پروژه و تحقیق رایگان - 684

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

ابوالفتوح رازى و تفسير قرآن به قرآن

بازديد: 137
ابوالفتوح رازى و تفسير قرآن به قرآن

سید حسین هاشمی
1- گرايش تفسيرى روض الجنان و روح الجنان

"روض الجنان و روح الجنان" نگاشته حسن بن على بن محمد خزاعى نيشابورى رازى، معروف به جمال الدين ابوالفتوح رازى (م 554 ق) قديمى‏ترين تفسير پارسى است كه بر بنيادهاى انديشه كلامى و فقهى شيعى در نيمه نخست قرن ششم هجرى (553 - 510 ق) تحرير يافته است. (1) 
اين تفسير در طبقه بندى تفاسير از منظر گرايش تفسيرى در شمار تفسيرهاى جامع به حساب مى‏آيد؛ چه از يك سو، مطالب و مسائل گوناگون ادبى، كلامى، فقهى، تاريخى، عرفانى و اخلاقى را با كوتاهى و شيوايى در خور تمجيد بازگو كرده و در خود جاى داده است و از سوى ديگر رويكرد استدلالى و برهانى تفسير ابوالفتوح و از سوم سو، روانى و شيوايى بيان و ادبيات و عرفى آن، حوزه مخاطبان اين تفسير را گستره بسيار بخشيده است، خوانندگان اين تفسير در هر مرتبه و سويه علمى و دانش آموختگى كه قرار داشته باشند بهرى و بهره‏اى از آن مى‏برند. گو اين كه چنين فرآيندى از همان آغاز در چشم انداز ابوالفتوح بوده است، زيرا كه او خود در پيش در 
"پس چون جماعت دوستان و بزرگان از اماثل و اهل علم و تدين اقتراح كردند كه در اين باب جمعى بايد كردن، چه اصحاب ما را تفسيرى نيست، مشتمل بر اين انواع؛ واجب ديدم اجابت كردن ايشان". (2)

2- نظام ساختارى روض الجنان

تفسير ابوالفتوح در طرح مسائل تفسيرى و پيشا تفسيرى نظام‏مند بوده داراى اسلوب و روش ويژه‏اى است كه از آغاز تا انجام - جز موارد اندك - بدان پاى بند مانده است. اين اسلوب و نظام ساختارى چنين است: 
1- ياد كرد نام و يا نام‏هاى سوره
2- بر شمارى فضيلت و ثواب تلاوت سوره
3- آوردن مجموعه به هم پيوسته از آيات 
4- ترجمه روان و كوتاه آيه به آيه آن مجموعه
5- تفسير آن مجموعه از آيات به ترتيب شمارگان و يا روش زير: 
1/5- توضيح لغت‏هاى موجود در هر يك از آيه‏ها 
2/5- بيان مباحث دستورى (نحو و صرف) آيات 
3/5- شيوه قرائت - اگر قرائت‏هاى مختلف در آن آيه وجود داشته باشد 
4/5- اسباب نزول 
5/5- توضيح مفهوم و پيام آيه به صورت مجموعى و يا در چند بخش

3- ابزارهاى تفسيرى ابوالفتوح

ثرازى در تفسير و روشن كردن مفهوم آيات قرآن از ابزارهاى مختلف سود جسته است؛ لغت، شواهد شعرى از پارسى و تازى، قواعد دستورى، ادبى، بلاغى و اصولى، اقوال اصحاب و تابعان، عقل و نقل - روايات نبوى از طريق راويان تشيع و تسنن، روايات اهل بيت و خود آيه‏هاى قرآنى - از جمله ابزارهاى تفسيرى ابوالفتوح است. او در مقدمه تفسير خويش معانى و تفسير قرآن را بر چند دسته تقسيم مى‏كند و موارد كاربرد هر يك از اين ابزارها را مشخص مى‏سازد:
"بدان كه معانى و تفسير قرآن بر چهار وجه است: يكى آن كه جز خداى تعالى نداند، براى آن كه مصلحت در آن شناخت كه بيان نكند... مثال چنان كه: "ويسئلونك عن الروح قل الروح من أمر ربى"(3) و چنان كه: 
"يسئلونك عن الساعة أياّن مرسيها قل انما علمها عند ربى"(4)
قسمت دوم اين بود كه ظاهر لفظ او مطابق معناى او بود در لغت عرب و آن را محكم خوانند مثل قواعد "قل هو اللَّه احمد"(5)، "انما اللَّه اله واحد"(6) "لا اله الا هو الرّحمن الرّحيم"(7) و مانند اين آيات و قرآن بيشتر از اين جنس است. 
و قسمت سوم آن كه به ظاهر آيت مراد معلوم نشود، مفصل، و آن را مجمل خوانند مثل قوله تعالى: "و أقيمو الصلوة و آتوا الزكاة"(8) و قوله: و لله على الناس حج البيت..." (9) چه مراد خداى به ظواهر اين آيات مفهوم نمى‏شود از تفصيل نماز و كيفيت آن و احوال زكات و كيفيت آن و افعال حج و احكام آن، تا شارع - عليه السلام - بيان نكند و تفصيل ندهد، ما را راه نباشد به آن و رخصت نباشد خوض كردن در آن، جز به وحى از قبل خداى - جل و جلاله - به شارع - عليه السلام - چه شرايع تبع مصالح بود و مصالح در اين باب جز خداى تعالى نداند.
و قسمت چهارم آن بود كه لفظ مشترك بود از ميان دو معنى يا بيشتر و هر يكى از آن روا بود كه مراد بود، اين قسمت را متشابه خواند حكم او آن بود كه حمل كنند آن را بر محتملات خود آنچه ممكن بود كه در لغت آن وجه متحمل بود آن را و دليل منع نكند از حملش بر آن وجه و قطع نكنند بر مراد خداى تعالى الا به نصّى از رسول - عليه السلام - يا از أئمه - عليهم السلام - كه قول ايشان حجت باشد در دين. و هر گه كه آيتى چنين بود كه محتمل بود دو وجه را و دليلى پيدا شود كه يك وجه نشايد كه مراد خداى تعالى باشد قطع توان كردن كه آن وجه ديگر مراد خداى تعالى بود"(10)
همچنين، نگارنده روض الجنان، پس از آن كه تفسير را به: "كشف شأن آيت و قصّه و معنى و سبب نزول آن"(11) و تأويل را به: "صرف آيت به معنى كه محتمل باشد آن را موافق ادلّه و قرائن" (12) تعريف مى‏كند در هر دو قلمرو، ابزار كارآمد را نام مى‏برد و مى‏گويد: 
"و فرق از ميان تفسير، و تأويل آن است كه تفسير، علم سبب نزول آيت باشد و علم به مراد خداى تعالى، از لفظ تعاطى آن نتوان كرد الاّ از سماع و آثار، و تأويل چون كسى عالم باشد به لغت عرب و علم اصول را متقن باشد او را بود كه حمل كند آيت را بر محتملات لغت، چون قدحى نخواهد كردن در اصول و قطع نكند بر مراد خداى تعالى الا به دليل."(13)
قم سوم (= مجمل) كه رازى تفصيل آن را در گرو وحى مى‏شمارد و نيز بخش به چهارم (= تشابهات) كه لفظ وجوه گوناگون را بر مى‏تابد، حمل لفظ بر تمام آن وجوه رواست؛ مگر اين كه دليلى بر منع يك وجه دلالت كند هر دو مورد عرصه كاركرد قرآن براى تفسير قرآن است زيرا مقصود از وحى كه در قسم سوم كار تفصيل را بر عهده دارد، چيزى غير از خود قرآن نمى‏تواند باشد - بنابراين كه وحى بر پيامبر را منحصر به قرآن بدانيم - يا اين كه قرآن و سنت نبوى، هر دو مصداق وحى است - بنابراين كه روايات و سيره تشريعى پيامبر (ص) را نيز مشمول قلمرو وحى بنگاريم - و مراد از دليل كه در قسم چهارم مانع حل لفظ بر يكى از احتمالات مى‏شود و در فرآيند آن تفسير و معناى متشابه مشخص و شفافيت مى‏يابد، قرآن و سنت را با هم در بر مى‏گيرد و بدين ترتيب حوزه كار برد قرآن در تفسير قرآن، دو ساحت تفصيل و توضيح مبهمات و مجملات و تفسير و تعيين متشابهات مى‏باشد. 
چنان كه مقصود از "سماع" كه رازى دستيابى به مراد خداى تعالم و علم به تفسير آيات را در گرو آن شمرده است از جمله خود آيات قرآن؛ است زيرا وى به هنگام تفسير بسم الله الرحمان الرحيم، در بيان فرق معناى رحمن و رحيم مى‏گويد، رحمان بر غير خدا استعمال نمى‏شود، آن گاه دليل اين عدم كاربرد را مى‏شمارد و از جمله مى‏گويد: 
"و قول ديگر آن است كه سمع منع كرد از او و اگر ما را با عقل رها كردندى روا داشتمانى، بعضى گفتند: آن سمع اجماع است... و بعضى ديگر گفتند: اين آيت منع كرد كه خداى تعالى مى‏گويد: "جنات عدن التّى وعد الرحمن عباده بالغيب" (14) آن گه در آخر آيت مى‏گويد: "هل تعلم له سميا(15)".
نتيجه اين استدلال اين است كه در اصطلاح ابوالفتوح و ادبيات زمان وى، سمع (حتى آنجا كه پاى تفسير قرآن در ميان باشد) آيه‏هاى قرآنى را نيز شامل مى‏شود و از اين منظر عرصه و قلمرو تفسير قرآن به قرآن فراخناى بسى بيشتر از دو حوزه پيش گفته مى‏يابد و تمامى قرآن در ساحت و قلمرو تفسير قرآن به قرآن قرار مى‏گيرد.

4- گستره تفسير قرآن به قرآن در روض الجنان

قرآن، روشنى و وضوح بيان را يكى از اوصاف و ويژگيهاى خود بر شمرده است: "تلك آيات الكتاب و قرآن مبين"(16) اين آيه‏هاى كتاب و قرآن روشن و روشنگر است.
بر آيند اين ويژگى يكى آن است كه قرآن متن و كتاب قابل فهم و دريافت است نه كلمه‏ها و الفاظ معمايى، رازگونه و رمزوار، دو ديگر اين كه در تبيين مراد و مقصود خويش خود بسنده است و به فهم پاره‏هاى مبهم و مجمل خود بيش از هر ابزار ديگرى يارى رسان است. امام على (ع) نيز با نظر به همين شاخصه قرآنى مى‏گويد: "ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض" (17) بعضى از قرآن از بعضى ديگر سخن مى‏گويد و برخى بر برخى ديگر گواهى مى‏دهد.
تاريخ قرآن پژوهى حكايت از آن دارد كه هر يك از مفسران كما بيش براى تفسير قرآن و رهيافت به مفاهيم ديرياب آن از خود قرآن مدد گرفته‏اند. گمان مى‏رود ميزان رويكرد مفسران به تفسير قرآن با قرآن بيش از هر عامل ديگرى به آگاهى و احاطه علمى تفسير گران قرآن بر معارف و آيات به هم پيوسته و ناظر بر يكديگر - خود، به صورت ملموس يا به شيوه غير مستقيم - پيوند وثيق دارد. با نگاه از همين منظر مى‏توان به چرايى و سمت‏گيرى تفسير منسوب به اهل بيت - عليهم السلام - كه روش و اسلوب تفسير قرآن به قرآن است نايل آمد. چنان كه مى‏توان با تحقيق و تفحص در كميت بهره‏گيرى قرآن پژوهان از قرآن در تفسير آيات وحيانى، نمودارى از ميزان اطلاع و آگاهى ايشان بر آموزه‏ها و معارف قرآنى ترسيم كرد.
از ميان تفسيرهاى بر جاى مانده از تفسير گران و قرآن پژوهان سلف، تفسير روض الجنان و روح الجنان از رهگذر مددجويى و كاربست قرآن در مسائل و مباحث گونان مطرح شده در اين تفسير، جايگاه ممتاز و برجسته‏اى را به خويش اختصاص داده است. محورهاى بسيارى را مى‏شود نام برد كه رازى در آن محورها از خود قرآن سود جسته است. به شمارى از اين محورها كه قرآن گرايى در توضيح و تبيين آن محورها نمود بيشتر و بارزترى دارد، به صورت گذرا پرداخته مى‏شود.

5- علوم قرآنى و تفسير قرآن به قرآن

علوم قرآن به آن گروه از دانش‏هاى گفته مى‏شود كه در خدمت فهم قرآن دارند و مستقيماً و بدون واسطه در فهم آن دخالت دارند؛ مانند دانش ناسخ و منسوخ، اسباب نزول، دانش اعراب قرآن، محكم و متشابه، دانش قرائت قرآن و... بحث از اين دانشها به صورت مستقل از مورد و آيه مشخص در حوزه تفسير قرآن جاى نمى‏گيرد و خود علم جداگانه به حساب مى‏آيد، امّا در تطبيق آن كلى به مصداق‏ها و كندوكاو از سبب، تاريخ نزول، ناسخ و منسوخ بودن، اعراب، قرائت و... يك آيه معين در قلمرو تفسير آن آيه وارد مى‏شود، چه بدون لحاظ آن هر يك، فهم و دريافت مراد واقعى آيه ميسر نمى‏گردد، از اين رو اگر به هنگام تفسير يك آيه و يا گروهى به هم پيوسته از آيات از اين گونه مباحث سخن گفته نشود و در آنها از خود قرآن بهره جويى شود مى‏توان عنوان تفسير قرآن با قرآن بر آن نهاد و رويكرد مفسران و قرآن پژوهان را با اين معيار به ارزيابى نشست.
از جمله محورهايى كه ابوالفتوح براى دست يازيدن به فهم درست از معارف و آموزه‏هاى قرآنى به خود قرآن تمسك جسته است، محور علوم قرآنى است كه د رشمارى از مسايل آن رويكرد به خود قرآن به مثابه ابزار روشنگر و تبيين كننده نقطه‏هاى نامشخص كه بر فهم تمام آيه يا آيات و سوره سايه مى‏افكند، ديده مى‏شود.

1/5- مكان يابى نزول آيات

شناخت قرآن پژوه از مكان و محل نزولى آيات در تفسير سوره و يا آيه و فهم و رهيافت مفسر به معنى و مقصود متن يارى مى‏رساند. از اين رو تفسير گران قرآن مى‏كوشند با شواهد و قرائن، مكان و محل نزول سوره‏ها و آيه‏ها را مشخص كنند. وسائل و ابزار رساننده به اين هدف گوناگون است و تا حدى به نوع گرايش قرآن پژوه نيز بر مى‏گردد كه بيشتر در پى شواهد نقلى است يا عقلى و يا... ابوالفتوح رازى در تفسير خويش براى مكان يابى آيه‏ها و سوره‏ها گاه به سراغ خود قرآن رفته است، او به هنگام تفسير سوره مباركه حمد پس از آن كه دو ديدگاه كلى و مدنى بودن اين سوره را ياد مى‏كند خود، نظريه كلى بودن سوره را بر مى‏گزيند و براى اثبات آن دلايل چندى ارايه مى‏دهد از جمله اين كه: 
"سوره الحجر مكى است و خداى تعالى در آنجا مى‏گويد: "و لقد آتيناك سبعاً من المثانى و القرآن العظيم" (18) و قول درست آن است كه سبع المثانى سوره الفاتحة است و خداى تعالى مى‏گويد: و لقد آتيناك و ما بداديم تو را سبع مثانى، اين قول چگونه آيد و سوره به مدينة فرود خواهد آمد".(19)

2/5- سنجش سبب نزول آيات

"انك لا تهدى من أجبت و لكن الله يهدى من يشاء و هو أعلم باالمهتدين" (قصص 56)
تو نمى‏توانى كسى را كه دوست دارى هدايت كنى؛ ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى‏كند و او به هدايت يافته‏گان آگاه‏تر است. در سبب نزول اين آيه شريفه چند قول وجود دارد، برخى گفته‏اند اين آيه درباره ابوطالب نازل شده است بر پايه همين قول بدان استدلال شده است كه ابوطالب مشرك زيست و مشرك از دنيا رفت. رازى ره آوردهاى پذيرش اين سبب نزول را چنين بر مى‏شمارد: 
"و مخالفان به اين آيت تمسك كردند در آن كه ابوطالب كافر بود و گفتند: آيت در شأن او آمد و در ظاهر آيت ايشان را تمسكى نيست، براى آن كه اگر تسليم كنند كه آيت در شأن ابوطالب آمد در آيت بيش از اين نيست كه تو اين نوع هدايت نتوانى دادن آن را كه تو خواهى، بل اين نوع هدايت به من تعلق دارد، نگفت من نداده‏ام او را. 
و از اين آيت اصحاب ما دليل انگيختن بر ايمان او، در وجه استدلال اين گفتند كه: اگر تسليم كنيم كه مراد به "من أجبت" ابوطالب است در اين لفظ اثبات محبت باشد ابوطالب را و به اتفاق نشايد كه رسول - عليه السلام - كافرى را مصّر بر كفر دوست دارد، چه او را و ما را فرموده‏اند كه از كافران تبرّى مى‏كنيم و با ايشان معادات كنيم و عقل و شرع اقتضاى اين كنند و قرآن به اين ناطق است در چند آيه، منهما قوله: "لا تجد قوماً يؤمنون با الله يوادون من حاّد الله و رسوله و لو كانوا آبائهم أو ابنائهم او إخوانهم او عشيرتهم..."(20)
و منها قوله: "يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء.."(21) و منها قوله: "يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء..."(21) و منها قوله: "يا ايها الذين آمنوا لا تتخذو آبائكم و اخوانكم اولياء ان استحبوا الكفر على الايمان..."(22) و منها قوله: "و لو كانوا يؤمنون با الله و النبّى و ما انزل اليه ما اتخذو هم اولياء..."(23)
چنان كه پيداست رازى با استدلال به اين گروه از آيات آيه پنج و ششم سورة مباركه را كه گفته مى‏شود بر كفر و شرك ابوطالب دارد، چنان تفسير و معنى مى‏كند كه مفهوم كاملاً عكس آنچه را كه ادعا شده است ارائه مى‏دهد و آن ايمان ابوطالب است. گو اينكه آيات پيش گفته نه از ناحيه معنى و نه از جانب الفاظ ارتباط روشن با آيه مورد بحث ندارند، جز اينكه با كمك اينها مى‏شود ابهام موجود در مفهوم و مقصود اين آيه را كه بيانگر كفر و شرك ابوطالب است و يا ايمان او، بر طرف ساخت و اين خود، گونه‏اى از تفسير قرآن با قرآن است. (24)
آيات 26 و 27 سورة مباركه بقره از گروهى سخن مى‏گويد كه به مثل‏هاى قرآنى خرده مى‏گرفتند، خداوند ايشان را كافران پيمان شكن و زيان كارانى فساد پيشه معرفى مى‏كند كه از آيات و مثل‏هاى قرآنى جز گمراهى عايدشان نمى‏گردد: "انّ الله لا يستحى مثلاً ما بعوضةً فما فوقها فأمّا الذين آمنوا فيعلمون أنه الحق من ربّهم و اما الذين كفروا فيقولون ما ذا أراد الله بهذا مثلاً يضلّ به كثيراً و يهدى به كثيراً و ما يضلّ به الا الفسقين. الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما أمر الله به أن يوصل و يفسدون فى الأرض اولئك هم الخاسرون" بقرة/26-27
خداوند از اينكه به (موجودات كوچكى مانند) پشه و حتى كمتر از آن، مثال بزنند شرم نمى‏كند. (در اين ميان) آنان كه ايمان آورده‏اند مى‏دانند كه آن، حقيقتى است از طرف پروردگارشان و اما آنها كه راه كفر را پيموده‏اند (اين موضوع را بهانه كرده) مى‏گويند: "منظور خداوند از اين مثل چه بوده است؟!" (آرى،) خدا جمع زيادى را با آن گمراه و گروه بسيارى را هدايت مى‏كند، ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى‏سازد. (فاسقان) كسانى (هستند) كه پيمان خدا را، پس از محكم ساختن آن مى‏شكنند و پيوندهايى را كه خدا دستور داده بر قرار سازند، قطع نموده و در روى زمين فساد مى‏كنند، اينها زيان كارانند.
تفسير گران قرآن در تعيين اين گروه بر دو دسته تقسيم شده‏اند، برخى گفته‏اند مقصود جماعت يهود است (25) و برخى نيز منافقان را مورد نظر آيات دانسته‏اند، (26) منشأ اين اختلاف، سبب نزول اين دو آيه است، قتاده سبب نزول را يهوديان و عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عباس سبب نزول را منافقان و اظهارات آنان درباره مثل‏هاى قرآنى مى‏داند: 
"و اين قول اولى‏تر است از قول قتاده، براى آن كه در آيات مقدم ذكر آن مثل‏ها و منافقان رفته است، پس اين لايق‏تر باشد به سياقت آيات".(27) 
بدين ترتيب رازى توانسته است ابهام از چهره اين دو آيه مباركه را بزدايد.

3/5- نسخ آيات

ظاهر آيه 282 و دوم سوره مباركه بقره بر اين دلالت دارد كه اگر كسى به ديگرى چيزى را قرض داد و يا ميان آنها داد و ستدى صورت گرفت بايد كه وثيقه‏اى بين آن دو نوشته شود: "يا ايها الّذين آمنوا اذا اتداينتم بدين الى أجل مسمّى فاكتبوه و ليكتب بينكم كاتب باالعدل..." اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، هنگامى كه بدهى مدت داراى (به خاطر وام يا داد وستد) به يكديگر پيدا كنيد آن را بنويسيد و بايد نويسنده از روى عدالت (سند را) در ميان شما بنويسد. 
آيا بر اساس اين ظاهر مى‏شود گفت، نوشتن دين و داد و ستد مالى مدت دار در هر شرايطى واجب است؟
ابوالفتوح به دو رأى وجوب و عدم وجوب اشاره مى‏كند و خود ديدگاه عدم وجوب را مى‏پذيرد و علت آن را نسخ شدن حكم اين آيه به وسيله آيات ديگر قرآن مى‏داند. در اين كه كدام آيه ناسخ اين حكم است، رازى دو احتمال و قول را بيان مى‏كند و بر پايه هر دو نظر آية ناسخ را شناسايى مى‏كند:
"و بهرى ديگر ]از[ مفسران و فقهاء گفتند: كتابت واجب بود منسوخ شد به قوله تعالى: (فان أمن بعضكم بعضاً فليئودّ الذى اؤتمن امانته...)(28) و اين قول شعبيى است.
و ضحاك گفت: واجب بود و لكن منسوخ شد بقوله: "و لا يضار كاتب و لا شهيد" (29) (بقرة/282)"
بدين سان فراز نخست آيه مورد بحث از سوى رازى تفسير شده است به وسيله آيت ديگر، هر چند به روايت از ديگران كه وى آن روايت را پذيرفته است.

4/5- شيوه قرائت واژگان

برخى از واژگان قرآنى - واژگان مفرد و يا تركيبى - از همان آغاز وحى و در جامعه نبوى، با شيوه‏هاى گوناگون خوانده مى‏شده است كه به آن در اصطلاح دانشيان علوم قرآنى، اختلاف در قرائت گفته مى‏شود. عوامل پيدايى اين اختلاف‏ها، اقسام آن و نيز ملاك‏هايى كه بر پايه آن چندين قرائت، رو او قانونى شمرده شده است از حوصله اين نوشتار بيرون است، نكته مورد نظر اين نگاه اين است كه تفسير گران قرآن در هنگام تفسير واژگان كه روايت‏هاى مختلف در شيوه قرائت آن‏ها وجود دارد ناگزير به بحث درباره آن مى‏پردازند؛ زيرا كه نحوه تلفظ و خواندن در مفهوم و معناى آن واژگان تأثير گذار است اگر مفسرى مى‏خواهد يكى از آن معانى را بر گزيند، پيشا پيش بايد كه يكى از شيوه‏هاى تلفظ و قرائت را انتخاب كند، قرآن پژوهان در اين عرصه از شواهد و ابزارهاى چندى استفاده مى‏كنند تا قرائت و معناى مورد نظر خويش را به اثبات برسانند، اگر مفسرى در اين زمينه از آيات و كلمات ديگر قرآنى مدد بگيرد، مى‏توان نام تفسير قرآن به قرآن بر آن نهاد، زيرا كه آن مفسر با ابزار خود قرآن، در مقام توضيح و تفسير يك معنى و مفهوم قرآنى بر آمده است. 
ابوالفتوح رازى از جمله مفسرانى است كه در تأييد، تصحيح و يا گزينش يك قرائت از قرآئت‏هاى مختلف در واژگان و كلمات قرآنى به صورت گسترده سود جسته است كه به نمونه‏هايى از آن اشاره مى‏كنيم:

1/4/5- ترجيح يك قرائت

"و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة سبحان الله و تعالى عما يشركون" (قصص /68)
پروردگار تو هر چه بخواهد مى‏آفريند و هر چه بخواهد بر مى‏گزيند، آنان (در برابر او) اختيارى ندارند، منزه است خداوند و برتر است از همتايانى كه براى او قائل مى‏شوند. 
در اين آيه مباركه دو گونه قرائت نقل شده است، رازى اين هر دو قرائت و تفاوت معنايى را كه بر اثر آن پيش مى‏آيد چنين باز مى‏گويد: 
"مقريان را در اين دو وجه است: 
يكى آن كه: وقف كردند اينجا كه "ما يشاء و يختار" به ابتدا كردند و "ما" بر اين اختيار موصوله باشد و معنى اين بود كه خداى تو اختيار كند آنچه اختيار ايشان باشد، يعنى ايشان را آن دهد كه ايشان خواهند. و وجه ديگر آن است كه: وقف بر "يختار" كردند و "ما كان لهم الخيرة" كلامى باشد مستأنف و بر اين وجه "ما" نفى بود، يعنى خداى تو آنچه بيافريند و آنچه خواهد برگزيند، ايشان را اختيارى نيست، بل همه اختيار خداى است.(30)"
وى سپس با استناد به سياق خود آيه و آيه ديگر از قرآن، قرائت دوّم را ترجيح مى‏دهد:
"و اين وجه متعهد است براى سياقت آيت و براى آن كه در ديگر آيت گفت: "و ما كان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم..."(31) بنگر كه حق تعالى در اين آيت چگونه بيان كرد خلق را و اختيار به خود حوالت كرد. آن گه خلق را از خلق نفى نكرد، چه خلق جز او را هست فى قوله: "تبارك الله احسن الخالقين" (32) و فى قوله: "و إذا تخلق من الطين" (33) اما اختيار از خلق نفى كرد بقوله: "ما كان لهم الخيرة". تو بر عكس آن كردى كه او گفت: آنجا كه گفت: خلق به من است و به ديگران هم هست، گفتى لا خالق الا الله و آنجا كه اختيار از تو نفى كرد، در اختيار آويختى و بر اختيار او اختيار كردى تا از هر دو وجه بر طرف نقيض باشد."34)

2/4/5- اثبات همسانى دو قرائت

در آيه دوم سورة مباركة حمد - مالك يوم الدين - واژه نخست آن به دو صورت با الف و بدون الف خوانده شده است. ابوالفتوح، طرفداران هر دو قرائت را نام مى‏برد و سپس استدلال هر يك را با افزوده‏هايى كه خود از آيات قرآنى براى اثبات درستى هر يك از دو قرائت دارد، بيان مى‏كند: 
"اما حجت آنان كه مالك مى‏خوانند به "الف" آن است كه گفتند: مراد آن است كه ملكيت در آن روز كس ندارد براى آن كه مالكى همه مالكان در آن روز زايل شود و املاك همه ملاكّ با حق تعالى افتد...
چنان كه گفت: "و الى الله ترجع الامور"(35) و گفت: "والى الله عاقبة الامور" (36) و قوله تعالى: "يوم لا تملك نفس لنفس شيئاً و الامر يومئذ للّه" (37) و قوله تعالى: "لا يملكون منه خطابا"(38) و امثالها، يعنى در قيامت تصرف جز خداى را - عزوجل - نباشد.
و حجت آنان كه ملك خوانند "بى‏الف" آن است كه گفتند: خداى تعالى را در دنيا ملوك را تمكين كرد و بعضى را مملكت داد چون انبياء و اوصيا و أئمه، فردا ملك از همه بستاند و همه را معزول گرداند، چنان كه در محكم كتاب گفت: "لمن الملك اليوم لله الواحد القهار"(39) (غافر/16) 
نتيجه‏گيرى رازى در پايان هر دو استدلال و شواهد قرآنى اين است كه: 
"و اين هر دو حجت متكافى است"(40)

5/5- اقسام آيات قرآن

در تقسيم بندى كه قرآن خود از آياتش ارايه داده است، چنين بر مى‏آيد كه آيات قرآن بر دو دسته آيات محكم و آيات متشابه، تقسيم مى‏گردد و البته از منظر سطح فهم معناى آنها(. 
"هو الذى أنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن أم الكتاب و اخر متشابهات" (آل عمران /7)
او كسى اس كه اين كتاب (آسمانى) را بر تو نازل كرد كه قسمتى از آيات آن محكم ]= صريح و روشن[ است كه اساس اين كتاب مى‏باشد و قسمتى از آن متشابه است.
اما اين دسته بندى آنگاه كه ساير آيات قرآن در اين زمينه در نظر گرفته شود نمى‏تواند تمام رخ واقعيت را بازگو كند، بلى كه بايد آيات قرآن را به شيوه ديگرى دسته بندى كرد و اين چيزى است كه ابوالفتوح انجام داده است او مى‏گويد: 
"بدان كه قرآن همه محكم است از يك وجه و همه متشابه است از يك وجه و از يك وجه بهرى محكم است و بهرى متشابه. اما آن جمله كه محكم است قوله: "الم كتاب احكمت آياته" (41) و معنى آن است كه آياتش جمله محكم است، چنان كه نقص بر او راه نيابد و متناقض نشود و شبهه ملحدان و اصحاب اباطيل بر او متطرق نشود، چنان كه گفت: "لا يآتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه" (42) 
و آن جمله كه متشابه است چنان كه گفت قوله: "كتاباً متشابهاً مثانى" (43) (زمر/33)
"و اما اين كه بهرى از آن محكم و بهر ديگر متشابه است قول خداوند است كه: وصف كرد اين كتاب و آيات او را تفصيل داد و قسمت كرد بر دو نوع... گفت: "منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر مشابهات". (44)

6- به كارگيرى تفسير قرآن با قرآن در انديشه‏هاى كلامى

زيستگاه ابوالفتوح رازى - رى - در قرن پنجم و ششم از منظر دامن گسترى مجادلات و مناظره فرقه‏هاى مذهبى مانند معتزليان، اشعريان، سنيان، شيعيان و زرتشتيان كه جملگى در رى پايگاه‏هاى فكرى فعال داشتند، موقعيت ويژه‏اى داشته است. اين فضا تاثير خود را بر گرايشهاى تفسيرى آن زمان بر جاى نهاد كه نمونه‏هاى بارز آن را در سمت‏گيرى كشاف زمخشرى و تفسير كبير فخر رازى مى‏توان ديد، تفسير روض الجنان نيز هر چند كه به پيمانه دو تفسير ياد شده آغشته به مسائل كلامى و مذهبى نيست با اين حال صدها موضوع و بحث كلامى و فقهى را در تفسير ابوالفتوح به چشم مى‏خورد، مسائلى چون حقيقت ايمان، جبر و اختيار، توحيد، عدل، قضا و قدر، كلام خدا، توبته شفاعت، گناهان كبيره... از مهم‏ترين مباحث كلامى مطرح شده در تفسير ابوالفتوح است كه شيخ با ادّله عقلى و نقلى (سيره روايات و آيات قرآن) به دفاع از نگره درست و مورد انتخاب خويش برخاسته چنان كه در مسائل فقهى نيز رازى با تضلّع و چيره دستى بسيار، آيات الاحكام قرآن را به بحث نشسته و - بر اساس گفته برخى از پژوهشگران - افزون بر هشتصد مورد متعرض احكام فقهى شده است. ابوالفتوح در هر دو عرصه مسائل كلامى و فقهى از روش تفسير قرآن با قرآن سود جسته است كه به نمونه‏هايى از اين دو عرصه اشاره مى‏كنيم.

1/6- چيستى ايمان

ايمان چيست؟ متكلمان و قرآن پژوهان در برابر اين پرسش پاسخ يكسان ندارند،(45) برخى ايمان را تسليم با اطمينان خاطر (46) و شمارى نيز به استقرار اعتقاد در قلب(46) و پاره‏اى به "تصديق" (47) يا با پسوند توأم با اطمينان خاطر(48) تعريف كرده‏اند. 
رازى، در تفسير آيه: "الذين يؤمنون بالغيب..." نظرى غير از تمامى آنچه آمد دارد. او بر آن است كه اولاً: "حقيقت ايمان تصديق به دل باشد"(49)
دوم اينكه: معناى اصطلاحى و لغوى ايمان تفاوت ندارد و در اين لفظ چنان كه در اصل وضع آمد و آن تصديق است، بمانده است." (50)
سوم اينكه: آيات بسيارى از قرآن ايمان را تصديق به قلب مى‏داند مانند:
1- قوله تعالى فى قصة يعقوب: "و ما أنت بمومن لنا و لو كنا صادقين" (51) (يوسف/17)
مقصود رازى اين است كه در اين آيه حكايت حال فرزندان يعقوب پس از باز گشت از صحرا است كه به پدر گفتند، ما در صحرا مشغول مسابقه شديم، يوسف را گرگ دريد. و افزودند: تو به ما ايمان ندادى، هر چند كه ما راستگو باشيم. ايمان در اينجا به معناى تصديق به دل است، زيرا مقصود از اين كه يعقوب به گفته فرزندان خويش ايمان ندارد اين است كه وى، در دل ادعاى فرزندان خويش در قتل يوسف به وسيله گرگان را تصديق نكرد.
2- "ديگر آن كه - خداى عزوجل - هر كجا ايمان گفت در قرآن، به دلى باز بست و اضافت با دل كرد چنان كه گفت: "من الذين قالوا آمنّا بأفواهام و لم تؤمن قلوبهم" (52) و چنان كه گفت: "و قلبه مطمئن بالايمان(53)" و چنان كه گفت: "قالت الأعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم" (54)
3- بأفواههم دگر آن كه حق - جل و جلاله - هر كجا ذكر ايمان كرد، عمل صالح به آن مقرون كرد كه: آمنوا و عملوا الصالحات ]بقرة 25/2 و نيز 52 مورد ديگر در سوره‏هاى مختلف[ اگر عمل صالح از جمله ايمان بودى، اين تكرار لغو بودى و به مثابت آن بودى كه گفتى: "انّ الذين آمنوا و آمنوا" و اين نه كلام حكيم بود. و اين جمله، دليل است بر آن كه: ايمان تصديق به قلب است.(55)"
نقطه مقابل ايمان، كفر است، تعريف ايمان به تصديق در دل، مى‏طلبد كه تعريف كفر نيز انكار در قلب و دل تعريف شود، اين كارى است كه رازى انجام است، او در تفسير آية "انّ الذين كفرو اسواء عليهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون"(56) با استناد به آيه 16 سوره مباركه نحل: "ولكن من شرح با الكفر صدراً" كفر را نيز فعل و انكار قلبى مى‏داند.(57)

2/6- رؤيت خدا در قيامت

ديدن و مشاهده خداوند در دنيا را تمامى فرق اسلامى نا ممكن مى‏دانند اما در عالم ديگر و قيامت مى‏شود خداوند را ديد يا خير؟ اشعريان و فرقه مشبه بر اين اعتقادند كه از بزرگ‏ترين نعمت‏هاى اخروى براى مؤمنان، نعمت ديدن خداوند است. گذشته از ساير ادلّه، آيه 23 سوره مباركه قيامت از مهم‏ترين دلايل آنان است: 
"وجوه يومئذ ناظرة الى حاربها ناظرة"
در آن روز صورت‏هايى شاداب و مسرور است و به پروردگارش مى‏نگرد.
فخر رازى كه خود از اشعريان و مدافعان رؤيت خداوند در قيامت است در بحث از اين آيه مباركه مى‏آورد: 
"بدان كه جهمور اهل سنّت به اين آيه تمسك كرده‏اند تا ثابت كنند، مؤمنان خداى متعال را در قيامت مى‏بينند.(58)"
ابوالفتوح نيز به هنگام تفسير اين آيه بحث مبسوط ارايه داده و با ادّله زبان شناختى، عقلى و به ويژه قرآنى، دلالت آيه بر ديدن خداوند در قيامت را ايده باطل معرفى كرده است.
"مشبهه و اشاعره بر اين آيت تمسك كردند بر اثبات رؤيت و گفتند: آيت دليل آن مى‏كند كه خداى را ببينند، براى آن كه نظر چون به الى متعدى باشد فائده رؤيت دهد...
و جواب از اين آن است كه نظر در كلام عرب بر وجوه است از جمله وجوه و اقسام هيچ نيست كه فايده رؤيت مى‏دهد، نظر آيد به معناى تقليب حدقه درست به جهت مرئى طلب رؤيت او را، و آيد به معناى فكر و انديشه، و آيد به معناى انتظار، و آيد به معناى مقابله، و آيد به معناى رحمت. و از اين وجوه هيچ رؤيت نيست و انمّا تقليب حدقة است...
و دليل بر آن كه نظر رؤيت نيامده است آن است كه عرب اثبات نظر كنند و نفى رؤيت آنجا كه گويند: "در نظرت الى الهلال فلم أره‏ى به ماه نگريدم نديدم و اگر نظر به معناى رؤيت بودى اين كلام متناقض بودى، به منزله آن بودى كه گفتى: رأيت الهلال و لم اره و اين باطل است. 
دليل دگر آن است كه نظر به الى متعدى است و رؤيت و نظاير او به نفس خود متعدى است، يقال، نظرت اليه و لا يقال رأيت اليه انّما يقال: رأيته و أبصرته و احسسته و آنسته، اين دليل باشد كه موضوع اين لفظ دگر است و موضوع آن دگر...
اگر گويند: چون تأويل مخالفان باطل كردى، تأويل درست چيست آيت را؟ گوييم تأويل درست آن است كه نظر به معناى انتظار است... و نظر در قرآن به معناى انتظار بسيار است، منها قوله تعالى:
"و انى مرسلة اليهم بهدية فناظرة بم يرجع المرسلون (59) اى منتظرة و قوله: و ان كان دو عسرة فنظرة الى ميسرة"(60) اى انتظار. و مانند اين بسيار است. 
اگر گويند: نظر كه به معناى انتظار باشد به نفس خود متعدى بود، يقال: نظرته بمعنى انتظرته و چون به معناى رأيت باشد به حرف جر متعدى باشد، چنان ]كه [نظرت اليه، گوييم در نظر كه تقليب حدقة است، الى گويند و نيز نظر كه به معناى انتظار بود يك بار به خود متعدى بود و يك بار به حروف جر، الى‏ترى الى قوله تعالى: "فنظرة الى ميسرة" و اين نظر بلاخلاف به معناى انتظار است".(61)

3/6- جبر و اختيار انسان

تقسيم قلمرو اراده خدا و انسان در افعال و كارهايى كه آدميان انجام مى‏دهند، سه ديدگاه جبر، اختيار و اعتدال (= امر بين الامرين) را به وجود آورده است. طرفداران هر يك از اين نگره‏ها با دلايل عقلى، روايى و قرآنى در پى اثبات و تحكيم نظريه خود بوده‏اند. از اين ميان آيات قرآنى به دليل ويژگيهاى بيانى، ساختارى و نيز منزلت و اعتبار ترديدناپذير وحيانى، بيش از هر دليل ديگرى معركه آرا و استنباطهاى متعارض بوده است، چندان كه گاه از يك آيه دو نظريه مخالف استخراج شده است كه از نمونه‏هاى آن است آيات 29 و 30 انسان سوره: "ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلاً و ما تشاءون الا أن يشاء الله" 
اين يك تذكرة و يادآورى است و هر كس بخواهد (و باشاء استفاده از آن) راهى به سوى پروردگارش بر مى‏گزيند و شما هيچ چيز را نمى‏خواهيد مگر اين كه خدا بخواهد. 
نگارنده تفسير روض الجنان با يادكرد استدلال جبريان و تفويضيان به اين آيات، ديدگاه مورد نظر خويش را با استدلال آميخته از عقل و نقل كه تكيه افزون و اصلى آن به فهم آيات پيش گفته از رهگذر ديگر آيات قرآن "= تفسير قرآن با قرآن( مى‏باشد، تبيين مى‏كند:
"فمن شأ اتخذ الى حاربه سبيلا؛ هر كه خواهد آن را راهى گيرد و سبيلى سازد از آن به خداى تعالى و مراد آن كه به رضاى خداى تعالى راهى سازد به فعل طاعات و اجتناب معاصى و اين دليل باشد بر آن كه مكلف مخير است و عنان اختيار به دست اوست، مجبر نيست چنان كه مجبران گفتند.
و ما تشائؤن، ابوعمر و و ابن كثير به ياء خواندند على الخبر عن الغائبين و نخواهند ايشان و باقى قرأ به تاى خطاب، نخواهى شما الا و خداى تعالى آن را مريد باشد ]معنى ان است كه شما اتخاذ سبيل به فعل طاعات و اجتناب معصيت نخواهيد الا و خداى آن را مريد باشد[ مراد اين است نه آن هر چه بنده خواهد، خداى خواهد آن، براى آن كه ما مريد مباحات و قبايح باشيم و خداى تعالى آن را مريد نباشد براى آن كه ارادت مباح عبث باشد و ارادت قبيح، قبيح، و اين صفت نقص باشد و قديم تعالى به حكمت از آن منزّه است. 
دگر آن كه مشيّت در آيت از ما و از قديم تعالى مبهم است، معلق نيست به چيزى معين، لا بد آن را متعلقى بايد و تعليق آن كردن به آنچه در آيت است من قوله: "فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا" اولى‏تر باشد از آنچه تعليق كنند به آنچه ]بر[ او دليل نباشد.
دگر آن كه خداى تعالى گفت: "يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر"(62)
دگر آن كه گفت: "ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد يطهركم..."(63) و هيچ عروحرجى نيست از كفر عظيم‏تر. 
دگر آن كه اگر مريد باشد هر چه بندگان مريد باشند آن را مريد متضادات باشد و مريد جهل و سفه و فضايح و قبايح و شدم خود و شرك و ساير معاصى باشد، و اين منافى حكمت بود "و كان الله عليماً حكميا" (64) و صفت او اين است كه دانا و محكم كار است و بوده است.(65)"

4/6- رجعت

2 - "رجعت" به مفهوم زنده شدن و بازگشت دوباره جمعى از نيكان و بدان به دنيا، در زمره مسائل پر قيل و قال كلامى است كه بيشتر صبغه شيعى دارد و برخى آن را از باورهاى خاص تشيع مى‏انگارند، نصوص روايى كه شمار آنها به حد تواتر معنوى مى‏رسد به صورت صريح و روشن، اثبات گر اين موضوع است. از اين رو استدلال و تكيه گاه اصلى باورمندان به رجعت محسوب مى‏گردد، اما در كلام و حيانى قرآن هر چند تصريح به اين واقعيت نگرديده، ولى ظهور برخى از آيات با لحاظ و در نظر داشت آيات مربوط به قيامت، درستى و حتمى بودن اين رويداد را مبرهن مى‏سازد. 
آيه 83 سورة مباركه نمل از جمله آيات مورد استناد براى اثبات رجعت در نزد متكلمان و قرآن پژوهان است، ابوالفتوح به هنگام تفسير اين آيه شريفه و با ياد كرد آيه‏هاى 22 سوره انعام و 48 سوره كهف، مقصود آن آيه را رجعت مى‏داند: 
"و يوم نحشر من كل امة فوجاً ممن يكذّب بآياتنا فهم يوزعون" (انعام/22)
آن روز كه زنده كنيم از هر گروهى جماعتى را، از آن كه به دروغ دارند آيت‏هاى ما، ايشان را باز دارند. و اصحاب ما به اين تمسك كردند در صحت رجعت و گفتند خداى تعالى در اين آيت گفت: روزى باشد كه ما زنده كنيم از هر گروهى جماعتى را و اين نه روز قيامت باشد، براى آن كه روز قيامت، همه خلايق را حشر كنند؛ چنان كه: "ويوم نحشرهم جمعياً" و گفت: "و حشرناهم فلم نغادر منهم أحداً" (كهف/47)
و آنان كه گفتند: مراد روز قيامت است گفتند: من زيادت است و فوجاً مكرّر مى‏بايد و تقدير آن كه: و يوم نحشر كل امّة فوجاً فوجاً، و اين عدول باشد از ظاهر، به زيادت و نقصان كه كلام بر او دليلى نمى‏كند و اين مهم نيست چنين كردن - بل تا ممكن باشد كلام بر خداى را بر ظاهر و حقيقت خود حمل بايد كردن."(66)

7- آيات الأحكام و تفسير قرآن با قرآن

حكم يابى و موضوع‏شناسى دو عرصه كار برد تفسير قرآن با قرآن از سوى ابوالفتوح در آيات الاحكام است.

1/7- حكم‏يابى

در حكم خواندن سوره مباركه حمد در نمازهاى روزانه ميان فقهاى فرق اسلامى اختلاف است، برخى خواندن آن را در نمازهاى روزانه واجب و برخى نيز به استناد عموم آية: "فاقرؤا ما تيسّرمن القرآن" (67) واجب نمى‏دانند و بر آنند كه خواندن بهرى از قرآن كفايت مى‏كند.
رازى با ياد كرد آياتى از قرآن كه مفاهيمى همانند اين آيه دارد و به وسيله روايات تخصيص خورده است، چنين نتيجه مى‏گيرد كه اين آيه نيز به وسيله روايات تخصيص خورده "و موارد جز نماز را در بر مى‏گيرد: 
"امّا استدلال آنان كه الحمد خواندن واجب ندانند آن است كه گويند خداى تعالى گفت: فاقرءوا ما تيسر من القرآن، گوييم اگر بر عموم حمل كنند، نخصيص اين عموم كند به اين ادله كه گفتيم ]ادله دال بر وجوب قرائت حمد در نماز[ ديگر حق - جل و علا - گفت: "فمن تمتع بالعمرة الى الحج فما استيسرمن الهدى"(68) و ديگر جا گفت: "فان احصرتم فما استيسرمن الهدى"(69) و اتفاق است كه هدى موصوف مى‏بايد به صفات مخصوص، پس ما و ايشان تخصيص اين عموم كنيم به اخبارى كه وارد است به آن كه هدى نشايد كه اعور باشد يا اعرج يا ناقص خلق و يا اقصم و امانند اين، همچنين حكم اين آيت اين باشد."(70)
عموم و اطلاق واژه تيسّر در دو آيه مربوط به قربانى و خصوصيت معناى ان به اتفاق مفسران و قرآن پژوهان فهم مراد و مقصود از واژه يسير در آيته مورد بحث را هموار كرده و سبب شده است تا از عموم آن صرف نظر شود و در نتيجه نتوان با استناد به عموم آن كفايت خواندن هر سوره و يا پاره‏اى از قرآن در نماز را كافى دانست.

2/7- موضوع‏شناسى
1/2/7- مستحقان زكات

"للفقرا الذين احصروا فى سبيل الله لا يستيطعون ضرباً فى الأرض..." (بقره /273)
(انفاق مخصوصاً بايد) براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا در تنگنا قرار گرفته‏اند، نمى‏توانند مسافرتى كنند اين آية مباركة مورد مصرف زكاتى واجب را بيان مى‏كنند كه عبارت است از فقيران محصور و عاجز از "ضرب" در زمين از اين رو تشخيص مقصود از "لا بستطيعون فى الارض" اهميت كليدى در شناخت موضوع و محل مصرف زكات دارد. رازى براى شناخت مفهوم اين جمله به آيات ديگر قرآن توسل جسته مى‏نويسد: 
"لا يستطيعون ضرباً فى الأرض اى يسراً فيها، ايشان نتوانند كه در زمين بروند به سفرى و تجارتى و طلب معاشى... و ضرب در زمين... كفايت باشد از سير شديد سريع؛ كما قال تعالى: و آخرون يضربون فى الارض يبتغون من فضل الله (71) و اذا ضربتم فى الارض (72) (نساء/101)"
بدين سان موضوع پرداخت زكات از جمله فقيرى است كه توان تأمين بهشت خويش را از راه سفر و تجارت ندارد؛ نه اين كه زمين گير و ناتوان از راه رفتن باشد. اين معنى در پرتو دو آيه ديگر كه "ضرب در ارض" در آنها به كار رفته به دست آمده است.

2/2/7- شرايط گواه بر دين

گواه و شاهد گرفتن بر دين و داد و ستدهاى مالى از جمله احكام اقتصادى و شرعى قرآن است. تعبير قرآن از شرايط گواهان بر دين اين است كه:... و استشهدوشهيدين من رجالكم... (بقره /282) بايد كه دو نفر از مردان خويش را بر اين حق گواه بگيرد! مقصود از رجال كيستند؟ برخى از فقيهان از شيوه بيان جمله من رجالكم كه در آن "رجال" اضافه به ضمير كم كه مقصود از آن مردان آزاد و داراى حق داد و ستد مالى هستند، چنين استنباط كرده‏اند كه گواهان بر دين، مى‏بايد مردان آزاد باشند و گواهى بردگان بر دَيْن پذيرفته نيست. صاحب روض الجنان همچون شمار ديگرى از انديشمندان بر اين است كه چنين شرطى را نمى‏شود و از آيه به دست آورد، پس شهادت بردگان بر دَيْن رواست، چنان كه شهادت آزادگان پذيرفته است. او، ديدگاه‏هاى فقيهان در اين باره، استدلال ايشان و نيز شيوه استدلال خود را كه بر پايه آيات ديگر از قرآن به فهم و دريافت مفهوم آيه 98 ره مى‏سپرد چنين باين مى‏كند: 
"من رجالكم يعنى مردان بالغ، آزاد كه نه كودك باشند و نه بنده، و اين مذهب ابو حنيفه است و سفيان و مالك ]و شافعى[ و بيشتر فقها، و مذهب شريح و ابن سيرين آن است كه: گواهى بنده در دين مقبول باشد، و به نزديك ما هم چنين باشد، حريّت شرط نيست در قبول شهادت و انّما آنچه شرط است ايمان است و عدالت.
و ابو ثور و عثمان البستى و شريح و انس بن مالك با ما موافقتند در اين، و تمسك فقها باضافه فى قوله: من رجالكم در آنچه آزادى شرط است، معتمد نيست، براى اين كه ايشان نيز با ما مضافند، چنان كه تعالى گفت: و الصالحين من عبادكم و امائكم." (73) (نور/32)
مقصود رازى آن است كه اضافه "رجال" به "كم" نمى‏تواند بيانگر لزوم آزادى رجال باشد، چه كنيزان و بردگان نيز به ضمير كم اضافه شده‏اند.

3/2/7- معناى ربا

"ربا" موضوع حكم حرمت در احكام اقتصادى و مالى اسلام است كه به نص صريح قرآن حرام و به مثابه جنگ با خدا قلمداد شده است. در اين‏باره، هيچ يك از فقهاى اسلامى سخن و رأى مخالف ندارند، امّا ربا چيست؟ تشخيص معاملات و داد و ستدهاى ربوى از غير آن در گرو معنا شناسى ربا در لغت به ويژه شريعت است، رازى اين معنا شناسى را با الهام از موارد كار برد واژه ربا در خود قرآن، انجام مى‏دهد: 
"و ربا در لغت عرب زيادت بود، قال الله تعالى: و ما آتيتم من رباً ليربو فى اموال الناس فلايربو عند الله" (74) اى لا يزيد، و قال عزمن قائل: فإذا أنزلنا عليها الماء اهتزت و ربت (75) اى ارتفعت انتصنخت و آن نيز از روى ظاهر زيادتى باشد و در شرع هم زيادت باشد جز كه زيارت بر رأس المال را ربا خوانند و هر زيادت را ربا نخوانند و اين از اسماء مخصوصه باشد كا الصوم و الحج. (76)

8- روش تفسير قرآن با قرآن در آيات تاريخى

بخشى از معارف قرآن را داستانها و قصه‏هاى پيشينيان به ويژه پيامبران و امت‏هاى سلف تشكيل مى‏دهد، اين داستانها در قرآن به شيوه معمول و متعارف داستانى و به صورت پيوسته نيامده بلكه در سوره‏هاى مختلف و در راستاى اهداف و آموزه‏هاى كه قرآن از نقل هر قسمتى از آن قصص دارد، آن را باز گفته است، پاره‏اى از مفسران در هنگام تفسير اين شمار از آيات بر اثر توجه افزون بر روايات و اخبار و منابع غير اسلامى چون اهل كتاب در نقل تفصيلى اين داستانها دچار لغزشهاى بزرگ شده و برخى ديگر در نتيجه تمركز بر روى يك بخش از داستان و فقدان جامع نگرى و لحاظ مجموع آيات وارده درباره آن داستان در كل قرآن از رهيافت به واقعيت دور مانده‏اند، ابوالفتوح با وقوف از اين دو كاستى در مواردى با تأمل و درنگ ژرف انديشانه بر روى خود آيات قرآنى، لغزشها و خطاهاى ديگران را آشكار ساخته است، چنان كه گاه نيز بخش‏هاى مختلف يك داستان در سوره‏هاى مختلف قرآنى را در چشم انداز خود قرار داده و ميان آنها پيوند و ارتباط برقرار مى‏كند و نكته‏هايى را كه در صورت جدا انگارى و تفسير جداگانه نمى‏توان دريافت، گوشزد مى‏كند، نمونه‏هايى براى هر يك از اين دو روش را در تفسير آيات زير مى‏توان به مشاهده نشست:

يك. نعمت‏هاى و فضيلت‏هاى مبنى اسرائيل

1- آيه 47 سوره مباركه بقره از نعمت‏هاى خدادادى به بنى اسرائيل و از جمله نعمت برترى بخشيدن ايشان بر ساير جهانيان سخن مى‏گويد: "يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت علكيم و انى فضلتكم على العالمين". اى بنى اسرائيل! نعمتى را كه به شما ارزانى داشتم به خاطر آوريد (و نيز به ياد آوريد) كه من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم. 
آيه مباركه از ناحيه عوامل برترى يابى بنى اسرائيل بر جهانيان ساكت و مبهم است، رازى با تمسك به آيه بيستم سورة مائده ابهام از چهره آيه را مى‏زدايد و مى‏گويد: 
"و تفضيل ايشان بر ديگران به آن داد كه در ذكر آيت شرح داد من قوله: "اذ جعل فيكم انبياء و جعلكم ملوكاً الآية. (77) در ايشان پيغامبران(78) كرد و پادشاهان و ايشان را چيزهايى داد كه جهانيان را نداد و "منّ" و "سلوك" از آسمان به ايشان فرو فرستاد و فرعون را هلاك كرد." 
فراز آخر سخنان ابوالفتوح نشان دهنده آن است كه وى افزون بر اعطاى پيامبرى و پادشاهى به بنى اسرائيل از سوى خداوند كه مايه برترى ايشان شده است از اسباب ديگرى نيز نام برده است كه در ساير آيات قرآنى از آنها ياد شده است مانند نزول منّ و سلوى بر يعنى اسرائيل و هلاكت فرعون كه در آيه‏هاى زير مطرح شده است: 
و ظللّنا عليكم الغمام و انزلنا عليكم المّن و السلوى كلوا من طيبات ما رزقناكم...(بقره/57)
و ابر را بر شما سايه‏بان قرار داديم و "من" ]شيره مخصوص و لذيذ درختان[ و سلوى ]= مرغان مخصوص شبيه كبوترم را بر شما فرستاديم و گفتيم: از نعمت‏هاى پاكيزه‏اى كه به شما روزى داده‏ايم بخوريد[.
"و اذفرقنابكم البحرفأنجيناكم و اغرقنا آل فرعون و أنتم تنظرون" (بقره/51)
و به ياد آوريد هنگامى را كه دريا را براى شما شكافتيم و شما را نجات داديم و فرعونيان را غرق ساختيم در حالى كه شما تماشا مى‏كرديد.
همچنين معنا و مقصود واژه عالمين در اين آيه نا مشخص است، چه عالمين مفهوم مشترك ميان چندين معناست.
ابهام و اشتراك معناى عالمين، قلمرو فضيلت يعنى اسرائيل را معلق بين دو محدوده بس فراخ (تمام جهانيان از آغاز تا فرجام عالم و مردمان موجود و ساكن در اقصى نقاط عالم در زمان بنى اسرائيل) قرار مى‏دهد بى‏آن كه بتوان در خود واژه، دليل و قرينه‏اى روشن بر تعيين قطعى هر يك از اين دو قلمرو سراغ گرفت. 
ابوالفتوح، با تمسك به آيه شريفه 110 از سوره آل عمران، مفهوم عالمين در اين آيه را تفسير مى‏كند: قوله: على العالمين، اى على عالمى زمانهم مراد آن است كه: شما را تفضيل داد بر اهل روزگار خود، براى آن است پيغمبر ما - عليه السلام - مفضل اند بر ايشان، لقوله تعالى: كنتم خير امة اخرجت للناس...(79)" (آل عمران/110)

دو. دو نزول صاعقه بر بنى اسرائيل

قرآن در بخشى از داستان موسى (ع) و بنى اسرائيل فرود صاعقه بر آنان را حكايت مى‏كند، نزول اين عذاب آسمانى در پى تقاضاى ديدن خداوند از سوى آنان صورت گرفت. در اين كه چه كسى درخواست ديدن خداوند را كرده بود گروهى از بنى اسرائيل يا موسى؟ تاريخ نگاران دو روايت را نقل كرده‏اند. قرآن از اين ماجرا در سوره‏هاى بقره و نساء و اعراف ياد كرده است، آنچه در سوره بقره آمده هر چند ظهور در اين دارد كه جمعى از بنى اسرائيل ايمان آوردن خويش به موسى را مشروط كردند به ديدن خداى موسى، در پى اين تقاضاى كفرآميز، صاعقه آسمانى بر آنان فرود آمد، امّا از اين موضوع ساكت است كه خود موسى با اين درخواست موافقت كرده و به جمع متقاضيان رؤيت خداوند در آمد يا خير. سكوت آيه زمينه اين برداشت را فراهم آورده كه ممكن است موسى خود به جرگه خواهندگان ملاقات و ديدن خدا پيوسته باشد.
ابوالفتوح تمام آيات مربوط به اين موضوع را در چشم انداز خود قرار داده و ضمن آن كه جنبه‏هاى مختلف اين داستان را بازگو كرده ابهام بر آمده از سكوت اين آيه را نيز بر طرف ساخته است، آيه سوره مباركه بقره چنين است. 
"و اذقلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة فأخذتكم الصاعقة و انتم تنظرون" (بقره /55)
و (نيز به ياد آوريد) هنگامى را كه گفتيد: "اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اين كه خدا را آشكارا و با چشم خود ببينيم". پس صاعقه شما را گرفت در حالى كه تماشا مى‏كرديد. 
رازى در تفسير آن مى‏نويسد: 
"و در آيت دليل است بر بطلان قول آنان كه گفتند: سئوال رؤيت، موسى كرد و از خود گفت. چه خداى تعالى به صريح لفظ، حوالت سؤال رؤيت با ايشان كرد كه: "حتى نرى اللّه جهرة" و دگر آن كه: صاعقه از آسمان بيامد بر ايشان افتاد موسى - عليه السلام - مسلم بود از آن، اگر موسى خواسته بودى اوّل صاعقة به موسى رسيدى. دگر آن كه خداى تعالى در دگر آيت چنين فرمود:
يسئلك أهل الكتاب أن تنزل عليهم كتاباً من السماء فقد سألوا موسى اكبر من ذلك فقالوا أرنا الله جهرةً".
دگر ان كه از موسى - عليه السلام - حكايت چنين كرد كه: "أتهلكنا بما قول السفهاء منّا" (اعراف/80)¬(155)
آنچه را ابوالفتوح از آيات قرآن ياد كرده تمام آن چيزى است كه درباره اين موضوع در قرآن كريم آمده است. مجموع اين آيات بر روى هم واقعيت آن رويداد را بر ملا مى‏كند و ساحت موسى عليه السلام را از درخواست ديدن خداوند مى‏پيرايد، به ويژه آيه اخير كه رازى بدن اشاره كرده است، چه بر اساس اين آيه مباركه موسى كسانى را كه خواستار ديدن خداوند با چشم سر شده بودند سفيان تهى از عقل و خرد معرفى كرده است، پيداست كه اگر خود از درخواست كنندگان رؤيت خداوند مى‏بود، بدين گونه ايشان را نكوهش نمى‏كرد و چنان در خواستى را دور از عقل و خرد نمى‏شمرد.

سه. چگونگى آفرينش حواّ

از نمونه‏هاى شيوه دوم مى‏توان به موضوع آفرينش همسر آدم - حوّا - اشاره كرد؛ آيه‏هاى 30 تا 38 سوره مباركه بقره، داستان آفرينش آدم، خلافت، استقرار او در بهشت و حوادث پس از آن را باز مى‏گويد؛ از جمله آنها اين آيه است: "و قلنا يا آدم اسكن انت و زوجك الجنّه" گفتيم: اى آدم! تو و همسرت در بهشت مسكن گزينيد. 
اين نخستين بار است كه يادى از همسر آدم در قرآن به ميان مى‏آيد، بى‏آن كه از نحوه آفرينش، كيفيت قرار گرفتن او در كنار آدم، چيزى گفته شده باشد. از اين رو آيه مباركه نوعى اجمال و ابهام دارد تفسير گران قرآن به هنگام تفسير اين آيه هر يك به تناسب ابزارها و منابع تفسيرى كه بر گزيده‏اند در اين باره بسط سخن داده‏اند و از آفرينش همسر آدم، نقش او در هبوط آدم به زمين و ساير مسائل بحث كرده‏اند، رازى نيز در تفسير اين آيه به جريان آفرينش حوا پرداخته و چندين روايت از جمله اين روايت نبوى را نقل كرده است كه: 
"خداى تعالى زنان را از استخوان پهلو آفريد و آن كژ باشد، اگر خواهى كه راست باز كنى بشكنى و اگر استمتاع كنى بدو در او كژى باشد" سپس همين موضوع را مدلول آيه 189 سوره اعراف معرفى كرده و گفته است: و ظاهر قرآن بر اين است: "هو الذى خلقكم من نفس واحدة ثم خلق منها زوجها...".(82) گذشته از صحت و سقم مدعاى رازى و روايت‏هاى مورد استناد او، استظهار مدلول روايات از خود قرآن، نشانگر عنايت و توجه رازى به تفصيل و تفسير پاره‏هاى مجمل و مهم قرآن توسط پاره ديگر و نيز پرداختن به زواياى مختلف يك موضوع در قصه‏هاى قرآن با نگرش به مجموعه آيات مربوط به آن موضوع در سراسر قرآن مى‏باشد.

چهار. عزير، پيامبر يا فرزند خدا

به روايت قرآن در آية 30 سوره مباركه توبه، يهود، عزير نبى را فرزند خدا پنداشته‏اند: و قالت اليهود عزيز بن الله" اما از اين كه كى و چگونه اين باور براى - يهوديان پيش آمد، سخنى به ميان نيامده است جز اينكه در سوره بقره آيه 159 بى‏آن كه نامى از عزير برده شود، ماجراى مردى نقل شده است كه در پى اظهار شگفتى و ترديد نسبت به رستاخيز و زنده شدن مردگان، خود دچار مرگ شد و پس از يكصد سال در باره زنده شد در حالى كه مى‏پنداشت يك روز يا لختى از روز را آرميده است امّا قرائن و شواهد پيرامون وى مانند جسم متلاشى شده الاغ وى و به جنب وجوش در آمدن و به هم آمدن اعضاء و استخوان‏هاى پوسيده الاغ و زنده شدن آن، او را بدين اين باور رساند كه وى سالهاست مرده است و زنده شدن دگر باره انسانها پس از مرگ چيزى جز مانند آنچه بر سر او و الاغ وى آمد نيست.
در اين آيه نام اين مرد برده نشده است و نيز اين كه چگونه مردم او را پسر خدا انگاشتند، ابوالفتوح با كنار هم قرار دادن اين دو آيه در كنار يكديگر كل داستان را تكميل مى‏كنند و نشان مى‏دهد كه آن فردى كه به مدت صد سال مرد و سپس زنده شد عزير نبى بود و همو بود كه يهودان او را فرزند خدا پنداشتند، البته او در پيوند اين دو آيه و ناظر بودن آن دو به يكديگر از روايات نيز مدد مى‏جويد، در تفسير آيه سوره بقره كه پيش‏تر ياد شد، رازى مى‏آورد: 
"او به شهر باز آمد و ادعاى پيغمبرى كرد، از جمله معجزات وى اين بود كه او تورات را از حفظ باز خواند، بر اثر اين معجزه هيچ كس پيش از عزير، تورات از بر نخواند، گفتند: جهودان را اين شبهه شد و گفتند: اين اختصاص كه او را هست، بيش از پيغامبرى است، بايد كه اين پسر خدا باشد، - تعالى علوا كبيرا - چنان كه خداى تعالى از ايشان حكايت كرد فى قوله: و قالت اليهود عزيز بن الله." (83)

9- تفسير قرآن با قرآن در مفاهيم چند وجهى

واژگان و كلمات بسيارى را در لغت و زبان‏هاى بشرى مى‏توان يافت كه وجوه و معانى چند گانه دارند، رهيافت به يكى از آن وجوه و معانى در زبان گفتارى به دليل وجود قراين مكانى، زمانى، بيانى چون لحن بيان و حركات عضوى و گوينده، زودياب‏تر از مفهوم آن واژگان در زبان نوشتارى و نصوص و متون است كه تفسيرها و تبيين‏هاى مختلف را بر مى‏تابد. از همين رهگذر، عرصه مفاهيم واژگان قرآن يكى از قلمروهاى وسيع اختلاف تفسير گران قرآن به شمار مى‏رود. 
ابوالفتوح رازى به هنگام رويارويى با واژگان چند وجهى قرآن، كوشيده است آن واژگان را در پرتو معارف و معانى ديگر آيات و آموزه‏هاى قرآنى به تفسير بنشيند، قرآن گرايى رازى دراين ساحت را شايد بتوان يكى از پر رنگ‏ترين رويكردهاى قرآنى او و نيز بيشتر از ساير همگنان وى از مفسران قرآن (به استثناى متنى چند از مفسران پسين) دانست.

1/9- مولى

مولى و مشتقات آن از واژگان شايع قرآنى است. در اين شاكله (مولى آن گاه كه به عنوان صفت كار رفته بيانگر نسبت ويژه‏اى ميان دو طرف نسبت است شناخت واقعيت اين نسبت در گرو رهيافت به معناى مولى در عرف قرآنى است. رازى نُه معنى را براى اين واژه بر مى‏شمرد، سپس با استناد به خود قرآن اولى بودن را معناى اصلى آن مى‏شناسد، چه در آيه 15 سوره حديد كه آتش جهنم مولاى منافقان دانسته شده است به نظر رازى معنايى جز اولويت را بر نمى‏تابد: 
"و مولى" معانى بسيار دارد: به معناى ناصر باشد و به معنا سيد باشد و به معنا همسايه باشد و به معنا معتِق باشد و به معنا معتَق باشد و به معنا پسر عم باشد و به معنا هم سوگند باشد و به معنا بنده باشد و به معنا اولى باشد و اصل در او اين است براى اين كه مرجع همه معانى اين است، "قال الله تعالى: مأويكم النار هى موليكم..."(84)

2/9- هدايت

واژه هدايت از واژگان پر كاربرد و كليدى در قرآن كريم است. رازى بر اساس اسلوب تفسيرى خويش كه مفاهيم اساسى را هر جا كه براى نخستين بار در قرآن آمده است به بحث مى‏گيرد، اين واژه را به هنگام تفسير آيه دوم سوره بقره به توضيح و تفسير نشسته است: 
"و هدى در قرآن بر وجوه آمد: يكى به معناى بيان، چنان كه در آيت هست و فى قوله تعالى: "هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان...(85) و مانند اين بسيار است من قوله تعالى: و مامنع الناس ان يؤمنوا اذجائهم الهدى..."(86)
"و من قوم موسى امةٌ يهدون بالحق.."(87)
و دگر به معناى اسلام فى قوله: "انك لعلى هدى مستقيم" (88)
دگر به معنا دعوت فى قوله: "و انك لتهدى الى صراط مستقيم" (89)
دگر به معناى لطف، و لطف ان باشد كه مكلف را به طاعت نزديك گرداند و از معصيت دور گرداند فى قوله: 
و الذين اهتدوازادهم هدى...(90) اى لطفاً و قوله: "وزدناهم هدى..."(91) اى لطفاً 
دگر به معناى ايمان فى قوله: "أنحن صددناكم عن الهدى..."(92)
دگر به معناى تورات فى قوله: "و لقد آتينا موسى الهدى" (93)
دگر به معناى قرآن فى قوله: "و ما منع الناس أن يؤمنوا اذجاء هم الهدى" (94) و فى قوله: "و لقد جاءهم من ربهم الهدى".(95)
دگر به معناى زيادت الطاف باشد كه خداى تعالى با مؤمنان كنند در اداى طاعات و اجتناب مقبحّات كه آن با كافران نتوان كردن و آن هر كجاست كه مى‏گويد: "يهدى من يشاء"(96)
يعنى آن لطف خاص است با مؤمنان خواهد كه كند؛ چه با كافران نشايد كردن كه ايشان را لطف نباشد دگر به معناى ثواب فى قوله تعالى: "والذين قتلوا فى سبيل الله فلن يضلّ اعمالهم. سيهديهم و يصلح بالهم" أى يثيبهم (97) و قوله تعالى: "ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات يهديهم ربّهم بايمانهم" (98)
دگر به معنى ارشاد و سلوك با ايشان در راه بهشت، فى قوله تعالى: "و يهديهم اليه صراطاً مستقيماً"(99)
و فى قوله: "لوشئنا لآتينا كل نفس هديها" (سجده/13)"

3/9- بعث

"أو كاالّذى مرعلى قرية و هى خاوية على عروشها قال انّى يحيى هذه الله بعد موتها فأماته الله مأة عام ثم بعثه" (بقره/259)
همانند كسى كه از كنار يك آبادى (ويران شده) عبور كرد، در حالى كه ديوارهاى آن، به روى سقفها فرو ريخته بود (و اجساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراكنده بود، او با خود) گفت: چگونه خدا اينها را پس از مرگ زنده مى‏كند؟! (در اين هنگام) خدا او را يكصد سال ميراند و سپس زنده كرد.
مفهوم كلمه بعث در اين آيه مباركه منزلت ويژه دارد و بر كل پيام و مفهوم آيه تأثير گذار است از ميان وجوه گوناگون كه در معناى اين واژه احتمال مى‏رود دو معناى زنده شدن و بيدار شدن از خواب است، نگارنده تفسير روض الجنان معانى مختلف واژه بعث را باز مى‏گويد وانگهى با استدلال به پاره‏اى از فرازهاى خود همين آيه مباركه "بعث" در اين آيه را به معناى زنده شدن دوباره فردى كه قرآن از آن حكايت مى‏كند - عزيز - مى‏داند؛ چنان كه دو معناى ديگر بحث در آيات ديگر را با شواهد قرآنى توضيح مى‏دهد: "و بعث" احيا باشد و تنبيه باشد از خواب و فرستادن باشد و اين جا احيا است به قرينه قوله: "فأماته الله..."
و در سوره كهف تنبيه است فى قوله: "ثم بعثنا هم لنعلم أى الحزبين..."(100) به قرينه: "فضربنا على آذانهم فى الكهف سنين عدواً..."(101)
و به معناى فرستادن فى قوله: "فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين" (102) (بقره /213)
وضوح و روشنى معناى بحث در آيه اخير كه معنايى جز ارسال و فرستادن را بر نمى‏تابد سبب شده است كه ابوالفتوح شاهدى براى معناى مقصود در آية ارائه نكند، امّا در دو آيه پيشين از راه تفسير قرآن با قرآن بحث را به دو مفهوم زنده شدن و بيدار شدن تفسير كرده است كه اگر آن شواهد قرآنى از سوى مفسر ناديده انگاشته شود چه بسا همانندى‏هايى كه در هر دو آيه وجود دارد سبب فهم يگانه از دو آيه در معناى بعث گردد.

4/9- شفا

از مجموع شش مورد به كار رفتن واژه شفا - و مشتقات آن - در قرآن كريم، سه مورد از آن به عنوان صفت قرآن آمده است:
"قد جائتكم موعظة من ربكم و شفاءلما فى الصدور..." (يونس /57)
اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است و درمانى براى آنچه در سينه‏هاست. 
"و تنزل من القرآن، هر شفاء و رحمة للمؤمنين" (اسرا/82)
و از قرآن آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مى‏كنيم. 
"ءأعجمى و عربى قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء" (فصلت /44)
قرآن عجمى از پيغمبر عربى؟! بگو: اين كتاب براى كسانى كه ايمان آورده‏اند، هدايت و درمان است. شفا بودن قرآن به چه مفهوم است؟ سه احتمال بيشتر تصور ندارد: 1 - شفا بودن براى دردها و مرض‏هاى جسمانى؛ آن چنان كه ساير داروها و نسخه‏ها موجب شفا و درمان امراض مى‏گردد. 2 - شفاى دردها و مرض‏هاى روحى و روانى باشد. 3 - قرآن شفا بخش امراض جسمى و روحى هر دو است. گزينه نخست به تنهايى را هيچ يك از تفسير گران و قرآن پژوهان نگفته‏اند شايد بدان سبب كه آن را در راستاى هدف اصلى و اساسى تربيتى قرآن نشناخته‏اند، از دو گزينه ديگر، برخى شفا بخشى قرآن را در ساحت روحى و روانى پذيرفته‏اند و گروه ديگر نيز هر دو عرصه جسم و جان را قلمرو شفا بخشى قرآن شناخته‏اند كه از جمله آنهاست ابوالفتوح رازى. طرفداران هر دو گزينه مى‏بايد پيشاپيش اين مطلب را پذيرفته و اثبات كرده باشند كه براى انسان‏ها در نگره قرآنى، مرض‏هاى روحى و قلبى وجود دارد (البته غير از سنخ آنچه در دانش امروزى به صورت‏هاى مختلف روان پرسشى و امراض روحى و روانى براى انسان شناسايى شده است) كه اگر چنين چيزى را اثبات نتوانند، شفا بخشى قرآن براى روح و روان انسانها بدون موضوع و بى‏اساس خواهد بود. رازى بانگاه از همين منظر، شفابخشى قرآن در گستره جسم و جان را با الهام از خود قرآن به تفسير و تحليل نشسته است: 
"امّا شفاء فى قوله تعالى: "و نتزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين" و فى قوله عزّوجلّ: "و شفاء لما فى الصدور..." و اين دو معنى دارد: يكى آن كه به بركت او بيماران شفا يابند، و دوم آن كه دلهاى بيمار به بيان او از شك و نفاق، شفا يابد، چون در اين كتاب تأمل كند، نبينى كه خداى تعالى شك دل منافقان را به بيمارى مى‏خوان، آنجا كه مى‏گويد: "فى قلوبهم مرض" آن را كه بر دارنده شك بود، شفا خواند".(103)

10- توسعه و تضييق حوزه شمول آيات

از كاركردهاى تفسير قرآن با قرآن تخصيص و يا تعميم حوزه شمول آيات است به اين معنى كه گاه اگر آيه‏اى به تنهايى در نظر گرفته شود حوزه وسيعى از مصداق‏ها را پوشش مى‏دهد امّا با در نظر داشت آيات تفسير كننده اين دائره كوچك تر مى‏شود - البته اين الزاماً به معناى تخصيص عام نيست؛ چه در حقيقت، آيه يا آيات تفسير كننده مراد واقعى آية تفسير شونده را آشكار مى‏كند. گاه نيز به عكس به دليل تنگناى مفهومى خود آيه و يا قرائن ديگرى چون سبب نزول، روايت و با... حوزه شمول آية كوچك مى‏نمايد امّا اگر آيات ديگر ناظر به همان موضوع در نظر گرفته شود، برآيند آن گشايش و تعميم گستره شمول آن آيه خواهد بود. نمونه‏هايى از اين هر دو روش را مى‏توان در تفسير ابوالفتوح ديد.

تضييق

از نمونه‏هاى گونه نخست مى‏شود از آيه 48 سوره مباركه بقره ياد كرد كه رهيافت به مقصود واقعى آن تنها با نگريستن از منظر ساير آيات ميسر مى‏گردد: "و اتقوا يوماً لا تجزى نفس عن نفس شيئاً و لا يقبل منهما شفاعة..." و از روزى بترسيد كه كسى مجازات ديگرى را نمى‏پذيرد و نه از او شفاعت پذيرفته مى‏شود. 
زبان اين آيته شريفه نفى شفاعت در قيامت است از سوى هر كس و براى هر كس، از اين رو گروهى از منكران شفاعت به عموم اين آية تمسك جسته و شفاعت اخروى را نپذيرفته‏اند. اين در حالى است كه مراد واقعى اين آيه را نمى‏شود جدا از آيات ديگر مربوط به اين موضوع كه بر روى هم قابل فهم هستند، دريافت، رازى كه به اين مطلب توجه داشته است مى‏آورد: 
"و اين آيت دلالت نكند بر قول معتزله در نفى شفاعت، چه آيت مخصوص است به جهودان و اگر مخصوص نبودى، تخصيص بايد كردن على اى حال با آياتى كه متضمن اثبات شفاعت است من قوله: "ولا يشفعون الائمن ارتضى"(104) و قوله: "من ذالذى يشفع عنده الا باذنه" (105) (بقره /255)
بدين سان ابوالفتوح با اين دو آية مباركه، آية نخست را تفسير، و فراخناى مفهومى اوليه آن را تضييق مى‏كند.

2/10- توسعه

تفسير ابوالفتوح از آيه 284 سورة بقرة را نيز مى‏شود نمونه‏اى براى گونه و اسلوب دوم ارائه داد:
"... و إن تبدوا ما فى أنفسكم أو تخفوه يحاسبكم به الله..."
اگر آنچه را در دل داريد، آشكار سازيد يا پنهان، خداوند شما را بر طبق آن محاسبه مى‏كند.
اهل علم خلاف كردند در عموم و خصوص آيت... بعضى گفتند خاص است در كتمان شهادت، خداى تعالى گفت: اگر چيزى آشكارا كنى يا پنهان كنى در دل از كتمان شهادت، من فرو نگذارم و به حساب در آرم، بيانش: ولا تكتموا الشهادة...(106) بعضى دگر گفتند: مراد به اين موالات كافران است و تولاى ايشان، ]بيانش[ قوله تعالى فى سورة آل عمران: قل إن تخفوا ما فى صدوركم او تبدوه يعلمه الله...(107)
و واقدى و بعضى ديگر از علما گفتند: آيت عام است و لكن حكم او منسوخ است...(108) 
پس رازى، نسخ شدن آية با آية: "لا يكلف الله نفساً الا وسعها" (109) را با دلايل عقلى چند نمى‏پذيرد و مى‏افزايد: 
"و آنچه گفتيم ]در آن كه[ آيت محكم است و منسوخ نيست قول قومى است از اهل معانى كه گفتند: دل را نيز فعلى هست كه حوالت بدوست فى قوله تعالى: "بما كسبت قلوبكم"(110) پس قديم جل جلاله هر عاملى بر عملش سواء اگر به دل كرده باشد و اگر به جوارح بر آن واقف كند و در حساب آرد، انگه آن را كه خواهد عفو كند و آن را كه خواهد عقوبت، و ذلك قوله: "انّ السمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسئولا..."(111) اما حديث النفس فلا يدخل فى التكليف، بيانه: "لا يؤاخذكم الله باللغوفى أيمانكم و لكن يؤاخذكم بما كسبت قلوبكم" (112)(بقره /225)

11- تفسير قرآن با قرآن و آيات معارض نما

گاه گروهى از آيات چنان اند كه "در نگاه نخست و غير فراگير به كليّت نگرش قرآنى" دو پيام و مفهوم متعارض و در ستيز با هم را ارايه مى‏دهند. از نمونه اين گونه آيات مى‏شود به آيه‏هاى دوازدهم و سيزدهم سورة مباركه عنكبوت اشاره كرد:
"و قال الذين كفروا للذين آمِنوا اتبعوا سبيلنا و لنحمل خطاياكم و ما هم بحاملين من خطاياهم من شئى انّهم لكذبون. و ليحملنّ أثقالهم و أتقالامعً أثقالهم و ليسبئلن يوم القيمة عما كانوا يفترون". 
و كافران به مؤمنان گفتند: "شما از راه ما پيروى كنيد، (و اگر گناهى دارد)، گناهانتان را بر عهده خواهيم گرفت." آنان هرگز چيزى از گناهان اينها را بر دوش نخواهند گرفت، آنان به يقين درغگو هستند. آنها بار سنگين (گناهان) خويش را بر دوش مى‏كشند و (همچنين) بارهاى سنگين ديگرى را اضافه پر بارهاى سنگينى خود؛ و روز قيامت به يقين از تهمتهايى كه مى‏بستند، سئوال خواهد شد. 
آيه نخست ادعاى كافران در به عهده گرفتن گناه مؤمنان در صورت پيروى كردن از ايشان را تكذيب مى‏كندو پندار دروغين مى‏شمارد، در همان حال فراز نخست آيه دوم بر اين مطلب تأكيد مى‏ورزد كه آن كافران گناهان خود و نيز افزون بر گناهان خود، گناهان سنگين‏ترى را بر دوش خواهند كشيد. اگر آيات ديگرى وارد ميدان نشود و نقش ميانجى و تفسير گرى براى مقصود و تبيين مفهوم هر دو آيه را بر عهده نگيرد، رفع تعارض ظاهرى ميان آن دو ميسر نمى‏گردد.
در چنين مواردى است كه چيرگى مفسر، بر نصوص قرآنى و متون روايى به مدد او مى‏شتابد رازى به هنگام تفسير اين دو آيه از اين دستمايه سود مى‏جويد و با ياد كرد روايت نبوى و آية ديگر از قرآن، كليد حل معما را مى‏يابد.
"اگر گويند: اين ]فراز نخست آية دومّ[ مناقض آيت اوّل باشد و مناقض آن كه گفت: "و لا تزر وازرة وزر اخرى..."(113) جواب آن است كه گوييم: مراد نه ]آن است كه ايشان گناه ديگرى بر گيرند يا ايشان را به گناه ديگران بگيرند، مراد[ آن است كه ايشان گناه خود بر گيرند. يعنى عقوبت گناه ايشان بر ايشان باشد و مثل عقوبت آنان كه ايشان را اضلال و اغوا كرده باشند، چه آن ضلال و غوايت به دعوت و اغراى اينان بوده باشد و بر توسع، مثل آن را، آن خوانند چه بر حسب آن و مقدار آن باشد و بر حقيقت، ايشان به جرم گناه خود مأخوذ باشند از اضلال و اغوا، جز كه به اندازه عقوبت مضلاّن باشد، لقوله عليه السلام: "من سنّ سنت حسنته فله أجرها و أجر من عمل بها الى يوم القيمة من غير أن ينقص من أجره يشى، و من سن سنته سئيته فله وزرها وزرومن عمل بها الى يوم القيمت من غير ان ينقص من وزره شئى" 
و مثله قوله تعالى: "ليحملوا اوزارهم كاملةً يوم القيمة و من أوزار الذين يضلونهم بغير علم الا مايزرون" (114) (نحل /25) 
آنها (كافران مستكبر) بايد روز قيامت (هم) بار گناهان خود را به طور كامل بر دوش كشند و هم سهمى از گناهان كسانى كه به خاطر جهل به گمراهشان مى‏سازند. بدانيد آنها بار سنگين بدى بر دوش مى‏كشند!.
با لحاظ معنى و پيام اين آيه مباركه تعارض و ابهام پديد آمده ميان دو آية پيش گفته كاملاً برطرف مى‏شود.

12- مثل‏هاى قرانى و تفسير قرآن با قرآن

قرآن كريم در تبيين پاره‏اى از حقايق به تمثيل روى آورده است، مانند تمثيل منافقان به سرگشتگان بيابان در شب تاريك در سوره بقره و تمثيل دلبستگى مشركان به خدايان جز خدا به خانه سازى عنكبوت و... يكى از پرسشهايى كه در اين مثل‏ها مى‏تواند مطرح باشد اين است كه اين مثل‏ها بيان واقعيت است و يا كاركرد آنها نزديك ساختن مفاهيم غير محسوس به ذهن و آسان‏تر كردن هضم و دريافت مثل است و يا اينكه بسته به مورد مثل متفاوت است؟
ابوالفتوح همين پرسش را به صورت غير مستقيم در تفسير آيه 261 سوره مباركه بقره كه از جمله مثالهاى قرآنى است ياد آور شده و كاركرد مثل‏ها را نزديك سازى مفاهيم به ذهن بر شمرده است (هر چند كه غرض بيان واقعيت را نيز غير ممكن ندانسته است.)
"مثل الذين ينفقون أموالهم فى سبيل الله كمثل جته أنبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مأة حبّة ..." كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى‏كنند، همانند بذرى هستند كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه، يكصد دانه باشد.
"اگر گويند كسى نديد، صد دانه در خوشه‏اى تا خداى به آن مثل زد، گوييم ممتنع نباشد... وجه دگر آن كه: واجب نباشد كه مثل و ممثول، محقق باشند، بل بر سبيل تقريب بود، چنان كه يكى از ما گويد: فلان چون ديو است و چون غول است و اگر چه او نديده باشد ديو و غول را ولكن اسقباح و استهوال منظر را و استبشاع را قال الله تعالى: "طلعها كأنه رءوس الشياطين" (115) (صافات /65)"
بدين ترتيب، رازى با كمك آيه 65 سوره صافات، به نوعى تمامى آيات و مثل‏هاى قرآن را به تفسير گرفته است.

13- تفسير موضوعى، گونه‏اى از تفسير قرآن با قرآن

تفسير موضوعى و گرد آوردن آيات مربوط به يك موضوع از آن رو كه شمايل و نماى تمام قد يك موضوع را ترسيم مى‏كند - كارى كه از يك و يا چند آيه مربوط بدان موضوع ساخته نيست - خود گونه‏اى از تفسير قرآن با قرآن به شمار مى‏رود، بيشتر تفسير گران قرآن كه به تفسير كل قرآن به روش ترتيبى پرداخته‏اند در بحث‏هاى درون تفسيرى و جزئى نيز به روش ترتيبى پاى بند مانده‏اند و هر آيه‏اى را در موقعيت و محلى كه چيده شده است به تفسير مى‏گيرند، كسانى از مفسران يافته مى‏شود كه در جهت‏گيرى كلى در شمار تفسير گران ترتيبى جاى مى‏گيرند اما در مباحث جزئى سمت و سوى تفسير موضوعى را در پيش گرفته‏اند.
شايد بتوان گفت به هر اندازه پيمانه كه گرايش تفسير قرآن با قرآن در مفسر وجود داشته باشد به همان پايه رويكرد تفسير موضوعى در داخل سيستم ترتيبى بيشتر از وى انتظار مى‏رود، ابوالفتوح رازى را مى‏شود در زمره اين مفسران جاى داد. او در موارد نه چندان اندك در مواجهه با آيه‏اى كه مربوط به موضوع گسترده دامن است به اين معنى كه در ساير آيات قرآن نيز بدان پرداخته شده است، كوشيده است در هنگام تفسير آن آيه زوايا و جوانب مطرح شده در آن زمينه و در ديگر آيات قرآن را نيز از نظر دور ندارد، نمونه‏هايى از اين جهت‏گيرى را از تفسير روض الجنان مى‏آوريم:

يك. نفخ صور

"و يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السموات و من فى الاءرض الامن شاء الله..." (نحل /87) و روزى كه در صور دمند پس بهراسد هر كه در آسمانها و هر كه در زمين است الا آن كه خدا خواهد.
خداى تعالى به نفخ اولّ اسرافيل را فرمايد كه: در صوردَم او يك بار در صور دَمَد دميدنى كه به هر چه در آسمان و زمين برسد؛ الاّ آن كسى كه خداى خواهد و خداى تعالى فرمايد تا آن نفخ ممدود مطلول كند و آن آن است كه خداى تعالى گفت: "ما ينظرون الاّ صيحة واحدة" (116) خداى تعالى عند آن كوه‏ها را به رفتن در آرد تا همچنان بروند كه ابر رود و زمين بجنبد جنبيدنى كه ساكن نشود، چه خداى تعالى آن را به كوه‏ها بر جاى مى‏دارد كه ميخ‏هاى اوست تا بمانند، سفينه و كشتى شود بر سر آب يا آونگى كه آويخته از سقفى كه باد بر او مى‏زند و مى‏جنباند و هو قوله تعالى: "يوم ترجف الراجعة. تبتعها الرادفة"(117) زمين بجنبد و بجنباند اهلش را و آن آن حال باشد كه: "تذهل كل مرضعة عما أرضعت و تضع كل ذات حمل حملها"(118) هر زنى شيرخواره از كودكى شير خواره مشغول شودو هر آبستنى بار بنهد كه در شكم دارد... و مردم مدهوش گردند و بعضى بعضى را ندا مى‏كنند و هو قوله: "يوم التناد يوم تولون مدبرين مالكم من الله من عاصم". (119) (مؤمن/32 و 33)
رازى پس از اين به تفسير جمله اخير "الا من شاء الله" مى‏پردازد و مى‏گويد؛ آنان شهيدانند: و ايشان زندگانى باشند به نزديك خداى تعالى چنان كه گفت: "بل أحياء عندربهم يرزقون فرحين بما آتيهم الله من فضله" (120)
خداى تعالى ايشان را از اين هول ايمن گرداند و آن عذابى باشد على شرار خلق الله و هو قوله تعالى: "يا أيها الناس اتقوا ربكم ان زلزلة الساعة شيئى عظيم" الى قوله: "ولكن عذاب الله شديد".(121) (حج /1 و 2)

دو. پاداش انفاق در راه خدا

خداوند در قرآن كريم انفاق كنندگان و بخشندگان مال در راه خدا را نويد مى‏دهد كه پاداش آنان در نزد پرودگار محفوظ و تضمين شده است چنان كه از خوف واندوه در روز رستاخير و عالم واپسين نيز مصون و در امان خواهند بود. 
"الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سراً و علانيت فلهم اجرهم عندربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون"
آنها كه اموال خودرا، شب و روز، پنهان و آشكار، انفاق مى‏كنند، مزدشان نزد پرورگارشان است، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى‏شوند. رازى ذيل اين آيه شريفه سويه‏هاى مختلف و راز در امان بودن انفاق كنندگان از حزن و اندوه در ديگر آيات قرآنى جست‏جو مى‏كند و مى‏آورد: 
"و لا هم يحزنون براى آنان گفت تا كه واثق باشند بر آن كه ايشان را ثواب خواهد بودن و عقاب نخواهد بودن از مضّرت عقاب ايمن باشند، اينجا خائف باشند كه: "انا نخاف من ربنّا"(122) و: "يخافون يوماً"(123) تا آنجا ايمن باشند كه: "فوقاهم الله شر ذلك اليوم"(124) و اين حاضرين باشند كه دانند كه: "ان الله يحب كل قلب حزين" و: "ان الله لا يحب الفرحين" (125) تا آنجا نباشند كه: "و لا هم يزنون"(126)

سه. شرط توانايى در تكليف

در نگرش اسلامى، تكليف و بايدهاى فراتر از توان و قدرت آدميان پذيرفته نيست، اين به دليل تصريح قرآن در تكليف بالاتر از توان آدميان است، چنين دريافتى تنها از يك آيه قرآن كه به اين موضوع پرداخته ميسر است اما مفسران چون ابوالفتوح مجموعه آيات كه بيانگر اين آموزه قرآنى هستند گرد آورده‏اند، رازى در تفسير آيه: "لا يكلف الله نفساً الا وسعها" (بقره/286)
مى‏نويسد:
و نظير او در معنى: "ما جعل عليكم فى الدين من حرج" (127) و قوله: "يريد اللّه بكم اليسر و لا يريد بكم العسر"(128) "و لا يكلف اللّه نفساً الاّ ما آتيتها".(129) (طلاق /7)
چنان كه در تفسير آيه ششم سورة آل عمران درباره چگونگى شكل‏گيرى ويژگيها و خصوصيات جسمى و روانى انسانها در رحم مادران، رازى بسط سخن داده است: 
"و يصورّكم فى الأرحام كيف يشاء..."
در رحم صورت نگارد چنان كه خواهد يكى را سياه و يكى را سفيد و يكى زشت و يكى نيكو و يكى دراز و يكى كوتاه، يكى نر، يكى ماده، يكى سعيد، يكى شقى، يكى كريم، يكى لئيم، يكى خوشخو و يكى بدخو، چنان كه خواهد و مصلحت داند: "فتبارك الله أحسن الخالقين"، "للَّه ملك السموات و الارض يخلق ما يشاء يهب لمن يشاء اناثاً و يهب لمن يشاء الذكور أو يزوّجهم ذكراناً و اناثاً" (130) (شورى /49-50)

14- كاركردهاى دستورى تفسير قرآن با قرآن

ابهام و يا وجود زمينه‏هاى اختلاف و برداشتهاى گوناگون از يك جمله و يا آيه گاه بر اثر نوع ساختار و به كارگيرى شيوه‏اى خاص اسلوب بيانى در هر متنى پيش مى‏آيد مانند محذوف بودن يك حرف و يا واژه و يا تقديم و تأخير آن و يا به كار رفتن آن به معناى غير از معناى حقيقى خود و يا... مراجعه به عرف محاوره اهل زبان متن، متون شعرى و ادبى، ابزارهايى است كه در رفع آن ابهام يارى مى‏رساند و يا يك نظر و احتمال را از ميان احتمال‏هاى مختلف تقويت مى‏بخشد. 
قرآن كريم نيز به عنوان متنى كه بر اساس اسلوب و زبان بشرى - عربى - نزول يافته هم در اصل پيشامدهاى ياد شده و هم در راه چاره‏هاى آن بسان متون ديگر است امّا از آن سبب كه خود والاترين اسلوب بيانى ممكن را دارد و اديبانه‏ترين متن عربى - از گذشته و آينده - به شمار مى‏رود، اگر در مواردى ابهام‏هاى دستورى و زينه‏هاى متفاوت نگرى در نوع بيان آن وجود داشته باشد، خود مى‏تواند آن ابهام را بزدايد و يك احتمال از ميان چندين احتمال را تعيين ببخشد رويكرد مفسّر در حل ابهام‏ها و احتمال‏هاى از اين دست، نمايانگر عنايت آن مفسر به اسلوب تفسير قرآن با قرآن است. 
در تفسير ابوالفتوح نه تنها نمونه‏هايى از اين روش را مى‏توان سراغ گرفت كه (در عين استفاده او از ابزارهاى شعرى دو فرهنگ عام زبان عربى) در كمتر موردى از خود آيات و قواعد دستورى به كار رفته در خود قرآن غفلت ورزيده است.

يك. كاربرد مفرد و اراده جمع

"مثلهم كمثل الذّى استوقدناراً..." بقره/17
آنان ]= منافقان[ همانند كسى هستند كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك راه خود را پيدا كند.)
"اگر گويند خداى تعالى چگونه تشبيه كرد جماعتى را به يك شخص و از حق تشبيه اين بود كه بر وفق مشبه بود... گوييم دو جواب است: يكى آن كه خداى تعالى تشبيه نكرد ايشان را به اجسام و اعيانشان به مستوقد آتش، بل فعل شان را تشبيه كرد به فعل مستوقد آتش... الا آن است كه مصاف بيفكند و مضاف اليه به جاى آن بنهاد لقوله تعالى: "و اسئل القريت (131) و جاء ربك..."(132) و مانند اين آيت ديگر است: "تدور أعينهم كالذّى يغشى عليه من الموت" (133) ]اى كدور أعين من يغشى عليه من الموت و لقوله تعالى: ما خلقكم و لا بعتكم الا كنفس واحدة(134) ]اى لخلق نفس واحدة
و جواب دوم از او آن است كه: مراد به لفظ واحد، جمع است و براى آن موحد گفت كه سياقت آيت بر جمعى او دليل مى‏كند فى قوله: "ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمات لا يبصرون" (135) و مثله قوله تعالى: "و الذى جاء بالصدق و صدّق به اولئك هم المتقون" (136)" (زمر/33)

دو. رهيافت به واژه حذف شده از كلام

در تفسير آية مباركة: "مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل جبّة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مأة حبّة...(137) ابوالفتوح مى‏آورد: 
"در آيت اضمارى و اختصارى هست و تقدير آن است كه: مثل صدقات الذين ينفقون اموالهم، براى آن كه آنچه ممثل است به دانه‏اى كه بكارند تا از او هفت خوشه‏اى برويد و در هر خوشه‏ى صد دانه باشد صدقه است كه مرد بدهد، نه دهنده صدقه است.
و يا اضمار اسمى به اين تقدير بايد كردن: "مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل زارع حبّة براى آن كه دهنده صدقه به زارع دانه ماند و اين طريقتى است معروف عرب را فى حذف المصاف و اقامة المضاف اليه مقامه لقوله: و اسئل القريت (138) و جاء ربك... (فجر /139)(22)"
چنان كه در تفسير آيه 286 سوره مباركه بقره فرمود: "لا نفرق بين احد من رسله" مى‏نويسد: در كلام، قول محذوف است و تقدير آن است: "و قالوا لا نفرق بين احد من رسله" و عرب حذف بر قول بسيار كنند و در قرآن از اين بسيار است، منها قوله "و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم" اى يقولون سلام عليكم (140) و قوله: "و لوترى اذ المجرمون ناكسو عند ربهم ربنا..."(141) اى يقولون ربنّا و قوله: "و الذين اتخذوا من دونه اولياء مانعبدهم..."(142) اى قالوا و ما نعبدهم و امثال اين بسيار است". (143)

سه. تقديم و تأخير معناى جمله‏ها

"أن تضّل احديهما فتذكر احديهما الاخرى..." بقره/282
اگر يكى از دو شاهد (بر دين) انحرافى يافت ديگرى به او يادآورى كند.
رازى سخنى را از فراء - كه گويى مورد قبول خود وى نيز هست( در تفسير آيه چنين نقل مى‏كند: "و فراء گفت: از جمله مقدم، مؤخر كلام است و معنى بر تقديم و تأخير مستقيم شود، چنان كه يكى از ما گويد: يعجبنى ان يسأل سائل فيعطى، به عجب آرد مرا كه سائل چيزى خواهد بدهندش و اعجاب در عطا باشد، در سؤال سائل نباشد، پس تقدير آيت اين است كه: أن تذكر احديهما الاخرى إن ضلت، براى آن كه تا ياد دهد يكى ديگر را اگر فراموش كند و مثله قوله: "و لو لا أن تصيبهم مصيبة بما قدمت ايديهم فيقولو ربّنا لولا أرسلت الينا رسولاً..."(144) و تقدير آن است: أن يقولوا اهلا ارسلت الينا رسولاً اذا اصابتهم مصيبة.
و مثال ضلال به معناى نسيان قوله تعالى: "فى كتاب لا يضلّ ربى و لا ينسى..."(145) )طه/52)

چهار - شناسايى فاعل مجهول

قرآن در بخش تصويرگرى حيات واپسين و عالم آخرت از جمله درباره كافران روايت مى‏كند: 
"خالدين فيها لا يخفّف عنهم العذاب و لا هم ينظرون" (آل عمران /88)
همواره در اين لعن (و طرود و نفرين) مى‏مانند، مجازاتشان تخفيف نمى‏يابد و به آنها مهلت داده نمى‏شود. 
چنان كه پيداست فاعل رحمت و تخفيف دهنده عذاب در اين آيه مباركه مجهول است از اين رو احتمال‏هاى چندى را بر مى‏تابد. ابوالفتوح پس از بيان شمارى از آن احتمال‏ها مى‏نويسد:
"حمل آن بر خداى كردن، اولى‏تر باشد براى دو وجه: يكى آن كه افعال مجهول در قرآن چندان كه آيد مضاف با خداى تعالى بود، چنان كه گفت: "و أوتيت من كل شيئى" (146) و علمنا منطق الطير (147) "و ما انزلت التوراة و الا نجيل الا من بعده" (148) الى غير ذلك من الآيات" (149)

15- تفسير قرآن با قرآن در قلمرو برداشت‏هاى ذوقى

از گونه‏هاى تفسير قرآن به قرآن كه در تفسير روض الجنان مشاهده مى‏شود، آن است كه او گاه با ذوق و سليقه خود موضوع و مطلبى را از قرآن استنباط مى‏كند، سپس براى اثبات درستى آن استنباط، به آيات ديگر متوسل مى‏شود تا ثابت كند اولاً: چنان استفاده‏اى رواست دو ديگر اين كه آيه مورد استنباط بر آن موضوع دلالت دارد.

نمونه‏ها

1- آيه 272 سوره مباركه بقره آن گاه كه گروهى از دانشمندان خويشتن دار را ستايش مى‏كند مى‏گويد: "يحسبهم الجاهل أغنياء من التعفف" از شدت خويشتن دارى، افراد نا آگاه آنان را بى‏نياز مى‏پندارند. دلالت ضمن آيه بر علو همت و بلند نظرى چيزى است كه رازى از اين آيه استفاده كرده و افزوده است: 
"و اين علو همت كارى عظيم است و در هر كس نيابند و آن را كه آن باشد خود گمان برد كه از او توانگرتر در جهان كس نيست، دنيا و حكام او در چشم او وقعى ندارد... از اينجا قديم - جل جلاله - رسول خود را مدح كرد كه در شب معراج چون كون و كائنات بر او عرض كردند از بلند همتى با گوشه چشم به هيچ ننگريد، عرش با عظمت و كرسى باسعت و لوح با بسطت و قلم با جريت و بهشت با نعمت و دوزخ با سطوت، نه به اين طمع كرد و نه از آن بشكوهيد، لا جرم قرآن مجيد چنين ستود كه: "مازاغ البصر و ما طعى" (150) (نجم /17)
چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان نكرد
ستايش علوهت و بلند نظرى پيامبر (ص) از سوى خداوند در اين آيه آنچه را كه رازى از آية سورة بقرة استفاده كرده هم در اصل درستى استنباط و هم بر منزلت والايى آن، گواهى مى‏كند.
2- "الشيطان يعدكم الفقر و الفحشاء و الله يعدكم مغفرة منه و فضلاً..." بقره/268
شيطان شما را وعده فقر و تنگدستى مى‏دهد و به فحشا امر مى‏كند ولى خداوند وعده آمرزش و فزونى به شما مى‏دهد. 
رازى از اين آيه مباركه و تفاوت وعده‏هاى شيطان و خداوند چنين استفاده مى‏كند كه شيطان دشمن انسانها است، پس نشايد كه به وعده‏ها و گفته‏هاى او اعتنا كرد، براى اثبات ادعاى خويش در دشمنى شيطان با انسان آيات ديگر قرآن را گواه مى‏آورد": 
"دو وعده است يكى از خداى و يكى از شيطان... وعده خداى تعالى نور و فروغ باشد و وعده شيطان زور و دروغ باشد... خداى خلف دهد و شيطان خلاف كند، سپس به وعده شيطان مغرور مشو كه او تو را دشمن است: "انّ الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدواً" (151) "لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين..."(152) شيطان در خويشتن مفلس است تو را وعده افلاس مى‏دهد و خداى - جل و جلاله - توانگر است و خداوند فضل، تو را وعده مغفرت و فضل مى‏دهد. (153)

پی نوشت‌ها:

1 - ابوالفتوح رازى، حسين بن على، روض الجنان و روح الجنان تصحيح: دكتر محمد جعفر يا حقى و دكتر مهدى ناصح
چاپ اوّل، بنياد پژوهشهاى اسلامى، مشهد مقدس 1371، جلد 1، مقدمه، پنجاه و چهار.
2 - همان، مقدمه، 3. 
3 - بنى اسرائيل /85.
4 - اعراف /187.
5 - توحيد /1.
6 - نساء /171.
7 - بقره /163.
8 - بقره /110 83 48 و نساء/77.
9 - آل عمران /97.
10 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان 1، مقدمه، 4.
13 - 11 - همان، 1، مقدمه، 24.
14 - مريم /61.
15 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان 59/1.
16 - حجر /1.
17 - سيد رضى، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 133.
18 - حجر /87.
19 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 34/1.
20 - مجادلة /22.
21 - ممتحته /1.
22 - توبت /23.
23 - مائدة /81.
24 - معرفت، محمد هادى، التفسير و المفسران، چاپ اول، دانشگاه علوم اسلامى رضوى، مشهد مقدس، 1377، ه.ش، 52/2.
27 - 25 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روج الجنان، 175/1.
28 - بقره /283.
29 - رازى ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 125-6/4.
30 - همان، 159/15.
31 - احزاب /36.
32 - مؤمنون /110.
33 - مائده /110.
34 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان 159/15.
35 - بقرة /210، آل عمران/109، انفال /44، حج /76، فاطر /4، حديد /5.
36 - بقرة /210.
37 - انفطار /17.
38 - نبا /37.
39 و 40 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 75/1.
41 - هود /1.
42 - فصلت /42.
43 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 177/4.
44 - همان، 175.
48 - 45 - قاموس قرآن، واژه ايمان. 
51-49 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 102-103/1.
52 - مائدة /41.
53 - مجادلة /22.
54 - حجرات /14.
55 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان 102-103/1.
56 - بقرة /6.
57 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان 112/1.
58 - فخر رازى، محمود بن عمر، التفسير الكبير، 226/3.
59 - نمل /35.
60 - بقرة /280
61 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 57-56/20.
62 - بقرة /185.
63 - مائدة /6.
64 - فتح /4.
65 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 94-93/20.
66 - همان، 78/16.
67 - مزمّل /20.
68 و 69 - بقرة/ 196.
70 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان 63/1.
71 - مزمل /20.
72 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان 85/4.
73 - همان، 128/4.
74 - روم /39.
75 - حج /5.
76 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 99/4.
77 - مائدة /20.
78 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 263/1.
79 - همان. 
80 - نساء /153.
81 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 296/1.
82 - همان، 90/1.
83 - همان، 26/4.
84 - همان، 161/4.
85 - بقرة /185.
86 - كهف /55.
87 - اعراف /159.
88 - حج /52.
89 - شورى /52.
90 - محمد /17.
91 - كهف /13.
92 - سبأ /32.
93 - مؤمن /53.
94 - كهف /55.
95 - نجم/23.
96 - بقرة /142.
97 - محمد /4 و 5.
98 - يونس /9.
99 - نساء /157.
100 - كهف /12.
101 - كهف /10.
102 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 18 - 17/4.
103 - همان، 12/1.
104 - انبياء /28.
105 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 265/1.
106 - بقرة /283.
107 - آل عمران /92.
108 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 147-8/4.
109 - بقرة /286.
110 - بقرة /225. 
111 - اسراء /36.
112 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 147-8/4.
113 - انعام /64، اسراء /15، فاطر /18 و زمر /7.
114 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 194/15.
115 - همان، 43/4.
116 - يس /39.
117 - نازعات /6 و 7.
118 - حج /2.
119 - نازعات /6.
120 - آل عمران /169.
121 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 79-81/15.
122 - دهر /11.
123 - نور /24.
124 - دهر /11.
125 - قصص /76.
126 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 97/4.
127 - حج /78.
128 - بقرة /185.
129 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 155/4.
130 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 173/4.
131 - يوسف /83.
132 - فجر /22.
133 - احزاب /19.
134 - لقمان /28.
135 - بقرة /17.
136 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 137-138/1.
137 - بقرة /261.
138 - يوسف /82.
139 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 42/4.
140 - رعد /23 و 24.
141 - سجده /12.
142 - زمر /3.
143 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 153/4.
144 - قصص /47.
145 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 134/2.
146 - نمل /23.
147 - نمل /16.
148 - آل عمران /65.
149 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 422/4.
150 - همان، 78/4.
151 - فاطر /6.
152 - يس /60.
153 - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، 72/4.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت: 19:32 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

قرآن و عوامل رویکرد به خشونت

بازديد: 245
قرآن و عوامل رویکرد به خشونت

سید حسین هاشمی

چکیده: نويسنده، بانگاهى به نظرات ابن خلدون، ماركس، داروين، اسپينوزا، اگوست كنت، اسپنسر و ماكس وبر درباره خشونت، قدر مشترك تمامى آنها را در ناديده انگارى اراده انسان در برابر عوامل تأثير گذار جبرى قلمداد كرده و اين در حالى است كه قرآن آدمى را شرور بالذّات و داراى سرشت خشونت‏گر نمى‏شناسد و رفتارهاى پرخاش جويانه و خشن انسانها را در علل و عوامل بيرونى جست و جو مى‏كند. سپس تفاوت‏هاى فرهنگى را به عنوان يكى از عوامل خشونت مورد بررسى قرار داده و نظريه نسبى گرايى را از منظر رهيافت نظرى و عقلانى نقد كرده و با استفاده از آيات قرآن بر زيست جمعى امن و دور از خشونت در عين اختلاف پيروان هر يك از اديان به آموزه‏ها و معارف دينى خويش تأكيد كرده و ويژگى‏هاى جامعه توحيدى آينده تاريخ را برشمرده است. دومين عامل خشونت را كاستى‏هاى معنوى و در نتيجه تمايل انسان معاصر به سوى اخلاق سودجويانه و خود گروانه دانسته و با استناد به آيات و روايات مهم‏ترين علت رواج خشونت را، فساد افراد جامعه توصيف كرده كه در نتيجه سستى بنيادهاى ارزشى و اخلاقى بروز مى‏كند. از منظر قرآن، جامعه نامتعادل از حيث اقتصاد و معيشت، آبستن خشونت است. از اين رو، نويسنده، فقدان عدالت اجتماعى را سوّمين عامل خشونت بيان كرده است. از سوى ديگر، قرآن افزون بر ياد كرد نقش نژادگرايى در فرايند خشونت و نكوهش آن، بر مبدأ يگانه آفرينش انسانها تأكيد ورزيده است. نويسنده، در پايان نيز عوامل ديگر خشونت را از جمله خود محورى، رشك بردن، مهر ورزيدن و تغذيه ناپاك را از منظر قرآن مورد بررسى قرار داده است. 

كليد واژه‏ها: خشونت / نظريه‏های خشونت/ نسبی گرایی / جامعه توحیدی / عوامل خشونت / تفاوت های فرهنگی / کاستی های معنوی / فساد اخلاقی / عدالت اجتماعی / نژاد گرايى/ ملى‏گرايى/ خودمحورى/ رشک بردن / مهر ورزیدن / تغذیه ناپاک / خشونت در قرآن / جامعه شناسی قرآن.

نظریه های توجیه گر خشونت

پی جویی عوامل و اسباب رویكردهای خشونت آمیز، بر اساس برخی از مكتب ها و نظریه های فلسفی، اقتصادی، جامعه شناختی، زیست شناختی و اجتماعی كاری نافرجام و بی ثمر است؛ مكتب هایی چونان ماركسیسم، طبیعت گرایی ـ شامل داروینیسم اجتماعی، جغرافیاگرایی جبری،1 مكتب مردم سنجی، طرفداران و اصحاب نظریه نزاع خارجی.
ماركسیسم، نه تنها تضاد و خشونت را برآمده از دل ساختار اقتصادی جامعه و پی آیند گریز ناپذیر حركت تاریخ می شمارد كه آن را به سود اجتماع و مایه تكامل جوامع نیز می انگارد، آبشخور گفته ماركس كه: «خشونت قابله اجتماع است» چنین نگاهی نسبت به خشونت است.2
مكتب طبیعت گرایی رابطه و پیوندی استوار میان زندگی اجتماعی و عوامل اقلیمی قائل است و یا عوامل ژنتیكی و نژادی را خاستگاه رفتارهای خاص می شناسد. امیل دوركیم (1858 ـ 1917م) جامعه شناس فرانسوی و از طرفداران مكتب جغرافیاگرایی باور داشت كه میان خودكشی و تغییر آب و هوا در فصول مختلف سال ارتباط وجود دارد.3
ابن خلدون (1332 ـ 1406م) جامعه شناس مسلمان كه او نیز در زمره جغرافی دانان به حساب می آید، در تأثیر جغرافیا و محیط طبیعی بر شئون مختلف زندگی انسان می گوید:
«ساكنان اقلیم های دور از اعتدال… بسی از حد اعتدال دورند. چنان كه خانه های آنان از گل و نی و خوراك آنان از ذرت و علف و پوشیدنی های آنان از برگ های درختان است… یا با پوست حیوانات خود را می پوشانند… اخلاق آنان نزدیك به جانوران بی زبان است… علت این است كه بدن این گروه از اعتدال دور است، طبیعت مزاج های ایشان به سرشت جانوران بی زبان نزدیك می گردد و از انسانیت به همان میزان دور می شوند.»4
داروینیسم از آن رو كه باور دارد جانداران از جمله انسان ها برای ادامه حیات، به دست آوردن غذا، جفت گیری و… هماره در كشمكش هستند، و در فرآیند این تنازع و خشونت گری كسانی باقی خواهند ماند كه از توانایی و سازگاری بیشتری با محیط و پیروزی بر رقیب برخوردار باشند، تضاد و خشونت را واقعیت غیرقابل پیش گیری و همین سان به سود اجتماع می انگارد. از همین رهگذر چنان كه گفته اند، از كاستی های بزرگ داروینیسم این است كه: «بنابراین رأی، جنگ و جدال اقوام و ملل، بلكه اشخاص، با یكدیگر امری طبیعی است و حق با كسی است كه نیرومند است و غالب می شود و ناتوان مغلوب، مظلوم نیست و اگر این سخن مقبول باشد، صلح طلبی و سلامت خواهی، رأفت و رحمت، خلاف سَبُعیت خواهد بود و باید گذاشت مردم یكدیگر را بدرند و هر نوع سبعیت مرتكب شوند.»5
از جمله دیدگاه ها و نظریه های اندیشمندان خشونت پرور می توان به دیدگاه این متفكران اشاره كرد:
باروخ اسپینوزا فیلسوف هلندی (1632 ـ 1677م) از یك سو می گوید؛ «انسان دستخوش هواهای نفسانی است كه بیشتر آنها معلول حوادث روزگارند، و انسان در چنگ این هواهای نفسانی مانند پركاهی است كه گرفتار امواج طوفان دریا باشد و بی اختیار به این سو و آن سو كشیده می شود و پرتاب می گردد، كمتر عملی از اعمال است كه بتوان فعل ارادی و حقیقی خود آدمی برشمرد. از سوی دیگر، هواهای نفسانی، مایه اختلاف، نفاق و دشمنی مردم با یكدیگر است.»6
اگوست كنت جامعه شناس فرانسوی (1798 ـ 1857م) و هربرت اسپنسر اندیشمند انگلیسی (1820 ـ 1903م) هر دو برای جنگ نقش بسیار مهمی در توسعه جامعه قائل بودند، طبق نظر كنت: «در مراحل اولیه، هیچ وسیله دیگری نبود كه هم گسترش ناگزیر جامعه انسانی را ممكن سازد و هم در داخل جامعه از شوق بی حاصل جنگ طلبی كه با رشد عادی كار تولیدی ناسازگار بود جلوگیری كند؛ مگر اینكه جمعیت های متمدن در قالب یك ملت فاتح ادغام شوند.
همین سان اسپنسر استدلال می كرد كه در مراحل نخستین جامعه، جامعه هایی بیشتر احتمال بقا داشتند كه مؤثرترین سازمان جنگی را ترتیب داده بودند. این نوع اجتماعی كه از طریق بقای انسب به وجود خواهد آمد، نوعی خواهد بود كه در سازمان، بخش جنگ آوران، همه كسانی را كه می توانند اسلحه حمل كنند و از این حیث مورد اعتماد باشند، در برخواهد گرفت و بخش باقی مانده به صورت یك بخش تداركاتی دایمی درخواهد آمد».7
گئورگ زیمیل و ماكس وبر (1920 ـ 1864م) جامعه شناس و اقتصاددان آلمانی نیز برآنند كه تضاد جزء ذات جامعه بشری است، از منظر این دو، تضاد و خشونت را حتی با انقلاب، چنان كه ماركسیسم در چشم انداز جوامع ترسیم كرده بود، نیز نمی توان فروكاست.8 فروید و لورنز نیز معتقد بودند كه خشونت و پرخاشگری فطری است.9
برخی از پژوهندگان جامعه شناسی خشونت، سیرت و سرشت آدمی زادگان را در تحقیقات جدید علوم اجتماعی مغرب زمین عبوس تر و وحشیانه تر از آنچه تاكنون پنداشته می شد می بیند و بر آن است كه: «گرایشی در تحقیقات علوم اجتماعی و علوم طبیعی وجود دارد كه رفتار خشونت آمیز را حتی بیش از آنكه ما حاضر بودیم بدون این علوم بپذیریم، طبیعی جلوه دهد. پرخاشگری، مطابق تعریفی كه شده، سائقی است غریزی و گفته می شود در سرای طبیعت دارای همان نقش كنشی در مسیر زندگی فرد و نوع است كه غریزه های تغذیه و جنسی، اما به خلاف این غرایز كه از یك سو به وسیله نیازهای آمر جسمی و از سوی دیگر به وسیله محرك های بیرونی به كار می افتند، ظاهراً در جهان جانوران، غرایز پرخاشگری بدین گونه برانگیختگی ها وابسته نیستند، بلكه به عكس، نبودن برانگیختگی به ناكامی غریزه و پرخاشگری «سركوفته» می انجامد و این امر به عقیده روان شناسان ،باعث متراكم شدن «انرژی» می گردد كه انفجار نهایی آن درست به همین علت خطرناك تر است.
(به مانند اینكه بگویند احساس گرسنگی در آدمی، با كاهش مردمان گرسنه، افزایش پیدا می كند) دراین تعبیر خشونت بدون برانگیختگی «طبیعی» است. كنش اساسی خشونت برای صیانت نفس است و اگر این وجه عقلی را از دست بدهد نامعقول می شود، و بنابر ادعا، همین امر سبب می گردد كه آدمیان بتوانند «خودی» تر از دیگر جانوران شوند. 
در نوشته هایی كه در این زمینه وجود دارد، دائماً رفتار كریمانه گرگ ها به ما گوشزد می گردد كه دشمن شكست خورده را نمی كشند.10
نقطه توافق و قدر مشترك تمامی مكتب ها و نظریه های پیش گفته، این است كه اراده و خواست انسان را در برابر عوامل تأثیرگذار جبری ـ بیرونی یا درونی ـ نادیده می انگارند و سمت و سو دهی زندگی اجتماعی و كردارها و رفتارهای افراد و گروه های بشری را فراتر و خارج از قلمرو و تدبیر بایدها و نبایدهای عقلانی می دانند.
مكتب ها و دیدگاه های خوش بین به انسان از جمله مكتب اسلام كه آدمی را شرور بالذات و دارای سرشت خشونت گر نمی شناسند در پی آنند كه رفتارهای پرخاشجویانه و خشن انسان ها را در علل و عوامل بیرونی جست وجو كنند، اریك فروم روان شناس معاصر می گوید:
«ویران گری یك استعداد ثانوی است كه از هستی انسان سرچشمه می گیرد… ویران گری جایگزینی برای اخلاقیت است سازندگی یا ویرانگری، عشق یا نفرت، دو غریزه مستقل نیستند، بلكه هر دو پاسخی به نیاز به تعالی می باشند و میل به ویرانگری وقتی بروز می كند كه میل به سازندگی ارضا نشده باشد».11
درآموزه های اسلامی و قرآنی، عوامل و اسباب گوناگون در رویكردهای خشونت گرایانه فرد واجتماع انسان ها، مؤثر شناخته شده است كه به پاره ای از آنها اشاره می شود. اما پیش از آن یادكرد یك مطلب بایسته می نماید، و آن اینكه مدارا و عدم خشونت در سنت اسلامی، نصوص دینی و فرهنگ اسلام مداران، نه یك حسنه اخلاقی و یا استراتژی كشورگشایانه كه ضرورت خداشناسانه به شمار می رود و فریضه و تكلیفی است برای مؤمنان . مسلمانان برای مبارزه با قوانین ظالمانه، رهیافت به حق و عدالت، وظیفه دینی و شرعی دارند. در اندیشه اسلامی، انسان خداجو هماره دغدغه وانهادگان، ستمدیدگان و طردشدگان را دارد، این تلقی، اصلی بنیادین در ایده و اندیشه خشونت پرهیزی اسلام و مسلمانان است، و نه تنها گونه ای از رویكرد و نظریه اجتماعی و سیاسی ایشان.
«و مالكم لاتقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان الذین یقولون ربّنا أخرجنا من هذه القریة الظالم أهلها واجعل لنا من لدنك ولیاً و اجعل لنا من لدنك نصیراً» نساء/75
چرا در راه خدا و (در راه) مردمان و زنان و كودكانی كه (به دست ستمگران) تضعیف شده اند، پیكار نمی كنید؟! همان افراد (ستمدیده ای) كه می گویند: پروردگارا! ما را از این شهر (مكه) كه اهلش ستمگرند بیرون ببر، و از طرف خود برای ماسرپرستی قرارده؛ و از جانب خود یار و یاوری برای ما تعیین فرما!
بدین سان خشونت پرهیزی اسلامی، تنها اقدامی برپایهٌ پرهیز و نفی نیست كه فعالیت و تعامل نیز هست، تقابل با بدی، شر و خشونت، با نیت و انگیزه خشونت زدایی؛ این خشونت ستیزی، هم اخلاقی است، هم سیاسی، اما سیاستی بنا شده بر عقیده مذهبی.
سخن نزدیك به همین معنی از مهاتماگاندی رهبر فقید هند و از منادیان تساهل و مدارا نقل شده است: «من این تعبیر از (ahimsa) [= اهیمسا = عدم خشونت] را می پذیرم كه حالت منفی از عدم خشونت (بی آزاری) نیست، بلكه حالتی مثبت ازعشق و حتی نیكی نسبت به كسی است كه بدی می كند. اما این بدان معنی نیست كه باید بدكار را یاری رسانیم تا بدی كند، یا اینكه با رضایتی كنش پذیر، آن را تحمل كنیم، به عكس، عشق، حالت فعال (ahimsa) از شما می خواهد كه با دوری كردن از فرد بدكار، در برابرش ایستادگی كنید، حتی اگر جسماً آزرده و آسیب دیده باشید.»12
رهیافت سید حسین نصر، نمای دیگری از واقعیت موجود را كه ناشی از تعامل بین المللی در دنیای معاصر است باز می گوید:
«در وضعیتی به سرمی بریم كه غرب متجدد سعی می كند دید خود را درباره امور به رغم تحول دائم آن به دیگران تحمیل كند… در چنین شرایطی برای اسلام درمواجهه با چیزی كه هستی اش را تهدید می كند چاره ای جز عدم مدارا باقی نمی ماند.»13
خدای اسلام، چنان كه قرآن تصویر می كند، خدای بی طرف، ساكت و لال نیست، بلكه خدایی است كه صفت هایی چون رحمت و مهربانی، گذشت و بخشایشگری و قهاریت و جباریت و شدید الانتقام بودن را توأمان و هم زمان دارد، هرچند كه صفات گروه نخستین بر گروه دوم غلبه دارد. او خدایی است كه هماره جانب بردگان، ستمدیدگان و قربانیان جور و خشونت را می گیرد و در كنار تهی دستان، گرسنگان و قربانیان بی عدالتی است، خدای قرآن، نگران مشكلات روزانه و شبانه و لحظه لحظه زندگی كسانی است كه رنج می برند، او هرجا كه بی عدالتی، بهره كشی و خشونت و ستم است به مخالفت بر می خیزد، او ستمگران خشونت گرا را نابود می كند تا عدالت، بهروزی، برادری و برابری را تأمین كند. جانب داری خداوند از ستمدیدگان نه بدان سبب است كه آنها در ناموس و طبیعت، كرامت و تقدس پیشینی افزون تر از ستمگران دارند، بلكه بدان روی كه ستمگران و خشونت پیشه گان عاملان ناامنی و نابرابری در جامعه و مانع تحقق اهداف آرمانی اسلامی وخدایی در جامعه اند؛ چه از منظر اسلامی ستمگران و ستمدیدگان هر دو شریك و انباز همسان در آغاز انسانیت اند. این آموزه ای مشترك و حیاتی در تمامی ادیان آسمانی است. از این رو «دزموند توتو» (Desmond Tutu) كه از چهره های بارز رواداری مسیحی به شمار می رود بر كلیسا خرده می گیرد و می گوید:
«كلیسا باید پیامبرگونه باشد كه كلام خدا را با صدای بلند فریاد كند. باید علیه ظلم و خشونت، علیه بهره كشی و ستم و علیه آنچه كه فرزندان خدا را خوار كند و آنها را كمتر از آنچه خواست خدا بود بشمارد، سخن بگوید».14
این در حالی است كه مسیحیت را برخی دین سكوت و دینی بی طرف در امور اجتماعی می شناسند كه نه گفتن را در قاموس خود ندارد.
برخی برآنند كه: «اشتباه است اگر در مورد عدم تجربه خشونت پرهیزی در دین اسلام قضاوت كنیم؛ بی آنكه از سنت های عارفانهٌ اعراب و ایرانیان مسلمان سخن به میان آوریم؛ سنت هایی كه درجهان اسلام، تأثیراتی مثبت بر جنبش های خشونت پرهیزانه بر جا گذاشته اند.»15
و بدین سان سنت عارفانه اسلامی را نماد و سمبل خشونت پروایی اسلامی می شمارند، حال آنكه تنها عارفان، نماینده سنت رواداری اسلامی و خشونت پرهیزی دینی نیستند. از سوی دیگر در سنت عرفانی اسلامی همچون كلّیت آموزه های اسلامی دوگونه خشونت؛ یعنی خشونت های روا و خشونت های ناروا را می توان یافت. ستایش های كسانی چون مولانا جلال الدین بلخی رومی، ازمبارزات و شمشیرزنی های علی بن ابی طالب(ع) در راه عدالت گستری از نمونه های این آمیختگی است. البته اگر بتوان این شمشیرزنی را در تعریف خشونت جای داد؛ چه همان سان كه در چیستی خشونت گفته آمد، خشونت، رفتار قهرآمیز و شدید و كاربست زور به ناحق است.
اصالت صلح، مدارا و تساهل در سنت اسلامی در سه ساحت نكوهش رفتارهای خشن، پی كاوی علل و عوامل رویكرد به خشونت انسان ها در روابط و تعامل فردی، اجتماعی و ارائه راهكارهای خشونت زدایانه و مهرآفرین، بازتاب یافته است. عوامل رویكرد به خشونت را در هشت محور زیر می توان برشمرد:

1. تفاوت های فرهنگی

خشونت درتمام زاویه های فردی، اجتماعی و سیاسی آن، همانند هر پدیدار دیگر این جهان،برآیند زمینه ها و علل گوناگون است. از جمله عللی كه در بروز خشونت مؤثر شناخته شده است می توان به نادرستی تربیت و پرورش كودكان، نوع تغذیه آدمیان، محیط خانوادگی، اجتماعی و طبیعی، فقر و اختلاف طبقاتی، بی عدالتی اجتماعی، ضعف و سستی بنیادهای اخلاقی، خلأهای معنوی و مذهبی، تفاوت نگرش ها، ضعف نظام های آموزشی و پرورشی و استبداد سیاسی اشاره كرد. اما از یك منظر و نگاه فلسفی می شود همه علت های مختلف را تجلیات متفاوت دو علت اصلی به شمار آورد؛ تعارض آرا و عقاید و یا تضاد منافع (حقوق). 
تی. بی. باتامور می گوید:
«علت اساسی جنبش های انقلابی و انقلاب ها، همان گونه كه نظریه ماركس اثبات می كند، عبارت است از تعارض منافع ـ خاصه میان طبقات اجتماعی».16
این دو علت اصلی را می توان در قالب یك نماد یا پدیدار واحد، یعنی نبود زبان مشترك ارزیابی كرد.
خشونت اجتماعی در بسیاری موارد زمانی بروز می كند كه حق ها (حقوقی كه افراد، هویت ها، یا نهادهای اجتماعی برای خود باور دارند، جدا از اینكه در باور موجه باشند یا خیر، با یكدیگر برخورد كند، بر خورد این حقوق، به نوبهٌ خود ناشی از نوع گسترش و دریافتی است كه افراد یا گروه ها دارند و بر اساس آن نگرش، خود و یا گروه متعلق خود را سزاوار آن می دانند و در صورت احساس محرومیت از آن حق و فقدان ابراز دهنده های دیگر، ممكن است به اعمال خشونت بپردازند، بدین ترتیب و در فرجام، تعارض حقوق نیز به نوبهٌ خود از دل تفاوت نگرش ها سر می زند.
خشونت از بافت فكری و فرهنگی جامعه ای سر بر می آورد كه گروه های اجتماعی متعلق بدان جامعه به شناخت و دریافت های متفاوت و متضارب از جهان و انسان و ارزش داوری های گوناگون، رسیده باشند و به اصل تعدد و تقسیم پذیری حقیقت نیز اذعان داشته باشند و نه یگانگی حقیقت.
قرآن، شكل های خشونت برآمده از دل چنان بافت ناهمگون فكری و فرهنگی را چنین تصویر می كند:
«یا أیها الذین آمنوا لاتتّخذوا بطانة من دونكم لایألونكم خبالاً ودوّا ما عنتم قد بدت البغضاء من أفواههم و ما تخفی صدورهم أكبر… ها أنتم أولاء تحبّونهم ولایحبّونكم و تؤمنون بالكتاب كلّه و إذا لقوكم قالوا آمنّا و إذا خلوا عضّوا علیكم الأنامل من الغیظ…» آل عمران/118و119
ای كسانی كه ایمان آورده اید! محرم اسراری از غیر خود انتخاب نكنید. آنها از هرگونه شر و فسادی درباره شما كوتاهی نمی كنند. آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشید. (نشانه های) دشمنی از دهان (و كلام) شان آشكار شده و آنچه در دل ها شان پنهان است، از آن مهم تر است.
شما كسانی هستید كه آنها را دوست می دارید، اما آنها شما را دوست ندارند؛ در حالی كه شما به همه كتاب های آسمانی ایمان دارید، (و آنها به كتاب آسمانی شما ایمان ندارند) هنگامی كه شما را ملاقات می كنند (به دروغ) می گویند: ایمان آورده ایم، اما هنگامی كه تنها می شوند از شدت خشم بر شما سرانگشتان خود را به دندان می گزند.
«یا أیها الذین آمنوا لاتتّخذوا عدوّی و عدوّكم أولیاء تلقون إلیهم بالمودّة و قد كفروا بماجائكم من الحقّ یخرجون الرسول و إیاكم أن تؤمنوا بالله ربّكم… إن یثقفوكم یكونوا لكم أعداءً و یبسطوا إلیكم أیدیهم و ألسنتهم بالسوء و ودّوا لو تكفرون» ممتحنه/1و2
ای كسانی كه ایمان آورده اید! دشمن من و دشمن خود را دوست نگیرید، شما نسبت به آنان اظهار محبت می كنید، در حالی كه آنها به آنچه از حق بر شما آمده كافر شده اند و پیامبر و شما را به خاطر ایمان به خداوندی كه پروردگار همه شما است از شهر و دیارتان بیرون می رانند… اگر آنها بر شما مسلط شوند، دشمنان تان خواهند بود و دست و زبان خود را به بدی كردن نسبت به شما می گشایند و دوست دارند شما به كفر بازگردید.
«زین للّذین كفروا الحیوة الدنیا و یسخرون من الذین آمنوا…» بقره/212
زندگی دنیا برای كافران زینت داده شده است، از این رو افراد با ایمان را مسخره می كنند…
واقعیت اجتماعی خشونت مبتنی بر بافت متكثر جوامع انسانی از حیث فكر و فرهنگ، بایستگی راهكار برون رفت ازاین معضل را به مثابه یكی از دغدغه های جدی اندیشه وران درآورده است، نه از امروز بلكه ازگذشته دور، هر چند كه وضعیت دنیای معاصر جست وجوی چاره را فوریت و ضرورت دو چندان بخشیده است؛ زیرا در جهان كنونی قلمروهای سیاسی را نمی توان قلمرو اندیشه های خاص دانست.
در قلمرو معرفتی، گروهی از اندیشمندان به این نتیجه رسیده اند كه یكی از مناسب ترین راه های جلوگیری از خشونت، ترویج نسبی گرایی درحوزه امور واقع و ارزش هاست، به باور آنان، اگر این آموزه برای همگان پذیرفته افتد كه دیدگاه های افراد، اقوام و فرهنگ های مختلف در خصوص حقایق و ارزش ها متفاوت است و الگوی مشترك كه بتوان بر سر آنها به توافق رسید و نیز ملاك های كلی و عام در مقام داوری میان مدعیان ناسازگار معرفتی و ارزشی وجود ندارد، زمینه زیست مسالمت آمیز به نیكوترین وجه آن میان اقوام، ملت ها و فرهنگ های متفاوت پدید می آید.
ریشه های این تفكر را در اندیشه های فیلسوفان یونانی می توان سراغ گرفت. پروتاگوراس در كتاب «حقیقت یا بطلان» استدلال می كرد كه:
«انسان مقیاس همه چیزها است، مقیاس هستی چیزهایی كه هست و مقیاس نیستی چیزهایی كه نیست؛ زیرا اعمالی كه به نظر یك جامعه درست و پسندیده می آید، برای آن جامعه چنین است؛ مادامی كه آنان چنین باشند.»17
این سخن، چنان كه كاپلستون شرح می دهد، گویای آن است كه درباره هر موضوعی، بیش از یك عقیده ممكن است كه بماند، بلكه ورای آن عقیده چیزی كه معیار هستی و یا نیستی قرار گیرد وجود ندارد.18
سوفسطائیان دیگری چون پرون آلیسی، تیمون فلیوس، اركز یلاوش نیز چنین می اندیشیدند، این رویكرد در اندیشه معاصر با شكاكیت دكارت (1596 ـ 1650)، نسبت به همه حقایق و انكار كاركرد و توانایی عقل نظری در امور ماوراء طبیعی از سوی كانت (1724ـ1804م) و ناتوانی آن در تمام حوزه های معرفتی نظری از نگاه هیوم (1711ـ 1776م) و آزمون پذیری پوپر به عنوان ایدئولوژی در اندیشه غرب درآمد، و از جمله فلسفه سیاسی و اجتماعی افرادی چون جان لاك (1632ـ1704م) و جان استوارت میل (1806ـ1873م) برآن بناشد.19
و در عرصه دینی، خصوصی و فردی كردن دینداری و ایمان و خارج ساختن حوزه اجتماع از قلمرو دین مسیحی، دفاع از عقاید دینی و تعصب ورزی نسبت به آموزه ها، باورهای دینی را فاقد معنی ساخت و بدین ترتیب در گمان غربیان، یكی از ریشه و عوامل خشونت ورزی، خشكانده شد.
بر پایه این نظریه، باور به اینكه حقیقت مطلق در آغوش هیچ دیدگاهی نیاسوده است، سبب می گردد، افراد، گروه های فكری و سیاسی، در طرح حقوق مورد ادعای خود بر دیگران، جانب حزم و احتیاط را در پیش گیرند و از طرح هرگونه دعوا جز در چارچوب قوانین وضعی و نظری پذیرفته شده نزد دو طرف خودداری كنند و بدین ترتیب زمینه تساهل و تسامح فراهم می آید و خشونت ورزی در جوامع و روابط انسانی فرو می كاهد.
این نظریه، همچنین بر این نكته تأكید دارد كه بدیل نسبی گرایی، مطلق انگاری در عرصه معرفت و عمل است كه برای اثبات آن می توان به تاریخ نزاع های مذهبی و استبداد حاكمیت های سیاسی متكی بر مشروعیت ایدئولوژیك اشاره كرد.
نظریه نسبی گرایی در آزمون عمل به فرآیندی انجامید كه فرانسیس فوكویاما از آن چنین یاد می كند:
«از دهه 1960 به بعد، جرایم خشونت آمیز كه میزان آن در قرن نوزدهم و نیمه نخست قرن بیستم در جامعه ای نظیر آمریكا پایین بود، به شدت رو به افزایش گذارد، آمار خودكشی به نحو چشمگیری افزایش یافت، بنیادهای نهاد خانواده به گونه ای نگران كننده تضعیف گردید و سنت ها و اخلاقیات و باورهای دینی تا حدود زیادی رنگ باختند».20
اما از منظر رهیافت نظری و عقلانی:
یك: نسبی گرایی معرفتی چون وجود ملاك های عینی و نیز امكان دست یابی به ملاك های مشترك را در میان كسانی كه به شیوه های زیست و صور حیات متفاوت تعلق دارند منكر می گردد، پیشاپیش راه های مفاهمه و گفت وگو را میان افراد می بندد.21
دو: این نظریه به دلیل دفاع ضمنی و یا عریان از رویكردهای عقلانی و انكار اصل رابط سببیت و مسببّیت در حوزه معرفت شناسی، زمینه را برای بهره گیری از هر روش و وسیله غیرعقلی از جمله خشونت برای تغییر پارادایم ذهنی دیگران هموار می كند.22
سه: در جریان تحول تاریخی و جایگزینی مهارت ها، از جمله خشونت مدرن به جای خشونت جوامع ابتدایی نشسته و چهره ترسناك تری یافته است، با این توضیح كه: در جوامع ابتدایی و قبیله ای اعمال خشونت فیزیكی و قدرت بر اعمال چنان خشونتی یك شیوه پذیرفته و یك امتیاز به حساب می آمده است و در چنین شرائطی این خصلت، طبیعت ثانونی انسان ها می گردید. اما در جوامع مدرن و متمدن به دلیل پیچیدگی روابط و حضور افراد در لایه های مختلف ساختار اجتماعی و ارتباطات و معاملات تو در توی اقشار مختلف یك جامعه، افراد و گروه ها می كوشند راه تساهل و تسامح را در پیش گیرند و با یكدیگر همكاری كنند و در نتیجه چهره عریان خشونت جای خود را به چهره و شیوه های گریم كرده داده است.
در این جوامع هر آموزه ای كه ذهنیت قبیله ای و تجزیه شدن گروه ها را تقویت كند، بر پایه این پیش فرض كه مفاهمه امكان ندارد و یا موازین حقیقت نما وجود ندارد، زمینه ساز بروز خشونت و درگیری می شود، آن هم در سطح بسیار گسترده، به ویژه اینكه ارتباط انسان ها و جوامع چنان در هم تنیده است كه تنش اندك به ضایعه بزرگ و گاه جبران ناپذیر می انجامد.
چهار: درباور نسبی گرایی، عوامل و علت های بیشتری برای خشونت و ناروا داری موجود است، حال آنكه طرفدار بودن وجود حقایق مطلق و پیروان ادیان سنتی، بیشتر اهل تسامح و رواداری اند، و این به دو علت است؛ یكی وجود و حضور حقایق مشترك و متعالی در میان ادیان سنتی گوناگون، و دیگری نبود چنان زمینه های مشاع و مشترك بنیادین بین نظرگاه لاادری گرایانه ـ دنیاگرایانه در یك طرف و نظرگاه دینی در طرف دیگر. این دو عامل اثباتی و سلبی، رواداری را در حوزه اندیشه نسبی گرایی به شدت كاهش داده است. به دیگر سخن «مدارا بر مبتنی سازی حقیقت، مستلزم عدم مدارا در قبال كسانی است كه به وجود حقیقت مطلق قائل و نسبت به آن متعهدند». چه آنكه نفس اثبات و ایجاب مدارا بر اساس نسبیت باوری، مولد نفی و عدم مدارا نسبت به دیگران است كه حاضر نیستند با روند رایج نسبی سازی همراه شوند.23
پنج: به هر میزان كه عوامل نظارت اجتماعی و به هم پیوستگی اجتماعی تضعیف گردد به همان میزان خشونت و ستیزه جویی امكان بروز بیشتر می یابد. پلورالیسم و فردی كردن حقیقت و دین از عوامل گسست و فقدان نظارت اجتماعی و در نتیجه افزایش خشونت اجتماعی به شمار می رود.
«از سوی دیگر با تعمیق ارتباط دین با دنیای انسان ها تأثیر دین بر اجتماعی شدن و كاركردنظارت اجتماعی آن بیشتر می شود. به باور برخی از جامعه شناسان، قدرت ناچیز آیین هندو در گسترش به آن سوی دریاها با این واقعیت تبیین می شود كه این آیین به همان اندازه كه ایمان است، طرز زندگی هم هست…» این قاعده می تواند در حقیقت باوری تعمیم یابد.24
شش: متكثر دیدن حقیقت، برای پیدایش فرقه ها و دسته های فكری با آموزه ها، داعیه ها و نگرش های گوناگون امكان و زمینه ایجاد می كند و بدین سان تعارض و كشمكش میان این گروه ها و فرقه ها كه امكان دارد هر از چندگاه بر سر موضوعات گونه گون فكری، اجتماعی و سیاسی دربگیرد، به خشونت می انجامد، تی بی با تامور می نویسد:
«در طول قرن گذشته در بریتانیا و ایالات متحده آمریكا فرقه های جدید بی شماری پیدا شده و بسیاری از آنها نشو و نما كرده اند. شاید این پدیده انعكاس فردی شدن اعتقادات دینی باشد.»25
بر پایه آنچه آمد، بهتر آن می نماید كه در عوض ذره ای كردن حقیقت و بخشیدن هر قطعه از آن به هر داعیه، مسلك و فرقه، بلكه به هر فرد از افراد آدمیان، به اصول و سازوكارهای زیر كه می شود به كمك آن جامعه همزی، مسالمت جو و مداراگر به وجود آورد، پای بندی نشان دهیم.
یك: از خصومت با حقیقت یگانه دست بكشیم و حقایق معرفتی و ارزشی را انكار نكنیم، كه انكار حقیقت و تعصب به انگاره پلورالیسم دینی و فرهنگی افزون بر آنكه خود آبستن «تابو» است انسان ها را به ایستایی و بسنده كردن به وضع موجود فرا می خواند و ریشه درخت تنومند و بالنده حقیقت جویی را از بن بر می كند.
دو: برای زیست مشترك بر محور اصول مشترك معرفتی و اخلاقی گرد آییم؛ بی آنكه در پی حذف و طرد دیگران باشیم.
سه: به هركسی اجازه دفاع از حق و حقیقت مورد اذعان خویش داده شود تا بتواند دیگران را بدان سوی فراخواند؛ اما دعوتی فارغ از خشونت، فریب، سلطه گستری از هر نوع و شكل آن.
این همان اصولی است كه قرآن برای زیست انسانی و دگرپذیرانه جوامع ارائه داده است تا در چنان فضایی زمینه تبادل فكری و فرهنگی سالم پدید آید و چهره حق و حقیقت ـ كه جز در فضای پالوده از تعصب و متكی بر عقلانیت و خردورزی سالم آشكار نمی گردد ـ نمایان تر شود. نوید جامعه توحیدی كه اساس آن بر دوستی، توسعه اقتصادی، سیاسی و عقلانی استوار است و هیچ نوع خشونت و تصادم و حق كشی در آن دیده نمی شود بر چنین مبانی و قواعدی از سوی قرآن، داده شده است:
1. «قل یا أهل الكتاب تعالوا إلی كلمة سواء بیننا و بینكم أن لانعبد الا الله و لانشرك به شیئاً و لایتّخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله فإن تولّوا فقولوا اشهدوا بأنّا مسلمون» آل عمران/64
بگو: ای اهل كتاب! بیایید به سوی سخنی كه میان ما و شما یكسان است كه جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم، و بعضی از ما بعضی دیگر را ـ غیر از خدای یگانه ـ به خدایی نپذیرد. هرگاه از این دعوت سر باز زنند ، بگویید: گواه باشید كه ما مسلمانیم.
در این آیه برخی از مفاهیم معرفتی و اجتماعی به مثابه محور زیست جمعی امن و دور از خشونت در عین اختلاف پیروان هر یك از ادیان به آموزه ها و معارف دینی خویش، معرفی شده است.
«وعد الله الذین منكم و عملوا الصالحات لیستخلفنّهم فی الأرض كمااستخلف من قبلهم و لیمكّننّ لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدّلنّهم من بعد خوفهم أمناً یعبدوننی لایشركون بی شیئاً…» نور/55
خداوند به كسانی كه از شما كه ایمان آورده و كارهای شایسته انجام داده اند وعده می دهد كه قطعاً آنان را حكمرانان روی زمین خواهد كرد؛ همان گونه كه به پیشینیان آنها خلافت روی زمین را بخشید. و دین و آیینی را كه برای آنان پسندیده، پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدل می كند؛ (آن چنان) كه تنها مرا می پرستند و چیزی را شریك من نخواهند ساخت.
3. «و نرید أن نمنّ علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثین» قصص/5
ما می خواهیم بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم.
این دو آیه مباركه بر روی هم جامعه ای را به تصویر می كشد كه در آینده تاریخ قطعاً شكل خواهد گرفت و بخشی از ویژگی های آن چنین است:
1. جامعه ای است كه در قلمرو حاكمیت سیاسی یگانه جهانی شكل می گیرد.
2. محورهای مشترك ایمان و معنویت، ستون فقرات حیات اجتماعی آن به حساب آمده و كلیت شهروندان را گرد هم می آورد.
3. در پرتو ایمان و اصول مشترك معرفتی، رفتار و عملكرد عمومی به سمت صلاح و درستكاری پیش می رود و چهره غالب عمل و رفتار شهروندان خیر و راستی و درستی است.
4. جامعه ای است پیراسته از خشونت، ترس، ناامنی، ارعاب، حق كشی و ستمگری.
5. امنیت اجتماعی و زدایش ترس، اضطراب و خشونت از رهگذر یگانگی دل ها و باورها و احیا شدن حق، عدالت و صلاح، میسر می گردد.
6. تمامی این تحولات، خود فرآیندی است طبیعی، ارادی و مبتنی بر هم گرایی و دیگرپذیری برخاسته از شعور، دریافت ها و عقلانیت تكامل یافته انسانی.
در روایتی از امام علی(ع) كه به تشریح جزئیات بیشتری از این جامعه موعود اسلامی مربوط است، از جمله به آیین نامه اجرایی رهبری سیاسی آن جامعه ـ كه در فرهنگی شیعی با مشخصاتی چون قائم(عج)، امام مهدی و… یاد می شود ـ اشاره شده است:
«(امام) قائم با یارانش پیمان می بندد و از آنان بیعت می گیرد كه (به این اصول عمل كنند: حریمی را هتك نكنند به خانه ای (بدون اجازه) هجوم نبرند، كسی را به ناحق نزنند، طلا و نقره نیندوزند، همچنین گندم و جو (مواد غذایی) اندوخته نسازند، مال یتیمان را نخورند،… لباس خز و حریر (لباس های اشرافی) نپوشند، كمربند زرین نبندند، در امور معاش به اندك بسنده كنند،… لباس درشت بپوشند، (در حال عبادت و نماز) صورت بر خاك بگذارند،… و در راه خدا به جهادی شایسته دست یازند.
امام خود نیز متعهد می شود كه از همان راهی كه آنان می روند برود و چون آنان لباس بپوشد و بر مركوبی مانند مركوب آنان سوار شود و چنان باشد كه آنان هستند، به اندك بسنده كند و زمین را با یاری خدای از دادگری بیاكند؛ پس از آنكه از ستم آكنده باشد،… و حاجب و دربانی نگمارد…»26

2. كاستی های معنوی

جدا افتادن از معنویت و باورهای مذهبی (به مفهوم باور به آغاز هوشمندانه، حكیمانه، نظام دار و هدفمند هستی و فرجام مبتنی بر حساب گری و عدالت برای جهان كه كیفیت آن از متن باورها و رفتارهایی انسان می روید و در پیوند وثیق با چگونه زیستن دنیوی قرار دارد و نه پیش آیند اتفاقی، ناخواسته و گریزناپذیر) انسان را در برهوت وانفسای زندگی می كشاند كه در آن اخلاق سودجویانه و خودگروانه، كوشش برای هر چه بیشتر داشتن و هر چه بیشتر لذت بردن و بر قلمرو هر چه بیشتر فرمان راندن و… بر تمام جنبه های حیات فردی و اجتماعی شخص سایه می افكند: چندان كه فراخنای طبیعت برای برآوردن خواست ها و تأمین آز و آرزوهای پایان ناپذیر، تنگ تر و تنگ تر می نماید و پهنه زمین به جای آنكه مهد آرامش و دانشگاه تربیت و پرورش باشد به عرصه كشاكش، برخورد، افزون خواهی و خشونت گری تبدیل می شود. زیاده بر اثبات این مدعا از رهگذر شواهد تجربی تاریخی و امروزین، دانش های نظری انسان شناختی و آموزه های وحیانی پالوده از تعلقات خطاپذیر زمینی بدین رهیافت نایل آمده و تأكید ورزیده اند:
بارباری ووتن (Barbare Wooten) جامعه شناس معروف، عضویت در باشگاه ها، دیدن فیلم های سینمایی و… را [از آن سبب كه آموزه های معنویت ستیز و یا دست كم معنویت گریز را به كودكان آموزش می دهد] از عوامل مستقیم جرم و جنایت می شمارد.27
جامعه شناس دیگری می گوید: بی ثباتی روحی، ناتوانی فكری و بیش از همه فقدان تربیت اخلاقی و سست شدن اعتقاد دینی… ازمهم ترین عوامل افزایش جرم و جنایت محسوب می شوند.28
در رفتارشناسی قرآنی، آنان كه در مرحله نخست زندگی (=دنیوی) از باورهای معنوی و اعتقاد به رفتارهای به هنجار و اخلاقی تهی باشند، رفتار و رویكردهای مجرمانه و خشونت آمیز خواهند داشت كه به طور طبیعی مرحله دوم زندگی ایشان (=اخروی) كه زاییده و بازتولید همان رفتارها و رویكردهاست، به صورت شكنجه، عذاب و آتش، تجسم می یابد.
«یتساءلون عن المجرمین. ما سلككم فی سقر. قالوا لم نك من المصلّین… و كنّا نكذّب بیوم الدین» مدّثر/46ـ41
و سئوال می كنند از مجرمان، چه چیز شما را به دوزخ وارد ساخت؟! می گویند: ما از نمازگزاران نبودیم… و همواره روز جزا را انكار می كردیم.
در آیه دیگر از قرآن، عدول از هنجارها و آموزه های اخلاقی در تعامل و روابط اجتماعی، سبب گسترش فساد در سراسر پهنه زندگی و حیات اجتماعی شمرده شده است:
«أوفوا الكیل و لاتكونوا من المخسرین. و زنوا بالقسطاس المستقیم. و لاتبخسوا الناس أشیاءهم و لاتعثوا فی الأرض مفسدین» شعراء/183ـ181
حق پیمانه را ادا كنید (و كم فروشی نكنید) و دیگران را به خسارت نیفكنید و با ترازوی درست وزن كنید و حق مردم را كم نگذارید و در زمین برای فساد تلاش نكنید.
با در نظر داشت این نكته كه در ادبیات قرآنی، واژه «فساد» از كلید واژه هایی است كه در ترسیم رفتارهای ظالمانه و خشونت گرانه به كار می رود و از همین رو رهبران خودكامه و مستبد را مفسد می نامد وجور و خشونت آنان را به عنوان فساد توصیف می كند، می توان نگرش قرآن در ارتباط با سستی بنیادهای ارزشی و اخلاقی با گسترش رفتارهای خشونت آمیز را دریافت.
بدین ترتیب زینت معنوی و اخلاقی (البته معنویت و اخلاق برخوردار از مصونیت و پشتوانه عاری از آلایش های تفكر بشری كه تنها گزینه آن، معنویت و اخلاق ارائه شده از جانب وحی است) می تواند در خشونت زدایی تأثیر اساسی بر جای نهد، ولی باید توجه داشت كه باورمندی مذهبی و زیست مذهبی گاه از یكدیگر جدا می افتند كه در این صورت كاركرد پیش گفته را باید از زیست مذهبی سراغ گرفت و نه تنها باور مذهبی، چه به حق گفته شده است:
«فردی ممكن است به خدا ایمان داشته باشد، ولی فایده چنین ایمانی چیست در حالی كه خدعه و تزویر می كند؛ در حالی كه زندگی خود و دیگری را به تباهی می كشاند، در حالی كه اسیر جاه طلبی، رشك ورزی و خشونت است؟! شما به خداوند ایمان دارید، ولی او را در فاصله دوری از زندگی روزمره خود نگه داشته اید».29
در روایتی ازا مام علی(ع) آمده است:
«لایزنی الزانی إذا یزنی و هو مؤمن، و لایسرق السارق حین سرق و هو مؤمن، و لایشرب الخمر حین یشربها وهو مؤمن».30
انسان در حالی كه مؤمن است زنا نمی كند، و دزد هنگامی كه دزدی می كند ایمان ندارد، و شراب خوار آن گاه كه شراب می نوشد ایمان ندارد.
راز خشونت گرایی انسان های معناگریز را شاید بتوان چنین ترسیم كرد كه: شخصیت انسان از نظر دین، آمیزه ای است از خصوصیات ملكی و ملكوتی؛ خصوصیات ملكی در نیازهایی چون حفظ و صیانت از ذات و نوع، و خصوصیات ملكوتی در اشتیاق به تعالی و ملكوت، پرستش و عشق به برتر متبلور می شوند. تأمین این دو گروه از نیازهای اساسی وجود انسانی به شخصیت انسان تعادل، توازن، متانت، وقار و رفتارهای به هنجار را پیشكش می كند، اما برآوردن هریك از دو گروه از نیازهای پیش گفته باعث تزلزل شخصیت و رفتارها و كردارهای نا به هنجار می گردد.
قرآن در آیات 37 و 38 سوره «نازعات» از شخصیت نامتعادلی سخن می گوید كه نیازهای زمینی و ملكی وی برآورده گشته بی آنكه در تأمین نیازهای ملكوتی خویش كاری انجام داده باشد، چنین حالتی او را به طغیان و سركشی واداشته است؛ بی تردید در پس هر طغیان و سركشی خشونت نهفته است:
«فأمّا من طغی و آثر الحیوة الدنیا»
و اما آن كس كه طغیان كرده و زندگی دنیا را مقدم داشته است.
از این رو، قرآن، برای سلامت فرد و اجتماع، پیشنهاد تأمین خواسته ها و نیازهای هر دو سوی شخصیت انسان را می دهد:
«و ابتغ فیما آتاك الله الدار الآخرة و لاتنس نصیبك من الدنیا و أحسن كما أحسن الله إلیك و لاتبغ الفساد فی الأرض إنّ الله لایحبّ المفسدین» قصص/77
و در آنچه خدا به تو داده، سرای آخرت را بجوی و بهره ات را از دنیا فراموش مكن و همان گونه كه خدا به تو نیكی كرده نیكی كن و هرگز در زمین در جست وجوی فساد مباش كه خداوند مفسدان را دوست ندارد.

3. فقدان عدالت اجتماعی

پاره ای از روان شناسان، جامعه شناسان و اقتصاددانان بدین باور رسیده اند كه محرومیت و نیاز، عامل اساسی انگیزاننده خشونت گری است. از نظر ارسطو (384ـ322م) تمایل مردم عادی محروم از برابری، به برابری اقتصادی سیاسی و تمایل اعضای الیگارشی به عدم مساواتی بیش از آنچه دارند، عامل اصلی انقلاب است.»31 برخی نیز همچون «تدرابرت گر» گامی فرا پیش نهاده و انتظارت فزاینده انسان ها را حتی در وضعیت نبود محرومیت نسبی، باعث خشونت قلمداد می كنند.32
در نگرش اسلامی، نظریه دیگری مطرح شده است مبنی بر اینكه هرگاه جامعه انسانی ازنظر توزیع ثروت و مالكیت بر درآمدها به دو قطب بسیار ثروتمند و بسیار فقیر تقسیم گردد، در هر دو سوی، زاینده ناهنجاری و خشونت خواهد بود؛ قرآن از یك سو می گوید:
«… إنّ الإنسان لیطغی. أن رآه استغنی» علق/6و7
به یقین انسان طغیان می كند؛ از اینكه خود را بی نیاز ببیند.
احساس بی نیازی، جنبه های گوناگون دارد كه یك جنبه آن حس غرور و بی نیازی در ثروت و پول است، در چنان حالتی انسان رویكرد طغیان گرانه در پیش می گیرد و به حقوق، حرمت و كرامت دیگران وقعی نمی نهد و چه بسا خشن ترین رفتارها را نسبت به تهی دستان روا و استحقاق طبیعی خود می شمارد. بخشی از داستان های قرآن، حكایت از طغیان و خشونت گری ثروتمندان و اقوام مترف است. از جمله در سوره مباركه محمد كه به صورت یك قاعده و اصل از آن یاد شده است:
«و كأین من قریة هی أشدّ قوة من قریتك التی أخرجتك أهلكناهم فلاناصر لهم» محمد/13
و چه بسیار شهرهایی كه از شهری كه تو را بیرون كرد نیرومندتر بودند، ما همه آنها را نابود كردیم و هیچ یاوری نداشتند.
این آیه مباركه ضمن یادكرد رفتار خشن سران مشرك و ثروتمند قریش نسبت به نوكیشان مسلمان و پیروان حضرت محمد(ص) و بیرون راندن آنها از خانه و زاد و بوم ایشان، آن را سیره و شیوه همه كسانی می داند كه احساس قدرت و نیرو (ازجمله قدرت و توان مالی و ثروت) سبب طغیان، ستم و خشونت پیشگی آنان نسبت به ناتوانان و اقشار ضعیف جامعه می شده است.
از سوی دیگر قرآن فقر و نداری و احساس محرومیت مستمندان را از عوامل رویكردهای خشونت آمیز می شمارد. به روایت قرآن، جامعه جاهلی عرب و تهی دست پیش از ظهور اسلام و هم زمان با آن، در جزیرة العرب، فرزندان خویش را از ترس قحطی و گرسنگی خود به دست خویش می كشتند؛ زیرا آنان از یك سو، ایمان راسخ به خداوند و پروردگار روزی دهنده انسان ها كه هر جنبده ای را قوت می بخشد نداشتند، و از سوی دیگر، ابزار رفاه و معیشتی و توانایی تأمین نیازهای مادی شان از طریق طبیعت خشك و بی حاصل عربستان برای آنان فراهم نبود. در نتیجه آنها به خشونت فرزندكشی روی می آورند. قرآن با نكوهش این رویه در دو مورد از قرآن، از راه تقویت و باور ایمان به خداوند رازق و توانا در مقام ریشه كن ساختن این خشونت و جنایت برآمد:
«ولاتقتلوا أولادكم خشیة إملاق نحن نرزقهم و إیاكم إنّ قتلهم كان خطئاً كبیراً» اسراء/31
و فرزندان تان را از ترس فقر نكشید، ما آنها و شما را روزی می دهیم. مسلّماً كشتن آنها گناه بزرگی است.
«ولاتقتلوا أولادكم من إملاق نحن نرزقكم و إیاهم…» انعام/151
و فرزندان تان را از ترس فقر نكشید ما شما و آنها را روزی می دهیم…
می توان گفت؛ قرآن و متون اسلامی، فقر و نیاز را نه تنها زمینه و عامل پیدایی خشونت و شورش كه مایهٌ روایی انقلاب و خیزش به منظور متعادل ساختن قهرآمیز نابرابری های اقتصادی می شمارد. در آیه 195 سوره بقره دربارهٌ ضرورت انفاق و بخشش قسمتی از اموال صاحبان ثروت آمده است:
«وأنفقوا فی سبیل الله و لاتلقوا بأیدیكم إلی التهلكة…» بقره/159
و در راه خدا انفاق كنید و (با ترك انفاق) خود را با دست خود به هلاكت نیفكنید.
از جمله تفسیرها و وجوهی كه در توضیح آیه مباركه و اینكه چه سان بخل و ترك انفاق، مایه خودكشی بخیل می گردد، یكی این معنی و تفسیر می تواند باشد كه زراندوزی و پرداخت نكردن بخشی از ثروت گردآمده برای رفع نیاز مستمندان، سبب شورش و خشونت اجتماعی می گردد و سرمایه های اندوخته شده و صاحبان آنها، به گونه مستقیم مورد تهدید و تعرض و خطر نابودی قرار می گیرد؛ چه در جامعه آشوب زده و ناامن، ثروت و ثروتمندان بیشترین آسیب را متحمل می گردند.
بدین سان از منظر قرآن، جامعه نامتعادل از حیث اقتصاد و معیشت آبستن خشونت است؛ چه از سوی ثروتمندان طغیان گر و چه از جانب مستمندان شورش گر، و قرآن در بازگویی این واقعیت به جای توصیه سكوت به نیازمندان، ثروتمندان زراندوز را ملامت كرده است، كه خود چه بسا تأیید ضمنی عمل نیازمند است در طغیان و شورش گری.
شمار بسیاری از اندیشمندان علوم اجتماعی و اقتصادی نیز با این نظریه قرآنی توافق دارند و جامعه دچار اختلاف طبقاتی را، هم از جانب لایه بالا و هم از طرف لایه های زیرین و تهی دست در معرض خطر خشونت معرفی كرده اند؛ با این تفاوت كه : در بین جوانان مرفه و بالاشهری، انحرافات جنسی، اعتیاد، قتل به خاطر عشقبازی، جنون و خودكشی كه ناشی از فراوانی ثروت و سستی مبانی اعتقادی و احساس پوچی و بیهودگی است، بیشترمشاهده می گردد؛ در حالی كه در مناطق فقیرنشین، میزان دزدی، قتل و راهزنی بالاست.33 به گفته یكی از جامعه شناسان:
«هر روز مطالعات پرشماری كه ازمنابع مختلف دنیا به دست می آید، نشان می دهد كه تعداد بزهكاران مخفی و حرفه ای از آنچه كه قبلاً تصور می شد خیلی بیشتر است، و بسیاری از ایشان [كه بزهكاران خطرناك خوانده می شوند] ازخانواده هایی بیرون می آیند كه وضع شان از جهت مالی بسیار مستحكم و ثابت است.»34

4. ملی گرایی

تاریخ گذشته و امروز خشونت، بیانگر آن است كه یكی از سرچشمه های خشونت، ناسیونالیسم، برتری جویی های نژادی و تبعیض نژادی بوده است. آلمان هیتلری، آپارتاید آفریقای جنوبی، موجودیت و عملكرد رژیم صهیونیستی و اسرائیل، نمونه های درشت، دولتی و نزدیك به زمانه ماست. رسوخ این نگرش در میان توده ها، طبقات اجتماعی و گروه های ساكن در یك قلمرو فرهنگی و سیاسی به ویژه در دنیای معاصر، به صورت یكی از عمده ترین اسباب چالش و خشونت درآمده است؛ چه از یك سو روابط و تعامل انسان ها، گروه های قومی و سرزمینی به یك سرزمین و جغرافیا محصور نمی گردد، كره زمین به مثابه خانه مشترك تمامی اقوام و ملیت ها به شمار می آید. از سوی دیگر؛ «امروزه هویت شخص درتعلق به ملت و كشوری مشخص می گردد، نه در فرزند بیشتر و انسان بودن. وجود خارجی شخص در لفافه وابستگی پیچیده شده است، كسی كه وابسته به جامعه ای نباشد، بیگانه تلقی می شود، و قضاوت درباره این بیگانه با قضاوتی كه نسبت به خود جامعه می شود متفاوت است… این وابستگی مردود نه تنها روابط افراد جامعه را با بیگانه بلكه رابطه آنان را با جامعه خود نیز مسموم می كند. شخصی كه خود را از قید خون و زمین رها نساخته باشد هنوز بشر كاملاً توالد یافته نیست، ظرفیت و توانایی عشق و محبت را ندارد، او با خود و با سایرین طبق موازین واقعی انسانی رفتار نمی كند».35
اریك فروم، ناسیونالیسم افراطی امروزین را نوعی بت پرستی می شمارد، و با توضیحی كه در پی می آید، موجب بروز خشونت می داند:
«جنبه بت پرستی احساسات ملی را می توان در واكنش در مقابل تجاوز به سمبل های یك ملت كه كاملاً متفاوت با واكنش در مقابل تجاوز به نمادهای مذهبی و اخلاقی است، مشاهده كرد. مثلاً اگر كسی پرچم كشور خود را در انظار عموم لگدكوب كند اگر به دست مردم كشته نشود باید خیلی از بخت خود راضی باشد، مردم چنان خشمگین خواهند شد كه بی نظری را فراموش خواهند كرد. اما واكنش بالا را اگر با عكس العمل در مقابل شنیدن این جملات: «من طرفدار قتل سیاهان و یهودیان هستم…» مقایسه كنیم، البته بیشتر مردم، این گفته ها را خلاف اخلاق و غیرانسانی تلقی خواهند كرد، ولی نكته در اینجاست كه یك هیجان و خشم غیرقابل كنترل مانند مورد اول ظاهر نخواهد شد».36
ممكن است واكنش و خشم مردم در برابر توهین به پرچم را نشانه فقدان حسن اجتماعی و مسئولیت مشترك میهن دانست كه سزاوار چنان واكنش است، ولی همین امر درباره شخصی كه قتل مردمان بی گناه را تجویز می كند نیز با اولویت بیشتری صادق است؛ با اینكه واكنش در هر دو مورد برعكس یكدیگر است.
قرآن، در قصه آفرینش آدم، از برخورد نژادپرستانه ابلیس یاد می كند و به یادكرد ضمنی این موضوع می پردازد كه نگرش ناسیونالیسم خونی و نژادی، به خشونت و دشمنی میان شیطان و آدمی زادگان انجامید؛ دشمنی و خشونت دیرپا كه تا انجام تاریخ حیات انسانی ادامه خواهد یافت:
«إذ قال ربّك للملائكة إنّی خالق بشراً من طین. فإذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین. فسجد الملائكة كلّهم أجمعون. إلاّ إبلیس استكبر و كان من الكافرین. قال یا إبلیس ما منعك أن تسجد لما خلقت بیدی أستكبرت أم كنت من العالین. قال أنا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین» ص/77ـ71
(و به خاطر بیاور) هنگامی را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشری را از گل می آفرینم. هنگامی كه آن را نظام بخشیدم و از روح خود در آن دمیدم، برای او به سجده افتید. در آن هنگام همه فرشتگان سجده كردند؛ جز ابلیس، كه تكبر ورزید و ازكافران بود. گفت: ای ابلیس! چه چیز مانع تو شد كه بر مخلوقی كه با قدرت خود او را آفریدم سجده كنی؟! آیا تكبر كردی؟ یا از برترین ها بودی؟! (برتر از این كه فرمان سجود به تو داده شود!) گفت من از او بهترم، مرا از آتش آفریده ای و او را از گل.
«قال ربّ فأنظرنی إلی یوم یبعثون. قال فإنّك من المنظرین. قال فبعزّتك لأغوینّهم أجمعین» ص/82ـ79
گفت: [شیطان] پروردگارا مرا تا روزی كه انسان ها برانگیخته می شوند مهلت ده. فرمود: تو ازمهلت داده شدگانی، گفت: به عزتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد.
وسوسه آدم از سوی شیطان كه به اخراج آدم و همسرش از بهشت انجامید، نخستین نمود این دشمنی و خشونت بود، اما آخرین آن هنوز ناپیداست، دشمنی و رفتار خشونت گرایانه ابلیس با آدم از راه جذب گروهی از آدمیان و واداشتن ایشان به دشمنی با سایرین و نیز استفاده و به كاربستن هر وسیله دیگر همچنان ادامه دارد:
«إنّ الشیطان لكم عدوّ فاتخذوه عدواً إنّما یدعو حزبه لیكونوا من أصحاب السعیر» فاطر/6
البته شیطان دشمن شما است، پس او را دشمن بدانید، او فقط حزبش را به این دعوت می كند كه اهل آتش سوزان باشند.
«…ولاتتّبعوا خطوات الشیطان إنّه لكم عدوّ مبین»انعام/142 و بقره/169
و از گام های شیطان پیروی نكنید كه او دشمن آشكار شما است.
«إنّما یرید الشیطان أن یوقع بینكم العداوة و البغضاء فی الخمر و المیسر و یصدّكم عن ذكر الله و عن الصلوة فهل أنتم منتهون » مائده/91
شیطان می خواهد به وسیلهٌ شراب و قمار در میان شما كینه وعداوت ایجاد كند و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد، آیا (با این همه زیان و فساد و با این نهی اكید) خودداری خواهید كرد.
قرآن افزون بر یادكرد نقش نژادگرایی در فرآیند خشونت و نكوهش آن، برای پیشگیری از رهیافت و شیوع این عامل در جوامع انسانی، بر مبدأ یگانه آفرینش انسان ها تأكید ورزیده و نقش ارزشی تفاوت نژادها، قبیله ها، رنگ ها و گویش ها را تا سر حدّ هیچ فروكاسته و رفتار و عملكرد ارادی انسان ها را تنها گزینه ارزش زدایی و ارزش افزایی به رسمیت شناخته است.
«یا أیها الناس اتّقوا ربّكم الّذی خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثیراً و نساءً…» نساء/1
ای مردم! از (مخالفت) پروردگارتان بپرهیزید؛ همان كسی كه همه شما را از یك انسان آفرید، و همسر او را (نیز) از جنس او خلق كرد، و از آن دو، مردان و زنان فراوانی (در روی زمین) منتشر ساخت.
«یا أیها الناس إنّا خلقناكم من ذكر و أنثی و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا إنّ أكرمكم عندالله أتقیكم…» حجرات/13
ای مردم! ما شما را از یك مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم، تا یكدیگر را بشناسید (اینها ملاك امتیاز نیست) گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست.
بدین سان، قرآن، مبنا و پایه نگرش نژادپرستانه منتهی به خشونت را می خشكاند و راه را بر روی خشونت نژادی می بندد، چنان كه ناسیونالیسم میهنی و خاك پرستانه را كه نوع دیگری از ناسیونالیسم خشونت زا می باشد نفی می كند و زمین را از آنِ خدا و تحت مدیریت و سرپرستی او و انسان ها را بندگان خدا معرفی می كند كه جملگی و به صورت عموم، وظیفه عمران، آبادانی و بهره وری از زمین را بر عهده دارند، چنان كه حق عادلانه در بهره وری از ثروت های زمین از آن همه است و از همین رهگذر منطق، ملیت پرستی و یا كشورگشایی و سیطره گروهی بر گروه و ملت دیگر را نمی پذیرد.
«…هو أنشأكم من الأرض و استعمركم فیها…» هود/61
اوست كه شما را از زمین آفرید و آبادی آن را به شما واگذاشت.
روی سخن این آیه مباركه تمامی انسان ها از هر نسل و تبار و از هركوی و دیار هستند، كه بر اساس آن همه انسان ها بر محور یگانگی در آفرینش، یگانگی در آفریدگار، یكسانی در حقوق و بهره وری از داده های الهی و طبیعی می توانند به خودگستردگی نایل آیند و «زمانی كه انسان بتواند منطق و شعور خود را توسعه دهد و بیشتر از آنچه تاكنون بوده عشق بورزد، دنیایی بر مبنای مسئولیت مشترك انسانی و عدالت بنا نماید و درك كند كه ریشه او در برادری جهانی است، آن وقت است كه قادر خواهد بود یك جامعه انسانی ریشه دار بنا كرده و دنیای خود را به خانه انسانی واقعی تبدیل كند.»37
رفع خشونت بدون ارائه راهكارهای بنیادین معرفتی و انسان شناختی میسر نیست؛ چه به قول تولستوی:
«در واقع این عدم خشونت چیزی نیست؛ مگرتعلیم عشق راستین كه با تفاسیر دروغین، دستخوش تحریف نشود. عشق، یعنی تمایل به سازگاری روح انسان ها و كنشی كه از این تعامل حاصل می شود قانون برتر زندگی بشر است. هر موجود بشری ـ همان گونه كه در كودكان یافت می شود ـ در عمق وجودش آن را حس می كند.»38
این تمایل تا آن گاه كه بر اثر تعالیم نادرستی چونان دوگانگی در آفرینش انسان و تمایز برخی بر برخی دیگر و استثمار و بهره كشی دچار گسست نشود و از مسیر فطرت خارج نگردد، كارساز است. روح تعالیم اسلامی و نصوص روایی و قرآنی كه در آن از وحدت آفرینش، همسانی در حقوق سخن رفته و از عوامل بازدارنده آشتی، صفا و خلوص در تعامل اعضای جامعه انسانی همچون، غیبت،تهمت، دروغ، كینه، بخل، ریا و… نكوهش شده است؛ چیزی جز پی افكندن جامعه سالم بشری نیست.

5. خود محوری

ناسیونالیسم نژادی و میهنی به تنش وخشونت میان مجموعه ها، گروه های بزرگ قومی، تیره ها و یا ملت ها و ساكنان قلمروهای جغرافیای سیاسی می انجامد و همه در برابر همه قرار می گیرند. خود برتربینی و یا «منیت» رابط افراد و آحاد اجتماعی را در داخل یك قلمرو سیاسی و یا گروهی قومی و نژادی به خشونت می كشاند و یكی در برابر همه قرار می گیرد؛ چه «من» كه خود را به شكل های مختلف متجلی می گرداند؛ در شكل جدایی، در شكل تلاش برای چیزی و كسی بودن یا شدن، من خود را به صورت من و غیر من ـ آگاهانه و یا ناآگاهانه ـ از دیگری جدا می كند، خود را با فامیل و یا گروه و یا جماعتی همگون می كند، یا نمی كند… موضوع قابل تشبیه به سنگی است كه در آب انداخته می شود و موج های گسترده و گسترد تر را ایجاد می كند، خود در مركز همه چیز است، تا زمانی كه خود ـ به هر شكل صریح و یا غیرصریح ـ وجود دارد، لاجرم خشونت نیز وجود دارد.39
من، توقعات و خواست های شخصی را فزونی می دهد و بهره گیری بیشتر از فرصت ها و ظرفیت های زندگی را در چشم انداز او قرار می دهد و هر چه در این مسیر قرار گیرد حتی از راه خشونت برداشته می شود، از زاویه دیگر: «این پدیده [=من] چون مدام به فكر حاصل كردن است، وقتی حاصل نمی كند، احساس سرخوردگی، ناكامی و محرومیت می نماید و بنابراین تلخ و بدمزاج می گردد، میل گستردن خود و تلخی حاصل از آن، یعنی خشونت».40
و به گفته اریك فروم:
«عشق به خود جوهر كلیه بیماری های شدید روحی است. از نظر شخصی خود شیفته فقط یك حقیقت وجود دارد و آن اندیشه، احساسات و نیازهای خودش است.»41
نفسانیت و من به روایت قرآن، فرزند آدم را به قتل برادرش وا داشت:
«فطوّعت له نفسه قتل أخیه» مائده/30
نفس سركش او را به كشتن برادرش ترغیب كرد.
تأكید قرآن بر نفس به مثابه عامل انگیزنده خشونت برادركشی، ظرفیت فروكاهنده و خشونت زایی من (=نفس) را به خوبی می نمایاند.
از نظر انسان خودمحور و برتری طلب «زندگی صحنه جدال و مبارزه است؛ مبارزه انسان با انسان. و برنده كسی است كه از همه خبیث تر باشد،… همیشه از خود جسارت و خشونت نشان دهد؛ زیرا به نظر او این صفات، نماینده یك شخصیت قوی و بالاست.»42

6. رشك بردن

حسادت و رشك ورزیدن از دیگر عوامل خشونت است. حس رقابت كه (شكل انحرافی آن است) ریشه در ذات و نهاد انسان دارد، چون هر انسانی در نهان وجود خویش، حس تكامل، پیشرفت و قرارگرفتن درصدر را تجربه می كند. از این رو نباید آن را از اساس با دید منفی نگریست و در ستیز با آن برخاست، بلكه باید بدان سمت و سوی مثبت بخشید؛ چه اگر حس رقابت به صورت سالم هدایت شود از اسباب و عوامل پیشرفت افراد وجوامع خواهد بود؛ چنان كه در كلام وحیانی قرآن، دریاد كرد ویژگی های «عبادالرحمن» آمده است كه گاهِ نیایش به ساحت حضرت احدیت می گویند:
«واجعلنا للمتقین إماماً» فرقان/74
ما را برای پرهیزگاران، پیشوا قرار ده.
این خواسته خودگونه ای از رقابت مثبت است، رقابت مثبت آن است كه افراد دركارهای نیك و خیر بر یكدیگر پیشی گیرند. دو دیگر اینكه انجام آن كار، سبب منفعت و سود و مایه پیشرفت او واقع گردد، بی آن كه ضرر و زیان كس دیگری را در پی داشته باشد.
در شماری از آیه های قرآن، مردمان به رقابت در كارهای نیك و خیر فراخوانده شده اند:
«و لكلّ جعلنا منكم شرعة و منهاجاً و لو شاء الله لجعلكم امّة واحدة و لكن لیبلوكم فی ما آتیكم فاستبقوا الخیرات» مائده/48
ما برای هر كدام از شما آیین و طریقهٌ روشنی قرار دادیم؛ و اگر خدا می خواست،همهٌ شما را امت واحدی قرار می داد؛ ولی خدا می خواهد شما را در آنچه به شما بخشیده بیازماید، پس در نیكی ها بر یكدیگر سبقت جویید.
«و لكلّ وجهة هو مولّیها فاستبقوا الخیرات…» بقره/148
هر طایفه ای قبله ای دارد كه خداوند آن را تعیین كرده است (بنابراین زیاده درباره قبله گفت وگو نكنید و به جای آن) در نیكی ها و اعمال خیر، بر یكدیگر سبقت جویید.
همین حس و نیروی كمال بخش و پیش برنده اگر در سمت و سوی منفی به حركت درآید، نطفه عناد و كینه را در دل می پروراند و برای خراب كردن روحیه و ناسالم ساختن نیروی معنوی، هیچ عاملی برتر از زنده نگاه داشتن و پروراندن عناد و كینه [كه شخص را به خشونت و انتقام جویی سوق می دهد] جدی نیست.»43
از نمونه های رقابت منفی كه در قالب و چهره حسادت نمود یافته و قرآن كریم از آنهایاد كرده داستان دو فرزند آدم(ع) و فرزندان حضرت یعقوب است؛ در داستان نخست، قابیل از آن رو كه برادرش هابیل در طی مدارج كمال و معنویت و تقرب خداوند از او پیشی گرفته بود و نذر او مورد قبول خداوند متعال واقع شده بود بر او حسد ورزید و به عمل شنیع برادركشی دست زد:
«و اتل علیهم نبأ ابنی آدم بالحقّ إذ قرّبا قرباناً فتقبّل من أحدهما و لم یتقبّل من الآخر قال لأقتلنّك قال إنّما یتقبل الله من المتقین» مائده/27
و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان، هنگامی كه هر كدام، كاری برای تقرب (به پروردگار) انجام دادند؛ اما از یكی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد (برادری كه عملش مردود شده بود به برادر دیگر) گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم كشت». برادر دیگر گفت: (من چه گناهی دارم؟ زیرا) خدا تنها از پرهیزگاران می پذیرد.
از این داستان می توان نكته های زیر را استفاده كرد:
1. اقدام به قتل یكی از فرزندان آدم به قتل برادرش از جمله بر اثر حسادت بوده است.
2. او چون انسان فاقد تقوا بود، هم عملش مورد قبول قرار نگرفت و هم دچار حسد و رشك گردید، پس حسدورزی از آنِ دل ها و جان های تهی از تقواست، تقوا پیشگان اهل حسد ورزیدن نیستند.
3. حسد، گاه می تواند ناشی از پیشرفت رقیب در مسائل معنوی باشد. چنین نیست كه حسدورزی، هماره در پیشرفت های مادی تصور شود.
4. رشك و حسادت از چنان نیروی تخریبی و ویران گر برخوردار است كه انسان را به خشونت برادركشی وا می دارد. در داستان فرزندان یعقوب(ع)، برادران یوسف(ع) از آن رو كه شاهد محبت و عشق روزافزون پدر نسبت به یوسف و برادرش (بنیامین) بودند، این كار بر آنها گران آمد و تصمیم به برداشتن یوسف از سر راه محبت پدر به خویش گرفتند، با این پندار كه با نبود یوسف آنها مورد محبت و علاقه پدر قرار خواهند گرفت؛ آرزویی كه هرگز برآورده نگشت، زیرا كه پس از در چاه انداختن یوسف، محبت یعقوب به سایر فرزندان نه تنها افزوده نگردید كه غصه دوری از یوسف تمام اندیشه و فكر یعقوب را یكسر به خود مشغول كرد، چنان كه از اندیشیدن به غیر یوسف ـ جز خدا ـ بازماند؛ چه رسد به دوست گزینی غیر از یوسف. گویی این قاعده كلی و عمومی است كه حسدورزان و رشك بران، كمتر توفیق می یابند با از میان برداشتن رقیب، خود، كامكارانه بر اریكه او تكیه زنند.
«لقد كان فی یوسف و إخوته آیات للسائلین. إذ قالوا لیوسف و أخوه أحبّ إلی أبینا منّا و نحن عصبة إنّ أبانا لفی ضلال مبین. اقتلوا یوسف أو اطرحوه أرضاً یخل لكم وجه أبیكم و تكونوا من بعده قوماً صالحین. و تولّی عنهم و قال یا أسفی علی یوسف و ابیضّت عیناه من الحزن فهو كظیم» یوسف/9ـ7 و 84
در داستان یوسف و برادرانش نشانه های (هدایت) برای سؤال كنندگان بود؛ هنگامی كه برادران گفتند: یوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوب ترند، حال آن كه ما گروه نیرومندی هستیم، مسلماً پدر ما در گمراهی آشكاری است. یوسف را بكشید یا او را در سرزمین دوردستی بیفكنید، تا توجه پدر فقط متوجه شما باشد و بعد از آن (از گناه خود توبه می كنید و) افراد شایسته ای خواهید بود. و از آنها روی برگرداند و گفت: «ای افسوس بر یوسف!» و چشمان او از اندوه سفید شد، اما خشم خود را فرو می برد. (و هرگز ناسپاسی نمی كرد.)
تبیین روان شناسانه پیوند حسادت و خشونت را می توان بدین گونه توصیف كرد كه رشك ورزی ناشی از خود كم بینی و احساس قدرت در برابر رقیب است، حس حقارت و خودكمتر بینی، اعتماد به نفس را زایل می كند. با از بین رفتن اعتماد به نفس، توفیق و پیشرفت دركارها نیز به تدریج و به موازات بی اطمینانی به خود، كندتر و كندتر می گردد؛ تا آنجا كه به سیر قهقهرایی می انجامد. این ناكامی در یك حالت متعاكس، بر خودكمتر بینی و افزایش روحیه انتقام جویی از رقیب و نیز تكاپوی جایگزین برای اعتماد به نفس زایل شده تأثیر می گذارد، از این رو دانش روان شناختی به اثبات رسانده است كه: «غالباً اشخـاص پرخاش گر و تندخو… می كوشند؛ بـا تندخویی و خشم، یك نوع اعتماد به نفس ساختگی و قلابی به جای اعتماد به نفس از دست رفته خود بگذارند».44
البته تحقیقات جدید روان شناختی بر این مسأله نیز گواهی می دهد كه حالت ناكامی، شكست و خودكمتربینی، تنها به صورت پرخاش گری و خشونت ظاهر نمی شود، بلكه گاهی به انزوا و پناه بردن به باده نوشی و مواد مخدر می انجامد.

7. مهر ورزیدن

سنت و عرف جوامع انسانی گواهی می دهد كه رفتارهای سخت و شدید، گاه از سر مهر و محبت و دل بستگی به سرنوشت كسی ناشی می گردد، تعلق خاطر به كسی سبب می شود كه شخص، نسبت به برخی از رفتارها و اعمال محبوب خویش، واكنش خشن بروز دهد و از منظر عرف و منطق خردمندان نیز شایسته ملامت نباشد و خشن به شمار نیاید، این در موقعی است كه رفتار شخص مورد علاقه در فرجام به زیان او ارزیابی گردد. نمونه هایی از این گونه رفتار سخت و قهرآمیز را می توان در روابط پدر و مادر با فرزند بس عزیزشان به تماشا نشست، به هر میزان كه علاقه و دوستی پدر و مادر نسبت به فرزند فزونی داشته باشد، به همان میزان، نسبت به نوع رفتارهای فرزند و از جمله خطاهای او حساسیت وجود دارد و در آن موارد كه نصایح، اندرزهای عطوفت آمیز والدین سود نبخشد، پدر و مادر ناگزیر از اقدامات سخت و شدید می شوند.
در معارف دینی و متون قرآنی نیز نمونه هایی از این نوع خشونت دیده می شود؛ در داستان حضرت موسی(ع) آن گاه كه موسی پس از سی روز توقف در كوه طور برای دریافت الواح به میان بنی اسرائیل برگشت و ایشان را دید كه از یگانه پرستی به گوساله پرستی روی آورده اند، از سر دلسوزی و شفقت بر صلاح و رستگاری بنی اسرائیل سخت برآشفت، لوح ها را از دست افكند و به سوی برادرش هارون كه پس از وی می باید به امور قوم وی رسیدگی می كرد حمله ور شد و سر و ریش او را گرفت و به سوی خود كشید:
«و لمّا رجع موسی إلی قومه غضبان أسفاً قال بئسما خلفتمونی من بعدی أعجلتم أمر ربّكم و ألقی الألواح و أخذ برأس أخیه یجرّه إلیه قال ابن أم إنّ القوم استضعفونی و كادوا یقتلوننی…» اعراف/150
و هنگامی كه موسی خشمگین و اندوهناك به سوی قوم خود بازگشت، گفت: «پس از من، بد جانشینانی برای من بودید (و آیین مرا ضایع كردید) آیا در مورد فرمان پروردگارتان (و تهدید مدت میعاد او) عجله نمودید (و زود قضاوت كردید)؟!» پس الواح را افكند و سر برادر خود را گرفت و (با عصبانیت) به سوی خود كشید، او گفت: «فرزند مادرم! این گروه مرا در فشار گذاردند و ناتوان كردند و نزدیك بود مرا بكشند».
و در آیه دیگر آمده است:
«قال یا هرون ما منعك إذ رأیتهم ضلّوا ألاّ تتّبعن أفعصیت أمری قال یبنؤمّ لاتأخذ بلحیتی و لا برأسی إنّی خشیت أن تقول فرّقت بین بنی إسرائیل…» طه/95ـ92
موسی گفت: ای هارون! چرا هنگامی كه دیدی آنها گمراه شدند ازمن پیروی نكردی؟ ! آیا فرمان مرا عصیان نمودی؟! هارون گفت: ای فرزند مادرم! ریش و سر مرا مگیر، من ترسیدم بگویی تو در میان بنی اسرائیل تفرقه انداختی.
رفتار تند و خشن موسی با برادرش هارون در این داستان، بی گمان، خاستگاهی جز دلبستگی شدید موسی به سرنوشت بنی اسرائیل و حسّاسیت او نسبت به هدایت و ضلالت ایشان ندارد.
نمونه دیگر از این دست را می شود در تعامل زناشویی و خشونت های خانوادگی دید كه در قرآن آمده است. كانون خانواده بهترین نهاد اجتماعی است كه در سعادت، شقاوت، رستگاری، گمراهی و سمت سو بخشی رفتاری، اخلاقی، فرهنگی و اعتقادی فرزندان ـ كه زنان و مردان جوامع در هر عصرند ـ تأثیر تعیین كننده دارد. مصون بودن حریم خانواده نه تنها در سلامت كیان نهاد خانواده، شخصیت، حیثیت اجتماعی هر یك از زن و مرد، كه در كاركردها و فرآیندهای مثبتی كه بر سنت و عمل ازدواج و همسر گزینی مترتب است، نقش اساسی دارد.
از این رو هر یك از زن و مرد به طور غریزی و فطری نسبت به نوع رفتار اخلاقی و اجتماعی انباز و شریك زندگی خویش، دغدغه جدی دارد و به هنگام احساس تزلزل اركان خانواده به دلیل همان تعلق خاطر شدید هریك از دو طرف به دیگری، سخت آشفته و رنجیده می شود؛ چندان كه حتی در جوامع و سنت هایی كه منع عرفی و یا كیفر قانونی در روابط آزاد زن و مرد دارای همسر با بیگانه وجود ندارد، برخی از همسران بر اثر رفتار حرمت شكنانه همسرخویش، راه خودكشی و یا همسركشی را بر می گزینند. اسلام با در نظر داشت همین واقعیت، راهكار سه مرحله ای را به هنگام احساس بروز روابط و تعامل ناسالم در محیط زندگی زناشویی ارائه می دهد؛ اندرز و نصیحت شوهر به همسر، كناره گیری و خودداری از رعایت حقوق و آداب زناشویی چون هم خوابی و سرانجام اظهار تنفر و هشدار به وسیله زدن ملایمت آمیز:
«…واللاتی تخافون نشوزهنّ فعظوهنّ واهجروهنّ فی المضاجع و اضربوهنّ فإن أطعنكم فلاتبغوا علیهنّ سبیلاً إنّ الله كان علیاً كبیراً» نساء/34
آن دسته از زنان را كه سركشی و مخالفت شان بیم دارید، پند و اندرز دهید، (و اگر مؤثر واقع نشد) در بستر از آنها دوری نمایید و (اگر هیچ راهی جز شدت عمل، برای وادار كردن آنها به انجام وظایف شان نبود) آنها را (به گونه ای خفیف) بزنید و اگر از شما پیروی كردند، راهی برای تعدی بر آنها نجویید. (بدانید) كه خداوند، بلندمرتبه و بزرگ است (و قدرت او ، بالاترین قدرت هاست).
راهكار سخت گیری و خشونت در این مورد، نه از باب تجویز خشونت برای مردان، بلكه به دلیل تعلق خاطر و اشتراك زن و شوهر در سرنوشت خوب و بد یكدیگر است كه چنین رفتاری را بر می تابد، آن هم در حدی كه در برآوردن هدف به سازی و سلامت محیط خانواده از آلاینده هایی كه مودّت، صمیمیت، حرمت، شخصیت و كرامت خانواده و اعضای آن را مخدوش می سازد كمك كند، و اگر از این حدّ بگذرد، آن گاه در حوزه ستمگری و خشونت جای می گیرد و خشم و غضب و انتقام الهی را می سزد كه فراز آخر آیه مباركه از آن سخن گفته است؛چه دراین صورت هدف تربیتی و سازندگی و تحكیم خانواده بر آن مترتب نخواهد بود.
راهكردهای پسینی كه در آیه بعدی از آن سخن رفته است، مبنی بر اینكه اگر ناسازگاری زن و شوی در خانواده ادامه یافت، دو فرد از خانواده های زن و شوهر، برای داوری و حكمیت انتخاب می شوند، تا معضل و اختلاف پدید آمده را حل كنند، شاهد دیگری است بر اینكه اقدامات بازدارنده روا شمرده شده در آیه نخست، نه خشونت و ستمگری، كه دارویی تلخ اما شفا بخش است برای چارهٌ خطر از هم پاشیدگی كیان خانواده و خدشه دار شدن كرامت، حیثیت و شرافت زن، مرد و فرزندان كه در دامن این خانواده پرورده خواهند شد. و هرگاه پدر و مادر ایشان در چشم اجتماع و باور عمومی از سلامت اخلاقی و صیانت دامن برخوردار نباشند، ننگ و شرمساری آن دامن حیات اجتماعی این فرزندان بلكه تمامی بستگان و دودمان را در برخواهد گرفت.

8. تغذیه ناپاك

دانش امروزی، تأثیر نوع غذا در اخلاق و روحیات انسانی جای انكار ندارد، با انتخاب آنچه می توان به معده وارد كرد، تغییر و تصرف و شكل دهی صفات روحی و اخلاقی افراد میسر می گردد؛ «چه به روشنی نمونه های پیدا و كوتاه مدت این تأثیر را در زندگی روزانه به مشاهده نشست، با خوردن اندكی زعفران خندید، با خوشه انگوری شادمان گردید، به وسیله دانه هایی از عدس بر ترشحاتی از بدن به ویژه اشك افزود و با تكه های از خربزه احساس شجاعت كرد…»45 و اسلام و دانش تجربی و بشری هر دو را عقیده بر آن است كه خوردن برخی غذاها به هنگام بارداری مادران، بر قیافه، زشتی و زیبایی جسمی و نیز بر روحیه جنین اثر می گذارد و حتی در مواردی به تغییر جنسیت می انجامد و تأثیر نوع تغذیه كودك بر جسم و روح و روان او را صاحب نظران دانش پزشكی، تغذیه و روان كاوان و متخصصان علوم تربیتی می پذیرند و باور دارند.
دكتر لویی مانك، روان شناس مشهور فرانسوی به سفره و غذای مردم می نگریست و می گفت كه طرف چگونه آدمی است؛ خون سرد است یا ماجراجو، احساساتی است یا استقلال طلب و…»46
قرآن كریم از دغدغه جدی كه انسان ها باید نسبت به خوردنی ها و غذای خویش داشته باشند در بیان كلی و فراگیر چنین سخن گفته است:
«فلینظر الإنسان إلی طعامه» عبس/24
پس باید آدمی به طعام خود بنگرد.
این راهكار قرآنی سویه ها و ابعاد گسترده و متعدد دارد؛ از جمله نگریستن به غذاها و خوردنی ها از زاویه تأثیر آن بر صفات و خصلت های روحی انسان است كه می باید با دقت و تأمل، طعامی را برگزید كه هم به كار جان آید و هم بر سلامت روح و روان سودمند باشد. از میان خوردنی ها و نوشیدنی ها قرآن به رابطه شراب خواری با دشمنی و ستیزه جویی میان افراد پرداخته و روی آوردن به شراب نوشی را از راهكردهای شیطان به منظور ایجاد دشمنی در جوامع بشری برشمرده است:
«إنّما یرید الشیطان أن یوقع بینكم العداوة و البغضاء فی الخمر و المیسر و یصدّكم عن ذكرالله و عن الصلوة فهل أنتم منتهون» مائده/91
شیطان می خواهد با شراب و قمار، میان شما كینه و دشمنی افكند و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد، آیا بسنده می كنید؟
«عداوت» به معنای تجاوز است؛ راغب در مفردات می گوید:
«عَدو به معنای تجاوز و منافی با التیام است».
«بغضاء» نیز از ریشه بُغض، به معنای كینه و دشمنی است. اقرب الموارد آورده است:
«بُغض خلاف حُبّ است و بغضاء یعنی شدت دشمنی».
راغب می نویسد:
«بغضاء تنفّر نفس ازچیزی است بر خلاف حبّ كه میل به چیزی است».47
هرگاه عداوت و بغض باهم به كار روند، مانند آیه گذشته، ظاهراً عداوت به معنای دشمنی ظاهری و آشكار و توأم با اقدام دشمنانه و بغض به معنای كینه و دشمنی قلبی است كه زمینه بروز عداوت و دشمنی آشكار است. اگر چه احتمال آن نیز می رود كه عداوت، معنای خاص تری از بغض را افاده كند چه هر عداوتی با بغض توأم است، اما در برخی موارد، آن كس كه مبغض است دشمن نیست.
به هر روی، نوشیدن شراب كه می توان آن را به مثابه نمونه ای از غذاهای ناپاك و زیان آور در اخلاق آدمی دانست، سبب كینه توزی و بغض ورزی و دشمنی و اقدامات خشن و دشمنانه می گردد و این شاید بدان سبب است كه انسان شراب خوار، بر اثر مستی، عقل خویش را از دست می دهد و عقل ـ چنان كه از نام آن پیداست ـ نیروی بازدارنده آدمی ازگفتارها و رفتارهای زشت و ناپسند است، چنان كه فقدان عقل، مایه خود برتربینی دروغین و برآشفتن های بی مورد و سریع می شود.
«شراب دوستان را شیوه چنین است كه در هنگام شراب نوشی گرد هم می آیند. بسیار اندك است كه رفتارهای زشت ایشان از حلقه خودی فراتر نرود، بلكه در بسیاری موارد از جمع ایشان فراتر می رود و دامن گیر خانواده، همسایگان، مباشران و معاشران ایشان نیز می گردد».48
درتحقیقاتی كه بر روی آسیب شناختی جرم و خشونت در برخی از كشورهای مسلمان ـ كه بر اساس آموزه های شرعی، شراب خواران در آنها كمترند ـ انجام یافته، بیش از ده درصد قتل ها بر اثر مصرف مشروبات الكلی صورت گرفته است.

پی نوشت‌ها:

1. جغرافی گرایان سعی دارند رابطه مستقیمی میان زندگی اجتماعی و عوامل اقلیمی ارائه دهند. به عبارت دیگر، مكتب جغرافیایی بر این نظریه تأكید دارد كه رفتار فردی و اجتماعی انسان تابع محیط طبیعی است.(مبانی جامعه شناسی، منصور وثوقی، علی اكبر نیك خلق،243)
2. اباذری، یوسف، مكاتب جامعه شناسی و خشونت، كیان، سال هشتم، بهمن و اسفند 1377، شماره 45، صفحه78.
3. نقوی، علی محمد، جامعه شناسی سال دوم (آموزش متوسط عمومی، ادبیات و علوم انسانی، وزارت آموزش و پرورش تهران، 1373، 81.
4. ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی، چاپ هفتم، انتشارات علمی و فرهنگی تهران، 1369، 1/151.
5. وثوقی، منصور و نیك خلق، علی اكبر، مبانی جامعه شناسی، چاپ پنجم، انتشارات خردمند، تهران، 1371، 244.
6. فروغی، محمد علی، سیر حكمت در اروپا، انتشارات زوّار، تهران، 1344، بخش3، 157.
7. تی. بی. با تامور، جامعه شناسی، ترجمه سید حسن منصور و سید حسن حسینی كلجاهی، شركت سهامی كتاب های جیبی، تهران، 2535، 249.
8. یوسف اباذری، همان مقاله، 78.
9. همان.
10. هانا آرنت، خشونت، ترجمه عزت الله فولادوند، شركت سهامی انتشارات خوارزمی، تهران، 1359، 89و90.
11. اریك فروم، جامعه سالم، ترجمه اكبر تبریزی، چاپ دوم، انتشارات كتابخانه بهجت، تهران، 1360، 58.
12. جهانبگلو، رامین، اندیشه عدم خشونت، ترجمه محمدرضا پارسایار، نشر نی، تهران، 1378،20.
13. نصر، سید حسین، مبادی مابعدالطبیعه و تلقی اسلامی در مقوله مدارا و عدم مدارا، ترجمه هومن پناهنده، كیان، سال هشتم، بهمن و اسفند 1377هـ.ش، شماره 45، صفحه 45.
14. جهانبگلو، رامین، اندیشه عدم خشونت،125و64.
15. همان.
16. تی.بی. باتامور، جامعه شناسی، 254.
17. فروغی، محمدعلی، سیر حكمت در اروپا، 1/14.
18. كاپلستون، تاریخ فلسفه، جلد اول، صفحه های9 ـ106 و 5 ـ474.
19. همان.
20. پایا، علی، نسبی گرایی معرفتی و خشونت ورزی در عرصه عمل اجتماعی، كیان، سال هشتم، بهمن و اسفند 1377، شماره45، صفحه40، به نقل از كتاب: اعتماد؛ فضیلت اجتماعی و ایجاد سعادت، فوكویاما، چاپ لندن، 1995م.
21. همان،40و41.
22. همان.
23. نصر، سید حسین، مبادی مابعدالطبیعه و تلقی اسلامی در مقوله مدارا و عدم مدارا، 42.
24. تی.بی. باتامور، جامعه شناسی،274و277.
25. همان.
26. حكیمی، محمد، عصر زندگی، آینده انسان و اسلام، انتشارات هاتف، مشهد، 1371، 9ـ248.
27. نقوی، علی محمد، جامعه شناسی سال دوم، 82.
28. همان.
29. كریشنا مورتی، فراسوی خشونت، ترجمه محمدجعفر مصفّا، نشر گفتار، تهران، 1378، 68.
30. حرعاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، تحقیق عبدالرحیم ربّانی شیرازی، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1/24.
31. تدرابرت گر، چرا انسان ها شورش می كنند، ترجمه علی مرشدی زاده، پژوهشكده مطالعات راهبردی، تهران، 1377، 69.
32. همان،93ـ51.
33. نقوی، علی محمد، جـامعه شناسی غرب گرایی، امیركبیر، تهران، 1363هـ، 2/82.
34. مساواتی آذر، مجید، آسیب شناسی اجتماعی ایران، نوین، تبریز، 1374، 73.
35. اریك فروم، جامعه سالم،81ـ82.
36. همان.
37. همان.
38. جهانبگلو، رامین، اندیشه عدم خشونت،92.
39. كریشنا مورتی، فراسوی خشونت، 96و104.
40. همان.
41. اریك فروم، جامعه سالم، 55.
42. كارل هورنای، تضادهای درونی ما، ترجمه محمدجعفر مصفّا، چاپ چهارم، انتشارات كتابخانه بهجت، تهران، 1363،52و53.
43. خواجه نوری، ابراهیم، شگفتی های جهان درون، شركت سهامی كتاب های جیبی، تهران، 1350هـ.ش،13و34.
44. همان.
45. پاك نژاد، سید رضا، اولین دانشگاه وآخرین پیامبر(بهداشت تغذیه، فلسفه روزه)، انتشارات اسلامی، تهران، 1361، 9و17 و 20.
46. همان.
47. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ذیل ماده «عدو».
48. رشید رضا، محمد، تفسیرالقرآن الحكیم (تفسیر المنار)، دارالمعرفة، بیروت، 7/60.
49. مساواتی آذر، مجید، آسیب شناسی اجتماعی ایران، 48.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت: 0:20 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

همگرایی و فروپاشی نهاد خانواده در قرآن

بازديد: 135
همگرایی و فروپاشی نهاد خانواده در قرآن

سید ابراهیم سجادی

چکیده: نويسنده در آغاز ديدگاه‏هاى متفاوت راجع به پيشينه تاريخى چگونگى شكل‏گيرى خانواده را مطرح مى‏كند، آن گاه سلامت خانواده مورد بررسى قرار داده نظریات متعددی از جمله دیدگاه قرآن را در این زمینه مطرح می کند. سپس از فروپاشى خانواده سخن گفته، علل و اسباب آن‏را نيز از منظر قرآن بحث مى‏كند و در اين راستا عوامل فروپاشى را به دو دسته برون خانوادگى و درون خانوادگى تقسيم كرده از قسم نخست به طرح و توسعه آزادى جنسى از سوى غير مسلمانان اشاره كرده و از قسم دوم به ناهمگونى شخصيتى، فقدان درك متقابل و احساس مشترك، بى‏توجهى به حريم عفاف، مى‏پردازد. 

كليد واژه‏ها: خانواده/ فروپاشى خانواده/ همگرايى خانواده/ سلامت / خانواده در تاریخ / سلامت خانواده / عوامل فروپاشی خانواده / آزادی جنسی / ناهمگونی شخصیتی / درک متقابل / حریم عفاف.

«هیچ عصری مانند عصر ما خطر انحلال كانون خانوادگی و عوارض سوء ناشی از آن را مورد توجه قرار نداده است و در هیچ عصری مانند این عصر عملاً بشر دچار این خطر و آثار سوء ناشی از آن نبوده است».1
خانواده در طول تاریخ و در جوامع گوناگون، تعریف ها، گونه ها و ویژگی های خاص خود را داشته است.
از منظر فمینیزم چپ، در گذرگاه تاریخ، سه گونه ازدواج و رابطه زناشویی وجود داشته است:
ازدواج گروهی برای عصر توحش، ازدواج یارگیری برای عصر بربریت و تك همسری برای عصر تمدّن.2
در ازدواج گروهی برای نزدیكی جنسی درهم آمیخته، محدودیتی نبوده و هر زن قبیله ای به طور مساوی به هر مردی و هر مردی به هر زنی از همان قبیله تعلق داشت.3
نخستین محدودیتی كه به وجود آمد، محرومیت برادران از ازدواج با خواهران بود،4 در اثر این دگردیسی، چند برادر به صورت جمعی با چند زن به صورت مشترك ازدواج می كردند و همدیگر را «پنالو» یعنی همراه و شریك خطاب می كردند.5
در خانواده های گروهی، پدر نامعلوم و مادر شناخته شده بود، بدین طریق تنها تبار مؤنث رسمیت داشت.6 چنین موقعیتی برای زن، خاستگاه پیدایش خانواده مادرسالار گردید.7
با گسترش ممنوعیت ازدواج میان خویشاوندان، ازدواج های گروهی جای خود را به ازدواج یارگیر داد كه در آن هر زن، مردی را به عنوان شوهر بر می گزید. مرد، فرمان بردار، ولی با وجود آن مجاز بود شوهر چند زن باشد، اما زن نمی توانست چند شوهر داشته باشد، طلاق به سهولت انجام می گرفت و فرزند متعلق به مادر بود.8
وقتی گله داری به وجود آمد، مرد به تناسب كار و فعالیتش دارای ملك خصوصی شد، افزایش قدرت مرد سبب جایگزینی ازدواج تك همسر به جای ازدواج یارگیر گردید كه در آن مرد، سالار و فرمانروا و زن برده او و ابزار تولید نسل به حساب می آمد.9
دیدگاه مخالف دیدگاه فمینیزم چپ، بر این باور است كه خانواده پدرسالار، گسترده و متكی بر تك همسری همیشه وجود داشته و در نهایت جای خود را به خانواده هسته ای داده است.10 البته هر دو گروه این را می پذیرند كه تاریخ مكتوب، فقط خانواده پدرسالار تك همسر را به یاد دارد كه فعلاً خانواده هسته ای جای آن را گرفته است.
به هر حال تا اواسط قرن نوزدهم از واژه خانواده، معنایی جز خانواده گسترده به ذهن نمی آمد كه افراد و اعضای آن عبارت بودند از پدر با همسر یا همسران خود، پسر با همسران و فرزندان شان و سایر خویشاوندان.11
شاخص های عمده خانواده گسترده عبارت بود از مسكن مشترك، اقتصاد مشترك، و سرپرستی مشترك.12 در خانواده گسترده، ازدواج محصول جبر اجتماعی بود و نه عشق و علاقه شخصی، طلاق در آن رواج نداشت، ولی ازدواج مجدّد فراوان دیده می شد.13
از نیمه دوم قرن نوزدهم، خانواده گسترده در غرب رو به انحلال گذاشت، ازدواج از سلطه خانواده نجات پیدا كرد، پسرو دختر زود هنگام تر از گذشته با هم ازدواج كرده زندگی مستقلی را تشكیل می دادند. خانواده هسته ای كه پس از شكل گیری با تولد نخستین فرزند رو به گسترش می نهد و با تولد آخرین فرزند گسترش كامل می یابد، با ازدواج اولین فرزند رو به انقباض می نهد و با فوت شوهر (معمولاً) انقباض كامل می گردد و با فوت مادر انحلال صورت می گیرد.14 خانواده هسته ای از میان اعضای خانواده گسترده تنها با والدین خود ارتباط دارد.15
در تحول دیگری، به بهانه توسعه دمكراسی و رواج همجنس گرایی در غرب، رابطه جنسی دو همجنس نیز ازدواج نامیده شده جزء هنجارهای جامعه به حساب آمد.16
درباره عامل انحلال خانواده گسترده و جایگزینی خانواده هسته ای، دو دیدگاه وجود دارد؛ «فردریك لوپلی» (از فرانسه) و «ویلهلم هاینریش ریل» (از آلمان) تحولات ایدئولوژیكی در غرب را مؤثر می شناسند، به این معنی كه با پیدایش افكار آزادی خواه و تساوی طلبانه كه در نهایت دگرگونی های قانونی و اولویت حقوق فردی را در پی آورده، زمینه فروپاشی خانواده گسترده فراهم آمد.17
«پارسونز» جامعه شناس آمریكایی، بر این باور است كه با پیدایش نظام پولی و بازار، اندك اندك نظام خویشاوندی و نظام مالكیت خویشاوندی از بین رفت و خانواده گسترده كه وسایل تولید را از دست داده بود، به خانواده هسته ای تبدیل شد.
«رنه گونیك» جامعه شناس آلمانی، ضمن پذیرش ریشه یابی یادشده می گوید: در اثر تكامل صنعتی، ساختار درونی خانواده از بین رفته و كاركردهای ثانوی مانند كاركرد اقتصادی، آموزشی، بهداشتی، نگهداری سالخوردگان و… به سازمان دولتی واگذار شده است و خانواده قادر شد كه به كاركرد اولیه خود كه عبارت است از رشد شخصیت اجتماعی و فرهنگی كودكان، بپردازد.18
قرآن پیشینه تاریخی خانواده را با نگاه تبارشناختی ویژه خود، به مطالعه می گیرد و بر این باور پای می فشارد كه نخستین بار در روی زمین خانواده هسته ای شكل گرفت و ازدواج آدم(ع) و حوّا زمینه پیدایش اقوام و تیره های مختلف را فراهم ساخت:
«یا أیها الناس إنّا خلقناكم من ذكر و أنثی و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا إنّ أكرمكم عندالله أتقاكم» حجرات/13
ای مردم! ما شما را از زن و مردی آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یكدیگر شناسایی متقابل حاصل كنید، همانا ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.
از نگاه قرآن، خانواده گسترده، مجموعه ای شكل یافته از خانواده های هسته ای و افراد مجرد است كه با عنوان خویشاوندان بایستی از یكدیگر حمایت داشته باشند، پیوسته خانواده های هسته ای به خانواده گسترده تبدیل شده، فرد و خانواده هسته ای شخصیت و بخشی از آسایش خود را وامدار خانواده گسترده می باشند. این دو نوع خانواده ملزم به رعایت تكالیف حقوقی و اخلاقی می باشند كه به استحكام و استواری روابط آنها می انجامد.
در خانواده گسترده مورد قبول قرآن، رئیس خانواده نسبت به دارایی و اداره زندگی افراد و خانواده های زیردست خود، حق تصرف مالكانه و سالارمآبانه ندارد و شكل گیری خانواده های كوچك بایستی با علاقه و انتخاب دختر و پسر جوان باشد؛ و نه بر اساس سنت های قبائلی و عشایری.
بدین ترتیب هر دو نوع خانواده از نگاه قرآن رسمیت دارد و كاوشگران روابط خانوادگی بایستی خانواده هسته ای را در بستر خانواده گسترده مورد مطالعه قرار دهند.
گویا با توجه به چنین تلقی از خانواده برخی از دانشمندان مسلمان از خانواده تعریفی ارائه داده اند كه خانواده هسته ای و گسترده را هم زمان در بر می گیرد. ابن اثیر كه معمولاً واژه ها را در چارچوب مفاهیم دینی تعریف می كند، می گوید:
«الأسرة عشیرة الرجل و أهل بیته».19
خانواده عبارت است از خویشان نزدیك مرد و اهل خانه او.
یكی از جامعه شناسان می نویسد:
«خانواده به معنای اعم آن كه در قدیم بیشتر مورد توجه بوده است، پدر، مادر، فرزندان و تمام افرادی را شامل می شود كه در قانون مدنی به ترتیب اولویت می توانند از ماترك دیگری سهم الارثی داشته باشند، اما خانواده به معنای اخص عبارت است از شوهر، زن و فرزندان آنها».20
تكالیف حقوقی مربوط به میراث، یكی از مبانی ضرورت توجه به خانواده گسترده است كه در كنار آن نقش «عاقله» در پرداخت دیه قتل غیر عمد و تأمین نفقه اجداد و فرزندزادگان نیز بر چنین الزامی تأكید دارد.


سلامت خانواده در چند نگاه

درخارج از جهان اسلام، وقتی از سلامت خانواده یاد می شود منظور خانواده هسته ای است، و امروزه هیچ فرد، مؤسسه و پژوهشكده ای این آمادگی را ندارد كه به احیای خانواده گسترده بیندیشد یا فروپاشی آن را از روی دغدغه به بررسی بنشیند.
سلامت خانواده در نگاه عام، سلامت روابط زن و مرد است و سلامت روابط آن دو، رعایت حقوق متقابل بین آنها می باشد و حقوق همسران در نظام خانواده ـ با دو تلقی متفاوتی كه از آن صورت گرفته ـ پرتنش ترین بحث فكری و اجتماعی را به خود اختصاص داده است.
اختلاف درباره چند و چون حقوق زن و مرد در زندگی زناشویی، ریشه در خاستگاه طبیعی حقوق، یعنی نیازها و گرایش های روحی دارد، كه در نگاه بعضی همچون تفاوت اندام جنسی، به صورت متفاوت در زن و مرد وجود دارند، و از نظر برخی دیگر، آن دو بایدها و نبایدهای رفتاری و كشش های روحی همسانی دارند و به همین جهت در صحنه كار و جامعه نیز باید همانند باشند.
شهید مطهری در این رابطه می گوید:
«فرضیه تشابه حقوق خانوادگی زن و مرد مبتنی بر این است كه اجتماع خانوادگی مانند اجتماع مدنی است… زن و مرد با استعدادها و احتیاجات متشابه در زندگی خانوادگی شركت می كنند و سندهای مشابهی از طبیعت در دست دارند، قانون خلقت به طور طبیعی برای آنها تشكیلاتی در نظر نگرفته و كارها و پست ها را میان آنها تقسیم نكرده است.
اما فرضیه عدم تشابه خانوادگی مبتنی بر این است كه… قانون خلقت آنها را در وضع نامشابهی قرار داده و برای هر یك از آنها مدار و وضع معینی در نظر گرفته است».21
جریان فمینیستی در جهان، از نظریه تشابه گرا حمایت می كند و ادعای تفاوت زن و مرد را در گرایش ها و كوشش ها، پنداری می داند كه ریشه در سلطه مردان و اقدامات تربیتی آنها دارد. آنچه كه به عنوان ویژگی ذهنی و اخلاقی زن و مرد شناخته شده و مبنای حقوق در روابط زناشویی قرار گرفته است، در شرایط فعلی كه مردان از قدرت بیشتر برخوردار می باشند، دیگر حجیت و سندیت نخواهد داشت.
جان استوارت میل از فمینیست های لیبرال می گوید:
«طبیعت این دو مادام كه مناسبات كنونی را با هم دارند قابل شناخت نیست، اگر مردان در جامعه بدون زن و زنان در جامعه بدون مرد به سر برده بودند و یا اگر جامعه ای شكل گرفته بود كه در آن زنان زیر سلطه مردان نبودند، آن گاه می توانستیم درباره تفاوت های ذهنی و اخلاقی زن و مرد سخن بگوییم كه احتمالاً از طبیعت آنان سرچشمه می گیرند. آنچه را امروز طبیعت زنان می نامند چیزی یكسره تصنعی است؛ زیرا محصول سركوب در برخی جهات و تشویق در جهات دیگر است».22
وقتی فمینیست ها در برابر این پرسش قرار می گیرند كه در مواردی بین زن و مرد رابطه دوستانه و دلبستگی دیده می شود و این نمی تواند نماد فرادستی مردان و فرودستی زنان باشد، پس ریشه چنین رضایتمندی را باید در تفاوت ذاتی بین آن دو جست وجو كرد؛ در پاسخ می گویند:
«دلبستگی هایی این چنین عمیق، تنها در سایه حاكمیت ظالمانه ترین نهادها پدید می آید، انسان سپاسگزار كسی است كه می تواند بی هیچ ترحمی زندگی اش را بگیرد، ولی به اراده خود چنین نمی كند، در چنین وضعیتی قوی ترین احساس وفاداری و محبت و سپاس در انسان بیدار می شود.»23
حامیان نهضت زنان، فرا دستی مردان و فرودستی زنان را روبنای وضعیت اقتصادی آنها می شناسند و معتقدند تا زمانی كه زن وابسته و نیازمند به مرد برخوردار و ثروتمند باشد و به استقلال اقتصادی نرسد، این نابرابری بر روابط خانوادگی حاكم خواهد بود.
طرفداران نهضت زنان در رابطه با ریشه اصلی نابرابری فعلی زن و مرد از نظر حقوق، دیدگاه های ناهمگونی دارند؛ فمینیست های كمونیست، مالكیت خصوصی را سبب اصلی قدرتمندی مرد و به استثمار كشیده شدن زن می شناسند كه هم زمان با رواج تك همسری به وجود آمد، 24 فمینیست های رادیكال، بچه زایی را عامل اصلی مشكلات و وابستگی زنان به مردان می دانند،25 فمینیست های لیبرال، شرایط غیرعادلانه و قراردادی را خاستگاه فرودستی زن معرفی می كند.26
گرایش های گوناگون فمینیستی هر یك با نگاه به ریشه یابی مورد پسند خود، خانواده سالم را به تصویر می كشد كه در آن امتیازهای سنتی مرد، به چشم نمی آید و جای آن را برابری همه جانبه یا نسبی گرفته است.
كمونیست های فمینیست، ازدواج آزادانه و عاشقانه،27 لغوبودن تفوق مرد،28 رعایت تك همسری توسط زن و مرد،29 تبعید كودكان به كودكستان30 و اجرای طلاق با خواست زن و مرد31 را شاخص سلامت روابط خانوادگی شناخته، و عینیت یافتن آنها را مشروط می دانستند به اینكه وسایل تولید به ملكیت جامعه درآمده باشد و مالكیت خصوصی از میان برود.32
فمینیست های رادیكال، برای رهایی زن از حقارت و وابستگی، یاری جستن از فنّاوری و جایگزینی بچه آزمایشگاهی و علمی را به جای بچه زایی زن پیشنهاد می كنند.33
فمینیست های لیبرال، تندروی كمونیست ها و رادیكال ها را ندارند، ولی ریاست تاریخی مرد را به باد انتقاد گرفته34 توافق ها و قراردادها را برای الغای نابرابری ها و ایجاد رابطه عادلانه بین زن و مرد كارساز می شناسند، ازاین منظر وقتی زن براساس قرارداد ازدواج، می تواند در رابطه با تداوم زندگی زناشویی و انتخاب هر نوع شغل، آزادانه تصمیم بگیرد؛ كار منزل و تربیت اولاد را به عنوان اولویت های شغلی برمی گزیند، تقسیم كار رایج در خانواده برای او پذیرفتنی می نماید و می خواهد به ایفای نقشی بپردازد كه از كس دیگری ساخته نیست. میل در این رابطه می نویسد:
«اگرازدواج قراردادی میان افرادی با حقوق برابر باشد… وهر زنی صلاحیت اخلاقی داشته باشد كه بتواند بر حسب شرایط عادلانه از شوهر خود جدا شود، و اگر ورود به همه مشاغل آبرومندانه برای زنان مثل مردان ممكن باشد، در این صورت زن لازم نخواهد دید كه برای دفاع از حقوق خود، در طول زندگی مشترك از قابلیت هایش برای كسب درآمد استفاده كند. زنی كه ازدواج می كند تصمیم می گیرد به اداره خانه و تربیت فرزندان بپردازد و همه توانش را دراین مسیر به كار گیرد…
به نظر من آنچه اكنون تداول دارد در مجموع مناسب ترین روش تقسیم كار میان زن و مرد است: مرد معاش خانواده را تأمین كند و زن بر هزینه ها و مخارج خانواده نظارت می كند. زنی كه علاوه بر تحمل رنج زایمان، مراقبت و تربیت كودكان را نیز به عهده دارد اگر در استفاده بهینه از درآمد مرد بكوشد و چنان عمل كند كه بر آسایش خانواده بیفزاید، نه تنها به اندازه سهم خود، بلكه بیش از سهم خود جسم و روح خویش را در زندگی مشترك به خدمت گرفته است. اگر زن علاوه بر همه اینها وظایف دیگری نیز به عهده بگیرد بعید است وظایفی كه در بالا آوردیم از دوشش برداشته شود… آنچه او در مراقبت از فرزندان و تنظیم امور خانه می كند كاری است كه از عهده كس دیگری بر نمی آید… از همین رو اگر شرایط عادلانه باشد به نظر من چندان مطلوب نیست كه زن با كار خویش بر درآمد خانواده بیفزاید».35
برتراند راسل نیز در راستای تأمین سلامت روابط خانواده نقش مادر را در تربیت فرزندان ستوده كودكان كودكستانی را كه توسط پرستاران حقوق بگیر تربیت می شوند از نظر روان شناسی، كودكان بی پدر و مادر می شناسد. وی با این حال پیشنهاد می كند:
«اگر زن متأهل [به قصد سرپرستی فرزند] با تكیه بر تأمین شوهر، شغلش را رها كند، ا ین حقارت است، راه دیگر این است كه دولت به زنان جوان مساعده بپردازد كه خودشان از اطفال نگهداری كنند؛ بدون اینكه برای این امر تحت تعلق حقارت آور مردی قرار گیرند».36
نگرش تفاوت گرا، روابط بایسته زناشویی را روی پایه كشش های طبیعی زن و مرد قابل بنیاد می بیند و نظام حقوقی و تعامل دو جانبه ای را برای استواری و ثبات خانواده پیشنهاد می كند كه با توجه هر چه دقیق تر به تفاوت ها و نیازهای طبیعی وجدایی ناپذیر از شخصیت زن ومرد سامان یابد، در پناه چنین نظامی عشق جوشان زن، مرد و فرزند، به گونه ای توأمان، فلسفه تشكیل خانواده را می نماید. ویل دورانت می گوید:
«طبیعت، خانواده را ساخته است تا مرد را به خدمت زن و زن را به خدمت كودك بپیوندد، مردان از روی طبع، خادم و بنده زنان، و زنان از روی طبع، خادم و بنده كودكان و نوع انسانند».37
«همه زندگی به دور عشق زن و مرد و عشق فرزند می چرخد».38
نمونه هایی از تفاوت های زن و مرد كه سبب تفاوت احساس ها، واكنش ها و رفتارها شده و آن دو را در دو مدار مختلف قرار می دهند تا یكدیگر را درك نموده و مكمل همدیگر باشند،39 عبارتند از:
«مردها خشن و زنان ملایمند… مردان سردند و زنان گیرایی دارند».40
«مردان از روی طبع خادم و بنده زنان هستند41 و زنان از سر خودخواهی به فرزندخواهی سقوط می كنند».42
«خانم ها تابع احساس، و آقایان تابع عقل هستند».43
«مرد دنبال هدف عینی، و توجه زن به امور خانواده است».44
«مرد با سكوت به آرامش می رسد و زن با حرف زدن».45
«زن به واسطه قطع ارتباطش با شخص دیگر افسرده می شود و مرد با از دست دادن هدف عینی».46
«مرد تمایل به استقلال دارد،47 زن بیشتر به وسیله غریزه انقیاد به مرد می پیوندد».48
«مرد را اتكا، اطمینان و قدردانی كوشاتر می كند، و زن را توجه و احترام به ایثار وا می دارد».49
این تفاوت ها سبب می شود كه زن و مرد در كنار هم احساس آرامش كنند هر كدام نیازهای روحی خویش را در دیگری بیابد و ازعملكرد برخاسته از ویژگی های یكدیگر لذت ببرند؛ البته در صورتی كه با احساسات همدیگر آشنا باشند و از شریك زندگی خویش به گونه ای حمایت به عمل آورند كه او خواسته هایش را تأمین كند. جان گری می نویسد:
«مرد با احساس ویژگی های مردانه و زن با احساس ویژگی های زنانه یكدیگر را جذب می كنند… اگر زن سبب شود كه مرد احساس مردانه داشته باشد، به او در جذب به همسرش كمك می كند، به همین شكل نیز زن زمانی بیشتر جذب شوهرش می شود كه شوهر به احساسات زنانه او بها بدهد. توجه به تفاوت های یكدیگر، راز پایدار نگاه داشتن شور و شوق در زندگی زناشویی است».50
چنین داد و ستدی، تعهد، اعتماد، صمیمیت و روحیه همكاری متقابل را به وجود می آورد كه عوامل پاسداری از روابط زناشویی شناخته شده اند.51
دیدگاه تفاوت گرا تأمین معیشت خانواده را وظیفه مرد، و تربیت فرزند و پخش عاطفه در كانون خانواده را رسالت زن می داند و كار زن را در خارج خانه مثبت ارزیابی نمی كند.52
علاوه بر تعدادی از دانشمندان همچون پارسونز امریكایی و شلسكی آلمانی، نظام هیتلری از حامیان جدی این تفكر بود.53 اعلامیه حقوق بشر كه تأمین معیشت خانواده را وظیفه مرد می داند (ماده 25 بند یك و ماده 23 بند 3) نیز به گونه ای با این نظریه همسویی دارد.

قرآن و سلامت خانواده

اسلام هم زمان، هم به سلامت خانواده گسترده می اندیشد وهم به استواری خانواده هسته ای. پرداخت دیه قتل غیرعمد، انفاق بر پدربزرگ ها و فرزندان فرزند، طبقات سه گانه در باب ارث، صله ارحام و تشكیل هیئت داوری از جمع خویشاوندان جهت حل اختلافات زناشویی كه به طورعمده ریشه قرآنی و ماهیت حقوقی دارند، راهكارهایی هستند برای حراست از خانواده گسترده و تحكیم روابط اعضای فامیل. ولی نگاه قرآن به سلامت خانواده هسته ای نگاه متمركز، موضوعی و همه جانبه است، شاید بدین دلیل كه هر خانواده هسته ای امروز، كانون خانواده گسترده فرداست، پس تأمین سلامت او بی تردید سلامت خانواده گسترده ای را در پی دارد، همان گونه كه خانواده گسترده هنجارها و ارزش ها را به خانواده هسته ای منتقل می كند.54 به عبارتی شیفتگی متقابل و محدودیت اعضای خانواده هسته ای و استعداد و آمادگی آن برای تبدیل شدن به خانواده گسترده كه ارزش ها را به خانواده نوبنیاد هسته ای اهدا می كند، اولویت دهی به سالم سازی خانواده هسته ای را منطقی می نمایاند. به همین دلیل ثبات بخشیدن به خانواده كوچك نگاه ویژه قرآن را به خود اختصاص داده است.
نگاه قرآن به زن و مرد نگاه تفاوت باورانه است.
اشاره قرآن به اینكه زن در میان زر و زیور به رشد و بالندگی می رسد و طبعی لطیف و حساس دارد و در موقع تخاصم و عصبانیت آشفته سخن می گوید: «أو من ینشّأ فی الحلیة و هو فی الخصام غیرمبین»(زخرف/18)، كه بنابر یك احتمال در مراد آیه، به معنای بازگویی احساساتی بودن اوست.
در جایی قرآن از ضعف و سستی متراكم زمان بارداری مادر و دو سال زحمت شیرخوارگی كودك به عنوان فلسفه سپاس والدین یاد می كند:
«و وصّینا الإنسان بوالدیه حملته أمّه وهناً علی وهن و فصاله فی عامین أن اشكر لی و لوالدیك إلی المصیر» لقمان/14
ما به انسان در حق پدر و مادرش سفارش كردیم؛ مادر كه به فرزندش باردار می شود و تا دو سال كه طفل را از شیر می گیرد هر روز بر رنج و ناتوانی اش افزوده می گردد ـ كه در مقابل من و پدر و مادرت سپاسگزار باش كه بازگشت به سوی من خواهد بود.
آیه یادشده در حقیقت از عشق و فداكاری مادر به فرزند و از نیاز او به حمایت، موقع بارداری و شیردهی سخن می گوید.
قرآن در وصف شرم و حیای دختر شعیب كه می گوید: «فجائته إحداهما تمشی علی استحیاء» ارزشمندی تمایل طبیعی زن را به عفت و حریم داشتن در برابر مرد گوشزد می كند، چنان كه در روایتی او ورا چون گل، دارای طبعی لطیف دانسته است.55
ویژگی های یادشده، هر كدام نقطه مخالف خود را در مرد می رساند، گویی آیات مزبور مرد را منطقی تر، دارای شانس سلامت جسمی و روحی بیشتر و در مقابل غریزه جنسی، خود باخته تر می شناسد. علاوه بر این بیان ضمنی قرآن به صورت صریح و بی پرده نیز درباره شدّت جوشش غریزه جنسی در مردان سخن گفته است:
«یا أیها النّبی قل لأزواجك و بناتك و نساء المؤمنین یدنین علیهنّ من جلابیبهنّ ذلك أدنی أن یعرفن فلایؤذین» احزاب/59
پیامبر! به زنان و دختران خود و زنان مؤمنان بگو كه بالاپوش های خویش را پیش تر گیرند تا عفیف شناخته شده از خطر آزار مردان در امان باشند.
قرآن در كنار نیاز جنسی، از نیاز روحی خاصی نام می برد كه مرد را ناگزیر می سازد تا خواستگار و خدمت گزار زن باشد و آن عبارت است از بازیافت آرامش روحی موقع بازگشتن به خانه و قرارگرفتن در كنار همسر قانونی خود.
«و خلق منها زوجها لیسكن إلیها» اعراف/189 و روم/21
از جنس خود او همسرش را آفرید تا در كنارش به آرامش و راحتی برسد.
در این خصوص جان گری می گوید:
«مسرّت و خوشحالی زن چونان دوش آبی است كه استرس تمام مدت روز شوهرش را می شوید و از بین می برد».56
بدین ترتیب زن با توقع حمایت و خدمت به مرد نگاه می كند و مرد را نیاز جنسی و انگیزه هایی از خستگی ها به سوی زن گسیل می دارد. این دو نوع چشم داشت برخاسته از كشش ها و نیازهای ناهمگون، زیربنای نظام حقوقی خانواده را در قرآن تشكیل می دهد كه با رعایت دقیق آن دوستی و مهرورزی دوسویه مورد نظر آیه «و جعل بینكم مودّة و رحمة»(روم/21) به وجود می آید و خلافكاری های جنسی و شهوانی در زندگی زن و مرد رو به كاهش می نهد:57
«هنّ لباس لكم و أنتم لباس لهنّ» بقره/187
چنین خانواده ای می تواند آرزوی داشتن فرزند شایسته را در سر بپروراند و به خوبی از عهده پرورش او برآید:
«فلمّا أثقلت دعوا الله ربّهما لئن آتیتنا صالحاً لنكوننّ من الشاكرین» اعراف/189
وقتی احساس سنگینی كرد هر دو [زن و شوهر] پروردگار خود را خواندند كه اگر به ما فرزند شایسته ای ارزانی داری جزء سپاسگزاران تو می شویم.
تربیت یافتگان كانون خانوادگی آكنده از محبت و دلسوزی و پیراسته از گناه و آلودگی همیشه به یاد مهرورزی های پدر و مادر بوده به خود اجازه نمی دهند كه در برابر آنها حتی كلمه «افّ» را بر زبان جاری كنند.(اسراء/22) و همواره دعای خیر و رحمت برای آنان بر زبان دارند: 
«و قل ربّ ارحمهما كما ربّیانی صغیراً» اسراء/24
و بگو پروردگارم؛ چنان كه پدر و مادرم در كودكی با مهربانی به تربیتم پرداختند تو نیز در حق آنها مهربانی فرما.
این است تصویر خانواده سالم در قرآن كه مؤثرترین راهكار برای جامعه پذیری هم زیستی و هم گرایی نیز به حساب می آید.
خانواده سالم كانون محبت و مهرورزی است و كلید آن در اختیار مرد قرار داده شده است، علاقه و محبت اصیل و پایدار زن، همان است كه به صورت واكنش علاقه و احترام یك مرد، به وجود می آید،58 مرد هر اندازه موجبات آرامش و آسودگی خاطر همسر خود را فراهم كند، غیرمستقیم به همان میزان به سعادت خود خدمت كرده است و كانون خانواده خود را رونق بخشیده است.59 زمانی كه زن احساس كند مورد توجه و احترام است، ارضا شده همچنان به ایثار خود ادامه می دهد،60 شهید مطهری در تعبیری تمثیلی نقش مرد را در گسترش محبت در فضای خانواده چنین ترسیم می كند:
«مرد مانند كوهساران است و زن به منزله چشم، و فرزندان به منزله گل ها، چشمه باید باران كوهساران را دریافت و جذب كند تا بتواند آن را به صورت آب صاف زلال بیرون دهد و گل ها و گیاهان و سبزه ها را شاداب و خرم كند».61
با توجه به چنین نقشی، قرآن در هنگام یادآوری خطر فروپاشی خانواده مرد را مخاطب اصلی خود می شناسد و با چندین عبارت، ولی دارای یك پیام، مسئولیت مرد را خطر نشان می كند، جملات «و لاتضارّوهنّ»(طلاق/6) «عاشروهنّ بالمعروف»(نساء/19) و «فإمساك بمعروف أو تسریح بإحسان»(بقره/229) برخورد بایسته مرد را با زن یادآوری می كند كه عبارت است از ادای حقوق، تأمین نیاز مادی، رعایت عدالت، گفتار نیك و رفتار نیك.62 مجموع این بایدها در قوامیت مرد نهفته است كه قرآن درباره آن می گوید:
«الرجال قوّامون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض و بما أنفقوا من أموالهم فالصالحات قانتات حافظات للغیب بما حفظ الله» نساء/3
مردان قوامیت دارند بر زنان؛ به دلیل آن كه خدا برخی از ایشان را بر برخی برتری داده و نیز به دلیل آن كه از اموال شان خرج می كنند. پس زنان صالح فرمان بردارند و به پاس آنچه خدا[برای آنان] حفظ كرده، اسرار [شوهران خود] را حفظ می كنند. 
اگر حرف «فا» در جمله «فالصالحات قانتات…» برای بیان نتیجه قوامیت باشد و سببیت را برساند (چونان كه در بیشتر موارد، فاء عاطفه سببیت را می رساند) شاید بتوان نقش مرد را در واداشتن زن به اطاعت به صورت روشن تر از آیه استفاد كرد.
روایاتی كه ناظر به قوامیت مرد یا در صدد بیان حقوق زن است نیز به اصالت نقش مرد در استواری و سلامت خانواده اشاره دارد.
پیامبر(ص) در پاسخ پرسش دربارهٌ حقوق زن فرمود:
«فإنّ لهنّ علیكم حقّاً واجباً لما استحللتم من أجسامهنّ، و بما واصلتم من أبدانهنّ، و یحملن أولادكم فی أحشائهنّ، حتّی أخذهنّ الطلق، فأشفقوا علیهنّ، و طیبوا قلوبهنّ، حتی یقفن معكم، و لاتكرهوا النساء و لاتسخطوا بهنّ، و لاتأخذوا ممّا آتیتموهنّ إلاّ برضاهنّ و إذنهنّ».63
زنان بر عهده شما حقوق واجبی دارند؛ به جهت آنكه تنشان را بر خود روا می دارید و با اندام آنها تماس دارید، و به دلیل آنكه فرزندان شما را در درون خود حمل می كنند تا موقع زایمان، پس نسبت به آنها مهربان باشید و دل آنها را شاد نگه دارید؛ تا با شما بمانند، بر خلاف میل شان آنها را به كاری وادار نكنید و خشم آنها را برمینگیزید و بدون رضایت و اجازه از مهریه شان چیزی نستانید.

فروپاشی خانواده

فروپاشی خانواده به عنوان آسیب اجتماعی به صورت فزاینده، نابهنگام و برخلاف انتظار، در اثر ناكامی برخی از عناصر تشكیل دهنده خانواده در ایفای نقش بایسته اجتماعی خود اتفاق می افتد، به همین جهت انحلال طبیعی كه به سبب مرگ طبیعی پدر یا مادر صورت می گیرد با نگاه آسیب شناختی به مطالعه گرفته نمی شود.
در تعریف فروپاشی خانواده آمده است:
«فروپاشی خانواده عبارت است از شكستن واحد خانوادگی و یا تجزیه تركیبی از نقش های اجتماعی، به علت آنكه یكی یا چند تن ازعهده انجام تكالیف ناشی از نقش خود، آن طور كه باید و شاید، برنیامده است».64
از هم گسیختگی نقش ها در خانواده، گونه های مختلفی دارد كه از عوامل چند گانه ای65 ـ چون جنگ مهاجرت، شهرنشینی… ـ منشأ می گیرد، از میان آنها ناسازگاری و طلاق، كانون مركزی توجه جامعه شناسان، روان شناسان و حقوق دانان به حساب می آید و از این دو بیشترین عنایت را طلاق به خود اختصاص داده است كه آمار و ارقام از رشد نگران كننده آن در عصر حاضر خبر می دهد، به عنوان نمونه:
میزان فروپاشی خانواده در امریكا از شش درصد در سال 1890 به چهل درصد در سال 1948رسیده و هم اكنون به 60٪ رسیده است.66
در سوئد67٪ از موارد پیوند زناشویی به جدایی می انجامد،67 در اسپانیا از دو ازدواج یكی منجر به طلاق می شود،68 به گزارش یونسكو در كشورهای صنعتی جهان از هر چهار مورد ازدواج سه مورد به طلاق می انجامد.69
طبق گزارش های آماری، طلاق در كشورهای اسلامی نیز سیر صعودی نگران كننده ای دارد؛ از باب نمونه:
در ایران از سال 1358 تا 1360 در برابر هر هزار ازدواج 75 فقره طلاق، از سال 1361 تا 1365 از هر هزار مورد ازدواج 92 فقره طلاق به ثبت رسیده است،و از 9/7 درصد در سال 1377 به 3/10٪ رسیده است. در عربستان سعودی 24٪ ازدواج ها به طلاق می انجامد، در كویت به ازای هر چهار ازدواج، یك مورد به طلاق می انجامد، و تهران سال 1380 شاهد یك مورد طلاق در برابر پنج ازدواج بوده است.70
با توجه به سنت پرهیز از طلاق و استبداد مردان در كشورهای اسلامی، آمار یادشده به هیچ وجه نمی تواند گویای واقعیت فروپاشی روابط زناشویی باشد، بی تردید واقعیت در این كشورها تلخ تر از گزارش های رسمی می باشد. البته در جهان غرب نیز آمارها، واقعیت ها را به طور كامل بازنمی تاباند. ویل دورانت در رابطه با وضعیت روابط زناشویی و ناسازگاری های خاموش در خانواده های غربی [كه در جهان اسلام نیز زمینه تطبیق دارد] می گوید:
«سال به سال ازدواج ها دیرتر و جدایی ها زودتر فرا می رسد و كم كسی پیدا می شود كه اخلاص و وفاداری را بستاید، به زودی زمانی خواهد رسید كه هیچ مردی نخواهد خواست با زنی كه با هم از تپه زندگی بالا رفته بودند پایین برود و ازدواج بی طلاق چنان نادر خواهد شد كه باكره در شب زفاف. تازه طلاق گیرندگان فقط بخشی از ازدواج های نافرجام هستند… چقدر زن و مرد می خواهند ازهم جدا شوند، ولی جرئت اظهار ندارند، یاچقدر اشخاص خواستار جدایی شده اند، ولی دادگاه ها موافقت نكرده اند. از درد دل دیگران مپرس، آنها چیزی كه تو می خواهی نخواهند گفت. آنجا به جای جدایی، ترس از نام و ننگ است، و به جای عشق، بی علاقگی است، و به جای اخلاص و وفا، حیله و فریب است. شاید بهتر باشد كه این دسته نیز از هم جدا شوند و از هم پاشیدن زناشویی امر مسلّم و محقق گردد؛ تا كسانی را كه به فكر نسل انسان هستند و عشّاقی را كه ستاینده عشقند، وادار به چاره جویی كند تا نگذارند عشق به این زودی و به این جوانی بمیرد».71
به همان میزان كه طلاق و ناهنجاری ها در زندگی خانوادگی رو به افزایش است آثار و پیامد اجتماعی آن نیز هر روز بیش از گذشته حیات جامعه را به تهدید می گیرد و به ناامنی ها دامن می زند، بر اساس تحقیقات به عمل آمده 96٪ مجرمین خطرناك در خانواده های خود تحت تأثیر مشكلات ناشی از جدایی های گوناگون والدین خود قرار گرفته اند، 4/60٪ نوجوانان بزهكار متعلق به خانواده هایی بوده اند كه در اثر مرگ و میر والدین یا طلاق از هم پاشیده اند، 44٪ معتادان از سرپرستی خوب والدین محروم بوده اند72،70٪ از افرادی كه گرفتار آسیب های اجتماعی می شوند، كودكان طلاق هستند،73 صدی هفتاد از بیماران روانی، افراد كژخوی و كسانی كه با جامعه و قانون در ستیز می افتند، عموماً از خانواده هایی آمده اند كه به نحوی دچار آسیب و لطمه شده اند.74 در امریكا هر سال یش از یك میلیون نوجوان از خانواده های خود فرار می كنند و نیمی از آنها را دختران جوان تشكیل می دهند كه در خدمت دزدی، معامله مواد مخدر، رواج فحشا درآمده یا به خودفروشی مشغول می گردند. كشیش «بروریتر» كه مؤسسه خیریه اش در خدمت این گونه كودكان بود می گوید:
«هشتاد درصد نوجوانان فراری برای زنده ماندن، خودفروشی می كنند، در امریكا پانصد هزار نوجوان زیر 17سال به كار فحشا اشتغال دارند، در تمام عمرم فاحشه ای را ندیدم كه خود فروشی او با فرار از خانه آغاز نشده باشد.»
این گریز اطفال همیشه مخصوص خانواده هایی است كه پدران و مادران، مهربان نبوده و با هم تفاهم ندارند.75

علل و اسباب

آمار و ارقام مربوط به فروپاشی خانواده كه پیش از این به مطالعه گرفته شد نرخ طلاق را در جهان اسلام و دنیای نامسلمان متفاوت نشان می دهد، فاصله 3/10٪ با 67٪ چشم گیر است، ممكن است نگاه مقایسه ای به پدیده طلاق در ایران و سوئد این توهم را در پی آورد كه نرخ طلاق در ایران (از باب مثال) هنوز به مرز آسیب اجتماعی نرسیده است!
ولی كمی دقت خلاف این توهم را می نمایاند، در جامعه ای كه طلاق حلال مورد خشم خدا شناخته شده و آهنگ انقلاب در آن هدف خود را میراندن تمام نارسایی ها معرفی می كند، رشد سه درصدی طلاق طی دو دهه شدت آشفتگی روابط زناشویی را نشان می دهد.
بنابراین فروپاشی خانواده در سطح جهان و كشورهای اسلامی خطری جدی است. رویارویی با این خطر نظرخواهی از قرآن را پیرامون علل و اسباب پیوستگی و گسستگی روابط زناشویی اجتناب ناپذیر می نماید. عواملی كه سلامت خانواده را تهدید می كند و قرآن نیز بدانها اشاره دارد به دو بخش برون خانوادگی و درون خانوادگی می تواند تقسیم شود كه هر یك تعریف خاص خود را دارد.

الف. عامل برون خانوادگی

منظور از «عامل برون خانوادگی» طرح و تدبیری است كه با اغراض واهداف معینی در فضایی غیر از فضای خانواده ها تهیه دیده می شود و بر ضد خانواده مشخص یا نظام خانوادگی در سطح یك كشور یا در سطح جهان مورد استفاده قرار می گیرد.
دسیسه هایی كه موارد جزئی را هدف می گیرد معمولاً با حربه نسبت فحشا به زنان، براندازی یك خانواده را دنبال می كند، نمونه بارز این نوع ویرانگری «داستان افك» است كه در قرآن آمده:
«إنّ الّذین جاؤوا بالإفك عصبة منكم لاتحسبوه شرّا لكم بل هو خیر لكم لكل امرئ منهم ما اكتسب من الإثم و الذی تولّی كبره منهم له عذاب عظیم» نور/11
در حقیقت كسانی كه آن بهتان [داستان إفك] را مطرح كردند دسته ای از شما بودند، آن تهمت را شرّی برای خود تصور می كنند، بلكه برای شما در آن مصلحتی بوده است. برای هر یك از آنها كه به این كار دست زدند، همان گناهی است كه مرتكب شده است و آن كسی از ایشان كه قسمت عمده آن را به گردن گرفته است، گرفتار عذاب سختی خواهد بود.
جریان إفك، خانواده پیامبر(ص) را به تهدید گرفته بود و رابطه پیامبر(ص) را با یكی از همسرانش تا مرز فروپاشی پیش برد.
قرآن به قصد رویارویی با این گونه حیله ها می گوید:
«و الّذین یرمون المحصنات ثمّ لم یأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانین جلدة و لاتقبلوا لهم شهادة أبداً و أولئك هم الفاسقون» نور/4
و كسانی كه نسبت زنا به زنان شوهردار می دهند سپس چهارگواه نمی آورند، هشتاد تازیانه به آنان بزنید و هیچ گاه شهادتی از آنها نپذیرید و اینان خود فاسقند.
قرآن در كنار اقدامات موردی خانمان سوز، خطر فراگیرتری را نیز پیش بینی می كند و آن عبارت است از تلاش سازمان یافته و هدفمند جهت گسترش فحشا و فساد جنسی در جامعه دینداران تا هم زمان شكل گیری و تداوم زندگی خانوادگی را در كلّ جامعه با مشكل رو به رو كند:
«إنّ الذین یحبّون أن تشیع الفاحشة فی الذین آمنوا لهم عذاب عظیم» نور/19
كسانی كه دوست دارند كه زشتكاری و فحشای زنا در میان اهل ایمان شیوع پیدا كند برای آنان در دنیا و آخرت عذابی دردناك خواهد بود.
متأسفانه این پیش بینی قرآن جامعه عمل پوشید، در غرب نهضت حمایت از برابری زن و مرد با پیشنهاد روابط و اخلاق جنسی جدیدی، به جنگ ازدواج و نظام زناشویی سنتی آمد، این نهضت كه در سطح جهان به پیروزی های بزرگی دست یافته است هم اكنون در صدد تسخیر جوامع اسلامی می باشد.
راز موفقیت جهشی نهضت زنان در غرب در این نهفته است كه نظام خانوادگی مردسالارانه و سیاهی در آن دیار حاكم بود و بر اساس آن تا حدود سال 1900 زنان از حقی برخوردار نبودند كه مردان ملزم به رعایت آن باشند،76 زنان حتی حق مالكیت هم نداشتند، تا اینكه در سال های 1882 ، 1900، 1907، 1919 و 1938 به ترتیب درانگلیس، آلمان، سوئیس، ایتالیا و فرانسه حق مالكیت زن تصویب و تأیید شد.77
در نظام زناشویی سنتی غرب، طلاق جز در فرض ارتكاب زنا مشروعیت نداشت، زن ناگزیر بود بار ستم مرد را تا آخر عمر بر دوش كشد.78 قانون منع طلاق در امریكا سبب تشكیل باندهایی شد كه در آنها وكلای دادگستری، پزشكان، قانون دانان و نویسندگان عضویت داشتند و تلاش می كردند برای زن و مرد متقاضی طلاق، زمینه زنا را فراهم كنند تا طلاق بستر قانونی پیدا كند.
حضور زن در صحنه فعالیت های اجتماعی و سیاسی پذیرفته نبود، در سال 1840 زنانی كه از امریكا برای شركت در نخستین كنفرانس ضد برده داری به لندن آمده بودند، به دلیل زن بودن، اجازه شركت در كنفرانس را دریافت نكردند.79
چنین سخت گیری وحشتناكی سبب راه اندازی نهضت فمینیستی توسط «مری ولستو گرافت» در نیمه دوم قرن هیجده میلادی گردید،80 در این تفكر كه در بستر رنسانس روبه رشد گذاشته بود، توسعه ازدواج آزاد، خانواده تك سرپرست، جست وجوی زندگی عاشقانه بدون ازدواج، به عنوان بدیل ازدواج سنّتی مردسالارانه پیشنهاد می شد.81
منادیان برابری زن با مرد به اندیشه سازی پرداختند تا زمینه بیرون آمدن زن و مرد را از چارچوب ازدواج سنتی كه از نگاه آنها محدودیت آفرینی می نمود فراهم آورند. برتراند راسل می گفت:
«اگر ضرورتی نیست كه مرد مجرد بكر باشد، در زمینه مساوات مرد و زن نیز این امر ادعا می شود كه باكره بودن زنِ شوی نرفته ضرورتی ندارد… اگرمرد مجاز باشد كه قبل از زناشویی روابط جنسی داشته باشد زنان نیز باید یك چنین اجازه ای داشته باشند».82
«… این دو نباید در آزادی یكدیگر مداخله كنند. اگر… زن یا شوهر به صورت پاسبانی برای دیگری جلوه كند و مزاحم آزادی دیگری باشد، هیچ گاه زناشویی با موفقیت و خوشبختی قرین نخواهد بود… آنها… باید در زندگی خصوصی برای دیگری قائل به آزادی باشد».83
معنای سخن راسل این است كه بذل و بخشش در مورد زن باید خوب و ستوده باشد! چرا كام دیگران را شیرین كردن در اخلاق جنسی مذموم باشد».84
شكل رادیكال تر فمینیزم، دم از ساختگی و غیرطبیعی بودن خانواده می زد85 و از بچه زایی به عنوان وسیله استثمار زن یاد می كرد.86
فرویدیزم نیز همسان راسل، ازاخلاقی بودن آزادی جنسی سخن گفت و بازیابی گوهر و ذات انسان را در گرو اشباع غریزه جنسی دانست و باطل بودن قید دین، اخلاق، اجتماع و سنت ها را كه محدودیت جنسی ایجاد می كند؛ فریاد كشید.87
با پیدایش و گسترش سریع انقلاب صنعتی، كارخانه ها و كارگاه ها، زن، در حالی كه گرفتار وسوسه آزادی جنسی بود، ازخانه بیرون آمد تا با كاركردن، به استقلال اقتصادی برسد. انقلاب صنعتی، هم كار در اختیار زن گذاشت و هم وسایل جلوگیری از بارداری را به او پیشكش كرد تا روابط جنسی از تولید مثل تفكیك پذیر باشد، هم زمان قوه مقننه نیز دست به كار شد و در انگلستان، امریكا، فرانسه و ایتالیا به ترتیب در سال های 1967 ، 1973، 1975 و 1978 مشروعیت سقط جنین را به تصویب رساندند.88
بدین ترتیب آمیزش آزاد جنسی بیشتر شد، دوره معاشقه طولانی تر گردید، سن ازدواج بالا رفت، تمایل به ازدواج كاهش یافت، زمینه بهره گیری جنسی به صورت آزاد فراهم آمد.89 در انگلستان از بیست میلیون جوان هفت میلیون از ازدواج سرباز زدند. ارتباطات و تجربیات جنسی پیش از ازدواج فراوان شد90، در سوئد هفتاد درصد دختران پیش از ازدواج به طور نامشروع باردار شده بچه سقط می كنند.91 در نروژ 90٪ دختران كمتر از 18سال پیش از ازدواج باردار می شوند،92 در امریكا 20٪ كودكان به صورت نامشروع به دنیا می آیند،93 در لندن تولدهای غیرقانونی از 33838 نفر در سال 1957 به 53433 در سال بعد افزایش یافت.94
فمینیزم چپ در چین و شوروی بر ساختار سنتی خانواده فشار بیشتری آوردند تا حركت به سوی یك نظم اجتماعی نوین را سرعت بخشند.95 ماركس و و انگلیس بر این باور پای می فشردند كه الغای اقتصاد فردی، قابل تفكیك از الغای خانواده نیست و خانواده بورژوازی یقیناً از میان خواهد رفت.96
لونا شاریسكی، كمیسر تعلیم و تربیت شوروی (سابق) در سال 1927 خانواده سنتی را واحد ایستا و بریده ازجامعه و نگهداری كودكان را توسط والدین بازی بورژوازی خواند و گفت:
كمونیست و پرولتر واقعی برای نابودی این بازی باید آماده باشد و باور داشته باشد كه سوسیالیزم روابط تازه ای را میان مرد و زن به ارمغان می آورد؛ یعنی عشق بی قید و بند، مرد و زن را به هم می پیوندد، تا زمانی كه یكدیگر را دوست دارند با هم زندگی می كنند و هنگامی كه یكدیگر را دوست نداشتند از هم جدا می شوند. این روش، انتقال جامعه باز عمومی را به وجود می آورد كه جانشین آن واحد ایستای خانواده كه خود را از جامعه جدا می ساخت خواهد شد.
«یك كمونیست واقعی… می بایست از ازدواج زوجی بپرهیزد و احتیاجات خود را از طریق به اصطلاح «آیا زنت را عوض می كنی» برطرف سازد، با جا به جا كردن مستقیم همسران، آزادی روابط متقابل شوهران، زنان، پدران و فرزندان تضمین می شود، چنان كه كسی نتواند بگوید: با چه كسی نسبت دارد… این راهِ بنا نهادن سازمان های اجتماعی است».97
نامبرده تا سال 1930 با همین باور زندگی می كرد و می گفت: باید كاشانه را به دوراندازیم و كودكان را به مراكز سازمان یافته بفرستیم تا زیر نظر متخصصین آموزش و پرورش، تربیت شوند، بدین وسیله واژه هایی مانند: والدین من و فرزندان من، به مرور از استفاده می افتد و جای خود را به لغاتی مانند پیران، بزرگسالان، كودكان و نوزادان خواهد داد.98
نگرش انحلال خانواده و آزادی جنسی یك دهه در شوروی حاكم بود و در اثر آن موج شهوت رانی، سیلی از كودكان بی سرپرست راهی خیابان ها گردیدند و تعداد این كودكان در شهرها به نُه میلیون رسید.99
ازدواج ساده، طلاق آسان، باردار شدن های بی رویه، رهایی نوزادان در كوچه و خیابان و…، جامعه شوروی را با بحران وحشتناكی روبه رو كرد و مسئولان را به چاره اندیشی و بازنگری نسبت به تلقی خود از خانواده وادار نمود.
حكومت ناچار شد در دهه 1930 قوانین را در جهت حمایت از استمرار خانواده تغییر دهد،100 در سال 1934 از والدین خواسته شد كه به تربیت فرزندان خود روی آورند، در قانون سال 1944 عنوان كودكان نامشروع مطرح گردید و برای زنای به عنف، جریمه تعیین شد.101 در سال 1935 مبارزه با به دلخواه بودن پیوستن و گسستن (زن و مرد) شروع شد و برای طلاق به این صورت جریمه تعیین گردید: «طلاق اول 50 روبل، طلاق دوم 150 روبل، و طلاق سوم 300 روبل».102
اقدامات شوروی در پیشگیری از یك فاجعه تأثیر داشت، ولی به استحكام خانواده در جامعه ای كه تمام مقدسات دینی و اخلاقی بر مبنای ماركسیسم سركوب شد نینجامید، هم اكنون كشورهای عضو شوروی سابق، هم میراث برِ اباحه گری های كمونیزم هستند و هم دنباله رو لیبرالیزم غرب.
باید نتیجه گرفت كه آزادی جنسی كه یكی از دستاوردهای نهضت حمایت از برابری زنان با مردان در دهكده جهانی است كنترل پذیر نمی نماید و تاكنون توانسته است در غرب ازدواج را بیهوده بنماید، صفا و وفا از خانواده ها را بزداید و پیوندهای زناشویی را متزلزل سازد.
شهید مطهری می نویسد:
«ازدواجی كه پایه اش از آزادی به محدودیت آمدن است استحكام ندارد، آن كسی كه تا حالا صدها دختر یا پسر را تجربه كرده است می شود حالا با یكی پای بند باشد؟! این علت سستی و تزلزل پایه كانون خانوادگی در دنیای اروپاست».103
غرب پس از ابتلا به ویروس آزادی جنسی حسدورزانه كوشید تا خانواده مسلمان را نیز آلوده سازد، با تلاش او نهضت حمایت از برابری زنان بامردان كه مدعی فراگیری گستره زمین است، 150 سال پیش به صورت سازمان یافته به جهان اسلام نفود كرد104 و روابط زن و مرد مسلمان را تحت تأثیر قرار داد؛ به گونه ای كه زویمیر رئیس تبلیغات تبشیری خاورمیانه، در اوایل قرن بیستم مبلغان زیر دست خود را به مأیوس نشدن توصیه كرد، با این تحلیل كه «در ضمیر مسلمانان انگیزه ای قوی برای فراگیری علوم اروپایی ها و آزادی زن پدید آمده است».105
این تأثیرگذاری با راه اندازی تشكّل های سیاسی ـ فرهنگی وابسته به كمونیزم و لیبرالیزم در كشورهای اسلامی به قصد تصاحب حكومت و نیز با فعال شدن رسانه های جمعی پیشرفته، با اهداف فرهنگی، سیاسی و استعماری به صورت روزافزون رو به افزایش و گسترش گذاشت.
شهید مطهری در تفسیر آیه «إنّ الذین یحبّون أن تشیع الفاحشة فی الذین آمنوا لهم عذاب عظیم»(نور/19) به مصداق و هدف اشاعه فحشا در جامعه اسلامی امروز اشاره نموده می نویسد:
«غالباً در عصر ما این اغراض، اغراض استعماری است؛ می خواهند فحشا در میان مردم زیاد شود برای اینكه هیچ چیزی برای سست كردن عزیمت و مردانگی به اندازه شیوع فحشا اثر ندارد».106
مشتری یا علاقمند به بازار پر رونق فحشا نمی تواند علاقمندی و دلسوزی خود را نسبت به همسر یا شوهرش حفظ كند، سردی روابط زناشویی، به كودك خانواده نیز درس بی وفایی یا خشونت خواهد آموخت و بدین ترتیب پاره ای از ناسازگاری ها و طلاق ها در جهان اسلام، خاستگاه برون مرزی دارد و با تأثیرپذیری از غرب و اندیشه غربی انجام می پذیرد و رو به گسترش است.

ب. عوامل درون خانوادگی

در كنار هنجارشكنی های برخاسته از وسوسه افكنی نهضت جهانی برابری زنان با مردان، نوعی دیگری از ناسازگاری نیز وجود دارد كه مستند به رفتار زن و شوهر است و نهاد استوار خانواده مسلمان را تهدید به فروپاشی می كند و هر یك از عناصر اصلی خانواده را برای دیگری تحمل ناپذیر می سازد. این نوع ناسازگاری به یكی از سه خاستگاه های زیر ارتباط می یابد:

یك. ناهمگونی شخصیتی

برآشفتگی، پرخاشگری و حرمت شكنی در محیط خانواده پدیدهٌ آنی نیست، بلكه نماد روحیه ای است كه به طور معمول طی گذشت زمانی شكل می گیرد، مبدأ شكل گیری حالت روحی یاد شده ممكن است زمان ازدواج یا مقطعی از عمر زندگی زناشویی یا زمان تولد زن، مرد یا هر دو باشد.
«گاهی اوقات نمی توان اصطكاك میان زن و مرد را… با رجوع به طرز تلقی های ماندگار شده آنها توضیح داد. دراین موارد لازم است كه به خصوصیات شخصیتی زن و شوهر توجه نمود».107
روحیه ناسازگاری كه مبدأ شكل گیری آن زمان تولد است بر شخصیت انسان استوار است كه به تدریج شكل نهایی خود را باز می یابد و در زندگی زناشویی به ثمر می نشیند، به همین دلیل اهتمام به اعتقادات و باورها یكی از اساسی ترین معیارهای انتخاب همسر شناخته شده،108 و بسیاری از محققان علل ناكامی در ازدواج را ناهمگونی فكری و اختلاف تربیتی می داند كه عشق جنسی در آغاز ازدواج، در بیشتر موارد مانع توجه به آن می شود.109
دانشمندان شناخت شخصیت همسر را از حقوق تردید ناپذیر جوانان آماده ازدواج می شناسند، ولی خود آنها را ـ به دلیل نداشتن تجربه و جوشش غریزه جنسی ـ قادر به ارزیابی شخصیت همدیگر نمی دانند و برای پایدار ماندن ازدواج ها دخالت خانواده دو طرف را پیشنهاد می كنند:
«درصد طلاق در میان كسانی كه بر مبنای خواست والدین یا گروه دیگری، ازدواج می كنند خیلی پایین تر از درصد طلاق در میان كسانی است كه به خاطر عشق ازدواج می كنند».110
در گذشته بسیاری از جوامع چنین دخالتی را قانونی می دانستند، در دوره ساسانی دخالت والدین در ازدواج دختر ضروری بود، زنی كه با رضایت پدر و مادر به خانه شوهر می رفت «پادشاه زن» نامیده می شد، زنی را كه بی رضایت پدر و مادر شوهر می كرد «خودسرای زن» یعنی زن خود سر، می خواندند.111
منتسكیو چنین دخالتی را به دلیل بی تجربگی و احساساتی بودن جوانان می ستاید و از قانونی بودن آن در فرانسه و انگلیس خبر می دهد و نبود چنین قانونی را در اسپانیا و ایتالیا به نكوهش می گیرد.112
قرآن ضمن تأكید بر تناسب و پیوند رفتار انسان با شخصیت روحی و اكتسابی او «كلّ یعمل علی شاكلته»(اسراء/84)؛ سازگاری شخصیت زن و مرد مسلمان خواهان ازدواج را ضروری خوانده و آن را مبنای زندگی زناشویی آمیخته با كرامت و احترام می شناسد:
«والطیبّات للطیبین و الطیبون للطیبات أولئك مبرّؤون ممّا یقولون لهم مغفرة و رزق كریم» نور/26
زنان پاكیزه و نیكو، لایق مردانی این چنینی، و مردان پاكیزه و نیكو، لایق زنان همین گونه اند، این پاكیزگان از سخنان تهمت آلودی كه بر زبان جاری می كنند پیراسته اند، برای آنها آمرزش و روزی آمیخته با كرامت خواهد بود.
علامه طباطبایی می فرماید:
«مقصود از «رزق كریم» كه به هم شأن های پاكیزه وعده داده شده است، زندگی دلپذیر در دنیا و پاداش نیكو در آخرت است».113
دلپذیری زندگی مشترك، تعبیر دیگری از استواری و پایداری خانواده است. بر اساس ضرورت احراز پاكیزگی شخصیت، قرآن به جمع مخاطبان خود (كه می تواند یك خانواده باشد یا دسته ای از مؤمنین یك فامیل) توصیه می كند كه میان شخصیت های با ایمان و شایسته پیوند زناشویی برقرار كنند و شخصیت های فاسد و زناكار را نه زن بدهند و نه به همسری مؤمنان برگزینند؛ بدان جهت كه پلیدان تنها با پلیدان می سازند، ولی وقتی در كنار مؤمنی قرار می گیرند با رفتار جهنمی خود او را به سوی جهت مخالف مؤمن كه رو به سوی خدا پیش می رود فرا می خوانند:
«ولاتنكحوا المشركات حتّی یؤمنّ و لأمة مؤمنة خیر من مشركة و لو أعجبتكم و لاتنكحوا المشركین حتّی یؤمنوا و لعبد مؤمن خیر من مشرك و لو أعجبكم أولئك یدعون إلی النار و الله یدعو الی الجنّة» بقره/221
با زنان مشرك ازدواج مكنید تا ایمان بیاورند، قطعاً كنیز با ایمان از زن مشرك بهتر است؛ هر چند [زیبایی او ] شما را به شگفت آورد، به مردان مشرك زن مدهید تا ایمان بیاورند، قطعاً برده با ایمان بهتر از مرد مشرك آزاده است؛ هر چند او شما را به شگفت آورد، آنان شما را به سوی آتش فرا می خوانند و خداوند به سوی بهشت دعوت می كند.
«وأنكحوا الأیامی منكم و الصالحین من عبادكم وإمائكم» نور/32
بین مردان بی زن و زنان بی شوهرتان و بردگان و كنیزان شایسته خود پیوند زناشویی ایجاد كنید.
«الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات» نور/26
زنان آلوده شده به پلیدی همساز با مردان پلیدند و مردان غرق شده در پلیدی، همتایان زنان پلیدند.
«الزانی لاینكح إلاّ زانیة أو مشركة و الزانیة لاینكحها إلاّ زان أو مشرك و حرّم ذلك علی المؤمنین» نور/3
مرد زناكار جز با زن زناكار یا مشرك، و زن زناكار، جز با مرد زناكار یا مشرك، ازدواج نمی كنند، و این بر اهل ایمان حرام است.
«فانكحوهنّ بإذن أهلهنّ و آتوهنّ أجورهنّ بالمعروف محصنات غیرمسافحات و لامتّخذات أخذان» نساء/25
كنیزان را با اجازه خانواده شان به زنی بگیرید و مهریه آنها را بر مبنای عرف بپردازید؛ اگر پاكدامن باشند؛ نه زنا كار و عاشق باز.
در سنت نیز توجه به شخصیت دختر و پسر آماده ازدواج، ضروری، و بر اساس آن ازدواج با دختر تربیت یافته در محیط خانوادگی فاسد، ناروا قلمداد شده است. در سخنانی از پیامبر(ص) ازدواج كردن یا به ازدواج دادن دختر با مرد ناشایست یا شرابخوار، سخت نكوهش شده است.114
فقه اسلامی نیز به پیروی از قرآن و سنت، «كفو» بودن را شرط قرار داده و آن را به ایمان و خوش اخلاقی تفسیر می كند كه عناصر شخصیت را تشكیل می دهند. تمام خطاب های دینی مربوط به احراز شخصیت متقاضی ازدواج، متوجه بزرگ ترهاست. هرچند كه در مورد دختران این دخالت پررنگ تر می باشد و بنابر نظر بیشتر فقها اجازه پدر و پدربزرگ او شرط صحّت عقد شمرده شده است تا آنكه زن «به دلیل خوش باوری» در دام شكارچی گرفتار نگردد.115 چنین دخالتی هم سازندگی دارد و هم از فروپاشی خانواده جلوگیری می كند، ولی:
عصر حاضر، عصر مهاجرت ها، جا به جایی ها، آزادی خواهی ها، اصالت عشق جنسی، روشنفكرمآبی، روگردانی از هدایت های دینی و… است، چنین واقعیت هایی سبب می شود تا دخالت بزرگ ترها كاهش یابد، مطالعه شخصیت به فراموشی سپرده شود و در بسیاری از موارد بنیاد ازدواج بر پایه دو شخصیت با هم ناسازگار پا گرفته باگذشت زمان با فروپاشی رو به رو گردد.

دو. نبود درك متقابل و احساس مشترك

ازدواج ها غالباً به قصد با هم بالا رفتن بر بام زندگی و با هم پایین آمدن از آن، صورت می گیرد. این تصور، چشم داشت ها، توقع ها و انتظارات فراوانی را در پی دارد، تمام رفتارها را نیز زیر ذره بین می برد و تلقی ها و نتیجه گیری های ناروا و متقابل را وارد ذهن زن و مرد می سازد.
«زندگی زناشویی بیش از هر رابطه صمیمانه ای در معرض سوء تفاهم قرار دارد».116
نگاه بدبینانه به رفتار همدیگر، توسط زن و مرد جریان دارد؛ با این تفاوت كه مرد، توان پنهان سازی احساسات را دارد ولی زبان و سیمای زنان صفحه نمود و تجلّی احساسات درونی آنهاست.
تفسیرهای بدبینانه (سوء تفاهم) غالباً به رفتاری مربوط می شود كه ناشی از احساس و گرایش های طبیعی زن و مرد است كه فلسفه خاص خود را دارد و ناظر به مصالح زندگی زناشویی می باشد.
مطالعات روان شناختی ویژه مردان و زنانی كه با هم ازدواج كرده اند از دو نوع احساسات و رفتار در آن دو، پرده بر می دارد، در پاره ای از كنش ها و واكنش ها انتخاب و اراده دخالت دارد و برخی از آنها با انتخاب صورت نمی گیرد، جان گری می گوید:
«مردی كه عاشق زنی است هر از گاهی نیاز به عقب نشینی دارد تا دوباره بتواند صمیمی شود، میل عقب نشینی در مردها غریزی است، این یك تصمیم و انتخاب نیست، فقط اتفاق می افتد، نه تقصیرمرد است و نه زن، فقط یك چرخه طبیعی است… مرد برای به كمال رساندن استقلال خود عقب نشینی می كند… وقتی كاملاً فاصله گرفت ناگهان نیاز شدیدی به عشق و صمیمیت پیدا می كند و ناخودآگاه انگیزه ای در او به وجود می آید تا عشق خود را تقدیم كرده و عشق را كه نیازمند آن است بگیرد… اگر مردی فرصت عقب نشینی پیدا نكند هرگز فرصت نخواهد یافت كه قویاً آرزوی نزدیكی نماید.»117
زن این بی مهری طبیعی مرد را مورد ارزیابی واقع بینانه قرار نمی دهد، ممكن است او را متهم كند، موقع بازگشت نپذیرد و سزاوار مجازات بشناسد.118
«زن نیز حتی زمانی كه احساس محبوبیت می كند نزد شوهرش، موج شخصیت او بالا و پایین می رود… زمانی كه امواج زن در اوج است عشق فراوانی برای عرضه كردن دارد… از هر احساس منفی جلوگیری می كند… وقتی زن به چاهش می رود مسأله ای ندارد كه نیاز به حلّش داشته باشد، نمی خواهد كسی به او بگوید كه چرا سقوط می كند… در چاه، عمیق ترین مشكلات ظاهر می شود… معمولاً آن مشكلات به گذشته زن مربوط می شود، وقتی زن به زمین خورد، حالش عوض می شود و دوباره نسبت به خودش احساس خوبی پیدا می كند، خود به خود اوج می گیرد.
زن در این حال نیاز به هم دردی و عشق بی قید و شرط دارد، نیاز به صحبت در مورد مشكلات و نیازهای برآورده نشده اش پیدا می كند، می خواهد به او گوش بدهد و دركش نماید، در چنین وضعی نمی تواند شریكش را قبول كند و از او قدردانی داشته باشد».119
مرد به این دلیل كه خودش با حرف نزدن یا در تنهایی به سربردن به آرامش می رسد،120 زن ناراحت را تنها می گذارد و اگر در كنارش بماند كار را خراب تر می كند چون سعی در حل مشكلات او دارد در صورتی كه زن موقع سقوط، نیاز به شنونده دارد و می خواهد كسی به مشكلاتش گوش دهد و دركش كند.121
در بیشتر رفتارها كه از سوی زن یا مرد با بدبینی مورد ارزیابی قرار می گیرد اراده و انتخاب دخالت دارد، از باب نمونه مرد به طور طبیعی علاقمند است كه نیاز همسرش را به گونه مطلوب تأمین كند و در رابطه با این نقش، قدردانی خانمش را ببیند.122 توجه زن به امور خانوادگی… به شوهرش یاد می دهد كه خود را به خانه محدود كند.123 ولی وقتی مردی به دلیل اضافه كاری دیرتر از معمول به خانه می رود، زن بر اساس میل طبیعی خود، دیرآمدن شوهرش را نشانه كاهش علاقمندی او به خانواده دانسته124 احساساتی برخورد می كند. مرد كه ناراحتی خود را با قدم زدن و سكوت درمان می كند،125 زن احساساتی را متهم به انعطاف ناپذیری كرده126 سكوت پیشه می كند (به عنوان بهترین گزینه)، اما زن سكوت او را بی اعتنایی تلقی می كند.127
بدین ترتیب از نگاه تحلیل گران روابط خانوادگی ناهمگونی هایی كه طبیعت و آفرینش برای آرمانی تر شدن زندگی زناشویی تدارك دیده است، می تواند خاستگاه و سرچشمه سوء تفاهم فزاینده در كانون خانواده و در نهایت فروپاشی آن گردد.
دین نیز به گونه ای زمینه های سوء تفاهم را در روابط زناشویی می پذیرد و تفاوت های طبیعی را خاستگاه تلقی های ناروا می داند. تمایل طبیعی مرد به قدردانی خانم از تلاش های او در جهت تأمین خانواده می تواند منظور این حدیث نبوی باشد:
«أیما امرأة قالت لزوجها مارأیت قطّ من وجهك خیراً فقد حبط عمله».128
زنی كه به شوهرش بگوید: از ناحیه تو خیری ندیدم بی تردید عملش بر باد می رود.
تمایل زن به تسخیر مرد و جذب محبت او توجیه گر این روایت است كه پیامبر(ص) فرمود:
«قول الرجل للمرأة إنّی أحبّك لایذهب من قلبها أبداً».129
این سخن مرد «من تو را دوست دارم» هیچ گاه از یاد زن نمی رود.
به مرد گفته شده است پیش از عمل زناشویی بایستی با سخنان عاشقانه و بوسیدن، در همسرش آمادگی جنسی ایجاد كند:
پیامبر(ص) فرمود:
«لایقع أحدكم علی أهله كما یقع البهیمة، لیكن بینهما رسول، فقیل: و ما الرسول یا رسول الله؟ فقال: القبلة و الكلام».130
نباید كسی از شما با همسرش همانند حیوانات عمل جنسی انجام دهد، باید بین آن دو پیام رسانی باشد!
گفته شد: ای پیامبر خدا! پیام رسانی و فرستاده چیست؟
فرمود: بوسیدن و صحبت كردن.
به زن نیز نسبت به آمادگی برای همبستری با شوهرش پیش از خواب توصیه شده است.131
بی تردید این دو روایت اشاره به طبیعت متفاوت زن و مرد دارد و اینكه شهوت مرد آماده و مهاجم است و شهوت زن نیاز به تحریك دارد، باید زن ومرد در این مورد یكدیگر را رعایت كرده و رفتار جنسی همدیگر را بر خلاف واقع تفسیر ننمایند.
اینكه مرد در هنگام ناراحتی سكوت می كند نباید از سوی زن بی اعتنایی تلقی شود، وقتی زن عصبانی آشفته سخن می گوید مرد نباید او را متهم به انعطاف ناپذیری كند و از ابراز احساسات او جلوگیری كند، وگرنه «وقتی زن نمی تواند با خیال راحت حرف بزند از خوشبختی و شادی طبیعی خود فاصله می گیرد»132 و شخصیتش می شكند.
در سخنی از پیامبر آمده است:
«إنّما مثل المرأة مثل الضلع المعوّج؛ إن تركته انتفعت به و إن أقمته كسرته».133
زن مانند دنده كج است، اگر به حال خودش بگذاری بهره می بری، و اگر راستش كردی او را می شكنی.
متون یادشده، هم زمان به زن و مرد، هم پیشنهاد مطالعات روان شناختی می كند و هم از گرفتار شدن به بدگمانی و بدفهمی پرهیزشان می دهد، به زن می آموزد كه سكوت مرد به عنوان نمونه درمان گر ناراحتی هایش خواهد بود؛ نه بی اعتنایی به احساسات او! مرد را توجیه می كند كه سخنان سامان نیافته زن در هنگام ناراحتی وسیله بازگشتنش به آرامش است؛ نه رویارویی با منطق و استدلال او.
دست اندازها و سرعت گیرهایی كه قرآن كریم در مسیر نهایی شدن طلاق و فروپاشی خانواده قرار داده است، همه و همه به گونه ای اشاره دارد به ایجاد فرصت برای بازنگری انگیزه طلاق، ریشه یابی ناسازگاری ها، توجه به بدگمانی ها و تلقی های غیرواقع بینانه، درك خواسته های برآورده نشده زندگی خانوادگی و بازگشت به صمیمیت گذشته، جمله «لعلّ الله یحدث بعد ذلك أمراً»(طلاق/1)، می تواند مؤید این برداشت باشد.
بازدارنده ها و سرعت گیرهای پیشنهادی قرآن عبارتند از:
1. اختیار طلاق در دست مرد قرار داده شده است كه آمادگی بیشتری برای ارزیابی و آینده نگری و دوراندیشی دارد. انتخابی جز این،یقیناً به افزایش بیشتر طلاق می انجامید. طبق گزارش در سراسر ایران سال 1380، 42049 فقره طلاق ثبت شده و در میان آنها تنها 2149 فقره طلاق رجعی به درخواست مرد بوده است.134
2. وقتی كه خطر جدایی بر محیط زندگی خانوادگی سایه می اندازد، باید دو داور شایسته از میان خانواده زن و مرد تعیین گردند تا در جهت بازگرداندن محبت و صمیمیت بین آن دو تلاش نمایند:
«و إن خفتم شقاق بینهما فابعثوا حكماً من أهله و حكماً من أهلها إن یریدا إصلاحاً یوفّق الله بینهما» نساء/35
و اگر از جدایی میان زن و شوهر بیم دارید، پس داوری از خانواده شوهر و داوری از خانواده زن تعیین كنید. اگر سرسازگاری داشته باشند خداوند بین آن دو سازگاری به وجود می آورد.
3. دو مردی كه واقعاً عادل باشند گواه طلاق گرفته شوند:
«وأشهدوا ذوی عدل منكم و أقیموا الشهادة لله» طلاق/2
4. طلاق در حال پاكی زن صورت می گیرد و تا پایان سه نوبت پاكی (عده) زن در خانه شوهر بماند و نفقه او همچون گذشته پرداخته شود.
«فطلقوهنّ لعدّتهنّ و أحصوا العدة… و لاتخرجوهنّ من بیوتهنّ… أسكنوهن من حیث سكنتم من وجدكم… و إن كنّ أولات حمل فأنفقوا علیهنّ حتی یضعن حملهنّ» طلاق/1و4و6
زنان را در پاكی عده طلاق دهید و حساب عده را نگه دارید… و آنان را از خانه شان بیرون مكنید… در همانجا كه سكونت دارید آنها را متناسب توان خود جای دهید… اگر باردار هستندتا زمان زایمان نفقه آنان را بپردازید.
5. پیش از پایان عده مرد می تواند طلاق را لغو نموده زندگی صلح آمیز خانوادگی را از سر گیرد.
«و بعولتهنّ أحقّ بردّهنّ فی ذلك إن أرادوا إصلاحاً» بقره/228
وشوهران شان اگر سرآشتی دارند، به بازآوردن آنان دراین مدت سزاوارترند.
در روایتی از امام صادق(ع) آمده است:
«فی المطلقة تعتدّ فی بیتها و تظهر له زینتها، لعلّ الله یحدث بعد ذلك أمراً».135
زن طلاق داده شده در خانه اش «عده» بگیرد و زینت و زیورش را به شوهرش نشان دهد «نمی دانی شاید خدا پس از این پیشامدی پدید آورد».
گرچه درك و شناخت روحیه ها و تفاوت های طبیعی به صورت متقابل توسط زن و مرد یك ضرورت است، ولی كمتر خانواده ای وجود دارد كه برای حفظ روابط حسنه میان خود تلاش كنند، بیشتر نمی دانند چه باید بكنند، هیچ كس نمی خواهد تمایلات و احساسات خود را به صورت واضح برای دیگری مطرح كند تا به نتیجه رضایت بخش روابط زناشویی بینجامد.136 چنین تغافلی واحد خانواده را در هم می شكند یا روحیه عشق ورزی و فداكاری را در آن می میراند.

سه. بی توجهی به حریم عفاف

در مواردی خاستگاه رفتار نبایسته درون خانوادگی كه به فروپاشی روابط زناشویی می انجامد، نادیده انگاری حریم های ناموسی است كه از نگاه دین فلسفه خاص خود را دارد.
دین، غریزه و روابط جنسی را خاستگاه بخش عمده خلافكاری ها در حیات اجتماعی می شناسد و تشكیل خانواده را عامل بازدارنده. قرآن زن و مرد را پوشش یكدیگر معرفی می كند: «هنّ لباس لكم و أنتم لباس لهنّ»(بقره/187) و پیامبر (ص) ازدواج را زمینه پای بندی به نیمی از تعالیم دین و مجرد زیستن را منشأ فساد گسترده اعلام می كند و بر ازدواج و تشكیل زندگی مشترك و همكاری در این زمینه تأكید بسیار دارد.137
قرآن به منظور تأمین سلامت روابط جنسی، رعایت «عفت» (به معنای كنترل غریزه جنسی و مصون ماندن از روابط نامشروع)138 را پیشنهاد می كند و زن سالخورده و جوان بی بهره از امكانات ازدواج را به طور یكسان مخاطب خود می شناسد:
«و أن یستعففن خیرلهنّ» نور/60
[زنان ناامید از زناشویی می توانند پوشش خود را كنار گذارند، ولی] عفت ورزیدن برای آنها بهتر است.
«و لیستعفف الذین لایجدون نكاحاً حتی یغنیهم الله» نور/33
و كسانی كه توان ازدواج ندارند عفت پیشه كنند تا خداوند بی نیازشان كند.
عفت زن بر حیا و آزرم استوار است كه برای او امری طبیعی و ستودنی است و وسیله بالا رفتن موقعیت به حساب می آید139 و عفت مرد را قرآن متكی بر حسّ امانت داری و غیرت مردانه می داند. قرآن درباره دختر شعیب كه به قصد دعوت موسی، به سوی او می آمد، می گوید:
وقتی موسی(ع) به سوی خانه شعیب راه افتاد، به دختر شعیب پیشنهاد كرد كه از پشت سر او حركت كند و راه را به او بنمایاند، با این توجیه كه دودمانش از پشت سر به زنان نمی نگرند، دختر شعیب این روش موسی(ع) را امانت داری قلمداد كرد140:
«قالت إحداهما یا أبت استأجره إنّ خیر من استأجرت القوی الأمین» قصص/26
یكی از آن دو گفت: پدر! او را استخدام كن كه بهترین كس برای استخدام است، نیرومند و امانت دار می باشد.
قرآن عفت و پاكدامنی را با پیشنهاد رعایت حریم و یك سلسله پیشگیری ها می داند. خطوط اصلی حریم ناموسی عبارتند از:
1. اجتناب مرد از نگاه متمركز، نشان دادن اندام جنسی (با برهنه كردن یا لباس تنگ و نازك پوشیدن)، بی پروا سخن گفتن و رو به رو شدن با زن.
2. پرهیز زن از نگاه متمركز، نشان دادن اندام جنسی (با برهنه كردن یا پوشیدن لباس تنگ و نازك)، نمایاندن سر، گردن، سینه و زیورآلات، پای بر زمین كوبیدن، برهنه ساختن نمادهای زنانگی(نور/31ـ29) و سخن گفتن با ناز و كرشمه(احزاب/32)و استفاده از بالاپوش جهت عفیف شناخته شدن و مصون ماندن از آزار [هوس رانان](احزاب/59)
حریم گزیدن درحوزه روابط زن و مرد الهام بخش این است كه لباس پوشیدن ها، راه رفتن ها، نگاه كردن ها و سخن گفتن ها در پاره ای از موارد، وسوسه كننده است، افراد لاابالی را به اقدامات ناروا و آزار دهنده دعوت می كند و افراد وارسته را به تشویش و تخیل آزار دهنده جنسی وا می دارد. در روایتی از امام علی(ع) آمده است:
«من غضّ طرفه أراح قلبه».141
كسی كه از چشم چرانی پرهیز كند به قلب و روانش آسایش می دهد.
حریم گزیدن به معنایی كه توضیح داده شد و محدودیت ناشی از آن راهكاری است برای استحكام خانواده و ایجاد علاقمندی فزاینده میان زن و شوهر، چه آنكه با این تدبیر، مرد شتاب زده تر به ازدواج تن می دهد و ازخارج خانه زود هنگام تر به خانه بر می گردد، زن نیز با موقعیت دلربا، عطش جنسی متراكم، آرایش هرچه ابتكاری تر و نمایش چشمگیرتر به استقبال او می شتابد، تا هر دو در فضایی آزاد و به دور از هرگونه تشویش، محرومیت ها و محدودیت های جنسی گذشته و روزانه را به خوبی جبران نمایند. قرآن به مردان می گوید:
«نساؤكم حرث لكم فأتوا حرثكم أنّی شئتم» بقره/223
زنان شما كشتزار شما هستند؛ هرگاه مباشرت خواستید به آنها نزدیك شوید.
در روایتی پیامبر(ص) زنان را به خوشبو كردن خود و پوشیدن بهترین لباس و بهترین زیورآلات و آمادگی برای عمل زناشویی توصیه فرموده است.142
آسایش روحی و لذت جسمی كه در همیاری جنسی آمیخته با عفت و پاسداشت حریم نهفته است میان تمام بهره وری ها جنبه استثنایی دارد و دلدادگی ناشی از آن نیز همین گونه خواهد بود. شهید مطهری با اشاره به این واقعیت می گوید:
«ازدواجی كه پایه و خاصیت روانی اش از محدودیت به آزادی آمدن است به دنبال خود استحكام می آورد».143
«جلوگیری از معاشرت های آزاد، ایجاد پاك ترین و صمیمی ترین عواطف بین زوجین است و برقرار ساختن یگانگی و اتحاد كامل در كانون خانواده است».144
ولی وقتی كه حریم های جنسی می شكند، انگیزه حریم داشتن به خاموشی می گراید، تماس و تجربه با جنس مخالف، همه جا و همه وقت امكان پذیر می گردد، آرزوی ازدواج و تشكیل خانواده رنگ می بازد، هرچه زودتر به یكدیگر رسیدن توجیه خود را از دست می دهد، تصور زود به خانه بازگشتن دیگر به مرد نهیب نمی زند، زن نیز چندان تب و تاب انتظار آمدن مرد را به خانه در خود احساس نمی كند و این روند ادامه می یابد. زمانی كه كام جویی جنسی به معنای اصلی كلمه نیز در خارج خانواده انجام می گیرد احساس لذت زندگی زناشویی به صورت نهایی فرو می ریزد… در روایتی از پیامبر(ص) می خوانیم:
«خود را به زنا نیالایید كه خداوند لذت همسران تان را از درون شما می زداید، عفت پیشه كنید كه این سبب عفت ورزی زنان تان می شود. فلان دودمان به زنا روی آوردند زنان شان نیز زناكار شدند».145
آنچه به تصویر كشیده شد، می تواند تصویر نه چندان دقیق روابط جنسی در كشورهای اسلامی باشد كه در آنها حریم داشتن كم كم معنای خود را از دست می دهد، در عرصه های آموزشی، هنری و خدماتی، در خیابان ها، فروشگاه ها و اماكن عمومی دیگر، زن و مرد به صورت پیراسته و آرایش كرده بدون دغدغه و پیروی از الگوی خاص رفتاری در كنار هم و با هم ایفای نقش می كنند.
بسیاری از پسران و دختران مسلمان پیش از ازدواج، دوستی با جنس مخالف را تجربه می كنند و با خاطرات متنوع دوستی های گذشته به خانه بخت قدم می نهند، تا تجربه ای را با تجربیات پیشین مقایسه نمایند.
دیگر آرایش و پیرایش از آداب ضروری زندگی زناشویی شمرده نمی شود، زن و مرد تنها ژولیدگی های آخر روز و خواب آلودگی های بامدادان را كنار هم هستند. بقیه ساعات روزانه را در خارج خانه می توانند از انواع آراستگی و كرشمه ها لذت ببرند. در خارج خانه محدودیت ها محدود شده است؛ و در داخل خانه نازها و نیازها، نتیجه این دو، كاهش الفت ها در زندگی زناشویی است.
شهید مطهری پس از بیان تفاوت ازدواج و زندگی زناشویی غربی با ازدواج و زندگی زناشویی بایسته اسلامی و تشابهی كه امروزه بین روابط جنسی در غرب و جهان اسلام به وجود آمده است، می نویسد:
«وقتی كه جامعه ما به دستور اسلام عمل می كرد؛ یعنی پسرها رفیق دختر نداشتند و دختر هم همین طور… آرزوی یك پسر این بود كه زن بگیرد، چون به وسیله ازدواج از محدودیت و ممنوعیت استفاده از زن خارج می شد و به مرز آزادی استفاده از زن می رسید، آن وقت شب زفاف كم از صبح پادشاهی نبود… برای دختر هم این پسر اولین كسی بود كه او را از محدودیت به آزادی رسانده است، این بود كه با همدیگر الفت می گرفتند».146

پی نوشت‌ها:

1. مطهری، مرتضی، نظام حقوق زن در اسلام، تهران، شركت افست، 299.
2. فریدریش انگلس، منشأ خانواده، ترجمه خسرو پارسا، تهران، نشر جامی، 106.
3. همان، 46.
4. همان، 56.
5. همان، 58.
6. همان، 60.
7. اعزازی، شهلا، جامعه شناسی خانواده، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان،تهران،14.
8. فریدریش انگلس، منشأ خانواده، 68و 71.
9. همان، 78 و80 و 82.
10. اعزازی، شهلا، جامعه شناسی خانواده، 15.
11. همان، 10ـ9.
12. همان.
13. همان، 27و29.
14. همان، 111.
15. همان،65.
16. شورای فرهنگی اجتماعی زنان، فصلنامه كتاب زنان، شماره 13، صفحه63.
17. اعزازی، شهلا، جامعه شناسی خانواده، 13.
18. همان، 17.
19. ابن اثیر، النهایة، كلمه «اسر».
20. فرجاد، محمدحسین، آسیب شناسی اجتماعی خانواده و طلاق، تهران، انتشارات منصوری، 2.
21. مطهری، مرتضی، نظام حقوق زن در اسلام، 147.
22. جان استوارت میل، انقیاد زنان، ترجمه علاء الدین طباطبایی، تهران، انتشارات هرمس، 32و137.
23. همان، 52.
24. فریدریش انگلس، منشأ خانواده، 107.
25. ژانت، روان شناسی زنان، ترجمه بهزاد رحمتی، تهران، انتشارات لادن، 65.
26. جان استوارت میل، انقیاد زنان، 74.
27. فریدریش انگلس، منشأ خانواده، 116.
28. همان، 109.
29. همان، 107.
30. روحانی، شهریار، خانواده موعود ماركسیسم، تهران، انتشارات قلم، 89.
31. فریدریش انگلس، منشأ خانواده، 89.
32. همان، 108و107.
33. ژانت، روان شناسی زنان، 65، و پژوهشكده حوزه و دانشگاه، فصلنامه حوزه و دانشگاه، سال نهم، شماره 35، صفحه 5.
34. جان استوارت میل، انقیاد زنان، 130 ـ 128.
35. همان، 75 ـ 74.
36. زناشویی و اخلاق، بحث خانواده و دولت، به نقل از: نظام خانواده در اسلام، 213.
37. ویل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زریاب، تهران، شركت انتشارات علمی و فرهنگی، 163و164.
38. همان، 162.
39. مطهری، مرتضی، نظام حقوق زن در اسلام، 165.
40. جان گری، مردان مریخی و زنان ونوسی، ترجمه لوئز عندلیب و اشرف عدیلی، تهران، نشر سیمرغ، 47.
41. ویل دورانت، لذات فلسفه، 103و164.
42. همان، 164.
43. مطهری، مرتضی، نظام حقوق زن در اسلام، 170.
44. ویل دورانت، لذات فلسفه، 142.
45.جان گری، با هم برای همیشه، ترجمه مهدی قراچه داغی، تهران، نشر البرز، 72.
46. روان شناسی افسردگی زنان، ترجمه بهزاد رحمتی، انتشارات زریاب، 13، به نقل از: محمد حكیمی، دفاع از حقوق زنان، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 98.
47. جان گری، مردان مریخی و زنان ونوسی، 108.
48. ویل دورانت، لذات فلسفه، 135.
49. جان گری، مردان مریخی زنان ونوسی، 65.
50. همو، با هم برای همیشه، 238.
51. پروفسور آرون تی بك، عشق هرگز كافی نیست، ترجمه مهدی قراچه داغی، نشر پیكان، 232.
52. سالوادور مینوچین، خانواده و خانواده درمانی، ترجمه باقر ثنایی، انتشارات امیركبیر، 76.
53. مراجعه شود به: جامعه شناسی خانواده، 76 و 120 و 143.
54. بررسی تطبیقی تغییرات ازدواج، ترجمه محمدصادق مهدوی، تهران، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، 29.
55. كلینی، محمدبن یعقوب، اصول كافی، دارالكتب الاسلامیة، 5/51.
56. جان گری، با هم برای همیشه، 41.
57. رفسنجانی، اكبر، تفسیر راهنما، ذیل آیه 187 سوره بقره.
58. مطهری، مرتضی، نظام حقوق زن در اسلام، 248.
59. همان، 210.
60. جان گری، مردان مریخی و زنان ونوسی، 45.
61. مطهری، مرتضی، نظام حقوق زن در اسلام، 257.
62. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه 19 سوره نساء.3
63. نوری، میرزاحسین، مستدرك الوسائل، قم، مؤسسه آل البیت، 14/252.
64. مساواتی آذر، مجید، جامعه شناسی انحرافات، تبریز، انتشارات نوبل، 316.
65. همان، 316 ؛ حسن الساعاتی، بحوث اسلامیة فی الأسرة، مصر، دارالفكر العربی، 41.
66. احمد فائز، دستور الأسرة فی ظلال القرآن، 222؛ جان گری، عشق هرگز كافی نیست، 9.
67. اطلاعات ضمیمه، 30خردادماه 1378، به نقل از: محمدعلی كرباسی، كتاب شناسی آسیب های اجتماعی، تهران، انتشارات امیركبیر، 1/52.
68. همان، 13مردادماه 1379 به نقل از: كتاب شناسی آسیب های اجتماعی،10/47.
69. روزنامه اطلاعات، شماره 18456، اردیبهشت1367، به نقل از: كتاب شناسی آسیب های اجتماعی، ج1/201.
70.مساواتی آذر، مجید، جامعه شناسی انحرافات، 170؛ كرباسی، محمد علی، كتاب شناسی آسیب های اجتماعی، 1/87 و 84 و 73.
71. ویل دورانت، لذات فلسفه، 170.
72. مساواتی آذر، مجید، جامعه شناسی انحرافات، 327 و 329 و 408.
73. روزنامه كارگر، 29/9/1379.
74. صاحب الزمانی، ناصرالدین، راز كرشمه ها، انتشارات زریاب، 2/30.
75. صبور اردوبادی، احمد، نگاه پاك زن و نگاه های آلوده به او، تهران، انتشارات امیركبیر، 250ـ247.
76. ویل دورانت، لذات فلسفه، 150.
77. شایگان، شرح قانون مدنی ایران، 362، به نقل از: مطهری، مرتضی، نظام حقوق زن در اسلام، 200.
78. جان استوارت میل، انقیاد زنان، 48.
79. جواهر لعل نهرو، نگاهی به تاریخ جهان، ترجمه محمود تفضلی، تهران، انتشارات امیركبیر، 3/1650.
80. سوزان الیس واتكینز، فمینیسم قدم اول، ترجمه زیبا جلالی نائینی، 17.
81. اندره میشل، جنبش اجتماعی زنان، ترجمه هما زنجانی زاده، مشهد، نشر نیكا، 1372، 126، به نقل از: مساواتی، مجید، جامعه شناسی انحرافات، 282.
82. برتراند راسل، زناشویی و اخلاق، ترجمه مهدی افشار، انتشارات كاویان، 104.
83. همان، 167 ـ 165.
84. مطهری، مرتضی، مسأله حجاب، انتشارات صدرا، 60.
85. هبه رئوف عزت، مشاركت سیاسی زنان، ترجمه محسن آرمین، تهران، نشر قطره، 158.
86. ژانت، روان شناسی زنان، 65.
87. قطب، سید، جاهلیت قرن بیستم، 226.
88. اندره میشل، جنبش اجتماعی زنان، نشر نیكا، 117 و 119.
89. ویل دورانت، لذات فلسفه، 177 و 95 و 172.
90. برتراند راسل، زناشویی و اخلاق، 182.
91. صبور اردوبادی، ا حمد، نگاه پاك زن و نگاه های آلوده به او، 277؛ فصلنامه كتاب زنان، شماره13،صفحه 8.
92. فصلنامه كتاب زنان، شماره13، صفحه8.
93. زهیرالأعرجی، النظام العائلی، قم، مطبعة الأمیر، 1415هـ ق ، 42.
94. مطهری، مرتضی، نظام حقوق زن در اسلام، 327.
95. سالوادور مینوچین، خانواده و خانواده درمانی، 78.
96. خانواده موعود ماركسیسم، 64.
97. همان، 115.
98. همان، 104.
99. همان، 124.
100. سالوادور مینوچین، خانواده و خانواده درمانی، 78.
101. خانواده موعود ماركسیسم، 140.
102. همان، 134.
103. مطهری، مرتضی، ، آشنایی با قرآن، انتشارات صدرا،4/14.
104. مدیریت حوزه های علمیه خواهران، مجموعه مقالات، 452.
105. احمد فائز، دستور الأسرة فی ظلال القرآن، مؤسسة الرسالة، 83.
106. مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، 4/49.
107. جان گری، عشق هرگز كافی نیست، 68.
108. نجاتی، حسین، روان شناسی زناشویی، تهران، انتشارات بیكران، 1376، 46ـ45.
109. مساواتی آذر، مجید، جامعه شناسی انحرافات، 275.
110. هری. س. تری یاندیس، فرهنگ و رفتار اجتماعی، ترجمه نصرت فتی، تهران، نشر رسانش، 216.
111. مطهری، مرتضی، نظام حقوق زن در اسلام، 222.
112. منتسكیو، روح القوانین، ترجمه علی اكبر مهتدی، تهران، انتشارات امیركبیر، 1362، 634 و 632.
113. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن،15/96.
114. حرّ عاملی، وسائل الشیعه، قم، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، 20/35؛ نوری، میرزا حسین، مستدرك الوسائل، قم، مؤسسة آل البیت،14/191؛ سنن دارمی، بیروت، دارالفكر، 2/137.
115. مطهری، مرتضی، نظام حقوق زن در اسلام، 72.
116. جان گری، عشق هرگز كافی نیست، 27.
117. همو، مردان مریخی و زنان ونوسی، 107 و 108 و 111.
118. همان، 126.
119. همان، 154 ـ132.
120. همان، 51 و با هم برای همیشه، 72.
121. همان، 51 و 79.
122. همان، 189 و 159.
123. ویل دورانت، لذات فلسفه، 142.
124. جان گری، عشق هرگز كافی نیست، 276 ـ 271.
125. همو، با هم برای همیشه، 41.
126. همان، 123.
127. همو، مردان مریخی و زنان ونوسی، 32.
128. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه،20/162.
129. همان، 93.
130. فیض كاشانی، محمد بن مرتضی، المحجة البیضاء، قم، جامعه مدرسین،3/110.
131. طبرسی، فضل بن حسن، مكارم الاخلاق، مؤسسه اعلمی، 238.
132. جان گری، با هم برای همیشه، 70.
133. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة،20/173.
134. روزنامه انتخاب، 26/12/1380، به نقل از: فصلنامه كتاب زنان، شماره 15، صفحه 75.
135. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج21/217.
136. جان گری، عشق هرگز كافی نیست، 90و97 و 100 و 302.
137. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة،20/17 و 77.
138. راغب اصفهانی، المفردات، واژه «عفف».
139. ویل دورانت، لذات فلسفه، 129؛ مطهری، مرتضی، مسأله حجاب، 69.
140. ر.ك: تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه مزبور.
141. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة،20/194.
142. ر.ك: عبدالواحد آمدی، غررالحكم؛ مجلسی، روضة المتقین،8/370، به نقل از: بهشتی، احمد، خانواده در قرآن، قم، انتشارات دفترتبلیغات اسلامی، 185.
143. مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، 4/14؛ همو، نظام حقوق زن در اسلام، 247.
144. همو، مسئله حجاب، 9ـ88.
145. طبرسی، فضل بن حسن، مكارم الأخلاق، 238.
146. مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، 4/14.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت: 0:18 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ایزوتسو و معنی‌شناسی در آیات قرآن

بازديد: 271
ایزوتسو و معنی‌شناسی در آیات قرآن

مسعود ربیعی آستانه

چکیده: نويسنده، پس از بيان رويكردهاى گوناگون قرآن پژوهان غير مسلمان نسبت به قرآن با عناوين: رويكرد تاريخى، زبان شناسانه، متنى، معنايى يا معنى شناسانه و اسطوره‏اى، به معرفى ايزوتسو به عنوان قرآن پژوهى كه با رويكرد زبان‏شناختى به مطالعه قرآن روى آورده پرداخته است. زندگى، مسافرتهاى علمى، عضويت در مجامع علمى، آثار و تأليفات ايزوتسو، عناوينى است كه در اين مقاله مطرح شده است. در پايان نويسنده به توضيح نوع كار ايزوتسو راجع به قرآن و منابع فكرى وى و فشرده ديدگاه او نسبت به نظام‏مندى مفاهيم قرآن مى‏پردازد. 

كليد واژه‏ها: ايزوتسو/ معنى‏شناسى قرآن/ رويكردهاى قرآن پژوهى/ زبان‏شناسى قرآن/ نظام‏مندى مفاهيم قرآن.

از شمار دو چشم یك تن كم
وز شمار خرد هزاران بیش
(رودكی)
رویكرد (approach) بیگانگان شرقی یا غربی به قرآن و علوم قرآنی و یا هر متن مقدس و رازناكی از چند روش كلی زیر خارج نیست:
الف. رویكرد تاریخی (Historical) كه به قرآن یا متن مورد نظر، به عنوان یك سند تاریخی می نگرد، مانند كاری كه «نولدكه» و همكاران او «فردریك شوالی»، «برگشتراسر» و «آلویس اشپرنگر» درباره قرآن انجام دادند.
ب. زبان شناسانه (Linguistic)؛ مانند كار آرثور جفری در كتاب واژگان بیگانه و دیگران. ترجمه قرآن به زبان های بیگانه را نیز باید از قبیل برخورد زبان شناسانه به حساب آورد.
ج. برخورد متنی (Textual)؛ مانند تحقیقاتی كه ایگناتس گلدزیهر درباره قرآن انجام داده است. كارهایی مانند تفسیر قرآن را نیز باید از قبیل نوعی برخورد متنی دانست.
د. رویكرد معنایی یا معنی شناسانه (Meaning). معنی شناسی (Semantic) یا علم دلالت لفظ بر معنی از شعب و شاخه های رشته زبان شناسی است.
هـ. نگاه و برخورد اسطوره ای (Mythology) كه این فكر نسب به اندیشه های اگوست كنت می برد و برخوردی اسطوره زدایانه دارد (Demythologizing) مانند كاری كه رودلف بولتمان در الهیات مسیحی انجام داده است.
در اینجا به شرح و توضیح بخش معنی شناسی بسنده خواهیم كرد:
دانش زبان شناسی (Linguistic) در بین علوم مانند مكنده ای است كه همه چیز را به دنبال خود می كشد و فراورده هایی ژرف و ریشه دار از زبان، فرهنگ، آداب و رسوم كهن را برای عصرها بعدی به ارمغان می برد. از شاخه های دانش زبان شناسی، سمانتیك یا دلالت لفظ بر یك یا چند معنی است كه خود به انواع گوناگون تقسیم می پذیرد. یكی از دانشمندان علوم قرآنی كه با استفاده از این رشته به كشفیات درخور توجهی نایل گردیده، پروفسور ایزوتسو است كه اینك درباره او نكاتی خواهد آمد:


الف. زندگی1

پروفسور توشیهیكو ایزوتسو اسلام شناس معروف ژاپنی در چهارم مه سال 1914 در توكیو از مادر بزاد. در سال 1937 از دانشگاه كیو (Keio) كه یكی از بهترین دانشگاه های غیردولتی ژاپن است فارغ التحصیل شد. وی در دانشكده ادبیات، در رشته زبان شناسی تحصیل كرد و بعد از گرفتن دكتری در همین دانشكده به تدریس زبان شناسی و فلسفه زبان پرداخت. از همان ابتدا به فلسفه علاقمند بود؛ بویژه به فلسفه زبان. علاوه بر فلسفه زبان به یونانی قدیم نیز تدریس می كرد. در بیست سالگی به فراگیری زبان عربی پرداخت و سپس با آمدن عالمی تاتاری به نام موسی جارالله (متولد 1878 میلادی /1295قمری) در روستوف دون روسیه، زبان عربی را به خوبی فراگرفت.
ایزوتسو به بیشتر زبان های زنده دنیا تسلط داشت. از جمله انگلیسی، فرانسه، آلمانی، لاتینی، ایتالیایی، اسپانیایی و روسی كه بعضی از آنها را در دبیرستان و پاره ای دیگر را در دوران دانشگاه یادگرفت. او علاوه بر این زبان ها، عبری، چینی قدیم، چینی جدید، سانسكریت، فارسی، تركی و ادبیات روسی را نیز می دانست.

ب. مسافرت های علمی

در سال 1959 او برای نخستین بار از ژاپن خارج شد. شش ماه در لبنان و یك سال در قاهره به سر برد. در مصر با محمد ابراهیم مدكور، مؤلف كتاب «فی الفلسفة الاسلامیة منهج و تطبیق» (چاپ شده در قاهره، 1947) آشنا گردید و در این سال ها عضو فرهنگستان زبان عربی (مجمع اللغة العربیة) قاهره شد.
در سال 1961 به مونترال كانادا رفت و سیر جدیدی از مطالعات اسلامی خود را آغاز كرد. پروفسور ایزوتسو تا سال 1969 شش ماه در ژاپن و شش ماه در مونترال به سر می برد، ولی بعد تصمیم گرفت به ایران بیاید و رابطه اش را با ژاپن قطع كند.
او درسال 1351 شمسی با حضور جمعی پنج نفره كتاب «فصوص الحكم» محیی الدین عربی را شرح می كرد.2

ج. عضویت در مجامع بین المللی

ایزوتسو در مجامع بین المللی زیر عضویت داشت:
1. فرهنگستان زبان و ادبیات عرب، قاهره (مصر)
2. مؤسسه بین المللی فلسفه، پاریس (فرانسه)
3. انجمن بین المللی فلسفه در قرون وسطی، لون (بلژیك)
4. انجمن كانادایی مطالعات تاریخ و فلسفه علوم، مونترال (كانادا)
5. مدرس كرسی ارانویس سوییس (Eranoslectur) از سال 1967 میلادی.

د. آثار و تألیفات

1. «تاریخ تفكر عربی». نخستین كتاب ایزوتسو است كه در 26 سالگی و به زبان ژاپنی نوشت.
2. «كتابی درباره فلسفه» كه جنبه عرفانی دارد. او در این كتاب، بر فلسفه نوافلاطونی و عرفان یونانی تأكید كرد. این دومین كتاب او بود و در 34 سالگی تألیف شد.
3. «محمد(ص)». این كتاب نخستین كتاب ایزوتسو در باب مطالعات اسلامی است و به زبان ژاپنی نوشته شده است.
4. ترجمه قرآن مجید به زبان ژاپنی از سال (1951 تا 1958) كه بنا به گفته ایزوتسو از بركت همین ترجمه موفق به نگارش دو كتاب دیگر درباره قرآن شد كه ذكر آنها خواهد آمد. [اولین ترجمه قرآن به زبان ژاپنی (از انگلیسی) در سال 1929 چاپ و منتشر شد. این ترجمه توسط «ساكاموتوكی چی» صورت گرفت. ترجمه ایزوتسو همراه با شرح عربی و با كمك سه تن از دانشمندان نامدار انجام گرفت. ترجمه دیگری از قرآن در ژاپن به دست یك مترجم مسلمان به نام «میتارا یوایچی» انجام شد].3
5. «خدا و انسان در قرآن» (God and Man in the koran)، كه در سال 1964 در توكیو انتشار یافت. قسمتی از این كتاب به وسیله احمد آرام،با عنوان «ارتباط غیرزبانی میان خدا و انسان» ترجمه و همراه با جمله شناسی قرآن از مهندس بازرگان از سوی انتشارات بعثت در سال 1356 چاپ شد و سپس چاپ اول كتاب به طور كامل توسط احمد آرام ترجمه و در سال 1361 هجری شمسی از سوی شركت سهامی انتشار منتشر گردید. چاپ دوم این اثر در زمستان 68 از سوی دفتر نشر فرهنگ اسلامی انجام شده است. این كتاب مشتمل بر 322 صفحه بوده و در 9 فصل نوشته شده است.
6. ساختمان معنایی مفاهیم اخلاقی ـ دینی در قرآن، كه به زبان انگلیسی نوشته شده است. دو كتاب اخیر حاصل یادداشت هایی است كه مؤلف در حین ترجمه قرآن برمی داشت. اولین ویرایش از این كتاب در ایران به سال 1360 و با ترجمه روان دكتر فریدون بدره ای صورت گرفت و انتشارات قلم آن را به گونه ای نازیبا و با حروف ماشین تحریری چاپ كرد و بعد در سال 1378 از سوی نشر فرزان روز به قلم مترجم یاد شده در 522 صفحه و 11فصل منتشر گردید.
مفاهیم اخلاقی ـ دینی در قرآن مجید، ترجمه ای است از:
the structure of meaning in Ethico Religious concepts in Quran - Tokyo, 1959)
عیب عمده ترجمه جدید این كتاب، نیاوردن كتابنامه فصل آخر است كه امید می رود در چاپهای بعدی جبران شود.4
7. «مفهوم ایمان در كلام اسلامی»، ترجمه زهرا پورسینا، چاپ اول، 1378، چاپ دوم 1380، انتشارات سروش، (316 صفحه و 11 فصل)
the consept of Belief in islamic theology, Tokoy 1965)
8. «زبان و جادو: مطالعاتی درباره نقش جادویی زبان»، (توكیو، دانشگاه كیو، 1956)
Language and Magic, Studies in the Magical Function of speech
9. «بررسی تطبیقی مفاهیم كلیدی فلسفی در تصوف و تائوئیسم»:
Sufism and Taoism: A comparative study of key philosophical consepts, Tokyo 1966-67)
مترجم: دكتر محمدجواد گوهری، چاپ اول 1378، چاپ دوم 1379، انتشارات روزنه، (540صفحه در سه بخش و 34فصل). در این كتاب بحث بسیار عمیق و مقایسه ای بین عرفان ابن عربی با عقاید لائوتسه و چوانك تسو شده است.
10. مجموعه مقالات درباره فلسفه ذن: Towards a philosophy of Zen .
11. مجموعه مقالات درباره مفهوم وجود، شامل مقدمه انگلیسی بر تصحیح شرح منظومه حكیم ملاهادی سبزواری و چند سخنرانی دیگر به نام مفهوم وجود: The consept and Reality of Existence. این كتاب در ژاپن منتشر شد و به زبان فرانسه نیز ترجمه گردید.
12. بنیاد حكمت سبزواری. این كتاب كه نخستین جلد از مجموعه سلسله دانش ایرانی است توسط دكتر سید جلال الدین مجتبوی، استاد فلسفه دانشگاه تهران ترجمه گردید و از سوی انتشارات مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مك گیل شعبه تهران به سال 1359شمسی منتشر شد.
13. تصحیح كتاب قبسات میرداماد؛ با همكاری دكتر مهدی محقق، دكتر موسوی بهبهانی و دكتر دیباجی. كتاب توسط بهاء الدین خرمشاهی با عنوان «فلسفه میرداماد» به فارسی ترجمه گردید و در كتاب «شیعه در حدیث دیگران» (تهران، بنیاد اسلامی طاهر،1362) چاپ شده است.
14. منشأ فلسفه اسلامی (سلسله سخنرانی های ایزوتسو در ژاپن درباره عرفان)
15. عمق فرهنگ اسلامی: The Depth Dimension of Islam. این كتاب دومین اثر او به زبان ژاپنی است كه دارای سه بخش می باشد: 1.جنبه ظاهری اسلام 2. شریعت 3. جنبه معنوی و باطنی اسلام.
16. تولد اسلام، كه درباره پیدایش و چگونگی رشد و گسترش اسلام در جهان بحث می كند.
17. تاریخ تفكر اسلامی.
18. ترجمه كتاب مشاعر ملاصدرا (در دست چاپ و ترجمه).
19. ترجمه كتاب فیه ما فیه مولوی (در دست چاپ و ترجمه).
20. سلسله كتاب های «میراث اسلام» زیر نظر ایزوتسو، ناشر مجموعه ایوانامی (iwanami)
21. ترجمه كتاب طوق الحمامة.
22. ترجمه مقدمه ابن خلدون.
23. ترجمه كتاب معالم الاصول.
24و 25. مقاله «ابن عربی» و مقاله «اشراقیه» در دائرة المعارف دین به انگلیسی زیر نظر میرچا الیاده، دین شناس معروف رومانیایی، كه در 16 جلد منتشر گردید (1987م).
26. ترجمه كامل امور عامه و جوهر و عرض شرح منظومه حكمت سبزواری به انگلیسی با همكاری دكتر مهدی محقق، نیویورك (1976م).
The Metaphysics of sabzavari
27. تصحیح شرح منظومه حكمت به انضمام فرهنگ تفصیلی اصطلاحات فلسفی، با همكاری دكتر مهدی محقق، (تهران، 1348ش).
28. منطق و مبحث الفاظ، مجموعه متون و مقالات با همكاری دكتر مهدی محقق (تهران،1353ش).
29. نور و ظلمت در گلشن راز شبستری (پنسیلوانیا، 1971م).
30. تصوف و مسأله تشكیك در زبان، در اندیشه های عین القضاة همدانی(پاریس،1970م).
31. مسأله خلق جدید در عین القضاة (بوستون،1973م).
خلاصه ای از این مقاله به وسیله دكتر بهرام جمال پور ترجمه و در همایی نامه، مجموعه مقالات تقدیم شده به استاد جلال الدین همایی، زیرنظر دكتر مهدی محقق، به سال 1356 چاپ شده است.
32. ماهیت و كلی طبیعی در فلسفه اسلامی ایران، (تهران، 1973م).
33. ماهیت لابشرط در فلسفه اسلامی ایران، (تهران، 1973م).
این مقاله در مجموعه منطق و مباحث الفاظ به اهتمام دكتر مهدی محقق و توشیهیكو ایزوتسو (سلسله دانش ایرانی، شماره 8) چاپ شده است.
34. اساس اندیشه های مابعدالطبیعی در فلسفه اسلامی ایران (تهران،1971م).
این مقاله در مجموعه سخنرانی ها و مقاله ها درباره فلسفه و عرفان اسلامی به اهتمام دكتر مهدی محقق و هرمان لندلت (سلسله دانش ایرانی شماره 4) چاپ شده است.
35. رساله خلق مُدام، ترجمه منصوره (شیوا) كاویانی، تهران، شركت انتشارات علمی و فرهنگی 1381ش، در100 صفحه. به انضمام مقوله حركت و تغییر لحظه ای در فلسفه یونان و ایران از مترجم.
Perpetual creation in Iranian Mysticism and Zen Buddhism
پروفسور توشیهیكو ایزوتسو در هفتم ژانویه 1993 میلادی مصادف با هفدهم دیماه 1371 در 79 سالگی در شهر كاماكاری ژاپن درگذشت.5
همان گونه كه ملاحظه گردید، تحقیقات ایزوتسو در سه قلمرو عرفان، فلسفه و قرآن پژوهی بوده است.6 ایزوتسو، همان گونه كه خود درمقدمه كتاب ساختمان مفاهیم اخلاقی ـ دینی در قرآن می گوید، روش خود را بر پایه قرآن گذاشته است و این روش یكی از روش های متداول در تفسیر قرآن كریم است كه بر مبنای روایت مشهور «القرآن یفسّر بعضه بعضاً» انجام می پذیرد و كمتر كسی توفیق انجام چنین روشی را می یابد، زیرا احاطه و تسلط بر آیات را می طلبد و از مشهورترین آثاری كه با این روش عرضه شده باید از تفسیر «المیزان» علامه فقید محمدحسین طباطبایی نام برد.
بسیاری از موضوعاتی را كه در معنی شناسی مجال طرح و بررسی یافته، می توان در مبحث الفاظ در علم اصول فقه و همچنین مسائل منطق یافت، اما نتایج حاصل از طریق معنی شناسی تفاوت بسیار اساسی با علم اصول و همچنین علم منطق دارد. كلیت فلسفی قرآن پژوهی ایزوتسو بر پدیدارشناسی Phenomenology است كه در قرن بیستم با ادموند هوسرل مطرح شد و پیش از او كانت، فیلسوف آلمانی تبار، موجودات را به دو نوع پدیدار Phenomenon و ناپدیدار (ذوات معقول) Nomenon تقسیم بندی كرده بود و ایزوتسو با توجه به این دیدگاه، چاشنی از مسائل و موضوعات دانش فقه اللغة Philology را نیز مبنای كار قرآن پژوهی خود قرار داد.
هسته اصلی پژوهش ایزوتسو در تحقیقات قرآن پژوهی، بیرون كشیدن نظام جهان بینی قرآن از دل آیات باهرات وحی است. از دیدگاه او همه چیز در قرآن به یك تأویل اخلاقی یا الهی می انجامد. آنجا كه از امت های گذشته و به شكل داستان سخن می گوید تا زمانی كه به مسلمان اختیار می دهد كه یك حكم یا فرضیه دینی را اجرا كند، در واقع همه اینها قابل تأویل به یك نتیجه اخلاقی است.

تأثیرپذیری ایزوتسو از دیگران

محققانی كه درباره ایزوتسو مطلب نگاشته اند، رهیافت او را به قرآن، حاكی از رفتار محتاط كسی دانسته اند كه می خواهد الفبای زبان قرآن را فراگیرد،7 و او در این رهیافت از كسانی تأثیر پذیرفت كه آشنایی با بعضی از آنان در فهم پاره ای از آرای قرآن شناسی ایزوتسو بی تأثیر نخواهد بود.
1. ادوارد ساپیر Edward Sapir (1939ـ 1884م) مردم شناس و زبان شناس آلمانی الاصل آمریكایی.
2. بنجامین لی ورف Bengamin lee whorf (1939-1884م) زبان شناس و مردم شناس آمریكایی شاگرد ادوارد سایپر كه نظریه معروف خود را در سال 1920میلادی مبنی بر زبان شناسی قومی عرضه كرد و شاگردش بنجامین لی ورف كه زبان شناس و مردم نگار بود و در سال 1930م مطالعات خود را مصروف شناخت زبان هوپی كرد، نظریه این دو به عنوان نظریه «سایپر - ورف» معروف شد.8
3. لودویك ویتگنشتاین Ludwig Wittgenshtein (1951-1889م) فیلسوف اتریشی و جزء اعضای برجسته حلقه انتقادی وین كه نظریه فهم متعارف از اوست. او شاگرد راسل بود و بعد از دو سال درس خواندن در كمبریج، خود را از آن دانشگاه بی نیاز دید و در سال 1929 میلادی پس از طی مراحل قانونی استاد دانشگاه كمبریج شد. تحقیقات فلسفی او پس از مرگش چاپ و رساله منطقی ـ فلسفی او در سال 1921 متن آلمانی و در سال 1922 ترجمه انگلیسی آن منتشر شد. او كه بر خصلت غیرشناختی زبان دینی تأكید داشت، اگر چه به ظاهر یهودی بود، ولی به سنت های یهودیت نیز وفادار نماند. او به ارتباط بین تفكر و زبان تأكید دارد.9
4. نوام آورام چامسكی (متولد فیلادلفیا) و با نفوذترین و مطرح ترین چهره زبان شناس در قرن بیستم كه انقلاب فرهنگی او در موضوع زبان و زبان شناسی شهره خاص و عام است.10
علاوه بر اندیشمندان یادشده كه به نحو خاص بر ایزوتسو تأثیر گذار بودند، تأثیرپذیری او به طور عام از متفكران ذیل نیز انكارناپذیر است:
استیفن اولمان مؤلف كتاب «معنی شناسی مدخلی بر علم معنی»، لئووایزگر بر نویسنده كتاب «شیوه های بنیادی صورت بندی جهان از راه زبان» ارنست لیزی مؤلف كتاب «محتوای كلمه و ساخت آن در انگلیسی و آلمانی» برونر وگودنو مؤلفان كتاب «تحقیقی درباره اندیشیدن»11 و همچنین فردیناندو سوسور (1913ـ1857م) زبان شناس سوییسی.

نوآوری های ایزوتسو

ایزوتسو از میان این متفكران و آثارشان مؤلفه ای به وجود آورد و یا به تعبیری دیگر به نوعی از تركیب التقاطی به معنای مثبت آن دست زد.12 این اندیشه ها با توجه به توانمندی موجود در ایزوتسو و به دست او با هم تركیب یافتند و در یك بستر معنی شناختی عمیق، نتایج بسیار درخور توجهی بروز دادند. اما فراموش نكنیم كه قرآن یك متن مقدس رازناك است كه لایه های درونی و بیرونی آن قابل تأمل و بررسی ویژه است و از همین رو مفاهیم آن نیز دارای وجوه زیرین و زَبَرین است و برای اینكه قرآن در سطح ادراك مردم قابل فهم باشد، عبارات آن تا سطح زبان مردم تنزل داده شده است؛ یعنی پایین آمده و مردمی شده و به زبانی كه مردم سخن می گفتند قابل فهم شد. بدین رو وقتی كه از زبان قرآن سخن می گوییم، مراد همین زبان رایج درحدّ سطح است. نه كلام، چون كلام بستر اندیشه است، ولی زبان راه تلاقی اندیشه ها است نه خود اندیشه.
هنوز این سخن ایزوتسو جای ابهام دارد كه می گوید: «وحی اساساً مفهومی زبان شناختی است».13 البته ایزوتسو خود میان لسان به معنای متعارف كلمه یعنی Langue و كلام یا Parole تفاوت قائل است، اما اینكه اساساً وحی را منحصر به سطوح زبان شناسی به معنای عام آن دانستن، در خور و سزای كلام الهی نبوده و نیست.
قرآن از دیدگاه و منظر ایزوتسو به عنوان یك معنی شناس، به سان یك دستگاه چندلایه است كه بر روی تعدادی از تقابل های تصوری اساسی قرار گرفته كه هر یك از این تقابل های تصوری یك میدان معنی شناختی خاص را می سازد. او از آیات وحی، پرده ای از نمایش را تصویر می كند كه بر روی آن پرده، درام شدید روحانی در حال صورت گرفتن می باشد.14 به همین سبب است كه او در عرصه عریان سازی كلمات قرآنی، واژگان را به گونه جفت قرینه یا زوج پارودی طرح می كند، چنان كه ایمان در برابر كفر و دیگر بار كفر در تقابل با شكر، مجال و قابلیت طرح و بررسی یافته اند.
از نظرگاه ایزوتسو جهان قرآن، همچون دایره ای است با دو نقطه قابل استناد به مبدأ، یكی در بالا؛ یعنی خدای هستی و دیگری در پایین؛ یعنی انسان. نقطه بالایی كه نماینده جهان هستی است، بنابر آنچه تصور می شود به عنوان صحنه عمده ای است كه بر روی آن تمام درام های بشری باز می شود كه جهان اندیشه جاهلیت چنین دایره ای را فاقد بود؛ زیرا در آن جهان، انسان، مركز ثقل همه جریانات تلقی می گشت. بنابراین نزول قرآن، پیام اندیشه خدا مركزی به جای انسان محوری Godman را نیز همراه داشت. به همین سبب است كه كلمه جلاله «الله» در قرآن كریم از پربسامدترین واژگان كلیدی می باشد كه رأس هرم جهان بینی قرآن را تشكیل می دهد.
اما با این همه می خواهیم بدانیم كه ایزوتسو با چه دید و نگاهی پیرامون اسلام تحقیق كرده است، آیا او گرایش مندانه به اسلام نگریسته؟ نگاه او تعلق آمیز بوده و یا اینكه حالت تعلیقی داشته است؟ آنچه كه مسلم است ایزوتسو و هر پدیدارشناس دیگری تا آنجا كه روش پدیدارشناسی را در ارزیابی های منطقی خود روا بداند، در واقع نگاهی تعلیق آمیز خواهد داشت؛ زیرا در پدیدارشناسی معمولاً حكم به تعلیق حكم می دهند؛ یعنی گرایش های احتمالی را اپوخه 15Epoche كرده و به طور موقت رهایش می كنند تا شناخت ها آمیخته با وابستگی های قبلی و بعدی نشود.
وقتی از او پرسیده شد كه به چه علت به افكار فلسفی و عرفانی اسلام روی آورده است؟ در پاسخ گفت:
«درست نمی دانم، دیگران هم این سؤال را از من كرده اند و من جواب منطقی Rational به این سؤال ندارم. علاقه من به اسلام چیز مرموزی است كه نمی توانم آن را توضیح دهم. همین قدر می گویم كه اسلام مرا مسحور خود كرده است.»16
پروفسور هرمان لندلت دانشمند سوییسی در بزرگداشتی كه در كانادا برای پروفسور هانری كربن و همچنین پرفسور توشیهیكو ایزوتسو گرفته بودند، چنین گفت: «ایزوتسو بالذات بودایی ذن بود و بالعرض مسلمان و كربن بالذات شیعی بود و بالعرض مسیحی».17
به هر حال در دنیایی كه اندیشمندانی چون ایگناتس گلدزیهر و هنری لامنس بلژیكی و همچنین نولدكه آلمانی و دیگران با غرض و بدبینی فراوان درباره اسلام قلم فرسایی كردند، جا دارد كه آثار مستشرقانی چون ایزوتسو كه در نهایت انصاف و بی طرفی مطلب نوشتند، مورد تأمل و بررسی جدی قرار گیرد.
ایزوتسو متفكری بود كه روح تعالیم شیعی و فرهنگ حاكم بر آن را درك می كرد و سزاست كه در حق او گفته شود:
«وقتی بود ندیدیم، وقتی گفت نشنیدیم، وقتی دیدیم كه نبود، وقتی شنیدیم كه نگفت».

پی نوشت‌ها:

1. برای اطلاع از زندگی ایزوتسو بنگرید به:
الف. خدا و انسان در قرآن، مقدمه احمد آرام.
ب. مفهوم ایمان در كلام اسلامی (معرفی مؤلف و آثاری از مترجم).
ج. اساس فلسفه حاج ملا هادی سبزواری (مقدمه دكتر مهدی محقق).
د.مفاهیم اخلاقی ـ دینی در قرآن (مقدمه مترجم) و…
2. برای نوشتن زندگی ایزوتسو از مقاله «نصرالله پورجوادی» با عنوان آخرین دیدار با پروفسور ایزوتسو، مندرج در كتاب مفهوم ایمان در كلام اسلامی، با تلخیص و اندكی تصرف بهره گرفته ام.
3. برای مزید اطلاع بنگرید به:
ـ اسلام در ژاپن، مسیح مهاجری، دفترنشر فرهنگ اسلامی، تهران، آذر 1358.
ـ مقاله «معنی شناسی و فهم متن» حیدر علوی نژاد، پژوهشهای قرآنی، شماره 28ـ27.
ـ تاریخ ترجمه قرآن در جهان، دكتر جواد سلماسی زاده، تهران، امیركبیر 1369ش.
4. برای اطلاع بیشتر از این دو كتاب بنگرید به: «معرفی چند اثر برجسته مستشرقان»، مسعود ربیعی آستانه، بینات شماره 30، سال هشتم، شماره 2، تابستان80.
5. ر.ك: مقاله آخرین دیدار با پروفسور ایزوتسو، از دكتر پورجوادی.
6. برای اطلاع بیشتر از نقدهایی كه درباره ایزوتسو شده، بنگرید به مقالات زیر:
ـ معنی شناسی و فهم متن، سید حیدر علوی نژاد، پژوهشهای قرآنی شماره 28ـ27، ویژه زن در قرآن2، پاییز و زمستان 1380، صفحه 278 تا 321.
ـ قرآن و ایزوتسو «سخنرانی بهاءالدین خرمشاهی درباره دیدگاه های قرآنی ایزوتسو، جام جم، شماره 473، سال دوم، چهارشنبه 28آذر1380.
ـ مثلث فكری ایزوتسو، امیرنصری، جام جم، همان صفحه، همان شماره. در این مقاله ایزوتسو با دارا شكوه حكیم هندی مقایسه شده است.
ـ نقد عالمانه دكتر حسین معصومی همدانی در نشر دانش، سال دوم، شماره سوم، فروردین و اردیبهشت(1361). این نقد با عنوان «بحثی در زبان اخلاقی قرآن» در 38 صفحه زینت بخش مقدمه كتاب «مفاهیم اخلاقی ـ دینی در قرآن مجید» شده است. این نقد را بهترین نقد موجود درباره ایزوتسو دانسته اند.
ـ «معرفی چند اثر برجسته مستشرقان» مسعود ربیعی آستانه، بینات شماره 30 سال هشتم، شماره 2، تابستان 80، صفحات 125ـ116.
ـ آخرین دیدار با پروفسور ایزوتسو به قلم نصرالله پورجوادی، مجله دانش سال سیزدهم، شماره دوم، بهمن و اسفند71.
ـ درگذشت پروفسور ایزوتسو، (مجله كیان، سال دوم، آذر و اسفند71، شماره 10، صفحه61) به قلم بهاء الدین خرمشاهی.
ـ معرفی مؤلف و آثار وی، بخشی از كتاب مفهوم ایمان در كلام اسلامی، تهیه و تدوین از مترجم، زهرا پورسینا.
7. ر.ك: نقد دكتر حسین معصومی همدانی بر همان كتاب.
8. برای آگاهی بیشتر از این دو بنگرید به مقاله «زبان ، اندیشه و فرهنگ» به قلم پل هنله، ترجمه و تألیف یدالله موقن، تهران انتشارات هرمس، 1378ش، (این مقاله بسیار مورد استناد و استفاده ایزوتسو بوده است:
Paul Henle: Languag, thought and culture (1958)
9. برای اطلاع بیشتر از او، ر.ك:
ـ ویتگنشتاین، نورمن مَلكُم «شاگرد او» ترجمه رضا بخشایش، مجله پژوهشهای فلسفی ـ كلام، سال سوم، شماره2و1، 1380، صفحه100 تا 135.
ـ لودویك ویتگنشتاین، ویلیام دانالدهادسون، ترجمه مصطفی ملكیان، انتشارات گروس، 1378، صفحه 11 تا 16.
ـ دریای ایمان، دان كیوپیت، ترجمه حسن كامشاد، طرح نو، 1376، صفحه266تا 288.
ـ ایمان گرایی ویتگنشتاین، دكتر محسن جوادی، قبسات، سال هفتم، زمستان 81، شماره 4، شماره پیاپی26.
ـ بزرگان فلسفه، مجموعه مصاحبه برایان مگی با فیلسوفان غرب، ترجمه دكتر عزت الله فولادوند.
10. برای اطلاع از او بنگرید به: «چامسكی» تألیف جان لاینز، ترجمه احمد سمیعی، تهران، خوارزمی، 1357، صفحات 134 ـ 118، كه ویژه دیدگاه های زبان شناسی اوست. و همچنین كتاب «زبان و ذهن» اثر چامسكی، ترجمه كوروش صفوی، تهران، هرمس (فصل ماهیت صوری زبان) صفحه 122تا 163.
11. برای اطلاع از فهرست كتابشناسی این آثار، بنگرید به: قسمت منابع كتاب «خدا و انسان در قرآن» تألیف ایزوتسو.
12. تعبیر از بهاء الدین خرمشاهی است.
13. ر.ك: خدا و انسان در قرآن، صفحه 193.
14. ر.ك: همان منبع، صفحه های 91ـ90.
15. اپوخه واژه ای است یونانی؛ یعنی از كفش به درآمدن.
16. ر.ك: مفهوم ایمان در كلام اسلامی، توشیهیكو ایزوتسو، صفحه 25.
17. نقل به مضمون از سخنان لندلت در بزرگداشت كربن و ایزوتسو در كانادا.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت: 0:16 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

چگونگی تأویل در قرآن از دیدگاه قرآن

بازديد: 89
چگونگی تأویل در قرآن از دیدگاه قرآن

عباس اسماعیلی‌زاده

چکیده: نويسنده پس از بيان تفاوت ديدگاه‏ها، راجع به مفهوم تأويل، به بررسى معناى آن از ديدگاه قرآن پرداخته در اين راستا آياتى را كه واژه تأويل در آن به كار رفته يك به يك مورد بحث قرار داده است و از مجموعه بررسى‏ها به اين نتيجه مى‏رسد كه ديدگاه علامه طباطبايى راجع به تأويل با مدلول آيات قرآن سازگارتر از ساير نظريات است. بنابراین تأویل عبارت است از آن حقیقتی حقيقتى كه مرجع و اصل شى‏ء است و نسبش با آن نسبت طولی قوس صعودى یا نزولی است. در پايان به نقد استاد معرفت بر نظريه علامه طباطبايى راجع به تأویل پرداخته و از آن پاسخ داده است. 

كليد واژه‏ها: تأويل/ علامه طباطبايى/ تأويل غايى/ تأويل مبدئى/ ذى التأويل/ استاد معرفت.

تأویل قرآن همواره در كنار تفسیر آن مطرح بوده است، تا آنجا كه در نظر مفسران پیشین، تأویل همان تفسیر قلمداد شده است.1 و بر اساس همین پندار بوده است كه طبری تفسیر خود را «جامع البیان عن تأویل آی القرآن» نام نهاده و در ابتدای تفسیر آیات، با بیان «الكلام فی تأویل الآی» به تفسیر آنها پرداخته است. ولی بیشتر مفسران و قرآن پژوهان و به ویژه معاصران، تأویل را غیر از تفسیر دانسته و تفاوت هایی میان این دو قائل شده اند. برخی چون علامه طباطبایی حدود یازده نظریه را در این باب ذكر كرده اند.2
درباره اینكه تأویل چیست و تأویل قرآن چگونه است، سخن ها رفته و مقاله ها نوشته شده است. در این میان آنچه بیشتر باید مورد توجه قرار گیرد این است كه تا چه اندازه این گفته ها و نوشته ها مورد تأیید قرآن بوده، و تا چه میزان در طرح این بحث، قرآن و دیدگاه آن مورد توجه قرار داشته است؟
در میان صاحب نظران علوم قرآنی و مفسران قرآن، علامه سید محمدحسین طباطبایی از عهده این كار برآمده و تأویل را از دیدگاه خود قرآن به نیكویی بیان نموده است كه در این نوشتار ضمن تبیین نظرگاه علامه در تأویل،3 تأویل قرآن را از دیدگاه خود قرآن بیان خواهیم نمود. در پایان نیز برخی از اشكالات وارد شده بر این نظریه را پاسخ خواهیم گفت.
نخست باید یادآوری كرد كه تأویل در لغت از مادهٌ «أول» به معنای رجوع و بازگشت به اصل گرفته شده است4؛ از این رو «تأویل» كه مصدر باب تفعیل است به معنای ارجاع و بازگرداندن به اصل می باشد.


واژه «تأویل» در قرآن

این واژه در قرآن تنها به همین صورت مصدری آن در پانزده آیه از هفت سوره، هفده بار آمده است5 كه در ادامه هر یك از این موارد را بررسی می نماییم.
٭ سوره آل عمران آیه 7:
«هو الّذی أنزل علیك الكتاب منه آیات محكمات هنّ أمّ الكتاب و أخر متشابهات فأمّا الّذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون مـا تشـابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله إلاّ الله و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به كلّ من عند ربّنا وما یذّكّر إلاّ أولوا الألباب»
در این آیه واژه تأویل دوبار به كار رفته است و با تعبیر «تأویله» آمده كه نسبت به مرجع ضمیر هاء در آنها دو احتمال مطرح است:
1. ظاهر آیه این است كه در «وابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله إلاّ الله» هر دو ضمیر به «ماتشابه» باز می گردد. بر این اساس معنای این عبارت چنین خواهد شد:
«بیمار دلان به قصد فتنه انگیزی و رسیدن به تأویل متشابهات در پی آنها هستند؛ حال آنكه تأویل متشابهات را جز خدا نمی داند.»
البته چنان كه در ادامه خواهد آمد این بازگشت ضمیرها به «ماتشابه» موجب نمی شود كه بگوییم تأویل تنها مختص به آیات متشابه می باشد.
2. احتمال دوم این است كه ضمیر هاء در هر دو مورد به مانند «ماتشابه منه» به «الكتاب» یعنی قرآن باز گردد كه در این صورت معنی چنین می شود:
«بیماردلان با دو هدف به دنبال متشابهات هستند: نخست آنكه می خواهند با پیروی از آنها مردم را نسبت به آیات خدا گمراه كنند، و دوم آنكه به تأویل قرآن و مأخذ حلال و حرام دست یابند تا از پیروزی محكمات دین بی نیاز شوند و در نتیجه دین خدا از اساس از بین برود و حال آنكه تأویل قرآن را تنها خداوند می داند.»
به هر حال با توجه به معنای لغوی تأویل، كه رجوع و ارجاع به اصل است، باید گفت كه تأویل متشابه، آن اصل و مرجعی است كه به آن رجوع می كند كه البته این اصل و مرجع، آیات محكم نمی باشد؛ چرا كه در این صورت به دنبال تأویل متشابه رفتن نباید نكوهیده باشد و تأویل قرآن نیز آن مأخذی است كه معارف قرآن از آنجا گرفته شده است.
٭ آیه های 59 سوره نساء و 35 سوره اسراء بیانی شبیه به هم دارند:
«یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منكم فإن تنازعتم فی شیء فردّوه إلی الله و الرسول إن كنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر ذلك خیر و أحسن تأویلاً»
«و أوفوا الكیل إذا كنتم وزنوا بالقسطاس المستقیم ذلك خیر و أحسن تأویلاً»
ظاهر این دو كریمه این است كه تأویل امری خارجی و اثری عینی است كه بر فعل خارجی مخاطبان، یعنی مراجعه و ردّ امور به خدا و رسول، ایفای كیل و اقامه وزن، مترتب می باشد، نه بر امری تشریعی كه فعلهای «ردّوا»، «أوفوا» و «زِنوا» متضمّن آن هستند. به عبارت دیگر عمل به امرهای یادشده تأویل آنها به شمار نمی رود، بلكه تأویلشان آن اثر خارجی است كه بر عمل به این امرها مترتب می باشد.
بدین رو باید گفت كه تأویل امری خارجی است كه مرجع و مآل امر خارجی دیگری می باشد؛ یعنی هم تأویل و هم ذی التأویل هر دو امری خارجی هستند، جز اینكه دو مرتبه وجودی اند كه یك رابطه طولی میانشان برقرار می باشد؛ ازاین رو وقتی كه می گوییم آیات قرآن دارای تأویل هستند؛ یا از این جهت است كه از یك دسته معانی خارجی حكایت دارند كه آن معانی خارجی تأویل دارند؛ چنان كه در آیاتی كه مضمونی اِخباری دارند این گونه است ـ یا از این جهت كه به یك سلسله افعال و امور خارجی تعلق دارند كه آن افعال و امور خارجی دارای تأویل می باشند. ـ چنان كه در انشاء است ـ در این حال این توصیف، وصف متعلق شیء است نه وصف خود شیء، پس در واقع خود آیه تأویل ندارد، بلكه متعلق آیه تأویل دارد.
٭ آیه 52 و 53 سوره اعراف:
«و لقد جئناهم بكتاب فصّلناه علی علم هدی و رحمة لقوم یؤمنون. هل ینظرون إلاّ تأویله یوم یأتی تأویله یقول الذین نسوه من قبل قد جاءت رسل ربّنا بالحقّ»
و آیه 38 و 39 سوره یونس:
«أم یقولون افتراه قل فأتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله إن كنتم صادقین. بل كذّبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یأتهم تأویله»
در این دو آیه تأویل به قرآن اضافه شده است، نه بخش خاصی از آیات آن، مانند آیات محكم یا متشابه، پس به حكم این دو كریمه تمام قرآن تأویل دارد.
همچنین نمی توان گفت كه تأویل در این دو آیه آن امر خارجی است كه خبر صادق بر آن مطابقت می كند. مثل اینكه گفته شود تأویل اخبار انبیا و رسل و كتاب های آسمانی آن اموری هستند كه در روز قیامت مشاهده خواهند شد؛ زیرا در این صورت تأویل مختص به آیاتی خواهد بود كه از قیامت خبر می دهند، ولی آیاتی كه تشریع احكام می كنند، آیات مربوط به قصص پیامبران و امت های گذشته و برخی دیگر از آیات، تأویل نخواهند داشت؛ در حالی كه در این دو آیه تأویل به تمام قرآن اضافه شده است.
نكته دیگر نسبت به خود آیات خبردهنده از احوال قیامت این است كه رجوع گزارش های قرآن و پیامبر(ص) از مضامین آنچه در قیامت ظهور می كند به تحقق در قیامت، مانند رجوع اخبار از امور آینده به تحقق مضامین آنها در آینده نیست؛ یعنی چنین نیست كه عین آنچه در این قبیل آیات آمده در قیامت بروز و ظهور یابد، بلكه آیاتی مانند «لقد كنت فی غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك الیوم حدید»(قاف/22) نشان می دهند كه دیدن آنچه پیامبران و كتاب های آسمانی از آن خبر داده اند در روز قیامت از سنخ مشاهده حسی و یادآشنای ما در دنیا نیست، چنان كه نظام حاكم در آن جهان نیز غیر از نظام حاكم در دنیا می باشد. بنابراین آنچه در قیامت ظهور می یابد نمودی از رویدادهای یادشده در آیات است نه خود آن وقایع، و اینكه در قالب الفاظ درآمده است جهت تقریب به ذهن و تفهیم چگونگی وقوع آنها در قیامت است.
از آنچه گفتیم روشن می شود كه هر چند تأویل عبارت است از مرجعی كه به آن رجوع می شود، ولی این رجوع، نوعی بازگشت خاص می باشد. مثلاً مرئوس به رئیسش رجوع می كند، ولی رئیس هیچ گاه تأویل مرئوس نیست. پس باید پذیرفت كه تأویل گونه ای از رجوع خاص است نه مطلق رجوع و بازگشت.
این مطلب مورد تأیید دیگر استعمالات تأویل در قرآن نیز می باشد. از جمله در داستان حضرت موسی و خضر ـ علیهما السلام ـ در آیات 71 تا 82 سوره كهف كه حضرت خضر از آنچه انجام داده بود صورت ها و عناوینی را به حضرت موسی ارائه می كند كه وی نسبت به آنها غافل بوده و به جای آنها، صورت ها و عناوین دیگری را تصور كرده بود و همین مسأله موجب اعتراض ایشان شده بود. یعنی آنچه را كه حضرت موسی(ع) به عنوان تأویل آن كارها تصور كرده بود، جز تأویلی بود كه حضرت خضر(ع) از آنها خبر داد.
در مورد اول: «حتّی إذا ركبا فی السفینة خرقها»؛ تا آنكه سوار كشتی شدند، (خضر) كشتی را سوراخ كرد.6 تلقی حضرت موسی(ع) این بود:
«أخرقتها لتغرق أهلها لقد جئت شیئاً إمراً»
آیا آن را سوراخ كردی كه اهلش را غرق كنی؟! راستی كه چه كار بدی انجام دادی!
ولی تأویلی كه حضرت خضر(ع) بیان می كند این است:
«أمّا السفینة فكانت لمساكین یعملون فی البحر فأردت أن أعیبها و كان وراءهم ملك یأخذ كلّ سفینة غصباً»
اما آن كشتی از آنِ گروهی از مستمندان بود كه با آن در دریا كار می كردند و من خواستم آن را معیوب كنم، (چرا كه) پشت سرشان پادشاهی (ستمگر) بود كه هر كشتی (سالمی) را به زور می گرفت!
در مورد دوم: «حتی إذا لقیا غلاماً فقتله»؛ تا اینكه نوجوانی را دیدند و او (خضر) آن نوجوان را كشت، برداشت حضرت موسی(ع) این بود :
«أقتلت نفساً زكیة بغیر نفس لقد جئت شیئاً نكراً»
آیا انسان پاكی را بی آنكه قتلی كرده باشد كشتی؟! براستی كار زشتی انجام دادی!
ولی تأویل آن به گزارش حضرت خضر چیز دیگری است:
«و أما الغلام فكان أبواه مؤمنین فخشینا أن یرهقهما طغیاناً و كفراً فأردنا أن یبدّلهما ربّهما خیراً منه زكاةً و أقرب رحماً»
و أمّا آن نوجوان، پدر و مادرش با ایمان بودند و بیم داشتیم كه آنان را به طغیان و كفر وادارد! از این رو خواستیم كه پروردگارشان به جای او، فرزندی پاك تر و با محبت تر به آن دو بدهد!
در مورد سوم آمده است:
«حتّی إذا أتیا أهل قریة استطعما أهلها فأبوا أن یضیفوهما فوجدا فیها جداراً یرید أن ینقضّ فأقامه»
تا به مردم قریه ای رسیدند، از آنان خواستند كه به ایشان غذا دهند، ولی آنان از مهمان كردن شان خودداری نمودند (با این حال) در آنجا دیواری یافتند كه می خواست فرو ریزد، و آن را بر پا داشت.
در اینجا تصور حضرت موسی چنین بود: «لو شئت لتخذت علیه أجراً»؛ (لااقل) می خواستی در مقابل این كار مزدی بگیری!
ولی حضرت خضر غیر از آن می گوید:
«و أمّا الجدار فكان لغلامین یتیمین فی المدینة و كان تحته كنز لهما و كان أبوهما صالحاً فأراد ربّك أن یبلغا أشدّهما و یستخرجا كنزهما رحمة من ربّك»
و امّا آن دیوار، از آن دو نوجوان یتیم در آن شهر بود و زیر آن، گنجی متعلق به آن دو وجود داشت، و پدرشان مرد صالحی بود، و پروردگار تو می خواست آنها به حدّ بلوغ برسند و گنجشان را استخراج كنند، این رحمتی از پروردگارت بود.
نتیجه آنكه مراد از تأویل در این آیات، بازگشت چیزی به صورت و عنوان خاص خود خواهد بود، همانند بازگشت به تأدیب یا رگ زدن به درمان است، نه مانند رجوع «جاء زید» به آمدن زید در خارج.
به كاررفتن هشت مورد واژه تأویل در سوره یوسف كه بیشترین كاربرد آن در یك سوره است نیز نزدیك به معنای گذشته است. مثلاً در داستان حضرت یوسف(ع) و جریان رؤیای وی:
«إذ قال یوسف لأبیه یا أبت إنّی رأیت أحد عشر كوكباً و الشمس و القمر رأیتهم لی ساجدین» (آیه 4)
(به خاطر بیاور) هنگامی را كه یوسف به پدرش گفت: پدرم! من درخواب دیدم كه یازده ستاره، و خورشید و ماه در برابرم سجده می كنند!
در خاتمه داستان، حضرت یوسف پس از مشاهده سجده اعضای خانواده اش عرضه می دارد:
«یا أبت هذا تأویل رؤیای من قبل قد جعلها ربّی حقّاً»(آیه100)
پدر! این تأویل و تعبیر خوابی است كه پیش از این دیدم، پروردگارم آن را حق قرار داد!
این عبارت نشانگر آن است كه رجوع آنچه حضرت یوسف در خواب دیده بود به آنچه در خارج واقع شد، رجوع خاصی است، مانند رجوع مثال به ممثل كه میان شان رابطه طولی برقرار است ـ توضیح بیشتر پس از این خواهد آمد ـ .
یا در داستان زندان حضرت یوسف؛ آنجا كه مصاحبان ایشان در زندان خواب خود را به او عرضه كردند:
«و دخل معه السجن فتیان قال أحدهما إنّی أرانی أعصر خمراً و قال الآخر إنّی أرانی أحمل فوق رأسی خبزاً تأكل الطیر منه»(آیه36)
و دو جوان، همراه او وارد زندان شدند؛ یكی از آن دو گفت: من در خواب دیدم كه (انگور برای) شراب می فشارم! و دیگری گفت: من در خواب دیدم كه نان بر سرم حمل می كنم و پرندگان از آن می خورند و تقاضای تأویل آن را می كنند.
«نبّئنا بتأویله إنّا نراك من المحسنین»
و حضرت نیز آن را چنین تأویل می كند: 
«یا صاحبی السجن أما أحدكما فیسقی ربّه خمراً و أما الآخر فیصلب فتأكل الطیر من رأسه قضی الأمر الذی فیه تستفتیان»(آیه41)
ای دوستان زندانی من؛ اما یكی از شما (دو نفر آزاد می شود و) ساقی شراب برای صاحب خود خواهد شد، و اما دیگری به دارآویخته می شود و پرندگان از سر او می خورند! و مطلبی كه درباره آن (از من) نظر خواستید قطعی و حتمی است!
در قصه خواب دیدن عزیز مصر نیز همین گونه است:
«و قال الملك إنّی أری سبع بقرات سمان یأكلهنّ سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و أخر یابسات» (آیه43)
پادشاه گفت: من در خواب دیدم هفت گاو چاق را كه هفت گاو لاغر آنها را می خورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكیده (كه خشكیده ها بر سبزه ها پیچیدند و آنها را از بین بردند).
درباریان پس از ناتوانی از بیان تأویل آن گفتند:
«قالوا أضغاث أحلام و ما نحن بتأویل الأحلام بعالمین»
خواب های پریشان و پراكنده ای است و ما از تأویل و تعبیر این گونه خواب ها آگاه نیستیم. برای دانستن تأویل آن به سراغ حضرت یوسف می روند.
«و قال الّذی نجا منهما و ادّكر بعد امّة أنا أنبّئكم بتأویله فأرسلون. یوسف أیها الصدیق أفتنا»(آیه45 و 46)
و یكی از آن دو كه نجات یافته بود ـ و بعد از مدتی به خاطرش آمد ـ گفت: من تأویل آن را به شما خبر می دهم، مرا (به سراغ آن جوان زندانی) بفرستید! او به زندان آمد و چنین گفت: یوسف، ای مرد بسیار راستگو! درباره این خواب اظهار نظر كن.
تا آنجا كه حضرت یوسف (ع) تأویل آن را چنین بازگو می كند:
«قال تزرعون سبع سنین دأباً فما حصدتم فذروه فی سنبله إلاّ قلیلاً ممّا تأكلون»(آیه47)
گفت: هفت سال با جدیت زراعت می كنید، و آنچه را درو كردید، جز كمی كه می خورید، در خوشه های خود باقی بگذارید (و ذخیره نمایید).
در دیگر موارد استعمال واژه «تأویل» در این سوره نیز سخن از تعبیر خواب است: «و یعلّمك من تأویل الأحادیث»، آیه6، «و لنعلّمه من تأویل الأحادیث»(آیه21) و «علّمتنی من تأویل الأحادیث»(آیه101)
بنابراین واژه تأویل در تمام مواردی كه در سوره یوسف به كار رفته مربوط به رویدادهایی است كه رؤیا به آن بازگشت می كند، و آنچه در خارج اتفاق می افتد همان چیزی است كه شخص خوابیده در صورت مثالی متناسب با آن در خواب دیده است؛ یعنی چنین نیست كه درخارج عین همان چیزی واقع شود كه وی در خواب می بیند؛ مثل سجده خورشید و ماه و ستارگان برای حضرت یوسف، بلكه آنچه كه در خواب دیده است صورت مثالی آن چیزی است كه در خارج تحقق یافته یا محقق خواهد شد، و این بیانگر آن است كه نسبت تأویل به ذی التأویل مانند نسبت معنی به آن صورتی كه با آن در خارج ظاهر می شود و نسبت حقیقت متمثل در خارج به آن مثالی كه با آن تمثل یافته می باشد ـ چنان كه در جریان خواب ذكر شد ـ و یا مانند نسبت مثل است به ممثل.
مانند اینكه به كسی كه اسباب و زمینه كاری را خودش قبلاً در فرصت مناسب آن از بین برده و اكنون در پی تحقق آن است، گفته می شود: «فی الصیف ضیعت اللبن». در این مَثَل مفهومی كه الفاظ بر آن دلالت دارد ـ اینكه زنی شیر را در تابستان از بین برده و تلف كرده است ـ هیچ چیز از آن به مسأله مورد نظر انطباق ندارد، ولی به هر حال بیان كننده حالت مخاطب است.و در ذهن شنونده تصویری ازحالت مخاطب ارائه می دهد كه شنونده به خوبی می تواند با مقایسه میان مثال و مطلب گوینده مقصود وی را دریابد.
از آنچه گذشت روشن می شود كه تأویل قرآن یك حقیقت واقعی است كه بیانات قرآن از حكم و حكمت و موعظه مستند بدان می باشد و برای تمام آیات قرآن، چه محكم و چه متشابه، وجود دارد. از سنخ مفاهیم مدلول الفاظ نیز نیست، بلكه از امور عینی بوده كه فراتر از احاطه شبكه الفاظ هستند و خداوند متعال تنها برای تقریب به ذهن آن را به قید و بند الفاظ درآورده است مانند مثالهایی كه برای تقریب مقصود به ذهن شنونده زده می شود.
نكته دیگری كه نسبت به مسأله تأویل از آیه 7 سوره آل عمران به دست می آید این است كه دراین كریمه پس از ذكر این مطلب كه اهل زیغ به قصد فتنه جویی در پی آیات متشابه هستند، بیان می كند كه با این كار در فكر رسیدن به تأویل آیات متشابه یا قرآن ـ به بیانی كه گذشت ـ هستند و بدیهی است در صورتی كه آنچه آنان به آن رسیده اند تأویل حقیقی باشد دیگر مذموم نخواهد بود، حال آنكه این كار آنها نكوهش شده است؛ یعنی آنها می خواهند با رسیدن به تأویل حقیقی آیات، تغییر آن و ارائه مطلبی باطل به عنوان تأویل آنها مرادشان را تغییر دهند، و این مسئله بیانگر آن است كه در صورت بروز تغییر در تأویل آیات ـ آن حقایق خارجی كه آیات مستند به آنها هستند ـ مضامین آیات نیز دگرگون خواهد شد.
مثلاً وقتی كسی به دیگری می گوید به من آب بنوشان این دستور از طبیعت انسانی او كه جویای كمال است نشأت گرفته است و این حقیقت خارجی ـ طبیعت جویایی كمال ـ همان است كه اقتضای حفظ وجود و بقا دارد. این اقتضا درخواست جایگزین برای آنچه كه از بدن به تحلیل رفته است دارد. این درخواست جایگزینی، اقتضای غذا و این اقتضای غذا نیاز به نوشیدن دارد و در نتیجه دستور نوشانیدن آب را می دهد. بنابر این تأویل «اسقنی» همان طبیعت خارجی انسانی است كه اقتضای كمال در وجود و بقا دارد. حال اگر مثلاً این حقیقت خارجی به چیز دیگری تبدیل شود امر به آب دادن نیز به حكم دیگری تبدیل خواهد شد. تأویل قرآن نیز به همین صورت است.
آنچه گفته شد، همه با آیات ابتدایی سوره زخرف هماهنگ است:
«حم. و الكتاب المبین. إنّا جعلناه قرآناً عربیاً لعلّكم تعقلون. و إنّه فی أمّ الكتاب لدینا لعلی حكیم»
این آیات دلالت دارند كه قرآن فرودآمده از سوی خدا فراتر و استواتر از آن است كه عقل ها به آن نائل آیند یا تقطیع ـ یعنی آیه آیه، سوره سوره و فصل فصل شدن ـ بر آن عارض شود. ولی خداوند متعال از روی لطف و عنایت بر بندگان آن را به صورت كتابی قابل خواندن درآورده و لباس عربیت بر آن پوشانده است تا مردم آنچه كه توان فهمش را تا زمانی كه در امّ الكتاب است ندارند درك كرده و بفهمند. امّ الكتاب نیز همان است كه در آیه 29 سوره رعد: «یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده أمّ الكتاب» و نیز دو آیه آخر سوره بروج: «بل هو قرآن مجید. فی لوح محفوظ» به آن اشاره شده است. آیه 106 سوره اسراء نیز به این مرتبه دومی كه مستند به آن مرتبه اول است دلالت دارد:
«و قرآناً فرقناه لتقرأه علی الناس علی مكث و نزّلناه تنزیلاً»
یعنی قرآن به صورت غیرمنقطع و به هم پیوسته بوده و بعد به صورت مفرّق و قطعه قطعه شده درآمده و آن گاه به تدریج نازل شده است.

نتیجه بحث

از دقت در كاربردهای قرآنی واژه «تأویل» به دست می آید كه جامع بین آنها این است كه تأویل هر چیز، آن اصل و حقیقتی است كه بدان بازمی گردد. حال این رجوع، یا رجوع به مبدأ و ریشه مثالی ذی التأویل است كه در خارج محقق می باشد، یا به غایت و منتهای آن در آینده محقق خواهد شد. و این بسته به این است كه رابطه بین تأویل و ذی التأویل در قوس نزول باشد یا در قوس صعود. مثلاً تأویل مبدئی قرآن عبارت است از آن حقیقتی كه آیات قرآن مستند به آن بوده و معارفش از آنجا سرچشمه گرفته است و تأویل غایی آن عبارت است از آن حقیقت واقعی و اثر عینی و خارجی قرآن كه در قیامت ظهور خواهد یافت؛ از این رو بین تأویل و ذی التأویل رابطه ای طولی برقرار می باشد. برای شناخت اینكه كدام یك تأویل و كدام ذی التأویل است نیز باید دید كه كدام راجع و كدام مرجع است؟ آن كه راجع است ذی التأویل و آن كه مرجع است تأویل می باشد.
در مثال خواب از آنجا كه بین آن صورت مثالی كه در خواب دیده می شود و بین آن حقیقت عینی كه در خارج تحقق می یابد رابطه ای نزولی برقرار است؛ آن وجود خارجی و عینی تأویل مبدئی صورت مثالی می باشد. در قصه موسی و خضر(علیهما السلام) نیز از آنجا كه بین خرق سفینه، قتل نفس و اقامه دیوار و آن حقایق خارجی كه حضرت خضر از آنها خبر داد، رابطهٌ نزولی برقرار است آن حقیقت خارجی تأویل مبدئی كارهای حضرت خضر می باشد.
آنچه نسبت به تأویل غایی قرآن گفتیم همان است كه در كریمه 53 سوره اعراف «و لقد جئناهم بكتاب فصلناه علی علم هدی و رحمة لقوم یؤمنون. هل ینظرون إلاّ تأویله یوم یأتی تأویله یقول الذین نسوه من قبل قد جائت رسل ربّنا بالحقّ»و آیه 39 سوره یونس «أم یقولون افتراه قل فأتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله إن كنتم صادقین. بل كذّبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یأتهم تأویله» به آن اشاره شده است.
همچنین باید گفت كه در تأویل غایی لازم نیست كه تمام آیات قرآن تأویل داشته باشند، چنان كه در دو كریمه یادشده نیز تنها اشاره شده به اینكه قرآن تأویل دارد.
تأویل مبدئی قرآن نیز در كریمه 7 سوره آل عمران مطرح شده است:
«هو الذی أنزل علیك الكتاب منه آیات محكمات هنّ أمّ الكتاب و أخر متشابهات فأمّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتة و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله إلاّ الله و الراسخون فی العلم یقولون آمنا به كلّ من عند ربّنا و ما یذّكّر إلا أولوا الألباب» و همان است كه علامه طباطبایی از آن به مأخذ آیات قرآن و حقیقت واقعی كه بیانات قرآن، از حكم، حكمت و موعظه، مستند به آن می باشد، یاد نموده است.
البته اگر بپذیریم كه ضمیر در «تأویله» به «الكتاب» باز می گردد مطلوب ما ثابت است. و اگر بگوییم كه ضمیر به «ماتشابه»، یعنی آیات متشابه، برمی گردد توجیه آن این است كه چون تنها در تأویل آیات متشابه، بیمار دلان امكان فتنه جویی دارند، به آنها اشاره شده است، و این منافاتی با تأویل داشتن آیات محكم ندارد كه به خاطر عدم امكان فتنه جویی در دست یافتن به تأویل آنها در این كریمه سخنی از آن به میان نیامده باشد.
نكته دیگر اینكه بدیهی است كه تنها در دست یافتن به تأویل مبدئی و ریشه ای امكان فتنه انگیزی و گمراه كردن دیگران وجود دارد، ولی در تأویل غایی قرآن كه قیامت عرصه ظهور آن است چنین امری میسر نمی باشد.
همچنین آن تغییری كه به فرموده علامه طباطبایی موجب انقلاب ذی التأویل می شود تنها در تأویل مبدئی می باشد كه ریشه ذی التأویل است، ولی در تأویل غایی چنین چیزی متصور نمی باشد.
نكته پایانی كه با توجه به آنچه درباره ارتباط تأویل و ذی التأویل در قوس نزول، تأویل مبدئی، و قوس صعود، تأویل غایی، گفتیم، باید گفت كه ذی التأویل اثر تأویل مبدئی و تأویل غایی اثر ذی التأویل می باشد، به قرار زیر:
تأویل مبدئی قوس نزول ذی التأویل قوس صعود تأویل غایی

نقد یك اشكال

از جمله كسانی كه دیدگاه علامه طباطبایی را در باب تأویل نپذیرفته و آن را به نقد كشیده اند حضرت استاد آیت الله معرفت هستند كه در مقاله ای گسترده ضمن تبیین دیدگاه علامه به نقد آن پرداخته اند.7 در پایان این نوشتار با توجه به تبیینی كه از دیدگاه علامه طباطبایی ارائه شد اشكالات ایشان آورده و پاسخ داده می شود:
در ابتدا ادعا شده است كه «دیدگاه علامه در تأویل مورد قبول مشهور نیست».8 اگر مراد این باشد كه دیگران به چنین تبیینی از تأویل دست نیافته اند پذیرفته است، ولی اگر مراد این باشد كه دیگران این تبیین علامه را دیده و آن را رد كرده اند باید گفت كه مؤیدی برای آن نمی توان یافت؛ چنان كه خود ایشان نمونه ای نیاورده اند. البته خود ایشان در جای دیگری اشاره كرده اند كه «آیات مورد استناد علامه هر یك از نظر مشهور معنی و تفسیری دارد، جدا از آنچه علامه تفسیر نموده است».9 و پر واضح است كه این مسأله نمی تواند دلیلی بر نپذیرفتن نظرعلامه از سوی مشهور باشد.
حضرت استاد معتقدند كه تأویل در قرآن به سه معنی به كار رفته است:
1. توجیه كردن متشابهات؛ 2. تعبیر رؤیا؛ 3. عاقبت امر.10 و ذكر می كنند كه در تمام موارد كاربرد این واژه در قرآن، جز معانی یاد شده چیز دیگری نمی تواند مقصود باشد. ولی به نظر می رسد كه این معانی یاد شده معنای تأویل نیستند، بلكه مستعمل فیه های تأویل درقرآن هستند. هر چند كه معنای اول مناقشه پذیر می باشد.
معنای اول چنین تبیین شده است:
«تأویل متشابه، آن گاه است كه بیننده را از حیرت درآورده نظر او را به وجه درست آن معطوف دارد، و در واقع چهره لفظ را به آن سوی كه تنها حق خودنمایی می كند بازگرداند. واژه تأویل در آیه 7 سوره آل عمران به همین معنی می باشد».11
ولی باید گفت این جز تفسیر متشابه چیزی نمی باشد؛ زیرا در تفسیر نیز مفسر در صدد آن است كه لفظ را به سوی حق و مراد متكلم بازگرداند. خود ایشان نیز در ردّ نظر ابن تیمیه كه تأویل را مصداق خارجی آیه می داند همین را فرموده اند؛ آنجا كه می نویسند:
«آیا فتنه جویان به دنبال مصداق خارجی متشابهاتند؟ یا در پی آنند تا متشابهات را طبق خواسته خویش، تفسیر و تأویل نمایند؟! یعنی آیه را آن گونه كه می خواهند توجیه كرده به آن سو برند، و نیز خداوند، آیا مصداق متشابه را می داند، یا تفسیر صحیح آن را؟»12
در ادامه، ایشان با توجه به اینكه سه معنای یاد شده از سنخ مفاهیم می باشند، وجود خارجی بودن تأویل را نپذیرفته و پس از ذكر تمامی كاربردهای واژه تأویل در قرآن و تبیین دیدگاه علامه نظر ایشان را نقد كرده اند، و از آیه 6 و 21 سوره یوسف و «یعلّمك من تأویل الأحادیث»، «و لنعلّمه من تأویل الأحادیث» نتیجه گرفته اند كه تأویل از امور آموختنی و مربوط به ذهن است؛ نه یك امر خارجی.13
ولی این فرمایش صحیح به نظر نمی رسد؛ زیرا در آیاتی ازمسأله وحی و نزول قرآن بر پیامبر(ص) نیز با واژه «تعلیم» یاد شده است؛ مانند «علّمه شدید القوی» (نجم/5) یا «الرحمن. علّم القرآن»(الرحمان/1و2) اكنون آیا می توان گفت كه وحی و نزول قرآن از سنخ امور آموختنی می باشد؟!
از داستان خواب دو زندانی همراه حضرت یوسف(ع)، پادشاه مصر و حضرت یوسف كه عباراتی چون «أنا أنبّئكم بتأویله»، «نبّئنا بتأویله»، «یا أبت هذا تأویل رؤیای» و «نبّأتكما بتأویله» آمده است نتیجه گرفته شده كه تأویل رؤیا چیزی جز گزارش از تعبیر خواب نیست؛ زیرا «نبأ» خبر است و خبردادن از تأویل، گزارش تأویل است. انباء و گزارش نیز ازمقوله علم و آگاهی می باشد؛ یعنی از سنخ معانی و مفاهیم ذهنی هستند نه امور خارجی.14
ولی باید گفت كه انباء و گزارش از تأویل چیزی جز تأویل است و از سنخ مفهوم و معنی بودن گزارش، ربطی به تأویل ندارد؛ زیرا انباء از تأویل عبارت است از گزارش دادن از یك حقیقت خارجی، چنان كه تعبیر خواب نیز عبارت است از به عبارت درآوردن متمثل خارجی آن صورت مثالی كه شخص در خواب دیده است. یعنی در تعبیر خواب نیز تعبیرگزار از آن حقیقت عینی كه در خارج واقع خواهد شد گزارش می دهد.
نكته دیگراینكه در هر سه مورد، تأویلی كه برای خواب بیان شده است یك حقیقت عینی وخارجی می باشد. البته اگر گفته شود كه خود عبارات «أما أحدكما فیسقی ربّه خمراً و أما الآخر فیصلب فتأكل الطیر من رأسه»، «تزرعون سبع سنین دأباً فما حصدتم فذروه فی سنبله» و «هذا تأویل رؤیای من قبل» تأویل آن رؤیاها هستند، می توان گفت كه تأویل از سنخ مفاهیم و مقوله معانی می باشد.
ولی بر هیچ خردمندی پوشیده نیست كه این پندار كاملاً ناروا می باشد؛ زیرا هر یك از این عبارات، بیان از یك حقیقت خارجی می باشند، به ویژه در رؤیای حضرت یوسف(ع) به روشنی دیده می شود كه حضرت پس از مشاهده سجده پدر، مادر و برادرانش كه یك وجود خارجی عینی می باشد. می گوید: «هذا تأویل رؤیای»؛ یعنی آنچه در خارج اتفاق افتاده است تأویل آن خواب من می باشد.
نسبت به داستان موسی و خضر(علیهما السلام) نیز حضرت استاد فرموده اند:
«واژه تأویل دراین داستان، چیزی از قبیل آگاهی و تفسیر و توضیح است؛ زیرا عبارت «نبأ» را به كار برده سپس به گفته های خود اشاره كرده و آن را تأویل دانسته است».15
اینكه انباء از تأویل غیر از تأویل است بیان آن گذشت. گفته های حضرت خضر نیز همان اخبار از تأویل است نه خود تأویل؛ در حالی كه حضرت استاد خودِ عبارات را تأویل گرفته اند؛ یعنی آن واقعیت عینی و خارجی كه در عبارات «أمّا السفینة فكانت لغلامین یتیمین…» گزارش آن آمده است تأویل كارهای حضرت خضر می باشد، نه خود این عبارات.
در سایر موارد، استاد معرفت تنها به نقل نظر برخی ازمفسران در معنای آیه در كنار نظر علامه بسنده كرده اند و بر درستی مطالب دیگران و نادرستی دیدگاه علامه برهانی اقامه نكرده اند.16
در خاتمه این سخن ارزشمند ایشان را یادآور می شویم كه در جای دیگری فرموده اند:
«به عقیده من بسیاری از اشكالاتی كه بر ایشان (علامه طباطبایی) وارد شده بر اثر این است كه به حق مطلب ایشان پی برده نشده است. نمی خواهیم بگوییم ایشان ازهرگونه اشكال مبرّاست، ولی بسیاری از اشكالات از این قبیل است».17

پی نوشت‌ها:

1. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1417ق،3/51.
2. همان، 3/51 تا 54.
3. همان، 26 به بعد.
4. حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات الالفاظ القرآن، تحقیق: صفوان عدنان داودی، دارالعلم دمشق و الدار الشامیة بیروت، 1416ق ـ 1996م، 99.
5. محمد فؤاد عبدالباقی، المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الكریم.
6. ترجمه های این نوشتار از ترجمه قرآن آیت الله مكارم شیرازی می باشد.
7. معرفت، محمد هادی، «تأویل از دیدگاه علامه طباطبایی»، پژوهشهای قرآنی، شماره 9ـ10، بهار و تابستان 1376،صفحه 54 تا 94.
8. همان، 80.
9. پیشین.
10. همان، 64.
11. همان، 55.
12. همان، 65.
13. همان، 81.
14. همان، 82.
15. همان، 87.
16. همان، 81 به بعد.
17. «گفت وگو با استاد محمدهادی معرفت»، پژوهشهای قرآنی، شماره 9ـ10، بهار و تابستان 1376، صفحه 281.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت: 0:13 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 1554

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس