تحقیق دانشجویی - 703

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق و مقاله درباره دزدی در نوجوانان

بازديد: 2659

 

 

مقدمه

دزدي متداولترين جرم نوجوانان است موفت(1969Mopffatt) 500 جوان دزد را مورد مطالعه قرار داده است. در اين مورد عوامل موثر عبارت بوده اند از: زمينه هاي دزدي در خانواده، بي توجهي والدين نسبت به نادرستي عمل، جدائي پدر و مادر، گرفتاري و اشتغال پدر و مادر، سختگيريهاي افراطي در مذهب،نا امني، ارائه الگوها و نمونه هاي بد به وسيله پدر و مادر، تاييد ضمني نادرستي كودك، و يا ازدحام و شلوغي بيش از حد خانه(زيرا وجود جمعيت زياد در خانه سبب مي شود تا كودك نتواند از اشياء متعلق به خود جدا از وسايل ديگران نگهداري به عمل آورد و در نتيجه نوعي بي‌ملاحظگي نسبت به اشيا ديگران در خانه به وجود مي آيد و همين جو، مستقيما در عملكرد بچه نيز تاثير مي‌كند) در ضمن اين كودكان معمولا در نزد معلمين به دانش‌آموزان تنبل شهرت داشته اند. كودك ممكن است نسبت به ديگران احساس حقارت كند، تنها به اين دليل كه پول توجيبي كسب كند.

شنيدن اين كه كودك فقط در خانه دزدي مي كند و اغلب هم فقط از مادر، بسيار متداول است معمولا علت اين عمل، روابط ناسالم فرزند با مادر است اين گونه دزدي، ممكن است عكس العمل پرخاشگرانه اي عليه مادر باشد. اما دزدي كودك در مدرسه، احتمالا به دليل تاثير گروه همسالانش مي باشد البته بايد توجه داشت كه كاري در يك مقطع سني طبيعي و هنجار است در مقاطع ديگر طبيعي و هنجار نخواهد بود. هيچ گاه كودك 2 ساله اي را كه بدون اجازه، اسباب بازي خواهر يا برادرش را برداشته متهم به دزدي نمي كنند؛ اما هيمن كودك اگر در 10 سالگي يا بالاتر به وسائل دوستش در مدرسه، دست دراز مي كند مورد شماتت قرار گرفته و به دردسر مي افتد.

بررسي علت دزدي بيمار گونه (اختلال كنترل تكانه) در دانش آموزان

فرشته رحمتي بجنورد دبيرستان سميه

 

 

 

بيان مساله

در يكي از روزهاي آبان ماه بود كه كلاسي از كلاسهاي دبيرستان سميه را جهت ديدن فيلم آموزش به اتاق تكنولوژي برده بودند كه بعد از اتمام فيلم وقتي دانش آموزان به كلاس مراجعه كرده بودند متوجه شدند كه مبالغي پول كه در كيفشان داشتند وجود ندارد و بعضي از آنها مبلغ زيادي جهت تهيه جزوه آورده بودند و احساس نگراني مي‌كردند و با تحقيقي كه از دانش آموزان همين كلاس و كلاس هاي ديگر شد همگي اظهار مي داشتند كه محدثه ... را در حين ديدن فيلم ديده اند كه به كلاس رفت و آمد مي كرده است. دفتر آموزشگاه دانش آموز را خواست و از او سوالاتي پرسيدند و او همچنان مقاومت مي كرد و ادعا مي كرد كه او پولها را برنداشته و آنها قصد تهمت زدن به او را دارند ولي وقتي به من كه مشاور آموزشگاه بودم ارجاع داده شد بعد از حدودا يك ساعت و اندي صحبت كردن و پس از اينكه كاملا اعتماد كرد و مقاومتي كه در مصاحبه داشت شكسته شد اعتراف به برداشتن پول ها كرد و شروع به گريه كرد و رفت و پولها را آورد و تحويل بنده داد و من به عنوان مشاور به او قول دادم كه اين مساله محرمانه بين من و او بماند و تصميم گرفتم كه اين رفتار ناپسند و ضد اجتماعي را در اين دانش آموز پي گيري كرده و مرتفع نمايم.

توصيف وضع موجود:

الف- معرفي پژوهشگر: فرشته رحمتي مشاور آموزشگاه دبيرستان سميه هستم. داراي مدرك كارشناسي در رشته روان شناسي باليني بوده و داراي 6 سال سابقه خدمت در مشاوره مي باشم و 3 سال در مقطع ابتدايي تدريس داشته ام.

ب- معرفي آموزشگاه: دبيرستان‌ سميه(ايراندخت سابق) از پر جمعيت ترين دبيرستانهاي دخترانه سطح شهر مي باشد و احتمالا تاسيس آن به‌سال 1335 باز مي‌گردد. اين دبيرستان داراي 12 كلاس در هر شيفت مي باشد و تعداد حدود 350 دانش آموز مشغول له تحصيل مي باشند از لحاظ امكانات آموزشي اعم از آزمايشگاه، كتابخانه و سايت كامپيوتر مجهز مي باشد.

ج- مورد مطالعه: محدثه دختر 15 ساله اي است با ظاهري تقريبا نامرتب، اخمو، گوشه گير كه در سال اول دبيرستان مشغول به تحصيل است. محدثه ظاهرا سالهاست كه اين عمل ناپسند را انجام مي دهد ولي تا كنون كسي پي نبرده بود.

اين دانش آموز با توجه به اينكه پرخاشگر بوده و دائما با دانش آموزان درگيري دارد، هيچ دوستي براي خودش انتخاب نكرده است ولي دانش آموز باهوشي است با توجه به اظهارات دبيران، او دانش آموزي است كه اگر در كلاس به درس توجه كند از ميزان يادگيري بالايي برخوردار است.

خانواده او از وضعيت اقتصادي نسبتا خوبي برخوردار است. پدرش بنگاه معاملات مسكن دارد داراي پنج فرزند(سه پسر و دو دختر) كه محدثه فرزند چهارم خانواده است. دو برادر و يك خواهر او ازدواج كرده اند كه هر كدام 2 فرزند دارند كه تقريبا هر روز اين بچه ها در منزل اين دانش آموز مي باشند و خانه هميشه شلوغ است.

روابط عاطفي در اين خانواده كمرنگ است. مادر خانواده بي سواد است و پدر نيز داراي مدرك تحصيلي سيكل است. فرزندان ديگر خانواده نيز تا سيكل و حداكثر تا ديپلم ادامه تحصيل داده اند و منبع درآمد مشخصي ندارند. با توجه به گفته هاي معونين آموزشگاه اين دانش آموز در زنگ هاي تفريح هنگام صحبت با ديگر دانش آموزان كلمات ركيك و زشت استفاده مي كند و به طور كل حالت طبيعي و نرمال ندارد.

گرد اوري اطلاعات (شواهد)

با پي‌گيري‌هايي كه داشتم  با صحبتهايي كه با دبيران( البته بدون ذكر مشكل و حفظ رازداري) و مسوولين مدرسه و نيز والدين او داشتم و همچنين با مصاحبه اي كه با خود او و همكلاسي‌هايش كردم و با شرح‌حالي كه از كليه افراد كه او را تا حدودي‌مي‌شناسند گرفتم و با شواهد و اسناد موجود و دزدي هايي كه در روزها و تاريخهاي متعدد اتفاق افتاده بود، دلايل اين مشكل را موارد ذيل مي دانم:

- زمينه هاي دزدي در خانواده

- الگوهاي نامناسب در محيط خانواده و اطرافيان

- ازدحام و شلوغي بيش از حد خانه

- عدم وجود حريم در خانواده

- عدم شكل گيري هويت مثبت در نوجوان

- تاييد ضمني نادرستي كودك

- روابط عاطفي و اجتماعي سرد و نامطلوب در خانواده

- سخت گيري ها و محدوديت هاي بيش از حد در خانواده

- بي توجهي والدين نسبت به نادرستي عمل

- جدائي عاطفي والدين

- بي توجهي دبيران و تشديد اين مساله

- ناديده گرفتن مقررات مدرسه و حقوق ديگران

پيشنهادهايي براي ايجاد تغيير:

براي اين كه چنين دانش آموزاني در يافتن هويت مثبت موفق باشند در بين همكلاسي ها پايگاه اجتماعي مناسب پيدا كنند لازم دانستم كه:

- با دانش آموز ارتباط صميمي داشته و به عنوان منبع دلبستگي و محبت براي او باشم.

- به حرفهايش خوب گوش داده كه او احساس كند كه حرفهاي او مهم است و كسي را دارد كه براي او وقت بگذارد.

- استفاده از اصول رفتار درماني و اصول يادگيري و تقويت در شكل گيري رفتارهاي مناسب و قابل قبول اجتماع.

- استفاده از تشويق حتي براي رفتارهاي مثبت بسيار ناچيز

- درك بهتر و بيشتر او از جانب خانواده و دبيران

ارائه الگوهاي مناسب

- برقراري ايجاد ارتباط اين دانش آموز با دانش آموزان خوب مدرسه

- صحبت با والدين و ارائه راهنمايي هاي لازم جهت مساعد نمودن اوضاع خانه

- مسئوليت دادن به او در خانه و مدرسه

- محبت نمودن به او در حد متعادل

انتخاب راه حل

از بين راه حل هاي پيشنهاد شده از بيشتر آنها استفاده ولي بيشتر سعي كردم با او ارتباط دوستي برقرار كرده و هر چند روز يكبار شارژ روحي كرده و مدام دورادور مراقب رفتارها بوده و از دبيران نسبت به اوضاع درس و رفتار او سوال مي كردم از دانش آموزان خواستم كه به او بيشتر توجه كرده و او را به خاطر كمترين كار مثبتي كه انجام مي دهد تشويق كلامي يا غير كلامي كنند.

در فعاليت‌هاي گروهي بيشتر شركت داده شد و از او خواستم هر وقت اين افكار مزاحم به سراغش آمد چيز ديگري كه دوست دارد را جايگزين كرده و اگر در مدرسه بود به سراغ من بيايد. به اوليا او هم پيشنهاد كردم تا رفت و آمدهاي با افراد خارج از منزل كم كنند و بيشتر به محدثه توجه كنند و خواستم تا آزمايشي به مدت 2 هفته مسئول فروش فروشگاه قرار داده شود.

چگونگي كاربرد راه حل ها

دبيران محترم در طول ترم سعي كردند تا در كلاس بيشتر وادار به فعاليت كنند و فرصت ابراز وجود و اظهار نظر به او دادند.

- چون دانش آموز پر انرژي بود دبير ورزش او را جزء تيم واليبال قرار داد.

- معاونين نرم تر و بهتر با او برخورد مي كردند و مسئول انتظامات سالن قرار دادند.

- هدايايي با عناوين مختلف به او داده شد از قبيل پيشرفت تحصيلي، همكاري در مدرسه، ...

- با ضمانت و تعهد من به مدت 2 هفته مسئول فروش فروشگاه باشد.

نتيجه

- تاپايان اسفند ماه هيچ شكايتي در مورد دزدي در مدرسه نشد.

- نسبت به فعاليت هاي گروهي ذوق و اشتياق نشان مي داد و كاملا پايگاه اجتماعي خودش را يافته بود.

- از نظر درسي‌پيشرفت چشمگيري مشاهده مي‌شد و نمرات خوبي دريافت مي‌كرد. (در امتحانات ميان ترم)

فروشگاه را به خوبي اداره مي كرد و تمام حساب هاي مربوط به فروش كاملا درست بود.

- دوستي و ارتباط من و او خيلي خوب شده بود به طوري كه تقريبا هر روز بايد همديگر را مي ديديم.

- از مقرارت مدرسه به خوبي پيروي مي كرد

- با توجه به گزارشاتي كه از خودش دريافت مي كردم رفتار خانواده بهتر شده بود و رفت و آمد خواهرزاده‌ها و ديگران كمتر شده بود.

  والسلام

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 31 خرداد 1393 ساعت: 16:50 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(1)

زندگی نامه کمال الملک

بازديد: 531

 

 

مرکز آموزش علمی – کاربردی

فرهنگ و هنر

 

 

 

نام تحقیق :

کمال الملک کمال هنر

 

تهیه و تنظیم :

الهام دانشور قاسم پور

زهرا حسن زاده زهرا مسعودی پناه

 

استاد راهنما :

عباسعلی قربان نژاد

 

 


 

مقدمه

محمد غفاری ملقب به کمال الملک مردی از کاشان بود. وی فردی روشنفکر و احساساتی بود و اندیشه های نوینی در سر داشت.

او در خانواده ای هنرمند متولد شده بود که اکثر افراد آن نقاشهای برجسته ای بودند.

کمال الملک نقاشباشی دربار قاجار بود. او تمام تلاش خود را صرف هنر ایران زمین می کرد از جمله کوششهای او در این زمینه، تأسیس مدرسه ی «صنایع مستظرفه» بود. که اکثر رشته های هنری از جمله (نقاشی، مجسمه سازی، منبت کاری، موزائیک و قالی بافی) تعلیم داده می شد.

کمال الملک هنر اصلی را در خلاقیت هنرمند می دانست و اعتقاد داشت که انسان در هر شرایطی باید پشتکار داشته باشد تا به هدفش برسد.

یک هنرمند قبل از آنکه یک هنرمند قابل باشد باید یک انسان با اخلاق باشد. کمال الملک به تعبیر دیگران انسانی فهیم خوش معاشرت و دوست داشتنی بود و برای کمک به دیگران از هیچ کوشش (مادی و معنوی) فروگذار نبود و در زمان خود محبوب همگان شده بود.

وی جسارت این را داشت که نقاشی و هنر ایران زمین را از پوچی و هم پردازی و تقلیدها رها سازد و شیوه ی نوینی را در عرصه ی نگارگری ابداع کند وضع تازه ای در بخش هنرهای تجسمی بخشد.

آثار کمال الملک در تاریخ هنر ایران از حیث استادی و مهارت با آثار بهترین نقاشان جهان برابری می نمود.

 

 

 

 

بخش اول

زندگی کمال الملک

 

 


بخش اول : زندگی کمال الملک

«محمد غفاری (کمال الملک) در اوایل سالهای 60 قرن سیزدهم هجری قمری (4 1361 ) در کاشان متولد شد و به سال 1319 هجری شمسی پس از یک عمر طولانی در نیشابور وفات یافت.»

«او در خانواده ای پرورش یافت که چند تن نقاش سرشناس دیگر دوران قاجاریه را پرورانده بود مانند ابوالحسن غفاری، صنیع الملک غفاری، ابوالحسن ثالث (یحیی خان غفاری) علیرضا غفاری، مسعود غفاری، ابوتراب غفاری ...»[1]

عشق وقتی بیاید ، هنرجان دوباره می گیرد و کامل می شود... عشق هنر را می گذارد و آبدیده می کند و ظرفیت های آن را تا مرزهای بی مرز رؤیا و آرزو فراتر می برد... کمال الملک چنان غوطه ور در هنرش بود که خارج از چهاردیواری آن هیچ نمی دید، این تجربه و حاصلخیز بود.

به گفته ی کمال الملک : «عشق و شور لازم است، و گرنه هنرمند بیچاره با چه گوهری می تواند لطائف رموز و نازک کاریهای گردون را دریابد و بر صفحه حیارت رقم زند.»

«کمال الملک در سن 25 سالگی با «زهرا» دختر مفتاح الممالک پیوند زناشوئی بست و از او صاحب چهار فرزند شد. نخستین فرزند وی دختر بود که در سال 1263 شمسی ولادت یافت. نصرت خانم قبل از آنکه به خانه ی همسر برود در سال 1283 از جهان درگذشت. فرزند دوم کمال الملک معز الدین بود و در سال 1318 شمسی وفات یافت. فرزند سوم کمال الملک حسینقلی خان در سال 1299 شمسی جوانمرگ شد. چهارمین فرزند او، حیدرقلی خان در سال 1314 شمسی در تهران وفات یافت. «خود کمال الملک نیز در سال 1319 در اثر ضعف و ناتوانی و کهولت سن در نیشابور بیمار شد و دار فانی را وداع گفت. » [2]

کمال الملک مدرسه ی هنر تأسیس کرد به نام «مدرسه ی صنایع مستظرفه» که در آن به تعلیم شاگردان زیادی پرداخت و از شاگردان مستضعف نیز شهریه ای نمی گرفت. از جمله شاگردان وی می توان «میرزا اسماعیل آشتیانی، اسکندر مستغنی، سید احمد جواهری، ابوالحسن صدیقی، علی محمد حیدریان و حسنعلی خان وزیری» را نام برد که همگی از اساتید برجسته ی آن زمان شدند.

کمال المک پس از کناره گرفتن از مدرسه و از فروش چندین پرده نقاشی به مجلس شورای ملی در گوشه ی دهکده ای در چهار، پنج فرسخی نیاشبور محلی به نام «حسین آباد» زندگی دوباره آغاز کرد و این فکر و خیال و علاقه به کشاورزی از دیرباز در ذهنش بود و مختصری در آنجا تحصیل کرد و تا آخر عمر به درویشی به سر بُرد. « در این دوران فقط دوستان و شاگردانش به زیارتش می رفتند و یکی از کسانی که به اندازه مشتاق زیارتش بود و برای او ارزش قائل بود، آقای دکتر غنی بود که وجودش سراپا ذوق و احساسات و شور احترام به علم و هنر است.»

در طی اقامت در حسین آباد حادثه ی فجیعی برای او اتفاق افتاد. روزی مستخدمی که برای او شیر می آورد. شیر فاسد برای استاد آورد و استاد نیز نخورد و سردار معتمد که از ارادتمندان سپرده به استاد بود. از این مطالب شرمگین و عصبانی شد و سنگی برداشته و به قصد زدن به آن مستخدم گناهکار تصادفاً این سنگ به چشم استاد اصابت کرد و چشمش نابینا شد. سردار شدیداً از این اتفاق شرمنده شده  و کمال الملک با همه درد و رنجی که داشت برای اینکه عذاب روحی آن مرد بیشتر نشود به روی وی نیاورد و تا آخر عمرش هرکس از این واقعه می پرسید جواب می گفت: «نیمه شب از چادر بیرون می آمدم که پایم به طناب گرفته و به زمین خوردم و میخ چادر به چشمم فرو رفت.  این نتیجه ی تربیت بزرگوارانه ی استاد و نظر بلندی اوست.

در هفتم تیرماه 1319 استاد دچار مرض حبس البول گردید و ایشان را به مشهد بردند و در بیمارستان شاهرضا (امام خمینی فعلی) تحت معالجه قرار دادند. پس از بهبودی نسبی به اصرار زیاد کمال الملک به نیشابور آورده شد و همان جا در بعد از ظهر یکشنبه، 27 مرداد 1319 بدرود زندگانی گفته و روز بعد توسط مردم تشیع شد . کمال الملک  وصیت کرده بود که پس از مرگش او را در باغ شخصی خود در حسین آباد به خاک بسپارند و لیکن وی را در جوار مزار شاعر و عارف روشن ضمیر شیخ فرید الدین عطار نیشابوری مدفون کردند. بنای این آرامگاه در فضای شمالی مقبره ی عطار ساخته شده و با کاشی کاری معرق زیبا و به رنگهای الوان تزئین شده (توسط انجمن آثار ملی) و بر روی منشور بالا، سر و صورت برجسته ی نیم رخ کمال الملک نقش شده است.

 

 

 

بخش دوم

کمال الملک آفرینده ی زیبایی

 

 


بخش دوم : کمال الملک آفریننده ی زیبایی

کمال الملک همیشه آرزو داشت که نقاشخانه Atelier موافق شرایط و مقتضیات فن به اختیار خود داشته باشد که مطابق سلیقه ی خویش بتواند کار بکند. مدرسه به تصویب مجلس ساخته و دایر شد و پرده هایی چند از کمال الملک در آنجا نصب شد و جمعی از جوانان این کشور، از دولت وجود کمال الملک و آن مدرسه، در نقاشی صاحب هنر شدند و کمال و دوستانش نیز در این کار مرارت بسیار کشیدند. تربیت شدگان این مدرسه هم اکنون از استادان درجه ی اول رشته های مختلف صنعت هستند : از جمله «1- میرزا اسماعیل آشتیانی که از بهترین شاگردان کمال الملک بود و سمت معاونت استاد را داشت . 2- اسکندر مستغنی که بعدها نقاشی را ترک گفت و در عکاسخانه ای در پاریسه به «رتوشه» کردن عکس اشتغال داشت 3- سید احمد جواهری چون بازار هنر را کاسد دید از نقاشی دست کشیده و به تجارت پرداخت 4- ابوالحسن صدیقی که در ساختن مجسمه ذوقی داشت و کمال الملک ایشان را تشویق می نمود. 5- علی محمد حیدریان که از شاگردان بسیار مستعد استاد به خصوص در قسمت صورت سازی[3] به حد استادی رسید. 6- حسنعلی خان وزیری از شاگردان نزدیک و هنرمند استاد به خصوص در قسمت ساختن منظره بی نظیر بود.

کمال الملک در آن مدرسه فقط به رشته ی نقاشی اکتفا نکرده و به تعلیم فنونی چون مجسمه سازی ، منب کاری، موزائیک و قالی باقی نیز وارد کرده بود.

نقاشی کمال الملک در روند زندگی او رو به کمال و تعالی رفت، در عین حال آثار متنوع او در کلیت خود بدعت زنده ای در عرصه ی نقاشی ایران نهاد. کمال الملک زندگی را که مدتها بود نقاشی ایران فراموش کرده و به قصاص این فراموشی از هویت و حقیقت دور مانده بود به آن برگرداند. او هنری را که همسایه و مونس حقیقت نبود، ناروا و دروغ می شمرد و بر آن بود که برای هنر هیچ دشمنی خطرناکتر از دروغ نیست. این کمال اوست که : { حقیقت گوهری قائم به ذات است، اما زیبایی چنین نیست ، متکی به ذات حقیقت است . اولی به تنهائی پابرجا و دومی بی اولی بی جاست.[4]

تابلوی تالار آئینه

تابلوی تالار آئینع، از معروفترین آثار کمال الملک است. بی آنکه بهترین باشد. این اثر قدرت قلم آرتیست را می رساند که منتهای صبر و حوصله اش را که طبیعت به کمترین کسی عطا می کند می رساند. این تابلو در مدت شش سال کار شده است ولی با وجود تعداد زیادی آیینه های کوچک و بزرگ و انعکاسات خسته کننده ی آنها و عکس شاه و فرش زمین و تالار و صندلیهای مخمل و پرده های تور و غیره خیلی هم سریع کار شده است ولی با تمام توجهاتی که به جزئیات شده است طرح آن دارای ضعف پرسپکتیوی است که شدیداً به چشم می خورد. کمال الملک در خلق این اثر به موضوع «پرسپکتیو» آشنائی نداشت و هرچه طراحی می کرد درست در نمی آمد و سرانجام با هوش سرشار خویش آنرا درک کرد و به این موضوع تا حدی پی برد و آنرا طراحی کرد و بعدها یکی از شاهکارهای صنعتی جهان شد و این تابلو زمانی ساخته شده بود که کمال الملک هنوز فرنگستان نرفته بود و پرسپکتیو نمی دانست و از فاصله نقاش تا مدل نیز بی اطلاع بود به همین جهت سطحی را که روی تابلو آورده بیش از سطحی است که چشم انسان احساس می کند و تصور می رود که در انتخاب شوره رضایت و میل ناصرالدین شاه را رعایت کرده و شاه می خواسته قسمت بیشتری از تالار آئینه اش روی تابلو باشد. خلق دقایق این اثر بیشتر به یک مینیاتور می ماند. کمال الملک در این اثر تا مرز شعر پیش رفته است، او به زیبائی، غنای تصویری مزبوری بخشیده و در کشاکش نورها، سایه ها، مفهوم سکوت حشمت آمیزی را گنجانیده است. معنی گمشده و راز آمیزی را در این اثر می توان احساس کرد. فضا، شفافیت نور و صدا را دارد. اشیاء سنگینی و جمود مادی خود را تفسیر می کنند. نقش ها و شکل ها، طناز و شوخ و شادابند. وجود نقاش گوئی به صورت ذرات نامرئی نور و هوا در یکایک عناصر تابلو رسوب کرده است. این اثر بهترین کمپوزیسیون[5] را در میان آثار کمال الملک دارد و این تابلو در موزه ی مدرسه صنایع مستظرفه ایران نگهداری می شود.


 

 

 

 

 

بخش سوم

هنر کمال الملک

 

 


بخش سوم: هنر کمال الملک

کمال الملک هنر خود را خیلی دوست داشت و آنرا مقدس می شمرد و در مدت حیاتش تابلوهایش را نمی فروخت . در خصوص کارهایش می گفت: «خریداری بهتر از خودم نمی توانم پیدا کنم هنرمند بزرگ روح کامل آرتیستی و ادراک عمیق هنری داشت.» او می توانست هنر را در مقام رفیع خود نگه دارد. بر اثر همین عقده و ایمانی که نسبت به هنر داشت، در تمام عمرش احترام فوق العاده ی عموم را نسبت به شخص خود، به هنر خود و نسبت به مدرسه ای که تأسیس کرده بود، جلب نموده بود. وی به شاگردانش می گفت: «کار ، کار و باز هم کار. تنها بر اثر کار و زحمت می توان به عظمت هنر پی بُرد و یک نقاش واقعی گردید.» و نیز می گفت: «اگر نمی خواهید نقاش شوید کار کنید، باز هم کار کنید که روح شما در کار، لطیف می گردد، اخلاق شما تربیت می یابد، نظریات و ادراکات هنری ظریفتان ، ترقی می نماید و شما شخص لایق و با استعدادی می شوید.»[6]

با اینکه خودش پیری سالخورده بود و دستهاش رعشه داشت حتی در هفتاد و پنج سالگی قلم مو را دائم در دست داشته و کار می کرد و شاگردانش را هم تشویق به کار می نمود.

کمال الملک در ساختن و پرداختن رنگ آمیزی اجسام مهارت فوق العاده ای داشت ولی مهارت او در دوباره ساختن طبیعت محدود ماند. چهره ای که از خودش با پشم و ابریشم بافته بود با وجود کوششی که در انتخاب صحیح رنگهای صورت به خرج داده، نشانه ی قدرت نمائی او در حرفه ی قالی بافی است.

به عقیده ی میرزا اسماعیل آشتیانی و برحسب آن مقدار از کارهای کمال الملک که او دیده است بهترین تابلوی وی عبارتست از : «الف در کمپوزیسیون : شیخ رمال رمال بغدادی (اصل) زرگر بغدادی خانه دهاتی تالار آئینه.»

«ب در صورتسازی : سردار اسعد حاج سید نصرالله تقوی سه قطعه از تابلوهای شبیه خود استاد.»

«ج   در دورنما : باغ مغانک شمیران و کوه البرز.»

«د در آب و رنگ : شبیه مولانا شبیه خود استاد شبیه مولانا (که به دکتر کازلا یادگار شده است.»

بعضی می گویند : کار شما را (خطاب به حسین شیخ) دوربثین هم انجام می دهد؟ حسین شیخ : «اگر یک شعر خیام یا یک شهر حتی خارجی را به من بدهند من می توانم درباره ی آن فوراً نقاشی کنم. آیا دوربین عکاسی هم می تواند؟» و یا مثلاً اگر شما یک عکس کوچک سیاه و سفید بی رنگ به من بدهید، من می توان یک نقاشی خیلی بزرگ و رنگی از آن بکشم، پس کار ما عکاسی نیست. «فرق بین نقاشی و عکاسی مثل تفاوت میان فرش دست بافت و فرش ماشینی است!»

استاد در سفری که به فرانسه داشت با دختر پروفسور فرانسوی که نزد او نقاشی می آموخت آشنا شد و  زندگی استاد را به دگرگونی کشاند. نام دختر «آنا» بود. عشق تند گذر آن دو به ازدواج انجامید و او را به ایران آورد.

کمال الملک به سبک نقاشان دوره ی رنسانس و مخصوصاً به رافائل ، واندیک، ولاسکوئز، تیسین، رامبراند حقاً بسیار معقتد بود و سعی داشت صنعت خود را ترکیبی از سبک واندیک و رامراند بنماید و در تابلوی سردار اسعد بختیاری وصورت آقای حاج سید نصرالله تقوی تا حدی هم موفق شد.

کمال الملک مفتون رامبراند شد. چیزی گنگ، دور دست، نهانی، اما مهربان و نوازشگر و نجواکننده، در آثار این نابغه ی هلندی خفته بود که کمال الملک آن را حس می کرد و به سوی آن کشیده می شد. کمال الملک می گفت: « در تابلوهای رامبراند و تی سین، نیرو، روح و هنر وجود دارد. » [7] کمال الملک از روی آثار رامبراند شروع به کپیه برداری کرد و تابلوهای «چهره هنرمند» «یونس» و «سن ماتیو» را دوباره نقاشی کرد.

تابلوهای کمال الملک در موزه های اروپا از روی آثار نقاشان بزرگ مغرب زمین ساخته، فرقی با اصل ندارد، جز اینکه رنگهای آن به مراتب از اصل پاکتر و پخته تر است.


 

 

 

بخش چهارم

کمال الملک  

سنت شکن و سنت گذار

 

 


بخش چهارم : کمال الملک سنت شکن و سنت گذار

شخصیت کمال الملک را در تاریخ به عنوان برجسته ترین هنرمندان رشته نقاشی و نگارگری باید شناخت . زیرا اعتبار و اهمیتی که کمال الملک در تاریخ هنر ایران دارد و نقشی که آن فقید در احیاء هنر نگارگری با اعجاز قلم شگفت آورش داشته و آثاری که از حیث استادی و مهارت با آثار بهترین نقاشان جهان برابری می نمود...

ظهور کمال الملک در عرصه ی نگارگری، حلول اندیشه های نوینی را از فنون نقاشی سبب گردیده وضع تازه ای را در بخش هنرهای تجسمی ایران گشود.

از ویژگیهای کمال الملک توان سنت شکنی و ابلاغ نو آوری در سبک و روش و به کارگیری آن علیه عناصر تشکیل دهنده نقاشی، قدرت خلق تصاویر با تمام کیفیت و ابعاد در زمانی که هنوز «پرسپکتیو» شناخته نشده بود و قرون بر همه اینها، اتخاذ شیوه های نوین نگارگری در ثبت قواعیت ها و دور داشتن قلم و رنگ از پوچی وهم پردازی در زمانی که کمتر کسی جسارت و شهامت ثبت آن را داشته است را نام برد و کمال الملک متهورانه سرگذشت حساس اجتماعی و سیاسی خود را در گرو این واقعیت گرائی نهاد و گزینش این سبک، منشأ تحولات و اندیشه هائی در جریان هنر و سیاسی آن روزگار گردید. کمال الملک پایه ی هنر را بر اساس طرح استوار می داند، می گوید هر قدر هنرمند آرسته از رشته های گوناگون و در هر بخشی توانا باشد، اگر طرحش محکم نباشد، به پایداری و دوام هنرش اعتمادی نیست، تراوش هنر و اثر صنعتش روز به روز در زوال خواهد بود چنانچه هر ملتی بر پای خود استوار نباشد به پایداریش اعتمادی نیست.

تربیت از دو رشته ی علم و هنر تابیده شده، ریسمانی است که آدمی را از خاک پستی به آسمان سعادت برده در این راه ناهموار از لغزش و تیرگی برکنارش داشته و زندگانیش را با عواطف و احساساتش هم آهنگ کرده، رستگارش می دارد.

او می گوید : ما زند ی احساساتیم، احساسات زنده ی عشق و میوه ی عشق تربیت اخلاق و صفات برگزیده ملکوتیست.» [8] هر ملتی دارای این گوهر نباشد بیچاره خوار و ناچیز است. کمال الملک پیدایش آفرینش را از گوهر دانش دانسته و پرورش آن را نیز در آینده، مانند گذشته پیوسته و همیشگی از او می داند.

کمال الملک سیاه روزی هر کس را از خویشتن دانسته ، سرنگونی ملل را به آسمان و ریسمان نمی بندد.

کمال الملک صنعت یونان را که بر دو اصل مسلم : «حقیقت و زیبائی» استوار است، تصدیق می نماید.

محفلش در این دوره بیشتر به محافل سقراط و ارسطو مانند بود، در آداب تربیت و گسترش اخلاق روش مخصوصی داشت.

خطوط هندسی و تزئینات اسلیمی رفته رفته به کنار رفت و عناصر طبیعی جایگزین آنها شد. ولی همیشه ردپای مینیاتور قدیم ایران در این آثار به چشم می خورد.

در حدود هشتاد سال پیش (با کوششهای مرحوم صباصنیع الملک و کمال الملک) روش نقاشی ایران تغییر یافت و طبیعت سازی آغاز شد. نقاشی از طبیعت یعنی کشمکش با نیروهای متضادی که گاه از ما قوی ترند (کشمکش میان انسان و طبیعت، کشمکش میان انسان با انسان) در این کشمکش هنرمندی پیروز می شود که خود را تسلیم طبیعت نمی کند. هنر باید هدفی والاتر از تقلید عینی عناصر موجود را دنبال کند (تقلید) زاینده ی مهارت سطحی است مهارت در تقلید هیچ وجه مشترکی با پدیده های اصیل هنری ندارد.

هنرمند چه هدفی را از تقلید طبیعت دنبال می کند. آیا می خواهد مهارتش را به خود ثابت کند و از اینکه پدیده ای مشابه به طبیعت «ساخته» اظهار خرسندی کند؟ خرسندی مقلد طبیعت از این است که با ساختن یک شیء تصنعی به میزان (مهارت) خود در دوباره سازی طبیعت پی برده است. هنرمند باید با آفریدن اثری که زاینده ی اندیشه و ادراک اوست خردمندی بزرگتری را جستجو کند. اثری بسازد که بتواند با صراحت بگوید : «این آفریده ی من است.»

کمال الملک آنچه را که در بررسی آثار پیشینیان و سایر بزرگان هنر مشاهده کرد، فرا گرفت و دست به خلاقیت تازه ای در زمینه ی هنر کلاسیک زد. نمایشگاه آثار کمال الملک و پیروان او که با کوشش فرهنگ و هنر تربیت یافته تماشاگر ایرانی را با دوره ای از هنر نقاشی ایران که به آن (هنر کلاسیک ایران) نام داده اند آشنا می سازد. و در ضمن انگیزه ای به دست می دهد تا هنر این دوره را از نظر «فنی» بررسی و سهم فرهنگی و تأثیر آن را در هنر نسل بعدی ارزیابی کنیم. و این تحول تا به امروز در هنرهای تجسمی این مرز و بوم رخ داده است.

کمال الملک با تجربه ی تازه ای که از سفر اروپا بدست آورده بود قصد داشت نوعی خانه تکانی هنری انجام داده باشد، موجی حادثه ساز باشد برای بیداری اندیشه هائی که هنوز در بند چین دامن های رقاصه های قاجار و یا درخشش تاج شاهان قاجار بودند، اما دامنه های تقلیدها آنچنان گسترده بود که هیچ امیدی به بازگشت و یا تأمل در کار نبود، این هنرمند، از دوران صباوت تا شروع لرزش دست ها، قلم مو و رنگ را از دست ننهاد و به دنبال حس پویایی و خلاقیتی که در عمیق ضمیرش غلیان داشت، در اعتلا و تعالی هنر مورد علاقه اش ، به کار برده و دائماً در تکاپو بود.

شبکه ی خیالش که نتیجه ی ذهن پربار و میزان ذوق وی محسوب می گردید، چنان لطیف و رؤیایی بود که رموز و دقایق موضوع را دریافته و با قلم معجز نگارش روح تازه ای به اثر می بخشید. در نقش و نگارکاشی ها و ارائه ی پنجره ها و سقف ها و تزئینات داخلی و خارجی ساختمان بسان مهندسی کار کشته آگاه بود و هرچه بود همان می ساخت و نکته ای را فروگذار نمی کرد. [9]

 

 


 

 

 

 

 

بخش پنجم

سفر به اروپا و نتایج آن

 

 


بخش پنجم : سفر به اروپا و نتایج آن

استاد در سفری که به فرانسه داشت، با دختر یک پرفسور فرانسوی که نزد او نقاشی می آموخت آشنا شد و زندگی استاد را به دگرگونی کشاند. نام دختر «آنا» بود، عشق تندگذر آن دو به ازدواج انجامید و او را به ایران آورد.

کمال الملک بدور از فرزندان خود در باغی در شمیران (اطراف تهران) زندگی خود را شروع کرد. اما چند ماهی بیشتر طول نکشید که ناسازگاری آن زن شروع شد. علت آنرا می توان غریب بودن آن زن در ایران و معاشرت نداشتن وی جز با کمال الملک دانست. بعد از مدتی وی دست به خودکشی زد، به فساد کشیده شد و معاشرتهای نامناسب داشت و این اوضاع برای کمال الملک قابل تحمل نبود و از طرفی کمال الملک نیز از خانواده ی خود طرد شده بود. روزی کمال الملک از تهران خارج شد و حلقه ی ازدواج را برای آن زن پس فرستاد و او به فرنگستان کوچ کرد و کمال الملک نیز به بغداد هجرت کرد.

تکنیک او پخته تر و نگاهش نافذتر شده بود. در این سفر او با رنگ و خط که شالوده  و جان نقاشی است، دیدار کاشفانه جدیدی داشت. در موزه ها و در بی همتاترین آٍار نقاشی جهان، رمزها و شگردهای رنگ و جادوگریهای خط را دریافته بود. از تجربه استادان و راهگشایان و آموزگاران نابغه ی نقاشی استفاده کرده و در اعجاز و آفرینش آنها به او مجال داده بود تا حقیقت و ذات نقاشی را بشناسد و جای واقعی طبیعت و زندگی را در هنر پیدا کند. این اعجاز و پختگی در آثاری که در کربلا به ثبت رسانیده، به خوبی نمایان است که او را به رئالیسم نزدیک می کند مانند تابلوی «فالگیر یهودی» ، «زرگر و شاگردش» و «منظره ی میدان کربلای معلا».

 

 

 

بخش ششم

آثاری که در بغداد خلق شد

 

 


بخش ششم : آثاری که در بغداد خلق شد

خواسته ها و انتظارات پی یا پی و سفارشهای ناجوری که به استاد داده می شد و خلاف میل شخصی او بود، به اضافه ی محیط ناسازگار دربار مظفرالدین شاه قاجار، کمال الملک را به عصیان کشانید و ناچار از ایران فرار و به بغداد هجرت کرد.

دو سالی که کمال الملک در بین النهرین بود، به سر و گشت و تماشا و آفرینش بهترین آثار او گذشت. برای تماشاگر کنجکاو و زیاده طلبی چون او، کربلا، بغداد، کاظمین، چشم اندازهای جدید بود که روح شرقی آنها موجب انگیزه و الهام نوظهوری می شد. خیره شدن به گنبدهای طلائی و گلدسته های فیروزه رنگی که از درون تاریخ و ابدیت سر بیرون آورده بودند، مردمی که دور حرم مطهر طواف می کردند و با ضریح و روح ناپیدائی که در ورای آن موج می زد، یگانه می شدند، آفتاب سوزان صحرا، مردمی که با فقر و بلا، چون زندگی خود در آشتی و در جنگ بودند، نخل ها و نخلستانهایی که چتر بیهوده ای بر روی زمین تشنه و خشک می گستردند ...

منظره های میدان کربلای معلا در بین منظره های کمال الملک یک استثناست. [10] زیرا تنها اثری است از او که در آن به منظره شهر توجه شده است، مردمی که در این اثر وجود دارند، فعال ترین اشخاصی هستند که در منظره های کمال الملک به چشم می خورند، گرچه به نظر می اید که اشخاص در سکوتی کامل هستند و گوئی برای لحظه ای در زمان متوقف شده اند ولی به هرحال موضوع اثر برخلاف آثار دیگر، ساختمان عادی از یک شهر و مردم معمولی آن است.

 

 

 

 

 

بخش هفتم

نقاشی ها و آثار کمال الملک

 

 


بخش هفتم : نقاشی ها  و آثار کمال الملک

کمال الملک می گوید : «در صنعت به ذوق هنری من زیاد تحمیل شده، مثلاً پرده ی تالار آئینه خیلی خوب شده ولی بالاخره تحمیل است و از ذوق فطری من ناشی نبوده است.»

کارهائی که خود به صرافت طبع کرده ام یکی حوض خانه ی صاحبقرانیه است. یکی منظره ایست از خانه های دهاتی و دیگری پرده ی اتاق آئینه و رمال میدان کربلا (میدان الوه).

در زمان ورود اسلام به ایران، برای جلوگیری از بت پرستی، نقاشی و مجسمه سازی حرام اعلام شد و برای مدتی نقاشی در ایران از بین رفت. گاهی بعضی افراد استاد کمال الملک را متهم می کردند به اینکه او به تقلید نقاشی بغربی پرداخته و راه طبیعی نقاشی ایران را کج کرده . اما این یور نبود او زیبائی های طبیعت را تجسم می کرد و به روی بوم می آورد.

تابلوی تالار آئینه قبل از سفر اروپا نقاشی شده بود. نقاشی یعنی تقلید زیبائی های طبیعت. نقاشی یعنی غذای چشم و لذت بردن از آن نقاشی ها توسط مردم.

ایمان به حقیقت در وجود کمال الملک با یقین و اعتقاد به هنر ترکیب یگانه ای یافته بود. برای او حقیقت، مطلق هنر بود و هنر شعشه و تجلی آن حقیقت ابدی که جان زندگی را گرم و روشن و زلال نگه می دارد.

در نمایشگاه آثار کمال الملک، تماشگر و مخاطب با دنیائی روبرو می شود که در عین وفاداری به موازین حقیقت، دارای یک بعد اضافی است، این بعد اساسی جسمیت بخشیدن به حالات دست نیافتنی و اعماق نادیدنی و حسی مناظر و پدیده هائی است که نقاش آنها را روی تابلو منعکس کرده است. در این آثار نقاش در ذات طبیعت و عمق جرم و ماده فرو رفته و شعر و شور درونی آن را بیرون کشیده و با زبان خط و رنگ، در بازی سایه روشن ها و انعکاس الوان نور، نهاد و شخصیت آدمیان را در حالات کاملاً طبیعی چهره و قامت آنها بر ملا کرده است. این همان جوهر اثیری هنر است که یک تابلو اصیل را از دقیق ترین و رساترین تصویری که دوربین عکاسی به دست می دهد، متمایز می کند. در آثاری این چنین، حضور نقاش در همه ی عناصر احساس می شود و هر پدیدهت با عبور از صافی تخیل و عاطفه هنرمند در روی بوم انعکاس می یابد. «راز آفرینندگی هنر در همین استعاد و نیروست . [11]


آثار استاد

1-   مرد برهنه                                            18- پیرمرد ناتمام

2-   دورنمای دماوند                                     19- مصری

3-   دورنمای دیگر از دماوند                          20- تصویر دیکر مصری

4-   آخوند رمال                                 21- فانتن لاتود

5-   تصویر نیم تنه ی ناصرالدین شاه               22- کبک بی جان

6-   تصویر مشهدی ناصر                    23- تصویر نیم تنه ی اتابک

7-   زن پای چراغ                               24- صورت جوانی استاد

8-   دورنمای باغ مهران                                 25- رمال

9-     خانه ی سنگی                              26- تصویر استاد در حال تبسم

10-     خانه  ی دهاتی                                    27- زرگر

11-     دورنمای دیگر از باغ مهران          28- صورت استاد با کلاه

12-     تابلو میوه کتیبه از تابلوی مزین الدوله       29- بن روز

13-     سن ماتیو                                 30- پرتیه

14-کپیه ی تیسن                               31- صورت دیگر استاد با شنل

15- رمال بغدادی                               32- تصویر زبان سیاه قلم مدادی

16-     تصویر عضدالملک                      33- زری یراقی های مهود

17- دورنمای مغانک                                        34- صورت دیگر از جوانی استاد

35- رنجیری                      53- تصویر استاد آبرنگ

36- تصویر زن که باگیردیجان متفقاً ساخته اند 54- تصویر مولانا آبرنگ

37- تصویر مرحوم ذکاء الملک        55- عرب خوابیده آبرنگ کرد انبار

38 تصویر رامبراند          حسین آبد موش از میان برده

39- تصویر دیگر از استاد              56- حوضخانه صاحبقرانیه

40- دورنمای چرایی بزها               57- تکیه دولت

41- بازار مرغ فروشها                  58- دورنمای زانوس

42- صورت سردار اسعد               59- تالار آیینه

43- قالیچه صورت رامبراند 60- دورنمای لار

44- قالیچه صورت استاد               61- صورت ناصرالملک

45- قالیچه دورنما منظره ای از شمیران 62- تصویر پسر ناصرالملگ

46- تصویر مرحوم حاج نصرالله تقوی 63- تصویر مشیرالدوله

47- قالیچه دورنمای یا خچی آباد     64- تصویر وثوق الدوله

48- کپیه رافائل [12]                        65- تصویر صنیع الدوله

49- کپیه ی دیگر از تیسین             66- پرنده ی الوان آبرنگ

50- کپیه ی ونوس              67- دورنمای شهر از پشت بام صاحبقرانیه

51- تصویر مظفرالدین شاه   68- دورنمای کوه شمیران از پشت بام مدرسه ی ناتمام

52- تصویر احمد شاه                            

69 قالیچه ی منظره ی خیابان شمیران

70- زن

71- کپیه ی باسمه ی فرنگی به دستور احمد شاه

72- کپیه ی باسمه ی دیگر به دستور احمد شاه

73- مطربها

74- تصویر ایستاده ی یکی از پیشخدمتهای دربار

75- تصویر نیم تنه یکی از درباریان آبرنگ

76- بازار کربلا

77- منظره ی آبشار دو قلو

78- منظره ی حوض و فواره ی قصر گلستان

79- تصویر میرزا علی اصغر خان اتابک نیم تنه

80- تصویر میرزا علی اصغر خان تمام قد

81- تصویر آقا علی معین حضور آب رنگ


 

 

بخش هشتم

اخلاق کمال الملک

 

 


بخش هشتم : اخلاق کمال الملک

سخنان وی آرام و شمرده، مختصر و مفید بود. نسبت به همه مهربان بود، به خصوص به مادر و وطنش. از بدیهایی که می دید هرگز حرفی نمی زد و خوبی دیگران هیچگاه از یادش نمی رفت. کمال الملک از حقوق شخصی خود به شاگردان بی بضاعت مدرسه کمک می کرد. سفره ی او برای شاگردان گسترده بود. اکثر روزها آنها را به ناهار دعوت می کرد. اگر چه هرگز برای خود خواهش و تقاضائی نداشت اما به خاطر وطن، مدام از دولتمردان حکومت برای اصلاح و ارتقاء میهن درخواست می کرد، مدام در حال فکر کردن بود و طرح می ریخت.

جاکسن یکی از نمایندگان آمریکا در آن زمان ادعا کرد که : «تا ایران کمال الملک و فردوسی را دارد از عبودیت و تحقیر برکنار است.» [13]

به نقل از محمد علی فروغی : [14] در زمان ناصرالدین شاه روزی دیدم که کمال الملک اظهار بیماری می کند و گفت که سکته ی ناقص کرده ام و نیمه راستم بدنم مفلوج شده، عصائی به دست گرفته و لنگ لنگان راه می رفت و قادر نبود که قلم به دست بگیرد و نقاشی کند. بسیار متأسف شدیم... چند سال بر این منوال بود تا اینکه مظفرالدین شاه درگذشت و دوره ی محمد علیشاه هم سپری گشت و متوجه شدیم که کمال الملک سالم است و کار می کند، خوشحال شدیم و شکر گفتیم که شفا یافته است کمال الملک خندید و گفت : اصلاً دروغ و تمارض بود. علت آن این بود که شاه مرا به کارهای که شایسته قلم من نبود وادار می کرد . شهوت پرستی مظفرالدین شاه باعث شد کمال الملک از کار بی کار شود و از تنگ دستی خانه ی ملکی خود را فروخت و اجاره نشینی اختیار کرد و دیگر دارای خانه نشد تا به نیشابور رفت.

کمال الملک خوش معاشرت و خوش صحبت بود . قصه های با مزه می گفت و تشبیه های دلنشین می نمود. تقلید اشخاص در می آورد. آواز هم می خواند و به تقلید از حاجی یکم آوازه خان ناصرالدین شاه می پرداخت. حتی سالهای آخر عمرش نیز این چنین سرخوش بود تا چه رسد به زمان جوانیش که حوصله اش بیشتر بود. شعردان و شعرشناس هم بود. از فردوسی و سعدی و حافظ شعر بسیار می دانست و به تحصیل زبان فرانسه مشغول بود.

نقل از کمال الملک : «از این پس سر و کار من از نقاشها با رامبراند و از شعرا با حافظ خواهد بود.»[15]


فهرست منابع و مأخذ

باقرزاده ، حمید :       کمال الملک هنرمند همیشه زنده ، (تهران، اشکان، اول، 1376)

داراب بهنام شباهنگ   یادنامه ی کمال الملک ، (تهران، چکامه ، اول ، 1366)

و علی دهباشی :

دهباشی ، علی :         یادنامه ی کمال الملک ، (تهران، نشر به دید، اول ، 1378)


Untitled-1



[1] . حمید باقرزاده: کمال الملک هنرمند همیشه زنده ، (تهران ، اشکان، 1376)، ص 29.

[2] . علی دهباشی» یادنامه ی کمال الملک ، (تهران ، نشر به دید، 1378) ، ص 91 – 90.

[3] . Portrait

[4] . همان، ص 194.

[5] . ترکیب بندی

[6] . همان، ص 204 – 203.

[7] . باقرزاده، پیشین، ص 52 – 51.

[8] . همان ، ص 206 – 205 – 188 – 187 – 186.

[9] . دهباشی، پیشین، ص 469.

[10] . حمید باقرزاده : کمال الملک هنرمند همیشه زنده (تهران، اشکان، 1376) ، ص 62-61.

[11] . دهباشی: پیشین ، ص 195 – 194.

[12] . همان، ص 94 – 93- 92.

[13] . حمید باقرزاده : کمال الملک هنرمند همیشه زنده (تهران، اشکان 1376)، ص 166.

[14] . همان، ص 82-81.

[15] . حمید باقرزاده : کمال الملک هنرمند همیشه زنده (تهران، اشکان 1376)، ص 82- 81.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 31 خرداد 1393 ساعت: 8:16 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگی نامه لوئيس مامفورد

بازديد: 425

لوئيس مامفورد

Lewis Mumford

متولد 1895

لوئيس مامفورد در ايالات متحده متولد شد و در دانشگاه كلمبيا دروس خود را به پايان رسانيد . وي مورخ تمدن بشري و متخصص عصر ماشين [1] بوده و مريد و پيرو « پاتريك گدس »
مي باشد . و مانند « گدس » ، شهر را مكان حساس عصر ما مي داند ، او براي مسأله شهرسازي همة ابعاد فرهنگي و تاريخي اش را منظور مي دارد و از اينكه مسأله را تنها در چارچوب فني ببندد ، اجتناب مي ورزد .

اين روش كلي و منظم برخورد به مسائل ريخت شناسي ، الهام بخش او در كتابهاي « چوب و سنگ » [2] ( 1924 ) « سالهاي قهوه اي » [3] ( 1931 ) بود كه به طور مشخص بر معماري ، متمركز هستند ، قبل از آنكه در 1938 اثر [4] بزرگش « فرهنگ شهرها » [5] را منتشر كند ، كتاب « شهر در تاريخ » [6] را منتشر كرد ، كه در 1964 [7] به فرانسه ترجمه گرديد . « فرهنگ شهرها » تكميل شده و

تدوين شده « شهر در تاريخ » مي باشد .

با دور ماندن از يك « نظريه پرداز » ناب بودن ، « لوئيس مامفورد » به گونه اي مستمر آثارش را با ارتباطي مستقيم ، و شناختي عميق از واقعيت شهر معاصر تغذيه و تقويت مي كند . اين مسأله با فعاليت عملي سه جانبه اي صورت مي پذيرد . در واقع ، او در جنبش هاي متفاوت برنامه ريزي شهري شركت كرده است ، به طور مشخص او همراه با « هانري رايت » [8] و « كلارنس اشتاين » [9]

مؤسس « گروه برنامه ريزي منطقه اي » [10] براي « مسكن نيويورك و شوراي برنامه ريزي
منطقه اي  » [11] و دبير « شوراي برنامه ريزي اجتماعي » [12] در « انستيتوي امريكايي معماري » [13] بود افزون بر اين او استاد « برنامه ريزي شهري » [14] در دانشگاه پنسيلوانيا در سالهاي 1915 تا 1956 و استاد مدعو . ام . اي . تي بوده است . ولي شايد به دليل فعالتي جدلي و ؟؟؟؟؟ و
روزنامه نگارانه اش به جاي گذاشته است .  او منقد معماري و شهرسازي بود و در سالهاي طولاني ( از سال 1920 ) با مجموعه اي ا زمجلات كم و بيش تخصصي همكاري مي كرد .
« روزنامه انستيتوي امريكايي معماري »  « آركي تك چرال ركورد » [15] « آركي تكچر » [16]
« لنداس كيپ » [17] ، « سوسيولوژيكال ري ويو » [18]  از ميان آنها قابل يادآوري است .

در اينجا ، به طور مشخص مقاله اي ترجمه نشده به زبان فرانسوي كه اصل آن در سال 1960 در مجله « لنداس كيپ » چاپ شده است را مرور مي كنيم .

 

منظر طبيعي و منظر شهري [19]

عملكرد زيست شناسانه و اجتماعي فضاهاي باز

در دوره نسل پيشين ، تغييري در مفهوم ما از فضاهاي آزاد و رابطه با محيط شهري و منطقه اي رخ داده است . قرن نوزدهم ، قبل از هرچيز ، آگاه بر عملكرد بهداشتي و سلامت بخش فضاهاي آزاد بود . حتي « كاميلوسيت » كه يكي از مدافعان ديد زيبايي شناسانه بود ، پارك هاي شهري را « فضاهاي سبز سلامت بخش » ناميده است . براي مبارزه با تورم و بي نظمي فزاينده شهر ، پارك هاي بزرگ و يا منظره اي ، كم و بيش به سبك محدوده هاي روستايي و اشرافي ، سامان داده شدند . ارزش خلاقانه اين پارك هاي پر منظره غيرقابل ترديد بوده است ، افزون بر آن كه ، اين پارك ها ، سدي عليه توسعه ممتد شهر به وجود آورده است ، ولي ، جز براي طبقات ممتاز ، اين پارك ها تنها در روزهاي تعطيل و اعياد مورد استفاده ( عمومي ) قرار مي گرفته است . علاوه بر اين ، هيچ تلاشي مشابهي براي ايجاد فضاهاي آزاد بسيار خصوصي در محلات صورت نگرفت . فضاهايي كه جوانان بتوانند بنا به ميل خود بازي كنند و بزرگسالان به طور منظم و در طول هفته براي استراحت بدانجا روي آورند ، بي آنكه مجبور به انجام مسافت هاي طولاني باشند

با توجه به تراكم مسكن شهرهاي بزرگ ، تأكيد بر لزوم زيست شناسانه فضاهاي آزاد مسأله اي حقيقتاً طبيعي بوده است . پارك نه تنها چون يك بخش تفكيك ناپذير از محيط شهري مطرح
بوده است ، بلكه به عنوان گريزگاهي بود ، كه ارزش اساسي آن در تقابل با كندوي پر سرو صدا و كثيف شهري نهفته است .

بسياري از شهرها به غير از آنهايي كه از قرون گذشته پارك هاي اشرافي ، ميادين مسكوني فضادار يا زمين هاي بازي را به ارث برده اند ، آن چنان از نظر فضاهاي باز فقير بودند كه وقتي اين فضاها در اين شهرها ايجاد شد ، چنان چشمگير گشتند كه گويا ارزش آنها مستقيماً در تناسب با سطح آنهاست . بي آنكه ملاحظاتي چند براي دسترسي ، تناوب استفاده ممكن و يا تأثير آنها بر بافت و حتي زندگي شهري در نظر گرفته شده باشند ، مردمان غني كه نمي توانستند فقدان باغ ها و پارك ها را تحمل كنند ، به سوي حومه هاي سبز و فضا دار كوچ كردند ، و اين راه حل ساده انديشانه تورم بيش از پيش شهر به معناي اخص كلمه و پس راندن دشت هاي روستايي به دورترها از مركزش را سبب گرديد .

امروزه به دليل اينكه شهر به وسيله آلودگي راديو- اكتيو تهديد مي شود و در پيرامون مراكز شهري ، هوا حتي به ميكرب هاي سرطان زا آلوده گشته است ، مي بايد امتياز بيشتري براي عملكرد زيست شناسانه فضاهاي سبز قائل شويم . ولي سخن بدين جا تمام نمي شود ، ما آموخته ايم كه فضاهاي آزاد نقش اجتماعي را نيز دارا هستند . نقشي كه اغلب اوقات ، به نفع تنها عملكرد بهداشتي اين فضاها ، فراموش مي شود .

تمدن فضاي سبز در افق [ ديده مي شود ]

براي فهم تمامي اهميتي كه اين مسأله دارد مي بايد به دگرگوني هاي عظيم قرن گذشته باز گرديم ابتدا به دگرگوني هاي استقرارهاي انساني نشأت گرفته از حمل و نقل سريع و وسايل ارتباطي آني مي پردازيم . به كمك اين موارد ، تراكم در يك فضاي محدود به عنوان تنها وسيلة ممكن براي ارتباط و همكاري همزمان تعداد زيادي از افراد ، به حد اشباع  رسيده است . اين موقعيت در هر كجا كه زمين با قميت هاي منطقي در دسترس بوده ، تغيير ديگري را سبب شده است . تمامي چهرة شهر بر ا ثر آن دگرگون شده است . حومه ها بسيار سريع در پيرامون مراكز بزرگ گسترش يافته اند و بناها آزادانه ، در يك پارك پر منظره ، استقرار يافته اند ، ولي ، اغلب اوقات ، درختان و باغ ها در اثر فشار جمعيتي از ميان مي روند ، حال آنكه ساخت و ساز فردگرايانه اي باقي مانده و رخ مي نمايد كه در آن پراكندگي و هرج و مرج ميل بدان دارند تا ويژگي اي
ضد ـ اجتماعي را چهره بخشند . سومين تغيير عمده ، در كاهش عمومي ساعات كار افزايش ساعات ؟؟؟؟؟ فراغت مردم نهفته است كه از انتقال فزاينده ـ در درون خود مقولة كار ـ بخش صنعتي به سوي بخش خدمات يا حرفه هاي آزاد ناشي مي شود ، امروزه اين ديگر تنها يك طبقه اقليت نيست ، بلكه تمامي جمعيت ، اوقات فراغت را در اختيار دارد و براي آنان است كه مي بايد وسايل تفريح مهيا شود .

براي آنكه اين شكفتگي به بدشگوني تبديل نگردد ، برماست كه توانايي جايگزيني راه حل هاي آرام بخش و مدهوش كننده اي را كه امروزه مورد استفاده اند ، داشته باشيم ، بخصوص آنچه بيهوشي ناشي از سرعت هر روز فزاينده وسايط حمل و نقل را شامل مي شود در برابر اين تهديد ، مي توانيم تجربه اشرافيت كهن را يادآور شويم ، اين اشرافيت زماني كه با امور تهاجمي و يا تخريبي بي فايده درگير نبود ، بخش مهمي از نيروي خود را صرف دگرگوني با شكوه مجموعة دورنماها مي كرد . ايجاد محيطي كه حتي براي يك سرعت نجومي ، هدفي خواهد بود كه دگرگوني طرح كلي استقرار انساني را ممكن مي سازد . رؤياي باغ ـ شهرهاي « ابنزرهوارد » در دورنمايي از تمدن فضاي سبز ( باغ ) گسترده مي شود .

 

عدم درك و مشكلات كنوني

اما ، در تعداد بسيار كمي از طرح ها يا تجليات شهرسازي نسل پيشين ، اين وضعيت در نظر گرفته شده است . افزون بر اين ، جوهر آنچه در زمينه گسترش شهري و ساخت و ساز
بزرگراه ها تحقق يافته است . نشانگر گرايش غريبي است كه در ارجحيت بخشيدن به نيازهاي ماشين به ضرر آرزوهاي انساني ترجمان مي گردد .

اگر مفاهيم جديدي به كار گرفته نشوند ، گسترش مداوم مناطق حومه اي با بافتي هرزه ، شهرهاي تاريخي مان را از بين برده و منظر طبيعي را بي قواره خواهد ساخت . ما خود را در مقابل توده عظيم يك بافت شهري بي تفاوت و ضعيف باز مي يابيم ، بافتي كه براي انجام
ساده ترين عملكردهايش ، نياز به مداخله حداكثر وسيله نقليه شخصي دارد و با ضربه هاي پشت سرهم ، دشت هاي سرسبز را هر روزه به دور دست ها خواهد راند .

اين گونه فضاي باز با تراكم جمعيتي ناچيز در نوعي عدم وحدت اجتماعي و شهري ترجمان
مي گردد كه در شهرهايي چون « لوس آنجلس » ديده مي شود . به طور همزمان ، پارك هاي منظرداري كه در دل شهرهاي كهن وجود دارد ، در بسياري موارد به نفع مقاصد نه چندان خوشايند ، كه مستلزم سفرهاي طولاني با ماشين هستند ، به فراموشي سپرده مي شوند ، به موازات اين مسأله ، مناطق سياحي بسيار دور ، جنگل ها ، سواحل درياچه ها و يا درياها ، در طول تعطيلات آخر هفته ، هجومي سنگين را تحمل مي كنند ، كه ارزش خلاقانه شان را از كف آنها مي ربايند ، اتومبيل نه فقط ساكنان تنها يك شهر ، بلكه يك منطقه را بدين مكان ها حمل مي كند .

 

« شبكه سرسبز »

بي ترديد ، براي بازگشتن به خويشتن خويش ، مي بايد از بازگردانيدن سيما و منظر [ به طبيعت ] و از تجديد ساخت آن شروع كنيم .

زمان آن رسيده است كه راه حل هايي براي جايگزيني كليشه مرسوم و شاعرانه از گذشته و كليشه هاي بسيار عقيم و « مثله كننده فضا » ابداع كنيم ، كليشه هايي كه همة منابع
زيبايي شناسانه منظر طبيعي را از بين مي برند ، بدين بهانه كه امكان تمركز همزمان دهها هزار نفر در يك منطقه را فراهم مي آورند ، مكاني كه سياحان آخر هفته چيزي جز تراكم و تفريحات پيش پا افتاده را در آنجا نخواهند يافت ، تفريحاتي كه به علت قيمت هاي گزاف از دسترس آنها خارج مي گردد . اين يك افزايش كمي ساده در پارك هاي عمومي نيست ، بلكه تغييري كيفي در تمامي شالوده زندگي ماست ، شالوده اي كه واقعاً ما را مجاز مي دارد تا عملكرد اجتماعي فضاهاي آزاد را به كار بنديم .

قبل از هرچيز بايد به يك فضاي گذران اوقات فراغت گسترده ، در خارج از حوزة نفوذ شهرهاي موجود ، انديشيد . اين فضا نمي بايد در شكلي چون بعضي از پارك هاي پر منظره يا حفاظت شده حيات وحش ، مورد بررسي قرار گيرد ، هرچند كه اين فضاها اهميتي خاص داشته باشند ، اين فضا نمي تواند چيزي كمتر از يك منطقة كامل باشد ( منطقه اي كه بخش اعظم آن به صورت طبيعي ـ و تحت شكل كشت هاي مفيد ، عرضه مي گردد ) . چنين فضايي نيازهاي گذران اوقات فراغت به سبكي جديد را برآورده خواهد ساخت و بخش بزرگي از مردمان از آن بهره
خواهند برد .

نقش عمومي بسيار با اهميت ، اين است كه ، در اطراف و يا در وراي هر مركز شهري در حال گسترش ، مناطق آزاد مشخص تعيين شوند ، كه قادر باشند به كشاورزي ، باغداري و گلكاري تخصيص يافته و با صنايع روستايي مرتبط گردند . اين مناطق بايد به گونه اي مشخص شوند كه از به هم پيوستن و جوش ، خوردن واحدهاي شهري درونشان جلوگيري كنند . در هلند و در درون سرزمين كلان شهر استكهلم چنين موفقيتي ، در حدي غيرقابل چشم پوشي ، تحقق يافته است . جذابيتي را بنگريد كه مزارع لاله به هنگام به گل نشستن بهاري به وجود مي آورند . هرچند كه پيش بيني كمربندهاي سبز ، بخشي از نيازهاي جديد ما را برآورده مي كند ، اما از هم اكنون بايد به فكر يك شبكة سرسبز دائمي باشيم . شبكه اي تخصيص يافته به كاربري هاي روستايي ، چه در قلمرو مديريت عمومي قرار گيرد و چه در دست خصوصي باشد . بدين ترتيب براي گذراندن اوقات فراغت آخر هفته اي ، اين تمامي گستره و منظر منطقه است كه نقش يك پارك طبيعي را بازي مي كند ، اين سطح سبز ، بسيار وسيع تر از آن است كه تنها براي ايجاد پارك ها منظور شده باشد ، نگهداري آن فقط از طريق امكانات دولتي يا شهرداري ها ، بودجه اي هنگفت را مي طلبد . اما يك قانون گذاري قاطع مي تواند امكان حفظ اين سطح به عنوان كاربري روستايي را فراهم آورد ، بدين قرار مي توان [ ا ين ] ارزش خلاق را حفظ كرد ، مشروط بر آنكه نظام جاده ها و بزرگ راهها و خدمات حياتي ، با در نظر گرفتن توزيع جمعيت بازديد كننده ادواري ، طراحي شده باشد .

نقش جديد « معمار ـ منظر ساز » اين است كه مجموعه چشم انداز طبيعي را طوري سامان دهد كه همة عناصر در يك برنامه اوقات فراغت گردهم آورده شوند . همين كه مسئولان دولتي ، حفاظت از استعداد زمين هاي كشاورزي را از طريق نوعي مقررات منطقه بندي و نوعي
ماليات گذاري خاص بپذيرند ، نقش « معمار ـ منظر ساز » در طراحي مسيرهاي عابران پياده و زمين هاي گشت و گذار و ساماندهي كناره هاي رودخانه و سواحل دريا ، مكان هاي بي درخت درون جنگل ها براي عابران پياده تعريف مي گردد ، اين طراحي و ساماندهي به گونه اي است كه امكان دسترسي عمومي به درون هر بخش از منظر روستايي را فراهم مي آورد ، بي آنكه در عملكرد و كار و كسب روزانه خللي وارد سازد . بايد پهنه هايي متداوم از زمين هاي عمومي را تصور كرد كه در عين آنكه در همة منظر طبيعي پيچ و تاب مي خورد ، هم براي ساكنان مجاور ، هم براي سياحان قابل دسترسي هستند . نحوه قرار گيري مسيرهاي دوراني در هلند شروع اين فرايند است . فرايندي كه بر آن است براي عملكرد اوقات فراغت از تمامي منظر طبيعي بهره برد .

همين گونه برنامه ريزي نيز مي بايد براي جاده هاي اتومبيل رو انجام شود ، هدف اين جاده ها ، ديگر آن نخواهد بود كه امكان سرعت حداكثر را فراهم آورد ، بلكه هدف عرضه حداكثر آرامش و لذت زيبايي شناسانه اي است كه در مسيرهاي با سرعت محدود ، به سرزمين ارزش مي بخشد .

دگرگوني كلي منظر منطقه اي به يك پارك جمعيتي ، مجهز به خدمات حياتي پراكنده و به سهولت قابل دسترسي به روشي وابسته خواهد بود كه در آن مسئولان دولتي مي توانند مناطق محروم و انتخاب شده براي اوقات فراغت عمومي را تجهيز كنند . براي اجتناب از هرگونه نقطه متراكم ، تعدادي از زمين هاي كوچك تجهيز شده ، كافي خواهند بود .

در اين برنامه منطقه اي مربوط به فضاهاي باز ، من هيچ نوع تفاوتي را بين نيازهاي يك
كلان شهر بسيار متراكم با نيازهاي يك شهر در استان ها و يا حتي حومه ها ، نمي بينم .

اگر تصميمات سياسي لازم براي كاربست اين شبكه فضاي سبز اتخاذ شود ، بخش اعظمي از گرايش فرار از يك شهر متراكم به سوي حومه اي با ظاهري بيشتر روستايي از ميان خواهد رفت زيرا ارزش هاي روستايي كه حومه بر آن است تا آنها را از طريق امكانات كاملاً خصوصي فراهم آورد ، و واقعاً نمي تواند جز براي بخشي ممتاز و ثروتمند تحقق پذيرد ، ويژگي تفكيك ناشدني هر اجتماع شهري خواهد شد .

بازسازي موازي حومه ها و مراكز شهري

به نظر مي رسد كه اكنون دو حركت مكمل مورد نياز و ممكن هستند . يكي مربوط به جمع كردن ساخت هرزه و پراكنده حومه است ، خوابگاه ، بايد به اجتماعي متعادل با گرايشي به سوي يك باغ ـ شهر واقعي تغيير شكل داده شود ، باغ ـ شهري [ تعريف شده ] با تنوع خاص خود ، خودگرداني نسبي ، با جمعيتي بسيار متفاوت و يك صنعت و بازرگاني محلي كم و بيش مهم براي حيات بخشيدن بدان ، حركت ديگر بر مبناي كاهش متناسب تراكم كلان شهر قرار دارد . مسأله اي كه در ارتباط با تخليه بخشي از جمعيت شهر و ايجاد پارك ها ، زمين بازي ، گذرهاي سرپوشيده و باغ هاي خصوصي در مناطقي همراه است كه اجازه داده بوديم به طور فوق العاده ا ي متراكم و عاري از زيبايي و اغلب حتي نامناسب براي زندگي ايجاد كردند . در اينجا نيز مي بايد به شكلي جديد از شهر بينديشيم ، كه امتيازات زيست شناسانه حومه و امتيازات زيست شناسانه شهر را عرضه خواهد داشت و بهره جستن هاي زيبايي شناسي جديدي را مي آفريند كه اين دو شيوة زندگي طلب مي كنند .

عملكرد اساسي  شهر شامل دادن شكل جمعي به شهري است كه « مارتن بوبر » [20] آن را به درستي رابطه بين « من و تو » ناميده است : [ عملكردي ] كه امكان گردهمايي بسيار ، ملاقات هاي متعدد و رقابت هاي فراوان بين افراد و گروه هاي متفاوت را فراهم آورده و حتي زمينه ساز آنها خواهد بود ، به گونه اي كه نمايش زندگي اجتماعي بتواند در آنجا به روي صحنه آيد . بازيگران و تماشاگران ، به ترتيب نقش خود را عوض مي كنند ، عملكرد اجتماعي فضاهاي آزاد در شهر ، تجمع افراد را ممكن مي سازد ، همانگونه كه « ريمون آنون » [21] در « همپستيد گاردنز » [22]
« هانري رايت »  و « كلارنس اشتاين » نيز به گونه اي بس مشخص تر در « رادبرن » [23]  اين عملكرد نشان داده اند . وقتي كه فضاهاي خصوصي و عمومي به گونه اي همزمان و به يك شيوه برنامه ريزي طرح مي شوند . اين برخوردهاي [ اجتماعي ] در شرايطي بسيار مساعد رخ مي دهند با تأسف بايد گفت تراكم سنگين شهر ، سبب گرديده است تا به جنبة كاملاً كمي فضاي آزاد بيش از حد بها داده شود . از نظر اجتماعي ، بسياري از فضاهاي آزاد مي توانند بار بسيار بيشتري از خدمت رساني را بر عهده داشته باشند . پيش از ابعاد خالص فضاي آزاد ، بايد به كيفيت آن ـ جذابيت و دسترسي آن ـ پرداخت .

امروزه مسأله حومه در آن است كه بخشي از باقيمانده [ زمين ] اش را نه به يك فضاي اجتماعي [ مكان هاي برخورد ] بلكه به فضاي زيست شناسانه ( باغ ها ) تبديل مي كند . مسأله در شهر متراكم و متورم وارونه است . مسأله در آن است كه در محلات « بيش از حد ساخته شده » آن ، نور خورشيد ، هواي سالم ، باغ هاي خصوصي ، ميادين عمومي و مسيرهاي پياده روي را وارد ساخت ، به  گونه اي كه بتوان ، در عين به انجام رسانيدن همة عملكردهاي دقيقاً شهري ، از شهر مكاني مطلوب چون حومه هاي قديمي ساخت .

براي آنكه بتوان در شهر زيست و بچه ها را بزرگ كرد ، براي آنكه شهرهاي كهن خود را قابل سكونت سازيم ، اولين اقدام عبارت است از كاهش تراكم مسكوني محله هاي تخريبي شده ـ كه  در حال حاضر تراكم آنها به 200 تا 500 نفر در آكر [24] مي رسد ـ با شالوده اي جديد ، كه مسكن را در پارك ها و باغ هايي تجميع مي كند كه تراكم آن از 100 نفر و يا حداكثر ـ در مناطقي كه نسبت بزرگي از افراد بدون فرزند شامل مي شوند ـ 125 تا 150 نفر در آكر تجاوز نكند . نگذاريم كه فضاي بازي كه به نظر مي رسد بتواند به تراكمي بسيار زياد از خانوارها در بناهاي 15 طبقه دست يابد ، فريبمان دهد . يك فضاي آزاد عيني و انتزاعي ، به هيچ وجه معادل يك فضاي عملكردي نيست ، فضايي كه بتواند كاربري زمين هاي بازي و باغ هاي خصوصي را توأمان داشته باشد .

مرتب كردن ساختمان هاي مرتفع پيوسته با برج ها ، حتي اگر به اندازه اي از يكديگر جدا
شده باشند كه بر يكديگر سايه نيندازند . ايجاد محيطي عاري از جذابيت است ، زيرا بناهاي پيوسته يا برج ها ، خورشيد را از محيط مي گيرند و مقياس انساني را تخريب مي كنند ، محيطي كه صميميت و آشنا بودن با آن براي خردسالان حياتي و براي بزرگسالان شادي بخش است .  در بازسازي و يا آفرينش تام و تمام فضاهاي آزاد جديد شهري ، هرگونه تجربه گرايي نو و
طرح هاي جسورانه ممكن است ، طرح هايي كه بتوانند هم الگوهاي سنتي را تغيير دهند و هم الگوه هاي كليشه اي باب روز سبك معاصر را دگرگون سازند .

در اين زمينه ، هر شهري بايد جوابي متفاوت [ به مسأله ] داشته باشد . آنچه براي « آمستردام » با سفره هاي بزرگ آبي اش مساعد است در « مادريد » كاربست نخواهد داشت . ما فقط به
نقشه هاي عمومي براي بخش هاي كاملاً جديد ، كه بر روي محلات قديمي غيربهداشتي از نو برپا شده اند ، احتياجي نداريم ، بلكه ما به راه حل هايي جزئي و كاربردي در مقياس كوچك نيز نيازمنديم ، راه حل هايي كه در طول سالها و فرصت ها ، در دگرگوني بنياني محيط زيست ما تجميع خواهند شد .

Landscape and To wescape , article originellem ent paru dans la revur Landscape en 1960 et reedite dans le recueil The Highway and the City ,
                                                                            Secker & Warburg Londres . 1964

جين جيكوب

Jean Jacobs

جين جيكوب منقد معماري و شهرسازي و عضو هيئت تحريريه مجله « آركي تكچرال فورم » [25]
تا به هنگام عدم انتشار اين مجله است . كتابش تحت عنوان « مرگ و زندگي شهرهاي بزرگ آمريكا » [26] ( 1961 ) ، كه بلافاصله به صورت كتاب جيبي چاپ شد ، تأثيري چشمگير در
ايالت متحده داشت .

« ويليام . اچ ، وايت » [27] در مورد اين كتاب مي گويد : « اين يكي از برجسته ترين كتاب هايي است كه تاكنون در مورد شهر نوشته شده است ، پژوهشي تحسين برانگيز در مورد عواملي كه زندگي و روح شهر را خلق مي كنند » . 

جين جيكوب هوادار سرسخت شيوه زيست كاملاً شهري و ستايشگر كلان شهر با قيمت نابودي حومه ها و شهرهاي كوچك است . پژوهش او ، اگر چه در حال و هوايي شورانگيز انجام
مي گيرد ، بر داده هاي جامعه شناسانه عميق استوار است . انگاره هاي « كتاب مرگ و زندگي در ايجاد يك جريان جديد « هوادار شهر » در ايالات متحده نقش داشته است ، جرياني كه تا اندازه اي از تجديد الگوي مراكز شهرهاي بزرگي چون « بوستون » و « فيلادلفيا » الهام گرفته است .

دفاعيه اي براي شهر بزرگ

يكم ، ستايش خيابان

براي جذب عابران و ايجاد يك عامل ايمني ذاتي ، خيابان شهري بايد سه كيفيت اساسي را دارا باشد :

كتاب تاريخ شكل شهر ـ نوشته جميز موريس

لوئيز مامفورد ، نويسنده كتاب شهر در طول تاريخ يكي از صد روميان سرسخت مي باشد كه در اين بخش نقل قول هايي از او در نقد شهر رم خواهد آمد . بطور كلي او مي گويد كه « مشاركت خاص روميان در برنامه ريزي ، منحصر به مهندسي خشك و نمائيشان توخالي بوده است و اين ذوق خاص اين ثروتمندان تازه به دوران رسيده بود . آنها كه به اشياء ذي قيمت غنيمتشان ، مجسمه ها و ستون هاي يادبود  بسياري كه ياد برده شده و يا به دقت كپي شده بود ، به
دارائي هاي ساختگي و بدلي و دكوراسيون هاي گران قسمت و مدرن خود افتخار مي نمودند » .

و جيمز موريس در جواب اين نقد مي گويد : چنين نقدي بيش از حد خشك و خشن است ، البته شيوة زندگي روميان به خصوص در شهر روم ويژگي هاي منفي بسياري داشته است ، اما نياز به ارزيابي عادلانه تري دارد .

 



[1]- نام مامفورد در فرانسه اساساً با « فن و تمدن » همراه است ، ر . گ به :

Technique et Civilisation Editions du Seuil , paris , 1950 .

Sticks and Stones -[2]

Brown decades-[3]

[4] - هيچ يك از اين آثار به فرانسه ترجمه نگرديده است .

The Cultur of Cities -[5]

The City In History-[6]

[7]- اين اثر در فرانسه تحت عنوان « شهر در گذر تاريخ » ترجمه شده است ر. گ . به :

La Cite a travers I'Histoire Traduit par Guy et Gerard Durant , Editions du Seuil , paris , 1964

اين اثر در ا يران تحت عنوان « مدنيت و جامعه مدني در بستر تاريخ » ترجمه شده است . ر.گ به : مدنيت و جامعه مدني در بستر تاريخ ، لوتيز مامفورد ، ترجمه دكتر احمد عظيمي بلوريان ، مركز بين المللي گفت و گوي تمدن ها ، موسسه خدمات فرهنگي رسا ، تهران 1381 .

Henry Wright -[8]

Clarence Stein-[9]

Regional Planning Number-[10]

The New-York Housing and Regional Planning-[11]

Community Planning Commission-[12]

American Institute of Architecture-[13]

Town-Planning-[14]

Architectrual Recors-[15]

Architecture-[16]

Landscape -[17]

Sociological Review-[18]

[19] - عنوان از نويسنده است .

 Martin Buber-[20]

Raymond Unwin-[21]

Hampstead Gardens-[22]

Rudburn-[23]

[24] - هر آكر حدود 45/0 هكتار است

-[25]

-[26]

-[27]

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 31 خرداد 1393 ساعت: 8:14 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

زندگی نامه لئوناردو داوینچی

بازديد: 481

زندگی نامه لئوناردو داوینچی

این نوشته بیان کوچکی برای انسانی بزرگ است و این انسان بزرگ کسی نیست جز لئوناردو داوینچی . کسی که تنها در زمانه و دوران خود نزیست و افق ذهن او بسیار بلندتر از دورانی به شکوه رنسانس بود.

نام لئوناردو در کتب هنر و در کنار نام استادان و بزرگان هنر و علم نامی پر تلألو است در طی مراحل مختلفی که مشغول به گرد آوری مطالب جهت این بیان بودم، بارها و بارها به واژگانی چون : خلاقیت، علم و هنر، نبوغ، کنجکاوی، ذهن بارور، دقت و شناخت و از این قبیل بسیار برخورد کردم.

من لئوناردو را انسانی باهوش و خلاق یافتم که دیگران بیشتر به او نیازمند بودند تا او بدانها دربررسی مطالب و نوشته ها آنچه جلب توجه می کرد، شخصیت کنجکاو و اسرارآمیز او بود.

در حقیقت او دوست داشت دیگران را به فکر کردن وا دارد. شناخت او با داشتن اندیشه های نامحدود و تا حد زیادی پوشیده در لایه های رمزآمیز حیاتش کاری سخت و دشوار است.

با نگاه به زندگی و آثار جاودانش آنچه که برایم بسیار کمرنگ جلوه کرد، شایعات و اتهاماتی بود که هیچ گاه تاکنون سندیت و دلیل روشنی بر آنها یافت نشد و آنچه برایم بسیار با ارزش بود تفکر نوگرا و شناخت او از هنر گذشته و حال خویش بود به گونه ای که این شناخت تأثیرات شگرفی در هنر دوره های پس از او داشت.

برای آشنایی بیشتر با این نابغه چپ دست ابتدا بر آن شدم تا هرچند مختصر به دوره ای که او در آن می زیست بپردازم. امید است این مطالب تکرار مکررات نبوده و سهمی هرچند کوچک در دفتر دانسته هاتان داشته باشد.

امین جهانگرد

زمستان 86


تعیین تاریخ دقیقی برای آغاز نهضت رنسانس کاری بس قابل تأمل و بحث انگیز است.

مورخان برای سهولت پژوهش به یک اعتبار سال 1453 (سال پیروزی سلطان محمد فاتح بر دولت بیزانس و همچنین زمان به آخر رسیدن شیوع بیماری طاعون در سراسر اروپا) را و به اعتبار دیگر بر اساس پیشرفتهای دریانوردی و محاسبات معماری، کشف قاره آمریکا (1492) و ظهور و تحولات ادبی و هنری حدود 1500 میلادی را آغاز این دوره می دانند.

در ایتالیای اواخر سده سیزدهم روح تازه ای در هنر دمیده می شود. این روح دوره رنسانس نوخاسته است. آنچه در ایتالیای سده سیزدهم به ظهور می رسد، الزاماً سرآغاز عصری نو می شود. عصری که تا چند سدة بعد و به بیانی درست تر تا زمان ما به شکل قابل شناختی ادامه خواهد یافت.

هنر ایتالیا در اواخر سده سیزدهم و سده چهاردهم را به عنوان رنسانس آغازین مشخص ساخته ایم. در ایتالیا هنر دورة رنسانس از حمایت طبقات مرفه بازرگانی برخوردار بود که پس از خلع سیاسی اشراف بر شهرها حاکم شده بودند. بازسازی و اشاعه فرهنگ شهری روز به روز موانع فئودالی و کهنة بیشتری را فرو ریخته و امکانات پیشرفت انسانهای مستعد و بلند پرواز متعلق به طبقات گوناگون را فراهم آورده بود. رنسانس با معنا و محتوای تولد دوباره  و یا احیای سنتهای ادبی و هنری روم و یونان باستان بود. این واژه ابتدا در زبانهای اروپایی و سپس یک واژه بین المللی شد.

در آن زمان امکان مبارزه جویی در برابر اندیشه ها و نهادهای کهن و تا حدودی بی اعتبار کردنشان فراهم آمده بود و در همان حال انسانهای مستعد در این عصر، پترارک و جوتو می توانستند دریابند که زمانه، در پیش گرفتن راههای تازه را تشویق می کند. در واقع تحولات و تغییرات در جهت آزاد اندیشی و انسانگرایی و اهمیت فردی بود.

روش کار هنرمند در دورة رنسانس آغازین جنبه آزمایشی دارد. او دربارة همه چیز تردید دارد و مسیر او در جهت کشف کردن است.

هنرمندان فیلسوف نیستند هرچند در دورة رنسانس وجوه مشترک فراوان با فیلسوفان پیدا می کنند یکی از تغییرات اساسی این دوره تحولی درخشان همراه با نبوغی نوآفرین در معماری بود که خصلت اصلی آن اهتمام و تلاش در افزون کمال و شکوهمندی با نگاه به روم باستان بود.

در حدود 1400 میلادی تعدادی از پیکره های باستانی یونان و روم از دل خاک بیرون می آید که در میان هنر پژوهان غوغای ستایش انداخت. با این کشف و شناخت پیکره ها،پیکرتراشی در دورة رنسانس از صورت نقشی بر دیوار یا ابزاری در اختیار معمار درآمد.

اکنون در عالم پیکر تراشی، رب النوع شراب (باکوس) و داود نبی در کنار هم به وجود می آمدند. و یا در نقش برجسته کاری، صحنه داوری پاریس که از مضامین اساطیری یونان است. با مجلس سوگواری مریم برجسد مسیح همتا و همانند است.

جوتو  در اواخر دوران گوتیک فضا را وارد نقاشی کرد. و مازاتچو در آستانة قرن پانزدهم هیکلهای خود را با حجمی سه بعدی و دارای عمق مجسم می سازد. در قرن پانزدهم مکتب نقاشی فلاندر شهرت و اعتبار بسیاری پیدا کرد و باعث شد که دوکها و فرمانروایان ایتالیا از استادان فلاندری (مانند هانس مملینگ) دعوت کنند به ایتالیا بروند و از خود آثاری در کلیساها و دربار آن به یادگار بگذارند.

همین طور نقاشان ایتالیا برای کارآموزی به شهرهای گان و بروکسل اعزام می شدند.

در اوایل سده پانزدهم فلورانس سلطه فرهنگیش را بر ایتالیا قطعی کرد. اما پس از پایان این سده فلورانس مقام رهبری هنرها را از دست داد. و علت آن این بود که نوآوریهای هنرمندانش به خصیصة مشترک هنرمندان سراسر ایتالیا مبدل شده بود.

با این حال لئوناردو و میکلانژ با آنکه بخش بزرگی از عمرشان را در بیرون از شهر سپری کردند باز خود را فلورانسی می نامیدند و رافائل نیز نقطه عطف تربیت هنری اش در پی آشنایی او با هنرمندان فلورانسی بود.

 

 

رنسانس پیشرفته

از حدود 1495 تا زمان یورش بیگانگان و غارت رم این شهر جانشین فلورانس شد و مدعی برتری هنری بر آن گردید. تعدادی از پاپهای قدرتمند و جاه طلب، قدرتی تازه به نام ایالت پاپی آفریدند و رم را پایتخت آن قرار دادند. رم در همان زمان پایتخت هنری اروپا شد.

با شروع سده شانزدهم میلادی، رنسانس وارد مرحله تازه ای می شود. که رنسانس مترقی است.

اکنون دورة هنر برگزیده و به اوج کمال رسیدة داوینچی، میکلانژ و رافائل است. که با نبوغ خود جدایی میان واقعنمایی و آرمانگرایی (جدایی میان متعارف و متعالی) را از میان بردارند. نوعی آمیزش بین بیان احساس درونی با شکل بیرونی.

رنسانس پیشرفته دو عملکرد داشت: اول آنکه گروه بزرگی از نوابغ استثنایی را به میدان آورد. و دوم آنکه شالوده منطقی ستایش از هنرمند نابغه را در الهام الهی یافت. استادان دورة رنسانس پیشرفته حرفه ای تازه آفریدند که حق بیان خاص خود، شخصیت محترمانة خود و ادعاهای خاص خود را برای تأیید شدن از سوی بزرگان داشت.

لئوناردو داوینچی متولد 15 آوریل 1452 در فلورانس ایتالیا است.

توسکانی زادگاه اوست مکانی که به گفته استاندال در آن انسان معمولی به اوج کمال می رسد.

مادرش دختری روستایی به نام کاترینا بود که زحمت عقد شرعی با پدر او را به خود نداد. فریب دهندة او پیرو / آنتونیو از وکلای دعاوی نسبتاً ثروتمند بود. در آن سال که لئونادرو از مادر زاده شد. پدرش با زنی هم شأن خود ازدواج کرد. و کاترینا ناچار شد به یک شوی روستایی راضی شود و طفل نامشروع را به پیرو و زنش سپرد. بنابراین لئوناردو بدون مهر مادری در یک محیط نیمه اشرافی تربیت شد. شاید در همان اوان کودکی بود که عشق به لباس زیبا و نفرت از زنان در وی پدیدار شد.

او به مدرسه ای در نزدیکی منزل وارد شد. با عشقی فراوان به ریاضی، موسیقی و رسم پرداخت با آواز خواندن و عود نواختن پدر خویش را شاد می ساخت. برای خوب طراحی کردن همة اشیاء را با صبر و دقت بررسی می کرد.

علم  و هنر که در مغز او به نحوی شگرف آمیخته شده بود فقط یک اساس داشت و آن مشاهدة دقیق بود.

هنگامی که 15 ساله شد پدرش او را به هنرکدة وروکیو در فلورانس برد. تقریباً تمام مردم تحصیل کرده از داستان وازاری دربارة فرشته ای که توسط او در سمت چپ  تصویر غسل تعمید مسیج اثر وروکیو کشیده شد آگاهند. و می دانند که آن استاد چگونه شیفتة زیبایی آن فرشته شد و باعث شد که وروکیو نقاشی را کنار گذارد و پیکرتراشی پیشه کند. با این حال شاید داستان تغییر حرفه پس از مرگ وروکیو جعل شده باشد.

در همین اوان پیر و ثروتمند شد، چند ملک خرید، خانوادة خود را به فلورانس برد و متوالیاً چهار زن گرفت. زن دوم فقط ده سال از لئوناردو بزرگتر بود. وقتی که زن سوم برای پیرو کودکی بدنیا آورد. لئوناردو خانه را ترک کرد و نزد وروکیو رفت. در 1472 به عضویت گروه قدیس یوقا درآمد. مرکز این گروه یا اتحادیه که عمدتاً از داروفروشان، پزشکان و هنرمندان تشکیل شده بود در بیمارستان سانتاماریانوئورا بود. احتمالاً در آنجا لئوناردو فرصتی برای تحصیل تشریح داخلی و خارجی بدست آورد. زیرا هدف او کشف قوانین بنیادی جریان و فعل و انفعالات طبیعت بود. مطالعات او بر روی بدن انسان کمکهای توصیف ناپذیری به رشد اطلاعات ما دربارة فیزیولوژی و روان شناسی کرد.

یک هفته پیش از بیست و چهارمین زادروزش لئوناردو و سه جوان دیگر به شورای شهر فلورانس احضار شدند تا به اتهامی درباره همجنس گرایی پاسخ دهند. نتیجه این محاکمه معلوم نیست. در 7 ژوئل 1476 این اتهام تجدید شد. کمیته تحقیق لئوناردو را چندی زندانی کرد. آنگاه به علت فقدان دلیل وی را تبرئه و آزاد کرد.

اما برخی از قسمتهای یادداشتش بی میلی او را نسبت به روابط جنسی از هر قبیل نشان می دهد.

{و ایشان در پی زیباترین چیزهای جستنی عنان از کف می دهند تا بر پست ترین قسمتهای آنها دست یابند. و از ن بهره گیرند... عمل تولید مثل و اعضایی که برای آن بکار می روند چندان کریه است که اگر به خاطر زیبایی صورتها و آرایش مرتکبان و انگیز سرکش نبود طبیعت نوع انسان را از دست می داد}

او هرگز سران شهر فلورانس را به خاطر اهانتی که به او داشتند نبخشود. ظاهراً خود او موضوع را جدی تر تلقی کرد تا سران شهر.

یکسال پس از اتهام واردة بر او از وی درخواست شد تا سرپرستی هنرگاهی در مدیچی را عهده دار شود و او این دعوت را پذیرفت.

در سال 1478 شورای شهر از او خواست نمازخانة سان برنادورا و همچنین کاخ وکیو را نقاشی کند ولی بنا به علتی این درخواست را رد کرد. مع هذا هیئت مدیره از او و بوتیچلی می خواهند تا از 2 مردی که به سبب توطئه علیه لورنتسو و جولیا تومدیچی به دار آویخته شده بودند تصویری تهیه کنند شاید لئوناردو با علاقة نیمه معتلی که به عیوب جسمانی و رنج انسانی داشت تا حدی مجذوب این مأموریت شنیع شده بود.

او در سال 1482 فلورانس را ترک گفت و توانائیش را در خدمت لودریکو اسفورت دوک میلان به کار گرفت. (اقامتش در میلادن از 1482 تا 1499) شاید علت ترک فلورانس برای او گزینش نو افلاطونی لورنزو مدیچی بود که احتمالاً با روحیة تجربه گرای عملی لئوناردو ناسازگار از آب در آمده است. به همین دلیل به میلان مهاجرت کرد و در نامه ای به دوک میلان از توانائی هایش چنین می نویسد.

{خلاصه آنکه بر حسب موارد گوناگون می توانم ابزار و وسائل تدافعی و تهاجمی بی پایان ابداع کنم و در زمان صلح گمان می کنم می توانم ماننند هر شخص دیگری در عرصة معماری و طراحی ساختمانهای عمومی و خصوصی و هدایت آب از یک نقطه به نقطة دیگر کاری رضایت بخش انجام دهم }.

او در میلان به پرده های مریم عذرا در میان صخره ها و شام واپسین پرداخت.

نقاشی دیواری شام واپسین (حدود 1495 تا 1498)

این نقاشی، نخستین ترکیب بندی بزرگ پیکره ای در دورة رنسانی و تفسیر قطعی مضمون آن است.و در این اثر مسیح در کنار شخصی قرار گرفته که چهره ای زنانه دارد. و زاویة دست این دو نفر (مسیح و زن) حالتی ایجاد کرده که گاهاً نماد زن (V ) است.

لباس این دو از لحاظ رنگ برعکس هم است و این شگردی است که در گذشته برای نمایش خدایان نر ماده استفاده می شده است.

از این تابلو که یکی از مشهورترین آثار مذهبی است کپی های بسیاری گرفته شده است. در سال 1587 این نقاشی نیمه ویران شده بود. در سال 1652 راهبه های صومعه (سانتا ماریا دلگراسیته) برای دسترسی آسانتر به آشپزخانه در پائین این اثر یک در ایجاد کردند که پاهای مسیح را از بین برد. در سال 1769 نیروهای ناپلئون میلان را اشغال کردند و از این صومعه به عنوان اسلحه خانه و اصطبل استفاده می کردند. آنها به سمت نقاشی سنگ پرتاب می کردند و گاهی با نردبان بالا می رفتند و چشم های حواریون را می خراشیدند.

در طول زمان چند نقاش برای ترسیم نقاشی اقدام کردند که جز از بین بردن نقاشی اثری نداشت. تا اینکه در 1977 برای بازسازی اثر پس از 500 سال اقدام شد و نقطه نقطة آن با وسائل و تکنولوژی روز مورد بررسی واقع گردید و همچنین رنگ آمیزی شد. که حدود 22 سال به درازا کشید و در 1999 به پایان انجامید.

تابلوی نقاشی مونالیزا

آغاز به کار داوینچی برا ی کشیدن این تابلو در سال 1503 بود و تا 1507 اتمام آن به طول انجامید. همین نکته کافی است که به اهمیت این اثر برای داوینچی پی برده شود.

( در مورد اتمام این اثر مطلبی در روزنامة جام جم آمده بود که قسمتی از آن را انتخاب کردم)

{یک دانشمند ایتالیایی ادعا می کند مدرک جدیدی دارد که لئوناردو مونالیزا را کامل نکرد. وزوسی می گویند داوینچی فلج بوده است. مدیر موزة لئوناردو در وینچی می گوید. فلج بودن سمت راست بدون لئوناردو باعث می شده که او نتواند تخته نقاشی را در دست بگیرد و مدتی طولانی کار کند.

در این باره یک نقاشی که داوینچی را در حال نشسته نشان می دهد و دست راستش با پارچه ای به شکل بانداژ بسته شده است وجود دارد که متعلق به یک نقاش قرن 16 به نام لومبارد است.

گفته می شود چهرة لئوناردو در این نقاشی شباهت زیادی به یک نقاشی از خود داوینچی که از صورت خود در سالها 1512 تا 1517 کشیده دارد. علت فلج بودن او را می توان ناشی از سکته یا بیماری خاصی بیان نمود. وزوسی می گوید: علت عدم فعالیت این نابغه بزرگ در پنج سال آخر عمرش فلج بودن وی بوده است)

با این حال تابلوی مونالیزا شاهکاری بی نظیر در جهان است. که آنرا لئوناردو در بازگشت به فلورانس کشیده است دلایل متعددی ذکر شده که چرا لئوناردو این اثر را مدت زیادی پیش خود نگاه داشت.

که یا آن را خیلی دوست داشت و یا از آن راضی نبود.

در این تابلو نکات بسیاری به کار رفته است که به ذکر چند مورد بسنده می کنم.

1- شیوه ای که برای ترسیم چشم های مونالیزا به کار رفته به شکلی است که شما از هر طرف که به مونالیزا توجه کنید چشمان او را متوجه خودتان می بینید.

2- لبخند خفیفی که بر لبان مونالیزا است. تنها در صورتی دیده می شود که شما به هر جایی از نقاشی غیر از لبان مونالیزا نگاه کنید.و به محض خیره شدن به لبها این لبخند گویی محو می شود.

3- طرز نشستن مونالیزا هنوز هم یکی از ژستهای محبوب برای عکاسی است.

4- پلی که در پس زمینه پشت شانة چپ مونالیزا  دیده می شود هنوز هم به عنوان یکی از جاذبه های شهر بورونو پذیرای توریستها است.

5- آرواره های مونالیزا مردانه است و این حدس زده می شود که لئوناردو چهرة خودش را به تصویر کیشده است. {بنا بر کناب هنر در گذر زمان این چهرة رمز آمیز لاجوکوبدا همسر زانوبی دل جوکوندوی بانکدار فلورانس می باشد}.

6-  دستهای مونالیزا متورم است، به اعتقاد برخی این امر بدلیل آبستن بودن مونالیزا است. حلقه ای نیز در دستان مونالیزا وجود ندارد که نشان از متأهل بودن او باشد.

این تابلو که بخشی از فرهنگ عامة غربی شده است در سال 1911 توسط یک نقاش ایتالیایی به نام وینچنزو پروجیا به سرقت رفت تا به کشور ایتالیا بازگشت داده شود اما 2 سال بعد این اثر یافته شد و به لوور بازگردانده شد.

خود لئوناردو از تأثیر شگفت انگیزی که در تابلو بر تماشاگر می گذارد لذتها برده است.

شاید هدف او از این رازو رمزها سر در گم کردن بیننده و مجاز ساختنش به تفسیر آزادنة این شخصیت نهفته بوده باشد.

لئوناردو نقاشیهای بسیار اندکی را تکمیل کرد. کمال جویی، تجدید گرایی ناآرام و کنجکاوی بلندگرایانه، سبب پراکندگی کوششهایش شد. علاقه اش به علم در آخرین سالهای زندگیش روز به روز فزونی می گرفت و خودش نیز شناخت سراسر طبیعت را در مرکز علائق خود قرار داده بود.

پژوهش هایش در عرصة کالبد شکافی به کشیدن طراحیهای فوق العاده دقیق و زیبا انجامید که از آن میان می توان به طراحی مدادی جنین در رحم اشاره کرد.

دامنة علایق او بی سابقه و چنان گسترده و بزرگ بودند که او را نسبت به تحقق تمامی آنچه نیروی تخیل جوشانش می توانست به تصور در آورد ناامید می کرد.

هنر او متعلق به هیچ مکتب خاصی نبود. بلکه ویژگی خاص خود را داشت. او به همراه رافائل و میکلانژ علوم تصویری سده 15 را به ارث برده بودند و از یکدیگر تجربه می آموختند. با این حال پیوندشان را با گذشته اشکارا گسستته بودند و شالوده ای تازه و رفیع پرافکنده بودند که جانشینانشان را قدرت رقابت با آن را نبود.

او جزو شناخته شده ترین نقاشان و دانشمندان (به با معنای امروزی) جهان است.

در رشته های معماری، موسیقی، کالبد شناسی، اختراع، مهندسی ، تندیس گری دارای شهرت بود آثارش اغلب دارای رمز و راز خاص خود هستند. که همین امر باعث شهرت بیشتر داوینچی شده است.

با این حال هیچ یک از مجسمه های لئوناردو باقی نمانده و هیچ ساختمانی وجود ندارد که بتوان ساختش را به وی نسبت داد. به احتمال زیاد در میلان با بر امانتة معمار در تماس بوده و وی نیز به هنگتم کشیدن طرح های اولیه اش برای کلیسای بزرگ سان پیترو در رم حتماً یکی از طرح های لئوناردو را در نظر داشته است.

او طرح های متعددی از پیکره های عظیم سوار بر اسب از خود بر جای گذاشته است. که یکی از  این پیکره ها به کمال رسید ولی از سوی فرانسویان به هنگام اشغال میلان هدفگیری و تکه تکه شد. او از این رفتار فرانسویان بر آشفت و از میلان رفت اما سرانجام به میلان بازگشت و به خدمت فرانسویان در آمد و به دعوت شاه فرانسه راهی آن کشور شد و آنجا به سال 1519 در سن 67 سالگی در کاخ کلو بی آنکه اثری بر هنر آنروز فرانسه گذاشته باشد چشم از جهان فرو بست. هنر لئوناردو بدون علم او و علم او بدون هنرش غیر قابل دسترس اند.

عادت لئوناردو جز در چند مورد استثنایی این بود که بسیار بلند اندیشی کند، خود را در آزمایش جزئیات مستغرق سازد و در ورای موضوع، دورنماهای بیشماری از اشکال انسانی، حیوانی و ... را به حیطة تصویر در آورد. بیشتر مجذوب فلسفة تصویر شود تا کمال فنی آن و بالاتر از همه آنکه کار کوچکتر رنگ آمیزی تصاویری را که بدین گونه پدید آمده اند به دیگران واگذارد . و آنگاه پس از رنج فکری و جسمی بسیار از نارسایی دست و اسباب کار در تعبیر رویای کمال دستخوش نا امیدی شود. خوی و سرنوشت لئوناردو داوینچی از ابتدا تا انتهای بدین گونه بود.

او معتقد بود واقعیت به معنای مطلق واژه برای انسان قابل دریافت نیست و ما تنها با توجه به جنبه های متغیر آن می توانیم آن را بشناسیم. از این روی او چشم را حیاتی ترین اندام و بینایی را ضروری ترین کار آدمی دانسته است.

این مطالب برگرفته از روزنامه صبح تهران است.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 31 خرداد 1393 ساعت: 8:13 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره مباني فلسفه عرفان ايراني

بازديد: 359

مباني فلسفه عرفان ايراني

مباني فلسفه عرفاني ايراني – اسلامي بر چهار بخش مهم به شرح زير تقسيم بندي شده است:‌

وحدت وجود كشف و شهود دانش معنوي مراحل تربيت معنوي

وحدت وجود

بدين معني است كه حقيقت را واحد و احديت را اصل و منشا تمام مراتب وجود ميدانستند و معتقد بودند  كه وجود حقيقي منحصر به حق است و ديگران پرتوي از نور و تراوش فيض اويند.

درالهيات معني وحدت يگانگي حق است و خالق و مخلوق از هم جدا مي باشند و فقط رابطه علت و معلولي دارند ولي صوفيان اين عقيده را با  اين بيان كه هيچ چيز جز خدا حقيقت ندارد تعديل كردند  و تعليم دادند كه خالق و مخلوق يكي هستند و حقيقت خالق است و مخلوق سايه و پرتوي از حق مي باشند اوست كه موجود حقيقي و مطلق و منبع وجود است (شرح پيشوايان و پيروان وحدت وجود در  اين تاليف آمده است) آب نابسته بيرنگ و بي صورت است و چون بسته شد گاه صورت يخ گيرد و گاه كسوت برف و ژاله در پوشد ، نظر  كن كه يخ و برف و ژاله همان آب بسيط بي رنگ است يا نه؟ و چون بگذارد همان آب خواهي ناميد يا چيزي ديگر؟ پس هر كه شناخته است و چشم حقيقت بين دارد جميع مراتب و كيفيات را آب ميداند و آنكه نادان است در بند لباس و كيفيت و غير بيني در مي ماند، فرق عارف و جاهل همين است.

عارف مي گويد كه تمام ذرات موجود مظهر حقيقتند و علم به هر يك از آنها نيز در حقيقت علم به يكي از مظاهر حق است بنابراين در كليه علوم جلوه مقصود و جمال محبوب هويد است و در همه چيز ميتوان حقيقت را جستجو كرد و دقت عقلي در هر علمي آدمي را به سوي حقيقت مي كشاند.

كشف و شهود

صوفيان معتقد بودند كه قلب و نفس انساني در ذات مستعد پذيرش و تجلي حقايق اشيا است و فقط حجابهايي ميان نفس و  حقايق حايل مي باشد و هنگامي كه اين حجابها بر داشته گردد حقايق اشيا در قلب جلوه كامل خواهد نمود.

و نيز معتقد بودند كه مثل نفس به حقايق و معقولات مانند مثل آئينه به متلونات است پس همچنانكه متلون صورت مي باشد و مثال آن صورت در آئينه منطبع مي گردد همچنين براي هر معلومي حقيقتي است و براي آن حقيقت صورتي است منطبع در آئينه نفس و قلب كه در آن واضح و روشن مي گردد. همانطور كه آئينه موجودي است مستقل به همان گونه صور اشخاص هم موجودات مستقل هستند و مثال صور در آئينه نيز موجودي ديگر است.

همچنين در كشف حقايق سه چيز دخالت دارد اول قلب و نفس انساني دوم حقايق سوم نقش حقايق و حضور آنها در نفس.

پس عالم كسي است كه مثال حقايق واشيا در نفس او وارد گردد و معلوم عبارتست از حقايق اشيا و علم عبارت از حصول مثال حقايق در آئينه نفس مي باشد بديهي است همانطور كه مانع كشف صور آئينه دوم داشتن كدورت و تيرگي سوم محاذي نبودن صورت با آيئنه چهارم وجود پرده يي بين صورت و آئينه پنجم دانان نبودن به سمت مطلوب كه لازم است آئينه به محاذات آن قرار گيرد.

به همانگونه نيز قلب و نفس آدمي مانند آئينه ييست كه براي جلوه حقايق در آن بايستي پنج مانع زير وجود نداشته باشد:‌

1 – نقصان ذات و جوهر 2 – تيرگي قلب از معاصي و پليدي ها 3 – محاذي نبودن قلب با حقيقت مطلوب 4 – وجود حجاب ميان قلب و حقايق 5 – نداشتن راه علم و جاهل بودن به جهت مطلوب

بطور كلي صوفيان مي گفتند كه قلب و ادارك حقايق حائل مي گردد همان پنج حجاب است كه  نوشته شد و از اين نظر درتصوف ايراني اسلامي تعليم داده شده است كه سالك راه حقيقت بايد به تصفيه باطن بكوشد و از معاصي و پليديها كه موجب تيرگي قلب مي گردد. دوري گزيند و به كلي قطع علايق دنيوي كند  و در صفا و جلا قلب خويش همت گمارد و نيز طالب درك حقيقت گردد و قلب خود را به محاذات حقيقت مطلوب قرار دهد وبراي برطرف ساختن حجابهاي ميان قلب و حقايق شهوات خود را مقهور نمايد و پس از آن خلوت اختيار كند و جمع همت كند و با تمام قلب روي به خداي تعالي آورد و كوشش كند كه جز خداوند متعال موجود ديگري در قلبش راه نيابد.

و در هنگام نشستن در خلوت مرتبا با تمام قلب ذكر پروردگار گويد تا زماني كه صورت لفظ و حيات كلا در ذهنش محو شود و پس از آن منتظر افاضه حقايق از جانب حق گردد و هنگامي كه همتش صاف و ارداه اش درست و مواظبتش كامل شود ديگر مجذوب شهوات نخواهد گرديد و تعلقات دنيوي او را از درك حقايق منصرف نخواهد نمود.

و در اين هنگام قلبش نوراني و سينه اش گسترده و سرملكوت براي او آشكار مي گردد و تيرگيها از دلش زدوده مي شود و حجابهاي ميان قلب و حقايق از ميان ميرود و لوامع حق ابتدا مانند برقي بر او عبور كرده و سپس اندك اندك ثابت مي گردد و حقايق امور الهي در نفس وئ قلبش نقش مي بندد.

بنابراين صوفي درمورد درك حقايق ازلي راه كشف و شهود مي پيمايد و هيچگاه گرد استدلال نمي گردد.

پاي استدلاليان چوبين بود  پاي چوبين سخت بي تمكين بود

دانش معنوي (مينوي)‌

به عقيده صوفيان ايراني دانش معنوي در تصوف بر سه گونه است:‌

1 – علم اليقين 2 – عين اليقين 3 – حق اليقين

در حالت اول آدمي با استدلالهاي عقلي دليلي را استنباط مي كند، و در حالت دوم آدمي از خود بيخود گشته يك راز معنوي را مشاهده مي كند، و در حالت سوم به حقيقت ميرسد و آن را به عينه مي بيند.

مراحل تربيت معنوي

از نظر تصوف ايراني – اسلامي مراحل تربيت معنوي بشرح زير نام گذاري شده است:‌

1 – شريعت 2 – طريقت 3 – معرفت 4 – حقيقت (كه شرح آنها و مدارج سير و سلوك صوفي در متن اين تاليف آمده است)  حاصل كلام آنكه :‌ حقيقت در نزد صوفيان به دو اعبتار تلقي مي شود:‌

يكي حقيقت اشيا كه آن ماهيات موجودات است و ديگر معرفت به صفات و نعوت و عظمت و جلال حق تعالي و مشاهده تصرف او در عالم كون وسيله رسيدن به حقايق اشيا علم است. اما معرفت و شناسائي به حقيقت وقتي دست ميدهد كه بنده در محل وصل متوقف گردد. يعني سالك پس از طي تمام مراحل طريقت و رسيدن به مقام فنا في الله (محو در خدا) و مرتبه بقا الله (جاويداني در خدا) به اين معرفت نايل مي آيد و آن مقامي است كه همه چيز بر او آشكار مي شود و ظواهر و بواطن از او غايب نمي گردد و به مقام انسان كبير و كامل آزاد ميرسد پس حققت شناسائي حق است بالمشاهده و بالعيان و حقيقت آخرين حدي است كه صوفي بايد بدان برسد و آخرين منزل (وادي) مقصود و نهايت مقامي است كه تصوف به آن منتهي مي شود و به درجه رفيع عرفان ميرسد و پوينده اين راه را عارف گويند.

هفت وادي (مرحله ) عرفان ايران

طلب عشق معرفت استغنا توحيد حيرت فنا

گفت ما را هفت وادي در ره است

چون گذشتي هفت وادي درگه است

وا نيامد در جهان زين راه كس

نيست از فرسنگ آن آگاه كس

چون نيامد باز كس زين راه دور

چون دهندت آگهي اي ناصبور

چون شدند آنجايگه گم سر بسر

كي خبر بازت دهد از بي خبر

هست وادي طلب آغاز كار

وادي عشق است از آن پس بي كنار

پس سيم واديست آن معرفت

پس چهارم وادي استغني صفت

هست پنجم وادي توحيد پاك

پس ششم  وادي حيرت صعب ناك

هفتمين وادي فقرست و فنا

بعد از اين روي روش نبود ترا

در كشش افتي روش گم گرددت

گر بود يك قطره قلزم گرددت.

شيخ فردي الدين محمد عطار نيشابوري

 


عرفان چيست؟‌

عرفان معجوني شگفت انگيز از مكتب هاي مختلف فلسفي جهان است در عرفان عقايد برهمن ها،بودائي ها، رواقيان نسطوريان، مهريان ،عقايد مسلمانان زاهد ، عقايد افلاطونيان جديد و حتي نكاتي از آئين زرتشت مي توان يافت.

از كلمه عرفان «ميستيكـ» يا «ميستيسيزم»‌يا «گنوسيسم » كه به معني «مرموز ،پنهاني، مخفي» است و به فارسي «عرفان » ترجمه شده  بطور متداول و معمول جهان بيني ديني خاصي مفهوم مي گردد، كه امكان ارتباط مستقيم و شخصي و نزديك (و حتي پيوستن ) وصل آدمي را با خداوند از طريق آنچه به اصطلاح : «شهود» و «تجربه» باطن و « حال » ناميده مي شود  جايز و ممكن الحصول مي شمارد.

انديشه مندان نوع انسان به دو دسته منقسم مي شوند. دسته اي معتقد به حقيقت اين عالمند و مي گويند آنچه به وسيله حواس ما درك مي شود به ذات خود قائم است، و با زوال ما زوال نمي پذيرد. گروه ديگر به حقيقت اين عالم معتقد نيستند و مي گويند : جهان خارج، مجموعه ايست از تصورات ما به عبارت ديگر: مجموعه اي از معاني ذهني است كه بذات خود حقيقت ندارد و اگر وجودي دارد در ذهن است.

مناقشه طرفداران اين دو نظريه كه يكي را پيران مكتب اصالت ماده و ديگري را پيرون مكتب اصالت تصور ناميده اند، سرتاسر تاريخ فكر بشري را اشغال كرده است براي تلفيق و جمع ميان اين دو نظريه كوششهاي فراواني صورت گرفته است كه از بحث ما در اين تاليف خارج است.

عارفان از بين دو نظريه  بالا راه ميانين را گزيده اند بدين معني كه به ادراكات حواس كه جهان آگاهي عملي از آن تكوين مي يابد اقرار مي كنند و آن را قوه تصوير گر فكر مي دانند ولي به وجود جهاني از علل كه در ماورا مدركات حواس قرار دارد نيز قائلند و مي گويند آن را حقيقتي است برتر از حقيقت عالم حسي.

بنابراين عارفان بدين طريق راه حل ميانه اي را پيش مي نهند كه بيشتر مورد توجه دينداراني است كه مي خواهند ميان دين و لوازم اخلاقي آن از يكسو، و موهبتهاي علم كه از تجربه حسي حاصل شده است از ديگر سو تلفيق كنند.

البته اين بدان معني نيست كه صوفيه پيرو مكتب اصالت ماده ساده اي هستند و به عالم حس وجودي مطلق ارزاني مي دارند بلكه اذعان دارند كه اقرار به وجود عالم حس از جهت سلوك آدمي ضروري است زيرا آدمي تا در قيد حيات است در اين جهان محسوس زندگي مي كند و سلوك خود را نسبت به آن بنا مي نهد از سوي ديگر صوفيه پيروان خود را از اقامه برهان عقلي بر وجود خداي  تعالي بر حذر مي دارند و بطوري كه كانت در متناقضات خود مي گويد اين كوششي است بي نتيجه با اين وضع آنها مي خواهند پيروانشان از راه مشاهده باطن به وجود آگاه شوند و با حقيقت ازلي رو به رو گردند وقتي صوفي در اين راه قدم نهد مي تواند تجربه اي مافوق اين تجربه هاي معمولي حاصل كند و بدرك آن حقايق متعاي نائل آيد.

بهر صورت  عرفان دين نيست و اگر غايت دين ميسر ساختن رويت خداست در آخرت عارف براي حصول اين رويت منتظر نمي ماند بلكه به اعمالي متوسل مي شود كه آنها را فوق فرائض ديني مي شمارد او به سعادت اين جهاني رغبتي ندارد بلكه مي كوشد تا به سعادتي متعالي تر از آن دست يابد همه ي توجه او به حقايق و ارزشهاي روحي است و هر چه را جز آن باشد بي ارج مي شمارد و به لذتي دل بسته است كه از هر لذت ديگر فراتر است.

اين نكته نيز قابل اشاره است كه اين لذت نتيجه ايست كه عارف بدون آنكه براي نيل  به آن سعي كرده باشد فراچنگ  مي آورد و او هرگز اين لذت را مقصود غايي خود قرار نداده است زيرا هدف غايي عارف جز اتحاد با خدا نبوده است اتحادي كه همه هدفها و غايات محدود و شخصي در آن معدوم گرديده است بديهي  است اين اتحاد در عرفان اقوام مختلف جهان بصورتهاي متفاوت بيان شده است كه مستلزم بحث جداگانه اي مي باشد.

نهضت عارفانه ايرانيان در قرنهاي نخستين اسلامي

همانطور كه در تاريخ نهضتهاي فكري ايرانيان و تاريخ نهضتهاي ملي ايران به تفضيل نوشته ام در دوره استيلاي امويان و كار گزارنسان در ايران مردم ايران از بيدادگريها و غارتگريهاي آنان بجان آمده بودند برتري هايي كه براي تازيان در برابر كساني كه از لحاظ قوميت از ايشان نبودند در نظر گرفته شده بود موجبات نارضائي و طغيان هاي فكري را فراهم كرده بود بهمين علت ايرانيان بمنظور رهائي از اين دشواريهاي جان فرساي همواره بهر وسيله اي دست مي يازيدند گروهي مي كوشيدند دوباره آئين هاي پيش از اسلام را در ايران رواج دهند گروهي ديگر به خارجيان كه همه مخالف خلافت بودند مي پيوستند تا از نيروي خلافت بكاهند و سرانجام خلفا را بر اندازند.

در اين ميان پيداست كه عالمان و روشنفكران ايراني نيز از گروه ديگر بيشتر در زحمت و ناراحتي بودند گروهي از اينان تصوف را وسيله اي براي رهائي از بيداد خداوندان زر و زور تشخيص دادند از طرف ديگر چون بر طوايف مختلف: خوارج و شعوبيه هر روز افزوده مي شد اين گروه متفكر معتدل كوشيدند آن اختلافها و دوگانگي ها را كه برناتواني عموم مردم و توانائي دستگاه خلافت مي افزود از ميان بردارند و مسلكي را رواج دهند.

كه همه آزار ديدگان و ستم كشيدگان از دستگاه خلافت آن را بپذيرند و باهم متحد شوند بديهي است همانطور كه نوشته شد مهم ترين مقصود از تصوف اعراض از مخلوق و اتصال به خالق است و اين فكر مقتضاي اين دوره آشفته تاريخ ايران و دشواري هاي جانكاه استيلاي بيگانگان تازي (امويان) بوده است.

بدين ترتيب مي توان گفت تصوف در آغاز واكنشي معنوي در برابر حكومت امويان متعصب در قوميت بوده است.

از سوي ديگر كوششي بود براي طهارت باطن آنچنانكه بدون واسطه بتوان به حق و حقيقت واصل شد.

همين آزاد منشي تصوف بوده است كه در نظر صوفيه گبر و ترسا و يهود و مسلمان و حتي بت پرست يكسانند و مي توانستند در برابر يكديگر در خانقاه بنشينند و در سماع و ذكر خفي و جلي و هر گونه تظاهر صوفيانه ديگر شركت كنند. بدينگونه تصوف تنها اصل بوده است و در فروع هر كس مي توانسته است به سليقه و ذوق و پسند خود عمل كند و اجبار و الزامي در كار نبوده است بهمين جهت در دوره اسلامي چنانكه خواهيم ديد برخي از فرقه هاي تصوف شافعي برخي حنفي برخي حنبلي و حتي ظاهري و برخي هم شيعه بوده اند.

خراسان مركز نهضت عرفان ايراني

با در نظر گرفتن پيشينه هاي فكري  فرهنگي خراسان بزرگ يعني خراسان امروز و افغانستان و شهرهاي مهم ماوراالنهر مانند بلخ و بخارا و كومش (قومس) (سمنان و دامغان و بسطام و شاهرورد حاليه) و موقعيت جغرافيائي و اوضاع اجتماعي و سياسي اين سرزمين گسترده در مشرق ايران در قرنهاي اول و دوم هجري، و دور بودن اين ايالت از شام مركز خلافت امويان كه در سوريه واقع بود، نخستين مشايخ عرفان ايران( كه نام و شرح حال ايشان در كتابها آمده است) و يا بهتر بگوئيم نخستين جلوه هاي آشكار اين جنبش معنوي در خراسان و كومش پديدار گرديده است و نام آورترين آنان بشرح اسامي زيرند:‌

حبيب عجمي (ايراني ) در گذشته به سال 116 هجري يا 120 هجري ابواسحاق ابراهيم پسر ادهم پسر سليمان پسر منصور بلخي در گذشته به سال 161 هجري يا 162 يا 166 هجري ابوعلي شقيق پسر ابراهيم بلخي در گذشتبه سال 174 هجري ابوعلي فضيل پسر عياض خراساني مروزي در گذشته به سال 187 هجري.

ابومحفوظ معروف پسر فيروز يا فيروزان ايراني (معروف به كرخي) در گذشته به سال 200 هجري با يزيد بسطامي در گذشته به سال 234 هجري ابوالحسن نوري خر اساني در گذشته به سال 279 يا 286 هجري. يحيي معاذ بلخي در گذشته به سال 246 يا 258 هجري. ابوحفض عمر و پسر سلمه حداد نيشابوري در گذشته به سال 264 يا 265 هجري. ابواسحاق نيشابوري در گذشته به سال  265 هجري. ابوصالح حمدون پسر احمد پسر احمد پسر عماره قضار نيشابوري ملامتي در گذشته به سال 271 هجري. ابونصر فتح پسر شنجرف مروزي در گذشته به سال 273 هجري. ابوالفضل عباس پسر حمزه نيشابوري در گذشته به سال 288 هجري. ابوحمزه خراساني از مردم ملقاباد نيشابور در گذشته به سال 290 هجري. ابويحيي زكريا پسر دلويه نيشابوري در گذشته به سال 294 هجري. ابوعثمان سعيد پسر اسماعيل حيري نيشابوري در گذشته به سال 298 هجري. ابوالعباس احمد پسر محمد ميرمسروق طوسي در گذشته به سال 344 هجري، كه پدران آنان زرتشتي و يا مهري و يا بودائي بوده اند.

بطوريكه در ورقهاي آينده اين تاليف خواهد آمد اين صوفيان را در تطور عرفان ايراني اثري عميق است.

عرفان ايراني در تعليمات جهاني خود علاوه بر آنكه برتري نژادي و مادي را به هيچ شمارد برتري ديني را بدست فراموشي سپرد و عموم مردم جهان را از هر مذهب و هر گروه در خانقاه صفا كه گمان ميرود لعت صوفي نيز از آن مشتق است گردآورد و بر سر يك سفره نشاند و يا بهتر بگوئيم هر طبقه و صنف را اعم از شاه و گدا بدون هيچگونه امتيازي در كنار هم و در يك صف واحد بسوي وحدانيت و حقانيت جهان هستي كه هدف مشخص و غائي همه پيامبران و الهيون و مصلحان جهان در طول تاريخ بود راهنمائي و رهبري نمود.

جنبه همگاني و جهاني عرفان ايراني

نكته اساسي درباره تصوف ايران اين است كه تصوف ايران هميشه (طريقت) بوده است يعني مشرب و مسلك فلسفي بوده و نه (شريعت) و مذهب و دين. تصوف همواره حكمت عالي و بلند پايه اي برتر و بالاتر از اديان بوده است و بهمين جهت هيچ نوع عبادات و فرايض اعمال و اين گونه فروعي كه در اديان مقرر است در تصوف نبوده و صوفيان ايران نوعي از نماز يا روزه و يا عبادت ديگر مخصوص بخود نداشته اند، نه تنها جنبه روحانيت و رهبانيت در آن نبوده و به امتياز طبقاتي قابل نبوده اند، بلكه پست ترين مريدان در نتيجه لياقت يعني طي مراحل سلوك و درجات مي توانسته اند جانشين مرشد خود بشوند و خرقه و مسند به ايشان برسد.

همين آزادمشني تصوف بوده است كه در نظر صوفيه بر و ترسا و يهود مسلمان و حتي بت پرست يكسانند و همه مي توانستند در برابر يكديگر در خانقاه بنشينند و در سماع و ذكر خفي و جلي و هر گونه تظاهر ديگر شركت كنند( هنوز در هندوستان كه تصوف قديم نيرومندترو زنده تر از ايران  است مسلمان و هندو هر دو در طريقه تصوف برابر و برادرند) بدينگونه تصوف تنها اصل بوده است و در فروع هر كس مي توانسته است به سليقه و ذوق و پسند خود عمل كند واجبار و الزامي در كار نبوده است بهمين جهت در دوره اسلامي برخي از فرق تصوف شافعي برخي حنفي برخي حنبلي و حتي ظاهري و برخي هم شيعه بوده اند و تنها در زمانهاي اخير گاهي در ميان فرقه حيدري يعني هوا خواهان سلطان حيدر نواده شيخ صفي الدين ارديبلي و فرقه نعمتي پيروان شاه نعمت الله ولي اختلاف و زدو خورد در گرفته است و پيش از آن به اندازه اي وسعت مشرب در تصوف بوده است كه شافعي ها نزديكترين دسته تسنن به شيعه هستند از نظر اعتقاد پيروان شيخ صفي الدين ارديبلي در زمان شاه اسماعيل صفوي يكسره شيعه شدند و قزلباشهاي معروف را فراهم كردند.

امروزه هم اين گونه نزديكي در جاهاي ديگر باقيست مثلا نقشبندياني كه در جهان هستند در هندوستان و افغانستان و آسياي مركزي (تاجيكستان و ازبكستان و تركمنستان) حنفي در كردستان و تركيه شافعي و در ايران (ذهبيان) شيعه اند و حال آنكه مبدا همه يكيست و در اصول همه با يكديگر شريكند در اين صورت مي توان گفت هيچ بستگي و پابست بودن به عبادات و رسوم و فرايض و مراسم خاص در تصوف نبوده است و بلكه برعكس اساس تصوف را بايد همگاني و جهاني (يا انساني ) دانست و اين همه تشنيع و تحقير و سرزنش كه در آثار صوفيه ايران نسبت به (شيخ) و (زاهد) هست همه از اين جنبه نفي رهبانيت و نفي امتياز طبقاتي و پابست نبودن به فرايض و احكام و مراسم خاص تحميلي ناشي شده است .

تصوف ايرانيان بطور كلي يادگار دوره ايست كه ايرانيان از امتيازات طبقاتي جان آزار زمان ساسانيان به تنگ آمده بودند و در همان آغاز دوره ساساني تعليمات ماني خود مقدمه اي براي نفي اين امتيازات بود ، زيرا كه در  دين ماني سلسله مراتب اخلاقي برقرار گرديده بود و اساس آن بر روي برتري اخلاق و فضيلت معنوي و رياضت و مجاهدت گذاشته شده بود هر كس كه در اين پست ترين مراحل وارد مي شد در نتيجۀ عبادتهاي معين به عالي ترين مراتب ارتقاء مي يافت و مانند يك سرباز عادي بود كه مي توانست در اثر ابراز لياقت به عالي ترين مدارج نظامي برسد .

در صد اسلام پيش از آن كه تازيان برتري نژادي براي خود قائل شوند و مردم كشورهايي را كه تسخير   نموده اند (موالي ) و (مماليك ) خود بدانند همين آزاد منشي  در ميان بود و اصل كلي اسلام را (ان اكرمكم عندالله اتقيكم ) مي دانستند و به همين جهت به اصلاح رايج (سيد قرشي و غلام حبشي ) با هم مساي بودند.

اما در دستگاه خلافت انتخابي خلفاي راشدين كه به سلطنت موروثي بني اميه و بني عباس تبديل شد اين اصل آزامنشي و برابري مطلق بطور كلي از ميان رفت، چنانكه ميدانيم شعوبيه و مخصوصا تصوف ايران كه اساس آن نفي امتيازات نژادي و طبقاتي و حتي ديني بود واكنش سخت و پاسخ مردانه اي در برابر برتري جوئي و برتري پسندي تازيان به وجود آورد كه از هر نظر قابل توجه و اهميت و تقديس ملي و از جنبه اي جهاني است.

 

جنبه هاي مختلف عرفان ايران

برخي از خاورشناسان كه به نفوذ تعليمات يهود و نصاري و يونانيان مخصوصا افلاطونيان جديد و اصحاب معرفت در تصوف ايران قايل شده اند متوجه نكته بسيار مهمي نبوده اند و آن اينست كه ماني خود را جانشين بودا و زردتشت و مسيح و حتي فارقليط دين ترسايان ميدانسته و در روستاي مردينويا ابروميه نزديك گئوخايي در ساحل چپ سفلاي رود دجله در ناحيه باتلاقي شمال شرقي بابل در 14 آوريل سال 216 ميلادي از نژاد ايراني و از شرقي بابل در 14 آوريل سال 216 ميلادي از نژاد ايراني و از پدري بنام پاتك يافتق بابك كه با اشكانيان خويشاوندي داشته خود را در آنجا گذرانده و دوبار در 12 سالگي در سالهاي 219 – 228 ميلادي و در 24 سالگي در سالهاي 240 – 241 به او الهام شده افكار فرقه هاي گوناگوني از آن جمله يهود و نصاري و يونانيان رواج داشته است و برخي از آنها را وي در شريعت خود پذيرفته است.

هم چنان كه شرايع ديگر نيز افكار اديان ديگر را بخود راه داده اند ناچار برخي  از معتقدات دين يهود و نصاري و يونانيان در دين ماني اثري گذاشته اند و از آنجا وارد تصوف ايران شده اند، پس اين افكار را متصوفه ايران مستقيما از يهود و نصاري و يونانيان نگرفته اند و از آيين ماني اقتباس كرده اند.

گاهي پيروي تصوف از آيين ماني بسيار  آشكار است چنانكه مانويان به فكر نوراني و حس نوراني و هوش نوراني در برابر آن به فكر ظلماني و حس ظلماني و هوش ظلماني معتقد بودند متصوفه ايراني نيز به نواربيض و نور اسود معتقد بوده اند و شيطان را نور اسود دانسته اند.

محرك عمده ظهور آيين ماني امتيازات طبقاتي و برتريهاي نژادي در دوره ساسانيان بود در حقيقت دين ماني پرخاشي است از سوي مردم ناكام و تحقير شده در برابر كساني كه خود را نجيب تر و شريف تر ميدانستند امتيازي كه خلفاي اموي و پس از آن خلفاي عباسي نيز بدعت گذاشتند بر ايرانيان گران آمد و از طرق مختلف به مبارزات فكري با اين بدعت گران تازي پرداختند.

تصوف ايراني مانند آئين ماني مهم ترين كاري كه كرد اين بود كه امتياز نژادي و صنفي و طبقاتي را برداشت و حتي امتياز ديني را هم به چيزي نشمرد و جهود و ترسا و مغ و بت پرست و مسلمان و كافر همه در خانقاه و در برابر شيخ و مرشد يكسان و برابر شدند و گدا و شاه را در كنار يكديگر نشاندند و مخصوصا در تحقير صاحبان زرد و زور كوشيدند و در اين زمينه گاهي به منتهي درجه مبالغه كردند و مي كوشيدند غرورها و گردن فرازيهايي را كه زبردستان زير دست آزار د ارند در هم بشكنند.

مراسم اربعين و چله نشيني و رياضت و مرقع پوشي كه در ميان صوفيه ايران اهميت بسيار داشت و تا كسي از اين مراحل نمي گذشت وي را شايسته ترفيع و ارتقا نمي دانستند همه براي همين بوده است كه اين غرورها و رعونت ها و گردن كشيهاي كساني كه خود را برتر مي دانستند بشكنند و ايشان را به فروتني و همدوشي فرودستان عادت دهند.

در همه فرق تصوف ايران درجاتي بوده است كه تازه وارد مي بايست از درجه پست تر تدريجا به درجات بالاتر برد تا آنكه شايسته ارشاد بشود و اين كلمه (نوچه) و (كوچك ابدال) كه بر سر زبانها هست اصطلاحي است كه درباره تازه وارد و تازه كار رايج بوده است كساني كه شايسته احراز مقام (ابدال) و (اقطاب) و (اوتاد) و (اوليا) و (اخيار) مي شدند پي در پي درجات مختلف را طي كرده و در هر درجه از عهده آزمون برآمده و شايستگي خود را براي ارتقا بالاتر نشان داده بودند.

درجات در فرق مختلف تفاوت داشته و در بيشتر از فرقه ها هفت درجه بوده است در برخي تنها چهار درجه بوده و پيداست تقليدي از درجات چهارگانه مانويان يعني استاد و شاگرد و برگزيده و شنونده مي باشد.

ديگر از جنبه هاي خاص تصوف ايراني خانقاه و آيين و رسوم مخصوص به آن است كه در بين صوفيان ايراني رايج بوده است اين نكته از بديهيات است كه خانقاه از ابتكارات متصوفه ايران بوده است ترديدي نيست كه صوفيه ايران مراسم و آيين خانقاه را از مانويان گرفته اند و اين كلمه در زبان تازي حتما معرب خانگاه فارسي است و اين كه آن را (خوانق) جمع بسته اند جمع جعلي است چنان مي نمايد كه كلمه خانگاه را در اين مورد براي جايگاهي كه پيروان طريقه اي در آن گرد آيند و در آنجا منزل كنند و به عبارت و رياضت بپردازند مانويان وضع كرده باشند و تا دوره اسلامي مانويان ايران به اين جايگاه ديني خود خانگاه مي گفته اند چنانكه مولف حدود العالم من المشرق الي المغرب كه كتاب خود را در سال 372 هجري تاليف كرده است درباره شهر سمرقند مي گويد:

اندر وي خانگاه مانويانست و ايشان را نغوشاك خوانند) ديگر از جنبه هاي خاص تصوف ايران سماع و رقص و دست افشاني و پاي كوبي است كه آن نيز اختصاص به خانقاههاي تصوف ايران داشته و پيروان فرق ديگر آنرا نداشته اند بلكه آنرا مباح نمي دانسته اند و حرام شمرده اند و منكر اباحت آن بوده اند و صوفيه ايران را بدين كار تشنيع و تقبيح مي كرده اند شيخ علاء الدوله سمناني صوفي بزرگ قرن هفتم و هشتم هجري در اين مورد چه زيبا سروده است:‌

اين ذوق و سماع ما مجازي نبود      اين وجد كه حال ماست بازي نبود

با بي خبران بگو كه اي بي خردان    بيهوده سخن به اين درازي نبود

ديگر از جنبه هاي مخصوص تصوف ايراني آيين جوانمردي و فتوت است چنانچه پيش از اين اشاره رفت متصوفه ايران تصوف را كه محتاج به تعليمات دقيق و رياضت ها و مراقبه ها و عبادتها خاص بوده است مخصوص خواص و آموختگان طريقت مي دانستند و عوام را به اصول فتوت و جوانمردي دعوت مي كردند و بهمين جهت بسياري از ايشان در ضمن آنكه آثاري به نظم و نثر (بيشتر به زبان فارسي ) در تصوف فراهم كرده اند آثاري به نظم و نثر در فوت و جوانمردي گذاشته اند فتوت در دوره پيش از اسلام در ايران سابقه داشته است و در خارج از ايران نيز هر جا رواج يافته يا ايرانيان آنرا با خود برده اند يا ديگران از ايران آنرا منتقل كرده اند .

علت ظهور و رواج عرفان در ايران

علت اساسي ظهور و رواج تصوف در ايران اينست كه ايرانيان در نتيجۀ قرنها زندگي در تمدن مادي و معنوي بالاتر ين پيشرفت ها را كرده و به عاليترين درجه رسيده بودند در زيبايي شناسي بر همه ملل آسيا برتري داشتند و هنرهاي زيبا مانند نقاشي و پيكر تراشي و موسقي و هنرهاي دستي در فلز سازي و بافندگي و صنايع ديگر به حد كمال رسيده بودند تضييقات و محدوديت هايي كه پس از دوران ساساني در ايران پيش آمد با طبع زيبايي پسند ايراني كه ذوقيات را چند قرن از نيكان خود ارث برده بود و يادگار گرانبهايي مي دانست سازگار نبود در پي مسلك و طريقه اي مي گشت كه اين قيد ها را هم نوردد و آن آزادي ديرين را دوباره بدست آورد تصوف بهترين راه گريز براي رسيدن به اين آزادي و موسقي و رقص را كه ايرانيان به آن خو گرفته بودند نه تنها مجاز و مباح ميدانستند بلكه در برخي از فرق تصوف آنها را نوعي از عبادت و وسيلۀ تقرب به مبدأ و تهذيب نفس و تصفيه باطن شمردند و از آغاز كتابها و وسايل دربارۀ مباح بودن سماع پرداختند .

حتي مشترعان بزرگ ايران مانند غزالي در (احياء علوم- الدين) و (كيمياي سعادت ) در باحت آن بحث كرده اند .

يكي از نخستين وسايلي كه صوفيه براي استرضاي اين نگراني ايرانيان اختيار كرده اند از راه شعر و شاعري بودن كه موضوع بحث يكي از فصول تاريخ نهضتهاي فكري ايرانيان است .

نخستين كس از پيشروان تصوف ايران كه شعر فارسي را براي تعليمات خود پذيرفتند ابوسعيد ابوالخير بود مشترعاني كه شعر را اغوي اجنه و مخالف با شروع مي دانسته اند و شاعران را گمراه مي شمرده اند و شاعران را گمراه مي شمرده اند وي را مورد طعن و لعن قرار داده اند و حتي به دربار پادشاهي از او ناليده اند .

توجه خاصي كه بزرگان تصوف ايران به زبان فارسي داشتند و مخصوصاً مقيد بودند كه تعليمات خود را به نظم و نثر فارسي ادا كنند مي رساند كه خواست اكثريت مردم ايران و كسانيكه كه به مراتب به توجه عوام بيش از خواص اهيمت مي داده اند و ترجيح مي داده اند كه به زبان عوام مقصود خود را ادا كنند .

خاورشناساني كه تصوف ايران را پيرو تعليمات يهود و نصاري و فلاطونيان جديد و حكماي اسكندراني اسكندريه و مغرب و فرق مختلف عراق و جزيره (بين -النهرين ) دانسته اند از دو نكته بسيار مهم بيگانه بودند بوده اند نخست آنكه همه تعليمات تصوف آسيا و ملل اسلامي را يكسان پنداشته و سرچشمۀ همه آنها را يكي دانسته اند و نتوانسته اند تصوف ايران  و نتوانسته اند تصوف ايران را از يك سو از تصوف عراق و جزيره و از سوي ديگر از تصوف مغرب يعني سوريه و مصر و اسپانيا و شمال آفريقا  جدا كنند و حال آنكه هر يك از اين سه طريقه سرچشمه ديگر دارد .

دوم آنكه متوجه بوده اند كه پس از ظهور تصوف ابن العربي در مغرب و نزديك شدن پيروان آن به ايران افكار ابن العربي را كه آميخته به اسرائيليات و افكار مغرب زمين است روز افزون در تصوف ايران راه يافته و آنرا قلب كرده و پيش از آن راه نيافته بوده است

سازمان زير زميني عرفان در ايران

دربارۀ تصوف ايران اين اشكال هست كه صوفيه خود هيمشه در پرده سخن گفته اند و چاره اي جز اين  نداشته اند كه بيشتر به (شطحيات ) گفته اند يعني به تعبيرات ظاهراً پريشان و آشفته اما باطناً پر مغز و دقيق مطلب بسيار رقيق و لطيف خود را بيان كنند حقيقتي را كه از بزرگان تصوف در دل داشته اند به اندازه اي بيان آن دشوار و منافي با مصلحت روزگاران بوده است كه برخي ار ايشان جان خود را بر سر اين كار نهاده و احياناً به ديوانگي معروف شده اند نمونۀ اين سخنان كفر آميز گفتار حسين بن منصور حلاج و عين القضاه همداني در كتاب (زبده الحقايق ) و (تمهيدات ) و (يزدان شناخت ) و شكوي الغريب عن الاوطان الي علما البدان ) و (مكاتيب ) او و گفتار سعد الدين بلخي است بهمين جهت صوفيان ايران كه همواره مورد تعقيب و شماتت مشترعان زمان خود بوده اند دور از اجتماع و عمال خلفا در خانقاه مخصوص خود بطور پنهاني گرد آمده به پيش برد مقاصد ملي و هدايت افكار خواص و انديشمندان ايراني كه از برتري طلبي تازيان و متشرعان متعصب آنان بجان آمده بودند ميپرداختند مطلب پر اهيمت و قابل توجه شيخ فريد الدين عطارد نيشابوري در كتاب ذكره الاوليا ء كه در ضمن بيان شرح احوال ابوالحسين نوري يعني احمد بن محمد خراساني بغوي مشهور به اين البغوي از مردم بغشور ميان هرات و مروالرود آورده است منظور مورد بحث را كاملاً تاييد مي نمايد [1]  ابوالحسين نوري رحمه الله يگانه عهد و قدوه وقت و ظريف و اهل تصوف و شريف اهل محبت بود و رياضاتي شگرف و معاملاتي پسنديده و نكتي عالي و رموزي عجب و نظري صحيح و فراستي 0صادق و عشقي به كمال وشوقي بي نهايت داشت و مشايخ بر تقدم او متفق بودند و او را امير القلوب گفتندي و قمر الصوفيه مريد سري سقطي بود صحبت احمد حواري يافته و از اقران جنيد بود و در طريقت مجتهد بود و صاحب مذهب و از صدور علماء مشايخ بود و او را در طريقت برا اهيني قاطعه است و حجتي لامعه و قاعدۀ مذهبش آنست كه تصوف را بر فقر تفضيل نهد و معاملتش موافق جنيد است و از نوادر طريقت او يكي آنست كه صحبت بي ايثار حرام داند و در صحبت بي ايثار حرام داند و در صحبت با درويشان فرضيه است و عزلت ناپسنديده و ايثار صاحب بر صاحب فرضيه و او را نوري از آن گفتند كه او را صومعه يي بود در صحرا كه همه شب آنها عبادت كردي و خلق آنجا به نظاره شدندي به شب نور ديدندي كه ميدرخشيدي و از صومعه او را به بالا بر مي شدي نقلست كه چون غلام خليل به دشمني اين طايفه بر خاست و پيش خليفه گفت كه جماعتي پديد آمده اند كه سرود مي گويند و رقص مي كنند و كفريات مي گويند و مه روزه تماشا مي كنند و در سردابها مي روند پنهان و سخن مي گويند اين قومي اند از زنادقه اگر امير المومنين فرمان دهد به كشتن ايشان مذهب و زنادقه متلاشي شود كه همه اين گروهند اگر اين چيز از دست اميرالمومنين آيد من او را ضامنم به ثوابي جزيل خليفه در حال فرمودند فرمودند تا ايشان را حاضر كردند و ايشان ابوحمزه و ارقام و شبلي و نوري و جنيد بودند پس خليفه فرمود تا ايشان را به قتل آرند سيافت قصد كشتن ارقام كرد نوري بجست و خود را در پيش انداخت به صدق و بجاي ارقام بنشست و گفت اول مرا بقتل آر طرب كنان و خندان سياف گفت اي جوانمرد هنوزوقت تونيست كه بدان شتاب زدگي كنند نوري گفت بناء طريقت من بر ايثار است و من اصحاب را بر ايثار مي دارم و عزيزترين چيزها در دنيا زندگاني است مي خواهم تا اين نفس چند در كار اين برادران كنم تا عمر نيز ايثار كرده باشم انكه يك نفس در دنيا نزديك من دوست تر از هزار سال اخرت از انكه اين سراي قربت و قربت من بخدمت باشد چون اين سخن بشنيديد از وي د رخدمت خليفه عرضه كردند و به قاضي رجوع فرمود تا در كار ايشان نظر كند قاضي گفت بي حجتي ايشان را منع نتوان داد پس قاضي دانست كه جنيد در علوم كامل است و خن  نوري شنيده بود گفت از اين ديوانه مزاح يعني شبلي چيزي ار فقه بپرسم كه او جواب نتواند داد پس گفت از بيست دينار چند زكوه بايد داد شبلي گفت بيست و نيم دينار گفت اين زكوه اين چنين كه نصب كرده است گفت صديق اكبر رضي الله عنه كه چهل هزار دينار بداد و هيچ باز نگرفت گفت اين نيم دينار چيست كه گفتي گفت: غرامت را كه ان بيست دينار چرا نگاه داشت تا نيم دينار ببايد داد پس از نوري مسئله پرسيد از فقه در حال جواب داد قاضي خجل شد. انگاه نوري گفت اي قاضي اينهمه پرسيدي و هيچ نپرسيدي كه خداي را مردادند كه قيام همه بدوست و حركت و سكون همه بدوست و همه زنده بدواند و پاينده بمشاهده او اگر يك لحظه از مشاهده حق باز مانند جاناز ايشان برايد. بدو خسبند و بدو خورند و بدو گيرندو بدو روند و بدو ببينيد و بدو شنوند و بدو باشند علم اين بود نه انكه تو پرسيدي. قاضي متحير شد و كس بخليفه فرستاد كه اگر اينها ملحد و زنديق اند من حكم كنم كه در روي زمين يك موحد نيست خليفه ايشان را بخواند و گفت حاجت خواهيد گفتند حاجت ما انست كه ما را فراموشي كني نه به قبول خود ما را مشرف گرداني و نه به رد مهجور كني كه ما را رد تو چون قبول تست و قبول تو چوم رد تو است خليفه بسيار بگريست و ايشان را به كرامتي تمام روانه كرد و از سخنان ابو الحسين نوري است كه گفته است صوفي ان بود كه هيچ چيز در بند او نبود و او در بند هيچ چيز نشود و گفت تصوف نه رسوم است و نه علوم ليكن اخلاقي است يعني اگر رسم بوده بمجاهده بدست آمدي و اگر علم بودي به تعليم حاصل شدي بلكه اخلاقي است كه تخلقوا باخلاق الله و بخلق خداي بيرون آمدن نه بر سوم دست دهد و نه بعلوم و گفت تصوف آزادي است و جوانمردي و ترك تكليف و سخاوت و گفت تصرف ترك جمله نصيبهاء نفس است براي نصيب حق  ) .

 

 

جنبه اسلامي عرفان ايراني

چنانچه ميدانيم صحابه اوليه شارع اسلام از قبيل خلفاي را شدين سلمان فارسي ، ابوذر سوسياليست ، مقداد ، عمار ياسر و ديگران از نظر علاقه و شوق شديدي كه به اسلام پزهيزكاري و زندگاني زاهدانه داشتند معروفيت يافتند  علاوه بر ايشان چندتن از رفقاي ديگر كه فقر شديد آنانرا بي خانمان كرده بود در مسجديكه پيغمبر ساخت بسر ميبردند و ايشان معروف بودند به اهل صفه آنان به اسلام اخلاص داشتند و اوقات خود را با خواندن قرآن و گفتگو درباره مسائل ديني صرف ميكردند پيغمبر آنان را دوست مي داشت و مسلمين هم با آنان احترام مي گذاشتند علي بن ابيطالب كه پسر عمو و داماد پيغمبر بود و از كودكي به پيغمبر علاقمند بوده و زير دست او تربيت يافته بود و از نظر متمايل بودن بحكمت و تقوي معروف گرديد ، او زماني كوتاه حكومت كرد ولي در آن مدت كوتاه يكعهده از دوستدارانش را در كوفه و ممالك مجاور يافت تقريباً كليه مسالك صوفيه او را پس از پيغمبر معلم و راهنماي خود مي دانند اگر چه هيچيك تماس مستقيم با او ندارند در بين ياران علي مردي بنام اويس قرني بود اين مرد نه تنها نزد علي محبوب بود بلكه عمر و يارانش بزرگ پيغمبر نيز ائ را دوست مي داشتند و احترامش مي گذاشتند وي بقدري به پيغمبر علاقه مند بود كه وقتيكه شنديد پيغمبر در جنگ احد دو دندان خود را از دست داده است دو تاي از دندانهاي جلوي خود را بيرون اين مرد فوق العاده متقي و متدين بود هنگامي كه عاي مي خواهد بقشون كشتي پردازد باتفاق او رفت و در جنگ كشته شد عمار ياسر يك پيرمرد 90 ساله در راه علي جنگ كرد ، و كشته شد ابوذر كه يك سوسياليست افراطي بود باندازۀ كافي جرأت داشت كه نه تنها معاويه حاكم سوريه را براي سوء استفاده ار  بيت المال و اتخاذ زندگاني تجملي توبيخ كند بلكه حتي از خليفه وقت  انتقاد كرد و براي اين علت تبعيد گشت ائ در حالي تبعيد در گذشت ابوذر از دوستداران بزرگ علي بود در كوفه كه علي (ع) آنرا به جاي مدينه پايتخت كرده بود عده اي بودند كه به علي وفادار بودند و بحكمت و تقواي او با تحسين و اعجاب مينگريستند در بين اين اشخاص مالك بن حارث و كميل بن زياد و ديگران بودند او حتي در كشور دور دستي مثل مصر كه زادگاه تصوف است شيفتگاني داشت در هنگاميكه هنوز در قيد حيات بود عده اي او را بمرتبه الوهيت رساندند و مظهر خدايش انگاشتند پس از شهادتش نام او مقدس گرديد ، رابطه خويشاوندي نزديكي كه و ي با پيامبر داشت و كلمات حكمت آميز او (اعم از اينكه اين كلمات را خود او گفته باشد و يا نباشد ) باعث شد وي حقاً شايستۀ رهبري معنوي جويندگان حقيقت باشد يطوريكه نوشته شد اغلب صوفيان اوليه اسلامي ايراني بودند آنان عزلت گزديده و زاهدانه ميزيستند و تا آنجا كه ممكن بود به مكه ميرفتند برخي از آنها در خارج از شهر خانقاه داشتند از هر كدام عده اي پيروي ميكردند يا اين صوفيان چيزي ننوشته اند و يا اينكه نوشته هايشان بما نرسيده است ولي گفته هاي پر از رمز آنان توسط نويسندگان شرح احوالشان كه سالها بعد از آنها  زيسته اند بما رسيده است . بنابراين درباره اصليت اين گفته ها بايد شك روا داشت اگر به فرض تصديق كنيم كه اغلب قسمتهاي گفته هائيكه بآنان نسبت داده شده صحيح باشد در اين نميوان شك كرد كه زندگي آنان مبتني بر آئين اسلام و احاديث پيامبر بوده است منتهي همانطور كه در و رقمهاي گذشته در اين تاليف نوشته شد تحت تاثير تعليمات مانويه و بودائيان و مهريان كه به صورت پراكنده در اقصي نواحي شمال شرقي ايران ميزيستند قرار گرفته بودند .

تعاليم عالي و ارزنده عارفان ايراني

طبق عقايد صوفيان ايراني ، عشق و تمايل روح و يا علاقه آن به چيزي است كه مناسب آن و يا موافق با آنست ، عشق تمايل طبيعي شخص به تكامل نفس است و اين عمل با آزاد كردن  نفس از نواقصي و معايب علمي تواند شد در هر چيز تمايل شديدي براي نيل به تكامل وارستگي وجود دارد اين ميل يك اشتيتق دروني و وجود آدمي است معني زيبائي هم آهنگي و تكامل است خدا جمال اعلي و وجود كاملي است و از اين رو كسيكه مي خواهد كامل شود بايد از خدا تقليد كند و بكوشد مثل او شود هر كس بااندازه استعداد و توانائي خود مي تواند به كمال برسد يك چنين كوششي عشق ناميده مي شود .

جمال به صورتهاي رنگارنگ بجلوه گري مي پردازد و در كليه موجودات ديده مي شود در بعضي موجودات جمال كمتر ديده مي شود در بعضي موجودات جمال كمتر ديده مي شود و در بعضي ديگر بيشتر ولي آنكه از همه كاملتر است يكي است ، زيبائي تحت سه عنوان طبقه بندي شده زيبائي جسمي ، زيبائي عقلي ، زيبائي معنوي تمام زيبائي ها انعكاس جمال اعلي است و از اين رو عاشقان زيبائي به هر سه نوع زيبائي فوق الذكر   علاقمند ند معرفت طريق اساسي براي قدرداني از زيبائي است و معرفت هم با زحمت ئ استقامت بدست مي آيد از اين رئ كسي كه عاشق است بايد سعي و بردباري پيشه خود سازد تا منظور خود برسد ممكنست شخص مجبور شود از تنگناي آزمايش رنج و نااميدي بگذرد ولي جويندگان حقيقت بايد تمام مراحل را با بردباري طي كنند جهان دار امتحان است تنها كساني كه با اين امتحان روبرو        مي شوند در جلب عنايت الهي توفيق حاصل خواهند كرد . اگر يك صوفي از تنگناي امتحانات دنيا پيروز بدر آيد و بخدا توكل كند به سويش جذب   مي گردد .

براي نيل به جمال اعلي مراحل زيرين بايد طي شود :

1 – بايد از تفكر درباره جمال اعلي و زندگي عاليترين لذت برد

2 – بايد از ذكر نام كردگار بوجد و طرب آيد

3 – بايد از انجام عمل نيك لذت برد

4 – بايد در برابر كليه حادثان زندگي اعم از دردناك و يا لذت بخش تسليم باشد

5 – بايد يك زندگاني طبيعي پيش گيرد

6 – بايد از اظهار محبت بخدا و تمركز توجه باو لذت ببرد

آدمي ذاتاً نيك است و از اين رو مي تواند به مراحل عاليتر كمال برسد روح آدمي با جسم او فرق دارد روح يك امر معنوي است كه خلق شده ولي شكلي بآن داده نشده است روح بوسيله زمان و مكان احاطه نگرديده است بلكه به روح جهان اتصال دارد نهايت آنكه روح جهان عالمي است بزرگ و اين يكي جهاني است كوچك مي توان روح آدمي را در مقابل روح جهان پرتوي از خورشيد دانست روح در جسم نيست ولي نور آن در جسم تاثير دارد . روح بي قرار است چونكه رابطه غير طبيعي با ماده دارد و پيوسته تلاش مي كند به اصل خود بپيوندندد بي قراري روح در اعمال مختلف آدمي نمايان مي گردد همان طور كه جمال الدين محمد مولوي در آغاز كتاب معروف مثنوي آورده است :

بشنو از ني چون حكايت مي كند    از جدائيها شكايت مي كند

كز نيستان تا مرا ببريده ايد         از نفيرم مرد و زن ناليده اند

سينه خواهم شرحه شرحه از فراق      تا بگوييم شرح درد اشتياق    

هر كس كو دور ماند از اصل خويش     باز جويد روزگار وصل خويش

بدين سان روح آدمي بالقوه نيك و پاك است ضعف آن در اين است كه انسان تحت تاثير اين فكر غلط مي افتد كه وجود او مادي است ولي سرچشمه وجود نهاد غير مادي آدمي باعث مي شود كه روح به اصل خود بپيوندد .

بر طبق فلسفه تصرف  ، حقيقت اراده جهاني ؛ علم حقيقي نور ابدي و جمال اعلي است كه ذاتش در آئينه جهان به جلوه گري پرداختع است جهان در مقايسه با حقيقت يك وهم يك عدم و يك غير واقعيت است هم در بين صوفيان ايران و هم در مكاتب فلسفه هندي بعضي اعتقاد به وحدت وجود دارند براي آنان كثرت نشانه اي از نوعي وحدت و جهان نمود مظهر خارجي يك حقيقت است . جوهر اين حقيقت مافوق ادراك بشري است از نظر صفات خدا داراي دو جنبه است :

از يك سو خالق است و از سوي ديگر مخلوق از يك سو مرئي است و از سوي ديگر نامرئي در اصل بي صفت بي نام غير قابل توصيف غير قابل ادراك مي باشد ولي وقتي كه در زي ناداني مي آيد اسامي و صفات مي يابدمجموع اين اسامي و صفات جهان نمود را تشكيل مي دهد

همانطور كه ديديم اين تعاليم بسيار ارزنده و از قرنهاي اوليه اسلامي در ايران رسوخ پيدا كرد و در اندك زمان چهره هاي درخشاني در بين صوفيان و عارفان ايراني پديدار گرديدند كه وجود آنان همواره موجب افتخار بشري است .

سير عرفان ايرانيان از آغاز قرن هفتم تا پايان قرن نهم هجري

همانطوريكه در ورقهاي پيش در اين تاليف نوشته شد تصوف ايراني واكنشي بود بر ضد فساد اوضاع اجتماعي و اخلاقي و افتخار و مباهات اجدادي و ديني قوم غالب تازي كه فرمانرواي سياسي كشور شده بودند و از سوي ديگر كوششي بود براي طهارت باطن بدون دادن امتياز به گروهي آنچنانكه بتوان بدون هيچگونه رابطه و حائلي به حق و حقيقت واصل شد .

سير اين رگۀ طلائي تفكر والاي ايراني تا پايان قرن ششم هجري در ورقهاي پيش در اين تاليف نوشته شد و فعاليت هاي فكري ايرانيان از دو جنبۀ منفي : (دست شستن از امور دنيوي و زهد و فنا ) و  مثبت و فعالانه:  يعني (آگاهي و انعكاس دادن نارضائي آشكار مردم ار حرص و ثروت و زندگي كاهلانه و پر تجمل و مشحون از گناه بزرگان فئودال و اميران و فرمانروايان ) در مقابله با فكر زخمت قوم غالب تازي همراه با انديشۀ گسترده و آزادمنشانه آريائي بيان گرديد اكنون لبۀ تيز اين مبارزه فكري و سياسي متوجه قوم غالب ديگر يعني چنگيزيان و  تيموريان و ديگر گروههاي باقي مانده از دوران قبيل يعني فرمانروايان و فئودالهاي منفعت طلب و متعصب محلي است .

در اصله قرنهاي پنجم تا نهم هجري نفوذ تصوف بيش از پيش در ايران استوار گرديد. ويراني كشور و فقر و فلاكت عامۀ مردم پيش از هجوم سلجوقيان در قرن پنجم هجري و غزان در قرن ششم و مغلان در قرن هفتم و لشكريان تيمور در قرن هشتم و نهم هجري به رواج نظر بدبينانه تصوف (منفي ) نسبت به زندگي جسماني و جهاني كمك كرد و تبليغات به سود دست شستن و دوري از امور دنيوي و فعاليت اجتماعي و فقر اختياري و غيره تا اندازه اي موثر واقع شد در اين دوره ها خانقاههاي پراكنده دوريشان و صوفيان بشكل سلسله هاي بزرگ اخوت در آمدند كه هر يك پيرو طريقتي از صوفيگيري بوده و اوليائي و موسساني داشتند كه سلسله يا طريقه به نام ايشان خوانده مي شد و ايشان نيز به نوبه خود جانشينان يا شيوخي داشتند هر يك از اين سلسه ها يا طريقه ها كه شرح آنها در ورقهاي آينده اين تاليف خواهد آمد انتشار وسيع يافته بودند .

در اين دوران بر اثر ايجاد شعبه هاي مختلف  ، تصوف ، مسلكي بطور كامل و يكدست و واحد نبود و جريان هاي گوناگون تصوف و عرفان ايراني چه آنهائي كه تابع مذهب رسمي (تسنن) بودند و چه آنهائي كه مخالف آن بودند در يك امر با هم پيوستگي و وجه مشترك داشتند كه هر فردي مي تواند از طريق تزكيه نفس و رهائي از هوسهاي جسماني و ترك علائق دنيوي و پرهيزكاري و سير و سلوك بي واسطه به حقيقت تام واصل گردد و خود مستقيم با خداوند تماس يابد و در مرحلۀ عالي كه (حقيقت ) ناميده شده است به خداوند بپيوندد و متصل گردد . شرط لازم اين پيوستگي اين بود كه شخص به اختيار از دنيا و من خويش دست بكشد و به مرحلۀ ايثار رسيده خود را (فنا ) سازد تا در ذرات حق مستحيل گردد . متاسفانه با گذشت زمان بيشتر طريقه هاي توصف در ايران روز بروز به سوي انحطاط و فساد رفتند و بصورت معجزه نمائيهاي عاميانه در آمدند و به پرسش عده كثيري شيخ زنده و  مرده كه به (درك حق ) نايل آمده بودند پرداختند و به زيارت مراقد و آثار ايشان سرگرم شدند شعبه هاي درويشي و توصف و خانقا هها مركز پرستش شيوخ و اوعام و خرافات گوناگون گشت . عقايد عرفاني تصوف كمتر از هر چيز مورد توجه و علاقۀ تودۀ مومنين بود . آنان از شيخان معجزه مي خواستند و مايل بودند كه شيوخ صوفيه در امور زندگي ياريشان كنند بدين ترتيب كار پرستش شيوخ صوفيه بالا گرفت و اين خود باعث شد كه خانقاههاي درويشان ثروت فراوان بهم بزنند و مومنان فئودال اميران و ملوك و سرمايه داران شهري پول و كالا و جواهر و غلات و ارضي وقف خانقان ها كنند . خانها و پادشاهان نيز موقوفاتي به آنها صادر كنند محيط اجتماعي قرنهاي هفتم و هشتم هجري كه طريقت هاي گوناگون تصوف از آن محيط پيروان و مريداني بدست آورده اند بسيار متشتت و ناجور بوده در ضمن ممكن بود كه طرقيت معيني در زمان هاب مختلف و كشورهاي گوناگون آثار نقش هاي متفاوتي داشته باشد اگر بگوئيم كه تمام مردم را منعكس مي نموده اند دورنماي تاريخي را دگرگون جلوه مي دهيم و تحريف كرده ايم بر عكس اكثر طريقه هاي ياد شده با تبليغ ترك علائق دنيوي و چشم پوشي از دار فاني و امتناع از هر كوشش و فعاليت اجتماعي قدرت قشرهاي بالاي فرمانروايان را استوار ساختند . طريقه هاي مزبور تعليمات تصوف را درباره تزكيه نفس و امساك در استفاده از لذايذ دنيوي به تبليغ عدم مقاومت در برابر زور و شكيبايي و فرمانبرداري عامۀ خلق ددر برابر بيگانه مبدل ساختند . بي سبب نبود كه عده اي از سران فئودال ايران و فرمانروايان بيگانه حامي جدي آن دسته از طريقه هاي درويشي شدند كه اكنون مورد بحث مي باشند . با اين وصف روحيه مخالفت آميز عامه مردم و صداي اعتراض ايشان از تحمل يوغ اسارت و بردگي دولت ايلخانان مغول در تعليمات برخي از شعبه هاي تصوف اين دوره  كه جنبۀ فعالانه (مثبت ) داشتند و هم آهنگي و همبستگي و سرانجام آميختگي پر تحركي از مذهب مورد قبول عامه ايرانيان يعني تشيع و عرفان در آن ديده مي شد منعكس گرديد، كه جنبش هاي سربداران در سبزوار  و كرمان و سمرقند ، جنبش صوفيان شعبه مذهب در مازندران ، جنبش صوفيان در هزار جريب ، جنبش حروفيان ، جنبش نقطويان در قرن هشتم هجري و نهضت نور بخشيان و نهضت مشعشعيان و جند نهضت ديگر در قرن نهم هجري كه شرح آنها در تاريخ نهضتهاي فكري ايرانيان آمده است جلوه هاي آشكار آن مي باشد .

تحقيقي پيرامون سير عرفان در دوره ايلخانيان

تصوف در دوره ايلخانان ايران تا آن حد اهيمت دارد كه بخش مستقلي براي بررسي و تحقيق دربارۀ مسائل راجع به آن اختصاص داده شود مداراك مهمي كه از اين دوره در دست است حاكي از وسعت زمينۀ تصوف و كثرت عده صوفيان در اكناف قلمرو و ايخاني و وجود خانقاهاي بيشمار در شهرهاي ايران و حمايت خاص فرمانروايان عصر از اهل خانقاه و متصوفه و توجه خالصانه و اظهار ارادت وزيران ايراني ايلخانان نسبت به مشايخ و بزرگان تصوف مي باشد هر يك از كتابها ي : مجموعۀ مكاتبات خواجه رشيد الدين فضل الله همداني وزير اعظم دوره ايلخانان و تاريخ مبارك غازاني و صفوه الصفاي ابن بزاز ، سندي گرانبهاست براي مطالعه در علل پيشرفت تصوف و بالا گرفتن كار صوفيه و گرمي بازار خانقاهها و محترم و معزز بودن مشايخ و اولياء تصوف در دروۀ مورد بحث علاوه بر اين منابع كه منابع و مدارك اصلي و درجۀ اول در اين مورد بشمار مي روند در خلال مطالب كتابهاي تاريخ كه حوادث وقايع دوره ايلخانان را در بر دارند مويدات و اشارات مفيدي در اين باره بدست مي آيند اهم مطالب و مباحثي كه از منابع مذكور دربارۀ تصوف استنباط مي شود از اين قرار است :

1 – در دوره ايلخانان خانقاههاي متعدد در اكناف ممكالك ايلخاني داير بوده و جمع كثيري از صوفيان در هر يك از خانقاهها به انجام آداب تصوف و كسب فيض و همت از محضر پيران و مشايخ مشغول بوده اند .

2 – ايلخانان بزرگ مغول يعني غازان خان و اولجايتو و سلطان ابوسعيد را توجه و تمايلي خاص به تصوف و اهل خانقاه بوده از حمايت صوفيه و ترويج خانقاهها مضايقتي نداشته اند و اميران بزرگي چون امير چوپان در روزگار گرفتاري دست نياز به دامن پيران تصوف مي زدند

3 – وزيران ايلخانان بخصوص خواجه رشيد الدين فضل الله وزير و خواجه غياث الدين محمد پسر خواجه رشيد الدين را ارادتي كم نظير به مشايخ و بزرگان تصوف و توجهي بي دريغ  به صوفيه و اهل خانقاه بوده است و خوجه رشيد الدين وزير چنانكه خواهيم ديد خود تفنني در علم تصوصف داشته و اگر چه ميل به زهد و شريعت در دل او غالب بوده ولي در كمال آگاهي او از رسوم و آداب و احوال و مقامات و احاديث و اخبار راجع به تصوف جاي ترديد نيست .

4 – عصر ايلخانان به وجود شيخ كبير صيفي الدين اردبيلي و عارف شهيد شيخ محمود شبستري و شيخ علاء الدوله سمناني و ديگر عارفان كه شرح حال آنان در اين تاليف آمده است آراسته شده و ورقهاي تاريخ شعر و ادب اين دوره به شاهكارهاي بي نظيري چون مثنوي (گلشن راز ) و منظومه شيواي (جام جم ) و ديگر آثار ممتاز تاريخ و فرهنگ و هنر و ادبيات ايران مزين است .

پروشگاههاي مهم عرفان در آغاز قرن هفتم هجري

در آغاز قرن هفتم هجري سه تن از مشايخ بزرگ و پيروان راستين مسند ارشاد و بساط معرفت گسترده و به پرورش مريدان و دستگيري رهروان همت گماشته بودند.

نخست شيخ نجم الدين عمر پسر احمد ، خيوقي معرف به كبري كه سلسله كبرويه (كبراويه ) بدو منسوب است و چند تن از پيروان صاحب معرفت در سايۀ تربيت وي به مرتبۀ ارشاد و پيشوائي نائل آمده اند لژاز قبيل مجدالدين بغدادي و بهاء الدين  ولد پدر مولوي و شيخ فريد الدين عطار و نجم الدين رازي مولف مرصادالعباد كه آثار آنان به نظم يا نثر موجود از بهترين آثار صوفيان ايست كه به زبان فارسي به رشتۀ تحرير در آمده است .

دوم محيي الدين محمد بن علي طائي اندلسي معروف به شيخ اكبر و ابن العربي (560 – 638 هجري ) مولف فتوحات مكي و فصول كه اصول عرفان و تصوف را به تحقيق تمام تدوين كرد و حقايق كشفي و شهودي را با روش استدلال  توام نمود و راستي آنكه معارف خانقاه را به ساحت مدرسه كشانيد و ذوق حال را لباس رسم و قال پوشيد و روش وي در توحيد و تجلي ذات و اسماء و صفات و منازل و منازلات سالها مورد بحث بوده و موافق و مخالف در اثبات و رد آن اوقات صرف كرده سخنها رانده و كتاب ها نوشته ان و شاعران صوفي مسلك و مشايخ متاخرين مباني طريقت وي  را پذيرفته در اشعار و كتابهاي خود از آن استفاده كرده اند

سوم شهاب الدين عمر سهروردي است كه شيخ سعدي نام او را در بوستان با عنوان (شيخ داناي مرشد ) ذكر مي كند و از گفتار و احوالش سخني چند به قصد اندرز منظوم مي سازد .

مرا شيخ داناي مرشد شهاب          دو اندارز فرمودند بر روي آب

يكي آنكه در جمع بدبين مباش          دگر آنكه در نفس خود بين مباش

از سهرورد زنجان دو تن بنام شهاب الدين شهرت يافته اند يكي شهاب الدين يحيي پسر حبش پسر اميرك معروف به شيخ اشراق و شهاب الدين مقتول (549 – 587  هجري ) كه از استادان و عالمان بي نظير در فن حكمت بشمار است و او را بدانجهت كه آئين مشائيان و پيروان ارسطو را واي و سست بنياد يافته و روشي خاص در فلسفه و منطق پديد آورده بود كه به فرزانگان مشرق يعني ايرانيان منسوب مي كرد و هم به سبب اتكا طريقۀ وي بر تهذيب اخلاق و تجريد و تفريد و اينكه صفاء نفس و اعراض از ماده را مقدمه و پلۀ ادراك حقايق و عروج بملكوت مي شمردند شيخ اشراق يا شيخ اشراقي ناميده اند . ديگر  شهاب الدين عمر بن محمد (‌539 – 632 هجري) كه يكي از مشايخ بلند پايه تصوف است و در فقه و حديث و عرفان درجه عالي داشت و عشق و ذوق صوفيانه را به ارث و كسب بدست آورد چه جدش محمد بن عبدالله سهروردي از بزرگان و پيران عهد بود وعمويش ابوالنجيب عبدالقاهر بن عبدالله (‌490 – 563 هجري) در بغداد رباطي ويژه ياران خويش برآورد وبسياري از گرمروان طريقت را دلباخته وعظ و تحقيق خود كرد و به حلقه مريدان در افكند و يك چند مدرس نظاميه بغداد بود ( از 27 محرم سال 545 تا رجب سال 547 هجري)

شهاب الدين از روي تحقيق پيش از سال 557 هجري با نهايت فقر و درويشي و تجرد تمام به عمومي خود ابوالنجيب پيوست و به رياضت و كسب معرفت پرداخت و از دست وي خرقه پوشيد شرف صحبت شيخ عبدالقادر گيلاني نيز دريافت و روزگاري دراز پارسائي مي ورزيد و رنج بر خود مي  نهادو معرفت مي اندوخت و بخدمت مشايخ تبرك جست تا اينكه سرانجام قبله و كعبه ارشاد گشت و صوفيان روي دل بجانب او كردند.

سير عرفان ايراني از آغاز قرن دهم تا پايان قر ن دوازدهم هجري طريقت صفوي

صفويان نام خود را از جد خانواده خود صفي الدين اردبيلي عارف بزرگ قرن هشتم هجري كه شرح احوال وي در بخش دوم اين تاليف آمده است گرفته  اند صفي الدين كه از مشايخ صوفيه بود سلسله نسب خود را به امام موسي كاظم (ع) امام هفتم شيعيان دوازده امامي و از آن طريق به حضرت علي (ع) پسر عمو و داماد حضرت محمد (ص) رساند. ( بنا به دلايلي كه ارائه خواهد شد ادعاي صفويه به داشتن چنين حسب و نسبي والا مورد ترديد است) بر طبق نسب نامه مذكور يكي از افراد اين خاندان بنام فيروزشاه زرين كلاه در سال 569 هجري از جنوب عربستان به آذربايجان مهاجرت كرده است موضوع علوي بودن صفويان و تحقيق در صحت آن بطور قطع تنها از اين نظر مي تواند واجد اهميت باشد كه اعتقاد به اين امر به سلسله صفويه در نبرد با دشمنانشان كه اهل سنت بوده اند يعني عثماني ها در مغرب و ازبك ها در مشرق كمك قاطع كرده است.

درباره تشكيلات طريقت صفوي در دوراني كه بطور كامل جنبه مذهبي داشت واز سياست دور بود اخبار بسيار كمي در دست داريم. رياست طريقت (پير يا مرشد) همواره با يكي از صوفيه بود و آنهم هميشه فرزند مرشد پيشين بدين سمت انتخاب مي شد.

تعيين جانشين هميشه به موقع مناسب از جانب پير ، يعني در زمان حيات خود انجام مي گرفت و به عقيده صوفيان با اين عمل ولايت از پدر به پسر منتخب منتقل مي شد ولي بايد دانست كه اين فرزند برگزيده به هيچوجه لازم نبود كه فرزند ارشد نيز باشد.

جانشين نه تنها به مقام معنوي دست مي يافت بلكه كليه ميراث دنيوي را نيز كه شامل عايدات حاصل از املاك و رقبات پيرامون اردبيل (كلخوران، تاجي بيوك، تلخاب ، ابراهيم آباد و غيره ) مي شد نيز تصرف مي كرد بين مرشد و مريدان به ظاهر لااقل در بعضي وقت هاي معين به ويژه براي مريداني كه در مناطق دور دست زندگي مي كردند اشخاص ديگري هم واسطه بوده اند كه بنام خليفه ناميده شده اند و براي ترويج عقايد و  تعاليم صفويه نيز جهد مي كرده اند. بعدها اين واسطه ها يا روساي گروه هاي محلي تحت اراده رئيس ديگري قرار مي گرفتند،‌خليفه بزرگ يا خليفه الخلفا كه براي نخستين بار در سال 913 هجري از طرف شاه اسماعيل اول به اين سمت منصوب شد به عنوان رهبر و پيشواي صوفيان آناطولي از شهرت و عزت فراوان برخوردار گرديد.

بعد از شيخ صفي الدين اردبيلي فرزندش صدرالدين (734 تا 794 هجري) پس از صدرالدين پسرش خواجه علي (794 تا 832 هجري) پس از خواجه علي پسرش، شيخ ابراهيم (‌832 تا 851 هجري) بر مسند كشف و مراقبه نشسته بودند بدون آنكه عامه مردم را با اميال و اهواء خود آزاري رسانند. و آوازه زهد و خداترسي آنها تا بروسه بدربار عثماني رسيد كه در نتيجه از آنجا هر سال تحف و هداياي بسيار و كيسه هاي مالامال از پول (كه عنوان آن به زبان تركي چراغ آقچه سي ) يعني پول روشنائي و چراغ بود) به اردبيل مركز تقويت صفويه مي رسيد.

هفت وادي عرفان ايراني

طلب عشق ، معرفت،استغنا،توحيد،حيرت،فنا

گفت ما را هفت وادي در ره است                چون گذشته هفت وادي،درگه است

وا نيامد در جهان زين راه كس                    نيست از فرسنگ آن آگاه كس

چون نيامد باز كس زين راه دور                  چون دهندت آگهي اي ناصبور

چون شدند آنجايگه گم سربسر                    كي خبر بازت دهد از بي خبر

هست وادي طلب آغاز كار                           وادي عشق است از آن پس،بي كنار

پس سيم واديست آن معرفت                        پس چهارم وادي استغني صفت

هست پنجم وادي توحيد پاك                        پس ششم وادي حيرت صعب ناك

هفتمين وادي فقرست و فنا                             بعد از اين روي روش نبود ترا

دركشش افتي، روش گم گرددت                      گر بود يك قطره قلزم گرددت

بيان وادي طلب

چون فرو آيي به وادي طلب                             پيشت آيد هر زماني صد تعب

صد بلا در هر نفس اينجا بود                           طوطي گردون، مگس اينجا بود

جد و جهد اينجات بايد سالها                            زانك اينجا قلب گردد كارها

ملك اينجا بايدت انداختن                                  ملك اينجا بايدت در باختن

در ميان خونت بايد آمدن                                 وز همه بيرونت بايد آمدن

چون نماند هيچ معلومت بدست                          دب بيايد پاككرد از هرچ هست

چون دل تو پاك گردد از صفات                         تافتن گيرد ز حضرت نور ذات

چون شود آن نور بر دل آشكار                        در دل تو يك طلب گردد هزار

گر شود در راه او آتش پديد                            ور شود صد وادي ناخوش پديد

خويش را از شوق او ديوانه وار                       بر سر آتش زند پروانه وار

سر طلب گردد زمشتاقي خويش                      جرعه مي خواهد از ساقي خويش

جرعه زآن باده چون نوشش شود                      هر دو عالم كل فراموشش شود

غرقه دريا بماند خشك لب                                 سر جانان مي كند از جان طلب

ز آرزوي آن كه سر بشناسد او                         زاژدهاي جان ستان نهراسد او

كفر و لعنت گر بهم پيش آيدش                          در پذيرد تا دري بگشايدش

چون درش بگشاد، چه كفر وچه دين                   زانك نبود زان سوي در آن و اين

بيان وادي عشق

بعد از اين وادي عشق آيد پديد                         غرق آتش شد كسي كانجا رسيد

كس در اين وادي بجز آتش مباد                       وانك آتش نيست عيشش خوش مباد

عاشق  آن باشد كه چون آتش بود                    گرم رو سوزنده و سركش بود

عاقبت انديش نبود يك زمان                            دركشد خوش خوش بر آتش صدجهان

لحظه نه كافري داند نه دين                             ذره نه شك شناسد نه يقين

نيك و بد در راه او يكسان بود                         خود چو عشق آمد نه اين نه آن بود

هرچ دارد پاك در بازد به نقد                          وز وصال دوست مي نازد به نقد

ديگران را وعده فردا بود                                ليك او را نقد هم اينجا بود

تا  نسوزد خويش را يك بارگي                       كي تواند رست از غم خوارگي

تا بريشم در وجود خود نسوخت                     در مفرح كي تواند دل فروخت

 مي تپد پيوسته در سوز و گداز                    تا بجاي خود رسد ناگاه باز

ماهي از دريا چو بر صحرافتد                         مي تپد تا بوك در دريا فتد

عشق اينجا آتشست و عقل دود                       عشق كامد در گريزد عقل زود

عقل در سوداي عشق استاد نيست                   عشق كار عل مادرزاد نيست

گر ز غيبت ديده اي بخشند راست                       اصل عشق اينجا ببيني كز كجاست

هست يك يك برگ از هستي عشق                      سر ببر افكنده از مستي عشق

گر ترا آن چشم غيبي باز شد                             با تو ذرات جهان هم راز شد

ور بچشم عقل بگشايي نظر                                عشق را هرگز نبيني پا وسر

مرد كار افتاده بايد عشق را                                 مردم آزاده بايد عشق را

تو نه كار افتاده اي نه عاشقي                             مرده يي تو،‌ عشق را كي لايقي

زنده دل بايد درين ره صد هزار                         تا كند در هر نفس صد جان نثار

بيان وادي معرفت

بعد از آن بنمايدت پيش نظر                            معرفت را واديي بي پا و سر

هيچ كس نبود كه او اينجايگاه                           مختلف گردد ز بسياري راه

هيچ ره در وي نه هم آن ديگرست                    سالك تن، سالك جان، ديگرست

بازجان و تن ز نقصان و كمال                      هست دايم در ترقي و زوال

لاجرم بس ره كه پيش آمد پديد                       هر يكي برحد خويش آمد پديد

كي تواند شد درين راه خليل                          عنكبوت مبتلا هم سير پيل

سير هر كس تا كمال وي بود                       قرب هر كس حسب حا ل وي بود

گر بپرد پشه چنداني كه هست                      كي كمال صرصرش آيد بدست

لاجرم چون مختلف افتاد سير                     هم روش هرگز نيفتد هيچ طير

معرفت زينجا تفاوت يافتست                    اين يكي محراب و آن بت يافتست

چون بتابد آفتاب معرفت                         از سپهر اين ره عالي صفت

هر يكي بينا شود بر قدر خويش                باز يابد در حقيقت صدر خويش

سر ذراتش همه روشن شود                         گلخن دنيا برو گلشن شود

مغز بيند از درون نه پوست او                       خود نبيند ذره جز دوست او

هرچ بيند روي او بيند مدام                            ذره ذره كوي او بيند مدام

صد هزار اسرار از زير نقاب                          روزمي بنمايدت چون آفتاب

صد هزاران مرد گم گردد مدام                        تا يكي اسرار بين گردد تمام

كاملي بايد درو جاني شگرف                         تاكند غواصي اين بحر ژرف

گر ز اسرارت شود ذوقي پديد                       هر زمانت نو شود شوقي پديد

تشنگي بر كمال اينجا بود                             صد هزاران خون حلال اينجا بود

گر بياري دست تا عرش مجيد                       دم مزن يك ساعت از هل من مزيد

خويش را در بحر عرفان غرق كن                  ورنه باري خاك ره بر فرق كن

گر نه يي اي خفته اهل تهنيت                          پس چرا خود را نداري تعزيت

گر نداري شاديي از وصل يار                         خيز باري ماتم هجران بدار       

گر نمي بيني جمال يار تو                          خيز منشين، مي طلب اسرار تو

گر نمي داني طلب كن شرم دار                   چون خري تا چند باشي بي فسار

بيان وادي استغنا

بعد از اين وادي استغنا بود                            نه درو دعوي و نه معني بود

مي جهد از بي نيازي صرصري                      مي زند بر هم به يك دم كشوري

هفت دريا يك شمر اينجا بد                             هفت اخگر يك شرر اينجا بود

هشت جنت نيز اينجا مرده ايست                      هفت دوزخ همچو يخ افسرده ايست

هست موري را هم اينجا اي عجب                    هر نفس صد پيل اجري بي سبب

تا كلاغي را شود ، پر،‌حوصله                              كس نمانده زنده درصد قافله

صد هزاران سبز پوش  از  غم بسوخت                تا كه آدم را چراغي بر فروخت

صدهزاران جسم خالي شد ز روح                       تا درين حضرت درو گر گشت نوح

صد هزاران پشه در لشكر فتاد                             تا ابراهيم از ميان با سر فتاد

صد هزاران طفل سر ببريده گشت                        تا كليم الله صاحب ديده گشت

صدهزاران خلق در زنار شد                               تا كه عيسي محرم اسرار شد

صدهزاران جان ودل تاراج يافت                         تا محمد يك شبي معراج يافت

قدر نه نو دارد اينجا نه كهن                               خواه اينجا هيچ كن خواهي مكن

گر جهاني دل كبابي ديده                                  همچنان دانم كه خوابي ديده

گر درين دريا هزاران جان فتاد                          شب نمي در بحر بي پايان فتاد

گر  فروشد صد هزاران سر بخواب                     ذره با سايه شد زآفتاب

گر شود افلاك و انجم لخت لخت                        در جهان كم گير برگي از درخت

گر زماهي در عدم شد تا به                               پاي مور لنگ شد در قعر چاه

گر دو عالم شد همه يك بار نيست                       در زمين ريگي همان انگار نيست

گر نماند از ديو وز مردم اثر                                از سر يك قطره باران درگذر

گر بريخت اين جمله تنها به خاك                           موي حيواني اگر نبود چه باك

گر شد اينجا جزء و كل كلي تباه                          كم شد از روي زمين يك برگ كاه

گر به يك ره گش اين نه طشت گم                           قطره در هشت دريا گشت گم

بيان وادي توحيد

بعد از اين وادي توحيد آيدت                                    منزل تفريد و تجريد آيدت

رويها چون زين بيابان در كنند                            جمله سر از يك گريبان بر كنند

گر بسي بيني عدد، گر اندكي                                      آن يكي باشد دين ره در يكي

چون بسي باشد يك اندر يك مدام                             آن يك اندر يك يكي باشد تمام

نيست آن يك كان احد آيد ترا                                     زان يكي كان در عدد آيد ترا

چون برونست از احد وين از عدد                                از ازل قطع نظر كن وز ابد

چون ازل گم شد ابد هم جاودان                               هر دو ار كي هيچ ماند در ميان

چون همه هيچي بود هيچ اين همه                          كي بود دو اصل جز پنج اين همه

بيان وادي حيرت


بعد از اين وادي حيرت آيدت                                

كار دايم درد و حسرت آيدت

هر نفس اينجا چو تيغي باشدت

هر دمي اينجا دريغي باشدت

آه باشد ، درد باشد ، سوز هم

روز و شب باشد ، نه شب نه روز هم

از بن هر موي اين كس نه تيغ

مي چكد خون مي نگارد اي دريغ

آتشي باشد فسرده مرد اين

يا يخي بس سوخته از درد اين

مرد حيران چون رسد اينجا يگاه

در تحير مانده و گم كرده نيز هم

گر بدو گويند مستي يا نه يي

نيستي گويي كه هستي يا نه يي

 در مياني يا بروني از ميان

        بركناري يا پنهاني يا عيان

         فانيي يا باقيي يا هر دوي

        يا نۀ هر دو توي يا نه توي

       گويد اصلا مي ندانم چيز من

       و ان ندانم هم ندانم نيز من

       عاشقم اما ندانم بر كيم

      نه مسلمانم نه كافر ، پس چيم ؟

     ليكن از عشقم ندارم آگهي

      هم دلي پر عشق دارم ، هم تهي


بيان وادي فنا


بعد از اين وادي فقرست و فنا

كي بود اينجا سخن گفتن روا

عين وادي فراموشي بود

لنگي و كري و بيهوشي بود

صد هزاران سايۀ جاويد تو

گم شده بيني ز يك خورشيد تو

بحر كلي چون به جنبش كرد راي

نقشها بر بحر كي ماند به جاي

هر دو عالم نقش آن درياست بس

هر كه گويد نيست اين سوداست بس

هر كه در درياي كل كم بوده شد

دايماً گم بودۀ آسوده شد

دل درين درياي پر آسودگي

مي نيايد هيچ جز گم بودگي

گر ازين گم بودگي بازش دهند

صنع بين گردد ، بسي رازش دهند

سالكان پخته و مردان مرد

چون فرو رفتند در ميدان درد

گم شدن اول قدم زين پس چه بود 

لاجزم ديگر قدم را كس نبود

چون همه در گام اول گم شدند

تو جمادي گير اگر مردم شدند

عود و هيزم چون به آتش در شدند

هر دو بر يك جاي خاكستر شوند

اين بصورت هر دو يكسان باشدت

در صفت خود فرق فروان باشدت

گر پليدي گم شود در بحر كل

در صفات خود فرو ماند بذل

ليك اگر پاكي درين دريا بود

او چو نبود در ميان زيبا بود

نبود او و بود چون باشد اين

از خيال عقل بيرون باشد اين


از منطق اطير شيخ فريد الدين محمد عطارد نيشابوري ) عارف محقق قرن ششم و هفتم  هجري

نخستين عارفان ايراني

همانطور كه نوشته شد قسمت اعظم صوفيان اوليه ايراني شهراي خراسان به جز بلخ يعني مرو و هرات و باورد و سمرقند و بسطام و نخشب و نيشابور و طوس و ترمذ و مهنه و فرغانه برخاسته اند . بهمين جهت ، مركز تصوف ايران را در اصل خراسان بزرگ به معني قديم يعني خراسان و ماوراء النهر بايد بودائيان و مانويان ايران بوده باشد پيرو اين تحقيق در بين صوفيان بزرگ اوليه ايران افراد زير را مي توان نام برد 

 

 

رابعه عدويه

رابعه عدويه اط عارفان قرن دوم هجري است وي دختر اسماعيل عدوي قيسي است كه در نيكوكاري مشهور بوده و در زهد و عبادت اخبار بسيار از او رسيده است در بصره متولد شد  و به بيت المقدس كوچ كرد و در آنجا به سال 135 هجري زندگي را بدرود گفت

از گفتار اوست :

همچنانكه گناهانتان را پنهان مي كنيد نيكويي هايتان را پنهان كنيد شيخ فريد الدين عطار نيشابوري شرح او را در تذكره الاوليا خود آورده است .

دو بيت شعر عربي زير منسوب به اوست :

اني جعلتك في الفواد محدثي        و الحت جسمي من اراد جلوسي

فاالجسم مني الجليس موانسي     و حبيب قلبي في الفواد انيسي

(من دل خويش را به همدمي و همرازي ويژه تو قرار داده و تن خود را به همنشينانم واگذاردم آري تن من با همنشينانم ماوس است و دل من با محبوبم)

شيخ عطار در منطق الطير از قول رابعه چنين به نظم آورده است :

بي خودي مي گفت در پيش خدا         كاي خدا آخر دري بر م گشاي

رابعه آنجا مگر بنشسته بود       گفت اي غافل كي اين در بسته بود ؟

 

 

شمس تبريزي

شمس الدين محمد پسر علي پسر ملك داد تبريزي از عارفان مشهور قرن هفتم هجري است كه مولانا جلال الدين بلخي مجذوب او شده و بيشتر عزليات خود را بنام وي سروده است از جزئيات احوالش اطلاعي در دست نيست همين قدر پيدا است كه از پيشوايان بزرگ تصوف در در عصر خود در آذربايجان و آسياي صغير و از خلفاي ركن الدين سجاسي و پيرو طريقۀ ضياء الدين ابوالنجيب سهرورودي بوده است برخي ديگر وي را مريد شيخ ابوبكر سلمه باف تبريزي و بعضي مريد بابا كمال خجندي دانسته اند در هر حال سفر بسيار كرده و هميشه نمد سياه مي پوشيده و همه جا در كاروانسرا فرود مي آمد و در بغداد با اوحدالدين كرماني و نيز با فخر الدين عراقي ديدار كرده و در سال 642 هجري وارد قونيه شده و در خانۀ شكر ريزان فرود آمده و در آن زمان مولانا جلال الدين كه فقيه و مفتي شهر بوده بيدار وي رسيده و مجذوب او شده است تا آنكه در سال 645 هجري شبي كه با مولانا خلوت كرده بود كسي به او اشارت كرد و برخاست و به مولانا گفت مرا براي كشتن مي خواهند و چون بيرون رفت هفت تن كه در كمين ايستاده بودند با كارد به او حمله بردند و وي چنان نعره زد كه آن هفت تن بي هوش شدند و يكي از ايشان علاء الدين جز چند قطره خون اثري نيافتند و از آن روز ديگر ناپديد شد درباره نا پديد شدن وي توجيهات ديگر هم كرده اند به گفته فريدون سپهسالار شمس تبريزي جامعۀ بازرگانان مي پوشيد و در هر شهري كه وارد  مي شد مانند بازرگانان در كاروانسرا ها منزل مي كرد و قفل بزرگي بر در حجره ميزد چنانكه گوئي كالاي گرانبهائي در اندرون آن است و حال آنكه آنجا حصير پاره اي بيش نبود روزگار خود را به رياضت و جهانگردي مي گذاشت گاهي در يكي از شهرها به مكتبداري مي پرداخت و زماني ديگر شلوار بند مي بافت و از در آمد آن زندگي مي كرد .

ورود شمس به قونيه و ملاقاتش با مولانا طوفاني را در محيط آرام اين شهر و به ميژه در حلقه ارادتمندان خاندان مولانا برانگيخت مولانا فرزند سلطان العلما ست مفتي شهر است سجاده نشين با وقاري است شاگردان و مريدان دارد جامعۀ فقيها ميپوشد و به گفته سپهسالار به طريقه و سيرت پدرش حضرت مولانا بهاء الدين الوالد مثل درس گفتن و موعظه كردن ) مشغول است در محيط قونيه از اعتبار و احترام و عام برخوردار است با اينهمه چنان مفتون اين درويش بي نام و نشان مي گردد كه سر از پاي نمي شناسد .

تاثير شمس بر مولانا چنان بود كه در مدتي كوتاه از فقيهي با تمكين عاشقي شوريده ساخت اين پير مرموز گمنام دل فرزند سلطان العلما را بر درس و بحث و علم رسمي سرد گردانيد و او را از مسند تدريس و منبر وعظ فرو كشيد و در حلقه رقص و سماع كشانيد چنانكه خود گويد :

در دست هميشه مصحفم بود   در عشق گرفته ام چغانه

اندر دهني كه بود تسبيح     شعر است و دو بيتي و ترانه

حالا ديگر شيخ علامه چون طفلي نو آموز در محضر اين پير مرموز زانو مي زند (زن خود را كه از جبرئيلش غيرت آيد كه در او نگرد محرم كرده و پيش من همچنين نشسته كه پسر پيش پدر نشيند تا پاره ايش نان بدهد ) و چنين نشسته كه پسر پيش پدر نشيند تا پاره ايش نان بدهد و چنين بود كه مريدان سلطان العلما سخت بر آشفته و عوام و خواص شهر شهر سر برداشتند كار بدگوئي و زخم زبان و مخالفت در اندك زماني به ناسزاراني و دشمني و كينه و عناد علني انجاميد و متعصبان ساده دل به مبارزه با شمس برخاستند .

شمس تبريزي چون عرصه را بر خود تنگ يافت بناگاه قونيه را ترك گفت و مولانا را در آتش بيقراري نشاند چندگاهي خبر از شمس نبود كه كجاست و در چه حال است تا نامه اي از او رسيد و معلوم شد كه به نواحي شام رفته است .

با وصول نامۀ شمس مولانا را دل رميده به جاي باز آمد و آن شور اندرون كه فسرده بود از نو جوشيد نامه اي منظوم در قلم آورد و فرزند خود سلطان ولد را با مبلغي پول و استدعاي باز گشت شمس به دمشق فرستاد .

پس از سفر قهر آميز شمس افسردگي خاطر و ملال عميق و عزلت و سكوت پر عتاب مولانا ارادتمندان صادق او را سخت اندوهگين و پشيمان ساخت مريدان ساده دل كه تكيه گاه روحي خود را از دست داده بودند زبان به عذر و توبه گشودند و قول دادند كه اگر شمس ديگر بار به قونيه باز آيد از خدمت او كوتاهي ننمايند و زبان ا ز تشنيع و تعرض بر بندند براستي هم پس از بازگشت شمس به قونيه منكران سابق سر در قدمش نهادند شمس عذر آنان را پذيرفت محفل مولانا شور و حالي تازه يافت و گرم شد .

شيخ نجم الدين رازي

شيخ نجم الدين ابوبكر عبدالله بن محمد بن شاهوردايۀ رازي از عارفان بزرگ قرن هفتم هجري است محل تولد وي تهران ري و لقبش نجم الدين دايه رازي از مريدان شيخ نجم الدين كبري بود پس از بروز فتنۀ مغول از خوارزم به ديار روم رفت و در قونيه با صدرالدين قونيوي و جلال الدين بلخي (ملاي روم ) ملاقات كرد و هنگام نماز مقتدا و امام ايشان شد و در هر دو ركعت بعد از حمد سورۀ (قل يا ايها الكافرون ) خواند چون از نماز فارغ شد ملاي روم (مولوي) به صدر الدين قونيوي به رسم طيبت گفت يكبار براي شما خواند و يكبار هم براي ما

مدت سير و سفر نجم الدين رازي در روم نامعلوم است مردي كه روز نخست بعد از تحقيق و تفحص با عزم و ارادۀ راسخ به اقامت دائم در روم وارد آن ديار شده بود كي و چرا آن سرزمين را ترك گفت مطابق نوشته اش در مقدمه مرموزات در آن سرزمين را ترك گفت ؟ مطابق نوشته اش در مقدمه مرموزات در آن سه سال متاع دين و معرفت را در آن ديار خريداري نيافت و به ارزنجان واقع در 35 فرسنگي غرب ارزروم رفت مسلمانان ارزنجان هم رو نياورده سوي قبله او دل آزرده اش كردند و او دچار شد از همان راه به پايتخت ممالك اسلامي بغداد رود آنجا كه ساليان درازي از واپسين دوران عمر ر ا گذرانيد و هم در آنجا آرميد (654 هجري) و در بيرون شهر بغداد در مزار شيخ سري و جنيد بغدادي پيكر او را بخاك سپردند .

آثار نجم رازي روشنگر اين حقيقت است كه او مردي زيرك و موقع شناس بود و استعداد اين را داشت كه جامعه اي متناسب با محيط بر پيكر انديشه هاي خود بيارايد او كه ابتدا رسالۀ عقل و عشق و نظائر آن را در ايران نوشته بود بعدها مطالب آنها را بصورت مرصادالعباد براي برخورداري مريدان و شاگردان خود نوشت و در فصل دوم از باب اول آن (در بيان آنكه سبب نهادن اين كتاب چه بود خاصه به پارسي ) تصريح كرد كه پارسي زبانان را آنچه به زبان تازي است فايده اي نيست وقتي كه آهنگ اقامت در روم داشت همان كتاب فارسي را تحفۀ كيقباد دوم داشت زيرا در آن ديار عربي را نمي فهميدند و زبان مفهوم و مرغوب پارسي بود آن زمان هم كه به ارزنجان رسيد خلاصۀ همان مطالب را باز به پارسي بنام مرموزات به داود پسر بهر امشاه هديه كرد در سالهاي آخر عمر همان مطالب را براي سومين يا چهارمين بار بصورت كتابي منتهي به رعبي بنام منارات السائرين باز نوشته است و اين كار بي ترديد در بغداد انجام گرفته است آثار نجم الدين رازي دايه بشرح زير است .

1 – مرصاد العباد مت المبدا الي المعاد كه مهمترين تاليف او بشمارد ميرود و جلال الدين بلخي مولوي و خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازي از آن برخورداري يافته اند – تفسير عربي نجم رازي كه در كشف الظنون بنام (بحر الحايق و المعاني في تفسير سبع المثاني ) ثبت شده است منارات السائرين الي الله ئ مقامات الطائرين بالله (عربي ) كه همان مطالب مرصاد العباد است مرموزات اسدي رساله الطيور كه به قرائني از آثار دورۀ جواني نجم رازي و اقامت او در ري است و نامه گونه ايست ادبي و آراسته به صنايع معنوي و لفظي از زبان ستمديدگان ري و خطاب وزيري اتس بنام جمال الدين شرف سلغور بلفتح كه به ظاهر مقيم ري بوده و از آن شهر دور گرديده و در اين نامه التماس بازگشت او شده است – رساله عقل و عشق كه به اهتمام دكتر تقي تفضيلي جز انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب در تهران چاپ و منتشر شده است – سراج القلوب رساله كوچكي است به فراسي به شيوۀ سوال و جواب شامل سي و سه سوال فقهي و جواب آنها – حسرت الملوك و تحفه الحبيب نجم الدين رازي شاعر نيز بوده و اشعاري از خود در مرصاد العباد و مرموزات و رساله عقل و عشق آورده است وفات او در سال 654 هجري در بغداد ثبت كرده اند قبر او در كنار قبر سري سقطي و جنيد بغدادي (نهاوندي ) بوده است از آثار نظمي اوست :

دشمن ما را سعادت يار بود     در جهان از عمر برخوردار باد

هر كه خاري مينهد در راه ما        خار ما در راه او گلزار باد

*  *  *

هر سبزه كه در كنار جوئي رسته است     گوئي ز خط بنفشه موئي رسته است

تا بر سر لاله پا بخوري ننهي                  كان لاله زخاك لاله روئي رسته است

 

مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي )

جلال الدين محمد بن بهاء الدين محمد بن حسين بن حسيني خطيبي بكري بلخي معروف به مولوي يا ملاي روم يكي از بزرگترين عارفان ايراني و از بزرگترين شاعران درجه اول ايران بشمار است خانوادۀ وي از خاندانهاي محترم بلخي بود و گويا نسبش به ابوبكر خليفه مي رسد و پدرش از سوي مادر دختر زادۀ سلطان علاء الدين محمد خوارزمشاه بود و بهمين جهت به بهاء الدين ولد معروف شد .

وي در سال 604 هجري در بلخ ولادت يافت چون پدرش از بزرگان مشايخ عصر بود و سلطان محمد خوارزمشاه با اين سلسله لطفي نداشت بهمين علت بهاءالدين در سال 609 هجري با خانواده خود خراسان را ترك كرد و از راه بغداد به مكه رفت و از آنجا در الجزيره ساكن شد و پس از نه سال اقامت در ملاطيه (ملطيه ) سلطان علاء الدين كيقباد سلجوقي كه عارف مشرب بود او را به پايتخت خود شهر قونيه دعوت كرد و اين خاندان در آنجا مقيم شد هنگام هجرت از خراسان جلال الدين پنج ساله بود و پدرش در سال 628 هجري در قونيه رحلت كرد .

پس از مرگ پدر مدتي در خدمت سيد برهان الدين ترمذي كه از شاگردان پدرش بود در سال 629 هجري به آن شهر آمده بود شاگردي كرد و سپس تا سال 645 هجري كه شمس الدين تبريزي رحلت كرد جزو مريدان و شاگردان او بود آنگاه خود جزو پيشويان طريقت شد  و طريقه اي فراهم ساخت كه پس از وي انتشار يافت و به اسم طريقۀ مولويه معروف شد و خانقاهي در شهر قونيه بر پا كرد  و در آنجا به ارشاد مردم پرداخت و آن خانقاه كم كم بدستگاه عظيمي بدل شد و معظم ترين اساس تصوف به شمار رفت و از آن پس از آن پس تا اين زمان آن خانقاه و آن سلسله در قونيه باقي است و در تمام ممالك شرق پيروان بسيار دارد جلال الدين  محمد مولوي همواره با مريدان خود ميزيست تا اينكه در پنجم جمال الدين محمد مولوي همواره با مريدان خود ميزيست تا اينكه در پنجم جمادي الاخر سال 672 هجري رحلت كرد وي يكي از بزرگان شاعران ايران شهرتش بپاي شهرت فردوسي و سعدي و عمر خيام و حافظ مي رسد و از اقران ايشان بشمار مي رود آثار وي به بسياري از زبانهاي مختلف ترجمه شده اين عارف بزرگ در وسعت نظير و بلندي انديشه و بيان شده و دقت در خصال انساني يكي از برگزيدگان نامي دنياي بشريت بشمار مي رود و يكي  از بلند ترين مقامات را در ارشاد فرزند آدمي دارد و در حقيقت او را بايد در شمار اوليا دانست سرودن شعر تا حدي تفنن و تفريح و يك نوع لفافه اي براي اداي مقاصد عالي تو بوده و اين كار به وسيلۀ تفهيم قرار داده است اشعار وي به دو قسمت منقسيم مي شود نخست منظومۀ معروف اوست كه از معروف ترين كتابهاي زبان فارسي است و آنرا مثنوي معنوي نام نهاده است اين كتاب كه صحيح ترين و معتبر ترين نسخه هاي آن شامل 25632 بيت است به شش دفتر منقسم شده و آن را بعضي به اسم صيقل الارواح نيز ناميده اند دفاتر شش گانه آن همه بيك سياق و مجموعه اي از افكار عرفاني و اخلاقي و سير سلوك است كه در ضمن آيات و احكام و امثال و حكايت هاي بسيار در آن آورده است و آن را بخواهش يكي از شاگردان خود حسن بن محمد بن اخي ترك معروف به حسام الدين چلبي كه در سال 683 هجري رحلت كرده است به نظم در آورده جلال الدين مولوي هنگامي كه شوري و وجدي داشته چون بسيار مجذوب سنايي و عطار بوده است به هنگامي كه شوري و وجدي داشته چون بسيار مجذوب سنايي و عطار بوده است به همان وزن و سياق منظومه هاي ايشان اشعاري با كمال زبردستي بديهه ميسروده است و حسام الدين آنها را مي نوشته نظم دفتر اول در سال 662 هجري تمام شده  و در اين موقع بواسطه فوت زوجۀ حسام الدين نا تمام مانده و سپس در سال 664 هجري دنبالۀ آنرا گرفته و پس از آن بقيه را سروده است قسمت دوم اشعار او مجموعۀ بسيار قطوري است شامل نزديك صد هزار بيت غزليات و رباعيات بسيار كه در موارد مختلف عمر خود سروده و در پايان اغلب آن غزليات نام شمس الدين تبريزي را برده و بهمين جهت به كليات شمس تبريزي و يا كليات شمس معروف است و گاهي در غزليات خاموش و خموش تخلص كرده است و در ميان آن همه اشعار كه با كمال سهولت ميسروده است غزليات بسيار رقيق و شيوا هست كه از بهترين اشعار زبان فارسي بشمار تواند آمد .

جلال الدين بلخي پسري داشته است به اسم بهاء الدين احمد معروف به سلطان ولد كه جانشين پدر شده و سلسله ارشاد وي را ادامه داده است وي از عارفان معروف قرن هشتم بشمار مي رود و مطالبي را كه در مشافهات از پدر خود شنيده است در كتابي گرد آورده و فيه مافيه نام نهاده است و نيز منظومه اي بهمان وزن و سياق مثنوي بدست هست كه به اسم دفتر هفتم مثنوي معروف شده و به او نسبت مي دهند اما از او نيست ديگر از آثار مولانا مجموعۀ مكاتب او و مجالس سبعه شامل مواعظ اوست .

سعادت عليشاه (طاووس العرفا)

حاج آقا محمد كاظم معروف به شيخ زين الدين و مشهور به طاووس العرفا و ملقب به سعادت عليشاه از اقطاب نامي سلسلۀ نعمت اللهي (گنابادي ) است وي در اصفهان متولد شد و در اوايل جواني به تجارت اشتغال ورزيد در اثر تمايل به معنويت خدمت حاج زين العابدين شيرواني (مستعليشاه ) تلقين ذكر يافت و بعد در خدمت رحمت عليشاه مراحل سلوك را پيمود در سال 1271 هجري اجازۀ تلقين ذكر به طالبان استان اصفهان به ايشان داده شد در سال 1276 هجري فرمان خلافت و جانشيني از طرف رحمتعلي شاه براي او صادر گرديد و درويش سعادت عليشاه كه شرح آن در ورقهاي پيش در اين تاليف نوشته شد مورد اذيت و آزار مخالفان قرار گرفت و ناگزير مدت چند سال در انزوا بسر برد سرانجام پس از مسافرت به خراسان در سال 1280 هجري در تهران سكونت اختيار كرد در سال 1289 هجري از راه تفليس و باكو و استانبول به مكه رفت و از آنجا به عراق رهسپار شد و سپس به تهران مراجعت كرد پس از مراجعت از سفر مكه به ضعف مزاج مبتلا شد تا در روز 22 محرم سال 1293 هجري زندگي را بدرود گفت و در امامزاده حمزه در زاويه حضرت عبدالعظيم حجره سراج الملك كه از مريدان خاص او بود بخاك سپرده شد .

طبق نوشته مولف طرائق الحقايق با وجود اينكه حاج محمد كاظم امي بود ولي در حقايق معاني و دقايق سير و سلوك كمتر كسي گفتند اين لقب را محمد شاه قاجار به وي داده بود چون در جواني بسيار خوش لباس بوده و از اين لحاظ در بين دوريشان اصفهان ممتاز بوده است حاج ملاسلطان محمد (سلطان عليشاه ) گنابادي در اصفهان بخدمت وي رسيده و بوسيلۀ او به فقر مشرف شده است .  

 


بخش اول : تاريخ عرفان

 

عرفان چيست ؟

نهضت عارفانۀ ايرانيان در قرنهاي نخستين اسلامي

جنبه همگاني و جهاني عرفان ايراني

جنبه هاي مختلف عرفان ايراني

علت ظهور و رواج عرفان در ايران

سازمان زير زميني عرفان در ايران

جنبه اسلامي عرفان در ايراني

تعاليم عالي و ارزندۀ عرفان ايراني

تعاليم عالي و ارزندۀ عرفان ايراني

سير عرفان ايرانيان از آغاز قرن هفتم تا پايان قرن نهم هجري

پرورشگاههاي مهم عرفان از آغاز قرن هفتم هجري

بخش دوم : هفت وادي عرفان ايراني از مقطع اطير و عطار

1 بيان وادي طلب

2 – بيان وادي عشق

3 – بيان وادي معرفت

4 – بيان وادي توحيد

5 – بيان وادي استعفا

6 – بيان وادي توحيد

7 – بيان وادي حيرت

بخش سوم : عرفان ايراني از با يزيد بسطامي تا نور عليشاه گنابادي

نخستين عارفان ايراني

رابعۀ عدويه

شمس تبريزي

شيخ نجم الدين رازي

مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي )

سعادت عليشاه طاووس العرفا

اين نكته را از اهل جهان كس ادا نكرد

تا در رواق كنگرۀ عرش جا نكرد

عارف بدام  جاه نيفتد كه در جهان

نكيدم به حيل خويش عمل بر هوا نكرد

 

 

 

 

 

 

 



1 – تذكره  الاوليا ء شيخ فريد الدين عطار نيشابوري   جلد دوم صفحه 38

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 31 خرداد 1393 ساعت: 8:11 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 792

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس