مغول بر ايران مسلط شدند از مهمترين تحولات تاريخ هنري ايران باشد كه در ميان آن فرش بافي تيموري خود جاي بحث و مطالعه فراوان دارد خوشبختانه علاوه بر نقاشي هاي زيباي مينياتور بر جاي مانده از دوران حكومت تيموريان كه در اغلب آنها به جهت ترسيم دقيق فرش مي توان به وجود اين دست آفريده هنرمندان ايران در آن زمان تاكيد داشت به بركت وجود تعداد معدودي از فرشهاي آن زمان كه در موزه ها موجود است مي توان بررسي دقيقي بر روي ويژگيهاي بفت و بالاخص طرحهاي آنها انجام داد . نمونه اي از اين فشها تكه اي است كه در موزه بناكي (Benaki)  يونان نگهداري مي شود متخصصان اين قطعه را به آذربايجان و اسياي صغير نسبت داه اند نوع گره اين قطعه از نوع متقارن (تركي) است و همان گونه كه در مبحث معرفي انواع گره خواهيم ديد و د ربخشهاي قبلي نيز تا حدودي اشاره شد وجود گره تركي هيچگاه دليل بر منشا تركي فرش ندارد و فرشبافي آسياي صغير متاثر از سنت فرشبافي شمال غربي ايران است اما مهمترين مسئوله در بررسي اين فرش نقش ان است كه به طور شكسته بوده با طرح فرشهاي امروز آذربايجان و حتي قفقاز وجه اشتراك دارد البته پاره فرشهاي كهنه تري هم در ساير موزه ها و مراكز مطالعاتي باقي مانده است اما وجه اشتراك اغلب اين بافته ها و فرشهايي كه در تابلوهاي مينياتور تيموري باقي مانده طرح ويژه اي است كه امروزه از مباحث خاص هنرهاي تزييني مي باشد (‌تصوير 37و 38) خطوط شكسته و بعضا منحني با تركيبي خاص كه امروزه اين گونه آرايه ها با نام خطوط كوفي و از گروه هنرهاي تزييني كوفي شناخته مي شوند با بررسي كه در مبحث قالي سلجوقي انجام شد و با بررسي چند قطعه قالي كه از زمان سلجوقيان باقي مانده مي توان پذيرفت كه كاربرد نگاهر هاي كوفي از وجوه مشترك بين قاليهاي سلجوقي و قاليهاي تيموري است و سابقه آن بر اساس شواهد موجود به قرون اوليه هجري باز مي گردد و حتي شواهدي در دست است كه شكل گرفتن آرايه هاي كوفي با كوفي مانند به دوران ساسانيان باز مي گردد و همه اينها حكاي از پيشينه غني در تكامل و شكوفايي هنر در عهد تيموريان دارد هنري كه بدون ترديد در كنار اولين مكتب هنري ايران يعني مكتب هرات درخشيد و در تمامي نقاشيهاي آن زمان بخش مهمي از تزيينات مينايتورها گرديد بسياري از مينياتورهاي بر جاي مانده از اين دوران و حتي پس از آن علاوه بر ارزشهاي ذاتي و هنري بيانگر اوضاع و احوال اجتماعي و هنري زمان خود مي باشند . در بسياري از اين تصاوير انواع قاليها با نقوش متعدد اعم از هندسي و حتي نوقش لچك و ترنج ديده مي شود كه بدون ترديد طراحي آنها حاصل دست نقاشاني چيزه ست همچون بهزد و شاگردان اوبوده است توجه به ريزه كاريها و جزئيات از خصاصيص مهم مينياتورهاي سبك تيموري است اين توجه به جزييات اشياء مانند قالي ، كف اتاق ، لباس و تزيينات معماري ، نقاشي هاي هرات را در ميان بزرگترين مينياتورهاي ايران قرار مي دهد ودر واقع در زمان حكومت تيموريان اهتمام برخي از پادشاهان اين سلسله بويژه شاهرخ و پسرش و همچنين سلطان حسين بايقرا به انواع هنر باعث گرديد تا بسياري از رشته هاي هنري ايران در آن زمان شكوفا گردند حافظ ابرو مورخ قرن نهم هجري نيز در ذكر وقايع سال 830 هجري در هنگام سلطنت شاهرخ پسر تيمور و در ذكر رسيدن ايلچيان ختاي مي نويسد :

(( فرمان همايون به نفالذ انجاميد تا شهر و بازار را اذين بندند سكان و قطان هرات هر صنعت وري هنر خويش ظاهر كند كه آلاتي كه در صنعت او خوبتر و بهتر نبود دكان خود را اراسته كرد و بواقي كوبها و محلات هر كجا راه عامه بود به جامهاي ابريشمين وقاليهاي خوب ونخ ونسيج و طرف و ظرف بياراست))

اين مطلب مويد آن ست قاليبافي در آن زمان جزء صناعات مهم شهر هرات بوده كه تزين شهر در آن لحظه با قلايهاي هراتي جزو وظايف صنعتگران گرديد در واقع هرات كه د ر ان زمان از بزرگترين مراكز هنري ايرانو براي مدتي نيز به پايتختي ايران برگزيده شد از مراكز مهم قاليبافي آن زمان ايران بوده است مدتي قبل از نگارش اين سطور با انتشار كتاب فرش بر مينياتور بخش زيبايي از نقشه هاي فرش دوران تيموري از دل نگاره هاي مينياتورها بيرون آورده شد كه دنياي زيبا از نقوش را نشان مي داد.

به طور كلي تا قبل از دههي هشتاد و شايد هم دههي 70 ميلادي علقه ي زيادي به بررسي منشاء طرحها وجود نداشت و اغلب مطالعات انجام شده سابقه اي بيشتر از صدر اسالم را در بر نمي گيرد و بسياري نيز بر اين عقيده اند كه منشا همه ي طرح ها را بايد از زمان اسلام مورد بررسي قرار داد و عبارت هنر اسلامي را معرفي مي كنند تنها ر طي 20 سال گذشته است كه برخي از فرش شناسان با مطالعات خود به نتايج ديگري دست يافته اند دكتر سيروس پرهام در مقاله اي انتقاد گونه چنين به تجزيه و تحليل عملكرد غريبان پرداخته است.

((‌جهد شتابزده ي بيشترين فرشناسان باختري در رمزگشايي نقشهاي قالي ايراني و گشودن طلسم تركيب خطوط در هم پيچيده ي اسليمي و ختايي ( كه به ظاهر از هر گونه معنا و مفهوم تهي است و به گفته ي هاكسلي ((‌زندگي چون طرح ونقش قالي ايراني ست : زيبا ، ولي بي معني )) قصه اي است دراز كه بهچند دليل عمده تا كنون راه به جايي نبرده و جز يكي دو تن همه در اين راه پر پيچ و خم به بيراهه افتاه اند اساسي ترين علت ناكامي بيگانگي اكثريت عظيم فرش شناسان غربي اس از تمدن و فرهنگ ايراني كه نقوش قالي نيز چون ديگر هنرها در طول سده ها وبسا كه هزاره ها از تار و پود پيدا و نهاني همين تمدن و فرهنگ پديد آمده است تلاش در سنجيدن و باز نمودن نقشمايه هاي نگارين نااشنا با ساده انديشي آغاز گشت كه از جهتي زاد ي اعتقاد به برتري تمدن وجهان نگري غرب بود از پس اين پندار كليدهاي رمز قالي شرقي به جاي آنكه در ژرفناي تمدن كهن خاور زمين جستجو گردد در لابه لاي انيدشه هاي نو يافته ي باختري كاويده شد . پژوهش در سير تحولي نماد پردازي مغرب زمين جايگزين كندوكاو در انديشه هاي رمزي و نمادي و اساطيري مشرق زمين گرديد و نمادهاي شرقي به قياس مفاهيم نمادي غربي به سنجش درآمد . چنين بود كه نقشمايه ي بيد مجنون كه در نزد بيشتر مردم غرب (( بيدگريان )) خوانده مي شود نقشمايه اي پنداشته شد مالامال غم و اندوه و قاليهايي را كه اين نقشمايه بر آن بود (( فرش عزا )‌خواندند حقنه كردند كه براي پوشش قبر و مراسم سوگواري بافته شده است هم در اين مرحله ي اغازي بود كه نگاره هاي سه گوش سر و گردن تجريد يافته ي جانوران ، (( كليد يوناني )) و (( قلاب )‌نام گرفت و نقشمايه ي چهار بازويي ميانه ي ترنجهاي قاليهاي فارس (( خرچنگ )) و (( رتيل )) پنداشته گشت !

مرحله ي دوم كندوكاو را پژوهنگداني آغاز نهادند كه سرانجام در يافته بودند كه كليد رمز نقشمايه هاي شرق را نمي توان در فضاي فرهنگ غرب جستجو كرد اما به مصداق حكايت ملا نصرالدين كه كليد خانه اش را جاي تاريك كوچه گم مي كند وليكن در گوشه ي روشن دنبال آ“ مي گردد (( چون روشنتر است )) اينان نيز راه نزديكتر واسانتر و روشنتر را پيش گرفتند و آسياي صغير و سپس آسياي ميانه را نه همان خاستگاه قاليبافي كه مهد نقشمايه هاي قاليبافي پيش از روزگار صفويان برشمردند (‌اصحاب پان توركيسم البته در اين ميان دستي داشتند ) مرله ي سوم هنگامي آغاز گشت كه تني چند پژوهش ژرفتر وگسترده تر در فرهنگ مشرق زمين را واجب دانستند تا به اصل ومنشا اين نقوش معمايي نزديكتر شوند چون سرزمين هند به سابقه ي استعمارگري اروپاييان به غرب نزديكتر بود وآشناتر ابتدا شبه قاره ي هند را در نورديدند و به وجد آمدند ودر سير و سفر سر مستانه چندان دور رفتند كه به چين و ايين بودا هم رسيدند بسياري طرح و نقشها كه هنرمندان و صنعتگران ايراني به روزگار سلاطين مسلمان كشمير در طول سده ي نهم هجري و سپس به همراه همايون پاشگاه گوركاني در نيمه هاي سده ي دهم به هند برده و ترويج كرده بودند مغولي  خوانده شد و دست پرورده ي پادشاهان گوركاني اما مرحله ي چهارم (( طلسم گشايي)) در فضاي پژوهشي خاصي بنيان گرفت كه به واقعيتهاي تاريخي نزديكتر بود چون تكيه بر پژوهشهاي گسترده ي سلامي داشت . از آنجا كه جز قالي پازيريك هخامنشي تمامي نمونه هاي به دسترس افتاده ، پس از اسلام بفته شه بود همگي طرح و نقشهاي قاليبافي در پرتو انديشه ها  و تعاليم اسلامي به بوته ي سنجش نهاده شد دستاورد پژوهشي اين مرحله بسيار پربار بود وليكن اين عيب را داشت كه همه چيز را در تاريخ پس از اسلام مي جست . توگفتي كه قاليبافي پس از اسلام پديدار گشته و پيش از آن هيچ  نبوده است . نويسنده در ادمه اضافه مي نمايد كه در ترتيب اين مراحل چهارگانه بنابر تقدم زماني نيست و گاه دو يا سه مرحله همزمان تحقق يافته و مرحله ي آغازي نيز از اوايل سده ي مسيحي حاضر تا به امروز در محافل ونشريه هايي همچنان بر دوام مانده است )).

در هر صورت عدم نظارت صحيح بر كار بافت فرش و بسياري عوامل ديگر از جمله قيمت هاوچگونگي صادرات طي نيم قرن گذشته رقباي فرش ايران را به ميدان رقابت كشانده و از سوي ديگر سود جريان را به سوء استفاده از غفلت دست اندر كاران و انجام تقلباتي در مراحل مختلف تهيه مواد اوليه وتوليد فرش واداشته و در نتيجه موجبات سقوط كيفيت و كميت و گرمي بازار فرش ايران را فراهم نموده است بمنظور ايجاد پيوستگي ارتقاء سطح كيفي اين دستباف ارزشمند و تداوم تاريخ پر آوازه آن هوشياري وكوشش همه جانبه لازم است كه اميد است عشق وعلاقه عامه مردم باين ميراث اجدادي خود آن را در ضمنير كليه دست ادركاران بيدار سازد .

 

والسلام

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 18:05 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 71

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس