تحقیق و پروژه رایگان - 254

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

پیام آسمانی غدیر و مصلحت سنجیها

بازديد: 85

پیام آسمانی غدیر و مصلحت سنجیها




 


 

عنوان مقاله : پیام آسمانی غدیر و مصلحت سنجیها

نویسنده : سيدحسن قريشى

منبع : مجله کوثر شماره 48

 

چهره درخشان على عليه‏السلام در تاريخ اسلام چنان پرفروغ است كه كمتر كسى را مى‏توان يافت كه از نقش على عليه‏السلام در صدر اسلام و قرب او در نزد پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اطلاعى نداشته باشد. همه مورخين و محدثين اذعان دارند كه على عليه‏السلام در اوان نوجوانى در دامان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پرورش يافت و على عليه‏السلام عطيه‏اى بود از خاندان ابوطالب عليه‏السلام در عصر فقر و مكنت، براى پيامبر؛ تا اين كه خداوند زمينه رشد و نمو على عليه‏السلام را در خانه پيامبر بدين طريق فراهم نمود و از سن ده سالگى به طور مستقيم تحت تربيت كامل‏ترين انسان عصر قرار گرفت.پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بعد از بعثت، از آغاز رسالت خود تا زمان ارتحالش در هرجا و در هر زمان كه شرايط اقتضا مى‏نمود، از فرصت بهره مى‏جست و مقام و منزلت على عليه‏السلام را به اصحاب يادآور مى‏شد و جانشينى او را به عام وخاص گوشزد مى‏نمود كه احاديث الدار، منزلت، ثقلين، علم و... نمونه‏هايى از موارد فوق است.(1) و آخرين اقدام پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در اين مورد در غدير خم مى‏باشد كه بيش از سيصدنفر از بزرگان اهل سنت به طرق مختلف حديث غدير خم را از يكصد صحابه پيامبر نقل نموده‏اند.(2)پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در احاديث فوق ـ از جمله در واقعه غديرخم ـ على عليه‏السلام را در ولايت خود شريك كرده بود، او پس از دعوت مسلمانان به گردهم آمدن، از آن‏ها پرسيده بود كه: «الست اولى بكم من انفسكم»؛ آيا من از شما برشما مسلط‏تر نيستم؟ وقتى كه پاسخ «بلى» را شنيد، سپس اعلام داشت كه: «من كنت مولاه فهذا على مولاه»؛ هركس كه من مولاى اويم، اين على مولاى اوست. براى «مولا» حدود ده معناى مختلف وجود دارد كه يكى از آن‏ها به معنى «اولى به تصرف» است و بقيه چيزهايى هستند در حدود «مُحِبّ»، «ناصر» و «دوست». باتوجه به سؤال پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در غديرخم «الست اولى بكم من انفسكم»؛ استفاده ازكلمه «مولا» ناظر برمعناى «اولى به تصرف» است. متأسفانه در طول تاريخ، دستگاه حكومتى بنى اميه، بنى عباس و غيره سعى كردند كلام پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را ناظر بر معناى ديگر از جمله محب و دوست نمايند.پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پس از واقعه غديرخم براى تثبيت جانشينى على عليه‏السلام تمهيدى انديشيد، آن اين كه سپاهى به فرماندهى جوانى نورس ـ اسامة بن زيدـ را مأمور حركت به سوى شام نمود و اصحاب را تحريص به شركت در آن سپاه نمود و متخلفين را لعن فرمود تا شايد بتواند موانعى را كه برسر راه جانشينى على عليه‏السلام پس از رحلتش وجود داشت، برطرف سازد و اما با تمام اصرار پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سپاه اسامه تا حضرتش حيات داشت، حركت نكرد و حتى كوشش پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى مكتوب داشتن آخرين وصيت نامه‏اش ناكام ماند و بلافاصله بعد از رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله صفحه تاريخ به گونه‏اى باور نكردنى ورق خورد كه خود امام عليه‏السلام چنان مسئله جانشينى رابراى خود محرز مى‏دانست و تصور نمى‏كرد كه كسى در آن طمع داشته باشد و همه اذعان داشتند كسى كه لايق جانشينى است، على عليه‏السلام مى‏باشد. وقتى عباس عموى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برعلى عليه‏السلام به ـ هنگامى كه مشغول تجهيز پيامبر بود.ـ گفت: دست بده تا با تو بيعت كنم و اگر چنين كنى، در خلافت باتو رقابت نخواهد كرد و در آن طمع نخواهد نمود. ولى على عليه‏السلام به خلافت خود آن قدر مطمئن بود كه به عباس پاسخ داد: «اى عمو! مگر كسى هست كه در اين امر طمع داشته باشد؟»(3)با تمام اين وجود، امت اسلام پس از رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دچار فاجعه‏اى عظيم گرديد و عده‏اى با توجه به قرابت‏هايى كه با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله داشتند؛ خواستار ارائه نقشى در عهد پيامبر بودند كه حد اقل در جامعه مطرح شوند و چون آن‏ها خود را محروم از همه چيز ديدند، حب جاه و مقام در خانه دل آن‏ها به نحوى مأوى كرده بود كه دنبال فرصتى بودند كه اين فرصت بعد از رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برايشان فراهم شد و جامعه اسلامى را تجزيه نمودند و چنان ضربه‏اى به وحدت اسلامى زدند كه در طى قرون متمادى مسلمانان نتيجه اين اقدام را ديدند و مى‏بينند.در اين مقاله به دو سؤال اساسى پاسخ داده مى‏شود:ـ اول اين كه علل غصب خلافت چه بود؟ـ دوم اين كه چرا على عليه‏السلام سكوت اختيار نمود و براى گرفتن حق خود دست به شمشير نبرد؟ اسرار سكوت على عليه‏السلام در چيست؟ و چرا اصحاب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دست به چنين اقدامى زدند و برخلاف دستور پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عمل نمودند؟

الف ـ علل غصب خلافت

1 ـ احياى فرهنگ قبيله‏اى

پى بردن و شناختن به علل غصب خلافت نياز به شناخت جامعه اسلامى همزمان با رحلت پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دارد. همه مى‏دانيم درجه ايمان صحابه از انصار و مهاجرين متفاوت بود و نيز پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى جايگزين كردن فرهنگ اسلامى به جاى فرهنگ قبيله‏اى و جاهليت نهايت كوشش خود را نمود. اما اختلافات قبيله‏اى ريشه كن نگرديد. حتى در زمان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چندين بار بين انصار و مهاجرين و حتى دو قبايل انصار اختلافاتى بروز كرد كه اگر درايت و مديريت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نبود، آتش جاهليت دوباره شعله‏ورتر مى‏شد.بسيارى از سران قريش و قبايل اطراف در اواخر عمر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به اسلام ايمان آوردند كه اسلام آن‏ها بيشتر از روى اكراه بود و آن‏ها روح اسلام را درك ننموده و خداوند در سوره حجرات، آيه 14 به اين امر اشاره دارد كه به اعراب بگو: ايمانتان به قلب وارد نشده، به حقيقت هنوز ايمان نياورده‏ايد ليكن بگوئيد ما اسلام آورديم: «قالتِ الاعراب امنّا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا أسلمنا و لمّا يدخل الايمان فى‏قلوبكم»زندگى قبيله‏اى و ويژگى‏هاى جامعه قبيلگى موجب شد كه مردم بعد از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به طور جانانه از حق على صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دفاع نكنند. آن‏ها طبق زندگى قبيله‏اى وقتى رئيس قبيله بيعت كرد، تمام افراد قبيله بايد بيعت نمايند. در اواخر عمر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بيشتر سران قبيله به اسلام ايمان آوردند و بعد تمام افراد قبيله پشت سر رئيس قبيله بودند.

2 ـ احياى فرهنگ اشرافى

به دنبال احياء فرهنگ قبيله‏اى، فرهنگ اشرافى نيز رشد كرد، اشراف در فرهنگ قبيله‏اى جايگاه ويژه اقتصادى و سياسى دارند. در داخل مكه اشرافيت زر و زور را در اختيار داشتند تا اين كه در جنگ بدر، به سختى زخمدار شدند و بيش از هفتاد نفر از سران قبايل كشته شدند كه اشرافيت مكه بعدها در صدد انتقام و التيام اين زخم بودند كه حوادث ناگوارى چون غصب خلافت، حوادث خونين جمل، صفين، نهروان و عاشورا را آفريدند و «هنوز جثه پيامبر روى زمين بود كه كشمكش آغاز شد. ابوسفيان نماينده اريستوكراسى منقرض مكه ـ كه در آغاز مى‏خواست خيلى زود از آب گل آلود ماهى بگيرد.ـ به خانه على عليه‏السلام دويد تا شايد او را ابزار مقاصد خود كند، انصار بيم داشتند كه اشراف زادگان مكه خون پدران را فراموش نكرده باشند، سعدبن عباده را براى بيعت نشاندند و چون تعرض مهاجران آغاز شد، مى‏خواستند دست كم براى خودشان اميرى داشته باشند.»(4)

3 ـ كينه قريش از بنى هاشم

بنى اميه از قبل با بنى‏هاشم خوب نبود و نسبت به آن‏ها دشمنى ديرينه داشتند و آخرالامر سعى نمودند بنى‏هاشم را از خلافت محروم كنند كه نمونه‏هاى اين دشمنى را در دوران جاهليت و دوران رسالت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در تاريخ داريم و به تبع آن قريش با على عليه‏السلام دشمنى خاصى داشتند و سه دليل مواضع قاطع امام بزرگان و رؤساى قبايل، كينه‏اى عظيم از او بر دل داشتند.

4 ـ دسته بندى‏هاى سياسى

در اواخر عمر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گروهى مقاصد نهائى خود را با طرح نقشه‏اى ماهرانه برملا كرده و اجرا نمودند. چنان كه از قرائن و اقدامات ابوبكر، عمر و ابوعبيده جراح  برمى‏آيد، آن سه نقشه‏اى براى غصب خلافت داشتند و با تشكيل حزب ثلاثه در نهايت مردم را تحريص به غصب خلافت نمودند. چنان كه از عملكرد آن‏ها مشخص مى‏باشد هرسه براى انتخاب خليفه باهم متحد بوده و در روز سقيفه تعارف‏هايى باهم داشته و هرسه باهم به سوى سقيفه رفتند، در حالى كه بزرگان مشغول تجهيز و تكفين بدن پيامبر بودند و بعد از رفتن به سقيفه، عمر و ابوعبيده اصرار عجيبى در بيعت گرفتن مردم براى ابوبكر داشتند و ابوبكر نيز بعد از وفات خود عمر را جانشين خود كرد كه نشان دهنده نوعى هماهنگى قبلى بين آن‏ها بود و هرسه از رفتن با سپاه اسامه تخلف نمودند و در مدينه ماندند با اين كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله متخلفين را لعن كرده بود.*

5 ـ دشمنى قريش با على عليه‏السلام

قريش به علت قتلهايى كه امام از بزرگان آن‏ها بويژه از بنى اميه كرده بود كينه و دشمنى عجيبى از او به دل داشتند و حتى بعد از 25 سال در نبردهاى مختلف (جمل، صفين، نهروان) اين كينه را دنبال كردند.

6 ـ حسادت

برخى از صحابه از قرب و منزلت على عليه‏السلام نزد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله حسد مى‏بردند و حتى حسد برخى از زنان پيامبر ـ عايشه ـ در تاريخ مشهود مى‏باشد. اين حسد به نحوى در ميان اصحاب جلوه‏گر يافته بود كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن را احساس مى‏كرد و به آن‏ها گوشزد مى‏نمود تا از حسادت خود دست بكشند؛ به طورى كه على عليه‏السلام در جنگ جمل وقتى سخن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را به ياد زبير مى‏اندازد، زبير دست از جنگ مى‏شويد.(5)

7 ـ حبّ رياست

علماى اخلاق اصول كفر را حرص، حسد و تكبر دانستند كه اين سه صفت نقش عمده‏اى در دگرگونى تاريخ اسلام داشته است. برخى از صحابه با توجه به نفوذى كه در خانه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله داشتند و به وسيله بعضى از زنان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اسرار خانه او را مى‏دانستند و با توجه به اين كه خواهان قدرت‏يابى بودند و حداقل مقام‏هاى دوم و سوم را خواهان بودند، وقتى به منصب دست نيافتند برآن شدند كه زمينه رياست خود را بلافاصله بعد از رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فراهم نمايند. على عليه‏السلام نيز به اين امر اشاره دارد:«قومى با حرص، ولع و بخل زيادى طالب خلافت شدند و آن را از ديگران باز داشتند و عده‏اى نيز جنبه سخا و كرم پيش گرفتند.»(6)

8 ـ هراس از عدالت

اعراب با على عليه‏السلام آشنا بودند و سختگيرى‏هاى او را در برابر عدالت و حق در دوران حيات پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به چشم ديده بودند. آن ها ديده يا شنيده بودند على عليه‏السلام در خندق ـ كه حساسترين نبرد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با كفار بود.ـ شمشيرش را به خاطر غضبى كه بر او مستولى شد بر فرق دشمن فرود نياورد، گذاشت خشمش فرونشيند و سپس كار دشمن را يكسره كرد، عرب از عدالت او در هراس بودند، على عليه‏السلام اهل طفره و مداهنه و سهل‏انگارى نبود، او اهل حق و عدل بود.

9 ـ سستى و بى‏رمقى مردم

امام هنگام بيعت به اين مسأله اشاره مى‏كند و سپس به عمر گوشزد مى‏كند: اى عمر! نيك بدوش كه نيمى از اين شير خلافت براى تو خواهد بود. امروز اساس آن را به نفع او استوار كن تا او هم فردا آن را به تو بازگرداند.گاهى نيز رقابت بين دو قبيله اوس و خزرج موجب مى‏شد عده‏اى از اين رقابت به وجود آمده سوء استفاده نموده و زمينه را براى حكومت خود فراهم نمايند. در جريان سقيفه اسيدبن خضير، سالار قبيله اوس به سبب حسد بر سعدبن عباده و رشك براين كه مبادا وى به حكومت برسد با ابوبكر بيعت كرد. چون او بيعت نمود همه افراد قبيله اوس بيعت كردند.

10 ـ جوانى على عليه‏السلام

در نظام قبيله‏اى رسم براين بود كه رياست از آن ريش سفيد و بزرگ قبيله است. متأسفانه به علت كوته بينى برخى از اصحاب، فرهنگ و انديشه‏هاى جاهليت كاملاً از بين نرفته بود و بسيارى از صحابه در اواخر عمر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به اسلام ايمان آورده بودند و چنان كه ذكر نموديم، روح اسلام را درك ننموده بودند و على عليه‏السلام گرفتار و مواجه با روح قبيله‏اى ـ كه چند ساعت پس از رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دوباره از تاريك خانه جاهليت سربرآورد.ـ شد.ابن ابى‏الحديد از ابن عباس نقل كرد كه عمرگفت: من به طور مسلم على را مظلوم مى‏دانم و مهاجرين از على اعراض ننمودند مگر به جهت اين كه سنش را كم ديدند.(7)ابوعبيده به على عليه‏السلام گفت: يابن عم! ما قرابت تو را و سبقت تو را و علم تو را و نصرت تو را انكار نمى‏كنيم، لكن خود مى‏دانى كه تو جوانى و ابوبكر پيراست، وى سنگينى اين امر را بهتر از تو مى‏تواند حمل كند.(8)نقل است، وقتى كه ابوبكر به خلافت رسيد، به پدرش ابوقحافه ـ كه در طائف بود.ـ نامه نوشت كه: مردم مرا به جهت كبر سن به خلافت برگزيدند و تو نيز به موافقت قوم بيا و با من بيعت كن كه من امروز خليفه رسول خدايم. او در جواب ابوبكر نوشت:مى‏گويى كه مردمان مرا به خلافت برداشتند به جهت سن من و من خليفه رسول خدايم؛ پس تو خليفه مردم مى‏باشى نه خليفه رسول و خدا و اگر تو را به جهت سن خليفه كرده‏اند، من از تو سزاوارترم و بايستى مرا خليفه كنند، تو خود مى‏دانى اين امر از غير تو است. اگر حق را به اهلش كه خانواده پيغمبرند، واگذارى، تو را بهتر باشد.(9)عمر نيز به ابن عباس اعتراف نموده كه: همانا على درميان شما بود و او از من و ابوبكر به اين امر اولى بود.(10)

11 ـ شوخ طبعى على عليه‏السلام

از ايرادهايى كه برامام مى‏گرفتند، يكى اين بود كه مى‏گفتند: تو چهره‏ات خنده روست و مزاح مى‏كنى. مردى بايد خليفه شود كه عبوس باشد و مردم از او بترسند. و عمر شوخ طبعى را يكى از ايرادهاى امام مى‏دانست.(11)با غصب خلافت، رابطه الهى بين مردم و حكومت قطع گرديد و با غصب خلافت حق مردم نيز غصب شد. چون داشتن حاكم صالح، عادل و متصل به منبع غيب، حق مردم است ولى اين حق در سقيفه غصب گرديد و چنان ضربه‏اى بر پيكره اسلام پديد آمد كه تا روز قيامت نمى‏توان آن را جبران نمود. خود عمر پس از مدتى درباره انتخاب ابى‏بكر گفت: «كانت بيعة ابى‏بكر فلتة وقى اللّه شرّها»؛ بيعت ابوبكر براى زمامدارى كار عجولانه و ناگهانى بود كه خداوند شر آن را كم كند و ببرد.(12)مظلوميت حضرت زهرا عليهاالسلام و شهادت او، رفتن ابوذرها به تبعيد، برگشتن رانده شده‏هاى پيامبر به مدينه، تسلط بنى اميه بر امور مسلمين، قتل و غارت برجان و مال مردم، رشد فرهنگ جاهليت و دورى مردم از سيره پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، سوختن مكه و مدينه در آتش خصم، وقايع عاشورا و شهادت فرزندان پيامبر در دشت كربلا و تسلط بنى‏عباس برسرنوشت مردم، همه و همه از نتايج و عواقب غصب خلافت مى‏باشد.

ب ـ علل سكوت على عليه‏السلام

پس از بررسى علل غصب خلافت، بايد به علل سكوت على عليه‏السلام نيز اشاره كرد. چرا امام با اين كه خود را كاملاً برحق مى‏دانست، براى به دست آوردن حق خود دست به شمشير نبرد و حقش را نگرفت؟مهم ترين علل سكوت على عليه‏السلام در برابر غصب حق خود عبارتند از:

1 ـ سفارش پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به على عليه‏السلام توصيه فرموده بود: در صورتى كه حقت را غصب كردند، اگر تعداد يارانت از تعداد انگشتان دست و پايت فزون شد، براى گرفتن حقت دست به شمشير ببر و گرنه صبر پيشه نما. وقتى عده‏اى بعد از سقيفه به نزد على عليه‏السلام مى‏آيند و اعلام آمادگى مى‏كنند كه: حاضريم حقت را بگيريم. امام براى اين كه ايمان و پايدارى آن‏ها را بيازمايد، فرمود: فردا همه با سرهاى تراشيده به اينجا حضور يابيد. كه جز چهار يا پنج نفر حاضر نشدند.

2 ـ حفظ وحدت جامعه اسلامى

على عليه‏السلام را بايد بنيانگذار وحدت دانست چرا كه بيش از هركسى در اين راه فداكارى و سختى كشيده است. بعد از رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرهنگ قبيله‏اى دوباره جان گرفت و على عليه‏السلام براى حفظ وحدت مجبور به سكوت بود كه تحمل آن از دست بردن به شمشير بسيار سخت‏تر و جانفرساتر بود.جامعه اسلامى در آن عصر با هجوم دشمن خارجى بويژه روم مواجه بود و وجود پيامبران دروغين مزيد برعلت بود و على عليه‏السلام در سخنى مى‏فرمايد: من از همه حريص‏تر به وحدت مردم در جامعه مى‏باشم.

3 ـ پيدايش پيامبران دروغين

ارتدادى كه در سال دهم هجرى و آخرين سال حيات پيامبر بويژه در بين قبايل بزرگ عرب بنى حنيفه، اسد، كنده، غطفان و لخم روى نمود ـ كه اوج آن پس از رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نمودار گشت.ـ در موضع‏گيرى امام در برابر شرايط به وجود آمده تأثير به سزايى داشت و علاوه برمرتدين، پيامبران دروغين در نقاط مختلف عربستان ادعاى نبوت مى‏كردند و وحدت اسلامى را مورد تهديد قرار مى‏دادند كه امام در نامه‏اى به مالك اشتر يكى از علل سكوت خود را «پيدايش مرتدين» مى‏داند.

4 ـ ميدان يافتن منافقان

منافقين كه در صدد از هم پاشيده شدن جزيرة‏العرب و وحدت مسلمين بودند و قيام امام به اهداف آن‏ها كمك مى‏نمود، لذا امام تير منافقين را به سنگ زد و اهداف شوم آن‏ها را خنثى نمود.

5 ـ كمى ياران و حاميان

امام عليه‏السلام در خطبه شقشقيه، يكى از علل سكوت خود را كمى ياران و حاميان خويش مى‏داند كه يا بايد با دست تهى حق خود را بگيرد و يا با وضع تاريك روزگار بسازد. سپس مى‏فرمايد: در حالى كه در چشمم خار بود و گلويم را عقده گرفته و ميراثم به تاراج رفته بود، صبر را پيشه ساختم.(13)

6 ـ حفظ كيان اسلام

امام درخطبه پنجم نهج البلاغه كمى يار و حفظ كيان اسلام و جلوگيرى از اختلافات را متذكر مى‏شود و علت سكوت خود را ترس از مرگ نمى‏داند بلكه قيام خود را بى‏حاصل و زيانبار براى جامعه اسلامى مى‏داند.

7 ـ احياى فرهنگ قبيله‏اى

چنانچه در بحث علل غصب خلافت گفته شد، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در مدت 23 سال فرهنگ جاهليت را از جامعه زدود ولى بسيارى از سران مكه بعد از 23 سال جنگ به اسلام ايمان آوردند كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله لقب «طلقاء» را به آن‏ها داد. آن‏ها به علت عدم درك روح اسلام، فرهنگ جاهليت را در بين خود بعد از رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله احياء كردند و چون رئيس قبيله از على عليه‏السلام پيروى ننمود، مردم نيز به تبع آن‏ها از امام حمايت ننمودند. آن‏ها توجيه كردند كه بايد جانشين از قريش باشد كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قريشى است. على عليه‏السلام به آن‏ها فرمود: چه كسى از من به پيامبر نزديك‏تر است؟

8 ـ حركت خشونت‏آميز

برخى از صحابه از جمله عمر چنان دست به خشونت زدند كه كمتر كسى ياراى مخالفت با آن را داشت. مثلاً عمر تازيانه به دست مى‏گرفت و مى‏گفت: هركه بگويد پيامبر از دنيا رفته، او را شلاق مى‏زنم.يا عده‏اى از رجاله‏ها در كوچه‏ها راه مى‏افتادند و مردم را به بيعت با ابوبكر فرا مى‏خواندند. مردم هم تابع احساسات جمع بودند، از روى ترس و بى‏اطلاعى با خليفه بيعت كردند. امام در مورد خشونت عمر مى‏گويد: آنگاه خلافت در حوزه خشن قرار گرفت، با مردى شد كه شخص درشت بود و حضورش محنت‏زا، بسيار اشتباه مى‏كرد و عذر آن را مى‏خواست.(14)

9 ـ سرعت بيعت

سرعت بيعت و شدت عمل اصحاب سقيفه به حدى بود كه هرگونه عكس العمل را از امام گرفت. امام كه در حال تغسيل و تكفين بدن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود، واگذاشتن جنازه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را بدون غسل و كفن بى‏احترامى و خيانت بزرگى به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏دانست. اصحاب سقيفه از اين دل مشغولى على عليه‏السلام بهره جسته و به حدى درگرفتن بيعت سرعت عمل به خرج دادند كه آب غسل پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خشك نشده بود. على عليه‏السلام به خلافت خود آن قدر مطمئن بود كه وقتى عباس عموى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـهنگامى كه على عليه‏السلام مشغول تجهيز پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود.ـ براو وارد شد و گفت: دست بده تا با تو بيعت كنم، اگر چنين كنى، احدى در خلافت با تو رقابت نخواهد كرد. على عليه‏السلام به عباس پاسخ داد: اى عمو! مگر كسى هست در اين امر طمع داشته باشد؟

10 ـ نگه داشتن حرمت دين

على عليه‏السلام خلافت را حق خود مى‏دانست، اما حرمت دين را برتر از آن مى‏ديد. و اگر دين ضربه مى‏ديد، آن را نمى‏شد جبران كرد. على عليه‏السلام گرچه حق خود را حق دين مى‏دانست ولى وحدت دينى را لازمتر از حق خود مى‏شمرد.

 

 



 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت: 9:12 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

شهيد مطهرى و واقعه غدير

بازديد: 131

شهيد مطهرى و واقعه غدير




 


 

 

عنوان مقاله :شهيد مطهرى و واقعه غدير

نویسنده :  محمد خردمند

منبع : مجله کوثر شماره 2

 

بهترين تعبير در باره استاد شهيد مطهرى، كلام امام خمينى - رضوان الله عليه - است: «شهيد بزرگوار و متفكر و فيلسوف و فقيه عاليمقام مرحوم آقاى حاج شيخ مرتضى مطهرى - قدس سره - ... كه در اسلام‏شناسى و فنون مختلفه اسلام و قرآن كريم كم نظير بود ... در عمر كوتاه خود اثرات جاويدى به يادگار گذاشت كه پرتوى از وجدان بيدار و روح سرشار از عشق به مكتب بود. او با قلمى روان و فكرى توانا در تحليل مسائل اسلامى و توضيح حقايق فلسفى با زبان مردم و بى‏قلق و اضطراب به تعليم و تربيت جامعه پرداخت. آثار قلم و زبان او بى‏استثنا آموزنده و روان‏بخش است و مواعظ و نصايح او كه از قلبى سرشار از ايمان و عقيدت، نشات مى‏گرفت، براى عارف و عامى سودمند و فرحزاست. ...»

نظر استاد شهيد مطهرى در باره هر مساله اسلامى، آينه اسلام ناب محمدى(ص) است كه با دليل استوار و عبارات رسا و زيبا بيان كره است. عمده مباحث استاد در باره غدير، در كتاب پر برگ و بار «امامت و رهبرى‏» ذكر شده است .

غدير و آينه تبليغ

استاد، در بحث «امامت در قرآن‏» به آيات مورد استدلال شيعه، توجه كرده و بعد از ذكر و شرح آيه «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏» (مائده - 55) به تفسير آيه تبليغ پرداخته و مى‏نويسد:

«... از آياتى كه در اين مورد در سوره مائده وارد شده يكى اين آيه است: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته (سوره مائده آيه‏67) اينجا لحن، خيلى شديد است: اى پيامبر! آنچه را كه بر تو نازل شد تبليغ كن و اگر تبليغ نكنى رسالت الهى را تبليغ نكرده‏اى.

مفاد اين آيه آنچنان شديد است كه مفاد حديث «من مات و لم يعرف امام زمانه، مات ميتة جاهلية‏» اجمالا خود آيه نشان مى‏دهد كه موضوع آنچنان مهم است كه اگر پيمغمبر تبليع نكند، اصلا رسالتش را ابلاغ نكرده است.

سوره مائده به اتفاق شيعه و سنى، آخرين سوره‏اى است كه بر پيغمبر نازل شده و اين آيات، جزء آخرين آياتى است كه بر پيغمبر نازل شده يعنى در وقتى نازل شده كه پيمغبر(ص) تمام دستورات ديگر را در مدت سيزده سال مكه و ده سال مدينه گفته بوده و اين، جزء آخرين دستورات بوده است. شيعه سؤال مى‏كند: اين دستورى كه جزء آخرين دستورهاست و آنقدر مهم است كه اگر پيغمبر آن را ابلاغ نكند، همه گذشته‏ها كان لم يكن [هيچ و پوچ] است چيست؟ يعنى شما نمى‏توانيد موضوعى نشان بدهيد كه مربوط باشد به سالهاى آخر عمر پيغمبر و اهميتش در آن درجه باشد كه اگر ابلاغ نشود هچ چيز ابلاغ نشده است. ولى ما مى‏گوييم آن موضوع، مساله امامت است كه اگر نباشد، همه چيز كان لم يكن است، يعنى شيرازه اسلام از هم مى‏پاشد. به علاوه شيعه از كلمات و روايات خود اهل تسنن، دليل مى‏آورد كه اين آيه در غدير خم نازل شده است.» (1)

غدير و آيه اكمال دين

شهيد مطهرى آيه اكمال را اين چنين تفسير مى‏كند:

«در همان سوره مائده، آيه «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا» (مائده آيه‏3): امروز دين را به حد كمال رساندم و نعمت را به حد آخر، تمام كردم، امروز است كه ديگر اسلام را براى شما به عنوان يك دين پسنديدم، نشان مى‏دهد كه در آن روز، جريانى رخ داده كه آن قدر با اهميت است كه آن را مكمل دين و متمم عمت‏خدا بر بشر شمرده است و با بودن آن، اسلام، اسلام است و خدا اين اسلام را همان مى‏بيند كه مى‏خواسته و با نبودن آن، اسلام، اسلام نيست. شيعه به لحن اين آيه كه تا اين درجه براى اين موضوع اهميت قائل است استدلال مى‏كند و مى‏گويد: آن موضوعى كه بتواند نامش مكمل دين و متمم نعمت و آن چيزى باشد كه با نبودنش، اسلام، اسلام نيست، چه بوده است؟ مى‏گويد ما مى‏توانيم موضوعى را نشان بدهيم كه در آن درجه از اهميت‏باشد ولى شما نمى‏توانيد. به علاوه رواياتى هست كه تاييد مى‏كند اين آيه هم در همين موضوع [غدير خم] وارد شده است.» (2)

مراد از «اليوم‏» چه روزى است؟

در باره اين كه مقصود از «اليوم‏» در آيه اكمال دين، چه روزى است، استاد مطالبى پر بار و پردامنه (3) عرضه مى‏دارد و به نقد و بررسى آراء در اين موضع مى‏پرازد. او بعد از ذكر و نقد آراء ديگر (1- روز بعثت 2- روز فتح مكه‏3- روز قرائت‏سوره برائت) به بيان و استدلال شيعه پراخته و مى‏گويد:

«... استدلال شيعيان يكى از جنبه تاريخى است كه مى‏گويند وقتى ما مى‏بينيم در لفظ آيه: اليوم اكملت لكم دينكم اين مطلب نيست كه «امروز» كدام روز است، به تاريخ و شان نزولها مراجعه مى‏كنيم در نتيجه مى‏بينيم [كه روايات]نه يكى، نه دو تا و نه ده تا بلكه به طور متواتر مى‏گويد: اين آيه در روز غدير خم نازل شد كه پيغمبر(ص) على(ع) را به جانشينى خودش نصب كرد.

... ولى ... آيا قرائنى كه در خود آيه هست، همين را كه تاريخ تاييد مى‏كند، تاييد مى‏نمايد يا نه؟ [مى‏بينيم كه تاييد مى‏كند] آيه اين است: اليوم يئس الذين كفروا من دينكم. امروز (يا بگوييم آن روز) كافران از دين شما مايوس شدند. اين را ما ضميمه مى‏كنيم به يك سلسله آيات ديگرى در قرآن كه مسلمين را تحذير مى‏كند، مى‏ترساند و مى‏گويد كافران دائما نقشه مى‏كشند و دوست دارند كه شما را از دينتان برگردانند و عليه دينتان اقدام مى‏كنند ... از طرف ديگر مى‏بنيم در آن آيه مى‏گويد ولى امروز ديگر مايوس شدند، از امروز ديگر فعاليت كافران عليه دين شما به پايان رسيد فلا تخشوهم دگر از ناحيه آنها بيمى نداشته باشيد و اخشون از من بترسيد! ...

پس معنى - اليوم يئس الذى كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون - اين است كه ديگر كافرهاى بيرون جامعه اسلامى [از اينكه دين شما را از بين ببرند] مايوسند، از ناحيه آنها ديگر خطرى براى عالم اسلامى نيست، از من بترسيد يعنى از خودتان بترسيد. اى جماعت مسلمين! بعد از اين اگر خطرى باشد آن است كه خودتان با نعمت اسلام بد عمل بكنيد، كفران نعمت‏بكنيد، آن استفاده‏اى را كه بايد ببريد نبريد، در نتيجه، قانون من در مورد شما اجرا شود: ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم. از اين روز، ديگر خطرى از خارج، جامعه اسلامى را تهديد نمى‏كند [زيرا، امام و حافظ نظام، تعيين شد] خطر از داخل تهديد مى‏كند.» (4)

تواتر حديث غدير

استاد، يكى از ادله شيعه در امامت را تواتر حديث غدير شمرده و مى‏نويسد:

«... [خواجه نصير] مى‏گويد و لحديث الغدير المتواتر: حديث غديرى كه متواتر است. متواتر اصطلاحى است در علم حديث... تواتر يعنى [مقدار نقل خبر] فوق تبانى [بر دروغ] باشد... شيعه مدعى است كه نقل خبر غدير در حدى است كه ما احتمال تبانى هم در آن نمى‏توانيم بدهيم و بگوييم مثلا چهل نفر از صحابه پيغمبر تبانى كردند بر يك دروغ! خصوصا كه بسيارى از ناقلان اين خبر، جزء دشمنان على(ع) بوده يا از طرفداران ايشان شمرده نشده‏اند...». (5)

شهيد مطهرى در باره اين قسمت از روايت غدير كه «من كنت مولاه فهذا على(ع) مولاه‏» معتقد است كه حتى شايد سنيها هم نتوانند انكار كنند كه متواتر است. (6)

حديث غدير در منابع تاريخى

در نظر استاد، گذشته از كتب روايى، حديث غدير در بسيارى از كتب تاريخى هم ذكر شده است كه آن كتب از منابع معتبر و مهم تاريخ شمرده مى‏شوند:

«قديميترين كتاب تاريخى اسلام از كتابهاى تاريخ عمومى اسلامى و از معتبرترين كتابهاى تاريخ اسلامى كه شيعه و سنى آن را معتبر مى‏شمارند كتاب تاريخ يعقوبى است. مرحوم دكتر آيتى هر دو جلد اين كتاب را ترجمه كرده‏اند، كتاب بسيار متقنى است و در اوايل قرن سوم هجرى نوشته شده است. ظاهرا بعد از زمان مامون و حدود زمان متوكل نوشته شده. اين كتاب كه فقط كتاب تاريخى است و حديثى نيست، از آن كتابهايى است كه داستان غدير را نوشته است. كتابهاى ديگرى كه آنها را هم اهل تسنن نوشته‏اند نيز حادثه غدير خم را ذكر كرده‏اند. (7) »

غدير در آيينه شعر

ادبيات و به ويژه شعر، آيينه تمام نماى فرهنگ جامعه است و حضور مساله‏اى در ادبيات هر زمانى، نشانه مطرح بودن آن مى‏باشد. و غدير در همه قرنها در ادب و فرهنگ مردم حضور داشته است. استاد در باره توجه علامه امينى در الغدير به اين مساله مى‏نويسد: «... (الغدير) از جنبه ادبى هم استفاده كرده است، چون در هر عصرى هر مطلبى كه در ميان مردم وجود داشته باشد، شعرا آن را منعكس مى‏كنند... [علامه امينى] مى‏گويد اگر مساله غدير مساله‏اى بود كه به قول آنها مثلا در قرن چهارم بوجود آمده بود، ديگر در قرون اول و دوم و سوم، شعرا، اين همه شعر، در باره‏اش نگفته بودند. در هر قرنى ما مى‏بينيم كه مساله غدير، جزء ادبيات آن قرن است. بنا بر اين، چگونه مى‏توانيم اين حديث را انكار كنيم؟!» (8)

شرح حديث غدير

استاد، اين حديث را كه حديث هدايت و روشنايى است - اين چنين ذكر و شرح مى‏كند:

هنگامى كه به غدير خم كه نزديك جحفه (10) است رسيدند، قافله را متوقف و اعلام كردند كه مى‏خواهم در باره موضوعى با مردم صحبت كنم. (اين آيه‏ها نيز در آنجا نازل شد.)بعد دستور داد كه منبرى برايش درست كردند. از جحاز شتر و چيزهاى ديگر، مركز مرتفعى ساختند. حضرت رفت‏بالالى آن و مفصل صحبت كرد:

الست اولى بكم من انفسكم؟ قالوا: بلى. آنگاه فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه. بعد از اين بود كه اين آيه نازل شد: اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى... اينها را در كتابهايى مثل الغدير يا ترجمه‏هاى آن نوشته‏اند. كتابى را چند سال پيش در مشهد همين جوانان كانون نشر حقايق [اسلامى] منتشر كردند كه تقريبا (11) زبده و خلاصه‏اى است در مساله غدير. براى مثل آقايان، شايد خواندن آن كتاب، مفيد باشد...». (12)

 

پى‏نوشتها:

1- امامت و رهبرى، چاپ دوم 1364 ش. ص 61 - 62.

2- امامت و رهبرى، ص 62 -63.

3- مطالب استاد در 20 صفحه ذكر شده است: امامت و رهبرى، ص 118 -137.

4- امامت و رهبرى، ص 132 -137.

5- همان، ص 104 - 105.

6- همان، ص‏113.

7- امامت و رهبرى، ص 130.

8- امامت و رهبرى، ص 101.

9- حجة الوداع در سال آخر عمر حضرت رسول، دو ماه مانده به وفات ايشان، رخ داده است. وفات حضرت رسول در بيست و هشتم صفر يا به قول سنيها در دوازدهم ربيع الاول اتفاق افتاده. در هجدهم ذى الحجه به غدير خم رسيدند. مطابق آنچه كه شيعه مى‏گويد حادثه غدير خم دو ماه و ده روز قبل از وفات حضرت روى داده و مطابق آنچه كه سنيها مى‏گويند اين حادثه دو ماه و بيست و چهار روز قبل از رحلت‏حضرت رسول اتفاق افتاده است. (اين مطلب از استاد شهيد است).

10- ... جحفه، ميقات اهل شام است‏يعنى وقتى افراد از راه شام كه شمال غربى [مكه] مى‏شود مى‏آمدند، پس از پيمودن اندكى از راه به جحفه مى‏رسيدند. پيغمبر اكرم(ص) آنجا را ميقات قرار دادند براى مردمى كه از آن راه مى‏آيند. غدير خم، نزديك جحفه است و محلى بوده كه مسلمين در بازگشت از مكه وقتى به آن نقطه مى‏رسيدند متفرق مى‏شدند، اهل مدينه به مدينه مى‏رفتند و ديگران نيز به شهرهاى خود. (اين مطلب هم استاد شهيد است.)

11- مراد استاد شهيد، كتاب «حساسترين فراز از تاريخ يا داستان غدير» است كه آن را جمعى از دبيران تاليف كردند و بارها چاپ شده و از جمله دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم آن را منتشر كرده است.

12- امامت و رهبرى، ص 130 - 132 و رك: همان، ص 84 - 85.

 



 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت: 9:11 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ابعاد شخصيت على (ع)

بازديد: 121

ابعاد شخصيت على (ع)




 


 

 

ابعاد شخصيت على (ع)

محمد تقى جعفرى‏ تا بحال ابعاد گوناگون شخصيت على بن ابي طالب (ع) از ديدگاه و بيانات خود آن حضرت بطور مستقل مورد بحث قرار نگرفته است، هر چند كه اين مسئله، بسيار مهم و فوق العاده آموزنده است. امام (ع) در نهج البلاغه، بيش از صد مورد در باره خود سخنانى ابراز فرموده است. آن سخنان را اين جانب جمع كرده‏ام. اما اين كار براى چه بوده و در آن چه مقصودى داشته‏ام مى‏خواستم نشان دهم انسانى كه در مسير كمال قرار مى‏گيرد، گفتارش مانند كردارش، وقتى از مشخصات و خصوصيات محيطى، عوامل شخصى و اجتماعى آن تجريد شود، بصورت قانون در مى‏آيد. بدين معنى كه اگر على (ع) در اين كتاب بزرگ، جمله‏اى را در باره خود بيان فرموده است، در حقيقت با اين سخن نمى‏خواهد وصفى شخصى را بيان كند، چنانكه فرزند نازنين على (ع) با قيام تاريخساز خود نخواسته است كه يك كار يا حادثه و رويداد شخصى را بيان كند. بلكه مقصود آن بوده است كه بگويد: مسير كمال چنين است و قانونش چنين. يكى از بزرگان مى‏گويد: چنان زندگى كن كه اگر گفتار و كردار و حتى تموّجات انديشه‏ات تجسم عينى پيدا كند و خصوصيات آن جسم را از آن كسر كنند، بصورت قانون كلى در آيد. ما در جملات على (ع) قوانين انسانى را مى‏خوانيم. هنگامى كه مى‏گويد: ما لبّست على نفسى و لا لبّس علىّ‏من بر خودم امر را مشتبه نساختم و كسى ديگر نتوانسته مرا بفريبد و امر را بر من مشتبه بسازد. يعنى قانون اينست كه اگر كسى مى‏خواهد در مسير حيات معقولش-  نه حيات طبيعى محض-  فريب نخورد، بايد اول خود را فريب ندهد. اين قانون كلى است و كليّت دارد. منتهى در «ما لبّست»، «انا» ضمير شخصى است، يعنى من اين كار را نكرده‏ام و اين «نكرده‏ام» را و اين اخبار را مى‏توان مبدّل به انشاء كرد و گفت كه: اى انسان در گذرگاه قرون و اعصار، اگر مى‏خواهى از حيات طبيعى محض گام به حيات معقول بگذارى، نكند خود را بفريبى و به ديگران اجازه دهى كه به منطقه ممنوع الورود جان تو وارد شوند و ترا بفريبند. اين قانون است، اين بيان يك حال روانى شخصى نيست. پيش از اين كه نمونه‏اى از اين جملات را كه على (ع) در باره خود بيان فرموده بياوريم، چند اصل بسيار مهم را بايد طرح كنيم. اصل يكم«من چنينم» جمله‏اى است بسيار دشوار، چنانكه «من هستم» گفتنش دشوار است. اما «من چنينم» دشوارتر است، خيلى تجريد مى‏خواهد خيلى رشد مى‏خواهد كه بگويد «من اين هستم». بر نهادن خويشتن روياروى خود، بدون تاثّر از تمايلات و بدون تاثّر از هواها و تموّجات خود طبيعى، كارى است دشوار. آنان كه توانسته‏اند بر انسان شناسى قاموس بشرى چيزى بيفزايند كسانى هستند كه واقعا توانسته‏اند خود را بر نهند. براى شناخت اراده واقعى، يك برنهادن فوق العاده عالى مورد نياز است، و الّا از رفتار شناسى و از نمودهاى عينى رفتار آدميان چكار مى‏آيد كه بتواند حقيقت اراده، انگيزه‏ها و علل و اين بار الكتريكى بسيار دقيق و قوى را معنا كند. اين كار، برنهادن مى‏خواهد. به تجريد والايى احتياج دارد. روان شناسى حرفه‏اى به ما چيزهاى فراوانى مى‏آموزد و ما حق آن را پاس مى‏داريم، اما كسانى كه توانسته‏اند براى انسانها واقعيتى را مطرح كنند كه آن واقعيت، هم بتواند «آن چنان كه هستندشان» را بگويد و هم «آن چنان كه بايستشان» را توضيح بدهد، اينها در سطح خيلى بالايى هستند و على (ع) در بالاترين نقطه آن سطح است. بيان فرزند ابى طالب در باره «من» چنان‏ است كه گويى يك موجود عينى معين را با تمام اشراف و مالكيت بيان مى‏كند، نه يك پديده و نمود زود گذر روانى را. چه بسا به نظر بيايد، يعنى چه كه يك انسان بگويد: «ما شككت فى الحقّ مذ ارينه». يعنى من از وقتى كه حق بر من ارائه شده است، در آن ترديدى نكرده‏ام. اين جمله عظمتى دارد، به عظمت جهان هستى شك نكرده‏ام خواهيد فرمود خيلى‏ها با يقين و قطع از دنيا مى‏روند، عمرشان در يقين ودگم و قطع غوطه‏ور است، بله غوطه‏ور است در يقين‏هاى ابتدايى و يقين‏هاى عبور نكرده از پلها و فراز و نشيب ترديدها و شكها. اما كيست كه هشيار باشد بر هستى و بر خود بتواند بگويد: من اصلا شك نكرده‏ام. استدعا مى‏كنم بعد از ورق زدن اوراق تاريخ فكرى دانشمندان شرق و غرب در اين جمله دقت بفرماييد، نه در گوشه‏اى از خانه كه نهج البلاغه‏اى را باز كرده‏ايد و مى‏گوئيد: ما شككت فى الحقّ مذ أرينه... فى، جار-  حق، مجرور-  مذ أرينه...، نه. حقيقت اين سخن را با اين شوخى‏ها نمى‏توان يافت، بلكه اول بايد با دقت تمام مطالعه شود كه در افكار بشرى چه گذشته است و كيست آنكه از توفان شك و ترديد در امان باشد. و اين كه فرزند ابى طالب (ع) با صراحت مى‏گويد: ما شككت فى الحقّ مذ أرينه... چه ادعايى است. اصل دوم مگر ما نبايد از «من» گفتن احتراز كنيم مگر «من» گفتن دليل خامى نيست بلى، درست است. اما اينجا اصل ديگرى مطرح است. فهرست آن اصل اين است: امروز احتمال مى‏دهيد در كره خاكى ما يك نفر بگويد كه مردم، من كار بزرگى كرده‏ام و امتيازى به دست آورده‏ام و نفس كشيده‏ام نفس كشيدن لازمه زيست آدمى است. زندگى آدمى و جاندار، بر پايه تنفس از هواست. انسان رشد يافته و انسانى كه رو به بالا قرار گرفته است، تنفسش «ما شككت فى الحقّ مذ أرينه» است، و براى او اين سخن بيان تنفس است. امروز ما اينجا نشسته‏ايم. ما از روشنايى بهره مى‏بريم. و گفتن اين حقيقت به خود باليدن و امتياز گويى نيست. اين مباهات و فخر فروشى نيست. چنين سخنى براى استعدادى كه در تكاپوى كمال قرار گرفته است گزاف گويى نيست. اين كه «إنّى لعلى جادّة الحقّ»: من بر جادّه حق حركت‏ مى‏كنم، يعنى نفس مى‏كشم يعنى چون هوا بسيار سرد است، من لباس ضخيم پوشيده‏ام، من تشنه بودم، آب آشاميدم. بيان آشاميدن آب، بيان امتيازى خارج از موجوديت نيست زيرا كه اين همان موجوديتى است كه هست. به همين جهت اگر اين بيان كننده اسرار وجود، تمام عظمتهاى هستى را بيان مى‏فرمود، در باره او ترديدى نداشتيم، زيرا تنفس در مسير كمال همين است، ابراز واقعيّت است. «ما لبّست على نفسى...» بيان يك واقعيت و حقيقت است. اين اصل دوم كه عرض كردم، اولاد آدم را از دو بيمارى سرنگون كننده مى‏تواند نجات بدهد: بيمارى خود بزرگ بينى و بيمارى خود كوچك بينى و احساس حقارت وقتى كه من اين قله مرتفع را رفته‏ام، و من چنانم كه رفتن به اين قله مرتفع بر من اضافى نيست. آنچه كه ديروز براى يك انسان در نقطه «الف» امتياز اضافى جلوه مى‏كرد، امروز كه در مسير كمال قرار گرفته است امتياز «بايستى» نيست، زيرا كه چنان «هست». اما سخن على (ع) به قدر فهم‏ها بود: آنچه مى‏گويم به قدر فهم توست مردم اندر حسرت فهم درست‏ اين جملات را به كى مى‏گفت: آيا شنوندگان اين جملات چه كسانى بودند جز عده‏اى معدود و انگشت شمار مانند مالك اشتر، ابو ذر غفارى، حجر بن عدى، رشيد حجرى، عمار بن ياسر و چه بسا اويس قرنى. شايد جامعه‏اى كه ما مى‏شناسيم تحمل «ما شككت فى الحق مذ أرينه...» را نداشت. جامعه‏شناسى آن دوران، خوب براى ما توضيح مى‏دهد كه اين جملات براى آنها قابل هضم بوده است يا نبوده است. من گمان نمى‏كنم اين حرف‏ها براى به استثناى آن عده انسانهاى انگشت شمار، براى ديگران قابل فهم بوده باشد. آنها هم كه مدت زيادى با زندگى حضرت على (ع) در تماس بوده‏اند، مدتهاى محدودى بوده‏اند، پس آنچه از رسالت خود در دل داشته ناگفته مانده و نتوانسته است ابراز كند. همه آنچه را كه ما بين خود و خدايش و ما بين خود و خودش داشته است كسى نشنيده است. مطلب على (ع) بايد بسيار بيش از اين باشد كه در اين صد جمله يا دويست يا صد و بيست جمله در نهج البلاغه ديده مى‏شود. اصل سوم جمله‏اى را به عنوان اصل سوم در باره شناخت نهج البلاغه اضافه كنم. وقتى كه على (ع) مى‏گويد: «تكليفى كه من انجام مى‏دهم ما فوق سوداگرى‏ها و ما فوق ترس از كيفرهاست». بايد آن اصل اول، پذيرفته بشود كه در درون اين مرد بيگانه از زمان خود و آشناى همه قرون و اعصار، يك مطلقى بوجود آمده كه عرض كردم. اين جملات شايد كاشف آن باشد كه «علىّ ميزان الاعمال و مسوس فى ذات اللَّه تنمره فى ذات اللَّه». اين كلمه، كلمه‏اى است كه در دوران اين شخص حقيقى بوجود آمده، چنان كه قابل ميعان و انعطاف انگيزه‏هاى زود گذر نبوده است. «انا اريدكم للّه و أنتم تريدونى لانفسكم». على (ع) مى‏فرمايد: من شما را براى او (خدا) مى‏خواهم و شما مرا براى خود مى‏خواهيد. شما از من، مقام و ثروت مى‏خواهيد. شما بردگان قدرت، از من قدرت مى‏خواهيد. من چه مى‏گويم و شما چه مى‏گوييد. من در شما چه مى‏بينم و شما در من چه مى‏بينيد. مرا مانند ساير جبّاران روزگار خيال كرده‏ايد. مرا مانند ساير قدرت پرستان، برده قدرت و مملوك قدرت تلقى كرده‏ايد. به من مى‏گوييد دورت را مى‏گيريم به شرط اين كه به ما مقام بدهى، به ما زمين و ثروت بدهى، در حالى كه من شما را براى خدا مى‏خواهم. خواسته من و هدف شما متفاوت و متضادند. اين بالا نمى‏آيد و نمى‏خواهد بيايد بالا و آن هم نمى‏تواند پايين بيايد. اين سه اصل را به طور خلاصه عرض كردم. چند جمله از نهج البلاغه در باره امام (ع) نقل مى‏كنيم. اين جملات چنان هستند كه ما آنها را قانون تلقى مى‏كنيم، نه به عنوان بيان خصوصيات شخصى يك روح و يك روان، بلكه به دليل اين كه وقتى آنها را درست تحليل مى‏كنيم، بصورت يك قانون درمى‏آيد: اما و الّذى فلق الحبّة و برء النّسمة... من قانون كلى را بيان مى‏كنم كه اين قانون بيان دردها و درمانهاى بشرى است. سوگند به آن خدايى كه دانه را شكافت و ارواح انسانها را آفريد، اگر عده‏اى آماده نبودند براى كمك، و اين كه خدا از دانايان و خردمندان و از علماء تعهد نگرفته بود كه ننشينند و قبول نكنند پرخورى ستمكاران و گرسنگى مظلومان را، من افسار شتراين زمامدارى را بر گردنش مى‏انداختم و آخرش را با همان پياله‏اى سيراب مى‏كردم كه اولش را. اجازه بدهيد توضيح دهم كه اين جمله چطور بصورت قانون در مى‏آيد. وقتى كه دقت بكنيد حيات معقول يك انسان نمى‏تواند اين طور طرح بشود كه من بى‏اعتنا به انسانهاى تشنه جامعه‏ام از نظر معرفت، اقتصاد، فرهنگ، سياست، حقوق، را هم را گرفته باشم و در راه عرفان بسوى بالا بروم و در راه حيات معقول حركت كنم و كارى هم با ديگرى نداشته باشم، اين هرگز امكان‏پذير نيست. اين كدام قانون است امكان ندارد. نه، همگى همره و هم قافله و همزادند و در يك وحدت عالى كه مربوط به روح انسان‏هاست شركت دارند. شما چطور مى‏توانيد برويد و ديگران مانده باشند اما چرا مى‏فرمايد «حضور الحاضر» يعنى الان احساس قدرت و توانايى مى‏كنم كه با اين انسانها در حركتم من بايد حركت كنم و دردهاى آنها را تسلّى بدهم. اين يك قانون كلى براى حيات انسانها است. مگر كسى نخواهد كه از حيات طبيعى محض به حيات معقول منتقل شود. بله در حيات طبيعى محض صحيح است كه: «من»، «من»، «من». حيات طبيعى منطقش همين است. اما حيات معقول اين منطق را نمى‏فهمد. حيات معقول، اين منطق را ضد انسانى مى‏داند، ضد منطق واقعى مى‏داند، مى‏گويد احساس قدرت كردم، برخاستم و بايد قدمى در راه اصلاح جامعه‏ام بردارم. آنچه گفته شد به عنوان نمونه عرض كردم و نهج البلاغه دريايى است كه از اين گوهرها فراوان دارد. و السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته

 


 




منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت: 9:08 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

غرر الحكم و درر الكلم

بازديد: 133

غرر الحكم و درر الكلم




 


محمد مهدى ابراهيمى نصر اميرمؤمنان على‏عليه السلام ستيغ بلند فصاحت و اوج قله بلاغت و سرآمد ارباب سخن بود . حكمت در سينه‏اش موج مى‏زد و علم و دانش ـ كه جوشيده از سرچشمه وحى الهى و نشأت گرفته از علوم نبوى بود ـ از منطق استوار و بيان شيوايش نمايان بود. او خود مى‏فرمود: ينحدر عنى السيل ولايرقى إلى الطير (1) ؛ «علوم و معارف از قله شامخ من، سيل‏آسا سرازير است، و توسن فكر هيچ پروازكننده‏اى به اوج كمالات من نمى‏رسد.» خطابه‏هاى رسا و كلام دلربايش، جان‏هاى شيفته را برانگيخت تا سخنان وى را به خاطر بسپارند و بر صفحه دل بنگارند و كتاب‏هاى فراوان در جمع و ضبط آن‏ها فراهم آرند. (2) در اين ميان، كلمات قصار حضرت، جايگاه ويژه‏اى داشته است. اين سخنان، به دليل كوتاهى و زيبايى و آسانى حفظ آنها، مجموعه‏هاى فراوانى را به خود اختصاص داده است كه يكى از معروف‏ترين آنها، كتاب ارزنده غرر الحكم و دررالكلم است. كتابى كه «دريايى پر از گوهر و آسمانى پر از نجم و اختر كه ياقوت‏هاى فروزان و اختران تابان آن، ديدگان بيننده را در پرتو و لمعان انوار درخشانش، خيره و مات مى‏سازد.» (3) اين نوشتار بر آن است كه كتاب نامبرده و مؤلف گرامى‏اش را به اجمال بررسد و پرتوى ـ هرچند لرزان ـ بدان جا افكند. مؤلف «غررالحكم» پديدآورنده كتاب، قاضى ناصح‏الدين ابوالفتح عبدالواحد بن محمدبن عبدالواحد تميمى آمدى است، كه از زندگى و شرح حال وى آگاهى‏هاى بسيارى در دست نيست. بنا بر گزارش مرحوم ميرزا عبدالله افندى ـ كه بهترين شرح زندگى او را به دست داده است (4) ـ او «فاضل عامل محدث امامى شيعى» بود. وى در آغاز شرح خود، على‏عليه السلام را با «كرم‏الله وجهه» مى‏ستايد كه شايد بتوان آن را تقيه، يا تصرف نابه‏جاى كاتبان و ناسخان حمل كرد . گروهى از فضلا، وى را از بزرگان دانشمندان اماميه برشمرده‏اند. ابن شهرآشوب (سروى مازندرانى) در آغاز كتاب مناقب، در اثناى شمارش كتاب‏هاى شيعه و بيان اسانيد آنها مى‏گويد: «آمدى، روايت غررالحكم را به من اجازه داد.» (5) همو در معالم العلماء نيز از آمدى و كتاب غرر الحكم و دررالكلم ياد كرده است. (6) علامه مجلسى، در آغاز بحار از او و كتابش ياد و بدان استناد كرده است و او را از علماى اماميه مى‏شمارد. سپس كلام ابن شهر آشوب را در معالم ذكر مى‏نمايد. (7) محدث بزرگ شيعه، مرحوم حاج ميرزا حسين نورى نيز هنگام شمارش مشايخ ابن شهر آشوب، از آمدى سخن گفته و با استناد به قرائن و شواهد بسيارى، امامى بودن او را ثابت كرده است . (8) آمدى، شاگرد احمد غزالى (م 520 ق) (9) و استاد ابن شهر آشوب و گويا پدر شيخ فقيه، ابومحمد عبدالله بن عبدالواحد ـ استاد شاذان بن جبريل قمى ـ بوده است. (10) از ديگر كتاب‏هاى آمدى، جواهرالكلام فى الحكم و الاحكام من قصة سيدالانام است. (11) صاحب رياض به نقل از تاريخ اربل ـ نوشته شرف الدين ابوالبركات اربلى ـ حكايت مى‏كند : «ابوعبدالله بستى (م 584 ق)، اين كتاب را از مؤلفش ـ عبدالواحد آمدى ـ شنيده است.» (12) حاجى خليفه، خصوصيات و بخشى از مقدمه كتاب را در اثر خويش نقل كرده است. (13) سال مرگ آمدى را برخى (14) 510 ق و بعضى (15) 550 ق نوشته‏اند. آوازه آمدى، بيشتر مديون كتاب شريف «غررالحكم» است، كه بدان مى‏پردازيم . غررالحكم و دررالكلم: غررالحكم، حاوى 10760 حديث كوتاه از اميرمؤمنان على‏عليه السلام است، كه به ترتيب حروف الفباى نخستين كلمه حديث و در 91 باب از كتاب‏هايى مانند نهج‏البلاغه، صد كلمه جاحظ، تحف العقول ابن شعبه حرانى و دستور معالم الحكم قاضى قضاعى گردآورى شده و به دليل عظمت كلام و بزرگى معنا و روشمندى كتاب از ديرباز مشهور و آوازه‏اش از همان زمان مؤلف، طنين افكن بوده و مورد كتابت و قرائت و اجازه و استجازه واقع شده است. قديمى‏ترين نسخه آن، نسخه ش 1168 كتابخانه آستان قدس رضوى است، كه به سال 517 ق استنساخ گرديده است. (16) مؤلف، در آغاز كتاب، انگيزه خود را از گردآورى آن، چنين بيان مى‏دارد: ... آنچه مرا بر گردآورى اين احاديث و قلمداد كردن اين كتاب برانگيخت، همانا چيزى بود كه ابوعثمان جاحظ را دلشاد ساخته بود... و آن چيز، صد كلمه از كلماتى بود كه دربردارنده انواع سودها و بخشاينده لذت‏ها به گوش‏ها بود، و آن كلمات را جاحظ از كلمات اميرالمؤمنين گرد آورده بود. من ـ همين‏كه آن را از جاحظ ديدم، خنديدم و ـ پيش خود گفتم، عجبا! پناه بر خدا از اين مرد! با اين‏كه او علامه زمان و يگانه در ميان همگان است، با آن سابقه علمى و اوج بلندش در دانش و چيزفهمى و نزديكى‏اش با صدر اول ـ و زمان على بن ابى‏طالب ـ و ضرب‏المثل بودنش در فضل به سهمى بيش‏تر و حظ و بهره وافرتر، چه شده است كه از ماه تمام روشن، چشم پوشيده و از بسيار به كم ساخته است؟ چرا چنين كرده است؟ مگر اين جزئى از كل، و اندكى از بسيار، و قطره‏اى از باران بى‏شمار بيش‏تر است؟ آن‏گاه من با همه گرفتارى خاطر، و كوتاهى از رتبه اهل كمال، در حالى كه به عجز و ناتوانى از دريافت آنچه كه فضلاى صدر اول خواسته ـ و در آن راه قدم نهاده‏اند ، و كوتاه‏دستى خويش را از گرديدن در ميدانشان و كم‏وزنى خود را در ميزانشان مى‏دانم و اعتراف دارم، با اين حال همت گماشتم تا آن‏جا كه تيررس فكر و مطمح نظر من است، از سخنان آن حضرت گرد آورم و برخى از حكمت‏ها و اندكى از بسيار از سخنان آن حضرت را كه سخنوران [جهان‏] و حكيمان [دوران‏] از آوردن مانندش نااميدند، گرد آوردم. خدا مى‏داند كه من در اين كار ـ گو اين‏كه در وصف آن حضرت به مرتبه كمال رسيده باشم ـ نيستم مگر چونان كسى كه دريا را با دست پيمودن [و كوه را با ناخن خستن‏] خواهد، و باز بيش از اين به قصور خويش معترف است. چگونه چنين نباشد و حال آن‏كه آن‏حضرت‏عليه السلام از چشمه‏سار گواراى نبوى آشاميده و علم و دانش الهى، هر دو پهلوى او را پر كرده است؛ چنان‏كه او خود ـ كه سخنش حق و كلامش درست است ـ فرموده: بدانيد ميان دو پهلوى من علم فراوانى انباشته شده است، چه مى‏شد اگر بردارنده و نگهدارنده پيدا مى‏كردم [و كمى دوش دل را از اين بار گران الهى سبك مى‏كردم‏]... (17) شيوه تدوين غررالحكم آمدى، روش تأليف و گردآورى خود را چنين مى‏نويسد: اسناد احاديث را كنار زدم و حروفش را به ترتيب حروف [29 گانه‏] تهجى مرتب كرده و آنچه كه از سخنان حكيمانه و كلمات [شاهانه‏] آن‏حضرت بود، تمام را از حيث سجع و قافيه، موافق و مطابق يكديگر قرار دادم؛ زيرا با اين ترتيب آن كلمات در گوش جاى گيرنده‏تر، و در دل‏ها فرود آينده‏تر، و نفوس هم به سوى كلام منظوم ميلش بيش‏تر است و حفظش بر خواننده آسان‏تر، و لفظش براى بيننده ـ كه مى‏خواهد از آن لعل‏ها و مرواريدهاى درخشان نور برگيرد ـ جذاب‏تر و شيرين‏تر است... . (18) مؤلف بزرگوار، بسيارى از فصول كتابش را براساس كلمه آغازين حديث بنياد كرده و مجموعه‏اى دلپذير را فراهم ساخته است؛ مثلا: فصل چهارم: لفظ احذر فصل پنجم: لفظ اياك فصل ششم: لفظ الا فصل هفتم: لفظ أين فصل پانزدهم: لفظ انما فصل شانزدهم: لفظ آفة فصل نوزدهم: لفظ بئس فصل 23: لفظ ثمره فصل 24: لفظ ثلاث فصل 27: لفظ حسن فصل 29: لفظ خير فصل 33: لفظ رحم فصل 34: لفظ رأس فصل 38: لفظ سبب فصل 40: لفظ شكر فصل 43: لفظ صلاح فصل 46: لفظ طوبى فصل 49: لفظ عليك فصل 53: لفظ عود و عاف فصل 54: لفظ عجبت فصل 64: لفظ كيف فصل 67: لفظ كن فصل 81: لفظ نعم فصل 87: لفظ ينبغى فصل 88: لفظ يستدل نسخه‏هاى خطى غررالحكم غررالحكم، از ديرباز، توجه و اقبال عمومى دانشمندان را برانگيخته است. مرحوم حاج شيخ محمدعلى انصارى قمى مى‏نويسد: ... كتاب شريف غررالحكم يكى از كتبى است كه دانشمندان اسلامى در طى قرون گذشته، نسخه‏هايى از آن برداشته‏اند كه فعلا در كتابخانه‏هاى بزرگ ـ از جمله ايران ـ موجود است، كه به برخى از آنها كه نگارنده رؤيت كرده اشارتى مى‏رود ... : .1 يك نسخه بسيار نفيس با جلد و سرفصل‏هاى طلاكارى در كتابخانه حضرت رضا ـ عليه الصلاة و السلام ـ موجود است. كه در فواصل هر يك از جملات، يك ستاره طلا مقرر داشته‏اند و در سنه 961 (ه .ق) در شهر مكه معظمه به دست كاتب آن بهاءالدين حسين، خاتمه يافته و شماره آن 186 مى‏باشد. .2 نسخه بدخط ديگرى در همان كتابخانه است، طى شماره 1168 كه تاريخ نگارشش 517 (ه .ق) و به زمان خود مؤلف بسيار نزديك است. .3 نسخه ديگرى در كتابخانه مباركه مدرسه مرحوم سپهسالار است، كه تاريخ اتمامش ماه مبارك رمضان 995 و شماره آن 2842 مى‏باشد. .4 نسخه ديگرى با خط نسخ و نفيس و جلد طلاكارى بسيار عالى، لكن بدون تاريخ طى شماره 3092 در كتابخانه مجلس شوراى ملى موجود است. .5 نسخه ديگرى در كتابخانه ملى آقاى حاج حسين آقاى ملك طى شماره 2437 موجود است كه نويسنده‏اش على بن اسماعيل بن يوسف بن خمرتكين الچلپى يا الحلبى آن‏را در شب 13 شهر رمضان 717 در شهر بغداد به پايان رسانيده است. همچنين نسخه‏هاى خطى زيباى ديگرى در قم و اصفهان، در نزد علماى اعلام و مهره فن به خطوط مختلف ديده شد و از جمله يك نسخه خطى بسيار نفيس و زيبا در كتابخانه مباركه زعيم‏الشيعة و محيى آثار الشريعة نائب الامام حضرت آيت‏الله بروجردى، ديده شد و موجود است. ناگفته نماند اين حكم رائعه و درر ناصعه يك مرتبه در سال 1280 در هندوستان بدون ترجمه و يك مرتبه هم در سال 1349 در صيدا در مطبعةالعرفان، با حروف سربى، همان متن عربى چاپ شده است. لكن در ايران، تاكنون نسخه چاپى آن ديده نشده و كسى هم نشانى از آن ندارد. .. . (19) تا آن‏كه در اوائل سال 1375 ق (1335 ش) بر حسب اتفاق، نسخه‏اى خطى از آن كه متعلق به كتابخانه مرحوم علامه ميرزا سيد عبدالجواد عقيلى، از شاگردان آيت‏الله سيد محمد مهدى طباطبايى بحرالعلوم بوده و در سال 1070 ق به دست محمد سليم نگاشته شده است، به دست نام برده رسيد و او نيز (20) بى‏درنگ به كار ترجمه و چاپ آن ـ به خط زيباى نسخ و نستعليق مرحوم حاج ميرزا حسن هريسى تبريزى ـ پرداخت. و بدين سان، شهرت و آوازه آن فراگير شد و از آن پس، كتاب‏هاى فراوانى در ترجمه، تلخيص، تصنيف و فهرست و معجم آن نگارش يافت؛ بدين قرار: الف. ترجمه‏ها .1 اصداف الدرر: از ملاعبدالكريم بن محمد يحيى (مؤلف ترجمان اللغة) ابن محمد شفيع بن ملامحمد رفيع قزوينى (مؤلف ابواب الجنان). وى معاصر شاه سلطان حسين صفوى (م 1135 ق) بود و كتابش، ترجمه كامل متن غررالحكم است. (21) مؤلف، سپس آن را بر حسب موضوع تدوين كرده و آن را «نظم الغرر و نضد الدرر» ناميده است، كه شرح آن خواهد آمد. .2 ترجمه غررالحكم: از آقا جمال الدين محمد بن آقا حسين خوانسارى (م 26 رمضان 1125 ق) . اين ترجمه ـ كه يكى از زيباترين متون نثر فارسى در دوران صفويه است ـ در لابلاى شرح گرانقدر آقاجمال بر غررالحكم گنجانيده شده است و اكنون به همت يكى از فضلاى حوزه علميه قم، در دست تحقيق و چاپ است. .3 ترجمه غررالحكم: اين اثر كه به خط درويش مصطفى روحى نگارش يافته است، نسخه آن، ضمن مجموعه 3780 كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، همراه با متن كتاب ـ كه ترجمه به صورت زيرنويس است ـ موجود و قديمى‏ترين تاريخ مالكيت آن، سال 1096 ق است. اين نسخه تاريخ و نام مترجم را ندارد. (22) .4 ترجمه غررالحكم: از شيخ زين‏العابدين (احتمالا فرزند حاج محمد كريم خان شيخى كرمانى) . نسخه خطى آن، به شماره 168 ب، در 396 صفحه، در كتابخانه دانشكده الهيات دانشگاه تهران موجود است. (23) .5 ترجمه غررالحكم: از ميرزا محسن خوشنويس اردبيلى (متخلص به حالى). بخشى از اين ترجمه، همراه با قسمتى از اصل عربى آن در كتاب «انهارجاريه» تأليف ميرزا احمد تبريزى، در سال 1344 ق، در شيراز به چاپ رسيده است. .6 ترجمه غررالحكم: از حاج شيخ محمد على انصارى قمى (1329ـ1405 ق). اين ترجمه، در دو جلد (880 صفحه)، همراه با تصحيح و مقدمه مرحوم انصارى و تعليقات مرحوم علامه ميرزاعبدالجواد عقيلى ـ در پايان كتاب ـ در سال 1377 ق / 1337 ش، در تهران به خط زيباى مرحوم حاج ميرزا حسن هريسى تبريزى (نسخ و نستعليق) به چاپ رسيده و از آن پس، ده‏ها بار در قم و تهران تجديد چاپ شده است. نيز منتخبى از آن، در شيراز به سال 1352 ش در پنجاه صفحه به چاپ رسيده است. مترجم، علاوه بر ترجمه احاديث، گاه به احاديث مناسب ديگر و حكايات تاريخى اشاره كرده و به شرح و توضيح حديث با عبارات كافى و بيان شافى پرداخته است. نگارنده، فهرست موضوعى غررالحكم را مطابق با اين ترجمه، تهيه و مدون كرده كه هنوز مخطوط است. از آن‏جا كه اين كار، نخستين چاپ و ترجمه كتاب «غررالحكم» در ايران بود، آوازه اين كتاب به همه‏جا رسيد و موجى از ترجمه و تلخيص و معجم‏نگارى را برانگيخت و چندين كار ديگر بر روى آن صورت گرفت كه بدان اشاره خواهد شد. ب. شرح‏ها تنها شرحى كه در اين‏جا مى‏توان از آن نام برد، شرح فقيه محدث، حكيم محقق و مدقق آقا جمال الدين محمد بن آقا حسين خوانسارى اصفهانى (م 26 رمضان 1125 ق) است كه به خواست شاه سلطان حسين صفوى (م 1135 ق)، آخرين پادشاه سلسله صفوى، نگارش يافت. اين شرح علاوه بر توضيح مفهومى و ترجمه لغوى احاديث، آكنده از فوايد گوناگون كلامى، حديثى، ادبى، اخلاقى، تفسيرى، فقهى، فلسفى و غير آن است. مؤلف بزرگوار، كه خود از فقيهان و فيلسوفان بنام عهد صفوى است، به خوبى از عهده شرح احاديث برآمده و در همه مباحث طرح شده در كتاب، حق مطلب را ادا كرده است. (24) اين كتاب را مرحوم استاد سيد جلال الدين محدث ارموى، با مقدمه، تصحيح و تعليق، در 6 جلد، به سال 1346 ش / 1387 ق (چاپ پنجم: 1373 ش)، به وسيله انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رساند، و بر آن فهرستى موضوعى افزود كه جلد هفتم شرح به شمار آمد. ناگفته نماند كه اين شرح نياز به تحقيق مجدد دارد؛ زيرا اولا ترجمه‏ها، از شرح و توضيح جدا نشده است؛ ثانيا منبع روايات و سخنان داخل متن ـ كه بسيار است ـ ، نشان داده نشده است؛ و ثالثا از فهارس فنى تهى است. ج. تكمله‏ها .1 عيون الحكم و المواعظ و ذخيرة المتعظ و الواعظ: نوشته كافى‏الدين ابوالحسن على‏بن محمد بن حسن بن ابى نزال ليثى واسطى، معروف به «ابن شرفيه» از علماى قرن ششم هجرى. اين كتاب، حاوى بيش‏ترين سخنان كوتاه اميرالمؤمنين على‏عليه السلام است و در آن 13628 حديث گردآمده است. نويسنده، اين نوشتار را در سى باب و 91 فصل تنظيم نموده است كه 29 باب آن به ترتيب حروف الفبا است و در باب سى‏ام، سخنان كوتاه حضرت را درباره توحيد و وصايا آورده است. اما نسخه‏هاى خطى اين كتاب ـ حتى نسخه‏اى كه به دست صاحب رياض العلماء رسيده ـ فاقد باب سى‏ام بوده است. (25) به نظر مى‏رسد كه علامه مجلسى، به نسخه كامل آن دسترسى داشته است؛ (26) زيرا در بحارالانوار، خطبه اول نهج‏البلاغه را به نقل از اين كتاب آورده است؛ در صورتى كه خطبه‏ها و وصايا در باب سى‏ام آن بوده است. (27) اين كتاب، اخيرا (1377 ش/ 1419 ق) به همت آقاى حسين حسينى بيرجندى، در 566 صفحه وزيرى به همت انتشارات مؤسسه «دارالحديث» به زيور طبع آراسته شده است. همچنين علامه ميرزا محمد تقى خان سپهر كاشانى (لسان الملك) (م 1297 ق) آن را با اضافاتى همراه با ترجمه فارسى بخشى از آن، در جلدهاى پنجم و ششم «ناسخ التواريخ» نقل كرده و مكرر به چاپ رسيده است. (تهران، اسلاميه، 1383 ق/ 1342 ش) اين كتاب را احمد بن محمد بن خلف تلخيص كرده و آن را «المحكم المنتخب من عيون الحكم» ناميده است كه نسخه‏اى از آن، در كتابخانه دانشگاه قرويين در فاس و مراكش (تحرير سال 1152 ق) موجود است. (28) .2 الجواهر العلية فى الكلمات العلوية: نوشته على بغدادى. اين كتاب، به ترتيب حروف الفبا، و به عنوان تكمله «غررالحكم» نوشته شده (29) و مؤلف، سپس آن را به نام «منتخب الجواهر» تلخيص كرده است. (30) اين كتاب، به زبان فارسى نوشته شده و نسخه‏اى بى‏تاريخ از آن ـ به خط نسخ سيف‏الدين محمود ـ تحرير قبل از سال 1195 ق، در 109 ورقه در كتابخانه دانشگاه تهران موجود است . (31) .3 الحكم من كلام الامام أميرالمؤمنين على‏عليه السلام: اين كتاب، را گروه حديث بنياد پژوهش‏هاى اسلامى آستان قدس رضوى، زير نظر استاد كاظم مدير شانه‏چى تدوين كرده و شامل 15978 حديث، از كتاب‏هاى «نهج‏البلاغه»، «غررالحكم»، «عيون الحكم»، «دستور معالم الحكم»، «شرح ابن أبى‏الحديد» و «بحارالأنوار» است و در دو جلد به سال 1417 ق/ 1376 ش، از سوى بنياد پژوهش‏هاى اسلامى آستان قدس رضوى به چاپ رسيده است. د. تلخيص‏ها 1. شرح صد كلمه قصار: تأليف محدث نامى، حاج شيخ عباس قمى (1294ـ1359 ق). اين كتاب ،مكرر به چاپ رسيده است. همچنين انتشارات مؤسسه در راه حق نيز آن را در 120 صفحه (جيبى) در سال 1370 ش، به چاپ رسانيده است. 2. كلمات عليه غراء: تأليف مكتبى شيرازى. وى شصت كلمه قصار حضرت را به نظم فارسى درآورده و پس از آن، براى توضيح هر يك تمثيلى نيز به نظم آورده است. مجموع اشعار اين كتاب 1500 بيت است و به همت حسين كوهى كرمانى در سال 1313 ش، در تهران چاپ شده است. اين كتاب را اخيرا دفتر نشر ميراث مكتوب (تهران) تحقيق و چاپ كرده است. 3. حقيقت نامه: نوشته جهانگير خان ناظم الملك ضيايى. اين كتاب، منظومه‏اى فارسى، شامل بخشى از كلمات قصار حضرت على‏عليه السلام است. و به سال 1331 ق، در اسلامبول چاپ شد . 4. چهل حديث حضرت على‏عليه السلام: از حسين بن يوسف الدين هروى. در اين كتاب، چهل حديث علوى به نظم فارسى درآمده است و به خط شاه محمود نيشابورى و به اهتمام و تصحيح كاظم مدير شانه‏چى چاپ شده است. چاپ سوم كتاب را بنياد پژوهش‏هاى اسلامى آستان قدس رضوى در سال 1376 ش، در 64 صفحه بر عهده گرفت. 5. منتخب الغرر: از سيد زين‏العابدين بن ابى‏القاسم طباطبايى (32) . .6 الأمثال و الحكم المنتخب من غررالحكم: مؤلف، كلمات قصار حضرت را كه مناسب با مثل بوده، به ترتيب حروف الفبا در 77 ورقه گردآورده است. (33) .7 نظم الغرر و الدرر: به خامه شيخ ابراهيم بن شهاب‏الدين احمد تبريزى حصفكى، معروف به ابن الملا، از علماى شهر حلب (مقتول 1003 ق). (34) .8 ابواب الحكم: اثر كمال‏الدوله محمد حسن ميرزاى قاجار. وى 430 حديث از كلمات قصار حضرت را كه جنبه اخلاقى و اجتماعى دارند، به فارسى ترجمه براساس حروف تهجى مرتب كرده است. اين كتاب، در سال 1319 ق، در تهران چاپ شد. 9. كلمات قصار: اثر احمد على سپهر. وى 570 حديث را كه بيش‏تر جنبه اخلاقى دارد، انتخاب و به فارسى و فرانسه ترجمه كرده و همراه با مقدمه‏اى شيوا درباره اميرالمؤمنين على‏عليه السلام، در تهران به چاپ رسانيده است. 10. محفظة الأنوار فى شرح بعض كلمات القصار: نوشته سيد عبدالله بلادى بوشهرى (1291ـ1372ق) . اين كتاب، به فارسى نوشته و به سال 1343 ق، در شيراز چاپ شده است. (35) .11 شكوفه‏هاى خرد يا سخنان على‏عليه السلام: نوشته ابوالقاسم حالت. نويسنده، احاديثى از حضرت على‏عليه السلام را به فارسى و انگليسى ترجمه كرده و هر كدام را در قالب يك رباعى درآورده است. اين كتاب، در ششصد صفحه در تهران به چاپ رسيده است . 12. هزار حديث از امام على‏عليه السلام: نوشته كاظمى خلخالى. اين كتاب به سال 1363 ش، در تهران در 168 صفحه (وزيرى) به چاپ رسيده و نويسنده در چاپ‏هاى بعدى شمار احاديث را به دو هزار حديث افزايش داده است. .13 تلخيص غررالحكم: از سيد ابوالقاسم مرعشى. اين كتاب، ترجمه و تلخيص «غرر» است و بر طبق حروف الفبا ترتيب يافته و به خط مرحوم طاهر خوشنويس در سال 1368 ق، در تهران توسط كتابفروشى حافظ در 369 صفحه (قطع بغلى كوچك) به چاپ رسيده است. 14. حليةالصالحين فى شرح كلمات اميرالمؤمنين‏عليه السلام: اثر ملاحيدر على بن محمد على هندى. اين كتاب، در 176 صفحه (بين وزيرى و رحلى) در سال 1294 ق، در چاپخانه حيدرى در حيدرآباد دكن، به چاپ رسيده است. (36) .15 منتخب الغرر: اثر فضل‏الله كمپانى. اين كتاب، شامل دو هزار حديث از «غررالحكم» است و انتشارات مفيد در تهران آن را چاپ كرده است. فهارس موضوعى 1. فهرست موضوعى غررالحكم: اثر ميرجلال‏الدين محدث ارموى. در اين كتاب، احاديث «غررالحكم» در 574 باب دسته‏بندى شده و در 434 صفحه (رقعى) با عنوان جلد هفتم «شرح آقا جمال خوانسارى» به چاپ رسيده است. استاد سيد هاشم رسولى محلاتى، اين فهرست را تكميل، اعراب‏گذارى و ترجمه كرده و دفتر نشر فرهنگ اسلامى به سال 1377 ش، آن را در دو جلد چاپ كرده است. راقم سطور، احاديث اين فهرست را با «غررالحكم» ترجمه انصارى مطابقت و اختلاف نسخه‏هاى آن را ضبط كرده است؛ آن گاه احاديثى را كه در نسخه انصارى موجود است. ولى در شرح آقاجمال نيست و يا بالعكس؛ مشخص كرده و بر تعداد ابواب آن افزوده است. 2. فهرست موضوعى غررالحكم: اثر ناصرالدين انصارى قمى. مؤلف در اين فهرست ـ كه براساس ترجمه انصارى تنظيم يافته است ـ متن «غررالحكم» را با نسخه چاپ دانشگاه سنجيده و نسخه بدل‏ها را افزوده و كاستى‏ها و افزايش‏ها را در هر دو چاپ، نشان داده است. (مخطوط) 3. تصنيف غررالحكم: تأليف مصطفى و حسين درايتى. اين كتاب در 564 صفحه (وزيرى) در 1378 ش، در چاپخانه انتشارات دفتر تبليغات اسلامى (نوبت دوم) به چاپ رسيد. 4. جلوه‏هاى حكمت: اثر سيد اصغر ناظم‏زاده قمى. مؤلف، اين كتاب را به عنوان «گزيده موضوعى كلمات اميرالمؤمنين»، در 225 موضوع نگاشته و اكثر قريب به اتفاق آن را از احاديث كتاب «غررالحكم» انتخاب كرده است. اين كتاب، در سال 1415 ق/ 1373 ش، در 670 صفحه (وزيرى) به چاپ رسيده است. چاپ سوم آن را به‏تازگى انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم در 688 ص در سال 1378 ش، به بازار كتاب عرضه كرده است. ترجمه اردوى اين كتاب، به نام «تجليات حكمت» در سال 1374 ش، در 559 صفحه توسط انتشارات انصاريان به چاپ رسيده است. 5. هداية العلم: نوشته سيد حسين شيخ‏الاسلامى تويسركانى. اين كتاب، فهرست موضوعى «غررالحكم» است و نويسنده آن را به نام «گفتار اميرالمؤمنين‏عليه السلام» به فارسى ترجمه كرده است. اين كتاب، همراه با متن احاديث در دو جلد (وزيرى) در 1650 صفحه در سال 1374ش، توسط انتشارات انصاريان به چاپ رسيده است. 6. فهرست موضوعى نهج‏البلاغه و غررالحكم: تأليف عليرضا برازش. مؤلف، احاديث هر باب را از اين دو كتاب، انتخاب و ترجمه كرده و در نظر داشته كه هر باب را به طور جداگانه منتشر كند كه از آن، «واژه‏هاى ايثار و شجاعت» تاكنون انتشار يافته است. 7. نظم الغرر و نضد الدرر: از ملاعبدالكريم بن محمد يحيى بن محمد رفيع قزوينى، معاصر شاه سلطان حسين صفوى (م 1135 ق). وى «غررالحكم» را در 99 باب ـ به عدد اسماى حسناى الهى ـ و هر باب را در موضوعى خاص، منظم گردانيده و در ذيل پاره‏اى از كلمات، آيه يا آياتى از قرآن و چند حديث از ائمه معصومين‏عليه السلام را افزوده است. ترجمه احاديث و افزودن قصص و اشعار از ديگر مزاياى كتاب است. از اين كتاب شريف، پنج مجلد (20 باب) در دست است كه نسخه مجلد اول (ابواب 1 و 2 و 3) در كتابخانه آستان قدس، نسخه جلد دوم (ابواب 4 و 5) در كتابخانه آقاى محسن نعمت‏اللهى در اصفهان، نسخه جلد سوم و چهارم (ابواب 6 و 7 و 8 و 9 و 10 و 11 و 12 و 13) در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، نسخه جلد پنجم (ابواب 15 و 16 و 17 و 18 و 19 و 20) ـ بدون باب چهاردهم ـ نيز در كتابخانه مجلس موجود است. نيز نسخه‏هاى متعددى از آن در قم و تهران و تبريز موجود است و آقاى رسول جعفريان، بخشى از آن را با نام «بقا و زوال دولت در كلمات سياسى اميرمؤمنان» براى چاپ به انتشارات كتابخانه آيةالله مرعشى نجفى، سپرده و در سال 1373 ش، به چاپ رسيده است. (37) و . معجم‏ها 1. معجم الفاظ غررالحكم و دررالكلم: تأليف مصطفى درايتى. اين كتاب، به سال 1372 ش، در 1556 صفحه وزيرى، توسط انتشارات دفتر تبليغات اسلامى به چاپ رسيده است. 2. المعجم المفهرس لألفاظ غررالحكم و دررالكلم: نوشته عليرضا برازش. اين كتاب را انتشارات اميركبير در دو جلد به سال 1371 ش، چاپ كرده است. پى‏نوشتها: 1) نهج‏البلاغه، ص .52 (ترجمه انصارى) 2) مقدمه غرر الحكم، ص 7ـ8 (ترجمه انصارى)؛ «تدوين سخنان حكيمانه اميرمؤمنان»، در المحقق الطباطبائى فى ذكراه السنوية الاولى، ج 3، ص 1239ـ .1295 3) مقدمه غرر الحكم، ص خ، (ترجمه انصارى). 4) ر.ك: رياض العلماء، ج 3، ص 281ـ282؛ مقدمه غررالحكم، ص ذ، (ترجمه انصارى). 5) مناقب آل ابى‏طالب، ج 1، ص .34 6) معالم العلماء، ص 81، ش .549 7) بحارالانوار، ج 1، ص 16 و .34 8) خاتمه مستدرك، ج 3، ص 92ـ96؛ مقدمه غرر الحكم، ص رـز، (ترجمه انصارى). 9) المحقق الطباطبائى، ج 3، ص .1281 10) رياض العلماء، ج 3، ص .284 11) الذريعة، ج 5، ص .278 12) رياض العلماء، ج 3، ص .284 13) كشف الظنون، ج 1، ص .616 14) مقدمه غررالحكم، ص س، (ترجمه انصارى)؛ ريحانة الادب، ج 1، ص .28 15) مقدمه غررالحكم (شرح آقا جمال خوانسارى)، محدث ارموى، ج 1، ص عط. 16) ر.ك: فهرست الفبايى نسخه‏هاى خطى كتابخانه آستان قدس؛ مقدمه غررالحكم، ص ش (ترجمه انصارى). 17) ترجمه غررالحكم، ص 3ـ4 (انصارى). 18) همان، ص .4 19) مقدمه غررالحكم، ص ش (13). 20) الذريعة، ج 14، ص 137؛ الغدير، ج 4، ص 193؛ مصادر نهج‏البلاغه و اسانيده. 21) الذريعة، ج 4، ص .121 22) همان، ج 16، ص .38 23) همان، ج 16، ص 39 (به نقل از: فهرست كتابخانه، ص 97). 24) ر.ك.: اسلامى، سيد حسن، «نگاهى به شرح آقاجمال خوانسارى بر غررالحكم»، مجله علوم حديث، ش 11، ص 83ـ88 (بهار 1378)؛ مهدوى راد، محمد على، «شرح غررالحكم آقا جمال خوانسارى»، مجله آينه پژوهش، ش 55، ص 64ـ73 (بهار 1378). 25) رياض العلماء، ج 4، ص 253؛ الذريعة، ج 15، ص 379؛ غررالحكم، ص 7 (انصارى). 26) المحقق الطباطبائى، ج 3، ص .1294 27) بحارالانوار، ج 1، ص .34 28) المحقق الطباطبائى، ج 3، ص 1295 (به نقل از: فهرست كتابخانه دانشگاه قرويين، ج 2، ص 405). 29) الذريعة، ج 5، ص .273 30) كشف الحجب، ص .551 31) الذريعة، ج 22، ص .394 32) مصادر نهج‏البلاغه و اسانيده، ج 1، ص .75 33) همان. 34) همان. 35) الذريعة، ج 20، ص .152 36) همان، ج 7، ص 81ـ .82 37) الذريعة، ج 24، ص 218؛ فهرست كتابخانه سپهسالار (مدرسه عالى شهيد مطهرى)، ج 2، ص 105؛ مقدمه شرح غررالحكم، ص لج ـ لز.


 






منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت: 9:08 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

معرفت در روایات

بازديد: 61

معرفت در روایات




 


معرفت خدا به دو گونه تعریف شده است. ١) طبق مكاتب بشری ٢) طبق مكتب انبیاء معرفت در روایات معرفت خدا به دو گونه تعریف شده است. ١) طبق مكاتب بشری ٢) طبق مكتب انبیاء معرفت خدا در مكاتب بشری: ١) خداوند ناشناس و غریبه است (برادر ناشناس) ٢) وجود خداوند نیاز به اثبات است. ٣) انسان ابزارهایی برای شناخت خداوند دارد، یعنی می تواند: ×وجود خداوند را با استدلال ثابت كند. × با عقل خدا را توصیف كند(شناخت عقلی خداوند) × افراد بسیار نادر (عرفا) از راه سیر و سلوك به شهود عرفانی خدا دست می یابند. ٤) انسان ها مكلف به شناخت خداوند هستند. ٥)خداوند غایب است و قابل رویت نیست و در نهایت معرفت ما ازخداوند معرفتی غیابی است.( جز در طریق عرفان) انسان ـــــــــ> خدا معرفت خدا در مكتب انبیاء: ١)خداوند ناشناس و غریبه نیست( برادر گم شده) یا (دوست یا همكلاسی فراموش شده) 0) وجود خداوند نیازمند اثبات نیست. 1) انسان ابزاری برای شناخت خدا ندارد: خدایی كه با ابزار های بشری قابل شناخت باشد به درد خدایی نمی خورد: ویلك لما عجزت حواسك:وای بر تو به خاطر آنچه كه حواست ناتوان است. هل جعل فی الناس اداة ینالون بها المعرفة؟ قال :لا: آیا خداوند در مردم ابزاری قرار داده كه به وسیله ی آن به خدا معرفت پیدا كنند؟ فرمود:نه. 0) انسان هیچ تكلیفی برای شناخت خدا ندارد: فهل كلفوا المعرفة؟ قال : لا: پس آیا آن ها را به معرفت پیدا كردن تكلیف كرده؟ فرمود:نه. 0) انسان تا خدا را نشناسد نمی تواند به او ایمان آورد. 1) انسان تا خدا را نبیند (رؤیت قلبی) نمی تواند او را بندگی كند: كیف اعبد ربا لم اره؟راته القلوب بحقایق الایمان: چگونه پروردگاری را كه ندیدم عبادت كنم؟ قلوب او را با حقایق ایمان می بینند.٠امام علی (ع)٠ 0) هدایت و معرفت ، صنع خداست: المعرفة من صنع من هی؟ قال: من صنع الله عزوجل لیس للعباد فیها صنع: معرفت از صنع چه كسی است؟ فرمود: از صنع خداوند است و برای مردم در آن صنعی نیست. 0) این خداست كه باید خودش را به بندگان معرفی كند. پس از آن بندگان مكلف به پذیرش میشوند. اگر خداوند خودش را معرفی نكند انسان ها هیچ تكلیفی ندارند. تكلیف پس لز معرفی و هدایت خداست نه پیش از آن. (پس از هدایت و معرفی) : انسان مكلف به ایمان است نه به معرفت. انا هدیناه السبیل اما شاكرا و اما كفورا: همانا ما انسان را به راه هدایت می كنیم خواه شاكر باشد یا كافر. 0) انسان ها حامل معرفتی پیشین از خداوند هستند كه حاصل رؤیت قلبی خدا در عالم میثاق(الست بربكم...) است.این معرفت صنع خداست. 1) وظیفه انبیاء تذكر و یادآوری به این معرفت فراموش شده است: لیذكروهم منسی نعمته و لیستادوهم میثاق فطرته: تا نعمت فراموش شده اش(انسان) را متذكر شوند و میثاق و پیمان فطرت را ادا كنند. عن ابی جعفر (ع) قال: سالته قول الله عزوجل( حنفاء لله غیر مشركین به) قال: الحنیفیة من الفطرة التی فطر الله الناس علیها لا تبدیل لخلق الله...قال فطرهم علی المعرفة به، اخرج من ظهر آدم ذریته الی یوم القیامة فخرجوا كالذر فعهرفهم و اراهم نفسه و لو لاذلك لم یعرف احد ربه. 2) پیش از تذكر انبیاء انسان ها ضال( هدایت ناشده) میباشند. 3) اگر این معرفت پیشین نبود هیچ كسی قادر به شناخت خداوند نبود: لو لا ذلك لم یدر احد من خالقه و لا رازقه. خدا ـــــــــ> انسان شرایط اتمام حجت (حصول معرفت خدا) : 0) فطرت یا معرفت پیشین( تفاروت اصطلاح فطرت در علوم انسانی و قرآن و روایات: ١. با شرك خفی جمع نمیشود٢. از سنخ گرایش و علم نیست.٣. گرایش مبهم نیست.) 1) تذكر انبیاء: حتی انسان حامل معرفت پیشین ، پیش از تذكر انبیاء ضال محسوب میشود( تفاوت ضال و كافر) كان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین: مردم امت واحده ای بودند تا خداوند پیامبران مبشر و منذر را بر انگیخت. كانوا ضلالا كانوا الا كافرین و لا مومنین ما كنا معذبین حتی نبعث رسولا. 0) عقل: حجت باطنی. منبع : بحار الانوار / ج ٧٤/ ص ٢٦٦ (دین الهی و دین بشری و جایگاه حجج الهی ) × معرفت ما از خدا معرفتی یگانه و منحصر به فرد است.


منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت: 9:07 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 1652

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس