سایت علمی و پژوهشی آسمان - 2803

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

ديه متفاوت و كفاره متساوى

بازديد: 307

 

ديه متفاوت و كفاره متساوى

ديه در اسلام بر معيار ارزش معنوى انسان مقتول نيست، بلكه يك دستور خاصى است كه ناظر به مرتبه بدن انسان كشته شده مى‏باشد، نشانه آن اين است كه اسلام بسيارى از افراد اعم از زن و مرد را كه داراى اختلاف علمى يا عملى‏اند متفاوت مى‏بيند و تساوى آنها را نفى مى‏كند، و در عين حال ديه آنها را مساوى مى‏داند، مثلا درباره تفاوت عالم و جاهل مى‏گويد:

... هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون (1)

آيا كسانى كه مى‏دانند با كسانى كه نمى‏دانند مساويند؟

و درباره تفاوت مجاهد قائم و غير مجاهد قاعد چنين مى‏فرمايد:

لايستوي القاعدون من المؤمنين غير اولي الضرر و المجاهدون في سبيل الله (2)

مؤمنان خانه‏نشين كه زيان ديده نيستند با آن مجاهدانى كه با مال خود در راه خدا جهاد مى‏كنند يكسان نمى‏باشند.

ودرباره اختلاف كسى كه قبل از فتح مكه و پيروزى چشمگير اسلام، جهاد و كمك مالى مى‏كرد و در راه خدا مبارزه و انفاق مى‏نمود با كسى كه بعد از فتح مكه در جهاد شركت مى‏كرد و در راه اسلام كمك مالى مى‏نمود چنين مى‏فرمايد:

... لا يستوي منكم من انفق من قبل الفتح و قاتل اولئك اعظم درجة من الذين انفقوا من بعد وقاتلوا وكلا وعد الله الحسنى والله بما تعلمون خبير (3)

كسانى از شما كه پيش از فتح مكه انفاق و جهاد كرده‏اند با ديگران يسكان نيستند، آنان از حيث درجه بزرگتر از كسانى‏اند كه بعدا به انفاق و جهاد پرداخته‏اند.

غرض آن كه قرآن كريم با تصريح به عدم تساوى ارزش‏هاى الهى افراد ياد شده وبا اصرار بر تفاوت معنوى آنان تصريح به تساوى آنان در قصاص و ديه دارد و در اين باره راجع به تساوى همگان چنين مى‏فرمايد:

وكتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس والعين بالعين والانف بالانف والاذن بالاذن والسن بالسن والجروح قصاص فمن تصدق به فهو كفارة له (4)

و مقرر كرديم برايشان كه جان در مقابل جان و چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان مى‏باشد وزخم‏ها به همان ترتيب قصاص دارند و هركه آن را ببخشد پس كفاره (گناهان) او خواهد بود.

يعنى هر انسانى اعم از زن و مرد در قبال انسان ديگر خواه زن و مرد قصاص مى‏شود چه اين كه قصاص اجزا و اطراف و قصاص جراحت‏ها نيز مساوى است، ليكن همين عموم يا اطلاق در آيه ديگر تقييد و تخصيص مى‏پذيرد زيرا خداوند در آيه ديگر چنين فرمود:

يا ايها الذين الذين امنوا كتب عليكم القصاص في ا لقتلى الحر بالحر والعبد بالعبد والانثى بالانثى (5)

اى كسانى كه ايمان آروده‏ايد درباره كشتگان، بر شما قصاص مقرر شده: آزاد عوض آزاد و بنده عوض بنده و زن عوض زن.

با اين آيه، عموم يا اطلاق آيه قبلى تخصيص يا تقييد مى‏پذيرد، يعنى زن در قبال زن قصاص مى‏شود نه مرد، و حكم ديه در اسلام با تفاوت بين زن و مرد تعيين مى‏گردد. گرچه از جهت ارزش‏هاى معنوى ممكن است زنى بيش از مرد نزد خدا مقرب باشد بنابراين تساوى ديه عالم و جاهل نه از ارج و منزلت عالم مى‏كاهد و نه بر مقام جاهل مى‏افزايد. ونيز تفاوت ديه مرد و زن نه بر منزلت مرد مى‏افزايد ونه از مقام زن مى‏كاهد، زيرا برخى از تفاوت‏هاى مادى و مالى هيچگونه ارتباطى به مقام‏هاى معنوى ندارد.

هيچگونه تلازم عقلى يا نقلى بين ديه و كمال معنوى وجود ندارد تا هر اندازه ديه بيشتر شود، قداست روح مقتول و تقرب وى نزد خدا افزون‏تر باشد چون حكم كلامى قتل ناظر به ارزش معنوى انسان مقتول است لذا قتل عمدى مرد يا زن مؤمن از هت‏بحث‏هاى كلامى يكسان است‏يعنى اگر قتل عمدى مؤمن عذاب ابد يا دراز مدت را به دنبال دارد هرگز فرقى بين آن كه مؤمن مقتول عمدى زن باشد يا مرد وجود ندارد، چه اين كه از جهت لزوم كفاره هيچ فرقى بين قتل زن و مرد نيست‏يعنى در قتل عمدى كفاره جمع بين آزاد كردن برده و روزه شصت روز و اطعام شصت مسكين واجب است ودر قتل غير عمد كفاره به نحو ترتيب نه به نحو جمع و نه به طور تخيير، واجب مى‏شود و از اين لحاظ فقهى نيز فرقى بين قتل زن و مرد نيست.

پى‏نوشت‏ها:

1- زمر،9.

2- نساء،95.

3- حديد، 10.

4- مائده، 45.

5- بقره، 178.

http://www.hawzah.net/Per/K/Zandarayneh/57.htm

 

·         فصل اول : ديه مو

ماده 368 : هرگاه كسى موى سر يا صورت مردى را طورى از بين ببرد كه ديگر نرويد عهده دار ديه كامل خواهد بود و اگر دوباره برويد نسبت به موى سر ضامن ارش است و نسبت به ريش ثلث ديه كامل را عهده دار خواهد بود .
ماده 369 : هر گاه كسى موى سر زنى را طورى از بين ببرد كه ديگر نرويد ضامن ديه كامل زن مى باشد و اگر دوباره برويد عهده دار مهر المثل خواهد بود و در اين حكم فرقى ميان كوچك و بزرگ نيست .
تبصره : اگر مهرالمثل بيش از ديه كامل باشد فقط به مقدار ديه كامل پرداخت مى شود.
ماده370 : هر گاه مقدارى از موهاى از بين رفته دوباره برويد و مقدار ديگر نرويد نسبت مقدارى كه نمى رويد با تمام سر ملاحظه مى شود و ديه به همان نسبت دريافت مى گردد.
ماده371:تشخيص روئيدن مجدد مو ونروئيدن آن با خبره است و اگر طبق نظر خبره ديه يا ارش پرداخت شده و بعد از آن دوباره روئيد بايد مقدار زائد بر ارش به جانى مسترد شود .
ماده 372 : ديه موهاى مجموع دو ابرو در صورتيكه هرگز نرويد پانصد دينار است و ديه هر كدام دويست و پنجاه دينار و ديه هر مقدار از يك ابرو به همان نسبت خواهد بود اگر دوباره روئيده شود در همهء موارد ارش است و اگر مقدارى از آن دوباره روئيده شود و مقدار ديگر هرگز نرويد نسبت به آن مقدار كه مجدداً روئيده شود ارش است و نسبت به آن مقدار كه روئيده نمى شود و ديه با احتساب مقدار مساحت تعيين مى شود .
ماده 373: از بين بردن موهاى پلك چشم موجب ارش است خواه دوباره برويد خواه نرويد و خواه تمام آن باشد و خواه بعض آن .
ماده 374 : از بين بردن مو در صورتى موجب ديه يا ارش مى شود كه به تنهايى باشد نه از بين بردن عضو يا كندن پوست و مانند آن كه در اين موارد فقط ديهء عضو قطع شده يا مانند آن پرداخت مى گردد.

·            فصل دوم : ديه چشم

ماده 375 : از بين بردن دو چشم سالم موجب ديهء كامل است و ديه هر كدام از آنها نصف ديه كامل خواهد بود .
تبصره
: تمام چشم هائيكه بيناى دارند در حكم فوق يكسانند گرچه از لحاظ ضعف و بيمارى و شبكورى و لوچ بودن با يكديگر فرق داشته باشند .
ماده 376
:چشمى كه در سياهى آن لكه سفيدى باشد اگر مانع ديدن نباشد ديه آن كامل است و اگر مانع مقدارى از ديدن باشد بطوريكه تشخيص ممكن باشد به همان نسبت از ديه كاهش مى يابد و اگر به طور كلى مانع ديدن باشد در آن ارش است نه ديه .
ماده 377
: ديه چشم كسى كه داراى يك چشم سالم و بينا باشد و چشم ديگرش نابيناى مادرزاد بوده يا در اثر بيمارى يا علل غيرجنائى از دست رفته باشد ديه كامل است و اگرچشم ديگرش را در اثر قصاص يا جنايتى از دست داده باشد ديه آن نصف ديه است .
ماده 378
: كسى كه داراى يك چشم بينا و يك چشم نابينا است ديه چشم نابيناى او ثلث ديه كامل است خواه چشم او مادرزاد نابينا بوده است يا در اثر جنايت نابينا شده باشد .
ماده 379
: ديه مجموع چهار پلك دو چشم ديه كامل خواهد بود و ديه پلك هاى بالا ثلث ديه كامل و ديه پلكهاى پائين نصف ديه كامل است .

·           فصل سوم : ديه بيني

ماده 380 : از بين بردن تمام بينى دفعتاً يا نرمهء آن كه پايين قصب و استخوان بينى است موجب ديه كامل است و از بين بردن مقدارى از نرمهء بينى موجب همان نسبت ديه مى باشد.
ماده 381 : از بين بردن مقدارى از استخوان بينى بعد از بريدن نرمهء آن موجب ديه كامل و ارش مى‌باشد.
ماده 382 : اگر با شكستن يا سوزاندن ياامثال آن بينى را فاسد كنند در صورتى كه اصلاح نشود موجب ديهء كامل است و اگر بدون عيب جبران شود موجب يكصد دينار مى باشد .
ماده 383 : فلج كردن بينى موجب دو ثلث ديه كامل است و از بين بردن بينى فلج موجب ثلث ديه كامل مى‌باشد.
ماده 384 : از بين بردن هر يك از سوراخهاى بينى موجب ثلث ديه كامل است و سوراخ كردن بينى بطورى كه هر دو سوراخ و پرده فاصل ميان آن پاره شود يا آنكه آن را سوراخ نمايد در صورتى كه باعث ازبين رفتن آن نشود موجب ثلث ديه كامل است و اگر جبران و اصلاح شود موجب خمس ديه مى باشد .
ماده 385 : ديه از بين بردن نوك بينى كه محل چكيدن خون است نصف ديه كامل مى باشد.

·           فصل چهارم : ديه گوش

ماده 386 : از بين بردن مجموع دو گوش ديهء كامل دارد و از بين بردن هر كدام نصف ديه كامل است و ازبين بردن مقدارى از آن موجب ديهء همان مقدار با رعايت نسبت به تمام گوش خواهد بود.
ماده 387 : از بين بردن نرمه گوش ثلث ديه آن گوش را دار و از بين بردن قسمتى از آن موجب ديه به همان نسبت خواهد بود.
ماده 388 :
پاره كردن گوش ثلث ديه دارد .
ماده 389 :
فلج كردن گوش دو ثلث ديه و بريدن گوش فلج ثلث ديه را دارد .
تبصره : هر گاه آسيب رساندن به گوش به حس شنوائى سرايت كند و به آن آسيب رساند يا موجب سرايت به استخوان و شكستن آن شود براى هر كدام ديه جداگانه اى خواهد بود.
ماده 390
:گوش سالم و شنوا و گوش كر در احكام مذكور در موارد فوق يكسانند.

·           فصل پنجم : ديه لب

ماده391 : از بين بردن مجموع دو لب ديه كامل دارد و از بين بردن هر كدام از لب ها نصف ديه كامل و از بين بردن هر مقدارى از لب موجب ديه همان مقدار با رعايت نسبت به تمام لب خواهد بود .
ماده 392
:جنايتى كه لب ها را جمع كند و در اثر آن دندانها را نپوشاند موجب مقدارى است كه حاكم آن را تعيين مى‌نمايد .
ماده 393
: جنايتى كه موجب سست شدن لب ها بشود بطورى كه با خنده و مانند آن از دندانها كنار نرود موجب دو ثلث ديه كامل مى باشد .
ماده
394: از بين بردن لب هاى فلج و بى حس ثلث ديه دارد .
ماده 395
: شكافتن يك يا دو لب بطورى كه دندانها نمايان شوند موجب ثلث ديه كامل است و در صورت اصلاح و خوب شدن خمس ديه كامل خواهد بود .

·          فصل ششم : ديه زبان

ماده 396 : از بين بردن تمام زبان سالم يا لال كردن انسان سالم يا ضربه مغزى و مانند آن ديه كامل دارد و بريدن تمام زبان لال ثلث ديه كامل خواهد بود.
ماده 397
: از بين بردن مقدارى از زبان لال موجب ديه همان مقدار با رعايت نسبت به تمام زبان خواهد بود ولى ديه قسمتى از زبان سالم به نسبت از دست دادن قدرت اداى حروف خواهد بود.
ماده 398
: تعيين مقدار ديه جنايتى كه بر زبان وارده شده و موجب از بين رفتن حروف نشود لكن باعث عيب گردد با تعيين حاكم خواهد بود.
ماده 399
: هر گاه مقدارى از زبان را كسى قطع كند كه باعث از بين رفتن قدرت اداى مقدارى از حروف باشد و ديگرى مقدار ديگر را كه باعث از بين رفتن مقدارى از باقى حروف گردد ديه به نسبت از بين رفتن قدرت اداى حروف مى باشد .
ماده 400
: بريدن زبان كودك قبل از حد سخن گفتن موجب ديه كامل است .
ماده
401: بريدن زبان كودكى كه به حد سخن گفتن رسيده ولى سخن نمى گويد ثلث ديه دارد و اگر بعداً معلوم شود كه زبان او سالم و قدرت تكلم داشته ديه كامل محسوب و بقيه از جانى گرفته مى شود.
ماده
402: هرگاه جنايتى موجب لال شدن گردد و ديهء كامل از جانى گرفته شود و دوباره زبان به حال اول برگردد و سالم شود ديه مسترد خواهد شد .

·           فصل هفتم : ديه دندان

ماده403 : از بين بردن تمام دندانهاى بيست و هشتگانه ديه كامل دارد و به ترتيب زير توزيع مى شود:
 1- هر يك از دندانهاى جلو كه عبارتند از پيش و چهارتايى و نيش كه از هر كدام دو عدد در بالا دو عدد در پائين مى رويد و جمعاً دوازده تا خواهد بود. پنجاه دينار و ديه مجموع آنها ششصد دينار مى شود.
 2- هر يك از دندانهاى عقب كه در چهار سمت پايانى از بالا و پايين در هر كدام يك ضاحك و سه ضرس قرار دارد و جمعاً شانزده تا خواهد بود بيست و پنج دينار و ديهء مجموع آنها چهار صد دينار مى شود .
ماده
404: دندانهاى اضافى به هر نام كه باشد و به هر طرز كه روئيده شود ديه اى ندارد و اگر در كندن آنها نقصى حاصل شود تعيين مقدار ارش آن با قاضى است و اگر هيچگونه نقصى حاصل نشود ارش نخواهد داشت ولى به نظر قاضى تا 74 ضربه شلاق محكوم مى شود.
ماده
405: هرگاه دندانها از بيست و هشت تا كمتر باشد به همان نسبت از ديه كامل كاهش مى يابد خواه خلقتاً كمتر باشد يا در اثر عارضه اى كم شده باشد .
ماده
406: فرقى ميان دندانهائى كه دارى رنگهاى گوناگون مى باشد نيست و اگر دندانى در اثر جنايت سياه شده و نيافتد ديه آن دو ثلث ديه همان دندان است كه سالم باشد و ديه دندانى كه قبلا" سياه نشده ثلث همان دندان سالم است .
ماده407
: شكاف (اشقاق) دندان كه بدون كندن و از بين بردن آن باشد تعيين جريمه مالى آن با حاكم است .
ماده
408: شكستن آن مقدار از دندان كه نمايان است با بقاء ريشه ديه كامل آن دندان را دارد و اگر بعد از شكستن مقدار مزبور كسى بقيه را از ريشه بكند جريمه آن با نظر حاكم تعيين مى شود خواه كسى كه بقيه را از ريشه كنده همان كسى باشد كه مقدار نمايان دندان را شكسته يا ديگرى .
ماده
409: كندن دندانهاى شيرى كودك كه ديگر بجاى آن دندان نرويد ديه كامل آن را دارد و اگر بجاى آن دندان برويد ديه هر دندان شيرى كه كنده شد يك شتر مى باشد .
ماده 410
: دندانى كه كنده شود ديهء كامل دارد گرچه همان را در محلش قرار دهند و دوباره مانند سابق شود.
ماده 411
: هرگاه دندان ديگرى بجاى دندان اصلى كنده شده قرار گيرد و مانند دندان اصلى شود كندن آن ديهء كامل دارد.

·           فصل هشتم : ديه گردن

ماده412 : شكستن گردن بطورى كه گردن كج شود ديهء كامل دارد.
ماده 413 : جنايتى كه موجب كج شدن گردن شود و همچنين جناتى كه مانع فرو بردن غذا گردد جريمه آن با نظر حاكم تعيين مى شود.
ماده 414
: هرگاه جنايتى كه موجب كج شدن گردن و همچنين مانع فرو بردن غذا شده اثر آن زايل گردد ديه ندارد فقط بايد ارش پرداخت شود گرچه بعد از برطرف شدن اثر آن با دشوارى بتواند گردن را مستقيماً نگه بدارد يا غذا را فرو ببرد.

·           فصل نهم : ديه فك

ماده 415 : از بين بردن مجموع دو فك ديهء كامل دارد و ديهء هر كدام آنها پانصد دينار مى باشد و از بين بردن مقدارى از هر يك موجب ديهء مساحت همان مقدار است و ديهء از بين بردن يك فك بامقدارى از فك ديگر نصف ديه با احتساب ديه مساحت فك ديگر خواهد بود .
ماده 416
: ديه فك مستقل از ديه دندان مى باشد و اگر فك با دندان از بين برود ديه هر يك جداگانه محسوب مى‌گردد.
ماده 417 : جنايتى كه موجب نقص فك شود يا باعث دشوارى و نقص جويدن گردد تعيين جريمه مالى آن با نظر حاكم است .

·           فصل دهم : ديه دست و پا

ماده 418: از بين مجموع دو دست تا مفصل مچ ديه كامل دارد و ديه هر كدام از دستها نصف ديه كامل است خواه منجى عليه داراى دو دست باشد يا يك دست و دست ديگر را خلقتاً يا در اثر سانحه اى از دست داده باشد .
ماده 419
: ديه قطع انگشتان هر دست تنها تا مچ پانصد دينار است .
ماده
420: جريمه مالى بريدن كف دست كه خلقتاً بدون انگشت بوده و يا در اثر سانحه اى بدون انگشت شده است با نظر حاكم تعيين مى شود.
ماده 421 : ديه قطع دست تا آرنج پانصد دينار است خواه داراى كف باشد و خواه نباشد و همچنين ديه قطع دست تا شانه پانصد دينار است خواه آرنج داشته باشد خواه نداشته باشد .
ماده 422
: ديه دستى كه داراى انگشت است اگر بيش از مفصل مچ قطع شود و يا بالاتر از آرنج قطع گردد پانصد دينار است به اضافه ارش كه با در نظر گرفتن مساحت تعيين مى شود .
ماده 423
: كسى كه از مچ يا آرنج يا شانه اش دو دست داشته باشد ديه دست اصلى پانصد دينار است و نسبت به دست زائد قاضى به هر نحو كه مصلحت بداند نزاع را خاتمه مى دهد. تشخيص دست اصلى و زاهد به نظر خبره خواهد بود.
ماده
424: ديه ده انگشت دو دست و همچنين ديه ده انگشت دو پا ديه كامل خواهد بود، ديه هر انگشت عشر ديه كامل است .
ماده
425: ديه هر انگشت به عدد بندهاى آن انگشت تقسيم مى شود و بريدن هر بندى از انگشتهاى غير شست ثلث ديه انگشت سالم و در شست نصف ديه شست سالم است.
ماده 426
: ديه انگشت زائد ثلث ديه انگشت اصلى و ديه بندهاى زائد ثلث ديه بند اصلى است .
ماده 427
: ديه فلج كردن هر انگشت دو ثلث ديه انگشت سالم است و ديه قطع انگشت فلج ثلث ديه انگشت سالم است .
ماده 428
: احكام مذبور در مواد اين فصل در پا نيز جارى است .

·           فصل يازدهم : ناخن

ماده 429 : كندن ناخن بطورى كه ديگر نرويد يا فاسد و سياه برويد ده دينار و اگر سالم و سفيد برويد پنج دينار است.

·           فصل دوازدهم : ديه ستون فقرات

ماده 430: شكستن ستون فقرات ديه كامل دارد خواه اصلا" درمان نشود يا بعد از علاج به صورت كمان و خميدگى در آيد يا آنكه بدون عصا نتواند راه برود يا توانايى جنسى او از بين برود يا مبتلا به سلس و ريزش ادرار گردد و نيز ديه جنايتى كه باعث خميدگى پشت شود يا آنكه قدرت نشستن يا راه رفتن را سلب نمايد ديه كامل خواهد بود.
ماده 431
: هرگاه بعد از شكستن يا جنايت وارد نمودن بر ستون فقرات معالجه مؤثر شود و اثرى از جنايت نماند جانى بايد يكصد دينار بپردازد.
ماده 432 : هرگاه شكستن ستون فقرات باعث فلج شدن هر دو پا شود براى شكستن ديهء كامل و براى فلج دو پا دو ثلث ديه كامل منظور مى گردد.

·           فصل سيزدهم : ديه نخاع

ماده 433 : قطع تمام نخاع ديه كامل دارد و قطع بعضى از آن به نسبت مساحت خواهد بود.
ماده 434 : هر گاه قطع نخاع موجب عيب عضو ديگر شود اگر آن عضو داراى ديه معين باشد بر ديه كامل قطع نخاع افزوده مى گردد و اگر آن عضو داراى ديه معين نباشد ارش آن بر ديه كامل قطع نخاع افزوده خواهد شد .

·           فصل چهاردهم : ديه بيضه

ماده 435 : قطع دو بيضه دفعتاً ديه كامل و قطع بيضه چپ دو ثلث ديه و قطع بيضه راست ثلث ديه دارد.
تبصره : فرقى در حكم مذكور بين جوان و پير و كودك و بزرگ و عنين و سالم و مانند آن نيست .
ماده 436 : ديه ورم كردن دو بيضه چهار صد دينار است و اگر تورم مانع راه رفتن مفيد شود ديه آن هشتصد دينار خواهد بود.

·           فصل پانزدهم : ديه دنده

ماده 437 :ديه هر يك از دنده هايى كه در پهلوى چپ واقع شده و محيط به قلب مى باشد بيست و پنج دينار و ديه هر يك از ساير دنده ها ده دينار است .

·           فصل شانزدهم : ديه استخوان زير گردن

ماده 438: شكستن مجموع دو استخوان ترقوه ديه كامل دارد و شكستن هر كدام از آنها كه درمان نشود يا با عيب درمان شود نصف ديه كامل است و اگر بخوبى درمان شود چهل دينار مى باشد. 

·           فصل هفدهم : ديه نشيمن گاه

ماده 439: شكستن استخوان نشيمن گاه (دنبالچه) كه موجب مى شود مجنى عليه قادر به ضبط مدفوع نباشد ديه كامل دارد و اگر قادر به ضبط مدفوع باشد و قادر به ضبط باد نباشد ارش پرداخت خواهد شد.
ماده 440 : ضربه اى كه به حد فاصل بيضه ها و دبر واقع شود و موجب عدم ضبط ادرار يا مدفوع گردد ديه كامل دارد و همچنين اگر ضربه اى به محل ديگرى وارد آيد كه در اثر آن ضبط ادرار و مدفوع در اختيار مجنى عليه نباشد.
ماده 441 : از بين بردن بكارت دختر با انگشت كه باعث شود او نتواند ادرار را ضبط كند علاوه بر ديه كامل زن، مهرالمثل نيز دارد .
 

·           فصل هجدهم : ديه استخوان ها

ماده 442:ديه شكستن استخوان هر عضوى كه براى آن عضو ديه معينى است خمس آن مى باشد و اگر معالجه شود و بدون عيب گردد ديه آن چهار پنجم ديه شكستن آن است و ديه كوبيدن آن ثلث ديه آن عضو و در صورت درمان بدون عيب چهار پنجم ديه خرد شدن استخوان مى باشد.
ماده 443 : در جداكردن استخوان از عضو بطورى كه آن عضو بى فائده گردد دو ثلث ديه همان عضو است و اگر بدون عيب درمان شود، ديه آن چهار پنجم ديه اصل جدا كردن مى باشد .

·           فصل نوزدهم : ديه عقل

ماده 444 : هرجنايتى كه موجب زوال عقل گردد ديه كامل دارد و اگر موجب نقصان آن شود ارش دارد. مادهء 445 از بين بردن عقل يا كم كردن آن موجب قصاص نخواهد شد.
ماده 446 : هر گاه در اثر جنايتى مانند ضربه مغزى و شكستن سر يا بريدن دست، عقل زايل شود براى هر كدام ديه جداگانه خواهد بود و تداخل نمى شود.
ماده 447 : هرگاه در اثر جنايتى عقل زايل شود و ديه كامل از جانى دريافت شود و دوباره عقل برگردد ديه مسترد مى شود و ارش پرداخت خواهد شد.
ماده 448 : مرجع تشخيص زوال عقل يا نقصان آن دو نفر خبره عادل مى باشد و اگر در اثر اختلاف رأى خبرگان زوال يا نقصان عقل ثابت نشود قول جانى با سوگند مقدم است .

·           فصل بيستم : ديه حس شنوايي

ماده 449 : از بين بردن حس شنوائى مجموع دو گوش ديه كامل و از بين بردن حس شنوائى يك گوش نصف ديه كامل دارد گرچه شنوائى يكى از آن دو قوى تر از ديگرى باشد .
ماده 450 : هر گاه كسى فاقد حس شنوائى يكى از گوش هاباشد كر كردن گوش سالم او نصف ديه دارد .
ماده 451 : هر گاه معلوم باشد كه حس شنوائى بر نمى گردد يا دو نفر عادل اهل خبره گواهى دهند كه برنمى گردد ديه مستقر مى شود و اگر اهل خبره اميد به برگشت آن را پس از گذشت مدت معينى داشته باشد و با گذشتن آن مدت شنوايى برنگردد ديه استقرار پيدا مى كند و اگر شنوائى قبل از دريافت ديه برگردد ارش ثابت مى شود و اگر بعد از دريافت آن برگردد ديه مسترد نمى شود و اگر مجنى عليه قبل از دريافت ديه بميرد ديه ثابت خواهد بود.
ماده 452 : هر گاه بريدن هر دو گوش شنوائى از بين برود دو ديه كامل لازم است و هر گاه با بريدن يك گوش حس شنوائى بطور كلى از بين برود يك ديه كامل و نصف ديه لازم مى شود اگر با جنايت ديگرى حس شنوائى از بين برود هم ديه جنايت لازم است و هم ديه شنوائى .
تبصره هرگاه دو نفر عادل اهل خبره گواهى دهند كه شنوائى از بين نرفته ولى در مجراى آن نقصى رخ داده كه مانع شنوائى است همان ديه شنوائى ثابت است.
ماده 453 : هرگاه كودكى كه زبان باز نكرده در اثر كر شدن نتواند سخن بگويد جانى علاوه بر ديه شنوائى به پرداخت ارش محكوم مى شود .
ماده 454 : هر گاه در اثر جنايتى حس شنوائى و گويايى از بين برود دو ديه كامل دارد .
ماده 455 : اگر كسى سبب پاره شدن پرده گوش ديگرى شود محكوم به پرداخت ارش است .
ماده 456 : در صورت اختلاف جانى و مجنى عليه هر گاه با نظر خبره معتمد موضوع روشن نشود
  مورد از باب لوث است و مجنى عليه با قسامه ديه را دريافت خواهد كرد .

·           فصل بيست و يكم : ديه بينايي

ماده 457 : از بين بردن بينائى هر دو چشم ديه كامل دارد و از بين بردن بينائى يك چشم نصف ديه كامل دارد .
تبصره : فرقى در حكم مذكور بين چشم تيزبين يا لوچ يا شب كور و مانند آن نمى باشد .
ماده 458 : هر گاه باكندن حدقه چشم، بينائى از بين برود ديه آن بيش از ديه كندن حدقه نخواهد بود و اگر در اثر جنايت ديگر مانند شكستن سر، بينائى از بين برود هم ديه جنايت با ارش آن لازم است و هم ديه بينائى .
ماده 459: در صورت اختلاف بين جانى و مجنى عليه با گواهى دو مرد خبره عادل يا يك خبره مرد و دو زن خبره عادل به اينكه بينائى از بين رفته و ديگر برنمى گردد يا اينكه بگويند اميد به بازگشت آن هست ولى مدت آن را تعيين نكنند ديه ثابت مى شود و همچنين اگر براى برگشت آن مدت متعارفى تعيين نمايند و آن مدت سپرى شود و بينائى برنگردد ديه ثابت خواهد بود
  و هر گاه مجنى عليه قبل از سپرى شدن مدت تعيين شده بميرد ديه استقرار مى يابد و همچنين اگر ديگرى حدقه او را بكند ديه بينائى بر جانى اول ثابت خواهد بود و هر گاه بينائى برگردد و شخص ديگرى آن را چشم بكند، بر جانى اول فقط ارش لازم مى باشد .
ماده 460 : هر گاه مجنى عليه مدعى شودكه بينائى هر دو چشم يا يك چشم او كم شده به ترتيب با آزمايش و سنجش با همسالان يا با مقايسه با چشم ديگرش به نسبت تفاوت ديه پرداخت مى شود و در صورتى كه از طريق آزمايش علم حاصل نشود از طريق قسامه اقدام مى شود.
ماده 461 : هر گاه مجنى عليه ادعا كند كه بينائى او زايل شده و شهادتى از متخصصان در بين نباشد حاكم او را با قسامه سوگند مى دهد و به نفع او حكم صادر مى كند.
تبصره : قسامه براى كورى دو چشم شش قسم و براى كورى يك چشم سه قسم و براى كم شدن بينائى به نسبت كم شدن آن مى باشد اعم از اينكه مدعى به تنهايى قسم ياد كند يا با افراد ديگر .

·           فصل بيست و دوم : ديه حس بويايي

ماده 462: از بين بردن حس بويائى هر دو مجراى بينى ديه كامل دارد و در صورت از بين بردن بويائى يك مجرى نصف ديه است و قاضى در مورد اخير قبل از صدور حكم بايد به طرفين تكليف صلح بنمايد.
ماده 463
: در صورت اختلاف بين جانى و مجنى عليه هر گاه با آزمايش يا با مراجعه به دو متخصص عادل از بين رفتن حس بويائى يا كم شدن آن ثابت نشود با قسامه (طبق تبصره ماده 461) به نفع مدعى حكم مى شود.
ماده 464
: هر گاه حس بويائى قبل از پرداخت ديه برگردد ارش آن پرداخت خواهد شد واگر بعد ازآن برگردد بايد مصالحه نمايند و اگر مجنى عليه قبل از سپرى شدن مدت انتظار برگشت بويائى بميرد ديه ثابت مى شود .
ماده 465 : هرگاه در اثر بريدن بينى حس بويائى از بين برود دو ديه لازم مى شود و اگر در اثر جنايت ديگر بويائى از بين رفت ديه جنايت بر ديه بويائى افزوده مى شود و اگر آن جنايت ديه معين نداشته باشد ارش آن بر ديه بويائى اضافه خواهد شد.

·           فصل بيست و سوم : ديه چشايي

ماده 466: از بين بردن حس چشائى موجب ارش است .
ماده 467 : هر گاه با بريدن زبان حس چشائى از بين برود بيش از ديه زبان نخواهد بود و اگر با جنايت ديگرى حس چشائى از بين برود ديه يا ارش آن جنايت بر ارش حس چشائى افزوده مى گردد .
ماده 468 : در صورتى كه حس چشائى برگردد ارش مسترد مى شود.
ماده 469: اگر با مراجعه به دو نفر كارشناس عادل مقدار جنايت روشن شود طبق آن عمل مى شود و
گرنه در صورت لوث،با قسامه مدعى حسب مورد حكم به نفع او صادر خواهد شد.

·           فصل بيست و چهارم : ديه صوت و گويايي

ماده 470 : از بين بردن صوت شخص بطور كامل كه نتواند صدايش را آشكار كند ديه كامل دارد گرچه بتواند با اخفات و آهسته صدايش را برساند .
ماده 471 : از بين بردن گويائى بطور كامل كه نتواند اصلا" سخن بگويد نيز ديه كامل دارد .
ماده 472 : در جنايتى كه موجب نقصان صوت شود ارش است.
ماده 473 : ارش جنايتى حذف كه باعث از بين رفتن صوت نسبت به بعضى از حروف شود بايد با مصالحه معلوم گردد.

·           فصل بيست و پنجم : ديه زوال منافع

ماده 474 : جنايتى كه موجب سلس و ريزش ادرار شود به ترتيب زير ارش دارد:
الف ـ در صورت دوام آن در كليه ايام تا پايان هر روز ديه كامل دارد.
ب ـ در صورت دوام آن در كليه روزها تا نيمى از هر روز دو ثلث ديه دارد.
ج ـ در صورت دوام آن در كليه روزها تا هنگام بر آمدن روز ثلث ديه دارد .
تبصره : هرگاه سلس و ريزش ادرار در بعضى از روزها بود و بعداً خوب شود جريمه آن با نظر حاكم تعيين مى شود .
ماده 475 : اعمال ارتكابى زير باعث ارش است.
الف ـ باعث از بين رفت انزال شود.
ب ـ قدرت توليد مثل و باردارى را از بين ببرد .
ج ـ لذت مقاربت را از بين ببرد.
ماده 476
: جنايتى كه باعث ازبين رفتن توان مقاربت بطور كامل شود ديه كامل دارد .
ماده 477
: در هر جنايتى كه موجب زوال يا نقص بعضى ازمنافع گردد مانند خوابلمس يا موجب پديد آمدن بعضى از بيماريها شود و ديه آن معين نشده باشد ارش تعيين مى شود.
ماده 478
: هر گاه آلت رجوليت مرد از محل ختنه گاه و يا بيشتر قطع شود ديه كامل دارد و كمتر از ختنه گاه به نسبت مساحت ختنه گاه احتساب مى گردد و به همان نسبت از ديه پرداخت خواهد شد .
ماده 479
: هر گاه آلت زنانه كلا"قطع شود ديه كامل دارد و هرگاه يك طرف آن قطع شود نصف ديه دارد.

http://www.police.ir/Rules/Rules10-2-2-4-9.htm

 

ديه و قصاص و تكليف حكومت و حق زنان

چكيده: مطابق نظريه فقهاى شيعه، مرد و زن در مقابل يكديگر قصاص مى‏شوند؛ ليكن قصاص نفس مرد در برابر نفس زن، مشروط به پرداخت نصف ديه مرد است. اما زن و مرد در قصاص عضو، تا رسيدن ديه عضو به ثلث ديه كامل، با يكديگر برابرند و پس از آن، قصاص عضو مرد در برابر عضو زن، مشروط به پرداخت نصف ديه عضو مرد است. ديه نفس زن نيز نصف ديه نفس مرد است؛ ليكن مرد و زن در ديه عضو تا رسيدن آن به ثلث ديه كامل با يكديگر مساوى‏اند و پس از آن، ديه عضو زن به نصف ديه عضو مرد كاهش مى‏يابد. در اين بررسى معلوم مى‏شود كه تفاوت بين زن و مرد در قصاص و ديه، از احكام ثابت اسلام است و لذا قابل تغيير نيست؛ اگرچه حكومت اسلامى در مقابل زنان سرپرست خانوار مكلف به جبران خسارت مى‏باشد. بدين جهت، فلسفه اين تفاوت را بايد در كليت نظام حقوقى اسلام جست‏وجو نمود. مسلم است كه اين حكم تبعيض بين زن و مرد، به لحاظ جنسيت و كم‏ارزش دانستن جان و حق حيات زن يا ترويج خشونت بر ضد وى نيست.

متن:

بحث پيرامون تفاوت بين زن و مرد در برخى مقررات اسلامى از جمله قصاص و ديه، سابقه‏اى طولانى دارد ليكن در قرن اخير ابعاد وسيع‏تر و جدى‏ترى پيدا كرده است. گاه سخن از بازخوانى مجدد منابع احكام براى استنباط حكمى تازه در اين‏باره است و زمانى بحث از نقش و تأثير زمان و مكان در اين مسئله يا كم‏ارزش شمرده شدن جان و حق حيات زن در قانون قصاص و ديه و ارتباط اين قانون با ترويج خشونت بر ضد زنان است.

قصاص زن و مرد

الف) قصاص نفس

فقهاى شيعه(1) به اتفاق بر اين باور هستند كه زن و مرد مسلمان در برابر يكديگر قصاص مى‏شوند؛ ليكن قصاص مرد در برابر زن مشروط به پرداخت «فاضل ديه» يعنى نصف ديه مرد به اولياى دم زن است. روايات معتبر و متعددى بر نظريه مذكور دلالت دارد كه مورد استناد فقهاى شيعه قرار گرفته است.

ب) قصاص عضو

مطابق نظريه فقهاى شيعه،(2) زن و مرد در قصاص عضو با يكديگر برابر هستند، تا آنجا كه ديه عضو به ثلث ديه كامل برسد. در آن صورت، قصاص عضو مرد در مقابل عضو زن، مشروط به پرداخت نصف ديه عضو مرد از سوى زن به مرد است. مستند اين نظريه، روايات(3) معتبرى است.

ديه مرد و زن

الف) ديه نفس

از قوانين مورد اتفاق بين فقهاى شيعه(4) و اهل سنت(5)، مقدار ديه مرد و زن است؛ به گونه‏اى كه تاكنون هيچ مخالفى در ميان انديشمندان شيعه، نداشته است و در ميان علماى اهل سنت نيز مخالف قابل توجهى وجود ندارد. همگان بر اين عقيده هستند كه ديه كامل تعيين شده در فقه جزايى اسلام، براى نفسِ مرد است و ديه نفس زن نصف آن است. فقهاى شيعه در اين‏باره به روايات معتبرى استناد كرده‏اند.

ب) ديه عضو

فقهاى شيعه(6) درباره ديه عضو معتقدند كه ديه عضو مرد و زن با يكديگر برابر است تا آن‏گاه كه ديه عضو مصدوم به ثلث ديه كامل برسد و در آن صورت ديه عضو زن به نصف ديه عضو مرد كاهش مى‏يابد. مستند اين نظريه روايات معتبرى است.

دلايل برابرى زن و مرد در ديه و قصاص

آنچه درباره قصاص و ديه نفس و عضو زن و مرد بيان شد، مورد اتفاق فقهاى شيعه است. البته برخى از فقها در سال‏هاى اخير درباره برابرى زن و مرد در قصاص و ديه نفس و عضو، نظريه‏هايى ارائه نموده‏اند و در اينجا به بيان دلايل اين نظريه و نقد و بررسى آن پرداخته مى‏شود:

الف) عدالت خداوند متعال

از آيات قرآن استفاده مى‏شود كه سخنان و احكام خدا، حق و عادلانه است و در تكوين و تشريع نسبت به بندگان ظلم نكرده است.(7) «وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِمَـتِهِى وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ؛ (8) كلام پروردگار تو با صدق و عدل به حد تمام رسيد». «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَـصِلِينَ ؛ (9) حكم و فرمان تنها از آن خداست؛ حق را از باطل جدا مى‏كند و او بهترين جدا كننده (حق از باطل) است». «وَ مَا رَبُّكَ بِظَـلَّـمٍ لِّلْعَبِيدِ ؛ (10) پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمى‏كند».

تفاوت بين زن و مرد در قصاص و ديه و الزام اولياى زن به پرداخت نصف ديه مرد هنگام قصاص مرد در برابر زن، بدون مشروط كردن قصاص زن در برابر مرد به چنين شرطى، از نظر عرف، ظلم و مخالف حق و عدالت است و خداوند نه تنها چنين سخنى نمى‏گويد، بلكه اين‏گونه حكم نمى‏كند. بنابراين زن و مرد در حقيقتِ انسانى و حقوق اجتماعى و اقتصادى از جمله قصاص و ديه با يكديگر مساوى‏اند و رواياتى كه بين آنها در قصاص و ديه تفاوت مى‏گذارد، مخالف كتاب است و اين‏گونه روايات را طبق «اخبار رد» (11) بايد كنار گذاشت.(12)

نقد و بررسى

كبراى اين استدلال صحيح است و شكى نيست كه كلام و احكام الاهى مطابق با حق و عدل است؛ ليكن اشكال در صغراى استدلال است. زيرا معلوم نيست كه تفاوت بين زن و مرد در قصاص و ديه، مصداق باطل و ظلم باشد؛ بلكه با توجه به نظام جامع حقوقى اسلام، اين تفاوت عين حق و عدل ارزيابى مى‏گردد. عمده فعاليت‏ها و وظايف اقتصادى خانواده در اسلام، وظيفه مرد شمرده شده است. نقش اقتصادى مرد در خانواده و جامعه به گونه‏اى ترسيم شده است كه در صورت فقدان يا آسيب ديدن يك مرد، ضرر و زيان مادى زيادى به خانواده مى‏رسد. طبيعى است كه ديه مرد در چنين نظامى بيش از ديه زن ارزيابى و تعيين گردد و اين تفاوت، ايجاد نوعى توازن بين حقوق و وظايف مرد در نظام حقوقى اسلام و مطابق حق و عدالت است.

علاوه بر اين اگر حقوق زن و مرد جدا از ساير اجزاى نظام حقوقى اسلام ارزيابى شود، بايد هرگونه تفاوت بين زن و مرد، ناحق و مخالف عدل، بلكه مصداق ظلم دانسته شود، حتى تفاوت‏هايى كه در قرآن كريم به آن تصريح شده است، مانند ارث زن و مرد و در اين حال بايد پذيرفت كه كلام خداوند در درون خود دچار تناقض است.

ب) برابرى همه انسان‏ها با يكديگر

انسان‏ها در آيات و روايات، اعم از زن و مرد، بزرگ و كوچك، سفيد و سياه و عرب و غيرعرب، با هم در حقيقتِ انسانى برابرند و هيچ‏يك بر ديگرى برترى ندارند. «يَـآأَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَ حِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَنِسَآءً؛(13) اى مردم از (مخالفت) پروردگارتان بپرهيزيد. همان كسى‏كه همه شما را از يك انسان آفريد و همسر وى را (نيز) از جنس او خلق كرد و از آن دو، مردان و زنان فراوانى (در روى زمين) منتشر ساخت». عموم كلمه «اتقوا» در آيه به جهت حذف متعلق، ظهور در خوددارى از هر نوع ستم در سياست، اقتصاد، شخصيت اجتماعى و قانون‏گذارى دارد. ازاين‏رو مردم بايد از قوانينى كه در نظر عرف و عقلا ظالمانه است دورى گزينند و در اين صورت خداوند سزاوارتر است كه در تشريع از اجحاف بپرهيزد و در حقوق انسانى و اجتماعى بين انسان‏ها تبعيض قائل نشود. پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «الناس سواء كأسنان المشط؛ (14) مردم بسان دندانه‏هاى شانه با يكديگر برابرند». با وجود اين قبيل آيات و روايات، كه در قرآن و منابع روايى فراوان است، شكى باقى نمى‏ماند كه تفاوت بين زن و مرد در قصاص و ديه از نظر كتاب و سنت، ظلم و مردود است. ازاين‏رو اخبار مدعى تفاوت بين زن و مرد را بايد كنار گذاشت.(15) بنابراين تساوى و عدالت در تمامى حقوق بين افراد بشر از جمله زن و مرد لازم است؛ اما تساوى در حقوق غير از تشابه در آن است و تشابه در حقوق هيچ توجيه عقلى و شرعى ندارد. اگرچه ارث انسان مذكر و مؤنث مطابق تصريح قرآن، مشابه نيست، ليكن عادلانه و مساوى است و ظلمى در آن وجود ندارد. زيرا اداره امور اقتصادى خانواده در حقوق اسلام به عهده مرد است.(16)

نقد و بررسى

به اين استدلال نيز اشكالاتى وارد است. اولاً، پيام آيه «خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَ حِدَةٍ»(17) اين است كه انسان‏ها، اعم از زن و مرد، از يك نفس آفريده شده‏اند و دليلى موجود نيست كه بتوان خلقت زن و مرد از يك نفس را به معناى تشابه حقوق زن و مرد و برابرى حقوق آنها در هر مورد جزئى دانست. همچنين نمى‏توان تشابه و برابرى را در هر مورد جزئى به قصاص و ديه اختصاص داد؛ بلكه بايد به تمامى ابعاد وجودى زن و مرد تسرى داده شود. ليكن واضح است كه هيچ كس حاضر به پذيرش اين سخن و نتيجه آن نيست. زيرا با توجه به وجود ده‏ها و بلكه صدها تفاوت فيزيكى و روحى بين زن و مرد، مشكل تخصيص اكثر پيش مى‏آيد كه از نظر علم اصول، مستهجن و قبيح و از ساحت سخنورى حكيم به دور است. پس رواياتى كه قصاص مرد در برابر زن را مشروط به پرداخت نصف ديه مرد مى‏كند و ديه زن را نصف ديه مرد بيان مى‏نمايد، هيچ‏گونه تعارضى با اين قبيل آيات ندارد.(18)

ثانيا، آيا تساوى حقوق زن و مرد به اين معناست كه حقوق و وظايف زن و مرد در هر مورد جزئى، يكسان و مانند يكديگر است؛ يا اينكه حقوق و وظايف تعيين شده براى زن و مرد در نظام حقوقى اسلام، در مجموع، مساوى است. مسلما صورت دوم مورد نظر مى‏باشد. بنابراين ملاك ارزيابى، مجموع حقوق و وظايف زن و مرد در نظام حقوقى اسلام مى‏باشد كه در آن تساوى برقرار است و نمى‏توان هر مورد جزئى را به تنهايى ارزيابى و حكم به برابرى يا نابرابرى نمود. لذا صحيح نيست كه قانون قصاص و ديه زن و مرد، منفك از ساير اجزاى نظام حقوقى اسلام ارزيابى شود و تفاوت بين زن و مرد در آن مخالف برابرى حقوق زن و مرد و ظلم به زن قلمداد گردد. همچنين روايات بيان كننده اين تفاوت را بايد مخالف كتاب شمرد آنها را و كنار گذاشت. به بيان ديگر، كبراى اين استدلال كه همان عدالت خداوند متعال است صحيح مى‏باشد؛ ليكن صغراى آن مخدوش است. لذا روايات مذكور، مخالف قرآن نيست.

ج) صراحت آيات قصاص

خداوند در قرآن كريم حكم قصاص بين زن و مرد را بيان فرموده است: «وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَآ أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالاْءَنفَ بِالاْءَنفِ وَالاْءُذُنَ بِالاْءُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ؛(19) و طبق دستور اخبار رد، روايات مخالف قرآن را بايد طرد كرد و از ترتيب اثر دادن به آن خوددارى ورزيد.(20)

نقد و بررسى

اگرچه در بدو امر امكان دارد بين آيه 45 سوره مائده و روايات بيان كننده تفاوت بين زن و مرد در قصاص و ديه، تعارض ايجاد شود، ليكن با توجه به قرينه موجود بايد اخبار رد در مقام كشف از مراد جدى را، تنها بر مخالفت تباينى و عموم و خصوص من وجه در نظر گرفت. قرينه اين است كه همان معصومانى كه اصل اخبار رد را بيان فرمودند، به ضرورت فقه، عموم و اطلاق آيات قرآنى را در صدها مورد تخصيص و تقييد زده‏اند. بدين‏سان معلوم مى‏شود رواياتى كه قصاص مرد در برابر زن را مشروط به پرداخت نصف ديه مرد مى‏كند، تعارضى با آيه 45 سوره مائده ندارد و تنها اطلاق آن‏را مقيد مى‏نمايد.(21)

د) حيات بودن قصاص

خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد: «وَ لَكُمْ فِى الْقِصَاصِ حَيَوةٌ يَـآأُوْلِى الاْءَلْبَـبِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ؛(22) اى صاحبان خرد، براى شما در قصاص، حيات و زندگى است. شايد شما تقوا پيشه كنيد». قصاص عبارت از رد به مثل است و رد به مثل در كشتن زن توسط مرد يعنى كشتن مرد بدون دادن چيزى به بستگان زن. بنابراين دادن نصف ديه مرد از سوى اولياى زن، زايد بر مقابله و خارج از قصاص قاتل در مقابل مقتول است و اين ظلم بر زن مقتول مى‏باشد. قرآن به طور كلى مى‏فرمايد: «قصاص موجب حيات است» و فرقى بين قصاص مرد در مقابل زن و مرد و قصاص زن در مقابل مرد و زن نمى‏گذارد.(23)

نقد و بررسى

با دقت در آيه 178 سوره بقره معلوم مى‏شود كه آنچه در قصاص موجب حيات مى‏شود، اصل تشريع قصاص است كه در قصاص مرد در برابر زن نيز وجود دارد.

ه) خوددارى اطلاق آيات قصاص از تقييد

اطلاق آيات مذكور از تقييد و استثنا دورى مى‏كنند؛ صحيح نيست گفته شود: «خداوند نسبت به بندگان ستم نمى‏كند، مگر در قصاص مرد در برابر زن».(24)

نقد و بررسى

با توجه به نقد و بررسى استدلال‏هاى گذشته معلوم مى‏شود اولاً، تفاوت بين زن و مرد در قصاص و ديه در مجموعه نظام حقوقى اسلام، ستم و ناعادلانه نيست تا بخواهد اطلاق آيات بيان كننده عدل و حق بودن كلام و احكام الاهى و تساوى بين افراد بشر را مقيد كند؛ بلكه عين حق و عدل است. ثانيا، با داشتن اطلاق آيه «أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ» از تقييد، صرف ادعاست و آنچه كه به عنوان دليل ذكر شد، مربوط به آيات ديگر بود كه پاسخ آن داده شد.

و) روايات مخالف با روايات مشهور

در مقابل رواياتى كه مستند نظريه اجتماعى فقهاست، روايات مخالفى وجود دارد: روايت صحيح ابى مريم از امام باقر عليه‏السلام درباره زنى است كه مردى را كشته بود. امام در اين رابطه فرمود: «تقتل ويؤدى وليها بقية المال؛(25) كشته مى‏شود و ولى او مابقى مال (ديه) را مى‏پردازد». روايت موثق سكونى از امام صادق عليه‏السلام : «ان امير المؤمنين عليه‏السلام قتل رجلاً بامرأة قتلها عمدا وقتل امرأة قتلت رجلاً عمدا؛(26) همانا امير مؤمنان عليه‏السلام مردى را كشت كه زنى را به عمد كشته بود و زنى را كشت كه مردى را به عمد كشته بود». روايت اسحاق‏بن‏عمار از امام صادق عليه‏السلام : «ان رجلاً قتل امرأة فلم يجعل على عليه‏السلام بينهما قصاصا والزمه الدية؛(27) مردى زنى را كشت و على عليه‏السلام بين آنها به قصاص حكم نكرد و مرد را به پرداخت ديه الزام كرد».

اگرچه مضمون اين سه روايت متفاوت است، ليكن در مخالفت با روايات مستند نظريه فقهاى شيعه در قصاص و ديه زن و مرد، متفق است. علاوه بر آن، در تعارض روايت سكونى با اين روايات، ترجيح با روايت سكونى است؛ زيرا موافق آيات قرآن است.(28)

نقد و بررسى

اول اين‏كه روايت اول و سوم اگرچه مخالف روايات مشهور اين باب است، ولى موافق روايت دوم نيز نيست. بنابراين به عنوان جواب نقضى مى‏توان مدعى شد كه اين دو روايت در مخالفت با روايت سكونى، همراه روايات مشهوراست. دوم اين‏كه روايت ابى مريم، نادر و مخالف آيه «أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ» است و فقها به آن عمل نكرده‏اند و روايت سكونى مطلق و قابل جمع با روايات مشهور است و روايت اسحاق‏بن‏عمار نيز در صورت امكان به قرينه روايات مشهور بر عدم قصاص بدون ردّ نصف ديه مرد حمل مى‏شود؛ در غير اين صورت به دليل مخالفت با روايات مشهور كنار گذاشته مى‏شود.(29) علاوه بر اين و با توجه به مباحث گذشته، روايات مشهور مخالف كتاب نيست تا روايت سكونى به دليل موافقت با كتاب بر روايات مشهور ترجيح داده شود.

ز) ضعف اجماع

اجماعى كه فقهايى از جمله صاحب جواهر و صاحب رياض ادعا كرده‏اند، با توجه به عبارت محقق اردبيلى، سست و قابل نقض است. زيرا وى در مقام استدلال بر مسئله قصاص مرد در برابر زن با پرداخت نصف ديه مرد مى‏نويسد: «كأن دليله الاجماع والأخبار» كه بيانگر عدم جزم وى به حكم معروف در اين مسئله به دليل عدم جزم به اخبارو اجماع است.(30)

نقد و بررسى

اول اين‏كه محقق اردبيلى نيز با ديگر فقهاى شيعه در اين مسئله اتحاد نظر دارد و به روايات حلبى، عبداللّه‏بن مسكان و عبداللّه‏بن‏سنان از امام صادق عليه‏السلام كه بيان شد، استناد نموده است و به نصف بودن ديه نفس زن نسبت به ديه نفس مرد نظر مى‏دهد و بر اين باور است كه قصاص مرد در برابر زن، مشروط به پرداخت نصف ديه مرد است و مدعى است كه نظريه‏اى مخالف نظريه مشهور نقل نشده است.(31) دوم اين‏كه اولين عباراتى كه از ايشان نقل شده است، در مسئله مورد بحث نيست؛ بلكه مربوط به ديه طفلى است كه يكى از والدينش مسلمان باشد يا قبل از بلوغ او مسلمان شود.(32) عبارت دوم نيز بيانگر ترديد در حكم مسئله نيست؛ همان‏طورى كه خودش ترديد نكرده است و ديگران نيز چنين برداشتى نداشته‏اند. سوم اين‏كه براى پى بردن به اجماعى بودن يا نبودن حكم اين مسئله بين فقها، لزومى ندارد كه به اين‏گونه عبارات تمسك شود؛ بلكه مى‏توان با اندكى تحقيق و تأمل در متون فقهى به پاسخ اين پرسش رسيد.

نقش زمان و مكان در قصاص و ديه

برخى بر اين باورند كه ديه از احكام امضايى اسلام و متأثر از اوضاع و احوال خاص زمان و مكان ظهور اسلام است. ازاين‏رو منافاتى ندارد كه همگام با تغييرها و تحول درخواست و اراده مردم و مطابق با اوضاع و احوال و مقتضيات زمان و مكان، در قصاص مرد در برابر زن و ميزان ديه زن تجديدنظر شود.(33)

بايد توجه داشت كه اسلام فقط آن دسته از قوانينى را كه از مبناى عقلايى و قابليت بقا بهره‏مند بود و مى‏توانست با اصلاحاتى در تسهيل و سامان دادن امور اجتماعى مردم نقش مؤثر داشته باشد، پذيرفت. قصاص و ديه از اين قبيل مقررات است؛ ازاين‏رو هيچ ملازم‏هاى بين امضايى بودن يك حكم و عدم ثبات و دوام آن وجود ندارد؛ بلكه حكم مورد امضا مانند احكام تأسيسى، مشمول حديث «حلال دين محمد تا روز قيامت حلال و حرام آن تا روز قيامت حرام است»(34) مى‏باشد؛ در غير اين صورت هيچ‏گاه چنين حكمى به طور مطلق امضا نمى‏شد.

نكته قابل توجه در اين‏باره اين است كه مقررات قصاص و ديه زن و مرد در نظام حقوق اسلامى با ديگر مقررات موجود در اين نظام ارتباط وثيق دارد و كامل كننده يكديگر هستند و تغيير برخى از اين مقررات، موجب ناهماهنگى در اين نظام حقوقى مى‏شود. زيرا در نظام حقوقى اسلام مسئوليت اقتصادى خانواده به عهده مرد است و مشروط نمودن قصاص مرد در برابر زن به پرداخت نصف ديه مرد يا تعيين ديه زن به ميزان نصف ديه مرد، در ارتباط كامل با اين مسئله است.

قانون و زنان سرپرست خانوار

به نظر مى‏رسد اگر تفاوت بين زن و مرد در قصاص و ديه به دليل مسئوليت فرد در تأمين نيازهاى اقتصادى خانواده و سرپرستى آن است، بايد درباره زنان شاغلى كه درآمد خود را در اداره زندگى مشترك هزينه مى‏كنند، به ويژه زنانى كه سرپرستى خانواده را عهده‏دار هستند، تجديدنظر نمود.

پرسشى كه به ذهن متبادر مى‏شود اين است كه وظيفه ما در مقابل واقعيات اجتماعى چيست؟ زمانى‏كه زن سرپرست خانواده‏اى توسط مردى به طور فجيع كشته مى‏شود و احساسات عمومى شديدا جريحه‏دار مى‏گردد و خانواده مقتول نيز توانايى پرداخت نصف ديه قاتل را ندارد، راه چاره كدام است. فقها بر اين نكته متفق‏اند كه بيت المال مُعدّ مصالح مسلمانان است(35) و مواردى چون اداره امور خانواده‏هاى بى‏سرپرست يا خانواده‏هايى كه سرپرست آنها ازكارافتاده است يا پرداخت فاضل ديه براى قصاص مرد در برابر زن در وضعيت مذكور، از مصالح مسلمانان و جامعه اسلامى به شمار مى‏رود. چرا كه در غير اين صورت نظم و امنيت جامعه اسلامى مختل مى‏گردد و نظام اسلامى ناكارآمد جلوه مى‏كند. ازاين‏رو حكومت اسلامى در اين‏گونه موارد وظيفه دارد با اختيارات خود، مشكل را از پيش روى جامعه بردارد و از بيت‏المال براى اداره امور خانواده‏هاى بى‏سرپرست يا داراى سرپرست ازكارافتاده و مواردى از اين قبيل هزينه كند تا زن مجبور به تحمل مشقت تأمين هزينه زندگى خانوادگى نشود يا با پرداخت فاضل ديه از بيت‏المال، زمينه اجراى قصاص مرد قاتل را فراهم سازد تا احساسات عمومى به ويژه خانواده مقتول، التيام و تسكين يابد و احيانا جلوى سوء استفاده از اين حكم شرعى گرفته شود و نظم و امنيت به جامعه بازگردد.(36) چنان‏كه تنى چند از فقيهان معاصر(37) فتوا داده‏اند كه حكومت در صورت اقتضاى مصلحت، مى‏تواند فاضل ديه زن را از بيت‏المال بپردازد تا زمينه قصاص مرد قاتل در برابر زن مقتول فراهم گردد.

پيشنهاد حقوقى

با توجه به مباحث مطرح شده در بحث قصاص مرد در برابر زن و فتواى چهارتن از مراجع فعلى مبنى بر جواز پرداخت فاضل ديه زن از بيت‏المال در صورت وجود مصلحت براى فراهم شدن زمينه قصاص، پيشنهاد مى‏گردد كه تبصره‏اى توسط قانون‏گذار ذيل ماده دويست‏ونه ق. م. ا. بدين شرح اضافه شود: «چنانچه مصلحت مقتضى قصاص قاتل باشد، ليكن ولى مقتول توان پرداخت فاضل ديه را نداشته باشد، فاضل ديه از بيت‏المال پرداخت گردد».

اشاره

1. در روايات مربوط به ديه زن و مرد، علت و فلسفه نصف بودن ديه زن در مقايسه با مرد ذكر نشده است و آنچه كه توسط انديشمندان اسلامى در اين زمينه بيان شده است، اشاره به يكى از حكمت‏هايى است كه مى‏توان براى اين حكم در نظر گرفت. به هر حال آنچه مهم است اين است كه ديه اساسا بهاى جان انسان نيست و ديه قيمت و ارزش يك انسان نيست تا كسانى اشكال كنند كه اسلام قيمت جانِ زن را نصف مرد قرار داده است؛ بلكه ديه صرفا جبران خسارت مادى است كه به شخص وارد مى‏شود و اصلاً ارتباطى به ارزش‏گذارى نسبت به شخصيت و جانِ انسان ندارد. اگر قرار بود ديه، قيمت جان انسان‏ها باشد، مى‏بايست ديه عالم و جاهل و انسان‏هاى كارآمد و مفيد با انسان‏هاى غيرمفيد، متفاوت باشد، در حالى‏كه چنين نيست.

2. يكى از دلايلى كه در دفاع از برابرى ديه زن و مرد مطرح مى‏شود، تغيير موقعيت زنان و ايفاى نقش آنان در تأمين اقتصاد خانواده است. ليكن اين سخن با اشكال اساسى مواجه است. اول آنكه مرد هم در غالب خانواده‏ها تأمين كننده اصلى نفقه خانواده است و قانون هميشه متناسب با غالب جامعه، جعل و تشريع مى‏شود. دوم آنكه در مواردى هم كه زنان در تأمين معاش خانواده ايفاى نقش مى‏كنند، باز هم وظيفه قانونى‏اى بر عهده ندارند و مرد مسئول و پاسخ‏گو در اين زمينه است؛ يعنى قانون، مرد را مشمول معاش خانواده مى‏داند.

3. از مجموع نظام حقوقى اسلام مى‏توان مى‏فهميد كه جهت‏گيرى‏هاى اسلام اساسا در راستاى آن است كه فشار تأمين معاش خانواده بر عهده زنان نباشد تا آنان به راحتى و بدون دغدغه خاطر و بدون تحمل فشار روحى و جسمى از ناحيه كار و اشتغال ــ البته به جز در موارد ضرورى كه نياز جامعه اسلامى ايجاب مى‏كند ــ به ايفاى نقش مهم مادرى و همسرى بپردازند و كانون خانواده و در نتيجه جامعه را از آثار معنوى حضور خويش بهره‏مند سازند. از همين رو سياست‏هاى كلان جامعه از سوى نظام اسلامى بايستى به گونه‏اى تنظيم گردد كه زنان ناچار نباشند براى حل مشكلات اقتصادى خانواده، فشار مضاعفى را تحمل كنند و كارآمدى آنان در خانواده كاهش يابد.

پاورقي

1. رك: الحلبى، صص 383ـ384؛ شيخ مفيد، المقنعه، ص 739؛ الطوسى، المبسوط، ج 7، ص 5 و الوسيلة، ص 431؛ الحلى، شرايع الاسلام، ج 4، ص 210 و قواعد الاحكام، ج 3، ص 594؛ العاملى، مسالك الافهام، ج 15، ص 108؛ امام خمينى، ج 2، ص 467؛ الخوئى، ج 2، صص 34ـ35؛ النجفى، ج 42، ص 82 و...

2. رك: الطوسى، مبسوط، ص 13؛ الحلى، شرايع الاسلام، ص 210؛ العاملى، مسالك الافهام، ج 15، صص 110ـ111؛ الحلى، قواعد الاحكام، ص 594؛ النجفى، ج 42، ص 344؛ امام خمينى، ص 487؛ الخوئى، ص 150 و...

3. رك: حر العاملى، صص 163ـ164، باب 1، ح 1ـ4

4. رك: الحلبى، ص 391؛ شيخ مفيد، ص 739؛ الطوسى، مبسوط، ص 148؛ الحلى، شرايع الاسلام، ص 252؛ الحلى، قواعد الاحكام، ص 668؛ العاملى، مسالك الافهام، ج 15، ص 322؛ النجفى، ج 43، ص 32؛ امام خمينى، ص 503؛ الموسوى الخوئى، ص 205 و...

5. رك: عبد القادر عوده، ج 2، ص 182 و الجزيرى، ج 5، صص 324ـ326

6. رك: شيخ مفيد، ص 764؛ الطوسى، مبسوط، ص 148؛ الحلى، شرايع الاسلام، ص 289؛ الحلى، قواعد الاحكام، 668؛ العاملى، مسالك الافهام، ج 15، صص 465و466؛ النجفى، ج 43، ص 352؛ امام خمينى، ص 537؛ موسوى الخوئى، صص 317و318 و ...

7. صانعى، صص 166ـ167

8. انعام، 6: 115

9. انعام، 6: 57

10. فصلت، 41: 46

11. اخبار رد، رواياتى است كه دستور مى‏دهد روايات مخالف قرآن را كنار بگذاريد و به آن عمل نكنيد.

12. صانعى، صص 167و180

13. نساء، 4: 1

14. مجلسى، ج 75، ص 251

15. صانعى، صص 167ـ169؛ عبادى، ش 22، ص 24 و موحد شريعت‏پناهى، ش 19، صص 53و54

16. صانعى، ص 168

17. اعراف، 7: 189

18. ظهيرى، ش 171، 172 صص 49ـ50

19. مائده، 5: 45

20. صانعى، ص 170؛ مهرپور، صص 240ـ249 و موحد شريعت‏پناهى، صص 53و54

21. ظهيرى، صص 50 ـ52

22. بقره، 2: 179

23. صانعى، ص 175 و انصارى راد، روزنامه زن، 1/7/1377، ص 9

24. صانعى ص 175

25. حر العاملى، ص 85، باب 33، ح 17

26. همان، ص 84، ح 14

27. همان، صص 84 و 85، ح 16

28. صانعى، صص 189 و 190

29. موسوى الخوئى، صص 35 و 36

30. صانعى، ص 193

31. مقدس الاردبيلى، ج 14، صص 47 و 48

32. همان، ص 313

33. مهرپور، صص 279ـ281؛ بجنوردى، روزنامه زن، 16/10/1377، ص 9؛ سعيد زاده؛ مجله زنان، ش 37، صص 37 و 38

34. حر العاملى، ج 27، ص 169، باب 12، ح 52

35. محقق كركى، ج 5، صص 139ـ240؛ محقق اردبيلى، ج 14، ص 187؛ محقق خوئى، مصباح الفقاهه، ج 1، ص 738 و...

36. مرعشى، صص 50 ـ53

37. فاضل لنكرانى و مكارم شيرازى، سؤال 59 و موسوى اردبيلى و نورى همدانى، سؤال 3

http://www.balagh.net/persian/baztab/lib/baz_52/09.htm

 

چرا ديه زن نصف ديه مرد است ؟

 

نخست بايد دانست كه نظام حقوقى ‏هر مكتبى‏را يك بار با نگاه به مجموعه قوانين آن درچارچوب تعريف شده بايد بررسى‏ كرد و يك بار در مقايسه با نظام هاى ‏حقوقى ‏ديگر و امتياز دهى ‏به برترين ها.

شايد در نگاه اول بتوان به آسانى ‏اثبات كرد كه نظام حقوقى ‏اسلام داراى انسجام است؛ به طور مثال همان طور كه اسلام پرداخت نفقه و هزينه‏هاى زندگى ‏را بر مرد واجب كرده است، ارث و ديه او را نيز دو برابر تعيين كرده است تا موازنه برقرار شود و در حقيقت وقتى ديه مرد و ارث او دو برابر باشد، در واقع تأمين هزينه زن و فرزند بيشتر شده است.

در يك نظام حقوقى‏كه تأمين هزينه خانواده به طور مساوى بر عهده زن و مرد مى‏باشد، چه بسا حكم ديه نيز به طور مساوى ‏اعلام شود.

در نگاه دوم كه تحليل و مقايسه نظام هاى ‏حقوقى ‏و امتياز دهى ‏به برترين‏ها مى‏باشد، چه بسا بتوان برترى ‏نظام حقوقى ‏اسلام را از دو زاويه «پيش نگاه» و «پس نگاه» بررسى‏ كرد.

پيش نگاه ها اين است كه اين قوانين از سوى ‏خداوندى‏ است كه به مصالح همه بندگان و نظام هاى ‏اجتماعى ‏آگاه است و طبيعى ‏است كه قوانين او از استحكام، اتقان و پايدارى ‏و به دور از آسيب ها و عوارض جانبى‏ مى‏باشد و با پس نگاه نيز اگر به سستى ‏نظام خانواده در جهان غرب توجه شود و به رشد استفاده ابزارى‏از    زن توجه شود، به صلاحيت قوانين اسلام و برترى ‏آن براى‏حفظ شخصيت زن  پى خواهيم برد.

حكمت تفاوت ديه زن و مرد

با بررسى دلايل و شواهدى كه در اين مسئله وجود دارد، جاى هيچ شك و ترديدى نيست كه تفاوت ديه زن و مرد از احكام قطعى و مسلم اسلام و مورد اتفاق همه مذاهب اسلامى است؛ اما اين پرسش همچنان براى بسيارى مطرح است كه چرا شارع مقدس ديه زن را نصف ديه مرد قرار داده است؟ در پاسخ بايد گفت كه پرسش از چرايى تفاوت ديه زن و مرد، پرسش جديدى نيست و در عصر امامان معصوم‏عليهم السلام نيز اين پرسش مطرح بوده است. در روايت هايى كه از امامان معصوم‏عليهم السلام در اين زمينه سؤال شده، محور اصلى پاسخ ها را تعبد نسبت به احكام الهى و پاى بندى به سنت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) تشكيل مى‏دهد كه اين همان روح شريعت و اساس دين دارى است و بدون آن اسلام و مسلمانى جز ظاهرى توخالى چيزى نخواهد بود.

با وجود اين، تعبد و تسليم در برابر احكام شرع، منافاتى با پى جويى از حكمت و فلسفه آنها ندارد؛ زيرا ما معتقديم كه اوامر و نواهى الهى بر مصالح و مفاسد واقعى مبتنى بوده و در همه احكام شرع، منافع بندگان و دفع ضرر از آنها لحاظ شده است.

از بررسى مجموع دلايلى كه در اين زمينه از سوى انديشمندان مختلف بيان شده است، مى‏توان به نحو اختصار به موارد ذيل اشاره نمود:

1. ارزش انسانى به بهاى بدنى نيست تا امتياز را در ديه‏ها ارزيابى كنيم. و براى ارزيابى انسان در اسلام، نبايد به سراغ ديه رفت تا ما تفاوت زن و مرد را در ديه جست‏وجو كنيم؛ بلكه بايد در آن‏جا كه سخن از ارتباط با ملك، وحى و امثال آنهاست، ارزش واقعى انسان را شناخت تا در نهايت ديد كه در آن‏جا زن نيز سهمى دارد يا نه؟ مسئله ديه صرفاً يك امر اقتصادى است و ملاك ارزيابى انسان نيست و همچنان كه در شريعت براى سگ - اگر جزء درندگان نباشد - ديه تعيين شده است، براى تن انسان نيز ديه اى قائل شده است. ديه، يك حساب فقهى است و ارتباطى با اصول مذهب ندارد. مهم ترين شخصيت هاى اسلامى با ساده ترين افراد از نظر ديه يكسان هستند. ديه مرجع تقليد، ديه يك انسان متخصص و ديه يك انسان مبتكر، با ديه يك كارگر ساده در اسلام يكى است. به دليل اين كه ديه عامل تعيين ارزش نيست و تنها يك ابزار است‏1

به بيان ديگر، ديه مالى است كه در برابر آسيبى كه به انسان وارد شده است‏ گرفته مى‏شود. مقدار آن به ارزش شخص آسيب ديده ارتباط ندارد. بنابراين، كسى نمى‏تواند بگويد چون ديه زن نصف ديه مرد است، زن نصف مرد ارزش دارد. عظمت و ارزش انسان به صفات و كسب مراتب علمى و عملى وابسته است و در اين جهت مرد و زن يكسانند. قرآن مجيد مى‏فرمايد:

«پس پروردگارشان دعاى آنان را اجابت كرد (و فرمود) من عمل هيچ صاحب عملى از شما را، از مرد يا زن كه همه از يكديگرند، تباه نمى‏كنم.»2

«هر كس از مرد يا زن كار شايسته كند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاكيزه‏اى حيات (حقيقى) بخشيم و مسلماً به آنان بهتر از آنچه انجام مى‏دادند، پاداش خواهيم داد.»3

«و كسانى كه كارهاى شايسته كنند، مرد باشند يا زن، در حالى كه مؤمن باشند، آنان داخل بهشت مى‏شوند و به قدر گودى پشت هسته خرمايى مورد ستم قرار نمى‏گيرند.»4

«هر كه بدى كند، جز به مانند آن كيفر نمى‏يابد و هر كه كار شايسته كند، مرد باشد يا زن، در حالى كه ايمان داشته باشد، آنان داخل بهشت مى‏شوند و در آن‏جا بى‏حساب روزى مى‏يابند.5

بنابراين، ارزش انسان به انسانيت او و نايل شدن وى به مراتب والاى قرب الهى است و در اين جهت، جنسيت نقشى ندارد؛ زن و مرد يكسانند و چه بسا زنان از استعداد بهترى برخوردار باشند.

ديه به معناى قيمت نهادن شخص و شخصيت نيست؛ بدين سبب، اگر يكى از شخصيت‏هاى بزرگ علمى يا سياسى كشور در جريان يك قتل غير عمد كشته شود، ديه‏اش با ديه كارگر ساده‏اى كه اين گونه جان باخته، برابر است و كسى نمى‏تواند بگويد چون فقدان آن شخصيت خلأ بزرگى در جامعه ايجاد مى‏كند، ديه‏اش بيشتر است؛ چنان كه قتل عمد گناهى بسيار بزرگ است و در اين زمينه زن و مرد تفاوت ندارند. قرآن كريم مى‏فرمايد: «هر كس، كسى را جز به قصاص قتل يا (به كيفر) فسادى در زمين بكشد، چنان است كه گويا همه مردم را كشته باشد.»6

2. از آن جا كه در مسائل اخلاقى هيچ امتيازى بين زن و مرد نيست و در مسئله ديه نيز جنبه خير بودن مطرح نيست، و مربوط به جنبه بدنى است، و چون مردها در مسائل اقتصادى معمولاً بيشتر از زن ها بازدهى اقتصادى دارند، ديه آنها نيز بيشتر است و اين بدان معنا نيست كه از ديد اسلام مرد ارزشمندتر از زن است؛ بلكه تنها بعد جسمانى آن دو صنف لحاظ مى‏شود.

يكى از مراجع معاصر در درس خارج فقه خود موضوع تفاوت ديه زن و مرد را مورد توجه قرار داد كه به طور مختصر به آن اشاره‏كنيم. ايشان ضمن جواب اجمالى به اين مسئله متذكر مى‏شوند كه ديه بر عكس آنچه در فارسى گفته مى‏شود، «خون بها» نيست. خون انسان بالاتر از اين است كه قيمتش اينها باشد؛ بلكه به تصريح قرآن، خون يك انسان برابر با خون همه انسان‏هاست7 ديه، جنبه مجازات دارد - تا شخص حواسش را جمع كند و ديگر از اين اشتباهات نكند و هم جبران خسارت اقتصادى است؛ يعنى مردى يا زنى در اين خانواده از ميان رفته است و جاى او خالى است و اين خلأ، خسارت اقتصادى به آن خانواده وارد مى‏كند. براى پر كردن اين خسارت اقتصادى، ديه داده مى‏شود8

3. در يك جامعه مطلوب دينى كه اسلام در پى تحقق آن است، اغلب فعاليت هاى اقتصادى بر دوش مرد گذاشته شده و مهم ترين وظيفه زن، اداره كانون بنيادى ترين هسته تشكيل جامعه، يعنى خانواده است. بدين ترتيب آثارى كه از نظر اقتصادى بر وجود يك مرد مترتب مى‏شود، اغلب بيش از يك زن است و از اين رو است كه تحصيل نفقه نيز بر عهده مرد گذاشته شده و بر او واجب است. بر اين اساس، فقدان يك مرد از صحنه خانواده و اجتماع، از نظر اقتصادى آثار زيان بارترى بر جاى مى‏گذارد تا فقدان يك زن. بنابراين عدالت اقتضا مى‏كند كه به هنگام ضرر اقتصادى حاصل از فقدان يك مرد از محيط خانواده و اجتماع، به عامل مولد بودن او از حيث اقتصادى توجه شود و بين ديه او و ديه يك زن فرق گذاشته شود به بيان ديگر در حقوق اسلامى وظايفى خاص بر عهده زن و مرد نهاده شده است كه تخلف‏ناپذير است؛ براى مثال نفقه و خرج همسر، تهيه مسكن، خوراك، لباس و پرداخت مهريه بر عهده مرد گذاشته شده است. اگر زنى خود از منبع اقتصادى مستقل و موقعيت شغلى عالى برخوردار باشد، اشكال ندارد؛ ولى از نظر شرع، وظيفه پرداخت مخارج خانه و هزينه مسكن به عهده او نيست و شوهر نمى‏تواند وى را به پرداخت كمك هزينه خانه و زندگى مجبور سازد؛ البتّه اگر زن با رضايت خاطر و تمايل درونى، شوهر را در اداره بهتر خانه يارى دهد، مسئله‏اى ديگر است؛ ولى اين وظيفه شرعاً بر عهده مرد نهاده شده است.

4. علاوه بر آنچه گذشت، بايد توجه داشت؛ باوجودى كه ديه زن نصف ديه مرد است، زن‏ها بيشتر انتفاع مى‏برند؛ زيرا به طور معمول ديه زن به شوهر و بچه‏ها پرداخت مى‏شود و ديه مرد به زن و بچه‏هايش مى‏رسد و چون با از بين رفتن مرد، زن بيشتر صدمه مى‏بيند، لذا ديه مرد را بيشتر كرده‏اند تا مقدارى از فشارى كه در نتيجه از دست رفتن مرد، متوجه زن مى‏شود، جبران گردد.

 

منابع :

 

1- آيت الله جوادي آملي زن در آينه جمال وجلال  صفحه 418

2- سوره آل عمران آيه 195

3- سوره النحل  آيه 97

4- سوره النسا  آيه 124

5- سوره غافر  آيه 40

6- سوره مائده  آيه 32

7- آيت الله مكارم شيرازي روزنامه آمزشي پژوهشي فيضيه شماره 18

8 شفعيي سربستاني  -  قانون ديات ومقتضيات زمان   -   دفتر اول

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 02 شهریور 1393 ساعت: 18:35 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

منشور ملی حقوق دانش آموز

بازديد: 397

 

 

Text Box: به نام خدا

منشور ملی حقوق دانش آموز

 

مقدمه : ضرورت تدوین منشور ملی حقوق دانش آموز

 

1.      اهمیت دوران تحصیلی : بی شک دوران تحصیلی و دانش آموزی از مهمترین فصول زندگی هر فرد در جامعه می باشد و در واقع پایه و اساس بسیاری از بنیانهای فکری ، اخلاقی ، اعتقادی و اجتماعی هر فرد در این دوران شکل می گیرد . از این رو وضع قوانین مناسب و مؤثر که تأمین کننده حمایت برای این قشر  می باشد ، امری ضروری است .

2.      آسیب پذیری دانش آموزان : با توجه به حضور چندین ساله دانش­آموزان در مراکز آموزشی و به علت شرایط سنی و اجتماعی خاص آنها ، دانش آموزان بسیار آسیب پذیر می باشند و این آسیب پذیری ایجاب می کند که با وضع قوانین مناسب و خاص برای دانش آموزان زمینه های لازم را جهت رشد و سلامت جسمی ، فکری و روانی آنها تأمین شود .

 

3.      پیوسته بودن دوران تحصیلی : به دلیل پیوسته بودن دوران تحصیل و تغییر و تحولات جسمی ، شخصیتی ، اعتقادی و اجتماعی دانش آموزان در تمام این مدت ضرورت ایجاب می کند که قوانین خاص و متناسب با مقررات و تحولات شخصیتی و جسمی دانش آموزان تدوین گردد و این قوانین به عنوان حامی دانش آموزان به آنها کمک کند تا تمامی این تحولات را به آرامی و بدون تنش پشت سر بگذارند .

 

4.      منشور حقوق دانش آموز با دید همه جانبه ای که نسبت به مسائل دانش آموزان دارد زمینه ای را ایجاد می کند تا به معرفی حقوق پایه ای و بنیانی یک دانش آموز بنگردد مخصوصاً اینکه در جمعیت عظیم دانش­آموزی کشور دانش آموزان از طیف های مختلف اجتماعی ، فرهنگی ، اعتقادی و جغرافیایی می باشند . برهمین اساس این منشور سعی در معرفی حقوق پایه و بنیانی دانش آموزان در تمام طیف های فوق دارد و از این رو شرایط لازم جهت رسیدن به اصول پایه حقوق دانش آموزان سراسر کشور در فرآیند یکسان سازی فرصت ها در منشور دیده شده است .

5.      بی تردید مسیر سعادت یک جامعه از میان افکار ، اندیشه ها و میزان پایبندی افراد آن جامعه به میثاق های ملی می گذرد ، با توجه به اینکه مهمترین رسالت آموزش و پرورش در یک کشور می بایست آماده ساختن دانش آموزان برای پذیرفتن نقشهای اجتماعی و حضور فعال و مشارکت جویانه در جامعه باشد و تعیین کننده حدود روابط انسانی و اجتماعی و مشخص کننده سازکارهای این روابط در هر کشور قانون اساسی آن کشور می باشد ، این منشور بر آن است زمینه های لازم برای پذیرش و آشنایی با حقوق فردی و اجتماعی را در دانش آموزان در غالب عناوین حقوقی مربوط به آنها علاوه پذیرش و آشنایی دانش آموزان با آیین نامه ها و مصوباتی که مستقیماً مربوط به آنها می باشد ( در قالب حقوق خود) زمینه های مناسب را جهت پذیرش و عملی تر شدن هر چه بیشتر این مصوبات ایجاد کند . از دیدی دیگر منشور در صدد آن است که دانش آموزان را به عنوان شهروندان جامعۀ جهانی با پیمان نامه ها ، تعهدنامه ها و قوانین بین­المللی مربوط به آنها آشنا کند تا دانش آموزان با دیدی فرای محدوده های مکانی و جغرافیایی در رابطه با حقوق خود بیاندیشند .

6.   با توجه به جمعیت عظیم دانش آموزی کشور و نیروی بالقوه و بالفعل این طیف از جامعه ضروری می نماید قوانینی در جهت معرفی بهتر و مشخص ساختن جایگاه ویژه این طیف در نظام اجتماعی ، آموزشی و فرهنگی کشور تدوین شود . حال آنکه مجموعه قوانین و حقوق مربوط به این طیف وسیع هیچ گاه گردآوری نشده است که در صورت گردآوری این مجموعه حقوق و تبیین جایگاه فردی و جمعی دانش آموزان در مناسبات فرهنگی ، اجتماعی ، حقوق دانش آموزان روشنتر خواهد شد و و برنامه ریزی جهت به کارگیری توانمندی ها و ظرافت های دانش آموزی در برنامه های کلان کشور بهتر دیده خواهد شد .

7.   با توجه به اینکه برنامه ریزی کلان آموزش و پرورش سیری از بالا به پایین طی می کند امکان این وجود دارد که در این برنامه ریزی ها نظرات و نیازهای اساسی دانش آموزی به خوبی دیده نشود و از طراحی دسترسی و نظرخواهی از این طیف عظیم مشکلات اجرایی خاص خود را دارد . از این رو تدوین و گردآوری مجموع حقوق اساسی دانش آموز زمینه ای را ایجاد می کند تا مسوولان برنامه ریز ، مسائل خاص دانش آموزان را بهتر بنگرند و برنامه ریزهایی براساس حقوق اساسی آنها داشته باشند

تعاریف :

تعریف دانش آموز :

دانش آموز فردی است که در محدودۀ سنی 6 تا 20 سال قرار می گیرد و به تحصیل در یکی از مقاطع تحصیلی در مراکز آموزشی کشور مشغول می باشد .

تعریف حقوق دانش آموز :

حقوق دانش آموزی شامل کلیه حقوقی می باشد که یک فرد در حال تعلیم و یا به سبب تعلیم در نظام آموزش و پرورش کشور از آن بهره مند می باشد .

واژه در حال تعلیم به حضور فیزیکی دانش آموز در محیط آموزش اشاره دارد و واژه به سبب تعلیم به حضور دانش­آموز در خارج از محیط آموزش رسمی اما در قالب دانش آموزی ( مانند حضور دانش آموز در اردو ) اشاره دارد .


فصل اول : حقوق اساسی دانش آموز

ماده 1-  دانش آموز دارای حق آزادی عقیده و بیان و مصونیت پس از بیان می باشد .

ماده 2 دانش آموز مصون از تعرضات جسمانی ، روانی ، و حیثیتی می باشد و کرامت والای شخصیت انسانی وی باید مورد احترام قرار گیرد .

ماده 3- دانش آموز از حق حریم شخصی برخوردار است . هیچ دانش آموزی را نمی توان بی دلیل نسبت به مکالمات تلفنی و وسایل شخصی از قبیل کمدها و لباسها مورد تجسس قرار داد .

ماده 4- دانش آموز از حق رفتار منصفانه برخوردار است . اصل انصاف با وی در برخوردها باید دقیقاً رعایت گردد.

ماده 5- دولت مکلف است نیازهای دانش آموزان بی بضاعت و بی سرپرست را تأمین نماید .

فصل دوم : حقوق آموزشی دانش آموز

ماده 6- دانش آموز حق دارد از مدرسین توانمند و برجسته در ابعاد علمی و اخلاقی بهره مند­شود .

ماده 7- دانش آموز از حق تناسب محیط آموزش با فعالیت های آموزشی برخوردار است . رعایت نسبت مطلوب معلم به شاگرد و سرانه فضای آموزشی به منظور تأمین کلیه امکانات آموزشی و پرورشی توسط سازمان آموزش و پرورش الزامی است . تشخیص نسبت های مطلوب فوق باید از نظر متخصصان آموزشی لحاظ گردد .

ماده 8- دانش آموزان حق دارند به طور یکسان از امکانات آموزشی بهره­مند شوند .

ماده 9- دانش آموزان غیرفارسی زبان حق دارند پیش از ورود به دبستان از امکانات ویژه فراگیری زبان فارسی بهره­مند شوند .

ماده 10- دانش آموزان حق دارند به طور آزادنه دربارۀ مسایل و امکانات آموزشی اظهارنظر نمایند . تذکرات آنها می بایست در حدود قوانین و مقررات مورد احترام قرار گیرد و به موقع به اجرا گذارده شود .

ماده 11- دانش آموزان استثنایی ( نیازمند حمایتهای ویژه ) حق برخورداری از آموزش ویژه و متناسب با توانمندی های جسمی و روانی را دارا هستند .

ماده 12- دانش آموزان از حق زبانهای خارجی به انتخاب خود برخوردار می باشند .

ماده 13- دانش آموزان به منظور تناسب آموزش ها و توانمندی ها باید قبل از ورود به دبستان مورد سنجش توانایی های جسمی و ذهنی قرار گیرند .

ماده 14- دانش آموزان حق برخورداری از آموزش معطوف به رشد کامل شخصیت را دارند .

ماده 15- دانش آموزان اقلیت های مذهبی حق دارند از آموزشهای متناسب با باورها و عقاید مذهبی و فرهنگی مربوط به خودشان بهره­مند شوند .

ماده 16- دانش آموزان حق دارند از آموزش های ویژه جهت رویارویی با بلایا و حوادث طبیعی بهره­مند شوند .

ماده 17- دانش آموزان حق دارند از آموزش های اجباری و رایگان تا پایان مقطع متوسطه بهره­مند شوند .

ماده 18- دانش آموزان حق دارند با فرهنگ بومی و ملّی و همچنین فرهنگ سایر ملل ، آشنا شوند .

ماده 19- دانش آموزان حق دارند از منابع کمک آموزشی از قبیل کتابخانه ها ، اینترنت و فناوری های جدید علمی و آموزشی مطابق با شرایط روز و قوانین جاری بهره­مند شوند .

ماده 20- دانش آموزان حق دارند از آموزش های مربوط به حقوق جنسی برخوردار شوند .ماده 21- دانش آموزان حق دارند در آموزش های رسمی نظام آموزش و پرورش از فراگیری اصول حقوق شهروندی و مهارتهای زندگی اجتماعی بهره­مند شوند .

ماده 22- دانش آموزان حق دارند در آموزش های رسمی نظام آموزش و پرورش از فراگیری اصول حقوق بشر و سایر اسناد و مقررات بین­المللی در مورد حقوق کودک و دانش آموز بهره­مند شوند .

 

 

 

فصل سوم : حقوق ضمن آموزشی دانش آموز

ماده 23- دانش آموزان حق اطلاع از مقررات آموزشی را دارند . مراکز و مؤسسات آموزشی موظفند دانش آموزان را از مقررات آگاه نمایند .

ماده 24- دانش آموزان حق دارند آزادانه اجتماعات و تشکیلات آموزشی داشته باشند .

ماده 25- دانش آموزان حق انتشار نشریات دانش آموزی را دارند .

ماده 26- والدین دانش آموزان مکلفند هماهنگ با مقامات آموزشی بر فرایند آموزش فرزندانشان نظارت نمایند .

ماده 27- دانش آموزان حق دارند از فعالیت های فوق برنامه بهره­مند شوند .

ماده 28- دانش آموزان دارای حق شادی و شاد بودن مطالب آموزشی و اجرای متنوع و شادی بخش آنها    می­باشند .

فصل چهارم : حقوق مربوط به آزمون دانش آموز

ماده 29- دانش آموزان حق دارند متناسب با برنامه های آموزشی و منطبق با اصول و روش های علمی مورد آزمون قرار گیرند .

ماده 30- مؤسسه آموزشی موظف است به منظور استیفای حقوق آموزشی دانش آموز ، همزمان با برنامه­ریزی آموزشی ، برنامۀ آزمون خود را تهیه و در اختیار دانش آموزان قرار دهد .

ماده 31- دانش آموزان حق دارند همزمان با اعلام برنامۀ آموزشی از برنامۀ آزمون و زمان اعلام نتایج مطلع گردند .

ماده 32- دانش آموزان حق دارند جهت اطلاع از عملکرد یادگیری خود از بازبینی آزمون خود بهره­مند گردند .

فصل پنجم : حقوق بهداشتی دانش آموز

ماده 33- دانش آموزان حق برخورداری از امکانات و تسهیلات بهداشتی و درمانی لازم در محیط آموزشی را دارند .

ماده 34- دانش آموزان حق برخورداری از مراقبت های بهداشتی و معاینات پزشکی و بهداشت روانی مستمر به منظور تشخیص ، پیشگیری ، پیش بینی و درمان را دارند .

ماده 35- دانش آموزان حق دارند در محیطی با تراکم فضایی متناسب با سن و مرحلۀ رشد خود ، تحصیل نماید

ماده 36- دانش آموزان حق برخورداری از محیط سالم و ایمن آموزشی به منظور تأمین بهداشت روانی و سلامت جسمانی را دارند .

ماده 37- دانش آموز ، در محیط آموزشی حق برخورداری از پرونده بهداشتی و شناسنامه سلامت را دارا است .

ماده 38- دانش آموزان حق برخورداری از فرصت های برابر و رایگان در امور ورزشی و تربیت­بدنی را دارند .

 

ماده 39- دانش آموزان از حق تغذیۀ متناسب با نیازهای سنین رشد برخوردار هستند . در صورت ناتوانی خانوادۀ او سازمان آموزش و پرورش موظف به تأمین تغذیۀ مناسب برای وی می باشد .

 

فصل ششم : حقوق دادرسی دانش آموز

 

ماده 40- دانش آموزان حق دارند در صورت ارتکاب به جرم و محرز شدن آن از سوی دادگاه از مجازات های جایگزین زندان و شلاق بهره­مند شوند .

ماده 41- دانش آموزان حق دارند مسایل قضایی مربوط به آنها در دادگاه های تخصصی با حضور قضات ورزیده و مسلط به مسایل آموزشی و پرورشی مورد محاکمه قرار گیرند .

ماده 42- دانش آموزان حق دارند از تحقیقات و رسیدگی به اتهامات و جرایم در امور قضایی ، مستقیماً توسط قاضی برخوردار شوند .

ماده 43- دانش آموزان حق دارند از حق وکالت تسخیری با همکاری وکلای متخصص در زمینۀ تخلفات و جرایم مربوط سنین دانش­آموزی بهره­مند شوند .

ماده 44- دانش آموزان حق دارند از رسیدگی به امور قضایی در دادگاه غیرعلنی بهره­مند شوند .

ماده 45- دانش آموزانی که در کانون های اصلاح تربیت به سر میبرند حق دارند با توجه به گزارش های کانون اصلاح و تربیت مبنی بر تأثیر مجازات های کانون در دانش آموز از نقطه نظر اصلاح رفتار احکام صادره برای آنها از طرف دادگاه مورد تجدید نظر قرار بگیرد .

ماده 46- دانش آموزان حق دارند از نمایندۀ حقوقی ویژه از سوی آموزش و پرورش در دادگاه ها برخوردار شوند .

 

فصل هفتم : حمایت های خاص دانش آموزی

 

ماده 47- دانش آموزان حق دارند ، از بیمه های مناسب در مقابل حوادث و بیماریها چه در محیط آموزشی و چه خارج از محیط آموزشی برخوردار باشند .

ماده 48- دانش آموزان حق دارند در مقابل اقدامات تروریستی و سایر جرایم سازمان یافته مورد مصونیت قرار گیرند .

ماده 49- دانش آموزان حق دارند در مقابل کلیه بهره­کشی های اقتصادی و سوء استفاده های جنسی مورد حمایت های ویژه قرار گیرند .

ماده 50- دولت مکلف است از حضور دانش آموزان کمتر از 15 سال در مخاصمات مسلحانه بین­المللی و یا درگیری های نظامی داخلی جلوگیری کند .

ماده 51-دانش آموزان دارای حق برابری در مقابل قانون هستند و نمی توان آنها را براساس مذهب ، زبان ، قومیت ، وجاهت اجتماعی و سن مورد تفکیک و تبعیض قرار داد .

ماده 52- دانش آموزان اقلیت های دینی و مذهبی حق دارند از شرایط یکسان با توجه به نیازهای ویژه آنها بهره­مند شوند .

ماده 53- دانش آموزان مهاجر دارای تابعیت غیرایرانی حق دارند از کلیه حقوق مربوط به یک دانش آموز ایرانی بهره­مند شوند .

ماده 54- دانش آموزان حق دارند با اصول حفاظت از محیط زیست و استفاده بهینه از منابع طبیعی آشنا شوند .

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 02 شهریور 1393 ساعت: 18:33 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

قصه پر غصه طلاق

بازديد: 261

 

قصه پر غصه طلاق

از بدو خلقت انسان، همواره زنان و مردان، باتشكیل كانونی به نام خانواده، عمری را در كنار هم گذرانده و فرزندانی در دامان پرمهر خود پرورش داده و از این جهان رخت بربسته اند.در یك نگاه ظاهری متوجه می شویمكه عناصر اصلی تشكیل دهنده خانواده، یك زن و یك مرد است كه مطابق آداب و رسوماجتماعی خویش با یكدیگر پیوند زناشویی بسته اند و بعد فرزند یا فرزندانی بر جمعآنها افزوده شده است.

شاید بتوان در یك تقسیم بندی كلی زندگی انسان را به دوبخش اساسی تقسیم كرد.این دو بخش شامل دوران مجردی و دوران متأهلی است.متأهل كسی استكه ضمن تعهد به شخصی دیگر و پایبندی به این پیوند وظایف و حقوقی را بر عهدهدارد.
در هر حال چه ازدواج را پیوند میان دو روح تلقی كنیم و چه آن را صرفاًقراردادی اجتماعی بدانیم، دارای تأثیرات اساسی در زندگی فرد و اجتماع است.اساسیترین و آشكارترین كاركرد ازدواج بقای نسل است و علاوه بر آن كاركردهای دیگری نیز برآن مترتب است.طبیعی ترین شكل خانواده همین است كه هیچ عاملی جزء مرگ نتواند پیوندزناشویی را بگسلد و میان زن و شوهر جدایی بیفكند. اگر ازدواج را قراردادی بین دوشخص برای زندگی مشترك بدانیم، این قرارداد همواره دائم نیست و گاهی بنا به دلایلیفسخ می شود.جریان فسخ قرارداد بین یك زوج را اصطلاحاً طلاق می گویند.
هیچ دختریدر آغاز زندگی و در پای سفره عقد تصور نمی كند ممكن است روزی مشكلات چنان بر اوغلبه كنند و شرایطی بر او تحمیل شود تا دادخواست طلاق داده و به زندگی مشتركش پایاندهد.

طلاق، احساس باخت و بازنده بودن در ارتباط زناشویی است كه طرفین آن برایرهایی از این احساس، اقدام به جدایی می كنند.گاهی طلاق، تنها راه منطقی، برای حلمشكل به نظر می رسد.آنچه دارای اهمیت است، نگرش متفاوت افراد جامعه، نسبت به اینپدیده است.

طلاق دلایل گوناگونی دارد.این دلایل متناسب با موقعیت، طبقه و جایگاهاجتماعی زوجین متفاوت است.شناخت عوامل مؤثر در شكل گیری این پدیده، در كنترل و كاهشآن نقش بسزایی خواهد داشت.

 

 

 

عوامل مؤثر در طلاق

به گفته كارشناسان، ازدواجهایی كه درآ نها هماهنگی بیشتری میان زوجین وجود دارد موفق ترند و كمتر به طلاق میانجامند.تشابهاتی مانند طبقه اجتماعی، سطح تحصیلات، هم نژاد، هم دین، هم زبان بودنو ...، یك ازدواج موفق را رقم می زند.ازدواجی كه با تشابه نژادی _زبانی _روانیواجتماعی صورت بگیرد ازدواجی موفقیت آمیز است

تفاوت طبقاتی یكی از عواملی استكه با امكانات اجتماعی؛ معمولاً دیدگاه های مختلفی را به وجود می آورد.البته اگر دونفر، آن اندازه از آگاهی لازم برخوردار باشند كه این تفاوتها را به رسمیت بشناسندازدواجشان منعی ندارد.

دكتر آقاجانی (جامعه شناس)،معتقد است: «طلاق به عنوانمسأله اجتماعی یكی از تلخ ترین پدیده های حیات انسانی است.می توان گفت كمتر پدیدهاجتماعی به پیچیدگی طلاق وجود دارد.علل و عوامل طلاق متفاوتند و این علل و عوامل یادر لایه های عمیق اجتماعی قرار دارند یا در لایه های ظاهری.اما باید توجه داشت كهدرك ،فهم و تفسیر لایه های عمقی كار پیچیده ای است

دكتر آقاجانی علل و عواملتأثیر گذار در طلاق را اینگونه بیان می كند:

۱.عدم تفاهم و توافق اخلاقی،۲.ناسازگاری و عدم سازش، ۳.بد اخلاقی و بد رفتاری، ۴.خشونت (كتك زدن)، ۵.تفاوت وتضاد در زندگی، ۶.تفاوتهای فرهنگی، ۷.سوء ظن ۸.اعتیاد ۹.عدم شناخت و درك یكدیگر۱۰.ازدواج دوم ۱۱.دخالت دیگران در زندگی ۱۲. اختلاف سن ۱۳.عدم علاقه ۱۴.بیماری روحی۱۵.بیكاری ۱۶.عدم توافق در مسائل جنسی (زناشویی) ۱۷.ازدواج اجباری

البته ازدیدگاه دكتر آقاجانی در میان طبقات مختلف اجتماعی (بالا، متوسط، پایین)، تفاوتهایاساسی در علت طلاق وجود دارد.به طور مثال، در طبقه پایین جامعه، مهمترین علت طلاقمشكلات مالی عنوان می شود و بیكاری و ندادن نفقه، اعتیاد، خشونت و بداخلاقی وبدرفتاری از جمله دیگر علل طلاق است.تفاوت های طلاق در میان دو طبقه بالا و متوسطنیز مختلف است.مثلاً مهمترین عامل طلاق در میان طبقه بالا، عدم تفاهم و توافقاخلاقی است.در حالی كه در میان طبقه متوسط، تفاوت های فرهنگی مهمترین عاملاست.

برای آشنایی با دیدگاه های روان شناسی و طلاق به سراغ خانم وحیده دبیریان (روان شناس) رفتیم و سؤالاتی را مطرح كردیم.

* از دیدگاه روان شناسی، طلاق در چهزمانی به عنوان یك راه حل به زوجین پیشنهاد می شود؟ به عبارت دیگر آیا می توان درمواردی طلاق را سودمند دانست؟

زمانی كه به خود واقعی ما صدمه وارد می شود وباعث پایین آمدن عزت نفس می شود، آن موقع است كه طلاق منفورترین حلال است.زمانی كهما به خودمان ضربه وارد می كنیم و تحمل زندگی برایمان سخت می شود. زمانی كه تحملمانرا پشت سر گذاشتیم، آن لحظه است كه خود واقعی فرد هیچ احساسی به طرف مقابل ندارد وتنها راه نجاتش را طلاق می داند.

از دیدگاه روان شناسی فروپاشی یك خانواده یكرویداد ساده نیست زیرا باید همه خاطرات و تجربیات نامطلوب زندگی از ذهن پاك شود واز بین برود تا فرد بتواند خود را با شرایط آتی زندگی هماهنگ سازد.

وقتی دوامزندگی دچار مشكل شود، اعتماد به نفس و آرامش انسان به خطر می افتد و همراه با اینبه خطر افتادن، اگر طلاق صورت نگیرد باعث نابودی خود فرد می شود.
*
چه عواملی درطلاق تأثیر گذار هستند، به نظر شما مهمترین عوامل كدامند؟
-
در اصل مهمتریندلایل طلاق توقعات نادرستی است كه طرفین از یكدیگر دارند.در عین حال موارد زیر نیزقابل اشاره است: عدم آگاهی جنسی، شهرت یكی از طرفین، بیماری و یا نقص جسمانی، نبودامنیت شغلی، تضاد فرهنگی، فقر مالی و عدم درك متقابل افراد از یكدیگر.

اما یكیاز مهمترین عوامل طلاق در جامعه امروز ما بحران شخصیت است.همان بحرانی كه سبب میشود ازدواجها صورت گیرد.بحران تنهایی یا یك خلأ عاطفی.خلأیی كه باعث می شود در سنپایین، فرد تصمیم بگیرد با ازدواج این گره یا عقده را از هم بگسلد.چنین افرادی كههنوز به بلوغ روانی كامل نرسیده و آگاهی لازم را جهت ازدواج ندارند، فقط برای اینكهتنهایی خود را پر كنند به سراغ ازدواج می روند.این افراد نه به روابط جنسی، نه بهمادیات و نه به ظواهر و ...به هیچ چیز توجه نمی كنند و تنها توجه آنها به تشكیلزندگی تازه و استقلال فردی در نتیجه جدا شدن از خانواده خود است. همین بحران شخصیتباعث می شود فرد به هیچ كدام از تفاوتهای فرهنگی و ... با فرد مقابل توجه نكند، تافقط به استقلال فردی دست یابد.بنابراین بحران شخصیت به طور غیر مستقیم، طلاق را نیزبرای فرد رقم می زند.

·       راههای كاهش وقوع طلاق چیست ؟

از آنجایی كه ناآگاهیدر زمینه های مختلف یكی از مهمترین عوامل طلاق است، بنابراین مشاوره دادن به افرادیكه می خواهند ازدواج كنند و بالا بردن سطح آگاهی آنها، در جهت موفق بودن ازدواج كمكشایان توجهی است.در جامعه ما از مراكز مشاوره خانواده استفاده می شود.

راه مهمدیگر این است كه ساختار آموزشی كشور تغییر داده شود.در كشور ما آگاهی های مناسبی درمورد جنس مخالف داده نمی شود و این خود می تواند عاملی باشد برای شكست در ازدواج ودر نتیجه طلاق.

·       آثار سوء طلاق بر فرد و جامعه چیست ؟

- مهمترین اثر احساسجدا شدن، تنهایی و منزوی شدن فرد است كه این اتفاق احتمال سوء تعبیرها و حتی خودكشیرا افزایش می دهد و در اینجاست كه فرد از زندگی لذت نمی برد و احساس پوچی به او دستمی دهد و با خود می گوید من برای چه زنده ام؟ حالا چه بر سر من می آید؟ از این پسچگونه باید زندگی كنم؟
بعد از این عامل بدبینی فرد نسبت به جنس مخالف و تعمیمآن نسبت به همه افراد جامعه یك عامل كه باعث تشدید این حس می شود این است كه افرادجامعه نسبت به این افراد احساس ترحم می كنند و به آنها برچسب می زنند، در نتیجه فرداحساس كمبود بیشتری كرده و تنهایی او تشدید می شود.از طرفی، دلسوزی بیش از حداطرافیان و جامعه نیز، باعث می شود مشكلات روحی افراد مطلقه تشدید شده و جو بی

 اعتمادی بوجود آید.

·       چه كنیم تا كودكان طلاق آسیب كمتری ببینند؟

-         باید تاحد امكان حقیقت را برای كودكان بیان كرد.چون در غیر این صورت دلایل اشتباهی برایطلاق تصور خواهند كرد و از لحاظ روانی صدمه زیادی برآنها وارد می شود.ر مثلاًكودكان بین ۲ تا ۵ سال، به طور طبیعی به والدی كه مخالف جنس خودشان است علاقه زیادیدارند و آرزو دارند كه دیگری در بین نباشد زیرا او را رقیب خود می دانند.در اینمرحله اگر والدین مورد علاقه آنها منزل را به علتی ترك كند ویا طلاق بگیرد، كودكانتصور می كنند كه به دلیل عصبانیت یا آرزوهای رقابت طلبانه آنها است كه این اتفاقافتاده و ناگهان احساس گناه، غم و افسردگی می كنند.

در هنگام طلاق ۵ ترس برایكودكان بوجود می آید:
حالا چه بر سر من می آید؟ كجا باید زندگی كنم؟ چرا پدر یامادر مرا ترك كرد؟ چه كسی از من مراقبت می كند؟ و همه اتفاقها تقصیر منبود.

برخورد آگاهانه والدین باعث می شود، كودك بتواند بر این ترسها غلبه كرده وپاسخی مناسب برای سؤالهایش بیابد.

عامل مهم و فراموش شده طلاق

دكتر مجد عضوهیأت علمی دانشگاه علوم پزشكی ایران و مؤسس نخستین مركز مشاوره جنسی در ایران، میگوید: «متأسفانه باید اعلام كنم كه عدم آگاهی زوج ها از ارتباط جنسی باعث جدایی بینآنان می شود و این جدایی ها روز به روز بر تعدادشان افزوده می شود

دكتر مجد درمورد این عدم آگاهی می گوید: «هرفردی در مورد مسائل مهم زندگی اش باید اطلاعات ودانش كافی داشته باشد، اما در ایران متأسفانه در مورد روابط جنسی اطلاعات كمی دادهشده و اگر هم اطلاعاتی داده شده به صورت علمی و تخصصی بوده كه برای مردم عادی غیرقابل دسترسی است .از این رو افراد،زمانی به متخصصین مراجعه می كنند كه مشكلات آنانحاد شده و برای حلش خیلی دیر شده است
دكتر مجد در پاسخ به این سؤال كه چرادر ایران در این مورد بسیار كم صحبت می شود و یا اصلاً صحبت نمی شود، می گوید: «البته ریشه اصلی ، مشكل فرهنگی است ، یعنی درهمه جوامع یكسری مسائل وجود دارد كهمردم در موردش صحبت نمی كنند، یا خجالت می كشند یا دلایل دیگری دارد و این عادت درطول تاریخ گسترش پیدا كرده و مشكل یكسال یا دو سال هم نیست ، بلكه به قرن ها قبلبرمی گردد.الآن هم سعی نشده كه عرف جامعه شكسته شود، بلكه به زبان علمی یكسری مسائل، به جامعه یاد داده می شود، اینكه زوج ها چه طور با هم زندگی كنند و...»

مجد درادامه می گوید: «به هر حال باید قبول كرد كه ارتباط جنسی یكی از مهم ترین اركان یكزندگی مشترك است و كوچكترین خللی در این ارتباط، پایه های زندگی مشترك را ویران میكند و حتی باعث می شود كه زن و شوهر به فكر جدایی بیفتند.البته این دلیل نمی شود كهاگر یك زوج ارتباط جنسی سالمی داشته باشند، زندگی زناشویی شان هم خوب است و خوشبختهستند، این فكر كاملاً اشتباه است ، زیرا ما پارامترهای زیادی برای گرمی زندگیزناشویی داریم ، اما باز هم می گویم این پارامتر خیلی تعیین كننده است


آمارهانشان می دهد كه یك ارتباط مناسب ۶۰ تا ۷۰ درصد باعث رونق زندگی زناشویی می شود ومتأسفانه دیده می شود كه خیلی از طلاق ها به خاطر نداشتن یك ارتباط مناسب است .

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 02 شهریور 1393 ساعت: 18:32 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق در مورد طلاق

بازديد: 677

 

تحقیق در مورد طلاق

از آنجا كه خانواده، اساسي‌ترين ركن جوامع بشري محسوب مي‌شود استحكام بنيان آن همواره مورد توجه پيامبران، مصلحات اجتماعي و انديشمندان بوده است. سلامت اجتماع در گرو ثبات و پايداري خانوده است و زوال اين نهاد و پايه، پيامدهاي بس ناگوار را در مقياس اجتماعي بدنبال خواهد داشت.

گسترش زندگي ماشيني و مشكلات و انحطاط اخلاقي ناشي از آن و سستي بنياد خانوده، پديدة طلاق به عنوان يك معضل اجتماعي بيش از پيش خودنمائي مي‌كند. اسلام به عنوان ديني كامل و جامع در برابر اين پديده نيز از موضعي حكيمانه و واقع بينانه برخوردار است. شكي نيست كه طلاق در نظر اسلام امري مذموم و ناپسند است. روايات فراواني در نكوهش طلاق وارد شده و از آن بعنوان «ابغض‌الحلال» ياد شده است. بر اساس اين موضع گيري، مردي كه به مباني اسلامي پايبند و معتقد است از طلاق مي‌پرهيزد و هرگز زن خود را بدون ضرورت و از روي هوي و هوس طلاق نمي‌دهد. ليكن از آنجا كه زندگي زناشوئي به مرحله‌اي مي‌رسد كه مزاياي فردي و اجتماعي خود را از دست داده، هم از نظر زن و شوهر و هم از نظر فرزندان و هم از نظر جامعه زيان بخش مي‌گردد، اسلام طلاق را بعنوان آخرين راه حل مي‌پذيرد ولي براي جلوگيري ا ز اينكه اساس خانواده به راحتي فرو نريزد براي تحقّق آن شرايطي سخت مقرر كرده است.

مشكلات جنسي عامل 50 درصد از طلاقهاست

در حالى كه ۵۰ درصد متقاضيان طلاق در كشور چه بگويند كه به علت مشكلات جنسى مى‌خواهند طلاق بگيرند و چه با وجود مشكلات جنسى علت طلاق را چيز ديگرى عنوان كنند به دليل مشكلات جنسى طلاق مى‌گيرند. تا امروز مشكلات جنسى نه در سياستگزارى‌ها و برنامه ريزى‌ها ديده شده است و نه مراكز تخصصى و مورد اعتمادى براى مراجعه مردم وجود داشته. وقتى كارشناسان اعلام مى‌كنند ۱۰ درصد مردان دچار ناتوانى جنسى‌اند و ۴۰ درصد زنان در زندگى زناشويى از اختلالات جنسى رنج مى‌برند به اين معنى است كه درد مرموزى در خانواده‌ها وجود دارد.

اين درد، گاهى آن قدر مى‌ماند تا بالاخره از جاى ديگرى بيرون مى‌زند و تازه آن موقع هم خودش را به شكل افسردگى و اضطراب و هزارويك درد جسمى‌ و روانى ديگر نشان مى‌دهد. وقتى نياز جنسى كه از غرايز طبيعى انسانى است به درستى و با هدايت منطقى ارضا نشود نتيجه اش يا طلاق يا ارضاى آن در خارج از خانواده و يا وجود همسرانى است كه از زندگى زناشويى شان لذت نمى‌ برند در حالى كه خود آنها تربيت كنندگان كودكان و نوجوانان اين جامعه هستند.

اين مهم كه موضوع دومين كنگره سراسرى خانواده‌ها و مشكلات جنسى بود چهارشنبه هفته گذشته با استقبال فراوان اساتيد و دانشجويان و ارائه مقالات و حضور پرجمعيت شركت كنندگان روبه رو شد. اكبر‌هاشمى‌ رفسنجانى رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام نيز پيامى‌ براى اين كنگره فرستاد كه مضمون آن رفع موانع بر سر راه آموزش مسائل مورد نياز جامعه بالاخص براى جوانان با رعايت عفت، اخلاق و سياستگزارى شوراى عالى انقلاب فرهنگى و راه اندازى مراكز تخصصى مشاوره و درمان اختلالات و توجه عالمانه به حوائج طبيعى روانى و جسمانى انسان بود.

پيام كنگره: تا فرصت از دست نرفته و جامعه بيش از اين در معرض حوادث جدى تر قرار نگرفته بياييم به دور از هرگونه تحجر بينديشيم چه بايد كرد. مخاطبان اين كنگره نخبگان، مسئولان و دست اندركاران نظام بودند. دكتر سيدكاظم فروتن دبير علمى‌ كنگره در بخشى از سخنرانى خود گفت: «هشدار مى‌دهيم مسئولان براى مقابله با خطرات فوق الذكر چه سياست تعريف شده و منسجمى‌ را مدنظر قرار داده‌اند و تا كى بايد مسائل سياسى و اقتصادى و نظاير آن ما را از توجه و برنامه ريزى در جهت رفع مخاطراتى كه به طور خزنده نهاد مقدس خانواده را ويران مى‌كند باز دارد».

وى با تاكيد بر بزرگى خطر ضعف و آسيب پذيرى خانواده‌ها گفت: «نگاهى كوتاه به وضعيت شيوع اختلالات جنسى در جامعه ما را بايد از خواب غفلت بيدار كند. به عنوان مثال بيمارى ديابت كه در سطح ملى براى آن برنامه ريزى مى‌شود و تشكيلات دولتى و غيردولتى نظارت بر آن را برعهده دارند و هزينه‌هاى هنگفتى را در نظر مى‌گيرند فقط
۷ درصد افراد جامعه را در بر مى‌گيرد در حالى كه براى ناتوانى جنسى كه ۸/۹ درصد مردان جامعه از آن رنج مى‌برند برنامه‌اي نداريم و از طرف ديگر ۳۰ تا ۵۰ درصد افراد مبتلا به ديابت و ۶۰ درصد افرادى كه دچار سكته قلبى مى‌شوند و ۵۵ تا ۶۵ درصد مردانى كه مبتلا به نارسايى مزمن تنفسى هستند دچار اين مشكل هستند».

در اولين كنگره مشكلات جنسى و خانواده كه مهر سال
۸۲ برگزار شد تنها ۳۰ درصد كار تحقيقاتى ارائه شد اما امسال در دومين كنگره از بين ۶۰۰ مقاله كه ۵۰ درصد آنها تحقيقى و پژوهشى بودند ۱۵۰ مقاله در جلسات متعدد و همه جانبه كنگره ارائه شد. با توجه به اينكه مشكلات جنسى از مسائلى است كه براى حل آن نياز به توجه چندجانبه دارد در اين كنگره به طور همزمان جلسات متعددى درباره مشكلات جنسى از زواياى روانشناسى و روانپزشكى، زنان و مامايى، طب مكمل، پرستارى و توانبخشى، علوم تربيتى، حقوق و فقه، ادبيات و هنر و رسانه‌هاى گروهى و كارگاه‌هاى تربيت جنسى كودكان و نوجوانان برگزار شد.


• نگاه زيبايى شناختى به جاى نگاه تنى
مشكلات جنسى متاثر از باورهاى غلط فرهنگى و ضعف‌هاى فرهنگى هستند. در واقع مشكلات جنسى آنقدر كه به متن اجتماعى، باورها و آموزه‌هاى رفتارى و روانى فرد در جامعه‌اش مربوط است، به مشكلات اندام جنسى يا فيزيكى او مربوط نمى‌شود. دكتر پرويز آزادفلاح عضو هيات علمى‌ دانشگاه تربيت مدرس در اين باره مى‌گويد: «ما شاهديم كه هر ساله براساس گزارشات سازمان ثبت احوال نرخ طلاق بالا مى‌رود و گرايش‌هاى جوانان به ازدواج پائين مى‌آيد. از طرفى مسائل و مشكلات در خانواده‌ها حاكى از اين است كه زندگى‌ها استحكام جدى ندارند، به نظر مى‌رسد باورها و نگرش‌ها و به طور كلى فرهنگ نادرستى راجع به رفتار جنسى و ازدواج و مسائل زناشويى وجود دارد و تا فرهنگ مورد پالايش قرار نگيرد و باورهاى نادرست حذف نشود شاهد چنين آمارى خواهيم بود. در حال حاضر در طرح مسئله ازدواج اصلى ترين مسائل، مسائل مادى مثل خانه، پول و شغل در نظر گرفته مى‌شود، بدون اينكه بخواهيم منكر اين مسائل شويم بايد بگوييم اينها تنها نكات مطرح براى يك ازدواج موفق نيست.

متاسفانه در فرهنگى كه در مفهوم ازدواج مالكيت وجود دارد چگونه انتظار داريم يك رفتار جنسى توام با لذت متعالى در اين زندگى وجود داشته باشد. با داشتن نگاه مالكيتى در ازدواج رفتار جنسى در حد بسيار فرومايه‌اي ايجاد مى‌شود كه مشكلات عديده‌اي را رقم مى‌زند».

دكتر آزادفلاح درباره نحوه مداخلات مى‌گويد: «بسيارى از مشكلات و رفتارهاى جنسى كه شاهد آن هستيم با يك مداخله كوچك روانشناسى در دنيا مورد هدف قرار مى‌گيرد و برطرف مى‌شود. منتها مداخلاتى كه در اينجا صورت مى‌گيرد بيشتر در جهت رفع مشكلات ارگان يا اندام جنسى فرد است در حالى كه ما هرگز نيامديم ريشه يابى كنيم كه چه فرهنگ و باور غلطى در خانواده يا ذهن اين دو جوان شكل گرفته كه باعث تجلى اين مشكلات شده است».

وى درباره آموزش جنسى قبل از ازدواج مى‌گويد: «اگر آموزش جنسى به شكل درست و از سوى افراد متخصص صورت گيرد بسيار ضرورى است اما من نگران آموزش نديدن جوان‌ها نيستم از اين نگرانم كه بسيارى از كسانى كه آموزش جنسى مى‌دهند تعبير درستى از رفتار جنسى ندارند.پنهان كردن اين قضيه نشان از نگاه حيوانى و زيستى ما به اين موضوع دارد و به ندرت شاهد آن بوديم كه نگاه زيبايى شناختى و نگاه متعالى از عشق و روابط جنسى در آموزه‌هاى ما دخيل باشد.ما دوره‌هاى آموزشى براى زوج‌هاى جوان در كلينيك برگزار كرديم با اين هدف كه نگاه ديگر را با تصحيح باورهاى غلط به آنها ياد بدهيم كه نتايج مثبتى ديديم و زوج‌ها احساس توانمندى مى‌كنند. آموزش رفتار جنسى درست دشوارى ندارد و با هيچ يك از چارچوب‌هاى ما مغاير نيست.

وى معتقد است: «اگر نتوانيم ارتباط جنسى را در خانواده فراهم كنيم بايد منتظر بى بند و بارى جنسى و انحرافات جنسى باشيم. اگر چارچوب‌هاى فرهنگى اصلاح نشود گرايش به تشكيل خانواده كاهش مى‌يابد. ترديد ندارم بخشى از علت بالا رفتن سن ازدواج دگرگونى در شرايط اجتماعى است اما بخشى از آن به علت باور‌هاى نادرست و قضاياى فرهنگى است در حالى كه متاسفانه آموزش‌هاى روان شناختى كه از رسانه‌هاى مختلف در جرايد و صداوسيما پخش مى‌شود بعضاً اثر سوء دارند چون تخصص لازم را ندارند نسخه‌هايى براى مردم تجويز مى‌كنند كه آنها را دچار مشكلات عديده‌اي مى‌كند، در حالى كه محدوديت ايجاد شده براى طرح صحيح آموزش‌هاى جنسى خود عاملى براى انتقال نادرست آن است».

در حال حاضر تنها مركز سلامت خانواده در دانشگاه شاهد قرار دارد. طبق تحقيقى كه توسط دكتر منصور قوام متخصص روانپزشكى و درمان اختلال جنسى در
۹ ماهه آخر سال ۸۳ از مراجعان به كلينيك سلامت صورت داده است به اين نتايج دست يافته است كه سن شيوع اختلالات در ۵/۲۲ درصد افراد مراجعه كننده بين ۲۹-۲۵ سال است. از نظر جنسيت ۷۰ درصد مراجعان مرد و ۳۱ درصد را زنان تشكيل مى‌دهند. از نظر تاهل ۹۲ درصد مراجعان متاهل و ۵/۸ درصد مجرد بوده اند.شايع ترين مشكلات جنسى در مردان ۳۱ درصد اختلال نعوذ و ۳/۱۱ درصد انزال سريع و در زنان ۶/۱۲ درصد اختلال ارضا نشدن جسمى‌ و ۵/۸ درصد درد جنسى بوده است. ۵۵ درصد بين خود و همسرانشان تنش و اختلافات داشتند. ۹/۴۰ درصد از مراجعان بيمارى‌هاى جسمى‌ و يا روانى همزمان با اختلال جنسى داشته‌اند كه شايع ترين آن افسردگى با ۱۵ درصد بوده است. ۳۰ درصد مراجعان از رفتار درمانى و ۶/۲۲ درصد به دليل داشتن انتظارات درمانى سريع از دارو براى درمان اختلال جنسى خود استفاده كردند. ۶۸ درصد مراجعان يك بار مراجعه كردند اما ۳۲ درصد به دفعات مراجعه كرده‌اند كه نتايج رضايت آميز از درمان جنسى خود گرفته بودند.

• پيشگيرى به جاى درمان
دكتر رسول روشن استاد دانشگاه شاهد با اشاره به اين نكته كه نياز جنسى مثل ديگر نيازهاى انسان اگر به خوبى هدايت نشود منجر به اختلالات مى‌شود درباره انواع اختلالات جنسى مى‌گويد: «اختلالات جنسى انواعى دارند كه برخى از آن نپذيرفتن هويت جنسى، اختلال در كاركرد‌هاى جنسى در زمينه ميل جنسى، ارضاى ميل جنسى (ارگاسم) و زود انزالى و درد جنسى در زنان هستند».

وى با تاكيد بر پيشگيرى به جاى درمان مى‌گويد: «بهتر است به جاى اينكه به درمان اختلال جنسى بپردازيم پيشگيرى كنيم كه لازمه آن آموزش جنسى است. براى تربيت جنسى از زمان كودكى و زمان شيرخوارى دستورات دينى فراوانى داريم. در ازدواج در جامعه ما ضعفى است ما دست دو جوان را در دست هم مى‌گذاريم بدون اينكه به آنها آموزش داده باشيم. جامعه ما جامعه بازى نيست و محدوديت‌هايى دارد كه در بعضى جاها افراط آميز است. بايد به جوان بياموزيم كه ارتباط بيش از آنكه جنبه جسمى‌ داشته باشد جنبه روانى و عاطفى دارد. بايد به جوانان ويژگى‌هاى زنان و مردان آموزش داده شود. گاهى بحث آگاهى را كه مطرح مى‌كنيم بعضى تصورشان اين است كه مى‌خواهيم اشاعه فساد كنيم اما منظور از آگاهى دادن، اطلاعات در زمينه رفتار و اخلاق جنسى، ويژگى‌هاى عاطفى و روانشناختى زن به مرد و بالعكس و اينكه چگونه مى‌توان تضادها را به وحدت و يك انسجام عاطفى تبديل كرده است».

دكتر روشن معتقد است بسيارى باورهاى ما پيش از اينكه دينى و علمى‌ باشد عرفى و مطابق با باورهاى ساخته و پرداخته و به نوعى خرافات است. اينها را بايد از هم جدا كنيم. انديشمندان و مسئولان بايد پاسخگوى نيازهاى طبيعى و فطرى انسان‌ها باشند و اين پاسخگويى بايد در دو مرحله صورت گيرد يكى اينكه جنبه‌هاى تئوريك و نظرى اين معضل را بشكافند و در كنار آن به جامعه برنامه ارائه دهند. در حال حاضر ما تنها يك برنامه داريم. نقص و نه اثبات. الان مى‌گوييم كه توجه جوانان را به كارهاى علمى، اوقات فراغت و ورزش و... جلب كنيم اما راهى كه بتواند مسائل جنسى را حل كند ارائه داده نشده است.

در حال حاضر بسيارى از خانواده‌ها براى مشكلات جنسى به مراكز مراجعه نمى‌ كنند و اصلاً از آن حرفى نمى‌ زنند و بنابراين مشكلات جنسى پوشيده است و نمى‌ توان از آن آمار دقيقى ارائه داد.در بررسى ميزان رقابت جنسى در كاركنان زن دانشگاه علوم پزشكى كرمانشاه در سال
۸۴ كه توسط كتايون اسماعيلى انجام شد مشخص گرديد ميانگين سن افراد ۷/۳۷ سال بوده است. ۹۱ درصد كارشناس و بقيه كاردان يا كارشناسى ارشد بودند. ۲۳ درصد از كاندوم استفاده مى‌كردند، ۵۴ درصد همسران افراد داراى مدرك كارشناسى بوده اند، ۳/۹۷ درصد افراد داراى اتاق خواب جداگانه بودند و ۷۸ درصد زنان و ۸۰ درصد مردان در كلاس‌هاى آموزش قبل از ازدواج شركت نكرده بودند، ۶۰ درصد زنان جهت رابطه جنسى پيشقدم نمى‌ شدند و رضايت جنسى زنان در پژوهش انجام شده در حد متوسط بوده است.از اين نقطه نظر رفتار جنسى افراد با متن زيستى كه در آن زندگى مى‌كنند بسيار مرتبط است.

اين نكته در پژوهش دكتر اكرم خمسه در بررسى ارتباط ميان رفتار جنسى و طرحواره‌هاى نقش جنسيتى در دو گروه از دانشجويان متاهل مشخص شده است. در اين پژوهش آمده است رفتار جنسى جنبه مهمى‌ از كيفيت زندگى زناشويى است كه تركيبى از مفاهيم و نگرش‌ها، احساسات و فعاليت‌ها است و زنانگى و مردانگى را مجموعه‌اي از باورهاى فرهنگى تعريف مى‌كند. از لحاظ جنسى بين زنان و مردان بيشتر شباهت است تا تفاوت اما از لحاظ ارضاى جنسى مردان با
۹۰ درصد بيشتر از زنان رضايت جنسى دارند و زنان به ميزان ۶۰ درصد نسبت به مردان آزردگى و رنجش از رابطه جنسى شان بيشتر است. در همين رابطه زنانى كه الگوهاى كليشه‌اي زنانه مثل (عاطفى بودن، ملايم بودن و حساس بودن) را دارند نارضايتمندى آنها از رفتارهاى جنسى در خانواده‌ها بيشتر است برعكس آنها كه از الگوهاى انعطاف پذير زنانه و مردانه استفاده مى‌كردند رضايتمندى بيشترى داشتند.دكتر خمسه تاكيد مى‌كند بايد بر آموزش‌هاى قبل از ازدواج و با نگاه ويژه بر رفع بر كليشه‌هاى جنسيتى كار كنيم.

وى معتقد است يك رابطه جنسى خوب با يك برنامه ريزى، يادگيرى و گفت وگو توام است و اينكه رابطه جنسى بايد به طور ذاتى با مهارت و خبرگى توام باشد غلط است.

• گفتن از بايدها به جاى نبايدها
واقعيت قضيه: «در حال حاضر در جامعه افراد مختلف ديدگاه‌هاى متفاوت دارند همه معتقدند مشكل وجود دارد ولى وقتى مى‌خواهند آن را مطرح كنند فرهنگ ما جلو مى‌آيد و باعث مى‌شود به عنوان مسئله زشت از طرح آن عقب نشينى كنند. ما در حالت تضاد درونى هستيم».

دكتر سيدكاظم فروتن، دبير كنگره علمى‌ مشكلات جنسى و خانواده و متخصص كليه در ادامه تعريف واقعيت قضيه مى‌گويد: «متاسفانه در دانشگاه‌ها هم خيلى كمرنگ به بحث مشكلات جنسى پرداخته مى‌شود خيلى وقت‌ها در كلاس درس سريع از آن رد مى‌شوند چون نه استاد آمادگى صحبت از آن را دارد و نه دانشجو آمادگى پذيرش اين مطالب را».

مطابق با نتايج يك تحقيق مشاهده شده مرگ و مير افراد داراى نارسايى قلبى كه سلامت جنسى آنها برقرار است
۵ برابر كمتر از افراد داراى نارسايى قلبى است كه سلامت جنسى ندارند.به علت نبود مراكز درمانى تخصصى در كشور براى درمان اختلالات جنسى آئين نامه‌اي با همكارى مسئولان معاونت سلامت وزارت بهداشت و درمان و اساتيد دانشگاه‌ها تنظيم شده و در حال حاضر در مرحله انتظار براى امضاى وزير بهداشت و درمان است.

اين آئين‌نامه در زمينه راه اندازى كلينيك‌هاى تخصصى بهداشت و سلامت خانواده زيرنظر دانشگاه علوم پزشكى كشور است.در حالى كه در اكثر كشورهاى دنيا آموزش جنسى را در مدارس از مقطع راهنمايى آغاز مى‌كنند در كشور ما در آخرين سال دبيرستان اين آموزش داده مى‌شود و پس از اولين كنگره مشكلات جنسى وزارت بهداشت اقدام به برگزارى دوره‌هاى آموزش قبل از ازدواج در مراكز بهداشتى و درمانى كرده است.

دكتر فرهاد جعفرى متخصص پزشكى اجتماعى كه بررسى را در مراكز درمانى داشته است مى‌گويد: «كيفيت كلاس‌هاى آموزشى در مراكز بهداشتى درمانى بسيار پايين است و آموزش‌ها بسيار سطحى و ابتدايى است و زوج‌ها هم تنها براى اينكه آزمايش‌هاى قبل از ازدواج را انجام بدهند و زودتر كارشان به انجام برسد دوره‌اي را مى‌گذرانند و مى‌روند. ما هنوز براى طرح برخى مسائل مشكل داريم مثلاً من در جلسه‌اي كه براى عده‌اي معلم صحبت مى‌كردم متوجه شدم هنوز ظرفيت لازم وجود ندارد. كاندوم انگار كلمه‌اي است كه اسم آن را نبايد گفت. در حالى كه الان دنيا با آنومى‌ ايدز روبه رو است و دنيا تنها برايش يك دو راه پيدا كرده است، آموزش بهداشت و كاندوم. ما مى‌توانيم به درستى از آن حرف بزنيم».

دكتر فروتن معتقد است: «ما هميشه روى نبايدها كار كرديم و چيزى به نام بايد جايش نگذاشتيم. بالطبع جوان ما ممكن است نياز طبيعى اش را ناسالم اشباع كند. پس به جاى حل مشكلات به طور طبيعى آنها را ريشه يابى كنيم».

 

 

طلاق

هر دو همسر با هم و يا يكي از آنها به تنهايي مي تواند درخواست طلاق بكند. درخواست طلاق بايد به دبيرخانه دادگاه بدوي شهرستان محل اقامت يكي از زوجين تحويلداده شود.

چنانچه فقط يكي از زوجين به تنهايي درخواست طلاق نمايد, دادگاه بدوي درخواسترا جهت اطلاع براي زوج ديگر ارسال مي كند. حكم دادگاه طلاق خواهد بود هر چند يكي اززوجين مخالف طلاق باشد. براي كسب اطلاعات بيشتر در مورد طلاق مي توانيد به صفحاتاينترنتيوزارتدادگستري  (oikeusministeriö)مراجعه نمائيد.

در مواقع طلاق مي توان از قضاوت و مصالحه داوطلبانه مسايل خانوادگي بدون نيازبه دادگاه استفاده نمود. تمام اعضاي خانواده و يا بخشي از آنها مي توانند در اينپروسه شركت كنند. مي توانيد از اداره امور اجتماعي سؤال كنيد كه در كجا مي توان ازاين خدمات استفاده كرد. براي كسب اطلاعات بيشتر در اين مورد مي توانيد به صفحاتاينترنتيوزارتدادگستري مراجعه نمائيد.

در صورتي كه خانواده داراي فرزند مي باشد مهم است كه راجع به نفقه كودكان واينكه كودكان نزد چه كسي زندگي كنند توافق شود.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 02 شهریور 1393 ساعت: 18:26 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ویژگی های مردمان ایران قدیم

بازديد: 283

 

 

روابط شاه با جامعه

روابط شاه با جامعي دانشي و اهل فضل و فضيلت از دشواري ويژه اي برخوردار نبود. آن دسته از آنان كه حريم قنات را وسعت داده بودند، كنج عافيت را رب گنجهاي غنيمت ترجيح  مي دادند و به تعبير صاحب قابوسنامه به همان چهار چيز كه شيخ ابوسعيد ابوالخير رحمه الله گفته است كه آدمي را از آنها گريز نبود:«اول ناني، دوم خلقاني، و سوم ويراني، چهارم جاناني، هر كس بر حد و اندازه او از روي حلال» و يا ادني از آن رضايت مي دادند و در ميرو وزير و سلطان را پيرامن نمي گشتند، خلق را نيز بدانان ارادتي تمام مي افتاد و بي طمعيشان را فوزي عظيم مي شمردند. سكان اخلاقي جانعه و منزلتهاي والاي مذهبي و ديني را در دست و ديده آنها مي ديند و به شوق و رغبت تمام حمايتشان مي كردند. جالب است كه اينان حتي در پيشگاه نفوذ  كساني كه جزء سلاح چيزي را واسطه كار نمي شمردند نيز هميشه احترام خاص خود را داشتند بر صدر مي نشستند و قدر مي ديدند. باري، ارباب قدرت از آنان ياري مي طلبيدند و انفاس خيرشان را واسطه بقاي ملكت خويش مي شمردند. كم پيش نيامده است كه سلاطين مقتدر غزنوي و سلجوقي و خوارزمشاهي و حتي مغولي و بعدها هم تاتاري، دست التجا به دامن اولياي زمان خود دراز كرده و يا حتي تظاهر به جانبداري از آنان نموده باشند. چه، اهل نقوا هميشه گرامي بوده اند و دانشمندان وفضلاي برحق جامعه نيز جايگاه رفيعي داشته اند.

و دسته دوم آنها كه جستجوي راتبه و اداري در حريم بزرگان مي كردند، باز به سهم خود مايه تقويت دربارهاي آنان مي شدند و در غالب موارد صحراگردان خشن و كوه نشينان وحشي را با حكمت و موعظت راهنمايي مي كردند. صلابت شمشير تيز و مردمي كش انا را به لطافت علم و عقل و تدبير و رزانبژت رأي نرم و ملايم مي كردند و از دعونت اطوار ناصواب و بي حسابشان مي كاستند. چنين است كه تحمل گستاخيهاي زور و ترويز را به پاس خاطر مردمي كه به رعايت حال آنان موظف بودند، آسان مي گرفتند و گاه حضور در جامع نا متعارف و ناملايم صبع سليم و عقل مستقيم خود را، به سبب خيري كه از وجودشان متمشي بود، ضروري مي شمردند. پادشاهان را نيز از آنان كراهتي دست نمي داند، چه، در نهايت مي دانستند  كه اهل شمشير نيستند و توان آغاليدن خلق را ندارند، به اضافه كه ادب و تواضع و اخلاق مردمي دارند و اين مراتب في الجمله خواصي را كه غالباً از اهل سيف بودند و از آداب و اصول زندگي شهري مهجور، سخت به كار مي آمد! با وجود بد رفتاريهايي كه مكرر از سوي قدرت مركزي و نمايندگان او در ولايات نسبت به اين گروه مي شد، و گاه به بهانه هايي مشكوك، هتك حرمت از برخي به عمل مي آمد و به عقوباتي كه سزاوار آن نبودند مبتلا مي گرديدند؛ با اين همه، اندك مردم دل راحت و آسوده خاطري بودند كه در جمع كثير محرومان جامعه جايي بالنسبه محترم برگزيده و به كتاب و دفتر و دنياي خويش پناه آورده بودند.

سومين قشر از مردم ايران را، كه مي توان گفت هميشه مورد توجه همه حكومتها بوده اند، بازاريان كشور مي توان خطاب كرد. درشت است كه سوابق شهرنشينيها بزرگ در ايران هميشه به قلت و عسرت بوده است و به طور واقع تا جايي كه در اين جيزه بدان پرداخته مي شود (آغاز سده بيستم ميلادي و حريم ظهور مشروطيت در ايران كه خود فصل مجزايي را مي طلبد) اكثريت نود درصدي مردم در روستاها و كوهستانها ساكن و يا متفرق بوده اند. اما بي گمان در دوره ها تثبيت وضع سلسله هاي حاكم بر ايران، شهرهاي مختلف و به ويژه مادر شهري كه پايتخت تلقي مي شده، از رشد جمعميتي كافي برخوردار بوده است و به تبع آن نيز، نظامات حيات شهري و از جمله وجود اصناف و اهل حرف و بازرگانان شكل مي گرفته است. به خصوص كه سلسله هاي بلنسبه بزرگتر ناگزير مي شدند كه به دلايل مختلف اقتصادي و سياسي و نظامي و اجتماعي نخست روابط خود را با بخشهاي ديگر ايران، كه در زير تسلط آنها نبود، برقرار كنند و آنگاه مناسبات ديگري با كشورها و مناطق همجوار به هم رسانند.

با اين همه، نقش بازار در ادوار پيچيده و سخت تغيير پذيرنده و تاثير گيرنده حيات ملي ايرانيان ابهامات و مضايق تحقيقاتي ويژه اي دارد. چه، از يك طرف طبيعت سرمايه با سكوت و آرامش همراهي مي كرد ومقتضي تمناي ايجاد ثبات و نظم و قانون و استواري حكومتهاي كوچك و بزرگ بود و از طرف ديگر اوضاع كشور و تحولات پرتلاطم  دائمي آن كه غالبا به جابه‌جايي خشونت آميز سران سياسي و نظامي وابسته بود، اجازه نمي داد كه كسب و كار و رونق گيرد و پول در دستهاي مردم و ماموران قرار يابد. در برهه هايي چنان حساس، كمترين اشتباه محاسبه متمكنين در جانبداري از طرف ضعيف يا عاصي بي پناهي، موجب خسران تمام مي شد و چه بسا كه سيل بلا مي آمد و همه را، هر چه بود، با قهر و خشم و سركوبي دردناك، يكجا مي برد. اين امر، نه تنها جانبداري بازاريان را از حق و حقيقت و اشخاص به ظاهر محق دشوار مي نمود بلكه حتي در ساده ترين صورتها، برملا شدن دارايي و مكنت آنان نيز زيان عظيمي به بار مي آورد و ديده طمع حكام بي حساب و كتاب را به رويشان مي گشود!

با اين حال، ضرورت مبادله كالا در مناطق شهري از چنان منطق صريح و مبرهني برخوردار است كه خود وجوب واسطه كاران و كار آنها را حتمي مي گرداند، به خصوص آنگاه كه دو عامل قوي و مثر ذيل را نيز بدان بيفزاييم :

1-    تامين معاش جمعيت قابل توجه نظاميان در هر دوره، كه خواه ناخواه از دولتهاي روز مستمري داشتند و اجناس خود را نيز در سفر ( اردوبازارها ) و حضر (بازارهاي داخلي) از كسبه تهيه مي كردند.

2-    حمايت صريح ديانت مقدس اسلام از تجارت، كه كاسب را به منزله « حبيب الله » مي شناسد و بر نوع فعاليت او توجه مي ورزد.

بي شك، اتكا به نكات مزبور، اگر هماره با ديگر شرايط توسعه اقتصادي و تكامل ابزارهاي زندگي و بسط عدالت و تامين امنيت نبوده باشد، رونق بازار را به صورت جامع ايجاد نمي كند و به پيدايش صنف و متعاقبا نظام معتبر اصناف فايده قطعي نمي رساند، به خصوص كه تجارت خارجي، كه عايدات بيشتري تحصيل مي كند و بر درآمد و ثروت مملكت مي افزايد، نياز به حمايت جدي از سوي دولتها دارد و چنين مهماتي در دوره هاي تاريخي ايران اسلامي به طور دائم از اقبال برخوردار نبوده است.

سلاطين، در مواجهه با بازاريان، هميشه به دنبال معاذيري بوده اند كه گوش آنان را بيازارند و مال و داراييشان را به بهانه هاي گوناگون از چنگشان بيرون بياورند. سرچشمه تعزيرا هرگز خشك نمي شد و فرصت طلبان نيز هيچ گاه كم نمي آمدند. مقاومت بازار ني راههاي خود را داشت و از رخرهاي معيني تبعيت مي كرد. وقتي كه ضرورت داشت غاصبي از كار كناره گيرد و دست حاكمي از امور كوتاه شود، دو ركن مهم و اساسي جامعه يعني بازار و روحانيت روابط محكمتري با هم پيدا مي كردند و از طرق ويژه خود به مردم جامعه مي فهمانيدند كه في المثل :

-       دروازه هاي شهر را بي محافظ بگذارند يا محافظان را غافل و طرف مقابل را هشيار نگاه دارند.

-       درهاي خانه ها را ببندند و قشون مهاجم را بي ياور بگذارند.

-       مغازه ها را مسدود كنند و كالاها را به انبارهاي پنهاني انتقال دهند.

-       به صورت راز آميز، طرف محق را تقويت كنند و پول و سلاح در اختيار وي بگذارند.

به ندرت اتفاق افتاده است كه جامعه بازاري ايران تلاش آشكاري براي حمايت از شخص و يا حكومتي معين به كار آورده باشد و حتي در صورت روي كار آمدن اشخاص مورد نظر، از جانبداري خود سود برده باشد. يكي از دلايل واضح امر اين است كه حكومتهاي مطلقه، حتي در بهترين شرايط خود نيز، از وسوسه تجاوز به اموال زيردستان دور نمي مانند و هر جا كه گمان زري باشد، زور را بدون تكلف به كار مي گيرند، و ديگر اينكه علي الاصول بازار از پشتوانه سياسي لازم براي تامين اهداف صريح خود برخوردار نبود و فعاليتهاي جامعه بازاري نيز غالبا جنبه دفاعي و دفع دخل مقدر را داشت و همان كه اندك تاميني حاصل مي شد، رضايت اهل سودا را جلب مي نمود.

رمزهاي حركتهاي آرام بازارها و نحوه مقابله آنان با عناصر متغلب و متخالف را بايد در خلال حوادث مختلف تاريخ جستجو كرد و به مواردي بسيار از حركتهاي مردمي پي برد.

سرانجام، بخش نهايي اين بحث را روابط حكومت با اكثريت ملت، كه دهقانان و كشاورزان و دامداران و كارگران باشند، تشكيل مي دهد. محرز است كه اين طبقه فاقد حقوق سياسي شهروند تلقي مي شد و از نظر دولت و دستگاه حكومتي حقي براي تعيين مصالح خود نداشت. از آنجا كه حكومتها بر مبناي انتخاب اصلح يا تمايل اكثريت بر روي كار نمي آمدند و عنصر دخيل در بقا و دوام آنها زور و قائمه شمشير تيز بود، تنها مردمي كه دخيل در تغييرات سياسي بودند طبعا نظاميان نو رهبران آنها بودند و قريب نود درصد مردمي كه در زاويه خمول به سر مي بردند راهي براي خدمت نمي يافتند و بيش از آن درس فرزانگي آموخته بودند كه خود تدبير و جستجو كنند.

با اين همه، اين سخن بدان معني نيست كه در برابر جبر و عنف عوامل شرور و دائما آسيب رسان حكومتي، هيچ گونه واكنشي از سوي اكثريت به ظاهر خاموش نشان داده نمي شود. حوادث تاريخي دلالت مي كند كه :

1-    حكومت هاي ستمگر به مرور نفوذ خود را در ميان مردم از دست مي دادند و نفرين و ناله آنان را بر جان مي خريدند.

2-    آنگاه كه دشمني خارجي روي مي آورد، با وجود خطراتي كه از ناحيه تعديات عناصر ناشناس مسلم بود، حكومت حق ناشناس را تنها مي نهادند تا پاسخ زورگويي ها وتعديات بي حساب خود را بشنود و خواري و خذلان را علانيه احساس كند.

3-    وقتي كه مبارزات داخلي آغاز مي شد و قدرت طلبان درون مرزي به جان هم مي افتادند، حالت تماشاگر به خود مي گرفتند و از سقطاتي كه بر هر كدام از آنها مي رفت، در دل خشنود مي بودند. به تعبير ديگر، جامعه از كتك خوردن پاسبان بر سركار خوشحال بود و در زمره ادعيه به گوش داشت كه : خدايا ستمگران را با خود مشغول بدار.

4-    درگاه عسرت و تنگدستي وتحمل فشارهاي فوق طاقت، ناگزير، شهر و روستا و مساكن خويش را رها مي كردند و به مناطق دوردست و يا كوهستانها مي كوچيدند. مهاجرتهاي خارجي هميشه در تاريخ ايران انجام پذيرفته است و مناطقي چون هند، سواحل جنوبي خليج فارس و درياي فارس (عمان) و حتي روم قديم و بعدها امپراتوري عثماني و حتي آفريقا، جمعيتهاي قابل توجهي از ايرانيان عاصي را به خود جلب مي كرده است.

5-    و ديگر اينكه به تكرار حادث شده است كه همين مردم به ظاهر آرام و مطيع، همان كه از غدر و شعوذه حكومت و بي كفايتي حاكمان اطمينان مي يافتند و راههاي مدارا و چاره را برخويش بسته مي ديدند، مترصد ظهور مدعيان تازه مي شدند و زمينه را براي ظهور و خودنمايي اشخاص ماجراجو و عصيانگر فراهم مي گردانيدند. اين تظاهرات و مقابله ها و طغيانها و سركشيها و مبارزه جوييها كه در تاريخ ايران پيش و پس از اسلام فراوان است، و خاصه در ايران اسلامي به دليل كثرت منابع از بسياري از آنها نام برده شده است، غالبا از جو سياسي اجتماع مايه مي گرفته و منشا و محرك اوليه خود را همان نارضاييهاي شديد مكتوم در بطن جامعه مي يافته و لامحاله به صور ذيل عرض وجود مر كرده است :

الف ـ نارضايي فردي، كه عمدتا منشا شخصي مي داشته و تظاهر آن نيز به صورت حمله به فرد مخصوص و قتل و جرح او انجام مي شده است. ماجراي ابولولو  با خليفه دوم در راستاي تاريخي است كه به هلاك ناصرالدين شاه قاجار در پايانه هاي سده نوزدهم ميلادي (1313 ه . ق. 1896 م.) مي انجامد و قبل و بعد اين ادوار نيز حوادث مشابه بسيار به خود ديده است.

ب ـ مقاومتهاي محلي و منطقه اي، كه به كرات حاصل شده و نمايش آن هم به شكل بستن دروازه هاي بزرگ شهرها و يا درهاي قلاع، در مناطق كوهستاني، و بيرون راندن وابستگان حكومت از محل عام و يا راه ندادن آنها به داخل شهر و محيط به شورش نشسته بوده است. اين ماجرا از چنان عموميتي در تاريخ ايران برخوردار است كه مي توان رد پا و آثار آن را تقريبا در دوران حكومت همه سلاطين كشور ديد، و با آنكه در نهايت به زيان عمومي تمام مي شده و به كشتارهاي وحشتناك جمعي و قتل عام سكنه بي پناه و چشم مناره و كله مناره سازيها و سفك دماء و بر باددهي عرض و ناموس كثيري مي انجاميده است، با اين حال از راههاي مقاومت در برابر حكومتهاي فاسد و خونريز و جبار بوده است.

در چنين مواردي به كرات مشاهده شده است كه توده به جان آمده از مظالم حكومتگران نكته معلومي را بهانه قرار مي داد و بي اينكه از حمايت شخص و يا نيروي معيني برخوردار شده باشد، دلاورانه و جان بازانه خود را در محل امتحان و ايستادگي و پايمردي ديده است. بديهي است كساني كه به هر بهانه خود را مستعد دامن زدن به طغيانها شمرند در هيچ كجا كم نبوده اند. ولي مسئله اساسي همان است كه شورش كور انجام پذيرفته است و توده مستاصل، بي اينكه بتواند حدود تواناييهاي خود و دشمن جابر را اندازه گيري كند و يا اسباب و معدات جنگ و مقاومت و محاصره طولاني را فراهم بياورد، مايوسانه به پاخاسته و به تحمل تلفات كثير راضي شده است. اين گونه قيامها، در واقع، خودجوشترين تظاهرات مردمي را در بر مي گيرد و تحقيق در آنها منبعي غني و قوي از روح مبارزه جويي حق طلبانه و عدالت طلبي جوامع ايراني را افشا مي كند.

ج ـ قيامهاي محلي، كه غالبا از كينه ها و نفرتهاي قومي نسبت به قوم و  قبيله غالب منشا مي گيرد و پس از تحمل تحقير و تضعيف فراوان، عكس العملهاي اعتراضي خود را در قالب جنبشهاي مردمي شكل مي دهد. از آنجا كه جوامع ايراني در كل موجوديت و هويت تاريخي خود از شان و اعتبار و حيثيت عمده اي برخوردار بوده اند، و اين كشور در طول قرنهاي دراز به عنوان يكي از اركان مهم سياستهاي جهاني تلقي مي شده است، در نهاد مردم هميشه آثاري از سيادت طلبي و عظمت جويي قديم باقي است، و اين البته احساسي است كه وارثان امپراتوريهاي بزرگ، در گذشته و حال، تجربه كرده اند و به عنوانهاي مختلف « احساسات بزرگي طلبانه » يا « احساسات ناشي از روزهاي خوش گذشته » و « احساسات برتري جويانه » و غيره، از آن ياد شده است. بر اين اساس، كشوري كه چندگاه مركز حل و فصل مسائل جهاني بوده، به تبع حوادث و پيشامدهاي بي شمار مختلف، صاحب فرهنگي شده است كه مدار آن خود محوري و خود مركزبيني است. هر چيز يا پديده اي نيز كه بر پايه هاي چنين برداشتي لطمه وارد كند و به نحوي از انحا به مبارزه با آن برخيزد، بر غرور مردم لطمه مي زند و نفرت آنان را به خويش بر مي انگيزد. بالطبع، اشتداد چنان نارضاييهاي دائمي وقتي واقعي تر است كه نيرويي خارجي بر جامعه استيلا يابد و با استفاده از زور و قهر و خشونت به پايمال كردن دستاوردهاي عقيدتي ودرهم شكستن ساختارهاي فكري و ناچيز شمردن اختصاصات معنوي آن بپردازد.

در دوره هاي بعد از اسلام ايران، كه حكومتها غالبا به دست خارجيان افتاده است و مركزيت ثقل جامعه، خواه و ناخواه، براي مدتي از داخله كشور دور شده و به مناطق ديگري چون شام و عراق عرب و يا دشتهاي قره قوروم منتقل گرديده، نمونه اين گونه قيامها تكرار شده است. مشخصه عمومي آنها، فوران احساسات عامه و يا دامن زدن به انديشه هاي قوميت گرايانه و ضديت طلبي با عناصر حاكم بيگانه است كه غالبا مظهر خود را در عصياني سريع و حاد و خونين به نمايش گذاشته است. گويي كه مردمي رنجهاي دروني را طي سالها درخويش انباشته اند و بي اينكه به معضلات اصلي و سببهاي واقعي پيشامدها بينديشند، مترصد صدور واقعه اي هستند كه دامن خويش را از آلايش شكست پاك كننده و در صف عمال و كارگزاران حاكميت جاي مناسبتر و قانع كننده تري به دست آورند.

گذشته از طرز عمل و سلوك ناموجه حكام اموي و عباسي كه به يكباره دستورهاي مقدس آسماني اسلام را فراموش كرده بودند و به سيادت جويي و تفوق عرب بر عجم تمسك بي اندازه مي جستند و مشكلات ناشي از حكومتهاي تركان، مغولان، تاتاران و تركمنان نيز كه دير پاي بودند و يكي از ديگري در صحنه ها و صفحه هاي مختلف ملك اقامت گزيدند، شيوه هاي خشن غير انساني حكام خودي و ايراني هم منشا جنبشها و نهضتهاي متعددي شده او عوارض ناشي از آن را به  صورت حوادث بسيار دردناك و خونين تاريخي عرضه داشته است.

مشخصه هاي عمومي قيامهاي مورد نظر را مي توان چنين برشمرد :

-       محلي بودن و در منطقه اي خاص گسترده شدن.

-       جمعيتهاي كثير هزاران هزار را به هواداري كشانيدن.

-       برگرد وجود يك رهبر سرشناس حلقه زدن.

-       شعارهاي تند ضد بيگانه سردادن.

-       و سرانجام، كوته زندگاني بودن و به سرعت در برابر دشمن قوي پنجه در هم شكستن و از ميان رفتن.

د ـ مبارزه هاي متكي به مذهب. از ديگر انواع مبارزات مردمي ايرانيان عليه حكومتها، ظهور نهضتهاي مختلف متكي بر انديشه هاي مذهبي است كه در نوع خود از ماندگارترين و پرمايه ترين ايستادگيها در برابر گروه هاي حاكم و مختار به حساب مي آيد. اينكه زمينه سازگاري ايرانيان با عقايد ديني امري قديم و ريشه دار است، در فصلهاي ديگر اين تاليف به اختصار ممكن مورد بحث قرار گرفته و ياد آوري شده است كه از بدو حضور آنان در عرصه تاريخ، علي الدوام، جوامع ايراني تحت تاثير انديشه هاي مذهبي قرار داشته اند و حكومتها نيز به طوع و كره ناگزير از قبول مسلميات عصر خود بوده اند.

فقد منابع كافي اجازه نمي دهد كه در باب قايم گئومات مغ و نحوه شورشهاي پديد آمده در كهنترين ادوار امپراتوري ايران، آن هم در شرايطي كه جامعه تحولاتي عظيم و پر آوازه و چشمگير را مي گذرانيد ونيزه مرد پارسي تا سرزمينهاي دور دست را در مي نورديد و در غالب عرصه هاي حيات فاتح بود، قضاوت جامعي صورت بندد، ولي هر چيزي كه سبب الهام قيام كنندگان بوده و يا هر كس كه در راس جنبشي بدان گستردگي و اهميت قرار گرفته باشد، پر واضح است كه اتكاي آن بر مذهبي بوده و مشروعيت يا عدم مشروعيت اتفاقات نيز از آن جانب تاييد مي گرديده است. بعد از اين واقعه مهم،قيام سردمداران سلسله ساساني براي تغيير حكومت پانصد ساله اشكاني را نيز بايد به دلايل مذهبي و تحت تاثير تبليغات مذهبي دانست و بي شبهه استفاده هايي را كه موبدزادگان ساساني، به جا و به موقع، از اهرمهاي پرفشار و كارساز مذهبي به عمل آوردند، در نظر گرفت.

در همين روزگاران، عناصري از اقوام آرياي ساكن در ارمنستان، كه به دنبال استقلال و كسب موجوديت سياسي بودند، دين حضرت عيسي مسيح (ع) را پذيرفتند و در محدوده ارضي فلات به تقويم مليت و تركيب ساختارهاي فرهنگي ـ اجتماعي خاص خود دست زدند. همزمان، نهضت ماني بخش عظيمي از ايران فراگرفت و با حمايت ضمني دربار، مرزهايي وسيع را در نورديدند و تا مناطق دوردست نيز رفت. كوششهاي موبدان براي تنبيه شديد او و طرفدارانش و نشان دادن آن همه قساوتهاي آشكار، نه تنها مانع پيشرفت مانويت نگشت بلكه به مدت بيش از هفت قرن تعاليم و عقايد او را در منطقه هاي وسيعي از آسياي ميانه زنده نگاه داشت و ادبيات و هنرهاي سرشار و غني و موزوني را به وجود آورد.

و به دنبال آنهاست كه در همان ايران يكپارچه قبل از اسلام، مزدك بامدادان ظهور كرد و به رغم بدعتهاي آشكار ديني و مجادله مستقيم و بي تكلفي كه با ديانت رسمي و هواداران ثابت و بر سركار آن به عمل آورد، بر نفوذ خويش در ميان توده هاي ستمكش و دوام طولاني اعتقاداتش تا سه قرن بعد مهر تاييد زد. بي شك، اينجا سخني از اصول عقايد اين مرد و بدعتهايي كه ظاهرا عرضه كرده، و همه آنها نيز منحصرا به خامه دشمنان او به دست ما رسيده است، نمي رود. جان كلام فقط اين است كه به حكايت شاهنامه :

بيامد يكي مرد مزدك به نام                          سخنگوي و با دانش و راي و كام

گرانمايه مردي و دانش فروش                        قباد دلاور بدو داد گوش

به نزد شهنشاه دستور گشت                          نگهدار آن گنج و گنجور گشت

مردي دانشمند مي نمايد و ظاهرا، به قياس آنكه علم در اختيار و انحصار روحانيان بوده، از اهل دين نيز محسوب مي شده است. روايتها، هم بر اين نمط حكايت دارد كه اگر دانت مقدس اسلام ظهور نمي كرد و به ايرانيان عرضه نمي شد، ضرورت ايجاد تغييرات و تحولات اجتماعي بدان حد رسيده بود كه مردم آيين ترسايان را  بپذيرند و به نحوه هاي ميسر از قيد رقيب موبدان و نفوذ عناصر حاكميت متعصب خلاصي يابند.

بعد از اسلام نيز، با وجود آنكه اعراب اموي و عباسي شدت عمل فراواني در مواجهه با غير عرب و خاص ايرانيان نشان مي دادند؛ باز، تا آنجا كه منابع معدود دلالت دارد، جنبشهاي متكي بر شخص و انديشه هاي غير ديني، چونان به آفريد، راونديان،  سنباد، اسحاق ترك، مازيار و افشين، از توفيقات كمتري برخوردار بودند و با وجود جوشش كثير مردم در مقاطع مخصوص قيام هركدام، به زودي سركوب شدند و نام و نشاني هم از آنان برجاي نماند، ولي نهضتهاي مبتني بر تفكرات مذهبي، از پيغمبر نقابدار خراسان (هشام يا هاشم بن حكيم ملقب به المقنع) گرفته تا بابك خرمدين، توان پايداري بيشتري پيدا كردند و حتي پس از اضمحلال سازمان نظامي ـ سياسي آنان نيز تا مدتها در ذهنهاي مردم جاي نگاه داشتند.

وقتي كه از سده سوم هجري فعاليتهاي استقلال طلبانه ايرانيان اوج گرفت و از سلسله طاهري به بعد متعاقبا حكومتهاي مختلفي پيدا شدند كه با تكيه بر آرمانهاي جدايي خواهانه سياسي به كوتاه كردن نفوذ خلفاي عباسي و عوامل آنها بر كشور اقدام نمودند، باز همه جا كاميابي از آن كساني بود كه اسلام را به عنوان پايه و اساس اعتقادي خود پذيرفته بودند و با اتكاي به دين و تعاليم مقدسه آن در صدد امحاي آثار زور و ظلم و تجاوزهاي آشكار حكومت بغداد بر مي آمدند.

ظهرو تركان در صحنه حوادث سياسي ـ نظامي آسياي غربي و دربار خلفا كه به آغازهاي سده سوم هجري و خلافت معتصم متوجه مي شود، تاثير صريح خود را وقتي به عنوان عنصر ثابت آغاز كرد كه اسلامي بودن آنان محرز گشت، و خود محمود غزنوي فرصتي به دست آورد تا با ملاحظه طرز نمازگزاري مومنان مذاهب شافعي و حنفي اين دومي را بپذيرد و به دنبال آن كوششهاي جهادگونه و غزوي خود را آغاز كند. هيچ نيروي ديگري چون دين نمي توانست از غزان فتنه انگيز سلجوقي، مردمي چنان آرام خوي و مطيع بسازد كه سي سال از حيات دو پادشاه بزرگ آن سلسله، آلب ارسلان (465 ـ 455 ه .ق) و ملكشاه (485 ـ 465 ه .ق) را وزير با تدبير و پخته و سخته و دانشمندي چون خواجه نظام الملك كفايت كند. سياستنامه يا سيرالملوك او آكنده است از تعاليمي كه پادشاهان را به كار آيد و رعيت را امنيت و آسودگي بيفزايد.

هجوم مغول بي گمان  فصلي است كه ملالتهاي خاص خود را دارد و ادبار تمام ملك و ملت و نابودي بسياري از مآثر و آثار تمدن را به همراه مي كشد؛ ولي بجز فاصله سالهاي 616 ه.ق. (كه نخستين هجوم ويرانگر چنگيز خونريز آغاز شد) تا 654 ه.ق. (هلاكو براي تاسيس حكومت خاص مغولان به ايران آمد و در اين مدت، كشور به وسيله حكام محلي و با اعتنا به دانش اداري و مملكتداري آنان امرار طريق كرد)، به عمر يك نسل نيز نيانجاميد كه سلطان احمد تكودار اسلام پذيرفت و سلطان محمود غازان رويايهاي مسلماني مكرر مي ديد. آنان به حقيقت نقطه ضعف اساسي كار خود را دريافتند و بنيادي ترين معضلي را كه بر سر راه نفوذشان در جامعه وجود داشت، تشخيص دادند. مردم آن سان به مباني مذهبي خو گرفته بودند كه حتي بر بي ديني كوتاه مدت حاكمان نيز نتوانست زمينه نهضتهاي استقلال طلبانه و سياسي محض را فراهم گرداند،  و مي بينيم كه در تمامي اين مدت و تا روي كار آمدن حكومت صفويان، عمده جريانهاي سياسي تحت تاثير مذهب و ذيل نام تلاشهاي مذهبي ـ سياسي انجام مي پذيرفت.

راز مقبوليت عام يافتن شاه اسماعيل و سرعت غلبه او بر اعدا، در حالي كه همزمان سيزده حكومت مختلف بر كشور فرمان مي راندند، جز اين نيست كه او، با اعتنا به شهرت دست كم دويست ساله خانقاه جد كلان خود شيخ صفي الدين اردبيلي، توانست نخستين « دولت ملي » ايران بعد از اسلام را در ابعاد وسيع ملكي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي آن تاسيس كند و از آن  پس، جامعه ايراني را سراسر در اختيار و انحصار مذهب منتخب رسمي قرار دهد. توفيقي كه از قبل انتخاب مناسب با اهداف و آرمانهاي اخلاقي و انساني صحيح براي او حاصل شد، با عث گشت كه رشته دارترين و باثبات ترين و مردمي ترين حكومتهاي ايران بعد از اسلام، پديد آيد و مهمترين دستاوردهاي خاص خود را نيز در عرصه هاي مختلف هنري، فرهنگي، مدني، اخلاقي، اجتماعي و غيره به نمايش بگذارد.

بعد از انحطاط كار اين سلسله و پديد آمدن سلسله هاي افشاريه و زنديه و قاجاريه و پهلوي نيز هيچ كدام نتوانستند از خطوط سياسي مشخصي شده احفاد و اولاد شيخ صفي الدين تجاوز كنند وايران شيعي را به تحولات و تغييرات نوع ديگري بكشانند. نكته جالب خود اين جاست كه شورشها و طغيانهاي متعدد كوچك و بزرگ ديگري كه به دنبال سقوط صفويان پيش آمد، بار مذهبي داشته و به وسيله مردمي (اعم از شيعه و سني) انجام گرفته است كه عموما تكيه بر ديانت مقدس اسلام داشته اند. نمونه اين حوادث در سده سيزدهم هجري (نوزدهم ميلادي) بسيار است كه نشان مي دهد از داستان قيام يوسف خواجه كاشغري تا آقاخان محلاتي و سيد علي محمد باب و شاخه هاي منشعب از آنها، نهضتي وجود ندارد كه موفق به وقوع حوادث زنجيره اي و ممتد و مزمن شده باشد، ولي داعيه مذهبي نداشته باشد.

 

مقاومتهاي ملي

نحوه ايستادگي ايرانيان در برابر قواي بيگانه و يا نيروهاي مخرب داخلي را به دو صورت « مبارزه هاي فرهنگي » و « تلاشهاي سازمان يافته اجتماعي » مي توان تقسيم كرد كه در دو فصل ذيل مورد بررسي قرار مي گيرد.

مبارزه هاي فرهنگي

مبارزه هاي فرهنگي في الحقيقه شايد از بارزترين خصايص عمومي ايرانيان براي دوام و بقاي وحدت ملي آنان باشد. بدون شك ايرانيان را نيز، مانند هر قوم و ملت ديگري كه به عنايت حق تعالي موجوديت يافته اند، اختصاصات خلقي و معنوي و رفتاري و گفتاري متمايزي است كه در مجموعه منتهي به ارائه مميزات فرهنگي آنان شده و از باب « لتعارفوا » شكل گرفته است. اين مايه از خصوصيات به خودي خود، از آن ديد به كار نمي آيد كه مايه رجحان كسي بر ديگري و يا دسته اي بر گروهي غير تلقي شود،  چه بديهي است كه بسياري از آنها محصول زندگي مجموعه مردم ساكن در فلات ايران در خلال هزاره هاي بسيار و همراهي و سازگاري آنان با مجموع شرايطي است كه، به هر صورت، در اختيارشان قرار گرفته است.

في المثل، نوع ساختمانهايي كه در ايران است، بيش از همه، معلول و نتيجه عوامل اقليمي و امكانات جغرافيايي و زيرزميني كشور است، و اين نيز كه هنرمندان ملك توانسته اند از تركيب خاكهاي معيني، كاشيهاي بسيار زيبا و دلنواز و ظريف و ماندني بسازند، بي شك، معلول دماغ كارآمد و ذهن روشن و دستهاي قوي پنجه آناني است كه در هر جاي ديگر جهان وجود دارد و مي تواند در عرصه خاص خود خلاقيت نشان دهد.

مقوله معنوي زبان فارسي به همان سان حاصل تجارب طولاني مردم با مظاهري است كه به انديشه پديد آورندگان آن وسعت و قوت داده و ظرافتهاي زندگي پربار مردمي صاحبدل و دوستار جمال و كمال را در هر ذره از دقايق واژگاني و ساختاري زبان نمودار ساخته اند. حوادث كوچك و بزرگ داخلي و خارجي نيز باعث شده كه خردمندان ملك، به تناسب قدر، از هر واقعه خوشه اي برچينند و از هر پيشآمد توشه اي فراگيرند تا آنگاه كه چنين بناي استوار و جاويد مدني پديد آيد و در شمار فصيح ترين و بليغ ترين و في الجمله زيباترين و ساده ترين ابزارهاي انتقال انديشه و معني محسوب مي شود.

همچنين است ديگر ظواهر و آثاري، اعم از مادي و معنوي، كه نمايشگر اراده زندگاني مردمي صاحب ذوق و با استعداد و پرقدرت است و توان و تمايل ماندگاري آنان را در پهنه كوچكي از خاك در خود ضبط و نگهداري مي كنند. ايرانيان همواره از اين مميز عالي نيز برخوردار بوده اند كه بهترينها را، از هرجا كه هست، كسب كنند، و جذب فرهنگ مردمي خود نمايند. به همين دليل، بر سفره پر رونق و نعمت مردم ايران كرائمي از هر سوي و هرگوشه گيتي ممكن است فراهم شده باشد ولي بدان سان جذاب و حل فرهنگ جامع ايراني شده است كه اختصاصات نخستين خود را همرنگ با طبيعت غني جايگاه ثانوي كرده و به يكباره، از رنگ و روي و روالي تازه و بديع برخوردار شده است.

در بسياري از زمينه هاي حيات انساني، بي ترديد، مي توان گفت كه همه ملل بلند نام عالم به مدارجي از تعالي دست يافته اند و هيچ طايفه اي را بر ديگري مزيت خاصي نيست كه فرضا در چه زمان معيني با چه نوع پديده مخصوصي آشنايي پيدا كرده ند. سابقه تلاشهاي فردي و جمعي آدميان در هر زمينه چنان وسعت و قدمت دارد كه مي توان دستاوردهاي حيات دراز مدت بشري را حاصل كار همه ابناي نوع شمرد و بالمناصفه سهمي به هر گروهي عرضه داشت. نهايت اينكه، ايرانيان نيز مانند ديگر مردم و اقوام حبه عالم، بر ميراث مشترك انسانيت افزوده اند و خود نيز وامدار و بهره گير از آن هستند و آنچه تعلقات خاصه آنان است، در مظان سنجش اعتبارات و اكتسابات، همان قدر و ارجي را واجد است كه ديگر ملل گيتي نيز به نوبت از آن برخوردارند. ولي وجود حكومتهايي كه حتي در بهترين شرايط حضور خود در متن حيات جوامع ايراني، باز حداقل حقوق انساني ملت را رعايت نكرده اند، باعث شده است كه مردم براي ادامه زندگاني خود، و خاصه ايستادگي در برابر نيروهاي مافوق و ستمگر، از نوعي مقاومت هوشيارانه بي سلاح بهره برگيرند، تا در عين حفظ تماميت اخلاقي و معنوي آنان، از خشونت و شدت عمل قدرت حاكم نيز جلوگيري نمايند.

اين مقاومتها در اساس فرهنگي است و با زبان و انديشه و خط و كتابت و عادات و رسوم اجتماعي بيشتر سروكار دارد تا مثلا امور ديگري كه با ظواهر مادي متجانس است. ولي پرپيداست كه ريشه آنها را اخلاق و آداب و تفكر و شؤون مردمي و خاصه ايراني تشكيل مي دهد كه  در مجموع به صور ذيل نمودار مي شوند :

1ـ ارزشهاي تازه اي را در برابر نظام ارزشي حاكم و حاكميت مستقر خلق مي كند و به گونه اي مردمي به رواج آنها مي پردازد. في المثل، جايي كه قدرت بازوان مطرح است و جنگجويان اشغالگر در پناه رفتار خشونت باز خويش استيلايي جابرانه يافته اند، به اهميت انديشه و عرضه نقش آن در روشني بخشيدن به جنبه هاي مختلف حيات روي مي آورد وعنصر متفوق را از مركب لجام گسيخته شمشير زني و كشور گشايي و لشكر آرايي به پايين مي كشاند و ادارش مي كند كه در برابر شيخ مدرسه و مرشد روحاني خانقاه به دو زانوي ادب بنشيند.

2ـ آنگاه كه زبان نيروي فرمانروا غير از زيان مردم كوچه و بازار است، به رواج نظم و نثر فارسي اقبال مي كند و مضامين بكر و دلپسند و زيبا را، به صد طريق هنرمندانه و استادانه، بيان مي دارد تا از نفوذ تند و مخرب و بيگانگي آفرين قدرت غالب كم كند و همدلي و همراستايي مردمان را با همزباني آنان همداستان سازد. نقش عظيم ادب فارسي و بالاختصاص شعر را، كه از ساده ترين ابزارهاي تفهيم و تفهم و تفاهم و همه جانبه ملي ايرانيان در همه بسط فلات ايران بوده است، ببايد دانست و شاعران بزرگ را، در هر دوره اي كه مشكلات اجتماعي توده ها افزايش يافته است، بايستي مظهر مقاومت ملي و ايستادگي فرهنگي ايرانيان شمرد.

استادان ادب در هيچ مايه نيست كه به كار نپرداخته باشند و در هيچ عرصه نيست كه به ميدان نيامده باشند. آنگاه كه زنده كردن عجم لازم بوده است، از نظم كاخهاي بلند پي افكنده اند، و وقتي كه ضرورت آموزش روابط اجتماعي و انساني بر بيگانگان وجوب پيدا كرده، آثار سراسر پند و حكمت و اندرز سروده اند، و در همه حال به صورتي آگاهانه و معقول و هوشيارانه به دفاع از موجوديت اصيل ملت ايران پرداخته اند.

 درست است كه ايرانيان جاودانه ترين نغمه هاي ادبيان جهان را به وجود آورده اند و در عرصه هاي مختلف ذوقي و احساسي قدمها زده و هنرها آفريده اند، ولي نقش عظيم ادبيات ملي در تفاهم همه جانبه اي است كه در ميان قشرهاي گوناگون و در بخشهاي مختلف كشور، از خراسان و ماوراء النهر گرفته تا دجله، به وجود آورده اند. قلمرو زبان فارسي، به يقين از اين مرزها نيز فراتر است و قرنهاي مديد سراسر شبه قاره هند را فرا مي گرفته و از سوي ديگر نيز تا به سواحل مديترانه و تمامي مناطق آسياي صغير مي رسيده است. در همه اين نقاط، ادبيات شكل و رويت و مضمون و روايت مردمي دارد، از ميان مردم برخاسته و دربارهاي سلاطين را فراگرفته، به حاكمان آداب انساني و اخلاق نيكو آموخته، و جاي خود را در كنار ملت و براي نوازش دل و روح و انديشه او باز يافته است.

وجه اساسي و غالب ادب فارسي، همان اطوار و گفتار و پندار مردمي است كه از خلال همه اجزاي سخن گويندگان بليغ هويداست و حتي در مواردي نيز كه به حكم جبر زمانه راه تقرب را در پيش گرفته اند و به مديح ارباب قدرت متوجه شده اند، باز كلام آنان سرشار از حكمت و اخلاق و پند آموزي و راهنمايي است و كوشيده اند تا در قالب عبارات و استعاراتي كه ميسر مي افتاده، راه صواب را بدانان بنمايانند. بخشي مهم از آثار سخنوران بزرگ را نيز « ادبيات تيز » در برگرفته است كه صورت بس تلطيف يافته آن در مطاوي حال و نيز اشعار استادان نامبردار و شاخصه هاي جاويد عزت و عظمت ايراني چون فردوسي و سعدي و مولوي و حافظ نمايان است :

مرا طبع از اين نوع خواهان نبود            سر مدحت پادشاهان نبود

ولي نظم كردم به نام فلان                            مگر باز گويند صاحبدلان

كه سعدي كه گوي بلاغت ربود                      در ايام بوبكر بن سعد بود...

كله ست گوشه بر آسمان برين             هنوز از تواضع سرش بر زمين

تواضع زگردنفرازان نكوست                           گدا گر تواضع كند خوي اوست

اگر زير دستي بيفتد چه خاست                      زبر دست افتاده مرد خداست

شنيدم كه در وقت نزع روان                         به هرمز چنين گفت نوشيروان

كه خاطر نگهدار درويش باش                         نه در بند آسايش خويش باش

نياسايد اندر ديار تو كس                    چو آسايش خويش خواهي و بس

*****

شنيدم كه خسرو شيرويه گفت                      در آن دم كه چشمش ز ديدن بخفت

بر آن باش تا هر چه نيت كني                       نظر در صلاح رعيت كني

الا تا نپيچي سر از عدل و راي                       كه مردم ز دستت نپيچند پاي

گريزد رعيت ز بيدادگر                                كند نام زشتش به گيتي سمر

خرابي كند خصم شمشير زن                        نه چندان كه دود دل پيرزن

چراغي كه بيوه زني بر فروخت             مگر ديده باشي كه شهري بسوخت

از آن بهره ورتر در آفاق كيست             كه در ملكراني به انصاف زيست؟

*****

شهنشه كه بازرگان را بخست                         در خير بر شهر و لشگر ببست

كي آنجا دگر هوشمندان روند                        كه آوازه رسم بد بشنوند

نكودار بازارگان و رسول                      كه نامت برآيد به صدر قبول

تبه گردد آن مملكت عنقريب                         كز او خاطر آزرده گردد غريب

ز بيگانه پرهيز كردن نكوست                         كه دشمن توان بود درزي دوست

*****

نه بي حكم شرع آب خوردن رواست                اگر خون به فتوا بريزي رواست

كه را شرع فتوا دهد بر هلاك                        الا تا نداري زكشتنش باك

وگر داري اندر تبارش كسان                          بديشان ببخشاي و راحت رسان

گنه بود مرد ستمكاره را                     چه تاوان زن و طفل بيچاره را

تنت زورمند است و لشكر گران             وليكن در اقليم دشمن مران

كه وي در حصاري گريزد بلند                        رسد كشور بي گنه را گزند

نظر كن در احوال زندانيان                            كه ممكن بود بي گنه در ميان

چو بازارگان در ديارت بمرد                           به مالش خيانت بود دستبرد

كزان پس كه بر وي بگريند زار                       به هم باز گويند خويش تبار

كه « مسكين در اقليم غربت بمرد                   متاعي كز او بماند ظالم ببرد»

بينديش از آن طفلك بي پدر                         وز آه دل دردمندش حذر

بر آفاق گر سر به سر پادشاست             چو مال از توانگر ستاند گداست

حكايت كنند از جفا گستري                          كه فرماندهي داشت بر كشوري

در ايام او روز نيكان از او در بلا             به شب دست پاكان از او بر دعا

كه اي پير داناي فرخنده راي                         بگو اين جوان را بترس از خداي 

بگفتا دريغ آيدم نام دوست                           كه هر كس نه در خورد پيغام اوست

كسي را كه بيني ز حق بر كران            منه با وي اي خواجه حق در ميان

دريغ است با سفله گفتن علوم                       كه ضايع شود تخم در شوره بوم

چو در وي نگيرد عدو داندت                         برنجد به جان و برنجاندت

 

در آثار شيخ فراوان است دقايقي كه بازتاب تمناهاي مردمي است و از كج رفتاريهاي سلطه گران حكايت دارد و بداهتا نقل عشري از اعشار نيز در اين مقام ممكن نيست. و اينك غزلي از خواجه بلند مرتبه شيراز كه مانند همه غزليات دلنشين و زيبا و جاوداني او، جامع است و خود كتابي را به تفضيل طلب دارد :

شكفته شد گل خمريو گشت بلبل مست

صلاي سرخوشي اي صوفيان وقت پرست

اساس توبه كه در محكمي چو سنگ نمود

ببين كه جام ز جامي چه طرفه اش بشكست

بيار باده كه در بارگاه استغنا

چه پاسبان و چه سلطان چه هوشيار و چه مست

درين رباط دو در چون ضرور است رحيل

رواق و طاق معيشت چه سر بلند و چه پست

مقام عيش ميسر نمي شود بي رنج

بلي به حكم بلا بسته اند عهد الست

به هست و نيست مرنجان ضمير و خوش مي باش

كه نيستيست سرانجام هر كمال كه هست

شكوه آصفي و اسب باد و منطق طير

به باد رفت و از و خواجه هيچ طرف نبست

به بال و پر مرو از ره كه تير پرتابي

هوا گرفت زماني ولي به خاك نشست

زبان كلك تو حافظ چو شكر آن گويد

كه گفته سخنت مي برند دست به دست

 

با اينكه سراسر كتاب حكمت آفرين استاد توس آكنده از اشاراتي است كه بر پادشاهان ستمگر رفته است، در اينجا نمونه اي از تاملات وي درباره تباه شدن روزگار جمشيد ذكر مي شود :

از آن پس بر آمد از ايران خروش

پديد آمد از هر سوي جنگ و جوش

سيه گشت رخشنده روز سپيد

گسستند پيوند از جم شيد

بر او تيره شد فره ايزدي

به كژي گراييد و نابخردي

پديد آمد از هر سوي خسروي

يكي نامداري زهر پهلوي

يكايك از ايران برآمد سپاه

سوي تازيان بر گرفتند راه

شنودند كانجا يكي مهترست

پر از هول شاه اژدها پيكرست

سواران ايران همه شاه جوي

نهادند يكسر به ضحاك روي ...

چو جمشيد را بخت شد كندرو

به تنك آوريدش جهاندار نو

برفت و بدو داد تخت و كلاه

بزرگي و ديهيم و گنج و سپاه

نهان گشت و گيتي بر او شد سياه

سپرده به ضحاك تخت و كلاه

چو صد سالش اندر جهان كس نديد

ز چشم همه مردمان ناپديد

صدم سال روزي به درياي چين

پديد آمد آن شاه ناپاك دين

چو ضحاكش آورد ناگه به چنگ

يكايك ندادش زماني درنگ

به اره مر او را به دو نيم كرد

جهان را ازو پاك و بي بيم كرد

نهان بود چند از دم اژدها

به فرجام هم زو نيامد رها

شد آن تخت شاهي و آن دستگاه

زمانه ربودش چو بيجا ده كاه

از او پيش بر تخت شاهي كه بود؟

از آن رنج بردن چه آمدش سود؟

گذشته بر او ساليان هفتصد

پديد آوريدش بسي نيك و بد

چه بايد همي زندگاني دراز

كه گيتي نخواهد گشادنت راز

همه پروراندت با شهد و نوش

جز آواز نرمت نيايد به گوش

يكايك چو گويي كه گسترده مهر

كه خواهد نمودن به من مهر چهر

همه شاد باشي و شادي بدوي

همه راز دل بر گشادي بدوي

يكي نغز بازي برون آورد

به دلت اندر از درد خون آورد

دلم سپر شد زين سراي سپنج

خدايا مرا زود برهان ز رنج

 

سخني نيز از مير شاعران غزنه، حكيم سنايي در مزمت اهل قدرت مي آيد كه تاثر او را از نا اهلاني كه بر مسند عزت تكيه مي زنند، مي نماياند :

مرد هشيار در اين عهد كم است

ور كسي هست بدين متهم است

زيركان را ز در عالم و شاه

وقت كُرم است نه وقت كرم است

هست پنهان ز سفيهان چو قدم

هر كرا در ره حكمت قدم است

وانكه را هست ز حكمت رقمي

خونش از بيم چو شاخ بقم است

هر كجا جاه در آن جاه چه است

هر كجا سيم در آن سيم سم است

دست آن كز قلم ظلم تهي است

پاي آن كس به حقيقت قلم است

رسته نزد همه كس خسته گياه

هر كجا بوي تف و نام غم است

همه شيران زمين در اَلَمند

در هوا شير علم بي الم است

هر كه را بيني بر باد از كبر

آن نه از فريهي آن از ورم است

از يكي در نگري تا به هزار

همه را عشق دوام و درم است

پادشا را ز پي شهوت و آز

رخ به سيمين بر و سيمين صنم است

امرا را ز پي ظلم و فساد

دل به زور و زر و خيل و حشم است

سگ پرستان را چون دم سگان

بهر نان پشت دل و دين به خم است

غازيان را ز پي غارت و سهم

قوت از اسب و سلاح و خدم است

سع ساعي به سوي سلطان آن

كه فلان جاي فلان محتشم است

قد هر موي شكاف از پي ظلم

همچو دندانه شانه به هم است

مرد ظالم شده خرسند به دين

كه بگويند فلان محترم است

 

نمونه هاي مزبور به حقيقت اندكي از بسياري و ذره اي در برابر خرواري از آثار ادبي فارسي است كه نامداران سخن بدان پرداختند، و اگر در نظر آوريم كه شعر در ايران هنري ملي است ـ و شايد هم از مهمترين و بزرگترين و شريفترين هنرهاي ملت است ـ واستقبال عمومي از آن به گونه اي است كه ادبيات منظوم ايران را نه تنها در رديف بلندترين مراتب نوع، كه بل در بالاترين درجات جهاني آن قرار داده است. معلوم مي شود كه خصوصيات و تمايلات و انديشه هاي مردمي تا چه پايه در شعر تجلي پيدا كرده است. شايد هيچ زمينه اي از فكرت آدمي نباشد كه در دست هنرمند شاعران اين ملك به معرض بررسي و نمايش در نيامده باشد و هيچ نكته بديعي، خاصه درمهام اخلاقي و وجدانيات بشري، شناخته نشده باشد كه سخنوران نامي بدان نپرداخته باشند و در همان حال، پسنديده ترين كلمات در آنجا كرده است كه  انذاري بر حاكمان ظالم رود و هشياري براي آحاد غافل به شمار آيد.

راز جاودانگي سخنان حافظ بي شبهه در همين پايبندي او به اصول اساسي فرهنگ ايراني است. او، همانند ديگر بزرگان ادب فارسي، جامعه خود را مي شناسد، دردهاي آشكار و پنهان آنها را تشخيص مي دهد، مردم زورگو و متجاوز و طاغي را، در هر لباس كه هستند، رسوا مي كند و در قالب سخناني كه هم از معني لطيف آكنده است و هم صورت زيباي ظاهر دارد و هم موزون و دلفريب و گوشنواز است، قشنگترين و مطلوبترين ايهامات و ابهاما را مي آفريند. حملات مكرر او به اهل قدرت و پوشندگان جامه هاي زرق و ريا، مبارزه اي حمايت شده از سوي جامعه معقول و متين و در قالب صحيح قرار گرفته را نمايش مي دهد كه بر ذات حوائج خويش آگاهي دارد و معيارهاي سنجيده معتبر مويدي را براي ارزيابي نيك از بد و صحيح از سقيم شناخته و تجربه كرده و پذيرفته است. دروان حيات او، كه وارث ادبار و دردمندي دو صد ساله تاريخ ايرانيان در زير فشار حكام جور و جبر مغولي و تيموري است، نياز به عكس العملي قوي براي ماندن داشت، و اين همان است كه در غزليات بي بديل خواجه بلند مرتبه شيراز منعكس شده است و روح زمان و زمانه او را در خويش نگاه مي دارد :

صوفي نهاد دام و سر حقه باز كرد

بنياد مكر با فلك حقه باز كرد

بازي دهر بشكندش بيضه در كلاه

زيرا كه عرض شعبده با اهل راز كرد

ساقي بيا كه شاهد رعناي صوفيان

ديگر به جلوه آمد و آغاز ناز كرد

اين مطرب ازكجاست‌كه ساغر عراق ساخت

و آهنگ بازگشت ز راه حجاز كرد

اي دل بيا كه ما به پناه خدا رويم

زانج آستين كوته و دست دراز كرد

صنعت مكن كه هر كه محبت نه پاك ساخت

عشقش به روي دل در معني فراز كرد

فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد

شرمنده رهروي كه عمل بر مجاز كرد

اي كبك خوشخرام كجا مي روي بايست

غره مشو كه گربه عابد نماز كرد

حافظ مكن ملامت رندان كه در ازل

ما را خدا ز زهد ريا بي نياز كرد

 

باري، زمينه اعتراض و مبارزه در همه ادوار زندگاني ملت وجود داشته است و گويندگان پر تواني كه بار مردمي داشته اند و خدمات و كار مردمي بر عهده گرفته اند، زبان حال ابناي عصر بوده اند و به بهترين صورتي درد و رنج و نارضايي جامعه را ظاهر مي كرده اند. ذكر نمونه كار آنها، با توجه به كثرت تعدادشان، سخت دشوار است و ناگزير به ذكر مثالي از اديب الممالك فراهاني، شاعر بلند مرتبه سده چهاردهم هجري قمري، اكتفا مي ورزيم. آنجا كه پس از به توپ بستن مجلس شوراي ملي خطاب به محمد علي شاه قاجار مي گويد :

امروز كه حق را پي مشروطه قيام است

بر شاه محمد علي از عدل پيام است

كاي شه به زمينت زند اين توسن دولت

كامروز به زير تو روان گشته و رام است

اين طبل زدن زير گليمت نكند سود

چون طشت تو بشكسته و افتاده ز بام است

نام تو بيالوده تواريخ شهان را

هر چند كه نت ننگ و نه ناموس و نه نام است

تا كي به دهان قفل خموشي زده باشم

جان در هيجان است و گه كشف لئام است

والا پدرت داد همي كرد و تو بيداد

اينجا گنه و جرم تو بر گردن مام است

جايي كه نماند اثر از داد مپندار

برمايه بيداد و ستم هيچ دوام است

كار تو تمام است و نداني كه از آن روز

شاهي تو  ودولت و ملك تو تمام است

هشدار كه صياد قضا مي نشناسد

دستور كه وشه كه شهزاده كدام است

آن باده كه در جام كسان ريختي اي شاه

ساقيت برافشانده سرانجام به جام است

وان زهر كه در كام جهان كرده اي از قهر

دور فلكت ريخته نا كام به كام است

وان شعله كه از توپ تو افتاده به مجلس

زودا كه برافروخته ات درب خيام است

روز عقلا از ستم و جور تو تار است

صبح سعدا از طمع حرص تو شام است

از مال فقيرانت در گنج زر و سيم

وز خون شهيدانت در جام مدام است

در جامگي و راتبه فرمان تو مخصوص

در كشتن و بر دار زدن حكم تو عام است

سرباز تو در شهر به غارت شده مشغول

سرهنگ تو پندارد كاين شرط نظام است

اندرپي زخمي كه زدي بر دل ابرار

شمشير خدا را رگ جان تو نيام است

هي هي جبلي قم قم و قم قم كه از اين فتح

 شاهي به ختام آمد و دولت به ختام است

هشيار شو اي شاه كه آوازه زين فتح

چون كبك به پرواز و چو آهو به خرام است

از تخت تو تا تخته تابوت دو انگشت

وز خاك تو تا خاك مذلت دو سه گام است

اطوار تو آثار جنون است و سفاه است

افكار تو پندار صداع است و ز كام است

اين تاجوري نيست كه درد است و دريغ است

اين پادشاهي نيست كه مرگ است و جذام است

وي دزد از اين خانه درشو كه خداوند

بيدار و نگهبان سرا بر سر بام است

اين خاك پر از خون ملوك است و سلاطين

اين دشت همه گور صدور است و عظام است

دشتي كه به هر دستي از آن خوي سياوش

آميخته با مغز جگر گوشه سام است

ما بر مثل آل محمد شده مقهور

تو همچو يزيدستي و اين شهر چو شام است

 

نكته ديگري كه در صفحات دواوين فارسي به چشم مي خورد، و خود به نوعي ديگر بازتاب نظرهاي اجتماعي است، طنزگويي و لطيفه سرايي و حكايت سازي در باب ارباب قدرت است. اين جمله به صورتهاي مختلف در ادوار گوناگون وجود داشته و ظرايف ظرفا در طي قرون باقي مانده و دست به دست گرديده است. بدين نحو، عقلاي قوم، به صورتي آگاهانه، نقاط ضعف رجال و بزرگان و قدرتمندان روزگار را جستجو كرده اند و بر هر كدام از آنها قصه اي باز نموده و با شيرين زباني در ميان توده رايج ساخته اند. اين راه، از جدي شدن و صلابت پذيرفتن قبايح زندگي ستمگران و كج فهمان جلوگيري مي نموده و دست كم پايه موجوديت و ثبات آنان را سست مي گردانيده است. مطايبات كثيري كه در باب سلاطين مطرح است و اشارات مليحي كه در سخنان صاحبان ذوق مندرج، بر بساطت روح ايراني و اشعار نكته سنجانه وي بر امور دلالت دارد و خود از رنج درون مردم مي كاهد و تحمل سختيهاي همه جاگير و جانسوز را آسانتر مي سازد.

از مهمترين كساني كه پس از عصر فلاكت و نكبت استيلاي مغولان بدين شيوه روي آورده اند، نظام الدين عبيدالله زاكاني است كه از فحول دانايان و كاردانان روزگار خود بود (وفات در حدود 772 ه.ق)و به اعتباري، مقام صدارت و وزارت نيز داشت. وي ستيزه خود با حكام جود را در همه قوالب سخن آشكارا نشان داده است و به خصوص در رساله « اخلاق الاشراف » با طنزي ظريف و زيبا، ستمگري و جهل و خبث شمشير به دستان را بر ملا نموده است. نمونه اي از نقد گزنده او از باب چهارم اين رساله در زير نقل مي شود :

« اكابر سلف عدالت را يكي از فضايل اربعه شمرده اند و بناي امور معاش و معاد بر آن نهاده. معتقد ايشان آن بوده كه بالعدل قامت السمواه و الارض خود را ماموران الله يامر بالعدل و الاحسان بداشتندي، بنابراين سلاطين و امرا و اكابر و وزرا دايم همت بر اشاعت معدلت و رعايت امور رعيت و سپاهي گماشتندي و آن را سبب دولت نيكنامي شناختندي و اين قسم را چنان معتقد بوده اند كه عوام نيز در معاملات و مشاركات طريق عدالت كار فرمودندي و گفتندي : بيت

عدل كن زانكه در ولايت دل                         در پيغمبري زند عادل

اما مذهب اصحابنا (مذهب مختار) آن كه سيرت اسوه سير است و عدالت مستلزم خلل بسيار، و آن را به دلايل واضح روشن گردانيده اند و مي گويند بناي كار سلطنت و فرماندهي و كدخدايي بر سياست است، تا از كسي نترسند فرمان آن كس نبرند و همه يكسان باشند و بناي كارهاي خلل پذيرد و نظام امور گسسته شود. آن كس كه حاشا عدل ورزد و كسي را نزند و نكشد و مصادره نكند و خود را مست نسازد و بر زيردستان اظهار عربده و عضب نكند مردم از او نترسند و رعيت فرمان ملوك نبرند، فرزندان و غلامان سخن پدران و مخدومان نشوند، مصالح بلاد و عباد متلاشي گردد و از بهر اين معني گفته اند : مصراع

پادشاهان از پي يك مصلحت صد خون كنند

مي فرمايند « العداله تورث الفلاكه ». خود كدام دليل واضحتر از اينكه پادشاهان عجم چون ضحاك تازي و يزد جرد بزهكار  كه اكنون صدر جهنم بديشان مشرف است و ديگر متاخران كه از عقب رسيدند تا ظلم مي كردند دولت ايشان در ترقي بود و ملك معمور، چون به زمان كسرا انوشيروان رسيد او از ركاكت راي و تدبير وزراي ناقص عقل شيوه عدل اختيار كرد در اندك زماني كنگره هاي ايوانش بيفتاد و آتشكده ها كه معبد ايشان بود به يكباره بمرد و اثرشان از روي زمين محو شد... بخت النصر تا دوازده هزار پيغمبر را در بيت المقدس بي گناه نكشت و چند هزار پيغمبر را اسير نكرد و دستور داري نفرمود، دولت او عروج نكرد و در دو جهان سر افراز نشد. چنگيزخان كه امروز به كوري اعدا در درك اسفل مقتدا و پيشواي مغولان اولين و آخرين است تا هزاران هزار بي گناه را به تيغ بي دريغ از پاي در نياورد، پادشاهي روي زمين بر او مقرر نگشت. در تواريخ مغول وارد است كه هلاكوخان را چون بغداد مسخر شد جمعي را كه از شمشير بازمانده بودند، بفرمود تا حاضر كردند، حال هرقومي باز پرسيد، چون بر احوال مجموع واقف گشت، گفت : از محترفه ناگزير است، ايشان را رخصت داد تا بر سركار خود رفتند، تجار را مايه فرمود دادن تا از بهر او بازرگاني كنند. جهودان را فرمود كه قومي مظلوم اند، به جزيه از ايشان قانع شد. مخنثان را به حرمهاي خود فرستاد، قضاه و مشايخ و صوفيان و حاجبان و واعظان و محرفان و گدايان و قلندران و كشي گيران و شاعران  قصه خوانان را جدا كرد و فرمود اينان در آفرينش زيادت اند و نعمت خداي به زيان مي برند. حكم فرمود تا همه را در شط غرق كردند و روي زمين را از خبيث ايشان پاك كرد، لاجرم قرب نود سال پادشاهي در خاندان او قرار گرفت و هر روز دولت ايشان در تزايد بود. ابوسعيد بيچاره را چون دغدغه عدالت در خاطر افتاد و خود را به شعار عدل موسوم گردانيد، در اندك مدتي دولتش سپري شد و خاندان هلاكوخان و مساعي او خيره در سر نيت ابوسعيد رفت، آري، بيت :

چو تيره شود مرد را روزگار                           همه آن كند كش نيايد به كار

رحمت بر اين بزرگان صاحب توفيق باد كه خلق را از ظلم ضلالت عدالت به نور هدايت ارشاد فرمودند!. طعن بزرگان گذشته، سخن گفتن درباره حوادث و وقايعي كه گويي در سرزمين نامشخص و با مردمي نامعين و بي هويت انجام پذيرفته است، تدارك تمثيلات بي شمار و ضروب امثالي كه رفتار ناموجه زورمندان را تقبيح مي كند، اشارات و كناياتي كه دال بر واقعيتهاي تلخ اجتماعي دارد، بر سر زبان انداختن شوخيها و مزاحهايي كه آلودگي و ضعف و زبوني روحي و اخلاقي شمشير به دستان را به شخره مي گيرد، رواج داستانهايي كه زندگي حيوانات را رقم مي زند، و در حقيقت، نظر به حال مردم روزگار دارد، اسطوره سازي ها و باستان گراييهايي كه قهرمانان افسانه اي كهن را به ميان مردم مي كشاند و بدانان زندگي با نام و نشان و اعتبار و شرف مي بخشد و في الحقيقه، تلاش منضبط و سازمان يافته ذهني مردم را براي ناديده گرفتن حاكمان جور و اميدواري به ظهور عناصر مردمي و خودي صراحت مي دهد، تقويت مباني شخصيتي عقلاء المجانين و تمثيت روايات به نام آنان و بسياري شيوه هاي پسنديده و اصولي ديگر، از طرق فرهنگيي است كه ايرانيان براي مبارزه با ستمكاران و بلهاي فرمانروا در پيش مي گرفتند و بدان وسيلتها فشارهاي خرد كننده و در هم ريزنده ناشي از اختناقهاي مدهش را از سر مي گذرانيدند. اينكه در فرهنگ ايراني، آداب و سنن و شعاير بي شماري (اعم از ملي و مذهبي) كه جا باز كرده و تقريبا در همه منافذ فكري ملت رخنه و خانه نموده است، نشانه ديگري از استقلال خواهي مردم و جدايي طلبي آنان از راه و رسم هاي حكومتهاي بيدادگر استآنچه مسلم است اين است كه تجربه هاي طولاني به توده ها آموخته است كه براي بقاي موجوديت خود ناچارند كه سبك و سلوك مشخص داشته باشند و هواداري از امور و اشخاصي كنند كه به آمد و رفت ماجراجويان سبك مغز و جاه طلب و پرمدعا مربوط نباشد،حال اگر حكومتهايي نيز بوده اند كه صلاح و صرفه خود را در كوتاه مدت، هماهنگي با منويات توده ديده اند، بر خود آنها سزاست، و گرنه اكثريت به ظاهر خاموش طريق خود مي سپرده اند و عرض خود نيز نگاه مي داشته اند.

كوشش دولتها و به عبارت ديگر گروههاي سياسي خاصي كه براي حفظ منافع مشترك به گرد هم جمع مي آمدند و بقاي خود را در فناي عناصر قدرت طلب غير جستجو مي كردند، بر اين بود كه مردم ايران را علي الدوام در چنان شرايط مختنقي نگاه دارند كه هيچگاه از پرداختن به نيازهاي اوليه زندگي منفك نشوند و لامحاله به انديشه تشخيص ظالم از عادل و بدكار از نيكوكار برنيايند، به اضافه، ظرفيتهاي سياسي ـ نظامي خود را براي جانشيني ارباب سلطه ناچيز بينگارند و با تحميق دائمي تبليغاتي زورمدان، رابطه اجتماعي چوپان و گله را در ميان خود و آنان حفظ كنند، ولي اين نيز بدون شبهه تلاشي بي حاصل بود، چرا كه مردم ايران قرنهاي دراز سابقه سياسي و دنيا داري داشته و همان آگاهيها، كه در متن فرهنگ سياسي جامعه جايگير بود، بدانان آموخته بود كه صالح كيست و طالح كدام است، و وقتي كه حكام متاع خويش مي نمودند آن را كه سزاوارتر بود در نظر مي آورند.

اصل ديگري كه بي گمان در روان شناسي اجتماعي ايراني مورد اعتناست، تلاش براي رجعت به ادوار خوب گذشته است، كه به صورتي آرمانخواهانه در اذهان جايگير شده است و در حالي كه بديها و نقايص و مشكلات روزگاران قديم را به يك سو نهاده و تنها محاسن و نيكوييهاي تصوري خود را زنده نگاه مي دارد، مي كوشد تا هر پديده تازه اي را با معيارهاي ذهني قديم بسنجد و در نهايت جايگاه ثابت و مطمئني به امور دهد. بديهي است كه وقتي يك بار كسي به مدارجي از اعتلا رسيده باشد و چنان به نظر رسد كه آن مراتب ذاتي او شده است، به اشكال مي توان وي را از  وصول دوباره بدانها منع كرد و كشش دائمي چنين فردي، همواره بدان صوب است كه جايگاه نخستين را بازيابد. اين است كه خمير مايه اصلي مبارزاتي مردم ايران با حكومتهايي كه عمدتا جز دسته هاي كوچك و متشكل نظامي نبوده اند و اهداف كوچك خودخواهانه و تركتازانه اي را در اين گوشه و آن گوشه كشور دنبال و جستجو مي كرده اند، هميشه در متن فرهنگ اصيل ايراني وجود داشته است و اگر نه در قالب زور و شمشير، كه درجامه چكامه و تدبير ظاهر مي شده اين فرهنگ با اتكا بر عناصر زنده سازنده خود، جامعه را در حالت ستيز و آمادگي دائمي نگاه مي داشت و هشيارانه از موجوديت تاريخي خود دفاع مي كرد تا بدانجا كه مي توان گفت فضاي سياسي ايران مستمرا آماده شورش و عصيان بود و هر پديده متخالف با كل نظام و هستي فرهنگي خود را آگاهانه طرد و دور مي كرد. سياستهاي حاكم، شايد، به طورعمده از اين امر غافل بودند و همان كه جمعي را براي اطفاي نايره شرارتهاي بي حساب اجير و مطيع مي ديدند، باطل در اينخيال سير مي كردند كه زمام كارها را در دست گرفته ايد، ولي بازتاب دريافتهاي ناصواب را وقتي مي ديدند كه منگنه اختناق، به دليل معيني چون سربلند كردند مدعي خاص، پيدا شدن دشمن خارجي، كهولت مزاج خان حاكم و ضعف عارض از بيماريها و هر حادثه مشابه ديگر، اندكي سست شده باشد، آنگاه بازتاب اجتماعي روان سياسي ملت نمودار مي شد و بي دريغ به بركندن ريشه درخت فساد و فشار و جور كمك مي كرد. نوع ديگري از مبارزه هاي ملي كه در شكلهاي گروهي انجام پيدا مي كرده، ايستادگيهاي اخلاقي و تشكيلاتي فتيان، جوانمردان و عياران بوده است كه در  فصل بعد بدان مي پردازيم.

 

تلاشهاي سازمان يافته اجتماعي

عياران

نوع ديگري از مبارزه هاي مردمي ايرانيان را تشكيل مجامع جوانمردي و عياري مي توان شمرد، مردمي كه به صور مختلف جوانمردان، فتيان، آزادگان و ن ظايري آن گه گاه دسته هايي به وجود آورده و در فرصتهاي مقتضي به اخلال در امور دولتهاي جائر پرداخته اند. مهمترين اختصاصات آنان را مي توان چنين خلاصه كرد :

1ـ فرهنگ مردمي دارند و غالبا از ميان محرومترين قشرهاي اجتماعي بر مي خيزند.

2ـ تلاشهايشان خود جوش است و از شوائب تحريك خارجي مبراست.

3ـ رشد و پايگيري تشكيلاتي آنان در دوره هاي بحراني اجتماعات است و به صورت عكس العملي در برابر نابسامانيها و آشفتگيهاي سياسي ـ اجتماعي جلوه مي كند.

4ـ بر زمينه هاي اخلاقي تكيه دارند و مبارزات آنان عمدتا بر مدار دفع بيداد و رفع بيدادگري است.

5 ـ هسته هاي مقاومت بر حول وجود يك فرد قهرمان و مبارز و نترس شكل مي گيرد و اهداف محلي و منطقه اي را تعقيب مي كند، بدين  طريق شورايي دارند كه مصلحت انديشيها در آن صورت مي پذيرد.

6ـ رسم و راهها منطبق بر آيين فتوت و جوانمردي است كه از ديرباز در جامعه ايران وجود داشته و ممدوح طبقات فقير و تهيدست بوده است. به همين سبب، كوششهاي جوانمردان بر آن متوجه است كه تا اسوه حسنه برجسته اي از ميان رهبران مذهبي و ملي داشته باشند و با نتصاب خود به چنين مقامي رفتار و گفتار و انديشه وي را ملاك عمل و ارادت و اقدام قرار دهند.

7ـ مورد حمايت قاطبه زحمتكشان وفقيران جامعه خود هستند.

8 ـ فعاليتهاي آنان جنبه هاي عملي آشكار و پنهان دارد و گاه قيامي را به صورت دسته جمعي صورت مي دهند و زماني نيز به شيوه فردي دستمي زنند.

9ـ در ميان آنان نه شرط وجود دارد و نه حكومت، اما سوگند و پيمان پيوستگيها را محكم مي كند و روابط دوستانه را برقرار نگاه مي دارد.

10ـ عرصه عمل آنان نامحدود است و در امور كوچك و بزرگ نيز مداخله مي كنند. يك با ممكن است كه اسبان حاكم را از ايلخي رم دهند و از اين طريق به دارايي او زيان رسانند، گاه متحمل است كه سركشي را از تن جدا كنند و عبرت ديگران سازند، زماني شايد به قافله اي متمكن، كه در پناه حكومت است، حمله برند و مال و متاع آن را به غارت گيرند و خرج مستمندان كنند، روزي نيز پيش مي آيد كه سلاح در پوشند و روياروي دشمن ملك و ملت به ستيز پردازند، نمونه هايي از مبارزات يعقوب ليث با عمال خليفه عباسي و نيز نهضت سربداران در برابر حاكمان مغول از اين دست است، كه هر كدام توانستند يك چند فضاي سكوت آميخته به ترس و دهشت و وحشت را بشكنند و به همت ياران صميمي، زمام حكومت را به دست گيرند. بي پناهي مردم در برابر قدرتهاي قومي ظالم، كه به خصوص فسق آشكارا دارند و چنين مي پندارند كه ديگران بايد بكارند و آنها درو كنند، زمينه ايجاد و رشد و تظاهر دسته هاي عياري را فراهم مي گرداند و مردم مستعد را به تلاش جدي براي واژگوني اوضاع وامي دارد. كساني كه به اين كار دست مي زنند، حداقل از برخي شرايط ذيل برخوردارند :

-       اخلاقي بودن و به آييني الهي اعتقاد داشتن و به خصوص محرمات مذهبي در باب حلال و حرام و مكروه و مستحب و واجب را رعايت كردن.

-       عدالت طلبي و حق دوستي.

-       مشورت با جمع و تصميم گيري جمعي و في الحقيقه در چاچوب قراردادهاي اجتماعي عمل كردن.

-       اعتقاد به مروت به عنوان يك اصل اساسي زندگي.

-       ايستادگي در برابر زور ولو با سرقت و غارت و مخصوصا با جنگ و ستيز و شمشير زني.

-       دارا بودن روح و روحيه اجتماعي و آمادگي همكاري با عناصر متجانس.

-       فدا كار بودن و از مرگ نهراسيدن، بدان گونه كه خطر كنند و دل به دريا سپرند و به نتايج آني نينديشند.

-       سركش باشند و دچار ياس و زبوني نشوند و از انديشه بلند و مقصد ارجمند دست برندارند.

-       قهرمانانه زيند و خود به قهرمانان معتقد باشند و به همين گونه الگويي اصيل از رهبري كامل را در خطر نگاه دارند.

-       منافع ديگران را بر خود مقدم دارند.

-       به مساوات و برابري اجتماعي نظر كنند وبه خصوص در تقسيم ثروتها و برخورد ظالمانه كار و سرمايه جانب ناداران را بگيرند.

-       برادري در ميان خود را، به صورت يك اصل مقدس و محترم شمارند.

-       توان تغيير در شرايط مختلف اجتماعي و سياسي را داشته باشند، عنداللزوم حرفه هاي مختلي بياموزند و در عرصه هاي متفاوت به كار گيرند.

بدين سان، در جوامع ايراني قبل و بعد از اسلام، هميشه گروههاي آرمانخواهي وجود مي يافته اند كه بر اساس پيوستگيهاي عقيدتي و همزباني و همدردي و ضرورتهاي مردمي دفاع از خود و ناموس و شرف مردم بي دست و پا، تشكيلاتي به وجود مي آورده اند و ناگزير تعاليم و آدابي را نصب العين مي ساخته اند، و باز به تربيتهاي معيني روي مي كرده اند تا آنان را، براي مسئوليتهايي كه عموما يك جانبه بوده و حقوقي بركسي متصور نمي شده است، آماده نگاه دارند.

آنچه در عرف جوانمردان « مروت » خوانده مي شود، معني وسيعي پيدا مي كند كه از يك سو حصول به مقصدهاي عالي مردمي را در بر مي گيرد و از جانب ديگر فداكاري در حد جانبازي و ايثار نفس را شامل مي شود. عياران چه بسا كه براي تشخيص و تشخص خود ناگزير مي شدند كه لباسهايي معين بر تن كنند، سر و روي را به آييني خاص آراسته دارند، در مجامعي شناسا جمع شوند و به اطواري ويژه با اخوان صفا و خلان وفا تماس گيرند، از ذكر كلماتي در سخن پرهيز كنند و بالعكس عباراتي مستحسن را بر زبان آورند. تمرينهايي كه براي آماده سازي فرد و رشد او براي قبول مسئوليتها و در واقع به منظور « اجتماع سازي » عناصر تازه كار به كار گرفته مي شد، سخت بود و طالب بايد مراحل متعددي را چونان اهل طريق مي پيمود، و از آنجا كه بتدا مي كرد تا به سر حدي كه غايت القصواي تربيت و تعالي بود، امتحاناتي را مي گذرانيد، هم    مگر شايسته وصول به بارگاه بلند فتيان مي شد.

در فضاي عقيدتي ـ مذهبي جامعه ايراني، هر جنبشي رنگ ديني داشت و به طور قطع مي بايست از تاثيرات مذهبي برخوردار بماند و با مضامين اعتقادي اكثريت مردم هماهنگي يابد تا بتواند جايي در دلها باز كند و كسب مشروعيت علني نمايد. از طرف ديگر هم اينان خود را نماينده مردم و خواستهاي بحق آنان در برابر متعديان و زورگويان متكي به حكومت و دولت مي دانستند و براي اداي وظيفه اي چنين شكوهمند ناگزير بودند كه بر صراط ديني مستقيم باشند و با تمرينهاي مكرر بر نفس و هواهاي جسماني مسلط شوند و پاكيزه خويي و نيك طينتي ظاهر ساند. حركتي كه پشتوانه مردمي نمي داشت ناگزير متوسل به راههاي ديگري چون اتكا بر قوم و قبيله و مال واسلحه مي شد و در واقع خود را به همان عرصه خطرناكي مي كشانيد كه شان و احترام عمومي را از دست بدهد و به صورت مظهري از نمادهاي رسمي عصر در آيد، ولي اينان بيش از هر چيز زاده فرهنگ مردمي و برخاسته از متن نيازهاي محترم اجتماعي بودند. بي پناهي هموطنانشان در برابر قدرتهاي مستبد و بي رحم و تكرار دردها و آلامي كه از قبل ظلم و شقاوت و قساوت بر مي خاست، دلهاي حساس را به فغان مي آورد و منوياتشان را در عرصه وسيع فريادها و ناله ها به يكديگر نزديك مي نمود.

از آنجا كه امر ظلم در تاريخ ايران هماره بر استمرار بوده است، ناگزير پيدايش اين گونه نهادهاي حمايتي و حفاظتي جامعه نيز به عنوان واكنشي ضروري، دائمي مي شده و خود مردمي را به صرافت كار و فعاليت و چاره جويي وامي داشته كه طبعا از درجات رشد عقلي و عملي و حرفه اي بيشتري برخوردار بوده اند، و برخلاف كارگران و كشاورزان و گله داراني كه علي الدوام و بي وقفه ناچار به ت لاش معاش اند و فراغتي در زندگي آنان متصور نيست، از برخي مجالهاي مغتنم برخوردار شده اند. به همين دليل، مشاهده مي شود كه فعاليتهاي عياران غالبا در شهرها و آن هم شهرهاي نسبتا بزرگي كه اصناف شهري مجال پاگيري و ايجاد تشكيلات حرفه اي داشته اند، نضج مي گرفته و به مثابه كانون محوري حركت، به مرور، بر قشرهاي ديگر شهري و حتي روستايي تاثير مي نهاده است. خصيصه سرعت گردش اخبار، كه در فرهنگ شفاهي ايراني به مفهوم عام خود شناخته شده است و بيش از هر چيز نشان از تشنگي روحها براي درك و دريافت تغييرات جديد و طبعا پيدا كردن راههاي محافظتي خويش در برابر وقايع ناشناس دارد، به كمك آنها مي آمد و نجواهايشان را به داخل خانواده ها و درون دلها مي برد. به همين گونه، اخبار شهرها و مناطق ديگر به هم مي رسيد و علاقه مندان، و در واقع همدردان، را با يكديگر آشنا مي ساخت. مناطق اساسي تجمع افراد براي خودسازي و پرورش تن و تهذيب نفس و كسب تعليمات مفيد و با توجه به شرايط اختناق مدهش سياسي كشور، علي القاعده مي بايست در مراكزي باشد كه از نظر حكومت و عوامل آن نيز معروف باشد و مخالفتي بر نينگيزد. اين است كه ورزشگاهها، در مفهوم عام كلام، و خاصه زورخانه ها مناسبترين كانونهاي تجمع شناخته مي شد و علاقه مندان به نيرو و راستي را در خود گرد مي آورد.

توجه به نوع ساختمان، اجتماع مردم، ابزار كار و تعليماتي كه به افراد داده مي شد و خاصه سلسله مراتبي كه در تربيت وجود داشت و كساني كه به درجات بسيار بالا مي رسيدند، نشان مي دهد كه همه و همه بر پايه اخلاق آرمانخواهانه مردمي و رشد و گسترش تواناييهاي روحي و جسمي افراد و خاصه قبول مسئوليتهاي حمايتي از سوي برگزيدگان است. پرورش فرد از مرحله بدوي تا به درجات كمال، با ديگر مضامين عالي فرهنگ ايراني، كه به نحوي ممتاز در مراحل سير و سلوك وصفيانه و عارفانه وجود دارد، هماهنگي مي يابد و در واقع مكتبي عملي براي ارائه انسان آرماني و مسئول محسوب مي شود. آن گاه شناسايي جامعه و الگوهاي عالي انسان آن آغاز مي گردد و همه دانستنيها در لباس شعر و تمثيل و همراه با حركت فعال و بشاش و زندگي بخش معرفي و عرضه مي شود و شخص نيز در هر مرحله كه قرار دارد شناختي اصولي و عملي از پيرامونيان خود و جايگاههاي اجتماعي آنان به دست مي آورد، و در وهله نهايي تكاليف و مسئوليتهاي منتظر را در اختيار مي گيرد و به عرصه دائمي پيكار، با استقامت و خستگي ناپذير، پاي مي نهد.

قيام يعقوب ليث صفار در تاريخ عياري ايران، نمونه روشني از به پاخيزي صنف شهري براي مبارزه با ستم حكومتي جائر است و داستانهاي سمك عيار، هر قدر هم كه مايه هاي ذهني داشته باشد، نماينده ديگري از خود جوشي مبارزه هاي مردمي براي ايستادگي در برابر بيدادگري و بدعهدي است. همچنين است حكايت نهضت سربداران كه خاستگاهي سخت مردمي يافت و به مجادلاتي جدي دست زد و تا پنجاه سال عناصري متكي به حمايت توده ها را بر سر كار نگاه داشت، و باز شايد تلاشهاي نادر قلي بيگ افشار ابيوردي و كريم خان زند را، در دوره هاي بي ساماني و پريشاني اقبال صفويان و تغلب روس و عثماني بر كشور، بتوان در هيمن زمره شمرد.

اضافه كنيم كه در نهضتهاي عياري نيز، همانند همه حوادث ديگر تاريخ، چه در مقياس فردي و چه جمعي، مردم و مردان كاذب و بدلي بيز فراوان بوده اند و به تعبير ديگر، توالي فاسده بسياري داشته اند، ولي روي سخن با كساني است كه از نمونه هاي واقعي فتيان و جوانمردان بوده اند، آنان زهاد الليل و اسدالنهار شناخته مي شدند، پاكدامني و تقوا را شعار خود مي ساختند، حق شناس و حق دوست و حق طلب بودند و در برابر « غير حق » با تمام توان مي ايستادند و به جان مبارزه مي كردند.

 

خانقاه ها و مجامع اهل طريق

نمود ديگري از ستيزهاي مردمي ايرانيان با عناصر جور را در اقبال عمومي به تكريم از شخصيتهاي غير حاكم مي توان ديد. خانقاه هاي دراويش، مزار پيران طريق، مساجد، بقاع متبركه، مدارس عام، ساختمانهاي عمومي و مراكزي كه از دايره توجه دولت و دستگاه حكومتي بيرون بود، همانند خود شخصيتهايي كه دور از حريم دربارها بركناره مي رفتند و مهر مردمي در دل مي پروردند، مورد توجه قرار مي گرفت و غالبا به عنوان معادل اعلايي از كاخسازي و قصر نشيني و اوج گيري و عظمت جويي حكام و عاملان آنها به حساب مي آمد. زيركي و هوشمندي ملتي كه شمشيرش مي شكند و در برابر سرنيزه نيروي تجاوزكار و بي اعتنا، پناهي جز خدا ندارد، در اين است ه به راههاي ديگري براي نشان دادن عزت و حرمت و اهميت خود پي مي برد و دست مي يازد.

محرز است كه فرمانروايان ايراني چنان سلطه اي بر جان و مال و مردم احراز كرده بودند كه كمتر كسي مي توانست جز از طريق اطاعت از دربارها و درباريان، تمكني گرد آورد و استطاعتي يابد. هر چهدر ملك بود فقط‌ آنگاه اعتبار و اجازه ماندن مي يافت كه مهر حاكم بر آن بخورد و از زير نگاههاي پر وسوسه كنجكاوان رذل و فاسد و رشوه خوار دولتمرد بگذرد. غالبا نيز باغ خوب و خانه زيبا و مفروش گرانبها و هر چيز كه اعتباري انحصاري داشت، نذر دربار مي شد و اگر نمي داند هم ستمگران به زور مي ستاندند.

در اين شرايط انسان انديشمند ايراني براي نشان دادن استقلال زندگي و نيز تفوق خاصيات خود بر حكومت جائر و زودگذر ولي قاهر و پرشور و شر، به دنيايي روي مي آورد كه به يكباره از دسترس متجاوزان بيرون است و ارزشهاي را عزيز و گرامي مي شمرد كه حتي بدترين خبيثان نيز از التزام ظاهري بدانها ناگزيرند و در همان حال پايگاه مردمي آنها ثابت است و تكيه بر ابديت مي زند.

وجود تعداد زيادي از مراكز مقدس درايران قديم و زيارتگاه شمرده شدن آنها در فرهنگ جامعه و ماندگاري اين ساختمانها در ادوار بعد از اسلام، نشانه اي است كه مردم راه خويش را تشخيص مي دادند و در آن قدم مي نهادند. و اما در روزگاران اسلامي، تعداد اين بناها افزايش يافته و استحكام ساختمانها و زيبايي نقوش و كارهاي هنري درون و برون آنها به مراتب چشمگير تر شده است. سخن تنها از مساجد جامع شاه و شيخ لطف الله و يا مدرسه چهار باغ اصفهان در برابر عالي قاپو و چهل ستون و كاخ هشت بهشت نيست كه عظمت قدسي مالاكلام آثار مذهبي و ملي و مردمي را در برابر بهترين نمونه هاي معماري سلطنتي بر سر پا مانده بعد از اسلام نشان مي دهد، بلكه از مساجد جامع متعدد شهرهاي مهم ايران، بقاع و زواياي مقدس موجود در سرتاسر استانها به خصوص بارگاه رفيع و شكوهمند و بي نظير امام هشتم(ع) شيعيان در مشهد و اعتاب متبركه ديگري است كه موجود است و بابهاي آنها بر خلاف در ميرها و وزيرها و سلطانها، هميشه به روي مردم مفتوح، تلاشي كه نقش آفرينان مخلص و صميم در برپايي اين اعجوبه هاي زيبايي و شكوه ابدي به كار آورده اند، متضمن اين معاني است :

1-    نماينده خواست عمومي است و به اراده فرد واحد وابسته نيست، هر چند كه يك نفر خود را مظهر عملي آن بداند.

2-    به بارگاه عز و كرامت حق و حضرت خالق منتهي است و از ساخت دست اندازي حكمرانان اين جهان دور است.

3-    به ابديت توجه دارد و از روزمرگي بركنار است.

4-    نعم الهي و شكوه انعام سرمدي و بهشتي را به ذهنها متبادر مي كند.

5-    مقدس است و از حريم تجاوزها و دست درازيها مصون مي ماند.

6-     بالاترين و والاترين و زيباترين بارقه هاي تلاش فرزندان آدمي را در خود منعكس مي گرداند.

7-    محل امن و مامن ملجا است و در تلخترين روزان و تاريكترين شبان پناه آورندگان را مي پذيرد.

8-    دري است كه با همه اعتلا به روي همه كس باز است و فقير و غني يا كوچك و بزرگ نمي شناسد.

9-    نيرومندترين قدرتهاي زميني و اين جهاني در برابر آن به خضوع مي افتند و بدان التجا مي كنند. في الحقيقه هم بزرگترين سلاطين ايران گاه به جاروكشي آستانهاي مقدس پرداخته اند و حسب ظاهر اين باطن برترين مراتب سياسي ـ قدرتي خود را با پايين ترين درجات خدمتي امكنه شريف برابر شمرده اند. اين امر از يك جهت مشروعيت و قبول خاطري براي حكمرانان بزرگ، در ديد مردمان عادي، فراهم مي آورده و از طرف ديگر، زبوني و ضعف و درماندگي انساني آنها را در منظر و مرعي عام، مبرهن مي ساخته است.

10-                        در جامعه اي كه قصرهاي سلاطين بزرگ و سردمداران برجسته چنان ساخته مي شد كه هر سال به مرمت جدي نياز داست و اگر زماني كوتاه از حريم توجه حاكمان به دور مي ماند، به خرابه بدل مي گرديد، اين ساختمانها طولاني ترين عمرها را به خود اختصاص مي دادند و نه تنها در ادوار مختلف و آمد و رفتهاي مكرر سلسله ها از جلال و آراستگي و عزت و شوكت آنها چيزي كسر نمي شد بلكه با اعتنا به همان تلاشهاي مردمي و خواستي كه جامعه به صور مختلف آن را منعكس و ظاهر مي ساخت، هر كس به مرور چيزي اضافه مي نمود و يا هديه اي تقديم آستان مي كرد و بر صلابت و استواري و دارايي و حشمتش مي افزود.

11-                        واما خانقاه ها به بياني ديگر، كانونهاي حزبي دروان معاصر را نيز شبيهند و يا انتخاب اشخاص مناسب و دادن تعليمات عملي بدانها، به حقيقت قدرتهاي معنوي فناي را به وجود مي آورند كه در تاريخ ايران بعد از اسلام نقشهاي مهمي را بر عهده گرفته اند.

 

خصوصيات فرهنگ و تمدن ايراني

اگر فرهنگ را به مفهوم « مجموعه بافتهاي آموخته رفتاري، عقيدتي و ارزشي انساني كه عضو يك گروه اجتماعي است » بپنداريم، بديهي است كه تاثير و تاثر دائمي فرد و جامعه بر يكديگر مبناي اساسي تحولات آن را تشكيل مي دهد و در نهايت فرد بر مدار قواعد و مقرراتي حركت و فعاليت و زندگي مي كند و شاخصيت مي يابد كه روح كلي جامعه بدان حاكميت يافته و به عنوان سرمايه و ميراث مشترك همه عناصر متشكل آن را در اختيار گرفته است. تمدن به همه تغييرات كمي و كيفي اطلاق مي شود كه در زندگي بشري حاصل شده و در عرصه حيات مشترك انسانهايي كه با يكديگر در ارتباط اند مجال بروز و ماندگاري و تحول يافته است به بيان ديگر، تمدن از ريشه « مدن » و خويشاند « مدينه » اخذ شده است. در اين تعريف « مدينه » به معناي شهر است و تمدن به معناي انتساب و استناد و وابستگي بدان. در زبانهاي فرانسه و انگليسي و لاتين نيز همين بينش را براي تمدن گرفته اند كه Civilisation  است و از لغت Civil مي آيد. اما تمدن در عين حال كه به معناي كامل شهر نشيني نيست با اين همه مفهوم « شهر » در تاريخ با مفهوم و تمدن در تاريخ همزاد است. انسان متمدن انساني است كه حيات ساكن را شناخته و وارد مرحله شهرنشيني شده است. در معاني بيان اين امر را سميه شيئي نه به خودش بلكه به لازمه آن مي گويند.

در اين معني، تمدن عبارتست از مجموعه ساخته ها و اندوخته هاي معنوي و مادي جامعه بزرگ انساني. مقصود از ساخته هاي انساني آن چيزي است كه در طبيعت در حالت عادي وجود ندارد و انسان آن را مي سازد و به نوعي طبيعت را به سود خويش تغيير داده و تكميل مي كمند و به همان اندازه كه در ساخت و يا تكميل يك شيئي دخالت دارد آن چيز جزو تمدن انساني مي شود. تمدن به نسبت فرهنگ كه جزء خالص موجوديت گروه اجتماعي معيني را تشكيل مي دهد، بر همه آثار و نشانه ها و دستاوردهاي مادي و معنوي همه انسانها در همه زبان ها و مكان ها اشتمال مي يابد.

علي هذا، فرهنگ جزو اصيل تمدن است كه بر مبناي ساز و كارهاي موجود در درون و بيرون جامعه شكل مي گيرد، در تداوم ايام صيقل مي پذيرد و تكامل مي يابد و از عناصر دخيل تمدنها هر جزء را كه قابليت جذب و تحليل و مطابقت با بافت و نظام بالنسبه ثابت موجود در هسته اصلي دارد، به خود مي گيرد و هر چه را كه نامطلوب است به دور مي اندازد.

به عبارت ديگر فرهنگ مجموعه ساخته هاي معنوي و مادي يك ملت است كه محتواي آن در طول تاريخ فراهم شده و شكل گرفته است. اين شكل را « وجدان » يا « روح » جامعه بدان مي بخشد و لامحاله هر فرهنگي مستقيما باتقدير تاريخي و زير بناي اجتماعي ويژه آن پيوندي علت و معلولي و رابطه اي منطقي و متقابل دارد. بدين قرار، جوامع تاريخي ايران هميشه هم فرهنگ خاص خود را دارا بوده اند و هم تمدن خود را.

كثرت وجود اقوام و مللي كه از ديرباز با ساكنان كشور در تماس بوده اند و شيوه هاي معاش و سلوك و تفكر و عمل خود را به درون جوامع ايراني راه داده اند، باعث شده است كه رسم و راههاي بيگانه جايي براي حضور و ارائه پيدا كند و همراه باعملها و عكس العملهاي دائمي مردمي كه خواه ناخواه با آنان در اصطكاك و مجادله و برخورد بوده اند تغيير و تحول يابد. قوت غلبه و گاه نوع آن و استمراري كه به هر واسطه در بخش معيني از كشور و يا همه سرزمينهاي ايراني نشين پيدا كرده، به نوبه خود باعث شده است كه برخي دگرگونيها از حد عوارض زودگذر خارج شود و به صورت زايده هاي معني دار و تاثيرگذار بر كل پيكره نظام فرهنگي و مدني درآيد، و اما باز به دلايل تاريخي اين گونه تحولات كوچك و بزرگ نتوانسته است بنيادهاي اساسي اجتماعي را متزلزل كند و هويت صريح و واقعي ملت ايران را تغيير دهد.

باري، اهم خصوصيات روح ايراني و به تبع اجتماعات و فرهنگ و تمدن ملت ايران را در گذار از مراحل تاريخي متعدد، بدين نحو مي توان رقم زد :

الف ـ پيوستگي : دشوار به نظر مي آيد مردمي كه در عمر دراز و پرزحمت خود هزارها دام بلا را پشت سر نهاده اند و به همان سان از مهلكه هاي بي شمار جسته اند و مصيبتهاي لاتعد و لاتحصي را تجربه كرده اند و مزه تلخ انقطاعهاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و غيره را دريافته اند، هنوز از پيوستگي تاريخي خاص خود برخوردار بوده باشند، ولي به عنوان يك حقيقت روشن و موجود در تاروپود زندگي مردم فلات مي توان گفت كه پيشامدهاي تند و ستابزده گوناگون داخلي و خارجي تعارضي جدي با بنيادهاي حاكم بر نظامات اقتصادي، طبيعي، اقليمي، قومي و اجتماعي، و حتي مناسبات موجود در ميان عوامل مزبور، پيدا نكرده و از تغيير ماهوي آنها عاجز و به طور اساي بي نياز بوده است.

نخست اينكه ايرانيان از قريب يكهزار و پانصد سال پيش از ميلاد كه به اين كشور آمدند، عناصر انساني غالب را تشكيل دادند و غلبه عددي خود را، به نسبت همه اقليتهايي كه به مرور زمان روي به ايران نهادند و در هر منطقه اي از بسيط فلات جاي گرفتند، ادامه دادند. يكپارچگي و انسجام عنصر ايراني در مقابله با تمامي مهاجمان مقدوني و عرب و ترك و تاتار كه با وي در ارتباط قرار گرفتند، به نحوي بوده است كه ميل جذب در جوامع ايراني را در آنان برانگيخته و به مرور مميزه هاي شكيل و جميل قومي خود را بدانان بخشيده است تا آنجا كه جملگي لباس ايراني پوشيده و تمايل ايراني يافته اند. به خصوص كه در دوره هاي اسلامي ايران امتيازات خوني ونژادي اشرافيت ساساني و خانواده هاي ايراني پيش از اسلام به يكباره از بين رفته و از نظر معتقدين صميم و مومت اين ملك سيد قرشي را با بلال حبشي توفيري در ميان نبوده است. ديگر اين است كه ايرانيان به واقع در برابر موجهاي انساني معدود و كوچك و چيرگي طلب، دريايي را مي مانده اند كه رودهاي كوچك را در درون خود جاي مي دادند و به مجرد ورود خردآبها، آنها را منكوب و مجذوب و محلول مي گردانيدند. بداهتا شرايط ارضي و اقليمي و طبيعي تغيير فاحشي به خود نديده و آنچه واسطه بقا در سرزمين ايران بوده، در خلال هزاره ها بدون تفاوت مانده است. ايراني هم از آن باب عاشق ايران است كه دشواريهاي زندگي در آن را درك مي كند و به تلاشهاي بي نهايت خود براي گرفتن روزي از سينه چنين مام استخواني و لاغر تكيده اي قدر مي گذارد، و هم اجزاء زندگي بخش آنرا مي شناسد و براي مكيدن عصاره هاي لازم حيات تدابير ويژه اي به كار مي گيرد. سرزميني كه براي بسياري از خارجيان فقر و ريگ روان و انباشته از كوههاي سرد و خشك و تسليم ناشدني است، به چشم ايراني بهشت برين و روضه رضوان است.

و سه ديگر اينكه هيچ يك از حوادث سخت و تكان دهنده تاريخي مناسبات موجود در ميان افراد و قشرها و گروهها و حتي طبقات مختلف اجتماعي ار ديگرگون نكرده است. روستاييان ايران يا اكثريت ساكنان مناطق مهجور و محروم مملكت، در قراي دور افتاده و پراكنده و در عين حال مستقل از يكديگر خود، به كار وتلاش مي پرداخته اند، جمعيتهاي كثير گله دار و عشاير نيز رغبت خود را براي ادامه زندگي سرشار از آزادگي و بلند پروازي و سربلندي حفظ مي كرده اند و حتي التفاوت به محيط ساكن را دون شان خود مخالف با طبيعت قاهر و قادر خود مي ديده اند. عوامل قدرت طلب و هياهوگر ساكن در شهرها هم فقط جا به جا شده و به نوبت بر سرير دارايي و تمكن تكيه زده اند. فرهنگ اقتصادي يا سياسي يا ارزشي هيچ كدام از دسته هاي مزبور تحولي آنچنان طولاني بر خود نديده است كه مبناي دگرگونيهاي عميق شود و چهره اجتماعي را تغيير دهد. جابه جايي هايي در نامها و مقامات كسان صورت مي پذيرفته ولي اساس ارتباطات بالنسبه ديت نخورده و ثابت و معتبر باقي مي مانده است.

ب ـ توان جاذبه و دافعه :

وسعت نظر مردم ايران از ديرباز مشهور بوده است و كثرت مشربها در درون جامعه نيز بي گمان حكايت از ظرفيت عقلي آنان براي ارائه انديشه هاي متنوع و رسم و راههاي ديگرگونه است. هر يك از مظاهر وجودي جامعه را مي توان ميانگين مجموعه خواستهاي عناصر مركبه در زمان و مكان معيني دانست و به همين نحو رويت تاريخي يك خصيصه زماني تحقق مي يابد كه به تكرار حادث شود و علي رغم حوادث غير مترقب استمرار پذيرد.

نيروي جاذبه جوامع ايراني، كه بالطبيعه از قدرت لايزال مردم اين سامان براي فهم و پذيرش صنع صانع و بدايع عالم منشا مي گيرد، مهمترين ريشه در ضعف اخلاقي و افول قدرت سياسي حكومت و جامعه بر سر كار نداشته و از ديرباز به عنوان مظهري از جهان بيني ايرانيان و به عبارت ديگر، سلوك ايراني در برابر عناصر غير و حتي متخالف، وجود داشته است. اين امر به مردم كمك كرده است كه بتوانند پوسته و لاك سنتي خود را، به عنوان يك عنصر متحول، بشكافند، آنچه را كه به ديگر ساكنان جهان تعلق دارد و حاصل كار و زحمت و رنج بي شمار آنان است به چشم پذيرش و قابليت بنگرند، نكات و دقايق مطلوب و مناسب آن را انتخاب كنند و با مجموعه بافتهاي ساختاري فرهنگي و ارزشي خويش انطباق شايسته اش دهند. براي تحقق اين امر در جهات مختلف سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و مدني ايجاد زمينه هاي ذيل ضرورت دارد :

1ـ وجود مايه هاي سرشاري  از استعداد و قابليت و كفايت عقلي، كه خود به خود صورت نمي بندد و جز از طريق حصول به مرتبه اي بلند از رشد و بلوغ حاصل نمي شود. بدين  معني كه انسان گرسنه و طامع و تهيدست هرگز بدان رتبت پاي نمي نهد كه به مال غير به چشم بي نياز بنگرد و از بخل و حسد و غرض دست بدارد، لامحاله در بايست است كه خود از متاعي كه در بازار عرضه مي شود، در خانه داشته باشد و حتي به فزوني و افزوني آن نيز اعتقادي راسخ و بي تزلزل پيدا كند و پس از آن گاه به اموال ديگران با ديدي خاضع و متواضع و سير بنگرد و ارج آن را با معيارها و محكهاي درست تشخيص دهد.

2ـ خالي نبودن عرصه هاي ذهن ايراني از انديشه و عمل موجب شده است كه به هيچ پديده تازه اي به طور چشم بسته و تسليم بلاشرط ننگرد. هرچند كه كوهه هاي سنگين حوادث و هجومهاي مدهش خود فريادش را به آسمان رسانند و استخوانهايش  را نيز بخايند، با اين همه، از ظرفيت و استقامتي چنان برخوردار است كه دگر باره سمندروار از ميان خاكسترها برخيزد و گرد و خاكهاي نكبت و فلاكت را بسترد، چهره خود را باز بيابد و در برابر پيشامدها، آگاه و هوشيار، عمل كند. فرجهاي بعد از شدت زندگي ايرانيان و قيامهاي پس از قعود آنان، گاه چنان غرابت دارد كه به اعجاز شباعت پيدا مي كند و به همين صورت ديده شده است كه مجددا حال و هواي خود را باز مي يابد و در فرصتي مطمئن و بي تشويش، انگار كه سمومي نوزيده است و نهيبي ندميده، به ارزيابي مي نشيند. پديده هاي سره را از ناسره جدا مي سازد و عناصر قابل جذب و مقبول را از زوايد و احشا تميز مي دهد و مهر تاييد را بر آنچه من بعد شكل خودي پيدا مي كند، مي زند.

3ـ حسن نيت جزء ديگري از پديده است. فرهنگ ايراني را آكنده از خوشبيني به زندگي و مهرباني شمرده اند، و اين حقيقت دارد كه ايراني به جهان و مردم آن هميشه به ديده اي نگريسته است كه سراسر لبريز از حسن ظن و محبت است :

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

جنبه هاي خيرخواهانه و مردمي و بردبارانه و شكيباي ملتي كه در زمره اخلاقي ترين امم عالم است و همه مظاهر حياتي او مملو از مهر و لطف به آفرينش و آفريننده آن است، به نوعي با تار و پود هستي پيوند يافته كه با هر ذره از عناصر كائنات سازگاري نشان مي دهد و با هر زير و بمي هماهنگ مي شود. خشونتها و وحشيگريهاي برخي از اقوام بدوي، كه در مواجهه با مردم بيگانه زبانها برده اند و چشمها كنده و كله مناره ها ساخته و يا از خون بي دست وپايان آسياها جاري كرده اند، در ايرانيان نيست و كم است، و آنچه هم ديده شده عمدتا منشا غير ايراني داشته است. آثار به جا مانده در دل كوهها و يا ديواره هاي سنگي ساختمانها، نشان مي دهد كه حتي وقتي كه قهرماني تمثيلي كارد خود را بر شكم جانوري خيالي فرو كرده و خواسته است كنايتي از دلاوري و كافايت خود را به معرض تماشا بگذارد، باز نقش بازمانده به صورتي كه گويي از سر حسن ظن و كمال محبت بدين عمل پرداخته است و خود نقر كنندگان هم به تمثالي بودن هنر خويش وقوف داشته اند!

ادبيات ابراني در همه آنچه از باستان زمان تا امروز به جا مانده سرشار از مهر و عشق نسبت به كائنات و زيباييهاي آن است. در كمتر فرهنگي اين همه ستايش از خوبيهاي هستي به عمل آمده و علاقه به زندگي اين سان با شور و جذبه و خلوص جلوه كرده است. دوست داشتن گيتي و بهره گيري از نعم آفرينش با تلاش براي سازندگي خوبيها و دست كم اجتناب از ارتكاب قبايح همراهي دارد، و مرتبت درستي و پاكي و راستي و راستكرداري چنان بالاست كه هيچ انديشمندي از ستايش آنها دريغ نورزيده است. اينكه بدي جنان ناستوده است كه هرگز راه به ساحت خوبي نمي برد، و اينكه بد انديش چنان منفور است كه در هيچ جا مامني نمي يابد، در فرهنگ ايراني و در انديشه و عمل چنان جاي ثابتي يافته است كه هيچ كس را ياراي جدال با آن و تخطي از حريمش نيست.

در دوره هاي پيش از اسلام، اقوام تابعه ايران همه، هر كدام به نحوي، از انديشه خوب و سلامت نفس مردم و قوانين عالي ممكلت بهره مي بردند واگر مصالح سياسي را                                                                                  دستاويز تشبثات عقيدتي قرار نمي دادند، نه تنها مورد سخط و آزار قرار نمي گرفتند، بلكه در پيروي از اصول عقايد آزادي كافي داشتند و حتي مناسك ديني را بي واهمه و تزلزل اجرا مي كردند. در ازمنه اسلامي نيز هيچ سرزميني حاصلخيزتر از ايران براي كشت و برداشت انديشه ها و عقايد نبوده است وملل ونحل، به رغم وجود حكومتهاي تندرو، در هيچ جا به راحتي اين ملك به فحص و بحث و خود نمايي نمي پرداخته اند.

4 ـ قبول ضمني ديگران احترام به آراء و عقايد آنها، كه در فقره پيش بدان اشاره شد، مويد آن است كه فرهنگ ايراني در هر پديده اي مايه اي از حقيقت را مي بيند و به تعبير عارفانه، هيچ سري را نميشناسد كه سري از حق در آن نباشد. به هيمن سبب جهان بيني او جهان شمول است و بر بني آدم و مرغ و مور و مگس به چشم تلطف و اشفاق مي نگرد. اما در همان حال دافعه قومي نيز دارد و از آن چه نامردمي و غير اخلاقي و مفسد و فاسد است كناره مي گيرد. مردم ايران طعم تلخ مغلوب شدن در برابر شمشير را بارها تجربه كرده اند و بعد از دوره هاي درخشان و پيروزمند زندگي سياسي ـ نظامي طولاني، به كرات نيز شاهد تسخيز سرزمين خود به وسيله ديگران و تسليم ظاهري در برابر پرخاشگران بي منطق و متجاوز بودهاند، ولي راز عدم قبول رفتار و آداب و رسوم غير موجه آنان در همين است كه دافعه نيرومند به كمك فرهنگ پربار و توانا و زاينده جامعه آمده و با براهين ساطعه سلوك ناهنجار و غير قابل توجيه خلافكاران را محكوم و مخذول كرده است.

اينكه در مباني اعتقادي مردم خير و شر، و خوبي و بدي در تعارض دائمي قرار داشته اند، بدان معني است كه در تفكر آنان جاي وسيعي نيز به نمايش رفتار و گفتار و انديشه ناصواب اختصاص يافته است،  و پاكي و ناپاكي، درستي يا نادرستي، راستي و دورغ، بلندي و پستي وهمه اضداد ديگري كه در جهان معني تحقق مي يابند، مفاهيم پايداري پيدا كرده اند. فرد ايراني خود را ملزم ديده است كه از تاريكي اجتناب كند و از تبهكاري دوري گزيند و حتي در بحراني ترين مواقع حيات دشوار خويش نيز، جانب حق را نگاه دارد و اگر موفق به جلوگيري از ستم و شقاوت و بيدادي نباشد، درست كم از تعمق و توسعه حدود آن بپرهيزد.

تاريخ ايران پر است از حضور عناصري كه با متن اساسي فرهنگ جامعه در تضاد قرار داشته و به هر حيلت نظامي و سياسي و فرهنگي راه به درون مرزها گشوده اند،  ولي غيرت قومي و مردمي و عصبيتي كه برخاسته از بينايي و دانايي عمومي است موجب شده است تا با واكنشهاي صحيح و به موقع از بروز فجايع پيش گيرد و بر سينه نامحرم دست رد زند. به تعبير خواجه شيراز، كه مصداق روزگار وي و   بسي ايام ديگر است، هموطنان وي مترنم بوده اند كه :

ببين در آينه جام نقش بندي غيب                  كه كس به ياد ندارد چنين عجب ز مني

ز تندباد حوادث نمي توان ديدن            در اين چمن كه گلي بوده است 

از آن سموم كه برطرف بوستان بگذشت   عجب كه بوي گلي هست و رنگ ياسمني

به صبر كوش تو اي دل كه حق رها نكندچنين عزيز نگيني به دست اهرمني

هر آنچه كه در فرهنگ ايراني در فضليت « صبر » و « بردباري » و « گذشت » و « حوصله » و « تامل » و نظاير آنها آمده است، في الحقيقه نماينده بي طالعي مردمي است كه به دست « اهرمنان » گرفتار بوده اند و از راههاي دفع ستم و رفع محن يكي را هم اين گونه تشخيص داده اند كه صبرهاي عظيم در پيش گيرند تا از شدت و حدت وقايع و واقعه آفرينان كاسته شود و « كلبه هاي احزان » دگرباره گلستان گردد.

ج ـ قابليت تلفيق و تطبيق با امور و اشياي غير مترقب و حوادث پيش بيني نشده : اين نكته نيز همانند ديگر امور اجتماعي به ساير مسائل همانند پيوسته است و ايراني را مخير مي گرداند كه به مدد ارزشهاي مندرج در حيات فرهنگي خود همواره به جستجو پردازد و بهترينها را انتخاب كند.

عوامل بي شماري،  كه مهمترين آنها استقرار كشور در منطقه اي مهاجم پذير و مهاجر ياب مي تواند تلقي شود، به ايرانيان كمك كرده است تا از دستاوردهاي نيك و بد ديگران آگاهي يابند و در عرصه هاي مادي و معنوي تمدن، حاصل كار بسياري را معاينه بنمايند. گزينشي كه در هر مرحله از برخوردهاي اجتماعي و علمي وادبي وهنري وغيره اتفاق افتاده، به منزله انتخاب اصلح انجام گرفته و با مشابهات اصيل خود در فرهنگ ايراني به سه صورت برخورد كرده است.

1ـ حفظ اصالت شيء و يا امر معين، كه طبيعتا از دستكاري ها دور مانده و به دليل حرمت و تقدس يا اعتبار خاص و جهاني خود، همان گونه كه در اساس وجود داشته، محفوظ نگاه داشته شده است. در اين مورد، طبيعت ايراني اصرار ورزيده است تا از بهترينهاي پديده مورد نظر استفاده برد و نيازهاي خود را با دقايق مندج در امر هماهنگ بدارد.

2ـ مرحله ديگر سعي مفرطي است كه در فضاي حيات ايراني براي سازگاري با نوآوريها و عناصر مفيد و مناسب بيگانه به كار آمده و بر آن نمط، از هر فرتي براي كسب كمال بهره بر گرفته شده است. تغييراتي كه در آحاد و اجزاي امر و يا  شيء مورد نظر حاصل مي شود، در حقيقت تلاش خلاقي را براي ايراني كردن آن در بر مي گيرد و تا بدانجا پيش مي رود كه نكته مقبولي را از دست نگذارد.

3ـ سخن آخر آن است كه  تغييرات محدثه ناشي از قواي دماغي ايرانيان در آنچه مطلوب و منظورشان قرار گرفته، چنان قوي بوده كه به مرو بدعتي ايجاد كرده و اصالت اوليه امر را تحليل برده است. سليقه ايراني در اين خصوص چنان است كه :

-       پديده را در ترازي والا مي نگرد.

-       نياز دائمي بدان را تشخيص مي دهد و جدي مي گيرد.

-       از تعبد و اطاعت محكومانه تبرا مي ورزد و به تعبير ديگر، زور و فشار و جبر را به عمد يك سو مي گذارد.

-       شوق و هيجان قبول و تعلق پذيري را احساس مي كند.

-       به كاهش كاستيها و افزايش فزونيها مي پردازد و سليقه و ميل و روح و اراده خود را در پيدايش پديده مطلوب به كار مي گيرد.

-       و سرانجام، با استفاده دائمي و ايجاد تغييرات مداوم در آن، مظهر ديگري خلق مي كند كه نه تنها نام نشاني از گذشته دور خود با خود دارد بلكه به همه حيثدر فراخناي فرهنگي جديد مستحيل و متبدل شده است.

وسعت قلمروهاي تحت تسلط ايران و كثرت حضور مهمانان خوانده و ناخوانده بيدن كشو، فسحت ميدان عملي را براي ذهنها و دماغهاي سازنده و مبدع ايراني پديد آورده است تا به قدر همت از بهترينهاي جهاني، كه به قوت و راي ديگرانراست آمده است، برخوردار شوند واز مساعي نيكوي ديگر فرزندان آدمي نصيب برگيرند.

نكته نهايي در قبول و نگهداري ملكات فاضله ديگران در نظر ايرانيان آن است كه حدود فايده بخشي معنوي و مادي آن تا به چه پايه باشد و قابليت دوام امر در عرصه زندگي مردم به كجا رسد. هر قدر كه پديده اي دلنشين تر و موزونتر و زيباتر بوده، اشتياق قاطبه متوجهان را براي تملك و تسلط بر خود افزونتر گردانيده و به مرور زمان فرصت بيشتري براي ماندگاري در ميان مردم پيدا كرده است. به اضافه كه تنها پذيرش « خواص »  و « زبدگان » نيست كه موجب اساسي دوام امر است، چنان گروه از مردم همواره مي توانند، به دليل روشن بيني و تيزنگري و دور انديشي خود، زودتر از « عوام » به اعتبار و اهميت امري واقف شوند، ولي براي حضور دائمي و پيوسته در عرصه زندگي ايرانيان، تنها همين « قبول عام » و « منافع ناس » است كه ضمان خواهد بود!

د ـ ترقي خواهي و نوگرايي، از جمله شئون ديگري است كه نياز ايرانيان آگاه و زبده و زنده را بر مي آورد. بسياري از ملل قديمي، كه همپايه اين مرد مي زيسته اند، هر گاه كه به مسائل تازه اي برخورد كرده اند كه با تقاويم ارزشي آنان در باب اشيا و امور تضاد و متناقض بوده و يا كوشش جديدي را براي همراهي با دنياي متحول ايجاب مي كرده است، از كشش و كوشش بازمانده اند و در عرصه رقابتهاي ناگزير و تنازعهاي جاودانه تاريخي منزل به ديگر كسان سپرده اند.

توان خلاقيت و دوست داشتن نو آوري و تدارك اسباب جديدي كه بتواند شان و تراز تازه اي فراهم كند و فاصله ميان ملل و اقوام متحرك و زنده و پرتلاش را با امم قديم از ميان بردارد، همه وقت و همه جا دشواريهاي عظيمي داشته است و فراوان اند دولتها و مردمي كه چون سختي ديده اند به تلخي و بدبختي مرده اند، و يا چنان جذب نيروها و آثار تازه بدانها رسيده شده اند كه با لكليه خود و هويت تاريخي خود را از دست داده اند. ارائه انديشه هاي جديد مستلزم قوتي است كه در ذات تمدنهاي زنده وجود دارد و از خود باختگي و اضمحلال آنان در خلا سوانح طوفاني و وقايع اعجاب انگيز جلوگيري مي كند.

عرصه هاي تزاحم دائمي انسانها گاه از چنان خشونت و حدتي متاثر است كه جز مدرم نيرومند و با استقامت و پر توان و خلاق را مجال بقا نمي ماند و در اين ميانه كساني به حفظ هستي خود سرافرازي مي يابند كه از قافله تغييرات الزامي مدني ملل ديگر عقب نمانند و در درون ديوارهاي بلند تحجرگرايي خويشتن بيني پوسيده و فرسوده نگردند. استعدادهاي مغزي و ساز و كارهاي حيات فعال اجتماعي، با نمونه ارزشهايي همراهي مي كند كه در آن فرد را به كوشش و تلاش وا مي دارد و قبول زندگي بهتر را الزامي و رغبت انگيز نشان مي دهد. چنين خصلتي اعضاي جامعه را وا مي دارد كه كمبودها را در هر باب جستجو و رفع كنند و ضرورت همگامي با ملل راقي  را مغتنم شمارند. سهمي كه ايرانيان در گسترش فرهنگ جهاني دارند، به نوبه خود سزاوار توجه است و اگرهمه ابعاد  فعاليتهايمادي و معنوي تمدن را در ميان نگيرد، به طور صريح در مباني فكري و ذوقي و هنر، به حد خود شايستگيهاي عرضه داشته است كه موقعيت آنان را در صف ملل پيشرفته تثبيت مي كند. به ضرش قاطع، هيچ ملتي را نيز مي توان يافت كه در همه زمينه ها از موفقيت چشمگيري برخوردار بوده باشند، آنچه مهم است آن است كه به عقم و نازايي دچار نشوند و به قهقرا نروند، خود را كم نگيرند و به زبوني و پستي روي نكنند، به منابع خلاقه اقبال كنند و از بدعتهاي مفيد روي نگردانند، زندگاني افراد آدمي را در تحول دائمي و تكامل پيوسته بينگارند و نقش خود را براي قبول مسئوليتهاي بزرگ و ايفاي سزاوار آنها به ديگران وا نگذارند.

نوگرايي ايرانيان هميشه به صورت اعجاب انگيزي انظار ملل ديگر را به خود متوجه ساخته است، واينكه تلاش ورزيده اند تا از ديگران عقب نمانند و عناصر جديد و جالب را به موقع خود جذب كنند و نحوه همپايي خويش را در عرصه رقابتها و همسريهاي جهاني آشكار سازند، سخت چشمگير بوده است. اينان حتي در مواردي نيز كه ابتكار عمل را از دست داده اند، كوشيده اند كه با برخوردهاي درست ومسلط از قبول ضعف اجتناب ورزند و پس از تشخيص نقاط قوت خود و نحوه رويارويي با هر پديده تازه به صورت آگاهانه اي اجزاي مفيد آنرا جذب كنند. ذوق و شوق عمومي ايرانيان براي حضور در عرصه فعاليتهاي علمي و مردمي تحسين انگيز بوده است و بلاشك آثار خلاقه بي شمار آنان را در خدمات كثيري مي توان ملاحظه كرد كه در تمامي هزاره هاي حيات پر بركت فرهنگي آنان مشهود بوده و مشهور مانده است.

خلاصه اين كه ذهن ايراني از سكون مي گريزد و سكوت را درهم مي شكند، هر جا كه دسترسي دارد به دامن تحقيق دست مي برد و مرزهاي خلاقيت و بدعت را فراخي مي دهد،  نوآوري را دوست مي دارد و از تقليد صرف مي گريزد، كمتر پديده اي است كه در دستهاي او شكل اوليه خود را حفظ كند و دچار تغيير نگردد و اين بدان سبب است كه در كمتر مواردي است كه خود را ببازد و چشم بسته تسليم حوادث و پديده هاي تازه شود!

هـ ـ خصيصه اطاعت از روسا و بزرگان قوم، با آنكه به ظاهر مصدر خرابيهاي فراوان و لطمات بي پايان شده است،  در فرهنگ ايراني مقام والا و ثابتي دارد. اينكه گروههاي حاكم. در خلال همه عمرهاي درازي كه بر مردم و مملكت گذشته، از چه تدابيري براي مشروعيت بخشيدن به حاكميت خود استفاده كرده اند، سختي ديگر است و در سوابق اين بحث نيز بدان اشارت رفته است، ولي بدان معني نيست كه ايرانيان را از پيروي دستورهاي حكومت مركزي و قشر حكومتگر بري كند. خوب يا بد، مردم ايران در هماره تاريخ عادت كرده اند كه از بزرگان خويش اطاعت كنند و از سردمداران جامعه، كه زمام امور را در كف مي گيرند، فرمانبري نمايند.

هسته مركزي قدرت،  كه الزما هم هميشه از عناصر ايراني تشكيل نمي شده و نماينده تام منويات جامعه خود نيز نبوده است، از ساز و كار ويژه اي برخوردار است كه در فرهنگ مردمي سخت ريشه دوانيده و به رغم آزردگي تاريخي مردم از اكثريت قريب به اتفاق حكومتها، جايگاه مطمئني برايشان ايجاد كرده است. بدان نحو كه مهمترين مسئله سردمداران حكومتي هميشه حذف گروههاي معارض مشابه و مدعي بوده است، و همان قدر كه بر سرير سيادت تمكن مي يافته اند، ديگر از ميان  جمع و جانب مردم، مخالف سركشي نمي يافته اند.

اين امر، به يقين، دلايل حدوث و برقراري خاص خود را دارد كه در راس همه آنها مي توان تبراي عمومي را از نوعي سياست و آلودگي هايي ناشي از آن دانست كه به ذعم توده با فعاليتهاي سياسي در مفهوم سنتي كلام تقارن نداشته است، و از سوي ديگر، ملاحظه معقول طوفانهايي هم بوده است كه به صد گوهر نمي ارزيده است. تبليغات پردامنه دولتمردان نيز گاه از چنان مجراهاي باز و وسيعي گذر مي كرد كه عملا كارهاي حكومتي را مخصوص عده معدودي مي شمرد و بيرون از آن دايره را جرئت فراز انديشي نمي ماند. شايد عامل اساسي ديگر اخلاقي بودن عمومي و عميق جامعه تلقي مي شود كه با ملاحظه بد اخلاقيهاي دست اندركاران، هميشه، زور و زر و تزوير را در كنار هم مي ديد و تشبت به مقامات حكومتي را، جز براي حكيماني كه هيچ گاه در حاكميت پايدار نمي ماندند، فساد و متعذر مي شمرد. با اين همه، اين را نيز هر كسي، نه به فراست كه به سادگي، مي دانست و به راي العين مي ديد كه حفظ امنيت و تنظيم امور ملك به قدرت مركزي وابسته است، آن هم قدرتي كه وقتي خود را به اريكه رسانيد، بايد حمايت شود و ضمانت سلامت مردم بي پناه و تهي دست را تامين كند.

استحكام پايه هاي حكومت ايراني در درون ايران آرزوي هر ايراني بود، چون با تقويت منطقي چنين دستگاهي سركشان مردم آزار داخلي از ميان مي رفتند و يا جرئت تعدي نمي يافتند. تكليف دشمنان دائمي كشور نيز در برابر چنان نظام مسلطي روشن بود و بالمآن در ملاحظات سياسي نظامي خود به تامل ناچار مي شدند. هم تكليف حكومتها در برابر مردم روشن بود و هم حدود خدمت خلق به ارباب قدرت صراحت داشت، بنابراين، جز اين نمي ماند كه كسي جالس سرير و مصطبه فرمانروايي باشد و خيال خود و بسياري را از اين باب راحت نگاه دارد. چنين كسي در همه جا حكمش نافذ مي ماند و بر جان و مال مردم از خود آنان اوليتر مي نمود !

گفته اند كه در ميان ملل حيه عالم دو قوم ايراني و آلماني را از اين نظر مشابهت است و هر دو از فرهنگ و خصيصه هايي برخوردارند كه آنان را نسبت به روساي خود در تمامي سلسله مراتبي كه د ارند، خاضع و متواضع نگاه مي دارد. چنين خصوصياتي البته مشكلات و مسائل خاص خود را هم  داراست كه در نظري اجمالي به دو دسته نيكها و بدها تقسيم مي شود :

1ـ دشواري هاي اساسي :

ـ دور نگار داشتن جامعه از كم و كيف امور و سرنوشت سياسي خود، بدان گونه كه اختيار را هميشه در كف ديگران پندارند و در مواقع حساس و بحراني از اتخاذ تصميمهاي به موقع عاجز بمانند.

ـ اتكا به انساني واحد، كه هر آينه لغزشي در كار او افتد، ملك را بلغزاند و خبط دماغ و بيماري و نابساماني حال وي سلسله ها بجنباند. تاريخ ايران گواهي مي دهد كه تمامي بحرانها و شكستها بر اثر ضعف و درماندگي فرمانروايان خائف و خاطيي پيش آمده است.

لابد چنين كسي به حسب طبيعت، منافع خود و خانواده و بستگان را بر مصالح دير پاي خلق مقدم مي دارد و آنجا كه پاي انتخاب و فداكاري به ميان آيد، جانب خويشان خويش را نگاه مي دارد.

ـ فاصله بين راع و رعيت را زياد كند و حكام را به نوعي گوش استماع نداشتن و عقب ماندگي از احوال و منويات جامعه راغب گرداند.

2ـ تسهيلات عمده :

ـ در دوران سلامت عقل و اعتدال مزاج، تصميمات مفيد گيرد و سريعا به مرحله اجرا گذارد. از تشويشها بكاهد و دشمنان را سركوب كند و به حيث منافع خود نيز اگر باشد، امنيت ملك و ملت را مقدم دارد.

ـ هويت سياسي يكپارچه جامعه را تامين مي كند و به عنوان مظهر اراده ملت سخن گويد، نام خود را با احترام به اعتبار و عزت و شان عمومي بلند دارد و وحدت ملي و انسجام عمومي را خواستار باشد.

باري، ترقيات عمده، رفاه و فراواني، ارزاني و آساني و كافه تحولات مفيد وقتي رخ داده كه عنصري مسلط و دل آگاه و درد آشنا ب رشهر و ديار حاكم بوده و خيرات و مبرات را وجه حسن زندگي شمرده است.

سخن بر آن است كه جوامع ايراني هماره فرهنگ سياسي خود را داشته اند و از آغازهاي حضور در تاريخ كساني را از ميان خود برگزيده و رتبت سروري داده اند، زبان آنان را مي فهميده و نيازهايشان را تشخيص مي داده است و چون در ابتدا نيز ميان چوپان و رمه تفاوت محسوسي نبوده و همزباني و همدلي و همداستاني آنان با يكديگر همسوي و همعناني داشته، به تبع نيك و بد چنان فرمانرواني نيز بيك و بد جامعه محسوب مي شده، ولي به مرور فساد ناشي از حكومتهاي فردي نالايق بالا گرفته و به جايي رسيده است كه زيانهاي حكومتها بر سودي كه احيانا مي داشته اند، برتري يافته است. خسران مبين اطاعتهاي كوركورانه به حدي است كه مي توان گفت كمتر رئيسي فراخور اعتماد فرودستان خويش، شايستگي خدمت به آنان را پيدا كرده و متناسب شان و رتبت فداكار و صميمت توده ها، منزلت سالاري يافته است.

وـ اخلاقي بودن و مذهبي بودن، تصوير تمام نماي چهره فرهنگ مردمي است. خصوصيات اقاليم گرم و خشك، و صحاري سوزان و لايتناهي، ايرانيان را مردمي خونگرم و مهربان و قدردان و حق شناس بار آورده است. در اين فرهنگ، كه هر عمل اجري و هر كرده جزايي دارد، لطف و دوستي و محبت و انسانيت را چنان مقامي است كه با هر ذره از تار و پود وجود انسانها مرتبط است. با بهره گيري از عشق و صميمت تا اعماق هر ديلي مي توان نفوذ كرد و ديواره هايي هر قدر استوار و مستحكم و منزوي را لرزاند.

پاداش خير به هر خدمتي چنان در عرصه ذهن ايراني راسخ است كه به جرئت مي توان گفت محال است كه هرگز فرد نيكوكار و معادل كار انجام شده او را از خاطر به در كند. همه ارزشهاي والاي اخلاقي كه جاي بلندي در مذاهب آسماني دارد در فرهنگ ايراني پياگاه مخصوص به خود را پيدا كرده و در عمق دل و جان مردم مهربان اين سامان نفوذ بي تزاحم و پايداري يافته است تا آنجا كه مي توان گفت ملكه قلبي آنان شده است.

ايرانيان از بدو تاريخ تاكنون به صورت مردمي محجوب و با حيا شناخته شده اند، چهره عمومي مرد و زن شرم آگين و خجالتي است و چنان است كه گويي حتي در خلوت خانه هاي خود نيز مقيد مي زيند و در برابر انساب و محارم هم همه حدود و قيود را نمي شكنند. لباسهاي محلي و ملي، هميشه مسئوليتي بيش از دفع سرما و رفع گرما را با خود داشته، و گذشته از زيبايي و آراستگي و تناسب، وظيفه پوششي خاص اندامهاي شاخص انساني را نيز متوجه بوده است. فرهنگ برهنگي يا برهنگي فرهنگي در فضاي زندگي سنتي ايرانيان غريب است و بيگانگي تام و تمام با نهادهاي اخلاقي آنان دارد. انديشه پوشيدگي چنان بر مزاج انسان ايراني غالب است كه گويي در زير پوست بدنها جا كرده و در عمق دلها و دماغها نشسته است. به عبارت ديگر، حتي چهره بي نقاب ايراني نيز حجاب دارد و در پوشش ضخيم و جدا نشدني از معنويت و اخلاق و آزرم دلنواز مستور است.

عشق و دوستي صورت ديگري از بيان احساسات و ذوق ظريف مردم را در بر مي گيرد و نيروي عظيم ناشي از تلطيف عارفانه آن، سراسر فعاليتها و كوششهاي معنوي و مادي توده ها را مي پوشاند. علاقه به مظاهر آفرينش و ستايش زيباييهاي بي شمار هستي، فرهنگ پرباري را آفريده است كه از ابتداي ورود ايرانيان به ساحت مدني ملل عالم نياز به شناسايي ذات لم يزل لايزال را بديهي ساخته و شورانگيزترين حماسه هاي عاشقانه بندگان خالص را به پيشگاه خداوند جليل تقديم داشته است. ايرانيان به حقيقت زيباترين روحهاي پرستنده را در ميان خود ديده اندو مي بينند و دلبستگي آنان به صور كمال، تقريبا تمامي صفحات ادب بي نظير ايراني را انباشته است.

ايثار، كه خود از مقوله تعليمات شريف ديني است، در فرهنگ ايراني جاي ويژه اي دارد. مردمان به فداكاري و سربازي در راه دوست و دوستي چنان خو گرفته اند كه به مفاهيمي چون « از جان گذشتگي » و « جانبازي » جاني تازه مي دهند و هر زمان در مقياسها فردي و اجتماعي آثاري از آنان مشهود مي شود كه مرزهاي جديدي از عشق و شجاعت را پديد مي آورد.

عدالت طلبي، خيرخواهي، دستگيري از درماندگان و ضعيفان، گشايش ابواب بر، تعظيم بزرگان خانواده، جلب رضاي والدين، دوست داشتن فرزندان، نيكي به اقارب و انساب، گذشته از دعاوي و حقوق فردي خويش در برابر ديگران و خاصه جوانمردي و مروت با دوستان و مداراي با دشمنان، واگذاري ملك و مال در راه حق و در طريق نجات محرومان، جلوگيري از ظلم ظالمان و همدردي با بلاكشان و محرومان و محكومان روي زمين و بسياري ديگر از خصوصياتي كه مايه اعتلاي نفس و امتياز انسان از بهايم است. در اين فرهنگ جاي برجسته اي دارد و الگوهاي ذهني و حقيقي ايرانيان بدانها حليت يافته اند. به اضافه كه در حقيقت، انسان ايراني اساسا موجودي مذهبي است و در جزء و كل موجوديت معلوم چند هزار ساله خود، با خالق جهان و نظام حاكم بر هستي ارتباط محكم و لايتجزا دارد. اصل و منشا همه خوبيها را به خداوند متصل مي داند و اراده او را براي تعيين سرنوشت در روز داوري به ياري مي خواند.

زـ قهرمان دوستي، في نفسه بدان تحليل است كه جامعه مردمان و زنان برجسته اي را از دامان خود بر مي كشد و جداي از زندگي شاهان منتسبان بدانها، كه عناصر رسمي حكومتهايند و نماينده تفوق قهر و غلبه بر مردم محسوب مي شوند، پاسشان مي دارد ودر تكريمشان اهتمام مي ورزد. حضور قهرمانان مردمي در متن ذهنيات، خلقيات، تفكرات تاريخي و حوادث برجسته اي كه بر ملت و مملكت گذشته، نشان از آرزومندي جامعه براي تداوم موجوديت آنان دارد ودر همان حال نمايانگر خواست زادن و آفريدن و رشد دادن و به عرصه رسانيدن آنان نيز هست. مختصرا عوامل ذيل را معد نظر مي توان شناخت :

1ـ جامعه زي خود مردان و زناني دارد و بدين نحو روز بازار قهرمانيهاي سلاطين را به خود آنان وامي گذارد.

2ـ اين قهرمانان در عرصه هاي مختلف حيات سياسي، اجتماعي، فرهنگي، ديني، اخلاقي، علمي، نظامي و غيره جلوه مي كند و با اعمال خارق عادت نشان از بلندي همت و وسعت نظر و قوت اراده و فزوني فكر و عمق معنويت و تقواي مردمي دارند. اينان در واقع الگوهاي اساسي رفتاري و گفتاري و فكري جامعه اند و آن طور كه مستفاد مي شود و در فرهنگ ايراني جايز است همه محامد مورد نظر و يا بسياري از آنها را با خود حمل مي كند.

3ـ چون وجود چنان نامداراني درهر دوره از حيات پرتعب ملت ضرورت دارد و خواستني است، لا محاله فرهنگ انتظار به قوت و استقامت برجاي مي ماند و همراه و همقدم با آن از تمكين به وضع موجود و تسليم به تشبثات قدرتمندان روزگار جلوه مي گيرد. به سخت ديگر، توده ايراني همواره درهاي رحمت حق را به روي خود باز مي يابد و از نا اميدي و حرمان، كه مستوجب ناتواني و خذلان است، پرهيز مي كند.

4 ـ نقطه نظرهاي زندگي قهرمانان و يكه مردان حيات ايراني چنان بالاست كه بالكليه مردمي است و في الجمله از آرانهاي اخلاقي ملي و انساني حمايت دارد. لابد كه چنين كساني مرزهاي دو رويي و نيرنگ و تشبثات خود خواهانه و خود محور جويانه دولتمردان متداول را پشت سر مي گذارند، معيارهاي آنان را به پوچي مي رسانند و ارزشهايي را پست و بي مقدار مي گردانند.

به بيان ديگر، نقل است كه قهرمان خود زاده آرزوهاي پنهاني و آرمانهاي سركوب شده اجتماعي است كه در شرايط اختناق جان مي گيرد و در درون ذهنها رشد مي كند و اعم از اساطيري، باستاني، تاريخي، مذهبي، ملي، عاميانه و ... در متن زندگي مردم جا مي يابد.

بدين نحو، مرزهاي زمان مي شكند و اسطوره قهرماني اقتدار ملي بر ناتواناييهاي روزمره توانايي مي يابد و ناشدنيها را به عرصه شدن مي آورد. تعدد آنها، اهميتشان، نوع كارهايي كه انجام مي دهند و انتظاراتي را كه برآورده مي كنند، همه متكي بر شدت و ضعف دشواريهايي است كه روح در زنجير و متلاطم ملي در فضاي معيني از هستي و صيرورت خود احساس مي كند و بازتاب تلاشهاي پردامنه اش را در قالبهايي غالبا تخيلي و افسانه اي به نمايش مي گذارد.

براي ملت ايران، كه در هماره تاريخ از ستم زورمندان متاثر بوده و در زير فشار حكومتهاي مطلقه و خشن و نادان پشت دو تا كرده است، وجود قهرمانان بزرگ، كه به مثابه مظاهر اراده ملي اند، هميشه ضروري بوده است. اينان در همه ادوار حيات او بوده اند، نوبه نو به وجود آمده اند، در متن انتظارات مردمي زيسته اند واعم از واقعي با خيالي، قديمي يا جديد، بزرگ يا كوچك، زودگذر يا ديرپاي نقشهاي عمده اي را در لحظات حساس حيات ملي برعهده داشته اند. آنان را في الجمله بايد خط الراسهاي قللي دانست كه وظيفه پيوند دادن مناطق گوناگون به ظاهر پراكنده را بر دوش مي كشند. تيرها و ستونها راهنمايي را شبيهند كه در صحراهاي وسيع و بيابانهاي بس بي انتهاي كوير مسافران را هدايت مي كنند و يا خود گلهايي را ماننده اند كه در شوره زار استبداد كهم مي رويند و زندگانيشان نيز به مثابه گلبرگهاي بهاري لطيف، زيبا، دلنواز و عزيز است.

باري كه فضاي تمدن ايراني به وجود آنان معطر است و در مجموع امتيازات ذيل را به آنان تخصيص مي دهد :

ـ نماينده اخلاق برترند و از ضعف و زبوني دورند، به عبارت ديگر، مُثُلِ اعلاي كفايت هايند و مظهر تام خوبيها.

ـ خير مردم و مملكت را مي خواهند و از خبث و خيانت و نامردمي نفرت دارند.

ـ دوران آنان دوران طلايي روزگار ايراني است و بهترينهاي مورد توقع جامعه در مدت زندگاني و حضور آنان، حتي به صورت زودگذر، تحقق يافته است.

ـ مرگ آنان، عمدتا شهادت گونه است و در راه انجام وظايف بزرگي كه داشته اند صورت پذيرفته. قاتلان آنها هم بدترين مردم روزگار خود بوده اند و نماينده كامل پستي و خيانت و درماندگي و بداخلاقي، بدين گونه اينان مظلومان تاريخ ايران اند و مظهر مظلوميت و ستمديدگي مردم جهان. امري كه به ذائقه ايراني شيرين است.

ـ هيچ خلاف و حتي ترك اولاي مذهبي و اخلاقي و ملي را بدانان نسبت نمي توان داد. بالعكس، مردمي در قالب فضايل آشكار و ارزشهاي مقبول جامعه اند و مصالح ابدي آن را به ديده دارند.

ـ زندگي آنان سرشار از خوارق عادت است و في الواقع بيش از هر فرد آدمي ملموس و محسوسند و قوت و جسامت و جسارت دارند. برخيها نيز عمرهاي دراز داشته اند و به اموري نتوانستني دست يافته اند.

ـ نه مكان معيني آنان را سزاست و نه گاه و دوره محدودي.

ـ مجموع آنچه از ايشان صادر شده است، به مقام طهارت و پاكي مخصوصي ارتقايشان داده و از تقدس مكتوم در فضاي روحاني جامعه برخوردارشان ساخته است.

ـ ديگر آنكه آنان مرزهاي تعلق را شكسته اند، پدر همه اند و مادر همه، برادر همه اند و خواهر همه. بزرگتر همگان اند و كهتر همگان، نيروهايشان به همه جا مي رسد و در لحظات بحراني حيات اجتماعي روحهايشان به همه مدد مي رساند.

پس جامعه ياوران خود را دارد و در هيچ مرحله اي دستش تهي و پشتش خالي نيست. اينان كه نه شاهان اند و نه شاهزادگان، چهره مردمي دارند و حافظ ناموس ملي اند، اگر كسي را سزد كه كوس مردمي كوبد، آنان را اقتفا بايد كرد و اگر خواهد كه طريق خدمت گيرد. هم به چنان مردمي كه از سام نريمان و رستم داستان تا آرش كمانگير و آريو برزن دلير تا آرش كمانگير و بزرگمهر خردمند و ابومسلم خراساني و خواجه شمس الدين محمد حافظ و شيخ شامل داغستاني و ميرزا محمد تقي خان اميركبير و كثيري ديگر خويشاوندي اخلاقي دارند، تاسي بايد جست.

اينكه در تاريخ ايران افراد علمي جز حكام نبوده اند و آنان نيز هميشه تاريخ نويسان و دبيران را ناگزير به نوشتن شرح مدايح و جهانگيريها و صفات ناداشته خود كردها ند، باعث شده است كه ذكر دلاوريها و فداكاريها و خصلتهاي مطلوب جامعه در قالب اشخاص بدون چهره و يا حكايات عام عنوان شود و اهل قلم، وقتي كه سخن از گذشته هاي دور به ميان مي آورند، تنها به ذكر محامد مردمي اعتنا كنند كه به تاريخ پيوسته اند و نشاني ثابت ندارند. انتخاب صفات مطلوب پيش و پس كردن واقعه ها، و حتي جابه جايي نام اشخاص و زمان و مكان آنان، برعهده مردمي است كه « بهترينها » را در اختيار مي گيرند و « برترين قهرمانان » را با مصالح موجود خويش مي سازند.

رابطه سالم بين مردم و قهرمانان هميشگي است، در خلال زمانها بسيار چيزها بدانان مي دهند و برخي چيزها را نيز از آنان مي گيرند تا آنجا كه موجود قهرمان چهره مطلوب و محبوب تاريخي خود را براي هميشه حفظ كند و در زمره « بي مرگاني » در آيد كه سزاوار جاي گرفتن در ذهن و حافظه مردم و آغوش نوازش بخش ملت خود شود.

ح ـ جمال گرايي، از خصايص ديگر  تمدن ايراني است كه تكيه بر ذوقهاي سليم و احساسات لطيف و ممتاز مردم ايران دارد. سببهاي جغرافيايي آب و هوايي نيز البته كمك كرده است تا به صورت عام طبايع رقت يابند و از لطافت و جذبه و صباحت خاص برخوردار بمانند. عوامل مختلفي كه بدين كار كمك مي رسانند همانهايند كه مانند آب و هوا، مشخصه هاي قومي، نوع و كيفيت تغذيه، جو فرهنگي و اجتماعي و خاصه محيط و مقتضيات ناشي از آن در همه امور كلي ايرانيان دخيل بوده اند و به مصداق « كل اناء يترشح بما فيه » (از كوزه همان برون تراود كه در اوست)، تراوشهاي ذهني و مصنوعات هنري و پديده هاي ذوقي آنان را به حليت دلفريبشان آراسه داشته است.

جمال گرايي ايراني از كمال گرايي او جدا نيست و به حقيقت تلاش مقبولي است كه مردمي به عرصه رشد رسيده و مراتبي ابتدايي و تشويش آميز را پشت سر نهاده و به درجاتي متعالي از تشخيص بهتر و انتخاب اصلح نايل شده، از خود نشان مي دهند. سابقه آن نيز در ايران طولاني است و به ابتدايي ترين ازمنه اي مي رسد كه از حدود ده هزار سال پيش آثاري از پديده هاي هنري ساكنان ملك به دست آمده است. مشخصات عمومي هنرهاي ايراني و بدايع صنايعي كه به وجود آورده اند، چنين است :

1ـ از منابع درون مرزي الهام گرفته و غالبا نقشهاي موجود در آثار محيطي را بر خود ثبت كرده است.

2ـ از پيچيدگي هاي موجود در تفكر ايراني و به سخن ديگر، جهان بيني او نشئت گرفته و اموري را با هم تلفيق كرده است كه عمدتا ذهني هنرمند است و غوامض روح او را در خود منعكس مي كند.

3ـ زيبايي جزء اساسي هر پديده است و نمودي دلفريب و پركشش و هيجاني دارد.

4ـ در هر يك از اجزاي پديده هاي هماهنگي مشهود است و در مجموعه كار و هيئت اصلي نيز تناسب عمومي ملحوظ مي نمايد.

5ـ اشيا منحصر به فردند و تمايزاتي ويژه خود دارند.

6ـ غرابتي عقلي در كس بر نمي انگيزند و في الحقيقه با كمال گرايي انساني مقارنه دارند.

7ـ مبالغه ها و گزافه ها در قالبي پسنديده عرضه مي شوند و مرزهاي خردناب را نمي شكنند.

8 ـ تصورات و حيالگراييها نماينده و سعت نظر اهل آنهاست و به اغراقات پوچ و ميان تهي محدود نمي ماند.

9ـ طبيعت گرايي و برخورداري از مآثر و آثار محيط غني ايران در همه جيز منعكس است.

10ـ هر پديده غيري نيز كه به عرصه ذهنيت و خلاقيت ايراني راه يافته، در گذر از صافيهاي فكري او صبغه موجوديت استوارش را بر خويش ديده و لامحاله هيئتي ايراني يافته است.

11ـ نازك خيالي ايراني و تلاشهاي هنرمندانه اين عنصر مقاومي كه با هزار گريزي و ترفند زمانه ناسزاوار را همراهي مي كند و مي كوشد تا ناهمواريهاي مسير را با صد تدبير زيركانه هموار بگرداند،      در همه آثار به جا مانده مادي و معنوي وي مي توان ديد و شاهكارهايي از خلاقيت و دقت نظر و حوصله و  صبر عظيم او را براي آفرينش اثري بديع و بكر در هر گوشه اي مي شود نگريست.

معلوم است كه ايرانيان نيز، همانند بسياري از ملل ديگر جهان، در برخي زمينه ها استعدادهاي خاص و جهان بيني ويژه خود را دارند و در بخشهايي نيز دنباله رو ديگران بوده اند و چيزهايي را از آنان اقتباس كرده اند. عرصه فعاليتهاي فرهنگي و مدني عالم شاهد داد و ستدهاي ذهني، فكري، مادي و معنوي همه مردمي است كه توان ماندن و رقابت را دارند. ريزه خواري دائمي از خوان نعمت ديگران را عار مي شمرند و هر بار در عرصه اي كه ميسر افتد، سهم مناسب خود را براي پيشبرد اهداف عاليه تكاملي بشر، عرضه مي كنند. زيباييهاي چشمگير فرهنگ ايراني در صنايع و هنرهاي ملي آن همانند ساختمان، كاشي كاري، قالي بافي (و اجزاي متعدد آن)، منبت كاري، خاتم كاري، قلمزني، خط، نقاشي، موسيقي و بالاختصاص شعر و ادب موج مي زند. در بسياري از آنهاست كه تا امروز ايرانيان يگانه ميداندارند و هيچ كس را به رقابت نمي پذيرند و در موارد بي شماري هم بي ترديد وامدار ملل حيه و صاحب راي جهان اند و نقش آنان را در پيشبرد تمدنها و گسترش مرزهاي دانش و فن به ديده تكريم مي نگرند.

آنچه در سراسر دستاوردهاي مادي و معنوي آنان صراحت دارد، هماهنگي اجزاي پديده ها با يكديگر و در مجموع با كل موجوديت قديم مدني ملت است، به نوعي كه جوامع ايراني را، از گذشته هاي دور تا امروز، از هويت واحدي برخوردار مي سازد و تمامي تحولات كوچك و بزرگي را كه در زندگي ملتي كهنسال رخ داده است، در نظم  و سمط معيني سمت مي دهد. هم بدين نمط است كه ايرانيان، به رغم اختلافات فاحش اقليمي كشور پهناورشان و به رغم تمامي طوفانهاي مهيب متخالفي كه بر هستيشان ورزيده و تا امروز كاستيها و بريدگيهاي چشمگيري را در فضاي عمومي زندگي و ملك و مملكت ايراني پديد آورده، از تصوير اجتماعي روشني برخوردارند. نيروهاي دماغي آنان قوي است و       ضعف و فساد نمي نماياند. شور زندگيشان در جوش است و هر جا كه مجال مي يابد فواره مي زند. بيش از سه هزار سال سابقه زيست مشترك با هم دارند و قديمترين ملت و احد عالم را تشكيل مي دهند. به ترقي خواهي مولع اند و براي ايجاد تغييرات جديد تواناييهاي اعجاب انگيز نشان مي دهند. همچون همه اسلاف خويش اخلاقي مي زيند و دين مقدس اسلام را محور اساسي كار و فعاليت مي شمرند. ابزارهاي زندگي جمعي و مواريث اجتماعي و ملي بي نظيري چون :

-       قوميت انساني مشترك.

-       دين مشترك.

-       سرزمين مشخص و محيط زيست مشترك (با همه منابع كم نظير زميني و دريايي و زير زميني و هوايي).

-       زبان و خط مشترك.

-       آداب و عادت و رسوم و شعاير مشترك.

-       جهان بيني متعالي مشترك.

-       تاريخ چند هزار ساله مشترك.

بدانها مباني اجتماعي مشتركي را تسليم كرده است تا بتوانند سرفراز زندگي كنند و نقش تاريخي خود را در بهبود حيات انسانها و تامين سعادت و تعالي آنان به نحو شايسته اي ايفا كنند.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 02 شهریور 1393 ساعت: 17:05 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 3063

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس