تحقیق و پروژه رایگان - 698

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

گونه های تأکید در قرآن

بازديد: 729
گونه های تأکید در قرآن

محمد حسن ربانی

چکیده: «تأکید» و کاربرد آن در قرآن از جمله مباحث علوم قرآنی است که مفسران و بلاغت شناسان بدان پرداخته اند. در این زمینه دو دیدگاه عده مطرح شده است، گروهی بر این باورند که تأکید در قرآن و روایت وجود ندارد، زیرا بازگشت تأکید به تکرار است و تکرار، لغو است .
برخی دیگر معتقدند: از آنجا که قرآن به زبان قوم خود نازل شده و خارج از سبک و روش عرب نیست، و تأکید در کلام عرب معمول و رایج است، بنابراین تأکید در قرآن نیز کاربرد دارد، و یکی از شاخصهای مهم بلاغت قرآن به شمار می رود، زیرا در آن فواید بسیاری نهفته است.
نویسنده این مقاله دیدگاه دوم را پذیرفتنی می داند. و در ادامه روشهای تأکید به کار رفته در قرآن را همراه با مثالهای گوناگون چون: کل، اجمع، کلا، کلتا، نفس و عین صورت می گیرد و فایده آن دفع توهم مجاز بودن، افاده عموم و شمول نسبت به همه افراد یک مفهوم و نیز نبود حف و سهو و نسیان است.
قسم دوم تأکید لفظی است که همان تکرار لفظ اول است.
تأکید با قسم، بدل، عطف، وصف، حروف جر و حروف تأکید، از گونه های دیگر تأکید است. نیز شیوه های بلاغی گوناگونی همانند عدول از فعل امر به استفهام، التفات، استفاده از اسم ظاهر به جای ضمیر، عدول از جمله فعلیه به اسمیه، تقدیم ما حقه التأخیر و ... از روش های دیگر تأکید است که در قرآن، فراوان به کار رفته است.

مقدمه

در كلام عرب، اصل آن است كه سخن، خالی از «تأكید» آورده شود.1 روش سخنوری و نگارش عرب، آن است كه وقتی مخاطب ذهنیتی از پیش یا شك و انكاری ندارد كلام خود را بدون ادات تأكید آورد.
عالمان بلاغت، «خبر» را به سه گونه تقسیم می كنند؛ كلام ابتدایی، كلام طلبی، كلام انكاری.
كلام ابتدایی، خطاب به كسی گفته می شود كه خالی الذهن باشد و در موضوع تردیدی نداشته باشد. كلام طلبی، به مخاطبی گفته می شود كه مردد وجویای حكم می باشد؛ یعنی دو طرف موضوع حكم برایش روشن است، ولی نسبت میان آن دو را نمی داند و از «وقوع و لا وقوع» خبری ندارد. در این گونه گفتارها آوردن «تأكید» نیست، تا به وسیله آن، هم تردید برطرف شود و هم حكم روشن گردد.
اما در كلام انكاری، مخاطب منكر حكم است و می باید تأكیدهایی بر اساس شدت انكار آورده شود.2
عالمان اسلامی اعتقاد دارند كه تأكید، در قرآن و سنت همانند كلام معمول عرب وجود دارد، ولی برخی دیگر بر این باورند كه تأكید در قرآن و اخبار وجود ندارد؛ زیرا بازگشت آن به «تكرار» است و تكرار لغو می باشد.
زركشی گفته، آدمی را یارای آن نیست كه بتواند كلام و مقصود خویش را به طور كامل و تمام بیان كند، بدین رو كلام را اعاده و تكرار می نماید، و بدین جهت است كه برخی علما منكر وجود تكرار در قرآن شده اند. ولی برخی دیگر بر این باورند كه قرآن به زبان قومش نازل شده و خارج از سبك و روش آن نیست، بلكه تأكید نزد علمای بلاغت و فصاحت از شاخص های مهم بلاغت به شمار می رود؛ زیرا در آن فواید بسیار نهفته است، و از طرفی تأكید، مجاز نیست، بلكه خود نوعی حقیقت است.3
پیش از پرداختن به انواع تأكید در قرآن، یادكرد چند نكته بایسته است:

1. بررسی واژه های «تأكید و توكید»

سیوطی گفته است: «توكید»، مصدر «وكّد» و «تأكید» مصدر «أكّد» است كه دو لغت هستند به یك معنی.
ابن منظور در لسان العرب در باب حرف همزه می گوید: «أكّد العهد و العقد»، لغتی در وكده می باشد و تأكید، لغت در توكید است (اكّدت الشیء و وكّدته).
و گفته می شود: «أوكدته» و «أكّدته» و «آكدته» «ایكاداً» و ضبط آن با «واو» فصیح تر می باشد و هر سه به معنای محكم كردن است. «وكد» و «اكد»، همانند «ورّخ» و «ارّخ» می باشد.
بحث تأكید كلام، از مباحث مهم علوم قرآنی است، و از این رو بیشتر كتاب هایی كه درباره علوم بلاغی قرآن سخن گفته اند، به این بحث نیز پرداخته اند.

2. فصاحت و بلاغت كلام

گاه اقتضا می كند كه مخاطبان غیرمنكر را منكر فرض كنند، بدین معنی كه اصل اولیه در كلام آن است كه كلام برای این گونه مخاطبان بدون تأكید آورده شود، ولی در همان حال كه مخاطب تردید و انكاری ندارد، او را منكر فرض كرده كلام را با مؤكدات مختلف تأكید می كنند. علت این مطلب آن است كه مخاطب برپایهٌ حقیقت و بر طبق اقرار خود حركت نمی كند. برای روشن شدن مطلب، آیه شریفه ذیل را شاهد می آوریم:
«ثمّ إنّكم بعد ذلك لمیتون. ثمّ إنّكم یوم القیامة تبعثون» مؤمنون/15ـ16
سیوطی می گوید: چون مخاطبان، زمان طولانی در غفلت فرو رفته اند، هر چند منكر نیستند به منزله منكر فرض می شوند، و در نتیجه كلام با سه سبب مؤكّد آورده شده است: إنّ، لام و جمله اسمیه. و آیهٌ دوم «ثمّ إنّكم یوم القیامة تبعثون» با حرف إنّ و جمله اسمیه تأكید شده است.
علت اینكه در این آیه، مخاطبان به منزله منكران فرض شده اند، این است كه ادلهٌ قیامت و بعثت بسیار است و سزاوار است كه انكار نشود.
زمخشری گفته است: درتأكید بر مرگ مبالغه شده است، تا انسان مرگ را نصب العین خود قرار دهد و از آن غافل نباشد، زیرا فرجام انسان در دنیا مرگ است. امّا تلاش انسان در دنیا به گونه ای است كه می پندارد همیشه زنده خواهد ماند. جمله «بعث» فقط با إنّ تأكید شده، زیرا به صورت امری قطعی كه امكان نزاع و انكار در آن نیست بیان شده است.

3. تفاوت مراتب تأكید

چنان كه گذشت كلام به دو گونه ادا می شود؛ با تأكید و بدون تأكید. در صورت تأكید هم، بر اساس شدّت و ضعف انكار مخاطب، تعداد مؤكّدات فرق می كند، به عنوان مثال، آیه «قالوا ربّنا یعلم إنّا إلیكم لمرسلون» سخن فرشتگان را كه به سوی عیسی(ع) نازل شده بودند نقل می كند، و همین ملائكه در مرتبه دوم، چنین حكایت می كنند: «قالوا ربّنا إنّا إلیكم لمرسلون»(یس/16)
درجلمه اول، دو مؤكّد وجود دارد؛ إنّ و جمله اسمیه، ولی جمله دوم دارای سه مؤكّد است: إنّ، لام و جملیه اسمیه.
در آیه اول، انكار مخاطبان ضعیف بوده و با مؤكدات كمتری آورده شده است؛ ولی در آیه دوم، این انكار شدت یافته است، بدین سبب كه گفتند: «ما أنتم إلاّ بشر مثلنا و ما أنزل الرحمن من شیء إن أنتم إلاّ تكذبون».

4. گونه های تأكید

الف. تأكید در نسبت كلام؛ مانند تكرار جمله، حروف زاید و… كه همان جمله سابق را تقریر و تثبیت می كند.
ب. مبالغهٌ در وصف، كه به نسبت داده شده ربطی ندارد؛ مثلاً هرگاه از اوزان صیغه مبالغه استفاده شود مبالغه در وصف را می رساند؛ «و امرأته حمّالة الحطب»(لهب/4)؛ یعنی بسیار حمل كننده است.
ج. مبالغه و كثرت در متعلق: مانند «علاّم الغیوب» كه علم خداوند متعال قابل مبالغه و عدم مبالغه نیست، بلكه به اعتبار اشیاء می گوییم خداوند علاّم است، چنان كه ابوحیان در تفسیر البحر المحیط بر این مطلب تصریح كرده است.
نمونهٌ دیگر: علمای علم صرف گفته اند فرق «مات الابل» و «موّتت الابل» آن است كه «موّتت» مبالغه در فاعل را می رساند. راغب اصفهانی ذیل لغت «غلّقت الابواب» گفته است: تشدید كلمه «غلّقت» یا به خاطر إحكام است و یا به خاطر كثرت درفاعل؛ یعنی: همه درها را بست و تمام آنها را نیز محكم كرد.
نجم الدین استرآبادی (م 686) درشرح شافیه گفته است: «فعّل» غالباً برای تكثیر می آید؛ مثل غلّقت و قطّعت و جوّلت و طوّفت و موّت المال و جرّحته.
تكثیر در متعدی و لازم، هر دو وجود دارد. در كتاب تصریف آمده است كه باب تفعیل، برای مبالغه و تكثیر در فعل است؛ مثل طوّفت و جوّلت؛ یا در فاعل؛ مثل موّتت الابل؛ و یا در مفعول؛ مثل غلّقت الأبواب.
5. «التأسیس أولی من التأكید» یعنی: باید كلام هر متكلمی را در مرتبه اول بر تأسیس حمل كنیم؛ یعنی بگوییم او معنای جدیدی را قصد كرده است، و اگر تأسیس ممكن نبود در مرتبه دوم، كلام متكلم را بر تأكید، تكرار و تقریر سخن پیشین حمل كنیم.4 این قاعده در متون فقهی نیز مورد توجه فقها قرار گره است.
6. اصل اولیه در مؤكد آن است كه پس از پایان جمله آورده شود، چون تأكید فرع كلام است. بنابراین اول باید اصل ذكر گردد و سپس فرع آورده شود. از این قاعده پاره ای از ادات مثل «إنّ، ألا، لام تأكید و قسم» استثنا شده اند و در صدر كلام قرار می گیرند.
7. علمای بلاغت برای «تكرار كلمه ها و جمله ها» انگیزه های مختلفی ذكر كرده اند. آنها بر این باورند كه مهم ترین هدف از تكرار لفظ، همان «توكید و تقریر جمله» است؛ مثلاً در «كلاّ سوف تعلمون. ثمّ كلاّ سوف تعلمون»(تكاثر/2ـ1) هدف از تكرار، ردع كفّار است.
امیرمؤمنان(ع) در جایی می فرماید:
«العمل العمل، ثمّ النهایة النهایة، و الاستقامة الاستقامة، ثمّ الصبر الصبر، و الورع الورع.»5
مقصود از تكرار این كلمات، ترغیب و تحضیض می باشد.
انگیزه دوم از تكرار، زیادی استبعاد است؛ مانند: «هیهات هیهات لما توعدون».
انگیزه سوم، بیدار كردن و آگاهی دادن مخاطب است؛ مثل «هیهات فات ما فات و ذهب ما ذهب».
انگیزه چهارم، تحذیر (بیم دادن) است؛ مثل این سخن امام(ع): «فالحذر الحذر، من طاعة ساداتكم و كبرائكم الذین…». اما باید گفت هدف تكرار، از سیاق كلام فهمیده می شود و هدف اصلی از تكرار، همان توكید است؛ چنان كه علمای بدیع به این مطلب اشاره كرده اند.

روش های تأكید

اهل فصاحت و بلاغت برای «تأكید» انگیزه های گوناگونی را برشمرده اند. مهم ترین آنها همان تقریر و تحقیق كلام قبلی است، گویی متكلم احساس می كند كه مخاطب توجه كامل به مضمون سخن او ندارد، بدین رو آن را تكرار می نماید.
انگیزه دوم این است كه گاه متكلم می خواهد توهّم شنونده را بزداید؛ مثلاً می گوید «جاء الأمیر» و شنونده خیال می كند نامه او آمده است، لذا گوینده با كلمه «جاء الأمیر نفسه» این مطلب را تثبیت می كند كه خود امیر آمده است؛ نه نامه اش.
انگیزه سوم این است كه گاه شنونده می پندارد فاعل یا مفعول عمومیت ندارد، در اینجا تأكید می آورد تا دلالت بر استغراق (فراگیری) و عمومیت كند؛ مثلاً در آیه شریفه «فسجد الملائكة» ممكن است برخی گمان كنند كه بعضی از فرشتگان سجده نكرده اند، ولی خداوند در ادامه می فرماید: «كلّهم أجمعون».6

تأكید معنوی (تأكید صناعی)

تأكید معنوی در كتاب های نحوی با شیوه های مختلف مطرح است. این تأكید با واژگانی همچون كلّ، أجمع، كلا، كلتا و نظایر آن صورت می گیرد. فایده این گونه واژگان آن است كه توهم مجازبودن را برطرف می كند و روشن می سازد كه این لفظ تمام افرادش را در بر می گیرد؛ مانند آیه: «فسجد الملائكة كلّهم اجمعون»(حجر/30)
سیوطی از فراء نقل كرده است كه كلمه «كلّ» عموم را می رساند… یعنی همه فرشتگان سجده كرده اند و كلمهٌ «اجمعون» چون از ماده جمع می باشد، می رساند كه سجده آنان به صورت گروهی بوده است؛ نه به صورت پراكنده.7
در همع الهوامع آمده است كه لفظ «كل» برای شمول وضع شده است و توهم این را كه عمل بعضی به همه نسبت داده شده دفع می كند؛8 تا توهّم نشود كه فعل در واقع از سوی بعضی صادر شده است؛ ولی گفته است همه این كار را انجام داده اند، یا كار واقع شده از بعضی را به منزله انجام آن از سوی همه دانسته است.
تأكید معنوی به وسیله الفاظی چون «نفس» و «عین» هم صورت می پذیرد، و فایده آن نیز دفع توهم مجاز بودن می باشد و نشان می دهد كه در كلام، حذفی صورت نگرفته و سهو و نسیانی وجود نداشته است9. واژه های نفس و عین، همواره به ضمیر اضافه می شوند و ضمیر در مفرد، تثنیه، جمع، مذكر و مؤنث بودن با متبوع خود هماهنگی دارد؛ چنان كه در كتاب های نحوی به تفصیل آمده است.10

تأكید با تكرار

نوع سوم تأكید، تأكید لفظی است، كه همان تكرار لفظ اول می باشد. سیوطی می گوید: این تأكید در ضمیر متصل، حرف، مضاف، جمله، كلام، نكره، معرفه، اسم ظاهر، ضمیر و نیز تأكید اسم، فعل و حرف می باشد.11 مواردی از تأكید با تكرار را می نگرید:
«عمّ یتسائلون. عن النبأ العظیم. الذی هم فیه مختلفون. كلاّ سیعلمون. ثمّ كلاّ سیعلمون» نبأ/5ـ1
زمخشری در كشّاف می گوید: تكرار ردع، با لفظ و تكرار جمله وعید، تهدید و تشدید در مطلب را می رساند، و وجود «ثمّ» دلالت می كند كه وعید دوم شدیدتر از وعید اوّل می باشد.
«كلاّ لوتعلمون علم الیقین. لترونّ الجحیم. ثمّ لترونّها عین الیقین» تكاثر/7ـ5
«فإنّ مع العسر یسراً. إنّ مع العسر یسراً» انشراح/6ـ5
«و ما أدراك ما یوم الدین. ثمّ ما أدراك ما یوم الدین» انفطار/18ـ17
«فمهّل الكافرین أمهلهم رویداً» طارق/17
در آیه فوق، مضمون جمله سه بار تكرار شده است: مهّل الكافرین؛ أمهلهم؛ رویداً، كه مصدر ترخیم شده «ارواد» است و مفعول مطلق تأكیدی و در حكم تكرار است.
طبرسی و زمخشری می گویند: خداوند اراده تأكید كرده و از تكرار كراهت داشته است. به همین سبب لفظی آورده است كه با لفظ اول مخالف باشد و چون تأكید بیشتر را می خواسته برساند، معنای آن را آورده و لفظ را وانهاده و فرموده است: «رویداً»؛ یعنی «إمهالاً یسیراً».12
سیوطی می گوید: جمله «أمهلهم» مؤكّد جمله اول می باشد و وجود اختلاف اندك در لفظ ضرری ندارد.13

تكرار عامل یا فعل

مانند: «هیهات هیهات لما توعدون» مؤمون/36
در این آیه افزون بر عدول از بَعُدَ به هیهات كه خود مبالغه است، هیهات نیز تكرار شده است كه تأكید بیشتر را می رساند.
تكرار اسم
مانند: «كلاّ إذا دكّت الأرض دكّاً دكّاً» حجر/21
برخی گفته اند در این آیه تأكید اسم است، ولی در «جاء ربّك و الملك صفّاً صفّاً»(فجر/22) چنین نیست؛ زیرا از لفظ دوم، آنچه از لفظ اول اراده شده مراد نیست. برخی دیگر گفته اند در آیه نیز «دكّ» اول، غیر از «دكّ» دوم است و رخدادی دیگر است كه ترتیب را می رساند.14

تكرار حرف

مانند: «ففی الجنّة خالدین فیها»(هود/108) كه تكرار در حرف است؛ چنان كه سیوطی می گوید، یا در مجرور؛ چنان كه زركشی باور دارد.
نیز مانند: «أیعدكم أنّكم إذا متّم و كنتم تراباً و عظاماً أنّكم مخرجون»(مؤمنون/35) كه أنّ تكرار شده است. نیز: «ألم یعلموا أنّه من یحادد الله و رسوله فأنّ له نار جهنّم خالداً فیها»(توبه/63)
باید دانست تكرار استثنا نیز از نوع تكرار حرف است، مانند: «و عنده مفاتیح الغیب لایعلمها إلاّ هو و یعلم ما فی البرّ و البحر و ما تسقط من ورقة إلاّ یعلمها و لاحبّة… إلاّ فی كتاب مبین»(انعام/59)

تكرار ضمیر

ضمیر متصل به وسیله ضمیر منفصل تأكید می شود. در بحث عطف گفته شده است كه اگر اسم ظاهر بر ضمیر مرفوع متصل عطف گرفته شود باید ابتدا با ضمیر منفصل تأكید شود؛ مانند «اسكن أنت و زوجك الجنّة» بقره/114)، یا «فاذهب أنت و ربّك فقاتلا»(مائده/24)
و مضمر الرفع الذی قد انفصل***أكّد به كلّ ضمیر اتّصل

آیا هر تكراری مفید تأكید است؟

از آنچه گذشت، ممكن است برداشت شود كه هر تكراری تأكید را می رساند، ولی این تصور درست نیست؛ در سوره الرحمن آیهٌ شریفه «فبأی آلاء ربّكما تكذّبان» تكرار شده، ولی چنان كه اهل تفسیر گفته اند این تكرار برای تأكید نیست. سید مرتضی در «غرر الفوائد» بحثی گسترده درباره این مطلب آورده و عالمان و مفسّران پس از او نیز آن را ذكر كرده و پذیرفته اند؛ از جمله طبرسی و آلوسی.
گزیدهٌ سخن سید مرتضی چنین است: تكرار، زمانی است كه این الفاظ به یك چیز متعلق باشند، ولی اگر متعلق هر یك از این جملات نكتهٌ خاصی باشد، تكرار نخواهد بود؛15 كه در سوره رحمان چنین است.

مفعول مطلق تأكیدی

تأكید كلام به وسیله مفعول مطلق تأكیدی، بدان جهت است كه خود نوعی از تكرار است و مفعول مطلق گاهی همان مصدر فعل است كه غالباً این گونه است؛ مثل «و قتّلوا تقتیلاً»(سبأ/37) البته گاهی مصدر پس از فعل نمی آید و چیزهای دیگری جانشین مصدر می شود؛ مثلاً گاهی مصدر از جنس فعل سابق نیست، ولی در معنی مشترك می باشد و این خود تكرار است:16
«و ما أموالكم و لا أولادكم بالتی تقرّبكم عندنا زلفی إلاّ من آمن و عمل صالحاً» سبأ/37
طبرسی(م 548) در جوامع الجامع فرموده است: «زلفی و زلفة»، مثل «قربی و قربة» مصدر است و به عنوان مصدر، منصوب می باشد و «تقرّبكم» را تأكید می كند.17
اهل نحو نیز تصریح كرده اند كه مصدری از غیر جنس فعل، ولی به همان معنی، می تواند جانشین مصدر فعل باشد؛ مانند: «و تخرّ الجبال هدّاً»(مریم/90) و «والنازعات غرقاً»(نازعات/1) و «و أنا ظنّنا أن لن تقول الإنس و الجنّ علی الله كذباً»(جنّ/5). باید دانست گاهی اسم منصوب، جانشین مفعول مطلق تأكیدی می شود؛ مانند: «إنّ الظنّ لایغنی من الحقّ شیئاً»(یونس/36) و این حذف منافات با تأكید ندارد. چنان كه بسیاری مفعول مطلق نوعی را نیز مفید تأكید دانسته اند.

حال تأكیدی

حالِ مؤكّد، نیز نوعی از سبك های تأكید كلام عرب است كه در قرآن نیز به كار رفته است. حالِ مؤكّد سه گونه است:
1. گاهی ذوالحال را تأكید می كند؛ مثل كلمه «كافّة» در این آیه:
«و قاتلوا المشركین كافّة كما یقاتلونكم كافّة» توبه/36
كلمه «كافّة» حال است و مفعول به را كه «المشركین» باشد تأكید می كند. این كلمه در پنج آیه به كار رفته و مثل كلمه «وحده» می باشد؛ یعنی فقط به صورت حال به كار می رود. مثال دیگر حال مؤكّد، این آیه است: «قلنا اهبطوا منها جمیعاً»(بقره/38).
2. گاه، تأكید كننده عامل می باشد؛ مثال:
«ولّی مدبراً و لم یعقّب»(نمل/10) و «ولّوا مدبرین»(نمل/80)
نحویان، آیات فوق را نمونه حال مؤكّد عامل دانسته اند، ولی سیوطی گفته است: حال مؤكّد نیست، بلكه مؤسّد می باشد.18
مكی بن ابی طالب می گوید: «مدبراً» حال است، همان طور كه جمله «و لم یعقّب» حال می باشد.19
3. حال تأكیدی كه مضمون جمله سابق را تأكید می كند؛ مانند: « ذلك الكتاب لاریب فیه هدی للمتّقین»(بقره/2).
طبرسی و دیگران گفته اند: جمله «لاریب فیه» در موضع نصب می باشد و مضمون جمله سابق را تأكید می كند.
باید دانست جمله «لاریب» هرگاه پس از معرفه واقع شود حال خواهد بود، و اگر بعد از نكره محض آورده شود صفت است؛ مانند: «فكیف إذا جمعنا هم لیوم لاریب فیه»(آل عمران/25).

نون تأكید ثقیله و خفیفه

استفاده از نون تأكید ثقیله و خفیفه روشی دیگر برای تأكید در كلام عرب است.
عالمان نحوی گفته اند:
1. نون تأكید، چه خفیفه و چه ثقیله، ویژه فعل است و به اسم نمی پیوندد.
2. برای فعل مضارع تنها در صورتی نون تأكید آورده می شود كه بر طلب و درخواست دلالت كند.

بدل

یكی دیگر از اسباب تأكید، بدل می باشد. هدف از بدل «ایضاح» بعد از «ابهام» است و فایده آن بیان و تأكید كلام می باشد.
بیان بودن بدل به دلیل رفع ابهام موجود در مبدل منه است20 و اما اینكه تأكید است؛ زیرا بدل بر مدلول «مبدل منه» دلالت می كند. و دلالت لفظ دوم یا به طور «مطابقی» می باشد؛ یعنی مدلول لفظ دوم و اول یكی است كه از آن تعبیر به «بدل كل از كل» می شود، و یا دلالت «تضمنی» می باشد كه در «بدل بعض» است، و یا «التزامی» می باشد كه در بدل اشتمال است.21
پس نتیجه می گیریم كه تمام انواع بدل ها دلالت بر تأكید می كنند و تأكید اختصاص به بدل كل از كل ندارد.
مثالی برای بدل كل از كل: «اهدنا الصراط المستقیم. صراط الذین أنعمت علیهم…»(حمد/7ـ6).
زمخشری می گوید: «صراط الذین» بدل از «الصراط» می باشد و بدل در حكم تكرار عامل است؛ مانند این است كه گفته شود «اهدنا الصراط المستقیم. اهدنا صراط الذین أنعمت علیهم»، چنان كه فرمود: «للذین استضعفوا لمن آمن منهم»(اعراف/75). فایده بدل نیز تأكید است، زیرا در آن تكرار جمله وجود دارد.

بدل بعض از كلّ

«ولله علی الناس حجّ البیت من استطاع الیه سبیلاً» آل عمران/97
به گفته طبرسی و زمخشری «من استطاع» بدل از «الناس» است.
مصطفی مراغی گفته است:
«وجه آنكه بدل دلالت بر تأكید می كند آن است كه در بدل كلّ از كل، كلمه دوبار تكرار شده است، ولی در بدل بعض از كل، وقتی متكلّم مبدل منه را آورد، آن گاه بدل را، گویی اعلام می كند مجازی در كلام نیست و اجمالی كه در مبدل منه بوده برطرف شده، پس در نفس بیشتر جای می گیرد. اما در بدل اشتمال نیز تقریب مطلب بدین گونه است كه وقتی مبدل منه آورده می شود، مانند این است كه نفس شنونده شائق است كه چیزی گفته شود و سخن سابق او كامل گردد».22

بدل اشتمال

بدل اشتمال، معنایش آن است كه مبدل منه مشتمل بر بدل باشد؛ نه مانند اشتمال ظرف بر مظروف، بلكه چون بدان اشعار دارد هرگاه مبدل منه ذكر می شود، نفس آدمی اشتیاق دارد به ذكر بدل و منتظر آن است. در بدل اشتمال از مبدل منه، تابع (بدل) مراد و منظور است.23
«یسألونك عن الشهر الحرام قتال فیه قل قتال فیه كبیر و صدّ عن سبیل الله و كفر به» بقره/215
زمخشری گفته است: «قتال فیه» بدل اشتمال است24 و بدل اشتمال نیز در حكم تكرار عامل است.

عطف

عطف نیز از روش هایی است كه كلام با آن تأكید می شود:
1. عطف مترادف بر مترادف ازهمین گونه می باشد. مانند:
«إنّما أشكو بثّی و حزنی الی الله» یوسف/86
«لاتخاف دركاً و لاتخشی» طه/77
هرگاه دو لفظ مترادف بر یكدیگر عطف گرفته شد لفظ دوّم تأكید لفظ اول است.

عطف خاص بر عام و عام بر خاص

ابن هشام گفته است: این نوع عطف از خصوصیات «واو» است و سایر حروف عطف این ویژگی را ندارند.25 و فایده آن آگاهی دادن بر ارزش این فرد خاص است، گویی از جنس عام نمی باشد، زیرا تغایر در وصف به منزله تغایر در جنس فرض شده است و این گونه عطف را «تجرید» گویند؛ مثل اینكه از جمله سابق مجرد شده باشد.26
نمونه: «حافظوا علی الصلوات و الصلوة الوسطی»(بقره/338).
«إنّ صلوتی و نسكی و محیای و مماتی لله ربّ العالمین» انعام/162
«نسك» در لغت به معنای عبادت است، پس اعم از صلات می باشد.27
بیضاوی نیز گفته است: «نسك» یعنی تمام عبادت یا قربانی یا حجّ.28

وصف

اگر برای موصوف صفتی آورده شود كه از جنس همان موصوف باشد، دلالت بر تأكید می كند؛ مانند: «و ندخلهم ظلّاً ظلیلاً»(نساء/57).
ابومسلم اصفهانی نیز گفته است: «ظلیل» به معنای قوی متمكن می باشد، و صفت آوردن آن برای كلمه ای كه از لفظ آن مشتق می شود مبالغه در وصف است؛ مانند «لیل ألیل و داهیة دهیاء».29
نظیر همین مضمون را فخررازی از واحدی در تفسیر البسیط نقل كرده است.30

نوع دیگری از تأكید

ذكر مصدر پس از فعل ـ البته نه به صورت مفعول مطلق ـ نوع دیگری از تأكید می باشد؛ مانند: «یا أیها الذین آمنوا إذا تداینتم بدین فاكتبوه»(بقره/282)
محقق اردبیلی (م 993) فرموده است: جار و مجرور «بدین» چون از جنس «تداینتم» می باشد، دلالت بر مبالغه می كند31 و طبرسی نیز بدان تصریح كرده است.32
برخی نیز گفته اند این آیه بر سبیل تأكید است: مانند: «ولاطائر یطیر بجناحیه»(انعام/38)، «فسجد الملائكة كلّهم أجمعون»(حجر/30) و «تلك عشرة كاملة»(ص/73).

قطع از تابعیت

صفت یا نعت، موصوف را توضیح می دهد، ولی در صورتی كه قطع از تابعیت شود دلالت بر مبالغه می كند؛ مانند:
«لیس البرّ أن توّلوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكنّ البرّ من آمن بالله و الیوم الآخر… و الموفون بعهدهم إذا عاهدوا و الصابرین فی البأساء» بقره/177
زمخشری گفته است نصب صابرین بنابر مدح می باشد33. سید مرتضی نیز دركتاب غرر الفوائد، درباره نصب «صابرین» بحثی دارد.
«والمؤمنون یؤمنون بما أنزل الیك و ما أنزل من قبلك و المقیمین الصلاة و المؤتون الزكوة» نساء/162
زمخشری تصریح كرده كه نصب «المقیمین» بنابر مدح می باشد34 و وجه آن نیز روشن است؛ زیرا «والمؤمنون» مرفوع و «المقیمین»منصوب آمده است.

تأكید با ساختمان(بناء) بیشتر

عالمان نحوی گفته اند: اگر بر بنای كلمه ای افزوده شود، ولی معنای جدیدی از آن فهمیده نشود، دلالت بر تأكید می كند.
«زیادة البناء تدلّ علی زیادة المعنی، و زیادة المبانی تدلّ علی زیادة المعانی.»35
زمخشری و طبرسی گفته اند: رحمان و رحیم، هر دو صیغه مبالغه می باشند، ولی دلالت «رحمن» بر مبالغه بیشتر از «رحیم» است، زیرا بنای آن بیشتر است.
نمونه های افزونی ساختاری:
1. باب تفعیل: «و غلّقت الأبواب و قالت هیت لك»(یوسف/23)
راغب در مفردات می گوید: «غلق و غلّق» به یك معنی می باشد، ولی تشدید در غلّق یا به خاطر تكثیر در فاعل است و یا دلالت بر استواری فعل می كند.36
طریحی نیز در مجمع البحرین می نویسد:
«قطّعت الشیء، شدّد للمبالغة فتقطّع.»37
نمونه دیگر، «قتّل» می باشد كه مبالغه «قتل» است.38
2. باب افتعال:
«اقتربت الساعة و انشقّ القمر»(قمر/1)
علمای تفسیر و لغت گفته اند كه «اقترب» و «قرب» به یك معنی است، ولی در آیهٌ شریفه «اقترب» معنای بیشتری را می رساند، چنان كه در اكتسب و كسب و اصطبر و صبر نیز گفته اند.
در معجم الفاظ القرآن آمده است: اصطبار، زیادی تحمل صبر را می رساند39. فاضل مقداد می گوید: «اصطبر علیها»؛ یعنی «نفس را بر نماز و سختی آن وادار كرد»، اگر چه با درآویختن با طبیعت حیوانی ات باشد؛ زیرا در باب افتعال زیادتی هست كه تلاش مجرد نیست.40
اردبیلی «تختانون» در آیه 178 بقره را ازهمین نمونه ها می داند كه مبالغه «تخونون» می باشد. در «ویل للمطفّفین. الّذین إذا اكتالوا علی الناس یستوفون»(مطففین/2ـ1) نیز همانند این را گفته اند.
3. باب استفعال
نمونه: «و أتمّوا الحجّ و العمرة فإن أحصرتم فما استیسر من الهدی»(بقره/196)
زمخشری می گوید: «یسر» و «استیسر الأمر» به یك معنی است، چنان كه «صعب» و «استصعب» دارای یك معنی هستند،41 ولی فخر رازی گفته است: «استیسر» به معنای «تیسّر» می باشد. مانند «استعظم» و «استكبر» كه به معنای «تكبّر» و «تصعّب» می باشد.42 راغب اصفهانی نیز همانند این را گفته است.43

صیغه مبالغه

صیغه مبالغه كه مبالغه در فاعل را می رساند، وزن های گوناگونی دارد كه بیشترین وزن آن كه در قرآن به كار رفته «فعّال» است ، مانند: «و من شرّ النفّاثات فی العقد»(فلق/4).
البته در آیه «أن الله لیس بظلاّم للعبید» كلمه ظلاّم، صیغه مبالغه نیست، بلكه صیغه نسبت است؛ مانند تمّار.

تأكید با حروف زاید

حروف جرّی كه زاید باشند و دلالت بر معنایی نكنند، تأكید جمله را می رسانند. ابن جنّی گفته است: حرف جر زائد در حكم تكرار جمله است، بنابر این «لیس كمثله شیء»مانند این است كه دو بار گفته باشد: «لیس مثله شیء».
دیگر حروفی كه زائد واقع می شوند عبارتند از:
«ما» میان جار و مجرور، مانند «فبما رحمة من الله لنت لهم»(آل عمران/159)
«ما» در إنّما و أنّما، مانند «ألا إنّما طائرهم عندهم» و «إنّما یعمر مساجد الله من آمن بالله»(توبه/18)
«ما» در «فإمّا یأتینكم منّی هدی»(بقره/38)
«ما» بعد از نكره: «إنّ الله لایستحیی أن یضرب مثلاًمّا بعوضة»(بقره/26)
«بـ» در صورت های مختلف؛ از جمله در خبر «لیس» و «ما» مانند «ما الله بغافل»(بقره/74)
«من» مانند: «و ما هم بضارّین به من أحد إلاّ بإذن الله»(بقره/102)
در این آیه هم «باء» و هم «من» زائده هستند.
حروف زائد به منزله تكرار جمله هستند و تأكید را می رسانند.44

تأكید با قسم

قسم از رایج ترین شیوه های تأكید جمله است. «باء» و «تاء» و «واو» از حروف جرّ هستند كه برای قسم به كار می روند؛ مانند: «والعصر»(عصر/1)، «تالله لأكیدنّ أصنامكم» (انبیاء/57)
گاه برای مبالغه بیشتر، پیش از واو قسم، «لا»ی زایده نیز می آید، مانند: «فلا و ربّك لایؤمنون حتّی یحكّموك فیما شجر بینهم»(نساء/65)
در «لا اقسم» نیز «لا» تأكید را می رساند و به معنای نفی نیست. هر چند شیخ بهایی به معنای ردع بودن یا نفی بودن را به صورت احتمال در آن مطرح كرده است.
همچنین كلمه «عمر» در آیه «لعمرك إنّهم لفی سكرتهم یعمهون»(حجر/72) صریح در قسم است كه مبتدا بوده و خبر آن محذوف است و لام آن نیز برای تأكید بیشتر است. در كلام عرب نیز كلماتی هستند كه از ماده قسم نیستند، ولی معنای قسم را دارند؛ مانند: «كتب» در «كتب الله لأغلبنّ أنا و رسلی»(مجادله/21) و «اخذ میثاق» كه به گفته آلوسی به معنای قسم خوردن است،45 یا «تأذّن» در آیه «و إذ تأذّن ربّك لیبعثنّ علیهم إلی یوم القیامة» (اعراف/167) كه زمخشری می گوید مانند قسم است.46

تأكید با ادات تأكید

ادات تأكید عبارتند از: إنّ، أنّ، سین، سوف، قد، لام، ادات تنبیه. اینك به توضیح هر یك می پردازیم.
أنّ و إنّ؛ از حروف مشبهّة بالفعل هستند كه اسم خود را نصب و خبر خود را رفع می دهند. این دو بر سر جمله اسمیه درآمده آن را مؤكد می سازند؛ مانند: «إنّ الإنسان لفی خسر»(عصر/2) و «ألا إنّهم هم المفسدون»(بقره/12) كه در آیه اخیر چندین تأكید وجود دارد.
سین و سوف؛ زمخشری ذیل آیه شریفه «فسیكفیكهم الله» گفته اند: معنای «سین» آن است كه این مطلب حتماً در آینده محقق خواهد شد، زیرا در كلمه «سَـ » معنای تأكید نهفته است و «سَـ » در مقابل «لن» واقع شده است. سیبویه گفته است: «لن أفعل» نفی «سأفعل» می باشد.47
آلوسی نیز ذیل آیه «سیطوّقون ما بخلوا»(آل عمران/180) گفته است: «سین» برای تأكید آورده شده است.48
ادات تنبیه؛ در قرآن حرف «ألا» به عنوان تأكید آمده است؛ مانند:
«ألا إنّ نصر الله قریب»(بقره/214) «ألا إنّهم هم المفسدون»(بقره/12)، «ألا ساء ما یزرون»(انعام/31) «ألا إنّما طائرهم عندالله»(اعراف/131)
زمخشری گوید: ألا مركّب از همزه استفهام و حرف نفی است و در نتیجه تأكید و تنبیهی است بر تحقق ما بعد آن.
لام ابتداء؛ كه برای تأكید می آید و بر سر مبتدا و خبر داخل می شود. نیز همواره در صدر كلام قرار می گیرد؛ مگر آن گاه كه آغازگر جمله یكی از حروف مشبهه باشد؛ مانند: «و إنّها لكبیرة إلاّ علی الخاشعین»(بقره/45)، «و إنّا إن شاء الله لمهتدون»(بقره/221)
فخررازی ذیل آیه «و إن كلاًّ لما لیوفّینّهم ربّك أعمالهم إنّه بما یعملون خبیر» یادآور می شود كه در این آیه چندین تأكید گردآمده كه تا هفت مورد را بر می شمارد.49
لام جواب قسم؛ این حرف بر سر مضارع مؤكد به نون تأكید در می آید؛ مانند: «فلنولّینّك قبلة ترضاها»(بقره/144) و «ولنبلونّكم بشیء من الخوف و الجوع…»(بقره/155).
لام جواب «لو» و «لولا»؛ مانند: «ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض»(بقره/251)، «و لوآمن أهل الكتاب لكان خیراً لهم»(آل عمران/110) و «و لو كنت فظّاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولك»(آل عمران/159)
لام فارقه؛ مانند: «و إن وجدنا أكثرهم لفاسقین»
لام جاره زائده؛ كه بر سر مفعول به داخل می شود؛ مانند: «واشكروا لی و لاتكفرون»(بقره/152)
لام جاره هرگاه بر سر مفعول به فعلی كه خود متعدی است درآیه مانند شكر و غفر زائده خواهد بود.
لام تأكید؛ مانند: «إنّی لیحزننی أن تذهبوا به»(یوسف/30)
حرف «أمّا»؛ مانند: «إنّ الله لایستحیی أن یضرب مثلاً ما بعوضة فما فوقها فأمّا الذین آمنوا فیعلمون أنّه الحقّ من ربّهم و أمّا الذین كفروا فیقولون ماذا أراد الله بهذا مثلاً»(بقره/26)
ابن هشام و زمخشری و دیگر نحویان گفته اند «امّا» افزون بر آن كه حرف شرط و تفصیل است دلالت بر تأكید نیز دارد.50
«أی»؛ مانند: «یا أیها الناس اعبدوا ربّكم الّذی خلقكم…»(بقره/21)
زمخشری گوید: «یا» برای ندای بعید است، اما چون مخاطب و منادای آن نزدیك باشد برای تأكید است؛زیرا چنـان می فهماند كه خطابِ پس از آن مقصود جدّی است.51

افعال مقاربه

ورود «كاد» بر جمله اسمیه یكی از راه های مبالغه در كلام است. طبرسی می نویسد:
«كاد» بر جمله اسمیه داخل شده تا مبالغه را برساند، مانند: «لم یكد یراها»(نور/40)؛ یعنی نزدیك نیست كه آن را ببیند؛ پس چگونه می خواهد ببیند؟52

تأكید با روش های بلاغی

از جمله ابزارهای تأكید، ادات قصر و حصر است. «قصر» راه های گوناگونی دارد؛ از جمله:
1. «ما» و «إلاّ» یعنی نفی و سپس استثنا دلالت بر قصر دارد؛ زیرا استثنای مفرّغ است و چون مستثنی منه محذوف است نفی به عموم تعلق می گیرد و سپس فرد خاصی خارج می شود.
2. إنّما؛ كه به اتفاق اهل لغت و تفسیر و فقه بر حصر دلالت دارد، و فخررازی ذیل آیه «إنّما المشركون نجس»(توبه/28) بر این مطلب تصریح كرده؛ هر چند در آیه «إنّما ولیكم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة…»(مائده/55) اصرار دارد كه ثابت كند إنّما دلالت بر حصر ندارد!
حصر در این كلمه نتیجه تأكید بر جمله مثبت به وسیله «إن» و نفی ماورای آن به وسیله «ما» می باشد؛ هر چند اهل بلاغت آن را از باب «ما و إلا» مفید حصر دانسته اند.
اهل نحو و تفسیر در باب إنّما و معنای آن و اینكه چرا در مواردی از إنّما استفاده شود و در مواردی دیگری از ما و إلا، به تفصیل سخن گفته اند.53

مقدم داشتن آنچه باید مؤخر باشد

تقدیم معمول بر عامل و به عبارت دیگر، مقدم داشتن هر چیزی كه باید مؤخر باشد، دلیل بر حصر می باشد.54 البته دلالت بر حصر، زمانی است كه تقدیم به خاطر سجع آیات و مانند آن نباشد، هر چند گاهی تقدیم، حصر را نیز می رساند و در عین حال سجع آیات قرآنی نیز مراعات شده است.
زمخشری و طبرسی گفته اند: در آیه «إیاك نعبد و إیاك نستعین» تقدیم مفعول، به خاطر اختصاص می باشد و معنای آیه چنین است: «اختصاص می دهم تو را به عبادت و اختصاص می دهم تو را به طلب كمك».55
مثال دیگر: «إیای فارهبون». نیشابوری در غرائب القرآن ذیل این آیه گفته است:
«إیای» مفعول به برای «ارهبوا» است كه محذوف می باشد و «ارهبوا» بعد از «إیای» در تقدیر گرفته می شود و افاده حصر می كند و جمله «ارهبوا» بعد از «فاء» نیز تكرار شده است. پس از دو جهت افاده تأكید می كند؛ تقدیم معمول كه مفید حصر است و تكرار جمله».56
نمونه ای دیگر: «و علیه فلیتوكّل المتوكّلون»(یوسف/67). ماده توكّل (باب تفعّل) در چهل آیه به كار رفته است كه در 27آیه جار و مجرور مقدم شده و این تقدیم به خاطر حصر می باشد؛ مانند: «لا إله إلاّ هو علیه توكّلت»(توبه/129).

ضمیر فصل

ابن هشام می گوید: ضمیر فصل دارای سه فایده است: حصر خبر در مبتدا؛ تأكید؛ و فرق بین صفت و خبر.
زمخشری ذیل آیه «أولئك هم المفلحون» می گوید: فایده ضمیر «هم» سه چیز است:
یك. فایده لفظی، و آن تمییز بین صفت و خبر است و دلالت دارد كه اسمِ پس از آن خبر است نه صفت؛ دو. فایده تخصیص و حصر خبر در مبتدا؛ سه. تأكید كلام.

حصر با استفاده از ادات عطف

گاه متكلم می گوید: «زید قائم»، و گاهی بر آن عبارت «لاقاعد» را نیز می افزاید. حصر به وسیله «لا» دلالت دارد كه زید قطعاً قائم است و دلالت بر تأكید می كند، ولی عبارت «زید قائم» این تأكید را نمی رساند.
ضمیر فصل، علاوه بر تأكید معنای جمله حصر خبر در مبتدا را نیز می رساند كه خود تأكیدی دیگر است؛ مانند: «إنّا نحن نزّلنا الذكر و إنّا له لحافظون».

استفاده از اسم ظاهر به جای ضمیر

عالمان نحوی تصریح كرده اند كه كاربرد ضمیر، برای رعایت اختصار در كلام می باشد، ولی گاه به جای استفاده از ضمیر، باز هم اسم ظاهر به كار می رود تا تأكید را بفهماند.
سیوطی گفته است: هدف از این كار، تقریر و تمكین بیشتر می باشد؛ مثل «قل هو الله أحد. الله الصمد»(توحید/2ـ1)

عدول از جمله انشائی به جمله خبری

اگر مقتضای كلام، آوردن جمله انشائی باشد ولی عدول شده به صورت جمله خبری آورده شود، خود نشان از تأكید معنوی دارد؛ مانند:«والوالدات یرضعن أولادهنّ حولین كاملین لمن أراد أن یتمّ الرضاعة»(بقره/223)
بیضاوی دربارهٌ «یرضعن» می گوید: امر است كه برای مبالغه به صورت جمله خبری آمده است.57 زمخشری نیز می گوید: «یرضعن» مثل آیه «یتربّصن» است، در اینكه جمله خبریه است، ولی به معنای امر مؤكد حمل می شود.58
همو ذیل آیه «والمطلّقات یتربّصن بأنفسهنّ ثلاثة قروء»(بقره/228) می گوید: اگر گفته شود معنای اخباری بودن «یتربّصن » چیست می گوییم: این خبری است به معنای امر، و اصل كلام «ولیتربّصن المطلّقات» بوده است.

عدول از فعل امر به استفهام

امر كردن چیزی به مخاطب، مراحلی دارد؛ گاه می گوید: «اشكروا»، گاه می گوید: «هل تشكرون» و در مرحله بعد می گوید: «هل أنتم تشكرون» و سپس: «هل أنتم شاكرون».
ابن ادریس حلّی (م598هـ . ق) می گوید: جمله «فهل أنتم منتهون» نهی و نسخ ازخمر است، زیرا گفته اند بلیغ ترین كلمه ای كه در نهی وارد شده، این است كه گفته شود: «ءأنت منتهٍ»، زیرا این جمله معنای تهدید را به همراه دارد.59
زمخشری نیز گفته است: جمله «فهل أنتم منتهون» از بلیغ ترین جمله هایی است كه دلالت بر نهی می كند؛ مثل اینكه گفته شده: تلاوت شد بر شما آنچه در «خمر» از دستورات بازدارندهٌ صادرشده وجود دارد، آیا اكنون شما با توجه به این منع ها نهی می پذیرید و پرهیز می كنید، یا شما بر حال پیشین هستید؛ گویی كه موعظه نشده اید و نهی نشده اید.60 شیخ طوسی می گوید: صیغه آن استفهام است، ولی معنای آن نهی می باشد.61
ذكر كلّ و اراده جزء
ذیل آیه «أو كصیب من السماء فیه ظلمات و رعد و برق یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت و الله محیط بالكافرین»(بقره/19). زمخشری می نویسد:
در ذكر «اصابع» مبالغه ای است كه در ذكر «انامل» نیست.
احمد بن منیر اسكندری در حاشیه كشّاف نگاشته است: در ذكر «اصابع» اشعار به آن است كه منافقین در داخل كردن «اصابع» در گوش های خود بیشتر از عادت معمول مبالغه می كردند؛ تا از شنیدن صدای بلند بگریزند.62

اقتصار

مانند: «الّذی جعل لكم الأرض فراشاً و السّماء بناء و أنزل من السماء ماء فأخرج به من الثّمرات رزقاً لكم فلاتجعلوا لله أنداداً و أنتم تعلمون»(بقره/22)
زمخشری می گوید مفعول به «تعلمون» حذف شده، گویا می گوید «و أنتم من اهل العلم و المعرفة» كه سرزنش و توبیخ بیشتر و سخت تری خواهد داشت. این بحث همان مقوله فرض كردن فعل متعدی به منزله لازم است، یعنی هدف متكلم اصل فعل است، نه مفعول به ، مانند «أفلاتشعرون» و «أنتم لاتشعرون».
نحویان گفته اند حذف مفعول به و در تقدیر گرفتن آن جز با وجود قرینه نشاید و اگر با وجود قرینه محذوف شد همانند مذكور است، اما حذف مفعول بهی كه در نیت و قصد نباشد، به گونه ای كه گویی فراموش شده است، تنزیل فعل متعدی به منزله لازم خواهد بود. حالت اول مانند این آیه است: «یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر»(رعد/26) كه مفعول «یقدر» محذوف است یا «إلاّ من رحم»، یا «من شاء فلیؤمن» و قسم دوم مانند: «أصلح لی فی ذرّیتی» و «یحیی و یمیت».

التفات

التفات آن است كه انسان ازحالت خطاب و غیبت كه در كلام خود دارد به حالت دیگری عدول كند؛ مثلاً در سوره حمد، جمله «إیاك نعبد» خطاب است و «الحمد لله ربّ العالمین» غیبت، زیرا اسماء ظواهر در حكم غایب می باشند. این گونه بازگشت از حالتی به حالت دیگر را التفات گویند؛ البته باید بازگشت از مساق كلام به مساق دیگری باشد كه منافات با حالت اول ندارد.63
زمخشری ذیل آیه شریفه «لولا إذ سمعتموه ظنّ المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم خیراً و قالوا هذا إفك مبین»(نور/12) می نویسد:
«اگر كسی بگوید چرا خداوند متعال نفرمود: «لولا إذ سمعتموه ظننتم بأنفسكم خیراً و قلتم» و چرا از خطاب به غیبت عدول كرد و از ضمیر به اسم ظاهر بازگشت، در جواب می گوییم: به این جهت كه خداوند می خواست از طریق التفات در توبیخ، مبالغه كند و لفظ ایمان را به صراحت آورد تا دلالت كند بر اینكه مرد و زن مؤمن نباید نسبت به دیگری سخن پنهانی بگوید و طعن پنهانی بر او زند.»64
همو در مورد علت عدول از خطاب به غیبت در آیه «هو الذی یسیركم فی البرّ و البحر حتّی إذا كنتم فی الفلك و جرین بهم بریح طیبة»(یونس/22) گفته است:
«مقصود مبالغه است؛ گویی خدای متعال حال آنها را برای دیگران ذكر نموده، و چون آنان تعجب كردند و منكر طلب شدند، خداوند با عدول از خطاب به غیبت، كلام را مؤكّد ساخته است.»

تقدیم مسند الیه

عبدالقادر جرجانی اعتقاد دارد كه بین «أعطیتك» و «أنا أعطیتك» فرق است،65 زیرا تقدیم مسند الیه اقتضا می كند كه جمله فعلیه به اسمیه تبدیل شود، آن گاه در واقع مسندالیه، دوبار تكرار شده؛ یك مرتبه به عنوان مبتدا و مرتبه دیگر به عنوان فاعل، و خود تكرار، نوعی از تأكید كلام است.
در آیه شریفه «ءأنت قلت للناس اتّخذونی و أمّی إلهین من دون الله»(مائده/116) تكرار است و تقدیم مسندالیه دلالت بر تقریر و تأكید كلام می كند.

جمله اسمیه

یكی دیگر از مؤكدات، جمله اسمیه است. سیوطی ذیل توضیح بسیاری از مثال ها آن را از اسباب تأكید شمره است.66 تفتازانی در مقدمه شرح تلخیص می گوید: عدول از جمله فعلیه به اسمیه، نشانهٌ تأكید و ثبوت آن است.67

ذكر فایده ها و زیان ها

یكی از عمده ترین شیوه های تأكید كلام در قرآن، ذكر «فایده ها» است؛ البته اگر مطلوب و ممدوح باشد. مانند: «یا أیها الذین آمنوا إنّما الخمر و المیسر و الأنصاب و الأزلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلّكم تفلحون. إنّما یرید الشیطان أن یوقع بینكم العداوة و البغضاء فی الخمر و المیسر و یصدّكم عن ذكر الله و عن الصلوة فهل أنتم منتهون» مائده/91ـ90
ای كسانی كه گرویده اید، می و برد و باخت و بت ها و تیرك ها پلید است و كار شیطان است، پس از آن دوری جویید؛ باشد كه رستگار شوید. همانا شیطان می خواهد كه با می و برد و باخت میان تان دشمنی و كینه افكند و شما را از یاد خدا ر از نماز بازدارد، پس آیا شما بس خواهید كرد.
ابن ادریس حلی می گوید: در این آیه شریفه ده دلیل بر حرمت خمر وجود دارد،68 ولی فقهای دیگر گفته اند: در آیه مزبور هشت دلیل وجود دارد. راوندی در آیه، چهار دلیل را بر شمرده است.69
رجس نامیدن، در شمار انصاب و ازلام بودن، عمل شیطان بودن، عداوت آفرینی، مانع بودن از ذكر خدا، رستگاری آفرینی دوری از خمر، كلمه انّما و… از این جمله است.

تعلیل

فایده ذكر علت در كلام، تقریر و بلاغت آن است، چون نفس آدمیان بر پذیرش مطالب دارای علت، بیشتر اشتیاق و میل دارد. بیشر موارد ذكر علّت، در پاسخ پرسش است.

تفسیر

از جمله مواردی كه بر تأكید دلالت می كند و در كلام عرب كاربرد فراوانی دارد تفسیر است. در تفسیر، فعل حذف می شود و سپس به وسیله فعل دیگری تفسیر می گردد و جمع بین آن دو ممتنع است. باب تفسیر بیشتر در مواردی مطرح می شود كه الفاظ لازم است بر فعل داخل شوند؛ نظیر «وإن أحد من المشركین استجارك» كه «استجارك» فعل محذوف بعدش را تفسیر می كند.

پی نوشت‌ها:

1. زركشی، بدرالدین، محمد، البرهـان فی علوم القرآن، تحقیق مرعشلی، بیـروت، دارالمعرفة، 2/485.
2. تفتازانی، سعد الدین، مختصر المعـانی، تحقیق محمد محی الدین، 1/80؛ شروح التلخیص، 1/204؛ مصطفی جازم و…، البلاغة الواضحة، 155.
3. زركشی، بدرالدین محمد، البرهان فی علوم القرآن، 2/85؛ ترتیب لسان العرب، 1/169.
4. همان.
5. سید رضی، نهج البلاغه، خطبه175.
6. نجفی، احمـد، جواهر البلاغه، 165؛ علوم البلاغه، 131؛ معترك الاقران فی اعجـاز القرآن، 1/258.
7. سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، 3/221.
8. همو، همع الهوامع، 2/122؛ معترك الأقران فی اعجاز القرآن، 1/256.
9. تفتازانی، سعد الدین، مختصرالمعانی، 1/131.
10. همان؛ سیوطی، جلال الدین، همع الهوامع، 2/122.
11. همان، 2/125.
12. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، 2/832؛ زمخشری، محمودبن عمر، الكشاف، جلد 4، ذیل آیه 17 طارق.
13. سیوطی، جلال الدین، همع الهوامع، 2/125.
14. عكبری، التبیان فی اعراب القرآن، 2/235؛ املاء ما منّ به الرحمن، 2/149.
15. سید مرتضی، غرر الفوائد (امالی)، 1/89.
16. انصاری، ابن هشام، قطر الندی،226؛ همو، شذور الذهب، 235؛ حاشیة الصبان علی شرح الاشمونی، 2/109.
17. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، 2/354.
18. سیوطی، جلال الدین، الاتقان، 3/224.
19. مكی بن ابی طالب، مشكل اعراب القرآن، 2/160.
20. سیوطی، الاتقان، 3/227؛ نجفی، جواهر البلاغة، 167.
21. سیوطی، جلال الدین، الاتقان، 3/227.
22. علوم البلاغة، 132؛ نجفی، احمد، جواهر البلاغة، 167.
23. تفتازانی، سعد الدین، مختصرالمعانی، 1/133.
24. زمخشری، محمودبن عمر، الكشّاف، 1/258.
25. انصاری، ابن هشام، مغنی اللبیب، 2.
26. سیوطی، جلال الدین، الاتقان، 3/240.
27. همان، 3/241.
28. بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، 2/191.
29. النهر الماد، 1/471.
30. فخررازی، محمود بن عمر، مفاتیح الغیب، ذیل آیه 57 سوره نساء.
31. اردبیلی، احمد بن محمد، مجمع البیان، 1/397.
32. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 1/397.
33.زمخشری، محمودبن عمر، الكشّاف، 1/220.
34. همان، 1/590.
35. همان؛ عاملی، زین الدین بن علی، الروضة البهیة و نیز روض الجنان.
36. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، 366.
37. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، 4/381.
38. همان، 5/451.
39. معجم الفاظ القرآن الكریم، 2/64.
40. سیوری، فاضل مقداد، كنزالعرفان، 1/64.
41. زمخشری، محمودبن عمر، الكشّاف، 1/240.
42. فخررازی، مفاتیح الغیب، 5/148.
43. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، 523.
44. انصاری، ابن هشام، مغنی اللبیب، 1/411.
45. آلوسی، محمود، روح المعانی، 3/210.
46. زمخشری، محمود بن عمر، الكشّاف، 2/173.
47. نیشابوری، نظّام، غرائب القرآن و رغائب الفرقان، 2/470.
48. آلوسی، محمود، روح المعانی، 4/139.
49. فخررازی، مفاتیح الغیب، 18/70.
50. زمخشری، محمودبن عمر، الكشّاف 1/90.
51. همان.
52. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، 1/777.
53. مدنی، سید علیخان، الحدائق الندیة، 516؛ انصاری، ابن هشام، مغنی اللبیب، 1/59؛ رشید رضا، تفسیر المنار، 8/159؛ جرجانی، عبدالقاهر، دلائل الاعجاز، 253؛ نجفی، احمد، جواهر البلاغة، 187.
54. نجفی، احمد، جواهر البلاغة، 190.
55. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، 1/17؛ زمخشری، الكشّاف، 1/13.
56. نیسابوری، نظام، غرائب القرآن و رغائب الفرقان.
57. بیضاوی، انوار التنزیل، 1/144؛ سیوری، فاضل مقداد، كنزالعرفان، 2/231.
58. زمخشری، الكشّاف، 1/278.
59. حلّی، ابن ادریس، السرائر، 3/473.
60. زمخشری، الكشّاف، 1/675؛ بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، 2/143؛ مراغی، تفسیر المراغی، 3/25.
61. شیخ طوسی، التبیان، 4/18؛ طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 6/124؛ رازی، ابوالفتوح، روح الجنان، 7/139؛ ابن كثیر، تفسیر القرآن العظیم، 2/92.
62. زمخشری، الكشّاف، 1/84.
63. منهاج البلاغة، 1/170.
64. زمخشری، الكشّاف، 3/218.
65. جرجانی، عبدالقاهر، دلائل الاعجاز، 130.
66. سیوطی، الاتقان، 3/217.
67. زركشی، بدرالدین، البرهان، 2/491.
68. حلّی، ابن ادریس، السرائر، 3/473.
69. فقه القرآن، 2/277.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت: 6:58 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

نقد و معرفی کتاب «قرآن شناسی» اثر دکتر فولادوند

بازديد: 173
نقد و معرفی کتاب «قرآن شناسی» اثر دکتر فولادوند

سید مصطفی احمدزاده

چکیده: این مقاله نقدی است گذرا بر برخی از آرا و دیدگاه های مطرح شده در کتاب «قرآن شناسی» اثر استاد دکتر محمد مهدی فولادوند، بیشتر حجم این کتاب، ترجمه چند اثر عربی است و بخش های پایانی آن به مقالات و سخنرانی ها و مصاحبه های مؤلف پیرامون موضوعات گوناگون قرآنی اختصاص دارد.
ناقد، نخست به برخی از مبانی و اصول تفسیری نویسنده اشاره کرده سپس بر این اساس، دیدگاه های وی را مورد نقد و بررسی قرار داده است. در این میان دو نکته مهم «معنی شناسی واژه های قرآنی» و «تبین معجزه» از مهم ترین نکاتی است که مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. تفاوت وحی و الهام، حروف مقطعه، ویژگی های تفسیر به رأی، دیدگاه های تاریخی – قرآنی، آراء مستشرقین و ... دیگر مطالبی است که در این مقاله بررسی می شود. در پایان برخی از جنبه های نوآوری و دیدگاه های جدید نویسنده نیز همراه با ارائه نمونه گزارش شده است.

استاد محمدمهدی فولادوند، نویسنده، شاعر، ادیب، قرآن پژوه و مترجم برجسته قرآن كریم؛ صاحب نظر در معارف قرآنی كه دیدگاه ها و برداشت های نظری ویژه ای در خصوص قرآن دارد. ایشان بیش از دو سوم حیات خود را به مطالعه و بررسی و تعمّق در فلسفه و احكام و پیام های خاص قرآن سپری كرده است.
وی در سال 1299هـ . ش در شهرستان اراك متولد شد و از همان آغاز پای در وادی علم و دانش نهاد. پس از اخذ دیپلم ادبی، در سی سالگی عازم فرانسه گردید و مدت 14 سال در دانشگاه سوربن پاریس به تحصیل در رشته های ادبیات، هنر، فلسفه و زبان شناسی عرب روی آورد. در سال 1344هـ . ش به عنوان عضو دائمی انجمن نویسندگان فرانسه زبان و عضو وابسته انجمن شعرای فرانسه برگزیده شد. پس از سال ها تدریس و پژوهش به تهران بازگشت و در دانشگاه ها به تدریس دروس فلسفه، زیباشناسی، ادبیات، زبان فرانسه، تاریخ مذاهب و فرهنگ و تمدن پرداخت. دكتر فولادوند ضمن آشنایی عمیق و تسلّط كامل بر زبان های فرانسه و عربی و آشنایی با انگلیسی و مقدمات چند زبان دیگر اروپایی دارای مجموعه آثاری بیش از سی مجلد است. ترجمه كامل ایشان از قرآن مجید به زبان فارسی شیوا، از ممتازترین ترجمه های عصر حاضر است كه همگان را به تحسین و دست مریزاد وا داشته است.


مروری بر فصل های كتاب

آخرین اثر منتشر شده استاد فولادوند، كتاب «قرآن شناسی» است. بخش اول این كتاب، ترجمه ای است از متن عربی «مقدمات فی التفسیر الموضوعی للقرآن»1 كه شامل چهارده سخنرانی یا درس، از جمله آخرین افاضات شهید سید محمدباقر صدر است و با عنوان «مقدمه ای بر تفسیر موضوعی قرآن» عرضه شده است. موضوع اصلی آن «سنت های تاریخی» بر اساس قرآن است و تأكید بر اینكه «آزادی و اختیار» آدمی با «قوانین عام و مستمرّ تاریخی» تعارض ندارد و این انسان است كه آینده خود را می سازد و آیه كلیدی قرآن «إنّ الله لایغیر ما بقوم حتّی یغیروا ما بأنفسهم» نیز بر همین مطلب تأكید دارد.
بخش دوم كتاب قرآن شناسی، برگردان متن عربی «التصویر الفنّی فی القرآن»2 از سید قطب است كه بیشتر بر تصویرسازی قرآنی و جنبه خیال انگیزی و صحنه پردازی های آن تكیه دارد و فهم كامل متن عربی آن موكول به شناخت قرآن و ادیان سامی و نیز آگاهی از هنر نمایش و شناخت زیبایی و نقاشی و شعر است. بدون این مقدمات، برگرداندن كتاب از عربی به فارسی معنی نخواهد داشت. نگارنده كوشیده است مطالب هنری این كتاب را تا حد امكان به زبان شیوا و گاه با حذف پاره ای از مكرّرات آن به پارسی روان درآورد.
بخش سوم، گزیده هایی است با ترجمانی آزاد از تصنیفات محمدرضا حسینی با عنوان «تدبّر در قرآن» كه به مقدمات، شیوه ها، ابزار، شرایط و شالوده های اندیشه و تدبّر در قرآن اختصاص دارد.
بخش چهارم نیز گزیده هایی است با برگردانی آزاد از آثار مصطفی محمود3، با عنوان «درك زنده از قرآن، راجع به قرآن با افزودن نظرات و اشعار نگارنده.
بخش های پنجم، ششم و هفتم كتاب با عنوان های «غنای قرآن»، «ناگفته های قرآن»، «گل هایی از قرآن» نیز از مقالات و سخنرانی ها و مصاحبه های استاد پیرامون موضوعات گوناگون قرآنی گزینش شده است.
در یك جمع بندی كلی، سمت و سوی بحث های كتاب با رویكرد عصری سازی قرآن، در پی ارائه چهره ای زنده، حیات بخش، روح فزا، عبرت انگیز، سازنده، تحوّل آفرین و فرهنگ ساز و به دور از هرگونه خرافه گرایی و سطحی نگری از قرآن است كه همسو با نیازها، اقتضاءات و چالش های جامعه و در راستای فضای فكری، روحی و روانی انسان معاصر گام بر می دارد.
در مقدمه كتاب، نویسنده، گام نخست راه یابی به فهم قرآن را با اشاره به واژه «اقرأ» كسب دانش و فنون و معارف بشری دانسته و گام دوم برای وارد شدن به ساحت فهم قرآن را پا نهادن بر شرك و عُجب و شك و آز و آرزوهای موهوم و دور و دراز و سرانجام «لااله الاّ الله» شدن، نه تنها «لاإله إلاّ الله» گفتن، برشمرده است. و در پاسخ به این سؤال كه «چرا قرآن در چهارده قرن پیش نقش بزرگی را ایفا كرده ولی اكنون از كارآیی گذشته خویش به دور افتاده است؟» به ارزیابی تعامل امت مسلمان با قرآن در عصر حاضر پرداخته می نویسد:
«مسلمانان اولیه قرآن را كتابی زنده می دانستند و آن را دستور العمل زندگی خود قرار داده بودند، ولی امروز مسلمان ها درست عكس این شیوه را اتخاذ كرده اند… بعضی از مردم، قرآن را دكان عطاری یا داروفروشی ساخته اند و همین كه مثلاً دندان یا روده یا چشم آنها درد می گیرد به سوی آن روی می آورند… عده ای هم از قرآن برای استخاره، یا هنگام سفر، یا مرگ و میر نزدیكان، استفاده می كنند… ما منكر نیستیم كه باید از قرآن در این موارد مدد جست؛ ولی انتقاد ما بر این مدار می گردد كه از قرآن بزرگ نباید تنها در این شرایط و چارچوبه های محدود كمك طلبید… از میان 123 كتاب در پیرامون قرآن، 37مجلّد آن از مطالبی چون: اختلاف قراءات، عدد آیات، وقف، وصل، جمع، تثنیه، مقصور، ممدود، طبقات قاریان، نقطه های قرآن، واژه های معرّب و خارجی و… سخن می گوید. یعنی یك چهارم كوشش ها و نیروها در قضایای فرعی و جنبی به هدر رفته كه هیچ دردی را دوا نمی كند… بر خلاف نسل های دوران پیامبر كه فهم قرآن را مقدمه ای برای عمل می دانستند مردم امروز فهم قرآن را هدف بذاته می دانند و چندان پابند عمل نیستند… برماست كه امروز زنگارهای گذشته را بزداییم و به خود آییم و با قرآن روش دیگر پیش گیریم…»(صفحه 27ـ23)
این گزیده، پاسخی است مشتاقانه به درخواست مؤلّف در صفحه 525 در خصوص نقد و بررسی آرای ایشان؛ كه به صورت مختصر و گذرا به حضور محترم استاد دكتر فولادوند و خوانندگان علاقه مند تقدیم می گردد.

مبانی و اصول تفسیری نویسنده

نویسنده محترم در لابه لای بحث های كتاب، به برخی از مبانی و اصول تفسیری خویش، جسته و گریخته اشاره كرده است. برخی از آنها بدین قرار است:
1. در نظر گرفتن سیاق عبارت، جهت دست یابی به تفسیر صحیح؛ «لازم است یادآور شویم كه یك آیه را ممكن است چند گونه تفسیر كرده باشند. در این مواقع باید سیاق عبارت و ارتباط آن آیه را با آیات قبلی بی طرفانه و با كمال دقت در نظر گرفت و آنچه معقول تر و منطقی تر است پذیرفت».(صفحه 523)
2. تفسیر آیات قرآن توسط آیات دیگر قرآن.
3. زمان، قرآن را تفسیر می كند. «…در مورد آیات كلیدی قرآن یا دشوار و چند پهلو به قدر توان خود… با الهام از القاءات پروردگار كوشش كرده ایم و ضمناً دو اصل «تفسیر قرآن به خود قرآن» و «القرآن یفسّره الزمان» را همواره مدّ نظر داشته ایم و معتقدیم در اوان سال دو هزار، معانی قرآن را بهتر می فهمیم…»(صفحه 490)
4. باید از افراط و تفریط در تفسیر علمی پرهیز كرد. «تفسیر علمی به این معنی ـ تطبیق آیات قرآنی با خرد و دانش بشر ـ افراط و تفریط هایی دارد كه باید از آنها اجتناب كرد. به هر حال علم، ناموس حیات است و قرآن گرچه فراتر از علم بشری سخن گفته است، ولی خلاف علم و دانش قطعی بشر حرفی نزده است. از طرفی چون قرآن مربوط به ادوار مختلف بشر است، هر زمان برخی از مطالب قرآن از هاله ابهام و اجمال در می آید. تفسیر علمی این وظیفه را دارد كه غبار ابهام را از آیینه قرآن بزداید و آن را صیقل وار روشن گری كند».(صفحه 503)
ذكر نكته ای در اینجا بایسته است و آن اینكه روند درست در تحقیق را ضوابط و انتظام شایسته، تأمین می كند. نتایج تحقیق، وقتی مورد قبول محافل علمی می افتد كه مطالعه در چارچوب ضوابط و ملاك های پذیرفته شده (Well Disciplined) انجام شود. به همین دلیل، یكی از روش های نقد تحقیق، نقد ضوابط آن است.4 از این رو در این مختصر سعی شده است برخی از مبانی ضوابط مورد نقد و بررسی قرار گیرد و در موارد اندكی به نقد برخی جزئیات نیز پرداخته ایم.

نكته ها و نقدها

1. برخی از آیات قرآن به دلایل گوناگون جا به جا شده است. مثل: آیه سوم سوره مائده كه گویا باید بعد از آیه 67همین سوره قرار می گرفت.(صفحه 21)
٭ نقد: هر چند بیشتر محققان اهل سنت قائل به توقیفی بودن ترتیب آیات قرآن می باشند، ولی دسته ای از دانشمندان شیعی ترتیب یادشده را مبتنی بر رأی و اجتهاد صحابه می دانند، كه عملاً هر دو فرقه ترتیب كنونی آیات را تصویب و تأیید می نمایند.5 علامه طباطبایی در تفسیر «المیزان» نیز دیدگاهی نزدیك به همین نظر دارد.6
2. در قرآن پاره ای اغلاط املایی و اعرابی راه یافته است. نظیر آیه 2 از سوره 98 «البینة»: «یتلو» كه فاعل آن مفرد است و «الف» نباید آخر آن باشد.(صفحه 21)
٭ نقد: ترجمه قرآن در ابتدا با اعتراضات فقیهان مسلمان روبرو گردید و مخالفت های گوناگون را در پی داشت اما پس از مدّتی، برخی ازفقها و دانشمندان اسلامی حكم به جواز ترجمه قرآن دادند و ترجمه قرآن رونق گرفت و از رهگذر این نظر حكیمانه، بهره ها و فواید گسترده ای عاید مسلمانان گشت. در عصر حاضر نیز شایسته است با فرهنگ سازی و آماده سازی اذهان عامّ و خاص نسبت به این مسئله و پیامدهای آن، با نظارت دانشمندان و علمای اسلامی رسم الخط جدیدی از قرآن عرضه گردد كه از یك سو خالی از اغلاط املایی باشد و از سوی دیگر آموزش و قراءت آن برای همگان آسان و ساده باشد.7
3. معنی شناسی واژه های قرآنی یكی از اساسی ترین پایه های فهم و تفسیر دقیق قرآن است. در این حوزه، توجه به نكته ای حائز اهمیت است، و آن اینكه زبان عربی ریشه در زبان های سامی دارد و با زبان عبری وجوه اشتراكی قابل توجّهی دارد. از این رو، برای دست یابی به معنای دقیق برخی از واژه های قرآنی باید ریشه های عبری آن واژه نیز مورد توجه قرار گیرد. استاد در این زمینه معتقد است:
«باید به معنای لغوی و اصطلاحی ـ احیاناً ریشه سامی پاره ای واژه ها ـ توجه كرد و «وجوه» مختلف یك كلمه را در موارد مختلف در نظر داشت».
دكتر فولادوند بر پایه این نكته در جای جای كتاب، با استفاده از پی جویی ریشه های واژه های قرآن در زبان های سامی، به تبیین و تفسیر دایره های معنایی واژگان قرآنی پرداخته است. به عنوان نمونه:
«واژه 'ایمان' از ریشه عربی 'امان' می آید و به معنی اطمینان و آرامش است.»
«گاهی واژه مورد گفت وگو محتاج به دقت بیشتری است و باید ریشه آن را مورد توجه قرار داد، مثلاً در آیه 99 از سوره بقره: ای كسانی كه ایمان آورده اید! مگویید: 'راعنا' و بگویید 'انظرنا'! در اینجا واژه راعنا ـ آن هم به گونه ای كه یهودی ها آن را در دهان خود می چرخانیده و به تلفظ در می آوردند ـ دشنام است و به معنی پلید و خبیث و بد می باشد و تاكنون مفسّران عنایت كافی به معنای آن نكرده اند».9
«همچنین است معنای شیطان از ریشه عبری به معنای دشمن (شاطان) كه در یونانی satanos و در حبشی satanas است و موسّعاً به معنای force centrifage و وجهه ادباری هر چیز و در احادیث به معنای منشأ فساد (=میكرب و منبع آلودگی) آمده است.»10
٭ نقد: استاد قصد داشته اند در بحث «سرشاری و چند پهلو بودن واژه های قرآنی» به غنا و سرشاری واژه های قرآنی از جمله «ایمان» بپردازند، اما پس از به دست دادن ریشه عبری «ایمان» وارد بحث های دیگر شده اند:
امّا درمورد اصل این نظریه كه معنی شناسی واژه های قرآنی ریشه در زبان ها و ادیان دیگر دارد،11 تذكر نكته ای خالی از فایده نیست. هر چند، ادیان آسمانی در گوهر دین با یكدیگر تفاوتی ندارند، اما به واسطه شرایط و عواملی خاصّ ـ ویژگی های خود پیامبران، مخاطبان پیامبران و فضای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی عصر هر پیامبر ـ از نگاه انسان ها، ادیان آسمانی تكامل یافته اند. از این رو تفسیر متون دینی و از جمله واژه های متون دینی نیز در دایره تكامل قرار گرفته اند. در حقیقت انسان ها از گستره ابهام ها كاسته اند و بر مرزهای فهم ها افزوده اند. با این توضیح كه در ادیان گذشته، بخش اندكی از دایره های معنایی واژه های كلیدی دینی قابل فهم بود، اما اینك و در دین اسلام و به ویژه در قرآن، بخش اعظمی از دایره های معنایی واژه های كلیدی دینی قابل فهم است.
بحث را روی معنی شناسی واژه «ایمان» متمركز می سازیم تا نتایج بهتری حاصل گردد. اگر «ایمان» از ریشه عبری «اَمان» و به معنی «اطمینان و آرامش» است، این تنها ذكر یك یا دو دایره معنایی واژه «ایمان» است؛ امّا برای دست یابی به بیشتر دایره های معنایی «ایمان» در قرآن، هم باید به معنای ریشه عبری آن توجه كنیم و هم باید همه جملاتی را كه در قرآن كریم در باب ایمان به نحوی از انحا سخن گفته اند كنار یكدیگر بنشانیم و ویژگی هایی را كه در این جملات برای ایمان ذكر شده است استخراج و جمع كنیم و آن گاه در ذهن خود، انگاره ای از ایمان پدید آوریم كه همه آن ویژگی ها را دارا باشد. با در پیش گرفتن این راه، در می یابیم كه ایمان، هر چه هست، دست كم این ویژگی ها را دارد:
كار قلب است(مائده/41)، فعلی است اختیاری، چرا كه متعلَّق امر قرار می گیرد (بقره/13)، افزایش پذیر است(آل عمران/173)، ازمیان رفتنی و قابل تبدیل به كفر است (آل عمران/76)، به موجودات عینی خارجی تعلّق می گیرد (بقره/177)، ایمان به باطل نیز گفته می شود (عنكبوت/52)، همیشه سودمند نیست (مؤمن/85)، با عدم «اطمینان قلب» قابل جمع است (بقره/260). نیز مقایسه این معنی با معنای ریشه عبری «ایمان» قابل تأمّل است، و….
بر این مطالب بیفزاییم مشكلات و دشواری هایی را كه مانع می شوند از اینكه انگاره ای كامل از ایمان، كه معنای لفظ «ایمان» را به درستی روشن سازد و هر نزاعی در این باره را فیصله دهد، در ذهن حاصل آید. و نیز پرسش های گونه گونی را كه پاسخ بدانها به راحتی میسور و ممكن نیست. از جمله: ماهیت ایمان چیست؟ ایمان به چه امری تعلّق می گیرد؟ ایمان از سنخ وفاداری است، یا از سنخ اطاعت، یا از سنخ اعتماد، یا از سنخ تعلّق، یا از سنخ تجربه، یا از سنخ باور؟ و….12
نتیجه آنكه برای دست یابی به معنای یك واژه در قرآن، راه پرپیچ و خمی در پیش رو داریم كه از ریشه شناسی زبان ها و ادیان گذشته آغاز می شود و از مسیر مفاهیم و معانی عصر جاهلیت و فرهنگ و آداب و رسوم اعراب و سنّت پیامبر و ائمه معصومین(ع) می گذرد و سرانجام در درون چینش معجزه آسای واژه های قرآنی و چند و چون كاربردهای دقیق قرآنی به اوج خود می رسد. از این رو به دست دادن معنای یك واژه یا اصطلاح قرآنی، دشوارتر از آن است كه به یك ریشه یا شعر و یا فرهنگ لغت و یا یك فرضیه و یا یك نظریه صرفاً علمی بسنده كنیم.
4. نكته بسیار مهم دیگری كه باید بدان توجه كرد این است كه مفسّر باید تكلیف خود را در مورد ملاك، معیار و محكِ درستی و نادرستی معنای دقیق یك واژه در قرآن مشخص كند. به دیگر سخن، مفسّر دراین خصوص، باید با دلایل متقن و علمی، نظریه ای را برگزیند و بر پایه آن، ضابطه ای روشمند را مدوّن سازد و دیدگاه های تفسیری خویش را بر آن استوار سازد و از چارچوب آن پای فراتر ننهد.
استاد فولادوند در جایی به این نكته اشاره كرده است:
«شاید امروز چندان احتیاج به تأكید نداشته باشد كه ما مردم نیمه دوم قرن بیستم میلادی و اواخر قرن چهاردهم هجری قمری نباید و نمی توانیم كلمات و معانی بلند قرآنی را صرفاً از دریچه چشم مفسّرین قرون سوم و چهارم بنگریم و حتی در فهم معنی و محتوای پاره ای كلمات از قبیل «جنّ» و غیره اصرار بیهوده ورزیم. اگر بخواهیم همان منقولات ساده و عوامانه «قرون وسطا» را در این زمینه ها تكرار كنیم داخل فضای مه آلود خرافات می شویم. بدین رو با اعتماد بیشتری به شیوه زبان شناسی نگارنده معتقد است كه بایستی معانی هر یك از این كلمات را بار دیگر بشكافیم و به این ترتیب روشنایی جدیدی بر روی معارف مذهبی خویش خواهیم افكند…»(صفحه 522)
٭ نقد: استاد، در این مورد، ملاك سنتی گذشتگان را بدون اعتبار و خرافه گونه دانسته؛ و در مقابل، ملاك و معیاری دقیق و ضابطه و قانونی روشن و جامع ذكر نكرده و تنها، شیوه زبان شناسی را كارآمدتر دانسته است. در اینكه، دستاوردها و یافته های زبان شناسی، كمك های شایانی به فهم دقیق قرآن می كند، بحثی نیست. اما آنچه اهمیت دارد، روشن شدن پاسخ های پرسش های مهمی است كه با این نگرش، ارتباط تنگاتنگی دارد. پرسش هایی كه بن مایه تحلیل ها و تفسیرهای مفسّر است. از جمله: آیا شارع در تفاهم با مردم زمان های مختلف، زبان همه آنها را امضا كرده است؟ آیا شارع می تواند یك زبان را امضا كند و بعد بگوید همه مردم در تمامی قرون با همان زبان صحبت كنند؟ اساساً ظرفیت تفاهم با كل تاریخ در زبان مردم عصر پیامبر وجود داشته است یا نه؟ آیا شأن تخاطب شارع، تخاطب با كلّ تاریخ است؛ یا بامردم آن زمان؟ روی سخن شارع با یك سطح از عرف جامعه است یا با همه سطوح عرفی و تخصصی تفاهم می كند؟ آیا زبان عرف زمان تخاطب، ظرفیت تفاهم تاریخی در سطوح مختلف اجتماعی را دارد یا خیر؟ چرا؟13 معیار درستی و نادرستی معنای یك واژه در قرآن، زبان عرف تخاطب است یا ملاك دیگری وجود دارد؟ آن ملاك چیست؟ قواعد و ضوابط اختیار آن ملاك كدام است؟ و…
در مورد كارآمدی شیوه زبان شناسی نیز توجه به دو نكته لازم به نظر می رسد. اول آنكه زبان شناسی هنوز در ابتدای راه است و دوران طفولیت خود را به تازگی پشت سر نهاده است. تغییرات پی در پی فرضیه ها و ابطال پیوسته نظریات گوناگون و اشكالات و نقدهای وارد بر یافته ها و دستاوردهای زبان شناسی، همه و همه حكایت از دگردیسی های پرشتاب این رشته نوپا دارد. ظهور و سقوط مكتب های گوناگون زبان شناسی در طول سده اخیر در كشورهای اروپایی و امریكایی استفاده از شیوه زبان شناسی را با چالش های جدیدی روبرو ساخته است. از این رو زبان شناسی بستر ناآرام و متزلزلی است كه تفسیر قرآن بر پایه آن، احتیاط ها و ژرف نگری های خاصّی را می طلبد.
اگر امروز قرآن را بر پایه یك نظریه زبان شناسی تفسیر كنیم و فردا ضعف ها و كاستی های آن نظریه آشكار گردد و مُهر ابطال بر پیشانی آن حك گردد، آیا نتیجه به دست آمده، جز این است كه با دست خود تیشه به ریشه تفسیر قرآن زده ایم و قرآن را بازیچه نظریات زبان شناسانه این و آن ساخته ایم. آیا بنابر گفته استاد محمدرضا حسینی در همین كتاب ـ صفحه 280 ـ در توضیح تفسیر به رأی: «در تفسیر به رأی سه گونه احتمال وجود دارد؛ 1. تفسیر قرآن طبق آرای شخصی اعم از اینكه انگیزه آن هوا و هوس باشد یا پیش داوری یا سوابق ذهنی. 2. تفسیر قرآن به ظن و تخمین. 3. تفسیر آیات قرآنی به طور مستقل و بی اعتنا به اهل بیت پیامبر علیهم السلام…»؛ این شیوه، مصداق بارز تفسیر به رأی نیست.
دوم آنكه، برای واكاوی معنای یك واژه یا عبارت، پای علم زبان شناسی ـ با تمام شاخه ها و زیرشاخه هایش لنگ است. اینكه معنی چیست؟ ملاك معنی داری و بی معنایی كدام است؟ فهم و معنی چه رابطه ای دارند؟ آیا گزاره های دینی معنی دارند؟ كلمات و گزاره های دینی دارای ثبات و تحول معنایی اند؟ و… از جمله سؤالاتی هستند كه پای علوم دیگر همچون معرفت شناسی، فلسفه ذهن، فلسفه زبان، فلسفه منطق، فلسفه اخلاق، هرمنوتیك، روان شناسی ادراك و حتی هوش مصنوعی و… را به این میدان می گشاید.14
5. استاد در جای دیگری می نویسد:
«واژه غابرین در مورد همسر لوط، مكرّر در قرآن ذكر شده و آن را بر جای ماندگان ترجمه كرده اند، ولی مخفی نماند كه در باران گوگردی یا احتمالاً انفجار اتمی در شهر «سدوم» و «عموره» احتمال قوی دارد كه زن لوط كه عقب مانده بود تبدیل به مواد معدنی و خاكستر شده باشد، و در اینجا غبر از ریشه «غبراء» به معنی خاكستر است…» (صفحه422) 
كوه طور در اكثر احوال دستخوش صاعقه های هولناك رعد و برق است و كوه حالت تهدید آمیز دارد (اعراف/177) پس موسی نیز معروض نوعی رادیو اكتیویته شده، به قسمی كه پس از بازگشت از طور، همسر وی جرئت نمی كرد، به صورت او نگاه كند… و «ید بیضا» نیز طبعاً از همین رادیو اكتیویته الهی ناشی می شده است…
«دابّة الأرض» در سوره نمل، همین رایانه ها یا «ابررایانه ها» است كه هم آدمك متحرك دارد و هم به پرسش های شما به طور دقیق پاسخ می دهد…»(صفحه483)
«… منظور از مورچه در قضیه حضرت سلیمان، «مورتبار» است. «مورتبار» توتم اقوام دیرینه نظیر بنی اسد، بنی كلب، بنی ثعلب و… و حتی قریش جدّ خود را «كوسه = قریش» می دانسته است. ضمناً در آیه، كلمه «مساكنكم» آمده نه «منملة» كه به معنی لانه مورچه است. یعنی یك زن كه از سرپرست های وادی النمل بوده (دوران مادرسالاری) به مورچه تبارهای دیگر می گوید سواران سلیمان می آیند مواظب خود باشید. زیر اسبان لگدمال نشوید! مورچه كه تشخیص نمی دهد شاه و گدا گیست!» (صفحه483)
٭ نقد: در تفسیر برخی واژه ها و عبارات قرآنی، ذكر مدرك و منبع از نظر دورمانده است و اقوالی آمده است كه نگرش علم گرایانه در آن مشهود است، در حالی كه چنین نظریاتی نه تنها در آثار تفسیری پیشینیان نیامده است، بلكه مفسّران معاصر نیز به دیده اعتبار در آن ننگریسته اند. شایسته است در این گونه موارد، مفسّر نظرات خویش را بر پایه دلایل متقن و نظریات معتبر استوار سازد، تا از یك سو خواننده را در مسیر دست یابی به دیدگاهی واقع بینانه هدایت كند و نگاه شك آلود و ابهام برانگیز مخاطب را به حداقل ممكن فروكاهد. و از سوی دیگر هماهنگی میان نظریات تفسیری خویش را در سایه نظریات مبنایی و پیش فرض های ثابت و استوار افزایش دهد.
پرسش های چندی در این باره مطرح است كه پاسخ بدانها، راه را برای نقد و بررسی نظریات و دیدگاه های تفسیری مفسران هموارتر می سازد. به عنوان مثال: مدار تفسیر واژگان قرآن، معانی واژه ها در عصر نزول و در قبایل و اقوام مرتبط با منطقه و فضای نزول قرآن است؛ یا معانی پدید آمده در زمان های پس از عصر نزول و یا اقوام بی ارتباط با منطقه و فضای نزول؟ آیا تفكیك در این موارد، منطق پذیر و علمی است؛ به چه دلیل یا دلایلی؟ مرزبندی تفكیك، بر چه نظریه و دلیلی استوار است؟ بر چه اساسی، برای روشن شدن معنای دقیق «مورچه» در قضیه حضرت سلیمان، از كهن ترین آداب و رسوم و ادبیات جاهلیت و فرهنگ عرب جاهلی و فهم مردم زمان نزول قرآن استفاده شده است و در جای دیگر، ـ درمورد «دابّة الأرض» ـ رسوم و آداب و ادبیات و فرهنگ جاهلیت و نیز فهم مردم زمان نزول قرآن، یكسر مورد بی مهری قرار گرفته است.
از سوی دیگر، ناهماهنگی هایی درمورد یك موضوع و تفسیر خاص، در سراسر بخش های پایانی كتاب به چشم می خورد كه تهی بودن دیدگاه های تفسیری مفسّر محترم را از پشتوانه نظریات مبنایی و ثابت، تقویت می كند. در صفحه 483 «دابّة الأرض» را به رایانه و ابررایانه تفسیر كرده اند كه هم آدمك متحرك دارد و هم به پرسش های شما به طور دقیق پاسخ می دهد؛ در حالی كه در صفحه 433 «دابّة الأرض» را این گونه تفسیر كرده اند:
«بعید نیست همین دستگاه 'زمین نورد' یا رادیو باشد كه قادر است در یك چشم زدن با امواج الكترومغناطیسی از هر نقطه كره ارض به دورترین نقاط آن 'طی الأرض' كند و احتمالاً تلویزیون های آینده نیز نوع كامل آن است».(صفحه 433)
لحن عبارات صفحه 483 در مورد «مورتبار» بودن مورچه در قضیه حضرت سلیمان؛ به گونه ای است كه مفسر نظر قاطع خود را بیان می كند به ویژه كه از نظریات سنّتی پیشینان در این مورد، گله مند است و می افزاید:
«وای از این خلاف عادت و خرق سنّت الهی كه مورد پسند عوام الناس است… مورچه كه تشخیص نمی دهد شاه و گدا كیست!»
اما در همین رابطه در صفحه 502 نظر خود را با احتمال ذكر كرده است:
«… به هر حال یك احتمال این است كه منظور از مورچه، در واقع مورچه تبار باشد… البته همه اینها احتمالات است؛ ولی احتمال به دلیل آنكه احتمال است محكوم به فراموشی و غفلت نیست».
6. به نظر می رسد در مورد فرق «وحی» و «الهام»، ناسازگاری هایی بین سخنان نویسنده به چشم می خورد. در صفحه 421 آمده است:
«آنچه مسلم می نماید، وحی نوعی حالت ثانوی etat second است و بعید نیست كه «الهام» نوعی مرتبه نازل از وحی باشد. فرق نوع دوم با نخستین در آن است كه در الهام، اشتباه فراوان، ولی وحی راستین چون از مصدر ربوبی سرچشمه می گیرد خالی از اشتباه است».
اما در صفحه 430آمده است:
«هرچند معانی «الهام» و «وحی» قریب یكدیگرند… ولی كلمه «وحی» گاهی نیز به القای شیاطین به همدیگر و زمانی به تحقق مشیت و حكمت الهی در راه یابی، هرچند به صورت غریزه حیوانی باشد، اطلاق شده…».
٭ نقد: جهت تبیین مفهوم «وحی» از واژه هایی كمك گرفته شده است كه مفهوم وحی را به «ابهام» نزدیك تر ساخته است تا به تبیین. «نوعی حالت ثانوی» نه تنها به روشنگری در مفهوم وحی نمی انجامد، بلكه هاله ای از غبار ابهام بر آن افزوده است. در ادامه، با عبارت «بعید نیست»، «الهام» نوعی مرتبه نازل از وحی برشمرده شده است، حال آن كه به نظر می رسد این سخن به صورت عام، از دقّت علمی لازم برخوردار نباشد.
قرآن پژوهان با توجه به كاربردهای واژه «وحی» و «الهام» در قرآن گفته اند: وحی دو گونه است؛ خاص و عام. و وحی خاصّ نیز دو قسم است؛ وحی خاص با واسطه (وحی آشكار) مخصوص رسولان، و وحی خاص بدون واسطه (وحی خفی) ویژه پیامبران. و وحی عام نیز بین حیوانات و جمادات و انسان و حتی شیطان ها بلكه تمام موجودات مشترك است(نحل/68، فصلت/12، قصص/7، انعام/112، اسراء/44)، و وحی به معنای خاص، اصطلاحی است و به معنای عام، لغوی است.
نیز الهام به دو قسم است خاص و عام. و الهام خاص نیز بر دو قسم است. الهام خاص با واسطه و الهام خاص بی واسطه كه ویژه اولیا و اوصیا است كه اشتباه در آن راه ندارد. الهام عام نیز بر دو گونه است: الهام عام با سبب و حقیقی و الهام عام بدون سبب و غیرحقیقی، كه اشتباه و خطا تنها در نوع اخیر (عام غیرحقیقی) راه می یابد. و شناخت این دو نوع الهام ویژه امام معصوم و نبی مرسل است. نتیجه اینكه میوه وحی خاص، علم نبوی الهی است، و میوه الهام خاص، علم لدنّی غیبی است، و نتیجه وحی عام و الهام عام، یا خاطره های ملكی است یا خاطره های شیطانی.15
7. نویسنده محترم در مورد اعجاز، نظرات خاصی را بیان می كند. از جمله می نویسد:
«در این ماجرای اصحاب كهف به چند نكته دیگر نیز توجه كنید، یعنی دو واژه كلیدی «ربطنا» و «ضربنا» كه از نظر طبی در خواب زمستانی (Hibernation) اهمیت دارد. چون دهان و چشم آنها در موقع خواب به صورت وحشتناكی بازبوده، بعید نیست غیر از راحتی تنفس از پاره ای حیوانات «هوا زی» یا «قارچ های ذره بینی» برای تأمین غذای خود استفاده می كرده اند، هر چند مدت خواب فرضاً هشت سال هم باشد می دانیم كه شتر تا چهل روز می تواند نه آب بخورد و نه غذا. حلزون تا شش ماه غذا نمی خورد… خرس های قطبی تا نزدیك یك سال به خواب می روند…» (صفحه474)
در جای دیگر نوشته است:
«أبی الله أن یجری الأمور إلاّ بأسبابها»؛ خداوند ابا دارد از اینكه امور را از غیرطریق اسباب اجرا كند، به ما می آموزد كه معجزات هم یك وجه علمی و لوناشناخته دارند. مثلاً همین عبور موسی و قومش از دریا، یك معجزه بود. غرق شدن فرعون و مصری ها در آن معجزه دیگر. اما هیچ ضرورتی ندارد كه ما برای این معجزه دنبال علل طبیعی هم نباشیم. شاید خداوند این معجزه را با اسباب جزر و مدّ دریا صورت داده است. معجزه بودن عبور موسی از دریا مسلّم است؛ اما اینكه خداوند این معجزه را از طریق جزر و مدّ محقق ساخته باشد محتمل است. اگر این حرف ها را بپذیریم آن وقت می شود گفت كه معجزه در همزمانی عبور موسی و جزر دریاست. البته این هم خود معجزه بزرگی است. وقتی می شود طبیعت را به كمك معجزه آورد چه دلیلی دارد كه معجزه را به جنگ طبیعت ببریم، و این دو را كه اساس تكوین و تشریع اند در برابر هم قرار دهیم. عالم، عالم اسباب است و قدرت الهی «به شرط لا» است. عقل بنده نمی پذیرد كه خداوند خود این عالم اسباب را به هم بریزد و بی علت و سبب كاری بكند. آیه 77 از سوره طه كاملاً تصریح به استفاده از جزر و مدّ دریا می كند.» (صفحه503)
در جای دیگری می نویسد:
«در قرآن هر جا سخن از «عصا» می رود مراد عصای رهبری و زعامت است و موسی برای عبور از شاخابه های بحر احمر از هنگام جزر دریا استفاده می كند…» (صفحه456)
«در سوره نون و القلم «نون» به معنای ماهی است و می دانیم كه در ساحل دریای چین از برخی ماهی ها، مركب چین استخراج می كنند. … پس «نون» هم به معنی ماهی و هم مركّب است. در سوره یاسین كلمه «سین» به زبان «حبشی» به معنی «انسان است». اما فهم جزئیات این حروف، مسئله درجه اول نیست. كافی است بگوییم هر حرفی یادآور نخستین حرف یكی از نام های الهی است. مثلاً لام = لطیف، م = مجید…(صفحه های 524 و466).
٭ نقد: دراین مورد یادكرد چند نكته به روشن شدن نقاط مبهم بحث كمك می كند:
یك. اهل حكمت بر این باورند كه اصل علیت، سنخیت علّت و معلول و نظام طولی عالم، در اعجاز، نقض نمی شود. بنابراین در واقع قانونی از قوانین طبیعت كه برپایه رابطه علّی و معلولی دو پدیده استوار است نقض و خرق نمی شود، بلكه اعجاز امر غریب و حادثه عجیبی است كه علّتی هم سنخ با خود دارد. كوشش حكمای مسلمان از جمله فارابی و ابن سینا این بود كه نشان دهند معجزات عجیب می نمایند؛ اما ناقض اصول فلسفی از قبیل اصل علیت، سنخیت علّت و معلول و نظام طولی عالم نبوده، بلكه در زوایای طبیعت برای آنها علل و اسبابی است كه فهم عادی از ادراك آنها ناتوان است.16
دو. نباید چنین پنداشت كه قضایای علمی، همه واقعیت را با تمام جهات آن در تمامی عوالم ممكنه برای ما نشان می دهند؛ چرا كه عاقبت این كار گرفتن جزء و نشاندن آن به جای كل است كه منطق دانان ما آن را مغالطه «جز و كلّ» و وایتهد آن را «مغلطه عینیت زدگی نابجا» می نامند.17
سه. علوم تجربی و بالتبع قوانین آن، از جهت موضوع، به ساحت مادی جهان، آن هم در حدّ بررسی ویژگی های پدیده ها محدود هستند. بنابراین، علم فقط با چهره های بسیار محدود از واقعیت سروكار دارد. دانش های تجربی از نظر روش، گزینشی عمل می كند. این دسته از علوم، گذشته از اینكه از جهت موضوع محدودند، به بررسی خصوصیات و احكام آزمون پذیر یا ابطال پذیر پدیده ها نیز می پردازند. از نظر روش شناسی علوم نیز مسلم است كه دانشور از میان روابط كمّی و كیفی كه بین چهره های مختلف پدیده ها برقرار است (یا بر قرار می كند) دست به گزینش می زند.
چهار. كلی نگری كه به یك باره همه جوانب یك پدیده و همه وجوه ارتباطی آن را نسبت به تمامی پدیده های دیگر در نظر می گیرد، نه از یك علم ساخته است و نه از كل علوم؛ برای مثال در یك قطره آب علاوه بر چهره های فراوانی چون حرارت، وزن، نقطه جوش، نقطه انجماد، جامد بودن، مایع بودن، خواص مغناطیسی و مانند آن، می توانیم چهره های جدید دیگری كشف كنیم. قانون علمی ای كه بتواند رابطه همه چهره های آب را با پدیده های دیگر بیان كند، وجود ندارد. مهم تر این كه علم هیچ گاه همه جوانب و چهره های یك پدیده را كشف شده نمی داند، بلكه تلاش و كوشش او این است كه چهره های جدید پدیده ها را كشف كند. 18
پنج. اینكه آیا معجزه تبیین پذیر است، آیا انسان ابزار لازم و كافی برای تبیین معجزه در اختیار دارد؟ و پرسش های بسیار دیگری در این زمینه، از جمله پرسش های بنیادین است كه پاسخ بدان ها در بازكاوی معجزات، تأثیربسزایی دارد. ازاین رو لازم است سمت و سوی پاسخ این پرسش های مهم روشن شود. تبیین بر دو قسم است: تبیین علمی و عقلی؛ هرگاه چیزی به وسیله حواس قابل ادراك باشد یا برآیند ادراكات حسی ـ مثل قوانین فیزیك ـ باشد، آن را تبیین علمی گویند. اما هرگاه چیزی در قالب های ذهنی و مفاهیم ماهوی قرار گیرد و از این طریق بررسی شود، آن را تبیین عقلی گویند.
برخی اندیشوران كه متوجه ابهامات حقیقت و اعجاز و عدم شناخت آن شده اند، آن را فراتر از فهم آدمی توصیف كرده و به جای ارائه تعریف و دیدگاهی خاص، به ناتوانی خود اذعان كرده و همین ناتوانی را در قالب «تبیین ناپذیر» تعریف اعجاز قرار داده اند. نكته قابل توجه اینكه تعریف فوق ممكن است هم از سوی متألهان و هم ملحدان عرضه شود. تعریف متألهان از معجزه به «فعل مستقیم خداوند»؛ نتیجه عجز آنان درتبیین اعجاز با اتكا به ادله عقلی مانند اصل علیت است كه عبارت دیگری از «تبیین ناپذیری» است. ملحدان نیز ممكن است با همین تعریف موافق باشند، چرا كه علوم تجربی و نظری، حقیقت معجزه را كشف نكرده و تا امروز كُنه آن از دست رس دانش انسان بیرون مانده است، چنان كه هیوم و راسل با غیرطبیعی خواندن معجزه و انكار عالم ماوراء الطبیعه بدان روی آورده اند.19
استاد مطهری در این باره می نویسد:
«معجزه نه نفی قانون علیت است و نه نقض و استثنای آن، بلكه خرق ناموس طبیعت است. فرق است میان خرق قانون علیت و خرق ناموس طبیعت… وقوع معجزه از قلمرو علیت حتی نسبت به خداوند خارج نیست، اما علل آن برای ما مجهول است».20
حاصل آنكه تبیین معجزه نه تنها در دایره تبیین علمی نمی گنجد، بلكه دایره تبیین عقلی نیز صلاحیت تبیین آنها را ندارد. بنابر این معجزه چیزی است كه برای انسان ها غیر قابل تبیین است و امری فراطبیعی است.
شش. 1. معجزه امر فراطبیعی است. 2. ابزارهای ادراكی انسان توانایی شناسایی اموری را دارد كه در قالب های ذهنی و یا مفاهیم ماهوی گنجانده شود و انسان هیچ دركی نسبت به وجود و عدم ندارد. 3. امور ماورای طبیعی (فراطبیعی) یا ما هوی نیستند و یا ماهیت مجهول الكنه دارند. در هر صورت در قالب های مفهومی و ماهوی نمی گنجند. بنابراین فراتر از ادراكات انسان هستند. از سوی دیگر 1. همه پیامبران بدون استثنا اقدام به تحدّی كرده اند. 2. این تحدّی به خاطر صدق پیامبران، نشان دهنده ناتوانی دیگران از مقابله با آنان است. 3. این ناتوانی، ناتوانی وقوعی نیست؛ زیرا در برخی از صورت ها به كذب پیامبران می انجامد؛ بلكه ناتوانی ذاتی است. از شش مقدمه پیشین نتیجه می گیریم كه معجزه هم در مرتبه شناخت و تبیین و هم در مرتبه فعل و عمل، خارج از حوزه طبیعی انسان است.
هفت. بشر برای شناخت عالم هستی، دستگا ه های معرفتی متعددی چون حس، تجربه، عقل و دل دارد كه با آنها دوایری از معارف علمی، فلسفی و عرفانی را به دست می آورد؛ بنابراین، علم تجربی نمی تواند همه معلومات را استقصا كند، همان گونه كه عقل در درك همه حقایق ناتوان است.21
هشت. برخی از فلاسفه بزرگ غرب معتقدند «علم» وجه یقینی ندارد و فقط حاصل علم، درجه سودمندی است.22
نُه. گروهی از مفسران معاصر، چنان راه افراط را پیموده اند كه بیشتر آیات فراطبیعی قرآن را به امور مادی حمل و تفسیر كردند. این تفكرات، ریشه در دیدگاه های پوزیتیویستی دارد. به نظر پوزیتیویست ها معیار صدق و كذب، معناداری است، ومعیار معناداری، اثبات پذیری یا تأییدپذیری یا ابطال پذیری است. اینان معتقدند هرچیزی قابلیت ابطال یا راهی برای ابطال داشته باشد واقعیت و معنی دارد، و آنچه خارج از این قاعده قرار گیرد، بی معنی است. كسی كه معجزات را در قالب های طبیعی قرار می دهد نظر به چنین تفكری دارد كه اگر معجزات تبیین طبیعی نداشته باشند، ابطال پذیر نخواهند بود و در نتیجه معنادار نیستند و در مرحله بعدی صدق و كذب ندارند و به سطح گزاره های عاطفی نزول می كنند.23
این سخن كه فقط احكامی صدق و معنی دارد كه به تجربه علمی انسانی درآید، ناتمام است؛ زیرا اوّلاً، افزون بر حس، عقل و دل نیز از ابزار معرفت شمرده می شوند. ثانیاً، همین حكم، حكمی متافیزیكی و غیرتجربی است، و ثالثاً،شناخت آدمی تابع واقعیت خارجی است؛ نه اینكه شناخت، آن هم شناخت تجربی، محدود كننده واقعیت خارجی باشد.
در قسمت گذشته، گفته شد كه معجزه امری فراطبیعی است، بنابراین، این اشكالات بر معجزات وارد نیست. از این رو لازم نیست برای معجزات در پی تبیین طبیعی باشیم؛ هر چند كه روشن شد معجزه، تبیین پذیری عقلی و علمی ندارد. این نكته را نیز بیفزاییم كه نویسنده محترم به این نكته اشاره كرده است:
«… این بود حكم عقل زمینی ما، ولی ناگفته نگذاریم كه عالم بی چون تابع نظام زمانی و «كمّی» ما نیست و انسان بیچاره همه چیز را با ساعت و پرگار و نقاله و متر و ابزارهای زمینی خود می سنجد… خلاصه از حدّ ادراك ما بیرون است…»(صفحه 529)

دیدگاه های تفسیری

اما ذكر نكاتی چند در مورد برخی از آرای تفسیری نگارنده محترم در این خصوص نیز خالی از لطف نیست:
یك. در مورد «دابّة الأرض» مفسران دیگری نیز چنین عقیده ای را اظهار كرده اند.24 اما آنچه حائز اهمیت است، ناسازگاری بین اصول تفسیری نویسنده با دیدگاه های تفسیری شان است. از جمله اینكه بر خلاف اولین اصل تفسیری خویش ـ در نظر گرفتن سیاق عبارت ـ گام برداشته و تفسیری كه از «دابّة الأرض» ارائه داده با سیاق آیات و خود آیه نیز ناسازگار است.
دو. در قرآن هرجا سخن از «عصا» می رود مراد عصای رهبری و زعامت است. در قرآن كلمه «عصا» به شكل مفرد ده بار و به شكل جمع ـ عصّی ـ دوبار آمده است. تمام موارد مفرد، مربوط به حضرت موسی(ع) است و دو مورد جمع آن مربوط به ساحران زمان حضرت موسی (ع) است. در یك مورد از موارد ده گانه، سخن از كاربردهای مختلفی است كه حضرت موسی(ع) با عصای خود انجام می دهد:
«قال هی عصای أتوكّؤ علیها و أهشّ بها علی غنمی…» طه/18
گفت این عصای من است كه بر آن تكیه می كنم و با آن برای گوسفندانم برگ فرو می تكانم، و نیازهای دیگر نیز به آن دارم.
این نظریه كه «در قرآن هر جا سخن از عصا می رود مراد عصای رهبری و زعامت است» با سیاق آیاتی كه در آنها واژه ی عصا به كار رفته است ناسازگار است. در برخی از این آیات بلافاصله پس از كلمه «عصا» عباراتی آمده است كه نشانگر مادی بودن عصاست؛ نه معنوی بودن آن. از جمله آیه های «فألقی عصاه فإذا هی ثعبان مبین»(اعراف/107)، و «و ألق عصاك فلمّا رأها تهتزّ»(نمل/10). این نكته در آیه 18 سوره طه كاملاً واضح و آشكار است، كه روشنی آن بر همگان معلوم است.
سه. نویسنده محترم، هر چند در نوشته خود، با عنوان اصل چهارم تفسیری، به افراط و تفریط های تفسیری علمی اشاره كرده اند، اما خود، دچار افراط و تفریط در تفسیر قرآن شده و جانب اعتدال و میانه روی را از كف نهاده است. در برخی آیات، امور معنوی را با برچسب های مادی و وصله های ناهمگون به هزار لطایف، در قالب تعابیری مادی جای داده است، از جمله در خواب اصحاب كهف، عبور موسی از دریا و…. و در تفسیر برخی دیگر از آیات، امور مادی را بدون توجه به معانی واژه ها و كاربرد آنها در ادبیات عرب و سیاق آیات و اصول علمی تفسیر قرآن، از دایره طبیعت بیرون كشیده و یكسر، روح معنوی را بر مفاهیم مادی حكم فرما ساخته است ـ تفسیر عصای مادی به زعامت و رهبری[معنوی]ـ.
چهار. به نظر می رسد واژه «نون» به معنای ماهی باشد نه حرف «ن». چرا كه در ابتدای سوره «قلم» آمده است: «ن و القلم و مایسطرون». و تفاوت بین «نون» و «ن» تفاوت از زمین تا آسمان است.
در برخی عبارات، به نظر می رسد پیشینه پژوهش ها و تحقیقات قرآنی مورد توجه قرار نگرفته است. به عنوان مثال: «… اگر ثابت بشود كه درصد حروف مقطعه نسبت به سایر حروف بیشتر است مثلاً [الف لام را] در سوره یوسف بیش از سایر حروف است و همچنین سایر سوره ها، این امر نیز از شگفتی های قرآنی است، و كامپیوتر می تواند سرانجام این مطلب (نسبت درصد فلان حرف) را به اثبات رساند». این پژوهش در سال 1976م. توسط دكتر رشاد خلیفه استاد مصری كامپیوتر انجام شده است و در طول دو دهه گذشته، از سوی بسّام فهاد جرّار با عنوان «اعجاز الرقم 19 فی القرآن الكریم» و عبد الرزاق نوفل با عنوان «الإعجاز العددی فی القرآن الكریم»، احمد دیدات و علی نصوح الطاهر، عبدالجبار حمد شرارة، «المعجم الإحصائی لألفاظ القرآن الكریم» دكتر محمود روحانی و… دنبال شده است.
در برخی عبارات نیز نویسنده محترم از الفاظی بهره می جوید كه از نظر اصول تفسیری محل تأمّل است. مثلاً در جایی می نویسد: «… امّا مراد از آنچه فرمود: «یسبّح له ما فی السموات و الأرض»، قطعاً موجودات اندیشمند و ذوی العقول است…»(صفحه452)
٭ نقد: به كار بردن واژه «قطعاً» در تفسیر قرآن شایسته نیست، زیرا مفسّر را به ورطه تفسیر به رأی می كشاند و در اقسام تفسیر به رأی، پنج حالت تصور شده است، از جمله:
ـ تفسیر جاهلانه نسبت به اصل محتوا.
ـ تفسیر جاهلانه نسبت به اراده جدی متكلم و اسناد محتوا به او…. وظیفه مفسر در این حال، استناد احتمالی معنای مزبور به متكلم است؛ یعنی محتوای یاد شده را باید یكی از معانی احتمالی مراد متكلم بداند و بگوید: ممكن است متكلم این محتوا را اراده كرده باشد، نه اینكه بگوید همین را اراده كرده است؛ نه غیر آن را.
ـ تفسیر جاهلانه نسبت به اراده جدی متكلّم و اسناد اراده احتمالی به وی و….25

نوآوری های نویسنده

به گفته شاعر «عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی» و با توجه به معنای دقیق واژه «نقد»كه همان بازشناسی سره از ناسره است؛ شایسته است برخی از جنبه های نوآوری و دیدگاه های تازه نویسنده محترم را به صورت نمونه وار گزارش كنیم.
1. نقد آرای مستشرقان از طریق تحلیل واژگانی:
«در قرآن كلمه «قصص» جمع قصه وجود ندارد؛ آنچه در كلام الله آمده است «قصص» است. این واژه به معنای گزارش حال، ماجرا و سرگذشت واقعی است و با قصه های خیالی و تخیلی تفاوت بسیار دارد.(صفحه426) داستان، یك بار افسانه ای و اساطیری دارد كه حكایت های قرآن از آن خالی است(صفحه475).»
2. ذكر نكاتی دقیق در ترجمه: «كلمه الجبّ» با الف و لام معرفه یا عهدی آمده و معلوم می شود كه برادران، چاه معینی را در نظر داشته اند؛ نه هر چاهی، و منظور از «الجب» پناهگاه چاه است. از طرفی فرق میان «بئر» و «جبّ» این است كه «بئر» جدارش آجری و با دقت ساخته شده ولی جبّ دیواره اش گلی یا خاكی و شنی است…»(صفحه469).26
3. اشاره به نكات عرفانی دقیق (صفحه424)؛ استفاده از اشعار جهت رساندن پیام آیات (صفحه 477و452)؛ بحث های كلام جدید (صفحه451)؛ نكات تاریخی ـ تفسیری (صفحه های4،464، 456، 476و500)؛ اشاره به معادل های زبان های گوناگون(صفحه488 و491)؛ و….
1. این كتاب چند ترجمه دیگر نیز دارد كه عبارتند از:
الف. شاهدی، شاكر؛ مقدماتی در تفسیر موضوعی قرآن؛ انتشارات فارابی، قم، 1360.
ب. منوچهری، حسین؛ سنت های تاریخ و فلسفه اجتماعی در مكتب قرآن؛ انتشارات مركز نشر فرهنگی رجاء، قم، 1369.
ج. موسوی، سید جمال؛ سنت های تاریخ در قرآن؛ انتشارات روزبه؛ تهران، [بی تا].
2. این كتاب، ترجمه دیگری نیز دارد:
عابدی، محمدعلی؛ تصویر فنی: نمایش هنری در قرآن؛ نشر انقلاب، تهران، 1359ش.
3. مصطفی محمود؛ قرآن و نسل امروز؛ ترجمه: محمد مهدی فولادوند؛ بنیاد قرآن؛ تهران، 1360ش.
4. فرامرز قراملكی، احد؛ روش شناسی مطالعات دینی، 41.
5. جهت اطلاع بیشتر ر.ك: حجتی، محمدباقر؛ پژوهشی در تاریخ قرآن كریم،70ـ66؛ مجلسی، محمدباقر؛ بحارالانوار، 54/9؛ طباطبایی، محمدحسین؛ قرآن در اسلام، 205.
6. طباطبایی، محمدحسین؛ المیزان، ذیل آیات 3 و 67 سوره مائده.
7. جهت اطلاع بیشتر درمورد اغلاط املایی قرآن ،ر.ك به : معرفت، محمدهادی؛ التمهید فی علوم القرآن، 1/407ـ364؛ حجتی، سید محمدباقر؛ رسم الخط مصحف عثمانی؛ فصلنامه علمی ـ ترویجی پژوهش دینی، شماره 4، بهار 1382.
8. جهت اطلاع بیشتر ر.ك به: فهمی حجازی، محمود؛ زبان شناسی عربی؛ ترجمه سید حسین سیدی، 121.
9. جهت اطلاع بیشتر ر.ك به: مصطفوی، حسن؛ التحقیق فی كلمات القرآن الكریم؛ 144/4.
10. جهت اطلاع بیشتر از آرای نگارنده در حوزه معنی شناسی و واژه شناسی، ر.ك به: صفحات 426،433،465،467 و 488.
11. جهت اطلاع بیشتر در حوزه های كاربردی این نظریه، ر.ك به: طهماسبی، علی؛ دغدغه های فرجامین: پژوهشی در معنی شناسی واژه دین، نشر یادآوران، تهران، 1379ش؛ جفری، آرتور؛ واژه های دخیل در قرآن مجید، ترجمه فریدون بدره ای، توس، تهران، 1372ش.
12. ملكیان، مصطفی؛ مقدمه كتاب مفهوم ایمان در كلام اسلامی؛ توشی هیكو ایزوتسو؛ ترجمه زهرا پورسینا؛ انتشارات سروش، تهران، 1378ش.
13. میرباقری، تحلیل مبانی علم اصول، جزوه های فرهنگستان علوم اسلامی، 67ـ60.
14. جهت اطلاع بیشتر ر.ك به: فعّالی، محمدتقی؛ ملاك معناداری؛ فصلنامه كتاب نقد، ش6و5؛ تهران، 1377ش؛ هادوی تهرانی، مهدی؛ مبانی كلامی اجتهاد در برداشت از قرآن كریم، مؤسسه فرهنگی خانه خرد، قم، 1377ش؛ نصری، عبدالله؛ رازمتن؛ آفتاب توسعه، تهران، 1381ش.
15. جهت اطلاع بیشتر ر.ك به: آملی، سید حیدر؛ جامع الأسرار و منبع الأنوار (جلوه دلدار)، ترجمه سید یوسف ابراهیمیان آملی؛ 618ـ859؛ نشر رسانش، تهران، 1381ش.
16. احمدی، محمدامین؛ تناقض نما یا غیب نمون؛ انتشارات دفترتبلیغات اسلامی، قم، 1378، 112.
17. ایان باربور، علم و دین، 478؛ سروش، عبدالكریم؛ علم چیست و فلسفه چیست،40ـ38.
18. احمدی، محمدامین؛ تناقض نما یا غیب نمون؛ انتشارات دفترتبلیغات اسلامی، قم، 1378، 223.
19. قدردان قراملكی، محمدحسن؛ معجزه در قلمرو عقل و دین، 68.
20. مطهری، مرتضی؛ آشنایی با قرآن، قم، صدرا، 2/209.
21. خسروپناه، عبدالحسین؛ انتظارات بشر از دین؛ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 284.
22. جهت اطلاع بیشتر به آثار پوپر مراجعه شود.
23. جهت اطلاع از نقد آرای پوزیتیویست ها، ر.ك به: حسینی شاهرودی، سیدمرتضی؛ معرفی و نقد پوزیتیویسم منطقی؛ مجله تخصصی دانشگاه رضوی؛ شماره هفتم و هشتم، 175ـ127؛ رضایی اصفهانی، محمدعلی؛ درآمدی بر تفسیر علمی قرآن؛ انتشارات اسوه، 254.
24. نوفل، عبدالرزاق؛ القرآن و العلم الحدیث، 212.
25. جهـت اطلاع بیشـتر، ر.ك به: جـوادی آمـلـی، عبـدالله؛ تفسیـر تسنیـم، قـم، نشر اسـراء، 1/190ـ180.
26. جهت اطلاع بیشتر از آرای نویسنده در این مورد، ر.ك به: صفحه های 519، 486، 508، 488، 491 و 456 از كتاب قرآن شناسی.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت: 6:56 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

زن و روشن‌بینی در مقام مخاصمه؛ تأملی در آیه 18 سوره زخرف

بازديد: 307
زن و روشن‌بینی در مقام مخاصمه؛ تأملی در آیه 18 سوره زخرف

عباس اسماعیلی زاده

چکیده: نگاه قرآن به زن و منزلت او موضوعی است که همواره مورد توجه اصحاب اندیشه و قلم بوده است. در این میان آیه 18 سوره زخرف، توصیفی در خور بررسی از زن ارائه داده است. در این آیه پس از اشاره به انگاره مشرکان مبنی بر مؤنث بودن فرشتگان – با آنکه مؤنث را برای خود نمی پسندیدند – می خوانیم: «آیا کسی که در زر و زیور پرورش می یابد و گاه جدال و مخاصمه روشن نمی اندیشد؟» در این مقاله مراد از خداوند از این آیه با بررسی مدلول مفردات واژه ها و قیدهای آیه و نیز سیاق آن و با استفاده از ده ها تفسیر مورد کاوش قرار گرفته و احتمالات موجود در آیه مطرح و سپس ارزیابی شده است. توصیف بیان شده در آیه بنابر یک احتمال، سخن خداوند است، و بنابر احتمال دیگر، حکایت از سخن مشرکان و زبان حال ایشان، بنابر احتمال نخست نیز دلالت آن بر نکوهش زن، مجال بررسی دارد.

مقام و منزلت زن و به طور عام جنس مؤنث، موضوعی است كه دانستن چگونگی و چرایی آن از منظر و دیدگاه هر دین و آیین و هر مذهب و مسلكی همواره مورد توجه بوده است.
در این میان تبیین جایگاه زن از نظر اسلام به عنوان دینی جهان شمول و زمان شمول از اهمیت ویژه ای برخوردار می باشد. چنان كه در این زمینه شبهات و اشكالات بسیاری از سوی اهل اندیشه و قلم، مسلمان و غیر مسلمان عرضه شده و رساله ها و كتابها به رشته تحریر درآمده است. 
بدیهی است كه بیان نظر نهایی اسلام در این موضوع، نیازمند جامع نگری و بررسی تمام آیات و روایات موجود در این زمینه است.
در میان آیات كریمه قرآن، آیه هجدهم سوره زخرف از جایگاه ویژه برخوردار است. در این نوشتار بررسی بیشتر این كریمه را وجهه همت خویش قرار داده ایم كه مباحث مربوطه در سه بخش مراد آیه، مفردات آیه و موضع آیه ارائه می شود. و در هر بخش، همه احتمالات ممكن را به همراه ادله آن آورده و احتمال برتر را در حدّ بضاعت مزجات خویش مبرهن و مدلل خواهیم ساخت.
یادكردنی است در ارائه این مباحث بیش از هفتاد تفسیر را مد نظر داشته ایم.
آیه مورد بحث ما چنین است:
«أو من ینشّأ فی الحلیة و هو فی الخصام غیر مبین» زخرف/18
آیا همان كه در زیور نشو و نما می یابد و گاهِ خصومت ناروشن بین است.


مراد آیه

از آنجا كه دانستن معنی و مدلول این كریمه در گرو دانستن مراد از كلمه موصول «من» می باشد، بایسته است ابتدا به بیان مراد از آن پرداخته سپس مفردات آن را تبیین نماییم.
نسبت به مراد این كریمه و اینكه دو صفت «نشأت در حلیه» و «غیرمبین بودن در خصام» متعلق به كدامین موصوف است دو احتمال مطرح شده است:
احتمال اول این است كه مراد، دختر، زن و به طور عام جنس مؤنث باشد.
احتمال دوم این است كه بت هایی كه مشركان و به طور خاص عرب جاهلیت می پرستیدند و به خدایی آنها معتقد بودند مراد باشد.
از میان این دو احتمال، احتمال نخست مورد پذیرش و اتفاق بسیاری از مفسران واقع شده است؛ به گونه ای كه در تمام تفاسیر مورد مراجعه نظر برگزیده بوده است. و احتمال دوم، تنها به عنوان قول ابن زید و ضحاك ـ و نه نظرشان ـ ذكر شده است. 1
مفسران برای احتمال نخست، دو دلیل آورده اند و بر احتمال دوم دو نقض وارد كرده اند:
دلیل اول اینكه دو صفت یادشده در آیه یعنی «ینشأ فی الحلیة» و «فی الخصام غیرمبین» تماماً قابل انطباق بر جنس مؤنث می باشد، كه چگونگی آن درمباحث بعد خواهد آمد.
دلیل دوم نیز هماهنگی و همخوانی با سیاق است؛ با این توضیح كه در آیات پیش تر، از این سخن به میان آمده كه مشركان دختران را به خدا نسبت داده و فرزندان او می دانستند، حال آن كه خودشان دختران را نپسندیده و از آنان كراهت داشتند و هرگاه صاحب دختر می شدند چنان غضب ناك و خشمگین می شدند كه آثار آن در سیمای ایشان هویدا می شد.
در ادامه آیات نیز مناسب آن است كه كلامی همانند آن آورده شود؛ نه آن كه چیزی مطرح شود كه هیچ ارتباطی با بحث پیشین ندارد ـ چنان كه در احتمال دوم این گونه است ـ.
در مقابل، احتمال دوم دارای دو اشكال می باشد:
اشكال اول، عدم همیاری سیاق است كه ضمن دلیل دوم به آن اشاره نمودیم.
اشكال دوم: اینكه هر چند مراد از «من ینشأ فی الحلیة» می تواند بت هایی باشد كه مشركان از طلا و نقره می ساختند، ولی «فی الخصام غیرمبین» قابل انطباق بر بت ها نمی باشد؛ مگر اینكه بگوییم مراد از آن نفی خصام است؛ یعنی بت هایی كه قادر به سخن گفتن نیستند. 3 ولی چنین چیزی از عهده عبارت «فی الخصام غیرمبین» خارج است؛ چه آنكه اولاً خصام به معنای كلام نیست ـ چنان كه خواهد آمد ـ و ثانیاً غیرمبین بودن در خصام، نفی خصام را نمی رساند. 4 اینها گذشته از آن است كه «مَن» و «هو» برای افراد خردمند (ذوی العقول) به كار می روند.

مفردات آیه

پس از روشن شدن موضوع بحث و مراد آیه و پیش از ورود به بحث اصلی آن، بایسته است نگاهی دقیق در معنای عبارات آیه داشته باشیم:
«من ینشّأ فی الحلیة»
«ینَشّأ» فعل متعدی مجهول باب تفعیل از «نَشَأ» و «نشأ» به معنای بلند شدن، پدید آمدن و تربیت شدن می باشد. 5
درآمدن به باب تفعیل نیز شدت و مبالغه در معنی را می رساند. 6 چنان كه افزونی در مبانی، افزونی در معانی را می رساند.
«حلیة» به معنای زیور است. 7 و در فرق میان آن و زینت گفته شده كه «حلیة» در زینت عرضی و ظاهری به كار می رود، ولی زینت بیشترین كاربردش در چیزی است كه از خود شیء ظاهر شده و دیده می شود [نه اینكه بدان افزوده باشند، آن سان كه حلیه هست]. 8
نكته دیگری را برخی از مفسران دریافته اند و آن اینكه تعبیر یادشده باید به صورت «من ینشّأ مع الحلیة» می آمد؛ زیرا زن در زر و زیور رشد نمی كند، بلكه همراه زیورآلات پرورش می یابد؛ بنابر این، اینكه زینت را ظرف برای تربیت و رشد قرار داده مبالغه بسیار زیاد را می رساند، گویی زینت و زیور محیط به زن و زن محاط با آن است، مثل احاطه مظروف به وسیله ظرف. 9
نتیجه آن كه «من ینشأ فی الحلیة» یعنی كسی كه از آغازین لحظات عمرش پیوسته در زر و زیور و زینت و آرایش پرورش یافته و غرق در این امور است. و این شدت علاقه و نهایت انس را به این گونه امور می رساند.
«هو فی الخصام غیرمبین»
«هو» از آنجا كه پیش از آن «من» را آورده در ادامه نیز ضمیر مذكر «هو» آمده است.10
«خصام» از خصم به معنای دشمن اخذ شده است و به گفته برخی در این كریمه یقیناً مصدر و به معنای مخاصمه [یعنی دشمنی كردن] می باشد.11
چنان كه برخی اصل ماده «خَصَمَ» را اعم از منازعه، عداوت و جدال می دانند.12 بنا بر این خصام در لغت به معنای سخن تنها نیست ـ چنان كه پیش از این گفته شد ـ بلكه كلامی را گویند كه در مقام نزاع، خصومت و دشمنی ایراد می شود.
دقت در استعمالات هجده گانه این ماده در قرآن نیز نشان می دهد كه خصام، نزاع، دشمنی و جدال كلامی است. از آن جمله: «قال لاتختصموا لدی و قد قدّمت إلیكم بالوعید»(قاف/28) كه خطاب آن به كافرانی است كه در قیامت با هم به مشاجره پرداخته هر یك دیگری را سبب گمراهی خود می داند، و به آنان می گوید كه از مخاصمه و مشاجره دست بردارید. شبیه همین است كریمه 64 سوره صاد: «إنّ ذلك لحقّ تخاصم أهل النار».
ابن عاشور «خصام» را در این كریمه به معنای جنگیدن و دفاع كردن می داند؛ زیرا در آیه دیگری فرمود: «هذان خصمان اختصموا» (حج/19) كه به گروهی از مسلمانان و گروهی از مشركان اشاره دارد كه در روز بدر باهم جنگیدند. «غیرمبین» را نیز ناتوان در نصرت و یاری كردن معنی كرده است.13 برخی دیگر از مفسران نیز بر این نظرند.14
احتجاج ایشان به كریمه یادشده با روایات شأن نزول تأیید می گردد؛ از جمله روایت ذیل كه واحدی نیشابوری و سیوطی به نقل از امام علی بن ابی طالب(ع) آورده اند:
«عن علی[ع] قال: فینا نزلت هذه الآیة و فی مبارزتنا یوم بدر».
و چند روایت دیگر نزدیك به همین مضمون.15
ولی تأملی كوتاه در كریمه مورد استشهاد ایشان و آیات هم سیاق، ارتباط آن را با جنگ بدر رد می كند.

سیاق آیه

شروع سخن با «إنّ الذین آمنوا و الذین هادوا و الصابئین و النصاری و المجوس و الذین أشركوا إنّ الله یفصل بینهم یوم القیامة…»17 است. به دنبال آن «ألم تر أن الله یسجد له من فی السموات و من فی الأرض…»18 آمده است كه ذكر «فی ربهم» در كریمه نوزدهم بلافاصله پس از «هذان خصمان اختصموا» بیانگر آن است كه مراد از خصومت یادشده در آیه، احتجاج و مجادله درباره خداوند متعال می باشد، چنان كه علامه طباطبایی می گوید مراد كریمه نوزدهم اختلاف مذاهب و فرق یادشده در ابتدای سخن درباره ربوبیت خداوند متعال می باشد. و اینكه از آنها به «خصمان» و با صیغه مثنی یاد نموده بدان جهت است كه تمام این فرقه ها به حق و باطل تقسیم می شوند. جمع بودن «اختصموا» نیز تعدد و تكثر این فرقه ها را می رساند؛ به این جهت نه فرموده «خصمان اختصما» و نه فرموده «خصوم اختصموا»، بلكه در تعبیری حكیمانه «خصمان اختصموا» آمده است.19
روایات مربوط به نزول آیه در غزوه بدر را نیز به مانند علامه طباطبایی باید از باب جَری، و نه تفسیر آیه بدانیم. جالب آن كه روایات دیگر وارد در شأن نزول همین آیه با مضامینی دیگر است كه جری بودن آنها را تأیید می كند و در آنها آمده كه اشاره آیه به جدال اهل بیت (ع) و بنی امیه در قیامت است؛ ازجمله:
«قال علی(ع): أنا أوّل من یجثو للخصومة علی ركبتیه بین یدی الله یوم القیامة… نحن و بنو امیة اختصمنا فی الله تعالی، قلنا صدق الله و قالوا كذب، فنحن الخصمان یوم القیامة».17
در هیچ یك از این موارد ـ چنان كه دیده می شود ـ خصام به معنای جنگیدن و دفاع كردن نیست.
بنابراین «خصام» در لغت به معنای دشمنی می باشد و هر چند كه این اطلاق در لغت دشمنی كلامی و بدنی را شامل می شود، ولی با توجه به دیگر موارد كاربرد این ماده در قرآن باید گفت كه خصام به معنای دشمنی در كلام است و مراد از آن كلام و سخنی است كه در مقام نزاع، خصومت و دشمنی ایراد می شود.
«مبین» از «بین» به معنای وسط است و چون وسط بودن با جدایی و آشكاری همراه است؛ لذا «بان» را به معنای قطع شدن و آشكار شدن گفته اند.18
به تعبیری «بان» به معنای ظهور و بروز است كه انقطاع و انفصال لازمه آن است. و چنان كه برخی گفته اند معنای اصلی این ماده انكشاف و وضوح بعد از ابهام و اجمال به واسطه انفصال وجدایی می باشد.19
«مبین» نیز كه اسم فاعل از باب اِفعال است در لغت به معنای آشكار یا آشكار كننده است. این كلمه 119بار در قرآن آمده و در همه جا جز آیه 18 سوره زخرف لازم به كار رفته است. گر چه می توان بعضی از آنها را متعدی حساب كرد و ممكن است مورد سوره زخرف را نیز لازم گرفت.20
نیز گفته اند آمدن «مبین» به جای «بین» به شدت بیان و مبالغه در ظهور و انكشاف اشاره دارد؛21 بنابر این «غیرمبین» نه اینكه توان و قدرت بیان ندارد، بلكه از فصاحت و بلاغت چندانی برخوردار نمی باشد.
از آنچه گفته آمد به دست می آید كه «فی الخصام غیرمبین» به این معنی است كه زن در مقام مجادله و مناظره نمی تواند به خوبی حجت، برهان و استدلال آورد. البته اگر «مبین» را لازم بدانیم مراد این خواهد بود كه زن قدرت مجادله و مناظره ندارد و این باز هم نفی بیان و كلام را نمی رساند، بلكه نفی خصام است. پس اینكه برخی گفته اند مراد این تعبیر این است كه زن قدرت بیان ما فی الضمیر و حتی توان اداره خودش را ندارد22 سخنی ناتمام است.

موضع آیه درباره زن

پس از بررسی مفردات آیه پرسش اصلی مطرح می شود، و آن اینكه موضع این آیه نسبت به زن چیست؟ آیا می توان گفت كه این كریمه نكوهش زن را از نظر اسلام می رساند. نخست باید سیاق آیه را بررسی كرد:
«و جعلوا له من عباده جزءاً إن الإنسان لكفور مبین. أم اتّخذ ممّا یخلق بنات و أصفاكم بالبنین. و إذا بشّر أحدهم بما ضرب للرحمن مثلاً ظلّ وجهه مسودّاً و هو كظیم. أ و من ینشّأ فی الحلیة و هو فی الخصام غیرمبین» زخرف/18ـ15
آیا كریمه هجدهم این سوره سخن خداوند متعال است كه در مقام انكار و ابطال عقیده مشركان در بنات الله بودن فرشتگان ایراد شده است؟ یا زبان حال مشركان است در آن هنگام كه صاحب فرزند دختر شده بودن كه در آیه هفدهم آمده است؟
بنابر احتمال نخست، آیه هجده عطف بر آیه شانزده «أم اتّخذ» و ردّ دومی بر مشركان خواهد بود. با این معنی كه:« آیا دخترانی را به خدا نسبت داده فرزند و جزء او می دانید كه چنین و چنانند؟» ولی در صورت پذیرش احتمال دوم، آیه مزبور عطف بر مضمون آیه قبل بوده و باید محذوفی را در تقدیر بگیریم مثلاً: «و یقول أ ومن ینشّأ…» معنی نیز چنین می شود كه آیا بشارت می دهید به دختری كه چنین و چنان است؟
از این دو احتمال، احتمال اولی درست تر به نظر می رسد؛ زیرا گذشته از اینكه دارای همخوانی و هماهنگی با سیاق است و نیاز به تكلف در تقدیر محذوف ندارد، دو اشكال احتمال دوم را نیز در پی نخواهد داشت.
توضیح مطلب نخست اینكه در چهار آیه 15 تا 18 نخست به این عقیده مشركان اشاره شده كه گروهی از بندگان خدا یعنی فرشتگان را جزء او قرار داده اند ـ چنان كه فرزند هر كس جزء او محسوب می شود ـ آن گاه با استفهام توبیخی فرموده است: چگونه روا می دانید چنین باشد كه خداوند از آنچه كه خود آفریده است دختر را برای خودش انتخاب و پسر را به شما اختصاص داده باشد؟ و حال آن كه شما آن هنگام كه از دختردار شدنتان با خبر می شوید چنان ناراحت و خشمگین می شوید كه آثار غضب در چهره تان هویدا می شود. سپس توبیخ دیگری را در آیه 18 متوجه آنان می كند كه چگونه دخترانی را كه چنین و چنانند فرزند خدا می دانید؟
بنابراین چنان كه ملاحظه می شود مطابق احتمال اول، روال بحث در آیات مربوطه یكنواخت و یكدست می باشد، ولی بنابر احتمال دوم، این گونه نخواهد بود.
دو اشكال احتمال دوم نیز بدین قرار است:
اولاً، بنابر آنچه در آیه 58 و 59 سوره نحل آمده، مشركان هنگامی كه مژده فرزند دختر می شنیدند از دید مردم پنهان می شدند؛ نه اینكه به گفتن یك سخن اكتفا كنند.
به ویژه آن كه میان «ظل وجهه مسوداً و هو كظیم» كه حاكی از شدت غضب و كثرت كظم فرد مشرك در چنین رویدادی است با صِرف گفتن «أو من ینشأ فی الحلیة…» سنخیت و هماهنگی وجود ندارد؛ یعنی اینكه بگوییم از شدت ناراحتی و عصبانیت می گفتند كه: «أو من ینشأ فی الحلیة…» دور می نماید، در حالی كه واكنش «یتواری من القوم…» كاملاً متناسب با سیاه شدن چهره و فروبردن خشم است.
ثانیاً، پذیرفتن احتمال دوم می تواند تأیید عقیده باطل مشركان نسبت به زن و اقدام ایشان در زنده به گور كردن دختران به شمار آید؛ زیرا روش قرآن چنین است كه در صورت نادرست بودن سخن یا رفتاری كه نقل می كند بلافاصله موضع خود را در برابر آن اعلام می كند. وهر جا كه ساكت باشد دلیل بر تأیید آن است. در سوره نحل نیز پس از بیان واكنش مشركان با عبارت: «ألا ساء ما یحكمون» كار آنان را محكوم كرد.
اگر گفته شود همین كه آیه «و اذا بشّر أحدهم بالأنثی» در سوره زخرف در مقام انكار و نفی آمده كفایت می كند، خواهیم گفت كه در سوره نحل نیز مقام، مقام نفی و انكار است، ولی باز «ألا ساء ما یحكمون» آمده است.
شایان ذكر است كه در هیچ یك از تفاسیر مورد مراجعه احتمال دوم حتی مطرح نشده است؛ چه رسد به اختیار آن. و تنها نویسنده قاموس قرآن، آن را به عنوان یك احتمال ذكر نموده است كه خود وی در تفسیرش، آن را نیاورده است.23
بنابر آنچه گذشت آیه 18 بی تردید سخن خداوند سبحان در ردّ و انكار بنات الله بودن فرشتگان است. با تأمّل در آیات مربوطه سه فرض را درباره وجه این سخن خداوند متعال می توان ذكر نمود:
یك. این سخن بیان حقیقت نظر اسلام در نكوهش زن است؛ زیرا از یك سو صفات یادشده در آیه صفات نكوهش اند و از سوی دیگر سخن خداوند متعال می باشد.
دو. در این كریمه هیچ نكوهشی متوجه زن نمی باشد؛ چرا كه صفات یادشده در آیه چنین معنایی را نمی رساند. چه آیه سخن خداوند باشد و چه سخن مشركان.
سه. در این كریمه هر چند زن نكوهش شده است، ولی بیان آن خطابی و اقناعی می باشد كه خداوند متعال با استفاده از باورهای خود مشركان، باور آنان نسبت به فرشتگان را تخطئه و ابطال كرده است؛ چیزی كه در منطق از آن با نام جدل یاد می شود.24 پس این كریمه به هیچ عنوان نظر و دیدگاه اسلام نسبت به زن نمی باشد؛ هر چند كه سخن خداوند است.

نقد و بررسی

مطابق فرض اول، معنای آیه چنین می شود: آیا به خداوند سبحان دخترانی را نسبت می دهید كه دارای دو نقیصه عمده اند، از یك سو پرورده در زر و زیور و دل بسته این گونه امورند و از سوی دیگر بی سر و زبان بوده و به هیچ وجه یارای مقابله و مجادله با خصم را ندارند. چگونه ممكن است كه چنین موجودات دون و پستی فرزندان خدا باشند؟
جمعی از مفسران كه بیشتر آنها از اهل سنت هستند بر این نظر می باشند كه در ذیل به بعضی از آنها اشاره می شود:
فخررازی و برخی دیگر25 این آیه و آیه پیش از آن را بیان دلایل كاستی زن دانسته معتقدند كه علاقه وافر زن به زینت و زیور دلیل نقص ذاتی اوست؛ زیرا اگر زن ناقص نبود سراغ زینت نمی رفت. غیرمبین بودن زن در خصام را نیز به خاطر ناتوانی زبانی، كمبود عقل و طبع كودن وی ـ در باور ایشان ـ می داند.26
ابن كثیر دمشقی از این آیات نتیجه گرفته كه زن در ظاهر و باطن ناقص است:
«فالانثی ناقصة الظاهر و الباطن فی الصورة و المعنی، فیكمل نقص ظاهرها و صورتها بلبس الحلی و ما فی معناه، لیجبر ما فیها من نقص… و امّا نقص معناها، فانّها ضعیفة عاجزة عن الإنتصار. عند الانتصار لاعبارة لها و لاهمّة».27
زمخشری نیز می نویسد آیه استفهام انكاری است؛ یعنی آیا اینان از میان دختر و پسر، ناپسندترین را و ناقص ترین را برای خدا قرار داده سهم او می دانند. چرا كه در زن در مقام مخاصمه از بیان و برهان ناتوان است و خرد و آفرینش او نسبت به مردان كاستی دارد.28
صاحب أضواء البیان این كریمه را بیان این مطلب می داند كه مشركان از میان دختر و پسر، ناقص ترین آنها را از نظر آفرینش به خدا نسبت داده اند.29
آقای دكتر وهبه زحیلی ناتوانی زنان را در جدال بخاطر انوثت، نقص عقل و ضعف رأی آنان دانسته است.30
برخی دیگر گفته اند نقصان زن به دلیل نیاز او به خودآرایی است:
«المراد من هذا الكلام التنبیه علی نقصانها و المعنی أن الذی یتربّی فی الزینة و الحلیة یكون ناقص الذات، لأنه لولانقصانها فی ذاتها لما احتاجت الی تزیین نفسها بالحلیة».31
این احتمال هر چند مدافعانی در میان مفسران دارد ولی چندین اشكال نیز متوجه آن می باشد:
نخست اینكه اگر بپذیریم كه خداوند حكیم در مقام انكار مشركان گفته است كه چرا چنین موجود پست و مذمومی را فرزند خدا می دانید؛ دیگر چه حجتی برای محكوم كردن و كشتن دختران و خوارشمردن شأن زن توسط عرب جاهلیت داریم. وقتی خالق زن او را چنین دون و حقیر می شمارد از مخلوق چه انتظاری می توان داشت.
دیگر آن كه چگونه است كه در آیه قبل به طور ضمنی واكنش مشركان را نسبت به دختردار شدن، زشت شمرده است، ولی در این كریمه چنین زن را مورد نكوهش قرار داده است. مهم تر آن كه به هنگام در نظر گرفتن هویت جمعی قرآن و عرضه این برداشت از آیه بر دیگر آیات قرآن نه تنها تأییدی برای آن نمی یابیم، بلكه آن را ناسازگار با آیات وارده در باب تساوی زن و مرد در خلقت و برخی امور دیگر و ناقص نبودن هیچ یك از آنها می بینیم.
«فاستجاب لهم ربّهم أنی لاأضیع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثی…» آل عمران/195
«من عمل صالحاً من ذكر أو أنثی و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة» نحل/97
وبرخی آیات دیگر. و بر فرض پذیرفتیم كه آیاتی چون «و للرجال علیهن درجة»(بقره/228) و « الرجال قوّامون علی النساء بما فضّل الله بعضهم علی بعض»(نساء/34)، برتری مرد بر زن را می رساند، ولی آیا می تواند دلیلی بر برتری مرد در خلقت و نقص آفرینش زن باشد؟
سرانجام، به فرض پذیرش نقص، ضعف، پستی و كودنی ذاتی زن، این حقیقت را كه به شهادت قرآن و گواهی تاریخ32 و استشهاد برخی از مفسران33 در طول تاریخ، زنانی بوده و هستند كه از بسیاری از مردان برتر و بهتر بوده اند چگونه پاسخ می دهیم؟ بدیهی است اگر گفته شود كه این آیه از این زنان انصراف داشته و صفت غالب زنان می باشد،34 گذشته از آن كه ادعای ذاتی بودن نقص زن را باطل می سازد سخنی بی دلیل و برهان می باشد.
بنابراین چهار دلیل بر ابطال فرض نخست اقامه نمودیم:
1. پذیرش این احتمال هم سنگ تأیید عمل مشركان در زنده به گور كردن خواهد بود.
2. با آیه قبل كه واكنش مشركان را به هنگام دختردار شدنشان نكوهش كرده است ناسازگار است.
3. با آیات برابری زن و مرد در خلقت و برخی امور دیگر متناقض و مخالف است.
4. وجود بعضی زنان فاضل و عالم، ناقض این ادعا می باشد.
نتیجه آن كه نمی توان گفت كه كریمه هجدهم سوره زخرف سرزنش و نكوهش زن و جنس مؤنث را از دیدگاه اسلام می رساند.
توضیح احتمال دوم این است كه بگوییم دو صفت یادشده در این كریمه تحقیر و مذمت زن را نمی رساند، بلكه «من ینشأ فی الحلیة» كنایه است از اینكه زن به خاطر نشو و نمو در زر و زیب و رفاه و آسایش موجودی لطیف و عطوف می باشد كه جنبه عاطفی اش بر او غلبه دارد. «فی الخصام غیر مبین» نیز كنایه است از اینكه زن به خاطر غلبه جانب عاطفه توان بر جدال و نزاع كلامی ندارد.
خلاصه آن كه موجودی چنین ظریف و عطوف كه تاب تحمل شداید و سختی های روزگار را ندارد چگونه می تواند فرزند خدا باشد؟
برخی از مفسران كه بیشتر آنها شیعه هستند چنین تفسیری از آیه ارائه كرده اند.
یكی از معاصران می نویسد:
«مراد تحقیر زن نیست كه خداوند او را چنین آفریده است، بلكه منظور آن است كه این موجود كجا و فرزند و هم جنس خدا بودن كجا. نظیر این را در مردان نیز می شود گفت؛ به این صورت: مردانی كه احتیاج به خوردن و خوابیدن و زناشویی دارند و سرتا پا نیازند آیا می توانند هم جنس خدا باشند».35
در تفسیر هدایت آمده است:
«پس دختر كه نشو و نمای او در آرایش و زیب و زیور است و در نرمی و نازكی زندگی می كند قادر است كاری را انجام دهد كه فرشتگان انجام می دهند؟ وانگهی به همین سبب زنان قادر به جنگ و جدال همانند مردان نیستند؛ زیرا به حسب عادت از فرط عاطفه هرچه در دلشان می گذرد بر زبان آشكار می كنند».36
استاد آیت الله معرفت نیز در بعضی از تعابیر خود همین مضمون را افاده كرده است:
«لیس فی شیء من هذه التعابیر اللاذعة الموبخة للعرب أی تعییر أو شائبة بشأن المرأة فی ذات نفسها لا تصریحاً و لاتلویحاً».37
در جای دیگر مراد آیه را چنین تبیین كرده است:
«هو من أدقّ التعابیر فی معرفة النفس بشأن المرأة، انها تری كمالها فی جمالها و تری جمالها فی زمارج حلّیها من ذهب و فضة و أحجار كریمة، و من ثمّ فهی فی مظلمات الحیاة و مصطدماتها تظلّ حائرة، و ربما تضیق علیها الحال فلایمكنها الإعراب عمّا فی ضمیرها، أو تتلجلج و یضطرب لها المقال».38
این آیه از دقیق ترین تعبیرها در شناخت حقیقی زن است و بیان می دارد كه زن كمالش را در جمال خویش و جمالش را در آراستگی به طلا و نقره و سنگ های قیمتی می داند، و به همین دلیل در سختی ها و دشواری های زندگی حیران و سرگردان می ماند و چه بسا عرصه بر او تنگ شود و نتواند آنچه را كه در درون دارد اظهار كند یا به اضطراب و تزلزل در سخن دچار شود.
آقای دكتر وهبه زحیلی در بعضی از نوشته هایش همین را گفته است:
«والآیة دلیل علی رقة المرأة و غلبة عاطفتها علیها و میلها الی التزین و النعومة».39
به نظر می رسد از عبارات این كریمه به هیچ وجه چنین معنایی فهمیده نمی شود؛ یعنی نمی توان گفت كه صفات یادشده در آیه صفات ذم و تحقیر نیستند. به ویژه صفت و خصلت اول یعنی «من ینشأ فی الحلیة» كه در آن میل و گرایش زن به زینت و زیور و امور لغو و باطلی از این دست همراه با تأكید آمده است، چنان كه ناتوانی زن در خصام جسمی و كلامی نیز چیزی نیست جز بیان ناكارآمدی و تحقیر زن.
اما بنابر فرض سوم، معنای آیه چنین می شود: آیا دخترانی را به خدا نسبت می دهید كه به عقیده خود شما در بعد فردی پیوسته مستغرق در كارهای لغو و باطل هستند و در بُعد اجتماعی نیز چنان ضعیف و ناتوانند كه حتی توان مقابله كلامی با خصم را ندارند؟! یعنی با استفاده از عقیده خودشان درباره زن،آنان را به بطلان و نادرستی اعتقادشان نسبت به فرشتگان متقاعد نموده است.
معدودی از مفسران این احتمال را اختیار نموده اند:
آیت الله مكارم شیرازی این مسأله را به خوبی تبیین نموده است:
«برای محكوم كردن این تفكر خرافی از ذهنیات و مسلمات خود آنها استفاده می كند كه جنس مرد را بر زن ترجیح می دادند.
درست است كه زن و مرد در پیشگاه خدا در ارزش های والای انسانی یكسانند، ولی گاه استدلال به ذهنیات مخاطب تأثیری در فكر او می گذارد كه وادار به تجدید نظر می شود».40
سید قطب نیز این احتمال را برگزیده می گوید قرآن با سخن خود ایشان بر ایشان احتجاج كرد.41
ابن عاشور تونسی نیز همین گونه نتیجه گرفته است .42
صاحب التفسیر الحدیث نیز می نویسد: آنچه در این آیات است، بیان باوری است كه در ذهن عرب آن روز حكم فرما بود و نه دیدگاه قرآن در باب زن و بویژه زن مسلمان. 43
آلوسی بغدادی نیز گویا بر این نظر است؛ چرا كه هدف این آیات را اثبات تناقض گویی مشركان دانسته است.44
از آنچه كه در ردّ ابطال دو احتمال پیشین آوردیم، درستی احتمال سوم به روشنی ثابت می شود؛ بنابر این در این آیه به شیوه جدل با استفاده از ذهنیات و مسلمات خودشان آنان را اقناع نموده است و یا به تعبیر جناب آلوسی خواسته تا تناقض گویی آنها را اثبات كند. بنابر این، احتمال سوم از نظر لفظ و معنی كاملاً منطبق بر كریمه هجدهم سوره زخرف و آیات هم سیاق آن می باشد.
تنها نكته ای كه باید به آن بپردازیم توجیه اعرابی آیه در صورت داشتن چنین مرادی می باشد، و آن اینكه در این صورت «أ و من ینشّأ»عطف بر «أم اتخذ» و «مَن» محلاً منصوب می باشد. تقدیر نیز چنین خواهد بود: «أم اتخذ ممّا یخلق بنات… و أیتخذ ممّا یخلق من ینشّأ…» كه در هر دو با استفهام انكاری و توبیخی فرموده است: آیا چنین چیزی درست است كه به گفته شما خداوند از میان مخلوقاتش دختر را برای خویش برگزیده و شما را به داشتن پسر برتری داده باشد؟ و آیا چنین چیزی درست است كه خداوند كسانی را برای خود گزیده باشد كه به عقیده خود شما چنین صفات نكوهیده ای دارند؟!

پی نوشت‌ها:

1. از جمله: طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فی تأویل آی القرآن، دارالكتب العلمیة، 1412ق، 11/173؛ ماوردی، علی بن محمد، النكت و العیون (تفسیر ماوردی)، به كوشش سید بن عبدالمقصود، دارالكتب العلمیة و مؤسسة الكتب الثقافیة، 5/219.
2. طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فی تأویل آی القرآن، 11/173.
3. ابن حیان اندلسی، محمدبن یوسف، البحرالمحیط، داراحیاء التراث العربی، 1411ق، 8/8.
4. البته چنان كه در بخش بعد خواهد آمد در یك فرض، نفی خصام فهمیده می شود، ولی این هم نفی سخن گفتن نمی باشد.
5. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، دارالشامیة، چاپ اول، 1996م، 7ـ8؛ قرشی، علی اكبر، قاموس قرآن، تهران، دارالكتب الاسلامیه، 7/63.
6. طباطبایی، محمدرضا، صرف ساده، دارالعلم، 172؛ جامع المقدّمات، انتشارات هجرت، چاپ چهارم، 1373ش، صرف میر، 93.
7. قرشی، علی اكبر، قاموس قرآن، 2/169.
8. مصطفوی، حسن، التحقیق فی كلمات القرآن، 2/297.
9. ابن عـاشور، محمدطاهر، التحریر و التنویر (تفسیر ابن عـاشور)، مؤسسة التاریخ، 1420ق، 25/228.
10. عتیق نیشابوری، ابوبكر، تفسیر التفاسیر، (تفسیر سورآبادی)، به كوشش سعیدی سیرجانی، تهران، فرهنگ نشر نو، چاپ اول، 1380ش، 4/2263.
11. قرشی، علی اكبر، قاموس قرآن، 2/254.
12. مصطفوی، حسن، التحقیق فی كلمات القرآن، 3/70.
13. تونسی، ابن عاشور، التحریر و التنویر، 25/229.
14. ازجمله: سید قطب، فی ظلال القرآن، دارالشروق، 1401ق، 5/3188:؛ صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن والسنة، انتشارات فرهنگ اسلامی، 26/288؛ تفسیر مقاتل بن سلیمان، به كوشش عبدالله محمود شحّاته، داراحیاء التراث العربی و مؤسسة التاریخ العربی، 1423ق، 3/791؛ كاشفی، كمال الدین حسین، مواهب علیه یا تفسیر حسینی، كتابفروشی اقبال، 1324، 4/121؛ مراغی، احمد مصطفی، تفسیرالمراغی، داراحیاء التراث العربی، 1985م، 25/77؛ مدرسی، محمدتقی، تفسیر هدایت، ترجمه پرویز اتابكی، بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی، 1378ش، 12/444.
15. واحدی نیشابوری، علی بن احمد، اسباب النزول، به كوشش محمدعبدالقادر شاهین، دارالكتب العلمیة، 160؛ سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، لباب النقول فی اسباب النزول، داراحیاء العلوم، 1988م، 149.
16. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1417ق، 14/362.
17. همان، 14/365.
18. قرشی، علی اكبر، قاموس قرآن، 1/257.
19. مصطفوی، حسن، التحقیق فی كلمات القرآن، 1/347.
20. قرشی، علی اكبر، قاموس قرآن، 1/257.
21. مصطفوی، حسن، التحقیق فی كلمات القرآن، 1/347.
22. ابوالسعود، محمدبن محمد، تفسیر ابی السعود (ارشاد العقل السلیم الی مزایا الكتاب الكریم)، به كوشش عبداللطیف عبدالرحمن، دارالكتب العلمیة، 1999م، 6/29؛ سبزواری، محمد، الجدید فی تفسیر القرآن المجید، دارالتعارف للمطبوعات، 1406ق، 6/345؛ زمخشری، محمود بن عمر، الكشّاف عن حقایق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل، منشورات البلاغة، 4/243؛ هودبن محكّم، تفسیر كتاب الله العزیز، تحقیق و تعلیق بالحاج بن سعید شریفی، دارالغرب الاسلامی، 1990م، 4/110.
23. قرشی، علی اكبر، قاموس قرآن، 2/254.
24. ر.ك: مظفر، محمدرضا، المنطق، دارالعلم، 331.
25. قمی نیشابوری، حسن بن محمد، غرائب القرآن و رغائب الفرقان، به كوشش زكریا عمیرات، دارالكتب العلمیة، 1416ق، 6/87.
26. فخررازی، التفسیر الكبیر، داراحیاء التراث العربی، 27/202.
27. ابن كثیر، تفسیر القرآن العظیم، دارالمعرفة، 1407ق، 4/135.
28. زمخشری، محمود بن عمر، الكشّاف، 4/241و243.
29. جكنی شنقیطی، محمدامین بن محمد مختار، اضواء البیان فی ایضاح القرآن بالقرآن، بیروت، عالم الكتب، 7/217.
30. زحیلی، وهبة، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج، دارالفكر، 1411ق، 25/129.
31. دمشقی حنبلی، محمد بن علی بن عادل، تحقیق و تعلیق عادل احمد عبد الموجود و…، بیروت، دار الكتب العلمیه، 1419 ق، 17/243.
32. نمونه هایی از قرآن و تاریخ را استاد آیت الله جوادی آملی در كتاب «زن در آیینه جلال و جمال» صفحات 142و294 آورده اند.
33. مكارم شیرازی، ناصر و جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، دارالكتب الاسلامیة، چاپ پـانزدهم، 1376ش، 21/28؛ بروسـوی حقی، اسمـاعیل، دار احیـاء التراث العـربی، 1405ق، 8/358.
34. همان.
35. قرشی، علی اكبر، تفسیر احسن الحدیث، بنیاد بعثت، 10/17.
36. مدرّسی، محمدتقی، تفسیر هدایت، 12/444.
37. معرفت، محمدهادی، شبهات و ردود حول القرآن الكریم، مؤسسة التمهید، چاپ اول 2002م، 123.
38. همان، 134.
39. زحیلی، وهبة، التفسیر المنیر، 25/129.
40. مكارم شیرازی، ناصر و جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، 21/27.
41. سید قطب، فی ظلال القرآن، 5/3188.
42. تونسی، ابن عاشور، التحریر و التنویر، 25/229.
43. عزة دروزة، محمد، التفسیر الحدیث، دارالغرب الاسلامی، 2000م، 4/494.
44. آلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، داراحیاء التراث العربی، 25/70.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت: 6:54 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

زبان تاریخی قرآن؛ نمادین یا واقع نمون

بازديد: 211
زبان تاریخی قرآن؛ نمادین یا واقع نمون

گفت و گو با استاد معرفت

چکیده: در باب قصص و تواریخ یاد شده در قرآن کریم، سه دیدگاه ارائه شده است: دیدگاه نخست، این داستانها را واقعیت و حقیقت عینی می داند که به منظور تعلیم و تربیت مخاطبان آورده شده است:
نظریه دوم، این است که این داستانها جنبه سمبلیک و نمادین دارد و نوعی تخیل و صحنه سازی است که قرآن کریم در جهت هدف ارزشمند هدایت و تربیت و نمایاندن ارزشها و ضد ارزشها از آن سود جسته است.
دیدگاه سوم که در سالهای اخیر مطرح شده و «اندیشه نوین اسلامی» عنوان گرفته، از یک سو – به زعم خود ـ با عدم تأیید رویدادهای تاریخی قرآن از سوی شواهد علمی و منابع اصیل تاریخی رو به روست، و از سوی دیگر وحیانی بودن قرآن را باور دارد، بدین رو در پاسخ و دفاع از حقانیت قرآن، می گوید: هر چند این گونه رویدادها ـ مانند انسان موسی و فرعون ـ واقعیت تاریخی ندارد، اما از آنجا که در میان مخاطبان عصر نزول به عنوان ادبیات فولکور رایج بوده و ملت عرب آن را باور داشته، قرآن با هدف هدایت و تربیت مخاطبان و هم نوا با قوم، از آنها سود جسته و بدانها استناد کرده است، اما این هرگز به معنای پذیرش آن رویدادها نبوده و نیست.
استاد آیت الله محمد هادی معرفت در این گفتگو و پس از ارائه گزارشی گسترده از این دیدگاه، آن را مردود شمرده و دفاع ناآگاهانه از قرآن می شمارد. و سپس دیدگاه نخست را قابل اثبات می داند. وی در کتاب اخیر خود «شبهات و ردود» که پس از سالها تلاشی علمی انتشار یافته شواهد و مستندات قصص قرآنی را در فصل پنجم یادآور شده است. کتاب یاد شده پیش از این در شماره 33 این فصلنامه معرفی شده است.

 پژوهش های قرآنی: با سپاس از حضرت عالی؛ درباره قصص قرآنی و اینكه آنچه در قرآن بیان شده زبان واقعیت است یا زبان نمادین و تمثیل، و آیا اساساً قرآن از عنصر تخیل درجهت تربیت و هدایت سود جسته یا نه؟ نظر حضرت عالی چیست و آیا تحقیقات تازه ای در این زمینه داشته اید؟

استاد معرفت: در رابطه با قصص قرآنی سه نظریه وجود دارد؛ نظریه اول این است كه این داستان ها واقعیت و حقیقت عینی دارد و قرآن برای تربیت انسان ها از قضایای عینی شاهد جسته و از حوادث واقعی بهره گرفته است، زیرا یكی از اصول تربیت صحیح این است كه شواهدی كه ارائه می شود تخیلی نباشد.
نظریه دوم این است كه این قصه ها جنبه سمبلیك دارد و نوعی تخیل و صحنه سازی است، یعنی برای حسن یا قبح یك عمل، یا یك صفت، یا یك حالت، صحنه ای تخیلی ایجاد می كند تا از آن برای اثبات مدعا كه همان حسن و قبح و زشتی و زیبایی آن صفت یا عمل باشد بهره جوید.
این نظریه كه شاید عمر آن چند دهه باشد؛ می گوید قرآن از عنصر تخیل استفاده كرده و هدف او تربیت است؛ مانند كتاب كلیله و دمنه كه كتابی تربیتی ـ اخلاقی است و برای نشان دادن حسن یا قبح برخی از صفات و كمالات؛ صحنه های تخیلی ارائه می دهد. مثلاً برای اینكه انسان باید كوشش و همّت داشته باشد، تنبلی را برای رسیدن به هدف باید كنار بگذارد، و برای مجسّم كردن این آرمان و اثبات زیبایی و حسن این صفت یا حالت، یك صحنه نمایش می دهد كه همان داستان لاك پشت و خرگوش باشد؛ كه این دو با هم مسابقه گذاشتند برای رسیدن به فلان درخت. خرگوش با خود فكر كرد كه تا لاك پشت خود را تكان دهد و به هدف برسد مدت زیادی طول می كشد، بهتر است من چرتی بزنم تا وقتی لاك پشت به درخت نزدیك شد من با یك خیز از او جلو بزنم و مسابقه را ببرم. با این برنامه ریزی خوابید، و وقتی بیدار شد كه لاك پشت به درخت رسیده بود و كار از كار گذشته بود.
این صحنه سازی تخیلی است، چرا كه قطعاً چنین داستانی اتفاق نیفتاده است. ولی این روش تربیتی برای كودكان و نوجوانان است. البته كلیله و دمنه در سطح بالا نوشته شده و در واقع كتابی تربیتی اخلاقی است كه مخصوص كودكان هم نیست و به كار سنین بالا هم می آید.
اما باید توجه داشت این روش، از نظر علم تعلیم و تربیت، روش درستی نیست؛ زیرا شاهد یك مدعا باید شاهد صدق باشد نه تخیل. اثبات حسن یك صفت، بر مبنای تخیل ممكن نیست. اگر حكایتی كه می خواهد شاهد زشتی یا زیبایی یك عمل باشد زیربنای آن خیال و تخیل باشد نمی توان بنای بلند یك ارزش را بر روی آن بنیاد نهاد؛ چرا كه با روشن شدن این حقیقت كه زیربنا تخیل و توهّم است تمام آن مبنا فوراً فرو خواهد ریخت. اگر بخواهیم همه فضائل و رذایل اخلاقی را بر این پایه بنا كنیم ممكن است چند صباحی در مخیله طفلی اثر بگذارد، ولی همین كه این كودك به رشد رسید و فهمید كه این پایه سست است، بنایی كه بر روی آن ساخته شده بود درهم می ریزد و نتیجه نمی دهد و چه بسا نتیجه معكوس دهد.
اینكه در بسیاری از جوامع بشری مسأله اخلاق را زیر سؤال برده اند به همین دلیل است كه اخلاق و ارزش های اخلاقی را اموری اعتباری می دانند. می گویند شما رفتارهایی را حَسَن یا قبیح شمرده اید؛ ولی مدعایی است بدون شاهد حقیقی. لذا نتیجه معكوس دادن آن بیشتر است. كتاب گلستان سعدی كتابی اخلاقی ـ تربیتی است و تمامی حكایت هایی كه در هر باب برای صحت مدعا نقل می كند واقعی است و فرق آن با كلیله و دمنه درهمین است كه او از تخیل استفاده كرده، ولی این از واقعیت استمداد كرده. این روش سعدی روش درستی است.
اصولاً در باب تربیت؛ باید توجه داشت، تربیت، امری واقعی است؛ نه اعتباری. متخلّق شدن به اخلاق حسنه و كریمه و فضائل عالیه انسانی، واقعیات است؛ نه اعتباریات. اگر واقعی است باید شاهد آن هم از واقعیات باشد. شما فكر می كنید روشی كه سعدی گرفته از كجا گرفته؟ از قرآن گرفته. و گرنه صحنه سازی كه هنر نیست، مغالطه گران هم برای اثبات یك باطل از همین روش استفاده می كنند و با یكی دو قصه خیالی، ضد ارزشی را ارزش جلوه می دهند.
اما اخیراً نظریه ای تازه مطرح شده كه نظریه سوم است و عنوان آن «الفكر الاسلامی الحدیث» است؛ یعنی اندیشه نوین اسلامی. مطرح كنندگان این نظریه نیز افرادی مؤمن، متدین، دانشمند و مدافع قرآن هستند، یعنی در مقام دفاع از قرآن و حریم قرآن این نظریه را مطرح كرده اند و لذا این حركت از مصر در همین دهه اخیر شروع شده و در پی آن است كه به آنچه احیاناً ادعا می شود مبنی بر اینكه این داستان های قرآنی یا آداب و رسوم جاهلی كه در قرآن انعكاس یافته با واقعیت های تاریخ سازگار نیست، سروسامان دهد و در مقام دفاع برآید.
راهی كه اخیراً مطرح شده كه همان اندیشه اسلامی نوین باشد می گوید قرآن از باورهای عرب استفاده كرده؛ اما اعتراف نكرده، یعنی قرآن برای استشهاد و اثبات مدعاهای خود در جهت تربیت و ترویج فضائل از باورهایی كه عرب داشته استفاده كرده؛ و این تقریباً همان فنّ جدل و خطابه است كه مسلّم و پذیرفته شده است. یعنی انسان برای اثبات مقصود خودش، از مطلبی كه خصم پذیرفته و باور دارد استفاده كند؛ بدون اینكه آن را خودش قبول داشته باشد. ولی چون طرف مقابل پذیرفته و باور دارد از آن به عنوان پل برای رسیدن به هدف استفاده می كند. این مانعی ندارد. قرآن هم همین كار را كرده است؛ به هیچ یك از این باورهای عرب كه به عنوان شاهد آورده اعتراف نكرده است.
كسانی كه نظریه سوم را باور دارند، این سخنان را در سنگر دفاع از قرآن اظهار می كنند، تا بگویند اگر در قرآن بعضی از حوادث تاریخی یا برخی مطالب بر خلاف تاریخ یا بر خلاف علم وجود دارد شما به قرآن خرده نگیرید؛ چون قرآن خودش اینها را قبول ندارد، بلكه اینها را به عنوان ابزار استفاده كرده و در مقام خطابه و جدل گفته است، و این راه عقلائی است كه انسان از باورهای طرف بهره بگیرد برای هدف تربیتی بدون اینكه هیچ گونه اعترافی داشته باشد.
مثال فارسی بزنم؛ در فارسی مثالی داریم «نوشدارو پس از مرگ سهراب». این ضرب المثل میان ما رایج است، ما آن را در جایی به كار می بریم كه می خواهیم بگوییم باید هركاری را به جایش انجام دهیم، یعنی انسان اگر فرصت را از دست داد و وقتش گذشت هرگونه كوشش و تلاش دیگر بیهوده است. این هدف مقدسی است؛ یك پند، یك موعظه، یك تربیت، و یك نكته اخلاقی است. این ضرب المثل را از یك افسانه گرفته اند؛ چون ما در تاریخ نه رستمی داریم نه سهرابی داریم؛ نه افراسیابی، همه اینها افسانه است، ولی متداول است و هیچ گونه اشكالی ندارد كه انسان بر مبنای یك افسانه كه پذیرفته شده یك ملّتی است ضرب المثلی را اقتباس كند.
قرآن همین گونه است و اساساً به هیچ یك از حوادث تاریخی كه در قرآن آمده، مانند قصه طوفان، قضایای نمرود، داستان فرعون و موسی، ماجرای شكافتن دریا و… باور ندارد. تمام اینها یك سری از باورهای عرب بود و قرآن از اینها استفاده كرده است، پس اعتراض نكن كه: طوفان چه؟ قصه شكافتن دریا یعنی چه؟ زیرا پاسخ می دهیم كه عرب اینها را باور داشته و قرآن از اینها استفاده كرده، شما به گردن قرآن نگذارید كه به چیزی كه واقعیت ندارد گردن نهاده، نه گردن ننهاده، بلكه فقط خواسته به عنوان یك پل استفاده كند. نظریه قبلی می گفت اینها همه صحنه سازی است و صحنه های تخیلی؛ این نظریه می گوید اینها باورهای عرب است، قصه های مردمی و افسانه های بومی و فولكلوریك عرب است، و قرآن خواسته از اینها استفاده كند؛ به عنوان ابزار و به عنوان پل؛ اما اینكه اصل حادثه را بپذیرد این گونه نیست.
این پاسخی به غربی ها است كه می گویند قرآن شما چون دربردارنده یك سری مسائل بی اساس است پس نمی تواند وحی باشد، بلكه ساخته و پرداخته تخیلات پیامبراكرم(ص)، و در نتیجه ساخته بشر است. می خواهد جواب دهد كه هیچ منافاتی ندارد كه وحی باشد، ولی هیچ گونه اعترافی به این وقایع كه شما می گویید بی اساس است نداشته باشد.
این گروه (صاحبان نظریه سوم) چنان كه دیده می شود از قرآن دفاع می كنند و حسن نیت هم دارند.
پرسش اصلی همین است كه اكنون چه باید كرد؟ آیا نظریه اول را كه می گوید همه قرآن واقعیت و عینیت دارد، بپذیریم؟ جواب آنها را كه می گویند این رویداد به اثبات نرسیده چه بدهیم؟
این نظریه «الفكر الاسلامی الحدیث» چنان گسترش یافته و شایع شده و همه جا را گرفته كه به دانشگاه های ما نیز رسیده است. البته از مصر شروع شده است.
كسانی را كه این نظریه را باور دارند نمی توان بی دین یا ضدّ قرآن دانست؛ بلكه آنان می گویند، از قرآن دفاع می كنیم، و گمان می كنند این سخنان، دفاع از قرآن است، بنابراین نباید چوب و چماق به دست گرفت كه تو كافر و بی دین هستی، و گرنه می گوید: ببخشید با شما سخنی ندارم! باید دلائل قوی ارائه كرد، هنر اینجاست.

 این نظریه را در چه كتاب هایی می توان به صورت مشروح دید؟

استاد معرفت: كتاب «الفنّ القصصی فی القرآن» نوشته محمد احمد خلف الله كتاب معروفی است كه در رابطه با قصص قرآن نوشته شده، بعد دكتر خلیل عبدالكریم بر آن تعلیقاتی زد. خود محمد احمد خلف الله، مواردی ازاین دست را كم و بیش مطرح كرده، اما خلیل عبدالكریم در حاشیه بسیار گسترده تر مطرح كرده و در خیلی ازموارد به مؤلف اعتراض كرده كه چرا كوتاه آمده ای؟ و بعضی از این موارد را یك به یك بررسی كرده و با تفصیل و استدلال گفته اینها خرافی است و دراین راستا شواهدی آورده است. سخن او چنین است:
«هناك من یری من قصص القرآن كلّها أو جلّها هی مشهورات عامیة استندها القرآن، لا اعترافاً بها، بل معبراً للوصول الی غایته فی الهدایة و الارشاد…»
سپس سخن محمد احمد خلف الله را نقل می كند كه قرآن در روش بیان خود بر پایه اعتقادات و تخیلات عرب و نه بر اساس حقیقت سیر می كند.

 در صورت امكان نمونه ای از مواردی را كه در این كتاب مطرح شده توضیح دهید.

استاد معرفت: خلف الله در این كتاب به عنوان نمونه مسأله جنّ را مطرح می كند كه مشركین اعتقاد داشتند جنّیان از آسمان استراق سمع می كنند تا خبرهای آن را بشنوند و سپس بر كاهنان زمینی القا كنند؛ چنان كه كاهنان ادعا می كردند از غیب آگاهی دارند و اسرار را می دانند. خلف الله عبارتی از فخررازی نقل می كند كه تشبیه درخت روییده در جهنّم به سرهای شیاطین در آیه «إنّها شجرة تخرج فی أصل الجحیم. طلعها كأنّه رؤوس الشیاطین» چه توجیهی دارد؛ با توجه به اینكه ما كه سرهای شیاطین را ندیده ایم، پس چگونه خداوند آن درخت مزبور را به سرهای شیاطین تشبیه كرده است؟ فخررازی می گوید: جواب هایی از این سؤال داده شده، نخستین جواب كه همین نیز درست است این است كه چون مردم بر این باور بودند كه فرشتگان در نهایت نیك صورتی و نیك سیرتی هستند و شیاطین در نهایت زشت صورتی و زشت سیرتی هستند، لذا تشبیه انسانی در نهایت فضل و كمال به فرشته درست می نموده. همچنین تشبیه موجودی زشت و بدتركیب، باید به سرهای شیاطین باشد.
در كشّاف نیز ذیل آیه «لایقومون إلاّ كما یقوم الذی یتخبّطه الشیطان من المسّ» می گوید: بعضی انسان ها از قبرها كه برانگیخته می شوند مانند شیطان زده بر می خیزند و این شیطان زدگی (جن زدگی) از پنداشت های عرب است كه گمان می بردند شیطان به سر انسان می زند كه او دیوانه می شود، و «مسّ» به معنای جنون است، و بر اساس باور عرب، انسان در اثر تماس با فرد جنّی عقلش درهم می ریزد، و مجنون نیز یعنی جنّ زده، و انكار جنّ نزد ایشان مانند انكار مسلّمات است. بنابراین، عرب چنان جنّ را باور داشتند كه گویی همواره آن را دیده اند.
خلف الله می گوید قرآن بر منوال این سبك ادبی سیر می كند تا باورهای كهن مشركین را در هم ریزد، كه این خود مرحله اول تبلیغ و دعوت اسلامی بود، چرا كه در آغاز، زمینه این را فراهم می كرد كه ادعا كنند، محمد نیز از كاهنان است و شیاطین او را از غیب آگاه می سازند و آنچه می گوید وحی آسمانی نیست. قرآن در پی ابطال این باور بود و به تدریج و با روش های مختلف به جنگ با این نگرش برخاست.
بر اساس آنچه قرآن می گوید، جنّ در كمین گاه هایی به استراق سمع می نشست: «نقعد منها مقاعد للسمع»،اما ستارگان و شهاب ها تیرهایی شد در كمین ایشان: «فمن یستمع الآن یجد له شهاباً رصداً». جنّیان حتی بعد از پیامبری رسول خدا(ص) و بعد از ظهور معجزات، سرقت هایی می كردند: «إنّا زینا السّماء الدنیا بزینة الكواكب. و حفظاً من كلّ شیطان مارد. لایسمّعون إلی الملأ الأعلی و یقذفون من كلّ جانب. دحوراً و لهم عذاب واصب. إلاّ من خطف الخطفة فأتبعه شهاب ثاقب». پس قرآن می خواهد این ذهنیت را از سر عرب بیرون كند، می گوید بله این گونه بوده كه استراق سمع هایی می كردند ولی ما طردشان كردیم و از شرشان خلاص شدیم.
این روش مبارزه قرآن در اول كار بود، اما با پیشرفت زمان و استقرار اسلام در محیط عربستان و شهرت یافتن معجزات، مسلمان ها باورشان شده كه در واقع شیاطین بالا می رفته اند و ستاره ها به عنوان تیر شهاب به آنان اصابت می كرد و آنها را می زد و نابود می كرد. در اینجا قرآن به روش دیگری در مبارزه با این ذهنیت متوسل شد، لذا اعلام كرد كه جنّیان اگر غیب می دانستند پس از وفات سلیمان آن همه عذاب و سختی متحمّل نمی شدند:
«فلمّا خرّ تبینت الجنّ أن لوكانوا یعلمون الغیب ما لبثوا فی العذاب المهین».
روش گفت و گوی قرآن، گاه به گونه ای است كه مفسّران را دچار اشكال می كند، چون مسائل را جدّی می گیرند. بعد دنبال این بحث می روند كه آیا اَجرام سماوی قبل از پیامبر هم بوده یا نبوده؟ اگر بوده چگونه تبدیل به تیرها شده؟ و دچار زحمت می شوند؛ غافل از اینكه اینها همه تصورات عرب بوده كه قرآن خواسته به گونه ای با اینها مبارزه كند تا این باورهاشان را كم كم از میان ببرد.
محمد خلف الله به عنوان نمونه از فخررازی نقل می كند كه گفته است:
«می گویند علّت آن این بوده كه جنّ خبرهای آسمان را استراق سمع می كرد. پس چون محمد(ص) مبعوث شد، آسمان تحت حفاظت قرار گرفت و برای شیاطین كمین قرار داده شد. هركه ازایشان به قصد استراق سمع می رفت شهابی به سوی او پرتاب می شد و او را می سوزاند، تا مبادا خبرهای آنجا را به زمین آورد و به مردم برساند و كار پیامبر را سخت كند و مردم را دچار تردید سازد. به همین جهت شهاب ها می باریدند. و معنای آیه «و جعلناها رجوماً للشیاطین» همین است. اما برخی چندین اشكال بر این كرده اند:
یك. شهاب باران كه در كتب پیشینیان هم بوده مخصوص دوره پیامبر نیست. زمین وقتی گرم می شود گاز خشك از آن متصاعد می شود و با آتش موجود در سطح پایین تر از فلك، تماس پیدا می كند و اشتعالات آن به صورت شهاب در می آید.
دو. چگونه جنّ با اینكه می دیدند هزاران نفرشان سوختند باز هم بالا می رفتند و كار آنها را تكرار می كردند؟
سه. اگر می توانستند نفوذ كنند چگونه لایه های آسمان را می شكافته اند؟ و اگر نمی توانسته اند چگونه اسرار آسمان را از فاصله ای دور می شنیدند؟ اصلاً چرا سخن فرشتگان را كه در سطح زمین می آمدند، استراق سمع نمی كردند؟
چهار. چرا ملائكه از گفتن خبرهای آینده سكوت نمی كردند؛ تا در نتیجه جنی ها آن اخبار را بشنوند؟
پنجم. شیاطین (كه طبعاً همان جنّیان اند) كه از آتش آفریده شده اند، و آتش كه آتش را نمی سوزاند.
شش. اگر شهاب باران ها برای حفاظت و سلامت وحی بر پیامبر بود، چرا بعد از پیامبری و بعد از وفات پیامبر ادامه پیدا كرد.
هفت. این شهاب باران ها در نزدیكی زمین است؛ نه ملأ أعلی، چنان كه آیه می گوید، چون اگر در ملأ اعلی بود ما نمی توانستیم ببینیم.
هشت. اگر شیاطین می توانند اسرار را از زبان ملائكه بگیرند و به كاهنان بدهند، چرا نمی آمدند افكار مسلمانان را بگیرند و به آنها بدهند، این كار كه در دسترس تر است.
نه. اصلاً چرا خداوند از اول جلو آنها را نگرفت، چرا گذاشت بالا بروند كه بعد نیاز به شهاب باران باشد.»
اینها اشكالات فخررازی است. احمد محمد خلف الله می گوید: اگر فخررازی از اول در می یافت كه قرآن در پی مبارزه با این عقیده جاهلی و ویران ساختن آن با روش خاص خود است؛ نه اینكه اینها واقعیتی داشته باشد، و اینكه سیاست قرآن در این مسئله مثل مبارزه با شراب خواری گام به گام است؛ اگر اینها را می دانست و توجه داشت، خودش و دیگران را به زحمت نمی انداخت و اعلام می كرد كه قرآن، تصورات مردم را به گردن خود آنها می گذارد، و در اینجا كه این باور را پذیرفته، نه چون درست و واقعی بوده، بلكه برای این پذیرفته كه آن را به تدریج ویران كند. لذا اول می پذیرد، بعد با مرور زمان آن را از بین می برد. به همین دلیل قرآن بر مردم، با عادات و رسوم و عرفیات خودشان احتجاج می كند. نسخ در تشریع هم به همین جهت قرار داده شده است.
بنابراین روشن است كه قرآن قصه هایی را نقل می كند و برای پیامبری و حقانیت پیامبر شاهد می آورد كه اهل كتاب به عنوان تاریخ باور داشته اند؛ نه آنچه را كه تاریخ واقعی است. و به همین دلیل نمی توان بر پیامبر و قرآن اعتراض كرد كه این قصه ها اشتباهات تاریخی است. و اگر شما این قضایا را تاریخ می دانید باید تعبّداً بپذیرید و حال آن كه نمی توانید بپذیرید؛ چون خلاف واقع است.
البته در مواردی مانند تولد عیسی و ابراهیم واقعیت است. اینكه ابراهیم یهودی و نصرانی نبوده واقعیت است؛ چون ابراهیم قبل از موسی و عیسی بوده، اما آنجا كه قرآن در مقام تربیت است و پند و عبرت و هدایت و ارشاد می دهد لازم نیست تاریخ درست باشد. و اینكه قرآن به همان داستان های مشهور و رایج بسنده كند، چیزی است كه نقد ادبی و بلاغت عربی آن را تجویز كرده درست می شمارد و نویسندگان بزرگ بر همین منوال رفته اند. بنابراین اشكالی بر قرآن متوجه نیست.
این سخنان را محمداحمد خلف الله در صفحه 87 تا 91 كتاب خود گفته و من عمداً با این تفصیل نقل كردم كه انگیزه بیشتری در شما ایجاد شود.
در ادامه محمد احمد خلف الله در قصه موسی و فرعون، مطالبی را به عنوان اصل مسلّم یعنی حادثه تاریخی و واقعی نقل می كند، سپس حاشیه نویس كه كاسه از آتش داغ تر است به او حمله می كند كه چرا آن نظریه را كه در آنجا مطرح كرده ای در اینجا فراموش كرده ای؟ مثلاً در فرستاده شدن موسی به سوی فرعون همراه با نُه معجزه (تسع آیات) محمد احمد خلف الله، آن را واقعی می داند. استاد خلیل عبدالكریم در مقام ردّ و اعتراض بر او و دیدگاهش در زمینه لباس واقعیت پوشاندن به این قضایا می نویسد:
«أما الأوعر؛ فانه یعتبر حكایة موسی و فرعون، و خروج بنی اسرائیل من مصر، و ضرب ملأ فرعون بالجراد و الضفادع و القمّل و الدم، و تحدّی موسی للسحرة، و انقلاب العصا الی حیة أو ثعبان أو جانّ، نقول إنه یعتبر كلّ هذه الحكایات تاریخاً، مع أنّه لایوجد فی العالم بلد أحرص علی تدوین تاریخه كتابة كمصر، و لیس فی التاریخ المصری شیء منها، و مع ذلك فقد عدّها المؤلف قصصاً تاریخیاً.»
می گوید خشك تر و بی حاصل تر از آنچه گذشت حرف این آقاست كه حكایت های مربوط به موسی و فرعون، و هجوم ملخ ها و… به لشكر فرعون، و مبارزه موسی با ساحران و تبدیل شدن عصا به اژدها را تاریخ می شمارد. با آن كه هیچ ملّتی حریص تر از ملّت مصر بر ثبت تاریخش نبوده، و در عین حال، هیچ یك از این قضایا در تاریخ مصر ثبت نشده است.
خلیل عبدالكریم بر خلف الله اشكال می كند كه تو كه مصری هستی و تاریخ مصر را خوب می شناسی، چگونه بر این قضایا لباس تاریخ پوشانده ای. ا ینها همه توهّمات اهل كتاب و عرب مجاور و همسایه ایشان است؛ قرآن هم از آنها استفاده كرده، و گرنه، نه فرعونی هست و نه موسایی. همه تخیلات و تصوّرات عرب است. می گوید مصر، تاریخ و رویدادهای خود را روز به روز ثبت كرده است؛ مانند چینی ها. با وجود این، اصلاً در صفحه های تاریخ، نامی از موسی و بنی اسرائیل و شكافته شدن دریا و موسی و فرعون و غرق شدن نیست، همه افسانه های عرب بوده و قرآن از آنها برای هدف خود به عنوان ابزار استفاده كرده است.

 چنین افرادی راهیابی و نفوذ این همه مطالب را به عرب و ادبیات عرب، چگونه توجیه می كنند؟

استاد معرفت: امت عرب این را می دانسته، ابن خلدون هم بیان كرده است؛ می گوید: عرب در همسایگی یهود واقع شده بودند. و به امر آفرینش و مسائل تاریخ و سرگذشت پیامبران و امت های پیشین اشتیاق داشتند. چنان كه هر انسانی به این مطالب كم و بیش مشتاق است. و یگانه مرجع علمی در جزیرة العرب یهود بودند. عرب نزد ایشان می رفتند و این گونه مسائل را می پرسیدند. آنها هم این قصه ها را می گفتند و عرب به همین قصه ها دلخوش بودند. حتی در تاریخ آمده كه داستان رستم و اسفندیار در جزیرة العرب مطرح بوده و نقل می شده و همین داستان ها كه بعد در شاهنامه فردوسی به نظم كشیده شد، پیش از ظهور پیامبر اسلام در مسجدالحرام مطرح می شده است.

 ارزیابی شما از این نظریه چیست، آیا می توان آن را پذیرفت یا نه، و اگر نمی توانیم بپذیریم، چگونه باید از آن پاسخ داد؟

استاد معرفت: برای جواب دادن به این دیدگاه خیلی به زحمت افتادیم. سه سال تلاش شبانه روزی كردم و از هر امكاناتی استفاده كردم؛ از منابع داخلی و خارجی و مراكز مختلف جهانی برای فهمیدن یك قصه كمك گرفته ام، گاهی سؤال را روی اینترنت می فرستادیم تا پاسخ برای ما بیاید. البته گروه های زیادی به ما كمك كردند. این گونه موارد مانند این است كه دیوانه ای سنگی در چاه می اندازد و هزار عاقل را به زحمت می افكند. منفی بافی كار آسانی است، به راحتی می گوید اینها تصورات و تخیلات است، دلیل آن هم این است كه در تاریخ مصر نوشته نشده. حال كسی نمی رود تاریخ مصر را مطالعه كند. اگر هم بروند در تاریخ مدوّن مصری این چیزها نیست.
ما در اینجا دو جواب داده ایم. یك جواب كلّی؛ و آن این است كه ایشان (محمد احمد خلف الله) می گوید اصلاً این یك اسلوب ادبی است، فن خطابه همین است. در فنّ منطق و استدلال كه یكی از شاخه های آن فن خطابه است، بر مشهورات تكیه می شود. یعنی در جایی كه سخن گفته می شود اگر مطلبی میان مخاطبان شهرت دارد و پذیرفته شده است، از آن برای اثبات مطلب استفاده می شود.
اما این سخن ایشان در وقتی درست است كه مخاطب كلام، گروه خاصی باشند. آیا مخاطب قرآن فقط امت عرب است؟ وقتی گفته می شود «نوشدارو بعد از مرگ سهراب»، این در محیط ما مفهوم دارد، اما همین مثال را در اروپا بزنید مفهوم نیست. صد مرتبه هم تكرار شود هیچ نمی فهمند. در ایران می فهمند. چون در اینجا افسانه مردمی است. پس مخاطب این ضرب المثل فقط باید ایرانیان باشند تا قابلیت تفهیم را داشته باشد. این مقتضای بلاغت است. بلاغت این نیست كه در خطابه ای كه مخاطب آن همه بشریت برای ابدیت هستند و الی الناس كافّةً آمده از این افسانه ها استفاده شود. صاحبان دیدگاه سوم بی گدار به آب زده اند. این راه جواب نیست؛ نمی توانید جواب بدهید بگویید نمی دانم. اینها آمده اند از قرآن با این شكل دفاع كنند، اما قرآن را كوچك كرده اند و سطح آن را پایین آورده اند. قرآن را محدود كرده اند به عرب، آن هم عرب عصر جاهلی؛ چون عرب امروز هم این افسانه را اگر افسانه باشد قبول ندارد. این محدود ساختن قرآن و از بهره وری ساقط كردن آن است. اینها اگر چه در سنگر دفاع از قرآن و حمایت از آن اینها را گفته اند، اما نمی دانند چه صدمه ای به قرآن زده اند.
این جواب كلی به این دیدگاه است.
در پاسخ مشروح و جزئی به این قوم می گوییم: چه چیزی شما را وا داشته كه چنین تصوّری درباره قرآن داشته باشید؟ خواهند گفت: ما در قرآن گزاره هایی می بینیم كه بسیاری از آنها یا هیچ یك از آنها واقعیت ندارد. راه چاره این است كه بگوییم اینها باورهای عرب بوده كه قرآن از آنها به عنوان معبر استفاده كرده است. می گوییم كدام گزاره ها؟ یك یك قصه ها را بر می شمارند. تا یك صفحه و نیم عناوین این داستان ها را ذكر می كنند و ادّعا می كنند همه اینها جزء افسانه های متداول بین عرب جاهلی بوده است.
در اینجا باید شواهد آنها را بررسی كرد، از این جهت ما یك یك این موارد را بررسی كرده ایم و سراغ تاریخ و سنگ نوشته ها و آثار باستانی موجود در موزه های مصر رفته ایم و حتی شماره سنگ ها و تابلوهای مورد نظر را ذكر كرده ایم.
در زمان امام حسن عسكری (ع) فیلسوفی به نام ابن اسحاق كندی وجود داشت كه از نوادگان اشعث بن قیس كندی بود. عرب، برخی از آراء او را بر اندیشه های ابن سینا ترجیح می دهد. ایشان برای مدت شش ماه درس خود را تعطیل كرد تا تناقضات قرآن را جمع آوری كند. وی مشرب الحادی داشت، ولی از لحاظ فلسفی قوی بود. برخی از شاگردانش كه ازمریدان امام حسن عسكری(ع) بودند این خبر را به امام دادند.
باید توجه داشت، وجوه اصلی اعجاز قرآن ده تاست كه به همه آنها تحدّی نشده است، اما به نبود اختلاف در قرآن تحدّی شده است: «و لوكان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافاً كثیراً». این تعبیر، تحدّی است. می گوید چون در قرآن اختلاف نیست پس كلام وحیانی است. البته از این نكته برای محكوم كردن قرآن استفاده كرده اند كه از زمان ابن عباس شروع شد و تناقضات و اختلافات قرآن مطرح می شد و پاسخ داده می شد. امام عسكری(ع) پیامی را از طریق یكی از شاگردان به ابن اسحاق داد؛ مبنی بر اینكه «متكلم به این كلام اگر به تو بگوید: مقصود من از این جمله ها جز آنچه تو برداشت كرده ای بوده است؛ این برداشت توست، بنابراین اگر اعتراضی بر آن وارد است، اعتراض به برداشت توست، چه پاسخی داری؟» وقتی ابن اسحاق این اشكال را از زبان شاگرد خود شنید، فهمید این سخن از او نیست. پرسید: این اشكال را از كجا آورده ای؟ وقتی فهمید از امام عسكری(ع) است گفت: «أتیت به من عین صافیة»؛ سخن را از سرچشمه ای پاك و زلال آورده ای. سپس تمام اوراقی را كه نوشته بود سوزانید و كلاس درس خود را از فردا شروع كرد.
این جواب امام(ع) در عین اینكه پاسداری از مرزهای اسلام است، برای ما ارائه طریق نیز هست؛ زیرا نوع شبهاتی كه امروزه در مورد قرآن مطرح است همین گونه است. یعنی برداشت نادرستی از قرآن می كنند، و براین مبنا بر آن اشكال وارد می كنند. بنابراین باید نحوه برداشت غلط آنها را تحلیل كنیم تا بتوانیم پاسخ آنها را بدهیم.

 لطفاً در صورت امكان نمونه ای از این گونه برداشت های نادرست را با پاسخ آن بفرمایید.

استاد معرفت: مثلاً در آیه 38 سوره قصص، آنجا كه فرعون به هامان دستور می دهد كه از آجر، برجی بلند بسازد تا وی بتواند به خدای موسی دست پیدا كند می فرماید:
«و قال فرعون یا أیها الملأ ما علمت لكم من إله غیری فأوقد لی یا هامان علی الطین فاجعل لی صرحاً لعلّی أطّلع إلی إله موسی و إنّی لأظنّه من الكاذبین»
مفسرین در این مورد دچار سرگردانی شده اند و این آیه را جدّی گرفته اند، و به همین دلیل دچار اشتباه شده اند. موسی آن هنگام كه توسط دختر فرعون از آب گرفته شد و به نزد ملكه برده شد؛ در زمان فرعون «رامسس» بود كه فتوحات زیادی دارد و بیگانگان را از كشور مصر بیرون راند؛ و از جمله بنی اسرائیل را. موسی از كودكی تا سی سالگی در آنجا بود. ده سال نیز پیش شعیب در مدین به سر برد. هنگامی به مصر برگشت كه چهل سال داشت و رامسس مرده بود و فرزند بزرگ او «منفتاح» پادشاه وقت بود. موسی و منفتاح، هم بازی و هم سنّ بودند. گفت و گوهای موسی و منفتاح سال ها به طول انجامید و بر اساس گزارش تورات، چهل سال ادامه داشت. قرآن نیز طولانی بودن این گفت و گوها را تأیید می كند. در نتیجه گزارش موجود در آیه فوق كه از زبان فرعون است بیانگر این است كه فرعون با این تعبیرات می خواسته موسی را مسخره كند، و سخن او شوخی و طنز است، و گرنه فرعون می دانست آسمانی كه موسی می گوید با ساختن یك برج مثلاً 15 طبقه نمی توان به انتهای آن دست یافت. چون كوه های بسیار بلندی هم در منطقه وجود داشته است. فخررازی هم می گوید این سخن فرعون، شوخی است نه جدّی.
برخی به اشتباه، برج بابل (واقع در شهر حلّه عراق) را همان صرح می دانند، حال آن كه هیچ ارتباطی با فرعون ندارد. چنان كه در تفسیر داستان نوح و ماجرای كشتی اوبه اشتباه دنبال «كوه جودی» هستند؛ حال آن كه عرب به هر بلندی جودی می گوید. پس منظور قرآن این است كه كشتی نوح بر بلندای مكان مرتفعی نشست تا در گل و لای و لجن زمین فرو نرود. بنابراین كوه آرارات را كه ارامنه به عنوان جودی ادعا كرده اند نادرست است.
برخی گفته اند: ما هم می دانیم سخن فرعون، شوخی است، اما بر پایه این آیه باید در زمان فرعون، صنعت آجرسازی وجود داشته باشد؛ در حالی كه تاریخ نشان می دهد كه مصریان با صنعت آجرسازی در آن زمان (1250 سال پیش از میلاد) اصلاً آشنا نبوده اند و تنها از سنگ استفاده می كرده اند!!
اما در خاك برداری های ساحل نیل، باستان شناسان به معبدی دست یافته اند كه تمامی آن از آجر است و پنج هزار سال قبل از میلاد ساخته شده است. همچنین در كنار نیل، مقبره هایی مربوط به سه هزار سال قبل از میلاد كشف شده كه سقف آن از آجر است. فرید وجدی در دائرة المعارف قرن عشرین، یك جلد را به مصر و تمدن مصری اختصاص داده و بابی را با عنوان «تعرّف المصریون علی صناعة الآجر منذ خمسة آلاف و أربعمأة سنة قبل المیلاد» گشوده است؛ یعنی آشنایی مصریان با صنعت آجرسازی از 5400 سال پیش از میلاد.
اشكال دیگری كه به این آیه شده این است كه گفته اند: شخصی به نام «هامان» در دستگاه فرعون وجود نداشته است؛ زیرا این هامان مربوط به 600سال بعد است. این سخن را بر اساس «داستان استیر» در مجموعه عهد عتیق بیان می كنند. خشایار شاه، شاهنشاه ایران وزیری داشت به نام هامان، كه او با توطئه دست یابی به استیر، دختر زیبای یهودی كه در اختیار شاهنشاه بود، علیه یهودیان سخن چینی كرد، و فرمان قتل همه یهودیان را از شاهنشاه گرفت. وقتی استیر به واسطه عموی خویش مُردخای یهودی از توطئه هامان مطّلع شد، شاه را از این نقشه هامان با خبر ساخت، شاه نیز فرمان قتل هامان را صادر كرد و مردم یهود همه به واسطه استیر نجات یافتند. كه یهودیان هنوز این روز را به عنوان «عید نجات» جشن می گیرند. بنابراین كسی در دربار فرعون به نام هامان وجود نداشته است.
ما دو پاسخ داریم؛ اول اینكه آیا این قصه كه در تورات آمده، واقعیت دارد یا افسانه است؟ آیا واقعاً خشایار شاه وزیری به نام هامان داشته است؟ شما با مراجعه به متون تاریخی از جمله آثار هرودت، كه در زمان خشایارشاه به ایران آمده برای نوشتن تاریخ ایران، اصلاً به چنین اسم و وزیری بر نمی خورید. در تاریخ باستان ایران، نیز نامی از هامان نمی یابید. پس این مسئله ای را كه شما مطرح می كنید دروغ است، چون نام هامان به عنوان وزیر خشایارشاه فقط در تورات آمده است، در هیچ جای دیگر این مطلب نیست.
پاسخ دوم این است كه قرآن، هرگاه اسامی غیرعربی را می خواهد به كار ببرد آن را تغییر داده و معرّب می كند مثلاً موشه را به موسی تبدیل می كند. شما در قرآن كلمه ای كه غیرمعرّب باشد نمی یابید. پس «هامان» كیست؟ هامان معرّب «آمون» است. آمون معبد بزرگی است در شمال مصر كه جایگاه خدایان است و تمام كَهَنه معبد، به نام «آمون» خوانده می شدند. یكی از بزرگ ترین این كاهنان، فردی است كه قرآن ازاو به نام هامان یاد می كند. او علاوه بر آن، مهندس ساختمان هم بود. لذا همه معابد زیر نظر او بود. پس جا دارد كه فرعون به او دستور دهد كه برج بسازد. بنابراین، بسیاری از این شبهات، با اندك كاوشی جواب داده می شوند.

 عناصر هنری در قصه های قرآن، چه جایگاهی دارد و روش هنری روایت قصه در قرآن چه ویژگی دارد؟

استاد معرفت: اساس كار دعوت و تبلیغ در قرآن بر هنر است. یعنی آنچه كه باعث جذب قرآن در قلب ها شده زیبایی هنری قرآن است. قرآن، داستان را در قالب و شیوه ای زیبا و هنری و متحرّك و زنده ارائه می كند. قصّه را خشك نقل نمی كند. یعنی، با اینكه قرآن، بسیار مقید است كه هیچ تحریفی در واقعیت داستان رخ ندهد، ولی در عین حال، همان واقع را در سبك و قالبی هنری ارائه می دهد، بدون هیچ گونه اضافاتی.
قرآن، واقعیات را در قالبی هنری، بدون هیچ گونه تصرّفی در متن واقع ارائه كرده است. همچنان كه همه ادیان به این ویژگی قرآن اعتراف نموده اند. یعنی در عین مقید بودن و پایبندی به واقعیات، تاریخ را با شیوه ای هنری ارائه كرده است.
شعراء یا ادیبانی كه داستان های تاریخی را در قالب شعر و رمّان ارائه نموده اند، بسیار از نظر هنری موفق بوده اند. مثلاً جرجی زیدان در «روایات اسلامی» كه بیست جلد است، تمام جریانات وقایع تاریخ اسلام را حلقه حلقه به صورت رمّان درآورده است كه بسیار زیباست. ولی بشر، برای هنری كردن یك اثر، باید به آن چیزهایی را اضافه یا كم كند. در حالی كه قرآن بدون این اضافات و تخیلات، متن واقع را به صورت هنری و زنده در آورده است.
ابن اثیر، می گوید: «قرآن در تمثیل و استعاره از همان قالب زبان عربی استفاده كرده است؛ ولی تمثیلات و استعارات قرآن، اصلاً قابل مقایسه با استعارات عربی نه در زمان نزول و نه بعد از آن نیست».
بنابراین، هیچ یك از قصص قرآن، نه مبالغه دارد و نه زبان حال است. بلكه متن واقع است.
٭٭٭
لازم به یادآوری است، تلاش ها و بررسی هایی كه دراین گفت و گو بدان اشاره شده در اثر جدید استاد با عنوان «شبهات و ردود، حول القرآن الكریم» انتشار یافته است. فصل پنجم این كتاب، با عنوان «القصص القرآنی، علی منصّة التحقیق» به این موضوع اختصاص دارد. مشخصات كتاب شناختی این اثر از این قرار است:
شبهات و ردود، حول القرآن الكریم، چاپ اوّل، 1423ق، قم، مؤسسة التحقیق.
این كتاب پیش از این در همین فصلنامه معرفی و گزارش شده است.رك: شماره 32، بهار 1382، صفحه 230 تا 238.
مشخصات كتاب خلف اللّه نیز چنین است: الفن القصصی فی القرآن الكریم، عرض و تحلیل بقلم خلیل عبدالكریم، سینا للنشر و مؤسسة الانتشار العربی، الطبعة الرابعة، 1999.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت: 6:52 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

پیوند حقوق و سیاست در قرآن

بازديد: 127
پیوند حقوق و سیاست در قرآن

سید حسین هاشمی

چکیده: این نوشتار به پیوند حقوق و سیاست از منظر قرآن کریم پرداخته است. یادکرد پیوند تمامی دانش های اجتماعی و ارتباط ارگانیک آنها با یکدیگر، پیش درآمد بحث را صورت داده است. پاسخ به شبهه ها و انگاره هایی چون: برون دینی بودن مفاهیم حقوقی و سیاسی در کاربرد امروزین آن و همچنین دوگانگی زبان دین و حقوق و تحول مفهوم حق از معنای اخلاقی که در دنیای قدیم داشته – یعنی حق بودن – به مفهوم نوین آن در عصر جدید – که همانا حق داشتن است و نگاه درونی دینی را بر نمی تابد – نخستین مبحث این مقاله است.
در بخش دیگر، مبانی مشترک حقوق و سیاست و منابع مشترک این دو مورد بررسی ونگاه تطبیقی قرار گرفته اند. در مبانی مشترک حقوق و سیاست، تمایز یا وحدت ذاتی انسان ها در آفرینش ومسئله خیرخواهی یا شرارت پیشگی انسان، از دیدگاه فیلسوفان سیاسی همانند افلاطون، ارسطو، منتسکیو، توماس هابز، جان لاک، ژان ژاک روسو و برتراند راسل بررسی شده است. 
در منابع مشترک حقوق و سیاست نیز، همسانی و ناهمسانی های دیدگاه های فلسفه سیاسی با قرآن مورد مطالعه قرار گرفته است، در فلسفه سیاست و فلسفه حقوق، اراده برتر حاکم، یا اراده مشترک دولت ها منبع اصلی است، و در نظام حقوقی – سیاسی الهی، اراده خداوند منبع اصلی است که در شرایع آسمانی (=کتاب) و گفته های رهبرانی که دریافت کنندگان و مفسران و مجریان آن شرایع هستند، یا به تعبیر دیگر، قرآن و سنت، تجلی می یابد.
منابع فرعی نیز همچون عقل و عرف در کنار این دو، مطرح هستند.
در پایان این نوشتار، قلمرو مشترک حقوق و سیاست مورد اشاره قرار گرفته است.

پیوند دانش های اجتماعی

بررسی و مطالعات حقوق، فارغ از نظرداشت دیگر علوم اجتماعی، رویكردی منسوخ و نافرجام در روشهای پژوهشی امروزین است؛ چه روابط حقوقی تنها یك جنبه از رفتارهای اجتماعی انسان را شكل می بخشد، حال آن كه افرادی كه در یك جامعه می زیند دارای روابط انسانی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی و … هستند. مجموعه این روابط، اجزای یك واحد ارتباطی را تحقق می بخشند كه جز به گونه موقت و با هدف مطالعه گسترده تر تفكیك پذیر نیستند؛ از باب نمونه اگر فردی مرتكب جرم و ناهنجاری های اجتماعی می گردد او تنها یك موجود حقوقی نیست تا بتوان سرنوشت او را از منظر قواعد و اصول قانونی بریده از سایر دانش ها و عوامل وابسته مشخص كرد. او هم زمان شخصیت و ساختار روانی ویژه ای دارد كه تحت تربیت و نفوذ گروه ها و طبقات خاص اجتماعی قرار داشته و اینك خود مقام و موقعیت اجتماعی ویژه ای را احراز كرده است و از جنبه اقتصادی نیز وضعی دارد كه بر شیوه رفتار او بی تأثیر نیست. چنان كه در جامعه ای به سر می برد كه دولت و حكومت آن ماهیتی ویژه دارد. این همه هر كدام سهمی در رفتار او دارد و كنش ها و واكنش های او را سمت و سو می بخشد.
از این پیوند تنگاتنگ روبنایی می توانیم به ارتباط بس وثیق تر و بنیادی تر میان زیرساخت های این ساحت ها واقف شویم و تأثیر متقابل هریك از این عوامل برحوزه دیگری را در ورای عمل، رفتار و كاركرد بیرونی آنها دریابیم. منتسكیو دانشور و سیاست دان فرانسوی به خوبی نمایی از تأثیر نوع نظام سیاسی و اخلاقی و رفتار شهروندان را ترسیم می كند:
«من به خوبی می دانم كه وجود پادشاهان باتقوا نادر نیست؛ ولی می گویم در یك حكومت مشروط خیلی مشكل است كه ملت باتقوا باشد».1
پیوند حقوق با سیاست را شاید بتوان از میان روابط و پیوندهای سایر دانش های اجتماعی با یكدیگر وثیق تر و پردامنه تر نامید؛ چه حقوق و سیاست در حوزه های گوناگون پیدایش، مبانی، منابع و مسائل، دو دانش وابسته به یكدیگرند، حقوق و سیاست دو همزادند، چنان كه دشواری اثبات پیشینی هر یك از حقوق و سیاست بر دیگری همزادی آن دو را حكایت می كند. هر چند برخی بر این باورند كه وجود قانون (حقوق موضوعه)، پیش از دولت است؛ زیرا: در جوامعی كه هنوز دولت تشكیل نشده بود و به صورت قبیله ای و ابتدایی اداره می شد قانون وجود داشت؛ بنابر این از نظر تاریخی وجود قانون بر وجود دولت مقدم است.2
اما با در نظر داشت این فرض كه وجود قانون بدون دستگاه تشریع و اجرا كننده قانون (هرچند به صورت ارتكازی) ممكن نیست، نمی شود تقدم قانون بر دولت را به اثبات رسانید؛ مگر اینكه مراد از دولت، مفهوم و شكل امروزین آن باشد كه در این صورت می توان گفت قانون و قواعد حقوقی نیز به صورت امروزین آن قبلاً وجود نداشته است. بدین سان نمی شود تقدم دولت بر حقوق و قانون و یا عكس آن را به اثبات رسانید. ضرورت بازكاوی رابطه و پیوند حقوق و سیاست، برآیند رهیافت به این پیوند و تعامل میان دو دانش حقوق و سیاست است.

دین، حقوق و سیاست

پرداختن به موضوع پیوند حقوق و سیاست از منظر درون دینی با شبهه ها و پرسشهایی رویارو است كه می باید پیشاپیش نگاهی هر چند شتاب آلود بدانها افكنده شود:
یك. آیا مفاهیم حقوقی با كاربردهای نوین آن و نیز مفاهیم و آموزه های سیاسی را در تعالیم دینی و وحیانی می توان سراغ گرفت؛ تا بتوان پیوند و رابطه میان آن دو را به كندوكاو نشست؟
درپاسخ این پرسش باید گفت رهیافت به رابطه حقوق و سیاست در متون دینی و مشخصاً تعالیم قرآنی بر پایه نوعی از دین شناختی و گزینه انتظار از دین استوار است، گوناگونی و تنوع انتظار از دین كه خود فراگرد نوع نگاه به قلمرو كاركرد عقل و دین است، پاسخ های سلبی و ایجابی متفاوتی را بر می تابد. عقل انسان بی گمان ابزار واقع نما و حقیقت یاب است، وحی و دین نیز ـ دست كم از منظر پیروان ادیان ـ پدیدار واقع نما و گزارشگر حقیقت است. اما حوزه كاركرد و واقع نمایی این دو كجا است؟ هر یك حوزه جداگانه و تقسیم شده دارند، و یا قلمرو یكی در درون قلمرو دیگری قرار دارد و در حقیقت یابی و واقع نمایی نیازمند هدایت و راهبرد آن دیگری است، و یا راه سومی در میان است؟
برخی بر آنند كه بشر در همه ساحت های عبادی، سیاسی، اجتماعی، باورها و ارزش ها نیازمند هدایت وحیانی است، تشریع احكام دینی چون برای تأمین این نیازها است تمامی این عرصه ها را پوشش می دهد. عقل كاركرد استنباط گرایانه از متون و نصوص دینی دارد و در خدمت وحی و از ابزارهای فهم دین است و خود حوزه ای جداگانه و دریافت هایی هم عرض و بدیل وحی و دین ندارد.
پاره ای دیگر ساحت زندگی دنیوی انسان را یكسر قلمرو عقل و خرد می شمارند و عرصه های سیاست، حكومت، حقوق، دانش های طبیعی، ریاضی و علوم انسانی و افزایش و پیدایش دانش بشری در این ساحت ها را حوزه بی رقیب خرد كه وحی و دین را در آن عرصه ها راهی نیست می شناسند.
در باور این گروه، آموزه های وحی و دین در جایی كاربرد دارند كه از ادراك و دریافت عقلی بیرون باشد، و آن دو مورد است:
نخست؛ امور شخصی و معنوی و بایدها و نبایدهای زندگی نفسانی و باطنی كه از گذرگاه وحی به صورت تشریع امر و نهی بیان می شود.
دو دیگر؛ شناخت ها و باورهایی كه در ورای حس و تجربه بشری قرار دارد؛ همچون اوضاع و چند و چون عالم واپسین، میزان و نحوه محاسبه اعمال آدمیان، بهشت، جهنم، فرشتگان و…
در نگره این گروه، آن بخش از باورها و معرفت هایی كه دست یابی بدانها از مسیر عقل و تجربه بشری میسر است، اگر دین و وحی در این حوزه سخنی هم داشته باشند؛ جز ارشاد عقل و خرد چیزی بیش نیست. چنان كه در قلمرو امور زندگی دنیوی اگر آموزه و یا سخن وحیانی وجود دارد تأیید و امضای دریافت های عقلانی است، و نه تشریع فرمان فرمایانه الهی.
در نگره گروه سوم، امور مربوط به زندگی نفسانی، حیات اخروی، مراسم عبادی ـ واجبات، مستحبات، مكروهات ومحرمات ـ و هر آنچه كمال و صعود مراتب انسانی را سبب می شود و بیشتر اسباب سعادت، شقاوت و هلاكت و سقوط معنوی انسان همه و همه تنها در صلاحیت نظریه پردازی دین و وحی است؛ چه عقل، توان رهیافت و درك این حوزه را ندارد.
دریافت و داوری اعمال هنجارین، ارزش ها و ضد ارزش ها هر چند كه در امكان و دست رس عقل وجود دارد و عقل آدمی حسن و قبح رفتارها و كردارها را به صورت كلی در می یابد، اما وحی الهی برای تبیین مصادیق و راهكردهای عقل، به ویژه در روزگاران اولیه و دوره بساطت عقل و خردآدمی، مدد رسان عقل بوده است و عقل و دین كامل كننده یكدیگرند.
در حوزه معرفت و باورهای اصولی كه عقل توان ادراك و دریافت آنها را دارد، هر چند كه بر بنیاد شناخت عقلانی و برهان استوار است، اما بی نیاز از نظر دهی وحی و دین نیست؛ چه پیامبران در هماره تاریخ برای بیداری فطرت و یاری رساندن به عقل سلیم شتافته و به ترویج خداباوری و توحید همت گمارده اند. از این رهگذر، استقلال عقل در این حوزه نیز جای تردید دارد، بلكه می توان آن را قلمرو مشترك دین و عقل برشمرد.
در امور زندگی دنیوی و به ویژه حیات اجتماعی همچون حقوق، سیاست و اقتصاد، از آن سبب كه اثر مستقیم بر سعادت آدمی و سامان یابی حیات اخروی دارد، دین بی طرف نمانده و انسان ها را به حال خویش رها نكرده است، و به جعل قوانین حقوقی، جزایی، مالی، خانواده و روابط اجتماعی پرداخته است. اما چنین نیست كه تمامی قوانین كلی و جزئی لازم در حیات دنیوی و اجتماعی از معبر وحی تشریع شده باشد، بلكه در این حوزه آنچه به مسائل حقوقی و داد و ستدها بر می گردد گاه به صورت كلی و در مواردی جزئی بیان شده است. و آن دسته از مسائل كه به اقتصاد و سیاست ارتباط دارد به صورت حداقلی تبیین شده و بیشتر آن به عقل و خرد آدمیان وا نهاده شده است، تا بر حسب تغییر و تحول مقتضیات زمان و شرایط خاص در هر مرحله از مراحل زندگی، برترین قوانین و راهكارها جست وجو و مورد اجرا و عمل قرارگیرد. اما سخن وحی در این قلمرو آن است كه قوانین و چارچوب عقلانی با قالب ها و راهبردهای كلی دین كه برای سعادت بشر در نظر گرفته شده است در تعارض و ناسازگاری نباشد.
پی كاوی رابطه حقوق و سیاست از منظر درون دینی بر پایه دیدگاه نخست و سوم مجال می یابد، اما بر اساس نگاه دوم، هم حوزه حقوق و هم عرصه سیاست از حوزه اظهار نظر دین بیرون است؛ چه هر گاه وحی و دین در اصل این معارف، معرفت و آموزه ای نداشته باشد سراغ گرفتن پیوندهای آن دو از دین و نصوص دینی تلاشی نافرجام است.
دو. شبهه دیگری كه برای برون دینی بودن بحث حقوق با سازوكارهای عصری آن طرح شده و یا می تواند طرح شود، ناسازگاری زبان حقوق و دین است. زبان دین زبان تكلیف ها و بایدها است، و زبان حقوق به ویژه حقوق فطری، زبان هست ها . و میان این دو نسبتی وجود ندارد، اگر باشد نسبت تباین است. اندك تأمل در معارف دینی، سست بنیادی این گمانه را هویدا می سازد، چه در متون و نصوص دینی ـ قرآن و سنت ـ گاه از رابطه خدا و انسان سخن گفته می شود؛ در این قلمرو، انسانها مكلف و ملزم به بایدها هستند. حوزه دیگر آموزه های دینی روابط میان افراد و یا فرد و جامعه بشری است. در این عرصه و نیز حوزه ای كه در آن سخن از رابطه انسان با طبیعت است؛ زبان متون دینی یكسره زبان تكلیف نیست، بلكه بیان حقوق نیز هست، حق انسان بر انسان و حق انسان در طبیعت و حق طبیعت بر انسان. از باب نمونه در آیه مباركه «…و لهنّ مثل الذی علیهنّ…»(بقره/228) زبان اخبار و بیان حق است. قرآن در این آیه در یك بیان كلی و در مقام تبیین حقوق خانوادگی می گوید تمام آن حقوقی كه شوهر بر زن دارد همانند آن حقوق برای زن بر شوهر نیز ثابت است.
گذشته از آنچه آمد، حق و تكلیف دو روی یك سكه هستند، هر حقی چهره دیگر آن تكلیف است و هر تكلیفی حق را درپی دارد. حق و تكلیف دو امر اضافی و نسبی اند كه وجود یكی تحقق و ثبوت دیگری را در پی می آورد. تكلیف فرزندان به رعایت احترام پدر و مادر در آیاتی چون: «و قضی ربّك أن لاتعبدوا إلاّ إیاه و بالوالدین إحساناً…»(اسراء/23)، «…و لاتقل لهما أفّ و لاتنهرهما…»(اسراء/24) حكایت از وجود حقوقی برای پدر و مادر بر فرزندان دارد. چنان كه بر اساس آیه مباركه «و عاشروهنّ بالمعروف»(نساء/19) از مكلف بودن شوهران به رعایت معروف در زندگی زناشویی و برخورد همسران، می توان دریافت كه معاشرت به معروف حقی است برای زنان بر شوهران ایشان. و یا در آیه مباركه: «و أوفوا الكیل و المیزان بالقسط…»(انعام/152) كه فروشنده الزام به پركردن پیمانه شده است، حق دریافت پیمانه كامل و پر برای مشتری به دست می آید.
چنین است در عرصه های روابط سیاسی، قضایی و… مثلاً در آیه مباركه: «و لاتركنوا إلی الذین ظلموا فتمسّكم النار»(هود/13) مسلمانان از اعتماد و اتكا به ستمگران نهی شده اند؛ و این یعنی تكلیف. طرف دیگر این تكلیف آن است كه مسلمانان حق دارند از ستمكاران سیاسی و فرمانروایان بیدادگر پیروی نكنند و در نتیجه گستره مفهوم آیه «…یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الامر منكم…»(نساء/59) مقید می گردد به فرمانروایان دادگر و عدالت پیشه، و حكومت و حاكمان بیدادگر، چه آنان كه از راه زور و بیدادگری برمسند فرمانروایی رسیده باشند و از این سبب ستمكار گفته شوند، و چه آنها كه رفتار و عملكرد مستبدانه و ستمكارانه در پیش گیرند، هر چند كه در آغاز از مجرا و معبر مشروع به فرمانروایی رسیده باشند؛ از این گردونه بیرون خواهند بود.
بدین سان رهیافت به قلمرو حقوق دینی گاه به صورت مستقیم و با بیان حق داشتن شخص حقیقی، حقوقی و یاجامعه میسر است و گاه از رهگذر مكلف شدن فرد و یا جامعه به چیزی. پس نمی توان با این گمانه و پندار همراه شد كه می گوید زبان دین و حقوق در تعارض و ناسازگاری با یكدیگر است.
سه. حق با این مفهوم كه در دنیای امروز و فرهنگ كنونی بشری كاربرد دارد در گذشته به كار نمی رفته است. آنچه در گذشته از مفهوم حق اراده می شد یك مفهوم اخلاقی بود،یعنی در این معنی كار خوب اخلاقی در برابر كار بد اخلاقی قرار می گرفت؛ مثلاً وقتی می گفتند آیا كسی حق برداشتن یك قرص نان را دارد منظورشان این بود كه آیا این فرد در این مورد كار اخلاقی درست یا خوبی انجام می دهد یا خیر؟
مفهوم حق از دوران رنسانس به بعد است كه معنای جدید می یابد كه شاید بیشتر از هفتصد یا هشتصد سال پیشینه نداشته باشد. در این مفهوم جدید، در واقع وقتی از حق سخن می گوییم، قصد نداریم كه از عمل فرد مورد نظرمان قضاوت اخلاقی ارائه كنیم، بلكه می خواهیم بدانیم ادعای آن فرد درباره عمل مزبور و صرف تصمیم فرد برای انجام آن عمل، یك تصمیم و ادعای قابل دفاع است یا نیست؟
به عبارت دیگر «مفهوم جدید حق، تحت عنوان مفهوم حق داشتن، در مقابل مفهوم حق بودن كه در دوران گذشته به كار می رفت به كار می رود. در مفهوم جدید، وقتی می گوییم كه آیا فرد گرسنه حق برداشتن نان را دارد نمی خواهیم قضاوت كنیم كه خود برداشتن نان عملی خوب یا بد است، بلكه می خواهیم این بحث را مطرح كنیم كه آیا اساساً این فرد اجازه چنین اقدامی را دارد یا خیر؟ و آیا قوه و نظام سیاسی و قضایی از این اقدام او حمایت می كند یا خیر؟»3
گمانه تحول مفهوم حق از حق بودن به حق داشتن و پیدایی مفهوم جدید از حق در دوره رنسانس علمی اروپا، بیش از آن كه ریشه در تحقیق و مطالعه متون فقهی، حقوقی و نصوص دینی و غیردینی داشته و ره یابی اندیشه مندانه به چنین نگره ای باشد، برآیند یك سونگری و شیفتگی افراطی به مدعیات غرب و ره آوردهای علمی و تجربی دوره روشنگری است.
همه آنان كه اندك وقوف و آگاهی به میراث فقهی و حقوق اسلامی دارند می دانند كه بیشترین كاربرد حق در فقه و حقوق اسلامی به معنای حق داشتن است و نخستین معنای كاربردی حق همین معنای حقوقی است. از باب نمونه در آیاتی چون: «أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منكم»(نساء/59) و «و شاورهم فی الأمر»(آل عمران/105) كه از حقوق اساسی (حق مردم بر حكومت و حق حاكمیت بر مردم) سخن می گوید و آیه «ولاتؤتوا السفهاء أموالكم التی جعل الله لكم قیاماً»(نساء/5) و آیه «والذین یرمون المحصنات ثم لم یأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانین جلدة…»(نور/31) كه از حقوق شخصی و خانوادگی حكایت می كنند و همچنین آیه «و لن یجعل الله للكافرین علی المؤمنین سبیلاً»(نساء/141) كه یكی از قواعد و حقوق كلی بین المللی اسلامی را باز می گوید و تمامی آیات و روایات دیگری كه از حقوق شخصی ـ عمومی، داخلی و بین المللی اسلامی سخن می گویند، حق به مفهوم حقوقی در آنها به كار رفته است و معنای ارزشی و اخلاقی ندارد.

مبانی مشترك حقوق و سیاست

از آن رو كه محور و موضوع هر دو دانش حقوق و سیاست نظری و عملی، بشر و انسان است، تعریف و نوع انسان شناختی، یكی از مبانی و مبادی مشترك حقوق و سیاست و پیش فرض آن به شمار می رود. آفرینش، سرشت، هویت بشر، سعادت و شقاوت او، فرجام و غایت نهایی زندگی و حركت انسان، گزینه های بنیادینی هستند كه بر چندوچون حقوق انسانی از جمله حقوق سیاسی چون حق رأی، حق تعیین سرنوشت، نوع نظام سیاسی، اثر می گذارند. پاسخ ها و نگاه های متفاوت به هر یك از مقوله های یاد شده نظام حقوقی و سیاسی ویژه ای را در گذر تاریخ به وجود آورده است و از این پس نیز، حقوق و سیاست بر شالوده انسان شناختی سمت و سو خواهد پذیرفت. تنوع مطالب و نگرش های حقوقی و نیز چند گونگی نظام های سیاسی هر چند كه از رهگذر میزان و شدت و ضعف تأثیرپذیری از پیش فرض انسان شناختی متفاوت است، اما اصل این تأثیر پذیری را نمی توان در هیچ یك از رژیم های حقوقی و سیاسی نادیده انگاشت.
برتراند راسل (1970ـ1872م) فیلسوف و سیاستمدار انگلیسی در تأثیر نوع انسان شناسی بر سیاست می گوید:
«سیاست مقدار زیادی تحت تأثیر سخنان بی لطف است كه عاری از حقیقت اند. یكی از رایج ترین اصول عامه این است كه می گویند، طبیعت انسانی تغییرپذیر نیست. او سپس برای سیال بودن طبیعت انسانی استدلال می كند و در لابه لای استدلال خویش از قواعد اجتماعی و حقوقی یاد می كند كه بر پایه انگاره ثبات و یا تغییرپذیری طبیعت بشری استوار است.
كمترین مطالعه در علم انسان شناسی، پوچی این اعتقاد [تغییرناپذیری طبیعت انسان] را می نمایاند. در میان مردم تبّت از آن جهت كه مردان، بیشتر، از این كه بتوانند یك خانواده كامل تشكیل دهند فقیرتر هستند. هر زن چند شوهر دارد و در عین حال بنا بر آنچه سیاحان ابراز می دارند زندگی خانوادگی آنها از هیچ جای دیگر دنیا ناخوشایندتر نیست. عمل قرض دادن همسر به یك میهمان در خیلی از قبایل غیرمتمدن به چشم می خورد. بومی های استرالیایی در عنفوان جوانی تحت چنان عمل ناراحت كننده ای قرار می گیرند كه در طول زندگی كه در پیش دارند به مقدار معتنابهی از قدرت جنسی ایشان كاسته خواهد شد. كشتن نوزادی كه تازه متولد شده، در حالی كه عملی بر خلاف طبیعت انسانی است، در سالهای قبل از مسیحیت كاملاً رایج بود. مالكیت خصوصی در میان بعضی از قبایل وحشی به رسمیت شناخته نشده است».4
یادكرد نمونده های یاد شده از سوی راسل ـ كه خود بخش اندكی از مثال های متعدد دیگر است ـ بدین معنی است كه به رسمیت شناختن حق چند شوهری برای زنان، حق جراحی ناباور شدن دائمی برای مردان، آزادی سقط جنین زنده و كشتن نوزادان ـ به هر دلیلی ـ الغای مالكیت خصوصی و جایگزین ساختن اقتصاد اشتراكی و عمومی، چون امور معارض و ناسازگار با طبیعت انسانی نیستند (زیرا كه طبیعت بشری خواسته ها و گرایش های ثابت و معینی ندارد) می توانند از سوی دستگاه های قانون گذاری كشورها و ملت ها پذیرفته شوند و بر مبنای آنها نظام حقوقی خانوادگی، اقتصادی و اجتماعی نوین پی ریزی شود.
گذشته از درستی و نادرستی ادعای راسل در سیال بودن طبیعت انسان، اصل تأثیر انسان شناختی بر حقوق و سیاست، كه وی از آن سخن گفته است، حقیقت تردید ناپذیر است. از این سبب در این بخش به بررسی اجمالی تأثیر نوع نگرش به آفرینش و سرشت انسان بر حقوق و سیاست می پردازیم، تا به رهیافت روشن تری از استواری این دو دانش بر نوع معرفت و شناخت از انسان، نایل آییم.
تمایز، یا وحدت ذاتی انسانها در آفرینش
برابری انسانها در آفرینش و یا چیستی ذاتی برخی و برتری برخی دیگر از مبانی مشترك و تأثیرگذار بر سیستم و ساختار نظام سیاسی و نیز نظام حقوقی طبیعی و حقوق موضوعه است.
اندك نبوده اند كسانی كه گوناگونی نژادها را نمای رویین گوناگونی آفرینش و ذات انسانها می انگاشته و در فرآیند سیاست و حقوق این تفاوت ها را مبنای عمل و حقوق قرار می داده و فاشیسم سیاسی و حقوقی را پیشنهاد می كرده اند.
روبرت ناكس، پزشك انگلیسی، در فصلی از كتاب «نژادهای تاریك بشر» می نویسد:
«از زمان های دیرین، نژادهای تاریك، همواره برده برده داران سپید خود بوده اند. چرا؟… من چنین می اندیشم كه باید نوعی پستی بدنی و در نتیجه آن پستی روحی در همه افراد نژادهای تاریك موجود باشد».5
نظام حقوقی كه از دل چنین نگرشی بر می آید به طور طبیعی دو لایه خواهد داشت؛ لایه فرادست و فرودست. ناكس می گوید:
«از نخستین ادوار نوشته تاریخ، زور همواره موجد حق بوده است… روی همین حق است كه نژاد اسلاو ایتالیا را در هم می شكند و شریف ترین بخش بشریت را از میان بر می دارد. با همین حق، یعنی قدرت و زور، آمریكای شمالی را گرفتیم و آن را از دست نژادهای بومی اش كه آمریكا طبیعتاً متعلق بدانان بود درآوردیم. اعقاب ما یعنی افراد ایالات متحده با همان حق، یعنی زور، ما را از آنجا بیرون كردند».6
اندیشمندان یونانی نیز از نابرابری نژادهای بشری سخن گفته و آن را اساس ساختار نهادهای اجتماعی، مدنی، سیاسی و نظام حقوقی قلمداد كرده اند.ارسطو (322ـ384ق) چون باور داشت: به حكم قوانین طبیعت برخی از آدمیان آزاده و گروهی دیگر بنده اند. در شیوه عملكرد حكومت و حقوق شهروندان،هرچند به دفاع از دادگری و عدالت برخاست، اما از دادگری تعریفی ارائه داد كه با نابرابری طبیعی و ماهوی افراد سازگار افتد. ازهمین رهگذر بر تعریف آنان كه گفته اند:«دادگری همان برابری است» افزود: «به راستی هم چنین است، ولی نه برای همه، بلكه برای كسانی كه با هم برابر باشند، دادگری است». و نیز تعریف دادگری به نابرابری را ناتمام انگاشت و گفت: «باز این سخن درست است، ولی نابرابری نه برای همه بلكه برای مردم نابرابر عین عدل است.»
ارسطو بر اساس تقسیم مردم به طبقات پست و برتر، ساكنان یك قلمروسیاسی را به دو گروه شهروندان و غیرشهروندان (بندگان، بیگانگانه، پیشه وران و…) دسته بندی می كرد و غیر شهروندان را از حقوق شهروندی برخوردار نمی دانست.
افلاطون (م 427ق.م) نیز در مدینه فاضله خود، گرچه برده گرفتن سربازان آتنی را در جنگ روا نمی داند اما بربریان را شایسته بردگی می داند و شهروندان مدینه فاضله را به برده گرفتن ترغیب می كند.7
در برابر دیدگاه نابرابر ذاتی و ماهوی انسانها گروه دیگر از اندیشه وران و مكاتب بشری و جمله ادیان آسمانی از وحدت ماهوی و ذاتی انسانها دفاع كرده و تفاوت نژادهای انسانی در اندام و ساختار فیزیولوژیكی را دلیل تفاوت كیفی و ماهوی ندانسته اند. طرفداران این دیدگاه، هم در عرصه حقوق و هم در عرصه سیاست از نظام حقوقی برابر و نظام سیاسی مردم سالارانه كه برآمده از رأی و مشاركت تمامی شهروندان یك قلمرو سیاسی باشد سخن گفته اند و حكومت را حافظ منافع و تأمین كننده حقوق برابر همه رعیت توصیف كرده اند. اعلامیه جهانی حقوق بشر و نظام های سیاسی دموكرات در دنیای غرب كه حاصل تلاش و آرای آزادی خوادهان و طرفداران تساوی ذاتی انسانها همچون مونتسكیو، روسو، میل و… می باشد از نمونه های روشن و معاصر تفكر یكسانی ذاتی انسانها است.
در اندیشه دیانت اسلامی و متن وحیانی قرآن، بارها به صورت صریح از وحدت ذاتی و آفرینش همسان نژادهای بشری سخن به میان آمده است؛ از جمله در این آیه مباركه:
«یا أیها الناس اتّقوا ربّكم الذی خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثیراً و نساءً…» نساء/1
ای مردمان! تقوای پروردگارتان را پیشه دارید، پروردگاری كه شما را از یك جان آفرید و جفت او را نیز از همان جان آفرید، و از این زوج هم جان و هم نوع، مردان و زنان بسیار بر پهنه گیتی پراكند.
قرآن واقعیت تفاوت نژادها در ساختار فیزیكی و گویش ها را انكار نمی كند، اما این تفاوت ها را نه دلیل تفاوت ماهوی و ذاتی نژادها و نه مایه برتری نژادی بر سایر نژادها به رسمیت می شناسد:
«یا أیها الناس إنّا خلقناكم من ذكر و أنثی و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا…» حجرات/13
ای مردمان! ما همه شما را از زن و مرد آفریدیم و به فامیل ها و قبیله ها منشعب كردیم، تا بازشناخته شوید.
یكسان نگری قرآن به نژادهای گوناگون بشری و وحدت ذاتی و ماهوی آنها نظام حقوقی یكسان برای آدمیان را در پی آورده است، چنان كه سهم مشاركت آحاد بشری در تعیین سرنوشت سیاسی و اجتماعی مطابق با الگوهای پیشنهادی و راهكار دینی ـ كه توضیح بیشتر آن خواهد آمد ـ برای همگان به صورت برابر در نظر گرفته شده است.

خیرخواهی و شرارت پیشگی انسان

در یك تقسیم بندی كلی دیدگاه های انسان شناختی را ازمنظر هویت شرورانه و یاخیرخواهانه انسانها، می توان بر دو دسته تقسیم كرد وتأثیر آشكار تفاوت آن دو نگاه بر دو حوزه حقوق و سیاست را دریافت.
یك: گروهی از اندیشه وران كه انسان را موجودی شریر، خیانت خواه و فساد پیشه می شناسند، درحوزه سیاست ازحاكمیت استبدادی كه با زور و سرنیزه و شلاق نفس سركش و شرارت پیشه رعیت را لجام زند، جانب داری كرده. و درحوزه حقوق، حق تعیین سرنوشت و مشاركت ارادی و آزادانه در اقتداردهی و سامان بخشی نظام سیاسی را برای مردم به رسمیت نشناخته اند. گروسیوس، نیچه، نیكولو ماكیاول و هابز توماس را می توان از نمونه ها و چهره های شاخص این نگره نام برد.
توماس هابز (1679ـ1588م) متفكر انگلیسی، انسان را حیوانی می نگریست كه تنها به دو انگیزه ترس و سود شخصی تمامی كارها و فعالیت های خویش را انجام می دهد و این بدان معنی است كه زندگی یك پیكار ظالمانه است.
از منظر هابز، در میان انسانها همچون سایر حیوانات، زور، زاینده حق است، بنابراین تنها وسیله قابل تصور برای دست یابی به هرگونه سامان و نظمی در عرصه پرآشوب و در حال جدال جامعه انسانی، زور است؛ زیرا حیوان هایی كه در سیطره ترس و تمایل خودخواهانه قرار دارند، جز زور برای ایشان كارگر نمی افتد. 
بر بنیان چنین تصوری از سرشت و طبیعت انسان است كه هابز نظریه سیاسی و حكومتی خود را عاری از هرگونه احساس و و عاطفه انسانی در كتاب «لویاتان» پی می گیرد و دو راه را برای رسیدن به قدرت حاكمه بیان می كند: راه نخست، استفاده از قدرت طبیعی است، مانند مردی كه فرزندان خود و فرزندان آنها را وادار می كند كه در زیر سلطه او قرار گیرند؛ زیرا این اختیار را دارد كه اگر از فرمان او سرپیچی كنند آنان را بكشد و یا آنكه شخصی به وسیله جنگ، دشمنان را مطیع اراده خود سازد و به شرط انقیاد از تباه كردن جانشان درگذرد. راه دیگر آن است كه آدمیان میان خود توافق كنند كه با میل و رضایت به زیر فرمان یك فرد یا انجمنی از افراد درآیند… او حكومت شكل نخست را حكومت اكتسابی و شكل دوم را دولت تأسیسی می نامد.
دولت تأسیسی هابز هر چند صورتی از دولت مشروع و مبتنی بر مشاركت و اراده مردم را دارد، اما با امتیازات و اختیار اعمال سلطه ای كه او برای چنین دولتی بر می شمارد، حكومت به ظاهر انتخابی و دموكراتیك و مردم سالار او به حكومت استبدادی تغییر هویت می دهد؛ چه او می گوید پس از پیمان مردم با فرمانروا هیچ عملی از سوی فرمانروایان نمی تواند پیمان افراد را لغو كند.8 «حكمران هر رفتاری كه با رعایای خویش انجام دهد، هیچ كس نمی تواند او را به ستمگری متهم سازد».9 او هیچ باكی ندارد كه تصریح كند چنین دولتی استبدادی است؛ زیرا بر پایه مبانی او «استبداد لازم است». در نتیجه تنها شكل منطقی حكومت كه با نظام فكری هابز نیز سازگار است، چنان كه خود نیز اعتراف دارد، سلطنت موروثی است.10
فراگرد مبانی یاد شده در ساحت حقوق چنین بروز می یابد كه: «دولت حتماً بر بیان و مطبوعات نظارت داشته باشد، انتشارات، ورود كتابها وخواندن آنها باید تحت سانسور شدید قرار گیرد. مهملاتی از قبیل آزادی فردی، قضاوت شخصی و یا وجدان نباید وجود داشته باشد، هر چیز كه موجب تحدید قدرت پادشاه… گردد باید از ریشه بركنده شود».11 و فراتر از این: «شهریار باید بردین مردمش نظارت كند».12
این نگره استبدادی در سیاست و تحدید و تضییع حقوق انسانها از سوی هابز برآیند طبیعی انسان شناختی و باور به سیرت و سرشت شرورانه انسانها است.
بدین ترتیب چنان كه ویل دورانت می گوید: «فلسفه هابز… سیاست ماكیاولی را از نو صورت بندی كرد».13
نیچه (1844 ـ 1900م) فیلسوف آلمانی نیز دراین گروه جای می گیرد. از نگاه نیچه بشر بر حسب فطرت و طبیعت، بی رحم است.
بر پای بست چنین معرفتی از انسان و سرشت انسانی، اندیشه حقوقی نیچه بدین صورت بنا می شود:
«این سخن باطل است كه مردم و قبایل و ملل درحقوق یكسانند، این عقیده با پیشرفت عالم انسانیت منافی است».14
چنان كه اندیشه سیاسی او از شاخصه های زیر برخوردار می گردد؛ مردم باید دو دسته باشند، یكی زبردستان و خواجگان و فرمانروایان، و گروه دیگر فرودستان و بندگان و فرمان پذیران. و این نه بدان سبب است كه انسانها خود می توانند و باید چنین كنند، بلكه از آن رو كه در نظام آفرینش گروهی برای بزرگی و فرماندهی و دسته دیگر برای فرمان بردن آفریده شده اند، اصالت و شرف از آن نیرومندان و توانایان است، آنها غایت وجود و آفرینش اند، زیردستان و ناتوایان، كاركردی جز این ندارند كه ابزار فرمانروایان نیرومند باشند. این ایده كه دولت و فرمانروایان حافظ توده و اكثریت مردم اند می باید وارونه شود و باور كنیم كه اكثریت برای آن است كه گروه نخبه و برگزیده هرچه بیشتر نیرومندتر و كامكارتر باشند».15
دو: نگاه دوم در باب سرشت و خمیرمایه وجودی انسان، دیدگاه كسانی است كه انسان را دارای سرشت نیك و خیرخواهانه می شناسند؛ چه آنان كه آدمی را یكسر نیك سیرت می انگارند و ستمكاری ها و زشتی های او را برآیند تربیت، محیط اجتماعی و سایرعوامل بیرون از نهاد جان آدمی معرفی می كنند، و چه آنها كه گرایش های شرورانه در وجود آدمی سراغ دارند، اما حركت كلی و سرشت غالب در فطرت آدمی را نیكی، سودرسانی و خیرگرایی تشخیص داده اند. اندیشه گرانی چون جان لاك، روسو، منتسكیو و جان استوارت میل در این گروه جای می گیرند. اینان در اندیشه سیاسی از نظام مردم سالار دفاع می كنند و در عرصه حقوق، موارد و مسائل حقوقی بسیاری را می شمارند.
جان لاك (1704 ـ 1632م) فیلسوف آزادی خواه انگلیسی كه افكار و اندیشه های سیاسی وی سرچشمه و الهام بخش حاكمیت های مردم سالار و دموكراتیك در انگلستان و آمریكا بود، معتقد بود: افراد بشر شاهكارهای خلقت الهی اند و محصول اراده آفریننده بی نهایت دانا. تمامی افراد بشر بندگان این حاكم مطلق هستند كه در اثر مشیت و در نتیجه صنع او به این جهان آمده اند.16 ثمره و محصولی كه ازاین بذر انسان شناسانه در تفكر لاك چیده می شود از این قرار است:
1. حاكمیت های سیاسی استبدادی كه جز در پی ارضای خواسته های خودخواهانه خود نیستند در قالب شاهكار الهی جای نمی گیرند و وجود آنها نقض آشكار قوانین طبیعت است، پس مشروعیت ندارند.
2. مركز و خاستگاه قدرت سیاسی، مردم اند.
3. قدرت حكومت، تنها در خدمت منافع بشری و در جهت صیانت زندگی، آزادی و حقوق افراد است.
4. مردمان هر زمان خواستند قدرت واگذار شده به دولت را باز پس می گیرند.17
نظام حقوقی كه لاك از آن جانب داری می كرد و همخوان با اندیشه های سیاسی و انسان شناسانه اوست، در اعلامیه نخستین مجلس آمریكا به صورت اعلامیه حقوق مصوب گردید. اصل تفكیك قوا، آزادی بیان، اندیشه و مذهب از جمله اساسی ترین موارد حقوقی آن اعلامیه است.
چند نقل قول دیگر از لاك كه اندیشه های سیاسی، حقوقی و انسان شناسی وی در آنها بر هم تنیده است افكار او را بیشتر روشن می كند:
«برای شناختن حق قدرت سیاسی و انتزاع آن از منشأش باید ببینیم كه مردم به طور طبیعی در چه وضعی و مرحله ای هستند، و در چه وضعیتی آزادی كامل دارند كه در حدود قانون طبیعت هر عملی كه می خواهند انجام دهند و با شخص خود و مایملك خود هر چه می خواهند بكنند؛ بی آنكه از كسی اجازه بگیرند یا بر اراده شخص دیگری اتكا داشته باشند».
«همچنین حالت تساوی كه در آن هر قدرت و حاكمیتی متقابل است و هیچ كس بیش از دیگری از آن برخوردار نمی شود، چون هیچ چیز مسلم تر از این نیست كه موجوداتی كه به یك نوع و مقام تعلق دارند و همه با هم از بدو تولد دارای امتیازات طبیعی مشابه و قوای عقلی همانند هستند باید هر یك با دیگری برابر باشند و هیچ كدام تابع یا زیردست دیگری نباشند».
و عقل كه همان قانون است به نوع بشر كه جز به حكم عقل عمل نمی كند می آموزد كه چون همه مساوی و مستقل اند، هیچ كس نباید به جان و سلامت و آزادی ومال دیگران لطمه ای وارد كند.18
لاك در گفتاری كه گویی به عقیده هابز نظر دارد می گوید: وضع طبیعی حالت جنگ و ستیز میان انسانها نیست، بلكه احتمال عكس آن قوی تر است؛ یعنی حالت طبیعی بشر، حالت صلح و آشتی است.19
منتسكیو (1689 ـ 1770م) قوانین طبیعی را خاستگاه قوانین موضوعه و مقدم بر آن می شمارد و می گوید: قوانین، با گسترده ترین مفهوم ممكن خود، عبارت از روابطی ضروری هستند كه از طبیعت موجودات ناشی می شوند….
اندیشه سیاسی و نظام حقوقی منتسكیو با الهام از این نگرش به سیره و طبیعت انسانی شكل می گیرد. هنگامی كه وی از احساس قلبی خویش سخن می گوید طنین مكتب بشردوستی ـ كه اندك زمانی پس از وی سراسر اروپا را در بر گرفت ـ از آن به گوش می رسد. او بارها بر ضد استبداد و قدرت مطلقه و در ستایش عدالت سخن می گفت. منتسكیو بر خلاف ارسطو نظریه بردگی را نكوهش می كند و آن را از لوازم حكومت های استبدادی می شمارد:
«در حكومت های استبدادی خود را فروختن بسیار آسان است؛ زیرا بردگی سیاسی در این حكومت آزادی را نابود می كند».20 و «وضعیت غلام بدتر از وضعیت رعیت نمی باشد».21 او استدلال ارسطو بر نظام برده داری را مردود شمرد و ابراز داشت: «بردگی بالطبع خوب نیست، نه برای ارباب فایده دارد و نه برای غلام.» از این رو به نظر وی در كشورهای مشروطه نباید بردگی وجود داشته باشد؛ زیرا نبایستی انسان را از پا درآورد و روحیات او را ضعیف نمود. «چنان كه در حكومت های دموكراسی بردگی بر خلاف اساس و روح دموكراسی است».22
ژان ژاك روسو (1712 ـ 1778م) اندیشه گر فرانسوی در فرازی از خاطرات خود كه در آن از سطور برجسته و درشت تصورات هستی شناسانه خود سخن می گوید درباره انسان می نویسد:
«انسان طبیعتاً موجود خوبی است و فقط نهادهای اجتماعی است كه او را به صورت موجود تبهكار در می آورد».23
روسو با نیك انگاری سرشت و طبیعت انسانی و برابری انسانها در هویت مشترك بشری اندیشه سیاسی خویش را در قرارداد اجتماعی تصویر می كند و می گوید:
«از آنجا كه هیچ یك از افراد به طور طبیعی حق حاكمیتی بر دیگران ندارد، و چون زور هم به هیچ وجه موجد حقی نیست، بنابراین رضایت و توافق افراد، اساس همه حكومت های مشروع است».24
در سایه چنین حكومتی است كه زندگی بشر از وضع طبیعی به مدنی تغییر شكل می دهد و در رفتار آدمیان، عدالت، جانشین غریزه می گردد و حق، جای هوا و هوس را می گیرد. آنچه انسان با عقد قرارداد اجتماعی از دست می دهد آزادی طبیعی و حق نامحدودی است بر هر آنچه می تواند به دست آورد و نگاه دارد، و آنچه به وسیله قرارداد كسب می كند آزادی مدنی و حق مالكیت همه چیزهایی است كه در تصرف اوست.25
روسو در پاسخ ماهیت این قرارداد اجتماعی می گوید:
«هر یك از افراد كل هستی خود را با همه حقوقی كه دارد به اجتماع واگذار می كند. اولاً چون هر فرد تمامی هستی خود را می بخشد وضع زندگی برای همه یكسان خواهد بود ،و ثانیاً چون وضع برای همه یكسان است به سود هیچ كس نیست كه برای دیگران مزاحمتی ایجاد كند. و در یك كلام: هر یك از ما وجود و قدرت خود را تحت رهبری عالیه اراده همگانی به مشاركت می گذاریم و هر عضوی را به عنوان جزء لاینفك كل در جمع خود می پذیریم».26
جان استوارت میل (1873 ـ 1806م) فیلسوف حس گرای انگلیسی هر چند در مشرب فلسفی در زمره فیلسوفان تجربه گراست از همین رهگذر در انسان شناختی خویش بر آن است كه انسان سرشت و فطرت از پیش تعیین شده ندارد، بلكه در معبر تماس با واقعیت های خارجی است كه سمت و سوی مشخص می پذیرد، پس سرشت و فطرت انسان در آغاز نه نیك خواهانه است و نه شریرانه. تمامی خصلت های انسانی اكتسابی و دریافتی است.
همین میزان از نیك انگاری فطرت انسانی، میل را به سوی آن می كشاند كه در نگرش سیاسی و حقوقی خویش به آزادی همگان در عرصه سیاست و مدیریت اجتماعی روی آورد و از تنگناهای سیاسی و نابرابر حقوقی آدمیان ابراز تنفر و انزجار كند.27

هویت انسان از دیدگاه قرآن

انسان در نگرش دینی و قرآنی نه موجودی تماماً پیش ساخته و محكوم سرنوشت و تقدیر جبری است، و نه موجود تهی، رها و به خودواگذار شده «أیحسب الأنسان أن یترك سدی»(قیامت/6) بلكه انسان سرشار است از تمایلات، استعدادها و انگیزه های خیرخواهانه و شریرانه «و نفس و ما سوّاها. فألهمها فجورها و تقواها»(شمس/8ـ9)، اما در این آمیختگی، جهت گیری و جانب غالب، خیر، كمال و نیكی است. اثبات این كه جهت گیری مسلط در خمیرمایه انسان خیر و نیكی است از چندین راه میسر است:
1. گروهی از آیات قرآنی انسان را دارای گرایش فطری به سوی خداوند به عنوان كمال و خیر مطلق توصیف می كند:
«فطرت الله التی فطر الناس علیها» روم/30
«یا أیها الإنسان إنّك كادح إلی ربّك كدحاً فملاقیه» انشقاق/6
ای انسان همانا تو سخت كوشایی به سوی پروردگارت؛ چه كوششی!؟ پس بدو خواهی رسید.
واژه «كدح» كوشش پیوسته و مؤثر با كار بست همه قوای ذهنی و بدنی برای رسیدن به مطلوب یا گریز از منفور است. مطلوب در این تلاش پیوسته و همواره و سخت، پروردگار انسان است كه منشأ كمال و كمال مطلوب و خیر محض است.
علت سختی این تلاش نیز می تواند این باشد كه در این كوشش، گرایش خیرخواهانه و كمال جویانه انسان می باید كه از متن گرایش های بدخواهانه او بگذرد و در یك كشمكش و تنازع و درگیری جدی با آن جذبه ها بر آنان پیروز گردد و كمال و خیرغایی را در آغوش گیرد.28
تو را ز كنگره عرش می زنند صفیر
ندانمت كه در این خاكدان چه افتاده است
2. شمار دیگری از آیات قرآنی و متون وحیانی از كرامت ذاتی و برتری او بر سایر موجودات سخن می گوید:
«و لقد كرّمنا بنی آدم و حملناهم فی البرّ و البحر و فضّلناهم علی كثیر ممّن خلقنا تفضیلا…» اسراء/75
اگر این كرامت در سرشت و ذات انسان پیش از هر عمل و رفتاری وجود دارد، نشانگر آن است كه انسان جماد نیست، نبات نیست و حیوان نیز نیست، بلكه نهاد و سرشت نیك و خیر او مایه برتری او شده و او را بر سریر خلافت الهی در زمین نشانده است.
«و إذ قال ربّك للملائكة إنّی جاعل فی الأرض خلیفة» بقره/35
چه اگر سیرت و فطرت نیك انسان بر شرارت و بدخواهی او چیره نمی بود، سزاوار خلافت و جانشینی پروردگار نمی گردید.
3. خداوند در قرآن آفرینش انسان را با سوگندها و تأكیدهای مكرر ستوده و برترین آفرینش میسور و ممكن به حساب آورده است:
«لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم» تین/5
حسن تقویم انسان به زیبایی اندام و بدن نیست؛ چه قوام و استواری اندام، ویژه انسان نیست. افزون بر این در آیه دوم خداوند از یك سیهر قهقهرایی برای انسان خبر می دهد:
«ثمّ رددناه أسفل سافلین» تین/6
این برگشت اولاً نشان می دهد كه انسان به سوی راهی در حركت بوده است. دوم اینكه راه نخست انسان به سوی والایی و بلندی و بزرگی بوده است. و این بازگشت به سوی قهقهرا و تنزل و پستی است. سوم اینكه آن رفتن نخستین، مقتضای طبع نخستین انسان، و بازگشت به پستی و دناءت، نوعی برگشت و پشت كردن سویه اصلی و حالت ثانوی برای انسان است واژه «ثمّ» این هر دو خصوصیت اخیر را خبر می دهد. بدین سان آیه مباركه می فهماند كه انسان در نهاد و سرشت خویش به برترین سیرت كه حركت و سیر كمالی و علو و رفعت و تعالی دارد آفریده شده است.
نگرش نیك انگارانه قرآن و اسلام ازسیرت انسانی و كرامت و شرافت جملگی فرزندان آدم، نظام حقوقی برابر را در پی آورده است. افراد انسانی از آن جهت كه انسان هستند، در حقوق طبیعی هرگز تفاوت و امتیازی بر یكدیگر ندارند، تفاوت های حقوقی در مسیر حیات افراد انسانی و از ناحیه عملكرد خود آنها پدید می آید؛ زیرا طبیعت برابر و متساوی انسانها نمی تواند اختلاف در حقوق و امتیاز یكی بر دیگری را برتابد. وحدت و یگانگی در سرشت و طبیعت لاجرم به وحدت حقوق می انجامد. چنان كه این نگرش در مدیریت اجتماعی، نظام سیاسی و سامانه قدرت نیز تأثیر خویش را بر جای می نهد، همگان در نظام سیاسی و اداره امور اجتماعی حق مشاركت، دخالت و نظارت دارند «… و شاورهم فی الأمر…» (آل عمران/159) و دركارهای اجتماعی با آنان مشورت كن…
درست است كه در نظام های دینی، رهبری و زمامداری بدون داشتن بایستگی های مربوطه میسر نیست و تنها از آنِ گروه ویژه ای از انسانها شمرده می شود، اما از آن سبب كه در فقدان عصمت پیشگان منصوب ازجانب وحی چون زمینه كسب شرایط بایسته رهبری سیاسی در دسترس عموم انسانها می باشد و هر كس می تواند خود را بدان آرایه ها بیاراید، نمی شود آن را نوعی امتیازدهی برای گروه ویژه به حساب آورد و چنان نظامی را از حقیقت نظام سیاسی مردم سالارانه به دور انگاشت.

منابع مشترك حقوق و سیاست

منبع در دانش حقوق به دو معنی كاربرد دارد:
1. مبنا و سرچشمه پیدایش قواعد حقوقی كه اعتبار و مشروعیت بخش قواعد و قوانین حقوقی نیز به شمار می رود و از آن به منابع ماهوی حقوق تعبیر می شود. در این مفهوم هرگاه از منابع مشترك حقوق و سیاست سخن می رود به این معنی است كه این هر دو به سرچشمه های مشترك می رسند؛ زیرا منبع و خاستگاه حقوق و سیاست، یا اراده حاكم است و یا اراده مردم؛ در مكاتب حقوق اداری و نیز نظام های سیاسی غیرمردمی قواعد حقوقی و نیز روش و اسلوب سیاست و فرمان روایی در عرصه داخلی از اراده برتر حاكم سرچشمه می گیرد و بر رعیت و فرمان بران الزام آور و اجرا می گردد.
در حقوق بین المللی و تعامل و روابط سیاسی دولت ها، منبع حقوق و سیاست، اراده مشترك دولت ها است كه از خود آنان صادر و بر خود آنان نیز به اجرا در می آید.
در نظام های حقوقی وضعی و اجتماعی كه قواعد و مقررات حقوقی از ضروریات و مقتضیات زندگی اجتماعی بر می خیزد، منبع حقوق و نیز تعیین كننده چارچوب و اسلوب رژیم سیاسی كه خود از یك منظر بخشی از حقوق انسان ـ حقوق اساسی ـ است، نیازها و ضرورت های جوامع است.
در نظام های حقوقی و سیاسی الهی و توحیدی خاستگاه و منبع ماهوی نظام حقوقی و سیاسی و نیز منشأ اعتبار دهی و الزام بخشی تنها اراده خداوند است.
2. قالب و شكل بیرونی مجموعه های حقوقی، خاستگاه و آبشخور قواعد حقوقی هر چه باشد سرانجام به صورت قواعد و مقررات حقوقی در می آید. اشتراك منابع حقوق و سیاست و بر اساس این مفهوم، بدین معنی است كه مجموعه ای هم زمان دوكاربرد حقوقی و سیاسی داشته باشد كه از سویی قالب و شكل نظام حقوقی یك جامعه را و از دیگر سوی ساختار قدرت و اسلوب و چارچوب نظام سیاسی و دولت را دربرداشته باشد. هرگاه سخن از منابع حقوق به میان می آید غالباً همین كاربرد دوم مراد است و مقصود از اشتراك در منابع حقوق و سیاست در این نوشتار نیز همین معنی است. هر چند كه در مفهوم پیشین نیز چنان كه گذشت حقوق وسیاست به خاستگاه مشترك و یكسان می رسند.
حقوق و سیاست ـ جز در نظام های توتالیتر و استبدادی ـ به ویژه در حقوق اساسی به صورت نظام نامه ها و قوانین اساسی سامان می یابد كه هم دربردارنده حقوق داخلی ـ بین المللی و هم راه های مشروعیت یابی وظایف، اختیارات و صلاحیت های حكومت و رژیم سیاسی را باز می گوید. البته در پاره ای از كشورها این مجموعه به صورت مكتوب و نوشته وجود ندارد و عرف و منش اجتماعی، قالب و شكل حقوق و سیاست به شمار می رود. بدین ترتیب اصلی ترین منبع به مفهوم دوم برای حقوق و سیاست در نظام های بشری قانون و عرف است. عرف در این كاربرد، شامل روش و اسلوب برگزیده از جانب ملت ها و جوامع انسانی در ارتباط با افراد یك قلمرو جغرافیایی و یا تعامل بین المللی و نیز اسلوب و روشی است كه مقامات و نهادهای حكومتی و سیاسی در پیش می گیرند.
در نظام های آسمانی و وحیانی از جمله دیانت اسلام، قالب و منبع اصلی حقوق و سیاست، شرایع آسمانی (= كتاب) و روش و اسلوب و رفتار و نیز گفته های رهبرانی است كه از یك سو گیرنده آن شرایع و از دیگر سو تفسیرگر و اجرا كننده آن هستند (= سنت).
منابع فرعی دیگری نیز وجود دارند كه در حقیقت از متن همین دو منبع اصلی بر می خیزند و مشروعیت و اعتباریابی خویش را نیز وامدار همین دو قالب اصلی هستند كه در شمار مهم ترین آنها می توان از عقل و عرف نام برد.

قرآن و منابع مشترك حقوق و سیاست

از قرآن كریم به عنوان مجموعه حقوق و نظام نامه سیاسی دیانت اسلامی می توان به مثابه اصلی ترین منبع حقوق و سیاست نام برد. چنان كه منبع بودن سنت و پاره ای دیگر از منابع فرعی حقوق و سیاست همچون عقل و عرف را از قرآن می توان دریافت.

یك. قرآن

كتاب وحیانی «قرآن» مهم ترین آبشخور حقوق و سیاست اسلامی است و در حقیقت اصلی ترین منبع به شمار می رود ،چه سایر منابعی كه مورد بهره وری قرار می گیرند به نوعی به قرآن باز می گردند، یا از رهگذر حجیت و اعتباریابی و یا از ناحیه كاركرد مفهوم و محتوا. اهمیت قرآن از این جهت نیز هست كه به گونه مستقیم و بی واسطه از مقام حاكم و فرمانروای اصلی هستی و مرجع قانون گذاری شایسته شرف صدور یافته است. دو دیگر اینكه حجیت و اعتبار راهكردهای سیاسی و حقوقی آن مورد وفاق تمامی مذاهب و نگرش های اسلامی است. گو اینكه در فهم آموزه های سیاسی و حقوقی، میان اندیشه گران اختلاف هایی وجود دارد، اما جملگی، اعتبار و دریافت خویش را وامدار حجیت و اعتبار قرآن هستند.
قرآن خود از این واقعیت كاركردی خویش سخن می گوید:
«لقد أرسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الكتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط» حدید/25 
فراخنای مفهومی كتاب و میزان كه فرآیند عدالت را در پی دارد هر دو ساحت حقوق و سیاست را پوشش می دهد. افزون بر این، در عینیت بیرونی، بخش بزرگی از آیات قرآن را آیات الأحكام (آنچه می تواند قاعده و قانون حقوقی به حساب آید و یا منشأ وضع و استخراج قوانین و قواعد حقوقی قرار گیرد) تشكیل می دهد. تحدید این آیات به پانصد آیه و یا بیشتر و كمتر از آن هر چند در گذشته و از ناحیه فقیهان و قرآن پژوهان صورت گرفته است، اما بی تردید نمی شود هیچ یك از آمارها و نمودارهای ارائه شده در این باره را سخن نهایی انگاشت؛ به ویژه آنكه دانش ها و پرسش های نوآمد در عرصه حقوق و سیاست هر روز بر گستره فهم اندیشه گران دینی از متن قرآن و سایر متون دینی می افزاید. با چنین نگاهی است كه یكی از قرآن پژوهان معاصر می گوید:
«اگر قرآن را برای ساختن یك جامعه سالم در نظر بگیریم، آیات الأحكام قرآن از 500 به 2000 آیه می رسد، چون مسائل اجتماعی و سیاسی، داخل در آن حوزه می شود و قرآن بیشترین همتش را برای ساختن جامعه سالم به كار برده است».29
داستان های قرآنی، آیات مربوط به پیامبران پیشین و آن گروه از آیاتی كه سنت های الهی در جوامع تاریخ انسانی را بازمی گوید از قلمروهایی است كه می تواند خاستگاه قواعد حقوقی و اندیشه های سیاسی و دولت داری قرار گیرد. در میان همان شمار از آیاتی كه تا به اكنون به عنوان منبع فقه (حقوق) و سیاست اسلامی شناسایی گردیده است، ده ها آیه بیانگر احكام مدنی، جزایی، قضا، احكام اقتصادی و مالی و نیز احكام دولت داری، سیاست داخلی و خارجی، حقوق عمومی و خصوصی می باشد. البته قرآن بر اساس دو ویژگی جهان شمولی و جاودانگی به جزئیات و فروع سیاست و حقوق نپرداخته است، بلكه تنها به راهبردها و هدایت كلی بسنده كرده و ریز كردن و دریافت های جزئی را به سایر منابع و ابزارها كه مهم ترین آنها سنت و عقل است وانهاده است؛ چه عقل نظری فردی و چه عقل عملی جمعی و عرف عقلائی.
آیه های: «و ما ینطق عن الهوی. إن هو إلاّ وحی یوحی»(نجم/3ـ4) سنت گفتاری، و آیه «لقد كان لكم فی رسول الله أُسوة حسنة»(احزاب/21) سنت رفتاری را دارای چنین كاركردی معرفی می كند و مشروعیت و حجیت می بخشد. چنان كه در آیات پرشماری مردمان را به تعقل و خردورزی فرا می خواند:
«و لقد تركنا فیها آیة بینة لقوم یعقلون» عنكبوت/35
«والنجوم مسخّرات بأمره إنّ فی ذلك لآیات لقوم یعقلون» نمل/12
«إنّ شرّ الدواب عندالله الصمّ البكم الذین لایعقلون» انفال/22
و آیات بسیار دیگر، كه از سویی صلاحیت و توانایی عقل و خرد آدمی را در ادراك معارف مورد نظر دین، گوشزد می كند، و از دیگر سو بر آن دریافت ها و فهم ها مهر تأیید و اعتبار می زند.
كارهای پیشین انجام یافته در تنظیم و گردآوری آیات فقهی و حقوقی ما را از یادكرد آنها هرچند به عنوان نمونه بی نیاز می كند. در این فرصت تنها به گروهی از آیات قرآن كه در آنها از سیاست و حكومت سخن رفته است اشاره می كنیم:
1. منشأ حاكمیت:
«إن الحكم إلاّ لله أمر أن لاتعبدوا إلاّ ایاه ذلك الدین القیم…» یوسف/40
حكومت و حاكمیت تنها از آن خدا است، او فرمان داده است كه جز او را نپرستید، این دین استوار است.
«إن الحكم إلاّ لله یقصّ الحق و هو خیر الفاعلین» انعام/57
حكم و و حاكمیت تنها از آن خداوند است، اوست كه حق را باز می گوید و بهترین جدا كننده حق از باطل است.
2. نقش مردم در حكومت:
«و شاورهم فی الأمر» آل عمران/159
با مردم در كارهای مهم (سیاسی و اجتماعی) مشورت و رایزنی كن.
«و أمرهم شوری بینهم» شوری/38
كارهای مهم ایشان (مؤمنان) از راه مشورت و رایزنی حل و فصل می پذیرد.
3. شرایط و موقعیت های جنگ و صلح:
«و قاتلوا المشركین كافّة كما یقاتلونكم كافّة» توبه/36
با همه مشركان بجنگید، همان سان كه آنان همگی با شما در جنگند. (ائتلاف اسلامی در برابر ائتلاف بین المللی)
«و إن جنحوا للسلم فاجنح لها و توكّل علی الله» انفال/61
اگر آنان ـ دشمنان مسلمانان ـ به صلح تمایل نشان دادند، شما هم بپذیرید و به خداوند توكل كنید.

دو. سنت

جای تردید نیست كه پیامبر(ص) در طول ده سال آخر زندگی خود در مدینه به تأسیس حكومت پرداخت و خود به عنوان حاكم و فرمانروای سیاسی به رتق و فتق امور اجتماعی و سیاسی پرداخت و كارهایی چون جنگ و صلح، بستن قراردادها، تدبیر امور معیشتی، قضایی و اجرای حدود، قصاص و سایر كیفرها و مجازات، كه جملگی در قلمرو وظایف نهادهای حكومتی قرار می گیرد انجام داد. منشأ این قدرت حكومتی و اجرایی اگر آسمانی و بخشی از رسالت آن حضرت بوده است، چنان كه معظم عالمان فرق اسلامی باور دارند، بدین معنی است كه سیره ایشان، اعم از گفتاری و رفتاری منبع دریافت روش و اسلوب و ساختار نهاد سیاسی و حقوقی است و همچون سایر ابعاد و شئون رسالت وی تأمل و درنگ در الگوگیری را بر نمی تابد.
همچنین به فرض آ نكه منشأ قدرت و مدیریت اجتماعی پیامبر را امری كاملاً دنیوی و برآمده از خواست و رضایت مردم بینگاریم ـ بدان گونه كه برخی پنداشته اند ـ باز هم سنت گفتاری و رفتاری پیامبر و نظام سیاسی و حقوقی كه وی در مدت ده سال حاكمیت خویش بر پاداشت، پیرو الهام و دریافت حقوق و سیاست اسلامی است؛ زیرا همان گونه كه پیشتر گفتیم آیات قرآنی با صراحت تمام، هم اعتبار و حجیت گفتار پیامبر و هم حجیت كردار و رفتار او را بیان می كند:
«و ما ینطق عن الهوی. إن هو إلاّ وحی یوحی» نجم/4و5
تضمین حجیت و اعتبار گفته های پیامبر(ص) از سوی خداوند را هر چند بعضی به قرآن محدود كرده اند؛ یعنی آنچه پیامبر به عنوان قرآن می گوید سخنی از روی خواهش نفس او نیست، امّا همان گونه كه علامه طبرسی و بسیاری دیگر از قرآن پژوهان می گویند و اطلاق آیه نیز آن را تأیید می كند، مقصود همه سخنان پیامبر است؛ جز در آن موارد كه به دلیل خاص از دایره این اطلاق خارج شده است؛ همچون گفتار و اعمال شخصی و خصوصی كه پیامبر به عنوان یك فرد از افراد بشر داشت. چنان كه آیه: «لقد كان لكم فی رسول الله أسوة حسنة…»(احزاب/21) روش و رفتار پیامبر در تمامی اشكال و در عرصه های گوناگون را منشأ الهام و معرفت آموزی معرفی می كند و آیه 80 سوره نساء فرمان پذیری و پیروی از پیامبر(ص) را همان اطاعت از خداوند توصیف می كند: «من یطع الرسول فقد أطاع الله…»
بدین سان سنت گفتاری و رفتاری پیامبراكرم(ص) به اجماع و اتفاق اندیشمندان مسلمان، و سنت (گفتار و رفتار) امامان معصوم پس از پیامبر(ص) در نگرش شیعی، و سنت صحابه به نظر برخی از اندیشمندان اهل سنت و جماعت، از منابع مشترك حقوق و سیاست است.
می توان گفت، سنت، احكام و آموزه های حكومتی و قواعد حقوقی بیشتری نسبت به كتاب را بیان می كند؛ چه در سنت، مسائل به صورت مشروح، جزئی و موردی آمده است. از این رو فهم و دریافت آنها آسان تر است، افزون بر این نظام سیاسی اسلامی پس از رحلت پیامبر نیز ادامه یافت. شیوه برخورد و عملكرد زمامداران پس از پیامبر با مسائل سیاسی و قوانین و قواعد حقوقی به ویژه در زمان حكومت حضرت علی(ع) و در نامه ها، خطبه ها و فرمان هایی كه آن حضرت به والیان و نمایندگان سیاسی خویش نوشته است بر غنای سنت افزوده است.
نكته شایان ذكر آن است كه برخی از نویسندگان معاصر در بهره وری از سنت تردید نشان داده اند؛ به این سبب كه سنت بیشتر از رهگذر خبر واحد به دست ما رسیده است و خبرواحدِ غیریقینی شایستگی مبنا قرار گرفتن برای قواعد اساسی را ندارد. در مقام وضع قانون اساسی جایز نیست به سنت خبر واحد مستقل عمل كنیم. مقصود از مستقل، خبر واحدی است كه حاكی از احكام و اصول جدیدی باشد كه قرآن بر آنها تصریح نكرده باشد. ولی تصور می رود پس از اثبات حجیت خبر واحد در جای خود تفاوت در موضوع خبر نمی تواند موجب تفاوت كاركرد خبر باشد؛ مگر آن كه اصل حجیت خبر واحد را نپذیریم.

سه. عقل

فهم و دریافت های عقلانی را قرآن كریم دارای اعتبار و حجیت می شناسد. این واقعیت را گذشته از آیات و نصوص قرآنی و روایی بسیاری كه در آنها از مردمان برای عقل و خردورزی در مسائل و موضوعاتی چون خداشناختی، هستی شناختی، تاریخ شناختی، معادشناختی و سنت های حاكم بر تاریخ و جوامع انسانی دعوت شده است. از آیه 25 سوره حدید و آیاتی چون: «و أمرهم شوری بینهم»و «و شاورهم فی الأمر» می توان دریافت كه رهیافت های عقلانی در دو حوزه سیاست و حقوق نیز دارای حجیت و كاركرد است.
دو فراز از آیات پیش گفته، همان سان كه تمامی قرآن پژوهان و مفسران گفته اند، به مشورت و رأی خواهی پیامبر از یاران و اصحاب درمسائل اجتماعی اشاره دارد و پیامبر را ملزم می كند كه به رأی و نظر و دریافت های عقلی مردم ارج نهد و گاه آنها را به كار بندد.
اما به آیه 25 سوره حدید كه می گوید:
«لقد أرسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الكتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط…»
بی شك ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و همراه آنان كتاب آسمانی و وسیله سنجش (میزان) نازل كردیم تا مردمان به عدل و داد به پای خیزند.
می توان چنین استدلال كرد كه در این آیه از فروفرستادن كتاب و بینه سخن رفته است. نقش عقل در فهم كتاب و متن جای انكار ندارد، اما بینه ( = دلیل و برهان روشن)30 هر چند در فراخنای مفهوم خویش هر یك از دو برهان عقلی و دلیل حسی را جای می دهد، اما با در نظر داشت اینكه بیشتر آنچه از آسمان به پیامبران و از جمله پیامبر اسلام فروفرستاده شده از جنس ادله و برهان عقل یاب بوده است) می شود گفت مقصود در این آیه برهان و دلیل عقلی است. 
ز دیگر سو آنچه در این آیه مباركه در فرآیند رهیافت به بینه و برهان های ارائه شده از سوی پیامبر(ص) از مردم خواسته شده است آن است كه برای استقرار و برپاداشتن قسط و عدل قیام كنند؛ بدین معنی كه خردمندان با دریافت های عقلانی متكی بر كتاب، بینه و راهكردهای وحیانی عقلانی، جامعه ای را پی بریزند كه شاخصه قسط و عدل را در خود داشته باشد. ناگفته پیداست كه جامعه آراسته به صفت و شاخصه قسط و عدل، جامعه ای است كه در تمامی ابعاد به ویژه در بعد سیاسی و حقوقی آراسته به زیور عدالت باشد؛ چه اینكه قسط و عدل در بیشترین موارد كاربرد و نیز در فهم عرفی، پسوند نظام سیاسی و حقوقی و عملكرد سیاستمداران و قانون گذاران و اجرا كنندگان قانون (حقوق موضوعه) قرار می گیرد، و این دو عرصه قلمرو بارز و حداقلی قسط و عدل به شمار می روند.
بدین ترتیب قرآن به جامعه عقلا اجازه می دهد تا با استمداد از راهكارهای كلی وحی به سامان دهی نظام عادلانه اجتماعی بپردازد.

چهار. عرف

عرف یكی از كهن ترین منابع حقوق در تاریخ حیات جمعی و گروهی انسان ها است. پیشرفت روزافزون جوامع، جابه جایی ملت ها و مهاجرت ها، پیدایش مسائل جدید و روزآمد تا حدودی ازنقش و كاركرد عرف در تعیین قواعد حقوقی كاسته است، اما هنوز هم در تمامی نظام های حقوقی و نیز سامان بخشی سیاسی، عرف یكی ازمنابع به حساب می آید. اندیشه گران علم حقوق در تعریف عرف گفته اند:
قاعده ای است كه به تدریج و خود به خود میان همه مردم یا گروهی از آنان به عنوان قاعده ای الزام آور شناخته شده است.31
بر پایه این تعریف، سه عنصر: استمرار در طول زمان، گستردگی و فراوانی پذیرندگان، و باور به الزام آوری یك قاعده و قانون، معیار معروف بودن آن شناخته شده است. با نبود هر یك از این سه عنصر، معروف بودن یك قاعده نیز از میان می رود، از باب نمونه اگر عنصر الزام آوری و اجباری بودن در یك قاعده وجود نداشته باشد، چنان قاعده ای را می توان جزء عادات و رسوم یك جامعه قرار داد و نه قاعده عرفی. اما بر اساس برخی دیگر از تعاریف، تفاوت چندانی میان عرف و عادت اجتماعی دیده نمی شود.
عرف با شاخصه های یاد شده در نظام های حقوقی گوناگون معاصر ـ با تفاوت هایی ـ هم از نظر عملی و هم از لحاظ نظری جزء منابع قانون و قواعد حقوقی به شمار می رود. هر چند كه در نظام های حقوقی وجدان گرا عرف، منزلتی افزون تر از قانون مدوّن و وضعی، و در نظام های حقوقی قانون گرا عرف، مرتبتی فروتر نسبت به قوانین مدوّن و وضعی دارد.
در نگرش قرآنی و دیانت اسلامی نیز به عرف جامعه انسانی به ویژه عرف جامعه عقلا توجه شده و منبع مشترك سیاست و حقوق به حساب آمده است. قرآن كریم بارها به جامعه دینداران فرمان می دهد كه نظم اجتماعی و روابط درونی خویش را بر پایه معروف بنا كنند. یكایك افراد جامعه در ترویج و سامان دادن امور بر مبنای معروف و جلوگیری از رهیافت منكر درتعامل اجتماعی تكلیف و وظیفه دارند: «كنتم خیر امة أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر…»(آل عمران/110)
شما اهل ایمان برترین امتی بوده اید كه از درون جامعه خود برخاسته اید ـ تا به اصلاح آن بپردازید ـ به معروف ـ سنت های پسندیده ـ فرمان می دهید و از منكر ـ سنت های ناشایسته ـ پرهیز می دهید.
معروف در كاربرد قرآنی به معنای هر آن چیزی است كه از منظر شرع و وحی یا عرف عقلا بایسته و نیكو بنماید. علامه طباطبایی در تفسیر آیه 227 سوره مباركه بقره «و لهنّ مثل الذی علیهنّ بالمعروف» می گوید:
«معروف آن است كه مردم با ذوق برآمده از حیات و زندگی اجتماعی متداول، آن را می شناسند».32
از اطلاق و گستره اعتبار دهی به عرف جامعه عقلا در نگره قرآن می توان چنین دریافت كه در صورت فقدان دیدگاه روشن و صریح شرع در بایستگی و یا نبایسته بودن عمل و یا گفتاری چه در ساحت فردی و چه در حوزه امور اجتماعی، عرف و سیره و تشخیص و نظر جامعه كاربرد دارد و به گفته یكی از قرآن پژوهان: «در این صورت، مطلق معروف، مورد تصدیق شرع است، خواه شرع بالخصوص به آن تصریح كرده باشد یا نه».33

قلمرو مشترك حقوق وسیاست

حقوق و سیاست در مواد و قلمرو نیز اشتراك دارند و به یكدیگر می پیوندند؛ چه حقوق از زوایا و جهات مختلف از جمله بر پایه نوع رابطه و قلمرو جغرافیایی به چهارگونه حقوق داخلی خصوصی و عمومی و حقوق خارجی خصوصی و عمومی تقسیم می شود، چنان كه سیاست ـ به مفهوم رویه و خط مشی حكومت ـ نیز به نوبه خود به دو گونه سیاست خارجی و داخلی تقسیم می گردد.
حقوق عمومی داخلی به آن گروه از اصول و قواعد اطلاق می گردد كه دو طرف آن یكی مردم و دیگری دولت است. به بیان دیگر، موضوع حقوق عمومی كلیت جامعه سیاسی است و گاه از آن به حقوق اساسی تعبیر می شود و شامل قواعد و اصول حاكم بر روابط سیاسی متقابل میان مردم و دولت و نهادها و ارگان های دولتی با یكدیگر می شود. و این همان چیزی است كه هرگاه از منظر رویه و شیوه عملكرد قانونی دولت باملت درنظر گرفته شود عنوان سیاست داخلی به خود می گیرد.
حقوق عمومی خارجی كه موضوع آن تنظیم روابط میان دولت ها و نهادها و سازمانهای بین المللی با یكدیگر است در قلمرو سیاست با عنوان سیاست خارجی یاد می شود. بدین سان قدرت، حق و آزادی هر چند كه به ظاهر واژگان و مفاهیم ناسازگار و ناهمخوان به نظر می آیند، اما حیات اجتماعی انسان ضرورت هم زیستی این هر سه را برتافته و آنها را در بستر مشترك جاری می سازد.
ادیان آسمانی از جمله اسلام كه هدف و غایت بهینه سازی و نیكبختی و رستگاری افراد و جامعه انسانی را در بطن حیات مادی و اجتماعی سراغ می گیرند، به طور طبیعی داعیه رهنمونی انسان ها به بهترین و سالم ترین شیوه زندگی را دارند؛ زندگی كه بخشی از آن رابطه و نحوه تعامل حكومت و ملت و حقوق متقابل دولت و ملت و شیوه عملكرد دولت با شهروندان، و بخش دیگر آن شیوه تعامل و روابط دولت و حكومت دینی با سایر دولت ها و نهادهای خارجی و بین المللی است. و از این رهگذر در متون و نصوص دینی و اسلامی، هم در موضوع حقوق عمومی داخلی (= سیاست داخلی) و هم درموضوع حقوق عمومی خارجی (= سیاست خارجی) راهبردهای صریح و شفاف ـ هر چند به صورت كلی كه تاب و توان مانایی درگذر زمان و تغییر شرایط را از دست ندهد ـ دارد.
اصل حفظ كرامت، حیثیت و ارزش های والای انسان، اصل آزادی، اصل برابری و مساوات انسان ها در حقوق و تكالیف، كیفرها و مجازات ها، حق حیات، مصونیت جان، مال، مسكن و اسرار شخصی، مصونیت مكاتبات و مراسلات، حق مالكیت، كار و اشتغال، حق برخورداری از دانش و پرورش، حق تعیین سرنوشت، حق دادخواهی و تضمین امنیت حقوقی و اجتماعی، در شمار مهم ترین مواردی هستند كه از منظر دین در قلمرو مشترك حقوق اساسی و هم زمان سیاست داخلی جای می گیرند.
چنان كه اصل هم زیستی مسالمت آمیز و صلح جویانه، اصل گسترش عدالت و برابری در تعامل بین المللی، اصل بی طرفی، اصل وفا به پیمانها و تعهدها، از اصول و قواعد بنیادین در حقوق بین المللی و سیاست خارجی اسلامی و قرآنی هستند.
تفصیل این بخش پژوهش و تحقیقی جداگانه را می طلبد.

پی نوشت‌ها:

1. منتسكیو، روح القوانین، ترجمه علی اكبر مهتدی، چاپ هشتم، انتشارات امیركبیر، تهران، 1362، 116.
2. قنواتی، جلیل، نظام حقوقی ا سلام، مركز جهانی علوم اسلامی، قم، 1377، 17.
3. ماهنامه بازتاب اندیشه در مطبوعات روز ایران، مركز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، شماره 33، گفتگو با محمد راسخ؛ حق و تكلیف در عصر قدیم و جدید، 15ـ14.
4. جعفری، محمدتقی، بررسی و نقد افكار راسل، انتشارات امیركبیر، تهران، 1364، 195، به نقل از: مقالات غیرمشهور.
5و6. سروش، عبدالكریم، دانش و ارزش؛ پژوهشی در ارتباط علم و اخلاق، انتشارات باران، تهران، 1359، 33.
7. افلاطون، جمهوریت، 46.
8. مایكل ب. فاستر، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه علی امینی، چاپ دوم، انتشارات امیركبیر، تهران، 1362، ج2، بخش 1، 3ـ152.
9. همان.
10.ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه صفدر تقی زاده و ابوطالب صارمی، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1371، 8/643.
11. مایكل ب. فاستر، خداوندان اندیشه سیاسی، جلد2، قسمت اول، صفحه154.
12. ویل دورانت، تاریخ تمدن، 8/463و 469.
13. همان.
14. فروغی، محمدعلی، سیر حكمت در اروپا، انتشارات زوار، تهران، 1344، جزء3، 199 و 201.
15. همان.
16. برایان ردهد، اندیشه سیاسی افلاطون، تانانو، ترجمه مرتضی كافی و اكبر افسری، انتشارات آگاه، تهران، 1373، 190.
17. همان.
18. راسل، برتراند، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندری، چاپ دوم، نشر پرواز، تهران، 1365، 190.
19. همان.
20. منتسكیو، روح القوانین، 416.
21. همان، 405.
22. همان، 409؛ مایكل ب. فاستر، خداوندان اندیشه سیاسی، ج2، قسمت دوم، 324.
23. مایكل ب. فاستر، خداوندان اندیشه سیاسی، جزء 2، قسمت دوم، 333.
24. همان، 348، 352 و 351.
25. همان.
26. همان.
27. فروغی، محمدعلی، سیر حكمت در اروپا، جزء 3، 144.
28. طالقانی، سید محمود، پرتوی از قرآن، چاپ اول، شركت سهــامی انتشـار، تهران، 1345، 3/144.
29. فصلنامه علوم سیاسی، مؤسسه آموزش عالی باقرالعلوم، قم، سال اول، شماره 2، پاییز سال 1377، صفحه22، گفت وگو با آیت الله محمدهادی معرفت.
30.راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ماده «بین».
31. كاتوزیان، ناصر، مقدمه علم حقوق، 188.
32. طبـاطبـایی، سیـد محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، مؤسسه مطبوعـاتی اسمـاعیلیـان، 1393ق، 2/232.
33. قرشی، علی اكبر، قاموس قرآن، ماده «عرف».
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت: 6:50 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 1652

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس