پروژه و تحقیق رایگان - 689

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

نقد و معرفی کتاب «قرآن شناسی» اثر دکتر فولادوند

بازديد: 173
نقد و معرفی کتاب «قرآن شناسی» اثر دکتر فولادوند

سید مصطفی احمدزاده

چکیده: این مقاله نقدی است گذرا بر برخی از آرا و دیدگاه های مطرح شده در کتاب «قرآن شناسی» اثر استاد دکتر محمد مهدی فولادوند، بیشتر حجم این کتاب، ترجمه چند اثر عربی است و بخش های پایانی آن به مقالات و سخنرانی ها و مصاحبه های مؤلف پیرامون موضوعات گوناگون قرآنی اختصاص دارد.
ناقد، نخست به برخی از مبانی و اصول تفسیری نویسنده اشاره کرده سپس بر این اساس، دیدگاه های وی را مورد نقد و بررسی قرار داده است. در این میان دو نکته مهم «معنی شناسی واژه های قرآنی» و «تبین معجزه» از مهم ترین نکاتی است که مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. تفاوت وحی و الهام، حروف مقطعه، ویژگی های تفسیر به رأی، دیدگاه های تاریخی – قرآنی، آراء مستشرقین و ... دیگر مطالبی است که در این مقاله بررسی می شود. در پایان برخی از جنبه های نوآوری و دیدگاه های جدید نویسنده نیز همراه با ارائه نمونه گزارش شده است.

استاد محمدمهدی فولادوند، نویسنده، شاعر، ادیب، قرآن پژوه و مترجم برجسته قرآن كریم؛ صاحب نظر در معارف قرآنی كه دیدگاه ها و برداشت های نظری ویژه ای در خصوص قرآن دارد. ایشان بیش از دو سوم حیات خود را به مطالعه و بررسی و تعمّق در فلسفه و احكام و پیام های خاص قرآن سپری كرده است.
وی در سال 1299هـ . ش در شهرستان اراك متولد شد و از همان آغاز پای در وادی علم و دانش نهاد. پس از اخذ دیپلم ادبی، در سی سالگی عازم فرانسه گردید و مدت 14 سال در دانشگاه سوربن پاریس به تحصیل در رشته های ادبیات، هنر، فلسفه و زبان شناسی عرب روی آورد. در سال 1344هـ . ش به عنوان عضو دائمی انجمن نویسندگان فرانسه زبان و عضو وابسته انجمن شعرای فرانسه برگزیده شد. پس از سال ها تدریس و پژوهش به تهران بازگشت و در دانشگاه ها به تدریس دروس فلسفه، زیباشناسی، ادبیات، زبان فرانسه، تاریخ مذاهب و فرهنگ و تمدن پرداخت. دكتر فولادوند ضمن آشنایی عمیق و تسلّط كامل بر زبان های فرانسه و عربی و آشنایی با انگلیسی و مقدمات چند زبان دیگر اروپایی دارای مجموعه آثاری بیش از سی مجلد است. ترجمه كامل ایشان از قرآن مجید به زبان فارسی شیوا، از ممتازترین ترجمه های عصر حاضر است كه همگان را به تحسین و دست مریزاد وا داشته است.


مروری بر فصل های كتاب

آخرین اثر منتشر شده استاد فولادوند، كتاب «قرآن شناسی» است. بخش اول این كتاب، ترجمه ای است از متن عربی «مقدمات فی التفسیر الموضوعی للقرآن»1 كه شامل چهارده سخنرانی یا درس، از جمله آخرین افاضات شهید سید محمدباقر صدر است و با عنوان «مقدمه ای بر تفسیر موضوعی قرآن» عرضه شده است. موضوع اصلی آن «سنت های تاریخی» بر اساس قرآن است و تأكید بر اینكه «آزادی و اختیار» آدمی با «قوانین عام و مستمرّ تاریخی» تعارض ندارد و این انسان است كه آینده خود را می سازد و آیه كلیدی قرآن «إنّ الله لایغیر ما بقوم حتّی یغیروا ما بأنفسهم» نیز بر همین مطلب تأكید دارد.
بخش دوم كتاب قرآن شناسی، برگردان متن عربی «التصویر الفنّی فی القرآن»2 از سید قطب است كه بیشتر بر تصویرسازی قرآنی و جنبه خیال انگیزی و صحنه پردازی های آن تكیه دارد و فهم كامل متن عربی آن موكول به شناخت قرآن و ادیان سامی و نیز آگاهی از هنر نمایش و شناخت زیبایی و نقاشی و شعر است. بدون این مقدمات، برگرداندن كتاب از عربی به فارسی معنی نخواهد داشت. نگارنده كوشیده است مطالب هنری این كتاب را تا حد امكان به زبان شیوا و گاه با حذف پاره ای از مكرّرات آن به پارسی روان درآورد.
بخش سوم، گزیده هایی است با ترجمانی آزاد از تصنیفات محمدرضا حسینی با عنوان «تدبّر در قرآن» كه به مقدمات، شیوه ها، ابزار، شرایط و شالوده های اندیشه و تدبّر در قرآن اختصاص دارد.
بخش چهارم نیز گزیده هایی است با برگردانی آزاد از آثار مصطفی محمود3، با عنوان «درك زنده از قرآن، راجع به قرآن با افزودن نظرات و اشعار نگارنده.
بخش های پنجم، ششم و هفتم كتاب با عنوان های «غنای قرآن»، «ناگفته های قرآن»، «گل هایی از قرآن» نیز از مقالات و سخنرانی ها و مصاحبه های استاد پیرامون موضوعات گوناگون قرآنی گزینش شده است.
در یك جمع بندی كلی، سمت و سوی بحث های كتاب با رویكرد عصری سازی قرآن، در پی ارائه چهره ای زنده، حیات بخش، روح فزا، عبرت انگیز، سازنده، تحوّل آفرین و فرهنگ ساز و به دور از هرگونه خرافه گرایی و سطحی نگری از قرآن است كه همسو با نیازها، اقتضاءات و چالش های جامعه و در راستای فضای فكری، روحی و روانی انسان معاصر گام بر می دارد.
در مقدمه كتاب، نویسنده، گام نخست راه یابی به فهم قرآن را با اشاره به واژه «اقرأ» كسب دانش و فنون و معارف بشری دانسته و گام دوم برای وارد شدن به ساحت فهم قرآن را پا نهادن بر شرك و عُجب و شك و آز و آرزوهای موهوم و دور و دراز و سرانجام «لااله الاّ الله» شدن، نه تنها «لاإله إلاّ الله» گفتن، برشمرده است. و در پاسخ به این سؤال كه «چرا قرآن در چهارده قرن پیش نقش بزرگی را ایفا كرده ولی اكنون از كارآیی گذشته خویش به دور افتاده است؟» به ارزیابی تعامل امت مسلمان با قرآن در عصر حاضر پرداخته می نویسد:
«مسلمانان اولیه قرآن را كتابی زنده می دانستند و آن را دستور العمل زندگی خود قرار داده بودند، ولی امروز مسلمان ها درست عكس این شیوه را اتخاذ كرده اند… بعضی از مردم، قرآن را دكان عطاری یا داروفروشی ساخته اند و همین كه مثلاً دندان یا روده یا چشم آنها درد می گیرد به سوی آن روی می آورند… عده ای هم از قرآن برای استخاره، یا هنگام سفر، یا مرگ و میر نزدیكان، استفاده می كنند… ما منكر نیستیم كه باید از قرآن در این موارد مدد جست؛ ولی انتقاد ما بر این مدار می گردد كه از قرآن بزرگ نباید تنها در این شرایط و چارچوبه های محدود كمك طلبید… از میان 123 كتاب در پیرامون قرآن، 37مجلّد آن از مطالبی چون: اختلاف قراءات، عدد آیات، وقف، وصل، جمع، تثنیه، مقصور، ممدود، طبقات قاریان، نقطه های قرآن، واژه های معرّب و خارجی و… سخن می گوید. یعنی یك چهارم كوشش ها و نیروها در قضایای فرعی و جنبی به هدر رفته كه هیچ دردی را دوا نمی كند… بر خلاف نسل های دوران پیامبر كه فهم قرآن را مقدمه ای برای عمل می دانستند مردم امروز فهم قرآن را هدف بذاته می دانند و چندان پابند عمل نیستند… برماست كه امروز زنگارهای گذشته را بزداییم و به خود آییم و با قرآن روش دیگر پیش گیریم…»(صفحه 27ـ23)
این گزیده، پاسخی است مشتاقانه به درخواست مؤلّف در صفحه 525 در خصوص نقد و بررسی آرای ایشان؛ كه به صورت مختصر و گذرا به حضور محترم استاد دكتر فولادوند و خوانندگان علاقه مند تقدیم می گردد.

مبانی و اصول تفسیری نویسنده

نویسنده محترم در لابه لای بحث های كتاب، به برخی از مبانی و اصول تفسیری خویش، جسته و گریخته اشاره كرده است. برخی از آنها بدین قرار است:
1. در نظر گرفتن سیاق عبارت، جهت دست یابی به تفسیر صحیح؛ «لازم است یادآور شویم كه یك آیه را ممكن است چند گونه تفسیر كرده باشند. در این مواقع باید سیاق عبارت و ارتباط آن آیه را با آیات قبلی بی طرفانه و با كمال دقت در نظر گرفت و آنچه معقول تر و منطقی تر است پذیرفت».(صفحه 523)
2. تفسیر آیات قرآن توسط آیات دیگر قرآن.
3. زمان، قرآن را تفسیر می كند. «…در مورد آیات كلیدی قرآن یا دشوار و چند پهلو به قدر توان خود… با الهام از القاءات پروردگار كوشش كرده ایم و ضمناً دو اصل «تفسیر قرآن به خود قرآن» و «القرآن یفسّره الزمان» را همواره مدّ نظر داشته ایم و معتقدیم در اوان سال دو هزار، معانی قرآن را بهتر می فهمیم…»(صفحه 490)
4. باید از افراط و تفریط در تفسیر علمی پرهیز كرد. «تفسیر علمی به این معنی ـ تطبیق آیات قرآنی با خرد و دانش بشر ـ افراط و تفریط هایی دارد كه باید از آنها اجتناب كرد. به هر حال علم، ناموس حیات است و قرآن گرچه فراتر از علم بشری سخن گفته است، ولی خلاف علم و دانش قطعی بشر حرفی نزده است. از طرفی چون قرآن مربوط به ادوار مختلف بشر است، هر زمان برخی از مطالب قرآن از هاله ابهام و اجمال در می آید. تفسیر علمی این وظیفه را دارد كه غبار ابهام را از آیینه قرآن بزداید و آن را صیقل وار روشن گری كند».(صفحه 503)
ذكر نكته ای در اینجا بایسته است و آن اینكه روند درست در تحقیق را ضوابط و انتظام شایسته، تأمین می كند. نتایج تحقیق، وقتی مورد قبول محافل علمی می افتد كه مطالعه در چارچوب ضوابط و ملاك های پذیرفته شده (Well Disciplined) انجام شود. به همین دلیل، یكی از روش های نقد تحقیق، نقد ضوابط آن است.4 از این رو در این مختصر سعی شده است برخی از مبانی ضوابط مورد نقد و بررسی قرار گیرد و در موارد اندكی به نقد برخی جزئیات نیز پرداخته ایم.

نكته ها و نقدها

1. برخی از آیات قرآن به دلایل گوناگون جا به جا شده است. مثل: آیه سوم سوره مائده كه گویا باید بعد از آیه 67همین سوره قرار می گرفت.(صفحه 21)
٭ نقد: هر چند بیشتر محققان اهل سنت قائل به توقیفی بودن ترتیب آیات قرآن می باشند، ولی دسته ای از دانشمندان شیعی ترتیب یادشده را مبتنی بر رأی و اجتهاد صحابه می دانند، كه عملاً هر دو فرقه ترتیب كنونی آیات را تصویب و تأیید می نمایند.5 علامه طباطبایی در تفسیر «المیزان» نیز دیدگاهی نزدیك به همین نظر دارد.6
2. در قرآن پاره ای اغلاط املایی و اعرابی راه یافته است. نظیر آیه 2 از سوره 98 «البینة»: «یتلو» كه فاعل آن مفرد است و «الف» نباید آخر آن باشد.(صفحه 21)
٭ نقد: ترجمه قرآن در ابتدا با اعتراضات فقیهان مسلمان روبرو گردید و مخالفت های گوناگون را در پی داشت اما پس از مدّتی، برخی ازفقها و دانشمندان اسلامی حكم به جواز ترجمه قرآن دادند و ترجمه قرآن رونق گرفت و از رهگذر این نظر حكیمانه، بهره ها و فواید گسترده ای عاید مسلمانان گشت. در عصر حاضر نیز شایسته است با فرهنگ سازی و آماده سازی اذهان عامّ و خاص نسبت به این مسئله و پیامدهای آن، با نظارت دانشمندان و علمای اسلامی رسم الخط جدیدی از قرآن عرضه گردد كه از یك سو خالی از اغلاط املایی باشد و از سوی دیگر آموزش و قراءت آن برای همگان آسان و ساده باشد.7
3. معنی شناسی واژه های قرآنی یكی از اساسی ترین پایه های فهم و تفسیر دقیق قرآن است. در این حوزه، توجه به نكته ای حائز اهمیت است، و آن اینكه زبان عربی ریشه در زبان های سامی دارد و با زبان عبری وجوه اشتراكی قابل توجّهی دارد. از این رو، برای دست یابی به معنای دقیق برخی از واژه های قرآنی باید ریشه های عبری آن واژه نیز مورد توجه قرار گیرد. استاد در این زمینه معتقد است:
«باید به معنای لغوی و اصطلاحی ـ احیاناً ریشه سامی پاره ای واژه ها ـ توجه كرد و «وجوه» مختلف یك كلمه را در موارد مختلف در نظر داشت».
دكتر فولادوند بر پایه این نكته در جای جای كتاب، با استفاده از پی جویی ریشه های واژه های قرآن در زبان های سامی، به تبیین و تفسیر دایره های معنایی واژگان قرآنی پرداخته است. به عنوان نمونه:
«واژه 'ایمان' از ریشه عربی 'امان' می آید و به معنی اطمینان و آرامش است.»
«گاهی واژه مورد گفت وگو محتاج به دقت بیشتری است و باید ریشه آن را مورد توجه قرار داد، مثلاً در آیه 99 از سوره بقره: ای كسانی كه ایمان آورده اید! مگویید: 'راعنا' و بگویید 'انظرنا'! در اینجا واژه راعنا ـ آن هم به گونه ای كه یهودی ها آن را در دهان خود می چرخانیده و به تلفظ در می آوردند ـ دشنام است و به معنی پلید و خبیث و بد می باشد و تاكنون مفسّران عنایت كافی به معنای آن نكرده اند».9
«همچنین است معنای شیطان از ریشه عبری به معنای دشمن (شاطان) كه در یونانی satanos و در حبشی satanas است و موسّعاً به معنای force centrifage و وجهه ادباری هر چیز و در احادیث به معنای منشأ فساد (=میكرب و منبع آلودگی) آمده است.»10
٭ نقد: استاد قصد داشته اند در بحث «سرشاری و چند پهلو بودن واژه های قرآنی» به غنا و سرشاری واژه های قرآنی از جمله «ایمان» بپردازند، اما پس از به دست دادن ریشه عبری «ایمان» وارد بحث های دیگر شده اند:
امّا درمورد اصل این نظریه كه معنی شناسی واژه های قرآنی ریشه در زبان ها و ادیان دیگر دارد،11 تذكر نكته ای خالی از فایده نیست. هر چند، ادیان آسمانی در گوهر دین با یكدیگر تفاوتی ندارند، اما به واسطه شرایط و عواملی خاصّ ـ ویژگی های خود پیامبران، مخاطبان پیامبران و فضای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی عصر هر پیامبر ـ از نگاه انسان ها، ادیان آسمانی تكامل یافته اند. از این رو تفسیر متون دینی و از جمله واژه های متون دینی نیز در دایره تكامل قرار گرفته اند. در حقیقت انسان ها از گستره ابهام ها كاسته اند و بر مرزهای فهم ها افزوده اند. با این توضیح كه در ادیان گذشته، بخش اندكی از دایره های معنایی واژه های كلیدی دینی قابل فهم بود، اما اینك و در دین اسلام و به ویژه در قرآن، بخش اعظمی از دایره های معنایی واژه های كلیدی دینی قابل فهم است.
بحث را روی معنی شناسی واژه «ایمان» متمركز می سازیم تا نتایج بهتری حاصل گردد. اگر «ایمان» از ریشه عبری «اَمان» و به معنی «اطمینان و آرامش» است، این تنها ذكر یك یا دو دایره معنایی واژه «ایمان» است؛ امّا برای دست یابی به بیشتر دایره های معنایی «ایمان» در قرآن، هم باید به معنای ریشه عبری آن توجه كنیم و هم باید همه جملاتی را كه در قرآن كریم در باب ایمان به نحوی از انحا سخن گفته اند كنار یكدیگر بنشانیم و ویژگی هایی را كه در این جملات برای ایمان ذكر شده است استخراج و جمع كنیم و آن گاه در ذهن خود، انگاره ای از ایمان پدید آوریم كه همه آن ویژگی ها را دارا باشد. با در پیش گرفتن این راه، در می یابیم كه ایمان، هر چه هست، دست كم این ویژگی ها را دارد:
كار قلب است(مائده/41)، فعلی است اختیاری، چرا كه متعلَّق امر قرار می گیرد (بقره/13)، افزایش پذیر است(آل عمران/173)، ازمیان رفتنی و قابل تبدیل به كفر است (آل عمران/76)، به موجودات عینی خارجی تعلّق می گیرد (بقره/177)، ایمان به باطل نیز گفته می شود (عنكبوت/52)، همیشه سودمند نیست (مؤمن/85)، با عدم «اطمینان قلب» قابل جمع است (بقره/260). نیز مقایسه این معنی با معنای ریشه عبری «ایمان» قابل تأمّل است، و….
بر این مطالب بیفزاییم مشكلات و دشواری هایی را كه مانع می شوند از اینكه انگاره ای كامل از ایمان، كه معنای لفظ «ایمان» را به درستی روشن سازد و هر نزاعی در این باره را فیصله دهد، در ذهن حاصل آید. و نیز پرسش های گونه گونی را كه پاسخ بدانها به راحتی میسور و ممكن نیست. از جمله: ماهیت ایمان چیست؟ ایمان به چه امری تعلّق می گیرد؟ ایمان از سنخ وفاداری است، یا از سنخ اطاعت، یا از سنخ اعتماد، یا از سنخ تعلّق، یا از سنخ تجربه، یا از سنخ باور؟ و….12
نتیجه آنكه برای دست یابی به معنای یك واژه در قرآن، راه پرپیچ و خمی در پیش رو داریم كه از ریشه شناسی زبان ها و ادیان گذشته آغاز می شود و از مسیر مفاهیم و معانی عصر جاهلیت و فرهنگ و آداب و رسوم اعراب و سنّت پیامبر و ائمه معصومین(ع) می گذرد و سرانجام در درون چینش معجزه آسای واژه های قرآنی و چند و چون كاربردهای دقیق قرآنی به اوج خود می رسد. از این رو به دست دادن معنای یك واژه یا اصطلاح قرآنی، دشوارتر از آن است كه به یك ریشه یا شعر و یا فرهنگ لغت و یا یك فرضیه و یا یك نظریه صرفاً علمی بسنده كنیم.
4. نكته بسیار مهم دیگری كه باید بدان توجه كرد این است كه مفسّر باید تكلیف خود را در مورد ملاك، معیار و محكِ درستی و نادرستی معنای دقیق یك واژه در قرآن مشخص كند. به دیگر سخن، مفسّر دراین خصوص، باید با دلایل متقن و علمی، نظریه ای را برگزیند و بر پایه آن، ضابطه ای روشمند را مدوّن سازد و دیدگاه های تفسیری خویش را بر آن استوار سازد و از چارچوب آن پای فراتر ننهد.
استاد فولادوند در جایی به این نكته اشاره كرده است:
«شاید امروز چندان احتیاج به تأكید نداشته باشد كه ما مردم نیمه دوم قرن بیستم میلادی و اواخر قرن چهاردهم هجری قمری نباید و نمی توانیم كلمات و معانی بلند قرآنی را صرفاً از دریچه چشم مفسّرین قرون سوم و چهارم بنگریم و حتی در فهم معنی و محتوای پاره ای كلمات از قبیل «جنّ» و غیره اصرار بیهوده ورزیم. اگر بخواهیم همان منقولات ساده و عوامانه «قرون وسطا» را در این زمینه ها تكرار كنیم داخل فضای مه آلود خرافات می شویم. بدین رو با اعتماد بیشتری به شیوه زبان شناسی نگارنده معتقد است كه بایستی معانی هر یك از این كلمات را بار دیگر بشكافیم و به این ترتیب روشنایی جدیدی بر روی معارف مذهبی خویش خواهیم افكند…»(صفحه 522)
٭ نقد: استاد، در این مورد، ملاك سنتی گذشتگان را بدون اعتبار و خرافه گونه دانسته؛ و در مقابل، ملاك و معیاری دقیق و ضابطه و قانونی روشن و جامع ذكر نكرده و تنها، شیوه زبان شناسی را كارآمدتر دانسته است. در اینكه، دستاوردها و یافته های زبان شناسی، كمك های شایانی به فهم دقیق قرآن می كند، بحثی نیست. اما آنچه اهمیت دارد، روشن شدن پاسخ های پرسش های مهمی است كه با این نگرش، ارتباط تنگاتنگی دارد. پرسش هایی كه بن مایه تحلیل ها و تفسیرهای مفسّر است. از جمله: آیا شارع در تفاهم با مردم زمان های مختلف، زبان همه آنها را امضا كرده است؟ آیا شارع می تواند یك زبان را امضا كند و بعد بگوید همه مردم در تمامی قرون با همان زبان صحبت كنند؟ اساساً ظرفیت تفاهم با كل تاریخ در زبان مردم عصر پیامبر وجود داشته است یا نه؟ آیا شأن تخاطب شارع، تخاطب با كلّ تاریخ است؛ یا بامردم آن زمان؟ روی سخن شارع با یك سطح از عرف جامعه است یا با همه سطوح عرفی و تخصصی تفاهم می كند؟ آیا زبان عرف زمان تخاطب، ظرفیت تفاهم تاریخی در سطوح مختلف اجتماعی را دارد یا خیر؟ چرا؟13 معیار درستی و نادرستی معنای یك واژه در قرآن، زبان عرف تخاطب است یا ملاك دیگری وجود دارد؟ آن ملاك چیست؟ قواعد و ضوابط اختیار آن ملاك كدام است؟ و…
در مورد كارآمدی شیوه زبان شناسی نیز توجه به دو نكته لازم به نظر می رسد. اول آنكه زبان شناسی هنوز در ابتدای راه است و دوران طفولیت خود را به تازگی پشت سر نهاده است. تغییرات پی در پی فرضیه ها و ابطال پیوسته نظریات گوناگون و اشكالات و نقدهای وارد بر یافته ها و دستاوردهای زبان شناسی، همه و همه حكایت از دگردیسی های پرشتاب این رشته نوپا دارد. ظهور و سقوط مكتب های گوناگون زبان شناسی در طول سده اخیر در كشورهای اروپایی و امریكایی استفاده از شیوه زبان شناسی را با چالش های جدیدی روبرو ساخته است. از این رو زبان شناسی بستر ناآرام و متزلزلی است كه تفسیر قرآن بر پایه آن، احتیاط ها و ژرف نگری های خاصّی را می طلبد.
اگر امروز قرآن را بر پایه یك نظریه زبان شناسی تفسیر كنیم و فردا ضعف ها و كاستی های آن نظریه آشكار گردد و مُهر ابطال بر پیشانی آن حك گردد، آیا نتیجه به دست آمده، جز این است كه با دست خود تیشه به ریشه تفسیر قرآن زده ایم و قرآن را بازیچه نظریات زبان شناسانه این و آن ساخته ایم. آیا بنابر گفته استاد محمدرضا حسینی در همین كتاب ـ صفحه 280 ـ در توضیح تفسیر به رأی: «در تفسیر به رأی سه گونه احتمال وجود دارد؛ 1. تفسیر قرآن طبق آرای شخصی اعم از اینكه انگیزه آن هوا و هوس باشد یا پیش داوری یا سوابق ذهنی. 2. تفسیر قرآن به ظن و تخمین. 3. تفسیر آیات قرآنی به طور مستقل و بی اعتنا به اهل بیت پیامبر علیهم السلام…»؛ این شیوه، مصداق بارز تفسیر به رأی نیست.
دوم آنكه، برای واكاوی معنای یك واژه یا عبارت، پای علم زبان شناسی ـ با تمام شاخه ها و زیرشاخه هایش لنگ است. اینكه معنی چیست؟ ملاك معنی داری و بی معنایی كدام است؟ فهم و معنی چه رابطه ای دارند؟ آیا گزاره های دینی معنی دارند؟ كلمات و گزاره های دینی دارای ثبات و تحول معنایی اند؟ و… از جمله سؤالاتی هستند كه پای علوم دیگر همچون معرفت شناسی، فلسفه ذهن، فلسفه زبان، فلسفه منطق، فلسفه اخلاق، هرمنوتیك، روان شناسی ادراك و حتی هوش مصنوعی و… را به این میدان می گشاید.14
5. استاد در جای دیگری می نویسد:
«واژه غابرین در مورد همسر لوط، مكرّر در قرآن ذكر شده و آن را بر جای ماندگان ترجمه كرده اند، ولی مخفی نماند كه در باران گوگردی یا احتمالاً انفجار اتمی در شهر «سدوم» و «عموره» احتمال قوی دارد كه زن لوط كه عقب مانده بود تبدیل به مواد معدنی و خاكستر شده باشد، و در اینجا غبر از ریشه «غبراء» به معنی خاكستر است…» (صفحه422) 
كوه طور در اكثر احوال دستخوش صاعقه های هولناك رعد و برق است و كوه حالت تهدید آمیز دارد (اعراف/177) پس موسی نیز معروض نوعی رادیو اكتیویته شده، به قسمی كه پس از بازگشت از طور، همسر وی جرئت نمی كرد، به صورت او نگاه كند… و «ید بیضا» نیز طبعاً از همین رادیو اكتیویته الهی ناشی می شده است…
«دابّة الأرض» در سوره نمل، همین رایانه ها یا «ابررایانه ها» است كه هم آدمك متحرك دارد و هم به پرسش های شما به طور دقیق پاسخ می دهد…»(صفحه483)
«… منظور از مورچه در قضیه حضرت سلیمان، «مورتبار» است. «مورتبار» توتم اقوام دیرینه نظیر بنی اسد، بنی كلب، بنی ثعلب و… و حتی قریش جدّ خود را «كوسه = قریش» می دانسته است. ضمناً در آیه، كلمه «مساكنكم» آمده نه «منملة» كه به معنی لانه مورچه است. یعنی یك زن كه از سرپرست های وادی النمل بوده (دوران مادرسالاری) به مورچه تبارهای دیگر می گوید سواران سلیمان می آیند مواظب خود باشید. زیر اسبان لگدمال نشوید! مورچه كه تشخیص نمی دهد شاه و گدا گیست!» (صفحه483)
٭ نقد: در تفسیر برخی واژه ها و عبارات قرآنی، ذكر مدرك و منبع از نظر دورمانده است و اقوالی آمده است كه نگرش علم گرایانه در آن مشهود است، در حالی كه چنین نظریاتی نه تنها در آثار تفسیری پیشینیان نیامده است، بلكه مفسّران معاصر نیز به دیده اعتبار در آن ننگریسته اند. شایسته است در این گونه موارد، مفسّر نظرات خویش را بر پایه دلایل متقن و نظریات معتبر استوار سازد، تا از یك سو خواننده را در مسیر دست یابی به دیدگاهی واقع بینانه هدایت كند و نگاه شك آلود و ابهام برانگیز مخاطب را به حداقل ممكن فروكاهد. و از سوی دیگر هماهنگی میان نظریات تفسیری خویش را در سایه نظریات مبنایی و پیش فرض های ثابت و استوار افزایش دهد.
پرسش های چندی در این باره مطرح است كه پاسخ بدانها، راه را برای نقد و بررسی نظریات و دیدگاه های تفسیری مفسران هموارتر می سازد. به عنوان مثال: مدار تفسیر واژگان قرآن، معانی واژه ها در عصر نزول و در قبایل و اقوام مرتبط با منطقه و فضای نزول قرآن است؛ یا معانی پدید آمده در زمان های پس از عصر نزول و یا اقوام بی ارتباط با منطقه و فضای نزول؟ آیا تفكیك در این موارد، منطق پذیر و علمی است؛ به چه دلیل یا دلایلی؟ مرزبندی تفكیك، بر چه نظریه و دلیلی استوار است؟ بر چه اساسی، برای روشن شدن معنای دقیق «مورچه» در قضیه حضرت سلیمان، از كهن ترین آداب و رسوم و ادبیات جاهلیت و فرهنگ عرب جاهلی و فهم مردم زمان نزول قرآن استفاده شده است و در جای دیگر، ـ درمورد «دابّة الأرض» ـ رسوم و آداب و ادبیات و فرهنگ جاهلیت و نیز فهم مردم زمان نزول قرآن، یكسر مورد بی مهری قرار گرفته است.
از سوی دیگر، ناهماهنگی هایی درمورد یك موضوع و تفسیر خاص، در سراسر بخش های پایانی كتاب به چشم می خورد كه تهی بودن دیدگاه های تفسیری مفسّر محترم را از پشتوانه نظریات مبنایی و ثابت، تقویت می كند. در صفحه 483 «دابّة الأرض» را به رایانه و ابررایانه تفسیر كرده اند كه هم آدمك متحرك دارد و هم به پرسش های شما به طور دقیق پاسخ می دهد؛ در حالی كه در صفحه 433 «دابّة الأرض» را این گونه تفسیر كرده اند:
«بعید نیست همین دستگاه 'زمین نورد' یا رادیو باشد كه قادر است در یك چشم زدن با امواج الكترومغناطیسی از هر نقطه كره ارض به دورترین نقاط آن 'طی الأرض' كند و احتمالاً تلویزیون های آینده نیز نوع كامل آن است».(صفحه 433)
لحن عبارات صفحه 483 در مورد «مورتبار» بودن مورچه در قضیه حضرت سلیمان؛ به گونه ای است كه مفسر نظر قاطع خود را بیان می كند به ویژه كه از نظریات سنّتی پیشینان در این مورد، گله مند است و می افزاید:
«وای از این خلاف عادت و خرق سنّت الهی كه مورد پسند عوام الناس است… مورچه كه تشخیص نمی دهد شاه و گدا كیست!»
اما در همین رابطه در صفحه 502 نظر خود را با احتمال ذكر كرده است:
«… به هر حال یك احتمال این است كه منظور از مورچه، در واقع مورچه تبار باشد… البته همه اینها احتمالات است؛ ولی احتمال به دلیل آنكه احتمال است محكوم به فراموشی و غفلت نیست».
6. به نظر می رسد در مورد فرق «وحی» و «الهام»، ناسازگاری هایی بین سخنان نویسنده به چشم می خورد. در صفحه 421 آمده است:
«آنچه مسلم می نماید، وحی نوعی حالت ثانوی etat second است و بعید نیست كه «الهام» نوعی مرتبه نازل از وحی باشد. فرق نوع دوم با نخستین در آن است كه در الهام، اشتباه فراوان، ولی وحی راستین چون از مصدر ربوبی سرچشمه می گیرد خالی از اشتباه است».
اما در صفحه 430آمده است:
«هرچند معانی «الهام» و «وحی» قریب یكدیگرند… ولی كلمه «وحی» گاهی نیز به القای شیاطین به همدیگر و زمانی به تحقق مشیت و حكمت الهی در راه یابی، هرچند به صورت غریزه حیوانی باشد، اطلاق شده…».
٭ نقد: جهت تبیین مفهوم «وحی» از واژه هایی كمك گرفته شده است كه مفهوم وحی را به «ابهام» نزدیك تر ساخته است تا به تبیین. «نوعی حالت ثانوی» نه تنها به روشنگری در مفهوم وحی نمی انجامد، بلكه هاله ای از غبار ابهام بر آن افزوده است. در ادامه، با عبارت «بعید نیست»، «الهام» نوعی مرتبه نازل از وحی برشمرده شده است، حال آن كه به نظر می رسد این سخن به صورت عام، از دقّت علمی لازم برخوردار نباشد.
قرآن پژوهان با توجه به كاربردهای واژه «وحی» و «الهام» در قرآن گفته اند: وحی دو گونه است؛ خاص و عام. و وحی خاصّ نیز دو قسم است؛ وحی خاص با واسطه (وحی آشكار) مخصوص رسولان، و وحی خاص بدون واسطه (وحی خفی) ویژه پیامبران. و وحی عام نیز بین حیوانات و جمادات و انسان و حتی شیطان ها بلكه تمام موجودات مشترك است(نحل/68، فصلت/12، قصص/7، انعام/112، اسراء/44)، و وحی به معنای خاص، اصطلاحی است و به معنای عام، لغوی است.
نیز الهام به دو قسم است خاص و عام. و الهام خاص نیز بر دو قسم است. الهام خاص با واسطه و الهام خاص بی واسطه كه ویژه اولیا و اوصیا است كه اشتباه در آن راه ندارد. الهام عام نیز بر دو گونه است: الهام عام با سبب و حقیقی و الهام عام بدون سبب و غیرحقیقی، كه اشتباه و خطا تنها در نوع اخیر (عام غیرحقیقی) راه می یابد. و شناخت این دو نوع الهام ویژه امام معصوم و نبی مرسل است. نتیجه اینكه میوه وحی خاص، علم نبوی الهی است، و میوه الهام خاص، علم لدنّی غیبی است، و نتیجه وحی عام و الهام عام، یا خاطره های ملكی است یا خاطره های شیطانی.15
7. نویسنده محترم در مورد اعجاز، نظرات خاصی را بیان می كند. از جمله می نویسد:
«در این ماجرای اصحاب كهف به چند نكته دیگر نیز توجه كنید، یعنی دو واژه كلیدی «ربطنا» و «ضربنا» كه از نظر طبی در خواب زمستانی (Hibernation) اهمیت دارد. چون دهان و چشم آنها در موقع خواب به صورت وحشتناكی بازبوده، بعید نیست غیر از راحتی تنفس از پاره ای حیوانات «هوا زی» یا «قارچ های ذره بینی» برای تأمین غذای خود استفاده می كرده اند، هر چند مدت خواب فرضاً هشت سال هم باشد می دانیم كه شتر تا چهل روز می تواند نه آب بخورد و نه غذا. حلزون تا شش ماه غذا نمی خورد… خرس های قطبی تا نزدیك یك سال به خواب می روند…» (صفحه474)
در جای دیگر نوشته است:
«أبی الله أن یجری الأمور إلاّ بأسبابها»؛ خداوند ابا دارد از اینكه امور را از غیرطریق اسباب اجرا كند، به ما می آموزد كه معجزات هم یك وجه علمی و لوناشناخته دارند. مثلاً همین عبور موسی و قومش از دریا، یك معجزه بود. غرق شدن فرعون و مصری ها در آن معجزه دیگر. اما هیچ ضرورتی ندارد كه ما برای این معجزه دنبال علل طبیعی هم نباشیم. شاید خداوند این معجزه را با اسباب جزر و مدّ دریا صورت داده است. معجزه بودن عبور موسی از دریا مسلّم است؛ اما اینكه خداوند این معجزه را از طریق جزر و مدّ محقق ساخته باشد محتمل است. اگر این حرف ها را بپذیریم آن وقت می شود گفت كه معجزه در همزمانی عبور موسی و جزر دریاست. البته این هم خود معجزه بزرگی است. وقتی می شود طبیعت را به كمك معجزه آورد چه دلیلی دارد كه معجزه را به جنگ طبیعت ببریم، و این دو را كه اساس تكوین و تشریع اند در برابر هم قرار دهیم. عالم، عالم اسباب است و قدرت الهی «به شرط لا» است. عقل بنده نمی پذیرد كه خداوند خود این عالم اسباب را به هم بریزد و بی علت و سبب كاری بكند. آیه 77 از سوره طه كاملاً تصریح به استفاده از جزر و مدّ دریا می كند.» (صفحه503)
در جای دیگری می نویسد:
«در قرآن هر جا سخن از «عصا» می رود مراد عصای رهبری و زعامت است و موسی برای عبور از شاخابه های بحر احمر از هنگام جزر دریا استفاده می كند…» (صفحه456)
«در سوره نون و القلم «نون» به معنای ماهی است و می دانیم كه در ساحل دریای چین از برخی ماهی ها، مركب چین استخراج می كنند. … پس «نون» هم به معنی ماهی و هم مركّب است. در سوره یاسین كلمه «سین» به زبان «حبشی» به معنی «انسان است». اما فهم جزئیات این حروف، مسئله درجه اول نیست. كافی است بگوییم هر حرفی یادآور نخستین حرف یكی از نام های الهی است. مثلاً لام = لطیف، م = مجید…(صفحه های 524 و466).
٭ نقد: دراین مورد یادكرد چند نكته به روشن شدن نقاط مبهم بحث كمك می كند:
یك. اهل حكمت بر این باورند كه اصل علیت، سنخیت علّت و معلول و نظام طولی عالم، در اعجاز، نقض نمی شود. بنابراین در واقع قانونی از قوانین طبیعت كه برپایه رابطه علّی و معلولی دو پدیده استوار است نقض و خرق نمی شود، بلكه اعجاز امر غریب و حادثه عجیبی است كه علّتی هم سنخ با خود دارد. كوشش حكمای مسلمان از جمله فارابی و ابن سینا این بود كه نشان دهند معجزات عجیب می نمایند؛ اما ناقض اصول فلسفی از قبیل اصل علیت، سنخیت علّت و معلول و نظام طولی عالم نبوده، بلكه در زوایای طبیعت برای آنها علل و اسبابی است كه فهم عادی از ادراك آنها ناتوان است.16
دو. نباید چنین پنداشت كه قضایای علمی، همه واقعیت را با تمام جهات آن در تمامی عوالم ممكنه برای ما نشان می دهند؛ چرا كه عاقبت این كار گرفتن جزء و نشاندن آن به جای كل است كه منطق دانان ما آن را مغالطه «جز و كلّ» و وایتهد آن را «مغلطه عینیت زدگی نابجا» می نامند.17
سه. علوم تجربی و بالتبع قوانین آن، از جهت موضوع، به ساحت مادی جهان، آن هم در حدّ بررسی ویژگی های پدیده ها محدود هستند. بنابراین، علم فقط با چهره های بسیار محدود از واقعیت سروكار دارد. دانش های تجربی از نظر روش، گزینشی عمل می كند. این دسته از علوم، گذشته از اینكه از جهت موضوع محدودند، به بررسی خصوصیات و احكام آزمون پذیر یا ابطال پذیر پدیده ها نیز می پردازند. از نظر روش شناسی علوم نیز مسلم است كه دانشور از میان روابط كمّی و كیفی كه بین چهره های مختلف پدیده ها برقرار است (یا بر قرار می كند) دست به گزینش می زند.
چهار. كلی نگری كه به یك باره همه جوانب یك پدیده و همه وجوه ارتباطی آن را نسبت به تمامی پدیده های دیگر در نظر می گیرد، نه از یك علم ساخته است و نه از كل علوم؛ برای مثال در یك قطره آب علاوه بر چهره های فراوانی چون حرارت، وزن، نقطه جوش، نقطه انجماد، جامد بودن، مایع بودن، خواص مغناطیسی و مانند آن، می توانیم چهره های جدید دیگری كشف كنیم. قانون علمی ای كه بتواند رابطه همه چهره های آب را با پدیده های دیگر بیان كند، وجود ندارد. مهم تر این كه علم هیچ گاه همه جوانب و چهره های یك پدیده را كشف شده نمی داند، بلكه تلاش و كوشش او این است كه چهره های جدید پدیده ها را كشف كند. 18
پنج. اینكه آیا معجزه تبیین پذیر است، آیا انسان ابزار لازم و كافی برای تبیین معجزه در اختیار دارد؟ و پرسش های بسیار دیگری در این زمینه، از جمله پرسش های بنیادین است كه پاسخ بدان ها در بازكاوی معجزات، تأثیربسزایی دارد. ازاین رو لازم است سمت و سوی پاسخ این پرسش های مهم روشن شود. تبیین بر دو قسم است: تبیین علمی و عقلی؛ هرگاه چیزی به وسیله حواس قابل ادراك باشد یا برآیند ادراكات حسی ـ مثل قوانین فیزیك ـ باشد، آن را تبیین علمی گویند. اما هرگاه چیزی در قالب های ذهنی و مفاهیم ماهوی قرار گیرد و از این طریق بررسی شود، آن را تبیین عقلی گویند.
برخی اندیشوران كه متوجه ابهامات حقیقت و اعجاز و عدم شناخت آن شده اند، آن را فراتر از فهم آدمی توصیف كرده و به جای ارائه تعریف و دیدگاهی خاص، به ناتوانی خود اذعان كرده و همین ناتوانی را در قالب «تبیین ناپذیر» تعریف اعجاز قرار داده اند. نكته قابل توجه اینكه تعریف فوق ممكن است هم از سوی متألهان و هم ملحدان عرضه شود. تعریف متألهان از معجزه به «فعل مستقیم خداوند»؛ نتیجه عجز آنان درتبیین اعجاز با اتكا به ادله عقلی مانند اصل علیت است كه عبارت دیگری از «تبیین ناپذیری» است. ملحدان نیز ممكن است با همین تعریف موافق باشند، چرا كه علوم تجربی و نظری، حقیقت معجزه را كشف نكرده و تا امروز كُنه آن از دست رس دانش انسان بیرون مانده است، چنان كه هیوم و راسل با غیرطبیعی خواندن معجزه و انكار عالم ماوراء الطبیعه بدان روی آورده اند.19
استاد مطهری در این باره می نویسد:
«معجزه نه نفی قانون علیت است و نه نقض و استثنای آن، بلكه خرق ناموس طبیعت است. فرق است میان خرق قانون علیت و خرق ناموس طبیعت… وقوع معجزه از قلمرو علیت حتی نسبت به خداوند خارج نیست، اما علل آن برای ما مجهول است».20
حاصل آنكه تبیین معجزه نه تنها در دایره تبیین علمی نمی گنجد، بلكه دایره تبیین عقلی نیز صلاحیت تبیین آنها را ندارد. بنابر این معجزه چیزی است كه برای انسان ها غیر قابل تبیین است و امری فراطبیعی است.
شش. 1. معجزه امر فراطبیعی است. 2. ابزارهای ادراكی انسان توانایی شناسایی اموری را دارد كه در قالب های ذهنی و یا مفاهیم ماهوی گنجانده شود و انسان هیچ دركی نسبت به وجود و عدم ندارد. 3. امور ماورای طبیعی (فراطبیعی) یا ما هوی نیستند و یا ماهیت مجهول الكنه دارند. در هر صورت در قالب های مفهومی و ماهوی نمی گنجند. بنابراین فراتر از ادراكات انسان هستند. از سوی دیگر 1. همه پیامبران بدون استثنا اقدام به تحدّی كرده اند. 2. این تحدّی به خاطر صدق پیامبران، نشان دهنده ناتوانی دیگران از مقابله با آنان است. 3. این ناتوانی، ناتوانی وقوعی نیست؛ زیرا در برخی از صورت ها به كذب پیامبران می انجامد؛ بلكه ناتوانی ذاتی است. از شش مقدمه پیشین نتیجه می گیریم كه معجزه هم در مرتبه شناخت و تبیین و هم در مرتبه فعل و عمل، خارج از حوزه طبیعی انسان است.
هفت. بشر برای شناخت عالم هستی، دستگا ه های معرفتی متعددی چون حس، تجربه، عقل و دل دارد كه با آنها دوایری از معارف علمی، فلسفی و عرفانی را به دست می آورد؛ بنابراین، علم تجربی نمی تواند همه معلومات را استقصا كند، همان گونه كه عقل در درك همه حقایق ناتوان است.21
هشت. برخی از فلاسفه بزرگ غرب معتقدند «علم» وجه یقینی ندارد و فقط حاصل علم، درجه سودمندی است.22
نُه. گروهی از مفسران معاصر، چنان راه افراط را پیموده اند كه بیشتر آیات فراطبیعی قرآن را به امور مادی حمل و تفسیر كردند. این تفكرات، ریشه در دیدگاه های پوزیتیویستی دارد. به نظر پوزیتیویست ها معیار صدق و كذب، معناداری است، ومعیار معناداری، اثبات پذیری یا تأییدپذیری یا ابطال پذیری است. اینان معتقدند هرچیزی قابلیت ابطال یا راهی برای ابطال داشته باشد واقعیت و معنی دارد، و آنچه خارج از این قاعده قرار گیرد، بی معنی است. كسی كه معجزات را در قالب های طبیعی قرار می دهد نظر به چنین تفكری دارد كه اگر معجزات تبیین طبیعی نداشته باشند، ابطال پذیر نخواهند بود و در نتیجه معنادار نیستند و در مرحله بعدی صدق و كذب ندارند و به سطح گزاره های عاطفی نزول می كنند.23
این سخن كه فقط احكامی صدق و معنی دارد كه به تجربه علمی انسانی درآید، ناتمام است؛ زیرا اوّلاً، افزون بر حس، عقل و دل نیز از ابزار معرفت شمرده می شوند. ثانیاً، همین حكم، حكمی متافیزیكی و غیرتجربی است، و ثالثاً،شناخت آدمی تابع واقعیت خارجی است؛ نه اینكه شناخت، آن هم شناخت تجربی، محدود كننده واقعیت خارجی باشد.
در قسمت گذشته، گفته شد كه معجزه امری فراطبیعی است، بنابراین، این اشكالات بر معجزات وارد نیست. از این رو لازم نیست برای معجزات در پی تبیین طبیعی باشیم؛ هر چند كه روشن شد معجزه، تبیین پذیری عقلی و علمی ندارد. این نكته را نیز بیفزاییم كه نویسنده محترم به این نكته اشاره كرده است:
«… این بود حكم عقل زمینی ما، ولی ناگفته نگذاریم كه عالم بی چون تابع نظام زمانی و «كمّی» ما نیست و انسان بیچاره همه چیز را با ساعت و پرگار و نقاله و متر و ابزارهای زمینی خود می سنجد… خلاصه از حدّ ادراك ما بیرون است…»(صفحه 529)

دیدگاه های تفسیری

اما ذكر نكاتی چند در مورد برخی از آرای تفسیری نگارنده محترم در این خصوص نیز خالی از لطف نیست:
یك. در مورد «دابّة الأرض» مفسران دیگری نیز چنین عقیده ای را اظهار كرده اند.24 اما آنچه حائز اهمیت است، ناسازگاری بین اصول تفسیری نویسنده با دیدگاه های تفسیری شان است. از جمله اینكه بر خلاف اولین اصل تفسیری خویش ـ در نظر گرفتن سیاق عبارت ـ گام برداشته و تفسیری كه از «دابّة الأرض» ارائه داده با سیاق آیات و خود آیه نیز ناسازگار است.
دو. در قرآن هرجا سخن از «عصا» می رود مراد عصای رهبری و زعامت است. در قرآن كلمه «عصا» به شكل مفرد ده بار و به شكل جمع ـ عصّی ـ دوبار آمده است. تمام موارد مفرد، مربوط به حضرت موسی(ع) است و دو مورد جمع آن مربوط به ساحران زمان حضرت موسی (ع) است. در یك مورد از موارد ده گانه، سخن از كاربردهای مختلفی است كه حضرت موسی(ع) با عصای خود انجام می دهد:
«قال هی عصای أتوكّؤ علیها و أهشّ بها علی غنمی…» طه/18
گفت این عصای من است كه بر آن تكیه می كنم و با آن برای گوسفندانم برگ فرو می تكانم، و نیازهای دیگر نیز به آن دارم.
این نظریه كه «در قرآن هر جا سخن از عصا می رود مراد عصای رهبری و زعامت است» با سیاق آیاتی كه در آنها واژه ی عصا به كار رفته است ناسازگار است. در برخی از این آیات بلافاصله پس از كلمه «عصا» عباراتی آمده است كه نشانگر مادی بودن عصاست؛ نه معنوی بودن آن. از جمله آیه های «فألقی عصاه فإذا هی ثعبان مبین»(اعراف/107)، و «و ألق عصاك فلمّا رأها تهتزّ»(نمل/10). این نكته در آیه 18 سوره طه كاملاً واضح و آشكار است، كه روشنی آن بر همگان معلوم است.
سه. نویسنده محترم، هر چند در نوشته خود، با عنوان اصل چهارم تفسیری، به افراط و تفریط های تفسیری علمی اشاره كرده اند، اما خود، دچار افراط و تفریط در تفسیر قرآن شده و جانب اعتدال و میانه روی را از كف نهاده است. در برخی آیات، امور معنوی را با برچسب های مادی و وصله های ناهمگون به هزار لطایف، در قالب تعابیری مادی جای داده است، از جمله در خواب اصحاب كهف، عبور موسی از دریا و…. و در تفسیر برخی دیگر از آیات، امور مادی را بدون توجه به معانی واژه ها و كاربرد آنها در ادبیات عرب و سیاق آیات و اصول علمی تفسیر قرآن، از دایره طبیعت بیرون كشیده و یكسر، روح معنوی را بر مفاهیم مادی حكم فرما ساخته است ـ تفسیر عصای مادی به زعامت و رهبری[معنوی]ـ.
چهار. به نظر می رسد واژه «نون» به معنای ماهی باشد نه حرف «ن». چرا كه در ابتدای سوره «قلم» آمده است: «ن و القلم و مایسطرون». و تفاوت بین «نون» و «ن» تفاوت از زمین تا آسمان است.
در برخی عبارات، به نظر می رسد پیشینه پژوهش ها و تحقیقات قرآنی مورد توجه قرار نگرفته است. به عنوان مثال: «… اگر ثابت بشود كه درصد حروف مقطعه نسبت به سایر حروف بیشتر است مثلاً [الف لام را] در سوره یوسف بیش از سایر حروف است و همچنین سایر سوره ها، این امر نیز از شگفتی های قرآنی است، و كامپیوتر می تواند سرانجام این مطلب (نسبت درصد فلان حرف) را به اثبات رساند». این پژوهش در سال 1976م. توسط دكتر رشاد خلیفه استاد مصری كامپیوتر انجام شده است و در طول دو دهه گذشته، از سوی بسّام فهاد جرّار با عنوان «اعجاز الرقم 19 فی القرآن الكریم» و عبد الرزاق نوفل با عنوان «الإعجاز العددی فی القرآن الكریم»، احمد دیدات و علی نصوح الطاهر، عبدالجبار حمد شرارة، «المعجم الإحصائی لألفاظ القرآن الكریم» دكتر محمود روحانی و… دنبال شده است.
در برخی عبارات نیز نویسنده محترم از الفاظی بهره می جوید كه از نظر اصول تفسیری محل تأمّل است. مثلاً در جایی می نویسد: «… امّا مراد از آنچه فرمود: «یسبّح له ما فی السموات و الأرض»، قطعاً موجودات اندیشمند و ذوی العقول است…»(صفحه452)
٭ نقد: به كار بردن واژه «قطعاً» در تفسیر قرآن شایسته نیست، زیرا مفسّر را به ورطه تفسیر به رأی می كشاند و در اقسام تفسیر به رأی، پنج حالت تصور شده است، از جمله:
ـ تفسیر جاهلانه نسبت به اصل محتوا.
ـ تفسیر جاهلانه نسبت به اراده جدی متكلم و اسناد محتوا به او…. وظیفه مفسر در این حال، استناد احتمالی معنای مزبور به متكلم است؛ یعنی محتوای یاد شده را باید یكی از معانی احتمالی مراد متكلم بداند و بگوید: ممكن است متكلم این محتوا را اراده كرده باشد، نه اینكه بگوید همین را اراده كرده است؛ نه غیر آن را.
ـ تفسیر جاهلانه نسبت به اراده جدی متكلّم و اسناد اراده احتمالی به وی و….25

نوآوری های نویسنده

به گفته شاعر «عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی» و با توجه به معنای دقیق واژه «نقد»كه همان بازشناسی سره از ناسره است؛ شایسته است برخی از جنبه های نوآوری و دیدگاه های تازه نویسنده محترم را به صورت نمونه وار گزارش كنیم.
1. نقد آرای مستشرقان از طریق تحلیل واژگانی:
«در قرآن كلمه «قصص» جمع قصه وجود ندارد؛ آنچه در كلام الله آمده است «قصص» است. این واژه به معنای گزارش حال، ماجرا و سرگذشت واقعی است و با قصه های خیالی و تخیلی تفاوت بسیار دارد.(صفحه426) داستان، یك بار افسانه ای و اساطیری دارد كه حكایت های قرآن از آن خالی است(صفحه475).»
2. ذكر نكاتی دقیق در ترجمه: «كلمه الجبّ» با الف و لام معرفه یا عهدی آمده و معلوم می شود كه برادران، چاه معینی را در نظر داشته اند؛ نه هر چاهی، و منظور از «الجب» پناهگاه چاه است. از طرفی فرق میان «بئر» و «جبّ» این است كه «بئر» جدارش آجری و با دقت ساخته شده ولی جبّ دیواره اش گلی یا خاكی و شنی است…»(صفحه469).26
3. اشاره به نكات عرفانی دقیق (صفحه424)؛ استفاده از اشعار جهت رساندن پیام آیات (صفحه 477و452)؛ بحث های كلام جدید (صفحه451)؛ نكات تاریخی ـ تفسیری (صفحه های4،464، 456، 476و500)؛ اشاره به معادل های زبان های گوناگون(صفحه488 و491)؛ و….
1. این كتاب چند ترجمه دیگر نیز دارد كه عبارتند از:
الف. شاهدی، شاكر؛ مقدماتی در تفسیر موضوعی قرآن؛ انتشارات فارابی، قم، 1360.
ب. منوچهری، حسین؛ سنت های تاریخ و فلسفه اجتماعی در مكتب قرآن؛ انتشارات مركز نشر فرهنگی رجاء، قم، 1369.
ج. موسوی، سید جمال؛ سنت های تاریخ در قرآن؛ انتشارات روزبه؛ تهران، [بی تا].
2. این كتاب، ترجمه دیگری نیز دارد:
عابدی، محمدعلی؛ تصویر فنی: نمایش هنری در قرآن؛ نشر انقلاب، تهران، 1359ش.
3. مصطفی محمود؛ قرآن و نسل امروز؛ ترجمه: محمد مهدی فولادوند؛ بنیاد قرآن؛ تهران، 1360ش.
4. فرامرز قراملكی، احد؛ روش شناسی مطالعات دینی، 41.
5. جهت اطلاع بیشتر ر.ك: حجتی، محمدباقر؛ پژوهشی در تاریخ قرآن كریم،70ـ66؛ مجلسی، محمدباقر؛ بحارالانوار، 54/9؛ طباطبایی، محمدحسین؛ قرآن در اسلام، 205.
6. طباطبایی، محمدحسین؛ المیزان، ذیل آیات 3 و 67 سوره مائده.
7. جهت اطلاع بیشتر درمورد اغلاط املایی قرآن ،ر.ك به : معرفت، محمدهادی؛ التمهید فی علوم القرآن، 1/407ـ364؛ حجتی، سید محمدباقر؛ رسم الخط مصحف عثمانی؛ فصلنامه علمی ـ ترویجی پژوهش دینی، شماره 4، بهار 1382.
8. جهت اطلاع بیشتر ر.ك به: فهمی حجازی، محمود؛ زبان شناسی عربی؛ ترجمه سید حسین سیدی، 121.
9. جهت اطلاع بیشتر ر.ك به: مصطفوی، حسن؛ التحقیق فی كلمات القرآن الكریم؛ 144/4.
10. جهت اطلاع بیشتر از آرای نگارنده در حوزه معنی شناسی و واژه شناسی، ر.ك به: صفحات 426،433،465،467 و 488.
11. جهت اطلاع بیشتر در حوزه های كاربردی این نظریه، ر.ك به: طهماسبی، علی؛ دغدغه های فرجامین: پژوهشی در معنی شناسی واژه دین، نشر یادآوران، تهران، 1379ش؛ جفری، آرتور؛ واژه های دخیل در قرآن مجید، ترجمه فریدون بدره ای، توس، تهران، 1372ش.
12. ملكیان، مصطفی؛ مقدمه كتاب مفهوم ایمان در كلام اسلامی؛ توشی هیكو ایزوتسو؛ ترجمه زهرا پورسینا؛ انتشارات سروش، تهران، 1378ش.
13. میرباقری، تحلیل مبانی علم اصول، جزوه های فرهنگستان علوم اسلامی، 67ـ60.
14. جهت اطلاع بیشتر ر.ك به: فعّالی، محمدتقی؛ ملاك معناداری؛ فصلنامه كتاب نقد، ش6و5؛ تهران، 1377ش؛ هادوی تهرانی، مهدی؛ مبانی كلامی اجتهاد در برداشت از قرآن كریم، مؤسسه فرهنگی خانه خرد، قم، 1377ش؛ نصری، عبدالله؛ رازمتن؛ آفتاب توسعه، تهران، 1381ش.
15. جهت اطلاع بیشتر ر.ك به: آملی، سید حیدر؛ جامع الأسرار و منبع الأنوار (جلوه دلدار)، ترجمه سید یوسف ابراهیمیان آملی؛ 618ـ859؛ نشر رسانش، تهران، 1381ش.
16. احمدی، محمدامین؛ تناقض نما یا غیب نمون؛ انتشارات دفترتبلیغات اسلامی، قم، 1378، 112.
17. ایان باربور، علم و دین، 478؛ سروش، عبدالكریم؛ علم چیست و فلسفه چیست،40ـ38.
18. احمدی، محمدامین؛ تناقض نما یا غیب نمون؛ انتشارات دفترتبلیغات اسلامی، قم، 1378، 223.
19. قدردان قراملكی، محمدحسن؛ معجزه در قلمرو عقل و دین، 68.
20. مطهری، مرتضی؛ آشنایی با قرآن، قم، صدرا، 2/209.
21. خسروپناه، عبدالحسین؛ انتظارات بشر از دین؛ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 284.
22. جهت اطلاع بیشتر به آثار پوپر مراجعه شود.
23. جهت اطلاع از نقد آرای پوزیتیویست ها، ر.ك به: حسینی شاهرودی، سیدمرتضی؛ معرفی و نقد پوزیتیویسم منطقی؛ مجله تخصصی دانشگاه رضوی؛ شماره هفتم و هشتم، 175ـ127؛ رضایی اصفهانی، محمدعلی؛ درآمدی بر تفسیر علمی قرآن؛ انتشارات اسوه، 254.
24. نوفل، عبدالرزاق؛ القرآن و العلم الحدیث، 212.
25. جهـت اطلاع بیشـتر، ر.ك به: جـوادی آمـلـی، عبـدالله؛ تفسیـر تسنیـم، قـم، نشر اسـراء، 1/190ـ180.
26. جهت اطلاع بیشتر از آرای نویسنده در این مورد، ر.ك به: صفحه های 519، 486، 508، 488، 491 و 456 از كتاب قرآن شناسی.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت: 6:56 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

زن و روشن‌بینی در مقام مخاصمه؛ تأملی در آیه 18 سوره زخرف

بازديد: 307
زن و روشن‌بینی در مقام مخاصمه؛ تأملی در آیه 18 سوره زخرف

عباس اسماعیلی زاده

چکیده: نگاه قرآن به زن و منزلت او موضوعی است که همواره مورد توجه اصحاب اندیشه و قلم بوده است. در این میان آیه 18 سوره زخرف، توصیفی در خور بررسی از زن ارائه داده است. در این آیه پس از اشاره به انگاره مشرکان مبنی بر مؤنث بودن فرشتگان – با آنکه مؤنث را برای خود نمی پسندیدند – می خوانیم: «آیا کسی که در زر و زیور پرورش می یابد و گاه جدال و مخاصمه روشن نمی اندیشد؟» در این مقاله مراد از خداوند از این آیه با بررسی مدلول مفردات واژه ها و قیدهای آیه و نیز سیاق آن و با استفاده از ده ها تفسیر مورد کاوش قرار گرفته و احتمالات موجود در آیه مطرح و سپس ارزیابی شده است. توصیف بیان شده در آیه بنابر یک احتمال، سخن خداوند است، و بنابر احتمال دیگر، حکایت از سخن مشرکان و زبان حال ایشان، بنابر احتمال نخست نیز دلالت آن بر نکوهش زن، مجال بررسی دارد.

مقام و منزلت زن و به طور عام جنس مؤنث، موضوعی است كه دانستن چگونگی و چرایی آن از منظر و دیدگاه هر دین و آیین و هر مذهب و مسلكی همواره مورد توجه بوده است.
در این میان تبیین جایگاه زن از نظر اسلام به عنوان دینی جهان شمول و زمان شمول از اهمیت ویژه ای برخوردار می باشد. چنان كه در این زمینه شبهات و اشكالات بسیاری از سوی اهل اندیشه و قلم، مسلمان و غیر مسلمان عرضه شده و رساله ها و كتابها به رشته تحریر درآمده است. 
بدیهی است كه بیان نظر نهایی اسلام در این موضوع، نیازمند جامع نگری و بررسی تمام آیات و روایات موجود در این زمینه است.
در میان آیات كریمه قرآن، آیه هجدهم سوره زخرف از جایگاه ویژه برخوردار است. در این نوشتار بررسی بیشتر این كریمه را وجهه همت خویش قرار داده ایم كه مباحث مربوطه در سه بخش مراد آیه، مفردات آیه و موضع آیه ارائه می شود. و در هر بخش، همه احتمالات ممكن را به همراه ادله آن آورده و احتمال برتر را در حدّ بضاعت مزجات خویش مبرهن و مدلل خواهیم ساخت.
یادكردنی است در ارائه این مباحث بیش از هفتاد تفسیر را مد نظر داشته ایم.
آیه مورد بحث ما چنین است:
«أو من ینشّأ فی الحلیة و هو فی الخصام غیر مبین» زخرف/18
آیا همان كه در زیور نشو و نما می یابد و گاهِ خصومت ناروشن بین است.


مراد آیه

از آنجا كه دانستن معنی و مدلول این كریمه در گرو دانستن مراد از كلمه موصول «من» می باشد، بایسته است ابتدا به بیان مراد از آن پرداخته سپس مفردات آن را تبیین نماییم.
نسبت به مراد این كریمه و اینكه دو صفت «نشأت در حلیه» و «غیرمبین بودن در خصام» متعلق به كدامین موصوف است دو احتمال مطرح شده است:
احتمال اول این است كه مراد، دختر، زن و به طور عام جنس مؤنث باشد.
احتمال دوم این است كه بت هایی كه مشركان و به طور خاص عرب جاهلیت می پرستیدند و به خدایی آنها معتقد بودند مراد باشد.
از میان این دو احتمال، احتمال نخست مورد پذیرش و اتفاق بسیاری از مفسران واقع شده است؛ به گونه ای كه در تمام تفاسیر مورد مراجعه نظر برگزیده بوده است. و احتمال دوم، تنها به عنوان قول ابن زید و ضحاك ـ و نه نظرشان ـ ذكر شده است. 1
مفسران برای احتمال نخست، دو دلیل آورده اند و بر احتمال دوم دو نقض وارد كرده اند:
دلیل اول اینكه دو صفت یادشده در آیه یعنی «ینشأ فی الحلیة» و «فی الخصام غیرمبین» تماماً قابل انطباق بر جنس مؤنث می باشد، كه چگونگی آن درمباحث بعد خواهد آمد.
دلیل دوم نیز هماهنگی و همخوانی با سیاق است؛ با این توضیح كه در آیات پیش تر، از این سخن به میان آمده كه مشركان دختران را به خدا نسبت داده و فرزندان او می دانستند، حال آن كه خودشان دختران را نپسندیده و از آنان كراهت داشتند و هرگاه صاحب دختر می شدند چنان غضب ناك و خشمگین می شدند كه آثار آن در سیمای ایشان هویدا می شد.
در ادامه آیات نیز مناسب آن است كه كلامی همانند آن آورده شود؛ نه آن كه چیزی مطرح شود كه هیچ ارتباطی با بحث پیشین ندارد ـ چنان كه در احتمال دوم این گونه است ـ.
در مقابل، احتمال دوم دارای دو اشكال می باشد:
اشكال اول، عدم همیاری سیاق است كه ضمن دلیل دوم به آن اشاره نمودیم.
اشكال دوم: اینكه هر چند مراد از «من ینشأ فی الحلیة» می تواند بت هایی باشد كه مشركان از طلا و نقره می ساختند، ولی «فی الخصام غیرمبین» قابل انطباق بر بت ها نمی باشد؛ مگر اینكه بگوییم مراد از آن نفی خصام است؛ یعنی بت هایی كه قادر به سخن گفتن نیستند. 3 ولی چنین چیزی از عهده عبارت «فی الخصام غیرمبین» خارج است؛ چه آنكه اولاً خصام به معنای كلام نیست ـ چنان كه خواهد آمد ـ و ثانیاً غیرمبین بودن در خصام، نفی خصام را نمی رساند. 4 اینها گذشته از آن است كه «مَن» و «هو» برای افراد خردمند (ذوی العقول) به كار می روند.

مفردات آیه

پس از روشن شدن موضوع بحث و مراد آیه و پیش از ورود به بحث اصلی آن، بایسته است نگاهی دقیق در معنای عبارات آیه داشته باشیم:
«من ینشّأ فی الحلیة»
«ینَشّأ» فعل متعدی مجهول باب تفعیل از «نَشَأ» و «نشأ» به معنای بلند شدن، پدید آمدن و تربیت شدن می باشد. 5
درآمدن به باب تفعیل نیز شدت و مبالغه در معنی را می رساند. 6 چنان كه افزونی در مبانی، افزونی در معانی را می رساند.
«حلیة» به معنای زیور است. 7 و در فرق میان آن و زینت گفته شده كه «حلیة» در زینت عرضی و ظاهری به كار می رود، ولی زینت بیشترین كاربردش در چیزی است كه از خود شیء ظاهر شده و دیده می شود [نه اینكه بدان افزوده باشند، آن سان كه حلیه هست]. 8
نكته دیگری را برخی از مفسران دریافته اند و آن اینكه تعبیر یادشده باید به صورت «من ینشّأ مع الحلیة» می آمد؛ زیرا زن در زر و زیور رشد نمی كند، بلكه همراه زیورآلات پرورش می یابد؛ بنابر این، اینكه زینت را ظرف برای تربیت و رشد قرار داده مبالغه بسیار زیاد را می رساند، گویی زینت و زیور محیط به زن و زن محاط با آن است، مثل احاطه مظروف به وسیله ظرف. 9
نتیجه آن كه «من ینشأ فی الحلیة» یعنی كسی كه از آغازین لحظات عمرش پیوسته در زر و زیور و زینت و آرایش پرورش یافته و غرق در این امور است. و این شدت علاقه و نهایت انس را به این گونه امور می رساند.
«هو فی الخصام غیرمبین»
«هو» از آنجا كه پیش از آن «من» را آورده در ادامه نیز ضمیر مذكر «هو» آمده است.10
«خصام» از خصم به معنای دشمن اخذ شده است و به گفته برخی در این كریمه یقیناً مصدر و به معنای مخاصمه [یعنی دشمنی كردن] می باشد.11
چنان كه برخی اصل ماده «خَصَمَ» را اعم از منازعه، عداوت و جدال می دانند.12 بنا بر این خصام در لغت به معنای سخن تنها نیست ـ چنان كه پیش از این گفته شد ـ بلكه كلامی را گویند كه در مقام نزاع، خصومت و دشمنی ایراد می شود.
دقت در استعمالات هجده گانه این ماده در قرآن نیز نشان می دهد كه خصام، نزاع، دشمنی و جدال كلامی است. از آن جمله: «قال لاتختصموا لدی و قد قدّمت إلیكم بالوعید»(قاف/28) كه خطاب آن به كافرانی است كه در قیامت با هم به مشاجره پرداخته هر یك دیگری را سبب گمراهی خود می داند، و به آنان می گوید كه از مخاصمه و مشاجره دست بردارید. شبیه همین است كریمه 64 سوره صاد: «إنّ ذلك لحقّ تخاصم أهل النار».
ابن عاشور «خصام» را در این كریمه به معنای جنگیدن و دفاع كردن می داند؛ زیرا در آیه دیگری فرمود: «هذان خصمان اختصموا» (حج/19) كه به گروهی از مسلمانان و گروهی از مشركان اشاره دارد كه در روز بدر باهم جنگیدند. «غیرمبین» را نیز ناتوان در نصرت و یاری كردن معنی كرده است.13 برخی دیگر از مفسران نیز بر این نظرند.14
احتجاج ایشان به كریمه یادشده با روایات شأن نزول تأیید می گردد؛ از جمله روایت ذیل كه واحدی نیشابوری و سیوطی به نقل از امام علی بن ابی طالب(ع) آورده اند:
«عن علی[ع] قال: فینا نزلت هذه الآیة و فی مبارزتنا یوم بدر».
و چند روایت دیگر نزدیك به همین مضمون.15
ولی تأملی كوتاه در كریمه مورد استشهاد ایشان و آیات هم سیاق، ارتباط آن را با جنگ بدر رد می كند.

سیاق آیه

شروع سخن با «إنّ الذین آمنوا و الذین هادوا و الصابئین و النصاری و المجوس و الذین أشركوا إنّ الله یفصل بینهم یوم القیامة…»17 است. به دنبال آن «ألم تر أن الله یسجد له من فی السموات و من فی الأرض…»18 آمده است كه ذكر «فی ربهم» در كریمه نوزدهم بلافاصله پس از «هذان خصمان اختصموا» بیانگر آن است كه مراد از خصومت یادشده در آیه، احتجاج و مجادله درباره خداوند متعال می باشد، چنان كه علامه طباطبایی می گوید مراد كریمه نوزدهم اختلاف مذاهب و فرق یادشده در ابتدای سخن درباره ربوبیت خداوند متعال می باشد. و اینكه از آنها به «خصمان» و با صیغه مثنی یاد نموده بدان جهت است كه تمام این فرقه ها به حق و باطل تقسیم می شوند. جمع بودن «اختصموا» نیز تعدد و تكثر این فرقه ها را می رساند؛ به این جهت نه فرموده «خصمان اختصما» و نه فرموده «خصوم اختصموا»، بلكه در تعبیری حكیمانه «خصمان اختصموا» آمده است.19
روایات مربوط به نزول آیه در غزوه بدر را نیز به مانند علامه طباطبایی باید از باب جَری، و نه تفسیر آیه بدانیم. جالب آن كه روایات دیگر وارد در شأن نزول همین آیه با مضامینی دیگر است كه جری بودن آنها را تأیید می كند و در آنها آمده كه اشاره آیه به جدال اهل بیت (ع) و بنی امیه در قیامت است؛ ازجمله:
«قال علی(ع): أنا أوّل من یجثو للخصومة علی ركبتیه بین یدی الله یوم القیامة… نحن و بنو امیة اختصمنا فی الله تعالی، قلنا صدق الله و قالوا كذب، فنحن الخصمان یوم القیامة».17
در هیچ یك از این موارد ـ چنان كه دیده می شود ـ خصام به معنای جنگیدن و دفاع كردن نیست.
بنابراین «خصام» در لغت به معنای دشمنی می باشد و هر چند كه این اطلاق در لغت دشمنی كلامی و بدنی را شامل می شود، ولی با توجه به دیگر موارد كاربرد این ماده در قرآن باید گفت كه خصام به معنای دشمنی در كلام است و مراد از آن كلام و سخنی است كه در مقام نزاع، خصومت و دشمنی ایراد می شود.
«مبین» از «بین» به معنای وسط است و چون وسط بودن با جدایی و آشكاری همراه است؛ لذا «بان» را به معنای قطع شدن و آشكار شدن گفته اند.18
به تعبیری «بان» به معنای ظهور و بروز است كه انقطاع و انفصال لازمه آن است. و چنان كه برخی گفته اند معنای اصلی این ماده انكشاف و وضوح بعد از ابهام و اجمال به واسطه انفصال وجدایی می باشد.19
«مبین» نیز كه اسم فاعل از باب اِفعال است در لغت به معنای آشكار یا آشكار كننده است. این كلمه 119بار در قرآن آمده و در همه جا جز آیه 18 سوره زخرف لازم به كار رفته است. گر چه می توان بعضی از آنها را متعدی حساب كرد و ممكن است مورد سوره زخرف را نیز لازم گرفت.20
نیز گفته اند آمدن «مبین» به جای «بین» به شدت بیان و مبالغه در ظهور و انكشاف اشاره دارد؛21 بنابر این «غیرمبین» نه اینكه توان و قدرت بیان ندارد، بلكه از فصاحت و بلاغت چندانی برخوردار نمی باشد.
از آنچه گفته آمد به دست می آید كه «فی الخصام غیرمبین» به این معنی است كه زن در مقام مجادله و مناظره نمی تواند به خوبی حجت، برهان و استدلال آورد. البته اگر «مبین» را لازم بدانیم مراد این خواهد بود كه زن قدرت مجادله و مناظره ندارد و این باز هم نفی بیان و كلام را نمی رساند، بلكه نفی خصام است. پس اینكه برخی گفته اند مراد این تعبیر این است كه زن قدرت بیان ما فی الضمیر و حتی توان اداره خودش را ندارد22 سخنی ناتمام است.

موضع آیه درباره زن

پس از بررسی مفردات آیه پرسش اصلی مطرح می شود، و آن اینكه موضع این آیه نسبت به زن چیست؟ آیا می توان گفت كه این كریمه نكوهش زن را از نظر اسلام می رساند. نخست باید سیاق آیه را بررسی كرد:
«و جعلوا له من عباده جزءاً إن الإنسان لكفور مبین. أم اتّخذ ممّا یخلق بنات و أصفاكم بالبنین. و إذا بشّر أحدهم بما ضرب للرحمن مثلاً ظلّ وجهه مسودّاً و هو كظیم. أ و من ینشّأ فی الحلیة و هو فی الخصام غیرمبین» زخرف/18ـ15
آیا كریمه هجدهم این سوره سخن خداوند متعال است كه در مقام انكار و ابطال عقیده مشركان در بنات الله بودن فرشتگان ایراد شده است؟ یا زبان حال مشركان است در آن هنگام كه صاحب فرزند دختر شده بودن كه در آیه هفدهم آمده است؟
بنابر احتمال نخست، آیه هجده عطف بر آیه شانزده «أم اتّخذ» و ردّ دومی بر مشركان خواهد بود. با این معنی كه:« آیا دخترانی را به خدا نسبت داده فرزند و جزء او می دانید كه چنین و چنانند؟» ولی در صورت پذیرش احتمال دوم، آیه مزبور عطف بر مضمون آیه قبل بوده و باید محذوفی را در تقدیر بگیریم مثلاً: «و یقول أ ومن ینشّأ…» معنی نیز چنین می شود كه آیا بشارت می دهید به دختری كه چنین و چنان است؟
از این دو احتمال، احتمال اولی درست تر به نظر می رسد؛ زیرا گذشته از اینكه دارای همخوانی و هماهنگی با سیاق است و نیاز به تكلف در تقدیر محذوف ندارد، دو اشكال احتمال دوم را نیز در پی نخواهد داشت.
توضیح مطلب نخست اینكه در چهار آیه 15 تا 18 نخست به این عقیده مشركان اشاره شده كه گروهی از بندگان خدا یعنی فرشتگان را جزء او قرار داده اند ـ چنان كه فرزند هر كس جزء او محسوب می شود ـ آن گاه با استفهام توبیخی فرموده است: چگونه روا می دانید چنین باشد كه خداوند از آنچه كه خود آفریده است دختر را برای خودش انتخاب و پسر را به شما اختصاص داده باشد؟ و حال آن كه شما آن هنگام كه از دختردار شدنتان با خبر می شوید چنان ناراحت و خشمگین می شوید كه آثار غضب در چهره تان هویدا می شود. سپس توبیخ دیگری را در آیه 18 متوجه آنان می كند كه چگونه دخترانی را كه چنین و چنانند فرزند خدا می دانید؟
بنابراین چنان كه ملاحظه می شود مطابق احتمال اول، روال بحث در آیات مربوطه یكنواخت و یكدست می باشد، ولی بنابر احتمال دوم، این گونه نخواهد بود.
دو اشكال احتمال دوم نیز بدین قرار است:
اولاً، بنابر آنچه در آیه 58 و 59 سوره نحل آمده، مشركان هنگامی كه مژده فرزند دختر می شنیدند از دید مردم پنهان می شدند؛ نه اینكه به گفتن یك سخن اكتفا كنند.
به ویژه آن كه میان «ظل وجهه مسوداً و هو كظیم» كه حاكی از شدت غضب و كثرت كظم فرد مشرك در چنین رویدادی است با صِرف گفتن «أو من ینشأ فی الحلیة…» سنخیت و هماهنگی وجود ندارد؛ یعنی اینكه بگوییم از شدت ناراحتی و عصبانیت می گفتند كه: «أو من ینشأ فی الحلیة…» دور می نماید، در حالی كه واكنش «یتواری من القوم…» كاملاً متناسب با سیاه شدن چهره و فروبردن خشم است.
ثانیاً، پذیرفتن احتمال دوم می تواند تأیید عقیده باطل مشركان نسبت به زن و اقدام ایشان در زنده به گور كردن دختران به شمار آید؛ زیرا روش قرآن چنین است كه در صورت نادرست بودن سخن یا رفتاری كه نقل می كند بلافاصله موضع خود را در برابر آن اعلام می كند. وهر جا كه ساكت باشد دلیل بر تأیید آن است. در سوره نحل نیز پس از بیان واكنش مشركان با عبارت: «ألا ساء ما یحكمون» كار آنان را محكوم كرد.
اگر گفته شود همین كه آیه «و اذا بشّر أحدهم بالأنثی» در سوره زخرف در مقام انكار و نفی آمده كفایت می كند، خواهیم گفت كه در سوره نحل نیز مقام، مقام نفی و انكار است، ولی باز «ألا ساء ما یحكمون» آمده است.
شایان ذكر است كه در هیچ یك از تفاسیر مورد مراجعه احتمال دوم حتی مطرح نشده است؛ چه رسد به اختیار آن. و تنها نویسنده قاموس قرآن، آن را به عنوان یك احتمال ذكر نموده است كه خود وی در تفسیرش، آن را نیاورده است.23
بنابر آنچه گذشت آیه 18 بی تردید سخن خداوند سبحان در ردّ و انكار بنات الله بودن فرشتگان است. با تأمّل در آیات مربوطه سه فرض را درباره وجه این سخن خداوند متعال می توان ذكر نمود:
یك. این سخن بیان حقیقت نظر اسلام در نكوهش زن است؛ زیرا از یك سو صفات یادشده در آیه صفات نكوهش اند و از سوی دیگر سخن خداوند متعال می باشد.
دو. در این كریمه هیچ نكوهشی متوجه زن نمی باشد؛ چرا كه صفات یادشده در آیه چنین معنایی را نمی رساند. چه آیه سخن خداوند باشد و چه سخن مشركان.
سه. در این كریمه هر چند زن نكوهش شده است، ولی بیان آن خطابی و اقناعی می باشد كه خداوند متعال با استفاده از باورهای خود مشركان، باور آنان نسبت به فرشتگان را تخطئه و ابطال كرده است؛ چیزی كه در منطق از آن با نام جدل یاد می شود.24 پس این كریمه به هیچ عنوان نظر و دیدگاه اسلام نسبت به زن نمی باشد؛ هر چند كه سخن خداوند است.

نقد و بررسی

مطابق فرض اول، معنای آیه چنین می شود: آیا به خداوند سبحان دخترانی را نسبت می دهید كه دارای دو نقیصه عمده اند، از یك سو پرورده در زر و زیور و دل بسته این گونه امورند و از سوی دیگر بی سر و زبان بوده و به هیچ وجه یارای مقابله و مجادله با خصم را ندارند. چگونه ممكن است كه چنین موجودات دون و پستی فرزندان خدا باشند؟
جمعی از مفسران كه بیشتر آنها از اهل سنت هستند بر این نظر می باشند كه در ذیل به بعضی از آنها اشاره می شود:
فخررازی و برخی دیگر25 این آیه و آیه پیش از آن را بیان دلایل كاستی زن دانسته معتقدند كه علاقه وافر زن به زینت و زیور دلیل نقص ذاتی اوست؛ زیرا اگر زن ناقص نبود سراغ زینت نمی رفت. غیرمبین بودن زن در خصام را نیز به خاطر ناتوانی زبانی، كمبود عقل و طبع كودن وی ـ در باور ایشان ـ می داند.26
ابن كثیر دمشقی از این آیات نتیجه گرفته كه زن در ظاهر و باطن ناقص است:
«فالانثی ناقصة الظاهر و الباطن فی الصورة و المعنی، فیكمل نقص ظاهرها و صورتها بلبس الحلی و ما فی معناه، لیجبر ما فیها من نقص… و امّا نقص معناها، فانّها ضعیفة عاجزة عن الإنتصار. عند الانتصار لاعبارة لها و لاهمّة».27
زمخشری نیز می نویسد آیه استفهام انكاری است؛ یعنی آیا اینان از میان دختر و پسر، ناپسندترین را و ناقص ترین را برای خدا قرار داده سهم او می دانند. چرا كه در زن در مقام مخاصمه از بیان و برهان ناتوان است و خرد و آفرینش او نسبت به مردان كاستی دارد.28
صاحب أضواء البیان این كریمه را بیان این مطلب می داند كه مشركان از میان دختر و پسر، ناقص ترین آنها را از نظر آفرینش به خدا نسبت داده اند.29
آقای دكتر وهبه زحیلی ناتوانی زنان را در جدال بخاطر انوثت، نقص عقل و ضعف رأی آنان دانسته است.30
برخی دیگر گفته اند نقصان زن به دلیل نیاز او به خودآرایی است:
«المراد من هذا الكلام التنبیه علی نقصانها و المعنی أن الذی یتربّی فی الزینة و الحلیة یكون ناقص الذات، لأنه لولانقصانها فی ذاتها لما احتاجت الی تزیین نفسها بالحلیة».31
این احتمال هر چند مدافعانی در میان مفسران دارد ولی چندین اشكال نیز متوجه آن می باشد:
نخست اینكه اگر بپذیریم كه خداوند حكیم در مقام انكار مشركان گفته است كه چرا چنین موجود پست و مذمومی را فرزند خدا می دانید؛ دیگر چه حجتی برای محكوم كردن و كشتن دختران و خوارشمردن شأن زن توسط عرب جاهلیت داریم. وقتی خالق زن او را چنین دون و حقیر می شمارد از مخلوق چه انتظاری می توان داشت.
دیگر آن كه چگونه است كه در آیه قبل به طور ضمنی واكنش مشركان را نسبت به دختردار شدن، زشت شمرده است، ولی در این كریمه چنین زن را مورد نكوهش قرار داده است. مهم تر آن كه به هنگام در نظر گرفتن هویت جمعی قرآن و عرضه این برداشت از آیه بر دیگر آیات قرآن نه تنها تأییدی برای آن نمی یابیم، بلكه آن را ناسازگار با آیات وارده در باب تساوی زن و مرد در خلقت و برخی امور دیگر و ناقص نبودن هیچ یك از آنها می بینیم.
«فاستجاب لهم ربّهم أنی لاأضیع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثی…» آل عمران/195
«من عمل صالحاً من ذكر أو أنثی و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة» نحل/97
وبرخی آیات دیگر. و بر فرض پذیرفتیم كه آیاتی چون «و للرجال علیهن درجة»(بقره/228) و « الرجال قوّامون علی النساء بما فضّل الله بعضهم علی بعض»(نساء/34)، برتری مرد بر زن را می رساند، ولی آیا می تواند دلیلی بر برتری مرد در خلقت و نقص آفرینش زن باشد؟
سرانجام، به فرض پذیرش نقص، ضعف، پستی و كودنی ذاتی زن، این حقیقت را كه به شهادت قرآن و گواهی تاریخ32 و استشهاد برخی از مفسران33 در طول تاریخ، زنانی بوده و هستند كه از بسیاری از مردان برتر و بهتر بوده اند چگونه پاسخ می دهیم؟ بدیهی است اگر گفته شود كه این آیه از این زنان انصراف داشته و صفت غالب زنان می باشد،34 گذشته از آن كه ادعای ذاتی بودن نقص زن را باطل می سازد سخنی بی دلیل و برهان می باشد.
بنابراین چهار دلیل بر ابطال فرض نخست اقامه نمودیم:
1. پذیرش این احتمال هم سنگ تأیید عمل مشركان در زنده به گور كردن خواهد بود.
2. با آیه قبل كه واكنش مشركان را به هنگام دختردار شدنشان نكوهش كرده است ناسازگار است.
3. با آیات برابری زن و مرد در خلقت و برخی امور دیگر متناقض و مخالف است.
4. وجود بعضی زنان فاضل و عالم، ناقض این ادعا می باشد.
نتیجه آن كه نمی توان گفت كه كریمه هجدهم سوره زخرف سرزنش و نكوهش زن و جنس مؤنث را از دیدگاه اسلام می رساند.
توضیح احتمال دوم این است كه بگوییم دو صفت یادشده در این كریمه تحقیر و مذمت زن را نمی رساند، بلكه «من ینشأ فی الحلیة» كنایه است از اینكه زن به خاطر نشو و نمو در زر و زیب و رفاه و آسایش موجودی لطیف و عطوف می باشد كه جنبه عاطفی اش بر او غلبه دارد. «فی الخصام غیر مبین» نیز كنایه است از اینكه زن به خاطر غلبه جانب عاطفه توان بر جدال و نزاع كلامی ندارد.
خلاصه آن كه موجودی چنین ظریف و عطوف كه تاب تحمل شداید و سختی های روزگار را ندارد چگونه می تواند فرزند خدا باشد؟
برخی از مفسران كه بیشتر آنها شیعه هستند چنین تفسیری از آیه ارائه كرده اند.
یكی از معاصران می نویسد:
«مراد تحقیر زن نیست كه خداوند او را چنین آفریده است، بلكه منظور آن است كه این موجود كجا و فرزند و هم جنس خدا بودن كجا. نظیر این را در مردان نیز می شود گفت؛ به این صورت: مردانی كه احتیاج به خوردن و خوابیدن و زناشویی دارند و سرتا پا نیازند آیا می توانند هم جنس خدا باشند».35
در تفسیر هدایت آمده است:
«پس دختر كه نشو و نمای او در آرایش و زیب و زیور است و در نرمی و نازكی زندگی می كند قادر است كاری را انجام دهد كه فرشتگان انجام می دهند؟ وانگهی به همین سبب زنان قادر به جنگ و جدال همانند مردان نیستند؛ زیرا به حسب عادت از فرط عاطفه هرچه در دلشان می گذرد بر زبان آشكار می كنند».36
استاد آیت الله معرفت نیز در بعضی از تعابیر خود همین مضمون را افاده كرده است:
«لیس فی شیء من هذه التعابیر اللاذعة الموبخة للعرب أی تعییر أو شائبة بشأن المرأة فی ذات نفسها لا تصریحاً و لاتلویحاً».37
در جای دیگر مراد آیه را چنین تبیین كرده است:
«هو من أدقّ التعابیر فی معرفة النفس بشأن المرأة، انها تری كمالها فی جمالها و تری جمالها فی زمارج حلّیها من ذهب و فضة و أحجار كریمة، و من ثمّ فهی فی مظلمات الحیاة و مصطدماتها تظلّ حائرة، و ربما تضیق علیها الحال فلایمكنها الإعراب عمّا فی ضمیرها، أو تتلجلج و یضطرب لها المقال».38
این آیه از دقیق ترین تعبیرها در شناخت حقیقی زن است و بیان می دارد كه زن كمالش را در جمال خویش و جمالش را در آراستگی به طلا و نقره و سنگ های قیمتی می داند، و به همین دلیل در سختی ها و دشواری های زندگی حیران و سرگردان می ماند و چه بسا عرصه بر او تنگ شود و نتواند آنچه را كه در درون دارد اظهار كند یا به اضطراب و تزلزل در سخن دچار شود.
آقای دكتر وهبه زحیلی در بعضی از نوشته هایش همین را گفته است:
«والآیة دلیل علی رقة المرأة و غلبة عاطفتها علیها و میلها الی التزین و النعومة».39
به نظر می رسد از عبارات این كریمه به هیچ وجه چنین معنایی فهمیده نمی شود؛ یعنی نمی توان گفت كه صفات یادشده در آیه صفات ذم و تحقیر نیستند. به ویژه صفت و خصلت اول یعنی «من ینشأ فی الحلیة» كه در آن میل و گرایش زن به زینت و زیور و امور لغو و باطلی از این دست همراه با تأكید آمده است، چنان كه ناتوانی زن در خصام جسمی و كلامی نیز چیزی نیست جز بیان ناكارآمدی و تحقیر زن.
اما بنابر فرض سوم، معنای آیه چنین می شود: آیا دخترانی را به خدا نسبت می دهید كه به عقیده خود شما در بعد فردی پیوسته مستغرق در كارهای لغو و باطل هستند و در بُعد اجتماعی نیز چنان ضعیف و ناتوانند كه حتی توان مقابله كلامی با خصم را ندارند؟! یعنی با استفاده از عقیده خودشان درباره زن،آنان را به بطلان و نادرستی اعتقادشان نسبت به فرشتگان متقاعد نموده است.
معدودی از مفسران این احتمال را اختیار نموده اند:
آیت الله مكارم شیرازی این مسأله را به خوبی تبیین نموده است:
«برای محكوم كردن این تفكر خرافی از ذهنیات و مسلمات خود آنها استفاده می كند كه جنس مرد را بر زن ترجیح می دادند.
درست است كه زن و مرد در پیشگاه خدا در ارزش های والای انسانی یكسانند، ولی گاه استدلال به ذهنیات مخاطب تأثیری در فكر او می گذارد كه وادار به تجدید نظر می شود».40
سید قطب نیز این احتمال را برگزیده می گوید قرآن با سخن خود ایشان بر ایشان احتجاج كرد.41
ابن عاشور تونسی نیز همین گونه نتیجه گرفته است .42
صاحب التفسیر الحدیث نیز می نویسد: آنچه در این آیات است، بیان باوری است كه در ذهن عرب آن روز حكم فرما بود و نه دیدگاه قرآن در باب زن و بویژه زن مسلمان. 43
آلوسی بغدادی نیز گویا بر این نظر است؛ چرا كه هدف این آیات را اثبات تناقض گویی مشركان دانسته است.44
از آنچه كه در ردّ ابطال دو احتمال پیشین آوردیم، درستی احتمال سوم به روشنی ثابت می شود؛ بنابر این در این آیه به شیوه جدل با استفاده از ذهنیات و مسلمات خودشان آنان را اقناع نموده است و یا به تعبیر جناب آلوسی خواسته تا تناقض گویی آنها را اثبات كند. بنابر این، احتمال سوم از نظر لفظ و معنی كاملاً منطبق بر كریمه هجدهم سوره زخرف و آیات هم سیاق آن می باشد.
تنها نكته ای كه باید به آن بپردازیم توجیه اعرابی آیه در صورت داشتن چنین مرادی می باشد، و آن اینكه در این صورت «أ و من ینشّأ»عطف بر «أم اتخذ» و «مَن» محلاً منصوب می باشد. تقدیر نیز چنین خواهد بود: «أم اتخذ ممّا یخلق بنات… و أیتخذ ممّا یخلق من ینشّأ…» كه در هر دو با استفهام انكاری و توبیخی فرموده است: آیا چنین چیزی درست است كه به گفته شما خداوند از میان مخلوقاتش دختر را برای خویش برگزیده و شما را به داشتن پسر برتری داده باشد؟ و آیا چنین چیزی درست است كه خداوند كسانی را برای خود گزیده باشد كه به عقیده خود شما چنین صفات نكوهیده ای دارند؟!

پی نوشت‌ها:

1. از جمله: طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فی تأویل آی القرآن، دارالكتب العلمیة، 1412ق، 11/173؛ ماوردی، علی بن محمد، النكت و العیون (تفسیر ماوردی)، به كوشش سید بن عبدالمقصود، دارالكتب العلمیة و مؤسسة الكتب الثقافیة، 5/219.
2. طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فی تأویل آی القرآن، 11/173.
3. ابن حیان اندلسی، محمدبن یوسف، البحرالمحیط، داراحیاء التراث العربی، 1411ق، 8/8.
4. البته چنان كه در بخش بعد خواهد آمد در یك فرض، نفی خصام فهمیده می شود، ولی این هم نفی سخن گفتن نمی باشد.
5. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، دارالشامیة، چاپ اول، 1996م، 7ـ8؛ قرشی، علی اكبر، قاموس قرآن، تهران، دارالكتب الاسلامیه، 7/63.
6. طباطبایی، محمدرضا، صرف ساده، دارالعلم، 172؛ جامع المقدّمات، انتشارات هجرت، چاپ چهارم، 1373ش، صرف میر، 93.
7. قرشی، علی اكبر، قاموس قرآن، 2/169.
8. مصطفوی، حسن، التحقیق فی كلمات القرآن، 2/297.
9. ابن عـاشور، محمدطاهر، التحریر و التنویر (تفسیر ابن عـاشور)، مؤسسة التاریخ، 1420ق، 25/228.
10. عتیق نیشابوری، ابوبكر، تفسیر التفاسیر، (تفسیر سورآبادی)، به كوشش سعیدی سیرجانی، تهران، فرهنگ نشر نو، چاپ اول، 1380ش، 4/2263.
11. قرشی، علی اكبر، قاموس قرآن، 2/254.
12. مصطفوی، حسن، التحقیق فی كلمات القرآن، 3/70.
13. تونسی، ابن عاشور، التحریر و التنویر، 25/229.
14. ازجمله: سید قطب، فی ظلال القرآن، دارالشروق، 1401ق، 5/3188:؛ صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن والسنة، انتشارات فرهنگ اسلامی، 26/288؛ تفسیر مقاتل بن سلیمان، به كوشش عبدالله محمود شحّاته، داراحیاء التراث العربی و مؤسسة التاریخ العربی، 1423ق، 3/791؛ كاشفی، كمال الدین حسین، مواهب علیه یا تفسیر حسینی، كتابفروشی اقبال، 1324، 4/121؛ مراغی، احمد مصطفی، تفسیرالمراغی، داراحیاء التراث العربی، 1985م، 25/77؛ مدرسی، محمدتقی، تفسیر هدایت، ترجمه پرویز اتابكی، بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی، 1378ش، 12/444.
15. واحدی نیشابوری، علی بن احمد، اسباب النزول، به كوشش محمدعبدالقادر شاهین، دارالكتب العلمیة، 160؛ سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، لباب النقول فی اسباب النزول، داراحیاء العلوم، 1988م، 149.
16. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1417ق، 14/362.
17. همان، 14/365.
18. قرشی، علی اكبر، قاموس قرآن، 1/257.
19. مصطفوی، حسن، التحقیق فی كلمات القرآن، 1/347.
20. قرشی، علی اكبر، قاموس قرآن، 1/257.
21. مصطفوی، حسن، التحقیق فی كلمات القرآن، 1/347.
22. ابوالسعود، محمدبن محمد، تفسیر ابی السعود (ارشاد العقل السلیم الی مزایا الكتاب الكریم)، به كوشش عبداللطیف عبدالرحمن، دارالكتب العلمیة، 1999م، 6/29؛ سبزواری، محمد، الجدید فی تفسیر القرآن المجید، دارالتعارف للمطبوعات، 1406ق، 6/345؛ زمخشری، محمود بن عمر، الكشّاف عن حقایق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل، منشورات البلاغة، 4/243؛ هودبن محكّم، تفسیر كتاب الله العزیز، تحقیق و تعلیق بالحاج بن سعید شریفی، دارالغرب الاسلامی، 1990م، 4/110.
23. قرشی، علی اكبر، قاموس قرآن، 2/254.
24. ر.ك: مظفر، محمدرضا، المنطق، دارالعلم، 331.
25. قمی نیشابوری، حسن بن محمد، غرائب القرآن و رغائب الفرقان، به كوشش زكریا عمیرات، دارالكتب العلمیة، 1416ق، 6/87.
26. فخررازی، التفسیر الكبیر، داراحیاء التراث العربی، 27/202.
27. ابن كثیر، تفسیر القرآن العظیم، دارالمعرفة، 1407ق، 4/135.
28. زمخشری، محمود بن عمر، الكشّاف، 4/241و243.
29. جكنی شنقیطی، محمدامین بن محمد مختار، اضواء البیان فی ایضاح القرآن بالقرآن، بیروت، عالم الكتب، 7/217.
30. زحیلی، وهبة، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج، دارالفكر، 1411ق، 25/129.
31. دمشقی حنبلی، محمد بن علی بن عادل، تحقیق و تعلیق عادل احمد عبد الموجود و…، بیروت، دار الكتب العلمیه، 1419 ق، 17/243.
32. نمونه هایی از قرآن و تاریخ را استاد آیت الله جوادی آملی در كتاب «زن در آیینه جلال و جمال» صفحات 142و294 آورده اند.
33. مكارم شیرازی، ناصر و جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، دارالكتب الاسلامیة، چاپ پـانزدهم، 1376ش، 21/28؛ بروسـوی حقی، اسمـاعیل، دار احیـاء التراث العـربی، 1405ق، 8/358.
34. همان.
35. قرشی، علی اكبر، تفسیر احسن الحدیث، بنیاد بعثت، 10/17.
36. مدرّسی، محمدتقی، تفسیر هدایت، 12/444.
37. معرفت، محمدهادی، شبهات و ردود حول القرآن الكریم، مؤسسة التمهید، چاپ اول 2002م، 123.
38. همان، 134.
39. زحیلی، وهبة، التفسیر المنیر، 25/129.
40. مكارم شیرازی، ناصر و جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، 21/27.
41. سید قطب، فی ظلال القرآن، 5/3188.
42. تونسی، ابن عاشور، التحریر و التنویر، 25/229.
43. عزة دروزة، محمد، التفسیر الحدیث، دارالغرب الاسلامی، 2000م، 4/494.
44. آلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، داراحیاء التراث العربی، 25/70.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت: 6:54 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

زبان تاریخی قرآن؛ نمادین یا واقع نمون

بازديد: 211
زبان تاریخی قرآن؛ نمادین یا واقع نمون

گفت و گو با استاد معرفت

چکیده: در باب قصص و تواریخ یاد شده در قرآن کریم، سه دیدگاه ارائه شده است: دیدگاه نخست، این داستانها را واقعیت و حقیقت عینی می داند که به منظور تعلیم و تربیت مخاطبان آورده شده است:
نظریه دوم، این است که این داستانها جنبه سمبلیک و نمادین دارد و نوعی تخیل و صحنه سازی است که قرآن کریم در جهت هدف ارزشمند هدایت و تربیت و نمایاندن ارزشها و ضد ارزشها از آن سود جسته است.
دیدگاه سوم که در سالهای اخیر مطرح شده و «اندیشه نوین اسلامی» عنوان گرفته، از یک سو – به زعم خود ـ با عدم تأیید رویدادهای تاریخی قرآن از سوی شواهد علمی و منابع اصیل تاریخی رو به روست، و از سوی دیگر وحیانی بودن قرآن را باور دارد، بدین رو در پاسخ و دفاع از حقانیت قرآن، می گوید: هر چند این گونه رویدادها ـ مانند انسان موسی و فرعون ـ واقعیت تاریخی ندارد، اما از آنجا که در میان مخاطبان عصر نزول به عنوان ادبیات فولکور رایج بوده و ملت عرب آن را باور داشته، قرآن با هدف هدایت و تربیت مخاطبان و هم نوا با قوم، از آنها سود جسته و بدانها استناد کرده است، اما این هرگز به معنای پذیرش آن رویدادها نبوده و نیست.
استاد آیت الله محمد هادی معرفت در این گفتگو و پس از ارائه گزارشی گسترده از این دیدگاه، آن را مردود شمرده و دفاع ناآگاهانه از قرآن می شمارد. و سپس دیدگاه نخست را قابل اثبات می داند. وی در کتاب اخیر خود «شبهات و ردود» که پس از سالها تلاشی علمی انتشار یافته شواهد و مستندات قصص قرآنی را در فصل پنجم یادآور شده است. کتاب یاد شده پیش از این در شماره 33 این فصلنامه معرفی شده است.

 پژوهش های قرآنی: با سپاس از حضرت عالی؛ درباره قصص قرآنی و اینكه آنچه در قرآن بیان شده زبان واقعیت است یا زبان نمادین و تمثیل، و آیا اساساً قرآن از عنصر تخیل درجهت تربیت و هدایت سود جسته یا نه؟ نظر حضرت عالی چیست و آیا تحقیقات تازه ای در این زمینه داشته اید؟

استاد معرفت: در رابطه با قصص قرآنی سه نظریه وجود دارد؛ نظریه اول این است كه این داستان ها واقعیت و حقیقت عینی دارد و قرآن برای تربیت انسان ها از قضایای عینی شاهد جسته و از حوادث واقعی بهره گرفته است، زیرا یكی از اصول تربیت صحیح این است كه شواهدی كه ارائه می شود تخیلی نباشد.
نظریه دوم این است كه این قصه ها جنبه سمبلیك دارد و نوعی تخیل و صحنه سازی است، یعنی برای حسن یا قبح یك عمل، یا یك صفت، یا یك حالت، صحنه ای تخیلی ایجاد می كند تا از آن برای اثبات مدعا كه همان حسن و قبح و زشتی و زیبایی آن صفت یا عمل باشد بهره جوید.
این نظریه كه شاید عمر آن چند دهه باشد؛ می گوید قرآن از عنصر تخیل استفاده كرده و هدف او تربیت است؛ مانند كتاب كلیله و دمنه كه كتابی تربیتی ـ اخلاقی است و برای نشان دادن حسن یا قبح برخی از صفات و كمالات؛ صحنه های تخیلی ارائه می دهد. مثلاً برای اینكه انسان باید كوشش و همّت داشته باشد، تنبلی را برای رسیدن به هدف باید كنار بگذارد، و برای مجسّم كردن این آرمان و اثبات زیبایی و حسن این صفت یا حالت، یك صحنه نمایش می دهد كه همان داستان لاك پشت و خرگوش باشد؛ كه این دو با هم مسابقه گذاشتند برای رسیدن به فلان درخت. خرگوش با خود فكر كرد كه تا لاك پشت خود را تكان دهد و به هدف برسد مدت زیادی طول می كشد، بهتر است من چرتی بزنم تا وقتی لاك پشت به درخت نزدیك شد من با یك خیز از او جلو بزنم و مسابقه را ببرم. با این برنامه ریزی خوابید، و وقتی بیدار شد كه لاك پشت به درخت رسیده بود و كار از كار گذشته بود.
این صحنه سازی تخیلی است، چرا كه قطعاً چنین داستانی اتفاق نیفتاده است. ولی این روش تربیتی برای كودكان و نوجوانان است. البته كلیله و دمنه در سطح بالا نوشته شده و در واقع كتابی تربیتی اخلاقی است كه مخصوص كودكان هم نیست و به كار سنین بالا هم می آید.
اما باید توجه داشت این روش، از نظر علم تعلیم و تربیت، روش درستی نیست؛ زیرا شاهد یك مدعا باید شاهد صدق باشد نه تخیل. اثبات حسن یك صفت، بر مبنای تخیل ممكن نیست. اگر حكایتی كه می خواهد شاهد زشتی یا زیبایی یك عمل باشد زیربنای آن خیال و تخیل باشد نمی توان بنای بلند یك ارزش را بر روی آن بنیاد نهاد؛ چرا كه با روشن شدن این حقیقت كه زیربنا تخیل و توهّم است تمام آن مبنا فوراً فرو خواهد ریخت. اگر بخواهیم همه فضائل و رذایل اخلاقی را بر این پایه بنا كنیم ممكن است چند صباحی در مخیله طفلی اثر بگذارد، ولی همین كه این كودك به رشد رسید و فهمید كه این پایه سست است، بنایی كه بر روی آن ساخته شده بود درهم می ریزد و نتیجه نمی دهد و چه بسا نتیجه معكوس دهد.
اینكه در بسیاری از جوامع بشری مسأله اخلاق را زیر سؤال برده اند به همین دلیل است كه اخلاق و ارزش های اخلاقی را اموری اعتباری می دانند. می گویند شما رفتارهایی را حَسَن یا قبیح شمرده اید؛ ولی مدعایی است بدون شاهد حقیقی. لذا نتیجه معكوس دادن آن بیشتر است. كتاب گلستان سعدی كتابی اخلاقی ـ تربیتی است و تمامی حكایت هایی كه در هر باب برای صحت مدعا نقل می كند واقعی است و فرق آن با كلیله و دمنه درهمین است كه او از تخیل استفاده كرده، ولی این از واقعیت استمداد كرده. این روش سعدی روش درستی است.
اصولاً در باب تربیت؛ باید توجه داشت، تربیت، امری واقعی است؛ نه اعتباری. متخلّق شدن به اخلاق حسنه و كریمه و فضائل عالیه انسانی، واقعیات است؛ نه اعتباریات. اگر واقعی است باید شاهد آن هم از واقعیات باشد. شما فكر می كنید روشی كه سعدی گرفته از كجا گرفته؟ از قرآن گرفته. و گرنه صحنه سازی كه هنر نیست، مغالطه گران هم برای اثبات یك باطل از همین روش استفاده می كنند و با یكی دو قصه خیالی، ضد ارزشی را ارزش جلوه می دهند.
اما اخیراً نظریه ای تازه مطرح شده كه نظریه سوم است و عنوان آن «الفكر الاسلامی الحدیث» است؛ یعنی اندیشه نوین اسلامی. مطرح كنندگان این نظریه نیز افرادی مؤمن، متدین، دانشمند و مدافع قرآن هستند، یعنی در مقام دفاع از قرآن و حریم قرآن این نظریه را مطرح كرده اند و لذا این حركت از مصر در همین دهه اخیر شروع شده و در پی آن است كه به آنچه احیاناً ادعا می شود مبنی بر اینكه این داستان های قرآنی یا آداب و رسوم جاهلی كه در قرآن انعكاس یافته با واقعیت های تاریخ سازگار نیست، سروسامان دهد و در مقام دفاع برآید.
راهی كه اخیراً مطرح شده كه همان اندیشه اسلامی نوین باشد می گوید قرآن از باورهای عرب استفاده كرده؛ اما اعتراف نكرده، یعنی قرآن برای استشهاد و اثبات مدعاهای خود در جهت تربیت و ترویج فضائل از باورهایی كه عرب داشته استفاده كرده؛ و این تقریباً همان فنّ جدل و خطابه است كه مسلّم و پذیرفته شده است. یعنی انسان برای اثبات مقصود خودش، از مطلبی كه خصم پذیرفته و باور دارد استفاده كند؛ بدون اینكه آن را خودش قبول داشته باشد. ولی چون طرف مقابل پذیرفته و باور دارد از آن به عنوان پل برای رسیدن به هدف استفاده می كند. این مانعی ندارد. قرآن هم همین كار را كرده است؛ به هیچ یك از این باورهای عرب كه به عنوان شاهد آورده اعتراف نكرده است.
كسانی كه نظریه سوم را باور دارند، این سخنان را در سنگر دفاع از قرآن اظهار می كنند، تا بگویند اگر در قرآن بعضی از حوادث تاریخی یا برخی مطالب بر خلاف تاریخ یا بر خلاف علم وجود دارد شما به قرآن خرده نگیرید؛ چون قرآن خودش اینها را قبول ندارد، بلكه اینها را به عنوان ابزار استفاده كرده و در مقام خطابه و جدل گفته است، و این راه عقلائی است كه انسان از باورهای طرف بهره بگیرد برای هدف تربیتی بدون اینكه هیچ گونه اعترافی داشته باشد.
مثال فارسی بزنم؛ در فارسی مثالی داریم «نوشدارو پس از مرگ سهراب». این ضرب المثل میان ما رایج است، ما آن را در جایی به كار می بریم كه می خواهیم بگوییم باید هركاری را به جایش انجام دهیم، یعنی انسان اگر فرصت را از دست داد و وقتش گذشت هرگونه كوشش و تلاش دیگر بیهوده است. این هدف مقدسی است؛ یك پند، یك موعظه، یك تربیت، و یك نكته اخلاقی است. این ضرب المثل را از یك افسانه گرفته اند؛ چون ما در تاریخ نه رستمی داریم نه سهرابی داریم؛ نه افراسیابی، همه اینها افسانه است، ولی متداول است و هیچ گونه اشكالی ندارد كه انسان بر مبنای یك افسانه كه پذیرفته شده یك ملّتی است ضرب المثلی را اقتباس كند.
قرآن همین گونه است و اساساً به هیچ یك از حوادث تاریخی كه در قرآن آمده، مانند قصه طوفان، قضایای نمرود، داستان فرعون و موسی، ماجرای شكافتن دریا و… باور ندارد. تمام اینها یك سری از باورهای عرب بود و قرآن از اینها استفاده كرده است، پس اعتراض نكن كه: طوفان چه؟ قصه شكافتن دریا یعنی چه؟ زیرا پاسخ می دهیم كه عرب اینها را باور داشته و قرآن از اینها استفاده كرده، شما به گردن قرآن نگذارید كه به چیزی كه واقعیت ندارد گردن نهاده، نه گردن ننهاده، بلكه فقط خواسته به عنوان یك پل استفاده كند. نظریه قبلی می گفت اینها همه صحنه سازی است و صحنه های تخیلی؛ این نظریه می گوید اینها باورهای عرب است، قصه های مردمی و افسانه های بومی و فولكلوریك عرب است، و قرآن خواسته از اینها استفاده كند؛ به عنوان ابزار و به عنوان پل؛ اما اینكه اصل حادثه را بپذیرد این گونه نیست.
این پاسخی به غربی ها است كه می گویند قرآن شما چون دربردارنده یك سری مسائل بی اساس است پس نمی تواند وحی باشد، بلكه ساخته و پرداخته تخیلات پیامبراكرم(ص)، و در نتیجه ساخته بشر است. می خواهد جواب دهد كه هیچ منافاتی ندارد كه وحی باشد، ولی هیچ گونه اعترافی به این وقایع كه شما می گویید بی اساس است نداشته باشد.
این گروه (صاحبان نظریه سوم) چنان كه دیده می شود از قرآن دفاع می كنند و حسن نیت هم دارند.
پرسش اصلی همین است كه اكنون چه باید كرد؟ آیا نظریه اول را كه می گوید همه قرآن واقعیت و عینیت دارد، بپذیریم؟ جواب آنها را كه می گویند این رویداد به اثبات نرسیده چه بدهیم؟
این نظریه «الفكر الاسلامی الحدیث» چنان گسترش یافته و شایع شده و همه جا را گرفته كه به دانشگاه های ما نیز رسیده است. البته از مصر شروع شده است.
كسانی را كه این نظریه را باور دارند نمی توان بی دین یا ضدّ قرآن دانست؛ بلكه آنان می گویند، از قرآن دفاع می كنیم، و گمان می كنند این سخنان، دفاع از قرآن است، بنابراین نباید چوب و چماق به دست گرفت كه تو كافر و بی دین هستی، و گرنه می گوید: ببخشید با شما سخنی ندارم! باید دلائل قوی ارائه كرد، هنر اینجاست.

 این نظریه را در چه كتاب هایی می توان به صورت مشروح دید؟

استاد معرفت: كتاب «الفنّ القصصی فی القرآن» نوشته محمد احمد خلف الله كتاب معروفی است كه در رابطه با قصص قرآن نوشته شده، بعد دكتر خلیل عبدالكریم بر آن تعلیقاتی زد. خود محمد احمد خلف الله، مواردی ازاین دست را كم و بیش مطرح كرده، اما خلیل عبدالكریم در حاشیه بسیار گسترده تر مطرح كرده و در خیلی ازموارد به مؤلف اعتراض كرده كه چرا كوتاه آمده ای؟ و بعضی از این موارد را یك به یك بررسی كرده و با تفصیل و استدلال گفته اینها خرافی است و دراین راستا شواهدی آورده است. سخن او چنین است:
«هناك من یری من قصص القرآن كلّها أو جلّها هی مشهورات عامیة استندها القرآن، لا اعترافاً بها، بل معبراً للوصول الی غایته فی الهدایة و الارشاد…»
سپس سخن محمد احمد خلف الله را نقل می كند كه قرآن در روش بیان خود بر پایه اعتقادات و تخیلات عرب و نه بر اساس حقیقت سیر می كند.

 در صورت امكان نمونه ای از مواردی را كه در این كتاب مطرح شده توضیح دهید.

استاد معرفت: خلف الله در این كتاب به عنوان نمونه مسأله جنّ را مطرح می كند كه مشركین اعتقاد داشتند جنّیان از آسمان استراق سمع می كنند تا خبرهای آن را بشنوند و سپس بر كاهنان زمینی القا كنند؛ چنان كه كاهنان ادعا می كردند از غیب آگاهی دارند و اسرار را می دانند. خلف الله عبارتی از فخررازی نقل می كند كه تشبیه درخت روییده در جهنّم به سرهای شیاطین در آیه «إنّها شجرة تخرج فی أصل الجحیم. طلعها كأنّه رؤوس الشیاطین» چه توجیهی دارد؛ با توجه به اینكه ما كه سرهای شیاطین را ندیده ایم، پس چگونه خداوند آن درخت مزبور را به سرهای شیاطین تشبیه كرده است؟ فخررازی می گوید: جواب هایی از این سؤال داده شده، نخستین جواب كه همین نیز درست است این است كه چون مردم بر این باور بودند كه فرشتگان در نهایت نیك صورتی و نیك سیرتی هستند و شیاطین در نهایت زشت صورتی و زشت سیرتی هستند، لذا تشبیه انسانی در نهایت فضل و كمال به فرشته درست می نموده. همچنین تشبیه موجودی زشت و بدتركیب، باید به سرهای شیاطین باشد.
در كشّاف نیز ذیل آیه «لایقومون إلاّ كما یقوم الذی یتخبّطه الشیطان من المسّ» می گوید: بعضی انسان ها از قبرها كه برانگیخته می شوند مانند شیطان زده بر می خیزند و این شیطان زدگی (جن زدگی) از پنداشت های عرب است كه گمان می بردند شیطان به سر انسان می زند كه او دیوانه می شود، و «مسّ» به معنای جنون است، و بر اساس باور عرب، انسان در اثر تماس با فرد جنّی عقلش درهم می ریزد، و مجنون نیز یعنی جنّ زده، و انكار جنّ نزد ایشان مانند انكار مسلّمات است. بنابراین، عرب چنان جنّ را باور داشتند كه گویی همواره آن را دیده اند.
خلف الله می گوید قرآن بر منوال این سبك ادبی سیر می كند تا باورهای كهن مشركین را در هم ریزد، كه این خود مرحله اول تبلیغ و دعوت اسلامی بود، چرا كه در آغاز، زمینه این را فراهم می كرد كه ادعا كنند، محمد نیز از كاهنان است و شیاطین او را از غیب آگاه می سازند و آنچه می گوید وحی آسمانی نیست. قرآن در پی ابطال این باور بود و به تدریج و با روش های مختلف به جنگ با این نگرش برخاست.
بر اساس آنچه قرآن می گوید، جنّ در كمین گاه هایی به استراق سمع می نشست: «نقعد منها مقاعد للسمع»،اما ستارگان و شهاب ها تیرهایی شد در كمین ایشان: «فمن یستمع الآن یجد له شهاباً رصداً». جنّیان حتی بعد از پیامبری رسول خدا(ص) و بعد از ظهور معجزات، سرقت هایی می كردند: «إنّا زینا السّماء الدنیا بزینة الكواكب. و حفظاً من كلّ شیطان مارد. لایسمّعون إلی الملأ الأعلی و یقذفون من كلّ جانب. دحوراً و لهم عذاب واصب. إلاّ من خطف الخطفة فأتبعه شهاب ثاقب». پس قرآن می خواهد این ذهنیت را از سر عرب بیرون كند، می گوید بله این گونه بوده كه استراق سمع هایی می كردند ولی ما طردشان كردیم و از شرشان خلاص شدیم.
این روش مبارزه قرآن در اول كار بود، اما با پیشرفت زمان و استقرار اسلام در محیط عربستان و شهرت یافتن معجزات، مسلمان ها باورشان شده كه در واقع شیاطین بالا می رفته اند و ستاره ها به عنوان تیر شهاب به آنان اصابت می كرد و آنها را می زد و نابود می كرد. در اینجا قرآن به روش دیگری در مبارزه با این ذهنیت متوسل شد، لذا اعلام كرد كه جنّیان اگر غیب می دانستند پس از وفات سلیمان آن همه عذاب و سختی متحمّل نمی شدند:
«فلمّا خرّ تبینت الجنّ أن لوكانوا یعلمون الغیب ما لبثوا فی العذاب المهین».
روش گفت و گوی قرآن، گاه به گونه ای است كه مفسّران را دچار اشكال می كند، چون مسائل را جدّی می گیرند. بعد دنبال این بحث می روند كه آیا اَجرام سماوی قبل از پیامبر هم بوده یا نبوده؟ اگر بوده چگونه تبدیل به تیرها شده؟ و دچار زحمت می شوند؛ غافل از اینكه اینها همه تصورات عرب بوده كه قرآن خواسته به گونه ای با اینها مبارزه كند تا این باورهاشان را كم كم از میان ببرد.
محمد خلف الله به عنوان نمونه از فخررازی نقل می كند كه گفته است:
«می گویند علّت آن این بوده كه جنّ خبرهای آسمان را استراق سمع می كرد. پس چون محمد(ص) مبعوث شد، آسمان تحت حفاظت قرار گرفت و برای شیاطین كمین قرار داده شد. هركه ازایشان به قصد استراق سمع می رفت شهابی به سوی او پرتاب می شد و او را می سوزاند، تا مبادا خبرهای آنجا را به زمین آورد و به مردم برساند و كار پیامبر را سخت كند و مردم را دچار تردید سازد. به همین جهت شهاب ها می باریدند. و معنای آیه «و جعلناها رجوماً للشیاطین» همین است. اما برخی چندین اشكال بر این كرده اند:
یك. شهاب باران كه در كتب پیشینیان هم بوده مخصوص دوره پیامبر نیست. زمین وقتی گرم می شود گاز خشك از آن متصاعد می شود و با آتش موجود در سطح پایین تر از فلك، تماس پیدا می كند و اشتعالات آن به صورت شهاب در می آید.
دو. چگونه جنّ با اینكه می دیدند هزاران نفرشان سوختند باز هم بالا می رفتند و كار آنها را تكرار می كردند؟
سه. اگر می توانستند نفوذ كنند چگونه لایه های آسمان را می شكافته اند؟ و اگر نمی توانسته اند چگونه اسرار آسمان را از فاصله ای دور می شنیدند؟ اصلاً چرا سخن فرشتگان را كه در سطح زمین می آمدند، استراق سمع نمی كردند؟
چهار. چرا ملائكه از گفتن خبرهای آینده سكوت نمی كردند؛ تا در نتیجه جنی ها آن اخبار را بشنوند؟
پنجم. شیاطین (كه طبعاً همان جنّیان اند) كه از آتش آفریده شده اند، و آتش كه آتش را نمی سوزاند.
شش. اگر شهاب باران ها برای حفاظت و سلامت وحی بر پیامبر بود، چرا بعد از پیامبری و بعد از وفات پیامبر ادامه پیدا كرد.
هفت. این شهاب باران ها در نزدیكی زمین است؛ نه ملأ أعلی، چنان كه آیه می گوید، چون اگر در ملأ اعلی بود ما نمی توانستیم ببینیم.
هشت. اگر شیاطین می توانند اسرار را از زبان ملائكه بگیرند و به كاهنان بدهند، چرا نمی آمدند افكار مسلمانان را بگیرند و به آنها بدهند، این كار كه در دسترس تر است.
نه. اصلاً چرا خداوند از اول جلو آنها را نگرفت، چرا گذاشت بالا بروند كه بعد نیاز به شهاب باران باشد.»
اینها اشكالات فخررازی است. احمد محمد خلف الله می گوید: اگر فخررازی از اول در می یافت كه قرآن در پی مبارزه با این عقیده جاهلی و ویران ساختن آن با روش خاص خود است؛ نه اینكه اینها واقعیتی داشته باشد، و اینكه سیاست قرآن در این مسئله مثل مبارزه با شراب خواری گام به گام است؛ اگر اینها را می دانست و توجه داشت، خودش و دیگران را به زحمت نمی انداخت و اعلام می كرد كه قرآن، تصورات مردم را به گردن خود آنها می گذارد، و در اینجا كه این باور را پذیرفته، نه چون درست و واقعی بوده، بلكه برای این پذیرفته كه آن را به تدریج ویران كند. لذا اول می پذیرد، بعد با مرور زمان آن را از بین می برد. به همین دلیل قرآن بر مردم، با عادات و رسوم و عرفیات خودشان احتجاج می كند. نسخ در تشریع هم به همین جهت قرار داده شده است.
بنابراین روشن است كه قرآن قصه هایی را نقل می كند و برای پیامبری و حقانیت پیامبر شاهد می آورد كه اهل كتاب به عنوان تاریخ باور داشته اند؛ نه آنچه را كه تاریخ واقعی است. و به همین دلیل نمی توان بر پیامبر و قرآن اعتراض كرد كه این قصه ها اشتباهات تاریخی است. و اگر شما این قضایا را تاریخ می دانید باید تعبّداً بپذیرید و حال آن كه نمی توانید بپذیرید؛ چون خلاف واقع است.
البته در مواردی مانند تولد عیسی و ابراهیم واقعیت است. اینكه ابراهیم یهودی و نصرانی نبوده واقعیت است؛ چون ابراهیم قبل از موسی و عیسی بوده، اما آنجا كه قرآن در مقام تربیت است و پند و عبرت و هدایت و ارشاد می دهد لازم نیست تاریخ درست باشد. و اینكه قرآن به همان داستان های مشهور و رایج بسنده كند، چیزی است كه نقد ادبی و بلاغت عربی آن را تجویز كرده درست می شمارد و نویسندگان بزرگ بر همین منوال رفته اند. بنابراین اشكالی بر قرآن متوجه نیست.
این سخنان را محمداحمد خلف الله در صفحه 87 تا 91 كتاب خود گفته و من عمداً با این تفصیل نقل كردم كه انگیزه بیشتری در شما ایجاد شود.
در ادامه محمد احمد خلف الله در قصه موسی و فرعون، مطالبی را به عنوان اصل مسلّم یعنی حادثه تاریخی و واقعی نقل می كند، سپس حاشیه نویس كه كاسه از آتش داغ تر است به او حمله می كند كه چرا آن نظریه را كه در آنجا مطرح كرده ای در اینجا فراموش كرده ای؟ مثلاً در فرستاده شدن موسی به سوی فرعون همراه با نُه معجزه (تسع آیات) محمد احمد خلف الله، آن را واقعی می داند. استاد خلیل عبدالكریم در مقام ردّ و اعتراض بر او و دیدگاهش در زمینه لباس واقعیت پوشاندن به این قضایا می نویسد:
«أما الأوعر؛ فانه یعتبر حكایة موسی و فرعون، و خروج بنی اسرائیل من مصر، و ضرب ملأ فرعون بالجراد و الضفادع و القمّل و الدم، و تحدّی موسی للسحرة، و انقلاب العصا الی حیة أو ثعبان أو جانّ، نقول إنه یعتبر كلّ هذه الحكایات تاریخاً، مع أنّه لایوجد فی العالم بلد أحرص علی تدوین تاریخه كتابة كمصر، و لیس فی التاریخ المصری شیء منها، و مع ذلك فقد عدّها المؤلف قصصاً تاریخیاً.»
می گوید خشك تر و بی حاصل تر از آنچه گذشت حرف این آقاست كه حكایت های مربوط به موسی و فرعون، و هجوم ملخ ها و… به لشكر فرعون، و مبارزه موسی با ساحران و تبدیل شدن عصا به اژدها را تاریخ می شمارد. با آن كه هیچ ملّتی حریص تر از ملّت مصر بر ثبت تاریخش نبوده، و در عین حال، هیچ یك از این قضایا در تاریخ مصر ثبت نشده است.
خلیل عبدالكریم بر خلف الله اشكال می كند كه تو كه مصری هستی و تاریخ مصر را خوب می شناسی، چگونه بر این قضایا لباس تاریخ پوشانده ای. ا ینها همه توهّمات اهل كتاب و عرب مجاور و همسایه ایشان است؛ قرآن هم از آنها استفاده كرده، و گرنه، نه فرعونی هست و نه موسایی. همه تخیلات و تصوّرات عرب است. می گوید مصر، تاریخ و رویدادهای خود را روز به روز ثبت كرده است؛ مانند چینی ها. با وجود این، اصلاً در صفحه های تاریخ، نامی از موسی و بنی اسرائیل و شكافته شدن دریا و موسی و فرعون و غرق شدن نیست، همه افسانه های عرب بوده و قرآن از آنها برای هدف خود به عنوان ابزار استفاده كرده است.

 چنین افرادی راهیابی و نفوذ این همه مطالب را به عرب و ادبیات عرب، چگونه توجیه می كنند؟

استاد معرفت: امت عرب این را می دانسته، ابن خلدون هم بیان كرده است؛ می گوید: عرب در همسایگی یهود واقع شده بودند. و به امر آفرینش و مسائل تاریخ و سرگذشت پیامبران و امت های پیشین اشتیاق داشتند. چنان كه هر انسانی به این مطالب كم و بیش مشتاق است. و یگانه مرجع علمی در جزیرة العرب یهود بودند. عرب نزد ایشان می رفتند و این گونه مسائل را می پرسیدند. آنها هم این قصه ها را می گفتند و عرب به همین قصه ها دلخوش بودند. حتی در تاریخ آمده كه داستان رستم و اسفندیار در جزیرة العرب مطرح بوده و نقل می شده و همین داستان ها كه بعد در شاهنامه فردوسی به نظم كشیده شد، پیش از ظهور پیامبر اسلام در مسجدالحرام مطرح می شده است.

 ارزیابی شما از این نظریه چیست، آیا می توان آن را پذیرفت یا نه، و اگر نمی توانیم بپذیریم، چگونه باید از آن پاسخ داد؟

استاد معرفت: برای جواب دادن به این دیدگاه خیلی به زحمت افتادیم. سه سال تلاش شبانه روزی كردم و از هر امكاناتی استفاده كردم؛ از منابع داخلی و خارجی و مراكز مختلف جهانی برای فهمیدن یك قصه كمك گرفته ام، گاهی سؤال را روی اینترنت می فرستادیم تا پاسخ برای ما بیاید. البته گروه های زیادی به ما كمك كردند. این گونه موارد مانند این است كه دیوانه ای سنگی در چاه می اندازد و هزار عاقل را به زحمت می افكند. منفی بافی كار آسانی است، به راحتی می گوید اینها تصورات و تخیلات است، دلیل آن هم این است كه در تاریخ مصر نوشته نشده. حال كسی نمی رود تاریخ مصر را مطالعه كند. اگر هم بروند در تاریخ مدوّن مصری این چیزها نیست.
ما در اینجا دو جواب داده ایم. یك جواب كلّی؛ و آن این است كه ایشان (محمد احمد خلف الله) می گوید اصلاً این یك اسلوب ادبی است، فن خطابه همین است. در فنّ منطق و استدلال كه یكی از شاخه های آن فن خطابه است، بر مشهورات تكیه می شود. یعنی در جایی كه سخن گفته می شود اگر مطلبی میان مخاطبان شهرت دارد و پذیرفته شده است، از آن برای اثبات مطلب استفاده می شود.
اما این سخن ایشان در وقتی درست است كه مخاطب كلام، گروه خاصی باشند. آیا مخاطب قرآن فقط امت عرب است؟ وقتی گفته می شود «نوشدارو بعد از مرگ سهراب»، این در محیط ما مفهوم دارد، اما همین مثال را در اروپا بزنید مفهوم نیست. صد مرتبه هم تكرار شود هیچ نمی فهمند. در ایران می فهمند. چون در اینجا افسانه مردمی است. پس مخاطب این ضرب المثل فقط باید ایرانیان باشند تا قابلیت تفهیم را داشته باشد. این مقتضای بلاغت است. بلاغت این نیست كه در خطابه ای كه مخاطب آن همه بشریت برای ابدیت هستند و الی الناس كافّةً آمده از این افسانه ها استفاده شود. صاحبان دیدگاه سوم بی گدار به آب زده اند. این راه جواب نیست؛ نمی توانید جواب بدهید بگویید نمی دانم. اینها آمده اند از قرآن با این شكل دفاع كنند، اما قرآن را كوچك كرده اند و سطح آن را پایین آورده اند. قرآن را محدود كرده اند به عرب، آن هم عرب عصر جاهلی؛ چون عرب امروز هم این افسانه را اگر افسانه باشد قبول ندارد. این محدود ساختن قرآن و از بهره وری ساقط كردن آن است. اینها اگر چه در سنگر دفاع از قرآن و حمایت از آن اینها را گفته اند، اما نمی دانند چه صدمه ای به قرآن زده اند.
این جواب كلی به این دیدگاه است.
در پاسخ مشروح و جزئی به این قوم می گوییم: چه چیزی شما را وا داشته كه چنین تصوّری درباره قرآن داشته باشید؟ خواهند گفت: ما در قرآن گزاره هایی می بینیم كه بسیاری از آنها یا هیچ یك از آنها واقعیت ندارد. راه چاره این است كه بگوییم اینها باورهای عرب بوده كه قرآن از آنها به عنوان معبر استفاده كرده است. می گوییم كدام گزاره ها؟ یك یك قصه ها را بر می شمارند. تا یك صفحه و نیم عناوین این داستان ها را ذكر می كنند و ادّعا می كنند همه اینها جزء افسانه های متداول بین عرب جاهلی بوده است.
در اینجا باید شواهد آنها را بررسی كرد، از این جهت ما یك یك این موارد را بررسی كرده ایم و سراغ تاریخ و سنگ نوشته ها و آثار باستانی موجود در موزه های مصر رفته ایم و حتی شماره سنگ ها و تابلوهای مورد نظر را ذكر كرده ایم.
در زمان امام حسن عسكری (ع) فیلسوفی به نام ابن اسحاق كندی وجود داشت كه از نوادگان اشعث بن قیس كندی بود. عرب، برخی از آراء او را بر اندیشه های ابن سینا ترجیح می دهد. ایشان برای مدت شش ماه درس خود را تعطیل كرد تا تناقضات قرآن را جمع آوری كند. وی مشرب الحادی داشت، ولی از لحاظ فلسفی قوی بود. برخی از شاگردانش كه ازمریدان امام حسن عسكری(ع) بودند این خبر را به امام دادند.
باید توجه داشت، وجوه اصلی اعجاز قرآن ده تاست كه به همه آنها تحدّی نشده است، اما به نبود اختلاف در قرآن تحدّی شده است: «و لوكان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافاً كثیراً». این تعبیر، تحدّی است. می گوید چون در قرآن اختلاف نیست پس كلام وحیانی است. البته از این نكته برای محكوم كردن قرآن استفاده كرده اند كه از زمان ابن عباس شروع شد و تناقضات و اختلافات قرآن مطرح می شد و پاسخ داده می شد. امام عسكری(ع) پیامی را از طریق یكی از شاگردان به ابن اسحاق داد؛ مبنی بر اینكه «متكلم به این كلام اگر به تو بگوید: مقصود من از این جمله ها جز آنچه تو برداشت كرده ای بوده است؛ این برداشت توست، بنابراین اگر اعتراضی بر آن وارد است، اعتراض به برداشت توست، چه پاسخی داری؟» وقتی ابن اسحاق این اشكال را از زبان شاگرد خود شنید، فهمید این سخن از او نیست. پرسید: این اشكال را از كجا آورده ای؟ وقتی فهمید از امام عسكری(ع) است گفت: «أتیت به من عین صافیة»؛ سخن را از سرچشمه ای پاك و زلال آورده ای. سپس تمام اوراقی را كه نوشته بود سوزانید و كلاس درس خود را از فردا شروع كرد.
این جواب امام(ع) در عین اینكه پاسداری از مرزهای اسلام است، برای ما ارائه طریق نیز هست؛ زیرا نوع شبهاتی كه امروزه در مورد قرآن مطرح است همین گونه است. یعنی برداشت نادرستی از قرآن می كنند، و براین مبنا بر آن اشكال وارد می كنند. بنابراین باید نحوه برداشت غلط آنها را تحلیل كنیم تا بتوانیم پاسخ آنها را بدهیم.

 لطفاً در صورت امكان نمونه ای از این گونه برداشت های نادرست را با پاسخ آن بفرمایید.

استاد معرفت: مثلاً در آیه 38 سوره قصص، آنجا كه فرعون به هامان دستور می دهد كه از آجر، برجی بلند بسازد تا وی بتواند به خدای موسی دست پیدا كند می فرماید:
«و قال فرعون یا أیها الملأ ما علمت لكم من إله غیری فأوقد لی یا هامان علی الطین فاجعل لی صرحاً لعلّی أطّلع إلی إله موسی و إنّی لأظنّه من الكاذبین»
مفسرین در این مورد دچار سرگردانی شده اند و این آیه را جدّی گرفته اند، و به همین دلیل دچار اشتباه شده اند. موسی آن هنگام كه توسط دختر فرعون از آب گرفته شد و به نزد ملكه برده شد؛ در زمان فرعون «رامسس» بود كه فتوحات زیادی دارد و بیگانگان را از كشور مصر بیرون راند؛ و از جمله بنی اسرائیل را. موسی از كودكی تا سی سالگی در آنجا بود. ده سال نیز پیش شعیب در مدین به سر برد. هنگامی به مصر برگشت كه چهل سال داشت و رامسس مرده بود و فرزند بزرگ او «منفتاح» پادشاه وقت بود. موسی و منفتاح، هم بازی و هم سنّ بودند. گفت و گوهای موسی و منفتاح سال ها به طول انجامید و بر اساس گزارش تورات، چهل سال ادامه داشت. قرآن نیز طولانی بودن این گفت و گوها را تأیید می كند. در نتیجه گزارش موجود در آیه فوق كه از زبان فرعون است بیانگر این است كه فرعون با این تعبیرات می خواسته موسی را مسخره كند، و سخن او شوخی و طنز است، و گرنه فرعون می دانست آسمانی كه موسی می گوید با ساختن یك برج مثلاً 15 طبقه نمی توان به انتهای آن دست یافت. چون كوه های بسیار بلندی هم در منطقه وجود داشته است. فخررازی هم می گوید این سخن فرعون، شوخی است نه جدّی.
برخی به اشتباه، برج بابل (واقع در شهر حلّه عراق) را همان صرح می دانند، حال آن كه هیچ ارتباطی با فرعون ندارد. چنان كه در تفسیر داستان نوح و ماجرای كشتی اوبه اشتباه دنبال «كوه جودی» هستند؛ حال آن كه عرب به هر بلندی جودی می گوید. پس منظور قرآن این است كه كشتی نوح بر بلندای مكان مرتفعی نشست تا در گل و لای و لجن زمین فرو نرود. بنابراین كوه آرارات را كه ارامنه به عنوان جودی ادعا كرده اند نادرست است.
برخی گفته اند: ما هم می دانیم سخن فرعون، شوخی است، اما بر پایه این آیه باید در زمان فرعون، صنعت آجرسازی وجود داشته باشد؛ در حالی كه تاریخ نشان می دهد كه مصریان با صنعت آجرسازی در آن زمان (1250 سال پیش از میلاد) اصلاً آشنا نبوده اند و تنها از سنگ استفاده می كرده اند!!
اما در خاك برداری های ساحل نیل، باستان شناسان به معبدی دست یافته اند كه تمامی آن از آجر است و پنج هزار سال قبل از میلاد ساخته شده است. همچنین در كنار نیل، مقبره هایی مربوط به سه هزار سال قبل از میلاد كشف شده كه سقف آن از آجر است. فرید وجدی در دائرة المعارف قرن عشرین، یك جلد را به مصر و تمدن مصری اختصاص داده و بابی را با عنوان «تعرّف المصریون علی صناعة الآجر منذ خمسة آلاف و أربعمأة سنة قبل المیلاد» گشوده است؛ یعنی آشنایی مصریان با صنعت آجرسازی از 5400 سال پیش از میلاد.
اشكال دیگری كه به این آیه شده این است كه گفته اند: شخصی به نام «هامان» در دستگاه فرعون وجود نداشته است؛ زیرا این هامان مربوط به 600سال بعد است. این سخن را بر اساس «داستان استیر» در مجموعه عهد عتیق بیان می كنند. خشایار شاه، شاهنشاه ایران وزیری داشت به نام هامان، كه او با توطئه دست یابی به استیر، دختر زیبای یهودی كه در اختیار شاهنشاه بود، علیه یهودیان سخن چینی كرد، و فرمان قتل همه یهودیان را از شاهنشاه گرفت. وقتی استیر به واسطه عموی خویش مُردخای یهودی از توطئه هامان مطّلع شد، شاه را از این نقشه هامان با خبر ساخت، شاه نیز فرمان قتل هامان را صادر كرد و مردم یهود همه به واسطه استیر نجات یافتند. كه یهودیان هنوز این روز را به عنوان «عید نجات» جشن می گیرند. بنابراین كسی در دربار فرعون به نام هامان وجود نداشته است.
ما دو پاسخ داریم؛ اول اینكه آیا این قصه كه در تورات آمده، واقعیت دارد یا افسانه است؟ آیا واقعاً خشایار شاه وزیری به نام هامان داشته است؟ شما با مراجعه به متون تاریخی از جمله آثار هرودت، كه در زمان خشایارشاه به ایران آمده برای نوشتن تاریخ ایران، اصلاً به چنین اسم و وزیری بر نمی خورید. در تاریخ باستان ایران، نیز نامی از هامان نمی یابید. پس این مسئله ای را كه شما مطرح می كنید دروغ است، چون نام هامان به عنوان وزیر خشایارشاه فقط در تورات آمده است، در هیچ جای دیگر این مطلب نیست.
پاسخ دوم این است كه قرآن، هرگاه اسامی غیرعربی را می خواهد به كار ببرد آن را تغییر داده و معرّب می كند مثلاً موشه را به موسی تبدیل می كند. شما در قرآن كلمه ای كه غیرمعرّب باشد نمی یابید. پس «هامان» كیست؟ هامان معرّب «آمون» است. آمون معبد بزرگی است در شمال مصر كه جایگاه خدایان است و تمام كَهَنه معبد، به نام «آمون» خوانده می شدند. یكی از بزرگ ترین این كاهنان، فردی است كه قرآن ازاو به نام هامان یاد می كند. او علاوه بر آن، مهندس ساختمان هم بود. لذا همه معابد زیر نظر او بود. پس جا دارد كه فرعون به او دستور دهد كه برج بسازد. بنابراین، بسیاری از این شبهات، با اندك كاوشی جواب داده می شوند.

 عناصر هنری در قصه های قرآن، چه جایگاهی دارد و روش هنری روایت قصه در قرآن چه ویژگی دارد؟

استاد معرفت: اساس كار دعوت و تبلیغ در قرآن بر هنر است. یعنی آنچه كه باعث جذب قرآن در قلب ها شده زیبایی هنری قرآن است. قرآن، داستان را در قالب و شیوه ای زیبا و هنری و متحرّك و زنده ارائه می كند. قصّه را خشك نقل نمی كند. یعنی، با اینكه قرآن، بسیار مقید است كه هیچ تحریفی در واقعیت داستان رخ ندهد، ولی در عین حال، همان واقع را در سبك و قالبی هنری ارائه می دهد، بدون هیچ گونه اضافاتی.
قرآن، واقعیات را در قالبی هنری، بدون هیچ گونه تصرّفی در متن واقع ارائه كرده است. همچنان كه همه ادیان به این ویژگی قرآن اعتراف نموده اند. یعنی در عین مقید بودن و پایبندی به واقعیات، تاریخ را با شیوه ای هنری ارائه كرده است.
شعراء یا ادیبانی كه داستان های تاریخی را در قالب شعر و رمّان ارائه نموده اند، بسیار از نظر هنری موفق بوده اند. مثلاً جرجی زیدان در «روایات اسلامی» كه بیست جلد است، تمام جریانات وقایع تاریخ اسلام را حلقه حلقه به صورت رمّان درآورده است كه بسیار زیباست. ولی بشر، برای هنری كردن یك اثر، باید به آن چیزهایی را اضافه یا كم كند. در حالی كه قرآن بدون این اضافات و تخیلات، متن واقع را به صورت هنری و زنده در آورده است.
ابن اثیر، می گوید: «قرآن در تمثیل و استعاره از همان قالب زبان عربی استفاده كرده است؛ ولی تمثیلات و استعارات قرآن، اصلاً قابل مقایسه با استعارات عربی نه در زمان نزول و نه بعد از آن نیست».
بنابراین، هیچ یك از قصص قرآن، نه مبالغه دارد و نه زبان حال است. بلكه متن واقع است.
٭٭٭
لازم به یادآوری است، تلاش ها و بررسی هایی كه دراین گفت و گو بدان اشاره شده در اثر جدید استاد با عنوان «شبهات و ردود، حول القرآن الكریم» انتشار یافته است. فصل پنجم این كتاب، با عنوان «القصص القرآنی، علی منصّة التحقیق» به این موضوع اختصاص دارد. مشخصات كتاب شناختی این اثر از این قرار است:
شبهات و ردود، حول القرآن الكریم، چاپ اوّل، 1423ق، قم، مؤسسة التحقیق.
این كتاب پیش از این در همین فصلنامه معرفی و گزارش شده است.رك: شماره 32، بهار 1382، صفحه 230 تا 238.
مشخصات كتاب خلف اللّه نیز چنین است: الفن القصصی فی القرآن الكریم، عرض و تحلیل بقلم خلیل عبدالكریم، سینا للنشر و مؤسسة الانتشار العربی، الطبعة الرابعة، 1999.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت: 6:52 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

پیوند حقوق و سیاست در قرآن

بازديد: 127
پیوند حقوق و سیاست در قرآن

سید حسین هاشمی

چکیده: این نوشتار به پیوند حقوق و سیاست از منظر قرآن کریم پرداخته است. یادکرد پیوند تمامی دانش های اجتماعی و ارتباط ارگانیک آنها با یکدیگر، پیش درآمد بحث را صورت داده است. پاسخ به شبهه ها و انگاره هایی چون: برون دینی بودن مفاهیم حقوقی و سیاسی در کاربرد امروزین آن و همچنین دوگانگی زبان دین و حقوق و تحول مفهوم حق از معنای اخلاقی که در دنیای قدیم داشته – یعنی حق بودن – به مفهوم نوین آن در عصر جدید – که همانا حق داشتن است و نگاه درونی دینی را بر نمی تابد – نخستین مبحث این مقاله است.
در بخش دیگر، مبانی مشترک حقوق و سیاست و منابع مشترک این دو مورد بررسی ونگاه تطبیقی قرار گرفته اند. در مبانی مشترک حقوق و سیاست، تمایز یا وحدت ذاتی انسان ها در آفرینش ومسئله خیرخواهی یا شرارت پیشگی انسان، از دیدگاه فیلسوفان سیاسی همانند افلاطون، ارسطو، منتسکیو، توماس هابز، جان لاک، ژان ژاک روسو و برتراند راسل بررسی شده است. 
در منابع مشترک حقوق و سیاست نیز، همسانی و ناهمسانی های دیدگاه های فلسفه سیاسی با قرآن مورد مطالعه قرار گرفته است، در فلسفه سیاست و فلسفه حقوق، اراده برتر حاکم، یا اراده مشترک دولت ها منبع اصلی است، و در نظام حقوقی – سیاسی الهی، اراده خداوند منبع اصلی است که در شرایع آسمانی (=کتاب) و گفته های رهبرانی که دریافت کنندگان و مفسران و مجریان آن شرایع هستند، یا به تعبیر دیگر، قرآن و سنت، تجلی می یابد.
منابع فرعی نیز همچون عقل و عرف در کنار این دو، مطرح هستند.
در پایان این نوشتار، قلمرو مشترک حقوق و سیاست مورد اشاره قرار گرفته است.

پیوند دانش های اجتماعی

بررسی و مطالعات حقوق، فارغ از نظرداشت دیگر علوم اجتماعی، رویكردی منسوخ و نافرجام در روشهای پژوهشی امروزین است؛ چه روابط حقوقی تنها یك جنبه از رفتارهای اجتماعی انسان را شكل می بخشد، حال آن كه افرادی كه در یك جامعه می زیند دارای روابط انسانی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی و … هستند. مجموعه این روابط، اجزای یك واحد ارتباطی را تحقق می بخشند كه جز به گونه موقت و با هدف مطالعه گسترده تر تفكیك پذیر نیستند؛ از باب نمونه اگر فردی مرتكب جرم و ناهنجاری های اجتماعی می گردد او تنها یك موجود حقوقی نیست تا بتوان سرنوشت او را از منظر قواعد و اصول قانونی بریده از سایر دانش ها و عوامل وابسته مشخص كرد. او هم زمان شخصیت و ساختار روانی ویژه ای دارد كه تحت تربیت و نفوذ گروه ها و طبقات خاص اجتماعی قرار داشته و اینك خود مقام و موقعیت اجتماعی ویژه ای را احراز كرده است و از جنبه اقتصادی نیز وضعی دارد كه بر شیوه رفتار او بی تأثیر نیست. چنان كه در جامعه ای به سر می برد كه دولت و حكومت آن ماهیتی ویژه دارد. این همه هر كدام سهمی در رفتار او دارد و كنش ها و واكنش های او را سمت و سو می بخشد.
از این پیوند تنگاتنگ روبنایی می توانیم به ارتباط بس وثیق تر و بنیادی تر میان زیرساخت های این ساحت ها واقف شویم و تأثیر متقابل هریك از این عوامل برحوزه دیگری را در ورای عمل، رفتار و كاركرد بیرونی آنها دریابیم. منتسكیو دانشور و سیاست دان فرانسوی به خوبی نمایی از تأثیر نوع نظام سیاسی و اخلاقی و رفتار شهروندان را ترسیم می كند:
«من به خوبی می دانم كه وجود پادشاهان باتقوا نادر نیست؛ ولی می گویم در یك حكومت مشروط خیلی مشكل است كه ملت باتقوا باشد».1
پیوند حقوق با سیاست را شاید بتوان از میان روابط و پیوندهای سایر دانش های اجتماعی با یكدیگر وثیق تر و پردامنه تر نامید؛ چه حقوق و سیاست در حوزه های گوناگون پیدایش، مبانی، منابع و مسائل، دو دانش وابسته به یكدیگرند، حقوق و سیاست دو همزادند، چنان كه دشواری اثبات پیشینی هر یك از حقوق و سیاست بر دیگری همزادی آن دو را حكایت می كند. هر چند برخی بر این باورند كه وجود قانون (حقوق موضوعه)، پیش از دولت است؛ زیرا: در جوامعی كه هنوز دولت تشكیل نشده بود و به صورت قبیله ای و ابتدایی اداره می شد قانون وجود داشت؛ بنابر این از نظر تاریخی وجود قانون بر وجود دولت مقدم است.2
اما با در نظر داشت این فرض كه وجود قانون بدون دستگاه تشریع و اجرا كننده قانون (هرچند به صورت ارتكازی) ممكن نیست، نمی شود تقدم قانون بر دولت را به اثبات رسانید؛ مگر اینكه مراد از دولت، مفهوم و شكل امروزین آن باشد كه در این صورت می توان گفت قانون و قواعد حقوقی نیز به صورت امروزین آن قبلاً وجود نداشته است. بدین سان نمی شود تقدم دولت بر حقوق و قانون و یا عكس آن را به اثبات رسانید. ضرورت بازكاوی رابطه و پیوند حقوق و سیاست، برآیند رهیافت به این پیوند و تعامل میان دو دانش حقوق و سیاست است.

دین، حقوق و سیاست

پرداختن به موضوع پیوند حقوق و سیاست از منظر درون دینی با شبهه ها و پرسشهایی رویارو است كه می باید پیشاپیش نگاهی هر چند شتاب آلود بدانها افكنده شود:
یك. آیا مفاهیم حقوقی با كاربردهای نوین آن و نیز مفاهیم و آموزه های سیاسی را در تعالیم دینی و وحیانی می توان سراغ گرفت؛ تا بتوان پیوند و رابطه میان آن دو را به كندوكاو نشست؟
درپاسخ این پرسش باید گفت رهیافت به رابطه حقوق و سیاست در متون دینی و مشخصاً تعالیم قرآنی بر پایه نوعی از دین شناختی و گزینه انتظار از دین استوار است، گوناگونی و تنوع انتظار از دین كه خود فراگرد نوع نگاه به قلمرو كاركرد عقل و دین است، پاسخ های سلبی و ایجابی متفاوتی را بر می تابد. عقل انسان بی گمان ابزار واقع نما و حقیقت یاب است، وحی و دین نیز ـ دست كم از منظر پیروان ادیان ـ پدیدار واقع نما و گزارشگر حقیقت است. اما حوزه كاركرد و واقع نمایی این دو كجا است؟ هر یك حوزه جداگانه و تقسیم شده دارند، و یا قلمرو یكی در درون قلمرو دیگری قرار دارد و در حقیقت یابی و واقع نمایی نیازمند هدایت و راهبرد آن دیگری است، و یا راه سومی در میان است؟
برخی بر آنند كه بشر در همه ساحت های عبادی، سیاسی، اجتماعی، باورها و ارزش ها نیازمند هدایت وحیانی است، تشریع احكام دینی چون برای تأمین این نیازها است تمامی این عرصه ها را پوشش می دهد. عقل كاركرد استنباط گرایانه از متون و نصوص دینی دارد و در خدمت وحی و از ابزارهای فهم دین است و خود حوزه ای جداگانه و دریافت هایی هم عرض و بدیل وحی و دین ندارد.
پاره ای دیگر ساحت زندگی دنیوی انسان را یكسر قلمرو عقل و خرد می شمارند و عرصه های سیاست، حكومت، حقوق، دانش های طبیعی، ریاضی و علوم انسانی و افزایش و پیدایش دانش بشری در این ساحت ها را حوزه بی رقیب خرد كه وحی و دین را در آن عرصه ها راهی نیست می شناسند.
در باور این گروه، آموزه های وحی و دین در جایی كاربرد دارند كه از ادراك و دریافت عقلی بیرون باشد، و آن دو مورد است:
نخست؛ امور شخصی و معنوی و بایدها و نبایدهای زندگی نفسانی و باطنی كه از گذرگاه وحی به صورت تشریع امر و نهی بیان می شود.
دو دیگر؛ شناخت ها و باورهایی كه در ورای حس و تجربه بشری قرار دارد؛ همچون اوضاع و چند و چون عالم واپسین، میزان و نحوه محاسبه اعمال آدمیان، بهشت، جهنم، فرشتگان و…
در نگره این گروه، آن بخش از باورها و معرفت هایی كه دست یابی بدانها از مسیر عقل و تجربه بشری میسر است، اگر دین و وحی در این حوزه سخنی هم داشته باشند؛ جز ارشاد عقل و خرد چیزی بیش نیست. چنان كه در قلمرو امور زندگی دنیوی اگر آموزه و یا سخن وحیانی وجود دارد تأیید و امضای دریافت های عقلانی است، و نه تشریع فرمان فرمایانه الهی.
در نگره گروه سوم، امور مربوط به زندگی نفسانی، حیات اخروی، مراسم عبادی ـ واجبات، مستحبات، مكروهات ومحرمات ـ و هر آنچه كمال و صعود مراتب انسانی را سبب می شود و بیشتر اسباب سعادت، شقاوت و هلاكت و سقوط معنوی انسان همه و همه تنها در صلاحیت نظریه پردازی دین و وحی است؛ چه عقل، توان رهیافت و درك این حوزه را ندارد.
دریافت و داوری اعمال هنجارین، ارزش ها و ضد ارزش ها هر چند كه در امكان و دست رس عقل وجود دارد و عقل آدمی حسن و قبح رفتارها و كردارها را به صورت كلی در می یابد، اما وحی الهی برای تبیین مصادیق و راهكردهای عقل، به ویژه در روزگاران اولیه و دوره بساطت عقل و خردآدمی، مدد رسان عقل بوده است و عقل و دین كامل كننده یكدیگرند.
در حوزه معرفت و باورهای اصولی كه عقل توان ادراك و دریافت آنها را دارد، هر چند كه بر بنیاد شناخت عقلانی و برهان استوار است، اما بی نیاز از نظر دهی وحی و دین نیست؛ چه پیامبران در هماره تاریخ برای بیداری فطرت و یاری رساندن به عقل سلیم شتافته و به ترویج خداباوری و توحید همت گمارده اند. از این رهگذر، استقلال عقل در این حوزه نیز جای تردید دارد، بلكه می توان آن را قلمرو مشترك دین و عقل برشمرد.
در امور زندگی دنیوی و به ویژه حیات اجتماعی همچون حقوق، سیاست و اقتصاد، از آن سبب كه اثر مستقیم بر سعادت آدمی و سامان یابی حیات اخروی دارد، دین بی طرف نمانده و انسان ها را به حال خویش رها نكرده است، و به جعل قوانین حقوقی، جزایی، مالی، خانواده و روابط اجتماعی پرداخته است. اما چنین نیست كه تمامی قوانین كلی و جزئی لازم در حیات دنیوی و اجتماعی از معبر وحی تشریع شده باشد، بلكه در این حوزه آنچه به مسائل حقوقی و داد و ستدها بر می گردد گاه به صورت كلی و در مواردی جزئی بیان شده است. و آن دسته از مسائل كه به اقتصاد و سیاست ارتباط دارد به صورت حداقلی تبیین شده و بیشتر آن به عقل و خرد آدمیان وا نهاده شده است، تا بر حسب تغییر و تحول مقتضیات زمان و شرایط خاص در هر مرحله از مراحل زندگی، برترین قوانین و راهكارها جست وجو و مورد اجرا و عمل قرارگیرد. اما سخن وحی در این قلمرو آن است كه قوانین و چارچوب عقلانی با قالب ها و راهبردهای كلی دین كه برای سعادت بشر در نظر گرفته شده است در تعارض و ناسازگاری نباشد.
پی كاوی رابطه حقوق و سیاست از منظر درون دینی بر پایه دیدگاه نخست و سوم مجال می یابد، اما بر اساس نگاه دوم، هم حوزه حقوق و هم عرصه سیاست از حوزه اظهار نظر دین بیرون است؛ چه هر گاه وحی و دین در اصل این معارف، معرفت و آموزه ای نداشته باشد سراغ گرفتن پیوندهای آن دو از دین و نصوص دینی تلاشی نافرجام است.
دو. شبهه دیگری كه برای برون دینی بودن بحث حقوق با سازوكارهای عصری آن طرح شده و یا می تواند طرح شود، ناسازگاری زبان حقوق و دین است. زبان دین زبان تكلیف ها و بایدها است، و زبان حقوق به ویژه حقوق فطری، زبان هست ها . و میان این دو نسبتی وجود ندارد، اگر باشد نسبت تباین است. اندك تأمل در معارف دینی، سست بنیادی این گمانه را هویدا می سازد، چه در متون و نصوص دینی ـ قرآن و سنت ـ گاه از رابطه خدا و انسان سخن گفته می شود؛ در این قلمرو، انسانها مكلف و ملزم به بایدها هستند. حوزه دیگر آموزه های دینی روابط میان افراد و یا فرد و جامعه بشری است. در این عرصه و نیز حوزه ای كه در آن سخن از رابطه انسان با طبیعت است؛ زبان متون دینی یكسره زبان تكلیف نیست، بلكه بیان حقوق نیز هست، حق انسان بر انسان و حق انسان در طبیعت و حق طبیعت بر انسان. از باب نمونه در آیه مباركه «…و لهنّ مثل الذی علیهنّ…»(بقره/228) زبان اخبار و بیان حق است. قرآن در این آیه در یك بیان كلی و در مقام تبیین حقوق خانوادگی می گوید تمام آن حقوقی كه شوهر بر زن دارد همانند آن حقوق برای زن بر شوهر نیز ثابت است.
گذشته از آنچه آمد، حق و تكلیف دو روی یك سكه هستند، هر حقی چهره دیگر آن تكلیف است و هر تكلیفی حق را درپی دارد. حق و تكلیف دو امر اضافی و نسبی اند كه وجود یكی تحقق و ثبوت دیگری را در پی می آورد. تكلیف فرزندان به رعایت احترام پدر و مادر در آیاتی چون: «و قضی ربّك أن لاتعبدوا إلاّ إیاه و بالوالدین إحساناً…»(اسراء/23)، «…و لاتقل لهما أفّ و لاتنهرهما…»(اسراء/24) حكایت از وجود حقوقی برای پدر و مادر بر فرزندان دارد. چنان كه بر اساس آیه مباركه «و عاشروهنّ بالمعروف»(نساء/19) از مكلف بودن شوهران به رعایت معروف در زندگی زناشویی و برخورد همسران، می توان دریافت كه معاشرت به معروف حقی است برای زنان بر شوهران ایشان. و یا در آیه مباركه: «و أوفوا الكیل و المیزان بالقسط…»(انعام/152) كه فروشنده الزام به پركردن پیمانه شده است، حق دریافت پیمانه كامل و پر برای مشتری به دست می آید.
چنین است در عرصه های روابط سیاسی، قضایی و… مثلاً در آیه مباركه: «و لاتركنوا إلی الذین ظلموا فتمسّكم النار»(هود/13) مسلمانان از اعتماد و اتكا به ستمگران نهی شده اند؛ و این یعنی تكلیف. طرف دیگر این تكلیف آن است كه مسلمانان حق دارند از ستمكاران سیاسی و فرمانروایان بیدادگر پیروی نكنند و در نتیجه گستره مفهوم آیه «…یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الامر منكم…»(نساء/59) مقید می گردد به فرمانروایان دادگر و عدالت پیشه، و حكومت و حاكمان بیدادگر، چه آنان كه از راه زور و بیدادگری برمسند فرمانروایی رسیده باشند و از این سبب ستمكار گفته شوند، و چه آنها كه رفتار و عملكرد مستبدانه و ستمكارانه در پیش گیرند، هر چند كه در آغاز از مجرا و معبر مشروع به فرمانروایی رسیده باشند؛ از این گردونه بیرون خواهند بود.
بدین سان رهیافت به قلمرو حقوق دینی گاه به صورت مستقیم و با بیان حق داشتن شخص حقیقی، حقوقی و یاجامعه میسر است و گاه از رهگذر مكلف شدن فرد و یا جامعه به چیزی. پس نمی توان با این گمانه و پندار همراه شد كه می گوید زبان دین و حقوق در تعارض و ناسازگاری با یكدیگر است.
سه. حق با این مفهوم كه در دنیای امروز و فرهنگ كنونی بشری كاربرد دارد در گذشته به كار نمی رفته است. آنچه در گذشته از مفهوم حق اراده می شد یك مفهوم اخلاقی بود،یعنی در این معنی كار خوب اخلاقی در برابر كار بد اخلاقی قرار می گرفت؛ مثلاً وقتی می گفتند آیا كسی حق برداشتن یك قرص نان را دارد منظورشان این بود كه آیا این فرد در این مورد كار اخلاقی درست یا خوبی انجام می دهد یا خیر؟
مفهوم حق از دوران رنسانس به بعد است كه معنای جدید می یابد كه شاید بیشتر از هفتصد یا هشتصد سال پیشینه نداشته باشد. در این مفهوم جدید، در واقع وقتی از حق سخن می گوییم، قصد نداریم كه از عمل فرد مورد نظرمان قضاوت اخلاقی ارائه كنیم، بلكه می خواهیم بدانیم ادعای آن فرد درباره عمل مزبور و صرف تصمیم فرد برای انجام آن عمل، یك تصمیم و ادعای قابل دفاع است یا نیست؟
به عبارت دیگر «مفهوم جدید حق، تحت عنوان مفهوم حق داشتن، در مقابل مفهوم حق بودن كه در دوران گذشته به كار می رفت به كار می رود. در مفهوم جدید، وقتی می گوییم كه آیا فرد گرسنه حق برداشتن نان را دارد نمی خواهیم قضاوت كنیم كه خود برداشتن نان عملی خوب یا بد است، بلكه می خواهیم این بحث را مطرح كنیم كه آیا اساساً این فرد اجازه چنین اقدامی را دارد یا خیر؟ و آیا قوه و نظام سیاسی و قضایی از این اقدام او حمایت می كند یا خیر؟»3
گمانه تحول مفهوم حق از حق بودن به حق داشتن و پیدایی مفهوم جدید از حق در دوره رنسانس علمی اروپا، بیش از آن كه ریشه در تحقیق و مطالعه متون فقهی، حقوقی و نصوص دینی و غیردینی داشته و ره یابی اندیشه مندانه به چنین نگره ای باشد، برآیند یك سونگری و شیفتگی افراطی به مدعیات غرب و ره آوردهای علمی و تجربی دوره روشنگری است.
همه آنان كه اندك وقوف و آگاهی به میراث فقهی و حقوق اسلامی دارند می دانند كه بیشترین كاربرد حق در فقه و حقوق اسلامی به معنای حق داشتن است و نخستین معنای كاربردی حق همین معنای حقوقی است. از باب نمونه در آیاتی چون: «أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منكم»(نساء/59) و «و شاورهم فی الأمر»(آل عمران/105) كه از حقوق اساسی (حق مردم بر حكومت و حق حاكمیت بر مردم) سخن می گوید و آیه «ولاتؤتوا السفهاء أموالكم التی جعل الله لكم قیاماً»(نساء/5) و آیه «والذین یرمون المحصنات ثم لم یأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانین جلدة…»(نور/31) كه از حقوق شخصی و خانوادگی حكایت می كنند و همچنین آیه «و لن یجعل الله للكافرین علی المؤمنین سبیلاً»(نساء/141) كه یكی از قواعد و حقوق كلی بین المللی اسلامی را باز می گوید و تمامی آیات و روایات دیگری كه از حقوق شخصی ـ عمومی، داخلی و بین المللی اسلامی سخن می گویند، حق به مفهوم حقوقی در آنها به كار رفته است و معنای ارزشی و اخلاقی ندارد.

مبانی مشترك حقوق و سیاست

از آن رو كه محور و موضوع هر دو دانش حقوق و سیاست نظری و عملی، بشر و انسان است، تعریف و نوع انسان شناختی، یكی از مبانی و مبادی مشترك حقوق و سیاست و پیش فرض آن به شمار می رود. آفرینش، سرشت، هویت بشر، سعادت و شقاوت او، فرجام و غایت نهایی زندگی و حركت انسان، گزینه های بنیادینی هستند كه بر چندوچون حقوق انسانی از جمله حقوق سیاسی چون حق رأی، حق تعیین سرنوشت، نوع نظام سیاسی، اثر می گذارند. پاسخ ها و نگاه های متفاوت به هر یك از مقوله های یاد شده نظام حقوقی و سیاسی ویژه ای را در گذر تاریخ به وجود آورده است و از این پس نیز، حقوق و سیاست بر شالوده انسان شناختی سمت و سو خواهد پذیرفت. تنوع مطالب و نگرش های حقوقی و نیز چند گونگی نظام های سیاسی هر چند كه از رهگذر میزان و شدت و ضعف تأثیرپذیری از پیش فرض انسان شناختی متفاوت است، اما اصل این تأثیر پذیری را نمی توان در هیچ یك از رژیم های حقوقی و سیاسی نادیده انگاشت.
برتراند راسل (1970ـ1872م) فیلسوف و سیاستمدار انگلیسی در تأثیر نوع انسان شناسی بر سیاست می گوید:
«سیاست مقدار زیادی تحت تأثیر سخنان بی لطف است كه عاری از حقیقت اند. یكی از رایج ترین اصول عامه این است كه می گویند، طبیعت انسانی تغییرپذیر نیست. او سپس برای سیال بودن طبیعت انسانی استدلال می كند و در لابه لای استدلال خویش از قواعد اجتماعی و حقوقی یاد می كند كه بر پایه انگاره ثبات و یا تغییرپذیری طبیعت بشری استوار است.
كمترین مطالعه در علم انسان شناسی، پوچی این اعتقاد [تغییرناپذیری طبیعت انسان] را می نمایاند. در میان مردم تبّت از آن جهت كه مردان، بیشتر، از این كه بتوانند یك خانواده كامل تشكیل دهند فقیرتر هستند. هر زن چند شوهر دارد و در عین حال بنا بر آنچه سیاحان ابراز می دارند زندگی خانوادگی آنها از هیچ جای دیگر دنیا ناخوشایندتر نیست. عمل قرض دادن همسر به یك میهمان در خیلی از قبایل غیرمتمدن به چشم می خورد. بومی های استرالیایی در عنفوان جوانی تحت چنان عمل ناراحت كننده ای قرار می گیرند كه در طول زندگی كه در پیش دارند به مقدار معتنابهی از قدرت جنسی ایشان كاسته خواهد شد. كشتن نوزادی كه تازه متولد شده، در حالی كه عملی بر خلاف طبیعت انسانی است، در سالهای قبل از مسیحیت كاملاً رایج بود. مالكیت خصوصی در میان بعضی از قبایل وحشی به رسمیت شناخته نشده است».4
یادكرد نمونده های یاد شده از سوی راسل ـ كه خود بخش اندكی از مثال های متعدد دیگر است ـ بدین معنی است كه به رسمیت شناختن حق چند شوهری برای زنان، حق جراحی ناباور شدن دائمی برای مردان، آزادی سقط جنین زنده و كشتن نوزادان ـ به هر دلیلی ـ الغای مالكیت خصوصی و جایگزین ساختن اقتصاد اشتراكی و عمومی، چون امور معارض و ناسازگار با طبیعت انسانی نیستند (زیرا كه طبیعت بشری خواسته ها و گرایش های ثابت و معینی ندارد) می توانند از سوی دستگاه های قانون گذاری كشورها و ملت ها پذیرفته شوند و بر مبنای آنها نظام حقوقی خانوادگی، اقتصادی و اجتماعی نوین پی ریزی شود.
گذشته از درستی و نادرستی ادعای راسل در سیال بودن طبیعت انسان، اصل تأثیر انسان شناختی بر حقوق و سیاست، كه وی از آن سخن گفته است، حقیقت تردید ناپذیر است. از این سبب در این بخش به بررسی اجمالی تأثیر نوع نگرش به آفرینش و سرشت انسان بر حقوق و سیاست می پردازیم، تا به رهیافت روشن تری از استواری این دو دانش بر نوع معرفت و شناخت از انسان، نایل آییم.
تمایز، یا وحدت ذاتی انسانها در آفرینش
برابری انسانها در آفرینش و یا چیستی ذاتی برخی و برتری برخی دیگر از مبانی مشترك و تأثیرگذار بر سیستم و ساختار نظام سیاسی و نیز نظام حقوقی طبیعی و حقوق موضوعه است.
اندك نبوده اند كسانی كه گوناگونی نژادها را نمای رویین گوناگونی آفرینش و ذات انسانها می انگاشته و در فرآیند سیاست و حقوق این تفاوت ها را مبنای عمل و حقوق قرار می داده و فاشیسم سیاسی و حقوقی را پیشنهاد می كرده اند.
روبرت ناكس، پزشك انگلیسی، در فصلی از كتاب «نژادهای تاریك بشر» می نویسد:
«از زمان های دیرین، نژادهای تاریك، همواره برده برده داران سپید خود بوده اند. چرا؟… من چنین می اندیشم كه باید نوعی پستی بدنی و در نتیجه آن پستی روحی در همه افراد نژادهای تاریك موجود باشد».5
نظام حقوقی كه از دل چنین نگرشی بر می آید به طور طبیعی دو لایه خواهد داشت؛ لایه فرادست و فرودست. ناكس می گوید:
«از نخستین ادوار نوشته تاریخ، زور همواره موجد حق بوده است… روی همین حق است كه نژاد اسلاو ایتالیا را در هم می شكند و شریف ترین بخش بشریت را از میان بر می دارد. با همین حق، یعنی قدرت و زور، آمریكای شمالی را گرفتیم و آن را از دست نژادهای بومی اش كه آمریكا طبیعتاً متعلق بدانان بود درآوردیم. اعقاب ما یعنی افراد ایالات متحده با همان حق، یعنی زور، ما را از آنجا بیرون كردند».6
اندیشمندان یونانی نیز از نابرابری نژادهای بشری سخن گفته و آن را اساس ساختار نهادهای اجتماعی، مدنی، سیاسی و نظام حقوقی قلمداد كرده اند.ارسطو (322ـ384ق) چون باور داشت: به حكم قوانین طبیعت برخی از آدمیان آزاده و گروهی دیگر بنده اند. در شیوه عملكرد حكومت و حقوق شهروندان،هرچند به دفاع از دادگری و عدالت برخاست، اما از دادگری تعریفی ارائه داد كه با نابرابری طبیعی و ماهوی افراد سازگار افتد. ازهمین رهگذر بر تعریف آنان كه گفته اند:«دادگری همان برابری است» افزود: «به راستی هم چنین است، ولی نه برای همه، بلكه برای كسانی كه با هم برابر باشند، دادگری است». و نیز تعریف دادگری به نابرابری را ناتمام انگاشت و گفت: «باز این سخن درست است، ولی نابرابری نه برای همه بلكه برای مردم نابرابر عین عدل است.»
ارسطو بر اساس تقسیم مردم به طبقات پست و برتر، ساكنان یك قلمروسیاسی را به دو گروه شهروندان و غیرشهروندان (بندگان، بیگانگانه، پیشه وران و…) دسته بندی می كرد و غیر شهروندان را از حقوق شهروندی برخوردار نمی دانست.
افلاطون (م 427ق.م) نیز در مدینه فاضله خود، گرچه برده گرفتن سربازان آتنی را در جنگ روا نمی داند اما بربریان را شایسته بردگی می داند و شهروندان مدینه فاضله را به برده گرفتن ترغیب می كند.7
در برابر دیدگاه نابرابر ذاتی و ماهوی انسانها گروه دیگر از اندیشه وران و مكاتب بشری و جمله ادیان آسمانی از وحدت ماهوی و ذاتی انسانها دفاع كرده و تفاوت نژادهای انسانی در اندام و ساختار فیزیولوژیكی را دلیل تفاوت كیفی و ماهوی ندانسته اند. طرفداران این دیدگاه، هم در عرصه حقوق و هم در عرصه سیاست از نظام حقوقی برابر و نظام سیاسی مردم سالارانه كه برآمده از رأی و مشاركت تمامی شهروندان یك قلمرو سیاسی باشد سخن گفته اند و حكومت را حافظ منافع و تأمین كننده حقوق برابر همه رعیت توصیف كرده اند. اعلامیه جهانی حقوق بشر و نظام های سیاسی دموكرات در دنیای غرب كه حاصل تلاش و آرای آزادی خوادهان و طرفداران تساوی ذاتی انسانها همچون مونتسكیو، روسو، میل و… می باشد از نمونه های روشن و معاصر تفكر یكسانی ذاتی انسانها است.
در اندیشه دیانت اسلامی و متن وحیانی قرآن، بارها به صورت صریح از وحدت ذاتی و آفرینش همسان نژادهای بشری سخن به میان آمده است؛ از جمله در این آیه مباركه:
«یا أیها الناس اتّقوا ربّكم الذی خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثیراً و نساءً…» نساء/1
ای مردمان! تقوای پروردگارتان را پیشه دارید، پروردگاری كه شما را از یك جان آفرید و جفت او را نیز از همان جان آفرید، و از این زوج هم جان و هم نوع، مردان و زنان بسیار بر پهنه گیتی پراكند.
قرآن واقعیت تفاوت نژادها در ساختار فیزیكی و گویش ها را انكار نمی كند، اما این تفاوت ها را نه دلیل تفاوت ماهوی و ذاتی نژادها و نه مایه برتری نژادی بر سایر نژادها به رسمیت می شناسد:
«یا أیها الناس إنّا خلقناكم من ذكر و أنثی و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا…» حجرات/13
ای مردمان! ما همه شما را از زن و مرد آفریدیم و به فامیل ها و قبیله ها منشعب كردیم، تا بازشناخته شوید.
یكسان نگری قرآن به نژادهای گوناگون بشری و وحدت ذاتی و ماهوی آنها نظام حقوقی یكسان برای آدمیان را در پی آورده است، چنان كه سهم مشاركت آحاد بشری در تعیین سرنوشت سیاسی و اجتماعی مطابق با الگوهای پیشنهادی و راهكار دینی ـ كه توضیح بیشتر آن خواهد آمد ـ برای همگان به صورت برابر در نظر گرفته شده است.

خیرخواهی و شرارت پیشگی انسان

در یك تقسیم بندی كلی دیدگاه های انسان شناختی را ازمنظر هویت شرورانه و یاخیرخواهانه انسانها، می توان بر دو دسته تقسیم كرد وتأثیر آشكار تفاوت آن دو نگاه بر دو حوزه حقوق و سیاست را دریافت.
یك: گروهی از اندیشه وران كه انسان را موجودی شریر، خیانت خواه و فساد پیشه می شناسند، درحوزه سیاست ازحاكمیت استبدادی كه با زور و سرنیزه و شلاق نفس سركش و شرارت پیشه رعیت را لجام زند، جانب داری كرده. و درحوزه حقوق، حق تعیین سرنوشت و مشاركت ارادی و آزادانه در اقتداردهی و سامان بخشی نظام سیاسی را برای مردم به رسمیت نشناخته اند. گروسیوس، نیچه، نیكولو ماكیاول و هابز توماس را می توان از نمونه ها و چهره های شاخص این نگره نام برد.
توماس هابز (1679ـ1588م) متفكر انگلیسی، انسان را حیوانی می نگریست كه تنها به دو انگیزه ترس و سود شخصی تمامی كارها و فعالیت های خویش را انجام می دهد و این بدان معنی است كه زندگی یك پیكار ظالمانه است.
از منظر هابز، در میان انسانها همچون سایر حیوانات، زور، زاینده حق است، بنابراین تنها وسیله قابل تصور برای دست یابی به هرگونه سامان و نظمی در عرصه پرآشوب و در حال جدال جامعه انسانی، زور است؛ زیرا حیوان هایی كه در سیطره ترس و تمایل خودخواهانه قرار دارند، جز زور برای ایشان كارگر نمی افتد. 
بر بنیان چنین تصوری از سرشت و طبیعت انسان است كه هابز نظریه سیاسی و حكومتی خود را عاری از هرگونه احساس و و عاطفه انسانی در كتاب «لویاتان» پی می گیرد و دو راه را برای رسیدن به قدرت حاكمه بیان می كند: راه نخست، استفاده از قدرت طبیعی است، مانند مردی كه فرزندان خود و فرزندان آنها را وادار می كند كه در زیر سلطه او قرار گیرند؛ زیرا این اختیار را دارد كه اگر از فرمان او سرپیچی كنند آنان را بكشد و یا آنكه شخصی به وسیله جنگ، دشمنان را مطیع اراده خود سازد و به شرط انقیاد از تباه كردن جانشان درگذرد. راه دیگر آن است كه آدمیان میان خود توافق كنند كه با میل و رضایت به زیر فرمان یك فرد یا انجمنی از افراد درآیند… او حكومت شكل نخست را حكومت اكتسابی و شكل دوم را دولت تأسیسی می نامد.
دولت تأسیسی هابز هر چند صورتی از دولت مشروع و مبتنی بر مشاركت و اراده مردم را دارد، اما با امتیازات و اختیار اعمال سلطه ای كه او برای چنین دولتی بر می شمارد، حكومت به ظاهر انتخابی و دموكراتیك و مردم سالار او به حكومت استبدادی تغییر هویت می دهد؛ چه او می گوید پس از پیمان مردم با فرمانروا هیچ عملی از سوی فرمانروایان نمی تواند پیمان افراد را لغو كند.8 «حكمران هر رفتاری كه با رعایای خویش انجام دهد، هیچ كس نمی تواند او را به ستمگری متهم سازد».9 او هیچ باكی ندارد كه تصریح كند چنین دولتی استبدادی است؛ زیرا بر پایه مبانی او «استبداد لازم است». در نتیجه تنها شكل منطقی حكومت كه با نظام فكری هابز نیز سازگار است، چنان كه خود نیز اعتراف دارد، سلطنت موروثی است.10
فراگرد مبانی یاد شده در ساحت حقوق چنین بروز می یابد كه: «دولت حتماً بر بیان و مطبوعات نظارت داشته باشد، انتشارات، ورود كتابها وخواندن آنها باید تحت سانسور شدید قرار گیرد. مهملاتی از قبیل آزادی فردی، قضاوت شخصی و یا وجدان نباید وجود داشته باشد، هر چیز كه موجب تحدید قدرت پادشاه… گردد باید از ریشه بركنده شود».11 و فراتر از این: «شهریار باید بردین مردمش نظارت كند».12
این نگره استبدادی در سیاست و تحدید و تضییع حقوق انسانها از سوی هابز برآیند طبیعی انسان شناختی و باور به سیرت و سرشت شرورانه انسانها است.
بدین ترتیب چنان كه ویل دورانت می گوید: «فلسفه هابز… سیاست ماكیاولی را از نو صورت بندی كرد».13
نیچه (1844 ـ 1900م) فیلسوف آلمانی نیز دراین گروه جای می گیرد. از نگاه نیچه بشر بر حسب فطرت و طبیعت، بی رحم است.
بر پای بست چنین معرفتی از انسان و سرشت انسانی، اندیشه حقوقی نیچه بدین صورت بنا می شود:
«این سخن باطل است كه مردم و قبایل و ملل درحقوق یكسانند، این عقیده با پیشرفت عالم انسانیت منافی است».14
چنان كه اندیشه سیاسی او از شاخصه های زیر برخوردار می گردد؛ مردم باید دو دسته باشند، یكی زبردستان و خواجگان و فرمانروایان، و گروه دیگر فرودستان و بندگان و فرمان پذیران. و این نه بدان سبب است كه انسانها خود می توانند و باید چنین كنند، بلكه از آن رو كه در نظام آفرینش گروهی برای بزرگی و فرماندهی و دسته دیگر برای فرمان بردن آفریده شده اند، اصالت و شرف از آن نیرومندان و توانایان است، آنها غایت وجود و آفرینش اند، زیردستان و ناتوایان، كاركردی جز این ندارند كه ابزار فرمانروایان نیرومند باشند. این ایده كه دولت و فرمانروایان حافظ توده و اكثریت مردم اند می باید وارونه شود و باور كنیم كه اكثریت برای آن است كه گروه نخبه و برگزیده هرچه بیشتر نیرومندتر و كامكارتر باشند».15
دو: نگاه دوم در باب سرشت و خمیرمایه وجودی انسان، دیدگاه كسانی است كه انسان را دارای سرشت نیك و خیرخواهانه می شناسند؛ چه آنان كه آدمی را یكسر نیك سیرت می انگارند و ستمكاری ها و زشتی های او را برآیند تربیت، محیط اجتماعی و سایرعوامل بیرون از نهاد جان آدمی معرفی می كنند، و چه آنها كه گرایش های شرورانه در وجود آدمی سراغ دارند، اما حركت كلی و سرشت غالب در فطرت آدمی را نیكی، سودرسانی و خیرگرایی تشخیص داده اند. اندیشه گرانی چون جان لاك، روسو، منتسكیو و جان استوارت میل در این گروه جای می گیرند. اینان در اندیشه سیاسی از نظام مردم سالار دفاع می كنند و در عرصه حقوق، موارد و مسائل حقوقی بسیاری را می شمارند.
جان لاك (1704 ـ 1632م) فیلسوف آزادی خواه انگلیسی كه افكار و اندیشه های سیاسی وی سرچشمه و الهام بخش حاكمیت های مردم سالار و دموكراتیك در انگلستان و آمریكا بود، معتقد بود: افراد بشر شاهكارهای خلقت الهی اند و محصول اراده آفریننده بی نهایت دانا. تمامی افراد بشر بندگان این حاكم مطلق هستند كه در اثر مشیت و در نتیجه صنع او به این جهان آمده اند.16 ثمره و محصولی كه ازاین بذر انسان شناسانه در تفكر لاك چیده می شود از این قرار است:
1. حاكمیت های سیاسی استبدادی كه جز در پی ارضای خواسته های خودخواهانه خود نیستند در قالب شاهكار الهی جای نمی گیرند و وجود آنها نقض آشكار قوانین طبیعت است، پس مشروعیت ندارند.
2. مركز و خاستگاه قدرت سیاسی، مردم اند.
3. قدرت حكومت، تنها در خدمت منافع بشری و در جهت صیانت زندگی، آزادی و حقوق افراد است.
4. مردمان هر زمان خواستند قدرت واگذار شده به دولت را باز پس می گیرند.17
نظام حقوقی كه لاك از آن جانب داری می كرد و همخوان با اندیشه های سیاسی و انسان شناسانه اوست، در اعلامیه نخستین مجلس آمریكا به صورت اعلامیه حقوق مصوب گردید. اصل تفكیك قوا، آزادی بیان، اندیشه و مذهب از جمله اساسی ترین موارد حقوقی آن اعلامیه است.
چند نقل قول دیگر از لاك كه اندیشه های سیاسی، حقوقی و انسان شناسی وی در آنها بر هم تنیده است افكار او را بیشتر روشن می كند:
«برای شناختن حق قدرت سیاسی و انتزاع آن از منشأش باید ببینیم كه مردم به طور طبیعی در چه وضعی و مرحله ای هستند، و در چه وضعیتی آزادی كامل دارند كه در حدود قانون طبیعت هر عملی كه می خواهند انجام دهند و با شخص خود و مایملك خود هر چه می خواهند بكنند؛ بی آنكه از كسی اجازه بگیرند یا بر اراده شخص دیگری اتكا داشته باشند».
«همچنین حالت تساوی كه در آن هر قدرت و حاكمیتی متقابل است و هیچ كس بیش از دیگری از آن برخوردار نمی شود، چون هیچ چیز مسلم تر از این نیست كه موجوداتی كه به یك نوع و مقام تعلق دارند و همه با هم از بدو تولد دارای امتیازات طبیعی مشابه و قوای عقلی همانند هستند باید هر یك با دیگری برابر باشند و هیچ كدام تابع یا زیردست دیگری نباشند».
و عقل كه همان قانون است به نوع بشر كه جز به حكم عقل عمل نمی كند می آموزد كه چون همه مساوی و مستقل اند، هیچ كس نباید به جان و سلامت و آزادی ومال دیگران لطمه ای وارد كند.18
لاك در گفتاری كه گویی به عقیده هابز نظر دارد می گوید: وضع طبیعی حالت جنگ و ستیز میان انسانها نیست، بلكه احتمال عكس آن قوی تر است؛ یعنی حالت طبیعی بشر، حالت صلح و آشتی است.19
منتسكیو (1689 ـ 1770م) قوانین طبیعی را خاستگاه قوانین موضوعه و مقدم بر آن می شمارد و می گوید: قوانین، با گسترده ترین مفهوم ممكن خود، عبارت از روابطی ضروری هستند كه از طبیعت موجودات ناشی می شوند….
اندیشه سیاسی و نظام حقوقی منتسكیو با الهام از این نگرش به سیره و طبیعت انسانی شكل می گیرد. هنگامی كه وی از احساس قلبی خویش سخن می گوید طنین مكتب بشردوستی ـ كه اندك زمانی پس از وی سراسر اروپا را در بر گرفت ـ از آن به گوش می رسد. او بارها بر ضد استبداد و قدرت مطلقه و در ستایش عدالت سخن می گفت. منتسكیو بر خلاف ارسطو نظریه بردگی را نكوهش می كند و آن را از لوازم حكومت های استبدادی می شمارد:
«در حكومت های استبدادی خود را فروختن بسیار آسان است؛ زیرا بردگی سیاسی در این حكومت آزادی را نابود می كند».20 و «وضعیت غلام بدتر از وضعیت رعیت نمی باشد».21 او استدلال ارسطو بر نظام برده داری را مردود شمرد و ابراز داشت: «بردگی بالطبع خوب نیست، نه برای ارباب فایده دارد و نه برای غلام.» از این رو به نظر وی در كشورهای مشروطه نباید بردگی وجود داشته باشد؛ زیرا نبایستی انسان را از پا درآورد و روحیات او را ضعیف نمود. «چنان كه در حكومت های دموكراسی بردگی بر خلاف اساس و روح دموكراسی است».22
ژان ژاك روسو (1712 ـ 1778م) اندیشه گر فرانسوی در فرازی از خاطرات خود كه در آن از سطور برجسته و درشت تصورات هستی شناسانه خود سخن می گوید درباره انسان می نویسد:
«انسان طبیعتاً موجود خوبی است و فقط نهادهای اجتماعی است كه او را به صورت موجود تبهكار در می آورد».23
روسو با نیك انگاری سرشت و طبیعت انسانی و برابری انسانها در هویت مشترك بشری اندیشه سیاسی خویش را در قرارداد اجتماعی تصویر می كند و می گوید:
«از آنجا كه هیچ یك از افراد به طور طبیعی حق حاكمیتی بر دیگران ندارد، و چون زور هم به هیچ وجه موجد حقی نیست، بنابراین رضایت و توافق افراد، اساس همه حكومت های مشروع است».24
در سایه چنین حكومتی است كه زندگی بشر از وضع طبیعی به مدنی تغییر شكل می دهد و در رفتار آدمیان، عدالت، جانشین غریزه می گردد و حق، جای هوا و هوس را می گیرد. آنچه انسان با عقد قرارداد اجتماعی از دست می دهد آزادی طبیعی و حق نامحدودی است بر هر آنچه می تواند به دست آورد و نگاه دارد، و آنچه به وسیله قرارداد كسب می كند آزادی مدنی و حق مالكیت همه چیزهایی است كه در تصرف اوست.25
روسو در پاسخ ماهیت این قرارداد اجتماعی می گوید:
«هر یك از افراد كل هستی خود را با همه حقوقی كه دارد به اجتماع واگذار می كند. اولاً چون هر فرد تمامی هستی خود را می بخشد وضع زندگی برای همه یكسان خواهد بود ،و ثانیاً چون وضع برای همه یكسان است به سود هیچ كس نیست كه برای دیگران مزاحمتی ایجاد كند. و در یك كلام: هر یك از ما وجود و قدرت خود را تحت رهبری عالیه اراده همگانی به مشاركت می گذاریم و هر عضوی را به عنوان جزء لاینفك كل در جمع خود می پذیریم».26
جان استوارت میل (1873 ـ 1806م) فیلسوف حس گرای انگلیسی هر چند در مشرب فلسفی در زمره فیلسوفان تجربه گراست از همین رهگذر در انسان شناختی خویش بر آن است كه انسان سرشت و فطرت از پیش تعیین شده ندارد، بلكه در معبر تماس با واقعیت های خارجی است كه سمت و سوی مشخص می پذیرد، پس سرشت و فطرت انسان در آغاز نه نیك خواهانه است و نه شریرانه. تمامی خصلت های انسانی اكتسابی و دریافتی است.
همین میزان از نیك انگاری فطرت انسانی، میل را به سوی آن می كشاند كه در نگرش سیاسی و حقوقی خویش به آزادی همگان در عرصه سیاست و مدیریت اجتماعی روی آورد و از تنگناهای سیاسی و نابرابر حقوقی آدمیان ابراز تنفر و انزجار كند.27

هویت انسان از دیدگاه قرآن

انسان در نگرش دینی و قرآنی نه موجودی تماماً پیش ساخته و محكوم سرنوشت و تقدیر جبری است، و نه موجود تهی، رها و به خودواگذار شده «أیحسب الأنسان أن یترك سدی»(قیامت/6) بلكه انسان سرشار است از تمایلات، استعدادها و انگیزه های خیرخواهانه و شریرانه «و نفس و ما سوّاها. فألهمها فجورها و تقواها»(شمس/8ـ9)، اما در این آمیختگی، جهت گیری و جانب غالب، خیر، كمال و نیكی است. اثبات این كه جهت گیری مسلط در خمیرمایه انسان خیر و نیكی است از چندین راه میسر است:
1. گروهی از آیات قرآنی انسان را دارای گرایش فطری به سوی خداوند به عنوان كمال و خیر مطلق توصیف می كند:
«فطرت الله التی فطر الناس علیها» روم/30
«یا أیها الإنسان إنّك كادح إلی ربّك كدحاً فملاقیه» انشقاق/6
ای انسان همانا تو سخت كوشایی به سوی پروردگارت؛ چه كوششی!؟ پس بدو خواهی رسید.
واژه «كدح» كوشش پیوسته و مؤثر با كار بست همه قوای ذهنی و بدنی برای رسیدن به مطلوب یا گریز از منفور است. مطلوب در این تلاش پیوسته و همواره و سخت، پروردگار انسان است كه منشأ كمال و كمال مطلوب و خیر محض است.
علت سختی این تلاش نیز می تواند این باشد كه در این كوشش، گرایش خیرخواهانه و كمال جویانه انسان می باید كه از متن گرایش های بدخواهانه او بگذرد و در یك كشمكش و تنازع و درگیری جدی با آن جذبه ها بر آنان پیروز گردد و كمال و خیرغایی را در آغوش گیرد.28
تو را ز كنگره عرش می زنند صفیر
ندانمت كه در این خاكدان چه افتاده است
2. شمار دیگری از آیات قرآنی و متون وحیانی از كرامت ذاتی و برتری او بر سایر موجودات سخن می گوید:
«و لقد كرّمنا بنی آدم و حملناهم فی البرّ و البحر و فضّلناهم علی كثیر ممّن خلقنا تفضیلا…» اسراء/75
اگر این كرامت در سرشت و ذات انسان پیش از هر عمل و رفتاری وجود دارد، نشانگر آن است كه انسان جماد نیست، نبات نیست و حیوان نیز نیست، بلكه نهاد و سرشت نیك و خیر او مایه برتری او شده و او را بر سریر خلافت الهی در زمین نشانده است.
«و إذ قال ربّك للملائكة إنّی جاعل فی الأرض خلیفة» بقره/35
چه اگر سیرت و فطرت نیك انسان بر شرارت و بدخواهی او چیره نمی بود، سزاوار خلافت و جانشینی پروردگار نمی گردید.
3. خداوند در قرآن آفرینش انسان را با سوگندها و تأكیدهای مكرر ستوده و برترین آفرینش میسور و ممكن به حساب آورده است:
«لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم» تین/5
حسن تقویم انسان به زیبایی اندام و بدن نیست؛ چه قوام و استواری اندام، ویژه انسان نیست. افزون بر این در آیه دوم خداوند از یك سیهر قهقهرایی برای انسان خبر می دهد:
«ثمّ رددناه أسفل سافلین» تین/6
این برگشت اولاً نشان می دهد كه انسان به سوی راهی در حركت بوده است. دوم اینكه راه نخست انسان به سوی والایی و بلندی و بزرگی بوده است. و این بازگشت به سوی قهقهرا و تنزل و پستی است. سوم اینكه آن رفتن نخستین، مقتضای طبع نخستین انسان، و بازگشت به پستی و دناءت، نوعی برگشت و پشت كردن سویه اصلی و حالت ثانوی برای انسان است واژه «ثمّ» این هر دو خصوصیت اخیر را خبر می دهد. بدین سان آیه مباركه می فهماند كه انسان در نهاد و سرشت خویش به برترین سیرت كه حركت و سیر كمالی و علو و رفعت و تعالی دارد آفریده شده است.
نگرش نیك انگارانه قرآن و اسلام ازسیرت انسانی و كرامت و شرافت جملگی فرزندان آدم، نظام حقوقی برابر را در پی آورده است. افراد انسانی از آن جهت كه انسان هستند، در حقوق طبیعی هرگز تفاوت و امتیازی بر یكدیگر ندارند، تفاوت های حقوقی در مسیر حیات افراد انسانی و از ناحیه عملكرد خود آنها پدید می آید؛ زیرا طبیعت برابر و متساوی انسانها نمی تواند اختلاف در حقوق و امتیاز یكی بر دیگری را برتابد. وحدت و یگانگی در سرشت و طبیعت لاجرم به وحدت حقوق می انجامد. چنان كه این نگرش در مدیریت اجتماعی، نظام سیاسی و سامانه قدرت نیز تأثیر خویش را بر جای می نهد، همگان در نظام سیاسی و اداره امور اجتماعی حق مشاركت، دخالت و نظارت دارند «… و شاورهم فی الأمر…» (آل عمران/159) و دركارهای اجتماعی با آنان مشورت كن…
درست است كه در نظام های دینی، رهبری و زمامداری بدون داشتن بایستگی های مربوطه میسر نیست و تنها از آنِ گروه ویژه ای از انسانها شمرده می شود، اما از آن سبب كه در فقدان عصمت پیشگان منصوب ازجانب وحی چون زمینه كسب شرایط بایسته رهبری سیاسی در دسترس عموم انسانها می باشد و هر كس می تواند خود را بدان آرایه ها بیاراید، نمی شود آن را نوعی امتیازدهی برای گروه ویژه به حساب آورد و چنان نظامی را از حقیقت نظام سیاسی مردم سالارانه به دور انگاشت.

منابع مشترك حقوق و سیاست

منبع در دانش حقوق به دو معنی كاربرد دارد:
1. مبنا و سرچشمه پیدایش قواعد حقوقی كه اعتبار و مشروعیت بخش قواعد و قوانین حقوقی نیز به شمار می رود و از آن به منابع ماهوی حقوق تعبیر می شود. در این مفهوم هرگاه از منابع مشترك حقوق و سیاست سخن می رود به این معنی است كه این هر دو به سرچشمه های مشترك می رسند؛ زیرا منبع و خاستگاه حقوق و سیاست، یا اراده حاكم است و یا اراده مردم؛ در مكاتب حقوق اداری و نیز نظام های سیاسی غیرمردمی قواعد حقوقی و نیز روش و اسلوب سیاست و فرمان روایی در عرصه داخلی از اراده برتر حاكم سرچشمه می گیرد و بر رعیت و فرمان بران الزام آور و اجرا می گردد.
در حقوق بین المللی و تعامل و روابط سیاسی دولت ها، منبع حقوق و سیاست، اراده مشترك دولت ها است كه از خود آنان صادر و بر خود آنان نیز به اجرا در می آید.
در نظام های حقوقی وضعی و اجتماعی كه قواعد و مقررات حقوقی از ضروریات و مقتضیات زندگی اجتماعی بر می خیزد، منبع حقوق و نیز تعیین كننده چارچوب و اسلوب رژیم سیاسی كه خود از یك منظر بخشی از حقوق انسان ـ حقوق اساسی ـ است، نیازها و ضرورت های جوامع است.
در نظام های حقوقی و سیاسی الهی و توحیدی خاستگاه و منبع ماهوی نظام حقوقی و سیاسی و نیز منشأ اعتبار دهی و الزام بخشی تنها اراده خداوند است.
2. قالب و شكل بیرونی مجموعه های حقوقی، خاستگاه و آبشخور قواعد حقوقی هر چه باشد سرانجام به صورت قواعد و مقررات حقوقی در می آید. اشتراك منابع حقوق و سیاست و بر اساس این مفهوم، بدین معنی است كه مجموعه ای هم زمان دوكاربرد حقوقی و سیاسی داشته باشد كه از سویی قالب و شكل نظام حقوقی یك جامعه را و از دیگر سوی ساختار قدرت و اسلوب و چارچوب نظام سیاسی و دولت را دربرداشته باشد. هرگاه سخن از منابع حقوق به میان می آید غالباً همین كاربرد دوم مراد است و مقصود از اشتراك در منابع حقوق و سیاست در این نوشتار نیز همین معنی است. هر چند كه در مفهوم پیشین نیز چنان كه گذشت حقوق وسیاست به خاستگاه مشترك و یكسان می رسند.
حقوق و سیاست ـ جز در نظام های توتالیتر و استبدادی ـ به ویژه در حقوق اساسی به صورت نظام نامه ها و قوانین اساسی سامان می یابد كه هم دربردارنده حقوق داخلی ـ بین المللی و هم راه های مشروعیت یابی وظایف، اختیارات و صلاحیت های حكومت و رژیم سیاسی را باز می گوید. البته در پاره ای از كشورها این مجموعه به صورت مكتوب و نوشته وجود ندارد و عرف و منش اجتماعی، قالب و شكل حقوق و سیاست به شمار می رود. بدین ترتیب اصلی ترین منبع به مفهوم دوم برای حقوق و سیاست در نظام های بشری قانون و عرف است. عرف در این كاربرد، شامل روش و اسلوب برگزیده از جانب ملت ها و جوامع انسانی در ارتباط با افراد یك قلمرو جغرافیایی و یا تعامل بین المللی و نیز اسلوب و روشی است كه مقامات و نهادهای حكومتی و سیاسی در پیش می گیرند.
در نظام های آسمانی و وحیانی از جمله دیانت اسلام، قالب و منبع اصلی حقوق و سیاست، شرایع آسمانی (= كتاب) و روش و اسلوب و رفتار و نیز گفته های رهبرانی است كه از یك سو گیرنده آن شرایع و از دیگر سو تفسیرگر و اجرا كننده آن هستند (= سنت).
منابع فرعی دیگری نیز وجود دارند كه در حقیقت از متن همین دو منبع اصلی بر می خیزند و مشروعیت و اعتباریابی خویش را نیز وامدار همین دو قالب اصلی هستند كه در شمار مهم ترین آنها می توان از عقل و عرف نام برد.

قرآن و منابع مشترك حقوق و سیاست

از قرآن كریم به عنوان مجموعه حقوق و نظام نامه سیاسی دیانت اسلامی می توان به مثابه اصلی ترین منبع حقوق و سیاست نام برد. چنان كه منبع بودن سنت و پاره ای دیگر از منابع فرعی حقوق و سیاست همچون عقل و عرف را از قرآن می توان دریافت.

یك. قرآن

كتاب وحیانی «قرآن» مهم ترین آبشخور حقوق و سیاست اسلامی است و در حقیقت اصلی ترین منبع به شمار می رود ،چه سایر منابعی كه مورد بهره وری قرار می گیرند به نوعی به قرآن باز می گردند، یا از رهگذر حجیت و اعتباریابی و یا از ناحیه كاركرد مفهوم و محتوا. اهمیت قرآن از این جهت نیز هست كه به گونه مستقیم و بی واسطه از مقام حاكم و فرمانروای اصلی هستی و مرجع قانون گذاری شایسته شرف صدور یافته است. دو دیگر اینكه حجیت و اعتبار راهكردهای سیاسی و حقوقی آن مورد وفاق تمامی مذاهب و نگرش های اسلامی است. گو اینكه در فهم آموزه های سیاسی و حقوقی، میان اندیشه گران اختلاف هایی وجود دارد، اما جملگی، اعتبار و دریافت خویش را وامدار حجیت و اعتبار قرآن هستند.
قرآن خود از این واقعیت كاركردی خویش سخن می گوید:
«لقد أرسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الكتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط» حدید/25 
فراخنای مفهومی كتاب و میزان كه فرآیند عدالت را در پی دارد هر دو ساحت حقوق و سیاست را پوشش می دهد. افزون بر این، در عینیت بیرونی، بخش بزرگی از آیات قرآن را آیات الأحكام (آنچه می تواند قاعده و قانون حقوقی به حساب آید و یا منشأ وضع و استخراج قوانین و قواعد حقوقی قرار گیرد) تشكیل می دهد. تحدید این آیات به پانصد آیه و یا بیشتر و كمتر از آن هر چند در گذشته و از ناحیه فقیهان و قرآن پژوهان صورت گرفته است، اما بی تردید نمی شود هیچ یك از آمارها و نمودارهای ارائه شده در این باره را سخن نهایی انگاشت؛ به ویژه آنكه دانش ها و پرسش های نوآمد در عرصه حقوق و سیاست هر روز بر گستره فهم اندیشه گران دینی از متن قرآن و سایر متون دینی می افزاید. با چنین نگاهی است كه یكی از قرآن پژوهان معاصر می گوید:
«اگر قرآن را برای ساختن یك جامعه سالم در نظر بگیریم، آیات الأحكام قرآن از 500 به 2000 آیه می رسد، چون مسائل اجتماعی و سیاسی، داخل در آن حوزه می شود و قرآن بیشترین همتش را برای ساختن جامعه سالم به كار برده است».29
داستان های قرآنی، آیات مربوط به پیامبران پیشین و آن گروه از آیاتی كه سنت های الهی در جوامع تاریخ انسانی را بازمی گوید از قلمروهایی است كه می تواند خاستگاه قواعد حقوقی و اندیشه های سیاسی و دولت داری قرار گیرد. در میان همان شمار از آیاتی كه تا به اكنون به عنوان منبع فقه (حقوق) و سیاست اسلامی شناسایی گردیده است، ده ها آیه بیانگر احكام مدنی، جزایی، قضا، احكام اقتصادی و مالی و نیز احكام دولت داری، سیاست داخلی و خارجی، حقوق عمومی و خصوصی می باشد. البته قرآن بر اساس دو ویژگی جهان شمولی و جاودانگی به جزئیات و فروع سیاست و حقوق نپرداخته است، بلكه تنها به راهبردها و هدایت كلی بسنده كرده و ریز كردن و دریافت های جزئی را به سایر منابع و ابزارها كه مهم ترین آنها سنت و عقل است وانهاده است؛ چه عقل نظری فردی و چه عقل عملی جمعی و عرف عقلائی.
آیه های: «و ما ینطق عن الهوی. إن هو إلاّ وحی یوحی»(نجم/3ـ4) سنت گفتاری، و آیه «لقد كان لكم فی رسول الله أُسوة حسنة»(احزاب/21) سنت رفتاری را دارای چنین كاركردی معرفی می كند و مشروعیت و حجیت می بخشد. چنان كه در آیات پرشماری مردمان را به تعقل و خردورزی فرا می خواند:
«و لقد تركنا فیها آیة بینة لقوم یعقلون» عنكبوت/35
«والنجوم مسخّرات بأمره إنّ فی ذلك لآیات لقوم یعقلون» نمل/12
«إنّ شرّ الدواب عندالله الصمّ البكم الذین لایعقلون» انفال/22
و آیات بسیار دیگر، كه از سویی صلاحیت و توانایی عقل و خرد آدمی را در ادراك معارف مورد نظر دین، گوشزد می كند، و از دیگر سو بر آن دریافت ها و فهم ها مهر تأیید و اعتبار می زند.
كارهای پیشین انجام یافته در تنظیم و گردآوری آیات فقهی و حقوقی ما را از یادكرد آنها هرچند به عنوان نمونه بی نیاز می كند. در این فرصت تنها به گروهی از آیات قرآن كه در آنها از سیاست و حكومت سخن رفته است اشاره می كنیم:
1. منشأ حاكمیت:
«إن الحكم إلاّ لله أمر أن لاتعبدوا إلاّ ایاه ذلك الدین القیم…» یوسف/40
حكومت و حاكمیت تنها از آن خدا است، او فرمان داده است كه جز او را نپرستید، این دین استوار است.
«إن الحكم إلاّ لله یقصّ الحق و هو خیر الفاعلین» انعام/57
حكم و و حاكمیت تنها از آن خداوند است، اوست كه حق را باز می گوید و بهترین جدا كننده حق از باطل است.
2. نقش مردم در حكومت:
«و شاورهم فی الأمر» آل عمران/159
با مردم در كارهای مهم (سیاسی و اجتماعی) مشورت و رایزنی كن.
«و أمرهم شوری بینهم» شوری/38
كارهای مهم ایشان (مؤمنان) از راه مشورت و رایزنی حل و فصل می پذیرد.
3. شرایط و موقعیت های جنگ و صلح:
«و قاتلوا المشركین كافّة كما یقاتلونكم كافّة» توبه/36
با همه مشركان بجنگید، همان سان كه آنان همگی با شما در جنگند. (ائتلاف اسلامی در برابر ائتلاف بین المللی)
«و إن جنحوا للسلم فاجنح لها و توكّل علی الله» انفال/61
اگر آنان ـ دشمنان مسلمانان ـ به صلح تمایل نشان دادند، شما هم بپذیرید و به خداوند توكل كنید.

دو. سنت

جای تردید نیست كه پیامبر(ص) در طول ده سال آخر زندگی خود در مدینه به تأسیس حكومت پرداخت و خود به عنوان حاكم و فرمانروای سیاسی به رتق و فتق امور اجتماعی و سیاسی پرداخت و كارهایی چون جنگ و صلح، بستن قراردادها، تدبیر امور معیشتی، قضایی و اجرای حدود، قصاص و سایر كیفرها و مجازات، كه جملگی در قلمرو وظایف نهادهای حكومتی قرار می گیرد انجام داد. منشأ این قدرت حكومتی و اجرایی اگر آسمانی و بخشی از رسالت آن حضرت بوده است، چنان كه معظم عالمان فرق اسلامی باور دارند، بدین معنی است كه سیره ایشان، اعم از گفتاری و رفتاری منبع دریافت روش و اسلوب و ساختار نهاد سیاسی و حقوقی است و همچون سایر ابعاد و شئون رسالت وی تأمل و درنگ در الگوگیری را بر نمی تابد.
همچنین به فرض آ نكه منشأ قدرت و مدیریت اجتماعی پیامبر را امری كاملاً دنیوی و برآمده از خواست و رضایت مردم بینگاریم ـ بدان گونه كه برخی پنداشته اند ـ باز هم سنت گفتاری و رفتاری پیامبر و نظام سیاسی و حقوقی كه وی در مدت ده سال حاكمیت خویش بر پاداشت، پیرو الهام و دریافت حقوق و سیاست اسلامی است؛ زیرا همان گونه كه پیشتر گفتیم آیات قرآنی با صراحت تمام، هم اعتبار و حجیت گفتار پیامبر و هم حجیت كردار و رفتار او را بیان می كند:
«و ما ینطق عن الهوی. إن هو إلاّ وحی یوحی» نجم/4و5
تضمین حجیت و اعتبار گفته های پیامبر(ص) از سوی خداوند را هر چند بعضی به قرآن محدود كرده اند؛ یعنی آنچه پیامبر به عنوان قرآن می گوید سخنی از روی خواهش نفس او نیست، امّا همان گونه كه علامه طبرسی و بسیاری دیگر از قرآن پژوهان می گویند و اطلاق آیه نیز آن را تأیید می كند، مقصود همه سخنان پیامبر است؛ جز در آن موارد كه به دلیل خاص از دایره این اطلاق خارج شده است؛ همچون گفتار و اعمال شخصی و خصوصی كه پیامبر به عنوان یك فرد از افراد بشر داشت. چنان كه آیه: «لقد كان لكم فی رسول الله أسوة حسنة…»(احزاب/21) روش و رفتار پیامبر در تمامی اشكال و در عرصه های گوناگون را منشأ الهام و معرفت آموزی معرفی می كند و آیه 80 سوره نساء فرمان پذیری و پیروی از پیامبر(ص) را همان اطاعت از خداوند توصیف می كند: «من یطع الرسول فقد أطاع الله…»
بدین سان سنت گفتاری و رفتاری پیامبراكرم(ص) به اجماع و اتفاق اندیشمندان مسلمان، و سنت (گفتار و رفتار) امامان معصوم پس از پیامبر(ص) در نگرش شیعی، و سنت صحابه به نظر برخی از اندیشمندان اهل سنت و جماعت، از منابع مشترك حقوق و سیاست است.
می توان گفت، سنت، احكام و آموزه های حكومتی و قواعد حقوقی بیشتری نسبت به كتاب را بیان می كند؛ چه در سنت، مسائل به صورت مشروح، جزئی و موردی آمده است. از این رو فهم و دریافت آنها آسان تر است، افزون بر این نظام سیاسی اسلامی پس از رحلت پیامبر نیز ادامه یافت. شیوه برخورد و عملكرد زمامداران پس از پیامبر با مسائل سیاسی و قوانین و قواعد حقوقی به ویژه در زمان حكومت حضرت علی(ع) و در نامه ها، خطبه ها و فرمان هایی كه آن حضرت به والیان و نمایندگان سیاسی خویش نوشته است بر غنای سنت افزوده است.
نكته شایان ذكر آن است كه برخی از نویسندگان معاصر در بهره وری از سنت تردید نشان داده اند؛ به این سبب كه سنت بیشتر از رهگذر خبر واحد به دست ما رسیده است و خبرواحدِ غیریقینی شایستگی مبنا قرار گرفتن برای قواعد اساسی را ندارد. در مقام وضع قانون اساسی جایز نیست به سنت خبر واحد مستقل عمل كنیم. مقصود از مستقل، خبر واحدی است كه حاكی از احكام و اصول جدیدی باشد كه قرآن بر آنها تصریح نكرده باشد. ولی تصور می رود پس از اثبات حجیت خبر واحد در جای خود تفاوت در موضوع خبر نمی تواند موجب تفاوت كاركرد خبر باشد؛ مگر آن كه اصل حجیت خبر واحد را نپذیریم.

سه. عقل

فهم و دریافت های عقلانی را قرآن كریم دارای اعتبار و حجیت می شناسد. این واقعیت را گذشته از آیات و نصوص قرآنی و روایی بسیاری كه در آنها از مردمان برای عقل و خردورزی در مسائل و موضوعاتی چون خداشناختی، هستی شناختی، تاریخ شناختی، معادشناختی و سنت های حاكم بر تاریخ و جوامع انسانی دعوت شده است. از آیه 25 سوره حدید و آیاتی چون: «و أمرهم شوری بینهم»و «و شاورهم فی الأمر» می توان دریافت كه رهیافت های عقلانی در دو حوزه سیاست و حقوق نیز دارای حجیت و كاركرد است.
دو فراز از آیات پیش گفته، همان سان كه تمامی قرآن پژوهان و مفسران گفته اند، به مشورت و رأی خواهی پیامبر از یاران و اصحاب درمسائل اجتماعی اشاره دارد و پیامبر را ملزم می كند كه به رأی و نظر و دریافت های عقلی مردم ارج نهد و گاه آنها را به كار بندد.
اما به آیه 25 سوره حدید كه می گوید:
«لقد أرسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الكتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط…»
بی شك ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و همراه آنان كتاب آسمانی و وسیله سنجش (میزان) نازل كردیم تا مردمان به عدل و داد به پای خیزند.
می توان چنین استدلال كرد كه در این آیه از فروفرستادن كتاب و بینه سخن رفته است. نقش عقل در فهم كتاب و متن جای انكار ندارد، اما بینه ( = دلیل و برهان روشن)30 هر چند در فراخنای مفهوم خویش هر یك از دو برهان عقلی و دلیل حسی را جای می دهد، اما با در نظر داشت اینكه بیشتر آنچه از آسمان به پیامبران و از جمله پیامبر اسلام فروفرستاده شده از جنس ادله و برهان عقل یاب بوده است) می شود گفت مقصود در این آیه برهان و دلیل عقلی است. 
ز دیگر سو آنچه در این آیه مباركه در فرآیند رهیافت به بینه و برهان های ارائه شده از سوی پیامبر(ص) از مردم خواسته شده است آن است كه برای استقرار و برپاداشتن قسط و عدل قیام كنند؛ بدین معنی كه خردمندان با دریافت های عقلانی متكی بر كتاب، بینه و راهكردهای وحیانی عقلانی، جامعه ای را پی بریزند كه شاخصه قسط و عدل را در خود داشته باشد. ناگفته پیداست كه جامعه آراسته به صفت و شاخصه قسط و عدل، جامعه ای است كه در تمامی ابعاد به ویژه در بعد سیاسی و حقوقی آراسته به زیور عدالت باشد؛ چه اینكه قسط و عدل در بیشترین موارد كاربرد و نیز در فهم عرفی، پسوند نظام سیاسی و حقوقی و عملكرد سیاستمداران و قانون گذاران و اجرا كنندگان قانون (حقوق موضوعه) قرار می گیرد، و این دو عرصه قلمرو بارز و حداقلی قسط و عدل به شمار می روند.
بدین ترتیب قرآن به جامعه عقلا اجازه می دهد تا با استمداد از راهكارهای كلی وحی به سامان دهی نظام عادلانه اجتماعی بپردازد.

چهار. عرف

عرف یكی از كهن ترین منابع حقوق در تاریخ حیات جمعی و گروهی انسان ها است. پیشرفت روزافزون جوامع، جابه جایی ملت ها و مهاجرت ها، پیدایش مسائل جدید و روزآمد تا حدودی ازنقش و كاركرد عرف در تعیین قواعد حقوقی كاسته است، اما هنوز هم در تمامی نظام های حقوقی و نیز سامان بخشی سیاسی، عرف یكی ازمنابع به حساب می آید. اندیشه گران علم حقوق در تعریف عرف گفته اند:
قاعده ای است كه به تدریج و خود به خود میان همه مردم یا گروهی از آنان به عنوان قاعده ای الزام آور شناخته شده است.31
بر پایه این تعریف، سه عنصر: استمرار در طول زمان، گستردگی و فراوانی پذیرندگان، و باور به الزام آوری یك قاعده و قانون، معیار معروف بودن آن شناخته شده است. با نبود هر یك از این سه عنصر، معروف بودن یك قاعده نیز از میان می رود، از باب نمونه اگر عنصر الزام آوری و اجباری بودن در یك قاعده وجود نداشته باشد، چنان قاعده ای را می توان جزء عادات و رسوم یك جامعه قرار داد و نه قاعده عرفی. اما بر اساس برخی دیگر از تعاریف، تفاوت چندانی میان عرف و عادت اجتماعی دیده نمی شود.
عرف با شاخصه های یاد شده در نظام های حقوقی گوناگون معاصر ـ با تفاوت هایی ـ هم از نظر عملی و هم از لحاظ نظری جزء منابع قانون و قواعد حقوقی به شمار می رود. هر چند كه در نظام های حقوقی وجدان گرا عرف، منزلتی افزون تر از قانون مدوّن و وضعی، و در نظام های حقوقی قانون گرا عرف، مرتبتی فروتر نسبت به قوانین مدوّن و وضعی دارد.
در نگرش قرآنی و دیانت اسلامی نیز به عرف جامعه انسانی به ویژه عرف جامعه عقلا توجه شده و منبع مشترك سیاست و حقوق به حساب آمده است. قرآن كریم بارها به جامعه دینداران فرمان می دهد كه نظم اجتماعی و روابط درونی خویش را بر پایه معروف بنا كنند. یكایك افراد جامعه در ترویج و سامان دادن امور بر مبنای معروف و جلوگیری از رهیافت منكر درتعامل اجتماعی تكلیف و وظیفه دارند: «كنتم خیر امة أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر…»(آل عمران/110)
شما اهل ایمان برترین امتی بوده اید كه از درون جامعه خود برخاسته اید ـ تا به اصلاح آن بپردازید ـ به معروف ـ سنت های پسندیده ـ فرمان می دهید و از منكر ـ سنت های ناشایسته ـ پرهیز می دهید.
معروف در كاربرد قرآنی به معنای هر آن چیزی است كه از منظر شرع و وحی یا عرف عقلا بایسته و نیكو بنماید. علامه طباطبایی در تفسیر آیه 227 سوره مباركه بقره «و لهنّ مثل الذی علیهنّ بالمعروف» می گوید:
«معروف آن است كه مردم با ذوق برآمده از حیات و زندگی اجتماعی متداول، آن را می شناسند».32
از اطلاق و گستره اعتبار دهی به عرف جامعه عقلا در نگره قرآن می توان چنین دریافت كه در صورت فقدان دیدگاه روشن و صریح شرع در بایستگی و یا نبایسته بودن عمل و یا گفتاری چه در ساحت فردی و چه در حوزه امور اجتماعی، عرف و سیره و تشخیص و نظر جامعه كاربرد دارد و به گفته یكی از قرآن پژوهان: «در این صورت، مطلق معروف، مورد تصدیق شرع است، خواه شرع بالخصوص به آن تصریح كرده باشد یا نه».33

قلمرو مشترك حقوق وسیاست

حقوق و سیاست در مواد و قلمرو نیز اشتراك دارند و به یكدیگر می پیوندند؛ چه حقوق از زوایا و جهات مختلف از جمله بر پایه نوع رابطه و قلمرو جغرافیایی به چهارگونه حقوق داخلی خصوصی و عمومی و حقوق خارجی خصوصی و عمومی تقسیم می شود، چنان كه سیاست ـ به مفهوم رویه و خط مشی حكومت ـ نیز به نوبه خود به دو گونه سیاست خارجی و داخلی تقسیم می گردد.
حقوق عمومی داخلی به آن گروه از اصول و قواعد اطلاق می گردد كه دو طرف آن یكی مردم و دیگری دولت است. به بیان دیگر، موضوع حقوق عمومی كلیت جامعه سیاسی است و گاه از آن به حقوق اساسی تعبیر می شود و شامل قواعد و اصول حاكم بر روابط سیاسی متقابل میان مردم و دولت و نهادها و ارگان های دولتی با یكدیگر می شود. و این همان چیزی است كه هرگاه از منظر رویه و شیوه عملكرد قانونی دولت باملت درنظر گرفته شود عنوان سیاست داخلی به خود می گیرد.
حقوق عمومی خارجی كه موضوع آن تنظیم روابط میان دولت ها و نهادها و سازمانهای بین المللی با یكدیگر است در قلمرو سیاست با عنوان سیاست خارجی یاد می شود. بدین سان قدرت، حق و آزادی هر چند كه به ظاهر واژگان و مفاهیم ناسازگار و ناهمخوان به نظر می آیند، اما حیات اجتماعی انسان ضرورت هم زیستی این هر سه را برتافته و آنها را در بستر مشترك جاری می سازد.
ادیان آسمانی از جمله اسلام كه هدف و غایت بهینه سازی و نیكبختی و رستگاری افراد و جامعه انسانی را در بطن حیات مادی و اجتماعی سراغ می گیرند، به طور طبیعی داعیه رهنمونی انسان ها به بهترین و سالم ترین شیوه زندگی را دارند؛ زندگی كه بخشی از آن رابطه و نحوه تعامل حكومت و ملت و حقوق متقابل دولت و ملت و شیوه عملكرد دولت با شهروندان، و بخش دیگر آن شیوه تعامل و روابط دولت و حكومت دینی با سایر دولت ها و نهادهای خارجی و بین المللی است. و از این رهگذر در متون و نصوص دینی و اسلامی، هم در موضوع حقوق عمومی داخلی (= سیاست داخلی) و هم درموضوع حقوق عمومی خارجی (= سیاست خارجی) راهبردهای صریح و شفاف ـ هر چند به صورت كلی كه تاب و توان مانایی درگذر زمان و تغییر شرایط را از دست ندهد ـ دارد.
اصل حفظ كرامت، حیثیت و ارزش های والای انسان، اصل آزادی، اصل برابری و مساوات انسان ها در حقوق و تكالیف، كیفرها و مجازات ها، حق حیات، مصونیت جان، مال، مسكن و اسرار شخصی، مصونیت مكاتبات و مراسلات، حق مالكیت، كار و اشتغال، حق برخورداری از دانش و پرورش، حق تعیین سرنوشت، حق دادخواهی و تضمین امنیت حقوقی و اجتماعی، در شمار مهم ترین مواردی هستند كه از منظر دین در قلمرو مشترك حقوق اساسی و هم زمان سیاست داخلی جای می گیرند.
چنان كه اصل هم زیستی مسالمت آمیز و صلح جویانه، اصل گسترش عدالت و برابری در تعامل بین المللی، اصل بی طرفی، اصل وفا به پیمانها و تعهدها، از اصول و قواعد بنیادین در حقوق بین المللی و سیاست خارجی اسلامی و قرآنی هستند.
تفصیل این بخش پژوهش و تحقیقی جداگانه را می طلبد.

پی نوشت‌ها:

1. منتسكیو، روح القوانین، ترجمه علی اكبر مهتدی، چاپ هشتم، انتشارات امیركبیر، تهران، 1362، 116.
2. قنواتی، جلیل، نظام حقوقی ا سلام، مركز جهانی علوم اسلامی، قم، 1377، 17.
3. ماهنامه بازتاب اندیشه در مطبوعات روز ایران، مركز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، شماره 33، گفتگو با محمد راسخ؛ حق و تكلیف در عصر قدیم و جدید، 15ـ14.
4. جعفری، محمدتقی، بررسی و نقد افكار راسل، انتشارات امیركبیر، تهران، 1364، 195، به نقل از: مقالات غیرمشهور.
5و6. سروش، عبدالكریم، دانش و ارزش؛ پژوهشی در ارتباط علم و اخلاق، انتشارات باران، تهران، 1359، 33.
7. افلاطون، جمهوریت، 46.
8. مایكل ب. فاستر، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه علی امینی، چاپ دوم، انتشارات امیركبیر، تهران، 1362، ج2، بخش 1، 3ـ152.
9. همان.
10.ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه صفدر تقی زاده و ابوطالب صارمی، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1371، 8/643.
11. مایكل ب. فاستر، خداوندان اندیشه سیاسی، جلد2، قسمت اول، صفحه154.
12. ویل دورانت، تاریخ تمدن، 8/463و 469.
13. همان.
14. فروغی، محمدعلی، سیر حكمت در اروپا، انتشارات زوار، تهران، 1344، جزء3، 199 و 201.
15. همان.
16. برایان ردهد، اندیشه سیاسی افلاطون، تانانو، ترجمه مرتضی كافی و اكبر افسری، انتشارات آگاه، تهران، 1373، 190.
17. همان.
18. راسل، برتراند، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندری، چاپ دوم، نشر پرواز، تهران، 1365، 190.
19. همان.
20. منتسكیو، روح القوانین، 416.
21. همان، 405.
22. همان، 409؛ مایكل ب. فاستر، خداوندان اندیشه سیاسی، ج2، قسمت دوم، 324.
23. مایكل ب. فاستر، خداوندان اندیشه سیاسی، جزء 2، قسمت دوم، 333.
24. همان، 348، 352 و 351.
25. همان.
26. همان.
27. فروغی، محمدعلی، سیر حكمت در اروپا، جزء 3، 144.
28. طالقانی، سید محمود، پرتوی از قرآن، چاپ اول، شركت سهــامی انتشـار، تهران، 1345، 3/144.
29. فصلنامه علوم سیاسی، مؤسسه آموزش عالی باقرالعلوم، قم، سال اول، شماره 2، پاییز سال 1377، صفحه22، گفت وگو با آیت الله محمدهادی معرفت.
30.راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ماده «بین».
31. كاتوزیان، ناصر، مقدمه علم حقوق، 188.
32. طبـاطبـایی، سیـد محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، مؤسسه مطبوعـاتی اسمـاعیلیـان، 1393ق، 2/232.
33. قرشی، علی اكبر، قاموس قرآن، ماده «عرف».
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت: 6:50 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

حق آزادی، از منظر قرآن و لیبرالیسم

بازديد: 139
حق آزادی، از منظر قرآن و لیبرالیسم

هاشم اسلامی

چکیده: آزادی، مفهومی بسیار ستایش شده است و دست یابی به آزادی و رهایی از قیدها و محدودیت ها، یکی از پرشورترین آرمان های بشر به شمار می آید. 
موضوعاتی چون: چیستی و تعاریف آزادی در دو نگاه لیبرالیسم غربیو ادیان آسمانی به ویژه آیین اسلام و نفوذ نگره لیبرالیستی به آزادی در میان جوامع اسلامی و اندیشمندان مسلمان سطحی نگر و بی بهره از دریافت های ژرف دینی، عناوین اولیه این نوشتار است.
اسلام و آزادی، پاسخ به پندار جدایی و تفکیک آموزه های دینی و مقوله آزادی، و نیز برشماری و تحدید و توصیف سویه های آزادی در قرآن که براساس سویه های ارتباطات انسان تنوع می یابد از دیگر موضوعات مطرح شده در این نوشتار است. در ادامه تعریف آزادی در قرآن و همسانی ها و ناهمسانی های آن با تعریف لیبرالیسم از آزادی بررسی شده است. سپس آزادی عقیده به عنوان یکی از محوری ترین شاخه های آزادی فردی مطرح شده و دیدگاه اثبات گرایان و نفی گرایان در زمینه آزادی مطلق داشتن انسان در اعتقاد و اندیشه همراه با مستندات قرآنی هر دیدگاه آورده شده است. 
در آخرین فصل، ابعاد آزادی در نگاه قرآن، شامل آزادی درونی و بیرونی، آزادی های فردی و سیاسی اجتماعی و حقوق در روابط ملت ها مورد مطالعه قرار گرفته است.

دست یابی به آزادی و رهایی از قیدها و محدودیت ها، یكی از پرشورترین آرمان های بشر به شمار می آید، چنان كه گفته اند:
«تاریخ آدمی، تلاش برای آزادی است».1 
«كسی كه از آزادی صرف نظر كند از مقام آدمیت، از حقوق وحی و حتی از وظایف بشریت صرف نظر می نماید.»2
امّا به راستی آزادی چیست؟
آیا تجربه آزادی برای همه انسان ها و در همه فرهنگ ها یكسان است و یا آزادی در فرهنگ های مختلف سیاسی و اجتماعی، تابعی از آنهاست؟
آیا آزادی، تنها نبود فشار بیرونی است، یا افزون بر آن وابسته به وجود چیزی نیز هست؟ و اگر بسته به امری وجودی است، آن امر وجودی كدام است؟ كدام عامل روانی، اجتماعی، و عقیدتی سبب كوشش آدمی برای آزادی می شود؟ اینها و پرسش های بسیاری از این دست، معنی و قلمروهای آزادی را در احاطه خود دارند.
از دیگر سو بی آن كه آزادی را بشناسیم نمی توانیم آزادی داشته باشیم،3 از این رو بازكاوی مفهوم آزادی برای جویندگان و تحلیل گران آن بایسته خواهد بود.


آزادی چیست؟

تعریف آزادی و كشف معنای دقیق آن از یك سو سهل و از سوی دیگر ممتنع می نماید!
تعریف ناپذیری آزادی و آشفتگی در مفهوم آن، برآیند فراخنای مفهوم آزادی و گاه نادرست اندیشی و كاربرد نا بجای آن است؛ چه فیلسوف و حقوق دان، عارف و سیاست گر، متأله و ماده گرا، اقتصاددان و روان شناس و عالم اخلاق، همه به شكلی درگیر آزادی اند و با آن سر و كار دارند و بدان می اندیشند و ناگزیرند آن را پاس دارند.

تعریف آزادی

منتسكیو (1689 ـ 1755) در روح القوانین می گوید:
«هیچ كلمه ای به اندازه كلمه آزادی، اذهان را متوجه نساخته است و به هیچ كلمه ای معانی مختلف مانند كلمه آزادی داده نشده است».4
او سپس نمونه هایی از این معانی را باز می گوید:
برای بعضی از مردم آزادی عبارت از این است كه اختیار داشته باشند كسی را كه خودشان به او اختیاراتی داده اند به محض اینكه خواست از آن اختیار سوء استفاده كند و جابر و ظالم شود، بتوانند او را خلع كنند.
برای عدهٌ دیگر آزادی عبارت از این است كه بتوانند كسی را كه باید مطیع او باشند، خودشان انتخاب كنند. دستهٌ دیگر آزادی را در این می دانند كه حق داشته باشند مسلح شوند و زور بگویند.
جمعی هم دارا بودن بعضی از امتیازات را آزادی می دانند، مثل اینكه تحت فرمان یك نفر از افراد ملت خود و یا در لوای قوانین مخصوص خود اداره شوند….
یك ملتی هم مدت های مدید گمان می كرد حفظ رسوم و شعائر، آزادی است…
بعضی از ملل آزادی را این گونه تفسیر كرده اند كه اختصاص به یك رژیم مخصوص و حكومتی دارد كه خودشان آن حكومت را دارا هستند….5
ناقص انگاری معانی یادشده سبب شده است تا منتسكیو خود در مقام تعریف آزادی برآید و آزادی را در دو ساحت رابطه آزادی با دولت و رابطه آزادی با مردم، چنین تعریف كند:
1. آزادی و رابطه مردم و دولت: آزادی عبارت از این است كه انسان حق داشته باشد هر كاری را كه قانون اجازه داده و می دهد بكند و آنچه كه قانون منع كرده و صلاح او نیست مجبور به انجام آن نگردد.6
2. آزادی در رابطه با خود مردم: آزادی سیاسی عبارت از امنیت یا اعتقاد به وجود امنیت است.7
جرمی بنتام (1748 ـ 1832م) دیگر آزادی خواه معروف و فیلسوف غربی می گوید:
«آزادی فردی عبارت از امنیت در برابر نوعی از مظالم است كه دامن گیر افراد می شود. آزادی سیاسی… یعنی امنیت كامل در مقابل بی عدالتی اشخاصی كه كار حكومت بدانان گذاشته شده است».8
توصیف انسان آزاد به كسی كه «فقط چیزی را می خواهد كه از عهده آن بر می آید و هر كار را به دلخواه خود انجام می دهد». نیز تعریف آزادی در نگاه ژان ژاك روسو (1712 ـ 1778 م) است!9
درباور هایك، آزادی در مقابل بردگی و عبارت از عدم تبعیت فرد از اراده و تحمیل های دیگران است.
پاره ای از پژوهندگان مسلمان نیز در تعریف آزادی می گویند:
محدودترین تعریف از آزادی، «برده نبودن انسان» و كلی ترین آن را به «گرفتار نبودن و رهایی از بند تعریف نموده اند».10
تمامی تعریف های پیش گفته و تعریف های دیگری از این دست كه می توان دیدگاه های «رفتارگرایانه» بر آنها نهاد و از منظر زندگی اجتماعی و سیاسی با در نظر گرفتن روابط انسان ها با دولت و حكومت و یا با یكدیگر، به آزادی نگریسته اند؛ گذشته از شاخصه های دیگری كه می توان برای آنها برشمرد، و محدودنگری از بارزترین شاخصه های این تعریف ها است؛ چه در جمله این تعریف ها به دو سویه دیگر از ارتباط های انسانی كه در واقعیت حیات بشری حضور دارد، اشاره نشده و در نتیجه مفهوم و تعریف آزادی در آن ابعاد ارتباط ـ به عمد یا از سر غفلت ـ نادیده گرفته شده است؛ از آن جمله: مطالعه آزادی در ارتباط انسان با استعدادها، قابلیت ها و واقعیت های وجودی اش و نیز ارتباط انسان با خداوند و آفریدگار هستی. بدین سبب برخی دیگر به تعریف آزادی در حوزه گسترده تر پرداخته و گفته اند:
«آزادی در یك تقسیم بندی كلان بر دو نوع است… آزادی مثبت و آزادی منفی (=آزادی در و آزادی از) آزاد ی منفی یعنی آزاد بودن از یك رشته منع ها و زنجیرها و زورها… آزادی از زندان، آزادی از بیگانگان، آزادی از سلطان جبار، آزادی از ارباب و آزادی از زنجیرهایی كه بر دست و پای آدمی بسته شده است».11
این نوع آزادی به عرصه بیرونی محدود نمی گردد، بلكه آزادی درونی به معنای آزادی از رذایل اخلاقی چون بخل، حسد، ترس، و همچنین آزادی از شهوت و غضب را پوشش می دهد.12
اما «آزادی مثبت یعنی اینكه آدمیان بتوانند ابراز وجود و اعمال اراده و بذل سرمایه و طراحی و برنامه ریزی و سازندگی كنند».13
این نگرش به آزادی هر چند توانسته است اندكی از كاستی تعریف های پیش گفته بكاهد و ساحت ارتباط انسان با خویشتن را در تعریف آزادی بگنجاند، اما بازهم نتوانسته است تعریف جامع و همه سویه از آزادی ارائه دهد، زیرا در این تعریف، سویه ارتباط انسان با خدا از نظر دورمانده است و در نتیجه با تعریف های پیشین در رویكرد زمینی و مادی اشتراك دارد.
گویی محدود نگری و رویكرد زمینی این تعریف ها بر انگاره ای ناقص از تاریخ زمینه های پیدایی حقوق بشر از جمله حق آزادی تكیه دارد؛ انگاره ای كه بر پایه آن آزادی به معنای سیاسی و اجتماعی آن، مفهوم نوپیدا، مدرن و تنها محصول و ره آورد مكتب لیبرالیسم است؛ چه لیبرالیسم خواستار رهایی (در مفهوم جدید آن) و اصلاً مكتب رهایی است،14 حال آنكه گفتمان و ادبیات تاریخی همه ملت ها از مفهوم مدرن آزادی تهی است. آزادی كه پیشینیان، ملت ها و ادیان از آن سخن می گفته اند، «آزادی درونی و آزادی از رذایل را منظور داشته اند».15
این قاعده در اندیشه و سنت اسلامی نیز جاری است، آزادی در اسلام جنبه درونی دارد و به معنای رهایی از بندگی نفس است و نه آزادی در صحنه عمل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی. بدین ترتیب زمینی بودن در هویت و حقیقت آزادی نهفته است، و به دیگر سخن، مفاهیم اجتماعی و سیاسی چون حقوق بشر، عدالت، برابری و آزادی، مفاهیم پسادینی و برون دینی اند، پس می باید از این منظر شناسایی و تعریف شوند.
شواهد و دلایلی كه بتواند درستی این فرضیه و انگاره را به اثبات برساند دیده نمی شود، بر عكس وجود آموزه های عریان و پیدای ادیان بزرگ آسمانی چون مسیحیت، یهودیت ـ بر طبق گزارش قرآن ـ و اسلام در زمینه حقوق و آزادی های سیاسی و اجتماعی، بطلان ادعای تاریخمندی حقوق بشر و آزادی و پیوست آن با ظهور لیبرالیسم را مبرهن می سازد.
اگر از كاستی قشری نگری بگذریم این تعریف ها از منظر دیگر، دچار نوعی افراط و زیاده روی است، زیرا كه آزادی را همسنگ و برابر با رهایی مطلق انسان نسبت به بخشی از منافع و مصالح مهم فرد و اجتماع می انگارد. این مطلب با توجه به چند نكته قابل دریافت است.
1. نخست اینكه در این تعریف و نگرش، آزادی جز چارچوب قوانین مدنی جوامع و كشورها حد و مرزی ندارد.
2. این قوانین چون الهام گرفته از لیبرالیسم و سكولاریسم هستند بر بنیاد منافع مادی و اخلاق سودگروی تدوین یافته و می یابند و نسبت به دین و آموزه های آن حتی نسبت به اصلی ترین و جوهری ترین اصول آن و نیز نسبت به اصول اخلاقی موضع بی طرفانه و گاه ستیزه جویانه دارند؛ و با این گمانه كه دین در قلمرو امور شخصی جای دارد و از حوزه منافع و مصالح اجتماعی بیرون است، راهكار قانونی در زمینه اجرایی تعالیم و شعایر دینی حتی در حد ارشادگری ارائه نمی دهد و انتخاب خود انسان ها را هر چند كه به صورت بت و یا خرافه پرستی انجام شود به رسمیت می شناسد. 
بر آیند این گشاده دستی، در نظام های حقوق بشر لیبرال، ظهور یافته است؛ به طوری كه بندهای هجدهم، نوزدهم و شانزدهم اعلامیه جهانی حقوق بشر بیان گر آن است. ماده هجدهم آن اعلامیه تصریح دارد: «هركس حق برخورداری از آزادی اندیشه، وجدان و مذهب را دارد. این حق متضمن آزادی تغییر مذهب و یا اعتقاد و… است».
البته این گشاده دستی لیبرالیست ها نسبت به آزادی اندیشه و مذهب و دین، به ویژه ادیانی چون اسلام، تا جایی پایدار و برای لیبرالیست ها قابل احترام و اجرا می باشد كه ایمان و باورهای مذهبی از تجربه و دریافت درونی فراتر نرود و به صحن و سرای رفتار و عمل افراد پا ننهد، كه در آن صورت آزادی مذهبی با منع ها و قیدهای قوانین سكولار روبه رو می گردد، و آزادی انسان به شكلی جدید مهار می شود. نمونه این تقید را در برخورد اخیر دستگاه قضایی و قانونی كشور فرانسه ـ كه خاستگاه حقوق غربی است ـ با مسأله حجاب می توان دید، و این از مواردی است كه ماهیت متناقض و دوگانه حقوق غربی و نگرش لیبرالیسم به آزادی را بر ملا می سازد.

اسلام و آزادی

وحیانی بودن اسلام، برای دین ناآشنایان در آغاز این گمانه را برمی انگیزد كه سراغ گرفتن حدود و ثغور و تعریف آزادی و سایر مقوله های حقوق بشری از اسلام و قرآن، كاری بی فرجام و زیاده خواهانه است؛ زیرا این مفاهیم فرآورده های زندگی مدرن و مفاهیم امروزین است، و حداكثر مسئولیت دین تنظیم روابط انسان با آفریدگار است و نباید تنظیم روابط پیچیده انسان ها را در طول تاریخ، از دین انتظار داشت!
این گونه نگاه به دین، بیشتر برگرفته از واقعیت موجود دین مسیحی و دین شناسی رایج در غرب است كه به سایر فرهنگ ها، جوامع و ملل نیز رسوخ یافته است. در كشورها و جوامع مسلمان نیز كسانی كه آشنایی درخور با اسلام و سنت اسلامی ندارند و یا تحت تأثیر این پندار و تصور كه چون غرب سرچشمه دریافت های درست عقلانی در زمینه دانش تجربی و فن آوری ماشینی است، یافته های غربی در علوم انسانی از جمله در شناخت ادیان نیز شایستگی الگوقرارگرفتن را دارد و می تواند مدل و الگویی برای شناخت سایر ادیان از جمله اسلام باشد. اینها هرگاه در متون و نصوص قرآنی و سنت اسلامی با گزاره های ناهمخوان با این تصور و انگاره روبه رو می شوند، بر اساس همین پیش فرض در صدد تأویل و توجیه بر می آیند و یا حقیقتاً پیش باورها بر نحوه فهم و دریافت آنها چنان تأثیر می گذارد كه آنان تمامی تصورات خود را در آیینه این نصوص به تماشا می نشینند.
اگر بدون پیش داوری و معیار قراردادن دین شناسی غربی و معیار قراردادن نصوص و متون دینی به تحلیل و بررسی بپردازیم، نه تنها در اسلام كه در سایر ادیان نیز می توان به آموزه های حقوق بشری دست یافت.
عیسی(ع) رسالت خود را ـ از زبان اشعیا ـ چنین اعلام می كند:
«روح خدا بر من است. او مرا مسح كرده است تا به بینوایان مژده دهم، او مرا فرستاده است تا آزادی اسیران و بینایی كوران و رهایی ستم دیدگان را اعلام كنم.»16
گیرم كه «بینایی كوران» در این گزارش را به همان معنای ظاهری ـ و نه به مفهوم هدایت گمراهان و آزادی درونی ـ بدانیم، بازهم عمده رسالت عیسی را حقوق بشری به مفهوم امروزین آن یعنی آزادی و اجرای عدالت اجتماعی تشكیل می دهد. این در حالی است كه بر اساس برخی از باورها و گزارش های تاریخی، اناجیل موجود، به ویژه در بخش معارف و تعالیم اجتماعی، از آفت تحریف مصون نمانده است.
قرآن در گزارش از مأموریت و رسالت حضرت موسی و آموزه های دین یهود چنین خبر می دهد كه وی در آغازین مرحله قیام و مبارزه خویش به مبارزه با طاغوت و فرمان روای ستمگر زمان خود ـ فرعون ـ به پاخاست و ندای آزادی سرداد. این پیام برای آزادی سرزمین، منابع اقتصادی و حتی آزادی درونی و جهاد نفسانی نبود، بلكه پیام حضرت موسی ماهیت كاملاً اجتماعی و سیاسی داشت:
«أن أدّوا إلی عباد الله» دخان/18
(ای مستبدان) بندگان خدا را به من بسپارید!
پاسخ فرعون در برابر دعوت و ندای آزادی خواهانه موسی این بود:
«أنا ربّكم الأعلی» نازعات/24
من پروردگار برتر شما هستم.
غرض و مقصود فرعون از این گفته و سایر داعیه هایی از این دست، این نبود كه خود را آفریدگار مردم بداند، بلكه او می گفت تدبیر امور مردم در دست اوست ومردمان باید بی چون و چرا در برابر تصمیم ها و فرمان های او تسلیم باشند و دستورهای او را قوانین زندگی خویش بینگارند؛ زیرا فرعون و پیروان او خود بت پرست بودند و یكی از اسباب خشم و مخالفت او با موسی آن بود كه موسی افزون بر رهایی بنی اسرائیل از بند سیطره ظالمانه و استبدادی فرعون، خداوندگاری بت هایی را نفی می كرد كه فرعونیان و پیروان او آن را پرستش می كردند:
«و قال الملأ من قوم فرعون أتذر موسی و قومه لیفسدوا فی الأرض و یذرك و آلهتك…» اعراف/127
مهتران قوم فرعون گفتند: آیا موسی و قومش را می گذاری تا در زمین فساد كنند و تو و خدایانت را ترك گوید؟
پاسخ فرعون به شیوه جباران و مستبدان این بود كه: پسرانشان (مردان ) را خواهم كشت و زنانشان را زنده خواهم گذاشت (تا به ما خدمت كنند) ما بر آنها تسلط داریم و بالاتر از ایشان هستیم.
فرعون نگهداری و پرورش موسی را در كاخ خود در ایام كودكی وی بدو یادآور شد و گویی از این رهگذر نوید احسان دوباره را به موسی پیشنهاد داد؛ به شرط آنكه موسی از رهایی بنی اسرائیل و آزادی مردم سخن نگوید و بر روش استبدادی فرعون و باورهای دروغین او مهر تأیید زند، ولی موسی در پاسخ گفت: آیا بر من منّت می نهی كه بنی اسرائیل را به بردگی گرفته ای؟!
چه كسی می تواند ماجرای این گفت وگو را تلاش موسی در آزادی درونی و جهاد نفسانی محض بداند و جنبه های روشن و شفاف اجتماعی و سیاسی آن را فروبگذارد.
قرآن از یك سو پیامبران را منادیان آزادی، عدل، قسط و برابری معرفی می كند:
«لقد أرسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الكتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و أنزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس» حدید/25
ما پیامبران خود را با دلیل های روشن فرستادیم و با آنها كتاب و ترازو (وسیله و معیار سنجش حق) را نیز نازل كردیم تا مردم به عدالت عمل كنند، و آهن را كه در آن نیروی سخت و منافعی برای مردم است فرو فرستادیم.
و از دیگر سو قرآن مخالفان پیامبرانی چون ابراهیم،17 شعیب، نوح، موسی و…18 را طاغوت های ستمگر می شمارد.
بدین ترتیب انكار رسالت آزادی خواهانه پیامبران الهی و ادعای فقدان آموزه هایی چون عدالت، و آزادی و برابری در ادیان و نسبت دادن میراث و فرهنگ آزادی های سیاسی و اجتماعی به اندیشه و مكتب لیبرالیسم غربی، جهل و یا خطای آشكار است.
الكسی توكوویل tocqueville ـ 1805 ـ 1859م) اندیشه مند و نویسنده فرانسوی می گوید: این رعایت قوانین الهی است كه انسان را به آزادی رهنمون می شود.19
مطالعه در سیر تاریخی دعوت انبیا نیز بیانگر آن است كه از میان اقشار و طبقات اجتماعی زمان هر یك از پیامبران الهی، ستمدیدگان و بردگان و آنان كه از نعمت آزادی و عدالت بی بهره بودند، پیش از سایر اقشار و طبقات اجتماعی به دعوت پیامبران پاسخ مثبت گفته راه و شریعت آنان را می پذیرفتند. اگر دعوت انبیا را تنها معطوف به آزادی درونی و جهاد نفسانی بدانیم، پیشگامی مستضعفان، بردگان و كسانی كه حقوق سیاسی، اجتماعی و شهروندی آنان لگدمال شده بود، در ایمان به انبیا توجیه در خور فهم و خردپذیر نمی یابد.

سویه های آزادی در قرآن

برای دریافت نگرش اسلام به حقوق بشر و ازجمله آزادی كه خود بخشی از موضوع كلی ارتباط شخص با خود، خدا، دیگران و اجتماع است. هرگاه به متون و سنت اسلامی مراجعه شود این حقیقت مكشوف می گردد كه حقوق و حق آزادی در اسلام، هم از زاویه ژرفا و هم از منظر شمول و گستردگی، نسبت به نگره مادی و لیبرالیستی برتری دارد. رهیافت به این واقعیت نیازمند درنگ و تأمّلی هر چند اجمالی به نظام حقوقی اسلام است.
در تعالیم اسلامی تنها به رابطه میان انسان با خدا بسنده نشده است، بلكه به مسئولیت انسان در برابر خود و سایر انسان ها و حتی طبیعت، به صورت كلی و گاه جزئی پرداخته شده است.
به نظر می رسد بیان دین، بیان الزام و تكلیف است، اما با توجه به اینكه تكالیف، به ویژه در ساحت روابط انسان ها با یكدیگر، حقوق و الزام های حقوقی را بر دوش دو طرف می گذارد و تكلیف همان «حق علیه» است. از این رو تعالیم و معارف اسلامی را می توان آمیزه ای از حقوق و تكالیف برشمرد. حتی در مورد ارتباط انسان با خداوند با اینكه حیثیت آفریدگاری و آفریده بودن، حیثیت مالك و مملوك بودن را در پی دارد و این می طلبد كه دین برای خداوند جز تكلیف الهی و حقوق او بر انسان ها و آفریدگان نباشد. با این حال، خداوند خود در آموزه های وحیانی و قرآنی حقوقی را برای انسان ها و برخود یاد كرده است. آیاتی چون: «كتب علی نفسه الرحمة»(انعام/12) و «كتب ربّكم علی نفسه الرحمة…»(انعام/54) لزوم رحمت حق بر خلق را به عنوان حقی از خلق بر خالق حكایت می كند.
قرآن از یك سو حق بهره وری انسان از طبیعت را به صورت مكرر باز می گوید:
«و سخّر لكم ما فی السموات و ما فی الأرض…» جاثیه/13
رام شما ساخت آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمین است.
«و هو الذی سخّر البحر لتأكلوا منه لحماً طریاً و تستخرجوا منه حلیة تلبسونها و تری الفلك مواخر فیه و لتبتغوا من فضله…» نحل/14
دریا را رام كرد تا از آن گوشت تازه بخورید و زیورهایی بیرون آرید و خویشتن را بدان بیارایید و كشتی ها را بینی كه دریا را می شكافند و پیش می روند؛ تا از فضل خدا روزی بطلبید.
«و كلوا ممّا رزقكم الله حلالاً طیباً…» مائده/88
از چیزهای حلال و پاكیزه ای كه خدا به شما روز داده است بخورید.
«كلوا و اشربوا من رزق الله…» بقره/60 و 66
از روزی خدا بخورید و بیاشامید.
از سوی دیگر حق عمران و آبادانی، حفظ محیط زیست، حق استفاده بهینه و پرهیز از زیاده روی، اسراف و تخریب طبیعت را به مثابه حقوقی از طبیعت بر انسان گوشزد می كند:
«…هو أنشأكم من الأرض و استعمركم فیها…» اعراف/31
اوست كه شما را از زمین پدید آورده است و خواست كه آبادانش دارید.
«كلوا و اشربوا من رزق الله و لاتعثوا فی الأرض مفسدین» بقره/66
از روزی خدا بخورید و بیاشامید و در روی زمین سركشی نكنید.
«كلوا و اشربوا و لاتسرفوا إنّ الله لایحبّ المسرفین» اعراف/31
بخورید و بیاشامید؛ ولی اسراف نكنید كه خدا اسراف كاران را دوست ندارد.
رابطه انسان با خودش و حقوقی كه بر خود دارد از آیات زیر به دست می آید:
«یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما یحییكم…» انفال/24
ای مؤمنان! چون خدا و پیامبرش شما را به چیزی فراخوانند كه زندگیتان می بخشد، دعوتشان را اجابت كنید.
«قد أفلح من زكّیها. و قد خاب من دسّیها» شمس/9ـ10
هر كس كه در پاكی آن (نفس) كوشید رستگار شد، و هر كه با پلیدی اش بیالود ناامید گردید.
این آیات، بیانگر آن است كه انسان در برابر خود مكلف است و حقی از او (= هویت و حقیقت انسانی او) بر خود او است كه اسباب حیات، زندگی، پویایی، تعالی، تكامل و رهایی خویش را فراهم آورد و خود را از بندها و زنجیرهای ناپاكی برهاند.
چنان كه متون وحیانی چون: «و أمرهم شوری بینهم»(شوری/38)؛ «و شاورهم فی الأمر»(آل عمران/159)؛ از حقوق و آزادی های سیاسی و اجتماعی انسان ها در روابط با یكدیگر سخن می گوید.

تعریف آزادی در قرآن

تعریف آزادی به «رهایی از پرستش غیر خدا» گزینه ای كه برگرفته از بنیادی ترین شعار اسلامی لا اله الاّ الله است به دلیل غنای مفهومی و معنایی می تواند دربردارندهٌ دیدگاه اسلام درباره آزادی باشد و انسجام و سازگاری با نظام حقوق اسلام را از رهگذر ژرفای و گستره قلمرو داشته باشد. در این تعریف به دو نوع آزادی منفی و مثبت، اشاره رفته است در گام نخست، انسان می باید خود را از قید و بند هر آنچه جان و تن او را به اسارت، بردگی و بندگی گرفته است برهاند و در گام بعدی با تعقل، خردورزی و آگاهی، باور، عقیده، مذهب و اسلوب و شیوه درست حیات فردی، اجتماعی و سیاسی را برگزیند و خود صاحب اختیار و رقم زننده سرنوشت سیاسی و اجتماعی خویش باشد.
به روایت قرآن، آزادی به این مفهوم، سرلوحه رسالت تمامی پیامبران و فرستادگان الهی بوده است:
«و لقد بعثنا فی كل امّة رسولاً أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت…»
به میان هر ملتی پیامبری مبعوث كردیم كه خدا را بپرستید و از طاغوت دوری كنید.
واژه طاغوت كه هشت بار در قرآن به كار رفته است مفهومی مشترك با كلمه «اله» دارد، اله به معنای معبود و چیزی است كه مورد پرستش قرار می گیرد؛ چه معبود حق باشد همچون خداوند و یا باطل باشد بسان بت ها و سایر اشیا و پدیدارهایی كه مورد پرستش قرار می گیرند؛ جز اینكه طاغوت، تنها به خدایان دروغین و نیز انسان های مستبد و تجاوزگر به حقوق انسان ها كه انسان ها را به بردگی و بندگی تا سر حد پرستش می كشانند، اطلاق می گردد. راغب در مفردات می گوید: «طاغوت عبارت از هر انسان تجاوزگر و هر معبود جز خداست كه مورد پرستش قرار گیرد».20 بر همین اساس، قرآن، فرعون زمان موسی(ع) را كه بنی اسرائیل را به بردگی گرفته و بر حقوق انسانی آنها تجاوز روا داشته بود، طاغوت، و روش برخورد او با بنی اسرائیل را طغیان معرفی كرده است:
«اذهب إلی فرعون إنّه طغی» نازعات/17
به سوی فرعون بشتاب كه طغیان كرده است.
آزادی در اسلام بدین مفهوم است كه انسان در روابط گسترده خویش با خدا، خود، طبیعت و سایر انسان ها، تنها به پرستش و فرمان پذیری خدا تن دهد، زیرا كه او آفریدگار و مالك انسان است، اما در برابر غیر خدا، انسان باید از یك سو حقوق آنان را رعایت كند و از سوی دیگر نباید اسارت، بردگی و بندگی طبیعت (= پول و ثروت)، سایر انسان ها و خواسته های شهوانی و نفسانی را برگزیند، بلكه می باید با اراده آزاد، حاكم بر سرنوشت خود بوده و راه سعادت و تكامل را در پرتو اراده، انتخاب و عقلانیتِ یاری جسته از وحی جست وجو كند.
در نگرش اسلامی ـ قرآنی، انسان در نتیجه اختیار تكوینی و طبیعی كه دارد، می تواند هر عقیده، مسلك و راه و روش زندگی را برگزیند، اما در این انتخاب و اختیار، گاه دچار لغزش و خطا می شود و با وجود نشانه های روشن، پاره ای از عوامل محیطی، فرهنگی، اخلاقی و سیاسی او را از زیستن در فضای حقیقت و آزادی باز می دارد.
به این سبب راهكارهایی برای چگونگی استفاده انسان از آزادی تكوینی فرو فرستاده است، كاركرد این راهكارها چیزی افزون بر یاری رسانی به عقل و خرد انسان در عرصه های عقل یاب و دستگیری و رهنمونی آن در ساحت های عقل گریز، نیست. چنین كاركردی نه تنها به محدودیت آزادی كه به توسعه آزادی و درك بهینه آن می انجامد. این شاخصه به مكتب و اندیشه اسلامی محصور نیست، هر جامعه از جوامع بشری برای كنترل و هدایت آزادی های فردی و اجتماعی شهروندان و جلوگیری از هرج و مرج و تعارض خواسته های گوناگون، قوانین را از تصویب می گذرانند، تفاوت اندیشه اسلامی با سایر قوانین كه منشأ بشری دارند در این است كه خاستگاه دین و راهكارهای آن فراانسانی و مصون از كاستی است.

آزادی عقیده

درمیان گزینه های آزادی فردی، آزادی عقیده ازمحوری ترین موارد و مسائل آزادی های فردی به شمار می رود و از دیرباز معركهٌ آراء موافقان و مخالفان نگرش اسلام به این موضوع بوده است.
آزادی در انتخاب اندیشه، آزادی در حفظ عقیده، برپاداشتن شعایر و سنت های مذهبی و دینی، تبلیغ و ترویج عقیده، زیر مجموعه های آزادی اندیشه و عقیده به شمار می روند.
دیدگاه هایی كه از سوی اندیشمندان مسلمان در موضوع آزادی عقیده ارائه گردیده به طور كلی ـ گذشته از تفاوت های جزئی ـ به دو گونه قابل تقسیم است كه هریك برای اثبات درستی نظریه خود مستندات قرآنی و روایی ارائه كرده اند.
1. اثبات گرایان؛ كه معتقدند آزادی انسان در گزینش و انتخاب عقیده از بایسته ترین و اساسی ترین حقوق انسانی به حساب می آید كه هیچ گونه اكراه و اجباری را بر نمی تابد.
2. نفی گرایان: بر این باورند كه از میان اندیشه ها و عقاید گوناگون تنها یك باور و عقیده می تواند درست و مطابق با واقع باشد و انسان را به كمال و سعادت برساند. از این رو انسان نمی تواند و نمی باید خود را در میان مجموعه ای از باورهای همساز و ناهمساز، آزاد بینگارند و هر باور و اندیشه ای را كه خواست برگزیند، و اگر فردی چنین احساس و برداشتی داشته باشد، دیگران می باید به او راه راست و اندیشه درست را بنمایانند و مانع كجروی و انحراف او شوند.

دلایل قرآنی اثبات گرایان

گروه نخست و طرفداران آزادی عقیده در اسلام برآنند كه اولاً: اكراه و اجبار در پذیرش اندیشه و باورهای فكری و عقیدتی فرض قابل تصور و عقلانی نیست، چه باور و عقیده امر درونی و قلبی است كه برآیند محبت، استدلال و قناعت آوری است، اكراه و جبر در عقیده و فكر، نتیجه عكس می دهد. اینها به گروهی از آیات و نصوص وحیانی و روایی استناد می جویند كه به پاره ای از آنها اشاره می شود:
1. «ادع الی سبیل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن…» نحل/125
مردم را با حكمت و اندرز نیكو به راه پروردگارت بخوان و با بهترین شیوه با آنان مجادله و گفت وگو كن.
2. «قل هذه سبیلی أدعوا إلی الله علی بصیرة أنا و من اتّبعنی و سبحان الله و ما أنا من المشركین…» یوسف/108
بگو: این راه من است؛ من و پیروانم همگان را در عین بصیرت به سوی خدا می خوانیم. منزه است خداوند، و من از مشركان نیستم.
3. «أفأنت تكره الناس حتی یكونوا مؤمنین» یونس/99
آیا تو مردم را به اجبار وا می داری كه ایمان بیاورند؟!
4. «لا إكراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی فمن یكفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقی…» بقره/256
در دین هیچ اجباری نیست. هدایت از گمراهی مشخص شده است، پس هر كس كه به طاغوت كفر ورزد و به خدای ایمان آورد، به رشتهٌ استواری چنگ زده.
علامه طباطبایی در تفسیر این آیه مباركه می آورد:
جمله «لاإكراه فی الدین» دین اجباری را نفی می كند؛ زیرا دین ـ به عنوان مجموعه ای از معارف علمی كه پاره ای از مسائل عملی را در پی دارد ـ اعتقاد است و اعتقاد و ایمان از امور قلبی و درونی است كه در حوزه اجبار و اكراه قرار نمی گیرد، زیرا اجبار و اكراه در رفتار و افعال ظاهری و جسمی كاربرد دارد و نه در امور قلبی و درونی كه اسباب و علل مخصوص به خویش را دارد.
سپس می افزاید:
«این آیه بر خلاف پندار گروهی از پژوهندگان و ناآگاهان كه با استدلال به آیات جهاد ـ كه یكی از اركان اسلام است ـ می گویند اسلام دین شمشیر است، از جمله آیاتی است كه دلالت می كند دیانت اسلامی بر اساس و پایه خون و شمشیر پا نگرفته است».21
سید قطب نیز در تفسیر این آیه می گوید:
«آزادی اعتقادی نخستین حق انسانی است كه برای بشر از آن رو كه انسان است، ثابت می باشد. بدین سبب، هر كس كه آزادی عقیده را از انسان بگیرد، پیشاپیش انسانیت او را می رباید. اگر گزینش و انتخاب عقیده آزاد بود، آزادی تبلیغ و دعوت با فكر و اندیشه ای و در امان بودن از فتنه و آزار نیز مسلم خواهد بود، چه اگر آزادی تبلیغ و دعوت به اندیشه فراهم نباشد، در واقعیت بیرونی و خارجی، جز نامی از آزادی اندیشه و عقیده وجود نخواهد داشت.22
5. «إنّا هدیناه السبیل إمّا شاكراً و إمّا كفوراً» انسان/3
راه را بدو (انسان) نشان دادیم، می خواهد سپاس گزار باشد یا ناسپاس.
این آیه مباركه مفاد و مفهومی بسان آیه پیشین را در اختیار و آزادی انسان در عقیده بیان می كند.
6. «و قل الحقّ من ربّكم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیكفر…» انسان/3
بگو: این سخن حق از جانب پروردگار شما است هر كه بخواهد ایمان بیاورد و هر كه بخواهد كافر شود.
7. «فبشّر عباد. الذین یستمعون القول فیتبّعون أحسنه…»
گوش فرادادن و شنیدن گفته ها، اندیشه ها و دیدگاه های مختلف و گزینش برترین گفتار و نظریه كه این آیه به وضوح از آن سخن می گوید، برآیند آزادی انسان ها در بیان عقاید و دیدگاه های گوناگون خویش است، چه اگر آزادی بیان وجود نداشته باشد به اصطلاح اهل منطق سالبه منتفی به انتفاء موضوع است، تا تعداد نظرها و دیدگاه ها و طرح آزادانه آنها وجود نداشته باشد پای انتخاب برترین سخن و اندیشه به میان نخواهد آمد. بدین ترتیب این آیه مباركه از دلایل بسیار روشن و صریح در آزادی بیان است، (البته حدود آزادی بیان، خود مقوله ای دیگر است).

دلایل نفی گرایان

طرفداران نظریه دوم به دو گروه از آیات و نصوص استدلال می جویند؛ گروه اول، آیاتی چون:
1. «إنّ الدین عند الله الإسلام و ما اختلف الذین أوتوا الكتاب إلاّ من بعد ما جاءهم العلم بغیاً بینهم…» آل عمران/19
بی تردید، دین در نزد خدا دین اسلام است، اهل كتاب راه خلاف نرفتند؛ مگر از آن پس كه به حقانیت آن دین آگاه شدند و نیز از روی حسد.
2. «أفغیر دین الله یبغون و له أسلم من فی السموات و الأرض طوعاً و كرهاً و إلیه یرجعون» آل عمران/83
آیا دینی جز دین خدا می جویند؛ حال آنكه آنچه در آسمانها و زمین است، خواه ناخواه تسلیم فرمان او هستند و به نزد او بازگردانده می شوند.
مفسرانی كه طرفدار نظریه دوم هستند با استناد به همین آیه استفاده از ابزاری چون شمشیر را در واداشتن مردمان به پذیرش عقیده و باور درست، تجویز كرده و مقصود از اكراه را تشریعی دانسته اند،23 حال آن كه طرفداران نظریه آزادی، اكراه در آیه را اكراه تكوینی به مفهوم هماهنگی با نظام آفرینش و پدیدارها كه بر اساس حق بنا شده اند، تفسیر كرده اند.24
گروه دوم از آیات و نصوصی كه مستند طرفداران این دیدگاه واقع شده آیات جهاد و قتال با كفار و مشركان است. با این استدلال كه در آیات جهاد، عناوینی چون كفر و شرك و فتنه علت و سبب تشریع جهاد شمرده شده است، پس تا هر زمان كه این علت ها موجود باشد، جنگ و قتال برای از میان بردن اندیشه ها و باورهای كفرآمیز و شرك آلود نیز مشروعیت دارد. گویی نظریه این گروه و نحوه استدلال ایشان به آیات جهاد در قرآن باعث شده است كه گروهی از مستشرقان برای اثبات نبود آزادی عقیده در اسلام، از آیات جهاد یاد كنند.
در باور جانب داران این دیدگاه، آیاتی كه در آنها از اختیار و حق انتخاب انسان سخن به میان آمده است، همچون آیه 205 سوره بقره، به وسیله آیات قتال و جهاد، نسخ شده اند.25 نصوص و آیات دالّ بر آزادی اندیشه و عقیده تا وانگهی بود از توان كافی برای واداشتن مردم به پیروی از عقیده حق، برخوردار نبود.
طرفداران نظریه آزادی عقیده و بیان، آیات و نصوص مربوط به تشریع جهاد و قتال با مشركان و كافران را حركت و بیانی در جهت آزادی عقیده و بیان می شمارند؛ زیرا آیات جهاد بدان سان كه شأن نزول آنها و رویدادهای عصر بعثت نشان می دهد برای رفع موانع از مسیر نشر اندیشه اسلامی و دفاع از مسلمانانی بود كه به اسلام گرویده بودند و آزادانه و ارادی به حقانیت اسلام باور داشتند، چرا كه مشركان و دشمنان اسلام و جنبش نوپای اسلامی در آن زمان، تازه مسلمانان را شكنجه و عذاب می دادند تا از آیین جدید و انتخابی خود برگردند و نیز از هر طریق ممكن جلو اشاعه و نشر و تبلیغ اندیشه های اسلامی و آیات قرآنی را می گرفتند. در چنین فضای اختناق و برای حفظ حق آزادی عقیده و بیان، آیات قتال و جهاد نازل گردید و اجازه رفع موانع و محدودیت های اعمال شده از سوی مخالفان اسلام را به پیامبر و یاران او داد. از این منظر تمامی آیات جهاد و قتال، آیات و پیام های رهایی بخش و آزادی آور هستند و نه علیه آزادی عقیده و بیان. ادامه حكم جهاد و قتال در شریعت اسلامی نیز مشروط به پیش آمد فضا و شرایط مشابه و همانند با شرایط زمان تشریع است.

ابعاد آزادی از نظر قرآن

یكی از ممیزات آشكار ادیان الهی با مكاتب بشری در این ساحت رخ می نماید كه در مكاتب حقوقی غیردینی انسان فقط در مقایسه با سایر انسان ها مورد توجه حقوقی قرار گرفته است و در برابر رعایت حقوق دیگران مسئول می باشد؛ در حالی كه در ادیان الهی و شفاف تر از همهٌ آنها در اسلام، انسان پیش از آن كه در برابر حقوق دیگران مسئول باشد، در برابر حقوق خویشتن خویش مسئول است و پیش از آن كه بتواند حقوق دیگران و یا حقّ خویش در قبال دیگران را بشناسد، باید بتواند حق خود در برابر خویش را درك كند و بشناسد. 
بدین گونه در نگاه قرآن، حقوق انسانی پیش از آن كه در ساحت روابط فرد و جامعه مطرح شود، در سازمان درونی وجود خود انسان مطرح خواهد بود. و انسان پیش از آن كه دل مشغولی آزادی بیرونی را داشته باشد، باید نگران آزادی درونی خود باشد. چرا كه بردگان درون، هرگز نخواهند توانست آزادگان بیرون باشند.

آزادی درونی

در قرآن، افزون بر وجود حقیقتی به نام روح در انسان، وجود آدمی را برخوردار از سه نهاد ـ نفس امّاره، لوّامه و مطمئنه ـ دانسته است. از این میان نفس امّاره را بدان سبب امّاره می گویند كه به انسان فرمان می دهد و می خواهد تمام وجود و ابعاد انسانی را تحت سیطره خویش درآورد و هیچ اراده و اختیاری مخالف خواسته او ابراز نگردد.
قیصری در توصیف این نفس می گوید:
«مراد نفوس پست اند كه تابع هوا و هوس بوده و بر حسب دستورات مهلكه انسان را وادار به كارهای زشت می كند و بالأخره روح انسانی را به غلبه اعتبار حیوانیت، نفس اماره می گویند».26
قرآن از كسی كه به پیروی بی چون و چرا از نفس امّاره خود روی آورده به عنوان فردی یاد كرده كه نفس امّاره را خدای خود پنداشته است:
«أفرأیت من اتّخذ إلهه هواه و أضلّه الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة» جاثیه/23
آیا دیدی آن كسی را كه هوای نفس خود را معبود خویش قرار داده، و خداوند او را با آگاهی (بر اینكه شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و برگوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده ای افكنده است؟
چیرگی انسان برخواسته ها و خواهش های نفس اماره و حیوانی و رهایی اش از سیطره آن، مرحله ای از آزادی انسان است كه درحوزه آزادی های انكاری به معنای گسستن بندها و زنجیرهای هوی، جای می گیرد و بر اثر آن خودِ انسانی از چنگ خودِ حیوانی و خودِ مدنی از خودِ وحشی آزاد می شود و از آن پس غرایز سركش غضب، شهوت، جهل، حسد، طمع، خودبینی و… نمی توانند بر انسان فرمان برانند، و آدم رها شده از این اسارت و بردگی بر اساس رأی و اراده عقلانی در فضای آزاد مصالح و منافع خویش راه می جوید و مسیر سعادت و تكامل و رفاه و آسایش را پی می جوید و برمی گزیند.

آزادی بیرونی

آزادی انسان نسبت به سایر انسان ها به تناسب گوناگونی شئون، حیثیت ها و زمینه ها به آزادی های فردی، اجتماعی و سیاسی و بین المللی، بخش پذیر است.

آزادی های فردی

آزادی فردی بدین مفهوم است كه افراد در روابط با یكدیگر حق ندارند به سلامت جسم و جان، همسر، فرزند، ملك و مال، آبرو، حیثیت و موقعیت و اسرار شخصی و خانوادگی یكدیگر زیان وارد كنند. آنچه در قلمرو حقوق مدنی جای می گیرد و نیز بخش بزرگی از حقوق جزایی و كیفری به آزادی های فردی باز می گردد كه اسلام آنها را به رسمیت شناخته است، از آن جمله:
1. حق مالكیت برابر زن و مرد و بهره وری هر فرد از دستاوردهای خود:
«للرجال نصیب ممّا اكتسبوا و للنساء نصیب ممّا اكتسبن و اسئلوا الله من فضله…» نساء/32
مردان نصیبی از آنچه به دست می آورند دارند و زنان نیز نصیبی از دستاورد خویش دارند (و نباید حقوق هیچ یك پایمال گردد) و از فضل (و رحمت و بركت) خدا طلب كنید.
2. حرمت و شخصیت و شرافت اجتماعی و انسانی زنان و مردان و حتی گروه های اجتماعی:
«یا أیها الذین آمنوا لایسخر قوم من قوم عسی أن یكونوا خیراً منهم و لا نساء من نساء عسی أن یكنّ خیراً منهنّ و لاتلمزوا أنفسكم و لا تنابزوا بالألقاب بئس الاثم الفسوق بعد الإیمان و من لم یتب فأولئك هم الظالمون» حجرات/11
ای كسانی كه ایمان آورده اید، نباید گروهی از مردان شما گروه دیگر را مسخره كنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند، و نه زنانی زنان دیگر را، شاید آنان بهتر از اینان باشند، و یكدیگر را مورد طعن و عیب جویی قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یكدیگر را یاد نكنید، بسیار بد است كه بر كسی پس از ایمان نام كفرآمیز بگذارید، و آنها كه توبه نكنند ظالم و ستمگرانند».
3. كرامت معنوی افراد و اصل سلامت و پاكی انسان ها و ممنوعیت اتّهام ها و بدبینی های توهّمی و بی دلیل در مورد افراد جامعه:
«یا أیها الذین آمنوا اجتنبوا كثیراً من الظنّ من بعض الظنّ إثم و لاتجسّسوا و لایغتب بعضكم بعضاً أیحبّ أحدكم أن یأكل لحم أخیه میتاً فكرهتموه و اتقوا الله إنّ الله توّاب رحیم» حجرات/12
ای كسانی كه ایمان آورده اید! از بسیاری از گمان ها بپرهیزید، چرا كه بعضی از گمان ها گناه است و هرگز (در كار دیگران) تجسس نكنید و هیچ یك از شما دیگری را غیبت نكند، آیا كسی از شما دوست دارد كه گوشت برادر مردهٌ خود را بخورد؟! به یقین همهٌ شما از این كار كراهت دارید، تقوای الهی پیشه كنید كه خداوند توبه پذیر و مهربان است.
4. حق حیات و زندگی هر فرد انسان و ممنوعیت شدید نادیده گرفتن این حق انسانی:
«و من یقتل مؤمناً متعمّداً فجزاؤه جهنّم خالداً فیها و غضب الله علیه و لعنه و أعدّ له عذاباً عظیماً» 
و هر كس فرد با ایمانی را از روی عمد بكشد مجازات او دوزخ است؛ در حالی كه جاودانه در آن می ماند و خداوند بر او غضب می كند و او را از رحمت خویشتن دور می سازد و عذاب عظیمی برای او مهیا ساخته است.
آیات قرآنی دربارهٌ حقوق فردی انسان ها بیش از موارد یادشده است، امّا از همین آیات می توان نتیجه گرفت كه بر خلاف تصور برخی مكاتب حقوقی، در بینش اسلامی عنصر حقوق، اخلاق، ارزش های انسانی و باورهای ایدئولوژیك عناصری تفكیك ناپذیرند.

آزادی های سیاسی و اجتماعی

انسان در جامعه ای كه می زید، افزون بر حق مصونیت جان، مال، آبرو، شرف، خانواده و حق آزادی عقیده و بیان اندیشه، حق انتخاب شغل، مسكن، سفر، اقامت، حق وطن گزینی، حق آزادی در داشتن منش و سنت ویژه و ترك سنت اجتماعی غالب كه به نظر او درست و عقلانی نمی نماید و همچنین حق تعیین سرنوشت سیاسی و اجتماعی و مشاركت در مدیریت كلان كشور را دارد.
آزادی انسان در تعیین سرنوشت سیاسی و اجتماعی خویش از مهم ترین حقوق اجتماعی و سیاسی به شمار می رود و از آنجا كه در امور اجتماعی و سیاسی، تك روی و خودمحوری به نتایج نادرست و تجربه نشده می انجامد، اسلام نه تنها حق تصمیم گیری را به انسان ها داده كه از آنها خواسته است تا در تصمیم گیری خود نخست به مشاوره بپردازند و سپس انتخاب نمایند.
آیات دیگری كه حق تعیین سرنوشت و آزادی انسان ها در تعیین امور و مقدرات سیاسی شان ر ا بازمی گوید، آیات و نصوص مشورت است؛ مانند آیه: «و أمرهم شوری بینهم» و آیه: «و شاورهم فی الأمر».
آیه نخست، بیان یك روش و تشریع یك خط مشی است و آن مشورت، نظرخواهی آزادانه و جست وجوی برترین راهكار از لابه لای آرا و نظریه های مختلف می باشد. مقصود از امر در این آیه مباركه احكام و تكالیف الهی نیست؛ زیرا در این حوزه رأی مردم ملاك نیست، بلكه مراد، حوزه امور عقلانی، دنیوی و اراده اجتماع بشری است و حكایت از یك واقعیت و حق واقعی مردم مبنی بر مشورت و رایزنی و سپس تصمیم گیری دارد.
با در نظر داشت این نكته كه وصف به صورت اخبار آمده است و حتمیت و قطعیت وصف مشورت را می رساند و نیز كاربرد واژه «امر» كه به معنای موضوع دارای شأن و اهمیت است و آن نمی تواند جز امور اجتماعی و سرنوشت ساز برای عموم مردم یك جامعه باشد كه ضمیر «هم» بیانگر آن است، چكیده مفهوم آیه مباركه این می شود كه جامعه انسانی و اسلامی می باید در امور كلان و مهم اجتماعی و سیاسی، روش و شیوه رایزنی را در پیش گیرند و حق رأی و نظرخواهی و ابراز دیدگاه، حق هر یك از اعضای جامعه است.
بدین سان مقصود از «امر» در آیه دوم به قرینه سیاق، سیاست گذاری های مرتبط با شئون عامه است؛ زیرا هرگاه مخاطب در این آیه پیامبر اكرم(ص) باشد می باید شخصیت و شأن سیاسی وی منظور باشد و نه شخصیت رسالت و پیامبری آن حضرت؛ زیرا آن اموری كه به شخصیت پیامبری و شأن رسالت او برمی گردد، و نظر و رأی مردم را بر نمی تابد، چنان كه «الف و لام » در «فی الأمر» اشاره به معهود دارد، نمی تواند امر نبوت باشد، بلكه امر رفتاری و رهبری در امور اجتماعی برای دست یابی و رسیدن به هدف و مقصود است كه همان سیاست گذاری های كلی در تعیین خط مشی و پیشبرد سیاست های عمومی جامعه باشد.

حقوق در روابط ملّت ها

حق آزادی و استقلال در حاكمیت و بهره وری از ثروت ها و منابع طبیعی، حق آزادی در دفاع از تمامیت ارضی، هویت ملی و فرهنگی، حق ارتباط برابر و دوستانه بین المللی، حق مقابله به مثل در روابط ناعادلانه و همچنین حقوق خصوصی و آزادی در حق پناهندگی، تابعیت، طرح شكایت درمراجع قضایی و استرداد حقوق در شمار حقوق و آزادی های بین المللی است كه در روابط بین المللی و تعامل میان دولت ها و كشورها در تعالیم اسلامی و حقوق دینی به رسمیت شناخته شده است.
این در حالی است كه پس از یك دوره طولانی استعمار و تعامل نابرابر و تجاوزگرانه سرانجام در سال 1960 میلادی اعلامیه اعطای استقلال در قالب قطعنامه (x7) 1414، به تصویب سازمان ملل متحد رسید، به موجب این اعلامیه، تمامی ملل می توانند وضعیت سیاسی خود را آزادانه تعیین نموده، اهداف توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خود را آزادانه دنبال كنند.
اما در اندیشه دینی و آموزه های قرآنی سال ها پیش از عصر روشنفكری در غرب این حقوق پذیرفته شده و پیامبر بزرگوار اسلام نیز در سال های آغازین استقرار حكومت اسلامی در مدینه سیاست خارجی خویش را بر پایه استقلال و آزادی ملت ها و روابط دوستانه بین المللی بر پایه مصالح و باورهای مشترك بنا نهاد و در نامه ای به «هرقُل» فرمان روای روم نوشت:27
«قل یا أهل الكتاب تعالوا إلی كلمة سواء بیننا و بینكم ألانعبد إلاّ الله و لانشرك به شیئاً و لایتّخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله…» آل عمران/64
بگو: ای ا هل كتاب بیایید به سوی سخنی كه میان ما و شما یكسان است كه جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم و بعضی از ما بعض دیگر را ـ غیر از خدای یگانه ـ به خدایی نپذیرد.
اصل به رسمیت شناختن استقلال و آزادی در حاكمیت ملی، اصل ارتباط دوستانه بر اساس محورهای مشترك، اصل پرهیز از برتری جویی و سلطه طلبی و ادعای خداوندگاری كشور و ملتی بر دیگر كشورها و ملت ها، اصولی هستند كه از این آیه مباركه و سیره پیامبر(ص) استفاده می شوند:
«لاینهیكم الله عن الذین لم یقاتلوكم فی الدین و لم یخرجوكم من دیاركم أن تبرّوهم و تقسطوا إلیهم إنّ الله یحبّ المقسطین» ممتحنه/8
خداوند شما را از نیكی كردن و رعایت عدالت نسبت به كسانی كه در امر دین با شما پیكار نكردند و ازخانه و دیارتان بیرون نكردند نهی نمی كند.
رابطه دوستانه برپایهٌ عدل كه این آیه از آن سخن می گوید حوزه ای بسی گسترده تر از ملت ها و كشورهای اسلامی را در بر می گیرد و شامل همه ملت ها و دولت ها می گردد كه با مسلمانان جنگ و خصومت ندارند و ظلم و ستم بر آنان روا نداشته اند:
«إلا الذین یصلون إلی قوم بینكم و بینهم میثاق أو جاءوكم حصرت صدورهم أن یقاتلوكم أو یقاتلوا قومهم و لوشاء الله لسلّطهم علیكم فلقاتلوكم فإن اعتزلوكم فلم یقاتلوكم و ألقوا الیكم السلم فما جعل الله لكم علیهم سبیلاً» نساء/90
مگر آنها كه با هم پیمانان شما، پیمان بسته اند، یا آنها كه به سوی شما می آیند و از پیكار با شما یا پیكار با قوم خود، ناتوان شده اند (نه سر جنگ با شما دارند و نه توانایی مبارزه با قوم خود) و اگر خداوند بخواهد، آنان را بر شما مسلط می كند تا با شما پیكار كنند. پس اگر از شما كناره گیری كرده و با شما نجنگیدند و پیشنهاد صلح دادند، خداوند به شما اجازه نمی دهد كه متعرض آنان شوید.
«و إن جنحوا للسلم فاجنح لها…» انفال/61
اگر تمایل به صلح و آشتی نشان دهند تو نیز از در صلح درآی.
«… و لن یجعل الله للكافرین علی المؤمنین سبیلاً» نساء/141
و خداوند هرگز كافران را بر مؤمنان تسلطی نداده است.
از این آیات از یك سو ضرورت استقلال سیاسی، اقتصادی، علمی و فرهنگی جوامع اسلامی در برابر سایر جوامع و از سوی دیگر حفظ روابط انسانی و عادلانه به دور از سلطه جویی و فزون طلبی استفاده می شود.

نتیجه

آزادی در اسلام مفهوم و حقیقت گسترده و ژرفی است كه دو عرصه آزادی درونی (=منفی) و بیرونی (=مثبت و منفی) را پوشش می دهد و در عرصه بیرونی، گونه های مختلف آزادی های فردی، اجتماعی سیاسی و بین المللی را ترسیم می كند. چنین مفهوم فربه و غنی از آزادی را نمی توان در هیچ یك مكتب دیگری حتی لیبرالیسم كه جا نمایه داعیه آن را ـ دست كم در دیدگاه جانب داران آن ـ رهایی و آزادی تشكیل می دهد، سراغ گرفت.

پی نوشت‌ها:

1. اریك فروم، گریز از آزادی، ترجمه عزت الله فولادوند، چاپ چهارم، شركت سهامی كتابه ای جیبی، تهران، 2536، 2.
2. ژان ژاك روسو، قرارداد اجتماعی، ترجمه: غلامحسین زیرك زاده، چاپ ششم، انتشارات شركت سهامی چهره، تهران، 1358، 42.
3. سروش، عبدالكریم، آزادی عادلانه، مجله كیان، شماره مسلسل 51، سال دهم، فروردین و اردیبهشت 1379، 4.
4. منتسكیو، روح القوانین، ترجمه علی اكبر مهتدی، چاپ هشتم، انتشارات امیركبیر، تهران، 1362 ، 3ـ292.
5. همان.
6. همان، 294.
7. همان، 336.
8. و. ت. جونز، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه: علی رامین، چاپ دوم، انتشارات امیركبیر، تهران، 1362 هـ . ش، ج2 ق2 / 496.
9. غنی نژاد، موسی، آزادی و بردگی، ماهنامه بازتاب اندیشه در مطبوعات روز ایران، شماره 34، دی ماه 1381 هـ . ش، مركز پژوهش های صدا و سیما، صفحه36.
10. خامنه ای، محمد، آزادی های فردی در اسلام، مجموعه مقالات حقوق بشر از دیدگاه اسلام، چاپ اول، انتشارات بین المللی الهدی، 1380 ، 55.
11. سروش، عبدالكریم،آزادی عادلانه، كیان، شماره 51 ، صفحه 5.
12. همان.
13. همو، رهایی از یقین و یقین به رهایی، مجله كیان، مسلسل 48، سال نهم، مرداد و شهریور1378،3.
14. همو، آزادی عادلانه، 5.
15. همان.
16. مددپور، محمد، مبانی اندیشه های اجتماعی غرب، از رنسانس تا عصر منتسكیو، چاپ دوم، انتشارات تربیت، تهران، 1375، صفحه61 به نقل از انجیل لوقا، باب 4، 18و19.
17. شعراء/16.
18. اعراف/88 ،مریم/46، هود/91 و یس/18.
19. ژان پل ویلم، جامعه شناسی ادیان به نقل: دین و سیاست، جمعی از پژوهشگران، چاپ اول، مؤسسه فرهنگی ثقلین، تهران، 1379، 163.
20. راغب اصفهانی، حسین بن محمد،المفردات فی غریب القرآن، ماده طاغوت.
21. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، 1/343.
22. سید قطب،فی ظلال القرآن، 1/226.
23. تفسیر ابوالسعود (ارشاد العقل السلیم الی مزایا الكتاب الكریم، تحقیق: عبدالقادر احمد عطا، مكتبة الریاض، 1401، 1/508.
24. سید قطب، فی ظلال القرآن، چاپ پنجم، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1386 ـ 1967م، 1/227.
25. آلوسی بغدادی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1405 هـ ـ 1985م، 3/11.
26. سجادی، دكتر سید جعفر، فرهنگ معارف اسلامی، ماده «نفس» به نقل از قیصری، 20.
27. قرطبی، محمدبن عبدالله، الجامع لأحكام القرآن، داراحیاء التراث العربی، بیروت،4/15.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت: 6:48 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 1554

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس