سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
آن چه مسلم است حجاب تنها پوشش ظاهري نيست، بلكه حجاب در گفتار، نگاه و رفتار نيز از مصاديق آن است و در اين موارد تقريباٌ زن و مرد از وظايف يكسان برخوردار هستند. اما چون غرض رساله شرح و وظايف و مسئوليت هاي خاص زنان است، اين بحث را از همين جنبه ادامه مي دهيم:
1- حجاب در پوشش ظاهري
و... ليضربن بخمرهن علي جنوبهن و لايبدين زينتهن الا ماظهر منها ... ))1
در اين آيه كه در ابتداي بحث مفصلاٌ ذكر شد، حد حجاب زنان مشخص شده است.
گفته اند : ((در دوران جاهليت زنان روسري را بر پشت گوش خود مي اندختند و سينه و بالاي آن نمايان مي شد.2
طوسي در تعريف ((خمار)) گفته است: ((خمار، پوشش سرزن است كه بر پيشاني آويخته مي شود.))3
مجمع البيان از قول ابن عباس نقل مي كند: ((يعني زن بايد مو و سينه و دور گردن و زير گلو را بپوشاند.))4
ابوالفتوح رازي نيز گفته است: ((يعني چنان كنند كه گريبان ايشان به مقنعه پوشيده باشد تا سينه ي ايشان پيدا نشود.))1
((زينت)) چيست؟
مفسرين در مورد آيه ي (ولايبدين زينتهن الا ماظهر منها)) و كلمه ي ((زينت)) نظرات مختلفي بيان داشته اند، از جمله:
در مجمع البيان مي خوانيم: ((برخي گفته اند: زينت دو قسم است: آشكار و پنهان زينت آشكار، لازم نيست پوشيده شود و مي توان به آن نگاه كرد، كه در اين زمينه سه قول است:
برخي گفته اند: ((كلمه ي ابداء)) به معني آشكار نمودن و اظهار است و مفهوم لغوي زينت، آن چه سبب تزيين ميشود))3
برخي از مفسران بر اين باورند: ((منظور از زينت، مواضع زينت است كه نبايد براي نامحرم آشكار شود، پس به قول ايشان به خود زينت مي شود نظر كرد و تنها وظيفه ي زن اين است كه مواضع زينت مثل گوش و سينه را بپوشاند.1
زمخشري در كشاف گفته است: ((زينت عبارت است از چيزهايي كه زن خود را بدان ها مي آرايد، اما زينت هاي پنهان مثل بازوبند، گردنبند، تاج، كمربند و گوشواره كه بايد پوشانيده شود.2
((حديثي از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: آنچه روسري آن را مي پوشاند، يعني سرو گردن و بالاتر از دستبند، زينت است)).3
قرطبي نيز مي گويد: ((زينت بر دو قسم است: خلقي، اكتسابي، زينت خلقي:
صورت زن است كه اصل زينت است، اما زينت اكتسابي عبارت است از آن چيزي است كه زن در زيبا نمودن خود مثل لباس، زيورآلات و ... به كار مي گيرد.4
در الميزان چنين آمده است: ((مواضع و محل زينت خود را آشكار نكند، مگر آن مواضعي كه عادهٌ ظاهر است و مطابق روايت، منظور از آن صورت و دو كف دست وقدم ها مي باشد، در ادامه مي فرمايد: به زنان بگو تا اطراف مقنعه ها را به سينه هاي خود انداخته و آن را بپوشانند و زينت هاي خود را جز براي محارم هفت گانه ي نسبي و سببي آَشكار نكنند.1
برخي نيز گفته اند: (منظور از زينتهن)) اعضاي بدن است.2
در مورد آيه ي: اوما مكت ايما نهن گفته اند: شامل غلامان و كنيزان مي شود.3
در تفسير الكبير آمده است كه: ((غلام نمي تواند به موي صاحبش (خانمش) نگاه كند.4
و درباره ي «اوالتابعين غير اولي الاربه من الرجال اوالطفل» گفته اند: كلمه ي (اربه) از ماده ي (ارب)، (بر وزن عرب) به معني نيازمندي و شدت احتياج است.5
فخر رازي در اين باره گفته است: « در اعراب (غير) دو احتمال داده اند:
1- منصوب است: طفلان استثناء شده اند، مگر در صورتي كه صاحب شهوت باشند
2- مكسور است: در صورتي كه داراي صفت تابعين باشند، يعني طفلاني كه نياز به زن ندارند.6
تابعين كيانند؟
در مجمع البيان ذكر شده است: «برخي گفته اند: مراد مرد ابهلي است كه جيره خوار زن باشد و به زن توجهي ندارد (اين نكته از امام صادق (ع) نقل شده است)، برخي گويند: مقصود آدم هاي عقيمي هستند كه تمايل جنسي در وجودشان نيست، عده اي گويند: منظور پيرمرد است؛ برخي نيز گويند: مراد غلام صغير است. به هر حال مقصود هر كه باشد، آيه مردي را كه تمايل به زنان ندارد و جاذبه ي زن را درك نمي كند، از حكم استثناء نموده است.1
نسائهن كيانند؟
زنان، گروه ديگري هستند كه از حكم عام استثناء شده اند، مصداق «نسائهن» ميان مفسران به مناقشه رفته است . بدين ترتيب كه:
برخي گفته اند: «زنان، در برابر زنان مومن لازم نيست خود را بپوشانند، اما در برابر زنان غير مسلمان، بايد خود را بپوشانند.2
پاره اي گفته اند: «منظور زناني است كه با آن ها معاشرت و رفت و آمد دارند،
خواه مسلمان و يا غير مسلمان باشد، برخي اين را قول محكم گرفتهاند.»1
در اين باره حديثي از امام صادق (ع) رسيده كه فرمودند: سزاوار نيست كه زن (مسلمان) نزد زن يهودي و نصراني، كشف حجاب نمايد، زيرا آن ها زن مسلمان را نزد شوهرانشان توصيف مي كنند.2
در آيه ي ديگر آمده است: «يا ايها النبي قل لازواجك و بناتك و نساء المومنين يدينن يليهن هن جلابيهن ذلك ادني ان يعرفن فلايوذين... »3
در شان نزول آيه آمده است: « زنان مسلمان به مسجد مي رفتند و پشت سر پيامبر (ص) نماز مي گذاردند، هنگام شب بعضي از جوانان هرزه، مزاحم آنان مي شدند خداوند براي گرفتن بهانه از آن ها و يا به اشتباه نيفتادن آنان، دستور داد كه زنان آزاده مقنعه اي بپوشند كه بتواند از سر تا پايين بدن آن ها را بپوشاند.4
مصداق واژه ي «جلباب» چيست؟
ابن منظور مي نويسد: (جلباب به معني قميص است)، جامه اي است:
از خمار، گشاده تر و از رداء كوتاه تر، كه زن بدان سرو سينه ي خود را مي پوشاند و گفته جامه اي گشاد و كوتاه تر از ملحفه است.1
ابن ثير مي گويد: «جلباب» ازار و رداء است و نيز گفته: ملحفه است و آن مانند مقعنه مي باشد كه زن بدان سر و پشت و سينه خود را مي پوشاند و جمع آن «جلابيب» است.2
طوسي از ابن عباس و مجاهد آورده است: «جلباب، خمار زن است و آن مقنعه اي است كه پيشاني و سر خود را بدان پوشد، گاهي كه براي كاري از خانه بيرون آيد؛ و از گفته ي حسن مي نويسد: جلابيب: ملحفه هاست كه زن آن را بر چهره ي خود مي آورد.3
قاموس (جلباب) را به پيراهن گشاد و كوچك تر از ملحفه كه زن لباس هاي خود را با آن مي پوشاند معني كرده است.4
در تفسير اين كثير آمده است: «ام سلمه روايتي دارد كه وقتي آيه ي فوق نازل شد، زنان طايفه ي انصار جامه هاي پشمي سياه به سر مي كردند و در سياهي مانند زاغ ها بودند و با همين وضع از كفار عبور مي كردند. رسول اكرم در اين مورد به آن ها اعتراض نكرد و همين دليل تقرير و امضاي آن حضرت است.1
روايتي از ابوهريره مي گويد: «نساء كاسيات، عاريات، مائلات و مميلات، لايدخلن الجنه2
مي توان نتيجه گرفت: آن پوششي منظور است كه اعضاي بدن را بپوشاند و حجم اندام و جاذبيت هاي زنانه و لباس و زيور را آشكار نكند. و همه اتفاق دارند كه كل بدن عورت است نسبت به اجنبي به جز صورت و دو دست از مچ تا انتهاي انگشتان و دليل آن آيه ي (21) از سوره ي نور و آيه ي (59) از سوره ي احزاب مي باشد و صورت زن عورت نيست ، مگر زناني كه به قصد تلذذ به آن نگاه شود و يا احتمال فتنه برود.3
قرآن كريم درباره ي زنان پيامبر (ص) مي فرمايد: و اذا سالتموهن متاعا فاسالوهن من وراء حجابٍ.4
در شان نزول آيه ي فوق روايت شده است: رسول خدا (ص) با بعضي از اصحاب غذا مي خوردند كه دست يكي از آن ها به دست عايشه اصابت كرد. و بر پيامبر اين قضيه ناگوار آمد آيه نازل شد.1
برخي گفته اند: «منظور از حجاب در اين آيه پوشش زنان نيست؛ بلكه حكمي اضافه بر آن است كه مخصوص همسران رسول گرامي بوده، آن ها حتي با پوشش اسلامي در برابر مردم در اين گونه موارد ظاهر نشوند، البته اين حكم درباره ي زنان ديگر وارد نشده و در آن ها تنها رعايت پوشش كافي است.2
سوره ي نور، آيه ي (60)، حدود حجاب را در مورد زنان سالخورده معين مي كند: «والقواعد من النساء اللاتي لايرجون نكاحاً فليس عليهن جناح ان يضعن ثيابهن غير متبرجات بزينه و ان يستعفن خير لهن و الله سميع عليم.3
برخي از مفسران برآنند: (قواعد) يعني زنان سالخورده اي كه كسي رغبتي به مباشرت و نكاح با ايشان نداشته باشد و بعضي گفته اند : منظور زنان يائسه است. (تبرج) به معناي اظهار محاسن و زيباييهايي است كه بايد آن ها را بپوشاند.
اين آيه ي استثنايي از حكم عمومي حجاب است، يعني زنان مسني كه اميد ازدواج ندارند، مي توانند حجاب را مراعات نكنند، البته در صورتي كه خودنمايي و زينت نداشته باشند، اما در ادامه مي فرمايد: به همين دليل براي
در مورد سن اين زنان و اين كه تا چه حد برسند، حكم قواعد پيدا مي كنند، آنان در برخي روايات به (مسنه) و در برخي ديگر به (قعود از نكاح) يعني (بازنشستگي از ازدواج) تعبير شده اند.2
اما جمعي از فقها و مفسرين آن را به معني پايان دوران بيماري زنانه و رسيدن به حد نازايي و عدم رغبت كسي به ازدواج با آن ها دانسته اند.3
در برخي روايات در پاسخ به اين سوال كه كداميك از لباس هايشان را مي توانند فرو نهند، امام صادق فرمود: الجلباب4
در بيان السعاده مي خوانيم: در مورد پير زنان مو كه استثناء شده چون از ديدن موهاي آنان اگر براي مردان انزجار و تنفر حاصل نشود، قطعاً رغبت و ميلي هم نشان نخواهند داد (خير لهن) مي گويد: جامه را پوشيدن بهتر از درآوردن آن است.»5
2- حجاب در نگاه كردن:
«قل للمومنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكي لهم ان الله خبير بما يصنعون، و قل للمومنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن...1
در شان نزول آيه (30) سوره نور آمده است: «جواني از انصار در كوچه هاي مدينه به زني برخورد كرد كه مي آمد و در آن ايام زنان مقنعه ي خود را پشت گوش مي انداختند، وقتي زن از او مي گذشت، او را تعقيب كرد و از پشت او را مي نگريست تا داخل كوچه ي بعدي شد و در آن جا استخوان يا شيشه اي كه در ديوار بود به صورت جوان گير كرد و آن را شكافت؛ همين كه زن از نظرش غايب شد متوجه گرديد كه خون به سينه و لباسش مي ريزد، نزد رسول الله رفت و جريان را گفت: آيه فوق نازل گرديد.2
معني لغوي «يغضوا»
(يغظوا) از ماده ي «غض» غض بصر يعني : فرو خواباندن جشم از آن چه بر آن نگاه كردن حرام است.3 در مقايس اللغه آمده است: يعني كاستن نگاه4
«يغضوا»؛ از ماده ي «غض» يعني كوتاه كردن نگاه و صدا، در لسان العرب آمده است.
«غض العين: كفه، خفضه و كسره يعني : چشم را از ديدن بازداشت، پايين آورد. و آن را شكست.1
راغب اصفهاني در مفردات مي گويد: نگاه تند را مهار كردن و جلو آن را گرفتن و كم كردن است.2
برخي از مفسران برآنند: غرض از (غض)، پوشاند ويا تنگ كردن چشم است. غض بصر اين است كه پيك هاي چشم را به هم نزديك كنند كه ديد و نگاه محدودتر باشد، به عبارت ديگر با چشم گشاده و دريده نبينند.3
برخي هم «غض» را به معناي بستن و روي هم نهادن چشم معنا كرده اند.4
به كار رفتن (من) در آيه نيز از سوي مفسران به مناقشه رفته است
زمخشري مي گويد: من تبعيض است و مقصود فروخواباندن نگاه از موارد حرام و محدود كردن نگاه به موارد حلال است.5
از جمله نكاتي كه مفسران بدان پرداخته و در بازشناسي چگونگي آن سخن گفته اند، اين است كه چرا در مساله ي «نگاه» (من) آمده ولي در «حفظ فرج» نيامده است؟
اردبيلي مي گويد: «چون مساله ي نگاه، وسيع تر و گسترده تر از مساله ي فرج است، لذا در مساله ي نگاه (من) آمده است.2
چرا (غض) بر (حفظ فرج) مقدم شده است؟
سيد قطب در اين رابطه مي گويد: «حفظ فرج پي آمد طبيعي فرو خواباندن چشم است و گامي است در استواري اراده و هوشياري در حفاظت از افتادن در گناه و تسلط بر خواهش هاي نفساني ، از اين روي بين آن دو در يك آيه جمع فرموده تا نشان دهد: يكي حالت سبب و ديگري جايگاه نتيجه را دارد و هر دو گام هايي هستند پي در پي، در صفحه ي ذهن و صحنه ي زندگي، نزديك به نزديك.3
برخي نيز گفته اند: نگاه كردن ، مقدمه ي واقع شدن در فجور و ... است.4
در روح البيان نيز مي خوانيم: نهي از نگاه و حفظ فرج قرين شد و مشعر به اين است كه خطر نگاه بسيار است، چه بسا سبب زنا مي شود.1
در مورد (قل للمومنات يغضضن... ) عقيده برخي بر آن است كه خطاب (قل للمومنين ... ) براي زن و مرد كفايت مي كرد، ولي (مومنات) را مخصوصاً ذكر نمود تا اهميت مساله را برساند و امرش را تاكيد نمايد. قرطبي مي گويد: خداوند (مومنات) را به منظور تاكيد اختصاصاً ذكر نمود، چون قول خداوند در «قل للمومنين» كلمه ي مومنين شامل زن مرد مومن مي شود، چرا كه هر خطايي در قرآن عام است.2
در اثني عشري نيز آمده است: نهي از نظر نمودن و امر به ترك نظر، فقط تحريم نظر را عملاً اقتضا دارد، پس وقوع نظر سهوي و غير عمدي جايز مي ماند ، ليكن چون چشم بر هم گزاردن و اغماض را امر فرموده است، پس نظر غير عمدي را هم شامل مي باشد، زيرا وقتي چشم بر هم نهادن واجب شد، نظر نكردن چه عمدي و چه سهوي، مسلم خواهد بود.3
پيامبر در ضمن وصيت به امير مومنان فرمود: يا علي ! نظري را به دنبال نظري نفرست، زيرا اولي براي تو بخشوده است، اما دومي، خير.4
برخي از فقها برآنند: هر آن چه مس آن جايز باشد، نظر به آن هم جايز است و هر چه نظر بر آن حرام، مس هم حرام است به اتفاق همه، مس در تلذذ قوي تر از نظر است.1
3- حجاب در گفتار:
«يا نساء النبي لستن كاحد من النساء ان اتقيتن فلاتحضعن بالقول فيطمع الذي في قلبه مرض و قلن قولاً معروفاً و قرن في بيوتكن و لاتبرجن تبرج الجاهليه الاولي»2
در آيه ي فوق كه راجع به همسران پيامبر است و مي توان حكم را به بقيه ي زنان مسلمان سرايت داد، از خضوع در گفتار و با لحن جذاب و دلبر با سخن گفتن نهي شده است.
زيرا اين نحوه سخن گفتن، قلب بيمار شخص منحرف را به خود جلب كرده و او را به طمع مي اندازد و زمينه ي فساد و انحراف را فراهم مي اورد.
در مورد آيه ي (قرن في بيوتكن) گفته اند: به دو معنا آمده است:
1-ملازم خانه هاي خود باشيد و از منزل خارج نشويد، به اين معنا بنابراين است كه از «قرر» مشتق باشد و اصل آن «اقررن» بوده است، «راء» اول حذف شد و فتحه آن به «قاف» منتقل شد.
برخي ديگر از مفسران برآنند: «اي زنان پيامبر در منازل خود قرار گيريد (درخانه مشغول باشيد، اما موقع خارج شدن از منزل، مانند زنان دوره ي جاهليت قبل از اسلام به خود زينت نداده براي مردان ظاهر مشويد».2
«ولا تبرجن تبرج الجاهليه الاولي»
بعضي درباره ي آيه فوق چنين گفته اند : منظور از (جاهليت اولي) جاهليت قديمي است كه آن را «جاهليت جهلا» مي گفتند و آن زمان تولد حضرت ابراهيم است كه زنان پيراهن مرواريد دوز به تن مي كردند و در ميان راه ها خود را بر مردان عرضه مي داشتند، پاره اي گويند: دوران ميان آدم و حضرت نوح است و برخي گويند: مقصود جاهليت زمان كفر پيش از اسلام است.3
مي فرمايد: در خانه هايتان بمانيد و همانند روزگار جاهليت آرامش و خودنمايي نكنيد.
4- حجاب در رفتار
«... ولايضربن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن ... »1
از ديگر جلوه هاي حجاب، رفتار سنگين و بامتانت براي زنان است طرز راه رفتن، نشست و برخاست و ديگر حركات زن نبايد هوس انگيز و محرك باشد و نظر مرد بيگانه را به خود جلب كند.
در تفسير آيه فوق گفته اند: در آيه شريفه درباره طرز راه رفتن زن است، كه بايد با متانت و وقار باشد . در گذشته زن ها پاهاي خود را چنان بر زمين مي زدند كه صداي خلخال آن ها شنيده شود. قرآن كريم آن ها را از اين عمل نهي فرمود، برخي گويند: مقصود اين است كه موقع راه رفتن به گونه اي راه نروند كه خلخال آنها آشكار شده و يا صداي آن ها شنيده شود.»3
پاره اي ديگر گفته اند: «زنان مومنه پاهاي خود را محكم بر زمين نزنند تا صداي زيورآلاتشان به گوش رسد (زيورهايي مانند دستبند، خلخال، گوشواره و ... )3
اين بود نگاهي گذرا به مساله حجاب:
و اما، حجاب بر خلاف گفته ي بعضي افراد مساله اي اجتماعي است. علاوه بر جهت فردي و حق الهي مستقيماً در روابط جامعه موثر است . وضع ظاهري افراد در ديد ناظرين و روح آن ها موثر است. اين وضع ظاهر همان طور كه براي اهل شهوت و دنيا بالاترين جاذبه ها و لذت ها را به دنبال دارد براي اهل دين و اخلاق الهي بالاترين ضررهاي معنوي را دارد. پس رعايت نكردن پوشش و دستورات لازم شرعي، در حقيقت تجاوز به حقوق و آزادي معنوي و روحي بينندگان است . اين امر بهترين دليل براي ضرورت رعايت پوشش كامل از سوي زنان و مطالبه ي اين حق از سوي ناظرين است.
«شايد كسي بگويد كه پوشش موجب انگشت نمايي در جامعه شود و نگاه مردم را جلب مي كند. اگر چنين باشد خود اين امر يك عبادت محسوب مي شود كه به خاطر آن آفريده شده ايم!
«و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون»1 اين از شيوه هاي تبليغ دين است كه خود نوعي تقرب به خدا، امر به معروف و نهي از منكر و دعوت به خداوند متعال است . اگر دختر مسلمان با پوشش خود جلب نظر مي كند، با اين كار خود بي صدا به سوي خداوند متعال دعوت كرده است.2
همسر نوح (ع)
قوم نوح (ع) روزگاري دراز بت پرست بودند و بت ها را خداي خود مي دانستند و بت هايي از سنگ و چوب و ... ساخته و آن ها را وسيله اي براي جلب خير و دفع شر مي دانستند.1
خداوند مهربان نوح (ع) را كه سرشار از عقل وحكمت بود به سوي آنان فرستاد ، نوح (ع) مدت ها رنج كشيد و با بردباري اين قوم را به سوي خدا دعوت كرد.
چنين گفته شده كه نوح (ع) صد و هفتاد ساله بود كه به او وحي آمد و نهصد و پنجاه سال قوم خود را به يكتاپرستي دعوت كرد. در اين مدت فقط هفتاد نفر به او گرويدند گفته اند از هيچ پيامبري مانند نوح از قوم خود سختي و آزار نديد و صاحب منصبان نيز او را مسخره مي كردند و عقايد او را بي ارزش مي دانستند.
روزگاري كه مخالفت قوم با نوح (ع) بالا گرفت و شكاف اختلاف عميق تر گشت گفتند: اي نوح، با ما مجادله كردي و در جدال خود زياده روي نمودي اگر راست مي گويي عذابي را كه با آن تهديدمان مي كني بياور.
بالاخره قوم چنان كردند كه نوح (ع) لب به نفرين گشود و گفت : پروردگارا! احدي از كافران را بر روي زمين مگذار. آنگاه حق تعالي ، دعاي نوح (ع) را مستجاب كرد و به سوي او وحي فرستاد كه يك كشتي بسازد.
نوح (ع) با ديدن علايم عذاب، اهل خانواده و قوم مومن خود را آگاه كرد و از هر جانور جفتي گرد هم آورد و همه سوار كشتي شدند.
و اينك ماجرا را از زبان آيات دنبال مي كنيم.
سوره ي هود، آيه 40 مي فرمايد: «حتي اذا جاء امرنا و فارالتنور قلنا احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليه القول و من ءامن و ماءامن معه الا قليل».1
برخي گفته اند: «به نوح گفتيم... و خانواده خود را هم بر كشتي سوار نمايد، جز آن كسي كه قبلا حكم الهي بر هلاكت او جاري شده كه مطلق آيات بعدي قرآن مراد، همسر نوح و پسر اوست. كه چون افرادي كافر و غير صالح بوده اند.»2
و نيز گفته اند : منظور از اهل خود يعني اهل دين را برگير و متصلاني كه هستند.» 3
برخي از مفسران گفته اند: «هر كه ما، در ازل او را در پناه لطف و جوار رحمت خود گرفتيم، امروز تو را در پناه خود گير و در كشتي نشان كه امروز از رستگاران است و فردا از نواختگان ... اهلك : يعني پسر تو و عيالت، پسرش كنعان و همسرس واغله. نمي توانند سوار كشتي شوند.1
آمده است: « اسم عيال نوح «واغله» بوده است و بعضي نيز «والغه» خوانده اند و اين اختلاف نسخ است.2
پاره اي از مفسرين برآنند: «سواتران بر كشتي، علاوه بر ابليس، چندين بوده اند كه درباره ي شمار آنها اختلاف وجود دارد. عده اي مي گويند، نوح، زني با ايمان و سه فرزند به نام هاي سام، حام و يافث و سه همسر آن ها كه مجموعاً به هشت تن مي رسيدند ؛ و گويند به هفتاد و نه تن بالغ مي شدند. ديگران گفته اند: هفت تن بوده اند و جز سه همسر فرزندان نوح، زني ديگر در كشتي وجود نداشت و آن فرزندي كه غرق شد، كنعان و يا «يام» نام داشت.3
خداوند در مومنون آيه (27) مي فرمايد: فاوحينا اليه ان اصنع الفلك باعيننا و وحينا فاذا جاء امرنا و فارالتنور فاسلك فيها من كل زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليه القول منهم و لا تخاطبني في الذين ظلموا انهم مغرقون.[1]
در ادامه مي فرمايد: خانواده ات را سوار كشتي نما، جز همسر و پسرت كه به واسطه ي كفرشان قضاي حتمي بر هلاكت آن ها جاري شد. ظاهراً خداوند گروندگان و مومنان قوم نوح را نيز اهل او ناميده است. (الا من سبق) زن نوح (ع) است.[2]
سوره ي عنكبوت آيه (15) نيز مي فرمايد: «فانجيناه و اصحاب السفينه و جعلناها آيه للعالمين.[3]
برخي گفته اند: «اين واقعه نجات ايشان را آيت و نشانه اي براي جماعاتي كه پس از ايشان در قرون مختلف زندگي كردند، قرار داديم.[4]
برخي از مفسران برآنند: (لاتخف): درباره ي نگراني از حوادث و سختي ها يا تلخي هاي احتمالي درآينده است و (لاتخزن) اندوه و غم به خاطر امور گذشته است.[5]
سوره انبياء آيه (76) با مضموني مشابه ديگر آيات مي فرمايد: ((و نوحاً اذ نادي من قبل فاستجبننا له فنجيناه و اهله من الكرب العظيم.1))
صاحب منهج الصادقين درباره آيه ي فوق مي فرمايد: دعاي او را اجابت كرديم پس او را و اهل بيت او را از فرزندان و زنان و يا هر كه در دايره ي ايمان درآمده بود از اندوه و بزرگ برهانيم يعني طوفان و يا از اذيت قوم و تكذيب ايشان و او را در انتقام كشيدن از گروهي كه آيات و معجزات ما را تكذيب كردند ياري داديم.2
در سوره صافات آيات (76 و 77) مي فرمايد: «و نجيناه و اهله من الكرب العظيم و جعلنا ذريته هم الباقين.3
در احسن الحديث مي خوانيم : (اهله) يعني كسان او را يعني جماعتي كه در كشتي سوار بودند . «و هم الباقين» يعني همه را هلاك كرديم و تنها همان اولاد او را كه حام و سام و يافث و چهار دختر بودند گذاشتيم و همه مردمان را بعد از حضرت نوح (ع) از او پيدا كرديم. لذا حضرت نوح را به اين اعتبار «آدم ثاني» گفته اند.4
در الميزان آمده است: با گشودن درهاي آسمان و جوشش هاي چشمه هاي زمين طوفاني عظيم براي هلاكت قوم مكذب او فرستاد.1
نوح (ع) بعد از نفرين قوم ، براي پدر و مادر خود دعا مي كند: «رب اغفرلي و لوالدي و لمن دخل بيتي مومناً و للمومنين و المومنات و لاتزد الظالمين الا تباراً».2
در الميزان آمده است: اين عبادت در واقع دعاي نوح (ع) در حق همه ي مومنان تا روز قيامت است و از خدا مي خواهد او پدر و مادرش مومنان قومش و همه مومنين تا قيام قيامت را مشمول مغفرت خود قرار دهد.3
و به اين ترتيب اين دعاي پيامبر خدا كه باز هم نشان دهنده ي مقام زن و مادر مي باشد حسن ختام بحث ما خواهد بود.
همسر لوط و همسر نوح، پيكره هايي از كفر :
قرآن كريم مي فرمايد: «ضرب الله مثلا للذين كفروا امرات نوح و امرات لوط كانتاتحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتا هما فلم بغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين.2
خداوند وضع كافران را با ذكر دو نمونه مجسم مي كند با يك همسر نوح و ديگري همسر لوط كه اين دو تحت سرپرستي دو تن از بندگان شايسته ي ما بودند ولي سرانجام بدان ها خيانت كردند.
همسر نوح و همچنين همسر لوط دو تن از زنان سيه كرداري هستند كه در مقام شوهرداري سببي قصور ورزيدند.
در تفسير آيه ي فوق برخي گفته اند : «خداي تعالي سرگذشت زن لوط و زن نوح را مثل زده تا كفار عبرت گيرند و بفهمند كه اتصال و خويشاوندي با صالحان و انبياء الهي سودي به حال آن ها نخواهد داشت و اگر نسبت به رسول خدا (ص) خيانت بورزند، اهل آتش خواهند بود و اينكه فرمود: آن دو زن در تحت حمايت دو نفر از بندگان صالح ما بودند يعني همسر آن ها بودند، اما به جهت اعمال پليدشان آن دو بنده ي صالح ما نتوانستند ذره اي از عذاب خدا را كه متوجه آن دو زن شد از ايشان دور كنند و همان طور كه سايرين و بيگانگان وارد آتش مي شوند به آن ها نيز گفته مي شود وارد آتش شويد چون عداوت و كفر علايق و وابستگي هاي ديگر را قطع مي كند و در اين مثال تعريض شديدي نسبت به دو همسر رسول خدا (ص) مي باشد چون آنها در افشاي سر پيامبر و اذيت و آزار به وي خيانت نمودند.1
برخي از مفسران معتقدند: شفيع راستين براي انسان عمل صالح و شايسته اي اوست، نه خويشاوندي هر چند با انبياء و اولياء باشد و اعمال آن دو زن خيانت كردن نسبت به شوهرانشان و آشكار كردن راز و پيوسته به كافران و خيانت به رسالت و ارزش هاي آن بوده است. و به هيچ وجه خويشاوندي براي آنان سودي نداشته است.1
مجمع البيان از ابن عباس نقل كرده است كه : زن نوح (ع) كافر بود و به مردم مي گفت: نوح (ع) ديوانه است و هرگاه يك نفر به نوح (ع) ايمان مي آورد به ستم كاران از قوم نوح خبر مي داد؛ و زن لوط (ع) مردم را به مهمان هاي لوط راهنمايي مي كرد، اين بود خيانت اين دو زن و نيز درباره ي خيانت هاي آنان مرحوم طبرسي گفته است: «سدي گويد: خيانت آن اين بود كه كافر بودند و ضحاك گويد: خيانت آنان سخن چيني بود و هرگاه خداوند به آن دو پيامبر وحي مي كرد، آن ها را به مشركين مي رساندند.2
رذايلي كه قرآن به همسران لوط و نوح نسبت مي دهد؛ افشاي راز شوهر، دورويي و نفاق با او و كارشكني در امورشان مي باشد لذا قرآن به آنان نام دوزخي خائن مي دهد.
1– ترجمه: ((تا آنگاه كه فرمان ما، در رسيد و تنور فوران كرد فرموديم: ((در آن (كشتي) از هر حيواني يك جفت، با كسانت، مگر كسي كه قبلا درباره ي او سخن رفته است و كساني كه ايمان آورده اند، حمل كن و با او جز (اندكي) ايمان نياورده بودند.))
3– رازي، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان ص 10، ص269 ر. ك طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان ج25 و ص164
[1]- ترجمه: ((پس به او وحي كرديم كه زير نظر ما و وحي ما كشتي را بساز، و چون فرمان مادر رسيد و تنور به فوران آمد پس در آن از هر نوع (حيواني) دو تا (يكي نرود و ديگري ماده) با خانواده ات و به جز كسي از آنان كه حكم (عذاب) بر او پيش گرفته است وارد كن و درباره ي كساني كه ظالم كرده اند با من سخن مگوي زيرا آن ها غرق خواهند شد.
[2]- قرشي، سيد علي اكبر، احسن الحديث، ج7، ص121 ر. ك. طباطبايي ، محمدحسين، الميزان، ج3، ص327
[3]- ترجمه: ((و او را با كشتي نشينان برهانيديم و آن سفينه را براي جهانيان عبرتي گردانيديم.))
3– تحريم آيه (10): ترجمه: خدا براي كساني كه كفر ورزيده اند زن نوح و زن لوط را مثل آورده كه هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند و به آن ها خيانت كردند و كاري از دست شوهران آن ها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد با داخل شوندگان داخل آتش شويد.
منابع و مآخذ...............................................................................
مقدمه :
حجاب وپوشش براي بانوان ـ بويژه حجاب برتر ـ وتوجه به تحريم عفاف وحراست آن درزن از اصيل ترين سنگرزنان واز مهمترين وسودمند ترين قانون الزامي آفرينش براي آنها درجامعه است ، به عبارت روشنتر ،حجاب وپوشش ،سنگر سعادت وپيروزي ورستگاري زنان وجامعه است،که اگراين سنگر آسيب ببيند ويافرو ريزد ،عوامل سعادت ،پاکزيستي وشرافت آنها فرو مي ريزد.لزوم پوشيدگي زن دربرابر مرد بيگانه يکي از مسائل مهم اسلامي است،درخود قرآن کريم درباره اين مطلب تصريح شده است ،پوشيدن زن ازمرد بيگانه يکي ازمظاهر لزوم حريم ميان مردان وزنان اجنبي است ،همانطورکه عدم جوازخلوت ميان اجنبي واجنبيه يکي از مظاهر آن است.
با کمال تأسف ديناي غرب ودنباله روهاي آنان اين مسئله بسيار مهم اسلامي واخلاقي را ناديده گرفته ،بلکه به عکس با کمال گستاخي برضد آن ،گام بر مي دارند وآنرا عامل تخدير ورکود وواپس گرايي دانسته،تا آنجا که دردانشگاههاي خود ،دختران داراي پوشش را اخراج مي کنند،با اينکه : حجاب ؛سنگر حفظ عفت ومعرف شخصيت زن وجامعه ،سنگر حفظ زيبايي وشکوه زن ،سنگرحفظ صحيح ارتباطها ورشته هاي اجتماعي ،سنگر حفظ اخلاق فردي واجتماعي ،سنگر ودژ خلل ناپذير،براي حفظ مرزها وشيرازه هاي روابط مختلف بوده وکيان خانه وخانواده را از هرگونه انحراف وگمراهي ،حفظ مي کند.
براستي درچه دنياي جاهليتي قرار گرفته ايم که دنياي غرب والگو تراشان غربزده ،حتي در کشورهاي اسلامي شکستن چنين سنگر و دژي را علامت ترقي ،رشد وتمدن مي دانند ،وبه عکس حجاب وحفظ حريم عفاف را نشانه عقب گرد و واپس گرايي.
دزدان عفت وغارتگران استعمار،براي فريب اذهان ،و وسيله قرار دادن زنان به عنوان يک کالا ،مي خواهند زنان را که نيمي از جامعه انساني هستند از همين راه ،از درون تهي کنند،وبا اين کار به تهاجم فرهنگي خود ادامه دهند،آنها چنين القاء مي کنند که:
حجاب ؛سدي بر سرراه تکامل آنهاست.
تاريخچه ي حجاب :
در ايران باستان و در ميان قوم يهود و احتمالا در هند حجاب وجود داشته و ازآنچه در قانون اسلام آمدهسختتر بوده است . اما در جاهليت عرب حجاب وجود نداشته است و بهوسيله اسلام در عرب پيدا شده است.ويل دورانت در صفحه 30جلد 12 " تاريخ تمدن "( ترجمه فارسی ) راجعبه قوم يهود و قانون تلمودمینويسد: "اگر زنی به نقض قانون يهود میپرداخت چنانكه مثلا بی آنكه چيزیبرسر داشت به ميان مردم میرفت و يا در شارع عام نخ میرشت يا با هر سنخیاز مردان درد دل میكرد يا صدايش آنقدر بلند بود كه چون در خانهاش تكلممینمود همسايگانش میتوانستند سخنان او را بشنوند ، در آن صورت مرد حقداشت بدون پرداخت مهريه او را طلاق دهد ." عليهذا حجابی كه در قوم يهود معمول بوده است از حجاب اسلامی چنانكهبعدا شرح خواهيم داد بسی سختتر و مشكلتر بوده است. در جلد اول " تاريخ تمدن " صفحه 552راجع به ايرانيان قديم میگويد: " در زمان زردشت زنان منزلتی عالیداشتند ، با كمال آزادی و با رویگشاده در ميان مردم آمد و شد میكردند." آنگاه چنين میگويد: " پس از داريوش مقام زن مخصوصا در طبقه ثروتمندانتنزل پيدا كرد. زنان فقير چون برای كار كردن ناچار از آمد و شد در ميان مردمبودند آزادیخود را حفظ كردند ولی در مورد زنان ديگر ، گوشهنشينی زمان حيض كه برايشان واجب بود رفته رفته امتداد پيدا كرد و سراسر زندگی اجتماعيشانرا فرا گرفت ، و اين امر خود مبنای پردهپوشی در ميان مسلمانان به شمار طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند كه جز در تخت روان روپوش دارد از خانه بيرون بيايند ، و هرگز به آنان اجازه داده نمیشد كهآشكارا با مردان آميزش كنند . زنان شوهردار حق نداشتند هيچ مردی را ولوپدربا برادرشان باشد ببينند . در نقشهائی كه از ايران باستان بر جای مانده هيچصورت زن ديده نمیشود و نامی از ايشان به نظر نمیرسد " چنانكهملاحظه میفرمائيد حجاب سخت و شديدی در ايران باستان حكمفرمابوده ، حتی پدرانو برادران نسبت به زن شوهردار نامحرم شمرده میشدهاند.به عقيده ويل دورانت مقررات شديدی كه طبق رسوم و آئين كهن مجوسی درباره زن حائض اجرا میشده كه دراتاقی محبوس بوده ، همه از او در مدت عادت زنانگی دوری میجستهاند و ازمعاشرت با او پرهيز داشتهاند سبب اصلی پيدا شدنحجاب در ايران باستانبوده است .
در ميانيهوديان نيز چنين مقرراتی درباره زن حائض اجرامیشده است. اما اينكهمیگويد : " و اين امر خود مبنای پرده پوشی در ميان مسلمانانبه شمار میرود"منظورش چيست ؟ آيا مقصود اينست كه علت رواج حجاب در ميان مسلمانان نيزمقرراتخشنی است كه درباره زن حائض اجرا میشود ؟ ! همه میدانيم كه در اسلام چنين مقرراتی هرگز وجود نداشته است و ندارد . زن حائض در اسلام فقط ازبرخیعبادات واجب نظير نماز و روزه معاف است ، و همخوابگی با او نيز در مدت عادتزنانگی جايز نيست ، ولی زن حائض از نظر معاشرت باديگران هيچگونه ممنوعيتیندارد كه عملا مجبور به گوشهنشينی شودو اگر مقصود اينست كه حجاب رايج ميانمسلمانان عادتی است كه ازايرانيان پس از مسلمان شدنشان به ساير مسلمانان سرايتكرد ، باز هم سخننادرستی است . زيرا قبل از اينكه ايرانيان مسلمان شوند آياتمربوط بهحجاب نازل شده است. از سخنان ديگر ويل دورانت هر دو مطلب فهميدهمیشود يعنی هم مدعی است كه حجاب به وسيله ايرانيان پس از مسلمان شدنشان در ميان مسلمانان رواجيافت و هم مدعی است كه ترك همخوابگی با زن حائض ، در حجاب زنان مسلمان و لااقل در گوشهگيری آنان مؤثر بوده است .
فلسفه پوشش در اسلام:
فلسفههائی كه قبلا برای پوشش ذكر كرديم غالبا توجيهاتی بود كه مخالفينپوشش تراشيدهاند و خواستهاندآن را حتی در صورت اسلاميش امری غير منطقی و نامعقول معرفی كنند . روشن است كهاگر انسان مسألهای را از اول خرافه فرض كند ، توجيهی هم كه برای آن ذكرمیكند متناسب با خرافه خواهد بوداگر بحث كنندگان ، مسأله را با بيطرفی موردكاوش قرار میدادند در میيافتند كه فلسفه پوشش و حجاب اسلامی هيچيك از سخنان پوچ و بیاساسآنها نيست،ما برای پوشش زن از نظر اسلام فلسفه خاصی قائلهستيم كه نظر عقلی آن را موجه میسازد و از نظر تحليل میتوان آنرا مبنای حجابدر اسلام دانست.
واژه حجاب:
پيش از اينكه استنباط خود را دراين باره ذكر كنيم لازم است يك نكتهرا يادآوری كنيم :
آن نكته اينست كه معنایلغویحجاب كه در عصر ما اين كلمه برای پوشش زن معروف شده است چيست ؟ كلمه حجاب همبه معنی پوشيدن است و هم به معنی پرده و حاجب . بيشتر استعمالش به معنیپردهاست . اين كلمه از آن جهت مفهوم پوشش میدهد كهپرده وسيله پوشش است ، و شايدبتوان گفت كه به حسب اصل لغت هر پوششیحجاب نيست ، آن پوشش حجاب ناميده میشودكه از طريق پشت پرده واقع شدن صورت گيرد . در قرآن كريم در داستان سليمان ،غروب خورشيد را اينطور توصيف میكند : " « حتی توارت بالحجاب »" يعنی " تاآنوقتی كه خورشيد در پشت پرده مخفی شدپرده حاجز ميان قلب و شكم راحجاب " مینامند( [1] ) . در دستوری كه اميرالمؤمنين عليه السلام به مالك اشتر نوشتهاستمیفرمايد :
« فلا تطولن احتجابك عن رعيتك » ( [2] ) . يعنی در ميان مردمباش ، كمتر خود را در اندرون خانه خود از مردم پنهان كن ، حاجب و دربان تورا از مردم جدا نكند ، بلكه خودت را در معرض ملاقات و تماس مردم قراربدهتا ضعيفان و بيچارگان بتوانند نيازمنديها و شكايت خود را به گوش توبرسانند وتو نيز از جريان مورد نظر بیاطلاع نمانی.
ابن خلدون در مقدمه خويش فصلی دارد تحتعنوان " فصل فی الحجاب كيفيقع فی الدول و انه يعظم عند الهرم " در اين فصلبيان میكند كه حكومتهادر بدو تشكيل ميان خود و مردم حائل و فاصلهای قرارنمیدهند ولی تدريجاحائل و پردهميان حاكم و مردم ضخيمتر میشود تا باعخره عواقب ناگواری به وجود میآورد .ابنخلدون كلمه حجاب را به معنی پرده و حائل - نه پوشش - به كار بردهاست. استعمال كلمه حجاب در مورد پوشش زن يك اصطلاح نسبتا جديد است . در قديم و مخصوصا در اصطلاح فقهاء كلمه " ستر " كه به معنی پوشش است بهكار رفته است . فقهاء چه در كتاب الصلوه و چه در كتاب النكاح كهمتعرض اين مطلب شدهاند كلمه " ستر " را به كار بردهاند نه كلمه حجابرابهتر اين بود كه اين كلمهعوض نمیشد و ما هميشه همان كلمه " پوشش " را به كار میبرديم . زيرا چنانكهگفتيم معنی شايع لغت حجاب پرده است ،و اگر در مورد پوشش به كار برده میشود به اعتبار پشت پرده واقع شدن زن است و همين امر موجب شده كه عده زيادی گمان كنندكه اسلام خواسته استزن هميشه پشت پرده و در خانه محبوس باشد و بيرون نرود،وظيفه پوشش كه اسلام برای زنان مقرر كرده است بدين معنی نيست كه ازخانهبيرون نروند . زندانی كردن و حبس زن در اسلام مطرح نيست . در برخیاز كشورهایقديم مثل ايران قديم و هند چنين چيزهائی وجود داشته است ولیدر اسلام وجودندارد،پوشش زن در اسلام اينست كه زن در معاشرت خود با مردان بدن خود رابپوشاند و به جلوهگری و خودنمائی نپردازد . آيات مربوطه همين معنی راذكرمیكند و فتوای فقهاء هم مؤيد همين مطلب است و ما حدود اين پوشش را با استفادهاز قرآن و منابع سنت ذكر خواهيم كرد . در آيات مربوطه لغتحجاب به كار نرفته است . آياتی كه در اين باره هست چه در سوره مباركه نور و چه در سوره مباركهاحزاب ، حدود پوشش و تماسهای زن و مرد را ذكر كرده است بدونآنكه كلمه حجاب رابه كار برده باشد . آيهای كه در آن ، كلمه حجاب بهكار رفته است مربوط است بهزنان پيغمبر اسلامومیدانيم كه در قرآن كريم درباره زنان پيغمبر دستورهایخاصی وارد شدهاست . اولين آيه خطاب به زنان پيغمبر با اين جمله آغاز میشود: ‹‹يا نساء النبی لستن كأحد من النساء »يعنی شما با ساير زنان فرق داريد. اسلام عنايت خاصی داشته است كه زنان پيغمبر چه در زمان حيات آن حضرت و چهبعد از وفات ايشان ، در خانههای خود بمانند ، و در اين جهت بيشترمنظورهایاجتماعی و سياسی در كار بوده است . قرآن كريم صريحا به زنانپيغمبر میگويد: ‹‹و قرن فی بيوتكن » يعنی در خانههای خود بمانيد .
اسلاممیخواسته است " امهات المؤمنين " كه خواه ناخواه احترام زيادی درميان مسلمانان داشتند ازاحترام خود سوء استفاده نكنند ، و احيانا ابزارعناصر خودخواه و ماجراجو درمسائل سياسی و اجتماعی واقع نشوند . و چنانكه میدانيم يكی از " امهاتالمؤمنين " ( عايشه ) كه از اين دستور تخلفكرد ، ماجراهای سياسی ناگواری برایجهان اسلام به وجود آورد . خود اوهميشه اظهار تأسف میكرد و میگفت دوست داشتمفرزندان زيادی از پيغمبرمیداشتم و میمردند اما به چنين ماجرائی دست نمیزدمسر اينكه زنان پيغمبر ممنوع شدند از اينكه بعد از آن حضرت با شخصديگریازدواج كنند به نظر من همين است . يعنی شوهر بعدی از شهرت و احترام زنش سوء استفاده میكرد و ماجراها میآفريدبنابراين اگر درباره زنان پيغمبر دستور اكيدتر و شديدتری وجود داشته باشدبدين جهت استبه هر حال آيهای كه در آن آيه كلمه " حجاب " به كار رفتهآيه 54 ازسوره احزاب است كه میفرمايد : « و اذا سالتموهن متاعا فاسالوهنمنوراء حجاب » . يعنی اگر از آنها متاع و كالای مورد نيازی مطالبهمیكنيد از پشت پرده از آنها بخواهيد . در اصطلاح تاريخ و حديث اسلامی هرجا نام " آيه حجاب " آمده است مثلا گفته شده قبل از نزول آيه حجابچنانبود و بعد از نزول آيه حجاب چنين شد ، مقصود اين آيه است كه مربوطبه زنانپيغمبر است ( [3] ) ، نه آيات سوره نور كه میفرمايد: ‹‹قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم »- الی آخر - « قل للمؤمنات يغضضن منابصارهن ›› يا آيه سوره احزاب كه میفرمايد:‹‹يدنين عليهن من جلابيبهن » - الی آخر.اما اينكه چطور شددر عصر اخير به جای اصطلاح رائج فقهاء يعنی ستر وپوشش ، كلمه حجاب و پرده وپردگی شايع شده است شايد از ناحيه اشتباه كردن حجاباسلامی به حجابهائی كه در ساير ملل مرسومبوده است باشد .
سيمای حقيقی مسأله حجاب:
حقيقت امر اينست كه در مسأله پوشش - و به اصطلاح عصر اخير حجاب سخن در اين نيست كه آيا زن خوباست پوشيده در اجتماع ظاهر شود ياعريان ؟ روح سخن اينست كه آيا زن و تمتعاتمرد از زن بايد رايگان باشد ؟ آيا مرد بايد حق داشته باشد كه از هر زنی در هر محفلی حداكثر تمتعاترا به استثناء زنا ببرد يا نه ؟اسلام كه به روحمسائل مینگرد جواب میدهد : خير ، مردان فقط در محيطخانوادگی و در كادر قانونازدواج و همراه با يك سلسله تعهدات سنگينمیتوانند از زنان به عنوان همسرانقانونی كامجوئی كنند ، اما در محيطاجتماع استفاده از زنان بيگانه ممنوع است.و زنان نيز از اينكه مرداندر خارج از كانون خانوادگی كامياب سازند به هرصورت و به هر شكلممنوع میباشنددرست است كه صورت ظاهر مسأله اينست كهزن چه بكند ؟ پوشيده بيرونبيايد يا عريان ؟ يعنی آنكس كه مسأله به نام اوعنوان میشود زن است ، واحيانا مسأله با لحن دلسوزانهای طرح میشود كه آيابهتر است زن آزاد باشديا محكوم و اسير و در حجاب ؟ اما روح مسأله و باطن مطلبچيز ديگر استو آن اينكه آيا مرد بايد در بهرهكشی جنسی از زن ،جز از جهت زنا، آزادی مطلق داشته باشد يا نه ؟يعنی آنكه در اين مسأله ذی نفع است مرد است نهزن ، و لااقل مرد از زن در اين مسأله ذی نفعتر است . به قول ويل دورانت
" دامنهای كوتاه برای همه جهانيان بجز خياطان نعمتی است" پس روح مسأله ،محدوديت كاميابيها به محيط خانوادگی و همسران مشروع ،يا آزاد بودن كاميابيها وكشيده شدن آنها به محيط اجتماع است . اسلام طرفدار فرضيه اول است. از نظراسلام محدوديت كاميابيهای جنسی به محيط خانوادگی و همسران مشروع ، از جنبه روانی به بهداشت روانی اجتماع كمك میكند ، و از جنبه خانوادگی سبب تحكيمروابط افراد خانواده و برقراری صميميت كامل بينزوجين میگردد ، و از جنبهاجتماعی موجب حفظ و استيفاء نيروی كار وفعاليت اجتماع میگردد ، و از نظر وضعزن در برابر مرد ، سبب میگردد كهارزش زن در برابر مرد بالا رود فلسفهپوشش اسلامی به نظر ما چند چيز است . بعضی از آنها جنبه روانیدارد و بعضیجنبه خانه و خانوادگی ، و بعضی ديگر جنبه اجتماعی ، و بعضیمربوط است به بالابردن احترام زن و جلوگيری از ابتذال او. حجاب در اسلام از يك مسأله كلیتر واساسیتری ريشه میگيرد و آن اينست كه اسلام میخواهد انواع التذاذهای جنسی ،چه بصری و لمسی و چه نوع ديگر بهمحيط خانوادگی و در كادر ازدواج قانونیاختصاص يابد ، اجتماع منحصرابرای كار و فعاليت باشد . برخلاف سيستم غربی عصر حاضر كه كار و فعاليت را با لذتجوئيهای جنسی به هم میآميز دل ، اسلاممیخواهد اين دو محيط راكاملا از يكديگر تفكيك كند.اكنون به شرح چهارقسمت فوق میپردازيم :
1- آرامش روانی:
نبودن حريم ميان زن و مردو آزادی معاشرتهای بی بندوبار ، هيجانها والتهابهای جنسی را فزونمیبخشد وتقاضای سكس را به صورت يك عطش روحیو يك خواست اشباع نشدنی در میآورد . غريزهجنسی ، غريزهای نيرومند ،عميق و " دريا صفت " است ، هر چه بيشتر اطاعت شود سركشتر میگردد ،همچون آتش كه هر چه به آن بيشتر خوراك بدهند ، شعله ورترمیشود . برایدرك اين مطلب به دو چيز بايد توجه داشت: 1-تاريخ:همانطوری كه از آزمندان ثروت ياد میكند كه با حرص و آزیحيرتآور در پی گردآوردن پول و ثروت بودهاند و هرچه بيشتر جمع میكردهاند حريصتر میشدهاند ، همچنين از آزمندانی در زمينه مسائل جنسی يادمیكند . اينها نيز به هيچ وجه ازنظر حس تصرف تملك زيبا رو يان در يكحدی متوقف نشدهاند . صاحبان حرمسراها و درواقع همه كسانی كه قدرتاستفاده داشتهاند چنين بودهاند. كريستن سننويسنده كتاب " ايران در زمان ساسانيان " در فصل نهمكتاب خويش مینويسد : "در نقش شكار طاق بستان فقط چند تن از سه هزار زنی كه خسرو ( پرويز( درحرم داشت میبينيم . اين شهريار هيچگاه از اين ميل سير نمیشددوشيزگان وبيوگان و زنان صاحب اولاد را در هر جا نشان میدادند ، به حرمخود میآورد . هر زمان كه ميل تجديد حرم میكرد ، نامهای چند بهفرمانروايان اطراف میفرستادو در آن وصف زن كامل عياررا درج میكرد . پس عمال او هرجا زنی را با وصف نامه مناسب میديدند ،به خدمتمیبردنداز اينگونه جريانها در تاريخ قديم بسيار میتوان يافت . در جديدترينجريانها به شكل حرمسرا نيست ، به شكل ديگر است ، با اين تفاوت كه درجديد لزومی ندارد كسی به اندازه خسرو پرويز و هارون الرشيد امكاناتداشتهباشد . در جديد به بركت تجدد فرنگی ، برای مردی كه يك صد هزارم پرويز و هارونامكانات داشته باشد ميسر است كه به اندازه آنها از جنسزن بهرهكشی كند .
2 -هيچ فكر كردهايد كه حس " تغزل " در بشر چه حسی است ؟ قسمتی از ادبياتجهان عشق و غزل است . در اين بخش از ادبيات ، مرد ، محبوب ومعشوق خود را ستايشمیكند ، به پيشگاه او نياز میبرد ، او را بزرگ و خود را كوچك جلوه میدهد ،خود را نياز میبرد ، او را بزرگ و خود راكوچك جلوه میدهد ، خود را نيازمندكوچكترين عنايت او میداند ، مدعیمیشود كه محبوب و معشوق " صد ملك جان بهنيم نظر میتواند بخرد ، پسچرا در اين معامله تقصير میكند " از فراق او دردمندانه مینالد.اين چيست ؟ چرا بشر در مورد ساير نيازهای خود چنين نمیكند؟ آيااكنون ديدهايد كه يك آدم پول پرست برای پول ، و يك آدم جاهپرست برایجاه و مقام غزلسرائی كرده است ؟ ! آيا تاكنون كسی برای نان غزلسرائیكردهاست ؟ چرا هر كسی از شعر و غزل ديگری خوشش میآيد ؟ چرا همه ازديوان حافظاينقدر لذت میبرند ؟ آيا جز اين است كه همه كس آنرا بازبان يك غريزه عميق كهسراپای وجودش را گرفته است منطبق میبيند ؟ چه قدر اشتباه میكنند كسانی كه میگويند يگانه عامل اساسی فعاليتهای بشر عاملاقتصاداست. بشر برای عشقهای جنسی خود موسيقی خاصی دارد ، همچنانكه برای معنويات نيز موسيقی خاص دارد ، در صورتی كه برای حاجتهای صرفا مادی از قبيل آبونان و موسيقی ندارد.البته نمي توان ادعا كرد كه تمام عشقها جنسی است و من هم هرگزنمیگويم كهحافظ و سعدی و ساير غزلسرايان صرفا از زبان غريزه جنسی سخنگفتهاند . اينمبحث ، مبحث ديگری است كه جداگانه بايد بحث شودولی قدرمسلم اينست كه بسياری از عشقها و غزلها عشق و غزلهائی است كهمرد برای زنداشته است . همين قدر كافی است كه بدانيم توجه مرد به زناز نوع توجه به نان وآب نيست كه با سير شدن شكم اقناع شود ، بلكه يابه صورت حرص و آز و تنوع پرستیدر میآيد و يا به صورت عشق و غزل به هر حال اسلام به قدرت شگرف اينغريزه آتشين توجه كامل كرده است وروايات زيادی درباره خطرناك بودن غريزهای كهمرد و زن را به يكديگرپيوند میدهد وارد شده استاسلام تدابيری برایتعديل و رام كردن اين غريزه انديشيده است و در اينزمينه هم برای زنان و همبرای مردان ، تكليف معين كرده است . يك وظيفه مشترك كه برای زن و مرد ، هر دو ،مقرر فرمودهمربوط به نگاه كردن است: ‹‹قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم . . . قل للمؤمناتيغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن››
خلاصه اين دستور اينستكه زن و مرد نبايد به يكديگر خيره شوند ، نبايدچشم چرانی كنند ، نبايد نگاههایمملو از شهوت به يكديگر بدوزند ، نبايدبه قصد لذت بردن به يكديگر نگاه كنند . يك وظيفه هم خاص زنان مقررفرموده است و آن اينست كه بدن خود را از مردانبيگانه پوشيده دارند و در اجتماع به جلوهگری و دلربائی نپردازند . به هيچ وجهو هيچ صورت و باهيچ شكل و رنگ و بهانهای كاری نكنند كه موجبات تحريك مردانبيگانه رافراهم كنند .روح بشر فوق العاده تحريك پذير است . اشتباه است كهگمان كنيمتحريك پذيری روح بشر محدود به حد خاصی است و از آن پس آرام میگيردهمانطور كه بشر اعم از مرد و زن - در ناحيه ثروت و مقام از تصاحبثروتو از تملك جاه و مقام سير نمیشود و اشباع نمیگردد ، در ناحيه جنسی نيز چنيناست . هيچ مردی از تصاحب زيبا رويان و هيچ زنی از متوجه كردنمردان و تصاحبقلب آنان و بلا خره هيچ دلی از هوس سير نمیشودو از طرفی تقاضای نامحدود خواهناخواه انجام ناشدنی است و هميشه مقروناست به نوعی احساس محروميت . دستنيافتن به آرزوها به نوبه خود منجربه اختلالات روحی و بيماريهای روانیمیگرددچرا در دنيای غرب اينهمه بيماری روانی زياد شده است ؟ علتش آزادیاخلاقی و جنسی و تحريكات فراوان سكسی است كه به وسيله جرائد و مجلات وسينماها و تئاترها و محافل و مجالس رسمی و غير رسمی و حتی خيابانها وكوچهها انجام میشود. اما علت اينكه در اسلام دستور پوشش اختصاص به زنانيافته است اين است كه ميل به خودنمائی و خودآرائی مخصوص زنان است . از نظر تصاحبقلبها و دلها مرد شكار است و زن شكارچی ، همچنانكه از نظر تصاحب جسم و تن ، زن شكار است و مرد شكارچی . ميل زن به خودآرائی از اين نوع حسشكارچيگری او ناشی میشود . در هيچ جای دنيا سابقه ندارد كه مردان لباسهای بدن نما و آرايشهای تحريك كننده به كار برند . اين زن است كه به حكمطبيعتخاص خود میخواهد دلبری كند و مرد را دلباخته و در دام علاقه بهخود اسير سازد. لهذا انحراف تبرج و برهنگی از انحرافهای مخصوص زناناست و دستور پوشش همبرای آنان مقرر گرديده استاما درباره طغيان پذيری غريزه جنسی و اينكه برخلاف ادعای افرادی مانندراسل ، غريزه جنسی با آزاد گذاشتن كامل و خصوصا بافراهم كردن وسائلتحريك هرگز سير نمیشود و اشباع نمیگردد و همچنين دربارهانحراف " چشمچرانی " در مردان و انحراف " تبرج " در زنان ، باز هم بحثخواهيم كرد .
2-استحكام پيوند خانوادگی:
شك نيست كه هرچيزی كه موجب تحكيم پيوندخانوادگی و سبب صميميت رابطه زوجين گردد ، برای كانون خانواده مفيد است و درايجاد آن بايد حداكثر كوشش مبذول شود . و بالعكس هر چيزی كهباعث سستی روابطزوجين و دلسردی آنان گردد به حال زندگی خانوادگیزيانمند است و بايد با آنمبارزه كرد.اختصاص يافتن استمتاعات و التذاذهای جنسی به محيط خانوادگی و دركادرازدواج مشروع ، پيوند زن و شوهری را محكم میسازد و موجب اتصال بيشترزوجين به يكديگر میشود. فلسفه پوشش و منع كاميابی جنسی از غير همسر مشروع، از نظر اجتماعخانوادگی اينست كه همسر قانونی شخص از لحاظ روانی عامل خوشبختكردن اوبه شمار برود ، در حالی كه در سيستم آزادی كاميابیهمسر قانونی ازلحاظروانی يك نفر رقيب و مزاحم و زندانبان به شمار میرود و در نتيجه كانون خانوادگی براساس دشمنی و نفرت پايهگذاری میشود علت اينكه جوانان امروزاز ازدواج گريزانند و هر وقت به آنان پيشنهاد میشود ، جواب میدهند كه حالازود است ، ما هنوز بچهايم ، و يا به عناوينديگر از زير بار آن شانه خالیمیكنند همين است . و حال آنكه در قديم يكیاز شيرينترين آرزوهای جوانانازدواج بود . جوانان پيش از آنكه به بركت دنيای اروپا كالای زن اينهمه ارزان وفراوان گردد ، " شب زفاف را كم ازتخت پادشاهی " نمیدانستند .ازدواج درقديم پس از يك دوران انتظار و آرزومندی انجام میگرفت و بههمين دليل زوجينيكديگر را عامل نيكبختی وسعادت خود میدانستند ، ولی امروز كامجوئيهای جنسی در غير كادر ازدواج بهحداعلی فراهم است و دليلی برای آن اشتياقها وجود ندارد معاشرتهای آزاد و بیبندوبار پسران و دختران ، ازدواج را به صورت يكوظيفه و تكليف و محدوديت در آوردهاست كه بايد آن را با توصيههایاخلاقی و يا احيانا - چنانكه برخی از جرائدپيشنهاد میكنند - با اعمال زوربر جوانان تحميل كرد.تفاوت آن جامعه كهروابط جنسی را محدود میكند به محيط خانوادگی و كادرازدواج قانونی ، بااجتماعی كه روابط آزاد در آن اجازه داده میشود اينستكه ازدواج در اجتماع اولپايان انتظار و محروميت ، و در اجتماع دوم آغازمحروميت و محدوديت است . درسيستم روابط آزاد جنسی ، پيمان ازدواج بهدوران آزادی دختر و پسر خاتمه میدهدو آنها را ملزم میسازد كه به يكديگروفادار باشند و در سيستم اسلامی بهمحروميت و انتظار آنان پايان میبخشد . سيستم روابط آزاد اولا موجب میشود كهپسران تا جائی كه ممكن است ازازدواج و تشكيل خانواده سر باز زنند و فقط هنگامیكه نيروهای جوانی و شورو نشاط آنها رو به ضعف و سستی مینهد ، اقدام به ازدواجكنند و در اينموقع زن را فقط برای فرزند زادن و احيانا برای خدمتكاری و كلفتیبخواهند، و ثانيا پيوند ازدواجهای موجود را سست میكند و سبب میگردد به جایاينكه خانواده بر پايه يك عشق خالص و محبت عميق استوار باشد و هر يكاز زنو شوهر همسر خود راعامل سعادت خود بداندامثال راسل و تقليد از صاحبان مكتب " اخلاق نوين جنسی " با داشتن همسرقانونی ،عشق خود را در جای ديگر جستجو میكند و با مرد مورد عشق و علاقهخود هم بسترمیشود ، چه اطمينانی هست كه به خاطر همسر قانونی كه چندان مورد علاقهاش نيستوسائل ضد آبستنی به كار برد و از مرد مورد عشق و علاقهخود آبستن نشود و فرزندرا به ريش همسر قانونی نبندد . قطعا چنين زنیمايل است كه فرزندی كه به دنيامیآورد از مرد مورد علاقهاش باشد نه ازمردی كه فقط به حكم قانون همسر او استو الزاما به حكم قانون نبايد ازغير او آبستن بشود . همچنان مرد نيز طبعاعلاقهمند است كه از زن مورد عشقو علاقهاش فرزند داشته باشد نه از زنی كه بازور قانون به او پيوندكردهاند . دنيای اروپا عملا نشان داده است كه با وجودوسائل ضد آبستنی،آمار فرزندان غير مشروع وحشتآور است .
3- استواری اجتماع:كشانيدن تمتعات جنسی ازمحيط خانه به اجتماع ، نيروی كار و فعاليت اجتماع را ضعيف میكند . برعكس آنچهكه مخالفين حجاب خردهگيری كردهاندو گفتهاند:" حجاب موجب فلج كردن نيروینيمی از افراد اجتماع است" بی حجابی و ترويج روابط آزاد جنسی موجب فلج كردننيروی اجتماع است . آنچه موجب فلج كردن نيروی زن و حبس استعدادهای او است حجاب به صورت زندانی كردن زن و محروم ساختن او از فعاليتهای فرهنگی و اجتماعی واقتصادی است و در اسلام چنينچيزی وجود ندارد . اسلام نه میگويد كه زن از خانه بيرون نرود و نه میگويدحقتحصيل علم و دانش ندارد - بلكه علم و دانش را فريضه مشترك زن و مرددانسته است - و نه فعاليت اقتصادی خاصی را برای زن تحريم میكند . اسلامهرگز نمیخواهدزن بيكار و بيعار بنشيند و وجودی عاطل و باطل بار آيد , پوشانيدن بدن بهاستثناء وجه و كفين مانع هيچگونه فعاليت فرهنگی يااجتماعی يا اقتصادی نيست . آنچه موجب فلج كردن نيروی اجتماع است آلودهكردن محيط كار به لذتجوئيهایشهوانی است.اماآيا اگر پسر و دختری در محيط جداگانهای تحصيل كنند و فرضا در يكمحيط درس میخوانند دختران بدن خود را بپوشانند و هيچگونه آرايشی نداشته باشندبهتر درس میخوانند و فكر میكنند و به سخن استاد گوش میكنند يا وقتی كه كنار هر پسری يك دختر آرايش كرده با دامن كوتاه تا يك وجب بالای زانونشستهباشد ؟ آيا اگر مردی در خيابان و بازار و اداره و كارخانه و غيره با قيافههایمحرك و مهيج زنان آرايش كرده دائما مواجه باشد بهتر سرگرمكار و فعاليت میشوديا در محيطی كه با چنين مناظری روبرو نشود ؟ اگر باور نداريد از كسانی كه دراين محيط كار میكنند بپرسيد . هر مؤسسه ياشركت يا ادارهای كه سخت مايل استكارها به خوبی جريان يابد ، از ايننوع آميزشها جلوگيری میكند . اگر باورنداريد تحقيق كنيد . حقيقت اينست كه اين وضع بی حجابی رسوا كه در ميان ما است واز اروپاو آمريكا هم داريم جلو میافتيم از مختصات جامعههای پليد سرمايهداریغربیاست و يكی از نتائج سوءپول پرستیها و شهوترانيهای سرمايهداران غرب است ، بلكه يكی از طرق ووسائلیاست كه آنها برای تخدير و بی حس كردن اجتماعات انسانی و درآوردن آنها به صورتمصرف كننده اجباری كالاهای خودشان به كار میبرند. "اطلاعات " 47 / 9 / 5گزارشی از اداره كل نظارت بر مواد خوردنی ،آشاميدنی ، آرايشی نقل كرده است.درباره لوازم آرايش چنين مینويسد: " ها در ظرف يك سال 210 هزار كيلو مواد ولوازم آرايش از قبيلماتيك ، سرخاب ، كرم ، پودر ، سايه چشم برای مصرف خانمهاوارد شدهاست . از اين مقدار 181 هزار كيلوگرم آن انواع كرم بوده است . دراينمدت به 1650 قوطی و 2500 دوجين پودر صورت و 4604 عدد روژلب ، 2280 عددصابون لاغری ، 2280 آمپول آرايشی اجازه ورود داده شده است . البته بايد 3100 عدد سايه چشم و 2400 خط چشم را نيز به آن اضافه كرد.آری بايد زنايرانی به بهانه " تجدد " و " تقدم " و " مقتضياتزمان " هر روز و هر ساعت باوسائلی كه در دنيای سرمايهداری تهيه میشودخود را در معرض نمايش بگذارد تابتواند چنين مصرف كننده لايقی برایكارخانههای اروپائی باشد . اگر زن ايرانیبخواهد خود را فقط برای همسر قانونی و يا برای حضور در مجالس اختصاصی زنانبيارايد ، نه مصرف كنندهلايقی برای سرمايهداران غربی خواهد بود و نه وظيفه ومأموريت ديگرش راكه عبارت است از انحطاط اخلاق جوانان و ضعف اراده آنان وايجاد ركود درفعاليت اجتماعی ، به نفع استعمار غرب انجام خواهد داد . درجامعههای غير سرمايهداری با همه احساسات ضدمذهبی كه در آنجا وجود دارد كمتر شنيده میشود كه چنين رسوائيها به نامآزادیزن وجود داشته باشد.
4-ارزش و احترام زن:
قبلا گفتيم كه مرد بهطور قطع از نظر جسمانی بر زن تفوق دارد . از نظرمغز و فكر نيز تفوق مرد لااقلقابل بحث است . زن در اين دو جبهه در برابر مرد قدرت مقاومت ندارد ، ولی زن ازطريق عاطفی و قلبی هميشه تفوقخود را بر مرد ثابت كرده است . حريم نگهداشتنزن ميان خود و مرد يكی ازوسائل مرموزی بوده است كه زن برای حفظ مقام و موقعخود در برابر مرد از آن استفاده كرده است , اسلام زن را تشويق كرده است كهاز اين وسيله استفاده كند . اسلام مخصوصاتأكيد كرده است كه زن هر اندازه متينتر و با وقارتر و عفيفتر حركت كندو خود را در معرض نمايش برای مرد نگذاردبر احترامش افزوده میشوددر تفسير آيات سوره احزاب ديده شده است كه قرآنكريم پس از آنكهتوصيه میكند زنان خود را بپوشانند میفرمايد : " « ذلك ادنیان يعرفن فلايؤذين »" . يعنی اين كار برای اينكه به عفاف شناخته شوند و معلومشودخود را در اختيار مردان قرار نمیدهند بهتر است ، و در نتيجه دور باش وحشمت آنها مانع مزاحمت افراد سبكسر میگردد .
حجاب؛زنان را در زندان زندگي حبس کرده وآنها را ا ز تعالي و رشد باز مي دارد.
حجاب ؛از توسعه علمي،فکري ،فرهنگي ،هنري زنان مي کاهدو...
درحاليکه حجاب اسلامي ،آنگونه پيامدهاي شوم راندارد،بلکه وسيله وسنگر محکمي برا ي استواری زندگي بانوان بوده وپشتوانه نيرومندي براي آنها درراستاي توسعه علمي ،فکري ،فرهنگي و هنري است.
اي خواهرانم حجاب تيغ شما ست تيغ خود را از کف نيندازيد
ونيز شرف زن به يمن عصمت اوست اين شرف را از تن نرنجانيد
و اين را بدانيد که:
هر شاخه ای که از باغ برون آرد سر در ميوه آن طمع کند راهگذر
بخش اول : حجاب از نظر قران
اشاره: اصل وجوب حجاب براي زنان ازضروريات دين اسلام است،ومنکر آن در حکم منکر دستورات ضروري اسلام است وکسي که ازروي عمدوآگاهي منکر ضروريات اسلام شود،درحکم کفراست ،مگر اينکه معلوم باشد که منکر خدا ويارسول خدا نيست.
ضروري و وجوب حجاب داشتن برای زنان ازنظر قرآن ،وگفتار پيامبر وامامان وبه حکم عقل واجماع واتفاق رأي علماي اسلام ثابت است.
درقرآن براي وجوب حجاب وحدود آن ،به چهارآيه که صراحت برآن دارند تمسک شده ولي درمورد حفظ عفت وپاسداري از حريم آن ،درقرآن بيش از ده آيه وجود دارد.
تجزيه وتحليل آيه 30سوره نور
درآيه 30سوره نور (به عنوان نخستين آيه اي که صراحت بر وجوب حجاب دارد) مي خوانيم:
«وقل للمومنات يغضضن من ابصارهن ويحفظن فروجهن ولا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها وليضربن بخمرهن علی جيوبهن ولا يبدين زينتهن الا لبعولتهن ...»
اي پيامبر به زنان با ايمان بگو چشمهاي خودرا (از نگاه به نامحرمان ) فرو گيرند ،ودامان خويش را حفظ کنند ،وزينت خود را ـ جزآن مقدار که نمايان است ـ آشکار نسازند،و(اطراف ،روسريهاي خود را بر سينه خود افکنند (تا گردن وسينه با آن پوشيده شود.)وزينت خود را آشکا رنسازند مگر براي شوهرانشان وساير افراد محرمشان...
شرح کوتاه
دراين آيه به پنج موضوع در رابطه با حجاب وحفظ حريم عفت تصريح شده است:
1 . زنان بايد ديدگان خود را از نگاه به نامحرم فرو بنندند.
2. زنان بايد دامن خود را از هرگونه عوامل بي عفتي ،حفظ کنند.
3. زنان بايد زينت خود را ،جز آن مقدار که بطور قهري آشکاراست ،آشکار نکنند.
4. زنان بايد روسريهاي خود را بر سينه بيفکنند.
5 .زنان بايد زينت خود را جز براي افراد محرم خود،آشکار نکنند.
ابن عباس عالم ومفسر بزرگ عصر پيامبر در تفسير جمله
« وليضربن بخمرهن علی جيوبهن»
مي فرمايد: يعني زن بايد مو وسينه ودور گردن وزيرگلوي خود را بپوشاند.
منظور از زينت چيست؟
با بررسي گفتار اهل لغت چنين فهميده مي شود که زينت به معني زيبايي در مقابل زشتي است وشامل هر نوع زينت وآراستگي ،از طبيعي وعارضي ،از لباس وبدن وزيور آلات خواهدشد،وزينت در زن ،آن زيبايي هاي آشکاراست.
بنابراين واژه زينت وسيع است.زينت ،هم شامل زينت هاي طبيعي مثل صورت ،بازوان ،سينه ،گردن و....وهم شامل زينت هاي اکتسابي مثل آويختن زيور آلات است.
بخش دوم :آيات هشدار گردر حفظ سنگر حجاب وعفت
1. نهي از کوبيدن پا بر زمين
درذيل آيه 31سوره نور،پس از آنکه خداوند به پيامبرفرمان مي دهد که به زنان با ايمان بگو حجاب خود را رعايت کنند ،مي فرمايد «ولا يضربن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن »
بايد زنان ،هنگام راه رفتن ،پاهاي خود را بر زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود .
2 . نهي ازسخن گفتن زن با نازوکرشمه
درذيل آيه 32 سوره احزاب ،خداوند خطاب به همسران پيامبر ميفرمايد:«فلا تخضعن بالقول فيطمع الذي في قلبه مرض وقلن قولا معروفا »با صداي نرم ،به گونه هوس انگيز ،سخن نگوييد،که بيمار دلان در شما طمع کنند ،بلکه به خوبي سخن گوييد .
3. اخطار شديد به آسيب رسانان به حريم عفت
درآيه 60 سوره احزاب (بدنبال فرمان حفظ حجاب درآيه 59همين سوره) با هشدار واخطارشديد به بيمار دلان وغارتگران حريم عفت ،خطاب به پيامبرمي فرمايد:
(لئن لم ينته المنافقون والذين في قلوبهم مرض والمرجفون في المدينه لنغرينک بهم)
اگر منافقين وآنها که دردلهايشان بيماري است وآنها که اخباردروغ وشايعات بي اساس درمدينه پخش مي کنند،دست از کارخود برندارند،تو را برضد آنها مي شورانيم .
بخش سوم :ايرادها واشکالات
1.حجاب ومنطق
اولين ايراد اين است که حجاب دليل معقولي ندراد ومنطقي نيست . مي گويند: منشاء حجاب يا غارتگري ونا امني بوده که امروز وجود ندارد،يا فکر رهبانيت وترک لذت بوده است که فکر باطل ونادرستي است .
پاسخ اين ايراد اين است که حجاب ،از جنبه هاي مختلف رواني ،خانوادگي ،اجتماعي ،حتي از جنبه بالا رفتن ارزش زن ،منطق معقول دارد.
مرد بطور قطع از نظرجسماني بر زن تفوق دارد،از نظرمغز وفکر نيز تفوق مرد لااقل قابل بحث است ،زن دراين دو جبهه دربرابر مرد قدرت مقاومت ندارد ولي زن ازطريق عاطفي وقلبي هميشه تفوق خود را بر مرد ثابت کرده است .حريم نگه داشتن زن ميان خود ومرد يکي از وسايل مرموزي بوده است که زن براي حفظ مقام وموقع خود دربرابر مرد از آن استفاده کرده است.
اسلام زن را تشويق کرده است که ازاين وسيله استفاده کند وهر اندازه ،متين تر وبا وقارتر حرکت کند،بر احترامش افزوده مي شود.
درقرآن کريم نيز توصيه مي کند،زنان خود را بپوشانند،بعدمي فرمايد:
«ذلک ادني ان يعر فن فلا يؤذ ين »
يعني اين کار براي اينکه به عفاف شناخته شوندومعلوم شود وخود را دراختيار مردان قرار نمي دهند،بهتر است.
درنتيجه حشمت آنها مانع مزاحمت افراد سبکسر مي گردد.
2.حجاب واصل آزادي
مي گويند: حجاب موجب سلب حق آزادي مي شود که يک حق طبيعي بشري است ونوعي توهين به حيثيت انساني زن به شمار مي رود .
هر انساني شريف وآزاد است ،مرد باشد يا زن ،سفيد باشد يا سياه ،تابع هر کشور يا مذهبي که باشد.
پاسخ اين ايراد آن است که فرق است بين زنداني کردن درخانه وبين موظف دانستن زن به اينکه وقتي مي خواهد با مرد بيگانه مواجه شود پوشيده باشد.
در کشورهاي متمدن جهان براي مردان نيز محدوديت هايي وجود دارد.اگر مردي برهنه يا درلباس خواب از خانه خارج شد ويا با پيژامه بيرون آيد،پليس ممانعت کرده به عنوان اينکه اين عمل بر خلاف حيثيت اجتماع است ،اورا جلب ميکند.
هنگامي که مصالح اخلاقي واجتماعي ،افراد اجتماع او را ملزم کند که درمعاشرت اسلوب خاصي را رعايت کند مثلا با لباس کامل بيرون آيند ،چنين چيزي نه بردگي نام دارد ونه زندان ،نه ضد آزادي وحيثيت انساني است ونه ظلم وضد حکم عقل.
برعکس ،پوشيده بودن زن ،درهمان حدودي که اسلام تعيين کرده،موجب کرامت واحترام بيشتر اوست؛زيرا اورا از تعرض افراد جلف وفاقد اخلاق مصون مي دارد.آري اگر کسي بگويد زن را بايد درخانه حبس کرد،اين با آزادي طبيعي وحيثيت انساني وحقوق خدا دادي زن منافات دارد.چنين چيزي درحجاب هاي غير اسلام بوده است ،ولي در اسلام نبوده ونيست.
بخش چهارم :آثار وفوائد حجاب
1.حجاب ونقش آن درسلامت اجتماع وآرامش رواني
رعايت حجاب درسلامت وپاکي اجتماع مؤثر است ،به علت تاثير زياد آن در استحکام خانواده به عنوان پايه واساس اجتماع ونيز تاثير آن در ساخته شدن فرزندان با تربيت صحيح وپاک نگه داشتن محيط اجتماع از عوامل تحريک آميز حيواني .
معلوم است وقتي کانون خانواده گرم وپر جاذبه باشد،اين گرمي واستحکام دربالا بردن روحيه عمومي مردم وجامعه تاثير بسزايي خواهد داشت ،وقتي کودکان چنين خانواده اي با تربيت صحيح وتعادل روحيه وافکار پرورش يافتند،درجامعه منشأ سازندگي ، ترقي وتعالي مي شوند.
اکثر دختران وپسراني که درسنين پايين به دام مفاسدمختلف مي افتند،کساني هستند که از تربيت حقيقي وصحيح محروم بوده اند اين ظلم را هيچ کس جز والدين به آنها نکرده اند.
از طرفي با رعايت حجاب ،ريشه بسياري از تفاخرها،تکاثرها ،اسرافها ،تحريک هاي بي موقع در اجتماع کنده خواهد شد وبذر فساد خشکيده خواهد شد.
چرا که ديگر زنان عمر خودرا به جاي مصرف دراينگونه ضد ارزشها درجهت هدف نهايي زندگي انساني وسعادت راستين صرف مي کنند ولذا ديگر ،گناه به فساد کشاندن ساير افراد جامعه واتلاف عمر آنان وايجاد زمينه براي انواع فساد در اجتماع صورت نمی گيرد.
گسترش بوتيک هاي کذايي ،تهيه وتوزيع لباسهاي مبتذل غربي با تصويرها، تکثير وتوزيع نوارهاي مبتذل ونوارهاي موسيقي و...ازمواردي هستند که جوانان بي گناه وکم تجربه را به سوي منجلاب فساد وتباهي سوق مي دهند.براي اينکه جوانان از اين آفات در امان باشند،بايد درخانواده بطور صحيحي تربيت شوند،اما اگر مادر اسير انواع هوسها وتمايلات حيواني باشد،نمي تواند براي فرزندانش الگوي کاملي باشد.
2.حجاب ونقش آن درمسئوليت هاي اجتماعي
هر انساني در برابر اجتماع خود وظايف ومسئوليتهايي دارد وزنان نيز هر چند با گرم نگه داشتن کانون خانواده وتربيت صحيح فرزندان ،بزرگترين خدمت ها را به جامعه مي کنند،اماانتظار از آنان به عنوان نيمي از پيکره جامعه بيش ازاين مي رود.اسلام عزيز خواسته است که آنان درجامعه نيز نقش داشته باشند.
حضور زنان درستادهاي پشتيباني ،درماني وغذايي،همدوش با رزمندگان اسلام ودر ديگر جاها در دوران پيامبر وحضور گسترده آنها درتاريخ انقلاب اسلامي ايران چه در پيروزي انقلاب اسلامي ايران وچه دردوام آن به خصوص دوران جنگ وساير مسايل زندگي خود نشانگر اين انتظار است .
امام خميني قدس سره ،درمورد نقش زنان درانقلاب اسلامي مطالب مهمي بيان کرده اند که،از آن جمله خطاب به آنان چنين مي فرمايند: «نقش شما زنان در اين نهضت از مردها بيشتر بوده »؛ونيز مي فرمايند : «همانطور که مردها وارد ميدان بودند،بانوان محترم هم وارد بودند،بلکه زحمات اينها بيشترازمردها بود.»
3.خروج از لشکريان دشمن وايمني از عذاب الهي وکسب ثواب اخروي
شيطان از روابط زن ومرد براي به گناه انداختن ،استفاده مي کند لذا بد حجابي وبي حجابي ونيز عدم رعايت اصول شرعي در روابط با نا محرم ،شخص را در معرض خشم خدا قرار مي دهد .
چرا که وجود شخص ،هم آلوده به گناه مي شود وهم آلوده کننده ديگران واين چيزي نيست که خداوند براي بندگان دوست داشته باشد.
بزرگان دين وهمه انبياء وائمه حاضر بودندسخت ترين آزارها وشکنجه ها را تحمل کنند،ولي هرگزلحظه اي دچار خشم خداوند نشوند.
گيريم که ما محبوب هزاران وميليونها نفر ازبندگان خدا بشويم،چه فايده اگر محبوب خدا نباشيم واو راضي نباشد.
پيروزي هاي ظاهري نبايد ما را گول بزندوعقل وشعور را از ما بگيرد وما را دچار عذاب دردناک الهي کند که:
« ان ربک لشديد العقاب »
خانمي که درحجاب مخالفت امر خدا را ميکند،پس از مرگ چه مي کند؟روزي که همه چيز وهمه کس اورا تنها مي گذراند ورها ميکنند،چرا بايد عشق ورضايتش را فداي خود خواهي هاي ديگران کند؟ او نبايد خود رااسير هوسها ودامهاي شيطاني کند.
از طرف ديگر خداوند،همان طور که براي نافرماني وگناه عذاب وعقاب قرارداده ،همانطورهم براي کساني که به فرمانهاي اوعمل مي کنندپاداش وثواب اخروي قرار داده است.
4 - پوشش اسلامي وحفظ نسل از خطر سقوط
شکي نيست که يکي از آثار بي حجابي ،بي بندوباري وروابط نامشروع در ابعاد وسيع است چنانکه دردنياي غرب ،به خوبي ديده ميشود،وآثارنکبت بار روابط نا مشروع برکسي پوشيده نيست،يکي از آثار ،آلوده شدن نسل ،وبه دنبال آن سقط جنين وتولد فرزندان نا مشروع وغير قانوني است که متأسفانه بر اثر عدم رعايت عفت وپوشش اسلامي ،اين آثارروز بروز بيشتر ميشود وآمار نشان مي دهد که اين موضوع در کشورهايي که پوشش اسلامي رعايت نمي شود به مراتب بيشتر از جاهايي است که پوشش اسلامي رعايت مي شود.
طبق گزارشي که اخيراً از طرف اداره «تحقيقات اجتماعي امريکا» انتشار يافته ،تعداد نوزادان غير قانوني نسبت به ده سال قبل 47درصد افزايش يافته است.
بدون ترديد: يکي ازبزرگترين مشکلات اجتماعي ،وجود فرزندان بي سرپرست است که اصل خلقتشان بر اساس انحراف پايه گذاري شده است وبر اثر وجود زمينه نا مساعد معنوي درآنها ،خطرات آنها از نظر رواني بسيار قابل توجه وجدي است ،چنين فرزنداني مسلما طبيعي نيستند وچون پايه وجوديشان بر اساس قانون شکني پي ريزي شده ،تا حدود زيادي به گناه وقانون شکني متمايل هستندزيرا ميوه گناه هستند.
روشن است که حجاب اسلامي ،نقش اساسي درحفظ نسل وتأمين پاکي خلقت نسلهاي آينده دارد،چرا که زن مربي جامعه است وانسانها از دامن او پيدا مي شوند،اگر او دامن خود را در پناه پوشش حفظ کند سعادت انسانهاي آينده را پايه ريزي کرده است.
5 - مبارزه با نفس
ميل به خود نمايي وجلوه گري به مصالحي در سرشت زن ،نهفته است که بايد درمسير درست وهدفي والا بکار گرفته شود.
چرا که هيچ گرايشي بدون جهت در جان انسان به وديعت نهاده نشده است . اما اگر اين گرايش ،مرزي نداشته باشد وهمه جا نمود داشته باشد،فساد آفرين است.
زيبايي براي زن دروجود او سرمايه است،اما بايد بجا مصرف شود وزکات جمال زن ،حفظ او وعفاف است.
جواز کشف حجاب در مقابل محارم از جمله شوهر ،اين غريزه را جهت مي دهد که خود آرائي زن مختص به شوهرباشد ومنع آن در برابر نا محرم ،اين غريزه را کنترل مي کند.
وقتي زن در جهت کنترل اين خواهش ،اقدام کرد آمادگي غلبه بر سايرخواهشها را بدست آورده ودرجهت رشد وتعالي خود حرکت مي کند وانساني مهذب مي شود که مي تواند جامعه خود را نيز بسازد.
بدون هيچ ترديدي ،اندام زن اگر آراسته گردد،هوس بازان را به هيجان مي آورد ونسبت به زن تعرض مي کنند.
در سايه رعايت عفاف ،زن با شهامت هر چه تمامتربه وظيفه خود در اجتماع مشغول شده وخطري نيز متوجه او نمي شود.
از طرف ديگر انسان هم درمبارزه با نفس اغواگر پيروزي را کسب مي کند.
بخش پنجم:راههاي مبارزه با بد حجابي وبي حجابي
استعمارگران فرهنگ ستيز،درجوامع اسلامي براي زدودن ارزشهاي اسلامي تلاشي شگرف بکار گرفته اند تا در بينش افراد،دگرانديشي ايجاد کنند.
آنان به زنان القا مي کنند که ،شخصيت وارزش زن درعرضه وجودوزيبايي هاي به نمايش گذاشته اوست.
از طرفي بعضي از زنان ودختران که دچار کمبودهاي شخصيتي هستند ،خود آرايي را نوعي ايجاد شخصيت پنداري تلقي کرده وبا جلب نظرها عقده حقارت خود را جبران مي کنند.
در حاليکه عصمت وعفت زن حق خداست ،زن نمي تواند بگويد حجاب مربوط به خودم است ومي خواهم از آن صرف نظرکنم .علامه سيد شرف الدين عاملي مي فرمايد: آنچه را که دشمن انجام داده بايد ويران کرد وآنچه را انجام ميدهد بايد سدکرد وآبي را که بر جوي روان است بايد باز گرداند.
بنابراين از طرق زيربايد با پديده بدحجابي و بي حجابي مبارزه کرد:
1.تقويت ايمان واعتقاد
درزن بايد باور استوار ،ايمان عميق ايجاد شود ،زني که دل به حق داده وانديشه به خدا سپرده وفرجام زندگي دنيوي اش را پذيرفته چطور حاضر مي شود خود آرايي وخود نمايي کند وخود را در معرض ديدهاي آلوده قرار دهد وزمينه هاي تلذذ ديگران ومآلاً فساد آفريني را بوجود آورد؟!
اين جمله بلند حضرت علي عليه السلام که فرموده «المرء بايمانه والمومن بعمله » ،نشانگر آن است که باورها وايمانهاي راسخ ،عالي ترين نقش را در کيفيت زندگاني انساني ،ايفا مي کنند.
2.احياء فرهنگ اصيل اسلامي
احياء ارزشهاي اصيل اسلامي وفرا خواني زن مسلمان به تعقل ودريافتن ارزشها وآفريدن روح تعبد وتعهد نسبت به اينها نقش مهمي در اين زمينه خواهد داشت وزن مومن بايد به آنچه اسلام به عنوان ارزش بدان مي نگرد ،باور داشته باشد وبداند که عظمت وشخصيت او درگرو روح بلند ،انديشه والا ،قلب پاک ،وجان پيراسته از آلودگي است که او را به روشي انساني ومنشي اسلامي فرا خواهد خواند وبداند تن آرايه بسته وظاهر فريبنده هرگز نمايشگر شخصيت او نيست.
اين کلام بيدار گر حضرت مسيح را توجه کنيم ،که فرمود:
«بحق اقول لکم : ماذا يغني عن الجسد اذا کان ظاهر ه صحيحاًوباطنه فاسدا وما تغني عنکم اجسادکم اذا اعجبتکم وقد فسدت قلوبکم ،وما يغني عنکم ان تنقوا جلودکم وقلوبکم دنسة»
«به حق براي شما مي گويم : تن چه سودي دهد ،در صورتيکه ظاهرش درست باشد ودرونش تباه ،بدنهاي شما،چه سودتان دهد که خوشتان دارد ودلهايتان تباه باشد وسودي نبريد که پوست خود را پاک نگاه داريدودل هاي شما چرکين باشدوآلوده باشد.»
3.شناساندن الگوهای والا
امروز يکي از تأسفهاي جدي اين است که زن مسلمان آن چنان که بايد وشايد با چهره هاي بلند تاريخ اسلام آشنا نيست،زندگاني حضرت زهرا(س) وفرزند برومندش ،پيام آور عاشورا حضرت زينب(س) بايد براي زن مؤمنه نشان داده شودتا بنگرد با حفظ هويت وشخصيت ووقار مي تواند درجامعه حضور پيدا کند وايفاي نقش کند.
کلامي ازامام صادق عليه السلام تأمل بر انگيز وقابل توجه است:
«الهموهن حب علي عليه السلام وذروهن بلها »
«به زنان دوستي آل علي عليه السلام را الهام کنيد وبه همين مسائل اندک رهايشان کنيد.»
زن اگر حب علي را فراگرفت واو را راهبر شناخت وخاندان او را به عنوان الگو پذيرفت وبر راهي رفت که اهل بيت عليه السلام رفته اند وآنان را سر مشق قرار داد،رويين تن مي شود وحضورش درجامعه دلهره آفرين نخواهد بود.
جلباب :
جلباب چيست و نزديك كردن آن يعنی چه ؟ ديگر اينكه آنچه به عنوانعلت و فايدهاين دستور ذكر شده كه : " شناخته شوند و مورد آزار واقعنشوند " چه معنی دارد؟اما مطلب اول : در اينكه جلباب چه نوع لباسی را میگويند ، كلماتمفسرينو لغويين مختلف است و به دست آوردن معنای صحيح كلمه دشوارمیباشد.درالمنجد مینويسد:" لجلباب : القميص او الثوب الواسع " ( يعنی جلباب پيراهنيالباس گشاد است. )در مفردات راغب كه كتاب دقيق و معتبری است و مخصوصشرح لغتهایقرآن نگاشته شده است میگويد:"الجلابيب : القمص و الخمر ") يعنی پيراهن و روسری( قاموس میگويد: "و الجلباب كسرداب و سنمار"القميص و ثوب واسع للمرأه دونالملحفة او ما تغطی به ثيابها من فوق كالملحفة ،او هو الخمار . يعنیجلباب عبارت است از پيراهن و يك جامه گشاد و بزرگ كوچكتراز ملحفهو يا خود ملحفه ( چادر مانند ) كه زن به وسيله آن تمام جامههایخويش رامیپوشد ، يا چارقد" در لسان العرب مینويسد: الجلبابثوب اوسع من الخمار دون الرداء تغطی به المرأه رأسها و صدرها . يعنی جلبابجامهای است از چارقد بزرگتر و از عبا كوچكتر . زنبه وسيله آن سر و سينه خودرا میپوشاند" . عبارت " كشاف " نيز قريب به همين است و در تفسير مجمعالبيانآنجا كه لغت را معنی میكند میگويد :جلباب وسيله پوشانيدن موی سر بوده است. همچنين در روايات ديگر در كافی ( ( [4]در تفسير همان آيه وارد شده استكه حضرت صادق عليه السلام میفرمايد :" «الخمار و الجلباب اذا كانتالمرأه مسنة » " يعنی وقتی زن سالخوردهای باشدجايز است چارقد و روسریرا زمين بگذارد. بنابراين مقصود از نزديك ساختنجلباب ، پوشيدن با آن میباشد ، يعنیوقتی میخواهند از خانه بيرون بروندروسری بزرگ خود را با خود بردارندالبته معنی لغوی نزديك ساختن چيزی، پوشانيدن با آن نيست بلكه از مورد، چنين استفاده میشود . وقتی كه به زنبگويند جامهات را به خود نزديككن مقصود اينست كه آن را رها نكن ، آنرا جمع وجور كن ، آنرا بی اثر و بی خاصيت رها نكن و خود را با آن بپوشان استفاده زنان از روپوشهای بزرگ كه بر سر میافكندهاند دو جور بوده است: يك نوع صرفاجنبه تشريفاتی و اسمی داشته است همچنانكه در عصر حاضر بعضی بانوان چادری رامیبينيم كه چادر داشتن آنها صرفا جنبه تشريفاتیدارد . با چادر هيچ جای بدنخود را نمیپوشانند ، آنرا رها میكنند . وضعچادر سركردنشان نشان میدهد كهاهل پرهيز از معاشرت با مردان بيگانهنيستند و از اينكه مورد بهرهبرداریچشمها قرار بگيرند ابا و امتناعیندارند . نوع ديگر برعكس بوده و هست : زنچنان با مراقبت جامههای خودرا به خود میگيرد و آنرا رهانمیكند كه نشان میدهد اهل عفاف و حفاظ است . خودبخود دورباشی ايجاد میكند وناپاكدلان را مأيوس میسازد . بعدا خواهيم گفت كه تعليلی كه درذيل جمله آمدهاست مؤيد همين معنی استو اما مطلب دوم يعنی بحث در علتی كه برای اين دستورذكر شده است: مفسرين گفتهاند : گروهی از منافقين ، اوائل شب كه هوا تازهتاريكمیشد ، در كوچهها و معابر مزاحم كنيزان میشدند . البته برای كنيزانچنانكه قبلا گفتيم پوشانيدن سر واجب نبوده است . گاهی از اوقات اينجوانانمزاحم و فاسد ، متعرض زنان آزاد نيز میشدند و بعد مدعی میشدند كهمانفهميديم آزاد زن است و پنداشتيم كنيز است . لذا به زنان آزاد دستورداده شد كهبدون جلباب يعنی در حقيقت بدون لباس كامل از خانه خارجنشوند تا كاملا ازكنيزان تشخيص داده شوند و مورد مزاحمت و اذيت قرارگيرندبيان مذكورخالی از ايراد نيست ، زيرا چنين میفهماند كه مزاحمت نسبتبه كنيزان مانعیندارد و منافقين آن را به عنوان عذری مقبول برای خود ذكرمیكردهاند ، در حالیكه چنين نيست . اگر چه پوشانيدن موی سر بر كنيزانواجب نبوده است ، شايد رمزآن هم اين بوده كه وضع كنيز معمولا جالب وتحريك آميز نيست و مورد رغبت كسیواقع نمیشود و به علاوه كارشان خدمتبوده چنانكه قبلا اشاره كرديم ، ولی درهر حال اين مزاحمتها حتی در موردكنيزان نيز گناه محسوب میشده است و منافقيننمیتوانستهاند كنيز بودن را عذر خود قلمداد كننداحتمال ديگری كه در معنایاين جمله داده شده اين است كه وقتی زن شيده و سنگين از خانه بيرون رود وجانب عفاف و پاكدامنی را رعايتكند ، افراد فاسد و مزاحم ، جرأت نمیكنندمتعرض آنها شوند بنا به احتمال اول معنی جمله : " « ذلك ادنی ان يعرفن فلايؤذين»" اينست كه بدينوسيله شناخته میشوند كه آزادند نه كنيز ، پس مورد آزاروتعقيب جوانان قرار نمیگيرند . ولی بنا به احتمال دوم معنی جمله اينستكه بدينوسيله شناخته میشوند كه زنان نجيب و عفيف میباشند . و بيمار دلاناز اينكه به آنها طمع ببندند چشم میپوشند زيرا معلوم میشود اينجا حريمعفاف است ، چشم طمع كور ، و دست خيانت كوتاه استدر اين آيه حدود پوششبيان نشده است . از اين آيه نمیتوان فهميد كهآيا پوشيدن چهره لازم است يا نه؟ آيهای كه متعرض حدود پوشش است آيه31 سوره نور است كه قبلا درباره آن بحث شد.مطلبی كه از اين آيه استفاده میشود و يك حقيقت جاودانی است اينستكهزن مسلمان بايد آنچنان در ميان مردم رفت و آمد كند كه علائم عفاف ووقار وسنگينی و پاكی از آن هويدا باشد و با اين صفت شناخته شود ، و در اينوقت است كهبيمار دلان كه دنبال شكار میگردند از آنها مأيوس میگردندو فكر بهرهكشی ازآنها در مخيلهشان خطور نمیكند . میبينيم كه جوانان ولگرد هميشه متعرض زنانجلف و سبك و لخت و عريانمیگردند . وقتی كه به آنها اعتراض میشود كه چرا مزاحم میشوی ؟ میگوينداگردلش اين چيزها را نخواهد با اين وضع بيرون نمیآيداين دستور كه در اين آيهآمده است مانند دستوری است كه در بيست وپنج آيه قبل از اين آيه خطاب به زنانرسول خدا وارد شده است : " « فلا تخضعن بالقول فيطمع الذی فی قلبه مرض »" يعنیدر سخن گفتن رقت زنانهو شهوتآلود كه موجب تحريك طمع بيمار دلان میگردد بهكار نبريد . در ايندستور ، وقار و عفاف در كيفيت سخن گفتن را بيان میكند ودر آيه موردحث ، دستور وقار در رفت و آمد و حركات وسكنات انسان گاهی زباندار است . گاهی وضعلباس ، راه رفتن ، سخن گفتن زنمعنیدار است و به زبان بیزبانی میگويددلت را به من بده ، در آرزوی من باش ،مرا تعقيب كن . گاهی برعكس با بیزبانی میگويد دست تعرض از اين حريم كوتاه استبه هر حال آنچه از اين آيه استفاده میشود اينست نه كيفيت خاصی برای پوشش . از نظر كيفيت پوشش فقط آيه 31 سوره نور است كه مطلب را بيانمیفرمايد و با توجه بدينكه اين آيه بعد از آيه سوره نور نازل شده استمیتوان فهميد كه منظور از " « يدنين عليهن من جلابيبهن »" اينست كهدستورقبلی سوره نور را كاملا رعايت نمايند تا از شر آزار مزاحمان راحتگردنددر آيه قبل از اين آيه میفرمايد : " « و الذين يؤذون المؤمنين والمؤمناتبغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتانا و اثما مبينا » "
يعنی آنانكه بدون جهت مردان و زنان با ايمان را آزار میرسانند بهتانو گناهبزرگی مرتكب میگردند . اين آيه رسما به كسانی پرخاش میكند كهمردان و زنانمسلمان را آزار میرسانند . بلافاصله به زنان دستور میدهد كهدر رفتار خودوقار و سنگينی را كاملا رعايت كنند تا از آزار افراد مزاحممصونيت پيدا كنند . توجه بدين آيه ، بهتر به فهم مقصود آيه مورد بحث كمك میكند.مفسرانغالبا هدف جمله " « يدنين عليهن من جلابيبهن »" را پوشانيدن چهره دانستهاند ،يعنی اين جمله را كنايه از پوشيدن چهره دانستهاندمفسران قبول دارند كه مفهوم اصلی " يدنين " پوشانيدن نيست اما چون غالبا پنداشتهاند كه اين دستوربرای باز شناخته شدن زنان آزاد از كنيزان بوده است ، اينچنين تعبير كردهاند ولی ما قبلا گفتيم كه اين تفسير صحيحنيست . به هيچ وجه قابل قبول نيست كهقرآن كريم فقط زنان آزاد را موردعنايت قرار دهد و از آزار كنيزان مسلمان چشمبپوشد . آنچه عجيب به نظرمیرسد اينست كه مفسرانی كه در اينجا چنين گفتهاندغالبا همانها هستند كه در تفسير سوره نور با كمال صراحت گفتهاند كه پوشانيدنچهره و دو دستلازم نيست و آنرا امر حرجی دانستهاند ، از قبيل زمخشری وفخررازی . چطور شده است كه اين مفسران متوجه تناقض در سخن خود نشدهاند وادعایمنسوخيت آيه نور را هم نكردهاند . حقيقت اينست كه اين مفسرانتناقضی ميان مفهوم آيه نور و آيه احزاب قائل نبودهاند . آيه نور را يك دستوركلی وهميشگی میدانستهاند خواه مزاحمتی در كار باشد يا نباشد ولی آيه سورهاحزابرا مخصوص موردی میدانستهاند كه زن آزاد يا مطلق زن مورد مزاحمتافراد ولگردقرار میگرفته است. نكتهای از آيه مورد بحث استفاده میشود ، و آن اينست كهافرادی كه دركوچهها و خيابانها مزاحم زنان میگردند ، از نظر قانون اسلاممستحق مجازاتسخت و شديدی میباشند . تنها مثلا آنها را به كلانتری جلب كردن وتراشيدن سر آنها كافی نيست . بسيار سختتر بايد مجازات شوند . قرآن میفرمايد: " «لئن لم ينته المنافقون و الذين فی قلوبهم مرض و المرجفون فیالمدينةلنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا »" يعنی اگر اينهادست از عمل زشتخود بر ندارند ترا فرمان میدهيم كه به آنها حمله بری كهديگر جز اندكی درپناه تو نخواهند بود . حداقل آنچه از اين آيه مفهوممیشود تبعيد آنها ازجامعه پاك اسلامی است . جامعه ، هر اندازه برایعفاف و پاكی احترام بيشتریقائل باشد برای خائنان مجازات شديدتری قائلمیشود ، و عكس آن ، برعكس .
« والسلام علي من تبع الهدي »
فهرست منابع و مآخذ:
1-محمد محمدي اشتهاري ، حجاب بيانگر شخصيت .
2-احمد رزاقي ، عوامل فساد و بد حجابي و شيوه هاي مقابله با آن .
پيامبر گرامي اسلام فرمودند : «خير الناس انفعهم للناس» سودمندترين انسانها آن كسي است كه بيشترين نفع را براي ديگران داشته باشد يقيناً اين نفع منحصر به سود مادي نيست بلكه نفع بزرگتر و ارزندهتر مربوط به منافع معنوي و فراهم نمودن زمينههاي رشد و رستگاري انسانهاست.
از نظر پيامبر بزرگوار آن كسي در پيشگاه خداوند منان عزيزتر است كه بتواند خود و جامعه خويشتن را به سوي كمال انساني و ملكات الهي رهنمون باشد و اين نعمت الهي راحت بدست نميآيد راه رسيدن به كمال و تخلق به اخلاق الهي راهي بس دور و پر مشقت است در اين راه بايد از سرجان گذشت و مسير سنگلاخ و در عين حال پر زرق و برق دنيا را طي كرد و دل در گرو خدا وپيامبران و اولياي خدا داشت.
شما مشكلاتي را كه همه پيامبران الهي از آدم تا خاتم پشت سر گذارند تا توانستند خود و جامعهاي را به سوي خداوند متعال فرا خوانند، ملاحظه كنيد،حضرت نوح با راه دور و درازش، حضرت ابراهيم با مشقات و آزمايشات سخت و طاقت فرسايش، حضرت موسي با دشمنان بيباك و لجوجش و بالاخره پيامبر اسلام با كفار قريش و ديگر قبايل عرب جاهلي، همه و همه درسهائي زنده و ارزنده براي ماست كه اگر بخواهيم سالم و صالح زندگي كنيم چارهاي جز تلاش و مقاومت و صبر و پايداري نداريم و اگر بخواهيم براي ديگران نافع باشيم بايد كمر به خدمت خلق بسته و براي آنان خدمتگزاري دلسوز و از جان گذشته باشيم.
در اين راه يكي از چهرههاي درخشان سدة اخير كه به حق سالم زيست و رستگار به سراي باقي شتافت شهيد زنده ياد آيت الله سيد حسن مدرس رحمت الله عليه بود او در دوران پر بركت زندگاني ابتداء به خودسازي پرداخت و علم و دانش را فراتر از درجه اجتهاد آموخت و مدارج كمال و تقوي را با اجتناب از معاصي و پرهيز از تجملات زندگي پيمود و سپس با دو سلاح علم و تقوي درصدد اصلاح جامعه فاسد و ذلت بار قاجار و دوران ستم شاهي پهلوي برآمد و در اين راه سعي فراوان نمود و لحظهاي از پاي ننشست.
در خانه كوچك خود، در جلسات درس، در محراب عبادت، در مجلس شورا، در كوچه و خيابان و در هر كجا كه حضور داشت پيوست به راهنمائي خلق و جلوگيري از ظلم و ستم دشمنان اسلام، داخلي و خارجي، همت گماشت از تهديدها، زدنها، ترورها، زندانها و تبعيدها نترسيد تا سرانجام بر سر اعتلاي كلمه حق جان باخت و به شهادت رسيد.
امروز مرور در زندگاني اين بزرگ مرد تاريخ اسلام و ايران ميتواند درس ارزندهاي براي چگونه زيستن و چگونه مردن ما باشد سيرة عملي آن بزرگوار در زندگي شخصي دستورالعمل كاملي براي هر انساني است كه بخواهد خوب زندگي كند، ساده و بيآلايش و دور از تجمل گرائي بسر برد. ملاحظه در شرح حال اجتماعي و سياسي او سرمشق گرانقدري براي چگونگي فعاليت ما در جامعه و حضور در صحنههاي سياسي و اجتماعي است او به ما ميآموزد كه چگونه در برابر برنامههاي صحيح و قانونمند سر تسليم فرود آوريم و چگونه با بيخردان و توطئه چينيها و كارشكنيهاي مخالفان برخورد كنيم و بالاخره با صبر و پايداري و پيروي از دستورات الهي و مقام ولايت و رهبري به ساخت و ساز جامعه اسلاميمان بپردازيم و سرانجام چگونه آمادگي لازم براي انتخاب بهترين شيوه مردن كه همان شهادت در راه خداست را در خود فراهم آوريم.
آري به بيان امام راحلمان رضون الله تعالي عليه «در واقع شهيد بزرگ ما مرحوم مدرس كه القاب براي او كوتاه و كوچك است ستاره درخشاني بود بر تارك كشوري كه از ظلم جور رضا شاهي تاريك مينمود وتا كسي آن زمان را درك نكرده باشد ارزش اين شخصيت عالي مقام را نميتواند درك كند ملت ما مرهون خدمات و فداكاريهاي اوست و اينك كه با سربلندي از بين ما رفته برماست كه ابعاد روحي و بينش سياسي اعتقادي او را هر چه بهتر بشناسيم و بشناسانيم..»
هدف از تهيه اين جزوه قدمي كوتاه در تحقق اين خواستة حضرت امام (ره) است از خداوند منان ميخواهيم كه ما را قدردان نعمت وجود اين بزرگان قرار داده و در مسيري كه رضاي اوست موفقمان بدارد.
آيت الله مدرس
در روزگار نخست
ولادت مدرس
شهيد آيت الله سيد حسن مدرس فرزند سيد اسماعيل در سال 1287 هجري قمري در روستاي سرابه اردستان ديده به جهان گشود او از سادات طباطبائي بود.
سيد اسماعيل مردي پاكدامن و متقي و اهل علم بود زندگي خود و خانوادهاش را در نهايت قناعت و سادگي اداره ميكرد و فعاليت عمده او تبليغ احكام الهي و به وعظ و خطابه اشتغال داشت مادر مدرس «خديجه» زني متدين و صالحه بود.
دوران تحصيلي آيت الله مدرس
مدرس در كنار مادرش تا سن شش سالگي در سرابه زندگي ميكرد پدرش كه چندي بود براي تبليغ احكام اسلامي به قمشه (شهرضا) رفته بود مدرس را براي تعليم به خدمت پدرش ميرعبدالقاي (پدر بزرگ مدرس) برد و تا سن چهارده سالگي نزد مير عبدالباقي كه سيد و عالمي بزرگوار بود به تحصيل علوم مذهبي پرداخت.
در اين سال پدر بزرگ (مير سيد عبدالباقي) وفات كرد و مدرس بنا به وصيت او براي ادامه تحصيل راهي اصفهان گرديد.
سيد حسن در سال 1298 وارد اصفهان شد و بلافاصله شروع به تحصيل نمود در حدود پنج سال موفق به فراگيري صرف و نحو و منطق و بيان نزد اساتيد اصفهان از جمله مرحوم ميرزا عبدالعلي هرندي شد. و سپس به يادگيري فلسفه و فقه پرداخت و درس خارج اصول را نزد دانشمند عصر، مرحوم شيخ مرتضيريزي آموخت.
در اين دوره از اساتيد ديگر مدرس آقا سيد محمد باقر درچهاي و آخوند كاشاني بودند.
سپس مدرس براي تكميل تحصيلات عاليه خود در سال 1311 به نجف اشرف رفت در نجف اشرف به خدمت حضرت آيتالله حاجي ميرزا حسن شيرازي رسيد و از جلسات درس ديگر اساتيد بهره جست تا پس از هفت سال جد و جهد به درجه اجتهاد نايل گرديد و بالاخره در سال 1324، در سن 37 سالگي به اصفهان مراجعت كرد.
اقامت مدرس در اصفهان
در اصفهان ابتدا خانة كوچكي به مبلغ ماهي 120ريال اجاره كرد اما چندي بعد ميگويند چند نفر از شترداران نذر كردند كه هر سفري را به سلامتي به پايان برند بابت هر شتر يك ريال جمعآوري كنند و از آن مبلغ براي مدرس خانهاي بخرند بالاخره يكهزار و هفتصد ريال جمع شد و توانستند منزل مخروبه خريداري كنند با اين اميد كه آن را تخريب نموده و از نو بسازند اما مرحوم مدرس راضي نشد خود با يك نفر كارگر مشغول ساختن اطاقي در آن محوطه شد و بالاخره با چند روز كارگري توانست اتاقي را براي زندگي مهيا كند، وي پس از ساختن اين اتاق موفق شد تا دو فرزندش اسماعيل و خديجه را كه تا آن وقت در دهكده اسفه نزديكي شهرضا زندگي ميكردند به اصفهان آورده و در آن منزل مخروبه جاي دهد.
تلاش مدرس براي مخارج روزانه
اگرچه زندگي ساده و بيآلايش مدرس مخارج سنگيني را به دنبال نداشت اما او از كودكي براي تأمين مخارج زندگي خود كار ميكرد و خرج خود را از راه كسب حلال فراهم مينمود.
وقتي در اصفهان مشغول تحصيل علوم مذهبي بود كمتر از شهريه معمول كه طلاب از سوي مراجعه تقليد دريافت مينمايند استفاده ميكرد. او اكثراً درروزهاي تعطيل به كار بنائي ميپرداخت و با دستمزد كارگري خود روزگار ميگذراند.
خود او ميگويد من در جواني از قريه سرابه كچو مثقال به اردستان و از آنجا به اصفهان آمده و مشغول تحصيل شدم براي تهيه مخارج روزانه و هزينه تحصيل مجبور بودم كه در ايام تعطيل هفته به دهات بروم و لباس عوض كنم و مشغول كار عملگي و بنائي گردم تا مخارج تحصيل هفته بعد را فراهم كنم.
يك روز به «گز»[1]رفتم، در آنجا پيشكار محمدرضا خان سرهنگ مرا به كار گل گماشت و ديوار باغي را نشان داد و گفت كه اين ديوار را خراب كن و عصر دو قران بگير.
من قبول كردم و مشغول كار شدم نزديك ظهر، يك اسب سواري آمد و در كنار من ايستاد و گفت: مشهدي خدا قوت، بقيه ديوار را خراب نكن.
من گفتم: آقا من شما را نميشناسم كس ديگري دستور داده است كه اين ديوار را خراب كنم من هم بايد كار خودم را انجام بدهم.
وبعد كلنگ را محمكتر به ديوار كوفتم.
آن مرد كه بعداً فهميدم خود صاحب ملك بوده است گفت: مرد حسابي مگر حرف سرت نميشود اين باغ مال من است، ميگويم خراب نكن.
من جواب دادم البته ممكن است شما صاحب باغ باشيد ولي من شما را نميشناسم صاحب كار من دستور داده است كه خراب كن و خودش بايد بگويد خراب نكن نه ديگري.
سوار خشمگين شد و گفت:پدر سوخته قباله بنچاق از من ميخواهد.
من گفتم: پدر سوخته هم نيستم البينه علي المدعي و اليمين علي من انكر (كسي كه ادعائي دارد بايد دليل بياورد و كسي كه انكار ميكند ميتواند قسم بخورد.
سوار اندكي به خود فرو رفت سربالا كرد و دوباره چشم به زمين دوخت و ناگهان شلاق به اسب زد و از آنجا دور شد و به خانه رفت.
من به كارخود ادامه دادم كه ناگاه دو مأمور اسب سوار آمدند و مرا به خانة محمد رضا خان سرهنگ بردند خان به من گفت: اي مرد! ميداني من چرا آنجا تو را در مقابل سرسختي تنبيه نكردم؟
گفتم: نه، نميدانم.
خان گفت: براي اينكه كسي تاكنون اين چنين در برابر من ايستادگي نكرده بود من آن لحظه براي نخستين بار حس كردم كه وجود ضعيفي هستم. و در عين حال اندكي فكر كردم و حدس زدم تو با اين منطق و صحبت نبايد كارگر حرفهاي باشي به من راست بگو تو چه كارهاي؟
جواب دادم اسم من ميرزا حسن و طالب علم هستم و براي تهيه كمك هزينه تحصيلي به اطراف اصفهان ميآيم.
سپس بسته كوچكي را كه همراه داشتم بازكردم و قبائي را كه در مدرسه ميپوشيدم و عمامهاي را كه بر سر ميگذاشتم نشان دادم مرحوم محمدرضا خان چون چنين ديد، يك نفر از منشيان خود را خواست و دستور داد حوالهاي به يكي از تجار معروف اصفهان بنويسد به اين مضمون: تا فلاني(سيد حسن) در مدرسه طلبه است ماه سه تومان شخصاً برده و در حجره تحويل او بدهيد و رسيد هم لازم نيست سپس ناهاري آوردند و خورديم و من به اصفهان برگشتم.
زندگي ساده
فاطمه بيگم دختر شهيد آيت الله مدرس ميگويد: بسيار اتفاق ميافتاد كه پدرم بدون قبا با پيراهن، در حالي كه عبايش را به خود پيچيده بود به خانه ميآمد ما ميفهميديم كه او فقير و برهنهاي را در راه خود ديده و لباسش را كه مورد نياز او بوده، از تن درآورده و بخشيده است روزي به پدر گفتم اجازه بدهيد مقداري كرباس تهيه كنم و در خانه داشته باشيم كه بتوانيم در چنين مواقعي فوري برايتان لباس تهيه كنيم.
ايشان پاسخ داد: نه لازم نيست ممكن است ديگري به كرباسي كه ما ذخيره ميكنيم نياز پيدا كند به همان مقدار كه براي يك پيراهن و شلوار و يا قبا لازم است تهيه كنيد فاطمه بيگم ميگويد: بايد اضافه كنم كه ايشان در سال فقط از دو دست لباس كرباسي كه عبارت بود از يك پيراهن و يك قبا و يك شلوار استفاده ميكرد و تا يادم هست عباي ايشان را كهند ديدم.
تولد نور چشمم فاطمه بيگم اللقبه بها حبيه دو ساعت از ظهر روز پنجشنبه پنجم شهر محرم 14 حوت 1322
بسم الله الرحمن الرحيم
اي نور چشم فاطمه بيگم
شما را بخداوند سپردم
بشما نصيحت ميكنم سه
مطلب را اول نماز را
با قرآن خاندن ترك نكن
دويم پدر و مادر را دعا كن
سيم كه رزند كاني خود قناعت كن
والسلام 10 مهر ربيع الثاني
1222 سيد حسن مدرس
فعاليتهاي سياسي و اجتماعي مدرس
حيات سياسي مدرس
وقتي در سال 1324 حكومت مشروطه توسط مظفرالدين شاه در ايران به رسميت شناخته شده در اكثر نقاط كشور هرج و مرج وجود داشت اصفهان هم از اين نابسامانيها بيبهره نبود. حكام محلي هر كدام سعي داشتند رقباي خود را كنار زده و حكومت را در تصرف خود بگيرند. محيط آرام ودانش پرور اصفهان با اين زد و خوردها به شهري ناامن مبدل شده بود.
در چنين موقعيتي مرحوم شهيد مدرس به كم حاج آقاي نورالله مسجد شاهي با تشكيل يك انجمن ولايتي فعاليت سياسي خود را آغاز كرد وي با كمك نيروهاي مسلح بختياري در مقابل اقبال الدوله حاكم اصفهان به مبارزه پرداخت.
وقتي اقبال الدوله شكست خورد صمصام السلطنه به حكومت اصفهان رسيد و اداره امور شهر به انجمن ولايتي واگذار شد چيزي نگذشت كه مدرس متوجه شد صمصام السلطنه لياقت حكومتداري ندارد عليه او دست به اعتراض زد صمصام السلطنه هم دستور دستگيري و تبعيد مدرس را صادر كرد.
خبر دستگيري مدرس مردم شهر را به وحشت انداخته و همه به كوچه و بازار ريختند، بازار تعطيل شد والي شهر ناچار عذرخواهي كرده و مدرس را با احترام به خانه بازگرداند اما بلافاصله تصميم به قتل مدرس گرفت در دو نوبت در مدرسه جده او را به گلوله بستند خوشبختانه آسيبي به او نرسيد و توانست از مهلكه نجات بيابد همين جا بزرگواري مدرس را ملاحظه كنيد وقتي مجريان توطئه قتل را به حضورش آوردند او همه را بخشيد و رهايشان كرد. مردان بزرگ الهي هميشه اهل بخشش و گذشت هستند و اين شيوه پسنديدهاي است كه ما بايد از آنها درس بگيريم.
در سال 1327 دوره دوم مجلس شوراي ملي تشكيل شد و مرحوم مدرس به عنوان يكنفر ا 5 عالم مجتهد به انتخاب علما و مراجع به مجلس راه يافت.
مهمترين اقدام مدرس در اين دوره از مجلس، مخالفت او با اولتيماتوم روسيه بود.
روسيه با گردن كلفتي ميخواست تا مجلس ظرف 48 ساعت شوستر آمريكائي كه امورمالي (وزارت دارائي) را به عهده داشت از ايران اخراج كند تا خود بيشتر بتواند آقائي نمايد مدرس نه به جهت علاقه به شوستر، بلكه براي جلوگيري از نفوذ روسيه و تودهني زدن به آنها به اين خواسته مخالفت كرد و نگذاشت مجلس رأي مثبت به آن بدهد بالاخره با درخواست روسيه مخالفتت شد.
دوره سوم مجلس شوراي ملي با كشمكشها روبرو بود كه سرانجام گروهي از وكلا با پيشنهاد آيت الله مدرس يك دولت موقت تشكيل دادند.
مهاجرت
خواننده عزيز ميدانيد كه در آن روزگار جهان در آتش جنگ بين الملل اول ميسوخت دولت موقت كه متشكل از 27 نفر از نمايندگان مجلس و گروهي از افراد با نفوذ بوديك مهاجرت طولاني را آغاز كردند ابتدا به قم و سپس به طرف غرب و كرمانشاهان رفتند بعضي از جمله مدرس به اصفهان براي آگاهي مردم آمدند سپس ايشان به كرمانشاه و از آنجا به قصر شيرين و سپس به استامبول تركيه رفت اين مهاجرتها كه تقريباً دو سال به طول انجاميد سرانجام با درخواست دولت مركزي پايان پذيرفته و مدرس به تهران بازگشت.
در اين ايام اوضاع ايران بسيار آشفته شده و احمد شاه كه جواني نالايق بود بر كشور به ظاهر حكومت ميكرد. و وثوقالدوله كسي كه با رشوه گرفتن 13000 ليره انگليسي قرارداد ننگين 1919 را با انگليس امضاء كرد[2] رئيس دولت بود وثوق الدوله سعي داشت اين قرارداد را به تأئيد مجلس برساند اما با پافشاري مدرس به تصويب نرسيد و همين سبب عزل وثوق الدوله از رياست شد و احمد شاه مشيرالدوله را به جاي او انتخاب كرد.
در دوره چهارم مدرس به عنوان نايب رئيس مجلس انتخاب شد و در اين دوره قوام السطلنه به عنوان رئيس الوزراء از مجلس رأي اعتماي گرفت در كابينه قوام السلطنه رضا خان با لقب سردار سپه وزارت جنگ را به عهده داشت.
مخالفت مدرس با وزارت رضا خان
مدرس شديداً با اين انتخاب مخالف بود او در اين خصوص طي نطقي در مجلس گفت:
«عجالتاً امنيت در دست كسي است كه اغلب ما خوشوقت نيستيم شما مگر ضعف نفس داريد كه اين حرفها را ميزنيد و در پرده سخن ميگوئيد ما بر هر كس قدرت داريم از رضاخان هم هيچ ترس و واهمهاي نداريم. ما قدرت داريم پادشاه را عزل كنيم،رئيسالوزراء را بياوريم. سئوال كنيم، استيضاح كنيم، عزلش كنيم و همچنين رضاخان را استيضاح كنيم، عزل كنيم، ميروند در خانهشان مينشينند قدرتي كه مجلس دارد هيچ چيز نميتواند در مقابلش بايستد شما تعيين صلاح بكنيد مجلس بر هر چيزي قدرت دارد.»
در همين دوره تلاش مدرس عليه مستوفي الممالك سبب شد تا بالاخره او استعفاء نمود و مشيرالدوله مامور تشكيل كابينه جديد شد هنوز چهار ماه بيشتر نگذشته بود كه مشيرالدوله زير فشار سردارسپه (رضا خان) استعفاء كرد و صحنه سياست و رياست براي رضاخان آماده شد بالاخره در سوم آبان ماه1302 رضاخان به عنوان رئيس الوزراء از سوي احمد شاه انتخاب شد. شروع كار رضاخان به عنوان نخستوزير در واقع پايان كار سلسله قاجاريه است.
دوره پنجم مجلس در بهمن ماه 1302 افتتاح شد.
جلوگيري از جمهوري رضاخاني
در دوره پنجم بيشترين تلاش مدرس جلوگيري از دسيسه رضاخان است رضاخان با طرح تغييررژيم مشروطه به جمهوري در صدد بود تا حكومت قاجار را منقرض و خود زمام امور را بدست گيرد.
مدرس كه پي به توطئه رضاخان برده بود با همه وجود به جانبداري از مشروطه پرداخت و در مخالفت با حكومت جمهوري نطقهاي مفصلي در مجلس داشت او ميدانست آنچه رضاخان به دنبال آن است حكومتي استبدادي با روي كار آمدن شخص او براي همه عمر است. رضاخان همان چيزي را ميخواست كه از چندي قبل در تركيه توسط آتاترك پياده شده بود وگرنه رژيم جمهوري كه مبتني بر آراء و عقايد مردم و نمايندگان حقيقي آنها باشد چيزي نبود كه امثال مدرس با آن مخالفت كنند.
هميشه افراد مزور و خيانت پيشه اغراض شخصي خود را در پوشش كلمات زيبا و مقدس به خورد ديگران ميدهند وچه بسا افرادي ناخود آگاه گول اين رياكاران را ميخورند اما فردي چون مدرس كه هم عالم بود و هم سياستمداري آگاه و خداشناس، ميدانست كه رضاخان چه جرثومه فساد و تباهي براي ملت ايران است لذا با همة توان در مقابل او ايستاد تا بالاخره نگذارد كه جمهوري شكل بگيرد و به تصويب مجلس برسد. رضاخان مجبور شد از نمايندگان مجلس به خاطر تلاشش براي تغيير رژيم عذرخواهي كند.
مدرس به جهت اينكه عقيده داشت رضاخان هرگز شايستگي اداره امور مملكت را ندارد در صدد بود تا نگذارد رضاخان از مجلس راي اعتماد بگيرد سرانجام در روزي كه قرار بود موضوع رأي اعتماد رئيس الوزراء در مجلس مطرح گردد دشمنان مدرس و دوستان رضا خان با يك توطئه قبلي از حضور مدرس در مجلس مانع شدند.
آنها يك قرار قلابي براي مدرس و رضا خان طراحي كردند كه در آن جلسه ميبايست نقطه نظرات مدرس براي رضاخان تشريح ميشد و رضاخان دستورات مدرس را ميپذيرفت از ساعت 3 بعداز ظهر مدرس را در اتاقي نگهداشتند و مرتب به بهانههاي مختلف از دير رسيدن رضا خان عذر خواهي كردند تا ساعت 9 شب كه به مدرس پيغام دادند به جهت امر مهمي كه در وزارت جنگ پيش آمده رضاخان جداً عذرخواهي كرده و نميتواند به حضور برسد متاسفانه تازه مدرس فهميد كه اين نقشه مخالفين او بوده تا مدرس نتواند در مجلس حضور يابد و سردار سپه رأي اعتماد بگيرد.
همين طور بود رضاخان با 90رأي از مجلس، راي اعتماد گرفته و رئيس الوزراء شده بود.
استيضاح رضاخان
چند ماه بعدي وقتي مسئله استيضاح رضاخان توسط مدرس و چند تن ديگر از نمايندگان در مجلس، شوراي ملي مطرح شد رضاخان سعي كرد مجلس را به تشنج كشيده و آن را تعطيل نمايد به همين جهت قبل از تشكيل جلسه استيضاح، با يك نقشه از قبل طراحي شده با استفاده از تعدادي قزاقها و اراذل و اوباش تظاهراتي ساختگي را در پاي پلهغهاي مجلس به راه انداختند قزاقها فرياد ميزدند «زنده باد سردار سپه، مرده باد مدرس» مدرس همانطوري كه از پلههاي درب ورودي مجلس بالا ميآمد رو به سوي تظاهركنندگان كرد فرياد زد «اگر مدرس بميرد ديگر كسي به شما پول نخواهد داد»
بعد خود فرياد زد «زندهباد مدرس» «مرده باد سردار سپه» در اين موقع عدهاي از اوباش حمله كرده و چند لگد و مشت به او زدند.
و باز در همين مجلس سردار سپه كه بينهايت از دست مدرس ناراحت بود فرياد زد مدرس آخر تو از جان من چه ميخواهي؟
مدرس گفت جان تو را، ميخواهم تو نباشي سردار سپه با خشم به مدرس گفت:
شما محكوم به اعدام هستيد شما را از بين خواهم برد.
از اين به بعد مدرس دائماً زير نظر مأمورين مخفي رضاخان بود و لحظهاي از او غفلت نميكردند.
حدود يكسال از اين وقايع گذشت در اين يكسال رضاخان دو موفقيت بزرگ ديگر از سوي مجلس كسب كرد يكي فرماندهي كل قوا و ديگري خلع احمدشاه و واگذاري حكومت موقت به رضاخان بود.
بالاخره مجلس پنجم در شرايطي به كار خود پايان داد كه سلسله پهلوي به جاي قاجاريه به رسميت شناخته شده بود.
انتخابات دوره ششم مجلس تقريباً با نفوذ كامل رضاخان برگزار گرديد.
در اين دوره مدرس و دو سه نفر از طرفداران او در اقليت محض بودند.
ترور نافرجام مدرس
هنوز چند روزي بيشتر از عمر مجلس ششم نگذشته بود كه يك روز هنگام سحر وقتي مدرس طبق عادت هميشه براي تدريس عازم مدرسه سپهسالار (مدرسه عالي شهيد مطهري) بود در خم كوچه سرداري از بام يك خانه و از پشت ديوار عقب سر او، مورد حملات گلوله واقع شد مدرس كه خود را در محاصره باران تير ديد بلافاصله به زانو نشست عمامه خود را با عصا بالا برد و دستها را در زير عبا به صورت سينه قرار داد.
تير بر عبا و فضاي خالي بين بازوان او فرو ميرفت، چند تير يكي به كتف، يكي به ساعد و ديگري به بازوي او اصابت كرد مدرس به زمين افتاد مردي از خانه مقابل بيرون دويد كه با گلوله يكي از مأمورين كشته شد پاسباني كه از جريان بياطلاع بود خود را به محل رساند او هم مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به خون غلطيد ضاربين متواري شدند صداي تيراندازي و شيون خانواده مردي كه كشته شده بود اهالي را جمع كرد.
مدرس را به بيمارستان نظميه رساندند مردم به بيمارستان هجوم بردند و مدرس را از آنجا به بيمارستان احمدي واقع در خيابان سپه منتقل كردند.
رضاخان كه در آن موقع در مازندران بسر ميبرد تلگرافي به عنوان احوالپرسي براي مدرس فرستاد مدرس در جواب نوشت «به كوري چشم دشمنان، مدرس نمرده است»
بعد از اين واقعه با نطقهائي كه بعضي از نمايندگان داشتند معلوم شد كه اين اقدام جنايتكارانه از سوي رضاخان طراحي و به اجرا درآمده است.
دوره ششم مجلس تمام شد در انتخابات دوره هفتم از انتخاب شدن مدرس جلوگيري به عمل آمد به طوري كه ميگويند اگر كسي اسم مدرس را در برگ انتخابات مينوشت او را توبيخ ميكردند به هنگام قرائت آراء حتي يك رأي براي مدرس خوانده نشد معروف است كه مدرس ميگفت: «من يك رأي را براي خودم نوشتم آن رأي كجاست؟»
دستگيري مدرس
غروب روز دوشنبه 16مهرماه 1307 مدرس طبق معمول با دو مأمور شهرباني به منزل مراجعت كرد نيمههاي شب در منزل به صدا درآمد عمو اوغلي خدمتكار آقا در را باز كرد رئيس شهرباني سرتيپ محمد درگاهي به همراه دو سرهنگ و چند نفر پاسبان وارد حياط شدند پس از فحش و ناسزا به فرزندان مدرس او را دستگير و با ضربات چكمه درگاهي به داخل اتومبيلي كه در كوچه بود انداخته و بردند.
اتومبيل به طرف نقطه نامعلومي حركت كرد بعد از خروج از تهران مأمورين براي صرف شام در حوالي مهديآباد متوقف شدند اما مدرس كه هنوز از ضربات چكمه درگاهي بر سينه خود رنج ميبرد از ماشين پياده نشد.
آنها مجدداً سوار اتومبيل شده و به طرف مشهد حركت كردند تمام شب را رفتند در شش فرسخي مشهد، مدرس را در يكي از روستاهاي اطراف در اطاقي زنداني نمودند چند روز بعد او را به خواف برده و در منزلي تحتنظر زنداني كردند و بدين وسيله صداي رساي مردي عالم و آگاه را در اطاقي به بند كشيدند. و ملت ايران را از بركات وجود گرانقدر او محروم ساختند.
چرا رضاخان كمر به قتل مدرس بست؟
براي آنكه بدانيم چرا رضاخان تصميم به قتل مدرس گرفت بايد دو سه مسئله را يادآور شد و به علت قتل مدرس پي برد.
نخست بايد به يك نكته روانشناسي اشاره نمود و سرگذشتي را بيان كرد آنگاه به فلسفه و علت كينه و قتلهاي رضاشاه پي برد.
آوردهاند هنگامي كه آقا محمدخان قاجار پس از مرگ كريمخان زند از شيراز فرار نمود، از راه و بيراهه و كنار كوير خود را به استرآباد (گرگان) رسانيد.
آقا محمدخان حين فرار گذارش به طاران ورامين افتاد. ناگهان در باطلاق تا كمرگاه فرو رفت. با فرياد و فغان از يكي از عموزادههايش كه همراهش بود براي نجات خود كمك خواست و او با زحمت زياد توانست او را نجات دهد.
پس از آنكه آقا محمدخان به سلطنت رسيد و بر تخت قدرت مستقر گرديد، روزي عموزاده را احضار و به او گفت: يادت هست كه در كوير ورامين مرا نجات دادي؟
عموزادهاش گفت: خير چنين واقعهاي را ياد ندارم.
هر چه آقا محمدخان نشاني داد و طرز نجات خود را بيان نمود. عموزاده كه به روحيه و طرز فكر آقا محمدخان آشنائي كامل داشت جداً انكار نمود وگفت سالها گذشته و منبه واسطه پيري به كلي از خاطرم رفته و چنين واقعهاي را به ياد ندارم و شما اشتباه ميكنيد.
بالاخره آقا محمدخان گفت: نه من همه چيز به خوبي و با تمام جزئياتش يادم هست و ميدانم با چه بياني از تو تقاضاي كمك كردم و تو با چه طرز نگاه و ترحمي به من نگاه ميكردي و در نجاتم ميكوشيدي.
من هر وقت طرز نگاههاي تو را به خاطر ميآورم پيش خود خجل و شرمنده ميشوم و نميتوانم ديگر در چشم تو نگاه كنم و از شدت خشم كه چرا آنقدر خودم را حقير و كوچك كردهام به قدري ناراحت ميشوم كه ميخواهم ديگر تو را نبينم و آن حالت خود را از ياد ببرم و سر از بدنت جدا نمايم. ولي چون جانم را از مرگ حتمي نجات دادي و حق به گردنم داري نميتوانم فرمان قتل تو را صادر نمايم. بنابراين براي اينكه ديگر چشم من به چشم تو نيفتد تو را كور ميكنم. ميرغضب را خواست و گفت هر دو چشم عموزادهاش را درآورد. سپس گفت براي اينكه ديگر تو را نبينم ماهيانه حقوقي براي تو تعيين و تأمين كردهام به عتبات برو و در همانجا بمان تا مرگت فرا رسد.
رضاخان هم از اين نكته رواني مستثني نبوده، در چند مورد از مدرس شكست خورده بود و ناچار شده بود به منزل مدرس برود و پاشنه در اطاق مدرس را ببوسد و دو زانو در مقابلش بنشيند و خود را تسليم محض نشان دهد و حتي موقعي كه مدرس به بازديد سردار سپه ميرفت، سردار سپه براي آنكه نهايت تجليل و احترام را به مدرس كرده باشد خودش سيني چاي را از دست مستخدم گرفته دو دستي جلو مدرس ميبرد حالا ديگر نميتوانست پس از به سلطنت رسيدن، آن خاطرات و حقارت خود را فراموش نمايد. بنابراين قلباً نميتوانست وجود مدرس را تحمل نمايد.
ديگر اينكه با وجود مدرس، سردار سپه نميتوانست هر كاري كه ميخواهد بكند و همه كاره باشد و قطعاً مدرس رشيد و پهلوان ميدان سياست و ديانت جلو او سخت خواهد ايستاد و مانع بزرگي خواهد گرديد لذا مدرس بايد نابود گردد.
نكته ديگر كه براي نابودي مدرس به سردار سپه كمك ميكرد مخالفت انگليسيها با امثال مدرس بود. زيرا انگليسيها كه در چند مورد از جامعه روحانيت شكست خورده بودند كه يكي مخالفت ميرزاي شيرازي با امتياز رژي (تنباكو) بود كه بر اثر فتواي ميرزاي شيرازي و تبعيت مردم از اين فتوا تمام ملت ايران قيام كرد و دولت ناچار امتياز را لغو نمود.
مورد ديگر كه انگليسيها از روحانيت شكست خورده بودند پس از خاتمه جنگ جهانگير اول كه انگليسيها عراق عرب را متصرف شدند و روحانيون فتواي جهاد عليه انگليسيها را دادند و انگليسيها ناچار شدند صورتاً حكومت را به خانواده فيصل واگذار نمايند. در مسئله قرارداد 1919 هم از مدرس شكست خورده بودند.
از جهت ديگر براي ايجاد حكومت ديكتاتوري و «تمركز قدرت» ميبايست تمام مؤثرترين و متنفذترين و هر كس كه در آتيه ممكن بود مخالف سياست انگليسها باشد از بين بروند تا سياست حكومت «تمركز قدرت» عملي گردد و با وجود مدرس رشيد و بيپروا و مورد قبول عامه نميتوانستند در ايران هر چه بخواهند بدست آورند و مثلاً قرارداد امتياز نفت را تجديد نمايند.
بنابراين رضاخان هم از لحاظ دشمني خودش با مدرس و هم از لحاظ انگليسيها كه در برنامه كارش گذارده بودند كه بايستي روحانيت كوبيده شود، مدرسها نابود شوند. بزرگترين سد را با بركناري و حبس و تبعيد و بالاخره قتل او از پيش پاي خود برداشت. ولي ديگر نميدانست كه با اين عمل بزرگترين ننگ تاريخي را براي خود به جاي ميگذارد. ولي آيا مدرس مرده است؟ نه، مدرس نمرده است. مرده آن است كه نامش به نكوئي نبرند. و به حكم محكم آيه شريفه، «ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون»[3] مدرس همواره زنده و مشعل پرافتخار حيات را با پنجه آهنين خود در دست دارد.[4]
تبعيدي خواف
شهيد مدرس حدود 9 سال در خواف زنداني بود در اين مدت او هرگز قادر به ادامه فعاليتهاي سياسي و اجتماعي نبود بيشتر اوقات خود را به عبادت ميگذرانيد شهرباني براي مخارج آيهالله مدرس ماهيانه 150ريال تعيين كرده بود اين سيد بزرگوار كه اكثر روزها را روزه داشت و به حداقل خوراك و پوشاك قناعت ميكرد توانست پس از چند سال از محل پسانداز همين مبلغ ناچيز آب انباري براي استفاده مردم در شهر خواف بسازد.
رضاخان كه همواره از وجود آيهالله مدرس وحشت داشت و حتي تاب تحمل او را در گوشه زندان، آن هم در شهري دور افتاده از مركز نداشت سرانجام كمر به قتلش بست و او را روانه كاشمر نمود.
شهادت مدرس
حضور مدرس در كاشمر چندان طولي نكشيد يك روز (بيست و يكم ماه مبارك رمضان) چند نفر ميرغضب رضاخاني وارد زندان شدند و دستور دادند چاي آماده كنند.
چاي حاضر شد آنها خود خوردند و به آقا تعارف كردند كه او هم بخورد ايشان روزه بودند و از خوردن عذرخواهي كردند مأمورين اصرار كردن و چائي را كه داخل آن مقداري سم ريخته بودند به دست آقا دادند و گفتند كه حتماً بايد بخوريد.
مدرس كه دانسته بود آنها چه قصدي در سر دارند از آنها ميخواهد تا اجازه بدهند ساعتي را با خدا خلوت نموده و به راز و نياز و نماز بپردازد ميرغضبها فرصت كوتاهي به او ميدهند پس از ساعتي يكي از آنها كه حوصله تحمل اين مقدار تأخير در اطاعت امر ارباب شيطان صفت خود را هم نداشت چاي مسموم را به زور به حلق آن پيرمرد روحاني ريخت و منتظر جان كندن آقا شد.
دقايقي گذشت اما آثاري از زهر در وجود آقا مشاهده نشد ميرغضبها با كمال قساوت و خشونت عمامه مدرس را در حاليكه مشغول نماز بود از سر گرفته و دور گلوي آقا پيچيدند و او را نقش بر زمين ساختند.
چند ثانيه بعد روح بلند آيهالله مدرس از قالب جسماني او به ملكوت اعلي پيوست و كارنامه زندگي عالمي بزرگوار و سيدي مجاهد براي هميشه تاريخ بسته شد.
آيهالله مدرس به هنگام شهادت هشتاد سال داشت.
امروزه مزار آن عالم رباني در كاشمر زيارتگاه عموم مردم مسلمان است. در محل مزار عبارتي به نقل از خود وي خطاب به رضاخان نقش بسته است كه درس تاريخ است «قبر من هر كجا باشد زيارتگاه، خواهد شد ولي تو جائي ميروي كه نه آب باشد و نه آبادي.»
فلسفه سياسي آيهالله مدرس
رجال سياسي دوران قاجار كه اكثراً افرادي دست نشانده و غربزده بودند تصور ميكردند براي حفظ تخت و تاج و مقام خود بايد سلطه و قدرت خارجيها را بپذيرند و به قول خودشان بايد با آنها روابط حسنه داشته باشند اين طرز فكر احمقانه سبب شد تا دو سه قدرت بزرگ آن روز يعني روسيه، انگليس و فرانسه هر كدام به بهانه همكاري با ايران طي قراردادهايي امتيازاتي را از كشور ما بگيرند انگليس امتياز راهآهن جنوب را ميگرفت روسيه امتياز راه شمال را… چند روز بعد انگليس با تهديد درخواست امتياز شيلات جنوب را ميكرد دولتمردان براي همراهي با انگليس و اينكه نكند خداي نكرده اوقات ارباب تلخ شود و فردا ايجاد دردسر كند موافقت ميكردند.
هنوز امضاي قرارداد با انگليش خشك نشده بود كه سر و كله سفير روس پيدا ميشد و ميگفت به آنها امتياز جديد داديد سهم ما چه ميشود. اگر در مقابل شيلات جنوب كه به انگليسيها واگذار شده شيلات شمال را به ما ندهيد ما روابط خودمان را با شما قطع خواهيم كرد سپس شيلات شمال را تحويل گرفته و آماده تجاوز ديگري ميشدند.
اين سياست را مدرس «سياست وجودي» ناميد و سخت با آن مخالف بود (خوب دقت كنيد) مدرس ميگفت اگر راهزني يكي از دستهاي مرا قطع كرد معني ندارد براي ايجاد موازنه دست ديگرم را ببرم و به راهزن دومي بدهم.
براي مدرس توازن وجودي به منزله از دست دادن همه امكانات و آزاديهاي فردي و اجتماعي است اين موازنه استقلال و آزادي ملتها را تهديد نموده و رفتهرفته نابود ميسازد.
مدرس معتقد به «موازنه عدمي» بود او ميگفت: بايد آنان براي خودشان باشند ما هم براي خودمان، از تمايل نسبت به هر قدرتي بايد احتياط كرد تا هيچگاه اين جرأت را نيابند كه به خود اجازه دهند سلطه و قدرت خود را بر ما تحميل كنند.
هر دولتي بخواهد رنگ يكي از قدرتها را داشته باشد من كه مدرس هستم با او مخالفت ميكنم خواه رنگ شمال باشد خواه رنگ جنوب و خواه رنگ آخر دنيا (كه منظور آمريكاست).[5]
مدرس توازن عدمي را مطرح ميكند كه در حقيقت نفي همه قدرتهاي سلطهگر است عدم سلطه قدرتهاي سودجو و مخرب، بزرگترين خطرات را از جوامع انساني دور ميسازد و اقوام و ملل را به حركت و تلاش وا ميدارد تا احساس هستي نموده هدف از زندگي را دريابند.
مدرس چرا اين همه با رضاخان دشمني داشت؟ زيرا او را عامل قدرت استعمار انگليس ميدانست او را اسيري در چنگال انگلستان متجاوز ميديد كه قصد دارد مباني اخلاقي، سياسي، اجتماعي و ديني و ملي ايران را نابود كند.
تلاش براي به «عدم» فرستادن چنين سياست ويرانكنندهاي براي مدرس يك فريضه است او معتقد بود هر نيروئي كه قصد نابودي ملت ما را داشت بايد آن را نابود كنيم.
آيت الله مدرس در اين رابطه جمله زيبائي دارد دقت كنيد:
«اگر كسي بدون اجازه ما وارد سرحد ايران شد او را با تير ميزنيم خواه كلاهي باشد خواه عمامهاي – اگر مسلمان بود بر او نماز ميخوانيم و به خاكش ميسپاريم و اگر نه او را دفن ميكنيم.»
در يك جمله اصل «توازن عدمي» نفي حاكميت زور و قدرت است.
اين فلسفه سياسي آيت الله مدرس بود كه بر سر همين عقيده جان باخت.
آثار علمي آيت الله مدرس
شهيد مدرس از آغاز بلوغ خود تا آخرين لحظات شهادت در حوزههاي اصفهان، نجف، تهران و تبعيدگاه «خواف» درس و بحث و تدريس را رها نكرد او در حالي كه به عنوان مجتهد طراز اول براي نظارت وضع قوانين در جلسات مجلس شركت ميكرد در مدرسه سپهسالار نيز دو درس خارج يكي در فقه و ديگري در اصول آموزش ميداد و اين كار را تا هنگام بازداشت و تبعيد ادامه داد.
مدرس به عنوان يك فقيه و فيلسوف معتقد بود كه تنها با درس فقه و اصول نميشود «عالم متعهد» و آگاه به شرايط زمان و متخلق به اخلاق اسلامي تربيت نمود لذا در كنار درس فقه و اصول به تدريس تفسير قرآن مجيد و درس اخلاق بويژه درس اخلاق بر پايه نهج البلاغه ميپرداخت. او متأسف بود كه آموزش قرآن در حوزههاي علميه متروك گرديده است.
مدرس آثار و نوشتههاي متعددي داشته است كه اغلب آنها به صورت دست نويس بوده و تعدادي در هنگام هجوم مأمورين دستگاه شهرباني رضاخاني از بين رفته است بعضي از دست نوشتههاي ايشان عبارتند از:
1-كتاب زرد كه بررسي و گزارش تاريخ سياسي و اجتماعي معاصر است.
2-حاشيه بر كنار النكاح مسجد شاهي كه شامل مباحث فقهي نكاح ميباشد.
3-تعليقه بر كفايت الاصول آخوند ملا محمد كاظم خراساني در علم اصول فقه است.
4-مجموعه نطقها و مكتوبات و مقالات مدرس.
و چند اثر ديگر كه متأسفانه هيچكدام به زيور طبع آراسته نگرديده است.
اميد است كه با همت بازماندگان آن بيت محترم اين آثار ارزنده چاپ و منتشر شود.
خاطرات و سخناني حكمت آميز
راهنماي زندگي
يكي از بهترين راههاي شناخت بزرگان بررسي و دقت در شيوه زندگي روزمره ايشان است برخورد آنان با افراد خانواده، با دوستان، زيردستان، صاحبان قدرت و زور ميتواند راهنماي خوبي براي پيبردن به خصوصيات اخلاقي و شخصيت واقعي آنان باشد. در مباحثات روزمره ايشان با ديگران بسياري از جملات ارزنده و حكمتآميز وجود دارد كه هر كدام ميتواند سرمشق و دستورالعملي براي زندگي علاقمندان باشد در لابلاي مباحثات، گفتگوها و ملاقاتهاي شهيد آيت الله مدرس از اين نكتهها فراوان يافت ميشود به همين جهت به بعضي از داستانهاي زندگي اين مرد بزرگوار اشاره ميكنيم باشد كه براي خواندگان گرامي به خصوص نوجوانان عزيز مفيد باشد.
«يقه باز» مدرس
دكتر سيد عبدالباقي مدرس فرزند آيت الله مدرس نقل ميكند يك روز همراه آقا به مجلس رفتم وقتي از پلهها بالا ميرفتيم يكي از نمايندگان مجلس كه به نظرم شيخ العراقين زاده بود به ما رسيد و خطاب به آقا گفت: شما در اين زمستان سخت و با اين پيراهن كرباسي و يقه باز گرفتار سرماخوردگي ميشويد.
مدرس نگاهي تند به او نمود و گفت: «آشيخ» كاري به يقه باز من نداشته باشيد حواست جمع دروازههاي ايران باشد كه باز نماند.
واگذاري گردنه
مدرس در نامه خود رعايت اختصار را دقيقاً مورد نظر داشت به طوري كه اغلب دست نوشتههاي او حكايت از تسلط شگفت انگيز او به لطايق و دقايق ادبي دارد و استادي حيرت انگيزش را در آثار باقيمانده او ميتوانيم شاهد باشيم.
روزها بود كه مردي شيك پوش گاه بيگاه به ديدار مدرس ميآمد و تقاضا داشت اياشن را به وزير داخله (وزير كشور) سفارش كند تا حكومت يا فرمانداري يكي از شهرستانها را به او واگذار نمايد.
مدرس خود از كسي تقاضائي نداشت و چيزي نميخواست. براي اين گونه افراد هم تا شناخت كاملي حاصل نميشد سفارش مينوشت.
مرد متقاضي هم با سماجت تقاضاي خود را تكرار و هر روز در مقابل آقا نشسته و از اين و آن پيغام و سفارش ميآورد بالاخره روزي آمد و ايستاد كنار باغچه حياط و با مدرس صحبت مينمود آقا آهسته به سوي اتاق رفت و تكه كاغذي آورد نوشت: وزير داخله حامل نامه از مزاحمين من و همكاران شماست يكي از گردنهها را به ايشان واگذار كنيد.
متقاضي كه سخت در هم شده بود گفت: آقا اين چه سفارشي است؟
آقا پاسخ داد: اگر غير از اين بنويسم كاري به تو نميدهند.
رضاخان و دوروئي
رضاخان در اول خيابان سپه محوطه بزرگي را كه به نام باغ ملي بود تعمير و بازسازي نموده، مراسم نظامي را در آن برگزار ميكرد و در بالاي سر در بزرگ آن مجسمه نيمه تنهاي از خود نصب نمود كه مانند دو مجسمه از پشت به هم چسبيده بود كه هم از بيرون شمايل تمام صورت او را داشت و هم از درون
روزي براي مراسمي مدرس را دعوت كردند من (دكتر سيد عبدالباقي فرزند آيت الله مدرس) هم همراه ايشان پياده از منزلشان كه سرچشمه بود به آنجا رفتيم وقتي رسيديم رضا خان و عدهاي ديگر از آقا استقبال كردند و رضا خان به شرح و توصيف پرداخت و سپس در چادري نشستيم.
رضاخان از مدرس پرسيد: حضرت آقا درب ورودي را هم ملاحظه فرموديد؟
مدرس گفت: بله مجسمه شما را هم ديدم درست مثل صاحبش دو رو دارد؟
رضاخان از شرم و ناراحتي به خود ميپيچيد و تا پايان مجلس ديگر سخني نگفت
كي مملكت اصلاح ميشود
روزي مشيرالدوله پيرنيا در كنار مدرس نشسته و از جريان روز و سياست دولت صحبت ميكرد در ضمن با اندوهي عميق از مدرس پرسيد آقا پس چه زماني اين مملكت اصلاح خواهد شد؟
مدرس گفت: روزي كه انگلستان در جزيرهاش محصور گردد و شما برگرديد به نائين و رضاخان برود به آلاشت و منهم بروم به ولايت خودم.
لياقت وزير رضاخاني
مدرس غالباً نامههائي كه براي وزراء و رؤسا مينوشت روي كاغذ پاكت تنباكو و يا كاغذهائي بود كه آن روزگار در آن قند ميپيچيدند.
يكي از وزراء نامهاي ار مدرس دريافت داشته و ظاهراً آن را اهانت به خود دانسته بود.
روزي يكي از آشنايان مدرس آمد و يك بسته كاغذ آورد به آقا گفت: جناب وزير اين كاغذ را فرستادهاند كه حضرت آقا مطالب خود را روي آن مرقوم نمايند.
مدرس گفت: عبدالباقي، چند ورق از آن كاغذهاي مرغوب خودت را بياور.
من بستهاي كاغذ به خدمت ايشان آوردم مدرس به آن مرد گفت: آن بسته كاغذ وزير را بردار و اين كاغذ را هم روي آن بگذار.
مردامر آقا را اطاعت كرد.
مدرس روي تكهاي كاغذ قند نوشت: جناب وزير، كاغذ فراوان است ولي لياقت تو بيشتر از اين كاغذ كه روي آن نوشتهام نيست.
پيشگوئي اعجاز آميز
دكتر سيد عبدالباقي فرزند آيت الله مدرس نقل ميكرد وقتي آقا در خواف تبعيد بودند با مشقت زياد توانستم به ديدنشان بروم.
در دومين روز اقامت در خواف به آقا عرض كردم نميشود كاري كنيد كه از اين زندان بيغوله رهائي يابيد.
آقا فرمودند چرا خيلي هم آسان. همين يك ماه پيش رضا خان به وسيله مأموري پيغام داده بود كه من دخالت در سياست نكنم و به عتبات بروم و آنجا ساكن شوم گفتم به رضا خان بگو مدرس گفت من وظيفه خود را دخالت در سياست ميدانم اينجا هم جاي خوبي است و به من خوش ميگذرد تو را هم روزي انگليسيها كنار گذاشته و به گوشهاي پرتاب ميكنند اگر قدرت داشتي و توانستي، بيا همين جا (خواف) هرچه باشد بهتر از تبعيدگاهها و زندانهاي خارج از ايران است ولي ميدانم كه من در وطنم به قتل ميرسم و تو در غربت و سرزمين بيگانه خواهي مرد.[6]
عامل نجات ايران
در سال 1312 به خدمت آقا در قلعه خواف رسيدم آن روز آقا مطالب زيادي به من گفتند از جمله فرمودند: آقا سيد عبدالباقي بدان انگليسيها روي مهرهاي كه بيست سال ديگر در اين مملكت خاكم خواهد شد از همين اكنون كار ميكنند ولي ما در مورد امروز خودمان هم نميتوانيم تصميم بگيريم هر وقت ما شعور و آگاهي و هوشياري پيدا كرديم و توانستيم متكي به غير نباشيم. آن وقت ميتوانيم مسائل مملكت خود را حل كنيم.
از مسائل بزرگي كه مردم ما گرفتار آن هستند و خارجيها آن را به ما تحميل كردهاند اين است كه اتكاء ما به غير است همه چيز را بايد از غير بخواهيم، اسلحه، پوشاك، خوراك، همه چيزمان بستگي به غير دارد روزگاري كه اين مملكت متكي به خود بوده، موفق بوده است و هر وقت به خود اتكاء پيدا كرد آن روز، روز نجات مملكت است.
پيراهن خون آلود
آقاي سيد اسماعيل فرزند ديگر آيت الله مدرس نقل ميكند شبي كه به خانه ما ريختند تا پدرم را پس از دستگيري تبعيد كنند چراغها محل را خاموش كردند. «درگاهي» با چند مأمور به خانه ما وارد شد و بناي هتاكي به پدرم را گذاشت پدرم با همان عصاي مخصوص خود به وي حمله كرد كه درگاهي با سيلي به صورت و با لگد به سينه پدرم كوبيد سپس او را گرفتند و بردند. و در قلعه «خواف» زنداني نمودند.
پس از اين درگيري خانه را تفتيش كردند و كتابهاي او را بردند. يك بقچه پيدا كردند كه در آن بستهاي بود مأموري كه اين را پيدا كرده بود گفت هان پيدا كردم فكر ميكرد پول است وقتي بسته را باز كرد پيراهن خون آلودي را در آن مشاهده نمود اين پيراهن مال آن موقعي بود كه او را هدف گلوله قرار داده بودند پدرم ميگفت اين پيراهن را در كفنم بگذاريد.
مدرس و قبول رشوه از انگليسيها
دكتر محمد حسين مدرس ميگويد در كنار آقا بودم كه دو نفر آمدند كه يك فرنگي بود پس از لحظهاي مردي كه مترجم بود گفت ايشان سفير انگليساند چكي تقديم ميدارند براي اينكه به هر نوع صلاح بدانيد مصرف نمائيد.
آقا گفتند: چك چيست؟ مترجم گفت چك براتي است كه بانك ميگيرد و مبلغي كه در آن قيد شده ميپردازد.
مدرس خنديد و گفت: به اياشن بگوئيد من پول و چك قبول ندارم اگر كسي خواست به من پول دهد بايد آن را تبديل به طلا كند و بار شتر نموده ظهر روز جمعه هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بياورد و آنجا اعلام كند اين محموله را مثلاً انگلستان يا هر جاي ديگر براي مدرس فرستاه تا من قبول كنم.
بعد از ترجمه اين سخنان مرد فرنگي چيزي گفت: مترجم رو به آقا كرد و گفت: ايشان ميگويند: شما ميخواهيد در دنيا حيثيت سياسي ما را نابود كندي.
مدرس با خند گفت از نابودي چيزي كه نداريد نترسيد.
تجمل گرائي سد راه تكامل
دكتر سيد عبدالباقي (فرزند آيت الله مدرس) ميگويد وقتي شاگر مدرسه طب بودم آقا هر ماه براي خرج تحصيل مبلغ 50ريال به من ميداد من مبلغي را پس انداز كردم و با آن يك چوب لباس و يك تختخواب چوبي به قيمت 32ريال خريدم با زحمت آنها را به خانه آوردم و در اطاق نمناكي كه اقامت داشتم نهادم. آقا از مجلس آمد و طبق معمولي نگاهي به درون اتاق انداخت با لبخندي گفت: عبدالباقي، لباس آويز و تختخواب تا زماني كه براي رفع نياز و سلامتي انسان باشد مفيد است اگر جنبه تجمل و زينت گرفت، سد راه تكامل انسان ميگردد، مواظب باش به آن روز نيفتي.
شعور وكلاي رضاخاني
يك روز وقتي پدرم (نقل قول از دكتر عبدالباقي) از مجلس بازگشت، عدهاي از مردم با سروصداي زياد به خانه ما ريختند كه آقا اين چه لايحهاي بود كه امروز تصويب شد. اين خلاف مصلحت است.
آقا فرمود: اگر بيست رأس اسب و الاغ و يكنفر آدم را در مجلس جمع كنند و بپرسند ناهار چه ميخوريد جواب چه ميدهند؟ همه گفتند: جو.
آقا فرمود: آن يك نفر هم ناچار است سكوت كند اين وكلائي را كه شما انتخاب كرديد شعورشان همين است، برويد آدم انتخاب كنيد.
شاخ داشتن و عقل نداشتن
در هنگام طرح قانون حكومت نظامي، نمايندگان طرفدار رضاخان بسيار از آن تعريف و تمجيد ميكردند، مدرس سخت مخالف بود يكي از نمايندگان گفت: اين قدر شما ميگوئيد با نام اين قانون مردم را ميگيرند و ميبندند و ميكشند، آخر چه كساني را ميگيرند و چه كساني را ميكشند، چرا از كساني كه نامي برده نشده ميترسيد؟
مدرس گفت: از كساني كه نام و كارشان را ميدانيد هيچگاه نترسيد از كساني بترسيد كه نه نامشان را ميدانيد و نه كارشان را.
و اضافه كرد: من از گاو ميترسم چون شاخ دارد و عقل ندارد. شما ميخواهيد بهانه گرفتن و دربندكشيدن را به دست كساني بدهيد كه آنان را نميشناسيد و غالباً هم عقل و احساس ندارند اگر شما هم به فكر ملت و مملكت بوديد از اين حكومت نظاميها ميترسيديد.
منتخبي از بيانات مدرس
چند نمونه از سخنان مدرس را در ذيل ملاحظه ميكنيد اين جملات بيانگر تفكر و نشانگر شخصيت والاي آيت الله مدرس است.
اگر به علم ترتيب اثر بدهيه همه ميروند تخصص پيدا ميكنند تا علم در مملكت ما قدر و قيمت پيدا نكند مشكل ما حل نميشود و از دنيا عقب ميمانيم.
سگ معلم تربيت شده ديه دارد اين به واسطه شرافت علم است.
هركس بايد عقيده خود را بگويد و حاكم قانون اساسي است هرچه قانون اساسي گفته است بايد عملي شود.
شايد مشيت خداوند بر اين امر قرار گرفته باشد كه آزادي و استقلال ما به زور از ما سلب شود ولي سزوار نيست كه ما خودمان با امضاي خود آن را از دست داده و ترك كنيم.
ما با تمام دنيا دوستيم تا زماني كه معترض ما نشدهاند هر كس معترض ما بشود معترض او خواهيم شد.
ديانت ما عين سياست ما و سياست ما عين ديانت ماست.
در رژيم نوئي كه نقشه آن را براي ايران بينوا طرح كردهاند نوعي از تجدد به ما داده ميشود كه تمدن مغربي را با رسواترين قيافه تقديم نسلهاي آينده خواهند نمود و آن روز فرا خواهد رسيد كه چوپانهاي قريههاي ورامين و كنگاور با فكل و كراوات خودنمائي ميكنند ممكن است شماره كارخانههاي نوشابه سازي روزافزون گردد ام كوره آهن گدازي و كاغذ سازي پا نخواهد گرفت. درهاي تكايا به عنوان منع خرافات و اوهام بسته خواهد شد اما سيلها از رمانها و افسانههاي خارجي به وسيله مطبوعات و پردههاي سينما به اين كشور جاري خواهد گشت و عقايد وو انديشههاي پوچ را به عنوان فرهنگي غربي آن هم با رقص و آواز و دزديهاي عجيب ارسن لوپن و بيعفتيغها و مفاسد اخلاقي دگير به ما تحميل خوهند كرد و اينها را لازمه تمدن غربي ميدانند.[7]
اگر براي عظمت اسلام و سعادت و آزادي ملت و سرزمين ايران زندگي و هستي خود را فدا كنم، تنها به وظيفه انسانيت عمل كردهام.
اختلاف من با رضاخان بر سر كلاه و عمامه و اين مسائل جزئي نيست.
و من در حقيقت با سياست انگلستان كه رضا خان را عامل اجراي مقاصد استعماري خود در ايران قرار داده مخالفم، من با سياستهائي كه آزادي و استقلال ملت ايران و جهان اسلام را تهديد ميكند مبارزه ميكنم، راه و هدف خود را هم ميشناسم، در اين مبارزه هم پشت سر خود را نگاه نميكنم كه شما يا كسان ديگري همراهي ميكنيد يا نه، لازمه مبارزه در اين راه از خود گذشتگي و فداكاري است كه شما نداريد.
مرا نه عمر ميدانيد كه بنا به مصالح كلي قبولم داشته باشيد و نه علي(ع) كه علمم را حجت بدانيد امور مملكت با اظهار عقيده و ايراد حل نميشود بايد به عمل پرداخت.
حقيقت زندگي آزادي است، اگر انسان آزاد نباشد مرگ و زندگيش يكسان است.
مدرس هميشه به طلاب جوان سفارش ميكرد كه:
ترقي و تعالي هر قوم به علم است اسلام فراگرفتن علم را فريضه دانسته اما علم به تنهائي كافي نيست، مسلمان بايد به دو بال «علم» و «تقوي» مجهز باشد انگليسيها علم دارند اما تقوي ندارند اگر مسلمين علم و تقوي داشته باشند هيچكس بر آنها مسلط نخواهد شد.
درخت فساد را بايد از ريشه قطع كرد و اين نيم بيت را زياد تكرار ميكرد.
«ايوان پي شكسته مرمت نميشود»
آيت الله مدرس در كلام ديگران
در اينجا به گوشهاي از بيانات رجال و شخصيتهاي معاصر كه در خصوص مدرس ابزار داشتهاند اشاره ميكنيم.
«يكي از شخصيتهاي بزرگ ايران كه از فتنه مغول به بعد نظيرش بدان كيفيت و استعداد و تمامي از حيث صراحت لهحه و شجاعت ادبي و ويژگيهاي فني در علم سياست و خطابه و امور اجتماعي ديده نشده سيد حسن مدرس اعلي الله مقامه است. مدرس مجتهد مسلم و فقيه و اصولي بزرگي بود.»
«ملك الشعراي بهار»
«كشتي گرفتن يك سيد پيرمرد لاغر تنهائي با يك رئيس دولت سينه فراخ و قمه كش مثل سردار سپه كه چهل هزار سر نيزه در پشت سر دارد و تمام وسائل و قواي دولت ايران در اختيارش است.. واقعاً زهره شير و شهامت رستم ميخواهد. مدرس در مقابل تمام اين تجهيزات فقط يك زبان سرخ داشت كه مثل شمشير استاد اسكريم، دائم با مهارت و چابكي ميجنبيد و يك پيراهن پاك ناآلوده كرباس كه سپر سينه لاغرش بود بلي چنانكه گفتهاند «كسي كه از مرگ نترسد روئين تن است» و مدرس واقعاً روئين تن بود.»
«خواجه نوري صاحب امتياز و مدير روزنامه عدالت در كتاب بازيگران عصر طلائي»
«مدرس در عزت نفس و مناعت طبع آيتي بود و بدون شبهه كمتر نظير داشت چنانچه اطلاع صحيح در دست است مشاراليه در دورهاي كه در زندان قزاقخانه بسر ميبرد مطلقاً براي استخلاص خود تشبثي نكرد.
او مانند ساير محبوسين سياسي از بستر زندان استفاده نميكرد بلكه تمام مدت را هنگام خواب عمامه خويش را به زير سر مينهاده و در زير عباي خود ميخفته است.»
«حسين مكي در كتاب تاريخ بيست ساله ايران جلد اول»
«مشخص ترين چهره و رهبر روحانيون در مجلس مدرس ميباشد كه اخيراً به عنوان رئيس اول مجلس انتخاب شده است. شهرت مدرس بيشتر در اين است كه براي پول اصلاً ارزشي قائل نيست او در خانه سادهاي زندگي ميكند كه جز يك قاليچه، تعدادي كتاب و يك مسند چيز ديگري در آن وجود ندارد مرديست فاضل. در ملاقات با او محال است كه كسي تحت تأثير سادگي و هوش و قدرت رهبري او قرار نگيرد.»
«دكتر ميليسپوي آمريكائي»
«در تاريخ بيست ساله جلد سوم»
«مدرس مانند كوه آهن در برابر دشمن ايستاد و در تمام عمر سياسي خود با انگليسها و عمال بيشرم اين استادن استعمار دنيا جهاد ميكرد و پياده راه ميرفت.
و از هر نعمتي احتراز ميكرد اما يك دقيقه از مقاومت در برابر خصم غفت نداشت مدرس يك روحاني واقعي و حقيق و يك نماينده رشيد و دلسوز ملي و يك پيشواي شجاع و بيباك بود كه دشمنان خطرناك او هميشه به مردي و مردانگي او اعتراف ميكردند.»
«رسا، روزنامه قانون شماره 85 سال سي و سوم مورخ دوشنبه، دوم خرداد ماه 1332»
«ماكياول ايتاليائي در پانصد سال قبل ميگويد اگر مالي از دست شما رفت غصه نخوريد مال عوض دارد و اگر حيثيت مشا در شرف رفتن باشد آن هم اعادهاش ممكنست ولي كوشش كنيد كه شجاعت خود را از كف ندهيد كه اگر ملتي فاقد شجاع شد هيچ عوض ندارد.
همه آقايان محترم ميدانند به شهادت حق و تاريخ مثل مرحوم مدرس مقتول، سيدي بزرگ و شجاع كه توام باشد با وطنخواهي و بلندي فكر و پاكدامني نه من ديدهام ونه دانائي خبر داد.
«شيخ الاسلام ملايري وصي مدرس»
«در كتاب مدرس قهرمان آزادي»
«اين اولاد رسول الله پاكدامني اجدادش را داراست و در هوش و فراست گاهي من را به تعجب ميافكند در مدتي بسيار كوتاه از تمام هم درسهايش در گذشته و در منطقه، فقه و اصول سرآمد همه يارانش ميباشد و قوه قضاوت او در حد كمال و نهايت درستكاري و تقوي است.»
«آيت الله حاج ميرزا محمد حسن شيرازي»
«مرجع عاليقدر شيعه»
«در عصر شكوفائي انقلاب اسلامي، بزرگداشت مجاهدي عظيمالشأن و متعهدي برومند و عالم بزرگواري كه در دوران سياه اختناق رضا خان ميزيست لازم ميباشد زيرا در زماني كه قلمها شكسته و زبانها بسته و گلوها فشرده بود او از اظهار حق و ابطال باطل دريغ نميكرد در آن روزگار در حقيقت حق حيات از ملت مظلوم ايران سلب شده بود و ميدان تاخت و تاز قلدري در سطح كشور باز و دست مزدوران پليدش در سراسر ايران به خون عزيزان آزاده وطن، علماء اسلام و طبقات مختلف آغشته بود. اين عالم ضعيف الجثه با جسمي نحيف و روحي بزرگ و شاداب از ايمان، صفا و حقيقت و زباني چون شمشير حيدر كرار رويارويشان ايستاد و فرياد كشيد و حق را گفت و جنايات را آشكار كرد و مجال را بر رضا خان كذائي تنگ و روزگارشان را سياه كرد و عاقبت جان طاهر خود را در راه اسلام عزيز و ملت شريف نثار كرد و بدست دژخيمان ستم شاهي در غربت به شهادت رسيد و به اجداد طاهرينش پيوست.
در واقع شهيد بزرگ ما مرحوم مدرس كه القاب براي او كوتاه و كوچك است ستاره درخشاني بود بر تارك كشوري كه از ظلم و جور رضا شاهي تاريك مينمود و تا كسي آن زمان را درك نكرده باشد ارزش اين شخصيت عالي مقام را نميتواند درك كند ملت ما مرهون خدمات و فداكاريهاي اوست و اينك كه با سربلندي از بين ما رفته برماست كه ابعاد روحي و بينش سياسي اعتقادي او را هر چه بهتر بشناسم و بشناسانيم..»
«از پيام حضرت امام خميني «ره»
«به مناسبت بازسازي مزار مرحوم مدرس»
شهيد آيت الله مدرس، شخصيتي بود كه مقام شامخ علم و تقوا و جهاد هر سه در او جمع بود.
«حضرت آيت الله خامنهاي»«مقام معظم رهبري»
مآخذ
مدرسعلي مدرسي
مدرس قهرمان آزاديحسين مكي
لغت نامه دهخداعلي اكبر دهخدا
اختناق ايرانمورگان شوستر
مدرس نابغهاي از ايرانعلي مدرسي – كيهان فرهنگي
مدرس در پنج دوره تقينيينه مجل شوراي ملي محمد تركان
[2] -قرارداد 1919 در واقع ايران را در تمام زمينهها (اقتصادي، سياسي، نظامي و…) زير نظر مستشاران انگليسي و دولت انگليسقرار ميداد با اين قرارداد ايران ديگر كشوري مستقل نبود بلكه كشوري تابع و مستعمره انگليس به شمار ميآمد اگر مقاومت ايرانيان آزاده و در رأس همه آيت الله مدرس نبود امروز معلوم نبود ايران اسلامي به چه سرنوشتي گرفتار بود.
[3] -قرآن كريم، سوره آلعمران، آيه 169. و گمان نكنيد آنان كه در راه خدا كشته شدهاند مردهاند بلكه آنان زنده بوده و از نزد پروردگار روزي داده ميشوند.
[4] - مدرس قهرمان آزادي، حسين مكي، جلد 2 با اندكي تغيير.
[5] -چقدر اين سياست آگاهانه مدرس با شعار فعلي نظام مقدس اسلامي ايران «نه شرقي، نه غربي، جمهوري اسلامي» مطابقت دارد.
[6] -پيش گوئي آيت الله مدرس كاملاً درست بود او در كاشمر شهيد شد و رضاخان به جزيره موريس پرتاب و در غربت مرد.
[7] -چقدر آگاهانه و روشن چهره آيند آن روز ايران را به تصوير كشيده است گوئي آثار شوم و تصميمات دولتمردان هم دوره خود را در آئينه زمان به روشني مشاهده ميكرد او خوب متوجه شده بود و ما اوج فساد و ابتذال فرهنگ غربي را در كشور خود همزمان با حكومت محمدرضا خان ديديم.
سال پیامبر اعظم (ص) سال ورود پیامبر به زندگی ماست. زندگی ما سالهاست که احساس تنهایی می کند. زندگی فردی و اجتماعی ما فقدان حضور زندهی پیامبر (ص) را حس می کند. فکر می کنید اگر پیامبر (ص) این روزها، از کوچه های ما می گذشت، چه کار میکرد؟ و به ما چه می گفت؟ حضور پیامبر چه تغییراتی را در زندگی فردی ما نوید می داد؟ اگر پیامبر در عرصه روابط اجتماعی حاضر می شد، چه تاثیری بر زندگی ما میگذاشت؟ اصلا، اگر این روزها پیامبر در کنار ما بود و ما حضور او را حس می کردیم همان گونه بودیم و دینداری می کردیم که اینک هستیم؟
پیامبر اکرم (ص) پیامبر همیشهی زندگی است. پیامبر همهی زمانها، پیامبر همه مکان ها، پیامبر اعظم (ص) باید بار دیگر به میدان زندگی برگردد و با صدایی رسا از دو گوهر گران بها و دو ویعهی گران بهای خود پرده بردارد. پیامبر باید دوباره بیاید و رسالت عظیم خود را بازخوانی کند تا ما از خواب برخیزیم و بدانیم که چرا این دو ودیعه مهم را در میان ما گذاشت.
اگر پیامبر (ص) از کوچه های ما می گذشت و به درون زندگی و خلوت ما نظر می انداخت از رفتاری که با کتاب خدا و عترت او داریم خشنود بود؟ بد نیست که یک بار از میان زندگی خود بگذریم با این فکر که سایه به سایهی پیامبر اعظم (ص) قدم می زنیم.
سال پیامبر اعظم سال تک نگاههای بلند سال طرح های هوشمندانه برای آینده کشور است سال حرکت به پیش است.
پیامبر اعظم یک وجود کهکشان وار است و در او هزاران نقطهی درخشنده فضیلت وجود دارد پیامبر اعظم همراه اخلاق است.
کسانی که با تاریخ سرو کار دارند و مقداری از عمرشان را به مطالعة شرح و بیوگرافی مردان گذشته و بانوان معروف اختصاص می دهند، ممکن است هدفهای مختلفی داشته باشند. گروهی خواندن و مطالعهی کتابهای تاریخ را یک نوع سرگرمی می دانند. ساعتهای فراغت خودشان را با خواندن کتابهای تاریخ می گذارنند. تاریخ می خوانند تا در ضمن گذارندن وقت سرگرمی، مطالب و داستانهای شگفت انگیز و جالبی را یاد بگیرند و در جمع های دوستانه با آب و تاب برای دیگران تعریف کنند. عدهی دیگری از خواندن تاریخ هدفهای عالی تر و ارزندهتری دارند. شرح حال مردان بزرگ را مطالعه می کنند تا درس زندگی بیاموزند. رمز عظمت و موفقیت اشخاص را از لابهلای تاریخ به دست می آورند تا از اعمال و رفتارشان سرمشق بگیرند. علل شکست ملت ها از درون تاریخ استخراج می نمایند تا خودشان به آنها گرفتار نشوند. و اجتماعشان را از آنها دور باشد.
همچنین کسانی که شرح حال پیغمبران بزرگ را می خوانند و زندگی ائمه اطهار و مردان دین را مورد بررسی قرار می دهند دو دستهاند. یک دسته، هدفی جز گذراندن و وقت گذرانی ندارد. داستان پیمبران و امامان را می خواندن تا در ضمن سرگرمی داستانهای شگفت انگیز یاد بگیرند و در مجالس تکرار کنند و از خواندن و شنیدن مطالب عجیب و غریب لذت می برند.
دسته ی دیگر، زندگی و شرح حال برگزیدگان الهی را مطالعه می کنند تا از عظمت و محبوبیت آنان را به دست آورند و طریق زندگی و راه و روش آنان را که همان صراط مستقیم است بشناسند و از اعمال و رفتارشان درس زندگی بیاموزند.
متاسفانه اکثر کسانی که به تاریخ ائمه مراجعه می کنند از دستهی اولند. اکثر کتابهای تاریخ پیمبران و ائمه اطهار هم مناسب حال آن دسته و بر طبق مذافق آنان تهیه شده است. کتابهای تاریخ پر است از مطالب شگفت انگیز و گاهی اغراق آمیز همخه مسلمانی دربارهی پیغمبر و هر یک از امامان چندین داستان شگفت انگیز شنیده و به یاد دارد. اما از برنامه های اجتماعی آنان و اعمال و کردار فردی و رفتارشان با ستمکاران و خلفای وقت چندان اطلاعی ندارند.
عبدالمطلب، بزرگ و فرمانروای بنی هاشم بود. او ده فرزند داشت که کوچکترین و برترین آنان «عبدا...» نام داشت. در نزدیکی مکه قبیله ای به نام «بنی زهره» از نسل «زهره بن کلاب بن جره» زندگی می کردند. در این قبیله زنی به نام آمنه دختر یکی از بزرگان قبیلة زهره به نام «وهب بن عبد صناف» نیز زندگی می کرد. وقتی عبدا...، جوانی برومند شد، پدرش «آمنه» را به همسری او در آورد و مراسم ازدواج به بهترین شکل انجام گرفت.
هنوز مدتی گذشته بود که آمنه باردار شد و نطفة پاک بهترین مخلوق خداوند در رحم او جای گرفت. اما عبدا... پدر بزرگوار آن حضرت، برای بازرگانی به شام رفت، وقتی به شهر یثرب که بعد «مدینه الرسول» نام گرفت رسید از دینا رفت و پیامبر یتیم به دنیا آمد. میلاد مبارک آن حضرت با حوادث شگفت انگیزی همراه بود. هنگامی که به دنیا آمد آتشکدهی فارس سرد شد و دریاچه ساوه خشک شد و کاخ کسری پادشاه ایران در هم شکست و بتها واژگون شدند.
با به دنیا آمدن این کودک، خاندان بنی هاشم جشنی با شکوه برگزار کردند.
چرا که عبدا... بیش از دیگر فرزندان بنی هاشم پیش آنها محبوب بود و فوت عبدا... در قلب بنی هاشم شکافی بزرگ ایجاد کرده بود بنابراین میلاد محمد می توانست مرهمی بر این همه درد باشد. او می توانست جای خالی پدرش را پر کند و یاد آن جوان بزرگوار در دلها زنده سازد.
در سرزمین مجاز نیز بعضی از قبایل صحرانشین از راه شیر دادن کودکان درآمد می کردند به این کار مشهور بودند از جمله ی آنها قبیلة بنی سعد بود که زنان آن قبیله برای یافتن کودک شیرخوار به مکه می آوردند و مزد خوبی هم می گرفتند.
بنابراین، عبدالمطلب، بزرگ بنی هاشم و سرپرست محمد، زنی پاک دامن را انتخاب نمود تا محمد را شیر بدهد و او را تربیت کند. این زن «حلیمه» نام داشت و به قبیلة «بنی سعد» که در اطراف شهر طائف زندگی می کردند تعلق داشت.
با ورود محمد به میان خانوادهی حلیمه آنها شش نفر شدند که شامل زن و شوهر، دو دختر به نامهای انیسه و شیما و عبدا... و محمد بودند. روزها از پی هم می گذشت و محمد و عبدا... کم کم بزرگ شدند. روزهای آسایش فرا رسید و خیر و برکت به خانهی حلیمه روی آورد. یکی از ثروتمندان بنی سعد، گلهی خود را برای چراندن به حارث شوهر حلیمه سپرد و مزد زیادی به او داد که بیشتر از نیاز آنها بود و حارث با مالی که به دست آورد گوسفندانی خرید و کم کم صاحب گله شد.
وضع زندگی خانواده ی حلیمه تغییر کرد و آنها دیگر برهنه و گرسنه نبودند و حلیمه و حارث فهیمه نعمتهایی که به آنها داده بود و از وجود مبارک آن طفل شیر خوارت است. هر چه محمد بزرگتر می شد آرامش بیشتر در خانه حکمفرا می شد. حلیمه به او شیر می داد و فرزندانش او را سیراب کردند و هر کدام سعی می کردند او را در آغوش بگیرند و کسی که بیشتر به او محبت می کرد خوشبخت تر بود. آن طفل تنها مورد محبت حلیمه و خانواده اش نبود بلکه قبیلهی بنی سعد نیز به او صحبت می کردند. همچنین، قبیلهی بنی سعد فهمید آن طفل علاوه بر داشتن خیر و برکت برای خانوادهی حلیمه برای قبیله هم برکت داشته و باعث شده است که خشکسالی به آن قبیله وارد نشود و در زمانهایی باران باریده که فکرش را هم نمی کردند. به برکت وجود آن کودک درختان نخل میوه های فراوان داشند و چراگاهها پر از علف شده بودند و بنی سعد به وجود برکت محمد اعتراف کردند.
آنها نمی دانستند که خیر و برکت این طفل تنها به قبیلهی بنی سعد و عربستان اختصاص ندارد بلکه تمام دنیا از خیر و برکت او بهره مند خواهند شد.
روزها سپری شد و دو سال از زمان شیر خواری محمد به پایان رسید و حلیمه باید طبق معمول کودک را به مادرش برگرداند.
خانوادهی حارث آمادهی وداع با آن کودک خوش یمن شدند. سکوت سنگین و غم انگیزی در آن خانه حکفرما شده بود. آن روز همه گریه می کردند. حتی برادر رضایی محمد نیز از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. اما چاره ای نبود و این خانواده به جز صبر بر دوری او چاره ای نداشتند.
حلیمه محمد را بغل گرفت و بر اسب سوار شد همسر و فرزندانش دور او جمع شده بودند و گریه می کردند حلیمه از آنها دور شد. آنها به حلیمه و اسبش چشم دوختند تا از نگاهشان ناپدید شد.
حلیمه وارد مکه شد و به خانه آمنه رفت، مادر با شوق فرزند خود را در آغوش گرفت و خوشحال بود و نمی دانست چطور از حلیمه تشکر کند. سپس حلیمه را در آغوش گرفت و از او قدرانی کرد.
لحظاتی سپری شد و آمنه طفل را در آغوش گرفت و گونه هایش را با دست لمس کرد و صورتش را به صورت خود چسباند تا دلش آرام بگیرد حلیمه این صحنه را دید و حال مادری را مشاهده کرد که بعد از مدتی طولانی به فرزند خود می رسد و چیزی را که می دید بسیار فراتر از تصور او بود.
سپس رو به آمنه کرد و گفت: «تو مادر او هستی و او به دنیا آورده ای ولی من هم به او شیر داده ام و او را دوست دارم و این دوستی حقی را برایم ایجاد می کند تا از او حمایت کنم و او را از مشکلاتی که در شهر مکه دارد دور کنم و او از هوای پاک بیابان استفاده کند. مکه شرایط خوب بیابان را ندارد در آنجا کودک آزادست و بازی می کند. به هر جای می خواهد می رود و در نتیجه قوی و با اراده می شود در صحرا او دارای جسم و روحی قوی می شود و فکر او نیز باز می شود آمنه به این سخنان گوش می داد حلیمه ساکت شد تا آمنه بر سخنان او فکر کند.
سپس احساسات انسانی او بر احساسات مادریش غلبه کرد و با مشورت با جد محمد به حلیمه اجازه داد که محمد را با دیگر نزد خود ببرد.
محمد آرام در فضای بیابان رشد می کرد و دوستانی پیدا کرده بود و با آنها بازی می کرد. محمد در میان بنی سعد، به همین منوال روزگار می کرد تا به سن پنج سالگی رسید حلیمه با بی میلی او را به میان خانواده اش و پیش مادرش بازگرداند.
روزی آمنه تصمیم گرفت تا محمد را نزد دایی هایش در یثرت (مدینه) ببرد. در آن زمان محمد شش ساله بود. آمنه در راه بازگشت به مکه بیمار شد و در محلی به نان «بواع» میان مکه و مدینه از دنیا رفت و در همان جا دفن شد. محمد مادر خود را از دست داد در حالی که فقط یک سال با او زندگی کرده بود و پدر خود را هرگز ندیده.
مرگ آمنه برای عبدالمطلب بسیار سخنت و یتیم شدن محمد برایش بسیار سنگین بود. عبدالمطلب چر چه توان داشت برای محمد به کار می برد و علاوه بر جد بودن پدر و مادر او نیز بود. و همسرش هاله که نیز دختر عموی آمنه بود به محمد همانند عموی حمزه که هم سن او بود رسیدگی می کرد.
هنگامی که به سن هشت سالگی رسید سرپرست و جدس عبدالمطلب نیز از دنیا رفت و سرپرستی محمد را به ابوطالب سپرد. او برای این کار بهترین اقدامات را به عمل می آورد و با محمد بسیار مهربان بود و بیشتر از فرزندان خودش به او رسیدگی می کرد. او را با خود به انجمنهای عمومی می برد و به دلیل اینکه محمد اعتماد به نفس بیشتری پیدا کند. او را برای چوپانی گوسفندان می فرستاد و او نیز از تجربه های زمان کودکی در نزد حلیمه استفاده می کرد. همان طور که حضرت موسی، داوود و شعیب (ع) چوپان بودند بنابراین محمد بن عبدا... هم از کودکی چوپانی را تجره می کرد تا روزی رهبری امت اسلامی را به دوش کشد.
محمد تا دوازه سالگی چوپانی کرد سپس به لحاظ موقعیت مکه تصمیم به تجارت گرفت. او در این باره فکر کرد و منتظر فرصت مناسبی بود تا تصمیم خود را عملی بسازد بالاخره این زمان فرا رسید و ابوطالب تصمیم گرفت برای تجارت به شام برود.
محمد نظر خود را به ابوطالب اعلام کرد، عمویش نگاهی محبت آمیز به او کرد و نتوانست پیشنهاد محمد را قبول نکند اما از محمد فرصت خواست تا کمی فکر کند.
ابوطالب دیگر فکر کردن در این موضوع را کافی دانست و آمادهی سفر شدند. وقتی کاروانیان راه سفر را پیش گرفتند، امری شگفت آور که قبلا همانند آن را ندیده بودند توجهشان را به خود جلب کرد. آنها متوجه شدند که پاره ای از ابر در طول راه در بالای سر قافله قرار دارد و آنها را از گرمای آزار دهندهی خورشید در امان نگه داشته است این گونه سفر پر رنج را به مسافرتی خوش و راحت تبدیل کرده است.
پس از طی مسافتی طولانی کاروان به منطقه بصری در شام رسیدند در آنجا صومعه ای قرار داشت که راهبی به نام بحیرا در آن زندگی می کرد.
پیش از آنکه کاروان برسد حاضران دیدند که راهب چشم به راه صحرا دوخته و منتظر است. هنگامی که کاروان نزدیک شد، مردم دیدند که راهب به پاره ابری که در آسمان با قدمهای اسبان و شتران حرکت می کند، نگاه می کند. وقتی کاروان قریش به میدان معبد رسید راهب از آنها دعوت کرد که آن شب را در صومعه او به صبح برسانند. همگی از این کار بی سابقه او متحیر شدند.
راهب بر سر سفره ی شام به کاروانیان گفت علت گرامیداشت قریش از سوی من تنها به خاطر وجود این جوان خجسته در میان آنهاست. آنگاه رسالت مقدس آن حضرت را در آینده نوید داد. این بشلارت بار دیگر در شام تکرار شد. در آنجا محمد (ص) را راهب دیگری به نام «ابوالمویعب» و آن راهب به مردم مژده داد که این «پیامبر آخرالزمان» است.
محمد (ص) از این سفر به مکه بازگشت . همراهانش که در این سفر از او کرامتها و بزرگواری های بسیار دیده بودند هنگامی که برگشتند بعضی از آنچه را که رخ داده بود برای دیگر مردم تعریف کردند و اینگونه محمد در میان آنها به نیکی و بزرگی مشهور شد.
محمد (ص) در زندگی عادی و روزمرهی خود مثل مردم بود و آنها نصیحت و ارشاد می کرد. و آنها را از انجام دادن کارهای زشت باز می داشت به طوری که در میان جوانان در داشتن شخصیت نمونه بود. محمد (ص) در بیست سالگی شاهد جنگ فجار و ریختن خون بود به همین دلیل آنان را سرزنش می کرد با وجود اینکه عموهایش در این جنگ حضور داشتند.
محمد (ص) این جنگ را جنگی ظالمانه و بدون توجیه می دانست و تقدس ماههای حرام را زیر پا گذاشته می دید. آن جنگ تماما گناه بود و اگر او می توانست جلوی آن جنگ را بگیرد لحظه ای درنگ نمی کرد، ولی رسوم عرب مانع تدبیر عاقلان می شد. محمد (ص) شاهد این جنگ بود ولی هرگز در آن شرکت نکرد. و تنها به این دلیل تلاش فراوان در توقف جنگ و برقراری صلح نقش آشکاری داشت. بزرگان و سران را به آرام کردن اوضاع و نادیده گرفتن کینه ها تشویق می کرد. در همین موقع که محمد (ص) برای خاموش کردن جنگ مجار تلاش می کرد در پیمان میان گروهی از جوانان به نام «حله الفضول» نیز شرکت کرد. داستان حله الفضول این است که مردی از قبیله ی زبیر برای فروش کالاهای خود به مکه آمد عاص بن وائل کالاهای او را خرید ولی قیمت آنها را نپرداخت. آن مرد به شخصی که بتواند حق او را بگیرد پناه برد ولی موفق نشد بنابراین به محل مرتفعی رفت و از قریش دادخواهی کرد.
این عمل غیرت قریش را به جوش آورد و آنها بلافاصله پیمان خود را اجرا کردند و گروهی به طرف عاص بن رائل حرکت کردند و کالاهای مرد زبیری را پس گرفتند. زبیر بن عبدالمطلب در این باره چنین سروده است:
ان الفضول تعاقدوا و تحالفوا الا یقیم ببطن مکه ظالم
امر علیه تعاقدوا و توافقوا فالجار و المعتر فیهم سالم
پنج سال از انعقاد حله الفضول گذشت، اکنون محمد (ص) بیست پنج ساله است و همچون گذشته به اصلاح امور جامعه می پردازد و در عین حال به کارهای تجاری هم مشغول است.
تاریخ به ما خبر می دهد که خدیجه از بعضی دانشمندان زمان خود شنیده بود که محمد (ص) پیغمبر آخر الزمان است و خودش به آن موضوع عقیده داشت. بعد از آنکه مدتی محمد را به عنوان امین کاروان تجارت انتخاب نمود و (میسره) غلام خودش را ناظر جریان سفر قرار دادئه و آن غلام وقایع و حوادث شگفت انگیزی را از محمد برای خدیجه تعریف کرده آن بانوی شریف و رشید شخص محبوب گمشده ی خودش را یافت. و آن حضرت احضار نمود و گفت: ای محمد من چون تو را شریف و امانتدار و خوش خلق و راستگو یافته ام میل دارم با تو ازدواج کنم.
محمد (ص) جریان را با عموهایش و خویشانش در میان گذاشت آنها به عنوان خواستگاری نزد عموی خدیجه رفتند و مقصودشان را در ضمن خطبه ای اظهار کردند.
ولی چون نتوانستند به خوبی سخن بگویند خود خدیجه از نهایت شوق با زبان رسا گفت: ای عمو شما گر چه در سخن گفتن از من سزاوارترید اما از خودم بیشتر اختیارم را ندارید.
سپس به محمد گفت: ای محمد. خود را به تو تزویع کردم و مهرم را در حال خودم قرار دادم. به عمویت بفرما برای ولیدی عروسی شتری بکشد.
تاریخ می گوید: خدیجه پسر عمویش ورقه را واسطه قرار داد تا وسیله ی ازدواج با محمد (ص) را فراهم سازد هنگامی که ورقه به خدیجه بشارت داد که محمد و خویشاوندانش را به ازدواج راضی کردم خدیجه به پاس این خدمت بزرگ، خلعش را به او عطا کرد که پانصد اشرفی ارزش داشت.
وقتی محمد (ص) خواست از خانه خارج شود خدیجه به او گفت خانه من خانه تو و من کنیز تو هستم. هر وقت خواستی به خانه ی خود بازگرد.
این ازدواج برای محمد (ص) خیلی ارزش داشت زیرا از یک طرف فقیر و تهیدست بود و همین علت با علل دیگر تا سن بیست و پنج سالگی نتوانست ازدواج کند. از طرف دیگر بی خانمان و تنها بود و احساس تنهایی می کرد و به وسیله ی این ازدواج مبارک هم نیازمندیش بر طرف می شد و هم یار و غمخوار و مشاور خوبی پیدا کرد.
اصل تعداد زوجات پیامبر (ص) قطعا صحت دارد و جای تردید نیست. البته درباره تعداد آنها اختلاف است آنچه محققان با اطمینان نام برده اند بازده همسر است که عبارتند از: خدیجه، سوده، عایشه، خصه، زینت ام المساکین، ام حبیبه (رمله) ام سلمه، زینب بنت جحش، صفیه، میمونه و جدیریده درباره انگیزه ی و علل این ازدواج ها نکات مهم و فراوانی باید مورد توجه قرار گیرد.
درست است که از نظر شرعی گفته قرآن کریم، پیامبر (ص) اجازه این ازدواج را داشته اند اما نباید از این حقیقت غفلت کرد که هر یک از این ازدواج ها دلیل و فلسفه ی خاص خود را دارد. دقت در این انگیزه ها و علت ها، هر محقق منصفی را به این نتیجه می رساند که یک یک این ازدواج ها نه تنها منطقی بلکه ضروری و لازم بوده است. در میان این انگیزه ها بدون شک کمترین انگیزه و عامل، علائق جنسی و لذت های شهوانی بوده است. برای درک این حقیقت کافی است به یاد آوریم که اولا پیامبر (ص) در سن 25 سالگی با زنی که عمرش نزدیک به چهل سال بود ازدواج کرد و تا وقتی که این بانو زنده بودند یعنی تا 50 با زن دیگری ازدواج نکردند. این در حالی بود که ایشان هیچ مشکلی برای ازدواج با دختران بالغ و داشتن همسران متعدد نداشتند هم شرع آن را جایز می دانست و هم عرف جامعه. تمام ده همسر بعدی پیامبر (ص) بعد از رحلت خدیجه (س) و در حدود 51 تا 63 سالگی عمر شریف آن حضرتت بوده است.
ثانیا تعداد ازدواج های پیامبر (ص) علل دیگری نیز داشت. در برخی از این ازدواج ها مصلحت عام و در بعضی مصلحت خاص قرار داشت. مثلا در ازدواج آن حضرت با جویرید ام جبیبه، حضه و عایشه مصلحت عمومی مسلمانان در نظر بود و این ازدواج ها به صلاح و خیر جامعه اسلامی و وسیله حفظ و گسترش اسلام بود. همانطور که در ازدواج پیامبر (ص) با زنیب بنت جحش مصلحت خاص مبنی بر تصویب و تثبیت و تحکیم یک حکم شرعی که خلاف عرف جامعه بود (حرمت ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده) در نظر بود. زینت دختر عمه پیامبر بود که به پیشنهاد آن حضرت با زید بن حارثه پسر خوانده پیامبر ازدواج کرد اما آنها با هم ناسازگاری داشتند. و در نهایت از هم جدا شدند. مدتی پس از این طلاق جبرئیل از طرف خداوند متعال بر رسولش نازل شد و فرمان خود را مبنی بر ضرورت ازدواج پیامبر (ص) با زینب به ایشان ابلاغ کرد تا مسلمانان بدانند و بپذیرند که همسر پسر خوانده حکم عروس را ندارد و ازدواج با او پس از جدایی از همسر اولش بدون مانع است. آیه شریفه قرآن صریحا تعبیر «زوجناکها» آورده که نشان دهنده آن است خداوند او را به ازدواج پیامبر (ص) در آورده نه آن که برخی افسانه سرایان بیمار دل ادعا کرده اند پیامبر مجذوب زیبایی زینب شده باشد.
شگفت انگیز است پیامبری که خود زینب جوان را به عقد زید در آورده حالا که زینت مدتی با زید زندگی کرده تازه متوجه او شده باشد. آن هم پیامبری که معشوق همواره عزیزش پیرزنی دندان ریخته و سپید موی چون خدیجه (س) بود و زیبایی معنوی آن چنان چشم و دلش را سیراب کرده بود که میلی به جاذبه های مادی نداشت. برخی نویسندگان و به اصطلاح عرفای خوش خیال هم که نقل کرده اند که پیامبر (ص) هر وقت خیلی ملکوتی و معنوی می شد رو به همسری عایشه می کرد و می گفت «کلمینی یا حمیرا» یا «اشغلینی یا حمیرا» گویا خود و نفس اماره خویش را ملاک قیاس آن حضرت گرفته اند و بعد هم شروع کرده اند به آوردن تحلیل های دور از مقام عظیم پیامبر (ص).
ازدواج های پیامبر بی استثنا حاوی مصلحتی عام یا خاص بودند در کنار این مصلحت ها البته بحث قلب های بزرگان با نفوذ آن عصر همچون ازدواج با ام رمله دختر ابوسفیان و صفیه دختر بزرگ یهودیان و تقلیل ضرر و زیر چتر حمایت گرفتن برخی همچون حضمه، ام حبیبه زینب هلالی و ام سلمه و صفیه نیز مطرح است.
رسول خدا (ص) نسبت به ترتبیت خانواده به ویژه همسر حساسیت ویژه ای داشند. چگونگی برخورد و گفت و گو با نامحرمان بخش مهمی از این تربیت بود. در این زمینه ایشان از طریق وحی الهی نکات دقیق فراوانی را مطرح کرده اند که چهار محور اصلی آن عبارتند از:
1 – رعایت ستر و حجاب 2- داشتن حیا و شرم 3- دروی از خودآرایی و خودنمایی 4- آشکار کردن برخی از زینت ها و آرایش ها.
دربارهی اهمیت و ضرورت رعایت حجاب برای تمامی زنان مسلمان آیه 59 سوره ی احزاب می فرماید هان ای پیامبر به همسرانت و دخترانت و زنان مومنین بگو تا لباس ها چادر مانند خود را پیش بکشند تا اینگونه شناخته نشوند و مورد اذیت قرار نگیرند بنابراین حجاب امر واجب و صریح خداوند است و تخلف عمدی از آن موجب مجازات و غذاب الهی می شود.
اما لازمدی داشتن یک حجاب واقعی که مورد تایید پروردگار باشد و بنده را نزد خدا عزیز و محبوب بگرداند حجابی همراه با حیا و شرم است چرا که می دانیم گاهی بعضی از افراد یک نگاه صرفا شکی و فرمالیته از حجاب دارند یعنی شکل حجاب رعایت می شود ولی روح باطن، اهل و هدف حجاب توجه نمی شود. به عنوان مثال دیده می شود خانمی با داشتن پوشش اسلامی رفتارهای سبک و جلفی از خود نشان می دهد و در مقابل نامحرم بی جهت پرگویی می کند و می خندد، شوخی می کند و حرکت های تند و زننده دارد و به اصطلاح درست عامیانه بی حیای می کند به همین جهت قرآن کریم علاوه بر اینکه دستور رعایت حجاب اسلامی را صادر می کند تذکر می دهد که مرد و زن باید «عض بصر» داشته باشند یعنی هنگام برخورد و صحبت کردن چشم فرو نهند و خیره نگاه نکنند.
شخصیت هر فردی تا حدود زیادی به اوضاع خانوادگی و شخصیت و اخلاق پدر و مادر و محیط او بستگی دارد به پدر و مادر و طرز تربیت آنهاست.
در تعریف و توصیف پدر فاطمه (س) احتیاجی به توضیح و شرح نیست زیرا شخصیت فوق العاده و عظمت روحی و اخلاقی پسندیده و همت عالی و فداکاری و شجاعت پیغمبر اکرم (ص) به هیچ مسلمان بلکه بر هیچ فرد مطلعی پوشیده نیست. در عظمت آن حضرت همین بس که خدا درباره اش می فرماید: «ای محمد اخلاق تو برزگ و شگفت آور است».
مادر فاطمه (س)
مادر فاطمه زنی بود به نام خدیجه خویلد. خدیجه در یکی از خانواده های اصیل و شریف قریش به دنیا آمد و تربیت یافت افراد خانواده اش همه دانشمند و فداکار و روحانی و حمایت کننده از خانه کعبه بودند «هنگامی که (تبع) پادشاه یمن تصمیم گرفت حجر الاسود را از مسجد الحرام به یمن منتقل کند خویلدر پدر خدیجه دز مقابل او به دفاع برخواست به واسطة مبارزات و فدارکاریهای او بود که تبع از تصمیم خود منصرف شد و آن سنگ مقدس را از جایش حرکت نداد.
اسدبنعبدالعزی جد خدیجه یکی از اعضاء برجسته ی پیمان «خلف الفضول» است.
گر چه تاریخ جزئیات زندگی آن بانوی شریف را ثبت نکرده اما همان مقدار که باقی مانده می تواند شخصیت برجسته ی او را تا حدودی روشن سازد.
خدیجه در آغاز جوانی با عتیق بن عائذ ازدواج کرد اما چندی نگذشت که عتیق دیده فرو بست و خدیجه را با مال ثروت سرشار تنها گذاشت.
چندی بی شوهر ماند بعدا با یکی از بزرگان بنی تمیم بنا «هند بن بناس» عروسی کرد اما هند هنوز جوان بود که از دنیا رفت و خدیجه را با ثروت هنگفتی بی شوهر گذاشت.
یکی از نکاتی که می تواند روح بزرگ و همت عالی و به استقلال نفسانی آن بانوی شریف را روشن سازد این است که خدیجه ثروت هنگفتی را که از شوهر اول و دومش به ارث بود راکد نگذاشت و در زه رباخواری که معمول آن زمان ها بود نیز نینداخت بلکه آن را در راه تجارت و بازرگانی و بازرگانی انداخت و افراد درستکاری را استخدام نمود و به وسیله ی آنان به تجارت پرداخت.
خدیجه از راه مشروع تجارت، ثروت سرشاری به دست آورد به طوری که نوشته اند: هزاران شتر در دست کار کنارش بود که در اطراف کشورها مانند مصر و شام و حبشه به تجارت مشغول بودند ابن هشام نوشته: و خدیجه زن شریف و ثروتمندی بود که تجارت اشغال داشت مردانی را اجیر کرده بود که برایش تجارت می کردند».
یکی از نکات برجسته و درخشان زندگی خدیجه داستان ازدواج او با پیامبر است. بعد از آنکه شوهر اول و دوم خدیجه وفات نمودند بلکه استقلال طلبی و آزادی مخصوص در آن بانوی بزرگ پیدا شد و همانند عاقل ترین و رشیدترین مردان به تجارت می پرداخت و تن به ازدواج نمی داد با اینکه از جهت اصالت و نجابت خانوادگی و مال ثروت فراوان خواستگاران زیادی داشت و حاضر بودند مهریه های سنگین بدهند و با او ازدواج کنند ولی او قبول نمی کرد.
اما نکتهی جالب اینجاست که همین خدیجه که حاضر نبود به هیچ قیمتی با سران و اشراف عرب و مردان ثروتمند ازدواج کند با کمال شوق و علاقه حاضر شد با محمد که شخص یتیم و تهیدستی بود ازدواج کند. او در مورد وصلت با محمد نه تنها راضی نشد بلکه خودش با کمال اصرار و علاقه پیشنهاد ازدواج و مهریه اش را نیز در مال خودش قرار داد.
بله محمد (ص) و خدیجه یک کانون با صفا و گرم خانوادگی تاسیس کردند. نخستین زنی که دعوت پیغمبر را پذیرفت خدیجه بود. آن بانوی بزرگ تمام اموال و ثروت بی حد خودش را بدون قید و شرط در اختیار محمد (ص) قرار داد. خدیجه از آن زنان کوتاه فکری نبود که اگر اندک مال و استقلالی برای خودش دید ابدا اعتنا به شوهر نکند و مال خودش را از او دریغ دارد.
خدیجه چون از هدف مالی پیغمبر خبر داشت تمام اموالش را در اختیار آن حضرت گذاشت و گفت: هر طور صلاح می دانی در راه ترویج دین خدا خرج کن.
پیغمبر می فرمود: خدیجه یکی از بهترین زنان این امت است.
عایشه می گوید: «از بس که پیغمبر خدیجه را به خوبی یاد می کرد روزی عرض کردم یا رسول ا... خدیجه پیرزنی بیش نبود و خدا بهتر از او به تو عطا کرده است پیغمبر خشمگین شد و فرمود: به خدا سوگند خدا بهتر از او را به من نداده است. خدیجه هنگامی ایمان آورد که دیگران کفر می ورزیدند. و مرا تصدیق نمود وقتی که دیگران تکذیبم می کردند. اموالش را رایگان در اختیار گذاشت.
وقتی که سایرین محروم می نمودند خدا نسل مرا در اولاد قرار داده.
عایشه می گوید: تصمیم گرفت بعد از آن زمان، خدیجه را به بدی یاد نکنم.
در روایات وارد شده که جبرئیل هر وقت به پیغمبر (ص) نازل می شد عرض می کرد: سلام خدا را به خدیجه برسان و بگو: خدا قصر زیبایی در بهشت برای تو آماده کرده است.
نخستین کانون اسلامی
نخستین خانوادهی اسلامی که در اسلام تاسیس شد خانه محمد (ص) و خدیجه بود. تعداد نفرات آن بیش از سه تن نبودند: محمد خدیجه و علی (ع). آن خانه کانون انقلاب اسلامی و جهانی بود و وظائف بسیار سنگین بر عهده داشت. باید با کفر و بت پرستی مبارزه کند دین توحید را در جهان گسترش دهد. در تمام جهان بیش از یک خانه ی اسلامی وجود نداشت ولی سربازان فداکار آن نخستین پایگاه توحید تصمیم داشتند دلهای جهانیان را فتح کنند و عقیده ی توحید را در جهان نفوذ دهنده آن پایگاه نیرومند از هر جهت مجهز و مسلح بود محمد در راس آن قرار داشت که خدا دربارهی اخلاقش می گوید اخلاق تو عظیم و بزرگ است. و خدیجه را بیش از حد دوست می داشت و شخصیت او احترام می گذاشت. حتی به دوست می داشت و به شخصیت او احترام می گذاشت. حتی به دوستان خدیجه هم احترام می گذاشت. انس می گوید: گاهی هدیه ای تقدیم پیامبر می کردند ایشان می فرمود: به خانه ی فلان زن ببرید چون دوست خدیجه است.
مدیر داخلی و کد بانوی آن خانه، خدیجه بود که به هدف محمد کاملا ایمان داشت و در راه رسیدن به آن هدف مقدس از هیچ گونه کوشش و فداکاری دریغ نداشت. در موقع گرفتاری ها محمد را دلداری می داد و در رسیدن به هدف امیدوارش می کرد. اگر کفار شکنجه و آزارش می دادند هنگامی که داخل خانه می شد از مهر و محبت خدیجه برخوردار می شد از مهر و محبت خدیجه برخوردار می گشت و از آن کانون گرم نیرو می گرفت.
روزی رسول خدا در «ابطح» نشسته بود، جبرئیل نازل شده عرض کرد: خداوند بزرگ بر تو سلام فرستاده می فرماید: چهل شبانه روز از خدیجه کناره گیری کن و به عبادت مشغول باش. پیغمبر اکرم بر طبق دستور خداوند حکیم، چهل روز به خانهی خدیجه نرفت. و در آن مدت شبها به نماز و عبادت می پرداخت و روزها روزه دار بود.
توسط عمار برای خدیجه پیغام فرستاد که ای بانوی عزیز، کناره گیری من از تو برای این نیست که کدورتی داشته باشم. تو همچنان عزیز و گرامی هستی بلکه در این کار از دستور پروردگار جهان اطاعت می کنم، و خدا به اعمال ما آگاهتر است. ای خدیجه، تو بانوی بزرگواری هستی که خداوند، در هر روز چندین مرتبه به وجود تو بر فرشتگان خویش مباهات می کند. شبها در خانه ات را ببند و در بستر استراحت کن و منتظر دستور پروردگار عالم باش. من در این مدت در خانه ی فاطمه دختر اسد خواهم ماند.
خدیجه بر طبق دستور رسول خدا رفتار می کرد و در آن مدت از دوری همسر محبوب خود و اندوه تنهايي گريه مي كرد.
چون چهل روز گذشت فرشته خدا فرود آمد . غذائي از بهشت آورد و عرض كرد. امشب از اين غذاهاي بهشتي صرف كن. رسول خدا با ان غذاهاي روحاني و بهشتي افطار كرد. هنگامي كه برخاست تا آوازه ي نماز و عبادت شود. جبرئيل نازل شدو عرض كرد: اي رسول گرامي خدا ، امشب از نماز مستحبي بگذر و به سوي خانه ي خديجه حركت كن زيرا خدا اراده نموده كه از صلب تو فرزند پاكيزه اي بيافريند. پيغمبر باشاب رهسپار خانه خديجه شد.
خديجه مي گويد : در آن شب طبق معمول ، در خانه را بسته و در بسترم استراحت كرده بودم. ناگاه صداي كوبيدن در بلند شد. گفتم: كيست؟ كه جز محمد (ص) كسي سزاوار نيست در اين خانه را بكوبد. آهنگ دلنشين پيغمبر به گوشم رسيد و فرمود: باز كن ، محمد هستم شتابان در را باز كردم. با روي گشاده وارد خانه شد. طولي نكشيد كه غور فاطمه ي زهرا از ضلب پدر به رحم مادر وارد شد.
جبرئيل براي بشارت محمد (ص) و خديجه فرود آمد و گفت : يا رسول الله ، بچه اي كه در رحم خديجه مي باشد. دختر ارجمندي است كه نسل تو از وجود وي خواهد بود او مادر امامان و پيشوايان دين است . پيامبر (ص) بشارت پروردگارا به خديجه ابلاغ نمود و به آن نويد فرحبخش دلش را شاد گردانيد.
يكي از اسرار آفرينش اين است كه هر فردي علاقه دارد داراي فرزندي باشد تا او را برحسب دلخواه تربيت كند به يادگار بگذارد. انسان فرزندش را از بقاياي وجود خودش محوسب مي دارد و با فرا رسيدن مرگ ، وجودش را خاتمه يافته نمي داند.اما شخص بي فرزند ، دوران زندگي و حيات خودش را كوتاه و با فرا رسيدن مرگ ، خاتمه يافته مي پندارد. شايد دستگاه آفرينش مي خواهد به اين وسيله ، نسل انسان را از انقراض نابودي حفظ كند.
آري پيغمبر خديجه نيز چنين آروزيي داشتند. خديجه كه براي ترويج خداپرستي و نجات بشر از هيچگونه فداكاري دريغ ندانست ، و براي پيشبرد هدف مقدس پيغمبر اكرم از حال و خويشان و دوستانش چشم پوشيد ، و بدون هيچ قدي و شرطي تسليم خواسته هاي محمد گشت ، حتما علاقه داشت از محمد (ص) فرزندي پيدا كند تا از دين اسلام حمايت نمايد و در ترويج آن و به ثمر رساندن هدف عالي محمد (ص) كوشش كند.
پيغمبر اكرم مي دانست كه مرگ براي بشر حتمي است ، و در مدت محدود و كوتاه زندگي ،نمي تواند هدف بزرگ خود را كاملا اجرا كند و جهان بشريت را از گرداب گمراهي نجات دهد. پيغمبر به خوبي مي دانست كه بايد بعد از او افرادي باشند تا در تعقيب هدفش كوشش نمايند . و طبعا دلش مي خواست آن افراد فداكار، از نسل خودش به وجود آيند. محمد (ص) و خديجه چنين آرزويي داشتند ، اما متاسفانه پسراني كه قبلا از آنان به وجود آمده بودند و به نام عبدالله و قاسم ناميده شدند ، در كودكي وفات يافتند.
به همان مقدار كه پيغمبر و خديجه از آن مرگ ناگوار و اندهگين شدند. دشمنانشان شادمان و خشنود گشتند به اين وسيله ، نسل محمد را منقرض شده مي دانستند ، گاهي آن حضرت را به عنوان ابتر يعني بي فرزند مي خواندند. هنگامي كه عبدالله وفات كرد ( عاص بن وائل ) به جاي آنكه محمد (ص) را در مرگ فرزندش تسليت دهد. در مجامع عمومي آن حضرت را ابتر و بي فرند مي خواند و مي گفت: بعد از آنكه محمد بميرد اثري از وي باقي نخواهد ماند.
و با زخم زبان، دل پيغمبر و خديجه را مي شكست.
اما خدا به پيغمبر بشارت داد كه خيرات و خوبي هاي زيادي به تو عطا خواهيم نمود. در پاسخ دشمنان سوره ي كوثر را فرستاد و فرمود: ( اي محمد ما كوثر را بهتو داديم. پس براي خدا نماز گذار وقرباني كن. بدرستي كه دشمن تو ابتر و بي فرزند خواهد شد نه تو ).
پيغمبر (ص) يقين داشت وعده هاي خدا دروغين نيست و نسل پاك و با بركتي از او به وجود خواهد آمد. هنگام وعده ي خدا تحقق يافت كه زهراي اطهر به دنيا آمد ، و از فروغ نور ولايت افق گيتي روشن شد. وقتي به رسول خدا بشارت رسيد كه خدا به خديجه عذرا دختري عطا كرد ، دلش غرقي شادماني و سرور شد و از دختر دار شدن نه تنها غمگين نشد بلكه به اين وسيله دلش مطمئن و آرا گشت .پيغمبر اكرم از آن مردان كوتاه فكر و نادان عصر جاهليت نبود كه از وجود دختر اظهار شرمندگي كند و از شدت خشم ، مادر بي گنا را به باد دشنام كتك بگيرد و از مردم دوري كند.
محمد (ص) مبعوث شده بود كه با افكار پوچ و غلط مردم كه براي زنان ارزشي قائل نبودند و آنان را از اجتماع حساب نمي كردند و دوشيزگان بي گناه را زنده به گور مي كردند ، مبارزه كند و به آنها بفهماند كه زن فيزيكي از اعضاء حساس و مهم اجتماع است و داراي مسئوليت بسيار سنگين است. آري خدا خواست تا ارزش زن را عملا به جهانيان بفهماند به همين سبب بود كه نسل پاك پيغمبر برگزيده اش را در وجود دختر قرار داد و چنين مقدر كرد كه امامان و پيشوايان و رهبران ديني اسلام از نسل زهراي اطهر به وجود آيند به اين وسيله مشت محكمي به دهان جاهلاني زد كه دختر را از اولاد خود محسوب نمي كردند و از وجودش عار و ننگ داشتند.
در شمال شرقي مكه كوه حراء قرار داشت در آن كوه غاري بود كه پيامبر (ص) عادت داشت هر چند روزي در آن بماند و به عبادت بپردازد.
در روز بيست و هفتم ماه رجب وقتي محمد (ص) در غار حراء بود جبرئيل با كتابي در دست نازل شد و سلام كرد و گفت: ( بخوان ) محمد (ص) جواب : چند بخوانم جبرئيل (ع) گفت L بخوان ) محمد (ص) گفت ( چه بخوانم ) جبرئيل (ع) گفت :
بسم الله الرحمن الرحيم
اقر باسم ربك الذي خلق ، خلق الانسان من علق ، اقرا و ربك الاكرام ، الذي علم بالقلم علم الانسان مالم يعلم.
به نام خداوند بخشنده مهربان ، بخوان به نام پروردگارت كه آفريد. بيافريد آدمي را از خون بسته . بخوان و پروردگار تو گرامي ترين است. هم او كه بياموختبه وسيله قلم بياموخت. به انسان آنچه را كه نمي دانست محمد (ص) خواندو اين آيات در قلبش نقش بست و جبرئيل ناپديد شد در آن لحظه سراپاي وجود حضرت را ترس فرا گرفت. هنگام نزول وحي مكان بسيار وسيع شده بود و لي بعد از آن در يك لحظه تنگ و كوچك شد. رسول خدا از غار خارج شده است.
اين گونهپيامبر به رسالت رسيد و مرحله اي جديد از زندگي مبارك آن حضرت آغاز شد. زيرا از اين به بعد ايشان تنها به عنوان انسان پاكيكه كار نيكو مي كند ، و اماندار واجبي است و در سخن گفتن راستگو است و از نزديكان سرپرستي مي كند محسوب نمي شد بلكه اكنون پيامبر و بيم دهنده اي بود كه مسئوليت رهبري انسان ها به سمت خيرو سعادت آنان را بر عهده داشت.
نزول اين وحي حال پيامبر را منقلب كرد و او به سرعت به طرف خانه رفت و با حالتي پريشان به خديجه فرمود : ( مرا بپوشان ! مرا بپوشان ) وقتي وحشت از دل رسول خدا بيرون رفت پيامبر خديجه را از رسالت خود آگاه كرد خديجه پس از شنيدن مواجه به رسالت وي ايمان آورد هچنين پيامبر رسالت خود را به آگاهي پسر عمويش علي بن ابي طالب رساند. علي كودكي نابالغ بود كه پيامبر تربيت او را بر عهده داشت. علي هم دعوت پيامبر را قبول كرد پس از او برادرش جعفر بن ابيطالب نيز ايان آورد. آنگاه با نزول آيات:
يا ايها المدثر ، قم فا نذر، و ربك فكبز
اي جامه در سركشيده برخيز و بيم ده و پروردگار خويش را به بزرگي ياد كن.
دعوت خود را آشكار ساخت و چون آيه :
و انذر عشيرتك الاقربين ، و خويشان نزديكت را بيم ده
نزول يافت آن حضرت بستگانش را به آيين خويشدعوت كرد.
برخي از فقها و مراتب وحي را به هفت مورد تقسيم مي كنند ، هرچند كه ممكن است هر مرتبه ي آن با ديگري يكي باشد.
مرتبه اول روياي صادقانه است . رويا در خواب حاصل مي شود اما با عالم و بيداري مطابقت دارد و شخص همان طور كه در خواب ديده در عالم واقعي نيز آن را درك مي كند. اولين دفعه اي كه وحي به رسول خدا (ص) نازل شد. از طريق روياي صادقانه بود و آن زماني بود كه روح القدس (ع) پيامبر را به خواندن آيه ي زير دعوت كرد:
اقر باسم ربك الذي خلق
مرتبه ي دوم القاي فكر است. وحي از طريق القاي فكر به قلب پيامبر (ص) نازل مي شد و اين سخن پيامبر (ص) اين ادعا را ثابت مي كند كه مي فرمايد : ( روح القدس در فكر من دميد كه نفس نمي ميرد. مگر أنكه روزي خود را تكميل كند. پس بترسيد از خداو در طلب خود دقت كنيد.)
پس ، در اين مرتبه رو القدس ، جبرئيل (ع) ، از سوي خداوند مامور است كه به عنوان واسطه ميان خدا و رسولش ، امر الهي را به پيامير (ص) الهام كند.
مرتبه سوم ، گفتگوي رودروست .گفتگو در اينجا ، گفتگوي جبرئيل (ع) با رسول (ص) به شكل رود در رواست. به گونه اي كه او در قالب يك مرد در مقابل پيامبر ظاهر مي شود به اين معنا كه جبرئيل در قالب ردي خوش سيما در برابر پيامبر ظاهر مي شود و با او نشست و برخاست مي كند و او امر پروردگار را به پيامبر القا مي كند و. پيامبر نيز به سخنان جبرئيل گوش مي دهد . پيامبر (ص) مي فرمايند : ( جبرئيل (ع) به شكل مردي خوش سيما كه مرا خيلي دوست مي داشت در برابر من ظاهر مي شد) مرتبه چهارم ، يگانگي در روح است. جبرئيل (ع) ، روح الامين ، با پيامبر و روح او يكي شده بود و حي را با خطاب به روح محمد (ص) نازل مي كرد و اين گفتگو ميان أن دو بسيار شديد و داراي تاثير شگفت آوري بود. شدت وحي باعث مي شد كه پيامبر حتي در شدت سرما ، عرق بريزد و جسمش سنگين شود و نيرويش چند در برابر شود او در اين حالت مي توانست استخوان دست يا پارا بشكند و خرد كند.
مرتبه پنجم ، فرود آمدن جبرئيل به شكل واقعي خود اوست. جبرئيل (ع) ، وحي را به شكل كه خداوند او را آفريده است به حضرت رسول 0ص) ابلاغ مي كرد. خداوند در آيات نخست سوره ي نجم در اين باره مي فرمايد: و النجم انا هوي ما ضل صاحبكم و ما غوي و ما ينطق عن الهدي ان هوالاوفي يومي علمه شديد القوي .
مرتبه ششم ، ديدار مستقيم است . در اين مرتبه وحي به طور مستقيم و بدون واسطه از سوي خداوند در شب معراج رسول (ص) نازل شد.
مرتبه هفتم ، وحي از پشت پرده است . در اين مرتبه خداوند با رسول خود از پشت حجاب به شكل مستقيم و بدون واسطه سخن مي گويد . و اين وع وحي در شب اسرا و معراج بر پيامبر نازل شد.
پيامبر هرگاه مي شنيد يارانش شكنجه شده اند يا در راه رسالت او مورد آزار قرار گرفته اند اندوهگين مي شد. عمار يكي از آنها بود كه قريش او به سختي شكنجه دادند و ياسر و سميه پدر و مادرش را با وضعي فجيع به شهادت رساندند. علاوه بر اين ، قريش شخصي پيامبر را هم مورد آزار و اذيت خود قرار مي دادند. ابولهب به پيامبر سنگ پرتاب مي كرد. و همسرش در سر راه آن حضرت خارو خاشاك قرار مي داد. و بعضي وقتي حضرت به نماز مي ايستاد محتويات شكم گوسفند را بر سراو مي ريختند و يا وقتي غذا مي خورد خوراك آن، حضرت را آلوده مي كردند.
پيامبر (ص) با استواري و شكيبايي تمام و صبرو تحمل در برابر اين همه آزار و شكنجه ايستادگي مي كرد. اگر گروهي از كافران به نزد آن حضرت مي آمدند ايشان با گشاده رويي از آنها استقبال مي كرد و با بهترين شيده آنها را به دين دعوت مي كرد. اگر دعوتش را نمي پذيرفتند از آنان مي خواست كتابي مانند قرآن بياروند و سپس اين آيه را به آنها تلاوت مي كرد.
قل لئن اجتمعت الانس والجن علي ان ياتو بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله لو كان بعصهم لبعض ظهيرا.
بسياري از اوقات كنار او را مورد تمسخر قرار مي دادند و دعوتش را به شوخي مي گرفتند. گاه در ميان قبايل مي رفت و مردم را به سوي پروردگارشان دعوت مي كرد اما كفار قريش در دعوت او ايجاد خلل مي كردند.
كفار قريش با اين مخالفتها نتوانستند از حركت محمد (ص) جلوگيري كنند. بنابراين چاره اي انديشيدند تا شايد مردمرا از گرايش به اسلام منع كنند. آنها پيش پيامبر (ص) رفتند و به ايشان گفتند : اي محمد ! تو خدايان ما را ناسزا گفتي و عقلهاي ما را پوك خواندي و جماعت ما را پراكنده كردي . اگر با چنين كارهايي در پي كسب ثروت هستي ما به تو ثروت مي دهيم و اگر تو بيماري تو را درمان مي كنيم. اما پيامبر تكيه گاهي محكم داشت كه كفار نمي توانستند او را از پاي در آورند. اين تكيه گاه عمو و ياورش ابوطالب ، رئيس قريش و بزرگ بني هاشم بود.
رسول خدا (ص) در سن چهل سالگي به رسالت مبعوث شد . در آغاز دعوت ، با مشكلات بزرگ و حوادث سخت و خطرناك مواجه بود. يك تنه مي خواست با جهان كفر و بت پرستي مبارزه كند. تا چند سال مخفيانه تبليغ مي كرد و از ترس دشمنان جرئت نداشت دعوتش را آشكار كند. بعدا از جانب خدا دستور رسيد كه مردم را آشكار به دين اسلام دعوت كن و از مشركين ترسي نداشته باش.
پيغمبر اكرم به دستور خدا دعوتش را علني كرد و آشكار دعوت مي نمود. روز به روز بر تعداد مسلمانان افزوده مي شد.
وقتي دعوت پيغمبر (ص) علني شد اذيت و آزار دشمنان نيز شدت يافت. رسول خدا را اذيت مي كردند. مسلمانان را تحت شكنجه و غذاب قرار مي دادند. بغلش را مقابل افتاب سوزان حجاز روي ريگهاي داغ مي خواباندندو سنگهاي سنگين روي سينه شان قرار مي دادند. بعضي را مي كشتند.
مسلمانان به قدري سختي و عذاب كشيدند كه به ستوه آمده و جانشان به لب رسيد. به طوري كه ناچار شدند از خانه و زندگي دست بردارند و به كشور ديگري هجرت كنند. گروهي از مسلمانان از رسول خدا اجازه گرفتند و راهي حبشه شدند.
وقتي كفار به وسيله ي اذيت و آزار نتوانستند از پيشرفت و توسعه اسلام مانع گردند و ديدند مسلمانان اذيت و آزار را تحمل مي كنند ولي دست از عقيده شان بر نمي دارند انجمن بر پا ساخته و همگي تصميم گرفتند كه محمد (ص) را به قتل رسانند.
ابوطالب از تصميمخطرناك آنان آگاه شد و براي حفظ جان رسول خدا آن حضرت را با گروهي از بني هاشم به دره اي كه شعب ابوطالب ناميده مي شد منتقل كرد ابوطالب و ساير بني هاشم در حفظ و حراست رسول خدا كوشش مي نمودند. حمزه عموي پيغمبر شبها با شمشير برهنه اطرافش نگهباني مي كرد. دشمنان وقتي از كشتن رسول خدا نا اميد شدند زندانيان شعب ابوطالب را در فشار اقتصادي قرار دادند. خريد و فروشبا آن ها را ممنوع ساختند. مسلمانان تا حدود سه سال در آن زندان سوزان فشار و ناراحتي و گرسنگي به سر بردند. و با مختصر غذائي كه به طور قاچاق برايشان فرستاده مي شد زندگي نمودند پس از سه سال خداوند اراده كرد اين محاصره و تبعيد پايان بايد پس بيهوده دستور داد تا خطوطي را كه بر روي عهد نامه نوشته شده بود بخورد آن گاه خداوند پيامبرش را از اين ماجرا آگاه كرد.
فاطمه در سن پنج سالگي بود كه پيغمبر و بني هاشم از تنگناي شعب نجات يافته و به خانه و زندگي خودشان برگشتند. مناظر زندگي جديد و نعمت آزادي و توسعه در خوراك و پوشاك و منزل براي زهرا تازگي داشت و شادمان و مسرور بود.
هنوز يكسال نبود كه پيغمبر (ص) و يارانش از زندان شعب آزاد شده بودند كه خديجه از دارد دنيا رفت ، آه ، اين حادثه جانگداز چقدر روح حساس فاطمه ي كوچك را افسرده نمود و نهال اميدش را پژمرده كرد. بعد از وفات خديجه ابوطالب نيز در فاصله ي كوتاهي وفات يافت.
وقتي پيغبر از دفن خديجه فارغ شد و به خانه برگشت فاطمه (س) دور پدر مي گشت و مي گفت :پدر جان مادرم كجاست ؟ پيغمبر متحر بود جواب او را چه بگويد كه جبرئيل نازل شد و گفت: در پاسخ فاطمه بگو مادرت با كمال آسايش و راحتي در كساني كه خداوند برايش ساخته زندگي مي كند.
بعد از وفات ياران
اين دو حادثه ناگوار ، به قدري در روح پيغمبر تاثير كرد كه آن سال را سال غم و اندوه نامنيده زيرا از يك طرف بزرگترين يار و غمخوار و مشاور داخلي و شريك زندگي و مادر فرزندان خود ، خديجه را از دست داد. از طرف ديگر ، بزرگترين پشتيبان و مدافع او حضرت ابوطالب از دنيا رفت. به طوري كه اوضاع داخلي و خارجي آن حضرت يك مرتبه دگرگون شد. و به علت از دست دادن اين دو حامي بزرگ ، اذيت و آزار دشمنان شروع شد. گاهي سنگش مي زدند. گاهي خاك به صورت مباركش مي پاشيدند . گاهي ناسزايش مي گفتند. گاهي بدنش را خون آلود مي كردند. در اكثر اوقات با چهره ي غمناك و محزون وارد خانه مي شد و با صورت پژمرده و چشمهاي اشكبار دختر غزيزش از دوري مادر گريه مي كرد رو به رو مي شد.
پيغمبر (ص) بعد از خديجه با زني به نام سوره ازدواج نمود و زنان ديگري را نيز اختيار كرد. آنان هم كم و بيش درباره ي فاطمه اظهار علاقه مي نمودند.
عايشه مي گويد : فاطمه (ص) در سخن گفتنبيشترين مردم به رسول خدا بود. وقتي به پيغمبر مي رسيد آن حضرت دستش را گرفته و مي بوسيد در كنار خودش مي نشانيد ، هرگاه رسول خدا به فاطمه مي رسيد ، به احترام پدر از جاي بر مي خاست . دست آن حضرت را مي بوسيد و در جاي خودش مي نشانيد.
روزي عايشه ديد پيغمبر (ص) ، فاطمه را مي بوسد . عرض مي كرد. يا رسول الله آيا هنوز هم فاطمه را مي بوسي با اين كه بزرگ شده ؟ پاسخ داد: اگر مي دانستي من چقدر فاطمه را دوست دارم محبت تو هم نسبت به او زيادتر مي شد. فاطمه حوريه اي است به صورت انسان هر وقت مشتاق بوي بهشت مي شوم او را مي بوسم.
علي (ع) از پيغمبرپرسيد يا رسول الله مرا بيشتر دوست داري يا فاطمه را فرود : تو عزيزي و فاطمه محبوبتر.
پيغمبر تا صورت فاطمه را نمي بوسيد به خواب نمي رفت.
پيغمبر اكرم وفق مي خواست به سفر برود آخرين و داعش با فاطمه بود. وقتي هم از سفر بر مي گشت اول به ملاقات فاطمه مي رفت.
پيغمبر (ص) مي فرمود : فاطمه پاره اي تن من است . هركس او را خشنود كند و خشنود كرده . فاطمه (ص) نزد من عزيزترين مردم است.
آن حضرت مقام و موقعيت ممتاز فرزندش فاطمه را تشخيص مي داد و او را به خوبي مي شناخت . پيغمبر اكرم مي دانست كه فاطمه هرگز توليد نيروي ولايت و مادر امامان و پيشوايان اين است.
پس از مرگ ابوطالب پيامبر (ص) با بحرانهاي سختي رو به رو شد. قريش همه نيروي خود را براي نابودي مسلمانان و از ميان بردن آنها به كار گرفت و آزارهاي فراواني بر پيامب مي رسانند چند بار نيز قصد جان پيامبر (ص) را كردند اما خداوند از اجزاي نقشه آنها جلوگيري كرد. پيامبر نيز به مسلماندستور داد تا به حبشه هجرت كنند. پادشاه حبشه نيز آنها را پناه داد و گرامي داشت.
پيامبر نيز خود تصميم گرفت به ( طائف) شهري نزديك مكه كه قبيله ي بزرگ و نيرومند ثقيف درانجا زندگي مي كرد برود. پيامبر به اين اميد به طايف رفت. كه مردم آنجا را هدايت كند، تا آنها نيز پيامبر را از آزار و اذيت قريش در امان نگه دارند. اما اين طرح با موفقيت رو به رو نشد.
سرانجام پيامبر (ص) پي برد كه در مردم نمي توانند پرچمداران رسالت مقدس اسلام در سراسر جهان باشند. چون مي ديد كه دعوت او در حدود ده سال هيچ سودي نداشت و بر پافشاري كفار افزوده شده است. بنابراين ، رسول اسلام تصميم گرفت دعوت خود را در ميان ساير قبايل عربي گسترش دهد . به اين مننظور آن حضرت در مراسمي كه اعراب براي عبادت يا تجارت تشكيل مي دادند در جمع آنها حاضر مي رشد.
پیامبر (ص) هجرت به مدینه را ترتیب داد آن حضرت یارانش را یکی پس از دیگری به دور از چشم قریش به سوی مدینه راهی می کرد وقتی کفار از این حرکت آگاه شدند با خود گفتند اگر مسلمانان در مدینه گرد آیند پایگاه نیرومندی بر ضد ما ایجاد خواهند کرد و جان و مال ما را به شدت تهدید خواهند کرد.
در جستجوی چاره ای برآمدند تا مسلمانان را از راه تشویق و دلجویی یا تهدید از هجرت به مدینه باز دارند او مسلمانان با استفاده از تاریکی شب از چنگال قریش می گریختند کفار با خود می گفتند «محمد هنوز در چنگ ماست و چند مانع از دسترسی ما به او نیست اگر او بتواند به مدینه هجرت کند. و یارانش را به دور خود گرد آورد کشتن او برای ما بسیار مشکل خواهد شد». بنابراین در «داره لندوه» گرد آمدند و دربارهی این مساله به مشورت پرداختند و در نهایت تصمیم گرفتند هر قبیله یک نفر داوطلب شود و سپس همگی به یکباره بر پیامبر حمله کنند و او را بکشند و خون او را به گردن همة قبایل عرب اندازند و بدینوسیله آن را پایمال کنند.
در این صورت بنی هاشم هم نمی توانست تنها یک قبیله را مسئول قتل پیامبر بشناسد و تصمیم به انتقام بگیرد.
کفار از هر قبیله مردی انتخاب کردند. آنان خانه پیامبر را در محاصرهی خود گرفتند اما وحی بر پیامبر فرود آمد و آن حضرت را از طرحها و برنامه های قریش آگاه کرد و به او فرمود تا شبانه با شتری به سوی مدینه هجرت کند.
پیامبر حضرت علی را در بستر خود خواباند تا کفار فکر کنند آن حضرات در خانه خوابیده و چون سرگرم نگهبانی از آن حضرت شدند، ولی از راهی دیگر فرار کند امام علی در بستر پیامبر خوابید و چشم به راه سرنوشت دوخت. در همین حال پیامبر در تاریکی شب به سوی نماز «شور» حرکت کرد. و چند روز در آنجا به سر برد و سپس از بیراهه به سوی مدینه رفت تا مبادا قریش یا فرد دیگری که به طمع گرفتن جایزه برای دستگیری محمد به تعقیب آن حضرت پرداخته بودند او را دستگیر کنند.
وقتی پیامبر به مدینه رسید، جشن باشکوهی از سوی مردم آن شهر به افتخار حضرت بر پا شد. کاروانهای سرود و شادی به راه افتاد و نغمه های شادمانه به آسمان رفت.
هجرت پیامبر اینگونه پایان یافت و خود آغازگر حیات نوینی برای مسلمانان شد حیاتی عزتمند و گرامی برای مسلمانان، حیات دفاع از حقوقشان و جهاد با دشمنان حیات گسترش و پویایی در سرتاسر جهان.
در واقع هجرت پیامبر، آغاز شکل گیری امت یکتاپرست اسلامی بود.
به این دلیل است که مسلمانان هجرت پیامبر را مبدا تاریخ دینی خود قرار دارند چرا که هجرت در نظر آنان یکی از مهمترین حوادث به شمار می رفت.
در مکه هنوز گروهی از مسلمانان باقی مانده بودند که آنان نیز پس از پشت سر گذاردن دشواریهای بسیار به رهبری حضرت علی به سوی مدینه هجرت کردند.
قریش که از طرحها و توطئه های پیشین خود سودی نبرده بود برای از بین بردن اسلام و مسلمانان دست به طرح نقشه های دیگر زد.
مسئولیتهای پیامبر در مدینه بیشتر از مکه بود اگر چه در آنجا فشار بیشتری به آن حضرت وارد می شد. چون پیامبر می خواست پیش از آنکه پایه حکومتی استوار را پی ریزی کند، امتی پی ریزی کند که مسئولیتهای بزرگی را که در پیش رو داشت تحمل کند.
مسئولیت اجرا و تعیین نظام اسلامی، مسئولیت دفاع از مسلمانان جزیره العرب مکانی که اندیشه مردمانش به محور جنگها و شمشیرها و نیزه ها دور می زد. این همه، مسئولیتهای خطرناکی بود که بر دوش پیامبر سنگینی می کرد. در همان حالی که پیامبر لشکر اسلام را به طرف جبهه های نبرد رهبری می کرد آنان را به امانتداری و وفای به عهد حتی در مقابل دشمن سفارش می کرد. در همان هنگامی که یارانش درس فداکاری و جهاد می آموخت، معانی گذشت و چشم پوشی را نیز به آنان آموزش می داد.
و به رواج صلح و گفتار نیک تاکید می فرمود در لحظه دفن شهدای احد مسلمانان با دیدن اجساد شهدایی که به طرز فجیعی توسط کفار کشته شده بودند دچار خشم و عضب شدند و در صدد انتقام از کفار برآمدند، اما پیامبر آیات عفو و تحریم را، اگر چه نسبت به سگی هار باشد، بر آنان می خواند.
روزی به پیامبر خبر رسید که یکی از کاروانهای تجاری قریش از آن جا عبور می کند پیامبر به قصد حمله به کاروان و تصرف آن از شهر بیرون آمد از طرفی خبر حرکت پیامبر به کاروانیان رسید و آنان نیز به طریقی این خبر را به مکه رساندند و مکیان را هشدار دادند که اموالشان در معرض خطر قرار گرفته است. مکیان هم که از دادن جان برای حفظ اموالشان دریغ نداشتند چون این خبر را شنیدند شتابان به سوی مدینه حرکت کردند.
ریاست این کاروان با ابوسفیان بود. وی از راه اصلی خارج شد و به بیراهه زد و از کنارهی ساحل دریای سرخ به دور از چشم پیامبر و یاران مسلحش به حرکت خود ادامه داد و به این وسیله از حلمه ی مسلمانان به کاروان رهایی یافت.
کفار قریش با آنکه از نجات کاروان تجاری خود آگاه شدند، همچنان به سوی مدینه حرکت می کردند و به خود اجازه نمی دادند پیش از سرکوب مسلمانان و شکستن ابهت آنان به مکه بازگردند.
پیامبر به قصد تصرف کاروان قریش به سوی مکه حرکت می کرد و قریش به قصد سرکوب مسلمانان به طرف مدینه می آمد در همین حال این دو سپاه در سر چاهی به نام «بدر» با یکدیگر روبه رو شدند.
پیامبر خود را برای جنگ به معنای واقعی، آماده نکرده بود ولی قصد داشت بر اموال تجاری قریش دست یابد اما با این وجود او بازگشت به مدینه را شکست می دانست و برای آنکه مبادا، با این کفار طمع نابودی مسلمانان را در سر داشته باشند به خود اجازهی عقب نشینی و بازگشت نداد.
این نخستین میدانی بود که مسلمانان در تاریخ جدید خود، در آن دست و پنجه نرم می کردند این جنگ در سال دوم هجری روی داد.
شمار نیروی کفار از 950 تن می گذشت در حالی که تعداد مسلمانان به 313 تن می رسید. با همهی این احوال، مسلمانان با پیروزی تمام این نبرد را به پایان رساندند و خسارتهای فراوانی به دشمن وارد آوردند و با عنایت خداوند آنها را تار و مار کردند تاکتیک جنگ در جزیره العرب این گونه بود که نخست دو نفر در میدانی که هر دو گروه نظاره گر آن بودند، به نبرد می پرداختند زمانی که پهلوانان کشته می شدند یک فرد یا یک جبهه به جبههی دشمن هجوم می برد و این کار تا آنجا دنبال می شد که یکی از دو گروه تار و مار می شود با این حال پیامبر در جنگ بدر شیوهی جدیدی را به اجرا گذاشت.
او مثلثهای جنگی را ترتیب داد که در نوع خود بی نظیر بود. آن حضرت دستور داد صف های مسلمانان به شکل مثلثی بزرگ آرایشی یابد به شرطی که پشت هر فرد به طرف داخل مثلث یعنی به طرف دیگر داخل مثلث، و صورت او رو به خارج مثلث یعنی به طرف کفار باشد. خداوند نیز با سپاهیانی از ملائکه که آنان را برای یاری پیامبر فرستاده بود آن حضرت را یاری داد. سپاه کفار پس از آن که پهلوانانشان به دست نیرومند حضرت علی از پای در آمدند راه فرار در پیش گرفتند و فرار را برقرار ترجیح دادند سرانجام این جنگ با هفتاد کشته از سپاه کفار که اکثر آنان از سران و دلاوران بودند. و چهارده شهید از سپاه اسلام هشت شهید از انصار و شش شهید از مهاجران پایان یافت. این نبرد خونینی باب جنگهای دیگر را به روی پیامیبر که خود با دلیری و نیرومندی و استقامت آنها را رهبری می کرد گشود در حالی که این جنگ قریش را در پی انتقام و خونخواهی از کشته هایش بر می انگیخت مسلمانان را به یاری خداوند مطمئن می کرد و به آنان نیرو می بخشید تا در برابر هر هجومی از هر نوع که باشد پایداری و استقامت کنند شکست قریش در این جنگ موجب شد که آنان در اندیشه توطئه و حیله بر ضد پیامبر باشند. به همین منظور آنان یکی از پهلوانان و دلیران خود را به مدینه فرستادند تا پیامبر را فریب بدهد و او را بکشند. اما خداوند این نقشه را نقش بر آب کرد وقتی او نزد پیامبر آمد و آن حضرت با او به گفتگو نشست وی را از توطئهای که در سر داشت مفصلا آگاه ساخت این پهلوان قریش «عمر بن وهب» نام داشت او اسلام آورد و به مکه بازگشت و فعالانه به تبلیغ اسلام پرداخت و بدین گونه توطئه مکارانه قریش خنثی شد.
قریش دسیسه بی فایدة دیگری را به اجرا گذاشت گروهی از آنان که شمارشان به دویست نفر می رسید به فرماندهی ابوسفیان شبانه بر مردم مدینه حمله می کردند دو تن از آنان را کشتند. چون سپاه اسلام به رهبری پیامبر آنها را تعقیب کردند کفار توان ایستادگی نیافتند و از میدان فرار کردند و رای آن که بتوانند را راحتی و سبکی بیشتر بگریزند قسمتی از وسایل خود را رها کردند و خود فرار کردند.
این جنگ به «غزوه سویق» شهرت یافت زیرا مسلمانان در این جنگ مقدار فراوانی از خوراک سویق که توشه کفار بود به غنیمت گرفتند.
این بار نیز ابوسفیان فرماندهی قریش را بر عهده و پرچم کفر را به دست گرفت و پنج هزار مرد جنگی در زیر آن جمع کرد و به طرف مدینه حرکت کرد وقتی سپاه ابوسفیان به کوه احد در چند کیلومتری مدینه رسید پیامبر با لشکری که شمار آن از ششصد تن بیشتر نمی شد به رویارویی او شتافت پیامبر در این نبرد نقشه ی خیره کننده ای کشید.
و از کوه احد به عنوان تکیه گاه ی برای سپاهش استفاده کرد و بر شکافهای کوه که در پشت سرش قرار داشت، گروهی مسلح را به فرماندهی «عبدا...» قرار داد و به آنان فرمود که هر چند مسلمان پیروز شوند و یا شکست بخورند، نباید موقعیت خود را رها کنند آنگاه فرمان دار مسلمانان یکپارچه بر کفار حمله کنند. کفار که تا آن هنگام با هجوم یکپارچه برخورد نکرده بودند.
پس از مدتی نبرد خونین تارومار شدند، و مسلمانان بر غنایم فراوانی دست یافتند کسانی که پشت سر سپاه در شکاف کوه به نگهبانی مشغول بودند دیدند که یارانشان در جمع غنایم از آنان پیش افتاده اند از این رو آنان نیز به قصد جمع غنیمت موقعیت حساس خود را رها کردند و به جمع غنایم پرداختند.
هر چقدر که «عبدا...» آنان را از این کار منع کرد، موثر نبود وقتی کفار به رهبری خالد بن ولید وضع نگهبانی تنگه را چنین دیدند از پشت سپاه مسلمانان، بر آنان حمله بردند و مابقی یاران عبدا... از پای درآورند و پس از آن بر مسلمانان حمله کردند و به کافرانی که از صحنه ی نبرد گریخته بودند، فرمان بازگشت دادند. لشکر قریش، مسلمانان را در محاصرهی خود گرفت شمار فراوانی از مسلمانان از میدان فرار کردند و این در حالی بود که مسلمانانی از میدان فرار نکردند مثل پیامبر و علی وعدهی دیگر از مسلمانان فداکار از این موقعیت بهره برداری کردند. سرانجام حضرت علی ده تن از پرچمداران سپاه کفار را به هلاکت رساند، تا جایی که پرچم به کفار بر زمین افتاد، و آنها با خوار، راه گریز را در پیش گرفتند.
پس از این، مسلمانان غنایم زیادی به چنگ آوردند، اگر چه در این جنگ خسارتهای جبران ناپذیری نیز متوجه مسلمانان شد همچون شهادت حمزه بن عبدالمطلب پهلوان و دلیر مدری که پس از پیامبر و علی سومین فرمانده سپاه اسلام به شمار می رفت پیامبر اسلام پس از شهادت حمزه او را سیدالشهداء نامید.
ابوسفیان باقیماندهی سپاه خود را در محلی بین مکه و مدینه جمع کرد با آنکه خسارتهای جنگی سنگینی را متحمل شده بود و یارانش نیز دشواریهای فراوانی را تحمل کرده بودند به تعقیب ابوسفیان پرداخت. پیامبر به مکانی به نام «روحاء» رسید و چون به ابوسفیان دست یافت وی از هیبت آن حضرت دچار ترس و بیم شد و به مکه فرار کرد. این حرکت پیامبر به انگیزه کسب قدرت و روحیه آن هم پس از شکست احد و نیز بازگرداندن موقعیت و ارج سپاه اسلام در دل کفار از اهمیت فراوانی برخوردار بود.
پس از مدتی ابوسفیان هزار مرد جنگی جمع کرد همراه با آنان به سوی مدینه حرکت کرد چون پیامبر این گزارش را دریافت کرد از مدینه خارج شد تا به «بدر» رسید.
اما کفار که از آمدن پیامبر اطلاع یافته بودند گریختند. بعد از ان نبرد جنگ دیگری میان پیامبر قریش به وقوع نپیوست مگر جنگ خندق که در آن قریش با عدهای دیگر از غیر قریش بر ضد اسلام با هم متحد شدند.
فرماندهی جنگ خندق را ابوسفیان به عنوان فرماندهی نیروهای عرب در مکه به عهده گرفت و قریش و اعراب را جمع کرد و با برخی از یهودیان مدینه پیمان بست، و برای سرکوب مسلمانان دست به کار شد.
جنگهایی که مسلمانان در زمان حیات پیامبر در آن شرکت کردند به سه دسته تقسیم می شدند، نوع اول جنگهایی بودند که میان آنان و قریش در می گرفت و نوع دوم جنگهایی که میان آنان و یهودیان رخ می داد و نوع سوم جنگهایی بود که بین مسلمانان و سایر اعراب که مانع از پیشرفت و انتشار اسلام بودند، اتفاق می افتد.
در جنگ خندق، هر سه نوع این جنگها به وقوع پیوست از این رو به آن جنگ «احزاب» هم گفته می شود. زیرا قریش با «بنی سلیم» و «اسد» و «خزاره» و «اشجع» و «عطفان» و با «بنی قریظه» و برخی از یهودیان مدینه برای جنگ با پیامبر هم پیمان شدند.
نظر مسلمانان بر این قرار گرفت که در مدینه بمانند و بین خود و دشمنانشان خندقی حفر کنند.
لشکر دشمنان همچون سیلی خروشنده و ویرانگر که کوه و دشت را فرا می گیرد به مدینه رسید چون چشمشان به «خندق» خورد گفتند: این حیله ای تازه است دو تن از دلاوران آنها به نام های عمر بن عبدود و عکرمه بن ابوجهل از خندق گذشتند و میان خندق و ملسمانان ایستادند و فریاد مبارزه طلبی سردادند علی به سوی شجاع ترین دلاور عرب در زمان خود یعنی عمرو، تا او را بکشت. با مرگ عمرو، ترس و بیم در سپاه کفار حکم فرما شد. هر دو سپاه به سوی یکدیگر تیر انداختند و سرانجام با خواری و سرافکندگی پس از تحمل خسارتهای معنوی و مادی فراوان به دیار خود برگشتند.
آوازهی استقامت و پیروزی مسلمانان در برابر سپاه بی شمار کفر در سرتاسر جزیرهالعرب پیچید. در این جنگ سپاهیان اسلام از سه هزار نفر تجاوز نمی کرد، در حالی که افراد سپاه کفار به دهها هزار نفر تن می رسد اما با این اهمه پیروزی از آن سپاه اسلام بود. با پایان غزوهی خندق سلسلهی بزرگی از جنگهای پیامبر با قریش خاتمه یافت. و بعد از این هیچ جنگ دیگری میان پیامبر و قریش روی نداد مگر فتح مکه که آن هم در واقع پیروزی نهایی مسلمانان بر کفار بود نه جنگ و خونریزی.
در این جا دو سلسه دیگر از جنگهای باقی مانده نخست جنگ مسلمانان با یهود و دوم جنگهای آنان با قبایل دیگری عربی.
خیبر ... و دلاوری حضرت علی
در سال هفتم هجری با انعقاد پیمان صلح حدبیه، پیامبر در اندیشه جنگ با یهودیان خیبر، که فشار روانی بر مسلمانان وارد می کردند و بر ضد مسلمانان با دشمنان آنان همدست می شدند، بر آمد وقتی نیروهای اسلام به سوی یهودیان خیبر حرکت کردند دیدند آنها هفت دژ بسیار بلند دارند. مسلمانان روزهای گذشته دژهای یهودیان را در محاصرة خود گرفتند. با آن که عرصه بر یهود تنگ آمده بود، اما آنان همچنان به مقاومت خود ادامه می دادند تا آنکه سپاه اسلام به رهبری امیرالمومین علی علیه السلام دژها را یکی پس از دیگری باز کرد. همچنین آن حضرت شجاع ترین پهلوان خیبر را که «مرحب» نام داشت از پای درآورد و در بزرگ دژ را که چند جنگجو از بلند کردن آن ناتوان بودند یک تنه از جا کند و آن را تا مسافتی دور پرتاب کرده یهودیان بنی قریظه، نخست هم پیمانان اوس بودند سپس با پیامبر پیمان بستند ولی در جنگ خندق به صفوف کفار پیوستند.
پس از آنکه جنگ خندق با پیروزی مسلمانان خاتمه یافت، پیامبر به لشگرش دستور داد تا به سوی بنی قریظه حرکت کنند.
سپاه اسلام، بنی قریظه را به مدت بیست و پنج روز در محاصره خود گرفتند. سپس امیرالمومنین دژهای آنان را یکی پس از دیگری از باز کرد و در نتیجه یهودیان را به حکم رسول خدا اسیر کرد.
پیامبر فرمود تا آنها را ببندند. برخی از افراد قبیله اوس نزد آن حضرت آمده به شفاعت از یهودیان پرداختند آن حضرت فرمود: آیا دوست داری مردی از میان شما دربارهی آنها دواری کند؟ گفتند: آری. آنها نیز رئیس قبیله اوس، «سعد بن معاذ» را برگزیدند. سعد نیز مطابق حکم تورات، کتاب مقدس یهودیان، فرمان داد مردانشان را بشکند و زنانشان را به اسیری بگیرند. و این فرمان دربارهی آنها اجرا شد.
این جنگ با به هلاکت رسیدن صد نفر از سپاه یهود و شهادت هفده نفر از سپاهیان اسلام، پایان یافت و مسلمانان از این جنگ مال و سلاح و اسیران فراوانی را به غنیمت گرفتند.
پس از این غزوه، یهود دیگر در جزیره العرب حاصب آن چنان ارج و شانی نبود و آنان که از مقام و بزرگی برخوردار بودند بعد از این نبرد به خفت و بندگی تن دادند.
به همین سبب یهودیان فدک و یهودیان تیما رضایت دادند که زمینهایشان از آن رسول خدا باشد و خود در آن کار کنند و محصول به دست آمده را میان خود و پیامبر نصف کنند.
طایفهی دیگری از یهودیان در محلی به نام «دوادی قرن» زندگی می کردند به تسلیم نداده بودند پیامبر قصد جنگ با آنان حرکت کرد و با آنها جنگید و سرانجام این طایفه نیز مانند دیگر قبایل یهودی سر تسلیم فرود آورد.
از همان زمانی که کفار قریش، مسلمانان در راس آنها رسول خدا را از وطنشان، مکه، بیرون راندند، آن حضرت در اشتیاق بازگشت به مکه بود.
چرا که مکه سرزمین امن و مقدسی در پیشگاه خداوند به شمار می رفت. از این گوشه چشم همهی اعراب به این شهر دوخته شده بود.
اما جنگهایی که در این هفت سال، تمام توجه پیامبر را به خود مشغول داشته بود و نیز ضعفی که پیامبر در یارانش می دید، آن حضرت را از حرکت به سوی مکه، باز می داشت بنابراین وقتی پیامبر فرصت را مناسب دید، در فکر بازگشت افتاد و مسلمانان را از تصمیم خود آگاه کرد و فرمود: می خواستند شما برای ادای مناسک به مکه رود.
ولی مسلمانان پیامبر خدا را همرای نمی کردند، و از این رو پیامبر با یکهزار و چهارصد تن از مهاجران و انصار به سوی مکه راهی شد.
اما کفار قریش پی بردند که ورود مسلمانان بدون تحمل هیچ آزار و اذیتی به مکه، شهری که سالها پیش از آن رانده شده بودند، موجب شکست و سراکندگی آشکاری برای قریش خواهد شد.
بنابراین در صدد بر آمدند تا از ورود مسلمانان به مکه جلوگیری کنند و جلوداران سپاه خود را به طرف پیامبر و یارانش فرستادند، تا در برابر مسلمانان بایستند. رسول خدا نیز مسیر خود را از جاده اصلی تغییر داد تا با این سپاهیان درگیر نشود. کفار وقتی از تغییر مسیر پیامبر آگاهی یافتند که آن حضرت به بلندی های «المرار» در پایین مکه رسیده بود.
آنگاه پیامبر یکی از مسلمانان را به سوی قریش فرستاد، به آنها پیغام دهد که او برای جنگ نیامده بلکه قصد به جای آوردن عمره را دارد.
قریش نیز فرستادگانی به سوی آن حضرت روانه کردند و از وی خواستند تا از تصمیم خود منصرف شود. پیش از این نیز گروهی برای مقاومت در مقابل پیامبر فرستاده بودند، که مسلمانان آنها را دستگیر و همگی را حبس کرده بودند.
چون قریش بر جلوگیری از ورود پیامبر به خانهی خدا پافشاری می کرد، آن حضرت رو به اصحابش کرد و فرمود: ما هیچگاه از جنگ این قوم باز نمی گردیم، و برای پایداری در جنگ بازار مسلمانان تقاضای بیعت نمود. مسلمانان نیز برای پیروزی یا شهادت به آن حضرت دست بیعت دادند.
وقتی گزارش بیعت جدید مسلمانان با پیامبر به قریش داده شد، آنان از این امر وحشت کرده، عده ای را برای صلح به نزد او فرستادند پیامبر نیز با آنان صلح نامه ای منعقد کردند که مهمترین بندهای آن از این قرار بود:
1 - آتش بس میان دو گروه برای مدت دو سال
2 – هر کس به مسلمانان پناه برد باید باز گردانده شود ولی اگر کسی از مسلمانان به نزد کفار آمد، نباید تحویل مسلمانان داده شود.
3 – مسلمانان باید امسال از انجام مناسک منصرف شوند و به جای آن سال آینده به مکه وارد گردند.
4 – هر دو طرف می توانند پیمان هر کس را خواستند بپذیرند.
این سیاست صلح جویانه و مسالمت آمیز که پیامبر آن را دنبال کرد، توانست راههای بستهی پیشرفت و پیروزی را در مقابل آن حضرت بگشاید.
زیرا پس از تامین امنیت و آسایش جبههی داخلی، آنان می توانستند با دنیای خارج رویارو شوند که این امر در گرو انعقاد این پیمان بود.
در سال دهم هجری پیامبر تصمیم گرفت به حج رود. مسلمانان که از تصمیم پیامبر آگاهی یافته بودند از هر طرف به سوی آن حضرت شتافتند.
چون تعداد شان به اندازهی کافی می رسید، پیامبر به همراه آنها به سوی مکه حرکت کرد. در این سال که پیامبر کیفیت به جای آوردن حج اسلامی را به مسلمانان آموخت زیر مشرکان در سال گذشته (نهم هجری) پیامبر و یارانش را از اجرای مراسم حج بازداشته بودند. چون پیامبر مناسک حج را به پایان برد و خطبه ای در میان مسلمانان ایراد کرد که حاوی تعلیمات دینی و اخلاقی بود. سپس قصد بازگشت به مدینه را کرد.
چه بسا برخی از یاران آن حضرت که وی را در این سفر مقدس همراهی می کردند به آشکار مظاهر نگرانی و اضطراب را در هر لحظه در چهرهی او مشاهده می کردند. گویا پیامبر می خواست رازی را آشکار کند که از آن می ترسید، یا در انتظار فرصتی مناسب برای مطرح کردن آن بود این حج، آخرین حجی بود که پیامبر به جای آورد. از این رو آن را «حجه الوداع» نام نهادند.
پیامبر می خواست در این حج همهی چیزهایی را که به مصالح مسلمانان و امور سیاسی و دینی آنان مربوط می شود بیان کند.
مهم ترین مساله حکومت اسلامی بود هنگامی که پیامبر وفات یابد، اعراب که هنوز اسلام در ژرفای دل آنها ریشه نداوینه دچار اختلاف خواهند شد و دوباره به جنگ و ستیز برخواهند خواست و در نتیجه دین فدای اختلاف خواهد شد. وحی به او خبر داده بود که پس از او حکومت از آن علی بن ابی طالب است او نخستین کسی بود که به خدا و فرستاده اش ایمان آورد و در راه خدا سختی های بسیاری تحمل کرد و در فضائل انسانی از دیگران پیشتر بود. پیامبر خود چندین بار، این موضوع را به این مسلمانان تاکید کرده بودند. پیامبر نسبت به آینده امت اسلامی، بسیار احساس نگرانی می کرد زیرا به خوبی می دید که برخی از مسلمانان اندیشه ی حکومت بر مسلمانان را در سر می پرورانند. و تنها به این خاطر اطراف آن حضرت را گرفته اند هنگامی که پیامبر به محل «کراع عمیم» از سرزمین های «عسفان» رسید این آیهی مبارکه نازل شد که:
فلعلک تارک بعض ما یوحی الیک و ضائق به صدروک
«شاید برخی از چیزهایی که به تو وحی می شود فروگذاری و سینه ات بدان تنگ شود»
چون آن حضرت به غدیر هم رسید این آیه فرود آمد:
یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و ا... یعصنک من الناس ان ا... لا یهدی القوم الکافرین
ای پیامبر آنچه از جانب پروردگارت بر تو فرود آمده تبلیغ کن و اگر چنین نکنی رسالت خود را به انجام نرسانده ای و بدان که خداوند تو را از مردم نگه می دارد و براستی خداوند گروه کافران را هدایت نمی کند.
با نزول این آیه، پیامبر به یاری خداوند در مورد خلافت حضرت علی اطمینان کرد تصمیم به اجرای آن گرفت و به مسلمانان دستور داد تا جمع شوند. چون مسلمانان جمع شدند پیامبر برای ایراد سخنرانی در میان آنان بلند شد و پس از خطابه ای ارزشمند به مساله خلافت علی بن ابی طالب اشاره کرد و فرمود «هر کس که من مولای اویم علی هم مولای اوست» خداوند او را دوستدار او را دوست بدارد و با دشمن او دشمنی کن. محبوب دار هر کس که او را محبوب می دارد و خشم بگیر هر کسی که بر علی خشم می گیرد، کسی که او را یاری می دهد، یاری ده و عزیردار آن کسی که را علی کمک می کند و خواردار آن کسی که او را خوار می دارد، و هر جا که وی بگردد حق را باوی به گردش در آر».
آن گاه به مسلمانان دستور دارد با علی بیعت کنند و به وی به عنوان صاحب امر (خلیفه) مومنان سلام کنند. چون کار بیعت مسلمانان با علی (ع) پایان گرفت، آیه ی دیگری نازل شد که اکمال و اتمام دین را به همه اعلام می کرد:
الیوم الکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا
امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام ساختم و اسلام را به عنوان آئین برای شما پسندیدم.
پس از آنکه پیامبر به مدینه بازگشت لشکر بزرگی را بسیج کرد که در آن افرادی همچون ابوبکر و عمر و بسیاری از مهاجران و انصار جای داشتند. آن حضرت اساقه بن زید را که در آن هنگام جوانی بود و سن او به بیست نمی رسید، به فرماندهی این سپاه انتخاب کرد پیامبر این سپاه را به طرف شام تا جایی که جعفر و زید پدر اسامه و فرماندهان سپاه اسلام در آن کشته شده بودند فرستاد پیامبر کوششهای فراوانی برای روانه کردن این سپاه در کوتاهترین زمان به خرج می داد زیرا مرگ خود را نزدیک می دید و می خواست برخی از عناصر فاسدی را که به خاطر آینده و سرنوشت امت اسلامی از آنها می ترسید این گونه از شهر دور کند. اما با تمام اینها منافقان حرکت این سپاه را به تعویق انداختند. تا آنجا که پیامبر با اصرار فراوان به اساقه دستور داد تا سپاه تحت فرمانش را به جایی که قرار بود بروند، حرکت دهد. این سپاه در محلی به نام «جرف» در چند فرسخی مدینه اردو زده در همین حال بیماری پیامبر که بنا به قول برخی از راویان از زهری که یکی از یهودیان به وی داده بود ناشی می شد، شدت یافت. افراد سپاه اسامه به مدینه بازگشتند، در حالی که پیامبر کسانی را که از سپاه اسامه تخلف ورزیده بودند، مورد لعن خود قرار داده بود.
سرانجام پیامبر در بیست و هشتم ماه صفر در سال یازدهم هجری در حالی که شصت و سه سال در راه خدا تلاش کرده بود و بیست و سه سال از آن بگونه ای خاص در نشر رسالت جهانی خویش به چهار گوشه دنیا که سیزده سال آن را در مکه و ه سال باقی مانده را در مدینه به سر برده بود به رفیق اعلای خویش پیوست رحلت آن حضرت را در ظهر روز دوشنبه مطابق با سال (633) میلادی ثبت کرده اند.
رحلت پیامبر مصیبت بزرگی برای اسلام و مسلمانان به شمار می رفت که تا آن روزگار نظیری برای آن اتفاق نیفتاده بود. همچنین با وفات وی انحرافی آشکار در اسلام پدید آمد.
حضرت علی به انجام غسل و کفن کردن پیامبر مشغول شد و همراه با دیگر مسلمانان بر پیکر پاک آن حضرت نمازگزارد و آنگاه وی را در خانه اش، آرامگاه کنونی آن حضرت به خاک سپرد. بهترین درودها و سلام ها بر تو ای رسول خدا و بر خاندان پاک و پاکیزه ات.
پیغمبر اکرم بدون تردید دارای اموال و اشیایی بوده که به شخص خودش تعلق داشته و مالک آنها بوده است. مانند خانه و اتاقهای مسکونی خودش و خانواده اش و لباسهای شخصی خودش و خانواده اش و اسباب و اثاث زندگی از قبیل فرش و ظرف و غیره و شمشیر و نیزه، حیوانات سواری از قبیل اسب و شتر و الاغ و حیوانات شیرده مانند گوسفند و بز و گاو.
حسین بن علی وشاء می گوید به حضرت رضا (ع) عرض کردم: آیا رسول خدا غیر از فدک مال دیگری نیز داشت؟ فرمود: آری چند باغ در مدینه داشت که وقف بودند.
شش اسب، سه ناقه به نامهای: عضباء و صهباء و دیباج دو گوسفند شیرده، چهل شتر شیرده، شمشیر ذوالفقار و زره ای ذات العضول، عمامهی سحاب و دو بر دیمانی و انگشتر، عصای ممشوق و یک فرش از لیف و دو عبا و چند بالش پوستی. رسول خدا این اموال را داشت و بعد از او به حضرت فاطمه (س) منتقل شد به جز زره و شمشیر و عمامه و انگشتر که برای علی (ع) قرار داده بود.
ورثه پیامبر عبارت بود از زنهای آن حضرت و فاطمهی زهرا (س). خانه های مسکونی زنهای آن حضرت به خود آن واگذار شده که بعدا هم در آنجا سکونت داشتند.
بعضی نیز گفته اند: پیغمبر (ص) در زمان حیاتش منازل را که به زنهایش بخشیده بود. برای اثبات مطلب به این آیه تمسک نموده اند: «و قرن فی بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجاهلیه الاولی» یعنی ای زنان پیغمبر در خانه های خودتان بمانید و زینتهای خویش را به رسم جاهلیت قدیم ظاهر مسازید.
كردار نيك و به هر انساني را چون طوقي بر گردنش آويخته ايم و در روز قيامت بر او نامه اي گشاده بيرون آورديم تا در آن بنگرد.
اسراء آيه 13
و چون به انسان نعمت داديم بگو هر كس به طريقه خويش عمل مي كند.
اسراء آيه 83 و 84
عهد انسان با خدا
پيمان فطري انسان بر پذيرش ربوبيت پروردگار
و پروردگار تو از پشت بني آدم فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند آري گواهي مي دهيم.
اعراف آيه 172
عهد انسان با خدا مبني بر شكرگزاري در صورت نجات از مرگ
بگو چه كسي شما را از وحشتهاي خشكي و دريا مي رهاند؟ او را به زاري و در نهان مي خوانيد كه اگر از اين مهلكه ما را برهاند ما نيز از سپاسگزاران او خواهيم بود. انعام آيه 63
اوست كه شما را در خشكي و در دريا مسير مي دهد چون توفان فرا شد و موج از هر سو بر آنها ريزد چنان كه پندارند كه در محاصره قرار گرفتند خدا را از روي اخلاص عقيدهت بخوانند كه اگر ما را از اين خطر برهاني از سپاسگزاران خواهيم بود.
يونس آية 22
پرستش خدا و پرهيز از عبوديت شيطان پيماني از سوي خدا بر گردن انسان
اي فرزندان آدم آيا با شما پيمان نبستيم كه شيطان را نپرستيد زيرا او دشمن آشكار شماست.
يس آيه 60
فراموشي انسان
فراموشي انسان در دوران كهن سالي
خدا شما را بيافريد آن گاه مي ميراند و از ميان شما كسي را به فرتوتي مي رساند تا هر چه را كه آموخته است از ياد ببرد.
نحل آيه 70
اي مردم بعضي از شما مي ميرند و بعضي به سالخوردگي برده مي شوند تا آن گاه كه هر چه آموخته اند فراموش كنند.
حج آية 5
فراموشي خدا از سوي انسان به هنگام برخورداري از نعمت
چون به آدمي گزنه اي به پروردگار روي مي آورد و او را مي خواند آن گاه چون به او نعمتي بخششد همه ي آن دعاها را كه پيش از اين كرده بود از ياد مي برد و براي خود همتاياني قرار مي دهد تا مردم را از طريق او گمراه كنند.
زمر آيه 8
فضيلت انسان
فضيلت و برتري انسان بر بسياري از مخلوقات
و ما بر فرزندان آدم كرامت بخشيديم و بر بسياري از مخلوقات خويش برترينشان نهاديم.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن